ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 20.09.2007, 19:01
سرآمدان امروز و فرداى ايران در پيكار نقد و نظرآزمايى

محسن حیدریان
پنجشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۸۶

افسون زدائى از آموزه‌هاى ناكام، اعم از انقلابى، اسلامى، چپ و راست و قرائت‌هاى تازه از تجربه پيشينيان لازمه پيكار فكرى مهمى است كه مدتهاست به دغدغه اصلى جامعه سياسى و روشنفكرى ايران تبديل شده است. اين بازخوانى‌ها شرط پيمودن راهها و جستجوى ذهنيت و گفتمان تازه است. تصادفى نيست كه نقد دنياى ذهنى گذشته از حكومت دينى و چپ تا دكترمصدق، از دكتر شريعتى تا آل احمد، از"معماى هويدا" تا طرح نظريه دين‌خو بودن جامعه ايرانى، به جزيى از سرشت دگوگونى فكرى و فرهنگى واقعى ايران امروز تبديل شده است.

در ايران درست مانند همه دنيا، هر نسل و هر دوره، الگوهاى فكرى خود را داشته يا خلق مى‌كند و از شخصيت يا راه و روش و سبك كار و زندگى سرمشق‌هاى خود الهام مى‌گيرد. در تاريخ مدرن ايران به دلايل متعدد، اهميت اين سرمشق‌ها پيوسته بسى بيشتر از معمول بوده است. بعنوان نمونه، الگوى نسل دوم مشروطه طلبان ايران "مرد نيرومند" بود كه در سيماى رضاشاه عملى شد. الگوى ايرانيان در جريان ملى كردن نفت "ملى" بود كه دكتر مصدق به آن پاسخ داد. الگوى «غرب‌زدگى» آل احمد و فرديد در انقلاب ايران به بار نشست. الگوى "جامعه مدنى" خاتمى در دوم خرداد سال ۷۶ ميوه داد. كسانى مانند رضاشاه، صادق هدايت، دكتر مصدق، آيت الله خمينى، آل احمد و محمد خاتمى صرفنظر از كاركرد و محتوى فكرى شان، در يك چيز مشتركند. و آن توان و ظرفيت فردى تاسيس گرى يك مكتب، يك سبك تازه، يك دستگاه فكرى يا حركت سياسى و فرهنگى است كه امكان اثرگذارى ماندگارى بر روزگار خويش و آيندگان را به آنها بخشيده است.

همين منطق را در دنياى فرهنگ و ادب هم مى‌توان ملاحظه كرد. سرآمدان فكرى و ادبى ايران برخلاف دو گروه صاحبان قدرت و ثروت، انگيزه دستيابى به زور و مال را نداشته‌اند. اما قدرت و ثروت معنوى آنها بر افكار عمومى و حيات جامعه، حتى بيشتر از دو گروه ديگر بوده است. نخبگان فكرى ايران كه رشته‌هاى گوناگون انديشه و علم و ادب را شكل داده‌اند نه تنها از اعتبار و احترام فوق العاده برخورد بوده اند، بلكه در واقع كارسازتر از قدرتمندان و ثروتمندان هم بوده و سازندگان اصلى انديشه، معرفت و هنر بوده‌اند. سرمشق‌هاى ايرانى اغلب از اعماق جامعه و با دست خالى بر آمده اند، اما به دليل هوشمندى و مختصات فردى به بلندترين فراز‌هاى اجتماعى صعود كرده و در قلب مردم زيسته‌اند. كسانى مانند نيما يوشيج، شاملو، صادق هدايت، فروغ فرخزاد گواه آنند. اما نمى‌‌توان هركس را هر زمان به سرمشق و الگوى فكرى يا سياسى كشورى برگزيد يا بر عكس او را از صحنه راند. درست به همان دليل كه نمى‌توان از "هويدا" آن روشنفكر متوسط و فاقد هر گونه اصالت فكرى يا خلاقيت مستقل، الگويى تازه ساخت، نيز نمى‌‌توان عصاره سه نسل از تجربه روشنفكران چپ ايران را با يك چرخش قلم، ناديده گرفت. سنجه اساسى در الگو شدن 
«مايه» داشتن به معناى نيروى زندگى ، توانايى و قابليت و هنر انجام كارهاى بزرگ و صلاحيت و لياقت در نظر و عمل و بويژه قدرت تاسيس و بنيانگذارى است.

