ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 14.04.2008, 9:44
ترس “دنیوی” ، ترس “اخروی”!

سلامت کاظمی
دوشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۷

واکنش‌های متعدد به بحث‌های اخیر پیرامون وحی و قرآن، نشان دهنده ضرورت تداوم این بحث و ارتقا و گسترش آن است. به علاوه، تعمق در این بحث‌ها، ما را نسبت به مشکلات واقعی که "نو اندیشان دینی" با آن – به ویژه در داخل کشور- مواجه هستند، عینی‌تر می‌کند. اگر به تعاریف ، به قول معروف، زیاد گیرندهیم، (مثل سخت گیری افراطی در رابطه با تعریف "روشنفکر"، که گاه جنبه تحقیرآمیزی هم نسبت به نوع دینی آن پیدا می‌کند) ، ابتدا لازم می‌دانم که تلقی و موضع خودم را از این ترکیب ابراز نمایم. بین روشنفکری و نو اندیشی دینی، با تلاش برای اصلاح دین تفاوت وجود دارد. اولی ، عموما، ناظر بریک اکتیویته روشنفکری و ذهنی است، و دومی ناظر بر یک تعهد لازم و واجب اجتماعی. اگر چه ممکن است برخی از کسانی که زیر تیتر "نواندیشی دینی" فعالیت می‌کنند، مقاصد اصلاح دینی نیز داشته باشند، و نیز اگر چه ممکن است به کار بردن عنوان "اصلاح دین" برای اهل حوزه و حکومت تحریک آمیز باشد، با این حال، خوب است روی اصلاح طلبی دینی تاکید کنیم تا تکلیف مان در برابر کسانی که روشنفکران و نواندیشان دینی معرفی می‌شوند ، معلوم گردد . برای نگارنده هر اندیشه نوی که اصلاح عملی دین اسلام (به طور خاص تشیع) را مد نظر داشته باشد ارزشمند و قابل حمایت و ترویج است و الباقی خیر! چرا که اغلب روشنفکران دینی با رویه و ظواهر دین کار دارند و به اصول و پایه‌ها نزدیک نمی‌شوند. اگر از اصطلاحات بنایی کمک بگیریم، عموم این‌ها "گچ کار"اند ، ولی اصلاح گران حکم "معمار" را دارند. معمار، یک خانه کلنگی را در هم فرومی‌کوبد- و روی همان زمین!- (بخوانید : روی همان زمینه توحیدی!) یک خانه مستحکم آجری بنا می‌کند. اما هنر گچ کار این است که می‌تواند اطاق‌های همان خانه کلنگی را سفید کرده و برق بیندازد و از خیل مشتریان ساده، هوش ربایی کند! کم نیستند درمیان این رویه کاران که در اصول و مبانی، کاملا هم فکر متولیان سنتی دین هستند، اما با جمله پردازی‌های مدرن و استفاده از واژه‌های غربی، ویترین‌های قشنگی برای آن‌ها می‌چینند . البته هستند تک و توک در میان این‌ها که به لحاظ سیاسی سعی می‌کنند از استبداد دینی فاصله گرفته و به فقدان دموکراسی انتفاد کنند ( و به همین میزان نیز کارشان ارزشمند است) ولی تلاش‌های ذهنی شان برای زیباسازی دین سنتی، فاقد ارزش مردمی است. روی این واژه – مردمی – تاکید دارم. زیرا در این وانفسای حاکمیت ظلم و جور، آن فکر و حرکتی برایم اهمیت و اصالت دارد که برای مردم ستم دیده ایران مفید باشد. اگر روزی فرصت این کار را داشتم – والبته آن را مفید ارزیابی می‌کردم! – گزارشی از تولیداتی که زیر تیتر روشنفکری و نواندیشی دینی ارائه می‌شود ، تهیه می‌کردم تا ببینید در کل آن‌ها، حتی یک پاراگراف و یک سطر در زمینه پایه‌ها و "درد اصلی" مردم پیدا نمی‌شود. برای اغلب شان این گونه تولید فرهنگی، یک نوع "ژانر" (یک اصطلاح سینمایی!) شده است که مطابق با تحصیلات آکادمیک یا مطالعات آزاد خود، زاویه‌های تازه‌ای در متون اندیشمندان غربی بیابند، و آن را به بیان‌های روشنفکر پسند روز و حتی "پست مدرن!"، به مشتاقان این قبیل مطالب ارائه دهند. سبیل "نیچه" را به ریش "ملا صدرا" پیوند می‌زنند، آیات و جملات عربی را با کلمات لاتینی تزیین می‌کنند، انبوهی اسامی پر طمطراق و واژگان غربی را- در عین امانت داری و نوشتن لاتین آن در پاورقی‌ها و توضیح فروتنانه این که چرا فلان واژه فارسی را برای معادل فلان واژه غربی انتخاب کرده‌اند -. و به راستی که جملات را می‌بافند و می‌بافند آن سان که بانویی با کلاف‌های رنگارنگ پیراهنی برای کودکش می‌بافد؛ اما، و افسوس، به قول قدیمی‌ها نه به درد دنیای مردم می‌خورد و نه آخرت آن‌ها. انگار نه انگار که ما در چه شرایط سهمگینی در تاریخ کشورمان به سر می‌بریم و چه وظایفی – حتی در همان حیطه روشنفکری دینی - بر دوشمان است. برخی از این‌ها – ولو این که نظرات متفاوتی هم در زمینه اصول و پایه‌ها داشته باشند و در محافل مورد اعتماد به زبان هم بیاورند – باعافیت جویی و تیعیت از شعار: سری را که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند! از توی این ژانر تکان نمی‌خورند.

