ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 10.09.2007, 19:25
برخورد به نقد یا فلک نقاد

کیومرث صابغی

آنچه که به ظاهر مورد پذیرش برخی روشنفکران است (چه نوع شرقی آن و چه از تبار غربی) آنهم به دلیل قرارگاهی که اینان در جامعه دارا می‌باشند، یعنی که از راه دانش و تعقل آموزیشان زیست می‌کنند و لذاست که می‌توانند در همه‌ی بخش‌های اجتماعی سلوک کنند و نمایندگی نظرات خیل محروم اجتماع تا طبقه‌ی ثروتمندان را حامل باشند، این است که محک درستی و یا نادرستی نظر و یا ادعایی، ضرورتاً در اصل مسئله نیست بلکه در نتیجه و انعکاس آن است. به عبارت دیگر اگر نظریه‌ای حتی ناصحیح پاسخی مطلوب به بار آرد، آن نظر و یا آن مسئله خود به خود مشروعیت می‌یابد. برخی دیگر از روشنفکران (اینان نیز اتفاقاً از همان موقعیت اجتماعی بالا بهره‌مندند) برعکس، بر این باورند که پاسخ سنجیده ضرورتاً سئوال نسنجیده را توجیه نمی‌کند. بنا بر این است که به نظر من:

۱- روشنفکر، بنا به تعریف و بر اساس ابزار امرار معاشش ضرورتاً به یک بخش از رده‌های اجتماعی تعلق ندارد و می‌تواند در مقام‌های مختلف دیدگاه‌ها و عملکردهای مبتنی با آن قرارگاه را داشته باشند.

۲- چپ اما به آن حرکت و یا بخش انسان‌ها گفته می‌شود که بنا به اعتقاد و باورشان در تعارض با سیستم تولیدی‌ی که وجودش در استثمار انسان‌های دیگر نهفته است. اینان ضرورتاً نباید روشنفکر باشند اگرچه دانش آنان می‌تواند در توضیح باورها و اعتقادهایشان کمک‌رسان باشد.

۳- هر مخالفی چپ نیست و هر مخالفتی الزاماً از موضع چپ انجام نمی‌شود. مثلاً طرفداران محیط زیست ضرورتاً چپ نیستند. مخالفین جنگ حتماً نباید چپ باشند. هواخواهان حقوق بشر امکاناً همگی چپ نیستند. لکن چپ باید همه‌ی اینها باشد. چرا که مناسبات سرمایه‌داری، بدون تردید، فراهم‌آورنده‌ی مشکلات بالا و مشکلات فراوان دیگری است که اگر در تعارض قرار نگیرد، نهایتش ممکن است به طول انجامد.

۴- تعریف چپ، از نظر زمانی، نه با روسیه آغاز و نه همزمان با استالین بی‌اعتبار شد. همانگونه که سرمایه‌داری همزاد روسیه و استالین نبود. از جانب دیگر، استالینیسم یک شیوه‌ی فکری و یا نوع‌آوری ایدوئولوژیکی در مارکسیسم نیست. تا آنجا که من به یاد دارم از استالینیسم، آن هم در اردوگاه مارکسیست‌ها و نه حتی در میان چپ‌ها، همیشه به عنوان یک روش عملکردی نام برده می‌شد و مورد انتقاد قرار می‌گرفت. چرا که مارکسیست‌ها شیوه‌ی ارعاب و سرکوب را ابزاری غیرانسانی می‌دانند و به همین دلیل استالین و حتی لنین را مورد سرزنش قرار می‌دهند. مائوئیسم اما، اگرچه به نادرستی، به عنوان ضمیمه‌ای از اندیشه‌ی مارکسیستی تلقی می‌گردد (بخوانید می‌گردید).

۵- در لغتنامه‌ی مارکسیست‌ها، تا آنجا که من خبر دارم، هیچ کجا اطلاعی و یا تعریفی از اینکه استالین و یا مائو ایدئولوژی جدیدی آورده باشند یافت نمی‌شود و خود آنها هم هیچگاه مدعی چنین خبری نیستند. این دو، در بهترین حالت، مارکسیست‌هایی بودند که کوشش می‌کردند، به قول امروزی‌ها، پراگماتیسم سرمایه‌داری را در دنیای سوسیالیست‌ها تعریف کنند.

