ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 12.11.2006, 10:22
بگذار گل همبستگی ملی آزاديخواهان ايران بشکفد

جمشيد طاهری‌پور
يكشنبه ٢١ آبان ١٣٨٥

در بوته‌ی تجربه

نمی‌دانم به گوش شما هم خورده يا نه؟ اين "نشست"‌های ما که بی دردسری از "برلين" به "لندن" رفتيم، حالا وسط راه "لندن"- "پاريس" توی دست انداز افتاده! دستاورد بزرگ "نشست"‌های ما ارائه طرحی از "گفتمان بدون هژمونی" و نمونه‌ای از همبستگی ملی در راه مبارزه برای دست يافتن ايران به دموکراسی بوده است. جمعی از دموکراتهای جمهوريخواه و دموکراتهای معتقد به پادشاهی مشروطه گرد هم آمديم و فعاليتی را آغاز کرديم که غايت آن تشکيل "نهاد ملی" اتحاد آزاديخواهان ايران است. نهادی که می‌تواند جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران را نمايندگی کند و جايگزين دموکراتيک و سکولار حکومت دينی را عرضه دارد، جايگزينی که قادر است دروازه‌های کشور را به روی پيشرفت و پيشروی امروزين بگشايد و به ملت ايران موقعيتی ببخشد در خورد تمدن و فرهنگ افتخار آميز سه هزارساله‌ی آن.
حالا آن دست انداز که اشاره شد چيست و چکار بايد بکنيم تا گردونه‌ی "نشست" را از دست انداز بيرون بياوريم؟ موضوع اين گفتار من است و پيداست که من فکرو ذکرهای خودم را می‌نويسم، يعنی سخنگوی کسی نيستم. چاره انديشی است که تنها با نقد و نظر ديگران راه به جائی تواند برد.

"نشست"‌های ما اجتماع آدم‌های هم‌انديش نبود. ما می‌دانستيم در بسياری زمينه‌ها که اساسی هم هستند متفاوت می‌انديشيم. قرب و ارج ما در همين برسميت شناختن تفاوت‌ها بود و ما بر اين نظر بوديم تفاوت و اختلاف عيب و نقص نيست، مايه زايائی و شکوفائی است. پس ظهور اختلاف، بخودی خود امری طبيعی و همزاد "نشست"‌های ماست، بعلاوه "نشست"‌های ما تجمع آزاد و داوطلبانه بوده. در "برلين" ٣٥ نفر بوديم و در "لندن" ٨٠ نفر. کسانی از شرکت کنندگان می‌توانند در تجربه‌ی خود، اين "نشست"‌ها را موافق افکار و علايق خود نيافته باشند و حتی از آن سرخورده و نوميد و رويگردان شده باشند. چنين اتفاقاتی در نزد ما مجاز است و ما هرکس را در افکار و علايق‌اش مختار و آزاد می‌شناسيم و چون سازمان و ساختاری در کار ما نبوده و نيست، ياس و رويگردانی‌هائی از اين دست، حديث مکرر و مکدر "انشعاب" نيز به حساب نمی‌آيد. اما يک چيز بوده و هست و تا زمانی که در ما باقی و جاری است؛ ما هستيم و خواهيم بود و ادامه کاری ما در گروی آن است! آن چيز چيست؟ ما بر سر اصول و موازينی به توافق رسيديم. بنيادی که "نشست"‌های ما را شکل داد توافق و فقط هم توافق روی اصول و موازينی بود که در "بيانيه برلين" آمد و "نشست لندن" نيز بر آن مهر تأئيد گذاشت. من اين اسناد را طرح يک گفتمان بدون هژمونی ارزيابی می‌کنم. تا هر زمان و تا هر تعداد آدم‌هائی هستند که به توافق روی آن اصول و موازين وفادار و پايبند باقی مانده‌اند، معنايش تداوم "نشست"‌های "برلين" و "لندن" است و اتفاقا" من فکر می‌کنم هر دست اندازی که پيش بيايد و ما از آن عبور کنيم چون ما را شفاف تر می‌کند، مايه افزونی اعتماد به ما خواهد بود چون ما را در آن کس که هستيم می‌شناساند. شناخت و شناسائی اصيل در بوته‌ی تجربه بدست می‌آيد و مردم وقتی به تجربه ببينند ما اصيل هستيم به گفتار و کردار ما التفات بيشتر نشان می‌دهند.

