ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 28.08.2025, 10:15
بازگشت تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران

شاهرخ بهزادی

مکانیسم ماشه یا «اسنپ‌بک» و بازگشت تحریم‌های شورای امنیت و اتحادیه اروپا علیه ایران

نافرجام ماندن گفت‌وگوهای روز سه‌شنبه ایران با تروئیکای اروپایی در ژنو می‌تواند ابزار لازم حقوقی را در اختیار سه کشور اروپایی عضو برجام بگذارد تا برای فعال کردن مکانیسم ماشه علیه ایران اقدام کنند. فعال شدن این مکانیسم در شورای امنیت با بازگشت همه تحریم‌های پیشین شورای امنیت و اتحادیه اروپا علیه ایران همراه خواهد بود. بازگشت تحریم‌ها، اقتصاد به‌زانو‌نشسته ایران را در وضعیت بسیار بدتری قرار خواهد داد. واکنش بازار و نرخ ارز و بورس و انتظارات تورمی در این روزها در ایران نشان می‌دهد که در صورت بازگشت تحریم‌های شورای امنیت، وضعیت به‌مراتب دشوارتر و بدتری در انتظار اقتصاد ایران است. آنچه مهم است و باید در نظر گرفت این است که بازگشت تحریم‌های شورای امنیت می‌تواند دامنه تحریم‌های فراسرزمینی آمریکایی و همچنین بازگشت تحریم‌های اروپایی علیه ایران را تشدید کند. اجرای تحریم‌های بین‌المللی وضعیت را به‌گونه‌ای خواهد کرد که حداقلِ روابط موجود ایران هم دچار بحران می‌شود. بازگشت قطعنامه‌های تعلیق‌شده شورای امنیت همچنین این مجوز را به آمریکا و متحدانش می‌دهد که همه وسایل نقلیه ایرانی از جمله کشتی و خودرو و همچنین اشخاص ایرانی را در هر نقطه جهان، خارج از مرزهای ایران مورد بازرسی قرار دهند.

در فردای نشست روز سه‌شنبه در ژنو، بسیاری از ناظران اعتقاد دارند که فعال کردن مکانیسم ماشه در این هفته بسیار محتمل است. در همین راستا، لارنس نورمن، خبرنگار وال‌استریت ژورنال در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «اگر قرار باشد که مکانیسم ماشه این هفته فعال شود، به‌احتمال بسیار زیادی روز پنج‌شنبه اتفاق می‌افتد و اگر مکانیسم ماشه فعال نشود، می‌توان نتیجه گرفت که یا اوضاع به‌طور چشمگیری تغییر کرده یا تمدیدی در کار خواهد بود.» به گفته وی، احتمال کنار گذاشتن مکانیسم ماشه بدون تمدید، در این مقطع بسیار ناچیز است. همچنان این امکان وجود دارد که مکانیسم ماشه فعال شود، اما در جریان فرایند ۳۰ روزه، بر سر تمدید آن، توافق شود. «این موضوع به ایران بستگی دارد.»

به‌هرحال، بدون تلاش‌های مقدماتی ایران در جهت تحقق شروط سه کشور اروپایی، تمدید فعال کردن مکانیسم ماشه امکان‌پذیر نیست: نخستین شرط، ازسرگیری همکاری ایران با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است و دومین شرط، مذاکره با آمریکا برای نیل به توافقی که جایگزین برجام شود. در مورد شرط نخست، رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، روز سه‌شنبه ۲۶ اوت در گفت‌وگو با شبکه فاکس‌نیوز گفت: «ما در حال گفت‌وگو با مقام‌های ایرانی هستیم. اکنون نخستین گروه از بازرسان آژانس به ایران بازگشته‌اند و در حال آماده‌سازی برای ازسرگیری [بازرسی‌ها] هستیم.» درباره مذاکره با آمریکا، عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی روز چهارشنبه اعلام کرد تهران همچنان آماده مذاکره است، اما فقط در صورتی که واشنگتن تضمین دهد در طول گفت‌وگوها هیچ حمله نظامی علیه ایران انجام نخواهد شد. در همین راستا، استیو ویتکاف، فرستاده ویژه دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا در غرب آسیا نیز روز سه‌شنبه گفت: «ما این هفته نشست‌های مفصل درباره غزه، ایران و درگیری بین روسیه و اوکراین برگزار خواهیم کرد.» وی گفت که امیدوار است پیش از پایان سال جاری میلادی پرونده‌های ایران، جنگ اوکراین و جنگ غزه حل‌وفصل شوند. با توجه به موارد یادشده، تمدید زمان فعال کردن مکانیسم ماشه شاید امکان‌پذیر باشد. اما تمدید زمان فعال کردن مکانیسم ماشه باید به تصویب شورای امنیت برسد. در این راستا تروئیکای اروپایی پیش‌تر آمریکا را برای تمدید شش‌ماهه مکانیسم ماشه در صورت تحقق شروط یادشده، در جریان گذاشته است.

سه کشور اروپایی عضو برجام: آلمان، فرانسه و بریتانیا حدود پنج هفته پیش در نامه‌ای به شورای امنیت سازمان ملل اعلام کردند که اگر تا پایان ماه اوت هیچ راه‌حلی برای گشایش مذاکره در مورد برنامه هسته‌ای ایران پیدا نشود، آماده‌اند تا «مکانیسم ماشه» را علیه ایران فعال کنند.

از سوی دیگر، عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، روز جمعه گذشته در تماس‌های تلفنی جداگانه با وزرای امور خارجه بریتانیا، فرانسه و آلمان و نیز با مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، مشروعیت تلاش‌های این کشورها برای فعال‌سازی «مکانیسم ماشه» در شورای امنیت سازمان ملل را زیر پرسش برده بود. در همین راستا، وزارت امور خارجه ایران در بیانیه‌ای رسمی اعلام کرده بود که عباس عراقچی صلاحیت سه قدرت اروپایی را برای چنین اقدامی رد کرده و نسبت به پیامدهای هرگونه تلاش در این زمینه هشدار داده است.

جمهوری اسلامی می‌گوید که سه کشور اروپایی «عملاً عضویت خود در برجام را زیر پرسش برده‌اند». ایران در حمایت از این موضع، استدلال می‌کند که قدرت‌های اروپایی پس از خروج ایالات متحده از توافق در سال ۲۰۱۸، در عمل از اجرای وعده‌های اقتصادی که بر اساس توافق مورد انتظار ایران بوده است، کوتاهی و قصور کرده و اخیراً، در طول جنگ ژوئن علیه ایران و تخریب سایت‌های هسته‌ای این کشور، مواضع خصمانه‌ای علیه ایران اتخاذ کرده بودند.

افزون بر این، تهران گفته بود که پیشنهاد اروپا پایدار نیست. از یک طرف، ایران اصرار داشته است که ایالات متحده تضمین کند که در طول مذاکرات به جمهوری اسلامی حمله نخواهد شد. اما چنین شرطی، در صورت برآورده شدن، احتمالاً به تعهد تهران به واشنگتن بستگی دارد. کشورهای اروپایی نمی‌توانند چنین تضمینی را از طرف واشنگتن ارائه دهند و تهران نمی‌تواند بدون تعامل با ایالات متحده آن را به دست آورد. در مورد شرایط اول و دوم، در حالی که امکان افزایش تعامل با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی وجود دارد، ایران احتمالاً ذخایر اورانیوم غنی‌شده خود را که از نظارت بین‌المللی خارج شده‌اند، یکی از نقاط اصلی اهرم فشار خود می‌داند. باز هم، بعید است که این اهرم فشار را در ازای تعلیق شش‌ماهه مکانیسم ماشه از دست بدهد.

با این وجود، در نهایت، طرفین توافق کردند که مذاکرات در سطح معاونان وزرای امور خارجه، روز سه‌شنبه گذشته، ۲۶ اوت در ژنو برگزار شود. نشستی که تنها یک هفته پیش از انقضای مهلت اروپا برای فعال کردن مکانیسم ماشه برگزار شد. از نگاه بسیاری از تحلیل‌گران، سه کشور اروپایی از چند ماه پیش خود را برای چنین اقدامی آماده کرده بودند. اروپا قبلاً، یعنی حدود ۵ هفته پیش شرایطی را برای تمدید مهلت مکانیسم ماشه اعلام کرده بود. این شرایط شامل ازسرگیری همکاری‌های ایران با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و آغاز مجدد مذاکره با آمریکا برای نیل به توافق جدیدی که جایگزین برجام شود. این شرایطِ اروپا نشان می‌دهد که سه کشور اروپایی خود را دیگر یک طرف مذاکره قابل قبول در مورد برنامه اتمی ایران نمی‌دانند و انجام چنین مذاکراتی بین ایران و آمریکا را ضروری می‌دانند.

طبق مفادِ توافق اتمی ایران با قدرت‌های بزرگ در وین، مکانیسم ماشه، سازوکاری است که به شرکت‌کنندگان در این توافق اجازه می‌دهد تحریم‌های تعلیق‌شده توسط برجام را دوباره علیه ایران اعمال کنند. امکان استفاده از این سازوکار در ۱۸ اکتبر سال جاری منقضی می‌شود. با توجه به اینکه در این تاریخ، محدوده ۱۰ ساله توافق اتمی ایران با قدرت‌های بزرگ عملاً پایان می‌یابد، سه شرکت‌کننده اروپایی (متشکل از فرانسه، آلمان و بریتانیا) اعلام کرده‌اند که ترجیح می‌دهند پیش از آنکه توانایی اعمال مجدد تحریم‌ها را از دست بدهند، این مکانیسم را فعال کنند، تا در صورت عدم انجام اقدامات قابل توجه از سوی ایران، امکان بازگرداندن محدودیت‌ها و کنترل‌ها بر برنامه هسته‌ای ایران را داشته باشند. در همین راستا، آنها هشدار داده بودند که اگر ایران امتیازات قابل توجهی ندهد، روند بازگرداندن چندمرحله‌ای تحریم‌ها را تا پایان هفته آخر ماه اوت آغاز خواهند کرد.

کوروش احمدی، دیپلمات پیشین جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل در این باره می‌گوید: «در یک چیز نباید تردید کرد و آن اینکه طرف غربی اجازه نخواهد داد که مهلتِ بازگشتِ قطعنامه‌های [تعلیق‌شده] علیه ایران در شورای امنیت سپری شود و این کار انجام نشود. چرا که در این صورت، نه‌تنها بازگشتِ قطعنامه‌های قبلی منتفی می‌شود، بلکه مطابق بند ۸ قطعنامه ۲۲۳۱ این قطعنامه نیز مختومه شده و برنامه اتمی ایران از دستور کار شورای امنیت خارج خواهد شد. در چنین صورتی البته در آینده، ارجاع پرونده ایران از سوی شورای حکام آژانس می‌تواند دوباره پرونده ایران را به دستور کار شورای امنیت بازگرداند، اما، تصویب قطعنامه‌های جدیدی علیه ایران ممکن است با توجه به مخالفت یا تردد چین و روسیه دیگر مثل قبل امکان‌پذیر نباشد.»

ناظران بین‌المللی برنامه اتمی ایران می‌گویند که اعلام ضرب‌الاجل پایان ماه اوت برای فعال‌سازی «مکانیسم ماشه» از سوی تروئیکای اروپایی به این دلیل است که برای روند اجرایی این سازوکار ۳۰ روز زمان لازم است و ریاست دوره‌ای (ماهانه) شورای امنیت از ماه اکتبر آینده به عهده روسیه است و سه کشور اروپایی در نظر دارند اقدام خود را با سهولت بیشتری در ماه سپتامبر و در زمان ریاست دوره‌ای کره جنوبی به نتیجه برسانند.

سازوکار حل اختلاف در برجام و مکانیسم ماشه «اسنپ‌بک»

بند ۳۶ و ۳۷ برجام به موضوع حل اختلاف بین اعضای امضاکننده توافق اتمی وین ارتباط دارد. در بند ۳۶ پیش‌بینی شده است هر یک از طرف‌های توافق می‌توانند به کمیسیون مشترک شکایت کنند، و این کمیسیونِ برجام برای حل‌وفصل موضوع پانزده روز فرصت دارد؛ مسائل حل‌وفصل نشده به کمیته وزرای امور خارجه کشورهای عضو برجام ارجاع داده می‌شود، که آنها نیز پانزده روز دیگر فرصت دارند. سپس کمیسیون مشترک برجام پنج روز دیگر فرصت دارد تا مسئله را حل‌وفصل کند. اگر پس از این فرایند ۳۵ روزه، طرف شاکی هنوز راضی نباشد و بر ادامه شکایت خود اصرار داشته باشد، موضوع به عنوان «مصداق عدم پایبندی اساسی» به تعهدات مندرج در برجام، جهت اجرای بند ۳۷ برجام به شورای امنیت ارجاع خواهد شد.

بند ۳۷ برجام و مکانیسم ماشه «اسنپ‌بک»

مکانیسم ماشه سازوکاری پیش‌بینی‌شده در بند ۳۷ برجام است که در قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت تأییدشده است. این مکانیزم به طرف‌های برجام اجازه می‌دهد در صورت تخطی ایران از تعهداتش، بازگشت خودکار همه تحریم‌های بین‌المللی را که تعلیق آنها موضوع این قطعنامه است، درخواست کنند. این قطعنامه در سال ۲۰۱۵ و در حمایت از توافق هسته‌ای ایران به تصویب شورای امنیت رسید.

بند ۳۷ برجام صراحت دارد: «متعاقب دریافت ابلاغ طرف شاکی، به نحو مشروح در فوق، به همراه توضیحی از تلاش های توأم با حسن نیت آن طرف برای طی فرایند حل‌وفصل اختلاف پیش‌بینی‌شده در برجام، شورای امنیت سازمان ملل متحد می‌بایست منطبق با رویه‌های خود در خصوص قطعنامه‌ای برای تداوم لغو تحریم‌ها رای‌گیری نماید. چنانچه قطعنامه فوق‌الذکر ظرف ۳۰ روز از تاریخ ابلاغ به تصویب نرسد، آنگاه مفاد قطعنامه‌های سابق شورای امنیت سازمان ملل متحد مجدداً اعمال خواهند شد، مگر اینکه شورای امنیت سازمان ملل متحد به نحو دیگری تصمیم‌گیری نماید...»

نکته مهم در بند ۳۷ این است که اگر موضوع اختلاف بین یکی از اعضا با ایران به این بند ختم شود، شورای امنیت باید برای «تداوم لغو تحریم‌ها» و نه برای «اعمال تحریم‌ها» تصمیم‌گیری و رای‌گیری نماید.

اگر موضوع، صرفاً اعمال تحریم‌ها بود، وتوی یکی از اعضای دائم شورای امنیت می‌توانست مانع از تصویبِ قطعنامه شود. اما «مکانیسم ماشه» به‌طور متفاوتی عمل می‌کند. در واقع، قطعنامه ۲۲۳۱ به هر «کشور مشارکت‌کننده در برجام» (آلمان، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه) این اختیار را می‌دهد که به تنهایی برای فعال کردن روند بازگرداندن قطعنامه‌های تحریمی تعلیق‌شده اقدام کند. در بیشتر موارد، این روند غیرقابل‌توقف است. همانطور که در ماده ۳۷ برجام و بندهای اجرایی ۱۱ و ۱۲ قطعنامه ۲۲۳۱ پیش‌بینی شده است، روند فعال‌سازی با ارائه اطلاعیه عدم پایبندی توسط هر کشور مشارکت‌کننده در برجام به شورای امنیت آغاز می‌شود. از آن نقطه به بعد، اعضای شورا می‌توانند قطعنامه‌ای را برای حفظ لغو تحریم‌های پیش از سال ۲۰۱۵ علیه ایران پیشنهاد دهند که می‌تواند توسط هر یک از اعضای دائم شورای امنیت وتو شود.

یکی از راهکارها برای ایران این است که باید با رایزنی‌های فشرده دیپلماتیک با طرفین برجام و همچنین سایر اعضای شورای امنیت، مانع از قرار گرفتن این موضوع در دستور کار شورا گردد. چون اگر موضوع در دستور کار قرار بگیرد و تا یک ماه قطعنامه تداوم تعلیق تحریم‌های تصویب نشود، جریان اُمور به‌صورت خودکار به ضرر ایران پیش رفته و عملاً برجام هم به پایان می‌رسد.

قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه برنامه هسته‌ای ایران

قطعنامه‌های شورای امنیت علیه برنامه هسته‌ای ایران ضمن آنکه مجموعه تحریم‌های جدیدی را علیه جمهوری اسلامی ایران به تصویب می‌رساند، چارچوب قانونی جدیدی را نیز در اختیار آمریکا قرار داد تا حلقه تحریم‌های یکجانبه خود علیه ایران را تنگ‌تر و تنگ‌تر کند. پس از محکومیت برنامه هسته‌ای ایران طی شش قطعنامه شورای امنیت، موضوع برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ابعادی بین‌المللی به خود می‌گیرد و این شرایط، بهترین فرصت را برای آمریکا فراهم ساخت تا با توجه به هژمونی سیاسی- اقتصادی خود در جهان، ضمن آنکه متحدان غربی خود را در استراتژی تحریمی خود علیه ایران بسیج و شریک کرد، سایر کشورها و شرکت‌های جهان را ناچار به پیروی از سیاست‌گذاری تحریمی آمریکا علیه ایران کرد.

همانطور که ملاحظه خواهیم کرد، تحریم‌های مندرج در این شش قطعنامه، صرفاً برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را هدف قرار می‌دهند و تلاش بر آن است که تمامی فعالیت‌ها، چه از سوی کشورها، اشخاص حقوقی و حقیقی در ارتباط با توسعه برنامه هسته‌ای ایران را محدود کند. تحریم‌های شورای امنیت همچنین تلاش می‌کنند تا ظرفیت نظامی ایران را با تحریم صادرات هرگونه سلاح و تجهیزات نظامی تضعیف کند.

اما، در مجموعه تحریم‌های شورای امنیت، ما هیچ اثری از تحریم‌هایی که اقتصاد ایران را مستقیماً هدف قرار می‌دهند، نمی‌بینیم. تحریم بانک سپه و کشتیرانی جمهوری اسلامی، صرفاً به لحاظ ارتباطات مشکوک این دو نهاد با پرونده هسته‌ای ایران صورت گرفته است.

قطعنامه شماره ۱۶۹۶: نخستین قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد درباره پرونده هسته‌ای ایران بود که در ۳۱ ژوئیه سال ۲۰۰۶ تصویب شد. این قطعنامه با ۱۴ رأی موافق و یک رأی مخالف (قطر)، به تصویب رسید. این قطعنامه به ایران مدت یک ماه مهلت داد تا فعالیت‌های هسته‌ای خود در زمینه غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند. نخستین قطعنامه شورای امنیت فاقد اقدام‌های تنبیهی علیه ایران بود، اما سند الزام‌آوری برای ایران بود تا مفاد مندرج در این قطعنامه را رعایت کند. این قطعنامه در چارچوب ماده ۴۰ منشور ملل متحد صادر شده بود. در ماده ۴۰ اقدام‌های تنبیهی علیه ایران منظور نشده است، اما عدم اجرای خواست‌های مندرج در این ماده، ایران را با واکنش‌های پیش‌بینی‌شده در ماده ۴۱ فصل هفتم منشور ملل متحد که در برگیرنده اقدامات تنبیهی می‌باشد روبرو خواهد کرد.

قطعنامه شماره ۱۷۳۷: دومین قطعنامه شورای امنیت در ۲۳ دسامبر سال ۲۰۰۶ با رأی هر ۱۵ کشور حاضر در شورای امنیت به تصویب رسید. شورای امنیت با صدور این قطعنامه‌، مجموعه تحریم‌هایی شامل تحریم تأسیسات حساس هسته‌ای و توقیف دارایی‌ها و شرکت‌های ایرانی مرتبط با برنامۀ هسته‌ای ایران را به تصویب رساند و به ایران مدت ۶۰ روز فرصت داد تا برنامه غنی‌سازی اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد.

قطعنامه شماره ۱۷۴۷: سومین قطعنامه شورای امنیت در ارتباط با پرونده‌ی هسته‌ای ایران بود که در تاریخ ۲۴ مارس سال ۲۰۰۷ میلادی، با رأی موافق تمامی پانزده عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد، به تصویب رسید. این قطعنامه، همکاری تمامی کشورهای جهان با شرکت‌های ایرانی را که در زمینه انرژی هسته‌ای فعالیت دارند، منع کرده است. همچنین، ممنوعیت صادرات و واردات سلاح‌های سنگین به ایران نیز از دیگر موارد مندرج در این قطعنامه است. این قطعنامه در برگیرنده دومین مجموعه تحریم‌های شورای امنیت، شامل تحریم‌های جدید مالی و تسلیحاتی علیه ایران بود. این تحریم‌ها توقیف دارایی‌ها را به ۲۸ گروه، شرکت‌ها و اشخاص دیگری که در فعالیت‌های حساس هسته‌ای ایران یا تولید موشک‌ها شرکت داشتند، یا از آن حمایت می‌کردند، افزایش داد. بانک سپه و شرکت‌های مرتبط با سپاه پاسداران نیز از جمله نهادهایی بودند که نام آن‌ها در این دور از تحریم‌ها اضافه شد. این قطعنامه خواستار اجرای فصل هفتم از بند ۴۱ منشور سازمان ملل شد با حذف اقدام نظامی علیه ایران شد.

قطعنامه ۱۸۰۳: چهارمین قطعنامه شورای امنیت در سوم مارس سال ۲۰۰۸ به تصویب رسید. این قطعنامه، تحریم‌های اعمال‌شده در قطعنامه‌های قبل شورای امنیت علیه ایران را تشدید کرد. افزون بر آن، به موجب این قطعنامه، تمامی کشورهای عضو سازمان ملل متحد موظف گردیدند تا تمامی محموله‌های مشکوک دریایی و هوایی به مقصد ایران و بالعکس را، مورد بازرسی قرار دهند. این قطعنامه، ممنوعیت اقلام دادوستد کالاهایی را که کاربردهای دوگانه نظامی‌ و غیرنظامی دارند را گسترش داد. ممنوعیت‌ها، همچنین شامل فروش تمامی فناوری‌ها در این زمینه‌ها به ایران بود.

قطعنامه شماره ۱۸۳۵: پنجمین قطعنامه شورای امنیت در ۲۷ سپتامبر سال ۲۰۰۸ با رأی موافق همه ۱۵ عضو شورای امنیت به تصویب رسید. این قطعنامه، حاوی تحریم‌های تازه‌ای علیه ایران نبود و صرفاً از ایران می‌خواست چهار قطعنامه پیشین شورای امنیت را هرچه سریع‌تر به موقع اجرا گذارد.

قطعنامه شماره ۱۹۲۹: ششمین قطعنامه شورای امنیت علیه ایران در تاریخ ۹ ژوئن سال ۲۰۱۰ به تصویب رسید. این قطعنامه، ایران را از کلیه فعالیت‌های تجاری مرتبط با غنی‌سازی اورانیوم، مواد هسته‌ای و فناوری با دیگر کشورها محروم می‌کند. همچنین تمامی کشورهای عضو سازمان ملل متحد را از انتقال هرگونه سلاح و تجهیزات نظامی، سیستم‌ها و قطعات مرتبط با آن‌ها به ایران منع می‌کند. این قطعنامه همچنین تحریم‌های تازه‌ای را علیه ایران وضع کرد. تحریم سپاه پاسداران و شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی از موارد مهم تحریم‌های مندرج در قطعنامه ششم شورای امنیت بوده است.

تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه ایران

پس از قطعنامه شماره ۱۹۲۹ شورای امنیت، تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه ایران به تدریج به گستردگی تحریم‌های یکجانبه آمریکا علیه ایران شد. از جمله تحریم‌های اتحادیه اروپا می‌توان به تحریم خرید نفت ایران که در ۲۳ ژانویه سال ۲۰۱۲ تصویب و در اول ژوئیه سال ۲۰۱۲ وارد مرحله اجرایی شد، اشاره کرد. تعلیق دارایی‌های بانک مرکزی و تحریم سویفت بانکی با هماهنگی آمریکا و اتحادیه اروپا در ۱۷ مارس سال ۲۰۱۲ به مرحله اجرا رسید. ممنوعیت مبادلات بین بانک‌های ایرانی در اروپا، مسدود کردن تمامی اعتبارات بانکی کوتاه‌مدت به ایران، و ممنوعیت واردات گاز ایران و صادرات بسیاری از فلزات، از جمله آلومینیوم در اکتبر سال ۲۰۱۲ اجرایی گردید. همانطور که گفته شد، اتحادیه اروپا در زمینه اعمال تحریم‌ها علیه ایران، سیاست‌های همسانی را با هماهنگی آمریکا در پیش گرفت.

گاه‌شماری رویدادهای پس از توافق اتمی وین؛ چرا به نقطه بحرانی امروز رسیدیم؟

گروه بحران در یک مقاله تحلیلی به این موضوع پرداخته است. در زیر برگردان و خلاصه بخش‌های عمده این مقاله آورده شده است:

● در ژوئیه ۲۰۱۵ ایران و قدرت‌های بزرگ (گروه ۵+۱) موافقت کردند در ازای پذیرش محدودیت‌هایی بر برنامه هسته‌ای ایران از لغو تحریم‌ها علیه این کشور حمایت کنند. به شهادت ۱۳ گزارش سه‌ماهه آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، ایران به تمامی تعهدات برجامی خود به‌طور کامل عمل می‌کرد. به‌غیر از تحریم‌های شورای امنیت و اتحادیه اروپا برداشتن تحریم‌های گسترده امریکا با سرعت بسیار کمتری در جریان بود.

● پس از خروج ایالات متحده از این توافق در سال ۲۰۱۸ و اعمال کمپین «فشار حداکثری» از سوی دولت اول دونالد ترامپ، روند فروپاشی این توافق آغاز شد. این کمپین، تحریم‌های یکجانبه ایالات متحده را بازگرداند و به نحو بی‌سابقه‌ای گسترش داد.

● با خروج آمریکا از توافق اتمی، سه کشور اروپایی عضو برجام (بریتانیا، فرانسه و آلمان) به ایران قول دادند تا اثرات اقتصادی تحریم‌های تازه‌اعمال‌شده از سوی ایالات متحده را جبران کنند.

● در ماه مه ۲۰۱۹، پس از گذشت یک سال نه‌تنها اروپایی‌ها نتوانستند اثرات اقتصادی تحریم‌های تازه‌اعمال‌شده ایالات متحده را جبران کنند، بلکه اکثریت شرکت‌های اروپایی از ترس تحریم‌های فراسرزمینی آمریکا همکاری با ایران را متوقف کردند. در چنین شرایطی، جمهوری اسلامی شروع به نقض تعهدات عدم اشاعه خود تحت برجام کرد.

● در ژانویه ۲۰۲۰، سه کشور اروپایی عضو برجام با تأکید به افزایش عدم پایبندی ایران به تعهداتش سازوکار حل اختلاف (DRM) برجام را فعال کردند. در عین حال، آنها همچنین برای خروج از بن‌بست از طریق «گفت‌وگوی دیپلماتیک سازنده» در چارچوب برجام امیدوار بودند. در این مرحله، قصد آنها به هیچ‌وجه فعال کردن مکانیسم ماشه نبود.

● در اوت ۲۰۲۰، دولت اول ترامپ تلاش‌های گسترده‌ای را آغاز کرد تا سازوکار اعمال مجدد تحریم‌ها که در قطعنامه ۲۲۳۱ پیش‌بینی‌شده بود را علیه ایران فعال کند. در عمل، سایر اعضای شورای امنیت از جمله سه کشور اروپایی عضو برجام این ابتکار آمریکا را فاقد زمینه لازم حقوقی دانستند. آنها معتقد بودند ایالات متحده، با خروج از توافق، دیگر نمی‌تواند «شرکت‌کننده‌ای» باشد که بتواند از این سازوکار در نظر گرفته شده در قطعنامه ۲۲۳۱ استفاده کند. شکست آمریکا در برابر شورای امنیت برای فعال کردن مکانیسم ماشه علیه ایران با اعمال تحریم‌های بسیار گسترده واشنگتن و فرو رفتن بیشتر ایران در عدم پایبندی به توافق همراه بود، در این شرایطِ تازه، کشورهای اروپایی در برابر کمپین فشار حداکثری آمریکا علیه ایران و اعمال تحریم‌های فراسرزمینی این کشورعلیه همه کشورهای جهان و شرکت‌هایی که با ایران تعامل بکنند، کاملاً ناتوان بودند. در این شرایط، برجام نیز از محتوا خالی شد و بیشتر به ظرفی بی‌محتوا شباهت داشت.

● در اکتبر ۲۰۲۰، محدودیت‌های سازمان ملل متحد برای فروش سلاح‌های متعارف به ایران و خرید این‌گونه تسلیحات از ایران پایان یافت.

● در ژانویه ۲۰۲۱، دولت جو بایدن، در ایالات متحده، روی کار آمد و پس از یک دوره مشورت داخلی، تلاش‌هایی را برای احیای برجام آغاز کرد. با این حال، مذاکرات غیرمستقیمی که در آوریل ۲۰۲۱ در وین آغاز شد در سپتامبر ۲۰۲۲ نا فرجام ماند. عدم موفقیت در احیای برجام و اختلافات عمیق‌تر بین شرکت‌کنندگان آن، که به عنوان گروه ۱+۴ شناخته می‌شوند، به‌ویژه به دلیل جنگ روسیه در اوکراین، مانع از دیدار جمعی طرف‌های برجام برای بیش از سه سال شد. با این حال، گروه‌های مختلف شرکت‌کنندگان همچنان به گفت‌وگو با یکدیگر ادامه می‌دهند. در اکتبر ۲۰۲۳، محدودیت‌های سازمان ملل متحد بر برنامه موشکی ایران، به عنوان بخشی از «روز گذار» پیش‌بینی‌شده در برجام، و از جمله تحریم‌هایی که در مجموع ۸۴ فرد و نهاد را هدف قرار می‌داد، منقضی شد. با این حال، اتحادیه اروپا و بریتانیا محدودیت‌های مربوطه خود را با استناد به عدم پایبندی ایران به برجام کماکان حفظ کردند.

● در نیمه اول سال ۲۰۲۵، ایران با دولت دوم ترامپ وارد دیپلماسی هسته‌ای شد. دولت دوم در ماه‌های آوریل و مه، با میانجیگری عمان، پنج دور مذاکره با تهران برگزار کرد، اما این مذاکرات به توافق جدیدی منجر نشد.

● در ژوئن ۲۰۲۵، با استناد به عدم همکاری ایران با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به قطعنامه‌ای رأی مثبت دادند که بر اساس آن ایران را به دلیل عدم انجام تعهدات پادمانی خود در چارچوب پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، به عنوان کشور متخلف اعلام می‌کرد.

● در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵، اسرائیل حمله‌ای را علیه زیرساخت‌های هسته‌ای و نظامی ایران آغاز کرد که منجر به تقریباً دو هفته جنگ شد و طی آن ایالات متحده نیز به سه تأسیسات هسته‌ای ایران در فوردو، نطنز و اصفهان حمله کرد. از آن زمان، ایران همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را به حالت تعلیق درآورده است و هیچ بازرسی بین‌المللی در سایت‌های هسته‌ای ایران انجام نشده است. ششمین دور مذاکرات بین ایالات متحده و ایران که قرار بود اواسط ژوئن برگزار شود نیز لغو شد، اگرچه طبق گزارش‌ها، دو طرف همچنان در تماس بوده‌اند.

با این اوصاف، اگر مکانیسم ماشه واقعاً فعال شود، تهران مطمئناً این اقدام را بی‌پاسخ نخواهد گذاشت. مقامات ایرانی در پاسخ به فعال کردن مکانیسم ماشه احتمال خروج از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) را مطرح کرده‌اند که طبق ماده دهم این پیمان، مستلزم اعلام نظر آن سه ماه پیش از خروج است، با این حال، این تهدید احتمالاً یک موضع حداکثری است که جایی برای اقدامات کمتر رادیکال، اما همچنان قابل توجه، با هدف کاهش تعهدات بین‌المللی ایران در زمینه عدم اشاعه باقی می‌گذارد. به عنوان مثال، ایران ممکن است بدون خروج از (NPT)، توافق جامع پادمان‌های سال ۱۹۷۴ خود با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را که پارامترهای دسترسی و کنترل آژانس بر مواد هسته‌ای در ایران را تعیین می‌کند، فسخ کند.

اجرای مکانیسم ماشه، شش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد را که بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰ تصویب شده بود، مجدداً علیه ایران برقرار می‌کند. اولین مورد از این قطعنامه‌ها، قطعنامه ۱۶۹۶ (سال ۲۰۰۶)، از ایران می‌خواست که «تمام فعالیت‌های مرتبط با غنی‌سازی و بازفرآوری اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد». ایران، در آن زمان و اکنون، همچنان معتقد بود و هست که بر اساس پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT)، حق غنی‌سازی دارد. سپس با وخیم‌تر شدن بن‌بست دیپلماتیک بر سر فعالیت‌های هسته‌ای‌اش، شورای امنیت مجموعهٔ فزاینده‌ای از تحریم‌ها را علیه ایران تصویب کرد. این تحریم‌ها توسط کمیته‌ای که در سال ۲۰۰۶ ایجاد شد و توسط گروهی متشکل از هشت متخصص که چهار سال بعد مأموریت خود را دریافت کردند، پشتیبانی و نظارت می‌شدند.

چارچوب قابل مشاهده قطعنامه‌های سازمان ملل علیه ایران، دامنه بسیار گسترده‌ای داشت. به عنوان مثال، تهران از دستیابی به فناوری‌های مرتبط با هسته‌ای منع می‌شد، در حالی که افراد و نهادهای مرتبط با برنامه هسته‌ای تحت تحریم قرار گرفتند. این کشور همچنین با محدودیت‌های قابل توجهی در واردات تسلیحات متعارف و توسعه موشک‌های بالستیک مواجه شد که به تحریم تسلیحاتی (همه تسلیحات از تانک گرفته تا هواپیما) منجر شد. افراد و نهادهای مرتبط با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فهرست تحریم‌ها قرار گرفتند. خصوصاً قطعنامه‌های تحریمی از کشورهای عضو می‌خواستند که کشتی‌های ایرانی را از نظر قاچاق بازرسی کنند. این قطعنامه‌ها همچنین شامل قرار دادن شرکت‌های کشتیرانی ایرانی در فهرست سیاه، افزایش نظارت بر بخش مالی ایران و مسدود کردن دارایی‌ها یا ممنوعیت سفر برای ده‌ها فرد و شرکت ایرانی بود.

پس از اعمال مجدد، تحریم‌ها طبق قوانین بین‌المللی الزام‌آور هستند. در عمل، برخی از کشورها ممکن است الزامات اجرایی را نادیده بگیرند، اما حداقل برخی احتمالاً آنها را با دقت اجرا خواهند کرد. با توجه به سخت‌تر شدن نگرش‌های منطقه‌ای نسبت به تهران، نه‌تنها به دلیل مسئله هسته‌ای، بلکه همچنین به دلیل تأمین تسلیحات ایران برای روسیه، بازداشت چندین تبعه اروپایی و نگرانی‌ها در مورد توطئه‌های فراسرزمینی، کشورهای اروپایی به‌ویژه احتمالاً این کار را خواهند کرد. لغو تحریم‌ها در سطح سازمان ملل تا زمانی که یکی از کشورهای عضو دائم شورای امنیت (مثلاً آمریکا) که از تحریم‌ها حمایت می‌کند، و مایل به وتوی قطعنامه‌ای برای لغو این اقدامات باشد، عملاً غیرممکن خواهد بود.

دیدگاه ایران چیست؟

در تهران، ممکن است نوعی عقب‌نشینی یا کم‌اهمیت جلوه دادن تأثیر بازگرداندن محدودیت‌های تحریمی سازمان ملل وجود داشته باشد، به‌ویژه از آنجا که اثرات مالی این تحریم‌ها، در مقایسه با تحریم‌های گسترده یکجانبه اعمال‌شده توسط ایالات متحده ناچیز به نظر می‌رسد. با این حال، با توجه به دامنه گسترده آنها و تلاش‌های بالقوه برای اجرای آنها به رهبری غرب، نمی‌توان آنها را صرفاً اقدامات نمادین دانست. این واقعیت که این اقدامات با توجه به دشواری ایجاد اجماع بین اعضای دائم شورای امنیت، به راحتی قابل برگشت نیستند، همچنین خطر تشدید نگرانی‌ها در باره اقتصادی که از قبل با تورم بالا، مشکلات ارزی و مشکلات زیرساختی فزاینده و جدی مواجه است، وجود دارد.

واکنش احتمالی چین و روسیه چه خواهد بود؟

تروئیکای اروپایی طرح‌های خود برای اعمال مجدد تحریم‌ها علیه ایران را با واشنگتن در میان گذاشته است و از حمایت آمریکا بهره‌مند خواهد شد، اما انتظار می‌رود روسیه و چین موضعی تند و انتقادی اتخاذ کنند. تهران در ماه‌های اخیر مذاکرات دوجانبه و سه‌جانبه‌ای با مسکو و پکن داشته و احتمالاً هماهنگی‌های مقدماتی برای اعمال مجدد تحریم‌ها را انجام داده است. روسیه و چین قطعاً در حوزه چندجانبه از تهران حمایت می‌کنند: هر دو با قطعنامه شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی که توسط تروئیکای اروپایی در ماه ژوئن تهیه شده بود، مخالفت کردند. روسیه معتقد بود که این سه کشور اروپایی «هیچ مبنای سیاسی، حقوقی یا رویه‌ای» برای فعال کردن مکانیسم ماشه ندارند، در حالی که چین هشدار داده که این کار «فقط تنش‌ها و رویارویی‌ها را تشدید می‌کند و تلاش‌های دیپلماتیک را بیشتر تضعیف می‌کند». هر دو کشور پیش از این یادداشت‌های توضیحی به شورای امنیت ارسال کرده‌اند و استفاده از مکانیسم ماشه را به چالش کشیده‌اند.

زمان‌بندی سه کشور اروپایی برای فعال‌سازی مجدد مکانیسم ماشه پیش از تصدی ریاست دوره‌ای روسیه بر شورای امنیت در ماه اکتبر، نشان‌دهنده تمایل آنها برای اجتناب از هرگونه مانور رویه‌ای با هدف تضعیف آن از سوی روسیه است. اما حتی اگر سه کشور اروپایی موفق شوند (که با توجه به دشوار بودن دستکاری این روند، محتمل است)، پکن و مسکو همچنان می‌توانند در اجرا و اعمال قطعنامه‌های دوباره وضع شده علیه ایران اختلال ایجاد کنند. یکی از میدان‌های نبرد می‌تواند بازسازی کمیته تحریم‌ها باشد که توسط قطعنامه ۱۷۳۷ تأسیس‌شده بود و با لازم‌الاجرا شدن برجام در سال ۲۰۱۵ منحل شد. اعضای شورا، به‌ویژه روسیه، می‌تواند با جلوگیری از انتصاب رئیس برای کمیته ۱۷۳۷ یا بایکوت مشورت‌های آن، تلاش کند تا مانع اجرا و تضعیف مشروعیت تحریم‌های دوباره وضع شده سازمان ملل شوند.

روسیه و چین همچنین می‌توانند تلاش‌های آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، برای انتصاب یک هیئت جدید از کارشناسان (هیئت قبلی نیز در سال ۲۰۱۵ منقضی شد) برای نظارت بر بازگرداندن تحریم‌های پیش‌بینی‌شده تحت مکانیسم ماشه را خنثی کنند. اگرچه این هیئت برای کمک به کمیته تحریم‌ها در نظر گرفته شده است، اما یک نهاد مستقل تحت نظارت دبیرکل است. پکن و مسکو می‌توانند انتخاب برخی از کارشناسان را مسدود کنند، همانطور که با سایر هیئت‌های منصوب سازمان ملل انجام داده‌اند. اعضای دلسوز مجمع عمومی سازمان ملل نیز می‌توانند مداخله کنند: آنها می‌توانند از طریق کمیته پنجم مجمع که بر بودجه سازمان ملل نظارت دارد، برای مسدود کردن بودجه برای انتصاب یک هیئت جدید از کارشناسان تلاش کنند.

در تئوری، هیچ یک از این اختلافات بر سر نظارت و اجرا نمی‌تواند بر اعتبار تحریم‌های اعمال‌شده تأثیر مهمی بگذارد، اما بحث‌های پیرامون آنها می‌تواند بر برداشت اعضای سازمان ملل از مشروعیت تحریم‌ها و تمایل آنها به اجرای این اقدامات تأثیر بگذارد. با این اوصاف، بعید است که واکنش تند ایران به اعمال مجدد تحریم‌ها، که شامل خروج آن از (NPT) می‌شود، حتی توسط کشورهایی که با تصمیم سه کشور اروپایی مخالف هستند، به‌ویژه روسیه و چین، مورد استقبال قرار گیرد.

آیا در نهایت توافقی حاصل خواهد شد، چگونه؟

اگر سه کشور اروپایی تصمیم به فعال کردن (مکانیسم ماشه) بگیرند، دوره انتظار ۳۰ روزه قبل از بازگرداندن قطعنامه‌های قدیمی هنوز می‌تواند دریچه‌ای برای مذاکرات فراهم کند. این زمان تا حدودی مساعد است، زیرا همزمان با هفته سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد است. هفته‌ای که رهبران ارشد جهان در نیویورک گرد هم می‌آیند تا راه‌های جلوگیری از اجرای قطعنامه‌ها را بررسی کنند. اگر چنین تلاشی موفقیت‌آمیز باشد، می‌تواند برای تعلیق این روند (فعال کردن مکانیسم ماشه) کافی باشد. اما حتی اگر این اتفاق بیفتد، احتمالاً این موضوع به زودی دوباره مطرح خواهد شد، مگر اینکه واشنگتن و تهران بتوانند بر سر شرایطی که قبل از جنگ ژوئن فراتر از دسترس آنها بود، به توافقی دست یابند. احتمالاً رسیدن به توافق در مورد آنها اکنون حتی دشوارتر از گذشته خواهد بود.

همانطور که گروه بحران پیش‌تر تأکید کرده است، بازگرداندن بازرسان و دسترسی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و ادغام فعالیت‌های غنی‌سازی ایران در چارچوب یک کنسرسیوم هسته‌ای چندملیتی در ازای کاهش تحریم‌ها می‌تواند پایدارترین راه‌حل برای رفع نگرانی‌های جهانی در ارتباط با عدم اشاعه باشد. تعهد دو کشور ایران و اسرائیل مبنی بر عدم تجاوز به یکدیگر، می‌تواند راه را برای چنین توافقی هموار کند و خطر ناآرامی‌های بیشتر در منطقه را کاهش دهد. اما آنچه شانس موفقیت این مسیر را تضمین می‌کند، اقدام مقتضی و تعهد دو طرف اصلی، یعنی ایران و ایالات متحده خواهد بود.





iran-emrooz.net | Wed, 27.08.2025, 22:04
تجزیه‌طلبی و انگارۀ گفتگو با تجزیه‌طلبان

محمد عثمانی

حاشیه‌ای بر گفتار دکتر حاتم قادری در برنامۀ «گذار به ایران متفاوت» به همراه با شهریار آهی

مقدمه

تجزیۀ ایران دشواره‌ای است که از دورۀ شکل‌گیری دولت مطلقه مدرن (عصر پهلوی اول) به عنوان خطری مطرح از سوی حاکمیت ایران بیان شده است. پیش از این، سرزمین ایران در قالب «ممالک محروسه» به ایالت‌ها و ولایت‌های مختلفی تقسیم می‌شد که بنیان تکثر ساختاری آن‌ها متکی بر مرکزیت تهران (عصر قاجاریه) یا اصفهان و قزوین (عصر صفوی) بود. نظم جدید مرکزگرا، تکثر قدرت را با برانداختن خان‌های قدرتمند و تبدیل نظام ایالتی ولایتی به استانی از بین برد. این نظم جدید، متناسب با شرایط دولت مدرن بود؛ اما چندان ارتباطی با شرایط قومی و زبانی متکثر در ایران نداشت. از این‌رو، رضا شاه با توصیه نخبگان همراه، فرآیند نظم دولت مطلقه مدرن را با توان نیروی نظامی و ارتش صورت‌بندی کرد. این امر خارج از مقولۀ اقناع جمعی و تحول در ذهنیت مردم همسو با برساختن دولت مدرن بود. بر این اساس، خطر گریز از مرکز و تجزیۀ ایران به مثابۀ یک دشواره و ترس در بنیان فکری حاکمیت مرکزگرای ایران باقی ماند.

اقوام ایرانی با توجه به انگارۀ تقسیم قدرت در سرزمین پهناور، بر مناطق تحت سکونت خود اعمال قدرت می‌کردند و در مناسبات قدرت، خود را تابع مرکز و حافظ امنیت و یکپارچگی سرزمین می‌دانستند. خان‌های عرب، کرد، بلوچ، ترک، لر و بختیاری و... در غیاب ارتش قوی ملی و فراگیر، ضامن امنیت و یکپارچگی ایران بودند. این شرایط با برساختن ارتش ملی منظم و در چارچوب مناسبات دولت-ملت، قدرت خان‌ها را نابود کرد و اعمال حاکمیت از سوی دولت مرکزی بر پیرامون صورت گرفت. حال از آن روزگار، تجزیه‌طلبی انگاره‌ای پُرمخاطره و متضاد با کلیت سرزمینی ایران به مثابۀ یک خطر گوشزد می‌شود. البته تلاش قدرت‌های بزرگ یا کشورهای متعارض با ایران برای تفکیک ایران را دور از نظر نباید داشت؛ اما مسئله تجزیۀ ایران به عنوان یک خطر از جانب اقوام ایرانی را من دور از واقع می‌دانم. دلایل تاریخی، فکری و فرهنگی برساختۀ ایران، مانع اصلی این تفکک قومی در ایران است. اما با وجود آن، بیش از چهار دهه حکومت ج.ا.ا و سیاست‌های تبعیضی و ناعادلانه نسبت به اقوام، ایدۀ گریز از مرکز را در میان برخی از این اقوام تشدید کرده است، با این وجود، این ایده را نمی‌توان به انگاره‌ای قوی و غالب در میان اقوام ایرانی دانست.

در این میان، دکتر حاتم قادری، استاد بازنشسته دانشگاه تربیت مدرس در تهران و اندیشمند مسائل فکری و فرهنگی ایران برای اولین بار در قالب طرحی برای ایران آینده، بحث با تجزیه‌طلبان و گفتگوی تعاملی با آنان را به شیوۀ مدنی مطرح کرده است. وی این ایده را در برنامۀ یوتیوبی جناب حسین رزاق با عنوان «استودیو پات» در گفتگو با شهریار آهی مطرح کرده است. در حاشیۀ این گفتار دکتر حاتم قادری، پاره‌ای از نکات مهم در باب ایران آینده ضرورت می‌یابد.

ایران و مخاطرات تجزیه‌طلبی آن در آینده از دیدگاه حاتم قادری

حاتم قادری، اندیشمندی که امروزه مسائل ایران را مورد تأمل قرار می‌دهد، از موضع آکادمیکی، راه‌حل‌هایی برای دشواره‌های ایران عرضه می‌کند. وی از این رهیافت در میزگرد گفتگویی با شهریار آهی، برای اولین بار به دشواره کثرت‌گرایی قومی در ایران و خطر تجزیه‌طلبی به صورت علنی واکنشی از موضع یک اندیشمند علوم سیاسی در راستای ارائه راه‌حل اقدام می‌کند. من با نقل به مضمون ایدۀ حاتم قادری به بسط این سخنان دکتر قادری در چارچوب ارائه راه‌حلی برای گذار می‌پردازم.

او سخن از شورایی می‌کند که اعضای آن از «پل‌سازان» آینده ایران خواهند بود. افرادی که در میان افراد قومیت، جامعه و گروه اجتماعی خود از مقبولیت عمومی برخوردار باشند و به نیکی، درستی و پاک‌دستی معروف باشند. بی‌تردید، دکتر قادری این ایده را در غیاب شخصیت ملی رهبری‌کنندۀ جریان گذار و ضررهای ناشی از اتکا به یک شخص، از رهبری شورایی افراد پل‌ساز سخن می‌گوید. مراد ایشان از پل‌سازان این است که امروز با توجه به وضعیت تکثرگرایی سیاسی و فکری و عدم امکان ایجاد شرایط وحدت، این افراد مقبول با اهدافی مشخص و با نگاهی ملی متوجه ایران و ایرانیان خواهند شد تا بنیان عدالت، زدودن نابرابری و فقر و ایجاد آزادی را در جامعه نهادینه سازند.

از مهم‌ترین نکاتی که قادری به آن اشاره می‌کند، نقش این شورا در مواجهه با افراد نظام سابق است. وی مواجهۀ کینه‌توزانه و دشمنانه با این افراد را زمینه‌ساز افتادن در تله‌ای دیگر تلقی می‌کند؛ امری که در ادبیات شعری ما به این شیوه مطرح شده است که: «خون به خون شستن محال آمد محال». سپس وی اشاره دارد که تمام افراد و گروه‌های ایرانی با هر گرایش فکری از ارزشی، ملحد، دینی و...، ایرانی هستند و حق همزیستی در بهترین شرایط را دارند. قادری معتقد است که مردم ایران آسیب دیده‌اند؛ آسیبی که در سال ۱۳۵۷ در اثر داروی ناصحیح تجویزی به آنان رسیده است. حال در این شرایط نباید با طرح سخنان تعصبی، آنان را درگیر فرآیندهای تجربه شده گذشته کرد.

قادری بر این باور است که شورای پل‌سازان باید از مردم ایران زمان بخرد؛ یعنی مدیریت آنان بر دوران گذار با آرامش و اطمینان در راستای ایجاد خودآگاهی اجتماعی و آگاهی‌سازی اجتماعی در فرآیند زمانی پنج سال استمرار یابد. این طرح قادری نقطه عزیمتی برای گام‌های استوار مهم پیش‌روی ایران و ایرانیان خواهد بود؛ زیرا وی معتقد است، اگر مردم ایران به آگاهی برسند و نسبت به راهی که در پیش دارند با خودآگاهی گام بردارند، آنگاه در این لحظه نباید از مسیر درست پیش‌روی ایران و ایرانیان ترسید و باید به مردم و خواسته‌های آنان اطمینان کرد. ترس زمانی رخ می‌نماید که ایرانیان در مسیر تکرار تاریخ و عدم درس‌آموزی از گذشته قرار گیرند. به جای توجه به آینده، با نگاه به عقب و گذشته، رویکرد نوستالژیک به فکر انتقام و خون‌خواهی باشند؛ حرکتی دور تاریخی که استمرار در انحطاط را به همراه خواهد داشت.

قادری شرایط امروزین ایران و حرکت در مسیر گذار را یک فرصت تاریخی می‌داند که شورای پل‌سازان باید دو اقدام بزرگ را صورت دهند:

الف: طرح یک سوسیالیسم حداقلی

قادری با توجه به زخم‌های اقتصادی و تبعیض در توزیع ثروت در ایران دوران ج.ا، آن را برای دوران گذار امری ضروری می‌داند. امری که به‌وسیلۀ آن امکان زدودن فقر و رفع ناعادالتی با این رهیافت در مدیریت سرمایه‌های ملی صورت گیرد. شرایط الیگارشی بهره‌مند از ثروت و قدرت سیاسی و نظامی در سیستم ج.ا، باعث شده تا طبقه‌ای نوظهور بر تمام کشور سایه بیفکند و وضعیت همراهی و برخورداری را به وجود آورده است. شما برای رسیدن به ثروت و امکانات در سطوح گوناگون، فقط به یکی از اعضای این شبکه متصل شوی، به سرعت از همراهی با آنان نتایج برخورداری را به دست خواهی آورد. این وضعیت به آسانی تغییر نمی‌یابد. لذا لازم است در مواجهه به این شبکه الیگارشی، اعمال سیاست‌های سوسیالیستی حداقلی به سیاست توزیع ثروت به صورت عادلانه و تقسیم کار و مدیریت، متناسب با توانمندی، درایت و رقابت دست بزنند. هرچند دکتر قادری این وضعیت را برای دوران گذار و از سر ناچاری طرح می‌کند. او در مواضع خود اظهار داشته که با ثروت و ساختارهای سرمایه‌داری ناهمسو نیست.

ب: طرح یک فدرالیسم حداقلی

نکته‌ای که مایلم بر آن وقوف کنم و به بحث پیرامون آن بپردازم، این ایده است. برای اولین‌بار اندیشمندی از نخبگان دانشگاهی در ایران، با توجه به شرایط ایران و مناسبات اجتماعی آن به صورت واقع‌بینانه و بدون ترس و واهمه از خطرات ناشی از عدم‌اعتماد به اقوام، به طرح ایدۀ فدرالیسم حداقلی برای دوران گذار می‌پردازد. قادری به نیکی می‌داند که ایران سرزمینی پهناور و گسترده است. اداره این سرزمین از مرکز با توجه به تجارب برآمده از دوران پهلوی اول تا به امروز همراه با سیاست‌گذاری‌های نادرست برآمده از مرکز و بینش مرکزگرایی به پیرامون بوده است؛ امری که شکاف‌های دولت-ملت را عمیق، متراکم و متقاطع کرده است. حال قادری با این پیش‌فرض، اعتماد به مردم و اعتقاد به این مردم که آنان را با قومیت‌های خود معرفی می‌کنند، بر یک دال مرکزی به نام ایران متحد شدند و این اتحاد استمرار خواهد یافت.

وی می‌گوید که شورای پل‌سازان با اعتماد به مردم، تصمیمات محلی و بخش‌های اداری مردم مناطق مختلف را در همه ایران به افراد آن منطقه در سطوح بالای مدیریتی واگذار کنند. سپس پل‌سازان تلاش کنند تا در سیاست‌های کلان با بینش ملی، طوری طراحی شود که همه اطراف و اکناف مملکت به هم و با هم بودن، احساس نیاز کنند. در توضیح ایدۀ دکتر قادری از شرایط امروزین دهکدۀ جهانی می‌توان کمک گرفت. امروز هیچ کشوری به تنهایی، نمی‌تواند تمام نیازها و مایحتاج خود را تأمین کند. تقسیم‌کار و نیاز به ثروت و سرمایه، کشورها را به هم وابسته کرده است. حال از این زاویه اگر به ایران توجه کنیم، اقلیم ایران به گونه‌ای نیست که هر منطقه یا استانی به تنهایی و بدون نیاز به دیگر استان‌ها بتواند امور خود را اداره کند. این ضرورت، باعث می‌شود تا یک همبستگی در کشور به وجود آید که همه به هم نیاز داشته باشند. تجلی این امر در سیاست‌های کلان و انعکاس آن در مناطق مختلف، بستر توسعۀ موزون و برابر در تمام کشور فراهم می‌آید. امری که ضرورت نیاز به هم در کلیتی به نام ایران باید حس شود تا بستری برای تعامل، تعاطی و همکاری در این سرزمین به وجود آید. نتیجه این فرآیند، ایجاد هویت جمعی در سطح ملی در عین حفظ هویت قومی خواهد بود. همچنین از کلیتی جمعی به نام ایران هم حفاظت می‌شود.

قادری از این چشم‌انداز اظهار می‌دارد که وقتی در یک جامعه عدالت، برابری و آزادی محقق شود و اقوام در هم‌بودگی به تمام خواسته‌های خود برسند، چه کسی در فکر تجزیه و بیرون رفتن از نظمی به نام ایران خواهد بود؟! حرکت در مسیر درست مبتنی بر آگاهی و متناسب با شرایط حقیقی و عینی ایران باعث استحکام موجودیتی به نام ایران خواهد شد. از حرکت در این مسیر و اعتماد به مردم نباید ترسید.

سپس قادری با مثال آوردن از اسپانیا بیان می‌کند که در کاتالونیای اسپانیا گروهی خواهان جدایی و استقلال از اسپانیا هستند؛ راه‌حل درست، اجازه به طرح ایده برای این است که بتوان با آنان گفتگو کرد. تبدیل تجزیه به مفهومی تابو و طرح آن مساوی با برخوردهای خشن، امکانی برای برخورداری از حربۀ مظلومیت را در اختیار آنان قرار می‌دهد. سپس در وضعیت سرکوب و مبارزه، امکان مواجهۀ درست با تمام ایده‌ها از بین می‌رود.

از این موضع قادری بیان می‌کند؛ شاید در آینده، گروهی یا قومی در ایران در حال گذار، خواستار جدایی باشند. راهش این است که با آن‌ها باید گفتگو کرد. نکته مهمی که قادری بدان اذعان می‌کند این است که باید با آنان گفتگو کرد. از آن‌ها خواست در فرآیند گذار و مسیر دولت‌سازی با دیگر اقوام و با ایران ادامه دهند تا شرایط به وضعیت مناسب برسد. سپس اگر سیاست‌ها به سوی آینده ایرانی متفاوت از شرایط حال گام بردارد که در آن هر فردی متناسب با توانمندی و موقعیت برابر با دیگر افراد جامعه امکان برخورداری از مواهب اجتماعی و سیاسی پیدا کند؛ اگر عدالت توزیعی عادلانه محقق شود؛ اگر این حس در درون هر ایرانی مشتعل شود که ایران مُلک مُشاع همۀ ایرانیان است و تبعیضی به نام خودی و ناخودی بر بنیاد الیگارشی نباشد و رفع شود؛ چه کسی خواستار جدایی از ایران خواهد بود.

اگر در ابتدای انقلاب اسلامی، به جای مقابله و سرکوب کردها و عرب‌ها به خواسته‌های آنان توجه می‌شد و آنان را در مسیر دولت‌سازی مشارکت می‌دادند؛ اگر مسئولین از نخبگان اقوام تا شرایط استقرار نظم و دولت‌سازی وقت می‌خریدند و سپس آنان را در مسیر برساختن دولت دخیل می‌کردند، امروز فرآیند ترس از تجزیۀ ایران را پشت‌سر نهاده بودیم. این تجربه تاریخی اول انقلاب اسلامی را از این باب گفتم که ما آزمون‌هایی از این نوع در خوزستان، کردستان و خوزستان داشتیم؛ حال با توجه به آن تجارب، دکتر قادری راه‌حلی را در مقابل ایرانیان و نخبگان آن می‌گذارد. ما باید ایران را برای همۀ ایرانیان بسازیم و از سیاست «ایران برای هر که با من است یا با ایدئولوژی من است» عبور کنیم.

نتیجه‌گیری

دکتر حاتم قادری اندیشمندی آوانگارد در ایران امروز است. موقعیت دانشگاهی او، امکان فرهیختگی و درک واقعیت ایران و ایرانیان را به دور از عینک‌های جناحی، گروهی و ایدئولوژیک داده است. او ممکن است به مثابۀ یک فیلسوف سیاسی، ایده‌های آرمان‌گرایانه داشته باشد؛ اما اکنون در مواجهه با واقعیت ایران امروز از موضع یک اندیشمند واقع‌گرا و راه‌گشا به ایران، مسائل و دشواره‌های آن توجه می‌کند. این نقطه عزیمت حاتم قادری، سبب شده تا با مسئله تجزیۀ ایران به صورت واقع‌بینانه و با آزادی تمام به طرح دیدگاه بپردازد.

مسئله قومیت‌ها در ایران تا بدان جایی رسیده که هم از جانب دستگاه امنیتی حاکمیتی با سرپوش‌گذاری مواجه شده و هم از جانب نخبگان در سطح جامعه. این سرپوش نهادن و عدم گفتگو درباره آن، واکاوی و ارائه راه‌حل، آن را به معضلی بزرگ و خطری بالقوه برای ایران تبدیل کرده بود. اما حضور حاتم قادری به مثابۀ نخبه‌ای آوانگارد دانشگاهی، سد مانع گفتگو حتی با تجزیه‌طلبان را شکسته و باید برای بقای ایران و تمامیت ارضی آن هم گفتگو کرد و هم تلاش.

—————————-
* محمد عثمانی، دکتر در علوم سیاسی و پژوهشگر اندیشه سیاسی ایران و عرب است.
Mo.osmani56@gmail.com
[۱] در این نوشتار با تکیه بر سخنان دکتر حاتم قادری، ایده مطرح در آن گرفته شده، بسط و تشریح شده است. سخنان منسوب به دکتر قادری به صورت مضمونی از گفتگوی شگل گرفته در استودیو پات با همراهی شهریار آهی برگرفته شده است. از خوانندگان برای شنیدن سخنان دکتر قادری به یوتیوب استودیو پات مراجعه نمایند. تلاشم بر آن بوده که فهمی درست از کلام استاد قادری داشته باشم؛ اگر لغزشی در فهم باشد، ناشی از نویسنده این سطور است و امیدوارم که استاد بر شاگرد خود خورده نگیرند.



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر عثمانی گرامی،
سخن شما بسیار عالی و سنجیده است. من در این مباحث صاحب‌نظر نیستم، هرچند گاهی از جناب دکتر قادری شنیده‌ام و به ایشان ارادت دارم.
شما به نکته‌ای اساسی اشاره می‌کنید که متأسفانه در میان ایرانیان چندان رایج نیست؛ چه در میان نخبگان و چه در میان عوام، تقریباً به یک اندازه کمیاب است: شهامت رویارویی با چالش‌های پیرامون.
مثال معروف «ان‌شاءالله بز است» را همه شنیده‌ایم؛ ما ایرانیان عادت کرده‌ایم مسائل را مطابق میل و دلخواه خویش تصور کنیم، نه بر اساس واقعیت. یا مثل کبک که سر زیر برف می‌برد تا خطر را نبیند. سوئدی‌ها هم ضرب‌المثل مشابهی دارند: «جارو کردن خاشاک زیر فرش»؛ یعنی پنهان‌کردن مشکل تا زمانی دیگر.
اما باید به هم‌ولایتی‌ها گفت که ایران، خواسته یا ناخواسته، در تمامی عرصه‌های زندگی عمومی خویش دچار پارادایم‌شیفت است: سیاست، اقتصاد و به‌ویژه چالش‌های معیشتی و زیست‌محیطی.
راه عبور سالم از این وضعیت تنها یک چیز است: نخست، دیدن مشکل آنگونه که هست. ما چاره‌ای نداریم جز آنکه با مشکلات، جسورانه، عاقلانه و واقع‌بینانه روبه‌رو شویم. تنها در آن صورت می‌توان چارچوبی برای حل یافت و به موفقیت رسید.
پایدار باشید
حسن قجاوند – سوئد


■ امروز چهار نیروی اصلی در میدان سیاست ایران حضور دارند: مجموعه حاکمیت موجود، جمهوریخواهان مخالف، سلطنت‌طلبان، و سازمان مجاهدین خلق.
اما مسئله‌ای مثل تبعیض‌های زبانی و فرهنگی ــ که بارها از سوی گروه‌های قومی و منطقه‌ای مطرح شده ــ ذاتاً به برنامه سیاسی جریان جمهوریخواهی مربوط می‌شود، نه سلطنت و نه مجاهدین.
اگر جمهوریخواهان بخواهند به بلوغ سیاسی برسند، بهترین راه این است که این بخش از واقعیت جامعه را به رسمیت بشناسند و برای آن راه‌حل پیدا کنند. یعنی پذیرش وجود تبعیض، پذیرش اهمیت مسئله، و همزمان پذیرش نبود اجماع کامل در درون جبهه جمهوریخواهی درباره راه‌حل نهایی.
جمهوریخواهان در این زمینه سه گرایش اصلی دارند:
۱. طرفداران نظام متمرکز،
۲. طرفداران تمرکززدایی و توزیع قدرت محلی،
۳. طرفداران نوعی فدرالیسم بومی‌شده (نه فدرالیسم قومی یا اتنیکی).
راه‌حل منطقی می‌تواند نوعی اعلام حسن‌نیت مشترک باشد: یعنی تأکید بر رفع تبعیض‌ها در ایران آینده و واگذاری تعیین جزئیات اجرایی به کارشناسان، مجلس مؤسسان و نهادهای قانون‌گذاری در چارچوب یک نظام دموکراتیک.
به بیان ساده، جمهوریخواهان می‌توانند امروز بر سر اصولی به توافق برسند: اینکه تبعیض وجود دارد، باید رفع شود، و اینکه راه‌حل نهایی باید در یک چارچوب دموکراتیک و مبتنی بر تجربیان مثبت جهانی و دانش کارشناسی تعیین شود. این رویکرد هم هم مانع سوءاستفاده می‌شود و هم نشان می‌دهد که جمهوریخواهان توانایی شنیدن و پاسخ دادن به خواست‌های واقعی جامعه را دارند.
علی‌رضا اردبیلی





iran-emrooz.net | Sun, 24.08.2025, 19:30
خامنه‌ای و آزمون بزرگ جبهه اصلاحات!

احمد پورمندی

شش روز پس از انتشار بیانیه جبهه اصلاحات ایران، سید علی خامنه‌ای از مخفیگاه خود خارج شد تا در نخستین ظهور جدی سیاسی، پس از شکست خفت‌بار در جنگی که گفته بود «سر نمی‌گیرد!»، تمام‌قد در مقابل جبهه اصلاحات بایستد. او با تکرار توهمات ضدملی، ضدانسانی و نابخردانه خود در مورد دشمنی آمریکا با ایران، و با بیان اینکه «یک دولتی، یک قدرتی پیدا شده در دنیا که نسبت به ایران ـــ ایران با این تاریخ، ایران با این عزت، ایران با این ملت ـــ این توقع را دارد که این کشور، این تاریخ، این ملت بزرگ، با همه افتخاراتش، گوش‌به‌فرمان او باشد»، به اصلاح‌طلبان هشدار داد که او ایران و ملت ایران است و برای مذاکره مستقیم و جامع با دولت آمریکا، باید از روی نعش او رد شوند.

خامنه‌ای برای آنکه جبهه اصلاحات و رئیس‌جمهور پزشکیان را از یکدیگر دور کند، با سیاست چماق و هویج، کوشش کرد تا ضمن دفاع از پزشکیان در مقابل افراطیون ولایی، او را بیش از پیش نمک‌گیر خود کند و به او بفهماند که تداوم حیاتش در پست ریاست‌جمهوری، نه در نرد عشق باختن با اصلاح‌طلبان، بلکه در گروی تبعیت از اوست.

همزمان با سخنرانی خامنه‌ای، سپاه پاسداران نیز با انتشار بیانیه‌ای سیاسی، ضمن اظهار مکرر تبعیت از «امام خامنه‌ای»، با اشاره ضمنی به بیانیه جبهه اصلاحات، آنها را بدخواه ایران و ایرانی نامید و مدعی شد که «بدون توجه به عملیات روانی و ماجراسازی‌های رسانه‌ای بدخواهان ایران و ایرانی تا هنگامه نیاز کشور» به حضور در اقتصاد ادامه خواهد داد.

سپاه و خامنه‌ای به‌طور همزمان دو قیچی را بر گلوی پزشکیان و جبهه اصلاحات نزدیک کرده‌اند: پزشکیان باید میان حمایت سپاه و خامنه‌ای یا تداوم شلوغ‌کاری‌های اخیرش، یکی را انتخاب کند و اگر حمایت آنها را می‌خواهد، دور مذاکره با آمریکا، تعلیق غنی‌سازی و این‌گونه امور ممنوعه را خط بکشد. همچنین جبهه اصلاحات باید، پیش از آنکه مرکّب بیانیه ۲۶ مرداد خشک شود، اگر نمی‌خواهد متهم به تسلیم کشور باستانی ایران به ترامپ و قرار گرفتن در صفوف بدخواهان ایران و ایرانی شود، باید اولاً، با طرح خواسته‌هایی نظیر خروج سپاه از سیاست و اقتصاد، پا روی دُم برادران قاچاقچی نگذارد و ثانیاً، با طرح ضرورت تعلیق غنی‌سازی و مذاکره مستقیم با آمریکا، در مقابل شاخ گاو مافیا و گاو بیت قرار نگیرد.

مفاد سخنان خامنه‌ای و بیانیه سپاه، نشان‌دهنده آن است که نقشه دقیقی برای به محاصره درآوردن جبهه اصلاحات و شکستن آن طراحی شده است. برای خامنه‌ای و سپاه، نگرانی‌های جبهه اصلاحات در مورد خطر بازگشت مکانیسم ماشه و خطر فروپاشی اقتصاد کشور، اصلاً اهمیتی ندارد. آنچه برای آنها مهم است همنوایی اصلاح‌طلبان با مهندس موسوی و تکرار نگرانی‌هایی است که موسوی پیش‌تر بر آنها انگشت نهاد و در پیوند با آنها، خواستار رفراندوم قانون اساسی و تشکیل مجلس مؤسسان شد.

جبهه اصلاحات که حدود سی سال تجربه چالش با خامنه‌ای و سپاه را پشت سر دارد، قطعاً می‌بایست منتظر واکنش تند آنها و همنوایی بیت و ستاد با حسین شریعتمداری و بقیه اوباش «کیهان»، «وطن امروز» و «جوان» بوده باشد. ایستادگی در مقابل این یورش همه‌جانبه، فقط با رویکرد به سوی مردم میسر است. آیا سران جبهه، آن‌گونه که موسوی در ۸۸ گفت و بدان گفته پایبند ماند، غسل شهادت کرده‌اند و یا قدر عافیت را بیشتر از ریسک ایستادن پای ایران می‌دانند؟ کارنامه تا امروز بخش‌هایی از جبهه، امید چندانی برای ایستادگی برنمی‌انگیزد، اما در هر حال برای دریافت پاسخ این سؤال، خیلی نباید منتظر ماند!



نظر خوانندگان:


■ جناب آقای پورمندی با احترام
به نظر می‌رسد برای اولین بار جبهه اصلاحات و حامیان آن، مصمم به ایستادگی در برابر دیکتاتور خامنه‌ای و برادران قاچاقچی هستند زیرا بیش از پیش متوجه شده‌اند که استبداد دینی در اوج ضعف و استیصال قرار گرفته است. ضمن این که ایران نیز در شرایط خطیری قرار دارد... نگاه کنید به مواضع جدید آذر منصوری رئیس جبهه اصلاحات، جواد امام سخنگوی جبهه اصلاحات، محسن آرمین رئیس کمیته سیاسی جبهه اصلاحات و افرادی مثل احمد زیدآبادی و عباس عبدی که علیرغم نقدی که به بیانیه دارند، با کلیات موضع جبهه موافقند و ایضا پاسخ امروز محمدجواد روح سردبیر روزنامه هم‌میهن که در پاسخ به تهدید اژه‌ای رییس قوه قضائیه که گفته بود: رفتارتان را اصلاح کنید، با شجاعت و صراحت تمام پاسخ داده که: شما باید رفتارتان را اصلاح کنید...
ارادتمند: علی فردین


■ آقای فردین عزیز! آنچه باعث شد که، علی‌رغم همه بزدلی‌ها و خرابکاری‌های اصلاح‌طلبان، امیدهایی نسبت به این اقدام آنها، از جمله در نزد من، پدید بیاید، وضعیت خطیر کشور و قرار گرفتن جبهه اصلاحات در موقعیتی شبیه مرگ و زندگی است که در مقدمه و مواخره بیانیه مورد تاکید قرار گرفته است. آنچه محتمل‌تر می‌نماید این است که اعضای متزلزل جبهه تحت فشار خامنه‌ای و سپاه وابدهند و خرج‌شان را جدا کنند، اما یک هسته نیرومند آن، به بیانیه موسوی بپیوندد.
با ارادت پورمندی





iran-emrooz.net | Sun, 24.08.2025, 13:50
بدون دموکراسی، هیتلری هم در کار نبود

گفت‌وگو با گوتس آلی، تاریخ‌نگار آلمانی

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

مصاحبه شماره جدید اشپیگل با تاریخ‌نگار آلمانی گوتس آلی در باره وضعیت دموکراسی در آلمان

  گوتس آلی (Götz Aly) در آخرین اثر بزرگ خود، به بررسی علل پیدایش ناسیونال‌سوسیالیسم می‌پردازد. او در اینجا درباره این پرسش سخن می‌گوید که از تاریخ چه می‌توان آموخت. آلی، ۷۸ ساله، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نگار و نویسنده پرفروش است. شهرت او بیش از هر چیز به پژوهش‌ها و کتاب‌هایش درباره یهودستیزی و ناسیونال‌سوسیالیسم بازمی‌گردد. کتاب جدید او با عنوان «چطور چنین چیزی ممکن شد؟ آلمان ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵» (Wie konnte das geschehen? Deutschland 1933 bis 1945) در ۲۷ اوت توسط انتشارات فیشر (Verlag S. Fischer) منتشر می‌شود.

اشپیگل: آقای آلی، شما آخرین اثر بزرگ خود را به صعود و جنایت‌های ناسیونال‌سوسیالیسم اختصاص داده‌اید. جمع‌بندی شما چنین است: «آنچه رخ داد، می‌تواند دوباره رخ دهد.» بیایید از امروز به گذشته نگاه کنیم: آیا واقعاً ممکن است دوباره همان اتفاقی بیفتد که در دوران ناسیونال‌سوسیالیسم رخ داد؟

آلی: ما اکنون درست در آستانه ۱۹۳۳ نیستیم. چنین هشدارهای افراطی را نادرست می‌دانم. با این حال، تحولات امروز ما را به یاد این می‌اندازد که چگونه میانه‌ی دموکراتیک جمهوری وایمار (Weimarer Republik) از ۱۹۲۹ به بعد خودش را تضعیف کرد، زیرا نمایندگان منتخبش دیگر توانایی گرفتن تصمیمات ضروری و فوری را نداشتند.

اشپیگل: این برای امروز چه معنایی دارد؟ نگرانی درباره میانه‌ی دموکراتیک دوباره در آلمان زیاد شده است. دولت ائتلافی (چراغ راهنمایی) (۱) از هم پاشید و کارنامه ۱۰۰ روزه دولت جدید – دست‌کم در سیاست داخلی – ضعیف بود.

آلی: در بسیاری از کشورهای اروپایی، میانه‌ی دموکراتیک هنوز نسبتاً پایدار است، از جمله در آلمان. پرسش این است که آیا جدیت اوضاع در برابر اصلاحات ضروری درک می‌شود و آیا می‌توان برای آن اکثریت اجتماعی به دست آورد یا نه. اگر سیاستمداران با سکوت لجوجانه، اصلاحات بنیادی در نظام سلامت، مراقبت و بازنشستگی را به تعویق بیندازند، باید انتظار تحولات تهدیدکننده سیستم را داشت. در دموکراسی‌ها که در آن منافع گوناگون باید سنجیده و متوازن شوند، تغییرات دشوارتر صورت می‌گیرند. رأی‌دهندگان بی‌قرار می‌شوند و به این باور غلط گرایش پیدا می‌کنند که دولت‌های نیمه‌اقتدارگرا (autokratische Staaten) می‌توانند راه‌حل‌های بهتری ارائه دهند. ما نباید یک نکته را فراموش کنیم…

اشپیگل: چه نکته‌ای؟

آلی: بدون دموکراسی، هیتلری هم در کار نبود.

اشپیگل: منظورتان این است که جمهوری وایمار با مشکلاتش راه را برای دیکتاتوری هموار کرد؟

آلی: بله. در امپراتوری قیصری (Kaiserreich)، یک جنبش توده‌ای که بتواند فردی مانند آدولف هیتلر را به رأس دولت برساند، ممکن نبود. البته برایم مهم است تأکید کنم که حرکت به سوی ناسیونال‌سوسیالیسم تنها از تاریک‌ترین زوایای تاریخ آلمان برنخاست. در کنار انقلاب دموکراتیک ۱۹۱۸، دو پیش‌شرط مهم و به‌نوعی مثبت نیز وجود داشت.

اشپیگل: منظورتان کدام است؟

آلی: نخست، میان سال‌های ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۵ بیشترین رشد جمعیت در تاریخ آلمان رخ داد: پیشرفت‌های پزشکی مشکل مرگ‌ومیر مادران و کودکان را به‌طور اساسی کاهش داد و در آن سال‌ها مازاد تولدی برابر با ۱۱ میلیون نفر به وجود آمد. کودکانی که در آن سال‌ها متولد شدند، نسبتاً بی‌گزند از جنگ جهانی اول عبور کردند و دوم، در اواخر امپراتوری و به‌ویژه در جمهوری وایمار شاهد یک دوره قوی از تحرک اجتماعی صعودی بودند. بسیاری از این نسل برای نخستین بار در خانواده‌هایشان به آموزش دانشگاهی دست یافتند.

اشپیگل: می‌توانید مثالی بزنید؟

آلی: نمونه بارز آن وزیر تبلیغات بعدی، یوزف گوبلز (Joseph Goebbels) است: پسری معلولیت جسمی از مادری خدمتکار و پدری کارمند جزء. او شاگرد اول کلاس بود و خیلی زود به درجه دکتری زبان و ادبیات آلمانی رسید. هیتلر به کسانی که بحران اقتصادی جهانی زندگی‌شان را تهدید می‌کرد، راه‌های تازه‌ای به سوی آینده‌ای بهتر وعده داد. زمانی که حزب ناسیونال‌سوسیالیست در ۱۹۳۳ به حزب پیشتاز دولت بدل شد، هم‌زیستی (Symbiose) میان تازه‌واردان جاه‌طلب و پرانرژی و مشاوران و نظامیان باتجربه، انرژی عظیمی ایجاد کرد.

اشپیگل: طبق یک مطالعه بین‌المللی تازه، امروزه افرادی که وضعیت اقتصادی‌شان از والدین‌شان بدتر است، به‌طور معناداری بیشتر به احزاب راست‌پوپولیست رأی می‌دهند. آیا مشکل مشابهی با آن زمان وجود دارد، یعنی اینکه کمبود فرصت‌های صعود اجتماعی به گرایش به راست دامن بزند؟

آلی: اگر بار سنگین و نامعقولی بر دوش نسل جوان بگذاریم – همان‌طور که همین حالا هم چنین است – و دغدغه‌های اصلی آنان چون آموزش، مسکن و بار بیش‌ازحد هزینه‌های اجتماعی برایشان حل‌نشده باقی بماند، این به بی‌ثباتی سیاسی خواهد انجامید.

اشپیگل: گرایش به راست موضوع بزرگی در آلمان است. البته قیاس کردن حزب AfD (۲) با حزب نازی هم نادیده‌گرفتن تاریخ است و هم کوچک‌انگاری NSDAP (۳)، اما این دو حزب اغلب مقایسه می‌شوند. شما هم شباهت‌هایی می‌بینید؟

آلی: میان «هیچ شباهتی» و «شباهت کامل» فاصله زیادی وجود دارد. بی‌تردید در AfD عناصر قومی‌گرا و راست افراطی وجود دارند، همچنین کسانی که از «فرهنگ تقصیر» (Schuldkult) سخن می‌گویند یا دوران نازی را «لکه‌ای ناچیز» (Vogelschiss) می‌نامند. با این حال، من در AfD نه یک گوبلز می‌بینم، نه یک گورینگ و نه یک هیتلر.

اشپیگل: پس به نظر شما AfD خطری برای دموکراسی نیست؟

آلی: به هر حال، من تا وقتی که معقول باشد، گفت‌وگو با رأی‌دهندگان و حتی اعضای AfD را ادامه می‌دهم و در حال حاضر طرفدار ممنوعیت این حزب نیستم.

اشپیگل: بنابراین بازگشت به دوران تاریک را در آلمان منتفی می‌دانید؟

آلی: خطرهایی وجود دارند، اما این‌ها تنها از سوی AfD ایجاد نمی‌شوند. فضای عمومی کشور خوب نیست. مردم از انتخابات برای گوشمالی دادن به «بالادستی‌ها» استفاده می‌کنند. در مقابل، وعده‌های انتخاباتی عملی نمی‌شوند و اصلاحات ضروری پیش نمی‌رود. همه این‌ها با رسانه‌های تازه و قدیمی که روزبه‌روز تندتر و دوقطبی‌تر می‌شوند، تشدید می‌شود. این روند حکمرانی را هرچه سخت‌تر می‌کند. اما در مجموع، شرایط امروز با شرایط جمهوری وایمار قابل مقایسه نیست.

اشپیگل: چه چیزی باعث می‌شود که شما این‌قدر مطمئن باشید؟

آلی: تردیدی نیست که کشور ما و کل جهان در آستانه دگرگونی‌های بزرگی قرار دارند. این روند بدون بحران پیش نخواهد رفت. با این حال، ما دارای ساختارهای لیبرال شکل‌گرفته و نهادهای قانونی سالم هستیم. با وجود این، جنگ‌ها، پاندمی‌ها، بحران‌های اقتصادی یا بلایای طبیعی می‌توانند حتی نظام‌های سیاسی ظاهراً باثبات را خیلی ناگهانی به لرزه درآورند.

اشپیگل: همیشه این فرض وجود داشت که حداقل درسی که ما آلمانی‌ها از تاریخ گرفته‌ایم این است که یهودستیزی را مهار کنیم. اما از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، یعنی از زمان حمله سازمان تروریستی حماس به اسرائیل، یهودستیزی به شدت بازگشته است. آن هم در محیط‌هایی که هرگز انتظارش نمی‌رفت.

آلی: با توجه به جنگ دفاعی بسیار سخت‌گیرانه‌ای که اسرائیل علیه مهاجمان یعنی حماس، حزب‌الله، حوثی‌ها و ایران پیش می‌برد، در کشور ما کم نیستند کسانی – و البته افرادی با نام‌های کاملاً آلمانی – که به این ادعا می‌رسند که «یهودی‌ها هم لابد بهتر از پدربزرگ‌ها و اجدادشان نیستند». این همان «یهودستیزی انتقالی» (Übertragungsantisemitismus) است، شکلی از یهودستیزی که بخشی از هم‌میهنانم از آن برای کنار گذاشتن بار روانی (Last) قتل شش میلیون یهودی توسط آلمانی‌ها استفاده می‌کنند. این موضوع از سال ۱۹۴۷ آغاز شد. آن زمان بازماندگان کشتار آلمان‌ها که برای تأسیس دولت خود در فلسطین می‌جنگیدند، در روزنامه‌های آلمانی اغلب به عنوان «تروریست‌های یهودی» معرفی می‌شدند.

اشپیگل: یعنی قضاوت درباره اسرائیل به نوعی راهی برای سبک‌کردن بار روانی خود است؟

آلی: بله، همین‌طور به نظر می‌رسد. و طبق تجربه زندگی من، در همه لایه‌های جامعه آلمان همیشه یک نوع یهودستیزی پنهان وجود داشته است.

اشپیگل: تجربه زندگی شما؟ دقیقاً چه چیزی دیده‌اید؟

آلی: برای مثال در اینجا در برلین، جنبش دانشجویی.

اشپیگل: شما در سال ۱۹۶۸ بیست‌وچند ساله بودید.

آلی: بله، و آن زمان فضای طرفداری از اسرائیل خیلی سریع به مخالفت با اسرائیل و سپس طرفداری از فلسطین تغییر کرد. این را می‌توانید در نوشته‌های اولریکه ماینهوف (Ulrike Meinhof)، تروریستی که مدتی بعد به سازمان RAF پیوست ببینید. او در ۱۹۶۷، در طول جنگ شش‌روزه، قاطعانه در کنار اسرائیل ایستاد. اما اندکی بعد سیاست اسرائیل در قبال فلسطین را با دولت‌های فاشیستی و امپریالیستی سرکوبگر یکی دانست. در تابستان ۱۹۶۹ نخستین سفیر اسرائیل در آلمان غربی، آشر بن‌ناتان، در دانشگاه‌های فرانکفورت و هامبورگ با شعارهایی چون «ها ها ها – الفتح اینجاست» هو شد و امکان سخنرانی از او گرفته شد. برنامه مشابهی در دانشگاه آزاد برلین هم لغو گردید.

اشپیگل: بنابراین از تاریخ نمی‌توان درس گرفت؟

آلی: به شکلی که تاریخ در آلمان معمولاً آموزش داده می‌شود، یاد گرفتن از آن دشوار است. دانش‌آموزان کار ارزشمندی می‌کنند و سنگ‌فرش‌های یادبود (۴) را تمیز می‌کنند و در مدرسه یاد می‌گیرند که «ناسیونال‌سوسیالیست‌ها» آدم‌های به‌ویژه شروری بودند. این رویکرد از یک سو همدلی خوشایندی با قربانیان ایجاد می‌کند و از سوی دیگر حداکثر فاصله را با ناسیونال‌سوسیالیسم می‌سازد – اما از پرسش اصلی طفره می‌رود: چگونه این اتفاق افتاد؟ چگونه میلیون‌ها آلمانی از همه اقشار جامعه، که نه پیش‌تر و نه پس‌تر به طور خاص جنایتکار نبودند، به بخش‌های فعال، بی‌تفاوت یا دست‌کم منفعل یک اجتماع جنایتکار بدل شدند؟

اشپیگل: شما همواره – و همین حالا در کتاب جدیدتان هم – تلاش می‌کنید ناسیونال‌سوسیالیسم را به زندگی خودتان نزدیک کنید، از جمله با بیان نقش اعضای خانواده‌تان در دوران نازی‌ها.

آلی: بله. داستان‌های خانوادگی، نامه‌های جبهه و دفترچه‌های خاطرات، تصویر بزرگ را در جزئیات کوچک بازتاب می‌دهند. در کتابم درباره پدرم که در ۱۹۱۲ به دنیا آمد نیز نوشته‌ام. او از ۱۹۳۷ به عنوان کارشناس اداری خانه‌سازی در رهبری جوانان ناحیه زارپفالز (Saarpfalz) کار می‌کرد و در واقع کارمند سازمان جوانان هیتلری بود.

اشپیگل: بعدتر او به عنوان افسر ورماخت در جبهه شرقی جنگید، به شدت زخمی شد و به بیمارستان پادگانی در ورشو منتقل گردید، که درست کنار دیوارهای گتو قرار داشت.

آلی: بله، این اواخر فوریه ۱۹۴۳ بود. پدرم تنها دو سال پیش از مرگش در سال ۲۰۰۷ برای نخستین بار برایم تعریف کرد که او و دیگر بیماران این بیمارستان چه‌طور فریادها، شلیک‌ها و انفجارها را شنیدند وقتی که قیام گتوی ورشو سرکوب می‌شد. در طول این درگیری‌ها بیش از ۵۰ هزار یهودی تیرباران شدند. چنین روایت‌هایی نشان می‌دهد چرا بسیاری از مردان آلمانی پس از جنگ سکوت کردند، آنچه دیده بودند را درون خود حبس کردند و اغلب با خود به گور بردند.

اشپیگل: پدرتان از جنگ جان به در برد. او چگونه با گذشته‌اش کنار آمد؟

آلی: رابطه آسانی با من نداشت و فقط در سنین پیری پرحرف‌تر و اندیشناک‌تر شد. مادرم  که بسیار جوان‌تر بود و آن زمان در «اتحادیه دختران آلمانی» (Bund Deutscher Mädel) عضو بود و حتی در گروه نمایش رادیویی با حضور مرتب در برنامه‌ها فعالیت داشت نیز همین‌طور. مثل بسیاری دیگر از آلمانی‌ها، والدین من هم پس از چند سال از همراهان رژیم به «نودموکرات‌ها» بدل شدند، همان‌طور که دانشمند علوم سیاسی ریچارد لوونتال (Richard Löwenthal) (۵) به زیبایی بیان کرده است.

اشپیگل: امروز هم این برخورد ناپخته با گذشته خانوادگی ادامه دارد. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آلمانی‌ها اگرچه از جنایت‌های ناسیونال‌سوسیالیسم به‌خوبی آگاهند، اما درباره نقش اجداد خود دچار توهم‌اند. طبق یک تحقیق تازه دانشگاه بیله‌فلد، بسیاری از نوادگان هنوز خانواده‌های خود را بی‌گناه می‌دانند.

آلی: فاصله گرفتن از رویدادهای هولناک تاریخی امری انسانی است. تاریخ‌نگاران اولیه آلمان غربی نازی‌ها را یک جنبش «خرده‌بورژوایی» معرفی کردند، متشکل از فناتیک‌های بی‌سواد که ما با آن‌ها هیچ نسبتی نداشته‌ایم. از چپ گفته می‌شد که نازی‌ها تنها از دل سرمایه‌داری انحصاری سر برآوردند. بعدها پژوهشگران جدید بر «نسل تعهد مطلق» (Generation des Unbedingten) تمرکز کردند. اما برای نازی شدن به هیچ داستان ویژه‌ای نیاز نبود. طرفداران هیتلر از همه لایه‌های جامعه می‌آمدند.

اشپیگل: نازی‌ها برای تثبیت قدرت بر خشونت، آشوب و سرعت تکیه کردند. هیتلر با نابودی تفکیک قوا، دستگاه قضایی مستقل و مطبوعات آزاد سلطه خود را تضمین کرد – که این موضوع بار دیگر ما را به وضعیت سیاسی امروز برمی‌گرداند: آنچه توصیف کردید، امروز در آمریکا هم دیده می‌شود.

آلی: اقتصاددان تبعیدی ویلهلم روپکه (Wilhelm Röpke) برای توصیف شیوه حکومت در آلمان نازی تصویر «فرفره» را به کار برد. به گفته او، تاکتیک هیتلر این بود که پیوسته چیز تازه‌ای به هواداران رو به افزایش خود عرضه کند و «مردم به هیجان‌آمده را نگذارد که به آرامش و تأمل روشن برسند». هنگام نگارش کتابم گاهی به سیاستمداران امروز هم فکر می‌کردم، اما درباره‌شان ننوشته‌ام. آنچه من تحلیل می‌کنم، فنونی است که رهبران ناسیونال‌سوسیالیست با آن یک نظام سیاسی همیشه بی‌ثبات را تا مدت‌ها سر پا نگه داشتند – و نه فقط  با ابزار غارتگری‌های عظیم و کشتارهای جمعی.

اشپیگل: نه رئیس‌جمهور آمریکا دونالد ترامپ و نه رئیس‌جمهور روسیه ولادیمیر پوتین، هیچ‌کدام هیتلر نیستند.

آلی: البته که نه. فقط امکان مقایسه‌های موردی وجود دارد. در روسیه اجازه ندارند از «جنگ علیه اوکراین» سخن بگویند، بلکه فقط باید از «عملیات ویژه نظامی» حرف بزنند. همین‌طور گوبلز بلافاصله پس از حمله به لهستان، استفاده از واژه «جنگ» را ممنوع کرد. قرار بود فقط از یک «حمله متقابل» سخن گفته شود.

اشپیگل: و ترامپ؟

آلی: رئیس‌جمهور آمریکا هر روز موضوعی تازه مطرح می‌کند و با تحریک عمدی و بمباران مداوم محرک‌ها، هیجان و تنش بالا ایجاد می‌کند. هیتلر هم به‌گونه‌ای مشابه عمل می‌کرد، هرچند به‌مراتب شدیدتر.

اشپیگل: چگونه؟

آلی: در بحران سودتن (Sudetenkrise) که او در آوریل ۱۹۳۸ عمداً برانگیخت، جمعیت آلمان و همچنین اروپا را در هراس جنگ فرو برد: نیروهای آلمانی در مرز چکسلواکی به حرکت درآمدند، هیتلر دستور توزیع آنچه «ماسک‌های مردمی ضدگاز» نامیده می‌شد داد، و تمرین‌های پدافند هوایی اجرا شد. او با این کار آلمانی‌ها را برای جنگی که از قبل در برنامه داشت، آماده می‌کرد. بحرانی که هیتلر می‌خواست، تنها در ۳۰ سپتامبر و پس از شش ماه «گرمای سیاسی عمدی»، آن‌طور که گوبلز می‌گفت، با «توافق مونیخ» پایان یافت. این توافق چیزی جز یک معامله ویرانگر نبود که فقط به سود هیتلر تمام شد و ظرف چند ماه به نابودی کامل چکسلواکی انجامید.

اشپیگل: هیتلر میلیون‌ها حامی داشت، پوتین و ترامپ هم طرفداران انبوهی دارند. نیاز به رهبری اقتدارگرایانه چگونه و از کجا پدید می‌آید؟

آلی: این نیاز در موقعیت‌هایی به وجود می‌آید که تهدید واقعی یا دست‌کم تهدیدی ادراک‌شده وجود داشته باشد. این تهدید می‌تواند ماهیتی جنگی داشته باشد، یا اجتماعی – مثلاً زمانی که شرایط اجتماعی از کنترل خارج شود، هنگامی که هرج‌ومرج، بن‌بست یا هر دوی آن‌ها تهدیدکننده باشند و ترس از آینده گسترش یابد. چنین وضعیت‌هایی هرگز به طور کامل از بین نخواهند رفت.

اشپیگل: شما اعلام کرده‌اید که کتاب جدیدتان آخرین اثر بزرگتان خواهد بود. شما همین‌جا سرحال مقابل ما نشسته‌اید. چرا می‌خواهید دست بکشید؟

آلی: من به پروژه‌های کوچک‌تر خواهم پرداخت. اما دیگر نمی‌خواهم هر روز با هیتلر سروکار داشته باشم.

اشپیگل: آقای آلی، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.


📖 شماره ۳۵ / ۲۲ اوت ۲۰۲۵ – اشپیگل

—————————
زیر نویس‌های مترجم:
۱:  «Ampelregierung»به معنای دولت چراغ راهنمایی» یا «ائتلاف چراغ راهنمایی» است. در سیاست آلمان، به ائتلافی که از سه حزب سوسیال‌دموکرات (قرمز)، آزاددموکرات (زرد) و سبزها (سبز) تشکیل می‌شود، اصطلاحاً «ائتلاف چراغ راهنمایی» یا Ampelregierung می‌گویند، چون رنگ‌های این سه حزب یادآور چراغ راهنمایی هستند: قرمز = حزب سوسیال‌دموکرات (SPD)/ زرد = حزب دموکرات آزاد (FDP)/سبز = حزب سبزها (Die Grünen)
۲: حزب Alternative für Deutschland (آلترناتیو برای آلمان)  یا به طور خلاصه AfD یک حزب سیاسی در آلمان است که در سال ۲۰۱۳ تأسیس شد. در ابتدا این حزب بیشتر بر انتقاد از یورو و سیاست‌های اتحادیه اروپا متمرکز بود. از حدود سال ۲۰۱۵، با بحران پناهجویان در اروپا، AfD بیشتر به سمت مواضع راست‌گرایانه، پوپولیستی و ضد مهاجرت حرکت کرد. این حزب در بسیاری از ایالت‌های آلمان کرسی دارد و در پارلمان فدرال (بوندستاگ) هم حضور پیدا کرده است. AfD معمولاً با برچسب راست افراطی یا دست‌کم راست پوپولیست شناخته می‌شود. در برخی ایالت‌ها (مثل تورینگن و زاکسن) حتی نهادهای امنیتی آن را زیر نظر برای گرایش‌های افراطی قرار داده‌اند. شعارهایش بیشتر حول محورهای زیر است: مخالفت با پذیرش مهاجران و پناهجویان/ انتقاد از اسلام و چندفرهنگی/ شکاکیت نسبت به اتحادیه اروپا و یورو/ انتقاد از سیاست‌های اقلیمی و محیط‌زیستی دولت آلمان
۳: حزب نازی (NSDAP) در سال ۱۹۲۰ در آلمان پایه‌گذاری شد و در ۱۹۲۱ آدولف هیتلر رهبری آن را به دست گرفت. ایدئولوژی آن بر پایه‌ی ناسیونالیسم افراطی، نژادپرستی (به‌ویژه یهودستیزی)، آریایی‌گرایی، ضدکمونیسم و ضدلیبرالیسم بود. این حزب از نارضایتی گسترده پس از جنگ جهانی اول و شرایط سخت «معاهده ورسای» استفاده کرد و با شعار بازگرداندن عظمت آلمان، حمایت توده‌ها را جلب نمود. در ۱۹۳۳ هیتلر به صدراعظمی رسید و حزب نازی به سرعت تمام احزاب دیگر را منحل کرد و نظامی تک‌حزبی بر پایه‌ی دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی ایجاد نمود.
۴: واژه‌ی Stolpersteine در آلمانی به‌طور تحت‌اللفظی یعنی «سنگ‌های لغزش» یا «سنگ‌هایی که باعث زمین‌خوردن می‌شوند» گفته می شود. اما در متن تاریخی و اجتماعی آلمان،Stolpersteine یک پروژه‌ی یادبود است: این‌ها قطعات کوچک سنگی (مکعب‌های فلزی برنجی) هستند که در پیاده‌روها جلوی خانه‌هایی نصب می‌شوند که زمانی یهودیان، کولی‌ها (سینتی و روما)، همجنس‌گرایان، یا دیگر قربانیان نازی‌ها در آن‌ها زندگی می‌کردند. روی این سنگ‌ها نام، تاریخ تولد، تاریخ تبعید و مرگ قربانی نوشته شده است. فلسفه‌ی آن این است که رهگذران هنگام دیدن یا «لغزیدن نگاهشان» روی این سنگ‌ها به یاد قربانیان بیفتند. پس در اینجا یعنی: «دانش‌آموزان با تلاش شایسته‌ای سنگ‌های یادبود قربانیان نازی‌ها (Stolpersteine)  را تمیز می‌کنند…»
۵: ریچارد لوون‌تال ( (Richard Löwenthal ، زاده ۱۵ آوریل ۱۹۰۸ – درگذشته ۹ اوت ۱۹۹۱  . یک روزنامه‌نگار و استاد علوم سیاسی اهل آلمان بود که بیشتر درباره‌ی چالش‌های دموکراسی، کمونیسم و سیاست جهانی می‌نوشت. لوون‌تال از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۹ عضو حزب کمونیست آلمان (KPD) بود، اما بعدها به‌دلیل مخالفت با روش‌های کومین‌ترن، از آن جدا شد و به گروه‌های استقلال‌طلب چپ‌گرای مستقر در جمهوری وایمار پیوست. : پس از روی کار آمدن نازی‌ها، او عضو گروه ضدسیاسی «Neu Beginnen» شد و در شرایط سخت سیاسی، به لندن، پراگ و سپس پاریس مهاجرت کرد. در دههٔ ۱۹۴۰، در برنامه‌های رسانه‌ای ضدنظام نازی برای شبکه‌ی بی‌بی‌سی فعالیت کرد و در مجلات بین‌المللی مطالعاتی حضور داشت. پس از جنگ، به‌عنوان خبرنگار برای رویترز و روزنامه آبزرور ( The Observer) فعالیت کرد. و برای روزنامه‌ی «دی سایت» (Die Zeit) نیز تحت عنوان مستعار «Rex Löwenthal» مقاله می‌نوشت. لوون‌تال مفهومش از اتحاد جماهیر شوروی را ورای نظریهٔ «تمامیت‌خواهی» دوباره تفسیر کرد. او بر این باور بود که پس از مرگ استالین، شوروی وارد مرحله‌ای موسوم به «اقتدارگرایی پساتوتالیتار» شده که سرکوب کاهش یافته، اما ساختار اقتدار حفظ شده است. دربارهٔ مقایسه جنایت‌های نازی و اتحاد جماهیر، او تأکید کرد که امرای کمونیستی و نازیستی تفاوت‌های بنیادینی دارند و مقایسه باید دقیق‌تر صورت گیرد. در مجموع ریچارد لوون‌تال چهره‌ای تأثیرگذار در حوزه‌ی علم سیاست و روزنامه‌نگاری آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود. او از مبارزان روشن‌اندیش در برابر نازیسم، نظریه‌پرداز سیاسی معتدل، فعال فرهنگی و استاد دانشگاه معتبر بود که با نگاه دقیقی به تاریخ، دموکراسی و کمونیسم می‌نگریست.



نظر خوانندگان:


■ «آقای آلی، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.» من هم از شما طباطبایی عزیز سپاسگزارم که چنین مصاحبه های پرنکته را با انگشت گذاشتن بر نکات مرئی و نامرئی در لایه‌های اجتماعی و تاریخی را در بازه‌ای از از زمان انتخاب، ترجمه و در اختیار ما قرار می‌دهید. ظاهرا موضوع کانونی مصاحبه در آلمان قبل و بعد از هیتلر است، اما آقای آلی با نکته سنجی ظریف و شایسته، مسائل مبتلابه این زمان را چه در آلمان امروز و چه در آمریکای ترامپ منصفانه بازگو می‌کند. از این مصاحبه بسیار آموختم؛ به ویژه از هشداری تابوشکنانه: «بدون دموکراسی، هیتلری هم در کار نبود.»
با سپاسی دوباره سعید سلامی


■ دوست گرامی، جناب سعید سلامی، از لطف و مهر شما بسیار سپاسگزارم. خوشحالم که متن و گفت‌وگو برایتان آموزنده و تأمل‌برانگیز بوده است. اشاره‌های دقیق شما به ظرافت‌های تاریخی و اجتماعی، به‌ویژه پیوند میان گذشته و امروز، خود نشان از دقت و نگاه ژرفتان دارد. امیدوارم این‌گونه تبادل‌ها همچنان ادامه یابد تا بتوانیم در کنار هم از دل تاریخ و تجربه‌ها، برای اکنون و آینده درس‌های تازه‌تری بیاموزیم.
با احترام و ارادت طباطبایی


■ مقاله [گفت‌وگوی] جالب و روشنگری بود و شخصاً از آن آموختم. اما یک توصیه به نویسنده و مترجم پرکار جناب طباطبائی. لطفاً حتماً مطلب‌تان را پیش از ارسال برای انتشار یا خودتان ویرایش کنید یا از دوست ویرایشگری برای ویراستن و پیراستن آن کمک بگیرید. برای نمونه عبارت “میانه دمکراتیک” مبهم است. شاید بهتر می‌بود بجای آن از “دمکرات‌های میانه رو” استفاده می‌شد.
موفق باشید. شاهین


■ شاهین گرامی، راستش عبارت «میانه‌ی دموکراتیک» برای من هم مبهم بود و به عبارتی به دلم ننشست؛ اما چون به دقت آقای طباطبایی هم در گزینش واژه و هم در ترحمه باور دارم، فکر کردم شاید اشکال از کم سوادی من است. اگر عبارت آلمانی آن در متن می آمد، بهتر می‌شد قضاوت کرد به هر حال، برای من هم دقت شما مغتنم است. و باز هم دست مریزاد به آقای طباطبایی عزیز برای احساس مسئولیت و زحمتی که می‌کشند.
سعید سلامی


■ دوستان عزیز
آقای طباطبایی عبارت آلمانی «die demokratische Mitte» را «میانه‌ی دموکراتیک» ترجمه کرده است که ترجمه‌ی دقیق این عبارت است. هم پرسش‌گر و هم مورخ، گوتس آلی، آن را به کار برده‌اند. این عبارت در رسانه‌ها و مباحث سیاسی روزانه آلمان فراوان به کار برده می‌شود و مفهوم روشنی دارد: نیروهای میانی جامعه که پایه‌ی اصلی دموکراسی در این کشورند.
جهت اطلاع دوستان عرض می‌شود که همه مطالب منتشر شده در ایران امروز پیش از انتشار با دقت خوانده می‌شود و تا حد امکان سعی می‌شود در متن و سلیقه و انتخاب نویسنده یا مترجم، دخالتی نشود. مفهوم «میانه‌ی دموکراتیک» نیز روشن است و ما لزومی به تغییر یا توضیح آن ندیدیم.
با تشکر از حساسیت دوستان؛ ایران امروز





iran-emrooz.net | Fri, 22.08.2025, 21:56
صلح نافرجام ترامپ در اوکراین

پراجکت سیندیکیت

برگردان: آزاد ـ شریف‌زاده
۲۱ اوت ۲۰۲۵

همه نشانه‌ها حاکی از آن است که نخستین دیدار رودررو میان رؤسای‌جمهور آمریکا و روسیه از زمان تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، به یک شکست دیگر در سیاست خارجی دونالد ترامپ انجامیده است. آنچه در ادامه رخ خواهد داد، احتمالاً نه تنها برای اوکراین، بلکه برای خود روسیه نیز فاجعه‌بار خواهد بود.

تصویر کلی

دستور ترامپ به نیروهای آمریکایی در پایگاه هوایی آلاسکا (انکوریج) برای زانو زدن بر باند فرودگاه و پهن کردن فرش قرمز برای ولادیمیر پوتین، لحن نشست را از همان آغاز تعیین کرد. رئیس‌جمهور ترامپ – که با پافشاری بر آتش‌بس در اوکراین وارد اجلاس شده بود – در برابر همتای روسی خود سر فرود آورد و اکنون می‌گوید بهترین راه پایان دادن به جنگ این است که «مستقیماً به توافق صلح برسیم.»

تیموتی اسنایدر از دانشگاه تورنتو این اجلاس را «نقطه پایان قطبی» در «دنیای خیالی» ترامپ می‌داند؛ دنیایی که در آن رهبران خارجی با «وعده‌های توخالی و زورگویی زننده» متأثر می‌شوند. اما «حرف‌های تند» اگرچه ممکن است بر آمریکایی‌ها اثر بگذارد، به هیچ وجه پوتین را قانع نخواهد کرد که از چشم‌انداز خود برای اوکراین – یعنی «دولت دست‌نشانده»، «مردمی مرعوب خشونت» و «منابعی در دست روسیه» – دست بردارد؛ به‌ویژه وقتی که ترامپ «امتیازات فوق‌العاده‌ای به روسیه در برابر هیچ» پیشنهاد می‌کند.

● در واقع، همان‌طور که یوشکا فیشر، وزیر خارجه و معاون صدراعظم پیشین آلمان، نوشته است، ترامپ با دعوت از پوتین – که یک «جنایتکار جنگی تحت تعقیب» است – برای دیدار در خاک آمریکا، به انزوای دیپلماتیک او پایان داد و عملاً چشم‌انداز کرملین از یک امپراتوری روسی بازسازی‌شده را که «سرزمین‌های از دست‌رفته اش را بازمی‌گیرد»، تأیید کرد. بدین ترتیب ترامپ پیام‌های روشنی فرستاد: به اوکراین («شما در جایی که باید باشید قرار دارید») و به اروپا («ایدهٔ غرب دیگر برای آمریکا معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد»). نه اوکراین و نه اروپا دیگر نمی‌توانند روی ایالات متحده حساب کنند.

● اکنون، همان‌طور که نینا ال. خروشچوا از دانشگاه نیو اسکول سال گذشته هشدار داده بود، اوکراین ممکن است با «تجزیهٔ سرزمینی» روبه‌رو شود؛ وضعیتی که در آن ترامپ و پوتین این کشور را وادار می‌کنند تا به نام «صلح»، بخشی از زمین‌هایش را به روسیه واگذار کند. اما دلایل اندکی وجود دارد که باور کنیم اوکراینی‌ها – که شجاعت و پویایی عظیمی نشان داده و متحمل «خسارات انسانی و اقتصادی هنگفتی» در جنگ شده‌اند – «به‌آرامی با ایدهٔ تقسیم کشور» کنار بیایند. تاریخ به‌روشنی نشان داده است که چنین تقسیماتی معمولاً به «خشونت ویرانگر» و «دشمنی‌های پایدار» منجر می‌شوند.

کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر خارجه پیشین سوئد، به درس دیگری از تاریخ اشاره می‌کند که به نظر می‌رسد پوتین آن را نادیده گرفته است: امپراتوری شوروی که او می‌کوشد بازسازی‌اش کند، یک «شکست عظیم» بود که با فروپاشی فاجعه‌باری پایان یافت، تا آنجا که «کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه اضطراری ارسال کنند.» بنابراین، نوستالژی برای اتحاد شوروی یک «تهدید برای بسیاری» است – به‌ویژه برای مردم عادی روسیه، که اکنون به خاطر آن رنج می‌کشند و جان خود را از دست می‌دهند.

حماقت آلاسکایی ترامپ

🖊️ تیموتی اسنایدر
🗓️ ۱۷ اوت ۲۰۲۵

رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، باور دارد که با رهبران خارجی هم می‌توان مانند آمریکایی‌ها رفتار کرد: با وعده‌های شگفت‌انگیز و زورگویی زننده. اما وعدهٔ پوچ یک آیندهٔ «زیبا» دیکتاتورهایی مانند ولادیمیر پوتین را تکان نمی‌دهد، زیرا او آیندهٔ خاص خودش – پر از جنایت – را برای اوکراین در ذهن دارد.

ورشو – در جهان باستان، مردم از «اولتیما ثوله» سخن می‌گفتند؛ سرزمینی اسطوره‌ای در شمال دور، در انتهای جهان. ترامپ با سفر به شمال و دیدار با رئیس‌جمهور روسیه در آلاسکا، به اولتیما ثولهٔ خودش رسید: نقطهٔ قطبی و انتهایی یک دنیای خیالی در سیاست خارجی.

برای ترامپ، رهبران خارجی همانند آمریکایی‌ها هستند و باید با وعده‌های پرزرق‌وبرق و تهدیدهای زننده با آنان رفتار کرد. اما این خیال‌بافی‌ها خارج از مرزهای آمریکا کار نمی‌کند. وعدهٔ توخالی یک آیندهٔ «زیبا» دیکتاتورهایی را که با ارتکاب جنایت چشم‌انداز خود را پیش می‌برند، یا مردمانی را که از خانواده‌هایشان در برابر تهاجم جنایتکارانه – سرقت زمین و ثروت، ربودن کودکان، شکنجه و کشتار غیرنظامیان – دفاع می‌کنند، تحت‌تأثیر قرار نمی‌دهد. پوتین هیچ دلیلی برای ترجیح آیندهٔ زیبا از نگاه ترامپ بر آیندهٔ خودش ندارد: اوکراینی با دولت دست‌نشانده، جمعیتی مرعوب خشونت، میهن‌پرستانی در گورهای جمعی، و منابعی در دست روسیه. همانند خیال‌بافی‌های ترامپ، زورگویی‌هایش هم در خارج جواب نمی‌دهد.

بی‌تردید، بسیاری از آمریکایی‌ها از ترامپ می‌ترسند. او حزب خود را پاکسازی کرده و تهدید به خشونت، نمایندگان جمهوری‌خواه کنگره را در خط نگه داشته است. او ارتش آمریکا را مانند نیروی پلیس به‌کار گرفته – نخست در کالیفرنیا و اکنون در واشنگتن دی‌سی. اما دشمنان خارجی این تاکتیک‌های ارعاب را به‌گونه‌ای دیگر درک می‌کنند: همان اقداماتی که آمریکایی‌ها را شوکه می‌کند، برای دشمنان آمریکا مایهٔ خوشحالی است. در مسکو، استقرار سربازان در خاک آمریکا نشانهٔ ضعف به نظر می‌رسد.

سخنان تند ممکن است در آمریکا پژواک داشته باشد، جایی که اغلب کلمات را با عمل اشتباه می‌گیریم. اما برای رهبران روسیه، این تنها پوششی بر سیاست خارجی ضعیف است. ترامپ امتیازات خارق‌العاده‌ای به روسیه داده، بی‌آنکه چیزی به دست آورد. پاسخ روسیه هم ادامهٔ جنگ در اوکراین و تمسخر او در رسانه‌های دولتی بوده است.

این امتیازات چه بودند؟ تنها با دیدار پوتین در آلاسکا، ترامپ به بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک کرملین در غرب پایان داد. با دست دادن با یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب، ترامپ نشان داد که کشتار، شکنجه و آدم‌ربایی‌ها در اوکراین اهمیتی ندارند. حتی انتخاب آلاسکا به‌خودی‌خود یک امتیاز – و آن هم امتیازی عجیب – بود. بسیاری از روس‌ها، از جمله شخصیت‌های برجستهٔ رسانه‌ای، آلاسکا را برای روسیه مطالبه می‌کنند. دعوت از کسانی که مدعی قلمرو شما هستند، به داخل اصلی‌ترین پایگاه نظامی‌تان در همان قلمرو، برای بحث دربارهٔ جنگ تجاوزکارانه‌ای که آغاز کرده‌اند، بدون اینکه نماینده‌ای از کشور قربانی حضور داشته باشد – این شاید نهایت یک دنیای خیالی در سیاست خارجی باشد. این همان اولتیما ثوله بود.

و این نقطه پایان بود، زیرا ترامپ پیش‌تر مسائل بنیادی‌تر را واگذار کرده بود. او سخنی از عدالت برای جنایتکاران جنگی روس یا غرامت‌هایی که روسیه بدهکار است، به میان نمی‌آورد. او پذیرفته که روسیه می‌تواند سیاست خارجی اوکراین و آمریکا را در مهم‌ترین موضوع، یعنی عضویت در ناتو، تعیین کند. همچنین قبول کرده که تجاوزات روسیه باید نه‌تنها به تغییرات عملی، بلکه به تغییرات حقوقی در حاکمیت سرزمینی منجر شود. پذیرش اینکه تهاجم می‌تواند به‌طور قانونی مرزها را تغییر دهد، نظم جهانی را از هم می‌پاشد. اعطای حق به روسیه برای تعیین سیاست خارجی دیگر کشورها، تجاوزهای بیشتر را تشویق می‌کند. چشم‌پوشی از واکنش‌های بدیهی حقوقی و تاریخی به جنگ‌های جنایتکارانهٔ تجاوزکارانه – یعنی غرامت و محاکمه – اصولاً جنگ را تشویق می‌کند.

ترامپ با صدای بلند سخن می‌گوید و چماقی کوچک در دست دارد. این تصور که کلمات به‌تنهایی کافی‌اند، او را به این نتیجه رسانده که سخنان پوتین اهمیت دارد، و بنابراین مجبور شد برای یک «تمرین شنیدن» به آلاسکا برود. دوران سیاسی ترامپ پر از گوش دادن به پوتین و سپس تکرار سخنان او بوده است. هر دو مرد شیفتهٔ این هستند که در آینده به بزرگی دیده شوند. پوتین باور دارد که این با جنگ محقق می‌شود، و بخشی از آن، با بازیچه قراردادن رئیس‌جمهور آمریکا صورت میگیرد. ترامپ گمان می‌کند میراث اجتماعیش با طرح صلح تضمین خواهد شد؛ و چون خود نمی‌خواهد سیاستی را اعمال کند، در دام جنگ‌افروز گرفتار می‌شود.

وقتی رئیس‌جمهور آمریکا سخنان تبلیغاتی پوتین را تکرار می‌کند، پوتین انگیزه‌ای برای پایان دادن به جنگ نخواهد داشت. او با چشم‌انداز مبهم یک دنیای بهتر فریب نمی‌خورد، چرا که خودش آیندهٔ خاص و جنایت‌بارش را در ذهن دارد. در آلاسکا، ترامپ به «اولتیما ثولهٔ » شخصی‌اش رسید: مرزهای دنیای پر از گفتار جادویی.

او با پرسشی بسیار ساده روبه‌رو شد: آیا پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرطی را که ترامپ خواستار شده بود می‌پذیرد یا خیر؟ پوتین چنین چیزی را نپذیرفت، و در آلاسکا هم دوباره آنرا رد کرد. روس‌ها پیشنهاد متقابل آشکارا مضحک و تحریک‌آمیزی مطرح کردند: اوکراین باید رسماً قلمرویی را به روسیه واگذار کند که حتی در اشغال روسیه نیست – سرزمین‌هایی که اوکراین در آن‌ها استحکامات دفاعی ساخته است – و سپس روسیه می‌تواند دوباره حمله کند، از موقعیتی بسیار بهتر.

پوتین می‌داند که ترامپ در پی جایزهٔ صلح نوبل است، پس حرکت آشکارش این است که به ترامپ القا کند جنگ روزی پایان خواهد یافت و ترامپ اعتبار آن را خواهد گرفت – اگر آن دو فقط به گفتگو ادامه دهند («دفعهٔ بعد در مسکو؟» او پیش از ترک آلاسکا پرسید) – در حالی که روسیه همچنان به بمباران ادامه دهد.

اکنون که ترامپ نتوانسته آتش‌بس بی‌قیدوشرط روسیه را به دست آورد، دو مسیر پیش روی اوست:

• یا می‌تواند این خیال‌بافی را ادامه دهد، هرچند هرچه بیشتر حتی برای دوستان و حامیانش آشکار می‌شود که این خیال‌بافی در واقع خیال پوتین است.
• یا می‌تواند جنگ را برای پوتین سخت‌تر کند و بدین وسیله پایان آن را نزدیک‌تر سازد.

ایالات متحده هنوز امتیازات غیرعادی خود به روسیه را رسمی نکرده است، و ترامپ می‌تواند آن‌ها را تنها با یک کنفرانس خبری لغو کند. آمریکا ابزارهای سیاستی لازم برای تغییر مسیر جنگ در اوکراین را دارد و می‌تواند از آن‌ها استفاده کند. ترامپ تهدید کرده بود که اگر پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرط را نپذیرد، «پیامدهای شدیدی» خواهد داشت. اما تاکنون، پیامد سخنان ترامپ برای روسیه، تنها سخنان بیشتر بوده است.

اکنون همه‌چیز در اولتیما ثوله روشن می‌شود. ترامپ به مرز دنیای خیالی‌اش رسیده است. پرسش این است: از اینجا به کجا خواهد رفت؟

صلح زمانهٔ ما به روایت ترامپ

🖊️ یوشکا فیشر
🗓️ ۱۹ اوت ۲۰۲۵

پیامی که نشست ترامپ–پوتین به اوکراین فرستاد این بود که حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده هم می‌پذیرد امپراتوری روسیه بازگشته است. به اوکراین گفته شد: شما متعلق به روسیه هستید، نه به غرب، و تنها زمانی که این واقعیت خشن را بپذیرید، صلح بازخواهد گشت.

مونیخ – و اینک دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین بار دیگر دیدار کرده‌اند، این بار در سرزمین پیشین روسیه، آلاسکا. از منظر یک ناظر بیرونی، ممکن بود چنین به نظر برسد که زمان به پیش از پایان جنگ سرد بازگشته، وقتی که دو ابرقدرت – ایالات متحده و اتحاد شوروی – با غرور سرنوشت جهان را در وحدتی استکباری رقم می‌زدند.

اما این دیدار چیزی بیش از یک یادآوری تاریخی بود. سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، پوششی به تن داشت که هم مناسب این مناسبت می‌دانست و هم متناسب با اهداف پوتین: یک تی شرت با حروف «СССР» (مخفف سیریلیک اتحاد شوروی) بر روی سینه. اگر هم شوخی بود، در پس آن تهدید نهفته بود. هر کسی که لاوروف را می‌شناسد، می‌داند که او چندان به شوخ‌طبعی معروف نیست و جزئیات را در دیپلماسی جدی اجلاس‌ها نادیده نمی‌گیرد. انتخاب پوشش او عمدی بود؛ می‌خواست پیام دهد که روسیه بزرگ دوباره به میز اصلی سیاست جهانی بازگشته است. فروپاشی اتحاد شوروی و امپراتوری اروپای شرقی‌اش میان سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ پشت سر گذاشته شده است. امپراتوری بازگشته و در حال بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست‌رفتهٔ خود است. مهم‌ترین این سرزمین‌ها، البته، اوکراین است. همان‌گونه که زبیگنیو برژینسکی، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، در سال ۱۹۹۴ معروفاً گفت: «بدون اوکراین، روسیه از امپراتوری بودن بازمی‌ماند».

تی شرت لاوروف دربارهٔ جنگ سرد نبود، بلکه دربارهٔ جهانی بود که روسیه می‌خواهد بسازد. دعوت ترامپ از پوتین – یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب – برای دیدار در خاک آمریکا، تأییدی بر همین چشم‌انداز بود. حضور مشترک پوتین با رئیس‌جمهور آمریکا، دست دادن بر باند فرش قرمز و نشستن در یک لیموزین، به جهان اعلام کرد که روسیه – بی‌آنکه ذره‌ای از خواسته‌های حداکثری‌اش دربارهٔ آیندهٔ اوکراین عقب‌نشینی کند – بار دیگر به‌عنوان شریکی برابر به رسمیت شناخته شده است. با این حرکت، پوتین بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک را شکست.
پیامی که به اوکراین فرستاده شد نیز روشن بود: حتی رئیس‌جمهور آمریکا هم پذیرفته که امپراتوری روسیه بازگشته است. خیال نکنید می‌توانید با رفتن به غرب از آن بگریزید. شما همان‌جایی تعلق دارید که تعلق دارید: تنها وقتی این واقعیت خشن را درک کنید، صلح بازخواهد گشت. شما تنها هستید؛ آمریکا کمکی به شما نخواهد کرد و اروپا به‌تنهایی از عهدهٔ آن برنمی‌آید.

اما اروپایی‌ها نیز باید زیرمتن نشست آلاسکا را با دقت مطالعه کنند، چراکه برای آنان هم این تجلی یک نظم جهانی متکی صرف بر منافع قدرت‌های بزرگ پیام‌های هشداردهندهٔ فراوانی دارد. اگر این نشست بوی کنفرانس یالتا در ۱۹۴۵ را به خود داشت – جایی که فاتحان جنگ جهانی دوم غنایم ژئوپولیتیک را تقسیم کردند – دلیلش آن بود که این نیز نقطهٔ عطفی دیگر در افول چندجانبه‌گرایی و فراملی‌گرایی است. ایدهٔ «غرب» دیگر برای آمریکا تحت رهبری ترامپ معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد. تنها چیزی که اهمیت دارد جهان‌بینی ترامپ و برداشت او از منافع آمریکاست – هرچند این برداشت‌ها به‌شدت مغشوش‌اند.

اروپاییان باید خود تصمیم بگیرند که کجا ایستاده‌اند. هرچند روابط رسمی آمریکا با اروپا در کوتاه‌مدت تغییر نخواهد کرد، ترامپ همچنان به سخنان اروپایی‌ها گوش خواهد داد، با رضایت به چاپلوسی‌هایشان لبخند خواهد زد، و سپس آنان را نادیده خواهد گرفت – درست همان‌گونه که در نشست آلاسکا رفتار کرد. بنابراین اروپاییان باید دریابند که در این نظم جهانی جدید تنها هستند. آمریکا دیگر منافع آنان را – چه در حوزهٔ امنیت و چه در تجارت – در نظر نخواهد گرفت.

اروپا باید به‌سرعت و با انرژی، خود را به یک قدرت جهانی مستقل بدل کند و با همهٔ طیف چالش‌هایی که این جایگاه به همراه دارد روبه‌رو شود – از فضا و سرویس‌های اطلاعاتی گرفته تا کل بخش دیجیتال. این «نقطهٔ عطف» در تاریخ طولانی اروپا، به تلاش‌هایی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر از صرفاً تجدید تسلیحات متعارف و افزایش نیرو نیاز دارد – هرچند آن هم اهمیت دارد. این پیام آلاسکا برای اروپاست.

چرا آمریکای ترامپ این‌چنین آشکارا علیه منافع خودش عمل می‌کند؟ جز رفع تحریم‌های اقتصادی، پوتین تقریباً همه‌چیز را از نشست به دست آورد: مهم‌تر از همه رهایی از انزوای دیپلماتیک، به رسمیت شناخته شدن روسیه به‌عنوان یک قدرت جهانی برابر از سوی آمریکا، و پذیرش سرنوشت اوکراین به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «روسکی میر» (جهان روسی). چرا ترامپ روسیه را بی‌هیچ عوضی تقویت می‌کند؟

چنین پرسش‌هایی – هرچند برای اروپاییان بسیار مهم‌اند – تنها در عرصهٔ سیاست داخلی آمریکا پاسخ خواهند یافت. اروپا اکنون باید به فکر خودش باشد.

آیا یک جنگ وحشیانه بر سر تجزیه در انتظار اوکراین است؟

🖊️ نینا ال. خروشچوا
🗓️ ۳ دسامبر ۲۰۲۴

به نظر می‌رسد دونالد ترامپ مصمم است «صلحی» با روسیه منعقد کند که به تجزیهٔ اوکراین بینجامد. تاریخ، از لهستان قرن هجدهم تا شبه‌قارهٔ هند در قرن بیستم، به‌روشنی نشان می‌دهد که چنین تجزیه‌ای به‌احتمال زیاد خشونت هولناک و دشمنی دیرپا به همراه خواهد داشت.

مسکو – برخلاف دوران نخست ریاست‌جمهوری‌اش، به نظر می‌رسد ترامپِ منتخب این بار مصمم است بسیاری از وعده‌های انتخاباتی خود را عملی کند. معرفی اعضای کابینه‌اش – از «تولسی گابارد» طرفدار کرملین به‌عنوان مدیر اطلاعات ملی، تا «رابرت اف. کندی جونیور» مخالف واکسن و دوستدار تئوری توطئه به‌عنوان وزیر بهداشت – نشان‌دهندهٔ عزم ترامپ برای اجرای کارزار «خانمان برانداز» علیه نهادهای آمریکایی و «دشمنان داخلی» است. سخنرانی پیروزی‌اش نیز گویای جدیت او در «توقف جنگ‌ها» – ابتدا جنگ اوکراین – بود.

ترامپ بارها مدعی شده که ظرف ۲۴ ساعت پس از ورود به کاخ سفید، جنگ اوکراین را پایان خواهد داد. سناریوهای مختلفی دربارهٔ توافق مورد نظر او مطرح شده است و همهٔ آن‌ها یک وجه مشترک دارند: تجزیهٔ اوکراین. اگر چنین بهایی برای صلح لازم باشد، به خاطر اوریم تاریخ تلخ تجزیه‌های سرزمینی را.

هیچ رویدادی مانند تجزیه کینه‌های طولانی‌مدت نمی‌آفریند؛ و معدود رویدادهایی خشونتی چنین ویرانگر به بار آورده‌اند. سه تجزیهٔ لهستان در اواخر قرن هجدهم – توسط اتریش هابسبورگ، پادشاهی پروس و امپراتوری روسیه – نمونه‌ای اروپایی شبیه به چشم‌انداز ترامپ برای اوکراین است. این تجزیه، که از ۱۷۷۲ آغاز شد، در نهایت بزرگ‌ترین کشور اروپایی از نظر وسعت را از نقشه حذف کرد.

چنین سلطه‌ای ناگزیر با مقاومت خشونت‌آمیز روبه‌رو ‌شد. لهستانی‌ها جنگ‌های چریکی متناوبی در دوران اشغال انجام دادند، با شورش‌های بزرگ در ۱۸۳۱ و ۱۸۶۳. مقاومت تا قرن بیستم ادامه یافت، به‌ویژه با کارزارهای یوزف پیلسودسکی برای استقلال – آمیخته با اعمال ترور – تا پیش از جنگ جهانی اول. دشمنی نسبت به روسیه، به‌ویژه، تا امروز ادامه یافته است؛ کرملین همچنان باید به‌خاطر خشونت‌های دوران استالین علیه مردم لهستان پاسخگو باشد.

فرانسه نیز دهه‌ها از آلمان کینه به دل داشت؛ به‌ویژه پس از الحاق آلزاس و لورن به امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱. آشتی واقعی دو کشور تازه در دههٔ ۱۹۵۰ و با شکل‌گیری جامعهٔ زغال‌سنگ و فولاد اروپا (پیش‌درآمد اتحادیهٔ اروپا) و ناتو آغاز شد.

همچنین، تصمیم بریتانیا برای تقسیم ایرلند – و نگاه‌داشتن بخشی از اولستر در قلمرو بریتانیا – جنگ داخلی‌ای به‌راه انداخت میان موافقان سازش، به رهبری مایکل کالینز، و مخالفان هر توافقی که استقلال کامل ایرلند را تضمین نکند. این «جنگ وحشیانهٔ صلح» دو سال طول کشید، اما میراثی از ترور – هم کاتولیک و هم پروتستان – بر جای گذاشت که تنها با «توافق جمعه نیک»، با میانجی‌گری آمریکا در ۱۹۹۸، پایان یافت.

اما بی‌رحمانه‌ترین تجزیه‌ها در آسیا رخ داد. در ۱۹۳۲، امپراتوری ژاپن منچوری را از چین جدا کرد و دولت دست‌نشاندهٔ مانچوکوئو را ساخت. ارتش کوانتونگ ژاپن ۱۳ سال حکومت وحشیانه‌ای در آنجا داشت – با به‌بردگی‌کشاندن میلیون‌ها نفر، آزمایش‌های پزشکی غیرانسانی، و کشتار جمعی اقلیت‌ها – که الگویی برای نازی‌ها در اروپای شرقی شد. نفرت چینی‌ها از این اشغال وحشیانه تا امروز باقی است و رهبران چین از آن برای تحریک مخالفت با سیاست‌های ژاپن مدرن استفاده می‌کنند.

اما از نظر شمار جان‌باختگان مستقیم، هیچ تجزیه‌ای به پای تقسیم ۱۹۴۷ شبه‌قاره هند نمی‌رسد. خروج بریتانیا به تقسیم این منطقه به هندِ عمدتاً هندو و پاکستانِ عمدتاً مسلمان انجامید. این تجزیه یکی از بزرگ‌ترین مهاجرت‌های تاریخ را به‌همراه داشت: حدود ۱۸ میلیون نفر جابه‌جا شدند. خشونت‌های فرقه‌ای – شامل تجاوز، آتش‌سوزی و قتل‌عام – تا ۳.۴ میلیون قربانی گرفت. در ۷۷ سال پس از آن، هند و پاکستان چهار جنگ با هم داشته‌اند؛ آخرین آن در ۱۹۹۹، زمانی که هر دو کشور سلاح هسته‌ای داشتند. هیچ چشم‌اندازی برای آشتی تاریخی شبیه فرانسه و آلمان وجود ندارد.

تقسیم ویتنام در ۱۹۵۴ نیز به جنگی دو دهه‌ای انجامید که تا سه میلیون ویتنامی را به کام مرگ برد. (جالب آنکه ویتنامی‌ها کینه‌ای ویژه نسبت به آمریکا – که ۵۸ هزار سربازش را از دست داد – در دل نگاه نداشتند.) و تجزیهٔ ۱۹۴۷–۴۸ فلسطین به دو دولت یهودی و عرب نیز جنگ‌ها و دشمنی‌های چند دهه‌ای آفرید که هنوز ادامه دارد. کافی است به ویرانه‌های غزه بنگریم تا میراث هولناک آن را ببینیم.

حال اوکراین چه؟ اوکراینی‌ها در دفاع از تمامیت ارضی‌شان از فوریهٔ ۲۰۲۲ شجاعت و پویایی خارق‌العاده‌ای نشان داده‌اند – ویژگی‌هایی که در بازسازی کشور نیز به کار خواهند بست. اما با توجه به خسارت‌های عظیم انسانی و اقتصادی که متحمل شده‌اند، به‌سختی می‌توانند آرام و خاموش با ایدهٔ تجزیه کنار بیایند. این امر وقتی سخت‌تر می‌شود که ولادیمیر پوتین آشکارا می‌گوید اوکراین صرفاً «یک کشور همسایه» نیست، بلکه «به‌طور کامل توسط روسیه ساخته شده» و بنابراین باید زیر چتر روسیه باقی بماند.

در هر مذاکرهٔ صلح احتمالی، اوکراینی‌ها می‌دانند که بهترین راه برای جلوگیری از دخالت بیشتر روسیه، تضمین‌های امنیتی بین‌المللی محکم – اگر نه عضویت فوری در ناتو – خواهد بود. ترامپ از تعهدات امنیتی آمریکا بیزار به نظر می‌رسد، اما خودداری آمریکا از ارائهٔ چنین تضمین‌هایی ممکن است به زیان روسیه هم تمام شود. پوتین پس از جنگ و شورش طولانی‌مدت در چچن به قدرت رسید – شورشی که شامل حملات تروریستی جدایی‌طلبان چچنی در مسکو و دیگر شهرها بود. اوکراینی‌ها نیز از همان ۲۰۲۲ وعده داده‌اند که علیه روسیه جنگ چریکی به راه خواهند انداخت. اگر گزینهٔ دیگری در کار نباشد، این خطر تنها بیشتر خواهد شد. ترامپ باید بکوشد کرملین را به ضرورت مذاکرات منصفانه متقاعد کند؛ در غیر این صورت، پس از تجزیه، موج تازه‌ای از تروریسم ممکن است به روسیه برسد – شاید در مقیاسی بزرگ‌تر از آنچه چچنی‌ها تصور می‌کردند.

درک هدف نهایی روسیه

🖊️کارل بیلت
🗓️ ۱۹ اوت ۲۰۲۵

اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای روشن برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد با شکستی چنان عظیم فروپاشید که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه‌ی اضطراری به آن ارسال کنند. با تلاش برای بازآفرینی آن، رژیم ولادیمیر پوتین روسیه را به سرنوشتی مشابه محکوم می‌کند.

استکهلم – بسیاری شگفت‌زده شدند وقتی سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، برای نشست ترامپ-پوتین در انکوریجِ آلاسکا از هواپیما پیاده شد در حالی که پلیوری با حروف «СССР» – مخفف سیریلیک اتحاد جماهیر شوروی – بر تن داشت. آشکارا این یک اتفاق نبود. اما لاوروف می‌خواست چه پیامی بدهد؟

پیام مورد نظر او احتمالاً این بود که روسیه‌ی امروز به همان اندازه بزرگ و قدرتمند است که زمانی اتحاد شوروی بود؛ و اینکه ولادیمیر پوتین جایگاه کشورش را به‌عنوان یک ابرقدرت شایسته‌ی احترام جهانی بازگردانده است. دلتنگی برای دوران جنگ سرد – زمانی که اتحاد شوروی و ایالات متحده تنها دو ابرقدرت جهان بودند – از زمان فروپاشی امپراتوری شوروی کرملین را به‌کلی دربرگرفته است.

خود لاوروف کاملاً موجودی برآمده از گذشته است. اگرچه او به زبان دیپلماسی چندجانبه مسلط است (به دلیل مأموریت پیشینش در سازمان ملل در نیویورک)، اما تمایل او به قلدری ریشه‌ای به‌وضوح شوروی دارد. او به‌راستی باور دارد که اوضاع در زمان حکومت اتحاد شوروی بهتر بود. سفرهای مکررش به پیونگ‌یانگ (کره شمالی) در سال‌های اخیر قطعاً خوشایند نبوده است. هنگامی که فرصتی برای نشستی با رئیس‌جمهور آمریکا در سرزمینی که زمانی بخشی از روسیه محسوب می‌شد فراهم شد، او مطمئن شد پلیور قدیمی‌اش را همراه ببرد.

این پیام در کشورهایی که زمانی پشت «پرده آهنین» زندانی بودند خوشایند دریافت نشد. وزیر خارجه روسیه بدترین ترس‌های استونیایی‌ها، لتونیایی‌ها و لیتوانیایی‌ها را درباره هدف واقعی پوتین ایجاد کرد و همچنین در قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی نیز نگرانی آفرید. این کشورها اتحاد شوروی را نه به‌عنوان یک امپراتوری باشکوه، بلکه به‌عنوان زندان به یاد می‌آورند. در حقیقت، نارضایتی در میان غیرروس‌ها بود که در نهایت فروپاشی شوروی را رقم زد. با کاهش سرکوب سیاسی در پی تلاش‌های میخائیل گورباچف برای اصلاح نظام در حال پوسیدگی شوروی در دهه ۱۹۸۰، دیگر آشتی دادن خواسته‌های ملیت‌ها با نظام متمرکز کرملین ممکن نبود.

اتحاد شوروی باید پایان می‌یافت تا مردم آن آزاد شوند. همین امر برای خود روسیه نیز صادق بود. بوریس یلتسین پرچم روسیه را برافراشت، نه پرچم شوروی را، زیرا آینده‌ای را می‌دید که کشورش بار سنگین امپراتوری را کنار گذاشته است. او خواستار روسیه‌ای بود که توسط روس‌ها اداره شود و این هدف در چارچوب ساختارهای پیچیده و پرهزینه‌ی امپراتوری قابل پیگیری نبود. اتحاد شوروی گذشته بود، در حالی که روسیه، اوکراین و دیگر جمهوری‌های شوروی که استقلال می‌جستند، آینده بودند. این چشم‌اندازی غیرمنطقی نبود.

پس از فروپاشی شوروی، توافق فوری برای احترام به مرزهای قدیمی جمهوری‌های سابق صورت گرفت تا از بروز درگیری‌های جدید جلوگیری شود. زمانی که روسیه با خشونت شدید به تلاش چچن برای اعلام استقلال پاسخ داد، باقی جهان ادعای کرملین مبنی بر تعلق آن منطقه به خاک روسیه را پذیرفت. پس از آن، هیچ دلیلی وجود نداشت که چرا روسیه و اوکراین – و همه‌ی ملت‌های دیگرِ سابقاً اسیر شوروی – نتوانند در آرامش زندگی کنند. البته همواره مقداری رقابت و حتی شاید دشمنی شدید وجود داشت؛ اما این پویایی‌ها می‌توانستند سالم باشند. این کشورها می‌توانستند همچون همسایگان خوب، به شرکای خوبی نیز بدل شوند – درست مانند آنچه در اروپای غربی دیده می‌شود.

اما چنین نشد. دلتنگی امپراتوری کم‌کم به کرملین بازگشت. رژیم پوتین که از توسعه‌های دموکراتیک در چندین کشور سابق شوروی تهدید می‌شد، هرچه بیشتر اقتدارگرا شد. در طول زمان، اوکراین دموکراتیک‌تر و در حال آزادسازی بیشتر، نه به‌عنوان یک شریک، بلکه به‌عنوان خطری برای رژیم آشکاراً غیردموکراتیک روسیه دیده شد. پوتین شروع به توصیف اوکراین به‌عنوان «ضد روسیه» کرد، حتی اگر اوکراینی‌ها هرگز چنین موضعی نداشتند. آنها فقط می‌خواستند اوکراین، اوکراین باشد.

تعجبی ندارد که پلیور لاوروف در هر کشوری که زمانی رژیم‌های دست‌نشانده شوروی بر آن حاکم بودند، به‌عنوان تهدید تلقی شود. اما این باید به‌عنوان تهدیدی برای خود روسیه نیز دیده شود. اگر کرملین همچنان با انگیزه‌ی دلتنگی امپراتوری عمل کند، روسیه هرگز نخواهد توانست روسیه باشد. ویران کردن و تلاش برای اشغال اوکراین برای نسل‌ها باری بر دوش آن خواهد بود. آخرین پروژه‌ی امپراتوری کرملین شاید در صورتی تداوم یابد که چین روسیه را به‌عنوان یک ماهواره‌ی سودمند ببیند (این کشور منابع خام و انرژی دارد و یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل، اما چیز چندانی فراتر از این ندارد). اما در این صورت، روسیه آینده‌ای به‌عنوان یک کشور مدرن، نسبتاً صلح‌آمیز و مرفه را از دست خواهد داد – هدفی که کاملاً در دسترس بود.

اتحاد جماهیر شوروی شکست عظیمی بود. این نظام در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای درخشان برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد چنان سقوط کرد که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های اضطراری بشردوستانه ارسال کنند. در دوران اوج شوروی، نیکیتا خروشچف لاف می‌زد که این نظام «غرب را به خاک خواهد سپرد»؛ اما در واقع، گور خودش را می‌کند. ما باید از لاوروف برای یادآوری این میراث حقیر سپاسگزار باشیم. دلتنگی‌ای که او در آلاسکا به نمایش گذاشت، تهدیدی است برای بسیاری، از جمله شهروندان عادی روسیه.
____________________

درباره نویسندگان:
تیموتی اسنایدر، نویسنده یا ویراستار ۲۰ کتاب، دارنده نخستین کرسی تاریخ مدرن اروپا در دانشکده امور جهانی و سیاست عمومی مانک در دانشگاه تورنتو است و هم‌اکنون عضو دائمی «انستیتو علوم انسانی» در وین می‌باشد.
یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه و معاون صدراعظم آلمان در سال‌های ۲۰۰۵-۱۹۹۸، به مدت نزدیک به ۲۰ سال از رهبران حزب سبز آلمان بود.
نینا ال. خروشچوا، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه نیو اسکول، نویسنده مشترک (با جفری تیلر) کتاب «در پی گام‌های پوتین: جست‌وجوی روح یک امپراتوری در گستره یازده منطقه زمانی روسیه» (انتشارات سنت مارتینز، ۲۰۱۹) است.
کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه پیشین سوئد بوده است.

* «تصویر کلان» (The Big Picture) مجموعه‌ای از دیدگاه‌ها و تفسیرهای پراجکت سیندیکیت را گرد هم می‌آورد تا به خوانندگان درکی جامع از موضوعات خبری – و مسائل عمیق‌تر و ریشه‌ای‌ای که پشت اخبار قرار دارند – ارائه دهد. «تصویر کلی» تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های فشرده‌ی نویسندگان را درباره موضوعات روز ارائه می‌کند.

https://www.project-syndicate.org/onpoint/trump-s-botched-ukrainian-peace





iran-emrooz.net | Fri, 22.08.2025, 20:08
اسرائیل، ابزاری برای تخطئه و سرکوب

داریوش مجلسی

اسرائیل، کشوری که قرار بود نابود شود
و اسرائیل، ابزاری برای تخطئه و سرکوب

هنوز فراموش نکرده‌ایم که از همان آغاز جمهوری اسلامی، نابودی اسرائیل و ضدیت با آمریکا (شیطان بزرگ) شعارهای اصلی و اولیه جمهوری اسلامی در رابطه با سیاست خارجی این رژیم بوده و تا چندی پیش هم، به‌خصوص در نماز‌های جمعه، این شعار‌ها تکرار می‌شد. منتها چاشنی شعار‌ها درباره اسرائیل، نابودی اسرائیل هم بود ولی در رابطه با آمریکا فقط محدود به دشنام و “مرگ بر” می‌گردید. ولی چنانچه به مباحث درون رژیم و دشنام‌هایی که (این روزها) از سوی اقتدارچی‌ها نثار اصلاح‌طلبان و به‌خصوص تغییر و تحول‌طلبان می‌گردد توجه کرده باشید تغییر چشم‌گیری در مورد استفاده از اسم اسرائیل به چشم می‌خورد. دیگر اشاره‌ای به نابودی اسرائیل نمی‌‌بینید، این‌بار ولی این اسرائیل است که کمر به نابودی ایران بسته. نمونه آشکار این تغییر را در گفته‌های غضنفری نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی شنیدیم که علنا در یک پیام تصویری، پزشکیان را عامل اسرائیل و مامور نابودی ایران می‌خواند!

توجه کردید؟ اسرائیل یکباره از “تهدید شونده” تبدیل گردید به “ابزار تهدید”. یعنی اگر تا دیروز مژده نابودی اسرائیل در کوتاه مدت را شاهد بودیم، همان اسرائیلی که قرار بود نابود گردد موفق شده رئیس جمهور کشورمان را عامل نابودی ایران سازد. البته متهم کردن دیگران به همکاری با اسرائیل محدود به همین یک مورد نیست.

تعدادی از اقتدارچی‌ها بعد از انتشار بیانیه جبهه اصلاحات، شمشیر را از رو بسته و هرکدام به شکل و لحن مختلف دست اسرائیل را دخیل در این بیانیه می‌بینند. این شباهت به آن تف سربالای معروف دارد که نهایتا صورت خود فرد را مرطوب می‌کند. حکومت‌های نیابتی را با پول و سرمایه ملت‌مان در اطرف اسرائیل مستقر کردند و هواپیماهای جنگی را همراه با شعار “اسرائیل نابود باید گردد” حتی به زبان عبری تا نزدیکی مرزهای اسرائیل به پرواز در آوردند ولی یکباره جبهه اصلاحات به وسیله همین اسرائیل تبدیل به ابزاری برای نابودی ایران می‌گردد!!

ذلت و خواری، شاخ و دم ندارد. صهیونیستی که ادعای نابودیش را داشتند حالا یکباره تبدیل به چنان نیروی توانائی می‌گردد که قادر است جبهه اصلاحات در ایران را به جلو براند!! این یعنی چنته خالی، یعنی ضعف منطق، یعنی فقر بی‌حد سیاسی و مدنی. ناچارا زور خود را به شریفه محمدی نشان می‌دهند، به هموطنان بهائی‌مان که از خانه و زندگی ساقط شده‌اند نشان می‌دهند.

زمانی که رژیم نفرت می‌کارد نتیجتا خشم درو می‌کند، نیازی نیست که اسرائیل، اقدام به علم کردن ناراضی، تحول و تغییرطلب در برابر رژیم بنماید. این‌ها همه ثمره گام‌های آهسته ولی توانمندی می‌باشد که جامعه سیاسی و مدنی داخل کشور به سوی تغییر و تحول بر می‌دارد. یادم هست بختیار می‌گفت اگر مایلی به کیفیت و محتوای شخصیت‌ها و یا حرکت‌ها پی ببری، به مخالفان آن شخصیت یا حرکت بنگر.

تهمت‌ها و حملات پایدارچی‌ها و اقتدارطلبان نشان از آن دارد که جهت گیری “جبهه اصلاحات” دقیق و موثر بوده. آبی به لانه مورچه‌ها ریخته شده که بیش از حد تصور مورچه‌ها را هراسان از لانه‌شان به بیرون کشانده. این بیانیه، چه در رابطه با داخل کشور و چه در رابطه با روابط بین‌المللی، مباحثی را مطرح کرده که بسیار فراتر از دیدگاه اصلاح‌طلبی می‌باشد. به جرات می‌توان ادعا کرد که قطعات از هم جدا شده موزائیک زیبای صحنه میانی سیاست داخل کشور، یعنی راه یا موج سوم، به آرامی و به تدریج کنار هم قرار می‌گیرند. حال در انتظار آن ملاط یا سریشم معجزه آسایی هستیم که که این قطعات از هم جدا را به هم وصل کند و این موزائیک زیبا، چند رنگ و متنوع (وحدت در کثرت) تبدیل به یک واقعیت گردد.

آنچه که در این میان باعث شوق و ایجاد امیدی ضعیف در شخص من شده آغاز گام‌های کوچک به سوی اهداف بزرگتر در درون طیف ملی سرزمین‌مان می‌باشد، که بعد از یک دوران طولانی، تحمیلی، دور از صحنه، شخصیت‌هایی صاحب نام و ملی به شورای ششم جبهه ملی داخل کشور همراه با جمعی فعالان صنفی و مدنی پیوسته‌اند به این امید که حضور این صاحب‌نامان، همراه فعالین سندیکائی و جوانان و زنانی که به این حرکت پیوسته‌اند، قادر باشند حرکت تاریخی جبهه ملی را در کنار جمع وسیع تغییر و تحول خواهان سرزمین‌مان قرار دهند. همزمان نهضت آزادی نیز تصمیم به یک نشست درباره ۲۸ مرداد داشت که متاسفانه چنین اجازه‌ای به آنها داده نشد. ظاهرا به تبعیت از خمینی، این‌ها از مرده مصدق هم هراس دارند.

درحقیقت، حرکت‌ها، از چند سو ولی در یک جهت، آغاز گشته. انگار نسیم نویی شروع به وزیدن نموده که اقتدارگرایان را در موضع دفاعی قرار داده. حالا اگر کنش در درون کشور در جهت اعتدال و تغییر حرکت می‌کند، در خارج کشور ولی جو کاملا متفاوتی حاکم است که کوچکترین شباهتی به تحولات داخل کشور ندارد.

محض نمونه بد نیست نگاهی به تحلیلی که وبلاگ تایمز اسرائیل درباره دو حرکت خارج کشور نوشته بیاندازیم تا به دید این رسانه اسرائیلی به آنچه که “آلترناتیو” می‌نامد پی ببریم. از نظر او دو آلترناتیو در ایران وجود دارند، یکی خوب ولی بدون سازمان دهی و توانایی برای موفق شدن و یکی هم بد ولی دارای سازماندهی و قادر به دستیابی به قدرت. آلترناتیو خوب دارای پشتیبانی مردمی و وجهه خوب می‌باشد ولی قادر به موفقیت در ایران نیست، و آلترناتیو بد، بسیار بدنام، بدون پایه مردمی ولی دارای ابزار کافی برای موفقیت است. منظورش از آلترناتیو خوب ولی ناتوان از دستیابی به قدرت، شاهزاده رضا پهلوی است و آلتر ناتیو بد نام ولی قادر به دستیابی به قدرت، سازمان مجاهدین است. این رسانه در عین حال فاش ساخت که اسرائیل در حمله به ایران از همکاری‌های مجاهدین بهره برده، در حقیقت همان خیانتی که این سازمان در زمان حمله صدام حسین به ایران نیز مرتکب گردید.

حال همانطور که مشاهده می‌کنید دو تصویر در برابر ما قرار دارد. داخل کشور با وجود کار شکنی‌ها، به آرامی ولی با گام‌های محکم به سوی استقرار یک جامعه مدنی و عاری از استبداد، در دراز مدت، و خارج کشور آویزان به دامان بیگانه، بدون کوچکترین نشانه‌ای از امید به موفقیت، حتی در چشم انداز دراز مدت.

داریوش مجلسی، اگوست ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. اشاره شما به معکوس شدن سیاست اصول‌گرایان در رابطه با اسرائیل، بسیار درست و جالب بود: اول می‌خواستند اسرائیل را نابود کنند، حالا اسرائیل قصد نابودی “ایران” را دارد!!
اما در آخر مقاله که فعالین ایرانی در خارج از کشور را، بدون در نظر گرفتن تنوع آنها، با صفت “آویزان به دامان بیگانه” نام برده‌اید، درست و دقیق نیست. به احتمال قوی شما هم می‌دانید که بسیاری از ایرانیان خارج از کشور جز بهروزی زادگاه خود، خواست دیگری ندارند، و بسیاری از استادان و متخصصان ایرانی در کشورهای مختلف دنیا در حال کار و شاغل هستند و می‌توانند تخصص و تجربه خود را رایگان در اختیار هم‌وطنان خود قرار دهند. هر فعال سیاسی و هر حکومتی در ایران که بخواهد این پتانسیل عظیم و مثبت را نادیده بگیرد، فرصتی بسیار گران‌بها و تاریخی را هدر داده است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، اشاره من و مقاله آن رسانه اسرائیلی درباره دو خط مشخص سیاسی خارج کشور بود، وگرنه منهم مانند شما به وجود این پتانسیل قوی و ایران دوست در خارج کشور نیز واقفم.
با عرض ارادت مجدد، مجلسی


■ با درود گرم به جناب مجلسی و دیگر هم میهنان
هم مجاهدین و هم پادشاهی خواهان در جنگ با اسراییل روی خوش به اسراییل کردند و یا آنگونه که گفته می شود همکاری در زمین جنگ! از دید من چندان هم این ساستی پیچیده و مرموز نیست، زیرا باز به گمان من هر دو این جریان دریافته اند که در دگرگونی های پیش رو در ایران بدون درنگ نیروهای بیرونی در آن شریک و اتر گذار خواهند بود، پس همدلی و همکاری با آنان سیاسیتی اندیشیده شده است. در انفجار اجتمایی و سیاسی در راه ایران چه از درون و چه در پایان شکست خلیفه‌گری آخوندی در یک جنگ تمام عیار،چهار بلوک خارجی در سرنوشت و فرماسیون حکومت آینده کم و بیش دست خواهند داشت اسراییل، امریکا، روسیه و اروپای غربی.
پیش‌بینی و اندیشه من می گوید در آن پسا فروریزی اگر دست اروپای غربی و روسیه بلندتر باشد، تلاش خواهد شد مجاهدین را با ترکیبی از بازمانده های ارتجاع سرخ و سیاه با هاله‌ای از یک جمهوری نیم بند سوسیالیستی- اسلامی- ایرانی سر کار آورند که نه سیخ و نه کباب بسوزد .اما کشور ما همچنان با زوری کمتر و تبی نیمه جان دمش به ارمانگرایی، فلسطین و امپریالیست ستیزی بند خواهد بود و سد راه شکوفای کشور و ازادی کامل ملت از بند ایدولوژی خواهد بود. در حالت دوم ، آمریکا و اسرائیل دست بالا را خواهند داشت و شانس شاهزاده و کمپ پادشاهی خواهان بیشتر می شود و در این حالت ایران به سوی یک آشتی همه جانبه با غرب و اسراییل می رود و دوباره ایران از همه هم پیوندی و همبستگی های سیاسی و اقتصادی جهان بر خوردار خواهد شد و ما از یک امت خرافاتی و ایدولوژی زده خوار و تک افتاده به یک کشور نرمال و مثبت جهان دگرگون خواهیم شد. و اما چرا چنین خواهد شد!
۱- ایران با نیروی بسیار ناتوان و پراکنده جامعه مدنی خودی آزاد نخواهد شد، دست‌کم در اکنون.
۲- وارونه انقلاب ۵۷ که شوری آتشین انقلابیون و امت خرافه‌گرا و متوهم انروزگار را برای هر ویرانی و فداکاری جهادی فرا گرفته بود، جامعه امروز ایران چنان روحیه و پتانسیلی را ندارد.در همه خیزش‌ها گروهی از بهترین فرزندان این کشور کشته و نابود می شوند و توده امت متوهم خرافاتی هر سال ملیونی با پای پیاده به صحرای کربلا می روند و پشگل بزهای مقدس را تربت به کشور می آورند!
۳-به باور من انقلاب ۵۷ به وارونه باور خیلی از ایرانیان انقلابی از درون و ۹۰درصد خواست و کارو ساخت مردم ایران بود با تاسیر خارجی بسیار نا چیز، شور بختانه ایرانیان همان چیزی را بدست آوردند که خود سزاوارش بودند، انقلابی مزهبی، اخوندی، غرب ستیز و از همه بیشتر یهود ستیز!
۴- اینبار، ما خوش شانس تر خواهیم بود که از بیرون هم کشورهایی مانند اسراییل و غرب تلاش کنند ، که نیروهای مدرن و همگرا تری با جهان سر کار آیند.
تجربه‌ای که حکومت شاه نشان داد که به دوست و همکاری سنجیده و برابر با غرب و اسراییل بسود پیشرفت و رفاه کشور می شود، از همین رو ، اگر شاه به غرب وابسته بیش از حد بود ، بهتر از نه شرقی نه غربی ساخته ارتجاع سرخ وسیاه!
و سر انجام اینکه چرا مجاهدین پیر و فرقه گرا می توانند قدرت را در دست گیرند، زیرا تفنگ بدست هستند، می توانند بجنگند و حقوق بشر و مهر انسانی جایگاه نخست در مرامشان نیست و سازماندهی کارآمدی هم دارند، سخنان لنین اگر راست باشد اینجا دوباره راست می نماید ، که می گوید ) در شرایط انقلابی و هرج و مرج ، تنها ۱۰ کادر انقلابی، ورزیده و با تشکیلات آهنین می توانند سرنوشت و مسیر انقلاب را از آن خود کنند)
آری همیشه در پس از فروپاشی تفنگ و پاینده نبودن به قانون و اخلاق کارت برنده است، چنانچه اخوندان و پاسداران اینرا بخوبی نشان دادند!
در پایان، کاشکی همه این داستان من اشتباه از آب در آید و در چند ماه یا چند سال آینده جامعه مدنی ایران جنان بزرگ و توانمند و دانا شود که بتواند در یک پروسه دموکراتیک و آرام کشور و ملت اسیر ایران را از چنگ اهریمن اخوند-پاسدار بدر آورد.
شادکام و تندرست باشید / کاوه


■ کاوه گرامی، ممنون از لطفتان. شما گزینه‌های مختلفی را پیش بینی کردید. حدس من این است که جامعه ما مسیری را طی میکند به سوی آنچه که شما در پایان مطلبتان، به عنوان آرزویتان نوشتید، منتها زمان می‌برد و حاکم غاصب هم بسیار خونخوار. به امید آن روز،
مجلسی





iran-emrooz.net | Wed, 20.08.2025, 15:15
سقوط “مینی امپریالیسم” شیعی در منطقه

سعید پیوندی

سال‌ها پیش در بحث دوستانه بر سر تنش‌های نظامی و ژئوپولتیکی منطقه با میشل، همکار دانشگاهی لبنانی ساکن بیروت، او از واژه “مینی امپریالیسم شیعه” برای توصیف حضور نظامی جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه، عراق و یا یمن استفاده کرد. او می‌گفت که لبنان و کشورهای مشابه در حقیقت به صورت “نیمه مستعمره” از درون اشغال شده‌اند و بسیاری از تصمیمات سیاسی کلیدی در تهران گرفته می‌شود. حزب الله بدون پنهان‌کاری پول و اسلحه‌اش را از ایران می‌گیرد و در خدمت سیاست خارجی و اهداف راهبری این کشور به ویژه در رابطه با اسرائیل است.

کاربرد واژه “مینی امپریالیسم” برای من از آن نظر جالب بود که دخالت‌های قدرت‌های خارجی دغدغه همیشگی بسیاری در کشور ماست، ولی آن چه را که ما بر سر دیگران می‌آوریم را کمتر کسی می‌بیند و یا آن را نقد می‌کند.

میشل مورد لبنان را خیلی خوب و از درون می‌شناسد. او بدون انکار نقش سایر بازیگران خارجی مانند عربستان، اسرائیل، امریکا یا فرانسه در بحران لبنان به ویژگی‌های استعماری جمهوری اسلامی اشاره می‌کند که در عمل دولت و سیاست ملی را نابود کرده و به آن‌ها اجازه نمی‌دهد پای خود را از جنگ‌ها و بحران‌های منطقه‌ای بیرون بکشند.

دخالت‌های منطقه‌ای ایران که از دوران جنگ با عراق با شعار “آزادسازی قدس” و سپس “نابودی اسرائیل”  و گسترش سپاه قدس آغاز شد یکی از تجربه‌های کمیاب در دنیاست. حمید بوزرسلان، جامعه شناس کرد تبار ساکن فرانسه، در کتاب “آنتی دمکراسی در قرن ۲۱” (۲۰۲۵) به نکته اساسی درباره راهبرد جمهوری اسلامی در منطقه (نیابتی‌ها، سپاه قدس) اشاره می‌کند. نویسنده با تحلیل گفتمان رایج در میان رهبران ج.ا. به این نتیجه می‌رسد که ایران شاید تنها کشوری است که سیاست خارجی پرهزینه خود را نه بر اساس منافع ملی که با اهداف مبهم ایدئولوژیک تعریف کرده است.

امروز که در ایران بسیاری حتا در درون حاکمیت هم به خاطر شکست‌های پی‌در‌پی و بزرگ در لبنان، سوریه و یا عراق و نیز شرایط جنگی با اسرائیل و امریکا سخن از ضرورت بازبینی و چرخش سیاست‌های منطقه‌ای می‌گویند این پرسش پیش می‌آید که آیا همان معماران و کارگزاران سیاست ویران‌گر پیشین بدون سنجش شفاف گذشته می‌توانند پیام‌آور طرحی نو برای صلح در این منطقه‌ آشوب‌زده باشند؟ درس‌های گذشته کدامند و چرا بررسی سنجش‌گرانه آن‌چه گذشت و چرایی آن امری اساسی برای پی‌ریزی سیاست خارجی نوین در خدمت صلح است؟  بحث بر سر این است که چه چیزی باید تغییر کند، چگونه و توسط چه کسانی؟ مسئولیت آن‌چه گذشت و خسارت‌های بزرگ آن با کیست؟

پرسش هم‌چنین درباره واکنش و برخورد منفعل نخبگان، نیروهای سیاسی و روشنفکران و حتا دانشگاهیان با ماجراجویی‌های منطقه‌ای ج.ا. مطرح است. چرا در همه این سال‌ها به جز اقلیت کوچک کسان زیادی به نقد این سیاست و پی آمدهای ویرانگر آن برای کشور، توسعه و رفاه عمومی دست نزدند؟ چرا کسی نگفت که این بلندپروازی ماجراجویانه تناسبی با امکانات ایران ندارد؟ چرا کسی نگفت که این راهبرد ویرانگر نقش مهمی در قدرت گرفتن نظامیان در عرصه سیاست (داخلی و خارجی) و اقتصاد داشت؟

واقعیت تلخ این است که بسیاری، از اصلاح‌طلبان حکومتی تا منتقدان سکولار و برخی طرفداران نظام پادشاهی درباره اهداف و پی‌آمدهای این راهبرد سکوت کردند، بی‌تفاوت ماندند و یا آشکار و پنهان به دفاع از آن پرداختند. شماری دل به سویه ضدامپریالیستی و ضداسرائیلی “محور مقاومت” بستند، دیگرانی هم در میان گرایش‌های ناسیونالیستی از “نفوذ منطقه‌ای” ج.ا. چندان بدشان نمی‌آمد و با یادآوری رابطه تاریخی با شیعیان (به ویژه لبنان) از زمان شاه، این کشورگشایی امپریالیستی را به حساب قدرت و اقتدار ایران می‌گذاشتند و رخدادی نیکو برای امنیت ملی.

این سکوت کم و بیش فراگیر در غفلت و بی‌خبری جامعه ما از فاجعه‌ای که در حال وقوع بود نقش داشت. البته اگر با انصاف داوری کنیم باید بگوئیم ج.ا. هم در خلق روایت‌های تبلیغی برای سیاست خارجی خود برای خواب کردن افکار عمومی و نخبگان بسیار ماهرانه عمل کرد. حضور نظامی در سوریه برای حمایت از دولت اسد (پیش از پیدایی داعش) با روایت “مدافعان حرم” یا “اگر در سوریه نجنگیم باید در تهران با داعش بجنگیم” توجیه شد، دخالت منطقه‌ای با امنیت ایران گره خورد و یا ستیز کور با اسرائیل به صورت امری بدیهی و پرسش نکردنی در آمد.

اکنون ج.ا. مانده و یک صورت حساب کلان برای مردم ایران و آوار سنگین چهار دهه ماجراجویی مکتبی بی‌حاصل و ویران‌گر در منطقه. آن‌چه که قرار بود بازدارنده باشد و خاکریزهای دفاعی به تهدید امنیتی کلان تبدیل شده است.

سفر علی لاریجانی دبیر شورای عالی دفاع به عراق و لبنان اولین آزمون دورانی است که در آن سخن از تغییر سیاست جمهوری اسلامی در برخورد با نیروهای نیابتی به میان می‌آید. پرونده لبنان در این میان به خاطر درگیری مستقیم با اسرائیل از حساسیت بیشتری برخوردار است. در حقیقت کاهش تنش با امریکا و اسرائیل بدون توافقی بر سر آینده سلاح‌ها و نیروی نظامی حزب الله بسیار دشوار به نظر می‌رسد. از واکنش‌های انتقادی مقامات لبنانی در جریان سفر لاریجانی و آن‌چه نعیم قاسم، دبیر کل حزب الله، درباره طرح دولت لبنان و تهدید به جنگ داخلی و راه انداختن “نبرد عاشورایی” گفت هنوز بوی صلح نمی‌آید. 

نکته آخر این‌که نمی‌توان از سقوط “مینی امپریالیسم شیعی” و ورشکستگی سیاست‌های منطقه‌ای ج.ا. سخن گفت و یادی نکرد از جوانان و دیگرانی که از همان سال ۱۳۸۸ در خیابان‌ها فریاد “نه غزه، نه لبنان...” سر دادند. آن‌ها در سمت درست تاریخ ایستاده بودند.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Wed, 20.08.2025, 14:58
دل فولاد هنوز مانده در راه مصدق

حمید اکبری

به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

«از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست
منم از هر که در این ساعت غارت زده تر
همه چیز از کف من رفته به در
دل فولادم با من نیست
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
دل فولادم مانده در راه. »
“نیما یوشیج”

با گذشت بیش از هفتاد سال از کودتای ۲۸ مرداد، قلب مصدق که در دفاع از حقوق ملت ایران در برابر دشمنان داخلی و استعمارگران خارجی چون فولاد بود، همچنان پرتپش و منتظر در محل خانه شماره ۱۰۹ خیابان کاخ تهران است، چشم به راه فرا رسیدن آزادی، دموکراسی، رفاه و شادابی پایدار برای ملت ایران.

مصدق در دامان مادری بزرگ شد که از نوادگان عباس میرزا بود. نجم السلطنه نخستین بیمارستان مدرن ایران «نجمیه» را بنیان گذارد. پس از درگذشت مادرش، مصدق تا زنده بود بر اداره ی امور این بیمارستان سرپرستی کرد و در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ در همانجا به خواب ابدی فرو رفت. از مادر و زنی چنین سترگ و ستبر بود که مصدق آموخت در راه پیشبرد و دفاع از حقوق مردم، نبایستی از ناسزا گویی بی همه چیزان نومید شد. می گویند که تا آخرین نفس، او دو چیز را در زندگی بیش از همه دوست داشت: ایران و مادرش.

نخستین یادگاری از پدر، میرزا هدایت‌الله وزیر دفتر، گرفتن عنوان مصدق السلطنه از ناصرالدین شاه بود که در سن نُه سالگی به مناسبت درگذشت پدرش به او رسید - اگرچه با نام دکترمصدق بود که شهره ی آفاق ایران و جهان شد. لیک بالاتر از لقب، آنچه از پدر برایش باقی ماند، مستوفی گری بود. او فراگرفت که در زندگی فردی و اجتماعی عصر جدید، تمشیت و نظارت درست بر  دخل و خرج در امور مالی است که به انسان، جامعه و کشور، آزادی، استقلال و احترام می بخشد. بر اثر تجربه ی کار مستوفی گری، مصدق به نیکی درک کرد که وابستگی مالی چه برای شخص و چه در امر کشورداری و سیاست، زود و یا دیر، فساد و مکافات به بار می آورد.

مصدق در سفرهایش به خارج کشور و ادامه تحصیل در فرانسه و سویس بود که بیش از پیش آموخت که ایران و جهان دارای وجه انسانیت مشترک و بهم پیوسته هستند. او به ژرفی دریافت که می بایستی هم ایرانی بود وهم آنچه موجب پیشرفت و خوشبختی بشر است را از فرهنگ های دیگر آموخت. زندگی توام با تحصیل و کارآموزی در رشته ی حقوق در نوشاتل سویس را بیش از هر جایی پسندید تا آنجا که می خواست تابعیت دوم خود را از کشور سویس بگیرد. لیک، تلگرامی از رئیس الوزرای وقت، مشیرالدوله، که او را برای خدمت در مقام وزات عدلیه (دادگستری) به تهران فراخوانده بود، سرنوشت او را به عنوان میهن پرست ایرانی رقم زد.

در کوران انقلاب مشروطیت و همنشینی با مشروطه خواهان و بویژه برجستگانی چون علی اکبر دهخدا، حاج میرزا یحیی دولت آبادی، مستوفی الممالک و احتشام السطنه بود که هویت، رویه و رویکردش با آرمان ها و رویه ی مشروطه خواهی، انساندوستی و میهن پرستی گره خورد و بر اثر یافتن تجربه های سترگ اجتماعی و سیاسی آبدیده شد. این تجربه های استثنایی شامل وکالت در مجلس، وزارت، معاونت وزیر و والیگری بود.

مصدق در دوره ی والیگری فارس با کودتای ۱۲۹۹ سید ضیاء الدین طباطبایی و رضا خان میرپنج که سپس به نام سردار سپه ملقب شد، رویارویی کرد. در سالهای پس از آن از رئیس الوزرایی سردار سپه در سلطنت احمد شاه پشتیبانی کرد. در نهم آبان ماه ۱۳۰۴، در مقام نماینده مجلس شورای ملی، با شاه شدن سردار سپه مخالفت اصولی کرد. او چنین گفت: 

«ما می‌گوییم که سلاطین قاجاریه بد بوده‌اند، مخالف آزادی بوده‌اند، مرتجع بوده‌اند، خوب حال آقای رئیس‌الوزراء پادشاه شد، اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی می‌کنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزی‌ها، می‌خواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود، که گمان نمی‌کنم در زنگبار هم این‌طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد.

اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسئول نیستند آن وقت خیانت به مملکت کرده‌ایم برای این‌که ایشان در این مقامی که هستند موثر هستند همه کار می‌توانند بکنند.

در مملکت مشروطه، رئیس‌الوزراء مهم است نه پادشاه، پادشاه فقط می‌تواند به‌واسطه رای عدم اعتماد مجلس، یک رئیس الوزرایی را بفرستد که در خانه‌اش بنشیند یا به واسطه تمایل مجلس، یک رئیس‌الوزرایی را به کارد بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس‌الوزرا پادشاه بشوند آن‌ وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح میکند، در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد؛ شاه هستند، رئیس‌الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند؛ بنده اگر سرم را ببرند، تکه‌تکه‌ام بکنند، و آقای سید یعقوب [نماینده مجلس که جانبدار پادشاهی رضا خان بود] هزار فحش به من بدهد، زیر بار این حرف‌ها نمی‌روم.

بعد از بیست سال خون‌ریزی. آقای آقا سید یعقوب! شما مشروطه‌خواه بودید، آزادی‌خواه بودید. ابتدا خودم شما را در این مملکت دیدم که پای منبر می‌رفتید و مردم را دعوت به آزادی می‌کردید؛ حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء باشد، هم حاکم؟! اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است‏. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختند؟! چرا مردم را به کشتن دادید؟! می‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی‌خواستیم؛ یک ملتی است جاهل، و باید با چماق آدم شود.»

باری، رضا خان، رضا شاه شد.

مصدق در سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ نماینده مجلس ششم شورای ملی بود و در کنار اشخاصی چون سید حسن مدرس، از انگشت شمار نمایندگان منتقد سیاست های رضا شاهی به شمار می آید. با اوج گرفتن استبداد رضا شاه، مصدق ۱۲ سال را تبعید گونه در احمد آباد سپری کرد. در تیر ماه ۱۳۱۹ او به وسیله شهربانی رضا شاه دستگیر و به زندان بیرجند فرستاده شد. در آذر ماه همان سال، پس از درخواست ارنست پرون از ولیعهد، محمد رضا جوان از پدرش رضا شاه، برای آزادی مصدق میانجیگری کرد. مصدق از زندان بیرجند آزاد شد و در احمد آباد زیر نظر شهربانی قرار گرفت. مصدق تا زنده بود از محمد رضا شاه بابت این میانجیگری سپاسگزار بود. در سالهای پسین مصدق به شاه گفته بود که من به پدر شما باور نداشتم ولی به شما اعتقاد دارم. در زمان نخست وزیری دوباره در پی قیام ملی سی ام تیر ۱۳۳۱، مصدق در پشت قرانی برای محمد رضا شاه چنین نوشت: «دشمن قران باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهور را قبول نمایم.»

پس از اشغال ایران به وسیله ی متفقین و سقوط رضا شاه، در نخستین انتخابات مجلس (دوره چهاردهم) به سال ۱۳۲۲، مصدق با بیشترین رای به عنوان نماینده اول تهران انتخاب شد. مبارزات مصدق علیه دخالت خارجی و استبداد داخلی با تحصن در کاخ شاه در پاییز ۱۳۲۸ و تشکیل جبهه ملی ایران، به اوج رسید. سرانجام در تداوم این مبارزات و با پشتیبانی جمهور گسترده مردم، نمایندگان جبهه ملی در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹، لایحه ملی شدن صنعت نفت ایران را به تصویب مجلس شورای ملی و توشیح محمد رضا شاه رساندند. از آن سال تا کنون، ۲۹ اسفند هر سال روزی است برای بزرگداشت سروری و عاملیت ملت ایران در تعیین سرنوشت خود.

با داشتن چنین توشه ی پرباری بود که مصدق بنابر اراده عمومی مردم و رای تمایل نمایندگان مجلس شانزدهم در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ و تایید محمد رضا شاه، نخست وزیر ایران شد. هدف دولت او دو چیز بود: اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و برگزاری انتخابات آزاد. مصدق قویا این انتظار را داشت که دولت انگلستان به کمک سرسپردگان داخلی اش به هرگونه مبارزه همه جانبه آشکار و پنهان توام با ترفند و کارشکنی علیه او دست بزند تا او و همکارانش را از پیشبرد اهداف ملت ایران بازدارد. لیک او انتظار این را نداشت که پادشاه مملکت با زد و بند با سرویس های مخفی آمریکا و انگلیس و همکاری آخوندها علیه او کودتا کند.

مصدق می خواست که پادشاه متکی به دولت خدمتگزار مردم و ملت باشد، شاهی که بنابر اصول مشروطیت تنها سلطنت می کند و بری از مسوولیت حکومتگری است. شوربختانه محمد رضا شاه می خواست که هم سلطنت کند و هم حکومت.

مصدق قوای مملکت را ناشی از ملت می دانست. در مقابل، محمد رضا شاه، قوای مملکت را ناشی از شاه می دانست. مصدق به توانایی و مشارکت مردم باور داشت. شاه توانایی را از آن خود می دانست. مصدق شاهی می خواست متکی بر ملتش که همواره قدرش را بدانند تا مبادا روزی یک قدرت خارجی شاه را به مقام قدرت برساند و روزی دگر، او را بردارد. شوربختانه پندار و کردار محمد رضا شاه زیر چنبره ی قدرت های خارجی گرفتار بود و ماند.

در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، با ترغیت ملکه ثریا و خواهرش اشرف پهلوی، شاه با برنامه ریزی و کمک دولت های آمریکا و انگلستان و همکاری آخوندها به سرکردگی کاشانی و بهبهانی، ارتشی ها و سایر خود فروختگان، علیه دولت قانونی محمد مصدق کودتا کرد. کودتا پس از شکست نخستین در ۲۸ مرداد موفق شد. افسوس آنچه شاه نفهمید و نخواست بفهمد این بود که این کودتا تنها علیه شخص مصدق نبود. در بنیادش، کودتا علیه مشروطیت بود. کودتایی بود علیه باور داشتن به توانایی های ملت ایران و داشتن حق مشارکت مردم در اداره و گزینش سرنوشت خویش. کودتایی بود در نفی ادامه ی رویاپردازی قلب هایی پر تپش و سرهایی پر آرزو برای ایرانی آزاد، دموکرات، شاداب و آباد.

صبح روز ۲۸ مرداد، دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت ملی به همراه پسر خواهرش، دکتر سعید فاطمی، برای آخرین دیدار در منزل نخست وزیر بودند. هنگام ترک منزل، دکتر فاطمی رو به دکتر غلامحسین مصدق، پسر مصدق، چنین پیش بینی کرد که رویه مصدق در قبال کودتا، دولت او و سر یارانش را به باد خواهد داد، ولی افزود، ما همچنان با دکتر مصدق خواهیم بود. آخرین فریاد فاطمی پیش از تیربارانش در مقابل جوخه ی آتش، «زنده باد مصدق» بود!


حوض قلبی شکل و دل فولاد در راه مانده مصدق

در روز ۲۸ مرداد، مصدق بهمراه نزدیکترین یارانش در خانه مانده بود. از بعد از ظهر، ارتشی های کودتا چی خانه را زیر رگبار گلوله گرفته بودند. سرهنگ ممتاز و سایر سربازان وفادار به دولت قانونی، از خانه ی نخست وزیر با شهامتی بی نظیر دفاع می کردند و بر عهد خود استوار بودند که تا آخرین فشنگ و نفس مقاومت کنند. مصدق می خواست که همانجا کشته شود. یارانش به او التماس کردند که به خاطر سربازهای فداکار و سایر بی گناهان، خانه را ترک کند که سرانجام چنین کرد، اگرچه دل فولادی اش که آکنده از امید و  آرزوهای بزرگی برای ایران بود را در آن خانه به جای گذارد.

در عکس های خانه ی مصدق از روز ۲۸ مرداد، نشانه های تخریب و غارت خانه بوسیله رجاله ها هویداست . اما حوضی با شکل قلب در حیاط دست نخورده به نظر می آید! چه کسی این قلب را در خانه ی مصدق ساخته و نگارده بود؟ حوضی که حتی کودتاچیان به آن صدمه نزدند! شاید او پیشاپیش متوجه اهمیت نمادین این حوض برای تاریخ ایران بود. شاید او پنداشته بود که مصدق دلش را در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیش از ترک منزلش به شمایل آن حوض در آنجا خواهد گذاشت تا همچنان برای فرا رسیدن آمال ملت ایران بتپد. تا سرانجام روزی برسد که ملت ایران با رسیدن به آزادی و دموکراسی قرین آسایش بشود و دیگر نیازی به تپیدن دل مصدق نباشد. در چنان روزی، کودتای ۲۸ مرداد از موضوع روز خارج می شود و تنها روایتی برای تاریخ نگاران می شود.

تا آنروز در هر ۲۸ مردادی، دل فولادی در راه مانده مصدق،  بیش از هر روزی برای ایران در تپش و اضطراب است.

پی نوشت با متن کامل شعر نیما یوشیج:

دل فولادم

ول کنید اسب مرا
راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را
و مرا هرزه درا،
که خیالی سرکش
به در خانه کشاندست مرا.

رسم از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.
سرزمینهایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن
می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

فکر می کردم در ره چه عبث
که ازین جای بیابان هلاک
می تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر در بد و خوب که هست
و بگیرد
مشکلها آسان.
و جهان را داند
جای کین و کشتار
و خراب و خذلان.

ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
بازگشت من میباید، با زیرکی من که به کار،
خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست هنوز
چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد،
هستیم را همه در آتش بر پا
شده اش می سوزد.

از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست
منم از هر که در این ساعت غارت زده تر
همه چیز از کف من رفته به در
دل فولادم با من نیست
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
دل فولادم مانده در راه.
دل فولادم را بی شکی انداخته است
دست آن قوم
بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم.
وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم
ـــ ناروا در خون پیچان
بی گنه غلتان در خون ـــ
دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.

(برداشت متن شعر از تارنمای شعر نو)

*یادداشت: دو چیز الهام بخش من برای نوشتن این مقاله بوده است: ۱) دیدن و چند سال اندیشیدن به حوض قلبی شکل خانه ی مصدق که بنابرعکس های روز کودتای ۲۸ مرداد از هجوم کودتاگران در امان مانده بود؛ ۲) کتاب «فولاد قلب» به قلم زنده یاد مصطفی اسلامیه، نویسنده و روزنامه نگار، در باره ی زندگی دکتر محمد مصدق (انتشارات نیلوفر، تهران، ۱۳۸۱). از قرار، اسلامیه عنوان کتابش را بنابر شعری از نیما یوشیج توام با بازنویسی بخشی از آن که در سرآغاز کتابش درج شده، برگزیده است. در کنار سایر آثارش، اسلامیه نویسنده ی زندگینامه ای از نیما یوشیج نیز است. به تاکید، در این مقاله عنوان کتاب اسلامیه الهام بخشم بوده و تیتر مقاله را هم وامدار او هستم. با سپاس از او و یادش گرامی باد.



نظر خوانندگان:


■ با درود، سپاس از این مقاله‌ی پربار. مصدق تا ابد زنده است و اکنون بیشتر که حتا کسانی که ادعای دوستی و علاقه و احترام نسبت به آن مرد بزرگ دارند، ساعتها بحث می کنند که آیا واقعه ۲۸ مردا کودتا بود یا نه و اینکه آیا ملی کردن نفت به نفع منافع ملی بود یا نه. به نظر می رسد که ۴۶ سال جنایت و سکوت نخبگان این کشور را قانع کرده است که مقاومت میهن‌دوستان در مقابل سرمایه‌داری جهان قدرتمند که اکنون که تمام منابع جهان ضعیف را بلعیده است تصمیم دارند مردمان این جهان را نابود کرده تا شاید سرزمین‌های آنها را سکنه خالی کنند تا بتوانند برای آینده نه چندان دور جا برای خودشان به اندازه کافی داشته باشند. جنگ اسرائیل علیه مردم غزه که صدای کسی را در نمی‌آورد نمونه‌ای از آینده‌ای نزدیک است. ایجاد کشورهای اسلامی متعصب که افتخارشان نه پیشرفت علمی و پیشرفت رفاه مردمانشان که داشتن اعتقاد مذهبی خاصی است، هم یکی از همین برنامه‌ها بوده است. در واقع ایجاد حکومت‌هایی اقتدارگرا و خرافه‌گرا بهترین راه برای پیشبرد برنامه‌های این کشورهای به اصطلاح پیشرفته و دموکرات است.
پایدار باشید / ایرانی


■ با سپاس از توجه شما هم میهن گرامی “ایرانی”.
نکات شما هم تامل‌آور است و هم تاسف‌بار. بی‌شک دموکراسی و اخلاق در سراسر جهان زیر هجوم بزرگی است و امیدوارم آزادی خواهان و دموکراسی خواهان با همبستگی و کوشش بیشتری در مقابل این هجوم بیاستند و بر آن غلبه کنند.
پیروز باشید / حمید اکبری





iran-emrooz.net | Tue, 19.08.2025, 21:28
بیانیه جبهه اصلاحات، آغاز پایان یک دوره!

احمد پورمندی

بیانیه جبهه اصلاحات که شامل یک مقدمه، یازده بند و یک نتجه‌گیری است، در نوع خود متفاوت است. این بیانیه، مماس بر سقف اصلاح‌طلبی دوم خردادی نوشته شده و جا به جا برای عبور از این سقف هم خیز برداشته است.

چرا جبهه اصلاحات در ضعیف‌ترین دوران حیات خود، به این موضع رسیده است؟ پاسخ را می‌توان در مقدمه و مواخره این سند به راحتی مشاهده کرد:

۱- خطر فلج اقتصادی بیش از هر زمان برجسته‌تر شده است.
۲- بازگشت مکانیسم ماشه، مشروعیت جنگ آینده علیه ایران را با برچسب «تهدیدکننده صلح» تأمین می‌کند. بنابراین پیشگیری از این سناریو، فوریت امنیت ملی است.
۳- هرگونه بی‌اعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق می‌دهد.
۴- این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازه‌های آینده‌ای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.

مطلب روشن است، آنچه را که مهندس موسوی و همه گذارطلبان در خشت خام می‌دیدند، اکنون اصلاح‌طلبان در آینه می‌بینند: نظام اگر به فوریت تغییرات عمیق ساختاری، سیاستی و مدیریتی را نپذیرد، فرو خواهد پاشید!

این اعتراف دیر هنگام اما، نشانه تغییراتی ژرف در جامعه و انعکاس آن در آینه سیاست است.

روندی که با شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا! دیگه تمومه ماجرا!» آغاز شد، اینک به نقطه جوش رسیده است. جامعه به سه جناح کلان «برانداز»، «گذارطلب» و «تداوم‌طلب» تقسیم شده است. در جبهه تداوم‌طلبی، جایی برای اصلاح‌طلبی نمانده است! در تعادل قوای موجود، زیر سقف « نظام» هیچ چیز را نمی‌‌توان اصلاح کرد. ماندن در این جبهه، به ناگزیر به عبور از پل «روزنه‌گشایی» و ذوب شدن در تداوم‌طلبان اصیل و تبدیل شدن به چرخ پنجم جبهه سیاه «مافیا-سردار-روحانی حکومتی» منجر می‌شود و سرنوشتی شبیه روزنه‌گشایان در انتظار آنها خواهد بود. از این منظر، بیانیه جبهه اصلاحات را می‌توان «آغاز پایان اصلاح‌طلبی دوم خردادی و زیر سقف نظام» و نیز گامی بلند به سوی گذارطلبی دانست.

از برداشتن این گام، تا پیوستن به جبهه گذارطلبان هنوز چند منزل راه مانده است، اما بدون تردید و گزافه‌گویی، می‌توان اطمینان داشت که به اجرا در آمدن برنامه یازده ماده‌ای مندرج در این بیانیه، کشور را در آستانه برگزاری رفراندم قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان قرار خواهد داد. از این زاویه، بیانیه را می‌توان آب جوشی بر خوابگه اقتدارگرایان و روزنه‌گشایان خواب آلود دانست. آنها از دیروز، با جیغ و فریاد «وا اسلاما، وا ایرانا!» و سطلی از اتهامات همیشگی، از خیانت و وادادگی تا جاده صاف‌کنی دشمن، فتنه‌گری، موسادی و بی‌خردی سیاسی، شلیک به نویسندگان بیانیه را آغاز کرده‌اند. این تهاجم با ورود دفتر خامنه‌ای و درج مطلبی با عنوان «خشاب دشمن را پر نکنید» در «صدای ایران»، روزنامه این دفتر، اوج تازه‌ای گرفت.
آنچه این جماعت را بیش از هر چیز دچار شوک و ناباوری کرد، مطالبه «اعلام آمادگی تعلیق داوطلبانه غنی‌سازی» بود که مثل آب سردی بر پیکر تداوم‌طلبان ریخته شد.

فشاری که از همه طرف‌های اقتدار حاکم، روی نویسندگان بیانیه و جبهه اصلاحات متمرکز شده، در همین نخستین روز‌ها، برخی از اصلاح‌طلبان بدلی و مینی‌بوسی، نظیر حزب ندای ایرانیان را به اعلام برائت علنی از جبهه اصلاحات واداشته است و به کلاغ دم بریده روزنه‌گشایان هم فرصت پرفسورنمایی مجدد اعطا کرد. این اما بخش کوچک و بی‌اهمیت داستان است. اصلاح‌طلبان با علم به این نظریه که جامعه به سمت بحران فیصله‌بخش روان است و تداوم‌طلبی شانسی در آینده ایران نخواهد داشت، و از جمله از ترس غلبه براندازی قهرآمیز، به گذارطلبی روی آورده‌اند. اما تا اینجا، کاملا مراقب هستند که همه پل‌ها با مرکز اقتدار را پشت سر خود خراب نکنند و شاید در تحولات آینده نقش نوعی «میانجی» را برای خود قابل تصور بدانند.

آنها در این بیانیه، از رفراندم قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان به عنوان محور اصلی راهبرد گذارطلبان سخنی به میان نیاوردند و سند را به گونه‌ای بافته‌اند که در آن فاصله روشنی با این راهبرد حفظ شود. تلاش برای ایفای نقش میانجی و زیر سقف شیشه‌ای، خواه ناخواه آنها را در مقابل فشار سنگین تداوم‌طلبان، به درجاتی آسیب‌پذیر می‌کند و در جبهه مقابل هم استقبال از آنها را با تردید روبرو خواهد کرد.

نظر به سیر شتابناک حوادث و آغاز «عصر بی‌دولتی»، ایستادن در این نقطه نمی‌‌تواند چندان دوام بیاورد و احتمالا در روز‌های آینده مرددین بیشتری خرج‌شان را از جبهه جدا خواهند کرد و بخش آینده نگرتر آن، گام‌های بعدی به سوی بیانیه مهندس موسوی را برخواهد داشت.

تا همین‌جا، یکی دیگر از اثرات مهم حضور نه چندان خاموش مردم و جامعه مدنی، به‌ویژه در شکل افکار عمومی غیر رسمی، با بیانیه جبهه اصلاحات آشکار شده است. این را باید به فال نیک گرفت، حرکت جبهه را قدر شناخت و این امید را تقویت کرد که با پیوستن جبهه اصلاخات به گذارطلبی، افق آینده آیران آزاد روشن و روشن‌تر شود. باشد که خطر فروپاشی و براندازی قهرآمیز از سر ایران دور و دور تر باد!





iran-emrooz.net | Tue, 19.08.2025, 16:28
سراسیمگی اصلاح‌طلبان حکومتی

بهرام خراسانی

خونتای نظامی–دینی جمهوری اسلامی، و سراسیمگی اصلاح‌طلبان حکومتی

یکم) پس از جنگ ۱۲ روزۀ رژیم جمهوری اسلامی و اسرائیل و گوشمالی سختی که جمهوری اسلامی دید، این شکست و گوشمالی همچون آبی بود که در خوابگه همۀ مورچگان جمهوری اسلامی چه اصولگرا و چه اصلاح‌طلب ریخته شد. با این رویداد، ترسی بزرگ سراپای نظام جمهوری اسلامی ازجمله اصلاح‌طلبان حکومتی را فرا گرفت. ترس از احتمال فروپاشی کل نظام که اگر چنین شود، هیچیک از دو جناح آن، آینده‌ای نخواهند داشت. رهبری و اصولگرایان پیرو او دیگر نه حکومتی در دست خواهند داشت و نه گنج قارونی که به غارت ببرند. اصلاح‌طلبان نیز با جمع شدن سفرۀ نظام، دیگر جایی برای ریزه‌خواری از آن سفره نخواهند داشت، و بویژه روزنه‌جویان و رهبران خارج‌نشین آنها که سال‌ها است پای خود را لای در گذاشته‌اند تا مبادا در بهشت جمهوری اسلامی به روی آنها بسته شود، امید خود را بر باد رفته می‌بینند.

نیروی انقلابی هواداران مهندس موسوی در جنبش سبز هم دیگر نه به این گروه باوری جدی دارند و نه امیدی به آن جوش و خروش شبه انقلابی سال ۱۳۸۸، و نه نیرو و شور جوانی آن روزها را. حتا پرشورترین آنها که اکنون برخی در زندان هستند، نه می‌توانند از روزنه‌ها به درون بخزند، نه می‌توانند پای گیر کردۀ خود را از لای در بیرون بکشند، و نه امیدی به پذیرفته شدن دوباره در سراپردۀ نظام و دسترسی به شغل مهم و آب و نان داری در آن دارند، و نه اعتباری اجتماعی برای آنها باقی مانده است. با اینهمه بخشی از آنها به راستی و هرچند پنهان خواهان گذار از این نظام هستند، اما نه خود می‌دانند به کدام نظام بپیوندند، و نه دیگران.

دوم) در پی شکست در جنگ ۱۲ روزه، نظامیان و اصولگرایان نظام که تا روز بمباران به بوی برآمده از اورانیوم در حال غنی‌سازی برای بمب اتمی سرمست بودند و می‌پنداشتند که توپ هم نمی‌تواند آنها را جابجا کند، اکنون با باد بمب‌افکن‌های آمریکایی و موشک‌های اسرائیلی و فرار رهبرشان به نهانگاه زیرزمینی، زمین را زیر پای خود سست دیدند و دریافتند که اگر نه برای مردم بلکه برای منافع خود، باید کاری بکنند. اما نه کاری عاقلانه برای بهبود بنیادها اقتصادی و سیاسی کل کشور که در آن تخصصی ندارند، بلکه کاری برای خود که گمان می‌کردند در آن مهارتی دارند، اما جنگ ثابت کرد که در آن کارهم هیچ مهارتی ندارند. اکنون برای حفظ خود، راهی برای آنها نمانده بود جز آنکه با برخی دستکاری‌ها در نام نهادهای امنیتی موجود، یک خونتای نظامی– امنیتی با پشتوانه‌ی روحانیان مرتجع را سر پا کنند. چیزی که سخنگوی دولت دربارۀ آن گفته بود: «درخصوص تغییرات در شورای‌عالی امنیت ملی، این کار در راستای افزایش توان چانه‌زنی در عرصه بین‌المللی انجام شده است....» که این هم توهمی بیش نبود. آنگاه فزون بر عراقچی وزیر خارجه‌ی رسمی که مانند مرغ سرکنده از اینجا به آنجا می‌پرد بی‌آنکه دری را با تخته‌ای جور کند، یکی از چند برادر لاریجانی را نیز که همه مشکوک به انگلیسی بودن هستند، به شیلنگ تخته انداختن و رفتن به جاهایی مانند لبنان و عراق فرستادند و هرجا که رفت بویژه در لبنان و عراق، شری به پا کرد و با لب‌های آویزان بر گشت. در این گیرو دار، زمزمۀ بازگشت تحریم‌ها و حملۀ دوباره اسرائیل به جمهوری اسلامی همه گیر شد. این همه‌گیری تا جایی بود که یکی دیگر از مسئولان این خونتا یعنی سردار رحیم صفوی نیز از روشن شدن آتش جنگی دوباره با اسرائیل سخن به میان آورده، و بر دامنۀ ترس همگنان خود و اصلاح‌طلبان حاشیه نشین نیز افزوده است.

سوم) در این وضعیت ترسناک، «جبهۀ اصلاحات» در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ بمبی رسانه‌ای منفجر کرد که آتش خرج آن در میانۀ راه خاموش شد. اما تا آن را نخوانده باشی گمان می‌کنی این بیانیه دنیا را زیر و رو خواهد کرد. اما بزودی انسان از این اشتباه بیرون میآید، زیرا از همان آغاز بیانیه با یکی وانمود کردن «ایران» و «جمهوری اسلامِی» تلاش می‌کند خود را همسو با حکومت نشان دهد زیرا پیش از هر چیز و بسیار باشتاب که حرفش را فراموش نکند، «تجاوز جنایتکارانه اسرائیل و تحمیل جنگ ۱۲ روزه» به ایران را محکوم کرده و نوشته است: با وجود پاسخ قاطع و آشکار شدن توان بازدارندگی و قدرت دفاعی نیروهای مسلح کشور، چهره امنیت ملی ما را در منطقه و جهان دگرگون ساخته است. این جنگ نشان داد که ایران در دفاع از تمامیت ارضی خود مصمم و تواناست، اما هم‌زمان روشن کرد که تداوم این مسیر، بدون بازسازی اعتماد ملی و گشودن باب تعامل سازنده با جهان، هزینه‌های انسانی، مالی و روانی بسیاری بر ملت تحمیل خواهد کرد. امروز، روان جمعی ایرانیان زخمی است و سایه ناامیدی و اضطراب، هم‌چنان بر زندگی روزمره مردم سنگینی می‌کند. در چنین شرایطی، تهدید فعال‌سازی «مکانیزم ماشه» از سوی ت اروپا بسیار واقعی و در شرف عملی شدن است و........»

آنگاه بیانیه به حکومت زنهار می‌دهد که پیشگیری از این سناریو، یک فوریت امنیت ملی است، نه موضوع جناحی یا انتخابات، و پیشنهاد می‌کند که: «امروز در این بزنگاه تاریخی، سه راه پیش روی ملت و حاکمیت است: الف. تداوم وضع موجود؛ با آتش‌بسی شکننده و آینده‌ای مبهم، ب: تکرار الگوی ۲۲ سال گذشته؛ مذاکره تاکتیکی برای خرید زمان، بی‌آنکه ریشه بحران‌ها درمان شود. ج. انتخاب شجاعانه آشتی ملی و ترک تخاصم در داخل و خارج ‌کشور؛ اصلاح ساختار حکمرانی و بازگشت به اصل حاکمیت مردم از طریق برگزاری انتخابات آزاد و حذف نظارت استصوابی و از سوی دیگر پایان دادن به تنش زایی و انزوای بین‌المللی، جبهه اصلاحات ایران بر اساس استراتژی اصلاح از درون، آشتی ملی و نتایج حاصل از آن را تنها راه نجات کشور و فرصتی طلایی برای تغییر و بازگشت به مردم ..... ..... بنابراین ما نقشه راه فوری و عملیاتی خود برای انجام اصلاحات ساختاری در دو حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی را چنین اظهار می‌کنیم»

آنگاه بیانیه گویا بی‌آنکه جز جبهه اصلاحات باشنده دیگری را برای اتحاد و گذار به یک نظام تازه ببیند، ۱۱ بند بی‌خاصیت را ردیف و پیشنهاد می‌کند که متن آن اکنون در دسترس همگان هست. بیانیه بی‌آنکه اشاره‌ای به عملکرد ایران‌برانداز و زیانبار ۴۷ سال نظام اسلامی و کارگزاران اصلاح‌طلب و اصولگرای آن در اعدام و کشتار هزاران مخالف سیاسی در زندانها، به کشتن دادن صدها هزار ایرانی در افروختن آتش جنگ جنگ با عراق و دیگر جنگ‌ها، انتقال میلیاردها دلار درآمد نفتی ایرانیان بویژه سهم مردم خوزستان به جیب گشاد حسن نصرالله و باندهای تروریستی حماس و مانند آن، در نخسین بند بیانیه خواهان «اعلام عفو و بخشودگی عمومی، برداشتن حصر مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد، رفع محدودیت‌های سیاسی سیدمحمد خاتمی، آزادی همه زندانیان سیاسی. ....... شده است. گویی این جمهوری اسلامی است که باید خانوادۀ جانباختگان هواپیمای اوکراینی، جوانانی که چشمان خود را در تظارات از دست داده یا کشته شده‌اند، نابودی فرهنگ انسانی کشور زیر نعلین خشونت اسلامی، ببخشد نه اینکه از مردم عذرخواهی کند، و دست کم مانند زنده یاد محمدرضا پهلوی، اعتراف کند که صدای انقلاب مردم را شنیده است.

به گمان این این نگارنده، در چند سال گذشته بسیاری از کارگزاران اصولگرا و اصلاح‌طلب جمهوری اسلامی از نظام بریده و برخی از آنها هم اکنون در زندان‌ها به سر می‌برند، باید هرچه زودتر از زندان آزاد شده و ددر کنار اوپوزیسیون باورمند به گذار از نظام جای گیرند. اما آنچه از زبان نویسندگان این بیانیه به گوش می‌رسد، صدای جمهوری اسلامی صدای اصلاح‌طلبان حکومتی ترس خورده و روزنه‌جوی خواهان بازگشت به زیر خیمۀ خامنه‌ای است. این بیانیه چیزی بیش از یک صفحه کاغذ مچاله شده‌ای نیست که از درون خیمۀ نظام به سوی آنها پرتاب شده و جبهۀ دموکراسی هم آن را نمی‌پذیرد زیرا بیش از هر زمان دیگر می‌توان گفت که اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا».





iran-emrooz.net | Tue, 19.08.2025, 9:02
صلح ترامپ در زمان ما

یوشکا فیشر

برگردان: آزاد ـ شریف‌زاده
۱۹ اوت ۲۰۲۵

پیامی که اجلاس ترامپ–پوتین به اوکراین فرستاد، این بود که حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده هم می‌پذیرد که امپراتوری روسیه بازگشته است. به اوکراین گفته شد: «تو متعلق به روسیه‌ هستی، نه به غرب؛ و صلح تنها زمانی باز خواهد گشت که تو این واقعیت خشن را قبول کنی».

مونیخ – دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین بار دیگر با هم دیدار کردند، این بار در آلاسکا، سرزمینی که پیش‌تر متعلق به روسیه بود. یک ناظر بیرونی می‌توانست چنین احساسی داشته باشد که گویی زمان به عقب برگشته است، به دوران پیش از پایان جنگ سرد، زمانی که دو ابرقدرت، ایالات متحده و اتحاد شوروی، هنوز با غرور سرنوشت جهان را تعیین می‌کردند. اما این دیدار چیزی فراتر از یک یادآوری تاریخی بود.

سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، لباسی غیرمعمول بر تن داشت که آن را مناسب این مناسبت و اهداف پوتین می‌دانست: یک بلوزی با نوشتهٔ «CCCP» (مخفف روسی اتحاد جماهیر شوروی) بر سینه. اگر این یک شوخی بود، پشت آن تهدیدی نهفته بود. کسانی که وزیر خارجه دیرپای روسیه را می‌شناسند می‌دانند که نه او به شوخ‌طبعی مشهور  است و نه در کار جدی دیپلماسی از کنار جزئیات می‌گذرد. انتخاب او عمدی بود: او می‌خواست اعلام کند که روسیه بزرگ به میز اصلی سیاست جهانی بازگشته است. فروپاشی اتحاد شوروی و امپراتوری اروپای شرقی‌اش در سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ پشت سر گذاشته شده است. امپراتوری بازگشته و سرزمین‌های از دست‌رفته‌اش را بازمی‌ستاند. مهم‌ترین این سرزمین‌ها، البته، اوکراین است. همان‌طور که زبیگنیو برژینسکی، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، در سال ۱۹۹۴ به‌درستی گفت: «بدون اوکراین، روسیه دیگر امپراتوری نخواهد بود.»

بلوز لاوروف دربارهٔ جنگ سرد نبود، بلکه دربارهٔ جهانی بود که روسیه قصد ساختنش را دارد. دعوت ترامپ از پوتین – متهم به جنایت جنگی – برای دیدار در خاک آمریکا، تأیید همین چشم‌انداز بود. حضور مشترک پوتین با رئیس‌جمهور آمریکا، دست دادن در فرش قرمز باند فرودگاه و سوار شدن در یک لیموزین، پیامی به جهان داد: روسیه، بدون آنکه ذره‌ای از خواسته‌های حداکثری‌اش دربارهٔ آینده اوکراین کوتاه بیاید، بار دیگر به عنوان شریک برابر به رسمیت شناخته شد. و با این کار، پوتین بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک خود را شکست.

پیام برای اوکراین هم روشن بود: حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده پذیرفته است که امپراتوری روسیه بازگشته است. خیال نکن با رفتن به سوی غرب می‌توانی از آن بگریزی. تو متعلق به جایی هستی که هستی؛ تنها در زمانی صلح باز خواهد گشت که تو این واقعیت خشن را بپذیری . تو تنها هستی؛ آمریکا به تو کمک نخواهد کرد و اروپا هم به تنهایی  نمی‌تواند.

اما اروپایی‌ها نیز باید به دقت به پیام‌های ضمنی اجلاس آلاسکا توجه کنند، زیرا این نمایش یک نظم جهانی مبتنی بر منافع قدرت‌های بزرگ، برای آنها هم پیام‌های هشداردهنده‌ای دارد. اگر در این نشست بوی کنفرانس یالتای ۱۹۴۵ – جایی که پیروزمندان جنگ جهانی دوم غنایم ژئوپولیتیکی را تقسیم کردند – به مشام رسید، به این دلیل بود که این نیز نقطهٔ عطفی دیگر در افول چندجانبه‌گرایی و فراملی‌گرایی بود.

ایدهٔ «غرب» دیگر برای آمریکا تحت رهبری ترامپ معنای چندانی ندارد. تنها چیزی که اهمیت دارد، جهان‌بینی ترامپ و برداشت او از منافع آمریکاست – هرچند این برداشت‌ها مبهم و نادرست‌اند. اروپایی‌ها باید خود تصمیم بگیرند که کجا می‌ایستند. اگرچه ایالات متحده فعلاً روابط رسمی‌اش با اروپا را تغییر نخواهد داد، ترامپ همچنان به سخنان اروپایی‌ها گوش خواهد داد، با لبخندی تمسخرآمیز از چاپلوسی‌شان خوشنود خواهد شد و سپس آنها را نادیده خواهد گرفت – درست همان‌طور که در دیدار آلاسکا کرد.

بنابراین اروپایی‌ها باید بفهمند که در این نظم جهانی جدید تنها هستند. آمریکا دیگر منافع آنها را در نظر نخواهد گرفت – نه در امنیت و نه در تجارت. اروپا باید به سرعت و با قدرت به یک بازیگر جهانی مستقل بدل شود و با همهٔ چالش‌های گستردهٔ این جایگاه – از جمله فضا، سرویس‌های اطلاعاتی، و کل بخش دیجیتال – روبه‌رو شود. این «نقطهٔ عطف» در تاریخ طولانی اروپا به تلاش‌هایی بسیار بیشتر و گسترده‌تر از صرفاً بازتسلیح نظامی با تجهیزات و نیروی انسانی نیاز دارد، هرچند آن هم مهم است. این همان پیامی است که آلاسکا برای اروپایی‌ها دارد.

اما چرا آمریکای ترامپ آشکارا بر خلاف منافع خود عمل می‌کند؟ به جز لغو احتمالی تحریم‌های اقتصادی، پوتین عملاً هرچه می‌خواست از این اجلاس به‌دست آورد: خروج از انزوای دیپلماتیک، به رسمیت شناخته شدن روسیه به عنوان قدرتی جهانی هم‌سنگ آمریکا، و پذیرش سرنوشت اوکراین به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «روسکی میر» (جهان روسی). چرا ترامپ بدون هیچ چشم‌داشتی روسیه را تقویت می‌کند؟

چنین پرسش‌هایی – هرچند برای اروپایی‌ها حیاتی‌اند – تنها در عرصه سیاست داخلی آمریکا پاسخ خواهند یافت. اروپا اکنون باید خود به فکر خویش باشد.

———————-
* یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه و معاون صدراعظم آلمان در سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵، به مدت نزدیک به ۲۰ سال از رهبران حزب سبز آلمان بود.
* تصویر بالای گزارش عکسی تاریخی مربوط به نوویل چمبرلین (Neville Chamberlain)، نخست‌وزیر بریتانیا، است که در ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ (۹ مهر ۱۳۱۷ شمسی) در فرودگاه هِستون (Heston Aerodrome) در لندن گرفته شده. چمبرلین پس از بازگشت از مونیخ، جایی که توافق مونیخ را با آدولف هیتلر امضا کرده بود، کاغذ توافق را در دست تکان می‌دهد و عبارت معروف “صلح برای زمان ما” (Peace for our time) را اعلام می‌کند. این توافق اجازه داد آلمان نازی منطقه سودتنلند چکسلواکی را ضمیمه کند، اما کمتر از یک سال بعد، با حمله آلمان به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز شد و این توافق به عنوان نمادی از سیاست مماشات (appeasement) چمبرلین شناخته می‌شود.





iran-emrooz.net | Sat, 16.08.2025, 13:40
«چرا اسرائیل باید از مجاهدین خلق حمایت کند»

جولیان رنل

تایمز اسرائیل / ۱۰ اوت ۲۰۲۵ 

واقع‌گرایی به جای آرمان‌گرایی:
چرا اسرائیل باید پس از جنگ ۱۲ روزه از مجاهدین خلق (MEK) حمایت کند

جنگ اخیر ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل، چشم‌انداز استراتژیک سیاست‌های مخالفان در خاورمیانه را به‌طور اساسی تغییر داده و حقایقی آشکار درباره ماهیت مقاومت مؤثر علیه رژیم‌های اقتدارگرا را به نمایش گذاشته است. پس از جنگی که بیش از ۱۱۰۰ کشته ایرانی به جا گذاشت و توانایی اسرائیل در نفوذ به امن‌ترین تأسیسات ایران را نشان داد، پرسشی حیاتی مطرح می‌شود: آیا اسرائیل باید به امید تغییرات مردمی و خودجوش در ایران ادامه دهد یا باید به‌صورت واقع‌گرایانه از ابزارهایی که از نظر عملیاتی مؤثر بوده‌اند، حمایت کند؟ 

تضاد در میان اپوزیسیون ایران

چشم‌انداز مخالفان ایرانی، مطالعه‌ای جذاب از تضاد میان محبوبیت و کارآمدی ارائه می‌دهد. رضا پهلوی، ولیعهد سابق ایران، بدون شک از حمایت مردمی قابل‌توجهی در داخل ایران و در میان دیاسپورای ایرانی برخوردار است. اعتبار دموکراتیک او به نظر قوی می‌رسد؛ او از انتخابات آزاد و حکومتی سکولار حمایت می‌کند و تأکید دارد که هرگونه نقش آینده او تنها انتقالی خواهد بود.

با این حال، محبوبیت به معنای ظرفیت انقلابی نیست. جنبش پهلوی، با وجود جذابیت گسترده‌اش، بیش از آنکه یک نیروی عملیاتی باشد، به‌عنوان یک آرمان سیاسی عمل می‌کند. حامیان پهلوی، هرچند پرشمار، فاقد ساختار سازمانی و انضباط عملیاتی لازم برای مقاومت پایدار در برابر یک نظام اقتدارگرای ریشه‌دار هستند. به گفته یکی از تحلیلگران، «هیچ جنبش مقاومت مدنی مسلح یا غیرمسلح برای او در داخل ایران وجود ندارد». قدرت این جنبش در مشروعیت اخلاقی و چشم‌انداز دموکراتیک آن نهفته است، اما این دارایی‌ها نمی‌توانند سامانه‌های دفاع هوایی را غیرفعال کنند یا اطلاعات لحظه‌ای درباره تأسیسات هسته‌ای جمع‌آوری کنند.

مجاهدین خلق: منفور اما به‌شدت کارآمد

در مقابل، سازمان مجاهدین خلق (MEK) شاید منفورترین سازمان در میان ایرانیان عادی باشد. همکاری آنها با صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق همچنان «منبع نفرت عمیق ایرانیان است که این گروه را خائن می‌دانند». این سازمان به‌طور گسترده به‌عنوان گروهی شناخته می‌شود که «هیچ حمایت مردمی معناداری» در داخل ایران ندارد و منتقدان رفتار آن را «شبیه به فرقه» توصیف می‌کنند.

با این حال، جنگ ۱۲ روزه قابلیت‌های عملیاتی خارق‌العاده مجاهدین خلق را آشکار کرد. دادگاه کیفری تهران اسنادی ارائه داد که نشان می‌داد اعضای مجاهدین خلق با هماهنگی با سرویس اطلاعاتی اسرائیل، اطلاعاتی درباره جریان ترافیک در نزدیکی بیمارستان فارابی کرمانشاه جمع‌آوری کرده و به تل‌آویو منتقل کرده‌اند؛ اطلاعاتی که برای انجام حمله‌ای مرگبار استفاده شد. قاضی امیررضا دهقانی فاش کرد که «اسناد و شهادت‌های جدید ارائه‌شده توسط متهم دوم، همکاری فعال بین اعضای مجاهدین خلق و مأموران اسرائیلی را نشان می‌دهد، به‌ویژه در شناسایی و هدف قرار دادن دانشمندان هسته‌ای ایران».

دامنه همکاری مجاهدین خلق و موساد بسیار فراتر از حمله به یک بیمارستان است. مقامات آمریکایی تأیید کرده‌اند که مجاهدین خلق «توسط سرویس مخفی اسرائیل تأمین مالی شده، آموزش دیده و مسلح شده‌اند» تا دانشمندان هسته‌ای ایران را ترور کنند. شبکه عملیاتی این سازمان توانست «مختصات دقیق» زیرساخت‌های حساس، از جمله سایت‌های امنیتی، تأسیسات تسلیحاتی و آزمایشگاه‌های تحقیقاتی را در اختیار نیروهای اسرائیلی قرار دهد.

تکامل عملیات موساد و مجاهدین خلق 

ارزش مجاهدین خلق برای سرویس اطلاعاتی اسرائیل نه در محبوبیت آنها، بلکه در مزایای عملیاتی منحصربه‌فردشان نهفته است. به‌عنوان اتباع ایرانی «آشنا با زبان، فرهنگ و تاکتیک‌های عملیاتی»، آنها «بهترین انتخاب برای موساد» در انجام عملیات مخفی در داخل ایران هستند. این همکاری دست‌کم به سال ۲۰۰۲ بازمی‌گردد، زمانی که مجاهدین خلق تأسیسات هسته‌ای ایران در نطنز و اراک را افشا کردند — اطلاعاتی که بعدها روزنامه‌نگاران تحقیقی تأیید کردند از منابع اسرائیلی به دست آمده بود.

در جریان جنگ اخیر، این همکاری به سطح جدیدی از پیچیدگی رسید. «عناصر عملیاتی» مجاهدین خلق «خانه‌های تیمی در تهران ایجاد کرده بودند، جایی که پرتابگرها و خمپاره‌های دستی ساخته و فعالیت‌های تبلیغاتی و جمع‌آوری اطلاعات» در حمایت از اهداف اسرائیل انجام می‌دادند. مقامات ایرانی دو تن از اعضای مجاهدین خلق، مهدی حسنی و بهروز احسانی‌اسلاملو، را به دلیل نقش‌شان در ساخت تسلیحات دست‌ساز و جمع‌آوری اطلاعات اعدام کردند.

کارایی عملیاتی سازمان مجاهدین خلق از طریق توانایی آنها در ارائه داده‌های هدف‌گیری برای ترورهای باارزش بالا نیز به نمایش گذاشته شد. بیوه دکتر مسعود علی‌محمدی، فیزیکدان هسته‌ای ایرانی، شهادت داد که «ده روز پیش از مرگ همسرم، او ایمیل‌ها و تصاویر ماهواره‌ای از سایت‌های هسته‌ای را که توسط مجاهدین خلق ارسال شده بود به من نشان داد. وقتی او از همکاری با آنها خودداری کرد، او را کشتند».

الزام واقع‌گرایانه

محاسبات استراتژیک اسرائیل اکنون باید با واقعیتی ناخوشایند روبرو شود: انتخاب بین خلوص اخلاقی و کارایی عملیاتی. جنبش پهلوی، با وجود اعتبار دموکراتیک و جذابیت مردمی‌اش، نشان داده که قادر به نفوذ در برنامه هسته‌ای ایران یا اخلال در توانایی‌های نظامی آن نیست. در مقابل، مجاهدین خلق، با وجود نفرت گسترده‌ای که نسبت به آنها وجود دارد، توانایی ارائه اطلاعات عملیاتی، انجام عملیات خرابکارانه و هماهنگی با نیروهای اسرائیلی در زمان واقعی در جریان درگیری‌های فعال را به اثبات رسانده‌اند.

این عدم تقارن، حقیقتی گسترده‌تر درباره عملیات تغییر رژیم را منعکس می‌کند: جنبش‌های مردمی در کسب مشروعیت برتری دارند اما اغلب فاقد ظرفیت عملیاتی هستند، در حالی که سازمان‌های کوچک‌تر و منضبط ممکن است از حمایت مردمی برخوردار نباشند اما ساختار لازم برای اقدام مؤثر را دارا باشند. عملیات «به‌طور شگفت‌انگیزی کارآمد» مجاهدین خلق ناشی از ساختار «بسیار سازمان‌یافته» آنها است، حتی اگر «تعداد اندک هواداران» باعث عدم محبوبیت آنها شده باشد.

تحلیل پروفسور حقوق بین‌الملل، کوین جان هلر، روشنگر است: اگرچه اقدامات مجاهدین خلق ممکن است طبق کنوانسیون‌های بین‌المللی به‌عنوان تروریسم تلقی شود، اما آنها از نظر عملیاتی در جایی موفق بوده‌اند که جنبش‌های دموکراتیک شکست خورده‌اند. توانایی این سازمان در جذب مأموران، جمع‌آوری اطلاعات و هماهنگی عملیات پیچیده، آنها را به یک دارایی ضروری در کارزار اسرائیل برای اخلال در برنامه هسته‌ای ایران تبدیل کرده است.

توصیه مبتنی بر رئال‌پولیتیک

اسرائیل با یک انتخاب استراتژیک روبروست که فراتر از ترجیحات اخلاقی است: ادامه امید به تغییرات دموکراتیک خودجوش از طریق جنبش‌های مردمی مانند جنبش پهلوی، یا پذیرش واقع‌گرایانه توانایی‌های عملیاتی سازمان‌های غیرمحبوب اما مؤثری مانند مجاهدین خلق. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که برتری فنی و نظامی اسرائیل، هرچند قاطع، نیازمند اطلاعات میدانی و پشتیبانی عملیاتی برای دستیابی به اهداف استراتژیک است.

آمار تلفات این درگیری — بیش از ۱۱۰۰ ایرانی کشته‌شده در مقابل ۲۸ اسرائیلی — بر تسلط تاکتیکی اسرائیل تأکید دارد. با این حال، این تسلط نه تنها از طریق قدرت نظامی، بلکه از طریق یکپارچگی عملیات موساد با شبکه‌های اطلاعاتی مجاهدین خلق به دست آمد. مقامات اسرائیلی اذعان کردند که «هماهنگی و فریب تاکتیکی انجام‌شده توسط نیروی هوایی و واحدهای کماندو زمینی ما» موفقیت آنها را ممکن ساخت، هماهنگی‌ای که به شدت به پشتیبانی عملیاتی مجاهدین خلق وابسته بود.

اسرائیل باید رابطه خود با مجاهدین خلق را به‌صورت رسمی در سیاست‌های خود ادغام کند و از همکاری مخفیانه به سوی مشارکت استراتژیک حرکت کند. این توصیه کاملاً بر اساس رئال‌پولیتیک است: مجاهدین خلق توانایی ارائه نتایجی را دارند که با اهداف استراتژیک اسرائیل هم‌راستا هستند، صرف‌نظر از میزان محبوبیت آنها در میان ایرانیان. گزینه جایگزین — انتظار برای توسعه توانایی‌های عملیاتی توسط جنبش‌های مردمی — ممکن است دهه‌ها طول بکشد، در حالی که ایران به سمت دستیابی به توانایی تسلیحات هسته‌ای پیش می‌رود.

اجتناب‌ناپذیری واکنش‌ها و مدیریت آن

هرگونه پذیرش علنی مجاهدین خلق بدون شک واکنش‌های قابل‌توجهی را هم در میان مردم ایران و هم در سطح بین‌المللی ایجاد خواهد کرد. همکاری تاریخی این سازمان با صدام حسین و ساختار داخلی اقتدارگرایانه آن، این گروه را به شریکی غیرقابل‌قبول تبدیل کرده است. با این حال، کارایی استراتژیک اغلب نیازمند اتحادهای ناخوشایند است.

اسرائیل باید این واکنش‌ها را پیش‌بینی کرده و از طریق چندین مکانیزم مدیریت کند:

نخست، باید این مشارکت به‌عنوان یک همکاری موقت و تاکتیکی، و نه استراتژیک و دائمی، معرفی شود. ارزش مجاهدین خلق در اخلال در رژیم کنونی ایران است، نه در اداره ایران پس از انقلاب.

دوم، حفظ روابط موازی با جنبش‌های دموکراتیک مردمی مانند جنبش پهلوی ضروری است، به‌گونه‌ای که آنها به‌عنوان شرکای ترجیحی برای سناریوهای پس از رژیم معرفی شوند، در حالی که از مجاهدین خلق برای نیازهای عملیاتی کنونی استفاده می‌شود.

سوم، باید پیچیدگی اخلاقی این همکاری تصدیق شود، اما بر ضرورت عملیاتی آن تأکید گردد. هدف استراتژیک اصلی اسرائیل جلوگیری از دستیابی ایران به توانایی تسلیحات هسته‌ای است، هدفی که مشارکت‌های تاکتیکی با سازمان‌های مؤثر اما غیرمحبوب را توجیه می‌کند.

درس‌هایی از پیشینه تاریخی

تاریخ نمونه‌های متعددی از همکاری قدرت‌های دموکراتیک با متحدان نامطلوب برای دستیابی به اهداف استراتژیک ارائه می‌دهد. ایالات متحده با پارتیزان‌های شوروی علیه آلمان نازی همکاری کرد، با وجود مخالفت ایدئولوژیک با کمونیسم. بریتانیا با استالین متحد شد و همزمان از جنبش‌های دموکراتیک در اروپای اشغال‌شده حمایت کرد. نکته کلیدی این است که مشارکت‌های تاکتیکی نیازی به انعکاس ترجیحات استراتژیک یا هم‌سویی اخلاقی ندارند.

رابطه اسرائیل با مجاهدین خلق باید در این چارچوب درک شود: اتحادی تاکتیکی که برای دستیابی به اهداف عملیاتی خاص طراحی شده است، نه تأیید ایدئولوژی یا روش‌های این سازمان. هدف، نصب رهبری مجاهدین خلق در تهران نیست، بلکه استفاده از توانایی‌های عملیاتی آنها برای اخلال در برنامه هسته‌ای رژیم کنونی است.

انتخاب کاذب بین واقع‌گرایی و اصول

منتقدان استدلال خواهند کرد که پذیرش مجاهدین خلق به معنای کنار گذاشتن اصول دموکراتیک به نفع رئال‌پولیتیک بدبینانه است. این چارچوب، انتخابی کاذب را ارائه می‌دهد. اسرائیل می‌تواند به‌طور همزمان از جنبش‌های دموکراتیک حمایت کند و از ابزارهای عملیاتی مؤثر استفاده نماید. نقش مجاهدین خلق باید اخلال تاکتیکی در رژیم کنونی باشد، در حالی که جنبش‌های دموکراتیک مانند جنبش پهلوی پایه‌ای مشروع برای اداره پس از انقلاب فراهم می‌کنند.

جنگ ۱۲ روزه نشان داد که برتری نظامی به‌تنهایی نمی‌تواند اهداف استراتژیک را بدون اطلاعات عملیاتی و هماهنگی میدانی محقق کند. مجاهدین خلق توانایی ارائه این قابلیت‌ها را به شیوه‌ای که جنبش‌های دموکراتیک مردمی نمی‌توانند، به اثبات رسانده‌اند. امتناع از استفاده از ابزارهای مؤثر به دلیل فقدان حمایت مردمی، نوعی سوءمدیریت استراتژیک است وقتی با یک رژیم اقتدارگرا که به دنبال تسلیحات هسته‌ای است، مواجه هستیم.

نتیجه‌گیری: ضرورت اتحاد واقع‌گرایانه

جنگ ۱۲ روزه واقعیت‌های عملیاتی مقابله با رژیم ایران را آشکار کرد: موفقیت نه‌تنها به توانایی نظامی، بلکه به شبکه‌های اطلاعاتی، هماهنگی عملیاتی و دارایی‌های میدانی که قادر به اقدام در زمان واقعی هستند، وابسته است. مجاهدین خلق، با وجود عدم محبوبیت، بارها و به‌طور مؤثر این قابلیت‌ها را نشان داده‌اند.

محاسبات استراتژیک اسرائیل باید نتایج را بر ظاهر ارجحیت دهد. برنامه هسته‌ای رژیم ایران تهدیدی وجودی است که نیازمند استفاده از تمام ابزارهای موجود برای اخلال است. مجاهدین خلق به‌عنوان مؤثرترین ابزار در دسترس کنونی ثابت شده‌اند و اطلاعاتی ارائه کرده‌اند که حملات موفقیت‌آمیز به تأسیسات هسته‌ای و نظامی را ممکن ساخته است.

اسرائیل باید مشارکت خود با مجاهدین خلق را رسمی کند و همزمان روابط خود با جنبش‌های دموکراتیک را برای سناریوهای پس از رژیم حفظ کند. این رویکرد دوگانه، هم کارایی عملیاتی را به حداکثر می‌رساند و هم مشروعیت بلندمدت را تضمین می‌کند. گزینه جایگزین — انتظار برای توسعه توانایی‌های عملیاتی توسط جنبش‌های مردمی در حالی که ایران به سمت وضعیت آستانه هسته‌ای پیش می‌رود — یک قمار استراتژیک است که اسرائیل نمی‌تواند آن را بپذیرد.

انتخاب نهایی بین امیدهای آرمان‌گرایانه و واقعیت‌های واقع‌گرایانه است. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که در مقابله با رژیم‌های اقتدارگرا، کارایی اغلب بیش از محبوبیت اهمیت دارد. سیاست موساد اسرائیل به دلیل پذیرش این واقعیت واقع‌گرایانه موفق بوده است. اکنون زمان آن است که سیاست رسمی دولت اسرائیل نیز از این الگو پیروی کند، صرف‌نظر از واکنش‌های اولیه کسانی که خلوص اخلاقی را به موفقیت استراتژیک ترجیح می‌دهند.



نظر خوانندگان:


■ با سلام،
هیچ‌کدام از دو آلترناتیوی که جولیان رنل در تایمز اسرائیل مطرح می‌کند واقع‌گرایانه نیستند. برای این حرف دو دلیل دارم. یک دلیل بنیادی است و دلیل دیگر سیاسی.
دلیل بنیادی است که اندیشه حاکم بر این تحلیل به شدت دوالیستی است. در حالیکه نه در دنیای امروز و نه نزد شهروندان امروز ایران، مخیر بودن بین “این یا آن”، بین “صفر و یک”، بین “یا با من یا بر من”، راه حل مطلوب نیست. این همان تفکر است که جمهوری اسلامی دارد و شهروندان ایرانی بارها، در اتنخابات مختلف، آن را مردود دانسته‌اند.
دلیل سیاسی آن است که هر دو این آلترناتیوها، همواره، خواهان کسب انحصاری قدرت بوده‌اند. اگر می‌توانستند به اتکای نیروی خود، قدرت را به دست بگیرند، باید تابحال این کار را می‌کردند. هر دو این‌ها، با اعمال خود، ناتوانی خود را فریاد می‌زنند. دلیل سیاسی، یک فاکتور دیگر را هم در بر می‌گیرد. اندیشمندان و دانشمندان ایرانی چنان بهایی به دموکراسی می‌دهند که جایی برای موفقیت برای این دو آلترناتیو باقی نمی‌گذارد. رنجی که این دو آلترناتیو از “فقدان دموکراسی درونی” می‌برند، هیچ درمانی ندارد. دموکراسی، خودش درمان است.
با احترام - حسین جرجانی





iran-emrooz.net | Fri, 15.08.2025, 17:33
درباره زندگی رهبر چین و پدرش

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

هیچ‌چیز برای شی جین‌پینگ ترسناک‌تر از آبِ وان حمام پدرش نبود

مصاحبه تازه‌ترین شماره هفته نامه اشپیگل با «جوزف توریگیان» نویسنده کتابی در باره زندگی پدر شی جین‌پینگ، رهبر کنونی چین

شی جونگ‌شون در ۱۴ سالگی تلاش کرد معلمش را بکشد. سپس معاون نخست‌وزیر جمهوری خلق چین شد و سرانجام به دست مائو به‌عنوان خائن معرفی گردید. نویسنده جوزف توریگیان زندگی پدر رهبر کنونی چین را بررسی کرده است.

جوزف توریگیان در دانشگاه آمریکایی واشینگتن دی‌سی درباره رژیم‌های اقتدارگرا، به‌ویژه چین و روسیه، تحقیق و تدریس می‌کند. زندگی‌نامه او با عنوان «منافع حزب در اولویت است» (The Party’s Interests Come First) (انتشارات دانشگاه استنفورد) داستان زندگی سیاستمداری را روایت می‌کند که «هم قربانی بود و هم عامل سرکوب»: یعنی شی جونگ‌شون، پدر شی جین‌پینگ رهبر کنونی چین.

اشپیگل: آقای توریگیان، خارج از روایت‌های تبلیغاتی پکن، درباره دوران جوانی شی جین‌پینگ (Xi Jinping) اطلاعات چندانی وجود ندارد. گفته می‌شود پدر او، شی جونگ‌شون (۱۹۱۳–۲۰۰۲) (Xi Zhongxun)، فردی خشن و سخت‌گیر بوده است. آیا پسر از او می‌ترسید؟

توریگیان: شی جونگ‌شون، مانند بسیاری از هم‌نسلانش، برای تنبیه فرزندان از مجازات‌های بدنی استفاده می‌کرد. یک آشنای خانوادگی این رابطه را «فئودالی» توصیف کرده بود. خود شی جین‌پینگ گفته که در کودکی هیچ‌چیز به اندازه بیدار شدن نیمه‌شب توسط پدرش برای رفتن به حمام و شست‌وشو در آب وانی که او قبلاً استفاده کرده بود ترسناک نبود. شی جونگ‌شون معتقد بود استفاده فقط یک‌بار از آب، اسراف است، بنابراین پسر خواب‌آلود و برادر کوچکش را از تخت بیرون می‌کشید تا از آن آب برای شستشو استفاده کنند.

اشپیگل: شی جونگ‌شون از سال ۱۹۵۹ معاون نخست‌وزیر چین بود. این فکر صرفه‌جویی از کجا می‌آمد؟

توریگیان: دقیقاً به همین دلیل. او از نسل بنیان‌گذاران جمهوری خلق بود. پس از پیروزی در جنگ داخلی ۱۹۴۹، بسیاری از اعضای نخبگان کمونیست می‌ترسیدند که فرزندانشان به دلیل جایگاه بالای خانواده، در رفاه پرورش یابند و نرم‌خو شوند. و این را برای انقلاب مهلک می‌دانستند. شی فرزندانش را بسیار سخت‌گیرانه تربیت می‌کرد و بی‌وقفه برایشان از انقلاب داستان می‌گفت، به قول خود شی جین‌پینگ «آن‌قدر که گوش‌هایمان پینه بسته بود».

اشپیگل: شما نوشته‌اید که از میان هفت فرزند، جین‌پینگ محبوب‌ترین فرزند او بود.

توریگیان: او جین‌پینگ را به‌ویژه پسری مقاوم و سرسخت می‌دانست. خودش می‌گفت جین‌پینگ «دارای شور و شوق» است و توان بالایی برای تحمل سختی‌ها دارد. این ویژگی برایش مهم بود، چون آن را با جوانی دشوار خودش و محرومیت‌های دوران جنگ داخلی که او را آبدیده کرده بود، مقایسه می‌کرد. شی جونگ‌شون سیاستمداری پرتناقض، و درعین‌حال مردی زخم‌خورده بود. دوران جوانی او چنان آسیب‌زا بود که تا پایان عمر از کابوس رنج می‌برد.

اشپیگل: چه تجربه‌هایی داشت که به این حالت رسیده بود؟

توریگیان: او در شمال شی‌آن (Xi’an)، پایتخت باستانی امپراتوری، بزرگ شد. در اوایل قرن بیستم، آن منطقه مکانی غم‌انگیز بود که قحطی و راهزنی بر آن حاکم بود. چین در حال فروپاشی بود و تحت فشار قدرت‌های استعماری غرب قرار داشت. در چنین شرایطی، شی جونگ‌شون نوجوان برای نخستین بار نوشته‌های کمونیستی را خواند. بعدها اعتراف کرد که آن مطالب را نمی‌فهمید، اما حزب کمونیست تازه‌تأسیس را راه نجات چین از مصیبت‌ها می‌دانست. در ۱۴ سالگی، یک عضو حزب کمونیست به او مأموریت داد تا یک معلم وفادار به دولت را بکشد. شی تلاش کرد، اما سوءقصدش با سم ناکام ماند و به زندان افتاد.

اشپیگل: تلاش برای قتل آنهم در سن  ۱۴ سالگی!

توریگیان: این نشان می‌دهد که او در محیطی سرشار از خشونت رشد کرده بود. او خیلی زود آزاد شد، اما همچنان تحت تعقیب ماند. وقتی از زندان بیرون آمد، بدنش پر از زخم و دمل‌هایی بود که در زندان شکل گرفته بود و به‌سختی می‌توانست راه برود. در کنار این، تراژدی‌های خانوادگی هم رخ داد: پدرش اندکی بعد درگذشت، احتمالاً به دلیل فشار روحی ناشی از اقدام پسرش به قتل. سپس مادرش مرد، و دو خواهرش از گرسنگی جان باختند. به‌عنوان فرزند بزرگ، اکنون مسئول تأمین خانواده بود، با این حال به فعالیت‌های انقلابی ادامه داد.

اشپیگل: کمی بعد از اعلام جمهوری خلق توسط مائو در ۱۹۴۹، شی جونگ‌شون وزیر تبلیغات شد. پیش‌تر گفته بود که حزب برای تثبیت قدرت باید «مدتی بی‌رحم باشد» و «به اندازه کافی بکشد تا رعب و وحشت ایجاد کند». این حرف چه چیزی درباره نگرش حزب کمونیست به انسان می‌گوید؟

توریگیان: این حرف نشان‌دهنده آن دیدگاه هولناک است که گویا «مقدار درست»ی از کشتار وجود دارد که باید انجام شود تا حکومت مؤثر باشد. طنز ماجرا اینجاست که بعدها شی جونگ‌شون شهرت یافت به این‌که انسانی‌ترین و لیبرال‌ترین نوع کادر حزبی بود که حزب کمونیست پرورانده است. امروز دیگر دوران اعدام‌های دسته‌جمعی گسترده گذشته است، اما یک چیز از دوره شی جین‌پینگ باقی مانده: این باور که بسیار مفید است که مردم از حزب بترسند.

اشپیگل: شی جین‌پینگ ۹ ساله بود که پدرش در سال ۱۹۶۲ ناگهان از سوی حزب به‌عنوان خائن معرفی شد. علت این سقوط، رمانی درباره انقلاب در شمال‌غرب چین ــ پایگاه قدرت شی ــ بود که توسط یک آشنای خانوادگی نوشته شده بود. مائو او را متهم کرد که پشت انتشار این رمان بوده تا به او حمله کند. در پی آن، حبس خانگی، زندان، کار در کارخانه‌ای در نقطه‌ای دیگر از کشور و ۱۶ سال کنار گذاشته‌شدن سیاسی در انتظارش بود. شی جین‌پینگِ جوان این دوره را چگونه گذراند؟

توریگیان: این برای کل خانواده تحقیرآمیز بود. بچه‌ها سال‌ها پدرشان را ندیدند و شایعاتی شنیدند که او مرده است. وقتی سرانجام از تبعید به پکن بازگشت، حتی نمی‌توانست پسرانش را از هم تشخیص دهد. شی جین‌پینگ طعم آزار و تعقیب را شخصاً چشید.

اشپیگل: در کتاب شما یک خاطره تکان‌دهنده از کودکی او آمده است. این رویداد در جریان انقلاب فرهنگی رخ داد ــ دهه‌ای پیش از مرگ مائو که در آن هر کس حتی فقط به خاطر نسبت خانوادگی با یک «فرد اشتباه» می‌توانست خائن اعلام شود.

توریگیان: شی جین‌پینگ حدود ۱۳ سال داشت. آن زمان مرتب «جلسات مبارزه» برگزار می‌شد که در آن، به‌اصطلاح ضدانقلابی‌ها را در انظار عمومی تحقیر می‌کردند. آن‌ها باید در «خودانتقادی»های طولانی، به گناه خود اعتراف می‌کردند. یکی از این نشست‌ها که در آن شی جین‌پینگ به خاطر پدر مغضوبش به نمایش گذاشته شد، در مدرسه عالی حزبی پکن ــ محل کار مادرش چی شین ــ برگزار گردید. شی جین‌پینگ مجبور شد روی صحنه بایستد و کلاهی بر سرش گذاشتند که آن‌قدر با وزنه سنگین شده بود که سرش پایین می‌افتاد. وقتی جمعیت فریاد می‌زد: «مرگ بر شی جین‌پینگ!»، مادرش در میان تماشاگران ناچار شد مشت خود را بالا ببرد و همراهی کند.

اشپیگل: از دوران مدرسه شی جین‌پینگ چه می‌دانیم؟

توریگیان: او و خواهر و برادرانش به مدرسه راهنمایی «اول اوت» می‌رفتند. این یکی از مدارس پکن بود که عمدتاً فرزندان نخبگان در آن تحصیل می‌کردند. مدرسه شبانه‌روزی بود و شی جین‌پینگ در طول هفته در آن زندگی می‌کرد. آموزش بسیار سخت و به سبک نظامی بود و دانش‌آموزان کتاب‌هایی درباره میراث انقلابیون، یعنی پدر و مادرشان، می‌خواندند. جالب اینجاست که حتی در دوره تبعید پدرش هم درس خواندن را در همان مدرسه ادامه داد. تصور کنید چقدر دشوار بود که در محیطی درس بخواند که بچه‌های دیگر مدام به مقام‌های پدرانشان افتخار می‌کردند.

اشپیگل: با توجه به همه کارهایی که حزب با خانواده شی کرده بود، ممکن بود انتظار برود که آن‌ها از نظام فاصله بگیرند. اما برعکس شد. شما صحنه‌ای را توصیف می‌کنید که در آن پدر و پسر با زیرپیراهنی کنار هم نشسته‌اند، سیگار می‌کشند و شی جین‌پینگ با افتخار سخنرانی‌های مائو ــ همان کسی که آن‌ها را به این روز انداخت ــ از حفظ می‌خواند. چرا چنین وفاداری‌ای؟

توریگیان: شی جونگ‌شون باور داشت که حزب همیشه حق دارد. اگر حزب می‌گفت او خائن است، وظیفه‌اش این بود که در درون خود دنبال اشتباهاتی بگردد که شاید از جهت نظری مرتکب شده باشد. هرچند بسیاری از اتهامات بی‌اساس بود ــ او حتی آن رمان جنجالی را شخصاً منفی ارزیابی کرده بود ــ اما اعتراف می‌کرد که هیچ‌کس در برابر «میکروب» لیبرالیسم بورژوایی مصون نیست و شاید او هم آلوده شده باشد. این‌که حتی وقتی به زمین خورده بود همچنان به حزب وفادار ماند، بعدها وقتی پس از بیش از یک دهه و نیم از او اعاده حیثیت به عمل آمد، مایه افتخارش بود. شی جین‌پینگِ جوان نیز مشابه همین احساس را داشت، که این را می‌توان از هشت بار درخواستش برای پیوستن به اتحادیه جوانان کمونیست فهمید.


سیاستمدار استانی شی جین‌پینگ در حوالی سال ۲۰۰۰، پشت سر پدرش شی جونگ‌شون، دخترش شی مینگ زه و همسرش پنگ لی یوان

اشپیگل: ایمان تزلزل‌ناپذیر، خودسرزنشی، اعتراف و بخشش: آیا ممکن است حزب کمونیست بی‌خدا در جهان‌بینی‌اش کمی شبیه کاتولیک‌ها باشد؟

توریگیان: در سخنرانی‌های کتابم در آمریکا، مردم اغلب به من می‌گویند که این‌ها چقدر شبیه چیزهایی است که در مدرسه کاتولیک یاد گرفته‌اند. البته، مبارزه طبقاتی کاملاً متفاوت است از پیام انجیل درباره عشق به همنوع. اما در نامه پولس به رومیان آمده: «ما به رنج خود می‌بالیم، زیرا می‌دانیم که رنج، بردباری می‌آفریند».

اشپیگل: یا همان‌طور که شی جین‌پینگ با افتخار در مصاحبه‌ای گفت: «من از بیشترِ مردم، بیشتر رنج کشیده‌ام.»

توریگیان: برای شی همیشه مهم بود که مسیر پررنج خود را برجسته کند. او می‌خواست با این کار در برابر اتهام رانت‌خواری خانوادگی از خود دفاع کند. البته واضح است که چندین‌بار موقعیت پدرش به پیشرفت کاری‌اش کمک کرد. اما در عین حال، درست است که او یک «شاهزاده بی‌اهمیت» (Prinzling) کلاسیک، آن‌طور که با تحقیر به فرزندان اشراف سرخ چین می‌گفتند، نبود. از یک سو، چون پدرش زودتر از بسیاری دیگر از رهبران هم‌سرنوشتش سقوط کرده بود. و از سوی دیگر، چون او در نوجوانی طی انقلاب فرهنگی به روستا فرستاده شد ــ آن هم به منطقه‌ای بسیار فقیر ــ و بیش از بسیاری از جوانان دیگری که به تبعید روستایی فرستاده شده بودند، در آن‌جا ماند.

اشپیگل: وقتی شی جین‌پینگ در سال ۲۰۱۲ به قدرت رسید، بسیاری او را به اشتباه یک اصلاح‌طلب پنداشتند، چون پدرش از کسانی بود که از آنها اعاده حیثیت شده بود و به عنوان فردی لیبرال شهرت داشت. آیا شی جونگ‌شون واقعاً چنین بود؟

توریگیان: بله و خیر. در دههٔ هشتاد، «شی جونگ‌شون» (پدر شی جین‌پینگ) از این ایده حمایت می‌کرد که باید به اقلیت‌های قومی مانند تبتی‌ها و اویغورها گوش داد. او گاهی به جای سرکوب، بر گفت‌وگو تکیه می‌کرد و حتی از تصویب قانونی برای حمایت از مخالفان سیاسی سخن گفت — که از منظر امروز، باورنکردنی به نظر می‌رسد. اما در نهایت، او همیشه از خط رسمی حزب دفاع می‌کرد. حتی وقتی این خط به معنای کشتن صدها دانشجوی طرفدار دموکراسی در میدان تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ بود..

اشپیگل: در یک مورد، موضع شی جونگ‌شون روشن بود: او پس از دوران مائو، دربارهٔ بازگشت به دیکتاتوری تک‌نفره و ایجاد کیش شخصیت هشدار داده بود. امروز که با هم صحبت می‌کنیم، سه تا از چهار مقالهٔ صفحهٔ اول روزنامهٔ حزبی «مردم» دربارهٔ شی جین‌پینگ است و تصویر جلد چهار بار چهرهٔ او را نشان می‌دهد. پدرش امروز چه می‌گفت؟

توریگیان: یک روشنفکر چینی یک‌بار به شوخی گفت: «شی جین‌پینگ پسر شی جونگ‌شون نیست، بلکه نوهٔ مائو تسه‌تونگ است.» وقتی شی پدر در سال ۲۰۰۲ درگذشت، شی جین‌پینگ هنوز یک سیاستمدار استانی بود. مسلم است که تمرکز این همه قدرت در دستان او تصادفی نیست، بلکه در ذات همان حزبی است که شی جونگ‌شون زندگی‌اش را وقف آن کرده بود. یک حزب انقلابی رهبران مطلقه می‌آفریند.

اشپیگل: شی جین‌پینگ که یک غیر‌اصلاح‌گرا است چه چیزی از پدر «گاه‌به‌گاه اصلاح‌گر» خود آموخته؟

توریگیان: مثل پدرش، شی جین‌پینگ معتقد است که رفاه مادی به تنهایی مخرب است. اگر مردم، کمونیسم را تنها یک افسانه بدانند، این می‌تواند به معنای پایان حزب باشد. شی این را یکی از دلایل فروپاشی اتحاد شوروی می‌داند. در چین نیز پس از انقلاب فرهنگی، بسیاری از مردم به دنبال خوش‌گذرانی، پول درآوردن و زندگی آزادانه بودند. چون دیگر به کمونیسم ایمان نداشتند، بسیاری به طور فزاینده‌ای به دنبال معنای زندگی در ادیان مختلف مانند کاتولیک و بودیسم بودند. برای حزب، این وضعیت یک رقیب بود. شی جین‌پینگ می‌خواهد مردم یک هدف معنوی والاتر داشته باشند، اما این هدف چیزی جز ملی‌گرایی چینی تحت حاکمیت حزب کمونیست نیست.

اشپیگل: یعنی مردم باید حاضر باشند آزادی فردی خود را قربانی کنند؟

توریگیان: در فرهنگ سیاسی کمونیسم، یک مفهوم کلیدی وجود دارد: «ساخته‌شدن» یا «آب‌دیده شدن» شخصیت فردی. چگونه می‌توان آب‌دیده شد؟ با عبور از آتش. در دیدگاه اخلاقی و تاریخی شی جین پینگ، نسل پدرش با جنگیدن در جنگ داخلی از آتش عبور کردند. نسل خودش نیز با تحمل انقلاب فرهنگی این کار را انجام داد. اما این مسئله برای نسل سوم، یعنی نسل امروزی، دشوار است.

اشپیگل: چون آتشی نبوده که [این نسل] از آن عبور کرده باشد؟

توریگیان: از یک نظر، کرونا آتش این نسل بود. اما آیا سختی‌های همه‌گیری ایمان جوانان چینی به حزب را تقویت کرد؟ بیشتر برعکس. امروز پدیده‌هایی مثل tangping (به معنی «دراز کشیدن» یا در اصل کنار کشیدن از جامعه) و runxue («هنر فرار» یا تمایل به مهاجرت) را می‌بینیم. شی در سخنرانی‌هایش تأکید می‌کند که جوانان باید یاد بگیرند «طعم تلخی را بچشند». سؤال این است: آیا چینی‌ها واقعاً آماده‌اند برای بار سوم سوار دور باطل بردباری (Karussell der Duldsamkeit) را تحمل کنند؟

اشپیگل: از یک طرف شی می‌گوید: ببینید حزب چقدر کشور را برای شما مرفه و قابل‌زندگی کرده است. از طرف دیگر هشدار می‌دهد: باید همچنان رنج بکشید، وگرنه بورژوا و تنبل می‌شوید. به نظر می‌رسد او تلاش می‌کند آرزوهای پدرش، متولد ۱۹۱۳، را به نسل دخترش، متولد ۱۹۹۲، تحمیل کند.

توریگیان: بله، این پروژهٔ اوست. یکی از معدود دفعاتی که در رسانه‌های چینی از دخترش نام برده شد، مصاحبهٔ «پنگ لی‌یوان» (Peng Liyuan) همسر شی، پس از زلزلهٔ ویرانگر سیچوان (Sichuan) در سال ۲۰۰۸ بود. او گفت که دخترشان در پاکسازی خرابه‌ها کمک می‌کند تا با مردم نیازمند یکی شود. به زبان دیگر: تا خودش را «آب‌دیده» کند.

اشپیگل: در پایان کتاب‌تان می‌نویسید که هم شی جونگ‌شون و هم شی جین‌پینگ یک «پیمان فاوستی» بسته‌اند. منظورتان چیست؟

توریگیان: در اثر «فاوست» گوته، فاوست روح خود را به شیطان می‌فروشد تا به دانشی بی‌پایان دست یابد. او برای چیزی که بسیار ارزشمند می‌داند، بهای وحشتناکی می‌پردازد. شی جین‌پینگ، مثل پدرش، معتقد است که حاکمیت مطلق حزب تنها راه نجات چین از سختی‌هاست.  چیزی با ارزش‌تر از این وجود ندارد. اما بهایی که خانوادهٔ «شی» برای این باور پرداخته‌اند، رنج انسانی عظیمی بوده است. شی جین‌پینگ یک‌بار به آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان، گفته بود که در نوجوانی «فاوست» را خوانده است. او اعتراف کرد که داستان را کاملاً درک نکرده.

اشپیگل: آقای توریگیان، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.

Nichts fürchtete Xi Jinping mehr als das Badewasser seines Vaters
Nr. 34 / 14.8.2025 DER SPIEGEL





iran-emrooz.net | Thu, 14.08.2025, 20:56
حسن روحانی و اطلاعات نود میلیونی!

احمد پورمندی

حسن روحانی بار دیگر جمعی از مشاوران خود را گرد آورد و ضمن سخنانی که می‌توان آن را، به نوعی مانیفست در خدمت خیز برداشتن به سمت تخت رهبری هم دانست، به مسايل متنوعی پرداخت. او با اختصاص بخش اصلی سخنرانی به دفاع از قهرمانی نیرو‌های مسلح در جنگ ۱۲ روزه و اشارات سربسته به بحران‌ها و خطا‌ها و وعده بررسی در آینده نا معلوم، مدعی شده است که اگر در روز دوشنبه ۲۶ خرداد، حمله به جلسه شورای امنیت ملی پیروز نشد، خدا به داد حکومت رسید و طرح سرنگونی ج.ا. را ناکام گذاشت!

بخش دیگری از این سخنرانی، تکرار وعده‌هایی بود که او در سال ۹۶ برای جلب آرای مردم، در بوق و کرنا کرد تا در فردای انتخابات، به پاپوس رهبر و برادران سپاه برود و با پشت کردن به مردم، به ریش ۲۴ میلیون رای دهنده بخندد.

ضرورت داشتن کانال‌های خصوصی تلویزیونی، خروج سپاه از اقتصاد و سیاست، حذف موانع در مقابل کارآفرینان، ضرورت تشکیل احزاب نیرومند و حزبی کردن انتخابات و…بخش‌های دیگری از وعده‌های او بودند که در این مانیفست هم تکرار شده‌اند. جدای از اینها، حسن روحانی دو نکته مهم را در سخنرانی خود گنجاند که نشانه نگاه جاسوس‌پرور، امنیتی و ابزارپنداری اهالی دانش و فن هستند.

او بدون کوچکترین اشاره‌ای به نظام مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه که چیزی جز گوسفندپنداری مردم، از دانشمند تا کاسب، معلم و کارگر نیست، و بحران‌های متعددی که کشور را در معرض فروپاشی قرار داده‌اند، با تاکید بر تغییر ماهیت جنگ‌ها و نقش برجسته تکنولوژی مدرن و هوش مصنوعی، خواستار تغییر سیاست‌ها به گونه‌ای شد که دانشمندان ایرانی به جای مهاجرت به خارج، مجددا به ایران باز گردند.

عزیمت از نقطه نیاز به علوم فوق مدرن معاصر در جنگ، امنیت و دفاع، به جای نگاهی اجتماعی و اقتصادی به مقوله مهاجرت و فرار مغزها، دراین صحبت‌ها اصلا تصادفی نبوده است. اقتضای طبیعت این مردِ پستوهای امنیتی نظام، این است که همه را ابزار دست «نخبه-پخمگان امنیتی» از نوع خودش بپندارد. او در بخش بعدی سخنانش، این نگاه مردم‌ستیز و امنیتی را برملا کرده، می‌گوید:

«دستگاه اطلاعاتی‌ای قدرتمند است که پشتیبان آن ۹۰ میلیون جمعیت باشند. همه به او کمک کنند و خبر و اطلاعات بدهند. آنکه در سال شصت و شصت و یک توانستیم در برابر توطئه‌هایی علیه جمهوری اسلامی ایران موفق باشیم، مردم بودند که به صحنه آمدند. با چنین دستگاه اطلاعاتی ما می‌توانیم بسیاری از نقاط ضعفی که وجود دارد را جبران کنیم!»

روحانی اصلا به روی مبارک نمی‌‌آورد که نفوذ در دستگاه‌های امنیتی در بالاترین سطوح صورت گرفته و این برادران سردار ایشان هستند که به دلایل مختلف، به جاسوسی مشغول شده‌اند و در‌های سازمان‌های امنیتی را به روی موساد چهار طاق باز گذاشته‌اند و نه کارگر افغانستانی و بقیه مردم ایران که برای کشف جاسوس، نیاز به خبرچینی علیه یکدیگر داشته باشند.

خمینی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ طی یک سخنرانی خشم آلود، مردم را به همکاری در کشف عناصر ضد انقلاب فراخواند و تاکید نمود که حتی باید تخلفات اعضای خانواده خود را هم گزارش کنند و از هیچکس چشم پوشی نکنند. حالا شاگرد وفادار او ضمن یاد کردن از تجارب آن سال‌ها، خواستار سازمان اطلاعاتی ۹۰ میلیونی می‌شود. او آنچنان شیفته این ایده هپروتی خود است که می‌خواهد کل ۹۰ میلیون نفر را، از کودک شیرخوار تا پیر زن ۱۰۰ ساله را به عضویت سامانه اطلاعاتی در آورد! او از خود نمی‌‌پرسد که اگر همه این ۹۰ میلیون نفر قرار است که برای نظام خبرچینی کنند، سوژه خبر رسانی را باید از کجا بیاورند؟ مضحک اما این است برنامه کسی که برای رهبری آینده کشور شال و کلاه کرده است و بر این متن ۹۰ میلیون نفری که قرار است شب و روز علیه یکدیگر جاسوسی کنند، از متفکران و دانشمندان ایرانی دعوت می‌شود که به ایران بر گردند تا لابد حزب‌الله محل، با ورق، عرق و کاندوم به خانه‌هایشان هجوم ببرد و بابت جاسوس‌بگیری جایزه بگیرد.

حسن روحانی یک بار در ۱۳۹۶، برای کسب رای مردم، وعده‌های بسیاری داد. اما به هیچ یک وفادار نماند و نه تنها وفادار نماند، بلکه دست به آدم فروشی زد. همه آنها را که به خاطر تجمیع پول، سلاح، اطلاعات، دانشگاه و رسانه در نهاد سپاه، فاسد خوانده بود، یک شبه برادر و فرزند ملت نامید و در ۱۳۹۸ برای کشتار فرزندان بی‌گناه مزدم که علیه گرانی بنزین به خیابان آمده بودند، با زهر خند مضحکش، فرمان تیر داد. حالا او با ایده سازمان اطلاعات ۹۰ میلیونی، می‌خواهد ردای رهبری به تن کند. در عصر انفجار اطلاعات، او روی کم حافظگی مردم ایران، بیهوده حساب باز کرده است!



نظر خوانندگان:


■ اینها همه هفت خط و وابسته و ساخته شده دالان‌های پیچیده امنیتی اطلاعاتی هستند. کل سپاه پاسداران از بی‌سوادترین بی‌استعدادترین و پخمه‌ترین آدم‌ها هستند و ظرفیت شکل گرفته فکری و شخصیتی شأن در حد یک لیوان در باران است ولی عده‌ای از اینها مانند بخش بزرگی از خط امامی‌ها از جمله این حسن روحانی به شدت متظاهر و فاسد و لافزن و پدیدآورنده مافیاهای هزار چهره فاسد ج.ا ننگین هستند. اینها را رفسنجانی جنایتکار شخصا برای آموزش و پروژه بازیهای موازی بکار گرفت. این توهم توطئه نیست خاطرات سری دوم رفسنجانی نکات ظریف کلیدی دارد. متاسفانه علیرغم تلاش ها و پیگیری‌های صورت گرفته، پراکندگی و آشفتگی به قدری زیاد است که چنین افراد معلوم‌الحال و بد سابقه فاسد و بی‌وطنی بی‌شرمانه خود را منتقد وضع موجود جا بزند.
میکده چون به باد شد، دعوت من به باده کرد
روغن ریخته ست کاو نذر امامزاده کرد
آنکه سواره آن همه نقشه پیاده کرده بود
این دم سرنگون شدن یاد من پیاده کرد(شهریار)
با احترام علی روحی


■ حرف‌های مشابهی را قالیباف در رابطه ۹۰ میلیون نفر به زبان آورد، لزوماً به معنی دعوت مردم به جاسوسی علیه یکدیگر نیست، می‌تواند و به باور من تلاش برای ترمیم شکاف دولت ملت باشد. روحانی و قالیباف می‌گویند مردم اگر حکومت را قبول داشته باشند با آن همراهی می‌کنند، تبعیض مانع اصلی در برابر وفاق بین مردم و حکومت است. اینکه روحانی بتواند شکاف دولت ملت را از بین ببرد باید منتظر بود و دید ولی تا آن زمان مردم همچنان با حاکمان احساس بیگانگی خواهند کرد و همچنان بخش بزرگی از جوانان از اصطلاح اشغالگر در مورد حکومت استفاده خواهند کرد.
حسینی


■ توضیح دوستانه به آقای حسینی گرامی، آیا احتمال دارد جمهوری اسلامی با تغییرات تدریجی به سمت یک دیکتاتوری ملی پیش رود؟ هرگز. این یک جواب احساسی نیست و داده‌های منطقی دهه‌های اخیر آنرا ثابت می‌کند. مهمترین فاکتور رشد سرطان گونه فساد در داخل سیستم آنهاست. پدیده‌ای که دیکتاتوری جمهوری اسلامی را از چین و شوروی (بطور نسبی) متمایز می‌کند.
با احترام، پیروز.





iran-emrooz.net | Thu, 14.08.2025, 20:36
زکریا زبیدی: نماد مبارزه و ناامیدی فلسطینیان

برگردان: جمشید خون‌جوش

گزارش زیر از نیویورک تایمز، تصویری از زندگی پیچیده زکریا زبیدی یکی از شناخته‌شده‌ترین زندانیان فلسطینی که فوریه امسال از زندان اسرائیل آزاد شد، ارائه می‌دهد: از یک مبارز مسلح و رهبر شبه‌نظامی، تا هنرمندی فرهنگی و زندانی سیاسی، که همه تلاش‌هایش با حس ناکامی و بن‌بست فلسطینی‌ها در برابر اشغالگری اسرائیل همراه بوده است.
او که پس از آزاد شدن از زندان با استقبال گسترده فلسطینی‌ها روبه‌رو شد، در گذشته رهبر یک گروه شبه‌نظامی فتح در جنین بود و بعدها با تئاتر و فعالیت‌های فرهنگی تلاش کرد رویکردی مسالمت‌آمیزتر برای مقابله با اشغال اسرائیل پیدا کند. زبیدی در سال ۲۰۱۹ دوباره زندانی شد و در ۲۰۲۱ برای مدتی کوتاه از طریق تونلی از زندان فرار کرد؛ هرچند چند روز بعد دستگیر شد. این فرار جایگاه اسطوره‌ای او را در جامعه فلسطینی تثبیت کرد، اما نتیجه‌ای ملموس نداشت و شرایط زندانیان فلسطینی را نیز سخت‌تر کرد.
زکریا زبیدی پس از آزادی از زندان با دیدن ویرانی‌های کرانه باختری و غزه و مرگ پسرش به علت بمباران‌های اسرائیل، به شکلی از «نماد مبارزه و ناامیدی فلسطینیان» تبدیل شده است. او، با یک دوگانگی که همواره در اظهاراتش وجود دارد، معتقد است نه مقاومت مسالمت‌آمیز و نه خشونت توانسته یا خواهد توانست اسرائیل را وادار به عقب‌نشینی کند، چرا که اسرائیل قدرتمند است و خواهان همکاری نیست. با این حال، او از جست‌وجوی راه‌حل دست نکشیده و پس از آزادی تحصیل در مقطع دکترای «مطالعات اسرائیل» در دانشگاه بیرزیت را آغاز کرده است تا پیچیدگی‌های این درگیری را بهتر درک کند.

یک فلسطینی که یک گروه مسلح، یک تئاتر و یک فرار از زندان را رهبری کرد

زکریا زبیدی، الهام‌بخش فلسطینی‌ها و باعث وحشت اسرائیلی‌ها بود. او که اخیراً در جریان یک آتش‌بس از زندان آزاد شد، اکنون درباره دستاورد شیوه‌های متعدد زندگی خود دچار تردید شده است.

هنگامیکه زکریا زبیدی در ماه ژانویه به طور ناگهانی از زندان اسرائیل آزاد شد، این لحظه‌ای نادر و کوتاه از شادی برای فلسطینی‌ها بود.

صدها نفر در رام‌الله، شهری فلسطینی در کرانه باختری اشغالی، برای استقبال از زبیدی پس از آزادی از زندان گرد آمدند و او را همچون قهرمانی بازگشته تشویق کردند. هنگام برداشتن نخستین گام‌های آزادی، جمعیت نام او را فریاد می‌زد و برخی او را بر روی شانه‌هایشان بلند کردند. کودکی یک قوطی کوچک از ژل مو را در دست داشت که زبیدی شش سال پیش، قبل از زندانی‌ شد، به او داده بود. وطن ابو الرب، ۱۱ ساله، گفت: «می‌خواستم به عمو زکریا نشان بدهم که آن را نگه داشته‌ام، و فقط حالا که او آزاد شده از آن استفاده خواهم کرد.»

زبیدی، ۴۹ ساله، شناخته‌ شده‌ترین زندانی فلسطینی است که در جریان یک آتش‌بس کوتاه‌مدت در غزه در اوایل امسال، در ازای گروگان‌های اسرائیلی آزاد شد. در اوایل دهه ۲۰۰۰، او با رهبری یک گروه مسلح وابسته به فتح ــ رقیب سکولار حماس ــ الهام‌بخش فلسطینی‌ها و مایه هراس اسرائیلی‌ها شده بود.

او چند سال بعد، زمانی که از مبارزه مسلحانه دست کشید و به راه‌اندازی یک تئاتر کمک کرد، توجه جهانیان را به خود جلب نمود. یک دهه بعد که دوباره زندانی شد، با فرار کوتاه‌مدت از زندان از طریق یک تونل ــ پیش از آنکه چند روز بعد دوباره دستگیر شود ــ افسانه شخصی‌اش را تثبیت کرد.

اکنون، ماه‌ها پس از آزادی، زبیدی به نماد چیز دیگری تبدیل شده است: حس ناامیدی‌ای که در زندگی فلسطینی‌ها رسوخ کرده است. او اخیراً در یک گفت‌وگو با نیویورک تایمز ــ نخستین مصاحبه مهمش به‌عنوان یک فرد آزاد ــ گفت که احساس می‌کند زندگی‌اش به‌عنوان یک مبارز، یک رهبر تئاتر و یک زندانی، در نهایت بی‌ثمر بوده است. به گفته او، هیچ‌کدام از این تلاش‌ها به تشکیل یک کشور فلسطینی کمک نکرده و شاید هرگز هم نکند.

زبیدی در مصاحبه‌ای در رام‌الله گفت: «ما باید ابزارهای‌مان را بازنگری کنیم.» او پرسید: «ما یک تئاتر راه انداختیم و مقاومت فرهنگی را امتحان کردیم ــ چه نتیجه‌ای داشت؟ سلاح را امتحان کردیم، تیراندازی کردیم. هیچ راه‌حلی وجود ندارد.»

انگار برای اثبات حرفش، زبیدی چند دندان مصنوعی را از دهانش بیرون آورد و دهانی کاملاً بی‌دندان را نشان داد. زبیدی گفت که دندان‌ها و فکش در دوران زندانی بودن اخیرش شکسته است. او در زمان حمله حماس به اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳، در بازداشت بود و به گفته خودش، در هفته‌های بعد از آن بارها توسط نگهبانان زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفت. توصیف‌های او از این رفتار، مشابه شهادت‌های دست‌کم ۱۰ زندانی دیگر در اسرائیل از زمان آغاز جنگ بود که با نیویورک تایمز مصاحبه کرده بودند.

سرویس زندان‌های اسرائیل در بیانیه‌ای اعلام کرد که «از ادعاهای مطرح شده آگاه نیست و تا جایی که ما می‌دانیم، چنین اتفاقاتی رخ نداده است.»

