ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 11:11
قصاب سوریه اکنون چگونه زندگی می‌کند؟

دی‌تسایت

نویسندگان گزارش:
کفاح علی دیب، آندریا باکهاوس، لیا فرِزه، سمیحه شفی، میشائیل توهمن و آنابل واهبا
هفته‌نامه‌ی آلمانی دی‌تسایت، شماره ۴۳ / ۸ اکتبر ۲۰۲۵

چه نشانه‌هایی از اسد باقی مانده است؟

بازدیدکننده در برابر خانه‌ی مسکونی دیکتاتور پیشین احساس کوچکی می‌کند. نمای شیشه‌ای آسمان‌خراش عظیم، تا ارتفاع ۳۰۰ متری بالا رفته است. این غول در «موسکوا سیتی» قرار دارد، منطقه‌ای تجاری و آینده‌گرایانه در پایتخت روسیه. اینجا، در این برج، مردی زندگی می‌کند که مردم کشور خودش را بمباران کرد: بشار اسد، قصاب سوریه.

در همین آسمان‌خراش در «مسکوا سیتی»، خاندان او همچنان با شکوه و تجمل زندگی می‌کنند. خانوادهٔ اسد در اینجا حدود ۲۰ آپارتمان لوکس در اختیار دارد. بازدید مستقیم از آن‌ها ممکن نیست. خودِ بشار اسد برای گفت‌وگو با دی‌تسایت در دسترس نبود، و دعوتی برای صرف چای نیز هرگز نرسید. با این حال، می‌توان تصویری به‌دست آورد از زندگی پنهانی اسد در زرق‌وبرق جدیدش.

در ورودی ساختمان، «ناتاشا» منتظر است؛ مشاور املاکی که نمی‌خواهد نام واقعی‌اش فاش شود. سالن ورودی بیست متر ارتفاع دارد، غرق در نور و آراسته با آثار هنر مدرن. مبل‌ها و فضاهای خصوصی برای گفت‌وگو چیده شده، و نوشیدنی خوشامدگویی ارائه می‌شود. پس از احراز هویت نزد دربان و بررسی دقیق مدارک، کارت عبوری به ما داده می‌شود. قرار است ناتاشا بعداً ما را به بازدید چند آپارتمان ببرد که از نظر ارتفاع و طراحی با واحدهای خانوادهٔ اسد قابل مقایسه‌اند. او با لحنی آمیخته به احترام پچ‌پچ می‌کند: «در این برج‌ها بسیاری از سیاستمداران زندگی می‌کنند… و خیلی از خارجی‌ها.»

بشار اسد، یک خارجی در روسیه. از زمان سقوط رژیمش و فرار دراماتیک او در سپیده‌دم ۸ دسامبر ۲۰۲۴، دیکتاتور دیرپای سوریه عملاً بدون هیچ ردپایی ناپدید شده است؛ شبحی که اکنون تحت حفاظت سرویس امنیتی روسیه، اف‌اس‌بی، زندگی می‌کند. هفته گذشته، بار دیگر — برای دومین بار در سال جاری — شایعه‌ای در فضای مجازی پخش شد مبنی بر اینکه اسد در مسکو مسموم شده اما وضعیت جسمانی‌اش «باثبات» است. رسانه‌های دولتی روسیه سکوت کرده‌اند؛ تنها وبلاگ‌نویسان جنگی که از سال ۲۰۲۲ حمله به اوکراین را دنبال می‌کنند، این خبر را منتشر کردند. در رسانه‌های تبعیدی روسی «meanwhile» گمانه‌زنی می‌شود که آیا هدف واقعی این سوءقصد خودِ اسد بوده یا سرویس امنیتی اف‌اس‌بی، برای تحقیر آن؟ شاید حتی کار اوکراینی‌ها بوده باشد؟ اما اگر این شایعه درست باشد، محتمل‌تر است که مهاجمان ریشه‌ای عربی داشته‌اند.

اکنون او چگونه زندگی می‌کند؟ همان چشم‌پزشک رنگ‌پریده‌ای که یکی از خون‌بارترین حکومت‌های خاورمیانه را از پدرش به ارث برد؟ نزدیک به یک‌چهارم قرن، بشار اسد فرمانده‌ی ارتشی از شکنجه‌گران و کودک‌آزاران بود. وقتی مردم سوریه در بهار عربی ۲۰۱۱ علیه او قیام کردند، کشور را در جنگ داخلی خونینی به نابودی کشاند و برای حفظ قدرت خود و خاندانش، بیش از نیم میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد. او به ارتکاب جنایات جنگی از جمله استفاده از گازهای شیمیایی علیه مردم خودش متهم است.

در حال حاضر، دادستان‌ها و بازپرس‌های بین‌المللی در تعقیب این دیکتاتور سقوط‌کرده‌اند. وزارت دادگستری سوریه در ۲۷ سپتامبر اعلام کرد که حکم بازداشت او صادر شده است. اتهامات شامل قتل عمد، شکنجه و تحریک به جنگ داخلی است. به گفتهٔ یک خبرگزاری سوری، در حکم بازداشت، مشخصات دقیق متهم آمده است: قد ۱.۸۹ متر، چهره بیضی، پیشانی برجسته، بینی بلند. رنگ چشم: آبی. رنگ مو: قهوه‌ای.

سوگند سکوت اسد و همه اعضای خانواده‌

بیش از هر زمان دیگر، او اکنون به پشتیبان خود، ولادیمیر پوتین، وابسته است. پوتین در جنگ داخلی سوریه از رژیم اسد حمایت نظامی کرد — تا زمانی که حتی برای او نیز این بار بیش از حد سنگین شد. وقتی نیروهای شورشی به رهبری رئیس‌جمهور موقت کنونی، احمد الشرع، در دسامبر ۲۰۲۴ به سوی دمشق پیشروی کردند، رهبر کرملین خانوادهٔ اسد را با شتاب به مسکو منتقل کرد. در آن زمان از کرملین اعلام شد که به آنان «به دلایل انسانی» پناه داده شده است.

پوتین با این اقدام نشان داد که به هم‌پیمانان خود وفادار است — دیکتاتورهای دوست می‌توانند به او اعتماد کنند. درست است که او شاید نتواند همهٔ آن‌ها را در قدرت نگه دارد، همان‌طور که در مورد بشار اسد دیدیم؛ اما اگر روزی ورق برگردد، جایی برایشان در «آسایشگاه دیکتاتورهای روسی» مهیا خواهد بود. این امتیاز، بیش از همه، شامل حال آن دیکتاتورهایی است که هنوز هم دوشادوش پوتین در کار برهم‌زدن نظم جهانی‌اند.

اما هیچ رحم و مروتی بدون بهای خود نیست. با پناه دادن به بشار اسد، پوتین انحصار اطلاعات را برای خود تضمین کرده است. تصور کنید اسد اگر روزی در برابر خبرنگاری زیرک از غرب بنشیند، چه چیزهایی می‌تواند فاش کند: حملات شیمیایی علیه غیرنظامیان در سوریه؟ بمباران حلب توسط جنگنده‌های روسی؟ حملات به بیمارستان‌ها و مهدکودک‌ها؟

اسد سوگند سکوتی یاد کرده است که شامل تمام اعضای خانواده‌اش نیز می‌شود. پوتین از این طریق کنترل روایت دهه‌ها تاریخ سوریه — و نقش عمیق روسیه در آن — را در دست گرفته است.

در نتیجه، پی‌بردن به اینکه خاندان اسد اکنون چه می‌کنند، بسیار دشوار است. مقام‌های روسی نیز به‌ندرت اظهارنظر می‌کنند. سفیر روسیه در بغداد، البروس کوتراشِف، در آوریل گذشته در گفت‌وگویی با یک شبکهٔ عراقی فاش کرد که اعطای پناهندگی به خانوادهٔ اسد مشروط به مقرراتی سختگیرانه است. او گفت: فعالیت سیاسی یا حضور علنی در انظار عمومی ممنوع است. کوتراشف افزود: «اگر اسدها به این مقررات پایبند باشند، در روسیه در امان خواهند بود. موضوع استرداد آن‌ها هرگز مطرح نیست.»

یک روزنامه‌نگار عرب که سال‌ها روابط سوریه و روسیه را دنبال کرده نیز می‌گوید: «بشار اسد در روسیه زندگی می‌کند و مثل موش ساکت است.» به گفتهٔ او، اسد گاهی در همان برج مسکونی در موسکوا سیتی اقامت دارد و گاهی در ویلایی دورافتاده در حومهٔ مسکو. خبرنگار می‌گوید: «مکان دقیقش کاملاً محرمانه است.» ادارهٔ امنیت فدرال روسیه (اف‌اس‌بی) از اسد مراقبت می‌کند، درست مانند دیگر دیکتاتورهایی که در روسیه پناه یافته‌اند. بهای این حمایت، نامرئی شدن کامل برای جهان بیرون است. اسد با انجام یک مصاحبه، پیش از هر چیز، به خودش لطمه می‌زند — هرچند موضوعات زیادی برای گفتن دارد.

بیشتر نشانه‌ها از اطرافیان خانوادهٔ اسد نیز به بن‌بست می‌رسد. هر کس را از حلقهٔ قدرت پیشین تماس بگیرید، کمتر کسی حاضر به صحبت است. با این حال، پس از هفته‌ها تحقیق در مسکو، دمشق و دیگر شهرهایی که همراهان و مخالفان سابق خاندان اسد به آنجا گریخته‌اند، سرانجام چند در گشوده می‌شود. یکی از معدود کسانی که به گفت‌وگو رضایت می‌دهد، مردی است که سال‌ها از نزدیک‌ترین افراد به اسدها بوده است. او در یکی از هتل‌های یک کلان‌شهر اروپایی نشسته و تأکید می‌کند که نام و محل اقامتش به هیچ وجه نباید علنی شود. بیشتر افرادی که در این گزارش با آن‌ها گفت‌وگو شده نیز همین خواسته را دارند و هویت خود را محفوظ نگه می‌دارند.

انسانی خجالتی و بیمناک

این مرد — که در این گزارش با حرف «ح.» از او یاد می‌کنیم — از یکی از بانفوذترین خانواده‌ها در ساختار قدرت پیشین سوریه است. از کودکی رفت‌وآمدش به خانهٔ اسدها عادی بود و بعدها نیز در ارتش به مقام بالایی رسید. سال ۲۰۱۱ جنگ داخلی آغاز شد، و حدود یک سال بعد ح. گریخت، چون با دیکتاتور به اختلاف افتاده بود. او می‌گوید که به اسد توصیه کرده بود با معترضان وارد گفت‌وگو شود، اما اسد هیچ گوش شنوایی نداشت.

ح. موهای خاکستری و کمی ژولیده دارد، با یکی از کارکنان هتل که از کنار میز می‌گذرد شوخی می‌کند. زیاد می‌خندد، اما در عین حال از جان خود بیم دارد. به گفتهٔ او، اسد در سال ۲۰۱۲ قصد ترور او را داشت. چند بمب در نزدیکی دفترش در دمشق منفجر شد و محافظانش در آن حمله کشته شدند. پس از آن تصمیم گرفت کشور را ترک کند. با این حال، باور دارد که حاکمان جدید نیز او را بخشی از نخبگان پیشین می‌دانند که باید از میان بروند. ح. اهل گزافه‌گویی به نظر نمی‌رسد، اما بخشی از گفته‌هایش در آن بعدازظهر را نمی‌توان به‌طور مستقل راستی‌آزمایی کرد.

به‌عنوان یکی از دوستان خانوادگی اسد، ح. از نزدیک شاهد بود که چگونه بشار اسد در ۳۴سالگی به قدرت رسید — پس از مرگ پدرش، حافظ اسد، که سه دهه با مشت آهنین بر سوریه حکومت کرده بود و در سال ۲۰۰۰ درگذشت. ح. می‌گوید بشار، که در اصل می‌خواست چشم‌پزشک شود، نظامی را از پدرش به ارث برد که هرگز نتوانست در آن به‌درستی راه خود را بیابد.

در همان سالی که به قدرت رسید، اسد با زنی ازدواج کرد که رژیم او را مدرن و حتی پرزرق‌وبرق جلوه می‌داد: اسماء فواز الاخرس، سرمایه‌گذار بانکی که ده سال از او جوان‌تر بود، دختری از خانواده‌ای مرفه و برجسته از طبقهٔ بالای سوریه که در بریتانیا متولد و بزرگ شده بود. او در کنار اسد در آغاز خود را حامی حقوق مدنی معرفی می‌کرد، اما بسیاری از رسانه‌های غربی بیشتر شیفتهٔ زیبایی و ظرافتش بودند تا سیاست‌هایش. در چهار سال نخست ازدواجشان، اسماء سه فرزند به دنیا آورد: حافظ، زین و کریم. حتی در مارس ۲۰۱۱، زمانی که «بهار عربی» مدت‌ها بود آغاز شده بود، مجلهٔ آمریکایی ووگ (Vogue) پرتره‌ای ستایش‌آمیز از او منتشر کرد با عنوان: «گلی در صحرا».

اما به گفتهٔ ح.، بر خلاف همسرش، بشار اسد انسانی خجالتی و بیمناک بود. او باور دارد که این ویژگی‌های شخصیتی در اسد به مرز بیماری روانی رسیده بود و همین سبب شد که با خشونتی افراطی به اعتراضات واکنش نشان دهد: «مشکلاتی که انقلاب برای سوریه آورد، بزرگ‌تر از آن بود که او بتواند از عهده‌شان برآید.»

ح. می‌گوید به اسد هشدار داده بود که «بهار عربی» متفاوت و خطرناک‌تر از اعتراضات پیشین است، اما رئیس‌جمهور باور داشت که می‌تواند قیام را به‌زور نظامی سرکوب کند. ح. خیلی زود متوجه شد نفوذش از میان می‌رود: اسد دیگر به تماس‌های تلفنی‌اش پاسخ نمی‌داد و دیگر او را در کاخ نمی‌پذیرفت. در آخرین دیدارشان، دیکتاتور همچنان پافشاری می‌کرد: «هیچ انقلابی در کار نیست!»

ح. ناگهان از جا برمی‌خیزد و می‌گوید می‌خواهد جای خود را عوض کند. پشتش را به ورودی هتل می‌کند: «برای اینکه کسی که از آنجا رد می‌شود مرا نبیند.»

او ادامه می‌دهد که هنوز با شماری از افسران سابق در تماس است؛ افسرانی که پس از سقوط رژیم، سوریه را ترک کرده‌اند. حدود ۱۲۰۰ افسر، که بسیاری از آنان مانند خاندان اسد از اقلیت علوی‌اند، اکنون در روسیه زندگی می‌کنند. افسران بی‌پول را به سیبری فرستاده‌اند، و ثروتمندان در مسکو ساکن‌اند. لحن ح. ناگهان تلخ می‌شود: «اسدها در جای خوبی زندگی می‌کنند و از پولی که دزدیده‌اند لذت می‌برند. مردم سوریه برایشان هیچ اهمیتی ندارند.»

اسد ساعت‌ها پای بازی‌های آنلاین می‌نشیند

به گفتهٔ ح.، از سال ۲۰۱۳ خاندان اسد به‌طور هدفمند شروع به خرید املاک در مسکو کردند؛ تنها دو سال پس از آغاز قیام در سوریه. روزنامهٔ فایننشال تایمز در سال ۲۰۱۹ گزارش داد که «خانوادهٔ گستردهٔ اسد دست‌کم ۱۸ آپارتمان لوکس در مسکو خریداری کرده‌اند». برای پنهان‌کردن این معاملات، اسدها از شبکه‌ای پیچیده از شرکت‌ها و مؤسسات مالی استفاده کرده بودند، از جمله یک شرکت صوری به نام «زِوِلیس سیتی» (Zevelis City). افزون بر این، رژیم سوریه مرتباً بسته‌های نقدی حاوی دلار و یورو را از طریق فرودگاه ونوکووا (Vnukovo) به مسکو منتقل می‌کرد تا هزینهٔ خرید سلاح، غله و اسکناس‌های تازه‌چاپ‌شدهٔ سوری — یا همان آپارتمان‌ها — را بپردازد.

به گفتهٔ منابع ح.، اسدها در مسکو آزادانه رفت‌وآمد می‌کنند. آن‌ها محافظانی از یک شرکت امنیتی خصوصی در اختیار دارند که هزینه‌شان را دولت روسیه می‌پردازد. بشار اسد، به گفتهٔ او، «سه آپارتمان در یک برج لوکس دارد که در طبقهٔ پایین آن یک مرکز خرید قرار دارد و گاهی به آن سر می‌زند؛ بیشتر وقتش را هم صرف بازی‌های ویدیویی آنلاین می‌کند. افزون بر آن، معمولاً در ویلای خود در بیرون مسکو اقامت دارد.»

اما وضعیت همسرش اسماء بسیار وخیم است. او در سال ۲۰۱۸ به سرطان سینه مبتلا شد و پس از درمان، مدتی بهبود یافت؛ اما در بهار ۲۰۲۴ سرطان به شکل لوسمی (سرطان خون) بازگشت و حالش وخیم گزارش شده است. برادر کوچک‌تر اسد، ماهر اسد، نیز در هتل فور سیزونس (Four Seasons) زندگی می‌کند و اوقاتش را با نوشیدن الکل و کشیدن قلیان می‌گذراند. ح. ادعا می‌کند تمام این اطلاعات را از منابع موثق به‌دست آورده، هرچند امکان تأیید آن‌ها وجود ندارد.

اکنون اما می‌توان دید که خاندان اسد در مسکو چگونه اقامت دارند. در سالن ورودی آسمان‌خراش «موسکوا سیتی»، درهای آسانسور باز می‌شود و ناتاشا، مشاور املاک، رمزی را روی صفحهٔ کنترل وارد می‌کند. آسانسور به‌صورت اکسپرس به طبقهٔ شصت‌وهفتم می‌رود. تنها می‌توان در همان طبقه‌ای پیاده شد که کارت عبور برای آن صادر شده است. راهرویی روشن و خنک‌شده با تهویهٔ مطبوع، به در سیاه بزرگی می‌رسد. ناتاشا با کارت و رمز، در را باز می‌کند.

آپارتمان کاملاً مبله است و آشکارا با سلیقه‌ی ساکنان مرفه خاورمیانه‌ای تنظیم شده که پیش‌تر به زندگی در کاخ‌های دمشق، ابوظبی یا دوبی خو گرفته بودند: کمدهای دیواری به رنگ کرم با قاب‌های طلایی، لوسترهای کریستال، چوب‌های گران‌قیمت و مبلمان وسیع و مجلل. تختخواب‌ها، میزهای کنار تخت و میزهای آرایش در سبک چیپندیل ساخته شده‌اند، در حالی که آشپزخانه‌ی براق و مدرن با انواع وسایل تولید آلمان تجهیز شده است. در همه‌ی اتاق‌ها تلویزیون‌های عظیم، بلندگوهای توکار و پنجره‌های سرتاسری در ارتفاع ابرها وجود دارد که چشم‌اندازی خیره‌کننده از مسکو پیش روی ساکن می‌گذارند: برج‌های بلند، رودخانه‌ی مسکوا، و در دوردست، دانشگاه دولتی مسکو با معماری معروفش به سبک «قنادخانه‌ای».


مسکو: خانواده اسد حدود ۲۰ آپارتمان در برج سمت چپ دارند

اما اوج تجمل در حمام تماماً پوشیده از سنگ مرمر کارارا است. روبه‌روی دیوار شیشه‌ای چهارمتری، وان بزرگ سرامیکیِ گرمایشی قرار دارد. هواپیمایی در همان ارتفاع از روبه‌رو می‌گذرد. «در روز پیروزی، نهم مه»، ناتاشا، مشاور املاک، می‌گوید: «می‌توانید از همین‌جا در حالی که در وان نشسته‌اید و جامی شامپاین در دست دارید، آتش‌بازی را تماشا کنید.» از این تجمل بالاتر، حتی در مسکو، ممکن نیست.

در همان حال، در دمشق دری دیگر گشوده می‌شود. پس از بازرسی دقیق از سوی نیروهای امنیتی‌اش، تاجر و نیکوکار شصت‌ساله‌ای با نام اختصاری «الف» ما را به دفتر کارش دعوت می‌کند. الف با بشار اسد آشنایی نزدیکی داشت، اما تا حد امکان از سیاست دوری می‌کرد. در عوض، از پروژه‌های اجتماعی در زمینه‌ی بهداشت و آموزش حمایت می‌کرد. اکنون نیز حاکمان جدید سوریه برای کار با او ارزش قائل‌اند. او دیپلماتی غیررسمی به شمار می‌رود که با گروه‌های مختلف در ارتباط است. چهره‌اش خسته به نظر می‌رسد؛ کت‌وشلوار تیره، چشمان مهربان و موهای خاکستری کم‌پشت. دفتر کارش ساده و بی‌زرق‌وبرق است. در سوریه معمولاً ثروت را با مبلمان گران و ساعت‌های لوکس به رخ می‌کشند، اما الف رفتاری فروتنانه دارد و مؤدبانه دعوت می‌کند بنشینیم.

او می‌گوید دیدارهایش با اسد زیاد نبوده و معمولاً خواسته‌هایش را از طریق دوستان مشترک منتقل می‌کرده یا نامه‌هایی می‌نوشته که رئیس دفتر اسد بدون گشودن، مستقیم به رئیس‌جمهور تحویل می‌داده است. هدفش همیشه این بوده که ضمن حفظ ارتباط با اسد، استقلال نسبی‌اش را نیز نگه دارد. گاه به رئیس‌جمهور متوسل می‌شد تا برای آزادی زندانیان سیاسی از زادگاهش پادرمیانی کند. الف می‌گوید «حفظ چنین رابطه‌ی فوق‌العاده پیچیده‌ای بدون آسیب دیدن، نیازمند استحکام روانی و عاطفی فراوان است».

حدود یک ماه پیش از فرار اسد، آخرین گفت‌وگوی خود با او را داشته است. در آن دیدار به او گفته که تغییرات فوری ضروری است، باید دولتی وحدت ملی تشکیل شود و مردم در اداره‌ی کشور سهیم شوند. اما اسد مضطرب و هم‌زمان لجوج به نظر می‌رسیده، بدون کوچک‌ترین تمایلی به سازش. او نمی‌خواسته بپذیرد که از زمان تضعیف مهم‌ترین متحدانش در منطقه، یعنی حزب‌الله و حکومت ایران، قدرتش رو به افول گذاشته است.


دوم دسامبر ۲۰۲۴ - شش روز پیش از فرار، اسد با عباس عراقچی دیدار داشت

در ۲۹ نوامبر ۲۰۲۴، تنها حدود یک هفته پیش از سقوط اسد، پسر ۲۳ ساله‌اش، حافظ، از رساله‌ی دکترای خود در دانشگاه دولتی مسکو درباره‌ی «نظریه‌ی عددی تحلیلی و جبری» دفاع کرد. حافظ الاسد پیش‌تر در همان‌جا ریاضیات خوانده و در تابستان ۲۰۲۳ با عالی‌ترین نمره فارغ‌التحصیل شده بود. هنگامی که او سخنرانی‌اش را با سپاسی پرشور خطاب به «شهیدان ارتش عربی سوریه» به پایان رساند؛ همان ارتشی که به دستور پدرش از سال ۲۰۱۱ با مردم خودش می‌جنگید، مادرش اسماء و پدربزرگ و مادربزرگش در سالن حضور داشتند.

حافظ الاسد در اواسط فوریه به‌طور غیرمنتظره در ویدئویی ظاهر شد که به باور بسیاری از ناظران واقعی بود. این نخستین بار پس از فرار بود که یکی از اعضای خانواده‌ی اسد برخلاف دستورالعمل‌های روسیه در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شد — و تا امروز نیز آخرین بار. اندکی بعد، تمام پست‌ها از فضای مجازی حذف شدند.

در ویدئو، حافظ از خودش در حالی که در مرکز مسکو قدم می‌زند فیلم می‌گیرد و از چگونگی گذراندن واپسین روزهای حکومت پدرش می‌گوید. او می‌گوید پس از دفاع از رساله‌ی دکترای خود، در اصل تصمیم داشت مدتی دیگر در مسکو بماند، به‌ویژه چون مادرش در آن زمان پس از پیوند سلول‌های بنیادی در حال بهبود بود. اما با شدت گرفتن اوضاع در سوریه، در اول دسامبر به کشور بازگشته تا به پدر و برادرش، کریم، کمک کند. خواهرش زین در مسکو کنار مادرشان مانده بود و بلیت پروازش به دمشق برای یک‌شنبه، هشتم دسامبر رزرو شده بود.

حافظ الاسد در آن ویدئو تأکید می‌کند که خانواده‌اش قصد ترک سوریه را نداشته‌اند. با این حال، در همان شب هشتم دسامبر، فرستاده‌ای روسی به خانه‌شان آمده و از رئیس‌جمهور خواسته بود به دلیل وخامت اوضاع در دمشق، برای چند روز به پایگاه نظامی روسیه در حمیمیم، در استان لاذقیه، پرواز کند تا منتظر بماند شرایط آرام‌تر شود. اما وقتی بامداد یک‌شنبه بر باند پایگاه فرود آمده‌اند، تازه متوجه شده‌اند که دیگر بازگشتی در کار نیست: مسکو دستور داده بود که آنها را با هواپیمای نظامی روسیه از کشور خارج کنند.

اینکه چه چیزی حافظ را برانگیخته بود تا روایت خود را از ماجرا در فضای عمومی منتشر کند، همچنان نامعلوم است. از آن پس نیز بار دیگر سکوتی کامل پیرامون او حاکم شد. تحقیقات خبرگزاری رویترز نشان می‌دهد که فرار بشار اسد دست‌کم برای خودش چندان غیرمنتظره نبوده است: در دو روز پیش از گریزش، او با یک جت خصوصی دست‌کم نیم میلیون دلار پول نقد، به‌علاوه‌ی اشیای قیمتی، اسناد محرمانه، لپ‌تاپ‌ها و هارددیسک‌ها را به دبی منتقل کرده بود. بین ششم تا هشتم دسامبر ۲۰۲۴، آن جت در مجموع چهار بار میان دمشق و دبی در رفت‌وآمد بوده است.

حکم بازداشت بین‌المللی چه فایده دارد؟

دیکتاتور ناپدید شده، اما مازن درویش دوباره در دمشق است — زنده، هرچند با حلقه‌های تیره زیر چشم و سیگاری همیشگی در دست. تا یک سال پیش، تصور بازگشت درویش، وکیل و از مشهورترین چهره‌های مخالف حکومت سوریه، به وطن تقریباً ناممکن بود. اما اکنون او پشت میزی کوچک در هتل «چام» در قلب پایتخت نشسته و آرام، تقریباً با شرم، سلام می‌کند.

درویش در دوران حکومت اسد چندین بار بازداشت شد. آخرین بار در سال ۲۰۱۲ مأموران امنیتی او را از دفترش بردند. سه سال بعد، تحت فشار گسترده‌ی بین‌المللی آزاد شد و در برلین پناه گرفت. همان‌جا، این تبعیدیِ رانده‌شده به شکارچیِ پیگیر بدل شد: درویش قربانیان دیکتاتوری را گرد هم آورد، شواهد جمع کرد، متون قانونی را بررسی نمود و همراه با همکاران سوری و اروپایی شکایت‌هایی تنظیم کرد — نخست علیه شکنجه‌گران رژیم اسد که به اروپا گریخته بودند، و سپس علیه خود دیکتاتور. او و همراهانش توانستند در اروپا نخستین حکم بازداشت بین‌المللی علیه بشار اسد را به دست آورند؛ الگویی برای پیگرد قضایی در خود سوریه. درویش می‌گوید: «ما می‌خواهیم محاکمه‌ای در دمشق برگزار شود.»

اما تلاش‌های او چه ثمری دارد؟ حکم بازداشت چه سودی دارد وقتی اسد از حمایت قدرتی چون روسیه برخوردار است؟ آیا در نهایت قانون وابسته به سیاست نیست؟ درویش پاسخ می‌دهد: «دقیقاً همین‌طور است؛ همه‌چیز به شرایط سیاسی بستگی دارد.» و سپس یادآور می‌شود که سقوط اسد خود گواهی است بر ناپایداری این شرایط: «سال‌ها به نظر می‌رسید او تزلزل‌ناپذیر است — و ناگهان ناپدید شد.»

دیکتاتورِ سقوط‌کرده، چنان‌که گزارش‌های اخیر درباره‌ی مسمومیت احتمالی‌اش نشان می‌دهد، دیگر در هیچ‌جای جهان واقعاً در امان نیست.





iran-emrooz.net | Sat, 11.10.2025, 16:30
سازمان ملل متحد بدون آمریکا

پراجکت سیندیکیت

تصویر بزرگ
سردبیران پراجکت سیندیکیت

برگردان: آزاد و شریف‌زاده
۳ اکتبر ۲۰۲۵
منتشر شده در «تصویر بزرگ» (The Big Pictur) پراجکت سیندیکیت

«سازمان ملل متحد پتانسیل فوق‌العاده، فوق‌العاده‌ای دارد»، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، در سخنرانی خود در هشتادمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل گفت. اما به‌جای آنکه «از این پتانسیل استفاده کند»، به نظر می‌رسد این سازمان کاری بیش از «نوشتن نامه‌ای با لحنی بسیار شدید و بدون پیگیری آن در آینده» کار دیگری انجام نمی‌دهد.

برهمه چلانی، استاد ممتاز مطالعات استراتژیک در مرکز تحقیقات سیاست در دهلی نو، خاطرنشان می‌کند که سخنان ترامپ «اشتباهات فراوانی داشت». به‌ویژه، ادعای او مبنی بر اینکه «در هفت ماه، هفت جنگ را پایان داده است»، که کاملاً «نادرست» بود. چنین «ادعاهای پوچ و مضحکی» اعتبار آمریکا را تضعیف می‌کند، «صلح‌سازی واقعی را بی‌اهمیت جلوه می‌دهد»، «درگیری‌های حل ‌نشده را پنهان می‌سازد» و «پاسخ‌گویی در قبال شکست‌های دیپلماتیک» را از میان می‌برد.

به گفته آدکایه آدباجو از مرکز پیشرفت مطالعات دانشگاه پرتوریا، ترامپ همچنین «به‌راحتی دستاوردهای فراوان سازمان ملل را نادیده گرفت»، از جمله موفقیت‌های بزرگ در زمینه امنیت جهانی و ارائه کمک‌های بشردوستانه به ۱۱۶ میلیون نفر، فقط در سال ۲۰۲۴. با این حال، او اذعان می‌کند که سازمان ملل به‌وسیله قدرت وتوی پنج عضو دائم شورای امنیت (چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا و ایالات متحده) فلج شده است و بدون اصلاحات فوری، با «چشم‌انداز فروپاشی خود» روبه‌رو خواهد شد.

ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، استدلال می‌کند که طراحی شورای امنیت تنها آغاز مشکلات سازمان ملل است. از قرار دادن «کشورهایی که ناقض حقوق بشر هستند در نهادهایی که قرار است از این حقوق محافظت کنند» گرفته تا اداره بوروکراسی بر اساس «سیستم سهم‌خواهی جهانی به‌جای شایستگی»، سازمان ملل «که  کمکی به کارآیی این سازمان نخواهد کرد». تا زمانی که این سازمان به‌طور جدی با کاستی‌های خود روبه‌رو نشود، «شکاف میان چالش‌های جهانی و ظرفیت سازمان برای مقابله با آن‌ها احتمالاً بیشتر خواهد شد.»

کارل بیلت، نخست‌وزیر پیشین سوئد، می‌نویسد با توجه به اینکه «قدرت‌های بزرگ‌تر درگیر تقابل با یکدیگر هستند» و آمریکا نیز حمایت و بودجه خود را کاهش داده است، «هیچ راهی برای بقای سازمان ملل وجود ندارد مگر آنکه بلند پروازیها و توانایی‌های خود را کاهش دهد.» اینکه دقیقاً «چگونه این کار را انجام دهد، مسئله‌ای اساسی در چند سال آینده خواهد بود»، اما یک «گام طبیعی» می‌تواند انتقال مقر اصلی سازمان از ایالات متحده باشد.

آن‌ماری اسلاتر، مدیرعامل اندیشکده «آمریکای جدید» ، دو سناریوی ممکن – و شاید هم‌پوشان – را مطرح می‌کند: یکی «نظام بین‌المللی‌ای که توسط قدرت‌های میانه سازمان‌دهی و رهبری شود» و دیگری «ساختار منعطف و غیررسمی حاصل از ائتلاف‌های متقاطع دولت‌ها و بازیگران غیردولتی که بر مقابله با تهدیدها و ایجاد تغییر مثبت در سطوح زیرمنطقه‌ای، منطقه‌ای و جهانی تمرکز دارند». دو نشست – یکی میان هشت کشوری که «تقریباً ۵۰٪ بودجه عمومی سازمان ملل را تأمین می‌کنند» (چین، ژاپن، آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، کانادا و کره جنوبی)، و دیگری میان «رهبران گروه ۲۰ بدون حضور چین، روسیه و آمریکا» – می‌تواند به پیشبرد چنین تحولی کمک کند.

جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل، مشاهده می‌کند که چنین رهبری‌ای از سوی قدرت‌های میانه از هم‌اکنون در حال شکل‌گیری است. در سازمان ملل، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – گرد هم آمدند تا «تعهد خود به دموکراسی را بار دیگر تأیید کنند» و «دستور کاری» برای حفظ آن تدوین نمایند که شامل «تقویت نهادها» و «رسیدگی به نابرابری درآمدی» است. در زمانی که «حاکمیت قانون زیر پا گذاشته می‌شود»، این گروه که با نام دموکراسیا سیِمپر (دموکراسی همیشه) شناخته می‌شود، «نوری از امید» به شمار می‌آید.

تبلیغات مبالغه آمیز «صلح‌ساز» ترامپ

🖊️ برهما چلانی (Brahma Chellaney)
🗓️ ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۵

کارزار دونالد ترامپ برای کسب جایزه صلح نوبل – که او اخیراً آن را به مجمع عمومی سازمان ملل نیز کشاند – همان الگوی آشنای او را دنبال می‌کند: ساختن یا بزرگ‌نمایی یک مشکل، ادعای حل آن، و سپس مطالبه‌ی پاداش. کمیته نروژی نوبل فریب نخواهد خورد، اما نمی‌توان همین را درباره‌ی هواداران ترامپ گفت.

ژنو – «همه می‌گویند که من باید جایزه صلح نوبل بگیرم»، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، این هفته در مجمع عمومی سازمان ملل گفت، زیرا «من هفت جنگِ پایان‌ناپذیر را در هفت ماه پایان دادم.» این لاف، کاملاً به سبک همیشگی ترامپ بود: اغراق‌آمیز، بدون هیچ گویش طنزی آمیزی بیان‌شده، و آشکارا دروغ.

طبق نظرسنجی اخیر، تنها ۲۲ درصد از بزرگسالان آمریکایی معتقدند که ترامپ سزاوار جایزه نوبل است – فاصله‌ای بسیار زیاد از «همه» – به علاوه ۷۶ درصد از مردم گفته‌اند که او شایسته‌ی آن نیست. شاید دلیلش این باشد که ترامپ در واقع هیچ هفت جنگی را پایان نداده است. حتی می‌توان گفت که او حتی یک جنگ را هم پایان نداده است.

برخی از ادعاهای ترامپ کاملاً ساختگی‌اند. برای مثال، او خود را پایان‌دهنده‌ی جنگ میان مصر و اتیوپی معرفی کرد. اما اگرچه تنش‌های دوجانبه بر سر سد بزرگ رنسانس اتیوپی سال‌هاست وجود دارد، هرگز به جنگ منجر نشده بود. به همین شکل، ترامپ مدعی شد که جنگی میان کوزوو و صربستان را پایان داده است. گرچه میان این دو کشور خصومت و سابقه‌ی درگیری‌های خشونت‌بار وجود دارد، اما از دهه‌ی ۱۹۹۰ تاکنون در جنگ نبوده‌اند. هیچ جنگی آسان‌تر از جنگی که هرگز آغاز نشده، پایان نمی‌یابد.

شاید مضحک‌ترین اختراع ترامپ، جنگی بود – «جنگی بد» – میان ارمنستان و کامبوج، دو کشوری که بیش از ۶۵۰۰ کیلومتر از هم فاصله دارند و هیچ‌گاه هیچ درگیری‌ای با یکدیگر نداشته‌اند. البته ارمنستان امسال با همسایه‌اش جمهوری آذربایجان درگیر شد و ترامپ رهبران دو کشور را متقاعد کرد تا بیانیه‌ای مشترک برای پایان دادن به مناقشه چند دهه‌ای خود امضا کنند. اما اجرای آن توافق متوقف شده و خطر فروپاشی‌اش جدی است. اینکه ترامپ این وضعیت را «پایان یافته» بداند، نشان از عمق ناآگاهی‌اش از فرآیند صلح است.

همین امر درباره‌ی جنگ میان جمهوری دموکراتیک کنگو و رواندا نیز صدق می‌کند. ترامپ یک «توافق عالی با میانجی‌گری آمریکا» برای ارائه دارد، اما هرچند جنگ روی کاغذ پایان یافته، درگیری‌های خونین همچنان ادامه دارند.

در مورد کامبوج، این کشور در ماه ژوئیه با همسایه‌اش تایلند بر سر مرزهای مورد مناقشه درگیر شد. تلاش‌های ترامپ برای وادار کردن فشارهای اقتصادی هیچ کمکی به آرام کردن این بحران نکرد. آنچه به درگیری پایان داد، دیپلماسی انجمن ملل آسیای جنوب شرقی (آسه‌آن) بود. نخست‌وزیر مالزی، انور ابراهیم، که ریاست آسه‌آن را بر عهده داشت، رهبران کامبوج و تایلند را برای «گفت‌وگوهای رودررو» در کوالالامپور گرد هم آورد. گرچه مناقشه‌ی مرزی – که بیشتر حول معابد باستانی هندو می‌چرخد – هنوز حل‌نشده است، اما آتش‌بسی «فوری و بدون قید و شرط» که انور ابراهیم میانجی آن بود، خشونت را متوقف کرد.

این تنها موردی نیست که ترامپ اعتبار موفقیت دیگران را به خود نسبت داده است. پس از آنکه تروریست‌های مورد حمایت پاکستان در ماه آوریل گردشگران هندی را در کشمیر تحت کنترل هند قتل‌عام کردند، هند با اقدام نظامی حساب‌شده‌ای به اردوگاه‌های تروریستی پاکستان حمله کرد. همین نمایش قدرت باعث شد پاکستان عقب‌نشینی کند، اما ترامپ وانمود کرد که او شخصاً با تهدیدهای تجاری‌اش به بحران پایان داده است. این ادعاها چنان مضحک و مکرر بودند که مقامات هندی علناً او را تکذیب کردند.

جسورانه‌ترین ادعای ترامپ اما این بود که او جنگ میان اسرائیل و ایران را پایان داده است. در واقع، ترامپ به اسرائیل چراغ سبز داد تا مواضع ایران را هدف قرار دهد؛ دارایی‌های نظامی آمریکا را برای سرنگونی موشک‌ها و پهپادهای ایرانی به کار گرفت؛ و دستور بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران را صادر کرد – اقدامی که رژیم جهانی منع گسترش تسلیحات هسته‌ای را به‌شدت تضعیف کرد. اگر این تصور ترامپ از «صلح‌سازی» است، باید از دیدگاه او درباره‌ی «جنگ‌افروزی» ترسید.

کارزار ترامپ برای جایزه صلح نوبل همان الگوی آشنای او را دنبال می‌کند: ساختن یا بزرگ‌نمایی یک مشکل، ادعای حل آن، و سپس مطالبه‌ی پاداش. از عکس‌های تبلیغاتی‌اش با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، گرفته تا «توافق‌های صلح» خاورمیانه‌اش (که در واقع فقط روابط موجود میان کشورهای خلیج فارس و اسرائیل را رسمی کرد)، ترامپ به نمایش سیاسی می‌پردازد، نه دیپلماسی – نمایش‌هایی برای تیتر روزنامه‌ها و تشویق تماشاگران.

می‌توان حدس زد که کمیته نوبل فریب نخواهد خورد، اما نمی‌توان همین را درباره‌ی پایگاه هواداران ترامپ گفت.

ادعاهای پوچ ترامپ نه تنها اعتبار ایالات متحده را در سطح بین‌المللی تضعیف می‌کند، بلکه خطرات واقعی نیز به همراه دارد. پیش از هر چیز، این ادعاها فرآیند واقعی صلح‌سازی را بی‌ارزش می‌کند. پایان دادن به جنگ‌ها از دشوارترین کارها در سیاست بین‌الملل است و مستلزم دیپلماسی آرام، مذاکرات دقیق برای پرداختن به ریشه‌های درگیری، و تعهد به اجرای توافق است. ترامپ هیچ علاقه‌ای به چنین کارهایی ندارد؛ او تنها به جنجال و نمایش اهمیت می‌دهد.

علاوه بر این، اعلام دروغین صلح می‌تواند منازعات حل‌نشده را پنهان کند و هوشیاری لازم برای جلوگیری از شعله‌ور شدن دوباره‌ی آنها را تضعیف نماید – که در صورت وقوع، می‌تواند با شدت بیشتری بازگردد. چنین ادعاهایی همچنین می‌تواند مسئولیت‌پذیری در قبال شکست‌های دیپلماتیک – و حتی اقدامات نظامی بی‌پروا مانند حملات ترامپ به ایران – را از بین ببرد.

ادعای ترامپ مبنی بر پایان دادن به هفت جنگ «پایان‌ناپذیر» را باید نمونه‌ای از خودفریبی دانست. برند‌سازی جای رهبری را نمی‌گیرد. صلح واقعی به رهبرانی نیاز دارد که تفاوت میان این دو را بدانند. اما در دنیای ترامپ، صلح نه به معنای نبود جنگ، بلکه به معنای حضور تشویق و کف‌زدن است.

مرگ یا بقا برای سازمان ملل متحد

🖊️ آدِکِی آدِباجو (Adekeye Adebajo)
🗓️ ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۵

با برخورد سطحی وبدون تعمق دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، به دستاوردهای فراوان سازمان ملل متحد، بد نیست بار دیگر نگاهی به موفقیت‌ها و شکست‌های این نهاد بیندازیم. هرچند آشکار است که مهم‌ترین نهاد چندجانبه‌ی جهان باید اصلاح شود، به همان اندازه نیز روشن است که جهان بدون این سازمان، وضعیت بسیار بدتری خواهد داشت.

پرتوریا – بیش از ۱۴۰ رهبر جهان این ماه به نیویورک سفر کردند تا هشتادمین سالگرد ناخوشایند تأسیس سازمان ملل متحد را گرامی بدارند. این نهاد چندجانبه‌ی برجسته‌ی جهانی پس از جنگ جهانی دوم با هدف «نجات نسل‌های آینده از بلای جنگ» ایجاد شد. اما همان‌گونه که آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، اخیراً اذعان کرد، این سازمان «در جهانی آکنده از درگیری‌های خشن و گسترده، نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های عمیق، نقض آشکار حقوق بشر و تهدیدهای وجودی در حال افزایش» سالگرد خود را برگزار می‌کند.

مشکل اصلی این است که موفقیت سازمان ملل همواره به همکاری میان پنج عضو دائمی شورای امنیت – بریتانیا، چین، فرانسه، روسیه و ایالات متحده – بستگی داشته است. تلاش زیاد، در هنگام تأسیس سازمان ملل این بود که سلطه‌ی قدرت‌های بزرگ را با اندکی دسترسی برای کشورهای کوچک‌تر در مسائل اقتصادی-اجتماعی و بودجه‌ی سازمان ملل تا حدی متوازن باشد. با این حال، هیچ‌کس نباید فراموش کند که مقر سازمان در نیویورک است و منشور آن عمدتاً توسط مقامات وزارت خارجه‌ی آمریکا، زیر نظر رئیس‌جمهور فرانکلین روزولت، تدوین شده است.

با این واقعیت، سخنرانی دونالد ترامپ در مجمع عمومی اقدامی بود شبیه به «کشتن نوزاد در گهواره». او نه تنها سازمان ملل را بی‌اهمیت خواند، بلکه اصول بنیادی‌ای را که ۱۹۳ عضو این سازمان را در کنار هم نگه داشته – ازجمله حفظ صلح، هماهنگی برای مقابله با چالش‌های جهانی، تقویت همکاری بین‌المللی و تأمین مالی توسعه – زیر سؤال برد.

از زمان بازگشت ترامپ به کاخ سفید، ایالات متحده از توافق اقلیمی پاریس، سازمان جهانی بهداشت، و سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) خارج شده است. افزون بر این، تا آوریل ۲۰۲۵، آمریکا ۳ میلیارد دلار به سازمان ملل بدهکار بوده – تعهدات بودجه‌ای پرداخت‌نشده‌ای که علاوه بر کاهش شدید کمک‌های مالی به توسعه و امدادرسانی بشردوستانه، فشار مالی سنگینی بر این نهاد وارد کرده است. نتیجه آن است که توانایی سازمان ملل برای انجام فعالیت‌های نجات‌بخش در سراسر جهان به شدت محدود شده است. تنها نیمی از ۵۰ میلیارد دلار بودجه‌ی بشردوستانه‌ی موردنیاز در سال ۲۰۲۴ تأمین شد و کاهش‌های بیشتر،تهدید بزرگی است به تأمین مالی برای ۱۱.۶ میلیون پناهنده و ۱۶.۷ میلیون نفر دچار ناامنی غذایی را تهدید می‌کند.

با بی‌توجهی ترامپ به دستاوردهای فراوان سازمان ملل، لازم است نگاهی دوباره به موفقیت‌ها و ناکامی‌های این نهاد بیندازیم تا مسیر آینده‌اش را دریابیم. عملکرد سازمان را می‌توان در سه حوزه‌ی اصلی بررسی کرد: امنیت جهانی، توسعه و حقوق بشر.

از نظر امنیتی، کارآمدی سازمان ملل طی چهار دهه‌ی جنگ سرد به‌شدت محدود بود، زیرا وتوهای متقابل آمریکا و شوروی سبب فلج کامل شورای امنیت شده بود. با این حال، سازمان توانست با ابتکار عمل، نیروهای حافظ صلح را در مناطق درگیری مستقر کند. نخستین مأموریت در سال ۱۹۴۸ برای نظارت بر آتش‌بس در مرز اسرائیل انجام شد. طی سی سال بعد، ۱۲ مأموریت دیگر در لبنان، مصر، جمهوری دموکراتیک کنگو و یمن صورت گرفت. هرچند همه‌ی این مأموریت‌ها موفق نبودند، اما از وقوع یک جنگ هسته‌ای میان ابرقدرت‌ها جلوگیری کردند.

پایان جنگ سرد، همکاری بیشتر قدرت‌های بزرگ را ممکن ساخت و دامنه‌ی عملیات صلح‌بان سازمان را گسترش داد. بین سال‌های ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۶، دو دبیرکل آفریقایی – بطرس بطرس غالی و کوفی عنان – معماری امنیتی دوران پس از جنگ سرد را بنا کردند که هنوز نیز مورد استفاده است. این سیستم در کشورهایی چون کامبوج، السالوادور، موزامبیک و سیرالئون موفق بود، اما در رواندا، بوسنی، آنگولا و سومالی شکست‌های فاجعه‌باری داشت.

سازمان ملل هنوز بیش از ۶۰ هزار نیروی حافظ صلح در مناطقی مانند کنگو، سودان جنوبی، کوزوو و کشمیر دارد، اما کارایی آن‌ها مورد تردید است. نیمی از ۵۸ مأموریت پس از جنگ سرد در آفریقا انجام شده‌اند، جایی که اغلب سازمان فاقد توان اجرایی کافی است – زیرا این توان به اراده‌ی سیاسی بستگی دارد.

در حوزه‌ی توسعه، زمانی که کشورهای جنوب جهانی در دهه‌ی ۱۹۵۰ از یوغ استعمار رها شدند و به سازمان ملل پیوستند، تلاش کردند مسائل اقتصادی-اجتماعی، به‌ویژه کاهش فقر، را در صدر دستور کار قرار دهند. دو چهره‌ی کلیدی این تلاش‌ها، رائول پربیش، رئیس کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین (و سپس کنفرانس تجارت و توسعه‌ی سازمان ملل) و آدبایو آدِدِجی، رئیس کمیسیون اقتصادی آفریقا بودند. آن‌ها با نسخه‌های صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی مخالفت کردند و خواستار نظام تجاری منصفانه‌تری شدند که کشورهای جنوب بتوانند از طریق همگرایی منطقه‌ای توسعه یابند.

اما این تلاش‌ها به‌دلیل سلطه‌ی دولت‌های غربی بر نهادهای برتون وودز « Bretton Woods Institution » شکست خورد. با وجود پیشرفت‌هایی چون تبدیل بیش از ۳۰ کشور در حال توسعه به اقتصادهای با درآمد متوسط تا سال ۲۰۱۹، واقعیت تلخ این است که تنها ۳۵ درصد از اهداف توسعه پایدار سازمان ملل یا در مسیر تحقق‌اند یا پیشرفت متوسطی داشته‌اند.

البته همه‌چیز منفی نیست. حتی با وجود کاهش شدید بودجه، سازمان ملل در سال ۲۰۲۴ موفق شد به ۱۱۶ میلیون نفر کمک بشردوستانه برساند.

اما در حوزه‌ی حقوق بشر، سازمان ملل ناتوان‌تر از همیشه ظاهر شده است. کمیسیون مستقل حقیقت‌یاب سازمان ملل درباره‌ی سرزمین‌های اشغالی فلسطین اخیراً اعلام کرد که اسرائیل در حال ارتکاب نسل‌کشی در غزه است، اما خود سازمان نتوانسته اقدامی جدی برای توقف کشتار انجام دهد. شورای حقوق بشر سازمان در ژنو (که دولت ترامپ در فوریه عضویت آمریکا را در آن لغو کرد) نهادی بی‌اثر و سیاسی باقی مانده است. نقض‌های فاحش حقوق بشر در کنگو، چین، روسیه، عربستان سعودی، کشمیر، میانمار و بسیاری دیگر از نقاط جهان همچنان بدون مجازات ادامه دارد و مهاجران در اروپا و آمریکا مورد آزار و خشونت قرار می‌گیرند.

به‌دلیل بحران مالی فزاینده، گوترش ناچار شده اصلاحات صرفه‌جویانه‌ای را با شتاب بیشتری اجرا کند. او مجبور شده است ۵۰۰ میلیون دلار از بودجه‌ی سال ۲۰۲۶ (معادل ۱۵ درصد برنامه‌های سازمان) را کاهش دهد؛ شمار کارکنان را ۱۹ درصد کم کرد؛ بودجه‌ی نیروهای حافظ صلح ۱۱.۲ درصد هم کاهش یافت؛  او همچنین خواست که دفاتر از شهرهای گران‌قیمت مانند نیویورک و ژنو به شهرهای ارزان‌تر منتقل شوند؛ فعالیت‌ها و مأموریت‌های هم‌پوشان ادغام گردند؛ و بسیاری از فعالیت‌ها در قالب کمیسیون‌های منطقه‌ای سازمان متمرکز شوند.

از دیگر پیشنهادهای وی، ادغام حدود ۲۰ آژانس سازمان ملل است که اغلب برای منابع محدود در کشورها رقابت می‌کنند؛ حذف برنامه‌ی مبارزه با ایدز (UNAIDS)؛ ادغام برنامه توسعه سازمان ملل با دفتر خدمات پروژه‌ها؛ و ترکیب سازمان زنان ملل متحد با صندوق جمعیت سازمان است.

زمانی که اداره پیشین سازمان ملل – یعنی جامعه‌ی ملل – در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم فروپاشید، حتی شانس خاکسپاری آبرومندی هم نیافت. سازمان ملل اکنون به‌روشنی دریافته که یا باید اصلاح شود، یا با خطر نابودی خود روبه‌رو خواهد شد. متأسفانه، برخی از اعضای آن به نظر می‌رسد از این چشم‌انداز استقبال می‌کنند.

داووس برای دیپلمات‌ها

🖊️ ریچارد هاس (Richard Haass)
🗓️ ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۵

سازمان ملل متحد اکنون ۸۰ ساله شده است و روند طولانی سقوط آن به سوی بی‌اهمیتی ظاهراً غیرقابل توقف است. ساختار شورای امنیت به نسخه‌ای برای فلج سیاسی این سازمان تبدیل شده است، اما این تنها آغاز مشکلات این سازمان است.

نیویورک – پنج سال پیش، من یادداشتی درباره‌ی سازمان ملل در هفتاد و پنجمین سالگرد تأسیس آن نوشتم. عنوان آن مقاله – «زادروز ناخوشایند سازمان ملل» – همه‌چیز را بیان می‌کرد. اکنون سازمان ملل ۸۰ ساله شده، اما نقد من در آن زمان همچنان به‌شدت معتبر است. سقوط این نهاد به ورطه‌ی تقریبا بی‌اهمیتی، همچنان ادامه دارد.

گردهمایی سالانه‌ی سپتامبر در نیویورک، که اخیرا پایان یافته است، بیش از آنکه به خاطر اقدام‌های سازمان ملل (که در زمینه‌ی جلوگیری یا پایان دادن به جنگ‌ها اندک است) اهمیت داشته باشد، به خاطر چیزی است که فراهم می‌آورد: صحنه‌ای برای دیدارهای دوجانبه و چندجانبه‌ی رهبران عالی‌رتبه دنیا. می‌توان آن را «داووسِ دیپلمات‌ها» نامید.

اما خود سازمان ملل قربانی نوعی بیماری مزمن است، پیش از هر چیز به دلیل بازگشت رقابت قدرت‌های بزرگ. وضعیت امور بین‌الملل امروز با سال ۱۹۹۰، زمانی که جهان در پی اشغال کویت توسط عراق از طریق سازمان ملل متحد ، متحد شد، فاصله‌ی زیادی دارد. در آن زمان، اتحاد جماهیر شوروی و چین با ایالات متحده همکاری می‌کردند؛ امروز، روسیه و چین مانع ایفای نقش سازمان ملل در پایان دادن به جنگ اوکراین هستند – جنگی که روسیه هم عامل و هم بازیگر اصلی آن است.

شکاف‌های عمیق در شورای امنیت سازمان ملل مانع از آن می‌شود که این نهاد بتواند به‌طور سازنده‌ای به بحران‌های بزرگ جهانی بیشتری بپردازد، از گسترش زرادخانه‌ی هسته‌ای کره شمالی و جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران گرفته تا جنگ غزه و دیگر درگیری‌های جهانی.

سازمان ملل نتوانسته خود را متحول کند. بعید است کسی امروز شورای امنیت را – این نهاد اصلی سازمان – به شکلی طراحی کند که شبیه ساختار کنونی‌اش باشد. البته اغلب موافق‌اند که چین و ایالات متحده باید کرسی دائمی با حق وتو داشته باشند، اما برخی می‌پرسند چرا روسیه – با اقتصادی کوچک‌تر از برزیل یا کانادا، و رفتاری مغایر با منشور سازمان ملل – باید چنین جایگاهی داشته باشد. بسیاری نیز ادامه‌ی حضور بریتانیا و فرانسه را زیر سؤال می‌برند. در مقابل، طرفداران بسیاری برای افزودن کشورهایی چون ژاپن، آلمان (یا اتحادیه اروپا)، هند و چند کشور دیگر وجود دارند.

با این همه، هرگونه تغییر، با مخالفت دست‌کم یکی از پنج عضو دائمی روبه‌رو خواهد شد، و به همین دلیل هیچ اصلاح معناداری هرگز تحقق نخواهد یافت.

فراتر از شورای امنیت، عملکرد کلی سازمان ملل نیز چندان بهتر نیست. این نهاد کشورهایی را که ناقض حقوق بشرند در شوراهایی می‌نشاند که قرار است از آن حقوق دفاع کنند. در برابر چین نیز کوتاه آمد، زمانی که دولت پکن از همکاری و اجازه برای تحقیق جدی درباره‌ی منشأ همه‌گیری کووید-۱۹ خودداری کرد. بوروکراسی سازمان نیز غالباً بر پایه‌ی نظام تقسیم غنایم جهانی اداره می‌شود، نه بر اساس شایستگی. پاسخ‌گویی پدیده‌ای نادر است.

اکنون ایالات متحده – نیروی محرک تأسیس سازمان ملل، میزبان و بزرگ‌ترین تأمین‌کننده‌ی مالی آن – از این سازمان فاصله گرفته است. تحت ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، آمریکا دیگر از تلاش‌های چندجانبه برای رسیدگی به موضوعاتی همچون بهداشت جهانی، تجارت، تغییرات اقلیمی و حقوق بشر حمایت نمی‌کند و حتی ارزش نظم بین‌المللی‌ای را که خود در ایجاد آن نقش عمده‌ای داشته، زیر سؤال می‌برد.

خاورمیانه نمونه‌ی ویژه‌ای از ضعف‌های سازمان ملل است. سوگیری دیرینه‌ای علیه اسرائیل در این نهاد وجود دارد – سوگیری‌ای که بسیار پیش‌تر از وقایع غزه آغاز شده و توانایی سازمان برای ایفای نقش مرکزی در حل منازعات خاورمیانه را محدود کرده است. رویدادهای هفته‌ی گذشته نیز اوضاع را بهتر نکرد: چند کشور از جمله فرانسه، بریتانیا، کانادا و استرالیا از مراسم افتتاحیه‌ی سالانه‌ی سازمان ملل استفاده کردند تا کشور فلسطین را به رسمیت بشناسند.

پشت این اقدام، ناامیدی عمیق و قابل‌درکی از اقدامات اسرائیل در غزه و کرانه‌ی باختری، از ناتوانی خود در تأثیرگذاری بر رفتار اسرائیل، و از انفعال و بی‌میلی ایالات متحده برای مهار آن نهفته است. از دید این دولت‌ها، به رسمیت شناختن فلسطین بهترین – یا حداقل‌ترین – کاری بود که می‌توانستند انجام دهند.

اما قابل‌درک بودن، به معنای خردمندانه بودن نیست. یکی از مشکلات این است که شناسایی فلسطین تنها تغییری در گفتار است و هیچ کمکی به پایان جنگ غزه یا ایجاد یک کشور فلسطینی کارآمد نمی‌کند. مشکل بزرگ‌تر این است که این اقدام خطر آن را دارد که وضعیت را بدتر کند، زیرا احساس بی‌نیازی در میان فلسطینی‌ها تقویت می‌شود؛ اینکه برای دستیابی به کشور خود نیازی به اقدامات یا گفتار سازنده و مذاکره با اسرائیل ندارند. افزون بر این، شناسایی بیشتر دولت فلسطین احتمالاً باعث واکنش‌هایی از سوی دولت اسرائیل خواهد شد که به صلح بلندمدت کمکی نخواهد کرد.

سخنرانی پراکنده و بی‌نظم ترامپ در سازمان ملل با استقبال خوبی روبه‌رو نشد، زیرا او به اروپا به خاطر سیاست مهاجرتی‌اش حمله کرد و تغییرات اقلیمی را انکار نمود. با این حال، برخی از انتقادهای او به سازمان ملل بی‌اساس نبودند. وقتی گفت: «سازمان پتانسیل فوق‌العاده‌ای دارد، اما حتی نزدیک به تحقق آن هم نیست. در بیشتر موارد، کاری که می‌کند این است که یک نامه‌ی شدیدالحن می‌نویسد و بعد هیچ پیگیری‌ای انجام نمی‌دهد»، کاملاً بی‌راه نگفت.

تا زمانی که سازمان ملل آماده نباشد فراتر از این برود، در حاشیه باقی خواهد ماند، و شکاف میان چالش‌های جهانی و توانایی ما برای پاسخ‌گویی به آن‌ها بیشتر و بیشتر خواهد شد.

من پنج سال پیش یادداشت خود را با این جمله به پایان رساندم: «استدلال به نفع چندجانبه‌گرایی و حکمرانی جهانی قوی‌تر از همیشه است. اما، چه خوب و چه بد، تحقق آن عمدتاً خارج از چارچوب سازمان ملل انجام خواهد شد.»
متأسفانه، هنوز دلیلی برای تغییر این نتیجه‌گیری نمی‌بینم.


برای بقا، سازمان ملل باید از آمریکا خارج شود

🖊️ کارل بیلت (Carl Bildt)
🗓️ ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۵

در حالی که نیاز جهانی به کارهایی که سازمان ملل انجام می‌دهد همچنان به قوت خود باقی است، توانایی این سازمان برای تحقق آن نیازها به‌ وضوح کاهش یافته است. هیچ راهی برای بقای آن وجود ندارد مگر با کاهش دامنه‌ی آرزوها و توانایی‌هایش؛ و این امر، به نوبه‌ی خود، ممکن است نیازمند انتقال آن به کشوری مهمان‌نوازتر باشد.

استکهلم – مجمع عمومی سالانه‌ی سازمان ملل متحد همیشه فرصتی برای مرور وضعیت جهان است. اما امسال، در هشتادمین سالگرد تأسیس سازمان، فرصتی نیز بود برای بررسی وضعیت خودِ این نهاد.

به هر معیاری، وضعیت سازمان ملل وخیم است. اگرچه نمی‌توان تجاوز روسیه به اوکراین یا افزایش تنش میان ایالات متحده و چین را بر گردن این سازمان انداخت، این بحران‌ها یک مشکل بنیادی را آشکار می‌کنند: شورای امنیت سازمان ملل – جایی که چین، روسیه و آمریکا هرکدام حق وتو دارند – درگیر رویارویی دائمی بر سر مسائل مختلف است و همین، کل سازمان را در بن‌بست قرار داده است.

به‌ویژه در خاورمیانه، جایی که از زمان تأسیس دولت اسرائیل (بر اساس قطعنامه‌ی سازمان ملل) این نهاد نقش محوری در حل منازعات و تلاش‌های صلح داشته است. مأموریت‌های متعدد حافظ صلح سازمان در منطقه به کاهش تنش‌ها کمک کرده و تلاش‌های بشردوستانه‌ی گسترده – عمدتاً برای پناهندگان فلسطینی – جان میلیون‌ها نفر را نجات داده است. هرچند سازمان ملل نتوانسته صلحی پایدار برقرار کند، اما در جلوگیری از برخی جنگ‌ها و کوتاه‌ تر کردن برخی دیگر مؤثر بوده است.

با این حال، در سال‌های اخیر، نقش سازمان ملل به‌طور فزاینده‌ای به حاشیه رانده شده است. گروه موسوم به «چهارجانبه» – شامل سازمان ملل، آمریکا، اتحادیه اروپا و روسیه – اکنون تنها خاطره‌ای دور است. در عین حال، بسیاری از مأموریت‌های سازمان به‌ویژه از سوی اسرائیل هدف حمله قرار گرفته‌اند. دولت اسرائیل نه‌تنها تلاش‌های انسانی آژانس امداد و کاریابی سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی (UNRWA) را زیر سؤال برده، بلکه هر جا توانسته، فعالیت‌های آن را مسدود کرده است.

پیش از حمله‌ی حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سازمان ملل نقشی اساسی در حفظ ثبات نسبی در غزه داشت. هرچند نتوانست شکاف‌های داخلی فلسطینیان – به‌ویژه پس از به‌قدرت رسیدن حماس در غزه در سال ۲۰۰۶ – را برطرف کند، اما عملا توانست ، که حداقل نیازهای اولیه‌ی دو میلیون نفر ساکن این منطقه را تأمین نماید. اما اکنون اسرائیل تقریباً هر جنبه‌ای از فعالیت‌های سازمان در این زمینه را زیر سؤال برده یا مورد حمله قرار داده است – و بدون حمایت ضمنی آمریکا، قادر به چنین کاری نبود.

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، به‌ویژه در پذیرش تقریباً هر اقدام دولت افراطی بنیامین نتانیاهو انعطاف نشان داده است. در همین حال، سازمان ملل برای واکنش مؤثر به بحران سودان جنوبی – کشوری نیمه‌ویران – و نیز جنگ داخلی ویرانگر سودان که وارد سومین سال خود شده، با دشواری روبه‌روست. به‌طور مشابه، از زمان جدایی کاتانگا (۱۹۶۰ تا ۱۹۶۳) تا مأموریت‌های اخیر در شمال شرق کنگو، آفریقای مرکزی همچنان توجه نیروهای حافظ صلح و میانجی‌گران سازمان را به خود مشغول داشته است.

در سراسر جهان، بحران‌هایی که به حضور فعال سازمان ملل نیاز دارند کم نیستند – از غزه و سودان گرفته تا جمهوری دموکراتیک کنگو، هائیتی، میانمار و افغانستان. اما در شرایطی که قدرت‌های بزرگ درگیر رقابت با یکدیگرند و دولت ترامپ نه‌تنها حمایت فعال بلکه منابع مالی خود را نیز پس گرفته است، چشم‌انداز آینده‌ی سازمان تیره و تار به نظر می‌رسد.

ایالات متحده حدود ۲۵ درصد از بودجه‌ی سازمان ملل را تأمین می‌کند، اما اکنون پرداخت‌های خود را متوقف کرده است. همچنین بخش عمده‌ای از بودجه‌ی داوطلبانه برای مأموریت‌های بشردوستانه معمولاً از سوی واشنگتن تأمین می‌شد، که آن هم قطع شده است. اوضاع زمانی بدتر می‌شود که بدانیم چین – دومین تأمین‌کننده‌ی بزرگ مالی سازمان – نیز در پرداخت سهم خود تأخیر دارد.

با وخیم‌تر شدن وضعیت مالی، آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان، هشدار داده که باید شمار کارکنان در سراسر سازمان تا یک‌پنجم کاهش یابد. روحیه در میان کارکنان پایین است و امید چندانی به بهبود اوضاع وجود ندارد.

ترامپ در سخنرانی اخیر خود در مجمع عمومی، آشکارا نشان داد که جز تحقیر، دیدگاه دیگری نسبت به این سازمان ندارد. تنها نقشی که او برای سازمان قائل است، کمک به خودش برای دریافت جایزه‌ی صلح نوبل به نظر می‌رسد. بازنگری دولت او در تعهدات چندجانبه‌ی آمریکا، که در آینده‌ای نزدیک اعلام خواهد شد، به‌احتمال زیاد خبرهای بدتری به همراه دارد.

آیا سازمان ملل آینده‌ای دارد؟ هرچند نیاز به آن همچنان وجود دارد، اما توانایی‌اش برای پاسخ‌گویی به این نیازها آشکارا کاهش یافته است. این نهاد تنها در صورتی می‌تواند بقا یابد که دامنه‌ی اهداف و توانایی‌های خود را محدود کند؛ و نحوه‌ی انجام این کار، در سال‌های آینده به مسئله‌ای اساسی تبدیل خواهد شد.

با پایان یافتن دوره‌ی دبیرکلی گوترش در سال ۲۰۲۶، فرآیند انتخاب جانشین او نیز باید شامل بحثی درباره‌ی چگونگی تضمین بقای بلندمدت سازمان ملل باشد.

انتقال مقر اصلی سازمان از ایالات متحده، گامی طبیعی به نظر می‌رسد – نه‌تنها به دلیل قطع کمک‌های مالی آمریکا و نیاز به صرفه‌جویی، بلکه به سبب خودداری آمریکا از صدور روادید برای شرکت‌کنندگان در نشست‌های سازمان (از جمله امسال برای رهبری فلسطین).

البته سازمان مللی که دیگر در نیویورک مستقر نباشد، از بسیاری جهات متفاوت خواهد بود. اما این جابه‌جایی شاید تنها راه بقای آن باشد.

دَگ همرشولد، دومین دبیرکل سازمان ملل، روزی گفت که این نهاد نه برای آوردن بهشت بر زمین، بلکه برای نجات ما از جهنم ایجاد شد. این مأموریت همچنان به همان اندازه حیاتی است.

اما برای آنکه هر‌چیزی همان‌گونه بماند، باید همه‌چیز تغییر کند.


گام بعدی چندجانبه‌گرایی چیست؟

🖊️ آن-ماری اسلاوتر (Anne-Marie Slaughter)
🗓️ ۳ اکتبر ۲۰۲۵

در حاشیه‌ی نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد، هزاران رهبر از جامعه‌ی مدنی، بخش کسب‌وکار، نهادهای آموزشی و بنیادهای خیریه درباره‌ی این‌که جهان چگونه می‌تواند بدون ایالات متحده ، دیپلماسی را پیش ببرد، به گفت‌وگو پرداختند. در همین راستا، قدرت‌های میانه باید نشست‌های مجمع عمومی سازمان ملل را در مکان‌های دیگری برگزار کنند و پاسخ‌گویی خود را در برابر جامعه‌ی جهانی افزایش دهند.

واشنگتن، دی.سی. – در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در هفته‌ی گذشته، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، ادعا کرد که «هفت جنگ پایان‌ناپذیر» را پایان داده است – ادعایی آشکارا اغراق‌آمیز، هرچند دولت او در ایجاد صلح در چندین مناقشه‌ی منطقه‌ای نقش داشته است. سپس ترامپ سازمان ملل را به دلیل بی‌عملی مورد انتقاد قرار داد و گفت: «به نظر می‌رسد تنها کاری که می‌کنند نوشتن یک نامه‌ی بسیار تند است، و بعد هیچ پیگیری‌ای در کار نیست. این حرف‌های توخالی‌اند – و حرف‌های توخالی جنگ را حل نمی‌کنند».

اعتراف به این واقعیت برایم دردناک است، اما باید گفت که او تا حد زیادی درباره‌ی نقش کنونی سازمان ملل در زمینه‌ی صلح و امنیت حق دارد. همان‌طور که جنگ در اوکراین و ویرانی غزه و مردم آن نشان می‌دهد، زمانی که پنج عضو دائم شورای امنیت با یکدیگر در تضاد باشند، سازمان ملل ناتوان است. روسیه و چین هر تلاشی برای پاسخ‌گو کردن روسیه بابت تهاجم تمام‌عیار به اوکراین را وتو می‌کنند، در حالی که ایالات متحده مانع اقدام جمعی جهانی برای حفاظت از فلسطینیان و ایجاد امنیت پایدار برای اسرائیل و فلسطین نوپدید می‌شود.

ترامپ درباره‌ی «ظرفیت عظیم» سازمان ملل نیز سخن گفت؛ اما کسی نباید فریب بخورد: سیاست خارجی او آشکارا با روح و متن منشور سازمان ملل در تضاد است. او یک واقع‌گرای سنتی است که مانند ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، و شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین، حاکمیت ملی و منافع خودی را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد. اگر بخواهد به کشوری حمله کند، آن را از نظر اقتصادی تحت فشار بگذارد یا قایق‌هایی را در آب‌های بین‌المللی به بهانه‌ی حمل مواد مخدر غیرقانونی نابود کند، این کار را انجام خواهد داد.

به طرز شگفت‌آوری، در طول سخنرانی ترامپ، بسیاری از رهبران جهان در جاهای مناسب خندیدند و در زمان‌های مناسب تشویق کردند؛ آن‌ها با ستایش علنی رئیس‌جمهور آمریکا تلاش داشتند شانس خود را برای معامله با او در پشت درهای بسته افزایش دهند.

بی‌تردید، ایالات متحده پیش‌تر نیز منشور سازمان ملل را نادیده گرفته است؛ از جمله با شرکت در جنگ‌های نیابتی در سراسر جهان در دوران جنگ سرد و به‌ویژه با حمله به عراق در سال ۲۰۰۳. با این حال، نظامی بین‌المللی در حوزه‌ی امنیت و اقتصاد وجود داشت که با قوانین، نهادها و فرآیندهایی برای مقابله با بحران‌های جهانی عمل می‌کرد – و در بسیاری از موارد موفق بود. با وجود تمام کاستی‌های سازمان ملل، بازگشت به سیاست موازنه‌ی قدرت قرن نوزدهمی، بدون هیچ محدودیتی بر استفاده از زور، بسیار خطرناک‌تر خواهد بود.

حال، پرسش این است که گام بعدی چیست؟ در حاشیه‌ی نشست مجمع عمومی سازمان ملل، رهبران تجاری، نمایندگان گروه‌های مذهبی، اندیشکده‌ها، نهادهای آموزشی و علمی، و سازمان‌های خیریه گرد هم آمدند تا درباره‌ی پاسخ‌های ممکن به این پرسش بحث کنند. ده‌ها نشست در سراسر شهر درباره‌ی شکل احتمالی نظم نوین بین‌المللی برگزار شد.

می‌توان این فعالیت‌های پراکنده و غیرمتمرکز را با نشست‌های گوناگونی مقایسه کرد که در جریان جنگ جهانی دوم، پیش از کنفرانس سان‌فرانسیسکو در سال ۱۹۴۵ (که منجر به تأسیس سازمان ملل شد) برگزار شده بودند.

جهان امروز بسیار پیچیده‌تر است: تعداد کشورهای عضو سازمان ملل تقریباً چهار برابر شده و دامنه‌ی بازیگران غیردولتی توانمند برای اقدام جهانی به‌طور چشمگیری گسترش یافته است. با این حال، این جنب‌وجوش فکری همچنان مهم است.

حامیان دیرینه‌ی اصلاحات در سازمان ملل دو مسیر کلی برای تغییرآن  پیشنهاد میکنند.:

نخست، ایجاد نظمی بین‌المللی است که توسط قدرت‌های میانه سازمان‌دهی و هدایت شود – یعنی کشورهایی که نه قدرت‌های بزرگ‌اند و نه دولت‌های کوچک. گزینه‌ی دوم، که می‌تواند هم‌زمان با نظم قدرت‌های میانه وجود داشته باشد، یک چارچوب انعطاف‌پذیر و غیررسمی است که از ائتلاف‌های متقاطع میان دولت‌ها و بازیگران غیردولتی تشکیل شده و هدف آن مقابله با تهدیدها و ایجاد تغییرات مثبت در سطوح فرامنطقه‌ای، منطقه‌ای و جهانی است. می‌توان آن را همچون پولک‌های درهم‌پوشان زره‌ی یک آرمادیلو تصور کرد.