دست انداز

نمی دانم شما سلسله گزارش‌های مرا از "نشست لندن" که زير عنوان؛ ("نشست لندن": تدارک دموکراسی برای ايران) در همين "ايران امروز" نشر يافت، خوانده‌ايد يا نه؟ من طی آن گزارش‌ها از نگرانی سخن گفته بودم که کردار يک گروهبندی در آن نشست در من برانگيخته بود. آن گروهبندی می‌کوشيد نظرات خود را به زور رأی و رأی‌کشی بر کرسی مراد بنشاند در حاليکه روش کار ما تقويت همسخنی و تفاهم بر پايه اصل توافق بود.
فعالين اين گروهبندی خود را سرخورده از احزاب و جمعيت‌های موجود مونارشيک نشان می‌دادند و آشکارا حامل اين تمايل بودند که از "نشست لندن"، سمتگيری بتراشند در راستای تشکيل يک پايگان و سازمان سياسی تحت رهبری مونارشيک! تمايل و طرز عمل هژمونی‌طلبانه‌ی گروهبندی ياد شده، که نخستين بار در "نشست لندن" حضور پيدا کرده بودند، در نقطه‌ی مقابل سلوک دموکراتيک و سمتگيری هژمون گريز "نشست برلين" بود و من آن را نگرانی‌آور و حتی خطرناک ارزيابی کردم.

دو ماه پيش در اتاق پالتاک تارنمای "نشست لندن" شرکت داشتم. کمتر از ٤٠ نفر بوديم و قرار بر اين بود فعاليت "هيأت هماهنگی" منتخب "نشست لندن" مورد نقد و بررسی قرار گيرد. راست‌اش من خود را برای نقد و نظری آماده کرده بودم و از جمله ؛ عدم شرکت برخی از اعضای اين هيأت در اجلاس‌های آن و نيز کمبود تحرک و ابتکار در اين هيات موارد مورد انتقاد من بود. در موضوع اخير می‌خواستم بگويم که تعلق خاطر به سازمان سياسی که با آن مربوط و مرتبطيم نبايد طوری باشد که بيم و گريزی را که احياناً رهبری آن سازمان از "نشست"‌های ما دارد به درون "کميته همآهنگی" سرريز کند و آن را از تحرک و ابتکار ممکن نيز، باز دارد. باری! تا نوبت صحبت به من برسد ٦ تا ٨ نفری صحبت کردند که تقريبا" همه‌شان از فعالين همان گروهبندی بودند و من از خلال ايراد و اعتراض‌شان به کميته همآهنگی و به خصوص از پيام‌هائی که رد و بدل می‌کردند و روی صفحه‌ی مونيتور ظاهر می‌شد و من می‌توانستم بخوانم، متوجه شدم مسأله‌ی دوستان چيز ديگری است، چيزی بکلی بيگانه با ماهيت و هدف "نشست"‌های ما! اين بود که نوبت صحبت که به من رسيد انتقادهايم را کنار گذاشتم و اين حرف‌ها را زدم: گفتم؛ اين "روح جديد" و اين "خون تازه" که شما می‌گوئيد بايد به هيأت همآهنگی تزريق شود لطفاً با صراحت و بدون رودروايسی بگوئيد معنايش چيست؟ من اين جور فهميدم که شما می‌گوئيد نشست‌های ما بايد پايگان سياسی باشد برای رهبری مونارشيک ايران، می‌گوئيد اين "نشست"‌های ما بايد اجلاس‌های مشاوره‌ی سياسی برای آقای رضا پهلوی باشد و بايد سمت ما اين باشد يک سازمان سياسی درست کنيم تحت رهبری ايشان! خانم‌ها و آقايان! اين‌ها وهم و خيال است و هيچ ربطی به ما و نشست‌های برلين و لندن ندارد. اگر شما با اين فکر و خيال‌ها به نشست‌های ما تشريف آورديد، ناخوانده و عوضی آمديد! اعتقادات و فکر و خيال‌های شما محترم! ما هيچ دعوا و مرافعه‌ای با شما نداريم. حرف ما اين است خيلی خوب می‌کنيد به سمت و سوی خود صراحت داده‌ايد، اما لطفاً بنام خودتان و نه بنام ما و دوم خود را متشکل کرده‌ايد خيلی خوب است ما مخالف تشکل هيچ گرايشی نيستيم، اما لطفاً قصدتان موازی‌سازی نباشد! قدم شما هم بالای چشم، نماينده‌ی شما می‌تواند در نشست‌های ما حضور و شرکت داشته باشد اما فقط يک شرط دارد: بايد قواعد بازی دموکراسی را بپذيرد، به اصول کار ما و به اصل توافق پايبند باشد و اهداف و سمتگيری ما را به ترتيبی که در اسناد نشست‌های ما آمده احترام بگذارد، نه اين که آنها را تخطئه، مسخ و مصادره به مطلوب بکند. شما در بيان مخالفت خود با اهداف و سمتگيری‌های ما آزاد هستيد، هم در درون ما و هم در بيرون ما. همچنين مختار و آزاد هستيد در راه اهداف خود تلاش بکنيد و آن چيزی را تشکيل بدهيد که مطلوب و مورد نظر شماست. نشست‌های ما اهداف ديگری دارد که بکلی متفاوت با هدف شماست؛ ما معتقد به گفتمان بدون هژمونی هستيم که اصل توافق قادر به شکل بخشيدن به آن است و بر اين پايه در راه اتحاد آزاديخواهان ايران می‌کوشيم با هدف رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور. و از اينجاست که می‌گوئيم "نشست"‌های ما نه پايگان سياسی برای سلطنت‌طلبان ايران است و نه پايگان سياسی جمهوری‌خواهان. "نشست"‌های ما پايگان سياسی جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران است. ما به اين جنبش تکيه داريم و بس. جنبشی كه در آن هم جمهوريخواهان و هم مشروطه‌طلبان حضور دارند و فعاليت می‌كنند. و حرف آخر هم اين که ما در "نشست"‌های خودمان نه کمبود رهبر داريم و نه حرص و ولع رهبری، اعلام هم کرده‌ايم که ما داعيه رهبری نداريم. رهبری جنبش مردم نيز از بالا، خود خواسته و فرمايشی نمی‌شود، تازه مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد می‌ترسد! ملت ديگر رهبر و پيشوا نمی‌خواهد، نهاد ملی رهبری جنبش مردم در پيوند با مردم و در بستر مبارزات آنها شکل می‌گيرد و ما در همين مسير قرار داريم ، ما می‌کوشيم تسهيل کننده‌ی رهبری جنبش مردم ، تسهيل کننده‌ی شکل گيری نهادی سکولار و دموکراتيک برای آن باشيم.

