ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 10.06.2007, 6:23
دو برداشت از دموکراسی

علی‌محمد طباطبایی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)


1 ـ از زمانی که بالاخره مسیر روشنفکری ما پیچ تندی را پشت سر گذارده و از مارکسیسم و سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا به سوی دموکراسی و حقوق بشر چرخی زده است، گرایش‌ها و بلکه بگوئیم برداشت‌های متفاوتی در باره‌ی دموکراسی و مسئله‌ی تساهل و مدارا مطرح شده است. یکی از رایج ترین آنها که اتفاقا در مقاله‌ی آقای کیوان علوی با عنوان «ما دموکرات‌های غیر دموکرات» (و مطلبی که مخاطب آن در درجه‌ی اول « من » هستم) در ایران امروز آمده این است که دموکراسی یعنی تحمل سخن کسانی که با ما در موارد گوناگون هم عقیده نیستند، بخصوص به هنگامی که ما قدرت سرکوب نظرات آنها را در اختیار داریم. در یک چنین حال و هوایی، فردی که مثلا معتقد به سکولاریسم است باید بتواند سخنان و نظرات و مقاله‌ها و سخنرانی‌های انواع گرایشات دینی و ضد سکولار را تحمل کند و آنها را مورد انتقاد قرار ندهد (1).

پیش فرض یک چنین اعتقادی به دموکراسی این است که همه‌ی فرهنگ‌ها با هم برابرند. این در واقع همان نظریه‌ای است که به آن نسبی گرایی فرهنگی می‌گویند (و این هم البته در حالی است که چه بسا بسیاری از طرفداران این نوع برداشت از دموکراسی شخصا نسبت به باور خود به نسبی گرایی فرهنگی کمترین آگاهی نداشته و شخصا مخالف با آن باشند که البته در نهایت فرقی هم نمی‌کند). در این طرز تفکر از آنجا که همه‌ی فرهنگ‌ها با هم برابر هستند و از آنجا که انسان موجودی فرهنگی است و جهان را از درون فرهنگ خود می‌نگرد، بنابراین نباید از دیگرانی که فرهنگی جز فرهنگ ما دارند انتظار داشته باشیم که آنها نیز همان جهان ما با همان ارزش‌ها را ببینند و به آن باور داشته باشند. از آنجا که همه‌ی ما انسانیم و در هر حال جدا از نوعی از فرهنگ نیستیم، این انتظار که دیگران هم در ارزش‌ها و باور‌های ما شریک باشند انتظار زیاده از حد و غیر ممکنی است. هر کس فرهنگ و باورهای خودش را دارد و باید محترم شمرده شود و نباید مورد تمسخر و انتقاد قرار گیرد. ترجمه‌ی این برداشت از دموکراسی و پیاده کردن آن در عمل به چیزی ختم می‌شود که به آن تعدد فرهنگ‌ها یا مالتی کالچرالیسم می‌گویند و فعلا چند دهه‌ای است که در بسیاری از قسمت‌های جهان غرب به شدت رواج یافته، اما طی چند سال اخیر و در نتیجه‌ی زیاده روی‌های بعضی اقلیت‌های قومی و دینی در غرب ستاره‌ی بختش در حال غروب کردن است.

اما برداشت دیگر از دموکراسی بر این باور است که در روزگار ما یک فرهنگ از بقیه‌ی فرهنگ‌های بشری بالاتر است و آن فرهنگی است که ثمره‌ی آن مدرنیته است (با تمامی خوبی‌ها و بدی‌هایش). این برداشت از دموکراسی بر اندیشه روشنگری تکیه دارد و معتقد است که فرهنگ‌های دیگر مردم جهان یا فرهنگ‌های ماقبل مدرنیته حداقل از نظر بعضی موارد از جمله حقوق بشر، توزیع قدرت، آزادی بیان و آزادی عقیده و آزادی مذهب و امثالهم در مرحله‌ی پائین‌تری قرار دارند. بنابراین تساوی ارزشی میان آنها خواب و خیالی بیش نیست. به باور این گروه اصولا جامعه‌ی مبتنی بر تعدد فرهنگ‌ها راه را بر گفتگو می‌بندد، یعنی دقیقا به جایی ختم می‌شود که مخالف با ادعای منادیان آن است. علت بسته شدن راه گفتگو این است که اگر همه‌ی فرهنگ‌ها با هم برابر هستند پس دیگر چه چیزی برای گفتگو باقی می‌ماند؟ (2) عیسی به دین خود و موسی هم به دین خود. هر فرهنگی می‌تواند در داخل محله‌های مخصوص به خودش با قواعد و آداب و رسوم مخصوص به خودش زندگی کند و اگر کسی خوشش نمی‌آید می‌تواند به داخل این محله‌ها نرود. وانگهی از آنجا که بخش لاینفکی از فرهنگ بشری مسئله‌ی خوب و بد و برخورد انسان به آنها است پس به ناچار باید قوانین حقوقی متفاوتی هم در جامعه بوجود آید و هرکس بتواند مطابق با باور‌ها و ارزش‌های فرهنگی خودش با خانواده‌ی خود برخورد کند و آنها را تربیت نماید. نتیجه‌ی نهایی چنین جامعه‌ای البته چیزی نیست جز مجموعه‌ای از جزایر جدا از هم و بازنده‌ی اصلی هم کسانی هستند که به فرهنگ مدارای نامحدود باور دارند، زیرا خود این فرهنگ‌های ماقبل مدرنیته به چیزی که اعتقاد ندارند همان تحمل و مدارای دیگری است.