در کوتاه‌مدت، هم‌زمان با اقدام‌های پیگیری پس از نشست مجمع عمومی، من دو مجموعه نشست میان کشورهای کلیدی را پیشنهاد می‌کنم تا مشخص شود جهان چگونه می‌تواند امور دیپلماسی را بدون ایالات متحده – یا دست‌کم به موازات آن – پیش ببرد.

نخستین نشست‌ها باید میان چین، ژاپن، آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، کانادا و کره‌جنوبی برگزار شود؛ کشورهایی که در مجموع نزدیک به ۵۰ درصد از بودجه‌ی عمومی سازمان ملل را تأمین می‌کنند. ایالات متحده مدت‌ها بزرگ‌ترین تأمین‌کننده‌ی مالی سازمان ملل بوده است؛ سهم آن در بودجه‌ی عمومی سال ۲۰۲۵ حدود ۲۲ درصد، معادل ۸۲۰ میلیون دلار برآورد می‌شود. اما با توجه به فرمان اجرایی ترامپ برای بازنگری در تأمین مالی و مشارکت آمریکا در سازمان ملل، احتمالاً تنها بخشی از این مبلغ پرداخت خواهد شد.

از این رو، این هشت کشور باید برگزاری نشست‌های مجمع عمومی در چند سال آینده را در مکانی دیگر تشکیل دهند؛ اقدامی که نفوذ دیپلماتیک آمریکا را کاهش داده و تضمین می‌کند همه‌ی نمایندگان بتوانند در نشست سالانه شرکت کنند. این کار همچنین تأکید می‌کند که برخلاف ترامپ – که آشکارا از «جهانی‌گرایی» بیزار است – بیشتر دولت‌های جهان همچنان به نظامی از قوانین باور دارند که حاکمیت ملی را در خدمت پاسخ‌گویی جمعی به تهدیدهای وجودی، محدود می‌کند.

چین، به عنوان دومین تأمین‌کننده‌ی بزرگ بودجه‌ی سازمان ملل، ممکن است بخواهد مجمع عمومی را در پکن برگزار کند؛ اما احتمال منطقی‌تر این است که نشست در شهرهایی برگزار شود که میزبان سازمان‌های منطقه‌ای و بین‌المللی‌اند: ژنو (دفتر اروپایی سازمان ملل)، بروکسل (اتحادیه اروپا)، جاکارتا (انجمن کشورهای جنوب شرق آسیا)، آدیس‌آبابا (اتحادیه آفریقا)، ریاض (شورای همکاری خلیج فارس) و مونته‌ویدئو (مِرکوسور).

رهبران گروه بیست (G20) – به‌جز چین، روسیه و ایالات متحده – نیز باید دیدار کنند. این گروه از قدرت‌های میانه شامل بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، کانادا، ژاپن، کره‌جنوبی، استرالیا، اندونزی، هند، عربستان سعودی، ترکیه، آفریقای جنوبی، برزیل، مکزیک، آرژانتین، اتحادیه اروپا و اتحادیه آفریقا می‌تواند گام‌هایی را که دانیل دی. برادلو(Daniel D. Bradlow)  و رابرت اچ. وِید (Robert H.Wade) پیشنهاد کرده‌اند برای نمایندگی بهتر در G20 دنبال کند.

هرچند حدود ۱۷۰ کشوری که عضو G20 نیستند ممکن است تمایل کمی به گسترش دامنه‌ی آن داشته باشند، اما این گروه می‌تواند میزان پاسخ‌گویی خود را در برابر جامعه‌ی جهانی افزایش دهد.

همان‌طور که استیوارت پاتریک Stewart Patrick از بنیاد کارنگی برای صلح بین‌المللی اخیراً نوشته است: «جهانی که آمریکا ساخته بود، به پایان خواهد رسید.» با این حال، حکمرانی چندجانبه ادامه خواهد یافت. پاتریک از نظامی جهانی و منطقه‌ای سخن می‌گوید که شامل «هزاران سازمان بین‌دولتی، معاهده، سازوکار مشورتی، سازمان‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، گروه‌های چندذی‌نفع، دادگاه‌ها و مراجع بین‌المللی، نهادهای تعیین استاندارد جهانی و شبکه‌های فراملی از شرکت‌ها، سازمان‌های غیردولتی، کارشناسان و مقامات محلی» است.

این‌که آیا، چگونه و تحت رهبری چه کسانی همه‌ی این بازیگران می‌توانند تصمیمات روشن و اقدامات مؤثر جهانی را به نتیجه برسانند، هنوز مشخص نیست – اما بازی آغاز شده است.

ساخت یا تخریب دموکراسی

🖊️ جوزف استیگلیتز
🗓️ ۲ اکتبر ۲۰۲۵

ظهور رهبرانی اقتدارگرا همچون دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، نشان می‌دهد که بسیاری از ما دموکراسی – و رفاه حاصل از آن – را بدیهی و تضمین‌شده پنداریم. اکنون، جنبشی رو به رشد از کشورهای دموکراتیک در حال شکل‌گیری است تا در برابر روند خطرناکی که ترامپ نمایندگی می‌کند، ایستادگی کند.

نیویورک – در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنی‌تر سازد.

عضویت در این گروه، دموکراسیا سیِمپر  (Democracia Siempre)  «دموکراسی همیشه»  (Democracy Always)، از زمان نخستین نشست آن یک سال پیش به‌طور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه بازتابی است از درک اعضای آن مبنی بر اینکه عقب‌گرد دموکراسی در سراسر جهان با سرعت در حال گسترش است.

این امر به‌ویژه در کشوری صادق است که همواره مدعی بوده قدیمی‌ترین و نیرومندترین دموکراسی جهان است: ایالات متحده. جایی که دونالد ترامپ از زمان بازگشت به کاخ سفید در ژانویه، حمله‌ای مستمر به نظم قانون اساسی به راه انداخته است. چه در سطح ملی و چه در عرصه بین‌المللی، حاکمیت قانون پایمال می‌شود و این امر منجر به فساد فراگیر، نقض حقوق بنیادین بشر و روند دادرسی عادلانه، و همچنین فرسایش نظام‌مند نهادها شده است.

ضمانت‌های دیرینه‌ای که آزادی‌ها و رفاه ما را حفظ می‌کردند، اکنون پیش چشمانمان در حال برچیده شدن‌ هستند، در حالی که آزادیهای علمی، مطبوعات و دیگر آزادی‌ها تحت حمله قرار گرفته‌اند.

در این روزگار تیره، دموکراسیا سیِمپر همچون پرتو امید است. اعضای آن همچنان متعهد به دفاع از دموکراسی و حاکمیت قانون باقی مانده‌اند و برای کسانی که از زورگویی‌های ترامپ مرعوب شده‌اند، الگویی به شمار می‌روند. آنها آشکار ساخته‌اند که حاکمیت ملی و دموکراسی چیزی نیست که بتوان آن را معامله کرد. آنان نخواستند مانند عیسو (برادر یعقوب در کتاب مقدس / تورات )  عمل کنند که حق ارزشمند ،امتیاز فرزند اول بودنش ، را به بهای ناچیز یک کاسه غذا از دست داد.

به‌عنوان یک اقتصاددان که تحقیق کرده‌ام، چرا امروز از استانداردهای زندگی بسیار بالاتر و عمر طولانی‌تر نسبت به ۲۵۰ سال پیش برخورداریم، به‌خوبی اهمیت ارزش‌های عصر روشنگری و نقش علم را در فهم جهان پیرامون خود درک می‌کنم. پیشرفت بی‌سابقه مادی که در عصر مدرن به دست آورده‌ایم، از تعهد ما به عقلانیت و آزادی سرچشمه گرفته است.

اندیشمندان روشنگری به ما آموختند که می‌توانیم نهادهایی طراحی کنیم که کنش‌های فردی را هماهنگ سازند، همکاری را تسهیل کنند و جوامعمان را بهتر کارآمد سازند. این امر مهم است، زیرا انسان‌ها موجوداتی اجتماعی‌اند. ما همواره با همکاری، بسیار بیشتر از زمانی که تنها بودیم، توانسته‌ایم عمل کنیم؛ و در جامعه‌ای به‌شدت شهری و به‌هم‌پیوسته جهانی، چاره‌ای جز همکاری نداریم.

از جمله نهادهای مهمی که از عصر روشنگری به ارث برده‌ایم، آنهایی هستند که به ما امکان می‌دهند حقیقت را دریابیم و ارزیابی کنیم؛ بدون این نهادها، نه اقتصاد ما و نه دموکراسی ما نمی‌تواند به‌درستی عمل کند.

دموکراسی و حاکمیت قانون سدی ضروری در برابر سوءاستفاده از قدرت‌اند و پایه‌ای برای پاسداشت حقوق بشر ما. تاریخ نشان می‌دهد که رها کردن یا برچیدن آنها چه پیامدهایی دارد.

خود سازمان ملل نیز برای تضمین صلح در کرهٔ زمین پس از جنگ جهانی دوم تأسیس شد. چون همهٔ ما یک جهان مشترک را تقسیم می‌کنیم، صلح، ثبات و رفاه مشترک نیازمند یک نهاد جهانی، قانون بین‌المللی و همکاری چندجانبه است.

در تابستان امسال، همزمان با برگزاری دومین نشست جهانی دموکراسیا سیِمپر، ۴۳ برندهٔ جایزه نوبل از رشته‌های مختلف نامه‌ای در حمایت از این ابتکار و دستورکار آن برای دستیابی به اهدافش امضا کردند. این دستورکار شامل تقویت نهادها، رسیدگی به نابرابری درآمدی و مقابله با اطلاعات غلط و گمراه‌کننده در فضای مجازی است. نکتهٔ مهم این است که امضاکنندگان بر تعهد خود به عقلانیت تأکید کردند.

دیدگاه‌های آنان ممکن است متفاوت باشد، اما همگی توافق دارند که واقعیت‌ها نباید و نمی‌توانند جعل شوند. همه می‌دانند که پایبندی به ارزش‌های روشنگری بود که آنان را به کشف‌هایی رساند که جایزه نوبل برایشان به ارمغان آورد.

استدلال ما درباره‌ی جهان باید بر پایه‌ی واقعیت‌ها باشد؛ واقعیت‌هایی که از پژوهش‌های علمی و خبررسانی بی‌طرف به دست می‌آیند. داشتن اطلاعات درست و روزنامه‌نگاری باکیفیت برای آگاه کردن مردم، تقویت مشارکت سازنده‌ی اجتماعی و حفظ دموکراسی ضروری است. آزادی بیان یک حق شناخته‌شده‌ی جهانی است و درست مانند آزادی علمی، نقشی حیاتی در پاسخگو نگه داشتن دولت‌ها و جلوگیری از تمرکز بیش از حد قدرت ـ که دموکراسی را تهدید می‌کند ـ ایفا می‌کند.

با این حال، اقدامات دولت‌ها در بسیاری از کشورها تأثیری بازدارنده بر این آزادی‌ها داشته است. صاحبان قدرت از شکایت‌های حقوقی به اتهام افترا و ابزارهای دیگر برای خاموش کردن صدای روزنامه‌نگاران استفاده کرده‌اند، در حالی که شرکت‌های عظیم فناوری با اجازه دادن به گسترش اطلاعات نادرست و گمراه‌کننده در پلتفرم‌هایشان، فضای اطلاع‌رسانی را آلوده کرده‌اند. هوش مصنوعی مولد نیز تهدید می‌کند که اوضاع را بدتر کند؛ چرا که آموزش‌دهندگان این مدل‌ها اطلاعات تولیدشده توسط رسانه‌های سنتی را بدون اجازه ربوده‌اند. در نتیجه، انگیزهٔ اندکی برای تولید اطلاعات باکیفیت از سوی خود دارند. فناوری‌هایی که می‌توانستند شیوهٔ انتشار و پردازش اطلاعات را بهبود بخشند، در عوض احتمالاً اکوسیستم اطلاعاتی ما را بیش از پیش تخریب خواهند کرد (از همین روست که دموکراسیا سیِمپر بر این موضوع تمرکز دارد).

یکی از ویژگی‌های اساسی دموکراسی این است که صدای همه شنیده شود – یک فرد، یک رأی. اما این امر ممکن نیست هنگامی که چند میلیاردر، کنترل «میدان عمومی جهانی» را در دست گرفته‌اند. توازن قوا ناگزیر در برابر شکاف‌های عظیم اقتصادی از هم می‌پاشد، زیرا نابرابری سیاسی به‌دنبال آن می‌آید و منافع الیگارشی با بهره‌گیری از منابع خود قوانین را به نفع خویش خم می‌کنند.

اما رسیدگی به نابرابری به دلیل دیگری نیز حیاتی است: اگر دموکراسی‌ها قرار است به‌خوبی کار کنند، پیکرهٔ سیاسی جامعه باید دست‌کم اندکی همبستگی نشان دهد. با این حال، نابرابری‌های شدید امروز، در کنار یک اکوسیستم رسانه‌ای به‌شدت قطبی، انسجام اجتماعی را نابود کرده است.

برای مدت طولانی، بسیاری دموکراسی و حقوق بشر را بدیهی فرض می‌کردند. اکنون می‌دانیم که این یک اشتباه بوده است. حفظ و بهبود این نهادها نیازمند تلاشی مستمر است. جنبش دموکراسیا سیِمپر امید می‌دهد که این امر همچنان قابل اجرااست.

امضاکنندگان نامهٔ حمایت از جنبش «دموکراسیا سیِمپر» عبارت‌اند از:
• ماریا رسا، برندهٔ جایزه نوبل صلح، ۲۰۲۱
• کلاوس فون کلیتسینگ، برندهٔ نوبل فیزیک، ۱۹۸۵
• وُله شُوینکا، برندهٔ نوبل ادبیات، ۱۹۸۶
• اسکار آریاس، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۸۷
• الیاس جی. کُری، برندهٔ نوبل شیمی، ۱۹۹۰
• ریچارد جی. رابرتس، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۱۹۹۳
• خوزه راموس-هورتا، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۹۶
• ویلیام دی. فیلیپس، برندهٔ نوبل فیزیک، ۱۹۹۷
• جودی ویلیامز، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۹۷
• لوئیس جی. ایگنارو، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۱۹۹۸
• آنتونی جِی. لگِت، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۰۳
• جی. ام. کوتزی، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۰۳
• شیرین عبادی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۰۳
• آرون سیخانوور، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۴
• بَری جی. مارشال، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۵
• جان سی. مَدر، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۰۶
• ادموند «ند» فِلس، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۰۶
• اندرو زد. فایر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۶
• راجر دی. کورنبرگ، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۶
• اورهان پاموک، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۰۶
• اریک اس. ماسکین، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۰۷
• ماریو آر. کاپکی، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۷
• مارتین چالفی، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۸
• جَک دبلیو. سُزُستاک، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۹
• لیماه گبویی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۱۱
• توکل کرمان، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۱۱
• می-بریت موزر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۴
• ادوارد آی. موزر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۴
• یواخیم فرانک، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۱۷
• ریچارد هندرسون، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۱۷
• میشل مایور، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۱۹
• گرِگ ال. سِمِنزا، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۹
• سر پیتر جِی. رَتکلیف، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۹
• راجر پِنروز، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۲۰
• گیدو دبلیو. ایمبنس، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۲۱
• آنی اِرنو، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۲۲
• نرگس محمدی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۲۳
• جفری هینتن، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۲۴
• دارون عجم‌اوغلو، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۲۴
• گری رووکان، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۲۴
• اولکساندرا ماتویچوک (مرکز آزادی‌های مدنی)، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۲۲
• حضرت دالایی‌لاما، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۸۹
————————————-
برهما چلانی، استاد ممتاز مطالعات راهبردی در مرکز پژوهش‌های سیاست‌گذاری در دهلی نو و پژوهشگر همکار در آکادمی رابرت بوش در برلین است. او نویسنده‌ی نه کتاب از جمله آب: میدان نبرد جدید آسیا (انتشارات دانشگاه جورج‌تاون، ۲۰۱۱) است که برای آن در سال ۲۰۱۲ برنده‌ی جایزه‌ی کتاب برنارد شوارتز از انجمن آسیا شد.
آدکِی آدِباجو، استاد و پژوهشگر ارشد در مرکز پیشرفت مطالعات در دانشگاه پرتوریا، در مأموریت‌های سازمان ملل در آفریقای جنوبی، صحرای غربی و عراق خدمت کرده است. او نویسنده‌ی کتاب پارچه‌ی باشکوه زندگی آفریقایی: جستارهایی درباره‌ی قاره‌ای تاب‌آور، دیاسپورای آن و جهان (روتلیج، ۲۰۲۵) و آفریقای جهانی: چهره‌هایی از شجاعت، خلاقیت و بی‌رحمی (روتلیج، ۲۰۲۴) است. او همچنین ویراستار کتاب بار سه‌گانه‌ی اقیانوس سیاه: برده‌داری، استعمار و غرامت‌ها (انتشارات دانشگاه منچستر، ۲۰۲۵) می‌باشد.
ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز، و پژوهشگر برجسته‌ی دانشگاهی در دانشگاه نیویورک است. او پیش‌تر مدیر برنامه‌ریزی سیاست در وزارت امور خارجه‌ی ایالات متحده (۲۰۰۳-۲۰۰۱) بود و به‌عنوان فرستاده‌ی ویژه‌ی رئیس‌جمهور جورج دبلیو. بوش در ایرلند شمالی و هماهنگ‌کننده‌ی آینده‌ی افغانستان خدمت کرده است. او نویسنده‌ی کتاب صورتحساب وظایف: ده عادت شهروندان خوب (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و نویسنده‌ی خبرنامه‌ی هفتگی ساب‌استک با عنوان خانه و دوردست است.
کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه‌ی پیشین سوئد است.
آن‌ماری اسلاتر، مدیر پیشین برنامه‌ریزی سیاست در وزارت امور خارجه‌ی ایالات متحده، مدیرعامل اندیشکده‌ی «نیو امریکا»، استاد ممتاز سیاست و امور بین‌الملل در دانشگاه پرینستون، و نویسنده‌ی کتاب نوزایی: از بحران تا دگرگونی در زندگی، کار و سیاست ما (انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۲۱) است.
جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا، اقتصاددان ارشد پیشین بانک جهانی (۱۹۹۷–۲۰۰۰)، رئیس پیشین شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور ایالات متحده، و هم‌رئیس پیشین کمیسیون عالی‌رتبه در زمینه قیمت‌گذاری کربن است. او نویسنده اصلی گزارش ارزیابی اقلیمی IPCC در سال ۱۹۹۵ بوده است. استیگلیتز همچنین هم‌رئیس «کمیسیون مستقل اصلاح مالیات شرکت‌های چندملیتی» است و تازه‌ترین کتاب او با عنوان راهی به‌سوی آزادی: اقتصاد و جامعه خوب در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات W. W. Norton & Company و Allen Lane منتشر شده است.




iran-emrooz.net | Fri, 10.10.2025, 21:52
برنده‌ای شایسته برای نوبل صلح

برِت استیونز

نیویورک تایمز / ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵

بر اساس وصیت آلفرد نوبل، جایزه‌ی نوبل باید به کسانی اهدا شود که «در سال گذشته، بیشترین خدمت را به بشریت کرده باشند». توجه کنید به واژه‌ی «سال گذشته»؛ بنابراین ما کسانی که معتقدیم دونالد ترامپ به خاطر نقش خود در پایان دادن (یا دست‌کم توقف موقت) جنگ غزه سزاوار جایزه‌ی نوبل صلح است، باید تا زمان اعلام جوایز سال آینده صبر کنیم.

البته نباید نفس در سینه حبس کنیم.

در همین حال، کمیته‌ی نوبل نروژ در انتخاب امسال خود تصمیمی درست گرفت و جایزه‌ی صلح روز جمعه را به ماریا کورینا ماچادو، رهبر ۵۸ ساله‌ی اپوزیسیون ونزوئلا که اکنون از رژیم نیکلاس مادورو در خفا زندگی می‌کند، اعطا کرد. این تصمیم، در عین حال، نوعی کیفرخواست علیه همان رژیم و کارنامه‌ی ۲۶ ساله‌ی ویرانگر آن نیز بود؛ کارنامه‌ای که به نام «سوسیالیسم بولیواری» و با حمایت ساده‌دلانه‌ی بسیاری از ترقی‌خواهان غربی رقم خورده است.

ماچادو در واقع شایسته‌ی دریافت جایزه‌ی نوبل از سال گذشته بود؛ زمانی که دولت مانع نامزدی‌اش برای ریاست‌جمهوری شد و او از ادموندو گونزالس، نامزدی فراجناحی، حمایت کرد و به یکپارچگی صفوف اپوزیسیون که پیش‌تر دچار شکاف بود، کمک چشمگیری نمود. بر پایه‌ی نظرسنجی‌های مستقل، گونزالس در انتخابات با نسبت بیش از دو به یک پیروز شد، اما مادورو نتیجه را نادیده گرفت، خود را برای شش سال دیگر در قدرت نگه داشت و در این میان نزدیک به دو هزار مخالف سیاسی را روانه‌ی زندان کرد.

دوران فعالیت ماچادو  به عنوان مخالف، بیش از بیست سال پیش آغاز شد؛ زمانی که او به دلیل نگرانی از روند تضعیف نظام دموکراتیک ونزوئلا توسط هوگو چاوز، سلفِ مادورو، گروهی برای نظارت بر انتخابات تأسیس کرد. در سال ۲۰۰۵، رژیم چاوز او را به جرم خیانت متهم کرد، زیرا از برگزاری همه‌پرسی برکناری رئیس‌جمهور حمایت کرده بود. در سال ۲۰۱۴ نیز دوباره به اتهام خیانت به کشور، این بار به دلیل شرکت در اعتراض‌های ضدحکومتی، تحت پیگرد قرار گرفت. در سال ۲۰۲۴، او یادداشتی در روزنامه‌ی «وال استریت ژورنال» منتشر کرد و نوشت: «این یادداشت را از محل اختفا می‌نویسم، در حالی که برای جان و آزادی خود و هم‌میهنانم از دیکتاتوری نیکلاس مادورو بیمناکم.»

این سابقه‌ی دوراندیشی و شجاعت در تضادی آشکار و شرم‌آور قرار دارد با ساده‌باوری همراهان غربی آن رژیم. از جمله، نائومی کلاین، نویسنده‌ی کانادایی، که در سال ۲۰۰۷ چاوز را ستود زیرا به گفته‌ی او ونزوئلا را به کشوری تبدیل کرده بود که در آن «شهروندان دوباره به قدرت دموکراسی برای بهبود زندگی‌شان ایمان آورده‌اند»؛ چسا بودن، دادستان پیشین سان‌فرانسیسکو، که در سال ۲۰۰۹ از «پایبندی چاوز به روند دموکراتیک» تمجید کرد، در حالی که او «درِ ماندگاری مادام‌العمر در قدرت را بر خود گشود»؛ و جرمی کوربین، رهبر پیشین حزب کارگر بریتانیا، که در سال ۲۰۱۳ از چاوز به خاطر این‌که «نشان داد فقرا اهمیت دارند» و به دلیل «سهم عظیم او در ونزوئلا و در سراسر جهان» ستایش نمود.

از زمانی که فاجعه‌ی چاویسم آشکار شد — افزایش سرسام‌آور نرخ قتل، گسترش گرسنگی و قحطی، فرار میلیون‌ها شهروند عادی از کشور با پای پیاده، و متهم شدن رهبران حکومت به ثروت‌اندوزی از راه قاچاق مواد مخدر — بیشتر آن هواداران سابق، خاموش شده‌اند. نائومی کلاین گویا به زحمت چیزی درباره‌ی «پوپولیسم نفتی» رژیم گفته، اما به وام از شعاری که در اردوگاه خود او رایج است باید گفت: در مورد ونزوئلا، «سکوت، نوعی خشونت است». چشم بستن بر این فاجعه، تنها به تداوم آن کمک می‌کند.

اما چه باید کرد؟

من در یادداشتی در ژانویه اشاره کردم که هر آنچه تاکنون آزموده شده، شکست خورده است. انتخابات؟ دزدیده شده. تحریم‌ها؟ بی‌اثر. حکم بازداشت و جایزه برای سران رژیم؟ همان‌طور. اعطای نوبل به ماچادو توجه‌ها را تا حدی به سرکوب رژیم جلب خواهد کرد، اما همان‌گونه که سایر برندگان ناراضیِ این جایزه می‌دانند، اثر آن احتمالاً زودگذر و اندک خواهد بود. جایزه‌ی صلح سال ۲۰۲۱ به دمیتری موراتوف، سردبیر روزنامه‌ی مستقل روسی «نوایا گازتا»، نتوانست پایه‌های حکومت ولادیمیر پوتین را بلرزاند؛ و جایزه‌ی سال ۲۰۲۳ به نرگس محمدی، فعال حقوق بشر ایرانی، نتوانست آزادی او از زندان جمهوری اسلامی را در پی داشته باشد.

در نتیجه، تنها گزینه‌ای که به نظر می‌رسد دولت ترامپ هر چه بیشتر به آن تمایل پیدا می‌کند، تغییر رژیم است.

بهترین راه تحقق این هدف، ارائه‌ی گزینه‌ای مشابه «گزینه‌ی بشار اسد» برای مادورو و اطرافیان نزدیک اوست: تبعید دائمی به کشوری دوست — اگر نه روسیه، احتمالاً کوبا. این پیشنهاد می‌تواند با طرح عفو عمومی برای مقامات غیرنظامی و نظامی رده‌پایین رژیم همراه شود، مشروط بر آن‌که سوگند وفاداری به یک دولت دموکراتیک با رهبری منتخب مشروع یاد کنند.

به نظر می‌رسد این دقیقاً هدف اصلی سیاست «دیپلماسی قایق‌های توپدار» ترامپ در کارائیب باشد: ایجاد ترس کافی تا «بدها» فرار کنند. ماچادو نیز همین نظر را دارد؛ او هفته‌ی گذشته به بی‌بی‌سی گفت: «مادورو و دارودسته‌اش نخواهند رفت مگر آن‌که بفهمند تهدیدی واقعی وجود دارد و اوضاع هر روز برایشان بدتر خواهد شد.» اما این خود مستلزم آن است که دولت ترامپ آماده‌ی تشدید اقدامات خود باشد، تا جایی که به مرز رویارویی نظامی تمام‌عیار برسد.

چنین اقدامی بی‌تردید خطرهایی مرگبار و انکارناپذیر در پی خواهد داشت — هم برای ونزوئلایی‌ها و هم برای آمریکایی‌ها. همچنین ممکن است باعث شود جایزه‌ی نوبل صلح، که ترامپ مدت‌ها در پی آن بوده، برای همیشه از دسترس او دور بماند.

با این حال، جایزه‌هایی برای صلح وجود دارد که از نوبل والاترند — جایزه‌ای که هیچ‌گاه نصیب وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت، هری ترومن یا دیگر چهره‌های بزرگ تاریخ نشد؛ همان کسانی که می‌دانستند مسیر رسیدن به صلح همیشه از دل خودِ صلح نمی‌گذرد. اگر بهایی که ترامپ باید برای پایان دادن به هول ویرانگر رژیم مادورو بپردازد، چشم‌پوشی از جایزه برای خودش باشد، می‌تواند در این حقیقت آرامش یابد که ماچادو جایزه‌اش را به «مردم رنج‌دیده‌ی ونزوئلا و به رئیس‌جمهور ترامپ برای حمایت قاطعانه‌اش» تقدیم کرده است.

اکنون زمان عمل است.



نظر خوانندگان:


■ ترامپ مکررا و با اصرار خواست که مردم غزه آنجا را ترک کنند و به “هر کجا دلشان میخواهد” بروند چون او می‌خواهد غزه را به یک “ریورا”ی پولساز تبدیل کند. همین همراهی بی‌چون و چرای او با دولت راست اسرائیل چراغ سبز بود تا دولت افراطی اسرائیل پاکسازی فیزیکی غزه را با هجوم نظامی آغاز کند. و زمانی که قتل عام روزمره غزه افکار عمومی جهانیان را تا مرزهای مقابله به حرکت درآورد و پروژه تخلیه را (دست کم موقتا) به شکست کشانید، پس حالا می‌ماند بهره برداری تبلیغاتی از صلح غزه، که البته در مقابل توقف کشتار روزمره کسی اعتراض به این تبلیغات دروغین نمی‌کند، اما فراموش هم نمیشود.
کارنامه صلح ترامپ را در خود امریکا جستجو کنید که شیکاگو را منطقه جنگی خواند و گفت شهردار و فرماندار آنجا باید دستگیر شوند، در قطبی کردن خشونت‌آمیز، که کشور آمریکا را به سمت جنگ داخلی سوق می‌دهد.
گویاترین خبر، اظهار نظر پوتین بود که گفت جایزه نوبل شایستگی لازم برای ترامپ را ندارد و ارزش کارهای ترامپ بالاتر از این چیزهاست!!
با احترام، پیروز


 




iran-emrooz.net | Thu, 09.10.2025, 22:51
دهم اکتبر، روز جهانی مبارزه با اعدام!

م. روغنی

در انقلاب ۵۷، خمینی واژه «جمهوری» را برای نظام سرکوبگرش برگزید که نه با مفهوم ارسطویی آن به عنوان «رفاه همگانی» همراهی داشت و نه با گونه مدرن آن که تحقق دموکراسی، احترام به حقوق بشر و سکولاریسم را در دستور کار قرار می‌دهد.

هدف خمینی از بهره‌گیری ابزاری از واژه «جمهوری» تنها جایگزین کردن عمامه ولی فقیه با تاج پادشاهی بود که استبدادی دینی مرگبار را برای جامعه ایرانی به ارمغان آورد. هویت این نظام با اجرای شریعت قرون وسطایی شامل اعدام، سرکوب هرگونه نافرمانی مدنی، زن‌ستیزی، تبعیض علیه مذاهب غیر شیعه و اقلیت‌های قومی پایه‌گذاری شد.

توهمات ایدئولوژیک از جمله صدور انقلاب شیعه‌محور، شعار نابودی اسرائیل و غرب‌ستیزی از دیگر هویت‌های این نظام بوده است که در درازنای ۴۷ سال اخیر جز تحریم‌های کمرشکن و تهیدستی فراگیر برای بسیاری از ایرانیان، نتیجه دیگری نداشته است.

پافشاری بر پیشبرد برنامه صدها میلیارد دلاری انرژی هسته‌ای، توسعه صنایع موشکی و ایجاد و تقویت گروه‌های نیابتی بنیادگرا و فرستادن پهپاد و موشک به روسیه تزاری برای کشتار مردم اوکراین از جمله ابزارهایی بوده است که هویت‌های نظام جمهوری جهل و جنایت را تحقق بخشد، اما به تدریج با ناکامی و یا ناکارآمدی روبه‌رو شده‌اند.

جنگ ۱۲روزه نتیجه راهبردهای ده‌ها ساله این نظام بنیادگرا به رهبری خامنه‌ای بود که پس از نابودی و یا تضعیف گروه‌های نیابتی‌اش، نادرستی رجزخوانی‌های گوناگون از جمله نزدیک بودن نابودی اسرائیل و توهمات غرب‌ستیزانه را آشکار ساخت.

اعدام یکی از ابزارهای سرکوب در جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز بوده است. ایران پس از چین بالاترین شمار اعدام‌ها را در جهان به ثبت رسانده است. بر اساس گزارش عفو بین‌الملل در سال ۲۰۲۴، شمار اعدام‌ها در جهان به ۱۵۱۸ نفر می‌رسید که دو سوم آنان در ایران اجرا شده است.

بررسی‌ها بیانگر آن است که شمار اعدام‌ها در کشورهای استبدادی پس از خیزش‌های مردمی، جنگ و یا بحران‌های داخلی افزایش می‌یابد. در واقع، شمار اعدام‌ها در ایران از سال ۲۰۲۱ (جنبش مهسا) از ۳۱۴ نفر به ۹۷۲ نفر در سال ۲۰۲۴ و به گفته محمود امیری‌مقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران، در کمتر از ۱۰ ماه اخیر به بیش از ۱۰۴۰ نفر رسیده است.

افزون بر این، گزارش هرانا (مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران) نشان می‌دهد که از ۱۰ اکتبر ۲۰۲۴ تا ۸ اکتبر ۲۰۲۵، ۱۵۳۷ نفر در ایران اعدام شده‌اند که ۸۶٪ نسبت به سال گذشته افزایش داشته است.(۱) بر پایه همین گزارش، سن سه تن از اعدام‌شدگان کمتر از ۱۸ سال بوده است.

لازم به تذکر است که از ماه جولای که جنگ ۱۲ روزه رویداد، شمار اعدام‌ها رو به افزایش گذاشته است، به طوری که از ۱۰۱ تن در این ماه به ۱۴۵ تن در ماه سپتامبر رسیده است. این در حالی است که نیروهای سرکوبگر خامنه‌ای، قوه قضایی غیرمستقل و فاسد کشور را حتی به اعدام‌های فله‌ای سال ۱۳۶۷ تشویق می‌کنند.

در این رابطه، خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران از فجایع اخیر فراتر رفته و با تمجید از اعدام‌های دسته‌جمعی سال ۱۳۶۷ نوشته است: «امروز زمان تکرار این تجربه موفق تاریخی فرا رسیده است.»(۲)

در این میان، شاهد رویداد تازه‌ای از جمله افزایش اعدام زندانیان سیاسی و محکومیت اعدام برای کنشگران مدنی می‌باشیم که بیشتر آنان از هم‌میهنان اتنیکی (یا: قومی/اقلیتی)‌اند. به‌تازگی شش زندانی عرب که در اواخر سال ۱۳۹۷ بازداشت و در اوایل سال ۱۳۹۸ از سوی دادگاه انقلاب اهواز به اعدام محکوم شده بودند، در ۱۵ مهرماه به چوبه دار سپرده شدند.

بنا بر گزارش سازمان حقوق بشر ایران، در ماه جولای امسال ۱۷ نفر با اتهامات امنیتی محاربه، فساد فی‌الارض و بغی اعدام شدند که ۶ نفر به اتهام جاسوسی برای اسرائیل بوده است.

کانون حقوق بشر ایران نیز نام ۶۷ نفر زندانی سیاسی را که تا مهر ۱۴۰۴ به اعدام محکوم شده‌اند، انتشار داده که بسیاری از آنان از اقلیت‌های اتنیکی (یا: قومی)اند.

از شواهد چنین پیداست که جمهوری جهل و جنایت در پی ناکامی اطلاعاتی تحقیرآمیز در جریان جنگ و کشته شدن فرماندهان نیروهای سرکوب و دانشمندان هسته‌ای‌اش، در حال انتقام‌گیری از کنشگران مدنی با انواع اتهامات از جمله جاسوسی برای اسرائیل است. افزون بر این، هراس از خیزش همه‌گیر علیه نظام بنیادگرای ایدئولوژی‌زده اسلامی همراه با فساد گسترده، بحران کمرشکن اقتصادی و انزوای کامل در میان اکثریت کشورها، اعدام‌ها را به عنوان ابزاری بازدارنده در داخل کشور افزایش داده است.

شوربختانه، کشورهای دموکراتیک غربی در تله هسته‌ای و موشکی خامنه‌ای گرفتار و واکنش علیه نقض گسترده حقوق بشر را از فهرست اولویت‌هایشان کنار گذاشته‌اند. مخالفان خارج کشور نیز در بی‌عملی به سر می‌برند و اقدامات لازم از جمله برجسته کردن سرکوب‌های وحشیانه در ایران را در جوامع دموکراتیک به فراموشی سپرده‌اند.

مهر ۱۴۰۴
mrowghani.com
—————————-
[۱] - https://www.hra-news.org/statements/a-733/
[۲] - مراد رحمتی، هشدار در باره تکرار اعدام‌های گروهی در ایران، دویچه وله، ۱۵/۰۷/۲۰۲۴





iran-emrooz.net | Wed, 08.10.2025, 14:26
آخر خط

سعید سلامی

چوپان راستگو

همه ما داستان چوپان دروغگو را شنیده‌ایم؛ چوپانی که سربه‌سر اهالی روستا می‌گذاشت و به دروغ داد می‌زد گرگ گرگ، و یکروز که گرگی به گله زد و چوپان از اهالی کمک خواست دیگر کسی به فریاد او وقعی نگذاشت؛ چوپان دروغگو ماند و گرگی که به گله زده بود. طنز تلخ ماجرا این‌جاست که گاهی در همین دوروبر خودمان چوپان یا چوپان‌های دروغگویی پیدا می‌شوند و یک بار هم که شده حرف «راست» می‌زنند و این‌بار هم کسی به دلیل سابقه دروغگویی‌شان حرف «راست»شان را هم جدی نمی‌گیرد و همین امر به ظاهر کم اهمیت به آسیب‌های پراهمیت منتهی می‌شود.

به دو نمونه از این چوپان‌های دروغگو اشاره می‌کنم به امید این‌که از این پس نه تنها به دروغ‌ها، به‌ویژه دروغ آدم‌های بزرگ، بلکه به «راست» آن‌ها ‌هم حساس باشیم تا در آینده بار دیگر در گرداب سهل‌انگای و اشتباهات تاریخی و فرهنگی‌مان گرفتار نشویم؛ که از قدیم گفته‌اند: «آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود.»

در ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ اصول ۶ گانه «انقلاب شاه و مردم» در یک همه‌پرسی تصویب شد؛ «اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی» و «اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان» از جمله اصول ۶ گانه بود که مخالفت خوانین، زمین‌داران و تعدای از روحانیان را به‌خاطر در اختیار داشتن زمین‌های وقفی در پی داشت. علاوه بر آن، روحانیت حق رأی زنان و هر نوع رویکرد سیاسی و اجتماعی بر شالوده مدرن کردن جامعه و تغییر در سنت‌های قدیمی را تهدیدی برای بقای خود و تفسیرش از اسلام تلقی می‌کرد.

خمینی در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲، در مدرسه فیضیه قم در مخالفت با شاه و رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱، از جمله گفت:

در سال ۱۳۴۹ سیزده درس‌گفتار از روح‌الله خمینی در بیروت چاپ شد که وی یک سال قبل در حوزه علمیه نجف در مبحث ولایت فقیه ایراد کرده بود. این کتاب در همان سال به ایران ارسال شد و در سال ۱۳۵۶ با ضمیمه سخنرانی دیگری به نام جهاد اکبر در ایران بارها تجدید چاپ شد. منبع اصلی این کتاب نوشته‌های ملا احمد نراقی بود در مورد «خودباختگی افراد جامعه در برابر پیشرفت‌های مادی غرب، اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت جزء ولایت است، آخوندهای درباری را طرد کنید و حکومت‌های جائر را براندازید»؛ مباحثی که خمینی در سلسله درس‌های خود به آن‌ها پرداخته بود.

«هیچی»

در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خبرنگار NBC که در «پرواز انقلاب » حضور داشت، از خمینی پرسید: «سلام علیکم (به فارسی انگلسی) ممکن است محبت کنید و بفرمایید چه احساسی دارید در بازگشت به ایران؟» قطب‌زاده پرسش خبرنگار را ترجمه کرد:

خمینی: «هیچی»
قطب‌زاده با تعجب: «هیچی!؟»
خمینی: «به‌اش بگو من با تو صحبت نمی‌کنم.»
قطب‌زاده به خبرنگار: «مایل به اظهارنظر نیستند.»
خبرنگار: «خوشحال یا هیجان‌زده نیستند؟»
قطب‌زاده: «مایل به اظهارنظر نیستند.»

روح‌الله خمینی به‌رغم این‌که یک عمر کالایی جز خرافات و دروغ عرضه نکرده بود و در نوشته‌ها و سخن‌انی‌هایش تاریک‌خانه آرمان‌شهرش را به وضوح تصویر کرده بود، برای اولین (و شاید آخرین) بار در پاسخ به خبرنگار NBC «راست» گفت. از این‌که بگذریم، شاه تهدیدهای مکرر او را هرگز جدی نگرفت، بخشی از «چپ ضد امپریالیست» و قشر «روشن‌فکر»ی جامعه هم قبل از این‌که دل‌باخته‌ چوپان دروغگو بشود و در همه پرسی برای «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» رأی آری به صندوق بیندازد، نخواست سرکی به گفته‌ها و نوشته‌های مردی بکشد که در رأس انقلابی قرار گرفته بود که می‌رفت نظام کهن‌سالی را منقرض و آن را با واپسگراترین نظام جایگزین سازد.

در مهر ماه ۱۳۵۷، پس از اقامت خمینی در پاریس، وقتی دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم از شاه پرسید که آیا اقصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، شاه شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.» و سپس اضافه کرد: «یک آخوند بدبخت شپشو با من چه می‌تواند بکند؟»

کانون نویسندگان ایران دربیانیه‌ای که در روزنامه اطلاعات ۱۶ آبان ۵۸ منتشر شد، از اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ حمایت کرد و به «دانشجویان پیرو خط امام» پیامی فرستاد:

دکتر باقر پرهام، دکتر غلامحسین ساعدی، احمد شاملو، دکتر اسماعیل خوئی و محسن یلفانی از جمله امضا کنندگان بیانیه بودند.

سیاوش کسرایی سرود:

دارمت پیام
ای امام...
آمدی
خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته، ای که خلق
می‌کند قیام،
حق ما بگیر
داد ما برس،
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام.
حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران،
حالیا که تیغ دشنه تو می‌بُرد
بزن!

داستان یک نامه

آیت‌الله منتظری در خاطرات خود می‌نویسد: «خمینی در یکی دوسال قبل از فوتش از مسائل منقطع شده بود» و از قول فلاحیان، قائم مقام وزیر وقت اطلاعات نقل می کند: « در این سال‌های آخر کارهایی را که با امام داشتیم با احمد آقا حل و فصل می‌کردیم... امام در این اواخر مریض بودند و با سفارش پزشک‌ها ایشان را حتی‌المقدور از مسائل دور نگه می‌داشتند.» (۲)

در ساعت ۵ صبح ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ خبر فوت خمینی منتشر شد.

بعد از مرگ خمینی موضوع تعیین جانشینی در مجلس خبرگان بالا می‌گیرد، هاشمی رفسنجانی نامه‌ای از خمینی خطاب به شورای بازنگری قانون اساسی را قرائت می‌کند. در متن نامۀ‌ منسوب به خمینی خطاب به مشکینی، رئیس مجلس خبرگان آمده بود:

بنا به این فتوا مطرح شد که چرا یادگار امام رهبر نشود؟

در باره رهبری احمد خمینی در مجلس خبرگان بحثی طولانی درگرفت، اما پس از صحبت‌های موافق و مخالف، او رأی نیاورد. سپس شورای رهبری شامل مشکینی و موسوی اردبیلی و خامنه‌ای پیشنهاد شد، باز هم رأی نیاورد. رفسنجانی و احمد خمینی هم به آن سه نفر اضافه شدند، اما شورای پنج نفری هم ۴۴ رأی بیشتر نیاورد و رد شد.

بعد از کشاکش بحث جانشینی و پا درهوا ماندن مسئله رهبری، هاشمی رفسنجانی دست به‌کار شد؛ او که چشم به ریاست جمهوری دوخته بود و با توجه به این‌که بر اختیارات رئیس جمهوری در قانون اساسی جدید افزوده شده و پست نخست وزیر هم حذف شده بود، گمان می‌کرد با وجود رهبریِ آلت دست می‌تواند تمامی قدرت را قبضه کند. از این رو درجلسه مجلس خبرگان، برای آماده کردن زمینه برای انتخاب خامنه‌ای گفت: «البته امام توی این صحبتشان، این سندی که امروز خواندیم [وصیتنامه] گفته بودند چیزهایی را قبول کنید از من که یا نوشته باشم، یا توی رادیو گفته باشم. این [وصیت‌نامه] آن نیست که تو رادیو ایشان گفته‌اند» و برای رفع هر شک‌وشبهه‌ای اضافه کرد: «منتها ما ۵-۴ تا شاهد ‌داریم این‌جا.»

و در ادامه گفت: «... رهبری آقای خامنه‌ای را اولین بار امام مطرح فرمودند، در حالی که هیچ‌کدام از ما اساساً تصوری از این موضوع نداشتیم . مسأله دوم ما این بود که کسی را برای رهبری بعد از امام نداشتیم. یکی از بحث‌ها، همان جا همین بود که در آن جلسه ما گفتیم که خوب چه کسی؟ ما که آقایان را می‌شناسیم، ما که علمأ را می‌شناسیم، ما که همکاران‌مان را می‌شناسیم، چنین چیزی نمی‌شود. در آن جلسه بود که ایشان (امام خمینی) فرمودند: همین آقای خامنه‌ای. به هر حال اولین بار امام فرمودند، ما اصلاً چنین تصوری نداشتیم، برای ما که غیرمنتظره بود و برای شخص رهبری هم اصلاً شوک‌آور بود.»

و برای محکم‌کاری خاطره‌ای را از یادگار امام نقل کرد: « احمد آقا دیروز به ما گفت توی جمع چند نفری مان گفت. وقتی آقای خامنه‌ای [در کشور] کره بودند و فیلمشان با آقای کیم ایل سونگ نمایش داده می شد، منظره خوبی بود آن‌جا... ایشان (خمینی) فرمودند که ایشان (خامنه‌ای) واقعاً شایسته رهبری هستند. البته این را از احمد آقا نقل می کنم. این را که عرض می کنم آقای اردبیلی و من و آقای احمدآقا و آقای نخست وزیر توی جلسه بودیم با هم شنیدیم.» (۳)

چوپان راستگو»

علی خامنه‌ای قبل از رای‌گیری در جلسه ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ مجلس خبرگان سخنانی از پشت تریبون ایراد کرد:

اما به‌رغم مخالفت خامنه‌ای برای رهبری، رفسنجانی سروته قضیه را به‌هم آورد:« «... صحبت‌ها راشنیدیم، دیگر بحث نمی‌کنیم، آقایانی که با رهبری جناب آقای خامنه ای تا رفراندوم، البته این موقت است دائمی نیست، موافق هستند قیام بفرمایند» و هنوز جمله‌اش تمام نشده خودش قیام فرمود تا بقیه اعاظم گوشی دستشان باشد وبه تبع وی قیام بفرمایند. خامنه‌ای با کسب ۵۵ رای موافق در مقابل ۱۴ رای مخالف برای رهبری موقت انتخاب شد.

در خرداد ۱۳۸۹، در برنامه‌ای که از تلویزیون ایران پخش شد، موضوع مربوط به موقت بودن انتخاب رئیس جمهور وقت (علی خامنه‌ای) و تردید خبرگان در مورد اجتهاد وی حذف شد و به صورت: «آقایانی که با رهبری جناب آقای خامنه‌ای موافق هستند قیام بفرمایند» پخش شد.

پرسیدنی است که اگر خامنه‌ای توسط خمینی به عنوان جانشین منسوب شده بود چه نیازی به این رای گیری‌ها بود؟ چرا احمد خمینی که از خواسته پدرش باید اطلاع داشته باشد کاندید شد؟ و چرا رفسنجانی بعد از نقل خاطره‌ای از خمینی، خودش را برای رهبری کاندید کرد؟ چگونه ممکن بود احمد خمینی که حتا مجتهد هم نبود برای رهبری مطرح شود؟ خمینی در۱۶دى ماه ۱۳۶۶، یعنی ۴ ماه قبل از فوتش در نامه‌ای علنی به خامنه‌ای که در خطبه نماز جمعه نظری مخالف نظر خمینی در باره حکم حکومتی ابراز کرده بود با شدیدترین لحن تشر زده و گفته بود که خامنه‌‌ای ولایت فقیه را نفهمیده است.

بعد از انتخاب خامنه‌ای توسط مجلس خبرگان، ابوالحسن بنی صدر، دست‌نویس نامه خمینی به مشکینی را که در روزنامه‌ها چاپ شده بود به همراه دست‌خط دیگری از او، (شعری با دست‌خط خود خمینی) که چند ماه قبل از آن نامه نوشته شده بود و هم‌چنین دست‌خط احمد خمینی را به یک وکیل پایه یک دادگستری در فرانسه داد تا از سوی کارشناسان بین‌المللی خط در وزارت دادگستری فرانسه، درباره‌ دست‌خط خمینی تحقیق شود. وکیل دادگستری برای اطمینان به دو خط‌شناس رسمی و بین‌المللی مراجعه کرد. هر دو خط‌شناس بر این نظر بودند که نامه‌ نوشته شده مسلماً دست‌خط آیت‌الله خمینی نیست و به احتمال زیاد، نامه دست‌خط احمد خمینی می‌باشد. آن‌ها معتقد بودند کسی که نامه را نوشته حدود سی سال از سن خمینی باید کمتر داشته باشد.» (۲)

خامنه‌ای و نواب صفوی

در سال ۱۳۲۹، بیانیه ایدئولوژیک فدائیان اسلام با عنوان «راهنمای حقایق» منتشر شد. این کتاب ۹۲ صفحه‌ای بعد از غیرقانونی شدن گروه فدائیان اسلام و دستگیری افراد گروه در سال ۱۳۳۴، در پی قتل احمد کسروی و ترور ۳ تن از نخست وزیران، جمع‌آوری شد، اما در دی ماه ۱۳۵۷، به صورت زیرزمینی بارها تجدید چاپ و در سراسر کشور توزیع شد.

«راهنمای حقایق» اهداف، اصول و شیوه‌های سیاسی و برنامه حکومت اسلامی موردنظر خود را که در حقیقت منشور فدائیان اسلام بود توضیح می‌داد. در این کتاب به مواردی هم‌چون جداسازی کامل زن و مرد در محل کار، اجرای کامل حدود اسلامی و محدود سازی کتاب و موسیقی و سینما، مگر با هدف ترویح اسلام، تأکید شده بود.

علی خامنه‌ای، طلبه ۱۴ـ۱۳ ساله در یکی از سخن‌رانی‌های نواب صفوی در سال ۳۱ یا ۳۲ در مشهد او را از نزدیک می‌بیند. خامنه‌‌ای در باره این دیدار می‌گوید: «سخنرانی نواب یک سخنرانی عادی نبود. بلند می‌شد و می‌ایستاد و با شعار کوبنده و با شعاری شروع به صحبت می‌کرد. من محو نواب شده بودم. خودم را از لابلای جمعیت به نزدیکش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم. تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می‌دادم و او هم بنا کرد به شاه و به دستگاه‌های انگلیس و این‌ها بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود. اسلام باید حکومت کند. من برای اولین بار این حرف‌ها را از نوا ب صفوی شنیدم و آن‌چنان این حرف‌ها درون من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس می‌کردم دلم می‌خواهد همیشه با نواب باشم. این احساس را واقعا داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم.»

این دیدار و دیدارهای بعدی پایه‌های جهان‌بینی خامنه‌ای را برای سال‌های آتی پی‌ریزی کرد: «اولین جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد.»

همه مردان رهبر

همان‌گونه که در مقاله قبلی نوشتم؛ آتش زیر خاکستری را که روح‌الله خمینی در سال ۵۷ شعله‌ور کرد، علی خامنه‌ای در دوران ولایت خود شعله‌ورتر ساخت. وی در بهمن ۱۳۹۱ در دیدار با فرماندهان و همافران گفت: «... من دیپلمات نیستم، انقلابی‌ام؛ به همین علت صریح، صادقانه و قاطعانه حرف می‌زنم.»

این «مرد انقلابی» در سال‌های ولایت خود برای ایجاد آرمان‌شهر خویش، ده ها هزار انسان را در داخل و خارج از ایران به کشتن داده است، سرزمینی را به زندان شهروندانش بدل کرده و زندگی و آینده چندین نسل در ایران و منطقه را تباه کرده است، با صرف میلیاردها دلار علاوه بر آشوب، ایجاد تنش و بی‌ثبات‌سازی نه تنها کشور خویش، بلکه چندین کشور در منطقه را هم به ویرانه‌ بدل کرده است.

علی خامنه‌ای بعد از گذشت چند ماه از جنگی که راه انداخت‌، هنوز هم از پناه‌گاه ۹۰ متری زیرزمین بر طبل جنگ می‌کوبد. او در ۸۶ سالگی دارد آخرین روزهای عمر خود را پشت‌سر می‌گذارد؛ آدم‌ها در این سن معمولا «تإمل ایام گذشته می‌کنند و بر عمر تلف کرده تاسف می‌خورند و سنگ سراچه دل به آب دیده سُفت (سوراخ) می‌کنند.» (۴) خامنه‌ای اما اهل این حرف‌ها نیست؛ او به‌رغم اینکه همه کارت‌هایش را بازی کرده و همه آن‌ها را هم باخته، عزمش را جزم کرده تا واپسین لحظه حیاتش انقلابی بماند و سرانجام انقلابی بمیرد؛ (اگر دست غیبی سرنوشت دیگری برایش رقم نزند!) آیا تا مرگ «رهبر انقلابی» از ایرانی که زیر تحریم‌های کمرشکن قرار گرفته و جنگی ویران‌گر دیگر بر بالای سرش سایه انداخته است، از ایرانی که به سرزمینی سوخته بدل شده و بر احوالش «واقعا باید خون گریست»، هنوز تاب و توانی باقی خواهد ماند؟
_____________
۱. خاطرات آیت‌الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۳۲۲،
۲. به احتمال اشتباه شده؛ آمریکا هیچوقت شاه را در دامان خود پناه نداد، جز بعدها چند هفته‌ای برای معالجه بیماری‌اش،
۳. در این بخش، از نوشته مهران مصطفوی در نشریۀ اتقلاب اسلامی چاپ فرانسه استفاده کرده‌ام،
۴. از دیباچه گلستان سعدی با کمی تغییر.

۸ اکتبر ۲۰۲۵ / ۱۶ مهر ماه ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Tue, 07.10.2025, 17:30
آنچه ۷ اکتبر تغییر داده است

اوا ایلوز / برگردان: جمشید خون‌جوش

زوددویچه تسایتونگ

چپ‌گرایان در مورد اسرائیل دچار شکاف شده‌اند، یهودیانِ دیاسپورا نیز همین‌طور – و راست‌گرایان خود را به‌عنوان شریک در مبارزه با یهودستیزی نشان می‌دهند: جنگ غزه مفاهیم و ایده‌های ما را وارونه کرده است.

  مقدمه مترجم: نشریه زوددویچه تسایتونگ به مناسبت دومین سالگرد هفت اکتبر، یک «یادداشت مهمان» از اوا ایلوز، جامعه‌شناس، نویسنده و روشنفکر فرانسوی-اسرائیلی منتشر کرده است. او در یادداشت خود این رخداد تاریخی را به عنوان رویدادی بزرگ و تاثیرگذار در تاریخ معاصر اسرائیل و فلسطین ارزیابی می‌کند که شکاف‌ها و پیامدهای عمیقی در سطح جهانی ایجاد کرده است.
یکی از شکاف‌های مهمی که خانم ایلوز بدان اشاره میکند، پدیدار شدن دو جریان چپ متمایز است: «چپ غزه‌ای» و «چپ هولوکاستی». او داوری سختی درباره چپ غزه‌ای دارد و  معتقد است که این جریان در وظیفه اصلی خود – میانجی‌گری، کاهش تنش و ترویج صلح – به‌شکل چشمگیری شکست خورده و بر آتش خصومت‌ها دمیده است. به عقیده نویسنده این سطور، اگرچه این بخش از چپ در امر «دمیدن بر آتش خصومت‌ها» نقش قابل توجهی داشت، اما جهت حفظ انصاف باید اضافه کرد که در این میان تنها نبود و تقریبا همه گروه‌ها با گرایشات مختلف و به درجاتی متفاوت در آن سهیم بودند.
این موضوع من را به یاد سخنان خانم روبی داملین اسرائیلی، یکی از دو نماینده یک ابتکار اسرائیلی-فلسطینی برای آشتی به نام «دایره والدین – انجمن خانواده‌ها»، انداخت که در ۲۱ سپتامبر امسال جایزه بین‌المللی حقوق بشر شهر نورنبرگ در آلمان را دریافت کرد (نماینده دیگر لیلا الشیخ فلسطینی بود). این سازمان از سال ۱۹۹۵ خانواده‌های اسرائیلی و فلسطینی را که در نتیجهٔ درگیری‌های خاورمیانه یکی از اعضای خود را از دست داده‌اند، گرد هم می‌آورد و برنامه‌های آموزشی و فعالیت‌هایی برای سوگ و مدیریت اندوه ارائه می‌دهد.
روبی داملین در سخنرانی خود به مناسبت اعطای این جایزه معتبر به سازمان آنها، به افراد و گروههای خارج از درگیری اسرائیلی – فلسطینی توصیه کرد (نقل به معنی): «اگر قادر نیستید به حل مناقشه کمک کنید، لطفاً از انتقال آن به درون جوامع خود و تشدید دامنه درگیریها در آنجا خودداری کنید.»
با توجه به موضوع ذکر شده در بالا و با در نظر گرفتن رفتار بنیامین نتانیاهو و دولت اولترا راست اسرائیل که آنچنان آسیب سختی به وجهه این کشور در دنیا زده که بازسازی اعتبار و جایگاه آن در آینده‌ای قابل پیشبینی بسیار دشوار خواهد بود، اوا ایلوز معتقد است که این دو عامل وضعیت یهودیان در دموکراسی‌های غربی را دگرگون ساخته، باعث احساس بیگانگی و شکاف عمیق میان جوامع یهودی شده و تغییرات بنیادینی در دیدگاه‌ها و سیاست‌های داخلی آمریکا نسبت به اسرائیل ایجاد کرده است. این ارزیابی منطبق با گزارشی از نیویورک‌تایمز است که در آن با اشاره به  یک نظرسنجی این نشریه در همکاری با موسسه تحقیقاتی دانشگاه سینا (Siena)، نتیجه گیری می‌شود که حمایت آمریکایی‌ها از اسرائیل به طرز چشمگیری کاهش یافته است.
علاوه براین، خانم ایلوز به این نکته غیر عادی توجه میدهد که در بسیاری از دموکراسی‌ها، به‌طور پارادوکسیکال رد یهودستیزی بیشتر از سوی راست افراطی شنیده می‌شود، چرا که چپ از این حوزه فاصله گرفته و اسرائیل با راست افراطی هم‌پیمان شده است. این وضعیت، استفاده ابزاری از یهودستیزی توسط دولت‌ها و بحران‌های اخلاقی و ایدئولوژیک را تشدید کرده است.
در تحلیل نهایی، اوا ایلوز معتقد است که ۷ اکتبر نماد فروپاشی مفاهیم و دسته‌بندی‌های معنایی پیشین است، از نسل‌کشی و مقاومت گرفته تا چپ و راست، و بازسازی معنا و ارزش‌های دموکراسی لیبرال نیازمند زمان، صبر و دیدگاهی ژرف است.
اوا ایلوز متولد ۱۹۶۱ و دختر یهودیان سفاردی در مراکش، از برجسته‌ترین صداهای اسرائیل چپ-لیبرال در جهان به شمار می‌رود. او از منتقدان جدی دولت اسرائیل، به‌ویژه سیاست‌های بنیامین نتانیاهو، مدافع صلح و گفت‌وگو میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها و اصلاحات دموکراتیک در اسرائیل است. او در مقالاتش، به نقد چپ معاصر، سیاست هویت، و زوال ارزش‌های جهان‌گرایی نیز پرداخته است. اخیرا، در گفت‌وگویی با نشریه زوددویچه تسایتونگ درباره جنگ فرهنگی که این روزها داغ‌تر از هر زمان دیگری در جریان است، او توضیح می‌دهد که به نظرش چگونه کار به اینجا کشیده است. در این گفت‌وگو او حکمی کوبنده در باره جریان چپ می‌دهد: «جریان چپ گرفتار توهم برتری اخلاقی خود شده است». اگرچه به نظر من این موضوع جدید نیست و یک مشکل قدیمی این جریان است که احتمالا بزرگتر نیز شده است.
اوا ایلوز مولف کتب چندی نیز می‌باشد. در کتاب «صمیمیت سرد: شکل‌گیری سرمایه‌داری عاطفی»، او به  تشریح چگونگی تبدیل احساسات به کالا در نظام سرمایه‌داری می‌پردازد. آخرین اثر منتشر شده او با عنوان «هشتم اکتبر»  درباره پیامدهای جنگ غزه ۲۰۲۳ و بحران اخلاقی و سیاسی اسرائیل است.

***

ارزیابی اهمیت رویدادهای تاریخی در حالی‌که هنوز در جریان هستند، کار دشواری است. هرچند ۷ اکتبر از نظر گستره و اثرگذاری با سقوط امپراتوری روم یا انقلاب صنعتی قابل مقایسه نیست، اما ویژگی‌های یک «رویداد بزرگ» را در خود دارد. رویداد بزرگ، رویدادی است که پیامدهای عینی و قابل‌توجهی برای طرف‌های درگیر دارد، میان «پیش از» و «پس از» خود تمایز ایجاد می‌کند و بازیگرانش به معنای آن آگاه هستند. ۷ اکتبر همهٔ این شرایط را دارد. اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌های بی‌وطن آن را به‌عنوان دراماتیک‌ترین رویداد در تاریخ اسرائیل تجربه کردند، و برای بسیاری از یهودیان در سراسر جهان، نقطهٔ گسستی بود. هرچند هنوز دشوار است پیش‌بینی کنیم که «برنامهٔ ۲۰ ماده‌ای ترامپ» در نهایت چه اثری خواهد داشت، شاید بعدها، در بازنگری تاریخی، از آن به‌عنوان نوری لرزان و محتاط از امید در این منطقهٔ تاریک یاد شود. همان‌طور که گاهی در زندگی و در سیاست جهانی رخ می‌دهد، فاجعه و بازسازی دست در دست هم پیش می‌روند.

در واقع، در کنار ویرانی و رنج در اسرائیل و غزه، چیزهای مثبتی نیز رخ داده‌اند. نخست باید از ضربهٔ مرگباری یاد کرد که اسرائیل و جهان به ایران وارد کردند. نقش زیان‌بار و جنایت‌کارانه‌ای که رژیم ایران در شعله‌ور کردن منطقه ایفا کرده است، به‌سختی قابل اغراق است. هنوز باید دید تضعیف این حامی دولتی تروریسم تا چه اندازه چهرهٔ منطقه را دگرگون خواهد کرد. رویداد مثبت دوم، درگیر شدن کشورهای عربی منطقه است. برای نخستین بار، امارات متحده عربی، مصر، عربستان سعودی و قطر خود را موظف دیدند که برای آتش‌بس به‌طور مشترک میان اسرائیل و فلسطینی‌ها میانجی‌گری کنند. این امر می‌تواند کمک کند تا حل این مناقشه به سطح منطقه‌ای منتقل شود – چیزی که شاید ضامن صلحی پایدار باشد.

با این‌حال، ۷ اکتبر آموزهٔ دیگری نیز دارد: دولت اسرائیل و افکار عمومی لیبرال جهانی – هر دو رفتاری رقت‌انگیز از خود نشان دادند.

۷ اکتبر اکنون دو نوع چپ را پدید آورده است: چپ غزه‌ای و چپ هولوکاستی.

شدت علاقه‌ای که این درگیری در سراسر جهان برانگیخته، باید ما را شگفت‌زده کند: هرگز پیش از این، جنگی یا فاجعه‌ای انسانی که در آن هیچ سرباز اروپایی یا آمریکایی درگیر نباشد، تا این اندازه توده‌های ناشناس معترض و رهبران سیاسی – مانند پدرو سانچز، مادورو، لولا یا گوستاوو پترو، رئیس‌جمهور کلمبیا – را اینچنین عمیقاً تکان نداده بود.

اگر این به آن معنا بود که همین مردم و سیاست‌مداران به همان اندازه از شمار باور‌نکردنی قربانیان درگیری‌ها در سودان، جمهوری دموکراتیک کنگو، اتیوپی، کنیا، یمن و دیگر نقاط جهان متأثر و خشمگین می‌شدند، این نشانه‌ای امیدبخش برای جهان بود. اما متاسفانه، به نظر می‌رسد که سرنوشت فلسطینیان تنها موضوعی در جهان است که می‌تواند توده‌ها را به حرکت درآورد و مجذوب کند. این موضوع به‌تدریج به نماد و فشرده‌ترین شکل همهٔ دغدغه‌های دیگر جریان‌های مترقی بدل شده است. و مدافعان آن، در بیشتر موارد، به طرزی غم‌انگیز ونگران‌کننده سطحی پایین از دانش و درک نسبت به منطقه از خود نشان داده‌اند.

۷ اکتبر اکنون دو نوع چپ را پدید آورده است: چپ غزه‌ای و چپ هولوکاستی – شکافی که به‌طور کلی بازتابی از تفاوت میان چپ ترقی‌خواه و چپ سوسیال‌دموکرات است. در پیرامون مسئلهٔ اسرائیل و فلسطین، مجموعهٔ گسترده‌تری از موضوعات و مباحث شکل گرفته و بیان شده‌اند، از جمله: (غیر)مشروعیت خشونت، زوال جهان‌گرایی به واسطهٔ سیاست هویتی، رقابت میان یادآوری استعمار و یادآوری هولوکاست و روندی که در آن، فریاد برای عدالت صدای دعوت به آشتی را تحت‌الشعاع قرار داده است.

۷ اکتبر نمود بیرونی دگرگونی اخلاقی و سیاسی‌ای بود که پیش‌تر آغاز شده بود و این تغییرات را بیش از پیش تشدید کرد. این رویداد، شکافی عمیق میان دو نوع چپ یادشده ایجاد کرد، بسیاری از یهودیان در دموکراسی‌های غربی را از جریان‌های چپ بیگانه ساخت و در عین حال، جریان راست افراطی را تقریباً در همه‌جا تقویت کرد.

چپِ غزه‌ای به‌طرزی چشمگیر در انجام کاری که در واقع باید وظیفه و رسالت چپ باشد، شکست خورده است. یک چپِ واقعی باید بی‌وقفه برای کاهش تنش، میانجی‌گری، اعتدال و ایجاد پل میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌های عمیقاً آسیب‌دیده تلاش می‌کرد. اما به ندرت پیش آمده که چپ – و طبقهٔ مفسرانی که آن را همراهی می‌کنند – تا این حد در انجام ماموریت خود به‌شکلی چنین فاجعه‌بار شکست خورده باشند. به‌جای آنکه به ما کمک کنند تا بفهمیم، توضیح دهند، یا پیچیدگی‌ها و ظرافت‌ها در این تراژدی را بازتاب دهند، بسیاری از سیاستمداران چپ‌گرا، اینفلوئنسرها، مفسران، هنرمندان، فیلم‌سازان و رمان‌نویسان بر شعله‌های آتش مناقشه‌ای که بسیار قابل اشتعال بود، دمیدند.

به‌جای آن‌که با گروه‌هایی در درون جوامع فلسطینی و اسرائیلی که خواهان صلح‌اند ابراز همبستگی کنند،  به‌جای آن‌که بکوشند هر سوی مناقشه را برای دیگری اندکی قابل‌درک‌تر سازند، به‌جای آن‌که گزینه‌ای جایگزین برای خطابهٔ جنگ ارائه دهند، به‌جای آن‌که آرمان صلح را تقویت کنند، و به‌جای آن‌که به سازوکارها و نهادهایی بیندیشند که می‌توانند به غلبه بر خصومتی چندصدساله کمک کنند، بسیاری در جناح چپ گفتمان جنگ را تشدید کردند و لایه‌ای تازه از نفرت را بر لایه‌های کهن افزودند. آن‌ها با این تراژدی همچون فیلمی هالیوودی رفتار کردند – با قربانیانی در یک سو و مجرمانی در سوی دیگر. اما این ابهام اخلاقی نمی‌تواند نفرت پنهان‌شده‌ای را که نیروی محرک واقعیِ چپِ غزه‌ای است، پنهان کند.

اسرائیل بخاطر نتانیاهو با دشواری‌های بزرگی در بازسازی اعتبار و تصویر خود روبه‌رو خواهد شد.

نتانیاهو نیز به‌طرز شرم‌آوری رفتار کرده است، و آن‌چنان که نفرتی را که هیچ فرد دیگری به غیر از او نمی‌تواند برانگیزد، اکنون به خود اسرائیل گسترش یافته است. او از پذیرش مسئولیت در قبال سیاست‌هایی که حماس را به ارتکاب جنایت‌هایش سوق داد، خودداری کرد؛ او از پذیرش مسئولیت در قبال نادیده گرفتن هشدارهایی که پیش از حملات داده شده بود، امتناع ورزید. او با ادامهٔ شیوه‌های فاسد خود، افراد وفادار به خویش را در رأس ارتش و سازمان‌های اطلاعاتی منصوب کرد؛ و جنگی را پیش برد که در آن تعداد نامتناسب قربانیان فلسطینی، افکار عمومی جهان و درماندگی خانواده‌های گروگان‌های اسرائیلی نادیده گرفته شد. نتانیاهو شایسته آن است تا تاریخ به سختی تمام درباره‌اش داوری کند. به‌دلیل سیاست‌های او، اسرائیل برای بازگرداندن جایگاه و وجههٔ خود با مشکلاتی جدی روبه‌رو خواهد شد. در حالی که اکنون آتش‌بسی برقرار است، باید گفت که اسرائیل به چیزی بسیار بیش از یک آتش‌بس نیاز دارد برای آنکه دوباره بهتر از یک «دولت یاغی» به نظر آید.

در پی این دو شکست عظیم، وضعیت یهودیان در دموکراسی‌های لیبرال دست‌کم از سه جهت به‌شدت دگرگون شده است. نظام اخلاقی پس از جنگ جهانی دوم را می‌توان دوران طلایی جوامع یهودی در دموکراسی‌های لیبرال دانست. زیرا هرچند یهودستیزی هنوز در زیرِ پوست جامعه در جریان بود، یهودیان تا حدی با یادآوری هولوکاست از آن در امان بودند. در سراسر جهان غرب، آنان به‌طور کامل برنامه و ارزش‌های لیبرالی را پذیرفته بودند. اما اکنون، یهودیان احساس می‌کنند به‌شکلی ناخوشایند از این جوامع بیگانه شده‌اند – اگر نگوییم که خود را دیگر در آن بیگانه‌ای تمام‌عیار می‌دانند – در جوامعی که در آن‌ها اظهارات یهود ستیزانه زیر نقاب «ضد صهیونیسم چپ‌گرایانه» به امری عادی بدل شده است. بدین ترتیب، ازدواج دیرینه میان یهودیان و اشکال گوناگونِ جهان‌گرایی – چه سوسیال‌ دموکراتیک، چه لیبرال، چه سوسیالیستی یا کمونیستی – اکنون به پایان رسیده است.

دگرگونی دوم این است که نگرش یهودیان جهان نسبت به اسرائیل تغییر کرده است. از زمان جنگ یوم کیپور در ۱۹۷۳، دیدگاه‌ها به تدریج از تقریباً حمایت بی‌قید و شرط به سمت دیدگاه‌های بحث‌برانگیزتر و متنوع‌تر تغییر یافت. امروزه این موضوع به منبعی از اختلافات شدید بدل شده است: بین کسانی که هویت‌شان با اسرائیل گره خورده است و کسانی که به تدریج گرایش بیشتری به ترقی‌خواهی دارند. مسئله ملی‌گرایی و رابطه با اسرائیل، یهودیان را به شیوه‌ای تقسیم کرده که در تاریخ معاصر بی‌سابقه است. در یک نظرسنجی پیو (Pew) در فوریه ۲۰۲۴، شکاف سیاسی قابل‌توجهی میان یهودیان آمریکایی مشاهده شد: ٪۸۵  از یهودیان جمهوری‌خواه یا طرفداران این حزب دیدگاه مثبتی نسبت به دولت اسرائیل داشتند، در حالی که این عدد برای یهودیان دموکرات یا طرفداران آن حزب تنها ۴۱٪ بود. اکنون برای اکثریت یهودیان، دیدگاه سیاسی آنها بر وفاداریشان به دولت اسرائیل تقدم یافته است. اما این صرفاً یک اختلاف نظر ساده نیست. اینجا، دو رویکرد متضاد و تعریف‌های بنیادی متفاوت از یهودیت مطرح است که احتمالاً موجب تقسیم یهودیان به دو شاخه جداگانه خواهد شد که کمترین اشتراکی با یکدیگر خواهند داشت.

این امر در نهایت سیاست آمریکا را نیز تغییر خواهد داد. در شهر نیویورک، این تغییر هم‌اکنون قابل لمس است؛ اکثریت رأی‌دهندگان یهودی از انتخاب یک شهردار طرفدار فلسطین حمایت می‌کنند. این تغییر تنها در میان یهودیان دموکرات مشاهده نمی‌شود، بلکه حتی در میان جمهوری‌خواهان آمریکا نیز موثر بوده است. طبق نظرسنجی‌ها، در حزب دونالد ترامپ نیز تعداد افرادی که نسبت به حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل تردید دارند یا مخالف آن هستند، در حال افزایش است، و این نشان‌دهنده یک تغییر بنیادین در سیاست آمریکا نسبت به اسرائیل است.

نتانیاهو درگیری خاورمیانه را به‌عنوان یک جنگ تمدن‌ها معرفی می‌کند، جایی که اسرائیل از غرب محافظت می‌کند.

