ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 24.02.2007, 13:19
انقلاب بهمن ٥٧ و طرف‌داران سلطنت پهلوی!

نقی حمیدیان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

بخش دوم

سلطنت‌طلبان مدام به انقلاب بهمن لعنت می‌فرستند. آن را، "ارتجاعی"، "دست اندازی در تاريخ"، "برگرداندن تاريخ به عقب"، "ضد تاريخ" و در يک کلام "فاجعه ملی!" می‌خوانند. در ٢٢ بهمن هر سال در خارج از کشور، ميتينگ‌های "فاجعه ملی" به‌راه می‌اندازند. البته ميان انقلاب بهمن و فاجعه ملی خواندن آن، به اندازه خود "انقلاب" فاصله است. سلطنت‌طلبان در نوع نگاه خود به انقلاب، همواره موضع ضديت با رژيم جمهوری فقاهتی را به انقلاب بزرگ ملت ايران تعميم می‌دهند. آنان چشمان خود را بر حقايق و رويدادهای واقعی پيش و پس از انقلاب می‌بندند. کشمکش‌ها و مقاومت‌ در مقابل روند استقرار رژيم ولايت فقيه از نظر آنان اتحاد با استبداد دينی به حساب می‌‌آيد. محکوم کردن انقلاب ضد سلطنتی ملت ايران از زاويه کارنامه رژيم جمهوری ولايت فقيه، کاريست که از همان آغاز شکست طرفداران پهلوی شروع و ادامه يافت. آنان انقلاب بهمن را مساوی رژيم ولايت فقيه می‌دانند. ليستی طولانی از آثار و عواقب و کارنامه اين رژيم بر می‌شمارند و همه آن‌ها را به حساب انقلاب مردم ايران می‌گذارند.
آقای رضا پهلوی، سخنی از ضرورت‌ها، زمينه‌ها و علل شورش عمومی عليه استبداد شاهنشاهی بر زبان نمی‌آورد. وی آگاهانه "مشروطه کشی" ديرينه سال پهلوی‌ها را پشت رژيم ولايت فقيه و کارنامه خشونت‌بار آن پنهان می‌کند. پيروان مشروطه‌ خواه وی، معمولاً به بهانه‌هايی از اين دست متوسل می‌شوند: گذشته‌ها گذشت؛ نبايد مدام به نبش قبر تاريخ دست‌زد؛ مراجعه به تاريخ و بررسی رژيم گذشته، مانع از اتحاد و يگانگی نيروهای آزادی‌خواه ا‌ست و نتيجه‌ای جز تفرقه و ادامه پراکندگی‌ها ندارد؛ بايد به آينده نگريست تا کی بايد کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ را علم کرد؛ اکنون وقت مبارزه با رژيم "ضد ملی" جمهوری اسلامی است؛ همه نيروهای مدافع دموکراسی و حقوق بشر، با وجود تفاوت نظرات‌ بايد عليه اين رژيم متحد شوند؛ شکل حکومت ثانوی است بعد از سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی و با رأی ملت تعيين خواهد شد؛ نبايد به جای ملت تصميم گرفت و نوع حکومتی را از اکنون تعيين کرد و... آنان حتا به ياد آوردن روزهای تاريخی مانند ١٦ آذر (روز دانشجو)، ٢٨ مرداد و نظاير آن‌ها را زايد می‌دانند. تا مجبور به ابراز نظر صريح و مستند نسبت به رژيم شاه نشوند. آنان در پس "مدرنيزاسيون مستبدانه" و از بالای رژيم شاه، ماهرانه مزايا و پيشرفت‌ها و دستاوردهای آن دوره را به رخ مردم می‌کشند. انقلاب بهمن را ضد تاريخ و فاجعه ملی می‌خوانند. در نگاه يک‌سويه آنان، همان مدرنيته سلطانی محمدرضاشاه پهلوی می‌درخشد. از اظهار نظر روشن در باره استبداد فردی شاه، طفره می‌روند. آقای رضا پهلوی، از تاريخ بيزار است. مخصوصاً مراجعه به تاريخ ديکتاتوری رضا شاه و محمدرضاشاه، را زايد می‌داند. وی وقت گران‌بهای خود را صرف چنين کار "بيهوده‌"‌ای نمی‌کند. اما هروقت که به اجبار حتا از سوی طرف‌دارانش مراجعه به اين "تاريخ" بر وی تحميل می‌شود، به جز حسن مردم دوستی و انجام "وظيفه" و عدم خشونت چيزی بيش‌تر نمی‌گويد. با عوض کردن موضوع به سرعت از اين مطالب می‌گذرد. توجه مخاطبان خود را با "نهايت دل‌سوزی و مسؤوليت" به مسايل و ضرورت‌های روز و جمهوری اسلامی و اهميت استقرار دموکراسی جلب می‌کند. می‌گويد کارش تاريخ‌نگاری نيست. قضاوت در باره آن انفجار عظيم و همگانی ملت ايران عليه پدر و خاندان پهلوی کار پژوهش‌گران و تاريخ دانان است. وی برای خودش رسالت ساختن دو باره ايران قايل است. می‌خواهد ايران را دو باره بسازد. پس از آن از ويرانی رژيم استبدادی فردی پدرش درس بگيرد!!.