در پشت جداالى كه در ميان نخبگان فكرى و سياسى ايران در بازخوانى تاريخ مدرن ايران از نقش چپ تا روش دكترمصدق، از ۲۸ مرداد تا رژيم سلطنتى، از قومى گرايى تا نظريه نفى هرگونه تفكر و پويايى در ميان ايرانيان جريان دارد، چند رويكرد برجسته تر است: واكنش روانى سرخوردگى، نقد واكنشى ، نقد تخصصى، نقد اقتدار گرايى از درون و سرانجام يك جدال اساسى در تاسيس و تدوين سرمشق‌ها و دستگاههاى فكرى براى امروز و فرداى ايران.

بى گمان از درون اين پيكار فكرى است كه مفاهيم مدرن مانند آزادى، دموكراسى، جهان روائى، رقابت مسالمت آميزو عدالت اجتماعى توليد و سپس چيرگى مى‌يابند و به نيروى مادى رستاخيز و اجماع ملى مبدل مى‌شوند و مراجع و الگوهاى ملى ايران را شكل مى‌دهند.

ويژگى واكنش سرخوردگى بيشتر خشم آلود و روانى است. كاربرد زبانى تند و تيز و هجوآميز كه در مواقعى با يورش شخصى نيز تكميل مى‌شود مشخصه اصلى آن است. نگاه آرامش دوستدار به فرهنگ و تاريخ ايران و نظريه امتناع وى از نمونه‌هاى مهم آن است. آنچه بر جاذبه‌ى اين نوع نقدها مى‌افزايد، و شايد مهم‌ترين دليلِ جاذبه‌ى آنها، زبانِ تند‌ و پرخاشگرانه‌ى است كه دل‌ِ بسيارى از سرخوردگان و شكست خوردگان را خنك مى‌كند. اما اين نقدها از يك نگاهِ تحليلىِ باريك‌بينانه و يك دستگاه فكرى سازنده بشدت تهى هستند. اين نوع نقدها ناگزير ساده‌انگارانه و واكنشى‌اند. درست همانطور كه نمونه‌‌هاى سابقه‌دارترِ آنها را در رويكرد كسانى همچون صمد بهرنگى ، «غرب‌زدگى» آل احمد و شوريدگى جنبش چريكى ومطلق گرايى چپ‌هاى سنتى ايران تجربه كرده ايم. آنچه نمى‌‌توان انكار كرد صميميت و دل‌سوختگىِ و نيت اين نقادان در برابرِ وضع سياه و بن بست كنونى ايران در زير حكومت احمدى نژاد است كه با خشم ‌و خروش بيان مى‌شود و خشك و تر را مى‌سوزاند. در بستر سرخوردگى و تيره روزى كنونى، اين نوع نقدها با آنكه چالشگرانه و بيدار كننده اند، اما كمكى به تاسيس يك مرجع و سرمشق ملى نمى‌‌كنند. به قول آقاى دكتر برقعى نوعى "خويشتن‌آزارى فرهنگى و نفرت از خود و تاريخ خود" در برخى از آنها موج مى‌زند كه در بهترين حالت يك واكنش روانى ناشى از سرخوردگى و ياس و سياه و سفيد ديدن است.

