ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 20.10.2007, 18:43
دمکرات‌های مسلمان و پرسش‌های بی‌پاسخ

بابک جاودان‌خرد
شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶

اکبر گنجی، فعال سیاسی و مبارز خستگی ناپذیر دمکراسی و حقوق بشر، به تازگی در پیامی بمناسبت دریافت جایزه‌ی آزادی و آینده رسانه‌های آلمان، کشورها و رسانه‌های غربی را فراخواند که بجای ارائه‌ی تصویری بنیادگرایانه وافراطی از اسلام، دمکرات‌های مسلمان را مطرح و تقویت کنند و در نظر داشته باشند که کارزار مبارزه با بنیادگرایی اسلامی بدون تقویت جبهه‌ی مسلمانان دمکرات و میانه روی جهان اسلام پایان خوشی نخواهد داشت.

تردیدی نیست که بنیادگرایان اسلامی به لحاظ عددی بخش کوچکی از جمعیت میلیاردی مسلمانان جهان را دربرمی‌گیرند و اکثریت بزرگی از مسلمانان نه فقط با این گروه‌های تمامت‌خواه و تروریست میانه‌ای ندارند، که وجود آن‌ها را مایه‌ی ننگ و سرافکندگی اسلام و مسلمانان می‌دانند. رهبران کشورهای غربی نیز ظاهرا بین اسلام و بنیادگرایان تروریست مسلمان فرق می‌گذارند. اما با همه‌ی درستی نظر گنجی، مجموعه‌ای از پرسش‌های بحث انگیز‌هاله‌ای از ابهام به دوراسلام و مسلمانی کشیده است که به نظر می‌رسد این وظیفه‌ی گنجی و دیگر نواندیشان دینی باشد که در کنار فعالیت‌های اصلی خود، به این مسایل نیز توجه نشان دهند و پاسخ یا پاسخ‌های روشنگرانه‌ای برای آن‌ها به دست دهند. و این نه فقط برای زدودن بد فهمی‌ها و تصورات خطای غربی‌ها از اسلام ضرورت دارد، که پیش و شاید بیش از آن، برای زدودن خود این دین از آرایه‌های ناهمزمان و پیرایه‌های انسان‌ستیز و گاه مضحک، و قرار دادن آن در جایگاه طبیعی و معاصرخود لازم می‌آید.

ابتدا لازم است شرحی از برداشت سیاسی- تاریخی خود را از اسلام، ورود آن به ایران و تحولات متعاقب آن تا.... پیروزی انقلاب اسلامی و پرچم داری دوباره‌ی ایران و طرح مقوله‌ی بنیادگرایی اسلامی به دست دهم، وآنگاه از درون آن پرسش‌های خودرا استخراح و مطرح کنم.

اسلام در میان همه‌ی ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی جایگاه منحصر بفردی دارد. بدین معنا که از همان آغاز با قدرت و سیاست آمیخته بوده است و پیامبراسلام (و جانشینانش) افزون برایفای نقش دیگر پیامبران، یعنی دعوت مردم به یکتاپرستی و معنویت و اخلاق، قدرت سیاسی و نظامی را نیز به دست گرفتند. بدین ترتیب اسلام، پس از استقرار در مدینه، عمدتا نه با تبلیغ و دعوت و مسالمت که با تحمیل و شمشیر و فتح نظامی گسترش یافت. ایران ما نیز، بنا به گزارش تاریخ، عمدتا با فتح نظامی و خونریزی بسیار مسلمان شد، و پس از مسلمانی و نزدیک به "دو قرن سکوت" دوباره پروبال گشود و بزرگ‌ترین نقش را در برآمدن و گسترش آنچه تمدن اسلامی نامیده می‌شود ایفا کرد، بطوریکه اگر فیلسوفان، پزشکان، دانشمندان و ریاضیدانان ایرانی (سیبویه، پورمقفع[روزبه]، طبری، پورسینا، جرجانی، فارابی، خوارزمی، غیاث الدین جمشید کاشانی، رازی، بیرونی، خیام و....) را ازاین تمدن بگیریم چیز قابل اعتنایی از آن باقی نمی‌نماند.