سومین و شاید گیج‌کننده‌ترین تغییر این است که در بسیاری از دموکراسی‌ها، شدیدترین ردیه علیه یهودستیزی از سوی راست افراطی شنیده می‌شود. این موضوع در ایالات متحده، اسپانیا، فرانسه، بریتانیا و آلمان صادق است. علت آن این است که بخش‌های زیادی از چپ، متاسفانه یهودستیزی را به یک ضد موضوع تبدیل کرده‌اند و بدین ترتیب این حوزه را به راست افراطی واگذار کرده‌اند. اما دلیل دیگر این است که راست افراطی خود را با مدل سیاسی اسرائیل به‌عنوان یک دموکراسی قومی شناسایی می‌کند و از جنگ آن علیه تروریسم (ایران و نیروهای نیابتی‌اش) حمایت می‌کند. نتانیاهو به‌ویژه در ایجاد اتحادهای سیاسی بین‌المللی با اعضای راست افراطی، چه یهودستیز و چه غیر یهودستیز (مانند اوربان، ترامپ، مودی، میلی، دودا)، مهارت دارد. او همچنین توانست درگیری اسرائیل و فلسطین را به‌عنوان یک جنگ تمدن‌ها نمایش دهد، جایی که اسرائیل از غرب محافظت می‌کند.

این خبرها ناخوشایند هستند. راست افراطی از نظر تاریخی زادگاه یهودستیزی مدرن بوده است. از آنجا که چپ از این مسئله فاصله گرفته است، امروز یهودیان در راست افراطی آرامش و پناه می‌یابند – اما این تقریباً شبیه این میماند که اوتلو به توصیه‌های ایاگوی حیله‌گر گوش دهد و نزد او به دنبال سرپناه باشد. هیولا دوباره بیدار خواهد شد. استفاده ابزاری از یهودستیزی توسط خود دولت اسرائیل و دولت ترامپ، برای خاموش کردن منتقدان و کنترل دانشگاه‌ها، یک لکه تاریک پایدار بر مبارزه با یهودستیزی خواهد گذاشت. اینکه بسیاری از یهودیان صهیونیست فکر می‌کنند راست افراطی دوست آن‌هاست، تنها نشان می‌دهد که چقدر تحت فشار هستند و چه آشوبی در حوزه ایدئولوژیک جریان دارد.

۷ اکتبر موجب فروپاشی دسته‌بندی‌ها و مفاهیم معنایی پیشین شده است. به بیان دیگر، مفاهیمی مانند نسل‌کشی، مقاومت، خشونت، جنگ، دموکراسی، چپ، راست، نژادپرستی، استعمار و یهودستیزی دیگر همان معنا و کارکرد قبلی خود را ندارند و به‌نوعی دچار تزلزل یا بی‌ثباتی شده‌اند. آنچه ۷ اکتبر نشان داد، زوال فضای عمومی ماست، جایی که به نظر می‌رسد اکنون مأموریت آن دزدیدن معنای واژه‌هاست. ۷ اکتبر گزافه‌گویی را به اوج تازه‌ای رساند. ما باید معنای واژه‌ها و ایده‌هایی که دموکراسی لیبرال را پیش برده‌اند بازسازی کنیم. این کار صبوری و چشم‌انداز می‌طلبد.



نظر خوانندگان:


■ دگرگونی‌ها در دایره مفاهیم یهودی ستیزی و موقعیت جهانی اسرائیل تنها بخشی و منظری از دگرگونی در نظم جهانی است، ۷ اکتبر تنها سرعت و چرخش آنرا پر شتاب کرد. به تصور من ما هنوز در مرحله شکل‌گیری نظم نوینی نیستیم، بلکه همچنان مرحله از هم‌پاشی نظم قبلی را تجربه می‌کنیم.
با احترام، پیروز.


■ آنچه ۷ اکتبر تغییر داده است اینکه یک کشوری بیش از ۷۰ سال در حق یک مردمی که قدرت دفاع ندارند، بدترین جنایتها را انجام داده است و حالا سه سال است که با برنامه ریزی جاسوسانش و استفاده از نادانی سیاستمداران، ۷ اکتبر را بوجود آورده و استفاده از نتایجش کشتن و معلول کردن بیش از ۱۰۰ هزار انسان که تعداد زیادی کودک در میان آنها هستند را به اشک ریختن برای از بین رفتن اعتبار اسراییل تقلیل دادن، خودش روشنفکری وارونه است. نتانیاهو اهداف اسراییل در درازمدت را به جلوی دوربین‌ها در سطح جهانی آورده است. کشاندن بچه های گرسنه بدنبال کامیون‌های غذا برای کشتن آنها، تخریب تمام مظاهر زندگی به شکل غیرقابل بازگشت، دواندن زن و کودک و پیر از این گوشه شهر به گوشه دیگر و بعد از تخریب از این گوشه دیگر باز هم به گوشه‌ای دیگر و البته در این جا به جایی کشتن و معلول کردن و گرسنگی دادن و اجازه کمک ندادن را نمی شود با این ترفندهای شبه روشنفکرانه به فراموشی سپرد. حمله اسراییل به ایران به کمک امریکا که از نظر نویسنده نتیجه‌ی مثبت این رویداد بوده است، خودش نشان شباهت‌های غیرقابل انکار تفکرات این خانم با اهداف امثال نتانیاهو است.
حکومت جنایتکاران در ایران، بزرگترین خدمات را به اسراییل کرده است. ادعای نابودی اسراییل باعث شد سیل اسلحه و پول از حامیانش به این کشور سرازیر شود و کشوری را که از فرط استیصال پای قراردادهای اسلو را امضا کرده بود را به چنان قدرتی رساند که منکر مردمی به نام فلسطین و حقی که سازمان ملل برایشان قائل است، بشود. اسراییل در مدت ۴۷ سال ابزار پیشبرد اهدافش را بوسیله‌ی جاسوسانش به عنوان راهبرد به کله جنایتکاران نادان ایدئولوژیک حاکم بر ایران فرو کرد. اسراییل بزرگترین منتفع انقلاب ایران است. با ملایان حاکم بر ایران مشکلی ندارد، مشکل او با کشوری به پهناوری ایران و فرهنگ هزاران ساله‌ی آن است و ترس از تغییر این حکومت دیکتاتوری به حاکمیت مردم.
حماس را چه کسی برای اولین بار علیه الفتح بوجود آورد تا اتحاد فلسطنی را بشکند و مبارزه مردم فلسطین را از یک مبارزه ملی به یک مبارزه مذهبی سوق دهد؟ اسراییل بر کشتگان هلوکاست سوار شد و بر اثر عذاب وجدان اروپایی ها بوجود آمد (البته فکرش قبل از این جنایتها شکل گرفته بود و هیچ بعید نیست که هلوکاست برای برنامه ریزان آن نسیم بهاری بود) و خود بوجود آورنده‌ی هلوکاستی شد علیه مردمی تنها و بی‌خانمان که تنها گناهشان تولد در این منطقه بود. این مردم از یک طرف زیر منگنه حاکمان دیکتاتور منطقه به شدت وابسته غرب و از طرف دیگر زیر منگنه جنایتکاران از رود تا دریای یهودیانی که جهان را زیر پر خود می خواستند، قرار گرفتند.
خانم روشنفکر نتانیاهو را شماتت می کند که چرا عدم توجه امنیتی او باعث شده که نداند چه اتفاقی دارد می افتد. چه تظاهر آشکاری! تعداد زیادی از سربازان پشت آن دیوارهای امنیت خبر دادند که بارها تحرکات پشت دیوار را گزارش کرده بودند ولی توجهی نشد.
نه خانم محترم، برنامه پیچیده تر از آن است که شما نتانیاهو را شماتت کنید، فقط نتایجش شاید بر وفق مراد نبوده است. خود نتانیاهو گفته است این موج نفرت زودگذر است و بزودی مردم جهان فراموش می‌کنند چه اتفاقی افتاده و اعتبار اسراییل اعاده خواهد شد. شاید هم راست افراطی که تمام رسانه‌های جهانی را در اختیار دارد سعی در بازسازی ننه من غریبم درآوردن یهودستیزی در لباس اسراییل و مشروعیت به جنایاتشان موفق شود این فراموشی نجام شود و اسراییل می تواند بازهم چندین کشتار از اینگونه انجام دهد ولی در نهایت این جام زهر را باید بنوشد و راه دیگری هم ندارد.
وجود اسراییل در این منطقه یک واقعیت است که وجود دارد و مردمی هم در آنجا زندگی می کنند که خیلی از آنها پدران و مادرانشان از نسلها قبل آنجا بوده‌اند ولی ممانعت از تشکیل یک کشور فلسطینی برای مردمی بی‌خانمان که حق به آنجا دارند واقعیتی تلخ است که باید جنایتکاران قانع شوند که بدون حداقل عدالت جهان نه برای امثال نتانیاهو و خانم نویسنده و جنایتکاران اسراییل که هرکدام گذرنامه های معتبری در جیب دارند ولی برای یهودیانی که تنها گناهشان ساکن اسراییل بودن است و گاهی هم یهودی بودن، زندگی هرچه بیشتر سخت خواهد شد.
هـ. ایرانی





iran-emrooz.net | Tue, 07.10.2025, 16:32
ویکتور کرافتچنکو: «من آزادی را برگزیدم»

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بر اساس فیلم مستندی از تلویزیون آرته

بخش دوم و پایانی

۳۱ ژانویه ۱۹۴۹، چهارمین روز دادگاه به شهادت شاهدان کرافتچنکو اختصاص یافت. پیش از آغاز جلسه، در تالار بزرگ کاخ دادگستری، گروهی از آوارگان که از آلمان آمده بودند گرد آمدند. یکی‌شان حتی روی برانکارد بود. چهره‌های خسته، پالتوهای ژنده، روسری‌های کهنه. موج تازه‌ای از مهاجران، همان‌هایی که مثل کرافتچنکو «آزادی را برگزیده بودند» ـ فراریان.


چهار نفر از آوارگان آلمانی که به نفع کرافتچنکو شهادت دادند

آرام، دقیق و هدفمند، شاهدان قحطی در دوران اشتراک‌سازی کشاورزی، تبعیدها به سیبری، پیمان هیتلر- استالین، تبعیض طبقاتی و شرایط وحشتناک زندگی یک ملت در اسارت را شرح می‌دادند. اولگا مارچنکو (Olga Marchenko) روایت کرد که چگونه خانه و اموالش مصادره شد و او را بیرون راندند. گفته می‌شد هر کشاورزی «کولاک» است، یعنی مالک زمین و ثروتمند است. اما او هیچ ثروتی نداشت. بدتر از همه، در ماه هشتم بارداری بود. زمستان بود و او را به درون برف بیرون انداختند. بچه‌ها سعی کردند از پنجره دوباره وارد خانه شوند. او جنینش را از دست داد. ناچار شد به خانه همسایه‌ای که هنوز مصادره نشده بود، پناه ببرد. برای او هیچ رحم و شفقتی نبود. داستانش آن‌قدر دلخراش بود که بسیاری از تماشاگران گریه می‌کردند. حتی قاضی دورهایم دست‌هایش را جلوی صورتش گرفت. با این همه، مورگان و وورمسر و وکلایشان کوشیدند او را نازی جلوه دهند. کاریکاتوری ارائه دادند که او را در حال سوگند خوردن نشان می‌داد، در حالی که هیتلر پشت سرش ایستاده بود. این خود گویای بریدگی کامل آن‌ها از واقعیت بود.


اولگا مارچنکو در بالا و در پائین کاریکاتوری از او توسط مخالفان کرافتچنکو

قحطی نه تنها در اوکراین، بلکه در شمال قفقاز و حاشیه ولگا بیداد می‌کرد. این قحطی بی‌تردید نتیجه سیاست استالین، سیاست جمع‌سازی بود که در عرض چند ماه به اجرا گذاشته شد. زمین‌ها از دهقانان گرفته شد، دام‌هایشان از بین رفت و مجبور شدند در کُلخوزها کار کنند، یعنی عملاً برای دولت. آن‌ها هیچ انگیزه‌ای برای کار نداشتند و همین باعث کاهش محصول شد. به این هم خشکسالی اضافه شد، اما بدترین مسئله این بود که در ۱۹۳۲ تصمیم گرفته شد صنعتی‌سازی به هر قیمتی اجرا شود. هرچه کشاورزان درو می‌کردند، ارتش ضبط می‌کرد، درست مانند دوران جنگ داخلی. مردم به حال خود رها شدند. گفته می‌شد: «دهقان‌ها همیشه چیزی برای خوردن پیدا می‌کنند.» کسی به فکرشان نبود. برای استالین اولویت، صادرات غله و خرید ماشین‌آلات با ارز حاصل بود. اینکه مردم رنج بکشند و میلیون‌ها تن بمیرند، به حساب نیامد. این موضوع اصلاً در محاسبات قرار نداشت. به همین دلیل هم عده‌ای می‌گویند این یک نسل‌کشی عمدی نبود، بلکه بی‌رحمی و بی‌تفاوتی سیستم بود.


تصاویری از قحطی وحشتناک در اوکراین

وقتی کرافتچنکو برای نخستین بار فهرست شاهدان را دید و فهمید چه کسانی خواهند آمد، جرأتش سست شد. می‌لرزید از اینکه تنها باید در برابر کرملین بایستد.سپس صحنه‌ای جنجالی رخ داد: سینا گورلووا (Sina Gorlova)، همسر سابق کرافتچنکو، در دادگاه حاضر شد. او پرده آهنین را پشت سر گذاشته بود تا در پاریس علیه شوهر سابقش شهادت دهد. ساعت  پنج بعدازظهر، در فضایی ملتهب و شلوغ، زنی با موهای بور، ۳۶ ساله، با اندامی برجسته که در یک شکم بند فشرده شده بود، وارد شد. لباس سیاه به تن داشت، صورتش رنگ‌پریده و بسته بود. خود را پزشک معرفی کرد. گفت: «۱۹ ساله بودم که کرافتچنکو را ملاقات کردم. از آن دوره زندگی‌ام شرم دارم. در سال ۱۹۳۲ با او ازدواج کردم، برخلاف میل خانواده‌ام. پدرم معتقد بود او یک هرزه پست است.» سپس با لحنی یکنواخت و مثل چیزی از بر خوانده، داستانی ملودراماتیک تعریف کرد: در آغاز ازدواج، کرافتچنکو او را وادار به سقط جنین کرد. بعد فرزندی به دنیا آورد، اما کرافتچنکو حاضر به پرداخت نفقه نشد. او را کتک زد، ظرف‌ها را شکست. از روی حسادت نزدیک بود او را بکشد. «امروز آزاد هستم و خدا را شکر می‌کنم که پسرم مثل پدرش نیست. برای کرافتچنکو فقط نفرت و بیزاری حس می‌کنم».


سینا گورلووا همسر سابق کرافتچنکو که بر علیه او در دادگاه سخن گفت

کرافتچنکو بلند می‌شود. رنگش پریده و آشفته است. چشمانش می‌درخشد. کرافتچنکو میگوید: «نه من دروغ نمی‌گویم، بلکه آنها هستند که واقعیت را وارونه نشان می دهند». پس از شهادت همسرش که ازبرخوانده‌شد و در آن او را به عنوان یک آدم رذل تحریف کرد، کرافتچنکو مجبور بود مقابله کند. و بنابراین او به پدر همسرش اشاره کرد که خودش قربانی پاکسازی سیاسی شده بود. سینا ادعا کرده بود که پدرش به مرگ طبیعی مرده است و آنها فکر می‌کرد می‌توانند با این حرف موفق شوند. اما بنا بر اتفاق، شاهد دیگری در سالن حاضر بود، یکی از تبعیدی‌ها به نام بوریس اودالوف (Boris Udalov)، که داستان او را نیز می‌دانست.


کرافتچنکو: نه من دروغ نمی‌گویم، بلکه آنها هستند که واقعیت را وارونه نشان می دهند

در این لحظه وکیل هایسمن گفت: «از دادگاه درخواست دارم شهودی را فراخوانی کنید که سینا گورلووا را در زمان ما می‌شناختند. سپس از اودالوف پرسید: «یا شما گورلووا اودوف را می‌شناسید؟» اودالوف: «بله، من از سال ۱۹۲۶ او را می‌شناسم. سپس هایسمن ادامه داد: «در مورد پدرش، اودالوف، چه می‌دانید؟» اودالوف: «او دستگیر و تبعید شد، برای همیشه.» در این لحظه همسر کرافتچکو فریاد کشید: «دروغ است. پدرم دشمن مردم نبود. از نظر من کسی که توسط ان.کا.و.د تبعید شده، دشمن مردم نیست. برعکس. پدرم اکنون مرده است. تو تحریک‌کننده هستی.» نوردمن با صدای بلند گفت: او [یعنی کرافتچنکو] همسرش و میهنش را فروخته.» کرافتچنکو در جواب گفت: من به خانم گورلووا تضمین می‌دهم که هر چه بخواهد به دست می‌آورد، اگر به ما بگوید که برای چه منظوری اینجا است.»


اودالوف: «پدر او دستگیر و تبعید شد، برای همیشه.» در این لحظه همسر کرافتچکو فریاد کشید: «دروغ است. پدرم دشمن مردم نبود.»

کرافتچنکو حتی به شیوه‌ای عاطفی هم تلاش کرد. می‌دانست که پسر مشترکشان، والنتین، هنوز در اوکراین و در عمل گروگان بود. به همسر سابقش گفت: «من همین حالا آزادی را به تو پیشنهاد می‌کنم.» در واقع می‌خواست او را به سمت خود بکشد، در حالی که خوب می‌دانست او نمی‌تواند. این ترفند عاطفی، او را به شدت آزرد. بعد از جلسه، در سفارت شوروی دچار فروپاشی گردید و بلافاصله به اتحاد شوروی بازگردانده شد.


کرافتچنکو به همسر سابقش گفت: «من همین حالا آزادی را به تو پیشنهاد می‌کنم.»

فوریه ۱۹۴۹، یازدهمین روز دادگاه بود. رودنکو (Rudenko)، ژنرال نامدار و قهرمان استالینگراد، با یونیفورم تشریفاتی و بیش از ده مدال ـ از جمله دو نشان لنین ـ وارد شد. حضور او تماشاگران را تحت تأثیر قرار داد. او نماینده شورای عالی شوروی بود. در آغاز سخنانش گفت: «این مرد یک خائن به میهن است و باید در دادگاهی شوروی محاکمه شود، نه اینکه در اینجا مدعی‌العموم باشد.» رودنکو در اصل رئیس بالادست کرافتچنکو بود و آمدنش برای خرد کردن اعتبار او بود. اما کرافتچنکو فرصت را غنیمت شمرد و او را «ژنرال پشتیبانی که هرگز نبردی را ندیده» نامید.


رودنکو ژنرال نامدار و قهرمان استالینگراد، با یونیفورم تشریفاتی و بیش از ده مدال ـ از جمله دو نشان لنین ـ وارد شد.

جدال میان آن‌ها بالا گرفت. رودنکو یادآور شد که در سال ۱۹۴۴ رادیو آلمان بیانیه‌های کرافتچنکو را منتشر کرده و آن را نشانه شکاف در جبهه متفقین دانسته است. پس او به نازی‌ها خدمت کرده است. کرافتچنکو پاسخ داد: «و شما، مگر از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰ با ارسال آهن و فولاد به آلمان نازی کمک نکردید؟ چه چیزی سنگین‌تر است، یک مقاله یا هزاران تُن فولاد؟» سالن به هم ریخت. رودنکو خواست دادگاه را ترک کند. قاضی گفت: «نمی‌توانم شما را به زور نگه دارم.» رودنکو رفت و یکی از وکلای کرافتچنکو گفت: «می‌بینید، ژنرال نمی‌خواهد حقیقت را بشنود».


کرافتچنکو در پاسخ به ژنرال رودنکو: «و شما، مگر از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰ با ارسال آهن و فولاد به آلمان نازی کمک نکردید؟ چه چیزی سنگین‌تر است، یک مقاله یا هزاران تُن فولاد؟»

یکی از شاهدان به یاد می آورد: «اما در آن زمان هنوز خاطره جنگ زنده بود: همه می‌دانستند که ارتش سرخ با دادن ۲۳ میلیون قربانی، آلمان نازی را شکست داده و برلین را فتح کرده بود. این واقعیت باعث می‌شد بسیاری، حتی در غرب، به اتحاد شوروی با احترام نگاه کنند و پیمان استالین-هیتلر به حاشیه برود. همان‌طور که واسیلی گروسمن (Vassili Grossmann) بعدها در کتاب «زندگی و سرنوشت» نوشت: استالینگراد بزرگ‌ترین پیروزی بود و همزمان بزرگ‌ترین شکست برای بشریت، چراکه نازی‌ها را درهم شکست، اما به استالینیسم اجازه داد ۴۰ سال دیگر ادامه یابد. کوهی از هدایا که حزب کمونیست به مناسبت تولد استالین گرد آورد، واقعاً چشمگیر بود. زنانی جوراب‌های کوچک نوزادان مرده‌ی خود را برای استالین فرستاده بودند، یعنی چیزهایی که بیش از همه برایشان عزیز بود. یک ویترین نمایشگاه پشت سر دیگری قرار گرفته بود. این چیزی جز یک دین نبود – تنها این واژه برای آن مناسب است. خاطرم هست بر روی تابلویی نوشته شده بود:«ضدیت با شوروی هم‌معنی است با ضدیت با عشق و صلح».  معدن‌چیان شهر «بیلن» به استالین یک چراغ معدن تقدیم کردند که این جملات بر روی آن حک شده است:  “رفیق عزیز استالین، به مناسبت هفتادمین سالروز تولدت، معدن‌چیان و کارگران ذوب‌آور “بیلن” سوگند یاد می‌کنند که هرگز اجازه ندهند به برادرانشان در اتحاد جماهیر شوروی حمله شود. بله، با تمام وجود، عشق سوزانمان را به استالین اعلام می‌کنیم و به او اطمینان تزلزل‌ناپذیرمان را تضمین می‌کنیم.” بله وضعیت در آن زمان از این قرار بود.»

سپس زنی فراخوانده شد. او جوان و ظریف بود و به آلمانی سخن می‌گفت. او عضو حزب کمونیست آلمان (KPD) بود. کرافتچنکو شاهدان خود را برای دادگاه با دقت آماده کرده بود و حتی ترتیب حضورشان را مشخص کرده بود. یک شاهد ویژه برای پایان باقی گذاشته شد: مارگارته بوبِرنویمن (Margarete BuberNeumann). اگر کمونیست‌های فرانسوی به آوارگان اعتماد نمی‌کردند، چون آنها را همدست نازی‌ها می‌پنداشتند، در مورد مارگارته بوبِرنویمن نمی‌توانستند چنین اتهامی بزنند. او همسر «هاینتس نویمن» (Heinz Neumann)، یکی از چهره‌های برجسته کمینترن (انترناسیونال کمونیستی) بود. هاینتس نویمن به استالین کمک کرده بود تا همه احزاب کمونیستی خارجی را زیر کنترل مسکو درآورد.


یک شاهد ویژه برای پایان باقی گذاشته شد: مارگارته بوبِرنویمن (Margarete BuberNeumann). اگر کمونیست‌های فرانسوی به آوارگان اعتماد نمی‌کردند، چون آنها را همدست نازی‌ها می‌پنداشتند، در مورد مارگارته بوبِرنویمن نمی‌توانستند چنین اتهامی بزنند.

وقتی همسرش در تابستان ۱۹۳۷ دستگیر شد، مارگارته ماه‌ها – نزدیک یک سال – منتظر ماند تا خود او نیز بازداشت شود. تصور کنید زنی همه زندان‌های مسکو را یکی‌یکی می‌گردد تا اثری از شوهرش بیابد. این زن تا پیش از «پاکسازی‌ها» زندگی بسیار متفاوتی داشت. او و شوهرش به نخبگان شوروی تعلق داشتند و حتی در هتل زندگی می‌کردند، یعنی وضع مالی‌شان خوب بود. اما به محض دستگیری شوهر، او به یک مطرود بدل شد. ناچار شد همه دارایی‌اش را بفروشد تا زنده بماند، هیچ کاری پیدا نمی‌کرد و هر لحظه انتظار داشت که او را بازداشت کنند.

سرانجام او هم بازداشت شد. شرایط هولناک زندان بازجویی را با جزئیات شرح داد: آدم‌ها در سلول‌های بسیار کوچک چپانده می‌شدند، آن‌قدر تنگ که نمی‌توانستند دراز بکشند یا حتی درست بنشینند. فقط می‌بایست ایستاده بمانند. وحشتناک بود. بسیاری صرفاً برای رهایی از این وضعیت طاقت‌فرسا، اعتراف می‌کردند. بعضی ترجیح می‌دادند به اردوگاهی در کولیمای سیبری یا قزاقستان فرستاده شوند، هرچند شرایط آنجا هم جهنمی بود.

مارگارته گفت: «من اردوگاه را دیده‌ام. دو برابر کشور دانمارک وسعت داشت. من در کلبه‌ای چوبی زندگی می‌کردم که سقفش آن‌قدر کوتاه بود که با دست کشیده می‌توانستم به آن برسم. کلبه پر از میلیون‌ها کک و شپش بود.»

ژانویه‌ی ۱۹۴۰، طبق «پیمان هیتلر ـ استالین»، شوروی موظف بود همه شهروندان آلمانی مقیم قلمرو خود را به آلمان تحویل دهد. او را هم گرفتند و به همراه دیگر زنان به یک مرکز انتقال بردند، جایی که به آنها لباس تازه، غذای خوب و حتی یک آرایشگر دادند تا زیبا شوند. اما سپس سی نفر سی نفر در واگن‌های قطار جا داده شدند. قطار به حرکت درآمد. آنها باورشان نمی‌شد که دارند به آلمان بازگردانده می‌شوند. می‌دانستند در آنجا همگی دوباره بازداشت خواهند شد.

در مرز با نخستین افراد اس‌اس روبه‌رو شدند. وقتی نام‌ها روی فهرست کنترل شد، به مارگارته گفتند: «شما، همسر نویمن، اینجا چه می‌کنید؟ شما مأمور کمینترن هستید.» فوراً او را به اردوگاه زنان راونزبروک (Ravensbruck) فرستادند، جایی که تا آوریل ۱۹۴۵ زندانی ماند. او بعدها گفت: «وقتی روس‌ها رسیدند، انتظار می‌رفت ما باید سپاسگزارشان باشیم. اما راستش را بخواهید، وقتی دیدم خیلی نزدیک شده‌اند، فرار کردم.»

به‌نوعی، جابه‌جایی او از یک اردوگاه به اردوگاهی دیگر نماد تمام آن دوران بود. حقیقت آن است که زندگی او تمام آن فاجعه‌ی توتالیتری را که اروپا در میانه‌ی قرن بیستم در آن گرفتار شد، مجسم می‌کرد. و اینکه او در دادگاه حاضر شد و به سود کرافتچنکو شهادت داد، بزرگ‌ترین پشتیبانی ممکن از او بود.

یکی از شاهدان دادگاه می گید: «من کاملاً به گفته‌های مارگارته بوبِرنویمن باور داشتم. دیگران مرا صد درصد قانع نکردند. شاید بعضی حقیقت را می‌گفتند، اما به نظرم مجبور به گفتن بودند، یا با وعده و رشوه تطمیع شده بودند. شاهدانی که از جمهوری‌های خلق شوروی آمده بودند به‌نظر خریداری‌شده می‌رسیدند. اما درباره‌ی مارگارته بوبِرنویمن هیچ‌کس نمی‌توانست بگوید که او قابل خریدن است.او دوبار جهنم را از سر گذرانده بود و وقتی سخن می‌گفت، حقیقتاً دل‌ها را می‌لرزاند، چون با کلماتی ساده و بی‌هیچ اغراق و نمایشی سخن می‌گفت. او هولناک‌ترین چیزها را با لحنی کاملاً شخصی و صمیمی بازگو می‌کرد، بدون ذره‌ای اغراق. من نمی‌توانستم جز باور کردن واکنشی داشته باشم، صادقانه. و همین مرا با مشکلی روبه‌رو کرد.

ما با آن زن روبه‌رو شدیم، زنی که با منش، وقار و صداقت شهادتش تأثیر عمیقی بر ما گذاشت. باید بگویم دشوار بود که دلایلی بیابیم که اگرچه توجیه‌کننده نبود، اما دست‌کم اندکی توضیح می‌داد که چرا استالین کمونیست‌های آلمانی را به هیتلر تحویل داده بود.این ماجرا مانند شکافی در نگرش ما بود، شکافی که هرگز کاملاً بسته نشد، اما عمیق‌تر هم نگردید. می‌خواهم بگویم ما بیشتر از کنار آن گذشتیم، کوچک جلوه‌اش دادیم، تا اینکه ما را به شورش یا مقابله بکشاند. من حتی نزد یکی از مسئولان فکری کمیته مرکزی رفتم و از تردیدهایم گفتم. او پاسخ داد: «بسیار خوب، حتی اگر بپذیریم که این یک اشتباه قضایی بوده است، و کجا چنین اشتباهی وجود نداشته، آن را در یک کفه بگذار و آینده پرولتاریای جهانی را در کفه دیگر و سپس بسنج.» بله، اگر بخواهید چنین بگویید، من یقین داشتم که روایت مارگارته بوبِرنویمن حقیقت داشت و با خود گفتم، این روند به خطا رفته است. نظامی که پشت آن قرار داشت را من «نفی‌گرایی کمونیستی» می‌نامم. دست‌کم از دهه ۱۹۳۰ و محاکمات مسکو به بعد، در نگاه کمونیست‌ها و هوادارانشان، اتحاد جماهیر شوروی غیرقابل‌انتقاد بود. هر کاری که می‌کرد در خدمت سعادت بشریت تلقی می‌شد. اگر کمونیست‌های سابق را محکوم به مرگ می‌کرد، پس لابد خائن بودند. این نظامی بود که من از جوانی در آن گرفتار شدم ـ و همچنین شخصیت‌هایی مانند ژولیو کوری و دیگران. خط‌مشی چنین بود: همیشه توطئه‌هایی برای نابودی شوروی وجود داشته، با آنکه شوروی پیشاهنگ پیشرفت بود. پیمان هیتلر ـ استالین و هر آنچه میان سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۱ رخ داد باید نادیده گرفته می‌شد تا شوروی همچنان به‌عنوان مشعل راه بشریت جلوه کند.تعهد به کمونیسم هم ایمان به آینده بود و هم شور و شوق. چیزی شبیه به رابطه عاشقانه با جنبشی که می‌خواست جهان را دگرگون کند. ما جهانی دگرگون‌شده می‌خواستیم و این جنبش را دوست داشتیم، درست همان‌طور که یک مؤمن خدای خود را دوست می‌دارد. این بسیار عجیب بود، چراکه ما بر عقلانیت تأکید داشتیم و هر احساس‌گرایی را طرد می‌کردیم. اما واقعیت این بود که چنین بودیم.

سه‌شنبه، اول مارس. دست‌نوشته کتاب « من آزادی را برگزیدم»روی میز منشی دادگاه قرار داشت. جلسه درست مانند روزهای سرنوشت‌ساز برگزار شد. در میان ناظران، سفرای خارجی و نویسندگان فرانسوی چون ژان پل سارتر، آرتور کستلر، سیمون دو بووار و الزا تریوله حضور داشتند.رئیس دادگاه گفت: «آقای کرافتچنکو موظف نبود دست‌نوشته‌اش را به دادگاه ارائه کند. او این کار را داوطلبانه انجام داده است.»

کرافتچنکو توضیح داد: «پس از بررسی نسخه روسی، انتشارات اسکریبنر( Charles Scribner’s Sons) تصمیم گرفت کتاب را منتشر کند. من پیش‌پرداختی گرفتم و قراردادی امضا کردم. مترجمی و ویراستاری برای نظارت بر ترجمه در اختیارم گذاشتند. وقتی ترجمه تمام شد، شخص دیگری کتاب را دوباره به روسی برایم ترجمه شفاهی کرد تا مطمئن شوم ترجمه آمریکایی تا چه حد وفادار بوده است. نام مترجم و ویراستار را نمی‌خواهم اینجا ذکر کنم.»
سؤال شد: «آیا آن پیش‌پرداخت هم برای شما و هم برای مترجمتان بود؟» کرافتچنکو سکوت کرد. نوردمان گفت: «برای دو هم‌نویسنده؟» کرافتچنکو شانه بالا انداخت.

اینکه آیا او خودش کتاب را نوشته بود یا نه، پرسشی مضحک بود، زیرا نسخه دست‌نویس موجود بود. روشن بود که انگلیسی او بسیار ضعیف‌تر از آن بود که بتواند چنین اثری بنویسد. کرافتچنکو بیش از حد دقیق بود و مطمئن شد هیچ چیزی در کتاب نیامده که نباید باشد. ارزش ادبی کتاب فقط به لطف لیونز (Eugene Lyons) بود. کرافتچنکو آن استعداد ادبی را نداشت. لیونز یک روزنامه‌نگار آمریکایی و از اعضای پیشین حزب کمونیست آمریکا بود که در دهه ۱۹۳۰ به عنوان خبرنگار در مسکو کار کرده و در ابتدا از شوروی حمایت می‌کرد. اما به تدریج از استالین و نظام شوروی سرخورده شد و به یک منتقد تبدیل گشت. اگرچه لیونز به عنوان یک ویراستار با کرافچنکو همکاری نزدیک داشت و بدون شک در شکل‌گیری نسخه نهایی کتاب تأثیرگذار بود، اما محتوا و روایت کتاب مستقیماً از تجربیات شخصی کرافتچنکو به عنوان یک مقام بلندپایه شوروی سرچشمه می‌گرفت. ادعای «جعلی بودن» کتاب در دادگاه پاریس به طور قاطعانه رد شد، به ویژه زمانی که شاهدان عینی (مانند مارگارته بوبرنویمان) وجود شرایط توصیف‌شده در کتاب (مانند گولاگ) را تأیید کردند.

شاید آن زمان می‌پنداشتم برخی بخش‌ها ساختگی باشند، اما در بنیاد کتاب تردیدی نداشتم. از همین رو شاید پرونده من سنگین‌تر است. کسی ساده‌دل می‌توانست کتاب را ابزاری جنگی بداند، اما من به محتوایش شک نداشتم و صرفاً به‌خاطر تعصب ایدئولوژیک آن را از منظر سود و زیان می‌سنجیدم. حتی زنی مانند مارگارته بوبِرنویمن را هم بر همین معیار می‌سنجیدم. این تراژیک بود.

دوشنبه، چهارم آوریل. روزی پر از باد و تقریباً گرمی بود. در دو هفته‌ی انتظار، بهار وارد پاریس شده بود. خبرنگاران، عکاسان، وکلا، پلیس‌ها و تماشاگران انبوه گرد آمده بودند. ساعت ۱۳:۱۵ کرافتچنکو به همراه وکلایش، به‌طرز آشکاری رنگ‌پریده، وارد شد. سکوتی پرتنش حکم‌فرما بود. قاضی دورهایم وارد شد و پشت سر او دو مستشار و منشی دادگاه. منشی بی‌درنگ اعلام کرد که حکم در پرونده کرافتچنکو خوانده خواهد شد.دادگاه در نهایت به نفع کرافچنکو حکم داد و نشریه «نامه های فرانسوی» را به پرداخت غرامت محکوم کرد.

پرونده کرافتچنکو از دید سیاسی شاید پیروزی بزرگی نبود، اما از نظر اخلاقی و در ارزیابی کمونیسم شوروی بی‌شک شکافی پدید آمد. و از این نظر یک پیروزی بود. به‌نوعی، محاکمه کرافتچنکو زمینه را برای کتاب گولاگ فراهم کرد ـ هرچند آن کتاب خیلی دیرتر، در ۱۹۷۴ در فرانسه منتشر شد و موفقیتی عظیم یافت. اتحاد شوروی بی‌تردید مشروعیت سوسیالیستی و اعتبار اخلاقی‌اش را از دست داد، اما فقط با چنین آثار و افشاگری‌هایی. این پیروزی بزرگ بود.»

دادگاه در نهایت به نفع کرافچنکو حکم داد و نشریه «نامه های فرانسوی» را به پرداخت غرامت محکوم کرد

ویکتور کرافتچنکو کتاب دیگری نوشت درباره محاکمه‌اش با نام «من عدالت را برگزیدم». این کتاب فروش خوبی نداشت. مردی که در برابر مسکو ایستاده بود، در آمریکای لاتین به دنبال منابع طبیعی رفت، اما در آنجا نیز ناکام ماند. همزمان با شکست پروژه‌هایش، سلامتی‌اش هم رو به زوال گذاشت. در سال ۱۹۶۶ او را در اتاقی در هتل پلازا در نیویورک یافتند، با گلوله‌ای در سر.


بخش نخست مقاله: ویکتور کرافتچنکو: «من آزادی را برگزیدم»





iran-emrooz.net | Mon, 06.10.2025, 13:26
هفت اکتبر؛ روزی که اسرائيل را تغییر داد

دیوید روزنبرگ

فارن پالیسی / ۶ اکتبر ۲۰۲۵

* دو دگرگونی که رویداد هفتم اکتبر در اسرائیل پدید آورد ــ و یک چیز که تغییر نکرد

تنها نکته‌ای که همه از همان آغاز رویدادهای هفتم اکتبر ۲۰۲۳ از آن مطمئن بودند این بود که اسرائیل پس از حمله حماس، کشوری دگرگون‌شده از آن بیرون خواهد آمد. این فقط به‌خاطر شوک و فاجعه‌ی مستقیمِ حدود ۱۲۰۰ کشته و ۲۵۰ گروگان نبود، بلکه به‌دلیل فروپاشیِ مجموعه‌ای از باورها و فرض‌هایی بود که اسرائیلی‌ها در سال‌های پیش از آن شکل داده بودند: این تصور که کشورشان از هر زمان دیگر در تاریخ خود امن‌تر و باثبات‌تر است؛ این امید که جهان عرب به‌تدریج واقعیت وجود یک کشور عمدتاً یهودی را پذیرفته و آماده است مسئله‌ی فلسطینی‌ها را به حاشیه براند؛ و این باور که توانمندی فناوری پیشرفته اسرائیل نه‌تنها می‌تواند رفاه اقتصادی به‌بار آورد، بلکه امنیت را نیز تضمین می‌کند.

جمع‌بندی نهایی از چنین رویدادی که به‌راستی ویرانگر بود، سال‌ها زمان خواهد برد. با این حال، در این فاصله، بدترین پیش‌بینی‌ها تحقق نیافته است: نه اسرائیل درگیر جنگ‌های طولانی، خونین و ویرانگر با حزب‌الله و ایران شده، نه اقتصادش فروپاشیده و نه دچار بحرانی عمیق در اعتماد عمومی شده است. درگیری‌ها با حزب‌الله و ایران، با خسارات جانبی نسبتاً اندک، به سود اسرائیل پایان یافت. رشد اقتصادی کندتر شده، اما کشور شوک را بهتر از آنچه بسیاری انتظار داشتند جذب کرده است. اعتماد به ارتش و بسیاری از نهادهای اصلی کشور نیز کاهش چشمگیری نیافته، یا اگر هم کاهش یافته، بسیار محدود بوده است.

در دو سال گذشته، دو دگرگونی مهم و یک «بی‌تغییری» مهم ــ که شاید از همه تعیین‌کننده‌تر باشد ــ رخ داده است. نخستین تغییر، «تسخیر دولت» از سوی راست افراطی است؛ دومین تغییر، وابستگی پرخطر اسرائیل به ایالات متحده در شرایط افزایش انزوای بین‌المللی است. و آن «بی‌تغییری» ــ که شاید مهم‌ترین تحول پس از هفتم اکتبر باشد ــ ناکامی سیاستمداران افراطی در بهره‌برداری از آن فاجعه است.

رویدادهای هفتم اکتبر می‌توانست کاملاً به نفع راست افراطی تمام شود. حمله‌ی حماس به‌ظاهر دیدگاه افراطیون درباره‌ی اعراب را تأیید می‌کرد: اینکه آنان دشمنانی خشن و آشتی‌ناپذیرند که باید شکست داده شوند، و هرگونه همزیستی با آنان توهمی خطرناک است. ناکامی ارتش در انجام وظیفه‌اش برای حفاظت از کشور در آن روز نیز ظاهراً ادعای راست افراطی را تقویت می‌کرد که می‌گفت نخبگان «چپ‌گرای» اسرائیل ــ از جمله ساختار دفاعی کشور ــ روحیه‌ای شکست‌طلبانه، و حتی خائنانه دارند.

اما دو سال بعد، افراط‌گرایان نتوانسته‌اند پایگاه حمایتی خود را گسترش دهند. دو حزب راست‌گرای افراطی «صهیونیسم مذهبی» و «عوتسما یهودیت»(قدرت یهودی) در انتخابات سال ۲۰۲۲، چهارده کرسی در کنست به‌دست آوردند؛ اما نظرسنجی‌های کنونی نشان می‌دهد اگر انتخابات امروز برگزار شود، آن‌ها حداکثر دوازده کرسی خواهند داشت ــ و شاید حتی کمتر. احتمال دارد حزب صهیونیسم مذهبی به‌تنهایی نتواند حد نصاب لازم برای ورود به کنست را به‌دست آورد. بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر، بخشی از لحن و گفتمان راست افراطی را به‌کار گرفته، اما حزب لیکود نیز از سال ۲۰۲۲ شاهد کاهش چشمگیر در میزان حمایت مردمی بوده است.

بخشی از مشکل راست افراطی اسرائیل به پیوند آن با یهودیت ارتدوکس، شهرک‌های کرانه باختری، و بی‌مدارایی نسبت به ارزش‌های اجتماعیِ لیبرال بازمی‌گردد؛ ارزش‌هایی که حتی بسیاری از اسرائیلی‌های راست‌گرا هم با آن‌ها همدل‌اند، زیرا گرایش‌های راست‌گرای آنان بیشتر بر مسائل امنیت ملی متمرکز است تا جنگ‌های فرهنگی و مباحث مهاجرتی که کشورهای غربی را درگیر کرده است. در آخرین انتخابات عمومی در سال ۲۰۲۲، جریان راست افراطی تنها ۱۰/۸ درصد از آرای عمومی را به‌دست آورد ــ رقمی بسیار پایین‌تر از ۲۰/۸ درصد حزب آلترناتیو برای آلمان و ۳۷/۱ درصد حزب تجمع ملی (ملی‌گرای افراطی) در فرانسه در انتخابات اخیر آن کشور.

حمایت از راه‌حل دو دولتی از بین رفت

بااین‌حال، ناکامی راست افراطی را باید با احتیاط تفسیر کرد. هرگونه حمایت باقی‌مانده در اسرائیل از راه‌حل دو‌دولتی اکنون از میان رفته است و به‌روشنی می‌توان گفت که بخش بزرگی از خشونت‌های دو سال اخیر از حس انتقام‌جویی نسبت به حمله‌ی حماس سرچشمه می‌گیرد. راست افراطی می‌تواند هر دو تحول را به‌عنوان پیروزی برای خود قلمداد کند، حتی اگر نتوانسته باشد از آن‌ها سود سیاسی ببرد.

در هر صورت، ناکامی راست افراطی در بهره‌برداری از رویداد هفتم اکتبر باعث نشده که این جریان از دستورکار سیاسی و ایدئولوژیک خود دست بکشد. در واقع می‌توان گفت که اسرائیل در عمل گرفتار نوعی «تسخیر دولت» از سوی سیاستمداران و فعالان افراطی شده است؛ بسیاری از آنان ــ اگر نه اکثریتشان ــ از میان ساکنان شهرک‌های کرانه باختری هستند. شهرک‌نشینان حدود پنج درصد جمعیت اسرائیل را تشکیل می‌دهند (بدون احتساب اسرائیلی‌هایی که در شرق اورشلیم زندگی می‌کنند). با این حال، از میان ۲۱ عضو کابینه نتانیاهو، پنج نفر ساکن شهرک‌ها هستند. وابستگی کامل نتانیاهو به ۱۴ کرسی کنست که در اختیار راست افراطی است، به وزیران این جناح آزادی عمل تقریباً مطلق داده تا سیاست‌های خود را بدون مانع پیش ببرند.

دبیر هیئت دولت، سفیر اسرائیل در واشنگتن، و دو نفر از یازده قاضی دیوان عالی کشور، از میان شهرک‌نشینان‌اند. دیوید زینی، رئیس جدید سازمان امنیت داخلی اسرائیل (شین‌بت) نیز شهرک‌نشین است (در بلندی‌های جولان) و به جریان «مسیحایی» در یهودیت تعلق دارد. فرماندهی ارتش همچنان سکولار باقی مانده و گمان می‌رود که در مجموع گرایش میانه‌رو داشته باشد (دست‌کم با توجه به سوابق فرماندهان پیشین)، اما در سطوح پایین‌تر، راست افراطی نمایندگی بزرگ و رو‌به‌رشدی در میان افسران دارد.

تسخیر دولت عملاً از زمانی آغاز شد که ائتلاف کنونی نتانیاهو در اواخر سال ۲۰۲۲ به قدرت رسید. آن دولت، نخستین دولت در تاریخ اسرائیل بود که به‌طور کامل از احزاب راست‌گرا و افراطی ارتدوکس تشکیل می‌شد، بدون حضور هیچ عنصر میانه‌رو برای ایجاد توازن. این دولت بلافاصله کارزارهایی را برای تضعیف دستگاه قضایی و تحکیم کنترل اسرائیل بر کرانه باختری آغاز کرد. رویداد هفتم اکتبر برنامه‌ی اصلاحات قضایی را متوقف کرد، اما در عوض پنجره‌ای گشود تا راست افراطی دیگر بخش‌های دستورکار خود را بدون مانع پیش ببرد. افکار عمومی درگیر رویدادهای غزه بود و تمایل یا توان چندانی برای حضور در خیابان‌ها و اعتراض نداشت، به‌ویژه در شرایطی که سربازان در جبهه می‌جنگیدند و کشته می‌شدند.

تبدیل عملیات آزادسازی گروگان‌ها به جنگی برای اشغال

آشکارترین عرصه‌ی موفقیت راست افراطی، خودِ جنگ است. آنچه در آغاز به‌عنوان عملیاتی برای شکست حماس و آزادسازی گروگان‌ها آغاز شد، به‌تدریج به جنگی برای اشغال مجدد نوار غزه، بیرون راندن جمعیت فلسطینی و بازسازی شهرک‌هایی بدل شده که در سال ۲۰۰۵ تخلیه شده بودند. نتانیاهو و رئیس ستاد ارتش، ایال زمیر، هنوز اصرار دارند که هدف جنگ اشغال نیست، اما راست افراطی آشکارا خلاف آن سخن می‌گوید. در اواسط سپتامبر، بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی، نوار غزه را «فرصتی طلایی در حوزه املاک و مستغلات» توصیف کرد که پس از پایان جنگ میان شهرک‌نشینان و سرمایه‌گذاران آمریکایی تقسیم خواهد شد. ارتش، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، در نقش مجری خواست راست افراطی عمل می‌کند: با ویران کردن شهرها و روستاها و رساندن زندگی به وضعی اسفناک، به‌گونه‌ای که ساکنان غزه چاره‌ای جز ترک آن نداشته باشند.

عرصه‌ی دیگرِ بروز تسخیر دولت، کرانه‌ی باختری است. از هفتم اکتبر تاکنون، ارتش تقریباً بی‌وقفه عملیات‌هایی را علیه گروه‌های مسلح فلسطینی انجام داده است؛ از به‌کارگیری پهپادهای تهاجمی و جنگنده‌ها گرفته تا اشغال اردوگاه‌های پناهندگان و تخریب خانه‌ها و زیرساخت‌ها، در مقیاسی که به جنگ متعارف شباهت دارد. همانند آنچه در غزه رخ می‌دهد، ارتش ادعا می‌کند در حال مبارزه با تروریسم است، اما در واقع، آنچه انجام می‌دهد خدمت به راست افراطی و شهرک‌نشینان است: تثبیت کنترل اسرائیل و ناممکن ساختن زندگی برای فلسطینیان عادی.

در همین حال، شهرک‌نشینان افراطی به‌طور منظم به روستاهای فلسطینی حمله می‌کنند، اموال را تخریب و گاه ساکنان را می‌کشند. این اقدامات اغلب به‌عنوان «انتقام‌جویی» در برابر خشونت فلسطینیان توصیف می‌شود، اما در بسیاری از موارد هیچ تحریک یا حمله‌ای در میان نبوده است. در هر حال، هدف بزرگ‌تر این حملات ــ که در مواردی نیز به آن دست یافته‌اند ــ بیرون راندن فلسطینیان از زمین‌هایشان برای گسترش شهرک‌هاست.

ایتامار بن‌گویر، وزیر امنیت ملی و رهبر حزب «عوتسما یهودیت» که مسئول نیروهای پلیس است، اطمینان می‌دهد که خشونت شهرک‌نشینان یا نادیده گرفته شود یا با تساهل با آن برخورد گردد. زینی، رئیس جدید شین‌بت، به‌احتمال زیاد متحدی در بن‌گویر خواهد یافت.

نقش ارتش و پلیس در کرانه باختری با حضور اسموتریچ تکمیل می‌شود. او، علاوه بر سمت وزارت دارایی، مسئول امور غیرنظامی در کرانه باختری نیز هست و از این جایگاه برای گسترش شهرک‌ها، قانونی‌کردن آن‌هایی که بدون مجوز ساخته شده‌اند، و باز کردن راه برای ساخت شهرک‌های جدید استفاده کرده است؛ با این ترفند که مناطق وسیعی از کرانه باختری را «زمین دولتی» اعلام می‌کند.

اسموتریچ با خودداری از انتقال درآمدهای مالیاتیِ تشکیلات خودگردان فلسطین ــ که اسرائیل به نیابت از آن جمع‌آوری می‌کند ــ کوشیده است این نهاد را به فروپاشی بکشاند و از این طریق خلأ سیاسی پدید آورد تا اسرائیل بتواند آن را پر کند. تمام این اقدامات با تلاشی هماهنگ برای عادی‌سازی ایده‌ی الحاق کامل کرانه‌ی باختری همراه بوده است؛ ایده‌ای که سال‌ها رؤیای دیرینه‌ی راست افراطی بود، اما برای سایر اسرائیلی‌ها جذابیتی نداشت. امروز تنها مانعی که در برابر تحقق این هدف باقی مانده، مخالفت رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، با چنین اقدامی است.

دوری از اروپا، وابستگی بی‌سابقه به آمریکا

جنگ طولانی و ویرانگر غزه توانسته است بخش بزرگی از افکار عمومی جهان را به شکلی علیه اسرائیل برانگیزد که در روزهای بلافاصله پس از هفتم اکتبر تصورش نمی‌رفت. هولناکیِ حمله‌ی حماس، در آغاز، موجی از همدلی در غرب برای اسرائیل برانگیخت ــ به‌استثنای جناح چپ افراطی ــ که این کشور سال‌ها بود از آن بی‌بهره بود. اما هرچه جنگ ادامه یافت و شمار قربانیان فلسطینی افزایش پیدا کرد، این همدلی فروکش کرد. در بهار امسال، پس از فروپاشی آتش‌بس با حماس و ایجاد بحران گرسنگی در غزه بر اثر قطع کمک‌های انسانی از سوی اسرائیل، ورق به‌طور قاطع علیه اسرائیل برگشت. حمله به شهر غزه که از سپتامبر آغاز شد و خطر تشدید فاجعه‌ی انسانی را در پی داشت، آخرین ضربه بود.

این جنگ، وابستگی بی‌سابقه و خطرناکی برای اسرائیل نسبت به ایالات متحده به همراه آورده است. نبرد با حماس در غزه، و همچنین درگیری‌های جانبی با حزب‌الله در لبنان، ایران، و حوثی‌ها در یمن، بدون دریافت ۲۲ میلیارد دلار کمک مالی و حجم عظیمی از تسلیحات و مهمات از آمریکا پس از هفتم اکتبر ممکن نبود. ایالات متحده مستقیماً به اسرائیل در نبرد با ایران کمک کرد. در واقع، ادعای اخیر اسرائیل مبنی بر اینکه قدرتی منطقه‌ای است، به‌روشنی با وابستگی‌اش به تسلیحات آمریکایی و در بسیاری از موارد، نیاز به رضایت واشنگتن برای انجام عملیات نظامی در تضاد است.

در ماه‌های اخیر، این وابستگی با فاصله‌گیری فزاینده‌ی اروپای غربی از اسرائیل برجسته‌تر شده است. این فاصله‌گیری هم در قالب اقداماتی عمدتاً نمادین ــ از جمله شناسایی رسمی کشور فلسطین ــ و هم در شکل تصمیمات عملی‌تر ــ مانند تحریم تسلیحاتی، لغو قراردادهای نظامی و خروج صندوق‌های سرمایه‌گذاری از بازار اسرائیل ــ بروز کرده است. اتحادیه اروپا هنوز نتوانسته اکثریت لازم را برای تعلیق وضعیت ترجیحی تجارت با اسرائیل به‌دست آورد، اما چنین اقدامی همچنان در دستور کار قرار دارد. در عین حال، افکار عمومی اروپا نیز به‌طور چشمگیری علیه اسرائیل تغییر کرده است.

بسیاری از اسرائیلی‌ها، از جمله خود نتانیاهو، اروپا را قدرتی فرسوده می‌دانند که می‌توان آن را نادیده گرفت. اما این تصور نادرست است: اتحادیه اروپا نه‌تنها بزرگ‌ترین شریک تجاری و خریدار سلاح از اسرائیل است، بلکه یکی از تأمین‌کنندگان اصلی تجهیزات نظامی برای این کشور نیز محسوب می‌شود. افزون بر آن، بسیاری از اسرائیلی‌ها اروپا را خانه‌ی دوم خود می‌دانند ــ مقصد محبوب تعطیلات، منبع فرهنگ و سرگرمی ــ و طرد شدن از سوی آن برایشان دردناک خواهد بود.

نتانیاهو ظاهراً از تکیه بر ایالات متحده احساس آسایش دارد، اما پایگاه حمایت آمریکا از اسرائیل به‌سرعت در حال کوچک شدن است؛ تا آنجا که می‌توان گفت دیگر این حمایت از سوی کل ایالات متحده نیست، بلکه صرفاً محدود به حزب جمهوری‌خواه شده است. حتی در میان جمهوری‌خواهان نیز نشانه‌هایی از کاهش حمایت از اسرائیل دیده می‌شود.

اگر جنگ غزه و سیاست اسرائیل مبنی بر استفاده از نیروی نظامی برای حل بحران‌های منطقه‌ای پایان یابد، روند رو‌به‌رشد انزوا و وابستگی اسرائیل به ایالات متحده می‌تواند کند یا حتی معکوس شود.

اما چنین احتمالی بعید به نظر می‌رسد؛ هرچند طرح صلح ترامپ در حال حاضر بهترین امید موجود برای پایان جنگ غزه است. نتانیاهو آشکارا گفته است که ایران، حزب‌الله و حماس همچنان تهدیدهایی‌اند که مستلزم ادامه‌ی استفاده از نیروی نظامی هستند. او و حماس هر دو در ناکام گذاشتن ابتکار ترامپ منافعی مشترک دارند. اگر روزی امیدی برای پایان دادن به راهبردِ «ماشه‌چکان» اسرائیل و سلطه‌ی راست افراطی بر دولت وجود داشته باشد، آن امید از مسیر انتخابات خواهد آمد. خوشبختانه، امتناع جامعه‌ی اسرائیل از پیروی از سیاست‌های افراطی، همچنان روزنه‌ای از امکان تغییر را باز نگه داشته است.

——————-
* دیوید ای. روزنبرگ، دبیر بخش اقتصاد و ستون‌نویس نسخه انگلیسی روزنامه «هاآرتص» و نویسنده‌ی کتاب «اقتصاد فناوری اسرائیل» است.





iran-emrooz.net | Sun, 05.10.2025, 10:21
ساخت یا تخریب دموکراسی

جوزف استیگلیتز

برگردان: آزاد ـ شریف زاده
۲ اکتبر ۲۰۲۵

در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنی‌تر سازد.

اعضای این گروه، «Democracia Siempre» (دموکراسی همیشه)، از زمان اولین جلسه‌اش در یک سال پیش، به طور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه نشان دهنده‌ی درک اعضای آن از سرعت گرفتن عقبگرد دموکراسی در سراسر جهان است.

این امر به ویژه در کشوری که اغلب ادعا می‌شود قدیمی‌ترین و قوی‌ترین دموکراسی است، صادق است: ایالات متحده، جایی که دونالد ترامپ از زمان بازگشت به کاخ سفید در ژانویه، حمله‌ای مداوم به نظم قانون اساسی به راه انداخته است.

هم در داخل کشورها و هم در سطح بین‌المللی، حاکمیت قانون زیر پا گذاشته می‌شود و منجر به فساد گسترده، نقض حقوق اساسی بشر و روند دادرسی عادلانه و فرسایش سیستماتیک نهادها می‌شود. ضمانت‌های دیرینه برای آزادی‌ها و رفاه ما در مقابل چشمانمان از بین می‌روند و آزادی‌های دانشگاهی، مطبوعاتی و سایر آزادی‌ها مورد حمله قرار می‌گیرند.

در این روزگار تیره، «دموکراسی همیشه» همچون کورسوی امید است. اعضای آن همچنان متعهد به دفاع از دموکراسی و حاکمیت قانون باقی مانده‌اند و برای کسانی که از زورگویی‌های ترامپ مرعوب شده‌اند، الگویی به شمار می‌روند. آنها آشکار ساخته‌اند که حاکمیت ملی و دموکراسی چیزی نیست که بتوان آن را معامله کرد. آنان نخواستند مانند عیسو (برادر یعقوب در کتاب مقدس/ تورات) عمل کنند که حق ارزشمند و امتیاز فرزند اول بودنش، را به بهای ناچیز یک کاسه غذا از دست داد.

به‌عنوان یک اقتصاددان، تحقیق کرده‌ام که چرا امروز از استانداردهای زندگی بسیار بالاتر و عمر طولانی‌تر نسبت به ۲۵۰ سال پیش برخورداریم، به‌خوبی اهمیت ارزش‌های عصر روشنگری و نقش علم را در فهم جهان پیرامون خود درک می‌کنم. پیشرفت بی‌سابقه مادی که در عصر مدرن به دست آورده‌ایم، از تعهد ما به عقلانیت و آزادی سرچشمه گرفته است.

اندیشمندان عصر روشنگری به ما آموختند که می‌توانیم نهادهایی طراحی کنیم که کنش‌های فردی را هماهنگ سازند، همکاری را تسهیل کنند و جوامع‌مان را بهتر کارآمد سازند. این امر مهم است، زیرا انسان‌ها موجوداتی اجتماعی‌اند. ما همواره با همکاری، بسیار بیشتر از زمانی که تنها بودیم، توانسته‌ایم عمل کنیم؛ و در جامعه‌ای به‌شدت شهری و به‌هم‌پیوسته جهانی، چاره‌ای جز همکاری نداریم.

همچنین، در میان نهادهای حیاتی که از عصر روشنگری به ارث برده‌ایم، نهادهایی هستند که ما را قادر می‌سازند تا حقیقت را دریابیم و ارزیابی کنیم، که بدون آنها نه اقتصاد و نه دموکراسی ما نمی‌تواند به خوبی عمل کند.

دموکراسی و حاکمیت قانون سدی ضروری در برابر سوءاستفاده از قدرت‌اند و پایه‌ای برای پاسداشت حقوق بشر اساسی ما هستند. تاریخ نشان می‌دهد که رها کردن یا برچیدن آنها چه پیامدهایی دارد.

خود سازمان ملل متحد نیز برای تضمین صلح در کرهٔ زمین پس از جنگ جهانی دوم تأسیس شد. از آنجایی که همهٔ ما در یک جهان مشترک، سهیم هستیم، صلح، ثبات و رفاه مشترک نیازمند یک نهاد جهانی، قانون بین‌المللی و همکاری چندجانبه است.

در تابستان امسال، همزمان با برگزاری دومین نشست جهانی گروه «دموکراسی همیشه»، ۴۳ برندهٔ جایزه نوبل از رشته‌های مختلف نامه‌ای در حمایت از این ابتکار و دستورکار آن برای دستیابی به اهدافش امضا کردند. این دستورکار شامل تقویت نهادها، رسیدگی به نابرابری درآمدی و مقابله با اطلاعات غلط و گمراه‌کننده در فضای مجازی است.

نکتهٔ مهم این است که امضاکنندگان بر تعهد خود به عقلانیت تأکید کردند. دیدگاه‌های آنان ممکن است متفاوت باشد، اما همگی توافق دارند که واقعیت‌ها نباید و نمی‌توانند جعل شوند. همه می‌دانند که پایبندی به ارزش‌های روشنگری بود که آنان را به کشف‌هایی رساند که جوایزه نوبل را برایشان به ارمغان آورد.

استدلال ما درباره‌ی جهان باید بر پایه‌ی واقعیت‌ها باشد؛ واقعیت‌هایی که از پژوهش‌های علمی و خبررسانی بی‌طرف به دست می‌آیند. داشتن اطلاعات درست و روزنامه‌نگاری باکیفیت برای آگاه کردن مردم، تقویت مشارکت سازنده‌ی اجتماعی و حفظ دموکراسی ضروری است. آزادی بیان یک حق شناخته‌شده‌ی جهانی است و درست مانند آزادی علمی، نقشی حیاتی در پاسخگو نگه داشتن دولت‌ها و جلوگیری از تمرکز بیش از حد قدرت ـــ که دموکراسی را تهدید می‌کند ـــ ایفا می‌کند.

با این حال، اقدامات دولت‌ها در بسیاری از کشورها تأثیری بازدارنده بر این آزادی‌ها داشته است. صاحبان قدرت از شکایت‌های حقوقی به اتهام افترا و ابزارهای دیگر برای خاموش کردن صدای روزنامه‌نگاران استفاده کرده‌اند، در حالی که شرکت‌های عظیم فناوری با اجازه دادن به گسترش اطلاعات نادرست و گمراه‌کننده در پلتفرم‌هایشان، فضای اطلاع‌رسانی را آلوده کرده‌اند. هوش مصنوعی مولد نیز تهدید می‌کند که اوضاع را بدتر کند؛ چرا که آموزش‌دهندگان این مدل‌ها اطلاعات تولیدشده توسط رسانه‌های سنتی را بدون اجازه ربوده‌اند. در نتیجه، انگیزهٔ اندکی برای تولید اطلاعات باکیفیت از سوی خود دارند. فناوری‌هایی که می‌توانستند شیوهٔ انتشار و پردازش اطلاعات را بهبود بخشند، در عوض احتمالاً اکوسیستم اطلاعاتی ما را بیش از پیش تخریب خواهند کرد (از همین روست که «دموکراسی همیشه» بر این موضوع تمرکز دارد).

یکی از ویژگی‌های اساسی دموکراسی این است که صدای همه شنیده شود – یک فرد، یک رأی. اما هنگامی که چند میلیاردر کنترل «میدان عمومی جهانی» را در دست گرفته‌اند، این امر ممکن نیست. توازن قوا ناگزیر در برابر شکاف‌های عظیم اقتصادی از هم می‌پاشد، زیرا نابرابری سیاسی به‌دنبال آن می‌آید و منافع الیگارشی با بهره‌گیری از منابع خود، قوانین را به نفع خود تغییر می‌دهند.
اما رسیدگی به نابرابری به دلیل دیگری نیز حیاتی است: اگر دموکراسی‌ها قرار است به‌خوبی کار کنند، پیکرهٔ سیاسی جامعه باید دست‌کم اندکی همبستگی نشان دهد. با این حال، نابرابری‌های شدید امروز، در کنار یک اکوسیستم رسانه‌ای به‌شدت قطبی، انسجام اجتماعی را نابود کرده است.

برای مدت طولانی، بسیاری دموکراسی و حقوق بشر را بدیهی فرض می‌کردند. اکنون می‌دانیم که این یک اشتباه بوده است. حفظ و بهبود این نهادها نیازمند تلاشی مستمر است. جنبش «دموکراسی همیشه» امید می‌دهد که این امر همچنان قابل اجراست.

امضاکنندگان نامهٔ حمایت از جنبش «دموکراسی همیشه» عبارت‌اند از:

• ماریا رسا، برندهٔ جایزه نوبل صلح، ۲۰۲۱
• کلاوس فون کلیتسینگ، برندهٔ نوبل فیزیک، ۱۹۸۵
• وُله شُوینکا، برندهٔ نوبل ادبیات، ۱۹۸۶
• اسکار آریاس، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۸۷
• الیاس جی. کُری، برندهٔ نوبل شیمی، ۱۹۹۰
• ریچارد جی. رابرتس، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۱۹۹۳
• خوزه راموس-هورتا، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۹۶
• ویلیام دی. فیلیپس، برندهٔ نوبل فیزیک، ۱۹۹۷
• جودی ویلیامز، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۹۷
• لوئیس جی. ایگنارو، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۱۹۹۸
• آنتونی جِی. لگِت، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۰۳
• جی. ام. کوتزی، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۰۳
• شیرین عبادی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۰۳
• آرون سیخانوور، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۴
• بَری جی. مارشال، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۵
• جان سی. مَدر، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۰۶
• ادموند «ند» فِلس، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۰۶
• اندرو زد. فایر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۶
• راجر دی. کورنبرگ، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۶
• اورهان پاموک، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۰۶
• اریک اس. ماسکین، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۰۷
• ماریو آر. کاپکی، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۷
• مارتین چالفی، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۸
• جَک دبلیو. سُزُستاک، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۹
• لیماه گبویی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۱۱
• توکل کرمان، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۱۱
• می-بریت موزر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۴
• ادوارد آی. موزر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۴
• یواخیم فرانک، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۱۷
• ریچارد هندرسون، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۱۷
• میشل مایور، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۱۹
• گرِگ ال. سِمِنزا، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۹
• سر پیتر جِی. رَتکلیف، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۹
• راجر پِنروز، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۲۰
• گیدو دبلیو. ایمبنس، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۲۱
• آنی اِرنو، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۲۲
• نرگس محمدی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۲۳
• جفری هینتن، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۲۴
• دارون عجم‌اوغلو، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۲۴
• گری رووکان، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۲۴
• اولکساندرا ماتویچوک (مرکز آزادی‌های مدنی)، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۲۲
• حضرت دالایی‌لاما، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۸۹

——————-
* جوزف ای. استیگلیتز(Joseph E. Stiglitz)، برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا، اقتصاددان ارشد پیشین بانک جهانی (۱۹۹۷–۲۰۰۰)، رئیس پیشین شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور ایالات متحده، و هم‌رئیس پیشین کمیسیون عالی‌رتبه در زمینه قیمت‌گذاری کربن است. او نویسنده اصلی گزارش ارزیابی اقلیمی IPCC در سال ۱۹۹۵ بوده است. استیگلیتز همچنین هم‌رئیس «کمیسیون مستقل اصلاح مالیات شرکت‌های چندملیتی» است و تازه‌ترین کتاب او با عنوان راهی به‌سوی آزادی: اقتصاد و جامعه خوب در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات W. W. Norton & Company و Allen Lane منتشر شده است.

 





iran-emrooz.net | Fri, 03.10.2025, 10:36
کارزار اسرائيل برای بازگرداندن سلطنت در ایران

هاآرتص

گور مگیدو و عمر بن‌یعقوب
۳ اکتبر ۲۰۲۵

در اوایل سال ۲۰۲۳، رضا پهلوی نخستین سفر رسمی خود به اسرائیل را انجام داد. او فرزند آخرین شاه ایران است که در انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ سرنگون شد و جای خود را به حکومت آیت‌الله‌ها داد.

سفر ولیعهد ایران ــ لقبی که میزبان اسرائیلی او، وزیر وقت اطلاعات (و وزیر کنونی علوم) «گیلا گملیئل» به کار برد ــ در رسانه‌های اسرائیلی بازتاب گسترده یافت. خبرنگاران هم‌صدا با خط رسمی دولت گزارش دادند که این سفر نشان می‌دهد میان ملت‌های اسرائیل و ایران هیچ‌گونه دشمنی وجود ندارد و خصومت صرفاً میان دولت اسرائیل و رژیم تهران است.

با اینکه پهلوی در میان بخشی از جامعه مهاجران ایرانی از محبوبیت برخوردار است، اما اصلاً روشن نیست که ایرانیان او را به‌عنوان رهبر بخواهند. او فرزند یک دیکتاتور پیشین است که تحت حمایت اسرائیل و آمریکا حکومت می‌کرد و میراث سیاسی پدرش را همچنان بر دوش دارد؛ حکومتی که نه فقط با گشودگی به فرهنگ غرب شناخته می‌شد، بلکه با فساد، سرکوب سیاسی و شکنجه مخالفان نیز همراه بود.

برخلاف پدرش، رضا پهلوی پیام‌هایی از صلح، دموکراسی و حقوق بشر با خود دارد. وقتی در یک نشست خبری در کنار گملیئل از او پرسیده شد مردم ایران چگونه می‌توانند از سلطه آیت‌الله‌ها رها شوند، او همان پیامی را که دهه‌هاست تکرار می‌کند، به زبان انگلیسی روان بازگو کرد:

«از لخ‌والسا در لهستان تا ماندلا در آفریقای جنوبی... بسیاری از جنبش‌های موفق بر پایه مقاومت مدنیِ بدون خشونت به‌عنوان ابزاری برای ایجاد تغییر شکل گرفتند؛ به بیان دیگر، بدون دخالت خارجی.»

سپس مکثی کرد، انگشتش را بالا گرفت و سخنش را مشروط ساخت: «اما نکته کلیدی این است که هیچ‌کدام از این جنبش‌ها بدون نوعی پشتیبانی بین‌المللی نمی‌توانستند به موفقیت برسند.» او با این سخن، سفر خود به اسرائیل را توجیه کرد.

وقتی درباره واکنش‌ها به سفرش به اسرائیل ــ دشمن دیرینه ایران ــ از او پرسیده شد، گفت واکنش‌ها عمدتاً مثبت بوده است. او همچنین خبرنگاران را به حساب‌هایش در شبکه‌های اجتماعی ارجاع داد:

«به حرف من اکتفا نکنید، در شبکه‌های اجتماعی جست‌وجو کنید... در توییتر، اینستاگرام یا هر پلتفرمی. اگر خودتان تحقیق کنید، دیگر لازم نیست از من بپرسید. پاسخ درست جلوی چشمان شماست.»

پاسخ پهلوی در پرتو یافته‌های «هاآرتص» و «TheMarker» اهمیت بیشتری می‌یابد. مشخص شده است که یک کارزار گسترده تأثیرگذاری دیجیتال به زبان فارسی در جریان بوده که از اسرائیل هدایت می‌شده و از سوی یک نهاد خصوصی با پشتیبانی دولت تأمین مالی شده است.

این کارزار به ترویج تصویر عمومی پهلوی و تقویت فراخوان‌ها برای بازگرداندن سلطنت می‌پردازد. اتکای اصلی آن به «آواتارها»، یعنی هویت‌های جعلی آنلاین است که خود را به‌عنوان شهروند ایرانی در شبکه‌های اجتماعی معرفی می‌کنند. پژوهشگران رسانه‌های اجتماعی در داخل و خارج اسرائیل نخستین بار این حساب‌های جعلی را کشف کردند.

به گفته منابعی که با «TheMarker» و «هاآرتص» گفت‌وگو کرده‌اند، از زمان آغاز جنگ غزه و پس از سفر پهلوی، یک عملیات آنلاین در قالب کارزاری گسترده‌تر برای تأثیرگذاری بر گفتمان شبکه‌های اجتماعی به راه افتاده است؛ کارزاری که شامل فعالیت‌هایی به زبان انگلیسی و آلمانی نیز می‌شود.

به گفته پنج منبع آگاه از جزئیات پروژه، در این عملیات از فارسی‌زبانان بومی برای پیشبرد کار استفاده شده است. سه نفر از این منابع، ارتباط مستقیم این پروژه با کارزار مذکور را تأیید کرده و گفته‌اند که شاهد بوده‌اند این شبکه پیام‌های حامی پهلوی را تقویت می‌کرد.

به گفته منابع، این کارزار شامل حساب‌های جعلی در پلتفرم‌هایی مانند ایکس و اینستاگرام بوده و از ابزارهای هوش مصنوعی برای انتشار روایت‌های کلیدی، تدوین پیام‌ها و تولید محتوا بهره می‌گرفته است. به گفته دو منبع، همچنین تلاش‌هایی برای تقویت انتشار پست‌های گملیئل ــ متحد پهلوی در اسرائیل و وزیر عضو حزب لیکود نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو ــ صورت گرفته است.

با توجه به اینکه این عملیات به‌طور غیرمستقیم از محل مالیات‌ها تأمین شده و در خدمت منافع ژئوپولیتیک اسرائیل طراحی شده بود، برخی از افراد دخیل در پروژه از فشارها برای استفاده از این کارزار در راستای تبلیغ برای آن وزیر، احساس ناخوشایندی داشتند. دو منبع این موضوع را تأیید کردند.

بخش‌هایی از این شبکه و حساب‌های کاربری آن پیش‌تر توسط «هاآرتص» افشا شده بود. منابع، این کارزار را به شبکه‌ای از حساب‌های هوادار پهلوی مرتبط می‌دانند که نخستین بار توسط پژوهشگران مستقل رسانه‌های اجتماعی، «نیتسان یاسور» و «گیل فلدمن» شناسایی و برای اولین بار توسط خبرنگار هاآرتص، «بار پلگ» گزارش شد. در آن زمان، این تلاش به‌عنوان بخشی از یک عملیات آشکار نفوذ خارجی توصیف شده بود. اما مخاطب اصلی آن مشخص نبود، چرا که برخی از پست‌ها به نظر می‌رسید بیشتر در خدمت تبلیغ وزیر اسرائیلی باشند.

با این حال، منابع تأکید کردند که این کارزار فقط شبیه یک عملیات خارجی به نظر می‌رسید، در حالی که منشأ واقعی آن در اسرائیل بود. بر اساس تحقیقات مشترک «TheMarker» و «هاآرتص»، این عملیات شامل سفارش خدمات از پیمانکاران بیرونی بوده است؛ بازیگران خصوصی‌ای که آزاد بودند خدمات خود را به مشتریانی فراتر از دولت اسرائیل عرضه کنند.