آن دسته از روشنفکران دینی، که به نسبتی تعهد اجتماعی بر دوش خود حس می‌کنند، درگیر دو نوع سانسور بیرونی و درونی هستند. همین مشکل، آن‌ها را وامی دارد نظرات شان را به صورت ناقص ، دو پهلو و با ادبیاتی بس مغلق و به کاربردن کدها، استعاره‌ها و اشارات پیچیده ارائه نمایند. (قابل توجه این که آیت اله سبحانی حتی دکتر سروش را- که انصافا در بیان مفاهیم پیچیده دینی و فلسفی، شیوا ترین و روان ترین قلم را دارد - به گفتن "سخنان دو پهلو" كه "موافق و مخالف، برداشت‌هاي مختلفي از آن مي‌كنند" متهم کرده است) . سانسوری که استبداد دینی به آن‌ها تحمیل می‌کند، قابل درک است. وقتی حتی مجله غیر سیاسی "کیان" تحمل نمی‌شود، هر کوشنده صریح اللهجه‌ای می‌تواند نگران احضاریه‌ها ی حکومتی باشد.

اما یک سانسور دیگر درونی و عقیدتی وجود دارد که کم تر به آن پرداخته شده و کمتر کسی علنا بر زبان می‌آورد: ترس از آخرت! برای کسی که ایمان دینی دارد، همیشه این دغدغه خاطر وجود دارد که اگر نظرات و برداشت‌هایش راجع به مبانی دین، درست نباشد، به قول معروف: آن دنیا جواب خدا را چه بدهد؟ شاید برخی فکر کنند، این سخن، به نوعی پایین کشیدن سطح بحث باشد ، ولی کسی که سابقه مذهبی داشته و یا با این قبیل روشنفکران حشر و نشر داشته باشد، به خوبی از نقش این سانسور درونی آگاه است. نگرانی از پاسخگویی در آن دنیا ، شق بدتری نیز دارد و آن این که مبادا مسلمان یا مسلمانان دیگری، در اثر نظریات و القائات او از راه به در شوند و مسولیت "گمراهی" آن‌ها نیز به گردن او بیفتد! عبور یک اصلاح طب دینی، از این برزخ روحی و پذیرش مسولیت در این زمینه کار ساده‌ای نیست. از میان آنان فقط کسی می‌تواند از این پرتگاه عقیدتی عبور کند که ضمن اعتقاد به توحید ، آزادی و اختیار انسان ( "اشرف مخلوقات" همان خدای مورد اعتقادش ) را بر هر دگم و حکم دینی، اولویت دهد و به آن ایمان داشته باشد. گو این که در این حالت نیز، نگرانی‌های سیاسی، امنیتی و شخصی منتفی نیست که البته به خصلت‌ها و خصوصیات فردی هرکس، نظیر شجاعت ، شهامت ، ریسک پذیری و مقاومت در برابر سختی‌ها بستگی دارد. فراموش نکنیم، حتی گالیله تحت فشار دستگاه تفتیش عقاید کلیسا در برابر انجیل زانو زد و نظریه اش را پس گرفت!