از ماست که بر ماست!

حداقل از زمان سعدی عليه الرحمه اين آموزه در ميان بوده که: "سخن بهنگام بايد گفت"! در ميان دوستداران آقای رضا پهلوی من انگشت شمار آدم می‌شناسم که با مسائل تماس سالم و صحيح دارند! جنبش مونارشيک ايران مثل ديگر بخش‌های اپوزسيون به آفات و بيماری‌هائی مبتلاست که راه را بر دموکراسی برای ايران فرو می‌بندد. من بنا به تجربه ديده‌ام موثرترين راه درمان آفات و بيماری‌هائی از اين دست، توانائی شناخت و باز شناخت آنها توسط رهبران و شجاعت و عزم استوار‌شان برای رفع و درمان آنها است. اين کار با بازنگری نقادانه صورت می‌پذيرد.
اصلی‌ترين مطالبه‌ی دموکرات‌های ايران از آقای رضا پهلوی، بازنگری نقادانه‌ی حکومت سلطانی خاندان پهلوی از سوی اوست. اين مطالبه تا امروز بی‌پاسخ مانده است! اين صداها که رضا پهلوی را پيشوا و رهبر سياسی می‌خواهد، برخاسته‌ای از امتناع آقای رضا پهلوی از بازنگری نقادانه‌ی حکومت سلطانی پهلوی است و قبل از هرکس خود او را که پادشاهی مشروطه را آرمان سياسی جنبش مونارشيک ايران اعلام می‌دارد زير علامت سوأل می‌برد! گرايشی که دوست دارد آقای رضا پهلوی رهبری سياسی را بدست گيرد و يا سخنگوی "نهاد ملی" باشد، ضد موازين مشروطيت و ضد دموکراسی است. از چنين گرايشی حکومت سلطانی سر بر خواهد افراشت و نه پادشاهی مشروطه که در آن "شاه"، نماد ملی و مقامی تشريفاتی است که مشروط به قانون سلطنت می‌کند نه حکومت. رضا پهلوی حرمت‌اش در اين است که کماکان از دموکراسی برای ايران دفاع کند، فراتر رفتن او از اين حد و حدود، همه‌ی حرمت او را در نزد آزاديخواهان ايران فرو می‌ريزد و همانگونه که چند بار ديده، داعيه‌ی رهبری و يا حتی اتخاذ سمتگيری سياسی به ترتيبی که او را در موضع سياسی و اجتماعی يک گروهبندی اجتماعی و سياسی معين قرار دهد، موقعيتی را که در پی آن است تا از او يک شخصيت فراگروهی و ملی بسازد بکلی زايل خواهد کرد.
از من می‌پرسند اگر مردم بخواهند چی؟ می‌گويم مگر ياد نگرفته‌ايد که هر چيز مردم بخواهند الزاماً درست و قابل تأئيد نيست! مگر "بختيار" يادتان رفته! اگر دو فردای ديگر جمعيتی به خيابان بريزند و رضا پهلوی را، نه پادشاه مشروطه؛ بلکه پيشوا و رهبر ملت و مملکت بخواهند، دموکرات‌های اصيل وظيفه‌شان است با اين خواست به مخالفت بر خيزند.

