ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 13.09.2006, 8:07
آمریكا و همزیستی با جمهوری اسلامی

دكتر حسين باقرزاده
سه‌شنبه ٢١ شهریور ١٣٨٥ – ١٢ سپتامبر ٢٠٠٦
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

هم‌زمان با پنجمین سالگرد حادثه تروریستی ١١ سپتامبر، تحولات جدیدی در كیفیت برخورد آمریكا با جمهوری اسلامی به چشم می‌خورد كه حاكی از یك بازنگری استراتژیك آمریكا در رابطه با ایران است. اكنون برنامه «تغییر رژیم» ایران از سوی آمریكا به كنار گذاشته شده است، گزینه عملیات نظامی علیه ایران هنوز در دستور كار قرار دارد - ولی تنها در حد بمباران‌های هوایی، امكان نوعی از همزیستی با جمهوری اسلامی (پیش و پس از حمله نظامی) مطرح شده است، و نیروهای اصلاح‌طلب بهترین امید آمریكا برای تغییر در داخل ایران بشمار می‌روند. آمریكاییان ظاهرا به دلیل شرایط جهانی و شكست سیاست‌های جنگ‌طلبانه خود در خاورمیانه‌ به این بازنگری تن داده‌اند. ولی رژیم جمهوری اسلامی با توجه به این تحولات، بیش از هر زمان دیگر از آغاز دهه جدید به ادامه حیات خود اطمینان یافته و بدون نگرانی از واكنش جامعه جهانی به سركوب خود افزوده است.

چهار سال و اندی پیش كه رییس جمهور بوش از ایران در ردیف عراق و كره شمالی به عنوان «محور اهریمنی» یاد كرد طرح دیگری‌ در میان بود. نومحافظه كاران مشاور آقای بوش نقشه جدید «خاورمیانه بزرگ» را در دست داشتند و امیدوار بودند پس از افغانستان در فاصله نزدیكی به حساب عراق و ایران برسند و این نقشه را تكمیل كنند. طرح مربوط به عراق در فاصله كمتر از یك سال مطابق برنامه پیش رفت، و آقای بوش همراه مشاوران نومحافظه كارش «پیروزی» خود را جشن گرفتند. تجربیات بعدی، اما، نشان داد كه این جشن كمی زودرس بوده است، و از آن هنگام به بعد هرفاجعه جدید در عراق و اندونزی و اسپانیا و انگلیس و افغانستان و فلسطین و لبنان و اسراییل و ده‌ها نقطه دیگر، استراتژیست‌های آمریكایی را به بازنگری نقشه خاورمیانه بزرگ واداشته است. و امروز نه فقط از این نقشه دیگر سخن چندانی نمی‌رود و بلكه سردمداران كاخ سفید با اشاره به تجربه چند ده ساله جنگ سرد از آغاز دوران مشابهی در رابطه با «بنیادگرایی اسلامی» خبر می‌دهند.

به عبارت دیگر، اگر پنج سال پیش مشكل جهانی در تروریسم، و آن هم در سازمانی به نام القاعده و دو سه كشور خاورمیانه‌ای (به اضافه فرضا كره شمالی)، خلاصه می‌شد و قرار بود كه این مشكل در فاصله كوتاهی با كاربرد قوه نظامی ابرقدرت آمریكا ریشه‌كن شود و بهشت موعود «دموكراسی»‌ تمامی خاورمیانه را در بر بگیرد، امروز بسیاری از غربیان و به خصوص آمریكاییان به این نتیجه رسیده‌اند كه این پدیده و بنیان ایدئولوژیك آن یعنی بنیادگرایی عالمگیر‌تر از آن است كه بتوان به سادگی آن را از سر راه برداشت. به عكس، آنان باید برای ده‌ها سال با این پدیده سر كنند تا همانند «كمونیزم»ی كه بر محور اتحاد جماهیر شوروی شكل گرفته بود این پدیده نیز به مرگ طبیعی خود از بین برود. در این میان، هم‌چون دوران جنگ سرد، كشورهای غربی به این بسنده خواهد كرد كه حد اكثر تلاش خود را به كار ببرند تا جامعه خود را از گزند این پدیده در امان نگه دارند و آرزوی شكست و نابودی آن را در كوتاه مدت در سر نپرورانند.