در زمان شاه، با بازاریان و مذهبیونی در زندان برخورد می‌کردم که از ته دل، دکتر شریعتی را نفرین می‌کردند که با سخنرانی‌ها و کتاب‌هایش باعث گمراهی جوانان مسلمان شده است. حتی در مقطع 53- 54 تعدادی به اسم یادم هست که همین نفرین‌ها را نثار محمد حنیف نژاد می‌کردند که "باعث مارکسیست شدن بچه‌های مردم شد"!

اکنون، همین فضا در ابعادی بس گسترده در محافل مذهبی علیه جنبش اصلاح دینی شکل گرفته است و معتقدند : "این جریان فکری منحرف باید هر چه زودتر ساکت شود، تا افراد بیشتری را گمراه نکرده است" (علیه نظرات جدید سروش - سایت چالش‌ها)

اگر در نامه آیت اله سبحانی به دکتر سروش دقت کرده باشید، دوران جوانی و دبیرستان علوی سروش را به او یادآوری می‌کند که چگونه با یاد داشت برداری از رفتار روزانه اش، از ارتکاب گناه و حتی "ترک اولی" (کار خوب انجام ندادن) پرهیزمی کرده است. او به سروش به طور غیر مسقتیم هشدار "اخروی" می‌دهد که آن مراقبت از "ترک اولی" کجا و این گناه بزرگ زیر علامت سوال بردن وحی و قرآن کجا! ایشان در جای دیگری به پدیده‌های غربی و "افکار و اندیشه‌ها و ایسم‌های نوظهور" اشاره می‌کند که "هر کدام ایمان جوانان ما را نشانه گرفته اند" و به سروش توصیه می‌کند که "از هر نوع سخن گفتن دو پهلو که باورها را می‌سوزاند بپرهیزید". و در نامه دیگر از سروش می‌خواهد که "به آغوش ملت اسلامي و بالأخص علما و حوزه‌هاي علميه باز گردد". حتی آقای عبدالعلی بازرگان (فرزند مهندس بازرگان)، که به نوعی او را در چارت نواندیشان دینی سازماندهی می‌کنند، در نامه اخیر خود به سروش از خدا برای او "نیل به مغفرت و رحمت الهی" طلب می‌کند و نامه‌اش را با دعایی معروف به پایان می‌برد : "پروردگارا، دل‌های ما را پس از آن که هدایت مان کردی دستخوش انحراف مگردان". کسی که تربیت دینی داشته باشد، از تاثبرات روان شناسانه این نوع هشدارهای اخروی به خوبی آگاه است. این وسواس، همواره او را رنج می‌دهد که چه بسا فردا و پس فردا ، خودش واقعا به نظرات دیگری برسد، در حالی که تعدادی با پیروی از نظر قبلی او به راهی بی بازگشت قدم گذاشته باشند! آیا روزی خواهد رسید که اصلاح گران دینی ، عقاید خود را به ساده ترین بیان ، و به روانی شعرهای سعدی و باباطاهر ، که برای کم سواد ترین اقشار جامعه قابل فهم باشد، منتشر کنند؟ قطعا در یک حاکمیت دینی مستبد و مبتنی بر تفتیش عقاید غیرممکن است و دست کمی از عملیات براندازی ندارد!

