ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 19.01.2007, 17:00
مشکلات فرهنگی ناامنی، بدگمانی و ضعف همکاری در ایران

دکتر مهرداد مشایخی
جمعه ٢٩ دی ١٣٨٥



به هر وقتی حادثه‌ای آسمانی پدیدار آید و مملکت... مضطرب گردد از جهت فتنه و آشوب و شمشیرهای مختلف و کشتن و سوختن و غارت و ظلم و... هرکه را قوتی باشد هرچه خواهد می‌کند و... کمتر کسی به امیری رسد و دون‌تر کسی عمیدی یابد و هر فرومایه‌ای باک ندارد که لقب پادشاه ـ و وزیر بر خویش نهد و... کار شریعت ضعیف گردد، و رعیت بی‌فرمان شود، و لشکریان درازدست گردند و تمیز از میان مردم برخیزد...
خواجه نظام‌الملک (در کتاب «استبداد در ایران»، حسن قاضی مرادی)

درآمد
در بخش پیشین مقاله ، موضوع نا امنی را از منظر برخی نظریه‌های روانشناختی توضیح دادیم و به کمبودهای آن‌ها برای تبیین مشکلات فرهنگی ایرانیان اشاره کردیم. عنوان شد که درک شرایط ایران محتاج نظریات جامعه‌شناختی کلان و تاریخی است. به همین خاطر، در این بخش، نا امنی را از زاویه‌ای دیگر مورد کند و کاو قرار می‌دهیم. شرایط امن (امنیت نسبی) را به شرایطی اطلاق می‌کنیم که انسان‌ها بتوانند نیازهای اساسی خود را (مادی و معنوی) در آن تامین نمایند؛ وانگهی، قادر باشند که تحقق این احتیاجات را، دست کم در آتیه نزدیک، پیش‌بینی کنند. برعکس، موقعیت ناامن، هم تامین و ارضاء نیازها را دشوار می‌سازد و هم قدرت پیش‌بینی و نظارت را از فرد و گروه سلب می‌کند: «موقعیتی که در آن، وقوع هر اتفاقی محتمل و بنابراین مخاطره‌آمیز و اضطراب‌آور است.»
تداوم چنین شرایطی و وجود نهادها و ساختارهای اجتماعی ـ سیاسی که بر بستر این نا امنی شکل می‌گیرند، خود، زمینه‌ساز یک روانشناسی جمعی می‌شود که بر اساس آن در ذهنیت افراد، جهان به شکل خطرناک و غیرقابل اعتمادی جلوه‌گر می‌شود.
در جوامع ابتدایی، که بشر در یک چالش روزمره با طبیعت قرار داشته است، طبعا ارضاء نیازها، عمدتا، در نوع ارتباط با شرایط طبیعی ـ جغرافیایی قرار داشته است. در جوامع مدرن، از نقش عوامل اقلیمی کاسته می‌شود و بر جایگاه عوامل اقتصادی، سیاسی و حقوقی افزوده می‌شود.

نقش عوامل اقلیمی ـ جغرافیایی در تاریخ ایران
پرویز پیران، جامه‌شناس ایرانی، در سلسله مقالاتی که در چند سال اخیر در نشریه «آفتاب» (چاپ تهران) به تحریر درآورد، تلاش کرد که با ارایه یک نظریه جامع در مورد ویژگی‌های تاریخی جامعه ایرانی به توضیح فرهنگ مردم ایران و ظرفیت‌های امروزی برای تغییرات سیاسی بپردازد. او نظریه خود را «ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک» نام نهاده است. همان طور که از این اسم بر می‌آید نظریه بر محور جغرافیای سیاسی استوار است. او در این نوشتار با نظریات شماری از پژوهشگران تاریخ اقتصادی ایران نظیر خانم لمبتون (Ann Lambton) و پوریا پیروز همراهی می‌کند. پیران بر این باور است که «در تمام نظریه‌هایی که در باب جامعه ایران مستقیما و یا در قالب نظام‌های شرقی عنوان شده است، نا امنی جایگاهی ویژه دارد.» (آفتاب، شماره ۱۵).
