ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 27.05.2008, 9:08
نگاهی بر نگاهی ...

مزدک بامدادان
آقای مرتضا نگاهی به "هویت طلبی و کیستی ایرانی" با نگاهی خُرده گیر نگریسته و چند نکته را گوشزد کرده است، که از سوی گروهی دیگر از خوانندگان نیز یادآوری شده‌اند. بد ندیدم که در میانه راه نگاهی داشته باشم به نگاه آقای نگاهی!

هم میهن گرامی آقای نگاهی،
سلاملار و سئوگیلرله!

از اینکه این نوشته را با نگاه خرده‌گیر خوانده‌اید و کاستی‌های آنرا گوشزد کرده‌اید، سپاسگزارم. در باره شادروان شاملو سخن شما درست است، من نیز بدنبال "سِره نویسی" از آن دست که افتد و دانی نیستم. ولی در روزگاری که زبان بکار رفته در رسانه‌های دولتی زبانی بسیار عربی‌زده و پارسی‌ستیز است، من در پی آنم که که در اندازه همین توان اندکم، واژگان ناب پارسی را و بویژه شیوه نگارشی دیگر را از فراموشی برهانم. آیا خود شما که با واژه و نوشتار سروکار دارید، تا پیش از بروی کارآمدن جمهوری اسلامی واژه "تَبَرُّج" را شنیده بودید؟ یا "مُباهِلِه" و "قَسّامِه" و "اِفضاء" را؟ این واژه‌ها روزاروز چون تگرگ بر سر زبان ما می‌ریزند و بهره گیری از واژه‌های پارسی چتری است که ما می‌توانیم بر سر خود بگشاییم. بیگمان هیچکس تا جایی که بدنبال خودنمایی نباشد، هنگام سخن گفتن با مادرش بجای سلام، درود را بکار نمی‌برد. به نمونه‌های زیر بنگرید:

«بخت النصر مردی بود بود از اولاد کیقباد، نامش کی کوروش. گویند بکودکی بدخو بود، مادر وی با وی درماند و دایگان درماندند، وی را بردند و در بُن درختی نهادند» (سورآبادی، تفسیر قرآن) یا «و جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود و جهانیان همه او را دوستدار بودند» (خیام، نوروزنامه) و یا «دانایان گفته‌اند که هیچ چیز بزرگوارتر از قلم نیست که همه کارهای گذشته را به وی باز توان آوردن، و از جمله بزرگواری قلم آنست که ایزد تعالی بدان سوگند یاد کرده» (امام محمد غزالی، نصیحه الملوک).

من گستاخی آن را ندارم که خود را با این بزرگان بسنجم، ولی آیا غزالی و سورآبادی و عمرخیام در خانه با مادر خود به همین زبان سخن می‌راندند؟ زبان نوشتاری پارسی، از همان روزی که زبان دیوانی پادشاهان ایران شد، راه خود را از زبان گفتاری جدا کرد و از همان آغاز کار، هنگامی که کسی به دبیری می‌رسید، شیوه‌ای در نگارش از آن خود برمی‌گزید، که هر کسی با خواندن چند گزاره از او، درمی‌یافت که نوشته از کیست، برای همین است که شما امروز نیز نثر ابوالفضل بیهقی را از میان سدها نوشته دیگر بازمی‌شناسید و همچنین نثر خواجه نظام الملک را. (این را هم شاید بتوان در چارچوب همان "فردیت" دید که شما به درستی آنرا از ویژگیهای مدرنیته دانسته‌اید!) من البته می‌توانستم این نامه را چنین آغاز کنم:
«از بابت اینکه این مقاله را با نظر انتقادی مطالعه کرده‌اید و عیوب آنرا متذکر شده‌اید، متشکرم».
ولی خواننده چه برای دریافتن این گزاره و چه آنگونه که من نبشته‌ام، نیازی به واژه نامه ندارد و اینجا همانجایی است که راه من از سره نویسان آنچنانی جدا می‌شود.