به این ترتیب، طرح «كنار آمدن» با جمهوری اسلامی، به عنوان یك قطب اصلی بنیادگرایی، در محافل غربی و از جمله آمریكایی قوت گرفته است. مبتكران این طرح استدلال می‌كنند كه راهی نظامی برای از بین بردن بنیادگرایی وجود ندارد، و هرگونه ماجراجویی نظامی علیه ایران به شیوه آن چه كه در افغانستان و عراق رخ داد (كه در موفقیت آن نیز بسیار جای تردید وجود دارد) تنها به گسترش بنیادگرایی و حربه آن، تروریسم، می‌انجامد. از این رو، از دید اینان چاره‌ای جز این نیست كه وجود رژیم جمهوری اسلامی به عنوان یك «واقعیت» پذیرفته شود و غرب به نوعی همزیستی با آن تن دهد. مشكل اصلی غرب با جمهوری اسلامی البته به انگیزه‌های واقعی آن در فعالیت‌های هسته‌ای‌اش مربوط می‌شود. ولی حتا در این مورد نیز برخی از تحلیلگران غربی تا آن جا پیش می‌روند كه می‌گویند غرب اگر موفق نشود از راه‌های مسالمت‌آمیز از اتمی شدن ایران جلوگیری كند شاید لازم باشد جمهوری اسلامی دارای سلاح اتمی را نیز به عنوان یك واقعیت بپذیرد و با آن به نحوی كنار بیاید.

بخش اخیر البته از سوی حكومت بوش و متحدان آن (اسراییل و بریتانیا) به صورت كامل پذیرفته نشده است. یعنی مقامات آمریكایی آماده شده‌اند كه تا حد ممكن به گفتگو با رژیم ایران تن دهند و انواع مشوق‌ها را برای واداشتن جمهوری اسلامی به قطع فعالیت غنی‌سازی اورانیوم به آن عرضه كنند، ولی حاضر نیستند یك ایران اتمی تحت سلطه جمهوری اسلامی را تحمل كنند و بلكه برآنند تا بهر قیمتی كه لازم است از پیدایش آن مانع شوند. از این رو، در ماه‌های اخیر حكومت بوش انعطاف بیشتری در مورد گفتگو با رژیم ایران از خود نشان داده‌است، و حتا در این روزها كه جمهوری اسلامی پس از انقضای ضرب الاجل سازمان ملل باز نغمه گفتگو را سر داده است مقامات آمریكایی نیز در این مورد كوتاه آمده‌اند. البته بخشی از این تاكتیك برای قانع كردن چین و روسیه به عدم كارآیی سیاست گفتگو با ایران اتخاذ شده است، ولی بخشی نیز به تغییر سیاست كلی آمریكا با ایران بر می‌گردد. در هر صورت، كاربرد حربه نظامی علیه ایران در شرایطی كه ممكن است این امر به تثبیت بیشتر رژیم حاكم از یك سو و گسترش موج تروریسم از سوی دیگر منجر شود گرچه قطعی است ولی گزینه اول آمریكاییان نیست و آنان ترجیح می‌دهند كه پیش از آن همه راه‌های غیر نظامی را بیازمایند.

از این رو در صورت شكست راه‌های‌ گفتگو (كه تقریبا قطعی است) و بی‌اثر بودن قطعنامه‌های سازمان ملل، باید حمله نظامی آمریكا و متحدان آن به ایران را كه به منظور ضربه زدن به تأسیسات هسته‌ای ایران صورت می‌گیرد قطعی دانست. ولی كمتر كسی انتظار آن را دارد كه این ضربات به سقوط رژیم جمهوری اسلامی منتهی شود. به عكس، چنین حمله‌ای گرچه ممكن است توان نظامی و اتمی رژیم را كاهش دهد، ولی شواهد زیادی وجود دارد كه از نظر داخلی علاوه بر ضربات و خسارات سنگین انسانی و مالی موقعیت رژیم را مستحكمتر خواهد كرد. نتیجه اخیر البته از دید غرب و آمریكاییان كه نگرانی اصلی‌شان یك جمهوری اسلامی اتمی بوده است اهمیتی نخواهد داشت، و پذیرفتن چنین رژیمی‌ منهای خطر اتمی شدن آن به عنوان یك «واقعیت موجود» برای غرب بسیار ساده‌تر خواهد بود.

اتخاذ این سیاست البته به معنای آن نیست كه آمریكاییان از خواسته تغییر رژیم ایران كاملا دست كشیده‌اند. خطر بنیادگرایی و تروریسم از دید غرب شدیدتر از آن است كه بتوان با یكی از قطب‌های آن به سادگی به همزیستی مسالمت‌آمیز پرداخت. مسئله این است كه غرب به تدریج به این واقعیت می‌رسد كه راه حل نظامی برای این كار وجود ندارد. از این رو آمریكا اگر موجودیت جمهوری اسلامی را به عنوان یك واقعیت تحمل می‌كند در عین حال به دنبال راه‌هایی غیر نظامی برای تغییر رژیم نیز می‌گردد. و آمریكاییان ظاهرا به این نتیحه رسیده‌اند كه بهترین امید برای تغییر در ایران نیروهای اصلاح‌طلبند. حمایت آمریكاییان از نیروهای اصلاح‌طلب در سال‌های اخیر و تلاش برای برقراری ارتباط با آنان جزئی از این سیاست بشمار می‌رود. موقعی كه آقای بوش از ایران به عنوان یكی از سه عضو «محور اهریمنی» یاد می‌كرد آقای خاتمی رییس جمهور اسلامی ایران بود. او در آن موقع سعی داشت راه گفتگو با آمریكا را باز كند، ولی حكومت بوش آن را رد می‌كرد. ولی امروز آقای بوش دستور می‌دهد كه همه گونه تسهیلات و حمایت‌ها و حفاظت‌های امنیتی لازم برای سفر همان آقای خاتمی به آمریكا تأمین شود، و خود با دنبال كردن سخنان آقای خاتمی در این جا و آن جا تلاش دارد كه چیزهایی در مورد ایران «یاد بگیرد». این امر شاید بیش از هر چیز دیگری چرخش قاطع سیاست آمریكا در مورد ایران در پنج سال گذشته را نشان می‌دهد.