سرزمین ایران، از دیرباز، از کمبود بارندگی و طبعا عدم وجود رودخانه‌های پر آب و پرشمار در مضیقه بوده است. امروز، میزان بارندگی در ایران را ۳۰ ـ ۲۵ سانتیمتر تخمین می‌زنند. در نواحی مرکزی و جنوبی کشور این میزان به کمتر از ۲۰ سانتیمتر در سال هم می‌رسد. بیشتر خاک ایران غیرقابل کشت است و تنها حدود ۱۰ در صد آن برای کشاورزی مستعد است، مضاف بر این مشکلات، بخش‌هایی از نواحی شمالی و غربی کشور که از بارندگی بیشتری برخوردار است، به خاطر کوهستانی بودن، غیرقابل کشت هستند. تقریبا دو سوم خاک ایران را ارتفاعات بلند و کوتاه تشکیل می‌دهد. بنابراین، ایران از دیرباز، از مساحت زیر کشت نازلی برخوردار بوده است. در این مناطق، زندگی کشاورزی غلبه داشته که با اسکان یافتگی همراه بوده است. بقیه جمعیت نیز درگیر دامپروری بوده که معمولا با کوچ‌نشینی همراه می‌شده است. باید خاطرنشان ساخت که تا اوایل قرن بیستم، حدود یک چهارم جمعیت ایران درگیر شیوه زندگی ایلی و دامپروری بوده‌اند.
تاثیر این شرایط محیطی ـ اقلیمی بر ابعاد گوناگون حیات اجتماعی یعنی ابعاد زیست بومی (Ecological)، فرهنگی و سیاسی غیرقابل انکار است. صادق زیباکلام، از جمله پژوهشگرانی است که با عزیمت از این دیدگاه به تاثیر عوامل سه‌گانه پراکندگی اجتماعات، شیوه زندگی کوچندگی و عشایری، و حکومت‌های استبدادی خودکامه در توضیح تاریخی این که «ما چگونه ما شدیم» می‌پردازد. برای هزاران سال، در سرزمین ایران، سه شیوه زندگی شهری، روستایی و ایلیاتی همزیستی داشته‌اند.
تا قرن بیستم، اجتماعات شهری و روستایی (اسکان یافته)، نسبت به یکدیگر خصلتی پراکنده، منزوی و دور از هم داشته‌اند. دلیل اصلی این امر کمبود آب بوده است. زیباکلام نتیجه می‌گیرد: «مناطق اسکان یافته ایران جدا از یکدیگر در حصاری فرو رفته و به گونه‌ای پراکنده به صورت خودکفا به سر می‌بردند بدون این که ارتباطات چندانی مابین آن‌ها وجود داشته باشد. کسانی که حتی در قرن نوزدهم به ایران سفر کرده‌اند آن را مجموعه‌ای از نقاط پراکنده و دور افتاده از یکدیگر توصیف کرده‌اند که جملگی نیازهای معیشتی خود را در کل به دست می‌آوردند.» (ما چگونه ما شدیم، صفحه ۸۱). در نتیجه، حتی امروز با شهرهایی دور از یکدیگر مواجه هستیم. این شرایط سبب شده که: اول، میزان تولید و تولید مازاد بر مصرف در نظام روستایی در سطح نازلی باقی بماند و حالتی ایستا به خود گیرد: دوم، عدم ارتباط کافی میان مناطق گوناگون کشور به امر مبادله و تجارت نیز لطمه وارد آورد. این امر، به ویژه در نقاط خشک‌تر و دورافتاده‌تر کشور نمود بیشتری داشته است. سوم، خودکفایی یا نیمه خودکفایی اقتصادی در هر اجتماع کوچک امری رایج شده است.