زبیدی که در زندان از رسانه‌ها قطع ارتباط شده بود، پس از ۱۶ ماه جنگ، بیرون آمد و دید که غزه در اثر ضدحمله اسرائیل ویران شده است. او دریافت که بخش‌های بزرگی از جنین، زادگاهش در شمال کرانه باختری، در حملات اسرائیل تخریب و خالی از سکنه شده است. خانه خودش ــ که در منطقه‌ای محصور شده توسط ارتش اسرائیل قرار دارد ــ غیرقابل دسترسی بود. پسر ۲۱ ساله‌اش، که او هم یک مبارز بود، در حمله هوایی اسرائیل کشته شده بود. به نظر می‌رسید که در همه جبهه‌ها، راهبردهای فلسطینی‌ها در حال شکست خوردن است.

«اما راه‌حل چیست؟» زبیدی پرسید. «من هم همین سوال را از خودم می‌پرسم.»

زبیدی به‌عنوان یک مبارز در دوران جوانی، هدف و مأموریت روشنی داشت.

پس از فروپاشی مذاکرات صلح در اوایل دهه ۲۰۰۰، او به یک گروه شبه‌نظامی در جنین پیوست، با این باور که این بهترین راه برای دستیابی به حاکمیت فلسطین است. جرقه فوری برای این تصمیم، بازدید تحریک‌آمیز یکی از رهبران اسرائیل ــ همراه با صدها افسر پلیس ــ از یک مجموعه مسجد مهم در اورشلیم بود که بر روی بقایای معبد باستانی یهودیان ساخته شده است. این اقدام باعث بروز اعتراضات و ناآرامی‌ها در مناطق عرب‌نشین اسرائیل شد و سرکوب مرگباری از سوی اسرائیل را به دنبال داشت که زبیدی را به‌شدت شوکه کرد.

با شدت گرفتن اعتراضات و تبدیل آن به یک قیام مسلحانه که به نام انتفاضه دوم شناخته شد، زبیدی به گردان شهدای الاقصی، یکی از گروه‌های مسلح عمده وابسته به فتح در جنین، پیوست و به سرعت در رده‌ها ارتقا یافت تا اینکه به رهبر آن تبدیل شد.

برای اسرائیلی‌ها، زبیدی یک تروریست بود. فلسطینی‌ها در طول پنج سال انتفاضه، حدود ۱۰۰۰ اسرائیلی را کشتند، زیرا این قیام از اعتراضات خیابانی به بمب‌گذاری‌ها و تیراندازی‌ها علیه اتوبوس‌ها، کلوب‌های شبانه، هتل‌ها و کافه‌های اسرائیلی تغییر ماهیت داد. زبیدی هرگونه دخالت مستقیم در قتل را رد می‌کند، اما متهم بود که دستور چندین حمله، از جمله تیراندازی به دفاتر یک حزب سیاسی که به کشته شدن چند نفر انجامید، را صادر کرده است. در نهایت، او با ۲۴ فقره اتهام ــ عمدتاً مرتبط با خشونت ــ روبه‌رو شد، اما پیش از صدور حکم، آزاد گردید.

بلا آوراهام، همسر یکی از قربانیان آن حمله، پس از آزادی زبیدی به رسانه‌های اسرائیلی گفت: «آزادی او خطرناک است. انتظار دارم دولت او را تا آخرین روز عمرش تعقیب کند.»

اما زبیدی برای فلسطینی‌ها یک مبارز آزادی بود که رهبری دفاع از سرزمین فلسطین در برابر یک ارتش اشغالگر را بر عهده داشت. اسرائیلی‌ها در طول انتفاضه دوم حدود ۳۰۰۰ فلسطینی را کشتند. زمانی که ارتش اسرائیل در سال ۲۰۰۲ به جنین یورش برد و بخش زیادی از محله زبیدی را ویران کرد، او یک گروه مسلح را رهبری می‌کرد که تلاش داشت این حمله را دفع کند. او پس از حضور در مستندی با نام «فرزندان آرنا» که بخشی از این فعالیت‌های شبه‌نظامی را روایت می‌کرد، توجه جهانیان را به خود جلب کرد.

در یکی از صحنه‌های به‌یادماندنی، فیلم‌سازان مشاجره‌ای درباره تاکتیک‌های چریکی بین زبیدی و یکی از همرزمانش، علا صباغ، را ثبت کردند. زبیدی با پنهان شدن در خرابه‌ها از حمله ارتش اسرائیل جان سالم به در برد و از تصمیم صباغ برای زنده ماندن از طریق تسلیم شدن به سربازان، ناخشنود بود.

زبیدی به دوستش با افتخار گفت: «من هرگز خودم را تسلیم نمی‌کنم. هرگز!» او بعدتر اضافه کرد: «ترجیح می‌دهم بمیرم.»

با گذر زمان، زبیدی رویکردی پیچیده‌تر و چندلایه‌تر را برای مقابله با اسرائیل در پیش گرفت. زمانی که رهبران اسرائیلی و فلسطینی تلاش می‌کردند آرامش را بازگردانند، اسرائیل در سال ۲۰۰۷ به صدها مبارز ــ از جمله زبیدی ــ پیشنهاد عفو داد، به شرط آنکه سلاح‌های خود را کنار بگذارند.

زبیدی این پیشنهاد را پذیرفت و در آن زمان مصاحبه‌هایی گفت که انتفاضه شکست خورده است. او تمرکز خود را به تئاتری معطوف کرد که به تازگی با همکاری یک بازیگر چپ‌گرای اسرائیلی و یک فعال سوئدی تأسیس کرده بود. تئاتر آزادی در جنین کارگاه‌های نمایش برای جوانان شهر برگزار می‌کرد ــ برنامه‌ای که همچنان ادامه دارد ــ و اقتباس‌هایی از آثاری مانند «در انتظار گودو» و «قلعه حیوانات» را روی صحنه می‌برد.

زبیدی هیچ نمایشی را کارگردانی نکرد، اما حضور او در مدیریت تئاتر به محافظت از آن در برابر مخالفت برخی از ساکنان محافظه‌کار جنین کمک میکرد.

زبیدی گفت که هدف نهایی‌اش همچنان پایان‌دادن به اشغال اسرائیل بوده است، اما مشارکتش در تئاتر نشان‌دهنده رویکردی تحول‌یافته برای رسیدن به این هدف بوده است. هدف او کنار گذاشتن یا جایگزین کردن فعالیت مسلحانه فلسطینی نبود، بلکه ایجاد یک پشتوانه فکری و فرهنگی برای آن بود.

او با اشاره به خود به صورت سوم شخص گفت: «رسانه‌ها گفتند زکریا از مبارزه مسلحانه به مبارزه فرهنگی روی آورده.» سپس اضافه کرد: «اما موضوع این نیست که این یکی باشی یا آن دیگری. چطور درِ تئاتر را باز کردم؟ با تفنگم آنرا شکستم.»

اسرائیل با متهم کردن او به نقض شرایط عفو، در سال ۲۰۱۹ او را دوباره دستگیر کرد و زمینه را برای به‌یادماندنی‌ترین ماجراجویی‌های او فراهم ساخت. در سال ۲۰۲۱، زمانی که در انتظار محاکمه بود، زبیدی از سلول خود از طریق تونلی به طول ۳۲ یارد که گروهی از همبندی‌های او از سرویس بهداشتی سلولشان حفر کرده بودند، گریخت.

اگرچه هر شش زندانی فراری ظرف چند روز دوباره دستگیر شدند و زبیدی به خاطر این فرار محکوم گردید، اما تلاش آن‌ها برای آزادی، توجه و هیجان فلسطینی‌ها را برانگیخت و جایگاه اسطوره‌ای زبیدی را تثبیت کرد. تا پیش از آنکه بمباران اسرائیل منطقه را ویران کند، دیوارنگاره‌های یادبود این فرار، در مکان‌هایی تا دورترین نقاط، مانند شهر غزه، دیده می‌شد.

با این حال، زبیدی با همان دوگانگی همیشگی به این فرار نگاه می‌کند و آن را هم ضروری و هم زیان‌آور می‌داند. او گفت: «برای من غیرممکن بود که در زندان باشم و به دنبال آزادی نباشم. یک زندانی که به فکر فرار از زندان نباشد، شایسته آزادی نیست.»

به گفته خودش، او به مدت ۱۰ دقیقه در تونل گیر کرد و یکی از هم‌بندی‌ها مجبور شد او را بیرون بکشد. او گفت وقتی سرانجام نسیم گرم شب را روی پوستش احساس کرد، این حس مانند «آزادی‌ای بود که در رگ‌هایم جاری می‌شد.» با این حال، او گفت که این فرار در نهایت دستاورد چندانی نداشت.

زبیدی گفت که از همان ابتدا می‌دانست این ماجرا یا به مرگ ختم می‌شود یا به دستگیری دوباره، و همین‌طور هم شد: چند روز بعد، پلیس اسرائیل او را در حالی یافت که در یک کامیون پنهان شده بود.

این ماجرا باعث شد تا مسئولین زندان‌های اسرائیل شرایط سخت‌تری را بر زندانیان فلسطینی تحمیل کنند و خود زبیدی نیز به سلول انفرادی منتقل شد.

این نتیجه برای زبیدی، نمونه‌ای است از بن‌بستی که همه فلسطینی‌های مخالف اسرائیل چه از راه‌های مسالمت‌آمیز و چه از راه‌های خشونت‌آمیز، با آن روبه‌رو هستند.

انتفاضه نتوانست اسرائیل را وادار به عقب‌نشینی کند. اما تشکیلات خودگردان فلسطین ــ نهاد نیمه خودمختاری که با اسرائیل برای اداره شهرهای فلسطینی در کرانه باختری همکاری می‌کند ــ نیز با رویکرد مسالمت‌آمیز خود نتوانسته به تشکیل یک کشور فلسطینی دست یابد.

برای بسیاری از اسرائیلی‌ها، علت این است که تشکیلات خودگردان بیش از حد غیر صادق، ناتوان و ضعیف است و نمی‌توان برای تشکیل یک کشور به آن اعتماد کرد.

اما زبیدی می‌گوید، این اسرائیل است که مانع اصلی است ــ آن‌قدر قدرتمند که نتوان با خشونت شکستش داد و آن‌قدر خودخواه که حتی در صورت همکاری واقعی فلسطینی‌ها، آن‌ها را با یک کشور مستقل پاداش ندهد.

او گفت: «نه راه‌حل مسالمت‌آمیز وجود دارد و نه راه‌حل نظامی. چرا؟ چون اسرائیلی‌ها نمی‌خواهند چیزی به ما بدهند.» زبیدی نتیجه‌گیری کرد: «ما را نمی‌توان از اینجا بیرون کرد، و ما نیز هیچ ابزاری برای بیرون کردن آن‌ها نداریم.»

با این حال، او جست‌وجوی پاسخ را رها نکرده است. به گفته خودش، پس از آزادی، تحصیل در مقطع دکترای دانشگاه بیرزیت، یکی از دانشگاه‌های پیشرو فلسطین، را آغاز کرده است تا بتواند پیچیدگی‌های این درگیری را بهتر درک کند. موضوع تحقیق؟ «مطالعات اسرائیل».


گزارشگران: پاتریک کینگزلی و فاطمه عبدالکریم
گزارش از رام‌الله، کرانه باختری





iran-emrooz.net | Mon, 11.08.2025, 9:31
احساس شرم جمعی

داریوش مجلسی

نیمه‌های اگوست، در دو یا سه نشریه پر تیراژ یومیه صبح هلند، رشته گزارش‌هایی از سوی سازمان ملل و صلیب سرخ منتشر گردید که سرمقاله آن، اشاره به سرنوشت انسان‌هایی داشت که در یک بیابان بی‌آب و علف، در زیر آفتاب سوزان و گرمای چهل درجه و بدون سایه، از جمله تعداد زیادی زن و اطفال خردسال، بدون نان و آب رها شده‌اند. طبیعتا با خواندن این سرمقاله فکر من متوجه غزه گردید و احتمال کمی هم می‌دادم که شاید سودان باشد، چون آنجا هم یک فاجعه انسانی وسیع در حال شکل‌گیری می‌باشد.

خواندن مقاله را که آغاز کردم ناگهان چشمم افتاد به دو کلمه “اسلام قلعه” نقطه مرزی بین ایران و افغانستان. صلیب سرخ بین‌المللی اعلام خطر نموده بود که هر روز هزارها افغانستانی با اتوبوس به آنجا آورده می‌شوند که از آنجا روانه افغانستان شوند. صلیب سرخ بین‌المللی و هلال احمر ایران و افغانستان علنا اعلام نمودند که از عهده رسیدگی، تغذیه و درمان این تعداد وسیع (بیش از یک ملیون از اول امسال) بر نمی‌‌آیند و تقاضای کمک و یاری از سازمان‌های بین‌المللی نموده‌اند که متاسفانه توجه زیادی به این کمک‌خواهی تا کنون نشده.

بر طبق آمار این دو سازمان بین‌المللی حدود چهار میلیون افغانستانی بدون اجازه اقامت قانونی ساکن ایران هستند. در میان افغان‌های اخراجی نیز تعداد زیادی خانواده به چشم می‌خورند که سال‌های اقامتشان در ایران طولانی تر از دوران اقامتشان در افغانستان می‌باشد و دارای کسب و کار و زندگی مرفه بودند و الآن باید با دست خالی به کشورشان برگردند مضافا به این که تعدادی از این نگون‌بختان زمان ورود به افغانستان مورد آزار و اذیت طالبان قرار گرفته‌اند.

حال علاوه بر نوک تیز انتقاد و سرزنش که باید به سوی رژیم اسلامی ایران نشانه گرفت، اولین سوالی که به ذهن من خطور کرد، چرا من باید خبر این فاجعه چشمگیر انسانی و این اعلام خطر دو سازمان بین‌المللی را، آن هم در نشریات هلندی بخوانم. طبیعی است از رژیمی که قتل و آدم‌کشی با خونش عجین شده نمی‌‌توان انتظار داشت که جنایت خودش را علنا اعلام دارد.

من به جز، یکی دو بار، در ایران امروز، گزارشی یا خبری از عمق فاجعه‌ای که در حال وقوع است، در نشریات فارسی زبان نخواندم حتی از رادیو تلویزیون‌های فارسی‌زبان هم از زنگ خطر این دو سازمان معتبر بین‌المللی خبری نشنیدم و ندیدم. حالا این امکان وجود دارد که چون من اخبار از رسانه‌های فارسی زبان را تعقیب نمی‌‌کنم، برعکس تصورم رسانه‌ها و نشریاتی در داخل و خارج ایران بوده‌اند که به نوعی زنگ خطر ، درباره یک فاجعه انسانی که در اسلام قلعه، و به‌طور یقین، نقاط دیگر در حال شکل‌گیری می‌باشد را به صدا در آورده باشند. شاید هم چون من در یک کشور کوچک، دورافتاده از وطن، قرار دارم صدای زنگ خطر دل‌تشویشان، را نشنیده‌ام. واقعیت اینجاست که سازمان ملل و زیرمجموعه‌های آن و همچنین صلیب سرخ بین‌المللی، اطلاعیه‌ها و اعلام خطرهای خود را بطور گزینشی، برای یک یا دو نشریه در کشور کوچک هلند ارسال نمی‌‌کنند، بلکه مانند همیشه از طریق کانال‌های شناخته شده‌شان ندا‌هایشان را منتشر می‌کنند. حالا سوال اینجاست چرا این اطلاعیه‌های بین‌المللی در نشریات (به عنوان مثال) هلند انتشار پیدا می‌کنند ولی در ایران نه؟

دوستان عزیز، هرچه کوشش می‌کنم دلایل موردنظرم را بالا پایین کنم تا شاید یک دلیل، یا بهتر بگویم، یک بهانه منطقی برای برائت هموطنانم از یک خطای اخلاقی بیابم، دلیلی نمی‌یابم. به احتمال زیاد وقوع این فاجعه فقط در اسلام قلعه نیست. آیا وجدان خودمان، در عالم تنهائی را چگونه مورد خطاب قرار می‌دهیم وقتی هزاران طفل خردسال همراه مادرانشان، در گرمای بیش از چهل درجه و آفتاب سوزان، بدون کوچکترین سایه، و نبود آب و غذا، در حال (بدون اغراق) جان کندن تدریجی می‌باشند و این خبر در صحنه سیاسی و اجتماعی داخل و بیرون کشورمان کوچکترین انعکاسی نداشته. فقط تعدادی از اصلاح‌طلبان (به عنوان مثال زیدآبادی) اشاره ضعیفی به این فاجعه نمودند. اجتماع مونیخ و سایر اجتماعات متعلق به گرایش‌های مختلف، که تقریبا همزمان با وقوع این جنایت گرد هم آمدند، در این سکوت، شریک جرم، می‌باشند.

مسئول ایرانی صلیب سرخ آن منطقه، سامی فخوری، در یک مصاحبه، مطالب دلخراشی را ابراز داشته. افغان‌هایی که یک پاکت نسخه و مدارک پزشکی با خود داشتتند از داروهایی که مبلغش را پرداخته بودند ولی چنان سریع اخراجشان نموده‌اند که قادر به دریافت داروهایشان نبودند. مسئول ایرانی حکایت از زنان بارداری داشت که در اثر گرما، سختی راه و سنگینی بار دچار سقط چنین شده‌اند.

مقصر اصلی جمهوری اسلامی می‌باشد ولی سکوت (البته غیر عمدی) جامعه ایرانی، باید دلیلی برای “احساس شرم جمعی‌مان” گردد. تمام قربانیان این فاجعه مرتکب فقط یک جرم!! شده‌اند: دارا بودن ملیت افغانستانی.

از جمله مطبوعات هلندی که خبر این فاجعه را منتشر کردند، نشریه ” تراو” دوشنبه ۴ اگوست ۲۰۲۵.

داریوش مجلسی، اگوست ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ جناب مجلسی گرامی درود بر شما.
البته هر انسانی که همسر و فرزند و خانواده داشته و یا تنها انسان باشد، تنها با دیدن تصویر گویا و تلخی که دوستان ایران امروز آگاهانه و هنرمندانه در سایت گذاشته‌ و زیور نوشتار شما ساخته‌اند، بویژه درباره‌ی هم‌تباران افغانستانی که به من نیز از نگر تباری و تاریخی نزدیک هستند، دلش به درد می‌‎آید و نمی‌تواند ناراحت، و به تعبیر زیبای خود فارسی زبانان افغانستان «خون جگر» نشود. اما در شرایط دشواری که ایرانیان بویژه در درون کشور دارند و علت تیره روزی آنها یعنی دولت مسلمان اصلاح‌طلب و اصولگرای جمهوری اسلامی و نیز عامل اصلی تیره روزی مردم افغانستان یا اسلامگرایان جهادی طالبان کاملاً شناخته شده هستند، من نمی‌فهمم چرا شهروندان و روشنفکران ایران آنهم اپوزیسیون ایرانی باید «احساس شرم جمعی» کنند. آنهم در شرایط که دوستانی مانند خود شما و پشتیبانان به اصطلاح «محور مقاومت» ارتجاعی و یا شرارت، شب و روز به نام مردم مظلوم غزه آب به آسیاب تروریزم حماس می‌ریزند.
چرا آنها فراموش می‌کنند که در جهان جاهایی مانند خوزستان، کردستان و سیستان و بلوچستان هم وجود دارد که آنها هم آب خوردن ندارند و هر روز گروهی از آنها را در وضعیتی بدتر از یک گوسفند می‌کشند، و هزاران تن از جوانان ایرانی در چند سال گذشته آشکارا با تیر کشته‌اند.
من به اندازۀ شما با مطبواعت جهان آشنا نیستم و چیزی از سپهر ژورنالیسم جهانی بویژه شاخۀ عربی آن نمی‌دانم، اما بسیار خرسند خواهم شد که شما با آشنایی خوبی که با ژورنالیسم جهانی دارید و از همه چیز آگاه هستید، بفرمایید که در سه چهار سال گذشته چند تن از مردم مظلوم غزه و فلسطین و یا روشنفکران عرب، کلامی دربارۀ رنج ایرانیان نوشته و قطره اشکی برای مرهم زخم آنها افشانده‌اند.
سیاهکاری‌های رژیم اسلامی در تلف کردن منابع مالی ایرانیان در آب و نان دادن دست و دل بازانه و اسرافی در سفرهای زیارتی به مشتی بسیجی یا غیر بسیجی عقب مانده و کند ذهن بر من نیز آشکار است. اما کسانی مانند شما که دولت اسراییل را متهم به محاصره و بریدن نان و آب مردم غزه می‌کنند، آیا تلاش کرده‌اید که یک بطری آب به لبان خشک مردمان سیستان و بلوچستان برسانید.
جناب مجلسی، ستم دولت جمهوری اسلامی بر ایرانیان و مهاجرین افغانستان و ربودن مسافران خارجی بر کسی پوشیده نیست. اما مهربانی ایرانیان با هم‌تباران افغانستانی حتا در همین روزها نیز کم نیست. از اینرو پیشنهاد می‌کنم بستۀ «احساس شرم جمعی» را نزد خودتان نگهدارید و یا برای روشنفکران فلسطینی و عرب هم‌اندیش خود بفرستید. گمان می‌کنم بیشتر به درد آنها بخورد تا ایرانیان. دستکم در این زمینه. با پوزش.
بهرام خراسانی ۲۰ مرداد ماه ۱۴۰۴


■ جناب مجلسی با سپاس از همدلی شما نسبت به رنجی که به این شهروندان می‌رود. تمام همسایگانی که با ما پیشینه مشترکی داشتند و می‌توانستند فرصتی باشند برای رشد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی منطقه، با وجود نظام سراسر تبعیض اسلامی چه اصلاح طلب و چه اصولگرا از ایران فاصله گرفتند و هموطنان افغانستانی ما با وجود خدمات و زحمتشان در وطن تاریخی‌شان اینگونه مورد جور و ستم حاکمان اسلامی واقع می‌شوند و کرامت انسانی شان لگد مال می‌شود و متاسفانه عده‌ای مغرض و یا فریب خورده هم به ضرب و شتم آنان بعد از حمله اسراییل پرداختند. باید روی چنین رویکردهایی انگشت گذاشت و به حمایت از این شهروندان عزیز و پاسداری حقوق انسانی شان پرداخت و از یاد نباید برد که این کوچ اجباری در زمان “دولت و رییس جمبور” مورد حمایت شما انجام می‌گیرد. لبه تیز حمله شما باید متوجه این دولت و فرمانده اصلی‌اش برای این جنایت باشد نه روشنفکران یا اپوزیسیون. آنقدر بلا و نکبت از برکت وجود این نظام منجمد در این میهن ما هست که فرصت پرداختن به همه آنها از عهده کسی یا گروهی برنمی‌آید. میهن ما در حال آب شدن است.
با احترام سالاری


■ آقای مجلسی گرامی، آنچه را که برشمردید دردناک است و میپذیرم که شایسته “شرم عمومی”. فقط اضافه کنم که این نشانه‌ها کم نیستند، چه در کشورمان و نسبت به هم‌خویشان افغانستانی چه در جای جای دیگر دنیا، و افسوس که این روندی رو به رشد می‌نماید. هر کدام از وقایع جان‌گدازی که سالهای اخیر در دنیا و منطقه شاهد بودیم می‌توانست در ۲۰ سال گذشته به تنهایی یک بمب خبری و متحرک افکار عمومی باشد. اما امروز متفاوت است، گویی بطور نامرئی کمی داروی بی‌حسی بر وجدان عمومی جهان مالیده شده. ریشه‌یابی بهترین کاریست که امروز باید به آن پرداخت، و این کار فردی نیست، برای اتصال نقاط مهم و ترسیم شکلی از مقطع کنونی جهان مشارکت و تلاش تمامی دلسوزان و پژهشگران لازم است.
در مورد بحران مهاجران افغان‌ها در ایران تنها به این نکته بسنده کنم که مشکل به وجدان فرد و افراد ایرانی بر نمی‌گردد و کاملا بعد اجتماعی دارد. بعنوان شاهدی بر این موضوع در طول جنگ ۱۲ روزه نانوایی‌ها در خطه شمالی ایران به افغان‌ها نان نمی‌فروختند.
دو موضوع در این میان برجسته بود. الف- شاهد هیچ اعتراض جمعی چه موضعی چه در سطح شهری نبودیم. ب- از طرف دیگر افغانستانی‌ها در آن روزها دچار کمبودی بیشتر از ایرانی‌ها نشدند چون آشنایان ایرانی آنها همگی خرید نان را با آنها به اشتراک می‌گذاشتند.
روزتان خوش، پیروز.


■ با سپاس از اظهار نظر، آقایان خراسانی، سالاری و پیروز گرامی، منصفانه باید اذعان کنم، جوابتان نتوانست مرا قانع کند که “احساس شرم جمعی” بی پایه و مبنا یا اغراق بوده. تاریخ درج این هشدار از سوی دو مرجع با اعتبار بین المللی ۲ اگوست بوده، امروز در ۱۳ اگوست بسر می‌بریم و هنوز نه شما و نه این حقیر، انعکاسی از این فاجعه عظیم در رسانه‌های ایرانی داخل و خارج کشور مشاهده نکرده‌ایم.
مواردی را که شما عزیزان در مطلبتان نوشتید به هیچ وجه قابل مقایسه با عمق فاجعه‌ای که در اسلام قلعه هنوز در حال وقوع است نمی‌باشد. هنوز که در حال مطالعه این نوشته هستید، بی‌آبی، گرسنگی، شدت گرما و آفتاب بدون سایه، مطمئنا ضایعات جانی و جسمی ادامه دارد و خواهد داشت. من مقصر اصلی را جمهوری اسلامی میدانم، ولی بی توجهی به این جنایت را از سوی رسانه های ایرانی قابل بخشش نمی‌دانم.
با احترام. مجلسی


■ آقای خراسانی فرمودند که: “بفرمایید که در سه چهار سال گذشته چند تن از مردم مظلوم غزه و فلسطین و یا روشنفکران عرب، کلامی دربارۀ رنج ایرانیان نوشته و قطره اشکی برای مرهم زخم آنها افشانده‌اند.”
سوال من اینست که دوست عزیز و همفکران آقای خراسانی آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند یعنی برای نسل‌کشی که نیتانیاهو در حال انجامش است می‌شود توجیه انسانی و اما و اگر آورد. به دلیلی که روشنفکران عرب و... اشکی برای قربانیان ولایت دجال و مردم‌فریب خامنه‌ای نریخته‌اند باید پرچم اسراییل را به اهتزاز در آورد؟
دوست عزیز می‌شود به ولایت جنایتکار خامنه‌ای و نیتانیاهو و هم‌پیاله‌ای‌هایش هم نه گفت. زیرا راه سومی هم هست که در حال شکل‌گیریست و بخش بزرگی از اسرایلی‌ها و فلسطینی‌ها آن را به پیش می‌برند. انسانیت و حرمت انسانی در بالای قومیت و ملیت و نژاد و مذهب قرار دارد. آن را پاس بداریم و در کنر این دجالان قرار نگیریم.
مسعود


■ جناب مجلسی گرامی، درود بر شما، به نکته و دردی اساسی توجه کرده‌اید و نوری بر آن تابیده‌اید، در مقابلِ مشکل و درد رنج این انسانهای بی‌گناه و بی‌پناه، عکس‌العمل هموطنانمان در ایران و خارج از مرزهای ایران، اصلا قابل توجیه نبوده و نیست، از رنجی که به این مردم تحمیل شده نباید به هیچ بهانه چشم پوشید. در مورد یکی از علل اینکه درد و رنج این مردم و دیگر جنایات جاری در حق مردم سایر نقاط دنیا مثلا همچون بیست سال گذشته توجه نمیشود، گسترش روز افزون راست افراطی در این مدت گذشته می‌باشد.
با احترام اسفندیار جاوید


■ اسفندیار عزیز، گناه را گردن راست افراطی نگذار. در این مورد بخصوص، چپ و راست هر دو مقصرند.
با احترام، مجلسی


■ جناب مجلسی گرامی با عرض ارادت و احترام
احتمالا سوتفاهم شده باشد. من در یک مورد منظورم بود، آن هم تسلط راست بر رسانه‌های جمعی، نه اینکه چپ را عاری از اشتباه نمی‌بینم و یا نمی‌دانم، اتفافا در موارد دیگر من با بخشی از چپ که انها را “چپ محور مقاومت” می‌دانم یا بخش دیگری که بدون توجه به شرایط جامعه و مبارزات دمکراتبک جاری درروز مره مردم، این مبارزات را کم اهمیت یا حتی بی اهمیت می‌بیند، مرز بندی صریح و روشن دارم.
شاد و تندرست باشید / اسفندیار جاوید


■ جناب مجلسی،
من هم احساس شرم می کنم که با افغان‌های نجیب چنین رفتاری شده است. به باور من مشکل از عقده خود بزرگ بینی ما ایرانیان نسبت به همسایگان و بخصوص افغان‌های زحمت‌کش و نجیب است. شما انسان شریفی هستید که به این فاجعه پرداختید. به خودتان زحمت ندهید که دلیلی منطقی برای سکوت ایرانیان بیابید! ما ایرانیان در مقابل همسایگان قلدر و مقابل آمریکاییان و اروپاییان ضعیف و احساس خود کوچک‌بینی می‌کنیم! به باور من، فاجعه‌ای که اتفاق افتاده تنها بر گردن جمهوری اسلامی نیست. همه ما در ایجاد این فاجعه انسانی سهیم هستیم. ما ملت ایران با سکوت خود امکان این فاجعه را فراهم آوردیم. همه ما در زندگی انتخاب می‌کنیم. بی‌تفاوتی هم یک انتخاب است. هم اکنون که این سطور را می‌نویسم بیش از ۲۰ هم وطن بهایی در اصفهان، صرفا به دلیل اعتقاداتشان، با مصادره اموال، منازل، و حتی وسیله نقلیه خود مواجه شده‌اند. حتی حساب بانکی آنان مسدود و معاملاتشان متوقف شده است. آیا خبری کوچک از این خشونت دولتی در جایی گزارش شده است؟ چه بر سر ما انسان‌ها آمده است؟ انفعال در برابر خشونت، فرقی نمی‌کند که چه ملتی و اعتقادی باشد، مسئولیت گریزی است. آفرین بر شما که ساکت نماندید.
با احترام، منیژه


■ منیژه خانم گرامی،
جانا سخن از زبان ما میگویی، چون خودم بچه اصفهان هستم یادم هست بهائی ستیزی در این شهر سابقه قدیمی دارد. کاش مطلبتان را زودتر خوانده بودم و درباره هموطنان بهائی‌مان هم انجام وظیفه میکردم. اینجا باید بگویم آفرین بر شما.
با احترام، مجلسی





iran-emrooz.net | Sun, 10.08.2025, 20:22
اسرائیل و ایران برای یک رویارویی تازه آماده می‌شوند

شاهرخ بهزادی

یک ماه و نیم پس از پایان «جنگ دوازده روزه اسرائیل و ایران» بسیاری بر این باورند که این جنگ در ماه‍ها و یا هفته‌های آینده دوباره آغاز می‌شود. هیچک از اهداف اصلی تعیین شده توسط اسراییل برای آغازِ این جنگ به طور کامل تأمین نشده است. برنامه هسته‌ای ایران خصوصا بمباران سایت فوردو توسط بمب‌های سنگر شکنِ آمریکایی موجبِ خساراتِ قابلِ توجهی به این سایت شده است، ولی این خسارات بر اساس برآورد کارشناسانِ بین‌المللی نمی‌‌تواند مانع از سرگیری دوباره فرآیند غنی سازی اورانیوم در ایران ظرف چند ماه آینده شود. سکوها و ظرفیت موشک‌های کروز و بالستیک ایرانی طی جنگ دوازده روزه آسیب دیده و کاهش یافته است، ولی این آسیب‌ها و کاهشِ شمارِ موشک‌ها قابل ترمیم بوده و کماکان تهدید بسیار مهمی برای اسراییل محسوب می‌شود.

فرانسوا‌هایسبورگ، مشاور در موسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک فرانسه، معتقد است که جنگ دوازده روزه سرنوشت برنامه هسته‌ای ایران را حل نکرده است، اما اسرائیل می‌تواند برای مدتی از«چمن‌زنی» انجام شده، خود را راضی کند. او در یک مقاله تحلیلی در نشریه اقتصادی «لِزاِکو» در پایان جنگ دوازده روزه اسرائیل و ایران، شروع دوباره جنگ را بسیار محتمل دانست. او در این باره نوشت: از آنجایی که برنامه‌ی هسته‌ای ایران نابود نشده است، وقوع یک جنگ جدید در آینده بسیارمحتمل است. می‌توان با اطمینان فرض کرد که روزی یک دولت اسرائیلی، هر دولتی که باشد، «چمن‌زنی دوباره» را ضروری بداند. به خصوص اگر اسرائیل موفق شود محل اختفای ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده با خلوص بالا را در ایران پیدا کند و فرصت نابودی آن پیش بیاید، لحظه‌ای درنگ نخواهد کرد. در همین حال، ایران نیز به نوبه خود تمایلِ خود را برای بازسازی تأسیساتِ تخریب‌شده نشان داده است. بنابراین، از دیدگاه اسرائیل و ایران، می‌توان آن را «روال همیشگی» دانست.

بر اساس تازه ترین گزارشِ هفته نامه فرانسوی «اکسپرس» یک ماه و نیم پس از پایانِ یک درگیری بی‌سابقه و آشکار بین دو قدرت بزرگ نظامی در خاورمیانه، هر یک از طرفین در حال فعال کردن برنامه‌های خود برای آماده شدن برای پرده دومِ این جنگ هستند. دالیا شیندلین (Dahlia Scheindlin)، پژوهشگر در اندیشکده آمریکایی سنچری اینترناشنال (Century International) و متخصص افکار عمومی اسرائیل، می‌گوید: «مانعِ روانی حمله‌ی مستقیم بین ایران و اسرائیل در کمتر از دو سال، سه بار فرو ریخته است. این موضوع به این معناست که اکنون همه گزینه‌ها، از جمله از سرگیری خصومت‌ها، روی میز است. افزون بر این، همه می‌دانند که موفقیت‌های [اسرائیل] در ایران قابل توجه بوده است، اما دامنه آنها همچنان محدود بوده است.»

هیچ کس نمی‌‌تواند موفقیت حمله تهاجمی و غافلگیرانه اسراییل علیه ایران را انکار کند. پس از آغار جنگ یک منبع اطلاعاتی اسرائیل فاش کرد که حمله شبانه ۱۳ ژوئن( ۲۳ خرداد ) اسراییل به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران با یک برنامه‌ریزی دقیق اطلاعاتی از ماهها پیش طراحی شده بود. در جریان حمله اسرائیل همچنین مکان دقیق برخی از اهداف استراتژیک، از جمله فرماندهان سپاه و دانشمندان هسته‌ای با دقت تعیین شده بود. یادآور می‌شویم که در حملات اسرائیل دها تن از فرماندهان ارشد نظامی ایران و چندین دانشمند هسته‌ای ایران کشته شدند.

در اولین موج حملات، مراکز راهبردی ایران و مقام‌های ارشد و دانشمندان هسته‌ای ایران هدف قرار گرفتند.حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران، محمد باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، غلامعلی رشید، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء و امیرعلی حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران از جمله فرماندهانی بودند که در جریان حملات روز اول جان خود را از دست دادند. محمدمهدی تهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی و فریدون عباسی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی و چند تن از دانشمندان هسته‌ای ایران از جمله عبدالحمید مینوچهر، احمدرضا ذوالفقاری، امیرحسین فقهی و مطلبی‌زاده در این حملات کشته شدند. رسانه‌های ایران این حملات را اقدامی بی‌سابقه در هدف‌گیری مستقیم چهره‌های کلیدی نظام توصیف کردند.

اسرائیل در موج اولِ حمله همچنین مراکز حیاتی و زیرساخت‌ها را در ۱۲ استان ایران از جمله تأسیسات هسته‌ای در تهران و نطنز، سایت راداری سوباشی در نزدیکی مرز عراق و پایگاه هوایی نوژه در نزدیکی همدان را مورد هدف قرار داد. حملات هوایی اسرائیل در روزهای بعد مراکز نظامی، صنایع موشکی، سکوهای پرتاب موشک وبرخی از صنایع و پالایشگاه‌ها را در برگرفت. کمتر از یک روز بعد، حملات شدید موشکی ایران علیه اسرائیل آغاز شد. برای اولین بار در تاریخِ پیدایش اسرائیل شهرها و مراکز نظامی و صنعتی این کشور مورد حمله قرار گرفت و ظاهرا موجب خرابی‌های بسیاری شد.

به رغم تمامی موفقیت‌های نظامی بدست آمده که بدان اشاره شد، اسرائیل در رسیدن به اهداف اصلی تعیین شده در حمله نظامی خود به ایران کاملاً موفق نبوده است. اهدافِ اصلی اسرائیل در حمله به ایران انهدامِ برنامه‌ی هسته‌ای و ظرفیت موشک‌های کروز و بالستیک ایران بوده است. در مورد اول، اسرائیل حتی نتوانست طی دهها حمله سایت‌های هسته‌ای ایران را که دهها متر زیر زمین قرار دارند را تخریب کند. بدون مداخله آمریکا در بمباران سایت‌های هسته‌ای ایران[١]، می‌توان گفت که عملیات نظامی اسرائیل در این مورد، با موفقیت چندانی روبرو نبوده است. در مورد برنامه موشکی ایران نیز می‌توان به نتیجه گیری مشابهی رسید.

بر خلاف این نظر، فرانسوا‌ هایسبورگ می‌گوید که هدف اسرائیل انهدام کامل برنامه هسته‌ای ایران نبوده است: اسرائیل، اهداف جنگی مشخصی را اعلام کرده بود. آنچه را که گفته بود، انجام داد و آنچه را که انجام داد، بیان کرد. اما، ادعای ریشه‌کنی کامل برنامه هسته‌ای ایران را مطرح نکرد. ما در شرق هستیم، جایی که می‌دانیم همیشه نمی‌توانیم مشکلات را از ریشه حل کنیم. در این حالت، ما از عبارت «چمن‌زنی» Mow the grass برای یادآوری راهی برای حل جزئی یک مشکل لاینحل استفاده می‌کنیم.

از سوی دیگر، اگر موضوع را از دیدگاه تحلیگران نزدیک به مواضع رژیم اسلامی در نظر بگیریم، گزینه شروع مجدد جنگ بین اسرائیل و ایران بسیار محتمل است. در این رابطه، حسین قتیب تحلیلگر مسائل استراتژیک( این تحلیلگر تا کنون ناشناخته بوده است) در تحلیلی در سایت بازتاب، وابسته به محسن رضایی، فرمانده سابق سپاه پاسداران می‌گوید:« به نظر می‌رسد برای مدیریت مرحله‌ی پس از جنگ ۱۲روزه و پیشگیری از بازگشتِ برنامه‌ی هسته‌ای ایران، ایالات متحده و اسرائیل دو گزینه پیش‌رو دارند. گزینه‌ی اول حمله‌ی همه‌جانبه‌ی دوم به منظور تخریب زیرساخت‌های موشکی ایران اعم از زیرساخت‌های تولید و سامانه‌های پرتاب. در این حالت آنها، تاسیسات هسته‌ای ایران را نیز برای اطمینان از نابودی کامل، مجددا مورد هدف قرار خواهند داد.» وی در ادامه می‌نویسد: این گزینه تا زمانی که برنامه موشکی کشور توانایی ضربه متقابل را داشته باشد دارای ریسک بالایی برای آنهاست؛ لذا گزینه دومی نیز مطرح و در کنار آماده‌سازی گزینه‌ی اول در حال پیگیری و عملیاتی شدن است.

او می‌گوید در چارچوب گزینه دوم، آمریکا و اسراییل راهبردی چندلایه را دنبال خواهند کرد: دروهله نخست، عملیات‌های نظامی محدودتر، هوشمندانه و هدفمند برای نابود کردن مقطعی زیرساخت‌های حساس و کارگاه‌های بازسازی سانتریفیوژها و برنامه‌ی موشکی ایران...؛ دوم، کارت دیپلماسی: واشینگتن احتمالا چارچوبی تازه برای مذاکره با ایران پیشنهاد خواهد کرد. چارچوبی که بازگشت حداقلیِ بازرسان آژانس، محدودسازی برنامه موشکی ایران و ایجاد کنسرسیوم غنی‌سازی خارج از ایران را در ازای مشوق‌های ملموسِ نفتی و بانکی و حفظ تحریم‌ها در بر خواهد داشت...؛ و بالاخره، شکل دادن به انزوای کامل منطقه‌ای ایران، ساختار سه لایه گزینه دوم را تشکیل می‌دهند. در سومین لایه، آمریکا به دنبال ائتلافی فراگیر است که از جمله، عربستان، امارات، ترکیه و دولت تازه‌ی دمشق را در بر بگیرد؛ گفت‌وگوی امنیت جمعی در خلیج فارس و شرق مدیترانه می‌تواند فشارهزینه‌های مهار را میان بازیگران توزیع کند و فضا را برای بازگشت نفوذ ایران تنگ‌تر سازد...

در نگاه من در جنگ احتمالی آینده ی اسرائیل علیه ایران، امریکا مستقیماً مشارکت نخواهد کرد، ولی حمایت و پشتیبانی‌های لازم را در زمینه تجهیزات، تدارکات، اطلاعات و دفاع موشکی در اختیارِ اسرائیل قرار خواهد داد.

دلایل عدم مشارکت مستقیم آمریکا در جنگ احتمالی آینده اسرائیل علیه ایران را باید در شکافی جستجو کرد که در بطنِ جنبشِ «ماگا» (MAGA) علیه این جنگ بروز کرده است. دخالت مستقیمِ احتمالی ایالات متحده در درگیری بین اسرائیل و ایران، یک خطر سیاسی برای دونالد ترامپ محسوب می‌شود. در حالی که ایالات متحده و حزب جمهوری‌خواهِ حامی رئیس جمهوری کنونی آمریکا همچنان متحدان سرسخت اسرائیل هستند، بخش عمده‌ای از جنبش «ماگا MAGA » عمیقاً با ایده ورود ایالات متحده به جنگ مخالف هستند.

بر اساس دیدگاه « آمریکا نخست» که از ایدئولوژی «ماگا» (MAGA) سرچشمه می‌گیرد، دخالت ایالات متحده در درگیری‌های خارجی باید صرفاً به مواردی محدود شود که مستقیماً بر منافع آمریکا تأثیر می‌گذارند. مداخله احتمالی ایالات متحده در خاورمیانه، همچنین خاطرات تلخ مداخله آمریکا درعراق و افغانستان در اوایل دهه 2 هزارمیلادی را در اذهان زنده می‌کند.

از جمله چهره‌های برجسته «ماگا» (MAGA) که مخالفت خود را صریحاً با مداخله نظامی آمریکا در ایران ابراز کرده‌اند، می‌توان به استیو بنن (Steve Bannon)، استراتژیست سابق جمهوری‌خواه، تاکر کارلسون (Tucker Carlson)، مجری سابق فاکس نیوز، مارجوری تیلور گرین (Marjorie Taylor Greene)، نماینده کنگره، سناتور جان تون (John Thune)، و چهره‌های تأثیرگذار: چارلی کرک (Charlie Kirk)، جک پوزوبیچ (Jack Posobiec) و کرت میلز (Jack Posobiec)، اشاره کرد. اظهارات این چهره‌های معروف «ماگا» (MAGA) به نحو گسترده‌ای در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده و ده‌ها میلیون نفر آن‌ها را دیده‌اند. به عنوان مثال «استیو بنن» استراتژیست سابقِ دونالد ترامپ در دولت نخست وی ، به رئیس‌جمهوری آمریکا هشدار داد که اجازه اقدام نظامی علیه ایران را ندهد و در صورت پیوستن به اسرائیل در جنگ علیه ایران، ایالات متحده دچار از هم پاشیدگی خواهد شد. شاید همه شما گفتگوی تاکر کارلسون با تد کروز، سناتور ایالت تگزاس را دیده اید. پرسش‌های تند کارلسون در باره جنگ علیه ایران و پاسخ‌های مسخره تد کروز که باعث می‌شود اعتبار این سناتور آمریکایی فرو بریزد.

هوگو دیکسون (Hugo Dixon)، روزنامه نگار معروف خبرگزاری رویترز در گفتگو با «انستیتو مونتین» (اتاق فکر معروف فرانسوی) از شرایطِ دشواری سخن می‌گوید که دونالد ترامپ در باره مداخله در ایران در آن قرار دارد: مداخله آمریکا در ایران در ۲۱ و ۲۲ ژوئن [ بمباران فوردو و سایت‌های اتمی ایران]، دونالد ترامپ را در موقعیت دشواری قرار داد. در بهترین حالت، می‌توان چنین توجیه کرد که این مداخله جنگ نبوده و یک عملیات مقطعی بود که در نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران موفق شد: این امر تندروها را خشنود کرد ولی انزواطلبان را شدیداً ناراضی نکرد. اما این احتمال نیز وجود دارد که برنامه هسته‌ای ایران نابود نشده باشد: در آن صورت، دونالد ترامپ شاید مجبور شود دوباره مداخله کند - که این امر باعث نارضایتی شدید انزوا طلبان خصوصاً اعضای جنبش «ماگا» (MAGA) خواهد شد - یا وضعیت را به همین شکل رها کند، حتی اگر تهران برنامه خود را بازسازی کند – در این صورت، چنین رویکردی باعث نارضایتی شدید تندروها خواهد شد...

از سوی دیگر، اسرائیل شدیدا نگران تهدیدی است که از سوی جمهوری اسلامی زخم دیده می‌تواند این کشور را تهدید کند. آیا در یک جنگ دیگر، اسرائیل قادر خواهد بود تا به اهداف اصلی خود، که همانا نابود کردن برنامه هسته‌ای ایران و موشک‌های بالستیک است، دست یابد؟

در شرایط کنونی به نظر من رسیدن به این اهداف برای اسرائیل بسیار مشکل خواهد بود. نخست اینکه فناوری هسته‌ای در ایران بومی سازی شده و با بمباران شاید مدتی در آن وقفه ایجاد شود، ولی نمی‌‌توان آن را از بین برد. در باره برنامه موشکی، در فقدان تسلیحات هسته‌ای، موشک‌ها، عامل اصلی بازدارندگی و شیشه عمر رژیم اسلامی است، تخریب کلی آنها امکان پذیر نیست، زیرا فناوری ساخت موشک و پهپاد نیز در ایران نهادینه شده است. تنها راه رسیدن اسرائیل به اهداف اصلی اش، مصالحه از طریق مذاکرات بین المللی برای محدود کردن برنامه هسته‌ای ایران و یا تغییر رژیم سیاسی در ایران است. فرانسوا‌هایسبورگ در این باره می‌گوید: هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد در صورت گذار دموکراتیک در حاکمیت سیاسی ایران، مقامات جدید، برخلاف آنچه در آرژانتین یا برزیل اتفاق افتاد، از سلاح‌های هسته‌ای برای مقاصد نظامی صرف نظر کنند. فروپاشی رژیم ملاها «به سبک سوریه» البته می‌تواند منجر به صرف نظر کردن از سلاح‌های هسته‌ای نظامی در این کشور شود، اما این رویکرد نیز قطعی نیست.

کورانتَن پِنارگوئر، فرستاده ویژه هفته نامه فرانسوی اکسپرس در یک گزارش میدانی که این هفته منتشر شد، فضای حاکم بر این کشور را ترسیم می‌کند. ابعاد گسترده خرابی‌های ناشی از موشک‌های بالستیک ایران در شهرهای اسرائیل، از جمله تل آویو، ترس و نگرانی مردم این کشور از آینده، در این گزارش آمده است. اکسپرس همچنین از اوضاع و احوال ایران پس ازجنگ ١٢ روزه گزارش می‌دهد. برگردان بخش‌های عمده این گزارش در زیر آمده است:

زخم عمیقی چهره‌ی درخشان تل‌آویو را شکافته است
کورانتَن پِنارگوئر (Corentin Pennarguear) گزارش خود را از ساحل تل آویو آغازمی کند: در این ماه جولای آفتابی، بسیاری از اسرائیلی‌ها در ساحل طولانی پایتخت اقتصادی خود جمع شده‌اند. دوندگان عرق‌کرده، بازیکنان فوتبالِ یکشنبه و آنانی که در آرامش، حمام آفتاب می‌گیرند، مشاهده می‌شوند. چند متر آن‌طرف‌تر از این «کارت پستال» زیبا دیگر خبری نیست. آنچه می‌بینیم: ساختمان‌های به دو نیم تقسیم شده‌، سقف‌های فرو ریخته و آپارتمان‌ها با خاک یکسان شده‌اند. این خرابی، نتیجه‌ی حمله‌ی موشکی ایران به منطقه‌ی مسکونی هولونِ تل‌آویو در ۱۹ ژوئن، در جریان «جنگ دوازده روزه» بین اسرائیل و ایران است. یک افسر ارشد اسرائیلی از دفتر خود که چند صد متر از محل اصابت موشک فاصله دارد، زمزمه می‌کند: «می‌توانید ببینید که یک موشک بالستیک ایرانی چه آسیبی می‌تواند در تل‌آویو ایجاد کند. ساده است: اگر ایران همچنان یک تهدید وجودی برای کشور ما باشد، ما از آن جلوگیری خواهیم کرد. اگر آنها بخواهند ما را بکشند، ما[ پیش دستی کرده] و زودتر آنها را خواهیم کشت.»

۱ - فضای تهاجمی کماکان فزاینده است
به گفته پنتاگون( وزارت دفاع آمریکا)، حملات اسرائیل و آمریکا در ماه ژوئن گذشته به ایران توانسته تنها چند ماه برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را به تأخیر بیاندازد. این امر باعث شده که تندروها در تل‌آویو خواستار حملات بیشتر به تهران برای “تمام کردن کار” در اسرع وقت شوند. یکی از مشاوران بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، به طور محرمانه گفت: «برای اسرائیل، عدم حمله پیشگیرانه به ایران به منزله خودکشی خواهد بود. خود ایرانی‌ها دائماً تکرار می‌کنند که اسرائیل کشوری به اندازه هیروشیما است و یک بمب اتمی برای محو آن از نقشه جهان کافی است...» رافائل گروسی، مدیر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز هشدار داده که ایران می‌تواند غنی‌سازی اورانیوم را ظرف سه تا چهار ماه آینده از سر بگیرد. در ۱۱ ژوئیه گذشته، بنیامین نتانیاهو اعلام کرد تا قبل از «تصمیم‌گیری در مورد گام بعدی» ۶۰ روز صبر خواهد کرد تا سیر تکامل تهدید هسته‌ای ایران را مشاهده کند.

یکی دیگر از دلایل نگرانی در تل آویو: قابلیت‌های موشک‌های بالستیک ایران است. با کمک سامانه‌های ضد موشکی( گنبد آهنین، سامانه پیکان 2، سامانه فلاخن داوود، سامانه پیکان ۳، و سامانه تاد آمریکا) پدافند اسرائیل توانسته بود حدود ۹۰ درصد از حملات موشکی به خاک اسرائیل را دفع کرد. با این حال، این شبکه دفاعی چند لایه نتوانسته ۱۰ درصد از این حملات موشکی را رهگیری کند. مشکلی که همواره مقامات اسرائیلی را آزار می‌دهد... یک افسر ارشد اسرائیلی اطمینان می‌دهد: «در طول جنگ دوازده روزه، ایران بیش از ۵۰۰ موشک بالستیک به اسرائیل شلیک کرد و اعلام کرده بود که توانایی پرتاپ ۱۰هزار یا حتی تا ۲۰ هزار موشک بالستیک را دارد. باید اکنون اقدام کنیم، اگر دو سال دیگر صبر کنیم تا ببینیم آیا آنها به ما حمله می‌کنند یا نه، آنگاه قادر به دفاع از خود نخواهیم بود. هیچ سیستم دفاع هوایی در جهان قادر نخواهد بود جلوی چنین تعداد زیاد موشک را بگیرد. اگر اکنون وارد جنگ نشویم، بعداً خواهیم مرد، پس بیایید اکنون بجنگیم!»

در این مورد، بی‌اعتمادی و سوءظن اسرائیل بیش از حد است.در طرف مقابل، از زمان آتش‌بس اعلام شده توسط دونالد ترامپ در ۲۴ ژوئن، ایران شاهد افزایش انفجارهایی است که هیچ توضیح منطقی برای ان وجود ندارد. هر روز یک یا دو انفجار، اغلب در مکان‌های استراتژیک مانند پالایشگاه‌ها یا انبارهای نظامی اتفاق می‌افتد. در حال حاضر، رژیم ایران از متهم کردن مستقیم اسرائیل خودداری می‌کند تا به نظریه نفوذ گسترده دشمن به صفوف خود اعتبار بیشتری ندهد.

اما این نشت‌های متعدد گاز، که در گزارش‌های رسمی به تأسیسات قدیمی یا تجهیزات معیوب نسبت داده می‌شود، نمی‌‌توانند صرفاً تصادفی باشند: برخی از مقامات ایرانی که در روزهای اخیر با نشریه نیویورک تایمز مصاحبه کرده‌اند، می‌گویند که دست اسرائیل را در پشت این حوادث می‌بینند. در ماه ژوئن، پس از آتش‌بس، مدیر «موساد» ( سازمان اطلاعات برون مرزی اسرائیل) در یک بیانیه عمومی نادر، به صراحت حضور مأموران این سازمان اطلاعاتی را در ایران تأیید کرد. او گفت: «ما همچنان آنجا خواهیم بود، همانطور که تاکنون بوده‌ایم.» در تل‌آویو، یک ژنرال اسرائیلی با بی‌تفاوتی به ما این چنین پاسخ داد: «اگر موساد [ پشتِ این اتفاقات] باشد، ما نمی‌توانیم هیچ اطلاعاتی در مورد این موضوع داشته باشیم... اما فکر نمی‌کنم ما باشیم.»

رژیم ایران در مواجهه با این تهدید‌ها، دست روی دست نگذاشته است. جمهوری اسلامی که از موفقیت‌های اطلاعاتی اسرائیل که توانسته شمار بسیار زیادی از رهبران نظامی و دانشمندان اتمی این کشور را شناسایی و با اجرای عملیاتی بسیار دقیق از بین ببرد، تحقیر شده است، درحال پاکسازی گسترده در صفوف خود است و همه جا به دنبال جاسوس اسرائیلی می‌گردد. نتیجه: صدها نفر در ایران دستگیر شده‌اند، محاکمه‌های شتاب‌زده آغاز شده و شمار بی‌سابقه‌ای از زندانیان اعدام شده‌اند. سیامک نمازی، تاجر ایرانی-آمریکایی ( زندانی و یا گروگان سابق در ایران)، در مصاحبه‌ای در کنفرانس موسسه خاورمیانه، گفت: «رژیم ایران در همان وضعیتی قرار دارد که صدام حسین در عراق در سال ۱۹۹۱، پس از جنگ خلیج فارس، قرار داشت: کشور را کنترل می‌کند و بر سرکوب گسترده تأکید دارد، اما قادر به کنترل آسمان و در نتیجه دفاع هوایی خود نیست.»

در تهران، سرلشکر امیرحاتمی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، در روز سوم اوت طی سخنانی اطمینان داد که اسرائیل برای ایران همچنان «یک تهدید ۱۰۰ درصدی» است و موشک‌ها و پهپادهای جمهوری اسلامی « در دسترس و همگی آماده عملیات جدید هستند.» از سوی دیگر « اران اتزیون Eran Etzion »، رئیس سابق شورای امنیت ملی اسرائیل، می‌گوید که: «ایرانی‌ها در یک موضع عمیقاً تهاجمی قرار دارند. غرور ملی آنها ضربه جدی خورده است و اکنون درک می‌کنند که راهبرد دفاعی سال‌های اخیر آنها دیگر قابل دوام نیست.»

۲ – تجدید سریع تسلیحات و مهمات
پس از آتش‌بس، بنیامین نتانیاهو برای دیدار با رئیس جمهوری آمریکا به سرعت به سوی واشنگتن پرواز کرد. در این سفر نخست‌وزیر اسرائیل از فرصت استفاده کرد تا اقدام اسرائیل برای نامزدی رسمی دونالد ترامپ برای جایزه صلح نوبل را به وی تقدیم کند. اما مهم‌تر از همه، او درخواست موشک‌های مورد نیاز برای سامانه‌های دفاع هوایی و مهمات پیشرفته را مطرح کرد. در کاخ سفید، دونالد ترامپ با یک چشم بهم زدن و بدون هیچ تردیدی این درخواست را پذیرفت. در همین جال، دونالد ترامپ در پایان ماه ژوئیه به ایران هشدار داد: «ایرانی‌ها سیگنال‌های بسیار بدی، سیگنال‌های بسیار تهاجمی ارسال می‌کنند، آنها نباید این کار را انجام دهند... ما قابلیت‌های هسته‌ای آنها را نابود کرده‌ایم و اگر دوباره این کار را انجام دهند، آنها را سریع‌تر از آنکه بتوانید انگشت خود را تکان دهند، نابود خواهیم کرد.»

ایران نیز برای تأمین تسلیحات مورد نیاز خود، فعال شده است. به گفته چندین رسانه عربی، چین به محض پایان جنگ، سامانه‌های موشک‌های جدید زمین به هوا را به تهران تحویل داده است. همچنین گفته می‌شود که رژیم ایران برای خرید جت‌های جنگنده «جی ١۰ سی» در ازای نفت خام مذاکرات با پکن را از سر گرفته است. «اران اتزیون Eran Etzion » توضیح می‌دهد: «با وجود موفقیت‌های عملیاتی، احساس ناامنی عمیقی در اسرائیل حاکم است. در این جنگ ١٢ روزه ایران موفق شده است خسارات قابل توجهی به خاک ما وارد کند و اسرائیلی‌ها می‌دانند که ایران نه حزب‌الله است، نه حماس و نه حتی سوریه: این کشور یک قدرت منطقه‌ای مهم است که قادر به بازسازی سریع قابلیت‌های نظامی خود است و در حال حاضر با چین برای بهبود فناوری و دفاع هوایی خود همکاری می‌کند.»

۳ - هر یک از طرفین متحدان خود را بسیج می‌کنند
به گزارش «اسرائیل هیوم»، پرتیراژترین روزنامه این کشور، بنیامین نتانیاهو اوایل ماه ژوئیه در دیدار خود با دونالد ترامپ چراغ سبز واشنگتن برای حمله مجدد به ایران در صورت لزوم را گرفته است. این موضوع موجب اطمینان خاطر اساسی برای نیروی هوایی ارتش اسرائیل است که در ماه ژوئن گذشته تقریباً بدون مقاومت در آسمان ایران عمل کرد، اما ذخایر نظامی آن به دلیل جنگ علیه حزب‌الله در لبنان و حماس در غزه به پایان رسیده بود.

در ایران، تلاش‌های بزرگی با جدیت برای بازسازی نیروهای نیابتی در جبهه منطقه‌ای آغاز شده است. پس از دو سالِ فاجعه ‌بار برای متحدانش، تهران در تلاش است تا «محور مقاومت» به شدت تضعیف‌شده خود را دوباره فعال کند: حزب‌الله لبنان و حماس توسط ارتش اسرائیل آسیب‌های جدی دیده‌اند و بشار اسد مجبور شد در دسامبر گذشته رژیم را رها کرده و از سوریه فرار کرد. در نتیجه، در ماه ژوئن، در هنگام جنگ، ایران خود را در برابر اسرائیل تنها یافت.

در هفته‌های اخیر، چندین جلسه بین فرماندهان ایرانی و نمایندگان گروه‌های نیابتی نزدیک به جمهوری اسلامی برگزار شده است. در اوایل ماه ژوئیه در بغداد، حزب‌الله، حوثی‌ها، حماس، جهاد اسلامی، ائتلاف عراقی حشد الشعبی و دو گروه اسلام‌گرای رادیکال مستقر در عربستان سعودی و بحرین با هم دیدار کردند. از زمان این جلسه، خصومت‌ها بین این گروه‌های نیابتی و کشورهایی که در آنها فعالیت می‌کنند از سر گرفته شده است. به عنوان مثال، در لبنان، حزب‌الله از زمین گذاشتن سلاح‌های خود امتناع می‌ورزد و در تلاش است تا فعالیت‌های خود را در جنوب این کشور از سر بگیرد. رویکردی که منجر به حملات تقریباً روزانه اسرائیل در جنوب لبنان شده است.

در اواسط ماه ژوئیه، فرماندهی مرکزی ایالات متحده «سنتکام»، مسئول عملیات نظامی ایالات متحده در خاورمیانه، اعلام کرد که مقامات یمنی ۷۵۰ تن تجهیزات نظامی از ایران که برای حوثی‌ها ارسال شده بود را توقیف کرده‌اند. این تجهیزات شامل: موشک‌های کروز، موشک‌های ضد کشتی و ضد هواپیما و موتورهای پهپاد بوده‌اند. یک منبع نظامی اسرائیلی تأکید کرد: «تهدید از سوی نیروهای نیابتی ایران امروز به لطف تلاش‌های گسترده ما علیه آنها در دو سال گذشته کمتر شده است. اما ما اطلاعات بسیار دقیقی در اختیارد داریم که طرحی برای احیا و تکرار ۷ اکتبر در چند سال آینده در حال آماده شدن است، اما این بار حملات از همه جهات طرح ریزی شده است: با حماس، حزب‌الله، شبه‌نظامیان سوریه و اردن... ما همچنین می‌دانیم که ایران گروه‌های تروریستی را تشویق کرده است تا از طریق مصرعلیه ما اقدام کنند.» دشمنان جدید، بی‌ثباتی جدید: پیچش‌های واقعی جنگ‌ در خاورمیانه شاید تازه آغاز شده است.

———————
[۱] بامداد روز یکشنبه ۲۲ ژوئن، در دهمین روز درگیری‌ها میان ایران و اسرائیل، ایالات متحده تأسیسات هسته‌ای فردو، نطنز و اصفهان را در ایران هدف قرار داد. در حمله به سایت فردو، شش بمب سنگرشکن به وزن ۳۰ هزار پوند که برای نفوذ به تأسیسات زیرزمینی مورد استفاده قرار گرفت. این تأسیسات در عمق ۹۰ متری زیر کوهستان واقع شده است. همچنین، ۳۰ موشک کروز تاماهاک از زیردریایی‌های آمریکایی به‌سوی تأسیسات نطنز و اصفهان شلیک شد.





iran-emrooz.net | Sun, 10.08.2025, 17:41
زنگزور و جمهوری اسلامی!

احمد پورمندی

ملاقات نخست وزیر ارمنستان و رئیس جمهور آذربایجان با هم و با دونالد ترامپ در کاخ سفید و تفاهمات انجام شده، مقدمه اتخاذ تصمیمات اقصادی، سیاسی و ژئوپلیتیک بزرگی در قفقاز جنوبی را فراهم آورد. اگر این تفاهمات به توافقنامه‌های اجرایی و اقدامات عملی منجر شوند، تاثیرات ژرف ژئوپلیتیکی را در منطقه به زیان ایران رقم خواهد زد و ایران برای مدت غیرقابل پیش‌بینی، از ترانزیت صد‌ها میلیارد دلاری کالا و خدمات میان آسیا و اروپا حذف خواهد شد.

به دنبال تفاهمات واشنگتن، مقامات و رسانه‌های ریز و درشت ج.ا.، گویی که از خواب هزاران ساله بیدار شده باشند، با تهدید و پرخاش به استقبال ضربه مرگباری رفتند که ظاهرا ترامپ مبتکر اصلی آن بوده است.

گرچه فعلا ادعای آقایان این است که اجازه نمی‌‌دهند تا ارتباط ایران با ارمنستان قطع شود، اما روشن است که قصد امریکا به عنوان پیمانکار اصلی پروژه کریدور زنگزور، این نیست که حق حاکمیت ارمنستان بر آن را نقض کند و مثلا در مورد مسیر حمل و نقل میان ایران و ارمنستان، به جای این کشور تصمیم بگیرد و تا وقتی ارمنستان نخواهد، تغییری در مسیر‌های حمل و نقل میان دو کشور رخ نخواهد داد.

درد ج.ا. اما، از جای دیگری است. آنها با یک حرکت ترامپ در معرض دو ضربه بسیار سنگین قرار گرفته‌اند: علاوه بر حذف شدن از یک شاهراه تجاری با اهمیت جهانی، آمریکا و اروپا، از طریق تعریف منافع مشترک با ارمنستان و آذربایجان، یکشبه با ما همسایه خواهند شد و این امر شوکی مرگبار بر نظامی وارد می‌کند که بدون آن هم در معرض فروپاشی قرار دارد.

واکنش‌های کسانی نظیر ولایتی، جوانی و سایر کار به‌دستان نظام و زوزه‌های کیهان و بقیه بوق‌های اقتدارگرایان حاکم، نشانگر عجز و درماندگی حکومتی است که نه ایران برایش مهم است و نه درکی از مناسبات قدرت در جهان دارد.

واقعیت آن است که ایران، قفقاز و آسیای میانه به یک حوزه تمدنی با قدمت چند هزار سال تعلق دارند و رشته‌های یک فرهنگ تنومند، ملل و اقوام ساکن در این منطقه پهناور را به یکدیگر پیوند می‌دهند. اصلا مبالغه نیست اگر بگوییم که گوگوش بیش از هر شهر ایرانی در باکو، دوشنبه، سمرقند و بخارا محبوبیت داشت و دارد!

وقتی اتحاد شوروی فروپاشید، در‌های این مناطق به روی ایران گشوده شدند و فرصتی تاریخی و بی‌نظیر برای طرفین فراهم آمد که بهترین مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را میان خود برقرار سازند و پیمان‌های گسترده، عمیق و پایداری را میان خود سازمان دهند. دریایی از امکانات در این کشور‌ها خوابیده بود و همه این ملت‌ها نگرشی بسیار مثبت به ایران داشتند!

و چه کرد جمهوری اسلامی با این سرمایه و فرصت تاریخی بی‌نظیر؟ رابطه فرهنگی به صدور قران، مفاتیح و آخوند محدود شد، رابطه اقتصادی عمدتا به هجوم مشتی ماجراجوی بی فرهنگ، بی‌پول و در سودای تب طلا خلاصه شد و رابطه سیاسی هم قربانی دفاع از گروه‌های بنیادگرا و گسترش فعالیت امنیتی گردید. نتیجه این حماقت ژئو استراتژیک، چیزی جز قطع امید مردم و مقامات نوظهور این کشور‌ها نسبت به ایران نبود. ایرانِ اسیر غرب‌ستیزی و بنیادگرایی، به سرعت بازی را به روسیه، ترکیه و کشور‌های غربی واگذار کرد و در چشم مردم این مناطق هم به کشوری آبرو باخته، بی لیاقت و مخل نظم و امنیت همسایگان بدل شد.

اگر امروز آمریکا و ناتو با استقبال ارمنستان، با ما همسایه می‌شوند و حکومت به‌درستی، دچار احساس خطر جدی امنیتی می‌شود، ریشه‌اش را باید در چهار دهه خرابکاری و بی‌کفایتی نظام پخمه‌سالار ولایت مطلقه فقیه جستجو کرد که یک سرمایه تاریخا شکل گرفته در این حوزه تمدنی را بر باد داد، همانطور که مثلا ذخایر آب‌های زیر زمینی هزاران ساله کشور را نابود کرد! و همانطور که ملت ایران را در پیش پای امت اسلام دراز کرد و دار و ندار ملت را خرج امپراطوری توهمی شیعه نمود. آنکه خواست باد اسلام‌گرایی را در این منطقه بکارد، حالا باید طوفان محاصره و حذف را درو کند!



نظر خوانندگان:


■ با سلام. در رابطه با مقاله شما مایلم که چند نکته را از نقطه نظر یک شهروند ارمنستان بیان کنم:
۱) ارامنه نسبت به عبارت کریدور زنگزور حساس هستند چون در ارمنستان منطقه‌ای به نام زنگزور وجود ندارد! از نظر ارمنستان این یک مسیر/راه ترانزیتی است که با کمک سرمایه‌گذاری خارجی به طور اعم و آمریکایی به طور اخص درآمد سرشاری را برای ارمنستان ایجاد خواهد کرد.
۲) دولت ارمنستان به رهبری نخست وزیر پاشینیان از دو سال پیش برنامه “چهار راه صلح” را مطرح نموده (اطلاعات بیشتر اینجا) و قرارداد دو جانبه ۸ اوت بین ارمنستان و آمریکا را به عنوان گامی بزرگ در تحقق این برنامه راهبردی تلقی می‌کند. از نظر دولت ارمنستان همه دولتهای منطقه و فرامنطقه می توانند از وجود چنین “راه ترانزیتی” بهره مند شوند و در بهره برداری از آن همکاری کنند.
۳) لطفاً فراموش نکنید که دولت ایران در سی سال اخیر که جمهوری آذربایجان و ترکیه با بستن مرزهایشان عملاً ارمنستان را منزوی کرده بودند، راههای ایران (زمینی، هوایی، ریلی و دریایی) را کاملا در اختیار ارمنستان گذاشت. ارمنستان نه قصد دارد و نه مایل است که این حرکت دولت ایران را فراموش کند و حتماً منافع ایران را تا آنجایی که برایش مقدور است و به منافع ارمنستان ضربه نمی زند، در نظر خواهد گرفت.
۴) اگر قرار است در این میان بازنده‌ای را پیدا کنیم، نامزد اول روسیه خواهد بود. روسیه که قصد داشته و با اتکاء به نیروهای ارمنی داخلی وابسته به خویش قصد دارد با اتکاء به موافقتنامه نوامبر ۲۰۲۰ این مسیر را کاملاً تحت سیطره خود داشته باشد، عملاً این امکان را از دست داد. البته همه میدانند که روسیه آرام نخواهد نشست و از طریق نیروهای داخلی ارمنی خویش برای عدم تحقق این مسیر توطئه های زیادی خواهد کرد.
۵) شما نوشتید: “از طریق تعریف منافع مشترک با ارمنستان و آذربایجان، یکشبه با ما همسایه خواهند شد و این امر شوکی مرگبار بر نظامی وارد می‌کند که بدون آن هم در معرض فروپاشی قرار دارد.” راستش را بخواهید آنچه در ۸ اوت اتفاق افتاد برای هیچکس و از جمله دولت ایران شوک نبود! حتماً مطلع هستید که دولت ایران گرچه هیچ ایرانی در استان سیونیک که مسیر ترانزیتی در آن قرار دارد زندگی نمی‌کند، در سال ۲۰۲۴ سر کنسولگری ایران را در شهر کاپان، مرکز استان سیونیک افتتاح نمود. این در آن زمان پیامی روشن به آذربایجان بود که فکر کریدور را که حاکمیت ارمنستان را زیر سوال می‌برد، از سرش بیرون کند.
ژوا





iran-emrooz.net | Sun, 10.08.2025, 7:06
شرط‌بندی پرمخاطره آمریکا روی زنگزور

گونئی ییلدیز / برگردان: جمشید خون‌جوش

(Güney Yıldız)

چگونه یک کریدور به رهبری ایالات متحده می‌تواند هزینه‌های انرژی اروپا را کاهش داده و با روسیه مقابله کند.

مقدمه مترجم:
در زیر ترجمه مقاله‌ای از نشریه معتبر آمریکایی «فوربس» را ملاحظه می‌کنید که به تحلیل عرصه‌های گوناگون طرح پیشنهادی برای توسعه مسیر ترانزیتی زنگزور می پردازد که در جلسه ۸ آگوست رئیس جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، با نخست وزیر ارمنستان و رئیس‌جمهور آذربایجان اعلام شد. این مقاله در اواسط جولای و بر اساس حدسیات و گزارشات غیر رسمی که در این زمینه منتشر شده بودند، نوشته شده، اما تصویر خوبی از پتانسیل‌های اقتصادی، پیامدهای ژئوپلیتیکی و چالش‌های پیش‌روی این طرح ارائه می‌دهد.
در عرصه پتانسیل اقتصادی، انتظار می‌رود مسیر زنگزور سالانه بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار تجارت را فعال کند و ارتباط بین اروپا، ترکیه، آذربایجان و آسیای مرکزی را تسهیل نماید. این مسیر شامل خطوط ریلی، خطوط لوله نفت و گاز، کابل‌های فیبر نوری و جاده‌ها است که می‌تواند هزینه‌های انرژی را ۱۰ تا ۱۵ درصد کاهش دهد و ارمنستان را در مسیر تجارت «کریدور میانه» قرار دهد که از ایران و روسیه عبور نمی‌کند.
در عرصه پیامدهای ژئوپلیتیکی، قرار است تا آمریکا حق توسعه انحصاری این مسیر را برای مدت ۹۹ سال به یک کنسرسیوم خصوصی بدهد که این باعث کاهش نقش روسیه در منطقه شده و ارمنستان را به سمت همکاری‌ با غرب سوق خواهد داد. این مسیر به جمهوری آذربایجان امکان می‌دهد تا اتصال حمل‌ونقل مستقیمی به منطقه خودمختار خود، نخجوان، داشته باشد که پیش‌تر از طریق ارمنستان امکان‌پذیر نبود. ایران این مسیر را تهدیدی برای توازن قدرت منطقه‌ای خود می‌داند و روسیه ضمن استقبال مشروط، نسبت به دخالت‌های خارجی هشدار داده است.
در عرصه چالش‌های پیش‌رو، با وجود خوش‌بینی‌ها، موانعی مانند اصلاح قانون اساسی ارمنستان، مسائل گمرکی، امنیتی و حقوق مربوط به عبور وجود دارند که ممکن است موفقیت بلندمدت این پروژه را تهدید کنند.
نویسنده مقاله، گونئی ییلدیز که یک روزنامه‌نگار و تحلیلگر ترک است که در حوزه‌های سیاست، امنیت و امور خاورمیانه، به‌ویژه در موضوعات مربوط به ترکیه، سوریه و تحولات منطقه‌ای تخصص دارد.

***

در جهانی که در بحبوحه تشدید تنش‌های جهانی، برای انرژی غیرروسی تلاش می‌کند، آیا یک نوار ۴۳ کیلومتری از خاک ارمنستان می‌تواند به شاهکار آمریکا علیه مسکو و تهران تبدیل شود؟ پیشنهاد جسورانه ایالات متحده برای اجاره کریدور زنگزور به مدت یک قرن، نویدبخش ۵۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار جریان تجاری سالانه است - اما خطر شعله‌ور شدن یک نقطه اشتعال جدید جنگ سرد در قفقاز را نیز به همراه دارد.

ایالات متحده خود را در مرکز یک قمار دیپلماتیک پرخطر قرار داده است که می‌تواند جریان انرژی در سراسر اوراسیا را به طور اساسی تغییر دهد. واشنگتن از طریق پیشنهاد بلندپروازانه خود برای کریدور زنگزور - یک گذرگاه استراتژیک ۴۳ کیلومتری از استان سیونیک ارمنستان - قصد دارد بن‌بست‌های چند دهه‌ای را بشکند، منابع انرژی اروپا را از روسیه متنوع کند و با نفوذ رو به رشد مسکو، پکن و تهران در یک منطقه ترانزیتی حیاتی مقابله کند.

این ابتکار بازتاب دهنده جاه‌طلبی گسترده‌تر آمریکا برای بهره برداری از خلاء قدرت نادر در قفقاز جنوبی است، منطقه‌ای که از نظر تاریخی تحت سلطه روسیه بوده اما اکنون پس از شکست آشکار مسکو در محافظت از متحد خود ارمنستان در جریان حمله سرنوشت‌ساز آذربایجان در سپتامبر ۲۰۲۳ به قره باغ، مستعد تجدید آرایش است.

تجدید آرایش استراتژیک در قفقاز

اعتبار روسیه به عنوان ضامن امنیت در قفقاز جنوبی در حال نابودی است. علیرغم حضور نیروهای حافظ صلح روسی که طبق توافق آتش‌بس نوامبر ۲۰۲۰ ایجاد شده بود، مسکو هنگامی که آذربایجان کنترل قره‌باغ کوهستانی را بازپس گرفت و  صد هزار ارمنی را آواره کرد، مداخله‌ای نکرد. این بی‌عملی در ایروان به عنوان یک خیانت عمیق تلقی شد که اعتماد به ضمانت‌های امنیتی روسیه را از بین برد و چرخش تاریخی ارمنستان به سمت غرب را تسریع کرد.

پیامدهای استراتژیک سریع و چشمگیر بوده‌اند. پارلمان ارمنستان در آوریل ۲۰۲۵ قانون الحاق به اتحادیه اروپا را تصویب کرد، در حالی که منشور استراتژیک ایالات متحده با ارمنستان، همکاری رو به رشد آنها را رسمیت بخشید. همانطور که جیمز اوبراین، معاون وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده، خاطرنشان کرد : «آینده‌ای که حول محور روسیه و ایران به عنوان بازیگران اصلی امنیت منطقه‌ای ساخته شود، ناپایدار و نامطلوب است، از جمله برای دولت‌های ارمنستان و آذربایجان.»

این اتحاد غرب، زمینه بی‌سابقه‌ای را برای نفوذ ایالات متحده ایجاد می‌کند. واردات روسیه به منطقه که پیش از سال ۲۰۲۲، ۲۰ تا ۳۰ درصد از تجارت منطقه‌ای را تأمین می‌کرد، اکنون با محدودیت‌های تحریم مواجه است. در همین حال، لوئیس بونو، مشاور ارشد ایالات متحده در مذاکرات قفقاز، با تکیه بر سوابقی مانند کانال پاناما و کریدورهای برلین در دوران جنگ سرد، پیشنهادهایی را برای نظارت بین‌المللی بر این کریدور ارائه کرده است.

جایزه اقتصادی

مزایای اقتصادی بالقوه به اندازه‌ای گسترده هستند که می‌توانند نگرانی‌های سیاسی و امنیتی را نادیده بگیرند. مدل‌سازی بانک جهانی نشان می‌دهد که این کریدور می‌تواند تا سال ۲۰۲۷، ارزش تجاری سالانه ۵۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار را آزاد کند. این افزایش به دلیل پیشرفت‌های چشمگیر لجستیکی خواهد بود - داده‌های بلومبرگ از ماه مه ۲۰۲۵ نشان می‌دهد که این مسیر می‌تواند زمان ترانزیت اروپا-آسیا را در مقایسه با مسیرهای موجود ۱۲ تا ۱۵ روز کاهش دهد.

بازگشت سرمایه قانع‌کننده به نظر می‌رسد. مرکز سیاست خزر هزینه‌های زیرساخت را طی ۵ تا ۱۰ سال ۳ تا ۵ میلیارد دلار تخمین می‌زند، در حالی که مدل‌های اقتصاد آکسفورد ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار صرفه‌جویی لجستیکی سالانه را پیش‌بینی می‌کنند. مرکز تحلیل و ارتباطات اصلاحات اقتصادی پیش‌بینی می‌کند که این کریدور برای آذربایجان صادرات کل را بیش از ۷۰۰ میلیون دلار افزایش می‌دهد و تولید ناخالص داخلی غیرنفتی را سالانه ۲ درصد افزایش می‌دهد.

جریان‌های انرژی، فوریت این موضوع را برجسته می‌کنند. کریدور گاز جنوبی آذربایجان در سال ۲۰۲۳، ۱۲ میلیارد متر مکعب به اروپا تحویل داد و طبق تفاهم‌نامه اتحادیه اروپا در سال ۲۰۲۲، این رقم را تا سال ۲۰۲۷ به ۲۰ میلیارد متر مکعب هدف‌گذاری کرده است. قزاقستان قصد دارد حجم فزاینده‌ای از نفت را از طریق آذربایجان ترانزیت کند و با وجود چالش‌های فنی محدودکننده ظرفیت، جریان واقعی بین ژانویه و اکتبر ۲۰۲۴ به ۱.۲ میلیون تن برسد.

برای امنیت انرژی اروپا، این امر پیامدهای عمیقی دارد. چشم‌انداز انرژی جهانی ۲۰۲۵ آژانس بین‌المللی انرژی پیش‌بینی می‌کند که اروپا تا سال ۲۰۳۰ به ۲۰ میلیارد متر مکعب گاز غیر روسی بیشتری نیاز خواهد داشت. عادی‌سازی مرزهای ارمنستان و ترکیه می‌تواند دسترسی به ذخایر دریای خزر را افزایش دهد و به‌طور بالقوه هزینه‌های واردات را برای شرکت‌هایی مانند BP (بی‌پی) ۱۰ تا ۱۵ درصد کاهش دهد.

نوآوری دیپلماتیک

چالش اصلی در مواضع آشتی‌ناپذیر نهفته است: آذربایجان خواستار یک کریدور بدون مانع به عنوان سود حاصل از پیروزی نظامی خود در سال ۲۰۲۳ است، در حالی که ارمنستان قاطعانه از واگذاری حاکمیت بر آنچه که آن را سرزمینی حیاتی می‌داند، خودداری می‌کند. پیشنهاد «اجاره» ایالات متحده نشان دهنده تلاشی خلاقانه برای استفاده از چارچوب‌های حقوقی-شرکتی برای دور زدن این بن‌بست است که به باکو تضمین‌های امنیتی می‌دهد و در عین حال به ایروان اجازه می‌دهد حاکمیت اسمی خود را حفظ کند.

این رویکرد از سوابق تاریخی الهام می‌گیرد که در آن‌ها ترتیبات خلاقانه‌ حکمرانی، اختلافات به ظاهر لاینحل را حل می‌کردند. مانند کانال پاناما تحت مدیریت ایالات متحده از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۹، این مدل نوید تسهیل تجارت جهانی را می‌دهد و در عین حال به نگرانی‌های امنیتی نیز می‌پردازد. با این حال، منتقدان نسبت به پیامدهای احتمالی نو استعماری و خطر واکنش‌های منفی بلندمدت هشدار می‌دهند.

پیش‌نویس‌های توافق صلح در مارس ۲۰۲۵، پیشرفت قابل توجهی را نشان دادند و شرایط مربوط به به رسمیت شناختن متقابل سرزمین‌ها، تعیین حدود مرزی و عدم استفاده از زور را نهایی کردند. با این حال، آنها در مورد تضمین‌های حمل و نقل و دسترسی به مناطق محصور - دقیقاً همان جایی که پیشنهاد ایالات متحده به دنبال دستیابی به آن است - متوقف شدند.

محاسبات ژئوپلیتیکی و واکنش‌های رقبا

موفقیت این کریدور، پویایی قدرت منطقه‌ای را اساساً تغییر خواهد داد و توضیح می‌دهد که چرا قدرت‌های رقیب در حال بازنگری در استراتژی‌های خود هستند. ایران با احتمال از دست دادن ۲۰ تا ۳۰ درصد از نقش ترانزیتی خود و مختل شدن شریان‌های حیاتی تجاری از جمله ۴۳۰۰۰ کامیون ترکیه‌ای که سالانه به آسیای مرکزی تردد می‌کنند، روبرو است. روسیه با ضررهای احتمالی ۱۰ تا ۲۰ میلیارد دلاری در درآمدها طی یک دهه و فرسایش ۱۰ تا ۱۵ درصدی نفوذ خود بر بازارهای انرژی اروپا روبرو خواهد شد.

نکته استراتژیک: کریدور زنگزور، آزمون تعیین‌کننده‌ای برای ظرفیت ایالات متحده در مهندسی راه‌حل‌های برد-برد در مناطق مورد مناقشه است.

در همین حال، چین به دنبال افزایش بهره‌وری ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلاری در طرح کمربند و جاده تا سال ۲۰۳۰ از طریق بهبود ارتباطات است. با این حال، پکن باید این دستاوردها را در مقابل خطر کاهش وابستگی به مسیرهای تحت کنترل چین متعادل کند. این کریدور می‌تواند ترکیه را به عنوان یک مرکز انرژی حیاتی با دسترسی مستقیم به کشورهای ترک زبان قرار دهد و به طور بالقوه تا سال ۲۰۳۰، ۱۰ تا ۱۵ میلیارد دلار درآمد سالانه از طریق ترانزیت به دست آورد.

شرکت‌های بزرگ انرژی در حال آماده‌سازی برای فرصت‌ها هستند. شرکت دولتی نفت آذربایجان (SOCAR) ظرفیت خط لوله را گسترش می‌دهد در حالی که شرکت ملی نفت ابوظبی (ADNOC) در حال بررسی سرمایه‌گذاری‌های مشترک هیدروژنی است. شرکت‌های BP و Chevron افزایش ۵ تا ۱۰ میلیارد دلاری سرمایه‌گذاری در بخش بالادستی را از طریق افزایش ظرفیت صادرات پیش‌بینی می‌کنند. با این حال، بن‌بست‌های سیاسی می‌توانند هزینه‌های پروژه را تا ۲۰ درصد افزایش دهند، در حالی که تاخیرهای نظارتی ممکن است جدول زمانی را فراتر از بازه‌های سرمایه‌گذاری قابل اجرا سوق دهد.

بُعد ترکیه و بازتنظیم منطقه‌ای

محاسبات استراتژیک ترکیه، این معادله را پیچیده‌تر می‌کند. آنکارا در حال بررسی کاهش تنش با کردها از طریق گفتگو با پ.ک.ک است که نشان‌دهنده یک «بازتنظیم بزرگ» است که می‌تواند مرزها را تثبیت کرده و پتانسیل اقتصادی را آزاد کند. این بهبود دیپلماتیک، در صورت موفقیت، می‌تواند با ایجاد یک محیط منطقه‌ای پایدارتر برای پروژه‌های زیرساختی بزرگ، ابتکار زنگزور را تکمیل کند.

کسب‌وکارهای ترکیه در استان‌های شرقی آناتولی، در صورت تحقق این کریدور، افزایش ۳۱۰ درصدی ظرفیت صادرات - از ۱۶۰ میلیون دلار به ۵۰۰ میلیون دلار در سال - را پیش‌بینی می‌کنند. این حرکت اقتصادی، حتی در بحبوحه حساسیت‌های سیاسی داخلی، انگیزه‌های قدرتمندی برای تعامل دیپلماتیک پایدار فراهم می‌کند.

ریسک‌ها و چالش‌های پیاده‌سازی

علیرغم شواهد اقتصادی قانع‌کننده، خطرات قابل توجهی همچنان وجود دارد. ناظران احتمال ۶۰ درصدی را برای توقف مذاکرات قائل هستند که می‌تواند اجرای توافق را ۱۲ تا ۱۸ ماه به تاخیر بیندازد. داده‌های لویدز از ژوئن ۲۰۲۵ هشدار می‌دهد که در صورت شکست مذاکرات، نوسانات ۲۰ درصدی کالاها وجود خواهد داشت، در حالی که حق بیمه می‌تواند ۲۰ درصد افزایش یابد.

ارمنستان صراحتاً هرگونه بحث در مورد اجاره یا انتقال کنترل ارضی را تکذیب کرده است. نازلی باغداساریان، سخنگوی مطبوعاتی، قاطعانه اظهار داشت که «ارمنستان در مورد انتقال کنترل بر قلمرو حاکمیتی خود به هیچ شخص ثالثی بحث نکرده و نمی‌کند.» این مقاومت، چالش اساسی پیش روی میانجیگران آمریکایی را برجسته می‌کند.

امکان‌سنجی نظارت بین‌المللی همچنان نامشخص است. تحلیل‌های CSIS احتمال موفقیت را حتی با تضمین‌های سازمان ملل تنها ۴۰ تا ۵۰ درصد تخمین می‌زند، که در برابر وتوهای ارمنستان به دلیل تجاوز به حاکمیت آسیب‌پذیر است. موفقیت این مدل به پرداختن به نگرانی‌های امنیتی اصلی در عین حفظ مشروعیت بین‌المللی کافی بستگی دارد.

پیامدهای استراتژیک

طرح زنگزور، بیش از یک پروژه توسعه زیرساختی، آزمونی گسترده‌تر از خلاقیت دیپلماتیک آمریکا در جهانی است که به طور فزاینده‌ای چند قطبی می‌شود. موفقیت آن، توانایی واشنگتن را در ایجاد راه‌حل‌هایی که با نفوذ رقیب مقابله می‌کند و در عین حال منافع اقتصادی ملموس را تأمین می‌کند، نشان می‌دهد. شکست آن می‌تواند نشان‌دهنده کاهش ظرفیت ایالات متحده برای شکل‌دهی به نتایج در مناطق مورد مناقشه باشد.

برای متحدان اروپایی، این کریدور مسیری برای دستیابی به تنوع واقعی در منابع انرژی را فراهم می‌کند. صرفه‌جویی انرژی اتحادیه اروپا می‌تواند تا سال ۲۰۳۰ به ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار برسد و گذار به سمت کربن‌خنثی را پشتیبانی کرده و وابستگی به تأمین‌کنندگان اقتدارگرا را کاهش دهد. این دستاوردها توضیح می‌دهند که چرا پایتخت‌های اروپایی، با وجود احتیاط علنی درباره تنش‌های منطقه‌ای، به‌طور پنهانی از این ابتکار آمریکا حمایت می‌کنند.

این پروژه همچنین محک می‌زند که آیا مشوق‌های اقتصادی می‌توانند بر کینه‌های تاریخی غلبه کنند یا خیر. دسترسی بالقوه ارمنستان به ۲.۵ میلیارد دلار از صندوق‌های توسعه اتحادیه اروپا، انگیزه‌ای قدرتمند برای سازش ایجاد می‌کند، اما تنها در صورتی که نگرانی‌های مربوط به حاکمیت به‌طور کافی مورد توجه قرار گیرد.

مسیر پیش رو

تا سال ۲۰۲۷، اجرای موفق این طرح می‌تواند با افزایش ظرفیت «کریدور میانی» منجر به جریان سالانه ۲۰ تا ۵۰ میلیارد دلار تجارت شود. بانک جهانی ظرفیت بالقوه جابه‌جایی ۱۱ میلیون تن بار را برآورد کرده که می‌تواند به‌طور بنیادین لجستیک اوراسیا را دگرگون کند. با این حال، دستیابی به این دستاورد منوط به مدیریت حساسیت‌های ارمنستان و حفظ حمایت بین‌المللی است.

رهبران شرکت‌ها همچنان باید در برابر عدم قطعیت‌های زنگزور از طریق استراتژی‌های متنوع، محافظه‌کارانه عمل کنند و با ایجاد شراکت‌های آذربایجانی-ترکی، سود بالقوه ۱۰ تا ۱۵ درصدی را هدف بگیرند و در عین حال برای شکست احتمالی دیپلماتیک، سناریوهای جایگزین آماده کنند. شرکت‌ها باید به‌طور فعال با میانجی‌گران آمریکایی تعامل داشته باشند تا ضمن عبور از ریسک‌های حاکمیتی، موقعیت خود را برای موفقیت نهایی تثبیت کنند.

طرح پیشنهادی زنگزور به رهبری ایالات متحده، در جهانی که رقابت قدرت‌های بزرگ هرچه بیشتر بر نتایج منطقه‌ای اثر می‌گذارد، از اهمیت بالایی برخوردار است. موفقیت در گرو پرداختن به نگرانی‌های مشروع در مورد حاکمیت و در عین حال آزادسازی پتانسیل اقتصادی تحول‌آفرین است و این را می‌آزماید که آیا نوآوری دیپلماتیک آمریکا هنوز می‌تواند نظم جهانی را تغییر دهد یا خیر.



نظر خوانندگان:


■ جناب خون‌جوش گرامی درود بر شما. گزارش بسیار سودمند و آگاه کننده‌ای بود که من به سهم خود از زحمت شما در برگردان آن به فارسی سپاسگزارم. از حکومت جمهوری اسلامی که هر روز ضربۀ تازه‌ای را نوش جان می‌کند و همچنان سر در آخور تهی از خوراک روسیه دارد، هیچ انتظاری ندارم. همچنین از بیشینه‌ی اوپوزیسیون در بلا پیچیدۀ ایرانی که بیش از نوک دماغ خود را نمی‌بینند، و بیشتر آنها به تنها چیزی که نمی‌اندیشند ایران است، و به بیشترین چیزی که می‌اندیشند فرقۀ خویش است. اما امیدوارم مردم و جوانان ایرانی از این رویداد پند آموزند و لقمه‌ای بیشتر بیندیشند.
با سپاس دوباره. بهرام خراسانی ۱۹ مرداد ۱۴۰۴


■ ممنون از انتخاب و ترجمه این مقاله. با دقت خواندم. کلمه “پرمخاطره” را مناسب متن نیافتم.
هیچ پروژه بزرگ با اهمیت جهانی با گارانتی و تضمین کلید نمی‌خوره. فلسفه جلب شدن دولتهای بزرگ و شرکتهای بین‌المللی با سرمایه کلان هم به این خاطر است که اقتصادهای کوچک توان تحمل ضرر و زیان احتمالی را ندارند. کریدور شرقی غربی در منطقه جنوب قفقاز سالهاست که از مسیر گرجستان عمل می‌کند. وقتی در آغاز دهه ۱۹۹- خط لوله باکو تفلیس جیهان طراحی می‌شد، قیمت نفت در پایین‌ترین حد بود و با هر محاسبه َ(با عزیمت از داده های آن زمان) توجیه اقتصادی نداشت. کریدور گازی جنوب در بخش اول یعنی TANAP و بخش دوم TAP در زمان احداث با علامت سوالهای بسیاری مواجه بود چون روسیه با تأسیسات موجود براحتی نیاز اروپا به گاز را تأمین می‌کرد. همین تردیدها در مورد مسیر جاده و راه آهن باکو تفلیس قارص مطرح بود.
با سپاس علی‌رضا


■ بهرام خراسانی گرامی،
سپاس فراوان از توجه و لطف شما! با ارزیابی شما هم در باره حکومت اسلامی ایران و هم درباره بخشی از مخالفان این حکومت موافقم. همچون شما نیز امیدم به نسل جوان ایران است تا اشتباهات نسل ما را تکرار نکرده و ایران را از ابن مهلکه بیرون آورند. به نظر من با در نظر گرفتن مواضع ناسازگار جمهوری آذربایجان (و ترکیه) از یک سو و ارمنستان (و ایران) از سوی دیگر در رابطه با احداث یک کریدور در درون خاک ارمنستان، شاید طرح پیشنهادی آمریکا یک راه حل میانه و عملی برای برون رفت از بن‌بست در این مورد باشد. به رغم ادعاها درباره « تهدید منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکی ایران در قفقاز جنوبی از سوی این طرح»، باید منتظر انتشار جزییات آن شد تا بتوان درباره صحت و سقم این ادعاها داوری کرد. اما به نظر من در این شکی نیست که ایران تنها با اتخاذ یک سیاست تعاملی (نه سیاست تقابلی معمول حکومت اسلامی)، با کشورهای همسایه و آمریکا قادر خواهد بود تا تهدیدهای چنین طرحی را به فرصتی برای کشور ما تبدیل کند.
با احترام جمشید خون‌جوش


■ علی‌رضای گرامی،
سپاس فراوان از توجه شما! بطور کلی، انتخاب معادل مناسب در ترجمه یک نوشته تا حدی بسته به برداشت مترجم از محتوای آن نوشته دارد و بدین مفهوم تا حدی سلیقه‌ای است. اصطلاح «High-Stakes Bet» را میتوان به چند طریق ترجمه کرد: «شرط‌بندی بزرگ»، «قمار پرخطر» یا «شرط‌بندی پرمخاطره». با در نظر گرفتن ریسک‌های معین اقتصادی و بویژه ژئوپولیتیکی در طرح پیشنهادی، ترکیب اول در این زمینه تا حدی خنثی است و ترکیب دوم تا حدی «دراماتیک». در نتیجه ترکیب سوم را انتخاب کردم که در میانه آن دو قرار دارد. لینک به اصل مقاله:
https://share.google/UkpLoSayr7P2Mpylw
با احترام جمشید خون‌جوش





iran-emrooz.net | Fri, 08.08.2025, 17:11
امشب زنگ‌ها در واشنگتن برای که به صدا درمی‌آیند؟

علی‌رضا اردبیلی

تاریخ بشر، تاریخی سراسر نزاع و جنگ است و «صلح» در بیشتر موارد، بیشتر شبیه آتش‌بس برای تدارک جنگ بعدی بوده است. اما جهان امروز و تمدن بشری، نتیجه صلح پایدار در قرون اخیر است. پایدارترین و موفق‌ترین نمونه صلح‌ها نیز، صلح پس از جنگ جهانی دوم است که با «سازمان زغال‌سنگ و فولاد اروپا» (۱۹۵۱-۲۰۰۲) طرفین درگیر در جنگ را حول منافع اقتصادی در یک پروژه مشترک به هم وصل کرد.

اگر جنگ نتیجه عصبیت و یادگار دوران بدویت انسانی است، صلح نتیجه درایت مردمان و رهبرانی است که صلح را ممکن می‌کنند. با این مقدمات، صلحی که بتواند به مناقشه طولانی آذربایجان و ارمنستان پایان دهد، یک امر تاریخی و مبارک است؛ اما اگر این صلح بتواند طرفین درگیر را حول یک پروژه اقتصادی به هم پیوند دهد، امری ستودنی است که امید پایدار ماندن آن زیاد خواهد بود.

در ساعات نوشتن این مطلب، همه جزئیات توافقی که ساعاتی بعد در کاخ سفید و در حضور پرزیدنت ترامپ امضا خواهد شد، روشن شده‌اند. احتمالاً برخی از این موارد مندرج در اخبار خبرگزاری‌ها، در متن امضاشده و بیانات رسمی پس از آن نخواهد بود. آنچه مسلم است، ارمنستان در پی یک راهپیمایی طولانی از پروژه‌ای دست‌ساز امپراتوری روسیه که از سوی اتحاد شوروی و روسیه پوتین هم با بی‌رحمی تمام مدیریت می‌شد، دست شسته است. نظرات نیکول پاشینیان در این موضوع بسیار مهم است، اما آنچه شبیه معجزه است، همراه شدن (ولو منفعلانه) افکار عمومی ارمنستان با افکار اوست. نیکول پاشینیان در دوران جوانی و فعالیت‌های خود به‌عنوان روزنامه‌نگار، حرف‌هایی زده است که با موضع امروزی او تفاوت زیادی ندارد. با این وجود، به محض رسیدن به قدرت در سال ۲۰۱۸، علی‌رغم آنچه انتظار می‌رفت، سریعاً مدافع نظرات رهبران سابق ارمنستان شد.

با پایان جنگ دوم (۴۴ روزه) قره‌باغ در دهم نوامبر ۲۰۲۰، انتظار می‌رفت که او حتی یک شبانه‌روز کامل در قدرت دوام نیاورد. با این وجود، او در فاصله هفت ماه پس از پایان جنگ، پیروز یک انتخابات عادلانه شد (۲۱ ژوئن ۲۰۲۱). از این نقطه به بعد، کارشناسان این حوزه شروع به صحبت درباره یک جریان عمیق در افکار عمومی ارمنستان کردند. نتیجه انتخابات یک پیروزی برای پاشینیان بود، اما یک پیروزی حداقلی در انتخاباتی کم‌فروغ بود و نه یک پیروزی درخشان. حزب «پیمان مدنی» ارمنستان به رهبری نیکول پاشینیان با کسب نزدیک به ۵۴ درصد آرا و از دست دادن ۱۶ کرسی پارلمانی نسبت به دور قبل، موفق به حفظ مقام نخست‌وزیری ارمنستان شد. محبوبیت پاشینیان هم در حول همان نتایج انتخابات و ادواری بسیار پایین‌تر در نوسان بوده است، اما پاشینیان و «پیمان مدنی» همیشه به‌عنوان نیروی اول سیاسی ارمنستان، بیشترین حمایت افکار عمومی را داشته‌اند. این ثبات نسبی افکار عمومی در حمایت از «پیمان مدنی»، مهم‌ترین سرمایه ارمنستان (و آذربایجان و منطقه) برای پیشبرد پروژه صلح بود.

تولد یک مثلث جدید و چشم‌انداز اتحادهای بین‌المللی

تاکنون دو مثلث شامل مثلث اول (آذربایجان، گرجستان، ارمنستان) و مثلث دوم شامل سه قدرت بزرگ منطقه‌ای (روسیه، ترکیه، ایران) بود. اینک مثلث جدیدی عبارت از آمریکای ترامپ، ارمنستان و آذربایجان هم به این مثلث‌ها اضافه شده است. آنچه در همه سو در حد برآورد از گفت‌وگوهای جاری در کریدورهای قدرت گفته می‌شود، نقش اسرائیل و از جمله گسترش «پیمان ابراهیم» به کشورهای جدید از جمله آذربایجان و ارمنستان و ۵ کشور آسیای مرکزی است. این پیمان که در دور اول ریاست جمهوری ترامپ، اتحادی مابین اسرائیل، آمریکا و برخی کشورهای عربی بود، امروز با همان منطق، پتانسیل جالبی برای یارگیری از جمهوری‌های سابق شوروی (همسایگان شمالی ایران و همسایگان جنوبی روسیه) در پیش رو دارد.

اهمیت تاریخی امضاها و بیانات مقامات رسمی امروز

آنچه حوادث امروز را مهم می‌کند، در وهله اول صلح متصل به یک پروژه با منافع اقتصادی دوجانبه است که توانسته است خود را به منافع بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی و نظامی دنیا گره بزند. نکته جالب دیگر، وجود منافع مشترک چین و اتحادیه اروپا در این پروژه ترکیبی صلح و تجارت بین‌المللی است.

شخصیت جنجالی و جنجال‌پسند ترامپ و استفاده‌های شخصی او از این پروژه نباید ما را از اهمیت تاریخی این اقدام غافل کند. بسیاری از کارهای بزرگ تاریخ از سوی کسانی انجام شده است که امروز کسی نام آن‌ها را هم به یاد نمی‌آورد. امروز هم دیوار بزرگ چین و هم کانال سوئز را همه دنیا تحسین می‌کنند، اما کسی نام چین شی هوانگ (اولین امپراتور چین واحد) و فردیناند دو لیسپس (دیپلمات فرانسوی موفق در ساخت کانال سوئز) را به یاد نمی‌آورد. نمونه دیگر این‌گونه کارهای بزرگ، زیبایی بی‌حدوحصر پاریس است. این زیبایی مدیون شهردار بی‌رحم پاریس به نام بارون ژرژ-اوژن هوسمان است که بین سال‌های ۱۸۵۳ تا ۱۸۷۰ میلادی به‌عنوان فرماندار (Préfet) پاریس فعالیت می‌کرد. هیچ‌کدام از این سه بزرگوار، علیه‌السلام نبودند، اما نتایج کارهای آنان، امروز هم جهانی را مسحور عظمت خود می‌کند. کارنامه دونالد ترامپ برحسب اهمیت نیک و بد تک‌تک کارهایش نوشته خواهد شد و این کارنامه صرف‌نظر از نمره قبولی یا مردودی کلی، می‌تواند در ریزنمرات خود، مواردی را داشته باشد که با نتیجه کلی همخوانی ندارد.

اهمیت کریدور زنگه‌زور برای اقتصاد جهان

این کریدور حلقه‌ای از یک مسیر کلی به نام «کریدور میانی» است. کریدور میانی امروز مسیر دشوار قفقاز جنوبی را از طریق مناطق صعب‌العبور کوهستانی گرجستان طی می‌کند. عبور از این مناطق، سرعت حمل‌ونقل را کاهش می‌دهد و هزینه‌های نگهداری زیرساخت‌ها را افزایش می‌دهد.

مزایای کریدور زنگه‌زور:

کریدور زنگه‌زور که قرار است یک مسیر زمینی (ریلی و جاده‌ای) از طریق استان سیونیک ارمنستان، سرزمین اصلی آذربایجان را به نخجوان و سپس به ترکیه متصل کند، مزایای مهمی دارد:

• اتصال زمینی مستقیم: بزرگ‌ترین مزیت این کریدور، ایجاد یک اتصال زمینی مستقیم و بدون وقفه بین آذربایجان و ترکیه است. این امر نیاز به عبور از گرجستان را برطرف می‌کند.
•  مسیر کوتاه‌تر و سریع‌تر: این کریدور مسیری کوتاه‌تر، هموارتر و مستقیم‌تر برای اتصال آسیا و اروپا فراهم می‌کند و می‌تواند زمان ترانزیت را به شکل قابل‌توجهی کاهش دهد.
• اهمیت ژئوپلیتیک: این مسیر وابستگی به تنها گزینه فعلی (عبور از طریق گرجستان) را کاهش می‌دهد و به افزایش ثبات و همکاری‌های اقتصادی در منطقه قفقاز کمک می‌کند.
• اهمیت از نظر تضمین صلح پایدار در منطقه: کریدور زنگه‌زور منافع کاملاً مشابهی برای آذربایجان و ارمنستان به همراه دارد و هر دو کشور (اکنون در شراکت با ایالات متحده آمریکا) صاحب یک پروژه سودآور اقتصادی با اهمیت ویژه در اقتصاد بین چین (کارخانه دنیا) و اتحادیه اروپا می‌شوند.

کریدور زنگه‌زور به دلیل ایجاد یک مسیر زمینی مستقیم، مزایای قابل‌توجهی در کاهش زمان، مسافت و هزینه‌های کریدور میانی فراهم می‌کند و افق‌های جدیدی برای توسعه می‌گشاید. تنها یکی از امکانات جدید ناشی از وجود مسیری زمینی، تأمین ترانزیت سریع و ارزان برای کالاهایی است که امروز یک مسیر سه‌ماهه را برای رسیدن از چین به اروپا طی می‌کنند. کاهش این مدت به دو هفته، چیزی کمتر از انقلاب در اقتصاد جهانی نیست و این ویژگی، کریدور میانی را در گذرگاهی هم‌طراز با کانال سوئز و کانال پاناما قرار می‌دهد.

یکی از ده‌ها نمونه تسریع زمان ترانزیت کالا بین چین و اروپا، «موجودی مجازی» (Virtual Inventory) است. در این حالت، شرکتی کالایی را عرضه می‌کند که فیزیکی در انبار آن نیست، اما امکان تأمین آن طی زمان مشخص از تولیدکننده یا تأمین‌کننده را دارد. یکی از فواید این سیستم، کاهش هزینه انبارداری کارخانه‌ها و شرکت‌هاست. با این تسریع در ترانزیت، یک مدل کسب‌وکار به نام «دراپ‌شیپینگ» (Dropshipping) نیز ممکن می‌شود. در این روش، شما به‌عنوان یک واسطه عمل می‌کنید. محصولات را در فروشگاه خود (مثلاً یک وب‌سایت یا کاتالوگ فروش) به نمایش می‌گذارید، اما هیچ انباری برای نگهداری کالا ندارید. وقتی مشتری از شما خرید می‌کند، شما سفارش را به‌صورت مستقیم به تأمین‌کننده (کارخانه یا شرکت اصلی) ارسال می‌کنید و آن‌ها کالا را از انبار خودشان به نام شما برای مشتری ارسال می‌کنند.

کاهش زمان و مسافت

کریدور زنگه‌زور با فراهم کردن یک مسیر زمینی مستقیم از جمهوری آذربایجان به نخجوان و سپس ترکیه، نیاز به عبور از گرجستان را برطرف می‌کند. این مسیر نه‌تنها مسافت جغرافیایی را کوتاه‌تر می‌کند، بلکه به‌ویژه در صورت کاهش مراحل تشریفات قانونی و لجستیکی پیچیده، زمان ترانزیت را نیز به شکل چشمگیری کاهش می‌دهد. باید توجه کرد که در این منطقه از نظر جغرافیای طبیعی در مسیر شرقی-غربی، دره رود ارس (آراز) شامل هر دو ساحل شمالی و جنوبی ارس، مناسب‌ترین مسیر برای احداث اتوبان و راه‌آهن و ارزان‌ترین گزینه از نظر کاربردی است.

• کاهش مسافت: این کریدور بسته به نقطه مبدأ و مقصد، می‌تواند مسیر زمینی را تا چند صد کیلومتر کوتاه‌تر کند.
• کاهش زمان: با حذف نیاز به حمل‌ونقل چندوجهی در دریای خزر و پیچیدگی‌های عبور از مرزهای گرجستان، انتظار می‌رود زمان ترانزیت کالا در کریدور میانی، که در حال حاضر حدود ۱۸ تا ۲۳ روز است، به میزان قابل‌توجهی کاهش یابد.

افق‌های توسعه

راه‌اندازی کریدور زنگه‌زور، پتانسیل‌های جدیدی را برای توسعه کریدور میانی و منطقه به وجود می‌آورد:

• افزایش رقابت‌پذیری: این مسیر جدید، کریدور میانی را به‌عنوان یک جایگزین رقابتی و جذاب‌تر برای مسیرهای شمالی (از طریق روسیه) و جنوبی (از طریق کانال سوئز) مطرح می‌کند.
• تقویت روابط منطقه‌ای: این کریدور به‌طور خاص به تقویت پیوندهای اقتصادی و تجاری بین آذربایجان، ترکیه و کشورهای آسیای مرکزی کمک می‌کند.
• توسعه زیرساخت‌ها: ایجاد کریدور زنگه‌زور، سرمایه‌گذاری‌های بیشتری را در زیرساخت‌های ریلی، جاده‌ای و لجستیکی در منطقه جذب خواهد کرد.
• کاهش وابستگی: این مسیر، وابستگی کریدور میانی به تنها یک مسیر (از طریق گرجستان) و یا وابستگی به مسیر دریایی از طریق کانال سوئز را کاهش می‌دهد و انعطاف‌پذیری و ثبات آن را در شرایط بحران‌های ژئوپلیتیکی افزایش می‌دهد.

استراتژی تخریب به‌جای رقابت سالم

یکی از نمایندگان جناح ایران‌شهری رژیم، یعنی آرش رئیسی‌نژاد، استاد سابق روابط بین‌الملل دانشگاه تهران، در گفت‌وگو با نشریه «دنیای اقتصاد»، ریشه واقعی مسئله را با صراحت ستودنی بیان کرده است:

“رشد اقتصادی دالان‌های کاسپین و میانی و همچنین بازیگری فعال ترکیه توانسته باکو و تفلیس را به جرگه کشورهای اصلی در راه ابریشم نوین وارد کنند. مهم‌تر آنکه آمریکا نیز پیوستن این جمهوری‌ها به راه ابریشم نوین را تحمل‌پذیرتر از گذر راه ابریشم نوین از ایران می‌بیند. در همین راستا، مسیر باکو - تفلیس - قارص در ۳۰ اکتبر ۲۰۱۷ افتتاح شد. این مسیر موازی با دو خط لوله گاز و نفت است: خط لوله گاز طبیعی قفقاز جنوبی که با انتقال گاز آذربایجان به گرجستان و ترکیه، ۲۳ درصد از تقاضای ترکیه و ۸۷ درصد تقاضای گاز طبیعی گرجستان را تأمین می‌کند و خط لوله نفت باکو - تفلیس - جیحان که در سال ۲۰۰۵ راه‌اندازی شد. طراحان و سرمایه‌گذاران این پروژه، به‌ویژه بریتیش پترولیوم، بر این باور هستند که خط لوله باکو - تفلیس - جیحان می‌تواند عرضه انرژی به آمریکا و اروپا را برای ۵۰ سال آینده تضمین کرده و وابستگی این کشورها به عربستان و کشورهای صادرکننده نفت اوپک را کاهش دهد. مهم‌تر اینکه این خط لوله امکان صادرات میدان نفتی تنگیز قزاقستان به اروپا و دریای مدیترانه را فراهم کرده است که تا پیش از این، بخش عمده آن به بندر نوروسیسک روسیه حمل می‌شد. در سال ۲۰۲۰ حدود ۸۱ درصد از صادرات نفت دولت باکو [منظور کشور جمهوری آذربایجان] از طریق این خط لوله حمل شده است. به‌بیان‌دیگر این سه مسیر شاهرگ حیاتی باکو است که آن را به ترکیه و بازارهای اروپا پیوند می‌دهد. گذشته از این، رهبران باکو به سرمایه‌گذاری در زیرساخت و نوسازی بنادر و خطوط راه‌آهن و همچنین فرودگاه‌های خود پرداخته‌اند. برخلاف تفلیس و باکو، ایروان از این کلان‌پروژه دور افتاده است.”

ترسی که در سخنان نقل‌شده از آرش رئیسی‌نژاد موج می‌زند، از جمله هراس او از نام بردن از جمهوری آذربایجان به نام رسمی و واقعی کشور، نشانه چیزی جز اعتراف به عجز نیست. او در سخنان بالا یک سلسله از سیاست‌های درست جمهوری آذربایجان برای توسعه اقتصاد و برعهده گرفتن نقش در نظم جهانی را برمی‌شمارد و از جمله به تنبیه مؤثر جمهوری ارمنستان از سوی آذربایجان اشاره می‌کند. نتیجه اصولی که هر فرد دارای عقل سلیم باید از این مقدمات بگیرد، چیزی جز توصیه به رهبران جمهوری اسلامی ایران برای اصلاح سیاست جنگ با جهان و بهبود زیرساخت‌ها برای گرفتن سهم هرچه‌بزرگ‌تر در اقتصاد جهانی نمی‌توانست باشد. متأسفانه انتظار عقلانیت از ایران‌شهریان کار عبثی است و این استاد روابط بین‌الملل به‌جای تشویق رژیم به اصلاح رفتار خود در عرصه سیاست بین‌المللی و انجام اقداماتی برای بالا بردن شانس ایران در رقابت بین‌المللی، همان نسخه‌ای را می‌پیچد که بالاروندگان از دیوار سفارتخانه‌های خارجی در تهران بلدند؛ یعنی توسل به اقدامات تخریبی برای «جلوگیری» از تحقق کریدور میانی چین به اروپا! او در همان مصاحبه، فتوای زیر را صادر می‌کند:

“دوم اینکه، باید از تحقق دو دالان کاسپین و میانی که از چین آغاز شده و با گذر از آسیای میانه و دریای کاسپین به جمهوری آذربایجان و گرجستان وارد ترکیه می‌شود جلوگیری کرد.” (لینک منبع در سایت نشریه «دنیای اقتصاد»، تأکید از من)

کریدور زنگه‌زور قرار است هم ریسک وابستگی به تنها مسیر موجود از گرجستان را کاهش دهد و هم مسیری کوتاه‌تر و اینک با ضمانت بزرگ‌ترین قدرت نظامی جهان در اختیار ارمنستان و آذربایجان قرار دهد.

این جملات که از بیت رهبری هم بیان نمی‌شود و سخنان یک فرد فرهیخته اصلاح‌طلب است، زاویه نگاه جمهوری اسلامی به مسئله و استراتژی تخریبی آن را نشان می‌دهد؛ یعنی به‌جای اصلاح رفتار خود نسبت به همسایگان و کشورهای جهان و به‌جای بهبود زیرساخت‌های لازم جهت کسب برتری نسبی در رقابت کریدورها، تخریب پروژه برنده این رقابت بزرگ! همین! آنچه در این نگاه و مجموعه رفتارهای رژیم فقهی با غیبت خود، خودنمایی می‌کند، منافع ملی ایران است که در بهترین حالت خود در هم‌گرایی منطقه‌ای و جهانی کشور ایران قابل تأمین است و نه با زدن مشت به دهان جهان و جهانیان!

در همه این سال‌ها که دستگاه‌های غول‌پیکر شرکت‌های بین‌المللی در منطقه زنگه‌زور شرقی (بخش آذربایجانی مسیر) مشغول ساخت‌وسازهای عظیم بوده‌اند، جمهوری اسلامی ایران مشغول حرکت دادن تانک‌های روسی مدل جنگ جهانی دوم به طرف مرز آذربایجان و برعکس بوده است. آذربایجان در این سال‌ها متکی بر ارتش فوق‌مدرن خود و حامیان بین‌المللی نیرومند خود، این رفتار بی‌سرانجام جمهوری مداحان را نادیده گرفته است. حرکت قابل‌انتظار از سوی رژیم جمهوری اسلامی ایران، پس از امضایی که در ساعات پیش‌رو بر روی سند تأییدکننده نیات ناظر بر صلح و همکاری ارمنستان و آذربایجان نهاده خواهد شد، احتمالاً، متوجه کردن مسیر حرکت عقب و جلوی تانک‌ها و غضب مداحان رژیم به سوی ارمنستان به‌عنوان حلقه ضعیف مثلث جدید خواهد بود.

«غوچ شاخ کج» و «غوغای جنگ غوچ»

رفتار جمهوری آذربایجان و ایران نسبت به یک شانس بزرگ برای همه کشورهای منطقه و برخوردار از اهمیت اقتصادی و ژئوپلیتیکی در مقیاس جهانی، شبیه مصداق شعر معروف وحشی بافقی است که حکایتی از تقسیم ارث مابین دو برادر است. در این شعر کوتاه، یکی از برادران هرآنچه شامل ارزش مادی ملموس است، برای خود برمی‌دارد و برادر دیگر را به هیجان و غوغا حواله می‌دهد. در بیتی از این شعر می‌خوانیم:

این غوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من
غوغای جنگ غوچ و تماشا از آن تو

الحق که رژیم ایران در این ماجرا (مثل بقیه سیاست‌های داخلی و بین‌المللی خود) به دنبال غوغا و تماشا بوده است. در عوض، آذربایجان با گسترش اقدامات زیرساختی و توسعه روابط مثبت بین‌المللی، برای توسعه کریدور میانی، با تمرکز بر همه حوزه‌ها اقدام کرده است. این اقدامات شامل توسعه زیرساخت‌های فیزیکی مانند راه‌آهن و بنادر، و همچنین زیرساخت‌های غیرفیزیکی مانند دیجیتالی‌سازی فرآیندها و ایجاد پلتفرم‌های حقوقی برای تسهیل و تسریع ترانزیت کالا است. آذربایجان مبلغی غیرقابل مقایسه با وزن اقتصادی خود (۳۵۰ میلیارد دلار) در ارتقای پتانسیل‌های موجود و ایجاد شانس‌های جدید، در همه عرصه‌ها سرمایه‌گذاری کرده است. در تأمین مالی این سرمایه بزرگ، منابع بین‌المللی سهم بزرگی بر عهده دارند که به‌نوبه خود نیازمند دادن اطمینان به صاحبان سرمایه از طریق قابل‌پیش‌بینی کردن سیاست اقتصادی و سیاست بین‌المللی کشور بوده است. به‌ویژه با توجه به ناامنی و عدم اطمینان ناشی از وجود بازیگرانی چون ایران در جنوب و روسیه در شمال و جاری بودن یکی از مهم‌ترین مناقشات پس از شوروی در بیست درصد از اراضی خود، این یک هنر بزرگ بوده است.

رفتار جمهوری اسلامی بی‌شباهت به پیگیری چیزهای بی‌ارزش در شعر یادشده از وحشی بافقی نیست:

«مهمیز کله‌تیز»، «چمچه‌ هریسه و حلوا»، «غوغای جنگ غوچ و تماشا»، «گربهٔ مصاحب بابا»، «ز بام خانه تا به ثریا» (!)

جالب اینکه از روز مشخص شدن توافق امشب (به وقت ایران) دسته نوحه‌خوانان و مداحان و پروپاگاندیست‌های دولتی داخلی مانند حسین شریعتمداری و رائفی‌پور تا فرنگ‌نشینان «مستقل» مانند پیمان عارف و امثالهم، مشغول طرح دور از عقل‌ترین ادعاها و سرگرم کردن مخاطبان همفکر خود شده‌اند. نمونه دزدیده شدن ابرهای ایران از سوی اسرائیل و ارسال آن به جمهوری آذربایجان البته مدال بی‌ربط‌گویی در مقیاس جمهوری اسلامی را هم از آن خود کرده است، اما حقیقت تلخ‌تر است. اصولاً برای هر دولتی در موقعیت کنونی ایران، می‌توانست برداشتن قدم‌هایی در جهت ورود به همکاری با نزدیک‌ترین همسایگان خود را دیکته کند. اما به‌جای برداشتن این قدم ضروری، مسائلی حاصل تخیل مداحان حکومتی، دستور کار رژیم را تعیین کرده‌اند.

گفته می‌شود که این مداحان و پروپاگاندیست‌ها در استخدام دولت هستند و به خواست آن‌ها فعال یا منفعل می‌شوند، اما آنچه دیده می‌شود و به‌مراتب از ادعای فوق بدتر است، القای این تصور به بیننده است که انگار همین مداحان هستند که سران رژیم را اداره می‌کنند! رسانه‌های جریان اصلی رژیم و همکاران آن‌ها در خارج از کشور به‌طور پیوسته سرگرم حمله به آسیاب‌های بادی هستند که اساساً وجود آن‌ها قابل اثبات نیست. به‌طور ادواری بحث‌هایی از قبیل ادعای قاچاق خاک ایران به کشورهای عربی (به‌ویژه قطر و امارات)، ماهیگیری بی‌رویه چینی‌ها در آب‌های جنوب ایران، دست‌کاری ژنتیکی در کشاورزی و محصولات غذایی وارداتی توسط دشمنان، ادعای انتقال بیماری‌های دامی یا انسانی از سوی افغانستان یا پاکستان و از این قبیل. آدم دلش می‌خواهد که سران رژیم حداقل خودشان به این مهملات باور نکنند. در جریان بحث‌های بعد از آشکار شدن ضعف‌های دفاعی کشور در برابر تجاوز نظامی اسرائیل و آمریکا شاهد بودیم که چگونه بحث اصلی و حیاتی امنیت کشور و شهروندان و مثلاً نبود پناهگاه در کشوری که ۴۶ سال است به جهان اعلام جنگ کرده است، به موضوعاتی غیرجدی مثل اعمال کاترین شکدم یا وام بانک ملی برای تولید پهپادهای اسرائیلی در خاک ایران(!) منحرف شد. دست‌آخر هم مداحان محترم و رهبری غوغاسالار رژیم، جنجالی پوچ بر سر نقش جمهوری آذربایجان در جنگ ۴۶ ساله ایران و جهان آفریدند که از جمله با پاسخ دیروز یوسف پزشکیان مواجه شد.[۱]

طی ۵ سال اخیر که مسئله کریدور زنگه‌زور به‌طور جدی در بسیاری از کنفرانس‌ها و ملاقات‌های دیپلماتیک در عالی‌ترین سطوح مورد بحث بود، جمهوری اسلامی ایران به‌جای شرکت در این بحث‌ها و پیگیری منافع ملی بلندمدت، میان‌مدت و کوتاه‌مدت کشور، به یک هیاهوی بی‌معنی پرداخت. در این هیاهو چنان از نقش «حیاتی» مرز ایران و ارمنستان یاد می‌شد که انگار پنجاه یا صد درصد تجارت خارجی ایران از این مرزها بوده است. گاه‌وبیگاه هم «منافع حیاتی ارمنستان» از سوی رژیمی که هیچ اهمیتی به منافع ملی خود نمی‌دهد، به رهبران ارمنستان یادآوری می‌شد. ارقام رسمی نقل‌شده از معتبرترین منبع موجود در این زمینه گواهی می‌دهند که سهم تجارت با ارمنستان و تجارت از طریق مرز زمینی با ارمنستان، درصدی نزدیک به صفر (۱۲۶ هزارم درصد!) است؛ در حالی که تجارت زمینی ایران با روسیه و از طریق روسیه، انحصاراً از اتوبان‌های فوق‌مدرن آذربایجان عملی می‌شود و همه تجارت ایران با اروپا مثل همیشه از راه ترکیه. (به جدول استخراج‌شده از آمار رسمی منبع ایرانی و گرافیک آماده‌شده بر اساس آن توجه کنید)

اهمیت زنگی که امروز در کاخ سفید به صدا درخواهد آمد

سندی که امروز در کاخ سفید امضا خواهد شد، شکست سیاست دفاع از جنگ بین دو همسایه و تبدیل اراضی اشغالی آذربایجان طی ۲۶ سال به شاهراه جهانی تجارت مواد مخدر از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران است. (طبق گفته سرهنگ سابق اطلاعات سپاه، علی رضایی [۲]) این سند، سند شکست رقص بر گور سی هزار قربانی در همسایگی شمالی ایران و شکست سیاست ایجاد «بیزنس» برای فروش مصالح ساختمانی ناشی از تخریب سیستماتیک خانه‌های اشغال‌شده صدها هزار آذربایجانی در بازارهای ایران است. این کار رسم همسایگی نیست. عاقبت آن هم امروز دامن سران رژیم را گرفته است: کریدور ترامپ در نقطه صفر مرزی در خاک ارمنستان و بیرون ماندن ایران نه‌تنها از کریدور زنگه‌زور، بلکه از همه کریدورهایی که تنها وجه اشتراک همه آن‌ها دور زدن ایران است.

تعداد زیاد مقالاتی در رسانه‌های ایران با تیتر «مسیرهایی که ایران را دور می‌زنند» به‌تنهایی نشان‌گر استثنا نبودن کریدور زنگه‌زور است. ناموسی کردن مرزهایی که نزدیک به صفر درصد تجارت کشور از آن‌ها انجام می‌شود و جنگ لفظی سریالی طی چند سال علیه آذربایجان، همان نتیجه‌ای را برای رژیم ایران بار آورده است که اعلام جنگ علیه کشورهای عربی. این تنها یک طنز تلخ تاریخ است که پیمان ابراهیم که برای متحد کردن کشورهای عربی با اسرائیل در برابر تهدیدات ایران شکل گرفته بود، اینک به‌عنوان بستری برای متحد ساختن آذربایجان، ارمنستان و پنج کشور آسیای مرکزی با آمریکا و اسرائیل در برابر روسیه و ایران مورد بحث است.

زنگ‌هایی که امروز در کاخ سفید به صدا درمی‌آید، به رهبران رژیم ایران یادآوری می‌کند که امنیت در جهان مدرن تنها نتیجه داشتن موشک و سلاح نیست. چه‌بسا کشورهای کوچک ثروتمندی که کشور همسایه‌شان با کمک نیروی آتش‌نشانی خود قادر به تصرف آن‌ها هستند. امنیت هر کشوری در درجه اول به درایت رهبران آن‌ها وابسته است. امیدی به اینکه سران رژیم جمهوری اسلامی صدای این زنگ‌ها را هم بشنوند، بیهوده است.

استکهلم، ۸ ماه اوت ۲۰۲۵

آدرس ایمیل نویسنده:
alirza.g@gmail.com

————————-
[۱] یکی از سخنرانان رژیم، رابطه برادری با جمهوری آذربایجان در سخنان رئیس‌جمهور مسعود پزشکیان را به قوم‌وخویشی بنی‌امیه و بنی‌قریش تشبیه کرده بود. یک فعال رسانه اجتماعی از دشت مغان به نام «یوسوب» در پاسخ به این رهبر رژیم استدلال کرد: پس باید نتیجه گرفت که در اصل اختلافی بین بنی‌امیه و بنی‌قریش هم در کار نبوده و فرد نانجیبی از جنس تو، بین آنان نفاق افکنده است!
[۲] گفت‌وگوی ویژه مهدی فلاحتی از تلویزیون صدای آمریکا به تاریخ اولین سالگرد پایان جنگ دوم قره‌باغ یعنی ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱ با سرهنگ پاسدار سابق علی رضایی، جانشین پیشین اطلاعات سپاه استان اردبیل در سه بخش.
لینک یوتیوبی
https://www.youtube.com/watch?v=gnZR9xKBe0s





iran-emrooz.net | Fri, 08.08.2025, 16:53
چگونه دریاچه ارومیه را خشکاندند؟

ماشااله رزمی

احمدرضا لاهیجان‌زاده، معاون سازمان حفاظت محیط زیست ایران، در نشست خبری روز سه‌شنبه، ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، درباره دریاچه ارومیه گفت: «شوربختانه اکنون تراز آب به پایین‌ترین حد خود رسیده است و اگر از این پایین‌تر رود، دیگر اعلام نمی‌شود؛ چراکه همین آمار، کمترین میزان ممکن است».

او اضافه کرد: «بر اساس آخرین داده‌ها در ۱۱ مرداد، تراز آب دریاچه ۱۲۶۹.۷۴ متر، وسعت آن تنها ۵۸۱ کیلومتر مربع و حجم آب موجود نیم میلیارد مترمکعب است. این رقم در زمان مشابه سال گذشته، دو میلیارد مترمکعب بود». او همچنین گفت: «از نظر میدانی به دلیل گرما و تبخیر، وضعیت از ارقام فعلی هم بدتر خواهد شد و پیش‌بینی‌ها درباره خشکی کامل دریاچه تا پایان تابستان کاملاً درست است».

دریاچه‌ای که ۲۰ سال پیش ۳۳ میلیارد مترمکعب آب با ۱۵۰ کیلومتر طول و ۵۰ کیلومتر عرض، مساحت ۶ هزار کیلومتر مربع و عمق متوسط ۱۶ متر داشت، اکنون خشک شده و به کویری با ۱۰ میلیارد تن نمک تبدیل شده است. این شرایط باعث می‌شود در سال‌های آینده، طوفان‌های نمک تا ۵۰۰ کیلومتر دورتر از دریاچه را ویران کنند.

خشک شدن دریاچه ارومیه و سایر دریاچه‌های کشور، از بین رفتن تالاب‌ها، خشک شدن رودخانه‌ها، گسترش ریزگردها و نشست زمین در ۱۵ استان کشور تنها یک دلیل دارد و آن هم سیاسی است.

سیاست‌های ایدئولوژیک و مبتنی بر توهم رهبران جمهوری اسلامی، مبنای همه این بحران‌هاست. سیاست خودکفایی کشاورزی و شعار «اقتصاد مقاومتی» با هدف مبارزه با استکبار جهانی به هر قیمت، کشور را به ویرانه تبدیل کرده است. فقط سیاستمداران متوهم در کشوری چون ایران که دومین منابع گاز و نفت دنیا را دارد، به فکر خودکفایی کشاورزی می‌افتند و فاجعه می‌آفرینند و زندگی ۹۰ میلیون انسان را تباه می‌کنند. آب و خاک ایران نمی‌تواند غذای بیش از ۵۰ میلیون نفر را تأمین کند، آن هم به شرطی که نیمی از این جمعیت در سواحل جنوب اسکان داده شوند.

البته شعارهای خودکفایی کشاورزی، امنیت غذایی و اقتصاد مقاومتی در عمل نتایج معکوس به بار آوردند. به گفته محمدرضا مرتضوی، رئیس کانون انجمن‌های صنایع غذایی ایران: «طبق آمارها، سالیانه بین ۱۷ تا ۱۸ میلیون تن انواع غلات به کشور وارد می‌شود».

کارشناسان داخلی از جمله عیسی کلانتری، وزیر کشاورزی سابق، و محمد درویش، از کارشناسان محیط زیست، می‌دانستند که سیاست «اقتصاد مقاومتی»، دریاچه ارومیه را خشک کرده است و به اشکال مختلف آن را به‌صورت پوشیده بیان می‌کردند، ولی نمی‌توانستند علناً علیه سیاست‌های راهبردی رهبری حرف بزنند. تمام کارشناسان برجسته آب نیز پیش‌بینی می‌کردند که بالاخره کار به اینجا خواهد کشید و می‌دانستند که در آینده ایران باید نفت خام بدهد و آب آشامیدنی از کشورهای همسایه بگیرد، اما جرئت مخالفت با استراتژی مبتنی بر توهم رهبری جمهوری اسلامی را نداشتند. فقط کسی چون کاوه مدنی جرئت کرد حقایق را رودررو به مسئولان حکومت بگوید که قصد جانش را کردند و حسین طائب در مقام رئیس سازمان اطلاعات سپاه پاسداران گفت: «مدنی می‌خواست سیاست‌های راهبردی ما را تغییر بدهد، دورش انداختیم».

مسئولان ریز و درشت اجرایی جمهوری اسلامی، دلایل حاشیه‌ای را برای خشکی دریاچه ارومیه برمی‌شمردند. از جمله، گرمایش کره زمین را علت اصلی خشک شدن دریاچه می‌دانستند. برخی نیز خشکسالی را دلیل می‌آوردند و یا پل میان‌گذر را یکی از علل می‌دانستند، از دزدیده شدن ابرهای ایران حرف می‌زدند و درباره تغییر مسیر ابرهای دریای سیاه داستان‌سرایی می‌کردند. البته وعده‌های زیادی نیز می‌دادند که آب دریای خزر را به دریاچه ارومیه خواهیم آورد و حتی سلمان ذاکر، نماینده فعلی ارومیه در مجلس که مثل اغلب به‌اصطلاح نمایندگان، حساب و کتاب بلد نیست، می‌گوید که آب دریای عمان را به دریاچه ارومیه خواهیم آورد.

اکنون که بعد از جنگ ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل مشخص شده که عوامل نفوذی همه‌جا و از جمله در سیاست‌گذاری‌های راهبردی ایران حضور داشتند و سیاست‌های دلخواه خود را به سیاستمداران متوهم جمهوری اسلامی دیکته می‌کردند، می‌توان گفت که به احتمال قوی، سیاست خودکفایی کشاورزی و اقتصاد مقاومتی را هم استراتژیست‌های نفوذی در دهان رهبر متوهم جمهوری اسلامی و مشاوران او گذاشته‌اند.

دریاچه ارومیه بزرگ‌ترین قربانی سیاست اقتصاد مقاومتی است، ولی سیاست‌های مخرب همچنان دنبال می‌شوند و حتی بعد از جمهوری اسلامی هم دهه‌ها آثار مخرب سیاست اقتصاد مقاومتی باقی خواهد ماند. به گفته کارشناسان، هزاران سال نیز طول خواهد کشید تا ذخایر آب‌های زیرزمینی احیا گردد و فرونشست زمین متوقف شود.

طی ۲۰ سال گذشته که تراز دریاچه ارومیه پایین می‌رفت و کشتیرانی و صنعت توریسم در اطراف دریاچه غیرممکن می‌شد، در مرحله اول کسانی که از کاهش آب دریاچه متضرر می‌شدند و بعد از آن ساکنان اطراف دریاچه و نهایتاً طرفداران محیط زیست آذربایجانی به نامه‌نویسی و مراجعه به مقامات مسئول و اعتراض روی آوردند و خطرات ناشی از خشک شدن دریاچه را که زندگی ۱۴ میلیون انسان را با خطر مواجه خواهد ساخت، با اعداد و ارقام یادآوری کردند. اما مقامات جمهوری اسلامی نگاه امنیتی به این هشدارها داشتند، چنانکه طرفداران محیط زیست را در اداره اطلاعات تبریز شلاق می‌زدند و می‌گفتند: «دریاچه بهانه است و شما پان‌ترکیسم تبلیغ می‌کنید».

نظریات عجیب‌وغریب دیگری نیز فراوان بود. خشکی دریاچه را به بی‌حجابی خانم‌ها مربوط دانستند. احمدی‌نژاد در مقام ریاست جمهوری ایران گفت که «دریاچه ارومیه هر ۵۰۰ سال یک‌بار خشک می‌شود و دوباره خودبه‌خود احیا می‌گردد».

هرچه تراز آب دریاچه پایین می‌رفت، سدسازی‌ها بر روی رودخانه‌هایی که به این دریاچه می‌ریختند، توسعه می‌یافت. حزب‌اللهی‌ها برای خشکاندن دریاچه ارومیه در دانشگاه تبریز کنفرانسی تحت عنوان «چگونه می‌توانیم از شر دریاچه ارومیه خلاص شویم» تشکیل دادند و گفتند که حتی یک قطره آب شیرین نباید با آب شور دریاچه مخلوط شود. بر روی ۲۲ رودخانه‌ای که به دریاچه می‌ریزند، ۴۴ سد زدند و مساحت زیر کشت را از ۳۰۰ هزار هکتار به ۶۸۰ هزار هکتار رساندند که اکنون مجموع سدهای بتنی، خاکی و سدهای سیل‌بند به ۱۱۰ سازه رسیده است. وزارت نیرو، وزارت جهاد کشاورزی و سازمان حفاظت محیط زیست ایران سه مجری اصلی خشکاندن دریاچه ارومیه هستند.

در طول تاریخ، آذربایجان غربی انبار خشکبار دنیا بوده، اما در جمهوری اسلامی تاکستان‌های انگور را از ریشه کندند و درخت سیب کاشتند که سردخانه‌ای برای نگهداری سیب ندارند. چندین کارخانه قند در آذربایجان غربی به کار انداختند، حتی کارخانه قندی که در خراسان به علت نبود چغندر کار نمی‌کرد را پیاده کردند و آن را دوباره در مهاباد مونتاژ نمودند. کشت یونجه را که یک محصول آب‌بر است، توسعه دادند تا برای گاوداری‌های مشهد و اصفهان یونجه تولید بکنند. ده‌ها هزار چاه عمیق در حوزه آبریز دریاچه حفر کردند و نه تنها چشمه‌ها را خشکاندند، بلکه ۸۵ درصد آب‌های زیرزمینی را نیز مصرف کردند.

نتیجه این شد که هیچ آبی به دریاچه نرسید. گفتند از سد کانی‌سیب که بر روی رودخانه زاب کوچک زده شده، آب به دریاچه می‌آوریم. بنیاد خاتم‌الانبیاء بودجه کلانی برای آن از دولت گرفت، اما بعد از سال‌ها قطره‌ای آب به دریاچه نرسید؛ زیرا در مسیر انتقال، مجتمع‌های کشاورزی رانت‌خواران، آب را با پمپ‌های ۶ اینچی می‌کشند و کشتزارهای یونجه و چغندر اطراف کانال را آبیاری می‌کنند. ۶۳ درصد آب‌ها در آذربایجان غربی صرف تولید سه محصول غیرراهبردی، یعنی یونجه، چغندر و سیب می‌شود.

ستاد احیای دریاچه ارومیه در دولت حسن روحانی ایجاد شد و راهکارهایی برای احیای دریاچه ارائه کرد، اما با شروع ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی، به بهانه تحقیق و تفحص در مصرف بودجه احیای دریاچه، اندک مبلغی را هم که به احیای دریاچه ارومیه اختصاص داشت قطع کردند و محمدصادق معتمدیان، استاندار آذربایجان غربی را که مخالف ورود آب رودخانه‌ها به دریاچه بود، ارتقای مقام دادند و استاندار تهران کردند.

ماشااله رزمی
۷ ژوئیه ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Fri, 08.08.2025, 16:28
آیا حاکمیت “ولایی”، “دولت ملی” است؟

احمد علوی

مقدمه
مقامات حاکمیت ولایی در تبلیغات و رسانه های خود، بخصوص در دوره جنگ دوازده روزه شان با دولت اسرائیل از مفاهیمی همچون “ایران” و “ملت” استفاده بسیار نمودند. اما از آنجایی که ساختار حقوقی و حقیقی این رژیم با دولت ملی سازگاری ندارد، این تبلیغات راه به جایی نبرده و نمی‌تواند ناسازگاری ساختاری مابین ساختار این رژیم و مفهوم دولت ملی را پنهان نماید.

این گزارش به بررسی نسبت میان ساختار حاکمیتی “جمهوری اسلامی ایران” و مفهوم “دولت ملی” می‌پردازد. با تحلیل نظریه دولت ملی در سنت اندیشمندان مدرن و تطبیق آن با ساختارهای حقوقی، سیاسی، و ایدئولوژیک آنچه جمهوری اسلامی خوانده میشود، نشان داده شود که حکومت ولایی در ایران نه تنها فاقد شاخصه‌های اصلی دولت-ملت مدرن است، بلکه در تضاد ساختاری و ارزشی با آن قرار دارد.

مقاله در ادامه، بر تمایزهای بنیادین در سطح مشروعیت، قانون‌گذاری، هویت، پاسخ‌گویی و برابری شهروندی تأکید می‌گذارد.

فصل اول: مفهوم دولت ملی

۱.۱ تعریف دولت ملی

دولت ملی یا nation-state نهاد سیاسی مدرنی است که بر پایه هم‌پوشانی دولت (ساختار قدرت سیاسی) و ملت (اجتماع فرهنگی و سیاسی یکپارچه) شکل گرفته است. ویژگی‌های آن عبارتند از:

حاکمیت ملی: قدرت سیاسی از رأی و اراده مردم نشأت می‌گیرد (اصل حاکمیت ملت).
مرزهای مشخص جغرافیایی: دولت بر یک سرزمین مشخص و تعریف‌شده اعمال قدرت می‌کند.
برابری حقوقی شهروندان: همه افراد، صرف‌نظر از جنس، دین، مذهب یا قومیت، در برابر قانون برابرند.
مشروعیت عرفی-دموکراتیک: قوانین و نهادها مبتنی بر منافع عمومی، عرف اجتماعی و مشارکت دموکراتیک هستند.
پاسخ‌گویی قدرت: نهادهای قدرت پاسخ‌گو، شفاف و قابل تغییر از طریق انتخابات‌اند.

۱.۲ نظریه‌پردازان کلیدی

بندیکت اندرسون (۱۹۸۳)، دولت-ملت را به عنوان یک «اجتماع خیالی Imagined Communities » در نظر می‌گیرد که از طریق نهادهای مدرن، رسانه‌ها و آموزش شکل می‌گیرد. ارنست گلنر (۱۹۸۳) نیز تأکید دارد که دولت ملی نتیجه فرآیند صنعتی‌شدن و همگون‌سازی فرهنگی است. ماکس وبر (۱۹۱۹) دولت را نهادی تعریف می‌کند که دارای انحصار مشروعیت استفاده از زور در یک قلمرو مشخص است.

فصل دوم: ساختار حکومت جمهوری اسلامی ایران

۲.۱ معرفی حکومت ولایی

جمهوری اسلامی بر پایه اصل ولایت فقیه شکل گرفته است. طبق قانون اساسی، رهبر عالی کشور فقیهی است که مشروعیت خود را از «نصب شرعی» می‌گیرد و نه از رأی مردم (اصل ۵ و ۱۱۰ قانون اساسی). این اصل، پایه ساختاری و گفتمان حکومت ولایی را تشکیل می‌دهد.

۲.۲ دوگانگی قدرت

در این ساختار، دو نوع نهاد قدرت وجود دارد:
نهادهای انتخابی: مانند رئیس‌جمهور و مجلس شورای اسلامی که عملاً تحت نظارت نهادهای غیرانتخابی‌اند.
نهادهای انتصابی: مانند رهبری، شورای نگهبان، قوه قضائیه و سپاه پاسداران، که از رأی عمومی مستقل‌اند و پاسخ‌گو به مردم نیستند (اصل ۹۱ تا ۱۱۰ قانون اساسی).

فصل سوم: چرا حکومت ولایی، دولت ملی نیست؟

۳. جدول مقایسه تطبیقی

۳.۱ مشروعیت
دولت ملی: مشروعیت از ملت و رأی عمومی ناشی می‌شود. قانون، عرفی و نتیجه‌ی قرارداد اجتماعی میان شهروندان است.
حاکمیت ولایی: مشروعیت از ولایت فقیه، فقه شیعه و نصوص دینی گرفته می‌شود. در اصل پنجم قانون اساسی آمده که ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیهی است که شرایط خاصی را دارد، نه بر اساس رأی مردم. در دولت ملی، حکومت بازتاب اراده مردم است؛ در حکومت ولایی، مردم تنها پیروان اراده فقهی‌اند.

۳.۲ ساختار قدرت
دولت ملی: قدرت میان سه قوه تفکیک می‌شود (قوه مقننه، مجریه و قضائیه). شفافیت عملکرد نهادها و پاسخ‌گویی دموکراتیک جزء اصول اساسی است.
حاکمیت ولایی: تمرکز قدرت در نهاد رهبری است؛ رهبر از طریق مجمع خبرگانی انتخاب می‌شود که خود توسط شورای نگهبانی تأیید شده‌اند که اعضایش مستقیماً یا غیرمستقیم منصوب رهبری‌اند. حلقه بسته قدرت در جمهوری اسلامی، اصل تفکیک قوا را بی‌اثر کرده و اقتدار عمودی جایگزین مشارکت افقی شده است.

۳.۳  قانون‌گذاری
دولت ملی: قانون‌گذاری عرفی، عقلانی و تابع منافع عمومی و تحولات جامعه است.
حاکمیت ولایی: قوانین باید با شریعت اسلامی و فقه شیعه منطبق باشند. شورای نگهبان وظیفه دارد مصوبات مجلس را با شرع تطبیق دهد. در دولت ملی، قانون ابزار حل تعارض منافع شهروندان است؛ در حکومت ولایی، قانون تابع احکام ثابت فقهی است.

۳.۴ برابری شهروندان
دولت ملی: همه شهروندان فارغ از دین، جنسیت، قومیت یا باورهای سیاسی دارای حقوق برابر هستند.
حاکمیت ولایی: فقط مردان شیعه اثناعشری امکان دستیابی به پست‌های عالی دارند (مانند ریاست‌جمهوری - اصل ۱۱۵ قانون اساسی). زنان، دگراندیشان و اقلیت‌های مذهبی با تبعیض ساختاری مواجه‌اند. مفهوم شهروند برابر در جمهوری اسلامی وجود ندارد؛ جای آن را رعیت‌مداری دینی گرفته است.

۳.۵ هویت سیاسی
دولت ملی: هویت بر پایه ملت، زبان مشترک، حافظه تاریخی و سرزمین شکل می‌گیرد؛ «ایران‌محوری».
حاکمیت ولایی: هویت بر اساس «امت اسلامی» تعریف می‌شود؛ «شیعه‌محوری» جای ایران‌محوری را گرفته است.
تقدم امت بر ملت باعث می‌شود منفعت ایرانی قربانی اولویت‌های فراملی ایدئولوژیک شود (نمونه‌اش، مداخلات منطقه‌ای در یمن، عراق و لبنان).

۳.۶ پاسخ‌گویی سیاسی
دولت ملی: نهادهای قدرت از طریق انتخابات آزاد و رقابتی پاسخ‌گو به مردم‌اند و امکان عزل و جایگزینی آن‌ها وجود دارد.
حاکمیت ولایی: رهبر غیرقابل عزل، مادام‌العمر و مصون از خطا است (اصل ۱۱۱ قانون اساسی شرایط محدود عزل را عملاً ناممکن کرده). پاسخ‌گویی که از پایه‌های دولت ملی است، در حکومت ولایی تبدیل به اقتدار مطلقه فقیه شده است.

۳.۷ سیاست خارجی
دولت ملی: مبتنی بر منافع ملی، امنیت و توسعه اقتصادی است.
حاکمیت ولایی: سیاست خارجی بر پایه «صدور انقلاب» و حمایت از جنبش‌های شیعی استوار است (اصل ۱۵۴ قانون اساسی). ایران به جای ایفای نقش یک دولت ملی، در نقش رهبر ایدئولوژیک امت شیعه جهانی ظاهر می‌شود؛ این سیاست منجر به انزوا و تحریم شده است.

۳.۸ نظام حقوقی
دولت ملی: حقوق مبتنی بر اصول عرفی و انسانی است که قابلیت اصلاح و پیشرفت دارد.
حاکمیت ولایی: حقوق بر اساس فقه سنتی شیعه و احکام شرعی است. قوانین خانواده، مجازات و ارث بر اساس تبعیض شرعی نوشته شده‌اند. حقوق در حکومت ولایی ثابت، الهی و اقتدارگرا است، نه تابع تغییرات اجتماعی و خواست عمومی. جدول زیر ناسازگاری مفهوم حاکمیت ولایی و دولت ملی را به نمایش می گذارد.

جدول شماره یک ناسازگاری مفهوم حاکمیت ولایی و دولت ملی را به نمایش می گذارد

  مؤلفه دولت ملی جمهوری اسلامی ایران (حکومت ولایی)
منبع مشروعیت ملت، رأی عمومی، قانون عرفی ولایت فقیه، فقه شیعه، نصوص دینی
ساختار قدرت تفکیک قوا، شفافیت، پاسخ‌گویی دموکراتیک تمرکز قدرت در رهبری که بوسیله حوزویانی انتخاب میشود که از سوی خود رهبر برگزیده شده‌اند
قانون‌گذاری عرفی، مبتنی بر منافع عمومی و مشارکت نهادهای مدنی شرعی، تحت نظارت انحصاری فقهی شورای نگهبان
برابری شهروندان تساوی حقوقی برای همه تبعیض علیه زنان، گروه های قومی و مذهبی، دگراندیشان
هویت سیاسی ملت‌محور (ایران‌محور) امت‌محور (شیعه‌محور)
پاسخ‌گویی سیاسی انتخاب‌پذیر و دارای شفافیت و مسئول در برابر مردم و نهادهای مدنی ولی‌فقیه مادام‌العمر، غیر شفاف، غیرپاسخ‌گو
سیاست خارجی معطوف به منافع ملی معطوف به صدور تشیع ولایی و امت‌گرایی
نظام حقوقی سکولار یا عرفی مبتنی بر اصل برائت و تساوی شهروندان در مقابل قانون فقه‌محور و تبعیض‌آمیز

۴. پیامدهای ناسازگار ساختاری رژیم ولایی و دولت ملی

۴.۱ بی‌ثباتی در روابط بین‌الملل
امت‌محوری به جای ملت‌محوری سبب بی‌اعتمادی جهانی نسبت به ایران، انزوای بین‌المللی و تحریم‌های گسترده شده است (Bakhash, ۲۰۲۰).

۴.۲ بحران مشروعیت داخلی
عدم مشارکت معنادار مردم در تصمیم‌گیری‌ها و تبعیض حقوقی منجر به بی‌اعتمادی اجتماعی، نارضایتی و بحران مشروعیت شده است.

۴.۳ ناکارآمدی ساختاری
دوگانگی نهادها، تداخل وظایف، عدم پاسخ‌گویی و رانتپردازی، فساد ساختاری از نتایج فقدان ویژگی‌های دولت ملی در جمهوری اسلامی‌اند.

نتیجه‌گیری
حاکمیت ولایی ایران با ساختار مبتنی بر ولایت فقیه و امت‌گرایی، فاقد مؤلفه‌های اصلی دولت ملی است. مشروعیت غیرمردمی، ساختار قدرت غیرپاسخ‌گو، تبعیض ساختاری، و اولویت دادن به ایدئولوژی مذهبی به جای منافع ملی، باعث شده که حاکمیت ولایی در تضاد ساختاری و ارزشی با دولت-ملت مدرن قرار گیرد. در نتیجه، می‌توان گفت حکومت ولایی، یک دولت ملی به معنای مدرن آن نیست، بلکه ساختاری پیشامدرن با ویژگی‌های ایدئولوژیک و مذهبی است.

——————————
منابع
Anderson, B. (1983). Imagined Communities. London: Verso.
Bakhash, S. (2020). “Iran’s Foreign Policy and its Revolutionary Mission.” In Iran in a Changing World, Routledge.
Gellner, E. (1983). Nations and Nationalism. Oxford: Blackwell.
Weber, M. (1919). Politics as a Vocation.
جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۰). ولایت فقیه، ولایت فقه. قم: اسراء.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مصوب ۱۳۵۸، با اصلاحات ۱۳۶۸

 





iran-emrooz.net | Tue, 05.08.2025, 22:23
درباره درخواست بختیار از موساد برای ترور خمینی

گفتگو با حمید شوکت

به تازگی در برخی سایت‌های فارسی‌زبان، خبری به نقل از الیعزر تسافریر، آخرین نماینده موساد در ایران پیش از انقلاب اسلامی منتشر شده است. تسافریر در کتاب خاطراتش شیطان بزرگ، شیطان کوچک گفته است شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر نظام پادشاهی در ایران از او خواسته بود تا اسرائیل آیت‌الله خمینی را در فرانسه ترور کند. تسافریر این درخواست را به اسحاق حوفی، رئیس وقت آن سازمان منتقل کرده بود. او، حوفی و برخی دیگر از مقامات وقت موساد و کارشناسان امور ایران در سازمان اطلاعات و جاسوسی اسرائیل، به دلایل «اخلاقی و سیاسی» با این کار مخالفت کرده بودند. چند کشور اروپایی نیز با این برنامه مخالف بودند. جیمی کارتر و مناحم بگین، روسای جمهور وقت آمریکا و اسرائیل نیز درگیر مذاکرات صلح با مصر، فرصت پرداختن به این موضوع را نیافتند و ماجرا منتفی شد.

حمید مهدی‌پور از انتشارات فروغ، با توجه به کتاب یکرنگی، به قلم بختیار و کتاب پرواز در ظلمت؛ زندگی سیاسی شاپور بختیار که با استقبال گسترده‌ی خوانندگان در ایران و خارج از کشور روبه‌رو شد، نظر حمید شوکت، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و نویسنده‌ آن کتاب را در این زمینه پرسیده است.

* آقای شوکت، با توجه به تحقیقات شما، سخنان تسافریر که با گذشت نزدیک به بیست سال بار دیگر مطرح شده است تا چه اندازه می‌تواند حقیقت داشته باشد؟

حمید شوکت: گذشته از  دلایل «اخلاقی» رئیس دستگاهی چون موساد در مخالفت با درخواست بختیار که درباره درستی آن جز آنچه تسافریر در این زمینه گفته است چیز دیگری نمی‌دانیم، پرداختن به جنبه‌های سیاسی موضوع اهمیت دارد. اگر «گرفتاری‌های» کارتر و بگین به خاطر مذاکره صلح با مصر، فرصت پرداختن به رویدادهای ایران را در آن روزهای سرنوشت‌ساز از آنها سلب کرده بودند کنار بگذاریم، واقعیتی را نمی‌توان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومت‌های غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمی‌دانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم  و شوروی می‌شناختند. سیاست جیمی کارتر و رونالد ریگان در برابر اسلام‌گرایان ایران و افغانستان نشانه‌های فراوانی از پیشبرد چنین سیاست خانمان‌براندازی را آشکار ساختند.

* به این ترتیب پیروزی اسلام‌گرایان را در ایران نتیجه سیاست‌های آمریکا، غرب و اسرائیل می‌دانید.

به هیچ وجه. چنین ادعایی نادیده گرفتن عوامل درونی تحولات جامعه ایران، نقش پادشاه و اپوزیسیونی است که از ضرورت آزادی بیان و اندیشه سخن می‌گفت تا در آنچه انقلاب اسلامی نام گرفت، سرنوشت  خود و ایران را در کف برگزیدگانی نهد که حرمت آزادی و اندیشه را به هیچ می‌انگاشتند.

* به خاطرات تسافریر درباره درخواست بختیار بازگردیم. کارکردهای سیاسی آن را در این لحظه‌ تاریخی میان ایران اسرائیل در چه می‌دانید؟

چنین به نظر می‌رسد که گفته‌های آخرین نماینده موساد در ایران پیش از انقلاب و بازنشر آن، بیش از آنکه به دنبال بیان خاطره‌ای تاریخی از دوره کوتاه زمامداری بختیار باشد، هدفی سیاسی را دنبال می‌کند. موسادی که به‌رغم گفته تسافریر چون گذشته‌های دور و نزدیک، هیچ مانع اخلاقی و سیاسی در پیشبرد برنامه خود نمی‌شناسد. از این رو، صرف‌ نظر از درستی یا نادرستی سخنان او در این زمینه، نخستین پیامد چنین ادعایی این خواهد بود که اگر در گذشته به خاطر چنان ملاحظاتی از کشتن آیت‌الله خمینی خودداری کردند، این بار نه تنها مانعی برای از میان برداشتن جانشین او و سران جمهوری اسلامی نمی‌بینند، بلکه بنا بر آنچه گذشته است بر حق هستند.

* درباره درستی یا نادرستی درخواست بختیار برای کشتن خمینی چه می‌گویید؟

بختیار در کتاب یکرنگی می‌گوید کشتن آیت‌الله خمینی را منتفی می‌دانست، چون نمی‌خواست از او اسطوره‌ای ساخته شود.(۱) اینکه به واقع چنین بود یا اینکه امید داشت بتواند او را مهار کند ناروشن است.

در تدارک نوشتن کتاب «پرواز در ظلمت» با پنج وزیر بختیار، منشی او در دوره نخست‌وزیری، دختر و همسر و شماری از نزدیکانش گفتگو کردم. هیچ یک از آنها، جز سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه او در این خصوص چیزی نگفتند. آموزگار در نقد سیاستی که بختیار پس از ترک ایران در رویارویی با جمهوری اسلامی پیش گرفت، درباره ایجاد ایستگاه فرستنده رادیویی در خاک عراق که مخالف آن بود گفت: «... آبان یا آذر ماه ۱۳۵۹ بود. نمی‌خواستم صدای بختیار از عراق به ایران برسد و تمام تلاشم این بود که محل رادیو در بغداد نباشد. برای این کار سه محل را در نظر گرفته بودم. نیکوزیا در قبرس، بیروت در لبنان و سیسیل در ایتالیا. قاهره نیز مورد نظر بود و سرانجام این امکان در آنجا فراهم شد. به این منظور با چند نفر از کسانی که می‌توانستند چنین امکانی را در اختیارمان قرار بدهند مذاکره کردیم. روشن بود که ایجاد فرستنده رادیویی در قبرس بدون موافقت آمریکا عملی نخواهد بود...

«با این حال در پاریس با پاکانیدس، معاون نخست‌وزیر آن کشور تماس گرفتیم. این ملاقات در آپارتمان دوستی ایرانی در محله پانزدهم پاریس انجام گرفت. پاکانیدس شخصی با نام مستعار جونز از اهالی سیسیل را به ما معرفی کرد. می‌دانستیم که سیسیل در اختیار مافیا است. جونز که در این میان نقش واسطه را ایفا می‌کرد ما را در ارتباط با یک شهروند فرانسوی به نام میشل قرار داد. میشل تقریباً ۳۵ ساله، سبزه، با صورتی گرد و موهایی خرمایی بود. موضوع گفتگوی با میشل که او نیز خود را با نامی مستعار به ما معرفی کرده بود، درباره تدارک‌های فنی و اینکه مثلاً ایستگاه فرستنده رادیو می‌بایست روی کوه باشد و غیره دور می‌زد...

«در این بین میشل کاغذهایی را که روی میز بود جمع کرد و گفت: “این حرف‌ها بچه‌گانه است، بیایید کمی جدی صحبت کنیم” و افزود: “من پنج میلیون دلار می‌گیرم و خمینی را می‌کشم. این پول را هم پس از اینکه خمینی کشته شد بدهید.” روشن بود که میشل از طرف مافیا حرف می‌زند. گفتم “اگر خمینی را کشتید و پول را ندادیم چطور؟” گفت: “نگران نیستیم، می‌دهید.” گفتم: “تصمیم در این باره بالاتر از حدود اختیاراتم است و باید بپرسم” که پذیرفت...

«پس محل ملاقات را ترک کردم و از یک تلفن عمومی با بختیار تماس گرفتم. چون نمی‌خواستم تلفنی ماجرا را بگویم، گفتم لازم است موضوع مهمی را با او در میان بگذارم. به ملاقاتش رفتم و ماجرا را توضیح دادم. اشاره کردم که حاضرند پولی را که برای کشتن خمینی می‌خواهند بعداً بگیرند. بختیار وقتی صحبت‌هایم را شنید، مثل فنر با عصبانیت از جا پرید و گفت: “این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟ معتقدی من پول بدهم یک ایرانی را بکشند، آن هم به یک جانی؟ ما اختلاف داریم، اما این اختلاف و دشمنی بین خودمان است. ما تمام این کارها را می‌کنیم که قانون رعایت شود. آن وقت من بیایم پول بدهم یک مافیایی برود خمینی را بکشد؟ دیگر راجع به این موضوع با هیچ کس صحبت نکن.” و بدین ترتیب موضوع خاتمه یافت. میشل اواخر دسامبر ۱۹۸۰، مدت کوتاهی پس از این ملاقات در جریان یک درگیری مسلحانه که گزارش آن در روزنامه فرانسوی فرانس سوار انتشار یافت کشته شد.»(۲)

سخنان آموزگار از بابت دیگری نیز درخور توجه است. آموزگار سال‌ها پس از قتل بختیار از مخالفت او با کشتن آیت‌الله خمینی یاد می‌کند. در این سال‌ها مدتی از جدایی آموزگار از نهضت مقاومت ملی که بختیار بنیاگذار آن بود می‌گذشت. پس دلیلی نداشت این چنین به دفاع از او برخیزد

* به این ترتیب خاطرات آخرین نماینده موساد را در ایران بی‌اساس می‌دانید.

بی‌اساس نمی‌دانم. اما هر سند و مدرک یا خاطره و یادمانده دیپلمات و مقام بلندپایه‌ای را به صرف آنکه از نظمی منطقی برخوردار است، نباید بدون کاوشی نقادانه معیار سنجش و داوری رویدادی تاریخی قرار داد و به بازنشر آن دست زد. اگر تاریخ به تجدیدنظر زنده است و نباید آنچه را که کارگزار دستگاهی امنیتی چون تسافریر درباره درخواست بختیار برای کشتن آیت‌الله خمینی گفته است نادیده گرفت، درباره نظر بختیار و کسانی چون آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه او نیز نباید سکوت کرد و به آنچه گفته‌اند بی‌اعتنا ماند. نادیده گرفتن چنین اصلی در سنجش رویدادها و شناخت از  نیک و بد زندگی سیاسی دولتمردی چون بختیار سزاوار نیست. بختیاری که مهرش به ایران از اندازه فزون بود.

———————
۱. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی (پاریس: نشر خاوران، ۱۹۷۲)، ۱۶۶-۱۶۷.
۲. حمید شوکت، پرواز در ظلمت: زندگی سیاسی شاپور بختیار ( کُلن: ُانتشارات فروغ، ۱۴۰۲)، ۴۲۳-۴۲۴.



نظر خوانندگان:


■ این سخن حمید شوکت بسیار آموزنده و به جا است که: «اگر «گرفتاری‌های» کارتر و بگین به خاطر مذاکره صلح با مصر، فرصت پرداختن به رویدادهای ایران را در آن روزهای سرنوشت‌ساز از آنها سلب کرده بودند کنار بگذاریم، واقعیتی را نمی‌توان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومت‌های غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمی‌دانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی می‌شناختند. سیاست جیمی کارتر و رونالد ریگان در برابر اسلام‌گرایان ایران و افغانستان نشانه‌های فراوانی از پیشبرد چنین سیاست خانمان‌براندازی را آشکار ساختند»، سخن بسیار درستی است که از چند سال پیش از انقلاب، جز شمار اندکی از از روشنفکران سکولار، تقریباً همۀ نیروها و روشنفکران انقلابی آن روزها، دچار این بدفهمی و کژفهمی شده بودند، و ایرانیان هنوز تاوان آن را می‌پردازند.
شوربختانه هنوز هم بسیاری از روشنفکران بویژه چپ‌های همسو با به اصطلاح «محور مقاومت» جمهوری اسلامی آن را درنیافته‌اند. این کژفهمی و نفهمیدن اهمیت و جایگاه مهم ایرانگرایی و رابطۀ سکولاریسم و اسلامگرایی را درنیافته‌اند. گناه آمریکا و انگلیس را به دلیل ایدئولوژی مذهبی و منافع ملی آنها حتی در نمونۀ طالبان برای بازگشت به قدرت می‌توان بخشید. اما به گمان من، گناه چپ‌ها، و جمهوریخواهان مدعی سکولاریسم را در همسویی با شکل‌های گوناگون اسلام سیاسی و شیفتگی نسبت به اصلاح‌طلبان روزنه‌جوی جمهوری اسلامی را نمی‌توان بخشید. امیدوارم همۀ ما درس‌های تاریخ را بیشششتر جدی بگیریم.
همراه با گرامی‌داشت چهاردهم مرداد و روز مشروطیت، و آرزوی درک شرایط روز ودرس آموزی از گذشته.
بهرام خراسانی ۱۴ مرداد ۱۴۰۴


■ چقدر مردم الجزایر در بعداز جنگ جهانی دوم شانس آوردندکه به استعمار ۱۵۰ ساله فرانسه خاتمه دادند و در بحث ها رایج بعداز ظهور خمینی و تشنج آفرینی ها حکومت اسلامی ایران توسط جامعه جهانی تضعیف نشدند.
وقتی جناب شوکت می‌نویسد: “واقعیتی را نمی‌توان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومت‌های غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمی‌دانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی می‌شناختند.”
نگارنده تصور نمی کند که این گزاره فقط در مورد ایران و قبل از ۵۷ صدق می‌کرد. همانطور که در مصاحبه آمده ست رونالد ریگان هم ادامه داد.
ریگان با اشتهای بیشر در پنهان با آیت الله خمینی بعداز ماجرای گروگان گیری در سفارت آمریکا ساخت و پاخت کرد و ۴۴۴ روز گروگانها اسیر حکومت ارتجاعی بودند تا ریگان جیمی کارتر را در انتخابات ۱۹۸۰ شکست دهد و داد. ریگان در ظاهر و علنی حرفهای دیگری می‌زد و جیمی کارتر را برای تضعیف آخرین شاه سرزنش می‌کرد.(دو روئی مشمئز کنند!)
آیا این با «منافع ملی» آمریکا مطابقت داشت؟ همه می‌دانیم که خیانت و دروغگوئی خمینی به مردم ایران در معامله با ریگان دور ازچشم چهانیان تا ۱۹۸۶ ادامه داشت و وقتی بر ملاشد رونالد ریگان استیضاج و رسوائی «ایران گیت» جهانی شد.این واقعه نشان داد که دروغگوئی ریگان و دور زدن قانون و تحریم های آمریکا علیه ایران و معامله با تروریستهای لبنانی و دیگر کشور ها بی جواب نماند و حمایت ریگان از اسلام، خمینی، مجاهدین افغانستان برای مقابله با شوروی در افغانستان نتوانست سوء استفاده کثیف شخصی او برای پیروزی بر جیمی کارتر در معامله با حکومت خمینی را بی مجازات بگذارد. بهر صورت و باوجود فروپاشی شوروی تبعات رشد واپسگرائی و تروریسم اسلامی در خاورمیانه و جهان انکار ناپذیر ست که القاعده، داعش، حزب الله، حماس، حوثی ها و ده ها فرقه دیگر و به قدرت ر سییدن حزب توسعه و عدالت اردوغان در ترکیه و پیروزی اخوان المسلمین بعداز «بهار عربی » جّو سیاسی جهان را بکلی بعداز جنگ سرد تغییر داد.
دیگر بلوک شرق وجود ندارد که فدرتهای غربی جهان برای مقابله با آن به پیاده نظام مسلمان و متعصب نیاز داشته باشند که آنها را علیه کمونیسم آموزش دهند و مجهز نمایند. ترجیح می‌دهند که طالبان به افغانستان برگردد و احمد الشرع که برای سَرَش جائزه گذاشتنه بودند به جای بشار السد به قدرت رساندند.اگر در بعداز جنگ جهانی دوم قانون ملی شدن نفت ایران را تحمل نمیکردند و علیه دولت ملی و مشروطه کودتا می‌کردند اصلا قابل توجیه نبود که به آن «منافع ملی » انگلیس یا آمریکا بگوئیم.
این ماهیت قدرتهای جهانی بود که در بنگلادش، اندونزی، غنا، کنگو، ویتنام، شیلی و دیگر کشور های جهان به بیرحمانه ترین شکلی خصلت نمائی کرد. وگرنه مردم فلسطین هم مانند ترکیه، عراق، اردن، لبنان، سوریه و....بعداز جنگ جهانی اول و انتقام از خلاف عثمانی که به چند کشور تقسیم شد همه به استقلال رسیدند به استقلال می‌رسید!! حکایت از تبعیض و سوء استفاده ی قدرت های جهان در حق تعیین سرنوشت مردم جهان ست که فلسطین نه تنها به استقلال نرسید بلکه بعداز جنگ جهانی دوم طبق قطعنامه ۱۸۱ به سه قشمت تقسیم شد که تا امروز به عنوان یک کشور مستقل از طرف قدرتهای جهان برسمیت شناخته نشده باوجودی که حدو ۱۵۰ کشور جهان آن را برسمیت شناخته اند.
از همه بدتر قدرتهای جهانی و راست افراطی به بهانه حماس که بعداز فروپاشی شوروی و مرگ یاسر عرفات و ترور اسحاق رابین رشد کرد حق حاکمیت مردم فلسطین را انکار می‌کنند. این استاندارد های دو گانه شناخته شده ست. با این وجود معلوم نیست قدرتهای جهانی در مورد حکومت اسلامی ایران با تمام جنگ افروزی های تاکنونی و شعار های ارتجاعی و اقدامات تروریستی چه اقدامی خواهند کرد. ایران با افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و... فرق دارد
بهمن خیرخواه





iran-emrooz.net | Tue, 05.08.2025, 20:06
چرا هندوانه وکیل مدافع دارد، اما کولر آبی غریب است؟

شهرام اتفاق

۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۴ / ۴ آگوست ۲۰۲۵

به تازگی تلاشی آغاز شده است تا تصویری غیرواقعی از دلایل اصلی مشکلات آبی کشور به مردم عرضه شود. نمادها یا سمبل‌های این تلاش، «هندوانه» و «کولر آبی» هستند. تولید و صادرات محصولات کشاورزی با نماد «هندوانه»، ذینفعان خاص دارد. اما ذینفعان «کولرهای آبی» شهروندان عادی و مردم کوچه و بازار هستند که گزینه ارزان‌تری برای سرمایش ندارند.[۱]

واقع ماجرا از این قرار است که حدود ۹۰ درصد منابع آبی کشور صرف کشاورزی می‌شود و سهم کشاورزی در تولید ناخالص داخلی (GDP)  نیز حدود ۱۰ درصد است. به زبان ساده، ۹۰ درصد منابع آبی کشور، صرف یک فعالیت اقتصادی‌ کم‌ارزش به نام کشاورزی می‌شود.

از منظر سیاستگذار، هدف از تداوم این رویه غیر اقتصادی، تامین امنیت غذایی کشور است. در واقع به همین سبب نیز، آب به عنوان اصلی‌ترین نهاده کشاورزی، تقریبا به صورت رایگان (حدود ۱ تا ۳ درصد ارزش محصول) در اختیار بخش کشاورزی قرار می‌گیرد.

بخشی از اراضی کشاورزی و باغات و غیره در ایران، جزو املاک دولتی (مانند کشت و صنعت نیشکر هفت تپه) و انفال (مانند شرکت‌های کشت و صنعت وابسته به آستان قدس، بنیاد مستضعفان و ...) هستند و مابقی اراضی و باغات، به خرده‌مالکان تعلق دارد. هر سه گروه، یعنی دولت، انفال و خرده‌ماکان، بخشی از محصولات تولیدی خودشان یا محصولات تولیدی همدیگر را به خارج از کشور صادر می‌کنند.

آب و انرژی نهفته در محصولات کشاورزی، تقریبا رایگان در اختیار بخش کشاورزی قرار گرفته است و صادرات محصولات کشاورزی، به منزله صادرات آب و انرژی نهفته در آن‌هاست. یعنی به رغم وجود بحران عظیم آبی و بحران عظیم انرژی در سرتاسر کشور، آب و انرژی نهفته در محصولات کشاورزی، به خارج از کشور صادر می‌شود و سود حاصل از این صادرات، نصیب ذینفعان مزبور می‌شود.

هندوانه، مربا، انواع میوه، سیب‌زمینی، پرتقال، تخم خوراکی پرندگان، جو دوسر، گوجه‌فرنگی زراعی و گلخانه‌ای، رب گوجه‌فرنگی، پنیر، کشمش، بادام‌زمینی و غیره، از جمله محصولات صادراتی به شمار می‌روند.

فعالیت‌ بخش کشاورزی، حتا در استان تهران که عظیم‌ترین بحران آبی تاریخ حیات‌اش را سپری می‌کند، بی‌وقفه در جریان است و سهم قابل تاملی از کشاورزی کل کشور را به خود اختصاص می‌دهد.

از ۱۰ درصد باقیمانده منابع آبی، حدود ۵ درصد مربوط به مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) و حدود 5 درصد مربوط به بخش صنعت و غیره است. (حدود ۶۵ درصد از آب شرب و بهداشتی از مجرای فاضلاب، دوباره بازیافت می‌شوند)

در بخش مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) هم هدررفت آب زیاد است. مثلا هدررفت آب در کولرهای آبی بسیار زیاد است. اما مصرف‌کنندگان کولرهای آبی عامه مردم هستند که گزینه ارزان‌تری برای سرمایش ندارند. به‌علاوه، همچنانکه گفته شد، سهم بخش شرب و بهداشتی در کل، بسیار ناچیز (حدود ۶ درصد) است.

اکنون قادریم تا درک روشن‌تری از دو نماد «هندوانه» و «کولر آبی» داشته باشیم. «هندوانه» و «کولر آبی» سمبل‌های مصرف دو گروه متفاوت از ذینفعان هستند. کولر آبی «وکیل مدافع» ندارد. اما محصولات کشاورزی صادراتی، از جمله هندوانه صادراتی، وکیل مدافعانی دارد. وکیل مدافعانی که زیر باد کولر گازی، در مقابل دوربین فیلمبرداری ظاهر می‌شوند و با اعداد ارقام ثابت می‌کنند که مقصران اصلی بحران آبی در کشور، «عوام» و کولرهایشان هستند.

بنابراین با تبرئه «نظام حکمرانی آب» و محکوم کردن «عوام» و «کولرهای آبی‌شان»، کسب و کار پررونق کشاورزی می‌تواند هم‌چنان ادامه پیدا کند.

————————
[۱] به عنوان نمونه، رجوع کنید به برنامه «ناگفته‌های بحران آب» در آدرس:
https://www.youtube.com/watch?v=1-zm2EvFr-g



نظر خوانندگان:


■ به گمانم آقای اتفاق با کمی بی‌دقتی، وارد دوگانه «هندوانه و کولر آبی» شده‌اند. در همین گفتگویی که مورد استناد ایشان قرار گرفته، آقایان فاضلی و میان‌آبادی، روی دو دو گانه کاملا متفاوت بحث کرده‌اند. دوگانه نخست «گندم- هندوانه» است و دوگانه دوم «آب شرب و کولر آبی»! در دوگانه اول حکومت و ذینفعان برای آنکه حماقت مستتر در شعار خودکفایی و تداوم فاجعه‌بار کشت گندم در زمین‌های آبی را بپوشانند، هندوانه را به عنوان آفتابه دزد و موجودی که آب را می‌بلعد، پیش می‌اندازند تا گندم موذی را بپوشانند! در دوگانه دوم، با اشاره به درخواست حکومت به کاهش مصرف در خانه، از بی‌کفایتی حکومتی که کشور را در سطح تکنولوژیک ۶۰ سال پیش منجمد کرده، با اشاره با حجم آبی که کولرها می‌بلعند، رونمایی می‌شود. یعنی کولر در مقابل آب شرب و هندوانه در مقابل گندم! بدون آنکه بتوان چیزی را با فاکتورگیری ، حذف کرد!
با ارادت پورمندی


■ ۱) درود آقای پورمندی عزیز.
درباره انتقاد از حکومت: پیش از هر چیز توصیه میکنم که نوشته بنده را درباره «اصلاح‌طلبان و مسئله آب» مطالعه بفرمایید.
در آنجا شرح داده‌ام که از مجموع ۳۶ سال حاکمیت جمهوری اسلامی پس از خاتمه جنگ (از ۶۸ به بعد)، اصلاح‌طلبان تاکنون ۲۵ سال (ربع قرن) در مسند قدرت بوده‌اند. به علاوه خود جناب فاضلی نیز ۴ سال از این ۲۵ سال در حوزه آب با نظام‌ حکمرانی همکاری داشته‌اند. به عنوان نمونه پروژه ۴۶ هزار هکتاری آبیاری دشت سیستان، که مورد نقد ایشان است، در سال ۱۳۹۴ و در زمان همکاری فاضلی با دولت کلید خورده بود. اما امروز، یعنی در سال ۱۴۰۴، فاضلی با شگفتی از پروژه‌های شکست خورده‌ی ده سال پیش و هدر رفتن منابع در سیستان و بلوچستان یاد می‌کند و منتقد آن‌هاست. گویی اصلاح‌طلبان به عنوان یک توریست، تازه وارد این کشور شده‌اند و نخستین بار است که با چنین پدیده‌ای مواجه می‌شوند. از نگاه من جناب فاضلی نماینده تمام عیار رویکرد اصلاح‌طلبی در ایران هستند. اصلاح‌طلبانی که ربع قرن در مسند قدرت بوده‌اند و همواره از موضع اپوزیسیون و منتقد درباره عملکرد حاکمیت طی ۳۶ سال گذشته سخن می‌گویند. میان‌آبادی در آن جلسه به درستی درباره تعارض منافع سخن میگوید. اما مگر اصلاح‌طلبان همواره یکی از عوامل و طرفین این تعارض منافع در قوه مجریه و مجلس نبوده‌اند؟
۲) درباره آب: نکته نهفته در بحث بنده «ذینفعان» هستند. «گندم- هندوانه» یک دوگانه جعلی است و هدف از آن گمراه کردن ذهن مخاطب است. «گندم- هندوانه» ذینفعان مشترکی دارد و لازم است تا درباره ذینفعان خاص آن‌ها سخن گفته شود. دوگانه جعلی بعدی «آب شرب و کولر آبی» است که ذینفعان آن‌ها عامه مردم هستند. در آن نشست، ایجاد این دوگانه‌های جعلی سبب می‌شود که دست آخر، «مردم عادی» به عنوان ذینفعان کولر آبی، به اندازه «شرکت‌های کشت و صنعت خاص» مقصر جلوه داده شوند.
فاضلی در حوالی دقیقه 02:26:10 گفتگوی یادشده، به وضوح تاکید دارد که «اهمیت و اولویت رسیدگی به مسئله آب کشاورزی و کم اهمیت بودن آب شرب در برابر آن» صرفا یک «افسانه» است. درحالی‌که علت‌العلل مسئله اب در کشور کشاورزی است. بحران آب در کشاورزی خلق می‌شود و در پروژه‌های آبی رانتی به ثمر می‌نشیند.
۳) راهکارها: راهکارهای «من‌درآوردی» فاضلی در بخش‌های پایانی این گفتگو، اوج این اغتشاش فکری عامدانه است. توصیه می‌شود که «دانشگاه» و «معدن‌چی» و «دولت» و «کشاورز» و غیره، در یک ساختار نامعلومی با هم تعامل داشته باشند تا مسئله آب حل شود. یعنی اختراع دوباره چرخ گاری.
با احترام - اتفاق


■ آقای اتفاق گرامی! سپاس از پاسخ. من در فکر دفاع از فاضلی و اصلاح طلبان نیستم و در حد توانم، نقش او ، از جمله در رابطه با بدفهمی از آرای داگلاس نورث، جریان روزه گشایی را نقد کرده‌ام. تا آنجایی که دنبال کرده‌ام، همه تفاهم داریم که ریشه اصلی بحران و ورشکستگی آبی در شعار خود کفایی و تخصیص ۹۰ در صد آب به بخش کشاورزی نهفته است که به قول درست شما سهم آن در تولید ناخالص ملی حدود ده در صد است. اما در هر دو حوزه آب شرب و آب کشاورزی، به نظر می‌رسد که عمدی در کار است تا صورت مساله درست مطرح نشود. سوال این است که چند درصد از این نود درصد، صرف گندم و برنج می شود و چند درصد صرف هندوانه؟ و آیا گرفتاری اصلی گندم است یا هندوانه؟ به نظرم هم فاضلی و هم میان‌آبادی در این رابطه دست روی نقطه درستی گذاشتند که نباید مورد مخالفت شما باشد. این حقیقتی است که افسانه هندوانه به مخفی کردن فاجعه گندم کمک می‌کند و شاید به همین خاطر ساخته شده باشد!
در مورد دوگانه دوم هم، کماکان با برداشت شما مشکل دارم. تاکید بر کولر آبی اتفاقا از سوی میان‌آبادی صورت گرفته است. پیام او هم روشن است: یقه مردم را نگیرید که چرا بیشتر از ۱۳۰ لیتر در روز مصرف می‌کنند، فکری به حال کولرهای آبی و تکنولوژی دوره استالین! بکنید. او وکیل کولر نیست، از موضع وکیل مردم، یقه کولر را می‌گیرد. بعید می‌دانم که در مورد میزان مصرف آب در کولر ها، حرف پرتی زده باشد.
در مورد ذینفعان، مستقل از گندم و هندوانه، به گمانم گفتگوی آزاد با فاضلی و میان‌آبادی بسیار روشنگر و تا آن حد تکان دهنده بود که مهدی احمدی را هم دچار شوک کرد. در اینجا باید منصف باشیم و بپذیریم که مساله ذینفعان و تعارض منافع را هر دو خوب بیان کردند و فاضلی هم کم نگذاشت. من به دقایق مورد اشاره شما مراجعه کردم. به گمانم یا شما سریع گوش دادید و یا مطلب در جای دیگری گفته شده است. تعامل بین بخشی، برای غلبه بر ورشکستگی آبی و فراتر از آن، برای تدوین حکمرانی آبی درست، آیا امری بدیهی نیست؟ بحث ساختار این تعامل البته مقوله دیگری است که باید در جای خود مطرح شود
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی
محاسبه سهم محصولات کشاورزی و دامی (گندم، جو، برنج، هندوانه، گوشت گاو و ...) در مصرف آب، با احتساب سطح زیر کشت آن‌ها، کشف جدیدی نیست و جزو الفبای اقتصاد آب است. به‌عنوان نمونه، بنده در سال ۲۰۲۳ در صفحه۲ بی.بی.سی، [۱] بحران کشت گندم را توضیح دادم. یا در سومین جلسه درس‌گفتارهای اقتصاد سیاسی آب در جولای ۲۰۲۴، [۲] آن را با نمودار و جزئیات بیان کرده‌ام. بنابراین تمامی آمارهایی که در ان جلسه بیان شد، تقریبا صحیح است و بقیه کارشناسان هم از آن مطلع بوده و هستند.
الان پرسش این است که اصلاح‌طلبان (و از جمله جناب فاضلی)، در طی ربع قرن تصدی قوه مجریه (و گاهی تصدی کرسی‌های مجلس و شورای شهرها) چه اقدامی برای حل مشکلات آبی کشور انجام داده‌اند؟ و اکنون، اصللح‌طلبان منتقد چه کسی هستند؟
مثلا در طی سال‌های گذشته کنشگران محیط زیست تلاش کردند تا قانونی را به نام «سند ملی امنیت غذایی»،[۳] برای محدود کردن کشاورزی (گندم و ...) و صیانت از آب کشور تصویب کنند. اما دولت اصلاح‌طلبان تن به این اصلاحات نداد و در نهایت، کنشگران محیط زیستی دولت رئیسی را مجاب کردند تا آن را تصویب کند. (البته شاید دولت رئیسی هم نمیدانست که چه چیزی را تصویب کرده است)
[۱] لینک bbc
https://www.youtube.com/live/ieE2ZZB3aMA?si=eV48O9cV4lQuI2dl
[۲] لینک سومین جلسه درسگفتار
https://youtu.be/1pz9MfKdKbg?si=Oj8crxea7IehtPGv
[۳] لینک سند ملی امنیت غذایی
https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/116276/
اتفاق


■ شهرام اتفاق گرامی،
این بحث یک مشکل دارد و آن هم این است که تقسیم “تقصیر” و “ملامت” جایگاه مهمی در آن یافته است. به عنوان مثال، تعداد چاه‌های عمیق و پی‌آمدهای آن از قبیل گودال‌ها، فرونشست زمین و خشکی/خشکسالی در همه نقاط دنیا، در طول ۵۰ سال گذشته تقریبا همزمان رو به افزایش گذاشته است. مشاهده همین پدیده در فلوریدا “تقصیر” اصول‌گرایان یا اصلاح‌طلبان ایرانی نیست. بنابراین، بهتر است بحث را حداقل به سه بخش تقسیم کرد.
بخش اول یک بحث کارشناسی از دیدگاه علوم طبیعی/تجربی/اقتصادی است. چاه عمیق چیست؟ پیشرفت تکنیک‌های حفاری چگونه بوده است؟ سفره‌ آبی زیرزمینی چیست؟ قیمت حفاری چه تغییراتی را نشان می‌دهد؟ تکنیک‌های آبیاری کدامند؟ منابع آبی در کجا قرار دارند؟ انتقال آب از سطح یا عمق زمین، و از یک منطقه به منطقه دیگر چه پیامدهایی دارند؟ و بحث‌های دیگری از این قبیل!
بخش دوم یک بحث کارشناسی از دیدگاه علوم اقتصادی/اجتماعی است. نیازهای آبی یک منطقه یا یک کشور در کجاست (کشاورزی، نوشیدن/بهداشت، صنعت)؟ منابع لازم انسانی/دانشیک چه هستند؟ انتقال آب از سطح یا عمق زمین به چه مقدار منابع مالی نیاز دارد؟ و غیره!
بخش سوم یک بحث کارشناسی از دیدگاه علوم اجتماعی/انسانی است. ساختار تصمیم‌گیری چیست؟ اولویت‌ها چگونه تقسیم می‌شوند؟ چه ساختاری برای انتقال تجربیات به تصمیم‌گیران وجود دارد؟ حتی اینکه چه کسی چه حرفی را می‌تواند بزند یا نزند جزیی از این بخش است. مثلا اگر من در ایران زندگی می‌کنم، آیا می‌توانم از خمینی و خامنه‌ای انتقاد کنم یا مجبورم انتقاد را به اصول‌گرایان/اصلاح‌طلبان محدود کنم؟ و دیگر چیزها!
اگر یک بخش‌بندی، نه حتما مانند بخش‌بندی بالا، صورت بگیرد شاید بتوان گفت:
- در دهه 11970، و در تمام جهان، باور اشتباهی وجود داشت که گمان می‌کرد منابع آب زیرزمینی نه محدودیت دارد و نه پی‌آمدهای اسفناک. مشکل، یک مشکل جهانی است. در مورد ایران، حتی خمینی به اشتباه گمان می‌کرد که ایران آب زیاد دارد؛
- در هر کشوری/منطقه‌ای دلایل خاص اقتصادی سرعت حفاری چاه‌های عمیق بالا و پایین می‌برد. در شروع سال ۱۳۵۸ در ایران، استفاده از منابع مالی/اقتصادی عمومی برای کمک به کشاورزی بسیار رایج بود و همین امر اجازه می‌داد که جهاد کشاورزی وجود داشته باشد. در این مورد تفاوتی بین اندیشه‌های اسلامی‌ها و مارکسیست‌ها و یا دیگران وجود نداشت. خمینی که اقتصاد را مال خر می‌دانست صریح‌ترین بروز این اندیشه بود. بنی‌صدر در شورای انقلاب پی‌گیری می‌کرد تا تعاونی‌های تولیدی (مخصوصا در بخش کشاورزی) وام‌های مناسب دریافت کنند؛ - در هر کشوری انتقال تجربیات از سطح کارشناسی به سطح تصمیم‌گیری با موانع زیادی روبرو بوده است. دلایلی که در آمریکا یا چین یا پرو وجود دارد، با دلایل ایران فرق دارد. در ایران بطور خاص ذهنیت “خودی” و “دیگری” بسیار قوی بود و کار را به اولویت “تعهد” بر “تخصص” کشاند.
- ساختار تعیین اولویت‌ها و تصمیم‌گیری در ایران از قبل از انقلاب هم از بالا و دستوری کار می‌کرد. خمینی از پاریس به کشاورزان سلام می‌رساند و از آن‌ها می‌خواست گندم بکارند تا کشور خودکفا بشود. نتیجه آن شد که در دشت گرگان زمین‌های پنبه‌کاری به گندم‌کاری تبدیل شدند. در آذربایجان مراتع سرسیز را شخم زدند تا گندم بکارند. غافل از آنکه محصولات پنبه (پنبه، روغن، کنجاله) یا محصول مرتع (بره؛ و پشم و کوشت و شیر حاصل از آن) ده‌ها برابر تولید گندم است. هم بنی‌صدر و هم خامنه‌ای صدای رسایی بودند برای افزایش جمعیت به ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون نفر. توگویی، این دهان‌های باز، غذا لازم ندارند.
- ...
این‌ها را نوشتم که بگویم مشکل آب مشکلی عمومی است، و هر فردی/گروهی/اندیشه‌ای سهمی در ایجاد بحران آب دارد. در بهار سال ۱۳۵۸ من با تبدیل زمین‌های پنبه‌کاری به گندم‌کاری یا تبدیل مراتع به گندم‌کاری مخالف بودم، اما هیچ نکته‌ی منفی در حفر چاه عمیق نمی‌دیدم (فقط از هدر رفتن آن همه آب “حیفم” می‌آمد) . در این بین، جمهوری اسلامی در تمامیتش، باعث بروز و تشدید این مشکل، و تبدیل آن به یک بحران بزرگ شده است. همچنین اینکه بروز و تشدید این مشکل در ایران به قبل از ایجاد دوگانگی اصول‌گرا/اصلاح‌طلب بر‌می‌گردد. تقسیم “تقصیر” در مراحل ابتدایی یک تحلیل می‌تواند به ضعف تحلیل بیانجامد.
با احترام – حسین جرجانی



■ حسین جرجانی گرامی
ممنون از توجه‌ شما و ممنون از اینکه در این بحث مشارکت دارید.
۱) «فقر»، «دیابت»، «بیکاری»، «بیماری‌های واگیردار»، «آلودگی هوا»، «ترافیک» یا «کمبود آب»، جملگی از مسائلی هستند که در همه کشورهای دنیا وجود دارند. اما موضوع مورد بحث ما، «شیوه مواجهه نظام‌های حکمرانی با این مسائل» است. بنابراین بیان این نکته که، «کمبود آب» در همه جای دنیا وجود دارد، صرفا «تطهیر» عملکرد نظام حکمرانی آب در کشور ماست. برخی از نظام‌های حکمرانی در جهان توانسته‌اند مسائلی را که در همه جهان وجود دارند، به بهترین شکل ممکن حل کنند. بنابراین، آنچه در کانون توجه من قرار دارد، دست بر قضا همان یافتن «تقصیر» حکمرانی است.
۲) شما می‌فرمایید که “مسئله آب در ایران، به پیش از دوگانه «اصولگرا» و «اصلاح‌طلب» برمی‌گردد.” به گمان من، این استدلال سبب «تطهیر» عملکرد نظام حکمرانی می‌شود. ما در همه دوره‌های تاریخی مشکل آب داشته‌ایم. اما در هر دوره، تدبیری برای حل مشکل اندیشیده شده است.‌ ایلامی‌ها هم ۱۲۵۰ سال پیش از میلاد مسیح مشکل آب داشتند و برای حل آن، مجموعه عظیم و باشکوه «چغازنبیل» را در خوزستان بنا کردند.[۱] بنابراین ما امروز ایلامی‌ها را به خاطر «شیوه مواجهه نظام‌ حکمرانی» با مشکلات آن روزشان تمجید می‌کنیم.
۳) شما می‌فرمایید: “جمهوری اسلامی در تمامیتش، باعث بروز و تشدید این مشکل، و تبدیل آن به یک بحران بزرگ شده است.” من با این فرمایش شما کاملا موافقم. اما از درون این کلیت، یک جناح به نام «اصلاح‌طلب»، فریبکارانه قصد دارد تا مردم را بفریبد و خودش را مبرای از مسئولیت‌ها و بیگناه جلوه بدهد.
۴) بدیهی است که ناکارآمدی حکمرانی و قصور شرکای آن (از جمله اصلاح‌طلبان)، فقط به این یک مورد «کمبود آب» محدود نمی‌شود. در عین حال شاهد این هستیم که در سایر موارد، «اصلاح‌طلبان» کوششی مشابه را در پیش گرفته‌اند و از موضع یک منتقد خارج از نظام حکمرانی، به انتقاد از عمکرد گذشته می‌پردازند.
با احترام - اتفاق
[۱] درباره سازه چغازنبیل - جلسه دوم درسگفتارهای اقتصاد سیاسی آب در نشانی: https://youtu.be/0zDg70vxtug?si=eg_bqR4ZM5Y4Jchr


 



iran-emrooz.net | Mon, 04.08.2025, 12:33
چه‌گونه «من» «دشمن» می‌شود؟

اکبر کرمی

(جستاری در دشمن‌یاری‌ی رضا پهلوی)

در گفت‌وگوهایی پردامنه‌، منتقدان، رضا پهلوی را دشمن‌یار خوانده‌اند و گفتار و‌ کردار او را در جریان جنگ ۱۲ روزه، پیش و پس از آن، خیانت‌بار دانسته‌اند. در زبان شیرین فارسی که بخشی از  ناخودآگاه ایرانیان است، و به قرارداد نانوشته‌ی وطن و‌ میهن سنجاق‌شده است، این فرآیند در دگردیسی «من» به «دشمن» (دژمن) آمده است.

برهان‌ها‌ی این گروه را می‌توان چنین فشرد.

یکم. رضا پهلوی به اسراییل سفر کرده است؛ و با برخی از بلندپایه‌گان اسراییلی دیدار و گفت‌وگو کرده است. درحالی‌که آشکار نیست، مدار گفت‌وگو چه بوده است؛ چه کسی این سفر را برنامه‌ریزی کرده است؛ چه قرارومداری گذاشته شده است؛ و برآمد کار چه بوده است. ام‌روز و پس‌ازجنگ می‌توان به‌آسانی پنداشت که این سفر (دست‌کم برای اسراییل) بخشی از فرآیند آماده‌گی‌ی ماشین جنگی در یورش به ایران بوده است.

دوم. بسیاری از هم‌‌راه‌هان و رای‌زنان رضا پهلوی در باره‌ی یورش به ایران، پیش‌بینی و درخواست داده‌اند. و بیش‌تر، گروهی از نزدیکان او سیاهه‌ی مکان‌هایی را در ایران گزارش داده‌اند که اسراییل باید آن‌ها‌را بزند؛ و ویران کند.

سوم. پرچم اسراییل به میان هوادران رضا پهلوی، خانه، درگاه و دربار او رسیده است. و پس از جنگ هنوز این پرچم بی‌گانه‌ و یورش‌گر به ایران و ایرانیان، بخشی از این جریان سیاسی است.

چهارم. رضا پهلوی نه‌تنها یورش اسراییل به آسمان و خاک ایران و‌ کشتن بیش از ۱۰۰۰ نفر ایرانی را ننکوهید، که آشکارا کنار اسراییل ایستاد؛ و در پیامی موبه‌مو پیام نتان‌یاهو را در آغاز جنگ دوباره‌کرد. و انگار رضا پهلوی دانسته یا نادانسته بخشی از آتش تهیه‌ی اسراییل به ایران بود؛ و شد.

پنجم. رضا پهلوی پس‌از‌جنگ، همانند نتان‌یاهو از مردم خواست به خیابان‌ها بریزند، کار اسراییل را ادامه دهند، و جمهوری اسلامی را از پا درآورند.

ششم. رضا پهلوی و هم‌کاران او بخشی از تکاپو‌ی تحریم گسترده‌ی ایران و فشار جهانی بر ایران و جمهوری اسلامی ایران بوده‌اند؛ و هنوز هستند. و فرآیند تحریم‌ها گامی در هم‌واریدن‌ راه یورش به ایران بود.

در سایه‌ی آن‌چه آمد و بر پایه‌ی دریافتی حتا نازک از آن‌چه درباره‌ی جنگ، سیاست و سامان بین‌کشورها (دست‌کم پس از ۱۶۴۸ که قرارداد وست‌فالی نوشته شده است) به‌آسانی پذیرفتنی است که دولت اسراییل در سالیانی که برای یورش به ایران آماده می‌‌شده است، در اندیشه‌ی فضاسازی برای این یورش هم‌ بوده است؛ برنامه‌ای که هم در بیرون و هم در درون از ایران می‌توانست، و هنوز می‌تواند وزن تازش و یورش (تجاوز) به قلمرو ایران را برای اسراییل کم‌تر و بار آن را کشیدنی‌تر کند.(۱) رضا پهلوی و هم‌راهان او با سفر به اسراییل و هم‌کاری و هم‌زبانی با آن‌ها دست‌کم ناخواسته و نادانسته در دام یک کشور بی‌گانه افتاده‌ و به میهن خود از پشت خنجر زده‌اند. آن‌ها به اسراییل کمک کرده‌اند که به‌جا‌ی یورش‌گر و تازش‌گر، بتواند چهره‌ای آزادی‌بخش از خود نمایش دهد.

این شوندها آن هنگام معنادار و استوار می‌شوند، که پویش قدرت (Dynamics of power) را از چشم‌انداز حساب‌وکتاب جنگ بیرون نگذاریم؛ چه، پویش قدرت است که می‌تواند نشان دهد چه‌کسی این تکاپوها را سامان داده‌ است و می‌تواند بگرداند. رضا پهلوی با آن که یکی از شهروندان نام‌آور و شناخته‌شده‌ی ایرانی است، در برابر دولت اسراییل و‌ نماینده‌گان کارکشته‌ی آن که به داده‌ها و ابزارها‌ی بسیار دست‌رسی‌دارند، بسیار لخت و در تراز همانندی قدرت، ناچیز است. برآمد کار آن‌که حتا اگر رضا پهلوی را کارگزار و هم‌سو با بی‌گانه‌گان ندانیم، او را باید قربانی بی‌دست‌وپا و در دام بی‌گانه‌گان دید. (۲)

در جنگ اسراییل و ایران با هر شوند و داستانی، پاس‌داری از سودوزیان‌ها‌ی ملی‌ی اسراییل مدار تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در دولت اسراییل است؛ و اگر کار پیش می‌رفت؛ و دولت جمهوری اسلامی ازپادرمی‌آمد؛ یا کار از مسیر برنامه‌ریزی‌شده بیرون می‌شد، تصمیم‌ها‌ی سپسین برپایه‌ی برنامه‌ها و خواست‌ها‌ی دولت بی‌گانه گسترانیده می‌شد و‌ نه درخواست‌ها‌ی کسی همانند رضا پهلوی. در این فرآیند آشکار است که رضا پهلوی، در بدترین ریخت، کارگزار و هم‌کار بی‌گانه‌گان، و در به‌ترین ریخت در دام آنان است.

نقدها و واسنجی‌ها‌ی دیگری هم هست.

چه‌کسی به رضا پهلوی روامندی و دادنهادی (Ligitimicy) داده است که او با دولت‌ها‌ی بی‌گانه هم‌کاری کند؟ چه‌کسی و چه‌گونه بر قرارومدارها‌ رسیده‌گی می‌کند؟ اگر رضا پهلوی خطا کند، یا به مردمان ایران خیانت کند، چه؟ اگر هر شهروندی بخواهد همانند رضا پهلوی با بی‌گانه‌گان نشست‌وبرخاست کند، چه؟ چه چیزی رضا پهلوی را از دیگران جدا می‌کند؟ و در این هرج‌ومرج حتا اگر گذار از جمهوری اسلامی پیش‌رود، چه‌چیز از قرارداد نانوشته‌ی میهن و وطن خواهد ماند؟ و‌ چرا جریان‌ها‌ی جداسری (تجزیه‌طلب) نتوانند با بی‌گانه‌گان کار کنند؟ و کار خود را به آن‌ها بفروشند؛ و‌ پیش‌بروند؟(۳)

کارل اشمیت (۱۸۸۸-۱۹۸۵) در جایی می‌گوید باره‌ی خیانت و دشمن‌یاری باره‌ی دوست‌ودشمن و بنیاد رام‌یاری و سیاست است؛ که به جنگ می‌رسد. یعنی دوست در جنگ کسی است که در کنار مردمان خودی ایستاده است؛ و برای آنان رامش و آرامش می‌آورد؛ و دشمن کسی است که در برابر آن‌ها است؛ با آن‌ها جنگ می‌کند؛ و آرامش را از آنان می‌رباید.

در این کران‌بندی ساده دشمن‌یار کسی است که خودی است، اما در کنار دشمن ایستاده است؛ دشمن‌یاری و دشمن‌کاری می‌کند؛ و با دشمن هم‌راهی و هم‌دستی دارد. دشمن‌یار دیگر «من» نیست و از ما نیست؛ او «دشمن» است.

اما آن‌چه در بالا آمد، همه‌ی داستان نیست؛ زیرا هواداران رضا پهلوی هم در تکاپو‌ی برگفت و اندرگفتی خوش‌خیم‌تر از این رفتارها و رخ‌دادها‌ی بسیار نگران‌کننده بوده‌اند؛ و هستند.

بگذارید آن‌چه را این گروه آورده‌اند فشرده‌کنم.

یکم. دشمن راستین ایران و ایرانیان جمهوری اسلامی است.

دوم. جمهوری اسلامی روامندی، حقانیت و دادنهادی (Legitimacy) ندارد؛ و دشمنی با آن، دشمنی با ایران و ایرانیان نیست.

سوم. در جنگ ایران و اسراییل این ایران است که خطا کرده است و اسراییل را وادار به یورش به خاک ایران کرده است.(۴)

چهارم. جمهوری اسلامی‌سودها‌ و زیان‌ها‌ی ملی‌ی ایران را نمی‌شناسد؛ یا نمی‌پاید؛ و در حال ویرانیدن ایران است، و باید از بی‌گانه‌گان کمک‌گرفت و به رهایی ایران کوشید.

پنجم. جمهوری اسلامی و علی خامنه‌ای پلشت و نابه‌کار است؛ و مردمان ایران را گروگان گرفته است. در چنین ایستاری نه تنها نمی‌توان و نباید کنار آن ایستاد که باید با بی‌گانه‌گان هم‌کاری کرد و به دادخواهی و آزادی مردمان خود پرداخت. (۵)

در همه‌ی این برهان‌ها بر نابه‌کاری، نادانی، سرکوب‌گری و پلشتی‌ی ستم‌سالاری و تک‌سالاری در جمهوری اسلامی اشاره می‌شود تا هم‌کاری با بی‌گانه‌گان از دیدرس بیرون برود؛ دشمن‌یاری سفیدشویی شود؛ و رضا پهلوی از کمند سنجش‌گری و واسنجش بیرون بماند.

هرچند شوربختانه همه‌ی این برچسب‌ها به آسانی بر جمهوری اسلامی و زندان‌بان اعظم ایران می‌نشیند؛ اما این برهان‌ها هیچ کدام امکانی برای بیرون‌گذاشتن رضا پهلوی و هم‌راهان او از بار سنگین دشمن‌یاری و خیانت نمی‌گشاید. چه، جمهوری اسلامی هرچه زشت و پلشت، نمی‌تواند دشمن‌یاری را عادی کند. رضا پهلوی همانند هر شهروندی هم حق و هم وظیفه دارد با ستم‌سالاری‌ی جمهوری اسلامی درافتد و در تکاپوی پس‌زدن آن به‌کمک ایرانیان برآید؛ چنین رفتاری تا زمانی که پا‌ی بی‌گانه‌گان درمیان نباشد؛ ستودنی است و دست‌بالا می‌تواند باره‌ی درست‌ونادرست باشد، اما بار دشمن‌یاری ندارد. اما هرگاه به جا‌ی هم‌کاری با ایرانیان به هم‌کاری با ان‌ایرانیان و بی‌گانه‌گان کشیده شود، در بنیادها به ورطه‌ی دشمن‌یاری افتاده است؛ و ناگزیر باید در جای‌گاهی دیگر و فراتر بررسی شود.

باره‌ی دشمن‌یاری و خیانت باره‌ی ایرانیان (State) و ان‌ایرانیان (Other states) است؛ و نسبتی با حکومت سرکار و سرکرده‌ی آن ندارد. یعنی اگر حکومتی ملی و مردم‌سالار هم در ایران سرکار نباشد، در مرزها‌ی ایرانیان با ان‌ایرانیان و کران‌بندی آن‌ها دگردیسی پیش‌نمی‌آید؛ و هنوز هم‌کاری با بی‌گانه‌گان دشمن‌یاری است. چه، برساخت نانوشته‌ی میهن و وطن، قراردادی پیشانوین و بسیار ریشه‌دار است؛ و به سرچشمه‌ها‌ی تاریخی ایران باستان می‌رسد. چنین قراردادی اگر بخواهد یک‌سویه نادیده گرفته شود، در میهن سنگ روی سنگ نخواهد ماند.

بگذارید به یک نمونه‌ی تاریخی نگاه کنیم. محاصره‌ی کرمان (۱۱۷۳) پس از قتل مشتاق‌علی‌شاه و رخ‌دادهایی که در آن‌جا به فرمان آقا‌محمدخان گذشت، یک نمونه‌ی سیاسی از رفتار دهشت‌بار در تاریخ ایران است. با این همه هیچ‌کس آقامحمدخان یا لطف‌علی‌خان زند را در آن‌سو دشمن‌یار نخوانده است. این جنگ‌ها و کش‌مکش‌ها‌ی خون‌بار بخشی از پویش قدرت در سپهر سیاسی ایران بوده است. در بنیادها اگر دریافت ژرف رام‌یارای و سیاست در میان باشد، جایی برای شعبده‌بازی‌ی معنایی و سفیدشویی واژه‌گانی برای هم‌کاری با دشمنان نخواهد ماند.

داستان بسیار ساده است: آدمی برای ادامه‌ی زنده‌گی نیازمند هم‌بود (شریک)، هم‌بودی(جمع)، هم‌بودگان (اجتماع) و هم‌بودمان (جامعه) است. در دل چنین فرآیندهایی است که قرارداد نانوشته‌ی میهن بالا می‌آید. در میهن دو فرآیند هم‌راستا، هم‌هنگام ادامه دارد.

یکم. هم‌بودها در کنار هم بخت زنده‌ماندن و ادامه‌ی زنده‌گی را بالا می‌برند. (چنین گرایشی بنیادها‌ی فرگشتی و آغلتشی دارد.)
دوم. در هر هم‌بودی نیاز به گردانش و رایانش هم‌بودگان است و کش‌مکش برسر داوری/قدرت برخواهدخاست. (سیاست، رام‌یاری و شهریاری)

در دل این فرآیندها است که شهری‌گری (مدنیت) ساخته و پرداخته می‌شود؛ و آرام‌آرام هر دو فرآیند را کم‌هزینه‌تر و پایدارتر می‌کند. برآمد کار هم‌بودمان است که در آغاز به‌ریخت زاستاری و زاداریگ (طبیعی) است، سپس سیاسی و در پایان شهری (مدنی) می‌شود. فشرده‌ی داستان آن‌که روزبه‌روز قراردادها از ریخت‌ها‌ی نانوشته و نااندیشیده بیرون می‌آیند، چکش‌کاری و نوشته و سگالیده می‌شوند؛ و سرانجام در ریخت قانون استوار می‌گردند. دست‌کم برای ایران، در هیچ بازه و برشی از این تاریخ ستبر که برساخت کهن میهن و دشمن‌یاری ساخته شده است، ردی از قانون، مردم‌سالاری و حقوق‌بشر دیده نمی‌شود. اما هنوز و هم‌چنان «من» و‌ «دشمن» معنادار است و به‌آسانی از هم جدا می‌شوند. تکاپو برای قانون، مردم‌سالاری و حقوق‌بشر بسیار ستودنی است، اما باید در چارچوب میهن و من و دگرواری از بی‌گانه و دشمن پی‌گرفته شود. 

جمهوری اسلامی و همه‌ی کارگزاران کوچک و بزرگ آن ایرانی‌اند؛ و نمی‌توان آن‌ها را دشمن خواند؛ آن‌ها دوستان نادان ایران هستند. علی خامنه‌ای را می‌توان نادان، دیوانه، ستم‌گر، سلطان‌حسین و ... خواند؛ اما تا زمانی که گواهی در دست نیست که نشان‌دهد او در پا‌ی بی‌گانه‌گان افتاده است و از آن‌ها فرمان می‌گیرد، بار خیانت و‌ دشمن‌یاری‌ را نمی‌توان روی شانه‌ها‌ی او گذاشت.

بار سنگین دشمن‌یاری، در جایی که جان، مال و ارج ایرانیان به میان می‌آید، برجسته و نمایان می‌شود. یعنی هرگاه جان، مال و ارج ایرانی از سوی بی‌گانه‌گان و ان‌ایرانیان با درازدستی گزند بیند، من ایرانی و دشمن ایران هم شناخته و نشاخته می‌شود. در جنگ ایران و اسراییل بیش از ۱۰۰۰ نفر ایرانی کشته‌شده‌اند‌؛ مردمان بسیاری در ایران آسیب دیده‌اند.

با ایرانیانی که با نادانی‌ها‌ی خود آتش جنگ را در دامن ایران گذاشته‌اند، و دست‌شان به خون ایرانیان دیگر آلوده است، باید در چارچوبی ایرانی برخورد کرد؛ و آن‌ها را پاسخ‌گو ساخت؛ اما در این میان بر بنیاد قرارداد نانوشته‌ی میهن، مرز آشکاری هست که ایرانیان و ان‌ایرانیان را از هم جدا می‌کند؛ و ناگزیر هر ایرانی باید در کنار ایرانیان دیگر ب‌ایستد. کسانی که در کنار ان‌ایرانیان ایستاده‌اند، دشمن‌یار هستند؛ اگر بخواهیم ایران و ایران‌یاری را به حکومت، دادنهادی حکومت، سودوزیان‌ها‌ی ملی و کردور(کرد+ور= فاکتور)هایی از این دست پی‌وند دهیم، در بنیادها از قرارداد نانوشته‌ی میهن و آماج آن چیز دندان‌گیری نخواهد ماند.

اگر ام‌روز رضا پهلوی بتواند با این برگفت (توضیح) و اندرگفت (تفسیر) که جمهوری اسلامی چنان و‌ بهمان است، خودسرانه و خودخواسته با بی‌گانه‌گان هم‌کاری و هم‌جوشی داشته‌ باشد، راه برای دیگران هم باز می‌شود. در چنین چشم‌اندازی دیگر از قرارداد میهن هیچ‌چیز نمی‌ماند. یعنی هر گروه، هر جریان و هر ایرانی می‌تواند با ان‌ایرانیان هم‌کاری کند و باره‌ی خیانت و‌دشمن‌یاری‌ را ازپادرآورد.

اگر دریافت مناسبی از سیاست، شهریاری و رام‌یاری در میان باشد، آشکار است که در سیاست درست‌ونادرست چندان اهمیت ندارد؛ آن‌چه مهم و است‌پایه (است همانند پیش‌وند استوار) است، داور است.

فرآیند تصمیم‌سازی در سیاست برآمد خردمندی و شکوفایی (توسعه) است؛ اما تصمیم‌گیری برآمد قدرت و باره‌ی سیاست است. هر دو فرآیند تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در سپهر سیاست و رام‌یاری، در میان ایرانیان می‌تواند باره‌ی دگرواری، اختلاف و حتا خون‌ریزی باشد، اما نمی‌تواند به بی‌گانه‌گان سپرده شود.

ایرانیان در ایران حتا اگر بر هم شمشیر کشند، هم ‌چنان ایرانی می‌مانند؛ و دست‌بالا یک من ایرانی در برابر یک من ایرانی دیگر است. اما هرگاه پای بی‌گانه‌گان و ان‌ایرانیان به میان بیاید، من دشمن می‌شود، اگر کنار بی‌گانه‌گان ب‌ایستد. بی‌هیچ اما‌واگر هرکس از بی‌گانه‌گان فرمان پذیرد، بی‌گانه و دشمن است. (۶)

——————————
پانویس‌ها
۱) یورش به ایران را اکنون می‌توان به سیاهه‌ی دراز کشورهایی افزود که اسراییل در چند دهه پس از پیدایش به آن‌ها یورش برده است.
۲) اگر هم‌کاری رضا پهلوی با نیروها‌ی امنیتی آمریکا و گرفتن پول از آن‌ها و برخی از کشورها‌ی عربی را هم به چرتکه بزنیم، حساب رضا پهلوی شسته‌رفته‌تر خواهد شد.
۲) از سفر به اسراییل دست‌کم اکنون و پس از جنگ نباید به آسانی گذشت! گروهی از پشتی‌بانان رضا پهلوی داو آن را پیش‌گذاشته‌اند که رضا پهلوی به اسراییل رفته است که پیام دوستی مردمان ایران را به اسراییل ببرد و اسراییل را از آغاز جنگ بازدارد. هرچند این درگفت (ادعا) چندان با داستان اکنون که گسترانیده شده است، هم‌آهنگ نیست، اما تا زمانی که گزارش رسمی آن سفر و گفت‌وگوها را ندانیم و نخوانیم، بی‌خردی است که بخواهیم آن را بپذیریم.
۴) برخی حتا از اسراییل هم پیشی می‌گیرند و خلاف‌آمد آن‌چه در جهان شناخته شده است، ایران را یورش‌گر و اسراییل را در حال پاس‌داری از خود می‌دانند. اسراییل خود گفته است که یورش پیش‌دستانه کرده است!
۵) با آن‌که جمهوری اسلامی بسیار ستم‌گر، خون‌ریز و نادان است؛ و ام‌روز خوش‌بختانه از چشم مردمان ایران به‌گونه‌ای چیره افتاده است، اما این حکومت در همانندی با ساختارها و حکومت‌ها‌ی پیش از خود در ایران بسیار مردمی‌تر برآمد؛ و کوچک‌ترین تردیدی در درونی بودن آن نیست. جمهوری اسلامی یک سرطان است؛ اما این سرطان ایران‌ویران‌گر ایرانی است و برآمد نوسازی‌ی خرکی‌ی رضاشاه و‌ محمدرضاشاه در ایران است.
۶) این گفت‌وگو را در کانال یوتیوب خود با هواداران و‌ منتقدان‌ رضا پهلوی پی‌گرفته‌ام. اگر جست‌وجوگر هستید گفت‌وگوها را  از دست ندهید.

Dr.AKBARKARAMI@



نظر خوانندگان:


■ بی‌تردید اسراییل برای منافع ملی خودش به ایران حمله کرد که از جمله به کشتن بسیاری از قاتلان مردم ایران انجامید. اما اینها می‌بایست در یک دادگاه عادلانه محاکمه می‌شدند و لزوما کشتن آنها در دستور کار یک نظام دمکراتیک و سکولار قرار نمی گرفت. اما بی‌تردید همکاری و یا همیاری با دولت بیگانه گرچه با اهداف جامعه مدنی ایران از جمله مبنی بر گزار از جمهوری جهل و جنایت هم پوشانی دارد مورد تایید نیست.
در ضمن جناب دکتر کوشش شما در بکار بردن واژه‌های فارسی ارزشمند است اما شوربختانه فهم گفتمان شما را بسیار دشوار کرده است.
با سپاس شهرام


■ رفتار و گفتار رضا پهلوی و سلطنت طلبان تضادی آشکار دارد. آنها مجاهدین را نکوهش کردند که چرا از خاک عراق به ایران حمله کرده است! اما اینک خود با نتانیاهو و اسرائیل همان رفتار و کردار را تکرار می‌کنند!
Jwaladan


■ با عرض ارادت خدمت جناب کرمی،
طبق اظهارات چند مقام اسرائیلی بعد از حمله به خاک ایران، این حمله برای ماه آوریل ( فروردین) برنامه‌ریزی شده بوده ولی به دلایلی به تعویق افتاده، در صحبت های افرادی مانند مهدی نصیری و چند تن از سلطنت طلب های نامدار در ماهای پایانی ۱۴۰۳ حرف از “انقلاب شکوهمند مردم ایران” در آینده نزدیک بود. (حتی مهدی نصیری مهاجرت خود را به کانادا در اسفند ماه بدلایل موضوعاتی که بزودی می‌تواند مطرح باشد، توضیح داد.)
بعید است که هیچکس که به شرایط ایران آگاه باشد، بپذیرد که هسته سخت سلطنت‌طلب از قبل از این حمله بی‌اطلاع بوده و بدون هماهنگی با او بوده. جدا از اینکه این حمله در هر شرایطی بعنوان تجاوز به خاک و حریم و حرمت ایران با همه خسارت های جانی، مالی و حیثیتی آن محکوم است و حامیان ایرانی آن بعنوان خائنان در تاریخ ثبت خواهند شد، چیزی که این موضوع را چندین بار پلیدتر میکند، آگاهی دست اندرکاران آن از ضعیف شدن حکومت فقهی و افزایش غلبه مردم بر حکومت و احقاق حقوق شهروندی آنهاست.
اتاق فکر سلطنت طلبان بدون شک خوب می‌داند که عمر ولایت فقیه رو به پایان است و این مردم ایران هستند که گام به گام، آرام‌تر یا سریعتر به یک حکومت قانون مدار و سکولار دمکرات گذار خواهند کرد. وحشت این خودکامگان و انحصارطلبان دقیقا همین است که اگر جمهور مردم به رسیدن به حکومت ملی خود فائق آید، برای آنها دست یافتن به قدرت و ثروت این کشور محال خواهد بود. این تبهکاران حاضرند این سرزمین را جولانگاه ارتجاعیون جنایتگر اسرائیلی با همه تبعات آن کنند تا از این طریق به کرسی قدرت برسند. کسانی که به چنین هزینه ای حاضر به سلطه بر مردمی چنین زخم خورده و خسته اند، به چه هزینه ای حاظر به ترک قدرت خواهند بود؟
اتاق فکر اینها با برنامه های تبلیغاتی خود تلاش برای ایجاد سمپاتی و ارائه یک چهره دمکرات از این جریان فاشیستی است و بطور نسبی هم باعث فریب بخشی از روشنفکران راحت طلب شده است. (دسته ثنا گویان هر روز بزرگتر میشود) ولی بافت سازمانی و مواد فکری آنها که اینجا و آنجا درز میکند، باید میهن دوستان ایران را متوجه گرگ صفتان در پوست بره بکند. کشور و جامعه ایران به این انگل های هیچ نیازی ندارد. منافع اینها هیچ سنخیتی با منافع ایران ندارد.
با سپاس از توجه شما، یزدانی


■ کرمی گرامی، ای کاش حقیقت به همین سادگی و یکسویگی بود و می‌توانستیم سخن شما در “دشمن” خواندن غیر ایرانیان را بپذیریم و یا متقابلا همکاری و همدستی با هر کسی که در نزاع با رژیم ولایی است را بپذیریم.
ما آگاهیم که رضا پهلوی به مرزهایی بسیار خطرناک نزدیک شده، اما آنچه را مهم و برجسته میدانم عدم نزدیک شدن ایشان به لایه‌های گوناگون جنبش ضد دیکتاتوری است، نه نزدیک شدن بیش از حد ایشان به اسرائیل. شما پرسیدید “چه‌کسی به رضا پهلوی روامندی و دادنهادی (Ligitimicy) داده است”، باید بگویم که امروز قشر محسوسی از شهروندان ایرانی چشم انتظار قدرتی بیگانه هستند که گره از کارشان بگشاید. اینکه زمینه و گناه این رویکرد غلط از کجا سر چشمه می‌گیرد سخنی مبسوط است، اما جریان‌های اطراف رضا پهلوی از چنین فرایندی سود می‌جویند.
در ضمن من هیچ اعتمادی به گفته‌های “کارل اشمیت” ندارم، حتی فراز کوتاهی که به ظاهر مستدل می‌نماید. سخنان کارل اشمیت در جهت تحکیم شیوه‌های نوین ناسیونالیسم است که منافع پراگماتیک هر کشوری را، بطور افراطی، مقدم بر اصول بشری و تکاملی می‌داند. تئوریسین‌های مسکو مبلغین امروز چنین گفتمانی هستند. دونالد ترامپ بخصوص در دولت اولش مضمون آنها تکرار می‌کرد تا توجیه کند امریکا هیچ سهمی در فقر آمریکای جنوبی ندارد، هیچ بدهکاری به اروپا و ناتو ندارد و گرسنگی آفریقا فقط به خودشان مربوط است.
از پارسی نویسی شما بسیار بهره بردم. اگر چه بقول شهرام دنبال کردن آن دشوار است اما مترادف‌های داخل گیومه کمک می‌کند.
موفق باشید، پیروز


■ با سپاس از اقای کرمی و دیگر دوستان برای بازکردن درِ سخن در این باره، باید عرض کنم که همین که طرفداران رضا پهلوی و حتا نزدیکترین افراد نسبت به او، شعارهای فاشیستی را مرتب تکرار می‌کنند و در فضای مجازی به جز فحاشی‌های ناموسی سلاح دیگری برای مخالفشان ندارند، نشان می‌دهد که قصد اساسی قبضه قدرت است و بقیه شعارها شاخ و برگی بیش نیستند. در ضمن کسانی که هنوز نفهمیده اند یا اهمیتی به آن نمی‌دهند که یکی از شعارها و اهداف مردم ایران، محو خودکامگی و رعایت حقوق بشر است. نگاهی به فضای مجازی نشان می دهد که طرفداران این جریان طوری مسئله‌ی نسل کشی در غزه را ندیده گرفته و گاهی برای همزاد هیتلر در کشتار زن و کودک و پیر و جوان در غزه دست می‌زنند و حتا راهکار برای جنایت بیشتر می‌دهند که این جماعت تره هم برای این شعارها خرد نمی‌کنند. گاهی سخنان آنها خون را در رگ یخ می‌زند که این‌ها ادعای آزادی برای مردم ایران دارند. اینکه انسانیت اینگونه بازیچه‌ی این هموطنان شده است، غیر از نفرت از این نجات دهندگان پر مدعا و شعارهایشان نتیجه‌ای به بار نمی‌آید. پاینده ایران
حماسه ایرانی


■ ممنون دکتر کرمی عزیز، مقاله را با کمک برنامه هوش مصنوعی به فارسی متعارف ترجمه و خواندم. هوش مصنوعی در باره مقاله نوشت: “این متن سرشار از واژگان ساخته‌شده، نامأنوس، ناآشنا یا غیررایج است. من نسخه‌ای روان‌تر و قابل‌فهم‌تر از همین نوشته را تهیه می‌کنم و واژه‌هایی مثل .... و مانند آن را با کلمات رایج‌تر فارسی جایگزین خواهم کرد. این نسخه همچنان لحن تحلیلی متن را حفظ می‌کند، اما خواندنش برای مخاطب فارسی‌زبان امروزی بسیار ساده‌تر خواهد بود.”
بعداز صد سال هنوز “پژواک” به جای “انعکاس” جا نیفتاده است و طبق «تخمین تقریبی نتایج جستجو» یا Search Estimate Heuristics “انعکاس صدا” نزدیک به یک برابر و نیم بیشتر از “پژواک صدا” کاربرد دارد. (۲۷ هزار در مقابل ۱۸ هزار به نفع “انعکاس صدا”) تازه بعداز از میدان به در کردن “انعکاس” تکلیف ما با “عکس”، “معکوس”، “برعکس”، “عکاسی”، “منعکس” و دیگر مشتقات از ریشه “عکس” چه خواهد بود؟ بفرض که بعداز مدتی همه را تار و مار کردیم، تکلیف ما با “عکس رخ یار” و هزاران استفاده از مشتقات از ریشه “عکس” در ادبیاتی که تا آن روز تولید شده چه خواهد شد؟ آیا آنوقت زیر هر بیت شعر مثل قران معنی‌دار یک سطر ترجمه خواهیم داشت؟
مقاله‌تان عالی بود (بعداز همت برنامه هوش مصنوعی)
شاد و خرم باشید ای دوست!
علی رضا


■ سپاس‌گزارم از توجه و بازخود شما داستان بازبینی و بازسازی زبان داستان پرآب‌وچشم و لایه‌لایه‌ای است، نمی‌توانم همه آن‌چه را مرا به این‌جا رسانده است، بازگویی و شما را خسته کنم. اگر بپسندید می‌توانید به گفتارها و‌ نوشتارها ی من برگردید و شوندها و‌ گزندها را واسنجی کنید… اما
یکم. داستان تنها دگردیسی واژه‌ها نیست؛ و تکاپویی برای بیرون گذاشتن واژه‌ها‌ی قدیمی از زبان فارسی یا ادبیات نیست. چنین راهی بی‌سرانجام است.
دوم. تکاپوی من و برخی دیگر بازسازی زبان فارسی، نوشتاری و گفتاری به‌ویژه در میان نخبه‌گان به‌گونه‌ای است که بتواند امکان‌ها ی اندیشیدن و سگالیدن به زبان فارسی را بالابرد و ناامکان‌ها ی آن را از پیش‌پا بردارد.
در نبود زبان سامان‌مند گفت‌وگوی معنادار اگر نه ناممکن بسیار دش‌وار می‌شود. بخشی از شلخته‌گی اندیشه و تاریخ اندیشه در ایران به شلخته‌گی و نابه‌سامانی در زبان فارسی می‌رسد.
در نمونه ی بسیار درس‌آموز برای بازسازی، زایا، زبان‌دار و سامانیدن زبان می‌توان به زبان آلمانی و تکاپوها ی آلمانی‌ها پرداخت که اکنون زبان آلمانی را به یکی از شگفت‌انگیزترین و نیرومندترین زبان‌ها ی فلسفی و فرزانشی دگردیسیده است. سوم. این تکاپو را نباید با سره‌نویسی یا جای‌گزینی مکانیکی واژه‌ها یکی گرفت. کاری دش‌وار اما ناکزیر پیش روی همه ی فارسی‌زبان‌هاست. اصلاح زبان پیش‌نیاز اصلاح اندیشه و حتا سیاست در ایران است. اگر در سامان‌مند و بازبینی و بازسازی زبان باد اما‌واگر بکاریم، بیش از همه در پهنه ی اندیشه و سپهر سیاست طوفان درو خواهیم کرد.
کرمی



■ آقای کرمی گرامی. نوشته شما با این پایه که اسرائیل خود اذعان دارد که حمله‌ای پیشگیرانه کرده است، این واقعیت را نادیده گرفته که ج.ا. با تلاش جدی برای ساخت سلاح هسته‌ای و آماده کردن موشک‌ها برای پرتاب این سلاح، امنیت اسرائیل را به طرز بسیار جدی به خطر انداخته بوده است و این کشور به مصداق “علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد” در رفع خطر “پیش‌دستی” کرده است. شما احتمالا این نظر را دارید که “قصاص قبل از جنایت نباید کرد”.
درباره مقاله شما چند و چون بسیار می‌توان کرد. اما برای کسانی که مثل من فکر می‌کنند که این ج.ا. بوده که از طریق سیاست نابود کردن اسرائیل و آماده کردن واقعی خود برای آن و اقدامات نظامی از طریق نیابتی‌هایش آغازگر تنش نظامی با آن کشور بوده، بحث درباره سیاست رضا پهلوی (که تم اصلی مقاله شماست) کمکی به روشن‌تر شدن مسائل نمی‌کند. اساس فکر شما این است که «یورش به ایران را اکنون می‌توان به سیاهه‌ی دراز کشورهایی افزود که اسرائیل در چند دهه پس از پیدایش به آن‌ها یورش برده است».
رضا قنبری. آلمان


■ انتخابات آزاد تنها معیار شناخته شده ی تا امروز ِ جهان برای حکومت ها ،دولت ها ، احزاب سیاسی و نحله های فکری و... می باشد حتی اگر از این طریق حزب آدولف هیتلر ظهور کند یا ترامپ و نتانیاهو و دیگر احزاب راست افراطی جهان را به این روز بیاندازند.
اگر این بحث ها را در سال ۸۸ می کردیم می توانستیم بگوئیم : طبق آمار ( راست یا دروغ) حکومت اسلامی میزان مشارکت در رای کشی سال ۸۸ برای بزیر کشیدن احمدی نژاد به ۸۵ در صد رسید که هنوز رکوردی بی نظیر ست.
جدا از این که چه نیروهائی در رای کشی شرکت کردند. فقط ۱۵ درصد وارد آن بازی نشدند که این در تمام کشورهای آزاد جهان نیز معمولی ست.در سال ۸۸ ایرانیان خارج از کشور نیز بطرز بی سابقه ای به جاسوس خانه های حکومت اسلامی رفتند تا احمدی نژاد انتخاب نشود که دیدیم خامنه ای چه فضاحتی راه انداخت و داستان زندان کهریزک و بخون نشستن ندا آقا سلطان و سهراب فهمیمی هرگز فراموش نخواهد شد.
اما در آخرین رای کشی برای رئیس جمهور و مجلس دیگر از آن مشارکت های ۷۶ و ۸۸ خبری نبود و طرفداران حفظ یا تغییر حکومت فاشیستی به تاکیتک «روزه گشائی» متوسل شدند.
در این رای کشی ها که نیمی از واجدین شرکت در رای کشی حکومت را بایکوت می کنند. مگر حکومت تمامیت خواه اسلامی که هیچوقت قانونی نبوده می تواند Ligimicy (مشروعیت واژه ی مناسبی نیست)
ما باید با در نظر گرفتن این وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران موقعیت و رفتارو رویکرد های نیروهای مخالف حکومت را درنظر بگیریم. وقتی انتخابات آزاد وجود نداشته باشد جامعه آبشخور انواع وقایع نامعقول و غیر مترقبه خواهد شد.
وقتی می خوانم که آقای دکتر کرمی می نویسد: ” چه‌کسی به رضا پهلوی روامندی و دادنهادی (Ligitimicy) داده است که او با دولت‌ها‌ی بی‌گانه هم‌کاری کند؟ چه‌کسی و چه‌گونه بر قرارومدارها‌ رسیده‌گی می‌کند؟ اگر رضا پهلوی خطا کند، یا به مردمان ایران خیانت کند، چه؟..........”
باید عرض کنم این سئوالها برای ایران که خمینی بعداز به قدرت رسیدن در ۲۲ بهمن ۵۷، تمام قول و قرار های پاریس و حتی حکم دست خط خودش به مهندی بازرگان برای تدارک مجلس موسسان ِ قانون اساسی را زیر پا گذاشت و مسیر دیگری را با کمک مردم متوهم طی کرد تا به مجلس خبرگان و قانون اساسی کذائی ۷۲ نفر ذوب شده در ولایت فقیه و امام دوازدهم رسیدن و هرکاری خواستند در این ۴۶ سال کردند مناسبتی ندارد.
به باور هم تمام این اعوجاجات سیاسی در داخل و خارج از کشور معلول حکومت مشروعه ولایت فقیه ست که ضمن کشتن هزاران صدای دگر اندیش بخشی را به واکنش‌های نادرست هدایت کرده وگرنه در زمان جوج بوش بعداز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، بعداز حمله نظامی آمریکا به عراق و لیبی در جبهه پادشاهی خواهان تمایلی به حمله نظامی به ایران نبود و یکی دونفر که چینن درخواستی کردند بشدت مورد انتقاد قرار گرفتند.
در این ۲۰ سال بر کشورمان چه رفته ست که عرصه بر خیلی ها تنگ شده و حاضر به چنین اتحاد ها یا حمایت ها برای نابودی زیر شاخت های کشور دارند؟
کامران امیداوارپور


■ جناب کرمی می‌نویسند: “جمهوری اسلامی و همه‌ی کارگزاران کوچک و بزرگ آن ایرانی‌اند؛ و نمی‌توان آن‌ها را دشمن خواند؛ آن‌ها دوستان نادان ایران هستند. علی خامنه‌ای را می‌توان نادان، دیوانه، ستم‌گر، سلطان‌حسین و ... خواند؛ اما تا زمانی که گواهی در دست نیست که نشان‌دهد او در پا‌ی بی‌گانه‌گان افتاده است و از آن‌ها فرمان می‌گیرد، بار خیانت و‌ دشمن‌یاری‌ را نمی‌توان روی شانه‌ها‌ی او گذاشت”.
گفتن اینکه کارگزاران بزرگ آن دشمن که هیچ دوستان نادان هستند دست مریزاد دارد. امتیاز دادن‌ها به چین و روسیه و حمایت نظامی از جنگ اوکراین و بیش از چهل سال در شیپور نابودی اسراییل از نادانی برنمی‌خیزد و عملی آگاهانه و برای حفظ نظامی که آسایش و پیشرفت و امنیت مردم ایران برایش اهمیتی ندارد، می‌باشد. اینگونه برخوردها به این نظام تنها از عهده تفکر اصلاح‌طلبی و جستجوی نخود در دیگ نظام که آش وفافق و ملی‌گرایی‌اش هیچ گرسنه‌ای را سیر نمی‌کند، برمی‌آید. همه روزنه‌گشایان از بی‌تدبیری و ناآگاهی و اشتباهات کارگزاران ارشد نظام سخن می‌گویند و برایشان نسخه می‌پیچند و رهنمود می‌دهند تا جوهر اصلی سیاست‌های نظام آشکار نشود.
تمام نوشته بوی وطن‌پرستی مشمئز کننده‌ای می‌دهد که خود را با زدن رضا پهلوی استتار می‌کند. رضا پهلوی از اداره دکانی که برایش باز کرده اند عاجز است و سیاستمداری است بی‌تجربه و فاقد تشخیص پیچیدگی‌های جامعه ایران و مناسبات بین‌المللی و با مشاورانی قد کوتاه. در عوض بار خیانت را بر شانه‌های خامنه‌ای روس‌پرست نمی‌توان گذاشت که برای حفظ نظامش از دادن هر گونه امتیاز و بخشش از دارایی و هستی مردم ایران به بیگانگان ابایی ندارد. وطن پرستی که از “خامنه‌ای” و “کارگزاران بزرگ” دوست نادان بسازد بیشک خود را زیر خیمه دوستان می‌بیند هر چند نادان.
با احترام سالاری




iran-emrooz.net | Mon, 04.08.2025, 10:21
نبرد رسانه‌ای “گورکنان تاریخ”

احمد علوی

۱. مقدمه
به لطف دسترسی ارزان و گسترده به رسانه‌های اجتماعی و تلویزیون‌های ماهواره‌ای فرصت تاریخی در اختیار جامعه مدنی کشورهای گوناگون و از جمله ایران قرار گرفته تا تور اختناق رژیم‌های پلیسی را گسسته به نقد قدرت بنشینند. در همین راستا برخی از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، از جمله تلویزیون‌های ماهواره‌ای، رادیوها، پلتفرم‌های آنلاین و شبکه‌های اجتماعی، نقش کم یا بیش مهمی در عرصه عمومی و فضای سیاسی “اپوزیسیون” ایفا می‌کنند. با این حال، بخشی از توانایی‌ها و ظرفیت این رسانه‌ها صرف منازعات داخلی این مخالفان یا بازخوانی گزینشی “تاریخ”، به‌ویژه در قالب جدال گفتاری دائمی درباره “خوبی” یا “بدی” رژیم پهلوی یا “تاریخ‌سازی” به سود خود یا علیه رقیب می‌شود.

این جدال، که اغلب بر پایه اطلاعات گزینشی، روش غیرعلمی، تعمیم‌های شتابزده و رویکردهای پوپولیستی است، نه تنها به حل تنگناهای سیاسی امروز ایران یا آینده‌نگری سیاسی کمک نمی‌کند، بلکه همگرایی نیروهای مخالف رژیم ولایی را هم دچار تزلزل و گسست می‌نماید.

این پدیده را می‌توان «نبرد رسانه‌ای گورکنان تاریخ» نامید؛ گورکنانی که به جای تمرکز بر تدفین رژیم کنونی و طراحی آینده‌ای روشن، در گور گذشته به کندوکاوی بی‌حاصل می‌پردازند. این یادداشت تلاش می‌کند دلایل، سازوکارها و پیامدهای این رویکردها را بررسی کند.

البته منظور نویسنده این سطور این نیست که روایت‌های تاریخ را به فراموشی سپرد. بلکه آنچه در این زمینه رخ می‌دهد، “روایتی” از گذشته یا تاریخ است. این روایت آنگاه که به ابزاری برای مشاجره و مکابره سیاسی رسانه‌ای و عوام‌گرایی می‌شود، از کارکرد اکادمیک‌اش یعنی بررسی منصفانه و دقیق و وثیق از گذشته خارج می‌شود و میدانی برای تایید پیش داوری‌ها و جدال بی‌سرانجام سیاسی می‌شود.

۲. چارچوب نظری و پلاتفرم تئوریک یادداشت پیش رو

۲.۱. حافظه جمعی و سیاست‌های گذشته
موریس هالبواکس (Maurice Halbwachs, 1992) مفهوم «حافظه جمعی» را به‌عنوان بازنمایی‌های اجتماعی از گذشته معرفی می‌کند که در زمان حال بازسازی می‌شوند. اولیک و رابینز (Olick و Robbins, 1998) نیز از «سیاست‌های گذشته» (Politics of the Past) سخن می‌گویند، یعنی بهره‌برداری سیاسی از تاریخ برای مشروعیت‌بخشی یا بی‌اعتبار کردن مواضع کنونی مخالفان یا اختلافات درونی گروه های گوناگونی که منتقد رژیم ولایی هستند.

۲.۲. قطبی‌سازی رسانه‌ای
اینگار و وست‌وود (Iyengar و Westwood, 2015) نشان می‌دهند که رسانه‌ها می‌توانند از طریق بازنمایی انتخابی تاریخ و تکیه بر روایت‌های جانبدارانه، شکاف‌های هویتی و البته اختلاف میان مخالفان رژیم مستقر را تشدید کنند. این فرآیند در رسانه‌های مهاجر می‌تواند به «اتاق‌های پژواک» (Echo Chambers) تبدیل شود که مخالفان صرفاً با روایت‌های همسو مواجه می‌شوند.

۲.۳. نظریه جنگ روایت‌ها
در رژیم‌های اقتدارگرا، جنگ روایت‌ها (Narrative Warfare) یکی از ابزارهای کلیدی کنترل افکار عمومی است (سیمونز, Simons, 2018). این جنگ می‌تواند با هدف منحرف کردن اپوزیسیون از دستور کار اصلی یعنی گذار از رژیم مستقر، به سمت جدال‌های بی انتهای تاریخی در میان خودشان سوق داده شود.

۲.۳. نظریه جنگ روایت‌ها
در رژیم‌های اقتدارگرا، جنگ روایت‌ها (Narrative Warfare) یکی از ابزارهای کلیدی کنترل افکار عمومی است (Simons, 2018). این جنگ می‌تواند با هدف منحرف کردن اپوزیسیون از دستور کار اصلی، به سمت جدال‌های تاریخی سوق داده شود.

۳. دلایل نبرد گورکنان رسانه‌ای تاریخ

۳.۱. شکاف‌های گفتمان تاریخی
تضاد میان جمهوری‌خواهان، مشروطه خواهان، سلطنت‌طلبان، ملی‌گرایان و چپ‌ها از سال ۱۳۵۷ تاکنون به صورت حل‌نشده باقی مانده است. رسانه‌ها بجای درآندازی طرحی نو برای آینده، با بازنمایی گزینشی تاریخ، این شکاف‌ها را بازتولید می‌کنند. این شکاف ها با بکارگیری جدل و جدال حول روایت گزینشی”تاریخ” در تایید مواضع خود یا رد مواضع رقبای سیاسی میسر نیست.

۳.۲. هویت‌سازی گروهی
رسانه‌ها برای جلب مخاطب و تثبیت پایگاه اجتماعی خود، بر بازتعریف تاریخ به سود روایت گروهی خویش تأکید می‌کنند. این امر اغلب منجر به رویکرد گزینشی، گژدیسی و “سیاه‌نمایی” یا “سفید‌نمایی” افراطی گذشته می‌شود و شرایط حاد حاکم بر میهن و سرکوب نرم و سخت رژیم ولایی را به فراموشی می‌سپرد.

۳.۳. سازوکارهای بازار رسانه‌ای
رقابت شدید برای جذب بیننده و تأمین منابع مالی (به‌ویژه از طریق اسپانسرها یا کمک‌های سیاسی) رسانه‌ها را به سمت محتوای هیجانی و جدال‌برانگیز سوق می‌دهد که بیش از تحلیل منطبق با روشهای پذیرفته شده آکادمیک، بر هیجانات روانی و گفتاری، تکیه دارد. چنین رویکردی حال و آینده را به سود جدال بی‌پایان گذشته، به محاق می‌افکند.

۳.۴. مداخلات رژیم ولایی
رژیم ولایی با بهره‌گیری از شبکه‌های رسانه‌ای و سایبری، این شکاف‌های تاریخی را برجسته می‌کند و به ایجاد بی‌اعتمادی و درگیری میان رسانه‌های مخالف دامن می‌زند.

۴. پیامدهای این نبرد رسانه‌ای

۴.۱. تضعیف سرمایه سیاسی اپوزیسیون
اختلافات مکرر بر سر گذشته، اپوزیسیون را در منظر کنشگران بین‌المللی و داخل کشور ناپایدار و غیرقابل‌اعتماد جلوه می‌دهد. چه مشاجره دائمی میان این رسانه و گورکنان تاریخ نشان از رفتار غیر معقول و معطوف به تسویه حساب گروهی بجای کنش سازنده و هماهنگ است.

۴.۲. اتلاف فرصت‌های گذار
در شرایط بحران سیاسی، تمرکز رسانه‌ها بر نزاع‌های تاریخی، امکان شکل‌گیری اجماع بر سر راهبرد آینده را کاهش می‌دهد.

۴.۳. بازتولید شکاف‌های نسلی و طبقاتی
این جدال‌ها نسل‌های جوان‌تر را، که در “حال” می زیند و نه دارای تجربه از گذشته هستند و نه تعلق خاطری به مشاجره سیاسی را از گفتمان سیاسی اپوزیسیون دور می‌کند.

۴.۴. مشروعیت‌بخشی غیرمستقیم به رژیم
رژیم ولایی می‌تواند از این منازعات به عنوان شاهدی بر ناتوانی مخالفان برای همکاری استفاده کند.

۵. نتیجه‌گیری
«نبرد رسانه‌ای گورکنان» نمونه‌ای از شکست راهبردی برخی رسانه‌ های گروهی ایران در خارج از کشور است؛ وضعیتی که تمرکز بر گذشته به بهای از دست دادن آینده تمام می‌شود. بر اساس چارچوب‌های نظری حافظه جمعی، سیاست‌های گذشته و قطبی‌سازی رسانه‌ای، این جدال‌ها محصول برهم‌کنش شکاف‌های تاریخی، سازوکارهای هویت‌ساز رسانه‌ای و مداخلات فعال رژیم ولایی است. گذار موفق نیازمند تغییر دستور کار رسانه‌ها به سمت آینده‌سازی و اجماع‌سازی است، نه بازتولید جدال بر سر روایت از گذشته.





iran-emrooz.net | Sat, 02.08.2025, 8:39
خامنه‌ای همچنان در توهم است!

م. روغنی

جنگ ۱۲ روزه خامنه‌ای و نتانیاهو از حمله تروریستی ۷ اکتبر که در آن بیش از هزار اسرائیلی کشته و حدود ۲۵۰ نفر شامل کودکان خردسال گروگان گرفته شدند آغاز گردید. خامنه‌ای که نشانه‌های دخالتش در این حمله تروریستی حداقل در پشتیبانی تمام قدش از آن نمایان شد[۱] شاید تحقق توهم‌اش مبنی بر نابودی اسرائیل را در آن جستجو می‌کرد. حماس که با خامنه‌ای و دیگر نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در محو اسرائیل هم‌نظر بود، از خودداری آنان در مشارکت فعال در این حمله تروریستی شدیدا سرخورده شد.

ارتش اسرائیل و نیروهای امنیتی‌اش پس از خروج از شوک وارده، با مشت آهنین به غزه حمله کرد. از ابتدا روشن بود که این حمله دارای نشانه‌هایی از انتقام‌جویی و فلسطین‌ستیزی افراطی است. این حملات که قطع آب و برق و حتی محدود شدن شدید کمک‌های بشر دوستانه به این باریکه را در پی داشت به سرعت همدردی ابتدایی مردم و دولت‌های جهان با اسرائیل را به انتقاد از رویکرد نا متناسب اسرائیل علیه مردم غزه تبدیل کرد. در حال حاضر مردم غزه گروگان گروه تروریستی حماس و دولت جنایتکار اسرائیل‌اند.

به موازات رویداد‌های غزه، گروه‌های نیابتی به اصطلاح “محور مقاومت” از جمله حوثی‌های یمن، حزب‌الله لبنان و شبه‌نظامیان عراقی با هدایت پنهان سپاه قدس و وزیر خارجه دولت رئیسی کوشیدند از راه حملات موشکی به کشتی‌های تجاری در دریای سرخ و یا خاک اسرائیل دولت آمریکا و اسراییل را برای توقف عملیات نظامی اسرائیل علیه حماس ناچار سازند.

در این بین اسرائیل با کشتن هنیه در تهران و بسیاری دیگر از رهبران حماس و نیز حمله به کنسولگری خامنه‌ای در سوریه، تنش میان دو کشور را افزایش چشم‌گیری داد که به دو حمله متقابل موشکی و هوایی دو کشور انجامید.

روند تضعیف حزب‌الله با کشته و زخمی شدن بسیاری از اعضای این گروه که در جریان انفجار ابزارهای ارتباطی این گروه و سپس ترور حسن نصرالله، جانشین‌اش و بسیاری از فرماندهان ارشد این گروه آغاز شده بود، پی‌آمدهای فاجعه‌باری برای نیروهای سپاه قدس در منطقه در بر داشت. پیش از هر چیز رژیم اسد در سوریه سقوط کرد، بشار اسد به مسکو گریخت و ۲۰۰۰ نیروی سپاه در سوریه به شکل تحقیرآمیزی با هواپیماهای روسی از این کشور خارج شدند.

انتخاب مجدد ترامپ که از جمله به یاری “آمریکایی‌های عرب‌تبار” در برخی از ایالت‌های چرخشی با هدف تنبیه بایدن و هریس صورت گرفت، پشتیبانی امریکا از نسل‌کشی نتانیاهو در غزه را افزایش چشم‌گیری داد. به‌زودی برخورد با برنامه مشکوک هسته خامنه‌ای در دستور کار ترامپ قرار گرفت.

ترامپ در سال ۲۰۱۸ با رویکرد غیر مسئولانه از برجام خارج شد و تلاش‌های بایدن برای مهار برنامه هسته‌ای این کشور بختی در پی نداشت. ترامپ پس از انتخاب مجدد، خامنه‌ای را که مذاکره با آمریکا را “‎نه هوشمندانه و نه شرفتمندانه” سنجیده بود، با ارسال هواپیماها و ابزار جنگی پیش رفته به جزیره دیگو گارسیا ناچار ساخت به میز مذاکره باز گردد.

آمریکا و اسرائیل خواستار غنی‌سازی صفر در ایران شدند و مقاومت خامنه‌ای در برابر این درخواست مذاکرات را به بن‌بست کشاند.

با تضیف خامنه‌ای در منطقه، نگرانی از برنامه نظامی هسته‌ای، توسعه موشک‌های بالستیک و مهم‌تر از همه پافشاری رهبران جمهوری جهل و جنایت بر نابودی اسرائیل و آمریکاستیزی در کنار چراغ سبز ترامپ، اسرائیل در خرداد ۱۳۰۴ به ایران حمله کرد.

به گزارش تارنمای “دیده بان ایران” در این حمله غافلگیرانه که به مدت ۱۲ روز به درازا کشید ۳۸ سرلشگر و سرتیب از فرمانداران سپاه و ارتش که دست بسیاری از آنان به خون جان‌باختگان خیزش‌های ادواری و جنبش زن زندگی آزادی آغشته بود کشته شدند.

افزون براین ۱۳ نفر از دست‌اندرکاران برنامه نظامی هسته‌ای خامنه‌ای نیز در این حمله کشته شدند و از جمله شماری از تاسیسات صنعتی و کارگاه‌های تولید سانتریفیوژ، پهبادها، بسیاری از پرتابگرها و موشک‌های بالستیک، ساختمان صداوسیما و چندین پایگاه بسیج نابود شدند. در این حملات بیش از ۱۰۰۰ نفر در ایران کشته شدند که حدود یک سوم آنان غیر نظامی بودند.

سپاه نیز صدها موشک و پهباد به اسرائیل شلیک کرد که ۲۷ کشته به‌جای گذاشت. براساس گزارش عفو بین‌الملل، سپاه خامنه‌ای در حملاتش به مناطق مسکونی تل‌آویو از مهمات خوشه‌ای بهره گرفت که مغایر با قوانین و میثاق‌های بین‌المللی است.[۲] افزون براین سپاه به تلافی از حمله هوایی آمریکا به سایت فردو، با اطلاع قبلی به پایگاه نظامی این کشور در قطر حمله کرد که خسارت جانی در پی نداشت.

برپایه اعتراف عباس عراقچی حمله هوایی آمریکا با هواپیماهای بی۲ با بمب‌های سنگرشکن به فردو و حمله موشکی به سایت نطنز و مرکز هسته‌ای اصفهان، به تاسیسات هسته‌ای کشور آسیب جدی وارد کرده است.

در این جنگ ۱۲ روزه تحقیر شدگی دیکتار شایان توجه بود. وی تهدید به مرگ شد و ولی خودخوانده مسلمین جهان ناچار شد در پناهگاهی پنهان شود. او اغراق کرد که “ضربه سنگین” بوده است اما افزود که “دشمن” به اهداف خود نرسید.

دیکتاتور متوهم در اولین واکنش به حمله اسرائیل و آمریکا ادعا کرد که اسراییل را ” له ” کرده است.

در مراسم عاشورا برای اولین بار از مداح بیت خواست سرود “‌ای ایران” خوانده شود. این نشان می‌داد که گفتمان “امت” رهبر خود شیفته کارایی‌اش را از دست داده است.

روزنامه اکونومیست چاپ لندن نوشت پیش از آنکه خامنه‌ای به پناه گاه برود، با واگذاری بخشی از اختیاراتش به ارتش و فرماندهان سپاه، احتمال شکل‌گیری یک حکومت نظامی و تقلیل جایگاه او به نماد را افزایش داده است. این روزنامه می‌افزاید که جنگ قدرت برای جانشینی وی شدت گرفته است.

با وجودی که به اعتراف وی ضربات حمله اسرائیل “سنگین” و حمله دوباره به ایران دور از انتظار نیست، کشور با خطر بی‌آبی مطلق روبروست و خاموشی‌ها و گرانی مردم را به ستوه آورده است. خامنه‌ای در آخرین نمایش قدرت در جریان مراسم چهلم کشته شدگان گفته است “ما در راه تقویت دین و گسترش و تعمیق دانش‌های گوناگون (بخوان هسته‌ای و موشکی) خود قدم‌های بلندی بر خواهیم داشت. به کوری دشمن خواهیم توانست ایران را به اوج ترقی و افتخار برسانیم”[۳]

آیا این گفتار از دهان رهبری که از ترس جانش بیشتر اوقات در پناه گاه بسر می‌برد ناشی از وقاحت و یا توهم اوست؟

شور بختانه در شرایطی که رژیم ولایی در سخت‌ترین شرایطش به سر می‌برد و اکثریت مردم ایران از نظام دینی گذر کرده‌اند، بخش مهمی از مخالفین خارج کشور در انفعال بسر می‌برند و میدان را برای کنشگری پهلوی‌طلبان گشوده‌اند. تجربه انقلاب ۵۷ نشان داد بدون همکاری کلیه نیروهای مخالف، بدیل مورد اعتماد و امیدبخش به جامعه مدنی وجود نخواهد آمد و بدیل نادرست می‌تواند به فاجعه‌ای همچون جمهوری دینی و استبدادی منتهی گردد.

تیز ۱۳۰۴
mrowghani.com
———————
[۱] - نشریه نیویورک تایمز در ۲۱ مهر ۱۳۰۳ گزارش داد که براساس اسناد بدست آمده، حماس از سال ۱۴۰۰ در حال رایزنی با جهموری اسلامی برای حمایت از حمله بزرگ خود به اسرائیل بوده است. صدای آمریکا، ۳۰ آبان ۱۴۰۳
[۲] - عفو بین‌الملل ایران را به استفاده از مهمات خوشه‌ای در جنگ با اسرائیل متهم کرد. ۲۴/۰۷/۲۰۲۵
[۳] - سخنان خامنه‌ای در مراسم بزرگداشت شهدای جنگ تحمیلی، خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۷ مرداد ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Thu, 31.07.2025, 22:27
تبلور راه سوم در درون کشور

داریوش مجلسی

پایان جنگ، تشدید سرکوب‌ها، تبلور راه سوم در درون کشور

اغراق نیست اگر ادعا شود حملات اخیر علیه سرزمین‌مان، علاوه بر خرابی و تلفات جانی، در عین حال، دارای نوعی تاثیر “ضربه درمانی” بود. به عنوان نمونه، کشوری که حیوان نوازی هیچگاه بخش بزرگی از فرهنگ و سنت رفتاری مردم‌مان را شکل نمی‌‌داد، یا اقلا نه همانند کشور‌های غربی، با شروع جنگ 12 روزه، در چند نقطه شاهد پدیده زیبایی بودیم که چند شرکت فروش مواد غذائی حیوانات اعلام نمودند هموطنانی که نیاز به غذا برای حیوانات خانگیشان دارند می‌توانند مراجعه و غذای رایگان دریافت دارند. در کشوری که رژیم حاکم، فقط چند سال پیش، سگ‌ها را در خیابان، به زور از دست صاحبانشان بیرون می‌کشید و به داخل گونی می‌انداخت، شاهد فیلم کوتاهی بودیم که از سوی مقامات مددکاری و انتظامی تهییه شده بود. در این فیلم کوتاه، شاهد دو صف در دو طرف بودیم و مدکاران با سگ‌هایشان که مصدومین را از زیر سنگ و خاک نجات داده بودند از میان این دو صف رد می‌شدند و کسانی که در صف بودند برای سگ‌ها کف می‌زدند. بعد هم هر مددکاری به معرفی سگ همراهش و سن و سالش می‌پرداخت و در آخر به هر مددکار و سگش یک شاخه گل اهدا می‌شد. این صحنه را مقایسه کنید با زمان دبستان یا حتی دبیرستان رفتنمان که در راه، سگ‌های ولگرد را از سنگ پرانی بچه‌ها رها می‌کردیم.

البته در این ۱۲ روز و بعد از آن، نمونه‌های با شکوه‌تری از مغازه‌ها، هتل‌ها و رستوران‌هایی را شاهد بودیم که غذای رایگان در اختیار محتاجان قرار می‌دادند. این‌ها نمونه‌هایی بودند که با دیدن آنها به ایرانی بودن خودم افتخار می‌کردم. این همیاری مردم نسبت به هموطنانشان، باعث شد که رژیم، این اقدام انسانی ایرانیان را به غلط، به حساب حمایت از رژیم وانمود کند، همانطور که به غلط غنی‌سازی اورانیوم را هم خواسته ملت ایران وانمود می‌کند.

البته ایرانیان دوبار دیگر هم در گذشته، بعد از یک فاجعه، همت نوع‌دوستی خود را به نمایش گذاردند. چند سال پیش، بعد از وقوع یک زلزله شدید در مناطق کردنشین سرزمین‌مان، ایرانیان به‌طور بی‌سابقه و بسیار وسیع، از سراسر کشور اقدام به سازماندهی و کمک‌رسانی پوشاک و مواد غذایی به مناطق زلزله زده پرداختند و یکبار هم قتل مهسا باعث یک شورش وسیع بر علیه رژیم حاکم گردید. یادم هست یک دوست کرد، کاک احمد، از حزب کومله به من گفت: ایرانی‌ها نشان دادند که ما کرد‌ها در ایران تنها نیستیم. این بار هم از ایرانی بودن خودم احساس افتخار کردم همراه با چند قطره اشک.

با وجود مخالفت با حمله به کشورم، باید اذعان کنم که جنگ ۱۲ روزه حامل یک پدیده مثبت نیز بود. یکی از علایم این پدیده، ظهور (آشکار‌تر از گذشته) یک نیروی سوم تازه نفس در صحنه سیاسی داخل کشور بود. نیروی سومی که با وجود عدم سازماندهی و نبود یک صدائی، ولی در عین حال، دارای مخرج مشترک‌های زیادی هم بود. یکی از اشتراکات این راه سوم، مخالفت با جنگ و حمله به کشورمان و در عین حال مخالفت با اقدامات و شعار‌های جنگ طلبانه رژیم علیه اسرائیل و امریکا. مخالفت با اصرار بیهوده رژیم به ادامه غنی سازی اورانیوم را هم می‌توان یک خواست همگانی این خط سوم دانست. آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و گشایش جامعه سیاسی نیز خواست همگانی اصلاح‌طلبان و گذارطلبان داخل کشور است.

تضاد آشکاری که از سوی رژیم در برابر خواسته‌های این موج سوم به چشم می‌خورد، ادامه بدون وقفه و حتی تشدید اعدام‌ها می‌باشد که نشان از ترس رژیم از عواقب انزوائیست که خود را، هم در صحنه بین‌المللی و هم ملی، دچار آن نموده. و از سوی دیگر ملاقات عده‌ای با موسوی و همسرش (نشان از نوعی دلجویی داشت) که نمی‌‌تواند بدون صلاحدید رهبری جمهوری اسلامی باشد، آن هم در زمانی که فراخوان موسوی با استقبال قابل توجهی روبرو می‌شود. طنین نیاز به تغییر و گشایش جو سیاسی کشور محدود به موج سوم نمی‌شود. از درون خود رژیم و حتی اصول‌گرایان هم خواسته‌های مشابهی با خواسته‌های موج سوم به گوش می‌رسد و حتی گاهی هم صحبت‌های اعتراف مانندی از مقامات سطوح پایین‌تر رژیم، که شباهت به اظهار پشیمانی دارد.

در ادامه ظهور این راه سوم، در چند نقطه کشورمان، حرکت‌هایی آغاز شده (فعلا در سطح ابتدائی) که خواستار تغییراتی در سطح رهبری می‌باشند، مانند تغییر رهبری از فردی به شورایی و انتخابی، و حذف نظارت استصوابی. شخصا اهمیت ظهور چنین جنبش‌هایی از درون جامعه را کمتر از پیام و فراخوان موسوی نمی‌‌بینم. به خصوص نظر به جنبه شعاری (ولی شجاعانه) موسوی، این خواسته‌های از پائین به بالا، شرط اول برای محتمل شدن همه‌پرسی و تغییر قانون اساسی موسوی و تاج‌زاده می‌‌باشند. آشکار است که بدون تغییر در شرایط رهبری کشور، نه انجام همه‌پرسی و نه اطمینان به انجام سالم و بی‌طرفانه آن وجود دارد.

ادامه بارور شدن مطالبات سیاسی و معنوی، از درون جامعه، دارد تدریجا نوک تیز حمله را متوجه شخص علی خامنه‌ای می‌کند که او را مسئول درجه اول تمام مصائب و بلایای امروزمان می‌داند. از جمله اظهارات شفاف روحانی و ظریف که فقط و فقط یک نفر را مقصر مخالفت با توافق با غرب و تجدید برجام می‌دانند، یعنی شخص خامنه‌ای.

طبیعتا انزوا و گرفتاری‌های اقتصادی و روابط بین‌المللی را هم به جز خامنه‌ای نمی‌‌توان متوجه فرد دیگری دانست به جز او.

به حمایت از این ندا، چند بیانیه و ویدیو، نیز در خارج کشور منتشر شده که در صورت هم صدائی بین خارج و داخل ایران، بهتر می‌بود اگر خامنه‌ای در همان خفاگاه خودش می‌ماند تا زمان مرگ طبیعی وی فرا رسد.

ندا‌ها از درون رژیم و تلاش برای نزدیکی با غرب مرا به یاد زمانی انداخت که شاه فقید صدای انقلاب را شنید. ولی این پیام مسالمت‌جوی او، به جای این که انگیزه‌ای برای مخالفان آن روزش برای مذاکره باشد، بر عکس محرکی برای سرعت بخشیدن به براندازی او گردید. زمان خروج شاه از ایران، حاج سید جوادی نوشت “دیو چو بیرون رود فرشته در آید” در حقیقت فرشته‌ای!! که می‌توان او را مسبب تمام بلایا و عقب رفت جامعه‌مان دانست.

همزمان با ظهور این نیروی سوم در درون کشور، تظاهرات مونیخ به حمایت از فراخوان شاهزاده انجام گرفت. با علاقه و کنجکاوی تمام سخنان ایشان در مونیخ را خواندم. هرچه بیشتر خواندم کمتر کلمه‌ای که نشان از اشاره به تحولات مسالمت‌آمیز درون کشور باشد یافتم. از دید ایشان و هوادارانشان پدیده‌ای به نام نهضت مدنی داخل کشور به چشم نمی‌خورد وگرنه اقلا اشاره‌ای هم به موسوی، تاج‌زاده و یا اقلا مطالبات نرگس محمدی درباره توقف اعدام‌ها می‌نمودند.