آقای رضا پهلوی، سخنی از ضرورت‌ها، زمينه‌ها و علل شورش عمومی عليه استبداد شاهنشاهی بر زبان نمی‌آورد. وی آگاهانه "مشروطه کشی" ديرينه سال پهلوی‌ها را پشت رژيم ولايت فقيه و کارنامه خشونت‌بار آن پنهان می‌کند.

واقعيت اين است که انقلاب محصول شرايطی بود که در آن، به نحو خشن و بی ملاحظه‌ای، خواست‌ و اراده توده‌های وسيع مردم ناديده گرفته می‌شد. در زير ديکتاتوری سيستماتيک و فردی شاه، هر صدای مخالفی، هر انتقاد حتا نرم و سبکی و هر پيشنهاد متفاوتی که حکومت و شيوه استبدادی شاه را مورد سوآل قرار می‌داد به شکل‌های مختلف سرکوب می‌شد. سوای مخالفان راديکال رژيم شاه که حساب‌شان سوا بود، حتا "مشروطه‌ خواهان" اصلاح طلب، نيز فضايی برای نفس کشيدن نداشتند. دخالت غير قانونی شاه در امور به حدی گسترده و همه جانبه بود که حتا برخی از مهم‌ترين مسايل مملکت بدون اطلاع مسؤولان مستقيم مانند وزير و نخست‌وزير، توسط خود شاه تصميم‌گيری می‌شد. در چند سال پايانی رژيم، شاه اعلام کرد که يا بايد عضو حزب ساختگی رستاخيز ملی شد يا بايد به زندان رفت و يا از کشور اخراج شد!! شاه اين گونه به نارضايتی‌ها و مطالبات و اعتراضات گوناگون مردم پاسخ می‌داد. پس اين نارضايی‌هایِ تلمبار شده چگونه و از چه طريقی می‌توانست متعکس شود؟ استبداد فردی شاه، به طور سيستماتيک همه روزنه‌های طرح آرام نارضايی‌ها را بسته بود تا به زعم خود کشور را بدون دردسر، مدرن و امروزی کند. شاه، با زير پا نهادن آشکار قانون اساسی مشروطه، به هيچ نهاد و حزب سياسی مستقل و مردمی اجازه فعاليت نداد. تمامی رسانه‌های گروهی زير کنترل و سانسور و خود سانسوری قرار داشتند. با بسته بودن تمام راه‌های قانونی، گزينه ديگری جز شورش و طغيان و آشوب خود انگيخته و برق‌آسا و تظاهرات خيابانی با جمعيتی انبوه وجود نداشت. چنين حرکاتی نيز اموری دلبخواهی و اختياری‌ نبودند که هر زمان عده‌ای اراده می‌کردند، می‌توانستند در خيابان‌ها به راه بيندازند! بروز چنين پديده‌هايی مستلزم تراکم بيش از حد نارضايی‌ها آن هم تا حد انفجار بود. اين بود که در دل رژيم قدر قدرت شاهنشاهی، بتدريج بزرگ‌ترين انفجار اجتماعی تاريخ ملت ايران لانه کرد.