و این تنها حساب‌های فعال در این عرصه به‌عنوان بخشی از یک کارزار سازمان‌یافته نبودند. «TheMarker» و «هاآرتص» تحقیقات خود درباره کارزارهای فارسی‌زبان اسرائیلی را پس از آن آغاز کردند که پژوهشگران «سیتیزن لب» (Citizen Lab found) در دانشگاه تورنتو ــ که تهدیدهای دیجیتال از جمله جاسوس‌افزار و اطلاعات نادرست را مطالعه می‌کند ــ با آنها تماس گرفتند.

در کنار شبکه‌ای که خبرنگاران اسرائیلی یافته بودند، سیتیزن لب یک کارزار دیگر نفوذ به زبان فارسی و طرفدار اسرائیل را کشف کرده است؛ کارزاری که روز جمعه در گزارشی همزمان با تحقیقات «TheMarker» و «هاآرتص» منتشر شد.

این کارزار شامل ده‌ها حساب جعلی بود که محتوای تولیدشده توسط هوش مصنوعی را پخش می‌کردند. پژوهشگران سیتیزن لب ارزیابی کرده‌اند که این عملیات به احتمال بسیار زیاد توسط دولت اسرائیل یا پیمانکاری فعال به نمایندگی از آن اداره می‌شده است. نتیجه‌گیری گزارش آنها بر پایه نشانه‌هایی است که از هماهنگی میان محتوای کارزار آنلاین و اقدامات نظامی اسرائیل در جریان جنگ ۱۲ روزه با ایران به دست آمده است. این شامل نشانه‌هایی می‌شود که نشان می‌داد گردانندگان کارزار از پیش از حمله اسرائیل به زندان berنامدار اوین اطلاع داشتند و حتی محتوایی را از قبل آماده کرده بودند.

یک روز پادشاه

رضا پهلوی پس از پایان دبیرستان برای آموزش خلبانی نظامی به آمریکا رفت، اما در اوایل ۱۹۷۹ خانواده‌اش به‌دلیل خیزش مردمی ضد شاه ناچار به ترک تهران شدند. او کمی بیش از ۲۰ سال داشت که پدرش در تبعید در قاهره درگذشت و طرفداران سلطنت او را به‌عنوان جانشین تاجگذاری کردند.

او به مدت ۴۵ سال است که از خارج کشور به انتقاد از رژیم آیت‌الله‌ها می‌پردازد. اسرائیل در مقطعی با او ارتباط برقرار کرد، احتمالاً در چارچوب تلاش‌ها برای تشویق به تغییر رژیم. «گیلا گملیئل» رابط اسرائیل با پهلوی است و دیدار او با نتانیاهو را ترتیب داد.

«راز زیمت»، پژوهشگر مؤسسه مطالعات امنیت ملی اسرائیل در تل‌آویو هشدار می‌دهد که اگرچه بیشتر ایرانیان خواهان تغییرند و از حکومت اسلام‌گرایان ناراضی‌اند، اما رویای آنان داشتن یک زندگی عادی است، نه بازگرداندن سلطنت. او معتقد است پهلوی انتخاب نخست ایرانیان نیست، تنها به این دلیل ساده که «او از اواخر دهه ۱۹۷۰ هرگز پایش را به ایران نگذاشته است.»

در حالی که پهلوی در میان بخشی از ایرانیان تبعیدی هوادارانی دارد، زیمت درباره ارزش همسویی آشکار اسرائیل با او ابراز تردید می‌کند. او می‌گوید: «می‌توانم درک کنم که چرا او برای گملیئل و دولت اسرائیل فردی مناسب است... اما فکر می‌کنم این یک اشتباه است. در نهایت این کار روایت آیت‌الله خامنه‌ای را تقویت می‌کند که اسرائیل و آمریکا می‌خواهند ایران را دوباره به یک سلطنت و یک کشور وابسته تبدیل کنند.»

وقتی از او پرسیده شد که آیا این همگرایی اسرائیل ممکن است بیشتر سیاسی و تبلیغاتی باشد تا دیپلماتیک واقعی، زیمت پاسخ داد: «کاملاً موافقم... حتی اگر قرار باشد چنین رابطه‌ای [با پهلوی] ایجاد کنید، عجیب است که این کار را به‌طور علنی انجام دهید.»

با وجود اینکه پهلوی اعلام می‌کند برای هیچ مقام یا موقعیتی نامزد نمی‌شود، در سال‌های اخیر یک کارزار رسانه‌ای در شبکه‌های اجتماعی در جریان بوده که خواستار بازگرداندن سلطنت و نشستن رضا بر تخت است. به گفته منابع، بخشی از این تلاش بر یک شبکه حساب‌های جعلی متکی است که منشأ آنها اسرائیل است.

یک پژوهشگر رسانه‌های اجتماعی که پیش‌تر شبکه افشاشده توسط «هاآرتص» را بررسی کرده بود، صدها کاربر مشکوک در ایکس را شناسایی کرده که به تبلیغ پهلوی پرداخته، پیام‌های او را بازنشر کرده و از هشتگ‌هایی چون «#KingRezaPahlavi» استفاده می‌کردند. در کنار اینها، پست‌هایی در حمایت از گملیئل نیز دیده می‌شد. همه این آواتارهای مشکوک ــ که تعدادشان نزدیک به هزار حساب بود ــ بخشی از یک کارزار واحد نبودند، اما یک شبکه بسیار گسترده‌تر آشکار شد.

در واقع، همان پست ایکسی که شبکه را افشا کرد، شامل یک ویدئوی تولیدشده با هوش مصنوعی با عنوان ««سال آینده در تهران آزاد» بود؛ ویدئویی که سیاست داخلی ایران را با منافع ژئوپولیتیک درمی‌آمیخت و بازتاب بسیار گسترده‌ای داشت، که بیشتر آن احتمالاً غیرطبیعی و ساختگی بود. در این ویدئو، نتانیاهو، همسرش، گملیئل، شریک زندگی او، پهلوی و همسرش در حال قدم‌زدن در خیابان‌های تهران نشان داده می‌شوند.

این ویدئو بسیار بیشتر از اغلب پست‌های ایکس وزیر بازدید گرفت. تلاش‌ها برای تقویت ویدئو و سایر اقدامات مشابه به پژوهشگران اسرائیلی کمک کرد تا شبکه‌ای از کاربران را شناسایی کنند که به‌طور انحصاری به انتشار محتوای مربوط به ایران می‌پرداختند. این شامل پست‌های متعدد گملیئل درباره تغییر رژیم در ایران و نیز پست‌هایی بود که روابط او با پهلوی را تبلیغ می‌کرد.

بسیاری از این حساب‌ها در سال ۲۰۲۲، در اوج اعتراضات موسوم به «اعتراضات حجاب» در ایران ایجاد شده بودند. گروهی متشکل از بیش از ۱۰۰ حساب همسو، که بخشی از کارزار محسوب می‌شوند، هم‌زمان در ژوئن امسال و درست در جریان جنگ ۱۲ روزه هوایی با ایران ایجاد شدند. به نظر نمی‌رسد این تنها کارزاری باشد که از اسرائیل در این زمینه فعالیت می‌کند.

فرار از زندان

«سیتیزن لب» بیشتر به خاطر پژوهش‌هایش درباره جاسوس‌افزار و سوءاستفاده‌های حقوق بشری و مدنی ناشی از فناوری‌های نظارتی شناخته می‌شود. اما این آزمایشگاه همچنین بر سایر تهدیدهای حوزه دیجیتال تمرکز دارد و تاکنون چندین تحقیق درباره عملیات‌های اطلاعات نادرست و کارزارهای رسانه‌های اجتماعی منتشر کرده است، از جمله یک عملیات نفوذ طرفدار ایران. اکنون این مرکز یک عملیات طرفدار اسرائیل به زبان فارسی را افشا کرده است.

یافته‌های این مؤسسه که با «TheMarker» و «هاآرتص» در میان گذاشته شده و طی هفته‌های اخیر به‌طور مستقل تأیید شده‌اند، شبکه‌ای متشکل از بیش از ۵۰ حساب را افشا می‌کند که پژوهشگران بر اساس شاخص‌های گوناگون، با اطمینان بالا تشخیص داده‌اند کاربران واقعی نیستند.

این حساب‌ها با آنهایی که پژوهشگران اسرائیلی شناسایی کرده بودند و مستقیماً گملیئل را تبلیغ می‌کردند، تفاوت دارند. سیتیزن لب توانست با بهره‌گیری از روش‌ها و ابزارهای گوناگون این کاربران جعلی را شناسایی کند؛ برخی از آنها نشان می‌داد که بسیاری از عکس‌های پروفایل، تولیدشده توسط هوش مصنوعی هستند.

تمام حساب‌هایی که سیتیزن لب به‌عنوان بخشی از شبکه شناسایی کرده، در سال ۲۰۲۳ ایجاد شده بودند، اما تا اوایل امسال فعال نبودند و سپس یکی پس از دیگری یا حتی هم‌زمان در ایکس فعال شدند. این مسئله بیش از پیش نشان می‌دهد که بخشی از یک کارزار هماهنگ و غیرواقعی بوده‌اند. فعالیت این حساب‌ها با آغاز جنگ با ایران شدت گرفت.

این شبکه شامل حساب‌های جعلی ایکس بود که خود را کاربران واقعی جا می‌زدند، اما همچنین مشخص شد که با صفحه «@TelAviv_Tehran» مرتبط هستند؛ صفحه‌ای که نقش یک رسانه را ایفا می‌کرد. کاربران جعلی مرتبط با این کارزار محتوای آن صفحه را تقویت می‌کردند، از جمله ویدئوهای تولیدشده با هوش مصنوعی که صرفاً توسط آن ساخته شده بود.

در میان ویدئوهای تولیدشده، کلیپی دیده می‌شد که در آن «علی خامنه‌ای رهبر ایران به‌عنوان هیتلر» نمایش داده می‌شد؛ ویدئویی که بر اساس صحنه معروف فیلم «سقوط» ساخته شده بود، جایی که رهبر نازی بر سر ژنرال‌هایش فریاد می‌زند. ویدئوی تولیدشده با هوش مصنوعی از خامنه‌ای که در حال خشم و فریاد است، فقط توسط صفحه «@TelAviv_Tehran» و یکی دیگر از حساب‌های شبکه منتشر شد.

موردی که بیش از همه ارتباط شبکه حساب‌ها با اسرائیل را آشکار می‌کند، کارزاری آنلاین بود که هم‌زمان با یک عملیات واقعی پیش رفت: «حمله اسرائیل به زندان مشهور اوین» که محل نگهداری مخالفان ایرانی است.

این کارزار در مرکز گزارش تازه سیتیزن لب قرار دارد که با عنوان «فرار از زندان» منتشر شده است.

حمله اسرائیل حدود ساعت ۱۱:۱۵ صبح روز ۲۳ ژوئن آغاز شد و نزدیک به یک ساعت به طول انجامید. در ساعت ۱۱:۵۲ دقیقه ــ پیش از آنکه نخستین گزارش‌ها در رسانه‌های ایران درباره حمله منتشر شود ــ حساب‌های شبکه شروع کردند به گزارش «انفجار در اطراف زندان». پست‌های ایکس طوری طراحی شده بودند که القا کنند این حساب‌ها متعلق به ایرانیانی هستند که در همان حوالی زندگی می‌کنند.

چند دقیقه پس از ظهر، در حالی که بمباران زندان همچنان ادامه داشت و رسانه‌های ایرانی شروع به گزارش ماجرا کردند، یکی دیگر از حساب‌های مرتبط با شبکه ویدئویی منتشر کرد که ظاهراً انفجاری در زندان را نشان می‌داد و مدعی بود این همان منبع صداهایی بوده که کمی قبل‌تر گزارش شده بود. یکی پس از دیگری، حساب‌های شناسایی‌شده به‌عنوان بخشی از شبکه شروع به انتشار این ویدئو کردند.

این ویدئو، همان‌طور که بعدها در یک تحقیق نیویورک‌تایمز روشن شد، اصلاً تصویربرداری واقعی از صحنه بمباران نبود. اما این نتیجه‌گیری زمانی به دست آمد که رسانه‌های جهان آن را بازنشر کرده بودند. صفحه «@TelAviv_Tehran» نیز این کلیپ را منتشر کرد؛ پژوهشگران می‌گویند این ویدئو با هوش مصنوعی ساخته شده بود.

پژوهشگران سیتیزن لب این کارزار را به اسرائیل یا یک بازیگر فعال به نمایندگی از آن نسبت می‌دهند. استناد آنان به جدول زمانی رخدادهاست: اینکه حساب‌های این شبکه جزو نخستین منابعی بودند که خبر حمله را منتشر کردند و توانستند در طول حمله یا بلافاصله پس از آن، محتوای جعلی تولید و منتشر کنند.

«به نظر می‌رسد فعالیت این حساب‌ها دست‌کم بخشی از آن با کارزار نظامی ارتش اسرائیل علیه اهداف ایرانی در ماه ژوئن هماهنگ بوده است.» سیستیزن‌لب نوشت: «ما بر این باوریم که اگرچه از نظر فنی ممکن است، اما بسیار بعید است که طرف ثالثی بدون اطلاع قبلی از برنامه‌های ارتش اسرائیل توانسته باشد چنین محتوایی را در این بازه زمانی کوتاه آماده و منتشر کند.»

«مرگ بر خامنه‌ای» در ساعت ۸ شب

پس از حمله، حساب‌هایی که ویدئو و سایر محتواهای شبکه را منتشر کرده بودند، شروع به ترغیب ایرانیان به رفتن به زندان و «آزاد کردن اعضای خانواده» کردند. سیستیزن‌لب نتیجه گرفت که هدف این کارزار ایجاد ناآرامی برای بی‌ثبات کردن حکومت ایران بوده است. پست‌های مشابهی از همین دست در شبکه دیگری که اسرائیلی‌ها کشف کرده بودند نیز یافت شد.

حتی پیش از حمله به زندان، پیام‌ها و ویدئوهایی در همین راستا پس از آغاز جنگ در شبکه اجتماعی ایکس منتشر شده بود. یک کاربر نوشت: «تهران بی‌دفاع است» و کاربر دیگری پیشنهاد داد مردم شهر به بانک‌ها حمله کنند و پول خود را برداشت کنند. بنا به گزارش‌ها در روزهای نخست جنگ، یک گروه هکری طرفدار اسرائیل به یک بانک ایرانی وابسته به سپاه پاسداران حمله کرد.

این کارزار همچنین کوشید بر موج یک اعتراض واقعی سوار شود؛ اعتراضی که ایرانیان در آن از مردم خواسته بودند ساعت ۸ شب به بالکن‌های خانه‌هایشان بروند و شعار «مرگ بر خامنه‌ای» و «مرگ بر دیکتاتور» سر دهند. حساب‌های شبکه طرفدار اسرائیل به‌طور هماهنگ این پیام را تقویت کردند؛ پیامی که فارغ از کارزار غیرواقعی، در جامعه پشتیبانی واقعی داشت. برای نمونه، حساب‌هایی ویدئوهای جعلی از شعارهای مردمی منتشر می‌کردند که در اصل واقعی بود، اما با هشتگ‌هایی همراه می‌شد که با اعتراضات واقعی شناسایی می‌شد.

همه‌چیز کار هوش مصنوعی نیست

یکی از ویدئوهایی که سیستیزن لب شناسایی کرد، احتمالاً توسط یک فرد ویرایش شده بود. این ویدئو و سایر کلیپ‌ها موفقیتی به‌مراتب بیشتر از ویدئوهای زمان حمله به زندان داشتند؛ برخی بیش از ۲۰ هزار بار و یکی بیش از ۶۰ هزار بار دیده شد. این موفقیت مشابه همان ویدئوی گملیئل بود که منجر به کشف شبکه دیگر شد.

پژوهشگران دریافتند که کارزار طرفدار اسرائیل شامل یک گزارش جعلی خبری و یک ویدئوی دیپ‌فیک از یک خواننده ایرانی نیز بود که ترانه اعتراضی اجرا می‌کرد. برای نمونه، این شبکه تصویری از یک خبر جعلی منتسب به بی‌بی‌سی فارسی منتشر کرد مبنی بر اینکه مقام‌های ارشد ایرانی از کشور گریخته‌اند؛ اما بی‌بی‌سی فارسی تأیید کرد که هرگز چنین خبری را منتشر نکرده است.

تحلیل حساب‌های مختلفی که توسط سیستیزن‌لب شناسایی شد نشان می‌دهد این شبکه به چندین کانال تلگرامی نیز مرتبط است که مردم را به اعتراض در ایران تشویق می‌کردند؛ از جمله با استفاده از مشکلات واقعی که در مرکز جنبش‌های اعتراضی ایران قرار دارند.

حدود ۱۰ گروه تلگرامی مختلف که برای ترغیب مردم به اعتراض فعالیت می‌کردند و با حساب‌های این کارزار در ایکس مرتبط بودند نیز کشف شدند. این گروه‌ها به مسائلی چون بحران آب در ایران، سوءمدیریت زیرساخت‌ها و فساد می‌پرداختند. یکی از آواتارهای این کارزار خود را به‌عنوان یک زن ایرانی در ایکس معرفی کرده و حتی یک صفحه اینستاگرام و یک گروه تلگرامی برای زنان راه‌اندازی کرده بود تا زنان ایرانی واقعی را دعوت کند که «داستان خود را در یک فضای امن بازگو کنید.»

این روش چندان متفاوت از تاکتیک‌هایی نیست که بازیگران طرفدار ایران علیه اسرائیل به‌کار می‌برند. مسائلی مناقشه‌برانگیز در اسرائیل، مانند خصومت برخی افراد مذهبی با جامعه دگرباشان جنسی، یا انتقاد از نتانیاهو و هزینه‌های زندگی، در سال‌های اخیر در مرکز جنگ اطلاعات نادرست ایران علیه اسرائیل بوده است.

بر اساس کیفرخواستی که علیه یک جوان اسرائیلی تنظیم شده، ایران او را در جریان جنگ از طریق شبکه‌های اجتماعی جذب کرده بود. او موظف بود عکس‌هایی از خسارات ناشی از حملات موشکی ایران تهیه کند و در ازای آن پول دریافت می‌کرد. این روی دیگر سکه جنگ نفوذی میان اسرائیل و ایران است.

آلبرتو فیتارلی، سرپرست تیم پژوهش سیستیزن‌لب گفت: «اگرچه استفاده از چنین ابزارها و تاکتیک‌هایی در حکومت‌های خودکامه امری رایج است، اما دولت‌های دموکراتیک باید از به‌کارگیری این روش‌ها پرهیز کنند. نسبت دادن عملیات نفوذ به بازیگران و حامیان آنها نیازمند شاخص‌های فنی است که به‌ندرت به‌طور عمومی قابل مشاهده است. اغلب، پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی دروازه‌بان این داده‌ها هستند.»

برخی از حساب‌های جعلی که سیستیزن‌لب افشا کرده، ردپایی از مشارکت در دومین کارزار برآمده از اسرائیل را نیز نشان می‌دهند. به گفته منابع آگاه از کارزارهای فارسی‌زبان اسرائیل، این حساب‌ها گه‌گاه از هشتگ #KingRezaPahlavi استفاده کرده، عکس‌ها و سخنرانی‌های پسر شاه را منتشر کرده و خواستار بازگشت سلطنت پهلوی شده‌اند.





iran-emrooz.net | Thu, 02.10.2025, 22:34
ویکتور کرافتچنکو: «من آزادی را برگزیدم»

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بر اساس فیلم مستندی از تلویزیون آرته
بخش اول

  مقدمه مترجم: محاکمه ویکتور کرافتچنکو در پاریس در سال ۱۹۴۹ را می‌توان یکی از نقاط عطف در تاریخ برخورد روشنفکران اروپایی با تجربه شوروی دانست. کرافتچنکو، که در سال ۱۹۴۴ از مأموریت دیپلماتیک خود در ایالات متحده گریخت و تقاضای پناهندگی کرد، با انتشار کتاب «من آزادی را برگزیدم» واقعیت‌های سرکوب، اجبار و خشونت ساختاری در اتحاد شورویِ استالینی را برای نخستین بار به شکلی گسترده در معرض افکار عمومی غربی قرار داد. این کتاب نه‌تنها تصویری دیگرگون از «میهن سوسیالیسم» ارائه کرد، بلکه به سرعت به موضوعی جنجالی در میان روشنفکران و محافل سیاسی بدل شد. زیرا برای بسیاری از هواداران چپ اروپایی، شوروی همچنان نماد امید و پیشرفت و «سنگر بشریت» در برابر فاشیسم تلقی می‌شد. دادگاه کرافتچنکو علیه روزنامه کمونیستی «نامه های فرانسوی»  که او را به جعل و دروغ‌پردازی متهم کرده بود ــ به صحنه‌ای تبدیل شد که در آن نه صرفاً صداقت یک نویسنده، بلکه اعتبار کل نظام شوروی و مشروعیت ایدئولوژی کمونیستی در معرض داوری قرار گرفت. شهادت‌های تکان‌دهنده شاهدانی همچون مارگریت بوبرنویمن، که خود از بازماندگان اردوگاه‌های شوروی و سپس آلمان نازی بود، موجب شد مرز میان آرمان و واقعیت، میان ایمان سیاسی و تجربه زیسته، به‌طرزی عریان آشکار گردد. این شهادت‌ها نشان دادند که سرکوب نه پدیده‌ای استثنایی، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از سازوکار قدرت در شوروی استالینی بود. اهمیت این محاکمه تنها در عرصه حقوقی یا مطبوعاتی خلاصه نمی‌شد، بلکه پیامدهای عمیق فرهنگی و فکری داشت. برای نخستین بار بخشی از وجدان روشنفکری اروپا با این پرسش روبه‌رو شد که آیا می‌توان در برابر شواهد آشکار از جنایت، همچنان به آرمان‌های خود وفادار ماند و چشم بر واقعیت بست؟ بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان برجسته، از ژان پل سارتر و سیمون دو بووآر گرفته تا آرتور کستلر، هر یک به نحوی با این موضوع درگیر شدند و مواضع آنان بیانگر بحران عمیق وجدان سیاسی و اخلاقی نسل پس از جنگ بود. محاکمه کرافتچنکو از این منظر مقدمه‌ای بود بر شکسته‌شدن سکوتی که تا دهه‌ها بر نقد شوروی سنگینی می‌کرد. اگرچه تنها با انتشار گولاگ اثر الکساندر سولژنیتسین در دهه ۱۹۷۰ بود که ابعاد کامل این نظام بر افکار عمومی جهانی آشکار شد، اما دادگاه سال ۱۹۴۹ را می‌توان نخستین شکاف جدی در چهره آرمانی اتحاد شوروی دانست. این رویداد نشان داد که وفاداری ایدئولوژیک می‌تواند همانند ایمان دینی عمل کند: نیرویی سرشار از شور و عاطفه که در عین حال به نادیده‌گرفتن حقیقت و سرکوب پرسشگری منجر می‌شود. از این رو، محاکمه ویکتور کرافتچنکو نه فقط یک فصل مهم در تاریخ سیاسی پس از جنگ جهانی دوم، بلکه رویدادی محوری در تاریخ اندیشه اروپایی است. جایی که پرسش بنیادین رابطه میان آرمان، حقیقت و اخلاق برای نخستین بار در مقیاسی گسترده مطرح شد. این مقاله بر اساس فیلم مستندی از تلویزیون ماهواره ای آرته که چندین سال پیش پخش شد، تهیه شده است.

ژانویه ۱۹۴۹. در میانه جنگ سرد، یک مقام بلندپایه پیشین شوروی که پنج سال قبل در ایالات متحده پناهنده شده بود، پا به خاک فرانسه می‌گذارد. ویکتور کرافتچنکو سوئیتی در هتل لوکس پلازا آتنه رزرو کرده است. او هیچ‌گاه هتل را بدون اسلحه و بدون محافظ ترک نمی‌کند.

خودزندگی‌نامه‌اش، او را به یک نویسنده موفق و منتقد رژیم بدل کرده است. عنوان کتاب او «من آزادی را برگزیدم» بود که به یک کتاب پرفروش بین‌المللی تبدیل شد. این کتاب به ۲۲ زبان ترجمه گردید و تنها در فرانسه ۵۰۰ هزار نسخه به فروش رفت. کرافتچنکو در آن کتاب شرح می‌دهد چرا آزادی را انتخاب کرد و چگونه در سال ۱۹۴۴، زمانی که به‌عنوان دیپلمات شوروی در واشنگتن حضور داشت، از مقامات آمریکایی درخواست پناهندگی نمود. اما مهم‌تر از همه، او در کتاب خود به توصیف وحشتِ ترور استالینی، رنج‌های ناشی از اشتراکی‌سازی (Kollektivierung) اجباری و عذاب‌های اردوگاه‌های شوروی می‌پردازد ــ اردوگاه‌هایی که آن زمان هنوز واژه «گولاگ» برایشان شناخته‌شده نبود.

در فرانسه پس از جنگ، حزب کمونیست قدرتی عظیم دشت. برای آن‌ها اتشار و فروش این کتاب غیرقابل‌تحمل بود و بلافاصله با خشونت به آن حمله کردند. در روزنامه کمونیستی با عنوان «نامه های فرانسوی» (Les Lettres françaises) (۱) روزنامه‌نگاری به نام سیمون تری Simone Téry)) (۲) با استناد به منابع به‌ظاهر مطمئن ادعا کرد که کرافتچنکو یک خائن، داستان‌پرداز و الکلی است. کتابش را هم خودش ننوشته بلکه تحت هدایت سازمان‌های جاسوسی آمریکا تهیه کرده است.


تصویری از روزنامه «نامه های فرانسوی» با مقاله معروف در باره کرافتچنکو

کرافتچنکو بلافاصله به ضدحمله دست ‌زند و نشریه «نامه های فرانسوی» را به اتهام افترا به دادگاه ‌کشاند. هدف او این بود که سخت و بی‌امان پاسخ بدهد. این دیگر یک محاکمه ساده نبود، بلکه دادگاهی بود که در آن دو ابرقدرت رو در روی هم قرار می‌گرفتند. پاریس صحنه این رویارویی گردید و همه ابزارهای جنگ سرد به کار گرفته شدند. نباید فراموش کرد که ۱۹۴۸ همان سالی بود که شوروی برلین را محاصره کرد و ارتباط آن را از راه زمینی با جهان بیرون قطع نمود و آمریکایی‌ها و متحدانشان ناچار شدند آذوقه و سوخت شهر را با پل هوایی تأمین کنند. در همان سال، کودتای پراگ رخ داد و کمونیست‌ها در چکسلواکی به قدرت رسیدند.

در فرانسه نیز در اکتبر و نوامبر ۱۹۴۸ اعتصاب‌های بزرگی در معادن صورت گرفت که توسط حزب کمونیست پشتیبانی می‌شد. دولت، مسکو را محرک این اعتصاب‌ها معرفی کرد. در مجلس ملی فرانسه مناقشات با خشونت و شدتی جریان داشت که تصورش دشوار است. منظور این نیست که ادعا شد کشور فرانسه در آستانه جنگ داخلی بود، اما ذهن‌ها کاملاً به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بودند. همین زمینه داخلی و بین‌المللی بود که دادگاه کرافتچنکو را چنین مهم ساخت.

کتاب «من آزادی را برگزیدم» مقدمه‌ای شد بر بزرگ‌ترین محاکمه سال. در فیلمی که از آن زمان باقی مانده کرافتچنکو را می‌بینیم که همراه وکیلش وارد کاخ دادگستری می‌شود. فیلم‌برداری مطبوعات ممنوع است، اما جنجال و بحث‌های داغ محاکمه به گوش همه می‌رسد. کرافتچنکو همیشه آرزو داشت کمونیست‌ها، بخصوص کمونیست‌های شوروی را در دادگاه به چالش بکشد. حمله به او از سوی روزنامه «نامه های فرانسوی» در فرانسه همان فرصتی بود که او انتظارش را می‌کشید.  برای چنین ایده‌ای باید کمی جنون عظمت طلبی می داشت. او بیش از اندازه به خودش باور داشت. می‌خواست به حزب کمونیست فرانسه نشان دهد و می‌گفت: «من برای کمونیست‌ها دردسرهایی ایجاد می‌کنم که هرگز تصورش را نمی‌کردند.» این خصلت او بود.

نویسنده مقاله مورد مناقشه، سیمون تومـا، در دادگاه حاضر نشد. به جایش کلود مورگان (Claude Morgan)، سردبیر نشریه «نامه های فرانسوی» ، در برابر اتهام افترا از خود دفاع کرد. همراه او آندره وورمسر (André Wurmser) نیز در جایگاه متهمان قرار گرفت. او هم نویسنده کتاب «من آزادی را برگزیدم» را در سلسله مقالاتی بی‌آبرو کرده بود.

مورگان در دفاعیه خود چنین گفت: «افتخار نشریه «نامه های فرانسوی» در دل مقاومت و مبارزه با نازیسم زاده شد، این است که استقلال ملی و صلح را پاس بدارد. این محاکمه علیه نویسندگان مقاومت است. علیه مردی که از آرمان متفقین گریخت و کسانی که پشت او ایستاده‌اند و می‌خواهند کشور ما را به جنگی بکشانند که خود تدارک دیده‌اند. ملت فرانسه نیازی به درس گرفتن ندارد...»

میان ناظران بین‌المللی دادگاه، روزنامه‌نگار جوان و ناشناخته‌ای نیز حضور داشت که ۴۰ سال بعد به عنوان نویسنده‌ای جهانی به شهرت رسید: مهاجر روسی، نینا ببربروا (Nina Berberova) (۳). او برای یک نشریه کوچک تبعیدی در پاریس گزارش می‌نوشت و با قلمش خوانندگان را در جریان جلسات پرهیاهو میداد. برای نشریه او این یک لحظه طلایی بود، چرا که در طول محاکمه انتشارش دو برابر گردید.


تصویری از نینا ببربروا

24 ژانویه ۱۹۴۹، آغاز محاکمه بود. دادگاه کیفری دهم پاریس هرگز چنین ازدحامی را ندیده بود. ساعت ۱۳ همه صندلی‌ها پر شده بودند. روزنامه‌نگاران داخلی و خارجی، وکلا، تماشاگران، عکاسان و تصویرگران دادگاه در سالن فشرده شده بودند. نور خورشید زمستانی از پنجره‌های بزرگ به داخل می‌تابید. فلاش دوربین‌ها پیاپی می‌درخشید. ژاندارم‌ها کارت‌های شناسایی را کنترل می‌کردند. کرافتچنکو با تشویق حضار وارد شد.

هیچ خبرنگاری بدون کارت خبرنگاری‌اش نمی‌توانست وارد دادگاه شود. سه برابر ظرفیت سالن جمعیت آمده بود. بیشترشان ایستاده بودند. ساعت ۱۳:۴۵ رئیس دادگاه و قضات بر صندلی‌های خود نشستند. یک‌سو کرافتچنکو بود با مترجم شخصی و دو وکیلش ژرژ ایزار (George Isa) و گلبرمن (Gelbermann). در سوی دیگر وورمسر و کلود مورگان به همراه چهار وکیلشان: بلومل، ماتاراسو، بروئر و نرمان (Blumel, Meter Matarasso, Meter Brüer und Meter Norman).

نخستین شاهدانی که به دادگاه فراخوانده شدند، از شخصیت‌های سرشناس فرانسه بودند که می‌بایست با اعتبار و شهرت خود، از این نشریه کمونیستی حمایت کنند. فردریک [احتمالاً منظور لئون- پل فرگوس شاعر و نویسنده سرشناس فرانسوی است. او از چهره‌های مهم محافل ادبی پاریس بود.مترجم]، ورکور [احتمالاً نام مستعار ژان برولر (Jean Bruller) ، نویسنده و تصویرگر فرانسوی است. او به خاطر نقش بنیادینش در تأسیس انتشارات مینویی (Éditions de Minuit) در دوران مقاومت فرانسه علیه نازی‌ها مشهور شده بود. این انتشارات به صورت مخفیانه در سال ۱۹۴۲ در دوران اشغال فرانسه تأسیس شد و به نمادی قدرتمند از مقاومت فرهنگی و روشنفکری تبدیل گشت. انتشار کتاب معروف «سکوت دریا» اثر ورکور از اولین آثار این نشر بود.مترجم] و  لین شیر [این نام، با توجه به تلفظ و جایگاه ذکر شده، به طور قطع اشاره به آندره مالرو (André Malraux) ، نویسنده، منتقد هنری، مبارز مقاومت و سیاستمدار برجسته فرانسوی دارد.مترجم]. همچنین به پیکاسو اشاره می شود که او نیز اندکی پس از جنگ به حزب کمونیست پیوسته بود و همچنین دانشمند بزرگ، ژولیو کوری (Julio Curie) فیزیکدان برجسته فرانسوی و برنده جایزه نوبل شیمی در سال ۱۹۳۵ نیز از اعضای حزب بود. این مسئله به‌طور گسترده‌ای به اعتبار و پرستیژ حزب کمونیست می‌افزود. برخی از این افراد از بازیگران مهم جنبش مقاومت (Resistance) بودند و برخی دیگر انتشارات اِدیسیون دو مینوی (Éditions de Minuit) را بنیان گذاشته بودند. اینان کسانی بودند که پشتوانه‌ای اخلاقی به حساب می‌آمدند.


چند نفر از شاهدان و کارشناسانی که با آنها در این برنامه مصاحبه شده است

پس از شهادت دفاع، رئیس دادگاه مقالات منتشرشده در نشریه «نامه های فرانسوی» را که آنئره وورمسر(André Wurmser) و سیمون تومـا نوشته بودند قرائت کرد. در آن‌ها کرافتچنکو متهم شده بود که کتابش را خودش ننوشته، یک فرد الکلی و خائن به وطن است و با دریافت پول از سازمان اطلاعات آمریکا دست به این کار زده است. قاضی خطاب به متهمان گفت: «طبق قانون، آقای کرافتچنکو لازم نیست ثابت کند که کتابش حقیقت دارد. شما باید ثابت کنید که او دروغ می‌گوید.»

یکی از ناظران در دادگاه که در آن زمان هنوز کمونیستی دوآتشه بود بعدها نوشت: «وقتی ترجمه فرانسوی کتاب منتشر شد، آن را خواندم و از وحشت میخکوب شدم. برای من روشن بود که این مرد، یک دیپلمات شوروی که روزگاری از کشورش دفاع می‌کرد، اکنون به خدمت آمریکا درآمده است. او برای من یک خائن بود. این کتاب سیاسی نبود، بلکه بیشتر شرحی جامعه‌شناختی و سیاسی از شرایط زندگی در آنجا بود و او به صورت اول شخص می‌نوشت تا مسئولیت را بر عهده بگیرد، وگرنه دوستان و نزدیکانش اعدام می‌شدند. برای یک روشنفکر پیشرو فرانسوی، این کتاب خیانت بود. و خیانت به چه؟ او نه تنها به کمونیسم که به میهن خود خیانت می‌کرد.»


صحنه ای از شلوغی و ازدحام جمعیت در دادگاه

چهره رنگ‌پریده وورمسر، زمانی که قاضی به او اجازه سخن داد، با لبخندی عصبی همراه بود. او گفت: «وظیفه من به‌عنوان روزنامه‌نگار، به‌عنوان یک مبارز مقاومت و به‌عنوان یک فرانسوی این است که رمان کرافتچنکو را بخوانم و شهادت بدهم که او نویسنده کتاب آمریکایی‌اش نیست. کرافتچنکو یک خیانتکار است، دشمن مردم خود و دشمن مردم ما. هر ضدکمونیستی دشمن فرانسه است.»

در این هنگام وکیل کرافتچنکو، ژرژ ایزار، از جا برخاست، دست‌هایش را بالا برد و اعتراض کرد. رئیس دادگاه تلاش می‌کرد نظم را بازگرداند. همهمه سالن را پر کرد. برای کمونیست‌ها حمله به حزب کمونیست، چیزی جز حمله به فرانسه نبود. این دیدگاه آن‌ها بود.

آن‌ها خود را کسانی می‌دیدند که کشور را آزاد کرده‌اند. البته این اغراق‌آمیز بود. در مقاومت علیه نازی‌ها افراد و گروه‌های دیگری هم حضور داشتند، اما این شعارِ روشن حزب کمونیست پس از جنگ بود: «حزب میهن» و حتی «حزب تیرباران‌شدگان». اسطوره بزرگ «شهیدان تیرباران‌شده» چیزی بود که می‌توانست به حزب وجهه‌ای قهرمانانه ببخشد و آن را پرآوازه کند.

ترس از اینکه کسی «ضدکمونیست» قلمداد شود، واقعاً فلج‌کننده بود. درست مثل امروز که اگر کسی اسرائیل را نقد کند، اغلب فوراً به او برچسب «یهودستیز» می‌زنند. همین کافی است تا او مرعوب شود و جرئت نکند آشکارا نظر خود را بگوید.

بعد از جنگ، حزب کمونیست فرانسه به دلیل پیروزی‌های ارتش شوروی، هاله‌ای از شکوه و مشروعیت پیدا کرده بود. فرنیر، نماینده مجلس ملی و عضو مهم حزب کمونیست، در دادگاه شهادت داد که او دو بار در سال‌های ۱۹۳۳ و ۱۹۳۶ به روسیه سفر کرده و چیزهایی کاملاً متفاوت از روایت کرافتچنکو دیده است: دهقانانی سالم و خوشحال، اعضای خندان کُلخوزها و کشاورزانی دعاخوان در کلیسایی نوساز که کشیش در آنجا مراسم عشای ربانی برگزار می‌کرد. او گفت: «زندگی شادی بود، حتی اگر پرنده‌های بریان به دهان آدم پرواز نمی‌کردند.» و افزود: «۲۳ هزار چایخانه و رستوران تعاونی مصرف در روستاها فعالیت داشت.»


تصاویر تبلیغاتی آن زمان از زندگی شاد کشاورزان در شوروی

یکی از شاهدان آن دادگاه می گوید: «من خودم برای نخستین بار در ۱۹۴۹ همراه با هیئتی از شرکت رنو به روسیه رفتم. همه چیزهایی که به ما نشان دادند نمونه‌های نمایشی بود: بیمارستان‌های نمونه، مدارس نمونه، بهترین کارگران و کارگاه‌های تولیدی. حتی نویسندگانی را به کارخانه‌ها می‌آوردند تا شعرهایشان را برای کارگران بخوانند. این رسم از مایاکوفسکی (Majakowski) آغاز شد و ادامه یافت. من بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم، زیرا اصلاً نمی‌توانستم تصور کنم اگر خودم شعری می‌نوشتم، آن را در سالن‌های کارخانه رنو برای کارگران بخوانم!»

شاهد دیگری میگوید: «سفر به شوروی هرگز این‌طور نبود که کسی صرفاً بلیت آئرُفلوت بخرد و راهی شود. معمولاً افراد دعوت می‌شدند. همین قاعده برای بیشتر جمهوری‌های خلق هم صدق می‌کرد. مهمانان در آنجا به بهترین شکل پذیرایی می‌شدند. یکی دو نویسنده وقتی برگشتند، دیگران دیدند همسران آنها در پالتوهای فاخر از جنس پوست حیوانات فرو رفته اند. طبیعتاً همیشه پای رشوه و فساد در میان بود. حتی قطارها طوری تنظیم می‌شدند که از مناطق قحطی‌زده در دل شب عبور کنند.»

و البته کسانی مانند کرافتچنکو، مهندسان، دانشجویان و حتی دهقانانی که به غرب گریخته بودند، شوروی کاملاً متفاوتی را تجربه کرده بودند. در این دادگاه، دو تصویر متضاد از شوروی در برابر هم قرار گرفت، که البته فقط یکی از آنها واقعی بود و دیگری چیزی جز تبلیغات نبود.

ژان بابی (Jean Baby)، عضو حزب کمونیست، مورخ و استاد علوم سیاسی، شهادت داد. او گفته بود که در مقاومت شرکت کرده و پسرش را در جنگ از دست داده است. بابی مدعی شد که کرافتچنکو کتاب را خودش ننوشته، زیرا «این متن اصلاً روسی نیست». قاضی پرسید: «آیا شما می‌توانید روسی بخوانید، آقای بابی؟» او پاسخ داد: «نه، اما من ترجمه‌هایی از نویسندگان روسی خوانده‌ام.» سالن از خنده منفجر شد.

بابی گفت:«کتاب «من آزادی را برگزیدم» را یک آمریکایی نوشته است. همه زن‌ها در آن زیبا توصیف شده‌اند ـ درست مثل هالیوود» . پیش از آنکه شاهد مرخص شود، وکیل نوردمان از کرافتچنکو پرسید که آیا النا (Elena) ـ یکی از شخصیت‌های کتاب ـ معشوقه او بوده یا نه. او افزود: «در بعضی بخش‌ها چنین به نظر می‌رسد، در بعضی بخش‌ها نه.» کرافتچنکو با چهره‌ای رنگ‌پریده و پرتنش از جا پرید و تقریباً فریاد زد: «چطور می‌توانید در دفاع از مقاومت حرف بزنید و همزمان مرا با چنین زباله‌هایی بیالایید؟ اینکه او معشوقه من بود یا نبود، چه ربطی به شما دارد؟ او یک قربانی بود که با جان خود بهایش را داد. شما حتی یک کلمه هم درباره این موضوع نمی‌گویید، با اینکه در کتاب آمده است. شما دسته‌ای از بدبینان و ریاکارانید. تمام دنیا جنایات شما را می‌داند. این دادگاه را به نمایش مسخره تبدیل نکنید.»

شاهد دیگری به یاد می آورد: «بزرگ‌ترین موفقیت استالین این بود که توانست گام‌به‌گام همه اطرافیانش را از میان بردارد. تمام رهبری حزب کمونیست را. او جامعه‌ای ساخته بود که نه فقط در آن وحشت حاکم بود، بلکه هر کسی در هر لحظه ممکن بود کار، آبرو یا جانش را از دست بدهد. و برای نجات خود، همه آماده بودند هر کسی را که در فهرست حذف قرار گرفته بود، لو بدهند.استالین از این بهره می‌برد، زیرا تنها نقطه ثابت و مرجع بود. حتی بلندپایه‌ترین افراد هم هر لحظه می‌توانستند متهم، تحقیر و نابود شوند. تنها کسی که بالاتر از همه قرار داشت، استالین بود.»

وکیل روزنامه «نامه های فرانسوی» آقای نوردمان، از دادگاه اجازه گرفت تا چند سؤال از کرافتچنکو بپرسد.نوردمان پرسید: «می‌خواهم بدانم کرافتچنکو از لحظه‌ای که سفارت شوروی در واشنگتن را ترک کرد تا زمانی که دو روز بعد با نیویورک هرالد تریبیون مصاحبه کرد، چه کسی میان او و خبرنگاران واسطه شد؟ اینکه همه اینها ظرف ۴۸ ساعت سازمان یافت، نشان می‌دهد پلیس مخفی آمریکا در جریان بوده است.» کرافتچنکو پاسخ داد: «من هیچ ارتباطی با پلیس آمریکا نداشتم. آنچه مرا تعقیب می‌کرد، پلیس شوروی بود، گام به گام. از همین رو کاملاً روشن بود که من از چه وحشتی گریخته‌ام.»

پیش از او هم فراری‌هایی از شوروی وجود داشتند، برخی گریخته بودند، برخی تبعید شده بودند. چنین افرادی معمولاً زیر نظر بودند و گاه به سادگی حذف می‌شدند. اما در مورد ویکتور کرافتچنکو مسئله‌ای اساسی وجود داشت: برای امنیت خودش حیاتی بود که در انظار عمومی ظاهر شود. او باید با رسانه ها مصاحبه می‌کرد، موردش در روزنامه‌ها مطرح می‌شد، و بعد هم البته در رادیو و تلویزیون. این بزرگ‌ترین تضمین امنیتی‌اش بود.

نوردمان وکیل نشریه با لحنی تند از کرافتچنکو خواست برخیزد و در طول پرسش‌وپاسخ ایستاده بماند. سپس گفت: «می‌خواهم شما به این پرسش پاسخ دهید: پاول کدرین (Pavel Kedrien) کیست؟ آقای کرافتچنکو، آیا شما این مرد را می‌شناسید؟» کرافتچنکو با لبخندی پهن پاسخ داد: «بله و نه. همان‌طور که می‌بینم شما در کار تحقیقات پلیسی تبحر دارید، اما من پلیس شوروی را بهتر از شما می‌شناسم. و اگر شما با وورمسر (Wurmser) بیشتر کار کنید، خیلی زود شما هم آن‌ها را خواهید شناخت.»

نوردمان گفت: «پاول کدرین، همان شما هستید.» رئیس دادگاه: «من نمی‌دانم شما چه منظوری دارید.» نوردمان ادامه داد: «سیمون تومـا نوشته بود کرافتچنکو یک مأمور مخفی آمریکایی است و من قصد دارم این را ثابت کنم.» کرافتچنکو پاسخ داد: «شما رقت‌انگیزید. من به‌خاطر دشمنانم مجبورم بارها نام خود را تغییر دهم. سیمون تومـا یک ترسو است، وگرنه به دادگاه می‌آمد. همه انتظار داشتند او در دادگاه حاضر شود، اما نیامد، چون در واقع نام مستعار او آندره اولمان (Andrej Ülmann) بود.


کرافتچنکو در حال اعتراض به وکیل نشریه نامه‌های فرانسوی

یکی از شاهدان ماجرا می گوید: «من بعدها فهمیدم که او همان آندره اولمان است، یکی از فرماندهان من در مقاومت، جایی که من هم عضو بودم، و در یک گروه طرفدار دوگل فعالیت داشتم. من عضو یک گروه به اصطلاح «زیردریایی»(U-Boot) بودم و اولمان هم همین‌طور، حتی در سطح بالاتر. بعدتر شک کردم که او با سرویس‌های جاسوسی شوروی هم ارتباط دارد. چرا؟ چون در ۱۹۴۵ من جزو نیروهای اشغالگر آلمان بودم، ابتدا در ستاد ژنرال دولاتر و سپس در حکومت نظامی. یک روز که در پاریس بودم، اندکی پیش از بازگشتم به آلمان، اولمان فهرستی به من نشان داد: نوعی پرسشنامه برای مشخص کردن محل استقرار نیروهای آمریکایی در آلمان. من از دیدن آن بسیار شگفت‌زده شدم و به او فهماندم که حاضر نیستم در چنین کاری دخالت کنم. »

شاهد دیگری می گوید: «این اسناد را اولمان از چه کسی گرفته بود؟ من گمان می‌کنم از واسیلی سوکولین (Vasili Sokolin)، خبرنگار نشریه «نامه های فرانسوی» در آمریکا. او در واقع یک مأمور شوروی با نام رمز «مریخ» بود.» براساس گزارش‌هایی که مأموران تعقیب‌کننده کرافتچنکو در نیویورک به مسکو می‌فرستادند، او را به شکل یک الکلی معرفی می‌کردند. اولمان این گزارش‌ها را ویرایش کرده و سپس با نام مستعار «سیمون تومـا» منتشر می‌کرد. به این ترتیب، سیمون تومـا زاییده مستقیم مسکو بود.»

ادامه دارد ...

———————————
زیرنویس‌های مترجم:
۱: روزنامه «نامه های فرانسوی» در سال ۱۹۴۲ در دوران اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، به صورت مخفیانه توسط «ژاک دکور» (Jacques Decour) نویسنده و معلم، و «ژان پلان» (Jean Paulhan) منتقد ادبی تأسیس شد. هدف اولیه آن گردآوری روشنفکران و نویسندگان مقاومت بود. دوره طلایی این روزنامه پس از آزادی فرانسه بود. این نشریه در سال ۱۹۴۴ به طور رسمی منتشر شد و به مهم‌ترین نشریه ادبی و روشنفکری چپ در فرانسه تبدیل گردید. این روزنامه به حزب کمونیست فرانسه نزدیک بود، اما برخلاف بسیاری از نشریات وابسته به حزب، استقلال فکری قابل توجهی داشت و فضایی برای بحث‌های باز ادبی و هنری فراهم می‌کرد. یکی از بخش های مهم آن تمرکز بر ادبیات و هنر بود. این نشریه بیشتر از سیاست روزمره، بر نقد ادبی، شعر، داستان، فلسفه و هنرهای تجسمی متمرکز بود. مقالات آن اغلب توسط برجسته‌ترین نویسندگان و اندیشمندان زمان خود نوشته می‌شد و سطح فرهنگی بسیار بالایی داشت. این نشریه صحنه یکی از مشهورترین مجادلات روشنفکری قرن بیستم بود. «ماجرای کاستلر- کامو» در سال ۱۹۴۶ که در آن آرتور کاستلر و آندره برتون به شدت از اتحاد جماهیر شوروی انتقاد کردند و در مقابل، افرادی مانند دیوید روسه از آن دفاع کردند. این بحث نماد شکاف روشنفکری در دوران جنگ سرد بود. «لتر فرانسِز» نماد یک دوره طلایی از زندگی روشنفکری فرانسه بود. دورانی که ادبیات، هنر و تعهد سیاسی عمیقاً درهم تنیده بودند. این نشریه نه فقط یک روزنامه، بلکه یک نهاد فرهنگی بود که تاریخ روشنفکری اروپای قرن بیستم را شکل داد و روایت کرد.
۲: سیمون تری که بود؟ حرفه او یک روزنامه‌نگار و نویسنده فرانسوی بود که به حزب کمونیست فرانسه وابستگی فکری داشت. تخصص او اغلب گزارش‌هایی با گرایش چپ می‌نوشت و از جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا حمایت کرده بود.نقش کلیدی سیمون تیوما در ماجرایکرافتچنکودر دو مرحله بود:نویسنده مقاله اصلی افتراآمیز با عنوان «چگونه کتاب کرافتچنکو در آمریکا ساخته شد» و سپس نقشی که در دادگاه به عهده گرفت. تیوما در مقاله مورد نظر، ادعا کرد کهویکتورکرافتچنکو هرگز نویسنده واقعی کتاب «من آزادی را انتخاب کردم» نبوده است. بلکه این کتاب یک جعل است که توسط سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا نوشته شده است.او برای اثبات ادعای خود، به مصاحبه‌هایی با افرادی استناد کرد که ادعا می‌کردندکرافتچنکویک«الکلی»، «غیرمسئول» و فردی«ناتوان از نوشتن چنین کتابی» است. اما در طول دادگاه، وکلایکرافتچنکو و شاهدانش (مانند مارگارته بوبرنویمان) به قدری قاطعانه واقعیت‌های نظام استالینی را اثبات کردند که ادعاهای تیوما درباره «جعلی بودن» کتاب، در مقابل چشمان هیئت منصفه و رسانه‌ها کاملاً بی‌اساس و مضحک جلوه کرد. با پیروزی کرفتچککودر این این دادگاه و شکست سنگین موضع حزب کمونیست، تا حد زیادی اعتبار حرفه‌ای سیمون تیوما به عنوان یک روزنامه‌نگار واقع‌بین خدشه‌دار شد. او پس از این ماجرا هرگز نتوانست به اعتبار سابق خود بازگردد.
۳: نینا ببربروا  (Nina Berberova) (۱۹۰۱-۱۹۹۳) یک نویسنده و شاعر روسیِ تبعیدی بود که در سال ۱۹۲۵ از اتحاد جماهیر شوروی گریخت و ابتدا در پاریس و سپس در ایالات متحده ساکن شد. ببربروا در محافل روشنفکری مهاجران روسی شناخته شده بود و همسر سابق خواهرزاده نویسنده معروف، ولادیمیر نابوکوف بود. مهمترین اثر او خاطراتی است او با عنوان «خط کور» که به شرح زندگی در تبعید و رویدادهای تاریخی آن دوره می‌پردازد.

 





iran-emrooz.net | Thu, 02.10.2025, 12:10
روانشناسی جامعه ایران پس از جنگ دوازده روزه

فرشید یاسائی

بخش دوم
روانشناسی جامعه ایران پس از جنگ دوازده روزه و پرسش قیام ملی

پیشگفتار: ایران، این سرزمین رازآلود و پرحادثه، بار دیگر بر سر بزنگاه تاریخ ایستاده است. در بخش نخست، از سکوتی سخن گفتیم که بر روان جمعی سایه انداخته؛ سکوتی سنگین اما پرمعنا. اکنون زمان آن رسیده است که پرده از نیرویی دیگر برداریم: «نیروی سوم»؛ نیروی خاموش اما سرنوشت ‌ساز، همان حلقه مفقوده‌ای که می‌تواند سکوت را به فریاد بدل کند.

این نیرو نه در کاخ‌ها، بلکه در دل جامعه می‌تپد. زنانی که آینده را فریاد می‌زنند، جوانانی که امید را زنده نگه می‌دارند، معلمانی و دانشگاهیانی که چراغ آگاهی‌اند، کارگرانی که ستون معیشت را بر دوش دارند و هنرمندانی که امید را به تصویر می‌کشند. پرسش اینجاست: چگونه می‌توان این نیرو را بیدار کرد و پراکندگی‌اش را به همبستگی بدل ساخت؟

ایران، در طول تاریخ چند هزار ساله خود، بارها با لحظاتی مواجه بوده که سرنوشت جمعی یک ملت را برای دهه‌ها و حتی سده‌ها رقم زده است. این لحظات، اغلب نه با صداهای بلند و آشکار، بلکه با سکوتی سنگین و به ظاهر بی‌حرکت آغاز شده‌اند؛ سکوتی که در واقع انباشتی از خشم، امید و انتظار بوده است. اکنون نیز جامعه ما در چنین نقطه‌ای ایستاده است.

پس از جنگ دوازده روزه، شرایط روانی و اجتماعی ایرانیان به گونه‌ای تغییر کرده که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. روان جمعی جامعه از یک‌ سو درگیر زخم‌های تاریخی و تجربه‌های تلخ شکست‌ها و سرکوب‌هاست و از سوی دیگر، در خود نیرویی خاموش و سرنوشت ‌ساز می‌پروراند؛ نیرویی که ما آن را «نیروی سوم» می‌نامیم.

این نیروی سوم نه محصول توهم است و نه ساخته ذهن تحلیل‌گران؛ بلکه واقعیتی عینی در بطن جامعه است: زنانی که با شجاعت در برابر تحقیر تاریخی ایستاده‌اند، جوانانی که سرسختانه آینده‌ای بهتر را می‌جویند، معلمان و دانشگاهیانی که آگاهی را در نسل‌های تازه می‌دمند، کارگرانی که با دست‌های پینه‌بسته ستون‌های اقتصاد را استوار نگاه داشته‌اند و هنرمندانی که امید و اعتراض را در قالب شعر، موسیقی و تصویر به زبان می‌آورند.

در کنار این نیروها، زندانیان سیاسی و مخالفان داخلی نیز، با ایستادگی خود، ارزش‌های انسانی را زنده نگاه می‌دارند و به جامعه یادآوری می‌کنند که مقاومت، هرچند در بند، همواره ممکن است.

با این همه، پرسشی اساسی همچنان بر ذهن‌ها سایه افکنده است: چرا این نیروی عظیم هنوز به حرکتی فراگیر بدل نشده است؟ پاسخ در پیچیدگی روان جمعی ایرانیان نهفته است. این رساله بر آن است که نشان دهد سکوت جامعه امروز، سکوتی منفعلانه یا نشانه تسلیم نیست؛ بلکه حالتی گذرا و معنادار است که می‌تواند در شرایط مناسب به نیرویی عظیم و رهایی‌بخش بدل شود. همان‌گونه که تاریخ بارها ثابت کرده است، هیچ سکوتی پایدار نیست و هیچ استبدادی جاودانه نخواهد ماند.
از همین ‌رو، این رساله می‌کوشد با نگاهی روان‌شناسانه و اجتماعی، سیمای نیروی سوم را ترسیم کند؛ نیرویی که اگر به همبستگی و آگاهی جمعی دست یابد، می‌تواند فصل تازه‌ای از تاریخ ایران را رقم زند.

***

آغاز: ایران بارها طعم شکست و سرکوب را چشیده، اما هر بار مانند ققنوسی از دل خاکستر خویش برخاسته و به پرواز درآمده است. جامعه امروز، زخمی از سال‌ها بی‌عدالتی و فساد، به سکوتی معنادار فرو رفته است؛ سکوتی که نه نشانه رضایت است و نه تسلیم، بلکه انباشتی از خشم و انتظار. روان‌شناسی جمعی ایرانیان نشان می‌دهد که در لحظه‌های حساس، این سکوت ناگهان به انفجاری غیرقابل مهار تبدیل می‌شود. با این حال، تجربه‌های تلخ ــ از اصلاحات ناکام تا اعتراضات سرکوب ‌شده ــ مردم را محتاط ساخته است. پرسش بنیادین آنان روشن است: اگر این نظام فروبپاشد، آینده چه خواهد شد؟ تکرار چرخه استبداد یا آغاز فصلی نو؟ در چندین مبحث ادامه می‌دهیم.

زنان و جوانان – قلب تپنده تغییر
زنان ایران، بارها در خط مقدم ایستاده‌اند. شعار «زن، زندگی، آزادی» نه فقط یک مطالبه، بلکه نماد دگرگونی درونی جامعه است. سکوت نسبی امروز چیزی از عظمت نقش آنان نمی‌کاهد؛ آنان ستون اصلی هر تحول آینده‌اند.

جوانان امروز از نسلی هستند بی‌باور به وعده‌های کهنه و بی‌هراس از تکرار گذشته. آنان که در آبان ۹۸ و پاییز ۱۴۰۱ خیابان‌ها را لرزاندند، نشان دادند که امید را می‌توان حتی در تاریک ‌ترین شب‌ها زنده نگاه داشت. پیوند زنان و جوانان نیرویی می‌آفریند که مرزهای ترس را در هم می‌شکند.

زنان، جوانان و نخبگان فرهنگی و اجتماعی، هسته‌های تحول‌اند. زنان به عنوان نماد شجاعت و پایداری، با حرکت‌های کوچک و نمادین خود، نیروی محرکه‌ای برای جامعه ایجاد می‌کنند. جوانان با انرژی و خلاقیت خود، شبکه‌های همبستگی دیجیتال و اجتماعی را شکل می‌دهند و نخبگان علمی، هنری و فرهنگی با ارائه راهبردهای مدنی و خردمندانه، مسیر حرکت را روشن می‌سازند. این ترکیب از نیروهای اجتماعی، درست همانند جرقه‌ای است که می‌تواند سکوت فروخورده جامعه را به حرکت جمعی، پرقدرت و هماهنگ تبدیل کند.

دانشگاهیان و معلمان – عقل و وجدان جامعه
دانشگاه همواره سنگر اندیشه و نقد بوده است. حتی در روزگار خفقان، کلاس‌های درس می‌تواند بذر پرسشگری بکارد. معلمان نیز، با شبکه‌ای گسترده و ریشه‌دار، صدای وجدان جمعی‌اند. هر اعتصاب یا تجمع آنان لرزه‌ای ملی می‌آفریند. ترکیب اندیشه دانشگاه و صدای رسای معلم، نقشی حیاتی در بیداری اجتماعی دارد.

کارگران – ستون‌های معیشت
کارگران با دستان خسته اما استوار، شریان‌های اصلی اقتصاد را زنده نگاه می‌دارند. تجربه اعتصابات در صنایع کلیدی، به‌ویژه در حوزه نفت و پتروشیمی، نشان داده است که همین قشر می‌تواند توازن قدرت سیاسی را به‌شدت دگرگون کند. هر اعتصاب گسترده کارگری نه‌تنها مطالبه‌ای صنفی، بلکه ضربه‌ای مستقیم به سازوکارهای حاکمیت است. از این ‌رو، کارگران از توان بالقوه‌ای برخوردارند که می‌تواند به یکی از موتورهای اصلی تغییر اجتماعی بدل شود.

هنرمندان – روح جمعی جامعه
هنرمندان زبان دیگری را در اختیار دارند؛ زبانی که نه در قالب بیانیه‌های سیاسی، بلکه در شعر، موسیقی، تئاتر و تصویر تجلی می‌یابد. آنان حافظان روح جمعی جامعه‌اند و توانسته‌اند امید و اعتراض را به بیانی فراگیر بدل کنند. هر اثر هنری، پژواک صدای خاموشانی است که مجال سخن گفتن ندارند. هنر همان پلی است که میان خشم فروخورده و آگاهی عمومی ارتباط برقرار می‌کند. اگر کارگران با اعتصاب چرخه اقتصاد را متوقف می‌سازند، هنرمندان با اثر خود چرخه سکوت را می‌شکنند و بذر همبستگی را در ذهن و دل مردم می‌کارند.

روان‌ شناسی نیروی خاموش
چرا این نیروی عظیم هنوز خود را مطرح نکرده است؟ پاسخ را باید در ترس انباشته، خاطره سرکوب‌ها و ناامیدی نسبت به آلترناتیو جست. اما تجربه نشان داده است: ترس هیچ‌گاه ابدی نمی‌ماند. لحظه‌ای می‌رسد که هزینه ماندن از هزینه تغییر سنگین‌تر می‌شود. سکوت امروز شاید آرامش پیش از طوفان باشد.

ایران امروز در سکوتی عمیق فرو رفته است؛ سکوتی که هر روز بر سطح آن، لایه‌ای از خشم، ناامیدی و سرخوردگی نشسته است. اما این سکوت ظاهری، در واقع بستر انباشتی از انرژی اجتماعی است، انرژی‌ای که تاریخ و تجربه جهانی نشان داده است با کوچک‌ترین جرقه می‌تواند آن را به انفجاری تحول‌آفرین بدل کند. یادمان باشد با مرگ مهسا امینی زلزله ای در ایران رخ داد. بدون برنامه ریزی و سازماندهی مشخص!

مکانیسم ماشه و ترس روانشناسی جامعه
مکانیسم ماشه در واقع همان پدیده‌ای است که فشار انباشته ناشی از سرکوب، ناکارآمدی، فساد و بی‌عدالتی را به نقطه بحرانی می‌رساند. جامعه وقتی در شرایط طولانی‌مدت تحت فشار قرار می‌گیرد، با رفتارهایی شبیه به فنر فشرده عمل می‌کند؛ هرگونه جرقه، هر کنش کوچک و حتی نمادین، می‌تواند انرژی فروخورده را آزاد کند.

ترس جمعی، ناشی از تهدید، سرکوب و روایت‌های هراس انگیز، باعث می‌شود افراد از اقدام مستقیم پرهیز کنند و سکوت را ترجیح دهند. اما این سکوت اغلب نشان‌دهنده‌ی انباشت انرژی و آمادگی برای انفجار است.

این مکانیسم روانی نشان می‌دهد که جامعه به طور طبیعی تمایل دارد وضعیت موجود را تحمل کند تا زمانیکه هزینه ماندن از هزینه تغییر سنگین‌تر شود. پس از جنگ دوازده روزه، این نقطه بحرانی نزدیک ‌تر شده است؛ ترس جمعی فروکش نکرده، اما ظرفیت انفجار افزایش یافته است.

روانشناسی اجتماعی می‌گوید که ترکیبی از فشار اقتصادی، سرکوب سیاسی و امید به تغییر، «ماشین انفجار اجتماعی» را می‌سازد. سکوت امروز، صرفاً آرامش پیش از طوفان است، و نه نشانه شکست یا رضایت.

راهکارها و مسیر عمل
● نافرمانی مدنی: تحریم کالاها و نهادهای وابسته به حاکمیت.
● اعتصابات صنفی: کارگران، معلمان و بازاریان می‌توانند قلب اقتصاد را بلرزانند.
● اعتراضات نمادین: دیوارنوشته‌ها، تجمعات بی صدا، خاموش‌کردن چراغ‌ها.
● جامعه مدنی شبکه‌ای: انجمن‌ها و هسته‌های کوچک، ستون فقرات همبستگی‌اند.
● رهبری افقی: ساختاری که سرکوب‌پذیری را کاهش می‌دهد و پایداری می‌آفریند.

اپوزیسیون پراکنده و دوگانه‌های فرسوده
اپوزیسیون خارج از کشور اگر بر اختلافات خود غلبه نکند، نقشی در آینده نخواهد داشت! مردم از دوگانه‌های فرسوده سلطنت ‌طلب و جمهوری‌خواه، اصلاح ‌طلب و اصول ‌گرا خسته‌اند. آنچه اهمیت دارد، اتحاد بر سر آزادی و عدالت است، نه جدال بر سر شکل و نوع حکومت آینده.

زندانیان سیاسی و مخالفان داخلی
زندان‌ها پر از کسانی است که به بهای آزادی خود، چراغ امید را روشن نگاه داشته‌اند. صدای آنان همچنان الهام‌بخش جامعه است. مخالفان مدنی در داخل کشور نیز، هرچند زیر فشار، بذر تغییر را زنده نگه می‌دارند.

نقش نیروهای خارجی
دخالت مستقیم خارجی راهگشا نیست و تجربه عراق، افغانستان و لیبی شاهدی روشن است. با این حال، حمایت حقوق بشری و فشار دیپلماتیک می‌تواند هزینه مبارزه را کاهش دهد. اما تغییر واقعی تنها از درون جامعه ایران خواهد جوشید.

عبور از سکوت – افقی نو
سکوت امروز، سکوت مرگ نیست؛ لرزش آتشفشانی است که در دل جامعه می‌جوشد. آینده از آنِ زنانی است که بار دیگر پرچم آزادی را برمی‌افرازند، کارگرانی که با اعتصاب قلب اقتصاد را از کار می‌اندازند، دانشگاه‌هایی که سنگر اندیشه‌اند و هنرمندانی که شعر و موسیقی را به فریاد اعتراض بدل می‌کنند. ایران امروز در آستانه همین فصل تازه است؛ فصلی که اگر نیروی سوم به خود اعتماد کند، آینده‌ای نو رقم خواهد خورد.

فرصت تاریخی و مسئولیت جمعی
تاریخ نشان داده است که هیچ رژیم و سیستم سرکوبگری، حتی اگر تا حد زیادی قدرتمند به نظر برسد، در برابر اراده جمعی پایدار دوام نمی‌آورد. تغییرات بنیادی، نه از بالا بلکه از دل جامعه، از طریق شبکه‌های همبستگی، شجاعت نمادین و عمل خردمندانه رخ می‌دهند.

در این نقطه حساس تاریخی، هر کنش خردمندانه و هماهنگ، از هر گروه اجتماعی، می‌تواند نیرو را آزاد کند و مسیر تاریخ را تغییر دهد. سکوت، پایان راه نیست؛ آغاز نیرویی است که می‌تواند ساختارهای کهنه را به چالش کشیده و راه را برای ایران نوین و آزاد هموار کند.

تجربه کشورهای دیگر چه بما می‌آموزد!
از لهستان و آفریقای جنوبی تا هند و اروپای شرقی نشان می‌دهد که هیچ دیواری ابدی نیست و هیچ سکوتی جاودانه نمی‌ماند. روزی خواهد رسید که زمزمه‌های خاموش به فریاد ملی بدل گردد.

لهستان: اتحادیه «همبستگی» از دل کارگران گدانسک برخاست و با پیوند جامعه مدنی، دانشجویان و کلیسا، نظامی آهنین را به زانو درآورد.

آفریقای جنوبی: مردمی که در سیطره آپارتاید بودند، با همبستگی کارگران، هنرمندان و دانشگاهیان و نافرمانی مدنی گسترده توانستند سیستمی را فروبپاشند که شکست ‌ناپذیر می‌نمود.

شیلی: جنبش «نه» در همه ‌پرسی، با همبستگی هنرمندان، جوانان و خانواده‌های قربانیان، صفحه تاریخ را ورق زد.

اروپای شرقی: تظاهرات خاموش و مقاومت‌های فرهنگی چنان انرژی انباشته‌ای ساخت که دیوار برلین تنها در یک شب فرو ریخت.

هند: گاندی با فلسفه نافرمانی مدنی نشان داد که مقاومت الزاماً به معنای خشونت نیست و همین مسیر، استعمار بریتانیا را عقب راند.

سخن پایانی: ایران امروز در بزنگاهی سرنوشت ‌ساز ایستاده است. سکوتی که اکنون بر جامعه سایه افکنده، در لایه‌های پنهان خود حامل امکان‌های تازه است؛ لرزش‌های نخستین آتشفشانی که می‌تواند ساختارهای فرسوده را در هم بشکند. زنان، جوانان، کارگران، دانشگاهیان، معلمان و هنرمندان هر یک بخشی از این انرژی عظیم‌اند. اگر این نیروها به هم پیوند خورند، «نیروی سوم» شکل خواهد گرفت؛ نیرویی که از درون خود جامعه می‌جوشد و ریشه می‌گیرد.

تغییر نه محصول معجزه و نه نتیجه تصمیم قدرت‌های خارجی، بلکه ثمره آگاهی، شجاعت و همبستگی مردمی است که تصمیم می‌گیرند سکوت را بشکنند. ملت‌هایی که روزگاری زیر سایه استبداد و اشغال زیسته‌اند ــ از لهستان تا آفریقای جنوبی ــ نشان داده‌اند که هیچ دیواری ابدی نیست. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.

درس امروز این است: تغییر نه از بالا بلکه از دل جامعه می‌جوشد؛ نه از ترس بلکه از امید؛ نه از انفعال بلکه از عمل خردمندانه. اگر زنان، جوانان، کارگران، معلمان، دانشگاهیان و هنرمندان... دست در دست هم دهند، ایران می‌تواند فصل تازه‌ای از آزادی، عدالت و شکوفایی را آغاز کند. سکوت، پایان راه نیست؛ آغاز نیرویی است که تاریخ را رقم خواهد زد.

پایان
پاییز ۲۰۲۵

بخش نخست مقاله: روان‌شناسی جامعه ایران پس از جنگ ۱۲ ‌روزه و پرسش قیام ملی





iran-emrooz.net | Wed, 01.10.2025, 8:38
اخلاق، خداناباوری و رام‌یاری

اکبر کرمی

خداناباوری در هر کران‌بندی، مرزگویی و تعریفی در جایی به خودبسنده‌گی آدمی می‌رسد؛ و خودبسنده‌گی بنیاد جهان‌ها ی جدید پس از نوینش است.

اما خودبسنده‌گی و خودبنیادی بار سنگینی است که به آسانی آدمیان زیر آن نمی‌روند؛ و نرفته‌اند.(۱) همین شوند است که در جهان باستان به گسترش و همه‌گیری دین‌ها انجامید، و ام‌روز به همه‌گیر شدن دانش‌ها؛ اگر در دریافت این گزاره دش‌واری دارید باید به‌یادآورید که دانش‌ها نواده‌گان دین‌ها هستند و همه‌گی آمده‌اند تا آدمی را از رنج کشیدن بار هستی و دش‌واری ی خودبسنده‌گی، سگالش و اندیشه برهانند؛ و تا ام‌روز و هنوز بسیار پیروز بوده‌اند!

دین‌ها ی رنگارنگ و دانش‌ها ی گوناگون در یک نقطه به‌هم می‌رسند؛ و آن برداشتن این بار سنگین از روی دوش همه‌گانی است. همه ادعاها و داوهایی در باره ی هستی دارند و پیش‌گذاشته‌اند و می‌خواهند آینده را برپایه ی آن‌ها بالابیاوند. ایمان به «دیگری ی بزرگ» هسته ی سخت این فرآیند و بسته‌ی «است‌»ها ی آن است که به خودسپاری می‌رسد؛ در دانش‌ها که ام‌روز (در باور بسیاری) عالی‌ترین ریخت این بسته‌ها را پیش می‌گذارد، تنها نام دیگری ی بزرگ برای آدمیان دیگر می‌شود. زیرا آدمیان به‌تجربه آموخته‌اند که این دیگری ی بزرگ اعتمادانگیزتر از آن دیگری ی بزرگ است. اما کسانی که خود را به دین‌ها و دانش‌ها می‌سپارند، کم‌وبیش از شر اندیشیدن یا ژرف‌اندیشیدن هم راحت می‌شوند! و می‌خواهند بشوند. یعنی فرآیندها ی خودسپاری و خودبسنده‌گی هم‌سو و هم‌آهنگ نیستند.

و این درست همان‌جاست که شهریاری، رام‌یاری و سیاست دانسته و خواسته نمی‌شود. زیرا رام‌یاری و سیاست در بنیادها خودبسنده است؛ و کسی نمی‌تواند و نباید اراده ی خود را به دیگری واگذارد؛ و بار اندیشه و سگالش را روی دوش دیگری بگذارد. سیاست پیچیده‌ترین، لایه‌لایه‌ترین و باریک‌ترین (Nuanced) رفتار انسانی است؛ رفتاری که در بنیادها خودبسنده و خودبنیاد و خودپا است. یعنی در هرچه بتوان رهرو بود در سیاست اگر دریافتی نوین از سیاست در کار باشد باید رهبر شد. (۲) همه ی کش‌مکش‌ها در سیاست و رام‌یاری کش‌مکش بر سر رهبر شدن است؛ کش‌مکش بر سر ارج (شان) و ورج (قدرت).

اگر بخواهیم دریافت ژرف‌تری از سیاست و بار سنگین خودبسنده‌گی در ‌آن داشته باشیم، ناچار باید به انگاره و نگره‌مان بازشناسی (Recognition) اکسل هونت (Axel Honneth) بازگشت و در سایه ی سه‌گانه ی سپهر ویژه (private sphere)، سپهر قانون (legal sphere) و سپهر باور هم‌بودیگ (social esteem sphere) او به برساختن شخصیت، هویت و شناس‌مان آدمی اندیشید. هونت خودباوری (Self-confidence) را میوه ی درخت دوستی و عشق می‌داند که در خانواده، دوستی‌ها و هم‌آمیزی‌ها ویژه به آدمی پیش‌کش می‌شود. این خودباوری در سپهر سیاسی و کاربست قانون در هم‌بودمان (جامعه) به برآمدن خودستایی (Self-respect) می‌رسد؛ و گام پسین در هم‌بودمان و هم‌بودگان (اجتماع) رقم می‌خورد و بیش از پشتی‌بانی قانونی است. وی آن را خودبسنده‌گی و خودیابی (Self-realization) می‌خواند و پشتیبانی و هم‌بسته‌گی هم‌بودیگ را در آن کارآمد و بنیادین می‌یابد. این جای‌گاه همان است که در هرم نیازها ی پایه ی مزلو خودآگاهی (Self-actualization) خوانده شده است. جانور سیاسی ارسطو برآمد و میوه ی این دوران است؛ دورانی که خودآگاهی در ژرف‌ترین ریخت ممکن فراهم‌می‌آید؛ دورانی که در نبود آن و ناکامی در آن از ما تنها یک جانور جامی‌گذارد.