بنابراین روشن است که نقد میان فرهنگی بیشتر در برداشت دوم از دموکراسی می‌تواند مطرح باشد، زیرا درک مبتنی بر تعدد فرهنگ‌ها اصولا مخالف نقد دیگری است. در ماجرای کاریکاتورهای روزنامه‌ی دانمارکی اتفاقاً همین مسئله را به روشنی دیدیم. موافقین تعدد فرهنگ‌ها همگی مخالف چاپ آن کاریکاتورها بودند و آنها را نوعی توهین به مسلمان‌های اروپا (یا مسلمان‌های مقیم دانمارک) می‌دانستند. حال آنکه موافقین بر این نظر بودند که اروپا اگر به این اروپای امروز رسیده که می‌تواند میلیون‌ها مهاجر ناراضی را از تمامی نقاط جهان به درون خود بپذیرد و به آنها همه گونه آزادی دهد و قوانین بیمه بیکاری و از این قبیل را شامل حال آنها نیز بگرداند علتش فقط و فقط تفوق ارزش‌ها و باروهای اندیشه روشنگری بوده است حال آنکه این فرهنگ‌های مهاجر را اگر به حال خود رها کنیم حتی دیگر قادر به ساختن جوامع سنتی مشابه با آنچه خود در گذشته می‌ساختند هم نیستند. می‌توان نمونه‌ی آن‌ها را در کشورهایی که از قید استعمار آزاد گشته اما اصرار به رفتن راه خاص خود داشته‌اند مشاهده کرد که چطور حال و روز مردم آنها حتی از گذشته‌های دور و نزدیک هم بدتر است.

در بازگشت به بحث اصلی خود و پرسش از ضرورت برخورد فکری میان سکولارها و دین باوران، بسیاری همانگونه که آمد بر این باوراند که از جانب سکولارها نباید برخوردی نسبت به روشنفکران دینی انجام پذیرد، زیرا نقد آرای آنها روشنفکران دینی و طرفدارانشان را از سکولاریسم دورتر می‌کند و انتظاری که از چنین مقاله‌های انتقادی می‌رود اتفاقا نتیجه‌ی عکس خود را به بار می‌نشاند. شاید به همین دلیل هم هست که تقریبا هیچگونه نقدی به نقطه نظرات روشفنکران دینی و طرفداران آنها در سایت‌های اینترنتی دیده نمی‌شود ـ در حالی که البته در نشریه‌های داخلی به طور کل امکان مطرح کردن آنها وجود ندارد.

موضع شخصی من در این خصوص همیشه این بوده است که روشنفکر پیوسته باید از حقیقت به دفاع برخیزد، و آنهم بدون توجه چندان به پیامدهای احتمالی آن بحث یا آن مقاله بر گروه‌های مختلف فکری. به جای آن که با دوراندیشی زیاده از حد از دور شدن احتمالی آنها از سکولاریسم از مقاله‌های انتقادی صرف نظر کنیم، باید در نظر گیریم که آنها به احتمال بسیار حاکمان آینده‌ی ایران‌اند. اگر در حال حاضر که در قدرت نیستند از جهت‌های بسیاری رویکردهای مخالف با ارزش‌های سکولار اتخاذ می‌کنند، فردا که به قدرت رسیدند چه خواهند کرد؟ اگر اکنون که خود در اقلیت هستند تحمل صدای مخالف را ندارند، روزی که به جای حاکمان فعلی بنشینند با مخالفین چه برخوردی در پیش خواهند گرفت؟