مواضع سياسی آزادی‌خواهان ملی‌گرا در آستانه انقلاب و بعد از آن، هم "دولت بختيار" و هم "دولت موقت" مهندس بازرگان آلترناتيوهای دموکراتيک زمان خود بودند. آنان انقلابی نبودند. به قول مهندس بازرگان باران می‌خواستند سيل آمد. با اين وجود فعالانه در روندهای جنبش عمومی مردم شرکت داشتند. هر يک از آنان به شيوه خاص خود کوشيدند، جلوی ويرانگری‌ها و تغييرات بسيار راديکال سياسی روحانيون سنتی و ديگر نيروهای انقلابی را بگيرند. آنان خواستند کشور را به سوی استقرار آزادی و دموکراسی و حاکميت قانون و ... ببرند و مناسبات بين‌المللی ايران با کشورهای پيش‌رفته صنعتی را براساس حفظ استقلال و برابر حقوقی، استوار سازند. "مشروطه سلطنتی" دکتر بختيار بدون اين که فرصتی بيابد، با خود "سلطنت پهلوی" زير بهمنِ انقلاب نابود شد و دومی نيز پس از تلاش نسبتاً طولانی در استقرار جمهوری عرفی- پارلمانی- اسلامی ناکام ماند. اما شعله‌های آن با وجود تسلط همه جانبه حاکميت اقتدارگرايان واپس‌گرا، هرگز خاموش نشد. با ظهور جنبش دوم خرداد٧٦، اين جنبش دوباره زبانه کشيد. اينک نيز نبايد از ظهور امواج تازه‌ای از جنبش آزادی‌خواهی ملت ايران با شکل و شرايط جديد غافل بود. گذر از جمهوری پارلمانی ولايت فقيه به يک جمهوری عرفی پارلمانی، روند جاری کوشش‌ها و مبارزات ملت ايران را تشکيل می‌دهد.

به نظر نمی‌رسد که آن‌هايی که بعد از نابودی ذات سلطنت، مشروطه‌خواه و مدافع آزادی و حقوق بشر شدند، هنوز به کليدی ترين رمز سرنگونی و شکست سلطنت و خانواده پهلوی در ايران پی‌برده باشند. آنان اقتدار گرايان حاکم و نيز اصلاح طلبان درون و حتا بيرون حاکميت جمهوری اسلامی را با تند ترين کلمات و شعارها مورد عتاب شبانه روزی قرار می‌دهند. اما همين که موضوع به حاکميت استبدادی ضد آزادی و ضد حقوق بشر سیاست مشروطه کشی محمدرضا شاه می‌رسد، دست و دل و جان‌شان می‌لرزد. سال‌هاست که ديگر حرفی و اندک ايرادی هم به آن رژيم مطرح نمی‌کنند. ديگر سکوت هم نمی‌کنند! بلکه با پنهان کردن خود در پشت بی‌قانونی‌ها و برجسته کردن استبداد اقتدار گرايان حاکم، به مانند دسته‌های متعصب سلطنت‌طلبان از آن دفاع هم می‌کنند.
با اين همه در خارج از کشور، طرفداران سلطنت پهلوی، بتدريج دارند خود را "آلترناتيو دموکراسی و حقوق بشر" معرفی می‌کنند. به کمک امکانات و منابع مالی و بهره‌برداری از موقعيت و "ابهت" شاهزادگی آقای رضا پهلوی و با چهره‌پردازی بخش مشروطه خواه طيف سلطنت‌طلبان، خود را برای به دست گرفتن قدرت آماده می‌کنند. آنان برای خلع سلاح مخالفان سر سخت پيشين خود (در خارج از کشور)، به طور همه جانبه به تبليغ عليه انقلاب بهمن مشغولند. البته آنان حق دارند که هيچ حرمت و حقانيتی برای آن نسلی که با انقلاب بزرگ خود به طور يکپارچه استبداد محمدرضا شاهی و نظام سلطنتی را برانداختند، قايل نباشند. چرا که اين انقلاب با ادعای هنوز پا برجای آنان مبنی بر بازگشت سلطنت به شدت در تناقض است. جوهر نظرات آنان اين است که انقلاب بهمن مساوی است با جمهوری اسلامی ولايت فقيه. آنان می‌گويند تنها نتيجه انقلاب بهمن همين رژيم استبدادی ولايت فقيه است و بس! رژيمی که نابود کننده تمدن و تاريخ و فرهنگ و عزت و احترام ايران و ايرانی و غيره است. آنان با تاختن هر چه تندتر بر جمهوری اسلامی، راديکاليسم سياسی خود را به رخ منتقدان دموکرات، رفرميست و جمهوری‌خواه