ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 13.12.2007, 7:49
ارزیابی اطلاعاتی آمریکا از چند نگاه

گودرز اقتداری
http://www.voicesofthemiddleeast.com


شورای اطلاعات ملی آمریکا (NIC) مجموعه‌ای است که از ۱۶ سازمان اطلاعاتی ارشد آمریکا از جمله سازمان اطلاعات مرکزی (سیا CIA) تشکیل شده است و به الطبع بالاترین نهاد اطلاعاتی آمریکا به شمار می‌رود. ضرورت وجود این شورا پس از واقعه یازده سپتامبر احساس شد تا هماهنگی بین آژانس‌های اطلاعاتی بهتر صورت گیرد. ارزیابی ملی اطلاعاتی (NIE) در مورد موضوع و یا کشور خاص به درخواست دولت و یا کنگره تهیه می‌شود و باید به اجماع نظری تمام اعضای شورا برسد تا قابلیت انتشار یابد. گزارش اخیر شورای اطلاعات ملی آمریکا جمهوری اسلامی ایران را از اتهام تولید تسلیحات اتمی مبرا دانست. این گزارش اعلام کرد که براساس اطلاعات موجود ایران فعالیت‌های پیگیری برای ساخت تسلیحات اتمی را در پاییز ۲۰۰۳ متوقف کرده است. این توقف با نامه‌ی دولت ایران در زمان ریاست جمهوری خاتمی و پیشنهاد رفع اختلاف برسر مسائل مورد نظر غرب در همان سال که به معامله بزرگ معروف شده همزمان است. آن پیشنهاد بنا بر اظهارات فلینت لورت مسئول روابط خاورمیانه در شورای امنیت ملی و ریچارد آرمیتاژ معاون وزیر خارجه آمریکا به علت فشارهای دفتر معاون رئیس جمهور چینی مورد اعتنا قرار نگرفت و رد شد(۱).

در مقاله‌ای که حدودا یکماه پیش در آسیا تایمز منتشر شد گارت پورتر از وجود ارزیابی شورای اطلاعات ملی آمریکا (شاما) درباره ایران پرده برداشت. پورتر براساس منابع خود ادعا کرده بود که گزارش شاما یازده ماه است که با مخالفت کاخ سفید و بویژه دفتر دیک چنی روبرو شده و اجازه انتشار نیافته است. هدف تاخیر ظاهرا آن بود که تحت فشار موفق شوند آنرا با سیاست‌های دولت بوش درباره ایران هماهنگ کنند(۲).

آن بخش از گزارش که اخیرا منتشر شده به احتمال قاطع امکان فعالیت‌های هسته‌ای ایران به منظور تولید سلاح اتمی را رد می‌کند. در بخش‌های دیگر این گزارش وجود نوعی منطق در سیاست خارجی جمهوری اسلامی تایید شده و آنرا نتیجه محاسبه‌ی هزینه و بازده دانسته و ادعاهای موجود که ایران را پیرو سیاست‌های غیر منطقی (non-rational ) و فاقد ملاحظات ارزشی می‌خواند را رد می‌کند. لازم به ذکراست که اخیرا براساس نوشته‌ای از امیر طاهری که در آن به کذب ادعا شده بود "که آیت الله خمینی در دیداری گفته بود که اگر تمام ایران و ایرانیان هم در آتش بسوزند ولی اسلام زنده بماند غایت مطلوب حاصل شده است (۳)." تبلیغات فراوانی در آمریکا صورت می‌گرفت که ادعا می‌کرد دولت ایران در حمله به اسرائیل مصمم است و به این حقیقت که درصورت چنین حمله‌ای اسرائیل و آمریکا تا مرز نابودی کامل ایران را بمباران هسته‌ای خواهند کرد اهمیت نخواهدداد. این دیدگاه که بعضا از سوی افراد وابسته به لابی اسرائیل همچون نورمن پادهورتز تبلیغ می‌شود در تقابل فاحش با این ارزیابی ملی است که تصمیمات جمهوری اسلامی را بویژه در سیاست خارجی پیرو ارتباط منطقی هزینه و بازده می‌داند.