در رساله کلیه مراجع تقلید و از جمله توضیح المسایل آیت اله خمینی (چاپ سیزدهم، توسط "کانون انتشارات پیام عدالت")، "مرتد" را این طور معنی کرده است: "مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول بر می‌گردد".(صفحه : ۵۴۹) . تعریف "کافر" هم چندان فرقی با مرتد ندارد. یکی از نشانه‌های او این است: "کسی که منکر ضروری دین است، به طوری که انکار او به انکار خدا و رسول می‌انجامد"(صفحه : ۵۴۶). در همین رساله قید شده اگر مسلمانی مرتد شود، "زنش بر او حرام می‌شود". پس از تهدید قتل، این بزرگ ترین جریمه و بایکوت اجتماعی و عاطفی در حق یک انسان است. تصور کنید که یک اصلاح گر دینی ، شبی به خانه اش برگردد و ببیند همسرش یادداشتی روی میز گذاشته مبنی بر این که : عزیزم، من به حکم دادستانی و مرتد اعلام کردن تو، برای همیشه به خانه پدرم رفتم!

در همین رساله ، مقررات مربوط به "کافر"، جزو احکام "نجاسات" دسته بندی شده و در کنار "بول و غایط" ، "منی" و "سگ و خوک" قرار داده شده است. در همین رابطه قید شده که "تمام بدن کافر حتی مو و ناخن و رطوبت‌های او نجس است". و اگر پدر و مادر کافر باشند بچه شان هم نجس است. (صفحات: ۳۱ تا ۳۴)

این هم از تبعات دین سنتی است که هر چیزی خارج از اصول و فروع و احکام شرعی خودش را گناه، پلید، گند و کثیف، و زشت و بد می‌بیند؛ درست بر خلاف آن رند "مسلمان" شیرازی که می‌گوید : "منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن"!

بی مناسبت نیست به نمونه‌ای از این دست کریه ترین نوع نقض حقوق بشر (قطع اتوماتیک و بی‌رحمانه عالی ترین علایق و روابط عاطفی و انسانی از طریق دگم‌های مذهبی ) در بنیادگرایی مسیحی اشاره شود. در سال ۱۸۵۸ در ایتالیا پرستاری کاتولیک که روزهای شنبه کارهای خانه و مراقبت از کودک شش ساله یک خانواده یهودی را انجام می‌داد (چون کار در روز "سبت" برای یهودیان حرام است!)، یک روز از غیاب والدین کودک استفاده کرده و در همان خانه کودک را به آیین مسیحیت غسل تعمید می‌دهد و سپس انجام ماموریت‌اش را به مقامات کلیسا گزارش می‌کند. در عرض مدت کوتاهی، پلیس تحت امر پاپ این کودک را در برابر چشمان گریان والدین‌اش دستگیر و به "کاته چومنز" ("محل تغییر دین یهودیان و مسلمانان") در رم می‌فرستد تا در آن جا کاتولیک بار آورده شود. جز ملاقات‌های کوتاه و تحت نظارت کشیشان، والدین این کودک شش ساله دیگر نتوانستند فرزندشان را ببینند. این نوع کودک ربایی با هدف تغییر دین، کاری متداول در ایتالیای آن عصر بود که عمدتا از طریق اعزام پرستاران کاتولیک به خانه‌های مردم غیرمسیحی بی‌خبر از همه جا صورت می‌گرفت. (نقل به مضمون از کتاب "پندار خدا" نوشته ریچارد داوکینز). در آن بنیادگرایی ، کودک را با تغییر دین از آغوش والدین‌اش می‌ربودند و در این بنیادگرایی ، زن و عشق آدم را به جرم ارتداد از او جدا می‌کنند!