تهاجم از درون، تهاجم از بیرون
تا آنجا که به گروه‌های ایلی و صحراگرد مربوط می‌شود، آن‌ها نیز در جستجوی آب و مراتع همواره در تحرک (ییلاق و قشلاق) بوده‌اند. این سبک زندگی مانع از تحول اجتماعی و فرایند تفکیک اجتماعی (شکل‌گیری نهادها و سازمان‌های تخصصی و حرفه‌ای) در میان صحرانشینان شده است و در عین حال به شکل‌گیری فرهنگی انجامیده که عمدتا (متکی بر) جنگاوری و سوارکاری، مقاومت در برابر دشواری‌های زندگی طبیعی و ساده‌زیستی و همبستگی نیرومند قوی بوده است. کمبود آذوقه، یا خشکسالی و یا عدم دسترسی به مراتع و چراگاه‌ها سبب می‌شد که قبایل صحرانشین هر از گاه به شهرها و روستاها (مناطق مسکونی) یورش برده و منابع آن‌ها را غارت نمایند. این رابطه که در سراسر تاریخ ایران دوام داشته است از مهم‌ترین زمینه‌های نا امنی بوده و «از جمله عوامل مهمی بود که مانع از رشد و گسترش تجارت و بسط شبکه اقتصادی در ایران گردید.»
حکومت‌ها و شهرنشینان نیز، متقابلا، در سرکوب ادواری صحرانشینان فروگذار نکرده‌اند. بدین ترتیب، صحرانشینان، «بر اسکان‌یافتگان نه به چشم دوست و یا حامی (و حتی بی‌طرف) بلکه به‌عنوان دشمن دایمی می‌نگریستند. و حمله به آبادی‌ها و دزدی‌های سر گردنه و حتی ربودن احشام و اندوخته‌های کشاورزی و زر و سیم اسکان یافتگان جزیی از مبارزات آنان محسوب می‌شده است.» (استبداد در ایران، شیرزاد کلهری)، بدین‌گونه است که طی قرن‌ها و هزاره‌ها، موضوع بقا در شرایط دشوار و ناامن به مساله محوری حیات ایرانیان بدل شده است. رضا بهنام، جامعه‌شناس ایرانی، از این شرایط غیرقابل پیش‌بینی به‌عنوان «قطعیت در بی‌اطمینانی» (Certainty of Uncertainty) نام می‌برد و آن را تنها عامل قطعی زندگی ایرانیان معرفی می‌کند. (در کتاب Cultural Foundations of Iranian Politics). تاریخ ایران سرشار است از حملات گسترده قبایل صحرانشینن (ایرانی) به شهرها، سرنگون کردن حاکمان و جایگزین ساختن آن‌ها. تا به قدرت رسیدن سلسله پهلوی، تمامی خاندان‌های حکومتی در ایران پس از سال هزار میلادی مبنای قبیلگی داشتند: از غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان گرفته تا مغولان و ایلخانان، قبایل گوناگون ترک و ازبک و تاتار، و بعد آق‌قونیلو و قره‌قونیلو و صفویان و افشاریه و زندیه و قاجاریه. بسیاری از این قبایل از خارج از سرزمین ایران به کشورمان هجوم بردند. بدین ترتیب، هجوم از درون، با هجوم از پیرامون تلفیق شده است و در نهایت، سبب از میان رفتن ادواری دستاوردهای اقتصادی و فرهنگی و مدنی در این سرزمین شده‌اند. موقعیت جغرافیایی ایران، در تقاطع راه‌های تجاری میان آسیا، شمال آفریقا و اروپا، نیز در فراهم آوردن انگیزه تهاجم نیروهای صحرانشین بسیار موثر بوده است. در مجموع، مهم‌ترین حملات تاثیرگذار را می‌توان به شرح زیر بیان کرد: تهاجمات آشوری‌ها و بابلی‌ها؛ حمله اسکندر مقدونی در عصر هخامنشیان؛ حملات مکرر رومی‌ها به پارتیان؛ ایران دوره ساسانی که