در نقد نوع واكنشى اما بى قاعدگى روش برخورد و در هم آميزى همه مرزها، شيوه معمول است. در اين شيوه نقد، مرز ميان شخصيت انسانى بازيگران يا ايده سازان، محتوى فكرى، كاركرد و نتيجه عملى رويكرد آنها و بستر زمانى و مكانى رويدادها نا روشن و بهم ريخته است. نقد فرج سركوهى درباه چپ ايران در جريان كشتار زندانيان سياسى و نير نقد او نسبت به دكتر سروش، نقد خسروشاكرى نسبت به حزب توده در ۲۸ مرداد از نمونه‌هاى آنست. اين نوع نقدها از" بت شكنى" گذشتگان به بت پرستى‌هاى تازه و بهتر بگوييم "خود پرستى تازه" راه مى‌يابد و يا به جدلهاى شخصى يا مبالغه گرى تقليل مى‌يابد. در اين نوع نقد، مرزى ميان پيدايش، چرايى و مراحل شكل گيرى يك جنش يا انديشه و كاركرد و نتايج عملى و محتوى نظرى و هدف و محركه آن كه هريك مى‌تواند با ديگرى مغاير باشد، وجود ندارد. بعنوان نمونه شمار بزرگى از نقد نيروهاى لاييك يا چپ به روشنفكران دينى مثل سروش يا محمد خاتمى اصولا تلاشى در تشخيص نوآوريهاى بزرگ و رنسانس گونه، دستگاه فكرى آنها در جامعه ايرانى ملاحظه نمى‌شود و همان الزاماتى را از آنان طلب مى‌كنند كه در تفكر غربى و يا مدلهاى مطلوب نويسندگان ريشه دارند. عدم تفكيك اين مرزها نه تنها كمكى به برقرارى فضاى ديالوگ ميان نحله‌هاى فكرى ايران نمى‌‌كند بلكه كشف پرسش‌ها و پاسخ به آنها را به مراتب دشوارتر مى‌سازد.

اما همه جدل‌ها و نقدها را نمى‌توان به سرخوردگى و يا واكنشى فروكاست. بلكه نقد تخصصى و كارشناسانه كه در سالهاى اخير رشد و شكوفايى خيره كننده‌اى در داخل و خارج از كشور يافته است، هم از نظر زبانى و هم ساختار و محتوى، نويد فرادست شدن انديشه و روشى در جامعه روشنفكرى ايران را مى‌دهد كه هرگز تا اين حد، تنوع و رشد نداشته است. نقد تخصصى رشته‌هاى بسيار گسترده‌اى را در بر مى‌گيرد و راه نبوغ و خلاقيت سرآمدان برجسته‌اى ايرانى به پيش را مى‌گشايد. بعنوان نمونه نقد فلسفى، زبانى و ادبى به سرآمدى داريوش آشورى، بابك احمدى، محمد على همايون كاتوزيان و ماشاالله آجودانى، نقد جامعه شناسانه و آكادميك با كسانى چون سعيد پيوندى، اكبر مهدى ، مهرداد مشايخى، كاظم علمدارى و بشيريه ، نقد ادبيات كودكان با زهره قائنى و‌هادى محمدى، نقد روزنامه نگارانه با مسعود بهنود، احمد زيد آبادى ،محمد قوچانى، هوشنگ اسدى، اكبر گنجى و عيس سحرخيز، نقد طنز آميز با نبوغ ابراهيم نبوى، نقد سينمايى با على نجفى و على آزموده، نقد راديويى با بهرام محى و بيژن برهمندى، نقد فمينستى با نيره توحيدى، شادى صدر و مهرانگيز كار، نقد تاريخ و انديشه سياسى با سيدجواد طباطبايى، نقد اقتصادى و راه رشد با جمشيد اسدى و هوشنگ امير احمدى، گام‌هاى درخشان و كم سابقه‌اى به پيش برداشته است. اگرچه نه همگى اين سرآمدان، اما اكثريت آنان به خانواده سوسيال دمكراسى ايرانى تعلق دارند يا دردامن چپ ايران رشد كرده‌اند.