اگر دریافت درخوری از ایران، سطح توسعه و شکوفایی در آن داشته باشیم، آشکار است که جانور سیاسی بودن، آن هم به‌گونه‌ای خودبسنده و خودپا و خودستا در ایران تا چه ‌پایه دش‌وار است. همه ی است‌ها (دین‌ها، اخلاق‌ها و دانش‌ها) و بست‌ها (بایدها ی دینی، اخلاقی و حتا علمی) ی ایرانی در کارند که خودپایی، خودستایی و خودبسنده‌گی ما را پی‌کنند و ازمیان‌بردارند. فرهنگ شبان‌رمه‌گی نام بزرگ این فرآیند زهرآگین است که به برهوت سیاست و سیاست زهرآگین در ایران می‌رسد. در عرفان ایرانی همه ی سازوکارها برای از میان برداشتن «خود» فراهم آمده است تا هیچ شویم و هیچ ردی از ما نماند.
کسانی که در دریافت سیاست می‌مانند و از کشیدن این بار سنگین سربازمی‌زنند، به طور چیره از دریافت سیاست هم می‌گریزند و در پایان سیاست را یا به دین (در جهان سنت) یا به علم (در جهان نوین) و حتا به اخلاق (در همه ی جهان‌ها و از جمله در برخی از جهان‌ها ی پسانوین) فرومی‌کاهند! همه ی این پس‌روی‌ها، پس‌گشت‌ها و‌ گاهی بازگشت‌ها، بازگشت به «پیشاسیاست»، و خالیدن (خالی‌کردن) شانه از زیر بار سگالش و چالش‌ها ی ژرف و قندسوز مغزی است که با ایستاری زیستی-‌آغلتشی ی یاخته‌ها ی مغزی هم‌آهنگ‌تر است؛ بازگشت به جهانی که در آن شهریاری، رام‌یاری، سیاست و فرآیندها ی آن هنوز ناشناخته است و آدمی به‌ریختی کورمال و ناخودآگاه (همانند مورچه‌ها، زنبورها و اوران‌گوتان‌ها) هم‌بودمان و جامعه ی خود را می‌گرداند.(۳)

سیاست اخلاقی آخرین و همه‌گیرترین ریخت این تنبلی، نادانی و ناتوانی در جهان‌ها ی جدید است. تا جایی که حتا بسیاری از خداناباوران هم به آن آلوده‌اند و در سایه ی آن درد دشواردرمان خودبسنده‌گی و اضطراب شیرین آدمی‌زاده‌گی را پاددرمان می‌کنند. چه، اگر رام‌یاری و سیاست را باره‌ای جمعی، انباشتی و پسینی بدانیم که است، باید در بنیادها با اخلاق که باره‌ای فردی است، و به انگیزه، آماج، یا برآمد کار استوار است، فاصله داشته‌باشد. در این‌جا‌ گفت‌وگو در امکان یا ناامکان اخلاق و حتا نیک و بد اخلاقی نیست. گفت‌وگو بر سر آن است که اخلاق در بنیادها اخلاق‌ها است؛ چیزی به‌نام حقیقت اخلاقی یافت می‌نشود؛ و از اخلاق‌ها همانند دانش‌ها یا دین‌ها سیاست زاییده نمی‌شود. همه ی پیشاسیاست‌ها از جمله بددانی ی سیاست اخلاقی از همین نادانی آمده‌اند! (۴)‌ پیشاسیاست تکاپوی گردانش سپهر همه‌گانی با اتکا به بسته‌ای از (است‌ها) است؛ این‌که این است‌ها از کجا آمده باشند چندان اهمیت ندارد. همین که بخواهیم این است‌‌ها را از جای‌گاه گردآوری به جای‌گاه داوری برکشیم، از سپهر سیاست و رام‌یاری بیرون می‌رویم؛ و عجیب نخواهد بود اگر به جا ی رام‌داری دام‌داری بالابیاوریم. است‌ها بی‌زبان هستند و آدمی است که آن‌ها را زبان‌دار می‌کند؛ به زبان دیگر آن‌که دانسته یا نادانسته بسته‌ای از است‌ها را (چه دینی، چه اخلاقی، و چه‌ حتا علمی) از جای‌گاه گردآوری به جای‌گاه داوری می‌کشاند، می‌خواهد خود را داور کند و کس‌مکش بر سر ارج و ورج را دوربزند. (شاه‌فیلسوف، شاه و ولی‌فقیه و شورای نگهبان و خبره‌گان همه برآمد این بدپنداری‌اند.)

اخلاق اگر بخواهد فردی نباشد یا باید در دین‌ها و دانش‌ها فرورود (همانند روان‌شناسی کمال، یا انسان‌کامل‌شناسی) و از میان برداشته شود، و یا باید در سیاست گم شود. اخلاق اگر پیشینی باشد (یعنی داوگفت حقیقت اخلاقی در میان باشد) همانند دین‌ها خواهد بود(۵) یا همانند برخی از دانش‌ها ی قدیمی؛ و اگر بخواهد پسینی باشد باید همانند دریافت‌ها ی نوین از دانش‌ها و سیاست‌ها شود. (یعنی به اخلاق‌ها تن دهد و در عالی‌ترین ریخت به ادب‌ها و قانون‌ها دگردیسد.)

سیاست ایستادن روی پاها ی شکننده ی (خطاپذیر) خود و خدای‌گانی کردن است؛ سیاست هنر آفریدن جهان‌ها ی آینده در هم‌سایه‌گی خداوندان است. سیاست هنر است و در پایان اهمیت ندارد کسانی که جهان‌ها ی آینده را آفریده‌ند، چه در سر داشته‌اند؛ چه انگیزه‌ای آن‌ها را رانده است؛ و چه حساب‌وکتابی را در کله ی خود می‌پروراندند. سیاست جهان آینده است در چهارچوب پسند ما. (۶) در سیاست همه‌چیز در پایان در جهان فیزیکی و فرآیندها ی ژرف «شدن» فشرده می‌شود؛ و از راه بردارها ی نیرو (زور) روان و کارگر می‌شود. سیاست فرآیندها ی هم‌سازی و هم‌جوشی در هم‌بودمان برای هم‌وار و پایدار کردن این رانش‌ها و گردانش‌ها است، تا هزینه‌ها ی نالازم کم شود؛ و کش‌مکش‌ها بر سر قدرت و داوری (ارج و ورج) را فروکاهد. سیاست به زبان پیشینیان «رام‌یاری» است که می‌تواند رامش و آرامش را به هم‌بودمان پیش‌کش کند. سیاست گریز از گزینش طبیعی(Natural selection) و زاستاریگ و‌ ریختی از گزینش انسانی است که جای‌گزین آغلتش و فرگشت می‌شود. سیاست دیگر آغلتش (Evolution) نیست ریختی از فن‌آوری است. در این فرآیند جای‌گزینی است که خودبسنده‌گی جا ی خودسپاری می‌نشیند؛ و برای نخستین‌بار هزینه‌ها ی گردانش سیاسی (با افزایش هزینه‌ها زیستی در مغز) کاهش می‌یابد.

————————————
پانویس‌ها
۱. این داستان حتا ریشه‌ها ی زیستی و عصبی هم دارد؛ چه، یاخته‌ها ی مغزی و عصبی برای کاهش هزینه‌ها ی ساخت‌وسوز و متابولیک آموخته‌اند که قند نسوزانند و از کارها ی دش‌وار مغزی همانند خودپایی، خودبسنده‌گی بگریزند. یعنی ما در دل آغلتش و فرگشت آموخته‌ایم که بیش‌تر ره‌رو باشیم و نه راه‌بر.
۲. جمهوری اسلامی ایران را باید تکاپویی برای ویرانیدن سیاست در بنیادها ی خود دید؛ تکاپویی پادوار با آن‌‌چه در ناریخ اندیشه و سیاست دیده می‌شود. تکاپویی که می‌خواهد سیاست را به امری «تقلیدی» فروبکاهد. ولایت‌فقیه در این خوانش انسان‌کاملی است که باید پیروی شود. به لطف او بار اندیشه و سگالش از دوش طالب‌ها و ولایت‌پذیرها برداشته می‌شود.
۳. در برخی از جانوران همانند مورچه‌ها، زنبورها، فیل‌ها و اوران‌گوتان‌ها ما ریخت‌هایی از گردانش و مدیریت گروه و هم‌بودمان‌ را می‌بینیم؛ گردانشی که ادامه ی رانه‌ها ی زیستی است و از راه ترس و تقلید کار می‌کند.
۴. سیاست در بنیادها همانند تراز نیروها ی فیزیکی کار می‌کند و از هر نیرو ی فرافیزیکی پندارپذیری خالی است. کردور(کرد+ور= فاکتور)ها ی پندارین و ذهنی (واقعی یا بدپندارانه) برانگیزاننده و کارگر هستند، اما در پایان چیزی بیش از چرخش در انگیزش‌ها و خواهش‌ها ی ما نیستند و نمی‌توانند باشند؛ و تنها با دگرش در برآیند نیروها کار می‌کنند. اهمیت این پندار آن‌جاست که فرمان (حتا آن‌گاه که پا ی دیگری بزرگ‌ درمیان است) نمی‌تواند جا ی زور، قدرت و ورج بنشیند! فرمان به آن‌ها جهت و سو می‌دهد.
۵. هم‌چنان‌که هر داو دینی در باره جهان، دین را در به‌ترین ریخت به علم و است‌پایه‌ها (استانداردها) ی آن می‌کشاند. به‌زبان‌دیگر اخلاق‌ اگر است‌‌بنیاد باشد علم است؛ و همانند علم ما با علم‌ها روبه‌رو خواهیم بود.
۶. برای دریافت این داو باید بتوان میان سیاست‌ها و‌ دانش‌ها ی سیاسی از یک‌سو و سیاست و کاربرد دانش و دست‌آوردها ی علمی در گستره ی سیاست فاصله گذاشت.
سیاست‌مدارها نیازمند دست‌آوردها (از جمله تاریخ سیاسی) و سازوکارها ی علمی (از جمله گردانش و مدیریت و نقد) در جهان‌ها ی جدید هستند، (که به فرآیندها ی تصمیم‌سازی می‌رسند) اما در پایان این تصمیم‌ها و تصمیم‌گیرنده‌ها هستند که هنرمندانه و با پندار جهانی دل‌پسندتر کار می‌کنند و با گردانش نیروها و فشارها تراز نیروها ی سیاسی را به آن‌سو می‌چرخانند.

***

نسخه اصلاح‌شده برای روانی خوانش:

اخلاق، خداناباوری و رام‌یاری (سیاست)

خداناباوری در هر تبیین و تعریفی، به نقطه‌ای از خودبسندگی آدمی می‌رسد؛ و این خودبسندگی، بنیاد جهان‌های جدید پس از رنسانس و دوران مدرن است.

اما خودبسندگی و خودبنیادی بار سنگینی است که آدمیان به‌آسانی زیر بار آن نمی‌روند و نرفته‌اند (۱). همین امر است که در جهان باستان به گسترش و همه‌گیری دین‌ها انجامید و امروز به همه‌گیر شدن دانش‌ها. اگر در درک این گزاره دشواری دارید، باید به‌یاد آورید که دانش‌ها نوادگان دین‌ها هستند و همگی آمده‌اند تا آدمی را از رنج کشیدن بار هستی و دشواری‌های خودبسندگی، سگالش (تفکر) و اندیشه برهانند؛ و تا امروز و هنوز، بسیار پیروز بوده‌اند!

دین‌های رنگارنگ و دانش‌های گوناگون در یک نقطه به هم می‌رسند؛ و آن برداشتن این بار سنگین از روی دوش همگان است. همه ادعاها و داوهایی در باره‌ی هستی دارند و پیش‌نهاده‌اند و می‌خواهند آینده را بر پایه‌ی آن‌ها بنا کنند. ایمان به «دیگریِ بزرگ» هسته‌ی سخت این فرایند و بسته‌ی «اَست‌»های آن است که به خودسپاری می‌انجامد. در دانش‌ها که امروز (به باور بسیاری) عالی‌ترین شکل این بسته‌ها را پیش می‌گذارد، تنها نام آن دیگریِ بزرگ برای آدمیان تغییر می‌کند، زیرا آدمیان به‌تجربه آموخته‌اند که این «دیگریِ بزرگ» اعتمادانگیزتر از آن دیگریِ بزرگ است. اما کسانی که خود را به دین‌ها و دانش‌ها می‌سپارند، کم‌وبیش از شر اندیشیدن یا ژرف‌اندیشیدن هم راحت می‌شوند یا می‌خواهند که بشوند. این نشان می‌دهد که فرایندهای خودسپاری و خودبسندگی هم‌سو و هم‌آهنگ نیستند.

و این درست همان‌جاست که شهریاری، رام‌یاری و سیاست دانسته و خواسته نمی‌شود. زیرا رام‌یاری و سیاست در بنیادها خودبسنده است و کسی نمی‌تواند و نباید اراده‌ی خود را به دیگری واگذارد و بار اندیشه و سگالش را روی دوش دیگری بگذارد. سیاست پیچیده‌ترین، لایه‌لایه‌ترین و باریک‌ترین (Nuanced) رفتار انسانی است؛ رفتاری که در بنیادها خودبسنده، خودبنیاد و خودپا است. یعنی در هرچه بتوان رهرو بود، در سیاست (اگر دریافتی نوین از آن در کار باشد) باید رهبر شد (۲). همه‌ی کش‌مکش‌ها در سیاست و رام‌یاری، کش‌مکش بر سر رهبر شدن است؛ کش‌مکش بر سر ارج (شان) و وَرج (قدرت).

سیاست و بار سنگین خودبسندگی

اگر بخواهیم دریافت ژرف‌تری از سیاست و بار سنگین خودبسندگی در آن داشته باشیم، ناچار باید به انگاره‌ی بازشناسی (Recognition) اکسل هونت (Axel Honneth) بازگردیم و در سایه‌ی سه‌گانه‌ی سپهر ویژه (private sphere)، سپهر قانون (legal sphere) و سپهر باور هم‌بودیگ (social esteem sphere) او به برساختن شخصیت، هویت و شناس (شناخت) آدمی بیندیشیم.

هونت، خودباوری (Self-confidence) را میوه‌ی درخت دوستی و عشق می‌داند که در خانواده، دوستی‌ها و هم‌آمیزی‌های ویژه به آدمی پیش‌کش می‌شود. این خودباوری در سپهر سیاسی و کاربست قانون در هم‌بودمان (جامعه) به برآمدن خودستایی (Self-respect) می‌رسد؛ و گام پسین در هم‌بودمان و هم‌بودگان (اجتماع) رقم می‌خورد و بیش از پشتیبانی قانونی است. وی آن را خودبسندگی و خودیابی (Self-realization) می‌خواند و پشتیبانی و هم‌بستگی هم‌بودیگ را در آن کارآمد و بنیادین می‌یابد. این جایگاه همان است که در هرم نیازهای پایه‌ی مزلو خودآگاهی (Self-actualization) خوانده شده است. جانور سیاسی ارسطو برآمد و میوه‌ی این دوران است؛ دورانی که خودآگاهی در ژرف‌ترین شکل ممکن فراهم می‌آید؛ دورانی که در نبود و ناکامی در آن، از ما تنها یک جانور به‌جا می‌مانَد.

سیاست در ایران و فرار از بار خودبسندگی

اگر دریافت درخوری از ایران، سطح توسعه و شکوفایی در آن داشته باشیم، آشکار است که جانور سیاسی بودن، آن هم به‌گونه‌ای خودبسنده، خودپا و خودستا، در ایران تا چه پایه دشوار است. همه‌ی اَست‌ها (دین‌ها، اخلاق‌ها و دانش‌ها) و بَست‌ها (بایدها‌ی دینی، اخلاقی و حتی علمی) ی ایرانی در کارند که خودپایی، خودستایی و خودبسندگی ما را پی‌کنند و از میان بردارند. فرهنگ شبان‌رمگی نام بزرگ این فرایند زهرآگین است که به برهوت سیاست و سیاست زهرآگین در ایران می‌رسد. در عرفان ایرانی، همه‌ی سازوکارها برای از میان برداشتن «خود» فراهم آمده است تا هیچ شویم و هیچ ردی از ما نماند.

کسانی که در درک سیاست می‌مانند و از کشیدن این بار سنگین سرباز می‌زنند، به‌طور غالب از درک سیاست هم می‌گریزند و در پایان، سیاست را یا به دین (در جهان سنت)، یا به علم (در جهان نوین)، و یا حتی به اخلاق (در همه‌ی جهان‌ها و از جمله در برخی از جهان‌های پسانوین) فرومی‌کاهند! همه‌ی این پس‌روی‌ها، پس‌گشت‌ها و گاهی بازگشت‌ها، بازگشت به «پیشاسیاست» و خالی‌کردن شانه از زیر بار سگالش و چالش‌های ژرف و قندسوز مغزی است که با ایستار زیستی-آغلِتشیِ (تکاملی) یاخته‌های مغزی هم‌آهنگ‌تر است؛ بازگشت به جهانی که در آن شهریاری، رام‌یاری، سیاست و فرایندهای آن هنوز ناشناخته است و آدمی به‌شکلی کورمال و ناخودآگاه (همانند مورچه‌ها، زنبورها و اوران‌گوتان‌ها) هم‌بودمان و جامعه‌ی خود را می‌گرداند (۳).

نقد سیاست اخلاقی (پیشاسیاست مدرن)

سیاست اخلاقی آخرین و همه‌گیرترین شکل این تنبلی، نادانی و ناتوانی در جهان‌های جدید است. تا جایی که حتی بسیاری از خداناباوران هم به آن آلوده‌اند و در سایه‌ی آن، درد دشواردرمان خودبسندگی و اضطراب شیرین آدمی‌زادگی را پاددرمان می‌کنند.

چه، اگر رام‌یاری و سیاست را امری جمعی، انباشتی و پسینی بدانیم که هست، باید در بنیادها با اخلاق که امری فردی است و به انگیزه، آماج یا برآمد کار استوار است، فاصله داشته باشد. در این‌جا گفت‌وگو در امکان یا ناامکان اخلاق و حتی نیک و بد اخلاقی نیست. گفت‌وگو بر سر آن است که اخلاق در بنیادها، اخلاق‌ها است؛ چیزی به‌نام حقیقت اخلاقی یافت نمی‌شود؛ و از اخلاق‌ها همانند دانش‌ها یا دین‌ها، سیاست زاییده نمی‌شود. همه‌ی پیشاسیاست‌ها از جمله بددانیِ سیاست اخلاقی از همین نادانی آمده‌اند (۴)!

پیشاسیاست تکاپوی گردانش سپهر همگانی با اتکا به بسته‌ای از (اَست‌ها) است؛ اینکه این اَست‌ها از کجا آمده باشند چندان اهمیت ندارد. همین که بخواهیم این اَست‌ها را از جایگاه گردآوری به جایگاه داوری برکشیم، از سپهر سیاست و رام‌یاری بیرون می‌رویم؛ و عجیب نخواهد بود اگر به‌جای رام‌داری، دام‌داری بنا کنیم. اَست‌ها بی‌زبان هستند و آدمی است که آن‌ها را زبان‌دار می‌کند. به‌زبان دیگر، آن‌که دانسته یا نادانسته بسته‌ای از اَست‌ها را (چه دینی، چه اخلاقی، و چه حتی علمی) از جایگاه گردآوری به جایگاه داوری می‌کشاند، می‌خواهد خود را داور کند و کش‌مکش بر سر ارج و وَرج را دور بزند. (شاه‌فیلسوف، شاه و ولی‌فقیه و شورای نگهبان و خبرگان، همه برآمد این بدپنداری‌اند.)

اخلاق اگر بخواهد فردی نباشد، یا باید در دین‌ها و دانش‌ها فرو رود (همانند روان‌شناسی کمال یا انسان‌کامل‌شناسی) و از میان برداشته شود، و یا باید در سیاست گم شود. اخلاق اگر پیشینی باشد (یعنی داوگفت حقیقت اخلاقی در میان باشد) همانند دین‌ها خواهد بود (۵) یا همانند برخی از دانش‌های قدیمی؛ و اگر بخواهد پسینی باشد باید همانند دریافت‌های نوین از دانش‌ها و سیاست‌ها شود. (یعنی به اخلاق‌ها تن دهد و در عالی‌ترین شکل به ادب‌ها و قانون‌ها دگردیسَد.)

سیاست: هنر خودبسندگی و آفرینش

سیاست ایستادن روی پاهای شکننده‌ی (خطاپذیر) خود و خدای‌گانی کردن است؛ سیاست هنر آفریدن جهان‌های آینده در هم‌سایگی خداوندان است. سیاست هنر است و در پایان اهمیت ندارد کسانی که جهان‌های آینده را آفریده‌اند، چه در سر داشته‌اند، چه انگیزه‌ای آن‌ها را رانده است و چه حساب‌وکتابی را در کله‌ی خود می‌پروراندند. سیاست، جهان آینده است در چارچوب پسند ما (۶).

در سیاست، همه‌چیز در پایان در جهان فیزیکی و فرایندهای ژرف «شدن» فشرده می‌شود و از راه بردارهای نیرو (زور) روان و کارگر می‌شود. سیاست، فرایندهای هم‌سازی و هم‌جوشی در هم‌بودمان برای هموار و پایدار کردن این رانش‌ها و گردانش‌ها است تا هزینه‌های نالازم کم شود و کش‌مکش‌ها بر سر قدرت و داوری (ارج و وَرج) را فروکاهد. سیاست به‌زبان پیشینیان «رام‌یاری» است که می‌تواند رامش و آرامش را به هم‌بودمان پیش‌کش کند.

سیاست گریز از گزینش طبیعی (Natural selection) و شکلی از گزینش انسانی است که جایگزین آغلتش و فرگشت می‌شود. سیاست دیگر آغلتش (Evolution) نیست، شکلی از فن‌آوری است. در این فرایند جایگزینی است که خودبسندگی جای خودسپاری می‌نشیند؛ و برای نخستین‌بار هزینه‌های گردانش سیاسی (با افزایش هزینه‌های زیستی در مغز) کاهش می‌یابد.





iran-emrooz.net | Tue, 30.09.2025, 19:39
ساعت طلایی فلسفه: گفتگو با آن اپل‌باوم

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

میراث پوتین: آن اپلباوم درباره محرومیت از آزادی سخن می‌گوید

بخش نخست گفت‌وگو با آن اپل‌باوم

بخش دوم و پایانی

* هانا آرنت مثلاً یادآوری می‌کند که یک وجه اشتراک مهم، سیستم اردوگاه‌ها بود: اردوگاه‌هایی برای دشمنان داخلی، با هدف نابودی آن‌ها. و بدون این اردوگاه‌ها، هیچ نظام توتالیتر، نه استالینیسم و نه فاشیسم، نمی‌توانست وجود داشته باشد. او همچنین می‌گوید یکی دیگر از ویژگی‌ها، از میان رفتن مرز میان واقعیت و خیال است، به دست خود حکومت. وضعیتی ایجاد می‌شود که هیچ‌کس نداند واقعیت چیست.

کاملاً درست است. این دو جنبه، نکات مهمی در این تاریخ هستند. نخست باید درک کرد که «اردوگاه کار اجباری» چیست: نه زندان برای مجرمان، نه اردوگاه اسیران جنگی، بلکه اردوگاهی برای کسانی که قانون کیفری را نقض نکرده‌اند، بلکه صرفاً دیدگاه سیاسی غالب را نمی‌پذیرند. از این جهت، اردوگاه‌ها در هر دو نظام کارکردهای مشابهی داشتند.

سیستم گولاگ و اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها اردوگاه‌هایی برای انسان‌هایی بودند که مجرم نبودند، بلکه فقط متفاوت می‌اندیشیدند یا به هر دلیلی در سیستم نمی‌گنجیدند. هر دو نظام به این اردوگاه‌ها وابسته بودند. بدون آن‌ها نمی‌توانستند کار کنند. بدون گولاگ‌ها، شوروی نمی‌توانست وجود داشته باشد. اما نکته‌ی دوم حتی مهم‌تر است، زیرا چیزی است که بارها و بارها تکرار شده: بقای هر دو نظام وابسته به فروختن یک «دروغ» بود. یک تصویر خیالی از جامعه که درست نبود و بنابراین مدام باید بازتولید و تأیید می‌شد. در شوروی این دروغ درباره‌ی معنای سوسیالیسم، آینده‌ی آن و دستاوردهایش بود. دروغ‌هایی که پیوسته تکرار می‌شدند. نازی‌ها نیز دقیقاً همین کار را کردند: دائماً درباره‌ی مشکلات آلمان دروغ گفتند و همه چیز را به گردن یهودیان انداختند. انتشار دروغ و تداوم نظام بر پایه‌ی همین فریب، ویژگی مشترک هر دو سیستم بود. همان‌طور که اشاره شد، پیروان این رژیم‌ها زیر بمباران دروغ‌های بی‌شمار قرار می‌گرفتند، به‌گونه‌ای که تشخیص حقیقت از دروغ برایشان بسیار دشوار می‌شد. هیچ‌گونه گزارش‌دهی بی‌طرف، کارگزاران مستقل، قوه‌ی قضائیه‌ی مستقل یا قضات بی‌طرف وجود نداشت، زیرا همه‌ی این‌ها به معنای وجود منبعی خارج از سیاست می‌بود.

* البته این مقایسه بین روسیه‌ی استالین و روسیه‌ی پوتین هم وسوسه‌انگیز است و هم خطرناک. اما این تلاش دائمی برای ایجاد منطقه‌ای خاکستری میان واقعیت و خیال، با ابزارهای ارتباطی مدرن، به‌روشنی در رژیم کنونی هم دیده می‌شود.

این همان چیزی است که پوتین می‌کوشد انجام دهد: او نه یک نظام عظیم مانند استالین بنا کرده، نه یک ایدئولوژی کلان که همه مجبور باشند به آن ایمان بیاورند. او راه‌های تازه‌ای برای تضعیف اعتماد مردم به آنچه می‌بینند، می‌خوانند و می‌شنوندیافته. و این کار را به‌ویژه از طریق رسانه‌های نوین و شبکه‌های اجتماعی انجام می‌دهد.

نمونه‌ی بارز آن سقوط هواپیمای مالزیایی (۱) است که از آمستردام پرواز کرده بود و بر فراز اوکراین، بر اثر شلیک موشک‌های روسی، سرنگون شد. واکنش پوتین چه بود؟ او فقط انکار نکرد، بلکه ده‌ها نظریه‌ی مختلف منتشر شد: این‌که هواپیمایی پر از جسد به اوکراین فرستاده شده و عمداً منفجر شده است. یا این‌که هواپیمای دیگری قصد داشته هواپیمای ریاست‌جمهوری پوتین را هدف قرار دهد. ده‌ها روایت، از نسبتاً قابل‌باور تا کاملاً مضحک، تولید و از طریق رسانه‌های روسی پخش شد. نتیجه چه بود؟ کمی بعد رادیو «اروپای آزاد» در مسکو مصاحبه‌هایی انجام داد. وقتی از مردم پرسیدند چه کسی هواپیما را ساقط کرده، پاسخ غالب این بود: «نمی‌دانم و هرگز نخواهم دانست. غیرممکن است بفهمیم.» این همان «مه دائمی شک» است که ایجاد و حفظ می‌شود.

دقیقاً همین روش در ماجرای مسمومیت سرگئی اسکریپال (Sergei Skriepal) (۲) در بریتانیا هم به کار رفت: در نهایت ۳۰ یا ۴۰ روایت مختلف مطرح شد. حکومت روسیه اینترنت و رسانه‌ها را با میلیون‌ها دروغ پر می‌کند تا مردم گیج شوند و دیگر نتوانند حقیقت را تشخیص دهند.

* شاید بتوان به تداوم دیگری نیز اشاره کرد: وجود دائمی «وضعیت استثنایی». نظام خود را همواره در معرض تهدیدی از درون و بیرون معرفی می‌کند و این وضعیت معمولاً به گسترش‌طلبی‌های جنگی می‌انجامد. این همان چیزی است که در ماجرای اوکراین هم دیده می‌شود: ایجاد جنگ برای بسیج مردم و حفظ بیداری آنان.

این منطق بسیار «استالینی» است: ایده‌ی «ما مورد حمله قرار گرفته‌ایم و باید دفاع کنیم.» استالین در دهه‌ی ۱۹۳۰ دائماً درباره‌ی حمله‌ی احتمالی لهستانی‌ها به اوکراین هشدار می‌داد. او بارها از پیل‌سوتسکی (Pilsutski) (۳) رهبر وقت لهستان به‌عنوان تهدیدی دائمی یاد می‌کرد. در حالی‌که لهستان هیچ قصدی برای حمله به شوروی نداشت، استالین این هراس بیمارگونه را پروراند شاید چون واقعاً باور داشت، یا چون برایش سودمند بود.

پوتین امروز رفتاری بسیار مشابه دارد. او مرتب از «تهاجم قریب‌الوقوع ناتو» می‌گوید، در حالی‌که هرکس کمی از ناتو بداند، می‌فهمد هیچ کشوری در این پیمان قصد حمله به روسیه را ندارد. اما این افسانه ساخته می‌شود تا ترس و اطاعت تولید کند.

نکته‌ی مهم دیگر: در سال ۲۰۱۴، وقتی رئیس‌جمهور اوکراین کشور را ترک کرد و انتخابات برگزار شد و پوروشنکو (Poroschenko) به قدرت رسید، روسیه گفت: «این یک کودتای نازی است.» آن‌ها همان واژگان دهه‌ی ۱۹۳۰ را دوباره به کار گرفتند. این روایت، بعدتر در مواجهه با انتخاب زلنسکی که یهودی‌تبار است دشوارتر شد: اگر اوکراین «تحت سلطه‌ی نازی‌ها» بود، چطور ممکن بود چنین انتخاباتی آزاد برگزار شود؟ این پرسش، دستگاه تبلیغاتی روسیه را با تناقضی آشکار روبه‌رو کرده است و دیدن شیوه‌ی مواجهه‌ی آن‌ها با این واقعیت جدید جالب خواهد بود.

* اما برای کسی که سال‌ها با دقت و رنج فراوان مطالعه کرده است که چگونه نظام‌های توتالیتر از اطلاعات برای سرکوب شهروندان استفاده می‌کردند، این فکر واقعاً آزاردهنده است که امروز با ابزارهای دیجیتال چه می‌توانند بکنند.

به نظر من، ترسناک‌ترین تحول امروز در این زمینه در چین رخ می‌دهد. چین توانسته است از طریق رسانه‌های اجتماعی و هوش مصنوعی نه‌تنها رفتارها و خریدهای مردم را ردیابی کند، بلکه احساسات و عواطف آن‌ها را هم کنترل کند و حتی شیوه‌ی ارتباطشان با یکدیگر را زیر نظر بگیرد. به این ترتیب، چین سازوکاری کنترلی ایجاد کرده که در تاریخ بشر بی‌سابقه است. می‌بینیم که آن‌ها در حال آزمایش آن هستند. بدترین اردوگاه‌های کار اجباری امروز در استان «سین‌کیانگ» چین قرار دارند، جایی که اقلیت مسلمان اویغور زندگی می‌کند. آنجا اردوگاه‌های عظیم بازداشت ساخته‌اند که مخالفان یا کسانی که در برابر نظام مقاومت می‌کنند در آنجا نگهداری و کنترل می‌شوند. در همه‌جا دوربین نصب شده است.

یک‌بار دیگر، دشوارترین بخش، فکر کردن به این است که با اطلاعاتی که امروز از هر شهروند به خاطر رسانه‌های دیجیتال وجود دارد، چه می‌توان کرد. این هولناک‌ترین تحول امروز است. من اغلب درباره روسیه صحبت می‌کنم، چون زبان آن را می‌دانم و سال‌هاست درباره آن می‌نویسم. اما هولناک‌ترین تحول را در این زمینه در چین می‌بینم، زیرا چین دریافته است که از طریق شبکه‌های اجتماعی و هوش مصنوعی نه‌فقط می‌تواند بداند شهروندانش چه می‌کنند و چه می‌خرند، بلکه می‌تواند احساسات و عواطفشان را هم کنترل کند و ببیند چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. باز هم کسانی که در این اردوگاه‌ها هستند، همان‌هایی‌اند که به‌عنوان «مشکل‌ساز» و «احتمالاً خطرناک» شناخته می‌شوند و باید دوباره تربیت شوند. این کار با استفاده از فناوری مدرن، هوش مصنوعی، و اطلاعاتی که در شبکه‌های اجتماعی ردوبدل می‌شود، انجام می‌گیرد.

* اگر درست متوجه شدم، شما می‌گویید اگر بخواهیم «آزمایشگاه زنده توتالیتاریسم جدید» را ببینیم، باید امروز به چین نگاه کنیم؟

کاملاً همین‌طور است، به‌ویژه به این استان چین. البته چین کشوری بسیار پیچیده و بزرگ است. تا امروز، نخبگان حاکم در پیِ یک توتالیتاریسم تمام‌عیار نبودند. آنها مشکلی نداشتند که شهروندانشان بحث‌های سیاسی خود را داشته باشند. به آنها سطحی از آزادی سیاسی داده می‌شد. تا وقتی که کسی حزبی سیاسی تشکیل نمی‌داد یا نظام را به چالش نمی‌کشید، می‌توانست هرچه بخواهد بگوید. تلاشی برای کنترل کامل گفته‌ها یا اندیشه‌های مردم نبود.

اما اکنون موضوع به سطحی عمیق‌تر رسیده است. آنها تو را نه با دستگیری، بلکه با تأثیرگذاری بر گفت‌وگوهایت کنترل می‌کنند، با این کار که به افراد پول می‌دهند تا چیزی پست کنند. ما نشانه‌هایی از این را در اینترنت خودمان هم می‌بینیم: «بات‌نت‌ها» (Botnetze) و «ترول‌های پولی» (bezahlte Trolls) که می‌کوشند بحث‌ها را دست‌کاری کنند. این همان است، حتی اگر کنترلش به آن شدت نباشد. چین می‌کوشد احساسات مردم را از طریق «سیستم امتیاز اجتماعی» شکل دهد. مردم بر اساس رفتارشان پاداش یا مجازات می‌گیرند: مثلاً اگر کسی از چراغ قرمز رد شود یا بلیت مترو را اشتباه بخرد. در چنین مواردی در سیستم امتیاز اجتماعی جریمه می‌شود و ممکن است دیگر نتواند بلیت قطار بخرد یا ترفیع شغلی بگیرد. این‌ها ابزارهای نوینی برای کنترل هستند که باید از آنها برحذر بود.

* یکی از تکان‌دهنده‌ترین و در عین حال نومیدکننده‌ترین تجربه‌ها وقتی کتاب‌های شما را می‌خوانیم، این است که می‌بینیم دولت چه قدرت عظیمی دارد و فرد تا چه حد در برابر این اقدامات ناتوان است. دهقانان اوکراینی در برابر خشونت ناتوان بودند، محکوم به گرسنگی بودند و نمی‌توانستند کاری بکنند. از سوی دیگر، همان‌طور که خودتان گفته‌اید، حتی در چنین شرایطی هم افرادی و فضائلی وجود داشتند که امکان مقاومت مؤثر را فراهم می‌کردند. از تجربه شما، چه چیزی است که یک جامعه‌ی باز را همچنان زنده نگه می‌دارد؟ چه کسانی یا چه شکل‌هایی از تاب‌آوری بیش از همه اثرگذارند؟

باید جوامع مختلف را در مراحل متفاوت بررسی کرد. توانایی گفت‌وگوهای باز داشتن و در سطح محلی در محیط‌های کاری یا در سطح جامعه سازمان‌دهی کردن. توانایی خندیدن به رهبران. بله، در کتاب «پرده آهنین» فصلی درباره مقاومت هست. البته در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۵۰ در اروپای مرکزی مقاومت سازمان‌یافته واقعی وجود نداشت. در لهستان در سال‌های نخست جنگجویان مسلح مقاومت داشتند، اما آنها تسلیم شدند. ولی اشکال دیگری از مقاومت وجود داشت: بعضی‌ها گروه‌های موسیقی جایگزین یا انجمن‌های دانشگاهی تشکیل دادند. دانشگاه‌های مخفی وجود داشت. مردم در محافل خصوصی به یکدیگر درس می‌دادند و تقریباً در همه این گروه‌ها هدفشان این بود که صادقانه با یکدیگر روبه‌رو شوند و دروغ‌های رژیم را کنار بگذارند. بسیاری از این فعالیت‌ها سازمان‌یافته بودند. از این نظر، تحولات امروز مرا نگران می‌کند. بسیاری فکر می‌کنند می‌توان چنین کارهایی را در اینترنت سازمان داد، مثلاً با ایجاد یک گروه فیس‌بوکی. اما این کافی نیست. باید تماس واقعی وجود داشته باشد. باید به مردم نوعی دیگر از اجتماع واقعی عرضه کرد، نه فقط فشار دادن یک دکمه روی لپ‌تاپ.

* پس می‌گویید اگر اجازه دهید من بازنویسی کنم «قدرت چهره به چهره»، تماس اجتماعی عینی، بسیار مهم‌تر از هر چیزی است که در شبکه‌های اطلاعاتی انتزاعی بتوان به دست آورد.

بله، در این زمینه تماس‌های رو در رو ضروری‌اند. اگر می‌خواهید شبکه‌ای جایگزین بسازید یا ارزش‌های دیگری را حفظ کنید، تماس واقعی فوق‌العاده مهم است.

* آیا این سازوکارهای مقاومت شامل خودِ «یادآوری» هم می‌شود؟ اینکه بگوییم تاریخی وجود داشته که هنوز حاضر است، واقعاً باقی مانده است؟ تاریخ را زنده نگه داشتن، آن را نوشتن، فهمیدن و از آن درس گرفتن، در زمان حال درباره تاریخ به‌صورت پیچیده صحبت کردن؟

بله، چیزی که من در سال‌های اخیر آموخته‌ام همین است. برای مثال، «مجارستانِ ویکتور اوربان» اغلب درباره کمونیسم مجارستان صحبت کرده، اما بسیار یک‌سویه، در راستای توجیه کردن خود و استفاده ابزاری از آن. حفظ درکی پیچیده از گذشته نیز مهم است. چرا اتحاد شوروی پشتیبانی شد؟ باید فهمید چرا آن نظام برای مردم جذابیت داشت، به‌جای اینکه فقط آن را محکوم کنیم و بگوییم همه مخالفش بودند. زیرا در واقع همه مخالف نبودند. یعنی مردم در مجارستان، لهستان و روسیه. پس باید به‌صورت پیچیده فهمید که کمونیسم دقیقاً چه بود و چرا شکست خورد. فکر می‌کنم این در هر کشوری اهمیت دارد.

* فکر می‌کنم این موضوع در هر کشوری اهمیت دارد، زیرا شما درباره هر کشوری سخن می‌گویید. بیایید کمی درباره میهن شما، ایالات متحده، صحبت کنیم. ما با نگرانی زیاد به روسیه در شرق نگاه می‌کنیم. همچنین با نگرانی فزاینده به غرب نیز نگاه می‌کنیم. و در اینجا یک ارتباط، یا دست‌کم یک ارتباط احتمالی وجود دارد، میان اقدامات پوتین و انتخاب دونالد ترامپ. انتشار گزارش مولر (Müller Report) (۴) را چگونه دریافتید و آیا باور دارید که اکنون بر پایه آن گزارش، امکان واقعی برای برکناری رئیس‌جمهور از مقامش وجود داشت؟

از یک سو، گزارش مولر بسیار سودمند بود، زیرا چیزی که چندان به‌درستی ارزیابی نشد، افشاگری‌های بسیار دقیق مولر درباره کارهایی بود که روس‌ها در ایالات متحده انجام دادند. این فقط چند تبلیغ در فیس‌بوک نبود. آن‌ها در سراسر آمریکا سفر کردند، گروه‌ها و صفحه‌های فیس‌بوکی ساختند و آن هم با اطلاعات نادرست، تا از یک سو گروه‌های بسیار راست‌گرا و ضد مهاجرتی به‌وجود آورند و از سوی دیگر، فشارهایی بر رأی‌دهندگان وارد کنند. آن‌ها حتی گروه‌هایی تحت عنوان «جان سیاهان مهم است» (Black Lives Matter) ایجاد کردند که به اعضای خود توصیه می‌کردند در انتخابات شرکت نکنند.

اما این فعالیت‌ها عمدتاً دیجیتالی بود. درست است، دیجیتالی بود، اما اقدامات واقعی نیز در کار بود. این یک عملیات عظیم بود. به نظر من، به دلیل تمرکز بر پرسش درباره استیضاح ترامپ، بسیاری از کارهایی که روس‌ها انجام دادند و نیز پیوندهای شگفت‌انگیزی که مولر توانست آشکار کند، نادیده گرفته شد. شما نام مأموران سرویس اطلاعاتی روسیه را که این اقدامات را انجام دادند می‌دانید. همه این‌ها در گزارش او آمده است. این بسیار سودمند بود، زیرا بسیاری از هواداران حزب جمهوری‌خواه – و نه فقط آن‌ها – انکار می‌کردند که چنین چیزی رخ داده است.

مسئله دوم این بود که آیا ترامپ مرتکب کارشکنی در روند قضایی شده است یا نه. به نظر می‌رسد مولر این را وظیفه خود نمی‌دانست که در این باره تصمیم بگیرد. او فقط می‌خواست مدارک را گردآورد و تصمیم‌گیری را به کنگره بسپارد تا آن‌ها نتیجه‌گیری کنند. بله، این کنگره است که باید نتیجه بگیرد. این موضوع کمی دردسرساز شد، زیرا حتی اگر کنگره تحقیقات بیشتری آغاز کند، مجلس نمایندگان در دست دموکرات‌هاست و سنا در دست جمهوری‌خواهان. بنابراین ترامپ می‌تواند متهم شود، یعنی مجلس نمایندگان او را مقصر اعلام کند، اما سنا او را محکوم نخواهد کرد. در حالی که این مطابق قانون اساسی آمریکا برای برکناری لازم است. پس ما در نوعی بن‌بست قرار گرفتیم.

* اگر بپرسید دلیل این مداخله چه بود، البته می‌توان گفت هر کشوری علاقه دارد که فردی خاص انتخاب شود یا نشود. اما آیا شما می‌گویید که هدف اصلی روسیه بیشتر ایجاد نوعی ابهام و ابر تردید بود یا به قدرت رساندن یک نامزد مشخص؟ این دو، منافع کاملاً متفاوتی هستند.

من فکر می‌کنم روسیه به‌طور جدی بر روی ترامپ سرمایه‌گذاری کرد. روس‌ها می‌خواستند او پیروز شود. یکی از کارهایی که گزارش مولر انجام نداد، بررسی رابطه‌ی ترامپ با روسیه بود. رابطه‌ای که سال‌ها به عقب بازمی‌گردد. بسیاری از فعالان مالی در نیویورک گمان می‌بردند که ترامپ برای معاملاتش از سرمایه‌های روسی استفاده کرده است. به دلیل کلاهبرداری‌ها و ورشکستگی‌های متعددش، دیگر هیچ بانکی در نیویورک به او وام نمی‌داد. همه از او خسته شده بودند. بنابراین در محافل مالی مدت‌هاست این فرض وجود دارد که او معاملاتش را با پول روس‌ها تأمین کرده است. البته ما مطمئن نیستیم و مولر هم به نظر نمی‌رسد این موضوع را بررسی کرده باشد، و این برای من یک ناامیدی دیگر بود.

اما سخنان بسیاری که ترامپ در طول سال‌ها بیان کرده، نشان از نوعی پیوند با پوتین و نوعی تأیید پوتینیسم دارد. علاوه بر این، ما برخی روابط مالی او را می‌شناسیم. مثلاً در سال ۲۰۱۶، یعنی هنگام کارزار انتخاباتی‌اش، او تلاش کرد در مسکو برج ترامپ بسازد. او به معاملات با روسیه علاقه‌مند بود و روسیه هم می‌خواست با او معامله کند. این دقیقاً همان روشی است که روسیه‌ی امروز تحت رهبری پوتین عمل می‌کند: آن‌ها به دنبال افرادی می‌گردند که آمادگی ورود به روابط تجاری نیمه‌فاسد را دارند، کسانی که با یک قرارداد ویژه وسوسه می‌شوند. همین اتفاق برای آرون بنکس (Aaron Banks)، حامی اصلی کمپین برگزیت در بریتانیا افتاد. نمونه‌های دیگری هم از ایتالیا و کشورهای دیگر وجود دارد. روس‌ها به دنبال کارآفرینانی هستند که پذیرای چنین معاملات باشند و سپس سعی می‌کنند روابطی با آن‌ها بسازند. به نظر می‌رسد که چنین رابطه‌ای با ترامپ مدت‌ها پیش از ریاست‌جمهوری او وجود داشته است.

* در نتیجه، یک الگوی طولانی‌مدت وجود دارد. الگویی که حتی پیش از این‌که ترامپ ایده‌ی ریاست‌جمهوری را در سر داشته باشد، میان او و روسیه برقرار بوده است. پرسشی که مطرح می‌شود و به پروژه‌ی شما هم مربوط است این است: فرق هست بین داشتن رهبری که برنامه‌ی مشخصی دارد و همه می‌دانند چه می‌خواهد، با رهبری که برنامه‌ای ندارد و تصمیماتش صرفاً موقعیتی و واکنشی است. مورد دوم بیشتر به ترامپ شباهت دارد. به عنوان یک تاریخ‌دان، شما کدام را خطرناک‌تر می‌دانید: رهبری با برنامه‌ای روشن یا رهبری که بی‌برنامه و صرفاً از روی غریزه عمل می‌کند؟

من شخصاً یک رئیس دولت ناکارآمد، بی‌نظم و مستبدِ نیم‌بند را به یک رهبر واقعاً باهوش و سازمان‌یافته ترجیح می‌دهم. ترامپ از این نظر آن‌قدر خطرناک نیست که می‌توانست باشد، زیرا همان‌طور که گفتید، از بیشتر مسائلی که اطرافیانش مطرح می‌کنند، هیچ سر درنمی‌آورد. او بدون فکر و بر اساس شانس تصمیم‌های عجیب می‌گیرد، به مشاورانش گوش نمی‌دهد و بدون آگاهی عمل می‌کند. این نوع ناتوانی و عدم توانایی در بهره‌گیری از دستگاه اداری ایالات متحده که نه تنها خودش بلکه اطرافیانش هم از آن رنج می‌بردند مشخصه‌ی او بود. این ناکارآمدی حتی باعث مقاومت از درون همان بوروکراسی شد. کسانی که به او می‌گفتند: «نه آقای رئیس‌جمهور، شما نمی‌توانید این کار را بکنید، این غیرقانونی است.» این هم در گزارش مولر آمده که بسیاری از اطرافیانش از اجرای دستوراتش سر باز می‌زدند.

* به نظر می‌رسد که نظام حقوقی آمریکا تا اینجا به اندازه‌ی کافی انعطاف‌پذیر بوده که ترامپ را مهار و محدود کند.

اما چیزی که من در مورد ترامپ دست‌کم گرفتم، میزان آسیبی بود که او تنها با کلماتش می‌تواند بزند، فارغ از قوانینی که وضع می‌کرد. زبان او، نوع بیانش، شیوه‌ای که بخش‌هایی از جامعه‌ی آمریکا را در قالب نوعی ذهنیت قبیله‌ای علیه بخش‌های دیگر قرار می‌داد، یا تضعیف اقتدار نهادهای مستقل، نه تنها رسانه‌ها بلکه دستگاه قضایی، همه‌ی این‌ها بسیار خطرناک‌اند و می‌توانند در درازمدت پیامدهای منفی بزرگی داشته باشند. البته او تنها کسی نیست که چنین می‌کند. برخی جمهوری‌خواهان دیگر و حتی نمایندگانی از جناح چپ هم همین مسیر را دنبال کرده‌اند. اما تخریب نهادهای بی‌طرف و مستقل دولتی که می‌توانند به‌عنوان مهار قدرت عمل کنند، در بلندمدت بسیار خطرناک است. دقیقاً همین چیزی بود که در آلمان اتفاق افتاد، و بلشویک‌ها نیز همیشه از چنین نهادهای میانجی بیزار بودند. آن‌ها پارلمان‌ها، قضات و مطبوعات را ساختگی و بی‌فایده می‌دانستند.

* دموکراسی‌ای که چنین رئیس‌جمهوری را انتخاب کند، از قبل ضعیف شده است. به‌نوعی خاص، این دموکراسی پیشاپیش فرسایش یافته و آسیب دیده است. امروز در آمریکا افراد زیادی هستند که می‌گویند اگر ترامپ برای دوره‌ی دوم انتخاب شود، این فرسایش [دموکراسی و نهادها] می‌تواند واقعاً بحرانی شود. ممکن است روندهای کاملاً تازه‌ای آغاز شود، از جمله شکاف با قانون اساسی. آیا شما هم چنین نگرانی‌ای دارید؟

بله، من این نگرانی را دارم. بسیار بد خواهد بود اگر او دوباره انتخاب شود. این در واقع نوعی تأیید خواهد بود بر این‌که زبان ضدقانون‌اساسی‌اش که تا کنون بیشتر در حد کلمات بوده و همچنین غریزه‌ی او برای نفوذ در نهادها، موفق بوده است. این امر به او و اطرافیانش نشان خواهد داد که رویکردشان درست بوده است. به همین دلیل فکر می‌کنم دوره‌ی دوم ترامپ بسیار بدتر از دوره‌ی اول خواهد بود.

* و شما فکر می‌کنید که درباره‌ی نفوذ روسیه، در آینده این مداخله متوقف می‌شود یا به همان شکل ادامه پیدا خواهد کرد، چون عملاً هیچ تحریم جدی‌ای علیه روسیه اعمال نشد؟

به دلیل مشارکت گسترده‌ی روسیه در کارزار انتخاباتی‌اش، ترامپ بسیار کوشید فاصله‌اش را از روسیه حفظ کند. البته به‌جز دیدارهای خصوصی و بسیار عجیبش با پوتین. در برخی از این دیدارها آشکارا هیچ نماینده‌ای از سوی آمریکا حضور نداشت، تنها مترجم پوتین آنجا بود، که بسیار غیرعادی است. ما همه همچنین آن کنفرانس خبری عجیب پس از نشست هلسینکی را دیدیم، جایی که ترامپ بیشتر به پوتین اعتماد کرد تا به دستگاه‌های اطلاعاتی کشور خودش. بسیار حیرت‌انگیز بود. اما تا امروز، ترامپ از اعمال تحریم‌های جدی علیه پوتین خودداری کرده است.

* تصویری از همان دیدار هست که در آن، سمت راست، فردی بسیار ‌با اعتمادبه‌نفس را نشان می‌دهد و سمت چپ، فردی که نمی‌داند با چهره‌اش چه کند.

بله. و بر اساس نظریه‌ای که دارم البته درباره‌اش نمی‌نویسم چون نمی‌توانم ثابتش کنم فکر می‌کنم خود ترامپ باور دارد که پیروزی‌اش را تا حدی مدیون حمایت روسیه است. به همین دلیل است که در حضور پوتین این‌قدر عصبی و عجیب رفتار می‌کند. این حدس من است، ولی مطمئن نیستم. و البته او به‌خوبی آگاه است که منافع تجاری دیرینه‌ای با روسیه دارد. به همین دلیل فعلاً محتاط است. اما این موضوع می‌تواند در دوره‌ی دوم ریاست‌جمهوری‌اش به‌طرز چشمگیری تغییر کند.

* برای جمع‌بندی: شما با این سه کتابتان کاری واقعاً شگفت‌انگیز کرده‌اید. آن‌ها چشم ما را به چیزهایی باز می‌کنند که شاید نمی‌خواستیم بدانیم، اما باید بدانیم. پرسش من این است: از دید یک تاریخ‌دان، آیا موضوعاتی وجود دارد که بهتر است یک ملت یا جامعه به یاد نیاورد؟ چون بیش از حد دردناک‌اند، یا به‌گونه‌ای هستند که اصلاً نمی‌توان بخشید؟

این پرسش دشواری است. من فکر می‌کنم در شرایطی خاص مثلاً پس از جنگ‌های داخلی مفید است مدتی درباره‌ی آن‌ها صحبت نشود. این به معنای آن نیست که مردم نباید به یاد بیاورند یا ننویسند، بلکه گاهی بهتر است زمان بگذرد. اسپانیا نمونه‌ی جالبی است. من نمی‌گویم نباید بحث کرد، اما گاهی بهتر است این گفت‌وگوها در محیط‌های دانشگاهی یا خصوصی انجام شود و منتظر زمان مناسب برای بحث عمومی ماند. بحث‌های عمومی می‌توانند بسیار ثمربخش باشند. در آلمانِ پس از جنگ این بحث‌ها فوق‌العاده موفق بودند، اما در جاهای دیگر کمتر. چون بحث‌های عمومی درباره‌ی تاریخ می‌توانند دست‌کاری شوند، باید جامعه آمادگی لازم را داشته باشد. بنابراین پس از یک دوره‌ی سکوت، باید شجاعت یافت تا به یاد آورد. شما این شجاعت را پیدا کرده‌اید. برای این از شما بسیار سپاسگزارم.

* سپاس که امروز همراه ما بودید. متشکرم خانم اِپل‌باوم.

———————
زیرنویس‌های مترجم:
۱: سقوط هواپیمای مالزیایی پرواز MH17 یکی از تلخ‌ترین رویدادهای هواپیمایی و سیاسی قرن بیست‌ویکم است. در ۱۷ژوئیه ۲۰۱۴، پرواز شماره MH17 خطوط هوایی مالزی با هواپیمای بوئینگ 777 از آمستردام به کوالالامپور در حال پرواز بود. هواپیما بر فراز منطقهٔ دونتسک اوکراین، جایی که در آن زمان میان نیروهای جدایی‌طلب مورد حمایت روسیه و ارتش اوکراین درگیری شدید وجود داشت، با یک موشک زمین‌به‌هوای بوک (Buk) ساخت روسیه هدف قرار گرفت. تمام ۲۹۸سرنشین آن (۲۸۳ مسافر و ۱۵ خدمه) کشته شدند. بیشتر قربانیان شهروندان هلند بودند. تحقیقات بین‌المللی (JIT) نشان داد که موشک از خاک اوکراین اما از منطقهٔ تحت کنترل جدایی‌طلبان روس‌گرا شلیک شده و متعلق به یک تیپ پدافند هوایی روسی بوده است. روسیه همواره دخالت مستقیم خود را انکار کرده، اما دادگاه‌های بین‌المللی چند نفر از فرماندهان جدایی‌طلب را به‌طور غیابی محکوم کردند. این حادثه نه تنها یک فاجعه انسانی بود، بلکه به یکی از نقاط عطف تشدید بحران اوکراین و افزایش فشارهای سیاسی و اقتصادی بر روسیه تبدیل شد.
۲: سرگئی اسکریپال (Sergei Skripal)یک جاسوس دوجانبه روسی بود که سال‌ها برای سازمان اطلاعات نظامی روسیه (GRU) فعالیت می‌کرد، اما بعدها با سرویس‌های اطلاعاتی بریتانیا (MI6) همکاری کرد. او در سال ۲۰۰۴ در روسیه به اتهام جاسوسی برای بریتانیا بازداشت و به ۱۳سال زندان محکوم شد. در سال ۲۰۱۰ طی یک تبادل جاسوسان میان روسیه و غرب آزاد شد و به بریتانیا رفت و در شهر سالزبری ساکن شد. در ۴ مارس ۲۰۱۸، اسکریپال و دخترش یولیا در سالزبری با عامل عصبی بسیار کشنده‌ای به نام نوویچوک (Novichok)مسموم شدند.
۳: یوزف پیل‌سوتسکی (JózefPiłsudski)رهبر ملی‌گرای لهستانی و بنیان‌گذار دوباره استقلال لهستان پس از جنگ جهانی اول بود. او در سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۵ نقشی کلیدی در سیاست و ارتش لهستان داشت. پس از پایان جنگ جهانی اول، لهستان نوپا با روسیه بلشویکی وارد جنگ شد (۱۹۲۰–۱۹۲۱). استالین در آن زمان یکی از فرماندهان ارتش سرخ بود. شکست ارتش سرخ در نبرد ورشو(۱۹۲۰) که «معجزه بر ویستولا» نام گرفت شکستی سنگین برای بلشویک‌ها بود و در خاطره استالین به‌عنوان تحقیر شخصی و ملی باقی ماند. همین جنگ باعث شد که استالین همواره نسبت به لهستان و نقش پیل‌سوتسکی بی‌اعتماد و کینه‌جو بماند. پوتین بارها به تاریخ روابط روسیه با لهستان و اوکراین استناد کرده و پیروزی لهستان بر شوروی را به‌عنوان نشانه‌ای از دشمنی دیرینه لهستان و غرب با روسیه یاد کرده است. او جنگ ۱۹۲۰ و سیاست‌های ضدشوروی پیل‌سوتسکی را نمونه‌ای از تلاش غرب برای تضعیف روسیه می‌داند و از این تاریخ برای توجیه سیاست‌های تهاجمی امروز خود در اوکراین و اروپای شرقی استفاده می‌کند. به‌عبارت دیگر، در روایت پوتین، لهستان و اوکراین نه کشورهای مستقل، بلکه «میدان‌های تاریخی تقابل با روسیه» معرفی می‌شوند؛ و این همان چارچوب تاریخی است که کرملین امروز برای مشروعیت‌بخشی به جنگ و سیاست‌های امنیتی خود بهره می‌گیرد.
۴: گزارش مولر (Mueller Report)نتیجه تحقیقات رابرت مولر، بازپرس ویژه وزارت دادگستری آمریکا بود که از ۲۰۱۷ تا ۲۰۱۹ درباره‌ی مداخله روسیه در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا ۲۰۱۶ و ارتباط احتمالی ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ با روسیه تحقیق کرد. نکات کلیدی گزارش از این قرار بود مداخله روسیه : تأیید شد که روسیه به‌طور گسترده در انتخابات ۲۰۱۶ مداخله کرده، از جمله با هک ایمیل‌های حزب دموکرات و فعالیت‌های وسیع در شبکه‌های اجتماعی. شواهدی از تماس‌های متعدد میان افراد مرتبط با ستاد ترامپ و مقامات روس وجود داشت، اما مولر مدرک کافی برای اثبات توطئه یا تبانی جنایی نیافت. در بخش دوم گزارش، رفتارهای ترامپ (از جمله تلاش برای برکناری مولر و محدود کردن تحقیقات) بررسی شد. مولر نتیجه نگرفت که ترامپ بی‌گناه است، اما هم‌زمان او را متهم هم نکرد، و تصمیم‌گیری نهایی را به کنگره واگذار کرد.





iran-emrooz.net | Tue, 30.09.2025, 10:40
آیا طرح صلح ترامپ می‌تواند بر ظلم بی‌سابقه غلبه کند؟

توماس ال. فریدمن

نیویورک تایمز – ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۵

طرح ۲۰ ماده‌ای صلح پرزیدنت ترامپ برای غزه، طرحی هوشمندانه است برای تبدیل یک دهانه بمب‌گذاری به سکوی پرتابی برای صلح ــ برای آنکه از یک جنگ وحشتناک در غزه استفاده شود تا نه‌تنها بنیانی تازه برای حل مناقشه اسرائیل و فلسطین ایجاد گردد، بلکه زمینه‌ای برای عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان سعودی، لبنان، سوریه و شاید حتی عراق نیز فراهم آید. اگر این طرح موفق شود، حتی می‌تواند تحولی ضروری را در داخل ایران به حرکت درآورد.

باید به معماران اصلی این طرح ــ جرد کوشنر، استیو ویتکاف و تونی بلر ــ آفرین گفت. بدون تلاش‌های آنان، چنین ابتکاری هرگز متولد نمی‌شد.

اما اگرچه این طرح در خلاقیت بی‌سابقه است، با لحظه‌ای روبه‌رو می‌شود که در بی‌رحمی بی‌سابقه است؛ و همین، شانس موفقیت آن را بسیار اندک می‌سازد.

ای کاش این طرح برای حل یک اختلاف مرزی میان سوئدی‌ها و نروژی‌ها بود. دریغ که قرار است خونین‌ترین و مرگبارترین دو سال نبرد میان یهودیان و فلسطینیان در تاریخ این منازعه را متوقف کند.

قتل‌عام کورکورانه اسرائیلی‌ها به دست حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ ــ قتل والدین در برابر چشمان فرزندان و قتل کودکان در برابر والدین، به‌علاوه ربودن نوزادان و سالمندان ــ که با تلافی‌های اغلب کورکورانه ارتش اسرائیل همراه شد، ارتشی که روزانه آماده بود برای یافتن یک جنگجوی حماس ده‌ها غیرنظامی و کودک فلسطینی را بکشد یا زخمی کند ــ و در همین حال غزه را به تلی از ویرانه بدل می‌کرد ــ شاید کاری کرده باشد که هیچ‌یک از جنگ‌های پیشین عربی-اسرائیلی نتوانست: صلحِ ضروری را به امری ناممکن تبدیل کرد.

در تمام سال‌هایی که این منازعه را پوشش داده‌ام، هرگز ندیده بودم که چنین به اجزای کوچک و پرشماری شکسته شود؛ اجزایی که هر یک سرشار از بی‌اعتمادی و نفرت بیشتر نسبت به دیگری هستند. کنار هم آوردن این قطعات برای اجرای طرح پیچیده‌ای که شامل آتش‌بس، عقب‌نشینی مرحله‌ای اسرائیل از غزه، آزادی گروگان‌ها، آزادی زندانیان فلسطینی و سپس بازسازی نوار غزه تحت نظارت بین‌المللی است، کاری بس دشوار خواهد بود. این کار نیازمند حل یک «روبیک دیپلماتیک» در هر روز است ــ در حالی که همه دشمنان این توافق، هر روز می‌کوشند آن را بر هم بزنند.

من تردید دارم که ترامپ درک کند این تلاش تا چه حد عظیم خواهد بود، چقدر زمان و سرمایه سیاسی شخصی از او خواهد طلبید، و تا چه حد باید هم بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، هم حماس و هم متحدان عرب آمریکا را وادار کند کارهایی انجام دهند که نه‌تنها نمی‌خواهند، بلکه حتی می‌تواند از لحاظ سیاسی و فیزیکی برایشان خطرناک باشد.

سیاستمداران خاورمیانه در خفا دروغ می‌گویند

اگرچه نتانیاهو گفته با این طرح موافق است، من تنها زمانی باور می‌کنم که او این را به زبان عبری، خطاب به مردم و کابینه خودش بگوید. قانون نخست گزارش‌نویسی خاورمیانه فریدمن چنین است: آنچه سیاستمداران در خفا می‌گویند بی‌اهمیت است؛ تنها چیزی اهمیت دارد که آنان در انظار عمومی، به زبان خودشان، خطاب به مردم خودشان می‌گویند. در واشنگتن، مقام‌ها در ملأعام دروغ می‌گویند و در خفا حقیقت را بازگو می‌کنند. اما در خاورمیانه، مقام‌ها در خفا دروغ می‌گویند و در ملأعام حقیقت را بیان می‌کنند.

و حماس، که بیشتر رهبران زنده‌اش در پناهگاهی در دوحه مخفی شده‌اند، هنوز باید پای این توافق را امضا کند. نحوم بارنئا، ستون‌نویس روزنامه «یدیعوت آحارونوت» به من گفت «راه‌های بسیاری وجود دارد که نتانیاهو یا حماس می‌توانند این طرح را به شکست بکشانند»، اما مانند من، او هم معتقد است این تلاش ارزش امتحان دارد و کسانی را که این طرح را طراحی کرده‌اند می‌ستاید.

زیرا این طرح از جهات بسیاری ضروری است. برای آغاز، هر کس که حداقل دانشی ابتدایی از جنگ و مسیر آن داشته باشد، می‌تواند ببیند که اسرائیلی‌ها، اعراب و ایرانی‌ها توان یک جنگ دیگر را ندارند. پهپادها و حتی موشک‌های هوشمندتر و ارزان‌تر، روزبه‌روز گسترده‌تر در حال توزیع‌اند و به سرعت بازیگران بیشتری را توانمند می‌سازند.

لازم نیست به اسرائیلی‌ها یادآوری کنم که در اول ژوئن، بیش از ۱۰۰ پهپاد اوکراینی که به‌طور قاچاق وارد روسیه شده بودند، پایگاه‌های هوایی در عمق داخل خاک روسیه را هدف قرار دادند و دست‌کم یک دوجین هواپیما، از جمله بمب‌افکن‌های راهبردی دوربرد را آسیب زدند یا نابود کردند. حدس می‌زنم این حمله جسورانه و غافلگیرکننده برای اوکراین چیزی در حد یک خرید سنگین از فروشگاه «بست بای» هزینه داشته باشد، نه چیزی نزدیک به حدود ۸۰ میلیون دلار بهای یک جنگنده اف-۳۵ ساخت لاکهید مارتین در ناوگان اسرائیل.

نکته دوم این است که نتانیاهو هرچقدر هم بخواهد می‌تواند بگوید ــ همان‌طور که دوشنبه گفت ــ اگر حماس این طرح را نپذیرد، «اسرائیل خودش کار را در غزه تمام خواهد کرد»؛ حرفی که ترامپ هم گفت از آن حمایت می‌کند. گفتنش آسان است، عمل کردنش نه. اگر چنین شود، اسرائیل خود را با یک اشغال دائمی نظامی غزه روبه‌رو خواهد یافت که در برابرش یک شورش دائمی شکل خواهد گرفت ــ چیزی که حتی فرماندهی نظامی خود اسرائیل هم مخالف آن است. این هم از «تمام کردن کار». به همین دلیل است که حالا که ترامپ این طرح را روی میز گذاشته، نه برای بی‌بی و نه برای حماس به‌سادگی ممکن نیست آن را قاطعانه رد کنند.

این ما را به آخرین دلیل ضرورت این توافق می‌رساند، حتی اگر غیرممکن به نظر برسد. گسترش شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه تیک‌تاک، به این معناست که فیلم هر قربانی غیرنظامی ــ هر بدن تکه‌تکه‌شده ــ اکنون می‌تواند بر صفحه تلفن هوشمند هر فرد روی کره زمین ظاهر شود. بنابراین، همان‌طور که اسرائیل دارد درمی‌یابد، تنها راهی که بتواند دشمنی مانند حماس را، که در میان غیرنظامیان جا گرفته است، شکست دهد، این است که خود را به بهای بدل شدن به مطرود جامعه جهانی و تحریم شدن تیم‌های ورزشی، دانشگاهیان و هنرمندانش در سراسر جهان، نابود کند.

تغییر دیدگاه جمهوری‌خواهان درباره اسرائیل

نتانیاهو می‌تواند با دلایلی واقعی اعلام کند که اسرائیل با شکست دادن حماس اسلام‌فاشیست در غزه از ارزش‌های دموکراتیک غربی دفاع می‌کند. حماس سازمانی هولناک است ــ پیش از همه برای خود فلسطینی‌ها. اما امروز هر نوجوانی در تیک‌تاک می‌تواند همزمان ببیند که بی‌بی و یهودیان برتری‌طلب اسرائیل در حال تداوم استعمار غربی‌گونه شهرک‌نشینان در کرانه باختری‌اند. هیچ‌کس فریب نمی‌خورد ــ و منظورم واقعاً هیچ‌کس است.

به گفته شِبلی تلهامی، استاد دانشگاه مریلند که این داده‌ها و سایر نتایج نظرسنجی‌ها را تحلیل کرده است: «یک نظرسنجی مؤسسه پیو که در مارس ۲۰۲۵ انجام شد، نشان داد که دیدگاه جمهوری‌خواهان جوان‌تر درباره اسرائیل از سال ۲۰۲۲ تغییر چشمگیری داشته است؛ دیدگاه جمهوری‌خواهان زیر ۵۰ سال نسبت به اسرائیل بسیار منفی‌تر شده (۵۰ درصد) در مقایسه با ۳۵ درصد در سال ۲۰۲۲ ــ یعنی تغییری ۱۵ واحدی.»

این طرح صلح از آن رو نیز ضروری است که ما نباید از راه‌حل دوکشوری دست بکشیم ــ هرچند بعید به نظر برسد، چرا که همچنان تنها نتیجه عادلانه و عقلانی برای این منازعه است. اما باید اذعان کرد که از وضعیت کنونی نمی‌توان مستقیماً به آن رسید.

ما نیازمند پلی هستیم که اعتماد را بازسازی کند، جایی که هر ذره اعتماد نابود شده است. این طرح می‌کوشد چنین پلی را ایجاد کند؛ از طریق شکل‌دهی به نوعی قیمومت مورد تأیید سازمان ملل برای قرار دادن غزه تحت نظارت یک نهاد بین‌المللی حکمرانی و نیروی نظامی، با موافقت اعراب و با مشارکت تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه باختری. منطق این طرح چنین است: تا زمانی که فلسطینی‌های غزه نتوانند ظرفیت اداره این منطقه را بسازند و نشان دهند، سخن گفتن از راه‌حل دوکشوری ناممکن است.

اما برای اینکه فلسطینی‌ها بهترین شانس را برای اثبات این ظرفیت داشته باشند، آنان نه‌تنها به حمایت بین‌المللی نیاز دارند، بلکه لازم است اسرائیل از سر راهشان در غزه کنار برود و ــ به باور من ــ همچنین ساخت‌وساز شهرک‌های اسرائیلی در کرانه باختری متوقف شود؛ ساخت‌وسازی که عملاً برای محو هرگونه امکان حاکمیت فلسطینی طراحی شده است. اسرائیل باید وادار شود در صورت دستیابی فلسطینیان به معیارهای مشخص حکمرانی، احتمال تشکیل دولت فلسطینی را باز بگذارد. تنها ترامپ ــ که در طرحش به «دولت» به‌عنوان «آرزوی مردم فلسطین» اذعان شده ــ می‌تواند این الزام را بر بی‌بی تحمیل کند.

اما این همان انگیزه پنهانی است که اسرائیل را وادار می‌کند به طرح ترامپ چنگ بزند. نابودی ویرانگر ظرفیت نظامی ایران و حزب‌الله توسط اسرائیل، یک پیروزی نظامی تاکتیکی بود که امکانات جدید و عظیمی را برای ادغام منطقه‌ای ایجاد کرده است.

این امر به سقوط رژیم دست‌نشانده ایران در سوریه انجامید و راه را برای روی کار آمدن یک ائتلاف شکننده دموکراتیک در آن کشور هموار کرد. همچنین فضایی ایجاد کرد تا بهترین زوج رهبری لبنان از زمان جنگ داخلی ــ رئیس‌جمهور جوزف عون و نخست‌وزیر نواف سلام ــ بتوانند دموکراسی نحیف لبنان را از چنگ مرگبار ایران و حزب‌الله رها کنند. افزون بر این، فضای بیشتری برای دولت منتخب عراق فراهم آورد تا کنترل بهتری بر شبه‌نظامیان طرفدار ایران در آن کشور به دست گیرد.

رهبری ایران همچنان در توهم

همزمان، این تحولات در داخل ایران بحثی آرام را برانگیخته است درباره اینکه آیا صرف میلیاردها دلار و تبدیل کردن تهران به یک مطرود بین‌المللی برای حمایت از بازندگان سیاسی‌ای چون حماس و حزب‌الله و تهدید دائمی اسرائیل، اصلاً فایده‌ای دارد یا نه.

اگر، اگر، اگر طرح صلح ترامپ بتواند پلی به سوی راه‌حل دوکشوری بسازد، این امر اختیار گسترده‌ای به عربستان سعودی، لبنان، سوریه و حتی عراق خواهد داد تا پیوستن به «توافق‌های ابراهیم» و عادی‌سازی روابط با اسرائیل را در نظر بگیرند.

به بیان دیگر، این طرح می‌تواند شکست تاکتیکی نظامی‌ای را که اسرائیل و دولت ترامپ در جنگ ۱۲ روزه بر ایران وارد کردند، به یک دستاورد راهبردی بدل کند.

ترامپ در نشست خبری روز دوشنبه در کاخ سفید عمداً تلاش کرد این پیام را به ایران بدهد که اگر تهران مایل باشد، او نیز آماده برقراری رابطه‌ای تازه است. ترامپ گفت: «چه کسی می‌داند، شاید حتی ایران هم بتواند وارد این روند شود»، اشاره‌اش به توافق‌های ابراهیم بود، در حالی که نتانیاهو در کنار او ایستاده بود.

«رغیده درغام»، رئیس مؤسسه بیروت، چندی پیش در مقاله‌ای تحلیلی در «النهار العربی» نوشت که برای تحقق این هدف، اسرائیل باید بر «ذهنیت محاصره و شجاعت‌نمایی نظامی‌گرایانه» خود غلبه کند و ایران نیز باید بر «ذهنیت بازار، در نوسان میان عربده‌کشی و امتیازدهی، تشدید و عقب‌نشینی» فائق آید.