به دست اعراب مسلمان فتح شد؛ هجوم قبایل ترک زبان و ترکمن مختلف برای یک دوره نزدیک به هزار سال؛ حمله مغول و تاتارها و عثمانی‌ها و افغان‌ها. در قرن‌های نوزدهم و بیستم عامل جدید استعمار و استعمار نو نیز به این مجموعه افزوده می‌گردد (اگرچه همواره با جنگ و تهاجم نظامی همراه نبوده است). زیباکلام بر این نظر است که مقارن با روی کار آمدن صفویه، در ایران بیش از ۲۰ حکومت مختلف محلی در حال جنگ بودند. دیگر صاحب‌نظران، از چیزی نزدیک به هزار و ۲۰۰ جنگ مهم در تاریخ ایران یاد کرده‌اند. اگرچه سلاطین اولیه صفوی موفق به برقراری یک حکومت مرکزی نیرومند شدند، ولی این شرایط فقط تا اوایل قرن هجدهم دوام آورد. با حمله افغان‌ها به ایران در سال ۱۷۲۲ میلادی، صفویه منقرض و ایران مجددا عرصه تاخت و تاز ملوک‌الطوایفی گردید؛ و کشور دگربار وارد چرخه‌ای از آشوب، جنگ، نا امنی و بی‌ثباتی شد. چنان که، بسیاری از شهرهای پیشرفته ایران ویران شدند و جمعیت خود را از دست دادند. به‌عنوان مثال جمعیت اصفهان از حدود ۶۰۰ هزار نفر به ده هزار نفر تقلیل پیدا کرد. به جز دوره کوتاه زیر حاکمیت کریم خان (۱۷۷۹ ـ ۱۷۵۰) این شرایط نابسامان ادامه پیدا کرد.
جواد طباطبائی، دوره‌ای را که با شکست ایران در جنگ چالدران آغاز می‌شود و با شکست در جنگ ایران و روس پایان می‌یابد ـ یعنی از آغاز فرمانروایی صفویان تا اوایل دوره قاجار ـ‌ «دوره انحطاط تاریخی و زوال اندیشه در ایران» خطاب می‌کند. طباطبائی می‌نویسد:‌«دوره‌های طولانی جنگ، نا امنی و آشوب و سده‌های زوال اندیشه همه امکانات اندیشه‌ای خردورزانه را به تحلیل برده بود.» ولی شوربختانه، این سه سده، درست با هنگامی مقارن بود که اروپایی‌ها وارد عصر نوزایی و تحولات فکری، فرهنگی و اقتصادی خود شدند. متاسفانه ایران، یعنی نظام فرهنگی و سیاسی آن، نتوانست خود را با این تحولات نظام جهانی همراه و همگام کند:
«... جدال جاذبه تجدد از سوی مغرب‌زمین و دافعه آن از سوی ایران زمین در تاریخ این کشور نزدیک به سه سده طول کشیده است و در این سه سده، ایران‌زمین در وسوسه تجدد [بود؛] در برخی دهه‌های این دوره، اما بیشتر پای در گل سنت، اندیشه‌ای خلاف زمان و استبداد ایلی و قبیله‌ای، نیروهای زنده و زاینده فرهنگ و تمدن خود را بر باد فنا داده است. (سید جواد طباطائی، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران).
دیگر پژوهشگران ایرانی نیز، با وجود تفاوت دیدگاه در علت امر، بر همین باورند که ایران در دوره‌ای از تاریخ خود، از حوالی قرن هفدهم، نتوانست با جهان «غرب» همگام شود و از رقابت باز ماند. کاظم علمداری، در کتاب خود «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» نیز با همین پرسش رو به‌رو است ولی پاسخ او، توسعه نظام سرمایه‌داری در اروپا است که سبب جهش ناگهانی آن‌ها گردید. در همین حال، ایران درگیر همان شرایط نا امن و بی‌ثبات خود است و تحولی در فرهنگ و اقتصاد و تفکر علمی صورت نگرفته است.