پيش خود فکر می‌کنم کودکی سياسی خود را پشت سر گذاشته‌ام. از اين منظر به ايران که نگاه می‌کنم می‌بينم آلترناتيو شدن آقای رضا پهلوی در برابر حکومت دينی هم برائت تاريخی دارد و هم توجيه سياسی. اين را به اين دليل می‌نويسم که باز و بی رودروايستی با يکديگر گفتگو کنيم. هم من و هم شما می‌دانيم که دموکراسی در ايران – به آن ترتيب که ما می‌انديشيم و می‌طلبيم- چه به لحاظ اجتماعی و چه به لحاظ فرهنگی و سياسی از قوت و توان نازلی بر خوردار است . به مطالبات جنبش دموکراسی خواهی ايران که نگاه می‌کنم می‌بينم اساس خواست زنان و جوانان و دانشجويان و کارگران و روشنفکران ايران خلاص شدن از شر حکومت اعتقادی و دينی است . يعنی خوب که دقت کنيم توده‌ی نيروهای شرکت کننده در جنبش دموکراسی خواهی اساسی‌ترين مطالبه‌شان حکومت عرفی است که کاری به امور شخصی و دخالتی در حيطه‌ی اجتماعی زندگی‌شان نداشته باشد. اگر با واقع‌بينی سياسی به سطح و عمق جنبش دموکراسی خواهی کنونی ايران نگاه کنيم و جرئت اين را داشته باشيم که به وضعيت اسفبار و خودکرده‌ی ما جمهوريخواهان اذعان کنيم و به ويژه ببينيم که هيچ طيفی از جمهوريخواهان اعتمادی بر نمی‌انگيزد که اگر قدرت را بدست بگيرند حکومت‌شان اعتقادی و کم و بيش دينی و ايدئولوژيک نخواهد بود! متوجه می‌شويم که همين آقای رضا پهلوی از نقطه نظر استقرار حکومت عرفی و غير اعتقادی و غير ايدئولوژيک و امروزين و غرب‌گرا- در معنای مثبت- پر شانس‌ترين و قابل اعتمادترين آلترناتيو است. خاندان پهلوی با همه‌ی نقص و ايرادها نماد و نماينده‌ی حکومت عرفی در ايران است و همين خاطره و ارثيه‌ی تاريخی سرچشمه‌ی نيرو برای رضا پهلوی است. اما از اين سرچشمه دو گونه نيرو می‌تراود! که در سرشت و ماهيت در تقابل با يکديگر قرار دارند. گونه‌ی نخست دموکرات‌های جمهوريخواه و دموکرات‌های معتقد به نظام پادشاهی مشروطه‌اند که نگاه‌شان به آينده‌ی ايران است و به نيروهای مدرن و نسل‌های جوان کشور متکی هستند. آنها با ملاحظه‌ی واقعيت‌های ايران نيک دريافته‌اند، که بزرگترين تضمين برای دموکراسی در فردای ايران، همسخنی، همفکری، همکاری و بالاخره تشکيل وفاق و همبستگی ملی همه‌ی نحله‌های سياسی خواهان دموکراسی، يعنی دخيل در جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران، در يک نهاد ملی و در همين امروز‌شان است. هر اندازه در امروز و در اين مرحله‌ی تدارک و تکوين تحول، ميان جمهوريخواهان و مشروطه‌طلبان سلوک و توافق دموکراتيک و وفاق ملی گسترده‌تر و عميق‌تری شکل گيرد، تحول دموکراتيک در فردای ايران گستره و عمق بيشتری خواهد داشت و از يک دموکراسی نمايشی يا آمرانه در فاصله‌ی دورتری خواهد بود و چه بسا به تشکيل دولت/ملت بيانجامد.

اما گونه‌ی دوم نيروها، کسان و گرايش‌هائی هستند که به گذشته و نيروهای اجتماعی به پايان آمده تکيه دارند، چشم به خاطره‌ی حکومت سلطانی خاندان پهلوی دوخته‌اند و اميد و اتکاء‌شان به اين ارثيه است. پس با "نشست"‌های ما بطور عنودانه‌ای مخالفت می‌ورزند و عاقل‌هاشان، به ما و "نشست"‌های ما بعنوان دکور نگاه می‌کنند. ما از چشم جناب ايشان کاتاليزور هستيم که هر کدام مورد مصرف و تاريخ مصرفی داريم! و در مجموع فايده‌ای که داريم اين است که اولاً امريکا را تشويق و ترغيب به حمايت از جنبش مونارشيک ايران می‌کنيم و دوم مشروعيت سياسی و اعتبار مردمی برای رضا پهلوی فراهم می‌آوريم.

به اشاره می‌گويم و می‌گذرم که صورت پارادوکسيکالی هم از همين رويکرد وجود دارد که خود را جمهوريخواه و دشمن آشتی‌ناپذير خاندان پهلوی می‌شناسد و به اعتبار ساختار استبدادی ذهن و سمتگيری عقب مانده و سنت گرايانه‌اش، در راه اتحاد آزاديخواهان ايران مانع می‌تراشد ، تلاش‌های ما را تخطئه، بدنام و تحقير می‌کند و از آن رويگردان و گريزان است و اين در حالی است که هم در طيف جمهوريخواه و هم در طيف مشروطه‌خواه، خيل آزاديخواهانی وجود دارند که به هر دليل با نشست‌های ما مخالفت می‌ورزند و حاضر نيستند در تلاش‌های ما سهيم شوند. من به مخالفت‌های اينان با چشم تر می‌نگرم و فقط می‌گويم؛ مثل زمستان سال ٥٧، در غفلت ضد تاريخ فاجعه‌زائی بسر می‌برند!