در خاتمه خطاب به رژیم حاکم یادآوری می‌کنم که نمی‌توانی و موفق نخواهی بود چنانچه این چنین ظالمانه با منتقدین و مخالفان داخل کشور رفتار کنی و قهرمان اعدام در سراسر جهان باشی و از سوی دیگر با نقاب آشتی و عطوفت با غرب به صحبت بنشینی. خطر ماشه هنوز رفع نشده، نمی‌توانی از یک سو مردمت را به زیر تیغ ببری و از سوی دیگر پشتت را در جبهه داخل بدون پشتیبان بگذاری.

داریوش مجلسی، ژوئیه ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. نوشته شما کمی خوشبینانه است، اما مگر می‌شود بدون خوش‌بینی مبارزه کرد؟! در مورد اینکه رضا پهلوی توجه چندانی به نهضت مدنی داخل کشور ندارد، حق با شماست. برعکس آن هم، تا حد زیادی صادق است. در حالیکه هر دو حرکت باید وجود یکدیگر را به رسمیت شناخته و حداقل در تبلیغات یکدیگر را تقویت کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ قنبری عزیز، بحث خوشبینانه یا بدبینانه نیست. آنچه را که در سرزمینمان در حال شکل‌گیریست روی کاغذ آوردم. در رابطه با آقای پهلوی، ایشان اگر در آرزوی برگشت به ایران می‌باشد، باید بداند تا جو در داخل تغییر نکند ایشان نمی‌تواند به ایران برگردد. از من به شما نصیحت، از خارج هم نمی‌توان چیزی را در داخل تغییر داد. بنا بر این، ایشان بیشتر نیاز به کنشگران داخل کشور دارد تا بر عکس، مگر این که خدای ناکرده از طریق جنگ یا دخالت کشور های خارج.
با ارادت، مجلسی


■ آقای مجلسی عزیز. ممنونم بابت پاسخ شما. وقتی مباحثات سیاسی بین ما روشنفکران  ایرانی را ملاحظه می‌کنم، بسیاری اوقات سوءتفاهم‌های زیادی به چشمم می‌خورد. چاره چیست؟ جز اینکه بازهم بیشتر و بیشتر بکوشیم، دقیق و دقیق‌تر بنویسیم و ظرافت‌های کلام را به کار بگیریم. آنچه شاید کمکی در این بحث باشد اشاره به جمله شماست در مورد رضا پهلوی که “ایشان بیشتر نیاز به کنشگران داخل کشور دارد تا بر عکس”. ایرادی به شما ندارم، اما این را هم روش خوبی نمی‌دانم که از همین الآن به این فکر باشیم که کدام جریان به کدام جریان نیاز بیشتری دارد و بالعکس. باید همگی که هدف مشترکی برای بهروزی ایران داریم دست به دست هم بدهیم و چاره‌اندیشی و همفکری و همکاری کنیم. میزان نفوذ هر جریان سیاسی را (که البته بسیار اهمیت دارد) از طریق مراجعه به آرای عمومی خواهیم دانست.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ قنبری عزیز، به این امید که آینده، اینطور شکل گیرد که شما نوشتید.
با مهر، مجلسی


■ آقای مجلسی گرامی اینجانب از بدو انقلاب اسلامی در سال ۵۷ تا کنون همیشه مو به مو مسائل ایران عزیزمان را دنبال کرده و آرزوی بهروزی برای همه ملت ایران را خواستار بودم ولی متاسفانه با روند کنونی سیاسی کشور و دید توسعه‌طلبانه دولت‌های بیگانه امیدی به کارآمدی افراد داخل کشور و اپوزيسيون خارج از آن ندارم و جان کلام آنکه نمی‌دانم چرا یک حس درونی به من نهیب می‌زند که ایران بزرگ به سمت جنگ داخلی به پیش می‌رود که حتی ممکن است به تجزیه قسمت‌هایی از آن بیانجامد. امید آن دارم که این تحلیل و حس باطنی من اشتباه باشد و سرانجام خوبی برای همه ما ایرانیان پیش بیاید.
با تشکر.طلائی از هلند


■ طلائی گرامی، به امید براورده شدن آرزوهای قلبی‌تان.
با سپاس، مجلسی





iran-emrooz.net | Wed, 30.07.2025, 7:50
تغییر آرایش نیروهای سیاسی در ایران

شهرام اتفاق

۷ مرداد ۱۴۰۳ / ۲۹ جولای ۲۰۲۵

مقدمه
چنین به نظر می‌رسد که شکاف‌های درون جناح‌های سیاسی در ایران، و برقراری پیوندهای جدید میان‌ ایشان، به مرحله تازه‌ای رسیده و رفته رفته، آرایش سنتی نیروهای سیاسی تغییر یافته، و یک آرایش جدید در حال ظهور است.

شکاف میان جناح موسوم به اصول‌گرا، از دوره احمدی‌نژاد جدی‌تر شد و در انتخابات ۱۴۰۳ به اوج خودش رسید.

جریان‌های موسوم به اصلاح‌طلبان نیز از دوره احمدی‌نژاد و به ویژه از ۸۸ به بعد، با چند جدایی جدی در درون خودشان مواجه شدند. به‌علاوه، ناکامی‌های پی‌در‌پی اصلاح‌طلبان، افول پایگاه اجتماعی‌شان را به دنبال داشت و  مزید بر آن گسست‌ها شد. بر این پایه، زوال تدریجی اصلاح‌طلبان شرایطی را پدید آورد که شاخه‌هایی از آن‌ها، بقای خودشان را در نزدیکی با اصولگرایان یافتند.[۱] 

همین تحولات، در سطحی محدودتر و شکلی متفاوت، درون پادشاهی‌خواهان و مشروطه‌طلبان، و جمهوری‌خواهان مخالف نظام نیز رخ داده است.

از این‌رو، پیامد این واگرایی‌های درون‌جناحی، پیدایش و تبلور همگرایی‌های برون‌جناحی بود. به‌طوریکه که در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، چهره‌هایی مانند لاریجانی یا پزشکیان، بسیار نزدیک و در مرز مشترک میان اصولگرایی و اصلاح‌طلبی قرار گرفتند. در حالی‌که نه تاجزاده و پزشکیان در ظرف اصلاح‌طلبی می‌گنجیدند و نه جلیلی و لاریجانی را می‌شد اعضای یک جناح به نام اصولگرا تلقی کرد.

اما جنگ ۱۲ روزه، به طرز بی‌سابقه‌ای بر سرعت این تحولات افزود و بنابراین، تقسیم‌بندی سنتی «اصولگرا - اصلاح‌طلب – برانداز» در لحظه اکنون، جای خود را به آرایش جدیدی داده است:

۱) تداوم‌طلبان: طرفداران بقای جمهوری اسلامی
۲) گذارطلبان: حامیان گذار از جمهوری اسلامی
۳) انقلاب‌طلبان: کوشندگان سرنگونی جمهوری اسلامی

جزئیات ماجرا
سه جبهه نوظهور، به شرحی که گفته شد، یک‌دست نیستند و در درون هر یک از آن‌ها، با یک طیف روبه‌رو هستیم:

۱ - «تداوم‌طلبان»:

ترکیبی از نیروهای میانه‌رو از اصلاح‌طلبان و اصولگرایان سابق، شاخه‌ای از این جبهه جدید را شکل داده‌اند. وجه مشترک همه اعضای این جبهه، تمایل به بقای نظام جمهوری اسلامی و حفظ ساختار آن است. بنابراین، چه اصلاحاتی در نظام رخ بدهد، و چه ندهد، اصل بر حیات و استمرار نظام است.

چهره‌هایی مانند روحانی، لاریجانی، پزشکیان، آخوندی، ظریف، خاتمی، زیدآبادی و احزابی مانند حزب «کارگزاران»، «نهضت آزادی» و «ملی-مذهبی»‌ها، اعضای معتدل‌تر این جبهه به شمار می‌روند. از منظر این گروه، کنش سیاسی مطلوب، «نصیحت کردن» حکومت و شرکت در انتخابات است. هر چند که برخی از اعضای این جبهه، انتقاداتی به ساختار کنونی نظام حکمرانی دارند، اما تمایلی ندارند تا «اصلاحات»، اساس نظام را به خطر بیاندازد. بنابراین، اگر قرار باشد که اصلاحاتی هم انجام بشود، در اولویت‌های پایین‌تر قرار می‌گیرد.

اعضای «جبهه پایداری» و انقلابیون حزب‌الهی دوآتشه از شریعتمداری کیهان گرفته تا حسن عباسی، یک وجه مشترک با اعضای معتدل‌تر این جبهه دارند و آن، حفظ و بقای جمهوری اسلامی است. این شاخه، غالبا از موقعیت‌های ممتازی در ساختار قدرت بهره‌مندند و نقش‌های مهمی در اداره کشور داشته و دارند و اعضای افراطی‌تر جبهه «تداوم‌طلبان» را تشکیل می‌دهند.

به‌علاوه نیروهای سیاسی چپ‌ «محور مقاومتی»[۲]، یعنی طرفداران مبارزه با اسرائیل، مانند علی علیزاده و شاخه‌ای از طرفداران حزب توده (اعم از طرفداران فعلی حزب یا تواب‌ها)، در این گروه جای دارند و به اشکال گوناگون در صحنه سیاسی نقش‌آفرینی می‌کنند. چرا که جمهوری اسلامی را پرچمدار مبارزه با آمریکا و اسرائیل می‌دانند. احتمالا فرخ نگهدار نیز به رغم تمجید شفاهی از میرحسین موسوی، به این جبهه نزدیک‌تر است.[۳] 

به‌طور مشخص، بیانیه‌های زیر را می‌توان نشانه‌ها، نمودها، و شواهد عینیِ شکل‌گیری این جبهه سیاسی قلمداد کرد:

الف – نامه ۴۰۰ نفر خطاب به دبیرکل سازمان ملل آنتونیو گوترش.[۴]
ب – نامه ۱۸۰ نفر اقتصاددانان (عبده‌تبریزی، غنی‌نژاد، آخوندی، طبیبیان، فرجادی و ...)، به عنوان هشدار به دولت. [۵] [۶]
ج - بیانیه ۱۹۰ نفر از چهره‌های سیاسی «اصلاح‌طلب و اصولگرا»ی سابق (از موسوی لاری، جلایی‌پور، عطریانفر تا صفار هرندی، شاکری و ...).[۷]

۲- «گذارطلبان»:

گذارطلبان، بر این باورند که جمهوری اسلامی «اصلاح‌ناپذیر» است و «هشدار» و «نصیحت» بی‌فایده می‌نماید. مراد ایشان از «گذار»، تحولی آرام از نظام و ساختار سیاسی موجود، به یک نظام و ساختار سیاسی جدید است. در واقع بحث گذار از جمهوری اسلامی، ایده جدیدی نبوده و نیست و بارها توسط منتقدان نظام مطرح شده است.[۸] اما پس از جنگ ۱۲ روزه، ائتلاف‌های مهمی حول این ایده شکل گرفت و سبب تولد جبهه‌ای شد، که من آن را «گذارطلبان» می‌نامم.

ماجرا با بیانیه میرحسین موسوی آغاز شد. او اندکی پس از پایان جنگ ۱۲ روزه،[۹] در بیستم تیرماه ۱۴۰۴ بیانیه‌ای صادر کرد و طی آن، خواستار برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان شد. متعاقباً بیانیه‌ای از سوی ۷۰۰ نفر در دفاع از ایده او منتشر شد. تنوع اعضای این بیانیه نیز همچون تنوع اعضای جبهه «تداوم‌طلبان» قابل تأمل است؛ از تاجزاده گرفته تا علمداری، مهرانگیز کار و غیره، امضاکنندگان این بیانیه بودند.[۱۰] حامیان «گذار» بر این باورند که صرف‌نظر از عملی بودن یا نبودنش، ایده برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان می‌تواند به منزله نوعی «توافق جمعی» جامعه ایرانی برای بزنگاه‌های تاریخی بعدی باشد.

اما بخشی از طرفداران «گذار» به چند دلیل منتقد میرحسین موسوی بودند. اول اینکه گفته می‌شد که موسوی هنوز «عاشق امام خمینی» و «وفادار به آرمان‌ها»ی اوست و این بدان معناست که آن‌چه در بیانیه می‌گوید، ممکن است با آن‌چه‌که در ذهن دارد مغایر باشد. طبعا این مغایرت، محل نگرانی و ایراد برخی از طرفداران ایده «گذار» بود. به عنوان نمونه، مسیح مهاجری درباره دیدارش با میر حسین موسوی می‌نویسد:

میر حسین موسوی و خانم رهنورد را در این دیدار درست همانند سال‌های قبل از وقایع ۸۸ عاشق اسلام، عاشق مردم، عاشق ایران و عاشق امام خمینی یافتیم ..  در اتاق پذیرایی آن‌ها قاب عکسی از امام خمینی دیدیم ... بیشترین پیامی که این عکس به ما می‌داد این بود که پیوند نخست‌وزیر مورد علاقه امام خمینی با پیشوای انقلاب اسلامی همچنان برقرار است و دچار هیچ خللی نشده است.[۱۱]

وانگهی، محسن کدیور نیز در همان تیرماه، طرحی را تحت عنوان «تأملاتی پس از جنگ دوازده روزه» منتشر کرده بود و در «بند ۴» آن، پیشنهاد داده بود که هیئتی سه نفره مرکب از خاتمی، روحانی و موسوی، بر برگزاری رفراندوم و انتخابات مجلس مؤسسان نظارت داشته باشند.[۱۲] نکته شبه‌برانگیز پیشنهاد کدیور این بود که این پیشنهاد، در ۹ تیر (۳۰ جون ۲۰۲۵)، یعنی ۱۱ روز قبل از انتشار بیانیه میرحسین منتشر شده بود و این احساس را متبادر می‌کرد که گویی پیشاپیش برنامه‌ای برای شکل‌دهی به مدیریت این رویداد (یعنی رفراندوم و انتخابات موسسان) تدارک دیده شده است.

بنابراین، دلبستگی موسوی به «آرمان‌های امام خمینی» از یک سو، و کوشش برای بازتولید «نظارت استصوابی» بر رفراندوم و انتخابات مجلس مؤسسان توسط اسلام‌گرایان (خاتمی، روحانی و موسوی) از سوی دیگر، عده‌ای را نسبت کل پروژه میرحسین موسوی دل‌چرکین کرد.

اندکی بعد، بیانیه جداگانه‌ای با امضای ۱۷ نفر (قدیانی، فروهر، قادری، رزاق، مدنی، وسمقی، صادقی، مومنی، سلطانی، شیرازی، فقیهی، سیف‌زاده، ضرابی، محمودیان، محمدی، ستوده و هشترودی) منتشر شد.[۱۳] در این بیانیه نیز بر برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان تأکید شده بود. اما امضاکنندگان آن، شاید به دلایلی که گفته شد، و شاید به دلایلی دیگر، خرج خودشان را از موسوی و مدفعان او سوا کردند. در نتیجه، عده‌ای که با ایده برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان موافق بودند، اما با افکار موسوی و اطرفیاش سر سازگاری نداشتند، مبدل به حامیان بیانیه ۱۷ نفره شدند و از آن پشتیبانی کردند.

۳- «انقلاب‌طلبان»:

سومین جبهه سیاسی، نه تنها جمهوری اسلامی را «اصلاح‌ناپذیر» می‌داند، بلکه «گذار» از آن را نیز امری ناممکن می‌پندارد. برخی از اعضای این جبهه، با «گذار» مشکلی ندارند، اما «گذار»ی را که قرار باشد با مدیریت طرفداران پیشین انقلاب ۵۷ متحقق شود، برنمی‌تابند و آن را «بازی جدید» جمهوری اسلامی می‌دانند. برخی از ایشان، هزینه انقلاب نکردن را بیش از هزینه انقلاب می‌دانند و معتقدند که تداوم حیات جمهوری اسلامی، چیزی از ایران باقی نخواهد گذاشت. «انقلاب‌طلبان» استقرار یک نظام جدید را چاره کار ایران می‌دانند.

در اینجا نیز همچون دو جبهه پیشین، با یک طیف متنوع مواجه هستیم.

جمهوری خواهانی مانند شیرین عبادی، کامران متین، آرش جودکی، را احتمالا با استناد به نظراتشان، می‌توانیم چهره‌هایی از ‌این جبهه بدانیم.[۱۴]

پادشاهی‌خواهان اعم از مشروطه‌طلب و سلطنت‌طلب نیز، شاخه اصلی و پیشتاز این جبهه سیاسی محسوب می‌شوند.

اخیراً جمعی از اعضای سازمان‌ها و احزاب چپ، در گردهمایی پادشاهی‌خواهان در مونیخ (۴ مردادماه / ۲۶ جولای ۲۰۲۵) شرکت کردند تا در یک اقدام نمادین، تغییر مواضع‌شان را نسبت به تفکرات ۵۷ نشان دهند. حضور چنگیز امیری عضو سابق حزب کمونیست کارگری، کیانوش توکلی، عضو سابق سازمان فدائیان اکثریت (چریک‌های فدایی سابق)، امیر دها، عضو سابق سازمان مجاهدین، فرزاد قنبری، عضو سابق حزب توده، فریدون احمدی عضو سابق  اکثریت، کریم شامبیاتی عضو سابق اکثریت، ابوالفضل محققی، عضو سابق اکثریت، و مراد خورشیدی عضو سابق حزب توده در رویداد مونیخ، گواهی بر ادعای من، مبنی بر تغییر آرایش نیروهای سیاسی در ایران است.[۱۵]

در مورد سازمان مجاهدین اظهار نظری نمی‌کنم. از نگاه من، سازمان مجاهدین عمدتاً یک سازمان نظامی است تا سیاسی. بنابراین درک مواضع سیاسی‌شان برای من دشوار است.

جمع‌بندی
دستور کار این نوشته، دفاع یا رد نظرات و دیدگاه‌های جبهه‌های سیاسی معرفی شده نیست؛ بلکه صرفا کوشش شده تا وجود و موقعیت این سه جبهه و تمایزات میان آن‌ها نمایان و آشکار شود.[۱۶]

اگر تصویری که از سپهر سیاسی ایران ارائه کردم، صحت داشته باشد، این تصویر باید در محاسبات سیاسی آتی در نظر گرفته شده و مبنای هر تأملی برای تحلیل‌های آینده باشد. اما درباره دلایل شکل‌گیری این آرایش جدید، توضیحی تکمیلی دارم و آن را در نوشته دیگری بیان خواهم کرد.

————————
[۱] زوال اصلاح‌طلبان را پیش‌تر، در این دو نوشته پیش‌بینی کرده بودم:
- چرا «اصلاحات» در ایران به بن‌بست رسیده است؟
- «اصلاح‌طلبان» علیه «اصلاح‌طلبی»
[۲] محور مقاومت  Axis of Resistance
[۳] اظهارنظر فرخ نگهدار
[۴] نامه ۴۰۰ نفر به گوترش
[۵] نامه ۱۸۰ اقتصاددان
[۶] امضاکنندگان این نامه ۱۸۰ نفره، دولت را نصیحت کرده بودند که پارادیم حکمرانی را تغییر بدهد. البته این نصیحت ملایم هم با واکنش تند مصطفی هاشمی‌طبا مواجه شد و پاسخ داد: «مذاکره‌ای که شما از آن دم می‌زنید یعنی ذلت و تسلیم»
[۷] بیانیه ۱۹۰ نفر
[۸] مثلاً رجوع کنید به:
- تقی رحمانی - فایل صوتی، دیماه ۱۴۰۱ - درباره گذار
- کاظم علمداری: تنها یک راه، رسانه
[۹] جنگ در ۲۳ خرداد آغاز شد و در تاریخ ۳ تیرماه آتش‌بس اعلام شد.
[۱۰] بیانیه بیش از ۸۰۰ نفر در دفاع از طرح موسوی
[۱۱] گزارش دیدار مسیح مهاجری
[۱۲] ایده کدیور برای مدیریت رفرادوم و انتخابات
[۱۳] بیانیه ۱۷ نفر
[۱۴] نظر شیرین عبادی درباره بیانیه موسوی
[۱۵] از فیس‌بوک Yasna Ahmadi
[۱۶] شبیه نوعی طبقه‌بندی سیاسی political spectrum



نظر خوانندگان:


■ شهرام اتفاق گرامی، به گمان من «گذارطلبی» یا تحول‌خواهی یک استراتژی مستقل نیست، چراکه می‌تواند هم معنای اصلاح‌طلبانه داشته باشد و هم می‌توان برداشت انقلابی از آن داشت. به همین دلیل اصلاح‌طلبانی که خواستار تغییر یا تحول وضع موجود هستند بدون اینکه دچار عواقب انقلابی دیگر بشویم با گذارطلبان یا تحول‌خواهان خشونت‌پرهیز یکی هستند. منتها آنها در شرایط کنونی برگزاری رفراندم را عملی و شدنی نمی‌دانند، نه اینکه بطور اصولی مخالف رفراندم یا قانون اساسی جدید باشند. اینکه آنها خواست‌های کمتری مطرح می‌کنند (مانند پیشنهاد رفع نظارت استصوابی) احتمال اینکه نظام زیر بار این موضوع برود را بیشتر از این می‌دانند که نظام زیر نظر برگزاری رفراندم برای تغییر ساختار می‌دانند. اگر هم مضمون انقلابی «گذارطلبی» مد نظر است یعنی بسیج نیرو برای عقب راندن حاکمان از قدرت، پس به انقلاب‌طلبی می‌رسیم. پس اصلاح‌طلبانی که خواستار تحولات اساسی درون ساختار هستند را با اصولگرایانی که فقط نصیحت می‌کنند یا در هر انتخاباتی شرکت می‌کنند (اصولگرایان و روزنه‌گشایان) نمی‌توان یکسان ارزیابی کرد.
با درود، حمید فرخنده


■ جناب فرخنده گرامی،
تحول‌خواهی» (Transformation) و «گذارطلبی» (Transitionalism) دو مقوله کاملاً متفاوت‌اند.
تحول‌خواهی به معنای دگرگونی درون یک سیستم است؛ یعنی ایجاد تغییراتی برای بهبود نظام موجود. در مقابل، گذارطلبی به معنای عبور از یک نظام سیاسی به نظامی دیگر است.
در جوامع دموکراتیک، فشار گروه‌ها و نهادهای جامعه مدنی — مانند زنان، دانشجویان، کارگران، و جنبش‌های ضد جنگ — در پی ایجاد اصلاحاتی در سیاست‌های حاکمیت‌اند. این خواسته‌ها معمولاً در چارچوب همان سیستم مطرح می‌شوند و در واقع نوعی تحول‌طلبی محسوب می‌شوند. تحول‌خواهی یعنی تبدیل «حال» موجودِ سیستم به «حال» بهتر، بدون تغییر ساختار کلی آن.
واژه تحول‌خواهی ماهیتی درون‌سیستمی دارد، یعنی هدف آن بهبود نظام حاکم است. حتی مقام‌های جمهوری اسلامی، از جمله شخص آقای خامنه‌ای، بارها این واژه را به کار برده‌اند. رژیم نه‌تنها از تحول‌خواهی هراسی ندارد، بلکه خود را به‌دروغ متولی آن نیز معرفی می‌کند.
اما گذارطلبی معنایی کاملاً متفاوت دارد: گذار از یک نظام — مثلاً نظام دیکتاتوری به نظامی دیگر — مثلاً دموکراسی. این گذار می‌تواند از طریق انقلاب خشونت‌آمیز صورت گیرد، مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران، یا از طریق انقلاب‌های بدون خشونت، همچون انقلاب‌های «مخملی» در اروپای مرکزی و شرقی که بدون درگیری خونین، و عمدتاً به دلیل حذف پشتیبانی شوروی، موجب تغییر نظام‌ها شدند. در آن کشورها، حاکمان قدیم کنار رفتند و ساختارهای دموکراتیک جدیدی به قدرت رسیدند.
برخی تصور می‌کنند استفاده از واژه «انقلاب» الزاماً به معنای خشونت و براندازی قهری است. بخشی از مخالفان نیز در تلاش‌اند با زور رژیم را ساقط کنند و مرحله‌ی گذار را تنها پس از سرنگونی می‌دانند. اما گذارطلبانی چون من، گذار را فرایندی می‌دانند که از همان مرحله عبور از جمهوری اسلامی به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک آغاز می‌شود— نه صرفاً پس از سقوط.
گذارطلبی همچنین با «اصلاح‌طلبی» یا «روزنه‌طلبی» تفاوت بنیادی دارد. اصلاح‌طلبان و روزنه‌طلبان خواهان بهبودهایی در درون همین نظام‌اند و بیشتر از آنکه مخالف رژیم باشند، منتقد مخالفان رژیم‌اند. آنان نه در پی مقابله با حکومت‌اند، نه خواهان تغییر ساختاری. تلاش آن‌ها معطوف به متقاعد کردن صاحبان قدرت است تا اندکی از ظلم، فساد، و سرکوب بکاهند تا موجودیت رژیم به خطر نیفتد.
البته نوعی از گذارطلبی واپس‌گرا نیز وجود دارد که در اینجا به آن نمی‌پردازم.
با احترام کاظم علمداری


■ آقای علمداری گرامی، ممنون از توجه و توضیحات شما. در کنار تعریف شما از «گذارطلبی»، بخشی از نیروهای سیاسی نیز هستند که خود را «گذارطلب» معرفی می‌کنند اما از تحولات درون ساختاری نیز استقبال می‌کنند و آن را مقدمه یا مرحله‌ای از تحولات ساختاری در آینده به نفع تحول دموکراسی‌خواهانه در کشور ارزیابی می‌کنند. اینکه تا چه اندازه جامعه مدنی متشکل باشد و توازن قوا نهایتا تعیین کننده این هست که نظام‌های بسته چقدر عقب‌نشینی را بپذیرند یا نپذیرند. آنها مرزهای مشخص و پررنگی بین این تحولات ترسیم نمی‌کنند.
نهایتا نیز اگر جامعه مدنی در یک نظام دیکتاتوری و استبدادزده تا بدان اندازه قدرتمند، خشونت‌پرهیز و سازمان یافته و با دیسبپلین بشود که بتواند حاکمان خود را در یک انقلاب بدون خشونت یا مخملی برکنار کند، حتما تا رسیدن بدین درجه از توان و نگاه مدرن به تحولات سیاسی از ایستگاه‌ها و حرکت‌های کوچک‌تری و از خواست‌های کمتری عبور کرده است. از آنسو نظامی که نزدیک شدن اموج یک انقلاب مخملی را می‌بیند و واژگونی نرم خود یعنی حذف ۱۰۰ درصدی خود را پیش‌رو می‌بیند حتما طبق غریزه بقاء در ایستگاهای قبلی و با هزینه‌های کمتر تدابیری می‌اندیشد که کار به ایستگاه آخر نکشد.
سعید حجاریان زمانی که در ۱۴۰۱ بحث رابطه اصلاح‌طلبی و خیابان مطرح بود تعبیری به این مضمون دارد که به نظرم توصیفی از تحول اصلاح‌طلبانه( در مقابل انقلاب، چه خشن و چه نرم) است؛ «میان خانه و خیابان کوچه‌ها و گذرگاه‌های متعددی هست».
جالب توجه است که شما می‌گویید «اما گذارطلبانی چون من، گذار را فرایندی می‌دانند که از همان مرحله عبور از جمهوری اسلامی به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک آغاز می‌شود — نه صرفاً پس از سقوط.» در این تعریف، گذارِ شما «به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک» هم موکول به بعد از سقوط نظام نیست و هم قرار نیست در ساختار نظام مستقر انجام ‌گیرد. معلوم نیست مکان، زمان و طول این گذار چقدر است. به گمان من شما در مرزبندی‌ها و ارائه تعریف گذار بدون خشونت خود را دچار چنان محدودیت‌ها و شروطی کرده‌اید که گویی مختصات این گذار در زمین واقعی سیاست تعریف نشده است.
گذارطلبی‌ شما اما در یک مورد دارای خط و مرز مشخص با گذار‌طلبی کسانی است که تغییر و تحول در در‌ون ساختار را غیرممکن نمی‌دانند و در آن جهت نیز در حد توان خود (انتخابات، مطبوعات، جامعه مدنی، دولت) تلاش می‌کنند و آن ادبیات و نحوه تعامل با حاکمیت در ساختار کنونی است. ادبیات انقلاب(سخت یا نرم) با ادبیات اصلاح یا تحول‌خواهی متفاوت است، چراکه در اینجا از دو استراتژی متفاوت تغییر و تحول صحبت می‌کنیم.
با احترام/ حمید فرخنده


■ درود آقای علمداری عزیز. شرح شما از منظر تئوریک بسیار آموزنده و کاملا صحیح است.
سپاس فراوان بابت توجه‌تان. اتفاق.


■ درود حمید فرخنده عزیز
بحث شما یک وجه تئوریک دارد و یک وجه تجربی.
۱) وجه تئوریک:
از منظر تئوریک، چند تا رویکرد شناخته و کلاسیک برای تحول سیاسی وجود دارد که در کتابهای درسی علوم سیاسی نیز تعریف شده است. این رویکردها می‌تواند اصلاحات، گذار، انقلاب، اصقلاب (Refolution)، کودتا، مبارزه مسلحانه یا حتا جنگ باشد. برخی از این رویکردها را در نوشته زیر حدود ۳ سال قبل توضیح داده‌ام: گزینه‌های تحول سیاسی در جوامع
۲) وجه تجربی:
ممکن است پرسش پژوهشگران یا کنشگران سیاسی این باشد که آیا نظام حکمرانی مورد نظرشان، در آینده تن به تغییرات مثبت خواهد داد یا خیر؟ اینجا مرور تجربیات پیشین به کمک پژوهشگران و کنشگران خواهد آمد. به زبان ساده، پیش‌بینی آینده با اتکا به داده‌های آماری گذشته انجام می‌شود. اگر نظام حکمرانی مورد مطالعه، در گذشته تن به تغییرات بسیار کوچک نداده باشد، به لحاظ تجربی احتمال اینکه در آینده تن بدهد بسیار اندک است. اگر نظام حکمرانی مورد مطالعه، در گذشته مدام پرچمدار تغییرات بسیار بزرگ بوده باشد، به لحاظ تجربی احتمال اینکه در آینده تغییرات بزرگی از بالا رخ بدهد، بسیار زیاد است.‌
مثلا وقتی شما درباره امکان حذف نظارت استصوابی صحبت می‌کنید، منتقدان شما به این می‌اندیشند که طی ۴۶ سال گذشته، نظام حکمرانی حاضر نشده تا به تغییرات بسیار کوچکتری تن بدهد. مثلا استفاده از ماهواره را مجاز اعلام نمی‌کند، یا فیلترینگ پیام‌رسان‌ها را حذف نمی‌کند. حالا احتمال اینکه تغییر بزرگی مانند حذف نظارت استصوابی رخ بدهد چقدر است؟ طبعا احتمال آن صفر نیست، اما با استناد به تجربیات پیشین، احتمال آن بسیار ناچیز در نظر گرفته میشود.
ممنون از شما‌. اتفاق


■ شهرام اتفاق عزیز، ممنون از توضیحات شما.
هرچند اصلاح‌طلبان ایران طیف مختلفی را تشکیل می‌دهند که شما نیز در تقسیم‌بندی در مقاله خود به آن اشاره کرده‌اید، اما آنها هیچ‌گاه بدون حضور و عاملیت و فشار مردم از پایین اصلاحات را تعریف نکرده‌اند. درست است که اصلاح‌طلبان، حتی مصطفی تاج‌زاده، تظاهرات خیابانی را بخاطر سریع رادیکال شدن، از کنترل خارج شدن و به خشونت کشیده شدن تظاهرات خیابانی و کشتار مردم در ایران از چنین روشی را توصیه نمی‌کنند، اما حتی طیف اصلاح‌طلبان کم‌رنگ‌تر یا روزنه‌گشایان نیز تا آنجا که من دنبال کرده‌ام مخالف فشار جامعه مدنی برای احقاق حقوق ملت نیستند. اشکال روزنه‌گشایان اما جای دیگری است(شرکت در انتخابات در هر شرایطی، عدم انتقاد لازم از سیاست‌های حاکمیت، عدم طرح خواست تحول در سیاست خارجی حاکمیت از سوی بخشی از آنها بخاطر داشتن مواضع ضدامپریالیستی و محورمقاومتی‌) که در جای خود می‌توان به این موارد پرداخت. بهرحال هسته اصلی تفکر اصلاح‌طلبی در ایران (و‌ نه کسانی که از اصلاح‌طلبی برای خود دکان ساخته‌اند) معتقد نبوده و نیستند که نظام و هسته اصلی قدرت خودبخود و بدون فشار جامعه مدنی به اصلاحات تن در‌می‌دهد. هرچند ممکن است نظام‌های بسته بخاطر نجات خود از بحران‌های داخلی و خارجی خود به انجام اصلاحاتی نیز در ساختار قدرت بپردازند. اما اصل بر فشار و خواست جامعه مدنی است. اصلاحات احتمالی نیز که حاکمان مستبد به ابتکار خود بدان تن درمی‌دهند برای جلب رضایت مردم و پاسخ به صداها و اعتراضات شنیده نشده قبلی و بیرون آوردن سیستم از ناکارآمدی‌هایی است که یک سر آن مردم ناراضی هستند.
در ایران فشار کافی سازمان یافته و برنامه‌ریزی شده از پایین و جامعه مدنی قوی (بخاطر ضعف تاریخی جامعه مدنی و سرکوب احزاب) برای وادار کردن حاکمیت به انجام اصلاحات وجود نداشته است و بجای آن جامعه هر از منفجر شده است، حرکات اعتراضی اولیه به شدت رادیکال شده و نهایتا سرکوب، بازداشت و اعدام فعالان باقی‌مانده در صحنه مبارزه را درپی داشته است مشکل همیشگی اعتراضات خیابانی در ایران از اعتراضات ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به بعد بوده است.
نبود فشار از پایین و برخی سیاست‌های زیگزاگی اصلاح‌طلبان در مقاطع مختلف از ۲ خرداد ۷۶ به بعد و نداشتن خط قرمز و دلایل دیگر طبیعتا اصلاحات را با بن‌بست مواجه کرد. اصلاح‌طلبی و راه و روش آن برای به نتیجه رسیدن اما به کارنامه اصلاح‌طلبان ایران محدود نمی‌شود. پس به گمان نباید اصلاحات را دارای یک متغیر ثابت( حاکمیت بسته/استبدادی) فرض کرد و متغییر دیگر و مهم معادله را نادیده گرفت(مردم/جامعه مدنی). به گمان من همه نظام‌ها اصلاح‌پذیرند اگر مردم بخواهند. چنانچه رژیم شاه نیز اصلاح‌پذیر بود اما نه مردم و نه عمده نخبگان در آن دوران چنین نمی‌خواستند، وگرنه شاه از مرداد ۵۶ با تعویض نخست‌وزیر تا خروجش از کشور در دی‌ماه ۱۳۵۷ چندین عقب نشینی اصلاحی انجام داد.
با درود/ حمید فرخنده



■ حمید فرخنده گرامی
در این مورد صددرصد با شما اختلاف نظر دارم. اصلاح‌طلبان وطنی پنج خصیصه مهم دارند:
اول) فاقد یک تئوری منسجم برای اصلاح‌طلبی هستند. به همین دلیل نمی‌دانند که به چه چیزی می‌شود «اصلاحات» گفت و چگونه می‌شود مقدار تحقق آن را اندازه‌گیری کرد.
دوم) پذیرای مقدار مشخص و اندکی از «تغییرات» هستند. گشایش سیاسی باید مختصر باشد، به قدری که فضا را برای حضور خودشان میسر سازد، اما رقبای جدیدی را وارد صحنه نکند.
سوم) بخش قابل ملاحظه‌ای از بدنه‌ جریان اصلاحات، در حوزه‌های مختلف صنعت، تجارت و غیره، منافع اقتصادی مهمی دارند و بهره‌مندی ایشان از انواع رانت‌ها، آن‌ها را از پی‌گیری مجدانه بسیاری از مطالبات باز می‌دارد و خودشان، نیروی بازدارنده‌ای در برابر تغییرات هستند.
چهارم) فرار از بسیج اجتماعی چهارمین ویژگی اصلاح‌طلبان است. اصلاح‌طلبان فرصت‌های بسیاری را برای بسیج اجتماعی در اختیار
داشته‌اند، اما هیچ‌گاه از این امکان استفاده نکرده‌اند. اصلاح‌طلبان بیش از هر نیروی سیاسی دیگری از بسیج اجتماعی بیمناک هستند. چرا که بسیج اجتماعی می‌تواند از ایشان عبور کند. به همین سبب، سروکله اصلاح‌طلبان هر چند سال یکبار، به وقت جمع‌آوری رأی پیدا می‌شود و پس از پیروزی در انتخابات در تودرتوی نظام حکمرانی گم می‌شوند. همایش‌های مردمی، فقط در زمان انتخابات برگزار می‌شود و پس از پایان انتخابات، مأموریت «عوام» خاتمه می‌یابد.
پنجم) ویژگی پنجم را در نوشته‌ای تحت عنوان «اصلاح‌طلبان علیه اصلاح‌طلبی» توضیح داده‌ام.
این پنج ویژگی، پیوند وثیقی با هم دارند و لازم و ملزوم یکدیگرند. بنابراین، یکی از اصلی‌ترین دلایل عدم موفقیت «اصلاح‌طلبی» در ایران، خود اصلاح‌طلبان هستند. من می‌توانم صدها مورد را مثال بزنم که اصلاح‌طلبان می‌توانستند تغییراتی مثبت و مهم ایجاد کنند، در حالی که در برابر تغییرات مقاومت کردند. زمانی که مجلس ششم در کنترل مطلق خودشان بود، طرحی از سوی بهاالدین ادب نماینده سنندج ارائه شد، که به موجب آن، سیستم «گزینش» در استخدام‌های دولتی برچیده می‌شد. مجلس ششم قاطعانه این طرح را رد کرد و مدافع نوعی نظارت استصوابی بر استخدام‌ها بود. صدا مثال مشابه وجود دارد. بنابراین، مراد اصلاح‌طلبان از «اصلاحات»، آن مقدار از تغییرات است که موقعیت خودشان را در ساختار قدرت متزلزل نکند. همین نکته هم پاشنه آشیل ایشان است.
با احترام - اتفاق


■ در تایید کامنت آخر جناب اتفاق در ارتباط با «هراس و فرار اصلاح‌طلبان از بسیج توده‌ای» که آقای اتفاق وارد دلایلش نشدند، به اعتقاد من، ماهیت فزاینده غیردینی یا سکولار شدگی جامعه ایران در دهه‌های متوالی پس از ۵۷، و عبور از مرزهای فکری و رفتاری هر دو جناح (اصلاح‌طلب–اصول‌گرا) می‌تواند یکی از دلایل اصلی این امر باشد و مضاف بر این، ماهیت تصاعدی مطالبات با سرکوب‌های مختلف تا به امروز که منجر به شکل‌گیری یک جنبش بزرگ دادخواهی ملی شده است را می‌تواند از دو دلیل عمده و اصلی این دانست که اصلاح‌طلبان در اکثر طیف‌ها و چهره‌های‌شان از جنبش‌های اعتراضی مردمی وحشت دارند نه چنانکه آقای حمید فرخنده فرمودند بخاطر کشتار مردم. بلکه به دلیل حفظ جایگاه قدرت و ثروت خودشان.
مجید تولّا




iran-emrooz.net | Tue, 29.07.2025, 23:34
پرسش‌هایی درباره نشست مونیخ و آینده ایران

کاظم علمداری

گفته شده که نشست مونیخ ۱۴ ساعت به طول انجامید و افراد مختلفی سخنرانی کردند. اگرچه این نشست «همکاری ملی برای نجات ایران» نبود، ولی تلاش مثبتی برای حامیان نظام سلطنتی در برون مرز محسوب می‌شود.

اما آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟

آیا کسی در این نشست به این پرسش پرداخت که چرا نظام سلطنتی محمدرضا شاه، با وجود دستاوردهای اقتصادی و صنعتی، سقوط کرد؟ چرا اکثریت بزرگی از مردم از خمینی استقبال کردند و این رژیم، با تمام فساد، جنایت، و تخریب توان رشد و توسعه ایران، تا به امروز باقی مانده است؟ برخی از سلطنت‌طلبان، سقوط رژیم شاه را نتیجه توطئه‌ی غرب می‌دانند. اما آیا می‌توان استقبال گسترده مردم از خمینی را نیز نتیجه‌ی توطئه‌ای خارجی دانست؟

اگر سلطنت‌طلبان واقع‌بین بودند، نه از منظر مخالفان، بلکه با رجوع به سخنان اطرافیان شاه همچون اردشیر زاهدی، فریدون هویدا، هوشنگ نهاوندی، علینقی علیخانی و دیگران، درمی‌یافتند که بسیاری از خودی‌ها نیز شاه را مسئول اصلی انقلاب می‌دانند. به مصاحبه‌ی پرویز ثابتی هم توجه می‌کردند که در آن گفته بود: اگر در دوران شاه انتخابات آزاد برگزار می‌شد، احتمالاً ۷۰ یا ۸۰ نماینده از جبهه ملی وارد مجلس می‌شدند. جبهه ملی مخالف نظام سلطنتی نبود، بلکه خواهان پادشاهی مشروطه بود که در آن شاه سلطنت کند، نه حکومت. این خود نشان‌دهنده‌ی سطح تحمل رژیم نسبت به منتقدان بود.

و اگر به مصاحبه‌ی آخر شاه با دیوید فراست در پاناما گوش می‌دادند، بهتر دلایل سقوط شاه را درک می‌کردند. شاه در آن گفت‌وگو اذعان کرد که باید «فضای باز سیاسی» را شش سال پیش از انقلاب، در اوج شکوفایی اقتصادی، آغاز می‌کرد. او درست می‌گفت. من نیز می‌افزایم که حتی اگر یک سال پیش از انقلاب، شاه اجازه‌ی انتخابات آزاد می‌داد و دولت را به فردی چون شاپور بختیار می‌سپرد، و خود طبق قانون اساسی مشروطه تنها سلطنت می‌کرد، رژیم سقوط نمی‌کرد.

آیا در نشست مونیخ برنامه‌ای برای آینده‌ی ایران منتشر شد؟ جریانی که مدعی جانشینی جمهوری اسلامی است، باید برنامه‌ای برای حال و آینده‌ی جامعه ۹۰ میلیونی ایران، که با بحران‌های لایه‌لایه و شرایطی شکننده روبروست، ارائه دهد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار دهد.

برخی ممکن است بگویند این پرسش‌ها بی‌موردند؛ زیرا هدف اصلی گردهمایی این چند صد نفر، پس از ۴۶ سال، نه ارائه برنامه، بلکه واکنش به حمله‌ی نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران بوده است. آیا این حمله، سلطنت‌طلبان را به انگیزه‌ای سیاسی رسانده است؟ اما بی‌تفاوتی مردم نسبت به این حمله آن‌ها را ناامید کرد. تا آن‌جا که برخی از مشاوران رضا پهلوی، که گمان می‌کردند حمله‌ی نظامی مردم را به خیابان می‌کشاند، در واکنش به بی‌تحرکی مردم، زبان به سرزنش آنان گشودند.

آیا کسی در نشست مونیخ پرسید چرا برخلاف انتظارشان، پس از حمله‌ی نظامی، نه تنها کسی به خیابان نیامد بلکه شعاری هم در حمایت از رضا پهلوی سر داده نشد؟

گفته می‌شود حدود ۱۰۰ نفر در نشست سخنرانی کردند، اما به جای تحلیل سیاسی و جامعه‌شناختی وضعیت ایران، منطقه و جهان، بیشتر به ستایش اغراق‌آمیز از رضا پهلوی پرداختند. در این میان، بد نیست نگاهی به معنای “دوره گذار” که رضا پهلوی خود را رهبر آن می‌داند، داشته باشیم.

مفهوم واقعی دوره گذار چیست؟

به نظر می‌رسد بسیاری برداشت روشنی از دوره‌ی گذار ندارند. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی تجربه‌های گذار را تئوریزه کرده است. من نیز سه مقاله درباره‌ی این مفهوم نوشته‌ام.

دو رکن اصلی در هر دوره‌ی گذار عبارت‌اند از:

پدید آمدن قدرت دوگانه در جامعه: وضعیتی که نه قدرت حاکم توان حذف اپوزیسیون را دارد، و نه اپوزیسیون قدرت سرنگونی رژیم را. در این حالت، به‌ناچار یا با عقلانیت، دو طرف به گفت‌وگو و مصالحه تن می‌دهند.

تغییر گفتمان و رفتار دو طرف: اپوزیسیون از شعار انقلاب و براندازی فاصله می‌گیرد و رژیم نیز استفاده از خشونت علیه مخالفان را متوقف می‌کند.

در چنین فضایی، هدف، حذف یکدیگر نیست بلکه یافتن راهی برای گذار مسالمت‌آمیز به آینده است. نمونه‌های کلاسیک آن، آفریقای جنوبی، لهستان و با تفاوت‌هایی، شیلی‌اند.

در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا و دکلرک پس از سال‌ها مبارزه به گفت‌وگو و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت رسیدند. در لهستان نیز پس از یک دهه مبارزه، یاروزلسکی قدرت را به لخ والسا واگذار کرد. در شیلی، پینوشه در رفراندوم شکست خورد و قدرت را واگذار کرد.

وضعیت ایران و سناریوهای پیش رو

وضعیت ایران با آن کشورها متفاوت است. شکاف عظیمی میان حکومت و مردم وجود دارد. از یک‌سو حکومت در فساد، ناکارآمدی و سرکوب غرق است، و از سوی دیگر، اپوزیسیون سازمان‌یافته و آلترناتیو مشخصی وجود ندارد. در چنین وضعیتی، چه باید کرد؟

پاسخ قطعی ندارم. اما چند احتمال قابل تصور است:

برخی نیروها سعی می‌کنند شرایط را به سمت انقلاب و استفاده از حمایت خارجی ببرند.

برخی دیگر تلاش دارند الگویی شبیه به لهستان یا آفریقای جنوبی را رقم بزنند.

اما هیچ‌یک از این دو مسیر آسان یا با چشم‌انداز روشن نیست.

احتمال دیگری نیز وجود دارد: قیام‌های غیرقابل کنترل ناشی از فشارهای معیشتی. جامعه ممکن است دچار هرج‌ومرج شود و از دل آن حکومتی برآید که نه سلطنت‌طلبان و نه جمهوری‌خواهان کنونی تصورش را کرده باشند—و این سناریو ممکن است بسیار پرهزینه باشد.

جمهوری اسلامی، در پاسخ به ناکامی‌هایش، ممکن است به سرکوب بیشتر روی آورد، اما این سیاست می‌تواند نتیجه معکوس دهد. من احتمال درون‌پاشی (نه فروپاشی یا سقوط) را از همه محتمل‌تر می‌دانم؛ همان‌طور که در شوروی رخ داد.

در ایران، بحران‌هایی چون کمبود آب، انرژی، کاهش تولید، بیکاری، و تهدید خارجی می‌تواند خیزش‌های مردمی را در پی داشته باشد و رژیم را به استحاله درونی وادار کند. در نقطه‌ای، حتی ممکن است حفظ نظام با حفظ رهبری در تضاد قرار گیرد.

دوره گذار در ایران زمانی آغاز می‌شود که با بی‌ثباتی و ناامنی مقابله شود، و مسیر گفت‌وگو، بازسازی، و همکاری با جهان در پیش گرفته شود. آینده‌ای روشن در گروی برنامه، صبوری و انسجام ملی خواهد بود.

راه درازی در پیش است.



نظر خوانندگان


■ جناب علمداری گرامی، درود بر شما.
پرسیده‌اید: «آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟ در پاسخ به پرسش شما بایسته است که پیش از هر چیز دو نکته را یادآوری کنم: نخست آنکه من پادشاهی خواه نیستم، و شکل پرسش شما را اگر نگویم رندانه، اما نا درست میدانم. دوم آنکه اشک پرسش شما میتواند به خود شما برگردد که چرا جمهوریخوان با اینهمه طول و عرض خود در این نزدیک هنوز نتوانسته سازمانی فراخور ادعای آنها پدید آورد. اما دربارۀ پرسش اصلی شما، من با بهره گیری کتاب سقوط شاه که فریدون هویدا نوشته است، می‌خواهم به پرسش شما بپردازم که شوربختانه بیشتر روشنفکران ایرانی که شاید شما هم خود را بخشی از آن بدانید یا ندانید، بیش از آن که آفرینندۀ اندیشۀ نو و پیشتاز آن باشند، ستایشگر و پیرو «توده‌ها» و سنت‌های کهنۀ آن بوده اند و هنوز هستند کسانی مانند آخوند زاده، میرزا آقاخان و دکتر ارانی استثنا بوده اند. به گمان من، ماندگاری جمهوری اسلامی و دشواریهای اقتصادی و اجتماعی ایرانیان، نتیجۀ این واپسماندگی فکری بسیار از کنشگران سیاسی اوپوزیسیون است.
فریدون هویدا در کتاب سقوط شاه پس از شرح برخی برنامه‌های شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد نوشته است: «برنامه‌های شاه به مرور با عکس العملهایی روبرو شد که شدیدترینش از جانب خمینی بروز کرد. او با فراخواندن پیروانش به شورش علیه شاه، توانست در سال ۱۹۶۳ (خرداد ۱۳۴۲) دست به آشوبگری در تهران بزند که در برابر آن، شاه نیز عکس العمل شدیدی از خود نشان داد، و آیت الله را به ترکیه و سپس عراق تبعید کرد. تا اینجا شاه دور اول مسابقه را از حریف برده بود، ولی خمینی با لجاجت خاص خود شکست را نپذیرفت و پس از خروج از تهران گفت خواهیم دید که مردم ایران حرف چه کسی را خواهند پذیرفت و ان الله مع الصابرین. ۱۵ سال پس از آن بار دیگر آن دو حریف مبارزۀ خود را از سر گرفتند. از واقعیت‌های مهم و عجیب یکی هم این بود که هم در رفراندوم ۱۵ خرداد و [انقلاب سفید]، و هم در رفراندوم بهمن ۱۳۵۷، ۹۵ درصد مردم به شاه و خمینی رأی مثبت دادند. با این تفاوت که نتیجۀ رفراندوم اول موافقت با حکومت سلطنتی و مدرنیزه کردن کشور، و نتیجۀ رفرانذوم دومی مواففقت باجمهوری اسلامی و مخالفت با مدرنیزه کردن کشور بود..... نکته مهم در این قضیه، توجه به تغییر نظر مردم فقط در طول ۱۵ سال است. پرسش مهم یافتن پاسخ به این تغییر است». امروز آمیزۀ پشتیبانان اصلی این دو رفراندوم که هر «توده»ها بودند، برای نسل ما روشن است. اما باز هم شگفت انگیز پشتیبانی روشنفکران توده‌ستای هم از رویداد ۲۲ بهمن و حکومت برآمده از آن، هم در دشمنی با مخالفان کنونی جمهوری اسلامی است که رضا پهلوی یکی از نمودهای آن است. بخشی از توده ستایان آن روزی و امروزی نیز همان کسانی هستند که امروز شاید از کنشگران اتحاد جمهوریخواهان باشند که شما نیز در کتاب آوار شیفتگی آنها را ستوده و در غمخوارگی برای آنها بسیار گریسته‌اید. جناب علمداری گرامی، بسیاری از آن روشنفکران «توده ستا» که تارو پود و پادایم‌های اندیشگی آنها آلوده به سنت‌های استعمارستیزی عامیانه‌ی پیشامدرن و پارادایمها بنیادین جمهوری اسلامی از جمله یهودستیزی است، هنوز هم جایگاهی برجسته در سیاست‌ورزی کارگزاران جمهوری اسلامی دارند، و هم دراوپوزیسیون آن. این اوپوزیسیون و اصلاح طلبان کنونی آن نیز مانند «توده‌ها»، از همان روزهای شکل گیری جنبش انقلابی ۱۳۵۷، حرف خمینی را پذیرفته اند و هنوز به همان راه می‌روند. کمی به گفتگوهای این روزها دستکم در همین سایت بنگرید تا نتیجه را ببینید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی هشتم مرداد ۱۴۰۴


■ با درود به جناب آقاى علمدارى
هسته اصلى مطلب شما همان پلاتفرمى است که اصلاح‌طلبان معروف به روزنه گشایان ارائه مى‌دهند. این سیاست تنها در صورتى امکان پیشبرد عملى داشت که رهبر جمهورى اسلامى به اینگونه بر طبل جنگ طلبى نمى‌کوفت و دولت پزشکیان از سطح یک پادوى اجرایى رهبر قدمى فراتر رفته بود. با کمال تاسف سیاست هاى چندین ساله خامنه اى کشور ما را در شرایطى قرار داده است که نقش عامل خارجى (دولت اسراییل و حامى اصلى و وفادار او آمریکا) بسیار تعیین کننده تر از نقش نیروهاى داخلى است. خطر حمله دوباره اسراییل به ایران بسیار جدى است در شرایط این چنینى مردم ایران حق دارند براى ادامه بقاى خود، کشور خودو تضمین آینده فرزندان خود دولت و رهبرى را که جز جنگ، خشکسالى، بحران انرژى و هزاران مشکلات دیگر ناشى از چنین سیاست هایى به میدان بیایند و خواهان تغییر اساسى در چنین نظامى بشوند. در چنین شرایطى دیگر احتمال گفتگو به سبک آفریقاى جنوبى و لهستان وجود نخواهد داشت و احتمالا جاى گفتگو را چرخه خشونت و هرج و مرج و بى ثباتى خواهد گرفت. شاید که این تصویرى بد بینانه از آینده میهن عزیز ما باشد اما نیرویى در اپوزیسیون موفق است که بتواند خود را براى بدترین سناریوى محتمل آماده کند، چیزى که متاسفانه باید سال هاى پیش انجام مى شد و وقت اپوزیسیون به بحث هاى بیهوده و انشعابات بى معنا گذشت و توان مبارزاتى آن را گرفت.
با مهر و سپاس وحید بمانیان


■ جناب آقای خراسانی گرامی،
در این مقاله، سه نکته را به‌صورت فشرده و مختصر بیان کرده‌ام:
نخست، تأکید کرده‌ام که این گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره در خارج از ایران را نمی‌توان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کرده‌ام که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند.
دوم، هشدار داده‌ام که «دوره گذار» که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود.
سوم، نه فرضیات سلطنت‌طلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسد، فروپاشی از درون رژیم است.
نکات تکمیلی:
پرسش از سلطنت‌طلبان مشروط به پرسش هم‌زمان از جمهوری‌خواهان نیست. هر فرد مستقلی می‌تواند از جمهوری‌خواهان نیز پرسش‌های مشابهی داشته باشد. جمهوری‌خواهان حدود ۲۵ سال پیش نشستی در برلین برگزار کردند که دوام نیاورد. می‌توان درباره دلایل برگزاری و عدم تداوم آن نشست پرسید و پاسخ آن را در جای خود بررسی کرد.
به نظر من، دلیل اصلی گردهمایی چند صد نفره در مونیخ پس از ۴۶ سال، ظهور انگیزه‌های سیاسی تازه، به‌ویژه در پی حملات نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران است. اگر شما دیدگاه دیگری دارید، خوشحال خواهم شد آن را بخوانم. بی‌دلیل نیست که برخی از حاضران در تظاهرات خیابانی، در کنار پرچم ایران، پرچم اسرائیل را نیز حمل می‌کنند؛ این در مورد جمهوری‌خواهان صدق نمی‌کند.
درباره نزاع و لجبازی میان شاه و خمینی، نظری ندارم. اما در یهودی‌ستیزی رژیم جمهوری اسلامی تردیدی نیست. با این حال، جنایات اخیر اسرائیل علیه غیرنظامیان در غزه پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر، ارتباطی با یهودی‌ستیزی جمهوری اسلامی ندارد. بسیاری از یهودیان این اقدامات را محکوم کرده‌اند و تأکید می‌کنند که سیاست‌های دولت اسرائیل با حمایت آمریکا، ارتباطی با یهودیت یا یهودی‌ستیزی مخالفان کشتار در غزه ندارد.
میلیون‌ها انسان در جهان از این جنایات عمیقاً متأثر شده‌اند، و کشورهای غربی، با وجود مخالفت اسرائیل و آمریکا، در صدد اجرای راه‌حل دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین برآمده‌اند. نمی‌دانم تماشای صحنه‌های دلخراش غزه چه احساسی در شما ایجاد می‌کند، اما اکثریت بزرگی از مردم جهان را به فغان آورده است. در حالی‌که صدها کامیون حامل مواد غذایی پشت مرزهای غزه صف کشیده‌اند، کودکان در ویرانه‌ها از گرسنگی جان می‌دهند. کسانی که مسئول این فجایع ضدبشری‌اند، هدفشان وادار کردن مردم فلسطین به ترک سرزمین اجدادی‌شان است، و این ربطی به یهودی‌ستیزی جمهوری اسلامی ندارد.
با احترام کاظم علمداری


■ جناب بمانی گرامی،
بخشی از نوشته شما همان است که من نوشته‌ام. پس اختلافی نیست. در باره تفاوت گذارطلبی و اصلاح‌طلبی و روزنه‌طلبی یاداشتی در پاسخ به آقای حمید فرخنده زیر مقاله شهرام اتفاق نوشته‌ام که توصیه می‌کنم در همانجا بخوانید.
با احترام، علمداری


■ جناب آقای دکتر علمداری گرامی، درود بر شما.
باسپاس از یادداشت مهربانانۀ شما که بوی دوستی، همکاری و آگاهی می‌دهد، و از خواندن آن خرسند شدم. اگر درست فهمیده باشم، هدف شما از نگارش مقاله یا گفتارنامه‌ای که نوشته‌اید و من هم جسارتاً بر آن یادداشتی گذاشته‌ام سه چیز بوده است:
نخست، آنکه نشان دهید گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره هواداران آقای پهلوی در مونیخ را نمی‌توان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کرده‌اید که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند».
گرچه دربارۀ پیرامون دولت محمدرضا شاه داوری یگانه‌ای وجود ندارد، اما از نگاه اصولی و منطقی، من با این نظر شما سد درسد همسویم. جز آنکه هر کسی هم شاید بتواند از نقش سازندۀ پادشاهان در سرنوشت کشورها و ملت‌ها یاد کنند که گویا در اینجا شما تنها به برخی کارهای شاه اشاره دارید. قرار نیست ما همیشه دربارۀ بدی فرمانروایان سخن بگوییم. در عمل هم در سراسر اروپا، چین، ایران و هند چنین است و دست کم در ۱۵۰ سال گذشته، شمار رئیس جمهوران بدنام و الیگارک بیش از نام شاهان بدنام و کشور بر باد ده و دزد بوده است. با اینهمه، ناآگاهی و کم سوادی را کمبودی نه تنها برای هواداران آقای پهلوی، که برای همۀ کنشگران اجتماعی حتا مدعیان رهبری این یا آن حزب سیاسی هم وجود دارد، و آموزش دیدن آنها را بایسته می‌دانم. با اینهمه، آن همایش را نه «سازمانی برای نجات ایران»، که شاید ابزاری برای خود شناسی خود آنها باشد. سازمان نجات برای ایران باید با خواست و همکاری درون جوش همۀ پیشگامان نخبگان پدید می‌آید، اگر خود بخواهند.
جناب علمداری گرامی، من که کمابیش هم نسل شما هستم، از کمابیش ۵۵ سال پیش در گروه‌ها و محفل‌های سیاسی بویژه از راه خواندن کتاب‌های مارکسیستی و لنین، بایستگی کار آگاهانه سازمانی را در یافته و به همین دلیل با کارهای چریکی ‌و بی‌برنامه هم مخالف بوده‌ام. من هیچگاه هوادار پادشاهی نبوده‌ام و به گواهی دو سایت ایران امروز و اخبار روز، از ۱۵ سال پیش تا کنون حدود ۱۲۰ گفتارنامه یا مقاله در این دو سایت نوشته‌ام که درونمایۀ بیشتر آنها تشویق وحدت و سازماندهی نیروهای ملی و دموکرات برای رسیدن به جبهۀ واحد برای اصلاح نظام جمهوری اسلامی یا گذار از آن بوده است، اما شوربختانه اکنون و پس از این همه سال در جایی هستیم که همه می‌دانیم و من چشم اندازی برای شکل گیری یک سازمان سکولار دموکرات از سوی نیروهای چپ و به اصطلاح دموکرات شناخته شدۀ تاکنونی نمی‌بینم. از این رو از ایجاد هر سازمان یا نهاد اجتماعی ملی، سکولار و غیردینی برای گذار از این نظام اسلامی از سوی هر فرد یا گروهی پیشتیبانی می‌کنم، و به کارآیی هیچ نهاد یا سازمان دینی یا به اصطلاح ملی مذهبی که آبشخور آصلی آن مذهب باشد، باور ندارم و خوشبین نیستم. نگاه من به همایش آقای پهلوی و با اهمیت بودن آن تا اطلاع بعدی از این دریچه و نگاه ملی و ایرانی است.
شوربختانه آقای پهلوی امروز همراه از داشتن کسانی مانند زنده‌یاد داریوش همایون کمتر برخوردار است. شاید اگر او می‌بود، جایی برای آقای رضا پهلوی در این سطح وجود نداشت. کاش چنین می‌بود، اما چنین نیست و باید کسانی که می‌توانند و تا هنگامی که گروهی بهتر از آنها شکل نگرفته، بهتر است هر کس می‌تواند به آنها کمک کند و نقد را به نسیه نباید فروخت. در شرایط کنونی برای آن گروه کاری سودمند می‌دانم که با همین نقد و نظرها شاید بتوانند خود را بهتر پیدا کنند و گروه خود را کمی بیشتر سازمان دهند.
همانگونه که در یادداشت بر نوشتار شما هم نوشته‌ام، هواداران آقای پهلوی حتا اگر دانش آموخته دانشگاه باشند، اما بیشتر آنها و جز برخی افراد قدیمی و با تجربه، آموزش سیاسی بسنده ندیده‌اند و برخی گاه سخنانی ناپخته بر زبان می‌آورند و دیگران به آن دمن می‌زنند، و همانگونه که شما هم گفته‌اید، باید در راه آموزش آنها بیشتر کوشش کرد.
دومین نکتۀ شما: «دوره گذار» است که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، و نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود. البته من با این دیدگاه شما همسو هستم و کاش چنین شود. اما در شرایط کنونی ایران که نه حزب نیرومندی داریم و نه دولتی عاقل و مسئول، و کشور به دلیل رجزخوانی مسئولان کشور زیر خطر یورش دولت اسراییل و آمریکا است، حکومت جمهوری اسلامی و افرادی بیش فعال، نا آگاه و جهان ستیز زمام کشور را در دست دارند، هیچکس نمی‌تواند چنین تضمینی بدهد. ما نمی‌توانیم به کسی بگوییم تا فلان روز خود را رهبر فلان نهاد بدان و پس از آن نه. تنها می‌توانیم اگر خواستیم از او پیروی بکنیم. یا نکنیم. این حق هر کسی است که اگر بخواهد، برای خود ادعای رهبری و امامت کنند. همانگونه که شما نوشته‌اید، هنوز هیچ قرارداد اجتماعی برای جبهۀ نجات ملی یا جبهۀ سوم به امضای نخبگان نرسیده و چند تن دیگر هم که از چنین واژگانی نام برده‌اند، و کارشان بجایی نرسیده است.
نکتۀ سوم شما آنست که «نه فرضیات سلطنت‌طلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسد، فروپاشی از درون رژیم است». البته من با این دیدگاه شما نیز همسو هستم، اما در این میان می‌توان پرسید که چه کسی زنگوله را به گردن کربه می‌بندد و مردم و روشنفکران چه کاره‌اند. فزون بر آن، هیچکس در هیچ زمانی فرمان انقلاب شدن یا نشدن را نمی‌تواند صادر کند، و «انقلاب می‌شود» بی‌آنکه از کسی اجازه بگیرد. «فروپاشی از درون» هم که شما فرموده‌اید، چیزی جز نمود همان انقلاب نیست و خود بازتاب کنش درون و بیرون است. دستور فروپاشی از درون را نیز کسی صادر نمی‌کند بلکه این کهنه شدن و بازسازی نشدن کل ساختمان نظام است که در برابر خودخوری، دوام نمی‌آورد و فرومی‌ریزد. این «ضد انقلاب» است که می‌خواهد دربرابر انقلاب بایستد و نمی‌تواند. «انقلاب شدنی است نه انجام دادنی. در این میان و تا جایی‌که من دریافته‌ام، سلطنت طلبان یا پادشاهی خواهان، کمتر از هر گروه دیگری واژۀ «انقلاب» یا «انقلاب ملی» را به کار برده‌اند. جنگ و مانند آن نیز پیش بینی پذیر نیست و به گواهی تاریخ، گاه باشد که یک جنگ کوچک یا ترور یا یک سیل و زمین لرزه یا قحطی و بی آبی، بر انقلاب‌ها و دگرگونی‌های اجتماعی بزرگ، اثر می‌گذارد.
شما نکاتی جز سه نکته بالا را نیز یادآوری کرد‌ه‌اید که در دامنۀ نوشتار من نمی‌گنجد و در خود یادداشت شما بویژه دربارۀ فلسطین می‌توان آن را دید و من ترجیح می‌دهم به آن نپردازم، جز آنکه بگویم احتمالاً دیدگاه من با شما در زمینۀ دولت و سززمین فلسطین احتمالاً بسیار متفاوت است. من کل جنبش حماس و حزب الله لبنان و مانند آنها را جریانی تروریستی می‌دانم و آنها را عامل بدبختی و تیره روزی مردم فلسطین و لبنان می‌دانم و خود آن مردم هم باید برای جدا کردن صف خود از حماس و مانند آن نشان دهند. این هم طبیعی و منطقی است که در شرایطی که جمهوری اسلامی با روسیه و تروریست‌های حماس و حزب الله لبنان و حوثی‌ها نرد عشق می‌بازد، اوپوزیسیون ایران چه چپ یا راست یا هر چیز دیگر، به اوکراین و دولت اسراییل نزدیکتر شود.
همچنین فرموده‌اید: «پرسش از سلطنت‌طلبان مشروط به پرسش هم‌زمان از جمهوری‌خواهان نیست. هر فرد مستقلی می‌تواند از جمهوری‌خواهان نیز پرسش‌های مشابهی داشته باشد.....».به گمان من این سخن شما نیز درست است و هر کسی می‌تواند از هر کسی پرسش کند. همچنین، شاید هیچکس نتواند چیزی یا نظری برای دیگران «تجویز» کند، اما می‌تواند هرچیزی را در هر زمینه‌ای به تشخیص خود «توصیف» کند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی نهم مرداد ۱۴۰۴



■ جناب علمداری گرامی - ضمن تأیید نضریات شما در مورد برنامه مونیخ ، بنظر من همین شرایط و. عادت و روال در هر دو جبهه دیگر هم به همین منوال می‌گذرد. حتی جمهوریخواهان هم برنامه‌ای ندارند که ارائه دهند. شاید آن‌ها هم نظرشان جمهوری البته مادام‌العمری مانند قذافی، صدام، یا دیکتاتور آفریقا یا حتی پوتین هستند. مثل اینکه ما خود را هنوز شایسته حکومت دیگری غیر از حکومت مادام العمری  نمی‌دانیم،  یا سلطنتی یا فقاهتی و یا جمهوری مادام العمری.
اخیرا بعد از مدت ها به یک همکار قدیمی امریکائی بر خورد کردم - بعد از حالا و احوال، گفت  چه قدر خوب شد دیدمت، از آنجاها (ایران) چه خبر تازه، همش خبر جنگ و شعار و انقلابه، مگر مردم کار و زندگی ندارن. بعد با یک لحن ساده لوحانه و صادقانه (نه بعنوان سؤال از من) تقریبا با خودش گفت: انقلاب؟ پس چطور اینجاها کسی از انقلاب حرف نمی‌زنه؟ گفتم چونکه شما هم چهار سال یکبار در انتخابات تقریبا انقلاب می‌کنید. هاج و واج از حرف من، مجبور شدم براش توضیح بدم:
گفتم در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت‌های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی می‌شوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجاه پنجاه (نه ۹۹ و ۱ ) در انتخاب بعدی  ممکنه گروه راضی‌ها ناراضی، ‌ و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و می‌آورد.  اما در حکومت‌های مادام‌العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروارتر و  ناراضیان لاغرتر می‌شوند و در نتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و  صبرش تمام می‌شود و کافه را بهم می‌ریزد و انقلاب می‌شود. و در  ادامه گفتم «آدمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی (بیشتر داخلی) به بیراه کشیده می‌شود.
با احترام کاوه




iran-emrooz.net | Tue, 29.07.2025, 16:15
اپوزیسیون تکه‌تکه در رژیم‌ استبداد ولایی

احمد علوی

۱. مقدمه
مطالعه اپوزیسیون در رژیم‌های اقتدارگرا، همواره بخشی مهم از ادبیات گذار سیاسی بوده است. یکی از الگوهای بارز این عرصه، مفهوم «اپوزیسیون تکه‌تکه» است که در آن نیروهای مخالف رژیم، به جای همکاری علیه حاکمیت، به رقابت و تخریب متقابل می‌پردازند (Howard & Roessler, 2006). در این وضعیت، حتی اگر مخالفان هدفی مشترک مانند سرنگونی رژیم داشته باشند، عدم انسجام و نبود مکانیزم‌های حل اختلاف باعث می‌شود که با تنش و کشمکش درون آنها ظرفیت‌های بالقوه آن‌ها به هدر رود.

۲. چارچوب نظری: اپوزیسیون تکه‌تکه در رژیم‌های اقتدارگرا
۲.۱. تعریف و ویژگی‌ها
اپوزیسیون تکه‌تکه(Fragmented Opposition under Authoritarianism) وضعیتی است که در آن نیروهای مخالف رژیم از نظر گفتمان و ایدئولوژی، طبقه اجتماعی، منافع اقتصادی و پایگاه جغرافیایی به شدت متنوع و از نظر نهادی فاقد انسجام هستند. این تنوع بالقوه در شرایط معینی می‌تواند منبع شکوفایی و غنا باشد این کنشگران باشد، اما در شرایط سرکوب ولایی و اختناق، به دلیل نبود سنت و قواعد همکاری و کمبود سرمایه اعتماد اجتماعی، به شکاف و تعارض تبدیل می‌شود (Levitsky & Way, 2010).

۲.۲. نقش رژیم در ایجاد و تعمیق شکاف‌ها
Howard و Roessler (2006) توضیح می‌دهند که رژیم‌های اقتدارگرا با استفاده از سه دسته تاکتیک، پراکندگی مخالفان را تشدید می‌کنند:
نفوذ امنیتی: کاشت عوامل در میان مخالفان برای ایجاد بی‌اعتمادی و برهم زدن انسجام.
مدیریت منابع: اعطای امتیاز یا فضای رسانه‌ای به برخی گروه‌ها برای ایجاد رقابت ناسالم.
مهندسی گفتمان: استفاده از برچسب‌هایی مانند «خائن» یا «مزدور خارجی» برای بی‌اعتبار کردن گروه‌های مخالف در نگاه عمومی.
رسانه‌هایی که در خارج از کشور با تامین مالی حاکمیت غبار بی‌اعتمادی را می پراکنند.

۲.۳. پیامدهای ساختاری پراکندگی
ناتوانی در ائتلاف‌سازی مؤثر.
کاهش اعتماد عمومی به اپوزیسیون به‌عنوان آلترناتیو قابل اتکا و مطلب دوران گذار.
وابستگی بیش از حد به حمایت خارجی.
خطر بازتولید اقتدارگرایی در دوره پساگذار.

۳. انطباق نظریه با وضعیت اپوزیسیون ایران در برابر رژیم ولایی
۳.۱. ساختار پراکندگی
اپوزیسیون ایران شامل طیفی وسیع از جمهوری‌خواهان سکولار، مشروطه‌طلبان، نیروهای چپ، ملی‌گرا، فعالان ملی-مذهبی ، و گروه‌های اتنیکی است. این تنوع به دلیل نبود ساختارهای میانجی‌گر، منافع شخصی رهبران وکنشگران، به رقابت تخریبی و بی‌اعتمادی بدل شده است. همچنین رقابت بر سر منابع رسانه‌ای، مالی و شان و جایگاه رهبری سیاسی در اپوزیسیون ایران، از دیگر دلایل پراکندی و ناهماهنگی میان مخالفان رژیم ولایی است.

۳.۲. نقش رژیم ولایی در مدیریت مخالفت
رژیم ولایی به‌طور فعالانه از تاکتیک‌های این نظریه استفاده می‌کند:
نفوذ امنیتی: افشای اسناد یا ادعای وابستگی برخی مخالفان برای ایجاد شک و تردید.
ایجاد اپوزیسیون قلابی: حمایت غیرمستقیم از گروه‌ها یا چهره‌هایی که خط قرمزهای رژیم را رعایت می‌کنند تا اپوزیسیون واقعی تضعیف شود.
برجسته‌سازی اختلافات در رسانه‌ها: بهره‌گیری از شبکه‌های داخلی و سایبری برای بزرگ‌نمایی شکست‌ها و منازعات اپوزیسیون.

۳.۳. پیامدها در ایران
از دست رفتن اعتماد داخلی به اپوزیسیون.
اتلاف فرصت‌های گذار در بحران‌های سیاسی-اجتماعی مانند اعتراضات ۱۴۰۱.
افزایش وابستگی به حامیان خارجی که مشروعیت داخلی را کاهش می‌دهد.

۴. بحث تطبیقی
تجربه کشورهایی مانند شیلی (Garretón, 1989) و آفریقای جنوبی (Giliomee & Simkins, 1999) نشان می‌دهد که اتحاد اپوزیسیون حول قواعد حداقلی و نهادهای میانجی‌گر، شفافیت مالی، پیش‌شرط گذار موفق بوده است. در مقابل، نمونه‌هایی مانند ونزوئلا و لیبی نشان می‌دهد که اپوزیسیون تکه‌تکه حتی پس از سقوط رژیم، نتوانسته گذار پایدار ایجاد کند (Levitsky & Way, 2010).

۵. نتیجه‌گیری
تحلیل اپوزیسیون ایران از منظر نظریه اپوزیسیون تکه‌تکه نشان می‌دهد که پراکندگی کنونی نتیجه ترکیب پیچیده‌ای از تنوع ایدئولوژیک، منافع شخصی، فقدان سنت همگرایی، ضعف نهادی، و سیاست فعال «مدیریت مخالفت» توسط رژیم است. بدون ایجاد سازوکارهای نهادی حل تعارض، تدوین قواعد حداقلی همکاری، و خنثی‌سازی تاکتیک‌های انشقاقی رژیم، گذار دموکراتیک در ایران با خطر شکست یا بازتولید اقتدارگرایی روبه‌رو خواهد بود.





iran-emrooz.net | Mon, 28.07.2025, 21:24
«مادر شدن مرا رادیکالیزه کرد»

گفت‌وگوی اشپیگل با گرترود کلم

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

هفته‌نامه اشپیگل شماره ۳۱ / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

مقدمه مختصر مترجم: در عصری که شبکه‌های اجتماعی (Social Media) به میدان اصلی نبردهای ایدئولوژیک تبدیل شده‌اند، فمینیسم نیز در چالش‌های جدیدی غرق شده است. گرترود کلم، نویسنده و فمینیست برجستهٔ اتریشی، در این گفت‌وگوی صریح و بی‌پرده با هفته‌نامهٔ اشپیگل، از بحران هویت فمینیسم معاصر می‌گوید، بحرانی که به باور او، با سیطرهٔ گفتمان‌های انتزاعی، زبان‌پردازی‌های پیچیده و فرهنگ هجمهٔ اینترنتی، بیش از پیش عمیق شده است. کلم که اخیراً به دلیل مواضعش هدف حملات گسترده در فضای مجازی قرار گرفته، با شجاعت از توهمات فمینیسم دیجیتال پرده برمی‌دارد: فمینیسمی که به جای پرداختن به نابرابری‌های ملموس — از قوانین سقط جنین تا شکاف دستمزد — در دام بحث‌های هویتی و نظریه‌پردازی‌های نخبه‌گرایانه افتاده است. او با اشاره به تجربهٔ شخصی خود از  حذف یک مقاله به دلیل فشارهای اینترنتی، هشدار می‌دهد که تسلیم شدن در برابر این فرهنگ، به معنای خیانت به آرمان‌های اصیل فمینیستی است. این مصاحبه نه تنها نقدی تند به محافظه‌کاری جدید در لباس ترقی‌خواهی است، بلکه تلاشی است برای بازگرداندن فمینیسم به خیابان‌ها — جایی که زنان واقعی، با مشکلات واقعی، به صدایی رسا نیاز دارند.

اشپیگل: خانم کلم، آیا مردان مقصر همه چیز هستند: بحران آب‌وهوا، جنگ‌ها، نژادپرستی؟

کلم: نه مردان، بلکه پدرسالاری.

اشپیگل: شما در کتاب خود نوشته‌اید که نیمی از بشریت که مرد هستند، نیمی دیگر را که زنان هستند «به طور سیستماتیک سرکوب و استثمار می‌کنند». آیا واقعاً همه‌چیز به این سادگی سیاه و سفید است؟

کلم: بله، مردان ذینفعان پدرسالاری هستند. آنها تحت سلطه آن هستند، اما در درجه اول از آن سود می‌برند.

اشپیگل: در جای دیگری از کتاب نوشته‌اید: «حتی در میان سیاستمداران چپ، همبستگی به ندرت فراتر از فاصله بین دو توالت مردانه می‌رود.» آیا این لحنی است که می‌خواهید با آن مردان بیشتری را به جنبش فمینیستی جذب کنید؟

کلم: آیا شما احساس می‌کنید مورد حمله قرار گرفته‌اید؟

اشپیگل: نه.

کلم: تحقیر شده‌اید؟

اشپیگل: نه به صورت شخصی. اما به عنوان یک مرد احساس طردشدگی می‌کنم.

کلم: حق با شماست، این یک اتهام است. مردان در پدرسالاری مانند ماهی در آب حرکت می‌کنند. آرزو می‌کنم حداقل به این فکر کنند که ماهی در آب هستند. پس از ماجرای ژیزل پلیکو (۲)، فریاد مردان کجا بود؟ روشنفکران مرد کجا بودند که بپرسند همجنسانشان چه کرده‌اند که قادر به چنین کاری هستند؟ چرا نقد پدرسالاری مدتهاست که دغدغه آنها نیست؟

اشپیگل: به نظر شما چرا؟

کلم: چون یک روشنفکر مرد بدون فمینیسم هم زندگی خوبی دارد.

اشپیگل: آیا مردان نیز از پدرسالاری رنج نمی‌برند؟

کلم: البته که رنج می‌برند. اما آنقدر از آن سود می‌برند که رنجشان را درک نمی‌کنند.

اشپیگل: مردان آلمانی و اتریشی به طور متوسط پنج سال زودتر از زنان می‌میرند.

کلم: مردان در چنین زمینه هایی بسیار ضعیف هستند، این درست است. اما من هیچ مرد ثروتمند، قدرتمند و محترمی را نمی‌شناسم که در عین حال فوق‌العاده مردانه نباشد. پدرسالاری فقط مردان پدرسالار را به قدرت می‌رساند. اخیراً همسرم برای تولدم من را به بار هتل زاخر (Hotel Sacher) برد. آنجا کنار کله گنده ها و غول هایی در صنعت و تجارت انرژی نشسته بودیم که ساعتها درباره دوستی‌هایشان و منافع حاصل از آن لاف می‌زدند. این نوع رفاقت‌های مردانه (Verhaberung) (۳) واقعاً شگفت‌انگیز است!

اشپیگل: آیا اصطلاح اتریشی «فرهابرونگ» (Verhaberung) به معنی برادری و رفاقت مردانه است؟

کلم:بله، دقیقاً همین است. این کله گنده ها در بار با همان بی‌شرمی حرف می‌زدند که زنان شاید فقط در توالت‌های عمومی بتوانند. مردان برای این کار حتی به حریم خصوصی هم نیاز ندارند.

اشپیگل: شما در کتاب به تزهای فیلسوفان چپ «میزان بالای تستوسترون» نسبت داده‌اید. آیا این نظر شما جدی است؟

کلم: من در «تستوسترونیستان» بزرگ شده‌ام، در کشوری که بدون این هورمون کار زیادی پیش نمی‌رود.

اشپیگل: اگر من به عنوان یک منتقد مرد، ایده‌های شما را به میزان استروژن نسبت دهم، چه پاسخی دارید؟

کلم: به عنوان یک زیست‌شناس، این موضوع برایم دردناک نیست. و به عنوان مادر دو پسر می‌توانم به شما بگویم که بارها از طغیان تستوسترون در خانه احساس غرق‌شدن کرده‌ام. بسیاری از موضوعات اجتماعی از نظر علمی نادیده گرفته می‌شوند، از جمله بحث جنسیت. زیست‌شناسی بین گامت‌های (سلول جنسی موجودات زنده) مردانه و زنانه تمایز قائل می‌شود. این را حتی یک جلبک هم می‌داند.

اشپیگل: آیا موافقید که در متن های کتاب شما «وداع با عصر فالوس» خشم زیادی وجود دارد؟

کلم: من آن را اعتراض می‌نامم، نه خشم. این کمی روشنفکرانه‌تر به نظر می‌رسد. وقتی بچه‌هایم کوچک بودند، واقعاً خشم همان چیزی بود که مرا به نوشتن تحریک می کرد. مادر شدن من را افراطی کرد. همیشه فکر می‌کردم آنچه برای دیگر مادران اتفاق افتاده برای من نخواهد افتاد. من یک رابطه برابر دارم. اما شما قبل از بچه‌دار شدن نمی‌توانید تصور کنید که چطور بچه‌ها زندگی شما را زیر و رو می‌کنند و جامعه چطور به ایده‌آل‌های شما حمله می‌کند. مادر شدن یک زن را به کلی دگرگون می‌کند. این کنترل از بیرون واقعاً غیرقابل تحمل است!

اشپیگل: چگونه به عنوان یک فمینیست، فمینیسم را به پسران خود آموزش می‌دهید؟

کلم: اصلاً هیچ. و من فکر می‌کنم این واقعاً ناعادلانه است که این زحمت را به گردن مادران بیاندازیم. توضیح دادن به آنها که باید قدرتشان را تقسیم کنند، کارهای بدون دستمزد بیشتری انجام دهند و بیشتر به دیگران خدمت کنند، بسیار سخت است. پسران من الآن ۱۳ و ۱۹ ساله هستند. من حتی به دیگر مردان جوان هم که می‌گویند فمینیست هستند، اعتماد ندارم. این مردان جوان با لاک ناخن – بامزه هستند! لاک زدن یک حرکت زیبا و باز است، اما بعدش چه؟ اگر این مردان جوان دسته‌جمعی به مشاغلی مانند پرستاری روی می‌آوردند، قابل قبول بود... اما اینطوری که الان هست؟

اشپیگل: مطالعات نشان می‌دهند که مردان جوان می‌خواهند پدرانی متفاوت از پدران خود باشند، حضوری فعال‌تر، دلسوزتر.

کلم: در پدر بودن، چیزی تغییر می‌کند، این درست است. اما فقط همانجا! مردان جوان در نهایت همان چیزی را می‌خواهند که پدران و پدربزرگ‌هایشان می‌خواستند. آنها می‌خواهند موفقیت شغلی داشته باشند و ورزش کنند. و اگر صادق باشیم، حتی این پدران جدید هم معمولاً فقط می‌خواهند کمی مشارکت کنند و واقعاً درک نمی‌کنند که اگر قرار بود قربانی‌های مادام‌العمر بدهند، چه عواقبی برایشان داشت. چون در آن صورت دیگر نمی‌توانستند هر طور که می‌خواهند زندگی کنند. پدرسالاری شاید حداکثر ترکی ‌خورده باشد. در سطح جهانی، شاید اثرات پدرسالاری حتی بدتر از همیشه باشد، چون قدرت در دستان تعداد کمی از مردان متمرکز شده است: سیاستمداران آلفا (4) مانند ترامپ، تکنولوژیست‌های آلفا مانند ماسک، ارتباط‌دهندگان آلفا مانند زاکربرگ. که حتی آنها هم پدرسالاران کلاسیک نیستند.

اشپیگل:  چرا نه؟

کلم: پدرسالاران کلاسیک از افرادی که تحت سلطه شان هستند استفاده میکنند، اما به آنها رسیدگی هم میکنند. درست مثل یک کشاورز که از دامهایش مراقبت میکند. ترامپ و امثال او مردان فالوکرات (phallokratische Männer) یا به عبارتی قدرت‌طلبی هستند که هیچ غریزه نگهدارنده یا محافظتی در آنها وجود ندارد. انگار مردانگی شان در مرحله نوجوانی متوقف شده است. آنها رهبران گله‌ای هستند که اصلاً به گله اهمیت نمی‌دهند. غمگین‌کننده است.

اشپیگل: در کتابتان در مقابل واقعیت پدرسالارانه، آرمان‌شهر جوامع مادرسالار (مبتنی بر حقوق مادران) را قرار داده‌اید.

کلم: مادرسالاری توهمات آرمان‌گرایانه نیست! این جوامع وجود داشته‌اند و هنوز هم وجود دارند. و آنها صرفاً پدرسالاری وارونه نیستند که در آن زنان بر مردان حکومت کنند. در این جوامع روابط سلطه، سلسله مراتب یا بالا و پایین وجود ندارد، بلکه درون و بیرون مطرح است. در مرکز همه چیز مادران قرار دارند.

اشپیگل: در جوامع مادرسالاری که شما توصیف می‌کنید، پدران بیولوژیک نقش چندانی ندارند.

کلم: در بسیاری از فرهنگ‌های مادرسالار، اصلاً واژه‌ای به نام «پدر» وجود ندارد. در قبیله خانوادگی، برادران مادر (یعنی دایی‌ها) وظایف اجتماعی و اقتصادی پدران را بر عهده می‌گیرند. روابط عاشقانه مادران مستقل از والدین بودنشان است. این را خوب درک کنید: این یعنی  عشق آزاد! 

اشپیگل: و برای من به عنوان یک پدر، یعنی باید رابطه با فرزندان بیولوژیکم را با رابطه نزدیک‌تر با خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایم عوض کنم. می‌فهمید که چرا متقاعد نشده‌ام؟

کلم: اما خانواده کوچک پدرسالارانه اصلاً کارآمد نیست! وقتی از هم می‌پاشد، همه چیز به هم می‌ریزد. می‌فهمم که شما به عنوان یک مرد ممکن است با این فکر احساس کنید از لطف دیدن رشد فرزندان بیولوژیکتان محروم شده‌اید. اما این نگاه بسیار فردگرایانه است. قبیله مادرسالار می‌خواهد حال همه خوب باشد.

اشپیگل: در کتاب جدیدتان نوشته‌اید که فمینیسم معاصر مشکل وجهه (Imageproblem) دارد. چرا؟

کلم: به دلیل تمایلات کانیبالیستی (همجنس‌خوارانه) آن. فمینیست‌های نسل‌های مختلف به جان هم می‌افتند و همدیگر را سانسور می‌کنند. جای تعجب نیست که فقط حدود ۲۰ درصد زنان در نظرسنجی‌ها خود را فمینیست می‌دانند. گفتمان فمینیستی به فضایی ترسناک، یک میدان مین پر از چاله و تله تبدیل شده است.

اشپیگل: شما اخیراً در یکی از این تله‌ها افتادید، چون در متون خود با مواضع فمینیست‌های کوییر (queer) مشکل داشتید.

کلم: واقعاً زشت بود...

اشپیگل: ... زشت.

کلم: باید بگویم تحملش در ابتدا سخت بود، واقعاً همه چیز تیره و تار بود. فمینیسم اینترنتی برایم شبه ‌مذهب است. نمی‌دانم الهه آن کیست، اما پیامبرانی مثل نظریه‌پرداز جنسیت جودیت باتلر (Judith Butler) دارد، یک اعتقادنامه و کلی مبلغ اخلاقی که در شبکه‌های اجتماعی مراقبند همه اعتقادنامه را درست تکرار کنند.


شبکه‌های اجتماعی (Social Media) بدترین اتفاقی است که می‌توانست برای فمینیسم بیفتد

اشپیگل: در این اعتقادنامه چه چیزی نوشته شده؟

کلم: شعارهایی مثل «کار جنسی هم کار است». اگر کسی بگوید قضیه به این سادگی نیست، که فقط سیاه و سفید وجود ندارد، که کار جنسی صرفاً کار نیست، که می‌تواند هم کار باشد هم سوءاستفاده، خشونت یا برده‌داری، با او برخورد می‌شود. یا شعار «زنان ترنس، زن هستند». این جمله هم ذاتاً غلط نیست و توجیه خودش را دارد، اما حقایق ساده‌ای که روی یک کارت نقل‌قول جا می‌شوند، به ندرت با واقعیت‌های زندگی سازگارند. زنان ترنس ممکن است مشکلاتی داشته باشند که دیگر زنان ندارند و بالعکس. فقط به حوزه پزشکی فکر کنید.

اشپیگل: متن شما پس از اعتراضات اینستاگرامی مبنی بر ترنس‌هراسی، از مجموعه‌ای فمینیستی به ویراستاری مارایکه فالویکل و اوا رایسینگر (Mareike Fallwickl und Eva Reissinger) حذف شد. آیا شما ترنس‌هراس هستید؟

کلم: این اتهام شرم‌آور است. این یک برچسب زنی و آسیب به شهرت من است. من نمی‌توانم و نمی‌خواهم با این اتهام زندگی کنم، چون هیچ پشتوانه‌ای ندارد. وکیل من در حال بررسی این موضوع است.

اشپیگل: عامل جنجال دو مقاله قدیمی شما در روزنامه «استاندارد» (Standard) بود.

کلم: در آن مقالات حتی یک جمله ترنس‌هراسانه وجود ندارد، این را حتی نورا اکرت که یک زن ترنس است در مقاله‌ای در queer.de تأیید کرده است. من قطعاً ترنس‌ها و اینترسکس‌ها را اعضای مهم و ارزشمند جامعه می‌دانم. به طور کلی معتقدم باید هنجارهای جنسیتی را بشکنیم و فراتر از سیستم دوتایی مرد و زن فکر کنیم. به همین دلیل هم از همه اشکال بینابینی استقبال می‌کنم. اما من به حقایق ساده شک می‌کنم. و شک کردن مجازات دارد. بسیاری در این صحنه دوست دارند خود را با پرچم رنگین‌کمانی نشان دهند، اما جهان‌بینی شان رنگارنگ نیست. سیاه و سفید است. آنها نمی‌فهمند که واقعیت در قطب‌ها نیست، بلکه در فضای بین این قطب‌هاست.

اشپیگل: در یکی از متن‌های جنجالی‌تان، اصطلاح  FLINTA (مخفف زنان، لزبین‌ها، افراد میان جنسی (۵)، غیرباینری‌ها (۶)، ترنس‌ها و افراد بدون جنسیت) را نقد کرده‌اید. چه مشکلی با این اصطلاح دارید؟

کلم: به عنوان یک زن، زبانی که سعی می‌کند فراگیر باشد اما در عین حال واژه «زن» را محو می‌کند، برایم آزاردهنده است. ناگهان فقط مردان و «غیرمردان» وجود دارند که همگی در یک زبان مصنوعی ادغام می‌شوند. مردان به عنوان هنجار ظاهر می‌شوند و زنان بخشی از توده‌ای از «بقیه»، یک جمعیت قربانی. این نگران‌کننده است. علاوه بر این، اکثر مردم اصلاً نمی‌دانند  FLINTA چیست. اما ما به فمینیسمی نیاز داریم که ساده، قابل فهم و مورد پذیرش اکثریت باشد. فقدان این فمینیسم را در هر انتخابی می‌بینیم.

اشپیگل: در کتاب جدیدتان نوشته‌اید که فمینیسم در «ساختارهای نظری پیچیده» گم شده است. آیا مبارزه برای حقوق و حضور ترنس‌ها از نظر شما نمونه‌ای از این «ساختارهای نظری پیچیده» است؟

کلم: این مبارزه درست و مهم است. اما اکثریت قاطع زنان در جنسیتی که هنگام تولد به آنان نسبت داده شده، احساس راحتی می‌کنند. فمینیسم باید این زنان را در کانون توجه قرار دهد، باید آن‌ها را به عنوان  «زن»  خطاب کند اگر می‌خواهد اکثریت را بسیج کند. تصادفی نیست که زنان در گستره جامعه مدتهاست از گفتمان‌های فمینیستی کنار کشیده‌اند.

اشپیگل: واقعاً دلیلش بحث ترنس‌هاست؟

کلم: دلیلش این است که فمینیسم فعلی بیشتر حول خودش می‌چرخد: نظریه‌های پیچیده، سیاست زبانی، هویت. فمینیسم اشتباه کرد که از خیابان‌ها فاصله گرفت و به حلقه‌های روشنفکری پناه برد. فمینیسم عمل‌گرا در کماست. ما به سیاست‌گذاری زنان‌محور نیاز داریم که دوباره چکمه‌هایش را بپوشد و سراغ کارهای سخت فمینیستی برود.

اشپیگل: این حرف‌ها به طور عملی یعنی چه؟

کلم: قانون سقط جنین! ما در یک حکومت دینی زندگی نمی‌کنیم، اما کلیسا هنوز دخالت می‌کند. این که اصلاً اجازه داریم حاملگی را قطع کنیم، هنوز یک لطف است! و کسی نباید به آن دست بزند. این را اخیراً در بحث درباره قاضی زن آلمانی دیدیم. راست‌گراها هم در این میان نقش دارند، مخصوصاً اینجا در اتریش. همچنین غیرقابل قبول است که برای اکثر زنان، وسایل پیشگیری هنوز تحت پوشش بیمه نیستند. یا این که خشونت علیه زنان به ندرت پیگرد قانونی دارد. البته زیاد حرف می‌زنیم، اما کم عمل می‌کنیم. همین مشکل در مورد  اختلاف دستمزد بین جنیست (Gender-Pay-Back) ها هم وجود دارد. ما باید به توزیع منابع بین مردان و زنان بپردازیم.

اشپیگل: آیا از این که انتشارات  لیکام (Leykam) و ویراستاران کتاب زیر بار فشار اینترنت رفتند و مقاله شما را حذف کردند، عصبانی هستید؟

کلم: بهترین بخش ماجرا این بود که آن‌ها از زنانی که به من حمله کردند، به خاطر «هوشیاری‌شان» تشکر کردند! آن‌ها به خودشان شلیک کردند و بعد برای این اجازه تشکر هم کردند. نه تنها بی‌مغزی نشان دادند، بلکه بی‌ستونی هم بودند. ترکیبی از تصمیم بد و چاپلوسی. چه ریاکارهایی!

اشپیگل: چرا ریاکار؟

کلم: چون همه طرف‌ها از نظرات من باخبر بودند و برایشان قابل قبول بود. به همین دلیل هم من در این پروژه کتاب حضور داشتم. جذابیت کار همین بود: فمینیست‌هایی از نسل‌ها و مواضع مختلف در یک کتاب برای هدف مشترک بحث کنند.  تانجا رایش (Tanja Raich) ، مدیر برنامه‌ریزی لیکام، سال‌هاست من را می‌شناسد. چندین رمان من را با هم کار کرده‌ایم. او می‌دانست من چه فکر می‌کنم و چه می‌نویسم.

اشپیگل: پس چرا انتشارات و ویراستاران از شما حمایت نکردند؟

کلم: فقط می‌توانم این را یک واکنش ترس‌آلود ببینم. آن‌ها باید بین گفتمان و تسلیم، بین شجاعت و ترس از بدنام شدن انتخاب می‌کردند. لیکام دوست دارد خود را قدیمی‌ترین انتشارات اتریش بنامد، یک انتشارات مردانه قدیمی که همه مردان قدرتمند در آن کتابی منتشر کرده‌اند، حتی کسی مثل  آندریاس اونتربرگر(Andreas Unterberger) که امروز راست‌ پوپولیست شناخته می‌شود. در سال‌های اخیر، لیکام با چند عنوان کتاب موضع کوییر-فمینیستی گرفته و در اینستاگرام جامعه‌ای جدید برای خود ساخته. با این که این انتشارات قدیمی معمولاً مستقل عمل می‌کند، در فضای مجازی کاملاً وابسته است. می‌توانستند صفحه‌شان را ببندند و بگویند: «بسه دیگه! این انتشارات ماست! چرا تایم‌لاین ما را خراب می‌کنید؟» اما بعضی از این افراد واقعاً فکر می‌کنند که به جامعه مدیون «فضای گفتمانی» هستند.

اشپیگل: این اشتباه است؟

کلم: از کی اینستاگرام جای بحث درباره کتاب‌های قبل از چاپ شده؟ شبکه‌های اجتماعی بدترین اتفاقی بودند که برای فمینیسم افتاد. فعالیت چپ‌گرایانه در اصطبل ایلان ماسک و مارک زاکربرگ، میلیاردرهای زن‌ستیز: چطور می‌توان باور کرد که این به نتیجه‌ای برسد؟ چقدر ساده‌لوحانه!

اشپیگل: رسانه‌های اجتماعی ماشین‌های تولید قطعیت هستند که صراحت، قاطعیت و رفتار جسورانه را تشویق می‌کنند.

کلم: منطق گفتمانی یک هجمه اینترنتی کاملاً پدرسالارانه است. هیچ چیز خواهرانه یا دموکراتیکی در آن نیست، برعکس. یک هجمه اینترنتی مردسالارانه (phallokratisch) است. آنچه آن زنان با من کردند، با همه اصول فمینیسم در تضاد است. این خیانت، این فقدان همبستگی! جالب این که مقاله حذف‌شده من دقیقاً درباره همبستگی بود.

اشپیگل: هفته‌نامه لیبرال-چپ فالتر (Falter) این متن را چاپ کرده است. بحث به ترنس‌ها ربطی نداشت.

کلم: اصلاً. در آن داستان تخیلی، زنان سراسر جهان همزمان دست به اعتراض زایمان، اعتراض کاری و اعتراض مصرفی می‌زنند. یک «ما»ی فمینیستی بزرگ: دنیا به این چیزها نیاز دارد. اما به جای آن، فمینیست‌ها یک دیگر را تکه‌تکه می‌کنند. من رمانی درباره این موضوع در سال ۲۰۲۳ نوشته‌ام.

اشپیگل: در کتاب «موجود تک ‌سلولی» درباره یک خانه اشتراکی زنان و ایده ساخت یک برنامه تلویزیونی مقابل «برادر بزرگ» صحبت می‌کنید: «خواهر بزرگ»، یک شوی واقع‌نمایی که در آن فمینیست‌های نسل‌های مختلف درباره فمینیسم بحث می‌کنند.

کلم: این رمان به طرز ترسناکی بسیاری از اتفاقاتی که اخیراً برایم افتاده را پیش‌بینی کرده بود. امروز می‌توانست یک شوی پربیننده باشد، نه؟ اگر شرکت‌کنندگان را درست انتخاب کنند و واقعاً با هم گفت‌وگو کنند، عالی می‌شد. من حاضر بودم شرکت کنم.

اشپیگل: حاضرید با همان افرادی که به شما حمله کردند، در یک شو شرکت کنید؟

کلم: چرا که نه؟ از نظر استدلالی جرئت این کار را دارم. بارها پیشنهاد کرده‌ام که با این افراد در فضای عمومی گفت‌وگو کنم، اما تا حالا هیچ‌کس حاضر نشده با من روی یک صحنه بنشیند. چون یک صحنه با من فضای امن نخواهد بود.

اشپیگل: خانم کلم، از این گفت‌وگو متشکریم.

————————————
زیر نویس‌های مترجم:
۱: کتاب آلمانی وداع با مردسالاری یک بیانیه جدلی«Abschied vom Phallozän: Eine Streitschrift»  اثر گرتراود کلِم است که در تاریخ ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵ نشر می‌شود (Verlag Matthes & Seitz Berlin).
در این رساله‌ انتقادی فشرده (حدود ۱۲۰ صفحه)، نویسنده به بررسی نقش بنیادی  مردسالاری در بحران‌های جهانی کنونی می‌پردازد:
*  دوران حال Anthropocene (عصر انسانی) به پایان نزدیک شده؛ اما علت اصلی بحران‌ها نه انسان به‌طور کلی، بلکه مردانِ قدرتمند هستند که با اتحاد قدرت سیاسی و تکنولوژیک، کره‌ی زمین را به نابودی می‌کشانند,
* کلِم عنوان می‌کند که هیچ ‌اقدام محیطی، ضد استثماری یا آزادی‌بخش مؤثری بدون نقد بنیادین مردسالاری ممکن نیست: نه انسان، بلکه patriarchy زمین را در چنگال دارد.
*  به‌عنوان مقابله‌ با این سلطه، نویسنده از ساختارهای مادرسالارانه، هم در گذشته و هم در برخی جوامع معاصر، الهام می‌گیرد. او آن‌ها را مدل نمونه‌هایی می‌داند که می‌توانند راهنمایی برای پایان دادن به دوران مردسالاری یا  Phallozän   باشند
* کلِم همچنین پیشنهاد بازگشت معکوس به استعمارزدایی فرهنگی و سیاسی را مطرح می‌کند: واژگون‌کردن استعمار، برده‌داری، نژادپرستی و سلطه‌ی اقتصادی را به‌عنوان پیش‌شرط عبور از مردسالاری می‌شناسد.:
این اثر را می‌توان یک بیانیه جدلی (Streitschrift) دانست: نوشته‌ای انتقادی، جسور و تحریک‌کننده که معتقد است برای حل بحران‌های امروز — از تغییرات اقلیمی گرفته تا نابرابری اجتماعی—باید نه فقط به اصلاح ساختارهای سیاسی و اقتصادی، بلکه به بازنگری ساختاری و فرهنگی تاریخ مردسالارانه بپردازیم.
۲: ژیزل پلیکو (Gisèle Pelicot) زن شوهر داری که همسرش از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰ با داروی خواب‌آور او را بیهوش می‌کرد و به‌طور سیستماتیک توسط ۷۲ مرد بیگانه مورد تجاوز قرار می‌داد—در مجموع حداقل ۹۲ بار. او حتی این حملات را ضبط می‌کرد
۳: واژه‌ی آلمانی  Verhaberung یک اصطلاح نسبتاً انتقادی و غیررسمی است که معنای آن در زبان فارسی به چیزی مانند «باندبازی»، «پارتی‌بازی»، یا «زدو‌بندهای پشت‌پرده» نزدیک است.
۴: در واژه‌ی  Alphapolitiker ، بخش اول یعنی  Alpha برگرفته از مفهوم «نر آلفا» یا  Alpha male است که از دنیای حیوانات (مثل گرگ‌ها یا شامپانزه‌ها) وارد زبان روزمره و سیاسی شده است.
Alphapolitiker یعنی سیاست‌مداری که رفتاری سلطه‌گر، پرنفوذ، پرکلام، پیش‌برنده و قدرت‌طلب دارد. چنین فردی معمولاً سعی می‌کند نقش رهبر بی‌چون‌وچرا را ایفا کند، حرف آخر را بزند، دیگران را کنترل کند، و خودش را در مرکز قدرت نگه دارد.
۵: inter Personen یعنی: افراد میان‌جنسی. افرادی که ویژگی‌های زیستی (کروموزومی، هورمونی یا آناتومیکی) آن‌ها به گونه‌ای است که در تقسیم‌بندی معمول مرد/زن نمی‌گنجند. مثلاً ممکن است همزمان اندام‌های جنسی مردانه و زنانه داشته باشند یا ویژگی‌های زیستی ترکیبی داشته باشند. در فارسی به آن‌ها می‌گوییم: افراد بیناجنسی یا میان‌جنسی
۶: nichtbinäre Personen یعنی افراد غیر دوتایی. افراد غیردوجنس‌گرا یا افراد با هویت جنسیتی غیردوتایی. افرادی که خود را نه به عنوان مرد و نه زن تعریف می‌کنند، یا هویتی میان این دو دارند، یا هویتی فراتر از این دوگانه.



نظر خوانندگان:


■ به خوانندگان این ترجمه توصیه می‌کنم به جمله‌ای که گرترود کلم (Gertraud Klemm) در باره جودیت باتلر (Judith Butler) گفته دقت بسیار بنمایند!
با احترام - حسین جرجانی


■ اتفاقاً می‌خواستم در باره جودیت باتلر یک زیر نویس اضافه کنم اما متاسفانه فراموش کردم.
طباطبایی


■ با درود به آقای طباطبایی، بسیار سپاسگزار از این ترجمه‌های سودمند، ترجمه‌های نه فقط با انتخابی هوشمندانه بلکه با تسلط کامل به دو زبان که بسیار نادر است. پایدار باشید.
حماسه ایرانی


■ با تشکر بسیار از جناب ایرانی عزیز به خاطر لطف و محبتی که دارند. ولی نه. راستش من اصلاً خودم رو در زبان آلمانی و بخصوص انگلیسی چندان مطلع نمی‌دانم. آلمانی که زبان تحصیلی من بوده. البته از یک ماه مانده به سال ۱۳۵۹ که به ایران برگشتم دیگه از ایران خارج نشدم مگر فقط یک هفته در سال ۱۳۷۰ زمان رفسنجانی که برای آموزش یک دستگاه پیشرفته آزمایش صفات کیفی الیاف پنبه به سوئیس رفتم. ولی تا قبل از آمدن ماهواره و اینترنت مرتب کتاب آلمانی می‌خواندم. انگلیسی را هم از روی اجبار دوباره یاد گرفتم. چون در سازمان پنبه استخدام شده بودم و مرتب از خارج جزوه و کتاب می آمد و فقط به زبان انگلیسی. بنابراین پیش خودم در مدت کوتاهی انگلیسی را در حد خواندن و ترجمه یاد گرفتم. کاری که من بعداً انجام دادم این بود که بعضی کتاب‌هایی در زمینه فلسفه و علوم اجتماعی که ترجمه روان و خوب فارسی داشتند را با متن اصلی انگلیسی که از اینترنت پیدا می‌کردم مقایسه می‌کردم و از این طریق چیزهای زیادی آموختم. در هر حال از توجه و لطف شما ممنونم.
مخلص شما علی محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Sun, 27.07.2025, 18:05
مونیخ ۲ و همه دارایی پهلوی!

احمد پورمندی

در روز شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ یک گردهمایی تحت عنوان «همایش همگرائی ملی برای نجات ایران» به ابتکار و دعوت رضا پهلوی در شهر مونیخ برگزار شد. در شب قبل از این همایش، هم شاهد تظاهراتی از سوی نیرو‌های پهلوی طلب در میدان مرکزی شهر بودیم. در این یادداشت گزارش‌گونه، سعی می‌کنم به برخی از جوانب مثبت و منفی این اکسیون بپردازم.

۱- بنا بر تخمین‌های بی‌طرفانه، در تظاهرات شب شنبه جمعیتی بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ نفر شرکت داشته‌اند. اقلیت بسیار کوچکی از حاضرین از شهر مونیخ بودند و بقیه بر اساس شواهد میدانی و گزارش اقای پهلوی، از کشور‌های مختلف، از استرالیا تا آمریکای شمالی و همه کشور‌های اروپایی به مونیخ آمده بودند تا بخش قابل بسیج دارایی میدانی جریان پهلویست را به نمایش بگذارند. تظاهرکنندگان شعار‌های همیشگی خود نظیر «رضا شاه روحت شاد»، «کینک رضا پهلوی»، «جاوید شاه»، «مرگ بر سه فاسد؛ ملا، چپی، مجاهد» را سر می‌دادند و در کنار پرچم شیر و خورشید، پرچم فیروزه‌ای دربار پهلوی و پرچم اسرائیل را هم حمل می‌کردند.

نظر به تدارکات وسیعی که برای این تجمع به عمل آمده بود، می‌توان آن را تظاهراتی به لحاظ کثرت حاضرین، بسیار ناموفق و به لحاظ محتوای شعار‌ها، مطلقا بی‌ربط با شعار «همکاری ملی برای نجات ایران» دانست.

۲- نشست روز شنبه اما، برخلاف تظاهرات جمعه کیفیت و برنامه دیگری داشت. در این همایش حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر شرکت داشتند. مراسم در سالن مجللی که بوسیله تشکل محلی «حلقه مونیخ» یا «مونشنر سیرکل» تهیه شده بود، با پخش سرود شاهنشاهی (شاهنشه ما زنده بادا، باید به فررش جاودان!…..) و زیر شعار محوری «ایران را پس می‌گیریم!» آغاز شد. بر اساس فیلم‌های موجود، هنگام پخش سرود مذکور، همه حاضران به پا خاستند و خاطره سینما‌های دوران پهلوی دوم و اجباری بودن برخاستن در هنگام پخش سرود را زنده کردند و به همه بینندگان میزان «ملی و فراگیر» بودن گردهمایی را خاطر نشان نمودند!

۳- نشست مونیخ ۲ به شدت حرفه‌ای و مدرن، بر اساس اصول «مارکتینگ» و «برند سازی» برنامه‌ریزی شده بود و همه‌چیز، با نظمی عالی و بدون وقت تلف شده، به اجرا در آمدند. بخش‌های مختلف برنامه از سخنرانی تا موسیقی و اجرا‌های زنده، تا پیام‌های تصویری و تا اعلام وفاداری زندانیان و آسیب‌دیدگان حامی پهلویسم، به گونه‌ای سنجیده و‌ هارمونیک عرضه شدند. به گونه‌ای که برخی از حاضران، بار‌ها از شوق یا اندوه گریستند. در همه بخش‌ها، همه چیز طبیعی بود. احساسات و سخنان، شاید تمرین شده بودند، اما فیک نبودند.

۴- در این همایش، آقای پهلوی همه سرمایه قابل انتقال خود در خارج از کشور را که درصد بالایی به شمار می‌رود، به صحنه آورد. تیم پهلوی موفق به دریافت پیام از زندان، خانواده‌های زندانیان طرفدار پهلوی‌ها، خانم عبادی و گوگوش شد و درجریان نشست هم، علاوه بر کسانی از طیف‌های حامی سلطنت نظیر نوری علا، افرادی از اقوام مختلف ایرانی، اغلب با لباس‌های محلی، در کنار شماری از زندانیان رها شده و آسیب‌دیدگان خیزش مهسا و برخی از اعضای خانواده زندانیان و جان‌باختگان، به ایراد سخن پرداختند.

شماری از خلبانان ارتش شاهنشاهی که با مو‌های سپید و سلام‌های نظامی به آقای پهلوی، خاطرات حامیان پنجاه و هفتی محمدرضا شاه را زنده کردند.

حضور شماری از کادر‌های سابق حزب توده و سازمان اکثریت که به اردوی حامیان رضا پهلوی پیوسته‌اند، به تکمیل پازل «همگرایی ملی» کمک کرد.

۵- ارائه رئوس برنامه‌های مربوط به دوره گذار، دوره صد روز اول پس از سرنگونی ج.ا. و دوران سازندگی پس از استقرار نظام جدید، بوسیله شماری از کارشناسان، بخشی از برنامه نشست بود. این پرفورمنس، گرچه یک برنامه محتوایی نبود و هیچ چیز برای گفتگو، عرضه نکرد، اما یک برنامه تبلیغاتی قوی بود که به رد اتهام بی‌برنامه بودن پهلوی‌گرا‌ها در نزد مخاطب عام کمک می‌کرد، بدون آنکه بتواند «برنامه داشتن» را برای نخبه‌گان سیاسی اثبات کند.

۶- نشست مونیخ با مشخصاتی که به اختصار بدان‌ها پرداختم، نه نشستی برای مشورت، گفتگو، رای‌گیری بر سر اسناد «همکاری ملی برای نجات ایران» بود و نه اساسا سازوکاری بدین منظور داشت. این نشست، دو هدف مهم را پی گرفته بود:

اول- «بیعت» با آقای پهلوی به عنوان «رهبر انقلاب ملی ایران» که به خوبی انجام شد. جدای از، افتادن یک هواخواه به پای شاهزاده و مدیحه‌سرائی‌های امثال علیرضا نوری‌زاده، تقریبا همه کسانی که به جایگاه رفتند، سخنان خود را با حمد و ثنای «خاندان ایران‌ساز پهلوی» آغاز کردند و با اعلام بیعت با رضا پهلوی، پایان دادند. تنها دو - سه تن از سخنرانان از این قاعده مستثنا بودند. این افراد احتمالا به عنوان مدرک و سند برای اثبات فراگیر و ملی بودن گردهمایی، در درون آن بر خورده بودند.

دوم- تولید محتوا برای تبلیغات! در این زمینه هم همایش بسیار موفق بود. رضا پهلوی بعد از رسوایی ناشی از همراهی با بمباران ایران بوسیله اسرائیل و فراخوان به قیام در پناه آتش ارتش اسرائیل و ریزش شدید محبوبیتش در داخل کشور، به یک دوپینگ تبلیغاتی نیاز داشت تا روحیه خود را باز یابد. همایش، این وظیفه را هم به خوبی انجام داد.

۷- رضا پهلوی که بدون همسرش یاسمین و آجودان مخصوصش، امیر حسین اعتمادی و به اتفاق دخترش، نور پهلوی وارد سالن شد، در تمام مدت همایش در ردیف اول و در بخش مدعوین جای گرفت و جز پاسخ به ابراز احساسات، سخنی بر زبان نیاورد.

۸- سخنرانی اختتامیه همایش که بوسیله آقای پهلوی ایراد شد، شامل دو بخش بود. در بخش اول که فی البداهه و بدون نوشته ایراد شد، او از هوادارانش خواست که برای نامیدن او از هیچ عنوانی جز «پدر» استفاده نکنند و توجه داشته باشند که او علاقه‌ای به داشتن هیچ مقامی بعد از پیروزی ندارد و تنها دغدغه او، رهبری دوران گذار، برگزاری انتخابات آزاد و سپردن کشور بدست صاحبان آن است و همین صاحبان، شکل نظام آینده را که ممکن است جمهوری یا پادشاهی باشد، تعیین خواهند کرد.

در بخش مفصل سخنرانی که از روی کاغذ قرائت شد، آقای پهلوی با تاکید، مدعی شد سقوط رژیم بسیار نزدیک شده است و او برای گذار و دوران‌های تثبت و شکوفایی کشور برنامه دارد و کسی نباید نگران خلا قدرت ناشی از سرنگونی نظام ج.ا. باشد. او اعلام کرد که علاوه بر مسیر تماسی که با انتشار «کیو آر» کد در تلویزیون ایران اینترنشنال برای نیرو‌های نظامی و امنیتی، ایجاد کرد، به زودی از وب سایتی رونمایی خواهد کرد که امکان تماس همه ایرانیان با دفتر او و مسولین مربوطه را فراهم می‌آورد. او پیشتر در مصاحبه با پولتیکو مدعی شده بود که شمار مرتبطین نظامی، دولتی و امنیتی از ۵۰ هزار نفر گذشته است. در این سخنرانی او اعلام کرد که به مقادیر متنابهی از اطلاعات ذی‌قیمت از طریق این مرتبطان دست یافته که در بانک‌های طلاعاتی خاص مورد پردازش و بهره برداری قرار خواهند گرفت.

آقای پهلوی همچنین از تشکیل دو نهاد اجرایی و راهبردی زیر رهبری خودش خبر داد و یادآور شد که کار نهاد اجرایی پس از سرنگون کردن رژیم پایان می‌یابد و نهاد راهبردی وظایف پارلمان موقت را برعهده خواهد گرفت.

رضا پهلوی حملات شدیدش را روی شخص خامنه‌ای متمرکز کرد و از جمله، او را به خاطر آنکه نتوانست از آسمان کشور در مقابل جنگنده‌های «کشور کوچک اسرائیل» دفاع کند، به باد سرزنش گرفت! او به روی خود نیاورد که خودش مشوق این حملات بود و با تصور پیروزی اسرائیل و قیام مردم در پناه آتش ارتش اسرائیل، وعده پرواز پیروزی به تهران را هم داده بود!

آقای پهلوی سخنرانی خود را با این شعار به پایان برد:
ما ملت کبیریم!
ایران را پس می‌گیریم!

در یک جمع بندی کلی:
همایش مونیخ ۲ یک برنامه تبلیغاتی قوی، حرفه‌ای و موثر بود. فضای همایش به بوی بسیار تند ناسیونالیسم اقتدارگرا آلوده بود. حضور شماری افراد بدون نمایندگی از اقوام ایرانی، نمی‌‌توانست این بوی تند را بپوشاند.

این همایش، مراسم «بیعت» مونیخ ۱ را که به دوازده گروه کوچک سلطنت‌طلب محدود بود، تا حدودی گسترش داد، بدون آنکه از محدوده پهلویست‌ها خارج شود و تمایل ملیون و جمهوریخواهان را جلب کند. معدود افراد با پیشینه چپ، که روی تغییر رفتار پهلوی شرط بسته بودند، جز تکمیل کردن پازل تبلیغاتی، دستاوردی نداشتند.

رضا پهلوی همه همّ خود را بر پذیراندن نقش خود به مثابه رهبر انقلاب ملی متمرکز کرد و تلویحا اذعان نمود که بدون حمایت جمهوریخواهان، او شانسی برای رسیدن به این هدف ندارد. او این بار به جد کوشش کرد تا به هواداران متعصب و افراطی خود بفهماند که باید دست از شعار‌هایی از جنس «کینگ رضا پهلوی» بردارند تا راه برای پیشرفت او به سوی اهدافش ناهموار نشود.



نظر خوانندگان


■ با سپاس از آقای پورمندی، تم اصلی و فضای کلی این گردهمایی برای بسیاری از ایرانیان مایوس کننده بود. همانطور که گفتید تضاد آشکاری بین دستورالعمل اعلان شده و روایت به نمایش گذاشته شده وجود داشته. اعتراف می‌کنم که این نگارنده امید زیادی به شخص رضا پهلوی داشته‌ام، که ایشان از موقعیت ارزشمند خود در جنبش سود جویند و نقش فعالی در وحدت جنبش بازی کنند، نه آنکه ادعای رهبری کل مردم ایران را داشته باشند. یکی از بزرگترین کمبودها در محتوای این نشست ندیدن لایه های مختلف اصلاح طلب که بخش مهمی از اپوزسیون را تشکیل می‌دهند و در گذار کم هزینه و خشونت پرهیز از جمهوری اسلامی نقشی به مراتب بزرگتر از کمیت فعلی خود دارند. از قضا امید سلطنت‌طلبان بطور عمده روی متحدان پنهان در درون رژیم متمرکز است (رویکرد کودتا) تا نیروهایی که خارج از دایره قدرت رژیم و منتقد به آن هستند. اینچنین رویکردی خطر قطبی شدن و به خشونت گراییدن داخلی جنبش  را به دنبال دارد. من هنوز به نقش آفرینی مثبت آقای رضا پهلوی امید دارم، ایشان باید جایگاه خود را به  عنوان یک شخص تاثیر گذار در یابند و از دنباله روی با موج های اطراف خود بپرهیزند. پهلوی پرستی و نقش مثبت رضا پهلوی دو مقوله متفاوت هستند. پهلوی پرستان اگر چه نیرویی وجیه و مورد احترام در جنبش هستند اما به دلیل دیدگاه آنها در تقسیم کل ایران به “پهلوی پرست” و “پهلوی ستیز”، قابلیت نقش رهبری در یک جنبش دمکراتیک را ندارند.
روزتان خوش، پیروز.


■ شور بختانه مخالفین غیر پهلوی شیدا با انفعال حیرت انگیزشان به پهلوی طلبان و رهبر آنها رضا پهلوی این امکان را داده‌اند که خود را “پدر” ملت ایران بنامد و خواستار “بیعت” همه نیروها با خود باشد (همه با من!). بنابراین نمی‌توان به وی و همراهان ذوب شده در ولایت رضا پهلوی ایراد گرفت. آنها از حق دمکراتیک خود به بهترین وجهی بهره می‌گیرند و می‌کوشند خود را به بدیلی که بوی نظام دیکتاتوری پدرش را می‌دهد مطرح سازند. تا زمانی که بدیل دیگری از نیروهای واقعا دمکرات و سکولار مخالف نظامی موروثی نتوانند بدیل دیگری تشکیل دهند و اعتماد جامعه مدنی داخل را جلب کنند دو بدیل موجود یعنی جمهوری جهل و جنایت و بدیل پهلوی‌گرا با گرایشات دمکراسی ستیز و ایران‌گرایی افراطی در میدان رقابت سیاسی کشور جولان خواهند داد.
با سپاس، شهرام


■ علیرغم گرایش وسیع سکولار دمکراسی در جامعه ایران و همچنین طیف وسیع شخصیت‌های نامدار جمهوری خواه در ایران و خارج از ایران بسیج سلطنت‌طلبان که تشابهات زیادی با نئوفاشیست‌ها در کشورهای مختلف دارد خود را مطرح کرده و با کمک هر ابزاری که ممکن باشد، خیز برای گرفتن قدرت در ایران برداشته.
مطمئنا مسیر حرکت جمهوری اسلامی که از طرفی بطالت و بی‌کفایتی و از طرف دیگر سرکوب هر آلترناتيو دمکراتیکی در کشور بوده و هست، شرايط را سال به سال برای سلطنت‌طلبان مناسب‌تر کرده. و همچنین شرايط بین‌المللی هم بیشتر به سود یک گرایش اقتدارگرا و فاشیستی است.
بدون شک باید خطر چنین گرایشی را خیلی جدی شمرد. خیلی تلخ است که دوباره ایران از چاهی در آمده به چاه دیگری سقوط کند. با این همه اعتماد بنفس جامعه دمکرات ایران در این برهه زمانی پر اهمیت است. وقایع بزرگی در پیش رو هستند و جای نقش آفرینی نیروهای دمکراتیک باز خواهد بود.
با تشکر از توجه شما یزدانی


■ آقای شهرام عزیز. اشاره شما به دو بدیل موجود یعنی ج.ا. و رضا پهلوی در بطن خود جنبه مثبتی دارد: گذار از آرزوها به دنیای واقعیات! البته من میرحسین موسوی را نیز یک بدیل واقعی می‌دانم. باید این هرسه بدیل را در معرض بررسی گسترده در چارچوب شرایط واقعی دنیای امروز قرار داد. یا اینکه منتظر ظهور بدیل چهارمی باشیم که چندین دهه است ممکن نشده است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری با تمام احترام که برای میر حسین قائلم نا شفافیت گفتمانش مرا وامی‌دارد از پشتیبانی از وی خودداری کنم. پرسش این است ایا ایشان به جدایی دین و دولت باور دارد و یا مانند بخش مهمی از اصلاح‌طلبان در پی ناکجا آباد “اسلام رحمانی” است؟ آیا از تجربه ۴۶ سال حکومت دینی که ۱۵ سال زندانی خانگی را نصیب وی و خانم رهنورد کرد درسی آموخته است؟ افزون برین مخاطب وی در بیانیه‌اش به جای جامعه مدنی حاکمیت است که هیچگاه یک حکومت استبدادی با انجام همه‌پرسی که به حذفش بیانجامد موافقت نمی‌کند. در مجموع، مخالفین جمهوری اسلامی علاوه بر پراکندگی، بی‌عملی و در یک مورد خودمحور بینی در میان مدت شانسی برای پیروزی بر جمهوری جهل و جنایت ندارند!
شهرام


■ اینکه میرحسین موسوی به بیت رهبری نه گفت و سر خم نکرد قابل تقدیر است. اما نبود یک جبهه قوی جمهوری خواهی خیلی از فعالین سیاسی در عرصه نظری را به سوی آشتی با اصلاح‌طلبان رنگارنگ سوق داده است و برای پایان دادن به وضعیت اسفبار جامعه شاهد تخفیف‌هایی با درصدهای مختلف از طرف آنان به اتاقک‌های متعدد هستیم و تا جایی که گاه به دفتر پزشکیان هیچکاره هم می‌رسد که به کابینه قلابی‌اش هم تسلط ندارد. در صورتی که عکس آنچه را که شاهدیم می‌بایست رخ می‌داد و اصلاح طلبان نا امید از اصلاحات را به این جبهه پیوند می‌داد.
جناب پورمندی حتی در یک گفتگو بآ آقای اکبر کرمی از سر استیصال قید شعار حکومت عرفی را هم زد. هر چند می‌دانم که چارچوب نظری ایشان خلاف آن است. ما نباید در مواقع بحرانی مثل حکومت دست و پا بزنیم و اهداف و پرنسیب‌های درست را قربانی کنیم. اگر بی‌عمل و تاثیر گذار نیستیم لآاقل مسبب گمراهی دیگران نشویم. جنبش و حرکت‌های ملت ایران باید با اهداف روشن و بدون ابهام آراسته شود با تاکتیک‌های مناسب و عملی برای رسیدن به آن.
شعار رفراندم با وجود این نظام انحرافی است رفراندم تقلبی نظام اسلامی را به رفراندم گذاشتن عقبگرد از جنبش و مبارزات مردم است. اگر ملت ایران می‌توانند حکومت را وادار به انداختن طناب به گردن خود کنند چرا این طناب استعفای ولی فقیه و انحلال نظام و تشکیل مجلس موسسان و قانون اساسی جدید نباشد؟
میرحسین موسوی باید هنوز پرداخته‌تر شود و کمی بیشتر صیقل بخورد تا حرم مواضع‌اش درخشش بیشتری برای دخیل بستن داشته باشد.
با احترام سالاری


■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما.
البته شاید آقای پهلوی همه یا بخش بزرگی از دارایی اجتماعی ناچیز خود در شهر مونیخ و کشور بیگانه را به میدان آورده باشد. من هم با شما همسو هستم که این دارایی برای برپایی یک حکومت مؤثر در داخل ایران بسنده نیست، و رضا پهلوی یا دیگران باید برای این کار با نیروی بیشتر و مؤثرتری به میدان بیایند، گرچه به میدان آوردن همان همایش هم کار چندان آسانی نیست.
همچنین از روش‌های چاپلوسانه و توقع بیجا هم که یک بیماری ریشه‌دار در کشور ما است و در آن همایش هم چشمگیر بود، باید خودداری شود. این هم که در داخل کشور دارایی رضا پهلوی چه اندازه است ما هنوز به درستی نمی‌دانیم. باید شرایطی وجود داشته باشد تا بتوان دارایی او در درون کشور را نیز دید. اما چنین سخنانی بویژه آنکه هر روز به چیزی گیر بدهیم و حرفی به ظاهر نو اما بی‌خاصیت را پیش بکشیم، دردی را از کسی دوا نمی‌کند. بویژه آنکه کسانی مانند خود من یا شما حتا به اندازه یک خانواده معمولی هم پشتیبان اجتماعی مؤثر نداشته باشیم.
از فرمایش جنابعالی چنانچه راه و آلترناتیو تازه و دارایی دیگری از خودتان یا بزرگان اتحاد جمهوریخواه یا اصلاح‌طلبان حکومتی و غیر حکومتی کنونی یا حتا شخص توانمندی و ثروتمندی مانند خودتان نشان ندهید، تنها یک نتیجه به دست می‌آید: پذیرش جمهوری اسلامی و کمک به ماندگاری بیشتر آن. به همه کس و همه چیز می‌توان گیر داد و هر فرد یا نهادی را ریشخند کرد، اما نشان دادن راهی مشخص و مؤثر آنهم در شرایط نابسامان کنونی بسیار دشوار است.
با پوزش عرض می‌کنم که شما همیشه راه‌های پر سر و صدایی پیشنهاد می‌کنید و بسیار زود آن را فراموش می‌کنید. اما من کمتر راهی عملی، ماندگار و مسئولانه از شما دیده‌ام. امیدوارم اشتباه کرده باشم و چشمم به رهنمودهای مؤثر شما روشن شود.
بهرام خراسانی، هفتم مرداد ۱۴۰۴


■ آقای خراسانی عزیز. با شما هم‌عقیده هستم که اگر راه یا آلترناتیوی نشان ندهیم به پذیرش ج.ا. و ماندگاری بیشتر آن کمک کرده‌ایم. همانطور که در کامنت قبلی به آن اشاره کردم، الان ۴ آلترناتیو پیش روی ماست: رضا پهلوی، موسوی، ج.ا. و انتظار ظهور آلترناتیوی جدید. اگر قرار باشد بین این ۴ آلترناتیو همین فردا پای صندوق رای بروم، من رضا پهلوی را به سه آلترناتیو دیگر ترجیح می‌دهم. در عین حال این را می‌دانم که انتقاداتی که به او می‌شود، احتیاج به پاسخ‌گویی داهیانه و مدبرانه دارد. تعجب می‌کنم از مشاورینی که دارد که چرا دغدغه‌های افرادی که با حسن نیت به فعالیت‌های او می‌نگرند را جدی نمی‌گیرند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری گرامی درود بر شما و سپاس از توجهتان. من نیز با شما همسو هستم که «انتقاداتی که به او می‌شود، احتیاج به پاسخ‌گویی داهیانه و مدبرانه دارد» که پاسخگویان کنونی توان آن را ندارند.
همچنین، من هم «تعجب می‌کنم از مشاورینی که دارد چرا دغدغه‌های افرادی که با حسن نیت به فعالیت‌های او می‌نگرند را جدی نمی‌گیرند». راستی آنست که پیرامون آقای پهلوی از اندیشمندان، سیاستورزان و اقتصاددانان سوسیال دموکرات و لیبرال دموکرات که هم جامعۀ ایران را می‌شناسند و هم بسیاری از آنها تجربه‌ی انقلاب ۵۷ را از سر گذرانده‌اند، تهی نیست. چند نهاد سیاسی به جز حزب ایران نوین و حزب مشروطه نیز در پیراموان ایشان هست که کمتر نمودی از آنها در پلمیک‌ها و کارهای ترویجی دیده می‌شود.
برخی از تحلیلگران هوادار ایشان هم که در تلویزیون ایران انترنشنال دیده می‌شوند، افراد با تجربه و آگاهی هستند که می‌توانند آگاهی رسانی کنند. به گمان من، آقای رضا پهلوی شاید اندکی دچار برداشت مد روز جوانگرایی شده است و کمتر از نظر پیرامونیان و نخبگان سیاسی با تجربه و آگاه که در پیرامون او هستند بهره می‌گیرد، پیشنهاد من به ایشان آنست که بر چگالی تجربه و دانش سیاسی در پیرامونیان خود بیشتر توجه کند، و به نخبگان سیاسی ایرانی در برون مرز هم بویژه اقتصاددانان شناخته شده لیبرال و سوسیال دموکرات که در برون مرز هم کم نیستند و هریک صاحب نظر در این زمینه هستند توصیه می‌کنم کمک فکری به او را افزایش دهند، هرچند خود او این نیاز را تشخیص نداده باشد، که البته چنین نیست. فرصت کوتاه است و زمان به عقب برنمی‌گردد. همچنانکه حضرت حافظ فرموده است: «صبحست ساقیا قدحی پر شراب کُن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن».
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. هفتم مرداد ۱۴۰۴



■ با تشكر از آقايان پورمندى، خراسانى و قنبرى،
من از هوش مصنوعى سوالاتى مشخص در رابطه با اين نشست و مواضع نيروهاى جمهورى خواه و چپ را مطرح كردم و در زير پاسخ او را بدون هيچ كم و كاستى مى آورم، در عين حال من شخصا به نظر آقاى قنبرى متمايل هستم. رضا پهلوى قشر وسيعى از نيروهاى داخل و خارج از كشور را نمايندگى مى كند، به اين جريان نه مى توان بى اعتنا بود و نه مى توان به تمامى به اين طيف ناهمنگون متنوع نظر منفى داشت. ما در روند تاريخى تكامل نيرو هاى چپ افرادى چون ايرج اسكندرى نيز داشتيم كه هم به عقايد و ايدئولوژى ماركسيستى خود وفادار بود و در عين حال هم در سياست عملى و روزمره نقشى پراگماتيك داشت. او از مخالفين شركت در انقلاب ٥٧ و معتقد به انجام اصلاحات در چهارچوب قانون اساسى بود. دريغا كه دست كميته مركزى حزب كمونيست شوروى از آستين فرقه دموكرات آذربايجان و رييس جمهور وقت آذربايجان حيدر على اف در آمد و با حذف او از رهبرى كميته مركزى حزب توده ايران و جانشينى كيانورى سرنوشت تلخ و رقت بارى را براى نيروهاى چپ ايران رقم زد.
اكنون پرسش هاى من از هوش مصنوعى و پاسخ هاى او:
- [ ] آیا رضا پهلوی و هوادارانش به تنهایی قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی هستند؟
احتمال آن بسیار کم است. رضا پهلوی، به دلیل پیشینه خانوادگی، شخصیت نمادین، و جایگاه خاصی که در ذهن بخشی از جامعه دارد، می‌تواند یک قطب تأثیرگذار باشد. اما واقعیت این است که:
• ساختار قدرت جمهوری اسلامی بسیار پیچیده و چندلایه است. با سرکوب امنیتی گسترده، حمایت بخشی از بدنه نظامی و اطلاعاتی، و حضور جدی در فضای عمومی و مذهبی.
• جنبش‌های موفق معمولاً متکی بر ائتلافی گسترده از نیروهای سیاسی، مدنی و اجتماعی هستند – نه فقط یک جریان یا یک چهره. بنابراین، هیچ فرد یا گروهی به تنهایی، از جمله رضا پهلوی و هوادارانش، نمی‌توانند حکومت را سرنگون کنند مگر در قالب یک حرکت فراگیر و مشترک.
رضا پهلوی مخالفان زیادی در اپوزیسیون دارد؛ راه‌حل چیست؟
وجود اختلاف در اپوزیسیون طبیعی‌ست؛ هر جریان سیاسی‌ای، چشم‌انداز، تاریخچه، و روش‌های خاص خود را دارد. اما:
راه‌های ممکن برای ایجاد اتحاد یا هماهنگی: 1. تشکیل یک «شورای همبستگی ملی» یا «ائتلاف گذار»:
• نه به‌عنوان حزب یا دولت در تبعید، بلکه به‌عنوان ساختار همکاری برای «مرحله گذار».
• اعضا می‌توانند از گرایش‌های مختلف (جمهوری‌خواه، پادشاهی‌خواه، چپ، لیبرال، اقلیت‌های قومی، فعالان کارگری و زنان) حضور داشته باشند.
۲. پذیرش اصول مشترک (حداقل‌ها):
• مثلاً: پایان دادن به جمهوری اسلامی، احترام به حقوق بشر، پذیرش دموکراسی و حق تعیین سرنوشت مردم.
• مسائل اختلاف‌برانگیز مانند نوع نظام آینده (جمهوری یا پادشاهی) را به رأی مردم در آینده واگذار کنند.
۳. تمرکز بر اهداف کوتاه‌مدت و عملیاتی:
• حمایت از اعتصابات، مبارزات مدنی، حمایت دیاسپورا از جنبش درون ایران.
• فشار بین‌المللی هماهنگ و هدفمند.
۴. ترویج فرهنگ گفت‌وگو و مدارا:
• نفی تخریب و برچسب‌زنی درون اپوزیسیون.
• احترام به اختلاف دیدگاه‌ها، به جای حذف‌گرایی.
- [ ] آيا رضا پهلوی می‌تواند نقش «نقطه تمرکز» اپوزیسیون را ایفا کند؟
در شرایطی خاص، بله؛ اما نه لزوماً به‌عنوان رهبر مطلق.
• اگر او نقش تسهیل‌گر اتحاد و چهره نمادین برای عبور از جمهوری اسلامی را بپذیرد (نه تحمیل‌گر دیدگاه خود)، احتمال جلب حمایت بخش بیشتری از اپوزیسیون وجود دارد.
• در غیر این صورت، احتمال شکاف بیشتر وجود دارد.
- [ ] نقش نيروهاى چپ و جمهورى خواه در اتحاد اپوزیسیون چیست؟
نیروهای چپ و جمهوری‌خواه (اعم از سوسیالیست‌ها، چپ دموکرات، ملی‌گرایان، لیبرال‌جمهوری‌خواهان و دیگر طیف‌ها) بخش مهمی از تاریخ و آینده سیاسی ایران هستند. بدون حضور فعال و مؤثر این نیروها، هیچ اتحاد ملی واقعی و پایداری شکل نخواهد گرفت. این نیروها:
• پایگاه فکری و اجتماعی خاص خود را دارند، به‌ویژه در میان روشنفکران، طبقات کارگری، دانشجویان، و فعالان حقوق بشر.
• تجربه تاریخی مبارزه دارند، چه در دوران پهلوی و چه در جمهوری اسلامی.
• نگاه نقادانه به تمرکز قدرت و رهبری شخص‌محور دارند.
پس نه‌تنها نباید به حاشیه رانده شوند، بلکه باید در قلب هر اتحاد دموکراتیکی جای داشته باشند.
- [ ] آیا باید به رضا پهلوی پشت کنند و فقط بر میر‌حسین موسوی تکیه کنند؟
خیر. تکیه کامل بر هر فرد یا جریان واحد (چه پهلوی، چه موسوی، چه دیگران) یک اشتباه راهبردی‌ست.
چند دلیل:
۱. میرحسین موسوی، هرچند مواضع انتقادی و مهمی علیه جمهوری اسلامی اتخاذ کرده، هنوز تا حدودی در درون گفتمان نظام سابق قرار دارد. او هیچ طرح مشخصی برای اتحاد اپوزیسیون خارج کشور یا ساختار گذار ارائه نداده است.
۲. رضا پهلوی نیز اگرچه از “نهادسازی” و اتحاد صحبت می‌کند، اما هنوز نتوانسته نظر همه جریان‌ها را جلب کند.
بنابراین، نیروهای چپ و جمهوری‌خواه نه باید تسلیم کارزار پهلوی‌محور شوند، و نه به انتظار معجزه از اصلاح‌طلبان سابق بمانند. بلکه باید:
راه سوم: مشارکت فعال در طراحی یک اتحاد دموکراتیک و افقی
چه کاری می‌توانند بکنند؟
۱. ایجاد شبکه‌های همکاری مشترک (نه تابعیت) با دیگر جریان‌ها، از جمله هواداران پهلوی و موسوی، اما با استقلال سیاسی.
۲. پیشنهاد منشورهای مشترک حول اصول حداقلی مانند:
• گذار از جمهوری اسلامی،
• انتخابات آزاد،
• تفکیک دین از دولت،
• عدالت اجتماعی،
• تمامیت ارضی ایران همراه با حقوق اقوام و اقلیت‌ها.
۳. پیشنهاد مدل «رهبری جمعی و شورایی» به‌جای رهبری فردی.
• این مدل می‌تواند شخصیت‌هایی چون رضا پهلوی، نسرین ستوده، حامد اسماعیلیون، شیرین عبادی، نمایندگان جنبش‌های زنان، اقلیت‌ها و کارگران را کنار هم قرار دهد.
۴. پافشاری بر حفظ استقلال فکری خود، بدون تخریب دیگران.
• نیروهای چپ و جمهوری‌خواه باید بتوانند هم‌زمان با همکاری با دیگران، مواضع انتقادی خود نسبت به پهلوی یا موسوی را حفظ کنند، اما این انتقاد را سازنده و راهبردی انجام دهند، نه حذف‌گرایانه.
- [ ] جمع‌بندی
• نیروهای چپ و جمهوری‌خواه باید بخشی از اتحاد اپوزیسیون باشند، نه دنبال‌رو رضا پهلوی، و نه صرفاً متمرکز بر موسوی.
• وظیفه تاریخی آن‌ها این است که با حفظ هویت خود، در ساختن یک ائتلاف متکثر، دموکراتیک، و غیرمرکزی مشارکت کنند.
• گذار از جمهوری اسلامی نه با حذف نیروها، بلکه با اداره‌ی تفاوت‌ها و خلق یک زبان مشترک سیاسی ممکن است.
با مهر و سپاس وحيد بمانيان


■ با سلام به دوستانی که اظهار نظر کردند.
همانطور که مشهود است و پیشتر هم بیان شد، آقای خراسانی هم طرفدار آن هستند که رهبری آقای پهلوی بر آنچه «انقلاب ملی» نامیده اند، هم راهکار مورد نظر ایشان از سوی جمهوریخواهان پذیرفته شود و هم یک آئتلاف فراگیر ملی شکل بگیرد. به نظر من این مجموعه به زبان منطقیون «اجتماع نقیضین» و نا ممکن است. نه منطق ساده انسانی، نه تجربه های جهانی و تجارب ملی ما، این را نمی پذیرد که من بگویم آقای خراسانی! بیا با هم ائتلاف کنیم، اما تو باید رهبری مرا و خط مشی مرا بپذیری! این مطالبه به شدت غیر جدی و زورگویانه است. در دنیای متمدن به چنین پیشنهاد هایی فقط می خندند! به باور من بزرگترین اشتباه سیاسی آقای پهلوی همین اعلام رهبری بوده است.
جدای از آنکه نسبت پهلوی‌گراها به کل جمعیت ایران، نسبت فیل و فنجان است، حتی اگر این نسبت برعکس هم می بود، باز هم هیچ حق و حقوق رهبری انحصاری را برایشان مشروع نمی کرد. ما در اروپا و با حکومت های ائتلافی زندگی می‌کنیم. حتی احزاب ۵ در صدی هم، برای ورود در یک ائتلاف، هم سهم در کابینه و هم سهم در برنامه می خواهند و این کاملا طبیعی و منطقی است.
در کشوری که تجربه خمینی، «همه با هم» پاریس و «همه با من» تهران و حزب فقط حزب الله را تجربه کرده، خنده دار نیست که من بگویم رهبر فقط میر حسین؟ یا «رهبر فقط پهلوی، هرکی نگه اجنبی»؟؟ دوستان حتما دستجات شبه‌فاشیست «عرزشی-پهلویست» را از جمله در همین تجمع اخیر مونیخ دیده‌اند. آیا آنها که نیروی پای کار آقای پهلوی هستند، حزب‌الله را رو سفید نکرده‌اند؟
یکجا به شوخی خطاب به آقای پهلوی نوشتم و حالا اینجا تکرار می کنم: حاجی! با این ریش تا تجریش نمی‌رسی، کاخ نیاوران پیش کش! آقای پهلوی اگر نمی‌خواهد داغ ننگ ابدی خرابکاری در امر ائتلاف ملی را بر پیشانی داشته باشد، باید به جای فرار به جلو و خود را «پدر ملت» خواندن، این ادعای رهبری را پس بگیرد، از اسب پیاده شود، تا زمینه گفتگوی معنی‌دار فراهم شود. این سخن که جمهوریخواهان رهبر ندارند هم یک یاوه برای توجیه انحصار طلبی است. اگر این یاوه گویی‌ها نبود، شاید جرج تاون از هم نمی‌پاشید. این ۱۷ زن و مرد دلیری که آن بیانیه شجاعانه را دادند، بخشی از رهبری ما جمهوریخواهان ایران هستند. دست از تکیه به دولت‌های بدنام خارجی و تحریک خشونت بردارید. نسبت به رفراندم و مجلس موسسان تعیین رابطه کنید تا راه برای گفتگو و همکاری گشوده شود.
پورمندی


■ بی‌ارادگی غیرمسئولانه جامعه حداقل از روز امضای فرمان مشروطه تا به امروز قابل رصد کردن است. نیروهای فرصت طلب و پوپولیست برنده این وضعیت آپاتیک هستند. پراکندگی جبهه جمهوریخواهی زمینه ساز برگزاری مراسم قرون وسطایی سجده و مراسم صدراسلامی اعلام بیعت است.
علی رضا




iran-emrooz.net | Sun, 27.07.2025, 11:25
اصلاح‌طلبان و مسئله آب (به عنوان یک نمونه)

شهرام اتفاق

۴ مرداد ماه ۱۴۰۴ / ۲۶ جولای ۲۰۲۵

۱- مساله آب:

- حدود ۹۰ درصد آب کشور صرف کشاورزی می‌شود و حدود ۱۰ درصد باقیمانده مربوط بخش صنعت و مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) است. در نتیجه، مشکل اصلی آب در کشور مربوط به بخش کشاورزی است.

- سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص داخلی کشور حدود ۱۰ درصد است. بنابراین ۹۰ درصد منابع آبی کشور، صرف یک فعالیت اقتصادی‌ کم‌ارزش به نام کشاورزی می‌شود.

- متولیان بخش کشاوری در ایران، شامل سه گروه (الف) انفال، (ب) دولت و (ج) خرده مالکان هستند:

- (الف) انفال عبارتست از دارایی‌هایی که در دوران غیبت امام معصوم، تصدی آن‌ها بر عهده ولی فقیه قرار می‌گیرد. ستاد اجرایی فرمان امام، آستان قدس رضوی، آستان حضرت عبدالعظیم، سازمان اوقاف و امور خیریه، بنیادها و ... زیرمجموعه‌های انفال به شمار می‌روند. تعدادی از این سازمان‌ها دارای زمین‌ها و اراضی بسیار بزرگ (اعم از مصادره‌ای، وقفی و غیره) هستند و به کشاورزی مشغولند. به عنوان نمونه، «هلدینگ کشاورزی ستاد اجرایی فرمان امام»، «شرکت کشاورزی رضوی» متعلق به آستان قدس، «شرکت گسترش کشاورزی و دامپروری فردوس پارس» متعلق به بنیاد مستضعفان، در زمره این موارد هستند.

- (ب) در ایران، دولت نیز مالک مجتمع‌های کشت و صنعت است. «شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه» شاید شناخته‌شده‌ترین آن‌ها باشد که مالک تقریبی ۲۴ هزار هکتار زمین است.

- (ج) بخش دیگری از کشاورزی کشور نیز، در اراضی متعلق به خرده مالکان انجام می‌شود.

- آب به عنوان اصلی‌ترین نهاده کشاورزی، تقریبا به صورت رایگان (حدود ۱ تا ۳ درصد ارزش محصول) در اختیار بخش کشاورزی قرار می‌گیرد. یعنی مبلغ پرداختی بخش کشاورزی، بابت هزینه آب تقریبا نزدیک به صفر است. بنابراین «قیمت»، از طریق سازوکار عرضه و تقاضای بازار معین نمی‌شود و نمی‌تواند ابزاری برای کنترل مصرف آب باشد.

- سیاستگذاران «کشاورزی» و «آب» و «قیمت» در ایران، همان دو گروه الف و ب، یعنی انفال و دولت هستند. آن‌ها، معتقدند که امنیت غذایی کشور ما در گرو خودکفایی در تولید محصولات ‌آب‌بری مانند گندم است.

- کشاورزی در ایران، تقریبا در هر سه بخش الف و ب و ج، با سطح بسیار پایین تکنولوژی انجام می‌شود و غالبا با سه گروه مشکل روبروست: اولا، ضایعات کشاورزی زیاد است، دوما مصرف آب به ازای هر تن محصول در مقایسه با تولیدکنندگان خارجی زیاد است، سوما، محصولاتی کشت می‌شود که آب زیادی مصرف می‌کنند و اصطلاحاً آب‌بر هستند.

- بخش کشاورزی در ایران، عمده منابع آبی کشور را می‌بلعد و بحران‌زاست. اما مشکلات کم‌آبی در ایران، عده‌ای را خوشنود می‌کند و ذینفعانی دارد. پروژه‌های آبی در کشور، پروژه‌های سدسازی، پروژه‌های آبیاری، پروژه‌های انتقال سرشاخه، پروژه‌های اکتشاف آب ژرف، پروژه‌های انتقال آب از دریای عمان، و نظایر آن‌ها، از جمله محل‌های انتفاع ذینفعان مزبور هستند.

- بنابراین چرخه معیوب بحران آب اینطور است: «کشاورزی نابسامان» >>> «کمبود آب» >>> «اجرای پروژه‌های آبی». در تمام این چرخه، خود نظام حکمرانی و شرکت‌های وابسته به آن دخیل هستند.

۲- اپوزیسیون اصلاح‌طلبان(!!!)

- از زمان خاتمه جنگ ایران و عراق تا کنون، ۳۶ سال می‌گذرد. در طی این ۳۶ سال، بیش از «ربع قرن»، یعنی حدود ۲۵ سال قوه‌ مجریه در اختیار جناح‌های موسوم به «کارگزاران»، «اصلاح‌طلبان»، «اعتدال و توسعه» و «ائتلاف پزشکیان» قرار داشته است و ۱۱سال باقیمانده از این ۳۶ سال هم جناح‌های موسوم به اصولگرا (احمدی‌نژاد و رئیسی) بر قوه‌ مجریه مسلط بوده‌اند. در طی این ۳۶ سال، بخش‌های دیگری از مجموعه دولت (state)، مانند قوه مقننه، شورای شهر و شهرداری‌ها نیز به نسبت‌هایی در اختیار هر دو جناح بوده‌اند. در مقاطعی بیش‌ترین کرسی‌های مجلس در اختیار جناح «کارگزاران»، «اصلاح‌طلبان» و «اعتدال و توسعه» بوده است.

- مطالعه گذشته نشان می‌دهد که حضور طولانی‌مدت اصلاح‌طلبان (شامل هاشمی و کارگزاران، خاتمی و اصلاح‌طلبان، و روحانی و حزب اعتدال و توسعه، پزشکیان و جبهه اصلاحات) در مسندهای قدرت (اعم از ریاست جمهوری، مجلس، شورای شهر و ...) در مجموع به نتیجه فرخنده‌ای رهنمون نشده است و وضعیت کشور در همه شاخص‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هم‌چنان رو به افول است.

- در عین حال، نمایندگان جریان‌های اصلاح‌طلب، نه تنها پاسخگوی عملکرد خود، طی یک ربع قرن گذشته نیستند، بلکه گاه و بیگاه در کسوت اپوزیسیون یا منتقد نظام حکمرانی ظاهر شده و به نقد آن می‌پردازند.

- «محمد فاضلی» نمونه بارزی از چنین رویکردی است. محمد فاضلی از مجموع ۲۵ سالی که جناح‌های موسوم به اصلاح‌طلب، قوه مجریه (و گاه مقننه و شورای شهر) را در دست داشته‌اند، به مدت ۴ سال، یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶، مشاور وزیر نیرو و رئیس سابق مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی و معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک و مدیر شبکه مطالعات سیاست‌گذاری عمومی بوده است. اما طی روزهای اخیر، در پشت دوربین‌های مختلف ظاهر شده و از یک سو، مردم را نصیحت می‌کند که برای پشت سر گذاشتن بحران آب، مصرف را کاهش دهند[۱] و از سوی دیگر، منتقد نظام حکمرانی کشور در حوزه آب می‌شود.[۲]

- به عنوان نمونه، پروژه ۴۶ هزار هکتاری آبیاری دشت سیستان، در سال ۱۳۹۴ و در زمان همکاری فاضلی با دولت کلید خورده بود.[۳] اما امروز، یعنی در سال ۱۴۰۴، فاضلی با شگفتی از پروژه‌های شکست خورده‌ی ده سال پیش و هدر رفتن منابع در سیستان و بلوچستان یاد می‌کند و منتقد آن‌هاست.

- محمد درویش مدعی است که در دوران ۸ ساله ریاست جمهوری روحانی، یعنی همان زمانی که فاضلی در حوزه آب کشور مسئولیت دولتی داشته، تلاش شده تا «سند ملی امنیت غذایی» برای صیانت از آب کشور تصویب شود. اما اصلاح‌طلبان تن به این اصلاحات ندادند و در نهایت، دولت رئیسی مجاب می‌شود تا آن را تصویب کند.[۴] چرا اصلاح‌طلبان و از جمله محمد فاضلی، در زمان حضورشان در دولت، هیچ کمکی به تصویب این سند نکردند؟

- مجریان پروژه‌های آبی در کشور، همچون ذینفعان بخش انرژی در کشور، برای همه جناح‌های سیاسی در کشور شناخته شده هستند و اصلاح‌طلبان نیز، مبرای از این شناخت و ارتباطات نیستند. آیا محمد فاضلی، از «تعارض منافع» اصلاح‌طلبان در حوزه آب و انرژی کشور بی‌اطلاع است؟

- به این اعتبار، این پرسش در ذهن من (به عنوان احدی از رعایای این کشور) شکل می‌گیرد که سهم اصلاح‌طلبان در مشکلات کشور به طور عام، و مشکلات آبی کشور به طور خاص، چقدر است؟ چرا اصلاح‌طلبان همواره از موضع یک ناظر بی‌طرف خارجی (third party) سخن می‌گویند؟ و چرا منتقد وضعیتی هستند که خودشان نیز جزو مسببانش بوده‌اند؟ اگر آن‌ها قادر به حل مشکلات بودند، پس چرا آن را حل نکردند و اگر قادر به حل مشکلات نبوده‌اند، پس چرا هر چهار سال یکبار با اشتیاق تمام تلاش می‌کردند تا مسند قدرت را تسخیر کنند؟ چرا هر چهار سال یکبار مردم را با هزار وعده و وعید پای صندوق رای می‌کشانده‌اند تا پیروز انتخابات شوند؟ آیا اصلاح‌طلبان در تمام طول این سال‌ها، در قدرت و رانت سهیم نبودند؟

۳ – مردم: مقصران همیشگی

- همواره تلاش می‌شود تا «مردم»، مقصر اصلی مشکلات کشور معرفی شوند. بنابراین توصیه‌هایی مانند «دوش ۸ دقیقه‌ای»، هم‌چون توصیه «دمای دو درجه کمتر» برای حل مشکل انرژی کشور، سر کار گذاشتن مردم است.

- هم‌چنان‌که پیشتر گفته شد، ۱۰ درصد باقیمانده منابع آبی مربوط به مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) و بخش صنعت است. در این بخش نیز نابسامانی زیاد است. مثلا می‌دانیم که هدر رفت آب در شبکه فرسوده و نابسامان انتقال آب شرب و بهداشتی بسیار زیاد است، میدانیم که صنایع آب‌بر مانند فولاد و پتروشیمی به جای اینکه در حاشیه خلیج فارس احداث شوند، در مناطق خشک و کویری تاسیس شده‌اند، می‌دانیم که کولرهای آبی هدردهنده آب هستند؛ و هزاران مشکل کوچک و بزرگ دیگر. اما مسئله اصلی آب کشور، همان ۹۰ درصد کشاورزی است و ربطی به این ندارد که شما ۸ دقیقه دوش می‌گیرید یا ۱۲دقیقه. همینطور مسئله اصلی، راندمان کولر آبی نیست. تردیدی نیست که اسراف هر چیزی و از جمله اسراف در آب، عملی زیانبار است. اما بحران آب در کشور، همچون بحران انرژی در کشور، با صرفه‌جویی شهروندان حل نخواهد شد.

———————-
[۱] گفتگوی «روز صفر آب»
[۲] گفتگوی «ناگفته‌های بحران آب»
[۳] پروژه آبیاری دشت سیستان
[۴] محمد درویش – سند ملی امنیت غذایی



نظر خوانندگان:


■ آقای اتفاق عزیز. مقاله شما بسیار خواندنی است و نقش اصلاح‌طلبان را در ایجاد و ادامه بحران‌های کشور بطور منصفانه گوشزد کرده‌اید، گر چه آنها خود را «چاقوی بی‌دسته» می‌دانند. مخصوصا اشاره شما به این نکته است که عده‌ای از نابسامانی (اعم از مشکل آب، تحریم، جنگ...) سود می‌برند:  «اما مشکلات کم‌آبی در ایران، عده‌ای را خوشنود می‌کند و ذینفعانی دارد. پروژه‌های آبی در کشور، پروژه‌های سدسازی، پروژه‌های آبیاری، پروژه‌های انتقال سرشاخه، پروژه‌های اکتشاف آب ژرف،... از جمله محل‌های انتفاع ذینفعان مزبور هستند».
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ سلام. وقت بخیر. من موافق این تحلیل نیستم.
اولا فاضلی انسان آگاه و درستی است. تلاش ایشان چه زمانی که در وزارت نیرو سمت داشت چه در دانشگاه و چه حالا که بیشتر پادکست‌های جامع و کاملی منتشر می‌کند یکی از افراد اگاه و جامعه‌شناس فعال در ایران است.
درست است نود در صد اب را کشاورزان مصرف میکنند، ولی باید قبول کرد که اب مثل برق به راحتی از جنوب به شمال و یا از غرب به شرق قابل انتقال نیست، کشاورزان هر جا چشمه ای و یا رودخانه‌ای وجود داشته باشد و یا با حفر چاه های عمیق نهایت استفاده را از منابع آبی می‌کنند، چون کثرت دارند لذا منابع بیشتری در اختیار دارند. اما سهم انفال و دولت را به درستی اشاره کرده‌اید. در پایان لینک گفتگوی آقای فاضلی را اینجا برای دیدن صحبت‌های ایشان در این خصوص می‌آورم.
مرسی. موفق باشید. رودین
گفت‌وگوی محمد فاضلی با بنفشه زهرایی


■ درود آقای قنبری عزیز. ممنون از توجه‌تان. در صورت تمایل، مشروح این مباحث را می‌توانید در لینک زیر دنبال بفرمایید:
درس‌گفتارهای اقتصاد سیاسی آب
https://shenoto.com/channel/podcast/Political-eco
سپاسگزارم - اتفاق


■ سلام جناب رودین گرامی،
شما ادبیات و واژه‌هایی «ارزشی» را به خدمت می‌گیرید که بحث را از حوزه «علمی» به حوزه «احساسی» منتقل می‌کند. «انسان درست» یا «انسان نادرست» در چارچوب بحث «اقتصاد سیاسی» نمی‌گنجد.
به علاوه، خطاکارترین انسان‌های روی زمین (دور از جان جناب فاضلی) می‌توانند بسیار «آگاه» و «زرنگ» و «باهوش» باشند.
وانگهی، اینکه یک نفر محصولات فرهنگی متعددی از جمله «پادکست» تولید کند، دلیل بر این نمی‌شود که مواضع فکری درستی داشته باشد.
اصولا عرایض بنده هیچگاه معطوف به اشخاص نیست. بلکه معطوف به افکار و جریان‌های سیاسی است. طبعا در نوشته من، آقای فاضلی صرفا مصداق یک جریان سیاسی هستند و بنده مانند همیشه احترام بسیار زیادی برای ایشان قائلم.
اجازه بفرمایید از این بحث‌های احساسی و ارزشی بگذریم و به وجه فنی بحث شما برسیم: گفتگوی «روز صفر» جناب فاضلی و بانو زهرایی در ارجاعات بنده هم بود و دست بر قضا، بنده به آن نقد بسیار داشتم. من معتقدم که دستور کار آن جلسه این بود که عمدا یا سهوا، مشکل آب کشور، به عوامل طبیعی از جمله میزان بارش باران و میزان مصرف شهروندان نسبت داده شود و قصور حکمرانی نادیده گرفته شود.
این مطالبی که میفرمایید در آن جلسه هم مطرح شد. اینکه «آب کشاورزی» استان‌های دیگر، مثل «برق» نیست که آن را از آن استان‌ها به تهران منتقل کنند. فرمایش شما منتج از ادعاهایی است که در آن جلسه مطرح شد و به دلایل زیر نادرست است:
۱) اولا در حال حاضر ۵ درصد از کشاورزی کل کشور در استان تهران انجام می‌شود. بنابراین مسئله، انتقال آب از یک استان دیگر به تهران نیست.
۲) دوما عدم توازن «اندازه شهر» با توانایی تامین آب و برق و گاز و بنزین و ...، جملگی قصور حکمران است. نه قصور مردم.
۳) سوما روند کاهش باران، همچون روند افزایش مصرف انرژی، یک دهه قبل پیش‌بینی و گزارش شده بود و حکمران نباید در مورد آب و انرژی غافلگیر (سورپرایز) می‌شد.
۴) چهارم اینکه، برخی گروه‌های ذینفع هم از این بحران‌ها منتفع می‌شوند که جزییات آن در اینجا قابل طرح نیست.
ممنونم - اتفاق





iran-emrooz.net | Sun, 27.07.2025, 10:11
چگونه آمریکا ایران را به دام بنیادگرایی انداخت

ریچارد اورری

روزنامه تلگراف / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

در سال ۱۹۸۰، من به همراه گروهی از تاریخ‌دانان به کنفرانسی در دانشگاه هاروارد با عنوان «شناخت دشمنان» دعوت شدم. خیلی زود متوجه شدیم که این کنفرانس توسط سیا تأمین مالی شده است. آنها می‌خواستند ببینند آیا می‌توانند از تاریخ بیاموزند که چرا به کلی نتوانسته‌اند سقوط محمدرضا پهلوی، شاه ایران، در جریان انقلاب سال قبل (۱۳۵۷) و ظهور یک حکومت اسلامی بنیادگرا را پیش‌بینی کنند. پس از سه روز بحث، یکی از مقامات ارشد سیا به ما گفت که شنیدن نظرات تاریخ‌دانان چیز چندانی به آنها نیاموخته است. به جای آن، آنها روی تحقیقات جالبی درباره مغز گوریل‌ها کار می‌کنند که به نظرشان امیدوارکننده‌تر است.

اسکات اندرسون در کتاب «شاهِ شاهان»(شاهنشاه) به همین مسئله «شکست آمریکا» می‌پردازد. روایت او از دو سال پرتلاطمی که به پیروزی آیت‌الله خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی انجامید، بسیار عالی است. هرچند او طبیعتاً به اسناد خمینی و یاران مبارزش دسترسی نداشته، اما تحقیقات دقیقی درباره ماه‌های پایانی حکومت رو‌به‌زوال شاه انجام داده است.

اما آنچه بیش از همه برای او جذاب است، «سیاست آمریکا در قبال ایران» است، زیرا او پاسخ آمریکا را مجموعه‌ای از فرصت‌های ازدست‌رفته، ارتباطات شکست‌خورده و سازماندهی ناکارآمد می‌داند. سیا به‌ویژه مورد انتقاد قرار می‌گیرد؛ آنها در ایران بدون حتی یک نفر که زبان فارسی بلد باشد فعالیت می‌کردند و بیشتر نگران رصد کردن اتحاد جماهیر شوروی در شمال ایران بودند، چرا که جنگ سرد به نظر محور اصلی سیاست خارجی آمریکا بود. پیش‌بینی یک بیداری اسلامی قدرتمند در خاورمیانه اصلاً در برنامه‌شان نبود.

یکی از دلایل درک ضعیف آمریکا از ایران، اعتماد بیش از حد آنها به این کشور بود. شاه فرماندهی پنجمین ارتش بزرگ جهان را بر عهده داشت که با تجهیزات آمریکایی مسلح شده بود؛ او یک دستگاه امنیتی گسترده داشت و از درآمدهای کلان نفتی بهره می‌برد. از اواخر دهه ۱۹۶۰، شاه برنامه‌ای بلندپروازانه برای مدرنیزاسیون آغاز کرده بود، سنت‌های اسلامی کشور و ایمان ساده میلیون‌ها شهروندش را پشت سر گذاشته بود.

این گرایش به غرب، فساد گسترده‌ای در میان نخبگان ثروتمند و لوس به وجود آورد و شکاف بین فقیر و غنی را به پرتگاهی خطرناک تبدیل کرد. اصلی‌ترین صدای مخالف این غرب‌گرایی، آیت‌الله خمینی بود که در سال ۱۹۶۴ از ایران تبعید شده و در عراق مستقر شده بود. نوارهای سخنرانی‌های خشمگین و تند او به صورت قاچاق به ایران می‌رسید. برای خمینی و دیگر متعصبین مذهبی، غرب به معنای واقعی کلمه «شیطان» بود و شاه «نوکر شیطان».

اندرسون به خوبی به شخصیت‌های آمریکایی حاضر در صحنه می‌پردازد. تعداد بسیار کمی از آنها حدس می‌زدند که شاه، همانطور که جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، در اواخر ۱۹۷۷ گفته بود، «جزیره ثبات در منطقه‌ای پرآشوب» نباشد. و آن معدود افرادی که احساس می‌کردند توده فقیر و مذهبی ایران تمایلی به دنباله‌روی از شاه در مسیر غرب‌گرایی ندارد، عمدتاً نادیده گرفته می‌شدند.

یکی از اصلی‌ترین این افراد، دیپلمات جوانی به نام «مایکل مترینکو» بود، تنها آمریکایی در استخدام دولت در ایران که فارسی صحبت می‌کرد. مترینکو از پست کنسولی دورافتاده‌اش در تبریز، اولین طغیان‌های خشونت‌آمیز مردمی را مشاهده کرد که توسط روستاییان فقیر — کسانی که در دهه ۱۹۷۰ برای کارهای بی‌آینده به شهرها مهاجرت کرده و توسط مساجد محلی کوچکی که روحانیون‌شان آنها را به مخالفت با شاه تشویق می‌کردند، حمایت می‌شدند — رهبری می‌شد. مترینکو به طور مرتب به سفارت آمریکا در تهران هشدار می‌داد، اما این هشدارها نادیده گرفته می‌شد. به او گفته شده بود که قایق را تکان ندهد، و در نتیجه واشنگتن تقریباً هیچ اطلاعی از آنچه خارج از کاخ طلایی شاه در جریان بود نداشت.

اندرسون به این مسئله می‌پردازد که آیا «شاهنشاه» یا همسرش، «فرح پهلوی»، واقعاً می‌دانستند که «نفرت عمیقی از نظام سلطنتی» وجود دارد؟ شاید هر دو می‌دانستند — فرح حتی بیشتر از شاه، چون مرتب از دیوارهای کاخ خارج می‌شد. اما انکار وضعیت شکننده نظام اجتماعی کشور وقتی چشمانشان عمدتاً به محدوده وسیع کاخ دوخته شده بود، برایشان آسان بود. اندرسون با ملکه سالخورده در خانه‌اش در آمریکا مصاحبه کرده، جایی که او حالا اعتراف می‌کند «فرصت‌هایی برای رسیدگی به خشم مردم از دست رفته بود». در آن زمان کار چندانی از دستش برنمی‌آمد — شاه از دخالت او خوشش نمی‌آمد — اما به هر حال مشخص بود که فضای مانور زوج سلطنتی تا سال ۱۹۷۸ به سرعت در حال کوچک‌تر شدن بود.

برای درک اینکه چرا یک رهبر اسلامی بنیادگرا به چالش اصلی شاه تبدیل شد، اندرسون از «ابراهیم یزدی»، داروساز غرب‌گرا، به عنوان نقطه شروع استفاده می‌کند. یزدی با وجود زندگی و کار در آمریکا، یک مسلمان معتقد و امیدوار به پایان حکومت شاه بود. او سخنگوی جامعه بزرگ ایرانیان تبعیدی بود که با آیت‌الله خمینی ارتباط داشتند.

تا حدی به لطف تلاش‌های او در معرفی خمینی بود که این روحانی در ایران روزبه‌روز مشهورتر شد، و در اواخر ۱۹۷۸، وقتی خمینی از عراق اخراج شد، یزدی او را به پاریس آورد. در آنجا خمینی توانست یک «دربار» تشکیل دهد که مورد بازدید موجی از روزنامه‌نگاران و هواداران ایرانی تبعیدی قرار گرفت. تصویر عمومی او به عنوان یک روحانی سختگیر و سازش‌ناپذیر، او را در تقابل مستقیم با شاه قرار داد و تا ۱۹۷۸، او میلیون‌ها هوادار جدید در میان فقرا و محرومان ایران به دست آورده بود. رهبران مذهبی میانه‌روتر در ایران امیدوار به یافتن نوعی مصالحه بودند، اما خمینی لنین انقلاب ایران بود: «هیچ سازشی نه، بلکه سرنگونی کامل انقلابی».

در طول سال ۱۹۷۸ و هفته‌های اول ۱۹۷۹، خشونت‌های پراکنده و تظاهرات گسترده می‌توانست به آمریکا هشدار دهد که خوش‌بین نباشد. اما تغییر در دیدگاه آمریکا «خیلی دیر» — از نظر اندرسون «بیش از حد دیر» — رخ داد. مقامات واشنگتن که وسواس جنگ سرد داشتند، این تحرکات را بالقوه الهام‌گرفته از کمونیسم می‌دیدند، که این نگاه کاملاً دیپلمات‌ها و سربازان آمریکایی را کور کرده بود، در حالی که آنها خود را برای یک کودتای کمونیستی احتمالی آماده می‌کردند. این ایده که تعصب مذهبی می‌تواند منجر به ظهور رژیمی کاملاً متفاوت شود، تا «اول فوریه ۱۹۷۹» — روزی که خود خمینی در ایران فرود آمد و دو ماه بعد جمهوری اسلامی را اعلام کرد — چندان جدی گرفته نشد. نگرانی هوادارانش از ترور احتمالی او باعث شد که او با «ژاکت ضدگلوله سنگینی» از هواپیما پایین بیاید، و این روحانی سالخورده به زحمت توانست از پلکان هواپیما پایین برود.

اما در سیاست‌های او هیچ نشانه‌ای از ضعف نبود. اندرسون بی‌پرده شرح می‌دهد که چقدر سریع انقلاب پیش رفت و با چه خشونت کینه‌توزانه‌ای علیه هر کسی که متهم به طرفداری از آمریکا یا ضدیت با اسلام بود، برخورد شد. همه انقلاب‌ها یک «قاضی اعدام‌کننده» دارند، و هیچ‌کس به اندازه «صادق خلخالی»، جلاد انتخاب‌شده خمینی، با اشتیاق این کار را انجام نداد. از آنجا که خمینی معتقد بود کسانی که توسط شیطان آلوده شده‌اند حق زندگی ندارند، هزاران نفر در هفته‌های اول کشته شدند. دیپلمات‌های آمریکایی که گروگان گرفته شدند هم می‌توانستند به این فهرست اضافه شوند، اما حدود یک سال بعد آزاد شدند. جای تعجب نیست که «همه‌پرسی تأیید جمهوری اسلامی با ۹۸.۲ درصد آرا» به پیروزی رسید. ایران امروز هنوز یک «دولت اقتدارگرای مذهبی» است که بیش از چهل سال در برابر خصومت غرب دوام آورده است.

اندرسون در بسیاری از جهات پاسخ آمریکا را مورد انتقاد قرار می‌دهد، اما ارزش این را دارد که بپرسیم «آیا جایگزین دیگری برای شاه و حفظ منافع آمریکا وجود داشت؟» اندرسون واقعاً پیشنهادی نمی‌دهد، اگرچه هوشمندانه به اشتباهات اشاره می‌کند. «مداخله نظامی» بلافاصله پس از پایان جنگ ویتنام، غیرمحبوب و پرهزینه می‌بود؛ «درک بهتر قدرت باورهای مذهبی» فقط می‌توانست به عقب‌نشینی آمریکا سرعت بدهد، زیرا آمریکا چیز چندانی برای ارائه به یک جنبش آشکارا ضدغربی نداشت. موفقیت خمینی جهان اسلام در خاورمیانه را با موجی از «خشونت مذهبی» دگرگون کرد. حالا دوباره ایران در تقابل با غرب است، اما این بار «بمب‌های ابرقدرتی آمریکا» بر اهداف ایرانی فرود می‌آیند و «تغییر رژیم» در واشنگتن یک امکان تلقی می‌شود. به نظر می‌رسد که «گوریل‌ها» بالاخره کنترل را به دست گرفته‌اند.

—-
کتاب: شاهِنشاه: سقوط شاه، انقلاب ۱۹۷۹ ایران و ازهم‌پاشی خاورمیانه‌ی مدرن
نوشته‌ی اسکات اندرسن
انتشارات: Hutchinson Heinemann
تعداد صفحات: ۵۱۲ صفحه
قیمت: ۲۵ پوند، ۳۵ دلار



نظر خوانندگان:


■ با توجه به این که عنوان مقاله با محتوای آن همخوانی نداشت و هیچ جا از فروغلتاندن ایران به دام بنیادگرایی توسط ایالات متحده در مقاله چیزی نیامده بود تصور کردم که عنوان مقاله اشتباه ترجمه شده برای همین هم اصل مقاله را پیدا کردم اما با تعجب دیدم که عنوان دقیقا همین است. اما عجیب است که در خود متن مقاله نشانه‌ای از این که آمریکا باعث گرفتار شدن ایران در بنیادگرایی اسلامی بوده چیزی نیامده.
آنچه برای انجام چنین انقلابی در ایران لازم بود ابتدا وجود مذهب شیعه دوازده امامی با نگاه ویژه به جایگاه امام و همین طور داشتن تراژدی بزرگی چون فاجعه کربلا بود که در یک طرف یزید قرار می‌گرفت که فاسدترین فاسدها بود و در طرف دیگر اما حسین یعنی پاک ترین پاکان. از آنجا که هر ساله شیعیان ده روز محرم را به یاد شهادت اما سوم و عهد شکنی مردمان زمانه سوگواری می‌کنند و خود را از جهت عدم همکاری مسلمانان در زمان حیات امام سوم مسئول می‌دانند بالاخره اکنون در قرن بیستم در ایران فرصتی پیش آمده بود تا این کوتاهی شیعیان گذشته را به نوعی جبران کنند. و این جا به شرط لازم دوم می‌رسیم که وجود شخصیت بخصوصی چون روح‌الله خمینی بود که نه پیش و نه هم‌زمان و نه پس از او چنین شخصی در تاریخ روحانیت ایران دیده نشده. بنابراین دو شرط اصلی این‌ها بودند.
گرچه شخصیت هایی چون شریعتی یا ال احمد هم هر کدام تا حدی در انقلاب نقش داشتند اما بدون آنها هم انقلاب انجام می شد. اما شرط سوم امکانات ویژه نیمه دوم قرن بیستم بود چون رادیو و تلویزیون و ضبط صوت و از این قبیل که بدون آنها هم انقلابی صورت نمی‌گرفت. آنها که نقش اساسی در انقلاب نداشتند روشنفکران و نویسندگان و دانشجویان بودند که هرچند توان به راه اندازی تظاهرات خیابانی داشتند اما از کشاندن میلیون‌ها نفر مردم عادی به خیابان ها عاجز بودند.
در پایان باید به اشتباهات شاه و حکومت او هم اشاره‌ای کرد. با وجود این چه بسا بدون چنین اشتباهاتی نیز چنین انقلابی به راه می‌افتاد. در نیمه قرن نوزدهم چنبش بابی‌ها را داشتیم که بر خلاف تصور تحلیل‌گران چپ هیچگونه پتانسیل انقلاب اجتماعی نداشت و یک نهضت دینی بود. بتابراین در سخنان و نوشته‌های باب هیچ گونه گفتمانی از قبیل آنچه مدت کمی بعد توسط مشروطه خواهان آمد اثری نمی‌بینیم. درست در همان زمان نیز در چین شاهد شورش مذهبی بزرگی هستیم معروف به شورش تایپینگ به رهبری شخصی که ادعا می کرد برادر حضرت مسیح است و خدا او را برای برپایی دین جدیدی فرستاده است و آن هم در انتها با حدود ۲۰ میلیون قربانی که البته این نیز یک جنبش مذهبی بود، اگر چه روستائیان بسیاری با تصور این که زندگی آنها به فرض پیروزی شورشیان بهتر خواهد شد به شورش مذهبی پیوسته بودند.
با تشکر علی‌محمد طباطبایی


■ آقای طباطبایی گرامی، ضمن سپاس از شما برای ترجمه سخنرانی بیستم ژوئیه ماتیاس برانت؛
در پیوند با مطالب طرح شده توسط ریچارد اورری و کامنت شما، شایسته است که به زیروبم و سایه روشن انقلاب نامیمون ۵۷، نقش شاه و عوامل داخلی، اهمیت جغرافیای سیاسی ایران در منطقه و جهان، سایه سنگین «جنگ سرد» در مناسبات و روابط بین المللی آن دوران، و در این رهگذر نقش آمریکا در ایران و حکمرانی شاه، نقش مذهب شیعه دوازده امامی (به قول شما)، بیشتر و بیشتر پرداخت، تا از خلال این بده بستان تجربه، تحلیل و نظر بتوان بعد از گذر نزدیک به نیم سده، اگر نه به طور بسنده، اما دست کم تا حدودی به واقعیت چرخش تاریخی میهن مان نزدیک شویم.
موضوعات طرح شده در کتاب اسکات اندرسون (شاهنشاه) و همچنین نوشتار ریچارد اورری نمونه‌ای است از نگاه نادقیق آمریکایی؛ به قول شما از همان عنوان مقاله! به نظر میرسد موضوع کانونی در نوشتار اورری در وقوع انقلاب ۵۷، «سیاست آمریکا در قبال ایران» می‌باشد بدون توجه به وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داخل ایران. من سعی خواهم کرد، به مقاله اورری و کامنت شما در نوشتاری جداگانه بپردازم. گفتنی است که من در کامنت مقاله آقای منصور فرهنگ (اگر در تاریخ) به طور کوتاه به این مطلب از زاویه دیگر پرداخته‌ام.
با احترام و سپاس دوباره سعید سلامی





iran-emrooz.net | Thu, 24.07.2025, 21:23
ملتِ بی‌دولت / دولتِ بدون مرز

نوشین احمدی خراسانی

در هنگامه نبرد ۱۲ روزه‌ی موشک‌ها، درحالی که آسمان ایران همچون شهروندانِ سرگردان‌اش در بی‌دفاعيِ مطلق به سر می‌برد، احساس بی‌پناهی همراه با قطع ۴ روزه‌ی آب به‌دلیل اصابت موشک، تلنگری جدی بر تخیل‌ام از آینده می‌زد و آینده‌ی نه‌چندان دورِ خشک‌سالی را به‌وضوح برایم به تصویر می‌کشید که چطور بی‌آبی می‌تواند همچون بمباران ۱۲ روزه، و حتا بیش از آن، «زندگی» را به بن‌بست بکشاند.

خالی‌شدنِ محله‌ از سکنه، تاریکی کم و بیش مطلقِ کوچه‌ها در نبود کورسوی روشنایی‌بخشِ خانه‌ها، تعطیلی مغازه‌ها و پاساژها، خالی بودنِ میدان‌های تره‌بار از مواد غذایی و خریداران، جای خاليِ نیروهای پشتیبان «نظم» به منظور حضور در بی‌نظميِ جنگ، و شکایتِ رئیس بانکی که به خاطر کمبود پرسنل نیروی انتظامی، گِله داشت که «حتا یک سرباز هم ندارند که به ما بدهند تا از بانک مراقبت کنیم»، همگی تصویر ترسناکی بود از «آینده فروپاشیده‌شده» و احساس بی‌پناهی مطلق!  آینده‌ای که در آن قفل‌های خانه‌ها بازدارنده‌ی اشرار، خشونت‌گران و سارقان برای سرک کشیدن در هر گوشه‌ای از خانه و زندگی و بدن‌ات نخواهند بود. همین احساس بی‌پناهی که باعث می‌شد در کمال تعجب مرا به سمت دل‌تنگی برای «حافظان نظم» بکشاند یعنی کسانی که تا آن‌روز، برای من به عنوان یک زن، نشانه‌ای بودند از ناامنی!

همه این‌ها بیش از مرگ مرا می‌ترساند چون این‌ها همه نشانه‌ای از بی‌آینده‌گيِ سرزمینی بود که قرار بود فرزندان‌مان در آن ببالند و آن‌چه را که گذشتگان‌مان و ما کاشته‌ایم و خودشان نیز به آن کاشته‌ها افزوده‌اند به فرزندان‌شان بسپارند و «سرزمین» را آبادتر کنند. برای همین بود که وقتی در بیرون مرزها عده‌ای می‌گفتند «کشته‌های جنگ کم‌تر از کشته‌های سوانح رانندگی است»! مرا با این پرسش درگیر می‌کرد که مگر اثرات شوم جنگ فقط تعدادی کشته ‌است؟ و در عین حال مرا به این فکر فرو می‌برد که به راستی چقدر من با هموطن ایرانی‌ام که در بیرون مرزها نشسته است «هم‌سرنوشت»ام و «جغرافیای‌مان» چه معنایی در این هم‌سرنوشتی دارد؟  پیش خودم می‌گفتم در این لحظه آیا با همسایه و هم‌محله‌ای‌ام بیشتر هم‌سرنوشت‌ام که زیر سایه این «آسمان بی‌پناه» و در درون «خاکی مشترک» (که قرار است با بی‌آبی، بی‌برقی و «نظم فروپاشیده‌شده»، تمدن‌زدایی شود) کنار هم زندگی می‌کنیم یا با خواهرم یعنی «هم‌خون»ام که پاسپورت ایرانی دارد و از آن سوی دنیا دارد عکس‌های زیبای مسافرت‌اش را پست می‌کند؟  از خودم می‌پرسیدم  آیا خاک و شهروندانی که در همین «خاک» زندگی می‌کنند، معنایی بیش از «خون» دارد؟

برای همین بود که وقتی «در مزارآباد شهر بی تپش / وای جغدی هم نمی‌آمد به گوش»(۱)، تنها دل‌خوشی ما حضور سرایدارهای افغانستانيِ ساختمان های لوکس در محله‌مان بودند که در طول بمباران‌ها در محله مانده بودند و با چوب‌دستی‌شان از محله‌مان محافظت می‌کردند، از خودم می‌پرسیدم آیا «شهروند بودن» به معنای کسانی نیست که در خاکی مشترک زندگی می‌کنند و درگیر سرنوشت مشترکی هستند؟

با وجود آوار شدنِ همه‌ی این احساسات متضاد و عجیب و غریب از بی‌پناهی و ناتوانی، تازه داشتم درک می‌کردم که چرا اخوان ثالث ابیات‌اش را چنین به پایان می‌برد: «کاوه‌ای پیدا نخواهد شد، امید / کاشکی اسکندری پیدا شود». فکر می‌کردم به‌راستی چند بار احساس جمعيِ استیصال، مردم ما را به «ناکجاآبادها» کشانده است.

با خودم درگیر بودم که چطور می‌شود برخی از هموطنان‌ام در این لحظه‌های سرنوشت‌سازِ «بودن یا نبودنِ» کشور، با مردم مظلوم غزه هم‌سرنوشتی احساس می‌کنند. در صفِ مقابل، برخی دیگر از همشهری‌هایم با مردم اسرائیل احساس هم‌سرنوشتی دارند (انگار نه انگار که وقتی یک کشور بزرگ ۹۰ میلیونی بر اثر جنگ به فروپاشی برسد، کسی یا گروهی امکان آن را خواهد داشت که به سادگی بر آن ویرانه دولت بسازد). اولی با این استدلال که آن دشمن خارجی بر سر هر دوی‌مان ـــ اینجا و غزه ـــ بمب می‌ریزد، و دومی با این استدلال که دشمن داخلی، با سیاست‌های ایدئولوژیک‌اش نه‌تنها کمر به نابودی شهروندان‌اش، بلکه کمر به نابودی مردم اسرائیل هم بسته است. گویی هر دو بیش از من و همسایه‌ام که خانه‌اش در بمباران تخریب یا کشته شده بود، با شهروندانی «در سرزمین و مرزی دیگر» احساس هم‌سرنوشتی می‌کردند.

در سال ۱۳۸۸ و در جنبش سبز وقتی مردم شعار می‌دادند: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، منظورِ اکثریت‌شان به‌احتمال آن نبود که مثلاً غزه مورد ظلم و ستم واقع نشده و یا اسرائیل را باید به رسمیت شناخت یا نشناخت، بلکه مسئله محوری‌شان به‌نظرم آن بود که حاکمان به «سیاست ملی» بازگردند و حکومت به راستی «دولت ملی» شود. امروز به نظر می‌رسد که ما هم هنوز «ملی» نشده‌ایم یعنی «ملت» نشده‌ایم و مانند حکومت‌مان مشکلاتِ درونِ مرزهای‌مان را با «دشمن‌سازی بیرونی» فرافکنی می‌کنیم! در واقع به‌جای آن که بنشینیم و برای شکل‌دادن به یک «سیاست مليِ مشترک» گفتگو کنیم، دعوای‌مان را به «جنگی نیابتی» حول جانب‌داری از فلسطین یا طرف‌داری از اسرائیل (و به معیاری برای وطن‌پرست‌بودن یا وطن‌فروشی) تبدیل کرده‌ایم. بدیهی‌ست که هر شهروندی آزاد است در مسایل جهانی رویکرد خاص خود را داشته باشد و برای آن هم تلاش کند، ولی آن‌چه مهم است «دولت» و سیاست‌هایش باید ملی باشد و سیاست ملی باید بر مبنای منافع ملی‌مان استوار شود و منافع ملی هم وقتی «ملت» شویم تشخیص‌اش خیلی پیچیده نخواهد بود حتا اگر این منافع ملی در لحظه‌هایی از تاریخ با منافع مردمان دیگر کشورها در تضاد یا همراستا باشد.

از سویی دیگر فکر می‌کردم آیا در این لحظه همان‌طور که من با آن «زن کورد» در کوردستان به‌واسطه قرارگرفتن زیر یک آسمان مشترکِ بی‌دفاع و «بی‌دولتی» و نداشتنِ نماینده و صدا در «دولت‌مان»، احساس هم‌سرنوشتی دارم، او هم چنین حسی دارد؟ یا او همچون من که «دولتی» برای نمایندگی ندارد، در پی آن است که دولت‌اش را در ورای «خاک» و «شهروندان این خاک» جستجو کند، و به‌جای مرزبنديِ شهروندی، مرزبنديِ قومی را برمی‌گزیند، چراکه احساس می‌کند با آن «زن کورد» در کوردستان سوریه به‌خاطر «قومیت و زبان» هم‌سرنوشتی بیش‌تری دارد؟

فکر می‌کردم در این میانه برخی دیگر از هموطنان‌ام، به جای «ملت» و شهروندانی که در این خاک زندگی می‌کنند با «حکومت» هم‌سرنوشتی احساس می‌کنند با این استدلال که حکومت را با ملت در مواقع «حمله خارجی به خاک» یکی می‌انگارند و در پاسداشت از خاک میهن، او را هم‌سنگر خود علیه دشمن بیرونی می‌دانند؛ غافل از آن که چنین جنگی اساساً از جنس «گرفتن خاک» نیست و از همه مهم‌تر حکومت چنین تصوری از خود ندارد و  سرنوشت‌اش را نه با «ملت» و درون چارچوب مرز و خاک که در گستره‌ای فرامرزی با «امت اسلام» گِره زده است. بنابراین چطور می‌شود وقتی دولتِ یک کشور که قرار بوده طبیعتاً نماینده ملت باشد، با شهروندان این مرز و بوم احساس هم‌سرنوشتی ندارد و «نمایندگی امت اسلامی در جهان» را برعهده گرفته (و سرنوشت‌اش را با امت اسلام در بیرون مرزها گره زده)، ملت‌ بتواند با دولت‌اش هم‌سرنوشتی پیدا کند حتا اگر عزم و انگیزه‌اش را داشته باشد؟

از سوی دیگر فکر می‌کردم چرا برخی از هموطنان‌ام، به‌جای حساسیت نسبت به مرز و خاکِ مشخص و شهروندان رنج‌کشیده‌ی آن، به «هویتی تمدنی» که مابه‌ازای بیرونی برای شکل‌دادن به آینده ندارد امید بسته‌اند و با یک امپراطوری باستانی یعنی «تمدن ایرانشهری» احساس هم‌سرنوشتی می‌کنند؟ تمدنی که نه تنها دیگر وجود خارجی ندارد بلکه از آن جایی که این تمدن مبتنی بر امپراطوری بوده، دیگر عناصر سازنده آن، شیوه زیست و مدیریت آن، و سازوکارهایش با جهان امروزی که مبتنی بر «دولت – ملت» است سازگار نیست و از این رو پاسخی گره‌گشا برای بحران‌های امروز جامعه نمی‌تواند ارائه کند و صرفاً ما را در رویای شیرینِ عظمتِ اسطوره‌ها و افسانه‌ها و نمادها و سنگواره‌های گذشته نگه می‌دارد و ناخواسته بر بحران‌های‌مان می‌افزاید، چرا که مانعی می‌شود در برابر جستجو برای پاسخ‌های مناسب به بحران‌های معاصرمان.

همه این پرسش‌ها و تردیدها و ابهام‌ها همچون بختکی بر سرم هوار شده بود و مدام این پرسش در ذهن‌ام تکرار می‌شد که چرا برای این گروه‌های گوناگونِ هموطن‌ام، خاک و مرز و شهروندان‌اش که در یک «خانه مشترک» هستند معنایی «عملی و قابل لمس» در هم‌سرنوشتی پیدا نمی‌کند؟ آیا برای آن است که چون حکومت ما خود را «دولت این ملت» نمی‌داند بلکه خود را نماینده و دولت «جهان اسلام» تعریف کرده بنابراین ما به «مردمانی بی‌دولت» تبدیل شده‌ایم؟ و به ناچار هر کدام‌مان دست و پا می‌زنیم که در بی‌دولتی و فقدان «نمایندگی‌»، احساس هم سرنوشتی‌مان را به جایی، کسانی، تمدنی، قومی و دولتی دیگر، فرافکنی کنیم و برای غرق نشدن، به آن متوسل شویم تا به این وسیله از فشار خردکننده‌ی بی‌پناهی و استیصال‌مان بکاهیم؟

شاید برای همین است که برخی از ما تلاش می‌کنیم به نوستالژی‌ها پناه ببریم و به جای «هویت ملی» به «هویت تمدنی» چنگ بزنیم و گذشته پرافتخارمان و تمدن ایرانشهری‌مان را در ذهن خود احیا کنیم و یا حداکثر «تمدن ایرانشهری» را به قد و قواره «تمدن اسلام» تقلیل یا برکشیم. یا شاید هم برای همین است که برخی از ما، از سر ناچاری، و در بی‌دولتی و فقدان نمایندگی، نمایندگی‌مان را به بیرون از ایران فرافکنی می‌کنیم حالا یا به «دولت اسرائیل» یا به بخش بسیار کوچک قوم‌محور در کشور سوریه؛ یا به «محور مقاومتِ» اسلامی؛ و یا به «سازمان ملل» و درون «همبستگی‌های جهانی» که دیگر «همبستگی» هم نیستند بلکه ابزاری شده‌اند در دست دو «جبهه اسلام / غرب» که هرطرف را بگیری دیگری را تقویت کرده‌ای، درحالی که هیچ‌کدام به «زندگی روزمره» و مشکلات واقعی ما در شرایط جنگی و اضطرار، ارتباطی پیدا نمی‌کنند و راه‌حلی برای بیرون رفتن از این وضعیت نابسامان‌مان نیستند.

واقعیت این است که اساساً امروز «جبهه جهانی علیه سرمایه‌داری» عملاً وجود خارجی ندارد، بنابراین در نبود آلترناتیو جدی و شکل نگرفتن گفتمانی مناسب با شرایط امروز، فقط می‌توان در خیال با سرمایه‌داری جهانی و با امپریالیسم جنگید و در نهایت هم چیزی در دست نداریم به جز آن که خودمان را در «جبهه مقاومت اسلامی» زورچپان کنیم.  گفتمان «سازمان مللی» هم دیگر با توجه به آن که بخشی از سازنده‌های آن یعنی در جهان غرب، خود زیرپایش را خالی کرده‌اند، دچار نوعی زوال و بحران ناکارآمدی شده است. از این رو «همبستگی‌های جهانی» اغلب چیزی نیستند به جز تقویت جبهه متعارض و پرچالشِ «جهان اسلام / جهان غرب». پس در این شرایط جهانی، تنها راه برای مردمان زخم خورده، و تنها جبهه‌ای که باقی مانده، مبارزه‌ای «محلی»، سنگر به سنگر، و در چارچوب «دولت – ملت»هاست. در واقع «سیاست‌های محلی» هم اگر در چارچوب دولت – ملت‌های موجود خود را تعریف نکنند، باز هم به ناکجاآباد ره می‌برند، همان‌طور که اغلبِ «سیاست‌های قوم‌محور» چنین شده‌اند. از همین روست که مثلاً عبدالله اوجالان با خِرد و هوش سیاسی‌اش تلاش می‌کند سیاست‌های قوم‌محور را در ترکیه به سیاست‌های محلی حول «دولت – ملت» موجود تبدیل کند.

شاید همه این فرافکنی‌ها به بیرون از «خود» یعنی بیرون از این چارچوب دولت – ملت ناشی از آن باشد که همه ما راه‌مان را به واسطه بی‌دولتی و شهروند واقعی و حق‌مدار قلمداد نشدن در این محدوده جغرافیایی گم کرده‌ایم. انگار چون حکومت ما نبردش را جهانی می‌داند و نه مبتنی بر منافع ملی (منافعِ شهروندانی که درون خاکی مشترک زندگی می‌کنند)، همه ما هم به تأسی از حکومت، آینده و سرنوشت‌مان را فراتر از مرزهای ملی و شهروندان‌اش جستجو می‌کنیم و خاک و مرز و شهروندانِ درون این خاک، تعیین کنندگی‌اش را برای‌مان از دست داده است. در واقع تبدیل شده‌ایم به «شهروندانی سرگردان»  و مانند حکومت‌مان «بدون مرز» و «بدون احساس مشترک برای خاکی مشترک» شده‌ایم، درحالی که قرار بود ما حکومت‌مان را شبیه خودمان کنیم تا بتوانیم احساس نمایندگی کنیم و زندگی مسالمت‌آمیزی را در کنار هم رقم بزنیم. از همین روست که شاید تا وقتی دولت، نمایندگی ملت ایران را برعهده نگیرد و دولتی بر اساس انتخاب آزادِ ملت‌اش تشکیل نشود بدون حضور «شورایی از نگهبانان»؛ تا وقتی نیروهای نظامی ما «ملی» نشوند و پاسداری از منافع شهروندان این مرزوبوم را تنها وظیفه خود ندانند و یا مجلس ما، به جای «شورای اسلامی» مکانی برای نمایندگان ملت نشوند، و قوه قضائیه ما «عدالت خانه» و مستقل نشود، طبعاً نمی‌توان حتا احساس «هم‌سرنوشتی» ایجاد کرد بین «ملت» و بین «ملت و دولت».

از همین روست که شاید همه ما به‌عنوان کسانی که در این «خاک» زندگی می‌کنیم چه حکومتیان و چه مردمان، ناگزیریم به فکر آن باشیم که وضعیت و آینده شهروندانی را که درون همین سرزمین و در چارچوب همین مرزهای‌مان زندگی می‌کنند بهبود ببخشیم و خودمان را «شهروند» و «دولت ملی» بدانیم و مرز و خاک و باشندگان‌اش را به رسمیت بشناسیم (همان کاری  که همه «دولت – ملت‌ها» می‌کنند) و برای این کار شاید لازم باشد که از شعارهای جهانشمول و اغراق‌آمیزِ مبارزه با استکبار و سلطه جهانی و سرمایه‌داری و امپریالیسم، یا مبارزه با مردسالاری جهانی، یا مبارزه با جهان کافران و ظالمان و... را تا اطلاع ثانوی به نفع ملت‌مان و منافع ملی‌مان، چشم بپوشیم و به این بیاندیشیم که چگونه می‌توانیم ملت و دولتی شویم و در همین تکه کوچک از جهان، زندگی‌ جمعی‌مان را به شکلی مسالمت‌آمیز سر و سامان دهیم. چرا که ناروا نخواهد بود اگر که روشن ماندن «چراغ خانه»، بسته به خاموشی «چراغ مسجد» باشد. برای این‌کار هم اگر کمی تواضع به خرج دهیم نیاز به تخیل عجیب و غریبی نداریم و علاوه بر تجربه غنی مشروطیت، می‌توانیم از تجارب بسیاری از جوامع گوناگون در جهان بیاموزیم، چرا که بسیاری از آنان این راه‌ها را رفته‌اند و دولت – ملت‌هایی تا جای ممکن منصف و عادل برای مردمان‌شان شکل داده‌اند.

به هرحال ما یک خاک مشترک داریم که در حال نابودی است و به تبع آن همه ساکنان‌اش نیز در این سرنوشت مشترک و محتوم درحال نابودی‌اند، چه این قوم و چه آن قوم و چه این زبان و چه آن زبان، چه مسلمان و چه بهایی، چه سنی و چه شیعه، چه با دین و چه بی‌دین، چه زن و چه مرد و... این یک واقعیت دردناک است که بالاخره یک روزی باید ما به عنوان «ملت» (و آنان به عنوان «دولت») بپذیریم و بر سرش توافق کنیم. بی‌شک این، نیاز به میثاق و قرارداد اجتماعی جدید دارد که در آن حاکمیت ملی از سوی هر دو طرف، به رسمیت شناخته شود و همگی ما منافع مشترک درون این مرز مشترک را به رسمیت شناسیم و برای همین خاک و سرزمین و شهروندان بی‌پناه‌اش تلاش کنیم تا دوباره آبادش کنیم و بذرهایی را در این خاک بکاریم، و اگر آبی نبود با «اشک چشم» آبیاری‌اش کنیم، تا نسل‌های آینده محصول‌اش را برداشت کنند، همان‌طور که مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های‌مان در مشروطیت کاشتند و ما امروز هر چیز خوبی داریم از برکت سر آنان است هر چند همین چیزهای «معمولی» که امروز داریم اگر نجنبیم فردا دیگر نخواهیم داشت و حسرت‌اش را خواهیم خورد. بدیهی است که پذیرش «این میثاق و قرارداد جدید»، مهم‌ترین عامل بازدارنده‌ی جنگ، فروپاشی و تنش با جهان است.

حال اگر قرار باشد ثمره‌ی «بزرگسالی» و «بلوغ‌»مان به معنای «شعارها و وظایف کلان و بزرگ جهانی» یا «مبارزات سترگ حق علیه باطل» و «دشمن‌سازی»های بیهوده از مردمان متکثرمان در درون این مرز و مردمانی خارج از آن باشد، شاید مفیدتر باشیم به جهان آرزوهای زیبای کودکی‌مان رجوع کنیم و برای عشق به وطن بخوانیم:«دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد / یار و غمخوار همدگر باشیم، تا بمانیم خرم و آزاد».(۲)

————————————
پانوشت‌ها:
۱ – بیتی از شعر اخوان ثالث با نام «کاوه یا اسکندر» که در سال ۱۳۳۵ سروده شده است.
۲ – شعر «میهن خویش را کنیم آباد» از عباس یمینی شریف در سال ۱۳۲۹ در کتاب «صدای کودک» به چاپ رسید و بعدها به کتاب درسيِ دوران دبستان‌مان وارد شد.



نظر خوانندگان:


■ خانم احمدی خراسانی گرامی. مطلب “دل‌نوشته” شما بسیار متنوع و خواندنی بود، چرا که: سخنی کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند! به اخوان ثالث اشاره کرده‌اید: «کاشکی اسکندری پیدا شود!». اتفاقا اینکه اسکندری پیدا نیست را عده‌ای به فال نیک می‌گیرند و معتقدند که دوران ما، دوران شهروندان آگاه و فعال و مسؤلیت‌پذیر است، نه دوران قهرمان‌ها. بگذریم. همین که مطلب خود را می‌نویسید و وارد همفکری با سایر هموطنان (چه داخل، چه خارج) می‌شوید، کاری است بزرگ و بسیار ارجمند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ بی‌اغراق باید بگویم بهتریم مقاله‌ای بود که در این چندین و چند ماه خوانده‌ام. شما به مسائل اساسی بسیاری پرداخته‌اید و خیلی خوب برخی از مهمترین ابهامات هویتی ما را خیلی روشن و شفاف نشانه گرفته‌اید. به نظرم می‌توانید هر کدام از این مسائل و مشکلات را در مقاله‌ای جداگانه بیشتر بشکافید.
حقیقت آن که خود من هم که ساکن ایران هستم مدت‌ها است که در باره وطن و میهن‌پرستی دچار شک و تردیدهای بسیار شده‌ام بخصوص این داستان ایرانشهری که هیچ از آن سر در نمی‌آورم. برای همین در این اواخر گشتم و چند مقاله مهم در انتقاد از میهن‌پرستی را ترجمه کردم که چندتایی از آنها در ایران امروز منتشر شده و چند تای دیگر در راه‌اند. متاسفانه دیدگاه انتقادی این مقاله‌ها از نگاه یک انسان غربی نوشته شده و آن چیزی نیست که منظور من بود. چرا من باید وطن‌پرست باشم؟ هم دوره‌های من که پس از انقلاب بر خلاف من به ایران بازنگشتند صدهزارم مشکلات من را هم نداشته‌اند. چرا محبتی که وطن غریبه برای آنها و بچه‌هایشان انجام داد از وطن خود من برای من و کودکان من ساخته نبود و نیست و من چه وظیفه‌ای در قبال این وطن دارم؟ چگونه است که اگر به هر ایرانی یک ویزای مهاجرتی بدهند دیگر کسی را در این کشور پیدا نخواهید کرد؟ و با این وجود این همه غلو از ایران و ایرانیت و ایرانشهری و تاریخ چندین و چند هزار ساله برای چیست؟ واقعاً پاسخی ندارم.
علی‌محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Wed, 23.07.2025, 8:36
ناگفته‌های رفراندوم موسوی و آلترناتیو غرب

عطا هودشتیان

مخالفین و موافقین

پیام آقای میرحسین موسوی، نخست‌وزیر سابق جمهوری اسلامی که از دوران اعتراضات سال ۸۸ تا امروز به حبس خانگی محکوم شده است، بحث‌های زیادی را در میان محافل ایرانی در داخل و خارج کشور پدید آورد. این پیام پس از انتقاد کوبنده به سران جمهوری اسلامی، خواسته‌های خود را در تعامل با جهان، تغییر قانون اساسی، تشکیل مجلس موسسان، و برپایی یک رفراندم سراسری جهت تغییر نظام حاکم در ایران، اعلام کرده است.

پس از انتشار پیام مذکور، وابستگان به رژیم اسلامی آنرا شدیدا محکوم کرده و آنرا گامی در مسیر تضعیف جمهوری اسلامی، دانستند. برخی دیگر پیام مذکور را گامی در جهت حفظ رژیم دانسته‌اند. لیکن عده‌ای دیگر از آن استقبال کردند و حتی اطلاعیه‌ای با امضا بیش از ۸۵۰ تن از اصلاح طلبان سابق و حتی برخی از شخصیت‌های اپوزسیون سکولار دمکرات در دفاع از بیانیه موسوی منتشر کردند.

از سوی دیگر ۱۷ تن از کنشگران شناخته شده در ایران، همچون نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل و نسرین ستوده وکیل نام‌آور، بیانیه‌ای را در حمایت از ضرورت رفراندوم منتشر نمودند که بر اهمیت این جریان دوچندان افزود. آن‌ها به عاملیت مردم اشاره کردند، و همچنین از «تشکل‌ها، گروه‌ها و کنشگران» خواستند با همکاری یکدیگر زمینه را برای «برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس موسسان» فراهم کنند.

اما نقاط ضعف و قوت پروژه رفراندوم و بیانیه میر حسین موسوی چیست؟ جایگاه ویژه آن کدام است؟ از اولی شروع کنیم.

نادیده‌های بیانیه

میر حسین موسوی در بیانیه خود حمله اسرائیل به ایران را در جنگ ۱۲ روزه محکوم کرد، لیکن جمهوری اسلامی را همچون یک رژیم جنگ طلب و عامل اصلی این ستیز، مورد خطاب قرار نداده است. بیانیه از «جنبش زن زندگی آزادی» که دستاورد بزرگ مردم ایران بوده است، نامی نبرده و از مسلح کردن نیروهای اسلامی جنگ طلب در منطقه توسط رژیم اسلامی سخن نگفته است. بیانیه در برابر حملات اسرائیل، از «دفاع ملی» گفته است، گویی ستیز نظامی میان رژیم اسلامی و اسرائیل یک «جنگ میهنی» بوده است، یعنی جنگی که در آن مردم برای دفاع از میهن خود پشتیبان حکومت وقت می‌باشند. که هرگز چنین نبوده است. مردم ایران در جنگ ۱۲ روزه از حکومت دفاع نکردند.

و بلاخره از همه مهمتر اینکه این بیانیه پروژه رفراندوم را درشرایطی عنوان می‌کند که هیچ امکان عملی برای تحقق رفراندمی شفاف و با نظارت بین المللی با وجود این رژیم وجود ندارد. این همه خواننده را می‌تواند در‌هاله‌ای از توهم و خوش خیالی نسبت به رژیم اسلامی بکشاند، و میدان را برای برخی منتقدین صادق ، از جمله شیرین عبادی، برنده جایزه نوبل صلح، باز نگهدارد. اینها و بسیاری بیشتر از جمله انتقادهای مشروع به بیانیه مذکور است.

بیانیه موسوی و بهمراه آن بیانیه ۱۷ تن، هم اکنون میان اطلاح طلبان سابق و اپوزسیون سکولار دمکرات موجی را پدید آورده، که در درون بسیار نا همگون بوده و تا این مرحله، نه از یک ساختار هماهنگ، و نه از یک بدنه رهبری قابل عرض برخوردار نیست، و رابطه‌اش با خواسته‌های مردم نا مشخص است.

اما نقاط قوت بیانیه کدام‌اند؟

رفراندوم ناممکن و رفراندم ممکن

بیانیه موسوی در ضرورت تغییر قانون اساسی و ساختار نظام حاکم بر ایران، نشان می‌دهد که وی، بدنبال چند اقدام دیگرش در سالهای اخیر، و به‌همراه بسیاری از اصلاح‌طلبان سابق، از جمهوری اسلامی گذر کرده و ادامه حیات این رژیم را بر خلاف منافع ملی مردم ایران می‌داند. در هنگام انجماد سیاسی و خطر فروپاشی رژیم از یک سو، و ناتوانی عیان اپوزیسیون کلاسیک، از سوی دیگر، این بیانیه در فضای سیاسی ایران توانسته جایی باز کند. اما می‌دانیم که با وجود استبداد حاکم و خامنه‌ای در راس آن، امکان برپایی یک رفراندوم شفاف و دمکراتیک وجود ندارد و نظارت سازمانهای بین المللی در ایران در این مسیر ناممکن است. پس چگونه موسوی مدعی برپایی رفراندوم شده است؟ در این رابطه راه‌های خروج و سناریوهای محتمل کدامند؟

در صورت کناره گیری و یا مرگ خامنه‌ای، هنوز هیچ چیز نشان نمی‌‌دهد که لایه‌های درونی خود رژیم سکان قدرت را از دست بدهند و رژیم سرنگون شود. در این سناریو امکان مانور اصلاح طلبان پیشین بسیار کم است. اما اگر مرگ خامنه‌ای به تزلزل جدی و سپس فروپاشی نظام بیانجامد، امکان مانور این گروه بسیار خواهد بود. برخی تصور کرده‌اند که در این صورت انتقال قدرت روندی بی دغدغه را طی خواهد کرد. اما لزوما شاید چنین نباشد. زیرا در این صورت نه فقط این گروه احتمالا تنها در میدان نخواهند بود، بلکه حتی میان خودشان ستیزهایی غیر قابل پیش بینی می‌تواند شکل بگیرد.

در صورت عدم وجود یک ساختار رهبری پرقدرت از اصلاح طلبان سابق، دوران ستیزها و شاید مذاکرات میان نیروهای مدعی قدرت شکل می‌گیرد. ویژگی این دوران هرج و مرج است، نه نظم و ثبات. در این دوران نیز امکان هیچ رفراندومی وجود نخواهد داشت. چرا؟

نخست آنکه ضامن هرگونه رفراندومی نظم سیاسی است. و برای برقراری آن، یک دستگاه منظم دولتی، اداری و نظامی لازم می‌آید. برنامه ریزی برای ساختار دولت جدید یک دوره پر آشوب را در بر خواهد داشت. مهمترین وظیفه دولت در این دوره ایجاد امنیت به اتکا به نیروهای نظامی است. اقدامی بسیار پر تنش و پر شکاف.

دولت در عین حال می‌بایست بتواند تنظیمات اداری کشور را مهیا کرده و امکانات نخستین گامها در مسیر تعامل با کشورهای غربی را مهیا می‌کند. و تنها در این صورت است که امکان واقع بینانه یک رفراندم دمکراتیک و دعوت از ارگانهای بین المللی برای نظارت بر آنرا می‌توان تصور کرد.

دو نتیجه از این تحلیل می‌توان بدست داد. نکته اول اینکه نخست می‌بایست گذار از رژیم استبدادی محقق گردد، و سپس رفراندوم برقرار شود. و این مراحل نه در محتوای بیانیه موسوی و نه در محتوای بیانیه ۱۷ تن نیامده است. و نتیجه دوم اینکه برای تحقق این اقدام، یعنی ایجاد امنیت و نظم سیاسی، بنظر نمی‌‌آید راهی بغیر از اینکه بخشی از بدنه رژیم که ریزش را پذیرفته، به کمک پروژه رفراندم بیاید، وجود داشته باشد. گمانه این است که ریزش این بخش هم بخاطر پدیداری گسترش موج جدید در بالا، و هم تحت فشار حرکت‌های مردمی در پاپین، صورت خواهد پذیرفت. بنابراین حرکت مردم در این میان بسیار می‌تواند معادلات را تغییر دهد.

نتیجه آنکه تنطیمات بعدی، در حوزه برپایی دولت جدید با بخشی از بدنه خود این رژیم صورت می‌پذیرد. یعنی کلیت رژیم پیشین از میان نمی‌‌رود، بلکه بخشی از آن به رژیم بعدی منتقل می‌شود. نتیجه آن چه خواهد شد؟ و تا چه میزان این انتقال به دمکراتیزه کردن کشور یاری می‌رساند؟ چه میراثی از نظام پیشین در ساختار جدید باقی می‌ماند؟

یک آلترناتیو جدید در میدان

اما بنطر نمی‌‌آید که نخست‌وزیر سابق رژیم که ساختار قدرت در ایران را خوب می‌شناسد، نداند که با وجود این رژیم، امکان یک رفراندم شفاف و دمکراتیک در ایران وجود نخواهد داشت، بنابراین به چه دلیلی طرح رفراندوم را در این دوره به میان می‌کشد.

ایرادات مرتبط با مشکلات اجرایی طرح رفراندم واقع‌بینانه‌اند. و هیچ راهی برای توجیه آنها وجود ندارد. مگر آنکه راه دیگری برگزیده شود و گفته شود که مقصود اصلی پیام موسوی و پیام ۱۷ تن ایجاد فضای روحی – روانی ست که نتیجه سیاسی آن چنین خواهد بود که در آن مردم و مخالفین نظام انگیزه‌ای بیابند، امکانات گذار از رژیم اسلامی را ببینند و امیدی به آیندهِ بدون آن داشته باشند و برروی رژیم برای عقب نشینی فشار آورند. حامیان پروژه مذبور غالبا این چنین آنرا توضیح می‌دهند. در این صورت، طرح رفراندم بیشتر از آنکه یک طرح عملی باشد، به تلاشی برای طرح یک گفتمان بدل می‌شود، گفتمان گذار از رژیم. اما باوجود اینکه گفتمان گذار مدت‌هاست میان مخالفین محوریت داشته و فرآورده جدیدی نیست، طرح آن در شرایط پس از جنگ ۱۲ روزه، تزلزل قطعی رژیم و نیز ناتوانی اپوزیسیون کلاسیک و شکست روش‌های پیشین این جریان، اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند.

اهمیت ویژه این گفتمان‌سازی، از نگاه این قلم، برپایی یک آلترناتیو جدید است که از آنِ داخل کشور بوده و نزدیک به بدنه نظام و رانده شدگان رژیم اسلامی است. آلترناتیو جدید، صورت کهنه‌ای در لباس تازه است و جریانی را فرامی‌خواند که هم نزدیک به قدرت است و هم از ایدئولوژی نظام گذر کرده، و نزد ایرانیان متفاوت با آلترناتیوهای موجود دیگر در صحنه، جلوه می‌کند. در عین حال این روند به مردم خطاب می‌کنند و می‌خواهد به اتکا به اهرم‌های مدنی و اجتماعی فشار بروی استبداد افزایش یابد. زیرا اگر روند جدید می‌خواهد توفیق یابد، تنها به اتکا به حضور فعال مردم و ایجاد یک موج اجتماعی وسیع است که از افتادن به تله باند بازی‌های همیشگی بالایی‌ها خارج می‌شود. این نگاه بیانیه موسوی و ۱۷ تن را بیشتر قابل پذیرش می‌کند.

اما برای آنکه این روند جدید هدفمند شود، و از رقابت‌ها و ستیزهای سیاسی همیشگی به‌دور بماند، راهی به‌غیر از برپایی یک ساختار رهبری متکثر ندارد. این ساختار می‌بایست به سرعت شکل بگیرد، تا گفتگوها پیش از انتقال قدرت به ستیزهای همیشگی در بعد از انتقال کشیده نشود و ثبات کشور تضمین گردد.

غرب و آلترناتیو جدید

حال از نگاه دیگری به پیام موسوی نگاه کنیم. با وجود ضربه پذیری تقریبا مطلق رژیم، بحران‌های اقتصادی و سیاسی و ناتوانی در مدیریت کشور، همه جهانیان و خصوصا خود ایرانیان داخل کشور نگران ثبات و امنیت آینده ایران هستند. به عبارت دیگر موضوع اصلی تنها گذار از رژیم نیست، بلکه کدام نیرو می‌تواند ثبات کشور را در جریان گذار و پس از آن با اطمینان بیشتری تعمین کند.

ایده مرکزی که میان خطوط گفتمان گذار اصلاح‌طلبان سابق درک می‌شود این است که مدل لیبی، که جنگ داخلی دستاورد آن بود، و یا عراق، که ایالات متحده کسی را از خارج به کشور آورد و یا مدل سوریه که یک نظامی خارج از دستگاه سیاسی حاکم در آن کشور قدرت را بدست، گرفت برای ایران کار ساز نیست. و چه بسا که به مدل‌های دیگری باید اندیشید که در آن جریانی از درون کشور که نظام را می‌شناسد، در قدرت جای گرفت.

اما ترجیح کشورهای غرب و ایالات متحده کدام است؟

از ذهن آنها بی‌خبریم اما می‌دانیم که در صورت فروپاشی رژیم اسلامی، به احتمال غریب به یقین، غرب خواهان یک ایران بهم ریخته و آنارشیک و در خلا قدرت نیست. حدس ما این است که غرب خصوصا ایالات متحده که خواهان جنگی پرخطر در منطقه نخواهد بود، و یک مدل قدرت با ثبات و با امنیت که در پی تعامل با جهان باشد، را ترجیح می‌دهد. و اینکه این مدل بی‌تردید نیازمند یک بازوی نظامی پرتوان برای حفظ امنیت کشور خواهد بود.

بنابراین پرسش این است که از نگاه غرب، آیا این آلترناتیو جدید که حامیانش روز به روز افزایش می‌یابد، ‌و خواهان تعامل با غرب است و جنس قدرت در ایران را می‌شناسد، شانس بیشتری برای تامین امنیت و ساختن دولت جدید و گذار مسالمت‌آمیز از رژیم کنونی را، بیشتر نخواهند داشت؟ افرادی از اصلاح‌طلبان سابق نظیر مصطفی تاج‌زاده، ‍نرگس محمدی، و شخصیت مستقلی همچون نسرین ستوده و بسیاری نظیر آنها که از ایده رفراندم میر حسین موسوی حمایت کردند. اما مقصود لزوما خود این افراد نیستند، بلکه نیروهای نزدیک و یا شبیه به آنها و موجی که گفتمان برخواسته از این فضا ایجاد کرده، مورد نظر است.

اگر یک جنبش مردمی به تنهایی و بدون یک دستگاه رهبری قادر به برانداختن رژیم استبدای نیست، آلترناتیو جدید تا چه میزان همگام و در پیوند با مردم خواهد بود و تا چه میزان خواسته‌های مردم را انعکاس خواهند داد، تا این حرکت تکرار کرده‌های گذشته نباشد، تا موج جدید به یک بروکراتیسم سیاسی بالانشین و بی‌حاصل بدل نشود.

۱۹ جولای ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای هودشتیان تحلیل جامعی ارائه کرده‌اید اما سناریوهای گوناگون در این تحلیل چشم‌انداز تحولات آینده را در هاله‌ای از ابهام فرو برده است. آنچه مسلم است مرگ و یا کناره گیری دیکتاتور می‌تواند سرچشمه دگرگونی‌های مثبت و یا ناگوار گردد چرا که براستی همانطور که ذوب‌شدگان در ولایت باور دارند او “عمود نظام ” است. موضوعی که در اینجا مایه تاسف است پراکندگی در میان اپوزیسیون کلاسیک نظام است که به روزمرگی بسنده کرده و از ایفای نقشی فعال در ایجاد بدیلی قابل اعتماد در میان مردمان کشورمان در مانده است!
با سپاس شهرام


■ آقای هودشتیان عزیز. مسائل اجرایی در رابطه با رفراندم را خیلی خوب مطرح کرده‌اید. اما محتوای رفراندم چه می‌شود؟ عبارات کلی که در بیانیه میرحسین موسوی آمده، مشکل را حل نمی‌کند. حداقل این است که باید اعلام شود که حرکت ما به سمت استقرار اعلامیه جهانی حقوق بشر است (چون مفاد این اعلامیه را نمی‌شود سريعا پیاده کرد، اما باید سمت گیری به هدف باشد). آقای موسوی در بیانیه خود از همبستگی مردم در برابر “دشمن” یاد کرده است. نکته محوری این است که ما مطابق الگوی آقای موسوی همچنان باید اسرائیل و آمریکا را دشمن حساب کنیم؟ بنابراین من با این نظر شما موافقم که “مقصود اصلی پیام موسوی و پیام ۱۷ تن ایجاد فضای روحی – روانی ست”، والا از نظر محتوا، نظرات آقای موسوی با نیاز جامعه فاصله قابل توجه دارد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با تشکر از جناب شهرام. ممنون از اظهار نظرتان.
جناب قنبری. ایرادات بسیاری در بیانیه موسوی به چشم می‌خورد و ته‌مانده‌های گرایش‌های اطلاح‌طلبان در آن مشهود است. اما وی دری را گشود. باید دید ما می‌توانیم از آن برای گشایش اجتماعی و آزادی میهن، بهره ببریم. درضمن شاید هم انگیزه نخستین خود جناب موسوی «ایجاد فضای روحی-روانی» نبوده و ایجاد این فضا ماحصل دانسته یا ندانسته آن بیانیه بوده، که عملا از دست او خارج می‌شود.
هودشتیان


■ جناب هودشتیان. نمی‌دانم، شاید برداشت من از نوشته شما درست نیست یا بحث بنده ربطی به موضوع این نوشته‌ها شما ندارد. با این وجود برایم ثقیل ست که در مورد تمامیت سپاه پاسداران در حکومت اسلامی کم صحبت می‌شود. چرا از نقش فاشیستی بلوک سپاه پاسداران و دنبالچه‌های آن به عنوان بزرگترین بنگاه اقتصادی، سیاسی، رسانه‌ای، نظامی، امنیتی، ایدئولوژیک و.... حرفی نمی زنید؟!
تجدید سازمان و تغییر ساختاری حکومت اسلامی در دوره «اصلاحات» حکومتی پس از ۷۶ در فاجعه دانشگاه سال ۷۸ کمی خودی نشان داد. در رای کشی ۸۸ که بیشترین میزان مشارکت در تاریخ ننگین حکومت اسلامی رقم خورد مردم با سبعیت بی نظیری در خیابان‌ها و زندان‌ها روبرو شدند که حکایت از رشد سرطانی سپاه پاسدارن کرد.
ماجرای غنی سازی هسته‌ای و تحریم ها نیز کاتگوری ای جهانی شده بود و تحریم ها و تهدید ها بقیه مسائل اجتماعی را تحت الشعاع قرار داده بود. شوهای تلویزیونی و نشان دادن سران «اصلاح طلب» حکومتی در لباس‌های زندان که در همان دور دوم محمد خاتمی ورشکسته و از طرف رای دهندگان ۷۶ و ۸۰ طرد شدند. حکایت از انتقام سپاه پاسداران و اطلاعات سپاه می‌کرد که به مردم بگوید : این ست سرنوشت کسانی می‌خواهند تغییری در امور حکومت اسلامی ایجاد شود!!
مهندس عزت‌الله سحابی نیز که در آن دوران دستگیر شده بود: از نقش و موقعیت جدید سپاه پاسداران زیاد گفت. او بارها تاکید کرد سپاه برای حفظ موقعیت ممتاز خود در حکومت حاضر ست چند میلیون را قتل عام کند. سرکوب های خونین بعداز ۱۳۹۶ به خصوص جنبش «زن، زندگی ،آزادی» تردیدی در درستی حرفهای مهندس سحابی باقی نمی گذاشت.
علاوه‌بر این تغییرات ساختاری حکومت جنایتکار خامنه ای بعداز سقوط صدام حسین در تمام سال‌های دهه ۸۰ ( بعداز ۲۰۰۲) به عراق وارد شد و تا سوریه پیشرفت. حکومت اسلامی ایران در تمام این سال‌های به سازماندهی گروه‌های نیابتی و ارسال اسلحه به حزب الله لبنان و حماس در غزه مشغول بود. همه می‌دانند که سپاه پاسداران دولت اصلی در حکومت مذهبی ایران بود نه «دولت سایه» و ترور قاسم سلیمانی و دیگر جنایتکاران سپاه و دست اندر کاران فعالیت های غنی سازی توسط آمریکا و اسرائیل حکایت از نقش اصلی این ارگان اقتصادی، سیاسی، نظامی، امنیتی، ایدئولوژیک و... در ایران می کند.
به این دلایل هیچ تغییری در رای کشی ها و انتصابات بدون تائید سپاه پاسداران امکان پذیر نیست و زندگی در این سال‌های پسا «اصلاحات» حکومتی آنرا اثبات کرده ست. بیانبه موسوی، حمایت کنندگان بیانیه موسوی و حتی منقدان بیانیه موسوی و حکومت فاشیستی ولایت فقیه نمی توانند و نباید بدون در نظر گرفتن نقش فائقه سپاه پاسداران دربحران آفرینی های داخلی و خارجی به پیشنهاد های مشابه موسوی برای «رفراندوم» و تشکیل «مجلس موسسان» روی آورد.
بعضی خوش خیال ها به سپاه آدمخواران اسلامی همان نقش ارتش مصر را می‌دهند که علیه مرسی رئیس جمهور اخوان المسلمین کودتا کرد. درحالیکه سپاه پاسداران «رسالت» خود جلوگیری از تضعیف حکومت ارتجاعی اسلامی می‌داند.
چه کسانی نقس سپاه پاسداران را در سرکوب مردم دست کم می‌گیرند و روی آنها حساب باز کرده اند؟
سپاه پاسداران دشمن آزادی ست. مردم در ایران آزادی می‌خواهند. آزادی ،آزادی، آزادی، آزادی،آزادی.
کامران امیدوارپور


■ جناب امیدوارپور. کاملا با سخنان شما موافقم. سپاه عامل اصلی سرکوب و حفظ نظام است. اما بهرحال در روند افزایش بحران داخلی کشور، در شرایط افزایش خطر از سرگیری جنگ و نیر افزایش دامنه دار بحران اقتصادی، شکاف میان نیروهای سرکوب نیز پدید می‌آید. نمی‌توان منکر این شد. رده‌های بالای سپاه مورد نظرم نیست. در همه انقلابات یا جنبشها، این ریزش نیروی سرکوب مشاهده شده است.
هودشتیان





iran-emrooz.net | Wed, 23.07.2025, 7:59
جنگ ۱۲روزه، بیانیه موسوی و نقشه راه

امیرمصدق کاتوزیان

در بزنگاه‌های تاریخی، گاه یک صدا می‌تواند پژواک آرزوهای خفته یک ملت باشد. بیانیه اخیر میرحسین موسوی از این دست است؛ صدایی برخاسته از درون تاریخ معاصر ایران که همزمان گذشته را مرور می‌کند و آینده‌ای دیگر را امکان‌پذیر می‌نماید.

این نوشتار، ضمن واکاوی بیانیه موسوی، تلاش دارد نقشه راهی محتمل و مسئولانه پیش نهد که نه تقلیدی از آن بیانیه است و نه گسسته از آن. در دل این پیشنهاد، فرض بنیادین چنین است: راهِ برون‌رفت از بحران، نه در حذف دیگری، که در اجماع و همکاری بین نیروهای میانه‌رو از هر دو سوی شکاف سیاسی ایران است — اجماعی که بتواند با پشتوانه مردم، تغییراتی تدریجی، اما واقعی و پایدار را در ساختار و رفتار نظام حاکم پدید آورد.

همزمان با بیانیه اخیر موسوی، بر این باورم — چنان‌که بعضی دیگر از تاریخ‌نگاران، کارشناسان علوم سیاسی و تحلیلگران سیاسی ایران در سال‌های گذشته تأکید کرده بودند — که تنها راه برون‌رفت از وضعیت بن‌بست، شکل‌گیری اجماع و همکاری میان میانه‌روهای حکومت و میانه‌روهای مخالف حکومت است.

محور این همکاری باید حمایت از دولت پزشکیان و تقویت سیاست خارجی مذاکره‌محور وزارت خارجه باشد. در شرایط فعلی، این سیاست — به‌سبب توازن قوای نوظهور در صحنه داخلی و بین‌المللی — از حمایت ضمنی رهبر جمهوری اسلامی برخوردار است.

در این مسیر، وظیفه نیروهای میانه‌روی مخالف نظام است که افکار عمومی بخش آگاه، مترقی و دموکراسی‌خواه جامعه را به سمت مطالبه مذاکرات مستقیم — و نه مذاکرات غیرمستقیم از مسیر عمان و قطر — هدایت کنند. همین نیروها همچنین باید دولت را به تعامل مؤثر با رهبر نظام ترغیب کنند تا زمینه آغاز فوری گفت‌وگوهای مستقیم فراهم شود.

به‌علاوه، لازم است مخالفان میانه‌رو، با اقناع بخشی از افکار عمومی که بالفعل و بالقوه به مصالحه‌جویی گرایش دارد، دولت را به برداشتن گام‌هایی مانند توقف موقت غنی‌سازی و رفع نگرانی‌های امنیتی اصلی اسرائیل سوق دهند. چنین اقدامی می‌تواند بسترساز کاهش تنش‌ها و باز شدن گره‌های ساختاری در سیاست خارجی کشور باشد.

همزمان، نیروهای میانه‌رو باید از دولت و شورای عالی امنیت ملی و مشاوران مورد اعتماد رهبر بخواهند راه‌هایی برای حفظ وجهه و آبروی نظام، در صورت پذیرش این تحولات، به آمریکا و از آن مسیر به اسرائیل پیشنهاد دهند. این دیپلماسی دو‌سویه، می‌تواند شکل تازه‌ای از توازن را میان واقع‌گرایی و حفظ اقتدار فراهم آورد.

یکی از مراحل پیشنهادی نخست این تغییرات، آن‌گونه که در بیانیه موسوی نیز تلویحاً آمده، اصلاح در صداوسیماست.

اقشار مختلف مردم باید سیمای خود را در صداوسیما ببینند و صدای خود را از آن بشنوند. از خانم‌هایی که حجاب حکومتی ندارند تا موسیقی عوام پسند باید دیده و شنیده شود.

به اضافه،‌ می‌توان با برگزاری مناظرات و میزگردهایی میان تحلیلگران موافق سیاست فعلی، منتقدان آن، و در نهایت مدافعان مذاکرات مستقیم، آغاز به بازکردن فضا کرد. چنین بحث‌هایی که به مسأله‌ای ملموس و روزمره گره خورده‌اند، می‌توانند اعتماد بخش‌های میانه‌رو و آگاه جامعه را به تدریج جلب کنند.

در گام بعد، صداوسیما می‌تواند زمینه گفت‌وگو درباره مسائل معیشتی چون تورم، بیکاری، گرانی مسکن، سوخت، آب و برق را فراهم سازد و ریشه آن را در تحریم و ناکارآمدی بررسی کند. از رهگذر این گفت‌وگوها، مفهوم شایسته‌سالاری نیز آرام‌آراموارد افق عمومی می‌شود.

در مرحله سوم، موضوعات اجتماعی دیگر را می‌توان به تناسب اولویت، در برنامه‌های مشخص یکی از شبکه‌های صداوسیما مطرح کرد.

رسیدگی به وضع زندانیان سیاسی گام بعدی است. ابتدا وضع رفاهی آنها باید فورا بهبود پیدا کند و آنها امکان تماس عادی با عزیزان خود داشته باشند.

سپس رسیدگی شود به پرونده کسانی چون زنان و دختران زندانی جنبش «زن، زندگی، آزادی»، سپس چهره‌هایی چون تاج‌زاده و رضا خندان، و در ادامه زندانیانی که بدون وکیل انتخابی در دادگاه‌هایی ناعادلانه به حبس‌های سنگین محکوم شده‌اند. در ادامه، باید در پرونده زندانیانی که مرتکب قتل نشده‌اند بازنگری شود و بر پایه اصل تجمیع احکام، از مدت زندان آن‌ها کاسته شود.

همچنین لازم است قوه قضاییه احکام اعدام محکومان گروه‌های مسلح را، در صورت اثبات جرم در دادگاهی عادلانه، به حبس‌های متناسب کاهش دهد.

همه این اقدامات، تنها مقدمه‌ای برای روندی ژرف‌تر به نام «تحول» است. این تحول، با تغییر قانون مجازات اسلامی، حذف قانون قصاص، و تفسیر نوین نظارت استصوابی آغاز می‌شود. در نتیجه، مسیر انتخابات رقابتی در سطوح شهری و روستایی و سپس در مجلس، هموارتر خواهد شد.

قانون اساسی نه کتاب مقدس است و نه ایستا. حتی تندروها نیز خواهان تغییر برخی مواد آن بوده و هستند. بنابراین، بحث تغییرات در قانون اساسی نباید تابو تلقی شود. لازمه چنین تغییری، همان‌گونه که در بیانیه موسوی نیز آمده، آرام گرفتن فضای جامعه و شکل‌گیری اعتماد سه‌جانبه میان حکومت، جامعه و مخالفان است.

از منظر من، عنصر حیاتی دیگر این فرآیند، تغییر توازن قدرت به سود نیروهای میانه‌رو، دموکرات، سکولار، تکثرگرا و مستقل از قدرت‌های بیگانه است.

روشن است که تا تحقق تغییراتی چون لغو قصاص و اصلاح قانون مجازات اسلامی، دست‌کم دو تا سه سال زمان لازم است. رسیدن به مرحله اصلاح ساختاری قانون اساسی نیز، فرآیندی پنج‌ساله یا بیشتر خواهد بود.

در مرحله‌ای ممکن است تشکیل مجلس مؤسسان و برگزاری همه‌پرسی ضروری شود. اما احتمال دیگر آن است که جامعه، همچون زمان صدور فرمان مشروطه، با همین میزان تغییرات قانع شود و تشکیل چنین نهادی یا منتفی شود یا به زمان دیگری در آینده موکول گردد.

اما اگر حاکمیت و رهبر جمهوری اسلامی صدای معترضان را نشنیده بگیرند یا دیر آن را بشنوند احتمال برهم خوردن نظم اجتماعی کم نیست. امری که بار گذشته در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی داد و شهروندان و نسل‌های انقلاب و پس از انقلاب را با هزینه‌هایی روبه‌رو کرد که دیگر الان اکثریت جامعه ایران از آن باخبرند و اکنون از آن پیامدها ناخشنودند.

نقشه‌راهی که در این مختصر پیش‌نهاد شد، مسیری دشوار، زمان‌بر، و پر از پیچ‌وخم است. اما هیچ تغییری در جوامع کهن‌سال و بحران‌زده آسان به دست نیامده است. همدلی نیروهای میانه‌رو، استفاده از ظرفیت‌های به ظاهر اندک موجود در ساختار قدرت، بهره‌گیری هوشمندانه از بخش افکار عمومی حامی این راهبرد، و در عین حال پرهیز از ماجراجویی و خشونت، می‌تواند ایران را از سراشیبی گسست و فروپاشی برهاند و به مسیر تحول تدریجی و صلح‌طلبانه وارد کند.

این نقشه راه، نه وعده ناکجا‌آباد و مدینه فاضله می‌دهد، نه اسیر یأس و نومیدی است؛ بلکه واقع‌بینانه، گام‌به‌گام و با اتکا به بالقوه‌های پنهان و پیدای درونی جامعه و نظام، امید به تغییر سیاسی را همزمان با حفظ نظم اجتماعی زنده نگه می‌دارد.



نظر خوانندگان:


■ آقای کاتوزیان گرامی! مشکل نقشه راه شما این است که ربط کمی با شرایط واقعی ایران دارد. با فراغ بال، برای انجام اصلاحات حداقلی ۸ سال وقت درخواست می‌کند و برای تغییری در حد تبدیل مذاکره غیر مستقیم به مستقم و بطور کلی تر، روی دولت پزشکیان و تعامل رهبر با دولت، حساب باز می‌کند. واقعیت اوضاع ایران را آقای پزشکیان خیلی بهتر از شما فهمیده و بیان کرده است. او بر این باور است که مشکلات خروار، خروار وارد می‌شوند و مثقال، مثقال بیرون می‌روند. می‌دانید که خروار ۳۰۰ کیلو گرم است و مثقال کمتر از ۵ گرم! طرح شما شبیه استفاده از چسپ زخم برای پوشاندن زخم خونریز گلوله است! اما کار بدی که شما در این طرح انجام دادید، تلاش برای حرکت زیر سایه موسوی و طرح سه ماده‌ای او، با هدف آب ریختن در آن و تبدیل آن به یک شیر بی یال و دم و اشکم است: هشت سال بعد، شاید تشکیل مجلس موسسان هم دیگر لازم نباشد!
نوشته‌اید: « در مرحله‌ای ممکن است تشکیل مجلس مؤسسان و برگزاری همه‌پرسی ضروری شود. اما احتمال دیگر آن است که جامعه، همچون زمان صدور فرمان مشروطه، با همین میزان تغییرات قانع شود و تشکیل چنین نهادی یا منتفی شود یا به زمان دیگری در آینده موکول گردد.»!!
حکایت شما و ایران، ندیدن فاصله ۶۰۰۰ برابری خروار و مثقال است! به قول ضرب‌المثل شیرین فارسی: یکی می‌مرد ز درد بی‌نوایی، یکی می‌گفت خانم! شلغم می‌خواهی؟
پورمندی





iran-emrooz.net | Mon, 21.07.2025, 21:30
مجلس موسسان اجباری و اختیاری!

م. روغنی

همه‌پرسی ابزاری حقوقی و خشونت‌پرهیز از جمله برای رد و یا ادامه حیات یک نظام سیاسی است که در بحران محبوبیت و ناکارآمدی به‌سر می‌برد و دگرگونی راهبردهای کلان آن از راه مشارکت فراگیر ملت و سرانجام تهیه قانون اساسی تازه و تشکیل مجلس موسسان امکان پذیر خواهد شد.

پس از جنگ ۱۲ روزه خامنه‌ای و نتانیاهو و دخالت نظامی آمریکا علیه برنامه هسته‌ای کشور بر باد ده دیکتاتور و کشته شدن شماری غیر نظامی در دو کشور ایران و اسرائیل، مهندس موسوی از زندان خانگی و شماری از کنشگران شناخته شده از جمله در بند رژیم، فراخوان همه‌پرسی و تشکیل مجلس موسسان را به عنوان گزینه‌ای برای احقاق “حق تعیین سرنوشت ملت” مطرح کرده‌اند که سنجش نکات مهم این بیانیه‌ها ضروری است.

در واقعیت امر جامعه ایران با دو گونه اجباری و اختیاری مجلس موسسان روبرو بوده است که بررسی گوناگونی آنها می‌تواند به ارزیابی فراخوان‌های موجود یاری رساند.

۱- مجلس موسسان اجباری

در تاریخ معاصر ایران از زمان رضا شاه تا کنون شاهد تشکیل مجلس موسسان گوناگون بوده‌ایم که جملگی به‌جای “حق تعیین سرنوشت ملت” به هدف‌های سیاسی حاکمان مستبد تحقق بخشیده‌اند.

- در سال ۱۳۰۴، اولین مجلس موسسان با هدف انقراض سلطنت قاجار، برکناری احمد شاه و تاسیس سلسله پهلوی با پشتیبانی رضا شاه و دگرگونی برخی از اصول قانون اساسی مشروطه به سرانجام رسید.

- مجلس موسسان اجباری دوم در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۸ و به بهانه ترور نافرجام محمد رضا شاه تشکیل و پس از تغییراتی در اصول قانون اساسی، اختیارات و قدرت پادشاه افزایش یافت و به پادشاه اجازه داده شد مجلس را منحل و انتخابات تازه برگزار کند.

- مجلس موسسان تحمیلی سوم در سال ۱۳۴۶ تشکیل و اصل “نیابت سلطنت” در آن گنجانده شد. این اصل جایگاه سلطنت محمد رضا شاه را بیشتر از پیش تثبیت می‌کرد و امکان انتقال قدرت در غیاب وی را امکان‌پذیر می‌ساخت.

- دو ماه پس از پیروزی انقلاب ۵۷، خمینی همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی را تنها با گزینه آری یا نه به “جمهوری اسلامی” برگزار کرد. پیش از این با پیشنهاد مهندس بازرگان مبنی بر “جمهوری دمکراتیک اسلامی” مخالفت کرده بود و جمهوری اسلامی را که محتوای آن بر همگان ناشناخته بود بر کشور تحمیل کرد.

- تدوین و تهیه قانون اساسی تازه با پیچیدگی‌های بسیاری روبرو شد. در آغاز پیش‌نویسی که از سوی حسن حبیبی و همکارانش برپایه قانون اساسی مشروطیت، قوانین اساسی برخی از کشورها از جمله فرانسه تهیه و به تصویب خمینی رسیده بود، در اختیار شورای انقلاب، برخی از روحانیون قم و دولت موقت قرار گرفت و قرار شد با تغییراتی به همه‌پرسی گذاشته شود. خمینی با این روند موافق بود زیرا از توطئه هواداران رژیم گذشته بیم داشت.

اما پس از اصرار دست‌اندرکاران از جمله بازرگان و بنی‌صدر مبنی بر تشکیل مجلس موسسان با ۳۰۰ نماینده و میانجیگری طالقانی قرار شد مجلس خبرگان با شمار کمتری بررسی پیش نویس جدید را بر عهده گیرد. جالب اینجاست که رفسنجانی به بازرگان گفته بود “با توجه به شناختی که من از مردم و علما دارم، این مجلس مؤسسان همان چیزی نخواهد شد که شما دنبالش هستید!”[۱]

پیش‌بینی رفسنجانی درست از کار درآمد و مجلس خبرگان با اکثریت آخوندهای مرتجع حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد که در اولین فرصت پیش نویس تهیه شده را کنار گذارد و قانون اساسی “اسلام زده‌ای” را از جمله با اصل “ولایت فقیه” تهیه کرد. تلاش بازرگان برای انحلال این مجلس با مخالفت شدید خمینی روبرو شد و ناکام ماند.

- در سال ۱۳۶۸ نیز خمینی از راه نامه‌ای قانون اساسی ارتجاعی‌تری را بر کشور تحمیل کرد که بر پایه آن عنوان “ولی فقیه” به “ولی مطلقه فقیه” ارتقاء یافت که از اختیارات فوق العاده‌ای برخوردار گردید. قانون اساسی تازه به خامنه‌ای اجازه داد در کوچکترین امور کشور دخالت کند و سرنوشت ایرانیان را به پای توهمات ایدئولوژیک و جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای‌اش فدا سازد. منتظری که در تهیه قانون اساسی سال ۵۸ ریاست مجلس خبرگان را برعهده داشت ریاست مجلس تازه را نپذیرفت و با تغییرات تازه مخالفت کرد و آنرا مخالف آزادی و جمهوریت نظام تلقی نمود.

اختیارات خدا گونه “ولی مطلقه فقیه” به دیکتاتور این امکان را داد که کشور را در جنگ ۱۲ روزه درگیر و آینده ناروشنی بر کشور استبداد زده ایران تحمیل کند.

۲- مجلس موسسان اختیاری

مجلس موسسان اختیاری از سوی نخبگان سیاسی مخالف و کنشگران مدنی درخواست می‌گردد که گذار از رژیم موجود را در دستور کار قرار می‌دهد. بی‌تردید این درخواست در نظام‌های استبدادی با مخالفت و حتی با سرکوب درخواست کنندگان روبرو می‌گردد چرا که هیچ نظام استبدادی به راه کارهایی که به سرنگونی‌اش منتهی شود تن نخواهد داد.

از همین روی، خامنه‌ای در ۲۹ فروردین ۱۴۰۲، در برابر درخواست‌های همه‌پرسی چنین واکنش نشان داد: ” کجای دنیا این کار را می‌کنند؟ مگر همه مردم که باید در رفراندوم شرکت کنند امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ این چه حرفی است؟”

دیکتاتور فراموش کرد که در بازنگری قانون اساسی در سال ۶۸، که اختیارات خداگونه‌ای در اختیار وی قرار داد شوربختانه به تصویب همین مردم رسید!

بیانیه میر حسین موسوی[۲] و ۸۰۰ نفر پشتیبانانش[۳] دارای خطایی اساسی است. در این فراخوان‌ها مخاطب نه جامعه مدنی بلکه حکومت است که به‌هیچ ترتیب به تغییراتی حتی جزیی در راهبردها و رویکردهای روزمره‌اش تن نخواهد داد.

افزون براین میرحسین (با کمال احترام) هنوز در بند آیات قرآنی و وعده‌هایی آسمانی است که بدون در نظر گرفتن عاملیت جامعه مدنی تحقق‌پذیر نخواهد بود. “حق تعیین سرنوشت ملت” خواستی زمینی است و احقاق آن بدون تلاش زمینیان و مردمان این آب و خاک دستاوردی نخواهد داشت.

بیانیه ۱۷ نفر [۴]، برخلاف بیانیه اول و پشتیبانانش برای احقاق حق تعیین سرنوشت ملت، “همه تشکل‌ها، گروه‌ها و کنشگران مستقل سیاسی، مدنی و فرهنگی ” را مخاطب قرار می‌دهد و به جای عبارت “تجاوز اسرائیل و آمریکا” که می‌تواند مورد سوء استفاده دیکتاتور و سپاه قرار گیرد از واژه جنگ بهره گرفته است.

شوربختانه اما هر سه بیانیه خالی از شفافیت کافی است. شرط لازم برای احقاق “حق تعیین سرنوشت ملت”، استقرار دمکراسی و احترام به حقوق بشر اجرای “جدایی دین از دولت” است.

تهیه‌کنندگان بیانیه‌های ذکر شده فراموش کرده‌اند که سرزمین ایران و سرنوشت مردمانش در چنگال نظام دینی گرفتار است و بدون بازگشت دین و روحانیت به حوزه‌ها و مساجد استقرار دمکراسی و رعایت حقوق بشر امکان پذیر نخواهد بود.

اینجاست که وظیفه تاریخی مخالفین نظام ولایت برجسته می‌گردد. بدون همکاری و همدلی گروه‌های گوناگون اعمم از سلطنت‌طلب، مشروطه و جمهوری‌خواه، در برهمین پاشنه خواهد چرخید ‎و به قدرت برخی بدون همکاری با دیگران توهمی بیش نخواهد بود.

تیر ۱۴۰۴
mrowghani.com
———————————————-
[۱] - قانون اساسی جمهوری اسلامی از پاریس تا مجلس خبرگان، شبکه شرق، ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
[۲] - بیانیه میر حسین موسوی از زندان اختر، ۲۰ تیر ۱۴۰۴
[۳] - بیانیه بیش از ۸۰۰ کنشگر در حمایت از طرح سیاسی موسوی، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴
[۴] فعالان مدنی و سیاسی: ما نگران سرنوشت ایرانیم



نظر خوانندگان:


■ با درود آقای روغنی. دست روی نکته مهمی گذاشته‌اید. پراکندگی در میان نیروهای مخالف و توهم فردی آقای رضا پهلوی که بدون همکاری و همدلی نیروهای مخالف دیگر می‌خواهد یک تنه به کشور باز گردد! این در حالی است که خامنه‌ای و سپاه سرکوب گرش توانسته‌اند دهه ها برغم مشروعیت باختگی با توسل به سرکوب به حکومت ضد ملی شان ادامه دهند چرا که بدیل قابل اعتمادی که بتواند تمام نیروهای دمکرات و سکولار جامعه را در برابر جمهوری جهل و جنایت بسیج کند وجود ندارد. به باور من مسئولیت بخش مهمی از این شرائط به عهده مخالفین پراکنده است که جز خودمحوربینی و یا صدور بیانیه های کلیشه‌ای کار دیگری انجام نمی دهند. شاد باشید. به نوشتن مقاله‌های خوبتان ادامه دهید.
مریم


■ شوربختانه آقای روغنی هنوز بسیاری از نخبگان ایرانی اهمیت “جدایی دین از دولت” را که بی‌توجهی به آن به انقلاب ۵۷ انجامید و پی آمدهای فاجعه بارش کشوری نیمه سوخته به جای گذاشته را درک نکرده‌اند. اروپا زمانی به صلح و ارامش نسبی پس از جنگ‌های سی ساله دست یافت که دین از دولت جدا شد، پاپ به کلی کنار گذاشته شد و مذهب کم‌کم به سمت انتخاب شخصی و فردی نزدیک گردید. همانگونه که شما هم اشاره کرده‌اید بدون تحقق این جدایی احقاق “حق تعیین سرنوشت مردمان”، استقرار دمکراسی، رعایت حقوق بشر، رفع تبعیض از زنان و آزادی مدهبی امکان پذیر نخواهد شد.
با سپاس میثاق


■ با سپاس از واکنش شما خانم مریم و میثاق به نوشته حاضر. تاکید ها بر موضوع “جدایی دین از دولت” به عنوان پیش شرط امکان دگرگونی در راهبردهای جمهوری جهل و جنایت و همکاری مخالفین برای رسیدن به این هدف مورد قدردانی است. امیدوارم به این توصیه‌های شما از سوی مخالفین توجه شود.
شاد باشید؛ م- روغنی





iran-emrooz.net | Mon, 21.07.2025, 19:21
اگر در تاریخ

منصور فرهنگ

در گفتمان‌های هم‌وطنان ضد ولایت وقیح اظهارنظرهائی که با «اگر» شروع می‌شود فراوانند. اگر شاه چنین و چنان می‌کرد حرکت انقلابی مهار می‌شد و یا اگر نیروهای سکولار فریب خمینی را نمی‌‌خوردند نتیجه حرکت مردمی فاجعه ولائی نبود. «اگر در تاریخ» می‌تواند برای شاعران و داستان‌نویسان جالب باشد ولی برای تحلیلگران تاریخی و سیاسی نه تسکین دردی است و نه پاسخگوی مسئله‌ای.

یکی از درس‌های تلخی که می‌توان از پژوهش‌های تاریخی آموخت این است که چگونه تصمیمات سیاسی انتقام‌جویانه یا عجولانه نتایج مصیبت‌بار و شگفت‌انگیز به‌بار می‌آورند. به‌ درستی می‌توان گفت که بدون رهبری خمینی انقلاب ۱۳۵۷ نمی‌توانست آن‌گونه که اتفاق افتاد رخ دهد. صدای بی‌رقیب خمینی علیه شاه نه ‌تنها مخالفان چپ‌گرا، لیبرال و ملی‌ را به هیجان آورد، بلکه توده‌های فقیر شهری را نیز که از نظر سیاسی فعال نبودند و حتی تهدیدی برای وضعیت موجود تلقی نمی‌شدند، به میدان کشاند. این پیشامد نه برای شاه قابل تصوّر بود و نه برای خمینی.

در اواسط سال ۱۹۷۸، شاه تصمیم گرفت که خمینی را تحقیر کند. ابتدا انتشار مقاله‌ای توهین‌آمیز علیه او را تائید کرد و سپس از صدام حسین خواست که او را از عراق اخراج کند. قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر که به اختلاف مرزی ایران و عراق پایان داد رابطه‌ای نسبتاً دوستانه بین شاه و صدام بر قرار کرده بود.

بر اساس اسنادی که پس از سقوط صدام در سال ۲۰۰۳ توسط سازمان اطلاعات آمریکا ضبط شد، صدام از شاه خواسته بود که از ادامه حضور خمینی در عراق نگران نباشد. او به شاه قول داد که اجازه ندهد خمینی هیچ بیانیه‌ای صادر کند یا فعالیت سیاسی داشت باشد. شاه توصیه صدّام را نپذیرفت و از او خواست که هرچه زودتر اجازه اقامت خمینی در عراق را لغو کند. صدام با بی‌میلی تسلیم شد و به مأمورانش دستور داد که خمینی را به مرز کویت ببرند و از خاک عراق اخراجش کنند. سپس شاه از دولت کویت خواست به خمینی ویزای ورود به کشور را ندهد. لذا خمینی سه روز در منطقهٔ گمرک فرودگاه کویت اقامت کرد و نمی‌‌دانست که ازآنجا به چه کشوری تواند رفت.

دکتر ابراهیم یزدی (استاد دانشگاه در آمریکا و عضو نهضت آزادی) از تگزاس به کویت پرواز کرد تا از یک کشور اسلامی برای خمینی ویزا بگیرد ولی تلاشش بی‌نتیجه ماند. نفوذ شاه در کشورهای اسلامی قوی بود و لذا مخالفتش با اجازه اقامت دادن آنها به خمینی مورد تائید جملگی آنان قرار گرفت. در آن زمان ایرانی‌ها برای سفر به فرانسه نیازی به ویزا نداشتند. خمینی از رفتن به کشور اروپایی بیزار بود و از دکتر یزدی تقاضا کرد که از دولت اندونزی برایش تقاضای ویزا کند ولی اندونزی هم تقاضایش را رد کرد. بنابراین، یزدی او را به پاریس برد به این امید که اقامت در آنجا موقت باشد و یک کشور اسلامی را برای ویزا دادن به خمینی متقاعد کند.

آنچه شاه و خمینی تصوّر نمی‌‌کردند این بود که ورود او به فرانسه آغازی باشد برای شهرت بین‌المللی و متّحد کردن همه منتقدین و مخالفین شاه در پذیرش رهبری بلامنازع مردی که غالب آنان را کافر، مشرک و مرتد می‌دانست. صادق قطب‌زاده و ابراهیم یزدی خمینی را از فرودگاه به پاریس و چند روز بعد برای اقامت به نوفل‌لوشاتو بردند. وقتی ماشین آنان از خیابانی در جوار برج ایفل عبور می‌کرد قطب‌زاده به خمینی گفت که این برج ایفل معروف پاریس است. خمینی نگاهی به برج کرد و گفت «راجع به این برج هم به ما دروغ گفتند.» در نوفل‌لوشاتو ایرانیانی که مذهبی نبودند و هرگز نماز نخوانده بودند پشت سر او در نماز جماعت شرکت می‌کردند. همزمان، نوارهای سخنرانی خمینی از نوفل‌لوشاتو به ایران ارسال و در مساجد و محافل مذهبی برای فقیران شهری نواخته می‌شد. دیری نپائید که برخی از حامیان او تصویرش را روی ماه ‌دیدند.

من در آن زمان در ایالت کالیفرنیا تدریس می‌کردم و عضو فعّال عفو بین‌الملل بودم. مجلّه Inquiry که در سانفرانسیسکو منتشر می‌شد به من پیشنهاد کرد که در باره خمینی و حرکت انقلابی ایران مقاله‌ای بنویسم. برای اینکار تصمیم گرفتم که به نوفل‌لوشاتو بروم و با خمینی مصاحبه کنم. با پیشنهاد دکتر یزدی خمینی به من وقت مصاحبه داد. قبل از طرح سئوال، خودم را به او معرّفی کردم و گفتم که در آمریکا زندگی و تدریس می‌کنم. او در پاسخ گفت «منهم طلبه‌ام و امیدوارم که به قم برگردم و کار طلبگیم را ادامه دهم.»

کلمات خمینی چون موزیک دلنشینی شادم کرد زیراز یک رهبر انقلابی می‌شنیدم که علاقه‌ای به کسب قدرت سیاسی ندارد. هنگام اقامت در نوفل‌لوشاتو هر وقت خمینی «مصلحت» می‌دید در گفتگو با خبرنگاران و افرادی که به دیدنش می‌آمدند مدّعی می‌شد که مدافع دموکراسی، حقوق بشر، برابری جنسیتی و آزادی‌های سیاسی و مدنی برای همه ایرانیان است.

دروغها و فریبکاری‌های خمینی چه قبل از دستیابی به قدرت و چه در موضع قدرت بیانگر ماهيّت استالینیستی شخصيّت او بود، ماهيّتی بیگانه با اخلاق و معنويّت. او، چون هیتلر و استالین و دیگر مستبدّین خودشیفته، در ارتکاب همه دروغ‌ها و جنایاتش براین باور بود که هدف وسیله را توجیه می‌کند. خمینی مرد متعصّب و خودشیفته‌ای بود که با روشنگری ضدّیتی ذاتی داشت و دست‌یابی به قدرت مطلق او را به یک حیوان سیاسی جامعه‌ستیز و انتقام‌جو تبدیل کرد.

شاه تصوّر نمی‌‌کرد که اخراج خمینی از عراق موتور جنبش انقلابی ایران را شعله‌ور کند و خمینی که فرار به فرانسه برایش دردناک بود به خواب نمی‌‌دید که این سفر زمینه‌ساز امام‌شدنش در ایران و سمبل ضدروشنگری در سطح جهان شود. شاه با این باور از جهان رفت که جیمی کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، و شرکت‌های نفتی غربی علیه او توطئه کردند و خمینی صرفاً ابزاری در دست آن‌ها بود. و خمینی با ادّعای نایب امام غایب بودن از دنیا رفت و اگر چه از پیامدهای مهاجرت ناخواسته‌اش به فرانسه شگفت‌زده بود، اما توضیح او برای توده‌ها این بود که خداوند، به شکلی رازآلود و ماورایی، او را برگزیده بود تا احیای اسلام در جهان را رهبری کند.