لاييک، می‌کشند. آنان در فعاليت خارج کشوری خود با شعارهای تند و شيوه‌های افراطی همراه با احساسات و روحيات تب‌آلود، می‌کوشند گوی سبقت را از ساير رقبا به ويژه رقبايی که خارج از زمان و مکان به شعار براندازی جمهوری اسلامی عشق می‌ورزند، بربايند. آنان همواره نشان می‌دهند که بسيار راديکال‌اند. چون آلترناتيو سياسی آنان علاوه بر ساختار سياسی ولايت فقيه اصل جمهوريت را نشانه گرفته است. نظام سياسی که آنان مدعی تحقق آن هستند، نطام پادشاهی "مشروطه" است. از اين رو آلترناتيو سياسی آنان در ذات خود براندازانه است. درست همانند آيت‌الله خمينی و پيروان مذهبی و سنتی وی که در سال‌های پيش از انقلاب، در برابر ديکتاتوری شاه، آشتی ناپذير و سرسخت بوده‌اند. با آن که آنان در حرف از خشونت پرهيز می‌کنند، اما در عمل و در شعار و خواست‌های‌ محوری‌شان به کلی راديکال و سرنگونی‌طلب‌اند. چرا که تحقق خواست‌شان يکسره خارج از چهار چوب نظام جمهوريت قرار دارد. از اين رو متحدی اصلاح طلب در داخل کشور ندارند. آنان با جنبش‌های آزادی‌خواهی که در جامعه و در لايه‌هايی از درون و پيرامون نظام حاکم وجود دارد، نمی‌توانند هيچ پيوند و رابطه‌ای برقرار کنند. هرگونه نزديکی آنان با جنبش داخل کشور، مدام که جنبشی از جنس خودشان نباشد، حداکثر جنبه تاکتيکی و ابزاری دارد. نگاه آنان به مبارزات فعالان سياسی مدافع آزادی و حقوق بشر در خارج کشور، (فعاليت‌هايی که در حد خود با ارزش و ياری‌رسان جنبش داخل و قابل ستايش است)، نگاه خود محورانه و ستاد گونه است. آنان دارند برای رهبری مبارزات از خارج کشور تئوری می‌سازند. بعيد نيست که چند صباحی ديگر مدعی رهبری جنبش و مردم ايران آن هم از خارج کشور گردند. آنان دارند جانشين تز خود خواهانه تنها آلترناتيو دموکراتيک مجاهدين خلق می‌شوند.
انقلاب محصول شرايطی بود که در آن، به نحو خشن و بی ملاحظه‌ای، خواست‌ و اراده توده‌های وسيع مردم ناديده گرفته می‌شد.

مشروطه خواهان، برای اثبات نقش و موجوديت ستاد گونه شاهزاده پهلوی در خارج کشور، شکل‌گيری هر نوع جنبش‌ و يا مبارزات مردمی اصلاح طلبانه و آزادی‌خواهانه در داخل کشور را نا ممکن و غير واقع‌بينانه اعلام می‌کنند. هر جنبشی را که در چهارچوب جمهوری‌خواهی قرار داشته باشد با مصالح استراتژيکی خويش مغاير می‌دانند. آنان در پی جلب لطف و نظر جمهوری‌خواهان مدافع شعار براندازی‌اند. هر گونه نزديکی و اتحادی با اين دسته از جمهوری‌خواهان را به سود برتری قوای خود در صفوف اپوزيسيون مورد نظر خویش می‌بينند. با چنين موضع و سياستی، آنان قادر نيستند در درون کشور، متحدی پايدار داشته باشند. تمرکز نيرو پشت شعار رفراندم ملی تا همین سال پیش، در حقيقت برای مرزبندی ريشه‌ای با طيف اصلاح‌طلبان درون حاکميت و بخش وسيعی از اصلاح طلبان غير حکومتی جمهوری‌خواه بود. تلاش مستمر آنان در برقراری رابطه و اتحاد با بخشی از جمهوری‌خواهان در خارج کشور، در اصل کسب مشروعيت و مقبوليت برای اساس سلطنت‌طلبی است. آنان به طور مشخص به پشتوانه و نفوذ و اعتبار مردمی (هر اندازه‌ای که هست) سازمان‌های مهاجر و بيش از همه سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت)، چشم دوختند و می‌کوشند هر طور شده در صفوف آنان جای پایی بيابند. با نزديکی و هم‌کاری با برخی از نهادهای کم و بیش رادیکال مدافع جمهوری‌خواهی خارج کشور، می‌کوشند