"نشست برلين" و "نشست لندن" - به طور روشن و متقن اثبات می‌کند که وقتی ميان سوسيال دموکراسی و ليبرال دموکراسی وفاق شکل می‌بندد، چه اندازه نقش متحول کننده در فرهنگ سياسی ايران می‌تواند ايفا بکند. تلاش‌های ما در همين مدت کوتاه منجر به تقويت فرهنگ دموکراتيک در اپوزسيون ايران و بويژه در جنبش مونارشيک ايران شده است و گروه‌های دگرانديش سياسی را تشويق کرده که در راه تفاهم، سلوک و مدارا و همکاری اهتمام بورزند. ما نمادی شده‌ايم از سياستی که ايران را برای همه‌ی ايرانيان می‌خواهد و از اين رهگذر به يکی از استوارترين ارکان فرهنگ استبدادی که ايرانيان را به خودی و غيرخودی تقسيم می‌کند، ضربت کاری وارد آورده‌ايم.
دستاورد ديگر بی‌اعتبار کردن قاطع سياست و فرهنگ، "وحدت کلمه" با روح "پيروی" بوده، ما اين توفيق را مديون روش دموکراتيک خود در تنظيم روابط و مناسبات ميان خود بر اساس برسميت شناختن تفاوت‌های يکديگر، احترام متقابل و شکل بخشيدن همسخنی و همکاری بر پايه‌ی اصل "توافق"، هستيم. اين دستاوردها فوق العاده با اهميت هستند و ما موظفيم به جد از آنها پاسداری کنيم. علايق، افکار و اعمالی که "نشست"‌های ما را پايگان سياسی و يا زير مجموعه‌ای از دفتر سياسی و رهبری آقای رضا پهلوی می‌خواهد، نه تنها همه‌ی اين دستاوردها را بر باد می‌دهد بلکه فرهنگ استبدادی را پوشش تازه‌ای داده و آنرا مقاوم‌تر می‌کند.

در بالا و... از پائين

اصالت يک گرايش در اين است که بطور مستمر خود را تجديد و در تراز تازه‌ای باز می‌آفريند. اين دست‌انداز که ما در انديشه‌ی عبور از آن هستيم، نقص و ايراد‌های ما را قابل فهم‌تر کرده است و از اين بابت از دوستان معترض سپاسگزار بايد بود. بار ديگر اثبات می‌شود که در هر نفی ، ايجابی پنهان است و هر نقد و نظری حاوی هسته‌ای از حقيقت است. من فهرست‌وار برخی نقص و ايرادها را بر می‌شمارم:
"نشست لندن" بيشتر نمادين بود. مجلس دعوتی بود از چند صاحب نام در فرهنگ و انديشه و سياست باضافه‌ی جمعی که در اکثريت خود فعالين ناشناخته و کم تجربه‌ای بودند که مطابق سليقه و طرز فکر و قصد و نيت دعوت کننده، دعوت شده بودند! هيچ معيار سنجيده‌ا‌ی در کار نبود و مجموع ترکيب اجلاس، تناسب چندانی با اهداف و موقعيت سياسی "نشست لندن" نداشت. اجتماعی بود که در فضای آن اين روح سنگينی می‌کرد: "نشستيم و گفتيم و برخاستيم!". هسته‌ی اصلی ابتکار کنندگان "نشست برلين" کوشيد از اين اجتماع نمونه‌ای از تدارک دموکراسی برای ايران بيافريند و حدوداً نيز موفق بود، اما اين موفقيت پايه و اساس استواری نداشت و ندارد.
سست بنياد بودن "نشست"‌های ما چند علت و اساس دارد؛ اولاً نظريه‌ی مدون راهبردی ندارد و اين در حاليست که اين "نشست"‌ها بنوبه‌ی خود بهترين جلوه و تبلور آن تحول دموکراتيک است که در اذهان و افکار ما ايرانيان پيدا شده. من اطمينان دارم که هسته‌ی اصلی ابتکار کننده‌ی اين "نشست"‌ها توان آن را دارد که نظريه راهبردی خود را ارائه کند. من بسهم خود تلاش‌هائی کرده‌ام اما می‌بينم تو گوئی آواز در بيابان است! چون تقريباً هيچ نقد و نظری دريافت نکرده‌ام تا به آنها بيان جامع‌تری ببخشم. بايد ياد آوری کنم يک حرکت هر اندازه اصيل تا زمانی که تبين تئوريک و نظری پيدا نکرده؛ کور و بی‌جان است و توان آنرا ندارد اذهان و قلوب انسان‌ها را متوجه‌ی خود سازد و اين در حالی است که فکر وقتی به درون مردم رفت، نيرو می‌شود و به حرکت، توان دگر گون ساختن می‌بخشد.
ثانياً عنصر "نمايندگی" در اين نشست‌ها ضعيف و تا آن اندازه ضعيف است که می‌توان گفت غايب و از آن خالی است. منظورم اين است که تعيين انديشگی و تشخص سياسی بيشتر شرکت کنندگان گم و ناپيدا بود! آدم می‌بايد با چراغ می‌گرديد تا کسی را پيدا کند! معلوم نيست چه تعداد از آنها که آمده بودند "بيانيه نشست برلين" را خوانده بودند؟ آيا با کليت آن موافق بودند تا در نشستی که ادامه دهنده‌ی راه آن بود شرکت کنند؟ من نپرسيدم و نمی‌دانم اما حدس می‌زنم تعدادی از آنان آواز دهل از دور شنيده بودند! اين وضعيت را پارادوکسی شکل داده که راه درمان دارد؛ ما می‌خواهيم همه‌ی نحله‌های آزاديخواه ايران را، با حفظ شخصيت مستقل‌شان و احترام به تفاوت‌ها و تمايزاتی که دارند، در يک نهاد ملی گرد بياوريم اما در جمع ٣٠ تا ٨٠ نفره‌ی خودمان آن تشخص و رسميت تفاوت را نداريم که اگر فلان کس فلان حرف را می‌گويد بی‌پرده پوشی همه بدانند؛ جمهوريخواه است يا مشروطه‌طلب! بنظر من يک راه نزديک شدن به عنصر نمايندگی و رفع پارادوکس ياد شده، تشکيل دو فراکسيون جمهوريخواه و مشروطه‌خواه ، با تمام رسميت و علنيت آن است. اما در امتداد اين راه آن گام که استوار برداشتن و پيگير پيمودن‌اش، عنصر نمايندگی را در ما متحقق می‌سازد؛ شرکت فعال در" تشکيل گروه‌های پشتيبان" و متکی کردن "نشست"‌های ما به فعالين آزاديخواه ايران است که در فاصله و انفصال از رهبری احزاب و سازمان‌های "اپوزسيون" فعاليت می‌کنند.