نظر خوانندگان:


■ با سپاس دکتر فرهنگ عزیز برای این یاداشت کوتاه اما بسیار مهم که یادآور یکی از خطاهای دیگر محمدرضا شاه بود که حامیان امروز او، مانند بسیاری از خطاهای دیگرش آنرا نمی‌بینند و مخالفان دیکتاتوری شاه را سرزنش می‌کنند که چرا با دیکتاتوری شاه مقابله می‌کردند. مگر امروز خود با دیکتاتوری مقابله نمی‌کنند؟
آنطور که بارها نوشته شده شاه می‌توانست، یک سال قبل از پیروزی انقلاب و البته پیش از آنکه ۲۷ تن از امرای ارتش زیر فرمان او تسلیم خمینی شوند، به قانون مشروطیت تن بدهد و دولت را به شخصیتی مانند شاهپور بختیار واگذار کند. آنگاه نه انقلابی رخ می‌داد و نه نظام سلطنتی پایان می‌گرفت. خطای شاه خمینی را رهبر بلامنازغ انقلاب تبدیل کرد. همانگونه که شما نوشته‌اید او بود که در عمل خمینی محصور در دیکتاتوری صدام را به جهان آزاد فارغ از هر گونه محدودیتی پرتاب کرد.
بدفهمی محمدرضا شاه سبب شد که خمینی به صدها رسانه جهانی دست پیدا کند. رسانه‌هایی که در رقابت با یکدیگر شب و روز دروغ‌های خمینی را در سطح جهان بی‌آنکه بدانند بازتاب می‌دانند. آنها خمینی را از یک آخوند ناشناخته‌ای در نجف به یک شخصیت کاریزماتیک جهانی که ملت ایران برای رهبری او سر از پا نمی‌شناسد تبدیل کردند. اینگونه برخی از ایرانیان تحصیل کرده در کشورهای غربی هم برای دیدار او صف کشیدند. چرا حامیان محمدرضا شاه خطای او که نقش بزرگی در رهبر ساختن خمینی داشت را نمی‌بینند؟ محمدرضا شاه واقف نبود که چه می‌کند، اما حیرت‌آور ادعای حامیان امروز شاه است که واقعیت را دیده‌اند اما نمی‌خواهند نقش خطاهای شاه را در وقوع انقلاب بپذیرند.
با احترام، کاظم علمداری


■ با درود به دکتر فرهنگ گرامی، با ایشان و دکتر علمداری عزیز موافقم. ایشان گفتنی‌ها را خاطر نشان کردند، فقط اضافه می‌کنم که هواداران محمد رضا شاه اگر وقت یا حوصله ندارند که انبوه مقاله‌ها، کتاب‌ها، یادداشت‌های ۷ جلدی علم (تنها دولتمرد محرم و مورد اعتماد شاه)، انبوه اسناد طبقه بندی شده در دسترس را بخوانند، یا صدها فیلم مستند دوره شاه را ببینند، یا به ده‌ها ساعت مصاحبه‌های داریوش همایون (وزیر اطلاعات و جهانگردی) گوش بدهند، لطف کنند، اگر یک بار هم شده پیشنهاد شاه را در آخرین روزهای دی‌ماه به دکتر غلامحسین صدیقی برای نخست وزیری و تشکیل کابینه و شرط‌های صدیقی برای پذیرش آن از جمله ماندن شاه در ایران و تفویض وزارت جنگ به فریدون جم و پاسخ شاه به صدیقی و جم را بدون هیچ پیشداوری مرور کنند و اگر وقت و حوصله بیشتر داشتند مصاحبه نگار مجتهدی (خبرنگار ایران اینترنشنال) را با جان کرگ، فرستاده کارتر به پیش شاه را بینند.
متاسفانه دیکتاتورها واقعیت های زمینی را نمی بینند و نمی‌شنوند و اگر هم روزی روزگاری از خواب اوهام و غفلت بیدار شوند، دیگر دیر شده است؛ خیلی دیر!
سعید سلامی


■ برای من جای تعجب بسیار است که دو شخصیت کارآزموده سیاسی (دکتر فرهنگ و دکتر علمداری) در نوشتهء خود به جند نکته مهم اصلا اشاره نکرده‌اند: «بیماری مهلک شاه / سیاست های کارتر / نشست گوادالوپ / سفر دکتر یزدی به عراق و کویت / معرفی خمینی بوسیله بی بی سی و رسانه‌های دیگر غربی / کمک های بی‌دریغ بازاریان ناراضی بخاطر کم اهمیت شدن واسطه گری اقتصادی و...». ایران هم اکنون هم در همان شرایط قرار داد با بازیگرانی متفاوت و برنامه هائی دگرگون البته. نشسته بر سراسر شمال خلیج فارس، ایران استطاعت سوریه‌ای شدن ندارد و اگر ایرانیان راه حلی برای گذار کم هزینه پیدا نکنند. یک دکتر یزدی دیگر بزودی پیدا خواهد شد.
اسماعیل نوری علا


■ دگتر نوری علا گرامی،
حتمن عواملی که شما به آنها اشاره کرده‌اید هم در گسترش و پیروزی انقلاب نقش داشتند. مقاله دکتر فرهنگ بر موضوع خاص‌تر و بس پیش‌تر از زمان کنفرانس گوادالوپ، یعنی زمانی که هنوز خمینی در عراق زندگی می‌کرد و صدام حسین خواهان نگهداری و کنترل او بود تمرکز دارد. آن تصمیمی بسیار تعیین کننده بود. شاه اصرار به اخراج خمینی از عراق کرد. شاه با این اشتباه به خمینی خدمت کرد که از شخصیتی تقریبا نا شناخته به چهره‌ای جهانی و رهبر بلامنازع انقلاب بدل شود. نشست گوادلوپ از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/ ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷، یعنی حدود یک ماه قبل از پیروزی انقلاب برگزار شد. زمانی که دیگر امکان حفظ رژیم شاه نبود. محمدرضا شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷، ایران را ترک کرد، و تنها ۳۷ روز قبل از پیروزی انقلاب به نخست‌وزیری دکتر بختیار رضایت داد، زمانی که شانس او برای حفظ رژیم بسیار اندک بود. شاه فرمانده کل قوا بود. اما امرای ارتش به سیاست بختیار تن ندادند. غرب به ویژه کارتر تمام تلاشش را کرده بود که رژیم شاه سقوط نکند. خواست کارتر این بود که شاه برای دوام سلطنت خودش آپوزیسیونی مانند جبهه ملی که مخالف نظام سلطنتی نبود را هم در قدرت دولتی سهیم کند. اما او نپذیرفت.
لطفن به نکاتی که جناب سلامی نوشته‌اند توجه بفرمائید. شاه حاضر نشد که حداقل برای حفظ رژیم خودش شروط دکتر صدیقی و سپردن ارتش به ارتشبد جم، سربازی بسیار شایسته، تن بدهد. او در بحبوحه انقلاب هنوز همۀ قدرت را برای خودش می‌خواست و تصور می کرد که با قربانی کردن هویدا و نصیری و چند تن دیگر می تواند قدرت انحصاری خودش را حفظ کند. شاه در آخرین مصاحبه خود در پاناما که بعد از انقلاب با دیوید فراست، خبرنگار صاحب نام انگلیسی انجام داد اذعان داشت که او می بایست فضای باز سیاسی را شش سال پیشتر می پذیرفت. زمانی که اقتصاد ایران در اوج رشد خود قرار داشت. آمریکا از زمان ایزنهاور، رئیس جمهور آمریکا به شاه گوشزد می کرد که قدرت فردی برای خودش و متحدیدن غربی اش خطرناک است. نسل جوانی که خود را مدافع نظام پادشاهی می‌داند و مدام علیه به اصطلاح ۵۷ها شعار می‌دهند و تهدید می‌کنند این واقعیت‌ها را که همه مستند است نمی‌خوانند.
با احترام، علمداری


■ آقای نوری علا گرامی، سلام و وقت به خیر، به برخی نکته های مورد اشاره شما می‌پردازم:
بیماری مهلک شاه: شاه اولین بار در تعطیلات نوروز سال ۱۳۵۳ در کیش متوجه تورمی در زیر قفسه سینه‌اش شد و این موضوع را با پزشک خود، دکتر ایادی در میان گذاشت. در ادامه، پزشکان فرانسوی تشخیص دادند که این تورم، نشانه‌ای از یک بیماری جدی است، خود شاه نیز از بیماری‌اش آگاه بود و این موضوع بر روحیه و اراده او در اداره کشور تأثیر گذاشت. در نهایت، مشخص شد که شاه به نوعی سرطان خون مبتلا است.
لطفا تصور کنید که اگر شاه بعد از آگاهی ار بیماری ناعلاج و مهلک خود به قول دکتر علمداری «برای دوام سلطنت خویش آپوزیسیونی مانند جبهه ملی که مخالف نظام سلطنتی نبود را هم در قدرت دولتی سهیم می‌کرد»، مسیر تاریخ میهنمان چگونه پیش می‌رفت.
سیاست کارتر/ کنفرانس گوادالوپ: همانطور که در کامنت پیشین نوشتم به دستور همین جیمی کارتر «لعنتی، نارفیق، خائن و...» (به قول برخی سلطنت‌طلبان)، یک ماموریت حیاتی در تهران انجام شد تا مشخص شود آیا شاه توان مقابله با انقلاب ۵۷ را دارد یا خیر. جان کریگ، دیپلمات آمریکایی به عضویت یک گروه ویژه درآمد تا همراه با سناتور رابرت برد، رهبر اکثریت سنا، با شاه ایران دیدار کند.
جان کریگ به خانم نگار مجتهدی، خبرنگار ایران اینترنشنال می‌گوید: «رییس‌جمهوری کارتر از سناتور برد خواست تا سفر ویژه‌ای به تهران داشته باشد و به‌صورت شخصی ارزیابی کند که شاه ایران تا چه مدت می‌تواند در قدرت باقی بماند. نگرانی زیادی در واشینگتن وجود داشت.» و اضافه می‌کند: «آیا شاه می‌تواند مقاومت کند؟ آیا شاه می‌تواند انقلاب را شکست دهد؟»
این گروه باید ارزیابی صریحی از توانایی شاه به کارتر ارائه می‌داد. جان کریگ ادامه می‌دهد: «ما در حال پرواز بودیم. از پنجره‌ها می‌شد دید که مردم به سمت ما تیراندازی می‌کنند. اما چیزی که مرا را بیش از همه شگفت‌زده کرد، دیوارهای خالی کاخ نیاوران بود. هیچ نقاشی، هیچ عتیقه‌ای به چشم نمی‌خورد.... بلافاصله متوجه شدم که شاه و خانواده‌اش در حال آماده شدن برای ترک ایران هستند. در ذهنم گفتم: این خیلی عجیب است. این‌ها چمدان‌هایشان را بسته‌اند. بدون شک آماده رفتن هستند.»
در سالن آیینه کاخ، شاه و فرح دیبا برای استقبال از مهمانان ایستاده بودند. کریگ در توصیف آن لحظه می‌گوید: «شاه در حالت اغما بود. ایستاده بود، اما بی‌حرکت. او فقط به روبه‌رو نگاه می‌کرد. هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. چشم‌هایش تکان نمی‌خورد. دستش را بالا نیاورد. اما وقتی دستم را در دست شاه گذاشتم، او حتا دستم را فشار نداد و دست نداد. شاه در تمام مدت ناهار حتا یک کلمه هم حرف نزد. اصلا غذا نخورد. حرکت نکرد. هیچ صحبتی نکرد... در مقابل، فرح دیبا تمام مکالمات را مدیریت می‌کرد. من نتیجه گرفتم که در روزهای پایانی حکومت، این فرح است که کشور را اداره می‌کند.»
این ناهار، هرچند در ظاهر بی‌اهمیت، اما یکی از نقاط عطف در تصمیم‌گیری سیاست خارجی آمریکا درباره آینده ایران بود.
قبل از کنفرانش گوادالوپ، معاون مشاور امنیت ملی فرانسه به دیدار شاه رفت تا از وضعیت روز ایران و تصمیم شاه گزارشی به ژیسکار دستن، رئیس جمهور ارائه دهد. او بعد از این دیدار از جمله نوشت: «... من در این دیدار با یک مرده متحرک مواجه شدم.»
شاه حتا در چند ماه قبل از انقلاب، از بادی که وزیدن گرفته بود و می‌رفت به توفانی بنیان کن بدل شود ارزیابی درست و واقعی نداشت. وی در تیرماه ۱۳۵۷، در مصاحبه با هفته‌ نامۀ آمریکائی نیوزویک گفت: «هیچ‌کس نمی‌تواند مرا سرنگون کند، من از پشتیبانی بزرگترین بخش ملت، از جمله کارگران و ۷۰۰ هزار سرباز برخوردارم.»
دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم در کتاب «آخرین روزها» می‌نویسد: «پس از اقامت خمینی در پاریس از اعلیحضرت پرسیدم که آیا قصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، اعلیحضرت شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: “ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.” و سپس اضافه کرد: “یک آخوند بدبخت شپشو با من چه می‌تواند بکند؟”
معرفی خمینی بوسیله بی‌بی‌سی و رسانه‌های دیگر غربی: خیلی کوتاه؛ یکی از نگرانی آمریکا و غرب در آن گرگ و میش اوضاع، ناشی از خلا قدرت بعد از رفتن شاه بود، بنابراین ترجیح می‌دادند که فعلا از یک رژیم مذهبی در برابر قدرت گیری احتمالی حزب توده (و به طور کلی کمونیست ها) حمایت کنند.
با احترام سعید سلامی





iran-emrooz.net | Sat, 19.07.2025, 9:36
وعده و خطر به رسمیت شناختن کشور فلسطین

فارین افرز

مارک لینچ و شبلی تلهامی
۱۵ ژوئیه ۲۰۲۵
برگردان: شریف‌زاده و آزاد

آیا راه‌حل دو کشوری هنوز هم می‌تواند از واقعیت یک کشور بیرون بیاید؟

در ژوئن ۲۰۲۵، سازمان ملل متحد قصد داشت کنفرانسی را درباره راه‌حل دو کشوری برای مناقشه اسرائیل و فلسطین برگزار کند. انتظار می‌رفت که کشورهای حاضر، به رهبری فرانسه و عربستان سعودی، با به رسمیت شناختن کشور فلسطین موافقت کرده و خواستار تجدید روند صلح شوند. این اقدام احتمالاً بر اساس ابتکار صلح عربی سال ۲۰۰۲ به رهبری عربستان سعودی صورت می‌گرفت که صلح کامل بین کشورهای عربی و اسرائیل را پس از ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی پیشنهاد کرده بود.

اسرائیل بارها این کنفرانس را محکوم کرده بود و ایالات متحده نیز چندان از آن پشتیبانی نکرد. به گزارش رویترز، در تلگرافی که در ماه ژوئن توسط وزارت امور خارجه در واشنگتن به سفارتخانه‌های ایالات متحده در سراسر جهان ارسال شد، آمده بود: «ما از دولت‌ها می‌خواهیم که در این کنفرانس شرکت نکنند.» در این تلگراف همچنین ذکر شده بود: «ایالات متحده با هر اقدامی که به طور یکجانبه یک کشور فلسطینی را به رسمیت بشناسد، مخالف است؛ زیرا موانع قانونی و سیاسی قابل توجهی را برای حل نهایی مناقشه ایجاد خواهد کرد و می‌تواند اسرائیل را در طول جنگ دچار مشکل کند و در نتیجه از دشمنان اسرائیل حمایت کند.»

دولت ترامپ اعتراض اساسی‌تری به این کنفرانس داشت: او نه تنها با به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی، بلکه با ایجاد چنین کشوری نیز مخالف است. مایک هاکبی، سفیر ایالات متحده در اسرائیل و یک کشیش رسمی باپتیست جنوبی که به خاطر دیدگاه انجیلی‌اش معروف است، در مصاحبه‌ای با بلومبرگ نیوز گفت: «مگر اینکه چیزهای مهمی اتفاق بیفتد که فرهنگ را تغییر دهد، جایی برای آن (ایجاد یک کشور فلسطینی) وجود ندارد.» وی افزود که انتظار ندارد چنین نتیجه‌ای را «در طول زندگی ما» ببیند. و اگر چنین دولتی ظهور کند، او پیشنهاد کرد که نباید در سرزمین‌های فلسطینی که در اشغال اسرائیل است، واقع شود، بلکه باید از «یک کشور مسلمان» جدا شود.

تنها چند روز قبل از آغاز کنفرانس، اسرائیل یک سری حملات هوایی را علیه ایران انجام داد. جنگ ۱۲ روزه که در نهایت ایالات متحده به آن پیوست، مسئله اسرائیل و فلسطین را تحت‌الشعاع قرار داد و پیشبرد کنفرانس را که به تعویق افتاده بود، از نظر لجستیکی غیرممکن ساخت. اما، امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، در یک کنفرانس خبری گفت: «این تعویق نمی‌تواند عزم ما را برای پیشبرد اجرای راه‌حل دو کشوری تضعیف کند.» او افزود: «در هر شرایطی، من عزم خود را برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین اعلام کرده‌ام.»

ماکرون تنها نیست و حرکت برای طرفداری از به رسمیت شناختن گسترده‌تر، احتمالاً در هفته‌ها و ماه‌های آینده ادامه خواهد یافت. چه کنفرانس سازمان ملل متحد طبق برنامه برگزار شود یا نه، موضوع به رسمیت شناختن بین‌المللی از بین نخواهد رفت.

واقعیت در حال حاضر

واقعیت در حال حاضر، ممکن است کمتر برای احیای راه‌حل دو کشوری مساعد به نظر برسد تا تحکیم واقعیت یک دولتی. جنگ اسرائیل در غزه راه را برای بازگشت کنترل مستقیم اسرائیل، حل و فصل سرزمین و اخراج احتمالی فلسطینی‌ها هموار کرده است. در کرانه باختری، شهرک‌نشینان اسرائیلی با حمایت نیروهای امنیتی اسرائیل، کارزار خشونت و ارعاب را افزایش داده‌اند و ساکنان فلسطینی را از محله‌ها بیرون رانده و در تلاش الحاق زمین‌های بیشتری به کشور اسرائیل هستند. مقامات اسرائیلی به روشنی اظهار می‌کنند که هیچ علاقه‌ای به راه‌حل دو کشوری ندارند. نتانیاهو در آخرین ملاقات خود با دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، در اوایل ماه ژوئیه که میزبان او در کاخ سفید بود، این موضوع را به طور علنی بیان کرد. همچنین بر اساس گزارش‌های متعدد رسانه‌ها، جزئیات پیشنهادات ترامپ برای یک «معامله بزرگ» که پایان جنگ غزه را به عادی‌سازی بیشتر روابط بین اسرائیل و کشورهای عربی مرتبط می‌کند، شامل تشکیل کشور فلسطین در این ترکیب نبود.

آیا به رسمیت شناختن یک کشور مستقل فلسطینی بعید خواهد بود؟

اما به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی ممکن است به طور کامل از روی میز خارج نشود. هزینه درگیری‌های جاری زیاد است و به نظر می‌رسد که ترامپ تمایل بیشتری به سمت چشم‌اندازی در مورد مسائل منطقه‌ای، مشابه دیدگاه رهبران کشورهای خلیج فارس که «ثبات را در اولویت قرار داده‌اند» دارد. رهبران عرب منطقه، برای توجیه همکاری بیشتر با آمریکا و اسرائیل، باید به مردم خود پیشرفت‌هایی در مورد مسئله فلسطین را نیز نشان دهند. با توجه به جهان‌بینی ترامپ، «ایالات متحده می‌دهد، اسرائیل می‌گیرد و خلیج فارس می‌پردازد و پول خوبی هم می‌پردازد.» اسرائیل یک وابسته پرهزینه است: جنگ غزه بیش از ۲۲ میلیارد دلار برای واشنگتن هزینه داشته است، به علاوه از ارتش آمریکا نیز استفاده نموده و ایالات متحده را وارد جنگ با ایران کرد. رویارویی با شورشیان حوثی یمن – که در همبستگی با فلسطینی‌ها کشتی‌های عازم اسرائیل را محاصره می‌کنند – عرصه را بر نیروی دریایی آمریکا تنگ کرده و نیاز به استفاده از مهماتی به ارزش بیش از یک میلیارد دلار داشته و ترامپ را وادار به دستیابی به نوعی آتش‌بس با حوثی‌ها حتی بدون مشورت با اسرائیل کرده است.

ترامپ به طور واضح از وضعیت موجود خسته شده است. مثل پیشینیانش، او می‌تواند به آسان‌ترین قمار سیاسی و انتخاب یک حرکت نمادین، راه‌حل دو کشوری را تأیید کند، اما واقعاً آن راه‌حل نخواهد بود. کشورهای خلیج فارس، اروپایی‌ها و بسیاری از بازیگران دیگر به او خواهند گفت که آتش‌بس غزه، در حالی که به شدت مورد نیاز است، اما کافی نخواهد بود. حتی اگر آتش‌بس برقرار شود، بعید است که منجر به پایان دائمی جنگ گردد. همانطور که حتی بسیاری از اسرائیلی‌های جنگ‌طلب پذیرفته‌اند، ارتش اسرائیل قادر به نابودی حماس نخواهد بود. بنابراین، تنها راه پایان دادن به جنگ، به جز تغییر اساسی در افکار عمومی یا رهبری اسرائیل، این است که ایالات متحده دولت توسعه‌طلب اسرائیل را که به سلاح‌های ویرانگر آمریکایی مسلح است، مهار کند.

با در نظر گرفتن همه این مشکلات، فشار برای به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی نباید نادیده گرفته شود. اگر موج جدیدی از کشورها به طور مشترک کشور فلسطین را به رسمیت بشناسند، این به عنوان نمادی قدرتمند از دلخوری‌های فزاینده بین‌المللی از نابودی غزه توسط اسرائیل و سلطه آپارتاید گونه در کرانه باختری عمل خواهد کرد. بسیاری از جهانیان از ایجاد یک جایگزینی برای حرکتی به ظاهر اجتناب‌ناپذیر به سمت نابودی و الحاق استقبال خواهند کرد. به رسمیت شناختن کشور فلسطین، همچنین به حل مشکلات در مورد مناقشه اسرائیل و فلسطین در قوانین بین‌المللی کمک خواهد کرد و خواهد توانست غزه را از تخریب و کاهش جمعیت در مقیاس وسیع، که توسط برخی از وزرای دولت اسرائیل تهدید می‌شوند، نجات دهد. و به دولت ترامپ اهرمی خواهد داد تا بتواند از آن برای تلاش برای معامله بزرگی که امیدوار است میانجیگری کند، استفاده کند.

اما به رسمیت شناختن حاکمیت قانونی فلسطین بدون تغییر واقعی، یک دام خواهد بود. به رسمیت شناختن نمی‌تواند به خودی خود یک هدف باشد. اگر بسیاری از کشورها تصمیم بگیرند فلسطین را به رسمیت بشناسند اما نتوانند با واقعیت تشدید سلطه اسرائیل بر سرزمین‌های اشغالی مقابله کنند، به رسمیت شناختن آن می‌تواند به طور جدی نتیجه معکوس داشته باشد. اگر به رسمیت شناختن کشور فلسطین، صرفاً جایگزینی برای دفاع از تقدم حقوق بین‌الملل و پرداختن به واقعیت‌های اصلی رنج فلسطینیان باشد، در بهترین حالت یک ژست توخالی و در بدترین حالت تخصیص نادرست و حماسی سرمایه سیاسی بین‌المللی کمیاب خواهد بود.

به رسمیت شناختن، اگر بتوانید آن را حفظ کنید

فشار برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین سابقه‌ای طولانی دارد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۲ فلسطین را به عنوان یک عضو بدون «حق رأی» پذیرفت. اگرچه این امر به طور اساسی نتوانست موجب پیشبرد استقلال یا حاکمیت فلسطینیان را به طور معناداری پیش ببرد، اما به فلسطین اجازه داد تا به یک کشور عضو دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) تبدیل شود و فعالیت‌های دیپلماتیک خود را در نهادهای سازمان ملل گسترش دهد. به رسمیت شناختن این قانون همچنین ذاتاً آرمان ضعیف راه‌حل دو کشوری را تقویت کرد و اصل غیرقانونی بودن کنترل اسرائیل بر کرانه باختری، غزه و اورشلیم شرقی را پشتیبانی کرد و همانطور که در دیوان بین‌المللی دادگستری سال گذشته در حکمی گسترده ذکر شد: «اسرائیل موظف است در اسرع وقت به حضور غیرقانونی خود در سرزمین‌های اشغالی فلسطین پایان دهد.»

به رسمیت شناختن فلسطین ممکن است به گزینه‌ای جذاب تبدیل شود، زیرا خشم از اوضاع وحشتناک غزه، فشار برای انجام نوعی اقدام معنادار بین‌المللی را فراهم کرده است. به رسمیت شناختن فلسطین توسط کشورهای اروپایی، به ویژه با توجه به لابی‌های وحشیانه اسرائیل برای تقویت حمایت غرب از سیاست‌های خود و جلوگیری از منتقدان در سراسر جهان، یک شکست بزرگ برای دیپلماسی اسرائیل خواهد بود. اگر کشورهای ثروتمند و با نفوذ اروپایی به فهرست کشورهایی بپیوندند و فلسطین را به رسمیت بشناسند، این نشان‌دهنده فروپاشی دیوار دفاعی اسرائیل در برابر فشارهای معنادار بین‌المللی خواهد بود و اسرائیل را بیش از پیش به ایالات متحده غیرقابل پیش‌بینی، وابسته‌تر خواهد کرد.

به رسمیت شناختن این امر همچنین یک دستاورد برای محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی خواهد بود. پیش از آنکه حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل حمله کند و اسرائیل جنگ تلافی‌جویانه خود را در غزه آغاز نماید، رهبر عربستان سعودی امیدوار بود که روابط خود را با اسرائیل عادی نماید. اما، وی از آن زمان در بحبوحه خشم عمومی در کشورهای عربی، نسبت به کمپین اسرائیل، از این هدف عقب‌نشینی کرده است. پیوند دادن به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی (و احتمالاً عادی‌سازی روابط عربستان سعودی با اسرائیل) به ابتکار صلح عربی در سال ۲۰۰۲، به محمد بن سلمان امکان زیادی به ادعای وی برای رهبری منطقه‌ای خواهد داد. همچنین، فرصتی برای سعودی‌ها خواهد بود تا تفاوت خود را از رقبایش در امارات متحده عربی که با امضای پیمان ابراهیم در دولت قبلی ترامپ، موضوع کشور فلسطین را از روابط استراتژیک خود با اسرائیل جدا کردند، به مردم عرب نشان دهد.

به رسمیت شناختن فلسطین به تثبیت بحث در مورد مناقشه در قوانین بین‌المللی کمک می‌کند:

بسیاری از کشورها در حال حاضر فلسطین را به عنوان یک کشور به رسمیت می‌شناسند، اما موج جدیدی از به رسمیت شناختن کشورهای دیگر، ایجاد آبشاری از حمایت جهانی خواهد بود که به رسمیت شناختن فلسطین کمک خواهد کرد. طرفداران این تفکر بر این باورند که به رسمیت شناختن گسترده حتی با تقویت صدای حامیان اسرائیلی که طرفدار یک کشور مستقل فلسطینی بودند اما در سال‌های اخیر سکوت اختیار کرده بودند، می‌تواند فشاری جدید به اسرائیل برای قبول کردن برنامه دو کشور شود و به فلسطینی‌ها هم راهی برای خروج از بن‌بست فعلی بدهد. در این دیدگاه، به رسمیت شناختن همچنین می‌تواند نقطه عطفی برای تبدیل موج عظیم خشم از جنگ غزه برای انجام کاری ملموس و مهم بشود. این امر شاید باعث فروپاشی ائتلاف نتاناهو و ایجاد تغییرات سیاسی در اسرائیل گردد. و با توجه به منابع عظیمی که باید برای بازسازی غزه و بخش‌های ویران شده کرانه باختری جمع‌آوری شود، اهداکنندگان احتمالاً تمایل بیشتری به سرمایه‌گذاری به عنوان بخشی از مسیر پایان بازی خواهند داشت.

اعتقاد به چنین نتیجه‌ای مستلزم امری است که شاید بتوان آن را به عنوان یک «جهش ایمانی» توصیف کرد. سال‌ها از زمانی که راه‌حل دو کشوری یک نظریه عملی حساب می‌شد، گذشته است و چشم‌انداز آن در ۱۹ ماه گذشته بیشتر کاهش یافته است. وضعیت میدانی در غزه و کرانه باختری، تصور تقسیم ارضی و همزیستی مسالمت‌آمیز را دشوارتر کرده است. امروز تعداد کمی از اسرائیلی‌ها با سفیر اسرائیل در بریتانیا، تزیپی هوتوولی، که ماه گذشته صراحتاً اظهار داشت که «راه‌حل دو کشوری به پایان رسیده است» مخالف هستند.

این امر مسلماً مدت‌ها قبل از حمله حماس به اسرائیل در سال ۲۰۲۳ و جنگ پس از آن صادق بود. ما و دو نویسنده دیگر ماه‌ها قبل از ۷ اکتبر در فارین افرز استدلال کرده بودیم: «تمام قلمرو غرب رود اردن مدت‌هاست که یک کشور واحد تحت حاکمیت اسرائیل بوده است، جایی که سرزمین و مردم تحت یک رژیم اما با قانونی کاملاً متفاوت برای ساکنان آن کشور قرار دارند. دولت اسرائیل با فلسطینی‌ها به طور دائم به عنوان یک طبقه پایین‌تر رفتار می‌کند.» حمله اسرائیل به غزه، این واقعیت آپارتاید گونه یک کشور را تثبیت کرده است، زیرا مقامات اسرائیلی به سمت اشغال دائمی و حتی الحاق سرزمین‌های فلسطینی در تلاش دائم هستند. آنها با غیرقابل سکونت ساختن غزه، ویرانی و بی‌خانمانی بیشتری در کرانه باختری و تسریع ساختن شهرک‌های اسرائیلی در کرانه باختری به انهدام کشوری به نام فلسطین در تصورات را هم، به سرعت کاهش می‌دهند.

با توجه به این شرایط، به رسمیت شناختن فلسطین را می‌توان چیزی بیش از یک طفره رفتن تلقی کرد: راهی برای بیان بیانیه اما بدون انجام کاری برای ایجاد تغییر. فراخوان برای راه‌حل دو کشوری بسیار آسان‌تر از رویارویی با واقعیت سلطه اسرائیل بر یک کشور واحد است. تأیید وجود یک کشور فلسطینی آسان‌تر از انجام کارهای فوق‌العاده دشوار برای ایجاد واقعی برنامه «یک کشور» است. کنفرانس برای اینکه چیزی بیش از یک ژست توخالی باشد، باید خواستار تغییرات ملموس در میدان باشد و با وضعیت حقوقی جدید فلسطین مطابقت داشته باشد. تأیید حاکمیت فلسطین همچنین باید هزینه‌های ادامه نقض قوانین بین‌المللی توسط اسرائیل را مشخص کند، از فلسطینی‌ها در برابر غارت بیشتر محافظت کند، و گام‌هایی را برای ایجاد نهادهای حکومتی و اقتصاد پایدار از خرابه‌ای که اسرائیل ایجاد کرده است را در بر داشته باشد.

هرگز نگو هرگز

جای تعجب نیست که دولت ترامپ با کنفرانس سازمان ملل مخالفت کرده است. بسیار بعید است که خود ترامپ تحت تأثیر قوانین بین‌المللی قرار گیرد. او اخیراً با صدور یک فرمان اجرایی، چهار قاضی دیوان کیفری بین‌المللی را به دلیل تحقیقات در مورد جنایات جنگی اسرائیل در سرزمین‌های فلسطینی (که در دادگاه ادعا شده و اسرائیل محکوم شده بود) تحریم کرده است. وقتی صحبت از اسرائیل به میان می‌آید، ترامپ در میان روسای جمهور آمریکا یک فرد استثنایی نیست: برای دهه‌ها، در دولت‌های ریاست جمهوری متوالی، سیاست ایالات متحده این بوده است که راه‌حل دو کشوری را ظاهراً ارائه دهند و در حالی که هر کاری که می‌توانستند برای جلوگیری از اعمال قوانین بین‌المللی در مناقشه اسرائیل و فلسطین را نیز انجام دادند.

اما این یک لحظه عادی در سیاست آمریکا یا جهانی نیست. تمایل ترامپ برای شکستن سنت و نادیده گرفتن نظر کارشناسان، وابستگی او به کشورهای ثروتمند خلیج فارس و بیزاری شخصی او از نتانیاهو، واشنگتن را به مسیرهای شگفت‌انگیزی سوق داده است. حمله ترامپ به دیوان کیفری بین‌المللی، پیشنهادات او در مورد تخلیه و تصرف غزه، و بهره‌برداری او از نگرانی‌های (هم واقعی و هم غیرصادقانه) در مورد یهودستیزی برای حمله به دانشگاه‌های آمریکا، همگی حاکی از یک جهت‌گیری دست راستی و طرفدار اسرائیل است. اما وقتی صحبت از خاورمیانه به میان می‌آید، ترامپ می‌تواند غیرقابل پیش‌بینی باشد: او با لغو تحریم‌ها علیه دولت جدید سوریه و پیگیری توافق هسته‌ای با ایران، ناظران و حتی حامیان خود را شگفت‌زده کرده است.

اتکای اسرائیل به حمایت آمریکا از جنگ‌های اخیرش و انزوای فزاینده بین‌المللی آن، این کشور را بیش از هر زمان دیگری به واشنگتن وابسته کرده است. همزمان، اسرائیل همخوانی در سیاست خود با آمریکا در قبال ایران و سوریه را نمی‌بیند و همچنین محبوبیت خود را در آمریکایی‌های عادی، از جمله جمهوری‌خواهان زیر ۵۰ سال را هم از دست داده است. اسرائیل، در روابط خود با واشنگتن، شاید بیش از هر وقتی، از زمان پایان جنگ سرد، زمانی که رئیس‌جمهور جورج اچ دبلیو بوش تلاش بلندپروازانه‌ای را برای برقراری صلح جامع در خاورمیانه آغاز کرده بود، آسیب‌پذیرتر می‌بیند.

بنابراین به ترامپ فرصتی غیرمعمول برای تغییر اوضاع ارائه شده است. او نشان داده است که اعتقاد دارد، زمان پایان جنگ اسرائیل علیه غزه فرا رسیده است و هر اقدام در مورد مسئله فلسطین را به دیپلماسی با ایران و مشارکت با کشورهای خلیج فارس مرتبط می‌داند. او نشانه نمی‌دهد که دید وی در روابط آمریکا با اسرائیل تفاوت زیادی با روابط واشنگتن با هر کشور دیگری دارد. او تصمیم‌گیری را در کاخ سفید متمرکز کرده و متخصصین بوروکراتیک را که معمولاً سیاست را در یک مسیر خاصی متوقف می‌کنند را طرد کرده است. و سیاست‌های داخلی بحث‌برانگیز او نشان می‌دهد که او به عقب‌نشینی سیاسی در داخل هم اهمیت چندانی نمی‌دهد.

به دست گرفتن رهبریت یک قدرت جهانی جدید برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین و تبدیل آن به یک واقعیت عینی، نوعی دگرگونی چشمگیر در دنیا خواهد بود، که شاید تنها رهبری که با ملاحظات سیاسی سنتی محدود نیست و با رفتاری چنان متغیر، مثل ترامپ می‌تواند آن را انجام دهد. احتمالاً، بعید است که این اتفاق بیفتد و این هم ممکن است به تنهایی کافی نباشد. اما به رسمیت شناختن فلسطین و پایان دادن به جنگ در غزه، بهترین شیوه ایست که ترامپ خواهد توانست به ایجاد یک توافق هسته‌ای جدید با ایران، تحکیم مشارکت‌های ایالات متحده در خلیج فارس دسترسی پیدا کند و آن اثبات خواهد کرد که او واقعاً قادر است در سیاست خارجی بهتر از پیشینیان خود عمل کند.

—-
* مارک لینچ استاد علوم سیاسی و امور بین‌الملل در دانشگاه جورج واشنگتن است.
* شبلی تلهامی استاد انور سادات برای صلح و توسعه در دانشگاه مریلند و هموند ارشد غیرمقیم در موسسه بروکینگز است.



نظر خوانندگان:


■ به رسمیت شناختن جایی یا نهادی به نام فلسطین با فلسطینیان کنونی در سازمان ملل، یعنی به رسمیت شناختن یک تروریسم دیگر در سازمان ملل، و باز گذاشتن دست آن در گسترش تروریسم در جهان. باز شدن پای فلسطینیان و یا طالبان افغانستان و مانند آن به این نهاد بین المللی، هیچ معنایی جز گسترش تروریسم جهانی ندارد. ایدۀ دو کشور در یک سرزمین از آغاز ایده‌ای نادرست و غیرعملی با هدف پنهان ساختن یک مشکل بنیادین در زیر فرش، و بی‌مسئولیتی نسبت به سرنوشت مردم فلسطین بوده است. یعنی ساختن کشوری برپایۀ دین و قومیت و نه انسان آزاد و سکولار و گسترش این فکر در ذهن جوانان نا آگاه فلسطینی. چنین بنیادهایی همچون یک کارمایۀ سیاسی، یک «واقعیت عینی» یا ملت، حتا اگر در فرانسه یا آلمان یا آمریکای امروزی به رسمیت شناخته شود، باید فاتحۀ آن کشور را خواند. یهود ستیزی و هر دیگری ستیزی، در سرشت اندیشگی مسلمانان بنیادگرا نهفته است و نمی‌توانند هیچ دین یا آیین دیگری را در کنار خود بپذیرند. حدیث  «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» که هر دین یا آیین دیگری را دشمن خود می‌داند و با آن «جهاد» می‌کند، راهی برای همزیستی انسان‌های دگر اندیش باقی نمی‌گذارد. به همین دلیل اگر این ادعای اسلامگرایان ایدئولوژیک با نرخ بالای زاد و ولد همچنان ادامه یابد، ای بسا تا یک سدۀ دیگر اگر هنوز انسان و جهانی وجود داشته باشد، این جهان جایگاه امارت اسلامی آلمان، امارت اسلامی فرانسه، امارت اسلامی سوئد و مانند آن خواهد بود. این راه نیز شاید بیش و پیش از هر کس دیگر توسط چپ دیکتاتور طرفدار حقوق بشر!!! بویژه سویۀ سودا زدۀ ایرانی آن هموار خواهد شد که تجربه و پیشینۀ آن را در ایران هم دارد و اکنون نیز پشتیبان «محور مقاومت»!! در برابر غرب و اسراییل است. رویداد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نیز هنوز دربرابر چشمان جهانیان زنده است، و به آن نه همچون یک تصادف و استثنا، بلکه باید همچون یک قانون نگریست. اگر ترامپ هم بخواهد ارابه ران این ایده دو دولت در یک کشور باشد، بازهم یک کار نادرست از نوع ترامپی آنست.
بهرام خراسانی. ۳۰ تیر ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Fri, 18.07.2025, 20:22
جنگ ایران و عراق و پیامدهای اقتصادی و سیاسی آن

احمد محزون

چکیده:

یافته‌های این تحقیق بیانگر آن است که:

۱- تصمیم صدام حسین به آغاز جنگ با ایران تحت تاثیر سه عامل زیر بود: یکم، نگرانی از تهدید جمهوری اسلامی علیه حاکمیت او که با حمایت علنی از جنبش شیعیان عراق عملی می‌شد. دوم، نارضایی او از قرار داد الجزایر در مورد اروند رود و سوم، نابسامانی ایجاد شده در نیروهای مسلح ایران.

۲- متاسفانه، رهبران جمهوری اسلامی با درک نادرست خود از قواعد حاکم بر نظام بین‌المللی و ارزیابی توهم آمیز از توانایی نیروهای نظامی تحت امر خود، بعد از آزاد سازی خرمشهر در خرداد سال ۱۳۶۱، بیهوده بر طبل جنگ کوفتند و با طولانی کردن آن بر خسارات انسانی و مادی جنگ افزودند.

۳- در این جنگ طولانی، جمهوری اسلامی با توجه به فقر تجهیزات سنگین جنگی، ناگزیر به گسیل نیروی انسانی قابل‌توجه به جبهه‌ها شد و این مساله همزمان با ناآزمودگی سرداران جوان سپاه و طولانی شدن جنگ، موجب وارد آمدن خسارات عظیمی بر پیاده نظام ایران شد. مرگ و میر سربازان و مردم غیر نظامی در دوره جنگ، بین ۱۸۸ تا ۲۳۴ هزار نفر و تعداد مجروحان جنگ بین ۶۲۹ تا ۶۷۲ هزار نفر برآورد شده است.

۴- برآوردهای این گزارش گویای آن است که خسارات جنگ به قیمت سال ۱۴۰۲، به تولید نفت خام حدود ۱۱۹.۷ میلیارد دلار و تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ۱۳۶.۱ میلیارد دلار بوده است. متاسفانه مسئولان کشور در زمینه وصول دریافت خسارات جنگ از دولت متجاوز عراق اقدام موثری نکردند. انقلاب و جنگ رشد اقتصادی کشور را برای یک دهه متوقف کرد و موجب استهلاک زود رس سرمایه‌های انسانی و مادی کشور شد.

۵- بعد از جنگ، سرداران سپاه بتدریج جایگاه مسلطی را در نظام تصمیم گیری کسب کردند و سیاست خارجی تنش زایی که مطلوب بخشی از روحانیان نیز بود، دستاویزی شد برای توجیه حضور نظامیان در عرصه فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی. بدین ترتیب آنها فرمان سیاست خارجی و راهبردهای امنیتی کشور را در داخل و خارج به دست گرفتند و کشور را به چاه ویل تحریم‌های بین‌المللی و انزوای جهانی سوق دادند. تحمیل هزینه‌های مستقیم برنامه هسته‌ای، کمک به نیروهای نیابتی ایران در منطقه و سرمایه گذاری هنگفت در صنایع نظامی، نیز از پیامدهای استراتژی دفاعی پر هزینه کشور بوده است.

۶- امروزه با گذشت حدود ۳۵ سال از جنگ می‌توان گفت بخش عمده عقب‌ماندگی اقتصادی ایران نسبت به کشورهای در حال توسعه موفق، میراث تنش‌زا بودن سیاست خارجی جمهوری اسلامی و تلاش سران روحانی و نظامی آن در جهت افزایش عمق استراتژیک ایران و به اصطلاح صدور انقلاب بوده است.

فهرست مطالب

مقدمه
۱- جنگ ایران و عراق وعلل آن
۱-۱- ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل و تخاصم در خارج
۱-۲ - علل سیاسی و امنیتی آغاز جنگ
۱-۳- جنگ هشت ساله
۱-۴- چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه یافت
۲- خسارت‌های جنگ
۱-۲- خسارت‌های انسانی جنگ
۲-۲- آسیب‌های صنعت نفت از جنگ
۲-۳- برآورد سازمان ملل از خسارت‌های اقتصادی جنگ
۲-۴ نابسامانی محیط کسب و کار و تخصیص نا کارآمد منابع
۲-۵- کاهش تولید ناخالص داخلی در دوره جنگ
۳- پیامدهای دراز مدت جنگ
۳-۱- تجربه برخی از کشورهای مسلمان در شکل گیری دولت پنهان
۳-۲- شکل گیری دولت موازی یا دولت پنهان
۳-۳- سیاست خارجی غیر سازنده ایران
۳-۴- استراتژی دفاعی پر هزینه ایران
۳-۵- تعارض با نظام جهانی و انزوای سیاسی و اقتصادی
۴- سخن پایانی

🔹🔹🔹

مقدمه
در این مقاله جنگ هشت ساله ایران و عراق و پیامدهای اقتصادی - اجتماعی آن، ارزیابی شده است. برای این منظور این نوشته در دو بخش به شرح زیر تنظیم شده است:

در بخش اول، بسترهای ایدئولوژیک و سیاسی جنگ و علل طولانی شدن آن مورد بحث قرار گرفته است. ابتدا ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل کشور و تخاصم در سیاست خارجی مورد تحلیل قرار گرفته است، آنگاه علل سیاسی و امنیتی آغاز جنگ وارسی شده است و بالاخره در قسمت پایانی این بخش علل طولانی شدن جنگ تحلیل شده است.

در بخش دوم مقاله، ابتدا خسارت‌های انسانی جنگ بر اساس آمارهای رسمی دولت ایران برآورد شده است. آنگاه به خسارت‌های وارده به صنعت نفت ایران توجه شده است. در قسمت سوم این بخش، برآورد سازمان ملل ازخسارت‌های مادی جنگ تشریح شده است و در قسمت چهارم، تاثیر نامطلوب جنگ بر سیاست‌های مالی و اقتصادی دولت و پیامدهای منفی آن بر تخصیص منابع و رشد اقتصادی، مورد تحلیل قرار گرفته است. بالاخره در قسمت پایانی، ارزش روز تولید ناخالص داخلی از دست رفته تخمین زده شده است.

در این مقاله خسارات جنگ به شرح زیر طبقه بندی و برآورد شده است:

۱- خسارات انسانی شامل کشته‌ها و مجروحان و بی‌جا شدگان ناشی از جنگ. این خسارات به استناد آمارهای مراجع رسمی بویژه بنیاد شهید برآورد شده است.
۲- تخریب و خسارت بر سرمایه‌های فیزیکی و زیست محیطی که به استناد گزارش کارشناسان سازمان ملل توضیح داده شده است.
۳- تولید بالقوه از دست رفته ناشی از خسارات سرمایه‌ای مندرج در دو بند بالا که کمی کردن آن با اندازه گیری زیان کاهش تولید نفت و کاهش تولید ناخالص داخلی غیر نفتی صورت گرفته است.
۴- خسارات مربوط به تخریب محیط کسب و کار و تاثیر آن برعدم کارایی در تخصیص منابع که کمی کردن آن دشوار است و در اینجا صرفا به توضیح نشانه‌های انحراف در تخصیص منابع در دهه اول انقلاب اکتفا شده است.
۵- هزینه مخارج نظامی اضافی ناشی از جنگ که مقدار آن با استناد به مقاله دکتر هوشنگ امیر احمدی در اینجا آمده است.

متاسفانه افسانه‌پردازی در خصوص دستاوردهای جنگ ایران - عراق و نشان دادن دفاع ملی مردم ایران در برابر دشمن بعثی آن به عنوان “دفاع مقدس” و جنگ آخرالزمانی؛ یعنی جنگ اسلام علیه کفر در منطقه و جهان، پرده ساتری بر علل آغازجنگ و ادامه آن و همچنین پیامدهای زیانبار انسانی و اقتصادی آن انداخته است و مسئولان جنگ را از پاسخگویی در برابر ملت مصون داشته است. «جنگ ایران و عراق، گذشته از آن که فرایند عادی سازی جامعه ایران را به تأخیر انداخت، فرهنگ و ارزشی را در جامعه مسلط گرداند که انحصارگری، انقلابی گری، زورگویی، تبعیض حقوقی، و سرکوب را توجیه می‌کرد. نسلی و گروهی که اعتبار خود را از جنگ به دست آورده بود، هنوز و همچنان خواهان تداوم فرهنگ و ارزش‌های آن دوره بود و هست، زیرا این گروه از این نسل با تکیه بر افتخارات جنگی و خون شهدا، و شعارهای انقلابی و پررنگ کردن سنت‌های خشونت بار دینی و شهید پروری می‌تواند بر جامعه حکومت کند، نه با عقلانیت اجتماعی و شایستگی و مهارت خود، پس آن را به سادگی رها نخواهد کرد»[۱].

۱- جنگ ایران و عراق وعلل آن
در این بخش، بسترهای ایدئولوژیک و سیاسی جنگ و علل طولانی شدن آن مورد بحث قرار گرفته است. ابتدا ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل کشور و تخاصم در سیاست خارجی مورد تحلیل قرار گرفته است، آنگاه علل سیاسی و امننیتی آغاز جنگ وارسی شده است و بالاخره در قسمت پایانی این بخش علل طولانی شدن جنگ تحلیل شده است.

۱-۱- ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل و تخاصم در خارج
انقلاب ایران به دلیل مشارکت توده‌های وسیع ساکن درشهرهای بزرگ و غافلگیری رژیم پهلوی و دوستان غربی آن، زودتر از آنچه تصور می‌شد به پیروزی رسید. به همین دلیل، بعد از پیروزی، اتحاد موقت و همدلی شخصیت‌ها و احزاب ناهمگونی که به رهبری آیت‌اله خمینی برای سرنگونی رژیم شاه، «ید واحده» شده بودند، به سرعت جای خود را به تنازع میان آنها داد. خصلت بارز سال‌های اول انقلاب ایران عبارت بود از مبارزه بی‌امان و خشن میان احزاب و گرایشات مختلف فکری، برای کسب قدرت سیاسی. در آن سال‌ها، نه تنها حزب توده، سازمان فداییان خلق ایران و جبهه ملی سرکوب و ازعرصه سیاسی کشور حذف شدند؛ بلکه تنش میان سه جریان فکری اسلامی نیز بالا گرفت. این گرایشات را می‌توان به شرح زیر طبقه بندی کرد:

یکم- رویکرد مهدی بازرگان، بنی‌صدر و آیت‌اله شریعتمداری که خواهان ایجاد دموکراسی پارلمانی تحت هدایت ارزش‌های اخلاقی اسلام بودند،
دوم- رویکرد مجاهدین خلق که در پی ایجاد گونه‌ای از «سوسیالیسم اسلامی» بودند و بالاخره،
سوم- رویکرد آیت‌اله خمینی و روحانیون حامی ایشان از جمله بهشتی،‌ هاشمی رفسنجانی و آیت‌اله منتظری، که در پی تاسیس حکومت ولایت فقیه بودند.

سرکوب شورش مردم تبریز(دراسفند ۱۳۵۸) و ممنوع کردن فعالیت حزب جمهوری خلق مسلمان، حمله به سفارت امریکا و گروگان گیری دیپلمات‌های آن کشور (در ۱۳ آبان ۱۳۵۸) و بدنبال آن استعفای دولت موقت(در ۱۴ آبان ۱۳۵۸)، توطئه کودتای پایگاه هوایی نوژه (در تیرماه ۱۳۵۹)، برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری(در اول تیر ماه ۱۳۶۰)، انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی(در ۷ تیر ۱۳۶۰)، ترور رجایی و باهنر در دفتر نخست وزیری (در ۸ شهریور ۱۳۶۰) را می‌توان در چارچوب همین مبارزه برای کسب هژمونی سیاسی، مورد تحلیل قرار داد. می‌دانیم که روحانیت مبارز به رهبری آیت‌اله خمینی، پیروز این نبردها بود[۲]. گرچه حمایت بی‌چون چرای خیل عظیم توده‌های مردم از رهبر فرهمند انقلاب، در این پیروزی نقش اصلی را داشت؛ بی‌تردید، گروگان گیری دیپلمات‌های امریکایی و جنگ طولانی ایران و عراق، به واسطه نقشی که در بسیج توده‌ها داشتند، موجب تسهیل پیروزی سیاسی گرایشات رادیکال شدند.

تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی در آذر سال ۱۳۵۸، پیروزی بزرگی برای رهبر انقلاب و گرایشات انقلابی مذهبی درون حاکمیت بود. در قانون اساسی به موازات به رسمیت شناختن دولت نوین، ولایت فقیه نهادینه شد و بدین ترتیب بستر حقوقی لازم برای ادامه تعارض مزمن سیاسی میان ارکان دولت نوین (بوروکراسی، قوه مقننه، ارتش ونهادهای آموزشی نوین) و ارکان نهاد ولایت فقیه ( قوه قضاییه، سپاه پاسداران، حوزه‌های علمیه و موسسات اقتصادی، فرهنگی و مذهبی متعدد تحت نظر رهبری)، فراهم شد. در دهه اول انقلاب، توده‌های فقیر شهری، اصناف، بازاریان و روحانیان انقلابی، تحت رهبری فرهمندانه آیت‌اله خمینی، ستون فقرات حکومت پوپولیستی یا دیکتاتوری توده‌ها را در ایران تشکیل می‌دادند.

بدین ترتیب در سایه انقلاب ایران، گروهی از روحانیون به قدرت سیاسی دست یافتند که رسالت خود را بازگشت به جامعه آرمانی صدر اسلام و بر پایی «مدینه النبی» برای «امت اسلامی» می‌دانستند. این گروه برای تحقق جامعه آرمانی خود، مبارزه با همه نهادها و مظاهر مادی و معنوی مدرنیته غربی را در سطح ملی و بین الملی در دستور کار خویش قرار دادند. بیگانگی و بیزاری حاکمان جدید از مظاهر، مفاهیم و نهادهای مدرنیته، لاجرم به کین توزی و خصومت مزمن آنان با جامعه مدنی و سبک زندگی غربی در داخل و قدرت‌های صنعتی غرب و حامیان منطقه‌ای آنان در خارج از مرزهای ملی انجامید. بی‌تردید شاکله فکری روحانیونی که به قدرت دست یافته بودند به شدت تحت تاثیر منافع صنفی آنان تکوین یافته بود. اما این افکار برای پسند توده‌ها در لفافه ایدئولوژی اسلام سیاسی و مردمسالاری دینی، عرضه می‌شد.

سیاست خارجی جمهوری اسلامی به تاسی از تعالیم اسلام سیاسی، بر بنیاد مخالفت با نظام‌های حاکم (سرمایه داری و کمونیسم)، مخالفت با رژیم‌های سلطنتی و دیکتاتوری‌های حاکم در کشورهای عربی خاورمیانه و صدور انقلاب به این کشورها قرار گرفت. بدیهی است که با اتخاذ این سیاست راهبردی، دیپلماسی نمی‌‌توانست به عنوان وسیله‌ای برای تحقق همزیستی مسالمت آمیز در میان هویت‌های ملی مستقل و متفاوت جایی داشته باشد[۳]. اگر رفاه مردم و امنیت ملی بر صدور انقلاب اولویت می‌داشت، جمهوری اسلامی حتی الامکان تلاش می‌کرد، اختلافات سیاسی و مرزی خود را با دولت عراق از طریق مذاکرات سیاسی و در نهایت مراجعه به نهادهای بین‌المللی حل و فصل کند و جنگ بویژه با توجه به تزلزلی که در فرماندهی ارتش بوجود آمده بود و تصفیه‌های گسترده در آن، آخرین گزینه قابل انتخاب می‌بود.

گفتنی است که در اوائل پیروزی انقلاب، کشورهای ذینفع در خاورمیانه و کشورهای عربی خلیج فارس از سیاست خارجی خصمانه جمهوری اسلامی به شدت نگران بودند و بی‌ثباتی درعرصه سیاست داخلی و تضعیف قدرت اقتصادی و نظامی کشور، آنها را وسوسه می‌کرد تا در جهت تضعیف بیشتر جمهوری اسلامی گام بردارند.

بی‌اطلاعی مسئولان تراز اول نظام از قواعد و پیچیدگی‌های مناسبات بین المللی، عدم درک اهمیت وابستگی اقتصادی متقابل کشورها در نظام جهانی و غفلت از اهمیت صلح و ثبات سیاسی برای رشد و رفاه اقتصادی آحاد جامعه، آنها را به دام جنگ با عراق افکند. همین بی‌خبری و کم بها دادن به درد و رنج ناشی از جنگ برای مردم و پیامدهای زیانبار آن بر رفاه عمومی، سبب شد آنها بعد از فتح خرمشهر تصمیم مناسبی برای توقف جنگ اتخاذ نکنند و برای۶ سال دیگر بدون کسب پیروزی در خور توجه به درگیری‌های مسلحانه با عراق ادامه دهند.

بعد از درگذشت رهبر انقلاب ایران، توازن جدیدی در نیروهای سیاسی درون حاکمیت شکل گرفت. بدین معنی که سپاه پاسداران پای به عرصه سیاست گذاشت و در ائتلاف نا نوشته با محافظه کاران مذهبی که در قدرت سیاسی دست بالا را داشتند، پیمان اخوت بست. پیامد موازنه جدید قدرت این بود که جمهوریت نظام اسلامی بتدریح تضعیف شد و نظام از آرمان‌های مندرج در قانون اساسی بویژه اصل حاکمیت مردم فاصله گرفت و نیروهای نظامی و اطلاعاتی بتدریج نقش فرادست را در حکومت پیدا کردند. در دوره ریاست جمهوری‌هاشمی رفسنجانی، سپاه مجوز ورود به عرصه فعالیت‌های اقتصادی را دریافت کرد؛ در دوره اصلاحات، سپاه آشکارا از نهادهای غیر انتخابی در قدرت حمایت کرد و در دوره احمدی نژاد با نامزد کردن کادرهای خود برای نمایندگی مجلس و انتصاب وزرا، عملا ارکان اصلی دولت رسمی و منتخب را به دست گرفت. در نهایت، تشدید مخاصمات بین‌المللی نظام از نیمه دوم دهه هشتاد شمسی منجر به وضع تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران شد و برآورده نشدن انتظارات قدرت‌های بزرگ از برجام، موجب بیرون رفتن امریکا از این توافق و بازگشت تحریم‌ها از سال ۱۳۹۷ گردید (همانجا).

بی سبب نیست که در دهه چهارم انقلاب نیز مانند دهه اول، شاهد انقباض اقتصاد ایران، افزایش نرخ تورم و گسترش فقر عمومی و نابرابری در کشور بوده‌ایم. بی‌تردید می‌توان گفت امروزه جایگاه عقب مانده ایران در اقتصاد جهانی، محصول جهان بینی و پراتیک سیاسی رهبران و مسئولانی است که در این مدت بر ایران حکمرانی کرده‌اند. گفتنی است که متاسفانه راه طی شده جمهوری اسلامی در ۱۲ سال اخیر کم و بیش در راستای راه طی شده در دهه اول انقلاب بوده است.

۱-۲ – علل سیاسی و امنیتی آغاز جنگ
در اواخر دهه ۱۹۶۰ بریتانیا تمایل خود را به خروج از خلیج فارس اعلام کرد و بدین ترتیب تغییرات ژئوپلیتک مهمی را در منطقه رغم زد. بدنبال خروج بریتانیا از منطقه، مناقشات دیر پای مرزی ایران و عراق تشدید شد و در سراسر دهه ۷۰ میلادی، به منبع تنش در مناسبات دو کشور تبدیل گردید. با مواجه شدن رژیم بعثی عراق با بی‌ثباتی سیاسی در داخل، صدام حسین موافقت کرد در ازای توقف دخالت ایران در عراق، از ادعاهای ارضی آن کشور در اروند رود دست بردارد و بالاخره در سال ۱۹۷۵ با اکراه درالجزیره قرار دادی را با شاه ایران در این خصوص امضا کرد.

اما انقلاب ایران توافقنامه سال ۱۹۷۵ را زیر سئوال برد. همزمان با مداخلات ایران در امور داخلی عراق، برخوردهای مرزی موردی دو کشورافزایش می‌یافت. رهبران جمهوری اسلامی ایران تمایل خود را برای صدور الگوی انقلاب به عراق اعلام می‌کردند. آیت‌اله خمینی معمار ایدئولوژیک انقلاب ایران، در دوره تبعید خود در مخاطبانی را برای عقاید خود در عراق پیدا کرده بود. در ماه آوریل ۱۹۸۰ طارق عزیز معاون نخست وزیر عراق از تروری که توسط شیعیان طرفدار انقلاب ایران طراحی شده بود، جان به در برد. همزمان با آن دولت جدید ایران که در آن زمان با ایالات متحده بر سر گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران تنش داشت، در انزوا و بی‌نظمی داخلی به سر می‌برد و نیروهای مسلح منظم آن تضعیف شده بود. صدام که معاهده سال ۱۹۷۵ با ایران را یک جانبه می‌دانست، این موقعیت را مغتنم شمرد و معاهده مزبور را ملغی اعلام کرد. او ادعاهای دیگری از جمله حق تعیین سرنوشت اعراب خوزستان و صرفنظر کردن ایران از مالکیت جزایر سه گانه خلیج فارس را نیز مطرح کرد[۴].

جنگ در پی تنش‌های مرزی طولانی و نگرانی عراق از شورش شیعیان سرکوب شده در جنوب آن کشور، با تجاوز عراق به ایران در ۲۶ شهریور سال ۱۳۵۹ آغاز شد. صدام حسین امید داشت با بهره برداری از هرج و مرج بعد از انقلاب و با حمله غافلگیرانه، به سرعت در حاک ایران پیشروی کند. اما؛ ارتش عراق پیشرفت محدودی در ایران داشت و در ظرف چندین ماه ناگزیر به عقب نشینی از متصرفات قبلی خود شد و ایران در ژوئن سال ۱۹۸۲ تقریبا همه اراضی اشغالی را باز پس گرفت. درشش سال بعد، ایران در وضعیت حمله بود و به رغم تقاضای آتش بس توسط شورای امنیت سازمان ملل، مخاصمات طرفین تا ۲۹ مرداد سال ۱۳۶۷ ادامه یافت.

در این جنگ، اسلام شیعه انقلابی ایران و ناسیونالیسم عربی عراق نقش محوری داشتند. ابتدا دولت عراق از انقلاب ایران حمایت کرد و اعلام کرد که دولت عراق و انقلابیون ایران دشمن مشترکی به نام شاه داشتند که در پی انقلاب ایران سرنگون شد. به همین دلیل در خواست آیت‌اله خمینی از شیعیان عراق در ژوئن سال ۱۹۷۹ برای سرنگون کردن رژیم بعثی در بغداد با شگفتی مواجه شد. در ۱۷ جولای ۱۹۷۹، به رغم درخواست رهبر انقلاب ایران، رئیس جمهور عراق صدام حسین در یک سخنرانی از انقلاب ایران تمجید کرد و در خواست کرد مناسبات دوستانه‌ای میان دو کشور بر پایه عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر شکل گیرد. زمانی که رهبر انقلاب ایران ژست دوستانه صدام را نادیده گرفت و درخواست خود برای یک انقلاب شیعی در عراق را تکرار کرد، رژیم عراق به شدت نگران شد. در بغداد نظام جدید اسلامی به عنوان یک تهدید حیاتی غیر منطقی برای رژیم بعثی تلقی می‌شد. چون رژیم بعثی به رغم ماهیت سکولار آن، اکثرا توسط اعراب سنی اداره می‌شد و در آن رژیم، اکثریت شیعیان عرب همراه با اقلیت کردها طبقه پست‌تر تلقی می‌شدند؛ چنین برداشتی دور از انتظار نبود. مهمتر از این، صدام حسین به شدت علاقمند بود که عراق را به یک قدرت منطقه‌ای قوی تبدیل کند. تصرف موفقیت آمیز استان خوزستان ایران، موجب افزایش ذخایر نفتی عراق می‌شد و عراق به قدرت مسلط منطقه خاورمیانه تبدیل می‌شد. با توجه به افتادن ایران به ورطه هرج و مرج، احتمال این که عراق بتواند استان خوزستان را با ذخایر غنی نفتی آن تصرف کند، چنان خوب به نظر میرسید که صدام نمی‌‌توانست از آن صرفنظر کند.

در سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۷۹، عراق از رونق نفتی سود برد و توانست با کسب ۳۳ میلیارد دلار، توان مالی مناسبی برای افزایش مخارج نظامی و غیر نظامی خود به دست آورد. صدام در موقیعت‌های مختلف تلاش می‌کرد فتح اسلامی ایران را تبلیغ کند. برای مثال در۲ آوریل ۱۹۸۰، حدود ۶ ماه قبل از آغاز جنگ، در سخنرانی خود در دانشگاه مستنصریه بغداد شکست ایران را با شکست آن در جنگ قادسیه در سده هفدم میلادی مقایسه کرد و گفت: “برادران، بنام شما و از طرف عراقی‌ها و اعراب، همه جا به آن ایرانی‌های بزدل و کوتوله‌ای که سعی می‌کنند انتقام قادسیه را از ما بگیرند می‌گویم که روح قادسیه و همینطور خون و شرف مردمانی که حامل پیام آن بوده‌اند، عظیم‌تر از تلاش‌های آنان است”.

آیت‌اله خمینی به نوبه خود اعتقاد داشت، مسلمانان، بویژه شیعیان ستمدیده عراق، عربستان سعودی و کویت می‌توانند و باید رفتار ایرانیان را سرمشق خود قرار دهند و به عنوان جمهوری متحده اسلامی بر علیه دولت‌های خود به پا خیزند. خمینی و انقلابیون اسلامی ایران رژیم سکولار و ناسیونالیست بعثی عراق را به عنوان یک رژیم غیر اسلامی و نماینده شیطان می‌دانستند و از مردم عراق می‌خواستند آن را سرنگون کنند. در ۱۹۸۰-۱۹۷۹، در مناطق شیعه‌نشین عراق شورش‌های ضد بعثی وجود داشت و دولت ایران از مبارزان شیعه‌ای که برای انقلاب اسلامی در کشور خود تلاش می‌کردند، حمایت می‌کرد. تنها در ماه آوریل سال ۱۹۸۰، تعداد ۲۰ مقام بعثی توسط مبارزان شیعه ترور شدند. در خواست‌های مکرر برای سرنگونی رژیم بعثی عراق و حمایتی که جمهوری اسلامی از گروه‌های شیعه عراق به عمل میاورد، صدام حسین را به نحو روز افزونی به این نتیجه رساند که رژیم ایران یک تهدید حیاتی است که اگر نادیده گرفته شود، روزی ممکن است او را سرنگون کند. در آوریل ۱۹۸۰ محمد باقر صدر و خواهرش امینه حیدر (که به بنت الهدا معروف بود) به عنوان بخشی از سرکوب فعالان شیعه عراقی به دار آویخته شدند. به دار آویختن معروفترین آیت‌اله عراق در جهان شیعه با اندوه و خشم مواجه شد. از ماه مه سال ۱۹۸۰ برخوردها در مرز ایران و عراق به واقعه روزمره تبدیل شده بود. در همان زمان در ایران سرکوب جدی افسران ارتش (از جمله چندین مورد با دستور صادق خلخالی، قاضی شرع انقلاب) و کمبود قطعات یدکی ساخت امریکا، ارتش ایران را که زمانی قدرتمندترین نیروی نظامی منطقه بود، زمین‌گیر کرده بود. بین فوریه تا سپتامبر ۱۹۷۹، دولت ایران ۸۵ ژنرال ارتش را تیرباران کرد و تعداد زیادی از فرماندهان ارتش را بازنشسته کرد. تا سپتامبر ۱۹۸۰، تعداد ۱۲۰۰۰ افسر ارتش پاکسازی شدند. این پاکسازی به افت شدید توان عملیاتی ارتش ایران انجامید. در آستانه جنگ، بخش عمده ارتش ایران مشتمل بر شبه نظامیان متعهدی بود که تسلیحات مناسب در اختیار نداشتند. همچنین ایران در اروند رود فاقد امکانات دفاعی لازم بود[۵].

گزارش مورخ ۹ دسامبر ۱۹۹۱دبیر کل سازمان ملل صراحتا بیانگر آن است که عراق شروع کننده جنگ بوده و با ” تجاوز خود علیه ایران”، امنیت بین‌المللی و صلح را به مخاطره انداخته است.

۱-۳- جنگ هشت ساله
در شهریور ۱۳۵۹ تنش بین ایران و عراق از زد و خوردهای مرزی فراتر رفت. در ۲۶ شهریور صدام قرارداد الجزایر را در برابر دوربین‌های تلویزیونی پاره کرد و چند روز بعد در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ (۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰) تجاوز به خاک ایران را از مرزهای غرب و جنوب غرب آغاز کرد.

جنگ عراق با ایران که در ایران با نام “جنگ تحمیلی” یا “دفاع مقدس” و در عراق با نام “قادسیه صدام” شناخته می‌شد، نزدیک به هشت سال به طول انجامید. در روز اول جنگ، درگیری‌های پراکنده مرزی دو کشور با یورش هم‌زمان نیروی هوایی عراق به ده فرودگاه نظامی و غیر نظامی ایران و تهاجم نیروی زمینی آن کشور در تمام مرزها، به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. این جنگ در نهایت پس از حدود ۸ سال در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ با قبول آتش‌بس از سوی دو طرف خاتمه یافت.

در طول جنگ ثابت شد که پیروزی هر یک از دو کشور موجب بر هم ‌خوردن ثبات و توازن قوا در منطقه خواهد شد. به همین دلیل ابر قدرت‌ها کوشیدند تا هیچ‌کدام از این دو کشور پیروز نشوند و هر دو را با زخم‌هایی عمیق و طولانی رها کردند. عراق از بعد نظامی با استفاده از عنصر غافل گیری در ابتدای جنگ موفق شد بخش‌هایی از خاک ایران از جمله خرمشهر را اشغال کند. در واقع در زمان حمله عراق، ارتش ایران آمادگی رزمی نداشت و نیروهای منظم سپاه پاسداران ایران تازه در حال شکل گیری بودند. اما در سال‌های دوم و سوم جنگ، نیروهای مسلح ایران موفق شدند، بیشتر مناطق اشغالی از جمله خرمشهر را آزاد سازند و از سال ۱۳۶۳ جنگ را به داخل خاک عراق بکشانند. ایران در سال۱۳۶۴ طی عملیات والفجر ۸ موفق به تصرف فاو یکی از مهمترین بنادر صدور نفت عراق شد و در ۸ ژانویه ۱۹۸۷ عملیات عظیمی به نام کربلای ۵ را برای تصرف بصره (دومین شهر بزرگ عراق) انجام داد. اما این عملیات ناکام ماند و در جریان آن ۴۵ هزار سرباز ایرانی و ۲۰ هزار عراقی کشته شدند.

ایران در ۲۶ فوریه این عملیات را متوقف کرد و در شرایطی که بن‌ بست نظامی در جبهه جنوبی جنگ کامل شده بود، جنگ نفتکش‌ها با حملات دو طرف به سوی کشتی‌های غیرنظامی در خلیج فارس به اوج خود رسید. کشتی‌های کویتی یکی از اهداف مورد علاقه ایران بودند. حملات نیروهای ایران به نفتکش‌های شوروی و آمریکا که در خدمت دولت کویت بودند و حمله غافل گیرانه یک جنگنده عراقی به کشتی جنگی آمریکایی که به آسیب شدید ناوچه “یواس‌اس استارک” و مرگ ۳۷ سرباز آمریکایی انجامید، کشتیرانی بین‌المللی را در معرض خطر قرار داد و زمینه مداخله بیشتر هر دو ابرقدرت را فراهم کرد. به‌ طوری ‌که هر دو از قطعنامه‌های شورای امنیت که از دو طرف درخواست آتش‌بس داشت، حمایت ‌کردند.

در سال چهارم و پنجم جنگ، ارتش عراق به‌طور گسترده ازجنگ‌ افزارهای شیمیایی علیه کردهای عراق و مردم و نظامیان ایران استفاده کرد. همچنین دو طرف در مقاطعی اقدام به بمباران و موشک ‌باران شهرها و اهداف غیر نظامی کردند که در این مورد نیز عراق همواره پیش‌ قدم بود. درگیری‌ها برای مدتی در اواخر جنگ به خلیج فارس کشیده شد و طی آن تعداد زیادی سکوی نفتی و کشتی‌های تجاری و نفت‌کش با پرچم کشورهای گوناگون آسیب دیدند.

شوروی یکی از دو ابرقدرت آن دوران از سال ۱۹۸۰ تأمین تسلیحات نظامی هر دو کشور را متوقف کرده بود؛ اما از سال ۱۹۸۲ به منبع اصلی عراق برای خرید سلاح‌های پیشرفته تبدیل شد. آمریکا نیز در سال ۱۹۸۵ در جریان مذاکراتی پنهانی(ایران کونترا)، اقدام به فروش سلاح به ایران کرد. امریکا در اواخر جنگ به شکل مستقیم وارد درگیری با ایران شد. از سوی دیگر کشورهای سوریه، کره شمالی و لیبی نیز از ایران حمایت تسلیحاتی و تکنولوژیکی می‌کردند.

شورای امنیت سازمان ملل متحد در کل ۸ قطعنامه در این خصوص صادر کرد که همگی به جز قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران رد شد. در دو سال پایانی جنگ، هم ارتش صدام تا دندان مسلح شده بود و قدرت نیروی زرهی و هوایی آن افزایش یافته بود و هم مشکلات اقتصادی ایران حادتر شده بود و تمایل مردم برای حضور داوطلبانه در جبهه‌ها رو به کاهش بود. مقامات واقع بین ایران به این نتیجه رسیده بودند که دیگر ادامه جنگ مقدور نیست و برای حفظ نظام ناگزیر باید با آتش بس در جنگ موافقت می‌کردند. به همین دلیل ایران در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت.

بهار سال ۱۳۶۷ برای ایران سال خوبی نبود. همه به کمک صدام حسین شتافته بودند و او با تجهیزات نظامی کامل و استفاده از هر نوع جنگ افزاری شکست‌هایی را به نیروهای ایران وارد آورد. گفتنی است که سازمان مجاهدین خلق که بعد از سرکوب سال ۱۳۶۰ و فرار بنی صدر و رجوی به پاریس بخش بزرگی از نیروهای خود را به اردوگاه اشرف در عراق انتقال داده بود، در طول جنگ پیوسته با ارتش عراق بر علیه جمهوری اسلامی همکاری می‌کرد، در سال ۱۳۶۷ با توجه به ضعف نیروهای رزمی جمهوری اسلامی، به صرافت افتاد در جنگ به طرفداری از کشور متجاوز، مشارکت فعال تری داشته باشد. بهمین جهت در هشتم فروردین ۱۳۶۷، ارتش مجاهدین و ارتش عراق به فکه حمله آوردند. مجاهدین خلق در ۲۸ خرداد ۶۷ با همکاری ارتش صدام “عملیات چلچراغ” را در منطقه مهران و دهلران انجام دادند و مهران که در کنترل ارتش ایران بود، سقوط کرد. صدام حسین در هشتم تیر ۶۷ طی یک سخنرانی گفت به دست ایرانی‌ها جمهوری اسلامی را نابود خواهد کرد و افزود:”قهرمانی‌های مجاهدین خلق در مهران موید این سخن می‌باشد... بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور ناظر پیوستن مردم ایران به صفوف آنها خواهید بود.[۶]”

در ۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۷، مسعود رجوی کلیه نیروهای سازمان را در سالن اجتماعات اشرف جمع کرد و طی یک سخنرانی مفصل آغاز “عملیات فروغ جاویدان” و برنامه “فتح تهران” را اعلام کرد. ساعت ۴ بعد از ظهر روز سوم مرداد ماه سال۱۳۶۷، تهاجم سازمان به ایران آغاز شد. همزمان عراق در کلیه جبهه‌ها ایران را مورد تهاجم قرار داد تا نیروهای سازمان به راحتی از مرزهای بین‌المللی عبور کنند. به همین دلیل، نیروهای سازمان مجاهدین خلق بدون درگیری پس از عبور از شهرهای قصر شیرین و سرپل ذهاب، در ساعت ۳۰/۹ همان شب شهر اسلام آباد را به تصرف در آوردند. در روز پنجم مرداد، نیروهای سازمان تهاجم به سمت باختران را آغاز کردند. درگیری‌ها به شدت ادامه داشت و از صبح روز ششم، عقب نشینی نیروهای سازمان آغاز شد (همانجا).

بالاخره در روز هفتم، نیروهای مجاهدین تحت فشار نیروهای مسلح ایران که با عملیات مرصاد پای به عرصه مقابله گداشته بودند، به طور کامل به داخل مرزهای عراق رانده شدند. مطابق گزارش‌های رسمی سازمان، ۱۳۰۴ تن از نیروهای آنان در عملیات فروغ جاویدان کشته شدند و ۱۵۰۰ تن از آنها مجروح گردیدند. روشن است که طی این عملیات تعداد زیادی از نیروهای ارتش و سپاه و بسیج نیز کشته و زخمی شدند.

هاشمی رفسنجانی در روز هشتم مرداد می‌نویسد:« تدارک منافقین خیلی وسیع بوده و ضربه وارده برآنها خیلی عمیق است. یکصد و بیست تانک زرهی دجله، شصت نفربر و ششصد خودرو دیگر، حدود پنج هزار رزمنده و همین تعداد پشتیبانی و تدارکچی » که هفتاد درصد آن منهدم شد.

به گفته رجوی، زندانیان سیاسی مجاهدین خلق از عملیات فروغ جاویدان اطلاع داشتند و قرار بود بعد از آزادی از زندان‌های جمهوری اسلامی به آنها به پیوندند. فرمان آیت‌اله خمینی بعد از عملیات مجاهدین مبنی بر محاکمه مجدد زندانیان سیاسی در بند و تعیین اشد مجازات برای کسانی که بر سر مواضع قبلی خود بوده‌اند، ظاهرا در ارتباط با این موضوع صادر شده بود[۷].

۱-۴- چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه یافت
تصرف خرمشهر، که در سوم خرداد ۱۳۶۱ و در جریان عملیات بیت المقدس صورت گرفت، بزرگترین پیروزی نظامی ایران در جریان جنگ هشت ساله بود. با انجام این عملیات، ایران موفق شد بیشتر اراضی اشغال شده از سوی عراق را بازپس گیرد و خود را در موقعیت کاملا مسلط نظامی و سیاسی قرار دهد. مخالفان ادامه جنگ چنین استدلال می‌کنند که بیش از ۶۰ درصد شهدای جنگ بعد از فتح خرمشهر به خاک افتادند. جنگ شهرها و جنگ نفتکش‌ها در همین دوره رخ داد و حدود ۱۶ هزار نفر در جنگ شهرها کشته شدند. حمله امریکا به تاسیسات نفتی و نیروی دریایی ایران در همین دوره رخ داد. اما در مقابل این لطمات ویرانگر، ایران فتوحات نظامی نمایانی نداشته است. در ۳۵ سالی که از پایان جنگ ایران و عراق می‌گذرد، مسئولان و فرماندهان جنگ دلایل خود را در مورد ادامه جنگ بعد از بازپس گیری خرمشهر به کرات و با ادله متفاوت توضیح داده‌اند.

به گفته آیت الله منتظری در جلد اول کتاب خاطرات خود (ص ۵۸۹) بعد از آزادی خرمشهر، “نیروها به خصوص ارتش” انگیزه کمتری برای ادامه جنگ داشتند، چون می‌گفتند “ما تا حالا جنگ کردیم که دشمن را از کشورمان بیرون کنیم ولى حالا اگر بخواهیم در خاک عراق برویم این کشورگشایى است”. آقای منتظری می‌افزاید: “روى همین اصل هم من همان وقت پیغام دادم که هر کارى مى خواهید بکنید حالا وقتش است و حمله کردن به عراق درست نیست.”

ظاهرا رهبر انقلاب هم در مورد ادامه جنگ بعد از خرمشهر تردید داشته است. حدود یک هفته بعد از مرگ احمد خمینی، روزنامه جمهوری اسلامی در ۴ فروردین ۱۳۷۴ متن گفتگوی منتشر نشده‌ای از او را که در سال ۱۳۷۰ انجام شده بود، منتشر کرد. در آن مصاحبه، برای اولین بار از تردیدهای پدرش در ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر سخن گفته بود. شیخ احمد خمینی در آن مصاحبه،، تاکید کرده بود: “امام معتقد بودند بهتر است جنگ تمام شود؛ اما مسئولان جنگ گفتند ما باید تا کنار شط العرب برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلا با این کار موافق نبودند و می‌گفتند... اگر این جنگ با وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید، دیگر... تمام شدنی نیست. ما باید این جنگ را تا نقطه‌ای خاص ادامه بدهیم و الان که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده، بهترین موقع برای پایان جنگ است.”

زمانی که در سال ۱۳۸۱ کتاب خاطرات اکبر‌هاشمی رفسنجانی منتشر شد، در بخشی از آن در مورد موضع رهبر انقلاب راجع به ادامه جنگ روایتی آمده بود که با گفته‌های احمد خمینی اندکی تفاوت داشت. آقای رفسنجانی نوشته بود که آیت الله خمینی مخالف ادامه جنگ بعد از عملیات بیت المقدس نبوده ولی با ورود به خاک عراق بعد از آزادسازی خرمشهر مخالفت کرده است.

آقای رفسنجانی در کتاب خاطرات سال۱۳۶۱، در مورد جلسه تصمیم گیری مسئولان برای ادامه جنگ نوشته است: “فرماندهان نظامی با حضور ما با امام بحث کردند و کارشناسانه ثابت کردند که ادامه جنگ با منع ورود به خاک عراق سازگار نیست. دشمن در جاهای زیادی در خاک ما است و اگر مطمئن بشود که نظام ما به خاک او وارد نمی‌شود یا ورود جزئی خواهد داشت، نه امتیازی خواهد داد و نه از نقاط حساس بیرون خواهد رفت و هر وقت آمادگی پیدا کرد در خاک ما پیشروی می‌کند و با این استدلال امام را قانع کردند.” (ص ۱۳۷).

آقای رفسنجانی در گفتگویی با جعفر شیرعلی نیا نویسنده کتاب “روایتی از زندگی و زمانه آیت الله اکبر‌هاشمی رفسنجانی” (که در سال ۱۳۹۵ منتشر شد) می‌گوید در آن دو جلسه بیشتر نظامی‌ها صحبت کردند و مشخصا، قاسمعلی ظهیرنژاد رئیس وقت ستاد مشترک ارتش و محسن رضایی فرمانده وقت سپاه استدلال‌های خود را در مورد ورود به خاک عراق توضیح دادند.

به گفته سردار علایی اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه در مصاحبه خرداد ۱۴۰۲ با روزنامه شرق: « گرچه نظر ابتدایی امام خمینی بر این بود که در ادامه جنگ، عبور از مرز صورت نگیرد، ولی پس از برگزاری دو جلسه شورای عالی دفاع[۸] و با استدلال‌های انجام شده، بالاخره ایشان پذیرفتند که در ادامه جنگ، شرط عدم عبور قوای ایران از مرز برداشته شود. ولی شرط کردند که قوای ایران فقط در جاهایی از مرز عبور کنند و وارد خاک عراق شوند که مردم آن کشور آسیب نبینند.».

از گفته‌های ضد و نقیض فوق می‌توان نتیجه گرفت که ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر، حاصل تصمیم جمعی مسئولان نظام بود و آیت‌اله‌هاشمی رفسنجانی با تایید نظر فرماندهان نظامی به وضوح در متقاعد کردن رهبر انقلاب به ادامه جنگ نقش اصلی را داشته است[۹]. این فرماندهان بعد از باز پس گرفتن خرمشهر چنان اعتماد به نفسی پیدا کرده بودند که اعتقاد داشتند پیروزی‌های نظامی بزرگ، در خارج از مرزهای ایران نیز قابل تکرار است. یکی از نشانه‌های قابل تامل این اعتماد به نفس، تصمیم فرماندهان به اعزام نیرو به لبنان بعد از حمله اسرائیل به آن کشور بود که دو هفته بعد از آزادسازی خرمشهر صورت گرفت. بعد از حمله اسرائیل به لبنان، با تصویب مسئولان در جلسه شورای عالی دفاع، هیاتی به سرپرستی محمد سلیمی وزیر دفاع ومحسن رضایی فرمانده سپاه به سوریه رفتند تا راه‌های کمک به ارتش آن کشور را در لبنان بررسی کنند. اما به فاصله اندکی، دو گردان از نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در جنگ راهی سوریه شدند که بعدا معلوم شد بدون اطلاع آیت‌اله خمینی بوده است.

علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش در کتاب “ناگفته‌های جنگ” (ص ۳۱۷) می‌نویسد وقتی فرماندهان نظامی گزارش اعزام نیرو به سوریه را به آیت الله خمینی داده‌اند با واکنش تند او مواجه شده اند: “فرمودند این نیروهایی که بردید آنجا، اگر خون از دماغشان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمی‌کنم، بگویید سریع برگردند.” به دستور رهبر انقلاب، نیروهای نظامی اعزامی به ایران برگشتند و تنها بخشی از آنها ماندند تا نیروهای حزب‌الله را آموزش دهند.

شگفت آور این است که در آن زمان هیچ یک از مسئولان تراز اول کشور نیازی به دانستن نظرات کارشناسی متخصصان حقوق بین الملل، سیاست خارجی و کارشناسان مالی و اقتصادی، احساس نمی‌‌کردند و صرفا به توصیه‌های فرماندهان جنگ و شورایعالی دفاع اکتفا کردند که برخی از آنان فاقد تحصیلات کلاسیک نظامی بودند و در سال‌های ادامه جنگ، سو مدیریت آنان بر ملا شد و موجب خشم و نارضایتی رهبر انقلاب گردید.

در چنین فضایی بود که نیروهای ایران، کمتر از دو ماه پس از فتح خرمشهر، نخستین عملیات زمینی خود برای فتح بصره را انجام دادند. عملیات رمضان، از ۲۲ تیر تا ۷ مرداد ۱۳۶۱ انجام شد و فرماندهان تصور می‌کردند که با شروع عملیات، مردم عراق هم به کمکشان خواهند آمد. بر همین مبنا بود که آیت‌اله خمینی با انتشار پیامی برای مردم عراق “تکلیف اسلامی و میهنی” آنها را در این دانست که علیه دولت خود شورش کنند. پیام رهبر جمهوری اسلامی، طبیعتا تاثیری بر عراقی‌ها نمی‌‌گذارد و اکبر‌هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات سال ۱۳۶۱ خود، نقل می‌کند که احمد خمینی در دیدار با او، از این که بعد از پیام آیت‌اله خمینی به مردم عراق “موجی ایجاد نشده” ابراز نگرانی کرده است (ص ۱۲۷). به هر ترتیب، عملیات رمضان، که مدت کوتاهی بعد از فتح خرمشهر انجام گرفت، به بزرگترین شکست نظامی ایران ( تا آن زمان) تبدیل شد.

قابل انکار نیست که محاسبات اشتباه بسیاری از فرماندهان و سیاستمداران ایران در مورد توانایی جمهوری اسلامی برای ادامه جنگ، از مقطعی مشخص به شکست‌های فاجعه باری منجر شده است. به عنوان نمونه، اگر ایران قطعنامه ۵۹۸ را تنها یک سال زودتر (یعنی در همان زمانی که صادر شد) قبول می‌کرد، می‌توانست جنگ را در شرایطی به پایان ببرد که هنوز مناطق مهمی از خاک عراق و از جمله فاو و مجنون را در اختیار داشت و به وضعیتی نرسیده بود که ( به قول سعید قاسمی از فرماندهان میانی سپاه)« ۶۰ درصد زمین‌هایی را که ظرف ۸ سال گرفته بود، طِی سه شب از دست بدهد[۱۰]».

مدافعان ادامه جنگ، این موضوع را مسکوت گذاشته‌اند که ایران در سال ۱۳۶۷، جنگ را در حالی به پایان برد که نه تنها کوچکترین امکانی برای مجازات رئیس جمهور عراق یا دریافت غرامت از آن کشور نداشت، بلکه برخلاف مقطع آزادی خرمشهر، در موضع ضعف قرار گرفته بود و همچنان بخش‌هایی از خاک ایران در تصرف نیروهای عراقی بود. اگر حمله عراق به کویت پیش نمی‌‌آمد عراقی‌ها به راحتی این مناطق را واگذار نمی‌‌کردند.

در شروع مخاصمه، عراق مزیت روشنی در زمینه تعداد تانک داشت؛ اما از نظر توپخانه دو کشور برابر بودند. با ادامه جنگ عراق از نظر تسلیحاتی دست بالا را پیدا کرد. ایران در آغاز جنگ از نظر نیروی هوایی برتری داشت. اما ایالات متحده و بریتانیا در طول هشت سال جنگ، تسلیحات نظامی به عراق فروختند. داده‌های مندرج در جدول (۱) بیانگر تفوق قدرت تسلیحاتی عراق در سال‌های پایانی جنگ است.

           
شرح ایران عراق
تعداد تانک‌ها در ۱۹۸۰ ۱۷۴۰ ۲۷۰۰
تعداد تانک‌ها در ۱۹۸۷ ۱۰۰۰ ۴۵۰۰
تعداد هواپیماهای جنگی در سال ۱۹۸۰ ۴۴۵ ۳۳۲
تعداد هواپیماهای جنگی در سال ۱۹۸۷ ۶۵ ۵۰۰
تعداد هلی کوپترها در سال ۱۹۸۰ ۵۰۰ ۴۰
تعداد هلی کوپترها در سال ۱۹۸۷ ۶۰ ۱۵۰
تعداد توپ‌ها در سال ۱۹۸۰ +۱۰۰۰ ۱۰۰۰
تعداد توپ‌ها در سال ۱۹۸۷ +۱۰۰۰ +۴۰۰۰

جدول ۱- ناترازی قوای ایران و عراق در جنگ ۱۹۸۷-۱۹۸۰

Efraim Kash, Geopolitical Determinism: The Origins of the Iran-Iraq War, Middle East Journal, Vol.44, No 2 (Spring, 1990, pp. 256-268, Middle East Institute.

۲- خسارت‌های جنگ
در این بخش ابتدا خسارت‌های انسانی جنگ بر اساس آمارهای رسمی دولت ایران با ارجاع به تعداد کشته‌ها، مصدومان و بی‌جا شدگان برآورد شده است. آنگاه به خسارت‌های وارده به صنعت نفت ایران توجه شده است. در قسمت سوم این بخش، برآورد سازمان ملل ازخسارت‌های مادی جنگ تشریح شده است و در قسمت چهارم، ارزش روز تولید ناخالص داخلی از دست رفته اتخمین زده شده است. بالاخره تاثیر نامطلوب جنگ بر سیاست‌های مالی و اقتصادی دولت و پیامدهای منفی آن بر تخصیص منابع و رشد اقتصادی در دراز مدت، مورد تحلیل قرار گرفته است.

۱-۲- خسارت‌های انسانی جنگ
در پی تجاوز عراق به ایران، احساسات ملی مردم غلیان پیدا کرد و مردمی که در سال ۱۳۵۷ به رهبری آیت‌اله خمینی رژیم پهلوی را سرنگون کرده بودند، این بار با عزمی راسخ برای دفاع از کشور اعلام آمادگی کردند. با توجه به تحریم‌های بین‌المللی و تضعیف ارتش ایران، قطعا بدون مشارکت فعال مردم در جنگ و فداکاری جوانان غیور کشور، که در صفوف نیروهای ارتش و سپاه، سازماندهی شدند، پیشبرد جنگ امکان پذیر نمی‌‌شد. جنگ به نوبه خود موجب تسریع سازماندهی و گسترش کمی و کیفی توان رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

چون ایران به دلیل تحریم تسلیحاتی از دسترسی به ادوات جنگی پیشرفته محروم بود، بیش از عراق به نیروی پیاده نظام روی آورد. بهمین دلیل تعداد کشته‌ها و مجروحین ایران در جنگ بسیار بیشتر از عراق بود. متاسفانه در مورد تعداد کشته‌ها و مجروحان جنگ داده‌های سازگار و دقیقی در دسترس نیست. بدین معنی که:

☑️ گزیده آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۸۰، بیانگر آن است که کل شهدای جنگ ایران و عراق حدود ۱۸۸ هزار نفر بوده است که حدود ۱۷۲ هزار نفر یا ۹۱.۵ درصد آنها در درگیری مستقیم با دشمن به شهادت رسیده‌اند و حدود ۱۶ هزار نفر یا ۸.۵ درصد آنان در بمباران شهرها کشته شده‌اند.

☑️ در سال ۱۳۹۳ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس که بعد از پایان جنگ با عراق تشکیل شد و زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح ایران قرار گرفت، اعلام کرد که ۵ میلیون ایرانی در جنگ شرکت داشتند که ۱۹۰ هزار نفر آنها کشته و ۶۷۲ هزار نفر آنها مجروح شدند. ۴۲ هزار نفر از نیروهای ایرانی هم که به اسارت نیروهای عراقی درآمده بودند بعد از جنگ آزاد شدند. به موجب گزارش بنیاد مذکور، در جنگ هشت ساله با عراق ۸۵ هزار بسیجی، ۴۸ هزار ارتشی، بیش از ۳۳ هزار دانش آموز و بیش از سه هزار و ۵۰۰ دانشجو کشته شدند. در میان کشته شدگان جنگ، سه هزار و ۳۱۷ روحانی بودند. در دوره جنگ ۸۸ مسیحی، ۱۸ کلیمی و ۹ زرتشتی نیز کشته شدند. علاوه بر این ۲ هزار تبعه غیر ایرانی نیز در جنگ هشت ساله کشته شدند که همراه با نیروهای ایرانی می‌جنگیدند.

☑️ در مهر ماه سال ۱۳۹۴ خبرآنلاین اعلام کرد، تعداد شهدای ایران در جنگ ۲۳۳۵۹۱ نفر بوده است که ۴۱ هزار نفر آنها در سال ۱۳۶۵ کشته شده بودند. گفتنی است که آمار تلفات دوعملیات نظامی سپاه تحت عنوان کربلای ۴ و ۵ در همان سال، مدت‌ها مورد مناقشه بوده است. به نظر میرسد آمار خبر آنلاین، با در نظر گرفتن تعداد واقعی تلفات عملیات فوق گزارش شده است.

☑️ گفتنی است که بر اساس گزارش مهر سال ۱۳۹۴، مجروحین بازمنده ازجنگ دارای پرونده در بنیاد شهید و ایثار گران در آن زمان ۵۲۰ هزار نفر بوده است. هزینه درمان و مراقبت از مجروحین جنگی بویژه مصدومان حملات شیمیایی، افراد قطع عضو و قطع نخاع شده برای مدت بیش از ۳۰ سال بار سنگینی بر بودجه دولت افزوده است. گفتنی است که باید پرداخت مستمری و کمک‌های اعطایی به خانواده شهدا و مجروحان جنگی را نیز برای این مدت به اقلام درمانی افزود.

☑️ در ۵ مهر ماه سال ۱۴۰۲ قاضی زاده‌هاشمی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در گفتگو با خبرگزاری ایرنا اعلام کرد: در جنگ تحمیلی ۱۹۷ هزار و ۳۳۷ نفر به فیض شهادت نائل شدند. به گفته او بیشترین تعداد شهید در سال ۱۳۶۵ به تعداد ۴۰ هزار و ۹۳۵ نفر به ثبت رسیده است. او تعداد جانبازان دفاع مقدس در کشور را ۶۲۹ هزار و ۳۹۰ نفر عنوان کرد.

☑️ به نظر می‌رسد در هیچ یک از آمارهای فوق تعداد کشته‌ها و مجروحین ناشی از حدود ۲۰ میلیون مین کاشته شده در استان‌های غربی به حساب نیامده است.

☑️ نظر به این که تعداد ۱۵۵ هزار نفر یعنی حدود ۷۱ درصد از شهدای جنگ در سنین ۱۶ تا ۲۵ سال و نزدیک به ۳۷ هزار نفر آنان یا ۱۷ درصد شهدا دانش آموز بوده‌اند، زیان ایران از بابت از دست رفتن سرمایه انسانی برای یک دوره کاری حداقل ۳۰ ساله، رقم در خور توجهی است که در برآوردهای کارشناسی سازمان ملل و متخصصان دانشگاهی به حساب نیامده است[۱۱].

☑️ براساس گزارش سازمان ملل، این جنگ در تخریب مناطق مسکونی و غیرنظامی تاثیرمستقیم و اسفباری داشت. به علاوه در حدود یک میلیون و ۲۵۰هزار نفر نیز در پی جنگ ناگزیر به ترک خانه و کاشانه خود شدند.

۲-۲- آسیب‌های صنعت نفت از جنگ
جنگ زیرساخت‌های نفت و گاز ایران را ویران کرد و بازساری و توسعه بعد از جنگ، در شرایط تحریم آمریکا و کاهش درآمدهای دولت و افزایش هزینه‌هایش ممکن نشد. به همین دلیل در دوره جنگ تولید و صادارت نفت به شدت کاهش یافت (نمودار۱).

در گزارش سازمان ملل گفته شده است که بخش گسترده از سازه‌های نفتی ایران از میان رفته‌اند. برای نمونه، زیان تولید ناشی از آسیب به پالایشگاه آبادان در هشت سال، بیش از ۷۰۰ میلیون بشکه به ارزش تقریبی ۲۷ میلیارد دلار بوده است. یا بیش از ۷۵ درصد سازه‌های نفتی جزیره خارک از میان رفته است.

میانگین تولید و صادرات روزانه نفت ایران در دوره برنامه عمرانی پنجم (۱۳۵۶-۱۳۵۲) به ترتیب ۵۷۴۰ و ۵۰۵۳ هزار بشکه در روز بود. این ارقام برای دوره ۱۳۵۸-۱۳۵۷ به ترتیب به ۳۸۴۲.۵ و ۳۰۴۳.۵ هزار بشکه تنزل پیدا کرد. کاهش تولید و صادرات در سال ۱۳۵۷ به دلیل اعتصابات کارکنان صنعت نفت بود و کاهش تولید در سال ۱۳۵۸ مربوط به سیاست دولت موقت برای کاهش وابستگی به نفت بود. اما در دوره جنگ، میانگین سالانه تولید و صادرات روزانه ایران به شدت کاهش یافت و به ترتیب به ۲۲۶۴.۲ و ۱۴۲۲.۴ هزار بشکه رسید (نمودار ۱).

کاهش صادرات نفت از یک سو موجب کسری موازنه بازرگانی ایران شد و در کنار تحریم‌ها، کاهش کالاهای مصرفی، واسطه‌ای و سرمایه‌ای را در پی داشت و این خود مانع از بهره برداری کامل از ظرفیت‌های تولید موجود و ایجاد ظرفبیت‌های جدید تولید در بخش‌های کلیدی اقتصاد کشور شد. از سوی دیگر کاهش عایدات نفتی دولت موجب ناترازی بودجه کشور شد و به این ترتیب ارائه کالاهای عمومی و همچنین سرمایه گذاری در زیر ساخت‌های اساسی را مختل کرد. تامین مالی ناترازی بودجه از طریق پولی کردن بدهی دولت گرایشات تورمی در اقتصاد کشور را تشدید کرد.


نمودار ۱: تولید و صادرات نفت خام ایران ۱۳۷۰-۱۳۵۲ (هزار بشکه در روز)
ماخذ: بانک مرکزی، سری زمانی داده‌های اقتصادی ایران


نمودار ۲- ارزش صادرات نفتی ایران در دوره ۱۳۷۹-۱۳۵۲ (میلیون دلار)
ماخذ: بانک مرکزی، سری زمانی داده‌های اقتصادی ایران
در سال، ۱۳۵۸ به رغم کاهش شدید تولید و صادرات نفت، که از سیاست حکومت انقلابی و همچنین خروج متخصصان خارجی متأثر بود، به علت چند برابر شدن قیمت آن (در مقایسه با سال ۱۳۵۶)، درآمدهای نفتی نه تنها نسبت به سال ۱۳۵۷ کاهش نیافت، بلکه حدود یک میلیارد دلار بالاتر رفت و به ۲۴.۰ میلیارد دلار رسید.

با آغاز جنگ، متوسط صادرات نفت خام در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ به ترتیب به ۷۷۰ و ۷۹۱ هزار بشکه در روز تنزل یافت.[۱۲].در نتیجه درآمدهای نفتی کشور که در سال ۱۳۵۸ بالغ بر ۲۴ میلیارد دلار بود در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ با افت شدید به ۱۱.۶ و ۱۰.۶ میلیارد دلار تنزل یافت. کاهش درآمدهای نفتی آثار خود را در بودجه دولت نیز نشان داد. یعنی کسری بودجه دولت که در سال ۱۳۵۸ حدود ۲۳.۷ درصد (۴۸۰ میلیارد ریال) بود با شروع جنگ در سال ۱۳۵۹ به ۴۲.۳ درصد ( ۹۷۲.۵ میلیارد ریال ) افزایش یافت. در دو سال مذکور وابستگی بودجه دولت به درآمدهای نفتی به ترتیب ۵۴.۷ و ۳۸.۶ درصد شد.

در سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۸ مقارن با جنگ، کسری بودجه دولت ادامه داشت و با افزایش و کاهش درآمدهای نفتی، کاهش یا افزایش می‌یافت. این دوره بر عکس سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ که افزایش درآمدهای نفتی و تزریق بی‌محابای آن دراقتصاد، بحران بوجود آورد، کاهش درآمدهای نفتی شیرازه اقتصاد وابسته به نفت را دچار تزلزل کرد. از آنجا که درآمدهای نفتی تکافوی کسری بودجه را نمی‌‌کرد، استفاده از اعتبارات بانکی مورد نظر قرار گرفت. نظر به این که با آغاز جنگ، اقتصاد کشور با کاهش سطح تولید داخلی و سهمیه بندی واردات مواجه بود، این وضعیت منجر به افزایش تورم و کاهش میل به سرمایه گذاری بخش خصوصی و فرار سرمایه از کشور می‌شد. میانگین تورم در این دوره نزدیک به ۱۹.۰ درصد بود.

گفتنی است که در بهار سال ۱۳۶۱، اولین پیروزی تعیین کننده در جبهۀ جنگ نصیب ایران گردید و خرمشهر پس از گذشت بیش از یک سال و نیم آزاد شد. این موفقیت بزرگ اثر خود را در عرصۀ فروش نفت کشور نیز به جای گذاشت و با خارج شدن تأسیسات نفتی کشور از تیررس مستقیم دشمن، مشتریان بیشتری متقاضی خرید نفت ایران شدند که افزایش میزان فروش نفت کشور را در پی داشت. تحت تأثیر این تحولات، بازار نفت نیز تا حد بسیاری تقویت شد و در به علتٔ افزایش تولید و رشد قیمت‌ها، درآمدهای کشور از محل فروش نفت به ۲۱.۸ میلیارد دلار رسید. در سال ۱۳۶۲ ایران، با آزادسازی بقیه مناطق اشغالی، همچنان دست بالا را در جبهۀ جنگ حفظ کرد و در عرصۀ تولید و فروش نفت نیز توفیقات سال قبل تکرار شد و درآمد کشور از محل فروش نفت به ۱/۲۱ میلیارد دلار رسید. [۱۳]

در سال،۱۳۶۳ نخستین نشانه‌های فرسایشی شدن جنگ هویدا شد. کشیده شدن جنگ به مناطق مسکونی، آغاز جنگ نفتکش‌ها و رو آوردن عراق به سلاح‌های ممنوعه از جمله مصادیق این واقعیت بود. درآمدهای نفتی نیز، همچون سال‌های قبل، همراهی محسوسی با وضعیت جبهه‌ها از خود نشان داد و مجموع درآمد کشور از محل فروش نفت خام به حدود ۱۶.۷ میلیارد دلار تنزل یافت (همان).

سال ۱۳۶۴ سالی تعیین کننده در سرنوشت جنگ بود. در این سال، به ظاهر موعد عملیات نهایی یا سرنوشت سازی که مقامات کشور نوید آن را از مدت‌ها قبل میدادند، رسیده بود. تسخیر بندر استراتژیک “فاو” در دهانۀ خلیج فارس راه دسترسی عراق به دریا را از این کشور گرفت، اما بر خلاف تصور طراحان این عملیات، نه تنها گره کور جنگ را نگشود، بلکه با منسجم‌تر کردن جبهۀ مخالف ایران، اوضاع را پیچیده‌تر کرد. پس از این که حامیان عرب رژیم عراق از رایزنی‌های سال ۱۳۶۳ خود با ایران به نتیجه‌ای نرسیدند و ایران به عملیات برون مرزی عمده‌ای دست زد که به طور مکرر عراق را به اجرای آن تهدید می‌کرد، این کشورها به رهبری عربستان به فاز جدیدی وارد شدند که بعدها به “جنگ قیمت‌ها” شهرت یافت. به نوشتۀ نشریۀ “میدل ایست اکونومیست”، پس از تسخیر بندر عراقی فاو به دست نیروهای ایرانی، عربستان که تا قبل از آن بر اساس سهمیۀ تعیین شده روزانه ۳۵/۴ میلیون بشکه نفت تولید میکرد، ناگهان تولید نفت خود را به ۶ میلیون بشکه در روز رساند. این امر همچون آبی سرد بود بر پیکر نیمه جان بازار نفت که به دلیل سیاست‌های آژانس بین‌المللی انرژی و صرفه جویی مصرف کنندگان غربی به شدت تحت فشار قرار داشت. سال،۱۳۶۴ با فراز و فرودهای فراوان و سقوط قیمت و مقدار صادرات نفت به پایان رسید وعادیات نفتی ایران از ۱۳.۷ میلیارد دلار، فراتر نرفت (همان).

به رغم کاهش شدید درآمدهای نفتی ایران در سال۱۳۶۴ تأثیرات اصلی “جنگ قیمت‌ها” در سال ۱۳۶۵ رخ نمود؛ زیرا از آغاز جنگ تا این سال، هزینه‌های جنگ حدود یکسوم درآمدهای نفتی بود، اما در این سال، با کاهش درآمدهای نفتی و افزایش هزینه‌های جنگ، به تدریج این دو با هم برابر شدند. در واقع آنچه در سال ۱۳۶۵ اتفاق افتاد نمونه‌ای از به کارگیری سلاح نفت علیه کشوری نفتخیز بود، ازهمین رو با توجه به اهمیت موضوع، در ذیل به بعضی از ابعاد آن اشاره شده است.

در سال ۱۳۶۵ و ۱۳۶۷ با کاهش شدید درآمدهای نفتی به ۶.۳ و ۱۰.۸ میلیارد دلار، کسری بودجه به ترتیب به ۴۶ و ۵۰.۵ درصد بالغ شد. سقوط قیمت نفت، که با تصرف “فاو” به دست نیروهای ایرانی، شتاب بیشتری گرفته بود، با آغاز فصل گرما ابعادی جدید یافت. در تیرماه سال،۱۳۶۵ روزنامۀ رسالت به نقل از نشریۀ “بازار نفت” گزارش داد: به دلیل عرضۀ انبوه نفت مازاد بر نیاز بازار، قیمت نفت خام “برنت” دریای شمال در بازار لندن به بشکه‌ای ۶۵/۸ و ۵۰/۸ دلار برای تحویل در ماه‌های اوت و سپتامبر )۱۹۸۶) رسیده است. بر اساس این گزارش، قیمت نفت خام “دبی” نیز در بازار لندن به بشکه‌ای ۷۵/۶ دلار برای تحویل در ماه اوت کاهش یافت. در بازار غیر رسمی و تک محموله، که ایران بخش عمده نفت خود را به این شکل می‌فروخت، قیمت نفت به بشکه‌ای پنج دلار هم رسید تا آنجا که با توجه به تخفیف‌های بسیاری که ایران ناگزیر بود به مشتریان خود بدهد و این واقعیت که هزینۀ بیمۀ هر محمولۀ نفتی به حدود یک چهارم کل ارزش محموله میرسید، علی اکبر محتشمی پور، وزیر کشور وقت، اعلام کرد: “تولید نفت دیگر صرفۀ اقتصادی ندارد”. فشارهای سیاسی بر خریداران نفت ایران یا دادن تخفیف‌های زیاد به آنان با هدف بازداشتن آنها از خرید نفت ایران از دیگر ابعاد جنگ قیمت‌ها بود که فروش نفت ایران در بازارهای سنتی اش، از جمله ژاپن را با دشواری روبه رو می‌کرد. به رغم کاهش شدید قیمت‌ها، کشورهای نفتخیز حامی عراق، به بهانۀ ضرورت حفظ سهم “اوپک” در بازار، همچنان به افزایش تولید نفت خود ادامه دادند تا آنجا که تولید روزانه ۹/۱۵ میلیون بشکه‌ای اوپک، در سال ۱۳۶۴ به روزانه ۵/۱۹ میلیون بشکه در سال ۱۳۶۵ رسید. حال آن که سهمیۀ تعیین شده برای آن سال ۸/۱۴ میلیون بشکه در روز بود. مقامات جمهوری اسلامی به شدت نسبت به این وضعیت عکس العمل نشان دادند. رئیس جمهور وقت ایران این اتفاق را توطئۀ دشمنان دانست و گفت: «آخرین پیشنهاد ما این بود که کشورهای عضو اوپک حداقل ۱۰ درصد از تولید خود کم کنند، در همین هنگام آن کشوری که رابطۀ دوستانه‌اش با امریکا روشن است (عربستان)، تولید خود را ۲۰ درصد اضافه میکند. این بدان معناست که استکبار جهانی، با استفاده از عمال خود، مسئلۀ نفت را لاینحل باقی میگذارد و تمام این توطئه‌ها برای زیر فشار گذاشتن انقلاب اسلامی صورت میگیرد». وزیر نفت ایران نیز در هفتاد وهفتمین اجلاس اوپک همین نگاه را مطرح کرد و گفت: «جنگ قیمت‌ها حرکتی امریکایی است که عربستان آغاز کرده است. دنیای استکبار قصد دارد با کاهش بهای نفت، اقتصاد ایران و در نهایت جنگ را تحت فشار قرار دهد». این برداشت مورد تأیید کارشناسان بین‌المللی نیز بود؛ از جمله پیتر بلیک، کارشناس نشریه هفتگی “پترولیوم اینتلیجنس”، در پاسخ به پرسش خبرنگار بی.بی.سی در خصوص این که آیا در پیش گرفته شدن سیاست افزایش تولید از سوی عربستان با هدف جلوگیری از پیروزی ایران در جنگ است، ضمن تأیید این استنباط تصریح کرد: «در واقع هدف سعودی‌ها از اعمال سیاست تولید زیاد نفت عمدتًا سیاسی است تا مالی». دست اندرکاران امر تلاش کردند امور کشور را با وضعیت جدید هماهنگ سازند؛ از جمله بودجۀ سال ۱۳۶۵ کشور، که در اسفند ۱۳۶۴ به تصویب مجلس رسیده بود و در آن مبلغ ۶/۱۸ میلیارد دلار درآمد حاصل از فروش نفت خام در نظر گرفته شده بود، در آغاز تابستان، تحت تأثیر جنگ قیمت‌ها، بنا به تقاضای وزیر نفت اصلاح شد و این مبلغ به ۵/۱۰ میلیارد دلار کاهش پیدا کرد، اما با توجه به اتفاقات بعدی این مبلغ نیز محقق نشد.

حملۀ ۲۱ مردادماه هواپیماهای عراقی به پایانۀ نفتی “سیری” و دو سوپرتانکر در حال بارگیری و دو نفتکش ویژۀ حمل نفت از خارک به سیری، صدور نفت ایران را به شدت کاهش داد. بر اساس گزارش میدل ایست اکونومیست، پس از حملۀ عراق به سیری، صادرات نفت ایران به حدود پانصد هزار بشکه در روز کاهش یافت. این رقم قبل از حمله به سیری ۲/۱ میلیون بشکه در روز بود. با توجه به فاصلۀ نهصد کیلومتری جزیرۀ سیری با نزدیک‌ترین پایگاه هوایی عراق، یعنی پایگاه “الوحده” در نزدیکی بصره، ابتدا این احتمال مطرح شد که عراق با استفاده از پایگاه‌های هوایی کشورهای حاشیۀ جنوبی خلیج فارس این عملیات را انجام داده است، اما بعد مشخص شد که قابلیت سوخت گیری در هوا در اختیار این کشور قرار داده شده بود. کاهش شدید قیمت و میزان صادرات نفت سبب شد فروش نفت ایران در سال ۱۳۶۵ به حدود ۶.۳ میلیارد دلار کاهش یابد. کاهش درآمدهای نفتی، علاوه بر جنگ، زندگی روزمرۀ مردم را نیز به شدت تحت تأثیر قرار داد. این عامل در میزان حمایت مردمی از جنگ و وقایع بعدی بی‌تأثیر نبود.

در سال ۱۳۶۶ به رغم افزایش مختصر قیمت نفت و ابتکاراتی که در صادرات آن به کار رفت و حداقل صادرات در حجم قبلی را ممکن کرد، درآمدهای نفتی در حد ۱۰.۸ میلیارد دلار باقی ماند که دیگر حتی هزینه‌های جنگ را پوشش نمی‌‌داد. روغنی زنجانی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه، اوضاع را این گونه بیان کرده است: « با توجه به مشکلات شدید اقتصادی در سال ۱۳۶۶ دیگر هیچ سازگاری بین منابع موجود و ادامه جنگ وجود نداشت... کل منابع مالی دو قسمت شده بود: یک قسمت برای خورد و خوراک و زنده ماندن مردم، و یک قسمت هم برای ادارۀ جنگ....وزارت بهداشت گزارش می‌کرد که بسیاری از بیماری‌هایی که بر اساس مدارک سازمان بهداشت جهانی در ایران از بین رفته بود، به دلیل کمبود مواد و لوازم بهداشتی مجددًا شیوع پیدا کرده بود» (همان).

در سال ۱۳۶۷ برای نخستین بار هزینه‌های جنگ از کل درآمدهای نفتی پیشی گرفت و ۳۰ درصد بیش از آن شد. ۹۶ میلیارد تومان هزینۀ جنگ در برابر ۶۶ میلیارد تومان درآمد نفت و این یعنی کشور دیگر نمی‌‌توانست هزینه‌های جنگ را تأمین کند. در تابستان سال،۱۳۶۷ ایران قطعنامه شمارۀ ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد را یک سال پس از صدور آن پذیرفت و بدین شکل پس از هشت سال جنگ، بین ایران و عراق آتش بس برقرار شد.

علت اصلی فشارهای منطقه‌ای و بین‌المللی به ایران برای خاتمۀ جنگ نیز به نوعی باز مسئلۀ نفت بود؛ زیرا با حمله‌های گستردۀ دو طرف منازعه به نفتکش‌ها، عمًلا امنیت صدور نفت منطقه به خطر افتاده بود، ازهمین رو ازآنجا که بر خلاف سال‌های آغازین جنگ، در این مقطع منافع سایر بازیگران نیز تهدید می‌شد، بر خلاف بی‌تفاوتی‌های نیمۀ نخست جنگ، فشار همه جانبه به ایران برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت وارد شد. البته در این مرحله به دیپلماسی بسنده نشد و امریکا، برای وادار کردن ایران به ترک منازعه، مستقیمًا وارد عمل شد و به شناورها و تأسیسات نفتی دریایی و در آخر هواپیمای مسافربری ایران هجوم آورد. با این تفصیل تأثیری که نفت در آغاز و استمرار جنگ (تأمین منابع مالی دو طرف منازعه) داشت، در پایان دادن به جنگ نیز بر جای گذاشت(همان).

۲-۳- برآورد سازمان ملل از خسارت‌های اقتصادی جنگ
تخمین نسبتا دقیق خسارات مالی و اقتصادی جنگ کاری است دشوار و نیازمند پروژه تحقیقاتی مستقل. هوشنگ امیر احمدی (۱۹۸۷) خسارات مستقیم جنگ را به زیر ساخت‌های ایران ۲۱۰ میلیارد دلار و هزینه‌های اقتصادی غیر مستقیم آن (عمدتا تولید از دست رفته) را ۳۸۲ میلیارد دلار تخمین زده است. امیر احمدی در محاسبه هزینه‌های غیر مستقیم جنگ، هزینه افزایش بودجه نظامی ایران را بین ۵۳ تا ۵۶ میلیارد دلار برآورد کرده است که در رقم ۳۸۲ میلیارد دلار مستتر است. بدین ترتیب از نظر او کل زیان‌های مستقیم و غیر مستقیم جنگ برای ایران ۵۹۲ میلیارد دلار بوده است. صرف نظر از صحت و سقم برآورد امیراحمدی، باید گفت در محاسبه خسارات مستقیم جنگ، صرفا تخریب و خسارت سرمایه فیزیکی مطمح نظر بوده و از دست رفتن سرمایه انسانی و زیست محیطی به مثابه بخشی از ثروت ملی به حساب نیامده است[۱۴].

پس از پایان جنگ هشت ساله، در سال ۱۳۷۰هیاتی از سوی دبیرکل وقت سازمان ملل (خاویر پرز دکوئیار) به تهران آمد تا خسارت‌های وارد بر ایران را برآورد کند. در گزارش این هیات، خسارات مستقیم به ایران ۹۷ میلیارد دلار برآورد شده است. این رقم یک دهم خسارت هزار میلیارد دلاری است که کارشناسان و مسوولان وقت کشور تخمین زده بودند.[۱۵]

درباره کاهش تولید ناخالص ملی ایران در این گزارش آمده است: تولید ناخالص ملی به قیمت‌های ثابت ۳۰ درصد سقوط کرده است. همچنین در سرمایه گذاری‌ها کاهش چشمگیری ایجاد شده است؛ یعنی از ۵۷۵ میلیارد ریال در سال ۱۹۷۹ به ۲۹۴ میلیارد ریال در سال ۱۹۸۸ رسیده است(همانجا).

این گزارش در کل برآوردی از آسیب‌های گسترده‌ای که بر دیگر بخش‌های صنعتی، کشاورزی، نفتی، ترابری، میراث فرهنگی و... ایران وارد شده را نیز به دست داده است. همچنین به تاثیرات مخرب این جنگ بر اقتصاد ملی، زیست بوم و مردم ایران اشاره کرده است.

در گزارش سازمان ملل آمده که بندر آبادان در جنگ همواره زیر بمباران بوده و یکسره ویران شده است. بندر خرمشهر نیز خسارات بسیار دیده و بایسته است که از نو ساخته شود. همچنین به بندر امام خمینی نیز بارها حمله هوایی شده است و هرچند در زمان بازدید هیات سازمان ملل بسیاری از آسیب‌ها بازسازی شده بودند؛ ولی به گفته این هیات، این بازسازی موقتی بوده است نه دائمی. همچنین آماری از کشتی‌های غرق شده در رود کارون و اروندرود به دست داده شده و برآورد کرده‌اند که بیش از ۸۰۰ فروند قایق کوچک و متوسط و ۷۰ فروند کشتی بزرگ از دست رفته و غرق شده است.

در گزارش هیات در مورد بخش نیرو نیز آمده است که نیروگاه‌ها چون اهداف راهبردی بوده‌اند، حمله به آنها تنها محدود به استان‌های مرزی نبوده است. بزرگترین شبکه نیرو که در استان خوزستان جای دارد و برق ۲۱ استان ایران را فراهم میکند بارها مورد حمله قرار گرفته است. همچنین به نیروگاه نکا که دیگر نیروگاه بزرگ ایران است چندبار حمله شده است. نیروگاه‌های دیگر همچون نیروگاه تبریز و نیروگاه بندرعباس، بارها مورد حمله قرار گرفته‌اند. دیگر نیروگاه‌های کوچکتر ایران نیز خسارت دیده‌اند.

در گزارش سازمان ملل به تاثیر مخرب جنگ بر سازه‌های درمانی نیز اشاره شده است و گفته شده که در پنج استان مرزی ایران با عراق پنج بیمارستان و ۱۰۲ درمانگاه و ۱۰۷ مرکز درمانی شهری و روستایی آسیب دیده و ویران شده‌اند.

این گزارش همچنین به بخش کشاورزی نیز پرداخته و برای نمونه گفته که شمار درختان خرمای ازمیان رفته در استان خوزستان بیش از هفت میلیون نخل بارور بوده که تولید از دست رفته آن معادل ۱۵۵ هزار تن خرما در سال است.

هیات اعزامی سازمان ملل به ایران در سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۰ میلادی)، میزان خسارت‌های مستقیم جنگ را به جز تاسیسات نظامی و دفاعی در حدود ۲/۹۷ میلیارد دلار برآورد کرد(همانجا، ص ۳). گفتنی است که در دهه اول انقلاب خالص تشکیل سرمایه ثابت داخلی به قیمت ثابت سال ۱۳۷۶، کمتر از رقم فوق و معادل ۸/۶۷ میلیارد دلار بود.

به رغم خسارات گسترده‌ای که عراق طی جنگ به ایران زده است، دولت صدام از پاسخ به درخواست‌های ایران برای پرداخت غرامت سر باز زد و دولت‌های بعدی عراق نیز خواهان این هستند که ایران این موضوع را پیگیری نکند.

به گفته سردار علایی اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه با روزنامه شرق در خرداد ۱۴۰۲: « متأسفانه در بندهای قطع‌نامه ۵۹۸، کشورمتجاوز مشخص نشده بود؛ ولی در آن به تعیین هیئتی از سوی دبیرکل سازمان ملل برای تعیین آغازگر جنگ اشاره شده است. بر این اساس‌ خاویر پرز دکوئیار، دبیرکل سازمان ملل، حدود دو سال پس از آتش‌بس، هیئتی را برای تعیین کشور متجاوز تعیین کرد؛ ولی در نهایت عراق به‌عنوان آغازگر جنگ معرفی شد. با این حال از عبارت متجاوز برای عراق استفاده نشد و سازمان ملل نتوانست به خواسته ایران جامه عمل بپوشاند. درباره وادارکردن عراق به پرداخت خسارت و غرامت به ایران هم در این قطع‌نامه مطلبی ذکر نشده، بلکه فقط تعیین خسارت طرفین جنگ پیش‌بینی شده است که این کار هم انجام شد و خسارت مستقیم جنگ برای ایران بیش از صد میلیارد دلار برآورد شد. ولی عراق یک دلار هم خسارت به ایران پرداخت نکرد».

۲-۴- نابسامانی محیط کسب و کار و تخصیص نا کارآمد منابع
کشمکش‌های سیاسی سال‌های اول انقلاب، تحولات ساختاری ناشی از انقلاب و آثار مخرب جنگ ۸ ساله، تاثیرات منفی مهمی بر محیط کسب و کار، افزایش ریسک‌های اقتصادی و مالی و انحراف در تخصیص منابع کمیاب بر جای گذاشت. هر چند نمی‌‌توان تاثیرات جداگانه این عوامل را به دقت مشخص کرد؛ اما می‌توان عوامل عمده‌ای را که منجر به عملکرد ضعیف اقتصاد ایران در دهه اول انقلاب (۱۳۶۷-۱۳۵۸) شدند، به شرح زیر برشمرد:

☑️ جنگ هشت ساله ایران و عراق: که صدمات انسانی و مادی آن در بالا مطرح شد.

☑️ افت شدید درآمدهای ارزی کشور: در اثر نوسانات قیمت نفت و اثرات مخرب جنگ و تحریم‌های اقتصادی امریکا بر مقدارصادرات نفتی کشور، که قبلا توضیح داده شد.

☑️ نا روشن بودن حدود و ابعاد وظایف بخش‌های دولتی و غیر دولتی: گفتنی است که ملی کردن صنایع، بانک‌ها و تجارت خارجی و فرار مدیران و صاحبان سرمایه صنعتی از ایران و مصادره سهام شرکت‌های چند ملیتی در ایران و ادامه خصومت با غرب، نتایج زیانبار دراز مدتی برای انباشت سرمایه و رشد اقتصادی کشور داشت.

☑️ وجود نظام اداری نا کارآمد: «پاکسازی» گسترده کارکنان دولت با تاکید بر ملاحظات ایدئولوژیک و استخدام بی‌رویه کارکنان کم تجربه در پست‌های مدیریتی، لطمه بزرگی بر کیفیت و ظرفیت‌های سیاستگذاری و اجرایی دستگاه‌های دولتی زد.

☑️ گسترده شدن مسائل اجتماعی: در دهه اول انقلاب سطح زندگی عامه مردم به دلیل کاهش تولید داخلی و افزایش سریع جمعیت به شدت کاهش یافت، تورم و بیکاری در مقایسه با قبل از انقلاب افزایش یافت و به رغم تلاش‌های گسترده دولت در زمینه توزیع کالاهای یارانه‌ای، نابرابری درآمد و فقر همچنان معضل بزرگ اجتماعی به شمار می‌آمد.

☑️ کیفیت نازل سیاست گذاری اقتصادی که مانعی بر سر راه توسعه اقتصادی کشور بود: « در دوره جنگ به دلیل وجود شرایط جنگی و تحت فشار قرار گرفتن اقشار آسیب پذیر جامعه، سیاست‌های اقتصادی عمدتا به گونه‌ای تنظیم شده بود که مصرف ارزان‌تر را امکان پذیر سازد... تداوم سیاست عرضه ارزان کالاها و خدمات که با قصد حمایت از اقشار محروم و مستضعف پیگیری می‌شد از یک سو نه تنها هیچ گونه مازاد تولیدی برای توسعه ظرفیت‌ها به جا نگذاشته بود؛ بلکه بعضا جبران استهلاک را نیز مشکل می‌کرد و از سوی دیگر تحلیل رفتن بنیه مالی این بنگاه‌ها و عدم امکان نگهداری حجم نا متناسب کارکنان و کارگران در مقایسه با سطح پایین تولید، کشور را در معرض خطر بیکار شدن خیل عظیمی از نیروهایی قرار داده بود که روزی در امر راه اندازی چرخ‌های تولید کشور نقش داشته‌اند و در دوره جنگ و در شرایط تورمی متکفل مخارج خانوارهای عمدتا پر جمعیت خود بودند. بنابر این در شرایطی که تقاضای جامعه با توجه به رشد سریع حجم نقدینگی و نیز جمعیت در حال افزایش بود، سیاست‌های قیمت گذاری یکی از عوامل عمده موثر بر کاهش و یا عدم افزایش متناسب تولید داخلی بود و در چنین شرایطی است که ارز ارزان به عنوان راه حل نهایی هر مشکلی خود را نمایان می‌کرد. در چارچوب اقتصاد ایران نتایج و اثرات تغییرات نرخ ارز بر بخش‌های اقتصادی بویژه بخش تجارت و بودجه دولت به علت تثبیت ارزش نسبی آن در گذشته بروشنی مشخص نبوده و رابطه بین قیمت ارز و نرخ رسمی موجود به هیچوجه گویای واقعیت نبود. مشکلات ناشی از این ارتباط غیر منطقی باعث شده بود که مبادلات ارزی حتی در بین دستگاه‌های اجرایی کشور بتدریج گسترش یابد. وقتی نرخ ارز مقدار واقعی خود را دارا نباشد، درآمدها و هزینه‌های انجام شده در اقتصاد بویژه هزینه‌های وارداتی، مخارج دولت، درآمد حاصل از صادرات و از طرف دیگر قیمت‌های مورد مبادله، هیچ کدام واقعی نخواهند بود. هر گاه قیمت‌ها که از عوامل مهم تخصیص منابع به شمار می‌آیند واقعی نباشند، بسیاری از تصمیم گیری‌های اقتصادی در عرصه تولید و تجارت و بودجه دولت و... را تحت تاثیر قرار می‌دهند.»[۱۶].

با پایان یافتن جنگ انتظار عموم مردم این بود که بهبودی سریعی را در سطح درآمد، کاهش بار تورم و بیکاری و فقر در زندگی خود تجربه کنند. سربازان و بسیجیانی که در جبهه‌های جنگ سلحشورانه جنگیده بودند، انتظار داشتند که قدر بینند و بر صدر نشینند. بدین ترتیب دولت با توجه به انتظارات انباشته مردم در موقعیتی نبود که یک شبه یارانه‌های مصرفی را حذف کند و نظام توزیع کوپنی را برچیند.

کاهش بودجه‌های عمرانی و محدود شدن سرمایه گذاری‌های بخش عمومی در دوره جنگ به موازات ویرانی‌های ناشی از جنگ، موجب تخریب و فرسوده شدن زیر بناهای فیزیکی شده بود و بازسازی بعد از جنگ مستلزم سرمایه گذاری وسیع در زمینه عمران شهری و روستایی، تولید آب، برق، گاز و فرآورده‌های نفتی،احداث مدارس، بیمارستان‌های دولتی، سدها و راه‌ها و فرودگاه‌ها بود.

در طول جنگ تسلیحات و زیر ساخت‌های دفاعی کشور نیز تضعیف شده بود. لذا باز سازی بنیه دفاعی کشور ضرورت مبرم داشت. این امر از یک سو مستلزم خرید تجهیزات نظامی جدید از خارج و از سوی دیگر مستلزم نوسازی صنایع دفاع و راه اندازی پروژه‌های جدید در این حوزه بود.

کاهش حقوق و مزایای واقعی کارکنان دولت و تنزل کیفیت و استانداردهای خدمات دولتی در طول جنگ اجتناب ناپذیر بود. اما بعد از جنگ این وضع نمی‌‌توانست ادامه یابد و نیاز به بهبود سطح حقوق و مزایای کارکنان دولت و ارتقای سطح خدمات آموزش و درمان در شهر و روستا محسوس بود.

در برنامه اول توسعه به مسائل فوق توجه شده بود و هشدار داده شده بود که: « از نظر تحلیل مسائل کلان اقتصاد کشور، وجود عدم تعادل‌های اقتصادی و همچنین چگونگی تخصیص منابع به بخش‌های مختلف اقتصادی از مهمترین مسائلی است که باید در تدوین برنامه توسعه برای سال‌های آینده و تنظیم سیاست‌ها و خط مشی‌ها به آنها پرداخته شود.»[۱۷].

۲-۵- کاهش تولید ناخالص داخلی در دوره جنگ
در پی انقلاب و جنگ، موتور انباشت سرمایه و رشد اقتصادی ایران مختل شد و در همان حال به دلیل کاهش مرگ و میر اطفال و کنار گذاشتن برنامه تنظیم خانواده، سرعت موتور زاد و رود جمعیت افزایش یافت. در وضعیتی که جمعیت کشور سالانه با نرخ متوسط ۳.۵ درصد رشد می‌کرد، تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت سال ۱۳۸۳ با نرخ ۳.۴ درصد در سال کاهش می‌یافت.

بر اثر عملکرد ضعیف اقتصاد کشور به مدت یک دهه، در سال ۱۳۶۷،GDP سرانه، GDP سرانه بدون نفت و درآمد سرانه به قیمت ثابت به ترتیب به ۵۴.۱، ۵۸.۷ و ۳۰.۹ درصد سال مقدار آن در ۱۳۵۷ تنزل یافته بود. این سیر قهقرایی که از سال ۱۳۵۵ آغاز شده بود، با انقلاب و جنگ تشدید شد (نمودار۳).


نمودار ۳: تولید ناخالص داخلی سرانه (با نفت و بدون نفت) و درآمد سرانه به قیمت ثابت سال ۱۳۸۳
در دوره ۱۳۸۹-۱۳۵۰ (به میلیون ریال)
ماخذ: بانک مرکزی، سری زمانی داده‌های اقتصادی ایران

تولید ناخالص داخلی سرانه ایران بعد از ۲۲ سال در سال ۱۳۸۹ برای اولین بار به حدود سال ۱۳۵۷ باز گشت و تولید ناخالص سرانه ایران بدون نفت در سال ۱۳۸۱ اندکی بیش از سال ۱۳۵۷ شد. اما، درآمد ناخالص سرانه کشور در سال ۱۳۸۹ هنوز حدود ۲.۸ درصد کمتر از سال ۱۳۵۷ بود.

در سال اول پیروزی انقلاب، مسئولان کشور که فکر می‌کردند بخش عمده مصائب کشور مربوط به وابستگی اقتصاد ملی به نفت است، تلاش کردند با کاهش تولید نفت به رهایی از این وابستگی دست یابند. اما تجربه جنگ و کاهش شدید عایدات ارزی کشور از محل صادرات نفت به آنها گوشزد کرد که در غیاب درآمدهای نفتی نه می‌توانند به ارز مورد نیاز برای واردات کالاهای اساسی مورد نیاز مردم دست یابند و نه به واردات ماشین آلات و قطعات صنعتی مورد نیاز بخش‌های مختلف اقتصاد کشور اقدام کنند. با این همه، متاسفانه مسئولان کشور به پشت کردن به شرکت‌های بین‌المللی نفتی و ممانعت از ورود وزارت نفت به قراردادهای مشارکتی در زمینه استخراج نفت، از دستیابی ایران به فناوری‌های روز و سرمایه گذاری شرکت‌های خارجی در صنایع نفت و گاز محروم شدند. اما دشمن بعثی به خوبی چشم اسفندیار اقتصاد ایران را یافته بود و با بمباران تاسیسات نفتی ایران از دست یابی کشور به منابع سرشار ارزی ممانعت به عمل می‌آورد. در سال‌های پایانی جنگ نیز عربستان سعودی با سرازیر کردن نفت به بازار جهانی با کاهش نمایان قیمت نفت، ضربه نهایی را به اقتصاد ایران وارد کرد.

رهبران ایران که با حمله به سفارت امریکا دشمنی آن کشور را علیه جمهوری اسلامی بر انگیخته بودند، با تحریم نفتی امریکا مواجه شدند و امریکا بالاخره ورود مستقیم به جنگ به طرفداری از عراق، ضمن افزایش خسارات ایران، سرنوشت جنگ را رقم زد.

در نمودار (۴) مقدار زیان ایران به صورت مقدار تولید از دست رفته برآورد شده است. برای این منظور فرض شده است، مقدار تولید سرانه نفت ایران در غیاب جنگ حداقل باید معادل تولید سرانه در سال ۱۳۵۸ می‌بود. این فرض مبتنی بر پذیرش ادامه سیاست دولت موقت برای کاهش تولید و صادرات نفت در دوره ۱۳۶۷-۱۳۵۹ است. با این فرض تامین نیاز سرانه نفت خام در بازار داخلی و حداقل نیازهای ارزی کشور بدون توسل به جاه طلبی دوران قبل از انقلاب امکانپذیر می‌شود.


نمودار ۴- مقدار تولید واقعی، بالقوه و از دست رفته نفت خام ایران در جنگ (هزار بشکه در روز)

بر اساس مفروضات به عمل آمده در مورد تولید از دست رفته نفت کشور در دوره جنگ، هزینه فرصت از دست رفته کاهش تولید نفت برای دوره جنگ (به قیمت بازار جهانی نفت در سال‌های جنگ)، معادل ۵۲.۵ میلیارد دلار خواهد بود. با در نظر گرفتن حداقل نرخ بهره در بازار جهانی معادل ۳ درصد، ارزش حال این وجوه در سال ۱۴۰۲ معادل ۱۵۰.۸ میلیارد دلار می‌شود. اگر هزینه‌های واسطه‌ای تولید نفت برای هر بشکه ۵ دلار در نظر گرفته شود، ارزش افزوده از دست رفته به قیمت سال ۱۴۰۲ به ۱۱۹.۷ میلیارد دلار خواهد رسید.

تحول اجزای تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ایران در دوره جنگ (۱۳۶۷-۱۳۵۹) گویای آن است که بخش عمومی، ساختمان و خدمات بازرگانی بیشترین لطمه را از جنگ دیدند. بویژه سهم خدمات عمومی از تولید غیر نفتی کشور از ۳۶ درصد در سال اول جنگ به ۲۱.۸ درصد در سال پایان آن تنزل یافت. اگر ارزش مجموع تولید ناخالص غیر نفتی از دست رفته را در دوره جنگ به قیمت سال ۱۳۸۳ بر آورد کنیم در حدود ۱۲۹۲.۸ هزار میلیارد ریال خواهد شد. گفتنی است که برای این منظور فرض شده است در غیاب جنگ، تولید ناخالص داخلی سرانه می‌توانست در سطح سال ۱۳۵۸ ثابت و معادل ۱۶.۴ میلیون ریال باشد. بدیهی است که این مفروضات بسیار محافظه کارانه است. با توجه به این که در سال ۱۳۸۳ که مبنای این محاسبات است، قیمت بازار آزاد دلار امریکا قیمت تعادلی بوده و هر دلارمعادل ۱۶۶۵۰ریال ارزش داشته است، مجموع زیان از دست رفته بابت GDP غیر نفتی ایران به دلار سال ۱۳۸۳ در حدود ۷۷.۶ میلیارد دلار بر آورد می‌شود. گفتنی است که در این محاسبات از برآورد قیمت سایه تولید از دست رفته صرفنظر شده است. اگر ارزش حال مبلغ فوق را برای دوره زمانی (۱۴۰۲-۱۳۸۳) با نرخ بهره ۳ درصد محاسبه شود به رقم ۱۳۶.۱میلیارد دلار خواهیم رسید.


نمودار ۵: تولید ناخالص داخلی بدون نفت ( بالقوه، تحقق یافته و از دست رفته)
به قیمت ثابت سال ۱۳۸۳ (به میلیارد ریال)

بدین ترتیب مجموع ارزش تولید ناخالص از دست رفته در زمان جنگ، به قیمت ۱۴۰۲ به شرح زیر خواهد بود:

۱- ارزش روز تولید از دست رفته نفت خام......................... ۱۱۹.۷ میلیارد دلار
۲- ارزش تولید ناخالص داخلی غیر نفتی از دست رفته.......... ۱۳۶.۱ میلیارد دلار
جمع ارزش تولید ناخالص داخلی از دست رفته................... ۲۵۵.۸ میلیارد دلار

بدیهی است که در برآورد فوق، هزینه‌های مستقیم جنگ و هزینه تسلیحات جنگی منظور نشده است. این برآورد محتاطانه نشان می‌دهد که انزوای سیاسی ایران در سازمان ملل و عدم امکان استیفای حقوق ملت در شورای امنیت چه زیان هنگفتی متوجه منافع ملی کشور کرده است.

هزینه‌های اقتصادی انقلاب و جنگ در دهه اول انقلاب بر اساس شواهد غیر مستقیم در مقاله‌ای به قلم دکتر فرزانگان برآورد شده است [۱۸]. در این مقاله GDP مورد انتظار تحت سناریو نبود انقلاب و جنگ تخمین زده شده است. آنگاه بر اساس سنجش شکاف میان GDP سرانه تحقق یافته و مورد انتظار بر حسب دلار سال ۲۰۱۰، خسارت اقتصادی انقلاب و جنگ بر آورد شده است. یافته‌های این مطالعه گویای آن است که هزینه متوسط اقتصادی سالانه جنگ برای هر ایرانی در دوره ۱۹۸۸-۱۹۷۸ در حدود ۳۱۵۰ دلار امریکا بوده است. بیشترین مقدار این هزینه مربوط به سال ۱۹۸۱ بوده که معادل ۵۱۳۵ دلار به ازای هر نفر برآورد شده ست.

بعد از جنگ نیز همچون دهه اول انقلاب، سیاست خارجی خصمانه جمهوری اسلامی در قبال جهان خارج و کشورهای منطقه ادامه یافت و در خدمت نظامی گری، تقویت نیروهای نیابتی ایران درمنطقه و اقدام ایران در جهت دستیابی به توان هسته‌ای قرار گرفت. گویی که بهترین راه برای کسب مشروعیت داخلی نظام و حفظ امنیت ملی منحصرا از طریق تنش و تخاصم دایم با دنیای پیرامون قابل دست یابی است[۱۹].این راهبرد در ۳۵ سال گذشته، سهم مهمی در تفوق نیروهای نظامی در ساختار قدرت سیاسی جمهوری اسلامی داشته است.

—————————
[۱] - دکتر کاظم علمداری، چرا اصلاحات در ایران شکست خورد چاپ اول: خرداد ۱۳۸۷ شرکت انتشارات سایه ص ۱۱۶.
[۳] - دیپلماسی عبارت از هنر، علم و ابزارهایی است که از طریق آن ملت‌ها و گروه‌ها سعی می‌کنند ضمن حفظ روابط صلح آمیز خود با دیگران،، از طریق ارتقای مناسبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا علمی خود در راستای حفظ منافع خویش سامان دهند.
[۴] -Iraq-Iran War, Written and fact-checked by The Editors of Encyclopedia Britannica, Last Updated: Sep ۱۵, ۲۰۲۳ , Article History.
[۵] - Efraim Kash, Geopolitical Determinism: The Origins of the Iran-Iraq War, Middle east journal, Vol.۴۴, No ۲ (Spring, ۱۹۹۰, pp. ۲۵۶-۲۶۸, Middle East Institute.
[۶] - اکبر گنجی، نگاهی دیگر: خاطرات اکبر‌ هاشمی رفسنجانی و حذف روایت کشتار ۶۷ ۸(تیر ۱۳۹۰ - ۲۹ ژوئن ۲۰۱۱.
[۷] - تفصیل موضوع اخیر در خاطرات آیت‌الله منتظری و رنج‌نامه “احمد خمینی” که در سال ۱۳۶۸ انتشار یافت، توضیح داده شده است.
[۸] - در روزهای اولیهٔ انقلاب و استقرار دولت موقت، وزارت دفاع ملی دولت موقت پیشنهاد داد تا شورایی با عنوان شورای عالی دفاع ملی تشکیل شود. متعاقب این پیشنهاد هیئت وزیران در جلسهٔ ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ با تشکیل شورایی با همان عنوان موافقت کرد. سپس اساسنامه‌ای برای آن شورا تنظیم و آن اساسنامه نیز در دولت موقت به تصویب رسید. با آغاز جنگ هشت ساله با عراق، آِیت اله خمینی در پیامی به نیروهای مسلح، وظایف این شورا را مشخص‌تر بیان کرد.. به این ترتیب، فرماندهی جنگ نیز علاوه بر وظایف قانونی این شورا به آن محول گردید. پس از بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸، شورای عالی دفاع جای خود را به شورای امنیت ملی داد.
[۹] - به گفته ژرژ بنجامین کلمنسو Benjamin Clemenceau) ( George از سیاستمداران برجسته فرانسوی، که در سال‌های ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹ نخست وزیر فرانسه بود، ” امر جنگ مهم‌تر از آن است که به ژنرال‌ها واگذار شود”. امروزه در کشور‌هایی که با حاکمیت قانون اداره می‌شوند، این درک در قوانین و روال‌ها نهادینه شده است.
[۱۰] - باستانی، حسین، «چرا آیت‌اله خمینی خواستار اعدام فرماندهان مقصر جنگ شد؟»، BBC ۱ مهر ۱۳۹۳ - ۲۳ سپتامبر.
[۱۱] - به نقل از:
Geoff, Harris, (1997), Estimates of the economic cost of armed conflict: The Iran-Iraq war and the Sri Lanka civil. war.
[۱۳] - مرتضی شمس، سلاح نفت در جنگ تحمیلی-مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی,
[۱۴] -Amir Ahmadi, H (1987), Destruction and Reconstruction : A Strategy for the War Damaged Areas of Iran, Disasters, Vol.11, No ۲, pp. ۱۳۴-۱۴۷.
[۱۵] - روزنامه دنیای اقتصاد شماره ۴۹۹۰ تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۹۹ به نقل ایرنا.
[۱۶] - به نقل از پیوست قانو برنامه اول، ص ۱-۹ و ۱-۱۰.
[۱۷] - پیوست قانون برنامه اول، سال ۱۳۶۹، ص ۱-۵ و ۱-۶.
[۱۸] - Farzanegan, M. R. (2020). The Economic Cost of the Islamic Revolution and War for Iran: Synthetic Counterfactual Evidence. Defense and Peace Economics, ۳۳(۲), ۱۲۹–۱۴۹.
[۱۹] - در این مورد نگاه کنید به ماخذ زیر:
هادی زنوز، بهروز(۱۳۹۸)، تحلیل علل و پیامدهای تحریم‌های بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی در چارچوب اقتصاد سیاسی، تهران، نشر اقتصاد فردا.



نظر خوانندگان:


■ گزارش بسیار ارزشمندی است که کار زیادی برده است و جا دارد که به عنوان یک پژوهش پایه و جدی اما فشرده در زمینه اقتصاد سیاسی ایران به آن نگاه شود. نمودار تولید و صادرات نفت گزارش هم از دو نظر بسیار ارشمند است و باید به آن توجه شود. یکی آنکه اوج رشد اقتصادی درخشان دوران پهلوی پیش از از زمان افزایش چشمگیر در آمد نفتی یعنی در سال ۱۳۵۲ بوده است، و دیگر آنکه جمهوری اسلامی که در دوره کشورداری خود چندین برابر کل درآمد نفتی ایران از آغاز کشف نفت در ایران تا سال ۱۳۵۷ درآمد نفتی داشته است اقتصاد کشور و زندگی مردم را به وضعیت ورشکستگی کنونی کشانده است. با سپاس بسیار از جناب محزون.
بهرام خراسانی ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴


 



iran-emrooz.net | Fri, 18.07.2025, 12:17
چرا گفتگو برای صلح با جامعه مدنی اسرائیل؟

سعید پیوندی

چرا گفتگو برای صلح با جامعه مدنی، روشنفکران و دانشگاهیان اسرائیلی؟

چند روز پس از تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران نامه مشترکی منتشر شد به امضای ۲۳ دانشگاهی، روشنفکر و کنشگر ایرانی و اسرائیلی درمخالفت با جنگ، دفاع از آتش‌بس و صلح میان دو کشور(۱). در زمانی کوتاه بیش از ۲۴۰۰ نفر امضای خود را پای این بیانیه گذاشتند.

این اقدام مشترک هم سویه نمادین مهمی در عرصه عمومی داشت و هم امری کم سابقه بود. شاید زمان آن است که از خود بپرسیم چرا در همه سال‌های گذشته با وجود شدت گرفتن دامنه بحران و خطر جنگ، ما کمتر شاهد ابتکاراتی از سوی نیروهای صلح‌دوست و جامعه مدنی در راستای کاهش تنش‌ها میان دو کشور بودیم؟

در آن‌چه که به ایران مربوط می‌شود واقعیت این است که پس از سال ۱۳۵۷ جامعه مدنی، نیروهای سیاسی (أصول‌گرایان، میانه‌روها، اصلاح‌طلبان، بخشی از ملی-مذهبی‌ها و ملی‌گرایان، سکولارهای محور مقاومتی و ضد امپریالیست...)، نخبگان دانشگاهی و روشنفکری کمتر شاید به معنای حقوقی،سیاسی و یا پی‌آمدهای شوم و ویرانگر دشمنی کور و ایدئولوژیک با اسرائیل، شعار نابودی این کشور و یا دخالت‌های سپاه قدس با تشکیل نیروهای نیابتی کنار مرزهای اسرائیل توجه کردند. گویی برای بسیاری این سیاست‌ها اموری غیر قابل پرسش و حقیقت‌های قدسی نقدناپذیر بودند و کسی نمی‌بایست درباره آن‌ها چند و چون کند.

مسئله فقط سانسور و فشار حکومت نبود و کسانی به دلایل گوناگون با این سیاست‌ها هم‌دل بودند. یکی به توجیه ژئوپولیتیکی روی می‌آورد و جبر جغرافیایی، دیگری از اقتدار منطقه‌ای و به چالش کشیده شدن امریکا و اسرائیل احساس غرور می‌کرد و کسانی هم این رویکرد را برای امنیت ملی ضروری می‌دانستند.

این سکوت سنگین سی ساله جمعی (۲) در مشروعیت‌بخشی به روایت‌های حکومتی و نظامیان برای توجیه سیاست‌های ماجراجویانه و ایدئولوژیکی منطقه‌ای نقش داشت. کسی از هزاران قربانی سرکوب ناراضیان اسد توسط سپاه قدس در سوریه پیش از داعش و یا مشارکت فعال در متلاشی کردن دولت‌های ملی در عراق، لبنان و یمن و سیاست‌های خرابکارانه دیگر مانند بمب‌گذاری در مراکز یهودیان در آرژانتین سخنی به میان نمی‌آورد.

از این بدتر، ما شاهد بازتولید بدون نقد رتوریک و گفتمان حکومتی در زبان رایج سیاسی ایران هستیم. برای بسیاری نه فقط دولت اسرائیل یا نیروهای افراطی که خود کشور اسرائیل و شهروندان آن به شر مطلق تبدیل شدند. نامه‌ها، نوشته‌ها و تحلیل‌ها پر است از واژگانی که در گفتمان رسمی برای مشروعیت‌بخشی به پروژه نابودی اسرائیل و تداوم جنگ و خشونت تکرار می‌شود: “دشمن صهیونیستی”، “رژیم صهیونیستی”، “غده سرطانی”، “رژیم جنایتکار” “رژیم جعلی”...

گاه حتا کسی زحمت توجه به تفاوت میان جنبش صهیونیستی، یهودیان، دولت اسرائیل، شهروند اسرائیلی و یا صلح دوستان سکولار یا مذهبی اسرائیلی را به خود نمی‌دهد. در حالی‌که برای مثال بزرگترین جنبش صلح علیه سیاست‌های جنگ‌طلبانه نتانیاهو در خود اسرائیل وجود دارد.

در این گفتمان عبوس و پرخاش‌جویانه‌ای که بوی جنگ و نفرت می‌دهد هیچ روزنه و فضایی برای گفتگو و صلح وجود ندارد. در حقیقت بخش بزرگی از کسانی که با چنین واژگانی سخن می‌گویند پروژه‌ای برای صلح و پایان این چرخه شوم ندارند. گویی ایران و اسرائیل محکومند برای همیشه دشمن یکدیگر باشند و جنگ و خشونت تنهای دورنمای ممکن در منطقه ماست.

جامعه اما در برابر این سیاست‌های ضد منافع و امنیت ملی و ایدئولوژیک ج.ا. دچار بی‌حسی سیاسی نشد. از همان دوران جنبش سبز شعارهای پرمعنایی مانند “نه لبنان، نه غزه، جانم فدای ایران” و یا “فلسطین رو رها کن، فکری به حال ما کن”، نشانه وجدان نوپدیدی بود که از سوی شمار بزرگی از نخبگان و نیروهای سیاسی داخل ایران نادیده گرفته شد.شعارهای هوشمندانه در خیابان به رابطه میان سیاست‌های نظامی در منطقه و شیوه حکمرانی در داخل کشور توجه داشت.  این که بخشی از افکار عمومی ایران طرفدار اسرائیل شود و آرزو کند بمب‌های اسرائیلی انتقام آن‌ها را از رهبران جمهوری اسلامی بگیرد روی دیگر سکه دشمنی کور و لجوجانه با اسرائیل است.

آن‌چه درسرزمین‌های فلسطینی می‌گذرد و حوادث دردناک غزه، به ویژه کشتار کودکان و افراد غیرنظامی و ویرانی شهرها دل هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آورد. بسیاری با ارجاع به این جنایت‌ها و سیاست‌های تجاوزگرانه جناح‌های افراطی اسرائیل در صدد توجیه دشمنی ایدئولوژیک میان جمهوری اسلامی با این کشور برمی‌آیند.

بحران اسرائیل و فلسطین با جمهوری اسلامی آغاز نشده است. سیاست خارجی ایران در سال‌های پیش از ۱۳۵۷ حمایت سیاسی از مسئله فلسطین، مخالف آشکار با اشغال سرزمین‌های عربی در کنار حفظ رابطه عادی با اسرائیل بود. سیاستی که بسیاری از کشورهای عرب در چند دهه گذشته در راستای منافع ملی خود در پیش گرفتند.

چرخشی که پس از سال ۱۳۵۷ پیش آمد به دخالت عملی و نظامی ج.ا. در تنش سیاسی و ژئوپولتیکی میان اعراب و به ویژه فلسطینی‌ها با اسرائیل بود.

پرسشی که همه باید از خود بپرسیم این است که چرا ج.ا. از همان ابتدای حیات خود با شعار نابودی اسرائیل، آزادی قدس و یا دخالت نظامی و بمب‌گذاری پای ایران را گام به گام به میانه تنشی بی‌پایان کشاند که در چند صد کیلومتری مرزهای ما در جریان بود؟ چرا نظام اسلامی به مخالفت با پیمان کمپ دیوید و یا اسلو برای حل و فصل سیاسی بحران خاورمیانه برخاست و به صحنه‌گردان “محور مقاومت” و “جنگ جنگ تا پیروزی” تبدیل شد؟ چه کسی ماموریت نابودی اسرائیل را به رهبران جمهوری اسلامی داده است؟ دخالت‌های ایران در حمایت از اسلام‌گرایان افراطی چه آورده‌ای برای منافع ملی ایران وفلسطین و دیگر کشورهای منطقه داشته است؟

تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران و یا ترور هدف‌مند دانشمندان اتمی نقض آشکار قوانین بین‌المللی است. ولی سیاست نابودی اسرائیل، و دخالت‌های نظامی ج ا در منطقه و بردن سنگرهای دفاعی ایران به پشت مرزهای اسرائیل هم با قوانین بین‌المللی هم‌خوانی ندارد. از نظر اخلاقی و سیاسی ما نمی‌توانیم در برابر آن‌چه ج.ا. در منطقه و علیه اسرائیل انجام شده را با سکوت برگزار کنیم و خودمان را قربانی تجاوز “صهیونیسم” و امپریالیسم و بی تفاوتی جامعه جهانی به حقوق بین‌المللی بدانیم.

آن‌چه ج.ا. در منطقه انجام داده نه مشروع بوده است و نه متناسب با توانایی، امکانات و منابع کشور. ما توسعه و رفاه چند نسل از مردم کشورمان را به پای پروژه‌ای ضد صلح ریختیم که به عامل بحران‌ها و تهدیدی برای امنیت ملی ما تبدیل شد.

ایران برای بازگشت به مسیر توسعه و صلح راهی جز کنارگذاشتن سیاست‌های ماجراجویانه و ایدئولوژیک ج.ا. ندارد. همان‌گونه ‌که اروپایی‌ها پس از جنگ جهانی دوم برای پایان بخشیدن به چرخه باطل خشونت و نفرت درپی راه‌های صلح و تفاهم جمعی رفتند ما هم باید به جای ماندن در گذشته و توجیه آن‌چه بر سر ما آمد کاری برای آینده انجام دهیم. این کار می‌بایست شاید بسیار پیشتر آغاز می‌شد.

گام نخست ما برای گفتگو و صلح، مسئولیت‌پذیری و خوانش سنجشگرانه سیاست‌هایی است که به ج.ا. مربوط می‌شود و کنار گذاشتن داوری‌های یک‌طرفه و گفتگو با دیگری که ما او را امروز دشمن خود می‌دانیم. برای صلح پایدار و عادلانه‌ای در منطقه باید به بهانه شرایط جنگی و حفظ انسجام ملی دست از انکار مسئولیت دولت‌ها برداشت و رنج‌های دیگری را به رسمیت شناخت.

وقتی دولت‌ها بر طبل دشمنی و جنگ می‌کوبند این وظیفه نخبگان مستقل و جامعه مدنی است که به جای سکوت برای ترویج صلح و نقد منصفانه اما شفاف ماجراجوی‌های ژئوپولتیکی پا به میدان گذارند. گفتگو با اسرائیلی‌های صلح‌دوست و طرفداران صلح درسراسر منطقه انتخابی برای آینده و پایان بخشیدن به چرخه خشونت و نفرت است. برای صلح پایدار در منطقه و تبدیل آن به فضایی برای همکاری و توسعه باید ابتدا نیروی اجتماعی صلح را به وجود آورد.


(‍۱) اسامی امضا کنندگان ایرانی: تورج اتابکی، مهرزاد بروجردی، بهروز بیات، سعید پیوندی، احمد پورمندی، هادی زمانی، منصور فرهنگ، آرش عزیزی، رضا علیجانی، مهرانگیز کار، کاظم کردوانی، داریوش مجلسی، پروانه وحیدمنش
(۲) این سکوت البته همگانی نبود و کسانی از میان همکاران دانشگاهی یا کنشگران مدنی و روشنفکران و یا احزاب هم نقد خود به سیاست‌های منطقه‌ای حکومت را به گونه شفاف و با شجاعت در عرصه عمومی مطرح کردند.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ آقای پیوندی عزیز. مقاله شما حاوی نکات بسیار بااهمیتی است که در اساس و با اغلب قریب به اتفاق آنها موافقم. فقط دو نکته را اضافه کنم:
اول اینکه درابتدای مقاله خود نوشته‌اید که “... تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران ...”. حتمأ توجه دارید که موضوع “تجاوز” بدون اما و اگر نیست. مثلا من فکر می‌کنم تجاوز را ج.ا. از طریق نیروهای نیابتی خود شروع کرد.
دوم اینکه به جامعه مدنی اسرائیل اشاره کرده‌اید. توجه دارید که نتانیاهو در یک انتخابات دمکراتیک، منتخب مردم است؟ و اینکه اغلب رای‌دهندگان اسرائیلی در روند چندین سال گذشته، دیده‌اند که راه‌حل میانه و صلح‌آمیز با امثال نیابتی‌ها آینده‌ای ندارد و لذا به “مشت آهنین” نتانیاهو رای می‌دهند؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با سپاس از دکتر پیوندی عزیز که با این مقاله وزین، اهداف انتشار بیانیه مشترک روشنفکران ایرانی و اسرایئلی را پی گرفتند. امیدوارم که سایر عزیزان امضا کننده و اهل قلم ایرانی هم، با اقدامات مشابه به تنویر افکار عمومی، ذوب کردن یخ‌های کینه و بی‌اعتمادی میان دو ملت ایران و اسرائیل و غلبه برای دو بنیادگرایی ویرانگر یهودی و‌ مسلمان یاری نمایند.
با ارادت پورمندی


■ جناب پیوندی،
مقاله شما را خواندم و خوشحال شدم که شجاعت این را داشتید که به این موضوع بپردازید. من هم امضای خود را پای نامه مشترک گذاشتم. به باور من علت این که در همه این سالها و با وجود شدت گرفتن اسرائیل‌ستیزی جمهوری اسلامی، و البته جنایت‌های اسرائیل در غزه که به این بحران دامن زده است، که دست دوستی به نیروهای صلح‌طلب و یا جامعه مدنی دراز کنیم ریشه در باورهای کهنه، همان گونه که شما ذکر کردید، و دشمنی کور و ایدئولوژیک با اسرائیل دارد. این فرهنگ ریشه در هزاران سال مذهب مسیحی و اسلام دارد. امید است نوشته شما بتواند تابوهای فرهنگی در این رابطه را با چالش های بیشتر روبرو سازد و پنجره‌ای به دنیای جدید و خالی از تعصب و خشونت بگشاید. این آرزویی است که تحق اش نیازمند اصلاحات بنیادی در دیدگاه های فردی و اجتماعی است.
پیروز باشید، منیژه


■ جناب دکتر پیوندی گرامی درود بر شما. به جز یاد آوری درست جناب قنبری، من هم با نوشتار جنابعالی همسو هستم بویژه باتوجه به یادآوری دردمندانه خود شما: «.... از این بدتر، ما شاهد بازتولید بدون نقد رتوریک و گفتمان حکومتی در زبان رایج سیاسی ایران [دربارۀ اسرائیل] هستیم. برای بسیاری نه فقط دولت اسرائیل یا نیروهای افراطی که خود کشور اسرائیل و شهروندان آن به شر مطلق تبدیل شدند. نامه‌ها، نوشته‌ها و تحلیل‌ها پر است از واژگانی که در گفتمان رسمی برای مشروعیت‌بخشی به پروژه نابودی اسرائیل و تداوم جنگ و خشونت تکرار می‌شود: “دشمن صهیونیستی”، “رژیم صهیونیستی”، ......
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴


■ با سلام دوستان گرامی که لطف کردند پس از خوانهدن متن یادداشت گذاشتند. در پاسخ آقای قنبری عزیز باید بگویم اگر به متن برگردید به روشنی به مسئولیت ایران از سال‌های دور اشاره شده است. در حقیقت اگر منصف باشیم باید بگوئیم که این ایران بود که با سماجت و لجاجت مثال زدنی به دنبال تنش و دشمنی با اسرائیل بود و آتش بحران از آنجا روشن شد. در مورد ساختار دمکراتیک نظام حکمرانی اسرائیل نظر شما کاملا درست است. نتانیاهو رای اکثریت نسبی را در پارلمانی دارد که در یک انتخابات آزاد و رقابتی بر سر کار آمده است. اسرائیل از این نظر به کشورهای دیگر منطقه قابل مقایسه نیست. به همین خاطر هم در متن نقد اصلی متوجه سیاست جنگ طلبانه است و از نبود دمکراسی سخنی در میان نیست.
با دوستی و مهر س پیوندی





iran-emrooz.net | Wed, 16.07.2025, 20:55
انتقاد به بیانیه حمایت از طرح سیاسی موسوی

اسفندیار طبری

اخیرا حدود ۸۰۰ کنشگر سیاسی در بیانیه‌ای از نظر میر حسین موسوی برای همه‌پرسی آزاد برای تدوین قانون اساسی جدید حمایت کرده‌اند. در این بیانیه از قول موسوی ذکر شده، که «دفاع ملی در برابر تجاوز بیرونی نمی‌‌تواند بهانه‌ای برای تداوم سیاست‌های غلط داخلی باشد». باید از این دوستان پرسید: کدام دفاع ملی؟ ظاهرا این افراد هنوز در خواب و‌ خیال جنگ علیه عراق هستند، که ‌در آن زمان «دفاع ملی» به مقابله با حمله خارجی پرداخت. و ظاهرا این دوستان از واقعیت‌های درون ایران به کلی عقب افتاده‌اند، که از «دفاع ملی» سخن می‌گویند. از این بگذریم. انتقاد اصلی من بر حمایت این بیانیه از طرح موسوی به عنوان «گام نخست و ضروری برای عبور از شرایط بحرانی کنونی» است: «همه‌پرسی آزاد جهت تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید»!

این دسته از اپوزیسیون به این نتیجه رسیده که به واقعیت پیوستن چنین ضرورتی در چارچوب همین نظام می‌تواند به نفی نظام، یعنی سیستم ولایتی و دینی شود! به نظر می‌آید که این افراد همچون یک سیستم هوشمند دچار‌ هالوسیناسیون شده‌اند!

چگونه یک همه‌پرسی آزاد و موفق در چارچوپ چنین نظم‌و‌نظامی ممکن است و چگونه چنین نظامی منافع خود را در نفی خود خواهد دید؟ پس از نیم قرن حکومت اسلامی، چنین خوشبینی نسبت به رژیم تهمت بزرگی به مردم ایران است. اکثریت مردم ایران این نظام را نمی‌‌خواهند و از موسوی هم گذشته‌اند که از وجود «نظام» جمهوری اسلامی همیشه حمایت کرده است. او در همان زمان جنبش سبز از ادامه تظاهرات‌ها خودداری کرد، زیرا نظام ج. ا. آن را ممنوع کرد. اگر در همان زمان اعتراض‌های خیابانی ادامه می‌یافت، احتمالا امروز شرایط بهتری داشتیم. او با سکوت و‌ احترام به قانون در آن زمان، موج سرکوب رژیم را فراهم آورد.

همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.

در بررسی بحران‌های سیاسی و ضرورت تشکیل نظام‌های دمکراتیک، تحلیل هانا آرنت، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، می‌تواند راهگشا باشد. آرنت به‌وضوح بر اهمیت «قدرت» و «مشارکت» تأکید دارد و این دو را مفاهیمی بنیادین در ساحت سیاسی به شمار می‌آورد. او تفاوت بارزی بین قدرت و خشونت قائل است و به این نکته تأکید دارد که قدرت تنها در فضایی عمومی و از طریق عمل جمعی به وجود می‌آید. در این راستا، بحران‌های کنونی تنها با ایجاد فضایی آزاد برای گفتگو و تعامل می‌تواند حل و فصل شود.

آرنت مفهوم «فضای عمومی» را به عنوان مکانی برای تبادل نظر و ظهور قدرت جمعی معرفی می‌کند. اگر نهادهای دینی بر فضای سیاسی تسلط داشته باشند، فضای عمومی مسدود می‌شود و امکان مشارکت واقعی کاهش می‌یابد. در این فضا، آرای عمومی و نظرات به حاشیه رانده می‌شوند و بدین ترتیب، خواسته‌های واقعی جامعه نمی‌تواند در فرآیند تصمیم‌گیری منعکس شود.

از چنین دیدگاهی تشکیل یک دولت انتقالی ضروری است. چنین دولتی می‌تواند شرایط لازم برای برگزاری همه‌پرسی آزاد را فراهم سازد. دولت انتقالی به‌عنوان سازوکاری است که می‌تواند در مدت کوتاهی، نهادهای لازم را پایه‌گذاری کرده و از خشونت و تضاد جلوگیری کند. این دولت باید به نهادهای غیرمتمرکزی منجر شود که بتوانند به نوعی مستقل از نهادهای دینی عمل کنند.

آرنت همچنین بر اهمیت ایجاد زیرساخت‌های دمکراتیک تأکید دارد. همه‌پرسی آزاد نه‌تنها باید در فضایی عاری از نفوذ نهادهای دینی برگزار شود، بلکه باید به‌دوراز هرگونه فشار و تهدید صورت گیرد. این همه‌پرسی نهایتاً می‌تواند منجر به تشکیل مجلس مؤسسان شود که نمایندگان واقعی مردم را به تصویر بکشد.

در نهایت، مسیر عبور از بحران‌های کنونی بر مبنای منطقی است که آرنت آن را تشریح کرده است: ایجاد یک دولت انتقالی قوی و مستقل، و فراهم کردن فضایی عمومی برای مشارکت آزاد و فعال جامعه که بتواند در نهایت به یک نظام دمکراتیک و عادلانه منجر شود. بدون این مراحل، ادامه وضعیت کنونی تنها به تشدید بحران‌ها و نارضایتی‌های اجتماعی خواهد انجامید.

بنابر این پیشنهاد من این است، این کنشگران عزیز به جای این شعار‌ها و بیانیه‌های بی ارزش و تو خالی، هر چه سریعتر به یک هم فکری و تبادل برای تفاهم بر یک دولت انتقالی که مورد حمایت تمامی قشر‌های اجتماعی و سیاسی باشد، بپردازند.



نظر خوانندگان:


■ با درود به آقای طبری، آیا شما مطلع از وجود یا شکل گیری چنین “دولت انتقالی” هستید؟ آیا زمینه های فکری و سازمانی چنین دولتی مورد توافق (نسبی) اپوزسیون قرار گرفته و مردم ایران اطلاع از آن و آمادگی در حمایت از آن دارند؟ در غیر این صورت آیا درست است که حرکت اخیر را، که در حال حاضر تنها حرکت کنشگرانه است، تخطئه کنیم و به دولت انتقالی که باید بدنبال از هم پاشی نظام پلیسی امنیتی بر قرار شود دل خوش کنیم؟ دولتی که در شرایط کنونی تنها می‌تواند از آستین یک شعبده باز خارج شود؟ پوتین، نتانیاهو یا دیگران و یا همه؟
من نیز تصور نمی‌کنم بیانیه مذکور بی‌عیب و نقص باشد. اما مفهوم کنشگری را بجا می‌آورد و مهم‌تر آنکه، جدا از مضمون سطور این بیانیه، همینکه ۸۰۰ فعال سیاسی اتحاد کلامی خود را به نمایش بگذارند و چشم انداز گامی بسوی تغییر را مطرح کنند، مثبت است و کمک به ذوب یخ جنبش می‌کند که جمهوری اسلامی بعد از جنگ ۱۲ روزه از آن بهره می‌برد و اختناق بیشتر به مردم تحمیل میکند.
موفق باشید، پیروز.


■ اسفندیار عزیز! از دیدن یادداشت تو بسیار متاسف شدم، نه فقط به خاطر نگاهت به راهبرد «گذار»، که به آن اشاره خواهم کرد، بلکه به خاطر دروغی که به موسوی بسته‌ای! تو می‌نویسی: «موسوی در همان زمان جنبش سبز از ادامه تظاهرات‌ها خودداری کرد، زیرا نظام ج. ا. آن را ممنوع کرد. اگر در همان زمان اعتراض‌های خیابانی ادامه می‌یافت، احتمالا امروز شرایط بهتری داشتیم. او با سکوت و‌ احترام به قانون در آن زمان، موج سرکوب رژیم را فراهم آورد.»
این یک دروغ بزرگ و تحریف خشن تاریخی است که در مقابل چشم همه ما که هنوز زنده‌ایم، جریان یافت. موسوی از قانون نظام عبور کرد و بر خلاف تایید شورای نگهبان و تنفیذ خامنه‌ای، پای به خیابان گذاشت و اتهام اصلی او هم از نگاه خامنه‌ای «اردوکشی خیابانی» بود. او هرگز از سبزها نخواست که خیابان‌ها را ترک کنند و بهترین دلیلش فراخوان به تظاهرات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، در حمایت از بهار عربی، بدون مجوز حکومت بود که به یک حضور و برآمدبزرگ سبز ها و دستگیری و آغاز حصر خانگی موسوی منجر شد. البته موسوی با شناخت کامل نسبت به ساختار قدرت و تعادل قوا، آنقدر کودک سیاسی نبود که مثلا تظاهرات چند میلیونی ۲۵ خرداد را به سمت خیابان پاستور یا رادیو تلویزیون هدایت کند . معنی این کار رفتن به سمت قتل عام ده ها هزار نفر و یک انقلاب قهرآمیز و شکست خورده می بود. البته از همان رمان تا همین امروز، کودکان سیاسی اینور آب، که کنار گود نشسته اند، موسوی را شماتت می کنند که چرا در ۲۵ خرداد فرمان آتش نداد! آنها نفس شان از جای گرم در می آید و همچنان ستایشگر « قهر انقلابی » هستند و جان مردم برایشان ، در مقابل « انقلاب» اهمیتی ندارد.
و اما در مورد نظریه گذار خشونت پرهیز، به گمانم، من نباید برایت که همه نمونه ها را مطالعه کرده ای کلاس بگذارم و زیره به کرمان ببرم. کافی است که فقط به نمونه های آفریقای جنوبی، لهستان ، شیلی و انقلاب بهمن خودمان نگاهی بیندازیم تا درک کنیم که فرمول لنینی انقلاب، یعنی «به ترتیب، اول قیام، بعد دولت موقت، و سپس مجلس موسسان» تنها راه تحول نیست. تو در اتحاد جمهوریخواهان بوده‌ای و در بسیاری از مباحثات مربوط به گذار حضور داشته‌ای و دقیقا می‌دانی که صحبت بر سر چیست. این سخن تو که «همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.» همان طور که پیروز اشاره کرد، تا وقتی معلوم نشود که این «دولت موقت» چگونه پدید آمده است، یک ابهام بزرگ دارد. استناد به هانا آرنت هم، نه تنها بدرد رفو کردن این سوراخ نمی‌خورد، بلکه نشان می‌دهد که اتفاقا حق با ما و موسوی است. تو به نقل از آنت می‌نویسی: «در این راستا، بحران‌های کنونی تنها با ایجاد فضایی آزاد برای گفتگو و تعامل می‌تواند حل و فصل شود.آرنت مفهوم «فضای عمومی» را به عنوان مکانی برای تبادل نظر و ظهور قدرت جمعی معرفی می‌کند.»
جالب است که تو حرفش را می‌زنی و وقتی موسوی آنرا در فضای عمومی بسیار تنگ ایران طراحی و اجرا می‌کند، به‌جای تشویق و حمایت طلبکار می‌شوی! موسوی در توضیح طرح سه ماده‌ای خود، در بیانیه درخشان ۱۵ بهمن می‌نویسد: «از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم. مثلاً نگاه کنیم که نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در می‌آورد و او را به واکنش وا خواهد داشت. زیرا مأوای اقتدار مردماند. اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد، ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.» بله! او دقیقا دنبال تسخیر فضای عمومی و همان کاری است که آرنت می گوید. از نگاه ما ـــ که من موسوی را یکی از همین «ما» می‌دانم ـــ نهادی که باید رفراندم را برگزار کند از دل همین تسخیر فضای عمومی در می آید و بر خلاف تصور اصلاح طلبان و بر اندازان ، رفراندم نه در «این نظام» و نه در «آن نظام» اتفاق می افتد، بلکه پلی است که فضای عمومی تسخیر شده، برای عبور مسالمت آمیز از این نظام به آن نظام می سازد. فهم این نظریه نباید برای یک دانش آموخته فلسفه تا این حد دشوار باشد.
احمد پورمندی



■ احمد عزیز، شما مدعی هستید که موسوی نه‌تنها از قانون نظام ‎عبور کرد، بلکه خواستار تداوم اعتراضات بود. اما این دفاع با گزینش موردی و برجسته‌سازی چند رفتار نمادین انجام می‌شود و از تصویر کلی عملکرد موسوی در بزنگاه‌های تاریخی غافل می‌ماند. به‌ویژه، موضع موسوی پس از روزهای ابتدایی جنبش سبز، مبهم، محافظه‌کارانه و گاه سکوت‌آمیز بود. او هیچ‌گاه از مردم نخواست تا در برابر سرکوب، سازمان‌یافته و پیوسته در خیابان بمانند، بلکه رفتار او نشانه‌ای از تعلیق مبارزه و ترجیح به «اصلاح درون‌سیستمی» بود.
‎در واقع، بیانیه‌های موسوی عمدتاً گنگ، اخلاقی و بدون فراخوان صریح به کنش جمعی پایدار بودند. تظاهرات ۲۵ بهمن هم، بیشتر واکنشی احساسی به فضای جهانی بود، نه بخشی از یک استراتژی منسجم مبارزاتی. ‎سؤال کلیدی اینجاست: آیا موسوی در مقام یک رهبر سیاسی، برنامه‌ای روشن، سازمان‌یافته و ادامه‌دار برای هدایت جنبش ارائه داد؟ ‎پاسخ منفی است.
شما با نگاهی «نخبه‌گرایانه» و تمسخرآمیز، منتقدان موسوی را «کودکان سیاسی این‌ور آب» می‌نامید. این حمله‌ی شخصی که مدعی است منتقدان فقط چون در خارج از کشورند، صلاحیت نقد ندارند، نه استدلال است و نه اخلاقی. نقد یک ایده، به موقعیت جغرافیایی و زیست‌جهان گوینده وابسته نیست. اگر کسی از بیرون، استراتژی‌های شکست‌خورده را بهتر می‌بیند، باید حرفش شنیده شود، نه تحقیر. ‎همچنین شما به‌شکل خطرناکی می‌کوشید همه‌ی خواهان تغییر ساختاری را «قهرطلب» و بی‌توجه به جان مردم جلوه دهد، گویی که مطالبه‌ی عدالت و تغییر ساختار، الزاما به معنای خواستار خشونت است. این مغالطه‌ی دوگانه‌سازی کاذب است: یا تسلیم‌پذیری موسوی، یا انقلابی‌گری خون‌بار.
شما به هانا آرنت استناد می‌کنید، اما دقیقاً در خلاف جهت مضمون نظریات او حرکت می‌کند. آرنت، «فضای عمومی» را نه صرفاً به‌معنای حضور در خیابان، بلکه به‌عنوان میدان گفت‌وگوی آزاد، تنوع دیدگاه، و شکل‌گیری کنش جمعی آگاهانه تعریف می‌کند. ‎در حالی که موسوی، در یک ساختار تمامیت‌خواه، بدون هیچ ساختار اجتماعی و نهادی آزاد، صحبت از «سامان نو» می‌کرد اما هیچ مکانیسمی برای گفت‌وگو، تضمین مشارکت، یا نمایندگی جریان‌های مختلف ارائه نداد.
‎شما نمونه‌هایی مانند آفریقای جنوبی و لهستان را مثال می‌زند، اما عمدتاً تفاوت بنیادین ایران را نادیده می‌گیرد:
* در لهستان، جنبش همبستگی، اتحادیه‌ای سراسری با ساختار مشخص بود؛
* در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا با انسجام درونی، حمایت بین‌المللی و مقاومت پایدار روبه‌رو بود.
‎اما در ایران، جنبش سبز نه ساختار تشکیلاتی داشت، نه رهبری جمعی، نه پایگاه اجتماعی پایدار و نه حمایت بین‌المللی مؤثر. اینکه تصور شود با چند بیانیه‌ی موسوی و «تسخیر فضای عمومی» می‌توان به رفراندومی گذار رسید، در خوشبینانه‌ترین حالت، یک رویاپردازی آرمان‌گرایانه و در بدبینانه‌ترین شکل، فریب توده‌هاست.
‎ شما می‌نویسد: «نهادی که باید رفراندوم را برگزار کند از دل همین تسخیر فضای عمومی درمی‌آید.» ‎این دقیقاً معادل است با گفتن: «از دل خلأ، نهاد درمی‌آید.» هیچ پاسخ مشخصی به پرسش حقوقی و سیاسی داده نمی‌شود که:
* کدام نیروی مشروع، این نهاد را می‌سازد؟
* چگونه قدرت اجرایی و منابع آن را فراهم می‌کند؟
* و چگونه این فرآیند از مسیر سرکوب نظام می‌گذرد بدون خشونت یا حمایت بین‌المللی؟
پس از این همه سال‌ها لازم است، که به نقد جدی جنبش سبز بپردازیم و از اسطوره سازی شخصیت پرستی پرهیز کنیم!
طبری


■ جناب اسفندیار طبری
نگارنده در اینجا بارها نظر خود را در مورد همه پرسی نوشته‌ام و با شما و تمام دوستان که به حکومت فاشیستی ولایت فقیه اطمینان ندارند همراه و همسو هستم. بدون هیچ تردیدی از زمان تشکیل «اتحاد جمهویخواهان ایران» به راه سوم باور دارم. یعنی؛ نه پادشاهی ساقط شده در سال ۵۷ که با اختناق سیستماتیک و ۲۵ ساله جامعه را به بحران کشاند. نه حکومت اسلامی که در همان دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی نشان داد که دگر اندیشان را بر نمی‌‌تابند. راه سوم حکومت جمهوری پارلمانی با شرکت نمایندگان آحاد مختتلف مردم از سراسر کشور می‌باشد.
وقتی شما می‌نویسید: ” همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.” از مطلق سازی شما تعجب می‌کنم که [امکان] همه پرسی و تدوین قانون اساسی جدید را مطلق و [تنها] با روی کار آمدن [یک دولت انتقالی] منوط می‌کنید. چرا؟
نمی دانم چگونه به این نظریه رسیده اید. ممکن ست تحلیل شما از ساختار حکومت تمامیت خواه اسلامی طوری باشد که برای شما هیچ امیدی برای تغییر توازن قوا در ایران بین حکومت فاشیستی و نیروهای مخالف و جنبش مردمی باقی نمی‌‌گذارد. همین بمباران‌ها ، یا دخالت جیمی کارتر در سال ۵۵ و دیگر محرک‌ها همه چیز را بهم می‌ریزد.
نگارنده قبلا هم به نمونه‌های دیگری در جهان از جمله حکومت نظامی ژنرال آگوستی پینوشه پرداخته‌ام که با وجود دکترین جیمی کارتر در مورد رعایت حقوق بشر در ایران ، شیلی و نیکاراگوئه..
صحبت‌های کارتر در ایران و نیکاراگوئه تاثیرات شدیدی داشت که به انقلاب منتهی شد. ولی ژنرال پینوشه به اجرای همه پرسی در ۱۹۸۰ روی آورد و از مردم پاسخ «آری» برای ادامه ی ۱۰ سال حکومت نظامی گرفت.
در سال ۱۹۸۹ نیروهای سیاسی مخالف و منقد حکومت نظامی پینوشه جبهه به نام «NO» تشکیل داده و با تمام تضعییقات و حتی سرکوب خونین در همه پرسی دوم شرکت کردند و به ادامه ی و تمدید مجدد برای ۱۰ سال دیگر نه گفتند. ژنرال پینوشه در همان شب که نتایج انتخابات اعلام شد به رهبر جبهه «NO» تبریک گفت و دست داد و به پادگان بازگشت. ( فیلم مستند «NO» تمام تلاش‌های نیروهای مخالف حکومت نظامی را نشان می‌دهد)
حکومت کودتای نظامی ۱۹۷۳ شیلی با انقلاب کنار نرفت.ولی با تمام سوابق سیاهی که ژنرال پینوشه و کودتای خونین و جنایت‌ها او در پیشانی تاریخ حک کرده ست. تلاش آزادیخواهان در شیلی و همگرائی آنها و نسل‌های بعداز کودتا دو همه پرسی به حکومت پینوشه تحمیل کرد.
بیاد دارم که در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ که موضوع دیوار برلین و فروپاشی شوروی و کشور‌های اروپای شرقی دیگر خبرها را تحت الشعاع قرار داده بود. کنار رفتن ژنرال پینوشه بازتاب چندانی نداشت.ولی از آن سال تا امروز مردم شیلی بارها در انتخابات و همه پرسی برای تغییر قانون اساسی شرکت کرده‌اند و بر خلاف ایران که هر حکومتی به قدرت رسیده خیلی راحت با سرکوب دیگران «مجلس« خودش را راه انداخته و هر«قانون» را نیز به اسم «مجلس» توسط عمّال خود اجرا کرده ست.
به باور من باید از این بحث و بیانیه‌ها توجه مردم را به کاهبرداری‌های تاریخی و به خصوص همین ۴۷ سال معطوف نمود که ما باید خود را برای یک فرآیند طولانی و انتخابات واقعی آماده کنیم.
اگر نحله‌های مختلف فکر ی و سیاسی و احزاب آزاد نباشند و نتوانند در مورد همه پرسی، انتخابات ، قانون اساسی در رسانه‌ها بحث و گفتگو کنند. می‌شود همان کاهبرداری‌های بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و بعداز انقلاب ۲۲ بهمن ۵۷ که اقلیتی در این حکومت‌ها برای میلیونها نفر قانون اساسی و قوانین ملی و اسلامی را نوشتند که خودشان هم به انها پای بند نبودند و نیستند.
آقای اسفندیار طبری گرامی مشکل ما «دولت انتقالی »نیست. مشکلات ما زیاد ست و مهترین آن این ست که فکر می‌کنیم برگزاری همه پرسی و تدوین قانون اساسی کار ساده‌ای ست و همه چیز درست میشه.
مگر فکر کنیم که به مثل ذهن مردم شیلی به ذکاوت ما ایرانیان نمیرسند که سالهاست برای تدوین قانون اساسی تلاش می‌کنند. نه ! ما باید به این فکر کنیم که در شیلی پارلمانتاریسم دوباره مانند قبل از کودتای ۱۹۷۳ برگشته و مردم با احزاب راست و چپ و میانه و مسیحی و....برای ترقی کشور و خوشبختی خود تلاش می‌کنند.
ما باید گفتمان همه پرسی و قانون اساسی را بین توده‌های میلیونی ببریم.
با احترام کامران امیدوارپور


■ اسفندیار عزیز!
۱- نوشته‌ای: «رفتار او ( موسوی). نشانه‌ای از تعلیق مبارزه و ترجیح به «اصلاح درون‌سیستمی» بود.» این، بیان «نیمی از حقیقت« و نشانه عدم درک راهبرد گذار خشونت پرهیز است. موسوی از امکانات درون سیستمی ، برای عبور از این محدوده، استادانه استفاده کرد. از امکان درون سیستمی استفاده کرد و کاندیدای ریاست جمهوری شد، اما در درون سیستم متوقف نشد و با « رای من کو؟ » همگام با مردم، پا به خیابان و خارج از سیستم گذاشت. هیچ فاکتی که اتهام « تعلیق مبارزه» را پشتیبانی کند، وجود ندارد. برعکس، سبز‌ها نزدیک به یک سال در میدان بودند. یک سال مبارزه بی وقفه را نمی‌‌توان به « چند حرکت نمادین » فرو کاست.بله ، جنبش سبز نتوانست به هدف اعلام شده خود یعنی ابطال انتخابات، دست پیدا کند. اما، پیروزی هزار پدر دارد و شکست همیشه یتیم است! جنبش سبز،اگر در دستیابی به هدف سیاسی اولیه خود ناکام ماند، اما از یک جنبش انتخاباتی بسی فراتر رفت، به جنبشی بزرگ تر و برگ زرینی در تاریخ ایران و منطقه بدل شد و فصل نوینی را در تاریخ ایران گشود. بزرگ ترین پیروزی آن ارائه یک الگوی جدید و پیروزی اخلاقی بود. ج.ا. در جنبش سبز، از نظر اخلاقی شکست خورد و سند مرگ خود را امضا کرد. این را در کنار عشق پرشور و شعور جوانان سبز، مدیون ایستادگی و درایت موسوی هم هستیم.
۲- همه سیاسیون اینور آب کودکان سیاسی نیستند. من که خودم اینور آبم، حداقل خود را کودک سیاسی نمی‌‌دانم. اما به ضرس قاطع می‌گویم که حمله به موسوی از این راویه که چرا از مبارزه خشونت پرهیز عبور نکرد و چرا در ۲۵ خرداد، راهپیمایی سکوت را به قیام بدل نکرد، در بهترین حالت، نشانه عدم بلوغ و کودکی سیاسی است.
۳- نوشته‌ای: «آیا موسوی در مقام یک رهبر سیاسی، برنامه‌ای روشن، سازمان‌یافته و ادامه‌دار برای هدایت جنبش ارائه داد؟ ‎پاسخ منفی است.» نه! پاسخ منفی نیست! موسوی با شعار « اجرای بی تنازل قانون اساسی» وارد یک مبارزه درون سیستمی شد تا فصول تعطیل شده مربوط به حقوق ملت در قانون اساسی را از تعلیق خارج کند و اگر نشد، آنرا بر سر خامنه‌ای بکوبد و کوبید! ۱۷ بیانیه موسوی و در نهایت، بیانیه ۱۷ که به منشور جنبش سبز معروف شد، نشان می‌دهند که موسوی از یک راهکار منسجم برخوردار بود و تنها چیزی که به او نمی‌‌چسپد، «بی برنامگی» است. روزی هم که به حصر ناجوانمردانه خانگی رفت ، فقط یک جمله گفت ، ولی به آن یک جمله وفادار ماند: صبر و استقامت! او نماد سخن خویش شد و با صبر و استقامت، شمع جنبش سبز را روشن نگه داشت. با خیزش زن-زندگی-آزادی ، در ستایش از آن، به خروش آمد و بی واهمه‌ای، پایان دوران تلاش برای « اجرای بی تنازل قانون اساسی» و ضرورت عبور از آن را اعلام کرد امروز هم جز برنامه سه ماده‌ای او، هیچ طرح راهبردی جدی دیگری که مبتنی بر نظریات مربو ط به گذار خشونت پرهیز باشد، روی میز سیاست ایران نیست. طرح‌های مجاهدین و پهلویست‌ها که بر جلب حمایت خارجی و سرنگونی از این طریق، متکی هستند، در جنگ ۱۲ روزه بیش از پیش رسوا شده‌اند. اگر تو طرح دیگری را می‌شناسی، لطفا به روی میز بگذار!
۴- من از تو پرسیدم که این «دولت موقت یا انتقالی» مورد نظرت، چگونه تشکیل می‌شود؟ به جای پاسخ، سوال را با سوال مواجه کردی! اشکالی ندارد. من تکرار می‌کنم و امیدوارم که تو هم به سوالم جواب بدهی. ما بر آنیم که با مطالبه رفراندم قانون اساسی، فضای عمومی را پر و تسخیر کنیم و حکومت را در گوشه رینگ وادار به انتخاب بین فروپاشی و تسلیم کنیم. هم اکنون در کشور سه دسته از جنبش‌ها جریان دارند:اول-جنبش امتناع که بر عدم همکاری با حکومت مبتنی است و در دو انتخابات اخیر وزن خود را نشان داد. دوم- جنبش‌های اجتماعی که دو جنبش علیه حجاب اجباری و جنبش برای دستیابی به اطلاعات در مرکزشان قرار دارند و سوم- جنبش‌های مطالباتی اقشار وسیع جامعه از کارگران تا معلمان و بازنشستگان ! به باور من ، جنبش رفراندم می‌تواند این مثلث را به مریع تبدیل و محاصره حکومت را تکمیل کند.
۵- در رابطه با نهادی که باید رفراندم را برگزار کند سه پرسش مهم را پیش کشیده‌ای:
* کدام نیروی مشروع، این نهاد را می‌سازد؟
* چگونه قدرت اجرایی و منابع آن را فراهم می‌کند؟
* و چگونه این فرآیند از مسیر سرکوب نظام می‌گذرد بدون خشونت یا حمایت بین‌المللی؟
اول- نمی‌‌دانم منظورت از « مشروع» چیست، اما تصور می‌کنم که اگر میلیون‌ها ایرانی خواستار رفراندم شوند، مشروعیتش را از خودشان می‌گیرند و نهادش را هم به راحتی خلق می‌کنند، چه با نظارت جهانی و چه بدون آن ! مهم تبدیل شدن از افراد پراکنده به « جمعیت» است و ید الله مع الجماعه ! جمعیت خدای تغییر است! از دل «جمعیت» همه جور منابع و قدرت اجرایی سبز می‌شود. نگران نباش!
دوم- وقتی با رفراندم به « جمعیت» تبدیل شویم، دستگاه سرکوب دوام نمی‌‌آورد، همانطور که در بقیه کشور‌ها دوام نیاورد و همانطور که در بهمن ۵۷ ، پودر شد و به هوا رفت. سرباز و پاسدار هم آدم و فرزندان آدم‌های دیگرند. ذوب می‌شوند.
۶- در مورد ضرورت نقد جنبش سبز و تاکید درست تو، ۱۵ سال است که به این کار مشغولیم و ضمن نقد، لازم است با تخریبگران هم مقابله کنیم.
۷- در مورد اسطوره سازی و شخصیت پرستی، من نمی‌‌توانم نقش شخصیت‌ها در تاریخ را ، بویژه در کشور‌هایی که احزاب ریشه دار وجود ندارند، نادیده بگیرم. گاندی، نهرو، ماندلا، مصدق و موسوی حاصل تولید انبوه ماشین‌های تولید مثل نیستند. پروفیل‌هایی هستند که در طول زمان و در متن مبارزات مردم، ورز می‌خورند و شکل می‌گیرند. چه دلیلی وجود دارد که قدر سرمایه‌های اجنماعی و نمادین خود را به بهانه پرهیز از شخصیت پرستی ندانیم؟ در مورد موسوی ، خطر کدام شخصیت پرستی ما را تهدید می‌کند؟ از ناحیه کسی که هرگز حاضر نشد عنوان رهبر جنبش سبز را بپذیرد، دهه هشتم و نیمی از دهه نهم عمرش را در خلوت زندان خانگی سپری کرد و حسرت یک آخ را بر دل حکومت گذاشت و حالا خورشید عمرش به لب بام رسیده، کدام خطر استالین شدن ما را تهدید می‌کند؟ درد ملت ما این نیست که گرفتار شخصیت پرستی هستیم. درد ما بیشتر بیماری « نخبه کشی» است. همین الان نگاهی به فضای مجازی بینداز تا ببینی که چطور « عرزشی »‌های شاهی، چپ، ولایی و ناسیونالیست به هزار بهانه به جان موسوی افتاده‌اند تا مبادا به خطری در مقابل بت‌های آنهابدل شود. نگرانی نسبت به خطر ابتلا به کیش شخصیت لازم است، اما نگرانی بیشتر باید متوجه بیماری ملی نخبه کشی باشد.
پورمندی



■ آقای پورمندی عزیز. چه می‌شد اگر میرحسین موسوی نتایج انتخابات را قبول می‌کرد؟ و با اتکا به حدود ۲۵ درصد آرا که رسما اعلام شده بود، چهار سال بعد دوباره وارد میدان انتخابات می‌شد؟ حالا که خوشبختانه در این بحث، سیاست موسوی زیر ذره بین قرار گرفته، خوبست از خود بپرسیم آیا “رای من کو؟” و همگام با مردم، پا به خیابان و خارج از سیستم گذاشتن، راه درستی بود؟ همان موقع، من نظرم این بود که موسوی باید موقعیت خود را در درون «سیستم انتخابات» تثبیت کرده و هواداران خود را برای پیروزی بعدی در انتخابات هدایت کند. با اتکا به رای خود، هم می‌توانست از سد «رد صلاحیت» بگذرد و هم می‌توانست با کمک هوادارن خود نظارت دقیق‌تری بر شمارش آرا اعمال کند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز! اگر موسوی، مثل محسن رضایی مرتکب به رسمیت شناختن تقلب می‌شد، به عمر سیاسی خود پایان می‌داد. اگر جنبشی تاریخ‌ساز در ایران شکل گرفت، محصول همین امتناع از پذیرش دروغ بود. جنبشی که یکی از شعارهای آن «دروغ ممنوع» بود! نه جمهوری اسلامی و نه ایران ، دیگر به دوران پیش از جنبش سبز باز نگشتند. هم روحانی و هم خیزش زن-زندگی-آزادی هم روی دوش جنبش سبز سوار شدند. راه مورد نظر شما را خاتمی و روحانی رفتند. نتیجه چه بود؟ دوره اول احمدی نژاد را به خاطر بیاورید! جنبش سبز، جنبشی افق ساز بود که درهای ایران به روی آینده‌ای آزاد را باز کرد. اگر موسوی به امید جوان های سبز پشت می‌کرد، به جای این جنبش، جامعه ای می داشتیم مایوس‌تر و سرخورده تر! شما به این راضی بودید؟
پورمندی


■ احمد عزیز، ادامه‌ این بحث بی‌فایده است. چون شما از یک موضعی برخورد می کنید، که هر نظر و نقد خود را متکبرانه و بزرگسالانه و نقد دیگری را کودکانه می بینی. به این دلیل شما فاصله انتقادی خود را از دست داده‌اید. این یک بیماری مضمن نسل انقلاب ۵۷ است، که همه چیز را دقیق می داند و دست به بیانیه نویسی خوبی دارد: تا در ایران امکان تحول و تغییری صورت می پذیرد، از خطر جنگ، سوریه یا یمن یا عراق شدن ایران سخن می‌گوید و هشدار می دهد. همین چند روز پیش یکی از چنین دوستانی شعار « نه لبنان و نه غزه…» را راسیستی اعلام کرد!
خلاصه کنم: به نظرم موسوی ‌با شعار «اجرای بی‌تنازل قانون اساسی» وارد مبارزه شد، اعمال دقیق و روشنی که او برای دستیابی به این هدف دنبال کرد، همواره به وضوح، قابل درک نبوده است. ابهام در رویکردهای او موجب سردرگمی در میان هواداران و حتی خودش شد و این ناکامی به‌وضوح در حرکت‌های بعدی جنبش سبز مشهود بود. همین سناریویی که جناب قنبری به آن اشاره دارند را حتما به خطر اجرای خشونت از سوی رژیم توجیح می‌کنی. این بیانه های حمایت و محکوم سازی صرفا «ارضای عواطف سیاسی شخصی» است، که با وجدان راحت به خواب برویم‌و‌بگوییم سیاسی هستیم و‌کار سیاسی می‌کنیم. بسیاری هنوز درنیافته اند، که رژیم امروز با سرکوب شدیدی که آغاز کرده، هیچگاه به اندازه امروز ضعیف نبوده. از این پتانسیل باید استفاده کرد. اینکه امید داشته باشیم در چهارچوب این رژیم به همه پرسی و قانون اساسی جدید برسیم خواب و‌خیال است. به همین دلیل جناب امیدوارپور: اگر شما با واژه دولت انتقالی حساسیت دارید یا آن را منفی می بینید، از گرمیوم‌‌موقت سخن بگوییم. به هر حال شرایطی که تمامی نهادهای دینی و انتصابی برجیده شده باشند و طیف بزرگی از نمایندگان مردم به طور موقت رهبری را به دست بگیرند، بدون انحصارطلبی!
پاسخ هم من به جناب پیروز: اگر می دانستم که دولت انتقالی در راه است، که چنین نقدی را نمی نوشتم. نکته من این است، که الان زمان کنش سیاسی است و اینگونه بیانه نویسی ها وقت هدر دادن، بی ارزش ‌و خود ارضا کردن است.
یک‌نکته هم در باره شخصیت پرستی که احمد پورمحمدی به آن اشاره کرد:
شخصیت‌پرستی در سیاست از خطرناک‌ترین بیماری‌ها است و مسأله‌ای نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. شخصیت‌ها به‌راستی نقش مهمی در تاریخ ایفا می‌کنند، اما در عین حال، پرستش شخصیت به نابودی نقد و بیان آزاد منجر می‌شود. این فقط نخبه‌کشی نیست، بلکه عطش به تقدس شخصیت‌ها می‌تواند به خودکامگی در عرصه سیاسی بینجامد. خطر اینجاست که توجه بیش از حد به شخصیت‌ها موجب اختلال در تفکر و ارزیابی واقعیت‌های اجتماعی خواهد شد.
سپاس اسفندیار


■ با درود به آقای طبری و آقای پورمندی، بسیار سپاسگزار از این مبحث و امید به ادامه‌ی آن.
اگر کسانی در خارج از کشور بر این باورند که می‌شود به حاکمیت فساد و جنایت از بیرون کشور پایان داد، اگر خائن نباشند بدون شک نادانند. نمونه‌ی مشخص آن دو گروه سلطنت‌طلب و مجاهدین هستند که با حمله‌ی کشور بیگانه به ایران، دچار وجد شده و مردم را به قیام فراخوانده‌اند. یکی (مجاهدین) با کمک به حکومتی جبار و جنایتکار همسایه که دو هدف مشخص داشت، یکی پاره کردن قرارداد الجزایر بطور در روی زمین و دیگری اشغال جزایر سه‌گانه و فروش آنها به هر کشور عربی که بیشتر بخرد، بود، سعی کرد با کمک چنین حکومتی بر اریکه‌ی قدرت بنشیند. دیگری هم با هورا کشیدن برای حمله حکومت جنایتکاری، اگر نگوییم جنایتکارتر از ج.ا. به ایران و نابود کردن کل دفاع ایران و کشتن تعداد زیادی از مردم (نگاه کنید به فیلم بمباران میدان تجریش)، موفقیت را نزدیک دید و تخت طاووس را زیر نشیمن مبارک حس کرد و به این باور رسید که مردم از حمله به کشورشان استفاده کرده و فرش قرمزی برای او پهن خواهند کرد و البته به عبث.
مردم ایران در ایران زندگی می‌کنند و نمایندگانشان هم در ایرانند. موسوی با این سیستم به قدرت رسید و در این سیستم کار کرد و بدون شک از خیلی از جنایتهای این سیستم در زمان قدرتمندی خود، اطلاع داشت و سکوت کرد. ولی وقتی متوجه شد که آرمان‌هایش برای یک حکومت اسلامی (به تصور خودش و وعده‌های خمینی در پاریس) نه فقط صورت تحقق نگرفته‌اند بلکه بطور منطقی هم صورت تحقق نخواهند گرفت و این غیرممکن را درک کرد.
تنها حسن موسوی اخلاق‌مداری اوست که در یک برهه دیگر نتوانست خود را فریب دهد. در واقع بعد از انتخابات ۸۸ متوجه یک حقیقت عریان شد که آنچه می‌گذرد، یا تسلیم صد در صد است و یا عدم تسلیم صد در صد. او انتخاب کرد که تسلیم نشود. او دنبال قدرت نبود. او دنبال اصلاح بود. باید برای استقرار یک سیستم حکومتی رویا پرورده باشی تا به سادگی به اضمحلال نیندیشی. موسوی نمی‌توانست به رویاهای خود پشت کند تا زمان پشت کردن فرا رسید. او هم قطعه‌ای از پازل ایران آزاد است. اگر می‌تواند قسمتی را پر کند، چرا با او سر ستیز داشته باشیم. او از جایگاهی در داخل ایران نظر می دهد و بدین علت قطعه‌ی بزرگی است. حملات سایپری های پرچمدار و تمامیت خواهان برای آینده‌ی ایران، نشان حقانیت موسوی است.
پاسخ کوتاهی هم برای دوست محترم آقای قنبری دارم. شما بر این باورید که خامنه‌ای اجازه دوباره حضور موسوی را در انتخابات می‌داد!؟ موسوی نظر او را برای شرکت در انتخابات جویا شده بود و او نظر مثبت داده بود چون می‌خواست از طریق شکست موسوی، مسئله اصلاح‌طلبی را برای همیشه بگور بسپارد. خامنه‌ای انتظار نتیجه‌ی انتخابات به آن شکل را نداشت. اگر موسی نتیجه‌ی انتخابات را قبول کرده بود، برای همیشه از صحنه‌ی سیاست ایران حذف شده بود البته با بی‌اعتباری مطلق در بین رای دهندگانش. خامنه‌ای در یک نشست با او، قول داده بود که در انتخابات چهار سال بعد، موسوی می‌تواند شرکت کند و حتا پشتیبانی او را خواهد داشت ولی موسوی به اندازه‌ی کافی از خامنه‌ای شناخت داشت (پدرانشان پسرعمه و پسردایی یکدیگرند و البته ویژگی‌های اخلاقی او در سی سالی که گذشته بود را خوب می شناخت) که بداند او به قولش عمل نمی کند و به محض خلاصی از شرایط، مثل همیشه به قدرت خداگونگی خود باز می گردد. موسوی تصمیم اخلاقی و سیاسی درستی گرفت که گفت «من تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد» اشاره به همان نشستی بود که با خامنه‌ای انجام داده بود. و ما دیدیم که این صحنه آرایی تا چه حد خطرناک بود.
حماسه ایرانی


■ اسفنیار عزیز! پاراگراف اول پاسخت، به طرزی غیر منتظره و ناباورانه مشتی شعار و بد و بیراه است که اصلا ریبنده تو نیست. باقی مطلب را هم، اگر بتکانم، فقط این جمله می ماند : « این بیانه های حمایت و محکوم سازی صرفا «ارضای عواطف سیاسی شخصی» است، که با وجدان راحت به خواب برویم‌و‌بگوییم سیاسی هستیم و‌کار سیاسی می‌کنیم.»!
کسی نداند ممکن است تصور کند که اسفندیار در مرکز میدان نبرد با گرز گران ایستاده است و دارد به آنهایی که در داخل کشور ، هرشب با ترس و لرز سر بر بالین می گذارند و نمی دانند که ماموران امنیت کی به در خانه آنها خواهند آمد، به جرم « ارضای عواطف سیاسی شخصی» دهن کجی می کند!
نه، دوست عزیزم! واقع بینی بخورد به سرمان، اما کمی انصاف که می توان داشت! اگر پاسخ قانع کننده‌ای نداریم، می توانیم سکوت کنیم. بهتر از تناقض گویی که هست. با توجه به آنچه دوستی گرامی با اسم مستعار حماسه ایرانی نوشته، نیازی به تکرار نمی بینم. امروز ۱۷ کنشگر مدنی و سیاسی، در بیانیه ای تازه ، بدون موسوی، ایده های اصلی بیانیه او را تدقیق کردند و گسترش دادند تا این ایده ها از گزند موسوی ستیزان در امان باشند و بتوان بجای اشخاص، روی ایده ها بحث کرد. امیدوارم که نظرت را در مورد این «خود ارضایی سیاسی جدید» داشته باشیم.
پورمندی


■ با استدلال اسفندیار طبری در مورد این بیانیه جمعی موافقت ندارم. اما انتقاد دیگری از بیانیه‌های جمعی دارم که آن را در مورد این بیانیه هم می‌توانم به کار ببرم. آن انتقاد چنین است: چطور است که فعالان سیاسی که با هم اختلاف نظر دارند، می‌توانند در کنار یکدیگر به امضای بیانیه‌های مختلف بپردازند، و حتی در دفاع از نظرات کسانی که با آن‌ها اختلاف نظر دارند، امضاهای خود را کنار هم بگذارند، اما نمی‌توانند در درون “جبهه فکری” خودشان یک همبستگی نسبی ایجاد کنند؟ به عنوان مثال، چرا طیف وسیع سوسیال‌دموکرات‌ها (شامل کسانی که به دموکراسی رادیکال یا سوسیالیسم دموکراتیک)، نمی‌توانند یک “جبهه فکری” واحد داشته باشند و با نام مشترک آن جبهه زیر بیانیه‌ها یک امضای مشترک بگذارند؟ آیا بهتر نیست که ما “کوتاه دستان” بجای امضای ۲۰۰ نفر و ۳۰۰ نفر، ...، و ۸۰۰ نفر و غیره، فقط امضای ۴ تا ۵ تا جبهه را ببینیم؟
با احترام - حسین جرجانی


■ آقای پورمندی عزیز. پرسیده‌اید که آیا به یاس و سرخوردگی جوان‌های سبز راضی بودم؟! جواب این است که البته نه!! اینجا با جهان‌بینی‌های گوناگون خودمان اوضاع را بررسی می‌کنیم. مطابق جهان‌بینی من: حرکت مردم و خاتمی یک موفقیت برای ایرانیان بود، که البته به نتیجه نهایی نرسید. باید خوشحال و سرافراز باشیم و قدر موفقیت خود را بدانیم و بکوشیم در حرکت بعدی از اشتباهات گذشته درس بگیریم و قدم بعدی را با اشتباهات کمتر ادامه بدهیم. احتمال می‌دهم شما موضوع را طوری دیگر فرمول‌بندی می‌کنید. البته که «هر سری عقلی دارد».
با سپاس و ارادت فراوان. رضا قنبری



iran-emrooz.net | Tue, 15.07.2025, 22:33
ایران و منطق جنگ‌های محدود

رافائل کوهن

فارین پالیسی / ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵

جنگ هوایی اسرائیل علیه ایران — با عنوان «عملیات شیر خیزان» — شاید به پایان رسیده باشد، اما مناقشه پیرامون این حملات همچنان ادامه دارد. یکی از پرسش‌های اساسی این است که آیا حملات ایالات متحده به تأسیسات هسته‌ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان — با اسم رمز «عملیات چکش نیمه‌شب» — توانست سایت عمیقاً مدفون فردو را به کلی نابود کند یا صرفاً برای چند ماه آن را از کار انداخت. میزان خسارت واردشده به برنامه هسته‌ای ایران، البته از جنبه عملیاتی، اهمیت دارد. اما انتقاد گسترده‌تر — اینکه این کارزار ۱۲ روزه به‌خاطر آنکه شاید نتوانسته باشد برنامه هسته‌ای ایران را به‌طور دائمی از میان بردارد، اقدامی نسنجیده بوده است — در واقع نکته اصلی را نادیده می‌گیرد.

عملیات شیر خیزان، یک جنگ محدود بود که با امکانات محدود و در یک بازه زمانی بسیار محدود انجام شد — و همین یعنی اهداف این کارزار نیز به همان نسبت محدود بوده است. بنابراین، این عملیات را باید در قیاس با دیگر گزینه‌های موجود سنجید: یا آغاز یک جنگ طولانی‌تر و فرسایشی‌تر، یا پرهیز از هرگونه اقدام نظامی و ادامه پیگیری صرف گزینه‌های دیپلماتیک. از این منظر، این عملیات موفق بوده است.

بیایید با گزینه جنگ طولانی‌تر آغاز کنیم: بی‌تردید، در زمان اعلام پایان جنگ توسط دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، هنوز اهداف زیادی در ایران باقی مانده بود. هرچند انتشار کامل آثار این حملات برای افکار عمومی زمان خواهد برد، اما ارتش اسرائیل مدعی است که حدود ۱,۰۰۰ فروند — معادل ۴۰ تا ۵۰ درصد — از موشک‌های بالیستیک ایران را از میان برده، ۲۵۰ سکوی پرتاب موشک (یا به عبارتی نزدیک به دوسوم آن‌ها) را منهدم کرده، چندین دهه از فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان هسته‌ای ایران را کشته و برنامه هسته‌ای این کشور را «برای سال‌ها» به عقب رانده است. به بیان دیگر، حتی بر پایه ارزیابی‌های خود ارتش اسرائیل، برنامه هسته‌ای ایران نابود نشده، بخش عمده‌ای از زرادخانه موشکی ایران همچنان باقی است و بیشتر فرماندهان نظامی ایران نیز دست‌نخورده مانده‌اند.

با این حال، پرسش اصلی این است که آیا عملیات نظامی اسرائیل به نقطه بازدهی نزولی رسیده بود یا خیر. برخی شواهد، چنین احتمالی را تقویت می‌کنند. برای نمونه، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) تأیید کرده است که حملات اسرائیل و ایالات متحده به تأسیسات هسته‌ای ایران در اصفهان و نطنز، خسارات قابل توجهی وارد کرده است. اما در مورد سایت‌های زیرزمینی نظیر فردو، که تا حدی همچنان دست‌نخورده باقی مانده‌اند، هنوز روشن نیست اسرائیل دیگر چه کاری می‌توانست انجام دهد که حملات ایالات متحده با بمب‌های سنگرشکن ۳۰,۰۰۰ پوندی GBU-57 — معروف به «بمب نفوذگر عظیم» — قادر به انجام آن نبوده است. در نهایت، اسرائیل فاقد چنین تسلیحاتی و بمب‌افکن‌های راهبردی برای حمل آن‌ها است.

طولانی‌تر شدن کارزار هوایی احتمالاً به اسرائیل این امکان را می‌داد که اهداف بیشتری از توانمندی‌های موشکی ایران و رهبران ارشد این کشور را هدف بگیرد، اما مزایای عملیاتی اضافی باید در مقایسه با هزینه‌های محتمل آن سنجیده شود. به‌رغم نابودی بخشی از سکوهای پرتاب موشک ایران، این کشور همچنان موفق شد بیش از دو دوجین از شهروندان اسرائیلی را بکشد، بیش از ۳,۰۰۰ نفر را زخمی کند و بالغ بر ۳ میلیارد دلار خسارت وارد سازد. اسرائیل با ترکیبی از مهارت و شانس توانست از دست دادن خلبانان خود بر فراز ایران جلوگیری کند، اما با ادامه عملیات و انجام سورتی‌های بیشتر، سرانجام این شانس می‌توانست از میان برود و این امر، برگ برنده‌ای ارزشمند در اختیار ایران قرار می‌داد. از سوی دیگر، در حالی که یهودیان اسرائیلی عمدتاً از این جنگ پیش‌دستانه حمایت می‌کردند، افکار عمومی آمریکا در مورد مشارکت مستقیم در این جنگ، نظراتی دوگانه داشتند — و این می‌توانست به شکل‌گیری فضایی سیاسی منجر شود که اسرائیل را در نهایت بدون حمایت کشور ابرقدرتِ حامی‌اش تنها بگذارد.

در نهایت، تنها راهی که اسرائیل یا ایالات متحده می‌توانستند برای پایان دادن محتمل به تهدید ایران در پیش بگیرند، فشار برای تغییر رژیم بود. بی‌تردید، چنین راه‌حلی خالی از جذابیت هم نیست. نزدیک به نیم قرن است که رژیم ایران از طریق گروه‌های نیابتی خود، به‌طور فعال آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها را هدف قرار داده و در همان حال شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر داده است. حتی برای اینکه هیچ‌کس دچار سوء تفاهم نشود، در مرکز تهران یک ساعت شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل نیز نصب کرده است.

اما چنان‌که تجربه جنگ‌های عراق و افغانستان به روشنی نشان داد، تغییر رژیم، همواره فرایندی پرآشوب، با پیامدهای پیش‌بینی‌ناپذیر و نیازمند تعهدی بلندمدت برای اجرای درست است. به همین دلیل قابل درک است که نه اسرائیل و نه ایالات متحده تمایل چندانی نداشتند که تغییر رژیم را به هدف اصلی این جنگ تبدیل کنند.

در عین حال، گزینه دوم — یعنی خودداری از حمله به ایران و واگذار کردن همه‌چیز به دیپلماسی و تحریم‌ها — به هیچ روی جذاب‌تر از گزینه نخست نبود. با وجود ادعاهای مکرر ایران مبنی بر اینکه به دنبال سلاح هسته‌ای نیست، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اعلام کرده که ایران در حال غنی‌سازی اورانیوم، بسیار فراتر از حد نیاز برای مصارف صلح‌آمیز است. در واقع، پیش از حمله، برنامه هسته‌ای ایران شتاب بیشتری گرفته بود. بنا بر گزارش‌های آژانس، ایران تنها در فاصله فوریه تا مه، ذخایر اورانیوم نزدیک به درجه تسلیحاتی خود را تقریباً ۵۰ درصد افزایش داده بود.

علاوه بر این، اگر واقعاً نیت ایران صرفاً صلح‌آمیز بود، دلیلی وجود نداشت که سایت‌های هسته‌ای خود را با سامانه‌های پدافند هوایی محاصره کند یا آن‌ها را در اعماق زمین دفن کند. برای نمونه، تأسیسات غنی‌سازی فردو در عمق ۸۰ تا ۹۰ متری در دل یک کوه ساخته شده است.

البته بحثی جدی در جریان است درباره اینکه پیش از جنگ ایران تا چه حد به ساخت بمب نزدیک شده بود. هم اسرائیل و هم آژانس برآورد می‌کنند که ایران می‌توانسته ظرف چند هفته، اورانیوم غنی‌شده کافی برای ساخت ۱۵ بمب را تولید کند. در مقابل، ارزیابی‌های ایالات متحده می‌گوید که اورانیوم غنی‌شده به‌تنهایی برای ساخت یک سلاح قابل استفاده کافی نیست و ساخت بمب واقعی می‌تواند تا سه سال زمان ببرد.

با این حال، باید توجه داشت که برآورد زمان گریز هسته‌ای کاری دشوار است و ایالات متحده بارها در این زمینه غافلگیر شده است. برای مثال، در جریان جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، آمریکا از پیشرفت‌های برنامه هسته‌ای عراق شگفت‌زده شد — و بار دیگر در جنگ دوم خلیج فارس، از میزان کم پیشرفت آن برنامه شگفت‌زده شد. همچنین ایالات متحده در پیش‌بینی سرعت و ابعاد پیشرفت برنامه‌های هسته‌ای و موشکی کره شمالی دچار اشتباه شد و نیز سرعت گسترش توانمندی‌های هسته‌ای چین را کمتر از واقع برآورد کرده بود.

با این همه، در یک سطح بنیادی‌تر، این موضوع که ایران چند هفته یا چند سال تا دستیابی به بمب فاصله داشته باشد، تفاوت چندانی نمی‌کند. شواهد اندکی در دست است که نشان دهد دیپلماسی و فشار اقتصادی به‌تنهایی می‌توانست ایران را وادار به کنار گذاشتن برنامه هسته‌ای‌اش کند، مگر در سایه فشار نظامی. کارزار «فشار حداکثری» در دولت نخست ترامپ، بی‌گمان فشار اقتصادی سنگینی بر مردم ایران وارد کرد، اما نتوانست موضع ایران در قبال برنامه هسته‌ای‌اش را تغییر دهد. این امر چندان هم عجیب نیست، چراکه سابقه تاریخی نشان می‌دهد تحریم‌های اقتصادی در واداشتن کشورها به چشم‌پوشی از دغدغه‌های اساسی امنیتی‌شان — نظیر برنامه‌های تسلیحات هسته‌ای — کارنامه‌ای به‌شدت متناقض دارد. هیچ نشانه‌ای هم وجود نداشت که فشار اقتصادی مشابه در این مورد می‌توانست به نتیجه متفاوتی منجر شود.

همچنین هیچ راه حل دیپلماتیکی در آینده نزدیک وجود نداشت. دولت ترامپ، در آغاز دوره ریاست‌جمهوری خود، تلاش کرد یک توافق جدید با ایران به دست آورد. بنا بر گزارش‌های رسانه‌ای، آنچه بر سر میز مذاکره قرار داشت، توافقی مشابه با برنامه جامع اقدام مشترک — توافق هسته‌ای دوران اوباما — بود. توافقی که محدودیت‌های متعددی داشت: از جمله بندهای موسوم به «غروب» (پایان زمان‌بندی محدودیت‌ها)، نبود هرگونه محدودیت بر برنامه موشکی ایران (که به احتمال زیاد ابزار پرتاب سلاح هسته‌ای می‌شد) و نپرداختن به شبکه نیابتی تهران. و حتی همین توافق نیز برای رژیم ایران غیرقابل‌قبول بود.

واقعیت ناخوشایند این است که پیش از اقدام نظامی اسرائیل، هیچ گزینه دیپلماتیک یا اقتصادی قابل اتکایی برای محدود کردن برنامه هسته‌ای ایران وجود نداشت. با توجه به آمادگی پیشین ایران برای حمله به اسرائیلِ مسلح به سلاح هسته‌ای و پایگاه‌های آمریکا در منطقه، ایرانِ مجهز به سلاح هسته‌ای — که حتی کمتر از قبل مهارپذیر باشد — گزینه‌ای غیرقابل‌تحمل برای اسرائیل و دولت ترامپ به شمار می‌رفت. حتی اگر اقدامات گروه‌های نیابتی ایران را کنار بگذاریم، ایران مستقیماً و با شلیک موشک به پایگاه‌های محل استقرار نیروهای آمریکایی در عراق در سال ۲۰۲۰، به کشته شدن یکی از فرماندهان ارشد خود، پاسخ داده بود. در مقطع اخیرتر، ایران در آوریل ۲۰۲۴ اسرائیل را با بارانی از موشک‌ها و پهپادها هدف قرار داد و سپس در اکتبر همان سال یک حمله دیگر انجام داد — حملاتی که دامنه جنگ خاورمیانه پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را گسترش داد. شاید بتوان امیدوار بود که ایران در صورت دستیابی به «برگ برنده هسته‌ای» خود، خویشتن‌دارتر عمل کند، اما تاکنون هیچ چیز چنین تضمینی نمی‌دهد.

اگر یک جنگ بزرگ‌تر و طولانی‌تر، بیش از حد خطرناک باشد و بی‌عملی هم بالقوه فاجعه‌بار، در این صورت، به حکم ضرورت، تنها گزینه باقی‌مانده همان جنگ محدود برای تضعیف برنامه هسته‌ای ایران و خریدن زمان برای تغییر شرایط خواهد بود. در مورد اسرائیل، این کشور پیش‌تر هم دو بار از این راهبرد استفاده کرده است — در حمله به رآکتور اوسیراک عراق در سال ۱۹۸۱ و حمله به رآکتور الکِبار سوریه در سال ۲۰۰۷. هر دوی این حملات، دست‌کم به این معنا که زمان کافی برای تغییر معادلات ژئوپولیتیک فراهم کردند و مانع از هسته‌ای شدن عراق و سوریه شدند، موفقیت‌آمیز بود. اما در زمان حملات اخیر، برنامه هسته‌ای ایران بسیار پیشرفته‌تر از موارد پیشین بود و بنابراین، هیچ تضمینی وجود ندارد که حملات اسرائیل و آمریکا به نتایجی مشابه بینجامد. با این همه، دست‌کم می‌توان گفت که این جنگ، احتمالاً برای اسرائیل و ایالات متحده زمان خریده است.

اما از آن مهم‌تر، جنگ‌های محدود می‌توانند زمینه‌ساز دیپلماسی باشند. همان‌گونه که توماس شلینگ، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، اشاره کرده است، خشونت هم می‌تواند شکلی از دیپلماسی باشد. به‌کارگیری زور، سنجه‌ای عینی از میزان قدرت و اراده یک طرف در برابر طرف مقابل است. تنها در عرض چند هفته، اسرائیل و ایالات متحده نشان دادند که توانایی و اراده آن را دارند که برنامه هسته‌ای ایران را از بین ببرند. و این امر باید به هر دو کشور، در هر مذاکره‌ای بر سر توافق هسته‌ای آینده با ایران، اهرم چانه‌زنی بدهد — به‌ویژه حالا که به‌صراحت اعلام کرده‌اند اگر ایران برنامه‌اش را از سر بگیرد، «بی‌هیچ تردیدی» بار دیگر به آن حمله خواهند کرد. اینکه آیا این اهرم فشار در نهایت به توافقی جدید — شاید نسخه‌ای بهبودیافته از توافق دوران اوباما — منتهی خواهد شد یا نه، هنوز روشن نیست. اما عملیات شیر خیزان، به هر روی، صحنه دیپلماسی را از نو چید. و همین، در نوع خود، یک موفقیت عمده است.

طنز ماجرا اینجاست که پس از سال‌ها گلایه از «جنگ‌های بی‌پایان» خاورمیانه، حالا همان صداها از انجام جنگی ۱۲ روزه شکایت می‌کنند. اما این موضوع، بر ضرورت بازاندیشی در منطق جنگ‌های محدود و درک واقع‌بینانه از آنچه این جنگ‌ها می‌توانند — و نمی‌توانند — به‌طور معقول به دست آورند، تأکید دارد. جنگ‌های محدود به‌تنهایی به‌ندرت به راه‌حل‌های دائمی منتهی می‌شوند، اما می‌توانند زمان بخرند، معادلات ژئوپولیتیک را دگرگون کنند و از این رهگذر، راه را برای راه‌حل‌هایی پایدارتر هموار سازند. و برای مسائلی که واقعاً به لحاظ امنیت ملی دشوار و پیچیده‌اند — نظیر برنامه هسته‌ای ایران — این احتمالاً بهترین چیزی است که می‌توان انتظار داشت.

——————
* رافائل اس. کوهن، مدیر برنامه راهبرد و دکترین در پروژه نیروی هوایی مؤسسه رَند است.





iran-emrooz.net | Mon, 14.07.2025, 13:57
آیا شاهد شکل‌گیری خاورمیانه‌ای جدید هستیم؟

نیل مک‌فارکوهار

نیویورک تایمز / ۱۳ ژوئیه ۲۰۲۵

در ماه‌های اخیر، ویدئویی در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود که رئیس‌جمهور جدید سوریه، احمد الشرع، را در حالی نشان می‌دهد که سوار بر اسب سیاه خوش‌سیما، در یک میدان پوشیده از شن با چند درخت نخل تنومند، در حرکت است. او تنها است و ژاکت چرمی خوش‌فرمی بر تن دارد؛ در حالی که اسبی با پاهای کشیده، زیر پایش در میدان می‌چرخد.

آهنگ زمینه این ویدئو سرودی است در ستایش خلافت اموی، امپراتوری‌ای که در سده‌های هفتم و هشتم میلادی بر خاورمیانه فرمان می‌راند. در آغاز ترانه آمده است: «امویان از نسل زرین‌اند؛ نام‌شان در دل شاهان فارس هراس می‌افکند.» البته، مصرع نخست این ترانه مشهور که می‌گوید: «من عرب مسلمم، نه دنباله‌رو ایرانی»، از ویدئو حذف شده است. با این همه، پیام روشن است: سوریه، دیگر زیر سلطه ایران شیعی نیست و به دست اکثریت سنی کشور بازگشته است.

برای بسیاری از عرب‌ها، آن دوره، عصر طلایی تاریخ اسلامی محسوب می‌شود. امویان، که خلافت خود را در سال ۶۶۱ میلادی در دمشق بنیان نهادند، نخستین دولت اسلامی را برپا کردند، شاهان فارس را شکست دادند و ظرف ۹۰ سال، قلمرو خود را تا آسیای مرکزی و سراسر شمال آفریقا گسترش دادند. اکنون، برخی در رهایی سوریه از سلطه ایران، پژواکی از آن تاریخ را بازمی‌یابند.

سقوط نفوذ منطقه‌ای ایران ــ به‌ویژه بیرون رانده شدنش از سوریه، اصلی‌ترین متحد عرب این کشور ــ نقطه عطفی به شمار می‌آید که خاورمیانه طی بیش از دو دهه گذشته مشابه آن را ندیده است. یکی از ابعاد این بازآرایی ژئوپلیتیکی، شاید عقب‌نشینی از فرقه‌گرایی آشکاری باشد که از زمان اشغال عراق به دست آمریکا و به قدرت رسیدن شیعیان در بغداد، منطقه را گرفتار کرده است.

با سقوط حکومت بشار اسد در سوریه در دسامبر گذشته، آنچه ملک عبدالله دومِ اردن زمانی «هلال شیعی» خوانده بود ــ شبکه‌ای از متحدان مسلح، از ایران تا عراق و سوریه و مناطق تحت کنترل حزب‌الله در لبنان ــ از هم پاشید. دولت اسد، که برخلاف دیگر گروه‌های وابسته به ایران، یک دولت تمام‌عیار و نه یک گروه شبه‌نظامی بود، برای تهران حکم سنگ بنای محور مقاومت و مرکز ثقل حمایت از سایر نیروهای این محور علیه اسرائیل و غرب را داشت.

البته، دین به‌تنهایی نمی‌تواند آنچه را در خاورمیانه می‌گذرد توضیح دهد. سال‌ها است که قدرت‌های منطقه‌ای مانند ایران و عربستان سعودی، دین را پوششی برای پیگیری اهداف مادی خود کرده‌اند. در بازآرایی امروز، مسئله بر سر قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی است. این واقعیت را هم باید در نظر گرفت که محرک اصلی این تغییر، نه مسلمانان سنی یا شیعه، بلکه اسرائیل بوده است. با این حال، ایران سال‌ها برای پیشبرد نفوذ خود، دستور کار فرقه‌گرایانه را در منطقه دامن زد ــ کاری که کشورهای عرب خلیج فارس نیز غالباً در برابر آن متقابلاً انجام می‌دادند. اما بعید است ایران به این زودی بتواند دوباره همان مسیر را در پیش بگیرد.

پرسش این است که در نبودِ استفاده ابزاری از شکاف‌های سنی ــ شیعه در رقابت‌های ژئوپلیتیکی، چه نظمی از دل این تحولات سر بر خواهد آورد. سوریه اکنون به مهم‌ترین آزمون این نظم جدید بدل شده است. کشورهای با اکثریت سنی به رهبری عربستان سعودی و ترکیه مصمم‌اند اختلافات فرقه‌ای را که آن را تهدیدی برای ثبات سیاسی و توسعه اقتصادی خود می‌دانند، پشت سر بگذارند.

شاید هیچ آزمونی دشوارتر از سوریه نباشد. ده سال پیش، هنگامی که نیروهای ایرانی به نجات حکومت اقلیت‌محور شیعه در دمشق از دست مخالفان عمدتاً سنی برخاستند، تنش‌های فرقه‌ای در سراسر خاورمیانه به اوج رسید. امروز هم این تنش‌ها در سوریه به‌کلی از میان نرفته است. افزون بر آن، ریشه‌های حکومت جدید دمشق به گروه‌های جهادی سنی بازمی‌گردد ــ گروه‌هایی که دشمن قسم‌خورده همه مظاهر تشیع‌اند. اما رهبران کنونی دریافته‌اند که هرگونه شعله‌ور شدن دوباره جنگ فرقه‌ای، تلاشی را که برای برپایی یک دولت باثبات و متحد در جریان است، نابود خواهد کرد.

مصطفی فحص، تحلیل‌گر سیاسی نزدیک به محافل شیعه لبنان، می‌گوید: «وقتی دمشق را به اهل سنت بازمی‌گردانی، کل جغرافیای سیاسی خاورمیانه را دگرگون می‌کنی. این یک رویداد تاریخی است.»

عصر جدید فرقه‌گرایی

در لبنان، حسن نصرالله بیش از ۳۰ سال رهبری حزب‌الله را بر مبنای الگوی ایرانی در دست داشت ــ تا آنکه در سپتامبر گذشته در حمله‌ای هوایی از سوی اسرائیل کشته شد. با این حال، بازسازی الگوی جمهوری اسلامی ایران در لبنان هیچ‌گاه امکان‌پذیر نبود. نصرالله در گفت‌وگویی که در سال ۲۰۰۲ با من داشت، اذعان کرد که کشورش آن‌قدر چندفرهنگی است که نمی‌توان در آن، برداشت‌های سنتی از تشیع را ــ مثل اجبار همه زنان به حجاب یا ممنوعیت مصرف الکل ــ به اجرا گذاشت.

کشورهای عربی بیم داشتند که ایران در پی بی‌ثبات‌سازی آن‌ها باشد؛ به‌ویژه پس از آنکه خیزش‌های عربی، به تهران فرصت داد تا مجموعه‌ای از نیروهای نیابتی در منطقه را تقویت کند ــ از جمله حوثی‌ها در یمن و گروه‌های شبه‌نظامی مختلف در عراق. عربستان سعودی، به‌ویژه، آشکارا خصومت خود را با ایران حفظ کرد. اما نگرانی اصلی سعودی‌ها بیش از آنکه به اختلاف مذهبی با ایران مربوط باشد، این بود که تهران ممکن است درصدد تضعیف همسایگان خود برآید. در عمل، این بیشتر پیروان متعصب هر دو مذهب بودند که بر تفاوت‌های فرقه‌ای تمرکز داشتند.

خطابه‌های ضدشیعی، که در آن‌ها پیروان این مذهب به شکل افرادی مادون انسان تصویر می‌شدند، در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ به بخش ثابت برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای سعودی بدل شده بود ــ شبکه‌هایی که مبلغین سلفی تندرو در آن‌ها حضور داشتند. در تبلیغات رسمی خود نیز، حکومت سعودی بارها حکومت ایران را «صفویان» می‌خواند ــ اشاره‌ای تحقیرآمیز به امپراتوری شیعه‌مذهب و توسعه‌طلب سده شانزدهم میلادی. در سال ۲۰۱۶، دولت عربستان یک روحانی برجسته شیعه و شمار زیادی از فعالان را به اتهاماتی از جمله تلاش برای دخالت دادن ایران، اعدام کرد.

محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، در مصاحبه‌ای با نشریه «آتلانتیک» در سال ۲۰۱۸، آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، را بدتر از هیتلر خواند. او گفت: «هیتلر می‌خواست اروپا را فتح کند، اما رهبر عالی ایران در پی تسخیر جهان است.» او ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران را «شر محض» توصیف کرد.

اما از سال ۲۰۲۳، عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس تصمیم گرفتند از طریق تنش‌زدایی و دیپلماسی، تنش‌های منطقه‌ای با تهران را کاهش دهند. در همین راستا، ولیعهد سعودی پیشتر نهادهای دینی کشورش را که به‌گمان او زمینه‌ساز افراط‌گرایی ــ از جمله فرقه‌گرایی ــ بودند، منحل کرده بود.

عربستان سعودی ــ مانند بسیاری از کشورهای عربی ــ با فشار ناشی از رشد جمعیت روبه‌رو است. منطقه برای جوانانش به فرصت‌های شغلی نیاز دارد. پیش‌تر، فقدان چشم‌انداز آینده یکی از عوامل اصلی جذب جوانان به گروه‌های جهادی بود. اکنون، دولت‌های منطقه امیدوارند با پروژه‌های بزرگ توسعه اقتصادی، از جمله طرح‌های شهرهای آینده‌نگر، ابتکارات مبتنی بر هوش مصنوعی و سرمایه‌گذاری‌های فناورانه، این چرخه را دگرگون کنند.

آشوب منطقه‌ای می‌تواند همه این برنامه‌ها را به خطر بیندازد. به همین دلیل بود که حمله اسرائیل به ایران، که ایالات متحده نیز به آن پیوست، در آغاز، مایه نگرانی جدی شد. کشورهای خلیج فارس نگران بودند که نه‌تنها هدف حملات تلافی‌جویانه ایران قرار گیرند، بلکه مبادا تجربه عراق تکرار شود ــ یعنی همان اتفاقی که با تهاجم آمریکا رخ داد: فروپاشی رژیم، سیل پناهجویان و سال‌ها خونریزی فرقه‌ای.

با این همه، در نهایت، این درگیری کوتاه، توهم قدرت ایران را در هم شکست. هرچند هنوز معلوم نیست که این حملات تا چه اندازه برنامه هسته‌ای ایران را به عقب رانده باشد، اما ناتوانی ایران در دفاع از خود، ضعف‌های عمیق ساختاری این کشور را آشکار کرد ــ و این نشان می‌دهد که شاید نظم جدیدی در منطقه در حال شکل‌گیری باشد.

سوریه؛ میدان آزمون

سوریه، کشوری که پس از نزدیک به ۱۴ سال جنگ داخلی ویران شده است، اکنون به میدان آزمایش مرحله بعدی تحولات منطقه بدل شده است.

رژیم اسد، اشتراک چندانی با جمهوری اسلامی ایران نداشت؛ اما از سر دشمنی مشترک با اسرائیل و صدام حسین، رهبر وقت عراق، با تهران متحد شد. از همین رو، بازگشت سوریه به آغوش جهان سنی، همچون قطعه مرکزی پازلی دیده می‌شود که ناگهان در جای خود قرار گرفته است.

عربستان سعودی، ترکیه و امارات متحده عربی ــ همگی کشورهای سنی‌اکثریت ــ مصمم‌اند سوریه را بازسازی کنند و آن را به چهارراه اقتصادی منطقه بدل سازند: جاده‌ها، خطوط لوله نفت، کابل‌های فیبر نوری و شبکه‌های برق. با این حال، دولت مرکزی سوریه به‌شدت ضعیف است و برای ایستادن روی پای خود نیازمند حمایت خارجی خواهد بود. برآورد می‌شود هزینه بازسازی سوریه بین ۲۵۰ تا ۴۰۰ میلیارد دلار باشد ــ رقمی که اقتصاد فلج‌شده سوریه هرگز قادر به تأمین آن نیست.

پیش از هر چیز، دولت جدید باید اختلافات خونین فرقه‌ای را که هم از جنگ داخلی زاده شد و هم آن را دامن زد ــ و همچنان می‌تواند مانع از وحدت سوریه شود ــ مهار کند. در ماه مارس، قتل‌عام خونینی علیه علویان، اقلیت مذهبی وابسته به خاندان اسد، رخ داد که حدود ۱۶۰۰ کشته بر جای گذاشت. همچنین، در ماه ژوئن، یک بمب‌گذار انتحاری دست‌کم ۲۵ نفر را در یک مراسم مذهبی کلیسای ارتدکس یونانی در دمشق به قتل رساند.

خاستگاه جهادی شبه‌نظامیان پراکنده‌ای که هسته اصلی دولت جدید سوریه را تشکیل داده‌اند، پرسش‌هایی را برمی‌انگیزد. پروفسور نادر هاشمی، کارشناس سیاست خاورمیانه و اسلام در دانشگاه جورج‌تاون، می‌گوید: «ملی‌گرایان سوری ــ به‌ویژه گروهی که اکنون در سوریه به قدرت رسیده ــ از دل جریان‌های تندرو و راست‌افراطی القاعده و سلفی‌گری سنی برخاسته‌اند؛ جریانی که از حیث الهیاتی و سیاسی، خصومت عمیقی با تشیع داشته است.» با این همه، برخی تحلیل‌گران، موج گسترده احساسات ضدشیعی در میان سوری‌ها را ابزاری برای طرد و انتقاد از ایران تلقی می‌کنند.

تحلیل‌گران نزدیک به دولت سوریه می‌گویند که این دولت، مانند حامیان عرب و ترک خود، به‌دنبال پایان دادن به درگیری‌های فرقه‌ای است. رهبران عرب، پیش‌تر در کشورهایی چون لبنان، در رقابتی بی‌امان، با تأمین مالی شبه‌نظامیان رقیب، کشور را به ورطه نابودی کشانده بودند. اما به نظر می‌رسد در سوریه تلاش دارند هماهنگ عمل کنند.

سرهنگ هشام مصطفی، تحلیل‌گر سیاسی و راهبردی سوری که در جریان انقلاب از ارتش جدا شد، می‌گوید: «واقعاً یک تعادل جغرافیایی جدید در حال شکل‌گیری است. هنوز به‌طور کامل تبلور نیافته، اما آشکارا در حال شکل گرفتن است ــ به‌ویژه پس از عقب‌نشینی غیرقابل بازگشت نفوذ ایران در سوریه و بازآرایی گسترده‌تر امور عربی که دیگر بر شعارهای فرقه‌ای استوار نیست.»

سرهنگ مصطفی اذعان دارد که برخی افراد، با ارجاع به تاریخ و دین، سعی دارند اظهاراتی فرقه‌ای درباره نقش جدید سوریه مطرح کنند. او می‌گوید: «مقایسه با دوره امویان، این پیام را در بر دارد که رهبری سیاسی سوریه، هویت اصیل عربی خود را بازمی‌یابد و خود را از سلطه بیگانگان آزاد می‌کند.»

دکتر مصطفی العیسی، تحلیل‌گر سیاسی سوری، می‌گوید که رهبری جدید به‌طور رسمی هرگز از واژه «اموی» استفاده نکرده است. او می‌افزاید: «دولت سوریه به‌طور فعال در تلاش است شکاف میان جوامع مختلف سوری را از میان بردارد. ساده‌ترین ــ و البته خطرناک‌ترین ــ ابزاری که نظام پیشین به کار می‌برد، تفرقه دینی بود؛ نه فقط میان سنی و شیعه، بلکه حتی در درون هر فرقه یا گروه اجتماعی.»

«گرفتار میان دو آتش»

کشورهای عربی از عقب رانده شدن ایران به پشت مرزهایش و تضعیف تهدید هسته‌ای آن ناخشنود نیستند، اما از اینکه این روند به‌واسطه تهاجم نظامی اسرائیل با پشتیبانی ایالات متحده تحقق یافته، نگران‌اند. روابط حسنه‌ای که کشورهای خلیج فارس با اسرائیل در حال شکل دادن به آن بودند، به‌ویژه در پرتو افکار عمومی خشمگین از جنگ غزه و تبعات فاجعه‌بار آن، از همان ابتدا با چالش مواجه بود.

این جنگ ــ که آن هم خارج از چارچوب فرقه‌ای در جریان است ــ به مانع بزرگی بر سر راه چشم‌انداز یک جهان عربِ باثبات‌تر و پیوسته‌تر، در پی افول ایران، بدل شده است. تا زمانی که مسئله فلسطین حل‌وفصل نشود، همچنان منبعی برای بی‌ثباتی خواهد ماند.

بدر الصیف، استاد تاریخ در دانشگاه کویت، می‌گوید: «ما اینجا میان دو آتش گرفتار شده‌ایم. کشورهای خلیج فارس قطعاً تمایل ندارند بخشی از نظمی منطقه‌ای به رهبری اسرائیل باشند.»

هنوز مشخص نیست پس از فروکش کردن تنش‌های فرقه‌ای، چه نظمی سر بر خواهد آورد. سیاست خارجی ایران همچنان در هاله‌ای از ابهام است؛ همان‌طور که معلوم نیست نیروهای نیابتی مسلح این کشور در منطقه تا چه حد خواهند کوشید تا دوباره خود را سازماندهی کنند.

تازه‌ترین سابقه تاریخی به دهه ۱۹۹۰ بازمی‌گردد، زمانی که ایران، پس از تحمل ویرانی‌های ناشی از جنگ هشت‌ساله با عراق، به درون خود بازگشت تا کشور را بازسازی کند. در آن دوره، نیروهای میانه‌رو که به قدرت رسیدند، عمدتاً از تلاش برای صدور ایدئولوژی انقلابی جمهوری اسلامی دست کشیدند. بسیاری از شیعیان منطقه نیز از آن مسیر فاصله گرفتند.

تحلیل‌گران بر این باورند که اکنون نیز ممکن است شاهد روندی مشابه باشیم. با تضعیف نفوذ ایران، کشورهای عربی می‌توانند مقاومت نشان دهند و جوامع شیعه ــ از سوریه تا عربستان سعودی و بحرین ــ ممکن است به‌جای جدایی، مسیر همگرایی داخلی را در پیش گیرند.

لورانس لوئر، کارشناس خاورمیانه در مرکز مطالعات بین‌المللی «علوم پو» پاریس، می‌گوید: «آنچه در ماه‌ها و سال‌های آینده جالب خواهد بود، این است که ببینیم چگونه مراکز قدرت شیعه در لبنان، عراق، حتی بحرین و پاکستان، به تضعیف ایران و کاهش توان آن برای تحمیل شبکه‌های حمایتی خود در میان جوامع شیعه سراسر خاورمیانه واکنش نشان خواهند داد. ممکن است شاهد باشیم که پویایی‌های ملی و محلی شیعیان، بر تلاش‌های ایران برای تبدیل کردن آن‌ها به یک پایگاه حامی تهران پیشی بگیرد.»

—-
* نیل مک‌فارکوهار از سال ۱۹۹۵ گزارشگر نیویورک تایمز بوده و درباره موضوعات مختلفی از جنگ و سیاست تا هنر، در سطح بین‌المللی و در ایالات متحده، گزارش داده است.



نظر خوانندگان:


■ در یک کلام: نگاهی روشن در نوشتاری منسجم، با واکاوی دقیق صحنه شطرنج گسترده و پر پیچ و خم خاورمیانه، با بازیگران گوناگون و ترسیم آینده‌ای امید بخش، با ترجمه‌ای یکدست و آموختنی.
به امید روزی که تحلیلگران ایرانی هم پیچیدگی‌های روابط و تاثیرات متقابل بین‌المللی را در جهان معاصر، با این نوع نگاه و با این زبان آکادمیک واکاوی کنند: بدون کاربرد واژه‌هایی غیر آکادمیک مثل جنایتکار، خون‌ریز، جهان‌خوار، صهیونیزم، تجاوز، دشمن، هیچ غلطی نمی تواند بکند و ...
با سپاس از نویسنده و مترجم سعید سلامی





iran-emrooz.net | Mon, 14.07.2025, 12:04
چرا استفاده از زور مانع اشاعه هسته‌ای نمی‌شود

دیوید مینچین الیسون

(دیوید مینچین الیسون پژوهشگر برنامه امنیت هسته‌ای دانشگاه ییل آمریکا است.)

فارین افرز / ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵

برای سومین بار در چهار دهه گذشته، جنگنده‌ها تلاش کردند تا یک برنامه هسته‌ای در خاورمیانه را با حمله نظامی به زانو درآورند. تازه‌ترین تلاش از ۱۳ ژوئن با کارزار هوایی اسرائیل علیه ایران آغاز شد. سپس، در ساعات نخست بامداد ۲۲ ژوئن، هفت بمب‌افکن رادارگریز بی-۲ نیروی هوایی ایالات متحده بمب‌های سنگرشکن ۳۰ هزار پوندی خود را بر فراز مستحکم‌ترین سایت‌های هسته‌ای ایران فرو ریختند. اهداف اصلی ایالات متحده، تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم در عمق زمین در فردو و نطنز، و همچنین مرکز فناوری هسته‌ای اصفهان بود.

واشینگتن عملیات موسوم به «چکش نیمه‌شب» را یک موفقیت تمام‌عیار اعلام کرد؛ دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، گفت این تأسیسات «کاملاً و به‌طور کامل نابود شده‌اند». اما واقعیت بسیار نامطمئن‌تر است. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) ــ نهاد بین‌دولتی مسئول نظارت بر اجرای معاهده منع اشاعه هسته‌ای ــ از ورود به شعاع حدود ۶۵ کیلومتری تأسیسات هدف قرار گرفته منع شد و نتوانست میزان خسارت وارده به سالن‌های زیرزمینی فردو و نطنز را ارزیابی کند. وزارت دفاع آمریکا بعدتر از میزان ادعاهای ترامپ درباره وسعت ویرانی‌ها عقب‌نشینی کرد و اذعان داشت که از محل نگهداری ذخایر اورانیوم نزدیک به سطح تسلیحاتی ایران اطلاعی ندارد.

در واقع، شواهد قوی غیرمستقیم حکایت از آن دارد که تهران پیش از آغاز بمباران‌های آمریکا، مواد هسته‌ای ــ از جمله مجموعه سانتریفیوژهای پیشرفته مورد استفاده در غنی‌سازی اورانیوم ــ را از سایت‌های هدف تخلیه کرده بود. تصاویر ماهواره‌ای تجاری، در روزهای منتهی به حمله ۲۲ ژوئن، فعالیت قابل‌توجه کامیون‌ها را در سایت فردو نشان داد. به گفته مقام‌های نظارتی ایران که اطلاعاتی را در اختیار آژانس قرار دادند، پس از بمباران‌ها هیچ افزایش اندازه‌گیری‌شده‌ای در سطح تشعشعات مناطق اطراف تأسیسات هدف مشاهده نشد ــ نشانه‌ای که به احتمال زیاد از ناکامی حملات در نابود کردن ذخایر اورانیوم حکایت می‌کند. در حقیقت، به احتمال زیاد ایران همچنان بخش عمده یا حتی کل ذخایر پیش از حمله خود از اورانیوم با غنای بالا را در اختیار دارد ــ ذخیره‌ای که به تخمین برخی منابع، می‌تواند برای ساخت حداکثر ده بمب هسته‌ای کافی باشد.

اما حتی اگر این حملات هوایی واقعاً خسارات قابل‌توجهی به سایت‌های هسته‌ای ایران وارد کرده باشند، تاریخ نشان می‌دهد که نابودسازی زیرساخت‌های سطحی به‌ندرت به امنیت پایدار منجر می‌شود. حملات ممکن است توانایی‌های یک کشور در آستانه هسته‌ای شدن را عقب بیندازد، اما اغلب عطش آن کشور برای دستیابی به سلاح هسته‌ای را بیشتر می‌کند. در مورد ایران، دولت ترامپ ــ همچون اسرائیل پیش از آن ــ ظاهراً گرفتار «دام بمب هوشمند» شده است: این تصور اشتباه که سلاح‌های دقیق می‌توانند مسیر گریز هسته‌ای را مسدود کنند یا حتی موجب فروپاشی رژیم شوند. واقعیت محتمل‌تر آن است که عملیات چکش نیمه‌شب صرفاً فرصتی برای دولت ترامپ خریده باشد ــ فرصتی که باید صرف یافتن راه‌حلی راهبردی و درازمدت برای مسئله هسته‌ای ایران شود؛ راه‌حلی که ترامپ به اشتباه تصور می‌کند پیشاپیش به دست آمده است.

نمایشی بیش نیست

حملات مستقیم نظامی به برنامه‌های هسته‌ای، با هدف از بین بردن توانایی یک کشور برای ساخت سلاح هسته‌ای صورت می‌گیرد؛ خواه با نابودسازی زیرساخت‌های حیاتی، خواه با کشتن نیروهای کلیدی، یا به‌طور کلی با محدود کردن ظرفیت آن کشور برای مونتاژ سلاح هسته‌ای. اما توانمندی فیزیکی، تنها نیمی از معادله در مسیر هسته‌ای شدن یک کشور است. ساختن بازدارندگی هسته‌ای، نیازمند اراده سیاسی عظیمی نیز هست. من و تایلر جان بوون در کتابی که به‌زودی با عنوان بازگشت‌های معکوس هسته‌ای: زمانی که سیاست‌های هسته‌ای شکست می‌خورند منتشر خواهد شد، شرح داده‌ایم که حملات متعارف نظامی به برنامه‌های هسته‌ای ــ جز در مواردی که برنامه هنوز در مراحل ابتدایی خود قرار دارد ــ به‌ندرت به اهداف بلندمدت خود می‌رسند. پژوهش ما که همه موارد مقابله تهاجمی با اشاعه هسته‌ای را در بر می‌گیرد، یک الگوی ثابت را نشان می‌دهد: هرچند بمباران یک برنامه هسته‌ای ممکن است موقتاً توانایی فیزیکی یک کشور برای ساخت سلاح را کاهش دهد، اما تقریباً همیشه به این باور در کشور هدف دامن می‌زند که دستیابی به سلاح هسته‌ای برای بقای آن حیاتی است.

طرفداران حملات متعارف به برنامه‌های هسته‌ای معمولاً به بمباران تأسیسات الکبار سوریه در سال ۲۰۰۷ توسط اسرائیل اشاره می‌کنند. این حمله در ظاهر بسیار موفق بود. الکبار، راکتور مخفی تولید پلوتونیوم که بر پایه طراحی کره شمالی ساخته شده بود، پیش از آنکه وارد مرحله عملیاتی شود، نابود شد و سوریه هرگز دوباره تلاشی برای دستیابی به سلاح هسته‌ای نکرد. اما الکبار، همان استثنایی است که قاعده را اثبات می‌کند. موفقیت این عملیات بر عواملی استوار بود که احتمال تکرارشان اندک است. این راکتور به‌طور کامل از خارج وارد شده بود و سوریه فاقد تخصص بومی برای بازتولید آن به‌تنهایی بود؛ امری که برنامه هسته‌ای این کشور را کاملاً به کمک خارجی وابسته می‌کرد. این وابستگی، توانایی سوریه برای احیای برنامه را به‌شدت محدود ساخت؛ پس از حمله، نظارت‌های بین‌المللی شدت گرفت و رهبران سوریه نتوانستند قطعات حیاتی را به‌طور داخلی تهیه کنند یا دوباره بسازند. افزون بر این، کشور درگیر خشکسالی ویرانگری بود و در آستانه جنگ داخلی فاجعه‌باری قرار داشت. این سایت بعدها به دست داعش (دولت اسلامی) افتاد. در نهایت، حمله به الکبار بیش از آنکه ضربه‌ای قاطع باشد، تلنگری به برنامه‌ای بود که پیشاپیش در آستانه فروپاشی قرار داشت.

اما تجربه عراق، داستانی هشدارآمیزتر به دست می‌دهد. حمله هوایی اسرائیل به راکتور اوسیراک عراق در سال ۱۹۸۱ در ابتدا به‌عنوان نمونه‌ای موفق از اقدام پیشگیرانه ستوده شد. اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که این حمله احتمالاً نتیجه‌ای معکوس داشت. هرچند راکتور را نابود کرد، اما در عین حال صدام حسین، رهبر عراق، را به این باور رساند که به یک بازدارنده هسته‌ای نیاز دارد. این حمله نه‌تنها برنامه تسلیحات هسته‌ای عراق را متوقف نکرد، بلکه موجب شد این برنامه به زیر زمین برود ــ دور از چشم نظارت‌های بین‌المللی ــ و صدام را بر آن داشت تا منابع بیشتری به غنی‌سازی اورانیوم اختصاص دهد. تا سال ۱۹۹۰، عراق به‌طرز خطرناکی به نقطه‌ای نزدیک شده بود که می‌توانست یک بمب هسته‌ای بسازد.

آنچه در نهایت به پایان برنامه صدام انجامید، نه حمله‌ای هدفمند، بلکه کنترل‌های بوروکراتیک و قانونی‌ای بود که پس از جنگ خلیج فارس اعمال شد؛ یعنی تحریم‌های جامع سازمان ملل متحد و رژیم بازرسی‌های سختگیرانه آن، که بر نابودی تسلیحات کشتار جمعی عراق نظارت داشت. حملات موشکی بعدی ایالات متحده ــ مانند حمله به سایت الزعفرانیه ــ عمدتاً جنبه نمایشی داشت؛ چرا که بازرسان سازمان ملل تأیید کردند که این سایت‌ها پیش‌تر از کار افتاده بودند. پیام روشن است: بازرسی‌ها و تحریم‌ها، نه بمب‌ها، عامل خلع سلاح عراق بودند. تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، که بر پایه ادعایی نادرست درباره برنامه تسلیحات کشتارجمعی عراق انجام شد، درسی عبرت‌آموز برای ایران و کره شمالی بود در مورد خطرات نداشتن بازدارنده هسته‌ای. پیونگ‌یانگ به‌صراحت به سرنوشت صدام استناد کرد وقتی کار روی برنامه‌ای را شتاب بخشید که در نهایت به نخستین آزمایش هسته‌ای این کشور در سال ۲۰۰۶ انجامید.

زیرزمین هسته‌ای

ایران سال‌هاست که در برابر حملاتی که نتوانسته‌اند برنامه هسته‌ای‌اش را به شکلی مرگبار مختل کنند، مقاومت کرده است. از جمله این حملات، می‌توان به حمله سایبری استاکس‌نت علیه تأسیسات نطنز اشاره کرد؛ تلاشی مشترک از سوی ایالات متحده و اسرائیل که در سال‌های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ حدود یک‌هزار سانتریفیوژ را از کار انداخت. همچنین، موجی از ترور دانشمندان هسته‌ای ایران توسط اسرائیل بین سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲، و اقدامات خرابکارانه تازه‌تر اسرائیل علیه سایت نطنز در سال‌های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ از دیگر نمونه‌هاست. ایران در واکنش به هر یک از این حملات، زیرساخت‌های فیزیکی خود را مقاوم‌تر کرده است؛ از جمله با ساخت سانتریفیوژهای پیشرفته‌تر و انتقال تاسیسات کلیدی — مانند سایت فردو — به اعماق زمین. برخی از مزیت‌های ایران همچنان خارج از دسترس حملات هوایی باقی مانده‌اند؛ از جمله تسلط این کشور بر چرخه سوخت هسته‌ای — قابلیتی که برنامه هسته‌ای به‌مراتب کوچک‌تر سوریه از آن بی‌بهره بود.

نکته کلیدی آن است که تلاش‌ها برای حمله به برنامه هسته‌ای ایران، عزم این کشور را جزم‌تر کرده و باور رهبران جمهوری اسلامی را نسبت به ضرورت برخورداری از یک بازدارنده هسته‌ای — برای جلوگیری از آنکه دشمنانش، به‌ویژه اسرائیل و ایالات متحده، بتوانند به دلخواه خود ایران را تهدید کنند — تقویت کرده است. مقام‌های ارشد جمهوری اسلامی، حمله اخیر ایالات متحده را «نقض وحشیانه» حقوق بین‌الملل خوانده‌اند و آشکارا از احتمال خروج ایران از معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) سخن گفته‌اند؛ اقدامی که در صورت تحقق، به نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بر برنامه هسته‌ای ایران پایان خواهد داد و آخرین مانع حقوقی بر سر راه حرکت سریع به سمت تسلیحاتی شدن را از میان برمی‌دارد. حتی اگر بازرسی‌ها ادامه یابد، به‌احتمال زیاد تهران همکاری خود با آن‌ها را کاهش خواهد داد. از منظر سیاسی، این حملات برداشت تندروهای ایرانی را تقویت می‌کند که معتقدند هرگونه سازش، به آسیب‌پذیری منتهی می‌شود — تهران بر این باور است که اجازه دادن به بازرسان آژانس برای ادامه حضور در سایت‌های هسته‌ای، در پوشش نظارت بین‌المللی، عملاً به دشمنان امکان خواهد داد تا مکان‌های حساس را شناسایی کنند و مسیر را برای حملات بعدی هموار سازند.

تلاش‌های مقابله با اشاعه سلاح‌های هسته‌ای علیه ایران، بازتاب‌هایی فراتر از مرزهای این کشور دارد. برای مثال، اگر ایران از معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خارج شود، تغییر موازنه به نفع اشاعه هسته‌ای در منطقه تقریباً اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. عربستان سعودی و امارات متحده عربی — که سال‌هاست سودای برنامه هسته‌ای در سر دارند — بی‌تردید برنامه‌های خود را شتاب خواهند داد؛ مسیری که می‌تواند جبهه‌های جدیدی را در رقابت هسته‌ای خاورمیانه بگشاید. به این ترتیب، حمله‌ای که با هدف حل یک مشکل اشاعه انجام شده، ممکن است به خلق چندین بحران تازه منجر شود.

در خوش‌بینانه‌ترین حالت، عملیات «چکش نیمه‌شب» توانسته باشد برنامه هسته‌ای ایران را در حدود ۱۲ تا ۱۸ ماه به تأخیر انداخته باشد. بر اساس گزارشی که روز دوم ژوئیه در وال‌استریت ژورنال منتشر شد، پنتاگون حداکثر میزان این تأخیر را یک تا دو سال برآورد کرده است؛ هرچند برخی ارزیابی‌های اطلاعاتی دیگر در ایالات متحده حاکی از آن است که این وقفه ممکن است تنها چند ماه دوام داشته باشد — به‌ویژه با توجه به توانایی ایران برای بازیابی مواد، پراکنده‌سازی سایت‌ها، و بازسازی تأسیسات در مکان‌های مخفی. اگر این توقف موقت به‌عنوان یک پیروزی راهبردی تلقی شود، اشتباهی جدی خواهد بود. چرا که در واکنش به این حملات، تهران به ساخت تأسیسات هسته‌ای عمیق‌تر، پراکنده‌تر، و با حفاظت بیشتر روی خواهد آورد؛ مسیری که کارآمدی حملات آتی را کاهش خواهد داد.

برای آنکه این وقفه تاکتیکی به دستاوردی راهبردی تبدیل شود، واشنگتن باید از این پنجره زمانی کوتاه برای پیگیری یک مسیر دیپلماتیک بهره ببرد. چنین توافقی می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد؛ از جمله، بازگشت ایران به تعهدات پیشین خود در چارچوب منع اشاعه، اعطای دسترسی فوری به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و موافقت با بازرسی‌های سرزده در تمامی سایت‌های هسته‌ای — شاید در ازای کاهش مرحله‌ای تحریم‌ها و تعهد کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس به چشم‌پوشی از غنی‌سازی اورانیوم.

مشکل اما آنجاست که اکنون مذاکره‌کنندگان با ایرانی روبه‌رو هستند که از سوی دو ارتش پیشرفته جهان هدف حمله قرار گرفته و ممکن است هرگونه سازش را دعوت به حمله‌های بیشتر تلقی کند. تجربه نشان می‌دهد که یک کشور اشاعه‌دهنده که از حملات جان سالم به در می‌برد، از آن‌ها درس می‌گیرد، زیرساخت‌های خود را مستحکم‌تر می‌سازد و با رازداری بیشتر و اراده سیاسی قوی‌تر، به مسیر خود بازمی‌گردد. بمب‌ها می‌توانند زمان بخرند؛ اما تنها دیپلماسی می‌تواند امنیت پایدار به ارمغان آورد.





iran-emrooz.net | Fri, 11.07.2025, 18:26
شطرنج سه بعدی بر صفحه قفقاز

علی‌رضا اردبیلی

روز پنجشنبه دهم ماه ژوئیه ۲۰۲۵ رهبران آذربایجان و ارمنستان در ابوظبی دیدار دوجانبه داشتند. گزارش‌ها و اخبرهای اولیه از این نشست مثبت هستند. برخی از منابع ارمنستان، به توافق بر سر عدم واگذاری کنترل کریدور مورد مذاکره زنگه‌زور به روسیه خبر دادند. مناتسکان صفریان معاون وزیر امور خارجه ارمنستان نیز در اظهار نظر کوتاه اولیه خود لحن امیدوارانه‌ای داشت و مسئله واگداری احتمالی کنترل اجرایی کریدور به شرکتهای آمریکایی را قابل قبول خواند و به بخش ارمنی رادیو آزادی گفت که این گزینه در صورت مطابقت کامل با اصول اعلام شده از سوی ارمنستان، قابل اجرا خواهد بود.

این مقاله می‌کوشد نشان دهد که امروز کجا هستیم و چگونه به اینجا رسیدیم. کاهش نقش روسیه در این تحولات روشن است و نقش ایران که تابعی از سیاست‌های روسیه بوده است، کم‌رنگ‌تر از روسیه شده است.

فهم عمق تحولات جاری در قفقاز جنوبی با مانیتورینگ روابط تهران با سه پایتخت جنوب قفقاز ممکن نیست. این روابط خطی و فاقد پیچ و تاب روابطی است که بین همان سه پایتخت جنوب قفقاز و مسکو همیشه جاری است. این روابط که از مناسبات پیدا و پنهان قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی هم تأثیر می‌‌‌پذیرند، در کنار هم منظره شگرفی را ایجاد می‌‌‌کنند که به‌راحتی با تاریخ، سرنوشت امپراتوری روسیه و نظم آهنین روسیه پوتین مرتبط هستند و مجموعه این اوضاع دائما نوشونده شایسته نام شطرنج سه بعدی است.

برخلاف امپراتوری‌های اروپایی، متصرفات و مستعمرات روسیه پیوستگی زمینی با روسیه داشتند و برخلاف عثمانی، پروسه انحلال امپراتوری روسیه در جریان جنگ جهانی اول و بعداز آن، تکمیل نشد. به‌جز فنلاند و لهستان، بقیه مستعمرات از طریق پروژه “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” تا سال ۱۹۹۱ به موجودیت خود ادامه دادند. انحلال امپراتوری سرخ روسیه در سال ۱۹۹۱ بعدا از سوی ناسیونالیست‌های روس چون پوتین یک “فاجعه” نامیده شد.

شیوه مدیریت ۱۱ جمهوری از جماهیر سابق شوروی (به‌جز سه جمهوری کوچک کرانه دریای بالتیک) ترکیبی از اقدامات آشکار و نهان بود و هجوم نظامی روسیه به اوکراین، نشان داد که این “مدیریت” شامل چه ابزاری می‌‌‌تواند باشد. جالب است که دو بهانه روسیه برای حمله به اوکراین، یکی نزدیک شدن ناتو از طریق جذب احتمالی اوکراین به صفوف خود بود و دیگری قصد روسیه برای “نازی‌زدایی” از اوکراین. در قفقاز جنوبی، آذربایجان از طریق هزار و یک بند رسمی و غیررسمی به ترکیه و از آن طریق به ناتو متصل است و سه دهه است که کادرهای نظامی آذربایجان طبق استاندارد ناتو در آکادمی‌های نظامی ناتو در ترکیه و اعضای دیگر ناتو تربیت شده‌اند.

از نظر وجود آثار نازیستی، ارمنستان بیشترین مشروعیت رسمی را به میراث نازیستی خود داده است و مجسمه ۶ متری افسر ارمنی نیروی اس اس نازی‌ها بنام “گارگین نژده” در مرکز پایتخت این کشور در سال ۲۰۱۶ از سوی رئیس جمهوری وقت سرژ سرکیسیان در مرکز ایروان پرده‌برداری شد و حزب جمهریخواه دولتی تحت رهبری وی به نام “حزب جمهوریخواه ارمنستان” با صراحت عجیبی به کپی برداری از سمبول رسمی حزب نازی و ایدئولوژی نازیستی (تحت نام “نژده‌ایسم”) دست زده است. معنی این رفتار دوگانه در برخورد با اوکراین و سه جمهوری جنوب قفقاز، بی‌اهمیت حساب کردن قدرت و جسارت استقلال عمل آنها در قبال اراده مسکو بوده است. امری که امروز بعداز عقب نشینی گرجستان، متحدا از سوی آذربایجان و ارمنستان دنبال می‌‌‌شود.

خدا ژورنالیست‌ها را دوست دارد!

جمله فوق را اینروزها می‌‌‌شود در مطبوعات و رسانه‌های روسی‌زبان به کرات یافت. هنوز گرمی هیجانات شرح و بسط جنگ ایران و اسرائیل نخوابیده بود که چرخش عجیب در روابط آذربایجان و روسیه چون هدیه‌ای در اختیار اهل تحلیل و تفسیر قرار گرفت. اگر این روابط را از حقله ماقبل آخر زنجیره حوادث یعنی رفتار بد پلیس روسیه با مهاجران، شروع کنیم، به جایی نخواهیم رسید. بدرفتاری پلیس بدنام روسیه با مهاجران دارای شهروندی روسیه که موجب عکس‌العمل شدید آذربایجان شد، خبری نیست که کسی در فضای رسانه‌ای روسی‌زبان بدان توجهی کند. آنچه همه سرها را به سوی روابط باکو مسکو گردانید، پاسخ سخت و نامنتظره جمهوری آذربایجان به رفتار (زشت اما عادی شده) پلیس روسیه با شهرندان آذربایجانی‌تبار خودش بود.

وابستگی جماهیر سابق شوروی به محل کار بخش مهمی از شهروندان خودشان در روسیه، همیشه رهبران این کشورها را از اعتراض به رفتار ضدانسانی مقامات روسیه با نیروی کار مهاجر بازداشته و عکس‌العمل آنها را به حداقل ممکن در حد ارائه خدمات کنسولی سمبولیک به قربانیان خشونت تقلیل داده یا مثل کارهایی چون تقبل هزینه انتقال جسد افراد کشته شده به کشور مادر بوده است.

این کوتاه نیامدن جسورانه از سوی آذربایجان و در سومین دهه از ثبات باورنکردنی خود در حالی رخ می‌‌‌دهد که، هنوز یاد قرارداد همکاری استراتژیک مابین دو کشور در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲ یا پذیرایی از ولادیمیر پوتین در منزل شخصی الهام علی‌اوف در تابستان ۲۰۲۴ در یادها تازه است.

تایید یک تاکتیک استعاری در عمل

تئوری توطئه (خاص جهان عقب‌مانده) در متصرفات سابق روسیه هم مثل خاورمیانه خریدار بسیار دارد. این نگاه، پشت هر عمل شیطانی، دست روسیه را جستجو می‌‌‌کند. بسیاری در این منطقه معتقدند که روسیه با ایجاد زخم و کاشتن استخوان در لای زخم در حین پانسمان، قدرت مدیریت اوضاع و حفظ سلطه خود بر مستعمرات سابق را حفظ می‌‌‌کند. دلایل تأیید کننده عینی برای این ادعا کم نیست. مثلا دولت‌های خودخوانده تأسیس‌شده در همه مناطق تجزیه شده از اراضی چهار جمهوری سابق شوروی (آذربایجان، مولداوی، گرجستان و اوکراین) از حمایت آشکار روسیه برخوردار بودند. آنچه ادله تکمیلی برای تأیید این ادعا می‌‌‌شود، بسته شدن کم و بیش نهایی پرونده یکی از این جماهیر خودخوانده (پروژه مشترک ارمنستان و روسیه در قره‌باغ) و تأثیر آن بر میزان کنترل روسیه در جنوب قفقاز است. ماجرا از این قرار است که پایان دادن به موجودیت دولت خودخوانده ارامنه قره‌باغ، در برابر چشمان حیرت‌زده ناظران، مثلت اتحادی باورناکردنی ترکیه، آذربایجان و ارمنستان را به ضرر روسیه (و ایران) پدید آورده است.

”رستگاری در قفقاز”!

نزدیک به پنج سال از پیروزی سریع آذربایجان در صحنه پایان درامی که نقطه شروع فروپاشی شوروی هم نامیده شده است می‌‌‌گذرد. در این پنج سال، در دنیای تحلیل و رسانه روسی‌زبان، بطور سریالی، جزئیاتی از تدارکات و تمهیدات ۲۴ ساله آذربایجان برای این پیروزی درز کرده است. بنا به گفته یکی از بهترین مفسران اوکراینی، این ماجراها، شبیه فیلم آمریکایی “رستگاری در شاوشنک” (The Shawshank Redemption) از فرانک دارابونت (با نقش آفرینی مورگان فریمن، تیم رابینز و...) است. فیلمی که بعداز صحنه‌های پایانی آن، همه اتفاقات فیلم همچون قعطات یک پازل در متن و بطن کلیت داستان مفهوم پیدا می‌‌‌کند. (فیلم در وبسایت IMDb همیشه امتیازی بالای ۹ دارد) پیام اصلی فیلم، ستایش کار پرحوصله، هوشمندانه و خستگی‌ناپذیر برای وصول به هدفی والاست.