او خاطرنشان کرد که رهبری ایران همچنان «یک قدم به سمت مصالحه و دو قدم به سمت تشدید تنش» پیش می‌رود و همچنان به این توهم چسبیده است که زمان به نفع آنهاست. اما در پسِ این سرپیچی، وحشت خاموشی نهفته است. در این وضعیتِ به تنگنا افتاده، تهران همچنان به اشتباهات محاسباتی پرهزینه‌ای دست می‌زند، به‌ویژه در مورد اسرائیل و افسانه‌های رو به زوالِ «محور مقاومت» به رهبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لبنان، عراق و یمن، و تا حد کمتری در سوریه، جایی که شبکه‌های ایران قطع شده‌اند.»

اگر این توافق ترامپ به اجرا درآید، ایران چنان منزوی خواهد شد که شاید سرانجام یک کشمکش واقعی داخلی و تغییر راهبردی در آنجا را نیز برانگیزد.

سخن آخر من: اگر اهل شرط‌بندی هستید، روی این شرط ببندید که ضروری به ناممکن تبدیل خواهد شد ــ تاریخ فراوانی در دست شماست که نشان می‌دهد هرچه به صلح نزدیک‌تر شده‌ایم، نفرت‌پراکنان آن را به شکست کشانده‌اند.

اگر اهل امیدواری هستید، امیدوار باشید که این بار متفاوت باشد.

اگر اهل دعا هستید، دعا کنید که همه آنچه از این منطقه، رهبران کنونی آن و میراث سمی جنگ غزه می‌دانید، پشت سر گذاشته شود ــ زیرا به شکلی، همه بازیگران کلیدی دریابند که این واقعاً آخرین قطار به سوی جایی آبرومند است؛ و قطار بعدی، و همه قطارهای پس از آن، مستقیم به دروازه‌های جهنم خواهند رفت.





iran-emrooz.net | Mon, 29.09.2025, 12:30
ایران در اسارت تفکرات آخرالزمانی یک نفر

محمد چاسبی

هنگامی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، مبارزه با انجمن حجتیه در دستور کار قرار گرفت. این جریان، با اعتقاد به حضور امام غایب در عصر کنونی، تشکیل حکومت اسلامی را نامشروع می‌دانست. آنان بر این باور بودند که جهان باید به سمتی پیش برود که بستر ظهور امام غایب را فراهم کند؛ امری که با گسترش ظلم، فساد و نامردمی محقق خواهد شد.

به این ترتیب، تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت، در تضاد با آموزه‌های فکری شیعه انتظارگرا قرار داشت، زیرا از یک‌سو این حکومت با ادعای عدالت‌ورزی و با تکیه بر نیابت ولی فقیه، مسیری متضاد با ایده‌های شیعه در پیش گرفته بود و از سوی دیگر، انجمن حجتیه این مسیر را انحرافی از باور به ظهور می‌دانست. از این رو، آیت‌الله خمینی با دستور به برخورد با این جریان، راه مقابله با شبهات فکری و اعتقادی آن‌ها را در پیش گرفت.

اما دیری نپایید که با مرگ آیت‌الله خمینی و به قدرت رسیدن خامنه‌ای، باور اسلام‌گرایانه شیعیِ برآمده از انقلاب، با تفکر آخرالزمانی در هم آمیخت و بسترسازی برای ظهور امام غایب در دل حکومت به اصطلاح اسلامی نمود یافت.

التقاط فکری و قدرت‌طلبی

آنچه در اندیشه خامنه‌ای ریشه دوانده بود، التقاط تفکر ایدئولوژیک و انقلابی شیعه با اندیشه‌های آخرالزمانی حجتیه بود. او بر این باور است که اکنون که شیعه صاحب قدرت و حکومت شده، باید از منظر قدرت، نقاط تضاد و دشمنی با غرب و سیاست‌های استعماری آن را افزایش داد. در این تفکر، ظهور با نشستن و دعا خواندن ممکن نیست، بلکه شیعه باید در اوج قدرت کسب‌شده از انقلاب اسلامی، راهی برای توسعه قدرت و دشمن‌تراشی با غرب و دنباله‌روهای آن در جوامع اسلامی پیدا کند.

از این چشم‌انداز، خامنه‌ای با گرایش به مسائل نظامی همچون قدرت موشکی، فناوری‌های نظامی و ارتباطی و کسب دانش هسته‌ای، در صدد ایجاد یک قدرت نظامی بلامنازع برای حکومت شیعی برآمد. این حکومت قوی با ایده آمادگی برای لحظه ظهور توجیه می‌شد. اوج این تفکر در دوران محمود احمدی‌نژاد به وضوح دیده شد.

خامنه‌ای در لحظات حساس سیاسی که کشور در معرض بحران‌های بین‌المللی قرار می‌گرفت، برای حفظ نظام، به شخصیت‌های معتدل اجازه ورود به صحنه را می‌داد تا از فرو رفتن کشور به گرداب بحران جلوگیری کند. هرچند که روی کار آمدن این دولت‌های به‌ظاهر اعتدالی، تنها پوششی برای پیشبرد اهداف نظامی و هسته‌ای بود که در خفا در حال رشد و نمو بودند.

پشت پرده مذاکرات و نفوذ اطلاعاتی

نفوذ جاسوسی اسرائیل در بدنه حکومت، پرده از بسیاری از مسائل برداشت که پیش از آن به صورت فرضیه مطرح می‌شد. غرب از تمامی اهداف نظامی که خامنه‌ای دستور به اجرای آن داده بود، آگاه شد. همواره این پرسش برای بسیاری از آگاهان به امر سیاست مطرح بود که چرا خامنه‌ای با اجازه دادن به مذاکرات، کشور را وارد وادی تعهداتی می‌کند که خود بستر نابودی آن را نیز فراهم می‌سازد؟

در مذاکرات اولیه در دوره خاتمی که به ریاست حسن روحانی صورت گرفت و به توافق سعدآباد انجامید، تا توافق برجام و استمرار آن که به نابودی کامل رفت، همگی به توافقی منجر شد که خود خامنه‌ای با طرح این امر که «من از اول مخالف بودم» یا «ایراد بر بخشی از آن دارم»، مجوزی را صادر می‌کرد تا تندروهای پیرو او این توافق‌ها را به نابودی بکشانند.

امروز پاسخ این پرسش برای همگان آشکار شده است: مذاکره در زمانی که کشور در بحرانی بزرگ فرو می‌رفت و ترس از نارضایتی داخلی وجود داشت، پوششی برای کنترل افکار عمومی و اجتناب از رویارویی جدی با غرب بود. همچنین، این مذاکرات پوششی امن برای پیشبرد اهداف نظامی و هسته‌ای بود که خامنه‌ای به دنبال رسیدن به نقطه اطمینان‌بخش آن بود.

آگاهی غرب و به خصوص اسرائیل از برنامه‌های خامنه‌ای از طریق جاسوسی و سرقت اسناد هسته‌ای، ترس از به وجود آمدن دشمنی قدرتمند متکی بر منابع نظامی و هسته‌ای را در آن‌ها ایجاد کرد. ایران با رسیدن به قدرت نسبی در بخش موشکی و انتقال فناوری آن به نیروهای نیابتی مانند حزب‌الله در لبنان و حوثی‌ها در یمن، به سرعت خود را به عنوان یک قدرت تهدیدساز برای غرب و اسرائیل مطرح کرد.

این ادعای تبلیغاتی و موفقیت در به چالش کشیدن غرب و اسرائیل در خاورمیانه، حکومت اسلامی و خامنه‌ای را به خطری بزرگ برای غرب تبدیل کرد. در این لحظه، معادله قدرت در منطقه خاورمیانه تغییر کرد. از یک‌سو، آمریکا به دنبال آن رفت که موجودیت اسرائیل را به عنوان یک بازیگر رسمی و مقبول در خاورمیانه تثبیت کند و با ایجاد پیمان صلح ابراهیم، اسرائیل را به عنوان بازیگری فعال و مقبول از سوی کشورهای اسلامی مطرح ساخت. سپس وارد فاز مواجهه عملی با ایران شد.

این فاز که با کشته شدن قاسم سلیمانی کلید خورد، اگر رخدادها را پیگیری کنیم، در نهایت به جنگ مستقیم و رودرروی اسرائیل با حکومت اسلامی می‌رسد. تمامی این مسائل با هدف تضعیف حکومت خامنه‌ای صورت می‌گرفت، زیرا برای غرب یک حکومت فعال در ایران، در صورتی که ضعیف و گرفتار مشکلات سخت داخلی باشد، بسیار بهتر از یک حکومت قوی یا حتی یک حکومت جدید است که منافع غرب را در آینده تهدید کند یا نکند. مسئله اصلی، تضعیف حکومت و ایجاد بحران داخلی است که صورت گرفته است.

اسارت ایران در یک پندار آخرالزمانی

اگر از این چشم‌انداز به مسئله ایران نگاه کنیم، درمی‌یابیم که خامنه‌ای با تکیه بر تفکری التقاطی میان اندیشه‌های انقلابی و اندیشه‌های مهدویت آخرالزمانی، خود را بسترساز ظهور امام غایب با قدرت‌سازی شیعی می‌دانست. این اندیشه در ذهن خامنه‌ای، ایران و ایرانیان را به اسارت گرفته است. با روی کار آمدن احمدی‌نژاد، جریانی شروع شد که تلاش می‌کردند خامنه‌ای را سید خراسانی معرفی کنند که مقدمه‌ساز ظهور امام غایب خواهد بود.

در این چارچوب، برخی از آخوندهای وابسته به دستگاه خامنه‌ای با طرح مسائل شهودی، مانند نشست و برخاست خامنه‌ای با امام غایب یا تأیید او از سوی امام غایب، این تصویر آخرالزمانی را از رهبری او ترسیم می‌کردند. در جایی از سید حسن نصرالله نقل شده که خامنه‌ای گفته است: «هرگاه در مسائل حکومت با مشکل و دشواری روبرو می‌شوم، به قم و مسجد جمکران سفر می‌کنم؛ بعد از خواندن دو رکعت نماز، چنان الهامات راهگشایی بر قلب من وارد می‌شود که کلید حل تمام مشکلات می‌شود.» وجود چنین افکاری در باور خامنه‌ای در کنار چاپلوسان طراح افکار آخرالزمانی، کار را به جایی رساند که خامنه‌ای در سخنانی علنی، از «حرف زدن خدا از زبان خود» سخن می‌گفت.

این پندار خامنه‌ای و مسائلی که برای ایران رخ داده، به وضوح اسارت ایران و ایرانیان را به واسطه افکار بی‌اساس نشان می‌دهد که نتیجه آن فرو رفتن ایران در بحران‌های گوناگون در مدت سی و شش سال رهبری او بوده است. حال تصور کنید کسانی از اصلاح‌طلبان وابسته به الیگارشی قدرت اقتصادی، در اندیشه جانشینی فرزندش مجتبی با ایده «بن سلمان ایرانی» هستند. این در حالی است که به گواه بسیاری از نزدیکان به دستگاه خامنه‌ای، یکی از کسانی که مروج و باورمند به افکار آخرالزمانی مهدویت در حکومت اسلامی است، شخص مجتبی خامنه‌ای است. او با نفوذی که بر پدر دارد و با ساختن حلقه پیرامونی آخوندهای مقرب به پدر، مروج ایده مهدویت آخرالزمانی است. این حرکت، تنها درگیر کردن ذهنیت عمومی برای خروج از چاه ویل به دریایی از مشکلات بی‌پایان خواهد بود. طرح ایده بن سلمان ایرانی از سوی اصلاح‌طلبان، تنها با هدف تضمین بقای خود در مناسبات قدرت اقتصادی بوده است.

یک نیاز اساسی: تحول در خودآگاهی اجتماعی

اکنون ما در برابر واقعیتی از تاریخ معاصر خود ایستاده‌ایم. نفی و کنار گذاشتن خامنه‌ای به تنهایی نمی‌تواند برای ایران امروز مفید باشد، بلکه تحول در خودآگاهی اجتماعی و پندار عمومی مردم، امری ضروری است. در این تحول، مردم ایران باید به این نکته مهم توجه کنند که آنچه حکومت اسلامی از عصر خمینی و اوج آن در دوران خامنه‌ای به نام اسلام و مذهب تشیع ساختند، باوری خودساخته و مبتنی بر منافع بخشی از آخوندها بوده است که از بازاندیشی در تفکر شیعی، الیگارشی متکی بر دستگاه اقتصادی بزرگی برای خود به وجود آوردند.

اگر به تاریخ شیعه از زمان آغاز توجه کنیم، با درس‌آموزی از واقعه کربلا و برخورد با زید بن علی و حوادث دیگر، از قدرت‌خواهی عبور کرده و با تکیه بر آموزه‌های معنوی، در تلاش برای تربیت انسان مؤمن مرتبط با خدا بودند. در کتاب کافی، مهم‌ترین کتاب جامع حدیثی شیعه، کمترین سهم و آن هم با تأکید بر نفی قدرت‌طلبی و حکومت، به امر سیاسی داده شده است. این را نویسنده این سطور با آگاهی کامل از مطالعه تمام منابع شیعه اولیه می‌گوید.

برساختن حکومت اسلامی در تاریخ معاصر، اهرم اخلاقی دین را که در پندار ایرانی در تنظیم مناسبات اجتماعی به بهترین شیوه عمل می‌کرد، از بین برد. امروز ایران با بحران‌های بسیاری در مناسبات هنجاری روبرو است که با نابودی باور اخلاقی به دین در جامعه نمود یافته است؛ در حالی که نخبگان و اندیشمندان نتوانستند اخلاقیات جدیدی در تنظیم مناسبات اجتماعی شکل دهند.

بر این اساس، جامعه با توجه به وضعیت ناگواری که در آن فرو رفته، شایسته است به نداهای مهم نخبگان آگاه در گذار از حکومت توجه کند. امروز گذار از حکومت اسلامی، همراه با عبور از تمام تفکرات ایدئولوژیک آن خواهد بود.





iran-emrooz.net | Sat, 27.09.2025, 19:38
حاشیه‌ای بر روضه‌ای که مسعود خواند

اکبر کرمی

مسعود پزشکیان پس از تصمیم به بازگشت تحریم‌ها و کارا شدن سازوکار ماشه در شورای امنیت سازمان ملت‌ها گفت این تصمیم غیرقانونی و غیراخلاقی است. هرجور که به داستان نگاه کنیم این ادعا و داو بی‌معنا و دور از دریافت ژرف از اخلاق، قانون و حتا سیاست است؛ یعنی اگر دریافت اندکی از سیاست، قانون، و اخلاق و بنیادهای آن‌ها در میان باشد، چنین ادعایی آشکارا بی‌معنا خواهد شد.

پس چرا پزشکیان این داو را پیش‌نهاده است؟

پاسخ آشکار است، زیرا او همانند بسیاری از ما ایرانی‌ها دریافت درخوری از این برساخت‌ها ندارد؛ و در مرزگویی و کران‌بندی آن‌ها ناکام است. و شوربختانه همه‌ی ناکامی‌های از جمله در این رخ‌داد به همان‌جا می‌رسد.

با این‌همه برای این داوگفت پزشکیان می‌توان دفاعی کوچک آورد؛ دفاعی که بر دریافتی اندک و بسبار باریک از سیاست و قدرت استوار است. اما بگذارید پیش از پیش‌گذاشتن این دفاعیه از نادانی سوار بر داو پزشکیان آن‌جا که تصمیم شورای امنیت را غیراخلاقی و غیرقانونی می‌خواند (و بدتر شاید سیاسی می‌داند!) گفت‌وگو کنیم، پوست‌ آن را بکنیم و سپس به این‌جا برگردیم.

آن‌چه پزشکیان در باره‌ی رفتار شورای امنیت می‌گوید، همانند آن است که کسی به مسعود پزشکیان بگوید: گزینش شما به عنوان رییس‌جمهور ایران گزینشی غیراخلاقی و غیرقانونی است. هر پایه‌ای که پزشکیان برای داو خود پیش‌بگذارد، خودکار برای این ادعا و داو هم پیش‌گذاشتنی است؛ چه در فرآیند گزینش مسعود پزشکیان نه‌تنها به باور و داوری منتقدان و دشمنان جمهوری اسلامی و که حتا بسیاری از حقوق‌دان‌ها و سیاست‌مدارها و فلاسفه‌ی اخلاق که دشمن جمهوری اسلامی هم نیستند و تنها هم‌آورد پزشکیان یا کسی که او را با آماده‌گی‌ها و برنامه‌هایی برگزید (علی خامنه‌ای) هستند، مرزهای اخلاقی و قانونی‌ی بسیاری درنوردیده شده است.

این دست‌ گفت‌وگو‌ها اما هرگاه پای سیاست در میان است، هم بی‌معناست و هم در جایی بریده می‌شود. زیرا سیاست و قدرتی که در هسته‌ی سخت آن داوری می‌کند، پیش‌تر حرف خود را زده است؛ داوری خود را کرده است؛ و مرز قانون و حتا اخلاق را گذاشته است؛ و نمی‌توان از داوری آن گریخت.

همه‌ی گفت‌وگوها از جمله اخلاق و قانون گفت‌وگوهایی باز و بی‌پایان هستند، و باید باشند؛ مگر گفت‌وگوهایی که در میدان سیاست هست. در سپهر سیاست است که هر گفت‌وگویی به‌گونه‌ای گذرا و دوره‌ای پایان می‌گیرد؛ و قدرت است که بر هر گفت‌وگویی نقطه‌ی پایان می‌گذارد. به زبان دیگر اخلاق، علم و حتا قانون هم در پایان چیزی نیست و نمی‌تواند باشد، مگر زبان قدرت که داوری می‌کند. و در هر دو باره بالا پیش‌تر داوری کرده است. یعنی همه‌ی داوری‌ها در پایان داوری‌هایی سیاسی هستند.(۱)

این دست گفت‌وگوها در معنادارترین ریخت چالیدن فرآیندهای تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری است. گوینده می‌خواهد بگوید: کسانی که این تصمیم را پختند و ریختند، دریافت درخوری از پیچیده‌گی‌های داستان ندارند و تصمیم آن‌ها در آینده ویران‌گر خواهد بود؛ یا خواهد شد. به زبان دیگر، برخی از برآمدهای دیرآیند این تصمیم‌ها به‌پرسش گرفته می‌شود و تکاپوی آن است نشان داده‌شود که این تصمیم‌ها با آماج تصمیم‌گیرنده‌گان بی‌گانه است. دش‌واری داستان اما آن‌جاست که حتا اگر این ادعا و داو در جهانی نمادین درست و راست باشد، در جهان واقعی به‌کار نمی‌آید! زیرا این قدرت و هسته‌ی سخت آن است که داوری می‌کند؛ و برآورد و ارزیابی اوست که اهمیت دارد. و این برآورد و داوری تا آن‌جا ادامه می‌یابد که در جمهوری اسلامی که دریافتی از حقوق بشر در میان نیست، داور می‌تواند منتقدان داوری خود را هم به زندان بیندازد.

پزشکیان باید خدا را شکر کند که ترامپ و داوران نهادهای جهانی دست‌شان به اندازه علی خامنه‌ای باز نیست! (۲)

و این همان‌جاست که امکانی برای دفاع از داو بی‌معنای پزشکیان هم آفریده می‌شود. قدرت و داوری برای آن که سنگ‌واره نشود و به فساد کشیده نشود، به‌ناچار باید پخش شود؛ و می‌شود. رعایت حقوق بشر از جمله آزادی بیان و حق دفاع و هزار و یک چیز کوچک و بزرگ دیگر در فن‌آوری سیاست و رام‌داری آمده است که می‌توانند به ادامه‌ی گفت‌وگو و حتا گاهی فیلوباستر و روده‌درازی برای پرهیز از تصمیم‌گیری هم برسد. یعنی می‌توان پذیرفت که مسعود پزشکیان هم می‌تواند از این حرف‌های بی‌معنا انرژی بیافریند و برآیند فرآیندهای سیاسی را گاهی جا‌به‌جا کند.

——————————-
پانویس‌ها:
۱. توسعه سیاسی به معنای دولت وبری، حکومت قانون و دمکراسی چیزی نیست مگر باز و بی‌پایان کردن گفت‌وگوهای سیاسی به کمک پخش قدرت. این پخش قدرت و‌ نهادمند و سامان‌مند کردن قدرت و سازوکارهای روانیدن آن است که در دو سطح گفت‌وگوهای سیاسی را باز و بی‌پایان می‌کند.
یکم. در سطح تصمیم‌سازی با حکومت قانون و سازوکارهای حقوقی همانند قرارداد اجتماعی و نهادهای قانوگذاری و علمی و مدنی و‌ سیاسی گوناگون و رنگارنگ می‌توان گفت‌وگوها ی سیاسی را در تصمیم‌سازی‌ها باز، بی‌پایان کرد.
دوم. در سطح تصمیم‌گیری با آزادی‌های گوناگون، برابری حقوقی و مردم‌سالاری می‌توان فرآیند‌های تصمیم‌گیری را باز و بی‌پایان کرد.
اما همیشه و در همه حال به‌گاه تصمیم‌گیری این قدرت است که حرف آخر را می‌زند و داوری می‌کند. توسعه سیاسی روال‌مند، نهادمند و قانون‌مند کردن این فرآیند است.
۲) آن‌ها دست بالا می‌توانند رفت‌وشد و خرید ره‌آورد از کاسکو را در تنگ کنند! که هرجور نگاه کنیم از حصر و زندان که زندان‌بان اعظم ایران به‌کار می‌برد تا منتقدان و هم‌آوردان خود را زمین‌گیر کند، خوش‌خیم‌تر است. اگر پزشکیان لحظه‌ای می‌توانست در میان روضه‌خوانی خود به میرحسین موسوی و مصطفا تاج‌زاده ب‌اندیشید، برای آن‌ها روضه‌ می‌خوانند. کشتار فله‌ای در جمهوری اسلامی داستان پرآب‌وچشم دیگری است که در جایی دیگر باید به آن پرداخت. شوربختانه کسانی که در نهادهای جهانی برای ایران روضه می‌خوانند پای‌شان که به ایران برسد برای سرکوب ایرانیان فلسفه خواهند بافت.



نظر خوانندگان:


■ جناب کرمی با درود! مقاله شما با عنوان «حاشیه‌ای بر روضه‌ای که مسعود پزشکیان خواند» از جنبه‌های مختلفی قابل تأمل است. به چند نکته اشاره میکنم.
دلیل و تناسب انتخاب عنوان مقاله را متوجه نشدم. محتوی مقاله ارتباط زیادی با عنوان آن ندارد. روضه معمولا به مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می‌خوانند گفته می شود. آیا منظور شما آنست که پزشکیان بجای ایراد سخنانی سنجیده و سیاستمدارانه در مورد رای شورای امنیت سازمان ملل در رفع تعلیق از تحریم های بین المللی علیه ایران به روضه خوانی پرداخته و ذکر مصیبت کرده است؟ در این صورت جمله پانویس که “اگر پزشکیان لحظه‌ای می‌توانست در میان روضه‌خوانی خود به میرحسین موسوی و مصطفا تاج‌زاده ب‌اندیشید، برای آن‌ها روضه‌ می‌خواند” به چه معنی است؟
خلاصه مقاله، تا آنجا که متوجه شدم، آنست که آقای پزشکیان درک درستی از مفاهیم قانون و اخلاق و سیاست ندارد زیرا متوجه نیست که این (رابطه) قدرت (در سطح بین المللی) بوده که منجر به تصمیم شورای امنیت سازمان ملل در رفع تعلیق تحریم های بین المللی علیه ایران شده و اخلاق و قانون در این میان محل زیادی از اعراب ندارند همانطور که رئیس جمهور شدن ایشان هم تابع رابطه قدرت در ایران بوده است. یعنی قدرت و خواست مستبد حاکم بر کشور که آقای خامنه ای باشد او را سر کار آورده و در این کار اخلاق و قانون را هم زیر پا گذاشته است.
واضح است که بر مبنای نظریه نئو ریالیستی (Real Politics) در روابط بین الملل این قدرت نسبی (که البته متغیر مرکب و پیچیده ای متشکل از مولفه های متعدد قدرت سخت و قدرت نرم است ) کشورها است که تعیین کننده اصلی روابط بین آنها است و اخلاقیات و قوانین بین المللی در نهایت متغییرهای تعیین کننده نیستند، اما استدلال شما در این مورد و مقایسه ساختار قدرت پشت تصمیم شورای امنیت سازمان ملل با اعمال قدرت سیاسی آقای خامنه ای برای رئیس جمهور کردن آقای پزشکیان صحیح نیست.
در واقع تصمیم شورای امنیت سازمان ملل هم قانونی و هم اخلاقی بوده است. شورای حکام سازمان بین المللی انرژی هسته ای، که ایران از اعضای آن و متعهد به عدم اشاعه سلاحهای هسته ای است، گزارش کرده که نمیتواند تائید کند که افزایش میزان غنی سازی اورانیوم در برنامه هسته ای ج. ا. ایران، صرفا برای مقاصد غیر نظامی است. بر اساس آن کشورهای اروپایی عضو معاهده برجام دولت ج. ا. ایران را به نقض تعهدات خود در برجام متهم و بر مبنای آن معاهده خواستار فعال شدن مکانیسم ماشه که متضمن رفع تعلیق تحریم های بین المللی مصوب سالهای قبل شورای امنیت بر علیه ج. ا. ایران بوده شده اند. اکثریت اعضاء آن شورا هم به این رای داده اند. چون در فعال شدن مکانیسم ماشه در برجام حق وتو هم در نظر گرفته نشده بوده روسیه یا چین نیز نتوانستند رای اکثریت را با وتوی خود بی اثر کنند. بنابراین در این تصمیم قوانین و معاهدات ین المللی نقض نشده. از سوی دیگر نمیتوان جلوگیری از دستیابی دولت تمامیت خواه دینی ج. ا. ایران به سلاح هسته ای را غیر اخلاقی خواند. زیرا دستیابی خامنه ای و سپاه پاسداران که یک نیروی نظامی ایدئولویک است، (که توسط شمار فزاینده ای از کشورها نیز یک سازمان تروریستی شناخته شده است)، میتواند عواقب فاجعه باری برای منطقه و حتی جهان بوجود آورد و جلوگیری از این دسترسی نمیتواند غیر اخلاقی تلقی شود.
بنابراین مقایسه این تصمیم شورای امنیت سازمان ملل با تصمیم آقای خامنه ای برای روی کار آوردن آقای پزشکیان صحیح نیست. بنا بر اظهار معاون آقای پزشکیان تمام اعضای شورای نگهبان (اعم از فقها و حقوقدانان) صلاحیت آقای پزشکیان برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته را رد کرده بوده اند اما آقای خامنه ای بر خلاف قانون از بالای سر آنها صلاحیت او را تائید و او را به ریاست جمهور رسانده است. غیر اخلاقی بودن این موضوع هم نیازی به توضیح ندارد.
گذشته از نکته اصلی که در بالا ذکر شد مقاله از جهات دیگری نیز قابل تامل است:
یک نکته آنست که نوشته همراه با طعن و کنایه بوده و حتی میتوان گفت نسبت به آقای پزشکیان دارای لحن تحقیر آمیز است. شخصا آقای پزشکیان را مناسب ریاست جمهوری ایران نمیدانم و معتقدم افراد شایسته تری در کشور برای این سمت وجود دارند اما در عین حال این را هم درست نمیدانم که در انتقاد از او، یا هر مقام سیاسی، اداری دیگری، طعن و کنایه و لحن تحقیر آمیز بکار رود.
دیگر آنکه، در پانویس مقاله، «دولت وبری» را معادل «حکومت قانون و دموکراسی» دانسته‌اید. اما تا آنجا که بخاطر دارم در نظریه ماکس وبر، دولت مدرن به‌عنوان سازمانی تعریف می‌شود که انحصار استفاده مشروع از زور در قلمرو معین دارد و بر پایه بوروکراسی عقلانی، قانون‌مندی و اقتدار مشروع عمل می‌کند. تأکید وبر بیشتر بر مشروعیت، عقلانیت قانونی و بوروکراسی است نه «بی‌پایان کردن گفت‌وگوها». توسعه سیاسی نیز به «باز و بی‌پایان کردن گفت‌وگوها از طریق پخش قدرت» تعبیر شده که برداشتی دقیق نیست و بهتر است تمایز بین «دولت وبری» و «دولت دموکراتیک» روشن شود.
خسرو


■ درود و مهر بر خسرو عزیز، سپاس‌گزارم از توجه و واسنجی شما
یکم. سخن‌رانی و گفت‌وگوهای مسعود پزشکیان چیزی بیش از روضه‌خوانی و ذکر مصیبت نبود. سرنام نوشتار پدیدارشناسانه و برگفتی (توصیفی) است. تکاپویی برای کوچک کردن و خوارداشت پزشکیان درمیان نیست.
دوم. واسنجی من به همانندیدن نهادهای جمهوری اسلامی و نهادهای جهانی و آن‌چه در دل داوری‌های آن‌هاست نمی‌پردازد؛ داو من آن است که اگر پای داوری در میان باشد، نهادهای جهانی برترین نهادهای داوری هستند؛ و اگر بخواهیم این نهادها و داوری آن‌ها را بچالیم، در بنیادها داوری ناممکن می‌شود.
به زبان دیگر واسنجی باید در دل نهاد و وفادار به آن بماند. باریک‌بینی من اگر در پیش‌گذاشتن آن پیروز بوده باشم، نگره‌مانی پسینی از اخلاق و قانون و سیاست است که در میان ایرانیان چندان شناخته‌شده نیست.
در باره‌ی کران‌بندی توسعه به باور من نکته‌ی تاریکی در میان نیست. دولت وبری با همان مرزگویی شما بخشی از فرآیند توسعه ی سیاسی است.
شاد باشید.





iran-emrooz.net | Sat, 27.09.2025, 13:25
برای ایران بازخواست و پرسش کنید

ایلیا چاسبی

انسان‌ها خود در یک جامعه باز خلق قداست‌ها، فاصله‌ای اجتماعی با امور متعالی برساخته را حقیقت می‌بخشند. این ویژگی در خیال دینی ایرانیان از دوران‌های دور تا کنون به مثابه مؤلفه‌ای بنیادین نهادینه شده است. این ویژگی حاکم بر بینش انسان ایرانی در عرصه سیاسی و حکمرانی به تقدیس جایگاه حاکم، شاهنشاه و در دوره معاصر ولی فقیه منتهی شده است. لذا هنگامی که حکمران در کنش سیاسی از دامنه صفات بایسته مطرح در بینش ایرانی که بوسیله آن موقعیت قدسی یافته، فرو می‌ریزد با بحران‌های فکری روبرو می‌شود. اگر به تاریخ سیاسی ایران از گذشته تا اکنون توجه کنیم، درمی‌یابیم که ریشه استبدادزدگی در این فرهنگ ناشی از همسازی دین و سیاست با هم بوده که به تولید حقیقت قدسی حکمران شده است. خیال‌اندیشی سیاسی ایرانی با برسازی حکمران مقدس از موقعیت مشروعیت دینی او برمی‌خیزد، امکان تداوم استبداد را در فرهنگ سیاسی صورت بخشیده است. مشروعیت برامده از مذهب آن چنان مهم می‌نماید که بر مقبولیت عمومی برتری دارد.

در دوره سقوط شاهنشاهی در ایرانشهر و حضور ایرانیان در دامنه اندیشمندان و کنش‌گران سیاسی در بستر اسلامی برای اولین بار ابن‌مقفع در کتاب‌های خود تلاش می‌کند تا با برسازی پندارهای نو بر پایه تجربه‌های گذشته به تصحیح خیال‌اندیشی سیاسی ایرانی – مسلمانی کوشش کند. او در ادب الکبیر اظهار می‌دارد که باید کارگزاران از همکاری و همسویی با حکامی که در اندیشه و فکر خیر و صلاح رعیت خویش نیست رهایی یابد.(ابن-مقفع، ادب الکبیر، ص۴۰) برای اولین‌بار ما با عمل‌گرایی متکی بر واقعیت و درس‌آموزی از قدسی‌سازی جایگاه حاکم که امکان نصحیت، مشورت و همنشینی با نخبگان و اندیشمندان حقیقی را از او می‌گیرد و حلقه پیرامونی نفع‌طلب، چاپلوس و متملق جایگزین می‌کند.

حال ابن‌مقفع در تصحیح خیال‌اندیشی سیاسی به کارگزاران این پندار را عرضه می‌دارد که عرصه حکمرانی و سیاست، مبتنی بر خیر عمومی و مصالح مردم است؛ حال اگر حکمران از آن عدول کرد و نصحیت نپذیرفت و خود را در مقامی قرار داد که دانای کل و فراتر از شنیدن هر نصیحت و مشورت دانست؛ نباید با او همسو و برای او کار کرد. ابن‌مقفع با کنار کشیدن از چنین حاکمی، او را در معرض مسئولیت تصمیمات، سیاست‌های خود قرار داد.

این آموزه ابن‌مقفع در خیال‌اندیشی سیاسی ایرانی به دلیل نهادینگی باور به همسازی دین و سیاست، امکان نمود و ظهور نیافته است. از این‌رو در دوره‌های مختلف این حکمرانی قدسی‌ساز به بازتولید حاکم مستبدِ مقدس همت گمارده است. در دوره معاصر ما با نمود مسئله ولایت فقیه از دل انقلابی برای مقابله با استبداد و تبعات آن، روبرو می‌شویم. در زمانی که حکومت سکولار که پادشاه را سایه خدا بر زمین می‌پنداشته را کنار می‌زند تا به تجسید کامل امر مقدس از دل دانش فقه اقدام کند. امری که آیت‌الله خمینی در درس‌گفتارهای حکومت اسلامی و در توضیح موقعیت و اختیارات ولی فقیه به این نکته اشاره می‌کند که هر آن‌چه از وظایف و تصور از توانایی و قدرتی که برای پیامبر می‌شناسید باید برای ولی فقیه هم در نظر بگیرید. آقای خامنه‌ای در دوران تثبیت جمهوریت و نهادینگی حکومت، این باور آیت‌الله خمینی را به صورت امر قدسی در سازمان حکومت نمود بخشید.

در سال ۱۳۶۸ش در زمان بازنگری قانون اساسی ج.ا.ا اصل ۱۱۰ با توجه به این تصور که رهبر بعد از آیت‌الله خمینی از موقعیت فرهمندی او برخوردار نیست؛ با ارتقاء گسترده وظایف و اختیارات رهبری به صورت قانونی قدرتی بسیار و بی‌پاسخ و مسئولیت‌پذیری را در دل قانون اساسی بوجود آوردند. شاید به این نکته اشاره شود که در ق.ا.ج.ا پاسخ‌گویی به نهادی به نام خبرگان در نظر گرفته شده است. امروز تجربه قانون‌گذاری در ایران معاصر به ما نشان می‌دهد که با برسازی قدرت مطلقه به صورت منشأ قدرت در نهادها، دوری بوجود می‌آید که نتیجه آن، خضوع نهادهای ناظر بر نهاد منشأ قدرت انتظام می‌گیرد. حال تصور کنید که این جایگاه قانونی با خیال‌اندیشی شیعی و ایرانی قدسی‌ساز همراه شود تا استبداد را در موقعیت امام و تالی تلو امام عصوم تجلی یابد.

آقای خامنه‌ای از این چشم‌انداز بیشترین بهره را از اعمال قدرت خود و نهاد رهبری در سرتاسر حکومت در جغرافیای ایران بُرده است. این در شرایطی است که بنگاه‌های اقتصادی بزرگی چون نهادهای انقلابی و مذهبی در اختیار رهبری، عدم پاسخ‌گویی را به حد کمال خود ارتقاء بخشیده است. او در سی و شش سال رهبری ج.ا با دخالت در تمام مسائل از سیاست‌گذاری‌های کلی تا جزء و از مسائل اجرایی و تقنینی، خود را به رهبری مطلق عنان در همه امور قدرت ج.ا قرار داده است. اما در قبال این قدرت تا کنون به صورت یک‌طرفه مسئولیت هیچ سیاستی، اتفاقی یا رخدادی داخلی و بین‌المللی را نپذیرفته است. او در مقام اعمال نفوذ در همه مسائل دخالت می‌کند تا جایی که در نهایت مسعود پزشکیان در آخرین انتخابات دوره چهاردهم ریاست جمهوری با طرح شعار انتخاباتی که هیچ برنامه‌ای ندارد و تنها برای اجرای منویات مقام رهبری آماده، مُهر تأییدی بر مقام فعال و مختار بی‌مسولیت رهبری در ایران زد.

خامنه‌ای و حلقه سازمانی پیرامون او که بزرگ‌ترین حکومت در حکومت در ساختار ج.ا. را شکل می‌دهد؛ عامل اصلی تمام حوادث و رخدادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی و حتی اجتماعی در ایران امروز است؛ اما با عدم مسئولیت‌پذیری دولت‌های ادوار مختلف را عامل این فلاک امروز مطرح می‌کند.

روزی در سال ۱۳۸۸ش در اوج بحران ناشی از انتخابات ریاست جمهوری و اعتراض مردم به دخالت نهاد رهبری و شخص علی خامنه‌ای در انتخابات، مردم در جنبشی مدنی فریاد رأی من کو را سر داده بودند؛ طرحی را با یکی از اصلاح‌طلبان با نفوذ آن زمان مطرح کردم. طرح من در راستای حرکت مدنی خواستار کنشی برای پاسخگویی خامنه‌ای به مردم بود. می‌دانستم که نهاد قدرت هیچ طرحی را در به چالش کشیده شده مکانت قدسی‌سازی شده رهبری را نمی‌پذیرد؛ اما طرح آن همانند حرکت نمادین استعفای نماینندگان مجلس ششم در اعتراض به رد صلاحیت‌ها در وجدان سیاسی ایران معاصر به یادگار خواهد ماند. طرح این بود که مردم به طور مستقیم علی خامنه‌ای را مسئول تقلب در انتخابات ریاست جمهوری می‌دانند. حال اگر از این سه میلیون نفر حاضر در راهپیمایی سکوت، صد هزار نفر فردا صبح به دادگاه مراجعه و شکایتی مستقیم از علی خامنه‌ای دال بر دخالت در انتخابات و تقلب در رأی گیری را ثبت کنند، این امر باعث می‌شود تا قوه قضائیه و نهاد قدرت رهبری را به چالش پاسخگویی سوق دهد. از بیان عمومی این طرح هم خودداری شد؛ چون اصلاح‌طلبان حکومتی، منافع اقتصادی و مصالح در قدرت داشتند که حاضر به خطر انداختن آن برای مردم نبودند.

اما مردم ایران از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر و اقدامات اعتراضی ناهمسو با خواست خامنه‌ای، همواره بر خلاف منویات رهبری گام برداشتند. جنبش‌های اعتراضی اصلاحی مدنی به جنبش-های اعتراضی کنش‌گرایانه در مقابله با قدرت مطلقه خامنه‌ای تغییر ماهیت می‌دهد تا حرکت‌های اعتراضی زن، زندگی، آزادی مشروعیت سیستم ج.ا را برای حکمرانی در ایران به چالش می‌کشد. خامنه‌ای عامل اصلی تمام سرکوب‌های خشن و اعدام‌ها به خصوص در جنبش زن، زندگی، آزادی بوده است. همچنین مسئول اول تمام سیاست‌های هسته‌ای در ایران است که به‌وسیله آن ایران و زیست ایرانیان را در راستای اهداف امپراتوری‌سازی شیعی و مقابله با غرب و اسرائیل است. او همواره به صورت یک‌طرفه بدون توجه به سخنان دیگران، مردم را مخاطب قرار می‌دهد. او سخنان افرادی از داخل حکومت را به صورت محدود و بدون ذکر نام در بعضی از سخنرانی‌ها پاسخ می‌گوید؛ بدون این که اجازه بده آنان پاسخی به گفتارهای او بدهند. او حتی اجازه شنیده شدن صدای منتقدین همسو با ج.ا متوجه خود او را نداده است.

اما اکنون شرایط ایران بسیار متفاوت شده است. در شرایطی که ایران یک تجربه سخت جنگ با اسرائیل در اختیار دارد و وضعیت ناگوار اقتصادی، شرایط زیست مردم را رو به قهقرا سوق داده است؛ سخنان وی در مخالفت با مذاکره و دمیدن شیپور از دهانه گشاد آن، نمونه‌ای دیگر دخالت در امور اجرایی برای بهبود شرایط زیست مردم است. اما در این شرایط از رئیس جمهوری که اوج خلاقیت‌اش اجرای منویات رهبری است، توقع هیچ نمی‌رود. دیپلماسی مبتنی بر تهدید طرف مقابل، جناب عراقچی که محصول درس‌آموزی ایشان از مکتب اجرای منویات است؛ چیزی جز قرار دادن ایران در ذیل فصل هفتم منشور سازمان ملل نخواهد بود.

حال نخبگان و اندیشمندان در داخل و خارج ایران باید در حرکتی همسو برای ایران و ایرانیان، نقدهای صریح و بی‌پروایی را متوجه سی و شش سال رهبری بی‌مسولیت خامنه‌ای آغاز کنند. اگر این امر صورت نپذیرد، دیر یا زود ما باید در بر سر آمدن فردی به غایت بدتر از علی خامنه‌ای در عدم مسولیت‌پذیری خواهیم شد. امروز وقتی برای نجات ایران و ایرانیان از لحظه بازتولید استبداد قدسی‌سازی شده هستیم. بی‌توجهی به این دوره و نیاز آن مسولیتی بر گردن تمام روشنفکران، اندیشمندان و نخبگان در سطوح مختلف اجتماعی خواهد بود.





iran-emrooz.net | Wed, 24.09.2025, 17:53
ساعت طلایی فلسفه: گفتگو با ان اپلباوم

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بخش اول
برگردان صوتی به متن و از متن به زبان فارسی: علی‌محمد طباطبایی

میراث پوتین: آن اپلباوم درباره محرومیت از آزادی سخن میگوید

* روز بخیر. ما خیلی راحت فراموش می‌کنیم که آزادی در یک جامعه باز تا چه اندازه شکننده و در معرض تهدید وخطر است. به همین دلیل مهمان امروز من، تاریخ‌نگار و نویسنده آن اپلباوم (Anne Applebaum)، خود را وقف تاریخ محرومیت از آزادی (Unfreiheit) کرده است، به‌ویژه تمامیت‌خواهی استالین. میراث او تا امروز بر سیاست جهانی اثر گذاشته است: از روسیه پوتین گرفته تا جنگ اوکراین، و حتی تا ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ. این‌ها موضوعات داغی هستند که امروز می‌خواهیم دقیق‌تر بررسی کنیم. خانم اپلباوم، خوش آمدید.

ممنونم.

* خانم اپلباوم، اجازه دهید با لحنی مثبت آغاز کنیم. در هفته‌های اخیر کدام رویداد در تاریخ معاصر جهان بیش از همه به شما امید داده است؟

به‌نظر من در برخی کشورهای اروپایی، به‌ویژه در اروپای شرقی، شاهد آغاز یک واکنش ضدپوپولیستی هستیم که از گذشته هوشمندانه‌تر است. پیکربندی‌های حزبی تازه‌ای شکل می‌گیرد. سبزها و لیبرال‌ها شروع کرده‌اند به این درک که باید در سیاستشان موضع روشن‌تری بگیرند. نشانه‌های آن را می‌توان در سوئیس، اسپانیا، لهستان و اسلواکی دید.

* جالب است که شما در این زمینه به اوکراین اشاره نکردید. در آنجا انتخاباتی آزاد، انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و یک رئیس‌جمهور شگفتی‌آفرین جدید، ولودیمیر زلنسکی (Volodimir Selenski)، داشتیم. دیدگاه شما درباره این رئیس‌جمهور جدید چیست؟

هنوز کمی زود است که چیزی قطعی درباره او بگوییم. نکته جالب و مشهور درباره زلنسکی این است که او کارزار انتخاباتی خود را به‌عنوان یک شخصیت خیالی پیش برد. کمپین انتخاباتی‌اش همان سریال تلویزیونی‌اش بود. او کمدین، بازیگر و تهیه‌کننده است. سریالش درباره یک معلم تاریخ از یکی از استان‌های اوکراین بود که ناگهان به ریاست‌جمهوری انتخاب می‌شود و بعد با فساد روبه‌رو می‌گردد. جالب اینجاست که ارزش‌هایی که این سریال منتقل می‌کند بسیار جذاب‌اند: معلم تاریخ یک دموکرات است، به آموزش باور دارد و با فساد مخالف است. او مردی از میان مردم، یک شهروند عادی است و بنابراین به نظر می‌رسد حرف دل بسیاری از اوکراینی‌های عادی را می‌زند. گیج‌کننده اینجاست که ما نمی‌دانیم آیا شخصیتی که او در تلویزیون بازی می‌کرد با شخصیت واقعی‌اش مطابقت دارد یا نه.

* پس شما معتقدید که در اصل همان شخصیت خیالی انتخاب شد یا دست‌کم تصویری که آن شخصیت ارائه می‌کرد؟

بله، کاملاً همین‌طور است.

* اما این کمی غیرمسئولانه به‌نظر نمی‌رسد؟ کشوری که پنج سال درگیر جنگ بوده، فردی را انتخاب می‌کند که هیچ تجربه‌ای ندارد و حتی مشخص نیست دقیقاً چه مواضعی دارد. می‌توان گفت این اصلاً دموکراسی نیست، بلکه نوعی بدبینی و واکنش منفی است. این صرفاً رأی علیه کسی است نه رأی به نفع کسی.

می‌توان گفت بخشی از ماجرا همین است. این رأی علیه پوروشنکو (Poroschenko) بود و علیه این باور رایج که اوکراین فقط توسط الیگارش‌های فاسد اداره می‌شود. اما همان‌طور که گفتم، هرچند عجیب به نظر برسد، ارزش‌هایی که این سریال منتقل می‌کرد و زلنسکی با شخصیت خود نشان می‌داد، جذاب بودند. آن مرد کوچک که برای حقوق بشر – یا بهتر بگویم، برای عدالت – می‌جنگد و جامعه‌ای برابرتر و بهتر می‌خواهد، این پیام چندان هم غیرجذاب نیست.

* پس می‌توان گفت ارزش‌های دموکراسی در اوکراین به شکل زلنسکی تأیید شده‌اند. این کشوری است که پنج سال درگیر جنگ بوده و در اروپای مرکزی ما تقریباً هیچ نمی‌دانیم. رسانه‌ها هم تقریباً هیچ گزارشی نمی‌دهند. می‌توان گفت با نوعی بی‌توجهی دائمی به این جنگ روبه‌رو هستیم. به نظر شما دلیل این بی‌توجهی چیست؟

ببینید، تا مدتی پیش، یعنی تا ۱۹۹۱، اوکراین کشوری مستقل نبود. مردم آن را بخشی از روسیه می‌دانستند و نمی‌دانستند که هویت و زبان خاص خود را دارد. بنابراین توضیحی منطقی برای این بی‌توجهی وجود دارد. در سال‌های اخیر، حق با شماست. وقتی در ۲۰۱۴ جنگ آغاز شد، رسانه‌ها پر از گزارش بودند، اما بعد از مدتی علاقه کاهش یافت. فکر می‌کنم این بی‌علاقگی و کمبود درک، بازتابی از عذاب وجدان غرب هم هست. چرا در اوکراین و روسیه الیگارش‌های فاسد وجود دارند؟ از جمله به این دلیل که بانک‌ها و مؤسسات مالی غربی این وضعیت را ممکن می‌سازند. ما پول آن‌ها را می‌شوییم. ما اجازه می‌دهیم این الیگارش‌ها در کشورهای ما زندگی کنند – همین‌جا، نه چندان دور از این استودیوی تلویزیونی. همین‌طور در سوئیس. البته در سوئیس هم همین‌طور است. ما خیلی به جامعه‌های «پاک» و «غیر فاسد» خودمان می‌بالیم. اما در عمل، همین ما هستیم که در بازارهای مالی و در اینترنت این معاملات کثیف را انجام می‌دهیم و به این روند امکان ادامه می‌دهیم.

* پس شما می‌گویید که نوعی همدستیِ نادیده‌گرفته‌شده در این بی‌توجهی دخیل است، و شاید هم نوعی ناتوانی نظامی: یعنی این‌طور می‌گوییم که «خب، ما چه کار می‌توانیم بکنیم؟»

چند سال پیش می‌توانستم پاسخ‌های متعددی به این پرسش بدهم و اکنون هم پاسخ‌های مختلفی وجود دارد. امروز اما به‌روشنی منافع ما ایجاب می‌کند که دولت اوکراین پابرجا بماند و بتواند از خودش دفاع کند.

* و منظور شما از «ما» همان جوامع آزاد غربی است؟

بله، ما، جوامع آزاد غربی، ما اروپایی‌ها اگر بخواهید این‌طور بگویید. به نفع ماست که بین اتحادیهٔ اروپا و روسیه یک کشور بزرگ وجود داشته باشد که طرفدار اروپا باشد یا دست‌کم در پی دموکراسی. این توازن قدرت را تغییر می‌دهد و برای ما خوب است: برای تجارت، برای کسب‌وکار. اوکراین اگر در این مسیر پیش برود، همسایه‌ای خوب برای اروپا خواهد بود. از دید ژئوپولیتیک و اقتصادی، این کاملاً به نفع ماست.

* چون بسیاری مردم دقیقاً نمی‌دانند آن‌جا چه می‌گذرد، یک گزارش کوتاه آماده کرده‌ایم دربارهٔ وضعیت کنونی. و تازه اقدام جدیدی هم صورت گرفته: ولادیمیر پوتین به ساکنان مناطق اشغالی اوکراین پیشنهاد کرده که بتوانند گذرنامهٔ روسی دریافت کنند. بگذارید گزارشی کوتاه ببینیم.

گزارش تلویزیونی:
فرمان روسیه برای جمهوری‌های خودخواندهٔ دونتسک و لوهانسک در شرق اوکراین صادر شده و بیش از سه میلیون شهروند را دربر می‌گیرد. از دیروز، آن‌ها می‌توانند در روندی ساده و سه‌ماهه تابعیت روسیه بگیرند. این دخالت مستقیم روسیه در امور داخلی یک کشور مستقل است. نقض فاحش حاکمیت و تمامیت ارضی اوکراین. در مناطق دونتسک و لوهانسک با مراکز هم‌نامشان، پنج سال است که جنگ جریان دارد. این مناطقِ سایه‌زده روی نقشه را جدایی‌طلبان جمهوری‌های مستقل می‌دانند. هرچند چهار سال پیش در توافق‌نامهٔ مینسک آتش‌بس اعلام شد، اما درگیری‌ها مدام شعله‌ور می‌شود. مأموریت نظارتی سازمان امنیت و همکاری اروپا تقریباً هر روز از نقض آتش‌بس توسط هر دو طرف خبر می‌دهد. با این تصمیم، پوتین عملاً خطر تشدید بحران در شرق اوکراین را به جان خریده است. در بهترین حالت، اعطای انبوه گذرنامه‌های روسی فقط یک تاکتیک سیاسی است برای تحت فشار گذاشتن کی‌یف. در بدترین حالت اما این کار می‌تواند به نوعی الحاق خزندهٔ دونتسک و لوهانسک به روسیه منجر شود. با این حال، روسیه در درازمدت توان یک تشدید واقعی بحران را ندارد. نه از نظر سیاسی و نه مالی. هزینهٔ مستقیم سرمایه‌گذاری روسیه در کریمه ۱۵ میلیارد فرانک بود. فقط ساخت پل میان شبه‌جزیرهٔ کریمه و سرزمین اصلی روسیه ۴ میلیارد فرانک خرج داشت. یارانه‌های زیرساختی و بیمه‌های اجتماعی را هم اضافه کنید. هیچ نشانی از توقف این هزینه‌ها دیده نمی‌شود. هر چه وضعیت فعلی طولانی‌تر شود، اثرات منفی بر اقتصاد روسیه بیشتر و هزینه‌ها بالاتر می‌رود. پنج سال پس از الحاق کریمه، نتیجهٔ سیاسی و اقتصادی برای روسیه ناامیدکننده تا ویرانگر بوده است. و این مردم هستند که بهای آن را می‌پردازند. پایان گزارش.

* خانم اپلبام، بیایید سعی کنیم موضوع را از نگاه روسیه ببینیم. این جنگ پرهزینه است، جان انسان‌ها را می‌گیرد. چرا روسیه می‌خواهد مناطقی را که جزو خاکش نیستند تصرف کند، آن‌ها را ضمیمه کند و جمعیتشان را «روس» بسازد؟

در اصل، جنگ اوکراین تقریباً ربطی به خود اوکراین نداشت. بیشتر به شخص پوتین مربوط می‌شد و میل او به ماندن در قدرت. خلاصه بگویم، پوتین در سال‌های نخست ریاست‌جمهوری خود با این استدلال مشروعیت می‌گرفت: «ممکن است من فاسد و دیکتاتور باشم، اما دست‌کم به لطف من وضع زندگی شما رو به بهبود است.» این حرف تا دو دورهٔ اولش درست بود. اما حالا دیگر چنین نیست. اوضاع اقتصادی برای همه بهتر نشده، به‌ویژه در استان‌ها. پس او با استدلال دیگری آمده که چیزی شبیه این است: «بله، من فاسدم، اما روسیه را دوباره بزرگ می‌کنم. روسیه کشوری قدرتمند است. ما در جهان اهمیت داریم.» تسخیر یا کنترل اوکراین این استدلال را بسیار تقویت می‌کرد. از سوی دیگر، باید به این هم توجه کرد که اوکراین برای روس‌ها چه معنایی دارد: یک استان از دست رفته، بخشی از قلمرو پیشین. اینکه اوکراین طرفدار اروپا شده و ممکن است یک دموکراسی واقعی شود، برای نظام روسیه تهدیدی بزرگ است. چون اگر اوکراینی‌ها بتوانند اروپایی و دموکرات باشند، چرا روس‌ها نتوانند؟ پوتین از وقوع شورشی مشابه آنچه در سال ۲۰۱۴ در کی‌یف دیدیم می‌ترسد. به همین دلیل است که باید با چنین اقدامی نشان دهد که مخالف است.

* بله، اینجا یک بُعد ژئو‌استراتژیک و ژئو‌پولیتیک هم وجود دارد که با موقعیت جغرافیایی مرتبط است. بیایید روی نقشه نگاه کنیم تا بدانیم درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم. پیش از هر چیز، ببینیم این کشور چقدر بزرگ است: بزرگ‌ترین کشور اروپاست. مرزی طولانی با روسیه دارد، و استدلال روسیه هم همین بود که می‌گفتند می‌خواهند جنبهٔ امنیتی را پررنگ کنند، به‌ویژه در مورد کریمه. آن‌ها می‌گفتند از گسترش حوزهٔ نفوذ ناتو به شرق احساس تهدید می‌کنند.

اینکه روسیه از گسترش ناتو احساس تهدید کند، همیشه مضحک بوده است. زیرا هم‌زمان با گسترش ناتو به کشورهای سابق پیمان ورشو، ایالات متحده نیروهایش را از اروپا خارج می‌کرد. روسیه می‌داند که ناتو یک اتحاد دفاعی است. می‌داند که ناتو هرگز یک نیروی تهاجمی نخواهد شد و نمی‌تواند روسیه را اشغال کند. این صرفاً یک استراتژی از سوی دولت پوتین است که مدام از آن استفاده می‌کند. برای او یک دلیل دیگر است تا توجیه کند چرا باید در قدرت بماند. فراموش نکنید، او یک دیکتاتور غیردموکراتیک است که از حمایت عمومی برخوردار نیست یا هیچ‌وقت نمی‌تواند مطمئن باشد که برخوردار است. به همین دلیل، او باید مدام برای روس‌ها دلایلی بتراشد که چرا باید در قدرت بماند.

* شما نکتهٔ جالب دیگری هم گفتید: اینکه یک چشم‌انداز بزرگ‌تر به مردم روسیه فروخته می‌شود، یعنی بازسازی یا احیای حوزهٔ نفوذ اتحاد جماهیر شوروی سابق. بسیاری هم می‌ترسند که اوکراین فقط یک گام یا پیامی باشد برای سیاست توسعه‌طلبانهٔ گسترده‌تر.

این ایدهٔ اعطای گذرنامه‌های روسی به اوکراینی‌ها، همان چیزی است که روس‌ها قبلاً هم انجام داده بودند، وقتی به ساکنان استان‌های جداشده از گرجستان گذرنامه دادند. با این بهانه می‌گفتند: «ما باید از شهروندان روسی دفاع کنیم.» آنچه در اوکراین رخ می‌دهد، عملاً گام دیگری در همان روندی است که مدت‌هاست آغاز شده. البته اتحاد جماهیر شوروی دیگر به‌طور کامل بازنخواهد گشت، اما روسیه می‌خواهد دوباره خود را به‌عنوان یک بازیگر مهم ژئوپولیتیک تثبیت کند، و این کاملاً بخشی از مشروعیت‌سازی پوتین است.

* اینجا به اصل پروژهٔ شما نزدیک می‌شویم: بررسی نوعی تداوم در تاریخ روسیه و در کل تاریخ بلوک شرق. شما یک سه‌گانه نوشته‌اید دربارهٔ تاریخ توتالیتاریسم استالینیستی. کتاب نخست دربارهٔ گولاگ، یعنی اردوگاه‌های نابودی و کار در روسیه بود. کتاب دوم دربارهٔ گسترش پردهٔ آهنین در کشورهای پیمان ورشو. و کتاب سوم، که تازه منتشر شده، دربارهٔ «گرسنگی سرخ» است، همان‌طور که شما نامیده‌اید، یعنی جنگ استالین علیه اوکراین: یک قحطی در سال ۱۹۳۳ که چهار میلیون قربانی گرفت. آیا درست است که بگوییم این سه کتاب بسیار تأثیرگذار در واقع یک مجموعه‌اند و قصدشان نشان دادن تداوم تاریخ و بازتاب آن تا امروز است؟

من فکر می‌کنم بین روسیهٔ امروز و اتحاد شوروی تفاوت‌های مهمی وجود دارد. همه‌چیز دقیقاً یکسان نیست. اما این کتاب‌ها همان‌طور که شما گفتید، به‌منزلهٔ یک سه‌گانه در نظر گرفته شده‌اند، چون در همهٔ آن‌ها کوشیدم بفهمم توتالیتاریسم شوروی چه بود و چگونه کار می‌کرد. به‌نظرم دولت کنونی روسیه نمی‌خواهد این مدل را عیناً تکرار کند، چون نهایتاً شکست خورد. اما روسیه تلاش می‌کند از آن بیاموزد و اقدامات مشابهی انجام دهد، و اغلب تاکتیک‌هایشان برایم آشناست. مثلاً وقتی روس‌ها کریمه را گرفتند، من تازه کتاب «پردهٔ آهنین» را تمام کرده بودم. وقتی تهاجم را دیدم، با خودم گفتم: ای‌کاش این را پیش‌تر دیده بودم، چون دیدم چگونه سربازان ارتش بدون یونیفرم ظاهر شدند. هیچ‌کس دقیقاً نمی‌فهمید چه می‌گذرد. سربازان روسی خود را به‌عنوان سربازان اوکراینی جا می‌زدند. دقیقاً همین در سال ۱۹۴۴ در لهستان هم رخ داده بود. همان فیلمنامهٔ قدیمی بود، می‌شود گفت. همان فیلمنامهٔ به‌روز‌شدهٔ کا.گ.ب از سال ۱۹۴۴–۴۵. آن موقع بود که بهتر فهمیدم. آرزو می‌کردم زودتر دیده بودم. حتی نحوهٔ همکاری با باندهای جنایتکار محلی و کنار زدن برخی افراد برای ساختن یک گروه از نخبگان جدید در کریمه ــ این هم دقیقاً همان کاری بود که بیش از شصت سال پیش در اروپای مرکزی انجام داده بودند.

* یکی از راه‌های پنهان کردن این تداوم آن است که هیچ یادآوری‌ای صورت نگیرد. کار شما از این نظر چشمگیر است، زیرا در خود روسیه و شوروی، سال‌ها این خاطرات سرکوب می‌شد. چیزی مثل «گذشته‌پردازی» و کار بر روی حافظه، همان‌طور که در آلمان نسبت به جنایات نازی‌ها وجود داشت، در مورد این جنایات هرگز در روسیه دیده نشد.

نه، تنها در برهه‌ای کوتاه در اواخر دههٔ ۱۹۸۰، در دوران پرسترویکا، دربارهٔ گذشته صحبت شد. اما وقتی من در دههٔ ۱۹۹۰ زیاد به روسیه سفر می‌کردم، دیدم مردم آنجا تقریباً رویکردی منفی داشتند. می‌گفتند: «در دههٔ ۱۹۸۰ همهٔ این‌ها را شنیدیم. حالا اینجا هرج‌ومرج اقتصادی است. همه‌چیز شکست خورده. خیلی زود این حس پدید آمد که شاید ما دیگر ملت بزرگی نباشیم، اما نمی‌خواهیم بیشتر بشنویم که رژیم قدیم بد بود.» میل به این وجود داشت که از تاریخ روسیه یک درس مثبت به امروز منتقل کنند. پوتین این را خوب فهمید. یکی از مهم‌ترین کارهای او زنده کردن یاد «پیروزی بزرگ ۱۹۴۵» بود، از طریق جشن‌های سالانه در مسکو با حضور سربازانی در یونیفرم‌های شوروی و پرچم‌های شوروی. در واقع، این‌گونه بر تداوم تأکید می‌شود ــ اما بر بخش خاصی از گذشته. دربارهٔ گولاگ‌ها یا کشتارهای جمعی چیزی گفته نمی‌شود، بلکه دربارهٔ آن پیروزی در اروپا، آن لحظهٔ شکوه امپراتوری است که بازآفرینی می‌شود. پوتین همین را زنده می‌کند. جنبه‌های منفی اصلاً موضوع بحث نیستند. شاید متوجه شده باشید که در سال‌های اخیر حتی استالین دوباره به‌عنوان قهرمان بازمی‌گردد. در حافظهٔ بسیاری از روس‌ها او همچون یک شخصیت بزرگ جلوه داده می‌شود.

* در نتیجه، یک نوع دسترسی گزینشی به تاریخ استالینیسم وجود دارد. باید بگویم وقتی کتاب‌های شما را می‌خوانیم، آن‌ها کتاب‌هایی هستند که چیزی در ما تغییر می‌دهند. تجربه‌ای دگرگون‌کننده‌اند، چون رنج‌ها و تولید متمرکز رنج به دست دولت، آن‌قدر دردناک روایت شده که خواندن و دنبال کردنش سخت است. آدم از خود می‌پرسد، برای کسی که این کتاب‌ها را نوشته و ۲۵ سال از عمرش را صرف مطالعهٔ تاریخ رنجِ تولید‌شده به‌وسیلهٔ دولت کرده، این کار چه معنایی داشته است؟

این کار سختی است و من در دوره‌های مختلف زندگی‌ام به شکل‌های متفاوتی با آن کنار آمده‌ام. کتاب «گولاگ» را زمانی نوشتم که فرزندانم بسیار کوچک بودند. روی آن کار می‌کردم، از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم، بچه‌های کوچک را می‌دیدم که بازی می‌کنند و با خودم فکر می‌کردم من چقدر خوشبخت هستم. کارم باعث شد جهانی را که امروز در آن زندگی می‌کنیم بیشتر قدر بدانم. همچنین قداست زندگی را، مثلاً وقتی که آن را می‌بینیم، و اینکه چه‌قدر باید شکرگزار باشیم که در این لحظه‌ی خارق‌العاده تاریخ زندگی می‌کنیم. ما صلح و دموکراسی داریم و جنگی در کار نیست. بنابراین تأثیر مثبتی بر من داشت. کتاب‌های «گولاگ» و «پرده آهنین» سرشار از داستان‌هایی از انسان‌هایی هستند که سعی داشتند با تروما و زخم‌هایشان کنار بیایند، تلاش می‌کردند مقاومت کنند، اعتراض کنند یا به‌لحاظ ذهنی با آن روبه‌رو شوند. بنابراین در هر دو کتاب داستان‌های مثبت زیادی هم وجود دارد. اما سخت‌ترین تجربه برای من کتاب درباره قحطی اوکراین بود، همان که تازه به زبان آلمانی منتشر شده است، زیرا موضوع آن این است که اغلب دهقانان بی‌سواد همراه با کودکانشان از گرسنگی مردند. موضوعی وحشتناک و بسیار دشوار. نمی‌توانم وانمود کنم که در آن چیزی مثبت وجود داشته است. هیچ چیز مثبتی از آن برنمی‌آید. باید آن را روایت کرد به‌مثابه یک یادآوری هشداردهنده: چنین رژیمی چه می‌تواند بکند.

* شاید باید دوباره به‌روشنی گفت که موضوع چه بود. «هولودومور» (Holodomor)، آن‌گونه که در زبان اوکراینی نامیده می‌شود، تجربه‌ی مرگ بر اثر گرسنگی حدود ۴ میلیون انسان در مدت یک سال، در زمستان و بهار ۱۹۳۲–۱۹۳۳ است. چهار میلیون انسان ظرف چند ماه از گرسنگی مردند، آن هم به سبب «اشتراکی‌سازی اجباری کشاورزی» به دست استالینیسم.

بله، مهم است بفهمیم که هولودومور نه تنها بر اثر اشتراکی‌سازی اجباری به وجود آمد، بلکه به سبب گروه‌هایی از پلیس و فعالان حزبی بود که خانه به خانه می‌رفتند و مواد غذایی را مصادره می‌کردند. آنها به معنای واقعی کلمه غذای دهقانان را از آنها می‌گرفتند. گاهی همه چیزشان را: گاو و گوسفندشان، ذخیره‌ی غله‌شان. این موضوع اتفاقی نبود یا نتیجه سیاست‌های ضعیف سیاسی نبود، بلکه یک «قتل‌عام عمدی» بود. باید این را فهمید.

* به همین دلیل هم آن را «جنگ علیه اوکراین» می‌نامند، زیرا اقدامی کاملاً هدفمند برای نابودی جمعیت بود.

دقیقاً. این اقدامی آگاهانه بود که چنین پیامدی داشت. هولودومور بخشی از یک قحطی بزرگ‌تر در سراسر شوروی بود که قزاقستان را هم دربر گرفت، جایی که باز هم بر اثر سیاست‌های هدفمند بیش از یک میلیون انسان جان باختند. اما ببینید، برای استالین اوکراین از جهت هایی همان نقشی را داشت که امروز برای پوتین دارد: یک «مقایسه تاریخی». استالین اوکراین را یک مشکل می‌دید. در سال ۱۹۱۸، در خلال جنگ داخلی، در آنجا یک شورش بزرگ ضد بلشویکی روی داد. و پس از آغاز اشتراکی‌سازی در ۱۹۲۹، شورش عظیم دیگری در میان دهقانان شکل گرفت. استالین دائماً می‌ترسید که این ناآرامی‌ها در اوکراین به روسیه، به مسکو سرایت کند و همانند جنگ داخلی نیروهای خارجی دوباره به کشور وارد شوند. پوتین هم امروز اوکراین را مشابه می‌بیند: آنچه آنجا اتفاق می‌افتد، می‌تواند به مسکو سرایت کند. آنچه در آنجا خراب شود، می‌تواند روسیه را هم گرفتار کند. اوکراین در صد سال گذشته بارها این نقش «عوامل مزاحم» را بازی کرده است.

* البته اوکراین همچنین «انبار غله» بود که باید به رژیم روسی خدمت می‌کرد، یعنی منبع مواد خام. و به همین شکل به آن نگاه می‌شد. بنابراین جمعیت آن تنها به‌طور ابزاری دیده می‌شد: باید محصولی تولید کنند، اما ضرورتی نداشت که به عنوان مردمی مستقل وجود داشته باشند.

بله، درست است. لنین قاطعانه باور داشت: «ما به اوکراین نیاز داریم، بدون آن از گرسنگی خواهیم مرد.» او بهتر از همه می‌دانست که در وهله اول «کمبود مواد غذایی» بود که انقلاب بلشویکی را شعله‌ور کرده بود. از همین رو، شوروی همیشه نوعی وسواس نسبت به اوکراین داشت. در مورد نابودی روستاها در خلال هولودومور باید یادآور شد که اوکراینی‌های جان‌باخته در برخی جاها با روس‌ها یا با اوکراینی‌های دیگری که از مناطق دیگر کوچانده می‌شدند، جایگزین شدند. چون حکومت به غله نیاز داشت، اما همیشه از این دهقانان یاغی می‌ترسید و می‌خواست از آنها در امان باشد.

* به نظر شما، تجربه‌ی هولودومور چه‌قدر در «هویت ملی اوکراین امروز» اهمیت دارد؟ می‌دانیم ملت‌ها یا مردمانی مانند اسرائیلی‌ها هستند که تجربه‌ی نابودی (مانند هولوکاست) برایشان عنصر بنیادی و محوری هویت جمعی شده است. آیا این را می‌توان برای اوکراین هم در مورد قحطی‌ـ‌مرگ (هولودومور) گفت؟

در حقیقت نخستین مواجهه با این موضوع در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ نوعی مکاشفه برای اوکراینی‌ها بود. این همان لحظه‌ای بود که ملت شروع به یکپارچه شدن کرد و مقاومت علیه اتحاد شوروی افزایش یافت. بنابراین این مواجهه بسیار مهم بود. هولودومور همچنین اهمیت دارد، زیرا اوکراین از خلال آن با انواع گوناگونی از آسیب‌های جمعی زیست: جنگ، پاکسازی‌ها، هولوکاست. بله، مجموعه‌ای از تروماها. اما هولودومور بیش از آنکه موجب تفرقه شود، مردم را متحد می‌کند. اوکراینی‌ها از جنگ جهانی دوم یادهای بسیار متفاوتی دارند. در آن دوران یک شورش ملی رخ داد و اوکراینی‌ها برداشت‌های گوناگونی از آن دارند. اما هولودومور یک تراژدی وحدت‌بخش است. جالب است که در چهار یا پنج سال اخیر چنین به نظر می‌رسد که این موضوع نسبت به دهه‌ی ۱۹۹۰ جایگاه کمتری یافته است. زیرا امروز اوکراین یک دولت واقعی است و برای بقای خود علیه روسیه می‌جنگد. بنابراین پرداختن به گذشته اهمیت کمتری دارد. یکی از پیامدهای طنزآمیز حمله‌ی پوتین به اوکراین همین است: او آگاهی‌ای از هویت ملی را برانگیخت که پیش‌تر وجود نداشت و این آگاهی مردم را متحد کرد، حتی اوکراینی‌های روسی‌زبان را. اگر بخواهیم به انتخاب زلنسکی برگردیم، نکته‌ی مهم این است که او روسی صحبت می‌کند، مادرش روس است، اما خود را اوکراینی می‌داند و اوکراینی‌ها هم او را یکی از خود می‌شمارند. امروز بسیاری از اوکراینی‌های روسی‌زبان خود را اوکراینی می‌دانند و این یکی از پیامدهای جنگ است.

* این جالب است. شما می‌گویید او یک اوکراینی روسی‌زبان است. این را می‌توان برای پوتین به‌نوعی کابوس دانست، زیرا او قادر است به زبان روسی و با همان منش، روسیه را خطاب قرار دهد، کاری که پیش‌تر ممکن نبود.

بله، فکر می‌کنم پوتین وقتی به اوکراین لشکر کشید مرتکب خطا شد. او تصور می‌کرد اوکراینی‌هایی که روسی صحبت می‌کنند، روس هستند. اما این درست نیست. بخش بزرگی از روسی‌زبان‌ها اوکراینی هستند. اوکراین کشوری دو زبانه است. هر کس در کی‌یف به رویدادهای عمومی برود، می‌بیند مردم میان روسی و اوکراینی جابه‌جا می‌شوند و در هر دو زبان احساس راحتی دارند. همه به این عادت کرده‌اند. درست مثل سوئیس، که مردم ژنو فرانسوی حرف می‌زنند و در زوریخ آلمانی. اما بسیاری از اروپایی‌ها ادعای پوتین را پذیرفته‌اند که گویا اوکراینی‌های روس‌زبان روس هستند، در حالی که این نادرست است. آنان هرچه بیشتر خود را اوکراینی می‌دانند. برای بعضی‌ها همیشه چنین بوده است. نویسندگانی داریم که به روسی می‌نویسند اما خود را اوکراینی می‌دانند. بسیاری از روسی‌زبان‌ها نیز خود را بخشی از این کشور می‌شمرند. این موضوع به‌ویژه در چند سال اخیر روشن‌تر شده است.

* وقتی به سخنانشان گوش می‌دهید، درمی‌یابید که این فقط یک علاقه‌ی آکادمیک نیست، بلکه امری درونی است، یک انرژی و شعله‌ی درونی وجود دارد. بیائید کمی به عقب برگردیم. برای ما آمریکایی‌ها یا اروپای غربی‌ها، وقتی به تاریخ توتالیتاریسم فکر می‌کنیم، نخست آلمان نازی به ذهن می‌رسد. چطور می‌شود که یک آمریکایی نسل ما، زندگی‌اش را وقف پژوهش درباره‌ی جنایات شوروی می‌کند؟ چه انگیزه‌ی درونی در کار بوده؟ آیا رویداد خاصی جرقه زد؟

گفتنش دشوار است، اما می‌توانم چند قطعه‌ی پازل را کنار هم بگذارم. گمان می‌کنم جرقه‌ی اصلی این بود که در سال ۱۹۸۹ خوشبختی داشتم به‌عنوان خبرنگار جوان در ورشو کار کنم و فروپاشی نظام را از نزدیک تجربه کنم. وقتی این اتفاق افتاد، طبیعتاً از خود پرسیدم چرا؟ یادتان هست، در سال ۱۹۸۹ همه سقوط دیوار برلین را پیش‌بینی می‌کردند. اوضاع واقعاً وحشتناک بود. همه مطمئن بودند که دیوار فروخواهد ریخت و مردم از مرز میان شرق و غرب برلین عبور خواهند کرد. اما چگونه به این نقطه رسیده بودیم؟ این پرسشی بود که در ذهنم شکل گرفت و باعث شد متوجه شکافی بزرگ در آموزش خود شوم .فهمیدم درباره‌ی این موضوع چندان نمی‌دانم. البته درسی گذرانده بودم، اما تاریخ گولاگ را به اندازه‌ی تاریخ اردوگاه‌های نازی لمس نکرده بودم. از اردوگاه‌های نازی فیلم دیده بودم، رمان خوانده بودم و غیره. اما درباره‌ی گولاگ‌ها چنین تجربه‌ای نداشتم. برایم روشن شد که نیمه‌ای مهم از تاریخ گم شده و شایسته‌ی کشف است .از سوی دیگر، دهه‌ی ۱۹۹۰ را شاید بعضی بینندگان باور نکنند، اما دوره‌ای هیجان‌انگیز برای کشف آرشیوهای روسیه بود. همه‌چیز تازه بود. به اسنادی برمی‌خوردم که احتمالاً هیچ‌کس پیش از من نخوانده بود، دست‌کم نه کسی از آمریکا یا اروپای غربی. و این حس وجود داشت که می‌توان چیزی تازه روایت کرد و کاری اصیل انجام داد. نوعی گشایش علمی، پرسشی برخاسته از روزنامه‌نگاری.