از همان شروع، هم در "نشست برلين" و هم در "نشست لندن" گفته‌ام ما بايد هر کوششی را که از دست ما بر می‌آيد، بکنيم تا با رهبران سازمانها و احزاب "اپوزسيون" ديدار و گفتگو کنيم و بستری فراهم بياوريم برای ديالوگ، همفکری و همگامی و جلب مشارکت آنان در نشست‌های ما، اما – و همه‌ی سخن بر سر اين اما است!!- اما نيروی اصلی اتحاد آزاديخواهان ايران و تشکيل نهاد ملی که ما در پی آنيم، رهبری احزاب و سازمان‌های سياسی اين "اپوزسيون" موجود نيست! نيروی اصلی؛ صدها و هزاران فعال در جنبش دموکراسی خواهی ايران هستند که در فاصله و انفصال با تشکل‌های بی‌رمق و سترون "اپوزسيون" فعاليت می‌کنند. ما چشم‌مان بايد روی اين نيرو باشد و اتکاء ما هم بايد روی اين نيرو باشد. اين نيرو همان کسانی هستند که در داخل مرز‌های کشور ٨ هزار N.G.O را با چنگ و دندان و ايستاده و سينه‌خيزان راه می‌برند و در برون مرز، با هزار و يک ابتکار خود را سر پا و سر زنده و فعال نگاه داشته‌اند و سوخته دل و پريش احوال و دل نگران ميهن و مردم خود هستند. هر شهر دنيا را که اين چند مليون ايرانی رانده از وطن را پناه داده نگاه کنيد، رسانه‌ای، محفلی، کانونی يا جمعی از اين سوته‌دلان را می‌بينی که مشتاق پشتيبانی و پيوستن به برآمدی هدفمند برای پايان دادن به بلای حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور‌ند. در سياست بايد چشم بينا و گوش شنوا داشت و آن صورت را ديد و آن صدا را شنيد که به آينده تعلق دارد و آنگاه هر اهتمام و ابتکار را بکار بست تا آينده توان پيدا کند و چيرگی بيابد. ارج و احترام هر شرکت کننده در "نشست"‌های ما با اين ميزان بايد سنجيده شود که چه اندازه با نيروها و گرايش‌های بالنده در ارتباط و در آميخته است و در چه سطح و با چه کيفيتی آنها را نمايندگی می‌کند. پروژه‌ای که ما را به نتيجه می‌رساند و نقشه‌ی راه ماست، ارتباط و تحکيم پيوند با اين نيروهای فعال و بالنده و تقويت و تشکيل گروه‌های پشتيبان است. من در اين تجربه شرکت دارم و بويژه بعد از "نشست لندن" بر دامنه‌ی ارتباط‌های خود افزوده‌ام. همين ماه پيش در جمع ده، دوازده نفره‌‌ای از ايرانيان آزاديخواه برون مرز که خود را "پشتيبانان" می‌خوانند و جويا و پويای گسترش ثمر بخش فعاليت‌های خوداند، گفتم:

"پشتيبانان" يک عنوان فروتنانه است و در برابر تبختر علامگی و داعيه رهبری که مرض رايج در اپوزسيون است يک سرمشق ارائه می‌دهد. اما نکته‌ی با اهميت‌تر تعريف خود در پيوند با مردم ايران و جنبش آنهاست. ميزان موفقيت نيز در ميزان ارتباط و جلب نظر مساعد هموطنان حی و حاضر ما- بويژه زنان و جوانان هموطن- در شهرهائی است که در آن زندگی و کار می‌کنيم."