چهره دموکراتيکی از خود بيارايند. آنان با امکانات و منابع مالی در تمامی شبکه‌های تبليغاتی خود از چنين هم‌کاری‌ای نهايت بهره‌برداری را به عمل می‌آورند. طی سال‌های اخير با حدت و شدت به دنبال جلب برخی از طرف‌داران جمهوری‌خواه با سابقه مبارزاتی رادیکال علیه رژیم شاه هستند. تا بتوانند تيپ و چهره جذاب و منحصر به فردی از اتحاد سلطنت پهلوی و جمهوری‌خواهان معرفی کنند. اين پروژه‌ای است که در خارج از کشور، دنبال می‌شود. در صورت حصول نتيجه‌ای، سلطنت‌طلبان به بزرگ‌ترين موفقيت سياسی و گسترده‌ترين خوراک تبليغاتی چند دهه اخير خود دست خواهند يافت. در این سوی نیز از چند سال پیش عده‌ای از مبارزان با سابقه که فعالانه در انقلاب شرکت داشتند با تغییر موضع سیاسی خود با وجود این که جمهوری‌خواه‌‌اند، به مشروطه خواهان نزدیک شده و از اتحاد با آنان حمایت می‌کنند. در آن سوی نیز مشاوران شاهزاده پهلوی سناريوی اتحاد با جمهوری‌خواهان را نه فقط برای بهره‌برداری در مجامع خارج کشوری و جلب دول اروپايی به ويژه دولت آمريکا تدارک ديده‌اند، بلکه می‌کوشند در داخل کشور بر صفوف گسترده هواداران جمهوری‌خواه و لاييک خارج حاکمیت به مانند سرپل‌هايی برای گسترش نفوذ و روحيه سلطنت‌طلبی چنگ بيندازند. آنان در صورت حصول نتيجه‌ای نيروهای مدافع جمهوری و دموکراسی داخل کشور را به لحاظ معنوی خجل ساخته و در حقيقت بر تمامی مبارزات و غرور و عزت مبارزان آزادی و عدالت ضد ديکتاتوری شاه خط بطلان می‌کشند. آنان با تبليغات گسترده در خارج کشور و انعکاس آن در داخل کشور می‌خواهند نشان دهند آن‌قدر قدرت و نفوذ به دست آورده‌‌اند که می‌توانند زير رهبری و کنترل شاهزاده جوان پهلوی کارکشته‌ترين، ريشه‌دارترين و کهن‌ترين متضادهای سياسی ايرانی چند دهه گذشته را گرد هم آورند.

در راستای سیاست نزدیکی با عده‌ای از جمهوری‌خواهان، طرفداران سلطنت پهلوی هم چنین می‌کوشند مرز انقلابيون ديروز و منتقدان امروزی جمهوری‌خواه انقلاب بهمن را به سود خود مخدوش کنند. با توجه به تجربه انقلاب، برای مقابله با نظام حاکم، کم‌تر کسی همان "همه با هم" پيشين برای "نفی" رژيم شاه را طلب می‌کند. تقريباً تمامی جريانات اپوزيسيون، آن "همه با هم" را رد می‌کنند. اما سلطنت‌طلبان به عبث گمان می‌کنند رد آن "همه با هم" به معنای نوعی پشيمانی و رويگردانی از انقلاب بهمن و به شکلی تأييد و يا دلجويی و همسويی با استبداد رژيم شاهنشاهی است!! انتقاد بر آن تجمع و پیروی ملی ميليون‌ها مردم و هم‌سويی نيروهای سياسی دگراندیش با روحانيون سنتی در راه سرنگونی جباريت عرفی (رژيم شاه)، به معنای انکار حقانيت و وقوع آن انقلاب عظيم نبوده و نيست. حتا با چشيدن زهر بسيار تلخ جباريت دينی پس از انقلاب نيز به هيچ وجه توجيه يا حقانيتی برای جباريت عرفی رژيم شاه نخواهد بود. همه آزادی‌خواهانی که طعم تلخ هر دو جباريت را چشيده‌اند، هرگز حاضر نيستند با هيچ نوع جباريتی سازش کنند. رعايت قواعد توازن قوای سياسی و کوشش در پيش‌روی به سوی استقرار جمهوری عرفی- پارلمانی يا جمهوری واقعی، هر نيروی آزادی‌خواهی را وا می‌دارد که سیاست نزدیکی با نیروهایی را دنبال کنند که در اساس و پایه سیاست گزاری‌های خود از یک سنخ باشند. یک جریان اصلاح طلب دنبال نیروها و جریانات سرنگونی طلب نیست. جمهوری‌خواهانی که گرایش به نزدیکی با طرف‌داران سلطنت مشروطه دارند، علاوه