باری، تمدن اسلامی به چراغ داری ایرانیان مسلمان ازقرن سوم هجری (نهم میلادی) تا قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) ادامه داشت و طی آن مجموعه‌ی بزرگی از علوم و معارف قدیم و جدید (آن دوران) را پدید آورد که بخش بزرگی از آن‌ها از عربی و فارسی و سریانی به لاتین ترجمه و در اختیار اروپایی‌ها نیز قرار گرفت، اروپایی که بر اثر حاکمیت سیاه و طولانی کلیسا از تمدن درخشان و باستانی هلنی ناآگاه مانده بودند. اما تمدن و خلافت اسلامی به مرکزیت بغداد، که حتا پیش از حمله مغول نشانه‌هایی از انحطاط و فروبستگی علمی و فرهنگی بروز داده بود، با حمله‌ی مغولان کارش یکسره شد وعملا فروپاشید. اسلام هرچند دو قرن بعد در سیمای خلافت عثمانی سربلند کرد و به پیروزی‌های نظامی گسترده‌ای دست یافت و حتا تا قلب اروپا (وین) پیش رفت، اما هرگز شکوه و درخشش علمی و فرهنگی قرون گذشته را به دست نیآورد و حتا در آغاز قرن شانزدهم با شکل گیری یک دولت سراسری شیعی در ایران وجنگ فرسایشی آن با خلافت سنی عثمانی، آن یکپارچگی تمدنی ودینی خودرا نیزازدست داد.

بنابراین آنچه از تمدن اسلامی باقی ماند حاکمیت سیاسی- نظامی و فقهی (شیعه و سنی) آن بود، که هرچند در عصر پیشامدرن به کار اداره‌ی جامعه‌ی سنتی اسلامی (ایرانی، ترک و عرب) می‌آمد و حتا در مورد ایران به وحدت سیاسی و سرزمینی آن پس از ۹ قرن کمک کرد، اما از جنبش رنسانس و موج تجدید حیات علمی و فرهنگی‌یی که همزمان با برآمدن خلافت عثمانی و شاهنشاهی شیعه‌ی صفوی در اروپا آغاز شده بود، بر کنار ماند. بنابراین در دوران ۵۰۰ ساله‌ی برآمدن، گسترش و سیادت جهانی غرب، اسلام تحفه‌ی قابلی برای عرضه به جهان نداشت. برخی براین باورند که اروپای مسیحی به لطف اصلاحات مذهبی بود که توانست گام در راه پیشرفت علمی، فرهنگی و اقتصادی گذارد، واز آنجا که اسلام اصلاحات دینی را تجربه نکرد، از کاروان پیشرفت بازماند.

به هرحال، به نظر می‌رسید که با تحولاتی که پس از جنگ جهانی نخست در ایران وعثمانی (ترکیه کنونی) پدید آمد، اسلام شکلی معاصر یافته و دست از دعاوی حکومتی و تمدنی گذشته‌ی خود شسته و در حوزه خصوصی مردم آرمیده باشد. اما در نیمه دوم قرن گذشته، بنا بر دلایلی که جای طرح آن‌ها اینجا نیست، اسلام دوباره و اتفاقا از همان جایی که تمدن اسلامی را پرورد، ایران، سربرکشید و قدرت سیاسی را به چنگ آورد، و از همان آغاز نیز بدون هیچگونه بسیج و تدارک علمی و فرهنگی و اقتصادی با طرح شعار" نه شرقی، نه غربی، حکومت اسلامی"، به همآوردی بی پروا با تمدن جهانگیر غرب (سرمایه داری و سوسیالیستی) پرداخت. تو گویی در دهه‌های پایانی قرن بیستم و عصر انقلاب الکترونیکی، ناگهان به عصر جنگ‌های صلیبی سده‌های هشتم تا دهم میلادی پرتاب شده‌ایم و روح صلاح‌الدین ایوبی در کالبد خمینی یا بن لادن حلول کرده و آن‌ها را به مصاف صلیبیون و سردارشان ریشارد شیردل (که لابد روح او نیز در کالبد کارتر و ریگان حلول کرده) برانگیخته است!

این مواجهه‌جویی غیرعقلایی که به بهانه‌ی حضور" نا مشروع " اسراییل در "قلب سرزمین‌های اسلامی" و حمایت آمریکا و غرب از آن توسط رژیم تازه پای اسلامی و(متاسفانه) آتش بیاری چپ‌های ایران کلید خورد، با اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری درازمدت اعضای آن، راه به پدیده‌ی منحوس " بنیاد گرایی اسلامی" برد، و بازهم متاسفانه، ایران اسلامی پرچم سیاه منقوش به "آیه و شمشیر" آن را با افتخار تمام بالا برد، و اکنون می‌رود تا به کیفراین پرچمداری واستمرار ۳۰ ساله‌ی آن، از سوی جهان غرب مجازات شود. و.... پرسش‌ها ازدمکرات‌ها‌ی اسلامی نیرازهمین جا آغازمی شود.

پیش از طرح پرسش‌ها بگویم که مخاطب این پرسش‌ها عمدتا مدعیان دمکراسی دینی هستند ونه شخص گنجی، که کارنامه‌ی او از آن‌ها بمراتب پاک‌تر و روشن‌تر است.