* می‌توان همچنین گفت علاقه‌ی خانوادگی نیز در میان بوده است. خوانده‌ام که خانواده‌ی شما اصالتاً از بلاروس می‌آیند و ریشه‌هایی در آنجا دارند.

باید اعتراف کنم که این واقعیت که خانواده‌ام از آنجا می‌آیند چندان اهمیتی ندارد. به یاد داشته باشید که آمریکایی‌ها چگونه‌اند. من در ایالات متحده بزرگ شدم و خود را تمام‌وکمال آمریکایی می‌دانستم. ما هیچ‌وقت درباره‌ی ریشه و اصل‌ونسبمان صحبت نمی‌کردیم. نیاکان من خیلی وقت پیش، در اوایل قرن نوزدهم، به آمریکا مهاجرت کرده بودند. به محض اینکه به آنجا رسیدند، تلاش کردند گذشته‌ی خود را فراموش کنند؛ به این معنا که «اروپا وحشتناک بود، بیایید فراموشش کنیم. حالا ما آمریکایی هستیم.» این من بودم که ارتباط با روسیه را کشف کردم. آن زمان هنوز بلاروس وجود نداشت، بلکه روسیه‌ی پیش از جنگ یا بهتر بگوییم روسیه‌ی پیشاانقلابی بود. بنابراین من بودم که ریشه‌های خانوادگی‌مان را پیدا کردم و به آنجا رفتم، و خانواده‌ام از این کشف شگفت‌زده شدند.

* یعنی تاریخ‌دان، درواقع، تاریخ خانواده‌ی خودش را کشف کرده است. اما وقتی کسی خودش را وقف این موضوع می‌کند، وارد حوزه‌ای حساس هم می‌شود: پژوهش درباره‌ی توتالیتاریسم در قرن بیستم. اینجا با دو پدیده‌ی بزرگ روبه‌رو هستیم: شوآ (هولوکاست) به‌عنوان تجربه‌ی بزرگ نابودی، و گولاگ و رویدادهایی مثل هولودومور. چگونه می‌توان با این خطر روبه‌رو شد که یکی را در برابر دیگری قرار دهیم؟

پیش از هر چیز، همان‌طور که کتاب هانا آرنت (Hanna Arent) را آنجا می‌بینید، من فکر می‌کنم بسیار مهم است که این دو را با هم مقایسه کنیم و درباره‌شان حرف بزنیم. زیرا این‌ها دو نظام توتالیتر عظیم بودند که هم‌زمان وجود داشتند، از یکدیگر خبر داشتند، در برابر هم از هم استفاده می‌کردند، و همان‌طور که تاریخ‌دان تیموتی اسنایدر (Timothy Sneider) به‌زیبایی شرح داده است، بخش‌هایی از اروپا را مشترکاً تحت سلطه داشتند. پس مهم است که آن‌ها را در کنار هم ببینیم. در کتاب گولاگ این کار را کردم و در پیشگفتار به‌صراحت این دو نوع اردوگاه را مقایسه کردم. اما وقتی درباره‌شان می‌نویسیم، طبعاً به تفاوت‌ها هم پی می‌بریم. اردوگاه‌ها یکسان نبودند. وسواس هیتلر نسبت به یهودیان با وسواس‌های استالین قابل مقایسه نیست. تفاوت‌هایی وجود دارد. اما هرچه از آن دوران فاصله می‌گیریم و نیمه‌ی دوم قرن بیستم را تحلیل می‌کنیم، ضرورت صحبت کردن درباره‌ی هر دو نوع اردوگاه در کنار هم آشکارتر می‌شود. این موضوع دیگر به اندازه‌ی ۲۰ یا ۳۰ سال پیش تابو نیست. حتی وقتی من دانشجو بودم، به‌نوعی تابو محسوب می‌شد، و حالا دیگر چنین نیست.

* اگر به تاریخ تاریخ‌نگاری نگاه کنیم، می‌بینیم که تلاش‌هایی برای دیدن این موازات از دهه‌ی ۱۹۴۰ آغاز شد. و سپس در سال ۱۹۵۱ آن اثر بنیادین هانا آرنت منتشر شد: عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر. این کتاب امکان درکی تازه از شباهت‌های ممکن میان نظام‌های استالین و هیتلر را فراهم آورد. آیا این کتاب برای شما هم در درک این شباهت‌ها اثری مهم بود؟

بله، بسیار سودمند و ارزشمند است که این قیاس‌ها را بکشیم. اما مهم است که بیندیشیم واژه‌ی «توتالیتاریسم» به چه معناست. در سال‌های اخیر برخی تاریخ‌دانان تجدیدنظرطلب گفته‌اند این واژه بی‌معناست، زیرا در هر دو نظام، کسانی بودند که مخالف حکومت بودند یا نهادهایی مستقل وجود داشت. در آلمان هیتلر شرکت‌های مستقلی وجود داشت، در روسیه‌ی استالین مناطق یا بازیگران مستقلی دیده می‌شد. اما هیتلر و استالین هر دو تمایل مشابهی به کنترل کامل داشتند: نه فقط اقتصاد و سیاست، بلکه فرهنگ، اندیشه‌ی مردم و آموزش. هر دو باور داشتند که این ممکن است، یعنی همه را وادار کنند یکسان بیندیشند، نوعی همسان‌سازی کامل زندگی اجتماعی. هدف، از میان بردن هر گونه مخالفت بود. با زندانی کردن، کشتن یا ناپدید کردن افراد. در هر دو نظام، باور بزرگی به قدرت تبلیغات وجود داشت. چیزی که امروز روابط عمومی می‌نامیم: این که بتوان ذهن مردم را تغییر داد و آن‌ها را در یک قالب فکری ریخت. هر دو نظام به این باور داشتند، هرچند هیچ‌یک به‌طور کامل به هدف نرسید و هیچ‌کدام کاملاً توتالیتر نشد. به‌ویژه در اروپای مرکزی، این هدف پیگیری شد اما بارها شکست خورد و بحران‌های پی‌درپی پیش آمد. با این حال، باور به امکان‌پذیری آن مهم بود. این نیت همان چیزی است که این دو نظام را به هم پیوند می‌داد. ارزشمند است که این را درک کنیم. همچنین ریشه‌های مشترکی در اوایل قرن بیستم داشتند.


ادامه دارد ...



نظر خوانندگان:


■ ضمن قدردانی از آقای طباطبایی عزیز. مطلب بسیار خوب و مهمی بود. من نیز هم افکار خانم اپلباوم را می‌شناسم و هم برنامه تلویزیونی SRF را. مطالعه آن را به دوستان توصیه می‌کنم. در مورد تاریخدان Timothy Sneider اضافه کنم که او کتابی با همراهی Tony Judt دارد به نام “فکر کردن به قرن بیستم”، که کتاب بسیار جالب و عمیقی است، در عین حال که پیچیدگی‌های تخصصی تاریخدانان را ندارد و خواندن آن برای عموم بسیار مفید است.
با احترام و آرزوی موفقیت. رضا قنبری. آلمان


■ با تشکر از جناب رضا قنبری که همیشه مشوق بنده بوده‌اند. البته این گفتگو مربوط به چند سال پیش و قبل از تهاجم اخیر روسیه به اوکراین انجام گرفته بود با این وجود سخنان خانم اپلباوم به نظر من خیلی مهم آمد و دیدم ارزش ترجمه و خواندن را دارد.
با تشکر. علی‌محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Wed, 24.09.2025, 13:05
رهبری که در جُبه امام رفت

محمد چاسبی

سیاست در دنیای مدرن، کنشی متکی به مصالح و منافع عمومی افرادی دانسته می‌شود که در دامنه محدودی به نام مرز‌های مشخص زندگی می‌کنند. این مجموعه انسانی در درون یک سرزمین با مرز مشخص را ملت می‌خوانند. بنابراین هر کنشی در عرصه قدرت داخلی و مناسبات بین‌المللی صورت گیرد، باید منافع عمومی را درنظر بگیرد. این رویکرد به کنش سیاسی، بسیار متفاوت از سیاست‌ورزی گذشته‌گرا و متعلق به دوران سنت یا پیشامدرن است. در گذشته، سیاست معطوف به قدرت و توسعه سرزمینی و دامنه اعمال حاکمیت بوده است. با این بینش به قدرت، ساختارهای حکومتی امپراتوری شکل گرفته‌اند. با سقوط دو امپراتوری بزرگ ساسانی و بیزانس در دوره پساباستان توسط حکومت نوپای مسلمانان، ایده برسازی امپراتوری توسط مسلمانان امتداد یافت. امری که در ابتدا در تلاش اموی در زمان هشام بن عبدالملک به اوج رسید و در زمان عباسی نهادینه شد.

شکل‌گیری امپراتوری اسلامی در قالب حکومت‌اندیشی اسلامی به مثابه مؤلفه‌ای پایدار در مُخلیه انسان مسلمان جای گرفت. این مؤلفه در بستر دانش اسلامی در عرصه سیاست‌نامه‌ها، شریعت‌نامه‌ها، فلسفه و تاریخ و ادبیات اندیشیده و نظریه-پردازی شد. در بستر تفکر شیعی که به مثابه جریان اپوزیسیون حکومت اسلامی عمل می‌کرد؛ بعد از ماجرای شهادت حسین بن علی و زید بن علی بن حسین به سمت گرایش معنویت‌گرایانه سوق یافته بود. با این وجود مؤلفه برسازی امپراتوری اسلامی در ذیل حکومت فرزندان پیامبر اسلامی از نسل فاطمه را در فقه خود مستور و نهادینه نگه‌داشتند.

از این چشم‌انداز اگر به جریان انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳۵۷ش/۱۹۷۸م توجه کنیم، بعد از ارائه بُعد انقلابی از جریان فکر شیعی، برسازی امپراتوری با حاکمیت فکر شیعی در بنیاد فکری رهبرانش نمود داشت. اگر آیت‌الله خمینی را رهبر انقلاب تفکر شیعی در ایران بدانیم؛ حجه الاسلام خامنه‌ای را باید رهبری خودخوانده برسازی امپراتوری شیعی تلقی کرد. جریان شهادت امام حسین در سال ۶۱ هجری در کربلا توسط یزید بن معاویه، بُن‌مایه تفکر انقلابی شیعی را تغذیه می‌کرد. دکتر علی شریعتی با بازخوانی این تاریخ در چارچوب انگاره‌های انقلابی، خدمتی بی‌مانند را به تفکر فقهی شیعه کرد؛ زیرا دانش فقه در قالب داده‌های برسازنده نظم و استقرار در جامعه از هرگونه تفکر انقلابی بدور بود. حتی فقه شیعی که حاشیه‌ای بر فقه حاکم در امپراتوری مسلمانان بود؛ ایده‌های فردگرایانه ایمانی و شریعت مسلمان بودن را در خود نمود می‌داد. لذا تفکر موعودگرایی در دوری از انگاره‌های انقلابی و التزام به صبر و عمل به وظایف ایمانی تعریف می‌شد.

حال علی شریعتی با بازاندیشی تاریخی این حادثه حسینی را به بستری برای نمود زیست انقلابی در عصر انتظار موعود تبدیل کرد. موج فکری انقلاب شیعی را روحانیت شیعی مصادره و خود را رهبران عصر نظم و استقرار حکومت معرفی کردند. با مرگ آیت‌الله خمینی و پایان جنگ، خامنه‌ای ایده تداوم انقلاب را در بستر گسترش دامنه حکومت و نفوذ تفکر شیعی مطرح کرد. او که می‌توانست رهبری انقلاب را به رهبری حکومت و ساختار تبدیل کند؛ رهبری گسترش بخش تفکر حکومت شیعی بر مدار هلال سبز شیعی در خاورمیانه را به دست گرفت.

مسائلی چون غیریت‌سازی با غرب و سیاست‌های آنان که برآمده از تصور فکری عصر استعمار بود را به مثابه یک هدف مطرح کرد. مبارزه با غرب از طریق نمود عینی سیاست‌های استعماری آنان در خاورمیانه که همانا اسرائیل بود را در دستور کار قرار داد. اگر به سخن مهندس مهدی بازرگان به نیکی توجه کنیم که در مقایسه خود با آیت‌الله خمینی گفته بود که خمینی ایران را برای اسلام می‌خواست و من (بازرگان) اسلام را برای ایران؛ از این منظر باید گفت با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و به دست گرفتن قدرت توسط روحانیت شیعی، ایران از قالب یک حکومت با حاکمیت مشخص بر مرزهای ملی و ملت ایران به سمت ساختاری انقلابی و جنبش‌گرا سوق پیدا کرد که برای تحقق منویات ایدئولوژیک با مؤلفه‌های نهادینه در خیال رهبران مذهبی آن، یعنی ایده حکومت‌اندیشی امپراتوری سوق پیدا کرد.

در مدت سی و شش سال رهبری خامنه‌ای کشور در کشمکشی بی‌پایان با هدف مقابله با غرب و نمود استعماری آن اسرائیل، بنیاد دولت-ملت، حکومت ملی، رفاه و آزادی مردم ایران را به اسارت گرفته است. خامنه‌ای در مقام رهبری با مشکلات عدیده‌ای روبرو بود؛ از آن جمله، موقعیت علمی و آخوندی که در مقایسه با آیت‌الله خمینی و دیگر هم‌سلکان در پایین‌ترین سطح ممکن بود. همچنین او در زمانی به مقام رهبری دست یافت که تصور نخبگان، روشنفکران و بسیاری از عامه مردم این بود که با پایان جنگ و مرگ آیت‌الله خمینی، پایانی بر مرحله انقلابی‌گری و آغاز دوره ساختارگرایی متکی بر جمهوریت و دموکراسی بود.

خامنه‌ای برای مقابله با این دو دشواره، رهبری تداوم انقلابی‌گری را بر پایه رکن نظامی(سپاه) و امنیتی (وزارت اطلاعات) استوار ساخت. او می‌خواست رهبری حکومت ج.ا را با رفتن در جُبه آیت‌الله خمینی، به صورت رهبری تداوم انقلاب با هدف برسازی امپراتوری شیعی صورت دهد. او سپاه و وزارت اطلاعات را برای مقابله با منتقدین و معترضین ساحت رهبری به کار گرفت. در ابتدای رهبری، هاشمی رفسنجانی چون در اندیشه بازسازی کشور بود، در راستای مقابله با هرگونه نقد و اعتراض با سیاست‌ها با خامنه‌ای هم‌سو و هم‌آواز شد. اگرچه بعدها هاشمی از این کرده خود روی‌گردان شد؛ اما در زمانی بود که او خارج از ساحت قدرت بود و در نهادینه سازی ساحت قدسی برساخته برای مقام رهبری در عمل نقش داشت.

خامنه‌ای در طول رهبری خود، همواره به صورت یک طرفه و مونولوگ جامعه ایران را با سخنرانی‌های انقلابی می‌نواخت. هرکس به هر صورت به نقد و توصیه از باب نصیحت به ائمه مسلمین، سخنی را متوجه می‌کرد با اتهام توهین به مقام رهبری مواجه، محکوم و به حبس می‌رفت. خامنه‌ای در طول رهبری خود با ایجاد یک حاشیه مورد اعتماد خود که همواره او را تأیید کرده و خود را مجری منویات او می‌دانستند، مسیر یک‌سوی قدرت را پیموده است. نتیجه این ساختار، ایجاد توهم قدرت و برسازی امپراتوری شیعی بزرگی بود که از یک مقطع به بعد به صورت علنی و بدون ابأ از غرب و کنش متقابل آنان، به تهدید منافع و مصالح آنان اقدام کرد. مقابله با داعش در عراق و سوریه و ابقای بشار اسد در قدرت سوریه بر توهم قدرت و نفوذ خود در منطقه افزود. این روندِ در حال اوج با کشته شدن، قاسم سلیمانی، فرمانده نظامی برسازند امپراتوری روبه افول گذاشت.

خامنه‌ای چون همواره در چارچوب یاران چاپلوس محاصره و ارتباطی مونولوگ با جامعه قرار داشت؛ از شنیدن سخنان منتقدین باز ماند. او در زمانی که دکتر محمد جواد ظریف از سر مهر به ساختار ج.ا سخنی را مطرح کرد که داشته‌های نظامی ما در مقابله داشته‌های نظامی آمریکا چیزی نیست؛ به جای توجه به کُنه سخن ظریف، دستور داد تا او را به تور گردشی در شهرهای موشکی و بمب‌ها ببرند.

خامنه‌ای، رهبری که با رفتن در جُبه خمینی، دیکتاتور شد و با انجام ائتلاف‌های نامتقارن از لحاظ منافع ملی با روس و چین، خود را رهبر انقلابی برسازنده امپراتوری شیعی و نابود کننده غرب و اسرائیل معرفی می‌‌کرد. او چنان در درون این جُبه رفت؛ که چونان کلاغی که می‌خواست راه رفتن طاوس را بیاموزد، راه رفتن خود را هم فراموش کرد. او فراموش کرد که ج.ا قانون اساسی دارد که او آن را نادیده گرفته است و با به قدرت رسانیدن افرادی که الیگارشی مالی و سیاسی در ساختار قدرت شکل دادند، قدرت حکومت ج.ا به مثابه یک نظام را تضعیف کرد. او فراموش کرد که بر جامعه‌ای حکومت می‌کند که در مسیر تحولات زمانی با گسست نسلی، مشروعیت سیستم در ذن آنان سقوط کرده است. لذا با ایجاد ساختار سرکوب، اعتراض‌های به حق مردم را به بدترین شیوه دیکتاتوری که به توتالیتاریسم می‌نماید، مقابله کرد. چه نیک فرمود استاد علوم سیاسی که؛ خامنه‌ای در مقابله با اعتراض‌های مردم و سرکوب هرباره آن اعتراض‌ها، بخشی از مشروعیت و وجود سیاسی خود را می‌کشد و از دست می‌دهد.

حال خامنه‌ای در نقطه‌ای حساس از تاریخ ایران ایستاده است که مسیر بازگشت و تصحیح غلط‌های صورت گرفته را ندارد. در این مسیر سی و شش سال رهبری هزینه‌های مالی گزافی که با بحران‌های اقتصادی سخت بر مردم ایران تحمیل شده است؛ مسیری که با نابودی تمام مؤلفه‌های نفوذ و قدرت منطقه‌ای ج.ا به مثابه یک جنبش انقلابی از حزب‌الله در لبنان، سقوط حکومت بشار اسد در سوریه، برخورد با جریان حوثی در یمن و گروه‌های شبه نظامی عراق به مرگ سیاسی رسیده است.

در نقطه مرگ سیاسی، در سن پیری نزدیک به نود سال، تنها چیزی که برایش باقی مانده، سخن گفتن و رجزخوانی از پناهگاه بوده است. در حالی که به سخنان او بعد از سخنرانی ترامپ در سازمان ملل گوش می‌دادم که در تجسم جهل تنه به هم می‌زدند؛ همواره این پرسش را مطرح می‌کردم، چرا؟ دلیل تو چیست؟ مذاکره مفید نیست. چرا ضرر دارد؟ چرا؟ به چه دلیل؟ و تا پایان سخن انتظار ارائه یک تحلیل تازه، حرف جدید، درک مدیریت سیاسی متناسب با شرایط اکنون می‌رفت؛ اما تنها چیزی که در آن نمود می‌یافت، تکرار مکرار از رهبر خودخوانده‌ای که در کشورش مشروعیتش و مقبولیتش از بین رفته است.

امروز خامنه‌ای در نقطه‌ای از تاریخ ایستاده که با اصرار بر ادامه روند رو به افول و لجبازی‌های بی‌معنا در عرصه کنش سیاسی، کیان ایران و ایرانی را در معرض خطر قرار داده است. امروز پزشکیان باید بداند براساس وعده انتخاباتی خود، مجری منویات رهبر است؛ لذا در تمام مسائل پیش‌روی جامعه مسؤل و پاسخگو در مقابل ملت و تاریخ خواهد بود.





iran-emrooz.net | Wed, 24.09.2025, 9:56
دژ برزیل

پراجکت سیندیکیت

سردبیران پراجکت سیندیکیت
برگردان: آزاد - شریف‌زاده
۱۹ سپتامبر ۲۰۲۵

در ششم ژانویه ۲۰۲۱، هنگامی که کنگره آمریکا گرد هم آمد تا پیروزی جو بایدن بر دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۲۰ را تأیید کند، ترامپ جمعیتی خشونت‌طلب را تحریک کرد تا به ساختمان کنگره یورش ببرند که در نتیجه آن پنج نفر کشته شدند. دو سال بعد، ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهور وقت برزیل، همان کار را برای برگرداندن شکست انتخاباتی خود در برابر لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا امتحان کرد. امروز ترامپ دوباره در کاخ سفید است و بولسونارو در آستانه زندان – بازتابی آشکار از مسیرهای متفاوت دو بزرگ‌ترین دموکراسی قاره آمریکا.

همان‌طور که پدرو آبرامووای (Pedro Abramovay)، وزیر پیشین دادگستری برزیل، توضیح می‌دهد، بولسونارو با «مقاومتی به‌مراتب گسترده‌تر از سوی نظام حقوقی کشورش» روبه‌رو شد، بخشی از آن به این دلیل که قانون اساسی برزیل جرم «تلاش برای برچیدن حاکمیت دموکراتیک قانون» را به‌طور روشن تعریف کرده است و «کودتا» را صراحتاً جرم‌انگاری کرده است. امروزه، بزرگ‌ترین تهدید برای دموکراسی در برزیل نه در «کودتاهای کلاسیک» از نوعی که بولسونارو تلاش کرد، بلکه در «زوال تدریجی نهادهای دموکراتیک» نهفته است که به «اقتدارگرایان رقابتی» اجازه می‌دهد قدرت را به دست آورند و حفظ کنند.

در واقع، همان‌طور که کامیلا ویلارد دوران (Camila Villard Duran)، دانشیار حقوق در مدرسه مدیریت ESSCA، یادآور می‌شود، ترامپ دقیقاً با حمله به نهادهای دموکراتیک برزیل سعی داشت به بولسونارو کمک کند تا از پاسخگویی بگریزد. تحریم‌هایی که او علیه الکساندر د موراِس – قاضی دیوان عالی مسئول رسیدگی به پرونده‌های جنایی مرتبط با شورش ۲۰۲۳ – اعمال کرد، در عمل «حمله‌ای» به استقلال قضایی برزیل بود.

علاوه بر این، همان‌گونه که برنده نوبل، جوزف ای. استیگلیتز(Joseph E. Stiglitz)، خاطرنشان می‌کند، ترامپ در مخالفت آشکار با قانون آمریکا، تعرفه‌ای ۵۰ درصدی بر برزیل اعمال کرد تا آن کشور را به‌خاطر محاکمه بولسونارو مجازات کند.

با این حال، تحت رهبری لولا، برزیل «شجاعت» نشان داده، از «تسلیم شدن در برابر زورگویی آمریکا» سر باز زده، از حاکمیت خود دفاع کرده و تعهدش به «حاکمیت قانون» را دوباره تأیید نموده است – الگویی که سایر کشورها نیز باید از آن پیروی کنند.

اما سرجیو فاوستو (Sergio Fausto)، مدیر اجرایی بنیاد فرناندو انریکه کاردوسو، هشدار می‌دهد که هرچند دموکراسی برزیل وضعیت بهتری از آمریکا دارد، اما هنوز در امان نیست. تاب‌آوری نظم قانون اساسی برزیل بستگی خواهد داشت به این‌که آیا «محافظه‌کاران سنتی همچنان با راست افراطی متحد می‌مانند» و این‌که تا چه اندازه تلاش ترامپ برای ایجاد تردید در مشروعیت انتخابات ریاست‌جمهوری سال آینده «پویایی سیاست داخلی برزیل» را دگرگون خواهد کرد.

بولسونارو و ترامپ بزرگ‌ترین تهدید برای دموکراسی را آشکار کردند

🖊️ پدرو آبرامووای (Pedro Abramovay)
🗓️ ۵ سپتامبر ۲۰۲۵

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، و ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهور پیشین برزیل، نمونه‌های بارز دوران کنونی «اقتدارگرایی رقابتی» هستند و هر دو تلاش کردند نتیجه یک انتخابات دموکراتیک را با تحریک هوادارانشان به خشونت بر هم بزنند. اما چرا یکی در دادگاه محاکمه می‌شود و دیگری دوباره در قدرت است؟

نیویورک – پوشش رسانه‌ای محاکمه رئیس‌جمهور پیشین برزیل، ژایر بولسونارو، اغلب بر شباهت‌های چشمگیر پرونده او با مسیر سیاسی دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، تمرکز دارد. هر دو از بیرون از جریان‌های سنتی راست به قدرت رسیدند، در دوران همه‌گیری حکومت کردند، و با انکار علم پزشکی و تغییرات اقلیمی شناخته می‌شوند. هر دو علناً اعلام کردند که شکست انتخاباتی را نمی‌پذیرند و پس از باخت در پای صندوق‌ها، هواداران خود را به یورش به پارلمان‌های ملی برای لغو نتایج تحریک کردند.

اما امروز یکی از آن‌ها در جایگاه متهم نشسته و احتمالاً در دیوان عالی کشورش محکوم خواهد شد، در حالی که دیگری ایالات متحده را اداره می‌کند. همان‌طور که اکونومیست نوشت – جمله‌ای که تا چند سال پیش غیرقابل تصور بود – «دست‌کم به طور موقت، نقش عاقلانه دموکراتیک نیمکره غربی به جنوب منتقل شده است.» فهم چرایی این تحول برای مقابله با چالش‌های اصلی دموکراسی‌های امروز ضروری است.

بولسونارو نخستین بار در انتخاباتی که پس از تصویب قانون اساسی ۱۹۸۸ برزیل – بازگرداننده دموکراسی پس از بیش از دو دهه دیکتاتوری نظامی – برگزار شد، وارد سیاست شد. اما برنامه سیاسی‌اش بر اقتدارگرایی استوار بود. در اوایل کار، بولسونارو مدعی بود دیکتاتوری نظامی برزیل شکست خورد چون «چپ‌ها را به اندازه کافی نکشت.» او همچنین گفته بود فرناندو انریکه کاردوسو (Fernando Henrique Cardoso)، رئیس‌جمهور برزیل بین ۲۰۰۲-۱۹۹۵، باید اعدام می‌شد و وعده داد در صورت انتخاب شدن، کنگره را تعطیل کند. در زمان رأی‌گیری برای استیضاح دیلما روسف Dilma Rousseff در ۲۰۱۶، او رأی خود را به افتخار سرهنگی تقدیم کرد که در دوران دیکتاتوری مسئول شکنجه او بود. این‌ها و ده‌ها نمونه دیگر نشان می‌دهد بولسونارو محصول دموکراسی بود، با وجودی که دهه‌ها آن را مورد حمله قرار می‌داد.

مسیر سیاسی ترامپ متفاوت بود. او در دهه ۱۹۸۰ به عنوان یک جنجال‌آفرین سیاسی مطرح شد و خواستار مجازات اعدام برای پنج نوجوان سیاه‌پوست و لاتینی تبار شد که به ناحق به تجاوز در نیویورک متهم شده بودند. او بعدها در حالیکه هویت خود را به‌عنوان اجرا کننده میلیاردر واقع گرا در برنامه تلویزیونی تغییر داد و نوع فعالیت سیاسی‌اش را بر پایه نارضایتی‌های اقتصادی و فرهنگی بنا نهاد.

هرچند ترامپ هرگز به دموکراسی لیبرال پایبند نبود، بیشترین تبلیغات اهانی آمیزش متوجه دادگاه‌ها بوده است. در نگاه او، داشتن ثروت و قدرت سبب زدودن موانع نهادهای قانونی است – باوری که آن را به سیاست نیز منتقل کرده است. در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش، او در پی تضعیف قانون اساسی، پایان دادن به استقلال بانک مرکزی آمریکا، دستکاری در نظام انتخاباتی و بازتعریف شهروندی است.

ترامپ و بولسونارو هر دو در نخستین تلاش برای انتخاب مجدد شکست خوردند. اما شباهت‌ها همین‌جا پایان می‌یابد. نظام انتخاباتی برزیل بسیار متمرکزتر و مقاوم‌تر از سیستم آمریکا است. انتخابات در یک روز واحد در سراسر کشور، تحت نظارت دستگاه قضایی فدرال برگزار می‌شود و همه – از بومیان آمازون تا کشاورزان پامپاس – دسترسی برابر به صندوق رأی دارند. نتایج نیز ظرف چند ساعت اعلام می‌شود. بولسونارو نخستین نامزد در دهه‌های اخیر بود که مشروعیت انتخابات برزیل را زیر سؤال برد، سیستمی که تا آن زمان مورد اعتماد ملی بود. این در تضاد با نظام پراکنده آمریکا است که ترامپ آن را برای تضعیف اعتماد هوادارانش به دموکراسی و زمینه‌سازی برای حمله ششم ژانویه ۲۰۲۱ به کار گرفت. او حتی بر مسئولان ایالتی فشار آورد تا نتایج را دستکاری کنند.

بولسونارو پا را فراتر گذاشت.

تحقیقات نشان داد او و نزدیکانش پیش‌نویس فرمانی برای جلوگیری از مراسم تحلیف لولا تهیه کرده بودند – طرحی که تنها به دلیل اختلاف در ارتش ناکام ماند. طرح دیگری شامل ترور لولا، معاونش ژرالدو آلکیمین، و قاضی دیوان عالی الکساندر د موراِس بود – نقشه‌ای که باز هم به دلیل عدم حمایت ارتش در آخرین لحظه متوقف شد. پس از انتخابات، هواداران بولسونارو بیرون پادگان‌ها اردو زدند و خواستار مداخله نظامی شدند، در حالی که مقامات دولتی خواهان تشدید تنش بودند. یک هفته پس از تحلیف لولا، آن‌ها به‌طور خشونت‌آمیز به سه نهاد اصلی حکومت حمله کردند.

در آمریکا، اوضاع پس از تحریک شورش ششم ژانویه تغییر کرد. ترامپ با اتهامات جنایی مواجه شد، اما جدی‌ترین آن‌ها با رأی دیوان عالی – که اعلام کرد رؤسای‌جمهور تقریباً از مصونیت کامل برخوردارند – منتفی شد. پیروزی او در انتخابات ۲۰۲۴ عملاً تمام تلاش‌ها برای پاسخگویی را پایان داد. در مقابل، بولسونارو با مقاومت حقوقی گسترده‌تری روبه‌رو شد. یکی از اهداف اصلی‌اش در دوره ریاست‌جمهوری، دیوان عالی برزیل بود. هنگامی که دادستان کل – نهادی مستقل‌تر از همتای آمریکایی‌اش – علیه او کیفرخواست صادر کرد، این لحظه نقطه عطفی در تاریخ برزیل و پایان مصونیت برای تلاش‌های کودتاچیانه بود. اکنون او به جرم «تلاش برای برچیدن حاکمیت دموکراتیک قانون» محاکمه می‌شود – جرمی که در حقوق برزیل به وضوح تعریف شده، برخلاف آمریکا.

ترامپ و بولسونارو نمادهای اقتدارگرایی رقابتی هستند. هر دو با مهارت از اطلاعات نادرست استفاده می‌کنند، بر ضد علم و حقوق بشر سخن می‌گویند و به نهادهای دموکراتیک بی‌اعتنا هستند. اما بولسونارو ردپای آشکار اقتدارگرایی قرن بیستم را بر خود دارد. الگوی سیاسی او دیکتاتوری نظامی است که در دهه ۱۹۸۰ پایان یافت. هرچند هیچ کشوری در برابر فرسایش دموکراسی کاملاً مصون نیست، قانون اساسی پسادیکتاتوری برزیل حفاظ‌های محکمی ایجاد کرده است. بولسونارو محاکمه می‌شود چون نتوانست صبر کند و به فروپاشی تدریجی دموکراسی رضایت دهد؛ او تلاش کرد کودتایی کلاسیک به راه اندازد – و با کشوری مواجه شد که آماده رد آن بود.

به‌عنوان یک برزیلی که اعضای خانواده‌اش در دوران دیکتاتوری نظامی دستگیر یا تبعید شدند، دیدن بولسونارو در دادگاه آرامش‌بخش است، به‌ویژه وقتی هیچ فرمانده نظامی هرگز برای جنایات آن دوران محکوم نشد. اما امروز تهدید اصلی آزادی‌های ما کودتاهای نظامی نیستند، بلکه اقتدارگرایان رقابتی‌اند. در برزیل، آمریکا و جاهای دیگر، باید جلوی زوال تدریجی نهادهای دموکراتیک را گرفت – روندی که به آنان اجازه می‌دهد به قدرت برسند.

ایالات متحده چنگال مرگبار دلار را بر دموکراسی برزیل تنگ‌تر می‌کند

🖊️کامیلا ویلارد دوران (Camila Villard Duran)
🗓️ ۹ سپتامبر ۲۰۲۵

با تحریم الکساندر دِ موراِس Alexandre de Moraes، قاضی دیوان عالی برزیل، دولت دونالد ترامپ حمله‌ای بی‌سابقه به استقلال قضایی برزیل آغاز کرده است. این اقدام همچنین نشان می‌دهد چگونه برتری جهانی دلار حاکمیت کشورهای دیگر را تضعیف می‌کند.

آنژه – دفتر کنترل دارایی‌های خارجی وزارت خزانه‌داری آمریکا (OFAC Office of Foreign Assets Control) در نامه‌ای خطاب به بزرگ‌ترین بانک‌های برزیل، خواستار توضیح شد، که آن‌ها چه اقداماتی برای تبعیت از تحریم‌های اعمال‌شده علیه قاضی الکساندر د موراِس Alexandre de Moraes – تحت «قانون پاسخگویی حقوق بشری ماگنیتسکی جهانی Global Magnitsky Human Rights Accountability Act. » – انجام می‌دهند. دولت ترامپ پیامی آشکار ارسال کرد: آمریکا تصمیم می‌گیرد و دیگران باید پیروی کنند.

قرار دادن نام موراِس در فهرست «اتباع ویژه تحریم‌شده» اقدامی بی‌سابقه است، چرا که او نه الیگارشی متهم به فساد است و نه ناقض حقوق بشر. بلکه او به این دلیل هدف قرار گرفته که پرونده‌های جنایی مرتبط با شورش ۸ ژانویه ۲۰۲۳ در برازیلیا را بررسی می‌کرد؛ زمانی که هواداران رئیس‌جمهور وقت، ژایر بولسونارو، به کنگره ملی، دیوان عالی و کاخ ریاست‌جمهوری یورش برده بودند، تا شکست انتخاباتی او را برگردانند.

هرچند این موضوع ممکن است یک مسأله فنی در حوزه «انطباق مالی» به نظر برسد، اما اقدام ترامپ در اصل حمله‌ای به استقلال قضایی برزیل است.

تحریم موراِس تنها دارایی‌های شخصی او را محدود نمی‌کند؛ بلکه به‌طور غیرمستقیم به نهادهایی که او نمایندگی می‌کند فشار وارد می‌آورد. همچنین بانک‌های برزیلی را مجبور می‌کند میان اجرای احکام دادگاه‌های داخلی – و تحمل مجازات‌های سنگین آمریکا – یا حفظ دسترسی به بازارهای جهانی یکی را انتخاب کنند. هر دو انتخاب مشروعیت آن‌ها را در داخل و خارج تهدید می‌کند. نامه OFAC همچنین شکنندگی حاکمیت اقتصادی را برجسته کرد. هرچند قانون ماگنیتسکی رسماً یک قانون داخلی آمریکا است، اما نقش دلار به‌عنوان ارز ذخیره برتر جهان دامنه نفوذ آن را بسیار فراتر از مرزهای آمریکا گسترش داده است.

بانک‌های برزیل، مانند همتایان جهانی خود، برای تسویه تراکنش‌های دلاری به بانک‌های آمریکایی متکی هستند و بسیاری در نیویورک و دیگر مراکز مالی شعبه دارند. چه برای صادرات سویا به آسیا و چه برای انتشار اوراق قرضه در وال‌استریت، زیرساخت مالی مورد نیاز آمریکایی است. این وابستگی بدین معناست که نادیده گرفتن OFAC اقدامی شجاعانه نیست، بلکه گامی به سوی تبعید مالی – اگر نه نابودی کامل – است.

این همان پارادوکس حاکمیت است. از نظر حقوقی، دادگاه‌های برزیل می‌توانند حکم دهند که تحریم‌های آمریکا در داخل اعمال نمی‌شوند، زیرا طبق قانون اساسی و حقوق بین‌الملل، اقدامات خارجی تنها پس از تصویب رسمی اثرگذارند. اما از نظر اقتصادی، تبعیت اجتناب‌ناپذیر است، زیرا تجارت و نظام مالی برزیل بر زیرساخت‌های دلاری خارج از کنترل آن متکی است. در عمل، حاکمیت پولی در مرز سیستم دلاری پایان می‌یابد.

کنایه‌برانگیز است: ایالات متحده زمانی قانون ماگنیتسکی را برای مقابله با سوءاستفاده‌های اقتدارگرایانه در خارج به‌کار می‌برد، به‌ویژه با تحریم مقام‌های روسی درگیر در قتل سرگئی ماگنیتسکی در ۲۰۰۹. امروز همان قانون برای ارعاب قاضی‌ای استفاده می‌شود که می‌کوشد از نظم دموکراتیک برزیل (کشور خودش) دفاع کند. با تسلیح ابزارهای سیاست خارجی برای تأثیرگذاری بر فرآیندهای قضایی داخلی، دولت ترامپ عملاً حاکمیت برزیل را به آزمونی از میزان اطاعت فروکاسته است.

سیاست‌گذاران برزیل اکنون در وضعیتی دشوار قرار دارند. هدایت تراکنش‌های مالی شخصی موراِس از طریق تعاونی‌های داخلی، در بهترین حالت، راه‌حلی موقت است که مشکل بنیادی را حل نمی‌کند. گزینه‌های بلندمدت‌تر، مانند سامانه‌های پرداخت جهانی مبتنی بر پرداخت مستقیم دو کشور بدون استفاده از دلار (بلاک‌چین (Blockchain، هنوز فاصله زیادی تا عملی شدن دارند.

با گرفتار ماندن برزیل در مدار جاذبه دلار، بحران کنونی بر فوریت سرمایه‌گذاری در جایگزین‌ها تأکید دارد.

همان‌طور که در یک مقاله سیاستگذاری اخیر استدلال کرده‌ام، فناوری‌ها و بسترهای نو – از شبکه‌های مبتنی بر بلاک‌چین تا پرداخت‌های آنی فرامرزی – می‌توانند تسویه‌ها را کارآمدتر کنند و شاید سلطه دلار را به چالش بکشند. اما فعلاً این ابتکارات چیزی جز پروژه‌های آزمایشی پراکنده در میان «ائتلاف‌های مایل» نیستند که اغلب اقتصادهای در حال توسعه – وابسته‌ترین‌ها به دلار – را کنار می‌گذارند. حتی پیشرفته‌ترین پلتفرم‌های چندارزی نیز در عمل به دلار یا یورو بازمی‌گردند، هنگامی که نقدینگی ارزهای محلی کافی نیست؛ و همان سلسله‌مراتبی را بازتولید می‌کنند که مدعی‌اند به چالش می‌کشند.

با این حال، این نوآوری‌های پولی تصویری از آینده‌ای ارائه می‌کنند که در آن زیرساخت‌های چندجانبه دیگر تحت کنترل یک دولت یا نهادهای خصوصی تحت صلاحیت یک کشور واحد نباشند. اما تحقق چنین آینده‌ای نیازمند همکاری دیپلماتیک و فنی خارق‌العاده و چارچوب‌های حکمرانی تازه است. تا آن زمان، قدرت برون‌مرزی دلار بی‌رقیب باقی خواهد ماند.

از این منظر، نامه OFAC چیزی بیش از پیامی به بانک‌های برزیل است؛ یادآوری‌ای است برای همه کشورها درباره قدرت خارق‌العاده‌ای که آمریکا از طریق کنترل زیرساخت مالی جهانی اعمال می‌کند. برای مقابله با آن، کشورها باید با هم همکاری کنند تا جایگزین‌های معتبری چون ارزهای دیجیتال بانک‌های مرکزی، شبکه‌های پرداخت آنی سازگار و ترتیبات چندجانبه گسترده‌تر ایجاد کنند. در غیر این صورت، حاکمیت پولی و خودمختاری سیاسی‌شان همچنان در گرو تصمیم‌های سیاست‌گذاران آمریکایی خواهد بود.

ایستادگی شجاعانه برزیل در برابر ترامپ

🖊️ جوزف استیگلیتز
🗓️ ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۵

تحت رهبری رئیس‌جمهور لولا داسیلوا، برزیل تصمیم گرفته است که بار دیگر به تعهد خود نسبت به حاکمیت قانون پایبند بماند، حتی در زمانی که ایالات متحده به نظر می‌رسد که از قانون اساسی خودش دست کشیده است. امید آن می‌رود که دیگر رهبران سیاسی نیز در برابر زورگویی قدرتمندترین کشور جهان، چنین شجاعتی از خود نشان دهند.

نیویورک – برای چندین دهه، ایالات متحده مدعی پیشتازی در دموکراسی، حاکمیت قانون و حقوق بشر بود. البته بین شعار و واقعیت شکاف‌های بزرگی وجود داشت: در طول جنگ سرد، آمریکا به بهانه‌ی مبارزه با کمونیسم، دولت‌های دموکراتیک منتخب در یونان، ایران، شیلی و جاهای دیگر را سرنگون کرد. در داخل کشور نیز، یک قرن پس از پایان برده‌داری، همچنان برای حفظ حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکایی مبارزه می‌کرد.

اما در حالی‌که آمریکا پیش‌تر اغلب نتوانسته بود آنچه را که موعظه می‌کرد، در عمل پیاده کند، اکنون نه تنها در عمل، بلکه در گفتار هم از آن فاصله گرفته است. دونالد ترامپ و حزب جمهوری‌خواه مسئول این تغییر هستند.

در دوره‌ی اول ریاست جمهوری، بی‌احترامی ترامپ به حاکمیت قانون به اوج خود رسید، زمانی که تلاش کرد مهم‌ترین اصل دموکراسی، یعنی انتقال مسالمت‌آمیز قدرت را نقض کند. او ادعا کرد – و همچنان اصرار دارد – که در انتخابات ۲۰۲۰ پیروز شده، در حالی‌که جو بایدن حدود ۷ میلیون رأی بیشتر کسب کرده بود و ده‌ها دادگاه حکم دادند که هیچ تخلف انتخاباتی مهمی صورت نگرفته است.

کسانی که ترامپ را می‌شناسند شاید شگفت‌زده نشده باشند؛ شگفتی واقعی این بود که حدود ۷۰٪ از جمهوری‌خواهان باور داشتند که انتخابات تقلبی بوده است. بسیاری از آمریکایی‌ها – از جمله اکثریت یکی از دو حزب اصلی کشور – به دنیای توطئه‌های عجیب و اطلاعات نادرست سقوط کرده‌اند.

برای بسیاری از هواداران ترامپ، دموکراسی و حاکمیت قانون کمتر از حفظ «سبک زندگی آمریکایی» اهمیت دارد، که در عمل یعنی سلطه‌ی مردان سفیدپوست به قیمت حذف دیگران. اخیراً نیز دیوان عالی آمریکا به طور تهاجمی تلاش کرده که راه‌حل‌هایی برای جبران میراث تبعیض نژادی تاریخی را محدود کند.

چه خوب و چه بد، آمریکا مدت‌ها الگوی دیگر کشورها بوده است. متأسفانه، اکنون دموکرات‌های عوام‌فریب بسیاری در سراسر جهان حاضرند نسخه‌ی ترامپ برای لگدمال کردن نهادهای دموکراتیک و رد ارزش‌های بنیادین آن‌ها را تقلید کنند.

یکی از نمونه‌های برجسته، رئیس‌جمهور پیشین برزیل، ژایر بولسونارو است، که حتی تلاش کرد حمله‌ی ششم ژانویه‌ی ۲۰۲۱ به کنگره‌ی آمریکا را برای جلوگیری از روی کار آمدن بایدن تقلید کند. کودتای نافرجام هشتم ژانویه‌ی ۲۰۲۳ در برازیلیا از حمله به کنگره آمریکا بزرگ‌تر بود، اما نهادهای برزیل ایستادگی کردند – و اکنون خواستار پاسخ‌گویی بولسونارو هستند.

در مقابل، ایالات متحده از زمان بازگشت ترامپ به کاخ سفید در ژانویه، در جهت معکوس حرکت کرده است. ترامپ بار دیگر نشان داده که عاشق تعرفه‌هاست و از حاکمیت قانون بیزار – حتی توافق تجاری با مکزیک و کانادا را که در دوره‌ی نخست خود امضا کرده بود، نقض کرد.

اکنون، بی‌اعتنا به قانون اساسی آمریکا که تنها به کنگره اختیار وضع مالیات را داده – و تعرفه‌ها هم نوعی مالیات بر واردات کالا و خدمات هستند – تهدید کرده است که اگر برزیل پیگرد قضایی بولسونارو را متوقف نکند، ۵۰٪ تعرفه بر کالاهای برزیلی وضع خواهد کرد.

در این‌جا ترامپ برای نقض حاکمیت قانون پا پیش گذاشت تا برزیل را مجبور کند، برخلاف روند قانونی که در پیگرد بولسونارو رعایت کرده، آن را کنار بگذارد. کنگره‌ی آمریکا هرگز از تعرفه‌ها به عنوان ابزاری برای وادار کردن کشورها به تبعیت از دستورات سیاسی رئیس‌جمهور استفاده نکرده، و ترامپ نیز نتوانست حتی به قانونی برای پوشش ظاهری این اقدامات غیرقانونی استناد کند.

آنچه برزیل انجام می‌دهد، در تضاد آشکار با وضعیت ایالات متحده است. در حالی‌که روند قضایی در آمریکا برای پاسخ‌گویی به مشارکت‌کنندگان در شورش ششم ژانویه کند اما سنجیده پیش رفت، ترامپ بلافاصله پس از آغاز دوره‌ی دوم خود، با استفاده از قدرت عفو ریاست‌جمهوری، همه‌ی محکومین – حتی خشن‌ترین آن‌ها – را مورد عفو قرار داد. مشارکت در حمله‌ای که پنج کشته و بیش از صد پلیس زخمی بر جای گذاشت، دیگر جرم محسوب نشد.

برزیل، مانند چین، از زورگویی آمریکا سر باز زده است. رئیس‌جمهور لولا تهدید ترامپ را «باج‌خواهی غیرقابل‌قبول» خواند و افزود: «هیچ بیگانه‌ای به این رئیس‌جمهور دستور نخواهد داد.»

لولا نه تنها از حاکمیت کشورش در حوزه‌ی تجارت دفاع کرده، بلکه در زمینه‌ی تنظیم مقررات بر پلتفرم‌های فناوری تحت کنترل آمریکا نیز ایستادگی کرده است. الیگارش‌های فناوری آمریکا با پول و نفوذ خود در سطح جهانی تلاش می‌کنند کشورها را مجبور به تسلیم در برابر راهبردهای سودمحورشان کنند – راهبردهایی که اغلب آسیب‌های بزرگی وارد می‌کنند، از جمله از طریق گسترش اطلاعات نادرست.

همانند انتخابات اخیر در کانادا و استرالیا، در برزیل نیز لولا از «جهش ضدترامپی» در حمایت عمومی برخوردار شد، چرا که مردم از رفتار دولت آمریکا منزجر شدند و پشت سر او جمع شدند. اما انگیزه‌ی لولا از این موضع‌گیری، صرفاً کسب محبوبیت نبود، بلکه باور واقعی او به حق برزیل برای تعیین مسیر خود بدون دخالت بیگانگان بود.

تحت رهبری لولا، برزیل بار دیگر تعهد خود به حاکمیت قانون و دموکراسی را تأیید کرده، حتی زمانی که به نظر می‌رسد آمریکا در حال پشت پا زدن به قانون اساسی خویش است. امید آن می‌رود که دیگر رهبران کشورها، چه بزرگ چه کوچک، در برابر زورگویی قدرتمندترین کشور جهان شجاعت مشابهی از خود نشان دهند.

ترامپ دموکراسی و حاکمیت قانون در آمریکا را تضعیف کرده – شاید به شکلی جبران‌ناپذیر. نباید اجازه داد او همین کار را در جاهای دیگر نیز انجام دهد.

آیا دموکراسی برزیل از خطر گذشته است؟

🖊️سرجیو فاوستو (Sergio Fausto)
🗓️ ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۵

محکومیت ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهور پیشین برزیل، به جرم تلاش برای کودتا بار دیگر تاب‌آوری دموکراسی برزیل را به آزمایش می‌گذارد. بخش زیادی از آینده به این بستگی دارد که آیا محافظه‌کاران سنتی برزیل همچنان مانند دوران ریاست‌جمهوری بولسونارو با راست افراطی هم‌پیمان می‌مانند یا نه.

سائو پائولو – دیوان عالی برزیل مجازات‌های سنگینی را برای بولسونارو و هفت متهم دیگر، از جمله سه افسر عالی‌رتبه نظامی، به دلیل توطئه علیه دموکراسی و تلاش برای کودتا صادر کرد. بولسونارو به ۲۷ سال و سه ماه زندان محکوم شد. اما این پایان ماجرا نیست.

محاکمه و محکومیت بولسونارو دستاوردی تاریخی در کشوری است که بارها شاهد کودتا – با رهبری یا دخالت ارتش – و دو دیکتاتوری طولانی‌مدت بوده است، آخرین آن از ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۵. تصمیم دیوان عالی (STF) جایگاه برزیل را در میان معدود کشورهایی تثبیت می‌کند که کودتاچیان را با رعایت روند قضایی محاکمه و محکوم کرده‌اند. این امر تا حدی خوش‌بینی نسبت به تاب‌آوری دموکراسی برزیل را توجیه می‌کند؛ دموکراسی‌ای که در چهار سال ریاست‌جمهوری بولسونارو سخت‌ترین آزمون خود از زمان بازسازی در ۴۰ سال پیش را پشت سر گذاشت.

اما اینکه آیا برزیل در آینده نزدیک از خطر یک ماجراجویی خودکامه جدید در امان خواهد بود، به چند پرسش کلیدی بستگی دارد:

۱. آیا راست افراطی با رهبر اصلی‌اش در زندان همچنان فعال و قدرتمند باقی می‌ماند؟
۲. احزاب سنتی راست برزیل – که با بولسونارو متحد شدند اما مستقیماً وارد کودتا نشدند – از این پس چه راهبردی در پیش می‌گیرند؟
۳. آیا آن‌ها از بولسونارو فاصله خواهند گرفت، حتی اگر برای شکست لولا در انتخابات اکتبر ۲۰۲۶ به رأی‌دهندگان راست افراطی نیاز داشته باشند؟

آخرین پرسش، و شاید مهم‌ترین: دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، که با تحریم و تعرفه‌های تجاری تنبیهی کوشید جلوی محاکمه بولسونارو را بگیرد، احتمالاً مشروعیت انتخابات ریاست‌جمهوری سال آینده برزیل را زیر سؤال خواهد برد. این مداخله تا چه اندازه پویایی سیاست داخلی برزیل را مخدوش خواهد کرد؟

برای پاسخ باید برزیل را با ایالات متحده مقایسه کرد. هرچند ترامپیسم و بولسوناریسم شباهت‌هایی دارند، نباید تفاوت‌ها را نادیده گرفت. مهم‌ترین تفاوت این است که در برزیل، جامعه و نظام قضایی رهبر اقتدارگرا را از صحنه سیاسی کنار گذاشتند. برزیل بدون تردید از داشتن قانونی اساسی بهره‌مند است که از دل ۲۱ سال حکومت استبدادی الهام گرفته شد. مجلس مؤسسان ۱۹۸۷-۸۸ سازوکارهایی برای دفاع از دموکراسی در آن گنجاند و هر تلاش سازمان‌یافته برای نابودی آن را در قانون جزا جرم دانست.

از سوی دیگر، راست افراطی در برزیل نتوانسته خود را به‌صورت یک حزب غالب سازمان دهد. نظام چندحزبی مانع از شکل‌گیری اکثریت‌های قاطع می‌شود و برزیل هم از این قاعده مستثنا نیست. در آمریکا، ترامپ یکی از دو حزب اصلی را تسخیر کرد و تمام مخالفان داخلی را کنار زد. در برزیل، بولسونارو مجبور بود با نظام حزبی پراکنده کنار بیاید، جایی که احزاب محافظه‌کار عمدتاً به پایگاه‌های محلی و نفوذ پارلمانی خود اهمیت می‌دهند، نه پروژه سیاسی یک رهبر اقتدارگرا. به همین دلیل، راست افراطی نه جانشینی طبیعی برای بولسونارو دارد و نه حزبی که کاملاً قابل کنترل وی باشد.

جای تعجب نیست که احزاب راست، که از ۲۰۱۸ تاکنون در شوراهای شهری، دولت‌های ایالتی و کنگره ملی پیشروی کرده‌اند، تمایلی ندارند سرمایه سیاسی خود را صرف لایحه‌ای کنند که می‌تواند بولسونارو را از حکم دیوان عالی معاف کند و به صحنه سیاسی بازگرداند. در حال حاضر بیشتر آن‌ها در حالی که مخالفت خود با محکومیت بولسونارو را ابراز می‌کنند، در کنگره بر سر نوعی عفو سبک‌تر مذاکره می‌کنند. هدفشان اجتناب از تحریک هواداران بولسونارو است، بدون آنکه بحران سیاسی جدیدی بیافرینند، چراکه دیوان عالی قطعاً هرگونه عفو رهبران کودتا را غیرقانونی اعلام خواهد کرد.

دیدگاه عموم مردم متفاوت است. طبق نظرسنجی اخیر مؤسسه معتبر داتافولیا، ۵۴٪ مخالف عفو رهبران و شرکت‌کنندگان در کودتای ۲۰۲۳ هستند، در حالی که ۳۹٪ موافق‌اند. بزرگ‌ترین دشواری انتخاب رقیب اصلی لولا در انتخابات سال آینده است. در انتخاباتی که احتمالاً با اختلاف اندک در دو دور تعیین خواهد شد، چالش یافتن نامزدی است که هم راست افراطی (حدود ۲۵٪ رأی‌دهندگان) را بسیج کند و هم برای محافظه‌کاران غیررادیکال قابل قبول باشد.

این چالش زمانی پیچیده‌تر می‌شود که چنین نامزدی نیازمند تأیید بولسوناروست؛ فردی که به سختی به توافقات وفادار می‌ماند. چندین فرماندار راست‌گرا بارها وعده داده‌اند که در صورت رسیدن به ریاست‌جمهوری، بولسونارو را عفو خواهند کرد؛ وعده‌ای که از نظر حقوقی دشوار و از نظر سیاسی برای جلب حمایت او ناکافی است. در جلب حمایت بولسونارو، این فرمانداران جایگاه خود را نزد رأی‌دهندگان میانه‌رو تضعیف خواهند کرد.

این آسیب با هر اقدام تنبیهی و تهدید تازه‌ای که ترامپ علیه برزیل و اعضای دیوان عالی مطرح می‌کند، بیشتر می‌شود.

هرچند بعید است، نمی‌توان سناریویی را نادیده گرفت که در آن احزاب محافظه‌کار، از بیم قطع رابطه با بولسونارو به دلایل انتخاباتی کوتاه‌مدت، بار دیگر به استراتژی‌ای کشیده شوند که تنها به سود راست افراطی است: دامن زدن به دوقطبی شدید برای زیر سؤال بردن مشروعیت انتخابات سال آینده – با حمایت ترامپ. چنین راهبردی احتمالاً انتخاب مجدد لولا را تسهیل می‌کند و پیامدهای سنگینی برای کشور خواهد داشت.

قدرت هر دموکراسی به وفاداری همه نیروهای عمده سیاسی به نظم قانون اساسی بستگی دارد. راست غیر بولسوناریستی برزیل در ماه‌های پیش رو مسئولیتی تاریخی و بسیار سنگین بر دوش دارد.

—————————-
• پدرو آبرامووی
نویسنده در Project Syndicate از سال ۲۰۱۴
پدرو آبرامووی، وزیر دادگستری برزیل (۲۰۱۰–۲۰۱۱)، معاون برنامه‌ها در بنیاد «جامعه باز» است.

• کامیلّا ویلارد دوران
نویسنده در Project Syndicate از سال ۲۰۱۴
کامیلّا ویلارد دوران دانشیار حقوق در مدرسه مدیریت ESSCA است.

• جوزف ای. استیگلیتز
نویسنده در Project Syndicate از سال ۲۰۰۱
برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا، اقتصاددان ارشد پیشین بانک جهانی (۱۹۹۷–۲۰۰۰)، رئیس پیشین شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور ایالات متحده، و هم‌رئیس پیشین کمیسیون عالی‌رتبه در زمینه قیمت‌گذاری کربن است. استیگلیتز همچنین هم‌رئیس «کمیسیون مستقل اصلاح مالیات شرکت‌های چندملیتی» است و تازه‌ترین کتاب او با عنوان راهی به‌سوی آزادی: اقتصاد و جامعه خوب در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات W. W. Norton & Company و Allen Lane منتشر شده است.

• سرخیو فاوستو
نویسنده در Project Syndicate از سال ۲۰۲۵
سرخیو فاوستو مدیر اجرایی بنیاد فرناندو هنریک کاردوسو است.
________________________________________
https://www.project-syndicate.org/onpoint/the-brazilian-bulwark



نظر خوانندگان:


■ دیدگاه اصلی این مقاله موجه است، فقط باید اضافه کرد که تفاوت برزیل و امریکا بدلیل انسجام در قوانین دموکراتیک نبود بلکه تفاوت اصلی و تعیین کننده در توان و انسجام و حجم پایه‌های پوپولیسم در سطح جامعه بود.
سیستم دموکراسی امریکا بعد از ژانویه ۲۰۲۱ ابزار کافی برای طرد و محکوم کردن ترامپ را داشت، اما تهدید اصلی در سطح جامعه بود تا جایی که حتی بالاترین نهاد قضایی امریکا مورد ارعاب ناگفته قرار گرفت. تنها اشاره می‌کنم به یک فاکت که رابط مستقیمی با موضوع ندارد، میزان اسلحه‌ای که در امریکا و تنها بعد از شروع “کووید” خریداری شد از بودجه نظامی بیش از صد کشور دنیا بیشتر بود. حائز اهمیت است که چالش امریکا و برزیل در انتظار بسیاری دیگر از کشورهاست. بویژه کشورهای اروپایی در سالهای آینده به نقطه جوش اجتماعی دموکراسی خود می‌رسند.
با احترام، پیروز





iran-emrooz.net | Mon, 22.09.2025, 19:58
خامنه‌ای و آتشی که شعله‌ور کرد

سعید سلامی

سیاست در عرصۀ بین‌الملل صحنۀ شطرنجی فراخ و گسترده است. شطرنج‌باز مجرب و دورنگر قبل از جابه‌جایی یک‌ مهره حرکت‌های بعدی مهره‌های خود و بازیگر مقابل را پیش‌بینی می‌کند. قطب‌نمای یک سیاست‌مدار به‌ ویژه در جای‌گاه رهبر یک جامعه و تعیین کنندۀ نیک و بد سرنوشت میلیون‌ها انسان، باید افق‌های دوردست را رصد کند تا بتواند کم‌ هزینه‌‌ترین، کم‌ دردسرترین و سریعترین مسیر را برای رسیدن به مقصد برگزیند. سیاست درعرصۀ کلان، نه خیابان یک ‌طرفه، بلکه میدانی‌ست با شاهراه‌ها و گذرگاه‌های متعدد و تودرتو و در بزن‌گاه‌های تاریخی فرصت زودگذری‌ست برای گزینش لحظه‌ به‌ لحظۀ هموارترین و نزدیکترین راه برای نیل به مقصود. در سیاست خط مستقیم کوتاه‌ترین راه برای رسیدن به هدف نیست.

انعطافِ و عقب‌گرد به موقع رهبران سیاسی و لگام زدن بر سیاست نابه‌‌هنگام و لجاجت خام ، شرط ضرور وعاملی حیاتی در رسیدن به هدف یا اجتناب از شکست جبران ناپذیر است.

واژه سیاست در زبان فارسی از ریشه «ساس، السَّائِس» از عربی به معنی رام کردن (سِيَاسَةً الدوابَّ: ستوران را مهتری و تيمار كردن) و همچنین ادب کردن و مجازات کردن است. مترجمان جهان اسلام در سده‌های میانه، «پولیتیکا» را به سِيَاسَةً ترجمه کردند. در آتن، واژه «پولیس» (Polis یا πόλις) را به معنی شهر، دولت‌ شهر و شهروند به‌کار می‌بردند و پولیتیکا به معنی «تدبیر امور شهر» بود.

ترجمه پولیتیکا به سِيَاسَةً، ناشی از ریشه زبان عربی از زیست بادیه‌نشینی بود؛ زیستی مبتنی بر شبانی و شتربانی که اهلی و رام کردن حیوانات در آن اهمیت فراوان داشت.

در کوته‌زمانی، تغییرات غیرقابل‌پیش‌بینی در ایران، منطقه و جهان رخ می‌دهد؛ بازی‌گرانی در شطرنج سیاسی بین‌المللی حذف و بازی گران جدیدی در این صحنه ظاهر می‌شوند، پیمان‌های پیشین بازنگری می‌شوند و اتحاد‌های جدید شکل می‌گیرند. در این زیست سیاره‌ای و درهم تنیده سودوزیان کشورها در امنیت و اقتصاد، دوستی‌ها در ترازوی منافع ملی سبک‌ سنگین می‌شوند، در وفاداری‌ها بازنگری به عمل می‌آید، تصمیم‌ها هر ساعت تغییر می‌یابند و محاسبه‌های دور از انتظار به ناگزیر در کانون توجهات قرار می‌گیرند.

عقربه زمان اما برای علی خامنه‌ای و مردان هم‌فکرش از حرکت باز مانده و در یک نقطه‌ سیاه میخ‌کوب شده است. آنان می‌خواهند جهان را با الگوهای قبیله‌ای و بدوی؛ از طریق برساختن امتی واحد، راه انداختن «غزوات» ویران‌گر از طریق ایجاد بازوهای اختاپوسی (شبکه‌ای از قشرهای فرقه‌ای و بدوی در منطقه)، بی‌ثبات‌سازی کشورهای دیگر، گروگان‌گیری، ترور و به کار گرفتن تبه‌کاران بین‌المللی سامان‌دهی کند.

جنگ ۱۲ روزه

آتش ویران‌گر و خانمان‌سوزی که با استقرار ج.ا. در سال ۵۷ درگرفت، از سال‌های نه چندان دور در زیر خاکستر اوهام خرافی (۱) و حکم‌‌رانی تک‌صدایی محمدرضا پهلوی، کج‌فهمی «روشن‌فکران» زمانه او (از گونه جلال آل‌احمد، خسرو گلسرخی، علی شریعتی) و حاشیه‌نشینان شهری، گرم و زنده جاخوش کرده بود. این آتش با جلوس جنگ‌افروز متعصب و متوهمی به نام روح‌الله‌ الموسوی‌الخمینی بر مسند قدرت، شعله‌ور شد و در سال‌های زمامداری ضحاکی به نام علی خامنه‌ای شعله‌ورتر گردید.

جنگ ۱۲ روزه پیامد ناگزیر رژیم آشوب‌گری بود که هویت خود را با عرب‌ ستیزی، امحای اسرائیل ( قوم یهود)، «تسخیر سفارتخانه»ها و لگدکوب کردن و به آتش‌کشیدن نماد ملی دیگر کشورها، گروگان‌گیری شهروندان خارجی با هدف بازپس‌گیری پول‌های بلوکه شده یا معامله برای آزادی تروریست‌های خودی، در آمیخته است.

در این نوشتار به گوشه‌هایی از جنگ ۱۲ روزه، «این گرانترین و پرهزینه‌ترین نبرد کوتاه مدت جهان»، به بازبینی حال و روز مردم در ایام جنگ (که هم‌اکنون شیپور جنگی دیگر از هر دو سو نواخته می‌شود)، به توانایی‌ها و امکانات نظامی و اطلاعاتی حکومت در دفاع سرزمینی، دفاع از مردم و حتا از خود، نه در شعارهای توخالی و رجزخوانی‌ها، بلکه در واقعیت عینی و زمینی، پرداخته می‌شود.

موشک‌ها و پهپادهای پرهزینه اما ناکارآمد

قبل از جنگ، فرماندهان نظامی و شخص خامنه‌ای، به اتکای موشک‌ها و پهپادهای خود که «قادرند اهداف مختلفی از جمله در عمق خاک دشمن را مورد اصابت قرار دهند»، همواره شعارهای «پشیمان کننده» سرمی‌دادند. موشک‌های ج. ا. شامل طیفی از موشک‌های پدافندی، موشک‌های کروز دریایی، موشک‌های هوا به زمین و هوا به هوا و موشک‌های فضایی و ماهواره‌ برها می‌باشد.

در جنگ ۱۲ روزه، ج. ا. در مجموع ۵۷۴ موشک به سوی اسرائیل پرتاب کرد. از این تعداد ۲۰۱ موشک توسط آمریکا و اسرائیل رهگیری و ساقط شد، ۵۷ موشک به مناطق مسکونی پرجمعیت و حدود ۳۱۶ موشک به مناطق بیابانی اصابت کرد.

در این جنگ ۱۸۵ پهپاد هم از گونه‌های مختلف به سوی اسرائیل پرتاپ شد. قیمت هرکدام از پهپادهای انتحاری شاهد ۱۳۶ و ۱۳۱ بین ۲۰ تا ۵۰ هزار دلار اعلام شده است، بنابراین میانگین هزینه‌ای که طی این حملات صرف این پهپاد‌ها شد، به حدود شش و نیم میلیون دلار بالغ می‌شود. از ۱۸۵ فروند پهپاد شلیک شده کمتر از ۱۰ فروند به خاک اسرائیل رسید.

بر طبق داده‌ها، تسلیحات مورد استفاده ج. ا. در این حملات هزینه‌ای حدود ۷,۵ میلیون دلار دربر داشته است. هزینه‌های لجستیکی، انسانی، ویرانی‌های مناطق مسکونی و دیگر ضررزیان‌ها را هم باید به این هزینه‌ها اضافه کرد.

جنگ ۱۲روزه، نبرد اهالی غار کهف با هوش‌مصنوعی بود

در جنگ ۱۲ روزه، اسرائیل توانست با ۲۴۰ جنگنده مدرن، برتری هوایی مطلق را به دست آورد و در آسمان تهران و دیگر شهرها حمله‌های هوایی و پهپادی گسترده‌ای را اجرا کند. پای‌گاه‌های هوایی در مشهد، تبریز، مهرآباد، اصفهان و همدان مورد هدف قرار گرفتند. این پای‌گاه‌ها مراکز اصلی جنگنده‌های عملیاتی و پشتیبانی لجستیکی هوایی بودند.

در پی این حمله‌ها آسمان بخش بزرگی از کشور عملا بدون پوشش مؤثر باقی ماند و شرایط برای انجام عملیات هوایی بدون مانع فراهم شد.

تومر بار، فرمانده نیروی هوایی اسراییل، پیش از آغاز حملات «طلوع شیران» اعلام کرده بود که براساس ارزیابی داخلی ارتش، احتمال سقوط ۱۰ جنگنده در نتیجه عملکرد پدافند هوایی ایران وجود دارد. این پیش‌بینی در جلسات محرمانه ارتش اسراییل به‌عنوان ریسک عملیاتی مطرح شده بود. اما در جریان جنگ ۱۲‌روزه، هیچ جنگنده‌ اسرائیلی مورد هدف قرار نگرفت.

چرا ج. ا. با آن همه هزینه در طی سال‌ها با این سرعت کنترل آسمان ایران را از دست داد؟ چرا جنگنده‌ها و سامانه‌های دفاعی نتوانستند با حمله‌های هوایی اسرائیل مقابله کنند؟ بنا به نظر کارشناسان، آنچه تفاوت اصلی را در میدان نبرد رقم زد، در واقع رویارویی فن‌اوری فرسوده و منسوخ ج. ا. با سامانه‌های به‌روز و مدرن اسرائیل بود.

رونن برگمن، روزنامه‌نگار تحقیقی و کارشناس اطلاعاتی اسرائیل، در باره پیروزی کشورش در جنگ ۱۲ روزه می‌گوید: «سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل ۳۲ سال است که برنامه هسته‌ای ایران را زیر نظر دارند. در مجموع، این کار میلیاردها دلار هزینه داشته و ده‌ها هزار نفر را درگیر کرده است.» مصاحبه با اشپیگل، ۹ مرداد ۱۴۰۴

از سوی دیگر، در سال‌هایی که اسرائیل صنایع جنگی، لجستیکی و پرسنل نظامی خود را برای نبردی احتمالی تجهیز و آماده می‌کرد، کارگزاران ج. ا. در پی شکار و بازداشت شهروندانی بودند که در پوشش، شیوه زیست و نگاه به عالم و آدم، به قالب‌های منسوخ حکومتی تن نمی‌‌‌دادند.

مردم رها شده

محسن رضایی در روزهای جنگ گفت: «ما از اسفند ۱۴۰۳ می‌دانستیم که جنگی رخ خواهد داد.» اما در عمل هیچ تمهیدی برای حفاضت از جان شهروندان صورت نگرفت.

آنچه آن‌روزها در تهران می‌گذشت، از نگاه بسیاری از تحلیل‌گران، نه فقط نشان‌گر کلان‌شهری در آستانه یک فاجعه انسانی، بلکه همچنین آینه‌ای تمام‌نما از بی‌کفایتی، بی‌توجهی و فقدان دوراندیشی سیاسی یک دستگاه متوهم حکومتی بود که به‌رغم جنگ‌طلبی‌هایش، خود را برای هیچ بحرانی آماده نکرده بود؛ نه در زیرزمین‌، نه در روی زمین ونه در دل مردم. آن‌چه اتفاق افتاد: مردم رها شده و سرزمینی در معرض جنگ هوش مصنوعی بدون آژیر خطر بود.

در روزهایی که از هر سو آتش می‌بارید، سخن‌گوی دولت گفت: «به علت نبود پناه‌گاه‌ها مردم در ایستگاه‌های مترو، مدرسه‌ها و مسجدها پناه بگیرند.»

ماندن یا نماندن

تهران؛ فضای اضطراب، آتش و دود و ویرانی، شهر بی‌پناه در برابر انتخابی حیاتی: ماندن، بی‌پناهی، مرگ یا ترک خانه‌وکاشانه و آوارگی، فرار از کلان‌شهر تهران توسط بیش از دو میلیون ساکنان آن تنها در چند روز نخست پس از حمله؛ صف طولانی خودروها در جای‌گاه‌های بنزین و ترافیک شدید در خروجی‌های متنهی به اتوبان‌ها؛ مقصد؟ استان‌های شمالی و غربی ایران، از مازندران و گلستان تا زنجان و آذربایجان شرقی، امید؟ فرار از مرگ!

آن‌ها که جایی برای رفتن نداشتند: ماندند و جان باختند یا آسیب‌های جدی دیدند. و حال‌وروز تیره‌‌وتار آن‌ها که به خانه ‌و کاشانه‌شان برمی‌گشتند؛ اگر هنوز سقفی و دیواری به جا مانده باشد. آبی در لوله‌ها جاری نیست، لامپی اتاقی را روشن نمی‌‌‌کند، گازی خانه‌‌ای را گرم نمی‌‌کند، خاکی که در زیر پایشان دهان به نفرین باز می‌کند. قفسه‌های خالی داروخانه‌ها، بیمارستان‌هایی که بدون پرداخت پیشاپیش، آسیب‌دیده‌ها را نمی‌‌‌پذیرند، «ناترازی» از درودیوار می‌بارد، اما «تراز» در برپایی سریع ایست‌های بازرسی‌ و بازداشت‌های بی‌دروپیکر در میدان‌ها و خیابان‌ها جاری است: انتقام از مردم به خاطر شکست در جنگ، ترس‌ولرز مردم از بگیروببندهای «دشمن داخلی» بعد از وحشت از حمله «دشمن خارجی»

علی خامنه‌ای هم که بعد از ترور اسماعیل هنیه، حسن نصرالله و دیگر انصار خود، دست‌خوش وحشتی مرگبار شده بود، به‌رغم اینکه قبلا گفته بود: «اگر جنگی رخ دهد من لباس رزم خواهم پوشید»، بر عهد خود وفا نکرد و از همان روز نخست جنگ ناپدید شد و در روزهای جنگ هم آفتابی نشد. «خامنه‌ای کجاست؟» پرسش پرتکرار آن روزهای مردم رها شده بود.