با توجه به تعاریف بالا، به نظر من بی‌احترامی به فرهنگ مردم امری نابخردانه است. و نابخردانه‌تر از آن کم اعتبار کردن آن در قیاس با فرهنگ‌های دیگر است. اگر مثلاً آندره مارلو و ژید و فرانس فانون و یا سایر اندیشمندان و روشنفکران غربی توانسته‌اند خلقیات ذهنی آنچنانی ارائه دهند، نباید خمیرمایه‌ای و یا حتی مصداقی در قیاس و یا معرفی هدایت، علوی، جمال‌زاده، ذبیح‌الله منصوری و یا سایرین قرار گیرد.

از سویی دیگر، به نظر من قرار دادن فرهنگ و سنن ایران در یک مقیاس بین‌المللی امری بسیار خطا و خطرناک است چرا که سبب اشتباهات بالا و یا شبیه آنها خواهد شد. ثانیاً و مهم‌تر اینکه می‌تواند رابطه‌های عاطفی را با آن مردم و فرهنگ رفته رفته ضعیف کرده و یا از بین ببرد. مضاف اینکه، اساساً این شیوه‌ی وارسی از بنیاد نادرست است چرا که پیش زمینه‌ی فرهنگی هر کشوری و یا مردمی به عادات و روش سلوکی و اقلیمی و تولیدی آن کشور تعلق دارد و بی‌جاست اگر فکر کنیم مثلاً هدایت و چوبک با "بوف کور" و "عنتری که لوتیش مرد" خود را به سطح رمان‌نویسان جهانی رسانده‌اند. آخر چرا باید دست به این مقاسه‌ی بی‌انصافانه زد. ذهنیت چوبک و هدایت با تولستوی و فرانس فانون تفاوت‌های فراوانی دارند. و اتفاقاً باید هم چنین باشد. همانگونه است که ذهنیت مولوی با خیام، ملا صدرا با محمد غزالی، حافظ با سعدی و یا شاملو با اخوان ثالث.

در عین حال شک نیست که هر اندیشه‌ای به محض اینکه از ذهن خارج شد و بیان گردید (به هر شکلی) قابل نقد و بررسی است. ولی این بدان معنی نیست که آنها را خارج از متن قرار داده و بدون داشتن دانش منتخب، ترکه بدست گرفت. نقد هم از جهت دیگر خود یک روش استدلالی است. اول اینکه نقد با خورده‌گیری و مته به خشخاش گذاردن تفاوت دارد و دیگر اینکه نقد، دید و یا بازدید آن جهاتی از نماد است که مورد توجه، نه ضرورتاً تولیدکنندگان، بلکه مشتریان آنها قرار نگرفته باشد. مثلاً ناقد سینما و یا تئاتر خود ضرورتاً نباید هنرپیشه و یا کارگردان باشند تا صلاحیت دخالت داشته باشند، بلکه نکته‌بینی و تیزنگری وی نکاتی را که مورد توجه دیگران قرار نگرفته است، بررسی و ارائه می‌کنند. همچنان‌اند ناقدان نظری.

اینجاست که نقطه‌ی نظرم متوجه آقای میلانی می‌شود. من هم با نظر ایشان موافقم که شیوه‌ی نقد در ایران، بدلیل وجود استبداد بیش از چهارده قرنه، رشدی آنچنان که باید نداشته است و هنوز هم از اخلاقیات و پسند و ناپسندهای شخصی خالی نیست. اتفاقاً شیوه‌ی پاسخگویی ایشان به ناقدان مصاحبه‌شان با مجله‌ی "هم میهن" اثبات این امر است. ایشان دیگران را متهم کرده‌اند که از ایدئولوژی‌های استالینیستی- مائوئیستی و ولایت فقیهی در برخورد به این مصاحبه استفاده شده است و همه‌ی آنانی که به ایشان نظر داشته‌اند از این سه گروه‌اند.