۱- انگیزه‌ی اصلی این مبارزه‌طلبی و مواجهه‌جویی اسلامی که هم در کلام خمینی (و بن لادن) رادیکال وهم در گفتار خاتمی میانه‌رو و رفسنجانی عملگرا دیده می‌شد ومی شود در چیست؟ اگر مشکل استعمارغرب است، که این استعمارگری محدود به جهان اسلام نبوده و اصولا پای غرب به خاورمیانه‌ی عربی- اسلامی رسما از جنگ جهانی اول در آغاز قرن بیستم باز شد. غرب از قرن پانزدهم و با کشف قاره‌ی آمریکا به استعمار روی آورد و کل این قاره (که تنها خشکی سراسری است که ازقطب شمال تا جنوب گسترده است) را متصرف شد، سپس روی به آسیای شرقی و دور آورد و در گام بعد آفریقا را تسخیر کرد و در مرحله‌ی پایانی عصر استعمار، وارد خاورمیانه‌ی اسلامی شد. همه‌ی آن مستعمرات غیراسلامی پس از کش و قوس‌ها و رنج و تعب بسیار (که به مراتب ازرنج مسلمانان طولانی‌تر و خونین‌تر بود) مستقل شدند و همگی نیز، از آمریکای جنوبی گرفته تا هند و هند وچین و سپس آفریقای جنوبی و...، پس از استقلال، مناسبات خوبی با غرب برقرار کردند. پس، استعمارغرب نمی‌تواند " پیراهن عثمانی" در دست مسلمانان برای توجیه غرب‌ستیزی‌شان باشد. چرا که امثال هند و هند وچین و آفریقای جنوبی، صدمات به مراتب بیشتری نسبت به جهان اسلام متحمل شدند، اما هیچیک برای احقاق حق خود، روی به تروریسم و بنیادگرایی نیآوردند. براستی این غرب‌ستیزی کور که به تحجر پهلو می‌زند از چه منطقی پیروی می‌کند و چه سودی برای مسلمانان به بار آورده است؟

۲- بسیاری از اندیشمندان غربی، اصلاحات مذهبی قرن ۱۶ و۱۷ اروپا را نقطه‌ی عطفی در روند پیشرفت علمی و صنعتی و فرهنگی غرب می‌دانند. آیا فکر نمی‌کنید که اسلام (بویزه تشیع) نیز محتاج پروتسنانتیزم است و تا این مهم صورت نگیرد امیدی به حال و آینده‌ی مسلمانی نخواهد بود؟

۳- اصولا "دمکرات‌های مسلمان " بطورمشخص چه کسانی هستند؟ اگر منظورکسانی‌اند مانند خود گنجی، که تحصیل حاصل است. اما می‌دانیم که متاسفانه چنین نیست. خاتمی، کدیور، ابراهیم یزدی، مهاجرانی و یک دوجین اصلاح طلب ریز و درشت دیگر خودرا "دمکرات" می‌نامند، ولی چون نیک بنگریم همه‌ی آن‌ها دمکراسی را با اما و اگرهای بسیار قبول دارند. آیا خود گنجی این حضرات را به عنوان دمکرات می‌شناسد، و اگرپاسخ آری است چگونه است که این آقایان حتا برای یکبارهم که شده از برابرحقوقی همه‌ی انسان‌ها، بویژه ایرانیان، فارغ از دین و جنسیت و عقیده، سخنی نگفته‌اند؟ آیا آن‌ها همچون خود گنجی، به حقوق برابر زن و مرد، مذهبی و غیرمذهبی، باور دارند و آیا تا کنون یک مقاله‌ی کوتاه دراین باره نوشته اند؟

۴- از میان معدود مراجع تقلید که معتقد به اجتهاد نوگرایانه ازمذهب هستند (منتظری، صانعی و...) کدامیک توانسته‌اند نظرات نوین خودرا به خیل فقیهان مرتجع بقبولانند و اسلام را روزآمد سازند؟ اصولا دراین ۱۴۰۰ سال، بویژه دراین ۵۰۰ سال اخیر، درمقابل صد‌ها فقیه بلند آوازه مانند مفید ومجلسی و کافی و کلینی و انصاری و طبرسی و طوسی و دیگران که نتیجه‌ی فکر وعمل شان همین متون ناکارآمد دینی است که کاربست آن‌ها از جامعه‌ی ایران یک جامعه‌ی عقب مانده، راکد، منزوی و محافظه‌کار ساخته است، چند متفکر اسلامی نوگرا و انسان‌مدار ظهور کرده‌اند؟

۵- تا چه اندازه به تشیع بدون روحانیت می‌اندیشید و باور دارید؟ اگر تشیع ادامه‌ی اسلام است، در کجای اسلام و قران نامی از روحانیت برده شده است؟ آیا روحانیت در دین اسلام یک بدعت نیست؟ چرا اسلام شناسان شناخته شده‌ای مانند سید حسین نصر، سروش و دیگران دراین باره روشنگری نمی‌کنند و مردم بی خبرو علاقمندان صادق اسلام را از دین راستین که واسطه‌ای بین شخص و خدای وی نمی‌شناسد و باید از معنویت واخلاق و مدارا بگوید نه از قدرت و سیاست و خشونت، آگاه نمی‌سازند؟