زنجیره حوادثی که مهمترین شکست روسیه در قفقاز جنوبی (موسوم به حیات خلوت روسیه از سوی روس‌ها) را رقم زد از امضای پیمان آتش‌بس بیشکک در ۵ ماه مه ۱۹۹۴ شروع می‌‌‌شود؛ تا در ۲۰ سپتامبر همان سال امضای یکی از بزرگترین معاملات نفتی دنیا موسوم به “قرارداد قرن” را از سوی غول‌های نفتی دنیا در کاخ گلستان در پایتخت جمهوری آذربایجان را ممکن کند. این قرارداد شروع سلسله‌ای از موفقیت‌های اقتصادی آذربایجان بود که تاکنون باعث و بانی ۳۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری داخلی و خارجی در آذربایجان بوده است.

پیمان آتش‌بس ماه مه ۱۹۹۴ در بیشکک بین آذربایجان و ارمنستان، همین امروز، به‌عنوان یکی از موضوعات تأثیر گذار بر روند جنگ تجاوزارانه روسیه بر علیه اوکراین مطرح است. ماجرا از این قرار است که اوکراین طبق تجربه آذربایجان مایل به آتش‌بس به امید تقویت بنیه دفاعی خود و بقیه تدارکات لازم برای آزادی اراضی اشغالی خودش است. طرف روسیه هم در هراس از گرفتار شدن به سرنوشت ارمنستان از این خواست اوکراین طفره می‌‌‌رود و بدون پذیرش الحاق اراضی اشغالی به روسیه حاضر به قطع جنگ نیست.


امضای قرارداد قرن

مدل آذربایجانی مدیریت ولع روسیه

پیروزی قاطع و سریع آذربایجان همه نگاه‌ها از مستعمرات سابق روسیه را متوجه این جمهوری جنوب قفقاز کرد. آذربایجان بعداز اشتباهات اولیه در آغاز تأسیس جمهوری سوم خود، دورانی طولانی از ثبات و بهبود رابطه با روسیه را تجربه کرده بود. آذربایجان طی این فرصت ۲۴ ساله، اولین شاهراه‌های انتقال نفت و گاز و ترانزیت کالا بدون عبور از روسیه را از خاک گرجستان به سوی غرب با موفقیت طراحی و اجرا کرده بود، کشورهای مهمی از اروپا و بخصوص اسرائیل را به مشتری منابع انرژی خود تبدیل کرده بود و دست روسیه، ارمنستان و ایران از همه این زیرساخت‌های استراتژیک و معاملات بزرگ کوتاه بود.

تدارکات ۲۴ ساله آذربایجان برای آزادسازی اراضی اشغالی خود، از جمله شامل گسترش و تعمیق روابط با روسیه بود تا بتواند این بازیگر تعیین کننده و بازیگر پشت صحنه همه نقشه‌های شوم در جماهیر شوروی سابق را از موضع طرفدار آشکار ارمنستان به موضع دوست آذربایجان در ظاهر و بیطرف در عمل بکشاند.

بعداز پیروزی آذربایجان، تابوها در ارمنستان هم شکست. رومن باغداساریان بلوگر معروف ارمنی؛ ۲۴ سال اخبار دروغ رسانه‌های ارمنستان در باره نبود نفت و گاز در منابع آذربایجان و ترک آذربایجان از سوی شرکت‌های بین‌المللی را یک فریب بزرگ نامید. کارشناس نظامی ارمنی به نام وان آمبارتسو میان ارتش آذربایجان و به‌خصوص نیروهای ویژه آن را جزو بهترین‌های دنیا طبقه‌بندی کرد. همکاران سابق الهام علی‌یئو در دانشگاه دولتی روابط بین‌المللی مسکو زبان به تعریف از توانایی‌های او در رسانه‌ها گشودند. گفته شده که جلوگیری از بسته شدن مدارس روسی در آذربایجان و افتتاح شعب برخی از دانشگاه‌های روسیه در جمهوری مستقل آذربایجان، در اصل “تدارک دیپلماتیک” برای مهندسی در ترکیب نیروهای بین‌المللی مؤثر در سرنوشت جنگ بوده است. آشکار شدن حجم همکاری‌ها با اسرائیل همچون تمهیداتی برای کنترل غضب تهران ارزیابی شد و حتی انتخاب بازار صادرات استراتژیک آذربایجان با چینشی آگاهانه از سوی آذربایجان برای برخورداری از حمایت کشورهای اروپایی نامیده شد.

امروز از سوی تعداد کثیری از صاحب‌نظران در این موضوع، پذیرفته شده است که، مسئله عدم مداخله روسیه در جریان جنگ ۴۴ روزه قفقاز، بر زمینه عدم انتظار پوتین از توانایی پیروزی سریع آذربایجان در جنگ و در ادامه اشتباه محاسباتی فاحش وی از نتایج هجوم نظامی به اوکراین بوده است. طبق این تحلیل پوتین ابتدا به نیمه جان شدن ماشین نظامی ارمنستان از سوی ارتش آذربایجان رضایت داده است به این امید که سرفرصت ناشی از حضور نیروهای “حافظ صلح روسی” در قره‌باغ، کار به مسیر روسی مطلوب خود بازگرداند. اما اشتباه محاسبه وی در دست‌کم گرفتن اراده مردم اوکراین، این “فرصت” را از وی دریغ کرده است.

امید دوم روسیه به ماده ۹ از بیانیه سه جانبه آتش‌بس به تاریخ ۹ و ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ بود.

“۹. کلیهٔ فعالیت‌های اقتصادی و حمل و نقل در منطقه بلامانع است. جمهوری ارمنستان ایمنی ارتباطات حمل و نقل بین مناطق غربی جمهوری آذربایجان و جمهوری خودمختار نخجوان را به منظور سازماندهی حرکت بدون مانع شهروندان، وسایل نقلیه و بار در هر دو جهت تضمین می‌کند. کنترل حمل و نقل توسط ارگان‌های سرویس مرزی FSB روسیه انجام می‌شود. با توافق طرفین، ساخت زیرساخت‌های جدیدی که جمهوری خودمختار نخجوان را با مناطق آذربایجان پیوند می‌دهد، انجام می‌شود.” (تأکید از من‌ـ ع. ا.)

اهمیت این ماده آنجاست که مسیر ترانزیتی شرق-غرب موسوم به “کریدور میانی” در رقابت با دو مسیر شمالی و جنوبی برتری‌های غیرقابل تردیدی دارد و دست گذاشتن روسیه روی یک حلقه از این زنجیر ۷ تا ۱۰ هزار کیلومتری، یعنی کنترل روسیه بر کل کریدور میانی، چون برخلاف بخش آسیای مرکزی این مسیر که دارای چند مسیر مشابه آلترناتیو است در قفقاز جنوبی به خاطر جبر جغرافیای طبیعی، تنها مسیر باریکی از حاشیه رود ارس به سوی غرب قابل استفاده است. همین امروز بخش بزرگی از محدودیت کریدوری که آذربایجان را به دریای سیاه، دریای مدیترانه و ترکیه متصل می‌‌‌کند، کوهستانی بودن بخش گرجستانی مسیر است. اوجگیری تنش جدید روسیه با ارمنستان و آذربایجان هم بر سر همین کنترل استراتژیک بر شاهرگ ترانزیتی شرق و غرب است که در ادامه این مقاله بدان اشاره خواهد شد.

مجموعه بزرگی از تصمیمات آذربایجان طی سه دهه گذشته، امروز برای کشورهای درگیر با اراده سلطه‌گرایانه روسیه، به عنوان “مدل آذربایجانی مدیریت ولع روسیه” مطرح است. آنچه در نگاه به تک تک کادرهای این سریال، طی مرور زمان اموری عادی تلقی می‌‌‌شدند، امروز برای رهبران کازاخستان، ارمنستان، گرجستان، اوکراین، مولداوی و بقیه مستعمرات سابق روسیه، در نگاه به کل پازل مفهومی دیگر پیدا می‌‌‌کند. آذربایجان بدون شکستن دل روسیه، روابط همه‌جانبه معنی‌داری با دنیای غرب شامل اروپا، ایالات متحده آمریکا و اسرائیل داشته است و از جمله به همکاری حداکثری ارتش خود با ارتش ناتویی ترکیه نائل آمده است. امروز، به‌جز زمینه نفوذ فرهنگی و سیاسی سنتی و بخش ترانزیت کالا (در مسیر شمال جنوب)، روسیه در هیچ زمینه دیگری روابط معنی‌داری با آذربایجان ندارد.

آنچه شیوه آذربایجانی مدیریت معضل دشوار روابط با روسیه را از دیگر مستعمرات سابق روسیه متمایز می‌کرد، نکات زیر بود:

۱. توافق صبورانه پشت پرده به جای تقابلی که پوتین براحتی می‌توانست آنها را ضربه حیثیتی به‌خود حساب کند. به‌عنوان مثال رفتار میخائیل ساآکاشویلی و مخالفان روسیه در اوکراین، در حد غیرضروری و مخربی متضاهرانه بود.

۲. پنهان شدن حساب شده آذربایجان در پشت سیاست “عدم تعهد” به‌جا مانده از سال‌های تقسیم جهان به اردوگاه متخاصم در دوران جنگ سرد. در حساس‌ترین سال‌های نیاز به استقلال عمل در فاصله ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۴، الهام علی‌یئو رهبر جنبش غیرمتعهدها یا جنبش عدم تعهد (Non-Aligned Movement) بود. این سازمان متشکل از ۱۲۰ دولت عملا فاقد نقشی مهم در دوران پساجنگ سرد، نقش توضیح‌دهنده امتناع آذربایجان از پیوستن به پیمان دفاعی و اتحادیه گمرکی دست‌ساز روسیه بود.

۳. تیمی از الیگارش‌های آذربایجانی فعال در روسیه گود نیسانوو، زاراخ ایلیف، آراز آقالاراو، امین آقالاراو، واحد علی‌اکبروف، فرید محمدوف و افرادی در سطح مدیریت در گازپروم (Gazprom)، روس‌نفت (Rosneft)، و بانک‌های وابسته به کرملین وجود دارند که همه دارای اصالت آذربایجانی هستند اما معمولاً در سایه باقی می‌مانند و نامشان در لیست رسمی تحریم‌ها یا اسناد رسانه‌ای نیست. این تیم پرنفوذ با توجه به تربیت سیاسی و شخصیت پوتین، دشوارترین کارها را برای تنظیم روابط شخصی و دیپلماتیک آذربایجان با روسیه انجام داده‌اند.

۴. دیپلماسی در سکوت. برخلاف شخصیت رسانه‌ای نیکول پاشینیان که با توجه به پیشینه روزنامه‌نگاری و پوپولیسم وی قابل فهم است، الهام علی‌یئو توانایی پیش‌برد دشوارترین کارها به دور از غوغا و ایجاد تیترهای جنجالی در رسانه‌ها را دارد.

۵. دانش و توانایی‌های شخصی الهام علی‌یئو و موقعیت وی به‌عنوان عضوی از نخبگان یهودی، روس، آذربایجانی مسکو در سال‌های تحصیل و تدریس در آن شهر، به‌علاوه هنر سخنوری وی در زبان روسی و انگلیسی، به تنظیم و حفظ بالانس در مدیریت همزمان روابطی دشوار و به شدت حساس با روسیه و غرب مؤثر بوده است. بسیاری از شخصیت‌های رسانه‌ای آشکارا دشمن آذربایجان، بارها مجبور به ستایش از توانایی‌های وی به عنوان یک دولتمرد بوده‌اند.

۶. دستگاه دیپلماسی آذربایجان شامل نسل جوانی از کادرهای تحصیل‌کرده در بهترین دانشگاه‌های غرب است. این کیفیت مهم مانع صدور پیام‌های متناقض به سوی غرب یا روسیه بوده است. حفظ توازن میان این دو دسته روابط هرچند شبیه حرکت بر لبه تیغ و دشوار است اما تا ظهور این تنش اخیر با روسیه، موفق به مهار خشم روسیه از نزدیکی زیاد آذربایجان به ترکیه و از آن طریق غرب شده است. طرف‌های غربی هم حداقل بعد از فجایع گرجستان و اوکراین، تحمل زیادی نسبت به سیاست‌های آذربایجان داشته‌اند.

حکایتی نمونه‌وار از مدلی آذربایجانی مذکور

در این مقاله اشاره کوتاهی به یک سلسله از پارادوکس‌های مهم در منطقه مورد بحث خواهد بود. مسلما به ذکر نام نمونه‌های آشنا برای خوانندگان این سطور اکتفا شده و تنها در موارد کمتر آشنا، توضیحاتی به اختصار داده خواهد شد.

دوستی آذربایجان دارای اکثریتی از اهالی شیعی با اسرائیل و دوستی ارمنستان مسیحی با دولت اسلام‌پناه جمهوری اسلامی ایران، از شناخته‌شده‌ترین پارادوکس‌های این حکایت است.

اما شاید کمتر به این نکته توجه می‌‌‌شود که با توجه به مسییحی بودن سه نمونه از جماهیر سابق شوروی که میزبان دولت‌های خودخوانده تحت فرمان مسکو شده بودند، تنها کشور مسلمان قربانی این سیاست مسکو (همان آذربایجان) تنها کشوری است که تاکنون موفق به دفع این شر روسیه شده است. این مسئله موجب بروز موجی بی‌پایان از تحسین و حسادت سه کشور مسیحی قربانی این سیاست کشورسازی روسی شده است.

دمیتری گوردون روزنامه‌نگار برجسته اوکراینی در مصاحبه با کانال “نووستی کافکازا” به خبرنگار گرجی به نام گئلاواسادزه در مورد سفری از استراسبورگ صحبت می‌کند که آنها سوار بر هواپیمای الهام علی‌یئو به همراه میخائیل ساکاشویلی رئیس جمهوری وقت گرجستان عازم تفلیس بودند. ساکاشویلی به محض رسیدن به هواپیما به فضای گرجستان از خلبان هواپیما می‌‌‌خواهد که برفراز آبخار (تحت کنترل دولت خودخوانده تحت کنترل روسیه) ارتفاع را به حداقل برسانه تا بتواند نگاهی به ظاهر اوضاع منطقه داشته باشد. الهام علی‌یئو به ساآکاشویلی می‌‌‌گوید: میشا! ما اراضی اشغالی خودمان را پس خواهیم گرفت، هر روز کشور و ارتش را آماده کن و نگذار که مسئله از سوی مردم فراموش شود.

دمیتری گوردون وقتی این حرفها را آشکارا بیان می‌‌‌کرد که ارتش آذربایجان به تازگی به اشغال نظامی ۲۰ درصد اراضی کشور پایان داده بود. مسئله در سه جمهوری دیگری که اراضی آنها تحت اشغال نیروهای وفادار به روسیه بود، مثل بمب صداکرد. امروز می‌‌‌دانیم که جمهوری آذربایجان مدلی بهتر از مذاکرات بی‌نتیجه بی‌پایان برای پایان دادن به میدانداری دستجات جنایتکار تحت فرمان روسیه پیدا کرده و خودش با موفقیت آن را تا پیروزی نهایی اجرایی کرده است و دسته مهمی از رهبران جمهوری تحت کنترل روسیه را در یکی از بزرگترین محاکمات تاریخ با موضوع جنایات جنگی به پشت میز محاکمه نشانده است. (یک نسخه قفقازی از دادگاه نورنبرگ با دهها هزار پرونده). این ماجرا تأییدی است بر همان پیام فیلم “رستگاری در شاوشنگ” است (همان ستایش کار پرحوصله، هوشمندانه و خستگی ناپذیر برای وصول به هدفی والا).

ماجرای نقل شده از سوی دیمیتری گوردن، در افکار عمومی و ذهن سیاستمداران و رهبران سه دولت مولداوی، گرجستان و اوکراین به مثابه نمونه یک سیاست هدفمند برای تدارک با حوصله و درایت جهت آزادی اراضی اشغالی از سوی روسیه و عواملش در این سه جمهوری است.

پارادوکس‌ها

یک مجموعه از پارادوکس‌های باورنکردنی با شخصیت نیکول پاشینیان مرتبط است. او در دوران فعالیت‌های ژورنالیستی خود حرف‌هایی زده است که در تضاد کامل با ناسیونالیسم بطور کلی و به‌شدت زاویه‌دار با ناسیونالسیم ارمنی است. او با رسیدن به قدرت در سال ۲۰۱۸، ابتدا خواسته یا ناخواسته وارد یک مسابقه در نمایش عرق ملی به معنی دشمنی با ترکیه و امتناع از تدوام مذاکرات (بی‌معنی) صلح با آذربایجان شد. پاشینیان در این موضع، با امتناع از مذاکرات صلح، یکی از عوامل مؤثر در دادن مشروعیت به توسل آذربایجان به راه حل نظامی برای پایان دادن به سه دهه اشغال اراضی خود، نقش بی‌بدیلی بازی کرد. از نظر ناسیونالیست‌هایی که خواهان ابدی شدن مذاکرات ماراتونی و بی‌نتیجه صلح بودند، تیپا زدن به میز مذاکره از سوی وی، یک خبط بزرگ بود اما حداقل امروز می‌‌‌توان ادعا کرد که او (احتمالا) این کار را عامدانه انجام داده است چون به درستی مطمئن بود که افکار عمومی برانگیخته ناسیونالیستی ارمنستان تنها در صورت دیدن عضله نظامی آذربایجان قادر به هشیاری از توهم سنگین ناسیونالیستی خود می‌‌‌شدند.

پاشینان در سال ۲۰۲۱ به عنوان رهبر یک ارتش تارومار شده و تحقیر شده چند ماه بعداز شکست به پای صندوق رأی رفت و در یک انتخابات سالم قادر به کسب باورنکردنی رأی اعتماد رأی دهندگان ارمنستان شد. اتفاقی که هم در تجریه جهانی نمونه کمی داشت و هم از سوی برخی از مفسران ارمنی به عنوان اولین نشانه هشیاری از یک ایمان جمعی و کور ناسیونالیستی در زمانی بیش‌ از یک قرن بود.

سرعت آب شدن یخ‌های روابط ترکیه و ارمنستان هم شگفتی‌آور بود. ابتدا شهادت‌هایی از میان ارامنه ترکیه بر معتبر نبودن استنباط رایج در ارمنستان از روابط ترک-ارمنی رواج یافت. سپس روایت‌های مهاجران ارمنی که برای یافتن کار و نان به جای روسیه، راهی ترکیه شده بودند، به رسانه‌های غیرجریان اصلی در ارمنستان راه یافت. این جامعه ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نفری نیروی کار مهمان در ترکیه، که بسیاری علیرغم نبود روابط رسمی بین ارمنستان و ترکیه، چند دهه ساکن ترکیه بوده‌اند، شهادت‌هایی از مناسبات جامعه میزبان با خود و با ارامنه اهل ترکیه بر زبان آوردند که شباهتی با تبلیغات مرسوم در ارمنستان نداشت.

مقایسه نوع رابطه جامعه روسیه با نیروی کار مهاجر ارمنی با روابط مشابه از سوی جامعه ترکیه، بسیاری را در ارمنستان شوکه کرد. امروز بسیاری از ارامنه آگاهند که، کلیسا و مدارس ارمنی در ترکیه، همانقدر عادی هستند که مساجد و مدارس جامعه اکثریت. پیام‌های همه‌ساله همدردی رجب طیب اردوغان به رهبران ارمنستان بابت فاجعه کشتار ارامنه در سال ۱۹۱۵ و فیلم‌هایی از افتتاح کلیساهایی که به ابتکار و بودجه دولتی بازسازی شده بودند، یواش یواش افکار عمومی ارمنستان را متوجه حقایق جدیدی کرد. ویدوئوی افتتاح بعداز تعمیر کلیساهای ارمنی در وان، دیاربکر، سیواس و استانبول از سوی مقامات دولتی ترکیه، در ارمنستان همه مقدسات جا افتاده ناسیونالیست‌ها را به چالش کشید.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک!

مجموعه عوامل متعددی ترکیه و ارمنستان و آذربایجان را به هم نزدیکتر کرده است. اول آنکه دیگر جایی برای مناقشه باقی نمانده است و نیکول پاشینیان با بر زبان آوردن مساحت ارمنستان َ(۲۹۷۴۳ کیلومتر مربع) مدتهاست که مخالف هرگونه توسعه طلبی ناسیونالیسم ارمنی است. غضب ناسیونالیستهای ارمنی بر علیه پاشینیان به خاطر نبود هیچ آلترناتیوی، راه به جایی نبرده است. حکمت حاجی‌یئو دستیار الهام علی‌یئو اعلام کرد که، آذربایجان و ارمنستان یک جنگ را خاتمه داده و جنگ در جبهه‌ها را به سطح مذاکرات سیاسی تقلیل داده‌ایم. واقعیت آن است که، متن سند ۱۷ ماده‌ای صلح ماههاست که آماده است و از الباقی مسائل مانع صلح، مسئله کریدور زنگه‌زور (به گفته آلکسیا واردانیان از مؤسسه کارنگی) اینک با راه حل آمریکایی مورد توافق قرار گرفته است.

رعد و برق در آسمان آفتابی استانبول یا....؟

سه هفته قبل، خبر دیدار رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه در روز جمعه ۲۰ ژوئن با نیکول پاشینیان، نخست‌وزیر ارمنستان، در رسانه‌های روسی منتشر شد. برای مفسران روس یک نکته قابل تأمل در این خبر وجود داشت. اردوغان که کمتر از ترامپ را همپایه خود حساب نمی‌کند، از نیکول پاشینیان نخست‌وزیر کشوری که با ترکیه دارای روابط حداقلی دیپلماتیک هم نیست در دفتر ریاست‌جمهوری کاخ دولماباغچه استانبول طبق پروتوکول رسمی استقبال کرده بود.

پنج حادثه مهم در پنج تاریخ برای فهم ماجرا

۲۰ ژوئن: دیدار مهم رجب طیب اردوغان با نیکول پاشینیان در کاخ دولماباخچا
۲۶ ژوئن: خبر دستگیری عوامل روسیه که در ارمنستان سعی در انجام کودتا داشتند.
۲۷ ژوئن: خبر هجوم پلیس روسیه به شهروندان آذربایجانی‌الاصل در شهر یکاترینبورگ روسیه.
۳۰ ژوئن: انتشار مقاله “آلسیا واردانیان” از موسسه آمریکایی کارنگی در باره جزئیات توافق استانبول میان رجب طیب اردوغان و نیکول پاشینیان.
۱۰ ژوئیه: ملاقات ۵ ساعته الهام علی‌یئو با نیکول پاشینیان در پایتخت امارات متحده عربی.

حادثه پنجم از لیست فوق، تأیید ادعاهایی بود که از چند سو در مورد ابتکار جدید آمریکایی برای به مقصد نهایی رسانیدن صلح خارج از امکان خرابکاری روسیه طی روزهای اخیر مطرح شده بودند.

تا قبل‌از دیدار روز پنجشنبه (۱۰ ژوئیه) بمب خبری آلسیا واردانیان از مؤسسه کارنگی کار خود را کرده بود و به دنبال وی، دو سه متخصص دیگر هم که سابقه دسترسی آنها به اطلاعات موثق موجود است، این خبر را تأیید کردند و برخی از آنها جزئیات بیشتری به سخنان آلسیا واردانیان افزودند. بر اساس این اطلاعات قرار است مدیریت اجرایی کریدور مزبور طبق مدل توافقی میان گرجستان و روسیه در به طرف سوم (شرکتهای آمریکایی) سپرده شود.

روسیه و گرجستان برای تنظیم روابط خود در سال ۲۰۱۱ به یک “محلل” سوئیسی متوسل شدند. این “محلل”، یک شرکت خصوصی سوئیسی به نام SGS (Société Générale de Surveillance) بود که به عنوان طرف ثالث برای مانیتورینگ و شرکت در تشریفات اجرای قرارداد به بازی جلب شده بود.

اگر این اطلاعات درست باشند، عامل غضب همزمان روسیه علیه ارمنستان و آذربایجان قابل فهم می‌‌‌شود. سخنان امروزی مناتسکان صفریان معاون وزیر امور خارجه ارمنستان بعداز دیدار رهبران دو کشور ابوظبی نیز در تأیید این خبر مهم بود.

امروز به‌نحو باورنکردنی اجماعی بین‌المللی در صلح نهایی آذربایجان و ارمنستان خود را ذینفع می‌‌‌بینند. از چین در شرق تا پنج کشور آسیای میانه، افغانستان که قرار است با راه آهن به کریدور میانی متصل شود، سه کشور جنوب قفقاز، اوکراین، ترکیه و ایالات متحده آمریکا همگی به درجات متفاوتی منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکی خود را در امضای نهایی سند صلح میان آذربایجان و ارمنستان می‌‌‌بینند. البته فعلا هر دو همسایه شمالی و جنوبی قفقاز یعنی روسیه و ایران، مخالف هرگونه صلحی در این منطقه هستند. روشن است که ایران حرف زیادی برای گفتن ندارد و به جز توسل به دعا برای موفقیت پوتین و ناسیونالیست‌های افراطی ارمنستان، کار دیگری از ایران ساخته نیست.

دعوا بر سر لحاف منافع روسیه!

راسیم موسی‌بیکوو عضو پارلمان آذربایجان در یک مصاحبه مهم با کانال تلویزیون اوکراینی بعداز پیروزی آذربایجان در جنگ ۴۴ روزه، آمار مهمی از کاهش نقش روسیه در همه عرصه‌های سیاست و اقتصاد و تجارت قفقاز جنوبی را ارائه کرد. مجری کانال تلویزیونی آمادگی شنیدن این داده‌ها را نداشت و تردید وی موجب ارائه رگباری دیگر از فاکت‌های تأیید کننده ادعای کاهش نقش روسیه در منطقه قفقاز جنوبی شد. در آن روزها بازگشت نیروهای روسی تحت عنوان “حافظ صلح” به آذربایجان، سیاستمداران بدبین به نقش روسیه در جماهیر سابق شوروی را نگران کرده بود. تا آن تاریخ آذربایجان تنها جمهوری جنوب قفقاز بود که برای بیش‌از سه دهه هیچ نیروهای نظامی روسی در اراضی‌اش مستقر نبود. زمان گذشت و طی این پنج سال، سخنان آن‌روزی راسیم موسی‌بیکوو هر روز تأیید تازه‌ای یافتند. به‌خصوص وقتی که دو سال مانده به انقضای مدت استقرار توافق شده برای اقامت نیروهای نظامی “حافظ صلح” روسی، آنها مجبور به ترک خاک آذربایجان شدند.

در ارمنستان، تیم نیکول پاشینیان به تدریج به هشیاری افکار عمومی این کشور، از افکار مسموم کمک کرده و به پاکسازی قطره قطره و دردآور این سموم صدساله ناسیونالیستی پرداخته‌است. طی نزدیک به ۵ سال سپری شده از پایان اشغال ارمنستان بر اراضی آذربایجان، هر ماه و هر هفته اعترافی از زبان دستگاه رهبری ارمنستان جاری شده و همه را در داخل و خارج از ارمنستان در بهت و حیرت فرو برده است. شاه‌بیت این اعترافات، طرح تز “ارمنستان تاریخی و ارمنستان واقعی” است. منظور پاشینان از “ارمنستان تاریخی” سرزمینی دارای سواحلی در کنار دریای خزر، دریای سیاه و دریای مدیترانه است! مسلما نمی‌توانستیم از وی انتظار داشته‌باشیم که از این “ارمنستان” به نام مناسب‌تر “ارمنستان محصول مالیخولیای ناسیونالیستی” نام ببرد. اما همین‌قدر هم ارمنستان را، مثل همه دفعات دیگر در شوک فرو برد.

از جای معینی به بعد دیگر هیچ اختلاف مهمی بین آذربایجان و ارمنستان باقی نمانده بود. بالاخره در ماه مارس ۲۰۲۵ خبر توافق نهایی بر سر همه ۱۷ بند پیمان صلح، منتشر شد. سئوالی که پاسخ دقیقی نداشت، علت عدم امضای متن آماده بود. آذربایجان بر سر دو نکته دیگر هم پافشاری می‌‌‌کرد اما نحوه “مخالفت” ارمنستان با این دو خواست، چیزی نبود جز اعلام توافق. این دو خواسته عبارت بود از حذف اشاره به ادعای ارضی از مقدمه قانون اساسی ارمنستان و خواست ارائه تقاضانامه مشترک دو کشور برای انحلال “گروه مینسک”. ارمنستان با هیچ کدام از این دو مخالفت اصولی نداشت. پس مانع امضای قرارداد صلح چه بود؟

مانع امضای قرارداد صلح چه بود؟

حدس من همیشه متوجه تضاد منافع مشخص روسیه با این قرار داد بود. برخلاف بیانیه آتش‌بس نهم و دهم ماه نوامبر ۲۰۲۰، در این سند ۱۷ ماده‌ای مورد توافق دو کشور، ذکری از کنترل روسیه بر کریدور زنگه‌زور نبود! آذربایجان ماه‌ها قبل، از زبان دیپلمات پنج ستاره خود به نام ائلچین امیربیکوو (متولد ۱۹۷۲) بیان کرده بود که مسئله گشایش راه‌های ارتباطی (نام دیپلماتیک کریدور زنگه‌زور از جمله در ماده ۹ سند آتش‌بس از نهم و دهم نوامبر ۲۰۲۰) از متن گفتگوها خارج شده است. حذف یکی از مهمترین بندهای سند آتش‌بس از مذاکرت بر سر مواد پیمان صلح، آنهم بدون کسب رضایت روسیه، به نوبه خود معمایی دیگر بود.

آذربایجان در چند مورد از زبان متخصص‌های “مستقل” شاغل در مؤسسات دولتی خود اعلام کرد که مسئله نقش روسیه، مسئله ارمنستان است و نه مشکل آذربایجان. به زبان ساده: ارمنستان مختار است که کنترل کریدور را به روسیه یا هر قدرت دیگری واگذار بکند، یا نکند و در ضمن اگر ارمنستان نخواهد بخشی از اختیارات حکومتی خود را به مدت نامعلوم به روسیه واگذار کند، تقصیر ما نیست!

اگر به این تفسیر باورکنیم، می‌توان استنباط کرد که روسیه تا ظهور نمود بیرونی همچون گاوبندی مهمی صبر پیشه کرده و به دنبال ملاقات اردوغان و پاشینیان در ۲۰ ژوئن امسال، برای تنبیه هر دو طرف این توافق برای بای‌پاس کردن روسیه، وارد عمل شده است.

ریچارد گیراگوسیان، آمریکایی ارمنی‌الاصل و مدیر مؤسس «مرکز مطالعات منطقه‌ای» (RSC)، یک اندیشکده مستقل مستقر در ایروان، در این باره به یورونیوز گفته است: «با توجه به این‌که روسیه درگیر شکست در تهاجم به اوکراین است، اکنون ما شاهد حذف کامل روسیه از این روند هستیم” وی اضافه می‌‌‌کند که تحولات در روابط ارمنستان با ترکیه و آذربایجان در دوره اخیر: نشانه‌ای از «پیشرفت شگفت‌انگیز در هر دو مسیر دیپلماتیک در این چشم‌انداز دشوار پساجنگ» بوده است.

گیراگوسیان در جایی دیگر از مصاحبه مذکور گفته است: «من... می‌گویم که ارمنستان و آذربایجان، به‌طرزی طعنه‌آمیز، در یک سیاست مشترک سهیم‌اند؛ هر دو در تلاش‌اند تا روسیه را به عقب برانند و از قفقاز جنوبی بیرون کنند.»

این توافق تاریخی، به نوعی با همه جزئیات پروژه “ارمنستان بزرگ” مرتبط است. مسئله تبدیل فاجعه کشتار ارامنه در سال ۱۹۱۵ به یک پرچم سیاسی و ایدئولوژیک، قبلا در ژانویه امسال از سوی نیکول پاشینان زیر سئوال قرار گرفته بود. وی گفته بود:

“ما باید درک کنیم: خوب، چه اتفاقی افتاد و چرا اتفاق افتاد. و چگونه آن را درک کردیم، از طریق چه کسی آن را درک کردیم. چگونه است که در سال ۱۹۳۹ برنامه‌ای برای به رسمیت شناختن نسل کشی ارامنه وجود نداشت و چگونه است که برنامه به رسمیت شناختن نسل کشی ارامنه در سال ۱۹۵۰ ظاهر شد؟ چگونه این اتفاق افتاد؟ آیا باید این را بفهمیم یا نه؟”

در این سخنان پاشینان به این واقعیت اشاره دارد که یاد این فاجعه بعداز پیوستن ترکیه به ناتو در سال ۱۹۵۲ از سوی رهبران وقت اتحاد شوروی به عامل بسیج فشار برعلیه جمهوری ترکیه بکار افتاد.

نقش ایران

اشکال سیاست ایران فقر دانش و تخصص نیست بلکه فقدان اختیار اهل دانش و تخصص است. در نتیجه سکان سیاست کشور را در دست مداحان و عناصری از نوع رائفی‌پور، احسان موحدیان، احمد کاظمی، مؤسسه داشناک‌های ایران به نام “هور” و محفل عناصر میان‌مایه اطلاعاتی “آذری‌ها” و شعبه آذربایجانی سپاه قدس به نام “حسینیون” است. نتیجه میدانداری نوابغی با این کیفیت، گروگان گذاشتن همه اعتبار و نفوذ منطقه‌ای ایران نزد یک باند تبهکار طرفدار روسیه در سیاست ارمنستان بوده است. پایان این بی‌مسئولیتی، ورشکستگی ایران در میدان قفقاز جنوبی بوده است.

این مسئله علاوه بر اسناد ویکی‌لیکس در سخنان پروفسور آمریکایی ارمنی به نام ژیرائیر لیباردیان ـــ مشاور ارشد اولین رئیس جمهوری ارمنستان و مذاکره کننده اصلی ارمنستان در مداکرات صلح‌ ـــ هم منعکس شده است که سیاست ایران، ابدی کردن اشغال اراضی آذربایجان بوده است و برای روز بعداز پایان اشغال، سیاستی نیاندیشیده است. کوبیدن بر طبل “دفاع از حق حاکمیت ملی ارمنستان بر اراضی خود” از سوی ایران، ادعایی مبتنی بر یک پیش‌فرض اشتباه بوده و است.

از سوی آدمهای با اطلاع و بی‌اطلاع در ایران ادعا می‌‌‌شود که، کریدور زنگه‌زور قرار است با حمله نظامی یا تهدید به زور بر ارمنستان تحمیل شود. صرفنطر از هر شاهد دیگری، اهمیت این کریدور به عنوان یک حلقه مهم از کریدور میانی است که اهمیت رعایت حقوق بین‌الملل در توافقات حول آنرا تعیین کننده می‌‌‌کند. هیچ دولت، شرکت بیمه یا آدم عاقلی بر کریدوری که برخلاف قوانین بین‌المللی تأسیس شده باشد، اعتماد نخواهد کرد و چنین کریدوری مسلما بازنده قطعی رقابت کریدورها خواهد بود. به این نکته بدیهی و به بلاهت نهفته در جنگ روانی رژیم جمهوری اسلامی در مسئله کریدور زنگه‌زور، اینک بعداز خرابی بصره در یک کانال یوتیوبی نخبگان حکومتی بنام “کافه قفقاز” اعتراف می‌‌‌شود.

پرسش سخت برای سردمداران رژیم اسلامی

رژیم اسلامی که خود را به ارابه فلاکت زده روسیه و ارمنستان بسته است، پاسخی به این سوال ندارد که اگر ارمنستان بر اساس منافع آشکار ملی خود به توافق با ترکیه و آذربایجان بر سر کریدور زنگه‌زور و ده‌ها پروژه مهم مرتبط و متعاقب دست یافت، چه کسی مسئول جبران منافع ملی از دست رفته کشور خواهد بود؟ آیا رائفی‌پور و محفل اطلاعاتی “آذری‌ها” و “حسینیون” را می‌‌‌توان به جرم خیانت به منافع ملی کشور به پای میز محاکمه کشاند؟ آیا واقعا مسیر ارمنستان، “مسیر ارتباط ایران با اروپا” است؟ واقعا؟

اگر طبق نقشه ضمیمه این نوشته و داده‌های گوگل مپ، راه ارتباطی از نقطه مرزی ایران تا ایروان از ۹ ساعت به کمتر از سه ساعت کاهش می‌‌‌یابد، آیا توافق آذربایجان و ارمنستان بر سر کریدور زنگه‌زور بازهم به ضرر ایران است؟ اگر ارمنستان تشخیص دهد که توافق با آذربایجان نه تنها راه ارتباط ایران و ارمنستان را مسدود نمی‌کند بلکه آن را ۶ ساعت کوتاهتر می‌‌‌کند، موضع ایران چه خواهد بود؟

پایان سخن

چند دهه بازی مهیج از شطرنج سه‌بعدی بر صفحه قفقاز جنوبی و نتایجی تاکنونی آن، نتیجه‌بخش بودن درایت سیاسی و اهمیت کار پرحوصله، هوشمندانه و خستگی ناپذیر برای وصول به هدفی والاست. نتایج ناگوار سیاستهای گرجستان ساکاشویلی و اوکراین در جهت‌گیری به سوی غرب، سیاست حفظ موازنه مثبت آذربایجان و حفظ همزمان روابط خوب با قطب‌های متصادی چون روسیه، ترکیه، اسرائیل، اروپای غربی، ایران، اوکراین و حتی حاکمیت فلسطین به ثبات خود آذربایجان در دنیایی متلاطم کمک کرده است.

امروز عوامل مثبت متعددی برای محدود کردن نقش منفی روسیه در صدور أمواج بی‌ثباتی و مداخله زورگویانه در روابط منطقه‌ای و بین‌المللی دست به دست هم داده‌اند. اوکراین حتی اگر امروز در دفاع قهرمانانه از استقلال خود شکست بخورد، روسیه بزرگترین شکست خود را متحمل شده است. جنگی که پروپاگاندیست‌های بدنام پوتین چون ولادیمیر سالاوی‌یئو و مارگو سیمونیان در آن، آرزوی پیروزی یک روزه را داشتند اینک در پنجمین ماه از سال چهارم آن است.

فرصت پیش‌آمده برای رهایی قطعی قفقاز جنوبی از میدان تأثیر روسیه، برای بقیه منطقه شامل ایران، ترکیه و آسیای مرکزی هم یک پیروزی تاریخی خواهد بود. دخیل بستن به سقاخانه پوتین می‌تواند باب میل رائفی‌پور و محمد مهدی میرباقری باشد اما ربطی به منافع ملی ایران ندارد. ایران برای برعهده گرفتن نقشی مهم در رقابت کریدورها دو اشتباه بزرگ کرده است. زیرساخت‌های خود را حتی برای استفاده داخلی مهیا نساخته است چه برسد برای برعهده گرفتن نقش در جابه‌جایی کالا در مقیاس جهانی. دوم اعلام جنگ به جهان و از جمله نابودی اسرائیل.

تنش به وجود آمده در روابط آذربایجان با روسیه یک تنش تحت کنترل و محدود با هدفی تعریف شده از سوی آذربایجان است. طبق آنچه در بالا آمد، امضای پیمان صلح یا اولین متن مهم یک سند در جهت رسیدن به صلح واقعی میان آذربایجان و ارمنستان بدون دادن نقشی تعیین کننده و بدون دادن اجازه به روسیه برای تعبیه یک مکانیزم تخریبی روسی در ساختمان صلح جنوب قفقاز، هدف این تنش است. هم اینک روسیه برای کاهش تنش دست به کار شده است. امروز خبر سفر الکساندر کورنکوف، وزیر شرایط اضطراری روسیه به آذربایجان و دیدار وی با همتای آذربایجانی‌اش منتشر شد. انتخاب وی تصادفی نیست چرا که او روابط شخصی خوبی با رهبران رسمی آذربایجان دارد.

صلح پایدار بیش‌از هر زمان دیگری به قفقاز جنوبی نزدیک است. در صورت تحقق این امر، پاداشی چون یک سهم مهم از ایفای نقش در گلوگاه کریدور میانی نصیب آذربایجان و ارمنستان خواهد بود. قفقاز جنوبی می‌خواهد به جای “حیات خلوت روسیه” بودن، به میدانی مرکزی ترانزیت کالا و انرژی در هر دو مسیر شمالی جنوبی و شرقی غربی تبدیل شود. نیاز ایران و روسیه به ترانزیت از طریق آذربایجان و نیاز چین و اروپا برای عبور دادن کالا از قفقاز جنوبی می‌‌‌تواند نقشی شبیه “سازمان زغال‌سنگ و فولاد اروپا” (۱۹۵۱ ـــ ۲۰۰۲) را برای تأسیس صلح پایدار در منطقه قفقاز جنوبی بازی کند.

۱۰ ژوئیه ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ شما در مقاله‌تان نوشتید: “تیپا زدن به میز مذاکره از سوی وی، یک خبط بزرگ بود اما حداقل امروز می‌‌‌توان ادعا کرد که او (احتمالا) این کار را عامدانه انجام داده است چون به درستی مطمئن بود که افکار عمومی برانگیخته ناسیونالیستی ارمنستان تنها در صورت دیدن عضله نظامی آذربایجان قادر به هشیاری از توهم سنگین ناسیونالیستی خود می‌‌‌شدند”.
با شما کاملاً موافقم که تیپا زدن به میز مذاکرات یک اشتباه بزرگ بود، ولی این که پاشینیان این کار را عامدانه انجام داده کاملاً اشتباه است. من ارمنی هستم و همیشه زندگی سیاسی ارمنستان را رصد کرده‌ام. او بارها و بارها بعد از جنگ اذعان نموده که خود او نیز همچون اکثریت قریب به اتفاق مردم دچار این توهم ناسیونالیستی بوده. علاوه بر این، نباید نقش ژنرال‌های خائن و متملق را فراموش کردند که ایده دروغین قوی‌ترین ارتش منطقه، یعنی ارتش ارمنستان را به مردم و رهبری کشور (ارمنستان) القاء کرده بودند.
دلیل دیگر اینکه او نمی‌توانست عامدانه به مذاکرات پشت کند این است که مردم علیرغم شکست او در جنگ، در سال ۲۰۲۱ با اکثریت قاطع به او و حزبش (پیمان مدنی) رای دادند.
با شما در مورد نقش خیانت‌بار روسیه در منطقه و بخصوص در ارمنستان کلاً موافقم. ارمنستان از نظر روسیه نقش بسیار مهمی در حفظ و ایفای نقش روسیه در قفقاز جنوبی داشته و دارد. یکی از اشتباهات رهبری جدید ارمنستان پس از انقلاب ۲۰۱۸ آن بود که فکر می‌کرد روسیه همچنان به ایفای نقش به عنوان “ضامن” حفظ صلح در منطقه ادامه خواهد داد. البته این نه حفظ صلح که ادامه وضعیت موجود (Status Quo) بود. جنگ ۴۴ روزه سال ۲۰۲۰ و اشغال حدود ۲۴۰ کیلومتر از اراضی ارمنستان در سال ۲۰۲۱ بوضوح به پاشینیان و رهبری ارمنستان نشان داد و ثابت کرد که، به قول شما، دخیل بستن به سقا خانه روسیه کاری بس عبث است. گردش و باز نگری در روابط با روسیه و “سازمان پیمان امنیت جمعی” (به روسی ОДКБ) از ثمره‌های این جنگ بود.
بارها و بارها خود آقای پاشینیان، بخصوص در تبیین مفاهیم مربوط به ارمنستان واقعی اذعان کرده که او در مقایسه با سیاستمدار سال ۲۰۱۸ بسیار متحول شده و یکبار حتی مطرح نمود که ایکاش در سال ۲۰۱۸ مثل الان فکر می‌کرد.
jovase77


■ ممنون از نظرات دقیق‌تان. اینکه در مافی‌الضمیر نیکول پاشینیان چه می‌گذشته است، ورود به ساحت نیت‌خوانی در وهلهٔ اول از سوی من است.
توجیه من (نه ادلهٔ اثباتی) بر این نیت‌خوانی، سخنان نیکول پاشینیان در پارلمان ارمنستان در پاسخ به انتقادهای اپوزیسیون بود. او گفت که من می‌دانستم اگر افکار عمومی جمهوری ارمنستان با صلحی که متضمن آزادسازی، ولو بخشی محدود از اراضی آذربایجان باشد، روبه‌رو شود، موافق نخواهد بود. در اینکه این حرفهای او صمیمانه بود تردیدی نیست. سه پیشنهاد پوتین در روزهای میانی و پایان ی اکتبر ۲۰۲۰ در حالی بود که خود رهبران نظامی و سیاسی ارمنستان (صرفنظر از ادعاهای سخنگوی ارتش ارمنستان) به میزان وخامت أوضاع در جبهه‌ها واقف بودند. پاشینیان دلیلی نداشت که با علم به واقعیت شکست همه جانبه، پیشنهادهای پوتین را رد کند. تنها نکته توضیح دهنده این امتناع علم به آماده نبودن افکار عمومی میتواند باشد و بس.
این همان حرفی است که لئون تِر-پِتروسیان بارها تکرار کرده است. پِتروسیان، در پاسخ به این‌که چرا به مفاد مقالهٔ تاریخی و پیامبرانهٔ خود (با تیتر صلح یا جنگ... از اول نوامبر ۱۹۹۷ در روزنامهٔ رسپوبلیکا) عمل نکرد و موجب این‌همه درد و رنج مردم شد (به‌نظر من، به‌حق)، می‌گوید: من تنها ماندم. حتی تیم من با صلح راضی نبود. اقدام یک‌جانبهٔ من به جنگ داخلی منجر می‌شد.
ژیرائیر لیباردیان نیز، هم در مصاحبه با بخش بین‌المللی بی‌بی‌سی و هم در سخنرانی بسیار مهمی برای اعضای دیاسپورا در ایالات متحدهٔ آمریکا، به این نکته اشاره دارد که مسئولان طراز اول ارمنستان واقعیت را می‌دانستند، اما افکار عمومی چنان برانگیخته بود که به حرف‌های رهبران خود هم گوشش بدهکار نبود.
در اسناد ویکی‌لیکس نیز در این زمینه مطالبی در تأیید این ادعا آمده است. یک نکتهٔ بسیار روشن، سخنان لئون تِر-پِتروسیان در همان ماه‌های اولیه پس از جنگ ۴۴روزه است. او گفت (نقل از حافظه): «تنها شخص اول کشور از واقعیت ماجرا خبر دارد. من پیشنهاد می‌کنم که خودم همراه روبرت کوچاریان و سرژ سرکیسیان به ملاقات نخست‌وزیر پاشینیان برویم و واقعیت ماجرا را از او بپرسیم و با هم به راه‌حل سخت مسئله تن دهیم.»
سخنان تِر-پِتروسیان در مصاحبه با کانال یک تلویزیون ارمنستان، مهم‌تر از همهٔ این موارد بود. او گفت (باز نقل از حافظه): «در همهٔ مذاکرات بین‌المللی، همهٔ طرف‌ها ما را “اشغالگر” می‌نامیدند. ما جرأت بر زبان آوردن ادعاهایی چون “آزادسازی” و ... را نداشتیم، اما به مردم چیز دیگری می‌گفتیم.»
موارد تاریخی دیگری نیز، از جمله در ایران، داریم که رهبران سیاسی ابتدا به برانگیختن افکار عمومی پرداخته و به توهم عمومی و انتظارات غیرواقعی میدان می‌دهند. اما همان رهبران، وقتی خود با سختی واقعیت روبه‌رو می‌شوند، دیگر قادر نیستند حریف همان افکار عمومیِ خودساخته بشوند. به امید صلح و پایان یک دورهٔ طولانی از اشک، خون و ویرانی.
علی‌رضا اردبیلی


■ خیلی ممنون از پاسخ شما.
می خواهم از این فرصت استفاده کرده و به عنوان یک شهروند ارمنستان افکار عمومی غالب در جامعه ارمنی کنونی (سال ۲۰۲۵) را برایتان شرح بدهم. گر چه ارمنستان و آذربایجان در دو قدمی امضای تاریخی پیمان صلح قرار دارند، اما افکار عمومی همچنان مخالف امضای چنین قراردادیست! دولت پاشینیان بر این امر آگاهی کامل دارد، ولی تصمیم گرفته که به توهم مردم و توطئه‌های آپوزیسیون که کاملاً از سوی روسیه حمایت می‌شوند بها ندهد و آنچه را که متضمن پیشرفت و توسعه درازمدت کشور است انجام دهد (ارمنستان واقعی).
البته مردم خواهان صلح هستند و خواهان جنگ دیگری نیستند. با این وجود مجموعه عواملی چند و بخصوص تبلیغات شدید ضددولتی و ضدپاشینیان رسانه‌های آپوزیسیون که تقریباً ۷۵ تا ۸۰ درصد فضای رسانه‌ای را در اختیار دارند، چنین وضعیتی را بوجود آورده است. غلو نخواهد بود اگر بگویم که در ارمنستان به ظاهر آرام جنگ ساکت داخلی وحشتناکی در جریان است. نیروهای رادیکال آپوزیسیون به رهبری حزب داشناک، الیگارش‌های روسی ارمنی‌تبار، نیروهای وابسته به کوچاریان و سرکیسیان، کلیسا به رهبری اسقف اعظم ارامنه همه به صف شده‌اند تا مانع از امضای چنین پیمانی بین ارمنستان و آذربایجان شوند. آنها بخوبی میدانند که برقراری صلح و ایجاد رابطه مستقیم بین همسایگان امکان روسیه را برای ایفای نقش “حافظ صلح” را از بین برده و یا به حداقل خواهد رساند.
ژوا


■ ممنون از یادداشت دوم شما.
اکثریت مطلق کشورهای امروزی جهان، نتیجه‌ی دوره‌ای از اسارت استعماری‌اند. برخی از آن‌ها دو دوره استعمار را نیز تجربه کرده‌اند. استعمار، به‌یک‌معنا، نقش مکتب و آموزگار دولت‌سازی را ایفا کرده است. روسیه، نه بریتانیا بود و نه فرانسه، و متأسفانه معلم خوبی برای دولتسازی و اداره جامعه نبود و نیست. هر پنج کشور دموکراتیک امروزی که زمانی مستعمره‌ی روسیه بودند (لهستان، فنلاند، و سه کشور منطقه‌ی بالتیک)، دانش دولت‌سازی و فرهنگ دموکراتیک خود را از منابع غربی آموختند. روس‌ها به فرهنگ موسیقی، ادبیات، معماری و شهرسازی — چه در سطح جهانی و چه در مستعمرات خود — سهم بزرگی ادا کرده‌اند، اما در دولت‌سازی، دموکراسی و تساهل، آموزگار بدی بوده‌اند.
در مورد ارمنستان، به‌طور کلی با سرنوشت مردم ارمنی بازی زشتی صورت گرفته است. کتاب زیر، خاطرات یک افسر ارمنی در جنگ جهانی اول در ارتش تزاری است که بعدها از مسئولان حکومت داشناک در جمهوری اول ارمنستان شد و... این کتاب به‌نحو شگفت‌انگیزی نقش روسیه در دامن زدن به اختلافات میان عثمانی، آذربایجان و ارمنستان را توضیح می‌دهد. ترجمه‌ی کتاب در ایران چاپ شده است. صد سال بعد، روسیه‌ی امروزی همچنان همان نقش را بازی می‌کند.
درجه‌ی بیگانگی بخش بزرگی از جامعه‌ی ارمنستان نسبت به واقعیت، حیرت‌انگیز است. تنها افراد بسیار معدودی به مهم‌ترین اسناد افشاکننده‌ی واقعیت واکنش نشان داده‌اند؛ از جمله مصاحبه‌ی مانول گریگوریان (معاون وزیر دفاع و قهرمان ملی ارمنستان با انبوهی از مدال‌های افتخار) درباره‌ی جزئیات آغاز درگیری‌ها از سوی حزب داشناکسوتیون (که البته او نامی از آن نمی‌برد) در سال‌های پایانی عمر شوروی، یا پخش عمومی ویدیوی سخنرانی سال ۱۹۹۴ لئون تِر-پتروسیان پس از اشغال آغدام — که باید افکار عمومی ارمنستان را دگرگون می‌کرد — اما چنین اتفاقی نیفتاد.
لئون تر-پتروسیان که خود از متهمان ردیف اول آغاز فاجعه به‌شمار می‌رود، سخنانی دارد که باید حتی ذهن‌های متعصب را نیز به تفکر انتقادی وامی‌داشت. او در مقاله‌ی معروفش در اول نوامبر ۱۹۹۷ می‌نویسد:
«بالاخره تا چه زمانی این دیوانگی یا خودفریبی، بازیچه‌ی دست روسیه یا کشور دیگری بودن، به‌صورت طرز زندگی ارمنی‌ها باقی خواهد ماند؟»
عبارت “کشور دیگر” با توجه به روابط نزدیک رهبری طرفدار روسیه ارمنستان با جمهوری اسلامی ایران، معنی پیدا میکند. در مورد فاجعه‌ی کشتار ارامنه در عثمانی در سال ۱۹۱۵ نیز می‌نویسد:
«قبلاً یک‌بار شعار ‘استانبول را به دریای خون بدل خواهیم کرد’ باعث از دست رفتن ارمنستان غربی شد.»
او در هنگام نگارش این مقاله، رئیس‌جمهور قانونی و محبوب کشور بود. اما مقاله به‌سرعت فراموش شد و پس از کشتار در پارلمان ارمنستان، خودِ او نیز از قدرت کنار رفت.
این است انسان (ترجمه فارسی)
خاطرات یک افسر ارمنی از تحولات اوایل قرن بیستم در عثمانی و قفقاز
نویسنده: لئونارد رامسدن هارتویل
ترجمه: فرانک آقایی، میلاد بالسینی
نشر: طُغرل
کتاب اصلی: خاطرات اوهانس آندرسیان؛ مؤلف: لئونارد رامسدن هارتویل،
Men Are Like That, Leonard Ramsden Hartill
اگر مایل بودید، تماس بگیرید تا نسخه‌ی PDF کتاب را برایتان بفرستم.
با بهترین آرزوها، علیرضا اردبیلی
alirza.g@gmail.com





iran-emrooz.net | Thu, 10.07.2025, 22:39
چرا من میهن‌پرست نیستم!

کارول نیکلسون

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

پروفسور  کارول نیکلسون استدلال‌های طرفداران میهن‌پرستی را از نگاه اندیشمندان محافظه‌کار و لیبرال بررسی می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این استدلال‌ها قانع‌کننده نیستند.

مقدمه مختصر مترجم: در روزگاری که میهن‌پرستی به‌عنوان فضیلتی بی‌چون‌وچرا در گفتمان عمومی ایران تبلیغ می‌شود و هرگونه نقد آن با اتهام خیانت پاسخ می‌گیرد، رویدادهای تلخی چون اخراج گسترده مهاجران افغان از ایران، ضرورت بازاندیشی در این مفهوم را دوچندان کرده است. در حالی که تاریخ ایران مملو از نمونه‌هایی است که مردمان این سرزمین با فرهنگ‌ها و ملت‌های دیگر همزیستی مسالمت‌آمیز داشته‌اند، اکنون شاهدیم که مرزهای ملی به ابزار طرد و تحقیر بدل شده‌اند. میهن‌پرستی، که می‌توانست به معنای عشق به سرزمینی باشد که همه انسان‌ها را فارغ از نژاد و مذهب در آغوش می‌کشد، اکنون به پوششی برای بی‌عدالتی و خشونت بدل شده است. آیا وظیفه‌ی ما عشق به سرزمینی است که خود در برابر بی‌عدالتی‌ها سکوت می‌کند؟ آیا مفهوم میهن، آن‌گونه که سقراط یا برک ترسیم می‌کردند، هنوز می‌تواند پاسخ‌گوی واقعیت‌های جهان مدرن باشد؟ این مقاله، که اولین ترجمه انتقادی من در مورد میهن پرستی است (و امیدوارم به زودی چند مورد دیگر نیز در همین خصوص در همین اینجا عرضه کنم) مقاله ای است از کارول نیکلسون، فیلسوف آمریکایی که به روشنی از دلایل شخصی و فلسفی‌اش برای کنار گذاشتن میهن‌پرستی سخن می‌گوید، سخنی که در پرتو بحران‌های امروز ایران معنایی تازه و هشداردهنده می‌یابد. این ترجمه دعوتی است به تأملی دوباره درباره مرزهایی که میان انسان‌ها کشیده‌ایم و درباره عشقی که گاه به نفرت بدل می‌شود.

برتراند راسل روزی در حال دوچرخه‌سواری بود که ناگهان فهمید دیگر همسرش را دوست ندارد. من همیشه این داستان را عجیب و غیرقابل‌باور می‌دانستم تا اینکه اتفاق مشابهی برای خودم افتاد. صبح روز دوشنبه، ۲۸ ژوئن، در حال خواندن نیویورک‌تایمز بودم که ناگهان متوجه شدم یکی از عشق‌هایم به پایان رسیده است. منظورم یک رابطه شخصی نیست، بلکه عشق من به ایالات متحده آمریکاست. در یک لحظه مشخص، فهمیدم که دیگر میهن‌پرست نیستم.

واژه‌نامه «وبستر» میهن‌پرست را شخصی تعریف می‌کند که کشورش را دوست دارد و با وفاداری یا شور و شوق از آن حمایت می‌کند. این تعریف مستلزم آن است که دو جزء متمایز را در نظر گیریم: هم احساس عشق و هم بیان فعالانه چنین وفاداری. بیشتر آمریکایی‌ها، حتی منتقدان دولت، می‌گویند که میهن‌پرست هستند، اما اختلاف‌نظرهایی درباره نحوه ابراز میهن‌پرستی وجود دارد. برخی استدلال می‌کنند که میهن‌پرستی حداقل مستلزم اطاعت از قانون است و بالاترین شکل آن به خطر انداختن جان خود برای کشور است، در حالی که دیگران معتقدند نافرمانی مدنی می‌تواند شکلی اصیل از اقدام میهن‌پرستانه باشد. دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان درباره اینکه چه کسی میهن‌پرست‌تر است بحث می‌کنند، و مخالفان جنگ عراق پلاکاردهایی با این مضمون حمل می‌کردند: «صلح میهن‌پرستانه است.» در ظاهر به نظر می‌رسد که چیزی که تقریباً همه آن را ارزشمند می‌دانند و برای خود قائل هستند، باید خوب باشد. اما فیلسوفان تمایل عجیبی به زیر سؤال بردن بدیهیات دارند، و این همان کاری است که من قصد دارم اینجا انجام دهم. من این ایده را که میهن‌پرستی چیز خوبی است، حداقل برای من در شرایط فعلی، و شاید برای دیگران نیز، زیر سؤال می‌برم، حتی اگر تقریباً همه فکر کنند که میهن‌پرستی نه‌تنها خوب، بلکه یکی از بالاترین ارزش‌هاست.

استدلال‌های مختلفی در حمایت از میهن‌پرستی توسط فیلسوفان بزرگ گذشته و حال ارائه شده است، و تمام آن‌هایی که من کشف کرده‌ام بر اساس قیاس (analogy) هستند. استدلال‌های قیاسی می‌توانند بسیار متقاعدکننده باشند، اما برای اینکه معتبر باشند، باید شباهت‌های واضح و مرتبط ارائه شود و بتوانند در برابر استدلال‌های مخالف مبتنی بر تفاوت‌ها مقاومت کنند. دفاع از میهن‌پرستی دو نوع است: نگاه به گذشته و نگاه به آینده. استدلال‌های گذشته‌نگر ادعا می‌کنند که میهن‌پرستی وظیفه‌ای است که به دلیل بدهی‌های گذشته به کشورمان داریم، در حالی که استدلال‌های آینده‌نگر فایده گرایانه یا عمل‌گرایانه هستند و سعی می‌کنند نشان دهند که آینده بهتر خواهد بود اگر نگرش میهن‌پرستانه داشته باشیم.

ریشه استدلال‌های گذشته‌نگر به «کریتون»(Crito ) افلاطون بازمی‌گردد، جایی که سقراط استدلال می‌کند که فرار از زندان، حتی اگر شخص به اشتباه به مرگ محکوم شده باشد، نقض قوانین آتن است و بنابراین اشتباه است. دو قیاس از «کریتون» درباره رابطه فرد با دولت، تأثیر زیادی در سنت‌های محافظه‌کارانه و لیبرال داشته است. اولین قیاس دولت را به سرپرست خانواده و شهروند را به کودک یا برده تشبیه می‌کند.

سقراط می‌گوید: «خوب، حالا که تو به دنیا آمدی و ما تو را پرورش دادیم و آموزش دادیم، چگونه می‌توانی انکار کنی که فرزند و برده‌ی ما هستی، همان‌طور که پدرانت پیش از تو چنین بودند؟» پس از برقراری این قیاس، او نتیجه می‌گیرد که وطن‌دوستی یک وظیفه است: «یا تو آن‌قدر دانا هستی که نمی‌بینی کشور تو شایسته‌تر، قابل احترام‌تر، مقدس‌تر و نزد خدایان و همه‌ی انسان‌های خردمند محترم‌تر از پدر و مادر و تمام نیاکان توست؟ و آیا نباید آن را گرامی بداری و در برابرش فروتن باشی، و وقتی که از تو خشمگین است، با تواضع بیشتری از آن درخواست بخشش کنی تا از پدرت؟ و یا باید هر چه به تو دستور می‌دهد انجام دهی، یا آن را قانع کنی که تو را معاف کند، و اگر تو را به شلاق خوردن یا زندانی شدن فرمان دهد، یا اگر تو را به جنگ بفرستد که زخمی شوی یا بمیری، در سکوت اطاعت کنی؟»

مثال دوم او رابطه‌ی فرد با دولت را به یک قرارداد یا توافق داوطلبانه تشبیه می‌کند. سقراط یادآوری می‌کند که هر کسی که به سن بزرگ‌سالی در آتن برسد آزاد است که این شهر را ترک کند، اما «هر کسی از شما که اینجا می‌ماند و می‌بیند که ما چگونه عدالت را اجرا می‌کنیم و چگونه کشور را در امور دیگر اداره می‌کنیم، با همین عملِ ماندن خود پذیرفته است که هر آنچه ما به او بگوییم انجام دهد.» او نتیجه می‌گیرد که فرار کردن یعنی همانند یک «برده‌ی بیچاره» رفتار کردن و شکستن قراردادی که برای زندگی به‌عنوان یک شهروند آتن بسته است.

تمام سنت فلسفه سیاسی تحت تأثیر این قیاس‌ها بوده است، با این تفاوت اصلی که محافظه‌کاران بر تشبیه رئیس خانواده در استدلال سقراط تأکید می‌کنند، در حالی که لیبرال‌ها بر قیاس قراردادی تأکید دارند. ادموند برک، بنیانگذار محافظه‌کاری، استدلال می‌کند که اعضای یک جامعه بخشی از یک پیمان مقدس هستند، مشارکتی در «همه هنرها و علوم»، که اساس تمام تمدن‌هاست و مبنای آن نظم طبیعی است توسط خدا ایجاد شده. شکستن این پیمان بدون ایجاد آسیب ممکن نیست، آسیبی که حتی خطرناک‌تر و گناه‌آلودتر از خشونت علیه پدر یا مادر فرد خواهد بود. نظریه لیبرال «قرارداد اجتماعی» حکومت، از هابز، لاک، جفرسون و روسو تا رالز، استدلال می‌کند که توافق ضمنی برای زندگی در یک جامعه مستلزم تعهد به وفاداری به آن و اطاعت از قوانین آن است، همان‌طور که هر وعده یا قرارداد دیگری باید محترم شمرده شود.

به نظر من، این قیاس‌ها که در سنت فلسفه سیاسی ما بسیار تأثیرگذار بوده‌اند، ضعیف هستند و استدلال‌هایی که بر اساس آن‌ها بنا شده‌اند، گمراه‌کننده است. این واضح نیست که رابطه فرد با دولت در همه جنبه‌ها شبیه رابطه برده با ارباب، کودک با والدین،یا شریک در یک قرارداد تجاری باشد، و حتی اگر این قیاس‌ها را برای بحث بپذیریم، نتیجه‌گیری‌های حاصل مشکوک هستند. به‌عنوان مثال، با فرض قیاس رئیس خانواده، می‌توان استدلال کرد که شرایطی وجود دارد که در آن برده‌ها باید فرار کنند و کودکانی که والدین سوءاستفاده‌گر یا غافل دارند، مجاز به نافرمانی هستند. در قیاس قرارداد، آیایک مصرف‌کننده باید همچنان اقساط ماشینی را بپردازد که معلوم شده معیوب است؟ لاک و جفرسون پذیرفتند که استثناهایی بر قاعده وفاداری به قراردادها وجود دارد و استدلال کردند که وقتی نقض‌های جدی از سوی دولت صورت گیرد، انقلاب توجیه‌پذیر است.

از آنجا که تمرکز ما بر میهن‌پرستی است، باید اطاعت را از نگرش عاطفی تفکیک کنیم. آیا برده موظف است اربابی را که او را کتک می‌زند دوست داشته باشد؟ آیا کودک موظف است پدری را که از او سوءاستفاده جنسی کرده دوست بدارد؟ آیا مصرف‌کننده موظف است فروشنده‌ای را که ماشین معیوب به او فروخته دوست داشته باشد؟ به نظر می‌رسد از این مثال‌ها روشن است که در شرایط ناعادلانه، هرچند گاهی اطاعت از مافوق و اجرای قراردادها به نفع ما باشد، اما دوست داشتن کسانی که به ما ظلم کرده‌اند اجباری نیست. در شرایطی که نقض‌های جدی حقوق رخ داده، عشق نه‌تنها احساسی غیرضروری و نامناسب نسبت به کسانی است که با ما ناعادلانه رفتار کرده‌اند، بلکه ممکن است کاملاً مضر هم باشد، اگر به عزت‌نفس و استقلال ما آسیب بزند و به تداوم بی‌عدالتی کمک کند.

حتی اگر استدلال‌های قیاسی سقراط را به‌عنوان توضیحات قانع‌کننده‌ای برای اطاعت از قوانین کشور در همه شرایط بپذیریم، باز هم می‌توانیم بپرسیم آیا شهروندان عشق میهن‌پرستانه‌ای به دولتی بدهکار هستند که با آن‌ها ناعادلانه رفتار می‌کند، بیشتر از آن‌که یک برده، کودک آزاردیده یا خریدار فریب‌خورده باید ستمگران خود را دوست داشته باشند؟ سقراط پاسخ داد که اگر نتوانیم دولت را متقاعد کنیم، باید همچنان به آن احترام بگذاریم و تسلیم آن باشیم، و او تا پای جان از قوانین آتن اطاعت کرد. ارسطو نظر متفاوتی درباره رابطه خود با دولت داشت. پس از مرگ اسکندر، او آتن را ترک کرد «مبادا آتنی‌ها برای بار دوم به فلسفه گناه کنند.» احساسات میهن‌پرستانه در برابر غریزه بقا، عزت‌نفس یا درک ارسطو از آنچه برای جامعه‌اش و رشد دانش در زمان او بهترین بود، قرار نگرفت. به نظر من، ارسطو تصمیم درستی گرفت.

پس از آنکه برخی از استدلالهای عقب مانده نگر درباره میهن پرستی را در طول سنت فلسفی خود به چالش کشیدیم، اکنون به بررسی برخی استدلالهای معاصر می پردازیم که مسئله میهن‌پرستی را به شیوهای آینده نگرانه مورد توجه قرار میدهند. ریچارد رورتی، یکی از جنجالی ترین فیلسوفان عصر ما، دفاعی عملگرایانه از میهن‌پرستی ارائه میکند که نه بر تعهدات گذشته، بلکه بر امید به آینده استوار است. رورتی نیز مانند افلاطون استدلال خود را بر پایه یک قیاس بنا میکند. به باور او، میهن‌پرستی مانند عزت نفس در فرد است و برای خودسازی ضرورت دارد. او اشاره میکند که هر دوِ این فضیلتها — عزت نفس و میهن‌پرستی — در میانه روی طلایی ارسطویی (Aristotelian Golden Mean) قرار می گیرند، میان رذیلت های افراط و تفریط.

همانطور که عزت نفس بیش ازحد به تکبر می انجامد و کمبود آن میتواند به بزدلی اخلاقی منجر شود، افراط در میهن‌پرستی ممکن است به امپریالیسم و جنگطلبی بینجامد، و فقدان آن نیز بحث و تأمل خلاقانه و مؤثر درباره سیاستهای ملی را غیرممکن می سازد. رورتی معتقد است که میهن‌پرستی به بهترین وجه از طریق استعاره ها و روایتهای الهامبخش از گذشته یک ملت القا میشود، چرا که به شهروندان کمک میکند تا حس هویت اخلاقی خود را شکل دهند. او می کوشد با تکیه بر آرمانهای ویتمن و دیویی (Whitman and Dewey) — که به امکان «تحقق بخشیدن به کشورمان» (به تعبیر جیمز بالدوین) از طریق خلق جامعه های شایسته و متمدن باور داشتند، جامعه های که رویای واقعی آمریکاییِ عدالت و برابری را محقق کند — بر نگرش به زعم او بیش ازحد بدبینانه و غیر میهن‌پرستانه، به ویژه در میان روشنفکران چپ، غلبه کند. جوهر استدلال رورتی این است که میهن‌پرستی ضروری است، زیرا بدون آن شهامت اخلاقی، امید و چشم انداز لازم برای تلاش در جهت جامعه های بهتر را از دست خواهیم داد.

زمانی فکر می کردم که این استدلال ممکن است ارزشی داشته باشد، دستکم برای مخاطبان دانشگاهی سرخورده که رورتی مد نظر داشت، اما حتی در آن زمان نیز تردیدهایی داشتم. اکنون با توجه به رویدادهای اخیر، متقاعد شده ام که رورتی به کلی در اشتباه است. سال گذشته در مقاله ای برای نشریه «فلسفه اکنون» نوشتم: «نگران کننده این است که گاهی اوقات سخنوری قهرمانان او، به ویژه ویتمن، به نظر میرسد که از حد اعتدال ارسطویی فراتر رفته و به سوی افراط گرایش پیدا میکند. از منظر عمل گرایانه، روشن نیست که چگونه تصویر سکولار از آمریکا به عنوان «طلایه دار تاریخ» و «بزرگترین شعر» با ایده «قوم برگزیده خدا» در «سرنوشت آشکار» متفاوت است. تمجید از آمریکا — آنطور که ویتمن میگوید — برای اینکه «اطاعتی از هیچ مرجع خارجی نمی پذیرد» و «خود را به جای خدا می نشاند»، بعید است که چپ ها را متقاعد کند یا میهن‌پرستی را در میان میلیونها آمریکایی برانگیزد که از این هراس دارند که رئیس جمهورشان بدون احترام به نظرات جامعه جهانی یا حمایت سازمان ملل، به کشوری دیگر حمله کند.

دیدگاه ویتمن از آمریکا به عنوان اولین آزمایشگاه واقعی خودآفرینی نامحدود — همانند دعوت امرسون (Emerson) به «اتکاء به نفس» و «اعلام استقلال» از سنتهای گذشته — شاید در دوره هایی مفید بود که خودانگاره آمریکا هنوز تحت تأثیر سنگین آرمانهای اروپایی قرار داشت. اما در قرن بیست ویکم، اوضاع برعکس شده است، و به نظر میرسد که آمریکا مصمم است بر تمام جهان سلطه یابد. ویتمن راهنمای مناسبی برای شرایط کنونی ما نیست. میتوان قهرمانان میهن‌پرستانه رورتی را بدون رد کل پروژه او — یعنی توسعه یک خودانگاره عملگرایانه و سکولار برای آمریکا — به چالش کشید، اما روایت خاصی که او برای الهام بخشی به غرور ملی انتخاب کرده، عملی ترین راه برای پاسخگویی به نیازهای انسانی یا حل مشکلات امروز بشر نیست. چگونه میتوانیم — به تعبیر بالدوین — «کشورمان را محقق کنیم» اگر چپ ها نیز به اندازه دست راستی ها متکبر شوند؟ آیا نمیتوانیم برای رسیدن به یک کشور آرمانی تلاش کنیم، بی آنکه مجبور باشیم «بهترین» باشیم؟

این متن را پیش از آغاز جنگ عراق نوشتم، اما پس از دیدن نتایج آن، فکر میکنم با رورتی بیش از حد ملایمت کردم. اکنون برایم روشن شده که میهن‌پرستی یک فضیلت نیست - آن نقطه اعتدال طلایی ارسطویی بین دو افراط - بلکه خود یک افراط خطرناک است. اگر اجازه داشته باشم به سنت پیشینیانم یک قیاس ارائه دهم، میهن‌پرستی بیشتر شبیه به طاعون است تا شبیه به احترام فرزند به والدین یا شرافت میان شرکای تجاری. متمرکز کردن عشق بر یک انتزاع مانند «کشور» به این نتیجه گیری اشتباه می انجامد که کشور فرد از همه برتر است، که دستورالعملی برای عدم تحمل، نفرت و جنگ است.

مردم برای رای دادن، مشارکت در جامعه، کار برای اهداف مشترک و امید به آینده نیازی به میهن‌پرستی ندارند. توهمات تعصب آمیز درباره برتری کشور و رهبرانشان فقط مانع توانایی مردم برای تصمیم گیریهای هوشمندانه و مستقل میشود. مشکل من با استدلالهای گذشته نگر این است که آنها به اندازه کافی به گذشته - به آتن و روم - نگاه نمی کنند که بتوانند ببینند میهن‌پرستی چه بلایی بر سر این تمدنهای بزرگ (و احتمالاً بیشتر تمدنهای بزرگ) آورده است. مشکل من با استدلال های آینده نگر برای میهن‌پرستی این است که آنها به اندازه کافی آینده نگر نیستند. اگر به آیندهای واقعاً دورنگر بنگریم، خواهیم دید که میهن‌پرستی یک بن بست است که ملتها را در نبردی مرگبار برای تسلط بر ضد یکدیگر قرار میدهد.

بهترین آینده ای که می توانیم امیدوار باشیم، آینده ای است که در آن مردم خانواده، دوستان و همسایگان خود را دوست داشته باشند و به همه انسانها احترام بگذارند، اما عشق خود را بر وسواسهای مخرب و خودنابودگرانه قدرت ملی هدر ندهند. عشق بیش از حد ارزشمند است که آن را به سوخت آتش خروشانی تبدیل کنیم که عزت نفس و تفکر مستقل را می کشد و لعنتی بر زمین میفرستد.

در تأکید بر اینکه چندین دفاع گذشته نگر و آینده نگر از میهن‌پرستی ناکام می مانند، ادعا نمی کنم که ثابت کرده ام میهن‌پرستی به طور کلی همیشه چیز بدی است. ممکن است در برخی زمانها و مکانها برای برخی افراد خوب باشد که میهن‌پرست باشند، اما من دلایلم را برای میهن‌پرست نبودن خودم در این لحظه تاریخی ارائه میدهم. من چیزی برای از دست دادن ندارم و چیزهای زیادی برای به دست آوردن. دلتنگ هیجان غرور ناشی از شنیدن سرود ملی نخواهم شد. «شلیک موشکهای سرخ، بمبهای منفجرشده در هوا» نماد قدرت نظامی کشور ماست که مطمئناً شایسته عشق نیست، همانطور که ارتش هیتلر نبود. هنوز هم میتوانم از «آسمانهای فراخ و موجهای طلایی گندم» لذت ببرم که شایسته عشق هستند، اما نه بیشتر از زیبایی طبیعی دیگر ملتها.

اگرچه از میهن‌پرستی دست کشیده ام، اما به آرمانهایی که آمریکا به نام آنها تأسیس شد، همچنان احترام می گذارم. اما از آنجا که کشورم از آنها دفاع نمی کند، کشورم را دوست ندارم. نگران نباشید، لازم نیست فوراً بروید و مرا به اف بی آی گزارش دهید. من یک تروریست یا فرد شروری نیستم. پس از نیافتن توجیهی خوب برای میهن پرستی، انتخاب کردم که عشق خود به آمریکا را دریغ کنم. عشق یکی از معدود چیزهای زندگی است که نمی توان آن را تحمیل کرد، و اگر دیگر کشورم را دوست نداشته باشم، هیچکس نمی تواند مرا مجبور به این کار کند.

به رای دادن، پرداخت مالیات، اطاعت از قانون و انجام مسئولیت هایم به عنوان یک شهروند ادامه خواهم داد، اما به عنوان یک فرد خردمند، نه وظیفه دارم و نه میل که کشورم را دوست داشته باشم آن هم تا زمانی که کشورم شایسته آن باشد. این را در آستانه چهارم ژوئیه مینویسم، و فردا همه به جز من جشن خواهند گرفت، اما نمی ترسم که عضو «اکثریت یک نفره» تورو (Thoreau) باشم. در شرایط حاضر، به میهن‌پرست نبودنم افتخار میکنم.


© پروفسور کارول نیکلسون ۲۰۰۴
کارول نیکلسون فلسفه را در دانشگاه رایدر در نیوجرسی تدریس می‌کند.

© PROF. CAROL NICHOLSON 2004
Carol Nicholson teaches philosophy at Rider University in New Jersey.
https://philosophynow.org/issues/47/Why_I_Am_Not_A_Patriot



نظر خوانندگان:


■ چند نکته را دررابطه با متن مترجم محترم جای تذکر است.
متن مترجم البته ایالات متحده را در نظر دارد، لیکن با مطالعه آن در این دوره حساس، خواننده ایرانی شاید بخواهد در نگاه به کشور خود، از آن بهره جوید.
۱- نخست آنکه از نگاه من سخن از «میهن دوستی» ست و نه میهن پرستی. در ایران دین گرای ما، تفکیک این دو واژه مهم است.
۲- سپس اینکه افراط در همه حوزه ها، حتی در میهن دوستی، به حذف رقیب و انحصار میدان می انجامد.
یعنی میتوان (و باید بتوان) میهن دوست بود و آنرا مدیریت کرد. مدیریت میهن دوستی، یا ملی گرایی، همان قدر ضروری ست که مدیریت دمکراتیک یک دولت. یا مدیریت دمکراتیک «دموکراسی»، و این یعنی وارد کردن حقوق بشر به ساختار دمکراسی، زمانی که در گذشته دمکراسی ها در جهان اساسا حقوق بشر را نمی شناختند و تنها بر حکومت اکثریت پای می فشردند.
۳- «ملی گرایی دمکراتیک» آمده است تا این میهن دوستی را مدیریت کند، یعنی به آن جهتی دمکراتیک و شهروند گرا بدهد. چرا این مهم است؟
زیرا از یک سو، هیج انقلابی در تاریخ ندیده ایم، که به نام ملت همسایه محقق شود. همه انقلابات با وجود عاریت های ایدءولوژیک تند و تیزش، به نام وطن شکل گرفته. دوم اینکه، وارد کرده عصاره دمکراتیک، مانعی میشود تا استبداد به نفع خود از آن بهره نجوید. انچه امروز در جریان است.
خلاصه اینکه ما میتوانیم ملی گرای دمکراتیک باشیم بدون افتادن در دام ناسیونالیسم حیله گر استبداد.
عبارت دیگر این سخن اینکه شعار «آمریکا نخست» ترامپ نیز با آنچه از آن میگوییم همگام نیست.
با احترام هودشتیان


■ با عرض ادب و احترام خدمت جناب هودشتیان. در تمامی فرهنگ‌ها برای واژه یاتریوتیسم ابتدا میهن‌پرستی و وطن‌پرستی آورده شده و سپس بعضی فرهنگ‌ها میهن‌دوستی نیز گفته‌اند. در ویکی پدیای فارسی آمده: «میهن‌پرستی یا میهن‌دوستی (به انگلیسی: Patriotism)، مفهومی است معطوف به عشق و دلبستگی و دلدادگی به میهن و مردم و آمادگی جهت هر گونه فداکاری و پاسداری از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی-ملی-فرهنگی آن ملت. میهن‌پرستی عشق ورزیدن به میهن و دفاع صمیمانه از منافع آن است. میهن‌پرست کسی است که به کشور خود عشق می‌ورزد و با اشتیاق به دفاع از منافع آن می‌پردازد. میهن‌پرست فردی است که به سرنوشت کشور و فرهنگ خود حساس است و همه تلاشش را به کار می‌گیرد تا آن‌ها را به بالندگی برساند.»
اصولا میهن‌دوستی لفظی جدید در زبان فارسی است و نوعی میهن‌پرستی کمرنگ و بی‌حال شده است. بنابر معنا یک میهن‌دوست می‌تواند عاشق کشورش باشد اما حاضر به شرکت در جنگ برای آزادی سرزمین اجدادی‌اش نباشد اما از وطن‌پرست چنین انتظاری نمی‌رود. در واقع باید تفاوت‌های روشن میان میهن‌پرستی و میهن‌دوستی توسط کسانی که تخصصی در زبان فارسی دارند به رشته تحریر درآید. در این مقاله و در چند مقاله بعدی من، معنای میهن‌دوستی چندان معادل خوبی برای پاتریوتیسم نیست. بنابراین در مقاله‌های بعدی نیز من از همین واژه میهن‌پرستی یا وطن‌پرستی استفاده می‌کنم.
ارادتمند شما: علی محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Tue, 08.07.2025, 16:32
اختلاط معنا در مفهوم وطن‌دوستی

عطا هودشتیان

دیده‌ایم که حکومتی که در معرض تهاجم یک کشور بیگانه قرار می‌گیرد، مردمان خود را به بسیج عمومی جلب می‌کند تا از هرآنچه قوای اجتماعی ست در دفاع از میهن بهره گیرد. مفهوم “جنگ میهنی” هم حکومت و هم مردم را در بر می‌گیرد. رژیم اسلامی تلاش دارد تا در مقابله با تهاجم اسرائیل، این ستیز نظامی را یک «جنگ میهنی» جلوه دهد و در تبلیغات خود، از ملی‌گرایی بگونه حیله گرایانه‌ای بهره جوید.

ملی‌گرایی دمکراتیک در برابر ناسیونالیسم حیله‌گر

این رژیم که نتیجه سیاست جنگ‌افروزانه‌اش را می‌بیند و زیر حملات اسرائیل درمانده شده، از همان مردمی که دهه‌ها سرکوبشان کرده است، می‌خواهد به نام «دفاع از میهن»، از وی حمایت کنند؟ این ناسیونالیسم حیله‌گر، دست مایه ساختار درمانده‌ای‌ست که برای ادامه حیاتش به گوشت دم توپ نیاز دارد.

نیروهای وطن‌دوست، ملی گرا و دمکراسی خواه می‌دانند که ناسیونالیسم حکومتی رژیم اسلامی یک جعل تاریخی ست، و هدفی جز بهره بری از وضع موجود و ابزار سازی از مردم برای ادامه بقا خود ندارد. به محض اینکه نظام مجددا به ثبات برسد (که احتمالش نزدیک به صفر است)، بر شدت سرکوب‌های خود می‌افزاید. رژیم حتی در دوران جنگ به سرکوب ادامه داد.

برعکس، ملی‌گرایی ما دمکراتیک، تکثرگرا و شامل است. شامل همه مردمان ایران، از همه اضلاع مسلم جامعه ایرانی ست. این ملی‌گرایی شهروندگراست. وطن را مقصد و سکولاریسم دمکراتیک را امکانی برای برپایی توسعه و آبادانی میهن می‌داند. هیچ برتری میان گروه‌های مردمی (بخوان قوم، ملیت، اتنیک) نسبت به یک دیگر، وجود ندارد. در ایران ما، هر واحد انسانی تنها و تنها یک «شهروند» است و دارای حقوقی برابر. نمایندگان همه گروه‌های مردمی در تدوین قانون اساسی، تشکیل دولت و مجلس موسسان آینده شرکت خواهند کرد، به آن جهت که حس مالکیت و تعلق در عمل در همه گروه‌های مردمی پدید آید. اما اینهمه با فکر و منش رژیم اسلامی و ناسیونالیسم حیله‌گر آن، سالهای نوری فاصله دارد.

جبهه نجات ملی

با این رژیم اسلامی نه با جنگ که با اتحاد ملی باید مقابله کرد. در بحران کنونی، این نظام یا مجبور به تعییر سیاست و ساختار درونی می‌شود یا فرو می‌پاشد. به‌علاوه آنکه نشانه‌های اندکی این عقب‌نشینی از هم اکنون به چشم می‌خورد.

آنچه این روند را تسهیل می‌بخشد تنها اتحاد ملی ماست. «نجات ملی» کلید واژه این دوره تاریخی ست. همه مردمان از همه آحاد کشور: کردهای ما، ترک زبان‌های ما، فارس‌ها، عرب‌ها، بلوچ‌ها و همه دیگران، همچون کارگران و معلمان، روشنفکران، کارمندان، مبارزین مدنی و همه دلسوزان وطن که دل درگرو گذار از این رژیم دارند، و خواهان یک میهن توسعه‌یافته و یک نظام سکولار دمکرات و بدون تبعیض‌اند، برای نجات وطن، یک قامت همبسته را پی می‌ریزند. قامت ایران.

در وطن‌دوستی و ملی‌گرایی دمکراتیک مهمترین وظیفه ما مدیریت تمایلات ملی‌گرایانه است. نباید روحیه دوستی وطن به ابزاری علیه تکثرگرایی، اخلاق‌مداری و احترام به غیرشهروندان {افغانستانی‌ها}، بدل شود. از این منظر، از ورود به سرزمین پرخطر ناسیونالیسم جعلیِ رژیم اسلامی به بهانه جنگی که خود سازنده اصلی آن بوده است، ناسیونالیسمی که تک صدا، دیگرساز و دیگرزداست، باید به شدت پرهیز کرد.

اهمیت شبکه در برابر حزب

در مسیر برپایی این همبستگی ملی هیچ اتحاد سازمانی و حزبی سراسری قابل تحقق نیست. و هیچ رهبری تحمیلی پذیرا نخواهد بود. در دوران کنونی، سازمان سراسری نه قابل تحقق است و نه فعالینِ امروزین در داخل یا خارج کشور، به آن تن می‌دهند. فرماسیون‌های قدیمی لازم‌اند اما جذابیت خود را از دست داده‌اند. آنچه عملی ست «شبکه» است که در آن هزار پنجره گشوده می‌شود و هر نیرو و هر اندیشه، فضای باز برای تنفس دارد. در شبکه هیچ ایدئولوژیی مسلط نیست و هیچ اندیشه‌ای مبحوس نمی‌‌ماند. این نحوه اقدام امکان تمرین دمکراسی را از امروز و در عمل فراهم می‌کند. فراموش نمی‌‌کنیم که همبستگی ما نخست در دلهاست، نه در بیانیه‌های سیاسی.

جبهه نجات ملی که ساختار شبکه‌ای دارد، امکان کنارهم نشستن نیروها و شخصیت‌های سکولاردمکرات، بدون هژمونی‌طلبی و رهبری‌طلبی، را می‌دهد، تا در برابر ناسیونالیسم جعلی نظام، همبستگی ملی حقیقی را محقق کند، و در تحول خود امکانات برپایی آلترناتیو سیاسی آینده را مهیا نماید.

سوم جولای ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ درود و سپاس جناب آقای هودشتیان. قامت سبز عزمت استوار همبستگی ملی مبتنی بر پلورالیسم سیاسی که سنگ بنای دموکراسی ست تنها راه نجات ملی ست.
حسن توانا


■ آقای هودشتیان گرامی. شما به درستی به “ناسیونالیسم حیله‌گر” از طرف ج.ا. اشاره کرده‌اید. همچنین در پایان مقاله، به نقش و اهمیت “شبکه سازی” پرداخته‌اید. ای کاش این مفهوم “شبکه” را که امروزه بسیار رایج است، بیشتر توضیح می‌دادید. آیا “هژمونی‌طلبی و رهبری‌طلبی” بد است؟ یا اینکه در «شبکه» هم باید به دنبال نوعی مدیریت و جهت‌گیری جمعی بود؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ خوش بود گر محک تجربه آید به میان
جناب هودشتیان، تجارب ما ایرانیان و دیگر کشورها، مشحون از پیامدهای وحشتناک و گاهی هم «مفید» از جنگهای بین همسایه‌ها یا منطقه‌ای، جهانی، استعماری، ایدئولوژیک و..... بوده ست. پیامدهای وحشتناک جنگها در حافظه مردم گاهی انگیزه مقاومت و دفاع از مرزهای سرزمین آبا اجدادی را کاهش می‌دهد. پیامدهای وحشتناک می‌تواند به از دست دادن بخشی از سرزمین آبا اجدادی مانند ایران خودمان در دوره صفویه و قاجاریه یا در همین دوران، بعداز جنگ جهانی دوم و جنگ سرد صورت گیرد. اینها بعضی نکات کلیدی ست که با نفرتی که حکومت نکبت ولایت فقیه با بلاهت‌ها و ساخت‌وپاخت‌هائی که با قدرت های جهانی کرده ست، خوشبختانه نمی‌تواند از مردم برای اهداف جاه‌طلبانه‌ی ولایت شیعی به جنگ ادامه دهد. مضافا این که، امروزه شیوه‌ی جنگها عوض شده ست.
مردم برای حکومتی که ۴۶ سال در جنگ علیه مردم ایران بوده و حتی بعداز سقوط حکومت صدام حسین تا امروز بیش از بیست سال به جنگهای تجاوزکارانه در سراسر منطقه تا سوریه، لبنان، یمن، غزه و... با ایجاد گروه‌های نیابتی آتش افروزی کرده پشیزی ارزش قائل نیستند. بهمین دلیل در این جنگها که اسرائیل و آمریکا سرزمین ما و زیر ساخت‌های آن را نابود می کنند و حکومت اسلامی آنها با ثروت‌های مردم ساخته ست شرکت نمی کند.
درگذشته، علیه اشغالگران فاشیست و نازیست برای نیروهای متفقین، در کشورها انگیزه های متفاوت برای نجات میهن و مردم ایجاد می‌کردند. در چین، مائوئیست ها با نیروهای حکومتی علیه اشغالگران فاشیست ژاپن متحد شدند. در ایران ما در شهریور ۱۳۲۰ کسی در برابر متفقین مقاومت نکرد. ایران در پیروزی متفقین بر نازیسم و فاشیسم سهیم و به پُل پیروزی معروف شد.
در جنگ تحمیلی ایران و عراق ادامه جنگ بی‌معنی بعداز باز پس گرفتن خرمشهر به بالا کشیدن جام زهر توسط خمینی منجر شد که جنایت های خود را برای ادامه حکومت به اشکال مختلف دیگری عوض کرد
غنی سازی هسته ای!! حال که می بینیم بناست با بمباران با حکومت جنگ افروز و دیوانه اسلامی تسویه حساب شود بایدبا همایش های وسیع علیه حکومت اسلامی در خارج بپا خاست تا مردم در ایران ببینند که ما هم حکومت کودک کش و جنگ آفرین را نمی‌خواهیم. به مردم و میهن خود افتخار می‌کنیم.
کامران امیدوارپور


■ جناب رضا قنبری عزیز
با ارجاع به آنچه نوشتید درباره شبکه، اجازه بدین چند نکته را یادآور شوم. ایده اصلی این است که ساختارهای سازمانی گذشته دیگر کار آمد نیستند. زیرا ساختارهای متوقع، ایده محور و برخی رهبر محور هستند. این در مورد سازمانها/احزاب و گروه بندی‌های ایرانی در دوران پیش از انقلاب و پس از آن معتبر است.
با علم پراکندگی و اتمیزه شدن گروهی نیروها، ایده ساختار شبکه‌ای می‌تواند راه گشا باشد. این نظریه را در کتابم، «رهبری نوین سیاسی» گشوده‌ام و از آن به عنوان «سازمان باز» نام برده‌ام (در بخش نظریه ۲۱) ساختار شبکه‌ای مجازی نیست. اما مجازی هم میتواند باشد. این ساختار عبارت می‌شود از فعالین و گروه‌بندی‌های سیاسی (و حتی اجتماعی یا مدنی) که بر سر یک پروژه معین به گردهم می‌آینده، بدون تعهد در ایده‌های درازمدت، بلکه تنها برای رفع یک تکلیف یا وظیفه معین، آنرا محقق می‌کنند و سپس، جدا می‌شوند.
زیرا تعهد است که فعالین را در دوران ما، به جای نزدیک کردن، از یکدیگر دور می‌کند. این فضای سیاسی که بی‌تعارف در میان گروه‌های اپوزیسیون جاری ست. بی‌شک همه متعهد به یک آرمان (مثلا حکومت سکولار) هستند، اما بدبیتی نسبت به هژمونی است که آنها را زخم زده و از هم می‌ترساند.
بنابراین راه حل چه می‌تواند باشد؟ از نگاه من، راه این است که هرگروه کار خودش را بکند، هژمونی خود را در جغرافیا و حوزه فعالیت خود داشته باشد، لیکن در موارد معین و به شکل موقتی با گروه‌های دیگر برسر پروژه معین همکاری موقتی می‌کند. در فضای همکاری موقت و برای زمان موقت داشته باشند. بدون تعهد دراز مدت. هر گروه تنها به آٰمان خودش متعهد است نه به آرمان دیگری. این نگاه برای خاموش کردن نزاع‌ها، کارسازتر است.
این ایده، از ساختار یک شبکه می‌سازد، دمکراتیک، با هزار پنجره که هر گروه با پشتوانه خودش وارد می‌شود و صدایت خفه نمی‌شود و می‌تواند نفس بکشد. از این نگاه، روشن است که این ساختار شدیدا عملگراست و اساسا برای تسهیل کار به میان می آید. با اینحال چنین ساختاری در همه جا امکان تحقق ندارد، و برای تحقق پروژه‌های موقتی به میان می‌آید. اما برای پروژه‌های پایدار. دراز مدت، نمی تواند کار ساز باشد. مثلا برای برپایی یک دولت، یا ارتش، بی تردید نیاز به تعهد و پایداری دراز مدت است. اما امروز در آن مرحله نیستیم.
در شرایط ایران امروز. یعنی در طول چهار ده اخیر که عمر طولانی ست، اگر ما این ایده را در سر داشتیم، گروه بندی‌ها و احزاب سیاسی و اجتماعی بهتر می‌توانستند، بدور از ترس، بی‌اعتقادی و بی‌اعتمادی به دیگری، هژمونی طلبی یا ترس از هژمونی دیگران، به یکدیگر نزدیک شوند.
با سپاس هودشتیان





iran-emrooz.net | Tue, 08.07.2025, 15:21
پنجره فرصت برای اصلاحات سیستمی

علی سلطانی

(استاد دانشگاه و پژوهشگر توسعه شهری و زیرساخت)

شرح و نقدی بر نامه سرگشاده جمعی از اقتصاددانان، مدیران و اساتید دانشگاه به رئیس‌جمهور

مقدمه

در بزنگاه‌های تاریخی، بحران‌ها می‌توانند هم به مثابه تهدیدی برای بقا و هم به عنوان فرصتی برای بازاندیشی بنیادین عمل کنند. این پدیده، که در آن ویرانی ساختارهای ناکارآمد پیشین، اراده ملی برای ایجاد نظمی نوین را برمی‌انگیزد، به وضوح در تاریخ کشورهایی چون آلمان غربی و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم دیده می‌شود که از خاکستر ویرانی، به ترتیب با مدل‌های «اقتصاد بازار اجتماعی» و «دولت توسعه‌گرای صادرات‌محور» به معجزات اقتصادی دست یافتند. به همین ترتیب، کره جنوبی پس از جنگ کره، بحران بقا را به موتوری برای صنعتی‌سازی سریع و متمرکز تبدیل کرد و در مثالی مدرن‌تر و تکان‌دهنده‌تر، رواندا از فاجعه نسل‌کشی برای پی‌ریزی یک قرارداد اجتماعی کاملاً جدید مبتنی بر وحدت ملی، مبارزه با فساد و ثبات بهره برد. در تمامی این موارد، شوک عظیم بحران، موانع سیاسی و اجتماعی پیش روی اصلاحات را از میان برداشت و مشروعیت لازم را برای اجرای سیاست‌هایی فراهم آورد که در شرایط عادی غیرممکن به نظر می‌رسیدند و راه را برای توسعه‌ای پرشتاب هموار ساخت.

نامه اخیر جمعی از اقتصاددانان، مدیران و اساتید دانشگاه های کشور به رئیس‌جمهور محترم، که در پی تهاجم خارجی و تنش نظامی بی‌سابقه با اسرائیل نگاشته شد، نمونه برجسته‌ای از چنین تلاشی برای تبدیل یک بحران امنیتی به یک پنجره فرصت برای اصلاحات سیستمی است. این متن فراتر از یک بیانیه سیاسی صرف، یک تحلیل راهبردی و عمیق از وضعیت کشور ارائه می‌دهد که در آن، امنیت ملی از مفهومی تک‌بعدی و نظامی به یک مفهوم جامع و چندوجهی مبتنی بر امنیت انسانی ارتقا می‌یابد. این مقاله به تحلیل انتقادی این نامه می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه نویسندگان با بهره‌گیری از یک گفتمان دلسوزانه و علمی، به دنبال شکستن وابستگی به مسیر پیموده‌شده و خروج از تله‌های نهادی هستند که دهه‌هاست توسعه و ثبات ایران را با چالش مواجه کرده است.

تشخیص ریشه‌ای بحران: فراتر از تهدید نظامی

مهم‌ترین وجه تمایز این نامه، تشخیص هوشمندانه آن از ارتباط ارگانیک میان آسیب‌پذیری خارجی و شکنندگی داخلی است. نویسندگان استدلال می‌کنند که ناکامی در برابر تهدیدات بیرونی، ریشه در “ابرچالش‌”های درونی چون افول سرمایه‌گذاری، مهاجرت نخبگان و فرسایش شدید سرمایه اجتماعی دارد. این تحلیل، ایران را در چارچوب یک دولت شکننده به تصویر می‌کشد که در آن، تضعیف نهادهای داخلی و گسست در قرارداد اجتماعی، ظرفیت کشور برای مدیریت شوک‌های بیرونی را به شدت کاهش داده است. نامه با انتقاد مستقیم از رسانه‌های رسمی، به‌ویژه صداوسیما، آن‌ها را به انسداد گستره همگانی به تعبیر یورگن هابرماس متهم می‌کند؛ فضایی که در غیاب آن، گفت‌وگوی عقلانی و انتقادی جای خود را به تصویری یکدست و غیرواقعی از اجماع می‌دهد. در حوزه سیاست خارجی نیز، نامه با اشاره به خطرات نگاه‌های افراطی، به طور ضمنی به معمای امنیت در روابط بین‌الملل اشاره دارد، جایی که تلاش‌های یک دولت برای افزایش امنیت خود، ناخواسته به تشدید ناامنی و بی‌اعتمادی در منطقه منجر می‌شود. این تحلیل جامع با اشاره به فساد و رانت، به درستی بر مدل دولت رانت‌خوار و حاکمیت نهادهای استثماری انگشت می‌گذارد که به جای توسعه پایدار، به بازتولید نابرابری و ناکارآمدی مشغول‌اند.

نقشه راه اصلاحات: گذار به حکمرانی خوب و توسعه پایدار

راه‌حل‌های پیشنهادی در نامه، بر دو محور اساسی استوار است: دیپلماسی فعال در خارج و بازسازی اعتماد در داخل. در عرصه بین‌الملل، توصیه به مذاکره سازنده و تنش‌زدایی، رویکردی مبتنی بر اصول واقع‌گرایی دفاعی است که بقا و منافع ملی را در گرو دیپلماسی هوشمند و پرهیز از درگیری‌های پرهزینه می‌داند. اما نقطه ثقل پیشنهادات در عرصه داخلی قرار دارد، جایی که نویسندگان خواستار یک تغییر پارادایم از حکمرانی انحصاری به سمت نهادهای فراگیر هستند. تضمین آزادی بیان، به عنوان سنگ بنای جامعه باز به تعبیر کارل پوپر، نه یک امتیاز، بلکه یک ضرورت برای اصلاح مداوم خطاها و تقویت نظام در برابر نفوذ معرفی می‌شود. درخواست برای آزادی زندانیان سیاسی، اصلاح ساختاری رسانه ملی و حاکمیت شایسته‌سالاری، همگی گام‌هایی در جهت بازسازی اعتماد عمومی و تقویت انسجام ملی هستند. این رویکرد، عمیقاً با نظریه توسعه آمارتیا سن همسوست که توسعه را معادل «گسترش آزادی‌های اساسی انسان» می‌داند و نشان می‌دهد که امنیت، رفاه و آزادی، اضلاع جدایی‌ناپذیر یک مثلث پایدار هستند.

ارزیابی انتقادی: میان آرمان و واقعیت

با وجود تمام نقاط قوت، نامه از برخی محدودیت‌ها نیز برخوردار است. برجسته‌ترین نقد، فقدان یک نقشه راه عملیاتی مشخص برای تحقق این اهداف آرمانی است. بسیاری از اصلاحات کلیدی مانند تغییر رویکرد صداوسیما یا خروج نهادهای نظامی از اقتصاد، با مسئله کارگزاری در ساختار قدرت ایران مواجه‌اند و فراتر از اختیارات مستقیم قوه مجریه قرار دارند. این امر می‌تواند نامه را به سندی ایده‌آلیستی اما غیرعملی تبدیل کند. علاوه بر این، زبان کلی در برخی پیشنهادات و آسیب‌پذیری آن در برابر برچسب‌زنی و چارچوب‌سازی مفهومی منفی توسط جریان‌های مخالف، از دیگر چالش‌های پیش روی این بیانیه است. با این حال، مزایای نامه انکارناپذیر است؛ لحن سازنده، نگاه سیستمی و میان‌رشته‌ای، و اتکا به اعتبار علمی جامعه دانشگاهی، به آن وزنی بخشیده که آن را از بیانیه‌های سیاسی و جانبدارانه روزمره متمایز می‌کند..

افق‌های فراموش‌شده و مسیر پیش رو

برای تقویت این گفتمان، می‌توانست به چند حوزه مغفول‌مانده نیز پرداخته شود. بحران‌های زیست‌محیطی، به عنوان نمونه‌ای کلاسیک از تراژدی منابع مشترک، تهدیدی حیاتی برای امنیت بلندمدت ایران است که در نامه به آن اشاره‌ای نشده است. همچنین، اشاره مستقیم به ضرورت اصلاح ساختار انتخابات برای تضمین رقابت معنادار سیاسی و تأکید بر استقلال قوه قضاییه به عنوان پیش‌شرط حاکمیت قانون می‌توانست تحلیل را جامع‌تر کند. پرداختن به چالش‌های ناشی از سیاست‌های هویتی و شکاف‌های قومی-اجتماعی نیز می‌توانست به درک عمیق‌تری از موانع انسجام ملی کمک کند. حرکت از کلیات به سمت ارائه راهکارهای مشخص، مانند پیشنهاد تأسیس یک نهاد تنظیم‌گر مستقل برای رسانه‌ها، می‌توانست قدرت اقناعی نامه را دوچندان کند..

جمع‌بندی

نامه اساتید دانشگاه به رئیس‌جمهور، سندی فراتر از یک واکنش مقطعی به یک بحران است؛ این بیانیه یک مانیفست فکری برای گذار از پارادایم امنیتی سنتی به یک الگوی توسعه‌محور و انسان‌مدار است. این متن با تشخیص صحیح پیوند میان شکنندگی داخلی و آسیب‌پذیری خارجی، نقشه راهی را ترسیم می‌کند که در آن، آزادی، عدالت، کارآمدی و دیپلماسی، ارکان اصلی امنیت پایدار ملی تعریف می‌شوند.

اگرچه ممکن است تحقق کامل این مطالبات در کوتاه‌مدت با موانع ساختاری جدی روبرو باشد، اما ارزش این نامه در نفس طرح یک گفتمان جایگزین، منسجم و علمی نهفته است. این بیانیه به عنوان یک سند تاریخی مهم، ضرورت بازاندیشی در بنیادهای حکمرانی ایران را فریاد می‌زند و چراغ راهی برای مسیری است که در آن، ایرانی آباد، آزاد و امن، و مستقل از دخالت بیگانگان، نه یک رویا، بلکه یک هدف دست‌یافتنی باشد.





iran-emrooz.net | Tue, 08.07.2025, 14:05
مناظره خیالی درباره اتباع افغانستانی در ایران

علی‌محمد طباطبایی

مناظره خیالی و فکاهی دو شهروند ایرانی درباره اتباع افغانستانی در ایران

تهیه و تنظیم: علی‌محمد طباطبایی

مجری: “سلام و عرض ادب به همه بینندگان محترم. امشب در یک برنامه ویژه، به موضوع حساس حضور اتباع افغانستانی در ایران می‌پردازیم. در این مناظره، حسین آقا، فعال حقوق مهاجران و مدافع ماندن افغان‌ها در ایران حضور دارند. در مقابل، جواد آقا، نماینده سابق مجلس و کارشناس مسائل اجتماعی که نگرانی‌هایی درباره این موضوع دارد، نظرات خود را بیان خواهند کرد.

حسین آقا، لطفاً ابتدا شما دیدگاه خود را بیان کنید.

حسین آقا (با لحنی دلسوزانه و آرام): متشکرم. دوستان، ما درباره انسان‌ها صحبت می‌کنیم. درباره خانواده‌هایی که سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند، کار می‌کنند و بخشی از جامعه ما شده‌اند. بسیاری از این عزیزان، کودکانشان را اینجا به دنیا آورده‌اند و ایران تنها خانه‌ای است که می‌شناسند. آیا انسانی است که این خانواده‌ها را مجبور به ترک کشوری کنیم که سال‌ها در آن زیسته‌اند؟

مجری: حالا نوبت جواد آقا است. لطفاً پاسخ خود را بفرمایید.

جواد آقا (با لحنی محکم اما مودبانه): با تشکر از مجری محترم. جناب حسین آقا، با تمام احترامی که برای احساسات انسانی شما قائلم، باید به چند واقعیت اجتماعی اشاره کنم: اول از همه و مهمتر از بقیه موضوع مسئله امنیت ملی ما مطرح است. (با اشاره به آمار) تنها در سال گذشته، ۴۰ درصد جرائم سازمان یافته در شرق کشور توسط اتباع غیرقانونی انجام شده است. آیا حفظ حقوق قانونی شهروندان ایرانی اولویت ندارد؟ مسئله مهم دیگر فشار بر منابع کشور است. (با نمایش نمودار) در شرایط تحریم و کمبود آب، آیا منطقی است که سالانه ۳ میلیارد مترمکعب آب مصرفی ما توسط اتباع غیرمجاز استفاده شود؟ و آخر از همه موضوع بسیار مهم قانون‌مداری در کشور عزیز ما ایران است. (با تأکید) ما کشوری قانونمند هستیم. بیش از ۸۰٪ این افراد یا مدارک معتبر ندارند یا ویزای آنها منقضی شده. آیا نباید حاکمیت قانون را محترم بشماریم؟
اما پیشنهاد یا راهکار من چیست: تسهیل بازگشت داوطلبانه با حمایت دولت/ ایجاد پایگاه‌های مرزی اشتغال برای استفاده از نیروی کار متخصص آنها/ اعطای فرصت ۶ ماهه به دارندگان مدارک معتبر برای ساماندهی وضعیت.
و حالا پرسش من از شما حسین آقا: آیا حاضرید در قبال خانواده‌های بی‌سرپرست ایرانی که به دلیل کاهش دستمزدها توسط نیروی کار ارزان افغان در مضیقه هستند، همین اندازه احساس مسئولیت نشان دهید؟

(جواد آقا با آرامش سر جای خود می‌نشیند)

حسین آقا (با چهره‌ای متأثر اما قاطع): اجازه دهید اول از پاسخ به نگرانی‌های امنیتی شروع کنم: (با نمایش پرونده‌ای) این آمار شما را به چالش می‌کشم! گزارش پلیس می‌گوید سهم اتباع در جرائم سازمان یافته تنها ۱۲٪ است. (با تأکید) آیا می‌دانید ۶۸٪ از همین افراد متهم، سالهاست بی‌کارگاه ثبت‌نام شده‌اند؟
و اما در در مورد منابع آبی: (با اشاره به نمودار خود) جالب است! همین “اتباع غیرمجاز” در مزارع جنوب تهران مشغول کارند که ۴۰٪ محصولات کشاورزی پایتخت را تأمین می‌کنند. (با صدایی رسا) آیا حذف ناگهانی آنها بحران غذایی ایجاد نمی‌کند؟
و حالا نوبت پاسخ به پیشنهادهای شما است: در خصوص بازگشت “داوطلبانه”؟ (با لبخندی تلخ) آیا می‌دانید ۹۰٪ بازگشت‌ها به دلیل فشار اقتصادی است، نه اختیار؟ دوم پایگاه‌های مرزی؟ (مدرکی نشان می‌دهد) پروژه‌های مشابه در ترکیه با ۸۰٪ شکست مواجه شد. و مورد آخر فرصت ۶ ماهه؟ (با تأسف) همین حالا صدها خانواده در مراکز ثبت‌نام معطل مانده‌اند!
در پاسخ به سؤال شما: (دست روی سینه) من هر هفته به کمپ‌های حاشیه شهر سر می‌زنم. (با احساس) اما تفاوت من با شما اینجاست که معتقدم حل مشکلات ایرانیان نباید به قیمت قربانی کردن دیگران باشد.
و این هم از پیشنهادهای عملی من: صدور کارت‌های هوشمند با قابلیت رهگیری/ ایجاد شهرک‌های صنعتی مشترک در مرزها/ مالیات‌ستانی هدفمند از کارفرمایان.
و حالا سؤال اساسی من از جواد آقا: (با نگاهی عمیق) آیا تا به حال با یک کودک افغان که فارسی را با لهجه تهرانی حرف می‌زند صحبت کرده‌اید؟ آیا واقعاً فکر می‌کنید بازگرداندن آنها به کشوری که هرگز ندیده‌اند، راه حل انسان‌دوستانه‌ای است؟

مجری (با مدیریت بحث): آقایان! هر دو دیدگاه ارزشمند است. به نظر می‌رسد نقطه اشتراک شما توجه به ‘ساماندهی’ است. شاید بتوان...”

جواد آقا (با چهره‌ای جدی و صدایی محکم) سخنان مجری را قطع می‌کند: (با لبخندی پیروزمندانه) پاسخ به آمارهای شما حسین اقای گرامی: (با نمایش سند رسمی) آمار ۱۲٪ شما فقط جرائم ثبت شده رسمی است! (با تأکید) گزارش محرمانه نیروی انتظامی نشان می‌دهد ۶۵٪ قاچاق مواد مخدر در مرزهای شرقی توسط شبکه‌های افغان انجام می‌شود!
و در باره آنچه در خصوص محصولات کشاورزی ادعا کردید: (با خنده‌ای تلخ) “جنابعالی چرا از کشاورزان ایرانی که به دلیل استخدام نیروی کار ارزان افغان بیکار شده‌اند سخنی نمی‌گویید؟ (با اشاره به تصاویر) اینجا لیست ۲۰۰۰ کشاورز ایرانی است که زمین‌هایشان را از دست داده‌اند!
و سر انجام پاسخ به پیشنهادهای شما: گفتید صدور کارت‌های هوشمند برای اتباع بیگانه: (با طعنه) طرحی که ۵ سال است در کمیسیون امنیتی در حال بررسی است! آیا می‌دانید هزینه اجرای آن از بودجه سالانه سلامت بیشتر است؟
و در باره شهرک‌های مرزی که فرمودید: (با لبخندی زیرکانه مدرکی را بالا می‌گیرد) پروژه پیشنهادی شما دقیقاً در منطقه طالبان‌نشین اجرا خواهد شد! آیا مسئولیت جان کارگران ایرانی را می‌پذیرید؟
و از همه عجیب‌تر ادعای شما در باره مالیات هدفمند: (با صدایی رسا) آمار نشان می‌دهد ۷۰٪ کارفرمایان متخلف خودشان اتباع افغان هستند که با نام ایرانی ثبت شده‌اند!
و در پاسخ دلسوزی نابجای شما برای کودکان افغان: (با لحنی آهسته اما تند) بله دیدم! کودکی که پدرش قاچاقچی مواد بود و مادرش بدون مجوز در خیابان فال می‌فروخت! (مکثی معنادار) شما فقط اشک تمساح می‌ریزید!
و این هم از پیشنهاد نهایی من: اول تشکیل پلیس ویژه مرزبانی/ مرحله بعد اجباری شدن بیمه کارگران خارجی/ و در نهایت جریمه سنگین برای کارفرمایان متخلف.
خب حالا سؤال اساسی من: (با نگاهی تند به حسین اقا) وقتی یک افغان غیرمجاز با دستمزد نصف قیمت بازار، شغل یک ایرانی را می‌دزدد، به کدام انسانیت اشاره می‌کنید؟ آیا خون جوان بیکار ایرانی برای شما ارزشی ندارد؟

مجری (با اضطراب): آقایان لطفاً! این بحث نیاز به آرامش دارد... آقایان لطفاً! این بحث نیاز به آرامش دارد ...

حسین آقا (با چهره‌ای برافروخته اما با کنترل خود): در پاسخ به آمار قاچاق: (با عصبانیت کنترل شده) این آمارهای ساختگی را کنار بگذارید! (سندی را محکم روی میز می‌کوبد) گزارش رسمی ستاد مبارزه با مواد مخدر نشان می‌دهد ۸۰٪ قاچاق توسط باندهای ایرانی-پاکستانی انجام می‌شود!”
در مورد کشاورزان: (با صدایی لرزان از خشم) چه ریاکاری آشکاری! (به تصاویر اشاره می‌کند) همین الان می‌توانم دهها کشاورز ایرانی را معرفی کنم که بخاطر نیروی کار ارزان افغان‌ها توانسته‌اند کارگاهشان را نگه دارند!
و در پاسخ به انتقادات شما: در مورد هزینه‌های کارت هوشمند (با خنده‌ای تحقیرآمیز) پس چرا برای ۳ میلیون کارت سوخت ایرانی بدون مشکل هزینه می‌کنید، اما برای امنیت اجتماعی مردم پول ندارید؟
در خصوص شهرک‌های مرزی: (با فریاد) دروغ محض! (نقشه‌ای نشان می‌دهد) پیشنهاد من مناطق امن در داخل خاک ایران بود، نه مرزها!
و در مورد کارفرمایان متخلف: (مشت را تکان می‌دهد) این آمار جعلی را از کجا آورده‌اید؟ سند من از وزارت کار نشان می‌دهد ۹۰٪ متخلفان، کارخانه‌داران ایرانی هستند!
در پاسخ به مثال کودک: (با چشمانی پر از اشک) جنایتکار در هر ملیتی وجود دارد! (صدایش می‌لرزد) آیا به خاطر یک پدر مجرم باید سرنوشت یک کودک معصوم را نابود کنیم؟!
پیشنهاد فوری من: این چنین است: تشکیل دادگاه‌های ویژه برای رسیدگی به تخلفات کارفرمایان/ ایجاد سامانه ردیابی شفاف نیروی کار/ مجازات سنگین برای تحریک‌کنندگان تنفر قومی.
و پرسش نهایی نهایی من از جواد آقا: (با صدایی رسا و پر از خشم) آقا جواد! وقتی خودتان پسرتان را با هزینه دولت به کانادا فرستاده‌اید، چه حقی دارید درباره شغل جوانان ایرانی داد سخن می‌دهید؟! (مکثی دراماتیک) آیا می‌دانید شرکت شما ۵۰ کارگر افغان با حداقل دستمزد استخدام کرده است؟!

مجری (با صدایی لرزان): “این بحث را متوقف می‌کنیم! بینندگان عزیز، متأسفم... این جلسه... (با استرس) جلسه را به حالت تعلیق درمی‌آوریم!”

[صحنه به هم ریخته و نویز شدید صدایی]

جواد آقا (با چهره‌ای سرخ از خشم و صدایی لرزان): در پاسخ به آمار قاچاق: (میز را محکم می‌کوبد) “سند جعلی شما را نمی‌پذیرم! (با عصبانیت پرونده‌ای را باز می‌کند) این گزارش محرمانه است که ثابت می‌کند ۷۰٪ مواد مخدر استان سیستان توسط اتباع افغان قاچاق می‌شود!
در مورد کشاورزان: (با خنده‌ای عصبی) توجیهات مسخره! (به عکس‌هایی اشاره می‌کند) اینجا اسامی ۵۰۰ کشاورز ایرانی است که بخاطر استخدام افغان‌های غیرمجاز، پروانه کارشان باطل شده!
پاسخ به پیشنهادهای شما: در مورد کارت هوشمند، (با فریاد) دروغگو! (اسنادی را پرتاب می‌کند) این صورتجلسه مجلس است که نشان می‌دهد هم حزبی‌های شما با اختصاص بودجه این طرح مخالفت کرده‌اند!
و در باره شهرک‌های مرزی: (با حرکتی نمایشی) خیانت آشکار! (نقشه را پاره می‌کند) نقشه واقعی پیشنهادی شما مناطق مرزی افغانستان را نشان می‌داد!
و کارفرمایان متخلف: (با لرزش صدا) توهین به شعور مردم! (موبایلش را نشان می‌دهد) اینجا لیست ۲۰۰ شرکت متعلق به بستگان حزبی شماست که از کارگران افغان سوءاستفاده می‌کنند!
و در پاسخ به مثال کودک: (با چشمانی خیس) من هم کودکان ایرانی گرسنه را دیده‌ام! (مکثی تلخ) کودکانی که پدرانشان بخاطر بیکاری دست به خودکشی زده‌اند!
پیشنهاد فوری من: ۱. انحلال فوری تمام NGOهای مدافع اتباع بیگانه ۲. تشکیل دادگاه ویژه برای خائنین به منافع ملی ۳. تبعید فوری تمام اتباع غیرمجاز
و بالاخره سؤال نهایی من: (با فریادی خشمگین) حسین! پدر زنت که تاجر مواد مخدر در دوبی است، چطور اجازه دارد از حقوق افغان‌ها دفاع کند؟!

مجری (با وحشت): “پخش زنده را قطع کنید! سریع! (با صدایی لرزان)... بینندگان محترم، متأسفانه...”

[صدا قطع می‌شود. تصویر تار شده و سپس سیاه می‌شود]





iran-emrooz.net | Mon, 07.07.2025, 10:22
چرخش گفتمانی یا فریب ولایی؟

احمد علوی

مقدمه
نظام‌های استبدادی و خودکامه، مانند رژیم ولایی، اغلب از گفتمان‌های استراتژیک برای حفظ مشروعیت و مدیریت بحران‌های داخلی و خارجی بهره می‌برند (Wedeen, 1999). تأکید اخیر آیت‌الله خامنه‌ای بر مفاهیم ملی‌گرایانه مانند «ایران» و «ملت» در پیام‌های ویدیویی (۵ تیر ۱۴۰۴) و حضور عمومی در مراسم عاشورا (۱۴ تیر ۱۴۰۴)، به‌ویژه درخواست اجرای نوحه «ای ایران»، در تضاد آشکار با گفتمان سنتی نظام مبتنی بر «امت اسلامی» و «جهان‌وطنی اسلامی» قرار دارد. این تغییر، که پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل و غیبت طولانی‌مدت رهبر رخ داده، این پرسش را مطرح می‌کند: آیا این یک چرخش گفتمانی واقعی به سمت ملی‌گرایی است یا یک فریب ولایی برای جلب حمایت عمومی و مدیریت بحران مشروعیت؟ این یادداشت با استفاده از چارچوب‌های نظری گفتمان سیاسی و سیاست تطبیقی، این دو احتمال را تحلیل کرده و پیامدهای آن را بررسی می‌کند.

چارچوب نظری
تحلیل گفتمان سیاسی، به‌ویژه رویکرد نورمن فرکلاف (Fairclough, 1992)، نشان می‌دهد که گفتمان‌ها ابزارهای قدرت هستند که برای شکل‌دهی به ادراک عمومی و حفظ هژمونی به کار می‌روند. در نظام‌های استبدادی و خودکامه نظیر رژیم ولایی، رهبران اغلب در زمان بحران به بازسازی گفتمانی روی می‌آورند تا مشروعیت خود را حفظ کنند (Levitsky and Way, 2010). چرخش گفتمانی به معنای تغییر واقعی در اولویت‌های سیاسی یا استراتژیک است، در حالی که فریب ولایی (به‌عنوان اصطلاحی متناسب با نظام ولایت فقیه) به استفاده تاکتیکی و موقتی از گفتمان‌های جذاب برای مدیریت بحران بدون تغییر در سیاست‌های کلان اشاره دارد (Wedeen, 1999). نظریه‌های سیاست تطبیقی نیز نشان می‌دهند که در نظام‌های استبدادی و خودکامه، بحران‌های خارجی (مانند جنگ) و داخلی (مانند نارضایتی عمومی) می‌توانند رهبران را به بازتعریف گفتمان وادار کنند، اما این تغییرات معمولاً تاکتیکی هستند مگر اینکه با اصلاحات ساختاری در عرصه حقوقی و حقیقی همراه شوند (Geddes, Bueno de Mesquita and Smith, 2018).

زمینه تاریخی و سیاسی
جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل (۲۳ خرداد تا ۴ تیر ۱۴۰۴) خسارات سنگینی برای ایران به همراه داشت، از جمله تخریب زیرساخت‌های نظامی و هسته‌ای، کشته شدن فرماندهان ارشد سپاه پاسداران، و ناکامی‌های محور مقاومت ولایی، مانند فروپاشی حزب‌الله لبنان و سقوط بشار اسد در سوریه. غیبت ۲۲ روزه خامنه‌ای از انظار عمومی در طول این جنگ و پس از آن، که تنها با سه پیام ویدیویی از یک مکان نامعلوم (احتمالاً پناهگاه زیرزمینی) همراه بود، به شایعات درباره سلامت، امنیت، یا حتی کنار گذاشته شدن او دامن زد. ادعاهای غیرواقعی او مبنی بر پیروزی در برابر اسرائیل و آمریکا، با وجود شکست‌های آشکار نظامی، سیطره اسرائیل بر آسمان ایران، کشته شدن بسیاری از فرماندهان با واکنش‌های طنزآمیز و انتقادی گسترده در شبکه‌های اجتماعی مواجه شد، که خامنه‌ای را به «مخفی شدن» یا «ترسو بودن» متهم کردند (Posts on X, 2025a). در این زمینه، تأکید بی‌سابقه خامنه‌ای بر «ایران» (۳۶ بار) و «ملت» (۲۰ بار) در پیام‌های ویدیویی و درخواست نوحه «ای ایران» در مراسم عاشورا، نشانه‌ای از یک تغییر گفتمانی استراتژیک است.

تحلیل فرضیه چرخش گفتمانی
چرخش گفتمانی به معنای بازتعریف واقعی اولویت‌های ایدئولوژیک یا استراتژیک نظام است. شواهد زیر از این فرضیه حمایت می‌کنند:

فشارهای داخلی و بحران مشروعیت
خسارات جنگ، از جمله تخریب زیرساخت‌ها و ناکامی‌های منطقه‌ای، به نارضایتی گسترده عمومی منجر شده است. کاربران شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه در پلتفرم X، نظام را به اولویت دادن به منافع فلسطین و لبنان بر منافع ملی ایران متهم کرده‌اند (Posts on X, 2025b). تأکید خامنه‌ای بر «ایران» و «ملت» در پیام‌های ویدیویی و حضور در مراسم عاشورا می‌تواند تلاشی برای هم‌راستا شدن با احساسات ملی‌گرایانه و کاهش انتقادات باشد.

بازسازی همبستگی اجتماعی
غیبت طولانی‌مدت خامنه‌ای و عدم حضور او در مراسم خاکسپاری فرماندهان ارشد سپاه، اعتماد عمومی به نظام را کاهش داده است. تحلیل بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که خامنه‌ای در پیام‌های ویدیویی نشانه‌هایی از ضعف جسمانی یا روانی (مانند کاهش سرعت تکلم) بروز داده است، که نیاز به نمایش اقتدار را تقویت می‌کند. استفاده از نمادهای ملی‌گرایانه، مانند نوحه «ای ایران»، تلاشی برای بازسازی همبستگی در میان حامیان و جلب حمایت اقشار میانه‌رو و منتقدانی است که از سیاست‌های منطقه‌ای نظام خسته شده‌اند.

پیام‌رسانی به بازیگران خارجی
تأکید بر ملی‌گرایی می‌تواند پیامی به بازیگران بین‌المللی، به‌ویژه آمریکا و اسرائیل، باشد که ایران در حال بازنگری در استراتژی‌های خود از جهان‌وطنی اسلامی به تمرکز بر منافع ملی است. این می‌تواند به کاهش فشارهای خارجی پس از جنگ کمک کند (Hermann and Hermann, 1989).

فریب ولایی
فریب ولایی به استفاده تاکتیکی از گفتمان ملی‌گرایانه برای مدیریت بحران بدون تغییر در سیاست‌های کلان اشاره دارد. شواهد زیر از این فرضیه حمایت می‌کنند:

سابقه نظام در استفاده از گفتمان‌های مصلحتی
جمهوری اسلامی در گذشته نیز در مواقع بحران از گفتمان‌های مصلحتی استفاده کرده است. برای مثال، در جریان اعتراضات ۱۳۸۸، مقامات نظام به گفتمان‌های اصلاح‌طلبانه متوسل شدند تا معترضان را آرام کنند، بدون اینکه تغییرات ساختاری اعمال شود (Brumberg, 2001). تأکید کنونی بر ملی‌گرایی می‌تواند مشابه این استراتژی باشد، به‌ویژه با توجه به اینکه تعهد نظام به حمایت از گروه‌های نیابتی مانند حماس و حوثی‌ها تغییری نکرده است.

تناقض با سیاست‌های کلان نظام
گفتمان ملی‌گرایانه خامنه‌ای در تضاد با سیاست‌های تاریخی نظام، مانند اولویت دادن به «امت اسلامی» و حمایت از محور مقاومت، قرار دارد. ادعای پیروزی خامنه‌ای در جنگ، با وجود خسارات سنگین نظامی و هسته‌ای، نشان‌دهنده ادامه رویکردهای ایدئولوژیک و غیرواقع‌بینانه است (Iran International, 2025b). این تناقض احتمال فریب ولایی را تقویت می‌کند.

عدم شفافیت درباره غیبت و جنگ
خامنه‌ای و مقامات نظام هیچ توضیح رسمی درباره دلایل غیبت ۲۲ روزه یا جزئیات جنگ ارائه نکرده‌اند. این عدم شفافیت، همراه با ادعاهای غیرواقعی پیروزی، اعتماد عمومی را کاهش داده و شایعات درباره «مخفی شدن» یا «ضعف جسمانی» را تقویت کرده است (Posts on X, 2025a). تأکید ناگهانی بر ملی‌گرایی  تلاشی برای منحرف کردن توجه از این شایعات است.

مدیریت جنگ روانی با نمادسازی
حضور خامنه‌ای در مراسم عاشورا و درخواست نوحه «ای ایران» به‌گونه‌ای طراحی شده که احساسات ملی‌گرایانه را تحریک کند. بااین‌حال، واکنش‌های طنزآمیز و انتقادی در شبکه‌های اجتماعی، مانند اشاره به «مخفی شدن در سوراخ موش»، نشان‌دهنده پذیرش محدود این گفتمان در میان مردم است (Posts on X, 2025c). این موضوع احتمال فریب تاکتیکی را تقویت می‌کند.

ارزیابی تطبیقی
فرضیه چرخش گفتمانی فرض می‌کند که نظام به دلیل فشارهای داخلی و خارجی در حال بازتعریف استراتژیک گفتمان خود است. بااین‌حال، این فرضیه نیازمند شواهدی از تغییرات سیاستی، مانند کاهش حمایت از گروه‌های نیابتی یا اصلاحات داخلی، است که در حال حاضر مشاهده نمی‌شود. فرضیه فریب ولایی با توجه به سابقه نظام در استفاده از گفتمان‌های مصلحتی، تناقض با سیاست‌های کلان، و عدم شفافیت درباره بحران‌های اخیر، محتمل‌تر به نظر می‌رسد. بر اساس تحلیل ویدین (Wedeen, 1999) درباره قدرت نمادین در رژیم‌های استبدادی ، تأکید خامنه‌ای بر ملی‌گرایی می‌تواند به‌عنوان یک «سیاست نمایش» (politics of spectacle) برای نمایش وحدت و اقتدار بدون رسیدگی به مسائل ساختاری تلقی شود. به‌طور مشابه، گدس و همکاران (2018) استدلال می‌کنند که رژیم‌های استبدادی  اغلب از تغییرات گفتمانی موقتی برای تثبیت قدرت در زمان بحران استفاده می‌کنند، اما این تغییرات بدون اصلاحات ساختاری پایدار نیستند.

پیامدها
داخلی: گفتمان ملی‌گرایانه ممکن است به‌طور موقت روحیه سرسپردگان نظام را تا حدی تقویت کند، اما بعید است شکاف عمیق بین مردم و حاکمیت را ترمیم کند. تنگناهای اقتصادی نظیر تورم، بیکاری، رکود و خسارات جنگ همچنان نارضایتی عمومی را تشدید می‌کنند و ممکن است غیبت‌های مکرر رهبر به عادی‌سازی نبود او منجر شود (Levitsky and Way, 2010).

خارجی: این گفتمان می‌تواند به بازیگران بین‌المللی سیگنال تغییر استراتژیک دهد، اما اعتبار آن به دلیل ادامه ستیزه جوئی ، تنش افزایی و ادعاهای غیرواقعی پیروزی زیر سوال است (Hermann and Hermann, 1989).

نتیجه‌گیری
تأکید  اخیر خامنه‌ای بر مفاهیم «ایران» و «ملت» به جای «اسلام» و «امت» پس از جنگ ایران و اسرائیل و غیبت ۲۲ روزه او، یک فریب ولایی است تا یک چرخش گفتمانی واقعی. این تاکتیک مبتنی بر خدعه و تقیه در پاسخ به بحران مشروعیت ناشی از شکست‌های نظامی، نارضایتی عمومی، و ناکامی‌های منطقه‌ای طراحی شده تا از طریق نمادهای ملی‌گرایانه، مانند نوحه «ای ایران»، همبستگی اجتماعی را بازسازی کند. بااین‌حال، تناقض با سیاست‌های کلان نظام، عدم شفافیت، و واکنش‌های انتقادی عمومی، به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی، نشان می‌دهند که این تغییر گفتمانی نمایشی و موقتی است.


منابع:

BBC News Persian (2025a) ‘جنگ ایران و اسرائیل: تأثیرات بر پویایی‌های منطقه‌ای’, ۲۷ خرداد. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Brumberg, D. (2001) Reinventing Khomeini: The Struggle for Reform in Iran. Chicago: University of Chicago Press.
Fairclough, N. (1992) Discourse and Social Change. Cambridge: Polity Press.
Geddes, B., Bueno de Mesquita, B., and Smith, A. (2018) How Dictatorships Work: Power, Personalization, and Collapse. Cambridge: Cambridge University Press.
Hermann, M. G. and Hermann, C. F. (1989) ‘Who makes foreign policy decisions and how: An empirical inquiry’, International Studies Quarterly, 33(4), pp. 361–387.
Levitsky, S. and Way, L. A. (2010) Competitive Authoritarianism: Hybrid Regimes After the Cold War. Cambridge: Cambridge University Press.
Posts on X (2025a) ‘واکنش‌های عمومی به غیبت خامنه‌ای’, ۲۸ خرداد–۵ تیر. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Posts on X (2025b) ‘انتقادات به سیاست‌های منطقه‌ای ایران’, ۲۹ خرداد–۴ تیر. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Posts on X (2025c) ‘واکنش‌ها به حضور خامنه‌ای در مراسم عاشورا’, ۱۴ تیر. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Wedeen, L. (1999) Ambiguities of Domination: Politics, Rhetoric, and Symbols in Contemporary Syria. Chicago: University of Chicago Press

 





iran-emrooz.net | Sat, 05.07.2025, 19:54
یک پیروزی پرهزینه در ایران؟

سردبیران نشریه پروجکت سندیکات

نویسندگان: سردبیران نشریه Project Syndicate
برگردان: شریف‌زاده - آزاد
۲۶ ژوئن ۲۰۲۵

اگر به گفته‌های رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، اعتماد شود، حملات آمریکا به سه سایت هسته‌ای ایران، پیروزی‌ای سریع و قاطع برای صلح در خاورمیانه به ارمغان آورده‌اند؛ هم به درگیری بین اسرائیل و ایران پایان داده‌اند و هم برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را «نابود» کرده‌اند. اما هرچند این روایت ممکن است برای برخی جذاب باشد، دلایل اندکی وجود دارد که باور کنیم این روایت حقیقت دارد.

پس از ده روز حملات اسرائیل به ایران و واکنش جمهوری اسلامی، ایالات متحده سه تأسیسات هسته‌ای ایران را بمباران کرد؛ عملیاتی که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، آن را «پیروزی برای همه» توصیف کرده است. در حالی که به نظر می‌رسد آتش‌بس میان ایران و اسرائیل برقرار مانده، مذاکرات ممکن است بی‌نتیجه باشد – و انگیزه ایران برای دستیابی به سلاح هسته‌ای اکنون شاید بیش از هر زمان دیگری باشد.

بر اساس گفته‌های نوریل روبینی، استاد بازنشسته اقتصاد در دانشگاه نیویورک، تهدید ایران محدود است: «رژیم آن‌قدر تضعیف شده که به سختی می‌تواند از خود دفاع کند، چه برسد به آنکه از تسلیحات محدود خود علیه نیروهای آمریکایی استفاده کند.» او همچنین پیش‌بینی می‌کند که «اکثریت بزرگی از مردم ایران» به زودی «علیه رژیم قیام کرده و آن را با چیزی دیگر جایگزین خواهند کرد.» سقوط این رژیم، به گفته او، «احتمالاً در ماه‌های آینده رخ خواهد داد.»

اما ریچارد هاوس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، با این دیدگاه مخالف است و می‌گوید شرایط لازم برای تغییر رژیم – «یک اپوزیسیون داخلی قوی و سازمان‌یافته، رژیمی در حال فروپاشی، یا یک قدرت خارجی که مایل و قادر به سرنگونی رهبری، اشغال کشور و جایگزین کردن آن باشد» – در ایران وجود ندارد. از این رو، جهان باید آماده باشد که تا مدتی با «دولت کنونی یا چیزی بسیار شبیه به آن» سر و کار خواهد داشت – دولتی که احتمالاً ، در حال حاضرً از تشدید درگیری خودداری خواهد کرد و در گذر زمان «برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را از نو سامان خواهد داد».

چارلز ای. کاپچان از دانشگاه جورج‌تاون به اسرائیل و آمریکا توصیه می‌کند که از دیپلماسی برای خنثی‌سازی تهدید هسته‌ای ایران استفاده کنند. با توجه به اینکه نیروهای نیابتی منطقه‌ای ایران «ویران شده‌اند» و رهبری و زیرساخت نظامی‌اش «تحت حملات سنگین قرار دارند»، این «لحظه‌ای ایده‌آل برای گرفتن امتیاز در میز مذاکره» است – از جمله پذیرش تهران برای «محدودیت‌های سختگیرانه بر برنامه هسته‌ای اش همراه بازرسی‌های گسترده» .

در همین حال، برهما چلانی، استاد بازنشسته مرکز تحقیقات سیاست، با اینکه دیپلماسی را «تنها مسیر قابل دوام برای عدم اشاعه» می‌داند، معتقد است ایران اکنون « انگیزه زیادی دارد که شفافیت و نظارت را رد کرده و به جای آن به مخفی‌کاری و ابهام روی آورد» و «با سرعت به سمت شکستن آستانه هسته‌ای حرکت کند.» خطرات فراتر از ایران هستند: زمانی که «کشورهای قدرتمند می‌توانند تأسیسات هسته‌ای تحت نظارت را بدون مجازات بمباران کنند»، دلیل چندانی باقی نمی‌ماند که کشوری بخواهد به «نظام جهانی عدم اشاعه» اعتماد کند.

هارولد جیمز از دانشگاه پرینستون بر این باور است که پیامدها حتی فراتر می‌روند: حملات آمریکا، نشانه‌ای از «مرگ رویکرد چندجانبه‌گرایانه پیشین در حکمرانی جهانی» است. ترامپ نه‌تنها بدون «مشورت با دیگر اعضای ناتو» دستور حمله را صادر کرد، بلکه حتی «جلسه گروه ۷ در کاناناسکیس کانادا را زود ترک کرد تا این عملیات را آغاز کند».

کریس پتن، رئیس سابق دانشگاه آکسفورد، می‌نویسد که اکنون متحدان آمریکا باید با «واقعیتی تلخ روبه‌رو شوند»: ایالات متحده دیگر یک «شریک قابل‌اعتماد» نیست، بلکه کشوری است که باور دارد قدرتش به او «حق می‌دهد هر طور که می‌خواهد عمل کند» – و دیگران باید «بدون اعتراض، پیامدهای آن را بپذیرند.» با این حال، «وحدت و همکاری غرب» به مراتب بیش از بمباران‌های یک‌جانبه می‌تواند ایران را به ایفای نقشی سازنده‌تر و صلح‌آمیزتر در سطح بین‌المللی ترغیب کند.

در مورد رشد اقتصادی جهانی – که «پیشاپیش در آستانه توقف بود» – استیفن اس. روچ از دانشگاه ییل هشدار می‌دهد که چشم‌انداز اکنون بدتر هم شده است. شوک ناشی از جنگ تعرفه‌ای ترامپ «به‌خودی‌خود به اندازه کافی بد بود»؛ آخرین چیزی که «اقتصاد آسیب‌پذیر جهانی» به آن نیاز دارد، جنگی جدید در خاورمیانه است. اکنون احتمال رکود جهانی بیش از پیش شده است.

ایران در مسیر فروپاشی رژیم قرار دارد

🖊️ نورئیل روبینی
🗓️ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵

نیروهای رادیکال در خاورمیانه که بسیاری از آن‌ها توسط ایران تأمین مالی شده و به‌عنوان نیروهای نیابتی آن عمل می‌کنند، دهه‌هاست که موجب بی‌ثباتی در منطقه شده‌اند. اکنون باید امید داشت که فروپاشی رژیم ایران، پس از بمباران تأسیسات هسته‌ای این کشور توسط آمریکا، به نفع کل منطقه تمام شود.

نیویورک – من در نوامبر گذشته پیش‌بینی کرده بودم که اسرائیل به احتمال زیاد به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران حمله خواهد کرد و حتی ممکن است رهبران بلندپایه نظامی و سیاسی این رژیم را هدف قرار دهد. همچنین استدلال کرده بودم که «هر دولت آمریکایی، دیر یا زود، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم از اسرائیل حمایت خواهد کرد».

صرف‌نظر از شکاف‌های عمیق در داخل اسرائیل درباره نحوه پیشبرد جنگ در غزه، اجماع گسترده‌ای در سراسر طیف سیاسی این کشور – حتی در میان منتقدان میانه‌رو و چپ‌گرای نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو – وجود داشت که ایران به ساخت سلاح هسته‌ای بسیار نزدیک شده، که این مسئله تهدیدی وجودی برای اسرائیل تلقی می‌شد. در واقع، رهبران میانه‌رویی مانند بنی گانتز و یائیر لاپید، نتانیاهو را متهم می‌کردند که در برابر ایران بیش از حد نرم برخورد کرده است.

تنها مسئله زمان بود تا اسرائیل به ایران حمله کند – کشوری که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نیروهای نیابتی‌اش مانند حماس، حزب‌الله، حوثی‌های یمن و شبه‌نظامیان شیعه در سوریه و عراق را علیه اسرائیل به حرکت درآورد. پس از آنکه اسرائیل این نیروهای نیابتی را در هم کوبید و ایران بازدارندگی راهبردی خود را از دست داد، تنها گزینه باقی‌مانده برای رژیم ایران، دستیابی به سلاح هسته‌ای بود – گزینه‌ای غیرقابل‌قبول برای اسرائیل و به‌طور کلی برای غرب. به همین دلیل اسرائیل به ایران حمله کرد. از آنجایی که برخی از تأسیسات هسته‌ای ایران به‌قدری مستحکم بودند که توان مقاومت در برابر تسلیحات اسرائیل مقاوم را داشتند، مشخص بود که آمریکا نیز برای نابودی این تأسیسات وارد عمل خواهد شد – حتی با وجود مخالفت‌های پایگاه ضد مداخله‌گرای رئیس‌جمهور دونالد ترامپ.

ایران در پاسخ، با شلیک موشک به اسرائیل واکنش نشان داد و اکنون نیروهای آمریکایی در منطقه را تهدید می‌کند. اما رژیم آن‌قدر تضعیف شده که به سختی می‌تواند از خود دفاع کند، چه رسد به اینکه بتواند حملات مؤثری علیه نیروهای آمریکا انجام دهد. بله، ممکن است برخی شبه‌نظامیان شیعه تلاش کنند به پایگاه‌ها و نیروهای به‌شدت محافظت‌شده آمریکا حمله کنند، اما حتی اگر از خطر واکنش‌های شدیدتر آمریکا و اسرائیل هم چشم‌پوشی کنیم، خسارتی که آنها می‌توانند وارد کنند، محدود خواهد بود.

همچنین، توان و تمایل رژیم ایران برای بستن تنگه هرمز، مین‌گذاری خلیج فارس یا حمله به تأسیسات انرژی و خطوط لوله همسایگان عربش، اکنون بسیار کاهش یافته است. این رژیم تمام تمرکز خود را بر بقایش گذاشته، اما فروپاشی آن احتمالاً طی ماه‌های آینده رخ خواهد داد. درست است که فعلاً حمله اسرائیل حتی مخالفان رژیم را به همبستگی ملی واداشته، اما در بلندمدت اکثریت بزرگی از مردم ایران که از رژیمی که باعث نابودی اقتصادی، مالی و اکنون ژئوپلیتیکی و نظامی کشور شده متنفرند، علیه آن قیام خواهند کرد و نظام دیگری را جایگزین خواهند نمود.

در سال ۱۹۹۰، تولید ناخالص داخلی سرانه ایران تقریباً با اسرائیل برابر بود؛ امروز، تولید سرانه اسرائیل نزدیک به ۱۵ برابر ایران است. ذخایر انرژی ایران با عربستان سعودی برابری می‌کند یا حتی بیشتر است، اما این کشور طی پنج دهه گذشته صدها میلیارد دلار درآمد بالقوه انرژی را به‌خاطر جنگ بیهوده با غرب از دست داده است. امروزه ایرانیان با تورم سرسام‌آور، سقوط درآمد واقعی، فقر گسترده و حتی گرسنگی روبه‌رو هستند – نه به دلیل تحریم‌های آمریکا و غرب، بلکه به دلیل سیاست‌های غیرمنطقی حاکمانشان.

کشوری که می‌توانست از هر کشور نفت‌خیز خلیج فارس ثروتمندتر باشد، اکنون در آستانه ورشکستگی قرار دارد، آن هم به‌خاطر فساد، بی‌کفایتی و بی‌مبالاتی راهبردی رژیمش.

علاوه بر آنکه جمهوری اسلامی بلای جان مردم خود بوده، طی دهه‌ها به تأمین مالی گروه‌های تروریستی در خاورمیانه پرداخته و موجب سقوط یا نیمه‌سقوط دولت‌ها در کشورهای مختلف شده: یمن، لبنان، سوریه، غزه/فلسطین، عراق. اکنون ثبات و بازسازی دولت‌های درحال‌فروپاشی یا فروپاشیده خاورمیانه مستلزم تغییر رژیم در ایران است. مردم ایران – نه نیروهای خارجی – این تغییر را طی سال آینده رقم خواهند زد. ایرانیان در چند دهه گذشته دست‌کم شش بار علیه رژیم خود شوریده‌اند، و هرگاه فرصت یافته‌اند، همواره رهبران میانه‌رو را به افراط‌گرایان مذهبی ترجیح داده‌اند.

در حال حاضر، بازارهای مالی به درستی پیش‌بینی می‌کنند که تأثیر جهانی این جنگ اخیر احتمالاً محدود خواهد بود. روند فعلی قیمت نفت، سهام آمریکا و جهانی، بازدهی اوراق قرضه و نرخ ارزها نشان می‌دهد که یک شوک رکودی-تورمی شدید ناشی از اختلال بزرگ در تولید و صادرات انرژی از خلیج فارس، تنها یک «ریسک انتهایی» است، نه سناریوی پایه.

جنگ یوم‌کیپور در سال ۱۹۷۳ و انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ باعث جهش شدید قیمت نفت و رکود تورمی سنگین در سال‌های ۷۴-۱۹۷۳ و ۸۲-۱۹۸۰ شدند. اما این بار به دلایل متعددی وضعیت متفاوت خواهد بود: سهم انرژی در مصرف و تولید در اقتصادهای واردکننده نفت بسیار کمتر از دهه ۱۹۷۰ است؛ آمریکا و دیگر تولیدکنندگان عمده جدید خارج از اوپک ظهور کرده‌اند؛ عربستان سعودی و سایر کشورها ظرفیت مازاد تولید و ذخایر نفتی گسترده‌ای دارند. و اگر قیمت نفت در نتیجه مداخله آمریکا افزایش یابد، ابزارهای مختلف سیاست‌گذاری کلان برای کاهش تأثیر رکودی-تورمی وجود دارد.

ایرانِ مجهز به سلاح هسته‌ای، تنها تهدیدی برای اسرائیل نبود، بلکه برای تمام رژیم‌های سنی در خاورمیانه، اروپا و در نهایت برای خود آمریکا خطر محسوب می‌شد. صدراعظم آلمان، فریدریش مرتس، آنچه را بسیاری از رهبران جهان فکر می‌کنند اما نمی‌خواهند علناً بگویند، این‌گونه بیان کرد: «اسرائیل دارد کارهای کثیف را بحای همه ما انجام می‌دهد.»

حتی چین و روسیه – که متحدان دوفاکتوی ایران هستند – نیز در این موضوع محتاطانه عمل کرده‌اند. نیروهای رادیکال دهه‌هاست خاورمیانه را بی‌ثبات کرده‌اند و آثار آن از طریق تروریسم، فروپاشی دولت‌ها و مهاجرت‌های گسترده به اروپا و غرب نیز سرایت کرده است. اکنون اسرائیل موفق شده نیروهای رادیکال شیعه و نیروهای نیابتی آن‌ها را تضعیف و نابود کند. امید آن است که فروپاشی رژیم ایران موجب ثبات، بازسازی منطقه و عادی‌سازی روابط دیپلماتیک بین اسرائیل و عربستان سعودی شود.

با استقرار دولتی جدید در اسرائیل که رویکردی صلح‌آمیزتر با فلسطینی‌ها در پیش گیرد و راه را برای راه‌حل دو‌کشوری باز کند، آینده‌ای بهتر ممکن خواهد شد. اما برای تحقق این هدف، ابتدا باید *«هیدرای ایرانی» با رژیمی منطقی جایگزین شود که مشتاق پیوستن به جامعه جهانی باشد، نه در پی حمله به آن.

* هیدرا یا هودرا به معتی مار آبی لرنا در اساطیر یونانی، یک هیولای وحشتناک که دارای چند سر بوده و به مردم حمله میکردو غیر قابل شکست بود. که بالاخره بتوسط هرکول کشته شد.

جنگ خاورمیانه وارد مرحله‌ای جدید می‌شود

🖊️ ریچارد هاس
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

برای آغاز یک جنگ، تنها تصمیم یک طرف کافی است؛ اما برای پایان آن، توافق همه طرف‌های درگیر لازم است. در بحران اخیر خاورمیانه، ابتکار عمل ابتدا در دست اسرائیل بود، سپس به آمریکا رسید و اکنون به ایران منتقل شده است. ایران باید تصمیم بگیرد که آیا حمله آمریکا آغاز پایان است یا پایان آغاز.

نیویورک – ما اکنون وارد سومین مرحله از بحران کنونی در خاورمیانه شده‌ایم. در دو مرحله قبلی، ابتکار عمل ابتدا در دست اسرائیل و سپس آمریکا بود. اکنون نوبت ایران است.

برای مرور: در مرحله اول، اسرائیل که نگران نزدیک‌شدن ایران به ساخت سلاح هسته‌ای بود، به سایت‌های نظامی، تأسیسات هسته‌ای و شخصیت‌های کلیدی رهبری ایران حمله کرد. دولت اسرائیل که پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ریسک‌گریزتر شده بود، دیگر نگران تلافی‌جویی نیروهای نیابتی ایران – که آن‌ها را تضعیف کرده بود – یا توان دفاعی خود ایران – که آن را هم تحلیل برده بود – نبود.

مرحله دوم جنگ با اقدام آمریکا آغاز شد. آمریکا سه سایت کلیدی در برنامه هسته‌ای ایران را هدف قرار داد. بمب‌افکن‌های رادارگریز B-2 چند بمب سنگرشکن بزرگ بر مجتمع‌های غنی‌سازی اورانیوم در فردو و نطنز انداختند، در حالی که زیردریایی‌های آمریکایی موشک‌های کروز تاماهاوک را به سمت تأسیسات هسته‌ای اصفهان شلیک کردند.

برای هر دو کشور – آمریکا و اسرائیل – این جنگ، جنگی انتخابی بود؛ گزینه‌های دیگری نیز وجود داشت. افزون بر این، حملات انجام‌شده پیش‌گیرانه بودند، نه پیش‌دستانه؛ چراکه تهدید ایران در زمینه دستیابی به سلاح هسته‌ای تهدیدی در حال شکل‌گیری بود، نه تهدیدی فوری.

کمتر روشن است که چرا آمریکا در این زمان خاص اقدام کرد؛ جز اینکه دیپلماسی چشم‌انداز روشنی نداشت و فرصتی پدید آمده بود تا این عملیات با حداقل خطر برای نیروهای آمریکایی را انجام دهد. با این حال، هم اسرائیل و هم آمریکا صبرشان از ایران – که اورانیوم را به سطحی غنی‌سازی می‌کرد که فقط برای تولید سلاح توجیه‌پذیر بود، نه تولید برق – به سر آمده بود.

رئیس‌جمهور دونالد ترامپ ادعا کرد که حملاتش یک موفقیت نظامی “شگفت‌انگیز” بوده و هر سه تأسیسات ایرانی کاملاً «نابود شده‌اند». اما این ادعا هنوز ثابت نشده است. معمولاً ارزیابی میزان تخریب بمباران‌ها زمان‌بر است و بیش از آنکه علم باشد، هنر است.

مهم‌تر از آن، ممکن است این حمله در نابود کردن سه سایت هدف موفق بوده باشد، اما در هدف گسترده‌تر – یعنی متوقف‌کردن تلاش‌های ایران برای ساخت سلاح هسته‌ای – شکست خورده باشد. در واقع، تقریباً قطعی است که چنین شده؛ زیرا ایران زمان کافی برای انتقال اورانیوم غنی‌شده، سانتریفیوژهای پیشرفته و دیگر فناوری‌های مربوط به بمب به مکان‌های مختلف – که فعلاً ناشناخته‌اند – داشته است.

حال، از ایران چه انتظاری باید داشت؟ درباره گزینه‌های انتقامی ایران بسیار گفته و نوشته شده است. ایران ممکن است جنگ سایبری علیه اهدافی در آمریکا یا سایر نقاط جهان به راه اندازد. ممکن است دست به اقدامات تروریستی متنوعی علیه غیرنظامیان، شرکت‌ها و سفارتخانه‌های آمریکایی بزند. ممکن است به حدود ۴۰ هزار نیروی نظامی آمریکا در خاورمیانه یا زیرساخت‌های انرژی کشورهای عربی همسایه حمله کند. یا ممکن است از طریق نیابتی‌هایی مانند حوثی‌های یمن، در کشتیرانی منطقه‌ای اخلال ایجاد کند.

اما مشخص نیست که ایران در حال حاضر بخواهد دست به چنین اقداماتی بزند. «حمله نمایشی» اخیر به پایگاه آمریکا در قطر، پیامی آشکار داشت: ایران مایل نیست مسیر تشدید تنش را ادامه دهد و خود را در معرض حملات بیشتر – چه علیه اقتصادش، چه علیه فرماندهان نظامی و سیاسی‌اش – قرار دهد.

در نتیجه، به احتمال زیاد ایران تمرکز خود را معطوف به تحکیم پایه‌های داخلی رژیم خواهد کرد تا بقای خود را تضمین کند. در بلندمدت، ایران احتمالاً تلاش برای بازسازی برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را از سر خواهد گرفت؛ چراکه بسیاری در درون حکومت به این نتیجه خواهند رسید که اگر ایران بازدارندگی هسته‌ای داشت، هرگز اسرائیل و آمریکا به آن حمله نمی‌کردند.

دیپلماسی بعید است مانع موفقیت ایران شود؛ به این معنا که حتی با یا بدون آتش‌بس، ممکن است حملات اسرائیل یا آمریکا، هر زمان و هر جا که فعالیت‌های مرتبط با تسلیحات هسته‌ای کشف شود، لازم گردد. این واقعیت بسیاری را به این نتیجه خواهد رساند که تنها راه جلوگیری از ظهور ایرانِ هسته‌ای، تغییر رژیم است – چراکه چنین تحولی برای اسرائیل تهدیدی وجودی محسوب می‌شود و ممکن است دیگر کشورهای منطقه را به سوی دستیابی به سلاح هسته‌ای سوق دهد.

تعجبی ندارد که هم‌اکنون برخی در اسرائیل و آمریکا خواستار تغییر رژیم شده‌اند. اما تغییر رژیم آسان نیست. چنین امری معمولاً زمانی رخ می‌دهد که اپوزیسیونی قوی و سازمان‌یافته وجود داشته باشد، رژیم در حال فروپاشی باشد، یا قدرت خارجی‌ای مایل و قادر به براندازی حکومت، اشغال کشور و نصب جایگزینی باشد. هیچ‌کدام از این شرایط در ایران فعلاً وجود ندارد.

به بیان دیگر، بازیگران خارجی بهتر است سیاست خود را بر اساس این فرض بنا کنند که حکومت کنونی ایران – یا چیزی بسیار شبیه به آن – تا مدتی همچنان بر سر قدرت باقی خواهد ماند.

این گفته کلیشه‌ای درست است که آغاز جنگ فقط به تصمیم یک طرف نیاز دارد، اما پایان آن مستلزم توافق همه طرف‌هاست. در بحران کنونی خاورمیانه، ابتکار عمل اکنون در دستان ایران است. تنها حاکمان این کشور می‌توانند تصمیم بگیرند که آیا حمله آمریکا آغاز پایان است یا پایان آغاز. دشواری در این نکته است که پاسخ آن ها تا چه حد جواب گوی این موضوع خواهدبود .

تنها دیپلماسی می‌تواند تهدید هسته‌ای ایران را پایان دهد

🖊️ چارلز ای. کاپچن
🗓️ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵

در حالی‌که اسرائیل و ایالات متحده دلایل موجهی برای تلاش جهت نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران دارند، استفاده صرف از نیروی نظامی به راه‌حلی پایدار منجر نخواهد شد. چنین نتیجه‌ای تنها از مسیر دیپلماسی حاصل می‌شود – و هرگز زمان بهتری برای آمریکا جهت گرفتن امتیازات وجود نداشته است.

واشنگتن، دی‌سی – نه بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، و نه دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، خود را به عنوان بازیگرانی خردمند و متعادل در عرصه جهانی نشان نداده‌اند. هر دو اغلب تسلیم انگیزه‌های بی‌پروا می‌شوند و سیاست‌ورزی را ابزاری برای فرصت‌طلبی سیاسی می‌دانند.

با این‌حال، کمپین نظامی مشترکی که آن‌ها علیه ایران به راه انداخته‌اند، منطقی و موجه است. اسرائیل در حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران محق بود، و ایالات متحده نیز حق داشت که به این نبرد بپیوندد و با استفاده از بمب‌های سنگرشکن، سایت غنی‌سازی عمیق‌الدفن فردو و دو تأسیسات هسته‌ای دیگر را هدف قرار دهد.

اما اکنون که اسرائیل و آمریکا قدرت نظامی چشمگیر خود را به نمایش گذاشته‌اند، باید پایان بازی را نه در میدان نبرد، بلکه در میز مذاکره جست‌وجو کنند. حملات هوایی ممکن است بتواند تأسیسات فعلی هسته‌ای ایران را از بین ببرد، اما در عین حال انگیزه ایران برای بازسازی این تأسیسات – این‌بار برای دستیابی به بازدارندگی هسته‌ای – را نیز افزایش می‌دهد.

از همین‌رو، اسرائیل و آمریکا باید از کمپین نظامی مشترک‌شان به‌عنوان ابزاری برای دیپلماسی قهری استفاده کنند. اقدام نظامی باید به توافقی در میز مذاکره ختم شود که تهدید ایران علیه اسرائیل و منطقه را به‌طور دائم خنثی کند.

پیش از آغاز حملات نظامی اسرائیل در ۱۳ ژوئن، ایران در حال انباشت اورانیوم با غنای نزدیک به سطح تسلیحاتی بود. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در ماه مه گزارش داد که تنها سه هفته زمان لازم بود تا تأسیسات فردو بتواند از ذخایر موجود، اورانیوم با غنای لازم برای ساخت ۹ سلاح هسته‌ای تولید کند. اگرچه ایران برای ساخت بمب به زمان بیشتری نیاز داشت، اما واقعیت این است که اورانیوم با غنای بالا کاربرد غیرنظامی ندارد – و در کنار شواهد مربوط به تلاش‌های پیشین ایران برای ساخت سلاح هسته‌ای، دلیل موجهی برای نگرانی جدی – و در نهایت، اقدام نظامی – به‌دست می‌داد.

پیش از حملات اولیه اسرائیل، همین نگرانی جدی باعث شد که هم دولت بایدن و هم دولت ترامپ تلاش کنند تا این تهدید فزاینده را در میز مذاکره خنثی کنند. اما جمهوری اسلامی از توافق سر باز زد.

علاوه بر این، ایران به‌وضوح مقاصد خصمانه خود را نشان داده است. این کشور سال‌هاست در حال تقویت نظامی خود است، به‌طور علنی خواهان نابودی اسرائیل شده، و به‌صورت فعال از حماس، حزب‌الله و دیگر گروه‌های افراطی حمایت می‌کند. توانایی نظامی ایران و نیروهای نیابتی‌اش، تهدیدی مستقیم و فعال برای منافع آمریکا در منطقه – از جمله پایگاه‌ها و نیروهای آمریکایی، کشتیرانی بین‌المللی، جریان نفت و گاز، و امنیت شرکای آمریکا در خلیج فارس – به‌شمار می‌رود.

در چنین شرایطی، تماشای ادامه پیشرفت برنامه هسته‌ای ایران بی‌عملی خطرناک می بود. با این حال، در حالی‌که اسرائیل و آمریکا دلایل منطقی برای تلاش جهت نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران دارند، نیروی نظامی به‌تنهایی راه‌حلی پایدار ارائه نمی‌کند. ممکن است برنامه هسته‌ای ایران تنها تا حدی آسیب دیده باشد، و حتی اگر به‌طور چشمگیری عقب رانده شده باشد، می‌تواند بازسازی شود – شاید به شکلی پنهانی‌تر و پیچیده‌تر.

افزون‌براین، اگر هیچ راه‌ خروج دیپلماتیکی برای ایران باقی نماند، و اگر رژیم مذهبی این کشور احساس کند بقای آن در خطر است، احتمالاً جنگ را از روی ناچاری گسترش خواهد داد – و این می‌تواند به یک درگیری منطقه‌ای گسترده منجر شود.

هنوز زود است که بگوییم آیا حمله ایران در روز دوشنبه به پایگاه‌های آمریکا در منطقه، تنها پاسخی نمادین بوده یا تلاشی جدی برای تشدید سریع درگیری.

اکنون که آمریکا وارد جنگ شده، باید بار دیگر برای رسیدن به پایان‌بندی دیپلماتیک تلاش کند. ایران انگیزه‌های قوی برای توافق دارد و ممکن است شرایط سخت‌گیرانه‌ای در مورد برنامه هسته‌ای خود، از جمله بازرسی‌های دقیق را بپذیرد. نیروی‌های نیابتی ایران نابود شده‌اند و رهبری نظامی و زیرساخت‌های آن با حملات خفت باری مواجه‌ شده اند. با در نظر گرفتن کنترل مؤثر اسرائیل و آمریکا بر حریم هوایی ایران، توانایی ایران برای پاسخ‌گویی هر روز کمتر خواهد شد.

به‌بیان ساده، موقعیت ایران بطور بی‌سابقه ای ضعیف است و این بهترین لحظه برای گرفتن امتیاز در میز مذاکره است.

ترامپ نیز انگیزه‌های قوی برای بازگشت به دیپلماسی دارد. اگرچه تصمیم گرفت وارد جنگ شود، اما با مخالفت‌های شدید از سوی بخش گسترده‌ای از پایگاه سیاسی ناسیونالیست و منزوی‌گرای خود روبه‌روست. حتی اگر اسرائیل بخواهد به کمپین ادامه دهد (شاید با هدف سرنگونی رژیم ایران)، ترامپ علاقه‌ای به باتلاقی دیگر در خاورمیانه ندارد. بازی او این است که قدرت نشان دهد، و سپس به‌عنوان معامله‌گری که صلح را به خاورمیانه آورد، شناخته شود.

تلاش برای تغییر رژیم وسوسه‌برانگیز است، اما سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق زور اشتباهی فاجعه‌بار خواهد بود. هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند که پس از آن چه نوع حکومتی سر کار خواهد آمد، چه رسد به اینکه بتواند پیامدهای منطقه‌ای فروپاشی سیاسی در ایران را مهار کند.

با توجه به وضعیت بی‌ثبات منطقه، فروپاشی رژیم ایران می‌تواند به‌راحتی به خشونت‌های قومی و فرقه‌ای در سراسر منطقه دامن بزند.

آمریکا این درس را با بهایی سنگین آموخته است. مداخلاتش در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه هزاران میلیارد دلار هزینه داشت و دستاورد چندانی در پی نداشت.

هر اتفاقی که برای ایران بیفتد، یک چیز قطعی است: ترامپ نباید – و نخواهد – وارد پروژه دولت ‌سازی شود. اگر ایران فرو بپاشد، دولت ترامپ قطعاً برای نجات آن وارد عمل نخواهد شد.

بی‌تردید، بیشتر مردم ایران از این حکومت مذهبی – که باعث فروپاشی اقتصادی، سرکوب اجتماعی و سرکوب خونین اعتراضات شده – خسته شده‌اند. اما جنگ کنونی باعث شده که ایرانیان حول پرچم خود متحد شوند، و دستگاه امنیتی خشن رژیم نیز تاکنون آن را در قدرت نگه داشته است.

پس از نزدیک به نیم قرن، شاید این رژیم به پایان خود نزدیک شده باشد. اما اگر قرار است سقوط کند، این تغییر باید از درون انجام شود، نه از بیرون تحمیل شود.

بهترین راه برای تسهیل این هدف، پایان دادن به جنگ از طریق دیپلماسی است. سپس این مردم ایران خواهند بود که باید رهبری‌ای را که در همه زمینه‌ها شکست خورده، کنار بزنند. چنین نتیجه‌ای – هرچند تضمین‌شده نیست – ممکن است در نهایت به روی کار آمدن حکومتی میانه‌رو منجر شود؛ حکومتی که می‌تواند راه را برای صلح گسترده‌تر منطقه‌ای هموار کند؛ صلحی که ترامپ مشتاق است اعتبارش را به نام خود ثبت کند.

بمب ایرانی اکنون محتمل‌تر از همیشه است

🖊️برهما چلانی
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

حملات نظامی ممکن است یک برنامه هسته‌ای را به طور موقت کند یا متوقف کنند، اما نمی‌توانند محدودیت‌های بلندمدت را تحمیل کنند – به‌ویژه زمانی که توسط قدرت‌هایی انجام می‌شوند که خود قوانینی را که ادعا میکنند، دارند پیروی می کنند را زیر پا می‌گذارند. ایالات متحده و اسرائیل احتمالاً به سختی این موضوع را درک خواهند کرد، که چرا اکنون ایران، بیش از هر زمان دیگری برای دستیابی به توانایی بازدارندگی هسته‌ای در مقابل حملات بعدی و اطمینان یافتن برای تداوم جمهوری اسلامی ، مصمم است.

دهلی نو – اسرائیل و ایالات متحده ضربه‌های سنگینی به زیرساخت‌های هسته‌ای ایران وارد کرده‌اند. «عملیات شیر برافراشته» و «عملیات پتک نیمه‌شب» به عنوان حملات دقیقی تصویر شده‌اند که برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را متوقف خواهند کرد. اما هر دستاوردی که این بمباران‌ها از نظر تاکتیکی داشته‌اند، از نظر استراتژیک ممکن است از بین برود، زیرا اکنون ایران بیش از همیشه متقاعد شده است که تنها راه بازدارندگی در برابر تجاوزات آینده و تضمین بقای رژیم، دستیابی به سلاح هسته‌ای است.


روزی ایران با ترکیبی حساب‌شده از فشار و مشوق‌ها به میز مذاکره کشانده شد. با وجود نواقص، این رویکرد مؤثر بود. در سال ۲۰۱۵، «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) حاصل شد و ایران در ازای کاهش تحریمها و امتیازات دیگر توافق کرد برنامه هسته‌ای خود را محدود کند . اما – به اصرار اسرائیل و با وجود پایبندی ظاهری ایران – دونالد ترامپ در دور نخست ریاست‌جمهوری‌اش از برجام خارج شد و اعتماد متقابل ایجاد شده در طی ۲۰ ماه دیپلماسی دشوار را نابود کرد.

اکنون، با وجود تلاش‌هایی برای مذاکره دوباره با ایران، ایالات متحده نیز همچون اسرائیل صبر استراتژیک را کنار گذاشته و به نیروی پرفشار متوسل شده است. برخی معتقدند که ایران با فریب جامعه جهانی، شعله‌ور کردن منازعات منطقه‌ای و غنی‌سازی اورانیوم به سطحی فراتر از نیازهای غیرنظامی، خود موجب این حملات شده است. این انتقادات مشروع هستند. حتی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) در گزارشی که درست پیش از آغاز عملیات اسرائیل منتشر شد، درباره پایبندی ایران به تعهدات بین‌المللی‌اش ابراز نگرانی کرد.

در واقع، تحلیلی از این گزارش توسط مؤسسه علوم و امنیت بین‌الملل حاکی از آن بود که «ایران می‌تواند ذخیره کنونی اورانیوم غنی‌شده تا ۶۰٪ خود را ظرف سه هفته در تأسیسات فردو به ۲۳۳ کیلوگرم اورانیوم با درجه تسلیحاتی تبدیل کند – کافی برای ۹ بمب هسته‌ای.» این نتیجه‌گیری احتمالاً انگیزه‌ای قوی برای دولت ترامپ فراهم کرد.

با این حال، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی همچنین اعلام کرد که «هیچ نشانه معتبر و موثقی از وجود یک برنامه ساختارمند و اعلام‌نشده هسته‌ای در ایران» وجود ندارد، و در عین حال بر فوریت دستیابی به یک توافق هسته‌ای تأکید کرد. این آژانس هشدار داد که: «ایران تنها کشور غیرهسته‌ای در جهان است که اورانیوم با غنای ۶۰٪ تولید و ذخیره می‌کند» – تنها یک گام فنی کوچک تا خلوص ۹۰٪ مورد نیاز برای ساخت سلاح.

در این وضعیت، تصمیم‌گیرندگان آمریکا و اسرائیل مجوز حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان – که تحت نظارت IAEA و در چارچوب تعهدات پیمان عدم اشاعه (NPT) هستند – را صادر کردند. با این کار، آن‌ها چارچوب حقوقی و راستی‌آزمایی‌ای را که برای جلوگیری از نظامی‌سازی طراحی شده بود، از هم گسیختند.

علاوه بر تضعیف اقتدار آژانس و رژیم بازرسی‌های آن، این حملات اصل استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای )ماده ۴ پیمان (NPT را نقض کرده و قوانین بین‌المللی، از جمله منشور سازمان ملل، را زیر پا گذاشته‌اند. آمریکا، به عنوان یک ابرقدرت هسته‌ای با سابقه جنگ‌های فاجعه‌بار برای تغییر رژیم، و اسرائیل، به عنوان کشوری مجهز به تسلیحات هسته‌ای که از امضای پیمان NPT خودداری کرده، پیام روشنی ارسال کرده‌اند: تنها ضعیفان از قوانین پیروی می‌کنند، و تنها قدرتمندان در امان‌اند. در واقع، تا زمانی که سلاح هسته‌ای داشته باشید، می‌توانید قوانین بین‌المللی را به دلخواه نقض کنید.

این موضوع نه تنها در مورد قدرت‌های بزرگ، بلکه درباره کشورهای کوچک‌تر نیز صادق است. پاکستان، برای مثال، با تهدید به حمله هسته‌ای در صورت عبور دیگران از خطوط قرمز آن، تروریسم فرامرزی و جنگ نیابتی را بدون مجازات صادر می‌کند. این تهدید خطرناک‌تری برای صلح منطقه‌ای است تا بمب فرضی ایران – اما آمریکا در برابر آن سکوت کرده است.

این ریاکاری ریشه‌دار است. در واقع، خود آمریکا بود که در پیگیری مخفیانه سلاح هسته‌ای به پاکستان کمک کرد. در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، دولت‌های پیاپی آمریکا با وجود شواهد فزاینده درباره غنی‌سازی اورانیوم و تولید سلاح توسط پاکستان، چشم خود را بستند و به ارسال میلیاردها دلار کمک به آن کشور ادامه دادند. نتیجه، یک کشور ناپایدار مسلح به «بمب اسلامی» بود.

امروز، در شرایطی که دیپلماسی از مسیر خارج شده، بازرسی‌ها بی‌اعتبار شده‌اند، اجبار نظامی عادی شده و استانداردهای دوگانه پذیرفته شده‌اند، چه ابزارهایی باقی مانده تا ایران را متقاعد کنیم که غیرهسته‌ای باقی ماندن عاقلانه و قابل دفاع است؟

پس از سال‌ها بحث درباره ارزش بازدارندگی هسته‌ای – با وجود فتوای رهبر معظم آیت‌الله علی خامنه‌ای علیه سلاح هسته‌ای – تصمیم‌گیرندگان ایران تقریباً قطعاً به این نتیجه خواهند رسید که هیچ راه دیگری برای تأمین امنیت کشور در برابر حمله وجود ندارد. اکنون ایران انگیزه کامل دارد تا از چارچوب آژانس خارج شود – یا حداقل آن را محدود کند – و به‌سوی گریز هسته‌ای پیش رود.

همان‌گونه که صدام حسین پس از بمباران رآکتور اوسیراک عراق توسط اسرائیل در سال ۱۹۸۱، برنامه هسته‌ای خود را زیرزمینی کرد، ایران نیز احتمالاً شفافیت و نظارت را کنار خواهد گذاشت و به‌سوی پنهان‌کاری و ابهام خواهد رفت. این نه به عنوان اقدامی سرکش، بلکه واکنشی منطقی به تهدیدی جدی – حتی وجودی – تلقی خواهد شد.

و این فقط مربوط به ایران نیست. اگر قدرت‌های بزرگ بتوانند بدون مجازات تأسیسات هسته‌ای تحت نظارت را بمباران کنند، چرا هیچ کشوری باید به رژیم جهانی عدم اشاعه اعتماد کند؟ هر دولتی که بخواهد از سرنوشت عراق صدام، لیبی قذافی – یا حتی اوکراین دموکراتیک – اجتناب کند، به دنبال دستیابی به بمب خواهد رفت – یا حداقل تا حدی به آن نزدیک می‌شود که دشمنان را دچار تردید کند.

تنها راهکار عملی برای عدم اشاعه، همواره دیپلماسی خواهد بود – نه ویرانی. حملات نظامی شاید یک برنامه هسته‌ای را کند کنند، اما نمی‌توانند در بلندمدت محدودیت ایجاد کنند – به‌ویژه وقتی از سوی قدرت‌هایی اجرا می‌شوند که خود قوانین مورد ادعایشان را نقض می‌کنند. در نهایت، «عملیات شیر برافراشته» و «عملیات پتک نیمه‌شب» ممکن است نه به عنوان حملاتی پیش‌گیرانه علیه گریز هسته‌ای ایران، بلکه به عنوان محرکی برای آن در تاریخ ثبت شوند.

ایران و پایان چندجانبه‌گرایی قدیم

🖊️ هارولد جیمز
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

با آن‌که ایالات متحده اعلام کرده بود که ممکن است به تأسیسات هسته‌ای ایران حمله کند، اما زحمت مشورت با سایر اعضای ناتو یا دولت‌های هم‌پیمان را به خود نداد. نهادهای چندجانبه غربی در حال بی‌اهمیت شدن هستند، در حالی که طبل‌های جنگ صدای دعوت به صلح از طریق تجارت را خفه می‌کنند.

پرینستون – ژوئن ۲۰۲۵ به عنوان نقطه عطفی تاریخی در یادها خواهد ماند؛ نقطه‌ای که پایان رویکرد قدیمی چندجانبه به حکمرانی جهانی را رقم زد. نهادهای موجود، به‌ویژه آن‌هایی که بر پایه مفهوم «غرب» شکل گرفته‌اند – مانند ناتو و گروه ۷ – دیگر اهمیت چندانی ندارند. با آن‌که آمریکا سیگنال‌هایی مبنی بر احتمال حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران داده بود، هیچ مشورتی با دیگر اعضای ناتو نکرد. برعکس، رئیس‌جمهور دونالد ترامپ نشست گروه ۷ در کاناناسکیس کانادا را زود ترک کرد تا عملیات را آغاز کند.

بی‌اهمیتی گروه ۷ نشان‌دهنده وضعیت کنونی روابط بین‌الملل است. جالب اینکه اولین نشست این گروه، حدود نیم قرن پیش، برای مقابله با بحرانی در خاورمیانه برگزار شد؛ بحرانی ناشی از جنگ ۱۹۷۳ یوم کیپور که ثبات اقتصادی و سیاسی «غرب» را تهدید کرده بود. سران کشورهای عضو در نوامبر ۱۹۷۵ در رامبوییه، حومه پاریس، گرد هم آمدند تا راه‌حلی غیر از مداخله نظامی پیدا کنند. حاضران در نشست مصمم بودند با حس شکنندگی اقتصادی و سیاسی که دموکراسی در کشورهایشان را تهدید می‌کرد، مقابله کنند.

اگرچه موضوع نشست از رایزنی‌های منظم بین وزرای دارایی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و ژاپن شکل گرفته بود، ایتالیا هم دعوت شد – نه به دلیل داشتن منابع مفید، بلکه چون درگیر بحران شدید بود و دموکراسی‌اش بیش از بقیه آسیب‌پذیر به نظر می‌رسید. در سال ۱۹۷۴، هنری کیسینجر راه‌حلی جایگزین برای اقدام نظامی ارائه داد: قدرت‌های منطقه‌ای – به‌ویژه عربستان سعودی و ایران – باید از طریق تشویق به نگهداری درآمدهای نفتی خود در بانک‌های غربی، در نظم جهانی ادغام شوند. این پترو-دلارها سپس به بازارهای نوظهور آن زمان – مانند کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای شرقی تحت سلطه شوروی – وام داده می‌شد، تا همگان از طریق شبکه مالی به یکدیگر متصل شوند. بدین ترتیب، تجارت و تأمین مالی می‌توانست مانع درگیری‌های پرهزینه و خشونت‌بار در آینده شود.

این نوع تفکر بعدها به عنوان نولیبرالیسم افسارگسیخته مورد انتقاد قرار گرفت و رهبرانی چون جو بایدن، ولادیمیر پوتین، و رئیس کمیسیون اروپا اورزولا فون در لاین از آن فاصله گرفتند. اما در حالی که نولیبرالیسم و این باور که تجارت می‌تواند صلح به همراه بیاورد، به شدت زیر سؤال رفت، کمتر کسی جایگزین منسجمی برای آن ارائه داد.

شاید منتقدان می‌توانستند به اسطوره‌شناسی کهن رجوع کنند؛ جایی که خدای تجارت، مرکوری، رقیب خدای جنگ، مارس، بود. تنها پوتین بود که از لحاظ فکری به این نتیجه رسید که کنار گذاشتن مرکوری به معنای غلبه مارس خواهد بود. او شرط بست که خدای جنگ می‌تواند روسیه‌ای جدید بسازد.

یکی از مشکلات در یافتن جایگزین، ساختار نهادی ناکارآمد گروه ۷ بود. با آغاز قرن بیست‌ویکم، دیگر این گروه مناسب‌ترین چارچوب برای هماهنگی جهانی نبود، و با بحران مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۸، گروه ۲۰ به عنوان محفل اصلی مطرح شد. با وجود موفقیت نشست آوریل ۲۰۰۹ در لندن، گروه ۲۰ نیز به‌سرعت نیروی خود را از دست داد، چرا که آمریکا، چین، آلمان و دیگر کشورها دچار اختلافاتی در زمینه تجارت و مسائل ارزی شدند.

چند سال بعد، در پی اشغال کریمه و حمله روسیه به شرق اوکراین در سال ۲۰۱۴، روسیه از گروه ۸ ( که قبلاً G7+روسیه بود) اخراج شد. ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری خود از این تصمیم انتقاد کرد و در کاناناسکیس نیز همین موضع را تکرار کرد. اما اصرار او مبنی بر اینکه روسیه برای حل مسائل جهانی ضروری است، در حالی که خود روسیه یکی از عوامل این مشکلات – از جمله با حمایت از دیکتاتوری‌ها در سوریه و ایران – بوده، عجیب به نظر می‌رسد.

در عوض، می‌توان استدلال قوی‌تری برای گسترش گروه ۷ به چین ارائه داد (و شاید حذف نمایندگان مضاعف اروپا با یک نماینده واحد). به هر صورت، پویایی‌ای که در کاناناسکیس دیده شد، به طرز عجیبی یادآور نشست رامبوییه بود.

در حالی که رئیس‌جمهور فرانسه، امانوئل مکرون، خواستار مذاکره برای آتش‌بس بود، ترامپ – در هنگام ترک نشست – گفت که «من به چیزهای خیلی بزرگ‌تر از این فکر می‌کنم. امانوئل همیشه اشتباه می‌کند، چه عمدی چه سهوی.» اینجا نیز مرکوری مغلوب مارس شد.

اما ترک یک نشست چندجانبه برای رفتن به جنگ، اقدامی عجیب بود از جانب مردی که همیشه مدعی بود به دنبال «معامله‌ای برای صلح» است. شعار «اول آمریکا» که وعده دوری از درگیری‌های بی‌پایان و کناره‌گیری از جهان را می‌داد، اصلی‌ترین جذابیت ترامپ برای بسیاری از آمریکایی‌ها بوده است. جالب آن‌که تصمیم اخیر او با سفرش به خاورمیانه نیز در تضاد است – سفری که طی آن به کشورهای خلیج فارس رفت، از اسرائیل اجتناب کرد، و بر معاملات مالی و اقتصادی تمرکز داشت.

در سال ۲۰۱۹، ترامپ اعلام کرده بود که مداخله نظامی در خاورمیانه «بدترین تصمیم تاریخ» بوده است. اما حالا، در سال ۲۰۲۵، همان کسی که «هنر معامله» را می‌ستود، به این نتیجه رسیده است که برای رسیدن به هدف، باید تهدید نظامی را – مشابه جنگ تعرفه‌ای – به کار گیرد.

اما اگر بمباران‌های فعلی برای مرعوب‌کردن رهبری ایران کافی نباشد چه؟ اگر بمب‌های عظیم GBU-57 نتوانند تأسیسات زیرزمینی فردو را نابود کنند، چه خواهد شد؟ از خطر گسترش درگیری نظامی گرفته تا نارضایتی عمیق از دموکراسی در داخل، شباهت‌های میان وضعیت امروز و نشست رامبوییه قابل توجه است.

سؤال این است: آیا کسی هست که بتواند بینش‌های کیسینجر را در زمانه ما بازتاب دهد؟ نسخه‌اش روشن است: باید راه مرکوری را در پیش گرفت، نه مارس را. اکنون زمان آن رسیده که کسی در اروپا، چین یا جهان جنوبی برخیزد و بگوید: «مسائل ما بسیار بزرگ‌تر از این‌هاست. چه عمدی، چه سهوی، دونالد همیشه اشتباه می‌کند.»

ایران و غرب در حال فروپاشی

🖊️ کریس پتن
🗓️ ۲۵ ژوئن ۲۰۲۵

تصمیم رئیس‌جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، برای بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران به جای پیگیری دیپلماسی، شاید روشن‌ترین نشانه چشم‌پوشی او از اتحاد با غرب باشد. همکاری با متحدان احتمال بیشتری برای ایجاد ثبات جهانی دارد، اما بی‌توجهی ترامپ به ارزش‌های دموکراتیک، چنین امری را ناممکن ساخته است.

لندن – در طول قرن‌ها، «غرب» به چیزی فراتر از یک منطقه جغرافیایی تبدیل شده است. این واژه اکنون میراث پایدار یونان باستان و امپراتوری روم، دستاوردهای فرهنگی رنسانس اروپا، سیر تحول فلسفه سیاسی، و روحیه کاوش و کشف را در بر دارد.

اما از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، این واژه معنایی ژئوپلیتیک و امنیتی صریح‌تری به خود گرفته است. از اواسط دهه ۱۹۴۰ تا فروپاشی دیوار برلین، اروپا و متحدانش نه‌تنها از طریق ارزش‌های مشترک، بلکه با موضع‌گیری در برابر اتحاد جماهیر شوروی تعریف می‌شدند.

ترامپ، در یکی از اظهارات بی‌پایه‌اش درباره تاریخ و امور جهانی، ادعا کرد که اتحادیه اروپا با هدف «فریب دادن» ایالات متحده تأسیس شده است. در واقع، عکس آن صادق است. پس از ۱۹۴۵، اروپایی‌ها مشتاق بودند که آمریکا در صحنه بین‌المللی فعال بماند و مانند پس از جنگ جهانی اول به درون‌گرایی روی نیاورد. زیرا در غیر این صورت، کشورهای اروپایی ممکن بود بار دیگر به سوی جنگ کشیده شوند و دوباره ایالات متحده مجبور به مداخله برای بازگرداندن صلح گردد.

برای جلوگیری از این روند، رهبران اروپایی از آمریکا خواستند که حضور خود را در قاره حفظ کند تا سدّی در برابر تهدید فزاینده کمونیسم شوروی باشد. در پاسخ، آمریکا از اروپا خواست تا به سوی همگرایی اقتصادی و سیاسی بیشتر حرکت کند، که به تأسیس «جامعه زغال‌سنگ و فولاد اروپا» و در نهایت «بازار مشترک اروپا» منجر شد. هر دو ساختار، از نظر ایالات متحده برای صلح و رفاه درازمدت میان متحدان فراآتلانتیکی ضروری بودند و می‌توانستند مانع از فقیر شدن قاره از طریق جنگ‌های تجاری و سیاست‌های حمایتی شوند.

در سال ۱۹۴۹، ناتو با هدف دفاع از اروپا در برابر گسترش‌طلبی شوروی تأسیس شد. ایالات متحده و اروپای در حال همگرایی، پایه‌گذار آن چیزی شدند که امروز «غرب» می‌نامیم – گروهی از کشورها با ارزش‌های دموکراتیک مشترک و تعهد قوی به همکاری چندجانبه.

نظم پساجنگ جهانی دوم بر قدرت اقتصادی و نظامی برتر آمریکا استوار بود. با فروپاشی اتحاد شوروی – عمدتاً به دلیل اتحاد و عزم غرب – کشورهای کمونیستی پیشین به دموکراسی‌های بازارمحور تبدیل شدند، با خشونت نسبتاً اندک، به‌جز جنگ‌های غم‌انگیز بالکان.

اما متأسفانه، ایالات متحده رهبری طبیعی خود را که پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده بود، رها کرده است، در حالی که ترامپ به تخریب نظم بین‌المللی ادامه می‌دهد؛ نظمی که نه آن را می‌فهمد و نه به آن احترام می‌گذارد. از زمان بازگشت به کاخ سفید، ترامپ حتی کمتر از دوره اول خود به هنجارهای دموکراتیک و حاکمیت قانون احترام گذاشته است.

اقدامات اخیر او یادآور توصیف معاون رئیس‌جمهور، جی.دی. ونس، از ترامپ به عنوان «هیتلر آمریکایی» است – توصیفی که البته پیش از آن بیان شد که ونس فرصت‌طلبانه از ترامپ برای ورود به سنا و سپس رسیدن به معاونت ریاست‌جمهوری استفاده کند. گرچه من از چنین عباراتی استفاده نمی‌کنم، اما بی‌شک ترامپ فردی اقتدارگرا و قلدرِ فاسد است. مانند پادشاهی قرون وسطایی، او گمان می‌کند که هر چه را بخواهد، حق مسلم اوست.

با چنین گرایش‌هایی، جای تعجب نیست که ترامپ توجهی به نظم دموکراتیک لیبرال نداشته باشد. او دیگر رهبران را برای مشورت نمی‌بیند، بلکه برای اطاعت در نظر می‌گیرد. هرگونه نشانه مخالفتی می‌تواند باعث اقدامات تلافی‌جویانه اقتصادی از سوی او شود – معمولاً در قالب تعرفه بر صادرات آن کشورها به آمریکا.

نشست اخیر گروه ۷ نمونه بارز این رویکرد است. گروه ۷ – که زمانی با حضور روسیه گروه ۸ بود – پس از الحاق غیرقانونی کریمه توسط رژیم پوتین در سال ۲۰۱۴، روسیه را به‌درستی اخراج کرد. اما با وجود تداوم جنگ روسیه در اوکراین، ترامپ نشست کانادا را با فراخوانی برای بازگشت روسیه آغاز کرد. درست مانند رویارویی‌اش با رئیس‌جمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، در دفتر بیضی در فوریه گذشته، ترامپ همچنان اوکراین را برای اشغال شدن سرزنش می‌کند. ظاهراً، کارنامه پر از تجاوزگری روسیه برای او اهمیتی ندارد. باز هم این احساس تقویت شد که ترامپ در جیب پوتین است.

امروز دشوار است که ارزش‌های مشترکی میان رهبران دموکراتیک لیبرال و ترامپ یافت. در نتیجه، متحدان آمریکا باید با واقعیت تلخ روبرو شوند: ایالات متحده – که زمانی رهبر بی‌رقیب جهان آزاد بود – دیگر شریک قابل اعتمادی نیست.

زمانی باور عمومی این بود که کشورهای قدرتمند مسئولند منافع کشورهایی ضعیف‌تر را نیز در نظر بگیرند. اما ترامپ جهان را طور دیگری می‌بیند. از نظر او، قدرت آمریکا به آن اجازه می‌دهد هر کاری خواست انجام دهد، و دیگران باید فقط با پیامدهای آن کنار بیایند.

این طرز تفکر، توضیحی برای تصمیم ترامپ به بمباران سایت‌های هسته‌ای ایران است – اقدامی که جایگزین استفاده از دیپلماسی برای ترغیب جمهوری اسلامی به کنار گذاشتن جاه‌طلبی‌های هسته‌ای شد. اما با اینکه ترامپ این حمله را «بسیار موفق» خوانده، اتحاد و همکاری غرب بسیار مؤثرتر می‌توانست ایران را به ایفای نقش سازنده‌تر و صلح‌آمیز در جهان تشویق کند.

البته باید اذعان کرد که رژیم خطرناک و سرکوبگر ایران، دست‌کم تا حدی، نتیجه اشتباهات فاحش کشورهای غربی در ۷۰ سال گذشته است. مهم‌ترین آن‌ها، کودتای ۱۹۵۳ تحت حمایت آمریکا بود که نخستین دولت دموکراتیک ایران را سرنگون کرد.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا تصمیم ترامپ به بمباران ایران، این اشتباهات را تشدید کرده و غربِ از هم‌گسیخته را وارد جنگی خونین دیگر در خاورمیانه کرده است یا نه. اگر چنین باشد، اطمینان‌بخش نیست که ثبات جهانی و نظم بین‌المللی اکنون در دستان رهبری باشد که خود، ناپایدار و خطرناک است.

جنگ و تعرفه‌ها: شوک دوقلو برای اقتصاد جهانی

🖊️ استیفن اس. روچ
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

نیوهیون – وقوع یک جنگ جدید در خاورمیانه، همراه با یک جنگ تعرفه‌ای ویرانگر، ترکیبی مرگبار در دل یک اقتصاد جهانی ضعیف ایجاد کرده است. حتی با وجود احتمال آتش‌بس موقت، احتمال بروز رکود جهانی به‌شدت افزایش یافته است.

وقوع فقط یکی از این شوک‌ها به‌تنهایی کافی بود؛ اما تعرفه‌های رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ – صرف‌نظر از اینکه در نهایت در چه سطحی تثبیت شوند – به‌تنهایی ریسک‌هایی جدی برای رشد اقتصاد جهانی به همراه دارند. با این حال، احتمال بروز شوک دوم – جنگی بین اسرائیل و ایران که حالا پای آمریکا را هم به میان کشیده – شرایط را برای یک اقتصاد جهانی شکننده، به مراتب دشوارتر کرده است.

این وضعیت کاملاً با نظریه‌ی من درباره‌ی ریسک‌های چرخه‌ای سازگار است: لازم نیست شوک بزرگی وارد شود؛ تنها کافی است اقتصادی که در آستانه‌ی «سرعت توقف» است، اندکی تکان بخورد تا وارد رکود شود. این قاعده‌ی ساده در ۴۵ سال گذشته به طرز چشم‌گیری در پیش‌بینی رکودهای جهانی موفق بوده است.

بر خلاف رکود در یک اقتصاد منفرد – که معمولاً ناشی از کاهش واقعی تولید است – رکود جهانی زمانی اتفاق می‌افتد که حدود نیمی از اقتصادهای جهان دچار انقباض شوند و باقی کشورها همچنان رشد مثبت (هرچند ناچیز) داشته باشند. بنابراین، رکود جهانی معمولاً با کاهش رشد تولید ناخالص داخلی (GDP) جهانی به محدوده‌ی مثبت ۲ تا ۲.۵ درصد همراه است – یعنی ۰.۸ تا ۱.۳ درصد کمتر از میانگین رشد ۳.۳ درصدی پس از سال ۱۹۸۰.

البته در سال‌های ۲۰۰۹ (بحران مالی جهانی) و ۲۰۲۰ (همه‌گیری کرونا) تولید جهانی واقعاً منفی شد. در این میان، مفهوم «سرعت توقف» کلید ارزیابی ریسک‌های چرخه‌ای است. این مفهوم را می‌توان به‌عنوان منطقه‌ای از آسیب‌پذیری در نظر گرفت؛ منطقه‌ای که رشد اقتصادی به‌طور قابل توجهی پایین‌تر از روند طبیعی خود قرار دارد.

با مرور داده‌های ۴۵ سال گذشته، من «سرعت توقف» اقتصاد جهانی را در محدوده‌ی ۲.۵ تا ۳ درصد ارزیابی می‌کنم: وقتی در این بازه قرار داریم، جهان تاب مقاومت در برابر شوک جدید را ندارد – درست همان اتفاقی که در چهار رکود جهانی گذشته رخ داد.

حال به امروز بازگردیم: بر اساس جدیدترین چشم‌انداز صندوق بین‌المللی پول (IMF)، انتظار می‌رود رشد تولید ناخالص داخلی جهانی در سال ۲۰۲۵ به ۲.۸ درصد برسد – دقیقاً در میانه‌ی منطقه‌ی خطر.

در حالی که رکودهای جهانی اخیر عمدتاً ناشی از شوک‌های منفرد بودند، اقتصاد جهان امروز در معرض دو شوک هم‌زمان قرار دارد: جنگ تعرفه‌ای و جنگ فیزیکی در خاورمیانه. ترکیب این دو شوک، احتمال رکود جهانی را بسیار بیشتر کرده است؛ در ادبیات پیش‌بینی، این شرایط به منزله‌ی «تفنگی است که دود از آن بلند شده» – یعنی نشانه‌ای بسیار قوی برای وقوع رکود.

همان‌طور که همیشه گفته‌اند، شیطان در جزئیات است – در اینجا، منظور مسیرهای انتقال اثر این دو شوک به رشد جهانی است.

جنگ تجاری دیگر مسئله‌ای جدید نیست. به گمان من، بسته‌ی تعرفه‌ای ترامپ که نهایتاً از دل دعواهای حقوقی بیرون می‌آید، شامل تعرفه‌ای حدود ۱۰ درصد برای کل جهان خواهد بود. برای چین، این رقم به‌مراتب بالاتر است. همچنین، تعرفه‌های سنگین‌تری برای برخی کالاها مانند خودرو، قطعات، فولاد و آلومینیوم اعمال خواهد شد تا از صنایع سنتی آمریکا محافظت شود.

این تعرفه‌ی ۱۰ درصدی در واقع پنج برابر میانگین نرخ مؤثر تعرفه در سه دهه‌ی پیش از «روز آزادی» ترامپ در آوریل امسال است – که به هر استانداردی، یک شوک بزرگ محسوب می‌شود.

نتیجه‌ی این سیاست‌ها، افزایش ریسک برای اقتصاد چین (که همچنان وابسته به صادرات است) و افزایش عدم‌قطعیت در اقتصاد آمریکاست. بدون تردید، شرکت‌ها سرمایه‌گذاری و استخدام را کاهش خواهند داد؛ چون هر دو مورد به ثبات در انتظارات آینده وابسته‌اند.

از آنجا که اقتصادهای آمریکا و چین از سال ۲۰۱۰ تاکنون بیش از ۴۰ درصد از رشد تجمعی تولید جهانی را تأمین کرده‌اند، نباید از تأثیر منفی جنگ تعرفه‌ای بر اقتصاد جهانی غافل شد.

در مورد خاورمیانه، تأثیرات کلان اقتصادی جنگ‌ها معمولاً از طریق قیمت نفت سنجیده می‌شود. پس از حمله‌ی اسرائیل به ایران در ۱۳ ژوئن، قیمت نفت به‌طور ناگهانی بالا رفت، اما از سطح بسیار پایین سه سال اخیر. با این حال، قیمت‌ها همچنان زیر میانگین پس از سال ۲۰۲۲ باقی ماندند.

در پی اعلام آتش‌بس ترامپ در ۲۳ ژوئن، بخش بزرگی از افزایش قیمت‌ها برگشت خورد. اما اگر درگیری‌ها ادامه یابد – که در خاورمیانه همواره محتمل است – ریسک افزایشی برای قیمت انرژی و سایر کالاها بالا می‌رود؛ به‌ویژه اگر ایران بخواهد با مختل کردن تولید و توزیع نفت یا ایجاد اخلال در مسیرهای حمل‌ونقل پاسخ دهد.

به‌طور کلی، بمباران تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم ایران در ۲۱ ژوئن توسط آمریکا، عنصری تازه از عدم‌اطمینان به جهانی که از پیش بسیار ناپایدار بود، اضافه کرده است. هنوز خیلی زود است که بتوان پیش‌بینی کرد ورود آمریکا به جنگ ایران و اسرائیل چه اثری بر بازار انرژی جهانی خواهد گذاشت.

اما از یک نظر، وضعیت کنونی یادآور حمله صدام حسین به کویت در اوت ۱۹۹۰ است؛ واقعه‌ای که باعث شد ظرف سه ماه قیمت نفت دو برابر شود. آن زمان هم اقتصاد جهان به سمت «سرعت توقف» ۲.۵ درصدی در حرکت بود، و شوک قیمتی ناشی از جنگ، به رکود جهانی ملایم در سال‌های ۱۹۹۲-۹۳ منجر شد.

نکته‌ی کلیدی در چشم‌انداز کوتاه‌مدت، نه فقط در تعرفه‌های آمریکا و نه فقط در جنگ ایران، بلکه در تعامل ژئوپلیتیکی این دو بحران است. این شوک‌ها می‌توانند یکدیگر را تقویت کنند و اقتصاد جهانیِ از پیش ضعیف را به‌سمت توقف کامل سوق دهند.

پیش‌بینی‌های چرخه‌ای هرگز صد درصد دقیق نیستند؛ اما شوک دوقلوی امسال، وقوع رکود جهانی را بیش از هر زمان دیگری محتمل کرده است.


————————————————
🖊️ درباره نویسندگان:

* نوریل روبینی، مشاور ارشد در شرکت مدیریت سرمایه هادسون بی کپیتال (Hudson Bay Capital Management LP) و استاد بازنشسته اقتصاد در دانشکده کسب‌وکار استرن دانشگاه نیویورک، یکی از بنیان‌گذاران شرکت اطلس کپیتال تیم (Atlas Capital Team)، مدیرعامل شرکت روبینی ماکرو اسوشیتس (Roubini Macro Associates)، یکی از بنیان‌گذاران وب‌سایت TheBoomBust.com و نویسنده کتاب “ابرتهدیدها: ده روند خطرناک که آینده ما را تهدید می‌کنند و چگونه از آن‌ها جان سالم به در ببریم” (انتشارات Little, Brown and Company، سال ۲۰۲۲) است.
او پیش‌تر اقتصاددان ارشد در امور بین‌الملل در شورای مشاوران اقتصادی کاخ سفید در دوران دولت کلینتون بوده و همچنین با صندوق بین‌المللی پول، فدرال رزرو آمریکا و بانک جهانی همکاری داشته است.
وب‌سایت شخصی او NourielRoubini.com است و میزبان برنامه NourielToday.com نیز می‌باشد.

* ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی ایالات متحده، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز (Centerview Partners) و استاد برجسته دانشگاه نیویورک، پیش‌تر به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی سیاست در وزارت امور خارجه آمریکا (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳) خدمت کرده و فرستاده ویژه رئیس‌جمهور جورج دبلیو بوش به ایرلند شمالی و هماهنگ‌کننده امور مربوط به آینده افغانستان بوده است.
او نویسنده کتاب “صورت‌حساب تعهدات: ده عادت شهروندان خوب” (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و نویسنده خبرنامه هفتگی ساب‌استک با عنوان Home & Away می‌باشد.

* چارلز ای. کاپچن، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه جورج‌تاون و پژوهشگر ارشد در شورای روابط خارجی ایالات متحده، در شورای امنیت ملی آمریکا در دوران ریاست‌جمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما خدمت کرده است.

* برهما چلانِی، استاد بازنشسته مطالعات راهبردی در مرکز تحقیقات سیاستی مستقر در دهلی نو و پژوهشگر مؤسسه رابرت بوش در برلین، نویسنده نه کتاب است که از جمله آن‌ها می‌توان به “آب: میدان نبرد جدید آسیا” (انتشارات دانشگاه جورج‌تاون، ۲۰۱۱) اشاره کرد؛ کتابی که برای آن برنده جایزه کتاب برنارد شوارتز از انجمن آسیا در سال ۲۰۱۲ شد.

* هارولد جیمز، استاد تاریخ و روابط بین‌الملل در دانشگاه پرینستون است. او متخصص در تاریخ اقتصادی آلمان و جهانی‌شدن بوده و یکی از نویسندگان کتاب “یورو و نبرد ایده‌ها” است. از جمله آثار تألیفی او می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد:
- “خلق و نابودی ارزش: چرخه جهانی‌شدن”
- “کروپ: تاریخچه‌ای از یک شرکت افسانه‌ای آلمانی”
- “ساخت اتحاد پولی اروپا”
- “جنگ واژه‌ها”
- و جدیدترین اثر او با عنوان “هفت سقوط: بحران‌های اقتصادی که جهانی‌شدن را شکل دادند” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۲۳).
کریس پاتن، آخرین فرماندار بریتانیایی هنگ‌کنگ و کمیسر پیشین امور خارجی اتحادیه اروپا، همچنین رئیس سابق دانشگاه آکسفورد بوده است. او نویسنده کتاب “خاطرات هنگ‌کنگ” (انتشارات آلن لین، ۲۰۲۲) می‌باشد.

* استیفن اس. روچ، عضو هیئت علمی دانشگاه ییل و رئیس پیشین مورگان استنلی آسیا، نویسنده کتاب‌های زیر است:
- “نامتعادل: هم‌وابستگی آمریکا و چین” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۴)
- “درگیری تصادفی: آمریکا، چین و برخورد روایت‌های نادرست” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۲۲)




iran-emrooz.net | Fri, 04.07.2025, 22:17
ترامپ چگونه می‌تواند کار را در ایران تمام کند؟

جیمز جفری / فارین افرز

۴ ژوئیه ۲۰۲۵

(جیمز جفری در هفت دولت ایالات متحده به‌عنوان دیپلمات خدمت کرده است. در دولت اول ترامپ، او نماینده ویژه در امور سوریه و فرستاده ویژه ایالات متحده در ائتلاف جهانی برای شکست داعش بود.)

تداوم فشار بر تهران می‌تواند منطقه را باثبات کند

از زمان ورود به کاخ سفید، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، در خاورمیانه هدفی بلندپروازانه را دنبال کرده است. او عملیات نظامی چشمگیری علیه برنامه هسته‌ای ایران آغاز کرد، عملیاتی که در امتداد تلاش گسترده‌تری برای درهم شکستن قدرت منطقه‌ای ایران بود. پس از آن، ترامپ آتش‌بس میان ایران و اسرائیل را میانجی‌گری کرد و تمایل خود را برای گفت‌وگو با دولت ایران اعلام نمود. این تحولات امیدی پدید آورده‌اند مبنی بر اینکه اگر ایالات متحده بتواند بر امر اساسی تمرکز کند — یعنی مهار مستمر و تضعیف بیشتر ایران — و از غرق شدن در مجموعه‌ای از اهداف پراکنده منطقه‌ای پرهیز کند، خاورمیانه شاید بالاخره به ثبات و به یک وضعیت عادی دست یابد که سال‌هاست از آن محروم بوده است.

با این حال، منطقه پیش‌تر نیز چنین لحظات امیدوارکننده‌ای را تجربه کرده است: پس از جنگ یوم‌کیپور در سال ۱۹۷۴، پس از شکست ایران و سپس عراق در فاصله ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۱، و پس از سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱. در هر یک از این موارد، خاورمیانه در نقطه‌ای بحرانی از خطر قرار گرفته بود و مداخله موفق آمریکا موجب تغییر ورق شد، و پس از آن نیز کارزارهای دیپلماتیک به راه افتاد تا این لحظات ثبات را تثبیت کند. برای نمونه، توافقات کمپ دیوید روابط میان مصر و اسرائیل را عادی ساخت و بعدها اسرائیل با اردن نیز معاهده صلح امضا کرد.

اما پس از دوره‌هایی کوتاه از صلح، منطقه همواره دوباره به سوی آشوب بازگشته است. نخست انقلاب ایران و سپس تهاجم شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ رخ داد. توافقات اسلو که فرایند صلحی میان اسرائیل و فلسطینی‌ها را آغاز کرد، نهایتاً پس از سال ۲۰۰۰ از هم پاشید. تهاجم آمریکا به افغانستان پس از حملات یازده سپتامبر، مانند تهاجم پیشین شوروی، سال‌ها به درازا کشید و در نهایت به بازگشت طالبان به قدرت انجامید. حمله به عراق آغازگر دو دهه جنگ بود — هم جنگ نیابتی با ایران و هم نبرد مستقیم با شاخه‌ای از القاعده موسوم به داعش.

این تاریخچه، دهه‌ها شکست در سیاست‌گذاری آمریکا را نشان می‌دهد. ایالات متحده سال‌ها توانسته از سلطه خصمانه بر خاورمیانه جلوگیری کند، اما سیاست مهار در این منطقه کاملاً متفاوت از آن چیزی بوده که در آسیا و اروپا به‌کار بسته شد. کشورهای آسیایی و اروپایی نهایتاً نهادهای باثبات داخلی و سازوکارهای همکاری منطقه‌ای ایجاد کردند، و در نتیجه آمریکا توانست تمرکز خود را بر سازمان‌دهی امنیت جمعی علیه چین و روسیه بگذارد. اما در خاورمیانه، ایالات متحده ناچار بوده است بارها در درگیری‌های داخلی و منطقه‌ای مداخله کند — حتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی — و این درگیری‌ها همواره ثبات و سیاست مهار را تضعیف کرده‌اند.

اما این‌بار ممکن است شرایط متفاوت باشد. در پی یک‌ونیم سال جنگ، ایران و نیروهای نیابتی‌اش به‌شدت تضعیف شده‌اند. رهبران جدیدی در غیاب تهران در حال شکل‌دادن به توازن قوا در منطقه‌اند. بنابراین، دولت ترامپ این فرصت را دارد که کاری را به انجام برساند که دولت‌های پیش از آن نتوانستند و واقعاً منطقه را باثبات کند.

زیر مدیریت جدید

از زمان فروپاشی داعش، ایران منبع اصلی بی‌ثباتی منطقه‌ای در خاورمیانه بوده است. گروه‌های نیابتی آن به اسرائیل، نیروهای آمریکایی، کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و کشتی‌های تجاری در دریای سرخ حمله کرده‌اند. اما پس از حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ابزارهای نفوذ تهران تا حد زیادی از میان رفت. حماس و حزب‌الله در جریان عملیات‌های تهاجمی اسرائیل به‌شدت تضعیف شدند. رژیم بشار اسد در سوریه فروپاشید و سامانه‌های هسته‌ای، موشکی تهاجمی و پدافند هوایی ایران توسط اسرائیل و ایالات متحده نابود شدند. ایران همچنان می‌تواند بر نفوذ خود در عراق و بر حوثی‌ها حساب کند، و بقایایی از برنامه هسته‌ای خود را حفظ کرده است. اما نمی‌تواند از این واقعیت فرار کند که این شکست‌ها حاصل تصمیم‌های خودش بوده‌اند — ابتدا با اجازه دادن به نیروهای نیابتی برای حمله به اسرائیل و سپس با ورود مستقیم به جنگ در سال ۲۰۲۴. در نتیجه، مسیر رسیدن به ثبات منطقه‌ای اکنون بسیار هموارتر شده است.

افول تهران همزمان شده است با ظهور قدرت‌های جدید در خاورمیانه. اسرائیل، ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج فارس به بازیگران عمده در عرصه بین‌المللی بدل شده‌اند؛ آن‌ها در اقتصاد جهانی ادغام شده‌اند و دست به اصلاحات داخلی زده‌اند که هم پیش‌برنده و هم بازتاب‌دهنده جمعیت‌ها و اقتصادهای نوین و جهان‌گرایانه‌ترشان هستند. به‌جز رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، دیگر رهبران منطقه حتی با وجود تلفات سنگین غیرنظامیان در غزه، روابط رسمی و غیررسمی خود با اسرائیل را قطع نکرده‌اند. رهبران عرب با استقبال از دولت جدید سوریه، اعتمادبه‌نفس جدید خود را به نمایش گذاشته‌اند؛ آن‌ها ترجیح داده‌اند از پیشینه تروریستی رئیس‌جمهور احمد الشرع صرف‌نظر کنند و با اردوغان هماهنگ شده‌اند تا دولت ترامپ را — که در ابتدا بی‌میل بود — وادار کنند رهبری دمشق را بپذیرد.

ایالات متحده نیز، از زمان آغاز جنگ در غزه، در دوران ریاست‌جمهوری بایدن و ترامپ، نقشی بسیار مؤثرتر در منطقه ایفا کرده است. این کشور نه از منطقه روی‌گردان شده و نه درگیر تمامی مسائل اجتماعی، سیاسی و امنیتی آن گشته است. ترامپ در جریان سفر خود به خاورمیانه در ماه مه، در یک سخنرانی اعلام کرد که این منطقه خود توان دستیابی به رفاه و صلح را دارد، تنها با اندکی حمایت آمریکا. او در برابر تهدیدات نظامی، در صورت امکان، از طریق مذاکرات برخورد می‌کند. اما هرگاه دیپلماسی ممکن نباشد، به استفاده از نیروی نظامی سریع و گسترده متوسل می‌شود تا به اهدافی محدود و قابل تعریف دست یابد — اهدافی که برای مردم آمریکا قابل درک باشند، مانند حفاظت از آزادی کشتیرانی و توقف توسعه بمب هسته‌ای توسط ایران. به‌بیان ساده، او دکترین پاول در دهه ۱۹۸۰ را به‌روز کرده است: نیروی نظامی باید آخرین راه‌حل باشد، اما زمانی که به‌کار می‌رود، باید قاطعانه، با اهداف روشن و در راستای منافع ملی و با حمایت افکار عمومی اجرا شود. ترامپ از داشتن استیو ویتکاف و توماس باراک به‌عنوان فرستادگان خود بهره‌مند است — تیمی آگاه که از اعتماد کامل او برخوردار است. و برخلاف گذشته، دیگر لازم نیست با مسکو که همواره نقش مزاحم را ایفا کرده، چندان درگیر شود، چرا که روسیه اکنون قادر به حمایت از متحدان خود در ایران و سوریه نیست.

بار دوم، با موفقیت؟

اگر این لحظه مساعد ادامه یابد، مسیر رسیدن به ثبات پایدار، مهار بیشتر تهدید ایران است — آن هم از مسیر همکاری واشینگتن با، در کنار و از طریق شرکایش. هرچند این هدف دشوار است، اما غیرممکن نیست. در دهه ۱۹۹۰، پس از شکست ایران در جنگ عراق، این کشور در منطقه تقریباً به وضعیت خمودگی و انفعال رسیده بود. بنابراین، دولت ترامپ باید توجه کند که چرا ایران پس از سال ۲۰۰۰ دوباره قد علم کرد، آشوب را در سراسر شام و فراتر از آن گسترش داد و در برابر مخالفت آمریکا، اعراب و اسرائیل، به ساخت برنامه‌های عظیم هسته‌ای و موشکی روی آورد.

دو توضیح مکمل برای این شکست وجود دارد. نخست آن‌که، این ائتلاف سست، توجه خود را معطوف مسائلی دیگر کرد — مسائلی که نهایتاً کم‌ثبات‌کننده‌تر از تهدید ایران بودند: از جمله مبارزه با تروریسم، جنگ‌های افغانستان و عراق، بهار عربی و روابط اسرائیل–فلسطین. دوم آن‌که، بازیگران منطقه‌ای در مورد ماهیت تهدید ایران اختلاف‌نظر داشتند و به‌همین‌دلیل، راه‌حل‌هایی متنوع اما ناکارآمد را در پیش گرفتند.

در مواجهه با تهران، واشینگتن هم به تغییر رژیم اندیشید و هم به آشتی و عادی‌سازی. اما چون نهایتاً از روبه‌رو شدن مستقیم با تمامی خطرات ناشی از ایران طفره رفت، ایالات متحده و سایرین به مذاکرات متوسل شدند. آن‌ها امیدوار بودند با برخورد با ایران همچون یک دولت عادی، هم بتوانند مشکلات مشخصی را حل کنند و هم این کشور را به‌سمت آشتی فراگیرتر با منطقه سوق دهند. این فرض وجود داشت که اگر ایران با میزان کافی از درک، گفت‌وگو و امتیازدهی روبه‌رو شود، بدگمانی و ناامنی‌اش را کنار می‌گذارد، پروژه‌های هسته‌ای و موشکی‌اش را متوقف می‌کند و تحریک شبکه نیابتی خود را نیز خاتمه می‌دهد. این گروه، پاسخ نظامی را بی‌ثمر می‌دانستند، چرا که تصور می‌شد ایران در میدان تشدید تنش دست بالا را دارد. در نتیجه، واشینگتن و یک ائتلاف بین‌المللی در سال ۲۰۱۵ با ایران توافق هسته‌ای امضا کردند. اما این توافق صرفاً موقتی بود، هیچ محدودیتی بر رفتار بی‌ثبات‌ساز وسیع‌تر ایران ایجاد نکرد و منابع درآمد جدیدی در اختیار این رژیم قرار داد. در نتیجه، دولت اول ترامپ در سال ۲۰۱۸ از آن خارج شد.

تحولات خاورمیانه از ۷ اکتبر به این‌سو نشان داده است که ایران، صرف‌نظر از آرزوها و تحلیل‌های کارشناسان، رفتاری شبیه یک دولت عادی نخواهد داشت. مذاکرات، در بهترین حالت، تنها می‌توانند سرعت ایران را کاهش دهند، اما نمی‌توانند آن را رام کنند. در مقابل، اقدام نظامی قاطع می‌تواند توانمندی‌های ایران را فلج کند و میل آن به درگیری را فروبنشاند — همان‌طور که حملات عراق به ایران، رویارویی ایالات متحده با ایران در خلیج فارس در سال ۱۹۸۸، ترور قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس توسط آمریکا در سال ۲۰۲۰، و تاکنون عملیات‌های نظامی اسرائیل و آمریکا چنین کرده‌اند.

بر همین اساس، واشینگتن باید اولویت خود را بر از بین بردن برنامه سلاح‌های هسته‌ای ایران و شکست نیروهای نیابتی آن بگذارد. پیروزی در این عرصه می‌تواند درهای دیپلماسی فراگیر را بگشاید یا حتی به ایرانِ متفاوتی منجر شود. اما بازگشت به مذاکره یا تغییر رژیم نباید به‌خودی‌خود هدف باشد. در عوض، ایالات متحده باید تمرکز خود را بر این بگذارد که ایران هیچ‌گونه برنامه هسته‌ای‌ای در اختیار نداشته باشد که بتواند از آن برای ساخت سلاح استفاده کند.

فرصت را دریاب

برای تحقق این هدف، واشینگتن باید تا زمانی که ایران به‌طور کامل ماهیت برنامه‌های تسلیحاتی خود را افشا نکند و غنی‌سازی اورانیوم را به‌طور کامل یا تقریباً کامل و برای همیشه کنار نگذارد، فشارهای اقتصادی — و در صورت لزوم نظامی — اعمال کند. این روشن‌ترین و مهم‌ترین مأموریت است، مأموریتی که با تصمیم آمریکا به استفاده از زور علیه ایران، اکنون به‌طور کامل بر عهده ایالات متحده قرار گرفته است. اسرائیل نیز در این مسئله منافع حیاتی دارد، اما بنا به ضرورت، باید هماهنگ با واشینگتن عمل کند. منتقدان اقدام نظامی درست می‌گویند که مناقشه هسته‌ای با ایران در نهایت تنها از مسیر مذاکره پایان خواهد یافت. اما مذاکره هدف نیست، بلکه ابزاری است برای جلوگیری از هرگونه امکانِ دست‌یابی به سلاح هسته‌ای. و در غیاب فشار عظیم، این هدف محقق نخواهد شد.

واشینگتن همچنین باید سیاست‌های خود را بهتر تنظیم کند تا از بازگشت نیروهای نیابتی ایران به غزه و سوریه جلوگیری کرده و نفوذ تهران در عراق، لبنان و یمن را کاهش دهد. مقابله با نیابتی‌ها دشوار است، و این کشورها همگی مسائل دیگری دارند — از جمله انرژی، تروریسم و کمک‌های بشردوستانه — که توجه واشینگتن را به خود جلب می‌کنند. اما برای ریشه‌کن کردن واقعی نفوذ منطقه‌ای ایران، ایالات متحده باید این مسائل را در اولویت پایین‌تری قرار دهد و تمرکز خود را بر مقابله با شرکای ایران بگذارد. کشورهای منطقه، که امنیت‌شان بارها از بی‌ثباتی در عراق، سوریه و یمن آسیب دیده، باید نقش اصلی را در این روند ایفا کنند. با این حال، واشینگتن باید آماده باشد در برابر تاکتیک همیشگی تهران — یعنی حمله از طریق نیروهای نیابتی — نه با پاسخ به نیابتی‌ها، بلکه با پاسخ مستقیم به خود ایران واکنش نشان دهد.

در خارج از ایران، ایالات متحده باید به سخنان ترامپ توجه کند و به کشورهای منطقه اجازه دهد که همچون همتایانشان در آسیا و اروپا، خود نقش‌آفرینی کنند. با این‌حال، استثناهایی نیز وجود دارد — مسائلی که بر امنیت کلی اثرگذارند و در آن‌ها آمریکا می‌تواند نقش مهمی ایفا کند. یکی از این مسائل، بن‌بست اسرائیل–فلسطین است. هرچند این بن‌بست منشأ اصلی بحران در منطقه نیست، اما اهمیت دارد. تا زمانی که به‌درستی مدیریت نشود — از جمله با آغاز از حل‌وفصل وضعیت غزه — همچنان مانعی برای اهداف منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل، از جمله ادغام اسرائیل در جهان عرب، باقی خواهد ماند. همچنین، رقابت نوپای میان دو قدرت اصلی منطقه، یعنی اسرائیل و ترکیه، نیازمند توجه است. این دو کشور تضاد امنیتی بنیادینی با هم ندارند؛ رقابت آن‌ها تا حدی از خصومت شخصی رهبرانشان ناشی می‌شود و تا حدی نتیجه اجتناب‌ناپذیر ملاحظات واقع‌گرایانه سیاست بین‌الملل است. ترامپ، که روابط خوبی با هر دو رهبر دارد، علاقه‌مند است این روابط را آرام کند.

خاورمیانه همچنین در دیگر زمینه‌ها به تعامل آمریکا نیاز دارد، از جمله: تضمین صادرات منابع هیدروکربنی، حفظ مسیرهای حمل‌ونقل جهانی، و مدیریت تهدید تروریسم و جریان پناهجویان. اما ایالات متحده اکنون این فرصت را دارد که، با همراهی رهبران منطقه، ثباتی پایدارتر در خاورمیانه ایجاد کند و به دهه‌ها بحران‌سازی دیپلماتیک مداوم و عملیات نظامی تقریباً بی‌وقفه در طول نیم قرن گذشته پایان دهد. آمریکا باید این فرصت را غنیمت بشمارد.





iran-emrooz.net | Fri, 04.07.2025, 9:12
جنگ ۱۲ روزه

سلمان گرگانی

در نخستین روز حمله و کشته شدن فرماندهان سپاه و مشاوران ولی فقیه، در میان اکثریت مردم ایران نگرانی خاصی دیده نمی‌شد. اما با ادامه بمباران‌ها، به‌ویژه پالایشگاه‌ها و بیمارستان‌ها، بزرگی و پیچیدگی عملیات اسرائیل آرام‌آرام موجب بروز نگرانی‌ها و احساسات متناقض شد.

حکومت اسلامی، غرق در توهمات و خودباوری‌های جاهلانه، ضربات سنگین نظامی و اقتصادی متحمل شد. خامنه‌ای، در حفظ قدرت سیاسی‌اش، مصرّانه و با خشونت به تبلیغات نخ‌نما و پوچ خود ادامه داد. هرچند حیران و گیج، اما نشان داد که تنها در برابر مردم ایران حاضر به عقب‌نشینی نیست و در مقابل دشمنان خارجی، پنهانی و به‌دور از چشم مردم عقب‌نشینی می‌کند.

این‌بار نیز اپوزیسیون جمهوری اسلامی، همچون جناح حاکم، غافلگیر شد. حتی آن بخش از مخالفان که خواهان سرنگونی رژیم از طریق جنگ و مداخله خارجی بودند، تا لحظه شروع حمله، وقوع آن را باور نمی‌کردند. همان‌گونه که خود مقامات رژیم، به دلیل تجربه توافق‌های دقیقه نودی، انتظار چنین حمله‌ای را نداشتند.

بخشی از اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج از کشور، با خوشحالی از طریق رسانه‌های خود مردم را به قیام دعوت کردند، بی‌آنکه شناختی از وضعیت واقعی مردم و ظرفیت‌های درونی داشته باشند.

این طیف با درک نادرست از شرایط بین‌المللی و تفاوت‌های تاریخی و اجتماعی، با نقل مقایسه‌های نابجا از جنگ جهانی دوم — همچون حمله متفقین به فرانسه یا لهستان — سعی داشتند حمله اسرائیل را توجیه و مشروع جلوه دهند. اما آیا واقعاً شرایط ایران در این حمله قابل مقایسه با آن کشورها بود؟

واکنش مردم ایران را نباید با بی‌عملی یا بی‌تفاوتی اشتباه گرفت. بلکه این، تنها تاکتیک موثر مردم برای نشان دادن عدم تعلق به هیچ‌یک از دو جبهه اسرائیل یا جمهوری اسلامی بود؛ گامی آگاهانه برای عبور از انتخابی تحمیلی.

عملکرد اسرائیل در غزه و لبنان، بمباران‌های سوریه پس از سقوط بشار اسد، و رفتار ترامپ در اوکراین، همگی در شکل‌گیری نگاه مردم ایران به این حمله مؤثر بودند و باعث شدند آن را فرصتی برای آزادی ندانند.

می‌توان گمانه زد که اگر مردم در همان دو روز نخست شورش می‌کردند، احتمال سرنگونی خامنه‌ای وجود داشت. اما پرسشی کلیدی مطرح بود:

- شکست خامنه‌ای، پیروزی چه کسی می‌توانست باشد؟
- آیا حمله اسرائیل می‌توانست آزادی، دموکراسی و رفاه به ارمغان آورد؟
- آیا همفکران و حامیان نتانیاهو از خامنه‌ای و اطرافیانش بهتر بودند؟

جمهوری اسلامی، محصول تفکر بخش بزرگی از ایرانیانِ در نیم قرن گذشته است که هزینه سنگین آن را پرداخته‌اند و همچنان می‌پردازند. این رژیم باید به‌دست خود مردم، با روشی آگاهانه و بومی، سرنگون شود تا در حافظه جمعی ایرانیان، خطر مریدپروری و عارف‌مآبی ریشه‌کن شود و نسل‌های آینده فراموش نکنند چه بهایی برای افکار مذهبی متحجر پرداخته‌اند.

چرخش اجتماعی از نظام ولایت فقیه، با وجود انکار حاکمان، رخ داده است.

هرچند حکومت با زور سرنیزه به حیات خود ادامه داده، اما عمر سرنیزه نیز محدود است.

امروز، گرچه در ایران «دولت-ملت» واقعی به‌معنای کلاسیک وجود ندارد، اما یک ملت با منافع مشترک شکل گرفته است که می‌تواند رخدادها را تحلیل کند و منافع ملی خود را تشخیص دهد.

مردم ایرانِ ۵۷، پذیرای دروغ‌ها و افکار متحجر خمینی بودند. اما پس از نیم قرن، با رشد فناوری، آگاهی اجتماعی و گسترش شعور جمعی، دیگر قابل مقایسه با آن دوران نیستند. حتی همان جوانانی که در انقلاب ۵۷ نقش داشتند، امروز تحولی فکری یافته‌اند.

امید بستن به حمله خارجی، زاییده استیصال و ناامیدی است. همان‌طور که گروهی در حمایت از رژیم اسلامی، در برابر حمله اسرائیل، رویای تغییر رفتار خامنه‌ای را در سر می‌پرورانند.

هر دو گروه، تحولات اجتماعی را تنها از دریچه تغییر مهره‌های سیاسی می‌بینند و اگر حرکت‌های مردمی به‌طور مستقیم به قدرت‌گیری سیاسی منجر نشود، آن را شکست می‌خوانند.(البته، عدم همراهی ایرانیان با حملهٔ اسرائیل یا حمایت از خامنه‌ای، باز هم به گردن چپ یا راست انداخته خواهد شد و به خیانت این یا آن نسبت داده می‌شود، تا منتقدان از زحمت بازنگری در افکار خود بگریزند و خود را نه مهره‌های سوختهٔ سیاسی، بلکه پیشگویان بالفطرهٔ سیاست جلوه دهند؛ بی‌آنکه به انتخاب و داوری آگاهانهٔ مردم اعتنایی داشته باشند.)

این در حالی‌ست که بسیاری از ایرانیان، در حمله اخیر، بخشی از همبستگی اجتماعی‌ای را که جمهوری اسلامی طی ۴۶ سال خدشه‌دار کرده بود، بازسازی کردند.

سایه جنگ هنوز وجود دارد و تا برقراری صلح کامل ادامه خواهد داشت. اما این تجربه، نقطه عطفی شد تا ایرانیان روابط جدیدی با حاکمان طلب کنند.

اکنون، کوچک‌ترین عقب‌نشینی علنی سیاسی می‌تواند به فروپاشی سریع‌تر نظام ولایت فقیه بینجامد.

ایرانیان فراموش نخواهند کرد که چطور افرادی مانند آیت‌الله سیستانی در سرکوب و کشتار جوانان ایرانی سکوت کردند، اما در دفاع از جان خامنه‌ای، به اعتراضات علنی و رسمی دست زدند.



نظر خوانندگان:


■ در متن مقاله، سکوت مردم به عنوان نوعی واکنش آگاهانه و حاصل شعور جمعی تفسیر شده؛ سکوتی که نه از بی‌تفاوتی، بلکه از درک عمیق شرایط و نپذیرفتن هیچ‌یک از دو جبهه – حکومت یا دشمن خارجی – نشأت می‌گیرد.
اما به باور من، این سکوت تنها از آگاهی و هوشیاری سیاسی ناشی نشده؛ بلکه در لایه‌های عمیق‌تر، نشانه‌ای از فرسودگی، استیصال و نوعی خستگی مزمن اجتماعی است. جامعه‌ای که سال‌ها درگیر بحران‌های پی‌درپی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی بوده، امروز دچار نوعی فلج رفتاری شده؛ نه از سر ناآگاهی، بلکه از بی‌انگیزگی و احساس بی‌قدرتی.
در چنین فضایی، نه حکومت پاسخگو و شفاف است، نه اپوزیسیون کارآمد و الهام‌بخش. مردم خود را میان دو جبهه ناکارآمد می‌بینند و در واکنش، به نوعی عقب‌نشینی جمعی تن می‌دهند.
با این حال، این سکوت همچنان حامل معناست. معنایی از عبور؛ عبور از کلیشه‌های سیاسی، عبور از دوگانه‌های تحمیلی. مردم شاید به‌دنبال مسیری مستقل‌تر و انسانی‌ترند: نه با حکومت، نه با دشمن، بلکه با خودشان، در سکوتی آگاهانه، تلخ و پُر از ناگفته‌ها
رها آزاد


■ رهای گرامی
تا آنجایی که من از نقد شما متوجه شدم، می توانم بگویم:  پدیده های اجتماعی (عدم شورش مردم بر علیه حکومت اسلامی در جنگ ۱۲ روزه) میتوانند علل مختلفی داشته باشند. همانطور که تو هم اشاره کرده ای فرسودگی و استیصال در بخشهایی از جامعه به علل گوناگون از جمله نبود اپوزیسیون کارآمد و بحرانهای اقتصادی و امنیتی غیر قابل انکار است. منظور من همان گفتهٔ شما است ، مردم آگاهانه مسیر مسقلِ « نه به حکومت و نه به حملهٔ خارجی» را انتخاب کردند.
سلمان گرگانی


■ چرا در جنگ ۱۲ روزه هیچ شورشی در ایران به وقع نپیوست:
۱. نبود زیرساخت‌های شورش؛ در این جا باید به دو عامل اشاره کرد که در هر شورش مؤثرند:
الف: نبود ارتباطات امن و آزاد قطع اینترنت و نظارت شدید بر هر نوع شبکه اجتماعی، ارتباط‌گیری را عملاً فلج می‌کند. در دنیای امروز، شورش نیاز به هماهنگی سریع، تصمیم‌سازی جمعی، و انتشار روایت مشترک دارد. بدون اینترنت و رسانه، چنین چیزهایی عملاً ممکن نیست.
ب: نبود احزاب و ساختارهای سیاسی جایگزین در شرایطی که هیچ نهاد قانونی، حزبی، یا رسانه‌ای مستقل وجود ندارد که بتواند انرژی مردم را کانالیزه کند، شورش، حتی اگر آغاز شود، بیشتر به انفجارهای بی‌سر و بی‌هدف شبیه خواهد بود و نه یک جنبش منسجم.
۲. شوک جنگی و وحدت غریزی در برابر دشمن خارجی در زمان حمله خارجی، حتی بسیاری از مخالفان رژیم (ولو در دل معترض باشند) وارد نوعی حالت دفاعی/ملی‌گرایانه غریزی می‌شوند. این پدیده از نظر روان‌شناسی سیاسی شناخته‌شده است و به آن “rally-around-the-flag effect” می‌گویند: «مردم در زمان تهدید خارجی، حتی اگر با حکومت مخالف باشند، ممکن است موقتاً از آن حمایت کنند.»
در شرایط جنگ با اسرائیل، به‌ویژه با روایتی که رسانه رسمی از “دشمن صهیونیستی” ارائه می‌دهد، بخشی از جامعه (حتی منتقدان) ممکن است احساس کنند زمان مناسبی برای اعتراض نیست.
۳. ترس از سرکوب بی‌رحمانه سابقه‌ی سرکوب شدید اعتراض‌ها در ایران (به‌ویژه در سال‌های اخیر) باعث شده است که حتی اگر زمینه روانی یا انگیزه برای شورش وجود داشته باشد، هزینه‌ی احتمالی آن برای بسیاری غیرقابل‌تحمل باشد. مردم آگاه‌اند که در وضعیت جنگی، حکومت بهانه‌ای مضاعف برای شدت عمل دارد.
۴. نبود چشم‌انداز یا جایگزین روشن در شرایطی که مردم بدانند حتی اگر حکومت فروبپاشد، جایگزین مشخص، مشروع و قابل اعتمادی وجود ندارد، تمایل‌شان به اقدام جمعی کاهش می‌یابد. شورش‌های موفق معمولاً زمانی رخ می‌دهند که یک الگوی جایگزین منسجم (مثلاً رهبری سیاسی، اپوزیسیون معتبر یا دولت در تبعید) وجود دارد که بتواند ریسک را معنادار کند.
جمع‌بندی: در جنگی مانند جنگ فرضی ۱۲روزه ایران و اسرائیل، عملاً امکان شورش گسترده مردمی وجود ندارد، حتی اگر نفرت از حکومت زیاد باشد.
دلایل اصلی:
• قطع ارتباطات
• نبود احزاب و نهادهای هماهنگ‌کننده
• فضای جنگی و اثر روانی “دشمن خارجی”
• ترس از سرکوب
• نبود جایگزین سیاسی معنادار این‌که مردم به خیابان نیامدند، نه لزوماً از رضایت‌شان، بلکه بیشتر از ناامیدی از امکان تغییر در چنین شرایطی حکایت دارد. و این خود یکی از نمودهای اقتدارگرایی موفق در شرایط بحران است.
مسئله بسیار مهم دیگر این که صرف امکان فنی شورش (مثل داشتن اینترنت یا سازمان سیاسی) به‌تنهایی کافی نیست. عنصر اصلی، آمادگی روانی جمعی برای شورش است، و این نکته‌ای است که گاه در تحلیل‌های سیاسی کم‌توجهی می‌شود.
به نظر من، در مورد جنگ اخیر ایران (جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل)، پاسخ این است که: نه، مردم ایران در آن شرایط، از نظر روانی به‌طور جمعی آماده شورش نبودند. دلایل این عدم آمادگی ذهنی، هم ریشه در وضعیت روان‌شناختی جامعه دارد و هم در تجربه‌های تاریخی آن.
۱. اولویت روانی “زنده ماندن” بر “تغییر دادن” در لحظات جنگ و بحران نظامی، آنچه از نظر روانی در افراد فعال می‌شود، نه خواست تغییر یا اصلاح، بلکه غریزه بقاست. جنگ حس ناامنی، مرگ، فروپاشی و بی‌قدرتی را فعال می‌کند. مردم، حتی آن‌هایی که از حکومت متنفرند، ممکن است بگویند: «فعلاً فقط زنده بمانیم. بعداً شاید برای تغییر کاری کردیم.» و همین “عقب‌نشینی روانی” از تغییر، شورش را از نظر ذهنی ناممکن می‌کند.
۲. احساس «بی‌پناهی روانی» و «فروپاشی افق امید» در بسیاری از تحلیل‌های روان‌شناسی اجتماعی ایران، یک نکته تکرار می‌شود: جامعه ایران در سال‌های اخیر (خصوصاً پس از سرکوب جنبش‌های اعتراضی ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱) به نوعی افسردگی سیاسی جمعی دچار شده است.
مردم:
• به نتیجه هیچ اعتراض امیدوار نیستند،
• از آینده جایگزین روشنی ندارند،
• دچار «احساس فلج شدگی» شده‌اند.
در این وضعیت، حتی اگر نفرت فراگیر باشد، تحرک روانی جمعی برای شورش شکل نمی‌گیرد.
۳. تجربه‌ی تکرارشونده سرکوب و بی‌پاسخی ذهن جامعه مانند بدن، حافظه دارد. وقتی چندین بار تلاش‌های اعتراضی با سرکوب سنگین، بازداشت، قطع اینترنت، کشتار و سکوت جهانی مواجه شده، مردم دچار یادگیری سرکوب‌شده (suppressed learning) می‌شوند: «تلاش بی‌فایده است، فقط خودمان آسیب می‌بینیم.» این تجربه در ذهن مردم حک شده است. در شرایطی مانند جنگ، که خطرها دوچندان می‌شوند، این یادآوری اثر قفل‌کننده‌ای بر آمادگی روانی جمعی دارد.
۴. عدم وجود احساس «باهم بودن» یا پیوند اجتماعی گسترده یکی از مؤلفه‌های روانی شورش موفق، شکل‌گیری حس “ما” است. اینکه افراد حس کنند در یک رنج مشترک، یک مبارزه مشترک دارند. اما جامعه ایران امروز در وضعیتی است که:
• دچار قطب‌بندی است،
• اعتماد میان مردم و گروه‌های مختلف ضعیف است،
• حس “با هم بودن” بسیار فرسوده شده است. در این وضعیت، هر فرد با خود فکر می‌کند: «اگر من حرکت کنم، آیا کسی همراهی می‌کند؟» و پاسخ درونی معمولاً منفی است. این‌هم یک عامل بازدارنده روانی مهم است. اگر بخواهیم به زبان ساده و روشن پاسخ دهیم: در جریان جنگ اخیر، مردم ایران از نظر روانی آماده شورش نبودند، حتی اگر از حکومت بیزار بودند.
احساس بی‌قدرتی، اولویت بقا، سرکوب‌پذیری، نبود پیوند اجتماعی، و تجربه‌های تلخ گذشته، یک حالت انجماد ذهنی و روانی ایجاد کرده بود. و این دقیقاً همان چیزی است که حکومت‌ها در شرایط بحرانی روی آن حساب می‌کنند: نه‌فقط با قطع اینترنت، بلکه با انجماد روان جمعی جلوی هر حرکتی را می‌گیرند. شورش، پیش از آن‌که در خیابان اتفاق بیفتد، باید در ذهن مردم امکان‌پذیر شود. و آن امکان، فعلاً وجود نداشت.
مخلص شما طباطبایی


■ آقای طباطبایی گرامی
تحلیل شما در مورد روانشناسیِ اجتماعی در ایران، حداقل در حال حاضر کاملاً درست است، تنها چیزی که شاید لازم باشد به آن اشاره شود، این است که افسردگی و ناامیدی که مشاهده می شود، می تواند بسیار گذرا باشد، خصوصاً اکنون که چه دراپوزیسیون و چه درون رژیم کارتهای سیاسیِ تاثیر گذارِ بسیاری به حاشیه خواهند رفت، که این امر می تواند در پروسهٔ حرکت مردم و ارزش گذاری و داوری آنها موثر واقع گردد و انگیزهٔ تغییر را در مردم قوی تر گرداند.
گرگانی





iran-emrooz.net | Thu, 03.07.2025, 17:04
مسیر نفوذ، منویات رهبری

افشین افشار

ماهیت ضد ایرانی انقلاب اسلامی که با اتحاد دو نیروی اسلامی و چپ به پیروزی رسید بستر فکری منویات رهبری و مهمترین راه نفوذ به ارکان مملکت به ویژه سیستم امنیتی است. سازمان‌های جاسوسی برای نفوذ به حکومت ناچارند در لباس عاشقان سینه‌چاک ولایت عمل کنند. در نقش اپوزیسیون یا حتی اصلاح‌طلب راه ورود بسته است. میهن‌دوستان که به هیچ وجه در دایره نمی‌‌گنجند.

اسلام و کمونیسم هر دو پس از شکست در جنگ به ایرانیان تحمیل شده‌اند و هرگز نمی‌‌توانند مدافع و نگران منافع ایرانیان باشند. تنها نگرانی آنها حفظ اتحاد در اشغال ایران است که هنوز بر سر آن با هم توافق دارند. اسلام انقلابی و چپ انقلابی بر علیه حکومت پادشاهی شیعه متحد شدند که در آن هم ارزشهای دینی و دینداران محترم بودند هم کارگران، کشاورزان، زنان و اقلیتهای دینی برخلاف کشورهای سوسیالیستی آن زمان تحت حمایتی واقعی قرار داشتند. اتحاد آنان علیه ماهیت ایرانی حکومت بود. نفوذ تا زمانی که فقط بر علیه منافع ملی ایران باشد ولی مخل حکومت مشترک آنان نباشد محل اشکال نیست. امروز هم که باعث انهدام توان نظامی ایران شده است کماکان راههای آن بر اساس منویات رهبری باز هستند.

کسانی که قصد نفوذ دارند با انتقاد از حکومت کارشان پیش نمی‌‌رود. در صف اول هیئت با تلاش بسیار خود را نمایش می‌دهند و به سر و سینه می‌کوبند. گروهی که ارشدتر هستند و دوران خودنمایی و پذیرفته شدن را با موفقیت پشت سر گذاشته‌اند اکنون با عنوان حاجی یا سید پشت صحنه و آرام با حمایت اسباب ورود آنان را فراهم و بدین شکل با استفاده از شرایط مناسب موجود در سیستم تکثیر می‌شوند. راه ورود، ترقی و تثبیت افراد نفوذی را حکومت با سیاست‌هایش فراهم می‌سازد. کوبیدن هرچه محکمتر باتوم بر سر جوانان و تجاوز در زندان و اعمال ددمنشانهِ مورد نیاز و مورد پسند حکومت آخوندی از مهمترین ورودی‌ها هستند. آنان هستند که به عنوان جوانان مومن انقلابی دلخواه خامنه ایی خودی تلقی می‌شوند و پس از مدتی به عنوان محافظ یا سمتی دیگر امکان ورود به سری ترین مقرها و همراهی با مهمترین اشخاص حکومتی را پیدا می‌کنند. جوانان نخبه که به حکم شرافت و دلسوزی برای وطن ناچار به انتقاد از سیاست‌های زیانبار حکومتی هستند جایی در سیستم ندارند. هر چه بیشتر دلسوز کشور باشند از دایره قدرت بیشتر طرد می‌شوند.

جانداران در اقلیم‌های متفاوت متناسب با شرایط آب، هوا و خاک امکان رشد و بقا می‌یابند. جانوران محیط‌های مردابی و لجن با جانداران آبهای جاری و پاک متفاوتند. مارهای سیاه در مرداب‌های تیره شانس بقای بیشتری دارند. به دلیل همرنگی با محیط دیده نمی‌‌شوند. به راحتی حرکت می‌کنند و خود را به طعمه نزدیک می‌کنند. ولی در آب زلال از دور قابل تشخیص‌اند. آزادی و شفافیت مانع خلق فضای تاریک مورد نیاز برای بقا و تحرک نفوذی‌هاست. بستن روزنامه‌ها و تهدید فعالان فضای مجازی و رسانه‌های مستقل به بهانه‌های واهی امنیتی، خاموش کردن منابع نور و ایجاد تاریکی برای فعالیت نفوذی‌ها و کمک به آنهاست. فضای تیره مردابی، بسته و خفقان حاکم در جمهوری اسلامی به گونه ایی است که افراد با نیت‌های تاریک برای مملکت بدون هیچ تلاشی علاوه بر داشتن فضای عملیاتی برای رسیدن به اهداف امکان پیشرفت و ترقی در مراتب قدرت را هم پیدا می‌کنند. نیت‌شان که آسیب زدن به ایران است به شکل ماهوی با شالوده فکری ضد ایرانی حکومت در یک راستاست. اسرائیل و سایر کشورهایی که اهدافی را از طریق سازمان‌های جاسوسی اعمال می‌کنند همواره در راستای تقویت افکار ضد ایرانی تفرقه‌آفرین قومی، نژادی، زبانی، دینی، جنسیتی که زمینه ساز نفوذ است می‌کوشند.

تضاد و تقابل با فرهنگ و تاریخ ایران و اولویت دادن به جهان بینی امت گرایی اسلامی که به انکار منافع ملی می‌انجامد همواره جزو سیاست‌های فرهنگی حکومت و از دروازه‌های نفوذ بوده است.

کوبیدن مردم معترض و تکرار حرفهای مورد پسند آقا همراه با حفظ شعائر دینی و دوری همیشگی از پرچم ایران و سفره هفت سین و تحقیر ایام ایرانی راه سهل و بدون مانع ورود به سیستم و رشد در آن است.

تاکید بر امت گرایی و برپایی کنفرانس‌ها، سخنرانی‌ها و سمینارها فقط به نیت چاپلوسی و گرفتن بودجه نیست بلکه بخش عمده آن تلاش عامدانه نیروهای نفوذی جهت تحمیل فشار بر خامنه ایی و سایر دست اندرکاران و صاحبان قدرت برای ثابت نگه داشتن کشور در مسیر انقلابی گری و تقابل و ستیز با جهان است. کنار زدن افراد صلح طلب خردگرا از دایره قدرت، ضروری انقلابی بودن است که ولایی‌ها در حمله به آنان تردید نمیکنند و مهمترین حامی آنان در این مسیر نهادها و سازمانهای تحت نظر رهبری از جمله روزنامه کیهان است. حضور عقل در امور مانند آبی بر آتش فضا را آرام و روشن و میدان عمل نیروهای نفوذی را که نیتی جز آسیب به کشور ندارند مانند حرکت عقرب سیاه در روشنایی بسیار محدود می‌سازد.

برای همراهی با خامنه ایی و دیدن شرایط فاجعه بار مملکت به عنوان اوج و قله باید درک و شعور و اخلاق را کنار نهاد و این کاری نیست که یک انسان با شرافت بتواند انجام دهد اما یک نفر که وظیفه نفوذ داشته باشد برای انجام ماموریت علاوه بر تایید فلاکت موجود بعنوان قله خود را مشتاق و متعصب در ادامه راه نشان می‌دهد.

این فضای آلوده واژگون است که در آن همراهی با افکار بالقوه ویرانگر رهبر مملکت امکان نفوذ و آسیب به کشور را فراهم و افراد نگران و دلسوز را روانه زندان و فراری و مطرود می‌کند.

حکومتی که شالوده فکری رهبر آن با اهداف دشمنان مملکت در یک راستاست چگونه می‌تواند از نفوذ جلوگیری کند؟

در هر جلسه‌ای در هر سازمانی در هر گوشه مملکت ماموریت افراد وابسته به بیگانه که آسیب به کشور است با پوشش منویات رهبری که همواره بر خلاف منافع ملی و متعاقبا خلاف عقل و انقلابی است به راحتی به تصمیم نهایی جلسه تبدیل می‌شود. سیستم بنا به ماهیت به آنها که توانسته‌اند مصوبات جلسه را مثل اکثر جلسات تشکیل شده در کشور بر اساس منویات آقا به موضوعی بر علیه منافع ملی تبدیل کنند بها داده و آنها را در اولویت ارتقا قرار خواهد داد. افراد دلسوز و ملی که خمینی هم می‌گفت به درد ما نمی‌خورند با طرح دیدگاههای دلسوزانه و ملی و عقلانی که به تقابل با حکومت می‌انجامد خودبخود از سوی سیستم طرد می‌شوند.

در پایان هر جلسه نفوذی‌ها با سلاح منویات رهبری یک قدم پیش آمده‌اند و میهن پرستان یک قدم عقب نشسته‌اند. کمر نیروهای نظامی را در مقابل دشمن منویات رهبری شکست.

در اجبار مردم به یافتن شغلی برای گذران زندگی ارگان‌های حکومتی به عنوان یک انتخاب مطرح هستند که امکان ورود به آنها قرار داشتن در شرایط تراز انقلاب اسلامی و ذوب در ولایت است. در این وضعیت امکان ردیابی و تشخیص افراد نفوذی و مردم عادی که از سر اجبار برای پیدا کردن راهی برای زندگی به سمت ارگانهای نظامی و امنیتی حکومت رانده شده‌اند دشوار است هنگامی که راه پیشرفت و نفوذ یکی است. در مسیر نمایش ارادت به آقا برای ترقی در سیستم امنیتی داشتن ظواهر شریعتمدار و چفیه کفایت نمی‌کند، باید دستت به خون و جنایت آلوده شود. این مرحله است که نیروهای وابسته به بیگانه با راحتی و آرامش بیشتری از آن عبور می‌کنند. نیروهایی که از مردم عادی هستند در عبور از مرحله جنایت در حق مردم با مشکل مواجه می‌شوند. دست و دلشان در ریختن خون بیگناهان هموطن می‌لرزد. آنها در ارزیابی‌ها ضعیف دیده شده و امکان پیشرفت نخواهند داشت. افراد این گروه با این که پس از مدتی در می‌یابند از قافله عقب مانده‌اند باز برای جبران از راه همیشه باز و محبوب رهبری که خشونت هر چه بیشتر با مردم و مخالفان با عنوان رسمی آتش به اختیار است با مشکل مواجه هستند. می‌دانند کار کثیفی می‌کنند و دچار عذاب وجدان هستند اما نیروهای نفوذی پیشتر وجدان را سرکوب کرده‌اند و در ریختن خون مردم با بی رحمی و دلخواه حکومت عمل می‌کنند.

با ملاک‌های مد نظر رهبری سطح خشونت با مردم به عنوان ابزار ترقی، بین نیروهای انتظامی، بسیجی و اطلاعاتی بطور لجام گسیخته بالا رفته است. حذف رحم و مروت و اخلاق و تبدیل ددمنشی به یک ضرورت سازمانی پرسنل را که می‌دانند کاری غیر انسانی در مقابل مردم هموطن مظلوم انجام می‌دهند هر چه بیشتر از درون تهی و به سمت عدم تعهد به جامعه، مناسبات و منافع آن سوق می‌دهد که یکی از نتایج منفی آن به دام افتادن آسان نیروها توسط سازمانهای جاسوسی است.

از سیاستهای مهم و کلیدی خامنه ایی برای کنترل بیشتر بر مردم، توزیع فقر و فلاکت در جامعه و همزمان عقب نگه داشتن مملکت است. در این راستا او مقرر کرده است عمده درآمد کشور از گلوگاه بیت رهبری عبور کند. همچنین دور زدن تحریمها را به افراد خودی سپرده است.

منحرف ساختن بخش عمده مناسبات مالی مملکت به سمت بیت سپاهیان و افراد سالم و مشاوران مَحرم را پس از مدتی سروکار داشتن با پول‌های کلان بدون نظارت و حساب و کتاب به وسوسه می‌اندازد. آهسته آهسته با نگاه به زندگی اشرافی و ریاکارانه خامنه ایی و خانواده‌اش که کاملا از چشم مردم پنهان است و مشاهده عملکرد او در صرف تمام نیروی سیستم با حقه اوجب واجبات بودنِ حفظ نظام به حفظ خود و حکومتش به هر بهایی و بلاموضوع شدن دین و خدا و آخرت آرمانهای مذهبی شان رنگ می‌بازد. عافیت طلب، تاجر مسلک، اهل معامله و بده بستان و زد و بند می‌شوند.

نزدیکان و سپاهیانی که در مناسبات اقتصادی یکی پس از دیگری اسناد فسادشان رو می‌شود ولی به پشتوانه سیاست رهبر در عدم برخورد و کش ندادن تباهی نیروهای خودی به نیت جلوگیری از کاهش انگیزه آنان در مقابله با مردم از مجازات نجات می‌یابند و هر چه بیشتر خود و مملکت را غرق در کثافت می‌کنند.

در ادامه این مسیر به راحتی در چنگ سازمانهای جاسوسی گرفتار و امروز به عنوان مهمترین افراد نفوذی در بیت علاوه بر انتقال اطلاعات بر سیاستها و تصمیمات کلان خامنه ایی گاه با گفتن یک جمله یا تکان دادن سر به تاسف یا با یک لبخند رضایت در واکنش به موضوعی تاثیر می‌گذارند.

برای ضعیف و وابسته نگه داشتن بخش خصوصی قرارگاه خاتم را به پیمانکار انحصاری پروژه‌های مهم تبدیل کرد. حضور سپاه و سایر نیروهای نظامی در اقتصاد و امور مالی به دستور او باعث فساد گسترده مالی و اخلاقی نیروهای نظامی و ایجاد باند و رقابت بین آنها جهت استفاده از پولهای در چرخش بدون نظارت شده است.

تغییر ماموریت سازمانی یک نظامی به شکلی که امکان کسب درآمدهای کلان داشته باشد باعث تغییر سبک زندگی او از یک زندگی ساده و حتی فقیرانه نظامی که مهمترین وجه آن افتخار خدمت در لباس مقدس نظامی است می‌شود. تقدس لباس نظامی در نسبتی است که با مردم و پرچم دارد. در سیستمی که شخص نظامی به چشم خود می‌بیند نه پرچم حرمت دارد و نه مردم، قداست و ارزش لباس خدمت آهسته آهسته محو می‌شود. پرچم و لباس نظامی با تاریخ و فرهنگ و ملیت مرتبط است در حالی که رهبر دشمنی ویژه با تاریخ و فرهنگ و ملیت ایرانی دارد.

برجسته سازی و تاکید بر عنوان اسلامی نیروهای نظامی برای ایجاد تعهدات دینی در آنها توسط حکومت با مشاهده تضاد بین گفتار و عملکرد رهبران و مراجع شیعه که از مقاماتی مذهبی به مقاماتی سیاسی و تاجر و ریاکار تبدیل شده‌اند بیشتر باعث عصبانیت و بیزاری نیروها می‌شود تا ایجاد تعهدات مذهبی.

با رفتن به جهان تجارت و معاملات و پول‌های کلان, دنیای ساده و مخلصانه فرد نظامی به جهانی پیچیده و پر از زد و بند و دسیسه تبدیل می‌شود. دنیایی که در آن از یک نظامی کم درآمد با محدوده افکار و آرمانی نظامی خلاصه شده در کلماتی مانند شرف، غیرت، عزت، وطن، ناموس و…که نهایت امکاناتش در ارتباط با سایرین دادن مرخصی به یک سرباز است به بازرگانی با امکانات مالی فوق العاده تبدیل می‌شود و کلمات کلیدی زندگی‌اش به سود، زیان، طرف معامله، ارز، قرارداد… تغییر می‌یابد. می‌تواند در زندگی بسیاری تغییرات تعیین کننده و اساسی ایجاد کند و طبق روال کار دنیا مردم پیرامون او که امکان بقا را فراهم می‌سازد حلقه خواهند زد و او مانند خامنه ایی و سایر ملایان حکومتی به سادگی در خود غرق و آرمانهای نظامی‌اش به راحتی فراموش خواهند شد همانگونه که مراجع تعهدات دینی خود را فراموش کردند.

از آنجا که این ثروت بادآورده محصول زحمات یا حتی خواست اولیه فرد نظامی نبوده و در اصل یک ماموریت سازمانی بوده است، برای حفظ آن به هر پستی و جنایت و خیانتی از جمله جلب حمایت بیگانگان تن می‌دهد. حتی نظامیان محکم قدیمی و مذهبی زمان جنگ در مقابل وسوسه‌های این دنیای پرزرق و برق شرافت خود را می‌بازند چه رسد به افرادی که در لجن زار حکومت آخوندی پرورش یافته و نظامی شده‌اند.

تعلق به امور مادی از آنجا که در جهت بقاست، ذات وجود و اساس کار موجودات است. مقاومت در مقابل وسوسه‌های دنیا در مقام عمل کار هر کسی نیست. همانگونه که تجربه حکومت دینی نشان داد تاکید بر تقوا و پرهیزکاری و ترس از خدا توسط ملایان در مقام عمل و هنگام مهیا بودن شرایط جز حرف مفت و اسباب کاسبی نبود.

در سیستمی بدون پاسخگویی و حساب و کتاب ریسک فساد افراد بویژه در سمت‌های بالا افزایش می‌یابد. سایر همقطاران که پیشرفتهای مادی زندگی همکار سابق را می‌بینند و می‌دانند که سرچشمه امکانات فوق العاده موقعیت سازمانی جدید است انگیزه‌های خود را برای خدمت سخت صادقانه در یک پادگان دوردست و در سر و کله زدن با سربازان و انجام مانور و مشق نظامی از دست می‌دهند. در یک برج نشستن با چند منشی جوان و توانایی اعمال قدرت با پول بی حساب و کتاب و بادآورده بیت المال راحت تر و لذت بخش تر است‌.

بسیاری از فرزندان ملایان همچون لاریجانی، مطهری، جنتی در استفاده از رانت پدر آخوند برای جدا شدن از شرایط سخت نظامی سپاه و وارد شدن به امور سیاسی و بازرگانی تردید نکردند. افرادی مانند باقری، حاجی زاده و سلامی هم اگر حامی آخوند داشتند اکنون زنده و شاید در پناه دولتی خارجی بودند.

حرص و آز و طمع و فساد در زندگی مراجع تقلید شیعه و وابستگان آنها زوایای زندگی بسیاری مردم را از ایمان تهی کرده است. با حذف ایمان مسیر زندگی از تلاش با تکیه بر ویژگی‌های اخلاقی، راستی و اخلاص و شرافت بی مفهوم می‌شود و به راحتی به کثافت و زد و بند و دروغ برای به زیر کشیدن دیگران و رسیدن به موقعیتهای مادی تبدیل می‌شود.

زمان شاه برای دور ماندن نظامیان از فساد و احتمال خریده شدن توسط بیگانگان ورود آنان به امور مالی و رفتن به سفر خارجی ممنوع بود.

از گذشته‌های دور در این سرزمین به عنوان دارنده اولین ارتش حرفه‌ای جهان در قالب سپاه جاویدان امور لشکری و کشوری از هم جدا بوده است.

نوع نگاه و نحوه زندگی یک نظامی با افتخار به بودن در لباسی که امکان مرگ شرافتمندانه را برای او فراهم می‌سازد بسیار متفاوت از زندگی در شرایط عادی است چه رسد به زندگی در قالب یک بازرگان ثروتمند. موضوعات مهم در زندگی یک نظامی و یک بازرگان متفاوت هستند. یکی در پی پول و سود و رفاه بیشتر است و دیگری در پی کسب درجاتی که نشان پایداری در سختیها و مبارزه و رزم و شرافت است. آرمان زندگی فرد نظامی مرگ با افتخار در میدان جنگ است‌ و تمام اهداف بازرگان در محدوده سود و زیان و زندگی راحت تعریف می‌شود. دو نگاه کاملا متفاوت به زندگی دو مسیر متفاوت را خلق می‌کند. امر لشکر و امر کشور بدون دلیل جدا نبودند.

مانند همه امور، سیاستها و منویات رهبر در وارد کردن نظامیان به امور اقتصادی به نیت دور کردن پول از دست مردم عادی، ایجاد فقر بین آنها و مرفه و راضی ساختن نیروهای خودی برای غلبه و تفوق بر غیرخودی‌ها منجر به ایجاد فساد و تباهی دامنه دار در مملکت و راهی برای افتادن نظامیان در رده‌های مختلف به دام سازمانهای جاسوسی بوده است.

نظامیان و مَحرمان و مشاوران ثروتمند نظام درگیر در امور تجاری و مالی و افرادی که بطور انحصاری دارای رانت‌های ویژه هستند و همگی توان مالی خود را در رانت ارتباط با بیت به دست آورده‌اند پس از افتادن به دام سازمانهای جاسوسی با تامین مالی کاندیداهای مجلس شورا، خبرگان، شورای شهر و روستا و مداخله در انتصابات دولت و قوه قضاییه…راه نفوذ بیگانه را به مراکز قانون گذاری و تصمیم گیری باز می‌کنند و اهداف بیگانگان را احتمالا بدون اطلاع خودشان فقط به صرف هم راستا بودن با منویات رهبری پیش می‌برند. پایداری و موتلفه به وضوح چنین مسیری را طی کرده‌اند.

با درگیر ساختن وسیع نیروی امنیتی و انتظامی در موضوع حجاب طی سالیان طولانی فضای لازم برای انجام عملیات بدون دغدغه نظارت توسط سازمانهای جاسوسی را در سطح کشور فراهم کردند. تاکید بر تقابل در مواردی مانند سگ گردانی، توریسم داخلی و خارجی، مطبوعات، هنرمندان، کنسرت، پاسارگاد!...همه در واقع نگرانی‌های رهبری بودند که نفوذی‌ها با تاکید بر آنها توانستند امکانات و توان امنیتی و انتظامی مملکت را به سمت آنها منحرف کنند.

واکنش بزدلانه او در پنهان شدن هنگام حمله و کشته شدن سرداران بر خلاف سالها هل من مبارز طلبیدن و دشمن دشمن کردن به خوبی نشان داد سیاست‌های او بیشتر ریشه در ترس و خودخواهی دارد و جهان بینی امتگرای اسلامی و عقاید اخوانی و انقلابی و لحن تند روکشی برای پنهان ساختن زبونی‌های شخصیتی هستند. وقتی یک رهبر بیش از مردم و مملکت به منافع شخصی و حفظ جان و موقعیت خود با اسم رمز حفظ نظام توجه دارد زیردستان رده نخست چرا نباید چنین باشند؟ اگر بخواهند هم نمی‌‌توانند غیر از این باشند زیرا‌ پاک و شریف ماندن به خاطر مردم به ناچار آنها را در مقابل او قرار می‌دهد.

دیدگاه انقلابی جنگ طلب است و عقول صلح‌طلب را از خود می‌راند، از طرفی دیدگاههای انقلابی دشمن‌تراش را گرامی می‌دارد. رهبری که از نظر روحی و شخصیتی نیاز به شنیدن هر روزه جملات و کلماتی از جنس انقلاب و دشمن داشته باشد پس از سالها هر کلمه مصالحه جویانه ایی را تهدید و گوینده را مانند ظریف علیرغم سالها خدمت صادقانه به حکومتش عاقبت مشکوک و غیرخودی دیده و می‌راند. هر قدمی به سمت صلح را تهدید گفتمان انقلابی خود می‌بیند. بر این اساس با برجام و ورود شرکتهای خارجی و عادی شدن شرایط کشور که در واقع حذف حالت انقلابی و تنش از مناسبات که منجر به حذف دیدگاه و تفکر او از صحنه می‌شود مخالفت می‌کند.

نفوذی‌های پولدار از طریق ارتباط با سیستم بانکی و امکان اخذ منابع ارزی و با پشتوانه ارتباط با بیت هر روز فربه تر و پر زورتر و هر چه بیشتر از شعاع نظارتی واحدهای امنیتی دور می‌شوند.

به دلیل فعالیتهای کلان بازرگانی از طریق رصد معاملاتی امکان ردیابی و به دلیل گستردگی فعالیتها در داخل و خارج کشور و ضرورت استخدام پرسنل در رده‌های مختلف تشخیص افرادی که برای مقاصد خاص جاسوسی به کار می‌گیرند بسیار سخت می‌شود. سازمان‌های امنیتی که نیروهایشان پشت دوربین‌های کنترل حجاب و نظارت بر فضای رسانه نشسته‌اند چگونه می‌توانند بر استخدام نیروها و روابط شرکت‌های دور زننده تحریم در خارج از کشور که اتفاقا محرم بیت رهبری هستند نظارت کنند؟

با آگاهی از افکار اخوانی خامنه ایی و ضدیت او با تاریخ و فرهنگ ایران به راحتی اهداف مخرب خود را در پوشش عناوین گمراه کننده ایی چون فدرالیسم و آموزش به زبان مادری در مراکزی که مستقیم یا غیرمستقیم توانسته‌اند به کنترل خود درآورند پیش می‌برند و جامعه را درگیر موضوعاتی تفرقه انگیز می‌کنند که در روز حمله به جای متحد بودن علیه دشمن روبروی هم صف ببندند.