انتشار گزارش اما بیش از هر چیز افشاگر سیاست‌های مزورانه دولت بوش در رابطه با ایران است. در هفدهم نوامبر بطور مثال جرج بوش در سخنرانی خود برای رزمندگان جنگ جهانی دوم ادعا کرد که "همچنانکه گفته‌ام اگر مایلید از جنگ جهانی سوم پیشگیری کنید باید در دستیابی آنها که به دنبال دانش تولید سلاح هسته‌ای هستند جلو گیرید.” او که صریحا درباره ایران سخن می‌گفت و برای بسیج افکار عمومی تلاش می‌کرد در آنزمان می‌دانست که گزارش مجموعه اطلاعاتی دولت خودش آن ادعا را رد می‌کند اما ترجیح داد به دروغ‌های هفت ساله‌اش به مردم جهان ادامه دهد. چند روز پیش از آن تونی بلر نخست وزیر سابق بریتانیا که در تمام دوران حکومتش دروغ‌های بوش را نشخوار می‌کرد در سخنرانی در کلیسای کاتولیک نیویورک ادعا کرد که ایران یادآور سالهای دهه بیست و سی اروپاست و همان وحشت از فاشیسمی را که جرج بوش مایل بود ارائه شود اشائه داد. سارکوزی رئیس جمهور فرانسه و وزیر امور خارجه‌اش آقای کوشنر هم از اطلاعات ویژه تازه‌ای دال بر اهداف تسلیحاتی رژیم ایران سخن گفتند. همه این تلاش‌ها پس از آن صورت گرفت که سرانجام دبیر کل سازمان جهانی انرژی اتمی محمد البرادعی در آخرین گزارش خود از رفع ابهام‌هایی در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران سخن گفته و عملا بر خلاف انتظار دولت آمریکا سخن گفته بود. باور کردنی نیست که این مقامات مطلقا از گزارش شاما که یازده ماه از انتشارش جلوگیری شده بی‌خبر بوده باشند. و حتی سخنان ضد و نقیض مقامات دولتی آمریکا گواه آن است که نو محافظه کاران اطراف بوش همچون پیش درآمد جنگ عراق به انواع دسیسه و دغل در کار ساخت و ساز مدرک برای حمله به ایران بوده‌اند و هنوز هم هستند. بطور مثال کاخ سفید ادعا کرده که آقایان بوش و چینی تنها روز چهارشنبه ۲۸ نوامبر از این گزارش مطلع شده‌اند در حالیکه گزارش‌ها حاکی است که بوش روز دوشنبه ۲۶ نوامبر و قبل از شروع کنفرانس آناپولیس با اهود اولمرت نخست وزیر اسرائیل در این باره سخن گفته و از طرفی هم استفن هدلی می‌گوید که بوش در ماه اوت خلاصه‌ای از گزارش را دریافت کرده است.

نکته جالب توجه آن است که از حوالی نهم اوت در سخنان بوش تغییر عمده‌ای صورت گرفته و او بجای اتهام "ساخت بمب اتمی" که دائما در سخنانش ازآن استفاده میکرد بطور ناگهانی از ترکیب دقیقتر "کسب دانش برای ساخت بمب اتمی" استفاده کرده است. این تغییر لفظی البته برای هیچ شنونده معمولی مشهود نبوده و فقط در حال حاضر و پس از انتشار ارزیابی ملی دارای معنی و مفهوم ویژه شده است (۴). این تناقضات در گفتار اکنون بیش از هرزمان اهداف پشت پرده نو محافظه کاران را به مردم جهان نشان داده است و با افشای گزارش گرچه کمی از خطر حمله کاسته شده اما تهدید آن پایان نیافته است. هنوز فرانسه، انگلیس و تا حدودی آلمان به حمایت از سیاست تشنج آفرینی جرج بوش ادامه می‌دهند. نقش نیروهای پیشرو جهان در افشای سیاستمدارانی که دنبال رو این جنایت پیشه گان بوده‌اند شاید بتواند از خیانت بیشترشان جلو گیرد.

چند سوال در رابطه با این وقایع مطرح است که در ادامه این یادداشت به آن پرداخته می‌شود:

چگونه ارزیابی اطلاعاتی آمریکا با این قاطعیت به نتیجه مورد بحث رسیده است و منابع آن کجاست؟

گرچه تا افشای جزئیات امر شاید سالها باید انتظار کشید اما برخی گزارشات ازجمله نیویورک تایمز به شنود‌های سری اشاره دارند. گفته شده است که مکالمات بیسیم و تلفنی فرماندهان ارتش ایران مدت‌ها است که بوسیله جاسوسان آمریکا و انگلیس شنیده می‌شده است، و از شکایات آنان در مورد قطع برنامه تسلیحات برای بار نخست به عدم وجود این برنامه پی برده شده. آمریکائیان همچنین ایستگاه‌هایی برای ارزیابی مواد رادیواکتیو در نقاط حساس ایجاد کرده و عوامل شان این دستگاه‌ها را در نقاط مورد نظر نصب کرده‌اند. تصاویر ماهواره‌ای هم با دقت هرنوع سازه مشکوک را ردیابی کرده است.