۶- زمانی که خاتمی رییس جمهور شد، همه‌ی کشورهای جهان، بویژه جهان غرب، از ریاست جمهوری وی استقبال کردند و زمینه‌ی مساعدی برای فعالیت دمکرات‌های مسلمان فراهم شد. مردم ایران نیز با رای مجدد و قاطع خود در ۱۳۸۰، او را ۴ سال دیگر در مقام ریاست جمهوری ابقا کردند. اما وی با وجود همراهی یک مجلس هم‌رای، ملت پشتیبان و جهان موافق ، ناگهان راه کج کرد و به دامان "پرمهر" ولایت فقیه بازگشت. آیا فکر نمی‌کنید که با توجه به کارنامه‌ی ۸ ساله‌ی اصلاحات، ۳۰ ساله‌ی جمهوری اسلامی، ۵۰۰ ساله‌ی تشیع و ۱۴۰۰ ساله اسلام، این "آیین حنیف" ظرفیت اصلاح پذیری خودرا از دست داده است و در مسابقه‌ی آزادی طلبی، حقوق بشرخواهی، پیشرفت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، نتیجه را به تمدن غربی و بودا- کنفسیسوسی باخته و این امواج ویرانگر بنیادگرایی اسلامی در واقع برآمد خشم کور ناشی از آن شکست است؟

۷- چرا نواندیشان دینی،جدا ازگنجی وچند تن دیگر، اینقدرازنزدیکی وهم اندیشی با اندیشمندان سکولار(لیبرال وچپ) بیم دارند وبه رغم حمایت‌های بیدریغ برونمرزی ودرونمرزی آنان از اصلاح طلبان درانتخابات ریاست جمهوری هفتم، مجلس ششم، شوراهای دوره‌ی نخست وریاست جمهوری هشتم، به آن‌ها اعتنایی نکردند؟ آیا اصلاح‌طلبان و دمکرات‌های مسلمان می‌توانند یک‌تنه و بی‌کمک دمکرات‌های سکولار، به مصاف بنیادگرایان اسلامی بروند و در این جنگ نابرابر پیروز شوند؟

۸- چرا اکثریت مسلمانان در مقابل هر انتقاد و (حتا) ناسزای قلمی و زبانی، بجای پاسخ درخور، بی درنگ روی به تکفیر و چماق می‌آورند؟ آیا این به معنای آن نیست که مسلمانان حرف تازه‌ای برای گفتن و گوش شنوایی برای شنیدن ندارند؟ وآیا این رفتار تاییدی براین گفته نیست که "معارف اسلامی به سان دریای بیکرانی است که عمق آن تا زیر زانو هم نمی‌رسد"؟

۹- دیدگاه دمکرات‌های مسلمان نسبت به اقلیت‌های جنسی و مذهبی انکار و سرکوب شده همچون همجنس‌گرایان و بهاییان چیست؟

۱۰- دمکرات‌های اسلامی (به شمول خود گنجی گرامی) پس از صدور فرمان قتل سلمان رشدی توسط آیت‌الله خمینی در ۱۳۶۷ (۱۹۸۹)، چه موضعی گرفتند؟ و آیا (ولو در خلوت) این حرکت جنون‌آمیز و آبروی اسلام و ایران برباد ده را نکوهش و محکوم کردند؟
و...

پرسش‌ها همچنان ادامه دارند و پاسخ مقتضی خود را می‌طلبند، ومهم تر، عمل دمکرات‌های مسلمان را، چرا که "دوسد گفته چون نیم کردار نیست!" بی‌گمان بخشی از نگرش منفی رسانه‌ها و جوامع مدنی غرب به اسلام ناشی از نگرفتن پاسخ لازم به پرسش‌هایی از نوع پرسش‌های بالا، و بی‌عملی یا کم عملی دمکرات‌های مسلمان و پرعملی بنیادگرایان و سنت گرایان اسلامی است (که نمونه‌ی بارز آن همان فتوای قتل سلمان رشدی است).

رادها کریشنان، دولتمرد و فرزانه‌ی بزرگ هند دهه‌ها پیش نوشت، "آنگاه که دین جامه‌ی سیاست به تن کند، بزرگ ترین فاجعه‌ی تاریخ آغاز می‌شود." باید دید آیا گنجی و یاران به همراه دیگر ایرانیان دمکرات خواهند توانست بموقع و پیش از بروز" فاجعه نهایی"، جامه‌ی سیاست از پیکر اسلام سیاسی در ایران برکنند و رخت مدارا، اخلاق و معنویت برآن بپوشانند؟