این سخن شما "واژه‌هایی که در طی قرون و اعصار یا به قول شما سده‌ها از پیشینیان به ما رسیده است مشکل است جای‌شان را به واژه‌های جدید بدهند" جای بگومگو دارد. شما بی‌گمان فتوای میرزای شیرازی را خوانده‌اید که درست برای پیروانش - همان مردم کوچه و خیابان - گفت: «اليوم استعمال توتون و تنباكو بای نحو كان در حكم محاربه با امام زمان (عج) است» و برای ناصرالدین شاه نوشت: «نظر به‌ تواصل‌ اخبار به‌ وقوع‌ وقایعی‌ چند كه‌ توانی‌ از عرض‌ مفاسد آن‌ها خلاف‌ رعایت‌ حق وِ دین‌ و دولت‌ است‌، عرضه‌ می‌دارد كه‌ اجازه‌ مداخله‌ اتباع‌ خارجه ‌در امور داخله‌ مملكت‌ و مخالطه‌ و تودد آن‌ها بامسلمین‌ و [...]، منافی‌ صریح‌ قرآن‌ مجید و نوامیس‌ الهیه‌ و موهن‌ استقلال‌ دولت‌ و مخل‌ نظام‌ مملكت‌ و موجب‌ پریشانی‌ عموم‌ رعیت‌ است»! از زمانه این فتوا و این نامه ‌تنها سدوهفده سال می‌گذرد، یعنی حتا از "قرون و اعصار" هم نمی‌توان سخن گفت. با اینهمه واژگانی چون "الیوم" و "بای نحو کان" و "مخالطه" و "تودد" (وهزاران واژه مانند آنها) دیگر از زبان پارسی رخت بربسته‌اند. (این شیوه نگارش عربی‌زده و پر از سجع و رسل ویژه روحانیون نبود و آن را در همه نوشته‌های بجا مانده از سالیان پیش از دوران روشنگری می‌توان یافت، من در بخش بیستم این جستار به آن پرداخته‌ام). همچنین همسنجی نثر بینابین (سده چهارم تا آغاز سده ششم) که من چند نمونه از آن را در بالا آوردم، با نثر متکلف (سده ششم تا سیزدهم) بخوبی نشان می‌دهد که چگونه گنجینه واژگانی یک زبان در گذر زمان و هماهنگ با فراز و فرودهای اندیشه و فرهنگ دیگرگون می‌شود. اگر نامه میرزای شیرازی را بیهقی نوشته بود، شاید بجای مخالطه "همنشینی" و بجای تودد "دوستی" را می‌نشاند!

اینکه مردم خیابان کسی را "ترک" می‌نامند یا نه، نمی‌تواند سنجه یک داوری درست باشد، همین مردم به هر کسی که پیرو آئین مسیح باشد، "ارمنی" می‌گویند و به پیروان فرقه اهل حق، "علی اللّهی"! (از نامهای‌های ناسزاگونه‌ای چون "جهود" بجای یهودی و "غربتی" بجای کولی درمی‌گذرم!).

می‌ماند آن نامی که خود مردم آذربایجان خویش را بدان می‌خوانند، یا آنگونه که شما نوشته‌اید (و جان سخن مرا بازگوکرده‌اید): «در عصر مدرنیته "فردیت" انسان بسیار اهمیت پیدا کرده و بنابراین هرکسی یا هر گروهی حق دارد خود را آن چنان که دوست دارد معرفی کند» اگر مردم آذربایجان –همه یا بخشی از آنان- بخواهند خود را ترک، تورانی، آلتایی یا اوغوز بنامند، بر همگان است که این خواسته را ارج نهند و ایشان را به همان نام بخوانند (همچنین نام شهرها و روستاهای آنان نیز باید همان باشد که خود می‌خواهند). ولی در اینجا سخن از "مردم" نیست، چرا که من در برابر هر یک تن که خود را "ترک" می‌داند، دست کم یک تن دیگر را هم می‌شناسم که خود را "آذربایجانی یا آذری" می‌نامد. پس ما نمی‌دانیم که مردم آذربایجان خود را چگونه می‌نامند، زیرا هیچ کدام از این دو گروه، "مردم" نیستند. سخن نیز بر سر واژه‌ها نیست، سخن بر سر درونمایه آنها است و اینکه "هویت"ی که تلاشگران این جنبش در "طلب" آنند، چیست؟ اگر آنگونه که شما نوشته‌اید «در ایران، ما ترک زبانان را ترک خطاب می‌کنیم»، آیا ترکزبانان قشقائی و ترکمن و خلج و دیگران همه و همه از یک کیستی یکسان برخوردارند و ویژگیهای گوناگون خود را ندارند؟