احتمال دیگر هم اطلاعاتی است که یک امیر عالی رتبه وزارت دفاع ایران (عسگری) پس از پناهندگی به غرب در اختیار گذاشته که بعدا با مجموعه سایر اطلاعات جمع آوری شده همخوانی داشته و اعتبار او را تائید کرده است. لازم به ذکر است که برخی گزارشات حاکیست که سرتیپ عسگری از سال ۲۰۰۳ با مقامات اطلاعاتی یک کشور غربی در تماس بوده و اطلاعات می‌داده است. ظاهرا گزارش وی در باره قطع برنامه تحقیقات تسلیحاتی ایران بعدا از طرق دیگر هم تایید شده است. از همه مهمتر همانگونه که می‌دانیم گزارش مجموعه اطلاعاتی آمریکا با گزارشات مختلف سازمان انرژی اتمی که حاصل بازرسی‌های محلی است مطابق بوده و یکدیگر را تکمیل کرده‌اند.

اما جالب‌ترین نکته در این مورد خوشحالی و تبریک و تهنیتی است که رئیس جمهور اسلامی ایران به خود می‌گوید. جاسوسان غربی تمام مکالمات افسران ارشد نظامی را گوش کرده‌اند و محتملا همچنان گوش می‌کنند و رئیس جمهور مهربان از خود نمی‌پرسد افشای اسرار نظامی رژیم هم شادمانی دارد؟ شاید این هم از ویژه گی‌های این اتفاق بوده که گزارش امنیتی ملی آمریکا هردو رئیس جمهور را همزمان به خنده گرفته است.

چرا جمهوری اسلامی برنامه تسلیحاتی خودرا متوقف کرده است؟

در کنفرانس‌های مطبوعاتی پس از انتشار گزارش شاما استفن هدلی، جرج بوش و کاندالیزا رایس به بخشی از گزارش استناد می‌کنند که می‌گوید علت توقف فعالیت‌های تسلیحاتی ایران در افزایش فشار بین المللی و تحریم‌ها بوده است. البته امکان دارد که ذکر بحث تاثیر فشار بین المللی بر تصمیم ایران به خواست کاخ سفید به گزارش اصافه شده باشد. واقعیت اما آن است که در سال ۲۰۰۳ هیچ نوع تحریم بین المللی ویا فشار جدی برایران وارد نشده بود. ازسویی در بهار آن سال اشغال نظامی عراق صورت گرفته و رژیم صدام حسین سرنگون شده بود. در نتیجه در پاییز آن سال ایران می‌توانسته بر اساس رفع خطر عراق ادامه تلاش برای دستیابی به سلاح هسته‌ای را با توجه به هزینه‌های بین‌المللی آن متوقف کرده باشد. بویژه اگر به نامه منتشره از آیت الله خمینی در پایان جنگ عراق و اشاره به پیشنهاد محسن رضایی درباره بمب اتمی توجه شود این فرضیه احتمال بیشتری می‌یابد.

چرا گزارش ۱۶ سازمان اطلاعاتی آمریکا منتشر شده؟ مگر این سازمان‌ها تحت کنترل کاخ سفید نیستند؟

در این باره البته ناگفتنی‌ها زیاد است و نمی‌توان با قاطعیت سخن گفت اما فرضیاتی را می‌توان مطرح کرد. اولا لازم است بدانیم که این ارزیابی نتیجه اتفاق نظر شانزده آژانس امنیتی آمریکا است که حداقل ۹ تای آن تحت نظر وزارت دفاع هستند. بقیه از واحدهای سیا و وزارت خارجه تا اف بی آی و وزارت انرژی آمریکا را شامل می‌شوند ولی شورا تحت نظر مشاور امنیت ملی کار می‌کند. نکته دوم آنکه هر اظهار نظری باید مورد توافق همه باشد و یکی از دلایل تاخیر می‌تواند همین عدم توافق در اصول ارزیابی باشد. در موارد خاص در همین گزارش اگر یک اختلاف در جزئیات وجودداشته نظر اقلیت هم درج شده است در یکی دو مورد وزارت انرژی با نظرات دیگران اختلاف داشته اما در اصل بحث یعنی عدم وجود برنامه تسلیحاتی هیچ اختلاف نظری قید نشده است.