در ايران امروز ميتوان دهها نمونه از روحانيون و يا غير روحانيون اسلامى را نشان داد كه در همه زمينه‌هاى فلسفى، نقش دين در سياست، قانونيت ، هنر و دين ، ورزش و دين ، نگرش به زن و همچنين قرائت از تمدن غرب به تجديد نظرهاى مهمى دست زده‌اند. ابعاد اين بازبينى‌ها و اصلاحات فكرى نسبت به طول زمانى آن بسيار قابل توجه است. باز تعريف بسيارى از مفاهيم پايه‌اى سياسى از سوى محمد خاتمى بر پايه تز مردم سالارى دينى، نگاه و زبان سياسى تازه‌اى را معمارى كرد. درست است كه قبل از او بازرگان، سروش و شبسترى كوششهاى شايسته‌اى براى يك قرائت تازه از اسلام را شروع كرده بودند و كاربرد علم و تجربه در انديشه دينى را باب كرده بودند، اما امتياز خاتمى از يكسو اين بوده است كه اين كوششها را بنحو خلاقى تكامل داد و از سوى ديگر آنها را در اعماق جامعه ايرانى و بازيگران سياسى اسلامى كشور نفوذ داد. در موارد زيادى مثل اصلاح طلبى، مردم سالارى و «جمهور مردم» ، گفتگوى تمدنها ، تعريف تازه از منافع و امنيت ملى ايران، نگاه به تاريخ ايران و جهان گفتارهاى او نوآورانه بوده است. نظريات محمد خاتمى در مسائل پايه‌اى فلسفه سياسى مانند تلقى از مشروعيت قدرت سياسى و نحوه اداره كشور برپايه مردم سالارى و قانونگرايى نه يك سرى شعارهاى سياسى تاكتيكى لحظه‌اى بلكه مبتنى بر يك تفكر سياسى عميق بوده است.

نوآوريهاى فكرى خاتمى، حجاريان، عباس عبدى، تاج زاده و ديگران درباره نسبت آزادى با دين، اخلاق، عزت اسلامى، تمدن غرب، عرفى كردن دين و نگرش جديد به دستاوردهاى فكرى و مادى غرب يك دستاورد فكرى در چهارچوب برداشت از اسلام و انطباق آن با نيازهاى زمان مكتب فكرى اسلام دمكراتيك و نرم خو برپايه ايرانگرايى را شكل داد.

"چپ‌ها و مساله ايران"


بنظر من اهميت مركزى جدلها و نقدهاى امروزى نحله‌هاى گوناگون روشنفكران ايرانى، پس ازيك دوران طولانى بازخوانيهاى لازم گذشته، اكنون به مرحله‌اى از قوام و پختگى فراروييده است كه اهميت آن در جنبه الگوسازى براى امروز و فرداى ايران است. بنابراين بحث را بطور آگاهانه بايد از حالت واكنشى و چوب به مرده زدن ونقد استالين، لنين، مائو و شريعتى و ... خارج كرد و به برخورد افكار و الگوهاى واقعى براى امروز و ايران تبديل كرد.

در نظريه آقاى ميلانى هنگامى كه مى‌نويسد: " از ۱۰ آدم جدى كه در زمينه روشنفكرى ايران كار مى‌كنند حتى يك نفر چپى در ميان آنها وجود ندارد." آگاهانه يا بطور غريزى همان هدف الگوسازى براى امروز و آينده ايران دنبال مى‌شود. اما ادعاى پايان يافتن دوران چپ در ايران، براى فكرى كه گشودن "معماى هويدا" همچون معتبرترين سخنگوى مدرنيته ايرانى، مهمترين پروژه فكرى تاكنونى‌اش بوده، نبايد از سوى صاحب نظران نكته عجيب و تكان دهنده‌اى تلقى شود. بنابراين جدال بر سر بازخوانى تاريخ و گشودن قبرها نيست، بلكه بر سر آفرينش الگو و سرمشق فكرى و رفتارى براى امروز و فرداى ايران است. از همين رو لازم است بحث را بطور روشن در همين ميدان متمركز كرد و پيش برد.