آیا این ترک نامیدن "همه" ترکزبانان، خود نمونه کوچکتر همان سیاست یکسان سازی نیست که ما آن را بر شاهان پهلوی خرده می‌گیریم؟ آیا برآیند همه لایه‌های گوناگون کیستی یک شهروند تبریزی (که زبان تنها یکی از آنها است)، به کیستی یک تهرانی، رشتی یا مشهدی نزدیکتر است، یا به کیستی یک قشقائی یا ترکمن؟ و مهمتر از آن و پرسش این نوشتار این است که، پیوند این "هویت" (چه ترکی بنامیمش و چه آذربایجانی و چه آذری) با کیستی ایرانی در چیست و در کجای آن جای می‌گیرد؟

من نیز با شما همسخنم که «بخشی از هموطنان ما در سپیده دم تاریخ مدرن می‌خواهند بخشی از هویت گمشده شان را به دست آورند و نیز بخشی از حق و حقوق‌شان را مانند آموزش زبان مادری»، از چنین خواسته‌ای و چنین جنبشی که راهگشای رسیدن به یک جامعه رنگارنگ و پذیرای گوناگونی خواهد بود، باید پشتیبانی کرد. آرزوی من این است، همانگونه که زنان برای بازیابی کیستی زنانه خود براه افتاده‌اند، جنبش‌های از این دست، در راستای بازیابی همه لایه‌های کیستی انسان نوین ایرانی براه افتند و این کیستی "تک لایه" را از میان بردارند و از این توده درهم و بی‌شکل، گروهی از شهروندان را بسازند که خودخواسته و آگاهانه در کنار هم و باهم زندگی می‌کنند، یعنی "ملت" را، در برداشت مدرن و امروزینش. "هویت طلبی" در ستیز با کیستی چندلایه نیست، که در کنار و بخشی از آن است، برای نمونه یک زن بلوچ می‌تواند برای نگاهبانی از کیستی قومی/زبانی‌اش به جنبش هویت طلبی، برای بدست آوردن حقوق جنسیتی‌اش (کیستی جنسی) به کمپین یک میلیون امضاء و برای رسیدن به حقوق مذهبی‌اش (کیستی دینی) به جنبش برابری دینی بپیوندد. اینکه این زن بلوچ کدام یک از این کیستیها را بیشتر زیر فشار می‌بیند و رسیدن به کدام حق را برای سرنوشت خود سودمندتر می‌داند، پرسشی است که پاسخش را هیچکس نمی‌تواند برای او و بجای او بیابد. با این همه، این جنبشها تنها هنگامی راه به آرمانشهر ایران نوین و آزاد و گیتی‌گرا خواهند برد، که چون جویهای کوچکی در هم بیامیزند و به رودخانه‌ای خروشان فرارویند و راه دریا در پیش گیرند.

شوربختانه گرایش‌های واپسگرا و کهنه‌اندیش در میان جنبش هویت طلبی آذربایجان آنچنان نیرومندند، که می‌توانند این جوی تازه براه افتاده را بجای دریا، به مرداب قبیله گرائی رهنمون شوند، آنچه که در راهپیمائیهای دوسال پیش رخ داد و شعارهایی که سرداده شدند، تنها نمونه بسیار کوچکی از توانائیهای این نیروهای کم شمار، ولی بخوبی سازماندهی شده بود. تا هنگامی که کسانی مانند آقای رزمی بجای آگاهی دادن در باره نیروهای نژادپرست، دست به توجیه بکارگیری نشان گرگ خاکستری می‌زنند، باید بهوش و بگوش بود، چرا که:
این گرگ سالهاست، که با گله آشنا است ...

سون سوز سایغیلار،
و گؤزل آرزیلاریملا

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
بهار هشتاد و شش
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)


نظر آقای مرتضی نگاهی را در مقاله‌ی زیر در قسمت «نظر کاربران» می‌توانید بخوانید:

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/16017/