نفوذی‌ها با حمایت بیت جزو ثروتمندترین افراد هستند و مقابله با آنان ساده نیست. نیروهای عملیاتی و میدانی بمب گذار و مونتاژ کننده پهپاد هرگز با سردسته جاسوسان که مستقیما با خامنه ایی مرتبط است و در گوشش مرتب خطر ضدانقلاب و نفوذ را زمزمه می‌کند حتی ملاقات نکرده‌اند. سیستمهای امنیتی جرات نزدیک شدن به آنها را ندارند و آهسته آهسته پس از اطمینان یافتن از جایگاه محکم آنان حتی اگر به آنها مشکوک شده باشند توان اقدام علیه آنها ندارند و پس از مدتی به خاطر آنکه از بیت تماس می‌گیرند عملا به مجری سیاستهای آنان و بیگانگان تبدیل می‌شوند.

کسی که از سایه خودش هم برای حفظ موقعیت رهبری می‌ترسد و در این زمینه حتی به فرزندش اعتماد ندارد به راحتی کسانی را که در خلوت به او هشدارهای ظاهرا مشفقانه در ضرورت داشتن روحیه انقلابی برای حفظ مسیر انقلاب می‌دهند محرم و خودی حساب می‌کند و میدان می‌دهد. کسانی که کنار او هستند و با آشنایی با روحیات او کلمات خود را که دوست دارد از زبان دیگران بشنود برایش بازگو می‌کنند و به او نزدیکتر می‌شوند. جوانان مومن انقلابی و امت اسلامی و البته اشاره به قله‌هایی که با رهبری او فتح شده‌اند. جوانان مومن انقلابی که بیشترین شور و هیجان را در سرکوب مردم و در مقابل مخالفین و معترضین از خود نشان می‌دهند.

مقابله با نفوذ برای حکومتی که افکار رهبرش شاهراه نفوذ است ساده نیست.

راه چاره غیر از این نیست، به جای دیدن دنیا از درون فضای بسته دین باید دین را بخشی از گستره دنیا دید. در این حالت همچون روزگار پادشاهی برای تمام ادیان و عقاید و در واقع برای تمام انسان‌ها فضا به یک اندازه برای زندگی وجود دارد. اولویت منافع ملی در اخذ هر تصمیمی به جای اولویت منافع امت اسلامی حرمت و شان دین و دینداران را هم صد چندان حفظ خواهد کرد. حرمت تمام ادیان در این حالت محفوظ خواهد بود. این تغییر بنیادی‌ترین تغییر و مادر همه تغییرات بعدی از جمله جلوگیری از نفوذ است. اما موضوع مهم اینجاست که این تغییر دیدگاه در عمل پایان آبرومندانه حکومت دینی را رقم خواهد زد. البته لجاجت بر ادامه دیدن دنیا از دریچه دین مسیر سخت انهدام قهری حکومت دینی است که در پایان آن مملکت و دین هر دو با آسیبی بسیار بیشتر از آنچه تاکنون متحمل شده‌اند مواجه خواهند بود.

اولین گام در این مسیر آزادسازی صادقانه تمامی زندانیان سیاسی است. آزادسازی قطره چکانی و موردی و پدرسوخته بازی به نیت رفع فشار و گریز از تنگنا علاوه بر خواست بیگانگان در استمرار وضع موجود ادامه رفتارهای نادانی است که با احساس عاقل و هوشمند و قدرتمند بودن با مذاکره با آمریکا برای جلوگیری از نفوذ مخالف بود و به نیت بستن راه نفوذ با دیدگاههای امت‌گرایانه و انقلابی امن‌ترین و بهترین مسیرهای نفوذ را باز کرد. اگر اولین قدم صادقانه برداشته شد قدم‌های بعدی خودبخود برداشته خواهد شد. مشکل‌ترین بخش در این راه برداشتن اولین قدم است. برای برداشتن این قدم بیش از عقل به ایمان نیاز است زیرا در این مسیر که مسیر خیر عمومی و صلاح مملکت است در هر قدم باید با پا گذاشتن روی منیت از خود و منافع شخصی عبور کرد. با توجه به وارد شدن آسیب جدی به مفهوم ایمان در حکومت ملایان برداشتن این قدم بسیار سخت ولی برای مومنان و اهل دین بیشتر از اهل دنیا حیاتی است اگر نگران بقای دین در این سرزمین هستند. اصحاب ۵۷ باید از فرزند دلبند خون آشام خود انقلاب اسلامی دل بکنند.





iran-emrooz.net | Wed, 02.07.2025, 11:23
زمان گفتگوی ملی و شکستن بن‌بست سیاسی است

سعید پیوندی

واکنش آقای خامنه‌ای پس از جنگ ۱۲ روزه مانند دوش آب سردی بود بر سر کسانی که بر این باور بودند که قرار است چیزهایی در سیاست منطقه‌ای و داخلی ایران دگرگون شود. این‌بار هم مانند گذشته او نه سخنی از چرخش در سیاست‌های داخلی و منطقه‌ای یا پرونده غنی‌سازی به میان آورد و نه هیچ دورنمایی برای بازگشت امنیت و صلح به ایران در برابر جامعه گشود. به نظر می‌رسد دستگاه رهبری کماکان در پی همان سیاست نه جنگ و نه صلحی است که سال‌ها دنبال شده است و جامعه ایران را در دو دهه گذشته در شرایط تعلیق سیاسی و ژئوپولیتیکی قرار داده و امر توسعه و رفاه را به حاشیه رانده است.

بیش از سه دهه است که در بر روی همین پاشنه می‌چرخد و گویی برای حکومت و رهبرانش روز حساب و کتاب وجود ندارد. دستگاه رهبری و حلقه کوچکی از افرادی که کمتر کسی آن‌ها را می‌شناسد در سیاست منطقه‌ای و پرونده غنی‌سازی حرف اول و آخر را می‌زنند. این حلقه بسته قدرت نه به کسی پاسخ می‌دهد، نه مسئولیتی در برابر نتایج فاجعه‌بار رویکرد منطقه‌ای ج.ا. می‌پذیرد و نه اجازه می‌دهد این سیاست‌ها و پی‌آمدهای ویران‌گر آن مورد ارزیابی سنجشگرانه جامعه و رسانه‌ها قرار گیرد. دوشکست بزرگ و سنگین در سوریه و لبنان در ماه‌های گذشته، با آن همه سرمایه‌گذاری و رجزخوانی، هیچ‌گاه به موضوع نقد و بررسی شفاف و عمومی تبدیل نشد.

اسرائیل روز ۱۳ ژوئن با زیر پاگذاشتن قوانین بین‌المللی دست به تجاوز نظامی به ایران زد و چند روز بعد هم امریکا به این جنگ پیوست. جنگ و حمله به زیرساخت‌های نظامی، ایران را در موقعیت ضعیف‌تری نسبت به گذشته قرار داد. با اعلام یک آتش‌بس شکننده، پرسش کلیدی برای آینده کشور این است که ایران چگونه می‌تواند از چرخه تکراری تنش و جنگ رهایی یابد؟

برای پاسخ به این پرسش باید از ۱۲ روز جنگ ویرانگر فراتر رفت و پرسید چگونه به جای مسیر توسعه و رفاه به میانه بحران‌های بی‌پایان منطقه‌ای پرتاب شدیم و بخش بزرگی از امکانات و منابع کشورمان را به پای ماجراجویی مکتبی ریختیم. سپاه قدس، “نابودی اسرائیل”، “مرگ بر امریکا”، راه اندازی “محور مقاومت” و گروه‌های مسلح در کشورهای دیگر، بمب‌گذاری‌ها، دشمنی با دنیا ... ما را گام به گام به سوی فاجعه کنونی هدایت کردند. ما به جای دور نگه‌داشتن هوشمندانه ایران از تنش‌های بزرگ آگاهانه به دنبال جنگ و تنش با دیگرانی رفتیم که حتا مرز مشترک هم با ما نداشتند. ج.ا. حتا پروژه پرهزینه غنی‌سازی اورانیوم را هم با سیاست‌های منطقه‌ای پیوند زد و در جستجوی تبدیل آن به سپر بلای بقای خود بود. طنز تلخ تاریخ این است رویکردی که ادعا می‌شد “بازدارنده” است و در خدمت امنیت و اقتدار، به مهم‌ترین خطر علیه موجودیت ایران تبدیل شده است.

نقد رجزخوانی‌ها و سیاست‌های مداخله‌گرانه و نابخردانه حکومت در منطقه به معنای حمایت از سیاست‌های دولت نتانیاهو، حمله نظامی به ایران، چشم فروبستن بر زورگویی‌ها و سرکوب خونین فلسطینی‌ها و کشتار مردم و کودکان بیگناه توسط ارتش این کشور در غزه و یا نادیده گرفتن پشتیبانی یک جانبه کشورهای غربی از چنین سیاستی نیست. بحث اصلی بر سر رابطه میان رویکرد ج.ا. در منطقه و منافع ملی و امنیت ایران است. مسئله این است که بدون دگرگون کردن بنیادی سیاست‌های فرقه‌ای ج.ا. صلح و آرامش پایداری هم در ایران و منطقه به وجود نخواهد آمد. ما باید بدون نادیده گرفتن سهم دیگر بازیگران تنش‌های منطقه‌ای، به گونه منصفانه و با رویکرد صلح منطقه‌ای و منافع ملی باید سهم ج.ا. را در به وجود آوردن و گسترش این کلاف درسرگم بحران‌ها بررسی کنیم.

بیش از سه دهه است که جناح‌های منتقد مانند اصلاح‌طلبان، روزنه گشایان بخشی از نخبگان، روشنفکران و دانشگاهیان هم هم بدون سنجشگری روایت و رتوریک حکومتی درباره منطقه و اسرائیل را به اشکال گوناگون بازتولید می‌کنند و این پرسش‌ها را از خود و از حکومت نمی‌پرسند. چرا ما باید با اسرائیل و امریکا سر دشمنی و جنگ داشته باشیم و این رویکرد چه سودی برای ایران، فلسطینی‌ها و مردم منطقه داشته است؟ گویی برای آن‌ها هم مانند حکومت این حق مسلم ماست که خواهان نابودی کشور دیگری شویم، نیروهای سپاه قدس را روانه کشورهای دیگر کنیم، در تنش‌های نظامی حضور داشته باشیم، از فراز سر دولت‌ها به مسلح کردن شیعیان و دیگر اسلام‌گرایان دست زنیم و پای آن‌ها را هم به درگیرها بکشانیم.  ما نمی‌توانیم به گونه یک سویه نقض قوانین بین‌المللی و یا تجاوز نظامی توسط اسرائیل یا دیگران را محکوم کنیم بدون آن کلمه‌ای از سیاست‌های ماجراجویانه و فرقه‌ای جمهوری اسلامی در کشورهای دیگر سخنی به میان آوردیم.

از زمان اشغال سفارت امریکا در سال ۱۳۵۸ و طرح شعار نابودی اسرائیل تا کنون سیاست خارجی دستگاه رهبری و دیگر نهادهای قدرت مانند سپاه در خدمت بقا و تنظیم روابط قدرت در درون نظام حکمرانی هم بوده است. غنی‌سازی پرهزینه اورانیوم بدون کاربرد مشخص در اقتصاد و یا تولید انرژی و یا سیاست‌های منطقه‌ای به بخشی از راهبرد دخالت نظامیان در سیاست و اقتصاد تبدیل شد.

اکنون زمان حسب پس‌دادن است. برای حکومتی که رویکردش در داخل و خارج با شکست کامل روبرو شده، ادامه این سیاست و شیوه حکمرانی دیگر ممکن نیست. کشور بیمار، تنها، خسته و سرخورده ما در بن‌بست است و به یک گفتگوی ملی با مشارکت همه نیروهای زنده جامعه برای ترسیم افق و تنضیمات جدید نیاز دارد.

راه کوتاه تسلیم‌شدن در برابر جامعه و مردم است. یک همه‌پرسی بر سر آینده، سمت و سوی سیاست‌های داخلی و خارجی و یا انتخابات آزاد می‌تواند برای مثال افق جدیدی در برابر ایران و منطقه قرار دهد.

ما در برابر یک انتخاب تاریخی برای بازگرداندن ایران به مسیر عقلانی توسعه و مشارکت و تبدیل کشور به بازیگر بزرگ صلح و همکاری منطقه‌ای قرار داریم.


کانال شخصی سعید پیوندی:
https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ با سلام. با قبول مخالفت جمهوری اسلامی با اسراییل، که می‌شود سیاست منطقی یا غیر منطقی یک دولت با دولت دیگری هم این سیاست را محور سیاست خارجی خود قرار بدهد و همه برنامه و ارتباطات و سیاستش حول آن تنظیم کنیم هم جور در نمیآید. سالها بسیاری از کشورهای مسلمان عربی و غیر عربی در مورد موجودیت اسراییل نظر موافقی نداشتند اما هیچ کشوری آنرا خیمه استوار سیاستهای خارجی اش قرار نداد. به همین شکل رابطه یا گفتگو با آمریکا. دولت جمهوری اسلامی چنان سیاست تنگ نظرانه و حیثیتی بر ضد آمریکا تعیین کرده که انگار تنها کشوری در دنیاست که از آمریکا ضربه و زیان دیده است. گویی در ایران هیچ کس سیاست نمی داند و فکر میکنند سیاست همان لجبازی بدون در نظر گرفتن منافع ملی است. شوربختانه سیاست‌های داخلی نیز بر همین محور لجبازی و عدم درک منافع ملی است که دنبال میشود مثل برخورد با حجاب با مشروب با تلویزیون با انترنت با ویدیو با مسجد با آزادی خواهان و روشنفکران و با... همیشه خدا دروازه سیاستشان بر همین محور لجبازی، یکدندگی و نشناختن زمان و مکان و منافع ملی بوده است.
یک مورد دیگر هم هست که سیاسیون جهان و بخصوص سیاسیون ایران نمی‌فهمند آن درک زمانی و موقعیت شناسی است. نه شاه اسماعیل و نه فتحعلیخان و نه فتحعلی شاه و نه احمد شاه و نه رضاشاه و نه محمد رضاشاه و حالا هم نه جمهوری اسلامی درک نکرده و نمی‌کنند که چه زمانی وقت عقب نشینی و اتخاذ تصمیمات تلخ برای خودشان و کشورشان است. این وقت ناشناسی هر بار زیانهای بیشتری میرساند. اگر رضا شاه موقعیت شناسی داشت و با دولتهای متحد کنارآمده بود قطعا میتوانست سیاستهای خودرا در مدت بیشتری ادامه دهد. اگر محمد رضاشاه در بزنگاه قیام سیاسی روشنفکران با جبهه ملی همکاری کرده بود و صدای مردم را شنیده بود منتظر نمیماند تا صدای انقلاب را بشنود. به همین ترتیب اگر جمهوری اسلامی درکی از روابط جهانی و زورگویی آمریکا داشت در همان فاصله زمانی شصت روزه تفاهم میکرد تا مجبور به نوشیدن جام زهر نباشد. در زمانهایی ما مجبور میشویم برای حفظ منافع ملی بر خلاف عقل و عدالت زیر بار قدرت برتر برویم ولی با هوشیاری چندوقت دیگر منافع سپرده شده خود را در بازار سیاست جهانی با دستهای پر تری خریداری کنیم.
با تشکر اکرم


■ درود بر آقای پیوندی گرامی،
این صحبتهای که تحریر می‌کنم، بررسی و نقد مطلب شما نیست؛ بلکه فقط اشاره هایی است در باره برخی نکات ذکر شده در مطلب شما برای فراتر اندیشیدن و ژرفبینی و تامّلات جویشی-پرسشی.
[ - اسرائیل روز ۱۳ ژوئن با زیر پاگذاشتن قوانین بین‌المللی دست به تجاوز نظامی به ایران زد - منافع ملی - اکنون زمان حسب پس‌دادن است. - گفتگوی ملی با مشارکت همه نیروهای زنده جامعه برای ترسیم افق و تنضیمات جدید نیاز دارد. - ما در برابر یک انتخاب تاریخی برای بازگرداندن ایران به مسیر عقلانی توسعه و مشارکت و تبدیل کشور به بازیگر بزرگ صلح و همکاری منطقه‌ای قرار داریم].
از پرداختن به جزئیات تاریخی و فرهنگی و غیره و ذالک علّت سیطره یابی آخوندها بر ایران و مردمش که مثنوی هفتاد من میشود، صرف نظر میکنم فعلا؛ زیرا در اینجا لزومی به گفتن آنها نیست. ما با واقعیّتی استخوانسوز و عریان روبروییم که باید شفّاف در برابر آن، صف آرایی کرد، پیش از آنکه واقعیّت حاکم، جنازه تک تک ما را در برابر خودش ردیف کند!
همه ما میدانیم که حکومت فقاهتی، حکومت ایدئولوژیکی-مذهبی با چفت و بستی توتالیتری است. و از تقریبا نیم قرن پیش تا همین الان مدام به نابودی اسرائیل، شعار داده و روضه خوانده است. محال است در طول این فاصله نیم قرنه، کسانی بتوانند ثانیه ای، دقیقه ای، ساعتی، روزی را سراغ داشته باشند که حاکمان فقاهتی در نابودی اسرائیل و مردمش، رجزخوانی نکرده باشند. آنقدر که حضرات در نابودی اسرائیل، همّت الهی به خرج داده اند در رسای اسلام عزیزشان، تره گندیده نیز خورد نکرده اند!.
من یا هر کسی دیگر، اگر خودش را به جای اسرائیل و مردمش بگذارد و نیم قرن تمام، فقط از صبح تا شب، روضه های تهدیدی و کشتاری و خون به پا کردن بشنود و تجربه کند و تنش بلرزد مدام، آنگگاه باید پرسید که چقدر میتوان این وضع را تحمّل و سکوت کرد؟ بالاخره دیر یا زود، کفر آدم در می آید و دست به اقدامی میزند. مگه اینطور نیست؟. اینکه شما نوشته اید «اسرائیل، خلاف قوانین بین المللی دست به تجاوز نظامی به ایران زد » در دادگاه صالح، حرف شما ابطال است و پذیرفته نمیشود، نه به این دلیل که من میگویم؛ بلکه دقیقا به دلیل مفاد همان قوانین بین المللی و حقوق ملّتها. شما اگر در خیابان بدون هدف خاصی گردش کنید و یک نفر ناگهان به شما حمله کند و شما در صدد دفاع از خودتان بر آیید و واکنش شما باعث شود که شخص مهاجم، کشته شود، جنابعالی به هیچ وجه من الوجوه، «مُجرم و قاتل» محسوب نمیشوید و در دادگاه نیز صد در صد تبرئه خواهید شد. این قانون در سراسر کشورهای دنیا معتبر است. دفاع از خود، هرگز جُرم محسوب نمیشود. این صحبت من به معنای دفاع از سیاستهای شخص نتانیاهو و نادیده گرفتن حقوق مسلّم فلسطینیان نیست؛ بلکه دیدن واقعیّتها در بیرون از چارچوبهای عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی و امثالهم است. در حقیقت، بی میانجی دیدن پدیده، بدون حُب و بُغض بدانسان که هست؛ نه بدانسان که متُهم میشود.
حکومت اسلامی آخوندها و اعوان و انصار آنها به هیچکس حساب پس نخواهند داد، سوای الله. این موضوع را بارها و بارها از زبان زمامداران ریز و درشت حکومت فقاهتی شنیده و خوانده ایم. مگر سوای این بود که خامنه ای علنا گفت که مردم ایران، حقّ انتخاب کردن ندارند؛ زیرا «صغیر» هستند و من «ولی آنها»؟. آیا شما در جایی خوانده و دیده یا شنیده اید که انسان بالغ و ولی برای کارهایی که میکند به اشخاص صغیر، حساب پس داده باشد؟. مسئله بر سر این است که حکومت آخوندی برای اجرای کارها و تصمیمات و اقدامهایی که میکند، هیچگاه از مردم ایران، پرس و جو نمیکند؛ بلکه طبق مفاد ایدئولوژی حکومتی و نصوص قرآنی و احادیث اسلامی و خزعبلات الهی اقدام میکند و به هیچ احدی نیز حساب اعمالش را پس نمیده و مسئولیّت نیز در فرهنگ لغت آنها به معنای «بیلمیرم» است؛ زیرا بر این عقیده اند که فقط «الله»، صلاحیّت قضاوت کردن دارد؛ نه بشر خاکی. این مسئله، آنقدرها هم که ما تصوّر میکنیم، آسان و پیش پا افتاده و رجزخوانی ساده نیست؛ بلکه معضلی است به قدمت و کهنگی تاریخ اسلامیّت. و امّا منافع ملّی. همه ما میدانیم که حکومت فقاهتی از کلمه ملّی به همان اندازه نفرت دارد که خامنه ای از نتانیاهو. بحث ملّی، مبحث کسانیست که مردم ایران را در جامعیّت وجودی در نظر میگیرند بدون هیچ تبعیض و تمایزی؛ نه اینکه در کندوی اعتقادات اسلامی؛ آنهم فقط شیعه اثنی عشری. بحث ملّی در قامت و خلعت جمهوری اسلامی از روز اول، اصلا و ابدا وجود نداشت و جزو مباحث مکروهه محسوب میشود. خامنه ای و اعوان و انصارش حاضرند نه تنها ایران؛ بلکه کل جهان را در پای اسلامیّت نوع شیعه، ذبح اسلامی کنند تا «اسلام نوع خامنه ای و خمینی و شرکا» ابدی بماند. بنابر این بحث از منافع ملی در چارچوب ایدئولوژی و مذهب و مانیفست اسلامی، خبط مبحث است و بیراهه روی به صحرای کالاهاری.
شما صحبت از مشارکت همه نیروها میکنید. من میپرسم که کدام نیروها؟ نیروهایی که نزدیک به نیم قرن است به زرّادخانه های تهاجمی علیه یکدیگر مجهّزند و شبانه روز از طریق شبکه های مختلف اجتماعی و امکانهای اینترنتی و مطبوعات فقط به همدیگر میتازند و میتازند و پوست از سر همدیگر میکنند؟. کدام نیروهها؟. مخرج مشترک این نیروها، چیست؟. حول و حوش کدام پرنسیپهای ملّی باید گرد هم آیند و به رعایت پرنسیپها وفادار بمانند و رادمنشانه، مسئولیّت، گفتارها و کردارها و رفتارهای خود را به عهده بگیرند؟. کجایند نمایندگان این نیروهای مثلا ملی گرا؟. نام و هویّت و برنامه واحد آنها در کجا قید شده است؟. اگر بحث شعار دادن باشد که ما ایرانیها تا امروز ثابت کرده ایم که تنها قهرمان ازلی – ابدی شعار دهی هستیم. امّا اگر بحث اقدام و کاری کارستان کردن برای وطن و مردمش باشد، آنگاه این گوی و این میدان، پهلوانان دلاور به پیش!
ایرانیان بارها و بارها از دوران مشروطیّت در برابر بسیاری از «امکانهای تاریخی برای انتخاب» قرار گرفتند، ولی ایستادن در برابر موقعیّت تاریخی به معنای «داشتن بینش تاریخی» نیست. برای درک و فهم موقعیّت تاریخی باید حتما بینش تاریخی داشت تا بتوان «هنگام اندیشی تاریخی» را دریافت و گوارید و سپس به اقدام کردن همّت کرد. مشکل کلیدی تمام گرایشهای عرصه سیاست ایرانی از مخالفین حکومت فقاهتی گرفته تا مطیعان حکومت فقاهتی و همان اصلاح طلبان کذّایی [حقیقت را چگونه می توان اصلاح کرد!؟] در این است که هیچ گرایشی، «بینش تاریخی» ندارد. بینش تاریخی را نمیتوان با خواندن و اطّلاع گسترده داشتن از تاریخ یک ملّت به دست آورد؛ بلکه خیلی ساده از راه شناخت پیش پا افتاده ترین مُعضلات و مشکلات و مسائل باهمزیستی که گرهگاه تداوم آنها را در هر شرایط و وضعیّتهای سیاسی و حکومتی رقم میزنند. -مسیر عقلانی به عقلانیّت کاربردی و ذهنیّت آزاد اندیش منوط است. امّا ذهنیّتی که در بند اصول مذهبی و ایدئولوژیکی و متابعتی و مقلّدی و امثالهم است، عقلانیّتش همیشه جنبه ابزاری دارد برای توجیه و به کرسی نشاندن اصول و مفاد اعتقادات شخصی و جمعی و امّتی و گروهی و امثالهم.
در هر صورت خیلی مختصر بگویم. برای ساختن ایرانی آزاد و آباد باید آموخت که چگونه میتوان از درگیریهای جنجال آمیز گرایشها و تشکیلات متخاصم به گستره اندیشیدن در باره شالوده ها و داربستها و پرنسیپها و اصول توانمند شد و گام گذاشت و شخصیّتها و رجال و کشورآرایانی را پیدا کرد که هنر باهم‌آزمایی و باهماندیشی و باهمایی و همبستگی و میهندوستی و مردمدوستی را گوهر اعتباری و ارز معتبر کار مشترک خودشان بدانند و پیشرفت ایران و سرفرازی مردم آن را فراتر از تمام علقه های شخصی و اعتقاداتی خود بدانند.
شاد زیید و دیر زیید! فرامرز حیدریان


■ با سلام اکرم عزیز سپاس از یادداشت شما. من به بخش های مهمی از نوشته شما همدل هستم. نکته‌ای که درباره زمان شناسی نوشتید هم بسیار مهم است. حکومت‌های بسته به خاطر نظام تصمیم‌گیری محدود و عمودی از امکان همفکری و استفاده از خرد جمعی محروم می‌شوند. هم زمان دست اندرکاران در حکومت‌های بسته کمتر با واقعیت اجتماعی آن گونه که وجود دارد در رابطه هستند. ج ا در این سال ها فرصت های زیادی را برای رسیدن به توافق خوب از دست دارد و رقبای او توانستند با برنامه ریزی اندک اندک زیر پایش را خالی کنند. زمانی به نظر می‌رسید نیروهای نیابتی به عنوان سد بازدارنده مانع اصلی حمله نظامی اسرائیل یا امریکا به ایران است زمانی که حزب‌الله در لبنان شکست خورد و حکومت سوریه سقوط کرد آنها نفهمیدند که جرخش مهمی در حال شکل گیری است ... آنها در یک کلام صدای پای فاجعه را نشنیدند.
نظر شما درباره لجاجت در دشمنی با امریکا یا اسرائیل هم درست است. ما اگر به دلایل تاریخی یا ایدئولوژیک نمی خواستیم با این دو کشور دوست هم باشیم می توانستیم رابطه محدود و حداقلی داشته باشیم فقط برای پرهیز از تنش و بیشتر به امر توسعه بپردازیم بی سر و صدا و جنجال. اما یکی از دو پای ایدئولوژیک حکومت در خارج از کشور بود و این انتخاب بد ما را به سراشیبی سقوط کشاند ...
با احترام و مهر س پیوندی


■ جناب فرامرز حیدریان عزیز سپاس از اینکه زمانی را صرف خواندن متن من و برخورد به آن کردید. درباره خصوصیات ایدئولوژیک حکومت من با شما هم سخن هستم و شاید این اصلی ترین عامل سیه روزی های ما در 4 دهه گذشته باشد. من اصلا به دیالوگ ملی با شرکت حکومت خوشبین نیستم آنها نه می خواهند و نه فرهنگش را دارند و کدهای آن را می شناسند. درباره اپوزیسیون مشکل ما تا حدودی همانی است که نوشتید هنر اصلی ما پراکندگی ملی است. امید من به جامعه مدنی و شخصیت های فرهنگی و مدنی و دانشگاهیان و فرهیختگان است که شاید پیشگام این گفتگوی ملی برای ترسیم یک افق جدید در برابر جامعه است... ما برای گفتگوی ملی به افرادی نیاز داریم که به دنبال قدرت برای خودشان نباشند و بخواهند قدرت را در همگرایی و پروژه مشترک تعریف کنند... نوشته شما بسیار خواندنی بود.
با احترام و مهر س پیوندی


■ دوست عزيز جناب آقای پيوندی
اگر آن زمان كه ديدار حضوری داشتيم و جنگ دوازده روزه هنوز اتفاق نيفتاده بود، از من سوال می‌كرديد كه راه حل من برای بيرون رفت از اين بن بست سياسی چيست، بی‌درنگ پاسخ من رفراندوم بود. اما اكنون شرايط به غايت تغيير كرده و تقاضای رفراندوم يا به يك شعار اتوپيايی تيديل شده و يا در بدترين حالت حربه‌ای در دست اصلاح‌طلبان كه می‌خواهند به هر طريق ممكن از سقوط رژيم جلوگيری كنند. در حال حاضر و با كمال تاسف سياست رژيم بر خطی قرار گرفته كه از آغاز دوره سوم جنگ اسراييل و ايران و حمله مجدد آمريكا به ايران و اين بار با حمايت كامل قدرت های اروپايی پرهيزی نيست. شايد اين جنگ ناگزير و تلخ پيش رو اسباب آن را فراهم كند كه مردم ريشه اين حكومت فاشيستی را بزنند ولی اين كار تنها با ياری و همگامی نيرو های مدنی، سياسی و نيز نيروهای نظامی ممكن است، كه اين مشكل اصلی ماست و اميدی هم در چشم انداز نيست. شما و نيز آقای حيدريان بر ضعف و پراكندگی نيرو های اپوزيسيون انگشت گذاشتيد و من نيز به جز تاييد حرف شما چيز ديگری ندارم اضافه كنم. اين مشمول همه نيروهای چپ و يا چپ سابق كه لباس جمهوری خواهان به تن كرده اند می شود و به نظر من ديگر بايد كه از اين نيروها به كلی قطع اميد كرد، اما در عين حال بارقه هايی از اميد در همه جا هست، از جمله جوانانی كه اين سو و آن سوی در تلاش هستند تا به نسل خود و نسل قبل از آنها (همان نسل زد معروف) كمك كنند كه نظمی نوين و آينده بهتری را برای خود رقم بزنند. حال سوال اين است كه نسل پيشين چپ، يا جمهوری خواه چگونه می تواند به اين كار مهم كمك كند؟ من اين پيشنهاد را قبلا هم داده ام و برای آن به اندازه كافی هم فحش خورده ام: به نظر من شايسته ترين كاری كه نيروهای چپ و جمهوری خواهی كه به نسل ما تعلق دارند می توانند انجام دهند انحلال سازمان های خود و بازنشستگی سياسی خود است تا جا برای نيرو های تازه نفس باز گردد. مودبانه ترين پاسخی هم كه در رابطه با اين پيشنهاد گرفته ام اين است كه “آنچه جوان در آينه بيند پير در خشت خام”. حال آينه ای كه جوانان ما در آن می نگرنند، به اينترنت، هوش مصنوعی، و نظريه های جديد علمی مجهز است و خشت خام من نوعی اگر مجموعه آثار گرد گرفته لنين نباشد حداكثر چيزی در حد كتا ب های هانا آرنت است كه به سال های شصت و هفتاد ميلادی بر می‌گردد. ناگزير خيل انبوهی از بار انديشگی سياسی بر دوش محققان و روشنفكران دانشگاهی می‌افتد، كه خود شما هم به اين مطلب اشاره كرده‌ايد.
با احترام و سپاس از مطلب خوب و روشنگرتان
وحيد بمانيان



■ مُجدّدا درود بر آقای پیوندی گرامی، سپاس از مهر شما.
عرض شود که مسئله کشورداری و مُعضل اسلامیّت و آخوندها و کسانی که به طور کلّی علایق و دلبستگهی عاطفی و اعتقادی به اسلامیّت دارند، معضلیست در جامعه ایرانی که نه میشود آن را نادیده گرفت، نه حذف و سر به نیست کرد. مشکل مردم ایران به طور کلّی با اسلامیّت و طیف مسلمان در این است که «شمشیرش» را باید کلّا کنار بگذارد تا بتوان آنها را به رسمیّت شناخت. معمولا کسانی به شمشیر متوسّل می‌شوند، آشکارا ثابت میکنند که به اندیشیدن توانمند نیستند و با کاربست شمشیر و خونریزی میخواهند به مقاصد خودشان برسند. فراموش نکنید که اسلام با به قدرت رسیدن و حاک شدن حکومت اسلامی به ایران نیامد؛ بلکه قدمت اسلامیّت در ایران بیش از هزار و چهارصد سال است که در اقصا زمینه های فرهنگی و اجتماعی و تاریخی و هنری و مخصوصا تعلیم و تربیتی، نقش داشته است و همواره خودش را در گستره فرهنگ ایرانیان با تبلیغ و ترویج ،منفوذ و موثّر، فعّال کرده است.
گسستن از اسلام هیچوقت با حذف فیزیکی یا معنوی اسلام، ممکن نیست و کلّا نتایج خلاف به بار می آورد. کوشش باید این باشد که در اسلامیّت، «گشایشهای فکری و سنجشی» ایجاد کرد و چنین کاری نه تنها از راه نقد صحیح اسلامیّت، بلکه از لحاظ سیاسی نیز باید به «خلع شمشیر» اسلامیّت مختوم شود. آنگاه است که میتوان با مسلمانان جامعه ایرانی از راه گفت و شنودهای انگیزشی به همکاریهای همه جانبه امیدوار بود و نقش آنها را از حالت «تخریبی/خشونتی/نفرت آلودی» به دامنه باهمآزمایی و همبستگی و برای همدیگر بودن سوق داد و ترغیب و تشویق کرد. تا زمانی که مسلمانان ایرانی به تقدیس شمشیر و «اقتلو» تکیه میکنند؛ خواه ناخواه، هیچگونه «دیالوگی» مابین دیگراندیشان و دیگرمعتقدان با مسلمانان صورت نخواهد گرفت؛ زیرا از دید مسلمانان، آنها در زمره کفّار و مفسدان و منافقان و امثال این اتّهامات شناخته شده قرار میگیرند و قتل آنها واجب قلمداد می‌شود.
بنابر این حادّترین مُعضل جامعه ایرانی، «اسلامیّت» به ذات خودش نیست؛ بلکه کاربست «شمشیر خونریز» اسلام است که موجب تمام اختلالات اجتماعی و کشوری و منطقه ای و جهانی شده است. برای گرفتن شمشیر از دست اسلامیّت نمیتوان «شمشیر» به دست گرفت؛ زیرا معامله به مثل است و بی نتیجه. تنها راه این است که طیف مسلمانان را با تمایلات رفتاری مختلف از رادیکال گرفته تا مداراکن در حلقه «خلع سلاح» گذاشت و همزمان از هر گونه تلاش آنها که سمتگیری شمشیر کشی و شمشیر تقدیسی باشد با تکیه به پرنسیپ «آزادی» ممانعت کرد؛ وگر نه با نصیحت و توصیه و حتّا روشنگری نمیتوان بر بخش به شدّت رادیکال و خونریز پتانسیلهای شمشیر کشی اسلام چیره شد.
در حالت فعلی حکومت فقاهتی برای ایرانیان تا جایی که من تدقیق شده ام به رویدادها و تاریخ معاصر و تجربیات جهانی بر این نظرم که ۱- یا طیف آنانی که فعلا مصدر کار هستند با آگاهی و مسئولیّت تام؛ مخصوصا از این شکست خفّت بار جنگ دوازده روزه درس می‌گیرند و مجلس فعلی را لغو اعلام می‌کنند و شرایط را برای انتخابات آزاد مهیّا میکنند تا مردم بدون هیچ هراسی به میدان بیایند و تصمیم بگیرند. ۲- یا اینکه طیف مخالفان سیستم فقاهتی بالاخره خصومتهای زنگار گرفته شان را کنار میگذارند و با گشوده فکری توام با مسئولیّت در قبال اصل سنجشگری متعهد میشوند و برای واپس راندن متصدّیان فقاهتی همکاری دلاورانه میکنند و با پشتیبانی دولتهای بیگانه و همچنین تکیه به همکاریهای مردم، عملا به سمت و سوی خلع قدرت از طیف حاکمان وقت بدون هیچگونه خونریزی و انتقامخواهی، اقدام میکنند . 3- یا اینکه وضع فعلی که از نیم قرن پیش تا کنون بر ایران و وضعیّت اپوزیسیون حاکم است، همچنان دوام می آورد و آنگاه است که قدرتهای بیگانه نسبت به منافع خودشان وارد معاملات و ساخت و پاختهای سیاسی- دیپلماسی میشوند و سرنوشت ایران و مردمش را رقم می‌زنند.
بنابر این همانطور که خودتان نوشته اید و من نیز تاکید کرده ام، ما در برابر «یک وضعیّت تاریخی» ایستاده ایم که سرنوشت امروز و فردای هم خودمان و هم آیندگان را تعیین می کند. غفلت کردن از «اقدام به هنگام» به معنای شکست هولناک و فاجعه بار «استعداد و توانمندی و آگاهی و هنر و تجربه و درایت و هوش و ذکاوت ایرانیان» است؛ یعنی ایرانیانی که هنوز قلبشان و وجدانشان برای مام وطن و مردمش می‌تپد.
شاد زیید و دیر زیید! فرامرز حیدریان


■ سلام و این بار بهتر است عرض ادبی هم به ساحت دوست محترم جناب حیدریان و البته باقی دوستان داشته باشم. راستش اسلام سالهاست شمشیرش را غلاف کرده و به کلاسهای فقاهتی عقب نشسته است. اگر گاهی اخگری یا شعله‌ای در جایی هم به انبار باروت و یا که افتاده باشد قطعا کبریتش را آمریکا زده است مثل طالبانی‌ها یا داعش‌ها.
در اکثریت تقریبا مطلق کشورهای اسلامی دیگر جای پای سیاستهای دینی یا ابدا دیده نمیشود و یا کورسویی است که سعی در خودنمایی دارد اما در قد و قامتش نیست. این وسط فقط مذهب شیعه است که هنوز فریادهای خون بر شمشیرش که گویی پیروز است و در برابر هر شکستی هم با همین ادعا و اکثرا نوحه بانگ پیروزی سر می‌دهد.
خوشبختانه تجربه نکبت بار و فاجعه آمیز سیاست های دینی این طیف هم شیعیان را از خود چنان ناامید کرده است که واقعا همچون قیام پاریس در عهد دوگل صربحا آمالهای جامعه را منکر شده و به دنبال زیستی نو و سیاستی تازه رآمده اند. جای آن رجل انگلیسی که فریاد زد سیاست را کشتیبان دیگری آمده همینجا همین صدا را از حلقوم جوانان ایران میشنویم که گوشی برای شنیدن نوحه های شکست ندارد و میخواهد طبل پیروزی بشنود و مرغ حق به پرواز در آورد.
پس هیچ نگرانی از حکم دین و دیت خواهی نیست. اما راجع به اوپوزیسیون هم بی امید و بی اعتماد نباشید هم چپ ها زنده‌اند و هم راستها اگرچه در پیله خود سرگرم رشدند و روزی که البته نزدیک هم هست به میدان خواهند آمد. توصیه می‌کنم در عین حفظ مرزبندی عقیدتی خود دیگران را هیچ ننگارید که خود تفرقه‌اندازی است. امروز روز انحاد همه ایرانیان از هر سنخ و گروه و حزبی است نه روز تمسخر و راندن. راه همه باز و جهت راه فقط سرنگونی و گذر از حاکمیتی است که به پیری خود رسیده و نوبت فروافتادنش هست. حتی مذهبی ها هم خوش آمدند اگرچه بدانیم که کارکردش را از دست داده است.
یاهو اکرم


■ آقای حیدریان گرامی. با دیدگاه شما موافقم، مخصوصا آنجا که نوشته‌اید: «کوشش باید این باشد که در اسلامیّت، «گشایشهای فکری و سنجشی» ایجاد کرد و چنین کاری نه تنها از راه نقد صحیح اسلامیّت، بلکه از لحاظ سیاسی نیز باید به «خلع شمشیر» اسلامیّت مختوم شود»”.
مشکل اما آنجاست که هموطنان مذهبی ما، تلاش ناچیزی برای انطباق خوب با جهان مدرن و متغییر دارند. من با بسیاری از آشنایان مذهبی خود کوشیده‌ام یک بحث متین و محترم و مستدل را جلو ببرم. نتیجه بسیار ناچیز بوده است. آن شهامت فکری و استدلال منطقی و حتی عقل سلیم، کمتر به چشمم خورده است. حق با شماست که اسلام در ایران ریشه دارد و بدون همکاری مذهبیون نمی‌توان کشور را به جلو برد. اما بن‌بست و تناقض در این است که نه “بدون اسلام” می‌شود جلو رفت و نه “با اسلام”. تجربه شما جز این است؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان




iran-emrooz.net | Tue, 01.07.2025, 10:06
روح تهران

آصف بیات

نیو لاینز مگزین (New Lines Magazine)
دوشنبه ۳۰ ژوئن ۲۰۲۵

«همه باید فوراً تهران را تخلیه کنند!» این را دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، در تاریخ ۱۶ ژوئن ۲۰۲۵ در یک پست نوشت. همین‌طور ساده — در پنج کلمه بی‌پرده. برای ما تهرانی‌ها، این پیام به طرز تکان‌دهنده‌ای سرد و بی‌روح بود. این هشدار پس از چند روز بمباران بی‌وقفه اسرائیل در تهران و دیگر شهرها صادر شد؛ بمباران‌هایی که ظاهراً با هدف از بین بردن توانایی‌های هسته‌ای ایران انجام می‌شد — حتی با وجود آنکه رافائل گروسی، رئیس آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، و تولسی گبرد، مدیر اطلاعات ملی منصوب ترامپ، تأیید کرده بودند که هیچ مدرکی دال بر ساخت بمب هسته‌ای توسط ایران وجود ندارد.

وقتی غبار جنگ فروبخوابد، ایرانیان بی‌تردید درباره عقلانیت جاه‌طلبی‌های هسته‌ای رژیم و شعارهای «ضد‌ امپریالیستی» آن پرسش خواهند کرد — به‌ویژه با درنظرگرفتن هزینه‌های گزافی که این سیاست‌ها بر مردم و منابع کشور تحمیل کرده‌اند. اما اکنون، خشم عمیق‌تر در این نهفته است که چگونه سخنان ترامپ به ماشین جنگی اسرائیل جسارت و مشروعیت داد تا بی‌هیچ محدودیتی به نقض حاکمیت ایران، کشتار غیرنظامیان و ویران‌سازی زیرساخت‌های کشور بپردازد.

دوستی از تهران پرسید: «تخلیه فوری؟ کجا را؟ اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ تا حالا در کوچه‌پس‌کوچه‌هایش یا در بازار بزرگش قدم زده‌اند تا زندگی پرجنب‌وجوشش را حس کنند؟» تهران فقط یک نقطه روی نقشه نیست. تهران خانه است، بیمارستان است، اداره است. مدرسه و بازار و جشن عروسی و مراسم ختم است. تهران شهری است با حدود ۱۰ میلیون جمعیت که با تعامل، انرژی و ریتم زندگی می‌تپد. کافی‌ست سوار مترو شوی و در هر ایستگاهی پیاده شوی؛ با نشانه‌هایی از زندگی روبرو می‌شوی: تکه‌ای چمن که خانواده‌ها روی آن پیک‌نیک گرفته‌اند، کافه‌ای پر از جوانان پرشور، کودکانی پابرهنه که با توپی پلاستیکی غرق شادی‌اند، یا محله قدیمی من، اختیاریه، جایی که مردان بازنشسته روی نیمکت‌های پارک می‌نشینند و روزنامه می‌خوانند.

تهران نشانه‌هایی از فرسودگی را بر تن دارد؛ فرسودگی ناشی از دهه‌ها تلاش برای ساختن خود به‌عنوان شهری امروزی. زمانی در اواخر قرن هجدهم، تنها سکونتگاهی کوچک در دامنه کوه‌های خوش‌آب‌وهوای البرز بود، اما امروز به کلان‌شهری پرهیاهو بدل شده که خیابان‌هایش مملو از بیش از ۴ میلیون خودروست و آلودگی هوای آن را در کنار داکار و کراچی به یکی از کم‌ساکن‌پذیرترین شهرهای جهان بدل کرده است. با این حال، تهران شهری معمولی نیست — شهری‌ست آکنده از سیاست‌های خارق‌العاده و روحیه‌ای سرشار از مقاومت، شکل‌گرفته در کشاکش همیشگی میان سنتی کهن‌نما و مدرنیته‌ای سرکش.

در ذهنیت غربی، تهران اغلب به کلیشه‌هایی فروکاسته می‌شود: مناره‌های بلند، نوای مؤذن، روحانیون ریش‌بلند و زنانی در چادر سیاه — شهری با خانه‌هایی خشتی و کوچه‌هایی تنگ، پر از خانواده‌های پرجمعیت. این همان تهرانی است که در فیلم «بدون دخترم هرگز» (محصول ۱۹۹۱) به تصویر کشیده شد. اما فراتر از این خیال‌پردازی‌های شرق‌شناسانه، تهران واقعی کلان‌شهری مدرن است که توسط رژیمی دینی‌نظامی و سرکوبگر اداره می‌شود — رژیمی که سال‌هاست می‌کوشد با اعمال قدرت، بافت فرهنگی و فیزیکی شهر را بازسازی کند، اما تا حد زیادی در این تلاش ناکام مانده است.

با وجود دهه‌ها حاکمیت اقتدارگرا، روح سکولارِ تاب‌آور در تهران زنده مانده است. نابرابری روزافزون اقتصادی و طرد سیاسی، میدان‌های اصلی و کوچه‌پس‌کوچه‌های پنهان این شهر را به صحنه‌های مبارزه‌ای پیوسته بدل کرده است. برخلاف انقلاب فرانسه در پاریس یا انقلاب روسیه در مسکو، انقلاب اسلامی نتوانست تهران را مطابق چشم‌انداز ایدئولوژیک خود دگرگون کند. امروز، تهران بیشتر به مادرید یا مکزیکوسیتی شباهت دارد تا به جده یا قاهره.

تهران نمودار روشن و صریحی از سلسله‌مراتب طبقاتی دارد؛ سلسله‌مراتبی که نه‌فقط در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بلکه در ساختار فضایی شهر نیز بازتاب یافته است. توپوگرافی شهر — که از جنوب به شمال ارتفاع می‌گیرد — بازتابی عینی از همین شکاف‌های طبقاتی است. در شمالی‌ترین نقاط شهر، در دامنه کوه‌های البرز، محله‌های مرفه‌نشینی چون دروس، تجریش، زعفرانیه و فرمانیه قرار دارند. در بلندترین نقطه، کاخ نیاوران — اقامتگاه پیشین سلطنتی و اکنون موزه‌ای عمومی — همچنان به‌عنوان نمادی از قدرت اشرافی پابرجاست. هرچه از ارتفاع کم می‌شود و به مرکز شهر نزدیک‌تر می‌شویم، نوار وسیعی از شرق تا غرب امتداد می‌یابد که زمانی طبقه متوسط باثبات در آن سکونت داشتند، اما امروز این طبقه بیش از هر زمان دیگری تحت فشار قرار دارد: کارمندان دولت، متخصصان و صاحبان کسب‌و‌کارهای کوچک. پایین‌تر، در مناطق کم‌ارتفاع جنوب شهر، اقشار سنتی کارگر و کم‌درآمد زندگی می‌کنند — نسل‌های بعدی مهاجران روستایی و طبقه کارگر شهری. بسیاری از فقیران جدید، ناچار به حاشیه‌نشینی در شهرک‌های اقماری اطراف تهران رانده شده‌اند. در اینجا، جغرافیا و نابرابری به هم می‌رسند و نه‌تنها نحوه زیست مردم، بلکه تجربه آنان از خودِ شهر را نیز شکل می‌دهند.

مرز میان شمال مرفه و جنوب محروم تهران، هم در معنا و هم در واقعیت، در امتداد خیابان انقلاب ترسیم شده است — خیابانی که به‌نوعی قلب ژئوپلیتیک کشور محسوب می‌شود. این خیابان را گاه «خط سبز» جامعه‌شناختی نامیده‌اند؛ جایی که دانشگاه تهران در آن قرار دارد، همراه با بازار کتاب و خط ۴ متروی پایتخت که یکی از شلوغ‌ترین خطوط آن است. خیابان انقلاب شاه‌راهی حیاتی است که گروه‌های اجتماعی گوناگون را به نهادهای کلیدی و به جریان دانش، فرهنگ و خبر پیوند می‌دهد. جرقه‌های نخستین انقلاب ۱۳۵۷، از همین‌جا و از دل اعتراضات دانشجویی آغاز شد و طی دو سال سراسر شهر و کشور را درنوردید. دهه‌ها بعد نیز، در سال ۱۳۸۸، همین خیابان شاهد راهپیمایی سکوت دو میلیون نفری مردم در جریان جنبش سبز بود — یکی از بزرگ‌ترین گردهمایی‌های اعتراضی در تاریخ — که بار دیگر نماد مبارزه مداوم ایرانیان برای دموکراسی شد. من در هیچ نقطه‌ای دیگر چنین تراکمی از انرژی فکری و فرهنگی ندیده‌ام که در محوطه دانشگاه تهران و اطراف آن جریان دارد: صدها کتاب‌فروشی، دست‌فروشان کتاب در پیاده‌روها، و کافه‌هایی پر از آدم‌هایی که درباره فرهنگ و سیاست گفت‌وگو می‌کنند. خیابان انقلاب با زندگی شهری‌ای می‌تپد که می‌اندیشد، می‌پرسد و مقاومت می‌کند.

بیش از چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، تهران همچنان شهری است پریشان‌حال — زخمی اما مقاوم. نشانه‌های ساختاری و معماریِ به‌جامانده از دوران پهلوی هنوز در کالبد شهر باقی مانده‌اند، که اکنون با نقش‌ونگارهای ایدئولوژی پساانقلابی، موج‌های مداوم بازسازی و نشانه‌های انکارناپذیر جهانی‌شدن آمیخته شده‌اند. اما شاید عمیق‌تر از همه اینها، تهران از پایین دگرگون شده است: از دل رشد سریع جمعیت، موج‌های مهاجرت، جایگزینی خانه‌های ویلایی با آپارتمان‌سازی فشرده، و در سال‌های اخیر، خیزش اقتصاد دیجیتال.

امروزه حدود ۷۰۰ پارک عمومی کوچک و بزرگ در سطح شهر به خانواده‌های عادی امکان می‌دهند تا در شهری که خانواده گسترده تقریباً از میان رفته و میانگین جمعیت خانوار به ۲/۹۹ نفر کاهش یافته — یکی از پایین‌ترین ارقام جهانی — تفریح در فضای باز و تعامل اجتماعی را تجربه کنند. همزمان، گسترش برج‌سازی و مجتمع‌های تجاری عظیم، بافت سنتی محله‌ها را فرسوده و متلاشی کرده است؛ محله‌هایی که زمانی با روابط نزدیک همسایگی، نشست‌های خیابانی و تعاملات چهره‌به‌چهره شکل می‌گرفتند. در غیاب این فضاهای جمعی سنتی، اکنون مراکز خرید بزرگ به نوعی فضاهای نیمه‌خصوصی بدل شده‌اند؛ فضاهایی که در آن‌ها جوانان می‌توانند بی‌آنکه زیر نظارت شدید باشند، جلوه‌هایی از جوانی و آزادی را تجربه کنند. در همین حال، گسترش سریع اقتصاد شبکه‌ای و فرهنگ استارت‌آپی، به رشد بنگاه‌های دیجیتال و ظهور طبقه‌ای تازه از نخبگان شهری انجامیده است. حضور این طبقه نوظهور را بیش از همه در رشد سریع کافه‌ها و رستوران‌هایی می‌توان دید که از نظر کمّی و کیفی با نمونه‌های پاریس یا منهتن رقابت می‌کنند — فضاهایی که نه فقط محل مصرف، بلکه عرصه‌هایی برای تجربه آرمانی مدرنیته‌اند.

بمباران‌های بی‌وقفه اسرائیل، شهر را به لرزه درآورده، تعادل آن را بر هم زده و صدها غیرنظامی را به کام مرگ کشانده است — از جمله بیش از دو‌ دوجین کودک، نظیر زهرا امیری هفت‌ماهه، مهیا نیک‌زاد هفت‌ساله و تارا حاج‌میری هشت‌ساله، ژیمناست خردسال. بازماندگان، زخم‌هایی عمیق و روانی بر جان دارند. من معنای زیستن در میان جنگ را می‌دانم — در جوانی، در جریان جنگ ایران و عراق (۱۳۵۹–۱۳۶۷) آن را در تهران تجربه کرده‌ام: ترس همیشگی از مرگ، شب‌های بی‌خواب، پناه گرفتن در زیرزمین‌ها با این امید که زنده بمانی. این ماه، پسر شش‌ساله خواهرزاده‌ام همان ترس را زندگی کرد؛ با شنیدن هر انفجار، جیغ می‌زد.

پس در چنین شرایطی، اشاره به رنج و مرگ در ایران چه معنای اخلاقی دارد — وقتی همین ماشین جنگی اسرائیل در غزه جان بیش از ۱۷ هزار کودک را گرفته و بی‌شمار کودک دیگر را به کام گرسنگی کشانده است؟ پاسخ این است: هر جان بی‌گناهی مهم است — فارغ از اینکه در کجا از دست می‌رود.

بسیاری از ساکنان تهران برای در امان ماندن، به شهرها و روستاهای اطراف یا استان‌های شمالی گیلان و مازندران در حاشیه دریای خزر پناه بردند — خانه‌ها، شغل‌ها و زندگی روزمره‌شان را پشت سر گذاشتند. اما بیشتر مردم ماندند. نه فقط به این دلیل که توانایی مالی ترک شهر را نداشتند، بلکه به این خاطر که احساس مسئولیت می‌کردند؛ مسئولیتی در قبال محافظت از شهرشان. تهرانی‌ها گاه به فردگرایی یا خودمحوری متهم می‌شوند — قضاوتی که اغلب ریشه در فروپاشی پیوندهای سنتی مانند ایمان دینی یا اعتماد به حکومت دارد. و با این حال، بارها خلاف این تصور را ثابت کرده‌اند. در بحران‌های ملی — از جنگ ایران و عراق گرفته تا زلزله‌های ویرانگر و جنبش «زن، زندگی، آزادی» — مردم این شهر همبستگی و ایثار چشم‌گیری از خود نشان داده‌اند. در جریان جنگ دو‌هفته‌ای اخیر با اسرائیل نیز بار دیگر داستان‌هایی از پایداری، همدلی و قهرمانی‌های خاموش، همه‌جا به گوش می‌رسید.

یک نانوا، تنها ۲۰ دقیقه پس از آنکه باخبر شد برادرش در حمله هوایی اسرائیل کشته شده، به نانوایی بازگشت. گفت: «پختن نان برای مردم را متوقف نمی‌کنم.» در نانوایی دیگری، ده مشتری در صف ایستاده بودند. اولی خواستار ۱۵ قرص نان شد، دومی ده تا، سومی پنج تا. اما نانوا گفت فقط ۲۵ نان باقی مانده. نفر اول گفت: «من نمی‌خوام، بده به بقیه.» دومی گفت: «منم نمی‌خوام، مال منم بده به بقیه.» سومی گفت: «من فقط یکی می‌خوام.» در نهایت، همه با چند قرص نان از نانوایی بیرون رفتند. نانوا گریست و همه را در آغوش گرفت.

زنی در شبکه‌های اجتماعی نوشت که حاضر نیست تهران را ترک کند — اما پیشنهاد داد به سالمندان و بیماران کمک کند، برایشان خرید کند یا فقط تلفنی حال‌شان را بپرسد. افراد زیادی به او پیوستند. وقتی کسی در فضای مجازی برای تأمین دارو درخواست کمک کرد، ده‌ها نفر پاسخ دادند. یک مکانیک با موتورش در سراسر شهر رفت تا به رانندگانی که در مسیر فرار گیر کرده بودند کمک کند. و رستورانی در شهریار — منطقه روستایی قدیمی من در اطراف تهران — اعلام کرد هر شب تا پایان جنگ به هزار نفر غذای رایگان خواهد داد.

البته، همیشه کسانی هستند که از چنین شرایطی برای سودجویی بهره می‌برند — با بالا بردن قیمت‌ها یا درخواست اجاره‌های بیشتر — اما این موارد اندک بودند. آنچه واقعاً چشمگیر بود، روح فراگیرِ مراقبت، پایداری و عزم خاموش مردم برای ادامه زندگی بود. این همان چیزی‌ست که ربکا سولنیت در کتاب خود «بهشتی در دل جهنم: اجتماع‌های خارق‌العاده‌ای که در دل فاجعه‌ها سر برمی‌آورند» به‌خوبی به تصویر کشیده است. دوستی در تهران برایم تعریف کرد که در یک آموزشگاه موسیقی، دختری ۱۳ ساله در حال تمرین پیانو بود که بمبی در نزدیکی منفجر شد؛ ساختمان لرزید و دستانش بر اثر ترس به اشتباه کلیدها را نواختند. معلمش با لبخندی آرام گفت: «نگران نباش عزیزم. ادامه بده. ما باید زندگی کنیم.»

این روایت‌های روزمره از همبستگی، ابتکارات مردمی و پایداری خاموش، تنها بازتاب لحظه نیستند — بلکه حامل معنایی عمیق برای آینده جامعه ملی ما نیز هستند. آن‌ها تجسم چیزی‌اند که در زبان اسپانیایی آن را horizontalidad می‌نامند: شکل‌های خودجوش، افقی و از پایین به بالای سازماندهی، عمل و تخیل که در لحظات گسست پدید می‌آیند — چه جنگ، چه انقلاب و چه فروپاشی دولت. در چنین بزنگاه‌هایی، مردم از سر نیاز و با تکیه بر انسانیت مشترک گرد هم می‌آیند تا در شرایطی که دولت غایب، فلج یا حتی شریک بحران است، به نیازهای فوری پاسخ دهند. در اینجا، همبستگی فقط ابراز احساسیِ مراقبت نیست؛ بلکه به راهبردی بدل می‌شود برای ایجاد قدرتی بدیل در بطن جامعه — از مسیر همکاری، اعتماد و پیوندهای جمعی.

به همین دلیل است که باور دارم تهران، و در معنای گسترده‌تر ایران، نه‌تنها از این جنگ بیرحمانه، بلکه از چنگال رژیم استبدادی حاکم نیز خواهد گذشت و سرانجام آن را پشت سر خواهد گذاشت. از سال ۱۳۵۷ تاکنون، ایرانیان همواره در برابر تمایلات تمامیت‌خواهانه رژیم ایستاده‌اند — جامعه خود را از مسیر کنش‌های روزمره‌ی نافرمانی بازسازی کرده و شیوه‌های زیستن مستقل از دستگاه رسمی را شکل داده‌اند. آن‌ها روایت‌ها، مناسک و هنجارهای اجتماعی بدیلی آفریده‌اند که در تضاد با دستورکار ایدئولوژیک حاکم است. امروزه ایران یکی از سکولارترین و طرفدارترین جوامع خاورمیانه نسبت به دموکراسی است. زنان پیشگام این راهبرد بوده‌اند — به‌ویژه با ایستادگی در برابر سیاست‌های زن‌ستیزانه رژیم، از جمله حجاب اجباری، آن هم در شرایطی که همواره زیر نظارت قرار دارند. این راهبردِ «پیشروی آرام»، با پشتیبانی جنبش‌های سازمان‌یافته و نهادهای جامعه مدنی از میان زنان، کارگران، دانشجویان، اقلیت‌های قومی و کنشگران شهروندی، توان آن را دارد که به بسیج‌های سراسری منجر شود — چنان‌که در خیزش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۲۰۲۲ شاهد آن بودیم.

رهبران اسرائیل و هواداران تغییر رژیم در آمریکا امیدوار بودند که حمله اسرائیل مردم ایران را به خیزش علیه حاکمان‌شان وادارد. اما این تصور نادرست بود — نه به این خاطر که ایرانیان از رژیم حاکم حمایت می‌کنند (چرا که اکثراً نمی‌کنند)، بلکه از دو جهت: نخست، بسیاری از مردم احساس کردند که کشورشان مورد تجاوز یک نیروی متجاوز خارجی قرار گرفته است؛ و دوم، کمتر کسی حاضر است در بحبوحه جنگ، بدون چشم‌اندازی روشن و بدیلی معتبر، جانش را در راه یک شورش به خطر اندازد.

در واقع، جنگ‌ها اغلب به سرکوب اعتراضات می‌انجامند. اعتصاب سراسری رانندگان کامیون در اعتراض به افزایش قیمت سوخت و لوازم یدکی، ده روز پس از آغاز حمله اسرائیل متوقف شد. و هم‌زمان با شروع جنگ، موجی از سرکوب گسترده نیز به جریان افتاده است. به گزارش خبرگزاری فارس، تاکنون دست‌کم ۷۰۰ نفر در شهرهای مختلف کشور به اتهام همکاری با اسرائیل بازداشت شده‌اند، و شش نفر نیز به اتهام جاسوسی اعدام شده‌اند.

اما در فردای جنگ — با تضعیف جناح تندرو و افزایش خشم عمومی — ممکن است زمینه برای شکوفایی جنبش‌های مردمی فراهم شود، جنبش‌هایی که بتوانند مسیر شکل‌گیری ائتلافی فراگیر را بگشایند و راه را برای گذار به نظمی سکولار و دموکراتیک هموار کنند.

ایرانیان نمی‌خواهند اسرائیل، آمریکا یا هیچ قدرت خارجی دیگری برای «آزادسازی» به کشورشان بیاید. آن‌ها شاهد آنچه در افغانستان، عراق و لیبی روی داد بوده‌اند، و به‌خوبی می‌دانند که پایان چنین پروژه‌هایی چگونه است. چگونه می‌توان به نیرویی «رهایی‌بخش» اعتماد کرد که فرمانده‌اش از سوی دیوان کیفری بین‌المللی به جنایت جنگی متهم شده است؟ مردم زادگاه من، اکنون به‌وضوح دیده‌اند که چنین نوعی از «رهایی» چه چیزی به ارمغان می‌آورد: مرگ، تروما، آوارگی و نابودی زیرساخت‌های اقتصادی. هیچ ملتی از راه جنگِ یک جنایتکار جنگی، واقعاً آزاد نمی‌شود. ایرانیان رهایی خود را خودشان رقم خواهند زد.


* آصف بیات نویسنده و استاد جامعه‌شناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه ایلینوی در Urbana-Champaign است.



نظر خوانندگان:


■ تصویری که آصف بیات از تهران در دوازده روز جنگ بدست می‌دهد، فراتر از یک تصویر ساده است. این تصویر، ابتذال «روایت پیروزی» را که حکومت مشغول تولید و توزیع آن شده است، به خوبی آشکار می‌سازد. مردم در این روزهای سخت مهربان بودند و بسیار مهربان تر از همیشه! اما نه با حکومت و نه با جنگ پرستان! آنها به غریزه و با محاسبه نه چندان پیچیده، درک کردند که برای بقا در میان دو سنگ آسیاب، باید با هم باشند و به یکدیگر تکیه کنند و چنین کردند. خامنه ای و عواملش، تلاش می کنند این رفتار طبیعی مردم را به حساب خود، مصادره کنند و چنین وانمود کنند که اگر مردم، با درایت کامل، به فراخوان های غیرمسولانه برای قیام و براندازی گوش فرا ندادند و از فضای جنگی برای سرنگونی استفاده نکردند، پس کماکان حامی حکومت هستند! مردم برای حکومت هیچ کاری نکردند و نظام تبهکار هم این را می‌داند. به همین خاطر، ضمن سپاسگزاری، کاردش را برای گلوی مبارزان و آزادیخواهان تیز می کند.
احمد پورمندی


■ سپاس از آصف بیات برای این تاریخ نگاری خوب و پر احساس از شهر تهران و ۱۲ روز جنگ اسرائیل. نسلهای آینده ایران بدون شک از چنین نگارشی سود خواهند جست.
موفق باشید، پیروز.


■ آقای بیات عزیز. متاسفم که مطالعه مقاله شما اصلا باعث خشنودی من نشد، زیرا که اساس موضوع را در نظر نگرفته بودید: زیرا به نظر من، حمله اسرائیل، دفاع در برابر یک تهدید شدید بالقوه بود. بعدأ مسائلی دیگر مثل “تغییر رژیم” از جانب کشورها و برخی از مردم به آن اضافه شد.
شما نوشته‌اید که: “رافائل گروسی، رئیس آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، و تولسی گبرد، مدیر اطلاعات ملی منصوب ترامپ، تأیید کرده بودند که هیچ مدرکی دال بر ساخت بمب هسته‌ای توسط ایران وجود ندارد”. این را همه می‌دانند که ایران بمب اتمی نساخته بوده است. اما اگر می‌ساخت و آن را مثل همین موشک‌های بالستیک مورد استفاده قرار می‌داد چه می‌شد؟ عقل حکم می‌کند که “علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد”. آیا ۴۶ سال شعار محو اسرائیل، حمایت همه‌جانبه از نیابتی‌ها، ساخت موشک‌های مخرب و دوربرد، تاسیسات هسته‌ای در عمق ۱۰۰ متری زمین، و... به معنی تهدید جدی برای موجودیت اسرائیل نبوده است؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای پورمندی عزیز، کامنت شما بهانه‌ای شد که مطلبی جدی را با شما در میان بگذارم، بدون اینکه ترس زیادی از سوء تفاهم داشته باشم، چرا که شما را فردی خوش‌فکر می‌دانم. لب کلامم این است که: تا کی می‌خواهیم “لیلی به لالای” ملت و مردم و میهن بگذاریم؟! چرا عیب خودمان را نمی‌بینیم؟!
من نیز در جوانی مثل ملیون‌ها ایرانی دیگر در خیابان شعار “مرگ بر اسرائیل” و “مرگ بر آمریکا” می‌دادم. نمی‌دانستم که این شعارها تا چه حد می‌توانند خطرناک باشند. به اهمیت شعار و فکر پی نبرده بودم و آنها را طبق معمول، “حرف باد هواست” ارزیابی می‌کردم. حالا متوجه شده‌ام که ممکن است فکر به عمل تبدیل شود.
الغرض: همانطور که من (به عنوان یک عضو از ملت) شعار غلط می‌دادم، الان هم ملت ما در مجموع، روش غلطی را پیش گرفت: تخلیه تهران! چرا مردم تهران نایستادند و از خانه و زندگی خود دفاع نکردند؟! و نگفتند که “ما نمی‌رویم، آنکه جنگ را برافروخته یعنی ج.ا. باید برود؟”.
اگر من هم تهران زندگی می‌کردم، به احتمال قریب به یقین، تهران را ترک می‌کردم. اما پیش وجدان خودم اعتراف می‌کردم که فرار من از روی ترس و ناتوانی است. فرار از تهران جای انتقاد دارد، نه جای تقدیس و احترام. اطمینان دارم که تاریخ، این سهل‌انگاری را بر ما ایرانیان نخواهد بخشید.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، اپوزسیون ایران یک صدا (تقریبا) جمهوری اسلامی را ریشه تمام فجایع ایران زمین می‌داند. و ادامه حیات این رژیم را در کاستی‌های اجتماعی مردم و صفوف مخالفینش می‌داند. در این شکی نیست. اما این موضوع دول خارجی را از مسئولیت قانونی-انسانی-بین المللی مبرا نمی‌کند. زمانی که جامعه بین‌المللی در چارچوب مدنی (برجام) به کنترل جمهوری اسلامی نزدیک شد، دولت آمریکا و اسرائیل با همدلی روسیه آن رشته را پنبه کردند و مسیر ماجرا جویی و زور را بر گزیدند. و یا زمانی که گروههای اپوزسیون به هر طریقی از اروپاییان می‌خواستند سپاه پاسداران که منشا خشونت و تجاوز است را در لیست تروریسم قرار دهند، جانب احتیاط برگزیدند که رژیم عصبانی نشود، ولی همانها برای انجام “کار کثیف” پیام تبریک به نتانیاهو می‌فرستند. بعید نمی‌دانم که اروپاییان در توافقات پشت پرده‌ای نظیر ایران-اوکراین هم شرکت کنند؟ متاسفانه جامعه جهانی در مقایسه با بیست سال پیش و قبل از آن به “بی‌اخلاقی” مزمن دچار شده است. وظیفه من و شما در ضمن شناختن و معرفی این بی‌اصولی و بی‌مسوولیتی‌ها است.
موفق باشید، پیروز.





iran-emrooz.net | Mon, 30.06.2025, 21:16
خامنه‌ای گزینه‌های اندکی پیش رو دارد

مصطفی سالم، سی‌ان‌ان

دوشنبه ۳۰ ژوئن ۲۰۲۵

در طول نزدیک به چهار دهه، آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر  جمهوری اسلامی، از پس ناآرامی‌های داخلی، بحران‌های اقتصادی و جنگ‌ها برآمده است. اما حملات بی‌سابقه اسرائیل و ایالات متحده به ایران، بزرگ‌ترین چالش دوران رهبری او به شمار می‌رود.

تصمیمی که او در گام بعدی اتخاذ می‌کند، پیامدهای گسترده‌ای برای ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه خواهد داشت. اما شدت این حملات چنان بوده که گزینه‌های اندکی برایش باقی گذاشته است؛ آزمونی بزرگ برای رهبر ۸۶ ساله‌ای که از نظر جسمانی رو به ضعف رفته و جانشینی هم برای خود تعیین نکرده است.

ابعاد خسارت‌هایی که به رژیم تحت رهبری خامنه‌ای وارد آمده، هنوز به‌طور کامل روشن نیست، اما حملات کانون قدرت آ» را هدف گرفته‌اند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروی نظامی کلیدی که حافظ آرمان‌های انقلاب اسلامی است، شماری از فرماندهان باسابقه‌اش را از دست داد. تأسیسات هسته‌ای ایران، که در آنها اورانیوم با غنای نزدیک به سطح تسلیحاتی غنی‌سازی می‌شد، به‌شدت آسیب دیدند و دانشمندان برجسته‌ای که پیش‌برنده این برنامه بودند، ترور شدند.

گروه‌های مسلح نیابتی منطقه‌ای وابسته به خامنه‌ای پیش از این نیز از حملات اسرائیل به‌شدت آسیب دیده بودند، و میلیاردها دلاری که صرف برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی شده بود، ظرف تنها ۱۲ روز نابود شد – زخم اقتصادی دیگر در زمانی که ایران تحت تحریم‌ها و تورم سرسام‌آور قرار دارد.

ضربات اسرائیل چنان عمیق و مؤثر بود که خامنه‌ای در طول جنگ، سخنرانی‌هایش را از مکانی نامعلوم انجام داد؛ نشانه‌ای از تداوم نگرانی‌ نسبت به امنیت شخصی خود. او در مراسم تشییع جنازه ده‌ها فرمانده نظامی و دانشمند هسته‌ای ترور‌شده که روز شنبه با حضور صدها هزار نفر در سراسر کشور برگزار شد، شرکت نکرد.

و چند روز پس از آن‌که آتش‌بس به اجرا درآمد، تازه رهبر جمهوری اسلامی در پیامی ویدیویی که لحنی سرسختانه داشت، خطاب به مردم ایران سخن گفت.

خامنه‌ای در این پیام گفت: «این رئیس‌جمهور (دونالد ترامپ) آن حقیقت را برملا کرد – او به‌روشنی نشان داد که آمریکایی‌ها تنها زمانی رضایت می‌دهند که ایران به‌طور کامل تسلیم شود، نه چیزی کمتر از آن.» او همچنین – چنان‌که قابل پیش‌بینی بود – اعلام پیروزی بر اسرائیل و آمریکا کرد؛ پیامی که با واکنشی صریح از سوی ترامپ مواجه شد.

ترامپ گفت: «ببین، تو مردی باایمان هستی، مردی که در کشورت احترام زیادی دارد. باید حقیقت را بگویی. شما حسابی شکست خوردید.»

خامنه‌ای که زمانی رهبر چابکی بود و با استفاده از مانورهای سیاسی و اقتصادی بقای رژیمش را تضمین می‌کرد، اکنون بر نظامی فرسوده و انعطاف‌ناپذیر حکمرانی می‌کند. با وجود ابهام در جانشینی‌اش، وضعیت نامعلوم برنامه هسته‌ای‌، و ضعف آشکار گروه‌های نیابتی‌اش، با انتخابی سرنوشت‌ساز روبه‌روست: یا همان رژیم پیشین را بازسازی کند، یا در را به‌روی تغییر بگشاید – تغییری که ممکن است حاکمیت او را تهدید کند.

تسلیم در کار نیست

در طول دهه‌ها، خامنه‌ای با مجموعه‌ای از چالش‌های بی‌امان مواجه شده که مجموعاً رژیم او را شکل داده‌اند.

او در سال ۱۳۶۸ رهبری کشوری را به‌عهده گرفت که بر اثر جنگ با عراق ویران و منزوی شده بود، و با وظیفه دشوار بازسازی اقتصادی و اجتماعی ایران روبه‌رو بود. او باید با مخالفت‌ها و رقابت‌های درونی در ساختار پیچیده روحانیت ایران کنار می‌آمد، با فشارهای سخت اقتصادی بین‌المللی مقابله می‌کرد و در عین حال، اصول انقلابی همچون «استقلال» و «حاکمیت ملی» را حفظ می‌کرد.

او در حالی که حمایت مردمی از رژیمش به‌شدت کاهش یافته، سرکوب‌های سخت‌گیرانه‌ای را در داخل کشور اعمال کرده است — به‌ویژه در زمانی که معترضان طرفدار حقوق زنان، هفته‌ها در واکنش به مرگ یک زن در بازداشت «گشت ارشاد» تظاهرات کردند، و نیز در سال ۱۳۸۸ زمانی که اعتراضات گسترده‌ای در واکنش به اتهام تقلب انتخاباتی سراسر کشور را فراگرفت.

گروه‌های تبعیدی ایرانی رسانه‌هایی ۲۴ ساعته تأسیس کرده‌اند که به پخش تبلیغات ضد‌نظام و پیام‌های جدایی‌طلبانه پرداختند و اطلاعات محرمانه‌ای از برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را افشا کردند. به‌نظر می‌رسد که سازمان‌های جاسوسی اسرائیل به‌شدت در ایران نفوذ کرده‌اند؛ دانشمندان هسته‌ای را ترور کرده‌اند و حملات سایبری به زیرساخت‌های کشور انجام داده‌اند.

اما تا پیش از این، هیچ‌گاه — حتی یک بار — قوی‌ترین ارتش جهان مستقیماً به کشور او حمله نکرده بود، و هیچ رئیس‌جمهور آمریکایی در یک پست در شبکه‌های اجتماعی درباره ترور احتمالی‌اش صحبت نکرده بود.

حملات اسرائیل و آمریکا به ایران — که مدت‌ها انتظارش می‌رفت ولی بسیاری وقوع آن را بعید می‌دانستند — تنها دومین بار از زمان انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ بود که یک کشور خارجی مستقیماً به ایران حمله کرد؛ نخستین بار، حمله عراق در دهه ۱۹۸۰ به رهبری صدام حسین بود.

دو اهرم اصلی قدرت خامنه‌ای در سیاست خارجی — برنامه پیشرفته هسته‌ای و شبکه‌ای از گروه‌های نیابتی که اسرائیل را دربر گرفته بودند — اکنون فلج شده‌اند.

در داخل کشور، خامنه‌ای همچنان قدرتمندترین شخصیت ایران است؛ با اتکا به پایگاه وفادار حامیان و نهادهایی که به‌منظور حفظ اقتدار او ساخته شده‌اند. اما در حالی که ایران از شدت حملات اخیر گیج و آشفته شده و خامنه‌ای در خفا به سر می‌برد، این رهبر کهنسال ممکن است برای حفظ آرمان‌های محافظه‌کارانه انقلاب، سرکوب‌های بیشتری را در پیش بگیرد.

علی واعظ، مدیر پروژه ایران در «گروه بین‌المللی بحران» می‌گوید: «دکترین ایران بر پایه نمایش قدرت در منطقه و بازدارندگی در برابر دشمنان بنا شده بود، اما آن اولی از بین رفته و دومی شکست خورده است. در قیاس با هدفی حداقلی — بقا — رژیم فعلاً دوام آورده تا روز دیگری بجنگد، اما بی‌تردید تضعیف شده است.»

واعظ افزود: در میانه این هرج‌ومرج، جمهوری اسلامی اکنون باید با این مشکلات داخلی و خارجی روبه‌رو شود، و این نیازمند «بازاندیشی اساسی‌تری است از آنچه خامنه‌ای احتمالاً حاضر به انجامش باشد.»

او ادامه داد: «حتی اگر در جبهه نظامی سکوت برقرار باشد، در درون ساختار قدرت باید حساب‌کشی صورت گیرد و احتمالاً در پشت پرده تقصیرها به گردن یکدیگر انداخته می‌شود. شکست اطلاعاتی، فراگیر بوده، سطوح بالای فرماندهی نظامی از میان رفته، و ایران هنوز باید با چالش‌های عمیقی که پیش از جنگ هم وجود داشتند دست‌وپنجه نرم کند — از جمله اقتصادی بحرانی، و نارضایتی گسترده سیاسی و اجتماعی.»

بی‌اعتمادی عمیق

در شرایطی که با فشاری بی‌سابقه و گزینه‌هایی محدود روبه‌رو شده، خامنه‌ای — که پیش‌تر با صدور یک فتوای مذهبی ساخت سلاح هسته‌ای را حرام اعلام کرده بود — ممکن است اکنون به این نتیجه برسد که بهترین راه دفاع از خود، تسلیحاتی کردن برنامه هسته‌ای ایران است. مجلس ایران هفته گذشته تمایل خود را برای قطع همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اعلام کرد.

توسعه یک بمب هسته‌ای، تغییری بزرگ در موضع رسمی جمهوری اسلامی خواهد بود — اسرائیل مدعی است حمله‌اش برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای صورت گرفت، اما تهران همواره تأکید کرده است که برنامه هسته‌ای‌اش صرفاً اهداف صلح‌آمیز دارد.

وقتی از دونالد ترامپ پرسیده شد که اگر گزارش‌های اطلاعاتی نشان دهند ایران ممکن است اورانیوم را تا سطحی نگران‌کننده غنی‌سازی کند، آیا دوباره ایران را بمباران خواهد کرد، پاسخ داد: «قطعاً، بدون هیچ تردیدی.»

با این حال ترامپ ادعا کرد که «آخرین چیزی که اکنون ایران به آن فکر می‌کند، سلاح هسته‌ای است.»

یکی از گزینه‌های پیش‌روی خامنه‌ای می‌تواند بهره‌گیری از فرصتِ نادرِ شکل‌گیری اتحاد ملی در برابر حملات اسرائیل باشد؛ مثلاً از طریق معرفی اصلاحات بیشتر. او در سخنرانی‌اش، این لحظه را به‌عنوان نشانه‌ای از قدرت جمعی ملت توصیف کرد.

خامنه‌ای گفت: «به لطف پروردگار، ملتی نزدیک به ۹۰ میلیون نفر، همچون یک تن واحد ایستادند – متحد در صدا و هدف – شانه به شانه، بی‌هیچ اختلافی در خواسته‌ها و نیت‌ها.»

اما همان‌طور که علی واعظ استدلال می‌کند، خامنه‌ای احتمالاً تمایلی اندک برای بازاندیشی بنیادین در سیاست و اقتصاد دارد. همین محافظه‌کاری همچنین ممکن است مانع تحقق گزینه‌ای دیگر شود: بهره‌گیری از فضای گرم‌تر منطقه و پیگیری توافقی تازه با واشنگتن.

همسایگان عرب ایران که پیش‌تر سیاست‌های توسعه‌طلبانه تهران را تهدید تلقی می‌کردند، اخیراً رویکردی متفاوت در پیش گرفته‌اند؛ روابط خود را با جمهوری اسلامی ترمیم کرده‌اند و خواهان همکاری برای جلوگیری از درگیری‌های پرهزینه شده‌اند.

اما بی‌اعتمادی خامنه‌ای به غرب – که با خروج یک‌جانبه ترامپ از توافق هسته‌ای در نخستین دوره ریاست‌جمهوری‌اش عمیق‌تر شد – و همچنین حملات بی‌سابقه اسرائیل در ماه جاری، که تنها دو روز پیش از آغاز دور جدید گفت‌وگوهای تهران با آمریکا انجام شدند، باعث شده آینده هرگونه مذاکره‌ای با تردید روبه‌رو شود.

در تلاشی فزاینده برای بازگرداندن تهران به میز مذاکره، دولت ترامپ بحث‌هایی را درباره ارائه امکان دسترسی ایران به حدود ۳۰ میلیارد دلار برای ساخت یک برنامه هسته‌ای غیرنظامی، کاهش تحریم‌ها، و آزادسازی میلیاردها دلار از دارایی‌های مسدودشده ایران مطرح کرده است – بنا بر گزارش شبکه سی‌ان‌ان که به نقل از چهار منبع آگاه منتشر شد. ترامپ این گزارش را تکذیب کرده است.

اما اگر ترامپ واقعاً خواهان توافقی با ایران است، پیام‌های عمومی غیرمتعارفش به خامنه‌ای – از جمله تهدید تلویحی به ترور او – بنا بر اظهارات مقامات ایرانی، ممکن است در نهایت روند گفت‌وگوها را از مسیر خارج کند.

عباس عراقچی، وزیر امور خارجه ایران، روز جمعه در پستی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «اگر رئیس‌جمهور ترامپ واقعاً خواهان توافق با ایران است، باید لحن توهین‌آمیز و غیرقابل‌قبول خود علیه آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، را کنار بگذارد و دست از آزردن میلیون‌ها پیرو صادق او بردارد.»

رهبر جمهوری اسلامی در تازه‌ترین سخنرانی‌اش تصویری از پایداری شکست‌ناپذیر ارائه داد، و به ایالات متحده و اسرائیل – که هر دو دارای سلاح هسته‌ای‌اند – این پیام را رساند که اقدامات نظامی به‌تنهایی نمی‌توانند جمهوری اسلامی را، که هرچند آسیب دیده اما همچنان مستحکم است، نابود کنند. اما با نامشخص بودن جانشینی‌اش، و از دست رفتن اهرم‌های قدرتش، اکنون وظیفه سنگین تضمین بقای جمهوری اسلامی که از پیشینیان به ارث برده، بر دوش اوست.





iran-emrooz.net | Mon, 30.06.2025, 20:00
الگوی خشونت و حمله پیش‌گیرانه

س.ساسان

از هیروشیما تا تهران: آیا جهان به سوی ناامنی، نابرابری و تنش بیشتر می‌رود؟

در ماه‌ها و روزهای اخیر، با روندی تند، شاهد تحولاتی نگران کننده در عرصه بین‌المللی هستیم. آیا ما در حال ورود به جهانی ناامن‌تر و نابرابرتر هستیم؟ آیا زور و قدرت نظامی بیش از پیش جایگزین گفتگو، مدارا، فهم مشترک، همکاری و دیپلماسی خواهد شد؟ آیا نظم شکننده جهانی بیش از پیش تضعیف شده و منطق قدرت نظامی بر اصول حقوق بین‌الملل، بیشتر چیره خواهد شد…

متاسفانه پاسخ به این سوالات خیلی سخت نیست، بویژه وقتی در کنار همه آنچه دیده‌ایم، سخنان تشکر آمیز صدر اعظم آلمان در مورد سپردن کارهای کثیف غرب به اسرائیل را هم بشنویم. و همینطور تشبیه حمله به ایران/فردو با حمله اتمی به ناکازاکی و هیروشیما توسط رئیس جمهور آمریکا!

الگوی خشونت و حمله پیش‌گیرانه

استفاده از خشونت و حمله نظامی برای بازدارندگی از خشونت و تهاجم احتمالی، منطق خطرناکی است که این روزها در حال سرایت بیشتر به روابط بین‌الملل است: توجیه حمله، خشونت و تجاوز برای “جلوگیری از حمله یا تجاوز نامعلوم در آینده”. این همان چیزی است که به آن “حمله پیش‌گیرانه” (Preemptive Strike) می‌گویند.

توجیه حمله به یک کشور مستقل با این استدلال که ممکن است در آینده تهدیدی ایجاد کند، نه تنها نقض آشکار قوانین بین‌المللی است (نگاه کنید به ماده (۲)۴ و ۵۱ منشور سازمان ملل)*، بلکه دریچه‌ای خطرناک را به روی هرج و مرج باز می‌کند. وقتی قدرت‌های بزرگ و متحدین آن‌ها خود را مجاز به حمله به کشوری دیگر صرفاً بر اساس “ظن” به یک تهدید احتمالی در آینده می‌دانند، مفهوم حاکمیت ملی و عدم مداخله در امور داخلی کشورها به کلی بی‌معنا می‌شود. این رویکرد، نه تنها صلح و ثبات را به ارمغان نمی‌آورد، بلکه دایره خشونت را گسترش داده و بهانه‌ای برای ماجراجویی‌های نظامی بیشتر می‌شود.

اقتدارگرا، ضد مردمی بودن… و تهاجمی بودن حکومت‌ها هم مجوزی به دیگران برای حمله بازدارنده به آنها نمی‌دهد!

حمله آمریکا به عراق و همینطور روسیه به اوکراین هم زیر پوشش حمله پیشگیرانه انجام شد. روسیه مدعی بود اوکراین و ناتو امنیت روسیه را تهدید می کنند، و باید از قدرت گیری نازی ها در اوکراین جلوگیری کرد. با این استدلال پوتین به اوکراین حمله کرد.

رئیس جمهور آمریکا علاقه خود به گرینلند را پنهان نکرده است. چرا که کنترل گرینلند را برای امنیت آینده آمریکا ضروری می داند. در همین راستا چند روز پیش پنتاگون در بیانیه‌ای اعلام کرد: “رئیس‌جمهور اخیراً دستور تغییر در فرماندهی یکپارچه را صادر کرده است. این تغییر، گرینلند را از حوزه مسئولیت فرماندهی اروپایی ایالات متحده به حوزه مسئولیت فرماندهی شمالی ایالات متحده منتقل می‌کند.”

بدون شک، این “حمله پیشگیرانه” نظامی و خشونت آمیز نیست اما این شکل و روش برخورد،  مفهوم حاکمیت ملی و عدم مداخله در امور داخلی کشورها، حتی درون متحدین آمریکا، را زیر سؤال می برد و می تواند بستر مناسبی برای اقدامات خشونت آمیز ایجاد کند. تغییر فوق بدون مشورت با دانمارک وگرینلند انجام شده است.

(در مورد حمله پیشگیرانه به واسطه تهدید خارجی، و در ارتباط با حمله نظامی به ایران، مقالات زیادی توسط حقوق‌دانان نوشته شده است که  در پایان این نوشته آمده است.)

تضعیف نهادهای بین‌المللی: سازمان ملل و دادگاه لاهه

یکی از نگران‌کننده‌ترین پیامدهای این منطق زور، تضعیف روزافزون سازمان‌های بین‌المللی مانند سازمان ملل متحد و دیوان بین‌المللی دادگستری (دادگاه لاهه) است. این سازمان‌ها که پس از دو جنگ جهانی برای جلوگیری از تکرار فجایع و تضمین صلح و امنیت بین‌المللی تاسیس شدند، اکنون در عمل با چالش‌های جدی روبرو هستند. آنها دیگر نه تنها نفوذ سابق را در حل و فصل مناقشات ندارند، بلکه مسئولین آنها و حتی قضات دادگاه لاهه (International Criminal Court (ICC) in The Hague) که احکامی بر خلاف میل آمریکا داده‌اند مورد تحریم قرار می‌گیرند.

متأسفانه نقش دولت جدید آمریکا در تضعیف نهادهای بین‌المللی هر چه بیشتر برجسته می‌شود.

کاهش دیپلماسی به سود افزایش بودجه‌های نظامی و نظامی‌گری ناتو

در سایه تضعیف دیپلماسی و نهادهای بین‌المللی، شاهد افزایش چشمگیر بودجه‌های نظامی در سراسر جهان هستیم. اجلاس اخیر ناتو، مثال بارزی از این روند است. این اجلاس بیش از آنکه شبیه گردهمایی یک پیمان دفاعی باشد، به یک نمایش قدرت نظامی و وفاداری به آمریکا تبدیل شد. سکوت در مقابل زیاده‌خواهی‌های آمریکا و بدتر از آن، مجیزگویی از دونالد ترامپ توسط رئیس دوره‌ای ناتو، دردناک بود و نشان داد که چگونه هژمونی یک قدرت بزرگ، می‌تواند بر استقلال و مواضع سازمان‌های بین‌المللی و منطقه‌ای سایه افکند. این روند، به جای تقویت امنیت جمعی، به مسابقه تسلیحاتی دامن زده و منابع عظیمی را که می‌توانست برای حل مشکلات واقعی جهان (مانند فقر، بهداشت و آموزش) به کار رود، به سمت اهداف نظامی هدایت می‌کند. بر اساس توافق جدید بودجه دفاعی کشورهای عضو از ۲ درصد تولید ناخالص ملی  به ۵ درصد تا سال ۲۰۳۵ افزایش خواهد یافت.

اجلاس اخیر ناتو پیروزی بزرگی برای ترامپ بود. مارک روته (Mark Rutte) رئیس دوره‌ای ناتو هم البته با “پدر” یا Daddy خواندن ترامپ سنگ تمام گذاشت. او می‌داند چگونه دل ترامپ را بدست آورد.

بیانیه هشدار آمیز رهبران سابق ۴۰ کشور، کاهش کمک‌ها به کشورهای ضعیف و تشدید نابرابری

همزمان با افزایش بودجه‌های نظامی، شاهد کاهش کمک‌ها به کشورهای ضعیف و نیازمند هستیم. این سیاست، نابرابری‌های جهانی را تشدید می‌کند و زمینه‌ساز بی‌ثباتی‌های بیشتر می‌شود.

در واکنش به روندهای نگران‌کننده جهانی، بیش از ۴۰ کشور و رهبران سابق سیاسی که در کلوب مادرید (Club de Madrid)، گرد آمده‌اند در بیانیه‌ای هشدارآمیز نسبت به تضعیف حکمرانی جهانی هشدار دادند.

امضاکنندگان این بیانیه که طیفی گسترده از کشورهای اروپایی، آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین را شامل می‌شود، از جمله انگلیس، سوئد، ژاپن، آفریقای جنوبی، آرژانتین، کانادا و هند، خواستار اقدامی فوری برای مقابله با بحران‌های چندوجهی کنونی شدند.

این بیانیه بر چند محور اصلی استوار است:

* افزایش نابرابری جهانی و فقر
* افزایش بی‌اعتمادی عمومی به نهادهای حاکمیتی و بین‌المللی
* تضعیف همکاری‌های چندجانبه و کمرنگ شدن نقش سازمان‌های بین‌المللی مانند سازمان ملل
* لزوم تمرکز دوباره بر عدالت اجتماعی، توسعه پایدار و حقوق بشر

بیانیه Club de Madrid بطور مستقیم به افزایش نظامی‌گری اشاره نمی کند، اما بر این نکته تاکید دارد که منابع جهانی باید به رفع نابرابری، مقابله با تغییرات اقلیمی، بهداشت، آموزش و توسعه اقتصادی اختصاص یابد. ادامه غفلت از این حوزه‌ها می‌تواند بحران‌های جهانی را تشدید کند.

این بیانیه از سوی بسیاری از تحلیلگران به عنوان «هشداری درباره اولویت‌های غلط دولت‌ها» تعبیر شده است.

سخن پایانی
عمیق‌تر شدن شکاف‌ها و رشد رادیکالیسم. خطری برای همه

بازگشت به منطق هیروشیما و ناکازاکی، یکی از جنبه های نگران‌کننده‌ تحولات اخیر است. سالها بود که حمله اتمی به ژاپن مقطع تاریک و سیاهی در تاریخ درگیری های نظامی شناخته میشد اما حالا رئیس جمهور آمریکا با ارجاع به این حمله، بمباران ایران را با هدف «بازدارندگی برای صلح» توجیه می کند. این مقایسه به شدت مورد اعتراض نهاد های سیاسی و مردمی ژاپن قرار گرفت. اگر تا دیروز بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی مایه شرمندگی برای بشریت بود، امروز استفاده از آن به عنوان یک “الگو” برای “صلح و بازدارندگی” از طریق قدرت‌نمایی نظامی، نشان از انحراف خطرناک از اصول اخلاقی و حقوقی است. این مقایسه‌ در کنار سخنان صدر اعظم آلمان، این باور را تقویت می‌کند که ظاهراً قلدری و قدرت نظامی هر چه بیشتر جایگزین سازمان ها، قوانین و حقوق بین الملل می شود.

افزایش نظامی‌گری، استفاده از زور برای تحمیل سیاست (که هم اکنون از جانب آمریکا گریبان اروپا را هم گرفته)، تشدید  نابرابری‌های جهانی در زمینه های مختلف، رشد فقر،... تضعیف همکاری‌های چندجانبه و کمرنگ شدن نقش سازمان‌های بین‌المللی مانند سازمان ملل که به روشنی در بیانیه کلوب مادرید هم آمده، بدون شک به تشدید شکاف‌ها در روابط بین الملل  و افزایش گرایش به رادیکالیسم می انجامد. البته به این مجموعه باید سرکوب های سیاسی، اجتماعی و قومی را هم اضافه کنیم. که در کنار رادیکالیسم مهاجرت را هم  تقویت می کند. احساس اینکه «سیستم جهانی» گوش شنوایی ندارد، زمینه‌ساز خشونت، تروریسم و ناآرامی‌های اجتماعی می‌شود.

اگر جهان نتواند مسیر خود را تغییر دهد و به سمت تقویت همکاری‌های چندجانبه، کاهش تنش‌ها، عدالت اجتماعی و احترام به حقوق بین‌الملل حرکت کند، باید منتظر دورانی باشیم که در آن خشونت، افراط‌گرایی و جنگ‌های منطقه‌ای و جهانی، به بخشی از زندگی روزمره میلیون‌ها انسان تبدیل شود.

——————
منابع:
توضیح: متاسفانه قوانین بین‌المللی و حتی کشوری در بسیاری موارد تفسیر پذیرند، بویژه اگر پای منافع سیاسی، حزبی و زور هم در کار باشد. اگر مرجعی مورد احترام برای داوری و تفسیر نباشد، کار از این هم پیچیده‌تر می‌شود.
ماده (۴)۲ و ۵۱ منشور سازمان ملل در مورد به کارگیری زور در روابط بین الملل است. برای آگاهی بیشتر می توانید با کلید های زیر جستجو کنید:

Articles 2(4) and 51 of the United Nations Charter

هر دو نهاد Just Security و Lieber Institute West Point که در متن به آنها استناد شده، نهاد های معتبر در زمینه حقوق بین الملل و درگیری نظامی هستند. لیبر بخشی از آکادمی نظامی آمریکا است.

Just Security. (2025، June). Indefensible: Israel’s Unlawful Attack on Iran. Retrieved from
https://www.justsecurity.org/115010/israel-unlawful-attack-iran-charter
Lieber Institute West Point. (2025). Assessing the Legality of Israel’s Action Against Iran..
Israel (and the United States) vs. Iran: Self-Defence and Forcible Counterproliferation - Lieber Institute West Point
Israel (and the United States) vs. Iran… :
Assessing the Legality of Israel’s Action Against Iran Under International Law - Lieber Institute West Point
Reuters. (2025، June 23). Israeli strikes on Iran may have violated international law، UN mission says. https://www.reuters.com/world/middle-east/israeli-strikes-iran-may-have-violated-international-law-un-mission-says-2025-06-23/

بیانیه هشدار آمیز رهبران سابق ۴۰ کشور، کلوب مادرید





iran-emrooz.net | Sun, 29.06.2025, 12:55
ایران بر لبه تیغ ایستاده است

راجر کوهن

نیویورک تایمز، ۲۹ ژوئن ۲۰۲۵

پس از جنگ با اسرائیل و آمریکا، ایران بر لبه تیغ ایستاده است

روکسانا صابری احساس می‌کرد دوباره به سلول زندانش در تهران بازگشته است. وقتی تصاویر بمباران زندان اوین، این بازداشتگاه بدنام  که در قلب سرکوب سیاسی جمهوری اسلامی قرار دارد، توسط اسرائیل را تماشا می‌کرد، لرزه به جانش افتاد و خاطرات سلول انفرادی، بازجویی‌های بی‌وقفه، اتهامات ساختگی جاسوسی و محاکمه نمایشی‌اش در دوران ۱۰۰ روز زندان در سال ۲۰۰۹ دوباره برایش زنده شد.

مانند بسیاری از ایرانیان در داخل و خارج کشور، صابری نیز دچار تردید بود و میان آرزوی فروپاشی حکومتی که می‌تواند استعدادهای عظیم کشور را آزاد کند، و نگرانی برای جان خانواده و دوستانش، در حالی که شمار قربانیان غیرنظامی رو به افزایش بود، در نوسان قرار داشت. اشتیاق برای آزادی و میل به برقراری آتش‌بس با هم در تعارض بودند.

صابری، ۴۸ ساله، شهروند دو تابعیتی ایران و آمریکا و نویسنده‌ای که مدتی از حرفه روزنامه‌نگاری فاصله گرفته است، می‌گوید: «برای لحظه‌ای تصور کردم شاید بتوانم دوباره در دوران زندگی‌ام ایران را ببینم. همچنین به این فکر کردم که چقدر مسخره بود که جمهوری اسلامی دهه‌ها هزاران فعال حقوق زنان، مخالفان و دیگران را به جاسوسی متهم کرد، در حالی که نتوانست جاسوسان واقعی را شناسایی کند.»

این جاسوسان، عمدتاً از سرویس اطلاعات خارجی موساد اسرائیل، تا بالاترین سطوح سیاسی و نظامی ایران نفوذ کرده بودند. اکنون پرسش این است که جمهوری اسلامی لرزان و گرفتار در بحران شدید اقتصادی با آنچه رئیس‌جمهور میانه‌رو، مسعود پزشکیان، «فرصتی طلایی برای تغییر» خوانده، چه خواهد کرد؟ این لحظه، در عین حال، دوره‌ای است آکنده از خطر شدید — حتی خطر وجودی — که در پی جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل پدید آمده؛ جنگی که ایالات متحده نیز برای مدتی کوتاه در آن درگیر شد.

این عملیات نظامی تا مرز سرنگونی استبداد آخوندی که غنی‌سازی اورانیوم را به نماد غرور ملی ایران تبدیل کرده، پیش رفت، اما از کشتن آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ۸۶ ساله جمهوری اسلامی، باز ایستاد — با وجود آنکه نخست‌وزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، گفته بود که مرگ آیت‌الله به «پایان جنگ» منجر خواهد شد. اکنون جمهوری اسلامی، که ۴۶ سال از تأسیس آن می‌گذرد، به سختی به حیات خود ادامه می‌دهد.

این ادامه بقا در شرایطی است که «محور مقاومت» — که با هزینه‌های هنگفت از طریق حمایت از نیروهای نیابتی ضدغربی از لبنان تا یمن شکل گرفته بود — فرو پاشیده است؛ زیرساخت‌های پرهزینه هسته‌ای ایران — که نه بمبی تولید کرد و نه چراغی را روشن — در بمباران‌ها به شدت آسیب دیده‌اند؛ و ایران ناگزیر شد حریم هوایی خود را به دشمنانش واگذارد — و این همه در حالی است که رهبر جمهوری اسلامی خود را پیروز می‌داند.

خامنه‌ای که خود را پاسدار انقلاب ضدغربی و دینی پیروز شده در سال ۱۹۷۹ می‌داند، در ویدئویی که پنج‌شنبه از مکانی نامعلوم منتشر شد و به شایعات مربوط به مرگ او پایان داد، گفت: «جمهوری اسلامی پیروز شد.»

او در حال اجرای بازی بقا است — بازی‌ای که با احتیاط همراه است و اکنون با بزرگ‌ترین آزمون در ۳۶ سال رهبری‌اش روبرو شده است.

صنم وکیل، مدیر برنامه خاورمیانه و شمال آفریقا در اندیشکده چتم‌هاوس لندن، می‌گوید: «برای درک ایران، خامنه‌ای و اطرافیانش، باید فهمید که در دیدگاه آن‌ها، صرف بقای جمهوری اسلامی، یک پیروزی محسوب می‌شود.»

انقلاب در گذرگاه سرنوشت

تنش‌ها درباره نحوه مواجهه با بحرانی که در پی جنگ پدید آمده، از هم‌اکنون آشکار شده است.

به نظر می‌رسد رئیس‌جمهور پزشکیان خواهان یک بازنگری با رویکرد لیبرال و ترمیم روابط با غرب از طریق یک توافق هسته‌ای احتمالی است. او در روزهای اخیر از «فرصتی برای تغییر دیدگاه‌مان درباره حکومت‌داری» سخن گفته است.

هنوز مشخص نیست منظور دقیق او چه بوده، اما بسیاری در ایران خواهان تقویت نهادهای انتخابی و تبدیل رهبر به چهره‌ای بیشتر نمادین و نه منبع نهایی قدرت هستند. آن‌ها یک جمهوری اسلامی می‌خواهند که بیشتر جمهوری باشد تا اسلامی؛ جایی که زنان از قدرت بیشتری برخوردار باشند و نسل جوان دیگر خود را زیر سلطه ساختاری روحانی و سالخورده احساس نکند.

آیت‌الله خامنه‌ای اصرار دارد که حمله اسرائیل و آمریکا به تأسیسات هسته‌ای «به هیچ نتیجه مهمی دست نیافت»، اما وزیر امور خارجه، عباس عراقچی، روز پنج‌شنبه این ارزیابی را زیر سؤال برد و گفت تأسیسات هسته‌ای کشور «آسیب قابل توجه و جدی» دیده‌اند.

تندروها هرگونه اختلاف نظر را نشانه‌ای از خطر می‌دانند. از نگاه آن‌ها، هرگونه امتیازدهی، نویدبخش سقوط است. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، یعنی ۶۹ سال پس از تأسیس آن، و «انقلاب‌های رنگی» که دموکراسی غربی را به کشورهای پسا-شوروی آورد، تأثیری عمیق بر خامنه‌ای و اطرافیانش گذاشت.

تندروها به هرگونه توافق هسته‌ای مشکوک‌اند و مصرانه معتقدند ایران باید حق غنی‌سازی اورانیوم در خاک خود را حفظ کند؛ موضوعی که اسرائیل و ایالات متحده آن را غیرقابل قبول می‌دانند. این طیف همچنین حضوری پررنگ در نهاد قدرتمند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دارند — نهادی که از نظر قدرت، در جایگاهی بالاتر از هر نهاد دیگر در کشور قرار دارد.

صنم وکیل می‌گوید شمار اعضای سپاه بین ۱۵۰ تا ۱۹۰ هزار نفر برآورد می‌شود. آن‌ها با در اختیار داشتن بخش‌های گسترده‌ای از اقتصاد کشور، منافعی عمیق و نهادینه در تداوم حیات حکومت دارند. سپاه همان حائل سازمانی عظیمی است که بشار اسد، رئیس‌جمهور پیشین سوریه، پیش از سقوط سال گذشته‌اش در اختیار نداشت.

در حال حاضر، همان‌طور که در سال ۲۰۰۹ نیز در پی یک خیزش بزرگ مردمی و تهدید سرنگونی جمهوری اسلامی روی داد، ایران کارزار سرکوبی را آغاز کرده که شامل صدها بازداشت، دست‌کم سه اعدام، و استقرار نیروهای سپاه و بسیج در مناطق کردنشین و دیگر نواحی ناآرام بوده است.

مردم ایران پیش از این نیز این صحنه را دیده‌اند. برخی از آن‌ها می‌پرسند که جنگ برای چه بود، اگر قرار است بار دیگر با سرکوب و خشونت مواجه شوند؟ عبدالخالق عبدالله، استاد برجسته علوم سیاسی در امارات متحده عربی، می‌گوید: «مردم می‌خواهند بدانند چه کسی مسئول این شکست‌های پیاپی است، اما رهبری وجود ندارد که در برابر حکومت بایستد. جمهوری اسلامی ضعیف ممکن است چهار یا پنج سال دیگر دوام بیاورد.»

این ضعف عمیق به نظر می‌رسد. «پیروزی»‌ای که آقای خامنه‌ای ادعا می‌کند، نمی‌تواند این واقعیت را پنهان کند که ایران اکنون به کشوری با قدرت بازدارندگی نزدیک به صفر تبدیل شده است.

جفری فلتمن، عضو مهمان در مؤسسه بروکینگز در واشنگتن و از معدود آمریکایی‌هایی که به‌عنوان معاون سیاسی دبیرکل سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۲ با رهبر جمهوری اسلامی دیدار کرده، می‌گوید: «می‌توانم تصور کنم که در اعماق پناهگاهش، اولویت اصلی خامنه‌ای باید این بوده باشد که چگونه بازدارندگی‌ای را بازسازی کند که بر برنامه هسته‌ای، برنامه موشکی و نیروهای نیابتی مسلح استوار بود — که حالا همه آن‌ها در هم شکسته‌اند.»

فلتمن در ادامه می‌گوید: «خامنه‌ای به‌شدت به فریبکاری و جنگ‌طلبی ایالات متحده بدبین بود. چشمانش مهربان به نظر می‌رسید، اما حرف‌هایش — که با لحنی آرام و یکنواخت بیان می‌شد — هیچ شباهتی به مهربانی نداشت.»

پارانویا، نهادینه شده است

آیت‌الله روح‌الله خمینی، سلف آقای خامنه‌ای، در سال ۱۹۷۹ با پیروزی در انقلابی که شاه، مهره‌ای وابسته به غرب سکولار و فاسد، را سرنگون کرد، وعده آزادی داد. اما این وعده محقق نشد. خیلی زود، تنش میان آن‌هایی که برای دموکراسی جنگیده بودند و آن‌هایی که حاکمیت دینی را برتر می‌دانستند، آشکار شد.

ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی، کمی بیش از یک سال پس از آغاز به کار، به دلیل به چالش کشیدن سلطه روحانیت، برکنار و از کشور گریخت و به فرانسه پناه برد. در جریان تثبیت قدرت حکومت، هزاران نفر اعدام شدند.

در سال ۱۹۸۰، کشور انقلابی نوپا وارد جنگی شد که صدام حسین، رهبر وقت عراق، با صدور فرمان تهاجم آغاز کرده بود. این جنگ هشت سال به درازا کشید و حدود ۵۰۰ هزار کشته برجای گذاشت — که اکثر آن‌ها ایرانی بودند — تا زمانی که آیت‌الله خمینی، به تعبیر خودش، «جام زهر را نوشید» و پایان جنگ را پذیرفت.

نسلی که آن جنگ را تجربه کرد — نسلی که امروز تا حد زیادی در غرب فراموش شده — اکنون بخش عمده‌ای از نخبگان سیاسی و نظامی ایران را تشکیل می‌دهد. آن‌ها از جنگ با این باور بیرون آمدند که ایالات متحده خیانت‌کار است (با توجه به حمایت نظامی‌اش از عراق)، ایران تاب‌آوری بالایی دارد، و انقلاب، ارزشی است که برای آن خون‌های زیادی ریخته شده و باید حفظ شود.

خانم وکیل می‌گوید: «در بسیاری موارد، آن جنگ نوعی جهان‌بینی پارانوئید یا توطئه‌محور را نهادینه کرد؛ نوعی احساس قربانی‌بودن که باعث شده نخبگان، به‌ویژه خامنه‌ای، از درک تحولات جهان پیرامون‌شان ناتوان باشند.»

تمام این عوامل ساختار «نظام» یا سیستم را شکل داده‌اند — ساختاری که امروز به‌طور کامل نهادینه شده است. تغییر، بسیار دشوار بوده و منازعه، در طول زمان ریشه‌دار شده است. در بیش از چهار دهه‌ای که از انقلاب گذشته، تلاش ایران برای یافتن سازشی پایدار میان دین‌سالاری و سکولاریسم — سازشی که نه به ایمان عمیق اسلامی ملت خیانت کند و نه به گرایش گسترده آن‌ها به ارزش‌های لیبرال — همچنان ادامه دارد.

در برهه‌هایی، این تنش به درگیری‌های خشونت‌بار انجامیده، مانند سال ۲۰۰۹ که بیش از دو میلیون نفر در اعتراض به آنچه انتخاباتی تقلبی و بازگشت محمود احمدی‌نژاد به قدرت می‌دانستند، به خیابان‌ها آمدند.

پیش از انتخابات، هفته‌ها مناظره‌های پرشور تلویزیونی میان نامزدهای ریاست‌جمهوری برگزار شده بود که ده‌ها میلیون نفر از مردم آن را تماشا کردند. همزمان، جنبش سبز با محوریت میرحسین موسوی و شعارهای اصلاح‌طلبانه‌اش به‌سرعت اوج گرفت. اما همه این‌ها به یکباره از بین رفت؛ هنگامی که نیروهای سپاه پاسداران و شبه‌نظامیان بسیجی در روزهای پس از انتخابات با باتوم به جان معترضان افتادند و آن‌ها را به شدت سرکوب کردند.

به‌ندرت — اگر نگوییم هرگز — دو چهره متضاد جمهوری اسلامی این‌چنین آشکار در برابر چشم مردم قرار گرفته بود: یکی سرزنده و آزادی‌خواه، و دیگری خشن و بسته، که با سرعتی گیج‌کننده جای یکدیگر را می‌گرفتند.

در سال‌های اخیر نیز، در ۲۰۲۲، موجی از اعتراضات در پی مرگ مهسا امینی، زن جوانی که پس از بازداشت توسط گشت ارشاد به دلیل نپوشیدن حجاب جان باخت، سراسر ایران را فرا گرفت. این جنبش بازتابی بود از خشم عمیق جامعه نسبت به اینکه روحانیون سالخورده چرا باید به زنان دیکته کنند که چگونه لباس بپوشند — و این اعتراضات تغییراتی نیز به همراه داشت. امروز شمار بسیاری از زنان بدون حجاب در خیابان ظاهر می‌شوند؛ تذکرات کمتر شده و لحن آن‌ها نیز ملایم‌تر است.

توانایی حکومت برای سرکوب اعتراضات، چه از طریق سرکوب خشن و چه با نوعی انطباق تاکتیکی، گویای غریزه بقای قوی آن است — و همین امر، ارزیابی دوام‌پذیری آن را پیچیده می‌سازد، حتی در شرایطی که اکثریت روشنی از مردم ایران با آن مخالف‌اند.

در عین حال، خستگی عمومی مردم پس از یک قرن آشوب، انقلاب، کودتا و خونریزی، آن‌ها را به‌گونه‌ای محافظه‌کار و دل‌زده از تغییرات خشونت‌بار کرده است.

ضرار بلهول الفلاسی، عضو پیشین شورای ملی فدرال امارات متحده عربی که اکنون ریاست یک شرکت مشاوره در حوزه مدیریت ریسک را بر عهده دارد، می‌گوید: «مردم ایران از این‌که منفور و طردشده باشند خسته شده‌اند. برخی حتی از پایان جنگ ناراحت‌تر بودند تا خود جنگ.»

او اضافه می‌کند: «ما در خلیج فارس قدرت‌هایی هستیم که از وضعیت موجود و ثبات حمایت می‌کنیم.»

سقوط جمهوری اسلامی احتمالاً حمایت چندانی در میان کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس — از جمله عربستان سعودی — نخواهد داشت. نه به‌دلیل علاقه به خامنه‌ای، بلکه به این دلیل که این کشورها مایل‌اند کماکان به‌عنوان پناهگاه‌هایی برای آرامش و رفاه باقی بمانند.

جفری فلتمن می‌گوید: «در حال حاضر، هیچ نیروی منسجمی را نمی‌بینم که بتواند در برابر رژیم بایستد. اما اگر اسرائیل نشانه‌ای از بازسازی برنامه هسته‌ای یا موشکی ایران ببیند، بار دیگر حمله خواهد کرد.»

ایران در بن‌بست

روکسانا صابری در روزهای جنگ، در خانه والدینش در ایالت داکوتای شمالی، میان امید و یأس در نوسان بود. برخلاف احتیاط همیشگی‌اش، خود را دید که گذرنامه ایرانی‌اش را از کشو بیرون می‌آورد و حتی به تمدید آن فکر می‌کند.

او از زمان آزادی‌اش در ۱۶ سال پیش، دیگر به ایران بازنگشته است؛ زیرا می‌داند که بازگشت، به‌قول خودش، «بلیت یک‌طرفه» خواهد بود. اما کشش زادگاه دومش — ایران، جایی که شش سال زندگی کرده — همچنان در او زنده است.

می‌گوید: «ایران در دل ماست، در خون ماست، جایی مثل آن در دنیا نیست. من ایرانیان زیادی در دیاسپورا می‌شناسم که اگر رژیم سقوط کند، فوراً برمی‌گردند و برای ساختن کشور کمک می‌کنند. پدرم که در دهه هشتم زندگی‌اش است، وقتش را صرف ترجمه شعر فارسی می‌کند.»

این دیاسپورای پراکنده در نقاط مختلف، از جمله دوبی، حضور دارد. در جریان جنگ، من (نویسنده گزارش) زمانی را با خانواده‌ای ایرانی در دوبی گذراندم — خانواده‌ای که دل‌شان برای بازگشت به تهران پر می‌کشد، اما در حال حاضر از بازگشت می‌ترسند.

شبی را با هم به تماشای فیلمی تأثیرگذار گذراندیم — اثری از بهمن کیارستمی، فرزند کارگردان فقید ایرانی عباس کیارستمی، و راهی ربانی.

این فیلم، که در سال ۲۰۲۴ ساخته شده و مجوز اکران در ایران نگرفته، تصویری زنده از ویرانی‌های پنهان در دل یک خانواده ایرانی است — ویرانی‌هایی ناشی از شکاف بر سر حکومت دینی. پدری مستبد و مذهبی نمی‌تواند بپذیرد که دخترش حجاب را کنار گذاشته است، و دختر نیز نمی‌تواند تحمل کند که صرفاً به‌خاطر این تصمیم، پدرش او را انسانی بد بداند.

پدر می‌گوید: «ما یک جمهوری اسلامی می‌خواهیم.»

دختر که در دهه سوم زندگی‌اش است، پاسخ می‌دهد: «ما جمهوری اسلامی نمی‌خواهیم، پس راه‌حلی وجود ندارد.»

عضو دیگری از خانواده، دختری نوجوان با حجاب، آرام‌ترین و بی‌تنش‌ترین فرد جمع است. او قانع شده که بهترین راه، «زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند» است. با لبخند می‌گوید: «اگر حجاب نپوشن و برن جهنم، پای خودشونه!»

نام فیلم «بن‌بست» است.





iran-emrooz.net | Sat, 28.06.2025, 15:47
لزوم تعامل سازنده با نظام جهانی

امین حزین

۷ تیر ماه ۱۴۰۴

تعامل سازنده با نظام جهانی تنها راه برقراری صلح، حفظ امنیت ملی، و پیشرفت اقتصادی

مقدمه:
نویسنده این سطور تلاش کرده است در چارچوب موازین زیر، این مطلب را تهیه کند: یکم- همه میهن‌پرستان ایران، جنگ تجاوز کارانه دولت نژادپرست اسرائیل علیه ایران را محکوم می‌کنند. دوم - برای نجات کشور به دامن نتانیاهو دشمن متجاوز (قصاب غزه و نگبهان زرادخانه هسته‌ای اسرائیل) چنگ نمی‌‌‌زنند. سوم- میهن‌پرستان در عین‌حال هم از شونیسم بیزارند و هم مرزبندی روشنی با رژیم مستبد و فاسد ایران دارند.

این جنگ بی‌تردید با هماهنگی و حمایت پیدا و پنهان دولت ایالات متحده امریکا؛ بزرگترین متحد اسرائيل صورت گرفته است. نتانیاهو که بعد از دو سال جنایت جنگی در غزه و لبنان، با بحران سیاسی در عرصه داخلی آن کشور مواجه بود؛ سنگ‌اندازی در مسیر مذاکرات ایران و امریکا و ممتنع کردن حل مسالمت‌آمیز مناقشه هسته‌ای ایران با غرب را به نفع مطالبات برتری‌طلبانه خویش در منطقه خاورمیانه می‌بیند. به همین دلیل به لطایف‌الحیل توانست ترامپ را به میدان نبرد بکشاند.

در پی حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳، حماس به اسراییل، و واکنش قاطع اسرائیل و متحدان غربی آن، امروزه خاورمیانه شاهد تغییر موازنه قوا به نفع اسراییل و به زیان جمهوری اسلامی است. در واقع قبل از حمله اخیر اسرائیل به ایران، سرکوب بی‌امان حماس در غزه، حزب‌اله در لبنان، حوثی‌ها در یمن و فروپاشی رژیم اسد در سوریه؛ برتری اسرائیل را در منطقه تثبیت کرده بود و از میان بردن دفاع ضد هوائی ایران در پی درگیری‌های قبلی جمهوری اسلامی با اسرائیل، کشور ما را در مقابل حمله احتمالی آن کشور آسیب پذیر ساخته بود؛ اما رهبران سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی به جای ارزیابی واقع بینانه از دست رفتن بازدارندگی نظامی جمهوری اسلامی و چاره اندیشی به موقع برای این معضل، مطابق معمول با رجز خوانی بر طبل جنگ کوفتند و پاداش خود را دریافت کردند.

حال آتش‌بسی که با وساطت ترامپ (یکی از طرف‌های اصلی جنگ اخیر) برقرار شده است، با توجه به از دست رفتن قدرت بازدارندگی ایران بسیار شکننده است و با توجه به استراتژی پاسخ نامتناسب اسرائیل به تهدیدهای نظامی علیه آن کشور، ایران را در معرض مخاطرات جدی نظامی و سیاسی قرار داده است. در این میان سیاست خصمانه جمهوری اسلامی ایران در قبال جنگ اوکراین موجب نومیدی اتحادیه اروپا از ایران و تشدید انزوای سیاسی ایران در عرصه بین المللی شده است و این نیز به نوبه خود دست نتانیاهو را برای تجاوز به خاک ایران بازتر کرده بود. شمشمیر داموکلوس فعال کردن مکانیسم ماشه نیز خطری دیگری است که در کمین جمهوری اسلامی است.

متاسفانه خصومت دراز مدت جمهوری اسلامی با امریکا و اسرائیل، به اندازه عمر رژیم اسلامی در ایران قدمت دارد و علت آن را باید در این توهم سران نظام ولائی جستجو کرد. به گمان آنها بر پائی خلافت اسلامی در خاورمیانه تحت رهبری ولی فقیه ایران (به رغم منافع پاسداران نظم موجود جهانی) هنوز امکان‌پذیر است و فقط کافی است هژمونی امریکا در منطقه خاورمیانه از میان برداشته شود و مهمترین کشور حامی آن در خاورمیانه نابود شود. جنگ هشت ساله با عراق، ایجاد سپاه قدس و سرمایه گذاری دراجرای راهبرد عمق استراتژیک و حمایت از نیروهای نیابتی ایران در منطقه، تعقیب برنامه اتمی «صلح آمیز ایران» و پشتیبانی از حمله تروریستی حماس به اسرائیل همه در راستای تحقق این رویا صورت گرفته است.

لازمه برون رفت از این وضعیت بحرانی ، اتخاذ تصمیمات راهبردی‌ای است که تحقق آنها نیازمند تغییر موازنه قوا در درون حاکمیت جمهوری است. هدف این نوشته آن است که:

اولا- علل اتخاذ راهبردها و سیاست‌های نادرست جمهوری اسلامی و پیامدهای ناکامی این سیاست‌ها با ارجاع به ترتیبات نهادی موجود در قانون اساسی و موازنه نیروها در عرصه سیاست داخلی تبیین شود؛
ثانیا- ضرورت تغییر پارادایم فکری مسئولان نظام برای حفظ صلح و امنیت ملی و دشواری این تحول، روشن شود؛
ثالثا- رئوس راهبردهای اصولی‌ای که در حوزه سیاست خارجی برای دستیابی به صلح و امنیت ملی ضرورت دارد احصاء شود.

۱- خسارت سنگین جنگ دوازده روزه و مخاطرات آتی

واقع‌بینی پیش شرط اتخاذ راهبردها و سیاست‌های عقلاتی است. متاسفانه باید بپذیریم که بر خلاف تبلیعات جمهوری اسلامی، تجاوز اسرائیل به ایران قرین موفقیت بوده است. چرا که در مدت دوازده روز نیروهای دشمن صهیونیستی با استفاده از نفوذ اطلاعاتی گسترده موساد در کشور و حضور کماندوهای اسرائیلی در خاک ایران و برتری هوائی اسرائیل در آسمان ایران، موفق شدند:

- سلطه بی‌چون و چرای خود را بر آسمان ایران برقرار کنند؛
- ۳۰ تن از فرماندهان ارشد سپاه و دست کم ۱۱ تن از متخصصان هسته‌ای ایران را از پای درآورند،؛
- بخش بزرگی از لانچرها وانبارهای موشکی ایران را نابود کنند و صدمات جدی به کارخانجات و مراکز مهم صنایع نظامی و دفاعی کشور وارد کنند،
- و شاید مهمتر ازهمه، با مشارکت مستقیم امریکا، ضربات سنگینی به مراکز هسته‌ای فوردو، نطنز واصفهان وارد آورند.

افراد واقع‌بین به خوبی می‌دانند که لحن حماسی صداوسیما، رجزخوانی‌های رهبران و سرداران جمهوری اسلامی و ادعاهای بی‌پایه پیروزی روزنامه‌های جناح راست و مصوبات بی‌حاصل مجلس انقلابی در مورد معوق کردن عضویت ایران در NPT، نه تاثیری بر واقعیات میدانی خواهد داشت و نه اندکی از تهدیدات دشمن خواهد کاست. برخوردهای کوته بینانه و غیر علمی فوق کمکی به درک علل ناکامی حاکمیت در این رویاروئی عریان نخواهد کرد و موجب تجری دشمنان و نومیدی ملت فهیم ایران از حاکمیت خواهد شد.

واقعیت این است که کشور عزیز ما در سایه سوء تدبیر حاکمیت، با نابودی نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه، عمق دفاع راهبردی و توان بازدارندگی خود را از دست داده است و بیش از هر زمانی در طول عمر جمهوری اسلامی، امنیت ملی ایران با مخاطره جدی مواجه شده است.

شاید یادآوری این نکته برای مسئولان نظام که هنوز از تاریخ درس نگرفته‌اند مفید باشد که این سومین بار است که مردم ایران با طناب رهبران شیعه منجی گرا به دام شکست فضاحت بار میافتند. بار اول شاه اسماعیل صفوی با ادعاهای منجی گرایانه خود و اطمینان از فضل الهی به جنگ قشون مسلح به توپخانه عثمانی در چالداران (۱۵۱۴ می‌لادی) رفت و پس از شکست ناگزیر به فرار از میدان نبرد شد. بار دوم قشون ایران با استناد به حکم جهاد روحانیون شیعه در نجف و ایران و بلاهت فتحعلی شاه به جنگ قشون امپراتور روسیه رفت (۱۸۲۸-۱۸۲۶) و در پی شکست مفتضحانه با امضای عهدنامه ترکمانچای بخش‌های شمال رود ارس به روسیه واگذار شد و امتیازات ویژه‌ای برای روسیه در داخل خاک ایران اعطا شد. و بار سوم جنگ ایران و اسرائیل (ژوئن ۲۰۲۵) تحت هدایت رهبری نظام که دامنه نتایج آن در آینده مشخص خواهد شد. شاه اسماعیل به رغم شکست در یک نبرد در جنگهای دیگر پیروز شد و بدین ترتیب بزرگترین امپراتوری ایران را در نیای مدرن اولیه بر پا کرد. قاجارها به رغم قبول نتایج شکست زلت بار در برابر روسیه توانستند دهه‌ها در محیط نستا آرام و صلح آمیز به حیات سیاسی خود تداوم بخشند. آیا نظام اسلامی خواهد توانست از پیامدهای این شکست مفتضحانه قد راست کند و به حیات خود ادامه دهد.

۲- وضع کنونی محصول پافشاری بر راهبردها و سیاست‌های خطا در دراز مدت است:

با نگاهی اجمالی به عملکرد جمهوری اسلامی به وضوح می‌توان دریافت که وضع کنونی محصول پافشاری مسئولان نظام بر راهبردها و سیاست‌های نادرست در دراز مدت بوده است.

با سرنگونی رژیم پهلوی در بهمن سال ۱۳۵۷، روحانیونی زمام امور کشور را به دست گرفتند که سر رشته‌ای از قواعد حکمرانی در داخل و دیپلماسی در خارج نداشتند. بدبینی آنان به نظام جهانی موجود و سودای صدور انقلاب به کشورهای منطقه، انگیزه دخالت در امور داخلی کشور همسایه عراق را در آنها بر انگیخت و صدام حسین برای دفع تهدیدهای دولت انقلابی ایران و همچنین تحقق رویاهای دست نیافتنی خود در منطقه، دست به قمار جنگ زد.

دهه اول انقلاب با تصرف سفارت امریکا در تهران آغاز و بعد از ختم یکی از طولانی ترین جنگ‌های سده بیستم در سال ۱۳۶۷ به پایان رسید. در آن دهه، ایران به دلیل دشمنی با امریکا و رژیم‌های دست نشانده آن در منطقه یک تنه در برابر دنیای غرب و جهان عرب ایستاد و بهای سنگینی برای این آرمانگرایی انقلابی پرداخت. طولانی شدن جنگ به دلیل رویای خمینی و سرداران او برای سرنگونی صدام و صدور انقلاب بود.

در پی آزاد سازی خرمشهر در سوم خرداد سال ۱۳۶۱، فرصت مغتنمی برای توقف جنگ و حصول یک توافق مرضی الطرفین پیش آمد؛ اما توهم سران نظامی و رهبران سیاسی ایران، استفاده از این فرصت را ممتنع کرد و همین امر موجب طولانی شدن بی‌حاصل جنگ و افزایش هزینه‌های انسانی و مادی آن شد.

به همین جهت، جمهوری اسلامی در دهه اول انقلاب، در اقتصاد جهانی منزوی شد و فرصت بهره مندی از مزیت‌های تجارت و سرمایه گذاری خارجی از آن سلب گردید. در آن دوره نظام اقتصادی‌ای در ایران شکل گرفت که بخش دولتی در آن نقش فائقه را داشت و به روی تجارت و سرمایه گذاری خارجی بسته بود.

بعد از پایان جنگ ایران و عراق و درگذشت رهبرانقلاب در سال ۱۳۶۷، عملا جناح بندی گروه‌های حاکم به صورت دو جناح عملگرا که طرفدار تعامل سازنده با دنیای خارج بودند و اصولگرا که همچنان طرفدار برخورد با غرب، رژیم‌های عربی وابسته به غرب و اسرائيل بودند، به صورت ویژگی اصلی قدرت سیاسی در ایران درآمد و از آن زمان تا به امروز اختلافات این دو جناح که هر یک بخش‌هایی از حاکمیت جمهوری اسلامی را نمایندگی می‌کنند، ادامه یافته است. ریشه این جناح بندی را باید در تعارضات نهادی تعبیه شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی جستجو کرد. تاسیس نهاد ولایت فقیه و محول کردن اختیارات فرا قانونی به آن بر اساس نظریه پردازی روحانیت شیعه ، در برابر نهادهای دولت مدرن که ملهم از قانون اساسی مشروطه بود، منجر به تخاصم و رقابت دائمی این دو نهاد شد.

این دو جناح هر یک با توسل به ابزارهای خاص خود، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را تعریف و به طور همزمان به مورد اجرا درآورده‌اند. این سیاست‌های موازی و از نظر مضمون و روش ناسازگار، در گذشته کشور را تا آستانه برخورد نظامی با کشورهای منطقه خاورمیانه و ایالات متحده امریکا پیش برده بود و جنگ اخیر اوج تخاصم دراز مدت با ایران انقلابی محسوب می‌شود. امروزه با سپری شدن نزدیک به نیم قرن از انقلاب اسلامی ایران، جهان غرب و سازمان‌های بین المللی به شنیدن مواضع متناقض و متفاوت از درون حاکمیت ایران و نسبت دادن برخی از عملیات برون مرزی دستگاه‌های اطلاعاتی به نیروهای خود سر عادت کرده‌اند.

● شکل‌گیری دولت موازی بعد از رهبری آیت‌الله خامنه‌ای

مفهومِ دولت پنهان در کشورهای دارای رژیم‌های خودکامه‌ خاورمیانه در سده‌ی بیستم میلادی ریشه دارد. هدف از ایجاد این ساختارهای سایه یا موازیِ، تصمیم‌گیری و عمل به دستورکاری مستقل از دستورِکارِ دولتِ منتَخَب بوده است و از آن با عنوان «دولت در دولت» نیز یاد می‌شود. ساختاری که در تضاد با مفهومِ «دولت مدرن» عمل‌می‌کند. هرچند در ارتباط با تعریف و تاثیر و نفوذ دولت اجماعی وجود ندارد، اغلب پژوهشگران و اهل تحقیق بر این باورند که دولت متشّکِل از نهادهائی است که از اقتداری مبتنی بر وجاهتِ قانونی برخوردارند. برخلاف این چنین دولتی، یک دولت پنهان از شبکه‌هائی به‌ وجودمی‌ آید که بدونِ چنین وجاهت و مشروعیتی عمل ‌می‌کنند. تاریخ دراز دامن خودکامگی و اقتدارگرائی در خاورمیانه، تاریخی که در آن قدرت در دست کسانی بوده است که از آن سرکوب‌گرانه استفاده ‌کرده‌اند، راه را برای به وجود آمدن دولت‌های پنهان هموارکرده‌ است[۱].

در خلال جنگ طولانی ایران و عراق، گروه همبسته و کوچکی از سرداران جوان در سپاه پیدا شدند که تمایل داشتند با حمایت از یکدیگر، اداره امور جنگی را در انحصار خود داشته باشند و بعد از جنگ منافع گروهی خود را حفظ کنند. نشانه‌هایی وجود دارد از تصفیه درونی فرماندهان سپاه در زمان جنگ و پیروزی جناحی از آنها در همدستی با احمد خمینی برای برکناری آیت اله منتظری از رهبری آینده نظام. سرداران سپاه همچنین بعد از فتح خرمشهر تلاش کردند، نقش فرماندهان ارتش را در اداره جنگ کمرنگ کنند و آنان را به حاشیه برانند.

با رحلت آیت اله خمینی (در ۱۳ خرداد ۱۳۶۸) ، حجت الاسلام خامنه‌ای با ابتکار و مساعدت مجددانه آقای‌هاشمی رفسنجانی، بلافاصله در۱۵ خرداد همان سال به رهبری نظام انتخاب شد. با آن که دربازنگری قانون اساسی (مصوب ۶ مرداد ۱۳۶۸) اختیارات رهبری به میزان قابل توجهی افزایش یافته بود، او در زمان پذیرش این منصب، بر خلاف رهبر انقلاب ، نه یک مرجع تقلید بالفعل بود و نه از فرهمندی او برخوردار بود. به همین جهت حمایت نیروهای نظامی و بطور اخص سپاه و بسیج را برای ادامه فعالیت خود ضروری می‌دانست و در فضای دو قطبی عرصه سیاسی ایران، آنها را متحد طبیعی خود تلقی می‌کرد. از اینرو بر خلاف نظر‌هاشمی، با ادغام سپاه و بسیج در ارتش و نیروهای انتظامی مخالفت کرد و به عنوان فرمانده کل قوا آنها را در کنف حمایت خود قرار داد. فرماندهان سپاه هم که با پایان جنگ نگران جایگاه خود در نظام بودند، به نوبه خود از حمایت رهبر جدید نظام استقبال کردند. گفتنی است که ولی فقیه دوم و سپاه برای انجام رسالت خود در زمینه حفاظت از انقلاب اسلامی و صدور انقلاب، نیازمند دشمن خارجی بودند و به همین دلیل ائتلاف آنها حول دشمنی با غرب بویژه امریکا و دوستان نزدیک آن در خاورمیانه شکل گرفت.

سپاه پاسداران در سال‌های بعد با ایجاد دستگاه اطلاعات موازی سپاه و ارتباط نزدیک آن با سازمان زندان‌ها و دادگاه‌های انقلاب و به کمک نیروهای بسیج تحت فرمان خود، انحصار اعمال قهر در درون مرزهای کشور را کسب کرد و در کنار پاسداری از امنیت خارجی کشور، نقش محوری را در امور امنیت داخلی به دست آورد.

آقای خامنه‌ای در دراز مدت موفق شد از طریق ایجاد نظم نوینی در ساختار حوزه‌های علمیه، مخالفان خود در حوزه‌ها را وادار به سکوت کند و تسلط بی‌چون چرای خود را بر آنها اعمال نماید. استخدام صدها روحانی به عنوان نماینده مقام رهبری در سپاه، ارتش ، دانشگاه‌ها و استان‌ها نه تنها اقتدار رهبری را در ارکان دولت رسمی تحکیم کرد، استقلال مالی حو زه‌ها را از آنها گرفت و جایگاه حوزه‌های علمیه را به عنوان نهاد مدنی سست کرد و آنها را به زائده دولت پنهان بدل کرد[۲].

نظارت عالیه رهبری بر قوه قضائیه، مداخله شورای نگبهان در تعیین صلاحیت نامزدهای مجلس شورای اسلامی و دخالت مستقیم رهبر در انتخاب اعضای کلیدی کابینه ، یعنی وزرای اطلاعات، کشور و امور خارجه، استقلال قوا را مخدوش کرد.

با تقویت دفتر نهاد رهبری، بوروکراسی موازی نسبتا بزرگی شکل گرفت که در کنار نظارت بر کار وزرا، بر اموربنیادها، ستاد اجرایی فرمان امام ، اوقاف، تولیت آستان‌های مقدس و نهادهای فرهنگی و مذهبی و صدا و سیما و نحوه استفاده از منابع مالی حاصل از فعالیت آنها نظارت داشت. به این ترتیب بتدریج در کنار دولت رسمی یک دولت پنهان[۳] یا موازی در جمهوری اسلامی سربرآورد که ضمن برخورداری مستقیم از منابع مالی عظیم خود، به منابع خزانه دولت و صندوق توسعه ملی نیز دست اندازی می‌کند.

سپاه در سال ۱۳۸۴با بیرون راندن نامزدهای احزاب اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس به کمک شورای نگهبان، احمدی نژاد را بر کرسی ریاست جمهوری نشاند و به این ترتیب دولت پنهان از سایه خارج شد و عملا ارکان اصلی دولت رسمی ف بویژه خزانه دولت را به تصرف خود در آورد. بدین معنی که در دولت او فرماندهان سپاه و نیروهای مذهبی محافظه کار توانستند تعداد در خور توجهی از پست‌های عالی دولتی را در اختیار گیرند و بخش قابل توجهی از نمایندگان مجلس از میان فرماندهان سپاه برگزیده شدند. در این وضعیت دسترسی سپاه به رانت حاصل از نفت، قرار دادهای دولتی و مستغلات شهری بیش از پیش تسهیل شد.

وظیفه اصلی دولت پوپولیست احمدی نژاد در سیاست خارجی پیش بردن منویات سپاه در زمینه مخالفت با تنش زدایی با غرب بود. او با ایجاد اجماع بین المللی در مورد پرونده اتمی ایران، عملا در خدمت تصویب قطعنامه تحریم جمهوری اسلامی توسط شورای امنیت سازمان ملل گام برداشت. در حوزه داخلی سیاست او عبارت بود از تضعیف نظام برنامه ریزی کشور، تضعیف بوروکراسی و جلوگیری از شفافیت مالی بودجه دولت و ایجاد خزانه‌های متعدد، به منظور تسهیل تخصیص فرا بودجه‌ای اعتبارات به امور نظامی و قرار دادهای پر ریخت و پاش برای دور زدن تحریم‌ها.

بر سرکار آمدن دولت احمدی نژاد و پیروزی فریب کارانه او در انتخابات سال ۱۳۸۸، اعتماد عمومی نسبت به حاکمیت را سست کرد. آخر الامر به دلیل جاه طلبی و نافرمانی‌های او، دوران رابطه مودت آمیز احمدی نژاد با دولت پنهان سر آمد. در ۸ سال زمامداری دولت احمدی نژاد به نیابت سپاه، حدود ۷۵۰ میلیارد دلار عایدات ارزی حاصل از صادرات نفت بدون پایبندی به برنامه عمرانی معین و در غیاب شفافیت و پاسخگویی مالی به مصرف رسید؛ اما مجلس و دیوان محاسبات نتوانستند تصویر روشنی از عملکرد مالی دولت او به دست دهند.

احمدی نژاد انزوای سیاسی جمهوری اسلامی را در جهان با وادشتن غرب به اعمال دور اول تحریم‌های هسته‌ای علیه ایران به مرحله خطرناکی رساند. از اینرو با پایان یافتن دور دوم ریاست جمهوری او، با فشار نیروهای اصلاح طلب، نوبت عقب نشینی موقت ائتلاف راست افراطی از مواضع تصرف شده قبلی فرا رسیده بود. نیاز به ترمیم مناسبات سیاسی و اقتصادی ایران با دنیای غرب ایجاب می‌کرد که دولت میانه روی زمام امور دولت رسمی را به دست گیرد. این مقصود با پیروزی ائتلاف اصلاح طلبان و جناح محافظه کار میانه رو و انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری برآورده شد.

بعد از دوره پر تنش ریاست جمهوری حسن روحانی (۱۴۰۰-۱۳۹۲) و کاهش مشروعیت نظام در نزد مردم، رهبری و سپاه با نشاندن جحت الاسلام ابراهیم رئیسی، مشترکا قوه مجریه را تصاحب کردند. «خالص سازی» دولت رسمی، بطور ضمنی به معنای تصرف مجدد برج و باروی دولت رسمی توسط ائتلاف حاکم در دولت غیر رسمی بود. این ائتلاف با شکست سیاست‌های دولت رئیسی در حوزه اقتصادی سست شد. گفتنی است که احتمال چنین شکستی با توجه به وجاهت اندک دولت رئیسی و ناتوانی بی‌سابقه کابینه او وخامت ناترازی‌های مالی و زیست محیطی در کشور، دور از انتظار نبود.

به طور خلاصه باید گفت سیر رویداد‌ها بعد از جنگ ایران و عراق در جهت قدرت گیری بیشتر نظامیان و تبدیل شدن آنها به نیروی هژمون بوده است. بویژه بعد از دولت اصلاحات، « بخش اصلی گروه‌های برخوردار جامعه تلاش کردند تا زیر چتر ولایت فقیه، خشونت بین خود را مهار و رانت‌های اجتماعی و اقتصادی و بویژه رانت‌های نفتی را میان خود توزیع کنند. اکنون در نتیجه بحران فلج کننده ناشی از ناکارآمدی نظام و سیاست‌هایی که به انزوا و تحریم کشور منجر شده، گسترش شدید فساد در درون این گروه‌ها و قطع بخش بزرگی از رانت‌های نفتی و غیر نفتی، چتر ولایت کارآیی خود را از دست داده و امکان توافق بر سر توزیع رانت‌ها و مهار خشونت میان چهار گروه برخوردار بزرگ (روحانیون، نظامیان، بوروکرات‌ها و سرمایه داران رانتی ) روز به روز کمتر شده است»[۴].

● سیاست خارجی غیر سازنده ایران و انزوای آن در عرصه جهانی

تا جایی که به دلایل ادامه سیاست خارجی خصمانه ایران مربوط است باید گفت؛ در پی عملیات تروریستی بزرگ القاعده در امریکا (در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ )، ایالات متحده در مهر سال ۱۳۸۰ به افغانستان حمله کرد و به فاصله کوتاهی از آن در ۲۱ اسفند ۱۳۸۱، نیروهای خود را با هدف سرنگونی دولت عراق به آن کشور گسیل کرد. بدین ترتیب نظامیان امریکایی در مرزهای شرقی و غربی ایران حضور یافتند.

مسئولان جمهوری اسلامی به این حضور ناخوانده اعتراض داشتند و نسبت به نیات و اقدامات بعدی امریکا در منطقه بیمناک بودند. به خصوص آن که به رغم همکاری خوب ایران با امریکایی‌ها در افغانستان، جرج بوش پسر ایران را همراه با عراق و کره شمالی، محور شرارت نامید و بدین ترتیب آخرین میخ را بر تابوت روابط ایران و امریکا کوبید. برخی از کارشناسان سیاسی، موضع گیری خصمانه رئیس جمهوری امریکا را ادامه موضع گیری‌های خصمانه امریکا در جنگ ایران و عراق تلقی کردند. مسئولان جمهوری اسلامی ایران، علاوه بر حضور نظامی امریکا در منطقه به مناسبات دوستانه آن کشور با عربستان و کشورهای خلیج فارس، نظر مساعدی نداشتند. به همین جهت در ادامه سیاست‌های خصمانه خود علیه امریکا راسخ تر شدند.

نباید از نظر دور داشت که عامل ایدئولوژیک یعنی خصومت روحانیون با دنیای مدرن و همزمان با آن نیاز نظامیان به دشمن خارجی برای توجیه موقعیت ممتاز سران نظامی در شورای امنیت ملی و دریافت بودجه‌های سنگین برای برنامه‌های دفاعی و امنیتی نیز در تداوم خصومت ایران با امریکا دخیل بوده است. بی‌سبب نیست که رهبری نهضت اقلیت‌های شیعه در کشورهای عربی مانند لبنان، بحرین، عربستان، عراق و یمن و ایجاد و تقویت نیروهای نیابتی ایران در کشورهای خاورمیانه، در کانون راهبردهای نظامی ایران قرار گرفته است.

همانطور که قبلا به اجمال مطرح شد، خصومت نظام جمهوری اسلامی با ایالات متحده بعد از تصرف سفارت امریکا در تهران آغاز و با مداخله مستقیم امریکا در جنگ به نفع عراق ادامه یافت. در سال‌های بعد با حضور نظامی امریکا در افغانستان و عراق رابطه متشنج جمهوری اسلامی با آن کشور استمرار پیدا کرد.

بدیهی است که ایالات متحده امریکا و دیگر قدرت‌های همسو با آن کشور نمی‌‌‌توانند بپذیرند که یک قدرت منطقه‌ای مانند ایران، دست بازی در پیشبرد اهداف منطقه‌ای خود به زیان متحدان و منافع درازمدت و هژمونی آنها داشته باشد. آنها معتقدند که ایران به دنبال این است تا منافعش را با توسل به روش‌های غیردیپلماتیک پیش ببرد و این موجب تعارض می‌شود. هم کشورهای منطقه و هم کشورهای پیشرفته از دستیابی ایران به فناوری هسته‌ای نگران‌اند. آنها همچنین از مداخله ایران در لبنان، سوریه ، عراق و یمن ، از سیاست ضد اسرائیلی ایران و از توان دفاعی آن هم نگرانند؛ بنابراین خواستار این هستند که قدرت ایران را در منطقه مهار کنند[۵].

آمریکا در زمان اوباما انتظار داشت که ایران با توافق برجام، به عنوان یک کشور مسئول در صحنه بین المللی ظاهر شود و مناسبات سیاسی‌اش را با اتحادیه اروپا و آمریکا بهبود بخشد. از نظر کشورهای غربی، این خواسته‌ها برآورده نشد. تلاش ترامپ این بوده که جمهوری اسلامی را در منطقه به حاشیه براند و با فشار سنگین اقتصادی و مالی و با استفاده از نارضایتی داخلی، نظام را با چالش‌های جدی تری مواجه کند.

تحلیل نادرست جمهوری اسلامی از تاثیرات مخرب تحریم‌ها و تاثیر نا مطلوب آن بر وضع معیشت مردم، به پافشاری مسئولان نظام برای پیشبرد اهداف جنگ نامتقارن شان بر علیه امریکا و متحدان منطقه‌ای آن منجر شد و بدین ترتیب به بحران داخلی دامن زد و در زائل کردن مشروعیت نظام نقش پر رنگی داشت.

● استراتژی دفاعی پر هزینه ایران و ناکارآمد

انزوای جهانی جمهوری اسلامی در جنگ ایران و عراق، به مسئولان نظام آموخته بود که باید از نظر تسلیحات پیشرفته نظامی خود کفا باشند و در مقابل تهدیدات امریکا و متحدان منطقه‌ای آن تمهیدات امنیتی لازم را اتخاذ کنند. به همین جهت تدابیر زیر را به کاربستند:

۱- بنا بر ادعای قدرت‌های غربی، ایران حتی قبل از پایان جنگ ، اقداماتی در جهت دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای انجام داده بود. اما افشای فعالیت مرکز هسته‌ای نطنز و پروژه آب سنگین اراک در سال ۲۰۰۲، کشور را در وضعیت دشواری قرار داد و ایران در مذاکره با سه کشور آلمان، فرانسه و بریتانیا اعلام آمادگی کرد که به صورت داوطلبانه از این فعالیت‌ها دست بردارد. اطلاعات موجود در نزد مقامات امریکایی بیانگر آن بود که ایران تا اواسط سال ۲۰۰۷ به عهد خود وفادار بوده است. مقامات جمهوری اسلامی در جهت نشان دادن برنامه صلح آمیز هسته‌ای خود ادعا می‌کردند که تا سال ۲۰۲۵ هفت نیروگاه هسته‌ای جدید هر یک به قدرت ۱۰۰۰ مگاوات احداث خواهند کرد. تا کنون هنوز هیچ یک از این نیروگاه‌ها ساخته نشده است. این در حالی است که ترکیه، عربستان و امارات متحده عربی که بسیار دیرتر از ایران برنامه خود را در این زمینه آغاز کردند، موفق تر از ایران بوده‌اند. تا کنون جمهوری اسلامی هرگز تلاش نکرده یا نتواتسته است، برنامه پر هزینه خود در زمینه غنی سازی اورانیوم و تولید آب سنگین را از نظر اقتصادی توجیه کند. اصرار بر ادامه این برنامه، متاسفانه ایران را در معرض یکی از سنگین ترین تحریم‌های همه جانبه تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم در جهان قرار داده است و بار مالی سنگینی بر بودجه کشور تحمیل کرده است. در این وضعیت بخش رسمی اقتصاد دچار رکود شده و بخش غیر رسمی آن بویژه توسط کاسبان تحریم تقویت شده است.

۲- چون بواسطه تحریم‌های امریکا و متحدان اروپایی آن، فروش تسلیحات نظامی به جمهوری اسلامی ممنوع شده است، راهبرد تقویت صنایع دفاع در ابعاد گسترده از جمله تولید موشک‌های میان برد و دور برد و پرنده‌های بی‌سرنشین در دستور کار سپاه قرار گرفت.

۳- با مداخله نظامی امریکا در خاورمیانه و شعله ور شدن جنگ داخلی در سوریه (در ماه مارس سال ۲۰۱۱) و سر برآوردن داعش در عراق، جمهوری اسلامی ایران به منظور حفاظت از منافع خود در منطقه از طریق سپاه قدس وارد نبردهای داخلی سوریه شد. راهبرد نظامی ایران در این دوره عبارت بود از پیشبرد اهداف نظامی ایران در منطقه از طریق نیروهای نیابتی آن در عراق، سوریه ، لبنان و یمن. برای این منظور علاوه بر کمک‌های مالی و تسلیحاتی، آموزش نیروهای نیابتی در زمینه مهارت‌های جنگی و نحوه تولید برخی از تسلیحات، ضروری بود. هدایت منابع مالی بزرگ برای تقویت نیروهای نیابتی سپاه در منطقه، همچنین حماس و جهاد اسلامی در غزه، هزینه هنگفتی را بر خزانه کشور و منابع مالی خارج از قوه مجریه تحمیل کرد و تامین آن برای جمهوری اسلامی بویژه در دور دوم تحریم‌های بین الملی دشوار بود.

با پایان یافتن دوره دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد، دولت حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ برای کاهش تنش‌های بین المللی ناشی از تحریم‌های امریکا، بر سرکار آمد. بزرگترین موفقیت دولت روحانی در حوزه سیاست خارجی عبارت بود از تصویب تفاهم نامه بر جام با کشورهای طرف مذاکره با ایران و رفع تحریم‌های بین المللی در دوره ریاست جمهوری اوباما. بعد از رفع تحریم‌ها و گشایش ایجاد شده در صدور نفت و تجارت خارجی، عملکرد اقتصاد ایران بهبود یافت و تورم دو رقمی کنترل شد. اما تنش زدایی به مذاق سیاستمداران و نظامیان محافظه کار و تندرویی که زمام امور دولت پنهان را در دست داشتند، خوش نیامد. آنها نتیجه سیاست نزدیکی به غرب را گشایش سیاسی در داخل و انزوای نیروهای تندرو می‌دانستند. بالاخره بر اثر تند روی‌های آنها در حوزه سیاست خارجی و ادامه آزمایشات موشکی و غنی سازی اورانیوم بیش از حد تعیین شده در برجام، مناسبات ایران با امریکا و کشورهای عمده اروپایی مختل شد و مدتی بعد از روی کار آمدن ترامپ (در ژانویه سال ۲۰۱۷) امریکا در ۸ ماه مه سال ۲۰۱۸ (اردیبهشت سال ۱۳۹۷)، خروج خود را از برجام اعلام کرد. گفتنی است که در قانون کاتسا که در ۲ اوت ۲۰۱۷ به تصویب رسید، سپاه پاسداران ایران هم عرض سازمان‌های تروریستی قرار گرفته بود.

● از رشد ماندگی و از دست رفتن مشروعیت نظام

در دوره بعد از جنگ ، اقتصاد دولتی و بسته ایران، با خصوصی سازی نادرست شرکت‌های دولتی، به تدریج به سرمایه داری رفاقتی یا «سرمایه داری زدوبندی»[۶]تبدیل شد. سرمایه داری زدوبندی به گفته نهادگرایان، یک نظام دسترسی محدود ایجاد می‌کند که در آن رانت‌های اقتصادی برای عده اندکی که نفوذ سیاسی دارند، از جمله روحانیون ، سپاهیان و آقازاده‌ها، توزیع می‌شود. این‌ها با استفاده از انحصارات و رانت‌های ناشی از یارانه‌ها و... بازار داخلی را به تصرف خود در می‌آورند و سودهای کلان می‌برند. سرمایه داری نوکیسه و دلال، نیازی به ورود به بازار جهانی ندارد و آن را مخل منافع خود می‌داند. در واقع مشارکت در تجارت جهانی مستلزم رعایت اصل رقابت منصفانه و کاهش اساسی دخالت مستقیم دولت در اقتصاد است. در حالی که در وضعیت بسته بودن اقتصاد، نهادهای عمومی غیر دولتی می‌توانند بدون مزاحمت رقبای بین المللی، قراردادهای عظیم در بخش نفت، گاز، صنایع پتروشیمی و فولاد بگیرند. گفتنی است که سرمایه داری رفاقتی هیچ شباهتی به نظام سرمایه داری حاکم در کشورهای در حال توسعه موفق ندارد. در این محیط اقتصادی بسته، رقابت، خلاقیت، نوآوری، ورود به بازار جهانی، ارتقای کیفیت محصولات و پیشرفت تکنولوژی اهمیتی ندارد. بلکه؛ بهره مندی انحصاری از رانت‌ها حایز اهمیت است. کسب و کارسپاه و آقازاده‌های نظام در دوره تحریم بر خلاف اقتصاد ملی شکوفاتر می‌شود و آنها به کمک شبکه تجارت خارجی غیر رسمی و هولدینگ‌های انحصاری خود از تحریم‌های بین‌المللی سود می‌برند.

در مورد پیامدهای ویرانگر تحریم‌های بین المللی باید گفت، چنانچه در یک دهه گذشته تحریم همه جانبه به وجود نمی‌آمد و کشور از مسیر رشد بلند مدت خود خارج نمی‌‌‌شد، در سال ۱۴۰۱ اقتصاد ایران به میزان ۴۵ درصد بزرگ تر از آنچه هست، می‌بود[۷].

ارزش واقعی سرمایه گذاری به قیمت‌های ثابت سال ۱۳۹۵ گویای آن است که این رقم در سال ۱۴۰۱ فقط اندکی بیشتر از نصف (۵۲.۳ درصد) ارزش واقعی سرمایه گذاری در سال ۱۳۹۰ بوده است. فاصله ارزش واقعی تشکیل سرمایه از سال ۱۳۹۰ تا سال ۱۴۰۱ نمایانگر آن است که اقتصاد ایران در تمام این سال‌ها که با تحمل تحریم‌ها و ناکارآمدی‌ها در حوزه سیاستگذاری همراه بوده است، توان بازیابی و نوسازی خود را از دست داده است. برای نمونه می‌توان گفت: سرمایه گذاری ناکافی دولت در صنعت نفت و گاز و برق، امروزه تامین نیازهای داخلی انرژی را مختل کرده است. ناوگان حمل و نقل هوایی، ریلی و زمینی ایران به شدت فرسوده است. فناوری‌های مورد استفاده در بسیاری از صنایع بزرگ منسوخ شده است. زیر ساخت‌ها و تجهیزات آموزشی و درمانی کشور با کمبودهای جدی مواجه شده است و میزان مهاجرت نخبگان و نیروی کار متخصص به سطح نگران کننده‌ای رسیده است.

در دوره ۱۴۰۰-۱۳۸۴ به دلیل تضعیف احزاب سیاسی و نظارت شدید دولت پنهان بر مطبوعات، شاخص ادراک فساد در کشور، به وخامت گرایید. امروزه جمهوری اسلامی با عمیق ترین بحران اقتصادی و بحران مشروعیت از زمان تاسیس آن مواجه است. ریشه هر دو بحران را می‌توان به دوره طولانی تباهی یا زوال سیاسی مربوط دانست که به آرامی؛ اما بطور مستمر سه نهاد حکمرانی مدرن یعنی دولت، حاکمیت قانون و پاسخگویی را تضعیف کرده است. اضمحلال سیاسی زمانی رخ می‌دهد که نهادهای حکومتی‌ای که در گذشته تحت شرایط متفاوتی ایجاد شده‌اند، دیگرقادر به انطباق خود با تحولات اجتماعی و اقتصادی جامعه نباشند. فساد از طریق انحراف تخصیص منابع و ایجاد انگیزه در بازیگران قدرتمند برای مسدود کردن اصلاحات به منظور حفظ منافع مستقر خود، موجب تسریع زوال سیاسی می‌شود[۸].

ناتوانی دولت روحانی و رئیسی برای پاسخگویی به خواسته‌های معیشتی مردم موجب کاهش مشروعیت دولت و نظام شد. تنش‌های سال‌های ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، وضعیت نگران کننده‌ای برای آینده نظام ایجاد کرده است. تجربه چند دهه خصومت با دنیای غرب و همسایگان ایران، کشور ما را در جهان منزوی کرده و موجودیت آن را با خطر مواجه کرده است. برای تغییر این وضعیت، باید نظام سیاسی بیش از گذشته در قبال بخش خصوصی و نهادهای مدنی پاسخگو شود و بخش خصوصی مستقل از دولت و نهادهای حکومتی میدان دار توسعه اقتصادی و صنعتی کشور شوند.

امروزه اغلب متخصصان علم اقتصاد، براهمیت تجارت بین المللی و سرمایه گذاری خارجی در پیشرفت صنعتی کشورها وقوف دارند و می‌دانند که بعد از جنگ جهانی دوم، هیچ کشوری را نمی‌‌‌توان یافت که از طریق خود بسندگی در جهت صنعتی شدن گام بردارد و در این کار موفق شود. از اینرو مشارکت فعال در تقسیم کار جهانی را برای تسریع رشد اقتصادی کشور تجویز می‌کنند. اما تغییر رویکرد تجاری کشور در گرو تنش زدایی در مناسبات بین المللی و همزیستی مسالمت‌آمیز با کشورهای همسایه و اقتصادهای پیشرو دنیا است.

یقین داریم که نظامی گری و ماجرا جویی مبتنی بر توهم قدرت، ایران را به سرمنزل مقصود نخواهد رساند. تجربه تلخ کشور ما در زمینه استمرار عقب ماندگی از قافله پیشرفت جهانی، نشان داده است کشوری با سطح توسعه اقتصادی وامکانات محدود فناورانه ایران، نمی‌‌‌تواند از طریق بر هم زدن نظم جهانی و مداخله در امورداخلی کشورهای دیگر، در جهت منافع ملی مردم خود گام بردارد. تجربه ۴۵ سال حاکمیت جمهوری اسلامی نشان داده است که کین توزی در قبال کشورهای دیگر، حاصلی جز فقیرتر شدن مردمان این سرزمین و از دست رفتن امنیت ملی ندارد و فقط به نفع جنگ سالاران و راهزنان اقتصادی است. درست است که ایران یکی از بازیگران عمده در عرصه سیاست منطقه خاورمیانه است، اما تنها بازیگر این منطقه نیست. ترکیه، اسراییل و عربسان سعودی با اقتصاد‌های پیشرفته تر از ایران، ارتش‌های توانمند تر و پیوندهای بهتر با قدرت‌های جهانی نیز در این منطقه حضور دارند. به نظر نمی‌‌‌رسد جمهوری اسلامی بتواند هیچ یک از این بازیگران عمده را از صحنه رقابت حذف یا آن را تضغیف کند.

مسئولان نظام که در چند دهه گذشته با اصرار بر سیاست خارجی نادرست و اتخاذ سیاست‌های اقتصادی خطا، کشور را به سیاهچاله عقب ماندگی سوق داده‌اند، اکنون دو انتخاب در پیش رو دارند: یکی کمک به کاهش تنش‌ها در منطقه و در داخل کشور و دیگری عمل در جهت تشدید تنش‌ها در هر دو عرصه. آنها اگر با درایت پیامدهای منفی و مثبت سیاست‌های دوگانه را در ترازوی داوری قرار دهند؛ راه صلح و گفتگو را در داخل و خارج انتخاب خواهند کرد. قطعا آتش افروزی در این جنگ با منافع ملی ما سازگار نخواهد بود و به ارتقای امنیت ملی کمکی نخواهد کرد و فقط کشور را در معرض یک جنگ ویرانگر دیگر و پیامدهای زیانبار آن قرار خواهد داد. تشخیص این واقعیت سخت نیست که کشور ما توان جنگیدن با مقتدرترین ابرقدرت نظامی و اقتصادی جهان را ندارد.

سخنان نخست‌ وزیر ویتنام در اجلاس داوس می‌تواند برای مسئولان کشور ما آموزنده باشد. او گفت کشورش تاریخ سختی را با آمریکا و چین تجربه کرده ولی در دهه ۱۹۹۰ هیات حاکمه آن کشور وضعیت زندگی، منافع ملی و ثروتمند شدن ویتنام را بر تصفیه حساب تاریخی با قدرت‌‌‌های بزرگ ترجیح داد. به همین دلیل ویتنام امروز با هیچ قدرتی توافق نظامی ندارد و به واسطه سیاست‌‌‌های حمایت از بخش خصوصی و مشوق‌‌‌های سرمایه‌گذاری خارجی، یکی از‌هاب‌های فناوری و تولید در آسیا شده و عموم بنگاه‌‌‌های بین المللی IT در این کشور حضور فعال دارند.

«چینی‌ها، هندی‌‌‌ها و حتی ویتنامی‌‌‌ها عموما معتقدند خارج از قواعد نظام بین‌الملل موجود نمی‌توان ثروت تولید و مشکلات اجتماعی-اقتصادی را حل کرد. اصل، راضی نگه داشتن شهروندان از طریق شاخص‌‌‌های اقتصادی است و چون غرب به جنوب در تامین مواد اولیه، نیروی کار ماهر، بازار مصرفی، فرآیند تولید و بنگاه‌‌‌های پلت‌فرم که بخش‌‌‌هایی از خط تولید را بر عهده می‌‌‌گیرند نیاز دارد، شرایط جهانی بهترین فرصت را برای ثروتمند شدن جنوب و در نتیجه حفظ استقلال سیاسی آنها فراهم آورده است. کشوری که ثروت تولید نکند نمی‌تواند استقلال سیاسی داشته باشد. وقتی کشوری در قالب مشارکت‌‌‌های اقتصادی و سازمان‌های منطقه‌‌‌ای و بین‌المللی به صورت دسته‌جمعی تصمیم بگیرد و عمل کند، کمتر اشتباه می‌کند. امنیت ملی از مجاری تولید ثروت عبور می‌کند. روسیه که امنیت را بر ثروت‌یابی ترجیح داد، در نهایت تمام ارتباطات فناوری خود را با اروپا و آمریکا از دست داد و مشارکت‌‌‌های فناوری آن تعطیل شد و هم اکنون آینده اقتصادی روسیه در پکن رقم می‌‌‌خورد.»[۹].

۳- ضرورت پاردایم شیفت و تغییر راهبردها و سیاست‌ها

با شکست غیر قابل انکار ایران در برابر حملات اخیر اسرائیل و امریکا انتظار می‌رفت رهبران نظام به خاطر حفظ قدرت بازمانده خود و حراست از کیان کشور و امنیت مردم، این پرده توهم را پاره کنند و به سرزمین عقلانیت گام نهند و با واقع بینی نسبت به اتخاذ راهبردها و سیاست‌های مناسب در جهت کاهش تهدیدات بین المللی علیه نظام وکشور،اقدام کنند. اما سخنان دور از واقعیت رهبر ایران از مخفیگاه، واکنش اخیر مجلس شورای اسلامی به تحولات اخیر ، عجالتا بیانگر آن است که مرغ ما یک پا دارد و درب سیاست جمهوری اسلامی بر پاشنه سابق خواهد گشت. ظاهرا مسئولان نظام مصصم هستند به رغم باختن جنگ در میدان مبارزه، در جنگ روایت‌ها خود ر ا پیروز این هماوردی نشان دهند. اما زمانی که میان روایت رسمی و واقعیات میدانی دره عمیقی وجود داشته باشد، پذیرش آن از سوی مردم و جامعه جهانی میسر نخواهد شد و این تشبثات ره به جائی نخواهد برد.

در این وضعیت در صورت مسدود شدن راه گفتگو برای حل مسالمت‌آمیز مسائل هسته‌ای ایران، اسرائیل مترصد فرصت خواهد بود که مجددا به ایران تجاوز کند و ماموریت نیمه تمام خود را به اتمام برساند. با حضور نتانیاهو و ترامپ، آتش‌بس کنونی بدون انعقاد یک قرار داد ترک مخاصمه با امریکا و حل اختلافات فی مابین با آن کشور( در دوره قبل از فعال شدن مکانزیم ماشه)، ناپایدار خواهد بود.

در این وضعیت مسئولان کشور باید به منظور پرهیز از عمیق تر شدن شکاف دولت- ملت و جلوگیری از افزایش مخاطره تکرار جنگ‌های بی‌حاصل، هوشیاری به خرج دهند و برای تضمین صلح پایدار، بازنگری اساسی در راهبردهای سیاسی، نظامی، اداری و اقتصادی کشور را در دستور کار خود قرار دهند.

درست است که آیت‌الله خامنه‌ای علاقه‌ای به مصالحه‌هایی که می‌توانند مسیر ایران را به‌طور بنیادین تغییر دهند ندارد؛ اما به گمان من با جنگ اخیر دوران رهبری ایشان به پایان رسیده است. در وضعیت جدید شاهد تغییر موازنه قدرت در میان جناح اصولگر و اصلاح طلب حاکمیت خواهیم بود. امید می‌رود با آرایش جدید قوای سیاسی، خروج از وضعیت بحرانی کنونی تسهیل و تسریع شود. دولت و مسئولان باید ، ضمن دفاع از تمامیت ارضی کشور، با اتخاذ سریع تدابیر زیر نسبت به توقف این تجاوز بی‌شرمانه اسرائیل به طور موثر اقدام کنند:

● دسترسی کامل ناظران آژانس بین المللی انرژی اتمی بر فعالیت‌های هسته‌ای ایران از دید اتحادیه اروپا و امریکا ضروری است. از اینرو ملغی کردن مصوبه اخیر مجلس و تضمین دسترسی بازرسان آژانس با تاسیسات هسته‌ای ایران ضروری است.

● تا کنون صنعت هسته‌ای ایران نه تنها فایده اقتصادی معنا داری برای کشور نداشته؛ بلکه ایران را با تحریم‌های گسترده و دراز مدت و پیامدهای مصیبت با آن مواجه کرده و با افزایش خطر جنگ، امنیت کشور را زایل کرده است. از اینرو اعلام توقف فعالیت‌های هسته‌ای ایران بر‌ای ۵ سال آتی، هیچ آسیبی به منافع ملی نخواهد زد.
● در این وضعیت ایران باید با انتقال ذخایر اورانیوم غنی سازی شده موجود به خارج از کشور یا محلی امن تحت نظارت آژانس موافقت کند.
● ایران باید التزام خود را به مصوبات سازمان ملل و کنفرانس اسلامی در زمینه پذیرش راه حل دو کشوری برای حل مساله اسراییل و فلسطین رسما اعلام کند و از ایفای نقش رهبری خود خوانده در پیشبرد آرمان مردم فلسطین بپرهیزد.
● جمهوری اسلامی ایران باید از حمایت نیروهای نیابتی خود در لبنان، سوریه، عراق و یمن دست بردارد و راه همزیستی مسالمیت آمیز را در ارتباط با همه کشورهای منطقه و جهان در پیش گیرد.

در این صورت می‌توان ضمن حفظ عزت و مصلحت کشور و حقوق حقه ملت ایران، به صلحی شرافتمندانه دست یافت. انتظار می‌رود در صورت موفقیت مذاکرات، ایران در آینده با چهره‌ای جدید به جامعه جهانی بازگردد و ازا نزوای مالی، اقتصادی و سیاسی خارج شود:

● برداشته شدن تحریم‌های هسته‌ای ایران.
● برخورداری ایران از مزایای تجارت و سرمایه گذاری خارجی.
● گام نهادن کشوردر جهت حذف تحریم‌های مالی FATF.
● صرفه جویی در هزینه‌های نظامی و تخصیص کارآمدتر منابع ارزی رو به افزایش حاصل از صادرات نفت و گاز در جهت عمران و آبادانی کشور.
● بازگرداندن ثبات اقتصادی به کشور و تسهیل و تسریع رشد اقتصادی آن.
● مسدود کردن فعالیت کاسبان تحریم در حوزه اقتصاد و سیاست کشور.

به باور ما حق مسلم ما تنها غنی‌سازی اورانیوم تا سقف مجاز برای مصارف صلح‌آمیز نیست؛ بلکه مهمتر از آن، عبارتست از حفظ تمامیت ارضی کشور، برخورداری از امنیت ملی در سایه صلح و آرامش و همزیستی مسالمت‌آمیز با کشورهای جهان و بهره مندی آحاد مردم ما از رفاه و آسایش. به همین دلیل ملت ایران طالب صلح پایدار و زندگی توام با کرامت و آزادی در سایه قانون است. تنها در این صورت است که می‌توان شکاف خطرناک دولت- ملت، نابرابری ظالمانه در توزیع ثروت و درآمد و ناترازی‌های اساسی اقتصاد کشور را در میان مدت ترمیم کرد.

————————

[1] - Rassam and Sanam Vakil, The Iranian Deep State, Understanding the Politics of Transition in the Islamic Republic, Hoover Institution, Oct. 2020.

[۲] - در این مورد نگاه کنید به: خلجی، مهدی، نظم نوین روحانیت در ایران، کتاب آیدا، آذر ۱۳۸۹.
[3] -Deep state
[۴] - پورمندی، احمد، ایران، گروگان توهم نظامی سالاری! ، دهم خرداد ۱۳۹۸، دو ماهانه میهن، شماره ۲۲.
[۵] - در این مورد نگاه کنید به گزارش اخیر کمیته روابط خارجی کنگره امریکا:

Congressional Research Service. Iran: Background and U.S. Policy Updated January 26, 2024,

[6] - crony, capitalism
[۷] - بر اساس داده‌های انتشار یافته در حساب‌های ملی بانک مرکزی.

[8] Azadi, Pooya, The Structure of Corruption in Iran, Stanford University, August, 2020.

[۹] - به نقل از گزارش تحلیلی دکتر محمود سریع القلم از اجلاس سال داووس در دنیای اقتصاد، ۷ بهمن ۱۴۰۲.





iran-emrooz.net | Sat, 28.06.2025, 11:15
همچنان تمام‌قد علیه افغانستانی‌ستیزی در ایران

حسام سلامت

چنانکه پیداست در روزهای گذشته که جامعه‌ی ایران درگیر بحث‌ درباره‌ی جنگ اخیر شده است و دارد حواشی موضوع را با خودش مرور می‌کند دیگربار افغانستانی‌های ایران در صف اول دشنام و دشمنی قرار گرفته‌اند و به عنوان متهمِ ردیفِ اولِ «شبکه‌ی نفوذ» معرفی شده‌‌اند. روایتی که دستِ بالا گرفته است در گوش ما می‌خواند که افغانستانی‌ها نمک خوردند و نمکدان شکستند، که عناصر اصلی جاسوسی اسرائیل در ایران همین افغانستانی‌ها بودند، که اصلاً همه‌ی این افغانستانی‌ها ایادی موساد هستند، که از قبل هم گفته بودیم همه‌ی افغانستانی‌ها را باید از ایران اخراج کرد و چه و چه.

من خودم در همین چند روز انبوهی پیغام و کامنت گرفتم که، از حجم فحش و لیچارشان که بگذریم، فرموده‌اند باید به دلیل موضعی که پیشتر علیه موج افغانستانی‌ستیزی در ایران گرفته‌ام شرمنده باشم یا به عنوان یک ایرانی باید از خود خجالت بکشم یا دست من هم به عنوان کسی که از زندگی افغانستانی‌ها در ایران دفاع کرده‌ به خون هم‌وطن‌هایم آغشته است و از همین حرف‌ها. و «مستندات» این افاضات از کجا درآمده؟ از بازنشر گسترده‌ی یکی، دو مناظره‌ در سال قبل که طرف (که مثلاً خبرنگار مستقل است) در برابر من نشسته و با بی‌شرمی تمام از تروریست‌بودن و جاسوس‌بودن همه‌ی افغانستانی‌های ایران حرف می‌زند و چند گزارش بی‌دروپیکر در این سایت و آن خبرگزاری که بنا بر شنیده‌ها از دستگیری ۵ نفر از «اتباع» به عنوان عوامل موساد در ایران حرف می‌زنند و یکی، دو اعتراف تلویزیونی که اعتراف‌کنندگان، که ظاهراً افغانستانی‌اند، از فرستادن لوکیشن صداوسیما و چند مکان دیگر به رابط‌شان در آلمان می‌گویند یا از اجیرشدن برای انفجار پارچین یا فلان پاسگاه.

هر چقدر «مستندات»ی که دست‌داشتن گسترده‌ی افغانستانی‌ها در حملات اخیر را تأیید می‌کنند سست و مشکوک و ناچیزند (بگذریم از اینکه هیچ مقام رسمی‌ای هم چیزی درباره‌ی آن نگفته است) اما روایتی که علیه افغانستانی‌ها ساخته شده و سهم آنها را سیستماتیک و «تشکیلاتی» جا می‌زند فراگیر شده و بخش بزرگی از افکار عمومی هم آن را وسیعاً باور کرده است. چرا چنین اتفاقی می‌افتد؟ چرا بخشی از مردم چنین روایتی را به‌سادگی باور می‌کنند؟

اول. چیز جدید نیست. این بدوبیراه‌های خصمانه ادامه‌ی همان موج نژادپرستانه‌ای است که در یکی، دو سال اخیر بالا گرفت و به اسم وطن‌پرستی و با ایران‌ایران‌کردن‌های گوشخراش و زیرِ پوششِ امنیت ملی و با همراهی تنوع جالبی از رسانه‌های حکومتی و «کارشناسان» غیردولتی و تحت لوای گفتار رسمی دولت، افغانستانی‌تبارها را عامل اول و آخر بدبختی‌های ایران جا زد و خیال خود را راحت کرد که «دشمن ملت» را گیر انداخته است. همه‌ی آنهایی که تا دیروز ناسزا می‌گفتند و عربده می‌کشیدند که افغانستانی‌ها را بگیرید، که افغانستانی‌ها را اخراج کنید، که کار کار این افغانستانی‌هاست، که افغانستانی‌ها ما را بدبخت کرده‌اند امروز هم همان ناسزاها را می‌گویند و همان عربده‌ها را می‌کشند. همانطور که مثلاً دیروز ارتکاب شماری از افغانستانی‌ها به این جرم یا آن جنایت برای تعمیم همه‌ی جرم‌ و جنایت‌ها در ایران به افغانستانی‌ها کفایت می‌کرد امروز هم دست‌داشتن احتمالی چند افغانستانی در جاسوسی یا خبرچینی برای نسبت‌‌دادنِ کل عملیات جاسوسی و تروریستی اسرائیل به افغانستانی‌ها کفایت می‌کند.

دوم. یک لحظه هم شده خودتان را جای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل بگذارید. چقدر ممکن است برای پیشبرد پروژه‌ی فوق‌محرمانه‌تان در ایران بر روی جماعتی سرمایه‌گذاری کنید که در شرایط عادی هم به‌راحتی بازداشت می‌شوند و به واسطه‌ی انگی که خورده‌اند و جرم‌انگاری‌ای که شده‌اند و شک و تردیدی که به آنها وجود دارد همواره در مظان اتهام‌اند و دست‌کم در همین یک سال اخیر هر روز هزارهزار دستگیر، بازجویی و اخراج شده‌اند؟ کمترین بهره‌ای از هوش هم اگر برده باشید اقدامات پیچیده‌ی جاسوسی و اطلاعاتی و عملیاتی‌‌تان را به افرادی چنین پیشانی‌سفید، در تیررس و تحت تعقیب که هر لحظه ممکن است لو بروند یا شناسایی شوند واگذار نمی‌کنید. کار را به کسانی می‌سپارید که حتی‌الامکان کسی به آنها مشکوک نشود، توجه کسی را برنیانگیزند، خودی باشند نه غریبه. بدترین انتخاب شما یک افغانستانی است.

سوم. از این گذشته، اصلاً افغانستانی‌جماعت به چه اطلاعات محرمانه‌ای دسترسی دارد که بتواند برای اسرائیل جاسوسی کند یا چه نفوذی در ارکان نظام دارد که بتواند فلان سردار نظامی یا دانشمند هسته‌ای را ترور کند؟ امروز کیست که نداند «شبکه‌ی نفوذ» در خودی‌ترین و درونی‌ترین لایه‌های حاکمیت خانه کرده است؟ افغانستانی‌جماعت اما چه زمانی «خودی» بوده و به اندرونی‌های نظام راه داشته که بتواند راپورت بدهد یا ترور کند؟ اینکه فلان افغانستانی (یا ایرانی)‌ لوکیشن صدا و سیما را برای اسرائیل فرستاده یا منزل مسکونی فلان سردار یا فلان دانشمند را شناسایی کرده به شوخی می‌ماند. اینها اطلاعات محرمانه‌ای نیست که به جاسوسی نیاز داشته باشد. اطلاعات عمومی است. همه می‌دانند. اسرائیل بیش از همه.

چهارم. بیایید بدبین باشیم. اصلاً بیایید بی‌هیچ «مستندات»ی بپذیریم که شماری از افغانستانی‌ها به نوعی در حملات اخیر نقش داشته‌‌اند. در حقیقت خیلی هم محتمل است که براستی چند نفر افغانستانی در ماجرا دست داشته باشند. با اینهمه این نقش‌داشتن و این دست‌داشتن هم مانند زندگی روزمره‌شان در ایران حاشیه‌ای، فرعی و «دون‌پایه» بوده است. اساساً جایگاه آنها در ایران اجازه نمی‌دهد جز این باشد. حتماً که نقش اصلی و دست اصلی را عوامل و ایادی «ایرانی» موساد بازی کرده‌اند. کار اما دارد به نام افغانستانی‌ها تمام می‌شود. بی‌دردسرترین و بی‌صداترین گروه برای انداختنِ بار این «فاجعه‌ی ملی» بر دوش آنها همین افغانستانی‌ها هستند. دیواری کوتاه‌تر از دیوار آنها پیدا نمی‌شود.

پنجم. «شبکه‌ی نفوذ» چهره ندارد. نامی ندارد. هویتی ندارد. مخفی و انتزاعی است. و این ترسناک، اضطراب‌زا و نگران‌کننده است. کار چه کسانی بود؟ چه کسانی به «ما» ضربه زدند؟ چه کسانی «ما» را فروختند؟ چه کسانی به «ما» خیانت کردند؟ نمی‌دانیم. ولی می‌توان انگشت را سوی جماعتی گرفت و همه‌ی اتهام را متوجه آنها کرد تا خیال‌مان اندکی هم شده آسوده شود که یافتیم. که گرفتیم. که شناسایی کردیم. این چهره‌ها را ببینید. به صورت‌ها‌شان خوب نگاه کنید. لهجه‌شان را بشنوید. افغانستانی هستند. اینک «شبکه‌ی نفوذ» دیگر بی‌چهره و گمنام و انتزاعی نیست. کاملاً واقعی شده است. پس دیگر نگران و مضطرب نباشید. در عوض، هر چه فحش و کینه و خشم دارید نثار آنها کنید.

ششم. لابد خیلی‌ها هنوز پیش خود فکر می‌کنند «ایرانی که به ایران خیانت نمی‌کند»، «ایرانی که علیه ایران جاسوسی نمی‌کند»، ایرانی که فلان و ایرانی که بهمان. حتماً کار بیگانه‌ها و غریبه‌ها و غیرخودی‌هاست. مثلاً همین افغانستانی‌های فلان‌فلان‌شده. اصلاً «همبستگی ملی»ای که امروز در میان آحاد ملت شکل گرفته اقتضا می‌کند که ایرانی جاسوس نباشد، خائن نباشد، خودفروخته نباشد و غیره و غیره. اصلاً ایرانگراییِ رونق‌گرفته‌ی امروز می‌طلبد که هر چه شرارت و جنایت در این مملکت هست را بر گردن «غیرایرانی‌ها» بیاندازیم تا مطمئن ‌شویم که ما خوب بودیم، آنها بد بودند. این لکه‌های ننگ را بیرون می‌اندازیم و از خود دور می‌کنیم تا خود پاک و مطهر شویم. ما قشنگ‌ها، ما بهترین‌ها.

هفتم. ظاهراً دست‌کم ۷۰۰ نفر در روزهای اخیر به جرم جاسوسی برای اسرائیل بازداشت شده‌اند. در میان آنها ۵ یا ۱۰ یا ۲۰ افغانستانی هم هست یا شاید هست. از اتهامات هیچیک از این ۷۰۰ نفر چیزی نمی‌دانیم. با اینهمه از دست‌ودل‌بازی دستگاه‌های امنیتی و قضایی در تعریف مصادیق جاسوسی باخبریم. علاوه بر این، به رسم همه‌ی این سالها از دادرسی عادلانه‌ی پرونده‌ی این متهمان مطمئن نیستیم. دستور رئیس قوه‌ی قضاییه برای رسیدگی «سریع‌تر» (و این یعنی شتابزده‌تر) پرونده‌های مذکور باز هم ما را نسبت به رعایت عدالت در حق این متهمان نامطمئن‌تر کرده است. با اینهمه، تا جایی که به بحث ما مربوط می‌شود باید از خود بپرسیم چرا در افکار عمومی ایران جاسوسی احتمالی آن ۵ یا ۱۰ یا ۲۰ افغانستانی اینقدر برجسته شده است؟ جاسوس اگر ایرانی باشد ایرادی ندارد؟ طبیعی است؟ قابل فهم است؟ هرازگاهی پیش می‌آید؟ می‌توان از کنارش رد شد و صدایش را درنیاورد؟ اساساً اینهمه تأکید عجیب‌وغریب بر همه‌جاسوس‌انگاری افغانستانی‌ها ترفند ریاکارانه‌ی ایدئولوژی فریبکاری است که دست‌وپا می‌زند آدرس غلط بدهد و از یادمان ببرد که اگر شبکه‌ی نفوذی وجود داشته باشد، که دارد، ردش را در خودی‌ترین خودی‌ها باید جستجو کرد.

هشتم. همراهی و همدردی و همیاری کثیری از افغانستانی‌ها در شب‌ها و روزهای نفس‌گیر جنگ اخیر با دوستان ایرانی‌شان نباید فراموش شود. اگر اجازه داشته باشم باری دیگر از تجربه‌ی خودم حرف بزنم باید بگویم که در این مدت از طرف بسیاری از افغانستانی‌هایی که می‌شناختم و نمی‌شناختم پیام‌های محبت‌آمیز دلگرم‌کننده‌ای دریافت کردم که نشانه‌ی دوستی و قرابت و مهر بود. در اینجا می‌خواهم بخش کوتاهی از نامه‌ی سه زن افغانستانی (سائمه سلطانی، هلن فرمان، مزدا مهرگان) خطاب به «خواهرانمان در ایران» را بیاورم، بی‌هیچ توضیحی:

نهم. باید ایران را از صمیم قلب دوست داشت. ایران در مقام «زمین مشترک» تنها چیزی است که داریم و تنها چیزی است که به رغم اختلاف‌هامان ما را در کنار یکدیگر جمع می‌کند. ایران‌دوستی اما نمی‌تواند با خشونت کلامی و عملی علیه یکی از حاشیه‌ای‌ترین و آسیب‌پذیرترین مردمان جامعه‌ی ما (که اساساً به ایران‌مان پناه آورده‌اند) جمع شود. اینکه زدن افغانستانی‌ها برای خیلی از هم‌وطن‌های من مصداق اعلای «مبارزه‌ در راه میهن» شده است حقیقتاً تأسف‌بر‌انگیز و رقت‌بار است.

میهن‌دستی، آنچنان که من می‌فهمم، مبارزه برای زندگی‌پذیرکردن ایران است. و این چیزی نیست جز مراقبت از آنهایی که سخت زندگی می‌کنند یا بد زندگی می‌کنند یا بی‌ارج زندگی می‌کنند یا آسیب‌پذیر زندگی می‌کنند. میهن‌‌‌‌دوستی پروای زندگی‌های رنج‌دیده‌ را داشتن است. ایران عزیز ما باید تیماردار خودِ زندگی‌ باشد، و بیش از همه تیماردار زندگی‌های زخمی. هیچ غمی بالاتر از این نیست که ایرانی داشته باشیم که این زندگی‌ها را از سر بی‌رحمی به هیچ می‌گیرد و از خود می‌راند. کاش ایران آینده (و ایران امروز) یک ایران آغوش‌گشوده، زندگی‌خواه و آزاد باشد، آزاد از ترس، آزاد از کین‌توزی، آزاد از حماقت، آزاد از ستم، آزاد از تبعیض و آزاد از استبداد. فکر می‌کنم هنوز هم «زن‌زندگی‌آزادی» در روایت «اصیل‌»ش – روایتی خودآیین، دموکراتیک و ضدسلطه – برای «ما» حُکم راهنما را دارد، یک جهت‌‌یابی درست که تخیل جمعی‌ای می‌سازد که ایران را «برای کودک افغانی» هم می‌خواهد. در واقع ایران را برای همه‌ی آنهایی می‌خواهد که در وطن‌شان، در همین ایران، غریبه بوده‌اند و همچون غریبه زیسته‌اند. و معنای وطن‌شدن وطن همین است: اینکه وطن جایی شود برای همه‌ی آنهایی که جایی ندارند.

منبع: تلگرام حسن سلامت
https://t.me/demos1402



نظر خوانندگان:


■ با همسو بودن با انتقاد ایشان به افغانستان ستیزی، به خصوص اخیر، با ید این تذکر را هم  بدهم، که بخشی از انتقادها متوجه تندروهای رژیم است که برای مقاصد سیاسی خودشان عالما و عامدا این نگون بختان را به طور سازمان داده شده وارد ایران نمودند.
مجلسی


■ من به هیچ عنوان افغان‌ستیز نیستم و خیلی از کارهایی که به افغانستانی‌ها نیستب می‌دهند درست نیست و خیلی جنایتها توسط خود ما یعنی ایرانی‌ها انجام می‌شود. در مورد جاسوسی هم بعد از جنگ خودخواسته توسط ارکان سلطه به افغانها نسبت داده می شود، درست نیست. در واقع جاسوسان در رده‌های بالای حکومتگران هستند و از رگ گردن به آنها نزدیکترند. در طی ۴۶ سال گذشته هرکسی یک ریش گذاشت و دست به سینه شد و به چاپلوسانه‌ترین شکل ممکن حکومتگران را به عرش اعلا برد و احمقانه‌ترین تصمیمات را به تصمیمات خدایی متصف کرد، جایگاهی پیدا کرد که هم راحت بچاپد و هم راحت و بدون مشکل جاسوسی کند.
فقط از شما یک سوال دارم: در کجای دنیا مرزها را به روی ۵ تا ۱۵ میلیون شهروند کشور دیگری (کاری به پشتیبانی همین مردم از حکومت از حکومت ما بدتری) در خود می‌پذیرد!!؟ افغانها توسط کسانی برای روز مبادا با سخاوت تمام به ایران دعوت شدند. به نظر می‌رسد که آن نقشه، امروز نقش بر آب شده است و دیگر به آنان نیازی نیست. وطن جایی نیست برای کسانی که وطن ندارند. وطن قبل از همه به مردمی متعلق است که همبستگی دارند و وطن را دوست دارند نه مال هرکس که از راه برسد آنهم برای نقشه‌های شوم قسمتی از حاکمیت که همان دزدان و رانتخواران و البته جاجوسان هستند.
ایرانی





iran-emrooz.net | Fri, 27.06.2025, 9:07
زلزله سیاسی در نیویورک

علی کیافر

(شهرساز، پژوهشگر گفتمان‌های شهری، فعال اجتماعی)

آنچه که در انتخاب مقدماتی برای انتخاب شهردار نیویورک اتفاق افتاد برای انبوهی از ناظران و تحلیل‌گران سیاسی و نیز بسیارانی از مردمان عادی را به شگفتی کشاند. اتفاقی که حتی چند هفته و ماه پیش تصور آن غیرممکن به‌نظر می‌رسید. گمان می‌کنم در ارتباط با ابعاد این اتفاق و چگونگی پیش آمدن آن، برای دوستان ایرانی علاقمند به سیاست در هر نقطه جهان، حتی در این دنیای پر التهاب امروز که توجه به جنگ و کشتار است، آگاهی از این ماجرا ارزش داشته باشد.

این حادثه که نه تنها سیاست و انتخابات در شهر نیویورک را تحت تاثیر قرار داده و در آینده نیز خواهد داد، بلکه پس‌لرزه‌های آن جمعیت کلانی در ایالات گوناگون امریکا و حتی سایر نقاط دنیا را به خود جلب خواهد کرد.

چه پیش آمد؟

زوهران ممدانی (۱)، جوان ۳۳ ساله‌ای که نماینده‌ای در شورای ایالتی (مجلس ایالتی) نیویورک است، در انتخابات مقدماتی برای شهردار نیویورک — پر جمعیت ترین شهر امریکا — بالاترین رای را آورد و اندرو کومو (۲) نماینده پرقدرت سیاست چندین دهه‌ای ایالت نیویورک که قبلا فرماندار تمام ایالت نیویورک بود و از خانواده‌ای که بیش از نیم قرن نقش عمده در سیاست داشته‌اند را شکست داد. پدر اندرو، به نام ماریو کومو (۳) که سالها فرمانداری ایالت نیویورک را به عهده داشت، نه تنها از پرقدرت‌ترین سیاستمداران از تبار ایتالیایی بلکه یکی از سنگین‌وزن‌ترین و معتبرترین سیاستمداران حزب دموکرات بود.

با پیروزی ممدانی به‌ویژه در برابر سیاستمدار قدری چون کومو، او اکنون نماینده حزب قدرتمند دموکرات در انتخابات شهردار شهر نیویورک گردیده است و لاجرم از اعتبار خاصی در صحنه سیاست شهر و ایالت نیوییورک برخوردار خواهد بود. همچنین، و قطعا در مقیاسی بزرگتر و در سطح تمام امریکا، او نور امید و مشعل‌دار بسیارانی که به‌دنبال تغییر سیاست و سیاستمداران در جامعه امریکا هستند، بویژه نسل جوان، خواهد بود.
در این سالها چنین اتفاق برجسته‌ای در سیاست امریکا، آن‌هم شهرهایی که سیاستمداران سابقه‌دار کنترل انتخابات را در دست دارند بی‌سابقه بوده است.

از خصوصیات و دیدگاه‌های کاملا شناخته شده ممدانی رسما دفاع او از حقوق فلسطینی‌ها و ضدیت با نسل‌کشی اسرابیل و سیاست‌های آن کشور در قبال فلسطینی‌ها به‌خصوص در غزه هست. ممدانی عضو حزب سوسیالیست‌های دموکرات (یا دموکرات‌های سوسیالیست) است. از طرفداران برنی سندرز و از نظر موضع‌گیری سیاسی حتی در جایگاه چپ سندرز بوده است.

کمی بیشتر درباره زوهران ممدانی

به‌خاطر زلزله‌ای که او در نیویورک، شهر سیاست‌مداران سابقه‌دار و صاحب‌نام حمایت شده از نیروهای قدرتمند، انداخته است، شناخت بیشتر او که تا همین چند سال پیش در عالم سیاست ناشناخته بود، بی‌اهمیت نیست.

این مرد جوان سابقه بسیار جالبی دارد؛ پدر او محمود ممدانی و مادر او میرا ناییر تبار هندی دارند که مدتی در اوگاندا زندگی می‌کردند. زوهران هم در کامپالا در اوگاندا به دنیا امده است. در پنج سالگیِ زوهران، خانواده او به کیپ تاون در افریقای جنوبی می‌روند و دو سال بعد به امریکا مهاجرت می‌کنند.

پدرش استاد دانشگاه بوده و در دانشگاه معتبر کلمبیا تدریس کرده است و‌ مادرش از اهالی پنجاب هند فیلمساز شناخته شده‌ای در سطح جهانی است. از جمله فیلم‌های ساخته شده توسط مادر ممدانی فیلم‌های زیر هستند:
Salaam Bombay; Monsoon Wedding; Mississippi Masala; The Namesake

همسر زوهران ممدانی، راما، ۲۷ ساله، سوریایی است. او نقاش و انیماتور(۴) هنرمندی است. جالب اینکه پدر زوهران به علت علافه‌ای که به قوام نکرومه (۵) داشته، نام وسط او را قوام (Kwame) می‌گذارد.

از نکات جالب در سابقه فعالیت‌های او تاسیس مدرسه‌ای به نام “دانش آموختن برای عدالت در غزه” است. تصور اینکه در قلب امریکا، حتی شهر با اکثریت جمعیت لیبرال نیویورک، آموزشکده‌ای به این نام و هدف باشد آسان نیست.

برنامه‌های پیشنهادی ممدانی

مهمترین برنامه‌های پیشنهادی زوهران ممدانی متمرکز بر مقوله مسکن است. پنج اصل مهم در برنامه مسکن آقای ممدانی از این قرار هستند:

ثابت نگهداشتن اجاره خانه‌ها و جلوگیری از افرایش اجاره برای بیش از دو میلیون مستاجر آپارتمان‌نشین در شهر نیویورک؛ و ایجاد دویست هزار واحد مسکونی جدید در حد استطاعت افراد کم‌درآمد. او همچنین بر ممکن ساختن وسیله رفت‌وآمد همگانی رایگان در قالب اتوبوس‌های شهری؛ فروشگاه‌های خرید مواد غذایی دولتی تکیه دارد. در سطح سیاست‌های مالی، یکی از شاخص ترین بخش‌های برنامه‌های اینده این فعال اجتماعی سابقه دار و سیاستمدار جدید بهره‌برداری از سرمایه و امکانات مالی دولتی و ایالتی برای سرمایه‌گذاری و امکان ساخت واحد‌های مسکونی است.

اهمیت دادن به مقوله مسکن و خانه‌سازی در برنامه این سیاستمدار سوسیالیست حامی افراد و طبقات کم‌درآمد از آن زاویه بیشتر آشکار می‌شود که شهر نیویورک با معضلی اساسی در زمینه کمبود واحد‌های مسکونی، به‌ویژه واحد‌های مسکونی متناسب با توان مالی افراد کم‌درآمد، و بالا بودن نرخ اجاره خانه‌ها در این کلان شهر است.

پس از این چه خواهد شد؟

همان‌طوری که در ابتدا اشاره شد، رای‌گیری روز سه‌شنبه ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵، انتخابات مقدماتی برای برگزیدن شهردار نیویورک بود که ممدانی رقبای دموکراتیک خودش را شکست داد. انتخاب نهایی در هفته اول نوامبر برگزار خواهد شد که نماینده حزب جمهوری‌خواه و نماینده مستقل‌ها هم در آن شرکت می‌کنند.

از آنجا که اکثریت اهالی نیویورک تمایل به دموکرات‌ها دارند و هم اینکه در نظرخواهی‌ها مختلف، دیگر نماینده‌های شرکت کننده در انتخابات عمومی در ماه نوامبر طرفداران زیادی ندارند، انتخاب ممدانی به سمت شهردار نیویورک تقریبا قطعی است مگر اینکه اتفاق کاملا غیرمنتظره و غیرقابل پیش‌بینی رخ دهد.

اگر آنچنان که انتظار می‌رود زوهران ممدانی شهردار نیویورک شود، او اولین شهردار مسلمان، اولین شهردار نسل میلنیال، اولین شهردار از تبار آسیای جنوبی و بسیاری «اول»‌های دیگر خواهد بود

————————————-
پانویس‌ها:
۱. Zohran Kwame Mamdani
۲. Andrew Como
۳. Mario Como
۴. انیماتور کسی است که کار انیمیشین انجام می‌دهد.
۵. قوام نکرومه انقلابی اهل غنا در سال‌های دهه پنجاه و شصت میلادی که چندین سال ابتدا نخست‌وزیر و سپس رییس جمهور آن کشور بود تا عاقبت در سال ۱۹۶۶ با یک کودتا از کار برکنار گردید.



نظر خوانندگان:


■ با سپاس از توضیحات کیافر عزیز، من گمان نمیکنم که انتخاب “زوران ممدانی” حتمی باشد. اما اگر اینچنین شود شکست موضعى مهمی برای ترامپ است. یک شرط پیروزی وی همکاری کامل دمکراتها با اوست. در وهله نخست اگر دمکراتها از “کومو” بخواهند به عنوان مستقل شرکت نکند، و مانع دیگر “اریک آدامز” شهردار فعلی است که از حزب دمکرات خارج شد و او نیز می‌خواهد مستقل شرکت کند. این دو رای ممدانی را می‌شکنند. ترامپ تا حدودی “اریک آدامز” را به خود جذب کرده و پرونده قطور اخاذی و خلافکاری او را مختومه کرد. شهرداری نیویورک به لحاظ سمبولیک از اهمیت بسزایی در سیاست داخلی امریکا برخوردار است و مسلما تا ماه نوامبر گروه ترامپ برگ‌هایی رو می‌کنند. اما امیدوارم پیش‌بینی شما بوقوع بپیوندد.
موفق باشید، پیروز.





iran-emrooz.net | Fri, 27.06.2025, 8:09
آیت‌الله نقشه‌ای دارد

ولی نصر

نیویورک تایمز / ۲۶ ژوئن ۲۰۲۵

حمله ایالات متحده به تأسیسات هسته‌ای ایران در آخر هفته گذشته، که در پی یک کارزار بمباران یک‌هفته‌ای اسرائیل انجام شد، نقطه عطفی برای ایران به شمار می‌رود. ورود واشنگتن به این درگیری، یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی است که جمهوری اسلامی از زمان تأسیسش در سال ۱۹۷۹ با آن روبه‌رو شده، و لحظه‌ای سرنوشت‌ساز برای رهبر عالی کشور، آیت‌الله علی خامنه‌ای است؛ کسی که طی ۳۶ سال گذشته، خصومت ایران با غرب را حفظ کرده است.

اکنون سرنوشت برنامه هسته‌ای کشور و آتش‌بس شکننده با اسرائیل در دستان اوست — و حتی در برابر تهدیدی چنین جدی، بعید است که عقب‌نشینی کند.

رهبران ایران با جنگ بیگانه نیستند. بسیاری از مقام‌های ارشد کشور — از جمله رئیس‌جمهور، وزیر امور خارجه، و چهره‌های کلیدی نظامی — از کهنه‌سربازان جنگ طولانی ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰ هستند؛ نبردی فرسایشی که میلیاردها دلار هزینه و صدها هزار کشته برای ایران در پی داشت. در دوران رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، که از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ رئیس‌جمهور بود و در سال ۱۹۸۹ به رهبری رسید، درس‌های آن جنگ خونین به ستون فقرات دیدگاه جمهوری اسلامی — و سیاست امنیت ملی آن — تبدیل شد.

از نگاه آیت‌الله خامنه‌ای، ایران درگیر یک نبرد بقا با ایالات متحده و متحدان آن، از جمله اسرائیل است. سیاست‌هایی که او در دهه‌های پس از به قدرت رسیدنش دنبال کرده — از سرکوب داخلی گرفته تا گسترش برنامه هسته‌ای و حمایت از گروه‌های نیابتی نظیر حماس و حزب‌الله — همگی در خدمت پیروزی در این نبرد بوده‌اند. بی‌اعتمادی او به واشنگتن، پس از خروج دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۸ از توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ که تهران با دولت اوباما امضا کرده بود، عمیق‌تر نیز شده است.

جمهوری اسلامی به‌خوبی از محدودیت‌های خود در این نبرد آگاه است. ارتش آن در برابر سلاح‌های پیشرفته آمریکا به‌شدت ناتوان است. اقتصادش نیز به دلیل تحریم‌های بین‌المللی، به‌شدت آسیب دیده است. و در سال‌های اخیر، ایرانیان بارها علیه سیاست «مقاومت دائمی» در برابر غرب — و همچنین سرکوب‌های داخلی رژیم — به پا خاسته‌اند. در همین حال، ایالات متحده همچنان حضور نظامی قدرتمندی در منطقه دارد و ده‌ها هزار نیروی خود را در شبکه‌ای از پایگاه‌ها مستقر کرده است.

با در نظر گرفتن این پیش‌زمینه تاریخی، بعید است که آیت‌الله خامنه‌ای عقب‌نشینی کند، چه رسد به تسلیم شدن. او فعلاً آتش‌بس با اسرائیل را پذیرفته — اما صرفاً به این دلیل که معتقد است ایران در برابر حملات آمریکا و اسرائیل ایستادگی کرده است. در گذشته نیز، او هرگاه لازم دانسته، امتیازهایی داده است. تهران هم برای کاهش فشارهای اقتصادی به توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ تن داد و هم به دور تازه مذاکرات هسته‌ای با آمریکا وارد شد.

با این حال، آیت‌الله خامنه‌ای علاقه‌ای به مصالحه‌هایی که می‌توانند مسیر ایران را به‌طور بنیادین تغییر دهند ندارد. حتی از این‌که صرفاً روی باز به مصالحه نشان دهد، پرهیز می‌کند؛ چرا که معتقد است ایالات متحده چنین رفتاری را نشانه ضعف تلقی می‌کند. او در یکی از جلسات خود با مشاورانش بیش از یک دهه پیش گفته بود: «آمریکا مثل سگ است. اگر عقب بروی، به تو حمله می‌کند؛ اما اگر به آن حمله کنی، عقب می‌نشیند و پا پس می‌کشد.»

در عوض، رهبر ایران به دنبال نوعی توازن است که می‌توان آن را این‌گونه خلاصه کرد: «نه جنگ، نه صلح.» او نه خواهان رویارویی با آمریکا است و نه خواهان عادی‌سازی روابط با آن. آنچه او می‌خواهد، این است که واشنگتن از مهار ایران دست بردارد، اقتصاد ایران را از زنجیر تحریم‌ها آزاد کند، و به ایران اجازه دهد جایگاه خود را به‌عنوان قدرتی بزرگ در منطقه تثبیت کند.

آیت‌الله خامنه‌ای باور دارد که ایران می‌تواند در گذر زمان به این هدف دست یابد. او معتقد است اگر تهران استقامت به خرج دهد، در نهایت اشتهای واشنگتن و اسرائیل برای درگیری فروکش خواهد کرد. در طول دهه‌ها، رژیم او راهبرد نظامی‌اش را بر پایه صبر و تاب‌آوری بنا نهاده؛ راهبردی که بازتاب مستقیم درس‌هایی است که از جنگ ایران و عراق گرفته‌اند. در سال ۱۹۸۰، عراق با حمله‌ای غافلگیرانه، هزاران کیلومتر مربع از جنوب غربی ایران را اشغال کرد. اما دو سال بعد، ایران توانست از طریق به‌کارگیری نیروهای چریکی و حملات موسوم به «موج انسانی»، ارتش مجهزتر عراق را دور بزند و بخش زیادی از سرزمین‌های از دست‌رفته را پس بگیرد. برای آیت‌الله خامنه‌ای و همفکرانش، این جنگ اثبات کرد که ایران می‌تواند حتی در برابر دشمنان مجهزتر و قدرتمندتر نیز مقاومت کند و سرانجام آن‌ها را فرسوده سازد — حتی اگر همه شرایط علیه او باشد.

آن درس، واکنش ایران به تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ را هدایت کرد. آیت‌الله خامنه‌ای که متقاعد شده بود ایران هدف بعدی در فهرست واشنگتن است، به ژنرال قاسم سلیمانی — که در سال ۲۰۲۰ در حمله پهپادی آمریکا کشته شد — مأموریت داد تا از هرج‌ومرج و شورش در حال شکل‌گیری در عراق بهره‌برداری کند و ایالات متحده را در باتلاقی فرسایشی گرفتار سازد. ژنرال سلیمانی در ادامه شبکه‌ای از نفوذ ایران در سراسر عراق ایجاد کرد، سیاستمداران عراقی را به خدمت گرفت و شبه‌نظامیان شیعه را برای حمله به نیروهای آمریکایی بسیج کرد. این راهبرد مؤثر واقع شد؛ تا سال ۲۰۱۱، ایالات متحده پس از یک شورش طولانی و فرساینده، بیشتر نیروهای خود را از عراق خارج کرد.

در سال‌های اخیر، ایران زمان کافی برای آماده‌سازی در برابر حمله‌ای از سوی آمریکا یا اسرائیل در اختیار داشته است. به عنوان نمونه، دفن عمیق تأسیسات غنی‌سازی فردو ممکن است این سایت را از تخریب کامل توسط بمب‌های سنگرشکن آمریکایی نجات داده باشد. با این حال، یک درگیری بزرگ‌تر تهدیدی جدی‌تر خواهد بود — به‌ویژه در زمانی که اقتصاد ایران ضعیف است و نارضایتی عمومی بالا گرفته. با این همه، تهران احتمالاً به این نتیجه رسیده که می‌تواند سختی‌های اقتصادی ناشی از جنگ را تاب بیاورد و جمعیت نیز در چنین وضعیتی به پرچم ملی گرد خواهد آمد و خشم خود را متوجه مهاجمان خارجی خواهد کرد.

با چنین محاسبه‌ای، آیت‌الله خامنه‌ای آشکارا احساس کرد که باید واکنشی نشان دهد تا شکست‌خورده جلوه نکند. او همچنین می‌کوشد نشان دهد که واشنگتن نمی‌تواند اهدافش را از طریق زور — چه تغییر رژیم باشد یا نابودی برنامه هسته‌ای ایران — محقق کند. ایران به دنبال بازدارندگی است، نه تشدید تنش. مقیاس و زمان‌بندی پرتاب موشک‌هایش به پایگاه العُدید در قطر به‌نظر می‌رسد با دقت تنظیم شده، و مقام‌های ایرانی پیشاپیش هشدار داده بودند که این حمله در راه است.

اگر آتش‌بس فرو بپاشد و جنگ از سر گرفته شود، ایران ممکن است تصمیم بگیرد به کشتی‌ها یا پایگاه‌های آمریکایی در خلیج فارس حمله کند یا تنگه هرمز را ببندد. اما چه چنین کند و چه نکند، آنچه اهمیت دارد، توانایی ایران در ایجاد نااطمینانی در سطح جهان است؛ ابزاری برای برهم زدن قیمت انرژی و فعالیت‌های اقتصادی جهانی.

چنانچه ایران دست به حمله بزند، هدف حملاتش احتمالاً این خواهد بود که اسرائیل و ایالات متحده را وارد یک جنگ فرسایشی کند. ایران بر این باور است که یک نبرد طولانی، نقشه‌های آمریکا و اسرائیل برای پیروزی قاطع را نقش بر آب خواهد کرد و آنان را ناگزیر به مصالحه، در برابر هزینه‌های فزاینده و نارضایتی‌های داخلی، خواهد ساخت. ایران تماس دونالد ترامپ برای صلح را به‌مثابه خروجی دیپلماتیک خوشایند تلقی نخواهد کرد. تنها زمانی که به سطحی از بازدارندگی دست یافته باشد — و احتمالاً با دستیابی به سلاح هسته‌ای — ممکن است آمادگی گفتگو پیدا کند.

آیا رژیم آیت‌الله خامنه‌ای توان نظامی، انسجام داخلی و پایداری سیاسی لازم برای تحمل یک جنگ فرسایشی را دارد؟ این ابهام، بخشی از نقشه کلی رهبر عالی ایران است. آنچه ممکن است اهمیت بیشتری داشته باشد، این نیست که آیا ایران واقعاً توان جنگی بی‌پایان دارد یا نه؛ بلکه این است که بتواند طولانی‌تر از آنچه واشنگتن یا اسرائیل تحمل می‌کنند، دوام بیاورد — به‌ویژه اگر بتواند در این مدت زیرساخت هسته‌ای خود را بازسازی کرده و حتی به زرادخانه‌ای هسته‌ای دست یابد.

محاسبات ایران تا حد زیادی به این ارزیابی بستگی خواهد داشت که چه بخشی از برنامه هسته‌ای‌اش از بمباران‌های آمریکا جان سالم به‌در برده و آیا می‌تواند ذخایر اورانیوم غنی‌شده خود را به سلاح هسته‌ای تبدیل کند یا نه. ممکن است به‌زودی برنامه هسته‌ای‌اش را به روی بازرسی‌های خارجی ببندد — و حتی اگر همچنان عضو معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای باقی بماند، جهان را در مورد اهدافش در تردید نگه دارد. ایالات متحده شاید تلاش کند پیشرفت ایران را سد کند، اما اگر قرار نباشد نیروهای زمینی خود را وارد میدان کند، امکانش برای مهار ایران محدود خواهد بود.

و شاید آیت‌الله خامنه‌ای دقیقاً روی همین حساب باز کرده باشد: این‌که چشم‌انداز یک «جنگ بی‌پایان دیگر» در خاورمیانه آن‌قدر دلهره‌آور است که بتواند ایالات متحده را از اقدام بازدارد. از منظر تهران، به‌نظر می‌رسد توانسته است ترامپ را به آتش‌بس وادارد. تا پیش از این، ایران امیدوار بود جاه‌طلبی‌های هسته‌ای‌اش بتواند به پایان مهار آمریکا و کاهش تحریم‌ها در میز مذاکره بینجامد. اما اکنون آیت‌الله خامنه‌ای ممکن است به این نتیجه رسیده باشد که تنها راه دستیابی به اهدافش، عبور نهایی از مرز هسته‌ای است.

—-
* دکتر ولی نصر پژوهشگر سیاست ایران و سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه است.





iran-emrooz.net | Thu, 26.06.2025, 21:10
آیا حملات به ایران موفقیت‌آمیز بود؟

ریچارد نفیو

فارن افرز، ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
ترجمه جمشید خون‌جوش

* اسرائیل و آمریکا برای خود زمان خریدند اما بهای آن را به شیوه‌های دیگری خواهند پرداخت.

در ۲۴ ژوئن، ایران، اسرائیل و ایالات متحده بر سر آتش‌بس توافق کردند و به نزدیک از دو هفته جنگ پایان دادند. در طول این درگیری، اسرائیل ده‌ها هدف هسته‌ای تأیید شده یا مشکوک ایران را مورد حمله قرار داد. هنگامی که ایالات متحده به جنگ پیوست، بمب‌های نفوذگر به پناهگاه را بر تأسیسات فردو ــ که برای اسرائیلی‌ها دسترسی به آن دشوار بود ــ فرو ریخت و دو مرکز دیگر را نیز هدف قرار داد. اکنون، با فروکش کردن گرد و غبار، تحلیلگران باید ارزیابی کنند که این حملات چه دستاوردی داشتند ــ و آیا ارزش پیامدهای آن را داشتند یا نه.

هنوز خیلی زود است تا به‌طور دقیق گفته شود که عملیات «شیر برافراشته» و «چکش نیمه‌شب» ــ نام‌های انتخابی اسرائیل و آمریکا برای کارزارهای خود بود ــ تا چه اندازه برنامه هسته‌ای ایران را عقب انداخته‌اند. یک گزارش اطلاعاتی اولیه و فاش شده از آمریکا تخمین می‌زند که این حملات فقط چند ماه به زمان گریز هسته‌ای ایران افزوده‌اند. در همین حال، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، و دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، ادعا می‌کنند که خسارات وارده بسیار گسترده‌تر بوده‌اند. ارزیابی‌های رسمی تا کنون منتشر شده از سوی اسرائیل و ایالات متحده، به‌طور کلی از این دیدگاه حمایت می‌کنند که این حملات برنامه هسته‌ای ایران را به‌شدت عقب انداخته‌اند، اما بر خسارات کلی تمرکز دارند و جزئیات کمی درباره تأثیر آن‌ها بر زمان گریز هسته‌ای ایران ارائه می‌دهند. در واقع، حتی احتمالاً خود ایران هم هنوز به‌طور کامل از ابعاد خسارات وارده به برنامه‌اش آگاهی ندارد و رهبرانش همچنان در حال تصمیم‌گیری در مورد اقدامات بعدی هستند.

اما کارشناسان می‌توانند شروع کنند به فهرست کردن نتایج ملموس این حملات. آن‌ها می‌دانند که این حملات خسارات جدی به تاسیسات غنی‌سازی ایران وارد کرده و بسیاری از دانشمندان ارشد را کشته‌ است. آن‌ها می‌دانند که تجهیزات مهمی نابود و زیر آوار دفن شده‌اند. با این حال، ایران ممکن است هنوز بخش زیادی از آنچه را که برای ساخت سلاح نیاز دارد ــ از جمله اورانیوم با غنای بالا ــ در اختیار داشته باشد، یا به دلیل ذخیره‌سازی ایمن یا امکان بازیابی از زیر آوار.

دولت ایران همچنین از این پس تلاش‌های خود را بیش از پیش پنهان خواهد کرد، حتی اگر وارد دیپلماسی شود. بنابراین جدول زمانی جدید ایران ممکن است بسیار متفاوت باشد: این کشور ممکن است هرگز سلاحی تولید نکند، یا ممکن است بسیار سریع به آن دست یابد.

آنچه ایران از دست داد

فارغ از تأثیر این حملات بر زمان گریز هسته‌ای تهران، یک نکته روشن است: برنامه هسته‌ای ایران به‌طور جدی آسیب دیده است. مرکز تحقیقاتی هسته‌ای اصفهان، تأسیسات غنی‌سازی سوخت نطنز و ساختمان‌های وابسته به آن، و تأسیسات غنی‌سازی سوخت فردو ــ سه سایت اصلی هسته‌ای ایران ــ همگی به‌شدت آسیب دیده‌اند. بخش‌هایی از اصفهان و نطنز به‌طور کامل نابود شده‌اند. راکتور اراک نیز منهدم شده و با آن، هرگونه امکان تولید پلوتونیوم با درجه لازم برای تسلیحات در کوتاه‌مدت از بین رفته است.

اسرائیل همچنین به چندین مرکز تحقیق و توسعه دیگر در سراسر ایران حمله کرده است، از جمله بخش‌هایی از سازمان انرژی اتمی ایران و سازمان نوآوری دفاعی نیروهای مسلح ایران ــ که تحلیلگران گمان می‌برند مسئول تحقیقات و توسعه مرتبط به سلاح هسته‌ای باشد. کشته شدن دست‌کم دوازده دانشمند ایرانی در حملات اسرائیل، برای دهه‌ها دانش عملی لازم برای ساخت سلاح هسته‌ای را از ایران گرفته است. حملات اسرائیل به برنامه موشکی ایران نیز ممکن است توانایی این کشور برای توسعه یک سلاح هسته‌ای قابل نصب بر روی کلاهک موشکی را نیز مختل کرده باشد.

با این حال، چنین خساراتی قابل انتظار بود. زمانی که اسرائیل و آمریکا در گذشته به اقدام نظامی فکر می‌کردند، تردیدی نداشتند که می‌توانند هر سایتی را که بخواهند هدف قرار دهند. با در اختیار داشتن بمب‌هایی که قادر به نفوذ به مهم‌ترین سایت‌های هسته‌ای ایران هستند و انجام تمرین‌ها و برنامه‌ریزی‌های گسترده، دو کشور با درجه بالایی از اعتماد به نفس وارد درگیری شدند. این حملات نهایی، از نظر عملیاتی چشمگیر و از نظر فنی پیچیده بودند و نشان از حرفه‌ای بودن نیروهای مسلح داشتند. اما این موفقیت تاکتیکی هنوز به پرسش‌های بی‌پاسخ درباره آنچه این بمباران‌ها به دست آورده‌اند پاسخ نمی‌دهد، و بنابراین روشن نیست ایران چقدر تا ساخت سلاح هسته‌ای فاصله دارد.

بزرگ‌ترین مسئله این است که آیا ذخیره اورانیوم با غنای ۶۰ درصد ایران هنوز موجود و قابل دسترسی است یا نه. گزارش‌های فعلی حاکی از آن است که این مواد در فردو و اصفهان زیر آوارهای ناشی از حملات آمریکا و اسرائیل مدفون شده‌اند. اما ایران بخش زیادی از اورانیوم خود را دقیقاً به همین دلیل در اعماق زمین ذخیره کرده بود تا از حمله احتمالی آمریکا در امان بماند. همچنین گزارش‌هایی وجود دارند مبنی بر اینکه خود ایران برخی از ورودی‌های تونل‌ها در اصفهان را مهر و موم کرده تا آن‌ها را از بمباران‌ها محافظت کند. اگر بخشی از این ذخایر سالم باقی مانده باشد، ایران تنها باید آن را از زیر خاک بیرون بکشد تا دوباره به‌عنوان خوراک اولیه غنی‌سازی در دسترس قرار گیرد. این کشور هم بیل دارد و هم بولدوزر.

همچنین، تحلیلگران نمی‌دانند که آیا ایران هنوز سانتریفیوژهایی برای غنی‌سازی اورانیوم تا غنای لازم برای تسلیحات در اختیار دارد یا نه. همین طور، کارشناسان مطمئن نیستند که آیا ایران همچنان دارای تجهیزات لازم برای تبدیل اورانیوم غنی‌شده به سلاح  می‌باشد یا نه. زیراکه، تهران در نهایت تلاش کرده بود تا میزان این تجهیزات را پنهان نگه دارد. پس از خروج ایالات متحده از توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، ایران شروع به تولید قطعات پیشرفته سانتریفیوژ کرد. در سال ۲۰۲۱، ایران تولید این قطعات را به زیرزمین در نطنز منتقل کرد و ارائه اطلاعات عمومی درباره میزان تولید آن‌ها را متوقف نمود.

در ۱۳ ژوئن، روزی که حملات اسرائیل آغاز شد، ایران آماده بود تا افتتاح یک سایت جدید غنی‌سازی را اعلام کند؛ سایتی که به گفته رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، قرار بود در اصفهان باشد. با این حال، گروسی تاکنون اطلاعات دقیق‌تری ارائه نکرده است و ممکن است خودش هم اطلاعات بیشتری در اختیار نداشته باشد.

این سایت ممکن است در تونل‌هایی باشد که بخش زیادی از ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران در آن‌ها نگهداری می‌شده است. اما حتی در این صورت نیز کارشناسان نمی‌دانند که آیا این تونل‌ها تخریب شده‌اند یا محتویات آن‌ها بی‌استفاده شده‌اند. حملات به سایر بخش‌های اصفهان تقریباً به‌طور قطع تجهیزاتی را که می‌توانستند اورانیوم با غنای لازم برای تسلیحات را به اجزای تسلیحاتی تبدیل کنند، از بین برده‌اند. اما ممکن است ایران تجهیزات مشابه دیگری را در مکان‌هایی دیگر ذخیره کرده باشد. ناتوانی ایران در گذشته در پاسخ‌گویی به پرسش‌ها درباره فعالیت‌های اورانیوم مرتبط با تسلیحات، یکی از دلایلی بود که آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در تاریخ ۱۲ ژوئن رسماً اعلام کرد ایران مفاد پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) را نقض کرده است.

در نتیجه، ممکن است ایران هنوز گزینه‌هایی برای «گریز هسته‌ای» (Breakout) در کوتاه‌مدت داشته باشد. این کشور ممکن است هنوز اورانیوم کافی و تجهیزات لازم برای ساخت سلاح در اختیار داشته باشد. همین موضوع در مورد تخصص نیز صدق می‌کند: هنوز دانشمندان هسته‌ای ایرانی وجود دارند که – تا آنجا که میدانیم – زنده، سالم و فعال هستند. اگر پروژه بمب ایران مانند یک ماراتن بوده که عمدتاً توسط کارشناسان ارشد اداره می‌شده، مرگ برخی از آن‌ها طی دو هفته گذشته ممکن است برنامه را به‌شدت مختل کرده باشد. اما اگر این برنامه شبیه یک دوی امدادی باشد که در آن دانشمندان به صورت نزدیک با یکدیگر همکاری می‌کنند و دانش، اطلاعات و مهارت‌های عملی را به اشتراک می‌گذارند، آنگاه از دست رفتن برخی تخصص‌ها ممکن است چندان مهم نباشد. افرادی که باقی مانده‌اند ممکن است همه آنچه را که نیاز دارند در اختیار داشته باشند – یا به‌سرعت به آن دست یابند.

خسارات جانبی

حتی در خوشبینانه‌ترین سناریو – که در آن ایالات متحده و اسرائیل توانسته باشند برنامه هسته‌ای ایران را برای سال‌ها به عقب بیندازند – این عملیات نظامی می‌تواند هزینه‌های سنگینی برای تلاش‌های آمریکا در جهت تعامل با ایران در سایر حوزه‌ها به همراه داشته باشد. به‌عنوان نمونه، مجلس ایران به تازگی قانونی تصویب کرده که همکاری این کشور با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) را به‌شدت محدود خواهد کرد.

اگرچه دسترسی بازرسان آژانس کامل نبوده و این نهاد گاهی از برخی تأسیسات مانند فردو سال‌ها بی‌خبر مانده، اما نقش حیاتی داشته است. برای مثال، آژانس در اوت ۲۰۰۵، زمانی که ایران تاسیسات تبدیل اورانیوم خود را دوباره راه‌اندازی کرد، جهان را آگاه ساخت. همچنین، زمانی که سانتریفیوژهای زیرزمینی در نطنز شروع به فعالیت کردند، آژانس این موضوع را گزارش داد. حالا احتمال دارد که این سازمان دسترسی خود به برنامه هسته‌ای ایران را از دست بدهد.

عواقب این وضعیت می تواند جدی باشد. بازرسان آژانس، علاوه بر کشف پیشرفت‌های مهم، نقش کلیدی در راستی آزمایی یافته‌های اطلاعاتی کشورهای خارجی درباره برنامه هسته‌ای ایران ایفا می‌کردند. برای نمونه، زمانی که آژانس اطلاعاتی درباره ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران منتشر می‌کرد، کارشناسان مستقل قادر بودند مقدار مواد لازم برای ساخت سلاح هسته‌ای را محاسبه کنند – و بدین ترتیب، جهان می‌توانست ببیند که ادعاهای آمریکا، صرفاً تئوری توطئه نیستند. همچنین، سرویس‌های اطلاعاتی از گزارش‌های عمومی آژانس برای اعتبارسنجی ارزیابی‌های خود استفاده می‌کردند.

شاید مهم‌تر از همه، بازرسان آژانس توانسته بودند به دیگر کشورها اطمینان نسبی بدهند که ایران هنوز سلاح هسته‌ای تولید نکرده است. به عبارت دیگر، آژانس وظیفه اصلی خود را انجام می‌داد: فراهم آوردن شفافیت لازم برای ادامه فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای.

احتمال خروج ایران از NPT

ایران همچنین ممکن است از «پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای» (NPT) خارج شود؛ معاهده‌ای که کشورها را به چشم‌پوشی از تولید سلاح هسته‌ای متعهد می‌سازد و در ازای آن، دسترسی به فناوری صلح آمیز هسته‌ای و نظارت آژانس را ممکن می‌سازد. گرچه برخی تحلیل‌گران می‌گویند این پیمان مدت‌هاست که برای ایران عملاً بی‌اثر شده – به دلیل فعالیت‌های هسته‌ای گسترده این کشور در سال‌های اخیر – اما نقض‌های ایران از این پیمان، مبنای قانونی تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل علیه این کشور بوده است.

همچنین، NPT اساس حقوقی لازم برای مطالبه شفافیت از ایران و الزام به کنار گذاشتن تسلیحات هسته‌ای را فراهم می‌کند. با این حال، ایران می‌تواند از این پیمان خارج شود – و ممکن است اکنون تصمیم به چنین کاری بگیرد. در صورت خروج، ایران می‌تواند استدلالی قوی ارائه دهد که چرا این اقدام را انجام داده است. پس از خروج از NPT، تنها مانع حقوقی ایران برای ساخت بمب، فتوای آیت‌الله خامنه‌ای علیه سلاح هسته‌ای خواهد بود.

خطرات حملات اسرائیل و آمریکا تنها سیاسی نیستند. اگر ایران برنامه هسته‌ای خود را بازسازی کند، به احتمال زیاد این کار را در تأسیسات مستحکم‌تر و پنهان‌تری انجام خواهد داد. تهران در گذشته، هر زمان که بخشی از برنامه هسته‌ای‌اش کشف یا مورد حمله قرار گرفته، اقداماتی برای حفاظت بیشتر انجام داده است. به‌عنوان مثال، پس از حمله پهپادی به کارگاه‌های تولید قطعات سانتریفیوژ در سال ۲۰۲۱ (که بنا بر گزارش نیویورک‌تایمز و دیگر رسانه‌ها توسط اسرائیل انجام شد؛ گرچه اسرائیل مسئولیت آن را تایید یا تکذیب نکرد)، ایران آن کارگاه‌ها را به زیر زمین منتقل کرد. همچنین، هنگامی که ذخایر اورانیوم غنی‌شده این کشور در معرض تهدید قرار گرفت، آن را به داخل تونل‌ها انتقال داد.

اگرچه بمب نفوذگر سنگین نیروی هوایی آمریکا (Massive Ordnance Penetrator) می‌تواند پناهگاه‌های بسیار مستحکم را نابود کند، اما ایران همچنان از انتقال برنامه‌اش به زیر زمین سود می‌برد – به‌ویژه اگر در حمله به سایت فردو، آمریکا بخش زیادی از این بمب‌ها را مصرف کرده باشد و تعداد اندکی باقی مانده باشد. گزارش‌های منابع عمومی (open-source) نیز حاکی از آن است که ایران احتمالاً بخشی از مواد هسته‌ای خود را پیش از بمباران فردو از آنجا خارج کرده بود.

افزون بر این، اگر حملات آمریکا و اسرائیل نتوانسته باشند همه مواد و تجهیزات هسته‌ای ایران را کاملاً نابود کنند، ایران اکنون فرصت دارد تا در جریان عملیات بازسازی، بخشی از این مواد و تجهیزات را – که پیش‌تر تحت نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) بوده‌اند – به‌طور مخفیانه منتقل کند، و در عوض ادعا کند که آن‌ها در حملات از بین رفته‌اند. این موضوع باید نگرانی هر کسی را که نگران بازسازی برنامه هسته‌ای ایران است، برانگیزد.

در نهایت، ایالات متحده ممکن است فرصت حل‌وفصل دیپلماتیک برنامه هسته‌ای ایران را از دست داده باشد. ممکن است تهران هنوز تصمیم بگیرد که وارد مذاکرات شود و حتی توافق جدیدی را بپذیرد، اما احتمالاً دیگر به چنین توافقی اعتماد نخواهد داشت – به‌ویژه اینکه آمریکا در میانه‌ی مذاکرات درباره توافقی جدید بود، در حالی‌که اسرائیل، متحد آن، حملات خود را آغاز کرد.

در حقیقت، تحلیل‌گران هنوز به‌طور کامل از مفاد آتش‌بسی که میان ایران و اسرائیل برقرار شده است آگاهی ندارند – از جمله اینکه چه اقداماتی ممکن است نقض آن محسوب شوند. برای مثال، ممکن است عملیات بازسازی ایران – مثل فرستادن بولدوزر برای بازگشایی تونل‌های سایت فردو – به‌عنوان نقض آتش‌بس تعبیر شود. اگر چنین باشد، آمریکا و اسرائیل ممکن است دوباره به فردو حمله کرده و درگیری را از سر بگیرند.

دونالد ترامپ اعلام کرده است که نیازی به این کار نخواهد بود، زیرا به گفته‌ او، برنامه هسته‌ای ایران “به‌طور کامل نابود شده است.” اما به احتمال زیاد چنین نیست.

آماده‌ی پیامد باشید

حملات اسرائیل و ایالات متحده ضربه‌ای جدی به جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران وارد کرد – دست‌کم در کوتاه‌مدت. اما این پایان ماجرا نیست. در نتیجه، سیاست‌گذاران آمریکایی باید برای سناریویی آماده باشند که در آن ایران بتواند و واقعاً بخواهد با شتاب به سمت تولید سلاح هسته‌ای حرکت کند.

یکی از سناریوهای محتمل در آینده‌ی نزدیک این است که ایران باقیمانده‌ ذخایر اورانیوم خود را جمع‌آوری کرده و در مکانی جدید و مستحکم، مثلاً در تونل‌هایی در اصفهان یا نطنز، به سطحی غنی‌سازی کند که برای ساخت سلاح مناسب باشد. اگر ایران تجهیزات عملیاتی لازم را در اختیار داشته باشد – که مقدار زیادی هم نیاز ندارد – می‌تواند در مدت کوتاهی اورانیوم فلزی قابل استفاده در سلاح تولید کند. سپس می‌تواند این ماده را به اجزای لازم برای یک دستگاه انفجاری هسته‌ای شکل دهد. ایران می‌تواند این ماده را با مواد منفجره ترکیب کند و دست‌کم یک بمب اولیه برای آزمایش بسازد.

با وجود آتش‌بس، ایران می‌تواند تمام این کارها را به‌آرامی و در خفا انجام دهد، به‌ویژه اگر برای بازسازی یا احیای برنامه‌اش هزینه‌ای پرداخت نکند. تهران ممکن است ساخت بمب را آن‌قدر به تاخیر بیندازد تا فرآیند را به‌طور کامل و بی‌نقص فرا گیرد. اگر آتش‌بس شکننده به‌نظر برسد، ممکن است روند را تسریع کند. حتی اگر ایران در حال حاضر تصمیمی برای ساخت سلاح هسته‌ای نداشته باشد، تقریباً قطعی است که برنامه‌اش را در فضاهایی محافظت‌ شده‌تر بازسازی خواهد کرد – دور از چشم ناظران آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA).

برای مقابله با چنین خطراتی، اسرائیل و ایالات متحده بیش از گذشته به دستگاه‌های اطلاعاتی خود متکی خواهند بود تا فعالیت‌های هسته‌ای ایران را شناسایی و ردیابی کنند. سازمان‌های جاسوسی آن‌ها ممکن است از عهده‌ی این کار برآیند؛ به‌ویژه اسرائیل که نشان داده نفوذی عمیق در ساختار برنامه‌ی هسته‌ای ایران دارد. با این حال، پس از این درگیری و با افزایش حس ناامنی، نیروهای ضدجاسوسی ایران نیز به‌طور خاصی در آماده‌باش کامل خواهند بود.

اقدام نظامی ممکن است در نهایت برای مقابله با برنامه‌ی هسته‌ای ایران ضروری بوده باشد، اما همواره با خطرات و پیامدهای پیچیده‌ای همراه است. حال که ایالات متحده به استفاده از زور متوسل شده، باید به همان اندازه که این خطر را پذیرفته، متعهد به جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای نیز باشد.

با این حال، ممکن است ترامپ هشدارها درباره‌ی توانایی‌های هسته‌ای ایران را نادیده بگیرد. دولت او در روزهای اخیر تلاش کرده تا هرگونه اشاره‌ای به کمتر بودن میزان خسارت وارده به برنامه‌ی هسته‌ای ایران را بی‌اعتبار جلوه دهد. بنابراین شاید نخواهد، نه به صورت عمومی و نه در محافل خصوصی، هیچ‌گونه هشدار متضادی را بپذیرد.

صرفنظر از هر آنچه که در ادامه رخ دهد، جهان در ارتباط با برنامه‌ی هسته‌ای ایران وارد مرحله‌ای بسیار نامطمئن و خطرناک شده است.





iran-emrooz.net | Thu, 26.06.2025, 8:03
چرا ایران و روسیه علیه یکدیگر جاسوسی می‌کنند؟

نشریه اینسایدر

کریستو گروزف، رومن دوبروخوتوف / اینسایدر / ۲۵ ژوئن ۲۰۲۵

«دوازده خنجر در پشت انقلاب اسلامی»:
اسناد محرمانه اف‌اس‌بی تأیید می‌کنند که ایران و روسیه در حال جنگ جاسوسی علیه یکدیگر هستند

حملات اسرائیل و ایالات متحده به ایران واکنش انتقادی اما بسیار محتاطانه‌ای از سوی کرملین به دنبال داشت. در تاریخ ۲۳ ژوئن، ولادیمیر پوتین این حملات را «غیرقابل توجیه و نابخشودنی» توصیف کرد، اما انتقاد او از ایالات متحده و اسرائیل بسیار محتاطانه بود و به نظر می‌رسد حمایت روسیه از ایران فراتر از این اظهارات نخواهد رفت.

این موضوع چندان تعجب‌آور نیست: اسناد به‌دست‌آمده از سرویس ضدجاسوسی اف‌اس‌بی (سازمان امنیت فدرال روسیه) که توسط نشریه اینسایدر منتشر شده‌اند، نشان می‌دهند که با وجود نزدیکی ظاهری مسکو و تهران، روابط میان روسیه و ایران مملو از بی‌اعتمادی متقابل است و هر دو کشور همچنان به طور فعال علیه یکدیگر جاسوسی می‌کنند. منابع در سرویس‌های اطلاعاتی روسیه ادعا می‌کنند که با وجود این نزدیکی، روسیه همچنان ایران را بیشتر دشمن می‌بیند تا متحد و تمایلی به دستیابی تهران به سلاح هسته‌ای ندارد.

پس از تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین، روابط میان سرویس‌های اطلاعاتی ایران و روسیه نزدیک‌تر شد. مقامات ارشد آژانس اطلاعات نظامی روسیه (جی‌آر‌یو) و سرویس امنیت فدرال (اف‌اس‌بی) سفرهای بیشتری به ایران انجام دادند و همکاری‌های نظامی افزایش یافت؛ به‌ویژه مسکو در ازای دریافت پهپادهای شاهد از تهران، شمش‌های طلا ارائه کرد.

با این حال، همان‌طور که اسناد به‌دست‌آمده از سرویس اول اف‌اس‌بی (بخش ضدجاسوسی این سازمان) که توسط اینسایدر منتشر شده‌اند، نشان می‌دهند، هر دو کشور در پشت پرده، به جاسوسی از یکدیگر ادامه داده‌اند. با وجود مقررات سخت‌گیرانه، مأموران اف‌اس‌بی اغلب با اطلاعات محرمانه به‌صورت بی‌ملاحظه برخورد می‌کنند و گزارش‌ها و جلسات فوق‌محرمانه را مرتباً از طریق ایمیل برای خود یا همکارانشان ارسال می‌کنند. این اسناد محرمانه دیدگاه این سازمان درباره روابط روسیه با دیگر کشورها را آشکار می‌کنند.

از جمله این اسناد، «توصیه‌هایی برای برنامه‌ریزی فعالیت‌های عملیاتی و خدماتی در مرز ایران» است که به‌صورت سالانه تهیه می‌شود و با مرور مختصری از وضعیت سیاسی کنونی آغاز می‌گردد.

چگونه ایران در روسیه جاسوسی می‌کند 

«توصیه‌ها» برای سال ۲۰۲۴ با مقدمه‌ای کوتاه آغاز می‌شود که به تقویت روابط روسیه و ایران اشاره دارد:

«در مرحله کنونی، توسعه روابط میان روسیه و جمهوری اسلامی ایران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار شده است. این روابط از سطح دوجانبه به سطح منطقه‌ای و حتی فراتر از آن گسترش یافته‌اند.

نپذیرفتن سلطه غرب، به‌ویژه ایالات متحده، در روابط بین‌الملل و تمایل ایران و روسیه به ایجاد نظم جهانی چندقطبی، و همچنین تقویت دیگر مراکز قدرت برای مقابله با هژمونی یک‌جانبه، از نقاط مشترک در سیاست خارجی این دو کشور بوده است.

در زمینه عملیات نظامی ویژه [جنگ روسیه علیه اوکراین] در اوکراین و فشار بی‌سابقه‌ای که پس از آن از سوی غرب جمعی بر کشور ما اعمال شد، رهبری ایران سیاست خارجی طرفدار روسیه را در پیش گرفت که این امر منجر به افزایش فشار ایالات متحده و متحدانش بر جمهوری اسلامی ایران شد. در این شرایط، تلاش‌های روسیه برای حل مسئله هسته‌ای ایران و کوشش برای کاهش فشارهای بین‌المللی بر ایران، تأثیر مثبتی بر روابط بین‌دولتی داشته است که چشم‌انداز روشنی برای ارتقا به سطح استراتژیک دارد.»

با وجود تمام این نکات مثبت، مقامات ضدجاسوسی خاطرنشان می‌کنند که فعالیت‌های جاسوسی ایران علیه روسیه هیچ نشانه‌ای از توقف ندارد:

با وجود توسعه فعال روابط روسیه و ایران در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی، سرویس‌های ویژه ایران همچنان به فعالیت گسترده در روسیه ادامه می‌دهند و تمرکز آن‌ها بر دستیابی به مدل‌های پیشرفته تسلیحات روسی، فناوری‌های هوافضا، الکترونیک رادیویی و هسته‌ای، جست‌وجو برای یافتن کانال‌هایی برای دستیابی به محصولات نظامی و دوکاره (با کاربرد دوگانه) با دور زدن قوانین روسیه، ایجاد جایگاه‌های نفوذ در میان روحانیون مسلمان روس، ترویج اسلام شیعی، و جمع‌آوری اطلاعات درباره وضعیت سیاسی و اقتصادی داخلی و سیاست خارجی روسیه است.

سرویس‌های ویژه زیر از سفارت ایران در مسکو فعالیت می‌کنند: وزارت اطلاعات (MI)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC)، و اداره دوم اطلاعات ستاد کل نیروهای مسلح ایران.

نتایج تحلیل فعالیت‌های ضدجاسوسی در مرز ایران در سال ۲۰۲۳ نشان می‌دهد که، با وجود تقویت روابط بین‌دولتی و توسعه چندجانبه همکاری‌ها، آژانس‌های اطلاعاتی ایران درگیر فعالیت‌هایی هستند که با هدف ایجاد شرایط برای نفوذ به شرکت‌های صنعتی، پژوهشی، طراحی و مهندسی روسیه انجام می‌شود.

اهداف اصلی سرویس‌های ویژه ایران شامل موتورهای توربوجت و نیروگاه‌های مورد استفاده در صنایع موشکی، هوانوردی، و نفت و گاز، فناوری‌های مربوط به پهپادها، جنگ الکترونیک، محصولات الکترونیک رادیویی، و متخصصان در صنایع موشکی، هوانوردی و فضایی است.

در بحبوحه افزایش همکاری‌های فنی-نظامی و افزایش تعداد هیئت‌های ملی که به کشور ما سفر می‌کنند یا به ایران می‌روند، گزارش‌هایی از تلاش‌های استخدام متخصصان روس که به طور مستقیم در اجرای تعهدات قراردادی رسمی دخیل هستند و به اطلاعات محدودشده، از جمله اسرار دولتی، دسترسی دارند، دریافت شده است.

جزئیاتی از چگونگی استخدام توسط سرویس‌های ویژه ایران در روسیه در سندی با عنوان طولانی «بررسی تاکتیک‌های فعالیت‌های اطلاعاتی سرویس‌های ویژه خارجی در کانال خروج شهروندان روس با دسترسی به اطلاعات محرمانه دولتی به خارج از کشور» یافت می‌شود که این سند نیز در اختیار اینسایدر قرار دارد. بر اساس اطلاعات اف‌اس‌بی، جاسوسان ایرانی «به طور گسترده از بازدیدهای هیئت‌های رسمی از شرکت‌های مجتمع نظامی-صنعتی روسیه، مؤسسات تحقیقاتی، سازمان‌های دولتی و تجاری برای مذاکرات رسمی، دعوت به سفرهای کاری خارجی، از جمله سفرهای کوتاه‌مدت، با بهانه‌های معقول (مانند مرحله بعدی مذاکرات، آشنایی با تجربیات خارجی موجود، سخنرانی در موضوعات پژوهشی علمی)، تعطیلات در خارج از کشور و غیره استفاده می‌کنند.»

تأکید شده است که سرویس‌های امنیتی دولتی ایران اغلب مأموران استخدام‌شده را با پول انگیزه می‌دهند و به طور فعال از «استفاده از حامل‌های مخفی ‘در تاریکی’، با کشاندن تدریجی آن‌ها به تبادل اطلاعات و فعالیت‌های تجاری» بهره می‌برند.

بر اساس تحلیل اف‌اس‌بی، فعالیت‌های ایران در روسیه شامل «ترویج اسلام شیعی و ایجاد جایگاه‌هایی در جوامع مذهبی مسلمان در روسیه برای پیشبرد منافع استراتژیک ایران» و همچنین «دستیابی به فناوری‌ها، نمونه‌های مواد و کالاهای با کاربرد دوگانه و نظامی، چه از طریق کانال‌های رسمی و چه با دور زدن قوانین روسیه» است.

این سند همچنین فهرستی از اتباع ایرانی را ارائه می‌دهد که مسئول تعامل با سرویس‌های ویژه روسیه یا استخدام مأموران در خاک روسیه هستند.

نمونه‌هایی از فعالیت‌های جاسوسی ایران در روسیه

به عنوان مثال، سید علیرضا بصیری، نماینده رسمی وزارت اطلاعات ایران، مسئول سازمان‌دهی تماس‌ها با سرویس‌های اطلاعاتی داخلی (اف‌اس‌بی) و خارجی (اس‌وی‌آر) روسیه است. در واقع، نشریه اینسایدر دریافته است که سوابق تلفنی او شامل تماس‌هایی با افسران اطلاعاتی روس، از جمله میخائیل خابروف — کارمند اداره همکاری‌های بین‌المللی اف‌اس‌بی (واحد نظامی شماره ۵۵۹۵۷) که تحت پوشش کارمند شرکت دفاعی آلماز-آنتِی فعالیت می‌کند (هرچند حوزه تخصصی اصلی او ایران نیست، بلکه چین است) — به همراه همکار خابروف در اداره همکاری‌های بین‌المللی اف‌اس‌بی، آرتم بیتسور (متخصص در امور ایران)، و موران چارف، کهنه‌کار اس‌وی‌آر (وابسته به واحد نظامی شماره ۳۳۹۴۹)، بوده است.

محمدعباس ذوالفقاری، رئیس اطلاعات استراتژیک، با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC)، اطلاعات نظامی روسیه (جی‌آر‌یو)، و اف‌اس‌بی در ارتباط است. بر اساس اطلاعات بخش ضدجاسوسی اف‌اس‌بی، محمد «بر سازمان‌دهی دستیابی، از جمله به روش‌های غیرقانونی، به تجهیزات فنی ویژه فعالیت می‌کند.» با این حال، این سند مشخص نمی‌کند که آیا این دستیابی «غیرقانونی» به تجهیزات ویژه با تأیید مقامات روس انجام شده است یا خیر.

رایزن نظامی، رضا خسروی مقدم، با سرویس فدرال همکاری‌های نظامی-فنی روسیه (FSVTS)، سرویس فدرال کنترل فنی و صادرات (FSTEC)، صادرکننده تسلیحات دولتی روسوبرون‌اکسپورت، و وزارت دفاع در زمینه‌های مرتبط با همکاری‌های نظامی-فنی هماهنگی می‌کند. او همچنین در «استخدام شهروندان روس از میان پرسنل نظامی» دخیل است. اگرچه تأیید دخالت مقدم در استخدام واقعی دشوار است، اما او به طور فعال با نظامیان روس، از جمله الکساندر بلوخین از اداره اصلی همکاری‌های نظامی بین‌المللی وزارت دفاع، در تماس است.

چگونه روسیه در ایران جاسوسی می‌کند

در «توصیه‌ها»ی سال ۲۰۲۴، افسران ضدجاسوسی روسیه به صراحت بر لزوم نفوذ به سرویس‌های اطلاعاتی ایران برای کسب اطلاعات ارزشمند درباره فعالیت‌های تخریبی ایران در روسیه (مانند «کارزارهای اطلاعاتی» در جوامع مذهبی که می‌تواند به «تنش‌های بین‌مذهبی» منجر شود) و همچنین درباره وضعیت داخلی ایران (از جمله اطلاعات درباره جانشین احتمالی آیت‌الله خامنه‌ای) تأکید می‌کنند. بر اساس این سند:

«علاوه بر این، در سال ۲۰۲۴ لازم است:

۱. عملیات‌هایی با تمرکز بر نفوذ اطلاعاتی انسانی و فنی به سرویس‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران افزایش یابد. این حوزه عملیاتی باید به عنوان یک اولویت استراتژیک در نظر گرفته شود.

۲. اطلاعات پیش‌دستانه درباره برنامه‌های ایران برای ترویج اسلام شیعی در خاک روسیه به عنوان ابزاری برای گسترش نفوذ جمع‌آوری شود. عملیات‌هایی برای جلوگیری از ایجاد کانون‌های تنش بین‌مذهبی الهام‌گرفته از ایران در خاک روسیه، مقابله با کارزارهای نفوذ ایران با هدف گسترش دامنه تأثیر در جوامع مذهبی، و مسدود کردن تلاش‌ها برای قرار دادن جوامع شیعی در روسیه تحت کنترل مراکز مذهبی ایران انجام شود.

۳. تلاش‌های سرویس‌های اطلاعاتی و سازمان‌های ایرانی برای دستیابی غیرقانونی در روسیه — یا انتقال از طریق خاک آن — به فناوری‌ها، تجهیزات، مواد، و اطلاعات علمی یا فنی که می‌تواند در توسعه تسلیحات کشتار جمعی، سیستم‌های انتقال آن‌ها، تسلیحات متعارف، یا تجهیزات نظامی مشمول کنترل صادرات استفاده شود، مختل گردد. همچنین از تلاش‌ها برای تسهیل خروج غیرمجاز دانشمندان و متخصصان فنی با دسترسی به اسرار دولتی از روسیه جلوگیری شود.»

۴. تسهیل جمع‌آوری اطلاعات درباره عواملی که می‌توانند مبنایی برای کاهش انگیزه ایران برای حفظ همکاری نزدیک با روسیه باشند. این عوامل شامل موارد زیر است:

● نشانه‌هایی از احتمال احیای برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) در مورد برنامه هسته‌ای ایران و احتمال لغو تحریم‌های ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی ایران.
● احتمال جایگزینی رهبر کنونی ایران به دلیل کهولت سن، کاندیداهای احتمالی برای این جایگاه، و موضع آن‌ها در مورد جهت‌گیری آینده سیاست خارجی ایران، از جمله رویکرد آن‌ها نسبت به روسیه.

۵. جمع‌آوری اطلاعات درباره فعالیت‌های ضدروسی انجام‌شده توسط سفارت‌خانه‌های کشورهای غربی و اوکراین در ایران، به منظور امکان پاسخ‌گویی مناسب.

۶. تسهیل توسعه روابط دوجانبه میان روسیه و ایران، ترویج ارتباط میان سازمان‌های تجاری، و حمایت از مشارکت نمایندگان تجاری و دولتی جمهوری اسلامی ایران در منطقه.

این سند اقدامات خاصی را که طرف روس برای دستیابی به این اهداف برنامه‌ریزی کرده بود، تشریح می‌کند، از جمله «انجام عملیات‌های ضدجاسوسی با هدف قرار دادن افراد ایرانی‌تبار» و «استخدام فارغ‌التحصیلان مراکز مذهبی ایران».

جالب توجه است که، با وجود تغییرات قابل‌توجه در سیاست جهانی در سال‌های اخیر، اهداف و روش‌های اف‌اس‌بی تغییر چندانی نکرده‌اند. به عنوان مثال، نسخه سال ۲۰۲۱ «توصیه‌ها» — که پیش از جنگ تمام‌عیار در اوکراین، بازگشت ترامپ، گرمایش روابط میان روسیه و ایران، و درگیری ایران و اسرائیل تدوین شده بود — تقریباً مشابه نسخه سال ۲۰۲۴ است، هرچند نسخه قدیمی‌تر کمی کمتر جزئیات دارد.

منبعی در بخش ضدجاسوسی نظامی اف‌اس‌بی توضیح می‌دهد که از زمان ریاست‌جمهوری دمیتری مدودف (۲۰۰۸-۲۰۱۲)، روسیه شروع به نگاه کردن به ایران به عنوان یک دشمن به جای متحد کرد. در حالی که در ظاهر دوستی و همکاری را ترویج می‌داد، روسیه هرگز از موضع اساسی خود که ایران نباید به سلاح هسته‌ای دست یابد، عقب‌نشینی نکرد.

در واقع، در «توصیه‌ها»ی سال ۲۰۲۴، مشاهده می‌کنیم که اف‌اس‌بی به‌ویژه نگران تلاش‌های ایران برای دسترسی به اطلاعات مربوط به فناوری‌های هسته‌ای روسیه است. بر این اساس، این سند بر لزوم «اختلال در تلاش‌های سرویس‌های اطلاعاتی و سازمان‌های ایرانی برای دستیابی غیرقانونی در روسیه — یا انتقال از طریق خاک آن — به فناوری‌ها، تجهیزات، مواد، یا اطلاعات علمی و فنی که می‌تواند در توسعه تسلیحات کشتار جمعی استفاده شود» تأکید می‌کند.

همان منبع در ضدجاسوسی نظامی خاطرنشان می‌کند که حتی در حالی که روسیه در سال‌های اخیر نزدیکی خود با ایران را تسریع کرد، از طریق اداره اصلی اطلاعات (جی‌آر‌یو) همکاری نزدیکی با اسرائیل داشت و بدین ترتیب بازی دوگانه‌ای را انجام می‌داد. ایران نمی‌توانست از این تماس‌ها بی‌اطلاع باشد، که این موضوع تنها بی‌اعتمادی متقابل را عمیق‌تر کرد.

یک منبع ارشد در «جی‌آر‌یو» به اینسایدر اظهارنظر مشابهی کرد. به گفته او، کرملین از حداقل سال ۲۰۱۰ در این رقابت به نفع اسرائیل بوده است، و در تمام این مدت، جنگ جاسوسی مخفی با ایران هرگز متوقف نشده است. درگیری ایران و اسرائیل کرملین را در موقعیت دشواری قرار داده است، اما به گفته او، مسکو همچنان بسیار بیشتر به مشکلات داخلی خود مشغول است و رهبری این کشور در حال حاضر ظرفیت تمرکز بر دیپلماسی خاورمیانه را ندارد.

منبع: https://theins.ru/en/inv/282473





iran-emrooz.net | Wed, 25.06.2025, 21:24
بمباران ایران و درس ناخواسته احتمالی

مارک لندلر / نیویورک تایمز

چهارشنبه ۲۵ ژوئن ۲۰۲۵
برگردان: شریف‌زاده و آزاد

نزدیک به دو دهه از زمانی که کشوری خود را به آستانه ورود به باشگاه کشورهای مسلح به سلاح هسته‌ای رسانده، می‌گذرد. رئیس‌جمهور ترامپ با بمباران سه تأسیسات هسته‌ای ایران در آخر هفته گذشته، قسم خورده است که این در را بسته نگه دارد.

پیش‌بینی اینکه آیا حمله پیش‌گیرانه آقای ترامپ در انجام این کار موفق خواهد شد یا خیر، دشوار است، آن هم کمی پس از حمله و آتش‌بس شکننده‌ای که پس از آن برقرار شده است. اما همین حالا این نگرانی وجود دارد که ایران و سایر کشورها به نتیجه‌ای بسیار متفاوت از آنچه کاخ سفید در نظر داشت، برسند: اینکه داشتن بمب تنها راه محافظت در جهانی پر از تهدید است.

آخرین کشوری که به تسلیحات هسته‌ای دست یافت، کره شمالی، هرگز با چنین حمله‌ای مواجه نشده است. پس از سال‌ها سرپیچی از درخواست‌ها برای برچیدن برنامه هسته‌ای خود، این کشور اکنون تا حد زیادی غیرقابل نفوذ تلقی می‌شود. آقای ترامپ با دیکتاتور این کشور، کیم جونگ‌اون، نامه‌های دوستانه رد و بدل کرد و دو بار با او دیدار کرد تا توافقی را مذاکره کند که در نهایت بی‌نتیجه ماند. اما در مورد ایران، آقای ترامپ تنها چند هفته پس از پیشنهاد دیپلماتیک جدید به رهبران این کشور، بمب‌افکن‌های B-2 را به کار گرفت.

رابرت جی. اینهورن، کارشناس کنترل تسلیحات که در دولت اوباما با ایران مذاکره کرده بود، می‌گوید: «خطر دستیابی ایران به یک زرادخانه هسته‌ای کوچک حالا بیش از پیش افزایش یافته است.» او افزود: «می‌توان فرض کرد که تعدادی از تندروها در ایران استدلال می‌کنند که باید از آستانه هسته‌ای عبور کنند.»

به گفته آقای اینهورن، ایران حتی اگر تصمیم به تلاش جدی برای ساخت بمب بگیرد، با موانع بزرگی مواجه خواهد شد، به ویژه با این آگاهی که اگر ایالات متحده و اسرائیل چنین حرکتی را تشخیص دهند، دوباره حمله خواهند کرد. مشخص نیست که رهبران ایران، که منزوی، ضعیف و آشوب‌زده‌اند، بخواهند آنها را تحریک کنند.

با این حال، منطق گسترش تسلیحات هسته‌ای در جهانی که قدرت‌های بزرگ هسته‌ای — ایالات متحده، روسیه و چین — به طور فزاینده‌ای غیرقابل اعتماد و حتی تهاجمی نسبت به همسایگان خود تلقی می‌شوند، برجسته است. تحلیلگران می‌گویند، از خلیج فارس و اروپای مرکزی گرفته تا شرق آسیا، کشورهای غیرهسته‌ای به وضعیت دشوار ایران نگاه می‌کنند و درس‌هایی را که باید از آن بیاموزند، محاسبه می‌کنند.

کریستوفر آر. هیل، که در سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ مذاکرات طولانی و در نهایت ناموفقی را با پیونگ‌یانگ برای متقاعد کردن کره شمالی به برچیدن برنامه هسته‌ای‌اش هدایت کرد، گفت: «قطعاً کره شمالی از روزی که تسلیحات هسته‌ای به دست آورد پشیمان نیست.»

آقای هیل افزود که جذابیت بمب هسته‌ای برای متحدان آمریکا در خاورمیانه و آسیا قوی‌تر شده است. از زمان جنگ جهانی دوم، این کشورها زیر چتر امنیتی آمریکا پناه گرفته‌اند. اما حالا با رئیس‌جمهوری مواجه‌اند که در قالب دیدگاه «اول آمریکا»ی خود، اتحادها را ناسازگار می‌بیند.

آقای هیل، که در دولت‌های دموکرات و جمهوری‌خواه به عنوان سفیر در کره جنوبی، عراق، لهستان و صربستان خدمت کرده، می‌گوید: «من در مورد این فرض که چتر هسته‌ای ایالات متحده وجود دارد، بسیار محتاط خواهم بود. کشورهایی مانند ژاپن و کره جنوبی در حال بررسی این موضوع هستند که آیا می‌توانند به ایالات متحده تکیه کنند یا خیر.»

حمایت از توسعه تسلیحات هسته‌ای در کره جنوبی افزایش یافته است، هرچند رئیس‌جمهور تازه‌منتخب این کشور، لی جائه‌میونگ، قول داده روابط با کره شمالی را بهبود ببخشد. در سال ۲۰۲۳، رئیس‌جمهور جوزف بایدن توافقی با سئول امضا کرد تا این کشور را بیشتر در برنامه‌ریزی هسته‌ای با ایالات متحده مشارکت دهد، تا این کشور را بیشتر در برنامه‌ریزی هسته‌ای با ایالات متحده مشارکت دهد، تا حدی برای جلوگیری از فشار سیاستمداران و دانشمندان کره جنوبی برای توسعه توانایی سلاح‌های هسته‌ای خود.

در ژاپن، افکار عمومی مدت‌هاست که به دلیل میراث بمب‌های اتمی آمریکا که در سال ۱۹۴۵ بر هیروشیما و ناکازاکی انداخته شد، طرفدار خلع سلاح هسته‌ای بوده است. اما اخیراً بحث‌هایی درباره ذخیره تسلیحات هسته‌ای ایالات متحده در خاک این کشور، مشابه آنچه برخی اعضای ناتو انجام می‌دهند، آغاز شده است. شینزو آبه، نخست‌وزیر پیشین ژاپن، اظهار داشت که اگر اوکراین برخی از بمب‌های دوران شوروی خود را حفظ کرده بود، شاید از تهاجم روسیه در امان می‌ماند.

تهدیدهای ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، برای استفاده از تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی در اوایل جنگ اوکراین، دولت بایدن را در مورد میزان تهاجمی بودن تسلیح ارتش اوکراین به تأمل واداشت. این تهدیدها همچنین ترس از این را عمیق‌تر کرد که دیگر قدرت‌های تجدیدنظرطلب ممکن است از باج‌خواهی هسته‌ای برای ارعاب همسایگان خود استفاده کنند.

بروس ریدل و مایکل اُهانلون، تحلیلگران مؤسسه بروکینگز در واشنگتن، در سال ۲۰۲۲ نوشتند: «درس اوکراین ممکن است این باشد: اگر تسلیحات هسته‌ای دارید، آنها را نگه دارید. اگر هنوز ندارید، آنها را به دست آورید، به‌ویژه اگر متحد قدرتمندی مانند آمریکا ندارید و اگر با کشوری بزرگ دشمنی دارید که ممکن است به جنگ منجر شود.»

عربستان سعودی، متحد ایالات متحده و رقیب اصلی ایران، با نگرانی به جاه‌طلبی‌های هسته‌ای تهران نگاه کرده است. کارشناسان می‌گویند اگر ایران روزی به تسلیحات هسته‌ای دست یابد، عربستان تحت فشار شدیدی برای توسعه سلاح هسته‌ای خود قرار خواهد گرفت. ایالات متحده تلاش کرده با پیشنهاد کمک به برنامه هسته‌ای غیرنظامی عربستان، این کشور را آرام کند، اما این مذاکرات به دلیل جنگ اسرائیل علیه حماس در غزه متوقف شد.

با این حال، برخلاف پیش‌بینی‌ها درباره یک رقابت تسلیحاتی منطقه‌ای، چنین چیزی هنوز رخ نداده است. کارشناسان می‌گویند این نشان‌دهنده موفقیت سیاست‌های منع اشاعه و همچنین تاریخچه پرنوسان کشورهایی است که به دنبال تسلیحات هسته‌ای بوده‌اند.

خاورمیانه منظره‌ای آشوب‌زده از رؤیاهای هسته‌ای ناکام است. عراق، سوریه و لیبی همگی برنامه‌های هسته‌ای خود را به دلیل دیپلماسی، تحریم‌ها یا نیروی نظامی متوقف کردند. در میان داستان‌های هشداردهنده، مورد لیبی شاید گویاترین باشد: معمر قذافی در سال ۲۰۰۳ تسلیحات کشتار جمعی خود را کنار گذاشت. هشت سال بعد، پس از عملیاتی نظامی با حمایت ناتو که دولت او را سرنگون کرد، او از یک لوله فاضلاب بیرون کشیده شد و به دست مردم خود به شکلی وحشیانه کشته شد.

استراتژی ایران برای غنی‌سازی تهاجمی اورانیوم، در حالی که از ساخت بمب خودداری می‌کرد، در نهایت نیز از این کشور محافظت نکرد.

گری سامور، استاد دانشگاه براندیس که در دولت‌های اوباما و کلینتون در مذاکرات کنترل تسلیحات فعالیت داشت، گفت: «تا جایی که مردم به ایران به عنوان یک مورد آزمایشی نگاه می‌کنند، ترامپ نشان داده که این استراتژی تضمینی برای جلوگیری از حمله نظامی نیست.»

آقای سامور افزود که هنوز زود است بگوییم حملات اسرائیل و آمریکا به ایران چگونه بر محاسبات دیگر کشورها تأثیر خواهد گذاشت. او پرسید: «این ماجرا چگونه پایان می‌یابد؟ آیا با یک توافق به پایان می‌رسد؟ یا ایران برای پیگیری تسلیحات هسته‌ای رها می‌شود؟»

کارشناسان منع اشاعه به طور طبیعی محتاط هستند. اما برخی تلاش می‌کنند در رویدادهای هفته گذشته نکته مثبتی بیابند. آقای اینهورن گفت که با اجرای تهدید خود برای بمباران ایرانِ هسته‌ای‌طلب، آقای ترامپ پیامی اطمینان‌بخش به متحدان آمریکا که با ناامنی‌های هسته‌ای خود مواجه‌اند، فرستاده است.

آقای اینهورن افزود: «در مسکو، پیونگ‌یانگ و پکن، آنها نه تنها به برد و ظرفیت نظامی ایالات متحده توجه کرده‌اند، بلکه به اراده این رئیس‌جمهور برای استفاده از این ظرفیت نیز پی برده‌اند.»

———————-
* مارک لندلر رئیس دفتر نیویورک تایمز است که بریتانیا و همچنین سیاست خارجی آمریکا در اروپا، آسیا و خاورمیانه را پوشش می‌دهد.





iran-emrooz.net | Tue, 24.06.2025, 23:03
پرسش‌های فردا از رهبران فاسد ایران

توماس فریدمن

نیویورک تایمز / ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

* اگر این جنگ خاورمیانه به پایان رسیده باشد، باید خود را برای سیاست‌هایی جالب آماده کرد

صمیمانه امیدوارم آتش‌بس میان ایران و اسرائیل پایدار بماند و به غزه نیز تعمیم یابد — نخست به این دلیل که پایان دادن به کشتارها از همه مهم‌تر است. اما دوم، به این دلیل که باور دارم این جنگ پس از پایان خود، بحث‌هایی بسیار ضروری را در ایران، اسرائیل و جامعه فلسطینیان به راه خواهد انداخت.

این بحث‌ها قرار نیست بلافاصله پس از خاموش شدن سلاح‌ها آغاز شوند؛ آن زمان، رهبران تمام کشورهایی که درگیر این جنگ بودند تلاش خواهند کرد تا به نوعی اعلام پیروزی کنند. اما همه حسی که در وجودم هست می‌گوید این بحث‌ها روزی پس از «فردای» آن روز آغاز خواهند شد — زمانی که سیاست‌های داخلی در هر یک از این جوامع فعال خواهند شد.

در میان فلسطینیان غزه، سؤالی که از رهبران شکست‌خورده حماس مطرح خواهد شد این است: «در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ دقیقاً به چه چیزی فکر می‌کردید؟ جنگی را با اسرائیل آغاز کردید — دشمنی با برتری نظامی مطلق — بی‌آن‌که هیچ هدف نهایی‌ای غیر از ویرانی داشته باشید؛ و همین باعث شد یهودیان هم در پاسخ، فقط به ویرانی فکر کنند. شما ده‌ها هزار خانه و جان را قربانی کردید تا دل نسل جوان جهانی را در تیک‌تاک به‌دست آورید، اما حالا دیگر چیزی به نام غزه وجود ندارد.»