آقای میلانی، بسیاری دیگر به سان من و از دیرباز که خود را از زمره‌ی روشنفکران و یا چپ‌های تعریف شده در این مقاله می‌دانند با نکاتی از مصاحبه‌ی شما و نیز شیوه‌ی نقادی شما از دیگران ایراد دارند ولی نه استالینیست‌اند، نه مائوئیست‌اند و نه همداستان با ولایت فقیه. ولی می‌دانند که مدعیان علم و پژوهشگری و محققین تاریخ‌نگر، که لااقل در همین شهر برکلی و محیط دانشگاهی که محیط زندگی ما و شماست و بقول آمریکایی‌ها Dime a Dozen در شهر یافت می‌شوند، هرگز چنین تهمت‌هایی چون شما که معتقدید "چون معتقد به کار غیر علنی برای یک محقق دانشگاهی نیستند" به ناقدان خود نمی‌زنند. من هم تقریباً اکثر نظراتی که نسبت به مصاحبه‌ی شما ارائه شده است، خوانده‌ام. اما بجز بعضی تعاریف واژه‌نامه‌ای و ارائه برخی توضیحات و اطلاعات شخصی در مورد شما که می‌تواند به دلیل در دست نبودن مدارک کافی مورد اعتراض نه تنها شما بلکه همه‌ی آدم‌های با انصاف قرار گیرد، برخورد عمده نه به شما بلکه به نظرات ارائه شده از طرف شما بوده است.

به عبارت دیگر این شما نبودید که مورد محاکمه قرار داشتید، تشبیهات و مؤلفه‌های نظری شما بود که مورد بررسی و نقد قرار گرفته بود. در حالیکه شما، در دفاعیه‌نامه‌تان، چوب تکفیر را بر گرده‌ی همه آنانی که جرأت کرده بودند و یا قصد آن را داشتند که به شما پاسخ دهند، کوفته‌اید. و این دور از ادعاهای شما در مورد خودتان است که کوشیده‌اید تا از چپ و مائوئیسم و استالینیسم دوری جوئید تا انسانی دمکرات، فرهیخته و محقق بار آئید. این را نیز باید بدانید، صرفاً بخاطر اینکه زیاد خشمگین نشوید، سجل و احوال آدم‌‌ها را، همچون تاریخ، دیگر تنها نویسنده‌گان و یا معبرین آنها نمی‌نویسند. امروزه اخبار و اطلاعات و وقایع و حوادث نه تنها از نگاه‌های شبکه‌های گوناگون، بلکه تصویری هم ضبط و پخش می‌شوند. تاریخ و وقایع را تنها تاریخ‌نویسان و مخبرین تک‌نگاهی تعریف نمی‌کنند. شاهدان عینی زنده‌ی فراوان و مفسران چند دیدگاهی نیز حاملین این گزارش‌ها هستند. تاریخ امروز، امروز نوشته می‌شود.

من هم مثل شما از خیل ناقدانی که با طرح بعضی نکات شخصی که ربطی به اصل قضیه ندارند و نقد را به تقلیل‌گرایی می‌کشانند، دلگیرم. اما شما نیز باید برحذر باشید که وقتی و به هر دلیلی از گذشته‌های خود در کنفدراسیون اعلان پشیمانی می‌کنید و یا با نقد و بررسی در زمینه‌های سیاسی-اجتماعی و ادبی دروازه‌های ذهنی فردیتان را باز می‌گشایید، لااقل توان و کشش نقد شنیدن را هم داشته باشید. در ضمن به یاد داشته باشید که نقد را به بفراخور حال تعریف نمی‌کنند و حد آن را با گنجایش آدمها اندازه نمی‌گیرند. حداکثر اینکه می‌توان از ناقدان انتظار داشت که در نقد خود قدری انصاف به خرج دهند که انتظاری بسیار بجا و بموردی است.


۸ سپتامبر ۲۰۰۷