بر مواضع دموکراسی خواهی و حقوق بشری خویش، خود در سطوح و درجه‌های متفاوت خواست و سیاست سرنگونی جمهوری اسلامی را در سر می‌پرورانند. اما هر جریان و یا هر طرزفکر سیاسی اصلاح طلب، متحدان پایدار و یا حتا موقتی خود را در صفوف دیگر جریانات اصلاح طلبی می‌جوید. روشن است که اصلاح طلبان نیز گوناگون‌اند. اختلافات نظری در هدف‌ها و سیاست‌های راهبردی و حتا در تاکتیک‌ها نیز به وفور وجود دارد. بسياری از جریان‌های اصلاح طلب نه آن چنان پیگیراند و نه عیناً هدف استراتژيکی واحدی دارند. در پهنه کارزار سیاست در کشورمان، رقابت اصلی ميان طرفداران اصلاح طلب و آزادی‌خواه "جمهوری دموکراسی دينی پارلمانی" با طرفداران آزادی‌خواه "جمهوری عرفی- پارلمانی" در کشور جریان دارد. آن انتخابی که در برابر ملت ايران قرار دارد انتخاب ميان اين دو نوع "جمهوری" است نه ميان اصل جمهوريت و اصل سلطنت!!
آن‌هايی که بعد از نابودی ذات سلطنت، مشروطه‌خواه و مدافع آزادی و حقوق بشر شدند، هنوز به کليدی‌ترين رمز سرنگونی و شکست سلطنت و خانواده پهلوی در ايران پی‌برده باشند.

در چند سال اخير يک نوع حرکت موازی و همسويی مبارزاتی اپوزيسيون اصلاح طلب جمهوری‌خواه با مشروطه خواهان طرفدار سلطنت پهلوی در پاره‌ای از مسايل حقوق بشری و آزادی‌های سياسی، به وجود آمده است. اين حرکت موازی، يکی از مبانی تبليغات مشروطه خواهان برای نزديکی و اتحاد با برخی از جمهوری‌خواهان شده است. برای نیل به این مقصود آنان ضمن حمله و افشاگری علیه رژيم جمهوری اسلامی، تمام نيروهای انقلابی شرکت‌کننده در انقلاب را متهم به شراکت در استقرار رژيم ولايت فقيه و حتا متحد و هم‌دست آن معرفی می‌کنند. متأسفانه در اين سوی نيز عده‌ای بر سر و سینه می‌کوبند. اینان بدون اين که به درستی گره اصلی ضعف و خطای سياسی نيروهای دگرانديش شرکت کننده در انقلاب را نشان داده باشند، خود انقلاب را به زیر سوآل می‌برند. برخی نيز با مشاهده نتایج انقلاب بهمن، از شرکت خود در آن ابراز پشیمانی می‌کنند. متأسفانه انتقاد و قضاوت برخی از مبارزان در مورد انقلاب بهمن، بتدریج دارد به موضع ضدیت با آن کشیده می‌شود. حرکت در این مسیر پراگماتیسم سیاسی است که دارد قباهت و زشتی نزدیکی با مشروطه طلبان سلطنتی رنگ ‌می‌بازد. نباید یک لحظه فراموش کرد که "نقد" انقلاب بهمن برای ما ایرانیان که به کشورمان عشق می‌ورزیم، امری بسیار ضروری و حیاتی است. اما انکار حقانیت انقلاب بهمن و ضدیت با آن که عمدتاً برای دست یافتن به هدف‌های سیاسی و کسب هویت تازه صورت می‌گیرد، به هیچ وجه قابل قبول نیست. برای انقلاب نمی‌توان هدف دقیق و مدونی قایل شد. چون انقلاب به دعوت و خواهش و یا دستور هیچ کسی صورت نگرفته و نخواهد گرفت. در آغاز نیز اصولاً با شعارهای خشماگین اعتراضی و اصلاحی به راه افتاد. در گام‌های بعدی است که شعارهای اساسی "استقلال- آزادی- جمهوری اسلامی" و یا "نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی" وارد جنبش مردم ایران شد که در کلیت خود بازتاب دهنده خواست‌های کلی و عمومی ملت ایران در آن زمان بود. اما انقلاب بهمن دقیقاً به مانند یک سیل بود که جای چندانی برای تسلط عقل و شعور و درایت و مدیریت باقی نمی‌گذاشت. شکل گیری انقلاب آن‌قدرها مبنای عقلایی نداشت بلکه بر پایه برانگیختگی و شور و هیجان و عصبانیت واکنشی علیه خودکامگی شاه به راه افتاد.