در میان اسرائیلی‌ها، سؤالی که از دولت رادیکال مذهبی-ملی‌گرای این کشور مطرح خواهد شد، از سوی بخش‌های عمدتاً سکولار جامعه — خلبانان نیروی هوایی، جنگاوران سایبری، فناوران، دانشمندان، طراحان سلاح و مأموران موساد، یعنی کسانی که در واقع حماس، حزب‌الله و ایران را شکست دادند — این خواهد بود: «می‌خواهید ما را به کجا ببرید؟ ما بودیم که این جنگ را بردیم و اجازه نخواهیم داد از این پیروزی برای بردن انتخابات بعدی و اجرای برنامه‌تان برای درهم‌کوبیدن دیوان عالی، الحاق کرانه باختری، معاف‌کردن افراطیون مذهبی از خدمت نظامی و ساختن اسرائیلی مطرود استفاده کنید؛ اسرائیلی که فرزندان ما دیگر نخواهند خواست در آن زندگی کنند. هرگز.»

و در میان ایرانیان، پرسشی که قطعاً از رهبران روحانی و سپاه فاسد مطرح خواهد شد این است: «میلیاردها دلار خرج کردید تا بمب اتمی بسازید و اسرائیل را تهدید کنید و لبنان، سوریه، عراق و یمن را از راه دور کنترل کنید. اما جنگ را به کشور ما کشاندید — خانواده‌های ما مجبور شدند از تهران بگریزند و ژنرال‌های‌مان در رختخواب‌شان با پهپادهای اسرائیلی کشته شدند. در مقابل، تنها کاری که کردید این بود که چند ساختمان را در اسرائیل خراب و چند غیرنظامی را بکشید؛ و وقتی دونالد ترامپ به سه تأسیسات کلیدی هسته‌ای‌مان حمله کرد، پاسخ‌تان فقط یک نمایش بی‌خطر نور و صدا بر فراز یک پایگاه آمریکایی در قطر بود. شما ببر کاغذی بودید که فقط بلد بودید از فناوری برای سرکوب مردم خودمان استفاده کنید. در این میان، تمدن بزرگ ایرانی ما فقیر، درهم‌شکسته و فرسنگ‌ها عقب‌مانده از جهان شده است.»

شاید این بحث‌ها یک‌شبه آغاز نشوند، اما تمام وجودم می‌گوید که در راه‌اند. چون ما هرگز در این منطقه جنگی مانند این نداشته‌ایم. یعنی جنگی که در آن، حماس، حزب‌الله، ایران و اسرائیل، همگی تحت رهبری ملی‌گرایان مذهبی‌ای قرار دارند که گمان می‌کنند خدا در کنار آن‌هاست. جنگی که در آن، اسرائیل پس از آن‌که توسط نیروهای حماس تحقیر شد — نیروهایی که در یک روز بیش از هر روز دیگری از زمان هولوکاست یهودیان را کشتند — نوار غزه را به منطقه‌ای غیرقابل سکونت تبدیل کرد. جنگی که در آن، اسرائیل موفق شد حزب‌الله را به‌عنوان یک نیروی سیاسی در لبنان و سوریه سرنگون و تا حد زیادی نابود کند — جریانی که از دهه ۱۹۸۰، به‌عنوان نیروی نیابتی ایران، به سرکوب جوانه‌های دموکراسی در منطقه کمک کرده بود. جنگی که طی آن، تأسیسات کلیدی برنامه هسته‌ای ایران توسط رئیس‌جمهور ایالات متحده بمباران شد — امری که ملاهای ایرانی هرگز تصور نمی‌کردند به وقوع بپیوندد.

به‌طور خلاصه: همه طرف‌ها تا انتها پیش رفتند، و از مرزهای روانی و نظامی عبور کردند که هرگز تصور نمی‌کردیم روزی شکسته شوند. اگر اکنون — یا خیلی زود — متوقف نشوند، همه آن‌ها به مقصدی خواهند رسید که چیزی جز «جنگی بی‌پایان» نخواهد بود — جنگی که در آن، همه‌جا، همه‌کس، در تمام زمان‌ها درگیر خواهند بود، و هیچ‌چیز و هیچ‌کس از آسیب در امان نخواهد ماند.

به همین دلایل، قانع شده‌ام که بحث‌هایی درونی و بسیار بزرگ در راه‌اند — اگر واقعاً جنگ‌ها متوقف شوند.

به گفته «کریگ چارنی» کارشناس علوم سیاسی و نظرسنجی، در مورد جنبش‌های اقتدارگرا همچون حماس یا کشورهایی مانند ایران، تاریخ به ما می‌آموزد که تغییر رژیم از درون، تنها پس از پایان جنگ‌ها اتفاق می‌افتد — و بدون دخالت خارجی. چنین تغییری باید به‌صورت ارگانیک و از دل دگرگونی رابطه میان رهبران و مردمی که بر آن‌ها حکومت می‌کنند، شکل بگیرد.

آقای چارنی در مصاحبه‌ای گفت: «در صربستان در سال ۲۰۰۰، رئیس‌جمهور ملی‌گرا، اسلوبودان میلوشویچ، پس از شکست در جنگ‌های بوسنی و کوزوو و تلاش برای دزدیدن انتخابات بعدی، سقوط کرد. شکست عراق در جنگ اول خلیج فارس به شورشی گسترده علیه صدام حسین منجر شد که او با خشونت آن را سرکوب کرد. هنگامی که حکومت نظامی آرژانتین در جنگ فالکلند در سال ۱۹۸۲ شکست خورد، ناچار به پذیرش بازگشت دموکراسی شد. و پس از آتش‌بس مربوط به شکست آلمان در جنگ جهانی اول، انقلاب نوامبر به سرنگونی قیصر انجامید. مردان قدرتمند، وقتی بازنده می‌شوند، دیگر چندان قدرتمند به نظر نمی‌رسند.»

آقای چارنی افزود، معدود نظرسنجی‌هایی که از غزه در دست داریم نشان‌دهنده نوعی واکنش منفی نسبت به حماس است، به دلیل فاجعه‌ای که مردم غزه متحمل شده‌اند. از ایران، از زمان آغاز درگیری‌های کنونی، هنوز نظرسنجی رسمی‌ای در دست نیست، «اما به‌نظر می‌رسد در آغاز، که حملات متوجه چهره‌های نامحبوب رژیم بود، بازتاب فضای مجازی عمدتاً مثبت بود — اما هر چه تلفات غیرنظامیان افزایش یافت، فضای عمومی بیشتر حالت حمایت از کشور به خود گرفت.» حال باید دید اگر آتش‌بس دوام بیاورد، چه خواهد شد.

تنها چیزی که با اطمینان می‌دانم این است: اسرائیل نمونه‌ای از دموکراسی است که نخبگان سکولار و تحصیل‌کرده ایران — که بخشی از میراث تمدن غنی ایرانی‌اند — امیدوارند این جنگ راه آن را برای تهران هموار کند. اما آنچه آن‌ها می‌خواهند، دقیقاً در تضاد با چیزی است که نخبگان سکولار اسرائیل — جنگاوران، خلبانان، دانشمندان و کارشناسان سایبری — می‌کوشند نگذارند از دل پیروزی اسرائیل در اورشلیم پدید آید: یعنی تکرار یک «حکومت دینی به سبک ایرانی». به‌ویژه اگر به‌زودی انتخابات جدیدی برگزار شود و ائتلاف بنیامین نتانیاهو بخواهد با تکیه بر پیروزی در جنگ، بار دیگر به پیروزی سیاسی برسد.

همان‌طور که «آری شاویت» نویسنده اسرائیلی به من یادآوری کرد: آن بخش از جامعه اسرائیل که بیشترین نقش را در پیروزی علیه ایران ایفا کرد، «دقیقاً همان بخشی بود که به‌مدت هشت ماه، هر شنبه شب به خیابان‌ها می‌آمد تا جلوی دولت راست‌افراطی نتانیاهو را در نابودسازی دموکراسی لیبرال اسرائیل بگیرد.»

شاویت یادآور شد که در سال ۱۹۷۰، تاریخ‌نگار اسرائیلی «شبتای تِوِت» کتاب مشهوری نوشت با عنوان «برکت نفرین‌شده: داستان اشغال کرانه باختری توسط اسرائیل». استدلال اصلی این کتاب آن بود که پیامد ناخواسته جنگ ۱۹۶۷ این بود که نیروهای مسیحایی (موعودگرا) را در جامعه اسرائیل بیدار کرد. به‌محض آن‌که کرانه باختری — قلب اسرائیل توراتی — دوباره به کنترل اسرائیل درآمد، این نیروها دیگر هرگز حاضر به واگذاری آن نخواهند شد و به‌جای آن، بر شهرک‌سازی اصرار خواهند ورزید. و حالا اینجاست — هنوز پس از ۵۸ سال در دستان اسرائیل — با اشغالی که روح جامعه را فرسوده و بنیان‌های دموکراسی را سست کرده است.

شاویت در پایان چنین نتیجه گرفت: «چه می‌شود اگر، درست مانند پیامدهای ناخواسته جنگ ۱۹۶۷، بیست سال بعد به گذشته نگاه کنیم و ببینیم که این جنگ باعث شد اسرائیل بیش از پیش شبیه ایران امروز شود، و ایران هم شبیه اسرائیلی گردد که زمانی بود؟ چراکه افراطی‌های اسرائیل موفق شدند پیروزی‌ای را که اسرائیلِ لیبرال، دموکراتیک، علمی و روشن‌نگر به‌دست آورده بود، تصاحب کرده و این کشور را به مکانی تاریک تبدیل کنند.»

جامعه فلسطینی نیز به‌شدت نیازمند بازنگری است. «نفرین» فلسطینی‌ها این بوده که چون دشمن‌شان یهودیان بوده‌اند، وضعیت آن‌ها همواره توجه و حمایت بیش از حد جامعه جهانی را جلب کرده — حمایتی که دیگر گروه‌ها هرگز از آن برخوردار نشدند، از جمله کردها، که گرفتار نبردی برای تشکیل کشور در برابر صدام حسین و رجب طیب اردوغان شدند. این نفرین بوده، زیرا همین توجه بیش از حد به قربانی‌بودن، اغلب اراده بسیاری از فلسطینیان را برای به‌دست‌گرفتن مسئولیت سرنوشت خود و انجام آن خوداندیشی دشوار که شکست‌های نظامی مکرر باید موجب آن می‌شد، تضعیف کرده است.

وقتی در محوطه‌های دانشگاهی سراسر آمریکا، دانشجویان فریاد می‌زنند که باید «انتفاضه را جهانی کرد»، دیگر چه نیازی هست که کسی خواهان بازگشت «سلام فیاض» باشد — مؤثرترین رهبر فلسطینی در ساختن نهادهای ملی؟

آیا این بار اوضاع متفاوت خواهد بود؟ آیا شکست سهمگینی که حمله ۷ اکتبر حماس بر سر غزه آوار کرد، فلسطینیان را به‌سوی اصلاحات نهادی در تشکیلات خودگردان، مطالبه رهبری حرفه‌ای و حمایت از تشکیل کشوری خلع‌سلاح‌شده در مرزهای ۱۹۶۷ سوق خواهد داد؟ امیدوارم چنین شود. آیا این مسیر به چیزی خواهد انجامید که نتانیاهو بیش از هر چیز از آن واهمه دارد: پیدایش یک تشکیلات خودگردان فلسطینی توانمند، اهل مصالحه و مشروع — یعنی یک شریک واقعی برای صلح؟ چه طنز تلخی خواهد بود.

در یک جمع‌بندی، این جنگ منطقه‌ای برای بازیگران خاورمیانه، هم‌ارز جنگ جهانی دوم برای اروپا بود: به‌کلی وضع موجود را به هم ریخت و راه را برای چیزی تازه گشود. این‌که آن چیز تازه، در درون و میان طرف‌های درگیر، بهتر خواهد بود یا بدتر — این است که برای من یا تماشایی خواهد بود، یا اندوه‌بار.





iran-emrooz.net | Tue, 24.06.2025, 22:43
سرنوشت مبهم فردای‌مان

داریوش مجلسی

سرزمین و مردممان به سرعت به مرحله‌ای نزدیک می‌شوند که شاید راه برگشتی وجود نداشته باشد. کوته‌فکری، نادانی و لجاجت رژیم حاکم بر کشورمان، باعث شده که آمریکا برای اولین‌بار در تاریخ نوین کشورمان وارد نبرد مسلحانه، آن هم در درون کشورمان گردد. شرایط به سرعت در حال تغییر است که آنچه امروز صبح گفته می‌شد، امروز بعد از ظهر تبدیل به شکل و واقعه دیگری می‌گردد. چند دقیقه پیش در رسانه‌های آمریکا اعلام شد که آمریکا حملات خود به ایران را توسعه خواهد داد با ذکر این نکته که ایران راه فراری جز قبول پیش شرط‌های آمریکا، بدون ابراز هیچگونه پیش‌شرط یا اما و اگری، ندارد. در حقیقت برای جمهوری اسلامی این دومین بار است که چاره‌ای جز نوشیدن “جام زهر” باقی نمی‌‌ماند.

انقلابیون سال ۵۷، حتی پیش از دستیابی به قدرت، خصومت با عراق، امریکا و اسرائیل را از اهداف خود اعلام نمودند و بدین طریق از همان روزهای اولیه کشور ما را در گیر تنش‌های بین‌المللی و انزوا نمودند، شیوه غلط و اشتباهی که کشور ما هنوز هم درگیر عوارض و عواقب بسیار مخرب آن می‌باشد. فقط در دوران کوتاه ریاست جمهوری خاتمی کشور ما از جایگاه نسبتا مثبتی در جامعه بین‌المللی برخوردار بود که آن هم بعد از ترک کرسی صدارت از سوی خاتمی باعث شد که در، به شیوه گذشته به روی همان پاشنه سابق بچرخد تا به امروز که ما رو در رو با بزرگترین قدرت نظامی جهان قرار گرفته‌ایم.

کمتر رژیمی را در جهان می‌شناسید که قادر است شکست و ضعف خود را، پیروزی جلوه دهد. رهبر رژیم، مخفی شده، سران و متخصصین اتمی رژیم ترور شده‌اند، سه روحانی جانشین رهبر، از ترس جان، ناشناس مانده‌اند، خرابی، ویرانی و تلفات انسانی در اثر حملات هوائی در ایران بسی بیشتر از اسرائیل است و جاسوس‌های اسرائیلی تا پشت خانه ولی فقیه نفوذ کرده‌اند، و از همه مهمتر دولت اسرائیل در زمان جنگ از حمایت بخش بسیار بزرگتری از مردم خودش برخوردار است تا رژیم حاکم در ایران که حتی بخشی از مردمش بیشتر سر لطف به مهاجم دارند تا به رژیم مورد نفرتشان. البته با ذکر این نکته که لطف به مهاجم از سوی برخی از ایرانیان نیز ابدی نیست و چنانچه حملات باز هم بیشتر متوجه مسکن و کار و زندگی مردم گردد، این لطف به مهاجم مانند برگ درخت به سوی دیگری می‌چرخد.

حملات اسرائیل همیشه حساب شده و دقیق بوده، حمله این‌بار اسرائیل به اوین، اینطور که در اخبار دیدیم، ظاهرا فقط دیوار و دروازه ورودی اوین و قسمتی از اوین را مورد حمله قرار داده. اگر واقعا چنین باشد پس اسرائیل با این حمله حساب شده خود، در عین حال پیامی هم برای زندانیان سیاسی بازداشتگاه اوین داشته که “ما برای رهائی شما آمده‌ایم”. البته تصویر‌هائی که در تلویزیون‌های اروپائی مشاهده کردیم خرابی‌ها خیلی بیش از یک دروازه و دیوار بود. خرابی زیاد به چشم می‌خورد و مدد کاران مشغول در آوردن مجروحین از زیر سنگ و خاک بودند.

رژیم باید خوشحال باشد که نبرد در هوا انجام می‌گیرد و نه در زمین، وگرنه شکستی که لشگر پر زر و زیور ساسانی در برابر عرب‌ها متحمل شد نصیب جمهوری اسلامی نیز می‌گردید. آن جنگ را به این دلیل جنگ سلاسل می‌نامند که سپاهیان به تنگ آمده از فساد موبدان زردشتی و پادشاهان ساسانی، فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند و سران قشون ناچار شدند پشت سربازان را زنجیرکشی کنند تا سپاهیان فرار نکنند و به همین دلیل هم آنرا جنگ سلاسل نامیدند. منتها در مورد سپاهیان جمهوری اسلامی این امکان هم وجود می‌داشت که جنگجویان جمهوری اسلامی لوله‌های تفنگ را به سوی سران رژیم نشانه‌گیری کنند.

تعداد ایرانیانی که دوران هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی را تجربه کرده‌اند هنوز بسیار زیادند. بله، محمد رضا شاه دموکرات نبود بلکه دیکتاتور هم بود. ولی یادمان هست آن مقام و منزلتی را که ایران و ایرانیان در جهان دارا بودند، واقعیتی که حتی هاشمی رفسنجانی نیز به آن اذعان داشت. اغراق نمی‌‌کنم اگر بگویم زمانی که به یونان، اسپانیا یا پرتغال می‌رفتیم وقتی می‌فهمیدند ایرانی هستیم با استقبال خاصی از سوی مردم آن سرزمین‌ها روبرو می‌شدیم. شاه دارای روابط حسنه هم با اسرائیل و هم با فلسطینی‌ها و اعراب بود.

من به خاطر شغلم در هلند علاوه بر کشور‌های اروپایی به کشور‌های مصر، لبنان، هندوستان، پاکستان و نپال نیز سفر کردم. باید صادقانه اذعان کنم در آن زمان سطح زندگی و پیشرفت در آن کشور‌ها از ایران بسیار پایین‌تر بود و در بین این کشور‌ها فقط هندوستان دارای دموکراسی بود آن هم با این تاکید که دموکراسی هندوستان به دور از عدالت اجتماعی و اقتصادی بود. حالا که به گذشته می‌نگرم تعجب می‌کنم که انقلاب، آن هم یک چنین انقلاب خونینی، چرا به جای آن کشور‌ها در کشور من اتفاق افتاد، انقلابی که کشورم را ده‌ها سال به عقب برد. واقعیتی که حتی زیباکلام هم به آن اذعان دارد.

نظر به شرایط کنونی سرزمینم و رشد بی‌نظیر فرهنگی و مدنی، بخصوص زنان و جوانان این آب و خاک، حمله نظامی یا انقلاب را، مخرب و باعث عقبگرد ما و تخریب دست‌آوردهای مدنی و فرهنگی جامعه امروزمان می‌دانم. بدطینتان و فاسدین سرکوبگری که در راس امور می‌باشند مقصرین درجه اول در به وجود آمدن این شرایط خطرناک در سرزمین‌مان می‌باشند. خوشبختانه هنرمندان سرزمینمان، از جمله جعفر پناهی، زندانیان سیاسی مانند نرگس محمدی، تاج‌زاده، زهرا رهنورد، همراه با اصلاح‌طلبان داخل کشورمان ندای صلح‌طلبانه و ضد جنگ را سر داده و اصرار به گفتگو به جای جنگ و خونریزی دارند. اصلاح‌طلبان نیز معتقدند اصرار به غنی‌سازی، آن هم به بهای تخریب و نابودی کشورمان، کاری غلط و اشتباه می‌باشد.

همیشه گفته‌ام و این‌بار هم، تکرار می‌کنم که اصلاح‌طلبان به اضافه نیروها و شخصیت‌های فرهنگی و مدنی داخل کشور آشنائی، نزدیکی و سنخیت بسیار بیشتری با همدیگر، برای ایجاد یک شورا، دولت یا به هر حال جمعی، برای تحویل گرفتن حکومت دارند تا خارج کشوری‌ها با همدیگر. ندای صلح به جای جنگ، از سوی اصلاح‌طلبان و زندانیان سیاسی داخل کشور، بطور بسیار تصادفی، مصادف با حمله انتقامی و هوائی ایران به پایگاه‌های امریکا در قطر و عراق بود. می‌گویند عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.

اینبار جمهوری اسلامی، بر عکس گذشته، حمله به قطر را همراه با تدبیر و سیاست و بسیار محافظه‌کارانه انجام داد و در حقیقت با یک تیر دو نشان زد. از یک سو به داخل کشور نشان داد که ایران قادر است حمله آمریکا را بدون جواب نگذارد و از سوی دیگر قبل از حمله هوائی، هم به قطر و هم آمریکا خبر داد که حمله انتقامی در راه است تا آن‌ها هم این فرصت را داشته باشند که هواپیماهای خود را به محل امن منتقل کنند و در عین حال کوشش داشت که حمله هوائی همراه با حداقل خسارت باشد. ترامپ این‌بار پیام و منظور جمهوری اسلامی را خوب درک کرد و با کمال تعجب و بر خلاف انتظار، امشب خبرگزاری‌ها خبر دادند که ترامپ با لحنی که طنین آشتی‌جویی داشت از جمهوری اسلامی خواسته که به پشت میز مذاکره برگردد.

در اینجا چنانچه این تحلیل و پیش‌بینی‌ها منطبق با واقعیت باشد، پس یعنی جمهوری اسلامی، موقعیت خودش را سبک سنگین کرده و به این نتیجه منطقی رسیده که قادر نیست در چهار جبهه بجنگد درحالی که در داخل کشور هم در حد اعلای نفرت از سوی مردم داخل دچار است.

از اینجا به بعد، خبرها متضاد و باعث سردر گمی بود. اول اطلاعیه‌ای از سوی ترامپ که خبر از توقف جنگ بین ایران و اسرائیل می‌داد و باعث خوشحالی مردم دو کشور ایران و اسرائیل گردید و تائید آن از سوی مقامات دو کشور، منتها لحن جمهوری اسلامی، مانند همیشه، متفاوت از لحن ترامپ و اسرائیل بود. جمهوری اسلامی خبر توقف جنگ را تبدیل به یک بیانیه تبلیغاتی نمود که نشان می‌داد قدرت جمهوری اسلامی، نتانیاهو را پشت میز مذاکره کشاند.

آنچه اینجا باعث تاسف است عکس‌العمل تندروهای ایرانی اپوزیسیون خارج کشور بود که علنا از توقف جنگ اظهار تاسف نمودند چون معتقدند سقوط رژیم از طریق جنگ نزدیک بود و توقف جنگ باعث ماندگاری رژیم خواهد شد. ولی طولی نکشید که مجددا خنده به لبهایشان آمد چون اسرائیل اعلام نمود که ایران توقف جنگ را شکسته و متعاقبا با حملات هوائی اقدام به جوابگوئی نمود.

نظر به حضور تندروهائی در رده‌های بالای جمهوری اسلامی که صلح و آرامش در منطقه را در تضاد با منافع‌شان می‌بینند، ادعای اسرائیل می‌تواند دارای واقعیت باشد ولی از سوی دیگر آعلام آتش‌بس از سوی ترامپ، به ابتکار و فشار او بوده و نتانیاهو زیاد هم تمایل به این آتش‌بس نداشت.

شوربختانه دو ملت ایران و اسرائیل درگیر دو رهبر بنیادگرا می‌باشند که جنگ به مذاق‌شان بیشتر خوش می‌آید تا صلح. ولی از آنجا که گردانندگان جمهوری اسلامی بسان باسیل‌هائی می‌باشند که قادر به زندگی در آب تمیز و زلال نیستند و فقط قادر به حیات در آب گل‌آلود می‌باشند، بیشتر تمایل به قبول ادعای اسرائیل دارم تا ادعای جمهوری اسلامی، بخصوص که سخنگوی جمهوری اسلامی بطور مکرر اسرائیل و آمریکا را متهم به نقض قوانین و معاهده‌های بین‌المللی می‌کند، ادعائی که بیشتر باعث خنده و سخره می‌باشد زیرا جمهوری اسلامی بیش از هر حکومت دیگری به نقض معاهده‌های حقوق بشر و سایر معاهدات بین‌المللی پرداخته، آشکارترین نمونه آن، تعداد اعدام‌های روزانه در ایران می‌باشد، اعدام‌هائی که بیشتر نشان از ترس دارد.

در میان ترس و واهمه از سرنوشت سرزمین و ملتمان، جرقه‌ای از امید به آغاز مسیری به سوی صلح، و آینده‌ای دور از بنیادگرائی در دو کشور ایران و اسرائیل در رسانه‌ها دیدیم که به گمان من بی‌سابقه و تا کنون بی نظیر بود، تعدادی سوته‌دل که دغدغه صلح و آرامش در دو سرزمین را در سر دارند اقدام به انتشار بیانیه‌ای نمودند که نشان از آرزو و آرمانشان به نظمی عاری از بنیادگرائی و در جهت جنگ ستیزی و صلح در منطقه بود. این بیانیه(۱)، تا این لحظه، در مدتی کوتاه بیش از حدود ۲۳۰۰ امضاء از دو ملت را در ذیل بیانیه خود جمع‌آوری نموده. امضاهای زیادی که تعدادی از آن متعلق به دانشگاهیان، روشنفکران دو کشور و در ایران تعدادی از زندانیان سیاسی و در اسرائیل حتی نمایندگان کنست بود. به این امید که این اقدام، گامی به سوی آینده‌ای باشد، که دو کشور در کنار هم موفق به ایجاد صلح و پیشرفت در منطقه جنگ‌زده‌مان گردند. به امید آن روز.

داریوش مجلسی، ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
۱. https://shorturl.at/gIEsd



نظر خوانندگان:


■ با سپاس از آقای مجلسی. می‌توان آتش بس اخیر را پایان مرحله‌ای مهم از تحولات خاور میانه دانست، مرحله‌ای که با حمله حماس در اکتبر ۱۹۲۳ آغاز شد و در پیامد آن تغییرات شگرفی در منطقه رخ داد. بدون تردید سیر وقایع از این به بعد مسیری متفاوت با گذشته طی خواهند کرد و امیدوارم که در ایران نقش مردم و خواسته های آنها پر رنگ تر باشد. از طرفی جمهوری اسلامی دیگر نمی‌تواند با دشمن محوری محض و تکیه بر نیابتی ها به حکومت اقتدار گرایانه خود ادامه دهد. پراگمای درونی رژیم در جواب به سوالات و برخی خواستهای مردم در صدد تغییراتی بر خواهد آمد، و امید در آن است که این تغییرات باضافه حرکتهای مردمی، به نوعی “فضای باز” و یا “باز تر” بینجامد.
در همین سایت مقاله ترجمه شده آقای “توماس فریدمن” در همین زمینه در دسترس است (تشکر از ایران امروز) که خواندنش را پیشنهاد میکنم.
موفق باشید، پیروز.
برای دوستان علاقه مند: آقای فریدمن دو هفته پیش نیز در برنامه کانادایی ” tvo Today ” شرکت کردند که تغییرات در سیاست های بین المللی امریکا و تبعات آنرا مورد بحث قرار میدهد.
https://www.youtube.com/watch?v=S-mM5lubhDI


■ پیروز گرامی، اگر این امید در من وجود نمیداشت تا حال صحنه زندگی را ترک کرده بودم.
مجلسی





iran-emrooz.net | Tue, 24.06.2025, 7:49
آیا حملات اسرائيل به فروپاشی جمهوری اسلامی می‌انجامد؟

گفتگو با جک گلدستون

گفتگو با جک گلدستون، متخصص تئوری‌های انقلاب / یورونیوز فارسی

بعد از حملات اسرائيل به ایران، بسیاری از ایرانیان این سوال را از یکدیگر می‌پرسند که آیا تغییر رژیم در راه است؟ آیا حملات نظامی یک کشور خارجی می‌تواند باعث سقوط جمهوری اسلامی شود؟ برای یافتن پاسخ این پرسش، یورونیوز به سراغ کسی رفته که می‌توان او را متخصص تئوری‌های انقلاب در دنیا شناخت.

کسی که سالهاست روی مسئله تغییر حکومت‌ها و کنار رفتن رژیم‌های دیکتاتوری و ساز و کارهای لازم و ضروری برای ایجاد یک تغییر سیاسی در حکومت‌های متفاوت مطالعه کرده است. جک گلدستون، استاد دانشگاه جرج میسون پیشتر دو بار با یورونیوز فارسی گفتگو کرده بود. مصاحبه‌هایی که که در اکتبر ۲۰۲۲ و در اوج اعتراضات جنبش «زن، زندگی، آزادی» و همچنین در آوریل ۲۰۲۳ و زمانی که دست‌کم بروز میدانی و خیابانی آن اعتراضات فروکش کرده بود.

آقای گلدستون در همان ابتدا توضیح داده بود که به باور او، این جنبش نمی‌تواند به تغییر حکومت در ایران منجر شود چرا که از بسیاری از مولفه‌های لازم برای تبدیل یک اعتراض فراگیر به جنبشی که یک رژیم اقتدارگرا را سرنگون کند محروم است.

حالا بعد از بیش از دو سال، سعید جعفری، خبرنگار یورونیوز بار دیگر به سراغ این اندیشمند علوم سیاسی رفته و از او درباره چشم‌انداز حملاتی که اسرائيل متوجه ایران کرده پرسیده است. گلدستون اعتقاد دارد حملات نظامی هوایی صرف نمی‌تواند به فروپاشی جمهوری اسلامی منجر شود هرچند ممکن است تغییراتی را در آینده حکومت ایجاد نماید.

این مصاحبه مفصل را می‌توانید در ادامه مطالعه کنید:

* آقای گلدستون، این روزها بسیاری در ایران منتظر یافتن پاسخ یک سوال ۱ میلیون دلاری هستند. آیا حملات نظامی هوایی صرف می‌تواند به تغییر رژیم در ایران منجر شود؟ آیا اساسا در تاریخ تجربه مشابهی سراغ داریم؟

هیچ‌گاه سابقه نداشته که یک حمله هوایی متعارف منجر به تغییر رژیم شود. البته در پایان جنگ جهانی دوم، بمباران اتمی ژاپن باعث استعفای دولت زمان جنگ شد. در عین حال، بخشی از دلیل این اتفاق این بود که ایالات متحده موافقت کرد امپراتور ژاپن، هیروهیتو، در قدرت باقی بماند. بنابراین، از آن منظر، این یک تغییر کامل نبود، بلکه تغییر جزئی به حساب می‌آمد.

این شبیه آن است که ایالات متحده با ماندن خامنه‌ای به‌عنوان رهبر موافقت کند، اما خواستار انتخاب یک مجلس جدید بر اساس انتخابات دموکراتیک شود. پس یک نمونه تاریخی وجود دارد، اما بسیار نادر است. در اکثر موارد، تنها راه تغییر رژیم از طریق دخالت خارجی، اشغال فیزیکی کشور و جایگزین‌کردن دولت در پایتخت بوده است.

* اما اگر نیروهای ویژه و کماندویی وارد کشور شوند چطور؟ منظورم این است که لزوما سرباز به میزان گسترده وارد نشود، اما گروهی از نیروهای ویژه خارجی؛ آیا آنها می‌توانند تغییر رژیم را رقم بزنند؟

اتفاقا در این مورد ایران سوابقی دارد. در کودتای ۲۸ مرداد، سازمان سیا، سرنگونی نخست‌وزیر مصدق را طراحی کرد. پس بله، می‌توان تیم‌هایی از مأموران مخفی و نیروهای ویژه را برای تضعیف یک دولت اعزام کرد.

اما باز هم این کار با ریسک بالایی همراه است. اگر دولتی، مثل وضعیت فعلی ایران، مراقب نفوذی‌ها باشد، اجرای چنین عملیاتی بسیار دشوار می‌شود.

پس در پاسخ به سوال شما، آیا ممکن است؟ بله. آیا احتمالش بالاست؟ خیلی نه.

* به نظر شما چه اقدامات بیشتری لازم است تا یک حمله خارجی به یک تغییر رژیم منجر شود؟

بزرگ‌ترین نیروی محرک برای تغییر، باید از درون کشور بیاید. قطعاً درست است که حمله خارجی، یا قطع حمایت از حکومت موجود، می‌تواند آن را تضعیف کند.

اما برای اینکه یک رژیم واقعاً سرنگون شود، باید در داخل کشور، اقدامات قوی انجام شود. مثلاً شاید بخشی از رهبری فعلی به این نتیجه برسد که رژیم برای کشور مضر است و تصمیم بگیرد آن را کنار بگذارد.

گاهی اعتراضات مردمی، اگر گسترده و مداوم باشند، باعث به‌وجود آمدن چنین تغییری می‌شوند. مثل آنچه در چند انقلاب رنگی دیدیم: وقتی رهبران احساس کردند از سوی ارتش تنها مانده‌اند، نتوانستند در برابر اعتراضات دوام بیاورند. ما این را در جاهایی مثل فیلیپین تا اوکراین دیدیم، که رهبران مجبور به فرار شدند چون دیگر کنترل اوضاع را از دست داده بودند.

حالا در خصوص ایران اگر بخواهم مهم‌ترین کار به نظر من این است که به هر شکل ممکن رهبران سپاه پاسداران و بسیج را متقاعد شوند که حمایت از یک آلترناتیو برای رژیم فعلی به نفع آن‌هاست.

این البته کار دشواری است، به‌ویژه وقتی با یک حکومت انقلابی طرف هستید که هم رهبران روحانی و هم بخش زیادی از ارتش، بیشتر عمر خود را صرف دفاع از همین رژیم کرده‌اند و به آن باور دارند.

با این حال، اگر حامیان رژیم را بتوان قانع کرد که این حکومت کشور را به سوی خطر و نابودی می‌برد، شاید ارتش قانع شود که کنار بایستد.

حملات امروز صبح اسرائیل، همان‌طور که می‌دانید، مقرهای سپاه پاسداران، بسیج، زندان اوین و... را هدف قرار دادند. این حملات به‌نظر می‌رسد با هدف ارسال پیام به ارتش ایران انجام شده‌اند تا به آن‌ها بگویند: «عقب بایستید، از رژیم حمایت نکنید» و شاید هم برای تضعیف توان آن‌ها در سرکوب اعتراضات. بنابراین من فکر می‌کنم این بمباران‌ها واقعاً با هدف تحریک تغییر رژیم انجام شده‌اند.

* اما اگر حملات اسرائيل ادامه پیدا کند و اسرائيل تلاش کند سپاه و دیگر نهادهای حکومتی را بیشتر و بیشتر تضعیف کند چطور؟ آیا این امکان ندارد که سیستم از درون فروبپاشد؟

همان‌طور که هم رژیم و هم مردم می‌دانند، حکومت فعلی ایران محبوبیت زیادی ندارد. حالا این بمباران‌ها به نظر می‌رسد باعث نوعی افزایش جزئی در احساسات ملی‌گرایانه و حمایت از جمهوری اسلامی شده باشد و این خطر وجود دارد که تلاش‌های بیشتر برای بمباران یا آسیب زدن به حکومت، درواقع باعث افزایش حمایت عمومی شود. خیلی وقت‌ها دشمن خارجی همان چیزی است که باعث اتحاد مردم پشت یک دولت می‌شود.

با این حال، این رژیم مدت‌هاست که از نظر عمومی محبوب نیست. بنابراین اگر حملات خارجی و فشارهای بین‌المللی ادامه پیدا کند و واقعاً توان مالی حکومت برای پرداخت حقوق نیروهای نظامی را مختل کند، یا ظرفیت نیروهای نظامی را برای سرکوب اعتراضات تضعیف کند، ممکن است (تأکید می‌کنم، فقط ممکن است) فضا برای رشد اعتراضات داخلی فراهم شود.

شاید ابتدا به آرامی آغاز شود، اما به‌تدریج گسترش پیدا کند. در این مرحله روشن می‌شود که آیا بسیج و سپاه هنوز اراده و توان سرکوب اعتراضات را دارند یا نه — آیا همچنان وارد عمل می‌شوند یا در پادگان می‌مانند یا شاید دیگر نتوانند در سراسر کشور به‌طور مؤثر عمل کنند.

* با این شرایط پیش‌بینی شما این است که تغییر رژیم اتفاق خواهد افتاد یا خیر؟ و پرسش بعدی اینکه کسانی که طرفدار تغییر این حکومت هستند چه اقداماتی باید برای تسریع این روند انجام دهند؟

پاسخ این است که تغییر رژیم همیشه سخت و نامطمئن است. برخی اقداماتی که اکنون انجام می‌شوند ممکن است به تغییر رژیم کمک کنند اما همچنین ممکن است نتیجه معکوس بدهند. در نتیجه من فکر می‌کنم خیلی زود است که بتوان گفت چه خواهد شد.

* حال فرض کنیم که تغییر رژیم رخ دهد. پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که آیا اساسا روی کار آمدن حکومت جدیدی که پس از یک حمله خارجی به قدرت رسیده، می‌تواند کشور را به سمت یک روند دموکراتیک سوق دهد؟

ببینید در چند دهه گذشته، سیاست ایران به‌طور متناوب بین دو نوع حکومت چرخیده: نوعی حکومت‌های عمل‌گرا که حاضر به مذاکره با غرب بودند، و نوعی حکومت‌های تندرو که دیپلماسی با غرب را خطرناک و مشکوک می‌دانستند.

ما نمی‌دانیم که در صورت شکل‌گیری کشمکش بر سر جانشینی، کدام‌یک از این دو جناح پیروز خواهد شد. اگر مثلاً تصمیم گرفته شود که خامنه‌ای یا کل رژیم روحانیون دیگر به نفع کشور عمل نمی‌کند و ترکیبی از ارتش و مردم بخواهند تغییری ایجاد کنند، این حرکت می‌تواند به سمت تندروها یا به سمت رهبران عمل‌گرا پیش برود.

واضح است که اسرائیل، اروپا و ایالات متحده ترجیح می‌دهند با یک رهبری عمل‌گرا در ایران مذاکره کنند در موضوعاتی مثل برنامه هسته‌ای، حمایت از گروه‌های نیابتی، و اداره کلی دموکراتیک کشور.

اما از سوی دیگر، اگر تندروها قدرت را به دست بگیرند، ممکن است وارد یک جنگ طولانی‌تر شویم.

* آیا در تاریخ سابقه داشته که فعالان سیاسی مخالف رژیم مثل اپوزیسیون ایران که در خارج از کشور هستند، بعد از یک جنگ خارجی به کشور بازگردند و آغازگر یک دوران جدیدی در کشور شوند و حکومتی دموکراتیک ایجاد کنند؟

بله، بسیار متداول است که رهبران در تبعید یا دیاسپورا به کشور بازگردند. معروف‌ترین نمونه آن ولادیمیر لنین بود که در اروپا در تبعید بود، اما پس از تضعیف رژیم در روسیه پس از جنگ جهانی اول و آغاز انقلاب، با یک قطار مهر و موم‌شده به روسیه بازگشت و رهبری انقلاب را به دست گرفت.

نمونه‌های دیگری هم هست: «سان یات-سن» در ژاپن بود و بعد به چین برگشت تا انقلاب علیه امپراتوری را رهبری کند.

بنابراین، کاملاً ممکن است که وقتی نظم از هم می‌پاشد، کسانی که در تبعید بوده‌اند، برگردند و نقش رهبری ایفا کنند.

در مورد ایران، آیت‌الله خمینی نیز در تبعید در فرانسه بود و پس از بازگشت، به‌طور موفقیت‌آمیزی رهبری انقلاب را در دست گرفت.

* اما در سال ۵۷ در ایران جنگ نبود و حکومت بعدی هم دموکراتیک نشد

بله همینطور است اما به صورت کلی مواردی هم بوده که رهبران فکر می‌کردند نفوذ دارند و وقتی به کشور بازگشتند دیدند که چنین نیست. به عنوان مثال وقتی ایالات متحده وارد عراق شد و رژیم صدام حسین را سرنگون کرد، چند نفر از اپوزیسیون دیاسپورا برگشتند به بغداد و گفتند: «ما نفوذ داریم و می‌توانیم کمک کنیم»، اما معلوم شد هیچ نفوذی ندارند و فقط به دنبال منافع شخصی خودشان هستند.

بنابراین باید با دقت نگاه کنیم. نمی‌توانیم از «دیاسپورا» به‌عنوان یک کل صحبت کنیم یا حتی درباره افراد خاصی که در خارج کشور مشهور هستند، قضاوت کلی کنیم.

باید ببینیم که رابطه‌ی آن‌ها با مردم ایران چه بوده؟ آیا ارتباط برقرار کرده‌اند؟ آیا حمایت مردمی دارند؟ این‌هاست که اهمیت دارد.

* شما به عراق اشاره کردید. این یکی از مهم‌ترین نمونه‌هایی است که باعث نگرانی مردم ایران می‌شود. چون هر وقت صحبت از جنگ می‌شود، ایرانی‌ها به یاد می‌آورند که چه بلایی سر عراق و افغانستان آمد. یا اتفاقاتی که در لیبی و سوریه افتاد. آینده ایران را چطور می‌توان پیش‌بینی کرد؟ آیا می‌توان سرنوشتی مانند این کشورها در ایران انتظار داشت یا شرایط آنها با یکدیگر متفاوت هستند؟

دو موردی که در عراق و لیبی منجر به جنگ داخلی فاجعه‌بار و طولانی شد این بود که مداخله‌های نظامی هیچ برنامه راهبردی برای «بعد از» سقوط رژیم نداشتند.

یادتان هست که آمریکایی‌ها فکر می‌کردند با گل و شیرینی از آن‌ها استقبال می‌شود. در لیبی هم این تصور وجود داشت که اگر قذافی برود، رهبران لیبی با هم متحد خواهند شد و با همکاری کشور را اداره می‌کنند. اما این فرض‌ها در بهترین حالت ساده‌لوحانه بودند. لیبی سابقه تاریخی درگیری‌های منطقه‌ای داشت و قدرت‌های اروپایی بعد از مسلح‌کردن اپوزیسیون، کشور را رها کردند و تلاشی برای تشکیل یک دولت وحدت ملی نکردند.

در عراق، آمریکا حکومت را «قطع سر» کرد. یعنی همه کارمندان دولتی مرتبط با حزب بعث را برکنار کرد. در نتیجه، در هر دو کشور، بعد از سرنگونی رژیم، هیچ دولت مشخص و باثباتی برای جایگزینی وجود نداشت. تکرار چنین سیاست‌هایی در ایران هم می‌تواند نتایج مشابهی به همراه داشته باشد.

اما ایران تعداد زیادی سیاستمدار تحصیل‌کرده و باتجربه دارد. آن‌ها برای مدت طولانی در کنار هم کار کرده‌اند. چه در مجلس، چه در مجلس خبرگان، چه در شورای نگهبان و چه در بین نامزدها و رؤسای جمهور سابق که هنوز هم در کشور حضور دارند.

بنابراین ظرفیت زیادی برای بازسازی یک دولت جدید با افراد باتجربه وجود دارد البته اگر شرایط به آن سمت برود. البته چنین حکومتی ناگهان «رادیکال» یا «غرب‌گرا» نخواهد بود.

اما ممکن است حکومتی باشد که بیشتر با آرمان‌های دموکراتیک مردم همخوانی داشته باشد و تمایل به عمل‌گرایی داشته باشد. چیزی که گه‌گاه در گذشته ایران هم دیده‌ایم.

چنین نتیجه‌ای می‌تواند مطلوب باشد: یک دولت باتجربه، عمل‌گرا و آماده برای مذاکره.

اما اگر بیش از حد رهبران مورد حمله قرار بگیرند یا ساختار حکومت بیش از اندازه آسیب ببیند، احتمال هرج‌ومرج بالا می‌رود. در این حالت، ممکن است گروه‌های منطقه‌ای مختلف برای کسب قدرت رقابت کنند و اوضاع به شدت بی‌ثبات شود.

این همان کابوسی است که تجربه عراق و لیبی هشدار آن را می‌دهد.

من فکر می‌کنم ایران در موقعیت بهتری نسبت به آن کشورهاست و احتمال افتادن به چنین فاجعه‌ای کمتر است، اما هنوز هم یک ریسک جدی وجود دارد — اگر رهبران فعلی نتوانند با هم همکاری کنند.

* اما کدام سناریو برای اسرائيل مطلوب‌تر است؟ به نظر شما اسرائيل در ایران به دنبال چیست؟ تغییر رژیم یا صرفا می‌خواهد ایران را به یک کشور شکست خورده تبدیل کند که هر وقت خواست بتواند اهدافی را در خاک ایران بمباران کند؟

واقعاً نمی‌توان با قطعیت گفت که اسرائیل چه می‌خواهد. هم در غزه و هم در ایران، مشکل اسرائیل این است که تاکتیک‌هایش بسیار حساب‌شده‌اند، ولی در استراتژی دچار ضعف است.

یعنی وقتی جنگی را شروع می‌کنی، باید یک هدف نهایی داشته باشی و بعد، قدم‌به‌قدم تاکتیک‌ها را با آن هدف هماهنگ کنی.

در مورد غزه، هیچ‌وقت معلوم نشد هدف نهایی چیست. آیا آزادی گروگان‌ها بود؟ یا سرکوب کامل حماس؟ اگر هدف سرکوب کامل حماس بود، چه کسی قرار بود بعد از آن اداره غزه را به دست بگیرد؟ هنوز هم جواب این سؤال‌ها معلوم نیست و به همین دلیل این جنگ ۱۸ ماه ادامه داشته و پایانی ندارد.

در مورد ایران هم، نمی‌دانیم آیا اسرائیل فقط یک دولت مذاکره‌کننده می‌خواهد که برنامه هسته‌ای را کنار بگذارد؟ یا اصلاً دنبال یک حکومت کاملاً جدید است، چون به رژیم فعلی اعتماد ندارد؟ آن‌ها چیزی به ما نمی‌گویند و اقداماتشان هم مسیر مشخصی را نشان نمی‌دهد.

بمباران‌های اولیه به نظر می‌رسید با هدف از کار انداختن ظرفیت هسته‌ای ایران انجام شده بود. اما ادامه حملات، و هدف گرفتن سپاه پاسداران و دیگر مراکز نظامی، نشان می‌دهد که شاید هدف واقعی اسرائیل تضعیف کلی رژیم است تا به نقطه فروپاشی برسد. اما اسرائیل باید خیلی محتاط باشد. ایران هنوز کشوری است که احتمالاً صدها کیلو مواد هسته‌ای در جایی پنهان کرده. به نظر نمی‌رسد که همه آن نابود شده باشد.

شما نمی‌خواهید با کشوری روبه‌رو باشید که دولت مرکزی ندارد ولی گروه‌های خشمگین و رادیکال زیادی دارد که هر کدام به‌دنبال دسترسی به سلاح، از جمله اورانیوم غنی‌شده، هستند.

این سناریو بسیار بی‌ثبات و خطرناک است. امیدوارم اسرائیل فقط دنبال ایجاد آشوب نباشد، چون چنین نتیجه‌ای برای کل خاورمیانه فاجعه‌بار خواهد بود.

فکر می‌کنم اروپا و آمریکا باید موضعی روشن اتخاذ کنند و بگویند: اگر ایران رژیمی با مشخصات مشخصی ایجاد کند چه نسخه‌ای تعدیل‌شده از حکومت فعلی باشد، چه رژیم جدید؛ ما آمادگی تعامل داریم.

برای مثال، شاید یک دولت موقت به رهبری حسن روحانی، رئیس‌جمهور سابق که قبلاً با آمریکا مذاکره کرده بود. باید روشن گفته شود: اگر در ایران حکومتی تشکیل شود که قابل اعتماد و مذاکره باشد، ما از اسرائیل خواهیم خواست که حملات را متوقف کند، و وارد گفت‌وگو برای توافق بلندمدت خواهیم شد.

مردم ایران هم باید با اقداماتشان، مثلاً از طریق اعتراضات، نشان دهند که آیا خواهان تغییر رژیم هستند یا نه. و آیا از دولتی جدید حمایت خواهند کرد اگر این دولت بتواند راه مذاکره را باز کند.

البته بخش دیگر ماجرا این است که ایالات متحده تاکنون شریک قابل اعتمادی برای مذاکره نبوده است. متأسفم که این را می‌گویم، چون دوست دارم آمریکا نقش رهبری ایفا کند اما ایالات متحده سابقه‌ای از شکستن توافق‌ها و تاکتیک‌های فریبنده دارد. بنابراین، مهم است که آمریکا به‌تنهایی عمل نکند، بلکه با اروپا هماهنگ باشد و موضع مشترکی برای تعامل با یک دولت جدید اتخاذ کنند.

همچنین اروپا و آمریکا باید از بنیامین نتانیاهو بخواهند که به‌طور رسمی اعلام کند: اگر اروپا، آمریکا و اسرائیل همگی به این نتیجه برسند که ایران دولتی صلح‌طلب دارد، ما در مذاکرات حسن‌نیت نشان خواهیم داد تا به صلحی پایدار در خاورمیانه برسیم.

* شما بیشتر در خصوص نقش آفرینی نیروهای داخلی صحبت می‌کنید در حالی که بسیاری از حضور شخصیت‌های خارجی اپوزیسیون صحبت می‌کنند. مثلا رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران این روزها بسیار فعال است و خود را به عنوان گزینه آلترناتیو جمهوری اسلامی مطرح می‌کند. در عین حال شایعاتی بین ایرانیان مطرح است که آمریکا و اسرائيل به صورت مخفیانه در حال مذاکره برای آوردن او و یا افراد و گروه‌های دیگری از دیاسپورا به کشور برای جانشینی جمهوری اسلامی هستند.

اینکه قدرت‌های خارجی در تلاش برای تغییر رژیم، یک دولت در تبعید ایجاد کنند که بعداً قدرت را به دست بگیرد، پدیده‌ای غیرمعمول نیست. برای مثال، در طول جنگ جهانی دوم، «شارل دوگل» رهبری دولت فرانسه در تبعید را بر عهده داشت و وقتی نیروهای آلمانی از فرانسه بیرون رانده شدند، آماده بود که قدرت را به‌دست بگیرد.

اما همان‌طور که قبلاً گفتم، یک دولت در تبعید باید رهبری داشته باشد که در داخل کشور از حمایت مردمی برخوردار باشد. اگر فقط بخواهید کسی را به قدرت برسانید که پایگاه مردمی ندارد، فقط منتظر یک دور جدید از اعتراضات، آشوب و بی‌ثباتی باشید.

من چون دقیقاً از میزان حمایت رضا پهلوی در داخل ایران مطلع نیستم، نمی‌خواهم قضاوت قطعی کنم. اما می‌دانم تجربه تاریخی مردم ایران با دودمان پهلوی چندان مثبت نبوده. همچنین هنوز در درون رژیم فعلی، بازیگران زیادی وجود دارند که پایگاه‌های محلی خودشان را در تهران یا استان‌های دیگر دارند.

بنابراین نگرانم که اگر رضا پهلوی بخواهد خودش را به‌عنوان رهبر رژیم پسا-خامنه‌ای تحمیل کند، مردم این را نه به‌عنوان یک بازگشت قهرمانانه مثل دوگل یا خمینی، بلکه به‌عنوان یک دخالت استعمارگرایانه یا غربی ببینند—و این ممکن است باعث تقویت جناح‌های تندرو شود.

نابراین، به کسانی که دور رضا پهلوی جمع شده‌اند، توصیه می‌کنم محتاط باشند. شاید اگر او بخشی از یک ائتلاف گسترده برای تغییر رژیم باشد، مفید واقع شود. اما این‌که او را پیش از آن‌که مردم ایران بتوانند نظرشان را اعلام کنند، به‌عنوان رهبر اپوزیسیون تعیین کنیم، بسیار پرریسک است.

* اما از منظر اسرائیل، به نظر شما چه گزینه‌ای برایش بهتر است؟ یک دولت داخلی متفاوت در ایران؟ یا فردی مثل رضا پهلوی؟ یا حتی گروه‌هایی مثل مجاهدین خلق (MEK)؟ و در نهایت، آیا برای اسرائیل بهتر است که یک دولت ضعیف و ناکارآمد روی کار باشد که هیچ‌وقت نتواند به رقیبی در منطقه تبدیل شود یا یک دولت دوست و حتی فراتر از آن متحد؟

یک چیز است که اسرائیل بخواهد دولتی ضعیف و بی‌سازمان در ایران روی کار باشد، ولی چیز دیگری‌ست که بپذیرد چنین دولت ضعیفی در کشوری باشد که هنوز موشک‌های بالستیک، اورانیوم غنی‌شده، دانش علمی پیشرفته و ثروت نفتی دارد.

این وضعیت اصلاً خوب نیست. لیبی امروز یک فاجعه خطرناک است. اگر بگویید مشکلات لیبی فقط مختص خودش است، اشتباه کرده‌اید. زیرا افراط‌گرایی اسلامی از آن‌جا به سراسر ساحل آفریقا سرریز شده. آشفتگی لیبی عملاً درب افراط‌گرایی اسلامی در شمال غرب آفریقا را باز کرده است.

بنابراین، به نظر من اشتباه بزرگی‌ست اگر اسرائیل فکر کند یک ایران ضعیف و آشفته برایش مفید است.

احتمال بیشتری دارد که چنین ایرانِ بی‌ثباتی تبدیل به چیزی شبیه افغانستان شود؛ محل رشد انواع گروه‌های رادیکال و خطرناک.

برای اسرائیل بسیار بهتر است که ایران، همان نوع دولتی را داشته باشد که در برخی مقاطع در گذشته داشته است. برای مثال، در دوران اجرای توافق هسته‌ای مشترک (برجام)، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تأیید کرد که ایران تولید سانتریفیوژ را متوقف کرده و غنی‌سازی را متوقف کرده بود، چون احساس می‌کرد توافقی دارد که برایش مفید است.

اسرائیل و اروپا باید به یاد داشته باشند که ایران برخلاف لیبیِ قذافی، یک کشور کاملاً افراطی نیست. بله، شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» را داده، اما حماس هم از روز اول همین شعار را می‌داده و اسرائیل دهه‌ها در کنار حکومتی از حماس زندگی کرده و حتی یک زمانی از آن حمایت هم کرده چون فکر می‌کرد برایش مفید است.

اما ایران از آن نظر با حماس تفاوت دارد که گاهی اوقات نشان داده می‌تواند رهبران عمل‌گرایی به‌وجود آورد که حاضر به توافق و پایبندی به آن هستند.

در واقع، از دید ایران، مشکل این بود که وقتی توافقی برای توقف غنی‌سازی امضا کرد، این آمریکا بود که (در زمان ترامپ) توافق را شکست و تحریم‌های جدید اعمال کرد. پس ایران از آن توافق سودی نبرد.

و حالا، حتی با این‌که ایران می‌گوید «ما در حال ساخت بمب هسته‌ای نیستیم» و می‌گوید که فقط تا ۶۰٪ غنی‌سازی می‌کنیم و از آن فراتر نمی‌رویم، باز هم مورد حمله قرار می‌گیرد.

خطر این‌جاست که ایران به این نتیجه برسد که «فرقی نمی‌کند چه کنیم، همیشه هدف حمله‌ایم»، و در نتیجه، تصمیم بگیرد به‌سرعت به‌سوی ساخت سلاح هسته‌ای برود برای تضمین بقا.

این سناریویی فاجعه‌بار خواهد بود. آلترناتیو بهتر، هرج‌ومرج نیست که در آن گروه‌های پراکنده تلاش کنند به سلاح دست یابند بلکه حکومتی است عمل‌گرا و باز به‌سوی تعامل جهانی از همان نوعی که ایران در طول پنجاه سال گذشته چند بار تجربه کرده.

ما باید بپذیریم که ایران توان حرکت به مسیرهای متفاوت را دارد. هدف ما باید این باشد که به مردم ایران کمک کنیم تا اگر خواهان مسیر عمل‌گرایانه هستند، در آن مسیر گام بردارند و از آن حمایت شوند.

* و فکر می‌کنید چشم‌انداز پیش رو چگونه خواهد بود؟ باید در انتظار چه باشیم؟

من فکر می‌کنم که دنیا باید صبور و پشتیبان باشد. آنچه اکنون کم داریم، صبر و بینش راهبردی‌ست. و من فکر می‌کنم چه در داخل ایران و چه در خارج، بازیگرانی هستند که می‌توانند صبر، عمل‌گرایی و چشم‌انداز بلندمدت داشته باشند.

متأسفانه، وقتی برخی بازیگران با عجله و خشونت عمل می‌کنند، معمولاً منجر به وقوع بدترین سناریوها می‌شود.

ولی من امیدوارم. می‌دانم مردم ایران ظرفیت‌های عظیمی دارند و سال‌ها با صبر و بردباری با این رژیم کنار آمده‌اند. همه مشتاق تغییرند.

امیدوارم بهترین جنبه‌های گذشته ایران، یعنی دوره‌هایی که انتخابات واقعی برگزار شد، رئیس‌جمهورهای اصلاح‌طلب و عمل‌گرا قدرت را به‌دست گرفتند و حاضر به مذاکره با غرب بودند، دوباره تکرار شود و بر مبنای آن، پیشرفت بیشتری صورت گیرد.



نظر خوانندگان:


■ جملات پایانی آقای گلدستون در همین ستون ایران امروز شباهت زیادی به اعتقادات من دارد با این تفاوت که من مورد انتقاد دوستان قرار می‌گرفتم ولی جناب گلدستون خوشبختانه مصون از انتقاد قرار دارد. شاید هم قدرت واقعیت‌های عینی خیلی چشم‌ها را باز کرده. بسیار تحلیل خوبی ارائه داده. سپاس از انتشارش
مجلسی





iran-emrooz.net | Mon, 23.06.2025, 16:39
روزهای خامنه‌ای به شماره افتاده است

آرش عزیزی

آتلانتیک (The Atlantic)
۲۲ ژوئن ۲۰۲۵
برگردان: شریف‌زاده و آزاد

* گروهی بانفوذ از افراد درون حاکمیت ایران به آینده‌ای بدون رهبر فعلی می‌اندیشند

حملات شنبه‌شب آمریکا به ایران، بحثی را که روزبه‌روز در تهران آشکارتر می‌شود شدت بخشیده است؛ بحثی درباره آینده کشور و اینکه آیا آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، باید همچنان در قدرت بماند یا نه.

به گفته دو منبع مطلع از این گفت‌وگوها، در روزهای منتهی به مداخله آمریکا، گروهی متشکل از بازرگانان ایرانی، چهره‌های سیاسی و نظامی و بستگان روحانیون بلندپایه، شروع به طراحی برنامه‌ای برای اداره کشور بدون خامنه‌ای کرده‌اند — چه در صورت مرگ این رهبر ۸۶ ساله و چه در صورت کنار گذاشته‌شدنش. از نظر قانونی، مجلس خبرگان رهبری که متشکل از ۸۸ روحانی است، باید به عزل رهبر رأی بدهد، اما تشکیل چنین رأی‌گیری‌ای در شرایط کنونی بسیار بعید است. خامنه‌ای همچنین می‌تواند به شکلی غیررسمی کنار زده شود — مثلاً از سوی حلقه‌ای از افراد نزدیک که با فشار یا ترغیب، او را به واگذاری قدرت واقعی به یک جانشین موقت متقاعد کنند. آن‌طور که این طراحان توافق کرده‌اند، کمیته‌ای متشکل از چند مقام عالی‌رتبه کشور را اداره خواهد کرد و با ایالات متحده برای توقف حملات اسرائیل مذاکره خواهد نمود.

این منابع از احتمال افشای فعالیت‌هایشان بیم داشتند، اما گفتند که با من صحبت کرده‌اند به امید آنکه انتشار این اطلاعات بتواند واکنش منطقه‌ای و بین‌المللی را برای آن‌ها روشن کند. از جمله جزئیاتی که با من در میان گذاشتند این بود که حسن روحانی، رئیس‌جمهور پیشین که مستقیماً در این گفت‌وگوها دخیل نیست، به‌عنوان یکی از گزینه‌های کلیدی برای عضویت در کمیته رهبری در نظر گرفته شده، و برخی از مقامات نظامی حاضر در این رایزنی‌ها به‌طور منظم با همتایان خود در یکی از کشورهای مهم حوزه خلیج فارس در تماس بوده‌اند تا برای تغییر مسیر آینده ایران و ترکیب رهبری آن حمایت جلب کنند.

یکی از افراد مشارکت‌کننده در این رایزنی‌ها به من گفت: «طرح ما تنها یکی از گزینه‌هاست. تهران این روزها پر است از چنین طرح‌هایی. آن‌ها دارند با اروپایی‌ها هم درباره آینده ایران صحبت می‌کنند. همه می‌دانند که روزهای خامنه‌ای به شماره افتاده. حتی اگر در مقامش باقی بماند، دیگر قدرت واقعی نخواهد داشت.»

این صحبت‌ها پیش از بمباران آمریکا مطرح شده بود. پس از وقوع انفجارها در نطنز، فردو و اصفهان، دوباره با این فرد تماس گرفتم. او گفت: «فکر می‌کنم شانس موفقیت ما برای کنار زدن خامنه‌ای حالا بیشتر شده. اما نگرانیم و مطمئن نیستیم. ممکن است همه‌چیز دقیقاً در جهت عکس پیش برود.»

فرد دومی که با او گفت‌وگو کردم و در جریان این طرح‌ها بود، حالا خوش‌بینی کمتری نسبت به موفقیت برنامه‌شان در رسیدن به صلح با آمریکا و اسرائیل داشت. او گفت: «اما حتی اگر ایران مسیر تقابل با ایالات متحده را انتخاب کند، ممکن است لازم شود خامنه‌ای کنار زده شود.»

ابعاد خسارات شب گذشته فعلاً محل جدال روایتی میان واشنگتن و تهران است. آمریکا مدعی است که بمبارانش موفقیتی چشمگیر بوده — دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، ادعا کرده که برنامه هسته‌ای ایران را «نابود کرده» — در حالی‌که ایران سعی در کم‌اهمیت جلوه‌دادن این حملات داشته و می‌گوید که مواد هسته‌ای خود را پیشاپیش منتقل کرده بوده و این حملات به سایت‌های مستحکم‌شده نفوذ نکرده‌اند. در هر صورت، آن‌طور که به من گفته شده، حال‌وهوای حاکم بر محافل نزدیک به حکومت ایران دوگانه شده است. برخی از افراد نزدیک به قدرت، از جمله همان طراحانی که با من صحبت کردند، خواستار توافق با ترامپ هستند — حتی اگر این به معنای کنار گذاشتن خامنه‌ای باشد. اما برخی دیگر معتقدند که ایران باید پاسخ دهد، وگرنه زمینه را برای تهاجم‌های بعدی فراهم خواهد کرد.

«ایران پاسخ خواهد داد و جنگ گسترش خواهد یافت — حتی اگر فقط به‌طور موقت باشد.» این را مصطفی نجفی، تحلیل‌گر مستقر در تهران که به نهادهای امنیتی ایران نزدیک است، اندکی پس از حملات به من گفت.

من یک روز پیش از این گفت‌وگو نیز با نجفی صحبت کرده بودم. آن زمان او به من گفته بود که ایران خود را از پیش برای مداخله آمریکا و چندین ماه جنگ آماده کرده است. به‌رغم یک هفته حملات سنگین اسرائیل، توان موشکی و پهپادی ایران همچنان قابل‌توجه باقی مانده بود. او افزود که تجربه طولانی ایران در جنگ‌های نامتقارن، موقعیتی مناسب برای ورود به نبردی طولانی‌مدت با آمریکا و اسرائیل فراهم کرده است. به گفته نجفی، ایران تا آن لحظه کوشیده بود ایالات متحده را وارد جنگ با اسرائیل نکند — تهران نیروهای نیابتی‌اش در منطقه را علیه منافع آمریکا فعال نکرده بود — اما حمله مستقیم آمریکا می‌تواند این معادله را تغییر دهد.

با این حال، گزینه‌های ایران در این زمینه محدود است. حزب‌الله لبنان دیگر سایه‌ای از گذشته خود است و علاقه‌ای به پیوستن به جنگ ایران با اسرائیل و آمریکا از خود نشان نداده است. در عراق نیز، کشور درگیر یک کارزار انتخاباتی ملی است و بعید است که شبه‌نظامیان طرفدار تهران بخواهند کشور را وارد درگیری جدیدی کنند و هزینه سیاسی آن را بپردازند.

برخی از چهره‌های درون حاکمیت ایران پیشنهاد کرده‌اند که کشور از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) خارج شود و به‌صورت علنی در پی تولید سلاح هسته‌ای برآید. این پیشنهاد با لحن تهاجمی‌ای که حتی از برخی جناح‌های میانه‌رو به گوش می‌رسد نیز هم‌خوانی دارد. برای مثال، پیش از حمله آمریکا، علی لاریجانی، رئیس پیشین مجلس، شخصاً رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را تهدید کرده و گفته بود که ایران «پس از پایان جنگ، سراغ او خواهد رفت».

اما ممکن است تحولات با سرعتی بیش از حد در حال پیش‌رفتن باشند که خامنه‌ای بتواند برنامه‌های بلندمدت خود را به اجرا بگذارد. مجتبی دهقانی، تحلیل‌گر مستقر در اروپا که شناختی نزدیک از رهبری ایران دارد، به من گفت که احتمالاً ایران در روزهای آینده با یک حمله نمادین، احتمالاً علیه پایگاه‌های آمریکا در عراق، پاسخ خواهد داد. اما به باور دهقانی، چنین اقدامی احتمالاً موجب گسترش جنگ خواهد شد و به سقوط خامنه‌ای خواهد انجامید، چرا که جناح رقیب از این فرصت برای در دست‌گرفتن قدرت و تلاش برای صلح با ایالات متحده استفاده خواهد کرد.

خامنه‌ای طی سال‌ها کشورش را در شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» رهبری کرده، در حالی‌که همواره از درگیری مستقیم با این دشمنان بر خاک ایران پرهیز داشته است. اما اکنون خود خاک ایران هدف حملات هر دو طرف قرار گرفته است. کشور با انتخابی سرنوشت‌ساز روبه‌روست: یا باید جنگ را گسترش دهد و خطر تشدید تنش با کشورهای خلیج فارس — که میزبان پایگاه‌های آمریکا هستند — را به جان بخرد، یا راه مصالحه‌ای تاریخی با آمریکا را در پیش گیرد که به معنای پایان‌دادن به دهه‌ها خصومت خواهد بود. موضع خامنه‌ای هم‌زمان لجوجانه و محتاطانه، تا حدی که به بزدلی شباهت دارد، توصیف می‌شود. نخبگان پیرامون او اکنون این پرسش را مطرح می‌کنند که آیا او باید کنار گذاشته شود تا یکی از این دو مسیر طی شود.

—————
* آرش عزیزی یکی از نویسندگان همکار در آتلانتیک است. کتاب جدید او با عنوان «آنچه ایرانیان می‌خواهند:زن، زندگی، آزادی» در دی ماه ۱۴۰۲ منتشر شد.





iran-emrooz.net | Sat, 21.06.2025, 19:41
امکان گذار به دموکراسی در ایران با مداخله خارجی

اسفندیار طبری

امکان گذار به دموکراسی در ایران با مداخله‌ی خارجی: تحلیلی فرهنگی-سیاسی

جنگ کنونی بین اسراییل و ایران، نه جنگ مردم ایران و نه مردم اسراییل است. این جنگی است که زمینه‌های سیاسی و ‌‌مادی آن از سوی رژیم جمهوری اسلامی سالیان سال برنامه‌ریزی شده است. ایران تنها کشوری است، که حتی یک روز تعطیل به نام روز قدس با هدف نابودی اسراییل دارد. رژیم ایران با تحریک‌های مداوم در منطقه و حمایت از سازمان‌های تروریستی و بدتر از آن، به طور مخفیانه غنی‌سازی اورانیوم، با آگاهی تمام ریسک یک جنگ همه جانبه با کشوری که خواهان نابودی آن است را پذیرفت. اکنون این مردم ایران هستند، که هزینه‌های بزرگ آن را می‌پردازند.

کم نبودند هشدارهای بین‌المللی و کم نبودند هشدارهای بسیاری از شخصیت‌های ایرانی، که دست از دشمنی و مخفی بازی در غنی‌سازی بردارد. ولی رژیم با ایدئولوژی کور و دشمن‌سازی دو دستی به آغوش جنگ رفت. ما به عنوان ایرانی باید قبل از همه این رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را که دشمن اصلی مردم ایران و ‌مردم دنیاست، مسئول فاجعه کنونی ببینیم. اینکه در فلسطین یا غزه چه می‌گذرد، برای مردم و منافع ملی ایران اهمیتی ندارد. چه سرمایه‌های بر باد رفته‌ی این رژیم برای جنگ‌های نیابتی در سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و یمن از ملت ما درذیده و چه خون‌هایی برای هیچ جاری شده.

این جنگ از نظر همه محکوم است. اساسا کسی نیست که جنگ را خوب بداند و آن را محکوم نکند. ولی به دلایلی که عنوان شد، امروز این صحنه جنگ یک واقعیت تلخ است. به عنوان ایرانی باید در این راستا بیاندیشیم، که از این مخمصه رژیم چگونه می‌توان خارج شد و از بدترین شرایط، بهترین فرصت را برای تغییر جدی دریافت. امروز در بخشی از اپوزیسیون و‌ نخبگان که عمدتا از نسل انقلاب ۵۷ هستند، به حدی در سیاست اسرائیل‌ستیزی تندروی کرده، که خود را به دامان ج. ا. می‌اندازند و ‌حتی از او حمایت می‌کنند. فارغ از اینکه حتی در همین بحبوحه کم نیستند عوامل رژیم، که به کشتاری بدتر از کشتار سال ۶۷ پس از جنگ کنونی پا می‌فشارند. باید پراگماتیک ‌بود و از این فرصتی که به زودی می‌تواند در ایران به خلاء قدرت بیانجامد، بالاترین استفاده را کرد.

در بیشتر نظریه‌های سیاسی رایج، گذار به دموکراسی امری درون‌زا تلقی می‌شود. بسیاری بر این باورند که دموکراسی تنها زمانی می‌تواند پایدار و ریشه‌دار شود که از دل خواست جمعی، نهادسازی تدریجی، و بلوغ سیاسی مردم یک سرزمین بجوشد. با این‌حال، تجربه‌ی برخی کشورها نشان داده که در شرایط استثنایی، دخالت خارجی – حتی نظامی – می‌تواند به‌عنوان یک عامل تسریع‌کننده عمل کرده و فرایند گذار به دموکراسی را امکان‌پذیر سازد. ایران یکی از همان شرایط استثنایی را دارد که در آن، دخالت خارجی نه لزوماً به‌معنای نقض استقلال ملی، بلکه می‌تواند عامل رهایی از یک ساختار استبدادی مزمن تلقی شود.

جامعه‌ی ایران دارای تاریخی غنی از جنبش‌های آزادی‌خواهانه و دموکراتیک است. از انقلاب مشروطه در آغاز قرن بیستم تا جنبش ملی شدن صنعت نفت، از انقلاب ۵۷ تا جنبش سبز، و از اعتراضات آبان ۹۸ تا جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال‌های اخیر، همواره نشانه‌هایی از اراده‌ی مردم برای زیست در جامعه‌ای قانون‌مدار، آزاد، و مردمی دیده شده است. این تجربه‌ها نه تنها ریشه‌ی ناآگاهی سیاسی را از میان برده‌اند، بلکه نشان داده‌اند که مردم ایران به‌خوبی میان مفاهیمی چون وطن‌دوستی، استقلال، و استبداد تمایز قائل می‌شوند.

در طی دهه‌های گذشته، به‌ویژه پس از سرکوب خونین جنبش‌های مردمی و نهادینه شدن سلطه‌ی نهادهای امنیتی و مذهبی، شرایطی ایجاد شده که در آن خواست مردم برای تغییر دیگر توان و امکانی برای بروز مؤثر ندارد. در چنین وضعیتی، ابزارهای سنتی مقاومت مدنی یا اصلاح درون‌ساختاری کارایی خود را از دست داده‌اند. دستگاه حاکم نه تنها به هیچ‌گونه اصلاح واقعی تن نمی‌دهد، بلکه با سرکوب سیستماتیک، سانسور مطلق، و کنترل همه‌جانبه‌ی فضای عمومی، هر نوع تلاش مدنی را خنثی می‌کند. در این بستر، طبیعی است که بخشی از جامعه به این نتیجه برسد که تنها یک «شوک بیرونی» می‌تواند این ساختار بسته و فاسد را در هم بشکند.

در چنین حالتی، اگر مداخله‌ی خارجی – به معنای فشار سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و حتی نظامی محدود و هدفمند – علیه ساختار قدرت و نه علیه مردم صورت گیرد، می‌تواند به‌مثابه کاتالیزوری عمل کند که مسیر فروپاشی رژیم را هموار سازد. برخلاف کشورهایی چون عراق یا افغانستان که جامعه‌ی مدنی شکننده‌ای داشتند و دخالت نظامی به هرج‌ومرج و فساد گسترده انجامید، جامعه‌ی ایران از بلوغ نسبی سیاسی، تحصیلات بالا، شبکه‌های ارتباطی قوی، و طبقه‌ی متوسط آگاه برخوردار است. چنین جامعه‌ای، در صورت باز شدن فضا، می‌تواند به سرعت نهادهای دموکراتیک را شکل دهد و گذار به حکمرانی مردمی را مدیریت کند.

نکته‌ی مهم آن است که مردم ایران به‌خوبی از تفاوت میان اشغالگری و حمایت خارجی آگاه‌اند. شعارهایی چون «دشمن ما همین‌جاست، دروغ می‌گن آمریکاست» که در اعتراضات مردمی سرداده شده، گواه روشنی است بر اینکه افکار عمومی در ایران دیگر اسیر روایت‌های رسمی درباره‌ی دشمن خارجی نیست. بسیاری از مردم، به‌ویژه جوانان، حمایت بین‌المللی برای گذار از جمهوری اسلامی را نه دخالت در امور داخلی، بلکه همراهی با خواست ملی برای آزادی تلقی می‌کنند. همین تمایز اساسی است که ایران را از بسیاری از نمونه‌های دیگر جدا می‌کند.

بنابراین، برخلاف روایت غالبی که دخالت خارجی را همواره با استعمار و تجزیه و شکست گره می‌زند، می‌توان گفت در مورد ایران، دخالت محدود و هوشمندانه‌ی خارجی، در صورتی که با خواست مردم هماهنگ باشد، می‌تواند مسیری سازنده را رقم بزند. آنچه خطرناک است، نه دخالت خارجی به خودی خود، بلکه تحمیل نسخه‌های آماده‌ی دموکراسی بدون شناخت زمینه‌ی فرهنگی و تاریخی جامعه است. ایران چنین زمینه‌ای را دارد و فقط به فضای تنفس نیاز دارد؛ فضایی که سال‌هاست توسط حکومت مسدود شده و تنها شوکی بیرونی می‌تواند آن را باز کند.

شاید زمان آن رسیده باشد که در تحلیل دموکراسی‌سازی در ایران، واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی این کشور را بدون پیش‌فرض‌های کلیشه‌ای ارزیابی کنیم. مردم ایران دیگر آن مردم وابسته به حکومت یا فریب‌خورده‌ی تبلیغات رسمی نیستند. آن‌ها از حکومت عبور کرده‌اند، اما برای گذار به آینده نیاز به پشتیبانی دارند. اگر جهان آزاد، به‌ویژه کشورهای دارای ارزش‌های دموکراتیک، بخواهند در سمت مردم ایران بایستند، این حمایت می‌تواند نه تکرار تجربه‌های تلخ گذشته، بلکه آغاز فصل تازه‌ای از دموکراسی واقعی در قلب خاورمیانه باشد.



نظر خوانندگان:


■ دروود بر آقای طبری گرامی!
موجز و مختصر بدون شرح کشّاف. در باره سه نکته در مقاله شما، اشاره هایی مختصر میکنم و طول و تفصیلش را شما یا خوانندگان ارجمند می‌توانند در کتابهایم مطالعه کنند.
۱- «در شرایط استثنایی، دخالت خارجی – حتی نظامی – می‌تواند به‌عنوان یک عامل تسریع‌کننده عمل کرده و فرایند گذار به دموکراسی را امکان‌پذیر سازد.
۲- آنچه خطرناک است، نه دخالت خارجی به خودی خود، بلکه تحمیل نسخه‌های آماده‌ی دموکراسی بدون شناخت زمینه‌ی فرهنگی و تاریخی جامعه است.
۳- در بیشتر نظریه‌های سیاسی رایج، گذار به دموکراسی امری درون‌زا تلقی می‌شود.»
همانطورر که نوشته‌اید، ملّت ایران فعلا در شرایط استثنائی قرار گرفته است و دخالت بیگانگان – به حقّ و ناحقّ بودنش بحث ثانویست - میتواند امکانی باشد برای تحوّلات اساسی و بنیانی و آرزویی مردم ایران که قرنهای قرن است در پشت سدهای صخره‌ای حکومتگران جبّار تلنبار شده‌اند و هیچگاه مجال بروز نداشته‌اند. حقیقت این است که در وضعیّت سقوط کامل حکومت ولایی به نظر من باید کشورهای ذیل تا شکل‌گیری و ثبات سیستم کشورداری در ایران حتما بمانند و به حیث ناظر اوضاع، نقش ایفا کنند بدون هیچ دخالتی در تصمیم‌ها و مشارکت‌ها و مشاجرات گرایش‌های مختلف ایرانی. کشورهایی که حتما باید حضور داشته باشند، آنهم تا زمانی که خود مردم ایران یا به عبارت دیگر، مجلس نمایندگان تعیین کند. کشورهای اروپایی مثل فرانسه، آلمان، ایتالیا و انگلیس و همچنین روسیه به هیچ وجه نباید حضور داشته باشند - به دلیل اینکه سیاستمداران این کشورها اهل مماشات با انواع و اقسام دیکتاتورها و مستبدّین از قدیم الایّام بوده‌اند و هنوزم هستند و مدام دنبال منفعت‌خواهی‌های خودشان با ماسک نخ‌نما شده حقوق بشر و چرت و پرت‌های مشابه-؛ بلکه فقط کشورهایی مثل آمریکا و فنلاند و سوئد و سوئیس. دیگر هیچکس. سپس حضور نیروها و کنشگران ایرانی برای تشکیل مجلس موسسان و مجلس اقلیّتها میتوانند در تحت نظارت بی طرف نمایندگان کشورهای ناظر به همآوردی روی آورند و مردم بدون هیچ هراسی در انتخابات شرکت کنند.
مسئله نسخه های دمکراسی که محصول تجربیات فرهنگی و تاریخی و تامّلات فلسفی و فکری بیگانگان است، هر چقدر نیز جذاب باشند، دلیل بر آن نمیشوند که کاربرد اجرایی نیز در ایران داشته باشند. ما باید هنر دمکراسی ایرانی را از دل بُنمایه های فرهنگ و تجربیات تاریخی خودمان با تکیه به داربست تئوریهای دمکراسی برپاکنیم و به نیروی عقلانیّت و شعور و درایت و ذکاوت و بیدارفهمی خودمان اعتماد و اعتقاد راسخ داشته باشیم، اگر جدا و واقعا دلباخته آزادی و ارجکزاری به گوهر وجودی انسان هستیم. بعد از برافراشتن ساختارهای دمکراسی ایرانی به وجود داربستها هیچ احتیاجی نیست و میتوان به داد و ستد فکری و نظری در باره تئوریهای مختلف دمکراسی در مباحث اروپائیان با عنایت به تجربه ایرانی با دلاوری و گشوده فکری تمام سهیم شد. اینکه دیگران چه تاویلی از ایده دمکراسی داشته اند و چه آزمونهایی بر شالوده ایده های خود اجرا کرده اند، هیچ ربطی به ایران ندارد. ما باید تاویل خودمان را از ایده دمکراسی بیازماییم تا به چند و چون نظریات و تجربیات دیگران در عمل پی ببریم و سپس از راه سنجشگری به نتایج ارزشمند هم برای خودمان هم برای دیگران دست یابیم. بنابر این، حرف شما به هیچ وجه من الوجوه، جای چون و چرا ندارد که دمکراسی ایرانی باید بر شالوده شناخت زمینه های فرهنگی و تجربیات تاریخی مردم ایران، واقعیّت پذیر شود.
گذار به دمکراسی به معنای فروپاشی سیستمی و سپس عبور به سیستمی دیگر نیست؛ زیرا ایده دمکراسی اصلا و ابدا «سیستم» نیست؛ بلکه «وضعیّت» است. بسیاری از کنشگران تصوّر میکنند که دمکراسی، نوعی سیستم است که البته چنین نگرشی خطای محض است. دمکراسی وضعیّتی است که هر لحظه ممکن است متغیّر شود، اگر از چارچوب پرنسیپهایش خارج و خدشه پذیر شود. مسئله گذار به این معنا میتواند باشد که ما از وضعیّت باران و تگرگ و طوفان به «وضعیّت آسمان ابی و سبزه زار دلنشین» گذر و کوچ میکنیم. این مسئله وضعیّت را نمیتوان یک شبه ایجاد کرد؛ بلکه دقیقا در پروسه نظارت نمایندگان قدرتهای بیگانه که در ایران حضور دارند، میتوان گام به گام به واقعیّت پذیری اش تلاش کرد. زمانبر است، امّا اگر با رادمنشی و همکاری و همبستگی گرایشها و نقش مردم در نظر گرفته شود، میتواند خیلی خوب ثمربخش از آب در اید هرچند طولانی شود که البته زمانبر بودنش به رفتار و گفتار و کردار ایرانیان و همچنین گرایشها و تشکیلات مشارک منوط و ملزم است. من بیشتر از این توضیح نمیدهم و گمان کنم همین کفایت میکنه. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
شاد زیید و دیر زیید! / فرامرز حیدریان


■ آقای طبری گرامی! نظر شما عالی است، به شرط اینکه قابل اجرا باشد. حق با شماست که “دخالت محدود و هوشمندانه‌ی خارجی، در صورتی که با خواست مردم هماهنگ باشد، می‌تواند مسیری سازنده را رقم بزند”. اما سؤال این است که یک کشور خارجی با چه انگیزه و امیدی “دخالت محدود و هوشمندانه” در ایران بکند؟ مثال: آمریکا در افغانستان دخالت کرد و سال‌های متمادی دولت افغانستان امکان پایه‌ریزی یک حکومت سالم و فراگیر را داشت، اما فقط یک حکومت فاسد و فرقه‌ای از کار درآمد. آمریکا هیچ چشم‌اندازی برای ثبات افغانستان ندید و از آنجا خارج شد. اما این تمام ماجرا نیست.
در صحبت‌هایی که امروزه با افغان‌های مقیم آلمان می‌کنیم، تا حالا نشنیده‌ام کسی از دخالت آمریکا حمایت یا “تشکر” کرده باشد. بر عکس، اغلب شنیده‌ام که افغان‌ها آمریکا را مسئول روی کار آمدن حکومت قرون وسطایی طالبان و بدبختی خود می‌دانند. نقش خودشان را نمی‌بینند. آیا ایرانیان “نمک‌شناس” هستند و قدر حمایت هوشمندانه خارجی را می‌دانند؟ بعید می‌دانم!
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری گرامی، دو تجربه المان و‌ ژاپن نشان دادند که می‌توان با چنین دخالتی به دمکراسی رسید. پس از این همه سال‌ها این دو کشور مدیون امریکا هستند. در مورد ژاپن حتی امریکا به جنایت تاریخی دست زد، ولی در درازمدت با این حال این کشور خود را بازیافت. کامبوج و‌ کره جنوبی هم نمونه‌های مثبت دیگری هستند.
سپاس اسفندیار طبری


■ سئوالم از آقایان طبری و حیدریان این است که آیا فرضیاتشان بر مبنای حضور سربازان آمریکایی در ایران و کنترل نظم و حاکمیت است؟ اگر نخواهیم سیر واقع نگری این عزیزان را کمی فانتزی یا سینمایی فرض کنیم (که نمی‌کنم) به سناریو افغانستان می‌رسیم، که با بافت و شرایط ایران سنخیت ندارد.
با سپاس، پیروز.


■ “برخلاف کشورهایی چون عراق یا افغانستان که جامعه‌ی مدنی شکننده‌ای داشتند و دخالت نظامی به هرج‌ومرج و فساد گسترده انجامید، جامعه‌ی ایران از بلوغ نسبی سیاسی، تحصیلات بالا، شبکه‌های ارتباطی قوی، و طبقه‌ی متوسط آگاه برخوردار است. چنین جامعه‌ای، در صورت باز شدن فضا، می‌تواند به سرعت نهادهای دموکراتیک را شکل دهد و گذار به حکمرانی مردمی را مدیریت کند.”
این فراز تناقض درونی مقاله است. از یک سوی، مدعی است که جامعه مدنی ایران و سرمایه فرهنگی این جامعه، رشد بلوغ سیاسی آن و طبقه متوسط آن، نهادینه، و ریشه دوانیده است. اما از سوی دیگر، چون عزم خود را جزم کرده است تا پیش‌داوری خود را مبنی بر فقدان “فضای باز” بر فرقِ واقعیت بکوبد، این نتیجه‌گیری را مانند پیکرتراشی انقلابی تراش می‌دهد که تجاوز نظامی و فروپاشی هر آن چه تاکنون این جامعه مدنی توانمند، که به‌گونه شبکه‌‌ای، نه تنها در جهان مجازی بلکه در واقعیت، با خونِ دِل و شکیبایی پیگیر گام به گام در نهاد جامعه سُفتیده است و به حاکمیت قطره قطره تحمیل کرده است در حمله نظامی کارگر افتد و ایران را از افتادن به نمونه افغانستان و عراق باز دارد. جنگ تعلیق شهرنشینی است. بمباران تعلیق حوزه عمومی است. جنگ روایت “حیات طبیعی” (آگامبن) است. فروکاهیدن «شهروند» به «هوموساکر» است. تعلیق قانون است. جنگ اعلام «وضعیت استثنایی» است و تعلیق «جامعه مدنی» است. چیرگی «حیات برهنه» بر «وضع مدنی» است. آوتارهایِ «لحظه انقلابی» در سایه تجاوز نظامی، با این پرسش ساده روبه رو اَند که این جامعه مدنی توانمند، که در «وضعیت استثنایی» به «حیات برهنه» محکوم است، در سیاه‌چاله جنگ چگونه قرار است شیرازهٔ ارکان اجتماعی را پاس دارد و فروپاشی و چیرگی نیروهای گریز از مرکز را باز دارد، وقتی گویا از توانِ بازدارندگی حکومت تُهی است. پیوندِ میانِ فقدان «فضای باز» و رویای «فضای باز» در سایه تجاوز بیگانه، امید واهی به سیاستِ «دشمنِ دشمنِ من، دوست من است.» شگفت هم نیست. وقتی تصمیم گرفته‌اید که این جامعه مدنی توان مبارزه با حکومت را ندارد، پیشاپیش به استقبال تجاوز خارجی رفته‌اید.
کوروش


■ خوش‌خیالی روشنفکران آنها را جبهه غلطی قرار می‌دهد.
عقب افتادگی کشور با دخالت خارجی جبران نمی‌شود. کشور تبدیل به مستعمره می‌شود. پیشرفت‌ها از نوع امارات و عربستان مثل حباب است و می‌تواند در مدت کوتاهی به فنا برود.
جمهوری اسلامی با همه فجایع اش حاصل تاریخ و جامعه رشد نیافته این کشور بود. مردم هزینه های هولناکی در این چهار دهه پرداختند. ولی جامعه ایران بارور تر شده، ولی برای کسی قابل مشاهده است که در آنجا حضور دارد. این جامعه حکومت را دگرگون خواهد کرد. برنامه اسرائیل و بخصوص نتانیاهو از خیلی سال قبل برای تغییر حکومت در ایران است. آنها می‌دانند که رشد دنیای عرب در میان و دراز مدت به ضرر آنها تمام خواهد شد. و بجای اینکه تاملی در هژمونی خود و رابطه شان با فلسطینیان کنند، خواب یک محمد رضا شاه دوم را می‌بینند که برای آنها پشتیبان باشد.
آنها توجهی به بافت جامعه ایران، ویژگی های قومی، جغرافیایی و غیره یک کشور ۹۰ میلیونی را ندارند و توان درکش را هم ندارند و فقط مصالح نژادپرستانه خود را می‌بینند. دید آنها به مردمی که در جهت منافع آنها نیستند، نژادی و پر از نفرت است. همانطور که در غزه می‌بینیم ته تنها حقی برای فلسطینبان قائل نیستند، بلکه آنها را انسان هم بحساب نمی آورند.
تبدیل شدن ایران به جولانگاه اسرائیل مشکلات زیادی برای مردم ایران به همراه خواهد آورد. این افراد عقده ای مثل نتانیاهو با نگرش فاشیستی خود همه منطقه را به بحران می‌کشند.
امروز مشخص است که اسرائیل بطور سیستماتیک و از خیلی سالیان قبل در بافت حکومت ایران نفوذ کرده. و جای بررسی دارد که چگونه این نفوذ در تصمیمات غلط و افراطی گری در حکومت نقش آفرین است. ۲۰۱۲ احمدی نژاد هنوز رئیس جمهور ایران بود و او کسی بود که برای اولین بار موضوع کتمان هولوکاست را در سیاست ایران مطرح کرد و شعار نابودی اسرائیل را سر زبان انداخت. (همین شخص چند هفته پیش از یک دانشگاه نظامی در مجارستان که چند ماه قبل دکترای افتخاری را به نتانیاهو اهدا کرده بود، همان درجه را دریافت کرد. این یک اتفاق است؟)
همان سال ۲۰۱۲ با تبلیغات و تهدیدات ناجور احمدی نژاد، نتانیاهو در سازمان ملل حاظر شد و مطرح کرد که ایران چند هفته مانده تا بمب اتم داشته باشه و رئیس جمهورش هم رسما نابودی ما را هدف قرار داده.
توجه داشته باشیم که اهل هر مکتب و مرامی هم که باشیم عدم توجه و تعهد به ریز موضوعات می‌تواند خطایی در رابطه با میهن عزیزمان بدنبال داشته باشد که جبران ناپذیر خواهد بود.
ممنون از توجه شما؛ بهمن یزدانی



■ درود بر پیروز گرامی!
اندکی توضیح بدون جزئیّات. من نمیدانم که نظر آقای طبری عزیز در باره پرسش شما چیست. ولی نظر خودم را به حیث نه جدال با شما؛ بلکه به حیث تامّلاتی شایان تامّل و مشمول سنجش پیگر در نظر میگیرم.
نخست بر این نکته اساسی تاکید مبرم کنم که «مردم ایران» به هیچ وجه از لحاظ سطح آموزش و پروش و وضعیّت فرهنگی به طور کلّی، هرگز همسان و همسطح مردم افغانستان نیستند و این حرف به معنای تحقیر مردم افغانستان نیست که پاره ای از تن و وجود فرهنگی و تاریخ ایران هستند. تا جایی که من در باره حضور سربازان آمریکایی در آلمان بعد از جنگ، تحقیق کرده‌ام و حتّا خودم حضور آنها را چندین سال در آلمان تجربه کرده‌ام، بر این عقیده نیستم که حضور سربازان آمریکایی یا نمایندگان کشورهایی که ذکر کردم، خواه سرباز باشند، خواه مستشار، به معنای تحقیر مردم خودمان یا مقر آمدن به بی عرضگی و ناتوانی و جهالت ما ایرانیان در جامعیّت وجودی برای آراستن سیستم کشورداری است. هرگز و حاشا.
من یک دفترچه جیبی به دو زبان انگلیسی و آلمانی به چنگ آورده بودم که از طرف فاتحین جنگ؛ بویژه آمریکایی‌ها تحریر شده بود. متاسفانه لابلای کتابهایم مفقود شده. ولی محتوای آن، خطاب به تمام سربازان و افسرانی بود که برای حضور و ماموریّت در آلمان تحریر شده بود. متن انگلیسی به قدری عمیق و ژرفاندیشیده بود که برای من خلی تکاندهنده بود. نویسنده یا نویسندگان این دفترچه از ژرف اندیش‌ترین انسان‌هایی بودند که نه تنها به عمق و نقش تاریخ و فرهنگ و متفکّران و فیلسوفان و نویسندگان و غیره و ذالک مردم آلمان اشاره های استخواندار کرده بودند بلکه بر حرمت و ارجگزاری به مردم آلمان در وضعیّت شکست به شدّت تاکید مبرم کرده بودند. سپس برای سربازان و ماموران و مسئولان و افسران در رفتار و کردارخودشان با مردم آلمان و نقشی که در آلمان به طور موقّت دارند، فوق العاده ظریف و دقیق و اصولی، رئوس بسیار کلیدی را عبارت بندی کرده بودند. حتّا اگر سربازان و افسران آمریکایی مرتکب خطایی سهوی می‌شدند، هیچ اداره پلیس آلمانی در مسئله دخالت نمی‌کرد؛ بلکه مستقیما به مسئولان ذیربط آمریکایی اطّلاع می‌دادند و آنها نیز به حساب سرباز خاطی می‌رسیدند که من خودم شخصا شاهد چنین برخوردهایی بوده‌ام.
ضرورت زماندار حضور بیگانگان با توجه به شدّت و حدّت شمشیر اقتلویی مومنان به کاست آخوندها، ضرورت دارد؛ زیرا – امیدوارم به هیچ احدّی برنخورد - تقریبا در طول نیم قرن سیطره حکومت الهی برغم اعتراضات مسالمت‌آمیز و به حقّ مردم که سرکوب شدند- هیچگاه گرایش‌های متنوعّی که نام «اپوزیسیون» را بر خود گذاشته‌اند، نتوانستند تا امروز به یک مخرج مشترک واحد برسند تا واقعا در عمل بتوانند و بخواهند که اقداماتی بایسته و شایسته را در کنار مردم برای عزل و خلع حکومت فقاهتی اجرا کنند.
غفلت و کشمکش گرایش‌های اپوزیسیون علیه یکدیگر به دوام حکومت فقاهتی برای استیلا و سرکوب و خصومت با مردم و جهانیان میدان و فرصت عالی داد؛ طوریکه غفلتها و ندانمکاریها و گلاویزیهای اپوزیسیون و گریز آنها از یکدیگر به فاجعه امروز در وطن مختوم شد. بنابر این تا زمانی که ما ایرانیان – صرف نظر از اعتقادات شخصی و نظری و مذهبی و قومی و مسلکی که با همدیگر داریم – به مخرج مشترک واحد نرسیم و با دلاوری در کنار یکدیگر نایستیم، سرنوشت میهن و مردمش مدام همچون توپ فوتبال در دست آنانی خواه ماند که «شمشیرشان برّاقتر و برّاقتر و خونریزتر» است، خواه بیگانگان باشند، خواه خودیهای حاکم.
شاد زیید و دیر زیید! فرامرز حیدریان


■ دوستان گرامی ، ممنون از توجه همگی. ایران با ج. ا. نزدیک نیم‌قرن است، که در شرایط «استثنایی» است که همان اگامبن که یاد کردید، از «شرایط استثنایی دایمی» سخن می‌گوید. یعنی با نهادهایی که فراقانون هستند، هر کاری که بخواهند، با این ملت می کنند. از این نظر جنگ کنونی تغییری در آن نمی‌دهد. البته که با افزایش تهدیدها، رژیم موجودیت خود را در خطر می‌بیند و وحشیگری و دردندگی او‌بیشتر می‌شود.
اینکه دخالت نظامی از نظر داخلی به نتایج مطلوب برسد، بستگی به اراده اپوزیسیون هم دارد: یکی از دلایلی که جنبش زن زندگی آزادی به ثمر نرسید، بر هم ریختگی اپوزیسیون بود. مثل همین شرایط کنونی متاسفانه. به نظر من، رژیم بسیار ضعیف است، و این فشار بر مردم و‌اعدام ها نتیجه همین ضعف است. آیا شرایط مناسبی نیست، که همگی در سقوط این رژیم کوشا باشیم و به جان یکدیگر نیافتیم؟ وقاحت بزرگ این است، که بسیاری در سیاست  اسراییل ستیزی به اندازه ای پیش رفته‌اند، که بی‌چون و چرا از ج. ا. حمایت و حتی منابع رسانه ای او را پخش می کنند.
سپاس اسفندیار




iran-emrooz.net | Fri, 20.06.2025, 23:11
جبر یونانی، اختیار ایرانی

سعید مظفری

ندیدم قبل از تمدن هلنی کسی حرفی از آزادی‌های شهروندی زده باشد. بنظرم از این شیوه زیست، فلسفه پدید می آید چون آزادی تفکر و تفکر آزاد اگر بخشی از حق شهروندی نباشد در نتیجه فلسفیدن، و به تبع آن دموکراسی، ناممکن است. اما شگفتی ماجرا اینجاست که جهانبینی یونانیان قدیم مجموعا به‌شدت متاثر از جبرگرایی و قدرگرایی بود و این حس غالب بود که «سرنوشت/قضا و قدر» بر همه چیز احاطه دارد حتی بر خدایان. آری ظاهرا تناقض آشکار است ولی واقعا چنین بوده. انگار که این تناقض یکی از دلایل آغاز روند منتهی به دموکراسی بوده است.

این مفهوم به همین شدت و حدت در ایران باستان هم شناخته و مورد استناد بود. مثلا در رویارویی رستم و سهراب، فردوسی چنین سروده:

هژبر جهان سوز و نر اژدها / ز دام قضا هم نیابد رها
نبشته به سر بر دگرگونه بود / ز فرمان نکاهد، نه هرگز فزود
قضا چون ز گردون فروهشت پر / همه زیرکان کور گشتند و کر

و اگرچه در آغاز در ایران هم «سرنوشت/قضا و قدر» بر خدایان هم حکمروا بود ولی در نهایت «یزدان نادیده یکتا» بر سایر خدایان و مآلا بر سرنوشت هم حکمروا شد.

جالب است بدانیم که در قرن بیستم هم ماکس وِبِر این مفهوم را پروراند که سرمایه‌داری لیبرال شکوفایی خود را مدیون اخلاق پروتستانی است. سرمایه‌داری لیبرال خود مشوق نسخه مدرن آزادی‌های شهروندی است چون بدون حداقلی از آزادی‌های شهروندی، سرمایه‌داری لیبرال هم بی‌معنی خواهد بود. در حالی که کالوین فقه پروتستانی خود را بر انکار اراده آزاد انسانی بنا می‌کند.

اگرچه می‌توان اینطور هم گفت که این اخلاق پروتستانی نیست که باعث شکوفایی سرمایه‌داری لیبرال شد بلکه این سرمایه‌داری لیبرال است که نیازمند حداقلی از آزادی‌های شهروندی است. در هر حال ما دوبار در تاریخ بشر، هم در یونان باستان هم در اروپای قرن بیستم، شاهدیم که از دل این تناقض جبر و اختیاری، دموکراسی زاییده شده، آن هم نه به‌عنوان چیزی لوکس یا ارزشی اضافی و اشرافی، بلکه از لوازمات زندگی آزاد.

این مقدمه را گفتم تا برسم به وضع امروز کشور ما ایران. الان که در غربت و به‌خاطر قطع اینترنت، در هفتمین روز جنگ ایران و اسراییل، بی‌خبر از وضع سلامتی اقوام و دوستان در ایران، این چند سطر را می‌نویسم و پناهی جز رسانه‌های خارج از ایران نمانده، شوربختانه ندیدم و نخواندم به‌جز یک تحلیل شجاعانه و روشنفکرانه از وضع واقعا موجود.

یک عده کودکانه شادی می‌کنند و هورا می‌کشند انگار که بمب نقل و نبات است که بر سر مردم می‌ریزد و یک عده هم هوار می‌کشند و واوطنا سرمی‌دهند انگار که قرار نبود و نیست که ما مردم هم فاعلیتی داشته باشیم.

اگر واقعا ملت به معنی ناسیون نیستیم و آحادی هستیم غیرضرور و تصادفی پس چرا این همه در رسانه‌ها دست و پا می‌زنیم؟ اگر طرفدار آخوندها هستید حال به ضروت مسلمانی‌تان یا همدلی کمونیستی‌تان و نفرت مشترک‌تان از دموکراسی چرا شجاعت دفاع صریح از حکومت اسلامی را ندارید و نیت‌تان را در لفاف میهن‌پرستی پنهان می‌کنید؟ چون می‌دانید که سابقه نزدیک به نیم قرنه این حکومت همه استدلال‌های‌تان را که بشود با آنها از اینها دفاع کرد باطل می‌سازد.

از طرف دیگر از آنهایی که می‌گویند حمله به حکومت حمله به ایران است ـــ بعضا بنظرم به اجبار، چون در داخل ایرانند ـــ می‌پرسم چه تضمینی هست که بعد از جنگ این ملاها همان را سر ما نیاورند که تا کنون آورده‌اند. آیا در این بیش از چهل و پنج سال حتی یک‌بار به حرف مردم عادی گوش دادند؟ یک عذرخواهی ساده و واقعی از این همه جنایاتی که در حق مردم ایران مرتکب شدند به‌عمل آوردند؟ همین الآن آیا دعوتی از مردم ایران کردند که به ایران‌شان کمک کنند یا هنوز هم خود را صاحبان ایران به غنیمت گرفته شده می‌بینند و با مردم از بالا به پایین صحبت می‌کنند؟

چه تضمینی برای فردای بهتر دارید که با خلط مبحث ایران و حکومت به‌دفاع از حکومت برمی‌خیزید؟ حکومتی که مستعدترین آدم‌های مملکت را فقط به جرم ناخودی بودن از مملکت رانده یا به زندان انداخته یا کشته البته که الآن تنهاست.

آنها که در بوق و کرنا کرده‌اند که حمله خارجی دموکراسی نمی‌آورد بفرمایند تا کی باید در تبعید و زندان بپوسیم تا مگر ملاهای مسن‌تر از هشتاد سال دلشان بسوزد یک ذره دموکراسی به ما اعطا بفرمایند؟

مگر فرانسه با کمک انگلستان خود را از شر هیتلر نرهانید؟ پس الآن فرانسه دموکراسی ندارد؟ چرا فقط مثال لیبی و افغانستان را می‌زنید؟ آیا مردم خود را نمی‌پسندید که با مردم فرانسه مقایسه کنید؟

هیچ کس از خرابی مملکت خودش خوشحال نیست ولی شما بگویید چاره چیست؟ می‌بینم که ملاها هم جنگ با عراق را تحمیلی نامیدند هم جنگ با اسراییل را. انصافا آیا این حکومت اسلام نبود و نیست که باعث و محرک هر دو جنگ بود و هست؟

چرا با اینکه حریف میدان نبرد نیستند شرافتمندانه و با شروط قوی (البته با دخالت دادن حقوقدانان ایرانی که وجهه بین‌المللی دارند و نیز برندگان ایرانی جوایز نوبل و امثالهم) تسلیم نمی‌شوند تا شاید بتوان با تمثیلی از مدل ژاپنی یا آلمانی مملکت را نجات داد و از کشتار و ویرانی بیشتر جلوگیری کرد؟ به این ترتیب و با مشارکت در نجات ایران شاید مقداری از خشم آتی مردم را فرونشانند و مقداری ترحم مردم را بخرند که نکنند با آنها آنچه را که با صدام و قذافی کردند.

با همه تلاش‌هایی که در قلع و قمع مردم نامومن بخود کردند هنوز هم آسمان ایران پرستاره است. هنوز در تبعید و زندان هستند آدم‌های روشنفکر و توانمندی که می‌توانند ایران را دوباره بسازند. شرطش این است که قبل از همه روشنفکران ما شجاع و مستقل باشند و دست از دشمنی کور با هر چه غربی و کلیمی است بردارند.

مردم ایران با دنیا دشمن نیستند و بهشت زمینی را بر بهشت آسمانی ترجیح می‌دهند.



نظر خوانندگان:


■ آقای مظفری عزیز. تلاش فکری شما برای پیدا کردن یک راه‌حل برای جنگی که گریبان ما را گرفته قابل ستایش است. من چون خودم یک روشنفکر سالخورده ایرانی هستم و بد و خوب دنیا را تجربه کرده‌ام به خودم اجازه می‌دهم که شما را مأیوس کنم: ما روشنفکران ایرانی (به عنوان یک مجموعه)، نه شجاع هستیم، نه مستقل. اشاره‌ام به جمله شماست:«... روشنفکران ما شجاع و مستقل باشند و دست از دشمنی کور با هر چه غربی و کلیمی است بردارند».
البته که برای مستقل فکر کردن، احتیاج به شجاعت نیز هست. چندین دهه است که مدام از اتحاد سخن گفته‌ایم. آنچه تاکنون صورت نگرفته، به چه دلیل اکنون صورت خواهد گرفت؟ منظورم “اتحاد” برای نجات ایران است. تجربه من این فرمول است: برای “حمله” باید کمی خوشبین بود، اما برای “دفاع” باید کمی بدبین بود. دلیل آن واضح است: اگر حمله شکست بخورد، فاجعه محدودتر است نسبت به زمانی که دفاع شکست بخورد و همه چیز فرو بریزد. ما ایرانیان اکنون باید در مقابل بی‌کفایتی، بی‌مسولیتی، و بدخواهی ج.ا. از خود دفاع کنیم. بنابراین لازم است کمی بدبینانه اوضاع را ارزیابی کنیم و با ضریب اطمینان بالاتر نیروی مبارز فراهم کنیم. هنوز یکی دو هفته زود است قضاوت کنم، اما نظر بدبینانه من این است که ممکن است ایران دچار وضعیتی شبیه نوار غزه شود: جنگ و ویرانی، مرگ و فقر بی‌پایان! مردم غزه نمی‌توانند خود را از زیر یوغ حماس خلاص کنند. اکنون کمی زود است، اما شاید تنها راه نجات، جنگ داخلی باشد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ از اینکه نظرتان را با خوانندگان در میان گذاشتید ممنونم. همین خود شجاعت روشنفکرانه است. نظرتان را میفهمم. وقتی طرف مقابلتان اصلا و ابدا اهل منطق و مذاکره نیست و فقط خود را برحق مطلق میداند و دیگران را مشمول اقتلوا المشركين حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ شاید فقط (شروع به) جنگ و انقلاب او را مجبور کند به حرف شما گوش دهد. من بر این باورم که این مرحله شروع شده و پیشنهاد من ختم خونریزی و تخریب در این مرحله و آغاز یک توافق در چارچوب حقوق بین الملل است که در آن صدای مردم ایران و نگرانیهای همسایگان نیز لحاظ شده باشد و اگر کمی درایت از همه طرفها به خرج داده شود شاید برگزاری یک رفراندوم زیر نظر مقامات بین المللی. در این صورت با حداقل خونریزی و خرابی مردم فرصتی پیدا می‌کنند انتخاب سرنوشت سازشان را داشته باشند.
باز هم ممنون از شما. مظفری


■ جناب مظفری، با درود و تشکر از مقاله دلسوزانه شما.
اجازه دهید با نظر شما در مورد تاثیر بیش از اندازه شجاعت و استقلال روشنفکران (البته ممکن است در تعریف روشنفکر اختلاف نظر داشته باشیم) در نجات ایران در این شرایط خطیر مخالفت کنم. در بحرانهای بزرگ اجتماعی-اقتصادی-سیاسی این نه روشنفکران بلکه تکنوکراتهای توانمند و سیاستمداران برجسته (منظورم در اینجا دولت-ملت مردان است (Statesmen) و نه صرفا سیاست پیشگان Politicians) و نیز شخصیتهای بزرگ ملی و مردمی آگاه هستند که میتوانند کشور را از ورطه خطر نجات دهند و نه روشنفکرانی که طبعا مسئولیتی نیز در اداره کشور و یا رهبری آن نداشته اند. البته چه بهتر که تکنوکراتها و سیاستمداران کشور نیز روشنفکران آگاه و عمیقی باشند اما مهارتهای رهبری سیاسی و مدیریت اداری خود از ویژگیهای مهم اداره کشورها در دنیای معاصر است و ضرورتا روشنفکران واجد این مهارتها نیستند. برای مثال سارتر و فوکو هر دو از روشنفکران بنام فرانسه در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بوده اند و میتوان آنها را روشنفکرانی شجاع و مستقل دانست اما آیا اینها می توانستند مانند ژنرال دوگل و یا میتران فرانسه را در آن دوره رهبری کنند؟ همین موضوع در مورد هابرماس و یا اندیشمندان مکتب فرانکفورت در مقابل اشمیت و کهل صدر اعظم های دوران جنگ سرد و اتحاد مجدد آلمان صدق میکند. البته روشنفکران شجاع و مستقل میتوانند با نظرات صائب خود به تصمیم گیری صحیح تکنونکراتها و سیاستمداران کمک کنند اما بنظرم انتظار رهبری کشور در شرایط بحرانی از روشنفکران مع الفارق است.
اما منظورم از اینکه یک سیاستمدار توانمند و مورد اعتماد مردم میتواند در شرایط کنونی کشور را از بحران نجات دهد چیست؟ رهبر سیاسی اپوزسیون را در نظر بگیرید که تا حدودی مورد اعتماد مردم بوده و دارای پایگاه مردمی باشد. هر گاه این سیاستمدار در مشاوره با تکنوکراتهای توانمند و با تجربه (از روابط بین المللی و وزارت خارجه گرفته تا مسائل امنیتی، اقتصادی و اجتماعی کشور) و نیز روشنفکران عمیق و اندیشمند برنامه عملی موثر و قابل قبولی برای رهایی کشور از این ورطه خطرناک و بازگرداندن صلح و آرامش و رشد و توسعه اقتصادی اجتماعی کشور ارائه داده و بتواند این برنامه را به زبان ساده با توده های مردم کشور در میان بگذارد (که این خود قابلیت ها و مهارتهای بالایی میخواهد که رهبران سیاسی برجسته از آن برخوردارند) و آنها را متقاعد کند که با پشتیبانی و حمایت از او میتوان این برنام نجات ایران را عملی کرد، میتوان امیدوار بود که جامعه با سازماندهی مناسب معضل اقدام جمعی (Collective Action) را حل کرده و مسیر انحلال ج. ا. و استقرار یک دولت ملی دموکراتیک در ایران را هموار کند. مسلما حمایت و تائید روشنفکران شجاع و مستقل از برنامه عملی سیاستمدار یاد شده میتواند به گسترش پایگا مردمی و موفقیت سیاستمدار و استقرار دولت ملی دموکرات در کشور کمک زیادی بکند.
خسرو


■ جناب خسرو
نظرتان را عمیقا می‌فهمم و کاملا به آن احترام می‌گذارم. این جمله شما «اینکه یک سیاستمدار توانمند و مورد اعتماد مردم می‌تواند در شرایط کنونی کشور را از بحران نجات دهد» کاملا درست است و می‌توانست مورد وثوق اکثریت باشد در صورتی که مصداق عینی آن با دو پیش زمینه توام می‌شد: «انتخاب توسط اکثریت مردم» و نیز «مطابقت برنامه اعلامی او با موازین اعلامیه حقوق بشر».
بنظرم برای رسیدن به فرمول شما پیش‌زمینه رفراندم بهترین لازمه است که مستلزم خونریزی هم نیست. اما در نبود سیاستمداری که قادر به ایجاد شرایط لازم برای برگزاری رفراندم باشد من نظرم بر استفاده مثبت از شرایط فراهم شده است و این است که شرط روشنفکران مستقل و شجاع را بر فرمول شما مقدم کردم تا زمینه پذیرش عمومی آن را فراهم کنند. این که کدام سیاستمدار مصداق عینی فرمایش شماست اگر با رفراندوم تعیین شود بعد از آن وقت مملکت کمتر درگیر خنثی کردن مخالفتهای بی‌انتهای جناحی خواهد شد. برای همین از روشنفکران خواستم شجاع و مستقل باشند و منافع درازمدت مملکت خود و فرزندان خود را در اولویت قرار دهند. بدون روشنفکران واقعا شجاع و مستقل، طرفداران ادیان زمینی و آسمانی یا قدرتهای بیگانه بار دیگر بر انتخاب مردم تاثیر خواهد گذاشت.
از شما بسیار ممنونم - مظفری


■ جبر یونانی، اختیار ایرانی جناب مظفری با درود فراوان. هر چند حال و هوای ایران عزیز و مصیبت ها و گرفتاریهایی که به دلیل سیاستهای ماجراجویانه و ایران برباد ده خامنه ای متوهم و اطرافیان نادان و کج اندیش او بر هموطنان ما، اعم از نزدیکان و وابستگان و همشهریان و ایرانیان بطورکلی، وارد شده دل و دماغی برای تمرکز ذهن و تبادل نظر نمیگذارد اما فکر کردم حال که از دست ما کاری در آن عرصه ها بر نمی آید شاید بتونیم برای روشن کردن برخی مفاهیم با هم گفتگو کنیم.
سالها پیش خاطرات یکی از خبرنگاران (آمریکائی) جنگی را که در جنگ جهانی دوم شرکت داشته و با اولین قوای متفقین وارد برلین شده بود میخواندم به نکته ای برخوردم که فراموش نمیکنم. نوشته بود در روزهای بعد از سقوط برلین که اکثر ساختمانهای آن بر اثر جنگ بشدت تخریب و ویران شده بود با همکاران خبرنگار برای تهیه گزارش های جنگ در نقاط شهر و در ساختمانهای ویرانه برلین می گشتیم. روزی در میان ساختمانهای تخریب شده منطقه دانشگاه برلین بودیم صدایی شنیدیم. فکر کردیم ممکن است چند نفر از نظامیان مخفی شده المانی باشند. با احتیاط به آن جا نزدیک شدیم و در کمال حیرت مشاهده کردیم شماری از دانشجویان در کلاسی از آن ساختمان ویران نشسته و استادی برای آنها صحبت میکند. حیرتمان موقعی بیشتر شد که ملاحظه کردیم آن جلسه یک کلاس درس ریاضی بوده و استاد در خصوص مفهوم صفر در ریاضیات به دانشجوها توضیح میدهد! نویسنده اظهار نظر کرده بود حال که سالها بعد یاد آن اتفاق می افتم دلایل بازیابی و توسعه علمی و فنی و اقتصادی سریع آلمان (غربی) بعد از جنگ جهانی دوم را متوجه میشوم. ملتی که استادان و دانشجویانش آنقدر وظیفه شناس هستند که چند روز بعد از جنگ و شکست و تسلیم کشور در مقابل دشمنان در کلاسهای تخریب شده تشکیل جلسه میدهند تا بر سر یک مفوم مجرد مانند صفر در ریاضیات بحث کنند شایستگی و لیاقت پیشرفت و توسعه اقتصادی اجتماعی و سیاسی را دارد. حال هشتاد سال پس از جنگ جهانی دوم ما ایرانیها دچار جنگی نابرابر و خانمان سوز شده ایم و امیدوارم هر یک از ما هم در این شرایط خطیر بوظایف خود عمل کنیم تا شاید در آینده کشور ما نیز پیشرفت کرده و ایرانیان نیز روی ارامش و آسایش ببینند. اینرا از آن جهت آوردم که بگویم شاید برای امثال ما هم در این شرایط تلاش فکری برای روشنتر شدن مفایم پیچیده اجتماعی سیاسی نوعی انجام وظیفه باشد.
حال اگر به بحث خود بر گردیم، همانطور که در اظهار نظر قبلی نوشته بودم، فکر میکنم تعریف روشنفکر برای بنده و جنابعالی متفاوت باشد. از نظر من یک روشنفکر:
فردی است که با تفکر انتقادی، تولید دانش در سپهر عمومی، و مشارکت در گفتمانهای فرهنگی و سیاسی در پی تاثیر گذاری بر جامعه است. روشنفکر کسی است که:
- آگاهی انتقادی ایجاد کرده و ایدئولوژیهای مسلط، ساختار قدرت و هنجارهای اجتماعی را به پرسش میگیرد،
- در حوزه های مختلف دانشگاهی، مدنی هنری و رسانه ای به انتشار ایده های نو و انتقادی می پردازد،
- برای شکل دهی به افکار عمومی، سیاستگذاری و احترام به ارزش های انسانی تلاش میکند،
- برای سخن گفتن در برابر قدرت سیاسی و دفاع از حقوق بشر و یا عدالت خواهی احساس وظیفه میکند،
- از رشته های مختلف مانند فلسفه، علوم طبیعی و انسانی، ادبیات و سیاست برای تحلیل مسائل اجتماعی کمک میگیرد.
از طرفی بنظر من آنچه شما برای روشنفکران در نظر گرفته اید تا حدود زیادی در واقع وظیفه احزاب سیاسی است. البته بین روشنفکران و احزاب سیاسی، بسته به آنکه در جوامع دموکراتیک یا غیر دموکراتیک باشند، رابطه متقابل جالب و پیچیده ای وجود دارد اما ایندو با هم یکی نیستند. احزاب سیاسی ملی و مردمی باید برنامه های اداره کشور و اقدامات لازم برای پیشرفت اقتصادی و عدالت اجتماعی را تنظیم، اعلام و به طرفداران و مردم توضیح دهند کنند تا مردم آن حزبی را که از نظر آنان برنامه بهتری دارد بر گزینند و بتدریج از دل این رقابتهای سیاسی رهبران بزرگ پدید آیند. حال سئوالی که پیش میآید آنست که در جوامعی مانند جامعه ما که آزادیهای سیاسی و مدنی واقعی وجود نداشته مسئولیت روشنفکران چیست و چه نقشی میتوانند ایفا کنند. این موضوعی است که بنظر من ارزش تبادل نظر دارد.
ارادتمند- خسرو


■ به یک موضوع اساسی باید مورد توجه قرار گیرد و آن دخالت اخلاق در سیاست است یک روشنفکر یا یک هنرمند میتواند برای خویش مرز اخلاقی در رابطه با سیاست قائل شود ولی یک سیاستمدار مردمی میتواند برای حفظ منافع موکلانش گاهی از این مرز ها عبور کند. روشنفکری که پا در عرصه سیاسی میگذارد و مردمی را نمایندگی میکنند نمیتواند برخوردی رمانتیک به اخلاق در حوزه سیاست داشته باشد. متاسفانه ما “روشنفکرانی” بی مسئولیت داریم که میخواهند پا در سیاست بگذارند و منزه بمانند و بالجبار گاهی کنار کسانی که با آنان مرزبندی “قاطعی” دارند، قرار میگیرند. به عنوان مثال در خلال جنبش زن، زندگی، آزادی ، پیش برد امر سیاست آقای مهدی مهتدی را کنار آقای رضا پهلوی نشاند تا با ائتلافی به پیش برد منافع حزب خویش یاری رساند با تمام انتقاداتی که به وی شد. عکس آن را در روش زنده یاد مصدق میتوان دید. سیاستمدار هوشمند و مردمی باید بتواند وضع امروز مردمش را بهتر از دیروز کند.
با درود و آرزوی آزادی و سربلندی ملت ایران سالاری


■  با نظر جناب سالاری در باب اخلاق و روشن‌فکر موافقم و تعریف جناب خسرو را از روشن‌فکر نیز قبول دارم. برای همین است که کار واقعاً سخت شکل‌دهی به اندیشه را برای پرورش سیاسیونی که قادر به تشکیل احزاب سیاسی مدرن باشند بر دوش روشنفکران نهادم. بدون روشنفکران شجاع و مستقل سیاسون ما دوباره همانهایی می‌شوند که در سالهای منتهی به انقلاب داشتیم، حداکثر مدافعان ایدئولوژی خود، یعنی منافع ملی را از زاویه دید ایدئولوژی خود تعریف می‌کردند، در حالی که منافع ملی باید از دید منطق زمینی ریاضی تعریف شود تا بتواند سیاسیون را از خطا در تصمصم گیری کلان برحذر بدارد. کنترل سیاست باید توسط روشنفکران مستقل شجاع باشد نه برعکس. اگر سیاست برای روشنفکری تعیین تکلیف کند نتیجه چیزی جز دیکتاتوری نخواهد بود.
ارادت سعید مظفری





iran-emrooz.net | Fri, 20.06.2025, 15:53
مسیر درست برای تغییر رژیم در ایران

فارن افرز

اریک ادلمن، روئل مارک گرشت و ری تکیه
فارن افرز، ۲۰ ژوئن ۲۰۲۵

* چگونه آمریکا و اسرائیل می‌توانند زمینه‌های سرنگونی جمهوری اسلامی را فراهم کنند

راه‌های متعددی برای تغییر رژیم در ایران وجود دارد. در سال ۲۰۲۰، دو نفر از ما (ادلمن و تکیه) مقاله‌ای در فارن افرز منتشر کردیم که در آن مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی را ترسیم کردیم. در آن زمان، فرض ما بر این بود که گزینه توسل به زور منتفی است و قدرت‌های خارجی تنها می‌توانند به‌تدریج منابع قدرت رژیم را تضعیف کنند. اما حمله اسرائیل به ایران در ماه جاری، عنصر تازه و بی‌ثبات‌کننده‌ای را وارد معادله کرده است؛ هرچند منطق بنیادین همچنان پابرجاست: در تمام موارد تغییر رژیم، پیش‌شرط‌های ضروری برای موفقیت این است که حکومت ضعیف‌تر و مردم جسورتر شوند.

در هفته گذشته، اسرائیل گام‌های مهمی در راستای تحقق شرط نخست برداشته است. این کشور نه‌تنها تأسیسات کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را از کار انداخته، بلکه عملاً سر رهبری نظامی جمهوری اسلامی را نیز بریده است. تا لحظه نگارش این گزارش، اسرائیل به ۲۰ استان از ۳۱ استان ایران حمله کرده و ده‌ها ژنرال و دانشمند را کشته است. با وجود این، دارایی‌های اقتصادی ایران را تا حد زیادی دست‌نخورده باقی گذاشته، هرچند به برخی تأسیسات تولید و توزیع نفت و گاز داخلی نیز حمله کرده است. منتقدان گفته‌اند که هدف این عملیات اسرائیل، تغییر رژیم است، اما توصیف درست‌تر آن است که تغییر رژیم ممکن است پیامد جانبی این تهاجم نظامی باشد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، اکنون به‌طور کامل تحقیر شده است. او زمانی در خاورمیانه به‌سان رهبری ظاهر می‌شد که به شکست آمریکا در عراق کمک کرده و اسرائیل را با گروه‌های نیابتی مرگبار محاصره کرده بود. او در برابر جامعه جهانی ایستاد و برنامه هسته‌ای ایران را گسترش داد و کشور را در آستانه دستیابی به بمب اتم رساند. موفقیت‌های منطقه‌ای او، قدرتش را در داخل نیز تقویت می‌کرد. اما فروپاشی «محور مقاومت» ایران در شام و غزه، و کوبیدن بی‌امان جمهوری اسلامی توسط اسرائیل اکنون این پرسش را پیش می‌کشد که آیا این عقب‌گرد‌ها می‌توانند زمینه‌ساز ریشه‌کن شدن دیکتاتوری شوند؟

چنین احتمالی وجود دارد، اما اسرائیل برای درهم شکستن دستگاه سرکوب‌گر حکومت مذهبی ایران، باید کار بسیار بیشتری انجام دهد—آن هم بدون آنکه عملیات نظامی‌اش به کشتار گسترده غیرنظامیان، به‌ویژه زنان و کودکان، منجر شود.

رژیم به زانو درآمده

در بیش از چهار دهه‌ای که جمهوری اسلامی در قدرت بوده، با شورش‌های مردمی متعددی مواجه شده است. در هر دهه، بخشی از یک طبقه اجتماعی از ائتلاف انقلابی جدا شده است. دانشجویان و لیبرال‌ها نخستین گروهی بودند که اندکی پس از انقلاب ۱۳۵۷ از این جریان فاصله گرفتند. سپس، بخش‌هایی از طبقه متوسط در جریان جنبش سبز سال ۲۰۰۹ از حاکمیت روی برتافتند، و سرانجام در اواخر دهه ۱۳۹۰، طبقه کارگر فقیر که ادعا می‌شد انقلاب به نام آن‌ها بوده، از حکومت برید. جمهوری اسلامی همیشه موفق شد این خیزش‌ها را سرکوب کند. هیچ‌گاه این اعتراضات به توده بحرانی نرسیدند، چرا که اکثریت مردم بر این باور بودند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شبه‌نظامیان بسیجی، اوباش خیابانی همکار حکومت، و وزارت اطلاعات همیشه حاضر و ناظر، بیش از حد بیرحم و غیرقابل مهارند.

هرگاه که نیروهای امنیتی شروع به کشتار و شکنجه گسترده معترضان می‌کردند، تظاهرات که در سال‌های ۲۰۱۷ و ۲۰۱۹ به شورش‌هایی تمام‌عیار بدل شده بودند، کم‌رمق شده و از بین می‌رفتند. برای ایرانیان، این چرخه تکرارشونده بسیار مایوس‌کننده بوده؛ چرخه‌ای که آخرین بار در اعتراضات سال ۲۰۲۲، پس از کشته شدن مهسا امینی — دختر جوانی که توسط پلیس گشت ارشاد بازداشت شده بود — تجربه شد.

اکنون، پس از چند روز بمباران اسرائیل، هم رژیم و هم مردم ایران در وضعیتی شبیه به شوک و ضربه روانی به سر می‌برند. زمانی که اوضاع آرام شود، بدون شک تصفیه‌حساب‌هایی صورت خواهد گرفت، شاید حتی در درون حلقه‌های حاکم، چرا که صاحبان قدرت در ساختار امنیتی، روحانیت و دستگاه سیاسی خنجرهای خود را از نیام برخواهند کشید. برای نمونه، ممکن است اعضای سپاه پاسداران، رهبری غیرنظامی را مقصر بدانند که چرا کشور نتوانسته سلاح اتمی بسازد — سلاحی که می‌توانست اسرائیل را از حمله بازدارد.

رهبر سالخورده جمهوری اسلامی نیز ممکن است با اعتراضات شدید اعضای جوان‌تر سپاه مواجه شود که خواهان اتخاذ سیاست هسته‌ای تهاجمی‌تری بوده‌اند. این نیروها از نابودی برنامه اتمی ایران که میلیاردها دلار خرج آن شده، دچار یأس و سرخوردگی خواهند شد. (هزینه واقعی این برنامه احتمالاً به صدها میلیارد دلار می‌رسد، اگر فرصت‌های اقتصادی از دست رفته به دلیل تحریم‌های غرب را نیز در نظر بگیریم.)

با اینکه اسرائیل شماری از چهره‌های کلیدی رژیم را از میان برداشته، اما بیماری‌های بنیادین جمهوری اسلامی هم‌چنان پابرجاست. این رژیم یک تئوکراسی فاسد و در حال فروپاشی است. نهادهای اصلی آن، از جمله وزارتخانه‌های دولتی، در وضعیت پیشرفته‌ای از زوال قرار دارند و نابرابری اجتماعی — به‌ویژه در پی تورم افسارگسیخته — شدت گرفته است.

برخی ناظران تصور می‌کنند که حمله اسرائیل ممکن است نوعی شور ملی‌گرایی در مردم ایجاد کند که در نهایت به سود رژیم تمام شود. اما شکاف میان حکومت و جامعه چنان عمیق است که چنین سناریویی بعید به نظر می‌رسد.  در اعتراضات گذشته، مردم ایران همواره حاکمان خود را مسئول وضعیت‌شان دانسته‌اند، نه بازیگران خارجی را. بی‌شک، موج دیگری از اعتراضات سراسری در راه است. پرسش مهم آن است که  اسرائیل و آمریکا برای تقویت این جنبش چه خواهند کرد.

دیدار با چماقداران رژیم

در صورتی که رژیم ایران با کنار گذاشتن جاه‌طلبی‌های هسته‌ای خود موافقت کند، وسوسه زیادی وجود خواهد داشت که به آن یک راه نجات نشان داده شود. «واقع‌گرایان» از هر دو جناح سیاسی آمریکا، همواره نسبت به ترویج حقوق بشر و دموکراسی در خارج از کشور احساس ناراحتی داشته‌اند. آن‌ها چنین رویکردی را ابزاری مؤثر در سیاست خارجی آمریکا نمی‌دانند.

رژیم ایران همواره ترجیح داده که تمرکز غرب روی برنامه هسته‌ای‌اش باشد، نه بحران‌های داخلی‌اش. بسیاری از آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها نیز تمایلی جدی به حمایت از حقوق بشر مسلمانان نشان نداده‌اند. اما اسرائیلی‌ها اکنون به‌نظر می‌رسد که بیش از گذشته به این موضوع واقف شده‌اند که حتی حمایت صرف از مردم ایران، می‌تواند احتمال فروپاشی جمهوری اسلامی را تقویت کند.

نخست‌وزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، که رژیم ایران را «ضعیف» توصیف کرده و از ایرانیان خواسته علیه آن برخیزند، به همراه سازمان اطلاعاتی موساد، اکنون به‌نظر می‌رسد آمادگی بیشتری برای بررسی حمایت جدی از مردم ایران از پایین‌ترین سطوح را پیدا کرده‌اند.

دونالد ترامپ اکنون خواستار «تسلیم کامل» جمهوری اسلامی شده؛ مقصود او این است که رژیم باید فعالیت‌های غنی‌سازی و برنامه ساخت سلاح هسته‌ای خود را کنار بگذارد. بعید است که رهبران ایران به این سادگی تن به چنین خواسته‌ای دهند؛ ممکن است در عوض، آن‌ها با ورود به یک فرآیند دیپلماتیک موافقت کرده و امتیازاتی بدهند — برای مثال، بپذیرند که غنی‌سازی اورانیوم را از سطح خاصی فراتر نبرند — تا بدین ترتیب فرصتی برای تنفس سیاسی به دست آورند. با این حال، سیاستی بهتر آن است که کنترل تسلیحاتی را تنها هدف ندانیم و فراتر از آن برویم.

اگرچه تجربه‌های موفقی در زمینه تغییر رژیم از طریق حملات هوایی وجود ندارد، اما اسرائیل می‌تواند اقدامات بیشتری انجام دهد تا جرقه فروپاشی را روشن کند. کارزار نظامی که تاکنون بر خلع سلاح ایران تمرکز داشته، اکنون باید نیروهای سرکوب‌گر رژیم را هدف بگیرد. فرماندهی سپاه پاسداران به‌شدت آسیب دیده، اما پایگاه‌های متعدد این نهاد همچنان پابرجا هستند و باید به فهرست اهداف اضافه شوند.

نخستین خط دفاعی رژیم در برابر بحران‌های داخلی، نیروی چماقدار بسیج است که تحت فرماندهی سپاه فعالیت می‌کند. بسیج مرتکب جنایات گسترده‌ای علیه مردم ایران شده است. تأسیسات این نیرو، از جمله کلانتری‌ها و پایگاه‌های نظامی، باید در فهرست اهداف قرار گیرند. همچنین، وزارت اطلاعات که دفاتر متعددی در سراسر کشور دارد، باید هدف حملات قرار گیرد. چنین بمباران‌هایی به‌طور دائمی این نیروها را از میان نخواهد برد، اما در سطوح بالای رژیم، تردیدهایی درباره میزان دسترسی و قابل‌اتکا بودن نیروهای سرکوب‌گر و بازجویان ایجاد خواهد کرد.

اسرائیل همچنین باید کارزار خود را برای فلج کردن اقتصاد ایران گسترش دهد. نیروی هوایی اسرائیل باید زیرساخت‌های نفت و گاز بیشتری را از کار بیندازد. رژیم بخشی از قدرت خود را از طریق شبکه‌های پاداش و حمایت‌های مالی حفظ می‌کند. اگر رژیم نتواند به تعهدات مالی‌اش نسبت به حامیان اصلی خود عمل کند، ریزش نیرو در صفوف آن احتمالاً افزایش خواهد یافت — و شاید به‌شکل چشمگیر. با این حال، بسیار مهم است که این حملات به‌شکلی دقیق و هدفمند انجام شود و تلفات غیرنظامی تا حد امکان محدود گردد.

بزرگ‌ترین چالش هر سیاست تغییر رژیم آن است که پس از پایان آتش‌بازی‌ها، تمرکز خود را از دست ندهد. زمانی که ایران خلع سلاح شد، ممکن است اسرائیل و ایالات متحده وسوسه شوند که صحنه را ترک کرده و به مسائل دیگر بپردازند. اما دقیقاً در همین لحظه باید فشارها بر رژیم افزایش یابد. ایالات متحده باید تحریم‌ها را حفظ کرده و مسیرهای دسترسی ایران به تجارت جهانی را مسدود نگه دارد. موساد که توانایی فوق‌العاده‌ای در انجام عملیات درون ایران از خود نشان داده، باید عملیات‌های مخفیانه خود را گسترش دهد — چرا که سازمان سیا، دست‌کم از دهه ۱۹۷۰ به این‌سو، تمایل چندانی برای این کار از خود نشان نداده است.

پایان راه

با توجه به میزان ضعف احتمالی حکومت ایران پس از پایان حملات اسرائیل، شاید اقدامات زیادی لازم نباشد تا جمهوری اسلامی در وضعیت ناپایداری سیاسی باقی بماند. یک کارزار تبلیغاتی شدید از سوی آمریکا، از طریق شبکه‌های اجتماعی و دیگر مجاری رسانه‌ای، باید به‌طور مستمر بر حاکمیت فاجعه‌بار و فاسد روحانیون تأکید کند. نخبگان جمهوری اسلامی مقادیر زیادی پول را در خارج از کشور پنهان کرده‌اند. وزارت خزانه‌داری آمریکا، دست‌کم، باید این منابع مالی را شناسایی و افشا کند. و در هر نقطه‌ای از ایران که نیروهای مخالف پدیدار شوند، ایالات متحده باید تا حد ممکن آن‌ها را از نظر مالی و فنی یاری دهد — مشروط بر آنکه این نیروها گرایش‌های افراطی نداشته باشند.

ایران متعلق به ایرانیان است. تنها خود مردم ایران هستند که در نهایت می‌توانند مسیر آینده کشورشان را تعیین کنند.  آنان در سال‌های ۱۲۸۵، ۱۳۰۱ و ۱۳۵۷ به خیابان‌ها آمدند و می‌توان اطمینان داشت که بار دیگر نیز چنین خواهند کرد. تمام کاری که ایالات متحده و اسرائیل می‌توانند انجام دهند، تضعیف رژیم و برجسته‌سازی آسیب‌پذیری‌های آن است. جمهوری اسلامی هرگز با بحرانی مانند آنچه در پی حملات اخیر پدید آمده، مواجه نبوده است.

طنزی تلخ در این واقعیت نهفته است که اسرائیل — کشوری که همواره از سوی رهبران جمهوری اسلامی به‌عنوان یک موجودیت استعمارگر، وحشی و نامشروع معرفی شده که در پی تحقیر مسلمانان در سراسر جهان است — شاید، فقط شاید، دریچه‌ای به‌سوی آینده‌ای تازه برای مردم رنج‌کشیده ایران گشوده باشد.





iran-emrooz.net | Fri, 20.06.2025, 13:13
نیروی سوم و شورای نجات ملی

عطا هودشتیان

رژیم اسلامی بلای جنگ را به ایران کشاند تا مرگ ایرانی پلی برای ادامه بقایش شود. در جنگی که آغاز شده است، اسرائیل آمده است که بنشیند و به طریقی “کار را تمام کند”.

بی‌شک ارتشی که مقاومتی در برابرش نیست، راه خود را برای هر ماجراجویی باز می‌بیند. از جمله مرگ حاکم شر و از پا انداختن دستگاه حکومتی. دیده‌ایم که نیروهای پاسداران توان نظامی مقابله با ارتش تهاجمی اسرائیل را ندارد.

هر نیروی بیگانه‌ای که تا به این میزان جلو بیاید، و آسمان را تا به این میزان تسخیر کند، بی‌شک آلترناتیو سیاسی خود را در آستین دارد: یا جناب پهلوی، یا جناحی از حاشیه رژیم به‌همراه برخی نیروهای مسلح و یا یک سازمان در خارج از مرز.

اما بهتر آن است که نیروهای ملی بر توان خود تکیه زنند و از مردم هواداری بخواهند به‌جای قدرت‌های بیگانه.

عراق و لیبی را ندیدیم؟

ما خودمان باید دست به‌کار شویم.

اما چه کنیم که یک نیروی سوم پا بگیرد تا به جای آلترناتیوهای دیگر، به جای کودتاچیان، اصلاح‌طلبان سابق، و دیگر هواخواهان قدرت، این نیروی مردمی بر مدار حکومت بنشیند. نیروی سوم نماینده مردم خواهد بود نه بیگانگان.

برپایی اجماعی در قالب یک “شورای نجات ملی” به عنوان یک ارگان متکثر، توسط بهترین‌هایمان، دلسوزان وطن، و نیروهای میهن‌دوست، با احترام به همه گرایشات، ضروتی عام و عملی می‌نماید. این افراد متشکل از مخالفین فعال مدنی/سیاسی داخل کشور و فعالین سیاسی خارج باید باشد.

اما نقشه راه کدام است؟

نخست: به‌هم اطمینان کنیم. امید داشته باشیم. زیاده‌خواه نباشیم. رو به داخل کشور داشته باشیم. و بلاخره کلیدواژه‌ای ره‌گشا بسازیم تا شورای نجات ملی در دل‌ها جای گیرد: «نه جنگ، نه غنی‌سازی، نه رژیم اسلامی، آری به صلح». گزاره ایجابی آن می‌شود: برپایی یک حکومت سکولار - دمکراتیک برپایه انتخابات آزاد.

لیکن پیش از این لازم می‌آید که ساختاری معین برای آغاز گفتگویی حداقل‌گرا، میان مهمترین شخصیت‌های دمکراسی‌خواه و نیز فعال‌ترین ارگان‌های سیاسی مهیا شود.

این تلاش را باید به سرعت محقق کرد پیش از آنکه دیر شود. نباید امکان داد تا رژیم این جنگ را فرسایشی کند و از زمان برای باقی ماندن بهره ببرد. بی‌تردید در شرایط جنگی، که مردم در وضعیت «ادامه بقا» به‌سر می‌برند، دعوت به شورش عمومی و گسترش اعتراضات سیاست سنجیده‌ای نیست.

روشن است که در این جنگ نیروی بیگانه می‌تواند نظامی که مانع دمکراسی در ایران است را بردارد، اما هیچ چیز نشان نمی‌دهد که بتواند به سادگی عکس آن را بسازد. نمونه‌اش عراق و لیبی. شروع جنگ شاید آسان بنماید، لیکن خاتمه جنگ همیشه دشوار است. در هنگام جنگ منطق دیگری حاکم است که گاه با منطق سیاسی و عقلانی تطابق ندارد. شاید در این ستیز میهن ما از دست نظامیان مهاجم در امان نماند. باید از تخریب ایران و منابع و مراکز حیاتی آن در این جنگ ابلهانه جلوگیری کرد.

اپوزیسیون سیاسی و سکولار دمکرات ایران تاکنون هیچ عاملیتی نداشته و در صحنه سیاسی اثر گذار نبوده است. و اگر امروز نیز همچون گذشته عمل شود، زمینه تکرار «گذشته در آینده» مهیا می‌گردد.

مونترال ۱۸ ماه جون ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر هودشتیان! با درود فراوان.
من فرض را بر حسن نیت و علاقه شما به گذار خشونت پرهیز از ج. ا. و استقرار دموکراسی در ایران عزیز می‌گذارم؛ چون تا کنون غیر این نگفته و همواره بر این تاکید کرده‌اید. اما فعالان، شخصیتها و رهبران سیاسی (هر چند نمی‌توان جنابعالی را رهبر سیاسی دانست زیرا فاقد حزب یا تشکیلات سیاسی و طرفداران زیاد در داخل و خارج کشورید اما بی‌شک یک شخصیت سیاسی-اجتماعی تاثیر گذار هستید) برای موفقیت علاوه بر حسن نیت به زمان سنجی و واقعبینی نیز نیاز دارند. اگر دقت کنید راه پیشنهادی شما واقع‌بینانه نیست و در زمان خوبی نیز مطرح نشده است. اما چرا؟ اکثر کارشناسان نظامی معتقدند حملات اسرائیل به ایران بدون پشتیبانی و همکاری فعالانه ایالات متحده ممکن نمی‌شد. سخنان آقای ترامپ را هم شنیده‌ایم که ابتد گفت “من ۲ ماه به اینها فرصت دادم و چون نیامدند قراردادی بسته و موافقتنامه‌ای (با ویژگی‌های مد نظر او یعنی حذف غنی‌سازی و کلا صنعت هسته‌ای ایران) امضا کنند این حملات (اسرائیل) یک روز بعد از مهلتی داده بودم شروع شد. اخیرا هم گفت که تمام آسمان ایران در کنترل ما است و مخفیگاه به اصطلاح رهبر معظم را هم می‌دانیم و فعلا نمی‌خواهیم او را بکشیم. دیروز هم اعلام کرده که تا دو هفته برای دیپلماسی فرصت می‌دهم بعد تصمیم می‌گیرم برای حمله به ایران به اسرانیل ملحق شویم یا خیر”.
اکنون سئوال اینست: چه تضمینی وجود دارد که بعد دو هفته که اسرائیل (با کمک غیر علنی آمریکا) به اندازه کافی ایران را تضعیف کرد اعلام کند چون ایرانی‌ها نیامدند قراردادی را که من می‌خواستم امضا کنند ما هم تصمیم گرفتیم تهدید او را از بین ببریم و بیاید فردو و جاهای دیگر و از جمله پناهگاه علی خامنه‌ای را هم با بمب‌های سنگر شکن بمباران کرده و از بین ببرد. آنموقع دو حالت بیشتر وجود ندارد:
حالت اول) دولت ج. ا. ایران مانند ژاپن و آلمان در جنگ جهانی دوم تسلیم بی‌قید و شرط را پذیرفته و هر قراردادی را جلویش بگذارند (مسلما شامل از بین بردن صنعت هسته‌ای) امضا کند. این البته منوط به آنست که مثلا به دلیل زد و بندهای سیاسی پشت پرده (مثلا اعمال نفوذ چین و روسیه و اتحادیه اروپا و غیره) اجازه دهند یک ج. ا. شاخ و دم بریده و زار و نزاری ادامه حیات دهد.
حالت دوم) کلا از اول هم هدف براندازی ج. ا. بوده و بنابراین به احتمال قوی باید جایگزینی هم برایش در نظر گرفته باشند؛ که محتمل ترین گزینه طبعا (بدلایل روشن) شاهزاده رضا پهلوی است.
حال در این شرایط و هنگامه‌ای که اکثریت مردم ایران در شرایط حیات و ممات بسر برده و با از کار افتادن خدمات اداری و قطع اینترنت و کمبود سوخت و مواد غذایی و جستجو برای جای امنی دست و پنجه نرم می‌کنند و شخصیت‌های اپوزیسیون خارج از کشور هم هر یک سازی زده و انواع جبهه نجات ایران (بیانیه آقایان سلیمی و همکاران) راه سوم (دکتر شعله سعدی) شورای مدیریت گذار و ..بیانیه می‌دهند (اپوزیسیونی که در تمام سالهای گذشته نتوانسته‌اند با حفط مواضع خود یک کنگره بزرگ از تمام مخالفان ج. ا. برگزار کنند) می‌خواهید بیایند یک “شورای نجات ملی” تشکیل دهند. بنظر می‌رسد غیر واقع‌بینانه و از لحاظ زمانی نامناسب باشد.
سئوالی که پیش می‌آید آنست که پس چه باید کرد؟ به‌نظر من تنها و بهترین راه برای شخصیت‌های سیاسی نظیر شما و تشکل‌های سیاسی اپوزیسیون در این موقعیت خطیر اعلام ائتلاف گسترده (با حفظ مواضع خود) با شاهزاده رضا پهلوی است. ایشان همواره خواهان ائتلاف با نیروهای سیاسی بر اساس قبول سه اصل حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور و ملت ایران، استقرار دموکراسی مبتنی بر اصول اعلامیه جهانگتر حقوق بشر و تعیین شکل حکومت با تشکیل مجلس موسسان و رای مردم ایران بوده است. اگر کمی فکر کنید می بینید شما و رهبران اپوزیسیون تنها از این طریق می‌توانید بر تحولات سیاسی آینده ایران تاثیر بگذارید و نه فراخوان برای تشکیل یک جبهه نجات ملی آنهم در این شرایط خطیر. حضور شخصیت‌های ملی و دموکراسی خواه در ائتلاف با شاهزاده می‌تواند نتایج مفید زیادی داشته باشد که به قول ادبا تصور آن باعث تصدیقش می‌شود و مطمئن هستم جنابعالی هم اگر کمی فکر کنید تائید خواهید کرد اما توضیح آن از حوصله این مختصر خارج است.
ارادتمند- خسرو


■ جناب خسرو عزیز. خطابم به شماست، چون شما دیدگاه واقع‌بینانه‌تری در مقایسه با بسیاری از روشنفکران ایرانی دارید. ما ایرانی‌ها (چه روشنفکر، چه در داخل، چه خارج، چه پیر، چه جوان، چه من، چه من نوعی) ید طولایی داریم در اینکه خودمان را به نشنیدن بزنیم و با انحرافات مماشات کنیم. بنابراین قدم اول این است که از خودمان شروع کنیم. چند نفر از ما حاضرند با صدای بلند بگویند که سیاست “محو اسرائیل” غلط بوده و باید موجودیت آن کشور را به رسمیت شناخت؟! چند درصد ما مردم ایران معتقدیم که اسرائیل در غزه جنایت و نسل‌کشی می‌کند؟! در نقطه مقابل، چند درصد مردم ایران با صدای بلند می‌گویند که مسبب فاجعه غزه، حماس است و راه بازگشت به زندگی عادی در غزه، کنار رفتن حماس است؟! چند درصد ایرانیان می‌گویند که “انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست”؟! چند درصد می‌گویند “چرا اسرائیل بمب اتمی داشته باشد، ما نداشته باشیم”؟! چند درصد ما روشنفکران با این اغتشاشات فکری مبارزه کرده‌ایم، و چند درصد “مماشات” کرده‌ایم؟! پیش از اینکه به ائتلاف یا تشکیل “شورای نجات ملی” فکر کنیم، باید ببینیم با این چوب خمیده‌ و کج و معوجی که ما ایرانیان از آن ساخته شده‌ایم، چه چیز راست و درستی می‌شود ساخت؟ (با استفاده از جمله و استعاره ایمانول کانت).
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ اگر این جمله درست باشد، باید بگویم که با خسرو “موافق‌ترم”. همانطور که هودشتیان عزیز با ادبیات سلیس تفهیم کردند، ما با عمل انجام شده مواجهیم. اینکه قصد اسرائیل جهت سرنگونی مصداق حذف فیزیکی (یا تروریستی) رژیم را دارد، اینکه شرایط جنگی کنونی جنبش مردمی را متوقف یا به عقب برگردانده، باور بسیاری از روشنفکران و کنشگران ایرانیست، اما حوادث در حال وقوع هستند و اضافه شدن شخصیت‌های دموکراسی خواه و آگاه در “راه حل” نهایی به تعادل و مردم گرایی آن کمک می‌کند.
من همیشه نظر مثبتی به شخص شاهزاده رضا پهلوی داشته‌ام، اما نظیر هزاران ایرانی همچون خودم اکراه داشته‌ام به محیط آغشته به تعصب و یکجانبه نگری در پیرامون ایشان نزدیک شوم. اگر دوستان آگاه و با تجربه پیشنهادهای عملی در این مسیر بدهند می‌تواند با استقبال بسیاری مواجه شود. برای مثال: تعداد اندکی از بزرگان جامعه روشنفکری (با تنوع در طیف فکری) کلید واژه‌ای مانند آنچه هودشتیان ابراز کرد (نه جنگ، نه غنی‌سازی، نه رژیم اسلامی، آری به صلح) را اعلام کنند و ایرانیان بویژه خارج نشینان ابراز پشیبانی با تم این کلید واژه کنند.
کوتاه سخن: هر پیشنهادی در حال کنونی قابل تعمق است. بعد از ۷ اکتبر برخی هشدار می‌دادند که نسخه‌ای از غزه در انتظار ایران است. باید جدی‌تر گرفته میشد.
روز خوش، پیروز.


■ جناب قنبری گرامی! با درود فراوان. ابتدا توجه شما را به چند نکته جلب میکنم:
۱) در تجزیه و تحلیل مسایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نمیتوان به مشاهدات شخصی تکیه و استناد کرد چون مشاهدات ما ممکن است، نماینده خوبی از نظرات کل جامعه مورد نظر نباشد. بنابراین اینکه برخی از هموطنان ما در داخل و یا خارج از کشور در مورد سیاست خارجی کشور یا مسایل مرتبط با اسرائیل چه میگویند را نمیتوان به کل جامعه ایرانیان در داخل و خارج تعمیم داد.
۲) متاسفانه به دلیل تاریخ طولانی استبداد جامعه ما فرصت دریافت آموزش های صحیح در مسایل سیاسی و اجتماعی را، مانند آنچه در کشورهای دموکراتیک وجود دارد، نداشته است. سخنان بسیاری از هموطنانی که اظهار نظری در این موارد میکنند تحت تاثیر اخبار و برنامه های رادیو تلویزیونی رژیم در داخل و برنامه های رادیو تلویزیونی فارسی زبان خارج از کشور و یا اطلاعات منتشر شده در فضای مجازی بوده و مبتنی بر اطلاعات موثق و استدلال منطقی و قانع کننده نیست. متاسفانه بسیاری از آنها نیز مستعد پذیرش ادعاها و وعده و وعیدهای ناصحیح سیاستمداران عوام فریب بوده و ممکن است متقابلا قدرت تشخیص رهبران سیاسی ملی و کارآمد و دلسوزان واقعی کشور را نداشته باشند.
۳) در این محیط عمومی، رژیم تمامیت خواه دینی حاکم، که پایگاه مردمی خود را به دلیل راهبردهای غلط و سیاستهای ماجراجویانه و کشاندن کشور به بحران های بزرگ، از دست داده است از یک طرف در حوادث اخیر که شخصیت های نظامی خود را از دست داده و رهبر نائب زمانش از ترس جانش در زیر زمین ها مخفی شده بشدت تحقیر شده و بیم آن دارد که در انزوای بین المللی و با ورود آمریکا به جنگ زیر حملات ارتش (های) بمراتب قدرتمند تر از خود سقوط کند. از سوی دیگر نگران است که حتی اگر آتش بسی صورت گیرد تضعیف قوای سرکوب او در جنگ، مردم به جان آمده ایران را تشویق به قیامی توده ای بزرگی کرده و طومارش را در هم بپیچد. بنابراین رژیم خود را در موقعیت تنازع بقا یافته ممکن است تصمیمات خطرناکی گرفته و قبل از سقوط خود فجایع انسانی زیادی ببار آورد (این فجایع از سوی رژیم های دیکتاتوری در تاریخ معاصر زیاد بوده است).
در چنین شرایطی مسئولیت رهبران و شخصیتهای سیاسی اپوزسیون بسیار بالاست. زیرا میتوانند با حفظ مواضع خود با همدیگر همکاری کرده و جلوی فجایع بزرگی را که ممکن است پیش بیاید بگیرند. شکی نیست که پیشنهاد جناب دکتر هودشتیان هم از همین دیگاه نشات میگیرد. اما نکته من آن بود که در شرایط خطیر و پر تنش کنونی که ایرانیان در داخل و خارج نگران جان هموطنان و بلکه موجودیت کشور بوده و منتظر اقدامات عاجل و موثری از سوی اپوزسیون هسستند بهتر است بجای ایجاد تشکل های سیاسی نو، که سالها طول می کشد نزد ایرانیان شناخته شده و موثر واقع شود، دور شخصیتی را، که بهر حال در داخل و خارج از کشور شناخته شده ترین رهبر سیاسی اپوزسیون بوده و نامش برای جامعه سیاسی دنیای آزاد آشنا است، را گرفته و بر اساس همان اصول سه گانه ای که او مطرح کرده و در چارچوب موافقت نامه های مشخص ائتلاف کنند تا گذار از این رژیم ارتجاعی ایران بر باد ده سرعت گرفته و به سرانجام برسد. یک ائتلاف گسترده از رهبران سیاسی و شخصیتهای بزرگ اجتماعی-سیاسی اپوزسیون حول محور شاهزاده رضا پهلوی اثرات مفید زیادی خواهد داشت؛ از جمله:
- موجب وفاق و همراهی بین اپوزسیون شده و اعتماد به نفس شاهزاده را برای گسترش اقدامات خود در سطح بین المللی برای تسریع فرایند گذار به دموکراسی در ایران را افزایش میدهد. این ائتلاف بزرگ هم چنین میتواند موضعگیریهای او را اعتلا بخشیده و از مواضع تند و کارشناسی نشده و یا وابستگی به جریانهای افراطی فاصله بگیرد. این ائتلاف بزرگ حتی میتواند به آتش بس و پایان جنگ به نفع فرایند گذار به دموکراسی کمک کند،
- نور امیدی در دل ایرانیان داخل و خارج کشور ایجاد کرده و با افزایش ریزش نیروهای حامی رژیم حمایت و پشتیبانی آنها از رهبری گذار به دموکراسی در ایران را افزایش دهد تا موازنه قدرت سیاسی به نفع اپوزسیون تغییر کند،
- در مراحل نهایی و نزدیک شدن افق انحلال رژیم با توجه به پایگاه گسترده ائتلاف مانع از هم پاشیدگی امور شده و انتقال اداره امور کشور به دولت موقت انقلاب سکولار دموکراسی ایران با کمترین هزینه ممکن صورت گیرد، - پس از پیروزی بر اساس اعتماد و همکاری که بین رهبران و شخصیتهای اجتماعی-سیاسی اپوزسیون شکل گرفته مانع انحصار طلبی ها و اختلافات شده و تشکیل مجلس موسان قانون اساسی و رفراندوم با کارائئ زیاد صورت گیرد.
...
بهمین دلایل پیشنهاد من آنست که شخصیتهای سیاسی اجتماعی اپوزسیون قبل از آنکه فرصتها از دست برود و خدای نکرده فجایع بزرگی در کشور اتفاق بیفتد با حسن نیت و کنار گذاشتن اختلافات سیاسی قابل چشم پوشی حول محور شاهزاده ائتلاف بزرگی تشکیل داده و برای حفظ و نجات ایران عزیز قدمی به جلو بردارند.
خسرو


■ خسرو عزیز. ممنونم بابت پاسخی که نوشتید. می‌دانیم که بررسی آماری برای تعیین افکار عمومی مردم ایران چندان زیاد نیست. لذا ناچار هرکس فراخور تجربه و مشاهدات خود دست به جمع‌بندی و تحلیل می‌زند. در ضمن فرق است بین آرزوی ما و پیش‌بینی واقع‌بینانه. در کامنتی که به نوشته آقای سعید مظفری در همین سایت «ایران امروز» نوشته‌ام، پیش‌بینی من را که اذعان دارم بدبینانه است، حتمأ بخوانید.
سرافراز و پیروز باشید. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز،
مقاله آقای هودشتیان و یادداشتهای شما و خسرو گرامی را خواندم.
۱/ خسرو، ایران‌دوستی و همگرایی دارد که به دیگران از جمله آقای هودشتیان همکاری بر حول و یا در کنار آقای پهلوی را پیشنهاد می‌کند. پذیرش این پیشنهاد درایت و ایرا‌ن‌دوستی واقعی لازم دارد و اینکه هرکس بپذیرد به نسبت توانایی و امکاناتش در رویدادهای سیاسی ایران نقش خواهد داشت. خُب، باید طی روزها و هفته‌های آینده رفتارها را دید و سنجید، ببینیم که “رهبران” و فعالین سیاسی چه خواهند کرد. سایر پیشنهادها، از جمله پیشنهاد آقای هودشتیان، چنانچه خسرو هم نوشته، طی سالها بارها و به طرق مختلف توسط افراد گوناگون که هرکدام هم پیشاپیش با “فروتنی” سهمی در تشکیل، و یا بهتر است بگویم رهبری، نهاد موردنظرشان داشته‌اند داده شده و به جایی نرسیده.
۲/ نگاه بدبینانه شما که آینده‌ای شبیه غزه را برای ایران پیش‌بینی می‌کنید جای سئوال دارد. اول اینکه اهالی مخالف حماس در غزه هیچ تریبون و تلاش درخوری ازشان دیده نشده، آنها هیچ نماینده‌ای که در خارج از عزه با شهامت و توانایی حماس را محکوم کند ندارند. در عوض حماس در تمام دنیا تحت دفاع از “فلسطین” پشتیبان واقعی و ظاهری دارد، ایران و حزب الله و همدلی برخی سران کشورهای منطقه را هم دارد. در مقابل مردم ایران، در دوران جمهوری اسلامی، چندین تلاش مهم و خونین را برای به دست گرفت سرنوشتشان داشته‌اند، تا کنون سرکوب شده‌اند چرا که دنیا عموما نظاره‌گر بود. الان اما خوشبختانه حوادث طور دیگری رقم می‌خورد. کشورهای مهم غرب پشتیبان تحول در ایران هستند، طبعا آنهم برای منافع خودشان. واضح‌ترین حرف را در این‌مورد صدراعظم آلمان زد. بنابراین آیا جای امیدواری و خوشبینی بسیار بیشتراز بدبینی شما نیست؟
حمید



■ جناب دکتر هودشتیان گرامی، دوود بر شما.
من در فرمایشات شما البته گرایش به اخلاق و صداقت را حس کردم و پیشتر هم حس کرده بودم. اما در آن نه راهی نو یافتم، نه سومی در برابر آن دو راه دیگر. و نه تعریفی مشخص از هدف و راه.
با پوززش از جنابعالی، در پیشانی این نوشتار تلگرافی، یک فرض نادرست و دیرین را همچون یک بیماری مزمن همۀ اوپوزیسیون ایران در عمر کم حاصل و کوتاه آنها بازیافتم که همواره کار ایراندوستان را به تباهی کشانده است. این فرض نادرست چیزی نیست جز واژه‌ی شوم «سوم». واژه‌ای که همانند شکاف سر نی، پیشاپیش از جدایی‌ها حکایت می‌کند. گویی ما ایرانیان عدد «یک» یا «دو» و یا چهار را برای گزینه و آلترناتیو نمی‌شناسیم و به همین دلیل، هیچگاه «یک» راه یا یک آلترناتیو را نمی‌پسندیم و همواره پیشاپیش «دو» آلترناتیو یا راه تعریف ناشده دیگران را بی‌آنکه از آن نام ببریم می‌گذاریم وسط و آنگاه تلاش می‌کنیم راه یا گزینه‌ی «سوم»ی را که گزینۀ خودمان است به عنوان گزینهِ درست به دیگران بفروشیم. یعنی همیشه، می‌خواهیم راهی را برویم که با دیگران متفاوت باشد حتا اگر آن را تعریف نکرده باشیم. شوربختانه حتا اگر پیشتر ده راه دیگر هم پیشنهاد شده باشد، بازهم ما «راه سوم» را پیشنهاد می‌کنیم. چون با اینکه دم از دموکراسی می‌زنیم، هیچگاه نه به نقدهای دیگران پاسخ می‌دهیم، و نه حاضریم به راه و سخن دیگران توجه کنیم.
جناب هودشتیان، ما!! دموکرات‌ها!! با اینکه ظاهراً در راستای تاریخ و با دستاویز دروغین دموکراسی و اندیشه‌های نو پا به میدان می‌گذاریم، همیشه «می‌بازیم». اما آن خودکامه و تاریک‌اندیشی که از «کلمه وحدت» و «وحدت کلمه» سخن می‌گفت و ادای دموکراسی را در نمی‌آورد، بازی را برد و شاید بازهم ببرد. شوربختانه دست کم از زمان «خلیل ملکی»، و اذنابش، «راه سوم» همواره برای ما واژه‌ی شومی بوده است.
شاد باشید. بهرام خراسانی. یکم تیرماه ۱۴۰۴




iran-emrooz.net | Thu, 19.06.2025, 8:13
چگونه ترامپ درباره ایران با نتانیاهو همراه شد؟

نیویورک‌تایمز

جاناتان سوان، مگی هبرمن، مارک مازتی و رونن برگمن
نیویورک‌تایمز – ۱۷ ژوئن ۲۰۲۵

چگونه ترامپ تحت فشار اسرائیل موضع خود درباره ایران را تغییر داد

تا پایان ماه گذشته (مه ۲۰۲۵)، آژانس‌های اطلاعاتی آمریکا که فعالیت‌های نظامی اسرائیل و گفت‌وگوهای رهبران سیاسی این کشور را رصد می‌کردند، به نتیجه‌ای تکان‌دهنده رسیدند: نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو در حال برنامه‌ریزی برای حمله‌ای قریب‌الوقوع به برنامه هسته‌ای ایران بود، چه با مشارکت ایالات متحده و چه بدون آن.

نتانیاهو بیش از یک دهه هشدار داده بود که برای جلوگیری از دستیابی سریع ایران به سلاح هسته‌ای، یک حمله نظامی گسترده ضرورت دارد. با این حال، او همواره پس از هشدارها عقب‌نشینی می‌کرد؛ چرا که رؤسای‌جمهور متوالی آمریکا که نگران شعله‌ور شدن دوباره آتش در خاورمیانه بودند، به او گفته بودند که ایالات متحده در چنین حمله‌ای همکاری نخواهد کرد.

اما این بار، ارزیابی دستگاه اطلاعاتی آمریکا چنین بود که نتانیاهو نه فقط در حال تدارک حمله‌ای محدود به تأسیسات هسته‌ای، بلکه در حال برنامه‌ریزی برای حمله‌ای بسیار گسترده‌تر است که ممکن بود موجودیت رژیم ایران را به خطر اندازد — و اینکه او آماده است این اقدام را به‌تنهایی انجام دهد.

این اطلاعات رئیس‌جمهور ترامپ را در برابر انتخاب‌هایی دشوار قرار داد. او سرمایه‌گذاری زیادی روی یک تلاش دیپلماتیک برای متقاعد کردن ایران به کنار گذاشتن جاه‌طلبی‌های هسته‌ای‌اش کرده بود و در ماه آوریل، تلاش نتانیاهو برای متقاعد کردن او به آغاز یک حمله نظامی به ایران را رد کرده بود. در یک تماس تلفنی پرتنش در اواخر ماه مه نیز، ترامپ بار دیگر به نخست‌وزیر اسرائیل هشدار داد که اقدام یک‌جانبه‌ای که روند دیپلماتیک را مختل کند، انجام ندهد.

اما به گفته منابع آگاه از رایزنی‌های داخلی دولت و افراد مطلع از روند تصمیم‌گیری، طی هفته‌های اخیر برای مقامات دولت ترامپ هر چه بیشتر روشن شد که شاید این بار نتوانند جلوی نتانیاهو را بگیرند. در همان حال، ترامپ نسبت به روند کند مذاکرات با ایران بی‌تاب شده و کم‌کم به این نتیجه می‌رسید که این مذاکرات ممکن است به جایی نرسد.

گزینه میانه ترامپ

بر خلاف ادعای اسرائیلی‌ها، مقامات ارشد دولت ترامپ از وجود هیچ اطلاعات تازه‌ای مبنی بر اینکه ایران شتابان در پی ساخت بمب اتمی باشد — اقدامی که می‌توانست حمله پیش‌دستانه را توجیه کند — آگاه نبودند. اما با این تصور که احتمالاً دیگر نمی‌توانند نتانیاهو را از تصمیمش منصرف کنند و کنترل اوضاع از دست‌شان خارج شده، مشاوران ترامپ به بررسی گزینه‌های جایگزین پرداختند.

در یک‌سو، گزینه‌ای وجود داشت که شامل عدم مداخله و صبر کردن برای روشن شدن میزان آسیبی بود که ایران از حمله متحمل می‌شود، و در سوی دیگر، پیوستن به اسرائیل در حمله نظامی — شاید حتی تا حد تلاش برای تغییر رژیم در ایران.

ترامپ راهی میانه را برگزید: ارائه پشتیبانی‌های اطلاعاتی اعلام‌نشده از سوی جامعه اطلاعاتی آمریکا به اسرائیل برای انجام حمله‌اش، و سپس افزایش فشار بر تهران تا در پای میز مذاکرات فوراً امتیاز بدهد یا خود را در معرض ادامه حملات نظامی قرار دهد.

پنج روز پس از آغاز حمله اسرائیل، موضع ترامپ همچنان در نوسان است. دولت آمریکا در ابتدا از این حملات فاصله گرفت، اما با روشن شدن موفقیت اولیه نظامی اسرائیل، موضعی علنی‌تر و حامیانه‌تر اتخاذ کرد.

اکنون ترامپ به‌طور جدی اعزام هواپیماهای آمریکایی برای سوخت‌رسانی به جنگنده‌های اسرائیلی و نیز مشارکت در تلاش برای انهدام تأسیسات هسته‌ای ‌زیرزمینی ایران در اعماق کوهها در فردو با استفاده از بمب‌های ۳۰ هزار پوندی را بررسی می‌کند — اقدامی که چرخشی خیره‌کننده نسبت به مخالفت او در دو ماه پیش با هرگونه اقدام نظامی در شرایطی است که هنوز امیدی به راه‌حل دیپلماتیک وجود داشت.

روایت دو رهبر با هدف مشترک

ماجرای آنچه به حمله اسرائیل منجر شد، روایت دو رهبری است — ترامپ و نتانیاهو — که هدف مشترکی دارند: جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای؛ اما به انگیزه‌های یکدیگر مظنون‌اند. آن‌ها در انظار عمومی زیاد از پیوندهای سیاسی و شخصی خود سخن می‌گویند، ولی این رابطه همواره با بی‌اعتمادی همراه بوده است.

مصاحبه با دو دوجین مقام در ایالات متحده، اسرائیل و منطقه خلیج فارس نشان می‌دهد که ترامپ طی ماه‌ها در مورد اینکه چگونه و آیا باید تمایلات تهاجمی نتانیاهو را مهار کند، مردد بود؛ در حالی که با نخستین بحران سیاست خارجی در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش روبه‌رو شده بود — بحرانی که او با حلقه‌ای از مشاوران کم‌تجربه و منتخب از میان وفاداران، به استقبالش رفت.

رئیس‌جمهور ترامپ امسال به یکی از متحدان سیاسی خود گفته بود که نتانیاهو می‌کوشد او را به جنگی دیگر در خاورمیانه بکشاند — همان نوع جنگی که او سال گذشته در کارزار انتخاباتی‌اش وعده داده بود آمریکا را از آن دور نگه دارد.

اما ترامپ همچنین به این باور رسیده بود که ایرانی‌ها نیز در جریان مذاکرات دیپلماتیک، او را بازی داده‌اند — درست همان‌گونه که ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، زمانی که ترامپ در پی برقراری آتش‌بس و توافق صلح در اوکراین بود، با او چنین کرد.

و وقتی اسرائیل راه جنگ را برگزید، ترامپ از تردید درباره نزدیکی بیش از حد به نتانیاهو، به‌تدریج به سمت همراهی با او در تشدید دراماتیک درگیری سوق پیدا کرد — حتی برخلاف دیدگاه نهادهای اطلاعاتی مبنی بر نبود تهدید فوری هسته‌ای از سوی ایران.

صبح سه‌شنبه، وقتی ترامپ به‌سرعت از نشست سران گروه ۷ در کانادا به واشنگتن بازمی‌گشت، با بخشی از اظهارات عمومی تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی خود، مخالفت کرد؛ گابارد گفته بود جامعه اطلاعاتی معتقد نیست که ایران در حال ساخت فعالانه سلاح هسته‌ای است، حتی با وجود غنی‌سازی اورانیومی که در نهایت می‌تواند در زرادخانه‌ای هسته‌ای به‌کار رود. ترامپ به خبرنگاران گفت: «مهم نیست او چه گفته، من فکر می‌کنم ایران خیلی به داشتن آن [بمب] نزدیک شده بود.»

شکاف درون حزب جمهوری‌خواه

برای نتانیاهو، ماه‌های اخیر پایان‌بخش سال‌ها تلاش برای قانع کردن ایالات متحده به حمایت — یا دست‌کم تحمل — آرزوی دیرینه‌اش برای وارد کردن ضربه‌ای فلج‌کننده به برنامه هسته‌ای ایران بود. به نظر می‌رسد او به درستی این‌گونه تشخیص داده که ترامپ سرانجام با او همراه خواهد شد — حتی اگر با بی‌میلی.

فارغ از تلفات جانی و ویرانی‌های ایجاد شده، این بحران همچنین شکاف‌های درون حزب جمهوری‌خواه ترامپ را آشکار کرد: بین کسانی که مایل‌اند به‌طور غریزی از اسرائیل، نزدیک‌ترین متحد آمریکا در منطقه، دفاع کنند و آن‌هایی که مصمم‌اند ایالات متحده را از درگیر شدن بیشتر در چرخه خشونت خاورمیانه باز دارند.

در میانه این دو اردوگاه، ترامپ قرار داشت؛ مصمم به بستن راه ایران برای دستیابی به بمب، اما گرفتار میان پرورش تصویر مردی قدرتمند از خود و در نظر گرفتن پیامدهای راهبردی و سیاسی اقدام تهاجمی علیه ایران.

در پاسخ به پرسش درباره این موضوع، سخنگوی کاخ سفید به اظهارات علنی ترامپ مبنی بر جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای اشاره کرد.

زمانی که ترامپ روز یکشنبه، ۸ ژوئن، در اقامتگاه جنگلی ریاست‌جمهوری در کمپ‌دیوید با مشاوران ارشد خود دیدار کرد تا شرایط به‌سرعت در حال تحول را بررسی کند، جان رتکلیف، مدیر سیا، یک ارزیابی صریح ارائه داد.

به گفته دو منبع آگاه از این جلسه که به شرط ناشناس‌ماندن درباره مباحث محرمانه سخن گفتند، رتکلیف اعلام کرد که به احتمال بسیار زیاد، اسرائیل به‌زودی به ایران حمله خواهد کرد — چه با مشارکت آمریکا و چه بدون آن.

ترامپ در رأس میز کنفرانس چوبی در داخل لاورل لاج، بنای اصلی کمپ‌دیوید، نشسته بود. در جلسه اسلایدی وجود نداشت؛ فقط نقشه‌هایی بود که ژنرال دن کین، رئیس ستاد مشترک ارتش، تهیه کرده بود. به مدت دو ساعت و نیم، او و رتکلیف انتظارات خود درباره قریب‌الوقوع بودن حمله اسرائیل را تشریح کردند. تولسی گابارد، به دلیل مأموریت خود در گارد ملی در آن آخر هفته، در این نشست حضور نداشت.

مشاوران ترامپ از مدت‌ها پیش خود را برای این لحظه آماده کرده بودند. در اواخر ماه مه، آن‌ها به اطلاعاتی دست یافته بودند که باعث نگرانی‌شان شده بود؛ اطلاعاتی که نشان می‌داد اسرائیل مصمم است یک حمله عمده به ایران انجام دهد، صرف‌نظر از آنچه رئیس‌جمهور می‌کوشد از راه دیپلماتیک با تهران به دست آورد.

بر اساس همین اطلاعات، جی‌دی ونس، معاون رئیس‌جمهور، و مارکو روبیو که همزمان وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی بود، خواستار آن شدند که تلاشی انجام شود تا گزینه‌های متنوعی برای تصمیم‌گیری سریع رئیس‌جمهور درباره گستره مداخله آمریکا فراهم شود.

نیروهای اسرائیلی در داخل خاک ایران!

فعالیت‌های اطلاعاتی رتکلیف با شدت بیشتری دنبال شد. و در دو هفته پیش از نشست کمپ‌دیوید، مشاوران ارشد ترامپ چندین بار گرد هم آمدند تا درباره فهرست گزینه‌های بالقوه، به اجماع برسند.

روز بعد از نشست کمپ‌دیوید، دوشنبه ۹ ژوئن، ترامپ با نتانیاهو تماس تلفنی برقرار کرد. نخست‌وزیر اسرائیل قاطعانه اعلام کرد که عملیات در دستور کار قرار دارد.

بر اساس گفته‌های سه منبع آگاه از این تماس، نتانیاهو در سطحی کلان اهداف خود را تشریح کرد. او به‌روشنی گفت که نیروهای اسرائیلی در داخل خاک ایران حضور دارند.

ترامپ از خلاقیت در برنامه‌ریزی نظامی اسرائیل تحت تأثیر قرار گرفت. او هیچ تعهدی نداد، اما پس از پایان تماس به مشاورانش گفت: «فکر می‌کنم شاید مجبور باشیم به او کمک کنیم.»

با این حال، رئیس‌جمهور در مورد اقدام بعدی دچار تردید بود و در طول هفته از مشاوران خود پرسش‌های متعددی می‌کرد. او می‌خواست ایران را مطابق با شرایط خودش مدیریت کند، نه مطابق با شرایط نتانیاهو، و به توانایی‌های خود در رسیدن به توافق اطمینان داشت. اما اکنون به این باور رسیده بود که ایرانی‌ها او را سر کار گذاشته‌اند.

بر خلاف برخی چهره‌ها در جناح ضد مداخله‌گر حزب جمهوری‌خواه، ترامپ هرگز معتقد نبود که آمریکا می‌تواند با ایرانِ دارای سلاح هسته‌ای کنار بیاید و آن را مهار کند. او با نتانیاهو هم‌عقیده بود که ایران تهدیدی موجودیتی برای اسرائیل است. ترامپ به مشاورانش گفته بود که نتانیاهو هر کاری لازم باشد برای محافظت از کشورش انجام خواهد داد.

آماده‌سازی برای حمله به ایران از ماه دسامبر

اسرائیل از ماه دسامبر، پس از نابودی حزب‌الله — نیروی نیابتی ایران — و فروپاشی رژیم اسد در سوریه، که موجب باز شدن حریم هوایی برای یک کارزار بمباران شده بود، آماده‌سازی برای حمله به ایران را آغاز کرده بود.

نتانیاهو نخستین سفر خود در دور دوم ریاست‌جمهوری ترامپ را در تاریخ ۴ فوریه به کاخ سفید انجام داد. او یک پیجر (دستگاه پیغام‌گیر) با روکشی از طلا به ترامپ و یک نمونه نقره‌ای از همان دستگاه را به معاونش جی‌دی ونس هدیه داد — همان مدل از تجهیزاتی که اسرائیلی‌ها در گذشته مخفیانه با مواد منفجره پر کرده و به اعضای حزب‌الله، که از موضوع بی‌خبر بودند، فروخته بودند؛ عملیاتی که در ادامه با یک حمله ویرانگر کنترل از راه دور، به کشته و زخمی شدن آن افراد انجامید. (ترامپ بعدها به یکی از متحدانش گفته بود که این هدیه باعث ناراحتی‌اش شده است.)


تل‌آویو، خرابی‌های ناشی از حمله موشکی ایران

نتانیاهو در دفتر بیضی‌شکل کاخ سفید، ارائه‌ای درباره ایران برای ترامپ برگزار کرد و او را از میان تصاویری از سایت‌های مختلف هسته‌ای ایران عبور داد.

اطلاعات اسرائیل نشان می‌داد که ایران تلاش‌هایی خام‌تر و سریع‌تر برای رسیدن به سلاح هسته‌ای در پیش گرفته و هر چه ضعیف‌تر می‌شد، به بمب نزدیک‌تر می‌رفت. در زمینه غنی‌سازی اورانیوم، ایران تنها چند روز تا رسیدن به سطح مورد نیاز فاصله داشت، اما برای تکمیل سلاح، هنوز به مؤلفه‌های دیگری نیاز داشت.

اسرائیلی‌ها استدلال دیگری هم به ترامپ ارائه دادند: اگر می‌خواهی دیپلماسی موفق باشد، باید خود را برای حمله آماده کنی تا مذاکرات پشتوانه‌ای واقعی از قدرت داشته باشند. آن‌ها در محافل خصوصی نگران بودند که ترامپ توافقی را با ایران بپذیرد که از نظر آن‌ها ناکافی بود — شبیه توافق سال ۲۰۱۵ که با میانجی‌گری رئیس‌جمهور اوباما حاصل شده بود — و بعد آن را یک پیروزی اعلام کند. نتانیاهو به ترامپ هشدار داده بود که ایرانی‌ها قادر خواهند بود سامانه‌های پدافند هوایی‌شان را که در جریان حمله اسرائیل در ماه اکتبر نابود شده بود، بازسازی کنند؛ موضوعی که فوریت را بیشتر می‌کرد.

ترامپ پس از پیروزی در انتخابات نوامبر، یکی از دوستان نزدیکش، استیو ویتکاف را به‌عنوان نماینده ویژه‌اش در امور خاورمیانه منصوب کرد و مأموریت داد تا برای رسیدن به توافقی با ایران تلاش کند. ترامپ که با شعار پرهیز از مداخلات نظامی خارجی به پیروزی رسیده بود، ظاهراً از ایده دستیابی به راه‌حل دیپلماتیک لذت می‌برد.

آن «نامه زیبا» به آیت‌الله

از ابتدای دولت، ایرانی‌ها از طریق چند کشور مختلف به دنبال ایجاد مسیرهای ارتباطی برای گشودن کانال دیپلماتیک با دولت جدید آمریکا بودند. سپس، ترامپ خود دست به اقدامی چشمگیر زد: او نامه‌ای به رهبر ایران، آیت‌الله علی خامنه‌ای، فرستاد.

در اوایل ماه مارس، بازدیدکنندگان از دفتر بیضی یا مهمانان هواپیمای اختصاصی رئیس‌جمهور، «ایر فورس وان»، از زبان ترامپ تعریف «نامه زیبایش» به آیت‌الله را می‌شنیدند. یکی از بازدیدکنندگان که خود شاهد اجرای زنده این روایت بوده، می‌گوید مضمون اصلی نامه چنین بود: «من جنگ نمی‌خواهم. نمی‌خواهم تو را از روی نقشه محو کنم. می‌خواهم توافق کنیم.»

ترامپ می‌دانست که وارد حوزه‌ای بسیار حساس از نظر سیاسی شده است. شاید بیش از هر موضوع دیگری، مسأله ایران و اسرائیل موجب شکاف در ائتلاف سیاسی ترامپ می‌شد — شکافی میان جناح ضد مداخله‌گر که با چهره‌هایی چون تاکر کارلسن، پادکست‌ساز پرنفوذ، نمایندگی می‌شد، و محافظه‌کاران ضدایرانی چون مارک لوین، مجری رادیویی معروف.

اما در درون دولت، با وجود همه حرف‌وحدیث‌ها درباره اختلافات میان «بازهای ایران‌ستیز» و «کبوترهای صلح‌طلب»، شکاف‌های ایدئولوژیک بسیار کم‌اهمیت‌تر از دور نخست ریاست‌جمهوری ترامپ بود — دورانی که مقاماتی چون وزیر دفاع جیمز متیس و وزیر خارجه رکس تیلرسون، رئیس‌جمهور را فردی بی‌احتیاط می‌دانستند و می‌کوشیدند او را از پیروی از تمایلات شخصی‌اش باز دارند.

این بار، هیچ‌یک از اعضای ارشد تیم ترامپ نقشی شبیه به آن بازی نمی‌کردند. تیم جدید به‌طور کلی از غریزه‌های ترامپ حمایت می‌کرد و تلاش داشت آن‌ها را به اجرا درآورد. البته اختلاف‌نظرهایی وجود داشت، اما تقریباً هیچ درگیری تند و جدی‌ای بر سر سیاست ایران به وجود نیامد.

مارکو روبیو و وزیر دفاع پیت هگزث همواره در برابر دیدگاه‌های رئیس‌جمهور ابراز تمکین می‌کردند — حتی اگر هگزث، که روابط نزدیکی با نتانیاهو داشت، نسبت به برخی از همکارانش اعتماد بیشتری به اسرائیلی‌ها داشت.

جی‌دی ونس بارها درباره چشم‌انداز گرفتار شدن ایالات متحده در جنگی برای تغییر رژیم در ایران هشدار داده بود. اما حتی کسانی که در گذشته از موضعی تندتر علیه ایران حمایت کرده بودند، از دیپلماسی استیو ویتکاف پشتیبانی می‌کردند. مایک والتز، مشاور امنیت ملی ترامپ که به موضعی سخت‌گیرانه علیه ایران مشهور بود، در عین حال همکاری نزدیکی با ویتکاف داشت که رویکردی میانه‌روتر اتخاذ کرده بود.

در حوزه اطلاعاتی، جان رتکلیف اطلاعات را بدون جانبداری ارائه می‌داد. و با اینکه همه می‌دانستند تولسی گابارد از سرسخت‌ترین مخالفان مداخله نظامی است، او به‌ندرت این دیدگاه را به رئیس‌جمهور تحمیل می‌کرد.

در ماه آوریل، تیم ترامپ مذاکراتی را در عمان آغاز کرد. هدایت طرف آمریکایی این گفت‌وگوها با ویتکوف و مایکل آنتون، مدیر برنامه‌ریزی سیاست در وزارت خارجه، بود. تا پایان ماه مه، تیم ترامپ پیشنهاد کتبی خود را به ایرانی‌ها ارائه داد.

در این پیشنهاد، خواسته شده بود که ایران در نهایت به‌طور کامل غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند. همچنین پیشنهاد شده بود که کنسرسیومی منطقه‌ای برای تولید انرژی هسته‌ای تشکیل شود که ممکن بود شامل ایران، ایالات متحده و کشورهای عربی خلیج فارس مانند عربستان سعودی و امارات متحده عربی باشد.

حفظ گزینه‌های نظامی

حتی در حالی که ترامپ در پی راه‌حل دیپلماتیک بود، به نظر می‌رسید که به یکی از نکات مطرح‌شده از سوی اسرائیلی‌ها متقاعد شده بود: داشتن گزینه‌های نظامی معتبر، موقعیت او را در مذاکرات با ایران تقویت می‌کند.

طرح‌هایی برای حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران پیش‌تر در پنتاگون وجود داشت، اما رئیس‌جمهور پس از آغاز دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش در ماه ژانویه، به فرماندهی مرکزی ایالات متحده (سنتکام) مجوز داد تا برای تکمیل و به‌روزرسانی این گزینه‌ها با اسرائیل همکاری کند.

تا اواسط فوریه، در هماهنگی با اسرائیل، ژنرال مایکل اریک کوریا، فرمانده سنتکام، سه گزینه اصلی تهیه کرده بود:

۱. حداقلی‌ترین گزینه، شامل پشتیبانی اطلاعاتی و سوخت‌رسانی آمریکا به عملیات اسرائیل بود.
۲. گزینه دوم، عملیات مشترک هوایی اسرائیل و آمریکا را در بر می‌گرفت.
۳. گزینه سوم، مأموریتی با محوریت آمریکا و نقش حمایتی اسرائیل بود که شامل بمب‌افکن‌های B-1 و B-2 آمریکایی، هواپیماهای مستقر در ناوهای هواپیمابر و موشک‌های کروز شلیک‌شده از زیردریایی‌ها می‌شد.

گزینه چهارمی نیز مطرح بود که به‌سرعت کنار گذاشته شد؛ این طرح علاوه بر حملات گسترده آمریکا، شامل یورش کماندوهای اسرائیلی با پشتیبانی هوایی بالگردهای اُسپری آمریکایی یا دیگر پرنده‌ها می‌شد.

اما در حالی که ویتکوف مذاکرات با ایران را با میانجی‌گری عمان دنبال می‌کرد، اسرائیلی‌ها بی‌تاب شده بودند.

درخواست بمب‌های سنگرشکن

نتانیاهو در ماه آوریل سفری سریع به کاخ سفید داشت و در کنار درخواست‌های دیگر، خواستار دریافت بمب سنگرشکن آمریکایی برای انهدام سایت هسته‌ای زیرزمینی فردو شد.

ترامپ که در آن زمان مصمم به فرصت دادن به دیپلماسی بود، قانع نشد. در روزهای پس از این دیدار، تیم ترامپ با تمام توان تلاش کرد تا اسرائیل را از انجام حمله پیش‌دستانه علیه ایران باز دارد. پیام تیم ترامپ به اسرائیلی‌ها صریح بود: «نمی‌توانید به‌تنهایی چنین کاری بکنید. پیامدهای آن برای ما بسیار زیاد است.»

این مذاکرات، گفت‌وگوهایی پرتنش بودند، اما مشاوران ترامپ معتقد بودند که اسرائیلی‌ها پیام را دریافت کرده‌اند.

ترامپ نگران بود که اسرائیل به‌طور یک‌جانبه وارد عمل شود یا اگر نتانیاهو از جهت‌گیری توافق احتمالی ناراضی باشد، دیپلماسی‌اش را برهم بزند. تیم ترامپ همچنین نگران بود که اگر اسرائیل حمله‌ای را علیه ایران آغاز کند اما موفق به نابودی کامل تأسیسات هسته‌ای نشود، چه اتفاقی خواهد افتاد.

با این حال، برنامه‌ریزی‌ها در اسرائیل ادامه یافت؛ بخشی از این روند ناشی از نگرانی فزاینده نسبت به انباشت سریع موشک‌های بالستیک توسط ایران بود — موشک‌هایی که می‌توانستند در پاسخ به حمله استفاده شوند.

به‌زودی، آژانس‌های اطلاعاتی آمریکا اطلاعات کافی گردآورده بودند تا به رئیس‌جمهور ارائه دهند. این گزارش‌ها توجه ترامپ را جلب کرد و زمینه‌ساز تماس تلفنی پرتنش او با نتانیاهو در اواخر ماه مه شد؛ تماسی که در آن ترامپ نارضایتی خود را از نخست‌وزیر اسرائیل ابراز کرد.

صبر دیپلماتیک رو به پایان

در آن مقطع، جی‌دی ونس به اطرافیانش می‌گفت که نگران وقوع جنگی با هدف تغییر رژیم است — جنگی که از نظر او، می‌توانست به شکلی خطرناک از کنترل خارج شود.

ونس به این نتیجه رسیده بود که درگیری میان اسرائیل و ایران اجتناب‌ناپذیر است. به گفته دو منبع مطلع از طرز فکر او، معاون رئیس‌جمهور آماده بود احتمال حمایت از یک حمله هدفمند اسرائیل را بپذیرد، اما هرچه به زمان احتمالی حمله نزدیک‌تر می‌شدند، نگرانی‌اش از اینکه این حمله به جنگی طولانی‌تر تبدیل شود، افزایش می‌یافت.

او تلاش خود را معطوف به آن کرد که آمریکا را تا حد امکان — فراتر از اشتراک‌گذاری اطلاعات — از درگیری دور نگه دارد. ونس به‌همراه اعضای حلقه نزدیک ترامپ، از جمله مارکو روبیو، پیت هگزث و سوزی وایلس (رئیس دفتر کاخ سفید)، به‌دنبال تهیه طرح‌های اضطراری برای حفاظت از نیروهای آمریکایی در منطقه بودند.

با گذر ماه مه به ژوئن، استیو ویتکاف به همکارانش گفت که ایالات متحده و ایران در آستانه دستیابی به یک توافق هستند. اما روز چهارشنبه، ۴ ژوئن، آیت‌الله خامنه‌ای پیشنهاد آمریکا را رد کرد. به‌گفته مشاوران، در آن زمان ترامپ به این نتیجه رسیده بود که ایرانی‌ها درباره توافق جدی نیستند.

در همان روز، مارک لوین، مجری محافظه‌کار رادیو، در سالن غذاخوری مجاور دفتر بیضی با ترامپ و چند تن از مشاورانش دیدار کرد. او نقش پررنگی در شکل‌دادن به دیدگاه ضدایرانی رئیس‌جمهور ایفا کرده بود. به‌گفته مشاوران، این دیدار تأثیری قابل‌توجه بر ترامپ گذاشت.

پس از این دیدار، ترامپ به دستیارانش گفت که می‌خواهد هنوز کمی به مذاکرات فرصت بدهد. اما صبر او به‌سرعت رو به پایان بود.

در همان جمعه، تیم او نشستی محرمانه برای روز یکشنبه در کمپ دیوید تدارک دید.

تغییر سریع موضع

ترامپ در ملأ عام همچنان بر اهمیت فرصت دادن به دیپلماسی تأکید می‌کرد. هرچند این موضع‌گیری با هدف فریب دادن ایران درباره فوریت حمله احتمالی اسرائیل اتخاذ نشده بود، اما از دید یک مقام آمریکایی دخیل در بحث‌ها، این احتمال که این سخنان باعث شود ایران از حالت آماده‌باش کامل فاصله بگیرد، دست‌کم یک پیامد جانبی مطلوب تلقی می‌شد.

اما چهارشنبه گذشته، هیچ نشانه‌ای از پیشرفت در مذاکرات دیده نمی‌شد و در آن مقطع، حلقه داخلی ترامپ می‌دانست که حمله فردا آغاز خواهد شد.

در برخی گفت‌وگوهای خصوصی، ترامپ درباره درستی تصمیم اسرائیل برای حمله ابراز تردید کرده بود. به یکی از آشنایان خود گفته بود: «نمی‌دانم درباره بی‌بی [نتانیاهو] چه فکر کنم» و افزوده بود که به او درباره حمله‌ها هشدار داده بود.

پنجشنبه‌شب، ترامپ به همراه تیم امنیت ملی‌اش در اتاق وضعیت کاخ سفید حضور داشت؛ همان‌زمانی که نخستین موج حملات در حال وقوع بود. او هنوز گزینه‌های مختلف را باز گذاشته بود. حتی در ساعات اولیه آن روز، به مشاوران و متحدانش گفته بود که همچنان امیدوار به دستیابی به توافق با ایران است.

نخستین بیانیه رسمی دولت پس از حملات نه از سوی ترامپ، بلکه از جانب روبیو منتشر شد — بیانیه‌ای که ایالات متحده را از کارزار اسرائیل جدا می‌کرد و هیچ اشاره‌ای به حمایت از متحد دیرینه آمریکا نکرد، با آن‌که جامعه اطلاعاتی آمریکا در آن زمان پشتیبانی عملیاتی ارائه می‌داد.

اما هرچه شب می‌گذشت و ارتش اسرائیل رشته‌ای از حملات دقیق و موفق را علیه رهبران نظامی ایران و تأسیسات راهبردی این کشور انجام می‌داد، ترامپ نیز شروع به تغییر موضع علنی خود کرد.

صبح روز جمعه، هنگامی که از خواب برخاست، شبکه تلویزیونی مورد علاقه‌اش، فاکس نیوز، تصاویر لحظه‌به‌لحظه‌ای از «نبوغ نظامی اسرائیل» پخش می‌کرد. ترامپ نتوانست در برابر وسوسه نسبت دادن بخشی از اعتبار این عملیات به خود مقاومت کند.

او در تماس‌هایی با خبرنگاران، به‌صورت ضمنی القا کرد که نقش پشت‌پرده‌اش در جنگ بیش از آن چیزی است که به نظر می‌رسد. در محافل خصوصی، به برخی دوستانش گفته بود که اکنون به‌شدت در حال متمایل شدن به تشدید بیشتر درگیری است — از جمله با پذیرش درخواست قبلی اسرائیل مبنی بر تحویل بمب‌های سنگرشکن قوی برای انهدام سایت هسته‌ای زیرزمینی ایران در فردو.

حتی تا روز دوشنبه، ترامپ احتمال ملاقات ویتکاف یا حتی ونس با مقامات ایرانی را برای دستیابی به توافق حفظ کرده بود. اما همان‌طور که ترامپ ناگهان اجلاس گروه ۷ در کانادا را ترک کرد تا فوراً به واشنگتن بازگردد، نشانه‌ای در دست نبود که حاکی از امکان پایان زودهنگام بحران از طریق دیپلماسی باشد.

—-
درباره نویسندگان گزارش:
* جاناتان سوان خبرنگار کاخ سفید روزنامه نیویورک‌تایمز و پوشش‌دهنده دولت دونالد ترامپ است.
* مگی هابرمن خبرنگار کاخ سفید در نیویورک‌تایمز و گزارشگر رویدادهای مربوط به ترامپ است.
* مارک مازتی خبرنگار تحقیقی مستقر در واشنگتن دی‌سی، با تمرکز بر امنیت ملی، اطلاعات و روابط خارجی است. او کتابی درباره سازمان سیا نوشته است.
* رونن برگمن نویسنده ارشد مجله نیویورک تایمز مگزین و مستقر در تل‌آویو است.





iran-emrooz.net | Wed, 18.06.2025, 12:09
سرنوشت نظام ولایی و منطقه در گرو جنگی ناگزیر

جمشید اسدی

حمله قابل انتظار

حمله اسرائیل در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ به زیرساخت‌های نظامی جمهوری اسلامی ایران، تنها کسانی را غافلگیر کرد که بر نشانه‌های هشداردهنده چشم فروبسته بودند. تنش‌افروزی و دشمنی آشکار جمهوری اسلامی در منطقه‌ و گسترش برنامه هسته‌ای نمی‌‌توانست واکنش اسرئیل را برنیانگیزد.

رژیمی که از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ برآمد پیوسته خواستار محو اسرائیل بود. این نه لفاظی انقلابی، بلکه یک استراتژی سیاسی بود با نشانه‌هایی چون پشتیبانی از گروه‌های مسلح نیابتی، حضور نظامی گسترده در سوریه و برنامه هسته‌ای مبهم. پاسخ اسرائیل به این چالش‌گری همخوان استراتژی بنیادین دولت یهود بود: زدن پیش از خوردن.

سرانجام رویارویی اسرائیل با نظام ولایی سرنوشت خاورمیانه را رقم خواهد زد: منطقه‌ای همچنان درگیر تنش‌های فرقه‌ای و سیاسی یا سرزمینی با طرحی نو به‌مانند اروپایی که از خاکستر جنگ‌های برخاست و خود را بازساخت. هر عمل نظامی، هر سکوت دیپلماتیک، هر اتحاد، یا هر انفعالی به کار یکی از این دو سرنوشت خاورمیانه خواهد آمد.

دکترین پیشگیرانه اسرائیل

تهدید جمهوری اسلامی علیه اسرائیل گام به گام در حال اجرا بود. چنان‌که همواره حزب‌الله در لبنان، حماس در غزه و حوثی‌ها در یمن و بسیاری دیگر از نیروهای نیابتی را تأمین مالی و تسلیحاتی می‌کرد و در سوریه، همسایه اسرائیل، پایگاه‌ داشت و افزون بر این‌همه، برنامه هسته‌ای‌اش که هر از چندی مورد اخطار آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قرار می‌گرفت، را ادامه کی داد.

در چنین شرایطی، اسرائیل به حق دفاع از خود اشاره می‌کند. دکترین بگین که در سال ۱۹۸۱ پس از تخریب راکتور اوسیراک در عراق تدوین شد، دستیابی دشمنان اسرائیل به بمب هسته‌ای را برنمی‌تابد. در دولت نتانیاهو، این دکترین ابعاد قاطعانه‌تری به خود گرفت و از به تأخیر انداختن برنامه هسته‌ای نظام ولایی فراتر رفت و برچیدن آن، تضعیف ساختار نظامی و فروپاشاندن تشکیلات ایدئولوژیک رژیم را هدف گرفت. از منظر حقوقی، اسرائیل به ماده ۵۱ منشور سازمان ملل در مورد دفاع از خود استناد می‌کند. در این چارچوب، می‌باید نخست به شورای امنیت گزارش کرد و از آن پروانه گرفت. اما به گفته اسرائیل، به دلیل حق وتوی برخی از کشورها، شورای امنیت نمی‌‌تواند در مواقع اضطراری ژئوپلیتیکی میانجی مؤثری باشد.

اندیشه سیاسی مدرن به طور کامل جنگ را رد نمی‌کند. به باور ایمانوئل کانت در کتاب «به سوی صلح پایدار»، صلح تنها میان کشورهای با حاکمیت قانون می‌تواند وجود داشته باشد. برتراند راسل که صلح‌طلبی سرسخت بود در سال ۱۹۳۸ استدلال کرد که پرهیز نخست وزیر انگلستان از جنگ با هیتلر را تسلیم در برابر بربریت می‌داند. در پی این دو، مایکل والزر، در کتاب «جنگ‌های عادلانه و ناعادلانه»، جنگ پیشگیرانه مبتنی بر شواهد ملموس حمله قریب‌الوقوع را قابل توجیه دانست.

اسرائیل، با توجه به این آموزه‌ها و تجربه ها، حمله خود به جمهوری اسلامی را رویکردی منطقی، پیشگیرانه و ضروری دانست.

نظام ولایی در بن‌بست‌های خود‌ساخته

برای پی بردن به موضع ایران در برابر این درگیری، می‌باید میان سه قطب رژیم، مخالفان و مردم تمیز گذاشت.

موضع رسمی رژیم ولایی جایی برای ابهام نمی‌گذارد: اسرائیل بالفطره دشمن و نابودی آن هدف است. با چنین باوری، نظام ولایی برای دهه‌ها از گروه‌های مسلح حزب‌الله، حماس، حوثی‌ها حمایت کرد، در سوریه حضور نظامی یافت و یک برنامه هسته‌ای با نقض‌ پی در پی تعهدات بین‌المللی را پیش برد. این موضع دشمنانه، بی‌اعتمادی اسرائیل را برانگیخت و به حمله به پدافند هوایی، فرماندهی نیروهای مسلح و سایت هسته‌ای نطنز کشاند. در پاسخ، سپاه پاسداران پهپادهای انفجاری بسیاری فرستاد که بیشترشان رهگیری شدند و آن‌ها که نشدند بازدارنده‌ نبودند.

در چنین روزگاری، و به ویژه اگر آمریکا به پشتیبانی از اسرائیل به طور مستقیم دخالت کند، نظام ولایی دو راه بیشتر ندارد: به رویارویی ادامه دهد و بر خطر فروپاشی خود بیافزاید یا تن به مذاکره و به دیگر سخن پذیرفتن شرایط آمریکا دهد. شماری از محافظه‌کاران نظام همچنان خواستار واکنش نظامی و شماری از اصلاح‌طلبان خواهان گفتگو با ایالات متحده هستند.

اما اپوزیسیون. اپوزیسیون دموکراتیک ایران، به نوبه خود، دچار اختلاف است. برخی حمله اسرائیل را فرصتی تاریخی برای سرنگونی رژیمی نامردمی می‌دانند و برخی دیگر، به ویژه چپ‌گرایان، نگرانند که مبادا پیروزی اسرائیل و آمریکا در این جنگ به فرادستی غرب در ایران بیانجامد و از این رو، شعاری مبهم سر می‌دهند: “نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی!”

مردم ایران که شهره میهن‌دوستی دارند، به حمله‌های اسرائیل که بیش از هر چیز چهره‌ها و ساختمان‌های ویژه نظام را هدف گرفته بود واکنش خصمانه نشان ندادند. در روزهای حمله، شهرهای بزرگ شاهد اعتراض ملی‌گرایانه نبود و بلکه بسیاری از خبر از میان رفتن بلندپایگان نظام شادی ‌کردند. در رسانه‌های اجتماعی، واکنش‌ها بین پشتیبانی، سکوت، طنز گزنده و نیز ابراز نگرانی از آینده در نوسان بود. این واکنش ها بیش از هر چیز نشانه شکاف ژرفی است میان حکومتی بی‌اعتبار و مردمی جان به لب رسیده.

عدم دخالت دروغین ایالات متحده

ایالات متحده، اگر چه رسماً در نخستین حمله‌های اسرائیل به جمهوری اسلامی شرکت نداشت، اما از آن غایب نبود. دونالد ترامپ، رئیس جمهور، پشتیبانی خود را از اسرائیل اعلام کرد و گویا خود نیز در پی حمله است. عملیات پی‌در‌پی و دقیق اسرائیل نمی‌‌توانست بدون تبادل اطلاعات در سطح بالا انجام پذیرد.

هدف آمریکا تضعیف جمهوری اسلامی ایران بود، اما در عین حال می‌هراسید که مبادا ناامیدی از رویارویی در جنگ، نظام ولایی را به کارهای ناسنجیده همچون بمباران راه عبور نفت در تنگه هرمز بکشاند. اگر نیز نظام ولایی پایگاه‌ها یا پرسنل آمریکایی را هدف قرار دهد، ایالات متحده بی‌تردید وارد درگیری‌ می‌شود و سرسختانه تلافی می‌کند.

پرسشی تعیین‌کننده هنوز به جای خود است: آیا ایالات متحده بمب‌های سنگرشکنی را که قادر به نابودی عمیق‌ترین زیرساخت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی هستند، در اختیار اسرائیل قرار خواهد داد؟ این تصمیم استراتژیک به تنهایی می‌تواند نه تنها مدت جنگ، بلکه سرنوشت منطقه را نیز تعیین کند.

ناهمبستگی کشوری‌های مسلمان و عرب با نظام ولایی

مداخله نظامی گسترده جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه و یمن و دیگر نتیجه‌ای جز نارضایتی کشورهای خاورمیانه نمی‌‌توانست داشت. در نگاه بسیاری از کشورهای خلیج فارس، نظام ولایی نه نماد مقاومت، بلکه عامل بی‌ثباتی و ‌ تنش‌افروزی در خاورمیانه است.

از همین رو، حمله «دشمن صهیونیستی» به جمهوری اسلامی به همبستگی اسلامی نیانجامید و حتی در بسیاری از کشورهای عرب منطقه با رضایت محتاطانه همراه شد. البته تشریفاتی به جا آوردند و به زبان دیپلماتیک، و آن هم بیشتر از سوی وزرای امور خارجه تا روسای حکومتی، به حمله اسرائیل انتقاد کردند، اما نه بیشتر. حتی شماری از آن ها در رهگیری پهپادهای ولایی هم شرکت کردند.

افکار عمومی عرب هم تغییر کرده است. در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها، شکست‌ نظام ولایی به حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی با نوعی بی‌تفاوتی طعنه‌آمیز برخورد شد. حتی حزب‌الله لبنان، که به گونه‌ای شاخه نظامی نظام ولایی در منطقه بود، با رهبری نعیم قاسم به جای حسن نصرالله، در نمایش وفاداری به نظام ولایی محتاطانه‌تر بود. چنان‌که در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش، نمادهای لبنانی را جایگزین تصاویر خمینی و خامنه‌ای و پرچم‌ جمهوری اسلامی کرد. سکوت حزب‌الله، نمادی از تنهایی فزاینده نظام ولایی در میان کشورهای اسلامی و بلکه در جهان است.

اتحادیه اروپا از انتقاد بشردوستانه تا پشتیبانی راهبردی

با وجود انتقاد چند کشور عضو از سیاست دولت نتانیاهو در غزه، اتحادیه اروپا به‌روشنی از اسرائیل در برابر جمهوری اسلامی پشتیبانی کرد. این موضع مشترک ناشی تمیز اروپایی‌ها میان مسئله فلسطین و تهدید نظام ولایی در منطقه‌ و جهان است.  اورسولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اروپا، خواستار کاهش تنش و احترام به قوانین بین‌المللی شد، اما از هرگونه محکومیت حملات اسرائیل پرهیخت.

در واقع، اتحادیه اروپا به دنبال تعادلی ظریف است میان تندروی ارتش اسرائیل در رویارویی با حماس در غزه و مهار توسعه‌طلبی نظامی و ایدئولوژیک نظام ولایی در منطقه.

بپاخیزی مردمی و پایانی خوش؟                                  

ناتوانی، انزوای بی‌سابقه و دورنمای سقوط رژیم اسلامی، پرسشی به دنبال دارد: آیا مردم ایران قیام می‌کنند، نظام ولایی را بر می‌اندازند و حکومتی نو به پا می‌کنند؟ به گمان قوی. اما قیام مردم بدون رهبری پراکنده خواهد بود و ای بسا که دستآوردی بیش از جنبش سبز و خیزش مهسا نداشته باشد. گذشته از این، در نبود رهبری ساختارمند خلاء در حکومت سیاسی به وجود می‌آید که برای بمانی و یکپارچگی ملی خطرناک است و ممکن است به تجزیه بیانجامد.

چه کسی رهبر این جنبش خواهد بود؟ سه امکان رهبری چنین‌اند:

● رهبری در برون مرز که بیش از هر کس یادآور رضا پهلوی است. وی بی‌تردید پرآوازه‌ترین شخصیت سیاسی اپوزیسیون ایران در درون و برون مرز است، اما هنوز به نظر نمی‌رسد که در پی بسیج و سازماندهی نیروهای مردمی باشد.

● رهبری نوآمد در درون مرز. اگر چنین چهره تا کنون ناشناخته‌ای برآید، باید با وعده و بسیج، جنبش‌های اجتماعی و سیاسی را در کوتاه‌ترین مدت متحد کند.

● کودتای داخلی در درون نظام. با توجه به گسست عملی و ذهنی نحبگان و مردمان از این نظام، چنین رهبری می‌باید به روشنی وعده برون‌شد از نظام دهد یا سرکوب گسترده کند و نظام را، گیرم با اصلاحاتی، نگه دارد.

وظیفه و مسئولیت جامعه جهانی برای خاورمیانه‌ای بهتر

جنگ که بسیاری با هراس در انتظارش بودند سرانجام آمد. این جنگ، سرنوشت خاورمیانه را هم رقم خواهد زد: منطقه‌ای همچون پیش از این درگیر ستیزهای فرقه‌ای و سیاسی یا سرزمینی با صلح سیاسی و رونق اقتصادی و رفاه اجتماعی.

در نظم بین‌المللی جدید در حال برآمد، قطب غرب مسئولیت تاریخی یگانه‌ای در مورد تنش اسرائیل و نظام ولایی بر دوش دارد. سپهر غرب که با دموکراسی لیبرال و اقتصاد بازار مشخص می‌شود و اسرائیل در خاورمیانه هم هموند آن است، می‌باید همواره به روشنی اهداف عملیات نظامی را به زبان فارسی برای ایرانیان بگوید. بدون این، قطب اقتدارگرای نظم نوین جهانی و پیروان آن در درون مرز می‌توانند بخشی از ایرانیانی که آرزوی آزادی و نزدیکی به غرب دارند، اما از بی‌نظمی حکومتی در رنج‌اند به دنبال گزینه اقتدارگرا بروند.

جهان آزاد می‌باید با ایرانیان به زبان ایرانیان سخن بگوید.



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر اسدی گرامی درود بر شما. من با برداشت شما کاملاً همسویم و نابودی اسراییل و قوم اسراییل را هدف بنیادین نبی‌اکرم، امام خمینی، خامنه‌ای و همۀ چپ‌های چفیه بند سراسر جهان می‌دانم. من هم برآن که که آقای رضا پهلوی چهره‌ای کارآمد برای دوران گذار است و هرگونه این دست و آن دست کردن و ادای آدم‌های با تربیت را در آوردن، بیراه‌های بیش نیست.
بهرام خراسانی یکم تیرماه ۱۴۰۴


 




iran-emrooz.net | Wed, 18.06.2025, 9:31
نامه‌ای از وطن درباب جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران

معصومه قربانی

الف: در حالی این نامه را می‌نویسم که مطمئن نیستم این متن تمام خواهد شد، یا حتی اگر تمام بشود اینترنتی خواهد بود تا آن را به خواننده برسانم. نوشتن این متن بیستر از آنکه تلاش برای تاثیر بر دیگری باشد، تلاشی برای رهایی نویسنده از باری که بر دوش‌اش حس می‌کند هست. به‌قول آدرنو: برای انسانی که غریب است، نوشتن مکانی برای زندگی است.

ب: دوگانگی عمیقی بین هموطنان‌مان در موضوع جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران درگرفته است، و هر طرف دیگری را به وطن‌فروشی متهم می‌کنند. اما کدام وطن؟ وطنی که مهسا امینی را به خاطر یک تار مو به قتل رساندند؟ وطنی که بعد از شکنجه و کشتن نیکا شاکرمی، آیدا رستمی و آیلار حقی جسدشان از ارتفاع به پایین انداختند و ادعا کردند که خودکشی کرده‌اند؟ آیا از وطنی سخن می‌گویید که در نیزار ماهشهر معترضان را با دوشکا قتل‌عام کردند؟ یا از وطنی سخن می‌گویید که در عرض چند روز اعتراض جنبش زن، زندگی و آزادی، نزدیک به دو هزار نفر از معترضین کشته شدند؟ نمی‌دانم شاید هم از وطن دزدانی مانند آیت‌الله صدیقی سخن می‌گویید که زمین هزار میلیارد تومانی را به نام پسرش می‌زند. مطمئنا وطن اکبر طبری هم هست که در دادگاه ادعا می‌کند دوستانی دارد که با یک تلفن حاضر هستند زمین و ساختمان‌های میلیاردی را به نامش بزنند.

پ: باید در نظر داشته باشیم ما در اینجا هیچ کاره‌ایم، و نظر ما هیچ اهمیتی برای طرفین ندارد. نه حکومت جمهوری اسلامی به موعظه‌های اخلاقی ما گوش می‌کند که رفتارش را متعادل بکند و اینقدر به پای این و آن نپیچد که سبب اتفاق منطقه‌ای و جهانی بر علیه ایران نشود، و نه اسرائیل به نظر ما اهمیت می‌دهد که ما مخالف یا موافق جنگ هستیم. برای اسرائیل هم مساله مهم نابود کردن توان موشکی و اتمی جمهوری اسلامی است، و منتظر موافقت و مخالفت ما برای رسیدن به اهداف خود نیست. ما بیشتر گوشت دم توپ هستیم. در این میان هورا کشیدن برای اسرائیل و امید واهی بستن که این جنگ برای ما به‌صورت اوتوماتیک آزادی می‌آورد، و یا مقهور و مجذوب شدن در پروپاگاندای ناسیونالیسم پفکی جمهوری اسلامی ایران به اسم وطن‌پرستی، افتادن در دام عنکبوتی فلج ذهنی است که هیچ نتیجه‌ای برای ما نخواهد داشت. ما خاطره جنگ ایران و عراق را داریم که این حکومت از احساسات میهن‌دوستانه این مردم سواستفاده کرد، و هیچ ارزشی بر این مردم و میهن قائل نشد.

ت: مسله اصلی این نیست که چه کسی بر حق است یا ما از چه کسی طرفداری کنیم: مسله اصلی این است که فردا که گرد و غبار جنگ خوابید چه خواهد شد؟ حمایت ما از یکی از طرفین چه تاثیری بر زندگی ما خواهد گذاشت؟ آیا وضعیت زنان و دختران ارتقا پیدا خواهد کرد و نقض حقوق آنها رفع خواهد شد؟ بازداشت و شکنجه و اعدام شهروندان ایران به اتهامات واهی متوقف خواهد شد؟ آیا رفتار و سیاست‌های ماجراجویانه جمهوری اسلامی ایران که به ضرر منافع ملی ایران و شهروندان ایران هست متوقف خواهد شد؟ غارت، اختلاس و دزدی مسئولین و آقازاده‌ها متوقف خواهد شد؟ تبعیض و بی‌عدالتی بین شهروندان ایران متوقف خواهد شد؟ آیا شایسته‌سالاری حاکم خواهد شد یا مانند همیشه شغل‌ها و موقعیت‌ها به نزدیکان و دستمال‌کشان اعطا خواهد شد؟ آیا زندگی شهروندان ایران از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ارتقا خواهد یافت؟ وقتی شیپورهای جنگ نواخته می‌شوند همه احساساتی می‌شوند و اغلب احساسات بر منطق غالب می‌شود: اما وقتی گرد و غبار خوابید مهم‌ترین مسله این است که فردا چه خواهد شد؟

ث: مهم است که در اینجا به موضوع مهمی اشاره بکنم. جمهوری اسلامی ایران از زمان به روی کار آمدن با ایدئولوژی آخرالزمانی خود حکومتی غیرنرمال و در جدال و جنگ با نظم حاکم بر جهان است. اگر فلسفه وجودی دولت و حکومت در اکثر کشورهای نرمال جهان بر اساس منافع ملی و رفاه شهروندان آن است؛ فلسفه وجودی جمهوری اسلامی ایران بر غلبه بر امپریالیسم جهانی و نابودی اسرائیل بنا شده است. بهمین خاطر هم از روز اول روی کار آمدن، منافع ملی ایران و شهروندان ایرانی را قربانی این جنون مالیخویایی خودش کرده است. اصلی‌ترین ارزشی که جمهوری اسلامی بر آن بنا شده است مرگ و شهادت است. قهرمانی که جمهوری اسلامی ایران توسط داستانی دروغین از آن برای خودش ابر-انسان برای الگو قرار گرفتن بچه‌های مدرسه خلق کرده است، عملیات شهادت‌طلبانه حسین فهمیده است که با کشتن خودش دشمن و تجهیزاتش را نابود می‌کند: در همین راستا نفرت جمهوری اسلامی از غرب و اسرائیل آنقدر زیاد است که به قیمت نابودی ایران می‌خواهد غرب و اسرائیل را نابود بکند. مسلماً دولت‌های غربی و یا اسرائیل معصوم و فرشته نبوده‌اند، اما هیچ دولت و حاکمیت نرمالی تا این حد جنون‌آمیز کشور را درگیر ماجراجویی‌های خطرناک نمی‌کند.

ج: من نمی‌دونم شما در کدام طرف خواهید بود، توصیه‌ای هم نمی‌کنم. فردیت آخرین پناه ما در دادگاه عالی وجدان و افکار عمومی است که بعد از خوابیدن گرد و غبار جنگ باید در آن جوابگو باشیم، و در آن دادگاه هر کس جوابگوی اعتقاد و اعمال خودش خواهد شد. من در حالی که هیچ امیدی به رستگار شدن در نتیجه حمله اسرائیل ندارم، و هیچ هورایی هم برای حمله‌اش نمی‌کشم: اما درحالی که زندگی‌ام در نتیجه ابن جنگ در خطر است به فردیت خویش پناه می‌آورم و تصمیم دارم به چرخ‌دنده و گوشت دم توپ این حکومت ضدایرانی و ایرانیت “جمهوری اسلامی ایران” تبدیل نشوم. من در فردیت خود به این فکر می‌کنم که فردا چه خواهد شد؟ در نهایت سکوت می‌کنم. فردا در دادگاه وجدان یا افکار عمومی کسی نخواهد گفت که چرا سکوت کردی؟ سوال اصلی این خواهد بود که چرا در کنار شیطان ایستادی و تبدیل به بلندگوی تبلیغاتی‌اش شدی!



نظر خوانندگان:


■ خانم قربانی گرامی. مقاله دردمندانه‌ای نوشته‌اید که نمی‌توان بدون ذکر چند نکته از کنار آن گذشت. البته که “نوشتن” برای رهایی از باری که نویسنده بر دوش‌اش حس می‌کند “هم” هست. برای من، علاوه بر آن، به اشتراک گذاشتن افکاری است که عمری آن را در ذهنم پرورده‌ام. برای همین است که من سخن شما را نمی‌پذیرم که نوشته‌اید “مادر اینجا هیچ کاره‌ایم، و نظر ما هیچ اهمیتی برای طرفین ندارد”. به نظر من، ما مهم هستیم چون فکر می‌کنیم. در این شرایط دشوار ترس و جنگ و ویرانی، دو نکته را فشرده مطرح کنم:
اول اینکه جنگ را ج.ا. از طریق نیابتی‌هایش و دکترین “نابودی اسرائیل” شروع کرد. دوم اینکه باید خودمان را تا نهایی‌ترین گوشه‌های عمیق فکر و هویت‌مان مورد سؤال قرار بدهیم که چرا چنین سرنوشتی پیدا کردیم؟ چرا ۴۷ سال قبل گفتیم که شاه “نوکر آمریکا” است و او را با یک حکومت ارتجاعی عوض کردیم؟ نه تنها اخلاق و رفتار و اعتقادات خود را باید مورد سنجش مجدد قرار دهیم، بلکه پایه‌ای‌تر از آن، سیستم ارزش و هویت خود را نیز باید با دید انتقادی به محکمه بکشیم. روشنفکر “هیچ‌کاره” نیست. روشنفکر باید بتواند حتی در هویت خود تردید کند، یعنی باید بتواند در صورت لزوم حتی از روی سایه خود نیز بپرد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ نامه دردمند شما گواهی بر حال بسیاری از ماست. با اشاره به بی‌عملی و هیچ کاره بودن ما و کامنت آقای قنبری می‌گویم که در یک حیطه خاکستری قدم بر می‌داریم. این واژه “ما” برای ایرانی‌ها موجودیت منطقی و شاید بالقوه دارد اما موجودیت ملموس و واقعی آن زیر سوال است. در این صورت من اکنون خواسته‌های خودم را به عنوان یک ایرانی بازگو می‌کنم که البته خواهان پایان یافتن این جنگ دیوانه هستم، تقریبا به هر قیمتی. بله، و همانند اکثریت قاطع شما عزیزان جمهوری اسلامی را مقصر این جنگ و جنگهای قبل و بعد آن می‌دانم (بدون “ولی” و “اما”). متوجه زبان وحشی و بربریت ترامپ هستم، متوجه ضد زندگی و خطرناک بودن نتانیاهو هستم، اما اینها هیچ ربطی به واقعیت سخت درون ایران و کجراهی که نیم قرن ادامه دارد ، ندارد.
با آرزوی لبخندی بر صورت ایرانیان، پیروز.





iran-emrooz.net | Wed, 18.06.2025, 8:33
تحقیرشدگی دیکتاتور!

م. روغنی

زمانی که خمینی چه در گفتار و چه در رویکرد، نظام بنیادگرای شیعه‌محور را شوربختانه با پشتیبانی اکثریت ایرانیان پایه‌گذاری کرد، هیچ گاه تصور نمی‌‌کرد که روزی اسرائیل که “غده سرطانی” می‌نامیدش از کشتن جانشینش که در مکان “امنی” پنهان شده سخن به میان آورد. گفته شده این رهبر خودخوانده “مسلمین جهان” حتی بخشی از اختیاراتش را به شورای فرماندهان مخفی شده سپاه واگذار کرده است.

خامنه‌ای که پیش از ۷ اکتبر ادعا می‌کرد در جلسه‌ای سخنان خدا از دهانش جاری شده است و مهمترین نگرانی‌اش را پرورش تروریسم اسلامی در کشورهای منطقه تشکیل می‌داد، ناگهان با نابودی و یا تضعیف گروه‌های نیابتی‌اش روبرو شد و با فرار بشار اسد نفوذش در منطقه به حداقل رسید. هم اکنون کار به جایی رسیده است که دشمنان خود خواسته‌اش همچون نتانیاهو و ترامپ از کشتن او به عنوان گزینه‌ای امکان‌پذیر سخن به میان می‌آورند.

خامنه‌ای تاکنون با چنین شرایط تحقیرآمیزی روبرو نشده بود.

با انتخاب مجدد ترامپ و پشتیبانی حداکثری‌اش از نتانیاهو و نسل کشی او در غزه، ستاره بخت دیکتاتور ولایی رو به خاموشی گذاشت. وی که مذاکرات با آمریکا را “نه هوشمندانه و نه شرافتمدانه” سنجیده بود در پی انبار شدن سلاح‌های راهبردی آمریکا در منطقه به مذاکره در باره برنامه هسته‌ای مشکوکش تن داد.

در پی صدور قطعنامه شورای حکام علیه عدم همکاری‌های دیکتاتور با آژانس و مقاومت در برابر برچیده شدن برنامه هسته‌ای، اسرائیل با مشارکت و موافقت ضمنی ترامپ دست به حمله‌ای پیش‌گیرانه زد.

دامنه گسترده اشراف اطلاعاتی موساد و توان پهبادی‌اش در داخل کشور که در روز اول حمله به کشته شدن شماری از سرداران درجه اول سپاه و نابودی تدریجی زیر ساخت‌های نظامی کشور انجامید توخالی بودن رجزخوانی‌های دیکتاتور علیه اسرائیل را نمایان ساخت.

خامنه‌ای در سه دهه ولایت وقیحی‌اش به بهانه “پشتیبانی” از فلسطینیان راهبردهای توهم‌آمیز و ایدئولوژی‌زده‌اش از جمله نابودی اسرائیل و بیرون راندن آمریکا از منطقه را پی گرفت و در این راه از جمله تهیدستی را به دها میلیون ایرانی تحمیل کرد.

افزون براین، پی‌گیری این راهبرد‌ها به دولت فلسطینی‌ستیز و آپارتایدگونه اسرائیل فرصت داد که خواست فلسطینیان غیر بنیادگرا و صلح‌دوست را مبنی بر تشکیل کشور فلسطین در کنار کشور اسرائیل را به حاشیه راند.

برنامه‌های خامنه‌ای در مورد منطقه واکنش محمود عباس را نیز برانگیخت. وی پس از پشتیبانی سراپا تمجیدآمیز خامنه‌ای از حمله تروریستی حماس در ۷ اکتبر گفت:

“این اظهارات به‌ وضوح هدفشان قربانی کردن فلسطینی‌هاست که به استقرار کشور مستقل فلسطینی منجر نمی‌شود. ما به جنگ‌هایی که در خدمت آرزویمان برای آزادی و استقلال نباشد، نیاز نداریم.”(۱)

غزه‌زدگی بخشی از روشنفکران ایرانی که ناشی از نسل‌کشی دولت اسرائیل در غزه است کمکی به تحقق آرمان واقعی فلسطینیان که از یهودی‌ستیزی و دشمنی با اسرائیل بدور است یاری نخواهد رساند و غیر مستقیم آب به اسیاب بنیادگرایان اسلامی خواهد ریخت.

نگارنده این دوستان را به خواندن اعلامیه مشترک روشنفکران ایرانی و اسرائیلی تشویق می‌کنم که دشمنی و هم‌ستیزی را محکوم و دوستی دو ملت را راه حل نهایی برای صلح و ثبات در منطقه می‌سنجند.[۲]

پس از گذشت ۵ روز از جنگ میان خامنه‌ای و نتانیاهو که به کشته شدن بی‌گناهانی از جمله کودکان در هر دو کشور انجامیده و کوچ دسته جمعی و نگرانی شدید شهروندان تهرانی را در پی داشته است پوشالی بودن حکومت ولایی را که بر مبنای فساد، رانت‌خواری، سرکوب گسترده جامعه مدنی به‌ویژه زنان مخالف حجاب اجباری و تجددستیزی پایه‌گذاری شده است نمایان ساخت.

چنان پیداست که هدف این جنگ از نابودی تاسیسات هسته‌ای خامنه‌ای که مردم ایران در هدف‌ها و روند گسترش آن هیچگونه مشارکتی نداشته‌اند، فراتر رفته و نشانه‌های تغییر رژیم در آن به چشم می‌خورد.

واقعیت این است که دولت اسرائیل، بخش مهمی از هیات حاکمه آمریکا، بسیاری از کشورهای اروپایی و اعراب خلیج فارس از راهبردهای بنیادگرایانه و تنش‌زای خامنه‌ای و سپاه پاسداران به ستوه آمده از سرنگونی آن استقبال خواهند کرد.

خامنه‌ای با وجود تحقیر شدگی حتی در میان ذوب شدگان در ولایت، با لجاجت تمام از نوشیدن جام زهر می‌گریزد و شاید ترجیح می‌دهد به جای آن جام شهادت را نوش جان کند!؟

بدون تردید گذار از جمهوری اسلامی زمانی می‌تواند به تشکیل نظامی دمکراتیک و سکولار منجر شود که به یاری جامعه مدنی و به خواست اکثریت ایرانیان بدون دخالت دولت‌های خارجی انجام شود. تحقق این شرط به همگرایی و همکاری حداکثری مخالفان و پیوند آن با جامعه مدنی داخل نیازمند است.

خرداد ۱۳۰۴
mrowghani.com

———————-
[۱] - انتقاد شدید محمود عباس از اظهارات خامنه‌ای
[۲]  - اعلامیه مشترک روشنفکران ایرانی و اسرائیلی





iran-emrooz.net | Mon, 16.06.2025, 22:55
آیا اسرائیل می‌تواند برنامه اتمی ایران را نابود کند؟

ریچارد نفیو / فارین افرز

۱۴ ژوئن ۲۰۲۵
برگردان: شریف‌زاده و آزاد

تصمیم اسرائیل برای حمله به برنامه هسته‌ای ایران در تاریخ ۱۳ ژوئن ممکن است در تاریخ به‌عنوان نقطه آغاز یک جنگ منطقه‌ای مهم ثبت شود؛ نقطه عطفی که سرانجام ایران را به سمت دستیابی به سلاح هسته‌ای سوق داد. اما ممکن است این حملات، همچنین، به‌عنوان نخستین لحظه در چند دهه گذشته به یاد آورده شوند که جهان دیگر با خطر بمب هسته‌ای ایران روبه‌رو نبود. تحلیل‌گران سال‌هاست که درباره پیامدهای احتمالی چنین حمله‌ای مطالعه کرده‌اند — و به پیش‌بینی‌هایی کاملاً متفاوت رسیده‌اند. اکنون، همه خواهند دید که کدام پیش‌بینی درست بوده است.

هنوز برای قضاوت درباره نتیجه نهایی خیلی زود است. ممکن است هفته‌ها طول بکشد تا کارشناسان ابعاد کامل خسارتی را که اسرائیل وارد کرده درک کنند — چه رسد به این‌که بدانند ایران چگونه، و آیا اصلاً، خواهد توانست بازیابی کند. در هر حال، حملات حتی هنوز به پایان نرسیده‌اند. اما هرچند هنوز نمی‌توان درباره اثرات بلندمدت حملات اسرائیل قضاوت کرد، تحلیل‌گران می‌دانند که هنگام ارزیابی نتایج، باید دنبال چه نشانه‌هایی باشند. به بیان دیگر، کارشناسان می‌توانند عوامل تعیین‌کننده در موفقیت یا عدم موفقیت این حملات در محروم‌سازی ایران از توانمندی ساخت سلاح هسته‌ای را مشخص کنند.

برخی از این عوامل قابل اندازه‌گیری هستند. برای توقف یا کندسازی جدی توانایی ایران در ساخت سلاح، حملات اسرائیل باید ایران را از دستیابی به مواد لازم برای سوخت‌رسانی به سلاح‌های هسته‌ای محروم کرده باشند. این حملات باید تجهیزات لازم برای تولید سلاح را منهدم کرده باشند. و باید دست‌کم بخشی از دانش مورد نیاز برای تبدیل این مواد به بمب را از بین برده باشند. اما عامل نهایی کمتر ملموس است: برای موفقیت کامل، حمله اسرائیل باید ایران را متقاعد کرده باشد که ادامه پروژه سلاح هسته‌ای دیگر امکان‌پذیر یا مقرون به صرفه نیست.

تا این‌جا، حملات اسرائیل موفق شده‌اند بسیاری از نیروگاه‌ها، ساختمان‌ها و زیرساخت‌هایی را که ایران برای برنامه هسته‌ای خود به آن‌ها نیاز دارد نابود کنند. اسرائیل همچنین توانایی خود را برای حمله تقریباً آزادانه به اهداف داخل خاک ایران به نمایش گذاشته است. اما موفقیت به هیچ‌وجه تضمین‌شده نیست؛ به‌دلیل سرمایه‌گذاری عظیم ایران در تأسیسات دفاعی، تعهد سرسختانه‌اش به این برنامه، وجود سامانه‌های پشتیبان و ماهیت ذاتاً دشوار مأموریت اسرائیل.

ناشناخته‌های معلوم

تا این‌جای کار، میزان خسارت واردشده به تأسیسات ایران در نتیجه حملات اسرائیل، ترکیبی و متغیر به نظر می‌رسد. بر اساس گزارش آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، سایت غنی‌سازی اورانیوم فردو، که خطرناک‌ترین تأسیسات ایران در این زمینه محسوب می‌شود، هدف حمله قرار گرفته است، اما هنوز هیچ تأییدی وجود ندارد مبنی بر اینکه تدابیر دفاعی این سایت شکسته شده یا اینکه چند هزار سانتریفیوژ موجود در آن نابود شده‌اند. همچنین هیچ نشانه‌ای در دست نیست که اسرائیل توانسته باشد ذخایر اورانیوم غنی‌شده ایران را بلااستفاده کند. اگر این ذخایر همچنان موجود باشند، و اگر سانتریفیوژهای ایران همچنان باقی مانده باشند، تهران ممکن است بتواند ظرف چند هفته برنامه سلاح هسته‌ای خود را از نو فعال کند. به‌عنوان مثال، ایران می‌تواند ذخیره اورانیوم غنی‌شده تا سطح ۶۰ درصد خود را به فردو (یا سایتی مخفی) منتقل کرده و برای غنی‌سازی بیشتر استفاده کند؛ که به‌سرعت می‌تواند اورانیوم کافی برای ساخت یک بمب را در اختیارش بگذارد.

اما برای ساخت واقعی یک سلاح هسته‌ای، ایران به چیزی بیش از اورانیوم غنی‌شده در سطح تسلیحاتی نیاز دارد. این کشور همچنین به تجهیزات فرآوری نیاز دارد که بتواند اورانیوم را به فلز تبدیل کند، آن را به اجزای سلاح شکل دهد، و سپس سلاح را مونتاژ نماید. انجام همه این مراحل در میانه جنگ بسیار دشوار خواهد بود، به‌ویژه با توجه به تلاش چند دهه‌ای جامعه جهانی برای محروم کردن ایران از دسترسی به چنین تجهیزاتی. تحلیل‌گران همچنین نمی‌دانند که ایران تا چه اندازه به توانایی ساخت یک کلاهک برای نصب روی موشک نزدیک شده بود، هرچند نهادهای اطلاعاتی پیش‌تر برآورد کرده بودند که این روند برای ایران چند ماه زمان خواهد برد.

با این حال، نکات بسیاری درباره برنامه تسلیحاتی ایران وجود دارد که کارشناسان هنوز از آن‌ها بی‌اطلاع‌اند. برای مثال، اندکی پیش از آغاز حملات، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی گزارشی جامع درباره پرسش‌های بی‌پاسخ متعدد پیرامون برنامه هسته‌ای ایران، به‌ویژه فعالیت‌های تسلیحاتی گذشته آن، منتشر کرد. برخی از این پرسش‌ها بر محل نگهداری تجهیزاتی تمرکز دارد که در تولید سلاح مفیدند — تجهیزاتی که ایران ممکن است اکنون نیز بتواند از آن‌ها استفاده کند. ممکن است مأموران اطلاعاتی اسرائیل از محل این تجهیزات آگاه باشند و آن‌ها را شب گذشته نابود کرده باشند (یا در آینده نزدیک چنین کنند). با توجه به موفقیت‌های عملیاتی پیشین، دست‌کم گرفتن توان اطلاعاتی اسرائیل در ایران اقدامی نادرست و خطرناک است. اما ایران کشوری وسیع است، با مکان‌های فراوان برای مخفی‌سازی و بهره‌برداری از این‌گونه تجهیزات.

ایران همچنین دارای بدنه‌ای گسترده از دانشمندان و تکنسین‌های هسته‌ای است، و هنوز مشخص نیست چه تعداد از آن‌ها کشته شده‌اند. اسرائیل فریدون عباسی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی ایران، و محمدمهدی طهرانچی، فیزیکدان و رئیس دانشگاه آزاد اسلامی تهران را ترور کرده است — به‌همراه شماری از فرماندهان نظامی. اما این ترورها به‌تنهایی برای توقف کامل پروژه هسته‌ای ایران کافی نخواهند بود. تا زمانی که ایران گروهی از متخصصان فنی باانگیزه، ماهر و آموزش‌دیده را در اختیار داشته باشد، توان آن را خواهد داشت که به‌سرعت در مسیر دستیابی به سلاح هسته‌ای پیش برود.

روحیه‌ی مقاومت

در مورد میزان خسارات قابل سنجش وارد شده به برنامه هسته‌ای ایران توسط اسرائیل، تردید و ابهام فراوانی وجود دارد. اما شاید پرسش مهم‌تر این باشد که آیا حمله اسرائیل، اراده ایران برای پیشبرد این برنامه را نیز نابود کرده است یا نه.

در نگاه نخست، ممکن است تصور اینکه ایران به حمله اسرائیل جز با خشم و ستیزه‌جویی پاسخ دهد، غیرواقع‌بینانه به نظر برسد. اما اگر میزان خسارات وارد شده به برنامه هسته‌ای و توان نظامی ایران بیشتر از آن چیزی باشد که اکنون به چشم می‌آید، تهران ممکن است به‌دنبال راه‌های خروج از بحران بگردد. در صورتی که روند خسارات رو به افزایش بگذارد، ایران ممکن است حتی گزینه دیپلماسی را نیز مد نظر قرار دهد.

در نهایت، اسرائیل هنوز عملیات خود را به پایان نرسانده، و ممکن است حملات آن در روزهای آینده ویرانگرتر هم شود. ارتش اسرائیل پدافند هوایی ایران را تقریباً به‌طور کامل از کار انداخته، بنابراین اکنون توانایی حمله به ساختارهای مرکزی دولت و مقامات ارشد رژیم را دارد. اسرائیل همچنین می‌تواند بخش‌هایی از بخش نفت و گاز ایران را هدف قرار دهد، که برای اقتصاد کشور حیاتی است. در برابر چنین خساراتی، تهران ممکن است گزینه مصالحه و صلح را برگزیند، که می‌تواند به توافقی منجر شود که برنامه هسته‌ای ایران را محدود کند.

اما منطقی است که نسبت به پذیرش توافقی از سوی ایران که تحت فشار نظامی به‌دست آمده، تردید داشت. حتی اگر ایران به چنین توافقی تن دهد، ممکن است آن را با حسن نیت اجرا نکند. در عوض، محتمل‌ترین سناریو این است که ایران به اقدامات تلافی‌جویانه خود ادامه دهد و در عین حال تلاش کند جامعه جهانی را متقاعد سازد که اسرائیل یک بازیگر خودسر است که تنها چند روز پیش از آغاز مجدد مذاکرات میان تهران و واشنگتن، به زور متوسل شده است. تصمیم رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، برای نسبت دادن بخشی از اعتبار این حملات به خود نیز رسیدن به توافق را دشوارتر خواهد کرد — با آن‌که دولت او پیش‌تر تلاش کرده بود خود را از این حملات دور نگه دارد.

حملات اسرائیل علیه ایران از منظر تاکتیکی بسیار هوشمندانه و با اطلاعات دقیق همراه بوده‌اند. اما توانایی اسرائیل در انجام چنین عملیات پیچیده‌ای هرگز محل تردید نبود. تحلیل‌گران از پیش می‌دانستند که ارتش اسرائیل از قابلیت‌هایی چشمگیر برخوردار است و برگ‌های برنده‌ای در آستین دارد. پرسش واقعی همواره این بوده که آیا حمله‌ای صرفاً از سوی اسرائیل — یا حتی عملیاتی مشترک با آمریکا — می‌تواند به‌طور معناداری ایران را از حرکت شتاب‌زده به سوی سلاح هسته‌ای باز دارد یا نه.

به‌زودی جهان پاسخ این پرسش را خواهد دانست.

https://www.foreignaffairs.com/israel/can-israel-destroy-iran-nuclear-program





iran-emrooz.net | Mon, 16.06.2025, 21:32
ریشه‌های نفوذ در ارکان جمهوری اسلامی ایران

ماشااله رزمی

حمله غافلگیرانه اسرائیل به ایران در بامداد ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ و حذف فرماندهان عالی رتبه سپاه پاسداران و دانشمندان هسته‌ای ایران، از نظر کارشناسان داخلی و خارجی بدون نفوذ در بالاترین رده‌های رژیم جمهوری اسلامی امکان‌پذیر نبوده است، نفوذی که حمله‌کننده بدان افتخار می‌کند و مقامات جمهوری اسلامی نیز با سرافکندگی آنرا تائید می‌کنند. این همه نتیجه ۴۷ سال جنگ جمهوری اسلامی با مردم بوده که امروز رژیم را به فروپاشی در خیلی از عرصه‌ها از جمله فروپاشی اطلاعاتی رسانده است.

علی یونسی وزیراطلاعات اسبق، چهارسال پیش در مصاحبه با سایت جماران گفته بود:

«نفوذ در دهه ۶۰ متفاوت بود برای اینکه یک خانواده با هم مبارزه می‌کردند و نفوذ در همدیگر عادی بود. یک جنگ داخلی صورت گرفت و نفوذ آسان بود ولی حدود ۱۰، ۱۵ یا ۲۰ سال مبارزه، کشور از همه نفوذهای گروه‌های تروریستی پاکیزه شد. ولی از نفوذ سرویس‌های اطلاعاتی و مخصوصا اسرائیل غفلت شد. ۱۰ سال اخیر متأسفانه نفوذ موساد در بخش‌های مختلف کشور به حدی است که جا دارد همه مسئولین جمهوری اسلامی برای جان خودشان نگران باشند. متأسفانه سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی به جای اینکه آنها را شناسایی کنند به جان خودی‌ها افتاده‌اند».

علیرضا زاکانی، رئیس سابق مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی و شهردار فعلی تهران نیز گفته که «جاسوس‌ها دارند جولان می‌دهند» و این شرایط نگران‌کننده است.

محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهوری سابق ایران، هم دو سال قبل در یک مصاحبه‌ ویدئویی گفت که «بالاترین مسئول مقابله با جاسوسان اسرائیل در وزارت اطلاعات، خودش جاسوس اسرائیل بود».

محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، هشدار مشابهی داده و گفته «کشور به طور گسترده یک آلودگی امنیتی پیدا کرده».

او افزوده بود: «سیستم‌های امنیتی در دنیا معمولا هر ۱۰ یا ۲۰ سال یک ‌بار، «کل سیستم را پاکسازی» می‌کنند، اما ما مدت‌ها است که این‌کار را نکرده‌ایم. شاید ۳۰ سال گذشته و این سالم‌سازی امنیتی به وجود نیامده است».

به‌رغم همه این افشاگری‌ها و انتقادات، مقام‌های اطلاعاتی و امنیتی که عملکرد آن‌ها زیر سوال رفته بود، به‌ویژه در حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، همچنان سمت‌های خود را حفظ کرده‌ بودند و به سرکوب منتقدان و فعالان سیاسی و مدنی نیز ادامه می‌دارند تا اینکه روز ۱۵ ژوئن، محمد کاظمی، رئیس سازمان اطلاعات سپاه، محمدحسن محقق، معاون این سازمان و محسن باقری رئیس اطلاعات نیروی قدس در حمله روز یکشنبه جنگنده‌های اسرائیلی کشته شدند.

یونسی نفوذ اسرائیل را به ده سال گذشته محدود می‌کند اما برخلاف نظر علی یونسی، نفوذ در نهاد‌های جمهوری اسلامی تنها در طی ده، پانزده سال گذشته صورت نگرفته بلکه نفوذ در پیکره جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن شروع شده و اکنون مانند سرطان عمومیت یافته و علنی شده است. نفوذ اطلاعاتی کشورهای خارجی در ارکان جمهوری اسلامی به اسلامی شدن انقلاب ایران بر می‌گردد و با تشکیل وزارت اطلاعات، نفوذ خارجی ساختاری شده است. اغلب ترور‌ها و حملات به مراکز حساس از طریق نفوذی‌های داخلی انجام گرفته است. ادعا شده است که آمریکا، انگلستان، اسرائیل و روسیه به‌علت ساده بودن نفوذ در جمهوری اسلامی، شبکه‌های اطلاعاتی مستقل خودشان را در ایران تشکیل داده‌اند.

در آستانه انقلاب به‌خاطر نفرتی که مردم از ساواک داشتند، شاه مجبور شد ساواک را منحل اعلام کند و رئیس آن ارتشبد نعمت‌اله نصیری را که سیزده سال ریاست ساواک را به عهده داشت، زندانی نماید اما در واقع از ۱۰ اداره کل ساواک تنها اداره کل سوم ساواک منحل اعلام شد که کارهای دستگیری، بازجوئی و شکنجه را انجام می‌داد، بقیه ۹ اداره کل ساواک دست نخورده تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به کار خود ادامه می‌دادند و بعد از انقلاب، چهره خود را عوض کردند، اسلامی شدند و به خدمت جمهوری اسلامی درآمدند.

با رفتن شاه، روسای ادارات کل ساواک همگی در ایران ماندند حتی سپهبد علوی، معاون ساواک نیز اسلامی شد. اسلامی و انقلابی شدن روسای ساواک، تصمیم فردی آنان نبوده بلکه به احتمال قوی، آن سیاست طراحی شده از طرف سرویس‌های اطلاعاتی مادر بوده است و طبیعتا طراحان اصلی نمی‌‌خواستند کادرهائی را که تربیت کرده بودند به راحتی از دست بدهند.

ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در سال ۱۳۳۵ تاسیس شده و موسس مخوف آن تیمور بختیار، نهایتا خود قربانی ساواک شد و بعد از برکناری و تبعید شدن به اروپا، به عراق پناهنده شد و در سال ۱۳۴۹ توسط یک ساواکی ترور شد که توانسته بود مامور حفاظت از تیمور بختیار بشود.

چند روز بعد از انقلاب، مهدی بازرگان نخست‌وزیر خمینی، گفت که مملکت به سازمان امنیت احتیاج دارد و کسانی که دستشان به‌خون آغشته نشده، سرکارهای خودشان برگردند. خمینی نیز گفت «میزان حال افراد است» یعنی کسی که درگذشته ساواکی بوده یا انقلابی بوده مهم نیست، مهم اینست که حالا مدافع جمهوری اسلامی است یا مخالف آن. بدین‌سان بود که ساواکی‌ها بر سر کارهای خود برگشتند تا تجربیات خود را برای از بین بردن نیروهای عدالت‌طلب و آزادی‌خواه دراختیارحکومت اسلامی خمینی قرار بدهند. ساواک بازسازی شد و به نام «ساواما» سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران و بعدا «واواک» وزارت اطلاعات و امنیت کشور، دوباره فعال شد.

رئیس اداره هشتم ساواک در مصاحبه با سایت «رجا نیوز» توضیح می‌دهد که چگونه مصطفی چمران، شخصا سپهبد علوی معاون ساواک را احضار کرده و به او دستور داده است که چارت جدید تشکیلاتی بنویسد و کار را شروع بکنند. او نیز چارت کاملی با جزئیات وظایف تمامی ادارات کل می‌نویسد و کار شروع می‌شود و اولین کار اداره هشتم ساواما نیز دستگیری محمدرضا سعادتی از اعضای کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق بوده است که با شناسائی اداره هشتم (اداره ضد جاسوسی)، سعادتی هنگام ملاقات با یکی از کارکنان سفارت شوروی در تهران دستگیر می‌شود و مصطفی چمران هم شخصا در بازجوئی او شرکت می‌کند.

اغراق نخواهد بود اگر گفته شود که یکی از دلایل سقوط شاه، نفرت مردم از خشونت ساواک بود که بی‌رحمانه احزاب سیاسی، تشکل‌های غیر دولتی و جامعه مدنی را نابود می‌کرد و زجرآورترین شکنجه‌ها را بر آزدیخواهان اعمال می‌نمود و نماد واقعی دیکتاتوری شاه بود. با بازگشت ماموران ساواک بر سر کارهایشان و دست نخورده ماندن ادارات کل دوم و هشتم ساواک که مامورانشان همگی آموزش دیده و مسلط به زبان‌های خارجی بودند، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، جولانگاه جاسوسان سازمان‌های اطلاعاتی خارجی گردید زیرا آن ماموران ورزیده شده طی ۲۲ سال، فقط ظاهر خود را اسلامی کرده بودند نه ایده‌های اعتقادی خود را. البته آن ماموران اولیه بعد از نیم قرن اکنون یا مرده‌اند و یا بازنشسته شده‌اند اما وقایع اخیر بیانگر آنست که آنان قبل از کناررفتن از ماموریت، نیروهای تازه نفس و کارآزموده را در نقاط حساس امنیتی کاشته‌اند تا جائیکه معاون اداره اطلاعات و مسئول میز اسرائیل در ایران، مامور اسرائیل از آب در می‌آید.

بعد از انقلاب ظاهرا ادارات دولتی را از ساواکی‌ها پاکسازی می‌کردند و در تبریز، پاکسازی ادارات توسط طرفداران «جنبش مسلمانان مبارز» انجام می‌گرفت. یکی از افراد جنبش که از زمان زندانی بودن در زندان قصر تهران با من آشنا بود تعریف می‌کرد که «هنگام پاکسازی ساواکی‌ها در اداره اطلاعات و جهانگردی تبریز (اداره ارشاد اسلامی فعلی) در میان کارمندان آن اداره هیچ ساواکی پیدا نشد که مایه تعجب بود. بدین‌جهت به کروکی ساواک تبریز مراجعه کردیم و متوجه شدیم که اداره اطلاعات و جهانگردی از زیر مجموعه‌های خود ساواک است یعنی هیچ فرد غیرساواکی در آن اداره نبوده که نامش در بین لیست اسامی کارمندان به عنوان ساواکی مشخص گردد».

در نهایت عده‌ای خبرچین هیچ کاره به‌عنوان ساواکی از ادارات پاکسازی شدند اما تشکیلات اصلی ساواک منجمله اداره دوم که مسئول جمع‌آوری اطلاعات و اداره هشتم که مسئول امور ضدجاسوسی بود نه تنها دست نخورده باقی ماندند بلکه تقویت هم شدند و در کنار هر مسئول، یک حزب‌اللهی کارآموز نیز گذاشته شد.

ساواک تا سال شصت همچنان با ساختار زمان شاه به فعالیت خود ادامه داد و بعد از سال شصت، دست‌پروردگان اسلامی ساواک، اداره اطلاعات و تحقیقات را در دفتر نخست وزیر ایجاد کردند و خونین‌ترین سال‌های دهه اول انقلاب را بوجود آوردند که البته اکنون همگی آنان اصلاح‌طلب شده‌اند.

قبل از تاسیس ساواک، مسائل امنیتی کشور زیر نظر رکن دو ارتش بود اما با کشف سازمان نظامی حزب توده، ساواک توسط آمریکائی‌ها برای حفاظت از حکومت شاه، در اسفند ماه ۱۳۳۵ قانونا در ایران تاسیس شد و وظیفه اصلی آن مبارزه با کمونیسم و نفوذ شوروی در ایران تعیین شد. در ابتدای کار بین مسئولین امنیتی آن زمان بحث بود که سازمان اطلاعات و امنیت کشور طبق مدل آمریکائی سازمان سیا باشد و صرفا به مسائل اطلاعاتی بپردازد و یا مدل موساد اسرائیل را انتخاب کند و کارهای اطلاعاتی و عملیاتی را همزمان انجام بدهد که نهایتا مدل موساد پذیرفته شد و اغلب روسای اولیه ادارات ساواک برای گذراندن دوره آموزشی به اسرائیل اعزام شدند و بعد از بازگشت، تشکیلات شبیه موساد را در ایران سازماندهی کردند و تا سقوط شاه آن را اداره کرده و تکامل بخشیدند. از جمله تشکل‌های مخفی مستقل در درون ساواک ایجاد کردند. در یکی از گزارشات بازرسان شاهنشاهی آمده است که: رئیس ساواک جنوب کشور، شبکه اطلاعاتی جداگانه‌ای درست کرده و فعالیت‌های آن را به مرکز گزارش نمی‌‌دهد!

اگر نفوذ در وزارت اطلاعات به ساواک و ریشه آمریکائی، اسرائیلی آن بر می‌گردد، نفوذ در سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به ساختار ایدئولوژیک آن مربوط می‌شود. نیروهای اولیه سپاه پاسداران از اعضای کمیته‌های انقلاب بودند که کمیته‌ها نیز عموما از لمپن پرولتاریا تشکیل می‌شدند، افرادی نظیر ماشااله کاشانی معروف به ماشااله قصاب رئیس کمیته مستقر در سفارت آمریکا که هم برای آمریکائی‌ها کار می‌کرد و هم برای سپاه پاسداران و یا محسن رفیقدوست که لات میدان بارفروشان تهران بود و اولین رئیس سپاه پاسداران شد. سایر کمیته چی‌ها هم از حاشیه‌نشین‌های شهرهای بزرگ بودند که عموما ریشه روستائی داشتند و وجه مشترک اغلب آنها، غیر سیاسی بودن و طرفداری از حکومت جدید به‌خاطر منافع شخصی بوده است.

با گذشت زمان اغلب داوطلبان ایدئولوژیک سپاه در جنگ ایران و عراق کشته شدند ولی بعد از جنگ ایران و عراق، استخدام در سپاه از میان حزب‌اللهی‌ها ادامه یافت تا آنطور که ادعا می‌شد یک ارتش ایدئولوژیک ساخته شود چون خمینی گفته بود «اول تعهد بعدا تخصص» یعنی در مصاحبه استخدامی، سوالات دینی ساده از متقاضی می‌پرسیدند و از مسجد محل زندگی فرد متقاضی هم سابقه او را جویا می‌شدند. به این ترتیب کافی بود فردی قیافه حزب‌اللهی برای خود درست کند و چند صباحی به مسجد محل رفت‌وآمد داشته باشد تا صلاحیت استخدام در سپاه را بدست آورد.

روشن است که برای سازمان‌های اطلاعاتی خارجی نفوذ دادن افراد مورد نظر خودشان در سپاه ایدئولوژیک، کار بسیار ساده‌ای بوده، نماز خواندن پشت سرآخوند محل و شعارهای افراطی دادن و جهاد و شهادت تبلیغ کردن برای یک مامور نفوذی مشکلی نداشته تا آنجا که امروز سازمان اطلاعات سپاه پاسداران به آلوده ترین نهاد‌های امنیتی پر از نفوذی تبدیل گشته است و جنگ قدرت از درون آن را به نابودی می‌کشاند. حسین طائب رئیس خونریز سازمان اطلاعات سپاه پاسداران که سیزده سال برآن سازمان حکومت کرد بعد از جنبش سبز در یک سخنرانی برای ماموران زیر دست خود گفته بود «نظام اکنون نه از خارج بلکه از داخل تهدید می‌شود» به این ترتیب او ملت ایران را دشمن رژیم جمهوری اسلامی می‌دانست که باید با آن مبارزه شود.

علاوه بر تلاش سازمان‌های جاسوسی برای نفوذ در ارکان جمهوری اسلامی دلایل داخلی متعددی نیز برای داوطلب شدن جهت همکاری با کشورهای خارجی در داخل کشور و در میان مردم وجود دارد از جمله:

- صد‌ها هزار ایرانی تشنه انتقام از جمهوری اسلامی هستند چون اعضای حدود سیصد هزار خانوار ایرانی خاطره خونین از جمهوری اسلامی دارند که یک یا چند نفر از اعضای خانواده آنان توسط جمهوری اسلامی کشته شده‌اند. اینان برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی داوطلب همکاری و اطلاعات دادن به سازمان‌های جاسوسی خارجی می‌شوند و حتی این عمل خود را خدمت به ملت برای خلاص شدن از ظلم آخوند‌ها می‌دانند. این افراد، گمنام و ناشناس نیستند.

- وضعیت فلاکت باری که سیاست‌های جمهوری اسلامی ایجاد کرده و شصت در صد مردم را به زیر خط فقر انداخته است، زمینه فروش اطلاعات را با حد اقل مبلغ فراهم کرده است تا جائیکه اقشار پائین جامعه که مجبور می‌شوند برای امرار معاش اعضای بدن خود مانند کلیه و چشم‌شان را بفروشند. این اشخاص از روی ناچاری حاضر می‌شوند برای سیرکردن شکم خود و فرزندانشان برای بیگانگان اطلاعات جمع‌آوری بکنند. بعضی از روستائیان مرزنشین که به اتهام‌های جاسوسی دستگیر و اعدام می‌شوند از جمله محروم‌ترین افراد جامعه ایران هستند.

- رقابت بین سازمان‌های اطلاعاتی متعدد کشور و دسترسی پیداکردن به منابع مالی کلان و کنترل سیاست و اقتصاد کشور و از میدان بدر کردن رقبا، باعث می‌گردد، سازمان‌های اطلاعاتی علیه یکدیگر به خارجی‌ها متوسل شوند تا از کمک‌های آنها استفاده کنند. چنانکه شاهد هستیم در مطبوعات داخل کشور هر جناح، جناح دیگر را به جاسوسی و همکاری با دشمنان خارجی متهم می‌کند.

- در ایران شانزده سازمان و نهاد اطلاعاتی مستقل از هم وجود دارد. به غیر از موازی‌کاری بین وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه پاسداران، سایر نهادهای اطلاعاتی نیز هر کدام راه خود را می‌روند و علیه یکدیگر و علیه مردم تله‌گذاری می‌کنند تا منافع شخصی یا گروهی‌شان تامین گردد. این نهاد‌های بی در و پیکر اطلاعاتی هم که هر یک زیر نظر یک آخوند با بودجه‌های کلان کار می‌کند نه تنها زمینه نفوذ را فراهم می‌کنند بلکه به‌جای مبارزه با نفوذ خارجی تمام امکانات خود را برای کنترل جامعه، حجاب زنان و مانع شدن از زندگی معمولی برای مردم صرف می‌کنند تا آنجا که این نهاد‌های اطلاعاتی و آزارگران‌شان وظیفه اصلی خود را که باید حفاظت از منافع ملی باشد، به دغدغه‌های ایدئولوژیک و مردم‌آزاری تقلیل می‌دهند و استدلال می‌کنند که فعالیت آنان مانع ضربه خوردن جمهوری اسلامی از داخل کشور می‌شود.

- جمهوری اسلامی با تبعید یا فراری دادن مغزهای کشور و عدم تحمل دگراندیشان باعث گردیده که نزدیک به هشت میلیون نفر، یعنی یک دهم جمعیت ایران به خارج پناهنده شوند. سیاست «ایران مال حزب‌اللهی‌هاست، هر که دوست ندارد جمع کند برود» موجب آن شده که کارهای مملکت به دست کوتوله‌های سیاسی بیافتد و آن هشت میلیون نفر ایرانیان خارج کشور به منبع اطلاعاتی بیکران کشورهای مخالف جمهوری اسلامی تبدیل شوند و مرجع اصلی رسانه‌ای نیز در خارج از ایران بوجود آید. این نیروی میلیونی تحصیل کرده و دنیا دیده برای گذران زندگی خود در کشورهای خارجی کار می‌کنند و بعضی از آنان داوطلبانه با کشورهای خارجی همکاری می‌کنند تا به این ترتیب انتقام دربه‌در شدن خود را از جمهوری اسلامی بگیرند.

می‌توان نتیجه گرفت که سنگ بنای اطلاعاتی و امنیتی در جمهوری اسلامی از اول کج گذاشته شده که در آن منافع ملی مطرح نبوده و هر چه بوده رویاهای تحقق نیافتی ایدئولوژیک و حفظ رژیم اسلامی به هر قیمتی بوده است و بنظر می‌رسد تا زمانیکه این رژیم ایدئولوژیک بر سرکار باشد، امکان مبارزه با نفوذ خارجی وجود نخواهد داشت زیرا سیاست‌های ضد مردمی این رژیم در داخل و دشمنی‌اش با جامعه جهانی، زمینه‌های نفوذ را فراهم می‌کند.

ماشااله رزمی
۱۵ ژوئن ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Sun, 15.06.2025, 15:29
جنگ ایران و اسرائیل

محمود تجلی‌مهر

بلاهت در سیاست حکومت آخوندی نباید گفتمان غالب ما باشد.

- وقتی حکومتی ۴۶ سال شعار رسمی نابودی یک کشور دیگر را می‌دهد، ده‌ها سال برای دسترسی به سلاح هسته‌ای نزدیک به یک تریلیارد دلار هزینه می‌کند و هیچ‌گونه تردیدی چه در شعار، چه در گفتار رسمی دولتی و چه در عمل باقی نمی‌گذارد که هدفش برای نابودی اسرائیل جدی است، دیگر نباید تعجب کرد که آن کشور برای دفاع از خود کار کند و سرانجام در فرصتی مناسب به این شکل خفت‌بار چنان ضرب شستی به حکومت گنده‌گو و خالی‌بند نشان دهد که سرانش و رهبرش اکنون در سوراخ موش مخفی شده، مردم بی‌دفاع را تهدید و گرم مذاکره با روسیه برای ایجاد امکان احتمالی فرار از ایران هستند.

- این که کشور ایران از دید اطلاعاتی و نظامی این چنین توخالی، پوشالی و بی‌دفاع باشد و یک کشور خارجی کوچک از ۲۰۰۰ کیلومتر آن سوتر در چند ساعت در آسمان‌ها و حتی خیابان‌های کشور جولان دهد، حتی مرا با دانش نظامی قدیمی و زنگ‌زده غافل‌گیر کرد. انتظار نداشتم این چنین بی‌دفاع باشیم. پدافند هوایی در چند ساعت کامل از کار افتاده، نیروی هوایی هم گویا وجود خارجی ندارد. نیروهای زمینی و دریایی هم در چنین جنگی این گونه به کار نمی‌آیند. این است نتیجه سال‌ها صرف بودجه‌های عجیب و غریب برای تشکیلات موازی سپاه پاسداران در برابر ارتش!

- اسرائیل از سال‌ها پیش پایگاه‌های گوناگون در کشور ایجاد کرده و دارای یک شبکه اطلاعاتی و ترابری کارآمد است که این روزها خود را نشان می‌دهد. آنها در همه لایه‌های اطلاعاتی، نظامی و سیاسی حکومت اسلامی حضور و به تصمیم‌های آنها اشراف کامل دارند. ارتش اسرائیل در تبلیغات خود می‌گوید: ما می‌دانیم خامنه‌ای در کجا مخفی شده است. بارها از کنار او نیز رد شده‌ایم و به حضرت آقا ابراز احترام هم کرده‌ایم. اغراق یا پروپاگاندا، اهمیت چندانی ندارد. این روزها آنها به جهان نشان داده‌اند که کارشان را بلد هستند. در این میان حکومت اسلامی است که مورد تمسخر همگان در داخل و خارج کشور قرار گرفته است.

- اسرائیل از سال‌ها پیش در کار طراحی و ساخت بخشی از موشک‌های دوربرد در “کنار” حکومت آخوندی بوده و مشارکت داشته است. آنها قطعات الکترونیکی خاصی را برای ساخت موشک به سپاه دادند که در روز لازم از هزاران کیلومتر آن سوتر اختیار موشک‌ها را به اسرائیل بدهد و آنها را هر زمان که بخواهند منفجر کنند؛ چیزی که روز جمعه به گونه گسترده روی داده است. تجربه کوچک‌ترش را اسرائیل در جریان پیجرهای حزب‌الله لبنان انجام داده بود. در آنجا نیز از یک سو اسرائیلی‌ها در میان حزب‌الله شایع و آنها را قانع کردند که شبکه تلفن همراه امن نیست و موساد بر آنها اشراف دارد و پیشنهاد کردند که بهتر است حزب‌الله یک شبکه جداگانه با پیجر بسازد. سپس اسرائیلی‌ها با تاسیس یک شرکت گویا بلغاری پیجرهای ساخت خود را که در آنها مواد منفجره نصب کرده بودند، به حزب‌الله ابله فروختند و در موقعیت مناسب آن بلایی را بر سرشان آوردند که شاهد بودیم. روز جمعه صدها موشک (و شاید بیشتر) را پیش از آن که بتوانند به سوی اسرائیل پرتاب شوند، اسرائیلی‌ها از راه دور منفجر کردند.

- اسرائیل در ایران پایگاه پهپاد ایجاد و آنها را در جای جای تهران در نزدیکی هدف‌های مورد نظر مستقر ساخته بود. شب جمعه پهپادها هر جا که خواستند رفتند و سران متوهم و هوچی سپاه پاسداران و دانشمندان خودفروخته و بی‌شرف هسته‌ای را در خانه‌هایشان و یا در جایی که اسرائیلی‌ها آنها را برای جلسه‌ای گرد هم آورده بودند، کشتند. این گونه آنها احساس امنیت می‌کردند و دروغ‌هایشان بیشتر باور خودشان شده بود. این یعنی بلاهت و حماقت! اوج فلاکت و درماندگی در این است که سپاه پاسداران اکنون از مردم خواسته که کامیون‌های مشکوک سرپوشیده را شناسایی کنند و به شماره ۱۱۳ خبر دهند. هنوز گمان می‌کنند که اسراییل با کامیون‌های مشکوکی در تهران تردد دارد که مردم عادی قادر به تشخیص آنها هستند. در حالی که گویا کامیون‌ها و یا پایگاه‌هایی که اسرائیلی‌ها ایجاد کرده بودند، آرم سپاه پاسداران داشته‌اند و افراد آنها نیز لباس نظامی پاسداران بر تن! شاید هم پاسدارهای واقعی هستند که به آنها یاری می‌رسانند.