بنظر من نه تنها در در پهنه انديشه سياسى، بلكه رفتار سياسى و نيز خودآگاهى درباره گره گاههاى ويژه و خاص ايران، برجسته ترين نخبگان سياسى كنونى ايران را سرآمدان چپ يا سوسيال دموكرات ما تشكيل مى‌دهند. كسانى مانند خليل ملكى، شاهپور بختيار، ايرج اسكندرى، عبدالرحمان قاسملو، بابك اميرخسروى، مهدى خانبابا تهرانى، بيژن حكمت با وجود پيش زمينه‌هاى فكرى و سياسى و خصايل فردى گوناگون از نمونه كسانى‌اند كه در پيكارى طولانى و سخت و در مواردى دردناك با سنت‌هاى جزمى و برداشتهاى ايدئولوژيك از سياست و انديشه، راه و بينش تازه و مهمتر از آن الگو و مرجع تازه‌اى را براى ايران پيش كشيده‌اند. تحول اين سرآمدان به انديشه سوسيال دمكراتيك، نه حاصل يك جهش ناگهانى يا صرفا آموزش آكادميك بلكه ناشى از يك خودآگاهى و باز انديشى عميق و آميزش دراز مدت خرد و احساس و نيز رويكرد به يك شيوه تفكر تازه بوده است.

فضيلت اصلى اين سرآمدان نقد ريشه‌اى و روشن تفكر گذشته و انواع ماركسيسم روسى، چينى و قهرآميز از درون و در دورانى كه هنوز آن افكار پيروان پرشمارى داشت و همزمان پذيرش مسئوليت و مهمتر از آن ارائه درك تازه‌اى در باره آزادى، عدالت اجتماعى و مدرنيته براى حل مسائل پيچيده جامعه ايرانى است. اينها نمونه‌هايى از متفكران جنبش چپ ايرانند كه تلقى مدرنى از آزادى فردى و اجتماعى پيش كشيدند و راه تازه اى را در انديشه سياسى نشان دادند كه پيكار در راه عدالت اجتماعى به معناى قربانى كردن آزادى نيست. تفكر و زندگى اين سرآمدان نيز اثبات كرده است كه تحول از دگماتيسم ايدئولوژيك ماركسيستى به چپ آزاد انديش در گرو كنار گذاشتن نه تنها انديشه ديكتاتورى پرولتاريا و كسب قدرت سياسى از راه انقلاب بلكه باور به پيكار مسالمت آميز و عارى از خشونت است و همه اينها را در موضع گيريهاى مشخص خود طى سالهاى متمادى زير آماجِ زهرآگين‌ترين تيرهاى تهمت و كين‌توزى‌ها نشان داده و از آزمايشِ روزگار سربلندتر از همه‌ى رقبا و بدخواهان‌ بيرون آمدند. نبايد تصور كرد كه همه آنچه اين سرآمدان گفته يا كرده اند، درست و خالى از عيب و نقص است. اما تمايز آنان با ديگران نقد ريشه‌اى گذشته و توان تاسيس و تدوين انديشه و راه و روشى تازه است.

هيچ نقدى كارآمد تر و باورپذيرتر از كاشتن جوانه‌هاى تازه و شاداب بر اساس سرمشق‌هاى دمكراتيك و مدرن نيست. رفتار و رويكرد تازه در عمل بمراتب مهمتر و كارآمد تر از هر فرمول سياسى خشك و بيروح است. با چنين معيارى است كه ساختن الگوهاى تازه عملى مى‌شود.

درباره جايگاه بلند خليل ملكى، مردى كه از استثنايىِ ترين متفكران ايران و ماندگارتراز بسيارى از "هويدا"‌هاى آپاراتچيك و درخشان‌تر از همه‌ىِ نويسندگانِ سياسىِ دوران‌اش خود و سرمشقى از روشن‌بينى و پاى‌بندى‌ به اصولِ اخلاقِ روشنفكرانه بود؛ من سالها پيش نوشته ام كه تكرار آن در اينجا بى مورد است. اما تنها مى‌توان اشاره كرد كه شامه تيز، نحوه استدلال و كشف مسايل زمان و مكان مشخص ايران و پاسخ درست ملكى به نيازهاى زمان، به او اين امكان را بخشيد كه ناخواسته نه تنها به دوران خود بلكه به فراسوى زمان خويش تعلق داشته باشد.