2 ـ اما در مورد زیرنویس مطلب قبلی خودم در باره‌ی مقاله‌ی «آسمان سیاه» از آقای داریوش سجادی که باعث دلخوری بسیار دوست نادیده آقای کیوان علوی شد ذکر چند نکته را ضروری دیدم. (3)
کسی که از قدرت سرکوبگر دفاع می‌کند، حال به هر بهانه یا با هر کلام روشنفکرانه، از نظر من محکوم است و نباید در برابر او بی‌تفاوت بود. مقاله‌ی مورد نظر در ظاهری از یک برداشت دینی از مدرنیته و قواعد آن و با وانمود کردن دفاع از یک جامعه‌ی دین مدار و با استفاده از تئوری‌های به ظاهر روشنفکرانه اما حقیقتا تهی و بسیار سطحی سعی می‌کرد که جریان اخیر در ایران در خصوص سرکوب زنان به بهانه‌ی حجاب را لوث کند. اول این که من از مسئولین سایت گویا بسیار بسیار متعجب هستم که چه توجیهی برای انتشار این گونه نظرات آشکارا ضد آزادی و حقوق بشر و آنهم به نام روشنفکری دینی دارند. دوم، بسیار عجیب و دور از انتظار است که یکی دو هفته پس از انتشار آن مطلب هنوز هم هیچ آزاده‌ای سخنان به وضوح ضد دموکراسی و حقوق بشر آقای سجادی را مورد نقد جدی قرار نداده. سوم، عصبانیت من از این نوشته به هیچ وجه غلو شده و نشانه‌ای از عدم بردباری و تساهل نیست. تمام سعی و کوشش آقای سجادی فقط و فقط یافتن راهی برای توجیه برخورد‌های اخیر در تهران و سایر شهرهای ایران در باره‌ی مسئله‌ی بد حجابی است. در واقع از نظر ایشان مقصرین اصلی خود زنان و دختران ایران هستند که می‌خواهند با الگو گرفتن از جوامع مبتذل غربی جلوه‌های به قول ایشان « سکشوال » خود را (واژه‌ای که به دفعات در آن مطلب تکرار می‌شود و انسان را به یاد تئوری‌های روانکاوی فروید می‌اندازه که می‌گفت زیاده از حد استفاده کردن از یک واژه بدون دلیل نیست) به رخ بکشند و باید جلوی آنها را گرفت.

اما شاید سطحی‌ترین بخش مقاله (حقیقتا رسواترین بخش) جایی است که آقای سجادی برای تبرئه‌ی مسئولین ضد بدحجابی در ایران به این برداشت کاملا اشتباه و گمراه کننده از جامعه‌ی مدنی استناد می‌کند که مطابق با آن گویا انسان‌ها در عرصه‌ی عمومی نمی‌توانند ادعای استناد به حقوق خصوصی را داشته باشند. جامعه‌ی مدنی آقای سجادی دارای دو عرصه است: عمومی و خصوصی و از عرصه‌ی دولتی هم که در آن خبری نیست. اما از نظر ایشان عرصه‌ی خصوصی یعنی چهاردیواری منزل و مکان‌های شخصی و عرصه‌ی عمومی یعنی هرجای بیرون از چنین مکان‌های شخصی. با این حساب از زمانی که انسان وجود دارد پس جامعه‌ی مدنی هم وجود دارد زیرا تا انسان بوده چنین تفاوت‌هایی میان محیط خصوصی خانه و محیط عمومی بیرون از خانه وجود داشته است. آقای سجادی تعریف‌های جامعه شناختی و حقوقی مدرنیته از عرصه‌ی خصوصی و عمومی را معادل با تصوری از محیط واقعی و مادی آنها فرض کرده و به تاسف آور ترین برداشت از جامعه‌ی مدنی رسیده است. با این حساب حقوق خصوصی فقط در چهار دیواری خانه‌ها و محیط‌های شخصی وجود دارد و عجیب تر آن که ایشان می‌نویسد شما در محیط خصوصی خود هر کاری بکنید آزاد هستید (4) اما در محیط‌های عمومی این حکومت است که حد و حدود آزادی‌ها را تعیین می‌کند. از نظر آقای سجادی انسان مدرن در محیط‌های عمومی فاقد حقوق خصوصی است و حکومت می‌تواند به بهانه‌ی حقوق عمومی هر بلایی که خواست سر او بیاورد. چنین جامعه‌ی مدنی که فرقی با یک زندان بزرگ ندارد تا به حال به ذهن هیچ کس نرسیده مگر ذهن عجیب و غریب و غیر عادی آقای سجادی. هیچ معلوم هم نیست که اصولا رابطه‌ی این حکومت فرضی ایشان با این انسان‌هایی که در آن زندگی می‌کنند چیست. چه کسی است که این حقوق خصوصی و عمومی را تعین می‌کند و حکومت دقیقاً نماینده‌ی کیست؟ آقای سجادی که زمانی با مقاله‌هایش به دنبال کشف توطئه‌های آشکار و پنهان عوال سازمان سیا و کاخ سفید بود حالا فقط حوزه‌ی کاری خودش را کمی عوض کرده و همان ذهنیت غیر طبیعی و خارج از دنیای واقعی را در جای دیگری به کار گرفته. البته ایشان آزاد است که هر چیزی بنویسد (و ما هم باید آزاد باشیم که آن را نقد کنیم) اما سایت‌های اینترنتی که می‌خواهند برای انسان محروم ایرانی روزگار ما حرفی برای گفتن داشته و در ارتقاء اندیشه‌ی آنها نقشی داشته باشند چگونه می‌توانند انتشار این گونه ترهات فکری را توجیه کنند؟

