ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 02.06.2007, 17:34
ما دمکرات‌های غيردمکرات

کيوان علوی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)


با سلام واحترام

قبلا بعضی از ترجمه هايتان را مي خواندم که البته بنظر من بسيار مفيد و در باب دموکراسی پربار هستند. اخيرا مقاله های خودتان را بويژه در همين راستای دين و روشنفکری دينی تعقيب ميکنم
انگيزه اين مختصر تعريف و تحليل و مرور در محتوای دو پديده و يا دو لغت ـ دمکراسی و روشنفکری ـ ميباشد که من از ديد خودم مطرح ميکنم و انتظار دارم جنابعالی هم در فرصت مطلوب اظهار نظر فرمائيد.
۱ـ دمکراسی - بنظر من بطور خلاصه و کلی دموکرسی غير از تحمل عقايدی غير از عقايد ما معنی و مفهوم ديگری ندارد. البته در شرايطی که ميتوانيم و قدرت کافی داريم که آن عقايد مخالف را تحمل نکنيم.

من تا بحال نخوانده‌ام و نديده‌ام که نقدی از طرف اصحاب سکولاريزم و روشنفکری غربی نسبت به اشخاصی و افکاری حتی مثل بيل گراهام و جيمز فارول و امثالهم که منادی متعصب‌ترين شاخه‌های مسيحيت و يا نمايندگان افراطی ديگر مذاهب بشود و حاوی اهانت و تفرعن که معمولا در نقديات ما دمکراتها بر ديگرانی که غير ما فکر می‌کنند ـ غير خوديها ـ باشد.

آيا فکر می‌کنيد که در يک حکومت فرضی - مثلا جمهوری لائيک روشنفکری ايران - اگر آقای ايرج راد به اعتبار اين نامه‌ای که نوشته‌اند وزير فرهنگ و مطبوعات شوند آيا مجوز نشر روزنامه فرضی سلامت کاظمی را می‌دهد؟

شمای نوعی که اين‌همه در باب عدم تساوی زن و مرد سخن می‌گوئيد مرد بودن و يا زن بودن سلامت کاظمی آنهم با آن لحن تمسخر چه تفاوتی و معنائی دارد؟

منهم مقاله آقای داريوش سجادی را خوانده‌ام و تا حدی با شما در مورد استدلات ايشان موافقم. ولی آيا لغت ـ رسوا ـ از قلم کسی که به اعتبار انتخاب مقالاتی که ترجمه می‌کند و ظاهرا منادی حقوق بشر و دمکرسی است چه معنی دارد. غير از اينکه در ذهنيت ما سوای اينکه دوست داريم که باشيم و ادعا می‌کنيم که هستيم همان ذهنيت استبدادی شرقی هنوز حاکم است. لغات سختی که استفاده می‌کنيم ـ بايد نباید ـ هميشه هرگز ـ حتما ـ من می‌گويم ـ همين است و غير از اين نيست. در مقابل لغات نرمی که در جوامع مترقی استفاده می‌شود مثل ممکن است ــ شايد ـ احتمالا ـ حدس ميزنم ـ آيا دليلی غير از اين‌ست که در وجود اکثر ما همان شخصيت‌های امثال حاکمان ديکتاتور نهفته است و فقط فرصت می‌طلبد که آن را ظاهر کنيم ولی تا وقتی پياده‌ايم ظاهرا منادی آزادی و احترام به حقوق ديگران.

بوعلی سينا که تا همين اواخر افکارش در دانشگاهای غرب تدريس می‌شد بعد از پيشرفت علم پزشکی فرهنگ غربی مجسمه‌هايش را به احترام او در دانشگاها بر پا داشتند و هيچکس هم نظريات او را زير ذره بين تمسخر نمی‌گذارد و با معيار امروز دکترين هزار سال پيش اورا کاوش نمی‌کند -که اين روش هيچ اعتبار علمی و تحقيقی ندارد - و هيچ موسسه پزشکی جوامع دمکرات بر شخص و گروهی که به سودا و صفرا و بلغم و خون معتقد است و يا انرا تبليغ می‌کند خرده نمی‌گيرد.

و اما شيخ فضل‌الله را مشروطه‌خواهان و يا به اصطلاح روشنفکران اعدام کردند. سئوال اين است که آيا در بين اين‌همه السلطنه‌ها و الدوله‌ها و المالک‌های مخالف مشروطه آيا فقط او بود که فقط بايد اعدام می‌شد. که در عمل متقابل ال احمد جنازه او را پرچم ضد استعمار و حالا هم بزرگراه اورا در تهران باشد - و يا آرامگاه رضا شاه مستراح عمومی شود و خوب می‌دانيد مثالهای بی‌شماری از اين سيکل فرهنگ خشونت و استبدادی ما.

شخصی می‌شناسم که مفتخر بود و هنوز هست که انگشت به ملا ميرسانده ـ ولی حالا که قدرت دست بدست شده و به ما انگشت ميرسانند فرياد واحقوق بشرمان بلند است. اين انگشت رسانی‌های متقابل ربطی بدين و مذهب‌داری و يا نداری ما ندارد ـ که انگشت رسان آشنای من نه دينی، که حتی مدعی روشنفکری است چون فکر می‌کند روشنفکر بايد ضددين باشد که خوب او که ضد دين است. اينها ريشه در ذهن استبدادی ما دارد که که برای هزاره‌ها زور می‌شنويم و زور می‌گوئيم.