یکی از دلایلی که برای انتشار گزارش شاما می‌توان در نظر گرفت تغییراتی است که در دستگاه حاکمه ایالات متحده صورت گرفته است. آقای رابرت گیت از همان ابتدای پذیرش پست وزارت دفاع تمایز خطی خودرا با وزیر سابق رامسفلد که دنباله رو کامل دفتر معاون رئیس جمهور بود نشان داده است. برخی از فرماندهان ارتش هم به دفعات نارضایتی خودرا با سیاست‌های چینی و فشار برای باز کردن یک جبهه جدید ابراز کرده بودند. بویژه آدمیرال فالون فرمانده ستکام (ستاد مرکزی عملیات جنگی ایالات متحده) در جریان تایید اعتبارنامه‌اش در سنای آمریکا قول داده بود که هیچ حمله نظامی جدیدی زیر نظر او صورت نخواهد گرفت.

آغاز پیش از موعد مبارزات انتخاباتی آمریکا دموکرات‌ها را بیش از همیشه فعال و درگیر کرده است و به همین دلیل بر خلاف جنگ عراق نه تنها آنان را چالشگر نشان می‌دهد بلکه نیروهای مخالف در وزارت خانه‌های دفاع ، خارجه، و ارتش آمریکا را هم در پافشاری بر مواصع شان جسورتر نموده است. واقعیت آن است که نیروهای اطلاعاتی آمریکا در سیا و وزارت خارجه در همان زمان جنگ عراق هم بر عدم وجود سلاح‌های کشتار جمعی دلالت کرده بودند اما مقهور فشاراز طرف دفتر ویژه‌ای شدند که در وزارت دفاع زیر نظر مستقیم رامسفلد و چینی کار می‌کرد. تجربه عراق نشان داد که نه تنها گزارشات ایشان بی ماخذ بود بلکه پس از جنگ هم همه گناه‌ها از طرف کاخ سفید به گردن سازمان‌های اطلاعاتی افتاد. این درس بزرگی بود که ماموران اطلاعاتی با تلخی به دل گرفتند و این بار زیر بار آن نرفتند. واقعا بی‌سابقه است که مجموعه دستگاه‌های اطلاعاتی یک کشور در مقابل فرمانده کل قوای شان بایستند و تمام اظهارات وی را رد کنند. باید از نظر دور نداشت که جرج بوش با این واقعه عملا وارد دوره‌ای شد که روسای جمهور در سه چهارماه آخر دوران ریاست شان به آن دچار می‌شوند و آنرا اصطلاحا غاز دنباله رو(Lame Duck) می‌گویند. یعنی دورانی که در عمل رئیس جمهور موضوعیت وجودی خودرا ازدست می‌دهد و به ماشین امضا تبدیل می‌شود.

نکته با اهمیت آن است که احتمال دارد کم کم خود آقای بوش هم به این باور برسد که حتی اگر قصد حمله به ایران را هم داشته باشد نتواند آن را اجرا کند. چرا که هم اکنون برخی از ژنرال‌های ارشد آمریکایی اخطار کرده‌اند که در صورت پافشاری بر آغاز یک جنگ دیگر ترجیح می‌دهند بازنشسته شوند. استعفاهای متعدد در رده‌های بالای دولتی و نظامی همه از آن حکایت دارد که بسیاری مایل نیستند همراه این رئیس جمهور به تاریخ بپیوندند. تاریخی که به درستی از ایشان به نیک نامی یاد نخواهد کرد. و گرچه برخی از کودتای دموکرات‌ها یا کودتای وزارت خارجه بر علیه دیک چینی هم نام می‌برند به باور من این واقعه بیشتر به یک اولتیماتوم از جانب ارتش و واحد‌های اطلاعاتی شبیه است تا به طور محترمانه و قانونی به بوش و چینی بگویند که بهتر است دست از سر ایران و ادامه فاجعه خاورمیانه بردارند.