بابك اميرخسروى و مساله ايران

اما به مناسبت بحث مشخص "چپ‌ها و مساله ايران" و الگوهاى پايدارى كه براى جنبش فكرى و سياسى امروز ايران بى اندازه به كار مى‌ايند، لازم است به چهره يكى از تكامل دهندگان برجسته ارثيه معنوى و بينش و منش خليل ملكى در زمانه‌اى ديگر كمى مكث شود. استثنايىِ ديگر كه خودش فروتنانه به مناسبت هشتاد سالگى‌اش مى‌گويد: "عالم سياست خصوصياتى را مى‌طلبد كه من كم دارم."

نام او بابك اميرخسروى است كه شرح مختصر زندگى‌اش در همان مصاحبه با رضافانى يزدى در ايران امروز آمده است. بابك بدون ترديد از برجسته ترين چهره‌هاى روشنفكرى و سياسى ايران است كه در تاريح انديشه سياسى ايران مدرن جايگاهى بلند و ماندگار دارد. تنها، نامه‌هايى را كه بابك در دو دوران مهاجرت در باره مسايل ايران به دوستان و رفقايش نوشته و هنوز جايى انتشار نيافته و نسخه‌اى از گوشه‌اى از آنها در اختيار من است، از نظر حجم و كيفيت بيش از يك رساله دكتراى علوم سياسى است.

اما سخن بابك در باره خصوصيات "غير سياسى اش" براى من كه افتخار همرزمى او را در بيست سال گذشته داشته ام پژواك خشم و اعتراض او به روحيه رايج عوامفريبى‌ روشنفكران سياسى ايرانى مثل پوپوليسم ، سرهم بندى كردن، اسير موج بودن، تقليد و كپيه بردارى، زيگزايگهاى نا موزون و دروغ گويى سياسى است. يادم مى‌ آيد بيست سال پيش هنگام تاسيس حزب دمكراتيك مردم ايران، هنگام اوج گيرى بحث فدراليسم و "خلقها" تنى از دوستان كرد جدا شده از حزب توده، شرط پيوست خود را، پذيرش فدراليسم تا حد جدايى "خلقها" از ايران اعلام كردند. پاسخ بابك روشن و صريح اين بود كه: " نه چند نفر، حتى اگر يك لشكر هم باشيد، من يكى كه زير بار نمى‌روم."

توان فكرى ، قدرت تحليل، شخصيت نيرومند بابك و شهامت اخلاقى اش، پيش از فروپاشى ديوار ضخيم برلين، به او توان نقد ريشه‌اى لنينيسم و تدوين دستگاه فكرى چپ مستقل ـ ملى، و آزادى‌خواه و اصلاح‌طلب را بخشيد. در اين راه او عليرغم دشواريها و تنگناهاى گوناگون و آزار و اذيت‌هاى شديد و بى مهرى محيط پيرامونى خود، تنها با درك و دانش و تجربه خود عمل كرد و سربلند بيرون آمد.

بابك همه عمر در كار پژوهش، نويسندگى، باز انديشى و توليد فكرى بوده است و به اكثر زبانهاى زنده دنيا مسلط است. او براستى بنيانگذار روشى از انديشه و رفتار سياسى است، كه بسى جلوتر از زمانه خود بوده است. بابك با خرد و انديشه‌اى روشن و صراحت و بى باكى كه در ميان بسيارى از سياسيون ايرانى ناياب است و گاهى تلخ و گزنده و عبوس مى‌نمايد، در بيان انديشه‌هاى خود هرگز پروا نداشته و از اين بابت بارها مورد تهمت و ناسزا قرار گرفته است. اما در درون كهن مردى كه از شدت رك گويى و صراحت، گاهى براى ناآشنايان غير قابل تحمل مى‌شود، انسان زود رنج و بى اندازه حساس، خجالتى و مهربانى مى‌زيد، كه بخاطر رنجاندن و يا رنجش كسى، مثل كودكى معصوم مى‌گريد و افسرده مى‌شود.