در همان دوره صفویه، نا امنی گریبان درباریان را نیز رها نکرد. گزارش‌های بی‌شماری از شکنجه‌ها، قتل‌عام‌ها، کور کردن‌ها، اخته کردن‌ها، برادرکشی‌ها و نظایر آن در میان پادشاهان ایران موجود است، نظام‌الملک، هدف این‌گونه رفتارها را چنین بیان می‌کند:‌«کس را زهره آن نباشد که به حکومت طمع کند.» یک تاجر ونیزی که از ایران دیدن می‌کرد، درباره شاه اسماعیل گفته است:
«... سپس وی روی به تبریز نهاد. در آنجا، با هیچ مقاومتی روبه‌رو نشد. با این همه بسیاری از مردم شهر را قتل‌عام کرد. حتی کسانش، زنان آبستن را با جنین‌هایی که در شکم داشتند کشتند، گور سلطان یعقوب و بسیاری از امیرانی را که در نبرد دربند شرکت کرده بودند نبش کردند و استخوان‌هایشان را سوختند. ۳۰۰ تن از زنان روسپی را به صف آوردند و هر یک را به دو نیمه کردند. سپس ۸۰۰ تن از ملازمان را که در دستگاه الوند پرورش یافته بودند سر بریدند. حتی همه سگان تبریز را کشتار کردند و مرتکب بسیاری فجایع دیگر شدند.» ‌(شیرزاد کلهری، استبداد در تاریخ ایران)
همایون کاتوزیان در همین باب می‌نویسد: «در ایران بعد از اسلام و طی قرن‌هایی که به متحد شدن دوباره ایران در دوره صفوی انجامید، همین سنت برقرار بود. تاریخ صفویان نیز سرگذشت بی‌پایانی است از قتل و کور کردن اعضای خاندان سلطنتی، بگذریم از دیوانیان و مردم عادی، برای نمونه اسماعیل دوم به وسیله بستگانش به قتل رسید، محمد خدابنده را کور کردند و عباس اول حتی یکی از پسران خود را سالم نگذاشته بود که بتواند به‌عنوان جانشین به تخت بنشیند...» (اقتصاد سیاسی ایران).
در مورد قساوت و روش‌های افراطی شاه عباس گفته شده است:‌«او پادشاهی سخت‌گیر بود و از آنجا که این سخت‌گیری با خودکامگی توام شده بود، گاه از محدوده تامین مصالح قدرت سیاسی فراتر می‌رفت، سخت‌گیری شاه عباس در فرمانروایی و کشورداری تا حدی بود که حتی فرزندان خود را کشت یا کور کرد. او شهره شدن سرداران و بزرگان کشور را به هیچ‌وجه تحمل نمی‌توانست کرد...» (طباطبائی).
در دوره قاجار نیز شرایط چندان متفاوت نبود. در مورد بی‌رحمی‌های آغا محمد خان قاجار بسیار گفته و شنیده شده است. هم چنین، در این دوره، از «فلک کردن کدخداها» و «اعدام کلانتر» و «پوست کندن» متمردان و نافرمانان از جمله روش‌های ارعاب در عصر قاجار بود. دقیقا در دوره‌ای که اروپا و آمریکای شمالی وارد مدار حکومت قانون، دموکراسی و امنیت اجتماعی می‌شدند، ایران هم چنان با فرهنگ و مناسبات خودکامگی قبیله‌ای دست به گریبان بود. علی رضاقلی بر این نظر است که امنیت باید از درون فرهنگ و روابط اجتماعی بیرون آید و بعدا از طریق نهادهای حکومتی تنظیم شود و جنبه اجرایی پیدا کند وگرنه ره به جایی نمی‌برد. ولی ایرانیان، معمولا امنیت اجتماعی را معکوس درک می‌کنند:
مردم و حاکمیت «امنیت اجتماعی» را به معنی وسیع کلمه، با نظمیه، امنیه، کلانتری، دادگاه‌های کیفری، زندان، شکنجه و کشتار عوضی گرفته‌اند. مردم از آن جهت در اشتباهند که هر بار که می‌خواهند از «نا امنی اجتماعی» خلاصی یابند و بر آن بشورند، ابتدا به این‌ها حمله‌ور می‌شوند، در حالی که این‌ها خود معلول عوامل اجتماعی‌اند. حاکمیت نیز از آن جهت در اشتباه است که می‌خواهد با این وسایل امنیت برقرارکند. آنچه تاریخ گذشته ما گواهی می‌دهد، [این که] نه آن موفق شده است و نه این. (جامعه‌شناسی نخبه‌کشی).

ادامه دارد