رابطه‌ی اسرائیل و توافق آناپولیس با اعراب و ارزیابی امنیتی درباره ایران چیست؟

از نکات جالبی که اکنون توجه صاحب نظران را به خود مشغول کرده است عجله‌ای است که بوش و دارودسته برای برگزاری کنفرانس عرب اسرائیلی آناپولیس به خرج دادند. با توجه به اینکه ایشان می‌دانستند که انتشار گزارش قطعی است و در صورت انتشار دست کاخ سفید را از کارت وحشت آفرینی که برای جمع کردن کشورهای عرب حاضر در کنفرانس ضروری بود خالی خواهد کرد ضرورت داشت که طی مدت کوتاهی هرکه را می‌توانند به دور میز جمع کنند. هدف آن بود که اعراب را از ترس ایران به ائتلاف با اسرائیل تشویق کنند و یا حداقل حمایت شان را برای استفاده از فضای این کشورها که برای هرنوع حمله نظامی اسرائیل ضروری است جلب نمایند. . این هماهنگی از آن جا اهمیت ویژه می‌یابد که به طور قطع می‌توان گفت که دست بوش برای یک حمله آمریکایی بسته تر شده است. حالا که گزارش منتشر شده است مشخص نیست عکس العمل عربستان سعودی و سایرین که برسرراه هواپیماهای اسرائیلی خواهند بود چه خواهد بود. هم از این روست که پرزیدنت بوش بطور ناگهانی تصمیم گرفته است شخصا برای اولین بار به خاورمیانه سفر کند. توجه داشته باشید که ایجاد این اتحاد چنان ضرورت یافته است که اسرائیل حتی حاضر شده که ارتفاعات جولان را هم به سوریه باز گرداند.

آیا خطر حمله به ایران رفع شده است؟ اگرنه چرا؟

پاسخ به این سوال را باید در دلیل آمریکا برای حمله به ایران جستجو کرد. مدتهاست که این قلم در هر موقعیت بدست آمده از جمله جلسات پالتاکی، مقالات و سخنرانی و بحث و جدل‌های علنی و خصوصی بر این واقعیت انگشت گذاشته که مسئله نیروی هسته‌ای در احتمال حمله آمریکا چنان نقش کلیدی بازی نمی‌کند و حتی اگر همین امروز هم ایران غنی سازی را متوقف کند چنانچه بیش از سه سال در دوران محمد خاتمی متوقف بود بازهم بهانه‌های دیگری پیدا خواهد شد تا جلوی عادی شدن روابط را بگیرد. بنابراین به باور من همه تلاش اپوزیسیون فعال جمهوری اسلامی در گذاشتن تقصیرها به گردن عدم توقف غنی سازی توسط رژیم اسلامی در نهایت گمراه کردن مردم و آدرس غلط دادن است. همانطور که داشتن سلاح‌های کشتار جمعی در عراق دلیل اشغال عراق نبود مسئله هسته‌ای نیز دلیل حمله به ایران نخواهد بود. پس چرا آمریکا و اسرائیل کمر همت به نابودی ایران بسته اند؟ همانطور که یازده ماه قبل در مقاله‌ای در نشریات اینترنتی گفتم (۵) مسئله مهم تر از هر چیز در هژمونی است که آمریکا در منطقه طلب می‌کند و در تقابل آشکار با ایران قرار گرفته است. مشکل آمریکا و اسرائیل در حوزه نفوذی است که ایران در منطقه پیدا کرده است. راقعیت آن است که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به دنبال هژمونی در منطقه خاورمیانه همواره با اتحاد شوروی در رقابت بود. به عبارتی تئوری مجموعه صفر (Zero Sum) بین دو ابرقدرت جاری بود وهر پیروزی برای یکی معادل یک شکست برای دیگری بود.