فرار از حقیقت به دلیل ترس از مجازات و ساقط شدن از هستی، قابل فهم است، اما ترس اخروی قطعا راه بند تفکر آزاد می‌باشد. حتی اگر با فرضیه "امتناع تفکر در فرهنگ دینی"، موافقت کامل نداشته باشیم، این جنبه از امتناع تفکر و گریز از حقیفت، واقعی است و اندیشمند مربوطه به فرض اگر جرقه‌ای نوین و انقلابی در زمینه دین و فلسفه به ذهن اش رسید، باید قبل از همه خودش آن را پس بزند و در اعماق ذهن اش مدفون سازد. اگر این را مطلق نکنیم که "دین خویی" راه بند آزاد اندیشی است ، اما با قاطعیت می‌توان گفت که دین سنتی و "دین حداکثری" قاتل آزادی و آزاد اندیشی است. فقط این نیست که برای رنگ و نوع پوشش و زندگی خصوصی مردم حد و نصاب تعیین می‌کنند، بلکه برای صدای خواننده مرد "مسلمان" و نیز تفکر فلسفی یک "مسلمان" نیز شابلون می‌گذارند!

این موارد – در کنار سایر مقررات و محصولات استبداد دینی – نشان می‌دهد که در میهن ما ، مبارزه برای آزادی و دموکراسی و خلع ید از دیکتاتوری – و حتی فروکاستن مرحله‌ای آن – از تقدم هم تاکتیکی و هم استراتژیکی برخوردار است و حتی جنگ خارجی و ترس پراکنی تبلیغی نسبت به تهدیدات "امپریالیستی" ، نباید ما را از مبارزه برای دموکراسی و محدود کردن خود به کار مجرد و بی خاصیت فرهنگی ، غافل نماید. هر میزان که فضای سیاسی بازتر شود راه برای جنبش اصلاح دینی بازتر خواهد شد.

دوباره باید تاکید کرد که نو اندیشی دینی ( با مضمون اصلاح دین و مدنی کردن اسلام)، یک دعوای خانگی در بین جناح‌های رژیم نیست. بلکه – فراتر از این که پرچمش به دست چه کسانی است - بخشی از جنبش "ملی" برای رهایی تاریخی مردم ایران است. اسف بار این که اپوزیسیون جمهوری اسلامی، نه تنها تمایلی به حمایت و تشویق آن ندارد ، بلکه چوب لای چرخ آن گذاشتن را جزوی از مبارزه اش علیه کل حکومت می‌پندارد! بدون درک اهمیت عمومی این حرکت، سطح برخورد را آن قدرپایین می‌کشند که مثلا چرا این‌ها در نوشته‌هایشان به خمینی، "امام" می‌گویند، (این رفقا بعید است ندانند که ارتداد سیاسی و اتهام امنیتی ، فرود تیغ ارتداد دینی را تسهیل و تسریع می‌کند!). و یا به رغم توضیحات مکرر و قابل قبول سروش درباره چند و چون "انقلاب فرهنگی" ، تا دهان باز نکرده، با اتهام " به خاک و خون کشیدن دانشگاه‌ها" سرجایش می‌نشانند. به زبان بی زبانی به گنجی "مشکوک" اعتراض دارند که چرا در اثر اعتصاب غذا در زندان نمرد! شاعر و عارف عصر سلجوقی شیخ احمد جام (معروف به "ژنده پیل" ) خوب سروده است :

نه در مســجد گذارندم که رنــدی / نه در میخانه ، کین خمّار خام است
میان مسجد و میخــانه راهی ست / غـریبم ، عاشقـم، آن ره کــدام است

به باور من، اصلاح گران دین، متحد طبیعی "ملی – مذهبی"‌ها، ملیون، و چپ‌های ملی می‌باشند و بایستی مورد تشویق و حمایت آنان قرار گیرند. این که در حمایت سیاسی از این جریان ، این طرف‌ها، کاری صورت نمی‌گیرد و این که به جز یکی دو سایت معتبر چپ، کسی صدای آن‌ها را منعکس نمی‌کند، تاسف بار است. در نقطه مقابل، کسانی که در داخل کشور به زبان‌های مختلف به دفاع از این کوشندگان و تقبیح به کارگیری حربه ارتداد علیه آنان پرداختند، قابل ستایش‌اند. باید – در صورت لزوم! - این نوع اعتراض‌ها را تبدیل به موج کرد، تا راه جنبش اصلاح دینی و رهایی تاریخی مسدود نگردد. ترس شان در دنیا را ما کاهش دهیم، ترس از آخرت با خودشان!