رژیم جمهوری اسلامی، با توجه به سیاست جدید آمریكا و این اشارات كه جهان غرب آماده است تا حضور جمهوری‌ اسلامی را به عنوان یك واقعیت موجود بپذیرد، با حس اعتماد و اطمینان بیشتر سیاست‌های‌ سركوبگرانه خود را تشدید كرده است. رژیم می‌داند كه با سرگرم كردن جامعه جهانی به مسئله غنی سازی می‌تواند (و توانسته است) مسئله حقوق بشر در ایران را به حاشیه براند و با بی‌باكی‌ بیشتر به سركوب خود ادامه دهد. درگذشت دو زندانی سیاسی در شرایط مشكوك در فاصله چند هفته، افزایش اعدام‌ها، و تشدید اختناق كه در این هفته با تعطیلی چند نشریه اصلاح‌طلب دیگر همراه بود نمونه‌هایی از این سركوب بی‌باكانه بشمار می‌روند. رژیم با اصرار بر ادامه سیاست غنی‌سازی، مردم ایران و جهان غرب را به گروگان گرفته است: احتمال پذیرش خواست شورای‌ امنیت از سوی رژیم ایران بسیار ضعیف است و اگر چنین كاری صورت بگیرد رژیم تضمین‌های‌ زیادی برای ادامه حیات خود و چشم‌پوشی غرب از نقض حقوق بشر در ایران مطالبه خواهد كرد. و اگر چنین نشود و رژیم به برنامه غنی‌سازی خود ادامه دهد، حمله نظامی‌ غرب به تأسیسات اتمی و نظامی‌ ایران تقریبا قطعی است (به خصوص اگر شورای‌ امنیت نتواند تحریم مؤثری را سازمان دهد). در هر صورت، مردم ایران هزینه اصلی این سیاست‌های متقابل غرب و رژیم جمهوری اسلامی را به صورت افزایش سركوب، تحریم‌های اقتصادی و یا حمله نظامی باید بپردازند. افق بسیار تاریكی در آینده نزدیك در انتظار مردم ایران است.

در این میان، اپوزیسیون جمهوری اسلامی باید خود را با واقعیت‌های‌ جدید وفق دهد و سیاستی‌ متناسب با آن پیش بگیرد. آنان كه برای تغییر رژیم به دخالت مستقیم آمریكا در ایران دل خوش كرده بودند اكنون باید دریافته باشند كه آمریكا دیگر چنین سیاستی را دنبال نمی‌كند. از سوی دیگر، اپوزیسیون مستقل و دموكرات باید بداند تا آن‌گاه كه نتواند بدیل معتبری در قامت و سطح ملی عرضه كند جدی‌ گرفته نخواهد شد، و غرب (به شمول آمریكا) به نیروهای‌ اصلاح‌طلب درون یا حاشیه نظام برای‌ تغییرات (و لو جزئی) در رفتار و سیاست‌های جمهوری اسلامی دل خواهد بست به این امید كه شاید یك رفسنجانی یا خاتمی بار دیگر قدرت را به دست گیرند و روابط «معقول‌تری» با جهان غرب برقرار كنند. در این میان، اپوزیسیون دموكرات دو وظیفه سنگین تبلیغی نیز بر عهده خواهد داشت: در سطح خارجی، تلاش برای‌ این كه مسئله نقض حقوق بشر وجه المصالحه توافق‌های‌ بین المللی غرب با رژیم ایران قرار نگیرد، و در سطح داخلی، توضیح این نكته به مردم ایران كه سیاست اتمی‌ رژیم نتیجه‌ای جز افزایش اختناق داخلی، تحریم اقتصادی و یا حمله نظامی و احیانا تثبیت بیشتر رژیم نخواهد داشت - وظایفی سترگ بر دوش اپوزیسیونی كه هنوز در گیر جدل‌های گروهی است و در خم یك كوچه به دنبال پیدا كردن دلایل كار نكردن خود می‌گردد...