رابطه هژمونیک آمریکا با کشورهایی که در عمل کلاینتل آمریکا هستند ضرورتا به معنی نفی استقلال قانونی ایشان نیست. ایران در دو سده اخیر هیچ گاه مستعمره قانونی قدرتهای استعماری نبوده است ولی به جز در دوران جمهوری اسلامی همواره حوزه نفوذ هژمونیک یک قدرت غربی بوده است. دوران شاه بهترین نشانه این سیستم نواستعماری است ارتش آمریکا ایران را اشغال نکرده بود اما ژنرال‌های آمریکایی به فرماندهان ارتش ایران امر و نهی می‌کردند. وقتی شاه ایران را ترک می‌کرد به امیران ارشد مورد اعتماد خود قره باغی، ربیعی، حبیب اللهی و توفانیان امر کرد که در غیاب او از دستورات رابرت‌هایزر اطاعت کنند و نه از بختیار(۶). ناگفته پیداست که این رابطه‌ی هژمونیک با جمهوری اسلامی شکسته شد. بیست و پنج سال قبل از آن هم انگلیس نتوانست استقلال عملی دکتر مصدق را تحمل کند و آمریکا با تمام تمایل و تشویق نخست وزیر قانونی ایران که مایل بود با آمریکا رابطه بسیار حسنه داشته باشد کنارنیامد. ریگان، بوش پدر و کلینتون هرسه در غیاب شاه و پس از سقوط شوروی از دکترینی استفاده می‌کردند که ایران و عراق را در مقابل هم نگاه می‌داشت یعنی همان مجموعه صفر در بین شان جاری بود و عملا هردو مشغول هم بودند و برای آمریکا تهدیدی حساب نمی‌شدند. به همین دلیل بود که وقتی ایران به حزب الله در لبنان کمک مالی می‌کرد صدام حسین هم به بمب گذاران انتحاری در فلسطین کمک می‌کرد تا جلوی نفوذ یکطرفه‌ی ایران را بگیرد. امروز به لطف اشغال عراق و افغانستان بوسیله آمریکا و سیاست ایزولاسیونی که رژیم بوش و دارودسته در خاورمیانه پیش گرفته‌اند لبنان و سرزمین‌های فلسطینی هم به حوزه نفوذ ایران افزوده شده است. از آنجا که به دلیل رابطه استراتژیک موجود واقعا تفاوتی بین آمریکا و اسرائیل نمی‌توان قائل شد حال با نابودی عراق صدامی ایران به طرف دیگر مجموعه صفر با آمریکا و اسرائیل تبدیل شده است. معنی این معادله آن است که هر شکست برای آمریکا معادل یک پیروزی برای ایران است و هرپیروزی برای آمریکا یک شکست برای ایران. از آنجا که درحال حاضر هیچ کدام از دو طرف در قدرت در ایران و آمریکا مایل نیستند که به سوی دیگر کوچکترین امتیازی بدهند این شرایط بدون یک درگیری تمام عیار قابل حل نیست. از همین روست که حتی انتشار ارزیابی اطلاعاتی هم در رفتار دولت آمریکا تاثیر نمی‌گذارد در حالیکه در شرایط منطقی سیاست باید براساس ارزیابی‌های امنیتی تغییر می‌کرد وگرنه فلسفه وجودی این ارزیابی که مطمئنا میلیون‌ها دلار هزینه آن شده است چیست اگر قرار است درب به همان روال به گردد که قبل از ارزیابی می‌گشت؟

در دوسوی این معادله بحرانی دو رئیس جمهور قرار دارند که در انتظارند تا ناجی و امام غایبی از راه برسد و جهان را از ظلم برهاند. این ناجی اگر مهدی باشد یا که مسیح نیاز به ارزیابی اطلاعات ندارد چرا که هردو مدعی آنند که با قدرت‌هایی در بالا در تماسند. با توجه به آنچه گفته شد برای برون رفت از بحران لازم است که طرفین را به نوعی از هرنوع عمل دیوانه وار برحذر داشت تا زمانیکه در سکان قدرت کسانی بنشینند که برایشان هزینه این رقابت کورکورانه زیاد و در مقابل ارزش همکاری و مشارکت در منافع منطقه‌ای آن عمده باشد. کسانیکه به پذیرند ایران و اسرائیل در منطقه ماندگارند و هردو بدون نیاز به حذف دیگری می‌توانند از منافع موجود استفاده کنند. این همزیستی حتی لزوما به معنی داشتن رابطه دوستانه نیست همانقدر که کاربکار هم نداشته باشند و بقای خویش را در نابودی دیگری ندانند قدم بزرگ به جلو برداشته شده است. در دوران خاتمی پیام‌هایی با این مضمون گاها از سوی ایران می‌رسید، به این شکل که مثلا "مسئله اسرائیل به فلسطینیان مربوط است و ما تصمیم ایشان را می‌پذیریم." از همان رو بود که پیشنهاد معامله بزرگ مطرح شده بود.

به همین منظور است که همانگونه که قبلا هم گفته‌ام وظیفه ایرانیان خارج کشور می‌تواند آن باشد که به هروسیله ممکن و البته از طرق قانونی مدنی و با ائتلاف با نیروهای پیشرو غربی جلوی حرکت وحشیانه نومحافظه‌‌کاران و دارودسته را بگیرند و کار مبارزه داخل کشور برای صلح را به نیروهای داخل واگذارند که همانطور که در ماه‌های اخیر شاهد بوده ایم بسیار هم قابل و توانمندند و با شرایط داخل بهتر می‌توانند استراتژی عمل را تنظیم کنند. اگر فرض بر آن است که خطر جنگ تا حدودی کمتر شده است باید از همین امروز روی شعار عادی سازی روابط بین ایران و آمریکا سرمایه گذاری کرده و چه در داخل از جمهوری اسلامی و چه در خارج از دول غربی خواست که تمام همت خودرا در راه رفع تشنج و عادی سازی روابط بکار گیرند و بدون هیچ قید و پیش شرطی به سوی مذاکرات عادلانه مبتنی بر حقوق برابر و احترام متقابل گام بردارند.