نگاه مسلط در "نشست"‌ها و "هيأت همآهنگی" ما، "نگاه به بالا" است و به همين جهت نيز نقشه راه ندارد. تماس با اين و آن "رهبر" و ديدار و گفتگو با نماينده‌ی فلان حزب و بهمان سازمان و آخر سر دعوت از آدم‌های دم دست و دوست و رفيق برای"نشستن و گفتن و برخاستن" خوب است ، خيلی هم خوب است اما خواهشاً اسم اين را "نقشه راه" نگذاريم چون نقشه راه نيست و به همين دليل نيز فراخوان شکيبائی و صبر و حوصله تا اين که رهبران "اپوزسيون" موافقت بفرمايند و نمايندگان درشت‌ترين احزاب و سازمان‌های "اپوزسيون" در "نشست"‌های ما حضور پيدا کنند، دعوت به انفعال و بی‌عملی است و ياس و اعتراض بر می‌انگيزد و حق هم دارند اعتراض کنند. من هميشه کسانی را که قدم اول را درست و حسابی بر نداشته خواهان قدم صدم‌اند نکوهش کرده‌ام. نابخردانه‌ترين کار اينست که ما "نشست"‌های خود را همان نهاد ملی اتحاد آزاديخواهان ايران بخوانيم. اين ورشکسته کردن خود، به تقصير و به دست خود‌مان است. اما فراخوان شکيبائی بايد همراه باشد با نمودن راهی که از آدم‌ها تلاش بيشتر و ابتکار بيشتر طلب کند و به آنها امکان دهد که به تجربه‌ی خود ببينند که به غايت و مقصود، هر روز نزديکتر می‌شوند.

تداوم حيات ثمربخش و فراگير شدن و تحقق اهداف "نشست"‌های ما در گروی شکل‌گيری جنبش همبستگی آزاديخواهان ايران- يعنی حرکت و همت آن پرشمار هزاران از جنس همين چند ده، دوازده نفری که در هر شهر و ايالتی هستند از پائين است. شکل گيری چنين جنبشی تدارک مقدمات و فراهم آوردن امکانات لازم برای بر ساختن "نهاد ملی" است. اتحاد آزاديخواهان ايران در درآميزی "نشست"‌های ما با گروه‌های "پشتيبانان"، که خود بنياد‌ند و با ابتکار خود تشکيل شده و می‌شوند؛ شکل می‌بندد و پديدار می‌شود. حال به چه صورت؟ تصور کنيد طی يک سال آينده در پنج شهر آلمان، پنج نمونه‌ی "پشتيبانان" شکل بگيرد و در نظر آوريد طی سه تا پنج سال آينده، صد تا نظير "پشتيبانان" آلمان در صد شهر جهان بوجود آمده باشد که در شعاع فعاليت خود با هموطنان‌مان و نيز نيروهای دموکراسی خواه کشور ميزبان در ارتباط است، - "پشتيبانان" در داخل کشور بحث جداگانه‌ای می‌طلبد که من در اينجا نمی‌آورم- اين يعنی "اپوزسيون" تولدی ديگر يافته، از بيماری رسته، از لاک خود بدر آمده، از دموکراسی‌خواهی در گفتار به دموکراسی‌خواهی در کردار گذر کرده، با جنبش مردم پيوند خورده و به نيروی سالم و برومندی فراروئيده که می‌تواند کمر تفرقه را بشکند. نمايندگان اين صد تا "پشتيبانان" که بنحو دموکراتيک انتخاب شده‌اند هر وقت و هرکجا جمع بيايند، اجلاس آنها کنگره‌ی موسس "نهاد ملی"؛ سازمان اتحاد آزاديخواهان ايران خواهد بود. يادمان باشد همه‌ی کسانی که قله‌های بلند را فتح کرده‌اند روزی در دامنه ايستاده بودند و از دامنه راه افتادند.