در انقلاب بهمن ٥٧ حتا روحانیون تحت رهبری آیت الله خمینی نیز هرگز گمان نمی‌کردند که رژیم شاه سرنگون شود و یا به آن صورت نظام پادشاهی نابود گردد. و یا آنان به چینین موقعیت ممتازی دست یابند. نیروهای انقلابی چپ به ویژه در مورد رژیم جایگزین اصلاً چنین گمانی نداشتند. آنان جمهوری‌های خاص خود را در نظر داشتند. عدم آگاهی و یا میزان دانش و عقل سیاسی نازل جایگزین رژیم پیشین، نمی‌تواند مبنای قضاوت از دینامیسم و نیروی محرکه نارضایی عظیم یک ملتی قرار گیرد. اگر برای هر انقلاب و یا شورشی عقل و درایت علمی قایل گردیم، دیگر چگونه می‌توانیم تمامی شورش‌های عدالت خواهانه بزرگِ تاریخ جوامع مختلف را مورد قضاوت قرار دهیم؟ نفس وقوع قیام اسپارتاکوس یا مزدکیان، جنبش خرم دینیان، یا جنبش بابیان، انقلاب مشروطیت و یا انقلاب بهمن را نمی‌توان صرفاً با کیفیت عقل و درایت رهبری آن‌ها و یا نظام جایگزینی که غالباً ایجاد نگشته‌اند مورد قضاوت قرار داد. این امر ضایع کردن حقانیت بسیاری و شاید تمامی این جنبش‌هاست که در سیر پرفرار نشیب حرکت جوامع به سوی آزادی و اختیار و عدالت به وقوع پیوسته‌اند! طرح قضاوت‌های مبتنی بر تحلیل‌های صرف "آزمایشگاهی" از انقلاب و دیگر قیام‌ها و شورش‌های توده‌ای در سراسر تاریخ، ما را از فهم وقوع آنان باز می‌دارد. آنالیز آزمایشگاهی برای کشف علل و عوامل وقوع شورش و انقلاب البته ضروری است. از جمله می‌توان به این نتیجه کلی رسید که وقوع انقلاب بسیار پرخرج‌تر و حتا مصیب‌بارتر از نظام موجود است. پس دیگر نباید به استقبال شورش و انقلاب برای حل معضلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شتافت. اما با همه این‌ها وقتی که شورشی خودانگیخته و یا انقلاب به وقوع پیوست، با همه این آگاهی‌ها نیز نمی‌توان با محکوم کردن آن دست روی دست گذاشت و به این سان به وظیفه سیاسی- روشنفکری خود عمل کرد.
اگر از جنبش و تحول عظیم یک ملتی عقل و درایت دقیقی طلب کنیم، باید به مفاهیمی مانند انقلاب نارنجی، مخملی یا سبز باور کنیم. این مفاهیم و این واقعیت‌ها در زمان انقلاب بهمن به هیچ وجه شناخته شده نبودند. معلوم است که امروزه نباید از هر شورش و طغیان مردمی بدون توجه به این مسایل استقبال کرد. اما اگر شورش و انقلابی رخ داد نمی‌توان آن را ناحق معرفی کرد چرا که در پیش‌گیری از وقوع آن تنها حکومت‌‌ها هستند که قادرند از پیش راه چاره را در پیش گیرند. اگر محمدرضا شاه روش استبدادی خود را آن هم به موقع و پیش از راه افتادن سیل تغییر می‌داد، جنبش اعتراضی ملت هرگز نمی‌توانسد آن به صورت یک توفان ملی فراروید. رژیم شاهی نیز می‌توانست بدون خون‌ریزی و خشونت و کشتار از وقوع انقلاب جلوگیری کند. در آن صورت نظام پادشاهی نابود نمی‌شد. و آقای رضا پهلوی ولایتعهد، به جای مهاجرت و دربدری، در جایگاه پادشاه مشروطه ایرانیان می‌توانست در زادگاهش باقی بماند.