دراین میان دو موضوع مطرح می‌شود یکم آنکه تازمانی که تندروان امنیتی سنت گرا در قدرت هستند عادی سازی روابط به نفع این گروه تمام خواهد شد و نه به سود مردم ایران، در این رابطه لازم است ببینیم که تاثیر ارزیابی ملی برجمهوری اسلامی چیست؟ به اعتقاد من انتشار این ارزیابی و بویژه اگربتواند خطر جنگ را کاهش دهد دست حاکمیت را از سلاح برنده‌ای برای بسیج توده‌ها حول محور ناسیونالیسم و شهیدسازی‌های مرسوم در تاریخ سه دهه اخیر ایران خالی خواهد کرد. بیهوده نبود که در چندین سال اخیر هر سخنرانی احمدی نژاد دقیقا در جهت افزایش تشنج و بزرگ نمایی امکانات هسته‌ای ایران عمل کرده بود. مثلا وقتی سازمان جهانی انرژی اتمی از ۱۲۰۰سانتریفوژ سخن می‌گفت، احمدی نژاد از سخنرانی درمقابل بسیج ابرقو استفاده می‌کرد تا بگوید که خیر ما ۳۰۰۰ سانتریفوژ را عملیاتی کرده ایم. واقعا در آن شرایط چه منطقی می‌توانست این رفتار را توجیه کند؟ امروز هم او باز از ۵۰۰۰۰ سانتریفوژ سخن می‌گوید، چرا؟ علت آن است که موضوعیت وجودی سنتگرایان تندرو در تشنج آفرینی است اینان از فضای امنیتی پس از جنگ عراق برای قبضه قدرت استفاده کردند و در آرامش پس از بحران، و زمانی که مردم مطالبات انسانی خودرا پیش خواهند کشید خلع سلاح شده و مرجعیت خودرا از دست خواهند داد.

موضوع دوم آنکه برخی که در کلیت با تنش زدایی موافق و عادی سازی روابط را هم می‌پذیرند در طرح عملی شان پیشنهاد می‌کنند که مسئله نقض حقوق بشر هم باید از شرایط مذاکرات باشد. به باور من این شرط گذاری‌ها دست کمی از همان شرط قطع غنی سازی ندارد و درعمل به سد راه تبدیل خواهد شد. شعار‌های حقوق بشری از همان بدو وجودشان خصلت لیبرالی داشته و دارند و به شهادت تمام ادبیات موجود یکی از محصولات همان سرمایه داری لیبرالی هستند. من براین باورم که تا زمانیکه ایران به طور کامل در سیستم اقتصادی جهان ادغام نشده باشد احتمال برقراری نظام قائل به حقوق بشر با مفهوم غربی و بدون اگر و مگر‌های اسلامی در آن نیست. حتی اگر به ادبیات مارکسیستی هم نگاه کنیم روبنای لیبرالی را از زیرساخت غیر لیبرال نمی‌توان سراغ گرفت. نمونه کشورهای اسلامی نظیر مالزی، اندونزی ، ترکیه و حتی ایران دوران خاتمی همه شاهد آنند که رشد اقتصاد لیبرال با خود الزامات دیگری را هم آورده که ارزش برای حقوق بشرهم یکی از آن‌هاست. جالب آن است که حتی سیاست پردازان محافظه کار در غرب هم علیرغم آنکه تئوری‌های اقتصادی شان را از همین اصل می‌گیرند چهل سال است به تحریم کوبا ادامه می‌دهند و به تحریم اقتصادی ایران پا می‌فشارند. مثال چین جلوی چشم شان است ولی از آن درس نمی‌گیرند.

سوال عمده‌ای که کشورهای اروپایی مطرح می‌کنند و باعث ابهام در سلامت رفتار ایران شناخته می‌شود آن است که پس چرا جمهوری اسلامی به غنی سازی ادامه می‌دهد وقتی که هیچ رآکتور هسته‌ای ندارد؟

گرچه نمی‌توان به طور قطع و یقین به این سوال پاسخ گفت اما می‌توان حدس و گمان‌هایی را به کار زد از جمله تمرین حق قانونی به استفاده صلح آمیز هسته ای. برطبق معاهده منع تولید سلاح هسته‌ای کلیه کشورهای عضو ان پی تی از این حق برخوردارند و حق ایران نیز تا کنون مورد سوال نبوده است، اما عدم اطمینان باعث شده که حتی این حق بدیهی به صورت مانعی در راه اعتماد سازی تبدیل شود.