-----------------
1: در همین رابطه آقای علوی در مطلب خود چنین نوشته اند: « من تا بحال نخوانده‌ام و نديده‌ام که نقدی از طرف اصحاب سکولاريزم و روشنفکری غربی نسبت به اشخاصی و افکاری حتی مثل بيل گراهام و جيمز فارول و امثالهم که منادی متعصب‌ترين شاخه‌های مسيحيت و يا نمايندگان افراطی ديگر مذاهب بشود ».

2: زمانی دوستی داشتم که هرگاه نقدی در مورد مقاله‌ای می‌نوشتم مرا به گرایش داشتن به دیکتاتوری متهم می‌کرد. وقتی علت را جویا می‌شدم می‌گفت: « تو نمی‌توانی سخن دیگران را تحمل کنی. تو دموکرات نیستی. در جوامع امروزی هرکس باید این آزادی را داشته باشد که سخن خود را بگوید و دیگران هم نباید از سخن او دلخور بشوند. هر کس نظری دارد و هیچ نظری بر نظر دیگر برتری ندارد. بنابراین باید صداهای مخالف را تحمل کنیم و این استبداد درونی خود را دوراندازیم ». پاسخ من هم پیوسته این بود که بله همه باید اجازه داشته باشند که سخن خود را بگویند و بنویسند و یکی از آنها هم من هستم. من نیز باید مجاز باشم که نظر انتقادی خود را به مقاله یا سخن فلان روشنفکر بنویسم. در غیر این صورت این دیگر چگونه دموکراسی خواهد بود که یکطرفه است. وانگهی آن تحمل و مدارا که گفته‌اند در این خصوص نیست که سخن دیگران را حتی اگر با ایده‌های ما مخالف بود بشنویم و واکنش نشان ندهیم، بلکه باید واکنش شایسته‌ی انسانی و فرهنگی نشان دهیم. به عبارت دیگر منظور از تحمل فقط این است که با چوب و چماق به جان هم نیفتیم و نه این که با قلم و کاغذ به جنگ عقیدتی نرویم. اصولا اختلاف نظر‌ها را نمی‌توان با دستور و قانون محو کرد. انسان‌ها باید اجازه داشته باشند که عقیده‌های مخالف خود را بیان کنند. اگر به بهانه‌ی تساهل و مدارا جلوی ابراز نظر مخالف گرفته شود این نیز خود به انفجار جامعه کشیده خواهد شد.

3: کارل ریموند پوپر که معرف همگان است جایی در کتاب مشهور خود جامعه باز در بحث در باره‌ی نظریه‌ی تغییر و انحطاط در آرای افلاطون چنین می‌نویسد: « کتاب رسوای اشپنگلر به نام انحطاط غرب شاید بدترین این داستانسرایی‌ها باشد ولی آخرین آنها نیست . . . » (جامعه باز و دشمنان آن از کار پوپر ترجمه‌ی عزت الله فولادوند صفحه‌ی 100 انتشارات خوارزمی). پوپر لفظ رسوا را در مورد اشپنگلر در حالی به کار برده بود که اشپنگلر در قید حیات نبوده تا از خود دفاع کند. بنابراین روشن است که واژه‌ی « رسوا » آنقدر‌ها هم نباید باعث رسوایی استفاده کننده‌ی آن شود.

4: وی می‌نویسد: « تنها نکته حائز اهميت در تفاوت حوزه عمومی و حوزه خصوصی آن است که فعل ارادی انسان در حوزه خصوصی ولو آنکه عملی خطا باشد به حکومت حق برخورد مجرمانه را نمی‌دهد ».

5: این نشانی مقاله‌ی مورد نظر است تا خود قضاوت کنید:
http://news.gooya.com/columnists/archives/059997.php