مشروطه خواهان، برای اثبات نقش و موجوديت ستاد گونه شاهزاده پهلوی در خارج کشور، شکل‌گيری هر نوع جنبش‌ و يا مبارزات مردمی اصلاح طلبانه و آزادی‌خواهانه در داخل کشور را نا ممکن و غير واقع‌بينانه اعلام می‌کنند

بيش‌ترين تلاش سلطنت‌طلبان اين است که مهم‌ترين آثار مثبت انقلاب بهمن يعنی نفی عملی، حقوقی و قانونی استبداد سلطنتی را در رفراندم دوازده فروردين ١٣٥٧، در سايه قرار دهند. آنان اين رفراندم را در رديف کارنامه جنايات رژيم ولايت فقيه می‌گذارند. آراء بيش از نود درصد مردم ايران در آن رفراندم را ناشی از هيجانات مردمِ فريب خورده و خوش‌باوری ساده لوحانه! می‌انگارند. به طور کلی رفراندم ١٢ فروردين ٥٨ از نظر طرف‌داران رژيم پادشاهی، نا مشروع و غير قانونی و اصلاً هيچ و پوچ است. انگار هيچ رفراندمی در کشور صورت نگرفته است. انگار که هيچ برگی از تاريخ "کشور" و "جهان" ورق نخورده است!. آنان غافل از اين هستند که "مميزی"‌شان از رفراندم ٥٨ چيزی جز سانسور آشکار تاريخ معاصر و آراء هم ميهنمان خودشان نيست.
بيش‌تر طرفداران پهلوی اميدوارند که يکی از تفاوت‌های سياسی و نظری ميان "ضد انقلاب بهمن" و بخش بزرگی از اصلاح طلبان يعنی منتقدان انقلاب (و از جمله منتقدان بخش ايجابی رفراندم مزبور) را مخدوش نمايند. حرف آخرشان اين است: استبداد دينی محصول مستقيم انقلاب بهمن است!‌. يعنی انقلاب بهمن مساوی است با رژيم آخوندی! پس انقلاب بهمن ٥٧ مساوی است با فاجعه ملی!

"ضد انقلاب بهمن"، موضع سياسی و عملی طرف‌داران سلطنت پهلوی است که برای نفس وجود شورش و انقلاب ملت ايران عليه رژيم شاه حقانيتی قايل نيستند. اما همان‌هايی که انقلاب بهمن را محکوم می‌کنند، اينک خود از صميم قلب برپايی یک شورش همگانی را عليه رژيم موجود آرزو می‌کنند. غافل از اين که سيل آمد و نظام سلطنتی را نیز با خود برد. ملت ايران ديگر ظرفيتی برای سيل بنيان کن ديگری ندارد. با اين تجربه سهمگين بيداری ايرانيان، چگونه می‌توان جرأت کرد به جای باران به استقبال سيل ديگری شتافت. مشروطه خواهان کنونی از يک سو انقلاب بهمن را فاجعه می‌خوانند و از سوی ديگر در آرزوی وقوع آن در شرايط حاضر برای نابود کردن جمهوری اسلامی هستند. می‌گويند رژيم اصلاح ناپدير است و هيچ تحولی را در راه دموکراتيزه شدن برنمی‌تابد. اينان فراموش می‌کنند که مشروطه خواهان اصيل (پيروان دکتر مصدق) مبارزه می‌کردند که شاه سلطنت کند نه حکومت! آنان حتا در آستانه انقلاب بهمن پيرو همين سياست بودند. آنان طرف‌دار سيل و انقلاب نبودند. اما وقتی سيل از راه رسيد، دو دسته شدند. بخشی به رهبری دکتر شاپور بختيار دولت مشروطه را تشکيل دادند و بخش بيش‌تر آنان "دولت موقت" انقلاب را. شاهنشاه آريامهر تا ٣٧ روز مانده به سرنگونی تاريخی نظام سلطنتی، ظرفيتی برای اصلاح نداشت. دولت مشروطه دکتر بختيار فقط ٣٧ روز بر پا بود که به همراه سلطنت از هم پاشيد. مشروطه طلبان جدید، از نظر مشی سیاسی هیچ قرابتی با مشروطه خواهان زمان شاه ندارند. شرط حداقل صداقت سیاسی حکم می‌کند که با صراحت به روش سیاسی مسالمت‌آمیز آنان در مقابل سرکوب و استبداد سیستماتیک خانواده پهلوی انتقاد کنند. و یا به آن همه صبر و تحمل و زجر و تحقیرچند دهه مشروطه خواهان در حکومت‌های رضا شاه و محمدرضا شاه صدها بار آفرین بگویند.