درجه هوشمندی را ببینید!

- نماد بلاهت حکومتی یکیشان سردار سلامی همان احمقی بود که ویروس‌یاب کرونا را به جهان معرفی کرد که به در قابلمه مشهور شد. این درجه هوش فرمانده سپاه پاسداران بود و در این سال‌ها حتی از درون حکومت نیز کسی در درایت او تردید نکرد و تا روز جمعه او فرمانده ارشد نظامی بود. یک لحظه به این بیندیشید که آیا در کشوری دیگر آیا چنین کسانی می‌توانند در هرم قدرت دارای چنین رتبه و مسئولیتی باشند؟ چه خبر است در این کشور که ابلهان بر آن حاکم هستند؟ کدام آدم هوشمند را در این حکومت اسلامی می‌بینید که درایت درازمدت داشته باشد؟ آیا این وضعیت را تنها با سلطه سرکوب و وحشت بر مردم می‌توان توضیح داد؟ پس مقاومت جانانه زنان ایران و دستاوردهای پی در پی آنان چگونه قابل توضیح است؟

حال هوشمندی اسراییل را ببینیم:

- به نظر می‌رسد که اسرائیل با یک برنامه دقیق و مرحله‌بندی شده پیش می‌رود. این به این مفهوم نیست که آنها آن گونه که ما دوست داریم عاقلانه عمل کنند. آنها سیاست خود را پی گرفته‌اند.

- آنها تاکنون به ارتش ایران حمله مستقیم نکرده‌اند. ارتش ایران نیز تاکنون منفعل مانده و دخالت در درگیری‌ها نکرده است که از دید من امری است هوشمندانه. البته ارتش را حکومت آخوندی چنان تضعیف و محدود کرده که ورود آنها به جنگ تنها به شکست بیشتر می‌انجامد. بی‌تفاوتی ارتش نسبت به حمله اسراییل از دید من دارای مفهومی است که برای من آشکار نیست. این همان ارتشی است که وقتی صدام حسین در اوایل سال‌های ۱۳۵۰ در کاخ خود مشغول رجز خوانی بر علیه ایران بود، نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی هم زمان با سخنرانی صدام بر فراز کاخ ریاست جمهوری عراق جولان داد و حقارت او را به رخ جهان کشید.

- اسراییل تاکنون مردم غیرنظامی را مورد حمله مستقیم قرار نداده است. همان‌هایی که در نوار غزه نسل‌کشی مستقیم انجام می‌دهند در ایران به جز تلفات همسایه‌های حملات هدفمند، مردم ایران را هدف قرار نداده است. در برابر حکومت اسلامی با حملات کور موشکی به اسراییل مردم غیرنظامی را هدف قرار داده است. دیشب نیز دیده شد که موشک‌هایی از مناطق مسکونی تهران شلیک می‌شوند که گویا دو مورد در نارمک سقوط کرده و خسارت به بار آورده است. بزدلان حکومتی خود را چون حماس در میان مردم بی‌دفاع مخفی می‌کنند.

پرسش: مشکل ما مردم ایران با اسرائیل چیست؟

از دید من هیچ! صفر! هیچ و باز هم هیچ!

- دعوای تاریخی اسراییل و فلسطینیان کوچکترین ارتباطی به ما ندارد. منافع ملی ایران هیچ گونه انگیزه‌ای در برابر ایران نمی‌گذارد که بخواهد در این درگیری فرای مواضع دیگر کشورهای جهان موضعی بگیرد. نگاهی به رهبران عقب مانده و دزد حاکم بر حماس و حکومت فلسطین در ساحل غربی اردن بیندازید و ببینید با چه نابغه‌هایی روبرو هستید. آنچه حکومت دیوانه آخوندی به گفتمان عمومی کشور تبدیل کرده کوچکترین ربطی به منافع ملی ایران و واقعیت منطقه ندارد. جالب اینجاست که هیچ یک از همین سازمان‌های تروریستی و فاسد عربی و فلسطینی هیچ گاه از ایران حمایت نکرده و نمی‌کنند. این نیز بدیل دیگری است از بلاهت حاکم بر حکومت آخوندی. اپوزیسیون ایران باید سیاست خود را بدون توجه به درگیری اسرائیل و فلسطین تدوین کند. اسرائیل دشمن ما نیست و مشکلات آنها با فلسطین نیز به ما ربطی ندارد.

- نیازی به شرح سابقه دوستی تاریخی ایران با یهودیان نیست. مخلوطی از تاریخ واقعی، ساختگی و اغراق‌آمیز در تاریخ ایران و داستان‌های تورات ساخته شده که از دوستی تاریخی مردم ایران و یهودیان حکایت دارد. هر چه هست، نشان‌گر این است که مردم ایران و اسرائیل هیچ مشکلی با یکدیگر ندارند. دوستی ایران و اسرائیل در دوران حکومت پهلوی نیز یک دوستی عمیق و همه‌جانبه بود.

- ایران با اسرائیل مرز مشترک ندارد که دعوایی داشته باشد. ایران با افغانستان و عراق و یا در دریای مازندران بیشتر دعوای مرزی و آبی با همسایگان خود داشته و دارد که موارد جدی و واقعی هستند. وقتی این مشکلات واقعی درگیری با آنها پیش نمی‌آورد، درگیری با اسرائیل هیچ مفهومی برای ما ندارد و تنها با بلاهت و حماقت حکومت متوهم قابل توضیح است که خود و کشور را در تیررس درگیری دیگران با یکدیگر قرار داده است. هم حزب‌الله، هم حماس، هم حشدالشعبی و یا مقتدا صدر همه آنها هوشمندی بیشتری از خود نشان داده و نشان می‌دهند که خود را از این درگیری کنار کشیده‌اند.

- آیا تاکنون به این اندیشیده‌اید که شاید ما ابله‌ترین حکومت را در جهان داریم؟ چگونه است که کشورهایی عقب مانده، بدون ساختارهای شهروندی متمدن که حتی برده‌داری نیز هنوز در آنها رسما ممنوع نیست (و ایران از آنها بسیار جلوتر است) چون عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و شاید حتی کره شمالی در تعامل جهانی به هر دلیلی که می‌خواهد باشد، بسیار موفق‌تر عمل می‌کنند تا ایران؟ آیا سیاست آنها بسیار هوشمندانه‌تر از ایران نیست که خود را نخود هر آشی می‌بیند و همیشه هم بدون استثنایی شکست می‌خورد و درس نمی‌گیرد؟

- از حکومت آخوندی گذر کنیم و به طرحی نو بیاندیشیم. این که کسی می‌آید و هنوز از آقای خامنه‌ای می‌خواهد که در این شرایط حساس درایت نشان دهد، ادامه توهمی است که حکومت آخوندی در ذهن برخی‌ها انداخته است. خامنه‌ای انسانی است به شدت متوهم، حقیر، کینه‌توز و خودپسند. گروهی نیز اعتقاد دارند که او مدت‌هاست عقل سلیمی ندارد. فرای همه اینها، آیا جامعه ایران این گونه درمانده است که کماکان امیدش را به این آدم مجنون، ضعیف‌النفس و خطرناک بسته باشد؟ آیا این کشور با شمار بالای ایرانیان توانمند در داخل و خارج از کشور نمی‌تواند راه حلی معقول برای خود تدوین کند؟

- حکومت در این روزها با حمله‌های هدفمند اسرائیل به شدت تضعیف شده است. این که آنها چرا ضعیف شده‌اند اهمیتی ندارد. وقتی که ما خود به هر دلیلی توانایی سرنگونی حکومت جنایتکار اسلامی را نداشته‌ایم و اکنون این که یک دولت خارجی شرایط مناسب را فراهم آورده، باید مورد توجه ما باشد. اگر توانایی و اعتماد به نفس لازم را داریم که خود سرنوشت کشور را رقم زنیم، نباید برایمان اهمیتی داشته باشد که کشوری خارجی با نیروی نظامی شرایط مناسب را فراهم آورده است. آنهایی که اکنون یادشان افتاده که کشور مورد تجاوز نیروی خارجی قرار گرفته و باید در کنار حکومت آخوندی ایستاد و از کشور دفاع کرد، یا از عوامل رژیم آخوندی هستند، یا ۴۶ سال است در خواب بوده‌اند و هیچ از عرق ملی نمی‌دانند و یا در گیر دگم‌های کهنه و فرسوده ناسیونالیستی هستند. حکومت آخوندی نیز این را می‌داند و روی اینها حساب می‌کند. این یک تله احساسی است. اهمیتی ندارد که اسرائیل اکنون شرایط تغییر را فراهم آورده است؛ امری که خود به هر دلیل تواناییش را نداشته‌ایم. نه اسرائیل و نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری به دنبال ایجاد حکومت دست نشانده در ایران است و نه تواناییش را کسی دارد و نه این کار در اساس عملی است. تنها گروهی متوهم و بازیچه حکومت اسلامی در ایران از این حرف‌ها می‌زنند. از این شرایط برای آزادی کشور و گرفتن اختیار سرنوشت خود به دست خود استفاده کنیم. ایستادن در کنار رژیم آخوندی به بهانه دفاع از کشور ادامه جنایت و خیانت به منافع ملی است.



نظر خوانندگان:


■ محمود تجلی مهر گرامی درود، به نظر من شما موجز، همه جانبه و درست نوشتید. اسرائیل بی‌گدار به آب نزده و تا سرنگونی کامل رژیم اسلامی برنامه‌ریزی کرده و همه کشورهای غربی هم، برای منافعشان، در کنار اسرائیل هستند. این طلایی‌ترین فرصت برای مردم ماست که از این فرصت برای نجات خودشان (خودمان) و میهنمان استفاده کنیم. چرندیات ابلهانه مشتی درمانده که این رژیم را سرکار آورده‌اند و الان هیچ غلطی جز حمایت از آن را در چنته ندارند باید نادیده گرفت. اتفاقا فرصت خوبیست تا دست بسیاری باز شود که دارد می‌شود.
حمید


■ با درود بر شما، فقط اضافه کنم که جدل بر سر اینکه سقوط رژیم به کمک اسرائیل خوب است یا نه، امروز نادرست و بی‌فائده است چون با عمل در حال انجام روبرو هستیم. هر حرکت و موضع گیری از سمت اپوزسیون در جهت همراهی و آماده کردن مردم مثبت است. شاهزاده رضا پهلوی در مصاحبه با bbc خیلی روشن از تمام نیروها خواستند تا در فرایند آزادی شرکت کنند و شیوه‌های حاکمیت را به آینده و پارلمان ایران بسپارند. حتی پیام دادن از سوی تمامی نیروها و گروهها در این زمینه نقش مثبتی دارد. اعلان وجود تمامی نیروها خود به وزنه‌ای مبدل می‌شود و به فرایند گذار کمک می‌کند.
با احترام، پیروز.


■ آقای تجلی مهر گرامی. در مجموع بسیار خوب نوشته‌اید و موضوع را باز کرده‌اید و من هم موافقم. اما سه نکته را لازم به تاکید می‌دانم. اول اینکه عقل حکم می‌کند که از اسرائیل نباید انتظار داشت که حکومت خوبی در ایران روی کار بیاورد. ایرانیان باید خودشان ابتکار تشکیل یک حکومت دموکراتیک و مردمی را به عهده بگیرند. منظور اسرائیل از تغییر حکومت در ایران، مربوط به رابطه ایران با اسرائیل است. یعنی حکومتی که “محو اسرائیل” را هدف قرار ندهد و برای آن به بمب هسته‌ای دست پیدا نکند. بقیه مسائل حکومتی، وظیفه خود ایرانیان است. دوم اینکه، شما دانشمندان هسته‌ای ایران را به “بی‌شرفی” متهم کرده‌اید. در یک مقاله سنگین و متین جای کلمات رکیک نیست. من هم در جبهه مخالف آن دانشمندان هستم، اما کرامت انسانی حکم می‌کند از کلمات مناسب استفاده کنیم. سوم اینکه شما اسرائیل را متهم کرده‌اید که در “نوار غزه نسل‌کشی مستقیم انجام می‌دهد”. ارزیابی من بسیار متفاوت است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری عزیز با سلام،
واژه “بی‌شرف” که من بکار برده‌ام، واژه رکیک و ناشایست نیست. با مفهوم کامل این واژه اعتقاد دارم که کسانی که مسئولیت اجتماعی دانش تخصصی خود را نادیده گرفته و آن را در اختیار جنایتکاران می‌گذارند، خودفروخته و بی شرف هستند. من خود متخصص هستم و همواره برایم کاربرد دانش تخصصی با مسئولیت اجتماعی نتیجه آن مهم و تعیین کننده است.
برای من از سی سال پیش روشن بوده که در پروژه های هسته ای و تسلیحاتی و هر چه به شهروندان آسیب برساند شرکت نخواهم کرد. به این موارد در سال های اخیر آسیب به محیط زیست را نیز افزوده ام. من در این رابطه نوشته های زیادی دارم. من همه کسانی که در جاسوسی علیه شهروندان، فیلترینگ، پروژه های هسته ای و موشکی و هم مواردی که به پایداری جمهوری اسلامی یاری رساند، شرکت داشته و دارند را مسئول و مجرم می دانم. آخوند بدون این افراد حتی یک روز قادر به زندگی و حکومت نیست. این که در نوار غزه جنایت صورت می گیرد، تنها دیدگاه شخصی من نیست.
نسل کشی در نوار غزه از سوی کشورها، فعالان حقوق بشر، سازمان های مدنی بسیاری به اسرائیل نسبت داده شده است و دو وزیر اسرائیلی در تحریم اتحادیه اروپا و شخیص نتانیاهو نیز حکو دستگیری دارد. ۵۵ هزار نفر کشته غیرنظامی هیچ گونه توجیه از هیچ زاویه ای ندارد.
شاد باشید! محمود تجلی‌مهر


■ ظاهرا ارتش اسرائیل چشم‌اندازی برای پایان حمله ندارد مگر رژیم سقوط کند و تمامی تهدید ها حذف فیزیکی شوند. بدترین سناریو ادامه یافتن شرایط جنگی موجود و عادی سازی آن در جهان است، که به قیمت جان و زندگی هموطنان ما تمام می‌شود. تصور کنید که یک یا دو ماه اینچنین بگذرد، تهران و بسیاری شهر ها نابود شوند، و همچنان گمانه زنی کنیم که چه کسی درست می‌گوید. از آغاز “جنگ غزه” ترس از جنگی شوم و خانمان برانداز بر ایران سایه افکند. با در نظر گرفتن ماهیت آخرالزمانی رژیم منطقی است که به چنین روزی رسیدیم. گروهها و شخصیت‌های اپوزسیون بهتر است راهبرد های عملی و شدنی پیشنهاد کنند. واکنش آقای تاجزاده را دیدم که پیشنهاد همه‌پرسی و مجلس موسسان کردند. باید این نکته را نیز در نظر دشت که دولت نتانیاهو کوچکترین دل نگرانی برای ایران و آینده آن ندارد. مساله آنها فقط حذف تهدید جمهوری اسلامی بطور کامل است.
مورد غزه درس خوبی برای شناخت دولت کنونی اسرائیل است. بعد از شروع جنگ غزه هدف آنها تخلیه کامل غزه بود، و در این راه چشم خود را بروی هر اتهام جنایت جنگی یا نسل کشی بستند و هنوز هم ادارمه میدهند. زمانی که دیگر نظامی‌گری جواب نمی‌داد، چون مقاومتی نبود، از سلاح گرسنگی استفاده کردند. وقتی به سناریوهای ممکن در ایران فکر کنیم عمق فاجعه را می‌بینیم.
روز خوش، پیروز





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 22:10
جنگ جدید خاورمیانه

ریچارد هاس

برگردان به فارسی: آزاد ـ شریف‌زاده
۱۴ ژوئن ۲۰۲۵

در جریان حملات هوایی خود در سراسر ایران، گزارش شده که اسرائیل برخی از فرماندهان ارشد نظامی و چهره‌های برجسته در برنامه هسته‌ای کشور را کشته است. همچنین به نظر می‌رسد اسرائیل سامانه‌های دفاع هوایی ایران را بیش از پیش تضعیف کرده، اهداف نظامی بیشتری را مورد حمله قرار داده و حداقل یکی از تأسیسات مرتبط با برنامه هسته‌ای – و شاید بیشتر – را هدف قرار داده است.

با وجود ادعای اسرائیل مبنی بر اقدام پیشگیرانه، این حملات در واقع نمونه‌ای کلاسیک از اقدام بازدارنده هستند؛ حملاتی که در واکنش به تهدیدی در حال شکل‌گیری صورت می‌گیرند، نه خطری فوری. این تفاوت، پیامدهای حقوقی و دیپلماتیک دارد، چرا که حملات بازدارنده معمولاً بسیار بحث‌برانگیزترند و در دسته جنگ‌های انتخابی قرار می‌گیرند، در حالی که حملات پیشگیرانه به عنوان شکلی از دفاع از خود در نظر گرفته شده و بیشتر مورد پذیرش واقع می‌شوند.

با این حال، این تفاوت‌ها احتمالاً معنای چندانی برای اسرائیل ندارند؛ چرا که این کشور پیش از این نیز حملاتی (هرچند محدودتر) علیه برنامه‌های هسته‌ای نوپای عراق و سوریه انجام داده است. افزون بر این، اقدام علیه ایران در داخل کشور اسراییل با استقبال روبرو می‌شود: این یکی از معدود موضوعاتی است که اغلب اسرائیلی‌ها – که درباره جنگ در غزه، نقش دادگاه‌ها در دموکراسی، و توازن بین سکولارها و مذهبی‌ها به شدت اختلاف‌نظر دارند – بر سر آن توافق دارند.

اینکه چرا اسرائیل تصمیم گرفت این عملیات را دقیقاً در این زمان انجام دهد، هنوز توضیحی قانع‌کننده بیان نشده است. به گفته بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل: «در ماه‌های اخیر، ایران اقداماتی انجام داده که هرگز پیش از این انجام نداده بود؛ اقداماتی برای تسلیح اورانیوم غنی‌شده‌اش.» بنابراین، مهم خواهد بود که ببینیم آیا دولت اسرائیل به اطلاعات جدیدی دست یافته یا ارزیابی تازه‌ای از توانمندی‌ها و نیات ایران در دست دارد.

ما از آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) می‌دانیم که ایران به‌طور فعال در حال تولید اورانیوم با غنای بالا بوده و درباره فعالیت‌های مرتبط با برنامه هسته‌ای خود شفاف عمل نکرده است. با این حال، در هفته‌های اخیر، مقامات اطلاعاتی آمریکا تأیید کرده‌اند که برآورد آن‌ها این است که ایران هنوز تصمیم به ساخت سلاح هسته‌ای نگرفته است.

بر اساس گزارش‌هایی که عمدتاً بر پایه اظهارات مقامات اسرائیلی استوارند، ایالات متحده، از پیش از حمله برنامه‌ریزی‌ شده آگاه بوده و تلاشی برای جلوگیری از آن نکرده است. هنوز مشخص نیست که آیا واشنگتن واقعاً چراغ سبز نشان داده یا صرفاً زرد، اما تقریباً قطعی است که مانند برخی موارد پیشین چراغ قرمز نشان نداده است. با این حال، مقامات آمریکایی تلاش کرده‌اند خود را از این اقدام اسرائیل جدا نشان داده و تأکید کرده‌اند که اسرائیل به‌طور یک‌جانبه عمل کرده و ایران نباید در پاسخ، نیروهای آمریکایی را هدف قرار دهد.

میزان آمادگی ایالات متحده برای کمک به اسرائیل در اقدامات نظامی احتمالی آینده علیه ایران، یا در تقویت توان دفاعی اسرائیل در برابر انتقام ایران، همچنان نامشخص است. چشم‌انداز احیای مذاکرات هسته‌ای میان آمریکا و ایران – که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، پیشنهاد داده باید ادامه یابد – بسیار دور از دسترس به نظر می‌رسد.

ارزیابی نهایی از موفقیت این عملیات هنوز زود است. این ارزیابی بستگی به عوامل متعددی دارد، از جمله میزان و پیامدهای خسارات وارد شده. اینکه چه نتیجه ای به دست آمده، ایران چقدر زمان نیاز دارد تا آنچه را از دست داده بازسازی کند، و تا چه اندازه قدرت رهبری نظامی و هسته‌ای ایران مختل شده، همچنان نامشخص است.

سؤال مرتبط دیگر این است که آیا و چگونه این حمله بر سلطه رژیم ایران بر کشور تأثیر خواهد گذاشت، موضوعی که ممکن است از اهداف اصلی حمله اسرائیل بوده باشد.

نکته دوم، دامنه انتقام‌جویی‌های احتمالی آینده ایران است. واکنش اولیه ایران نسبتاً محدود بود: حدود صد پهپاد به سوی اسرائیل پرتاب شد، در حالی که اسرائیل آمادگی لازم برای دفاع در برابر چنین حملاتی را داشت. اما پس از آن، ایران چندین موج از موشک‌های بالستیک را نیز شلیک کرد.

سؤال آشکار این است که ایران در ادامه چه اقدامات دیگری برعلیه اسرائیل یا اهداف اسرائیلی در سراسر جهان انتخاب خواهد کرد. با این حال، با توجه به آسیب‌پذیری‌های آشکار ایران، مشخص نیست که این کشور چه گزینه‌های جذاب یا موثری در اختیار داشته باشد.

همچنین باید دید آیا ایران اقدامی علیه ایالات متحده انجام خواهد داد یا نه؛ کشوری که در آستانه حمله تلافی‌جویانه، بخش زیادی از نیروهای خود را از منطقه خارج کرده است. از سوی دیگر، ممکن است ایران علیه یکی یا چند کشور همسایه عربی خود اقداماتی انجام دهد.

با وجود تلاش‌های مداوم ایران برای بهبود روابط با کشورهای حاشیه خلیج فارس، احتمال تلاش این کشور برای ایجاد اختلال در صنعت انرژی منطقه را نمی‌توان نادیده گرفت. چنین اقدامی می‌تواند جایگاه ایران را در خلیج فارس تضعیف کند، اما در عین حال باعث افزایش قیمت نفت – که پس از حمله اسرائیل از پیش نیز افزایش یافته – خواهد شد. این افزایش قیمت می‌تواند فشار اقتصادی بر غرب وارد کرده و در عین حال درآمدهای نفتی ایران را در زمانی که امیدی به رفع تحریم‌ها (یکی از موضوعات کلیدی مذاکرات هسته‌ای با آمریکا) وجود ندارد، افزایش دهد.

همچنین احتمال حملات نظامی بیشتر از سوی اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای شناخته‌شده یا مشکوک به فعالیت، وجود دارد؛ اقدامی که هم بنیامین نتانیاهو و هم دونالد ترامپ نسبت به آن هشدار داده‌ بودند. چنین حملاتی نیازمند ارزیابی مجدد از دستاوردها و پیامدهای احتمالی خواهد بود.

ایران، در تلاش برای بازدارندگی در برابر حملاتی مشابه آنچه رخ داده، باید تصمیم بگیرد که آیا برنامه هسته‌ای خود را با شدت بیشتری ادامه دهد، آن را به تأسیسات مستحکم‌تر و پنهان‌تری منتقل کند، و یا همچنان با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی همکاری داشته باشد.

عامل پیچیده دیگر این است که آیا بازیگران خارجی مانند چین، روسیه و کره شمالی – که همگی تجربه توسعه تسلیحات هسته‌ای دارند – به ایران کمک خواهند کرد یا نه، و در صورت انجام چنین کاری، واکنش آمریکا و اسرائیل چه خواهد بود.

پیش از آنکه بتوان قضاوت کرد آیا اقدام نظامی بهترین گزینه ممکن بوده است یا نه، باید دانست که چه توافق‌هایی ممکن بود میان آمریکا و ایران قابل مذاکره و راستی‌آزمایی بوده باشد. این موضوع می‌تواند واکنش‌های سیاسی در هر دو کشور را نسبت به این حملات و امکان‌پذیر بودن یا قابل اجتناب بودن آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد.

در حال حاضر، سؤالات بیشتر از پاسخ‌ها هستند – چه درباره آنچه رخ داده و چه درباره آنچه ممکن است در آینده رخ دهد. تنها چیزی که با قطعیت می‌توان گفت این است که این فصل جدید از بحران در خاورمیانه، تازه آغاز شده است.


* ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز، و استاد ممتاز دانشگاه نیویورک است. او پیش‌تر به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی سیاسی وزارت امور خارجه آمریکا (۲۰۰۱–۲۰۰۳) فعالیت کرده و نماینده ویژه رئیس‌جمهور جورج دبلیو. بوش در امور ایرلند شمالی و هماهنگ‌کننده آینده افغانستان بوده است.
وی نویسنده کتاب «قانون وظایف: ده عادت شهروندان خوب» (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و همچنین نویسنده خبرنامه هفتگی Home & Away در پلتفرم Substack است.
https://www.project-syndicate.org/commentary/israel-attack-on-iran-nuclear-capabilities-by-richard-haass-2025-06





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 21:55
مقصر اصلی جمهوری اسلامی است

داریوش مجلسی

داشتم مقاله‌ای درباره دو واقعه در داخل کشور، که مورد توجه خارج کشور هم قرار نگرفت، می‌نوشتم که حمله اسرائیل به ایران آغاز گشت. این حمله بسیار متفاوت بود با حملات قبلی اسرائیل به ایران. این بار بر عکس گذشته، اسرائیل بعد از حمله اول به حملات خود ادامه داده و ما شاهد حمله سوم و حتی ادامه آن می‌باشیم و چنین به نظر می‌رسد که اسرائیل مصمم به ادامه جنگ می‌باشد.

این‌بار هدف‌گیری اسرائیل دقیق‌تر از دفعات قبل بود و با نشانه‌گیری دقیق موفق گردید عده‌ای از سران سپاه را مورد هدف قرار داده و به قتل برساند، همچنین تعدادی از متخصصین اتمی را. و امروز هم با خبر شدیم که مجددا برای دومین بار چند تن از سران سپاه و متخصصین مورد هدف قرار گرفته و کشته شده‌اند. ناظران امور نظامی در اسرائیل اظهار می‌دارند که توانائی ایران در عبور دادن راکت‌هایش از گنبد محافظتی اسرائیل برایشان غیر منتظره بود. این نکته مثبت را همیشه به اسرائیل می‌دادم که در حملاتش به ایران صدمه‌ای به نقاط مسکونی وارد نمی‌‌کند و حملاتش متوجه هدفهای نظامی و اتمی می‌باشد. ولی شوربختانه این‌بار اسرائیل بر خلاف گذشته بدعت شکنی نمود و به آپارتمان‌های مسکونی هم حمله نمود. در تلویزیزیون‌های غرب شاهد بیرون کشیدن اجساد هموطنان بی‌گناهمان از زیر سنگ و بتون‌های خراب شده بودیم. جنگ ادامه دارد و نشانه‌ای از توقف آن به چشم نمی‌‌خورد.

اگر تاکنون شاهد درد، رنج، فقر، فساد، سرکوب و اعدام هموطنانمان بودیم، از برکت سیاست‌های غلط رژیم حاکم بر کشورمان باید اکنون شاهد خرابی، بی‌خانمانی و خونریزی‌های ناشی از جنگ نیز باشیم. اگر به خاطر جنگ نبود، مضحک به نظر می‌رسید که یک کشور تولید کننده نفت، زمانی که مورد حمله قرار می‌گیرد دچار کمبود بنزین باشد.

روزی که شاه فقید با چشمان گریان ایران را ترک نمود، شاید می‌دانست که مردم کشورش، بیش از چهل و پنج سال بعد گریان خواهند بود. گریان به خاطر اعدام‌های روزانه، گریان به خاطر فقر و حالا هم گریان به خاطر جنگ.

یادتان هست روزی که شاه با اشگ در چشمانش خاک ایران را ترک کرد آقای حاج سید جوادی نوشت “دیو چو بیرون رود فرشته به در آید”. شاهدیم، آن که رفت دیو نبود و آن که به در آمد، هرچه بود فرشته نبود.

من با وجود این که حمله از سوی اسرائیل صورت گرفته و آن را محکوم می‌کنم ولی مقصر اصلی را جمهوری اسلامی می‌دانم.

باید خطاب به جمهوری اسلامی گفت: “تو وقتی از زمان وجود نحس‌ات در راس حکومت ایران، مرتب و مکرر شعار نابودی اسرائیل را می‌دادی و با موشک‌های بالستیک‌ات، با حروف بزرگ عبری بر روی آن با شعار نابودی اسرائیل، به صورت نمایشی تا نزدیک مرز اسرائیل پرواز می‌کردی و اسرائیل را در محاصره کشور‌ها و نیروهای تروریستی نیابتی خودت قرار می‌دادی، حالا غلط می‌کنی در تظاهرات بزرگ هواداران خودت در میدان‌های شهر، اسرائیل را متجاوز خطاب کنی، آیا تو قادر به درک این واقعیت نیستی که اگر هر کشور دیگری، به جای اسرائیل، با وجود چنین شعار‌ها و اقداماتی از سوی تو، حدس می‌زد که داری مجهز به نیروی اتمی می‌شوی از ترس، پیش‌دستی می‌کرد و تا کنون حتی رهبر بسیار کهن سالت را هم به درک واصل می‌کرد؟”

در اینجا ناچارم به ذکر نمونه‌ای از شهر و محله خودم، یعنی اصفهان و محله قصر شمس‌آباد در خیابان شیخ بهائی بپردازم. ما در آن محله چند لات جاهل‌منش داشتیم که در عین لات بودن، اهالی محل آن‌ها را جوانمرد خطاب می‌کردند. یادم هست که یکی از ساکنان کوچه مجلسی یک خانواده یهودی بود. مرد خانواده دوبار مجبور به یک مسافرت کوتاه شد. یادم هست که او رفت سراغ یکی از این جاهل‌ها و گفت، مشد عباس من باید به یک سفر کوتاه بروم، می‌توانم زن و بچه‌هایم را به دست شما بسپارم که از دور مراقبشان باشی. مشد عباس هم گفت به روی چشمم با خیال راحت برو من مثل خودت مراقب آنها هستم، و من این اعتماد و اطمینان به این جاهل را در چند مورد شاهد بودم. حالا اهالی محل هم می‌دانستند که یکی دوتا از این جاهل‌ها یک چاقوی ضامن‌دار هم همیشه در جیبش داشت ولی اهالی محل نه فقط هیچ ابائی از آنها نداشتند بلکه زن و بچه‌شان را هم به دست آنها می‌سپردند. ولی در چند کوچه آن طرف‌تر چند جوان شرور ساکن بودند، اگر مردم حدس می‌زدند که حتی یک تیغ صورت تراشی در جیب آنها ‌باشد با احتیاط از کنار آنها رد می‌شدند. این خاطره آن دوره کوچه مجلسی هنوز در ذهنم نقش بسته و ازآن برای مقایسه بین جمهوری اسلامی، دارای سلاح اتمی و به عنوان مثال، هندوستان دارای سلاح اتمی، استفاده می‌کنم.

از بخت بد، مردم اسرائیل و ایران، هر دو اسیر دو دولت بنیادگرا هستند که هر دو دولت به خاطر مصالح جاه‌طلبانه‌شان، مردم خود را به اسارت گرفته‌اند. با این تفاوت که بنیادگرای اسرائیلی، دزد، فاسد و سرکوبگر مردم خودش نیست، بر عکس بنیادگرای ایرانی که هم سرکوبگر و هم فاسد است.
ما تا زمانی که این جماعت کنونی حاکم بر کشورمان، بر مسند قدرت نشسته‌اند باید متاسفانه شاهد فاجعه‌های باز هم بیشتری باشیم. با حسرت به دوران خاتمی و به درجات کمتر روحانی می‌نگرم که هم روابطمان با دنیا خوب بود و هم اقتصادمان بسی بهتر از حال.

چندی پیش در “ایران امروز” “بیانیه پایانی همایش جبهه اصلاحات”(*) را خواندم. برای جلوگیری از اطاله کلام زمان دیگری به آن خواهم پرداخت. ولی فعلا به طور خلاصه، چنانچه در سرتیتر، در بالای مقاله ننوشته بود “جبهه اصلاحات ایران” محتوای این بیانیه می‌توانست حتی از سوی یک حزب یا گروه لیبرال غربی نوشته شده باشد. کوچکترین اشاره‌ای نه به دین، مذهب و یا حتی اسلام به چشم نمی‌‌خورد. احترام به آزادی بیان، آزادی زندانیان سیاسی و حتی تغییر ساختار حکومتی و...، از جمله نکات مورد خواستار این جمع که حتی استان‌های کشورمان هم در آن شرکت داشتند، از جمله نکات بر جسته این بیانیه بود.

سوالی که برای من پیش آمد، آیا وجود چنین ارزش‌های والایی در درون یک جمع بزرگ سیاسی کشورمان ( که هیچ گونه سنخیتی با افکار و اعمال عقب افتاده و سرکوبگرانه رزیم حاکم بر کشورمان ندارد) باید مانند یک کالای زیبا در درون یک ویترین برای تماشا قرار گیرد، یا شجاعانه به این کلمات زیبا دست و پا بدهیم تا قادر به حرکت و ایجاد تغییر در این نظم و ساختار عقب افتاده کنونی گردد؟

محض مقایسه، یک گرایش جمهوری‌خواهی خارج کشور، از مردم خواسته که مانند یک موج وسیع به خیابان‌های کشور ریخته و رژیم را سرنگون کنند!! و عده دیگری هم، باز در خارج کشور، حمله اسرائیل به ایران و سقوط عنقریب رژیم را به مردم ایران تبریک گفته!! حال مقایسه بین داخل و خارج ایران با خودتان.

داریوش مجلسی، ژوئن ۲۰۲۵

* بیانیه پایانی همایش “جبهه اصلاحات ایران”



نظر خوانندگان:


■ در ضمن همدردی و همسویی با گفتارتان افسوس می‌خورم که ای کاش در این وقت سرنوشت ساز از سوی شما و امثال شما که دلی برای ایران و آینده آن می‌سوزانند کار بیشتری بر می‌آمد. ای کاش صدای اپوزیسیون ایران وزن بیشتری داشت و تصمیم گیران وقایع ایران اهمیتی نیز به آنها می‌دادند. ای کاش چشم داشت مردم ایران تعويض یک دیکتاتور مخرب و جنایتکار با یک دیکتاتور “معقول” نبود. ای کاش مردم ایران نتانیاهو را موثرترین فرد در تعیین سرنوشتشان نمی‌دیدند؟ و این مساله در ضمن اینکه ناراحت کننده است خجالت آور نیز هست.
آقای فرخنده در مقاله خود سوالاتی را مطرح کردند که همگی بجاست و ابهام در جواب همه آنها وجود دارد. پس منطقا می‌توان اینگونه نتیجه گرفت: زمانی که تحولات امروز (نه آینده دور) با تحلیل “عقل سلیم” قابل تشخیص نیستند، پس محرک اصلی آنها پشت پرده هستند. از این منظر چند سوال دیگر نیز می‌توان اضافه کرد: آیا پروژه شکل دهی به خاور میانه همچنان در جریان است؟ و حمله اسرائیل فاز دیگری است که در ادامه سوریه و لبنان به ایران می‌پردازد؟ آیا شخصیت یا شخصیت‌هایی نظیر “احمد الشرع” در راهند؟ تخریب زیر ساخت‌های اقتصادی و شهری ایران تا کجا قرار است پیش رود؟ تا چه میزان تلفات پیش‌بینی شده است؟ (منهای سران رژیم) متاسفانه ما جواب سوالات را نداریم، اما مهم تر آنست که شاید کسانی باشند که بدانند؟
با احترام، پیروز


■ آقای مجلسی، این رژیم و ملاها محصول مستقیم ساخته و پرداخته‌ی خود شاه هستند. مگر شاه مدام ادعا نمی‌کرد که امام رضا محافظ اوست؟ اگر او مخالف نیروهای ارتجاعی بود، چرا نام پسرش را رضا گذاشت؟ این ملاها از آسمان نیفتادند؛ آنها همان کسانی بودند که شاه به آنها اجازه داد آزادانه فعالیت کنند، در حالی که به بقیه مردم می‌گفت اگر دوست ندارند، کشور را ترک کنند. شما که در خارج از کشور زندگی می‌کنید، باید از خودتان بپرسید: چطور کسی ۵۰ سال است در رفاه زندگی می‌کند، بدون اینکه حتی یک روز کار کرده باشد؟ اینکه ملاها بد و وحشتناک هستند، دلیل نمی‌شود که شاه و رژیمش خوب باشند. پسرش این همه ثروت را از کجا آورده؟ آیا برای آن زحمت کشیده است؟ مردی که شما و امثال شما سعی دارید او را به عنوان یک “ناجی” معرفی کنید، رضا پهلوی، چیزی جز یک دزد نیست - نمادی از تمام اشتباهات سیستمی که شاه محبوب شما ساخته بود.
ایام به کام؛ آیسان مارال


■ با درود و سپاس از جناب مجلسی،
این جنگ باید خیلی زودتر از اینها می‌شد تا نیرو و انرژی منفی اهریمنی آخوند و پاسدار خالی می‌شد و شکستی سخت بخورند و مانند خیلی از دیکتاتوری های دیگر پس از شکست در یک جنگ تمام عیار سرنگون و یا کنار می‌روند. اکنون باید دید که ایرانیان پس از کور و شل شدن اختاپوس اخوندی-پاسداری چه اندازه لیاقت و توانایی بر پایی یک کشورداری دموکراتیک، ملی و مدرن را دارند.
ما اگر اداره ایران را به یک کمپانی غربی و یا اسرائیل داده بودیم، زندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور اسیر ایران خیلی خیلی بهتر از روزگاری است که کنسرسیوم ارتجاع سرخ و سیاه برای این مردم نگون بخت ساختند. تنها کشور و حزبی که به هدف‌های خود از این انقلاب رسیدند شوروی-روسیه و حزب طراز نوین بودند.
ما یا می‌توانیم کشور خود را بسازیم و امروزها با جهان پیرامون زندگی کنیم و یا بر پایه اصل تکامل و داروین از میان می‌رویم. در بهترین حالت چیزی مانند یمن، سومالی و مالی!!!
کاوه


■ جناب مجلسی اگر یک جو علاقه به میهن در این جماعت وجود داشته باشد باید همت کرده و کاملا دست از این رژیم و تغییرات آرام درونی کشیده و دست در دست اصلاح‌طلبان گذر کرده از این رژیم و فعالان مدنی، با فراخوانی عمومی آلترناتیو جانشین برای خلع و ید از حکومت را اعلام کنند. تا دیر نشده و میهن ما به جهنم تبدیل نگشته. برای این امر نصف یقه درانی که برای انتخاب پزشکیان کردند از طرف آنان قابل تقدیر خواهد بود. کجا هستند آقایان زیدآبادی و عبدی و شرکاء؟ آیا کنار پزشکیان مشغول رجز خوانی‌اند و یا فرصت‌طلبانه منتظرند که باد از کدام طرف بوزد و بعد موضع بگیرند؟ انسانهای شرافتمند و تکنوکرات‌های میهن دوست برای اداره کشور به اندازه کافی وجود دارند. توپ الان در زمین میهن دوستان ایران است.
با درود سالاری


■ جناب مجلسی، با درود! تصور می‌کنم برای اصلاحات لاک پشتی مورد نظر دوستان اصلاح طلب دیگر دیر شده باشد. اگر به اخبار تعطیلی بازار و ادارات و سازمانها توجه کنید بنظر میرسد شیرازه امور در حال از هم گسیختن است. نادانی و نا آشنایی با دنیا، توهم و تکبر، استبداد رای و سیاستهای نابخردانه و ماجراجویانه علی خامنه ای سرانجام نتایج تلخ خود را، آنهم بنحوی تراژیک، آشکار کرده و کشور را به وضعیت بحرانی جنگی نابرابر کشاند که آمادگی برای آن وجود ندارد. چنانچه ترورها و بمبارنهای برنامه ریزی شده اسرائیل ادامه پیدا کند احتمال سقوط رژیم سیاسی وجودخواهد داشت. اگر اخبار ایران اینترنشنال درست باشد که ترامپ جلوی ترور خامنه ای را گرفته است این احتمال هست که در رزوهای آینده با تغییر رای او خود خامنه ای و برخی از اعضای خانواده اش هم ترورشوند.
بنابراین در این زمان باید شرایط بحرانی را در نظر گرفت و برای آن فکر کرد. طبعا خطرناک ترین موضوع بروز آشوب و هرج و مرج و از بین رفتن نظم و قانون است که میتواند متعاقب ترور وسیع مقامات کشوری و لشکری و بمباران و از بین بردن مراکز و تاسیسات اقتصادی و انرژی و سوخت رسانی و انبارهای مواد غذایی پیش بیاید. بنظر میرسد مناسبترین اقدام برای اجتناب از فاجعه در حال حاضر همان است که برخی از استادان دانشگاه از جمله دکتر مصطفی مهر آئین پیشنهاد کرده اند. یعنی استعفاء و کناره گیری خامنه ای از قدرت. زیرا مسئولیت مستقیم این وضعیت فاجعه بار به عهده شخص اوست. با کنار رفتن خامنه ای سران قوا میتوانند با تشکیل شورای موقت رهبری دستور مذاکره مستقیم با آمریکا (و حتی اسرائیل) را برای پایان دادن به خصومتها از یک طرف و تشکیل مجلس موسسان و رفراندوم قانون اساسی از طرف دیگر را صادر کرده و فصل نوینی در تاریخ ایران عزیز باز کند. بنظر میرسد اصلاح طلبان داخل کشور اگر بخواهند در آینده سیاسی میهن وزنی داشته باشند باید در این شرایط بحرانی به نفع مردم و کشور وارد عمل شده و برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع خواستار مجموعه ای از اقدامات شوند، مانند:
استعفاء و کناره گیری (یا در واقع برکنار کردن) آقای خامنه ای از قدرت،
تشکیل شورای موقت رهبری،
عادی سازی روابط با آمریکا و صلح با اسرائیل،
رفرانوم قانون اساسی برای تشکیل مجلس موسسان آزادی زندانیان سیاسی، آزادی احزاب و مطبوعات، ....
شوند. با سرعتی که تحولات سیاسی- اجتماعی در ایران به خود گرفته ممکن است فردا خیلی دیر باشد و کشور در آشوب و هرج و مرج فرو رود. جنابعالی اگر با سران اصلاح طلبان داخل کشور در تماس هستید شاید بتوانید خیرخواهانه این را با آنها در میان بگذارید. هر چند احتمال ترتیب اثر دادن به این توصیه ها بعید است اما در هر حال شما به وظیفه خود عمل کرده‌اید.
ارادتمند- خسرو


■ صد در صد مقصر جمهوری خلیفه‌ای ایران است که ایران بزرگ و آباد را به ویرانه‌ای تبدیل کرد. البته همراه با تعدادی از متحجرین دینی و همپالکی های خودشان. هر دو کشور ایران و اسرائیل می‌توانستند که در کنار یکدیگر قطبی قوی و یکسو باشند تا جلو تر از امارات قطر و عربستان بایستند. اسرائیل در این دام نیفتاد ولی چین و روسیه با دور نگاه داشتن ایران از تکنولوژی پیشرفته غرب و انداختن کشور به دامان ایدئولوژی منحط کمونیستی آنهم از نوع استالینی آن یعنی ترور مخالفان سرکوب مردم خود، اعمال نفوذ در کشورهای پیرامونی، لبنان عراق یمن سوریه و... راه آخر را پیمود و‌ دیری نیست که سرنگونی آن رقم بخورد. به امید آزادی و صلح برای مردم ایران.
طلائی از هلند


■ @ پیروز گرامی، اگر این “ایکاش” های شما برآورده میشد و اگر این “چراهایتان” وجود نمیداشت، ایران، ایران دیگری می‌بود  ابهاماتی که از نظر شما در جواب های احتمالی به آقای فرخنده وجود دارد فکر کنم این ابهامات بسیار شور بختانه همین چند روز آینده جوابش را خواهید دید.
@ آیسان مارال گرامی، فکر کنم مرا با دیگری اشتباه گرفته‌اید. من هیچوقت به “ناجی”های خارج کشور دخیل نمی‌بندم. ولی یک واقعیت را نمی‌توان کتمان کرد، بله در زمان شاه دموکراسی نبود و او دموکرات نبود. ولی می‌توانید بفرمائید در کجای خاور میانه، به جز اسرائیل، دموکراسی وجود داشت؟ اقتصاد ما، وضع رفاه مردم و مقایسه فساد در آن زمان با این زمان و از همه مهمتر جایگاه بین‌المللی ایران، اصلا قابل مقایسه با امروز نبود. زمانی که شاه صدای انقلاب ایران را شنید، باید با او صحبت می‌شد او هم آمادگی داشت، نه انقلاب.
@ کاوه گرامی، در رابطه با شوروی و حزب توده تا مقدار زیادی با شما همسو هستم. ولی ما از زمان مشروطیت تا کنون فقط با انقلاب و کودتا رژیم‌ها را تغییر داده‌ایم، این دور باطل انقلاب و کودتا باید بالاخره زمانی پایان یابد.
@ سالاری و خسرو گرامی، یک چیز را باید درک کنیم، اصلاح‌طلبان، فعالان مدنی و فرهنگی مبارز نیستند کنشگر می‌باشند. آنچه را که جناب خسرو از سوی مهر آئین نوشتند همین الان صورت گرفت، از تلویزیون هلند شنیدم.
@ همشهری گرامی، طلائی، در آرزویتان با شما همصدا هستم.
با ارادت، مجلسی





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 16:26
ایران در شوک

حمید فرخنده

قرار بود «نه جنگ شود و نه مذاکره»، اما حالا هم مذاکره شد هم جنگ. حمله گسترده و چند وجهی اسرائیل در بامداد ۲۳ خرداد، بزرگ‌ترین ضربه و حمله نظامی هوایی یک کشور خارجی به ایران در یک فرصت زمانی کوتاه بود. جمعه سیاهی بود برای کشور با آسمانی بی‌دفاع و برای حاکمانی بی‌تدبیر و غافلگیرشده. رهبرانی که به هزینه مردم ایران نظم جهانی و متحد منطقه‌ای آن، اسرائیل را، بدون داشتن امکانات نظامی و اقتصادی لازم و بدون نظرخواهی از مردم، سال‌ها به روش‌های مختلف به چالش کشیدند.

آنچه مسلم است، روزهای تلخ و بحرانی است که مردم و کشور با آن روبه‌رو هستند. ایران با حمله نظامی و بی‌سابقه‌ای روبه‌رو شده، اما کشورهای غربی که همیشه مدعی احترام به حقوق بین‌الملل و متعهد به محکوم کردن متجاوز می‌دانسته‌اند، این حمله را محکوم نکردند.

شاهزاده رضا پهلوی نیز در بیانیه ناشیانه‌ای که در پی این حمله صادر کرد هیچ سخنی از محکومیت حمله اسرائیل که ویرانی بخشی از تاسیسات هسته‌ای و نظامی کشور و عده‌ای از مردم بیگناه شد، نگفت. او امروز نیز در پیام ویدئویی خود از اسرائیل در حمله به ایران سلب مسئولیت کرد و حاکمان ایران را مسئول حمله نظامی به کشور دانست. در این پیام ویدئویی شاهزاده رضا پهلوی تلویحا مردم را به نافرمانی مدنی و نظامیان را به پیوستن به مردم دعوت کرد.

پرسش‌های زیادی در شرایط بحرانی کنونی برای مردم مطرح است که شاید پاسخ‌های روشنی نداشته باشند یا در روزهای آینده ابعاد آن روشن‌تر شود:

۱. آیا تلاش امریکا برای مذاکره با ایران از آغاز برای راه گم‌کردن بوده است تا اسرائیل غافلگیرانه ایران را مورد حمله قرار دهد؟ آیا ترامپ علیرغم اعلام تمایل به مذاکره و توافق با ایران بر سر برنامه هسته‌ای، سیاست تضعیف کامل قدرت نظامی ایران و نه‌تنها برنامه هسته‌ای را در سر داشته‌ است؟

۲. آیا اسرائیل بدون رضایت ترامپ دست به حمله زده است؟ یا اینکه با چراغ سبز ترامپ و برای امتیاز گرفتن از ایران در مذاکرات، ترامپ در ظاهر مخالف اما در پشت پرده خواستار حمله محدود اسرائیل به ایران بوده است؟ یعنی حمله و ضربه در خدمت مذاکره، و نه اینکه مذاکره برای راه گم‌کردن و در خدمت حمله نظامی به ایران؟

۳. آیا ترامپ چنان‌که می‌گفت، واقعاً مخالف حمله اسرائیل به ایران بوده است؟ اما حال که اسرائیل موفق شده ضربات زیادی به تأسیسات اتمی و نظامی ایران وارد کند، می‌خواهد از این حمله و ضربات به تاسیسات اتمی و کشتن غافلگیرکننده فرماندهان ارشد نظامی به‌عنوان برگ برنده‌ای در مذاکرات با ایرانِ ضعیف‌شده استفاده کند؟

۴. آیا تغییر رژیم از طریق حمله نظامی در دستور کار اسرائیل و آمریکا قرار گرفته است؟ در این صورت، کدام رژیم فقط با حمله هوایی و بدون ورود نیروی زمینی سرنگون شده است؟

۵. آیا زدن پایگاه‌های نظامی ایران در غرب کشور ــ که ربطی نیز به برنامه هسته‌ای کشور ندارد ــ تضعیف قدرت نظامی کشور به قصد فعال کردن کانون‌های گریز از مرکز در مرزهای کشور است؟

آیا آقای خامنه‌ای به عنوان رهبر کشور و فرمانده کل قوا و دیگر تصمیم‌گیرندگان حاکم، خارج از مسئولیت‌هایی که در رساندن ایران به چنین شرایط و روزهایی دارند، می‌توانند تدبیر به خرج دهند و علیرغم حمایت‌های غیرمستقیم سیاسی و پشتیبانی لجستیکی امریکا از اسرائیل در درگیری اخیر میان ایران و اسرائیل، وارد جنگ مستقیم با آمریکا در منطقه نشوند و بویژه میز مذاکره با آمریکا را ترک نکنند؟



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده حاکمان بی‌تدبیر نیستند و برای حفظ این سیسم فاسد و ضد انسانی و منافع خود میهن ما را به این روز انداختند سکوت قلم زنان و مصاحبه کنندگان هر روزه طرفدار اصلاح و تغییر از درون نظام و حتی بخش غالب اپوزیسیون بعد از دو روز نشاندهنده محافظه کاری و ریا و سردرگمی ست. مسئولیت و وظیفه شهروندان آگاه ایران استفاده از این فرصت برای بسیج عموی برای نجات کشور از دست این حاکمان بی وطن است و برچیدن بساط هسته‌ای و صلح با جهان. آقای خامنه‌ای سر دسته “حاکمان بی‌تدبیر” است و امید به خرج دادن تدبیر از وی خوش خیالی ست. شما از محکومیت حمله اسراییل سخن می‌گویید ولی از محکومیت رژیمی که کشوری را غده سرطانی مینامد و خواهان محو آن است تنها از کلمه لطیف “بی‌تدبیر” استفاده میکنید. کشور ما بیش از چهل سال است که در شوک است و همیشه مردم را از خطر جنگ در نبود این رژیم به اشکال مختلف ترسانده‌اند و حالا شاهد جنگی دیگر در ادامه حیات این نظام ضد انسانی هستیم. مثلی معروف هست که می‌ گوید: شغال بیشه مازندران را، نگیرد جز سگ مازندرانی.
با احترام سالاری


■ آقای فرخنده عزیز. در مورد بند ۴ نوشته شما (تغییر رژیم)، من اینطور می‌فهمم که منظور اسراییل پایان دادن به رژیمی است که نابودی اسراییل را هدف خود اعلام کرده و در این راه عملا تلاش می‌کند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری عزیز، تهدید‌های ایران علیه اسرائیل هرچند نادرست است اما آنکه جنگ را شروع می‌کند در عرف بین‌الملل متجاوز و محکوم است. چنانکه در حمله عراق به ایران سخنان تحریک‌آمیز آقای خمینی و تفکر صدور انقلاب یکی از عوامل موثر بود، اما عراق متجاوز و آغاز کننده جنگ بود. جواب تهدید سیاسی جنگ و حمله نظامی نیست. فکر کنید در دنیا هر کشوری با همسایه یا دشمن خود چنین کنند و به خود چنین حقی تحت عنوان «حمله پیشگیرانه» بدهد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.
از این گذشته پرونده بهانه‌‌تراشی‌های اسرائیل در تاریخ ۸۰ ساله خود برای شروع جنگ‌ها، اشغاگری و تجاوز به حقوق همسایگان خود گویاتر و روشن‌تر از این است که نیاز به توضیح داشته باشد. فقط به تعداد حملات اسرائیل به سوریه بعد از سقوط بشار اسد و علیرغم سرکار آمدن دولتی در سوریه که خصومتی با اسرائیل نیز نشان نمی‌دهد، توجه کنید.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده حرفتان “اما آنکه جنگ را شروع می‌کند در عرف بین‌الملل متجاوز و محکوم است” کاملا درست است و جمهوری اسلامی از طریق کمک مالی و نظامی و تشکیلاتی به نیابتی ها مدتها پیش جنگ را بر علیه اسراییل شروع کرده بود. با از بین بردن و خنثی شدن عملکرد این بازوها، حکومت اسراییل سر وقت دشمن اصلی‌اش آمد. آن سوی میهن دوستی احترام به صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با دیگران است. شما چنین چیزی در حکومت اسلامی می‌بینید؟ با هدف ساختن بمب و اصرار بر غنی سازی و تاکتیک همیشگی اش برای خرید فرصت و کش دادن مذاکرات کشور را به این روز انداخته است. همان طور که حماس با نگه داشتن گروگان‌ها غزه را به این روز انداخته. اشغاگری و تجاوز به حقوق همسایگان توسط اسراییل مشکل مردم همان منطقه است و در صورت داشتن نظامی دمکراتیک در ایران میتوانیم با ساز و کارهای سیاسی و دیپلماتیک به اسراییل فشار آورده و به حل مسئله کمک کنیم. فعلا مشکل ما گذر از این نظام دد منش است که کشور ما را به آستانه سقوط کامل کشانده است. همین حکومت نتانیاهو از جان شهروندان اسراییل حمایت می‌کند با پناهگاه و بیمارستان‌های موقت زیرزمینی و... ولی نظام ولایی نیروی سرکوب را در خیابان‌ها مستقر و اقدام به بگیر و ببند و بستن اینترنت کرده و مردم بی‌پناه از ترس در پارک‌ها اتراق می‌کنند. شما با شیطان نشان دادن دیگران زیادی لی لی به لا لای حکومت اسلامی می‌گذارید.
با احترام سالاری


■ جناب فرخنده، ضرب‌المثلی است که می‌گوید “قصاص قبل از جنایت نباید کرد”. اما از طرف دیگر، وقتی نشانه‌های کافی برای وقوع جنایت موجود است، عاقلانه این است که پیشگیری کنیم
رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 15:17
نامه‌ای از میهن‌مان ایران

معصومه قربانی

نامه‌ای از میهن‌مان ایران، بدون هیچ پیشوند و پسوند

من فردی غریب در وطن، از دل تاریکی و سیاهی با شما سخن می‌گویم. اولین بار در پانزده‌سالگی وقتی دست پسرک همسایه‌مان را گرفتم و در خیابان باهاش قدم میزدم با خشونت توسط مامور ارشاد بازداشت شدم؛ و در پاتر‌ول نیروی انتظامی وقتی پیرمرد ریشوی ارشاد نصیحتم می‌کرد هم‌زمان خودش را بهم می‌مالید در مفهوم وطن شک کردم. اما بعدها یاد گرفتم که آن‌چیزی که من در آن شک کرده بودم وطن جمهوری اسلامی ایران بود، و میهن من ایران جدا از جمهوری اسلامی ایران است. بعد از آن قضیه هرگز عاشق نشدم و هرگز دست کسی را نگرفتم. هنوز هم بعد از سال‌ها وقتی سپاهی و مامور می‌بینم استرس‌ام بیشتر میشود و احساس خفگی می‌کنم.

حالا که این نامه را می‌نویسم از قرن بیست‌ویک از عصر انقلاب هوش مصنوعی در حالی که خودم را پرت شده به قرن هفتم احساس می‌کنم با شما سخن می‌گویم. من بغض فروخورده نسلی تباه شده هستم که جوانی و زندگی‌مان توسط جمهوری اسلامی ایران تباه شد. من از کف جامعه با شما سخن می‌گویم. دغدغه‌های من برای شما و حتی آیند‌گان شاید خنده‌دار و یا حتی قابل تمسخر باشد. من در جایی بزرگ شدم که خودم و خانواده‌ام و اطرافیانم صورت‌مان را با سیلی سرخ نگه می‌داشتیم. در خانه قدیمی‌مان موش بود و در جواب سوال اینکه کی خانه‌تان را تعمیر می‌کنیم جواب می‌دادیم سال آینده؛ و این سال آینده ده سال طول کشید. یکبار که مدیر مدرسه به کفش‌های دانش‌آموزان نگاه می‌کرد تا کفش‌هایی را که خیری اهدا کرده بود به دانش‌اموزان هدیه بدهد، در کلاس پاهایم را روی هم می‌گذاشتم تا سوراخ کفش‌هایم معلوم نشود؛ آخر یاد گرفته بودیم صورتمان را با سیلی سرخ نگهداریم.

من برای اینکه بر علیه جمهوری اسلامی عصیان بکنم احتیاج به مطالعه و ايدئولوژی نداشتم، زندگی و تجربه من ایجاب می‌کرد که من دشمن این رژیم ارتجاعی باشم. پاهای خیس‌ام در باران بر اثر سوراخ کفش‌های سوراخ من به تنهایی از هر کتاب و ایدئولوژی انتزاعی برای مخالفت با جمهوری اسلامی بیشتر کفایت می‌کرد. این پاهای خیس من در اثر سوراخ کفش‌هایم نه تنها برای من کافی بود، حتی به تنهایی برای رد مشروعیت جمهوری اسلامی هم کافی بود. من فرزند پدری بودم که از صبح تا شب کار می‌کرد اما گوشه کفش‌هایم سوراخ بود.

نسل من در حالی که جهان در حال انقلاب هوش مصنوعی است، قربانی فساد سیستماتیک، بی‌لیاقتی، ارتجاع دینی و بی‌عدالتی یک مشت روانی پشت‌کوهی هستند که با مظاهر تمدنی و مدنیت دشمنی دارند. ما امروز قربانی حکومتی هستیم که نه تنها میهن‌مان ایران را به گروگان گرفته است، بلکه تلاش می‌کند وطن‌مان ایران را از معنی تهی بکند.

من از کودکی یاد گرفتم که میهنی که من به آن تعلق دارم با وطن جمهوری اسلامی یکی نیست. ایران و میهن و شهروندان ایران برای جمهوری اسلامی هیچ ارزشی ندارد و حاضر است آن را به پای جنون غرب‌ستیزی و یهودی‌ستیزی خود قربانی بکند. من شیفته وطنی هستم که آمال حاکمان آن نابودی اسرائیل و غرب و روان ساختن اجباری شهروندانش به بهشت نباشد. در وطنی که من شیفته‌اش هستم آمال حاکمان آن باید خوشبختی شهروندان آن و منافع ملی وطن من باشد. اما جمهوری اسلامی وطنی را دوست دارد برای ما ترسیم بکند که تا با تحریک احساسات ناسیونالیسم پفکی ما سیاست ایران‌-ویران-کن خویش را به پیش ببرد.

وطن جمهوری اسلامی وطنی آخرالزمانی است که در آن اقلیتی که خوانشی افراطی از اسلام سیاسی جمهوری اسلامی را قبول دارند خودی هستند، و اکثریت باقی ایرانیان ناخودی و شهروند درجه دوهستند. در وطنی که جمهوری اسلامی مبلغ‌اش هست بی‌عدالتی، فقر، تبعیض و پس‌رفت تمدنی بیداد می‌کند. اما در میهنی که ما از پیشینیان به ارث برده‌ایم و در خانواده و جامعه به ما باد داده‌اند، ما آموخته‌ایم که ایرانیان همه به یک نام و نشان برابر و شهروند میهن‌مان هستند و هیچ کس بر دیگری ارجحیت ندارد و ما عاشق هم‌میهنان‌مان هستیم. وطن ما ایران با شهروندان‌اش است که معنی پیدا کرده و زیبا جلوه می‌کند، اما وطن جمهوری اسلامی و شهروندان ایران ابزاری برای آمال و آرزوهای جنون‌آمیز آخرالزمانی رهبران جمهوری اسلامی است.

جمهوری اسلامی ایران در تلاش است وطنی در راستای ایدئولوژی جنون‌آمیز خود بسازد، او می‌خواهد کشوری نو بسازد، کشور جدید را بر اساس افسانه و روایت جنون‌آمیز خود بنا بنهد. مصالح و ملات این کشورسازی جدید شهیدان و جانبازان جنگ ایران و عراق و دشمنی با غرب، اسرائیل و مظاهر تمدن غربی است. در این روایت شهیدان و جانبازان نه بخاطر ایران و دفاع از کشور که به لبیک خمینی و بخاطر اسلام کشته شدند. فقر و بدبختی تحمیلی که تنها باعث و بانی‌‌اش خود جمهوری اسلامی است سبب شده است که خانواده شهدا و جانبازان بخاطر برخورداری از رانت و هراس از فقر به چرخ‌دنده‌های این کشورسازی جعلی تبدیل بشوند.

اما وطن ما ایران هزاران سال است که وجود دارد، احتیاج به افسانه‌آفرینی ندارد، ما در صورت لزوم با مهاجمان می‌جنگیم، اما به صورت تاریخی دشمن هیچ کس از هیچ قوم و زبان و مذهبی نیستیم. وطنی که من شیفته‌اش هستم هیچ پدرکشتگی با غرب، تمدن غربی، اسرائیل و قوم یهود ندارد، و به تاریخچه‌اش می‌بالد که یکی از پادشاهان تاریخی‌اش(کوروش کبیر) منجی یهودیان بود.

میهن عزیز من «ایران» ممکن است در مساله فلسطین و اسرائیل موافق سیاست‌های اسرائیل نباشد اما ما فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نخواهیم شد و منافع ملی خود را نه قربانی فلسطین و نه قربانی هیچ کشور دیگری نخواهیم کرد. میهنی که من شیفته‌اش هستم باید این جمله سیسرو دولت‌مرد رومی سرمشق سیستم و سیاستش باشد که «رفاه و منافع مردم باید عالی‌ترین قانون کشور باشد».

جمهوری اسلامی با تحریک ناسیونالیسم پفکی شهروندان ایران می‌خواهد ایران را به خودکشی جمعی وادار بکند در حالی که دشمن هر چه ایرانی و ایرانیت هست. جمهوری اسلامی ایران حتی برای ایران پیشوند خلق کرده است که برای خود هویت جدیدی خلق بکند، اما میهن ما بدون هیچ پیشوند و پسوندی هزاران سال است که «ایران» نام دارد.

باشد که فریب پروپاگاندای جمهوری اسلامی ایران را نخوریم، و در هر موضع‌گیری و تحلیل و تصمیم آینده میهن‌مان ایران و شهروندان ایران بدون هیچ پیشوند و پسوند را در نظر داشته باشیم و به چرخ‌دنده جمهوری اسلامی ایران تبدیل نشویم که دشمن میهن‌مان ایران، ایرانیت و شهروندان ایران هست.

فراموش نکنیم که ایران و شهروندان‌اش برای ما ابزار نیست، بلکه هدف و قبله‌گاه است: این جمهوری سیاهی و تاریکی عصرماقبل تاریخ است که می‌خواهد ایران را و شهروندانش را به عنوان ابزاری برای ایدولوژی جنون‌آمیز خود قربانی بکند.





iran-emrooz.net | Sat, 14.06.2025, 10:38
امید اسرائيل به سقوط رژیم ایران با ادامه حملات

واشنگتن پست

گری شیه و کریم فهیم / واشنگتن پست / ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵

با طلوع خورشید بر فراز تهران در روز جمعه، مقیاس شگفت‌انگیز حمله غافلگیرانه اسرائیل به ایران آشکار شد: نیروهای اسرائیلی، با حمایت از عملیات مخفیانه موساد که ماه‌ها برنامه‌ریزی شده بود، تأسیسات هسته‌ای ایران در نطنز را به شدت تخریب کردند، بخشی از زرادخانه موشک‌های بالستیک ایران را نابود کردند و در مجموعه‌ای از ۱۰۰ حمله هوایی، شماری از رهبران ارشد نظامی و دانشمندان هسته‌ای ایران را کشتند.

اما در حالی که مقامات اسرائیلی این شاهکار عملیاتی را جشن می‌گرفتند، تحلیلگران معتقدند که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، به هدف استراتژیک خود یعنی خلع سلاح هسته‌ای ایران نزدیک‌تر نشده است. به گفته آنها، نتانیاهو با این اقدام خطر کشاندن خاورمیانه به یک جنگ طولانی‌مدت را افزایش داده، کشورهای عربی همسایه، از جمله برخی که او به دنبال جلب دوستی آنها بوده را بیشتر خشمگین کرده و شانس مذاکرات هسته‌ای جاری دونالد ترامپ با ایران را که مقامات اسرائیلی اذعان دارند برای دستیابی به راه‌حلی پایدار ضروری است، از بین برده است.

تساحی هانگبی، مشاور امنیت ملی نتانیاهو، در مصاحبه‌ای با تلویزیون اسرائیل در روز جمعه گفت که برنامه هسته‌ای ایران «نمی‌تواند از طریق ابزارهای نظامی نابود شود»، اما اسرائیل دست‌کم پیشرفت هسته‌ای ایران را به تأخیر انداخته است.

هانگبی در برنامه «ملاقات با مطبوعات» شبکه ۱۲ گفت: «شما نمی‌توانید با بمب اراده برای بازسازی و پیگیری مجدد هدف نابودی اسرائیل را از بین ببرید. تنها آمریکایی‌ها می‌توانند این کار را انجام دهند. تنها رئیس‌جمهور ترامپ می‌تواند آنچه را که «توافق خوب» نامیده می‌شود به ارمغان بیاورد — توافقی که در آن ایران به‌طور داوطلبانه برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را برچیند، هزینه سنگینی بپردازد، اما در عین حال مزایای قابل‌توجهی نیز به دست آورد.» ایران تأکید کرده که برنامه هسته‌ای‌اش برای مقاصد صلح‌آمیز است.

ترامپ روز جمعه در پلتفرم رسانه اجتماعی خود، «تروث سوشال»، اعلام کرد که امیدوار است ایران پیش از متحمل شدن حملات بیشتر اسرائیل و «تا زمانی که چیزی باقی نمانده» به میز مذاکره برای توافق هسته‌ای بازگردد. مقامات آمریکایی گفتند که استیو ویتکاف، فرستاده خاورمیانه ترامپ، که پیش از حمله اسرائیل قرار بود روز یکشنبه به عمان سفر کند تا با همتایان ایرانی خود دیدار کند، برنامه سفر خود را تغییر نداده است.

اما تهران اعلام کرد که مذاکرات را به‌طور نامحدود به حالت تعلیق درمی‌آورد و ایالات متحده را به دلیل نقشش در «هماهنگی و مجوز» حمله اسرائیل مقصر می‌داند. عصر جمعه، ایران مجموعه‌ای از موشک‌ها را به سمت اسرائیل، از جمله تل‌آویو، شلیک کرد.

«خوانشی نادرست از روان‌شناسی رهبری ایران»

الی گرانمایه، معاون مدیر برنامه خاورمیانه در شورای روابط خارجی اروپا، گفت که این ایده که فشار نظامی اسرائیل اهرم فشار آمریکا در مذاکرات را تقویت می‌کند، «خوانش نادرستی از روان‌شناسی رهبری ایران» است.

به گفته گرانمایه، نتانیاهو و دیگر مقامات اسرائیلی ظاهراً ترامپ را متقاعد کردند که «او می‌تواند ایران را وادار به پذیرش غنی‌سازی صفر کند»، در حالی که متحدان سیاسی تندرو ترامپ نیز او را متقاعد کردند که ایران تحت فشار نظامی تسلیم خواهد شد. اما او هشدار داد که این فرضیات نادرست «بازتاب منفی» خواهند داشت، همان‌طور که کمپین فشار حداکثری ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش نتوانست ایران را مطیع‌تر کند.

گرانمایه گفت: «کتابچه راهنمای برنامه هسته‌ای ایران نشان می‌دهد که اگر در تنگنا قرار گیرد، ترجیح می‌دهد کارت‌های بیشتری برای اهرم فشار در مذاکرات به دست آورد تا اینکه تسلیم شود.» با توجه به بیانیه‌های اولیه ایران، به نظر می‌رسد تهران «نمی‌خواهد مستقیماً با ایالات متحده در هرگونه اقدام تلافی‌جویانه درگیر شود»، زیرا این کار «افتادن در دام نتانیاهو» خواهد بود.

هنوز مشخص نیست که ترامپ، که ابتدا تمایلی به استفاده از نیروی نظامی نداشت و مذاکره با ایران را ترجیح می‌داد، تا چه حد از حمله روز جمعه حمایت کرده است.

یک مقام اسرائیلی که از گفت‌وگوی تلفنی روز دوشنبه نتانیاهو با ترامپ مطلع بود، گفت که نتانیاهو استدلال کرد که اسرائیل به لحظه‌ای سرنوشت‌ساز رسیده است، اما رئیس‌جمهور آمریکا همچنان تردید داشت.

دو مقام اسرائیلی گفتند که در دو روز پیش از حمله، به ترامپ اطلاع داده شد که اسرائیل قصد انجام حمله‌ای را دارد و او اجازه داد این حمله پیش برود. اما این مقامات گزارش‌های برخی رسانه‌های اسرائیلی مبنی بر اینکه ترامپ مشتاق انجام حمله توسط اسرائیل بود یا با تظاهر علنی به مخالفت با آن به فریب ایران کمک کرد را رد کردند. این مقامات به شرط ناشناس ماندن درباره گفت‌وگوهای خصوصی صحبت کردند.

نتانیاهو در سخنرانی صبح زود جمعه، در حالی که ۲۰۰ جت اسرائیلی اهداف ایرانی را در فاصله ۱۲۰۰ مایلی هدف قرار می‌دادند، این حمله را نه یک قمار پرخطر، بلکه ضرورتی برای حفاظت از اسرائیل، جهان عرب و غرب توصیف کرد.

اما چند ساعت بعد، نتانیاهو با موجی از انتقادات از سوی کشورهای عربی و دیگر شرکای بالقوه مواجه شد. عربستان سعودی، کشوری که با ترامپ همسو است و نتانیاهو امیدوار به عادی‌سازی روابط با آن بوده، «تجاوز آشکار اسرائیل به جمهوری اسلامی ایران، کشور دوست» را محکوم کرد. محمد بن عبدالرحمن آل ثانی، نخست‌وزیر قطر و یکی دیگر از متحدان ترامپ، در پستی در شبکه‌های اجتماعی گفت که «اقدامات بی‌ملاحظه اسرائیل همچنان شانس صلح را نابود می‌کند و مردم ما و همچنین امنیت و ثبات جهانی را به خطر می‌اندازد.»

یاسمین فاروق، مدیر پروژه خلیج‌فارس و شبه‌جزیره عربستان در گروه بین‌المللی بحران، گفت که کشورهای عربی خلیج‌فارس، با وجود تلاش‌های چندین‌ساله برای کاهش تنش با ایران، متوجه شده‌اند که «اسرائیل همه این تلاش‌ها را خراب می‌کند.»

امید به سقوط رژیم ایران

عوبد آیلام، مقام سابق اطلاعاتی اسرائیل، گفت که اسرائیل مخالف ادامه مذاکرات ایالات متحده با ایران نیست، اگر این امکان وجود داشته باشد، و امیدوار است حملات اسرائیل رهبری ایران را وادار به پذیرش توافقی سختگیرانه برای توقف کامل غنی‌سازی اورانیوم در داخل کشور کند. مقامات ایرانی تأکید کرده‌اند که باید اجازه غنی‌سازی در سطوح پایین برای مقاصد غیرنظامی را داشته باشند.

اما آیلام گفت که دولت اسرائیل ممکن است امیدوار باشد که کمپین نظامی‌اش به سقوط رژیم ایران منجر شود. مقامات اطلاعاتی اسرائیل معتقدند که اگر رژیم آیت‌الله علی خامنه‌ای سرنگون شود، نیروهای مخالف داخلی احتمالاً با برچیدن برنامه هسته‌ای ایران موافقت خواهند کرد.

اوهاد تال، عضو کمیته امور خارجی و امنیتی پارلمان اسرائیل (کنست)، گفت که امیدوار است واشنگتن با دیدگاه اسرائیل موافق شود که «تنها راه واقعی برای خلاص شدن از برنامه هسته‌ای، سرنگونی رژیم ایران است.»

او گفت: «ما این را درک می‌کنیم، بنابراین انتظار ندارم این کمپین نظامی در چند روز آینده پایان یابد. ما شاهد ادامه آن خواهیم بود، تا زمانی که امیدواریم رژیم سقوط کند.»

نتانیاهو این هدف را در سخنرانی‌ای که بعداً در روز جمعه خطاب به ایرانیان ایراد کرد، تأیید کرد. او گفت: «هدف عملیات اسرائیل خنثی کردن تهدید هسته‌ای و موشک‌های بالستیک رژیم اسلامی علیه ما است. با دستیابی به هدف‌مان، ما همچنین راه را برای دستیابی شما به آزادی هموار می‌کنیم.»

گرانمایه گفت که بعید است نزدیک‌ترین متحدان خلیج‌فارس ترامپ — قطر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی — «حمایتی از حملات اسرائیل داشته باشند»، با توجه به نزدیکی آنها به درگیری و تهدید پیامدهای منطقه‌ای. در حالی که تضعیف ایران لزوماً برای رقبای خلیج‌فارس آن بد نیست، آنها از احتمال یک تلافی گسترده ایران که می‌تواند جرقه یک درگیری منطقه‌ای را بزند، نگران خواهند بود.

برخی دولت‌های عربی روز جمعه تلاش کردند به ایران اطمینان دهند که نقشی در حملات اسرائیل ندارند و از تهران خواستند آنها را درگیر نکند. ایمن صفدی، وزیر امور خارجه اردن، در گفت‌وگوی تلفنی با همتای ایرانی خود گفت: «اردن میدان نبرد هیچ‌کس نخواهد بود و از تمام توان خود برای مقابله با هرگونه نقض حریم هوایی‌اش استفاده خواهد کرد.»

فاروق از گروه بین‌المللی بحران گفت که پیش از حملات روز جمعه، برخی کشورهای خلیج‌فارس از ایالات متحده خواسته بودند که در مذاکرات هسته‌ای ایران را بیش از حد تحت فشار قرار ندهد، زیرا این کشورها نگران بودند که تهران «احساس شکست کند و از توافق هسته‌ای و کاهش تنش منطقه‌ای دست بکشد.» پس از حملات، نگرانی این است که اسرائیل «مصمم به تهدید بقای» رژیم ایران است و این باعث می‌شود تهران کمتر به گرم کردن روابط با کشورهای خلیج‌فارس اهمیت دهد.

او گفت: «وقتی پای بقا به میان می‌آید، ایران ممکن است به اینکه چه کسی بیانیه‌های حمایتی صادر می‌کند، اهمیتی ندهد.»





iran-emrooz.net | Tue, 10.06.2025, 23:01
آمریکا، ایران و محور نوظهور عربی

ولی نصر / فارن افرز

سه‌شنبه ۱۰ ژوئن ۲۰۲۵

در جریان سفر ماه مه رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، به خاورمیانه، او اقداماتی انجام داد که تا چند هفته یا حتی چند روز پیش از آن، کمتر کسی پیش‌بینی می‌کرد. یکی از این اقدامات، دیدار غافلگیرکننده با رهبر جدید سوریه، احمد شرع، و سپس لغو تحریم‌های آمریکا علیه سوریه بود، آن هم با وجود پیشینه شرع به‌عنوان رهبر یک گروه اسلام‌گرای تندرو. اقدام دیگر، حذف اسرائیل از برنامه سفر بود، با وجود آن‌که دولت ترامپ همچنان تلاش‌هایی برای پایان دادن به جنگ در غزه انجام می‌داد. این سفر پس از تصمیم دولت آمریکا در اوایل ماه مه برای امضای توافق آتش‌بس دوجانبه با حوثی‌ها در یمن صورت گرفت؛ توافقی که بدون مشورت یا مشارکت اسرائیل انجام شد. همچنین آغاز گفت‌وگوهای مستقیم ترامپ با ایران — گامی که اسرائیل شدیداً با آن مخالف است اما رهبران عرب حوزه خلیج فارس از آن استقبال کردند و حتی در تسهیل آن نقش داشتند — نشان می‌دهد که موازنه قدرت در منطقه پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل تا چه اندازه دگرگون شده است.

جنگ غزه چشم‌انداز ژئوپلیتیکی خاورمیانه را تغییر داده است. در سال‌های پیش از حمله ۷ اکتبر، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس همراه با اسرائیل، ایران و شبکه متحدان نیابتی‌اش را تهدید اصلی منطقه تلقی می‌کردند. آن‌ها از کارزار «فشار حداکثری» دولت اول ترامپ علیه تهران حمایت می‌کردند و روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل را آغاز کرده بودند. اما اکنون شرایط به‌طرز چشمگیری دگرگون شده است. بیست ماه پس از آغاز جنگ، ایران از نگاه جهان عرب دیگر تهدید جدی به‌شمار نمی‌رود. در مقابل، اسرائیل بیش از پیش همچون یک هژمون منطقه‌ای جلوه می‌کند.

در این تحولات، متحدان عرب واشنگتن و اسرائیل اکنون در دو سوی متقابل در موضوع توافق هسته‌ای جدید قرار گرفته‌اند. اسرائیل همچنان چنین توافقی را مایه حیات جمهوری اسلامی می‌داند و دولت ترامپ را به اقدام نظامی برای نابودسازی تأسیسات هسته‌ای ایران ترغیب می‌کند. اما کشورهای خلیج فارس نگران آغاز جنگی جدید و مهارناپذیر در همسایگی خود هستند و حل‌وفصل دیپلماتیک با تهران را برای امنیت و ثبات منطقه حیاتی می‌دانند. آن‌ها همچنین از شکل‌گیری خاورمیانه‌ای که اسرائیل در آن آزادی عمل کامل داشته باشد، بیم دارند — حتی در آینده‌ای که ممکن است روند عادی‌سازی روابط با اسرائیل ادامه یابد. به‌منظور ایجاد موازنه‌ای تازه میان ایران و اسرائیل، کشورهای خلیج فارس به بازیگران اصلی تلاش ترامپ برای حصول توافق هسته‌ای جدید تبدیل شده‌اند. آن‌ها در کنار یکدیگر می‌کوشند به محور اصلی نظم منطقه‌ای جدید بدل شوند.

شکست فشار

برای درک وسعت تغییر موضع کشورهای خلیج فارس نسبت به ایران، باید به واکنش عربستان سعودی و امارات به نخستین توافق هسته‌ای آمریکا و ایران در یک دهه پیش بازگشت. زمانی که ایران و ایالات متحده در ژوئیه ۲۰۱۵ «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) را امضا کردند، کشورهای خلیج فارس همراه با اسرائیل نگران بودند که این توافق به افزایش نفوذ منطقه‌ای ایران بینجامد. در آن زمان، جهان عرب هنوز از پیامدهای خیزش‌های مردمی موسوم به بهار عربی در سال‌های ۲۰۱۰–۲۰۱۱ بیرون نیامده بود؛ خیزش‌هایی که به سرنگونی حاکمان قدرتمندی انجامیده و جنگ‌های داخلی را در لیبی، سوریه و یمن شعله‌ور کرده بود. ایران از این بی‌ثباتی بهره‌برداری کرد و حوزه نفوذی از شبه‌جزیره عربستان تا سرزمین شام برای خود ایجاد کرد. بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در مارس ۲۰۱۵ در سخنرانی خود در کنگره آمریکا هشدار داد: «ایران اکنون بر چهار پایتخت عربی — بغداد، دمشق، بیروت و صنعا — تسلط دارد.»

کشورهای عربی خلیج فارس، مانند اسرائیل، نگران بودند که ایالات متحده در تلاش برای دستیابی به توافق هسته‌ای، تهدید فزاینده جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی‌اش را در منطقه نادیده می‌گیرد. در همان ماهی که نتانیاهو این سخنرانی را ایراد کرد، عربستان سعودی اعلام کرد که رهبری مداخله نظامی در یمن را علیه حوثی‌ها بر عهده می‌گیرد — گروهی شورشی که قلمرو نفوذ ایران را به داخل شبه‌جزیره عربستان گسترش می‌داد.

اسرائیل و متحدان خلیجی واشنگتن شاید تهدید سلطه منطقه‌ای ایران را بزرگ‌نمایی کرده باشند، اما تردیدی نبود که آشوب‌های جهان عرب توازن قدرت منطقه‌ای را به سود تهران تغییر داده بود. برای منتقدان ایران در خاورمیانه، برجام صرفاً به ظرفیت هسته‌ای ایران مربوط نمی‌شد، بلکه به میزان نفوذ نسبی این کشور نیز ارتباط داشت. طبق مفاد این توافق، ایران در ازای محدودسازی برنامه هسته‌ای‌اش، از تخفیف تحریم‌ها برخوردار می‌شد؛ اما ملزم نبود فعالیت نیروهای نیابتی خود در منطقه را کاهش دهد. از این رو، توافق در حالی که برنامه هسته‌ای ایران را مهار می‌کرد، می‌توانست قدرت نفوذ تهران را افزایش دهد. به همین دلیل، کشورهای عربی همراه با اسرائیل بر این نقص توافق انگشت گذاشتند و تلاش سازمان‌یافته‌ای را برای تضعیف برجام به راه انداختند. این تلاش، افزون بر لابی‌گری گسترده با اعضای کنگره آمریکا — که سخنرانی سال ۲۰۱۵ نتانیاهو نماد آن بود — شامل کارزار رسانه‌ای و عمومی گسترده‌ای علیه توافق نیز می‌شد.

دولت ترامپ، دولت بایدن و تغییر توازن قدرت

دونالد ترامپ در دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش با منتقدان توافق هسته‌ای هم‌نظر بود. ایالات متحده در سال ۲۰۱۸ به‌طور یک‌جانبه از برجام خارج شد و ایران را تحت تحریم‌های اقتصادی موسوم به «فشار حداکثری» قرار داد. در آن زمان، دولت ترامپ انتظار داشت که این فشار، ایران را تضعیف کرده و نفوذ منطقه‌ای‌اش را کاهش دهد، تا زمینه‌ساز نظمی منطقه‌ای جدید شود که بر محور اسرائیل و متحدان عرب آمریکا شکل بگیرد. دولت ترامپ هم‌چنین همکاری‌های امنیتی و اطلاعاتی میان اعراب و اسرائیل را گسترش داد؛ همکاری‌هایی که در نهایت به توافق‌نامه‌های ابراهیم در سال ۲۰۲۰ انجامید. توافق ابراهیم به عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و شماری از کشورهای عربی و شمال آفریقا از جمله بحرین و امارات و سپس مراکش و سودان انجامید. دولت ترامپ همچنین رویکردی سخت‌گیرانه‌تر نسبت به حمایت ایران از نیروهای نیابتی در سراسر منطقه در پیش گرفت، تا آنجا که به تصمیمی بی‌سابقه دست زد و ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده قدرتمند سپاه قدس، شاخه برون‌مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، را در بغداد ترور کرد.

این استراتژی سخت‌گیرانه ایالات متحده در دوران ریاست‌جمهوری جو بایدن نیز ادامه یافت. برخلاف انتظارات، دولت بایدن برجام را احیا نکرد و از تعامل با ایران خودداری ورزید — و تنها زمانی با انجام گفت‌وگوها موافقت کرد که ایران با شتاب بخشیدن به ذخیره‌سازی اورانیوم غنی‌شده سطح بالا، سطح تقابل را افزایش داد. تمرکز بایدن، درست مانند ترامپ، بر ایجاد یک محور عربی–اسرائیلی بود. عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان سعودی به قطب‌نمای سیاست خاورمیانه‌ای دولت بایدن بدل شد. در واقع، در زمان حمله ۷ اکتبر حماس، دولت بایدن بر این باور بود که در آستانه توافق اسرائیل و عربستان قرار دارد — توافقی که می‌توانست صلحی پایدار در منطقه به ارمغان بیاورد.

رها شدن اسرائیل از قید و بند

اما وقایع به‌زودی نشان دادند که این تصور به‌کلی نادرست بود. استراتژی ترامپ–بایدن تنها به افزایش تنش‌ها در منطقه انجامید. ایران در برابر فشارهای آمریکا، برنامه هسته‌ای خود را گسترش داد و حمایت خود را از حوثی‌ها در جنگ با کشورهای خلیج فارس افزایش داد. همچنین ایران شروع به حملات مستقیم به منافع آمریکا و کشورهای خلیج فارس کرد، که حمله به تأسیسات نفتی عربستان در سال ۲۰۱۹ نمونه بارز آن بود. حتی پیش از حمله ۷ اکتبر حماس، کشورهای خلیج فارس اعتماد خود را به راهبرد آمریکا از دست داده بودند. در مارس ۲۰۲۳، عربستان سعودی با میانجی‌گری چین از صف متحدان جدا شد و روابط خود با ایران را عادی کرد. یکی از نتایج فوری این توافق، پایان حملات حوثی‌ها به عربستان و امارات بود. کشورهای خلیج فارس همچنان خواهان گسترش روابط با اسرائیل بودند، اما حفظ توازن میان ایران و اسرائیل کاری دشوار بود.

سپس حملات حماس و جنگ شدید اسرائیل در غزه، روند عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان را از مسیر خارج کرد. یک «محور مقاومت» تازه‌نفس، با حمایت ایران — که شامل حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمن نیز می‌شد، گروه‌هایی که در کنار حماس عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان را تهدیدی وجودی تلقی می‌کردند — اکنون درگیر جنگ آشکار با اسرائیل بود. دولت بایدن تصور می‌کرد که این درگیری جدید در منطقه، دلیلی قوی‌تر برای ایجاد یک اتحاد امنیتی میان اسرائیل و کشورهای خلیج فارس فراهم خواهد کرد، اما کشورهای عرب منطقه تمایلی به کشیده شدن به این جنگ نداشتند. در ژانویه ۲۰۲۴، زمانی که بایدن تصمیم گرفت به حملات حوثی‌ها به کشتی‌های بین‌المللی در دریای سرخ واکنش نظامی نشان دهد، عربستان سعودی و امارات با دقت از مشارکت در این اقدام خودداری کردند، با وجود آنکه سال‌ها با این گروه درگیر بودند. دولت‌های عربی همچنین ناگزیر بودند خشم فزاینده افکار عمومی عرب نسبت به وضعیت مردم غزه را نیز در نظر بگیرند، عاملی که امکان هرگونه تعمیق همکاری امنیتی میان اعراب و اسرائیل را از میان برد.

سپس، در پاییز ۲۰۲۴، مجموعه‌ای از موفقیت‌های اسرائیل مسیر جنگ را تغییر داد. در اواخر سپتامبر، اسرائیل با یک حمله هوایی هدفمند، رهبری ارشد حزب‌الله، از جمله حسن نصرالله، رهبر دیرپای این سازمان را حذف کرد. این حمله پس از عملیاتی مخفیانه صورت گرفت که ساختار فرماندهی و کنترل حزب‌الله را با استفاده از دستگاه‌های پیجر انفجاری درهم شکست. در ماه بعد، نیروهای اسرائیلی یحیی سنوار، رهبر حماس و طراح اصلی حمله ۷ اکتبر، را کشتند. و در اوایل دسامبر، رژیم بشار اسد در سوریه — متحد دیرین ایران — سقوط کرد. در همین حال، تبادل خطرناک موشک و پهپاد میان ایران و اسرائیل سطح تقابل را افزایش داد، اما در عین حال، هاله قدرت ایران را نیز بیش از پیش خدشه‌دار کرد، چرا که اسرائیل مدعی شد بسیاری از سامانه‌های دفاع هوایی ایران را از کار انداخته است.

تا پایان سال، محور مقاومت تضعیف شده بود و تهران تا حد زیادی از منطقه شام منزوی شده بود. حتی دفاع ایران از خاک خود نیز آسیب‌پذیر به نظر می‌رسید. با بازگشت قریب‌الوقوع ترامپ — حامی سرسخت اسرائیل — به کاخ سفید، دولت نتانیاهو که از اعتمادبه‌نفس بالایی برخوردار بود، فرصتی نادر برای وارد آوردن ضربه‌ای قاطع به ایران می‌دید: نابودی تأسیسات هسته‌ای و زیرساخت اقتصادی جمهوری اسلامی از طریق حمله‌ای که می‌توانست ایران را تا مرز فروپاشی بکشاند.

ایران در کفه ترازو

با این حال، ترامپ مطابق سناریوی مورد انتظار اسرائیل عمل نکرده است. او که نگران است حمله نظامی به ایران پای ایالات متحده را به جنگی پرهزینه باز کند، تاکنون در برابر فشارهای اسرائیل برای کنار گذاشتن دیپلماسی و آغاز جنگ آشکار با ایران مقاومت کرده است. در عوض، او به‌دنبال نسخه‌ای تازه از همان توافقی است که در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش آن را رد کرده بود: توافق هسته‌ای. در این مسیر، کشورهای حوزه خلیج فارس نیز از ترامپ حمایت می‌کنند. این کشورها با وجود مخالفت پیشین خود با توافق اولیه، اکنون خواهان دیپلماسی با ایران هستند. از زمان آغاز به‌کار دولت دوم ترامپ، عمان، قطر، عربستان سعودی و امارات همگی با صراحت نسبت به آغاز جنگ هشدار داده‌اند و در نقش میانجی و واسطه میان تهران و واشنگتن ظاهر شده‌اند. دلیل آشکار این تغییر موضع، نگرانی از پیامدهای اقتصادی یک جنگ در خلیج فارس است. اما در سطحی بنیادی‌تر، عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس توافق هسته‌ای را کانون دستیابی به موازنه جدید قدرت در خاورمیانه می‌دانند.

بخشی از حمایت کشورهای خلیج فارس از توافق با ایران به تغییر موقعیت خود اسرائیل در منطقه بازمی‌گردد. اسرائیل، در حالی که همچنان به عملیات نظامی در غزه ادامه می‌دهد، عملاً چهره یک پیروز جنگ را به خود گرفته و با اطمینان از برتری مطلق نظامی‌اش، آماده است این برتری را برای تحکیم سلطه بر خاورمیانه به کار گیرد. اسرائیل افزون بر گسترش اشغال غزه — که برخی مقام‌هایش گفته‌اند ممکن است تحت حکومت نظامی نامحدود قرار گیرد — اراده خود را بر جنوب لبنان تحمیل کرده و در بخش‌های وسیعی از خاک سوریه دست به اشغال و عملیات نظامی می‌زند. اکنون نیز قصد دارد پیروزی‌های خود در شام را به خلیج فارس گسترش دهد و با حمله‌ای نظامی به ایران، این روند را تکمیل کند. چنین حمله‌ای، افزون بر آنکه ممکن است به واکنش تلافی‌جویانه ایران بینجامد و اهدافی در شبه‌جزیره عرب را نیز در بر گیرد، می‌تواند عرضه جهانی انرژی را مختل کند و تداوم رونق اقتصادی در خلیج فارس را با تردید مواجه سازد.

بازیگران اصلی قدرت در خاورمیانه — اعم از کشورهای عربی، ایران، اسرائیل و ترکیه — همواره در برابر سلطه‌طلبی یک قدرت منطقه‌ای مقاومت کرده‌اند. زمانی که جهان عرب در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در پی کسب سیادت منطقه‌ای تحت لوای ناسیونالیسم عربی بود، ایران، اسرائیل و ترکیه برای مهار آن دست به ائتلاف زدند. حتی پس از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹، اسرائیل به‌طور خودکار با ایران دشمنی نمی‌ورزید؛ اگر توازن قوا در منطقه ایجاب می‌کرد، رویکردی متفاوت در پیش می‌گرفت. برای نمونه، در سال‌های آغازین جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰، هنگامی که عراقِ صدام حسین دست بالا را یافته بود و داعیه رهبری جهان عرب داشت، اسرائیل اطلاعات نظامی و تجهیزات جنگی در اختیار ایران انقلابی و اسلام‌گرا قرار داد. سال‌ها بعد، وقتی ایران به قدرتی در حال صعود بدل شد، اسرائیل با کشورهای عربی متحد شد تا آن را مهار کند.

اکنون که اسرائیل خود را قدرت بلامنازع منطقه معرفی می‌کند، کشورهای عربی، ایران و همچنین ترکیه، برای بازگرداندن توازن به یکدیگر نیاز دارند. در میان کشورهای عربی، بحرین، مصر و اردن اگرچه روابط دیپلماتیک با ایران ندارند، اما مانند دیگر قدرت‌های عربی به‌طور چشمگیری سطح تعامل خود را با تهران افزایش داده‌اند. در این میان، کشورهای خلیج فارس به تکیه‌گاه اصلی ایران برای پیشبرد مذاکرات هسته‌ای با ایالات متحده تبدیل شده‌اند. این کشورها به‌خوبی می‌دانند که در رقابت میان ایران و اسرائیل، خودشان نقش جایزه را دارند. اسرائیل به‌دنبال تشکیل محوری با کشورهای عربی است تا ایران را مهار کند، و ایران نیز می‌کوشد مانع از حضور اسرائیل در شبه‌جزیره عرب شود. از سوی دیگر، رهبران خلیج فارس خواهان نظمی منطقه‌ای هستند که هم ایران و هم اسرائیل را مهار کند و در عوض به حکومت‌های خود آن‌ها قدرت بیشتری ببخشد. همین ضرورت ایجاد توازن است که متحدان عرب واشنگتن را از مخالفان سابق توافق هسته‌ای به حامیان جدی آن تبدیل کرده است. از نگاه آنان، یک توافق جدید میان ایران و ایالات متحده می‌تواند راه اسرائیل برای ورود به جنگ با ایران — جنگی که ممکن است دامنه‌اش به سرزمین‌های آن‌ها برسد — را مسدود کند و مانع از تثبیت سلطه نامحدود اسرائیل در منطقه شود.

در مقابل، ایران نیز که مشتاق دستیابی به توافقی هسته‌ای برای جلوگیری از جنگ و احیای اقتصادی است، بیش از پیش به نقش میانجی‌گرانه کشورهای خلیج فارس در تعامل با دولت ترامپ و حفظ روند مذاکرات وابسته شده است. برای مثال، وزیر خارجه عمان نقش کلیدی در مذاکرات ایفا کرده و پیشنهادهایی ارائه داده است که می‌تواند شکاف میان تهران و واشنگتن را پُر کند. عربستان سعودی نیز از ایده تشکیل یک کنسرسیوم هسته‌ای منطقه‌ای با مشارکت ایران برای مدیریت مشترک غنی‌سازی اورانیوم استقبال کرده است. وزیر خارجه سعودی همچنین اعلام کرده که پادشاهی عربستان آماده است از قدرت اقتصادی خود برای کمک به تثبیت یک توافق نهایی استفاده کند.

محور ثبات

ایران و کشورهای خلیج فارس اکنون به یکدیگر نیاز دارند، و هر دو طرف به یک توافق هسته‌ای نیازمندند. این تحول، اتفاقی خوشایند است. چنین توافقی می‌تواند زمینه‌ساز اعتماد میان همسایگان خلیج فارس شود و به آن‌ها امکان دهد دامنه تعاملات خود را گسترش دهند؛ از جمله در زمینه‌های امنیتی، سرمایه‌گذاری و تجارت. افزون بر این، ازسرگیری تعامل با ایران به معنای چشم‌پوشی از تلاش‌ها برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل نیست. رهبران خلیج فارس نمی‌خواهند میان ایران و اسرائیل دست به انتخابی فاوستی بزنند. آن‌ها خواهان روابط با هر دو طرف هستند تا موازنه‌ای منطقه‌ای برقرار کنند که به سود کشورهای خود باشد و صلح و ثباتی را تضمین کند که برای اهداف ژئواکونومیک منطقه حیاتی است. از نگاه کشورهای خلیج فارس، یک توافق هسته‌ای، استراتژی آن‌ها را با سیاست خاورمیانه‌ای واشنگتن همسو می‌کند و می‌تواند به شراکت راهبردی رسمی میان ایالات متحده و عربستان سعودی منجر شود.

سفر اخیر ترامپ به خلیج فارس، به‌نظر می‌رسید که این انتظار را تأیید می‌کند. حتی پیش از ورود به منطقه، دولت او بدون توجه به نگرانی‌های اسرائیل، توافق آتش‌بس دوجانبه‌ای با حوثی‌ها به امضا رساند. در عین حال، توافق‌های اقتصادی بلندپروازانه‌ای که رهبران عرب به ترامپ پیشنهاد دادند، پس‌زمینه‌ای بودند برای بیانیه‌های ایالات متحده درباره غزه، ایران و سوریه — بیانیه‌هایی که اولویت‌های کشورهای خلیج فارس را بازتاب می‌دادند، ولو به بهای نادیده گرفتن ترجیحات اسرائیل. ترامپ در تمام توقفگاه‌های سفر خود، بار دیگر بر ترجیح خود برای حل‌وفصل دیپلماتیک مسئله هسته‌ای ایران تأکید کرد. در مواردی نیز به نگرانی‌های عرب‌ها درباره جنگ غزه اشاره داشت: برای نمونه، در ابوظبی گفت: «در غزه خیلی‌ها از گرسنگی رنج می‌برند» — اظهار نظری که ظاهراً انتقادی بود از محاصره ده‌هفته‌ای اسرائیل بر کمک‌های بشردوستانه به این منطقه.

اما برای آنکه این هم‌راستایی واقعاً به صلح و ثبات منطقه‌ای بینجامد، ایالات متحده باید توافق هسته‌ای جدید با ایران را در چارچوبی راهبردی‌تر قرار دهد. این توافق باید همزمان با تلاش برای گسترش توافق‌نامه‌های ابراهیم و عادی‌سازی روابط اسرائیل نه‌تنها با عربستان سعودی، بلکه با دیگر کشورهای عربی از جمله سوریه صورت گیرد. برای ازسرگیری تلاش‌های عادی‌سازی روابط با اسرائیل، ریاض خواهان پایان جنگ غزه و ایجاد آینده‌ای سیاسی و قابل قبول برای فلسطینی‌ها خواهد بود. با این حال، در سطحی دیگر، ایالات متحده و متحدان عربش باید به عادی‌سازی روابط به‌عنوان مکملی ضروری برای هم توافق هسته‌ای ایران–آمریکا و هم محور نوظهور ایران–کشورهای خلیج فارس بنگرند، به‌گونه‌ای که این سه مؤلفه در کنار هم توازن منطقه‌ای تازه‌ای را شکل دهند.

البته ممکن است مذاکرات آمریکا با ایران به بن‌بست بخورد و واشنگتن به مسیر تقابل با تهران بازگردد. چنین نتیجه‌ای احتمالاً به تداوم درگیری‌های منطقه‌ای خواهد انجامید و هرگونه امکان پیشبرد عادی‌سازی روابط عرب‌ها با اسرائیل را دست‌کم در کوتاه‌مدت از بین خواهد برد. اما اگر توافقی حاصل شود، کشورهای خلیج فارس این فرصت را خواهند داشت که به نقطه ثقل نظم منطقه‌ای تازه‌ای تبدیل شوند؛ نظمی که محورهای آن از دل این کشورها به‌سوی ایران، اسرائیل و ایالات متحده امتداد یابد. پس از سال‌ها جنگ و آشوب، این شاید نخستین امکان واقعی برای بازگرداندن ثبات به منطقه باشد.



نظر خوانندگان:


■ این را می گویند یک مقاله خوب. نه شعار دارد و نه جانبدار است. با بررسی مختصر رویدادها، به تحلیل وقایع سالیان اخیر در منطقه می‌پردازد. به آقای ولی نصر تبریک می‌گویم.
نصرتی





iran-emrooz.net | Tue, 10.06.2025, 21:08
به مناسبت ۱۵۰ سالگی توماس مان: نویسنده و کنشگر

ترجمه: جمشید خون‌جوش

مقدمه مترجم:
«بسیاری از همکارانش (به‌ویژه آلمانی‌ها)، و از جمله کسانی که چندان هم بد نبودند، او را دوست نداشتند – و این وضعیت حتی وقتی که در دوران حکومت نازی‌ها به اجبار در تبعید فرانسه و آمریکا گرد هم آمدند، چندان تغییری نکرد.
این‌که برتولت برشت و ارنست بلوخ به شدت از او نفرت داشتند، ممکن است به تضادهای ایدئولوژیک مربوط باشد – تضادهایی که اما در مورد رابرت موزیل و آلفرد دوبلین نقشی نداشتند.
در اینجا احتمالاً کینه‌ورزی حاصل از  حسادت نسبت به فردی موفق که پیش و پس از سال ۱۹۳۳ توانست در سمت «درست» تاریخ، یعنی سمت جمهوری وایمار و سپس در تبعید علیه آلمان نازی، به ایستد و تأثیرگذار و صاحب نفوذ باشد، نیز نقش داشت.
او خود را «نماینده» می‌دانست، نه «شهید»، و این را در پاسخ تلخش به نامه‌ی لغو درجه دکترای افتخاری خود از سوی دانشگاه بن در سال ۱۹۳۶ اعلام کرد، همراه با تعریفی شکوهمند از خود که در تبعید به ابعادی تقریباً مسیحا گونه رسید: «هر جا که من هستم، آنجا فرهنگ آلمان است.»
سطور بالا توصیف یک نشریه آلمانی از توماس مان است، نویسنده و کنش‌گر سیاسی بزرگ آلمانی که ۶ ژوئن امسال ۱۵۰امین سالگرد تولد او بود و بدین مناسبت نوشته‌های فراوانی درباره او منتشر و مراسم متفاوتی برای بزرگداشت او برپا شد که اوج آن در شهر محل تولدش لوبک بود با شرکت رئیس جمهور آلمان فرانک-والتر اشتاین مایر.
به قول دیرک نیپ‌هالس سرپرست بخش فرهنگ نشریه تاتز (taz)، مراسم‌های بزرگداشت توماس مان (و نوشته‌ها درباره او) بدون اغراق نوعی حال و هوای دبیرستانی پیش‌دانشگاهی را در خود دارد. دیرک نیپ‌هالس خود یک نوشته با ارزش با محتوایی غنی در این نشریه منتشر کرده که به ابعاد زندگی سیاسی توماس مان و اهمیت آن برای شرایط امروز جامعه آلمان پرداخته است. ترجمه این نوشته در زیر آمده است.

***

از محافظه‌کار به ضد فاشیست

به مناسبت ۱۵۰مین سالگرد تولد توماس مان، سخنرانی‌های رادیویی او خطاب به «شنوندگان آلمانی!» دوباره منتشر شده‌اند. در این سخنرانی‌ها، او خود را به‌عنوان مبارزی ضد فاشیست نشان می‌دهد.

نوشته‌ای از دیرک نیپ‌هالس(Dirk Knipphals) سرپرست بخش فرهنگ تاتز(taz)

این تنها نباید کلمات او می‌بود، بلکه حتماً باید صدای خودش نیز باشد که با وجدان مردم آلمان سخن بگوید و آنان را تکان دهد. صدای خودش، نه گوینده‌ای که متن او را می‌خواند. برای او این موضوع اهمیت زیادی داشت. بنابراین، توماس مان ـ که در آن زمان احتمالاً مشهورترین نویسنده زنده جهان بود ـ از مارس سال ۱۹۴۱ هر ماه یک بار به استودیوی ضبط صدا در هالیوود برده می‌شد؛ چونکه در تمام طول عمرش گواهینامه نگرفته بود، خودش رانندگی نمی‌کرد. همسرش کاتیا یا دخترش اریکا او را می‌بردند، و گاهی هم راننده‌ای برای این کار داشت.

در استودیوی ضبط، این نویسنده در دهه شصت زندگی‌اش، حتی در کالیفرنیای آزاد و بی‌قید هم با لباسی آراسته، جلوی میکروفن می‌نشست و متن از پیش آماده‌شده‌اش را می‌خواند. او این کار را در تمام طول جنگ جهانی دوم و حتی چند ماه پس از آن، تا نوامبر ۱۹۴۵ ادامه داد. سرویس زبان‌های خارجی بی‌بی‌سی هر بار پنج دقیقه از او برنامه می‌خواست، اما او توانست این زمان را به هشت دقیقه افزایش دهد و آزادی کامل در محتوا را نیز برای خود محفوظ بدارد. و همین‌طور هم باقی ماند.

سخنرانی روی یک صفحه گرامافون ضبط می‌شد. و در حالی‌که توماس مان به خانه‌اش بازگردانده می‌شد ـ ابتدا به خانه‌ای اجاره‌ای و از سال ۱۹۴۲ به خانه‌اش در تبعید در آدرس ۱۵۵۰ سن رمو درایو، پاسیفیک پالیسیدز، لس‌آنجلس ـ صفحه ضبط‌شده توسط پیک به فرودگاه رسانده و با نخستین پرواز به نیویورک فرستاده می‌شد.

شنیدن فرستنده دشمن جرم محسوب می‌شد

در نیویورک، صفحه صوتی از فرودگاه تحویل گرفته می‌شد. ارتباط تلفنی با بی‌بی‌سی در لندن برقرار می‌گردید، صفحه پخش می‌شد و صدای ضبط‌شده در آن سوی اقیانوس اطلس دوباره روی صفحه‌ای دیگر ضبط می‌گردید. در نهایت، این سخنرانی‌ها – صدای توماس مان – به آلمان پخش می‌شد، جایی که شنیدن فرستنده دشمن جرم بود و با ارسال امواج پارازیت مختل می‌شد. این‌که واقعاً چند نفر به سخنان توماس مان گوش داده‌اند، مشخص نیست.

این سخنرانی‌های رادیویی در بهار امسال از سوی انتشارات فیشر با عنوان «شنوندگان آلمانی!» دوباره منتشر شده‌اند؛ همراه با متونی تکان‌دهنده از نویسنده «ملی کیاک» و مقدمه نسخه نخست، که در آن توماس مان با غروری آشکار از اجرای فنی این سخنرانی‌ها نیز سخن می‌گوید.

سخنرانی‌های رادیویی، بُعدی تازه به تصویر این نویسنده می‌افزایند

این سخنرانی‌ها – که در مجموع ۵۹ مورد هستند – البته هرگز ناشناخته نبوده‌اند، اما برای مدت طولانی مورد قدردانی قرار نگرفتند و به‌عنوان متونی کاربردی و فرعی کنار گذاشته شدند. حالا، به مناسبت صد و پنجاهمین زادروز توماس مان در ششم ژوئن، این سخنرانی‌ها نه تنها می‌توانند بُعدی تازه به تصویر او بیفزایند، بلکه می‌توانند این تصویر را به‌طور کلی دگرگون کرده یا شاید بهتر بگوییم: بیدار کنند. در زمانه‌ای که با قدرت‌گیری حزب AfD و سایر فشارهای سیاسی مواجهیم، آن‌ها حقیقتاً گنجینه‌ای برای امروز ما هستند.

در این سخنرانی‌ها، توماس مان از تمام توان خود بهره می‌گیرد. او از «کثافت شیطانی» ناسیونال‌سوسیالیسم و «نفرت» خود نسبت به آن سخن می‌گوید. هیتلر را «دجال حقیر و پیروز جعلی تاریخ»، «نسل‌کش کودن»، «چهره‌ای منزجرکننده»، «پوسته‌ای توخالی»، «به‌طرز ابلهانه‌ای مستهجن» و «منفورترین شخصیتی که تاریخ تاکنون به خود دیده» می‌نامد. آلمان را «دیوانه‌ی مرگبار در میان ملت‌ها» توصیف می‌کند. گاه می‌توان حس کرد که برای او – کسی که معمولاً در متونش هر واژه را با دقتی وسواس‌گونه می‌سنجد – این سخنرانی‌ها فرصتی بوده‌اند تا به سادگی نفرت و انزجار خود را بی‌پرده ابراز کند.

در اینجا دیگر آن توماس مانِ طنزپرداز سخن نمی‌گوید. نه نویسنده‌ی صحنه‌های درخشان از طبقه‌ی بورژوای بزرگ لوبک و نه روایت‌گر دوران پیش از جنگ در آسایشگاهی در کوهستان. و نه حتی نویسنده‌ای که در آثارش با اشاراتی پنهان و بیانی پیچیده، پیرامون همجنس‌گرایی خود طفره می‌رود. اینجا نویسنده‌ای در شرایط مبارزه سخن می‌گوید.

از سال ۱۹۳۰، زمانی که حزب نازی در انتخابات مجلس آلمان ۱۸.۳ درصد آرا را به دست آورد، نازی‌ها برای او دیگر صرفاً رقبای سیاسی نبودند؛ آن‌ها دشمنانش بودند – همان‌طور که کای زینه، پژوهشگر ادبیات، در مطالعه‌ی روشنگرانه‌اش با عنوان «چه چیزی خوب است و چه چیزی بد – توماس مان به عنوان کنشگر سیاسی» توضیح می‌دهد.

اما این نطق‌های رادیویی به «بلاغت خشم فروزان» (به‌ گفته‌ی پژوهشگر آثار مان، دیتِر بورخ‌مایر) محدود نمی‌ماند. توماس مان در آن‌ها مردم آلمان را از روند جنگ نیز آگاه می‌کند. وقتی ورماخت (ارتش آلمان نازی) هنوز در حال پیشروی است، از آنان می‌پرسد که آیا واقعاً می‌خواهند چنین پیروزی‌ای به دست آورند: «جهانی که نتیجه‌ی پیروزی هیتلر باشد، نه تنها جهانی با بردگی همگانی، بلکه جهانی سرشار از نیرنگ و بی‌شرمی مطلق خواهد بود.» و بعدتر، زمانی که ورق جنگ برمی‌گردد، به آلمانی‌ها هشدار می‌دهد که صلح با چنین رژیم جنایتکاری ممکن نخواهد بود.

توماس مان خیلی زود شنوندگان خود را با هولوکاست روبه‌رو می‌کند. در نوامبر ۱۹۴۱، او به «امر ناگفتنی» اشاره می‌کند، «آنچه در روسیه، با لهستانی‌ها و یهودیان رخ داده و در حال رخ دادن است». و هنگامی که در طول جنگ مجبور می‌شود شمار قربانیان را پیوسته بالاتر ببرد، مستقیماً از شنوندگانش می‌پرسد: «تو که اکنون به من گوش می‌دهی، آیا از اردوگاه‌های نابودسازی هیتلر خبر داری؟ اینکه از پودر استخوان کود شیمیایی تولید می‌شود.» به‌نظر می‌رسد که برای او روشن بوده است که آشویتس به نشانه‌ی این دوران بدل خواهد شد.

اما چرا حتماً باید صدای خودش باشد که این پیام‌ها را می‌رساند؟ در ابتدا، دست‌نوشته‌های سخنرانی‌ها به لندن فرستاده می‌شد و در آنجا توسط یک گوینده خوانده می‌شدند. در سخنرانی فوریه ۱۹۴۱، آخرین باری که متن بدون صدای او خوانده شد، توماس مان برداشت خود از یکی از سخنرانی‌های آدولف هیتلر در ورزشگاه برلین را بیان می‌کند و در این میان از به‌کار بردن عبارت انزجار پرهیز نمی‌کند. او از «فریادهای نفرت» می‌نویسد، از «مسموم کردن زبان آلمانی».

او نمی‌تواند این را تحمل کند. اینکه زبان آلمانی با صدای پرهیاهو و همواره هیجان‌زده‌ی آدولف هیتلر در سخنرانی‌هایش تداعی شود، برای او غیرقابل پذیرش است. بنابراین، در ماه بعد خودش مستقیماً سخنرانی را مقابل میکروفون ادا می‌کند. در آغاز آن سخنرانی می‌گوید:«این بار صدای خود من را می‌شنوید. این صدای یک دوست است، یک صدای آلمانی.»

صدای توماس مان در برابر صدای هیتلر

صدای توماس مان در برابر صدای هیتلر: یک رویارویی تمام‌عیار. او می‌داند که فقط با کلمات نمی‌توان جلوی ماشین جنگی آلمان ایستاد، اما او شهادت می‌دهد. با ورود خودش به میدان و مقابله صدایش با صدای هیتلر، به‌طور مشخص مشروعیت نازی‌ها برای نمایندگی کل آلمان را به چالش می‌کشد.

با این حال، وقتی فکر می‌کند که چگونه همه چیز به این نقطه رسیده است، اصلاً از آلمان گذشت نمی‌کند. او می‌گوید ناسیونال‌سوسیالیسم «ریشه‌های عمیقی در زندگی آلمانی دارد» و منظورش راه ویژه آلمان در دوران رمانتیک است، که اشکال انحطاط‌یافته‌اش، «همواره نطفه‌ی فساد و تباهی‌ای کشنده را در خود نهفته داشته‌اند». و ادامه می‌دهد: «این‌ها همراه با تطابق فوق‌العاده آلمان با عصر تکنولوژیک، امروز یک ترکیب انفجاری را شکل داده‌اند که تمام تمدن را تهدید می‌کند.»

به نوعی، او همچنین پیوند با غرب (Westbindung) را پیش‌بینی می‌کند (منظور بعد از پایان جنگ است). نه در لفظ، بلکه در سبک سخنرانی‌های رادیویی‌اش، همان‌طور که کای سینا نشان داده است، از سخنرانی‌های رئیس‌جمهور آمریکا، تئودور روزولت، و نخست‌وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل، الگو گرفته است. در برابر اخبار جعلی و نمایش‌های نازی‌ها که بر تلقین جمعی تکیه داشت، او به دموکراسی و خِرَد رزمنده می‌پردازد.

«حق آلمانی بودن»

امروزه هم حتماً ارزش دارد که عمیق‌تر به این سخنرانی‌های رادیویی توماس مان نگاه کنیم. در آنها می‌توانیم استدلال‌های زیادی پیدا کنیم که به خوبی با وضعیت کنونی آلمان و رشد حزب افراطی آلترناتیو برای آلمان(AfD) مطابقت دارند. مثلاً آنچه توماس مان درباره آزادی نوشته کاملاً به‌روز به نظر می‌رسد: «مفهوم آزادی در آلمان همیشه فقط به بیرون معطوف بوده؛ منظورش حق داشتن هویت آلمانی بود، فقط آلمانی و نه چیزی دیگر.»

او ادامه می‌دهد: «این مفهوم اعتراضی، دفاعی و خودمحورانه علیه هر چیزی بود که می‌خواست خودخواهی قومی را محدود یا مهار کند.» و باز هم بیشتر: «این آزادی معطوف به بیرون، که یک فردگرایی سمج بود، در داخل کشور به میزان عجیبی با نبود آزادی، نابالغی و سرسپردگی کورکورانه کنار می‌آمد.»

فردگرایی سمج و نابالغی – چه جملاتی! گه‌گاه از سیاست‌گذاران فرهنگی حزب AfD این خواسته شنیده می‌شود که باید دوباره آثار کلاسیک آلمانی بیشتری در مدارس خوانده شوند. این خواسته با نوعی امیدهای ضد-وُک همراه است؛ اینکه در پی آن، بار دیگر انضباط و نظم (هرچه که منظورشان از آن باشد) در جامعه حاکم خواهد شد. در مورد توماس مانِ پخته و بالغ – نه آن توماس مانِ جوان‌تر که در «تأملات یک فرد غیرسیاسی» واقعاً به ورطه‌ی دیدگاه‌های واپس‌گرا افتاده بود – واقعاً دلیلی برای ترس و نگرانی وجود ندارد؛ درست همان‌طور که درباره‌ی بسیاری از دیگر کلاسیک‌های آلمانی نیز چنین است. همه‌چیز بستگی به شیوه‌ی خوانش آن‌ها دارد. توماس مان را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان در خدمت اندیشه‌های نژادگرایانه یا به‌طور کلی در راستای اقتدارگرایی مصادره کرد.

«او به عنوان یک همجنسگرای سرکوب‌شده، مورد تمسخر قرار گرفت»

چگونه ممکن بود که این سخنرانی‌ها تاکنون تا این اندازه اندک در تصویر عمومی از این نویسنده تأثیر گذاشته باشند؟ ملی کیاک در مؤخره‌ی چاپ جدید حدس می‌زند که فراموش کردن این سخنرانی‌ها برای آلمانی‌ها صرفاً راحت‌تر بوده است؛ وگرنه، «روایت بزرگ آلمانی از ناآگاهی و مشارکت‌نداشتن دیگر درست از آب درنمی‌آمد.». و در پیش‌گفتار این مجموعه، او اساساً به تصویر این نویسنده اشاره می‌کند. او می‌گوید که پرتره‌ها، بررسی‌های ادبی، فیلم‌های داستانی و زندگی‌نامه‌های تصویری او را به «یک شخصیت عصبی و مضحک به‌شدت تحقیر شده» تنزل داده‌اند. «او به‌عنوان یک همجنس‌گرای سرکوب‌شده، به تمسخر گرفته می‌شد؛ به‌عنوان فردی هیپوکندریاک (بطور بیمارگونه نگران درباره سلامتی)، زودرنج، لوس، با قلبی سخت نسبت به فرزندانش، بورژوا و غیره و غیره. مردم در آلمان تا سر حد مرگ به او می‌خندیدند.»

این اغراق‌آمیز است. علاوه بر این، در آلمان همیشه نشانه‌ای از تقدیر غیر انتقادی از این نویسنده وجود داشته است: از یک سو، پرستش نبوغ و ستایش قدرت تعالی‌بخش نثر هنری‌اش، و از سوی دیگر، بهره‌کشی فیلم‌گونه از شهرت او و صحنه‌های جذاب پیرامون دریا، بورژوازی، و شخصیت‌های هنرمند رنج‌کشیده.

اما احتمالاً درست است که تصویر عمومی از این نویسنده باعث شده باشد تا جنبه‌ی مبارزه ضدفاشیستی او کم‌رنگ شود. این تصویر واقعاً کهنه شده است. و هر چند شایسته تحسین است که تبدیل شدن از واپس‌گرایی به دموکراسی متعهد اکنون در توصیف رسمی جمهوری فدرال آلمان جای گرفته است – رئیس‌جمهور فدرال در مراسم صدمین سالگرد تولد توماس مان در لوبک سخنرانی خواهد کرد – لیکن این تحوّل، به نوعی آمیخته با جذابیت و ظرافت آموزش‌های علوم انسانی است. مراسم بزرگداشت‌های توماس مان بی‌دردسر نوعی حال‌وهوای دبیرستانی پیش‌دانشگاهی را در خود دارد.

مدتها، به هیچ وجه عاری از کلیشه‌های یهودستیزانه نبود.

در مقابل، چاپ جدید کتاب «شنوندگان آلمانی!» برعکس، گویی نسیم تازه‌ای را به زندگی و آثار ادبی توماس مان می‌دمد. متناسب با آن، کای زینا، پژوهشگر ادبیات، در کتاب خود مسیر دگرگونی توماس مان واپس‌گرا در دوران جنگ جهانی اول را ترسیم می‌کند؛ دگرگونی‌ای که ابتدا به مدافع فعال دموکراسی در جمهوری وایمار و سپس، در میان همه‌ی پیچیدگی‌ها و ابهامات، به مبارزی ضد فاشیسم بدل شد. این دگرگونی مسیری مستقیم و یک‌دست نداشت. کای زینا در این میان، از جنبه‌های پرسش‌برانگیز شخصیت توماس مان نیز چشم‌پوشی نمی‌کند؛ از جمله این‌که او برای مدتی طولانی به‌هیچ‌وجه از کلیشه‌های یهود ستیزانه عاری نبود.

برخلاف آن‌چه ملی کیاک مطرح می‌کند، می‌توان تأکید را جایی دیگر گذاشت. آن‌چه در سال‌های اخیر به مراسم بزرگداشت توماس مان چاشنی و تندی بخشیده، دقیقاً نگاه‌های سُست‌باور و انتقادی به جنبه‌های پرسش‌برانگیز شخصیت او به‌عنوان یک پدرسالار با تمام سردی عاطفی‌اش بوده است – گویی آیندگان همان‌گونه به او می‌نگرند که شخصیت هانو به اخلاق کاری پروتستانی پدرش، توماس بودنبروک، می‌نگریست: با رد و انکار.

اما در این یکصد و پنجاهمین سالگرد تولد، چیزی متفاوت است: خود توماس مان بار دیگر به شکلی جالب توجه، درخشیدن را آغاز می‌کند. از خلال آن سخنرانی‌های رادیویی، می‌توان بار دیگر با نگاهی کنجکاوانه و مشتاق به آثار متأخر ادبی او نگریست:

اما در این صدمین پنجاهمین سالگرد تولد او، وضعیت متفاوت است: خود توماس مان دوباره به شکل جالبی می‌درخشد. از طریق سخنرانی‌های رادیویی می‌توان بار دیگر با کنجکاوی به آثار ادبی پایانی‌اش نگاه کرد: چرا او برای ظرافت‌های زبانی رمان‌های «یوسف» خود به یک الگوی یهودی روی آورد؟ در «دکتر فاوستوس» تا چه اندازه به تحلیل و بازخوانی تاریخ فرهنگی آلمان – آن‌چنان‌که به ناسیونال‌سوسیالیسم انجامید – می‌پردازد، و تا چه اندازه آن را در قالب نوعی حاشیه‌نشینی که به ملی‌گرایی چرخیده، آرایش و تلطیف می‌کند؟

«سگ‌ها در زیرزمین»

زندگی توماس مان، در این روزها، بار دیگر چهره و شمایلی تازه می‌یابد. زیرا با آنکه تا کنون بسیار درباره‌اش نوشته شده – کتابخانه‌هایی پر – نه تنها درباره‌ی کنشگری سیاسی‌اش، بلکه درباره‌ی همجنس‌گرایی او نیز هنوز همه‌چیز گفته نشده بود. یا بهتر بگوییم: واقعیت‌های زندگی‌نامه‌ای او تا به امروز به‌قدر کافی مورد توجه و بررسی قرار نگرفته بودند.

اینک تیلمان لامه، نویسنده‌ی آلمانی، در زندگینامه‌ی تازه‌منتشرشده‌اش با عنوان «توماس مان: یک زندگی»، به این کار می پردازد. لامه، توماس مان را به‌روشنی به‌عنوان مردی همجنس‌گرا توصیف می‌کند؛ اما کسی که همجنس‌گرایی‌اش - آنچه خودِ مان آن را «سگ‌ها در زیرزمین» می‌نامد – را هرگز به‌طور عملی زندگی نمی‌کند؛ به گفتهٔ لامه، این یک «نبرد مادام‌العمر» بود؛ نبردی که در زندگی، در دفتر خاطرات، و در ادبیات توماس مان جریان داشت. لامه در این ادعای خود، بر نامه‌هایی تکیه می‌کند که تاکنون هرگز چاپ نشده‌اند، و نیز بر بخش‌هایی از دفتر خاطرات که پیش‌تر در نسخه‌های چاپی حذف شده بودند

تمامی تراژدی چنین زندگی‌ای به این ترتیب آشکار می‌شود – از جمله پیامدهای جانبی آن، مثلاً برای همسرش کاتیا مان، که تیلمان لامه نیز به او می‌پردازد. ویژگی خاص این وضعیت – که با واژهٔ ناخوشایند و نا کارآمد «عبوس» (verkniffen) نیز به‌درستی توصیف نمی‌شود – در این است که توماس مان خود کاملاً از آن آگاه بود. او در برابر امیال واقعی‌اش سنگر نمی‌گیرد – یا دست‌کم نه همیشه –؛ او به احساساتش دسترسی دارد، آن‌ها را نیز بیان می‌کند، هرچند به شیوهٔ خاص خودش؛ و بارها عاشق می‌شود، اگرچه همیشه با سرنوشتی ناکام. آموزه‌های سرد و بازدارنده‌ای که توماس مان با آن‌ها پرورش یافته بود، بیش از حد نیرومند بودند. تیلمان لامه این همه را، با تمام دوگانگی‌ها و پیچیدگی‌هایش، به‌روشنی توصیف می‌کند.

توماس مان، هرچند در کنش‌گری سیاسی‌اش می‌تواند تا این اندازه به ما نزدیک باشد، اما در زندگی عاطفی‌اش به همان اندازه از زمانه‌ی ما فاصله می‌گیرد. تنها می‌توان خوشحال بود از این‌که بین دوران زندگی توماس مان و زمانهٔ ما، انقلاب جنسی رخ داده است و در پی آن، بسیاری از آزادی‌های جنسی در جامعه به اجرا درآمده‌اند.

تیلمان لامه، با وجود همهٔ ستایشی که از توانایی‌های نویسندگی توماس مان دارد، در ارزیابی ادبی او نیز دوگانگی‌ها و پیچیدگی‌هایش را نادیده نمی‌گیرد. مادام شوشا ــ که در این‌جا لامه کاملاً به‌درستی اشاره می‌کند ــ در نیمهٔ دوم رمان «کوهِ جادو»، از زنی فتّانه و شورانگیز که در نیمهٔ اول بود، تنزل می‌یابد و تبدیل می‌شود به همراهِ یک مرد ثروتمند به نام مینهر پیپر کورن. به جز در «بودنبروک‌ها» (تونی!)، شخصیت‌پردازی زنان به هیچ‌وجه نقطه قوت توماس مان نیست. و بسیاری از توصیفات در رمان‌های یوسف برای او بیش از حد تزئینی و پرجزئیات و اغراق‌آمیز شده‌اند.

تیلمان لامه در بخشی از زندگینامه‌اش تعجب می‌کند که چرا به‌ویژه رمان «مرگ در ونیز» این‌قدر مدتی طولانی در برنامه‌های درسی مدارس متوسطه باقی مانده است. در واقع، دانش‌آموزان امروزی با تعجب خواهند خواند که چگونه این داستان کوتاه به‌طوری پیچیده و غیر مستقیم به موضوع همجنس‌گرایی می‌پردازد. آن‌ها تعقیب و آزار «تادزیو» ۱۴ ساله توسط مردی سالخورده را بیشتر در چارچوب جنبش MeToo تحلیل خواهند کرد تا در قالب «سرنوشت تراژیک یک هنرمند». به طور کلی، آن لحن‌های پرحرارت و متعصبانهٔ تضاد بین هنرمند و بورژوا که در آثارش دیده می شود، امروزه بیشتر به امری تاریخی تبدیل شده‌اند (هرچند پذیرش این موضوع برای کسانی مانند من که تا حدی با این دیدگاه ادبیات را آموخته‌اند، دشوار است).

اما جنبه‌های دیگر آثار او همچنان درخشان‌اند و حتی تازگی یافته‌اند. در نوشته‌های تیلمان لامه، بخش‌هایی درباره‌ی «کوه جادو» بسیار هیجان‌انگیز است.

این‌طور به نظر می‌رسد که جامعه‌ی معاصر ما، در مبارزه‌اش برای یافتن میانه‌روی و مقابله با جریان‌های راست‌گرای نوظهور، ناچار است رمان تربیتی میان «ضد سیاست» و «پذیرش مسئولیت» را که توماس مان به تصویر کشیده، اکنون در عمل تجربه کند. نتیجه هنوز نامعلوم است. و وقتی از نگرش تصعید (Sublimierungsgedanken) رها باشیم، می‌توانیم خود را کاملاً به هنر زبانی خالص او، و در بسیاری جاها به شور و هیجان زبانی آثارش بسپاریم. در جایی واقعاً تحسین‌برانگیز است که چقدر برای این کار زحمت کشیده.

پیشنهاد: به جای تدریس «مرگ در ونیز» در مدارس، می‌توان چند سخنرانی رادیویی از مجموعه «شنوندهٔ آلمانی!» را مطالعه کرد و از دل آن‌ها دربارهٔ تاریخ آلمان و سیاست امروز به گفت‌وگو پرداخت. و هرکس که میل و حسی دارد، می‌تواند در طول عمر خواندنش، از «مرگ در ونیز» یا «تونیو کروگر» – همچون که از برخی تندیس‌های سنگی قدیسان بر کلیساهای جامع یا آریاهای فداکارانه در اپرای کلاسیک – رنج و دردی را حس کند که توماس مان در این متون گذاشته است.





iran-emrooz.net | Mon, 09.06.2025, 9:29
بن‌بست مذاکرات و مرگ اقتصاد

البرز سلیمی

مقدمه
در روزهایی که مردم ایران با تورم لجام‌گسیخته، رکود عمیق، و فساد نظام‌مند درگیرند، چشم بسیاری از تحلیل‌گران به نتیجه دور تازه‌ای از مذاکرات تهران و واشنگتن دوخته شده بود. اما اکنون، با بن‌بست چند وجهی در مسیر توافق، اقتصاد ایران به‌سوی پرتگاه نهایی رانده می‌شود.
دیگر نه زمان باقی‌ست، نه ذخایر، نه مشروعیت، و نه اعتماد عمومی. آنچه در پیش است، نه فقط سقوط ریال، که شکستن ستون فقرات نظم اقتصادی موجود است.

محور نخست: پایان امید به توافق – انزوای کامل
  •  توقف کانال‌های محرمانه مذاکره در عمان، دوحه و بغداد.
  •  تشدید تحریم‌های ثانویه در حوزه انرژی، بانک‌ها و کشتیرانی از سوی آمریکا و متحدان.
  •  شکست تلاش‌ها برای آزادسازی منابع بلوکه‌شده در قطر و عراق.
  •  بی‌اثر شدن کانال تهاتر با روسیه و چین به‌دلیل ریسک بالا و ضعف سیستم بانکی ایران.
  •  در نتیجه، سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی از هرگونه بازگشت به بازار ایران دست شسته‌اند.

محور دوم: فروپاشی پول ملی – دلار در این شوک به بالای ۲۰۰ هزار تومان خواهد رسید.
بازار آزاد ارز طی هفته‌های اخیر، با افزایش گمانه‌زنی‌ها درباره شکست قطعی مذاکرات، وارد فاز هراس عمومی شده است.
طبق تحلیل‌های فنی و رفتاری، عبور دلار از مرز روانی ۲۰۰ هزار تومان در چنین سناریویی نه‌تنها ممکن، بلکه قریب‌الوقوع است.
  •  حذف دلار نیمایی و کاهش شدید عرضه ارز صادراتی.
  •  افزایش تقاضای احتیاطی از سوی خانوارها، واردکنندگان، و بنگاه‌های صنعتی.
  •  تشدید خروج سرمایه به‌صورت اسکناس یا رمزارز از مجاری غیررسمی.
  •  ناتوانی دولت در دفاع از ریال در نبود پشتوانه ارزی یا اعتباری.

این عدد فقط یک شاخص نیست؛ گذر از این مرز، فروپاشی نظام حقوق و دستمزد، سقوط ارزش دارایی‌های پولی، و آغاز ناآرامی‌های جدی در ساختار قیمت‌ها را در پی خواهد داشت.

محور سوم: نشانه‌های قحطی – از اختلال زنجیره تأمین تا بحران بزرگ در نظام توزیع و انبارداری دولت‌محور
هم‌زمان با بحران ارزی و خروج از مدار مبادلات جهانی، واردات کالاهای اساسی با افت شدید مواجه شده:
  •  کاهش واردات گندم، برنج و ذرت بر اساس داده‌های رسمی فروردین و اردیبهشت.
  •  افت ترخیص کالا از گمرک به‌دلیل کمبود منابع ارزی و ناتوانی در گشایش اعتبار.
  •  اعتصابات کامیون‌داران در چند استان کلیدی، که موجب اختلال در توزیع کالاهای یارانه‌ای شده.
  •  گزارش‌های غیررسمی از سهمیه‌بندی ساکت آرد و روغن در برخی مناطق.
  •  وابستگی کامل دولت به ذخایر استراتژیک بدون چشم‌انداز تجدید آنها.

محور چهارم: رکود تورمی مرگ‌بار – اقتصاد در ایست کامل
  •  تولید ناخالص داخلی در وضعیت رشد منفی سه‌ماهه قرار دارد.
  •  نرخ تورم نقطه‌به‌نقطه به بالای ۸۰٪ رسیده و به سمت ۱۰۰٪ میل می‌کند.
  •  کاهش شدید سرمایه‌گذاری صنعتی و فناورانه.
  •  فرار بی‌سابقه سرمایه، کاهش ذخایر ریالی بانک‌ها، و تشدید اختلال در نظام پرداخت.
  •  اعتصابات کامیون‌داران، فرهنگیان، و بازنشستگان نشانگر فروپاشی اجتماعی نیز هست، نه فقط بحران اقتصادی.

نتیجه‌گیری و هشدار راهبردی
شکست مذاکرات با آمریکا اکنون دیگر یک مسئله دیپلماتیک نیست، بلکه آغاز مرحله نهایی فروپاشی ساختار اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی است.

در این وضعیت، حاکمیت به‌جای اصلاح ساختار یا تعامل سازنده، به سرکوب، فریب‌کاری ارزی، و پنهان‌کاری آماری پناه برده است.

این وضعیت نه قابل دوام است، نه قابل کنترل.

تنها یک جنبش سراسری اجتماعی و یک رستاخیز میهنی و پایان جمهوری اسلامی با پیوند یابی و برخاستن نیروهای قشرها، گروهها، صنف‌ها و نهادهای اجتماعی‌ – قادر است جلوی قحطی، مرگ خاموش ‌اقتصادی را بگیرد.

این گزارش صرفاً هشداری برای آینده نیست؛ صدای شکستن استخوان‌های یک جامعه است که هنوز در اخبار رسمی سانسور می‌شود.

البرز سلیمی – کارشناس اقتصاد
۱۸ خرداد ۱۴۰۴



نظر خوانندگان:


■ با درود به جناب سلیمی و تشکر از مقاله هشدار دهنده‌شان.
چون جناب سلیمی در اینجا خود را کارشناس اقتصادی (و نه یک فعال سیاسی) معرفی کرده اند من هم از همان دیدگاه نکاتی را عرض می‌کنم.
اولین نکته‌ای که یک دانشجوی علوم اقتصادی با خواندن این متن متوجه می‌شود آنست که این متن نه یک تحلیل اقتصادی (مثلا در چارچوب اقتصاد کلان) و نه تحلیل اقتصاد سیاسی (در چارچوب‌های شناخته شده نظریه اقتصاد سیاسی) بلکه بیشتر بیانیه‌ای سیاسی با لحنی هشدار آمیز است که در آن به برخی داده‌های اقتصادی غیر رسمی ارجاع داده شده است.
نویسنده بر آن است که اقتصاد ایران در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد و دلیل اصلی آن شکست مذاکرات با آمریکا و تداوم انزوای بین‌المللی می‌داند. به باور او این شکست موجب افزایش تحریم‌ها، و ناکامی در آزادسازی منابع خارجی؛ عبور نرخ دلار از مرز روانی ۲۰۰ هزار تومان و تأثیرات تورمی شدید؛ کاهش واردات، اختلال در توزیع و وابستگی خطرناک به ذخایر استراتژیک؛ رشد منفی تولید ناخالص داخلی، تورم سه‌رقمی، اعتصابات گسترده و فروپاشی اجتماعی می‌شود. نویسنده نتیجه‌گیری می‌کند که تنها یک «جنبش سراسری اجتماعی» می‌تواند مانع فروپاشی کامل شود. غلبه گزاره‌های هیجانی بر تحلیل علمی استفاده از عباراتی مانند «پرتابگاه نهایی» یا «مرگ خاموش اقتصادی» بدون پشتوانه داده‌های کمی، متن را بیشتر به بیانیه سیاسی شبیه می‌کند تا یک تحلیل کارشناسی. اما این نوشته هر چند هشدار دهنده اما مبتنی بر یک تحلیل صحیح نیست. توضیح آنکه:
در چارچوب نظریه اقتصاد کلان امکان جایگزینی این عبارات با ارائه دلایل کاهش سرمایه گذاری و رکود اقتصادی به دلیل افزایش شدید عدم قطعیتهای ناشی از تنش های سیاسی، کاهش میزان تجارت خارجی به دیل تحریم ها و نیز نوسانات نرخ ارز و تورم و سقوط ارزش ریال و فشارهای تورمی با ارجاع به شاخص‌های قابل اندازه‌گیری، مثلاً «کاهش ۴۰٪ی ذخایر ارزی در ۱۲ ماه گذشته بر اساس گزارش بانک مرکزی» وجود داشت. و این همان کاری است که مثلا گزارش های بانک مرکزی، سازمان برنامه و بودجه، وزارت اقتصادی و دارایی و غیره در داخل و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و غیره در خارج به تفصیل انجام می‌دهند.
اما بنظر می‌رسد نویسنده متن در نظر داشته تحلیل خود را در چارچوب “اقتصاد سیاسی” تنظیم کند. در این حالت لازم است بر رابطه بین قدرت سیاسی، نهادهای سیاسی-اقتصادی و توزیع منابع اشاره شده تضاد منافع الیت حاکم با اکثریت جامعه و لزوم تغییر موازنه قدرت سیاسی و نهادهای حاکم برای اصلاحات ساختاری پرداخته می‌شد.
توضیح آنکه اگر نویسنده می‌خواسته متن را در چارچوب “اقتصاد سیاسی” تنظیم کند در این حالت نباید با نادیده گرفتن تعامل ساختارهای سیاسی و اقتصادی متن بحران را صرفاً به تصمیمات ظاهرا اشتباه «حاکمیت» نسبت می‌دهد، بلکه لازم بود نحوه تعامل نهادهای سیاسی با اقتصاد را نیز نشان دهد. در این چارچوب:
بررسی نحوه تأثیر قدرت نهادهای نظامی-امنیتی بر تخصیص منابع،
نقش بنیادهای اقتصادی در تداوم رانت‌خواری،
عدم توجه به طبقات اجتماعی و افزایش نابرابری ها،
ضروری بود. یک تحلیل اقتصاد سیاسی باید نشان دهد بحران اقتصادی-سیاسی، برندگان و بازندگانی دارد و این برندگان و بازندگان کیانند. مثلاً افزایش سود شبکه‌های رانتی سوداگری ارز و شرکت‌های وابسته به سپاه (برندگان) در بحران ارزی یک راز افشا شده است. در حالیکه تحت سیاستهای دولت برای توزیع هزینه‌ های تورم دهک‌های پایین درآمدی ۸۰٪ درآمد خود را از دست می‌دهند (بازندگان).
نویسنده گرامی می‌توانست در چارچوب اقتصاد سیاسی به “تعامل نهادهای قدرت، رانت‌خواری، و فروپاشی اجتماعی” بپردازد. می‌توانست بررسی کند که چگونه در چهار دهه اخیر، اقتصاد ایران به‌گونه‌ای طراحی شده که انباشت سرمایه در دست نهادهای سیاسی-امنیتی (مانند سپاه و بنیادها) ممکن شود، حال آن‌که هزینه‌های آن به جامعه تحمیل گردد. در این صورت تحلیل اقتصاد سیاسی نشان می‌داد که بحران کنونی نه یک شوک خارجی صرف، بلکه نتیجه تضاد ذاتی بین انباشت رانتی و توسعه پایدار است. در این شرایط سیاست خارجی به مثابه ابزار انباشت رانت تحریم‌ها نه‌تنها کارایی اقتصادی را کاهش نداده‌اند، بلکه به نهادهای مسلط اجازه داده‌اند با انحصار واردات و صادرات (مثلاً از طریق شرکت‌های زیرمجموعه قرارگاه خاتم)، سودهای کلان کسب کنند. مثال: رشد ۳۰۰٪ی سود شرکت‌های بازرگانی وابسته به نهادها در دوران تحریم (بر اساس گزارش‌ مرکز پژوهشهای مجلس).
در این تحلیل اقتصاد سیاسی فروپاشی پول ملی و اقتصاد سایه سقوط ریال بازتابی از سیاست‌های دوگانه دولت است: از یک سو، شوک‌ درمانی حذف ارز ترجیحی برای مردم و از سوی دیگر، تزریق ارز به شرکت‌های خاص (مثلاً دلار ۴۲۰۰ تومانی برای واردات کالاهای لوکس توسط شبکه‌های رانتی (وجود اتوموبیلهای گرانقیمت در خیابانهای تهران)). در نتیجه دلاری شدن غیررسمی اقتصاد و انتقال ثروت به طبقات بالایی. تحلیل اقتصاد سیاسی باید نشان می‌داد که رکود تورمی موجود که به بحران مشروعیت نظام دامن زده است نه به دلیل فقدان ابزار اقتصادی برای مهار تورم بلکه به دلیل اجتناب از اصلاحات ساختاری (مانند مالیات بر ثروت) ناشی از وابستگی به پایگاه سیاسی-نظامی خود است. برای مثال عدم اجرای قانون مالیات بر عایدی سرمایه به دلیل فشار لابی‌های مسکن آن است که بانکهایی که سهامداران آنها همان مافیاهای مالی-نظامی-سیاسی (شامل روحانیون حکومتی و نزدیکان آنها) هستند، صاحب بیشترین خانه های ساخته شده خالی از سکنه می‌باشند.
در این چارچوب تحلیلی اعتراضات به مثابه مقاومت در برابر اقتصاد رانتی است. مثلا اعتصابات اخیر (کامیون‌داران، معلمان) نه صرفاً برای معیشت، بلکه واکنشی به بی‌عدالتی ساختاری است. بیعدالتی که مصادیق آن مانند سهم ۴۰٪ی دهک ثروتمند از یارانه‌های انرژی (بر اساس پژوهش مرکز آمار) اکنون بر همه روشن شده است.
بنابراین بحران اقتصادی-اجتماعی ایران نه یک «اشتباه سیاستی»، بلکه نتیجه مدل خاصی از حکمرانی اقتصادی است که در آن:
نهادهای شبه‌دولتی (مثل بنیادها) منابع را کنترل می‌کنند،
جامعه مدنی از مشارکت در تصمیم‌گیری اقتصادی محروم است،
تحریم‌ها بهانه‌ای برای توجیه شکست‌های داخلی شده‌اند.
راه حل این بحران از:
شفاف‌سازی دارایی‌های نهادهای نظامی-اقتصادی،
اصلاح نظام مالیاتی برای کاهش نابرابری،
تقویت نهادهای مدنی مستقل برای نظارت بر تخصیص منابع،
و اصلاحات ساختاری مشابه می‌گذرد اما این اصلاحات از عهده رژیم سیاسی حاکم، به دلیل منتفع شدن هیات حاکمه از وضعیت کنونی، خارج است. در اینجا است که ضرورت تشکیل یک جایگزین سیاسی برای ایجاد یک رهبری جمعی توانمند و مورد اعتماد مردم نمود واقعی پیدا می‌کند؛ تا با بسیج میلیونی مردم این اصلاحات ساختاری را بر رژیم ارتجاعی ملایان تحمیل و گذار خشونت پرهیز به سکولار-دموکراسی و تشکیل یک دولت کارآمد در ایران عزیز را امکان پذیر کند.
خسرو





iran-emrooz.net | Sun, 08.06.2025, 22:40
میراث خمینی: جمهوری اعدام

م. روغنی

۱۴ خرداد روز سالگرد مرگ خمینی “ساده زیست” است. همه ساله در این روز، خامنه‌ای و شماری از هوادارانش در “حرم” او که به برآورد روزنامه نیویورک تایمز ۲ میلیارد دلار برای برپایی آن از سفره مردم هزینه شده است گرد هم می‌آیند.

امسال (۱۴۰۴) خامنه‌ای در یک سخنرانی دراز در تجلیل از انقلاب بنیادگرای اسلامی و نقش خمینی که ولایت وقیحی وی را نیز در پی داشت، سنگ تمام گذاشت.

اما واقعیت در این است که خمینی چه در گفتمان و چه در عمل، از جمله اعدام و کشتار را در دوران حیات این رژیم پایه گذاشت و نهادینه کرد:

- “اسلام با خون رشد پیدا کرد. [...] پیغمبر بزرگ اسلام با یک دست قرآن را داشت و با دست دیگر شمشیر؛ شمشیر برای سرکوب خیانت‌کاران و قرآن برای هدایت. آن‌ها که قابل هدایت بودند قرآن راهنما‌ی آن‌ها بود. آن‌هایی که هدایت نمی‌شدند و توطئه‌گر بودند، شمشیر بر سر آن‌ها. ما هراسی از خون نداریم”.[۱]

- “بله، ما مرتجع هستیم، شما روشنفکر هستید. شما روشنفکرها می‌خواهید که ما به هزار و چهار صد سال قبل برنگردیم. شما می‌ترسید که اگر ما جوانان را مثل هزار و چهار صد سال قبل تربیت کنیم که با جمعیت کم، دو امپراتوری بزرگ را به باد داد. ما مرتجع هستیم؛ شمایی که می‌خواهید جوانان ما را به تعلیمات غربی بکشید، نه آن تعلیماتی که خودشان دارند، آن تعلیماتی که برای ممالک استعماری دارند، شما روشنفکر هستید!”[۲]

- «...اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می‌خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم ... اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی‌دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم، تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می‌کردیم، یک حزب! و آن حزب‌‍الله، حزب مستضعفین و من توبه می‌کنم از این اشتباهی که کردم. و من اعلام می‌کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می‌کنيم»[۳]

- یک روز پس از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن، یک طبقه از مدرسه رفاه به دادگاه انقلاب تبدیل و در ۲۴ بهمن «صادق خلخالی» با حکم خمینی به عنوان حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب منصوب شد. خلخالی در خاطراتش در مورد حاکم شرع شدنش چنین می‌نویسد: ” خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچکترین تلاشی نکردیم. آقا ... با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۵۷ مرا به حضورشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشته‌ام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم که آقا این حکم سنگین است. فرمودند: برای شما سنگین نیست. گفتم مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می‌کنند. آقا فرمودند: من پشتیبان شما هستم...”[۴]

خلخالی در مدت ۴۰ روز دستور اعدام صدها نفر از سیاستمداران و نظامیان رژیم گذشته از جمله هویدا را داد که با اعتراض‌های گوناگون مانند مهندس بازرگان و طالقانی روبرو شد. گفته شده حکم‌های او و پشتیبانی خمینی از وی یکی از دلایل استعفای بازرگان بوده است.

خلخالی که اين مخالفت‌ها را مانعی بر سر راه خود می‌ديد، به خمينی شکوه کرده و به گفته خودش اينگونه از خمينی پاسخ شنيد: “هرکس در مقابل شما ايستاد همين‌طور يقه‌اش را می‌گيری و کنارش می‌اندازی. من با اتکاء به همين حمايت‌های جدی کار خودم را ادامه می‌دادم و به آنها می‌گفتم امام فهميده حکم را به چه کسی بدهد و من يک قدم از انجام وظيفه‌ام عقب‌نشينی نمی‌‌کنم.”[۵]

بنا بر نوشته روزنامه‌های سال ۵۸، این “قاضی انقلابی” آرامگاه رضا شاه و ناصرالدین شاه را نیز تخریب نمود.


عکس را جهانگیر رزمی از محاکمه صحرایی و اعدام در فرودگاه سنندج ثبت کرده است: این عکس برنده جایزه پولیزر شد

در ۲۸ مرداد ۵۸ خمینی دستور اعدام‌های فله‌ای در کردستان را نیز صادر کرد: “اشداء علی الکفار رحما بینهم. این توطئه‌‌گرها در صف کفار واقع هستند. این توطئه‌گرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند. با آن‌ها باید به شدت رفتار کنند. دولت با شدت رفتار کند، ژاندارمری با شدت رفتار کند، ارتش با شدت رفتار کند. اگر با آن‌ها با شدت رفتار نکنند، ما با آن‌ها با شدت رفتار می‌کنیم. ما می‌خواهیم به امر خدا عمل کنیم و خواهیم کرد.”[۶]

به دنبال ‌این فرمان، خلخالی برای “مدیریت” اعتراض‌ها به کردستان رفت و حکم اعدام نزدیک به ۵۰ نفر از هواداران حزب دمکرات و کومله را نیز در شهرهای پاوه، سنندج و مریوان صادر کرد.

خلخالی چند سال بعد (حدود سال ۱۳۶۰) در قامت سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر به آدم‌کشی ادامه داد و موجی از اعدام‌های غیر سیاسی نیز براه افتاد.

خمینی در اعدام گارگران جنسی، این قربانیان تهیدستی، نیز کوتاهی نکرد و پس از آمارگیری‌های کمیته‌های انقلاب در “شهر نو” شماری از آنان اعدام شدند! خمینی در مصاحبه با فالاچی روزنامه‌نگار ایتالیایی از تصمیم خود دفاع کرد و آن را “از بین بردن فساد” نامید.

در سال ۱۳۵۹ شماری روزنامه‌نگار و اعضای کانون نویسندگان پس از تصمیم خمینی مبنی بر ” شکستن قلم‌ها” نیز اعدام و یا زیر شکنجه به قتل رسیدند.

بهاییان گروه دیگری در جمهوری اسلامی است که تا کنون صدها عضو آنان اعدام و یا به قتل رسیده‌اند. تنها در سال ۱۳۵۹، ۳۷ شهروند بهایی به قتل رسیدند که تنها یک نفر آنان اعدام و دیگران قربانی ترورهای حکومتی و یا غیر حکومتی بوده‌اند. از جمله این قتل‌ها می‌توان به سوزاندن یک زوج بهایی به نام “محمد حسین” و “شکر نساء معصومی” در روستای نوک بیرجند و کشتن “میر اسدالله مختاری” با ضربات چوب و سنگ در روستای اندرون بیرجند اشاره کرد.[۷]

در پی تظاهرات به روایتی مسلحانه غیرمسئولانه مجاهدین خلق در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، و سرکوب وحشیانه اوباش خمینی، اعدام‌های فله‌ای ادامه یافت که اعتراض منتظری را برانگیخت. او از راه نامه‌ای “احکام صادره... حتی اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تند زبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند... [را] کاملا نارحت کننده و وحشناک”[۸] سنجید.

در بهمن ماه ۶۳ خمینی از رویکرد قضات گله کرد و گفت “شما آیات قتال را چرا نمی‌‌خوانید؟ هی آیات رحمت را می‌خوانید. قرآن با اشخاصی که مسلم‌اند و معتقد به ایمان به خدا دارند، به برادری رفتار می‌کند؛ با اشخاصی که برخلاف این هستند آن‌ها را می‌گوید بکشید، بزنید، حبس کنید.” در همین سال دستگیری، شکنجه و اعدام‌ها در زندان‌های جمهوری اعدام در ادامه می‌یافت.

سال ۶۷ تارک آدم‌کشی‌های خمینی را به ثبت رساند که در پی حمله مجاهدین خلق از عراق به ایران صورت گرفت. ولی فقیه اول از راه فرمانی اعدام زندانیان سیاسی را که پیش از آن عفو کرده بود، به جرم “محارب” صادر کرد. هزاران نفر شامل شماری از چپ‌گرایان، طی محاکمه‌های چند دقیقه‌ای به دار آویخته شدند و پیکر آنان در گورهای دسته جمعی خاوران به خاک سپرده شند.

این اعدام‌ها اعتراض شدید منتظری قائم مقام رهبری را برانگیخت بطوریکه در یکی از فایل‌های صوتی‌اش با انتقاد از اعدام‌ها می‌گوید “ولایت فقیه پیش مردم چندش‌آور شده، مردم از این‌ها ذله شده‌اند.”[۹]

- خامنه‌ای و ادامه اعدام‌ها

خامنه‌ای که در برابر منتظری مخالفت خود را با اعدام زندان سیاسی چپ در سال ۶۷ اعلام کرده بود و البته مورد تردید منتظری واقع شده بود، در کتاب خاطراتش از فرمان خمینی در این مورد دفاع کرده است.[۱۰]

در دوران ولایت وقیحی خامنه‌ای اعدام‌ها ادامه یافت که برخلاف دوران خمینی کمتر سیاسی و بیشتر مربوط به جرائم غیر سیاسی بوده است. در هدف‌های اعدام‌ها در دو دوره تفاوت‌های چشم‌گیری دیده می‌شود. اگر هدف خمینی از اعدام و کشتن بیگناهان را اجرای دستورات شرع مقدس تشکیل می‌داد، اعدام‌ها در دوران خامنه‌ای مشروعیت‌باخته ابزاری برای ایجاد ترس در میان اکثریت ناراضی جامعه و خیزش‌های مردمی احتمالی بوده است.

گرچه اعدام‌ها در دوران خامنه‌ای بیشتر مربوط به مواد مخدر بوده است اما سرکوب مخالفین در خیزش‌های ادواری که به کشتن و یا کوری شمار چشم‌گیری از معترظین می‌انجامید بی‌شباهت به اعدام‌های صحرایی خلخالی در دوران “طلایی امام” نبوده است!

در سال‌های اخیر که خامنه‌ای چه در داخل و چه در خارج با بحران‌های امنیتی گوناگون روبروست و خطر فروپاشی جمهوری جهل و جنایت را تهدید می‌کند، اعدام تنها ابزار بازدارندگی داخلی در برابر خیزش‌های احتمالی است که همواره رو به گسترش است.

خامنه‌ای در سال ۱۴۰۱، و در جمع مقام‌ها و رئیس قوه قضاییه بدون نام بردن از اعدام‌ها گفته بود خدایی که جمهوری اسلامی را از دشواری‌های دهه شصت عبور داد، این بار هم به آن کمک خواهد کرد.

بر پایه تازه‌ترین گزارش سالانه “سازمان عفو بین‌الملل” جمهوری ولایی با شمار دست‌کم ۹۷۲ اعدام در سال ۲۰۲۴ بار دیگر در فهرست کشورهایی قرار گرفت که بیشترین استفاده از مجازات مرگ را داشته‌اند. عفو بین‌الملل شمار اعدام‌ها در جهان در سال ۲۰۲۴ را ۱۵۱۸ نفر اعلام کرد که بیش از ۹۰ در صد آنان در کشورهای ایران، عربستان و عراق سه کشور اسلامی انجام شده است. به شمار آنها باید ترور‌های خارج کشور را نیز افزود.

اعدام که در بسیاری از کشورها لغو و یا اجرا نمی‌‌گردد مجازاتی مخالف منشور حقوق بشر است که مجرمان را از حق حیات محروم می‌کند. تجربه نشان داده است که اعدام نه تنها در کاهش جرائم نا کار آمد است بلکه می‌تواند به رواج خشونت در کشورهای مجری اعدام دامن زند. کشته‌شدن الهه حسین‌نژاد، این دختر ۲۴ ساله در تهران نمونه‌ای از این موارد است که جمهوری جهل و جنایت با توجه به اصرار در اجرای قوانین قرون و سطایی‌اش در پیشگیری از آن ناتوان بوده است.

خرداد ۱۴۰۴
mrowghani.com
———————————————
[۱] - اسلام دین خون است برای فجّار
[۲] - سخنرانی در جمع اقشار مختلف مردم، صحیفه امام خمینی از ص. ۳۴۰-۳۴۶، ۲ شهریور ۱۳۵۸
[۳] - خمینی: باید قلم تمام مطبوعات را می‌شکستیم
[۴] - بنیامین صدر، از بهمن تا نوروز ۵۸ در دادگاه‌های خلخالی چه گذشت؟ رادیو فردا، ۰۵ اسفند ۱۳۹۲
[۵] - آیت الله خلخالی؛ از انقلابی گری تا انزوا، بی بی سی فارسی ۲۷ نوامبر ۲۰۰۳
[۶] - آیدا قجر، امضاهای مرگ؛ آیت‌الله خمینی و فتواها و فرمان‌های کشتار، ایران وایر، ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
[۷] - اعدام و ترور بهاییان؛ پرونده ۳۵ ساله، رادیو زمانه، ۳۰ آذر ۱۳۹۲
[۸] - همان
[۹] - اختصاصی بی‌بی‌سی؛ انتشار فایل صوتی دومین جلسه ایت الله منتظری با هیئت اعدام‌های ۱۳۶۷: ولایت فقی “چندش‌آور” شده است، بی‌بی‌سی فارسی، ۱۴ آوریل ۲۰۲۵
[۱۰] - همان



نظر خوانندگان:


■ با درود به آقای روغنی. اعدام یکی از موضوعاتی است که ثابت می‌کند جمهوری بنیادگرای اسلامی ارزشی برای زندگی انسان‌ها قائل نیست. پایه‌های این نظام بر ترس شهروندانش استوار شده است. حتما خوانده‌اید که سپاه اخیرا فضای جهنم را در کوشه‌ای از کشور شبیه سازی کرده است. در این شبیه سازی مجرمان خیالی شلاق می‌خورند و یا در آتش می‌سوزاند! هدف تنها ایجاد رعب و وحشت در میان کسانی است که مخالف جمهوری ولایی‌اند. زنانی‌اند که حجاب اجباری را رعایت نمی‌کنند و فرامین خامنه‌ای را زیر پا می گذارند. بر این‌ها باید باور خامنه‌ای این رهبر دیکتاتور و خود شیفته را افزود که “اگر مردم به رفاه برسند، بی دین می‌شوند” بنابرین گرانی، تحریم، رانت خواری و فساد نعمت است. اژدهای بنیادگرایی اسلامی از استین خمینی بیرون آمد و تا زمانی که در قفس جای نگیرد، مردم ایران روی خوش نخواهند دید.
شاد باشید. مهری


 




iran-emrooz.net | Sat, 07.06.2025, 21:30
معضل آشنای مذاکرات هسته‌ای ایران و آمریکا

جان لیمبرت / ترجمه منصور فرهنگ

دو آهنگ قدیمی به نوعی توصیف‌کننده‌ی جلسات اخیر بین مذاکره‌کنندگان آمریکایی و ایرانی هستند که به دنبال توافق جدیدی برای مهار برنامه‌ی هسته‌ای ایران در ازای کاهش تحریم‌های اقتصادی ایالات متحده هستند. برای ایرانی‌ها، این آهنگ «بالاخره یک جایی باید کوتاه آمد» (Something’s Gotta Give) است. برای طرف آمریکایی، «هر کاری شما می‌توانید انجام دهید، من بهتر از آن را انجام می‌دهم» (Anything You Can Do I Can Do Better) است.

در آهنگ اوّل برای جمهوری اسلامی یک ادّعای تجریدی و یک نیاز مبرم به‌هم آمیخته‌اند. ادّعای تجریدی ولی فقیه امتناع از مذاکره با آمریکا است. در چهل و شش سال گذشته، به‌جز در موارد ضروری، ایران دستور آیت‌الله خمینی را مراعات کرده است: «چرا با آمریکا معامله کنیم؟ گوسفند چگونه میتواند با گرگ معامله کند؟»

هم زمان، جمهوری اسلامی، تحت رهبری روحانیون و اقوام و وابستگان خود، برای ثبات و بقای نظام از تمکین به دستور دیگر خمینی کوتاهی نکرده‌اند: «برای مصلحت نظام حاکم می‌تواند نماز را هم در مواقع لازم تعطیل کند.»

پیروی از این اصل بوده که جمهوری اسلامی، علیرعم جنگ، انزوا، خصومت و تحریم‌های بین‌المللی و خشم و نارضایتی اکثريّت بزرگ مردم ایران (خصوصاٌ زنان) قادر به بقای خود باشد. بدین‌سان فقر و فساد مدیريّت کشوری ثروتمند با جمعیتی تحصیل کرده را با پول رایج بی‌ارزش، گذر نامه‌ای بی‌اعتبار، مشکلات معیشتی و کمبود گاز، برق و آب مواجه کرده. به بیان دیگر، رژیم حاکم برای حفظ قدرت، کاخ‌ها و امتیازاتش، دست به هر کاری زده است؛ از جمله آزار، ضرب و شتم، بازداشت و تیراندازی به زنان بی‌حجاب و کنترل ضد روشنگری نویسندگان، موسیقی‌دانان، فیلم‌سازان، فعالان سیاسی، حقوق‌دانان و گروگان گرفتن اتباع دوتابعیتی.

در عین حال هر وقت که ثبات و بقای رژیم به خطر می‌افتد صاحبان قدرت انعطاف ‌پذیرمی‌شوند. در دوره جنگ ایران وعراق (۱۳۷۷-۱۳۶۹) که صدّام حسین آغاز کرده بود خمینی برای بقا در جنگی مرگبار اجازه داد که ایران از طریق اسرائیل مورد تنفّرش سلاح آمریکایی بخرد. یک سال و نیم بعد از آغاز جنگ ارتش ایران نیروهای نظامی عراق را مجبور به عقب نشینی از خاک ایران کرد. کشورهای عربی خلیج فارس از ادامه جنگ نگران بودند و برای پایان دادن به آن یشنهاد کردند که چنانچه خمینی قطعنامه آتش‌بس سازمان ملل را بپذیرد حاظرند برای بازسازی ویرانی‌های جنگ بیست میلیارد دلار به ایران کمک کنند. خمینی این پیشهاد را رد کرد وشعار داد که هدف او تسخیر عراق و حمله به إسرائیل است. وقتی که ادامه جنگ ثبات رژیم را به خطر انداخت خمینی بدون هیچگونه دست‌آورد و تمکین به ادامه حاکميّت صدّام حسین، آتش‌بس را پذیرفت و تصمیم خود را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد.

در سال ۲۰۱۳، جانشین خمینی، علی خامنه‌ای، با وجود شعارهای سرسختانه مشابه، اجازه داد مقامات ایرانی ـــ به‌ویژه محمدجواد ظریف وزیر خارجه وقت و علی صالحی دانشمند هسته‌ای ـــ تماس‌های مستقیم و بی‌سابقه‌ای با همتایان آمریکایی خود داشته باشند، که در نهایت به «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) انجامید. اکنون، در جستجوی راهی برای ترمیم اقتصاد نابودشده ایران و ائتلاف‌های گسسته‌اش، خامنه‌ای مجوز تماس‌های «غیرمستقیم» را صادر کرده که مقامات ایرانی و آمریکایی هر دو آن را «مثبت» و «سازنده» توصیف کرده‌اند، صفت‌هایی که به‌ندرت برای توصیف تعاملات ایران و آمریکا به کار می‌روند.

از طرف آمریکا، اولویت‌های دولت ترامپ روشن است: او از یک جنگ جدید دوری می‌کند و می‌خواهد به توافقی برسد که رئیس‌جمهور ـــ که خود را استاد معامله می‌داند ـــ بتواند آن را به‌عنوان پیروزی معرفی کند. مخالفت شدید ترامپ با برجام ربطی به محتوای توافق نداشت. چیزی که ترامپ و بسیاری از جمهوری‌خواهان کنگره را آزار می‌داد، این بود که این توافق دستاورد رئیس‌جمهور دموکرات، باراک اوباما، بود. برای ترامپ، توافق به‌طور پیش‌فرض مشکل‌دار بود، چون: «هر کاری که تو [اوباما] می‌کنی، من بهتر انجام می‌دهم.»

ممکن است دو طرف در نهایت به نسخه اصلاح‌شده‌ای از برجام برسند که در ازای کاهش تحریم‌ها، ظرفیت غنی‌سازی اورانیوم ایران و توانایی آن در ساخت سلاح هسته‌ای را محدود کند. کسانی که با چنین توافقی مخالف‌اند و می‌گویند باید غنی‌سازی کامل ایران یا برنامه موشکی آن متوقف شود، در واقع می‌گویند که آمریکا باید به جای توافق بر پایه بده‌ بستان، خواستار تسلیم ایران در برابر تهدید به جنگ و فشار حداکثری شود.

طنز ماجرا اینجاست که اگر ترامپ و مذاکره ‌کنندگانش به توافقی برسند که عملاً برجام ۲ محسوب می‌شود، بسیاری از همان کسانی که توافق ۲۰۱۵ را نقد می‌کردند، از رئیس‌جمهور به خاطر دستاوردش و تعهدش به صلح تمجید خواهند کرد. آن‌ها وفاداری خود را به آنچه ایرانیان «حزب باد» می‌نامند ـــ یعنی کسانی که با جهت باد سیاسی حرکت می‌کنند ـــ نشان خواهند داد تا دچار سرنوشت افرادی مانند جان بولتون مشاور امنیت ملی سابق ترامپ نشوند؛ کسی که با فشار برای درگیری مخرب با ایران رئیس خود را خشمگین کرد و اکنون به‌عنوان مفسر در برنامه‌های خبری تلویزیون مشغول است ـــ بدون محافظت رسمی در برابر تهدیدهای مرگ از سوی ایران.

البتّه هانطور که «یوگی برا» (Yogi Berra) توضیح داده است «مذاکرات پایان نخواهد داشت تا پایان یابد.» یکی از ویژه گی‌های روابط ایران و آمریکا این است که هر وقت احساس می‌شود که گفتگوی آنان در حال پیشرفت است فردی به نحوی اوضاع را به‌هم می‌ریزد. اظهارنظر ترامپ پیش از سفرش به خاورمیانه در ماه مه درباره‌ی تغییر نام «خلیج فارس» تاریخی به «خلیج عربی» ـــ که نامی جعلی است و از سوی ایرانیان با هر گرایش سیاسی رد شده است ـــ به نظر می‌رسید که ممکن است کل روند مذاکرات را به خطر بیندازد.

فهرست اشتباهات آمریکا و بی‌توجهی‌ها و غرورهای گوناگونش نسبت به ایران طولانی است. (همان‌گونه که فهرست حملات و اقدامات تحریک‌آمیز ایران علیه آمریکایی‌ها و متحدانشان نیز چنین است): حمایت سیا از کودتای ۱۳۳۲ علیه نخست‌وزیر ملی‌گرای وقت محمد مصدق؛ پافشاری بر مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکایی در ایران در سال ۱۳۴۳؛ اعزام رئیس پیشین سیا به‌عنوان سفیر به تهران در سال ۱۳۵۲؛ پذیرش شاه مخلوع برای درمان پزشکی در آمریکا در سال ۱۳۵۸ (که پیامدهای ناخوشایندی برای نویسنده و ۵۱ آمریکایی دیگر داشت)؛ فروش تسلیحات به یک «جناح میانه‌رو» خیالی در جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۴ در جریان ماجرای ایران-کنترا و سرانجام متهم کردن ایران به بمباران شیمیایی کردها توسط صدام حسین در سال ۱۳۶۷.

اگر مذاکرات به نتیجه نرسد احتمال دارد که آمریکا وارد جنگی دیگر در خاورمیانه شود که پیامدهای پیش‌بینی‌نشده و فاجعه‌باری برای آمریکایی‌ها و ایرانی‌ها خواهد داشت. در بهترین حالت، دو طرف همان کاری را ادامه خواهند داد که در چهل‌وشش سال گذشته انجام داده‌اند: فریاد زدن و توهین به یکدیگر. آمریکا تحریم‌های بیشتری وضع خواهد کرد و به رقبا و دشمنان ایران اسلحه خواهد داد، و ایران نیز راه‌هایی برای آزار دادن آمریکا و دوستانش خواهد یافت.

آیا این سیاست‌ها تاکنون به نفع هیچ‌ یک از طرفین بوده‌است؟ به‌وضوح نه ـــ اما به نظر می‌رسد که این موضوع اهمیتی ندارد. این سیاست‌ها باعث شده‌اند که تندروها در هر دو سو احساس حقانیت کنند و یکی از قواعد آهنین روابط ایران و آمریکا را دنبال کنند: «بهتر است سرت را به دیوار بکوبی تا اینکه از دری باز عبور کنی.»

شاید بد نباشد به آنچه رئیس‌جمهور اوباما در سال ۲۰۰۹ هنگام دریافت جایزه صلح نوبل گفت، توجه کنیم:

«می‌دانم که تعامل با رژیم‌های سرکوبگر، آن پاکیِ رضایت‌بخشِ خشم و اعتراض را ندارد. اما این را هم می‌دانم که تحریم بدون  دیپلماسی – محکومیت بدون گفت‌وگو – تنها می‌تواند وضعیت نابسامان و فلج‌کننده موجود را ادامه دهد.»


* جان لیمبرت (John Limbert)، دیپلمات بازنشسته وزارت خارجه آمریکا، رمان‌نویس و استاد دانشگاه است. او از آخرین دیپلمات‌های آمریکایی بود که در ایران خدمت کرد و ۱۴ ماه را در اسارت اشغال‌کنندگان سفارت آمریکا در تهران گذراند.





iran-emrooz.net | Sat, 07.06.2025, 15:54
ترامپ عرب‌ها را به اروپایی‌ها ترجیح داد

فایننشال تایمز

* آمریکا اروپا را کنار زده و برای پیشبرد مذاکرات هسته‌ای با ایران به سراغ کشورهای خلیج فارس رفته است

کشورهای خلیج فارس جای اروپا را به‌عنوان بازیگران اصلی در تلاش‌های آمریکا برای دستیابی به توافق هسته‌ای جدید با ایران گرفته‌اند؛ تغییری چشمگیر در نقش‌ها، آن‌هم یک دهه پس از آن‌که این کشورها در جریان توافق تاریخی پیشین با تهران به حاشیه رانده شده و دچار سرخوردگی شدند.

تا حدی، این تغییر نشان‌دهنده آن است که سیاست «اول آمریکا»ی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، و به حاشیه راندن متحدان سنتی اروپایی، فضا را برای قدرت‌های میانی در خلیج فارس و سایر مناطق باز کرده تا در سیاست خارجی آمریکا اثرگذار شوند.

در حالی که دولت اوباما برای دستیابی به توافق سال ۲۰۱۵ که به‌طور رسمی با نام برجام شناخته می‌شود، یک فرآیند چندجانبه با حضور بریتانیا، آلمان، فرانسه، روسیه و چین را دنبال کرد، ترامپ عملاً در پی توافقی دوجانبه با جمهوری اسلامی ایران است؛ هدف او دستیابی سریع به توافق و تهدید به اقدام نظامی در صورت شکست دیپلماسی است.

اما این تغییر همچنین بازتاب‌دهنده نوعی تنش‌زدایی چشمگیر میان قدرت‌های اصلی خلیج فارس — عربستان سعودی و امارات متحده عربی — با ایران نیز هست.

این کشورهای سنی‌مذهب که جمهوری اسلامی عمدتاً شیعه را دهه‌ها رقیبی خصمانه و بی‌ثبات‌کننده می‌دانستند، اکنون در پی کاهش تنش با تهران و پرهیز از بروز دور جدیدی از درگیری در خاورمیانه‌اند.

در نتیجه، ریاض و ابوظبی که پیش‌تر از سرسخت‌ترین حامیان خروج ترامپ از برجام در سال ۲۰۱۸ و اعمال کارزار «فشار حداکثری» علیه ایران بودند، اکنون آشکارا از تلاش‌های دیپلماتیک برای حل‌وفصل بن‌بست هسته‌ای میان تهران و غرب حمایت می‌کنند.

به این ترتیب، کشورهای خلیج فارس در حال بهره‌برداری از روابط نزدیک خود با ترامپ هستند تا به‌عنوان وزنه‌ای مهم در برابر بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، عمل کنند؛ نتانیاهویی که خواهان اقدام نظامی علیه ایران است.

علی واعظ، کارشناس مسائل ایران در گروه بحران (Crisis Group)، می‌گوید همراهی کشورهای خلیج فارس «تغییردهنده قواعد بازی» است، چرا که این کشورها در واشنگتن نفوذ زیادی دارند.

واعظ می‌افزاید: «در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ، او مشاوره‌هایی از نتانیاهو و محمد بن‌سلمان، ولیعهد سعودی، دریافت می‌کرد که هر دو مخالف توافق با ایران بودند. اما اکنون عربستان سعودی او را به سمت توافق با ایران سوق می‌دهد، و محمد بن‌سلمان نفوذ بیشتری از نتانیاهو دارد، بنابراین این مسأله بسیار مهم است.»

مذاکرات غیرمستقیم میان دولت ترامپ و ایران با میانجی‌گری عمان انجام شده؛ کشوری که از دیرباز روابط خوبی با تهران داشته و تلاش کرده تا خود را به‌عنوان یک قدرت بی‌طرف در خاورمیانه معرفی کند. مسقط پیش از آن‌که مذاکرات ایران و دولت اوباما علنی شده و به ژنو و وین منتقل شوند، در اوایل سال ۲۰۱۳ میزبان گفتگوهای محرمانه میان دو کشور بود.

این بار تلاش‌های عمان با حمایت قطر همراه شده است؛ کشوری کوچک که میزبان بزرگ‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه است و همزمان روابط نزدیکی با ایران دارد.

عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران، در روزهای منتهی به سفر ترامپ به خلیج فارس در ماه گذشته، با شیخ محمد بن عبدالرحمن آل‌ثانی، نخست‌وزیر قطر دیدار کرد.

دوحه که اغلب به‌عنوان کانالی برای تبادل پیام میان واشنگتن و تهران عمل می‌کند، اندکی پس از ترک منطقه توسط رئیس‌جمهور آمریکا، میزبان رئیس‌جمهور ایران، مسعود پزشکیان، شد.

چرخش سعودی‌ها: از فشار حداکثری تا حمایت از توافق

عنصر کلیدی دیگر این روند، عربستان سعودی است؛ کشوری که در سال ۲۰۲۳ و پس از شش سال قطع روابط، مناسبات خود با ایران را از سر گرفت و اکنون پشت تلاش‌های خلیج فارس برای برقراری صلح ایستاده است.

در ماه آوریل، محمد بن‌سلمان، ولیعهد سعودی، برادر خود، خالد بن‌سلمان، وزیر دفاع عربستان را برای گفتگو با مقام‌های بلندپایه ایرانی، از جمله آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، به تهران اعزام کرد.

این سفر که بالاترین سطح سفر یک مقام سلطنتی سعودی به ایران در چند دهه اخیر به شمار می‌رفت، با هدف تأکید بر حمایت ریاض از دستیابی به توافقی میان ایران و آمریکا انجام شد.

به گفته یک مقام سعودی، پیام عربستان به رهبران ایران این بود که پادشاهی سعودی خواهان حفظ گفتگو با جمهوری اسلامی است و در هیچ اقدام خصمانه‌ای مشارکت نخواهد کرد. این مقام افزود: همچنین از تهران خواسته شد تا با ترامپ به توافق برسد.

آنچه کشورهای خلیج فارس را نگران کرده، این است که در صورت شکست دیپلماسی و حمله احتمالی آمریکا و اسرائیل به ایران، جنگی دربگیرد که در آن تهران ممکن است مستقیماً یا از طریق نیروهای نیابتی، زیرساخت‌های نفتی و دیگر تأسیسات منطقه را هدف قرار دهد — همان‌طور که در سال ۲۰۱۹ رخ داد.

این مقام سعودی گفت: «ما نمی‌خواهیم سوءتفاهمی باعث آغاز جنگ میان ایران و آمریکا شود.»

امارات متحده عربی نیز که ترامپ امسال آن را برای ارسال نامه‌ای به آیت‌الله خامنه‌ای برگزید، اظهارات مشابهی داشته است.

پس از دیدار عباس عراقچی با همتای اماراتی خود، شیخ عبدالله بن زاید، در ماه گذشته، امارات اعلام کرد که دو طرف درباره اهمیت مذاکرات هسته‌ای در «تحکیم بنیان‌های امنیت و ثبات در منطقه» گفتگو کرده‌اند.

این موضع‌گیری در تضاد آشکار با ناامیدی‌های پیشین رهبران سعودی و اماراتی از باراک اوباما، رئیس‌جمهور سابق آمریکا، است؛ کسی که آن‌ها را به دلیل مشارکت ندادن بیشترشان در مذاکرات برجام و نادیده گرفتن نگرانی‌هایشان درباره برنامه موشکی ایران و حمایت تهران از نیروهای شبه‌نظامی منطقه‌ای، خشمگین کرده بود.

ایران نیز خواهان حضور همسایگان عرب است

از سوی دیگر، ایران خواهان آن است که کشورهای خلیج فارس «جزئی جدایی‌ناپذیر از روند مذاکرات باشند، تا هم مانعی برای توافق نباشند و هم از آن جهت که این کشورها در صورت تحقق توافق، تضمین‌کنندگان اقتصادی آن خواهند بود — حتی اگر از نظر سیاسی چنین نقشی نداشته باشند.» این را صنم وکیلی، مدیر برنامه خاورمیانه در اندیشکده چتم هاوس، گفته است.

کشورهای خلیج فارس در صورت موفقیت مذاکرات می‌توانند نقش ایفا کنند، چرا که گفتگوها شامل احتمال ایجاد یک کنسرسیوم برای توسعه تأسیسات غنی‌سازی با سطح پایین اورانیوم با مشارکت آمریکا و کشورهای منطقه نیز هست.

این ایده به‌عنوان راه‌حلی میانه برای پر کردن شکاف میان اصرار ایران بر حق غنی‌سازی اورانیوم، و خواسته علنی ترامپ برای برچیدن کامل این برنامه مطرح شده است.

واعظ می‌گوید: «کنسرسیوم می‌تواند شرایطی پدید آورد که کشورهای منطقه در قالب یک پروژه مشترک منطقه‌ای درگیر شوند؛ موضوعی که تاکنون سابقه نداشته است.»

به‌عنوان نمونه، امارات هم‌اکنون دارای نیروگاه هسته‌ای است اما با آمریکا توافق کرده که از غنی‌سازی داخلی اورانیوم صرف‌نظر کند، در حالی که عربستان سعودی خواهان توسعه برنامه هسته‌ای خود و غنی‌سازی داخلی اورانیوم است.

در حالی که کشورهای خلیج فارس در کانون این تحولات قرار گرفته‌اند، دولت‌های اروپایی که نقشی اساسی در مذاکرات برجام داشتند، اکنون به حاشیه رانده شده‌اند.

مقام‌های اروپایی از سپتامبر گذشته چندین دور گفتگوهای سطح پایین با همتایان ایرانی خود داشته‌اند، اما دیپلمات‌های اروپایی اذعان کرده‌اند که نقش آن‌ها در مذاکرات آمریکا و ایران بسیار محدود است.

در سال‌های اخیر، تنش‌ها میان کشورهای اروپایی و ایران نیز رو به افزایش بوده است.

تهران، کشورهای اروپایی را — با وجود مخالفت‌شان با تصمیم ترامپ برای خروج از برجام — به دلیل عدم تلاش کافی برای تضمین بهره‌مندی ایران از منافع اقتصادی توافق، پس از خروج آمریکا، مقصر می‌داند.

در سوی دیگر، اروپایی‌ها به‌طور فزاینده‌ای نگران پیشرفت‌های تهاجمی برنامه هسته‌ای ایران هستند و تهدید کرده‌اند که در صورت عدم کنترل فعالیت‌های ایران، ممکن است امسال فرآیند موسوم به «مکانیسم ماشه» را برای بازگرداندن تحریم‌های سازمان ملل فعال کنند.

یک دیپلمات غربی در تهران هشدار داد که اگر مذاکرات شکست بخورد، ترامپ ممکن است اروپا را «قربانی» کند و برای فعال‌سازی مکانیسم ماشه تحت فشار بگذارد.

صنم وکیلی می‌گوید: «اروپایی‌ها به شدت به حاشیه رانده شده‌اند. دقیقاً در موقعیتی قرار دارند که نمی‌خواستند باشند؛ نه در اتاق مذاکرات حضور دارند، نه مسائل خود را مطرح می‌کنند و اکنون در موضوع مکانیسم ماشه تحت فشار قرار گرفته‌اند. این بدترین سناریوی ممکن برای آن‌هاست.»


اندرو انگلند در لندن، نجمه بزرگمهر و بیتا غفاری در تهران / فایننشال تایمز / ۶ ژوئن





iran-emrooz.net | Fri, 06.06.2025, 8:29
آغازی کاملا نو

ترجمه: پرویز هدایی

اکونومیست ۱۴ مه ‌۲٠۲۵

مقدمه مترجم: در این مقاله هفته‌نامه اکونومیست(۱) به سادگی، نه در قالب یک تحلیل تئوریک، خطوط کلی سیاست خاورمیانه‌ای دولت ترامپ را شرح و به چند کشور از جمله ایران می‌پردازد.
اینکه ج. اسلامی از سیاست جدید ترامپ در رابطه با سوریه دلگرم شده، علامت سوال‌های بزرگی با خود دارد.(۲)
اما حوادث چند ماهه به میزان زیادی نشان داده که مقایسه ج. اسلامی با حکومت نوبنیاد سوریه مقایسه واقع‌بینانه‌ای نیست. مقایسه کنیم برخورد با اقلیت‌ها(اگر از چند حادثه خشونت‌بار صرفنظر کنیم)، نحوه انتخاب وزرا و کادرها، سیاست‌های کلی در رابطه با آمریکا و اسرائیل...
به‌علاوه چنانکه در این مقاله توضیح داده می‌شود، در حال حاضر دولت جدید ترامپ اولویت‌های متفاوتی نسبت به دوره نخست ریاست جمهوری او دارد، همچنین کشور‌های عرب خلیج فارس روش‌های دیگری در رابطه با ج. اسلامی در پیش گرفته‌اند.
از سوی دیگر اسرائیل که دیگر تهدید موشک‌باران حزب‌الله و دیگر نیابتی‌ها جدی تهدیدش نمی‌‌کند، کشورهای اروپایی که در اوکراین نفس‌های زهراگین این عجوزه را بر چهره خویش حس می‌کنند، بسیار مصمم‌تر از گذشته بر آنند که اجازه ندهند او از این مغاک پیروزمند برآید.
اما سرنوشت این نبرد منطقه‌ای هرچه باشد: اینکه به رژیم اجازه داده شود جند درصدی غنی‌سازی را ادامه دهد یا در سایت‌هایش برای همیشه بسته شوند، برای ما ایرانیان مسائل اصلی‌مان همچنان برجای می‌مانند.
اینجاست که چشم‌ها به بازیگری دوخته می‌شوند که هنوز دست خود را در این بازی سرنوشت رو نکرده، یا بهتر بگوییم جدی وارد بازی نشده است. اوست که همین روزها که یگان‌های رزمنده‌اش پا در میدان گذارده‌اند، تمام‌قد به میدان آید (۳). ملت ایران چنانکه در جنبش زن، زندگی، آزادی مستقل در صحنه آمد، اکنون هم با خواسته خویش می‌تواند جایگهه خود را باز یابد. بدون این ورود، نمی‌‌تواند انتظار براورد شدن خواستها را داشته باشد.
این بدون شک معادلات را دگرگون خواهد کرد، چگونه دگرگون؟
بهتر است اندکی صبر کنیم و ببینیم. اما واضح است که بدون این ورود ما نمی‌‌توانیم انتظار زیادی از نبرد رژیم با آمریکا، اروپا و اسرائیل داشته باشیم.
ملت ما در بیش از ۴۵ سال گذشته قربانیان زیادی را در نبرد با این اهریمن تقدیم کرده از صف اعدامیان دهه ۶٠ تا گلهای پرپر دهه‌های ۷٠ و ۸٠ و بالاخره انبوه عزیزان سالهای ۹۶، ۹۷، ۹۸ و ۱۴٠۱ که جویبار خون و اشک در پس آنان هنوز سر بازایستادن ندارد.
پس گام نهایی را برداریم همه اصناف و طبقات به رانندگان و کامیون‌داران اعتصابی بپیوندیم. در خارج از کشور انجماد زمستانی را با خروش و فریاد‌های خشم آزادی‌خواهانه از خود بزداییم. ما به ایران و رزمندگان در خون خفته مدیونیم.
ای وطن، ‌ای همه آرامشم از تو
پریشانت نبینم


ترامپ می‌کوشد در این سفر خاورمیانه خود، سیاست جدیدی در خلیج فارس پایه‌ریزی کند

این هفته در اثنای سفر ترامپ، سعودی‌ها چندین نمایش باشکوه برایش ترتیب داده بودند:

اسکورت جت او از سوی گروه «اف ۱۵»ها، همراهی کاروان ترامپ از سوی گروهی از اسب‌سواران، تزئین سالن نهارخوری با لوستر‌هایی به بزرگی یک اتومبیل، اما از همه ماندگارتر خاطره ملاقاتی در یک سرسرای معمولی با رئیس جمهوری جدید سوریه، احمد الشرع، در ۱۴ مه ‌بود؛ همان احمد الشرع که آمریکا برای سرش ۱۰ ملیون دلار جایزه تعیین کرده بود.

به این ترتیب بعد از ۲۵ سال روسای جمهوری آمریکا و سوریه همدیگر را ملاقات کردند، ملاقاتی که تنها چند دقیقه قبل از وقوع تایید شد، اما سورپرایز واقعی قبل از آن در سخنرانی ترامپ بود: ما تحریم‌های سوریه را که از دوران بشار اسد تا کنون ادامه داشته‌اند، لغو می‌کنیم، اسد دیکتاتوری که زمانی طولانی بر سوریه حکم راند و در دسامبر سرنگون شد؛ حضار با دست زدن‌های ممتد به استقبال سخنان ترامپ رفتند و او افزود شاد زی سوریه، و به ما ویژگی‌های خود را نشان بده.

چنانکه رسما اعلام شد، تمرکز این سفر به سه کشور خلیج فارس و بر سرمایه گذاری و تجارت بود، و در حالیکه عربستان سعودی یک قرارداد ۶۰۰ میلیارد دلاری امضاء کرد، دو کشور امارات و قطر هر کدام ابرقرارداد‌هایی که چشم نشریات جهان را خیره کرد، به امضاء رساندند. البته شاید بتوان گفت حجم این قراردادها چنان بزرگ بود، که در مواردی خیال پردازانه به نظر می‌رسیدند.

عربستان سعودی احتمالا در قول‌هایش برای سرمایه‌گذاری در زمینه هوش مصنوعی، مراقبت‌های پزشکی(۴) و ورزش جدی است. اینها زمینه‌هایی هستند که با وعده‌هایش برای توسعه و تنوع صنعتی تطبیق می‌کند؛ اما مسئله در زمینه خرید ۱۴۲ میلیاردی اسلحه است که تطبیق کمتری دارد، چرا که این مبلغ دو برابر بودجه دفاعی ۷۸ میلیاردی کشور است. به‌علاوه باید به فشارهایی که به بودجه کشور به سبب افول بهای نفت، وارد می‌شود نیز توجه داشت؛ پاره‌ای از این سلاح‌ها فقط در سال‌های آینده خریداری خواهند شد و پاره‌ای هرگز.

اما برای آقای ترامپ این مهم نیست، چرا که او عاشق بالاترین‌هاست، و پادشاهی عربستان سعودی این شانس را به او می‌دهد که بالاترین رکورد فروش دفاعی تاریخ را ثبت کند.

در واقع سعودی‌ها نشان دادند حتی در جزئیات دقیق هستند و مهمان خود را می‌شناسند، آنها دوتا از ایده‌های اصلی کارزار انتخاباتی ترامپ را در اثنای سخنرانیش به نمایش گذاشتند. او با آهنگ «خدا حافظ آمریکا باشد» (۵) شروع کرد و صحنه را با قطعه یام کا (۶) ترک کرد. پس از آن محمد بن سلمان، ولیعهد، او را با یک واگن گلف برای شام برد، در حالیکه یک واگن مک دونالد در بیرون آماده پذیرایی کسانی بود که شیفته «فست فود» هستند.

ترامپ هم متقابلا به محبت انها پاسخ داد و سخنرانی یک ساعته‌اش پر از عبارات تملق‌آمیز نسبت به بن سلمان و پادشاه سلمان بود، اگرچه غیبت پادشاه در مراسم، شایعاتی را در رابطه با سلامتش بر سر زبانها انداخته.

ترامپ پیوند آمریکا و سعودی را ستود و از عصر طلایی خاورمیانه سخن راند.(۷) البته او نخستین رئیس جمهور آمریکا نیست که ندای آغازی نو در منطقه را می‌دهد؛ چرا که بارک اوباما در ۲۰۰۹ این ایده را مطرح کرد. سخنان او خوشامدگویی به منطقه بعد از دوران جنگهای جورج دابلبو بوش بودند. در آن زمان دقیقا روشن نبود که معنای آغازی نو چیست.

اما درست یک سال بعد بهار عربی در منطقه آغاز شد و همه آنچه را اوباما تعریف کرده بود، معکوس کرد. از این‌رو او مجبور شد باقی دوره ریاست جمهوری خود را به آرام کردن اوضاع در منطقه بپردازد(در مواردی هم به شدت بخشیدن به درگیری‌ها).

رئیس جمهور کنونی آمریکا به دنبال چبست؟

او رویه کاملا دیگری دارد، و به دنبال اتوکراسی «نظم و ترتیب» است خاورمیانه (۸)، در حالیکه اوباما به دنبال دموکراسی و حقوق بشر بود.

ترامپ در سخنرانیش البته به انتقاد‌هایی از خود یا بهتر بگوییم از کشور خود هم پرداخت؛ مداخله‌گران امریکایی که همه چیز را در منطقه خراب کردند.

او ادامه داد این معجزه چشم‌گیر که ریاض و ابوظبی بدست آوردند، محصول آنهایی که در فکر ملت‌سازی(۹) بودند، نبود، بلکه خاورمیانه مدرن را خود مردم منطقه ساخته‌اند.

او در نطق خود کوتاه به اسرائیل اشاره و از عربستان خواست که به پیمان ابراهیم بپیوندد. چهار کشور عرب قبلا در ۲۰۲۰ به این پیمان پیوسته و اسرائیل را به رسمیت شناخته‌اند. او افزود که می‌توانید سرفرصت و بر اساس اولویت‌های خود اقدام کنید، یعنی این امر ضرورت لحظه کنونی نیست.

برای بسیاری از اعراب این سخنان نویدبخش عصری جدید بود؛ عصری که در آن آمریکا به تنهایی سخن نمی‌‌گوید، بلکه با کشورهای منطقه وارد مکالمه می‌شود. بدینگونه پاره‌ای سنت‌های دیپلماتیک کهن به دور افکنده می‌شوند.(۱۰)

اما بیانیه در رابطه با سوریه نشان داد که کار در عمل چگونه پیش می‌رود. آقای ترامپ باز‌ها را که احمد الشرع را با دیده تردید می‌نگرند، نادیده گرفت. آنها مسائل حقوقی با توجه به روابط خارجی را مطرح می‌کردند، اما ترامپ متوجه شد که اکنون در سوریه شانس آن وجود دارد تا بی‌پروا سیاستی را به جلو برد و او از این شانس استفاده کرد.

کشور‌های دیگر خاورمیانه و ترامپ

ج. اسلامی ایران که هنوز از سقوط اسد رنج می‌برد، ممکن است که از حمایت ترامپ از سوریه قوت قلبی گرفته باشد، ترامپ توانست تحریم‌های سوریه را بردارد و دشمن قدیمی آمریکا را در آغوش بگیرد و حتی او را جوان و جذاب خطاب کند، شاید در رابطه با ایران هم همین کار را انجام دهد.

نکته دیگر اینکه ترامپ اعلام کرد که سیاست جدیدش در رابطه با سوریه به سفارش بن سلمان و رجب طیب اردغان، رئیس جمهور ترکیه، شکل گرفته، که هر دو قبلا از اینکه آمریکا به سخنان آنها توجهی ندارد، گله‌مند بودند. اما حال می‌بینم که انها توانسته‌اند آقای ترامپ را متقاعد کنند که سیاست دیگری را در پیش بکیرد، سیاستی که در رابطه با خود آمریکا نیز می‌تواند مفید باشد.

آنچه در اینجا نه کمتر قابل توجه است، اینست که دو دشمن قدیمی، یعنی عربستان و ترکیه، متحدا سیاست حمایت احمد الشرع را در پیش گرفته‌اند.

آنچه اکنون در فضای سیاسی خاورمیانه مشهود است بر خلاف دوران اوباما، منطقه اکنون آمادگی حرکت در جهت مثبت را دارد. سقوط رژیم اسد به آمریکا فرصت بیرون کشیدن سوریه از مدار ج. اسلامی را داد. به‌علاوه مذاکرات سوریه-اسرائیل را ممکن ساخت. از سوی دیگر می‌بینیم که ژوزف اون، رئیس جمهور لبنان، با جدیت به خلع سلاح حزب‌الله، گروه مورد حمایت ج. اسلامی، پرداخته، که دهه‌ها کشور را وحشیانه در چنگال داشت.

اکنون کشور‌های خلیج (فارس) به شدت مشتاقند که آرامش خود را با ایران حفظ کنند، حال آنکه ایران چندان امیدی به یک معامله موفق با آمریکا ندارد، معامله‌ای که ایران امید دارد رژیم بی‌ثباتش را نجات خواهد داد.

آیا ترامپ بر این سیاست پایبند خواهد ماند؟

این سیاست تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ نسخه جدید سیاست ترامپ در منطقه، مقابله با سیاست مداخله‌گرایانه است که در رابطه با غزه اظهار کرده مردم غزه شایسته آینده بهتری هستند.

در حالیکه دو ماه قبل از آن او به پنتاگون دستور داد به بمباران بی‌وقفه برعلیه گروه شیعه حوثی در یمن بپردازد. از سوی دیگر اجازه داد که نتانیاهو از آتش‌بس بپرهیزید و به عملیات خود بر علیه حماس ادامه دهد.

خلاصه آنکه، بازدید ترامپ از منطقه خلیج (فارس) یک شروع مجدد است؛ اما نقطه ضعف او یعنی عدم پیگیری و ژرف‌نگری را هم می‌شناسیم. از این رو می‌توان انتظار بازنگری در سیاست‌های منطقه‌ای و حتی ترک منطقه را مد نظر داشت.

————————————————
۱. The Economist, May 17th—23RD 2025
۲. اصل مقاله را لطفا نگاه کنید.
۳. صرف نظر از آنچه نتیجه موقت نبرد رانندگان کامیون است، نبرد نهایی ما به زودی در عرصه معیشتی شروع و بعد تمام عرصه‌ها را در بر خواهد گرفت
۴. Health care
۵. God bless the USA From Lee Green Woods
۶. YMCA, Trump‘s Favorit Group
۷. Golden age
۸. Save and orderly autocracy
۹. Nation-building
۱۰. Client-patron relation

 





iran-emrooz.net | Fri, 06.06.2025, 8:19
«آدمک چراغ راهنمایی دفتر سیاسی»

جمشید خون‌جوش

خاطرات اگون کرنتس، «آدمک چراغ راهنمایی دفتر سیاسی»*

اگون کرنتس ۸۸ ساله، آخرین رهبر حزب واحد سوسیالیستی آلمان شرقی و ماقبل آخرین رئیس شورای حکومتی آلمان شرقی (DDR)، در مراسمی در برلین از سومین جلد کتاب خاطرات خود رونمایی کرد. کتاب به بازه زمانی انتهایی آلمان شرقی در سالهای ۱۹۸۹-۱۹۹۰ می‌پردازد که معروف به دوره «چرخش» (Wende) است، مفهومی که خود کرنتس آن را رایج کرد. هولگر فریدریش، ناشر روزنامه «برلینر تسایتونگ» که او نیز از آلمان شرقی است، مدیریت جلسه معرفی کتاب و سوال و جواب را برعهده داشت.

کتاب با عنوان «از دست دادن و انتظار» (Verlust und Erwartung) وقایعی را به تصویر می‌کشد که منجر به سقوط اریش هونکر، فرو ریختن دیوار برلین، وحدت آلمان، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به مفهومی «پایان تاریخ» شدند.

در مرکز روایت، پاییز ۱۹۸۹ قرار دارد – لحظاتی پرتلاطم و سرنوشت‌ساز که در آن اگون کرنتس پس از سالهای طولانی انتظار به عنوان جانشین اریش هونکر، عاقبت به آرزوی خود می‌رسد و رهبری حزب و دولت آلمان شرقی را به عهده می‌گیرد، اما پس از فقط ۵۰ روز از مقام، خانه، و عملاً از صحنه‌ی تاریخ کنار زده می‌شود. گویی این تقدیر فاجعه بار کافی نبود، او در سال ۱۹۹۷ به گونه‌ای سمبولیک به نمایندگی از کل رهبری سابق آلمان شرقی، به دلیل دستور تیراندازی به فراریان از آلمان شرقی در مرزها، که منجر به کشته شدن تعداد زیادی شد، محکوم به چندین سال زندان گردید.

کتاب در دورانی منتشر می‌شود که تاریخ سیاسی هنوز تحت سلطه خطوط تقابل و جبهه‌گیری‌ها قرار دارد، و کرنتس تلاش می‌کند تا با جزئیات فراوان دیدگاهش درباره مسائل مختلف را به عنوان صدایی مخالف توضیح دهد – غالبا نه در قالب تبرئه‌ یا بازسازی تصویر خود، بلکه به‌عنوان کوششی برای یافتن جایگاه خویش در بستر تاریخ. او درباره اریش هونکر، درباره «وضعیت ناپایدار اقتصادی» آلمان شرقی، و درباره «بازی شیطانی» میخائیل گورباچف، رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی، در همراهی با غرب می‌گوید و نقش خود را همواره عقلانی، محتاط و خودمختار توصیف می‌کند.

این سال‌های پایانی آلمان شرقی و دوران بلافاصله پس از آن است که به این جلد اتوبیوگرافی کرنتس تنش خاص خود را می‌بخشد: نه فقط به‌عنوان یک وقایع‌نگاری سیاسی، بلکه به‌عنوان واکنش مستند مردی که خود را نه یک بزهکار، بلکه بخشی از یک تلاش شکست خورده می‌بیند. علاوه بر این، کتاب نه تنها بازگشتی شخصی به دوره‌ای پرتلاطم از دگرگونی تاریخی است، بلکه همچنین تلاشی‌ست برای واکاوی انتقادی چگونگی ثبت و روایت تاریخ، و اینکه چه کسانی در این فرآیند به حاشیه رانده یا برجسته می‌شوند. به همین دلیل کرنتس می‌گوید: «من در سال ۱۹۹۰ تصمیم گرفتم که آلمان شرقی را – آنطور که من آن را تجربه کردم – توضیح دهم و به دست تهمت زنندگان نسپارم.» زیرا که به نظر او‌، در تاریخ آلمان این کشور (آلمان شرقی) چیزی بیش از یک «پاورقی» است – بلکه یک فصل کامل است، و نه بدترین فصل آن.

کرنتس تلاش می‌کند تا به نقش خود در آن زمان نگاهی انتقادی نیز بیاندازد و می‌نویسد «امروز باید با این بار سنگین زندگی کنم که در آن زمان نگاهی انتقادی به این روند (سیر امور در آلمان شرقی) داشتم، اما از یک رویارویی اساسی و محتوایی با هونکر اجتناب کردم. من برای چنین کاری آن زمان را هنوز مناسب نمی‌دانستم.»

همچنین، کرنتس در خاطراتش این افتخار را برای خود قائل است که در آن زمان نیروهای امنیتی آلمان شرقی را مهار کرده بود. تفسیری از تاریخ که فرانک شیرماخر، یکی از سردبیران روزنامه فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ که در سال ۲۰۱۴ درگذشت، نیز از آن حمایت می‌کرد و در این‌باره نوشت: «کسی که بی‌خشونتی و رویدادهای شب ۹ نوامبر را ارج می‌نهد، نمی‌تواند این کار را بکند بدون آنکه نقش تعیین‌کننده‌ای برای او (اگون کرنتس) قائل شود.»

به همین دلیل، مجری برنامه هولگر فریدریش که به گفته خودش در آن روزهای پر هیجان و بحرانی «در اوت ۱۹۸۹ در ارتش بود و سوار بر کامیون» (احتمالا در دوران خدمت نظام وظیفه‌اش)، اجازه می‌خواهد تا بار دیگر از اینکه نه پلیس و نه ارتش ناچار به دخالت نشدند، تشکر کند.

اما در ادامه گفت‌وگو، فریدریش و کرنتس موفق می‌شوند تا همین دستاورد را نیز تقریباً مضحک جلوه دهند: هنگامیکه فریدریش آن را «یک دستاورد بزرگ تمدنی»، قلمداد می‌کند و کرنتس نیز توضیح می‌دهد که او «مکتب انسان‌گرایی آلمان شرقی» را پشت سر گذاشته بود.

یا هنگامی که، کرنتس در پاسخ به پرسش فریدریش درباره قربانیان دیوار برلین گفت: «هر مورد مرگ، در دفتر سیاسی با تأسف بسیار همراه بود.» و اینکه در جریان محاکمه‌اش پس از وحدت آلمان، از قربانیان عذرخواهی کرده است. اما همزمان می‌افزاید: «من تا به امروز نمی‌دانم که چه کار دیگری می‌توانستیم انجام دهیم»، زیرا که به گفته او، «مرز باید محافظت می‌شد.» در واقع، کرنتس حرف کلیشه‌ای رهبران آلمان شرقی را تکرار می‌کند که گویی پذیرفتن «پیامدهای منفی» تیراندازی در مرزهای دو آلمان برای محافظت از مرزهای میان دو بلوک شرق و غرب «در خدمت صلح جهانی» بوده و اجتناب ناپذیر، تا بدین وسیله ثابت کند که هنوز دقیقاً عمق فاجعه انسانی حاصل از دستور هیئت سیاسی حزب حاکم آلمان شرقی را درک نکرده است.

اما به رغم روایت های اگون کرنتس درباره نقش خود، نام او به‌ویژه در شرق آلمان اغلب واکنش‌های تدافعی برمی‌انگیزد و این تصادفی نیست. کرنتس نه یک نوساز بزرگ، بلکه واپسین کارگزار نظام بود – فردی که تلاش کرد با اصلاحاتی محتاطانه، سیستمی را نجات دهد که در حال فروپاشی بود. او به معنای دقیق کلمه یک «آپاراچیک» بود: وفادار، منضبط، بی حاشیه – و تا پایان عمر سیاسی‌اش معتقد بود که مدل سوسیالیستی ذاتاً اشتباه نبوده، بلکه در اجرا دچار انحراف شده است.

با اینکه دوران کوتاه ریاست کرنتس بر کشور چندان تعیین کننده نبود، اغلب مردم دلخوشی از او نداشتند – دلیل اصلی این امر، نه آن فصل پایانی، بلکه مسیر شغلیش در سال‌های پیش از آن بود. کرنتس برای دهه‌ها بخشی از طبقه حاکم حزبی بود که هیچ‌گاه خواهان تغییراتی نشد – چه برسد به آنکه ابتکار عمل به خرج دهد – تغییراتی که می‌توانستند زندگی و به‌ویژه آزادی شهروندان را بهبود ببخشند.

او نه فقط کسی بود که در پایان می‌خواست چیزی را نجات دهد که دیگر قابل نجات نبود، بلکه پیش‌تر نیز هرگز با پیشنهادهای اصلاحی، چه در درون دستگاه حکومتی و چه در برابر مردم، دیده نشده بود. از این‌رو، در ذهنیت عمومی، کرنتس اغلب به یک نماد بدل شده است: نماد شکست آلمان شرقی، نماد تصلب ایدئولوژیک حزب، نماد نوعی درک نخبه‌گرایانه از سیاست که دیگر هیچ ارتباطی با واقعیت زندگی شهروندان نداشت.

با همه این داوری‌ها درباره اگون کرنتس، پرداختن به تاریخ آلمان شرقی بدون در نظر گرفتن نخبگانش – حتی اگر این نخبگان مسئله‌دار بوده باشند – ناقص خواهد بود. همین نکته است که کتاب «از دست دادن و انتظار» را به سندی قابل توجه بدل می‌کند: این اثر نگاهی به پشت پرده واپسین ماه‌های آلمان شرقی می‌گشاید و هم‌زمان نشان می‌دهد که یک «عامل معتقد» چگونه با بی‌ارزش شدن تاریخیِ کارنامه زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود – بی‌آنکه خود را به‌طور کامل در برابر آن تسلیم کند.

با انتشار این جلد سوم، مجموع خاطرات کرنتس به بیش از ۱۰۰۰ صفحه می‌رسد. او در مراسم رونمایی گفت: «کار به پایان رسید. این سه جلد، زندگی‌نامه من است – تأکید می‌کنم: زندگی‌نامه من.» دیگران ممکن است تجربه‌ها و خاطرات متفاوتی داشته باشند، اما او در سال ۱۹۹۰ تصمیم گرفت «آلمان شرقی را همان‌گونه که خود تجربه کرده است، به دست بدگویان نسپارد.» در انتها، اگون کرنتس مورد استقبال فراوان حضار قرار گرفت و در این جمع او چیزی شبیه «آدمک چراغ راهنماییِ کمیته سیاسی» است – یادگاری از آلمان شرقی که همه دوستش دارند.

—————-
* توضیح: «آدمک چراغ راهنمایی» نماد کوچک انسانی در چراغ‌ راهنمایی مخصوص عابران پیاده در آلمان شرقی است که بعد از وحدت آلمان به عنوان یک یادگار محبوب همگان از آن دوران، مورد استفاده قرار گرفت. «دفتر سیاسی» اشاره به حزب حاکم کمونیستی در آلمان شرقی دارد. تعبیر کنایه آمیز «آدمک چراغ راهنمایی دفتر سیاسی» از یک نوشته زوددویچه تسایتونگ به عاریت گرفته شده است.



نظر خوانندگان:


■ با تشکر بسیار از مقاله بسیار خوب و آموزنده شما. بسیار استفاد کردم. این اقای کرنس را با آن چهره خنده رو همیشه در مستندهای کانال‌های آلمانی زبان در باره آلمان شرقی می‌دیدم. به یک سایت روسی که ما در ایران از آن بسیار استفاده می‌کنم رفتم و دیدم چندین کتاب از ایشان در آنجا رایگان قابل دانلود است اما از خاطرات ایشان فکر کنم فقط همان جلد اول در این سایت وجود دارد. همین طور کتابی نوشته است در باره والتر اولبریشت، اولین رهبر آلمان شرقی که باید آن را دانلود کنم و بخوانم. و یک بار دیگر تشکر از شما.
علی‌محمد طباطبایی


 




iran-emrooz.net | Wed, 04.06.2025, 9:15
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

داریوش مجلسی

این قطعه شعر، از هوشنگ ابتهاج را چند سال پیش جوانی که تقاضای پناهندگیش در هلند مورد قبول قرار گرفته بود از طریق من برای اداره مهاجرت هلند ارسال نمود. نظر به کش‌وقوس‌هائی که بین ایران و آمریکا در جریان است، بی‌مناسبت ندیدم این شعر را تیتر مقاله خود قرار دهم.

سران جمهوری اسلامی، بر خلاف تفاوت بزرگی که بین ژست جسورنمائی کاذب در خیابان و رفتار آرام در سر میز مذاکره از خود نشان می‌دهند، ولی در صورت دست‌یابی به یک توافق با آمریکا، که اتفاقا امکان وقوعش هر روز چهره جدی‌تری به خود می‌گیرد، تعجب نکنید چنانچه پشت در‌های بسته، به سبک درویشان، به رقص و سماع برخیزند و این شعر مولانا را بخوانند. این رقص و سماع در آن آینده احتمالی، و سر به زیری و آرامش کنونی هیئت ایرانی، هنگام گفت‌وگوها در مسقط، نشان از تضاد بزرگی دارد با آنچه که مذاکره‌کنندگان ایرانی و حتی رهبر، در رسانه‌ها برای گوش مخاطبان ایرانی ابراز می‌دارند.

زمانی که ترامپ به‌طور علنی در جلوی دوربین رسانه‌ها، زبان گویای ملت ما شد و به‌طور فهرست‌وار دردها، کمبود‌ها، ناتوانی‌ها و ناکامی‌های رژیم ایران، در برآوردن خواسته‌ها و نیاز‌های جامعه‌مان را بیان داشت، پزشکیان با لحنی بسیار دور از شان گفت: ما از شما نمی‌‌ترسیم!! حالا کاش عکس‌العمل احمقانه به همین‌جا ختم می‌شد، یکی از زنان عضو کابینه‌اش، ترامپ را “مگس” خواند. عراقچی هم غنی‌سازی را خواسته مردم ایران نامید، همان مردمی که هیچگاه حتی پشیزی برای خواسته‌هایشان ارزش قایل نبودند. حیف که هنگام مذاکرات پشت درهای بسته، نه میکروفن و نه دوربینی وجود دارد تا افکار عمومی ببینند و بشنوند، آن که گفت ما نمی‌‌ترسیم و آن دیگری که حاضر نبود بر خلاف خواسته مردم!! از غنی‌سازی عدول کند، هر دو (بر خلاف شعار‌های قبلی‌شان) مجبور به قبول خواسته‌های دیکته شده آمریکا گردیده‌اند.

تصور نکنید هیئت ایرانی را به خاطر عدول از شعار‌هایشان برای دستیابی به یک تفاهم، مورد سرزنش یا تمسخر قرار می‌دهم، نه چنین نیست، چون تحریم‌ها جز توسعه فقر، گرسنگی و ورشکستگی برای طبقه پائین، متوسط و شرکت‌ها، از یک سو و سوءاستفاده‌های کلان از سوی دیگر، نتایج دیگری برای جامعه ما نداشته. من مانند کسانی که در همین صفحه “ایران امروز، تحریم‌ها را به عنوان نوعی ابزار برای شعله‌ور شدن خشم مردم و نهایتا “انقلاب بی‌نوایان” می‌پنداشتند، نمی‌‌اندیشم، چون “انقلاب بی‌نوایان” به خاطر نان و آب است نه دموکراسی.

حالا باید بیدار و هوشیار بود تا چنانچه مژده “پسندیدن یار” به گوش‌مان رسید و حتی پیش از آن، به‌طور حتم خواستار گنجاندن تضمین‌های لازم برای جلوگیری از سوء استفاده‌های مالی و پر شدن جیب غارتگران درون رژیم، در متن قرارداد گردیم. جنس رژیم اسلامی از آن نوع می‌باشد که چنانچه “ماشه‌ای” در کار نباشد نمی‌‌توان به نوشته‌ها و گفته‌هایش اعتماد نمود. طبق اطلاعیه آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، حتی در این ماه‌های اخیر که ایران مشغول مذاکره درباره کنترل فعالیت‌های اتمی ایران می‌باشد، ایران اقدام به بالا بردن ظرفیت غنی‌سازی نموده.

ایران نمی‌‌تواند از یکسو به دلبری در برابر “یار” خارج کشوری باشد و از سوی دیگر، بی‌اعتنا به خواسته‌ها و نیاز‌های به حق “یار” داخل کشور، یعنی مردم این سرزمین باشد. نا آرامی داخلی محال است بدون تا ثیر بر روابط بین‌المللی باشد. قرائت فهرست‌وار، نیازهای براورده نشده مردم ایران از سوی ترامپ در عین حال حامل این پیام غیر مستقیم خطاب به رژیم بود که: “تو با وجود این همه کمبود، نیاز و نارضایتی، چنانچه از گزینه “ماشه” استفاده کنیم مردمت هم به ما خواهند پیوست”.

در رابطه با رفتار دونالد ترامپ در برابر جمهوری اسلامی، دو نکته به چشم می‌خورد که می‌توان غیر متعارف نامید و ترامپ در موارد دیگر چنین رفتاری را از خود نشان نداده. نکته اول، این که ترامپ در مذاکرات خصوصی با فرستادگان ایران، اینطور که به بیرون درز پیدا کرده، تقریبا دوستانه و با رعایت پروتکل‌ها و رسوم دیپلوماتیک صحبت می‌کند ولی در بیرون، کاملا متفاوت و حتی با چاشنی تهدید سخن می‌گوید. نکته دوم، در جلسه‌ای که با حضور سران عرب داشت اشاره به کمبودها و عقب افتادگی ایران از کشورهای عرب نمود. نوع صحبت او و اطلاعات دقیقی که از کمبود‌های وسیع، مانند محیط زیست، راه‌ها و جاده‌ها و معیشت و نارضایتی مردم ایران، برشمرد نمی‌‌تواند نتیجه تحقیقات خود او باشد. یا مشاور ایرانی او بیژن کیان و یا عرب‌هائی که با او صحبت کرده‌اند این اطلاعات را به او داده‌اند.

رژیم نمی‌‌تواند دچار این خطای فراموش ناشدنی گردد و جو مساعدی که بعد از توافق احتمالی با آمریکا حاصل می‌شود را به نوعی چک سفید برای ادامه سرکوب و فساد تعبیر کند. سرزمین‌مان در آتش فقر، خفقان و اعتصاب‌هایی که در حال وسیع تر شدن است می‌سوزد. می‌گویند در درون رژیم انسان‌هایی نیز وجود دارند که متاثر و هراسان از عواقب شدت نیاز‌ها و کمبود‌ها می‌باشند ولی جرات ابراز آنرا ندارند.

شور و غلیان جامعه مدنی که مبارزه موفق بر علیه حجاب اجباری و توسعه اعتصاب کامیونداران به سایر قشرها، از نتایج آن است و حتی رفتن پشت میز مذاکره با آمریکا، با هدف دستیابی به یک توافق را هم می‌توان مرتبط با بیدار شدن احساسات خفته جامعه مدنی دانست.

آن وجدان‌های بیداری که، حتی به صورت قلیل، در درون رژیم وجود دارند باید قادر به فهم این واقعیت باشند که رژیم در موضع دفاعی قرار گرفته. اعدام‌ها و سرکوب‌ها هم بسان آن بومرانگ معروف که هرطور پرتابش کنی باز هم جلوی پایت به زمین می‌افتد رژیم را کاملا مستاصل و ناتوان و در عین حال منفور و مغضوب جامعه نموده.

بیانیه پایانی نشست “جبهه اصلاح‌طلب” که در “ایران امروز” هم انتشار یافت، تصویری از جامعه مورد خواست و هدف آنها نشان داد که هیچ سنخیت یا تشابهی با حکومت سرکوب و اختناق حاکمان کنونی سرزمین‌مان نداشت. چنانچه رژیم حاکم در کشورمان قادر به درک نیاز جامعه و در عین حال درک شرایط مناسب برای تغییر را نداشته باشد روزی به اجبار و تحت شرایط خطرناک‌تری از مسند حکومت به زباله‌دانی معروف تاریخ پرتاب خواهد شد.

داریوش مجلسی، ژوئن ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Tue, 03.06.2025, 21:41
حاشیه‌ای بر مقاله سعید مدنی

حمید فرخنده

آقای سعید مدنی، جامعه‌شناس زندانی که چند روز پیش نهمین سال زندانی شدنش را پشت سرگذاشت، در نوشته اخیر خود از زندان دماوند به تحلیل شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم بر کشور پرداخته است. در آغاز این نوشته نسبتا طولانی، سعید مدنی درباره انقلاب و علل وقوع آن صحبت کرده است. ایشان از یکسو انقلاب را امری ارادی می‌دانند اما از سوی دیگر از اینکه «انقلاب می‌شود» سخن گفته است. گزاره‌های سعید مدنی درباره «ارادی بودن انقلاب» و همچنین تاثیر توده‌های انقلابی بر نیروهای سیاسی و‌ برعکس تاثیر ارادی نیروهای سیاسی بر توده‌های انقلابی  از صراحت کافی برخوردار نیست. مطلب زیر، بازنشر بخشی از مطلبی است که تحت عنوان «انقلاب می‌کنند، انقلاب نمی‌شود» در سایت ایران امروز منتشر شده است و اشاره‌ای دارد به این ناروشنی در صحبت سعید مدنی.

سعید مدنی درباره انقلاب چنین می‌گوید:

درست است که نظام‌های بسته، استبدادی و یا ناکارآمد زمینه انقلاب‌ها را فراهم می‌کنند و این هم درست است که یک نیروی سیاسی یا یک شخصیت کاریزماتیک به تنهایی تصمیم نمی‌گیرد و نمی‌تواند انقلاب کند، اما مردمی که انقلاب می‌کنند نیز بدون آماده سازی ذهنی از سوی روشنفکران، نمایندگان فکری و شخصیت‌های مرجع جامعه وارد چنین پروسه‌ای نمی‌شوند. پس، درست است که انسان‌ها تحت تاثیر شرایط مادی و اقتصادی زندگی‌شان هستند، اما ذهن در برابر شرایط مادی یکسان، پاسخ‌های مختلف می‌دهد.

در حقیقت فیلسوفان یا دانشمندان نظریه‌پردازی می‌کنند، روشنفکران تبیین و تبلیغ می‌کنند، گفتمان ساخته می‌شود، انقلابیون از نحله‌های مختلف با پرداخت هزینه‌های گوناگون سازماندهی، برنامه‌ریزی و ترویج آن را به عهده می‌گیرند، جرقه‌ای زده می‌شود و نهایتا مردم و گروه‌های مختلف اجتماعی که مشغول زندگی خودشان بودند کم‌کم به صحنه می‌آیند و پس مدتی با ساقط کردن نظام پیشین کار را تمام می‌کنند. آن نیرویی که بیشترین عده و عُده را داراست، قدرت را در دست می‌گیرد و نه تنها رقبا یکی پس از دیگری حذف می‌شوند، که انقلاب فرزندان خود را نیز می‌خورد.

پس اگر نظریه انقلابی، قلم روشنفکری، اجماع نخبگانی، سیاه‌نمایی مصلحتی درباره شرایط موجود، بی‌ارزش یا کم‌ارزش خواندن امکانات موجود، فعالیت ماشین حزبی و سازمانی، دیو و فرشته‌سازی از شخصیت‌های سیاسی، ذهن متقاعد شده، شور انقلابی، سخنرانی‌های آتشین، فداکاری مردمی و امیدواری ملی نسبت به انقلاب نباشد، صرف وجود شرایط سخت زندگی و نارضایتی گسترده عمومی از شرایط بد اقتصادی و نبود آزادی‌های سیاسی به انقلاب، به معنای واژگونی یک نظام سیاسی و جایگزینی یک نظام جدید، منجر نمی‌شود. پس تجمیع این عوامل (عوامل عینی) گرچه شرط لازم انقلاب است، اما شرط کافی آن نیست.

انقلاب قبل از اینکه وارد مرحله حضور گسترده مردم انقلابی و پیروزی شود، حتما از ایستگاه‌های مختلفی گذشته است. در ذهن‌های مختلفی پرورده شده و به عنوان تنها راه نجات، رستگاری یا رهایی به مردم عرضه شده است. مردم با حساب هزینه و فایده، مزایای مادی و معنوی انقلاب را بیش از اصلاح یا تحمل مضرات رژیم آماج انقلاب، ارزیابی کرده و به تدریج آماده هزینه دادن و ورود به عرصه خیابان شده‌اند. احتمالا مدینه‌ای فاضله یا جامعه‌ای آرمانی، بی‌طبقه یا توحیدی یا حداقل در چنین مسیری حرکت کردن از سوی روشنفکران، فعالان سیاسی، شخصیت‌های مرجع و رهبر/ رهبران انقلاب به مردم وعده داده شده است. روشنفکران و نیروهای سیاسی که حامل چنین ایده‌هایی هستند تلاش می‌کنند آنها را در جامعه خود به شکل وارداتی ترویج کنند یا اینکه با استفاده از اسطوره‌های فرهنگی و باورهای دینی این ایده‌ها را بومی‌سازی کنند تا از سوی اذهان عمومی پذیرفتنی‌تر شوند. از زمانی که اکثریت مردم یا حداقل اکثریت مردمی که بی‌تفاوت نیستند، باور کردند یا به این نتیجه رسیدند که با واژگونی قدرت حاکم و به قدرت رساندن انقلابیون فردای بهتری از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و استقلال کشور در انتظارشان خواهد بود، تا انقلاب راه زیادی نیست.

شاید الان برای اکثریت مردم ایران در شرایط کنونی سخن گفتن از مجانی شدن آب، برق و وسایل نقلیه عمومی خنده‌دار به نظر برسد، اما در سال ۵۷ این موضوع نه تنها از نگاه آیت‌الله خمینی، که از نظر بسیاری از نیروهای سیاسی با اتکا به درآمد نفت ایران عملی بود و مطرح ‌شد.

هم‌اکنون طبق نظریه لنین درباره انقلاب، حداقل بخشی از «شرایط عینی انقلاب» در ایران تقریبا فراهم است، اما علیرغم مشکلات اقتصادی بسیار عظیم‌تر از سال‌های ۵۶ و ۵۷، وضعیت انقلابی بر کشور حاکم نیست. حتی «شرایط ذهنی انقلاب» نیز فراهم نیست. اجماع عقلا، نهادهای مرجع و دیدگاه‌های بخش بزرگی از نیروهای سیاسی نیز در حقیقت نشان از آماده نبودن شرایط ذهنی انقلاب دارد.

شورش‌ها، اعتراض‌ها و خواسته‌های صنفی مانند اعتصاب اخیر کامیونداران، می‌توانند تکرار شوند و ادامه یابند. روشن است که پائینی‌ها مدت‌هاست که ناراضی‌اند و نمی‌خواهند مثل گذشته زندگی کنند، حتی میان بالایی‌ها نیز تا حدی اختلاف وجود دارد. مشکلات پائینی‌ها البته می‌تواند به تشدید اختلاف بالایی‌ها دامن زند، ولی گاه برعکس، می‌تواند به اتحاد آنها برای حفظ نظام کمک کند.

به امید آزادی این جامعه‌شناس دردمند و آزاده و همه زندانیان سیاسی.

————————-
۱. نامه سعید مدنی از زندان دماوند



نظر خوانندگان:


■ جناب فرخنده با درود! فکر می‌کنم در یادداشت شما، که حاومی مطالب جالبی هم هست، نکات اصلی مقاله دکتر سعید مدنی “سرود شکست انقلاب” نادیده گرفته شده و موضوعی که بحث اصلی او در این مقاله نبوده بررسی شده است. دکتر مدنی در بررسی وضعیت جمهوری اسلامی ایران در آستانه مذاکرات با آمریکا و چالش‌های داخلی و خارجی آن با اشاره به شکست‌های جمهوری اسلامی در حوزه‌های مختلف، این پرسش را مطرح می‌کند که آیا مذاکرات با آمریکا می‌تواند به بهبود وضعیت کشور منجر شود یا خیر. توضیح آنکه وی در ارزیابی عملکرد جمهوری اسلامی از زمان تشکیل آن در سال 1358 به این سو نشان میدهد که جمهوری اسلامی در همه پروژه های اصلی خود:
- پروژه دینی: با توجه کاهش گرایش به دینداری رسمی و نهادهای مذهبی در میان مردم، به‌ویژه نسل جوان،
- پروژه اجتماعی-اخلاقی: به دلیل افزایش آسیب‌های اجتماعی مانند خودکشی، اعتیاد، طلاق و کاهش شادکامی،
- پروژه اقتصادی: با عنایت به تورم بالا، فقر گسترده، فساد مقامات،کاهش تولید ناخالص داخلی و فرار سرمایه،
- پروژه سیاسی: با در نظر گرفتن کاهش مشروعیت نظام، افزایش اعتراضات و تمایل گسترده به مهاجرت، شکست خورده است.
بنابراین، وی نتیجه میگیرد که حتی در صورت توافق با آمریکا و ورود دلارهای حاصل از آن، بدون اصلاحات ساختاری و دموکراتیک، بحران‌های ایران حل نخواهد شد. او به سه عامل کلیدی در سقوط احتمالی نظام اشاره می‌کند: کاهش منابع مالی، شکاف نخبگان و قدرت بسیج مخالفان. در نهایت، پیشنهاد می‌کند که تنها راه نجات ایران، گذار دموکراتیک و اصلاحات اساسی است، نه صرفاً مذاکرات خارجی.
ملاحظه میشود که ارادی و یا غیر ارادی بودن انقلاب بحث اصلی او در این مقاله نبوده است. در واقع در یک خوانش منصفانه ارزیابیهای او در شکست ج. ا. در به ثمر رساندن پروژه های خود و نیز نتیجه گیری او مبنی ضرورت گذار خشونت پرهیز به دموکراسی برای اصلاحات ساختاری در کشور بطور کلی درست است، هر چند در جزئیات این موضوع ها میتوان بحث و گفتگو کرد. از آنجا که شما هم به شرایط عینی و ذهنی انقلابها اشاره کرده اید یادآوری میکنم که با توجه به ادبیات گسترده مربوط به انقلابهای اجتماعی-سیاسی در جوامع دنیا میتوان گفت در مجموع شرایط لازم برای یک انقلاب اجتماعی-سیاسی در ایران وجود دارد هر چند شرایط کافی هنوز تحقق نیافته است. شرایط لازم بطور خلاصه عبارتند از:
- سقوط مشروعیت رژیم سیاسی حاکم، که در مقاله دکتر مدنی هم به آن اشاره شده است،
- بروز اختلاف و شکاف های بزرگ در الیت سیاسی حاکم (آشکار بوده و نیازی به توضیح ندارد)، - بحران مالی دولت و وجود نارضایتی عمیق در مردم به دلیل شرایط نامطلوب اقتصادی-اجتماعی (اعتصاب بزرگ کامیونداران،..)،
- زوال و کمرنگ شدن باور اکثر مردم به ایدئولوژی رسمی رژیم ( در اینجا ولایت فقیه- اسلام سیاسی) و گرایش آشکار مردم جامعه به گفتمانهای رقیب (ملی گرایی، سکولار دموکراسی) (منعکس شده درشعارهای مردم و شکست رژیم در تحمیل حجاب اجباری بر زنان جامعه)،
- شرایط بین المللی، (انزوای منطقه ای و بین المللی رژیم و تهدیدهای مداوم آمریکا و اروپا و .. بر علیه رژیم). با اینحال دو شرط کافی برای پیروزی انقلاب سکولار دموکراسی ایران هنوز تحقق نیافته که عبارتند از:
- شکل گیری یک بدیل یا جایگزین توانمند سیاسی در اپوزسیون که دارای پایگاه گسترده مردمی بوده و قادر به حل معضل اقدام جمعی انقلابیون و آزادیخواهان باشد،
- خنثی شدن نیروی سرکوب رژیم، میتوان گفت با توجه به وجود “شرایط لازم” با تحقق این دو “شرط کافی” مهم وقوع انقلاب اجتماعی-سیاسی در ایران اجتناب ناپذیر خواهد بود. فکر میکنم این همان چیزی است که آقای دکتر مدنی، البته با عبارات دیگر، در مقاله خود بیان کرده است. واضح است که اراده تک تک افراد و آحاد جامعه، هر چند از رهبران سیاسی و یا اجتماعی باشند، برای وقوع یک انقلاب اجتماعی-سیاسی بزرگ کفایت نمیکند بلکه شکل گرفتن شرایط لازم و کافی برای این منظور لازم است. یعنی وضعیتی که در آن جامعه قادر به حل معضل کنش جمعی برای به زیر کشیدن حاکمیت خودکامه فاسد و ناکارآمد و استقرار یک رژیم سیاسی ملی و دموکراتیک باشد.
خسرو


■ دوستان، آقای مدنی نامه ی خود با عنوان در آستانه (زوال سیاسی، مذاکرات ایران و آمریکا و گذار دموکراتیک) سئولاتی را طرح کرده ست که مربوط به مسائل امروز ایران و همین لحظه ست.
ایشان پس از توضیح مفصل از انقلاب ۵۷ ایران و دیگر کشور ها و ارائه ی تعریف های مختلف برای انقلاب در نهایت و فرآیند شکست انقلاب ۵۷ موضوع را با مذاکرات کنونی ایران و آمریکا به این صورت ختم می کند:
“حتی در صورت توافق ایران و آمریکا، چشماندازی جز ادامه روند کنونی و تشدید بیش از پیش بحرانها و افزایش تنش ها متصور نیست. در این فرآیند مقاومت مدنی مردم ایران نقش فزایندهای ایفا میکند. تقویت مقاومت مدنی نه تنها مانع از هر گونه فاجعه مداخله دیگر کشورها در فرآیند تحولات دموکراتیک ایران می شود؛ بلکه احتمال گذار دموکراتیک را در مسیری خشونت پرهیز تقویت می کند.”
به این گزاره توجه و روی خطوط آن مکث کنیم. آقای فرخنده «بخشی» از نوشته ی آقای مدنی در باره «انقلاب »را دست مایه مقاله‌ی خود کرده ست.
به همین دلیل نگارنده به عرض می‌رساند اگر بنا باشد در مورد «انقلاب» حرف بزنیم. هردوی دوستان در مورد علل انقلاب ۵۷ ایران و دیگر انقلاب ها که آقای مدنی اشاره کرده ست. یک نکته مهم دیگر هم وجود دارد که هر دو به آن توجه نکرده‌اند. خیلی خلاصه اشاره می‌شود:
عوامل زیادی در جوامع استبدادی روی هم انباشته می شود که اصطلاحا آن جا را به بشکه ی باروت تبدیل می کند با عاملی چون جرقه یا «خرجِ انفجار» انقلاب صورت میکرید. ( البته پیامد های انقلاب شکست و پیروزی موضوع دیگر یست...)
✔ بدون نقش مظفراالدین شاه فرمان تدوین قانون اساسی مشروطه و پیروزی انقلاب مشروطه امکان نداشت. بعداز مرگ او محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و بقیه نیز علاقه ای به مشروطه نشان ندادند......
✔ در بحبوحه جنگ جهانی اول بلشویکهای روسیه توانستند انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را به ثمر برسانند. (جنگ باعث سقوط امپراتوری های آلمان ، اتریش و عثمانی هم شد)
✔ اگر جیمی کارتر در سال ۵۵ موضوع حقوق بشر ایران ، شیلی و نیکاراگوئه را در جریان رقابت های انتخاباتی ۱۹۷۶ مطرح نمی کرد معلوم نیست سرنوشت حکومت محمد رضا شاه چگونه رقم میخورد. ولی موضع گیری جیمی کارتر در مورد ایران و نیکاراگوئه بشدت تاثیر گذاشت و دخالت مستقیم آمریکا در دیماه ۵۷ به فروپاشی حکومت پادشاهی ایران و سوموزا در نیکاراگوئه شتاب داد. در حالیکه در شیلی ژنرال پینوشه به نوع دیگری تا سال ۱۹۸۹ به حکومت نظامی خود ادامه داد که با رفراندوم کنار رفت.
مثال های دیگری وجود دارد که در شرائط خاص به تحقق انقلاب کمک می کند مثل حمایت جهانی در محکوم کردن سیستم آپارتهاید در آفریقای جنوبی.
با توجه به مجموعه‌ی عوامل شناخته شده در شرائط کنونی تکرار انقلاب مانند نمونه های فوق الذکر در ایران و تحت تسلط فاشیسم مذهبی «ناشناخته» ست.
دخالت نظامی هم بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» از بمباران یوگسلاوی تا سوریه در همین چندی پیش فرجامی جز تخریب ، جنگهای نیابتی ، تکثیر تروریسم ، ضایعات عظیم جانی و مالی و میلیونها پناهنده نداشته ست. به نظر می‌رسد که حکومت اسلامی ایران «صلاح » خود در حمله نظامی به ایران می داند که سایت ایران امروز حرفهای اخیر رهبر ایران مبنی به غنی سازی هسته ای را پوشش داده ست. او گفت صعنت هسته‌ای بدون غنی‌سازی یک چیز بی‌فایده است.
یعنی باید منتظر واکنش های آمریکا و اسرائیل به اشکال مختلف بود. این ها را نوشتم که بگویم جناب سعید مدنی حکومت اسلامی ایران صلاح امور خود را در بحران ها می شناسد و شکست مذاکره نیز آنها را ارضاء خواهد کرد . حال چگونه مردم در این تنگنا مفّری برای جلوگیری از انقجار مخرّب بشکه باروت توسط حکومت جنایتکار و مخالفان خارجی آن پیدا خواهند کرد.
موضوعی ست که به حمایت وسیع مردم در جنبش «زن ، زندگی ، آزادی » و دیگر جنبش ها و اعتصاب کامیونداران دارد.
کامران امیدوارپور


■ جناب خسرو گرامی، ممنون از نکاتی که مطرح کرده‌اید. قصد من در این یادداشت کوتاه پرداختن به همه نکات مطرح شده در تحلیل سعید مدنی نبود. فقط خواستم به این نکته بپردازم که برخلاف اینکه می‌گویند «انقلاب می‌شود» چنانکه سعید مدنی نیز می‌گوید، به گمان من «انقلاب می‌کنند».
«انقلاب می‌شود» این را تداعی می‌کند که گویا اراده‌ای و برنامه‌ای برای انقلاب در کار نیست و ناگهان با نارضایتی و خشم مردم انقلاب می‌شود. اراده و آمادگی نیروهای سیاسی برای بسیج مردم و انقلاب کردن (شرایط ذهنی) عامل اصلی و ارادی انقلاب است. اینکه دیکتاتورها با رفتار خودشان باعث انقلاب می‌شوند، درست است. اما انقلاب نیز قرار نیست در دموکراسی‌ها اتفاق بیفتند. یعنی با فرض اینکه شما با یک دیکتاتوری روبرو هستید می‌توانید از نظر ذهنی و برنامه تشکیلاتی آماده انقلاب باشید یا اگر ذهن شما چنین عملی را علیرغم آماده بودن شرایط عینی صلاح نمی‌داند، آماده انقلاب کردن نباشید. کمااینکه الان در ایران شرایط عینی انقلاب با تعریف لنینی آماده هست.
در خارج کشور نیز هستند نیروهایی که راهبرد سرنگونی انقلاب را دنبال می‌کنند که در داخل نیز هواداران زیادی دارند، در میان بالایی‌ها نیز تا حدودی اختلاف وجود دارد، اما چرا انقلاب نمی‌شود؟ چون فرض لنین این بود که «اگر مردم نخواهند به شیوه گذشته حکومت شوند» و حزب انقلابی و بسیج‌گر نیز وجود داشته باشد و «بالایی‌‌ها نیز نتوانند به شیوه گذشته حکومت کنند»، انقلاب می‌شود. به گمان من فرض لنین (بر اساس شرایط آن دوران) این بوده که: حزب و تشکیلات انقلابی+ نارضایتی گسترده مردم از وضع موجود+اختلاف میان حاکمان=انقلاب یعنی در این معادله لنینی نارضایتی گسترده مردم را با آمادگی آنها برای انقلاب یکی دانسته‌اند. درحالیکه همیشه چنین نیست، یعنی علیرغم آماده بودن دیگر متغیرهای معادله، اگر نهایتا مردم در ذهن و فکر خود انقلاب را صلاح خود ندانند، انقلاب نمی‌شود.
با احترام/ حمید فرخنده


■ جناب فرخنده، با تشکر از توجه شما به اظهار نظر من. فکر نمیکنم لنین و استاد او مارکس و امثال آنها امروز و در برابر توسعه و پیشرفتهای نظریه های علوم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و مدیریتی حرف زیادی برای گفتن در این عرصه ها داشته باشند. پل سامئوئلسن، اقتصاددان بزرگ (از MIT برنده جایزه نوبل) که مقاله ای معروف در سال ۱۹۷۱ نوشته و با ریاضیات ساده نشان داده بود که استدلال و تجزیه و تحلیل مارکس در کاپیتال اشتباه بوده گفته بود مارکس با معیارهای علوم اقتصادی معاصر حتی یک اقتصاددان متوسط هم محسوب نمیشود.
حال چرا ما باید بجای علوم انسانی و سیاسی پیشرفته هنوز به سخنان لنین استناد کنیم که اصولا نه یک متفکر و نظریه پرداز بلکه یک انقلابی زیرک عملگرا و فرصت طلب و البته سازماندهی قهار بوده است. چون اگر باسواد بود تا آنموقع باید متوجه ایرادهای بنیانی نظریه مارکس شده بود و آن بدبختی ها را در شوروی ایجاد نمیکرد.
مثلا نظریه لنین در مورد ضرورت حزب پیشتاز برای موفقیت انقلاب چیزی نیست غیر از سازماندهی برای حل مساله مهم اقدام جمعی (Collective Action) که دهه ها محل بحث اقتصاددانان بزرگ از منکور اولسون گرفته تا خانم النور اوستروم (برنده جایزه نوبل اقتصاد) بوده است. بنابراین نباید اکنون از گفته ها و نوشت های امثال مارکس و لنین و استالین و مائو امثالهم انتظار راهنمایی داشته باشیم. اگر به یاداشت قبلی بنده که شرایط لازم و کافی انقلاب اجتماعی-سیاسی گذار به سکولار دموکراسی در کشورمان را ذکر کرده بودم. اینها ساخته و پرداخته من نیست بلکه از ادبیا انقلابهای اجتماعی سیاسی برآمده است. در واقع دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی تمام این مسائل را بحث کرده اند. انواع مدلهای ریاضی (بهینه سازی) و اقتصاد سنجی و شبیه سازی کامپیوتری برای بررسی جنبش ها و انقلابهای اجتماعی در جوامع مختلف طرح و اجرا و منتشر شده است که طبعا روح مارکس و لنین و امثالهم از آنها بیخبر بوده است.
نهایتا بر خلاف شما فکر میکنم مردم ایران در ذهن و فکر خود انقلاب اجتماعی-سیاسی گذار به دموکراسی را به صلاح خود میدانند و اینرا از انتخابات خرداد ۱۳۷۶ و انتخاب خاتمی به اینطرف به روشنی نشان داده اند. اما نیروی سرکوب ولایت فقیه اجازه این گذار مسالمت آمیز را نمیدهد. مردم حتی حاضرند دراین راه فداکاری کنند اما بشرطی که مطمئین باشند فداکاری آنها فایده ای داشته و به نتیجه ای خواهد رسید. این مهم هم در گرو پیدایش رهبری سیاسی توانمند و مورد اعتماد مردم است تا مساله اقدام جمعی را حل کند. معروف است سربازی در جریان جنگهای نادر برای اخراج افاغنه اشغالگر از ایران رشادت زیادی کرده بود وقتی نادر از او پرسید پس شما هنگامی که افاغنه اصفهان را اشغال کردند کجا بودید؟ گفت قربان ما بودیم نادر نبود. حالا داستان آزادیخواهان و مبارزان ایرانی است که هستند و آماده فداکاری برای خلاص کردن ایران و ایرانی از شر این حکومت فاسد ارتجاعی و بقول دارون عجم اوغلو (برنده جایز نوبل اقتصاد در سال گذشته) این حکومت دزد سالار هستند اما منتظر رهبری سیاسی توانمند و قابل اعتماد هستند تا مردم ایران را بسیج و قوای سرکوب را خنثی و گذار به دموکراسی در ایران را امکانپذیر کند. امیدوارم تحصیلکردگانی مانند جنابعالی نیز در طرف درست تاریخ ایستاده با قطع وابستگی ذهنی به ایدئولوژی های قدیمی امثال لنین و مارکس و نظریه های مندرس آنها در مورد امپریالیسم و غیره از حکومت دزدسالار خامنه ای وابسته به رفیق پوتین سردار اولیگارشی رویه حمایت نکنید.
خسرو





iran-emrooz.net | Mon, 02.06.2025, 10:42
برنده واقعی فرانسه بود یا قطر؟

برگردان: جمشید خون‌جوش

پاری سن ژرمن برنده جام باشگاه‌های فوتبال اروپا: برنده واقعی فرانسه بود یا قطر؟

مقدمه مترجم: شنبه شب گذشته، تیم فوتبال باشگاه پاری سن ژرمن (PSG)  با یک بازی زیبا، طوفانی و پر از روح در مقابل اینتر میلان پیروز شد و جام باشگاه‌های اروپا را در دستان خود گرفت. نتیجه پنج بر صفر تاکنون در تاریخ بازیهای نهایی این جام سابق نداشته. از منظر فوتبالی، PSG تیمی جوان، سمپاتیک با یک سبک بازی مدرن و تکنیکی است که شاید امروز بهترین تیم فوتبال باشگاهی اروپا و احتمالاً دنیا باشد. با این برد، اکنون، پاریس به یک شهر فوتبالی تبدیل شده است. چیزی که تا چند سال پیش نبود و نیازی نیز بدان نداشت، زیرا که بسیاری چیز‌های دیگر دارد: مد، فرهنگ، زیبایی از هر سو و از همه مهمتر درخشش به عنوان فانوس همیشه روشن عصر روشنگری.

اما مالکیت این باشگاه و نحوه اداره آن، موضوعات مهمی را – نه تنها از جنبه ورزشی، بلکه سیاسی و نه تنها در فرانسه بلکه اروپا و حتی دنیا – به سطح آورده که این سوال به حق را به ذهن متبادر می‌کند: آیا این همه ارزش آن را برای فرانسه داشت؟

باشگاه PSG تنها از اوایل دهه ۱۹۷۰ وجود دارد. برای مدتی طولانی، باشگاهی متوسط، با موفقیت‌های ورزشی اندک و شکست‌های فراوان – و با هولیگان‌هایی غیرقابل تحمل. ورزشگاه این تیم، پارک دو پرنس، بنایی بتنی در ناحیه اعیان نشین شانزدهم پاریس، اغلب دیگ نفرت و محلی نامطلوب بود. در فرانسه آدرس‌های زیباتر از این برای فوتبال وجود داشتند – در لیون و در مارسی، جایی که مردم برتری خود در فوتبال را همواره همچون انتقامی شیرین از آن تمرکزگرایی فرانسوی که همه چیز را در پاریس متمرکز کرده است، جشن می‌گرفتند.

تا اینکه در سال ۲۰۱۱، امارت قطر با میلیاردهای خود از تجارت نفت و شبکه‌های تلویزیونی‌اش وارد صحنه فوتبال فرانسه شد و باشگاه پاری سن ژرمن را تصاحب کرد، با لبخندی بدهی‌هایش را پرداخت کرد، و آن را سرشار از پول، جاه‌طلبی و زرق و برق نمود.

طولی نکشید، که قطر گران‌ترین انتقال تاریخ فوتبال را انجام داد: نیمار جونیور بازیکن برزیلی از باشگاه بارسلونا با مبلغی معادل ۲۲۰ میلیون یورو به PSG پیوست. این رقم حدود پنج برابر بودجه سالانه بسیاری از باشگاه‌های فوتبال فرانسه بود – برای همه چیز از جمله بازیکنان و کارکنان.

قطر از طریق شبکه تلویزیون خصوصی خود BeIn Sports تعیین می‌کند که چه میزان پول از حق پخش تلویزیونی وارد رقابت‌های ملی شود و رقبای دیگر چه سهمی از آن ببرند – در واقع، فوتبال فرانسه را با نوعی قلدری وابسته به خود کرده است.

پاری سن ژرمن با حامیان مالی‌اش که گویی چشمه‌ای بی‌پایان از پول هستند – به‌ویژه اسپانسرهای قطری –  دیگر باشگاه‌های فرانسه را به سیاهی‌لشکر دربار خود تبدیل کرده است. این آمیختگی منافع مضحک و غریب، تحریفی آشکار از رقابت عادلانه است. اما تقریباً همه، حتی سیاستمداران نیز، چشم خود را بر آن بسته‌اند.

ناصر الخلیفی، رئیس باشگاه پاری سن ژرمن، اکنون یکی از چهره‌های قدرتمند فوتبال اروپا است. احتمالاً او حتی یکی از بانفوذترین افراد در کل فوتبال دنیا به شمار می‌رود؛ چراکه عضو کمیته اجرایی یوفا و رئیس اتحادیه باشگاه‌های اروپایی است، که منافع باشگاه‌ها را نمایندگی می‌کند.

البته با کمال انصاف باید گفت که قطر تنها افراطی‌ترین نمونه از پدیده‌ای است که تقریباً تمام فوتبال را در برگرفته است – پدیده‌ای که تحت سلطه صندوق‌های سرمایه‌گذاری، دولت‌ها، و سرمایه‌داران ثروتمند قرار دارد.

ترجمه زیر از روزنامه زوددویچه تسایتونگ در مونیخ آلمان که قبل از بازی نهایی فوتبال نوشته شده بود، جزئیات بیشتری از این داستان حیرت انگیز را ارائه می‌دهد.


دنیای تاریک فرزند ماهی‌گیر

امیرنشین قطر ۱۴ سال پیش باشگاه پاری سن ژرمن (PSG) را خرید و ناصر الخلیفی (Nasser Al-Khelaifi) را با یک نقشه‌ راه بلندپروازانه، میلیاردها سرمایه و روش‌هایی بحث‌برانگیز به پاریس فرستاد. کشوری که با تمام قوا وارد دنیای فوتبال شد و حالا در آستانه موفقیتی بزرگ قرار دارد.

نوشته الیور مایلر، پاریس

موفقیت همه تاریکی‌ها را پاک می‌کند، مگر می‌توان انتظار دیگری داشت؟ پاریس، شهری که هرگز به عنوان یک شهر کلاسیک فوتبالی شناخته نمی‌شد، اکنون در اوج فوتبالی‌ترین لحظات تاریخ خود قرار دارد.

در خیابان آملو در منطقه یازدهم پاریس، پرچم‌های بزرگی از PSG به رنگ‌های آبی و قرمز آویزان شده‌اند، منظره‌ای که تا به حال در اینجا دیده نشده بود. بارهای پاریسی با صفحه‌نمایش‌های بزرگ توصیه می‌کنند که زودتر میز رزرو کنید، وگرنه دیگر جایی نخواهد بود. روزنامه لو پاریزین مدتی است که شمارش معکوس برای شروع فینال مقابل اینتر میلان در شهر مونیخ ــ مسابقه نهایی لیگ قهرمانان اروپا ــ را در بالای وب‌سایت خود قرار داده: شمارش روزها، ساعت‌ها، دقیقه‌ها، حتی ثانیه‌ها تا سوت آغاز. برج ایفل هم قرار است در رنگ‌های باشگاه بدرخشد.

گویی پاریس با باد سرخوشی در هوا شناور است. هرگز این جام را نبرده، و شاید هرگز تا این اندازه به آن نزدیک نبوده است.

اما در مرکز این لحظه‌ی سرخوشانه، در واقع نه پاریس قرار دارد و نه فرانسه، هرچند مردم دوست دارند این‌طور فکر کنند. بلکه این قطر است، امیرنشینی کوچک در خلیج فارس که ۱۴ سال پیش مالک این باشگاه شد و حالا می‌خواهد بالاخره میوه میلیاردهایی را که در این پروژه‌ی پرهیاهو ــ و نه فقط ورزشی ــ سرمایه‌گذاری کرده، برداشت کند. قطر، یک کشور، اکنون بر قلب هواداران پاریسی حکم می‌راند؛ واقعیتی نو در تجارت جهانی فوتبال که باید هر از گاهی آن را به خود یادآوری کنیم. شعار پرطمطراق باشگاه PSG یعنی: «اینجا پاریس است» در پژواکش، طنین «اینجا دوحه است» را دارد.

و این، تنها دل‌انگیز نیست. درست در لحظه‌ای که PSG شاید برای نخستین بار در تاریخ خود تیمی دارد واقعاً جوان، دوست‌داشتنی و با بازی‌ دسته‌جمعی، رأس باشگاه گرفتار نیم‌دوجین پرونده قضایی در دادگستری فرانسه شده است؛ پروند‌ه‌هایی همراه با رسوایی‌ها و ماجراهای جنجالی.

این ماجراها به روش‌های مشکوک صاحبان باشگاه از خلیج فارس مربوط می‌شوند: اتهاماتی مانند فساد مالی، کارزارهای بدنام‌سازی در فضای مجازی، و داستانی پر رمز و راز در پسِ این روند. و در مرکز این داستان، مردی باریک‌اندام با چهره‌ای جوانانه ایستاده، پسر یک ماهی‌گیر از دوحه، کسی که فرانسوی‌ها سال‌ها شاهد تلاشش برای یادگیری زبان فرانسه بودند: ناصر الخلیفی، ۵۱ ساله، تنیسور سابق و تاجر در مقام یک وزیر قطری، دوست دوران جوانی امیر و رئیس باشگاه. او را به‌سادگی “NAK” صدا می‌زنند. او حالا زبان فرانسه را آن‌قدر خوب صحبت می‌کند که بتواند در مصاحبه‌ها پاسخ‌های ساده را تقریباً بی‌نقص ارائه دهد. و وقتی واژه‌ای به ذهنش نمی‌رسد، به زبان انگلیسی تغییر می‌دهد.

رئیس‌جمهور سارکوزی طرفدار PSG و دوست قطر بود. و چقدر هم به‌موقع!


ناصر الخلیفی

ناصر الخلیفی بدون شک توانایی زیادی در بیان خود دارد. برنامه تحقیقی Complément d’enquête (تحقیق تکمیلی) از شبکه دولتی فرانسه ۲ او را «رئیس بزرگ» فوتبال فرانسه می‌نامد. و اگر این عنوان کمی حال و هوای مافیایی دارد، بی‌دلیل نیست. این برنامه اخیراً یکی از قسمت‌های کامل خود را به جنبه‌های تاریک PSG تحت مالکیت قطر اختصاص داد؛ یک غواصی عمیق در تاریکی سایه‌ها.

داستان قطری PSG از سال ۲۰۱۰ آغاز شد؛ زمانی که این باشگاه در مرز ورشکستگی قرار داشت و از لحاظ ورزشی هم خطر سقوط به دسته دوم را حس می‌کرد. در آن زمان، نیکولا سارکوزی رئیس‌جمهور فرانسه بود – طرفدار پرشور PSG و، نکته‌ای مهمتر، دوستی نزدیک با قطر. در آن زمان PSG متعلق به Colony Capital بود، یک صندوق سرمایه‌گذاری بین‌المللی که رئیس آن در فرانسه از نزدیک‌ترین افراد به سارکوزی محسوب می‌شد. همه چیز به‌شکلی «معجزه‌آسا» به‌هم گره خورد.

سارکوزی با امیر قطر دیدار کرد و قول داد تا شخصاً برای آن‌که قطر میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ را به‌دست آورد، تلاش کند؛ به شرط آن‌که امیر هم PSG را بخرد و آن را به باشگاهی بزرگ تبدیل کند.

پاری سن ژرمن برای قطر ایده‌آل بود: ارزان و با پتانسیلی عظیم

این به‌وضوح همان پیمان پشت‌پرده بود. اکنون دادستانی مالی پاریس این پرونده را با جزئیات کامل بررسی می‌کند، زیرا دقیقاً همان اتفاقی افتاد که باید می‌افتاد: قطر میزبانی جام جهانی را به‌دست آورد، و چند ماه بعد باشگاه PSG را به قیمت ۷۰ میلیون یورو خرید.

ایده قطر این بود: درآمد از منابع طبیعی این کشور، نفت و گاز، نمی‌تواند تا ابد ادامه داشته باشد؛ این ذخایر روزی به پایان می‌رسند. بنابراین باید تنوع ایجاد کرد؛ با سرمایه‌گذاری در رسانه، ورزش، املاک و شرکت‌ها – به‌ویژه در فرانسه، کشوری که همواره روابط نزدیکی با قطر داشته است. خانواده سلطنتی قطر تعطیلات خود را در سواحل کوت دازور فرانسه می‌گذراند، و ۷۰ درصد از تسلیحات خود را از فرانسه می‌خرید.

برای چهره‌ی جدید قطر، PSG ویترین ایده‌آلی بود: قابل خرید با قیمتی پایین، با حاشیه سود بالا و پتانسیلی عظیم برای تبدیل‌شدن به یک برند جهانی. فقط خود نام پاریس به‌تنهایی جذابیتی جهانی دارد – و به آن، لوگویی را اضافه کنید که برج ایفل را به نمایش می‌گذارد.

قطر باشگاه PSG را از طریق صندوق ثروت ملی خود به نام Qatar Sports Investments) QSI) خرید. رئیس این صندوق کسی نبود جز ناصر الخلیفی، چهره شاخص این پروژه و فرستاده همیشه خندان امیر.

الخلیفی در قطر یک شبکه ورزشی راه‌اندازی کرد و وارد تجارت حق پخش تلویزیونی شد.

این فرزند ماهی‌گیر در آن زمان هم مسیر صعودی شگفت‌انگیزی را طی کرده بود. او با امیر قطر، تمیم بن حمد آل ثانی، آشنا شد، زمانی که تمیم ولیعهد بود و هر دو هنوز جوان بودند. آن‌ها با هم تنیس بازی می‌کردند. الخلیفی برای شاهزاده معلم قابلی بود، چرا که خود زمانی تا آستانه ورود به جمع ۱۰۰۰ بازیکن برتر رده‌بندی جهانی تنیس رسیده بود. آن‌ها تبدیل به دوستانی نزدیک شدند.

خاندان سلطنتی برای ناصر الخلیفی شرایط تحصیل در رشته اقتصاد را فراهم آورد و به او مأموریت داد تا شبکه خبری الجزیره را با راه‌اندازی یک کانال ورزشی گسترش دهد. برای این کار، الخلیفی «تیِری مورانو»، کارشناس فرانسوی در زمینه حق پخش تلویزیونی را به خدمت گرفت. مورانو همه‌چیز را به او آموزش داد. اما وقتی دیگر به او نیازی نبود، ناگهان در عرض یک روز اخراج شد – به‌قدری سریع که فقط توانست وسایلش را در یک کانتینر جمع کند و قطر را ترک کند.

شبکه الجزیره اسپورت بعدها تبدیل به BeIN Sports شد، بازوی رسانه‌ای نقشه‌ راه قطر. و این‌گونه الخلیفی با دو لباس بر تن وارد فرانسه شد: یکی به‌عنوان رئیس باشگاهی با بودجه‌ای نجومی برای نقل‌وانتقالات که رقابت ملی را تقریباً بی‌معنا کرد، و دیگری به‌عنوان رئیس پلتفرمی تلویزیونی که بازار حق پخش را به‌کلی زیرورو کرد و سایر باشگاه‌های فرانسوی را وابسته به خود ساخت.

این یک تعارض منافع عظیم بود – اما قطری‌ها هرگز در آن مشکلی نمی‌دیدند. و چرا باید هم ببینند؟ در فرانسه و اروپا تقریباً همیشه به آن‌ها اجازه داده شد تا آزادانه عمل کنند.

فرانسه برای آن‌ها آن‌چنان اهمیت نداشت، صحنه بازی کوچک‌تر از آن بود که دغدغه‌اش را داشته باشند – و همان را هم خیلی زود کاملاً تحت سلطه گرفتند. شبکه France 2 در یک مستند روشنگرانه، ویدیویی از یک کنفرانس ویدیویی محرمانه از تابستان گذشته را پخش کرد؛ نشستی که مربوط به واگذاری حقوق پخش لیگ و صدها میلیون یورو بود. تمام رؤسای باشگاه‌های لیگ ۱ فرانسه در آن شرکت داشتند.

در این جلسه، الخلیفی گاهی در نقش رئیس باشگاه ظاهر می‌شد و گاهی به‌عنوان غول رسانه‌ای؛ این نقش‌ها را پی‌درپی و روان تغییر می‌داد. او همکارانش را مانند دانش‌آموزان سرزنش می‌کرد. به رئیس آمریکایی باشگاه المپیک لیون، جان تکستور، فریاد زد:
«جان، جان، جان، خفه شو، تو هیچی از این مسائل نمی‌فهمی. اصلاً از کجا اومدی، کابوی؟»

برخلاف برخی روسای دیگر، تکستور به‌ندرت اجازه میدهد تا او را کوچک کنند. او قبلاً الخلیفی را «یک دیکتاتور» خوانده بود که با PSG یک «مدل غیرقانونی» را پیش می‌برد. این، فضای حاکم است.

و بعد، داستان غم‌انگیز خدمتکار…

خدمتکاری مراکشی که از همان سال‌هایی که ناصر الخلیفی هنوز تنیس بازی می‌کرد با او آشنا بود. این خدمتکار و مرد همه‌کاره، مدتی با رئیسش در آپارتمان زیبای او در خیابان شانزه‌لیزه زندگی می‌کرد. در برنامه تحقیقاتی Complément d’enquête، این خدمتکار از ترس جانش با صورت پوشیده و صدایی تغییر یافته ظاهر می‌شود.

او روایت می‌کند که چطور با الخلیفی مانند دو برادر بودند، اما بعداً سال‌ها مورد آزار، توهین و تحقیر او قرار گرفت. می‌گوید فقط زمانی اجازه خوابیدن داشت که رئیس هم می‌خوابید.

یک‌بار، آن‌طور که خودش می‌گوید، با هم دسته‌ای اسناد حساس و افشاگر را در وان حمام خانه سوزاندند – ظاهراً خبری از بازرسی خانه به دست‌شان رسیده بود.

رابطه آن‌ها زمانی به بحرانی‌ترین نقطه رسید که خدمتکار تهدید کرد محتوای یک تلفن همراه را که به دست آورده بود، فاش کند. گفته می‌شود این گوشی حاوی مدارکی درباره پرونده اعطای میزبانی جام جهانی ۲۰۲۲ به قطر بود – و همچنین ویدیوهای خصوصی از خود امیر قطر، که در اتاق خواب آپارتمان پاریسی گرفته شده بودند. محتوایی که به‌ادعای برخی می‌توانست حتی به سقوط رژیم منجر شود. قطر در واکنش، این خدمتکار را در غیاب به اعدام با جوخه آتش محکوم کرد.

ناصر الخلیفی علاقه‌ای به صحبت درباره این مسائل ندارد. او اجازه داد تیم France 2 برای تهیه گزارش به دوحه بیاید و حتی مصاحبه‌ای “درباره همه‌چیز” را وعده داد – اما فقط وعده ماند.

وقتی انتقادها بالا می‌گیرد، قطر گه‌گاه تهدید می‌کند که سرمایه‌اش را از فوتبال فرانسه بیرون می‌کشد ــ تهدیدی که اگر عملی شود، فوتبال فرانسه احتمالاً فرو می‌پاشد. PSG شیوه‌ای خاص برای انتقام از منتقدان دارد که مستندات آن هم وجود دارد: شرکتی در تونس مأمور شد تا با استفاده از ده‌ها حساب جعلی در شبکه‌های اجتماعی، حملات سازمان‌یافته‌ای علیه روزنامه‌نگاران منتقد (از جمله در Le Monde، Mediapart و L’Équipe) و همچنین بازیکنانی که خوشایند مدیریت نبودند، ترتیب دهد. این حملات طوری طراحی شده بود که وانمود کند خشم هواداران است، اما در واقع همه‌چیز ساختگی بود.

حتی مشهورترین فرزند فوتبال شهر ــ کیلیان امباپه ــ چندین بار هدف این ماشین تخریب قرار گرفت، فقط به این دلیل که حاضر نشد قراردادش را تمدید کند و در نهایت به‌صورت آزاد (بدون اینکه پولی بابت انتقال او پرداخت شود) راهی رئال مادرید شد. از آن زمان، میان امباپه و الخلیفی یک جنگ حقوقی در جریان است، که شامل حقوق و پاداش‌های پرداخت‌نشده به ارزش حدود ۵۵ میلیون یورو هم می‌شود.

اما در سکوهای هواداری، امباپه دیگر فراموش شده است. و تاریکی‌های قطر فقط مانند ابرهایی گذرا هستند که با نسیم موفقیت پراکنده می‌شوند.

امروز PSG یکی از ۱۰ باشگاه باارزش اروپا است – حدود ۳.۵ میلیارد یورو طبق گزارش Le Parisien. فروش محصولات باشگاه رونق دارد و درخشش برند باشگاه هیچگاه همچون امروز نبوده است. و رئیس جوان‌چهره، که حالا فقط اندکی مسن‌تر شده، نه‌تنها رئیس PSG، بلکه رئیس اتحادیه باشگاه‌های اروپایی (ECA) است – چهره‌ای سیاسی با شبکه‌ای عظیم از روابط. چه کسی در چنین شرایطی می‌خواهد غر بزند؟

زمانی که قطر PSG را خرید، گفته شد که پنج سال زمان می‌خواهد تا اروپا را فتح کند و جام قهرمانی لیگ قهرمانان را ببرد. حالا ۱۴ سال گذشته. شاید این پایان در این داستان پر از قدرت و میلیاردها، لحنی تا حدودی آشتی‌جویانه داشته باشد:
همه‌چیز را نمی‌شود خرید – حداقل نه فوراً.