*
ايده‌ی مرکزی فراهم آوردن يک بنيان استوار برای نهاد ملی اتحاد آزاديخواهان ايران، با نگاهی آزادمنشانه ، مردم دوست ، ميهن‌خواه، واقع‌گرا و عقلانی است. همه‌ی آزاديخواهان ايران از اين تفرقه که دامنگير ماست در رنجند و به اتحاد می‌انديشند. من انديشه خود باز می‌گويم که الهامی از رنج همگانی است! بگذار گل اتحاد آزاديخواهان ايران بشکفد ، بگذار همبستگی ملی ببالد و کارآمد شود، بگذار توافق و وفاق در نگاه هر ايرانی آزاديخواه جلوه‌ی بايسته، نوظهور و خود ويژه‌ی فرديت وی را پيدا کند:

- "پشتيبانان"؛ تجمع آزاد، و داوطلبانه‌ای‌ست از ايرانيان با گرايش‌ها و ديدگاه‌های گوناگون نظری و سياسی که می‌کوشند همفکری و همکاری‌های خود را بر اساس توافق دموکراتيک گسترش داده و تعميق ببخشند.
- "پشتيبانان" اهتمام اصلی خود را اين می‌شناسد که از چهار ديوار محافل در خود بيرون بجهد، رشته‌های ارتباط خود را با مردم هموطن استحکام ببخشد و احساس مسئوليت ميهنی و مدنی را در خود و ديگران بارور و بارورتر سازد.
- "پشتيبانان" مکتب و مدرسه‌ی سلوک دموکراتيک و پرورشگاه انديشه و عمل مبتنی بر دموکراسی، آزاديهای مدنی و حقوق شهروندی و حقوق بشر است. تدارک دموکراسی و حاکميت ملت است در امروز، برای فردای ايران!
- "پشتيبانان"؛ ادامه و مؤلفه‌ای از جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران است و می‌کوشد اهداف و خواست‌های اين جنبش را بازتاب داده و به شناسائی و پشتيبانی هر چه گسترده‌تر و موثرتر آن در ميان ايرانيان و نيروهای دموکراسی خواه و صلح طلب شهر- ايالت کشور ميزبان مساعدت برساند.
- "پشتيبانان" در دفاع از مبارزات گروههای مردم ايران، در اعتراضات مسالمت‌آميز و فعاليت‌های روشنگرانه و افشاگرانه، پيرامون سرکوبگری‌های رژيم و موارد نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی و آزادی‌های مدنی و سياسی از جانب آن، با هدف آشکارتر کردن ماهيت حکومت دينی که ناقض حاکميت ملت است، شرکت می‌کند و به سهم خود در برپائی و گسترده‌تر کردن دامنه‌ی آنها کوشا خواهد بود. کوشش ما متوجه‌ی گسترده‌تر کردن فعاليت روشنگرانه، گسترش مخالفت ايرانيان با حکومت دينی و استبداد برآمده از آن و پشتيبانی نيرو بخش از مبارزات مردم ايران برای پايان دادن به جمهوری اسلامی، برای استقرار دموکراسی، حقوق بشر و دست يافتن به حاکميت ملت است.
- "پشتيبانان" ؛ با الهام از شعار محوری و خواست مرکزی جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران داير بر "ايران برای همه‌ی ايرانيان"، در راه اتحاد همه‌ی آزاديخواهان ايران- مستقل از آرمان سياسی-شان- گام می‌سپارد و هدف آن کمک به فراگير شدن جنبش همبستگی ملی برای دموکراسی، حقوق بشر و رفراندم در ايران است.
- "پشتيبانان" يک تشکل سراسری نيست، سازمان پايه و منطقه‌ای‌ست؛ تجمع ايرانيان در محدوده‌ای‌ست که در آن کار و زندگی می‌کنند و دارای ساختار بوروکراتيک از آن نوع که در سازمان‌های سياسی اپوزسيون معمول است، نمی‌باشد. "پشتيبانان" بجای ساختار از سامانه برخوردار است. يک مرکز همآهنگی و حفظ ارتباط دارد که بنا به ضرورت با يک تا سه نفر اداره می‌شود که منتخب نشست عمومی است. تصاميم آن در نشست عمومی بر اساس روح توافق و بر پايه آرای اکثريت افراد شرکت کننده در نشست عمومی اتخاذ می‌شود و تقسيم کار و قبول وظايف و مسئوليت‌ها برای اجرای ابتکارات و تصاميم، بر اساس اصل مشارکت در سطح داوطلبان صورت می‌پذيرد که با رأی اکثريت قطعيت پيدا می‌کند. در کليه موارد ياد شده، دارندگان حق رأی کسانی شناخته می‌آيند که سند پايه- تعريف "پشتيبانان" و کليت اصول و موازينی را که در منشور آن صراحت می‌يابد- را پذيرفته و بدان متعهد هستند.

***

کميته همآهنگی "نشست لندن" فراخوانی برای برگزاری يک اجلاس مشورتی داده است. پيشنهاد می‌کنم اجلاس مشورتی روی بيانيه‌ای توافق کند که به اهداف و سمتگيری "نشست برلين" و "نشست لندن" قطعيت و شفافيت بيشتری می‌بخشد و نيز پيشنهاد می‌کنم قطعنامه‌ای در ضرورت طراحی "نقشه راه" به تصويب برساند که از صاحبان طرح می‌خواهد جهت دست يافتن به توافق در اين زمينه در "نشست پاريس"، در مهلت مقتضی طرح پيشنهادی خود را به کميته همآهنگی تسليم دارند.

10.11.06