فرهنگ ما شرقی‌ها فقط سياه و سفيد است و خاکستری ندارد نتيجتا سياستمان خونبار است. که عملکرد خشن عکس‌العمل خونين می‌زايد و اين را جوامع دمکرات مدتها است دريافته‌اند.

توجه داشتيد که عاقبت مشمئز کننده صدام حسين در عراق همزمان بود با تشيع بسيار محترمانه جنازه جرالد فورد در امريکا در يک پوشش خبری همزمان. آيا گواهی روشن‌تر از اين در تفاوت دو فرهنگ.

ضمنا فکر می‌کنم که فرهنگ مقدم بر دين است ـ گر چه دين هم جزئی از فرهنگ است، ولی اول بايد فرهنگ را درست کرد. امريکائيها مذهبی‌ترين ملت غرب هستند ولی با فرهنگ اجتماعی پيشرفته ـ البته همه چيز نسبی است ـ مذهب را هم در جهت فقط استفاده شخصی و نه اجتماعی سياسی مهار کرده‌اند.

بنظر من دين هم مثل هر پديده ديگری ـ مثل آب و يا برق ـ بستگی داره که ما آدمها چطور ازش استفاده کنيم. برقی که اگر رفت زندگی امروزه فلج است اگر دست تو پريزش کنيم ما را احتمالا می‌کشد. آب که منشا حيات است اگر مهار نشود و سيل سرازير شود فاجعه می‌شود. من با اين سئوال عاميانه موافق نيستم ـ که ببين يک کشور مسلمان پشرفته آيا وجود دارد. سه چهارم امريکای لاتين و دو سوم افريقا مسيحی هستند، آيا پيشرفته‌اند؟


۲ ـ روشنفکری - اکثر ما فکر ميکنيم که هر کس که مراحل آکادميک را طی کرد معالا روشنفکر می‌شود بويژه که ظاهر و گفتاری ضد دينی هم داشته باشد.

نه. بنظر من اينطور تفکر درست نيست. او البته متخصص می‌شود و قابل احترام . نويسنده است محقق است تاريخ‌دان است مهندس است دکتر است مترجم است روزنامه‌نگار است شاعر است انقلابی است. ولی هيچ کدام از اين درجات الزاما دليل روشنفکری نيست. البته پنهان نيست که در حوزه روزنامه‌نگاری نشان و رد پای روشنفکری بيش از ساير حوزه‌های تخصصی موجود بوده و می‌باشد.

همانطور که تفاوت است بين معمار و مهندس و تکنسين با يک مخترع و يا تفاوت است بين پزشک و داروساز و يک مکتشف ويروس و يا دارو، تفاوت است بين درس خوانده و دانشگاه ديده و يک روشنفکر. البته روشن است که در هر سه حالت متخصصين مربوطه می‌توانند ارتقاء پيدا کنند و يا ذاتا استعداد روشن‌ضميری داشته باشند ولی به اعتقاد من الزامی و استبعادی نيست. روشنفکر کسی است که حرف تازه داشته باشد ـ آيا چند درصد طايفه آکادميک ما حرف تازه دارند؟ بقيه متخصص هستند و مورد احترام.
آخر رونويسی از کتب تاريخ ـ يا در بهترين شرايط ـ مطالعات تطبيقی و تحقيقی متون و تاريخ کاری روشنفکری نيست بلکه کار يک محقق و تاريخ‌دان است.

علت تاکيد من در جزئيات اين مورد برای اين است که اکثر ما متخصصين اظهار نظر هائی می‌کنيم که احتمالا اعتباری ندارند. اشتباه نشود مقصود اين نيست که ما اظهارنظر نکنيم بلکه تفاوت تريبون خصوصی و عمومی را بفهميم.

بله بنده مجازم که در يک محفل دوستانه و يا خانوادگی هر چه دل خواست چه معتبر و چه غيرمعتبر بگويم ـ که هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو ـ ولی مجاز نيستم در يک تريبون عمومی و فقط به اعتبار سالهای تحصيلم آنهم بطـور اتوريته بگويم و بنوسم ـ بلکه می‌توانم آنها را مطرح کنم و تا نظر ديگران را بدانم.

آقای محترمی چندين جمعه وقت می‌گذراند که بگويد روحانيون ايران از جبل عامل آمده‌اند. خوب که چی؟ چه جبل عامل و چه جبال البرز. تازه اينها را در تاريخ عباسی نوشته‌اند. از ديد روشنفکری چه نسخه جديدی در اين مورد داری.

آقای متينی تازه شروع کرده‌اند به خلع شخصيت مصدق ـ آخر اينکه حرف و کار تازه‌ای نيست. و سئوال اينست که کوشش ايشان به‌عنوان يک محقق محترم چه دردی از دردهای ملت را دوا می‌کند. و اين حکايت پنجاه ساله از روز بعد از ۲۸ مرداد شروع شده و کار تازه‌ای بنظر نمی‌رسد.

بنظر من ما در دوران اوليه گذار و پروسه دمکراسی در ايران زندگی می‌کنيم بنابرين برخورد افکار و آراء متفاوت می‌تواند سازنده باشد به‌شرطی که پيشگامان و فعالان مخلص اين نهضت حتی بيش از افراد عام قوانين اين بازی را در مرحله اول درک و بعدا سعی به اجرا و مرعات آن نمايند.

می‌بخشيد از اينکه نه نويسنده ام باقلمی روان و نه نرم افزار فارسی نوسی مناسب در اختيار -

با احترام کيوان علوی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)