در مورد بخش دوم سوال که به انباشت مواد رادیواکتیو بدون امکان استفاده فوری از آن بر می‌گردد می‌توان فرضیات مختلفی را در نظر گرفت. اولا ممکن است که دولت ایران احساس کند که با انباشتن هرچه بیشتر مواد رادیواکتیو در سایت‌های مورد نظر می‌تواند آن‌ها را در مقابل حمله هوایی اسرائیل و یا ایالات متحده بیمه کند. متاسفانه این استنباط درستی نیست چرا که بمباران مواد رادیواکتیو با بمب‌های سنتی تاثیر مخربی مشابه انفجار هسته‌ای ایجاد نمی‌کند و گرچه احتمال دارد مقدار محدودی در اطراف محل بمباران منتشر شود ولی برد چندانی نخواهد داشت که اعتراض کشورهای دیگر را برانگیزد و تاثیرات مخرب زیست محیطی عمده‌ای داشته باشد. فرض دوم آن است که ایران مایل باشد صرفنظر از امکان استفاده در رآکتور‌های خودش به عنوان فروشنده اورانیوم غنی شده وارد بازار شود. این فرض هم به نظر غیر منطقی است چرا که ایران حتی برای تمام برنامه‌ی هسته‌ای خودش هم اورانیوم کافی ندارد و ارزیابی‌های انجام شده نشان می‌دهد که انباره‌های ذخیره در دو معدن کشف شده ایران در یزد و بندر عباس به هیچ وجه قابل مقایسه با کشورهای تولید کننده و عرضه کننده اورانیوم در بازار بین المللی نیست. ازسویی پیشرفت در تکنولوژی هسته‌ای برای مصارف صلح آمیز مانند پزشکی، کشاورزی و غیره هدف‌هایی والا و قابل توجه است اما این علوم لزوما با غنی سازی اورانیوم مرتبط نیست که پافشاری در ادامه غنی سازی را توجیه کند.

فرض سوم آن است که ایران مایل است توانایی‌های تکنولوژیک خودرا افزایش دهد و به زبان ساده تر دانش غنی سازی را در حدی بیاموزد که در صورت تمایل در آینده بتواند از آن برای غنی سازی در حد ۹۵% به بالا که مصرف تسلیحاتی دارد استفاده کند. به این ترتیب هرزمان که استراتژی تسلیحاتی رژیم عوض شود ایران می‌تواند در اسرع وقت بمب اتمی بسازد و همین فرض است که باعث نگرانی شده است. لازم به ذکر است که تعداد کشورهایی که توانایی ساخت بمب اتمی را دارند واما جزء کلوپ اتمی نیستند در جهان کم نیست، ژاپن، آفریقای جنوبی، برزیل و حتی کره جنوبی از این جمله‌اند. آنچه ایران را از کشورهای فوق جدا می‌کند البته فعالیت‌های موشکی پیشرفته‌ی ایران است که در عمل می‌توانند برای ترابری بمب هسته‌ای به کار گرفته شوند. در این رابطه باید از نظر دور نداشت که جمهوری اسلامی به علت سیستم خاص حکومتی دست صنایع تسلیحاتی و نظامی را باز گذاشته و مشارکت واحد‌های سپاه پاسداران در امور صنعتی هم به رشد فرا نسبی این صنایع افزوده است. سالهای جنگ عراق و ماهیت اقتصاد دولتی در ایران پس از انقلاب به نظامی گری و رشد صنایع نظامی کشور به طور بی رویه‌ای افزوده و در مقام مقایسه ایران را از بسیاری کشور‌های هم اندازه خود در این رشته‌ها جلو انداخته است. این سیستم تا زمانی که اقتصاد ایران به بخش خصوصی توانمندی دست نیابد که راه رشد مستقل از دولت را در سرمایه گذاری‌های غیرتسلیحاتی پیش بگیرد هم چنان به باز تولید نظامی گری ادامه خواهد داد که بالطبع سیستم سیاسی امنیتی مناسب خودرا هم تقویت خواهد نمود.

-------------------

(1)Trita Parsi, Treacherous Alliance: The Secret Dealings of Israel, Iran, and the United States (Yale University Press, 2007)
(2) Gareth Porter, Asia Times, http://www.atimes.com/atimes/Middle_East/IK10Ak01.html
(3) Norman Podhoretz, The Case for Bombing Iran, http://www.commentarymagazine.com/viewarticle.cfm/The-Case-for-Bombing-Iran-10882?search=1
(4) Keith Olberman, http://www.informationclearinghouse.info/article18847.htm
(5) Goudarz Eghtedari, سیاست آمریکا در رابطه با ایران و نقش اعراب منطقه- ایران امروز http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/11821/
(6) Robert Huyser, Mission to Tehran (1990)