اما فضيلت و توان اصلى بابك در آفرينش يك دستگاه فكرى و بينشى است. انديشيدن، استقلال راى، قايم به ذات بودن، نفرت از تقليد كوركورانه، استوارى بر نظر و نرمش در عمل به او اين قدرت را بخشيده كه نظر و ديدگاه خود را در باره مشاجره انگيز ترين و كليدى ترين مسايل ايران امروز مانند اقوام و مسله ملى، راه مسالمت آميز و اصلاح طلبى در ايران، رد خشونت سياسى، عدالت اجتماعى، امكانات و راه تحول ايران در دستگاهى منسجم تدوين كند. همين خصوصيات به او چهره‌اى ويژه مى‌دهد.

شايد كمتر روشنفكر ايرانى به اندازه بابك كتاب، مقاله و روزنامه خوانده باشد و با سن و سال او چنين پيگيرانه با مساله ايران درگير باشد. او براى نقد ريشه‌اى لنينسم تمامى آثار ماركس و لنين را يكبار ديگر و گاهى به زبانهاى اصلى بازخوانى و فيش بردارى كرد. در سالهاى اخير در كوشش براى باز يافت و نشان دادن راه حل در موضوع كليدى اقوام و مسله ملى در ايران تا آنجا كه من مى‌دانم شايد بيش از ۵۰۰ كتاب و اثر پژوهشى ـ از پيدايش ايران باستان و زبان فارسى تا آخرين آثار پژوهندگان معتبر دانشگاههاى غرب راـ با دقتى شگرف مطالعه و فيش بردارى كرده است. برخى از نوشته‌هاى بابك از اهميتى تاريخى برخوردار است. موضع گيريها و تحليلهاى سياسى و نوشته‌هاى او نمونه‌اى ماندگار و آموزنده از نقد و نظرآزمايى است و نشانه روشن آنست كه روشنفكرانِ سرامدى در ميانِ ما به‌راستى به ميدان انديشه و نقد و نظر مدرن پا گذاشته‌اند و زبان و بيانى كمابيش درخورِ آن پايه‌ريزى كرده‌اند.

قدرت پيش بينى و شهامت اخلاقى بابك براستى در ميان روشنفكران دو نسل از نحله‌هاى گوگونان فكرى ايران مثال زدنى است. اگر بخواهيم با معيار خرد سياسى، قدرت پيش بينى، شهامت اخلاقى ، وطن دوستى از روى قلب و روح به سنجش روى كنيم، بى گمان بابك را در كلاسى با استاندارد جهانى خواهيم يافت.

بابك و ديگر سرآمدان چپ ايران بدون ترديد سرمشق زنده‌اى براى امروز و فرداى روشنفكران و آزاديخئواهان و عدالت جويان ايران‌اند. شناخت ضرورتهاى تاريخى و سياسى ايران، داشتن «مايه» يعنى صلاحيت و شايستگى و كنترل نيروهاى تصادفى بخت كه تنها با گزيدن راه اصلاح طلبى و تكيه به مردم ايران مقدور است، تاكيد اساسى بر عدالت اجتماعى و ايجاد فرصت برابر براى همه شهروندان ايرانى، در هم آميختن دانش با سياست و امكانات واقعى تحول « امر ممكن» را مورد تامل قرار دادن، پاسخ‌هايى است كه سر آمدان چپ اصلاح طلب به مساله ايران مى‌دهند.

تاريخ زندگى سر آمدان رفته و زنده چپ سوسيال دمكراتيك ايران، سرشار از رنجها و مشقاتى است كه در برابر ستيزها و فشارهاى گوناگون سر تسليم فرود نياوردند و در راه خويش يابى، دشواريهاى سهمگين را بجان خريدند. اين هزينه گزافى است كه آنها با پرداخت آن، راه تحول انديشه، معرفت و انسانيت ايرانى را هموار كردند. اما اين سرآمدان هرچه بيشتر به ايران خدمت كردند، همانقدر فروتن و بى ادعا بودند و هستند.