خامنه‌ای چند روز بعد از جنگ هم خود را علنی نکرد و در پیام سوم خود از مخفی‌گاه، از این‌که اسرائیل له شده و از پا درآمده و آمریکا هم سیلی سختی خورده است، به امت خود تبریک گفت.

دیپلماسی هیئتی

علی خامنه‌ای در دیدار با پزشکیان و هیئت وزیران در ۱۶ شهریور گفت: «حالت نه جنگ نه صلح برای کشور ضرر و خطر دارد. دشمن درصدد تحمیل حالت نه جنگ نه صلح است.» و اضافه کرد: «در حل مشکلات نباید منتظر تحولات بیرونی بود.»(جنگ پیش‌دستانه؟) عراقچی، وزیر خارجه نیابتی علی خامنه‌ای بعد از رد مذاکره با آمریکا و اروپا گفت: «جنگ کردن، گاهی از مذاکره‌ای که منجر به تسلیم شود، کم‌هزینه‌تر است.»

محمد جواد لاریجانی، معاون بین‌الملل و رئیس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه ایران و مدیر پژوهشگاه دانش‌های بنیادی گفت: «گروسی فرد خلاف‌کار درجه یک است و باید محاکمه شود.» و افزود: «رژیم صهیونیستی دچار استیصال شده و برای آمریکا هزینه ساز شده است. آمریکا می‌داند در صورت ورود به جنگ، نمی‌‌‌‌‌تواند از آن خارج شود، در اینصورت تمام مقرهای سیاسی، نظامی و اقتصادی آمریکا جزو اهداف مشروع ما خواهد بود.» مدیر پژوهشگاه دانش‌های بنیادی یک بار هم گفت: «ترامپ دیگه نمی‌‌‌تونه در مارالاگو آفتاب بگیره، چون ممکنه وقتی دراز کشیده، یک ریزپرنده شکمش را نشونه بگیره و بزنه به نافش»!

علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی هم گفت: «... همین آقای گروسی که آدم مالی هم نیست... جنگ تمام شود به حساب گروسی خواهیم رسید.» لاریجانی، مشاور رهبر انقلاب در مصاحبه‌هایش با تاکید گفت: «جنگ هنوز تمام نشده، ما در حالت توقف جنگ هستیم.»

عراقچی که این هفته در اجلاس عربی اسلامی قطر شرکت کرده بود، با رد پیشنهاد بیانیه اجلاس مبنی بر به رسمیت شناختن دو کشوری، در پیامی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «من در دوحه هستم با پیامی روشن از طرف مردم ایران و ج. ا. در کنار قطر و در حقیقت در کنار تمام برادران و خواهران مسلمان ایستاده است، به‌ویژه در مقابله با بلایی که کل منطقه را تهدید می‌کند.»

بودن یا نبودن (۲)

به نظر می‌رسد آتشی که خامنه‌ای شعله‌ور کرده است دور نیست که بنیادش را به خاکستر نشانده و برباد دهد. آیا میهن بلادیده ما هم در فقدان اپوزیسونی منسجم، هماهنگ، متکثر، در هیئتت یک آلترناتیو کارساز و آینده‌نگر، جان سالم به در خواهد برد یا قربانی زبانه‌های این آتش خانمان‌سوز خواهد شد؟

در پاسخ به کامنت‌های دوستان در مقاله «اپوزیسیون» در چهار راه تصمیم، نوشتم:

اسرائیل برخلاف حکومت‌گران ج. ا. (و ایضا «اپوزیسیون» ج.ا.) از جنگ ۱۲ روزه درس‌های لازم را گرفته، سامانه‌های دفاعی خود را بازسازی کرده، بر موشک‌های دفاعی و جنگده‌هایش افزوده است. آسمان ایران هنوز هم در زیرجنگنده‌های مهاجم بی‌دفاع است. اسرائیل دست بر ماشه منتظر فعال‌شدن مکانیسم ماشه و پیامدهای آن است.

راز نهانی نیست که جاسوسان اسرائیل در کل ساختار حکومتی حضور فعال دارند و دور از ذهن نیست که گفته شود تصمیم‌های خامنه‌ای هم تحت تاثیر القائات عوامل اسرائیل گرفته می‌شوند؛ برای اسرائیل هم هزینه جنگ کمتر از مذاکره بی‌حاصل است. موضع کنونی آمریکا و اروپا در قبال ج.ا.، موضع مزورانه و موذیانه چین و روسیه، (دو متحد استراتژیک ج. ا.) و سکوت معنادار کشورهای منطقه، فرصت مغتنم است که اسرائیل کار دشمن دیرینه و چموش خود را برای همیشه یکسره کند.

نفس‌های خامنه‌ای به شمارش افتاده و با دوپینگ پزشکان و دارو و درمان زنده است. بحث‌هایی که در جلسات محرمانه و پشت درهای بسته در حلقه محدود قدرت درگرفته است و گوشه‌هایی از آن‌ها به بیرون درز می‌کند، نشان می‌دهد که بازی‌گران این حلقه از هم اکنون به رقابت تنگاتنگی برای جانشینی بعد از مرگ خامنه‌ای پرداخته‌اند.

ما فرصت‌های مغتنم اما پرهزینه‌ای را در سال‌های گذشته از دست داده‌ایم، دیگر فرصتی نیست که خود را در گرداب بحث‌های تکراری و بی‌حاصل گرفتار کنیم. بازگشت تحریم‌های بین‌المللی و تنگناهای حاصل از آن پیش پای مردم است. خامنه‌ای و کارگزارانش مذاکره با آمریکا و اروپا را بر اساس شرایط آنان استحاله و مرگ خود تلقی می‌کنند. از این رو، همچنان بر طبل جنگ می‌کوبند؛ آنان در جنگ (به‌رغم کشتار و ویرانی غیرقابل پیش‌بینی)، احتمال بقای خود را بیشتر از مذاکره ارزیابی می‌کنند.

برخی از کارگزاران ج.ا. پیش از آغاز جنگ امیدوار بودند با آزادسازی ۷۰ میلیارد دلار از دارایی‌های بلوکه‌شده و جذب قراردادهای بزرگ انرژی با کشورهایی مانند هند، چین و روسیه، به نوعی گشایش اقتصادی دست یابند. اما بعد از جنگ تحریم‌های بیشتری بر تحریم‌های قبلی اضافه شد، سرمایه‌گذاران خارجی به خاطر بی‌ثباتی اقتصادی و اجتماعی و آینده ناروشن‌، ابران را ترک کرده‌اند؛ حتا متحدی مثل چین هم محتاط‌تر شده‌؛ در سایه و از طریق کشتی‌های اشباح نفت ایران را در بنادر خود تحویل می‌گیرد.

اکنون در بزنگاه تاریخ میهنمان و بر لبه پرتگاه قرار گرفته‌ایم. ناقوس زمان، آینده شومی را برای مردم و میهن‌مان در روزها و ماه‌های نه چندان دور می‌نوازد. نتایج جنگ بعدی قابل پیش‌بینی نیست. ج. ا. همواره سیاست لبه پرتگاه را دنبال کرده و توانسته است تا مرزهای اوج تنش پیش برود و سپس در لحظه‌ای حساس و لغزنده عقب‌نشینی کند. علی خامنه‌ای نبرد با مردم و «دشمن صهیونی» را باخته است. او از این باخت زخم‌خورده و خشمگین است و دارد چهاردست و پا به استقبال جنگ می‌رود، اما به احتمال زیاد جنگ بعد به مرگ وی و نابودی رژیم برساخته‌اش منجر خواهد شد.

نیک و بد آینده در دست‌های ماست. آیا کاری از دست ما ساخته است؟ اگر پاسخ مثبت است، پس معطل چه هستیم؟

———————————
۱ــ شاه به مذهب نگاه خرافی داشت. در دوران کودکی در اوهام خود مردان سفیدپوش نورانی را دیده بود و فکر می‌کرد که نظر کرده و سلطنت‌اش «مستظهر به الطاف الهی» است. به قول علم: «اعتقاد و ایمانش به خدای متعال سبب شده که قضا و قدری بشود.» در تمام دوران سلطنت شاه نیروهای مذهبی آزادانه فعالیت می‌کردند، هر کوی و خیابانی مسجد، هیئت‌ و جلسه‌های مذهبی خود را داشت. شاه گمان می‌کرد که مسجدها و حوزه‌های علمیه و آموزش «تعلیمات دینی» در مدارس می‌توانند جوانان را از گزند نفوذ اندیشه‌های مارکسیستی مصون ‌دارند. شگفتا که شاه دوبار و هریارتوسط جوانان مذهبی مورد سو قصد قرار گرفت.
۲ــ (To be, or not to be, that is the question…) :
بودن، یا نبودن، مسئله این است،
آیا شایسته‌تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم،
یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم
تا آن دشواری‌ها را ز میان برداریم؟
مردن، آسودن، سرانجام همین است و بس؟...
(بخشی از مونولوگ معروف هملت در پرده سوم، صحنه یکم در نمایش‌نامه هملت از ویلیام شکسپیر)


۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵ / ۳۱ شهریور ۱۴۰۴



نظر خوانندگان:


■ این آتش خانمانسوز که از بدو جریانات ۱۳۵۷ شروع شده و بیش از همه به ایرانی و ایران ضرر زد، جز بتوسط ملت ایران و همکاری همه تفکرات که آگاهانه بتوانند با کنار گذاشتن یا حتی تعدیل خواسته‌های فردی و فرقه‌ای صورت پذیر نیست.
ن. آزاد





iran-emrooz.net | Mon, 22.09.2025, 11:53
فاجعه جنگ هشت ساله ایران و عراق

ناخدا حمید احمدی

جنگ هشت ساله ایران و عراق یکی از فاجعه‌های تاریخ بشری در قرن بیستم است. پس از گذشت ۱۷ سال از خاتمه این جنگ، هنوز بررسی و پژوهشی مستقل دربارة مسایل این جنگ در جمهوری اسلامی در فراسوی «خط قرمز» قرار دارد.

نگارنده این سطور طی دو دهه گذشته در خارج کشور در فصلی از یک کتاب (تحقیقی درباره تاریخ انقلاب ایران) و در چندین مقاله و نیز در گفتگوهای رادیو و تلویزیونی، مطالعات و بررسی‌های خود را دربارة گوشه‌هایی از تاریخ جنگ ایران و عراق بازتاب داده است.

اینک به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شروع جنگ ایران و عراق [تاریخ انتشار اول این مقاله شهریورماه ۱۳۸۴ است] این نوشتار در رابطه با دو پرسش درباره جنگ ایران و عراق که رژیم جمهوری اسلامی همواره آنها را به اَشکال مختلف تحریف می‌کند، آنها را در دو بخش مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد.

اول: علل شروع جنگ ایران و عراق و در این رابطه کوشش می‌شود تا نظرم را درباره این پرسش که آیا جنگ ایران و عراق اجتناب پذیر بوده است، به قضاوت بگذارم.

دوّم: بررسی سیاست جنگ‌طلبانه جمهوری اسلامی پس از آزادسازی خرمشهر و در این رابطه کوشش می‌شود تا نادرستی به کار بردن اصطلاح «دفاع مقدس هشت ساله» که تحریف تاریخ آن جنگ است، نشان داده شود.

***

صدام حسین درباره تجاوز نظامی گسترده خود در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که همانا حمله نظامی از زمین و هوا به خاک ایران بوده، همواره می‌کوشید تا این تجاوز نظامی رژیم عراق را تحت عنوان «دفاع پیشگیری» توجیه کند. صدام حسین در نامه‌ای که به تاریخ ۴ مهرماه ۱۳۵۹ به دبیر کل وقت سازمان ملل متحد نوشت، ادعا کرد که عملیات نظامیِ ارتش عراق که از تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به اجراء درآمد، «دفاع پیشگیری» برای دفاع از منافع حیاتی عراق بوده است.

ادعای آنروز صدام حسین در تاریخ نزدیک و در عمر خود او نیز در عراق تکرار شد یعنی ادعای جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا در ۲۳ سال بعد که حمله نظامی گسترده ارتش آمریکا به خاک عراق را تحت نام «دفاع پیشگیری» توجیه کرده است.

واقعیت این است، ادعای «دفاع پیشگیری» از نظر حقوق بین الملل مجوزی برای حمله نظامی به خاک کشوری نیست. طبق ماده ۵ تعریف تجاوز در حقوق بین المللی که از سوی کمیته ویژه‌ای از حقوق دانان بین المللی برای بررسی و تعریف تجاوز تشکیل گردیده (در ۱۸ دسامبر ۱۹۶۷ و تصویب قطعنامه ۱۳۳۰) مدت ۷ سال درباره آن به بحث پرداختند. سرانجام در هفتمین نشست سالانه در ۱۲ آوریل ۱۹۷۴ متن تجاوز را مورد تصویب قرار دادند. متن مزبور طی گزارش شماره ۹۸۹۰ به مجمع عمومی سازمان ملل متحد ارائه شد و مجمع عمومی نیز طی قطعنامه شماره ۲۳۱۴ آن را تصویب کرد.

طبق پاراگراف اوّل بند ۵ تعریف تجاوز از حقوق بین الملل که در ۱۲ آوریل ۱۹۷۴ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسید، چنین می‌گوید: «هیچ نوع دلیلی دارای هر ماهیتی که باشد اعم از سیاسی، اقتصادی، نظامی و یا غیره نمی‌‌تواند مجوزی برای تجاوز باشد» (۱)

نوشتار کنونی که با این مقدمه درباره تعریف تجاوز و نیز غیر حقوقی بودن مقوله «دفاع پیشگیری» شروع شده، حال می‌خواهم، آن پرسش مطروحه را با توضیحاتی که درباره علل شروع جنگ ایران و عراق ارائه می‌شود مورد بحث و بررسی قرار دهم.

علل و زمینه‌هایی که شروع جنگ ایران و عراق را موجب شده، به باور من سه علت از علل اساسی شروع آن جنگ بوده است:

الف: درپیش گرفتن سیاست صدور انقلاب اسلامی از طرف رژیم جمهوری اسلامی ایران
ب: اشغال سفارت آمریکا در ایران و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی
پ: سیاست تضعیف و از هم پاشیدن ساختار ارتش کلاسیک ایران

سیاست صدور انقلاب اسلامی

روند انتقال قدرت از سلطنت به روحانیون و تغییر و تحولات در چند ماه قبل از انقلاب آن چنان پرشتاب بود که صدام حسین مانند بسیاری تصور نمی‌‌کرد، نظام سلطنتی در ایران با قدمت بالغ بر صد نسل سقوط کند. او باور نمی‌‌کرد، پنج ماه پس از اخراج آیت‌الله خمینی از عراق، هیأتی را برای ابراز تبریک و حسن همجواری و برقراری روابط حسنه بین دو دولت نزد آیت‌الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی به تهران بفرستد. خود آیت‌الله خمینی هم وقتی در ۱۵ مهر ۱۳۵۷ از نجف وارد پاریس شد، هرگز تصور نمی‌‌کرد، سه ماه بعد با اجرای برنامه سیاست پشت پرده که همانا سیاستِ «وحدت ارتش با روحانیون» بود، گام به گام به سوی سقوط سلطنت در ایران کشیده شد.

چند روزی پس از ورود آیت‌الله خمینی به پاریس، آقای احمد خمینی در گفتگو با آقای بنی صدر در پاریس نگرانی پدرش و خودش را از این که مبادا در پاریس زمین گیر بشوند، بیان داشت.(۲)

در روند شکست دولت شریف امامی، با اعزام ریچارد کاتم در هفته اول آبان ۱۳۵۷ از سوی وزارت خارجه امریکا از واشنگتن به پاریس و گفتگوی او با آیت‌الله خمینی بود که سمت و سوی سیاست وزارت خارجه آمریکا یعنی تمایل دولت آمریکا به برکناری شاه برای آیت‌الله خمینی معلوم شد. به این موضوع نیز بعداً اشاره خواهم کرد.

به هر حال، صدام حسین در نخستین هفته بعد از انقلاب، موسی اصفهانی، نوه آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی (مرجع تقلید شیعیان که در سال ۱۳۲۵ وفات کرد و آیت‌الله خمینی در سال ۱۳۲۳ در کتاب «کشف اسرار» به تحسین و تمجید او می‌پردازد) را برای رفع کدورتها و حسن همجواری و دوستی دو کشور ایران و عراق به حضور آیت‌الله خمینی فرستاد. آقای بنی صدر از نزدیکان آن روز آیت‌الله خمینی درباره این موضوع چنین روایت می‌کند: «صدام حسین آقا موسی اصفهانی نوه آقا سید ابوالحسن اصفهانی که از مراجع مشهور تاریخ شیعه بود به نزد آقای خمینی فرستاد. آقا موسی یک زندگی پرماجرایی داشت، آن زمان در دانشگاه بغداد تدریس می‌کرد. آقا موسی نزد اینجانب آمد تا از طریق اینجانب پیام صدام را به آقای خمینی برساند. صدام پیغام داده بود از رفتار خود پوزش می‌خواهد و آماده همه گونه جبران و همکاری با دولت جدید است. پیام صدام را به آقای خمینی گفتم. آقای خمینی گفت، صدام شش ماه هم در عراق دوام نمی‌‌آورد، چون می‌داند که امواج مردم عراق بر می‌خیزد، او را هم می‌برد، آنجا که شاه را برد. صدام به التماس افتاده و می‌خواهد از ما مشروعیت بگیرد و رژیم خود را نجات بدهد. آقای موسی از طریق دیگر هم کوشید، اما نتیجه نگرفت». (۳)

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، سیاست صدور انقلاب اسلامی به عراق برای آیت‌الله خمینی و همفکرانش در قدرت، دارای اولویت و جایگاه ویژه‌ای داشت.

اصولاً تفکر «پان اسلامیسم» و رؤیای حکومت جهانی اسلام در آیت‌الله خمینی سابقه دیرینه سال داشت. او از دوران جوانی و میانسالی و تا پایان عمر در رؤیای استقرار این چنین حکومتی بود. او در سن ۴۰ سالگی در کتاب «کشف اسرار» که در سال ۱۳۲۲ در قم – بدون ذکر نامش – آن را منتشر کرد، رؤیای چنین حکومتی را در سر داشت. البته در آن زمان به علت شرایط سیاسی – اجتماعی حاکم بر ایران بجای واژه «حکومت اسلامی» از واژه «قانون اسلامی» استفاده کرد و رؤیایش را چنین منعکس نمود: «قانون اسلام می‌خواهد سر حدات را از جهان برچیند و یک کشور همگانی تشکیل دهد و تمام افراد بشر را در زیر یک پرچم و یک قانون [حکومت] اداره کند» (۴).

اما طنز تاریخ، این رؤیای او را در کشوری به نمایش گذاشت که از نظر تعصبات مذهبی در مقایسه با کشورهای منطقه و خاصه کشورهای عربی منطقه زمینه‌ای به مراتب کمتری برای پدیده ظهور حکومت اسلامی داشت. در اینجا بی مناسبت نمی‌‌دانم به موردی تاریخی‌ای استناد کنم:

در حدود ۳۰ سال قبل از انقلاب بهمن و در دوره دولت دکتر مصدق در رابطه با اسلام سیاسی بنیادگرا و کسانی مانند نواب صفوی که تحت نام «جمعیت فدائیان اسلام» فعالیت داشتند و حامیانی چون حاج آقا روح الله خمینی در حوزه علمیه می‌کوشیدند به نحوی مذهب را دستاویز قرار دهند تا امتیازی بستانند. در گزارش سفیر فرانسه در تهران در سال ۱۹۵۳ چنین می‌خوانیم: «مخالفان دکتر مصدق نمی‌‌توانند تندروی‌های مذهبی را دستاویز متزلزل کردن دولت او قرار دهند زیرا ایرانیان اهل تعصب و خشک اندیشی دینی نیستند و بعید است که تحت تأثیر چنین جریان‌های تند رویِ مذهبی قرار گیرند. همان طوری که فرانسویان مسیحیان ولتری‌اند، ایرانیان نیز مسلمانان ولتری می‌باشند». (۵)

به هر حال، با سقوط رژیم سلطنتی در ایران، این رؤیای خمینی در ایران به عنوان اولین حکومت اسلامی در تاریخ معاصر جهان، به واقعیت پیوست!

رؤیای آیت‌الله خمینی همانا تشکیل امپراتوری اسلامی، و سپس برپایی حکومت اسلامی در جهان بود. او تخیل می‌کرد که به همان آسانی و به سرعت نظام سلطنتی در ایران سرنگون شده که آن را «معجزه» می‌پنداشت، این بار سیاست کلی خود را پس از پیروزی انقلاب برای تحقق «معجزه»‌های بعدی که گویا می‌تواند در جایگاه خلیفه مسلمین جهان قرار گیرد، دنبال می‌کرده است. بر پایه این تصور، آیت‌الله خمینی معتقد به صدور انقلاب اسلامی بود و در نخستین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی اظهار داشت: « ما باید به هر قیمت شده انقلاب خود را به تمام ممالک اسلامی و تمام جهان صادر کنیم.» (۶) او پس از استقرار از قم به تهران و اقامت در محله جماران تهران و در دیدار با مردم آن محله و خطاب به مردم ایران تصریح می‌کند که: «شما باید اسلام را به پیش ببرید و انشاءالله اسلام را به تمام دنیا صادر کنید و قدرت اسلام را به تمام ابرقدرتها بفهمانید.» (۷)

یاران و پیروان اندیشه صدور انقلاب اسلامی آیت‌الله خمینی با بیان این نظریه که انقلاب اسلامی نمی‌‌تواند در محدوده جغرافیایی ایران باقی بماند، به عنوان مثال، آیت‌الله مطهری چنین اظهار می‌داشت: «اگر انقلاب در محدوده جغرافیایی ایران اسلامی محبوس بماند، به زودی از جوش و خروش می‌افتد و نابود می‌گردد» (۸). و یا آیت‌الله منتظری در این رابطه در نماز جمعه ۶ شهریور ۱۳۵۹ به لزوم صدور انقلاب تاکید می‌ورزید.

در راستای بینش صدور انقلاب اسلامی آیت‌الله خمینی و پیروان و یاران او در قدرت، از همان ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب، این سیاست را در برخی کشورهای خاورمیانه و منطقه خلیج فارس دنبال کردند. اینان به اشکال مختلف در تقویت و سازماندهی و یاری رسانی مالی به جریانهای اسلامی و خاصه شیعه اسلام سیاسی در مصر، عربستان سعودی، کویت، بحرین، لبنان و … دست به فعالیت زدند. در راستای همین گونه ارتباطات و همکاریهای آشکار و نهان بود که به عنوان مثال، در ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ به دعوت رسمی فرمانده سپاه پاسداران، شورای انقلاب جزیره العرب (عربستان سعودی، یمن، قطر، عمان، امارات متحده عربی) وارد تهران شدند و سخنگوی شورا در تهران در سخنان خود گفت: « همان طور که می‌دانید انقلاب اسلامی ایران اکنون امید تمام ملل مسلمان و جنبشهای آزادیبخش در جهان است. این انقلاب امید ماست و ما خود را جزیی از این انقلاب می‌دانیم و ایمان داریم که انقلاب، تنها با پیروی از مشی و رهبری انقلاب اسلامی به پیش می‌رود». (۹)

در خارج از ایران، نمایندگان آیت‌الله خمینی مانند حجت الاسلام مُهری و حجت الاسلام‌هادی مدرسی در برخی از کشورهای منطقه خلیج فارس مانند کویت و بحرین که به سمت امام جماعت شیعیان انتخاب شده بودند، در همان ماههای نخست پس از انقلاب با طرح شعارهایی چون چگونگی اداره کشور اسلامی در کویت موجب تظاهرات جمعی از شیعیان در آن کشور شدند. حجت الاسلام مُهری در ۷ اسفند ۱۳۵۷ یعنی حدود دو هفته بعد از انقلاب به همراه هیئتی از شیعیان کویت به دیدار آیت‌الله خمینی آمدند و آیت‌الله خمینی در آن دیدار از لزوم متشکل شدن «کشورهای اسلامی در زیر یک دولت و یک پرچم» تاکید ورزید و اظهار داشت: «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (۱۰)

دولت کویت حرکات و اقدامات و اظهارات حجت الاسلام مُهری در کویت را طی چند ماه بعد از انقلاب اسلامی مداخله درامور داخلی کشور و تحریک افراد به قیام علیه دولت خود تلقی کرد و مُهری را با گروهی از اطرافیانش شامل ۱۹ نفر در ۵ مهر ۱۳۵۸ از کویت اخراج کرد. (۱۱) روزنامه رأی العام چاپ کویت در همان روزها که مصادف با اخراج حجت الاسلام مُهری از کویت بود، نوشت: «چنین معلوم است که تهران مایل است به نام اسلام یک امپراتوری را دوباره ایجاد نماید … اعراب به هیچکس اجازه نمی‌‌دهند، در بین آنها تفرقه افکنده و زیر لوای شعارهای دروغین در امور داخلی آنان دخالت کند.» (۱۲)

سفیر کویت در ایران هفته بعد از اخراج حجت الاسلام مُهری و گروهی از اطرافیانش از کویت در مصاحبه‌ای اظهار داشت: «ما همین قدر که مطمئن شویم هیچ مداخله‌ای در امور داخلی یکدیگر انجام نشود، ما حاضر به حمایت بدون قید و شرط از ایران هستیم. ما یک اقلیت ایرانی در کویت داریم که آنها را جز جامعه خود می‌دانیم. اما آنچه ما می‌خواهیم آن است که بگذارند ما مسئله را حل کنیم و مایل نیستیم کشور دیگری در این مسایل مداخله کند». (۱۳)

مشابه همین واکنش به شکل دیگری از سوی دولت بحرین دیده می‌شود که ماجرای آن از جمله در رابطه با شعارها و ماجراجویی‌های شیخ صادق خلخالی حاکم شرع منتخب آیت‌الله خمینی بود که در برابر واکنش دولت بحرین تهدید کرد، که ادعای ارضی خود را نسبت بحرین دنبال خواهند کرد. این امر موجب تشنج در رابطه دو کشور ایران و بحرین گردید و دولت بحرین با توجه به وجود اکثریت شیعه در جمعیت بحرین، این مسایل را دخالت در امور داخلی و ایجاد ناآرامی در کشور خود دانست. (۱۴)

به دنبال مسایل و رخدادهای ذکر شده در کویت و بحرین، رژیم عراق در همان روزهای مهرماه ۱۳۵۸ بدون ذکر نامِ جمهوری اسلامی، اظهار داشت: «قدرت عراق علیه هر کشوری که بخواهد به حاکمیت کویت یا بحرین تجاوز کند و یا به مردم و یا تمامیت ارضی آن کشورها آسیب رساند به کار می‌رود» و در همین رابطه روزنامه الثوره ارگان حزب بعث تاکید کرد: «نیروهای حاکم در ایران که هنوز سه جزیره را در خلیج [فارس] در اختیار دارند، سعی دارند، بحرین را نیز مالک شوند … عراق هرگونه بهانه‌ای را برای مداخله خارجی و یا هر کوششی را برای تحمیل یک فرمول غیر قابل اکثریت مردم در هر کشوری مفروض را مردود می‌داند» (۱۵)

به عنوان نمونه دیگر از جمله در عربستان سعودی می‌توان به جریان تسخیر مسجد اعظم مکّه توسط مخالفان خاندان پادشاهی سعودی و شورش شیعیان عربستان به پاسگاه پلیس اشاره داشت. واقعه تسخیر مسجد الحرام چون ضعف دولت عربستان سعودی و آسیب پذیری آن را نشان می‌داد به همین جهت زمامداران آن سعی کردند که واقعه را ناچیز جلوه دهند. ملک فهد در مصاحبه اختصاصی با خبرنگار مجله نیوزویک گفت: «گروهی که مسجد را تسخیر کردند، افراد کافری بودند که از اسلام تعبیر غلطی دادند». (۱۶) ولی رادیو ایران در برنامه رادیویی خود که جریان مبارزه شیعیان در عربستان سعودی را پخش کرد، رژیم سعودی را مخالف اسلام و نمونه دیگری از تسلط شاهان و فساد آنان معرفی نمود که جرقه‌های انقلاب در آن مشاهده گردیده است و تسخیر کنندگان مسجد الحرام مکّه را نیز مسلمانان مترقی ستمدیده دانست و عمل آنان را تایید کرد. (۱۷)

درباره این قبیل شعارها و اقدامات ماجراجویانه رژیم جمهوری اسلامی از جمله در رابطه با سیاست صدور انقلاب اسلامی در آن دوران می‌توان به تفصیل بیشتر آنها را بررسی کرد و نشان داد. به عنوان مثال دیگر، تأیید عملیات تروریستی اسلامی و در این رابطه نامگذاری یکی از خیابان‌های معروف تهران یعنی خیابان وزراء به نام خالد اسلامبولی تروریست اسلامی که انورسادات رئیس جمهور مصر را ترور کرده و به قتل رسانده بود، نمونه‌های آشکاری از آن خط مشی سیاسی بود.

شاید برای ثبت در تاریخ گفتی باشد، نگارنده این سطور همانند برخی از هموطنان آشنا به مسایل استراتژی نظامی – سیاسی منطقه، در آن ایام حساس یعنی در روز ۲۸ مهر ۱۳۵۸ (دو هفته قبل از اشغال سفارت آمریکا در ایران و گروگانگیری و ۱۱ ماه قبل از شروع جنگ) در میز گرد روزنامه اطلاعات شرکت کردم و با تحلیل مسایل استراتژی سیاسی – نظامی منطقه و شکست دکترین گوام، مقامات جمهوری اسلامی را دعوت به پرهیز از طرح شعارها و اقدامات تحریک کننده و ماجراجویانه نمودم و از جمله با تأکید به حساسیت مسایل در تنگه هرمز و نفت و احتمال خطر پیدایش یک جنگ با ایران در منطقه خلیج فارس را هشدار دادم.

این تحلیل و نظرات هشدارباش من در شماره ۱۵۹۸۱ مورخ ۲۸ مهرماه ۱۳۵۸ روزنامه اطلاعات در تهران (نظریات تحلیلی ناخدا حمید احمدی کارشناس مسایل استراتژی نظامی- سیاسی درباره حساسیت منطقه خلیج فارس و خطر جنگ) چاپ شده است.

واقعیت این است، اینگونه نگرانیها ناشی از امکان شروع جنگ که به صورت هشدارباش در آن ایام به عنوان نمونه مطرح می‌شد، کوچکترین تأثیری در اندیشه مقامات تعیین کننده سیاست کلان کشور ایران نداشت. سقوط نظام سلطنتی و استقرار دولت اسلامی در ایران، آیت‌الله خمینی را چنان مغرور کرده بود که خط مشی سیاسی صدور انقلاب اسلامی و در واقع با رؤیای خویش می‌زیست و بر پایه آن عمل می‌کرد و البته برخی یاران و همفکران او در قدرت نیز خود را با آن رؤیا همسو و سهیم کرده بودند.

در کتاب خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری به نحوی به این موضوع اشاره می‌شود که می‌نویسد: «وقتی که انقلاب پیروز شد یک غرور مخصوص هم بیت امام (رحمه الله علیه) و هم ما و هم دیگران را فرا گرفت، اصلاً در ذهن همه ما این بود که گویا عالم را مسخر کرده ایم، ما می‌گفتیم مسئله، مسئله اسلام است و ایران و عربستان ندارد، انقلاب اسلامی است و امام هم رهبر جهان اسلام است، ما هم حامیان اسلامیم … این حالت غرور را برای همه ما ایجاد کرد و لذا در ُبعد سیاست خارجی شعارها همه بر اساس صدور انقلاب و این که انقلاب مرز نمی‌‌شناسد و این قبیل مسایل متمرکز بود. این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که اینها به این شکل که پیش می‌روند فردا نوبت ماست …» همچنین آیت‌الله منتظری نیز درباره موضع گیری آیت‌الله خمینی در این رابطه می‌افزاید: «… یک روز رفتیم منزل آقای شیخ محمد یزدی در قم، آن وقت هنوز امام در قم بودند و در منزل آقای یزدی سکونت داشتند. به امام عرض کردم: هر انقلابی که در دنیا به پیروزی می‌رسد معمولاً هیأتهای حسن نیتی را برای کشورهای مجاور می‌فرستد و خط مشی خود را برای آنها توضیح می‌دهد و با آنها تفاهم می‌کند، و این گونه که امروز عراق و دیگران تحریک شده‌اند و دائماً علیه ما تبلیغ می‌کنند، خطرناک است. بجاست هیأتهای حسن نیت به کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشنجها کاهش پیدا کند. ایشان فرمودند: وِل کُن، ما کاری به دولتها نداریم. … من عرض کردم: ما نمی‌‌توانیم دور کشورمان دیوار بکشیم، بالاخره اینها دولتهایی هستند در مجاورت ما و وحشت اینها را گرفت. ایشان فرمودند: نخیر، ما می‌خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم. اصلاً ایشان حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید، همان که در مغز ما بود که ملتها ملاک هستند، در نظر امام همین مسئله بود و می‌فرمودند، ملتها با هم هستند. به نظر من اگر یک مقدار تفاهم می‌کردند، شاید بهانه به دست آنها نمی‌‌آمد، بالاخره این زمینه [یعنی حمله نظامی به ایران] برای آنها فراهم شد …». (۱۸)

اصولاً تفکر «پان اسلامیسم» که «خمینیسم» یک قرن بعد آبشخور از آن پدیده بود – البته در شکل فقاهتی آن – از همان سال اول انقلاب از حدّ شعار مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی فراتر رفت و وارد قانون اساسی جمهوری اسلامی شد. اصل ۱۱ قانون اساسی جمهوری اسلامی مصوبه پاییز سال ۱۳۵۸ بازتاب دهنده این تفکر است و در آن چنین آمده است: « همه مسلمانان یک امت‌اند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش پی گیر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد.» و یا اینکه در مقدمه این قانون اساسی درباره «شیوه حکومت اسلامی» تصریح می‌شود که: «قانون اساسی با توجه به محتوای اسلامی انقلاب ایران که حرکتی برای پیروزی تمامی مستضعفین بر مستکبرین بود، زمینه تداوم انقلاب را در داخل و خارج کشور فراهم می‌کند. به ویژه در گسترش روابط بین المللی با دیگر جنبشهای اسلامی و مردمی می‌کوشد تا راه تشکیل اُمّت واحد جهانی راهموار کند و استمرار مبارزه در نجات ملل محروم و تحت ستم در تمامی جهان قوام یابد».

بدین ترتیب، سیاست صدور انقلاب اسلامی به منظور تشکیل «اُمّت واحد جهانی» در محدوده سیاست روز و شعاردهی باقی نماند بلکه جزو سیاست کلان و بینش ایدئولوژیک – سیاسی مدون رژیم جمهوری اسلامی در آمد و با صراحت در قانون اساسی آن متبلور گردید.

سیاست صدور انقلاب اسلامی به مثابه سیاست تدوین شده در جمهوری اسلامی، دولت عراق آن را برای خود تهدید می‌پنداشت زیرا عراق کشوری است که ۶۰ درصد جمعیت آن را شیعیان تشکیل می‌دهند و آنان به مذهب شیعه در وجه سنتی آن دلبستگی خاص ابراز می‌دارند. ساکنان دو شهر نجف و کربلا که آرامگاه امامان اوّل و سوّم شیعیان در آنها قرار دارد، همبستگی وابسته به جناح محافظه کار شیعه می‌باشند و دو شهر مذکور مرکز احساسات افراطی دین تشیع به شمار می‌رود. (۱۹)

با رویدادهای سال ۱۳۵۸ در رابطه با سیاست صدور انقلاب اسلامی از سوی جمهوری اسلامی و اقدامات آشکار و پنهان در منطقه زمینه‌ای شد تا دو کشور عراق و عربستان سعودی به یکدیگر بیشتر نزدیک شوند و یک سال قبل از شروع جنگ در ۲۹ شهریور ۱۳۵۸ پیمان امنیت متقابل بین دو کشور عراق و عربستان سعودی امضاء گردید. (۲۰)

در دیماه ۱۳۵۸، عزت ابراهیم الدوری عضو برجسته شورای رهبری انقلاب عراق به عربستان سعودی مسافرت کرد و مدت یک هفته در آنجا اقامت نمود و با سران عربستان سعودی به مذاکره پرداخت. در ۳ بهمن ۱۳۵۸ شاهزاده عبداله معاون اوّل نخست وزیر عربستان سعودی به بغداد آمد و با صدام حسین ملاقات کرد. در تیرماه ۱۳۵۹ سعدون حمادی وزیر خارجه عراق به جدّه رفت و پیام صدام حسین را به ملک فهد تسلیم کرد. در ۱۳ مرداد ۱۳۵۹ هفت هفته قبل از حمله عراق به ایران، صدام حسین شخصاً به اتفاق طارق عزیز معاون نخست وزیر به دیدار پادشاه عربستان سعودی رفت و طی دو روز اقامت در ریاض، مذاکرات لازم را انجام داد. علت ظاهری ملاقات، گفتگو درباره تصمیم اسرائیل به الحاق تمام بیت المقدس به خاک اسرائیل بود ولی همه آگاهان سیاسی عقیده داشتند که صدام حسین در این ملاقات درباره روابط عراق با ایران گفتگو نموده است.

در اعلامیه‌ای نیز که در آن زمان صادر شده، قید گردید که «وضع جدید در دنیای اسلام» که به روشنی نشان از رژیم جمهوری اسلامی ایران داشت، مورد مذاکره قرار گرفت. (۲۱)

به یقین می‌توان گفت که صدام در مذاکرات خود با پادشاه و ولیعهد عربستان سعودی موضع عراق در مبارزه با دولت جمهوری اسلامی ایران و نتایج آن را برای زمامداری عربستان سعودی روشن ساخت و تصمیم خود را برای مبادرت به جنگ تمام عیار با ایران به اطلاع آنان رسانید و از آنان اطمینان گرفت که عربستان سعودی و با همکاری و اعمال نفوذ آن، کشورهای عربی خلیج فارس که آنها نیز به نوبه خود از اقدامات و تبلیغات جمهوری اسلامی ایران و شعار صدور انقلاب آن نگران بودند از عراق به عنوان سنگر مقدم مبارزه علیه حکومت شیعه ایران حمایت مؤثر نمایند و در روابط بین المللی نیز با جلب نظر مساعد آمریکا از عراق پشتیبانی کنند. (۲۲)

صدام حسین با جلب موافقت عربستان سعودی و کشورهای عربی منطقه خلیج فارس برای جنگ با ایران توانست از امکانات مالی، نظامی و تدارکات عظیم این کشورها بهره برداری کند. رژیم عراق در آخرین سال قبل از جنگ حدود ۳۸ میلیارد دلار ذخیره ارزی داشت و با این وجود، کشورهای نفتی منطقه خلیج فارس (عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی و قطر) حاضر به پرداخت ۱۴ میلیارد دلار وام بدون بهره به عراق شدند. (۲۳)

بدین ترتیب، صدام حسین با این هدف و انگیزه جاه طلبانه که با پیروزی نظامی بر ایران از یک سو می‌تواند مانع صدور انقلاب اسلامی به عراق گردد و از سوی دیگر او می‌تواند جایگاه خود را به عنوان قدرتمندترین کشور منطقه خلیج فارس ارتقاء دهد و در حقیقت با سودای رهبری اعراب و یا لااقل رهبری کشورهای عربی منطقه خلیج فارس حمله نظامی گسترده و تجاوز به خاک ایران را طرح ریزی می‌کرد. حدود ۹-۸ ماه قبل از شروع جنگ، نوع خرید برخی تسلیحات جدید توسط رژیم صدام حسین گویای آن است که او زمینه تدارک برای اجرای حمله نظامی خود به ایران را، لااقل از این مقطع زمانی طرح ریزی کرده باشد. به عنوان مثال، خرید دو هزار دستگاه تانک نفربر خاکی – آبی از برزیل در اوائل زمستان ۱۳۵۸ از نوع Type-ee-۱۱-Amphiobious که که از نقطه نظر نظامی به منظور عملیات عبور دادن نیروهای نظامی خود از رودخانه کارون به خاک ایران بوده است. (۲۴)

از فروردین – اردیبهشت ۱۳۵۹ شبح جنگ نمایان می‌شد. در ۲۷ فروردین ۱۳۵۹ سعدون حمادی وزیر خارجه عراق طی مصاحبه‌ای در هلسینکی در پاسخ این سئوال که آیا احتمال جنگ بین دو کشور وجود دارد، اظهار داشت: «هیچ چیز غیر ممکن نیست اما احتمال درگیری مسلحانه بین دو کشور وجود ندارد …. تا زمانی که خمینی اصرار دارد انقلاب باید در سراسر جهان اسلام ادامه داشته باشد مناقشه دو کشور ادامه خواهد یافت». (۲۵)

از اردیبهشت ۱۳۵۹ بر تعداد زد و خوردهای مرزی و دامنه آن افزوده شد و ارتش عراق با نبردهای پراکنده و تقریباً روزانه، ارتش ایران را در چند جبهه، مبارزه باکردها، با سران عشایر دور مرزهای عراق مشغول نگاه می‌داشت.

زمامداران عراق که به اهمیت نقش سازمانهای بین المللی و افکار عمومی مردم جهان واقف بودند، می‌دانستند که در صورت جنگ با ایران به پشتیبانی آنها نیازمند خواهند بود، به موازات اقدامات بالا، در سیاست خارجی روش تهاجمی در پیش گرفتند و به دبیر کل سازمان ملل متحد و رئیس ششمین کنفرانس جنبش غیر متعهدها نامه نوشتند و سعی کردند که با توجه به نظر مخالف دولتهای جهان نسبت به جمهوری اسلامی پس از اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری، ذهن آنها را نسبت به اعمال دولت ایران باز هم بیشتر معطوف نمایند.

اقدامات دولت ایالات متحده آمریکا در قطع رابطه سیاسی با ایران و خاصه اقدام نظامی آن دولت در ۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ در مورد تجاوز نظامی بر تمامیت ارضی ایران در عملیات طبس برای آزادساختن گروگانها و عدم اقدام جدی از طرف دولت ایران و سازمان ملل و عدم واکنش مخالف در مردم آمریکا و جهان، زمامداران عراق را برای اجرای برنامه حمله نظامی به ایران مصمم‌تر ساخت. (۲۶)

اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری

دومین علت و زمینه‌ای که در وقوع جنگ و حمله گسترده نظامی رژیم عراق به خاک ایران به سهم خود تأثیر مهمی داشت، جریان اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری بود. این عملی بود بر خلاف قواعد و عرف بین المللی که موجب محکومیت ایران در مجامع بین المللی و نیز بین دولتها و ملتها گردید. شورای امنیت سازمان ملل متحد به اتفاق آراء این اقدام ایران را محکوم کرد و با تأکید به لزوم آزاد کردن فوری گروگانها، دو قطعنامه صادر کرد. دیوان بین المللی دادگستری و جامعه مشترک اروپایی، گروگانگیری را محکوم کردند. آمریکا در ۱۸ فروردین ۱۳۵۹ رابطه سیاسی خود را با ایران قطع کرد.

جریان گروگانگیری، رژیم جمهوری اسلامی ایران را در صحنه سیاست جهانی منزوی ساخت. موضع گیری‌ها و مخالفتهای وسیعی در سراسر جهان علیه گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا، جریان داشت. بنابراین، انزوای سیاسی بین المللی و همچنین ترسیم چهره نامطلوب از حکومت اسلامی ایران در مجامع بین المللی، زمینه دیگری بود که به نوبه خود در تصمیم عراق به حمله نظامی به ایران نقش داشت. ابعاد عمل گروگانگیری برای دولت و مردم آمریکا و صدمات روانی که به آنها وارد آمده بود، بیش از آن بود که آیت‌الله خمینی و یاران آن روز او در قدرت بتوانند تصور کنند. خمینیی با تأیید عمل گروگانگیر و با طرح این شعار که این یک عمل انقلابی است و ا نقلابی بالاتر از انقلاب اول، عملاً کشور را تا آستانه حمله نظامی آمریکا به ایران سوق داد بدون اینکه متوجه پیامد ابعاد چنین عملکردی باشد.

مردم آمریکا که از زمان جنگ ویتنام با یک نوع بدبینی به اعمال دولت خود نگاه می‌کردند، این بار یک صدا و متحد از دولت خود حمایت می‌نمودند و دولت خود را به انجام اقدامات تلافی جویانه تشویق می‌کردند. عكس العمل دولت آمریكا برای جبران این وضعیت روانی و همچنین جریان گروگانگیری با مسئله موفقیت یا عدم موفقیت حزب دموكرات آمریکا در انتخابات دوره بعدی به ریاست جمهوری كارتر نیز ارتباط پیدا می‌كرد. ابعاد واكنش دولت آمریكا در رابطه با گروگانگیری و تقابل با ایران تا آنجا پیش رفت كه طرح ریزی نظامی برای اجرای عملیات گسترده نظامی علیه رژیم ایران آغاز کرده شده بود.

اوایل دسامبر ۱۹۷۹، برژینسكی مشاور امنیتی كارتر رئیس جمهوری وقت آمریكا مأمور طرح ریزی عملیات نظامی گسترده برای مقابله با رژیم جمهوری اسلامی شده بود. آنچه كه موجب توقف اجرای آن طرح شد، پیاده شدن بیش از ۶۰ هزار نیروی نظامی شوروی سابق در ۲۶ دسامبر ۱۹۷۹ در افغانستان بود. (نگارنده این سطور درباره سیاست ضرب العجل شوروی سابق در پیاده كردن نیروی نظامی به افغانستان در آن مقطع زمانی و رابطه آن با درز كردن خبر طرح حمله نظامی یاد شده آمریكا به ایران را بررسی و نشر داده است. و در همین رابطه نقش مخرب اشغال سفارت آمریكا و گروگانگیری و پیامدهای زنجیره‌ای فاجعه بار آن را در عرصه داخلی، منطقه‌ای و جهانی که تا امروز ادامه دارد از نظر گذراندم)

برژینسكی در كتاب خاطرات خود، درباره مسایل مربوط به این طرح و انصراف از آن می‌نویسد: «مسایلی كه ما در ایران و كل منطقه باآن روبرو بودیم در هفته چهارم ماه دسامبر [۱۹۷۹] به كلی دگرگون شد. تجاوز شوروی به افغانستان [۲۶ دسامبر ۱۹۷۹] ما را وادار می‌ساخت كه در اقدامات بعدی خود در ایران مصالح كلی و هدف مهار كردن توسعه طلبی شوروی را در مدّ نظر داشته باشیم. به عبارت روشن تر، تجاوز شوروی به افغانستان به اهمیت تجهیز مقاومت کشورهای اسلامی در برابر شوروی، ما را از دست زدن به اقدامات نظامی علیه ایران که موجب تجزیه و پراكندگی در جهان اسلام می‌شد، بر حذر داشت [چون با ورود نیروی ارتش شوروی به افغانستان، اولویت جدید دولت آمریكا، همانا همبستگی كشورهای اسلامی در جهت مبارزه با نفوذ کمونیزم بود که پایگاه عملیاتی آن را در پاكستان ایجاد كردند. نتیجه این سیاست بعدها به ظهور «اسلام طالبان» و اسامه بن لادن در افعانستان و پیدایش پدیده القاعده و سپس فاجعه ۱۱ سپتامبر در نیویورک منتهی شد] در چنین شرایطی می‌بایست حتی الامكان از یك رویارویی نظامی بین ایران و آمریكا پرهیز كرد. در حالیكه تا قبل از تهاجم شوروی به افغانستان، سیاست آمریكا به تدریج در جهت دست زدن به یك اقدام نظامی در ایران پیش می‌رفت. تجاوز شوروی به افغانستان، این روند را متوقف ساخت و استراتژی ما از این تاریخ به بعد به ادامه تلاش برای نجات گروگانها ضمن حفظ منافع ملی خود در منطقه استوار شد كه در مجموع مارا به خویشتن داری در بكار بردن نیروی نظامی خود [علیه ایران] وادار ساخت». (۲۷)

البته آقای برژینسكی از ذكر چگونگی سیاست حمایت از نیروی نظامی كشور دیگر در آن مقطع زمانی که همانا دادن چراغ سبز به دولت عراق برای حمله نظامی به ایران و نیز درباره خط سیاسی جدید دولت آمریكا برای آزادی گروگانها – حمله نظامی عراق به ایران که در این رابطه موجب نیاز تسلیحاتی ایران به آمریكا در این جنگ می‌شد و حكومت ایران را وادار به آزاد كردن گروگانها می‌كرده و نیز اینچنین شده – سكوت كرده است.

سیاست دولت آمریكا در عدم قطع فوری جنگ عراق با ایران به روشنی در جریان جلسه اول شورای امنیت سازمان ملل متحد دیده می‌شود و متن بیانیه‌ای كه در پایان آن جلسه انتشار یافت، مبین این واقعیت است كه دولت آمریكا در راستای قطع جنگ نبوده است. (۲۸)

تضعیف و از هم پاشیدگی ساختار ارتش كلاسیك

علت و زمینه سوّم از شروع جنگ ایران و عراق را ناشی از هم پاشیدگی ساختار ارتش ایران می‌دانم كه به نوبه خود نقش مهمّی در تصمیم گیری صدام حسین در حمله نظامی به ایران داشت. اما پیش از ورود به چگونگی پاشیدگی ساختار ارتش ایران، بی مناسبت نمی‌‌دانم به پیش زمینه سیاسی آن در رابطه با نظریاتی كه در جریان شكل گیری انقلاب در ایران و حدود یك ماه بعد از ورود آیت‌الله خمینی به پاریس طرح ریزی شد، اشاره‌ای داشته باشم.

در آخرین ماههای قبل از انقلاب در رابطه با انتقال قدرت از سلطنت به روحانیون، مسئله «وحدت ارتش با روحانیون» و نیز یكپارچگی ارتش ایران بعد از نظام سلطنتی از مسایل محوری سیاست وزارت خارجه آمریكا بود.

با شكست سیاست «آشتی ملی» دولت شریف امامی و نیز ناموفق بودن دولت نظامی ارتشبد ازهاری در همان یكی دو هفته اول، چرخش جدی در سیاست وزارت خارجه آمریكا دیده می‌شود. این چرخش، كوششی بود در راستای ایجاد وحدت ارتش با روحانیون و جانشین كردن وحدت آنان با شاه. از هفته دوم آبان ۱۳۵۷، سایروس ونس وزیر امور خارجه وقت آمریكا و همفكرانش به این نتیجه رسیدند كه آمریكا می‌تواند با یك حكومت جانشین شاه كنار بیاید و منافع آمریكا را در یك ایران غیركمونیست پس از عبور از این مرحله بحرانی حفظ كند. بنابراین، وحدت ارتش با روحانیون باید هدف اساسی این سیاست باشد. (۲۹)

در همین مقطع زمانی یعنی اواسط آبان ۱۳۵۷ سایروس ونس از سولیوان سفیر آمریكا در ایران می‌خواهد بیدرنگ با نمایندگان آیت‌الله خمینی در داخل تماس برقرار كند و در این باره می‌نویسد: « از سولیوان خواستم بیدرنگ با رهبران اپوزیسیون مخالف و مقامات نظامی و دولتی ایران تماس برقرار كند تا مقدمات انتقال از حكومت مطلقه به رژیم جدید كه نوع آن را باید مردم تعیین كنند، فراهم سازد. برای ما فرقی نداشت كه این رژیم جدید مشروطه یا جمهوری اسلامی باشد. (۳۰)

در روند همین خط سیاسی وزارت خارجه آمریكا بود كه به آقای ریچارد كاتم استاد دانشگاه در آن زمان و مشاور وزارت خارجه آمریكا مأموریت سفر از آمریكا به پاریس داده می‌شود و او به دیدار و گفتگو با آیت‌الله خمینی می‌پردازد. در آن زمان، درباره این دیدار سكوت شد. همانطوری که قبلاً اشاره شد، وقتی آیت‌الله خمینی وارد پاریس شد تصوری از سقوط نظام سلطنتی و حمایت آمریكا از او در پیوند با ارتش نداشت وحتی نگران بود كه مبادا همواره در پاریس زمین گیر شود.

از اواسط آبان ۱۳۵۷ و به دنبال ملاقات و گفتگو با ریچارد كاتم است كه آیت‌الله خمینی متوجه می‌شود، آمریكا موافق رفتن شاه است. از همین مقطع به بعد است كه شاهد شعارهای تند و تیز او هستیم كه موضعی رادیكالی از خود بروز داد كه «شاه باید برود». در حالیكه در فاصله زمانی ۱۵ مهر تا ۱۵ آبان ۱۳۵۷ كه در پاریس بوده، نگران زمین گیر شدنش در پاریس بود. خیلی‌ها كه از مذاكرات وسیاست‌های پشت پرده آن روزها آگاهی ندارند، به نادرست آن را به حساب تیزبینی سیاسی و قاطعیت آیت‌الله خمینی می‌گذارند. در حالی كه، پیدایش آن موضع تند و تیز او را باید در رابطه با رؤیت چراغ سبز آن روز دولت آمریكا نگاه كرد. البته این هماهنگی‌ها و توافق‌های سیاسی پشت صحنه در آخرین ماههای قبل از انقلاب در رابطه با انتقال قدرت سیاسی، نباید این مسئله موجب توهم «تئوری توطئه» شود که گویا انقلاب ایران كار نیروهای خارجی بوده است. به نظر نگارنده این سطور، زمینه اساسی پیدایش وضعیت خودجوش و عصیان انقلابی در ایران را باید در رابطه با ویژگی ساختار سیاسی – اجتماعی و اقتصادی نظام پیشین و خاصه سیاست خودکامگی محمدرضا شاه دید كه زمینه ظهور پدیده‌ای واپسگرا به نام «خمینیسم» را در ایران فراهم ساخت.

در رابطه با پیدایش انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ایران، در طول ۲۶ سال گذشته همواره دو دیدگاه بیش از همه مطرح است: دیدگاهی كه نقش قدرتهای خارجی و خط سیاسی آنان را – تا مرز توهم تئوری توطئه – عامل اصلی تغییر نظام در ایران می‌داند. البته در این برداشت در رابطه با مقطع معینی از جنبش عمومی، هسته‌ای از واقعیت وجود دارد و آن این كه، حدود سه ماه قبل از انقلاب كه دیگر امیدی به حفظ نظام سلطنتی نداشتند، برخی قدرتهای خارجی و خاصه آمریكا و انگلیس نقش مهمی را در روند انتقال قدرت از سلطنت به روحانیون به رهبری آیت‌الله خمینی ایفا كردند.

دیدگاه دیگر، به عامل فرهنگی پایدار یعنی به نقش باورهای مذهبی مردم كه موجب كشیده شدن آنان به جریان انقلاب و منجر به سرنگونی نظام سلطنتی شده، پر بهاء می‌دهد. در این برداشت هم هسته‌ای از واقعیت وجود دارد و جای انكار نیست كه باورهای مذهبی لایه‌هایی از جامعه – به دلیل خلاء حاصل از سركوب همه سازمانها و نیروهای سیاسی سكولار در جامعه از یكسو و فراهم بودن زمینه نسبی مساعد برای فعالیت روحانیون سیاسی در میان اقشار زحمتكش و سخن گفتن آنان به زبان توده‌ها از سوی دیگر – دستاویزی برای مبارزه سیاسی با شاه شد و این نیز سهم و نقش معینی در پیدایش «خمینیسم» در انقلاب ایران ایفاء كرده است.

در هر حال، ریچارد كاتم پس از ملاقات با آیت‌الله خمینی در پاریس در یك مصاحبه مطبوعاتی در روز ۲۰ آبان ۱۳۵۷ در پاریس شركت كرد و بدون آن كه درباره ملاقاتش با آیت‌الله خمینی اشاره‌ای داشته باشد، درباه سیاست آینده آیت‌الله خمینی و سیاست آمریكا كه در واقع ماحصل گفتگوی وی از طرف وزارت خارجه آمریكا با آیت‌الله خمینی و توافقها بود، چنین گفت:

«اگر چنین وانمود می‌كنند كه حضرت آیت‌الله خمینی سایر ادیان را تحمل نمی‌‌كند، قضیه درست عكس این است. نظر ایشان بر آن است كه اسلام از نظر اجتماعی باید فعال باشد و مردم باید آزادی داشته باشند تا بتوانند شخصیت خود را شكوفا سازند. آیت‌الله خمینی به اصول اخلاقی می‌اندیشند و یك استراتژ نیستند و به جزییات سیاسی علاقه‌ای ندارند و مایل نیستند در امور روزمره سیاسی مداخله نمایند. آیت‌الله خمینی به عدالت اجتماعی تأكید فراوان دارند و نیز با ادامه فروش نفت به آمریكا موافقند، اما با تخصیص یك سوم درآمد نفت به خرید اسلحه موافق نیستند. دولت آمریكا باید از مصالحه‌ای پشتیبانی كند كه پیروان آیت‌الله خمینی با رهبران جبهه ملی برای كسب قدرت به عمل می‌آورند». (۳۱)

در هر حال، ریچارد كاتم بعد از دیدار با آیت‌الله خمینی در پاریس برای منتقل كردن خط سیاسی وزارت خارجه آمریكا و اجرای برخی هماهنگی‌ها و دیدارهایی که در پاریس داشت، به تهران آمد تا خط سیاسی جدید دولت آمریكا را برای گروهی از دست اندركاران اپوزیسیون داخل ایران هم مانند مهندس بازرگان و یارانش و رهبران جبهه ملی که در آن زمان تحت عنوان دفاع از حقوق بشر فعالیت می‌کردند، روشن نماید. درباره جریان سفر او به ایران و گفتگوهایی كه در این دیدارها در تهران مطرح شده، آقای عباس امیرانتظام كه بعد از انقلاب معاون نخست وزیر دولت موقت بود، چنین روایت كرده است:

«آقای كاتم پس از رفتن به پاریس و احتمالاً ملاقات با حضرت آیت‌الله خمینی به تهران آمد و من از طرف سازمان دفاع از حقوق بشر مطلع شدم كه آقای ریچارد كاتم به ایران آمده و با اعضاء سازمان دفاع از حقوق بشر جلسه خواهد داشت. مرا هم برای این جلسه دعوت كردند. افرادی كه در این جلسه حضور داشتند، عبارت بودند از: آقای دكتر میناچی، آقای دكتر علی اصغر حاج سید جوادی، آقای مهندس بنافتی، آقای ریچارد كاتم، آقای استمپل و شخص من. موضوع مذاكره عدم حمایت دولت آمریكا از شاه و دولت وقت ایران [دولت اذهاری] بود. پس از ختم جلسه، آقای كاتم، آقای استمپل [دومین مقام سیاسی سفارت آمریكا در ایران] را به من معرفی كرد». (۳۲)

در رابطه با سفر ریچارد کاتم به ایران و هماهنگی‌های او بین سفارت آمریکا در تهران با اپوزیسیون داخل که روایت آن در بالا آمده است، توافق‌هایی هم با نمایندگان آیت‌الله خمینی در داخل انجام گردید. مهمترین توافق همانا یک پارچگی ارتش در حکومت بعدی بود. در این رابطه توافق‌هایی بین نمایندگان آیت‌الله خمینی در داخل کشور یعنی آقای مهندس بازرگان و آیت‌الله موسوی اردبیلی با سولیوان سفیر آمریکا در ایران در منزل آقای فریدون سحابی بعمل آمد. (۳۳)


ریچارد كاتم كیست؟

ریچارد كاتم در دوران نهضت ملی شدن نفت با بورس فولبرایت در ایران تحصیل می‌كرده است. در سالهای ۱۳۳۲-۱۳۳۷ به عنوان كارمند ارشد سفارت آمریكا در ایران،اشتغال داشت. در سالهای بعد به عنوان یكی از ایران شناسان معروف آمریكا در دانشگاه پیتسبورگ (پنسیلوانیا) تدریس می‌كرده است. (۳۴)
اسناد بایگانی دولتی بریتانیا درباره فعالیتهای ریچارد كاتم در ایران در دوران نهضت ملی شدن نفت چنین نشان می‌دهد: او در تضعیف دولت مصدق دست به كار تبلیغاتی پنهان می‌زده و با بخش سازمان «سیا» در ایران فعالیت داشته و بخشی از فعالیت او مربوط می‌شد به رابطه بین سفارت آمریكا و انگلیس در تهران. او از جمله مقالاتی در تخریب شخصیت دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت مصدق مقالاتی تهیه می‌كرده و به زبان فارسی در نشریات «صبا» و «جوشن» تحت عناوین بهایی بودن و هموسكسوئل بودن دكتر حسین فاطمی برای مشوش كردن اذهان به چاپ می‌رسانده است. اسناد بایگانی دولتی بریتانیا به شماره‌های زیر درباره ریچارد كاتم:

F.O. ۲۴۸/Persia ۱۹۵۲/۱۵۱۷
F.O. ۳۷۱/Persia ۱۹۵۱/۱۰۴۵۶۹
F.O. ۳۷۱/Persia ۱۹۵۳/۱۰۴۵۶۷
F.O. ۳۷۱/Persia ۱۹۵۳/۱۰۴۵۶۶

شایان ذكر است، این اسناد به همّت دوست عزیزم پروفسور یرواند آبراهامیان تاریخنگار نامدار ایرانی و اسناد تاریخ دانشگاه نیویورك شناسایی و از بایگانی یاد شده استخراج شده است. وی از سر لطف این پیشینه مستند را در اختیار نگارنده این سطور قرار داده.

شکست نظریه سایروس ونس

این دیدارها و توافقهای داخل و خارج كشور در روند انتقال قدرت از سلطنت به روحانیون در روند نظریه سایروس ونس و همفكران او در دولت كارتر بوده است.

آیت‌الله خمینی هم در آن دوران در پاریس برای رسیدن به قدرت سیاسی و در راستای آن توافقها، آن گونه وانمود می‌كرد كه او و روحانیون در امور دولتی دخالت نخواهند كرد و نیز هیچ مسئولیت دولتی را نخواهند پذیرفت. از جمله در آن ایام می‌گفت: «من در آینده، همین نقشی كه الآن دارم خواهم داشت. نقش هدایت و راهنمایی، و در صورتی كه مصلحتی در كار باشد، اعلام می‌كنم … لكن من در خود دولت نقشی ندارم (۳۵). و یا می‌گفت: « من و سایر روحانیون پستی را اشغال نمی‌‌كنیم. وظیفه روحانیون ارشاد دولتهاست». (۳۶)

ناگفته نماند، برخی یاران مکلاّی آیت‌الله خمینی هم در آن زمان، گویا حرفهای او را باور کرده بودند و یا میل داشتند که باور کنند و گویا در عمل این باور خود را درباره آیت‌الله خمینی به وزارت خارجه آمریکا هم منتقل کرده باشند تا آنجا که سولیوان آیت‌الله خمینی را «گاندی» ایران می‌پنداشت.

نظریه سایروس ونس در روند انتقال قدرت از سلطنت به روحانیون و خاصه پس از خروج محمد رضا شاه از ایران، نقش معینی در ایجاد تفرقه و سردرگمی بین فرماندهان بالای ارتش داشت تا اینکه سرانجام به صدور بیانیه بیطرفی ارتش انجامید. هفته اول بعد از انقلاب، نظریه سایروس ونس درباره حفظ یكپارچگی ارتش با شكست مواجه شد.

آیت‌الله خمینی با دادن حكم شرعی به صادق خلخالی به عنوان حاكم شرع و اعدام گروهی از سران ارتش و بدون محاكمه آنان، نقطه آغازی بود در روند ایجاد وحشت در ارتش و زمینه‌ای در روند از هم پاشیدگی بعدی ساختار ارتش.

آیت‌الله خمینی در آخرین ماههای قبل از انقلاب اظهار می‌داشت كه در دولت نقشی نخواهد داشت وظاهراً بر اساس مقوله «تقیه»، نیّت واقعی خود را پنهان و متناسب با شرایط سیاسی برای نیل به قدرت سیاسی، خود را آنگونه می‌نمایاند که با خواست یاران آن روزش همسو باشد. او در خط فکری خودش بسیار «زیرکانه» عمل می‌کرد. بعنوان نمونه، آقای مهندس بازرگان را آگاهانه با دادن «حکم شرعی» به نخست وزیری برگزید. در واقع حکم شرعی به معنای آن بود كه حرف آخر را در همه امور آیت‌الله خمینی یعنی صادر كننده حكم شرعی می‌زند و عملاً نیز چنین شد. درست است كه آقای بازرگان مخالف آن اعدامهای بدون محاكمه بود ولی در عمل در هیچ زمینه‌ای نمی‌‌توانست در مقابل تصمیمات آیت‌الله خمینی بایستد و نقطه نظراتش را پیش ببرد.

در هر حال، در همان ماههای نخست بعد از انقلاب با اعدام از جمله كسانی حتی با درجات پایین نظامی چون گروهبان ارتش و یا پاسبان، زمینه روانی برای ایجاد فضای رعب و وحشت در ارتش را برقرار کردند. در هر واحد نظامی حتی در سطح یك گردان مستقل، یك آخوند به نام نماینده امام در آن واحد نظامی دفتری دایر نمود و حضور پیدا كرد و بعد از مدت كوتاهی تحت نام «مدیریت سیاسی – عقیدتی» كه یك آخوند در رأس آن بود، جنبه سازمان – از ستاد کل ارتش تا رده‌های پایینی واحدهای نیروهای سه گانه ارتش – پیدا کرد. این شیوه تا حدودی الگوبرداری از ایجاد تشکیلات «کمیساریای نظامی» کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی که بعد از انقلاب اکتبر در دوران شکل دهی ارتش سرخ ایجاد شده بود. تشکیلات مدیریت عقیدتی – سیاسی را هم حزب جمهوری اسلامی سازماندهی کرد.

با ایجاد رعب و وحشت در ارتش در همان ماههای اول بعد از انقلاب، چنانچه فرمانده یك واحد نظامی مأموریت یا دستور اجرای كاری را در سلسله مراتب نظامی صادر می‌كرد، پرسنل نظامی دریافت كننده آن امریه،اجرای آن را منوط می‌كرد به دریافت امریه كتبی از آخوندی كه به عنوان نماینده امام در آن واحد نظامی بود. استدلال پرسنل نظامی این بوده چه تضمینی وجود دارد كه در صورت اجرای دستور فرمانده نظامی واحد مربوطه با مخاطراتی احتمالی مواجه نشوند. در واقع، بدین ترتیب سلسله مراتب ارتش را در آن ایام، عملاً در هم شكستند. اگر چه ظاهراً آیت‌الله خمینی خود را در آن ایام پشتیبان ارتش معرفی می‌كرد ولی این موضع گیری او هم در سلسله مقوله «تقیه» بوده است، زیرا از همان هفته اول بعد از انقلاب، دستور تشكیل سپاه پاسداران را صادر کرد تا این سپاه روزی بتواند به مثابه بازوی مسلح، مجری اهداف اسلام سیاسی او باشد. در واقع، شكستن اتوریته فرماندهان در هر واحد نظامی، سیاست حساب شده آیت‌الله خمینی و روحانیون در قدرت بود. با مداخله آشكار روحانیون در مسایل تخصصی و پرسنلی نظامی،فرماندهان حتی در بالاترین رده نظامی در صورت مخالفت با نظریات آنان، یكی پس از دیگری كنار زده می‌شدند و یا شخصاً ناگزیر به استعفا می‌گردیدند. در طول ۱۴-۱۵ ماه بعد از انقلاب و تا مقطع حمله ارتش عراق به ایران، به طور متوسط در فاصله هر ۴-۵ ماه یك فرمانده در مقام رئیس ستاد كل ارتش و یا فرمانده یکی از نیروهای سه گانه به اشكال مختلف تعویض شدند یا ناگزیر كناره گیری كردند. بعد از ترور سرلشگر قره نی، در طول مدت ۱۷ ماه رؤسای ستاد کل ارتش یكی پس از دیگری استعفا دادند. این فرماندهان ستاد کل به ترتیب عبارت بودند از: سرلشگر فربد، سرلشگر شادمهر، سرتیپ شاد و بالاخره سرتیپ فلاحی كه پنجمین رئیس ستاد كل ارتش به هنگام شروع جنگ.

در نیروی هوایی، در طول ۱۴-۱۵ ماه بعد از انقلاب، تعویض بالاترین رده در موقعیت فرماندهی آن نیرو بدین ترتیب بود: سپهبد مهدیون، سرتیپ ایمانیان، سرهنگ معین پور، سرلشگر باقری، و بالاخره سرهنگ فكوری پنجمین فرمانده نیروی هوایی به هنگام شروع جنگ.

در نیروی دریایی نیز این تغییرات در طول یك سال و نیم بدین ترتیب بوده است: دریادار دكتر مدنی،دریادار علوی،دریادار طباطبایی و بالاخره ناخدا دكتر مهندس بهرام افضلی چهارمین فرمانده نیروی دریایی به هنگام شروع جنگ بود.

گفتنی است، از میان فرماندهان نیروی هوایی در آن دوره زمانی، یك نفر اعدام شد (سپهبد مهدیون) و سرلشگر باقری نیز چندین سال زندانی شد. در نیروی دریایی، دریادار دكتر مدنی ناگزیر راه خروج از ایران را پیش گرفت و به مهاجرت آمد و دریادار علوی چندین سال را در زندان گذرانید. وقتی نگاهی به سرنوشت آن دوره از بالاترین رده فرماندهان ارتش بیاندازیم، با این وضعیت برخورد می‌كنیم كه از ۱۳ تن بالاترین رده فرماندهان نیروهای مسلح ارتش ایران، ۸ نفر به اشكالی چون اعدام، زندان، تبعید و دو نفر نیز در سانحه هوایی البته در دوران دفاع میهنی جان باختند.

در طول یك سال و نیم بعد از انقلاب تا مقطع شروع جنگ، وضعیت در رده‌های پایین‌تر نیروهای مسلح ارتش به اشكالی چون پاكسازی، بازخرید، استعفا و بازنشستگی، حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد از افسران نیروی هوایی عمدتاً افسران ارشد به یكی از اشكال یاد شده از نیروی هوایی خارج شدند. این وضعیت آماری عمدتاً از افسران ارشد در نیروی دریایی بین ۲۵ تا ۳۰ درصد بوده است. (این آمارها از مطالعه میدانی من در رابطه با تاریخ شفاهی ایران بدست آمده است و البته جای مداقه بیشتری است، زیرا تاکنون آماری دقیق ارائه نشده است).

وضعیت ریزش‌های پرسنلی در نیروی زمینی به مراتب بیش از آن دو نیرو بوده است. سرتیپ ظهیرنژاد فرمانده وقت نیروی زمینی، یك بار آمار چهارده هزار نفر از نظامیان كه از صف نیروی زمینی بیرون رفته‌اند را ذكر كرده است.

ظرفیت پرسنلی نیروهای مسلح ارتش ایران در مقطع شهریور ۱۳۲۰ و به هنگام اشغال ایران توسط نیروهای متفقین بالغ بر ۱۷۰ هزار پرسنل بوده است. (۳۷). این بار به هنگام حمله ارتش عراق به ایران، نیروهای مسلح ارتش ایران با ظرفیت پرسنلی بالغ بر ۱۸۰ هزار نفر،در حالیكه قبل از انقلاب، ظرفیت پرسنلی نیروهای مسلح ارتش ایران بالغ بر ۴۷۰ هزار نفر بوده است.

وضعیت آمادگی واحدهای نیروی زمینی ارتش ایران بجز ارتش در غرب كشور، در سایر نقاط مختلف كشور به گونه‌ای بود كه بعد از ۴۲ روز از شروع جنگ توانستند خود را بتدریج برای دفاع در مقابل ارتش عراق به جبهه جنوب ایران برسانند! در این فاصله زمانی، تنها واحد از نیروهای نظامی كه در خرمشهر در مقابل دو لشگر عراق مقاومت كردند، مجموع ظرفیتشان كمتر از یك تیپ یعنی یك ششم ظرفیت واحدهای نظامی ارتش عراق در حمله به خرمشهر بود (شامل تكاوران نیروی دریایی، یك گردان پیاده، هنگ ژاندارمری و گروهی از دانشجویان دانشكده افسری) و اكثریت این پرسنل نظامی ارتش ایران در جریان مقاومت ۳۴ روزه در دفاع از خرمشهر در برابر حمله ارتش عراق جان باختند.

لشكر زرهی خوزستان كه مجهزترین لشگر زرهی ارتش ایران قبل از انقلاب و نقش تدافعی در حمله احتمالی ارتش عراق به ایران جزو مسئولیت‌های سازمانی آن لشگر مجهز بود، به هنگام حمله ارتش عراق به ایران از ۳۸۵ تانك سازمانی این لشگر، فقط ۳۸ تانك آماده عملیات بود. بخشی از فرماندهان آن لشگر تا رده فرماندهان گردان و گروهان در زندان رژیم جمهوری اسلامی بودند. فرمانده لشگر ۹۲ زرهی به نام سرهنگ فرزانه، حدود یك ماه قبل از حمله ارتش عراق به ایران توسط شیخ صادق خلخالی حاکم شرع در اهواز اعدام شده بود. (۳۸)

در سطور آغازین این نوشتار، این پرسش را طرح كردم كه آیا جنگ ایران و عراق اجتناب پذیر بود؟

با بررسی مسایلی که بعنوان علل شروع جنگ در پیوند با هم به اختصار از نظر گذشت، آنها را زمینه ساز شروع جنگ ایران و عراق می‌دانم و به باور من این جنگ اجتناب پذیر بوده است ولی متأسفانه این چنین نشد و به فاجعه‌ای منجر گردیده است.

آیا به کار بردن اصطلاح «دفاع مقدس هشت ساله» تحریف تاریخ جنگ نیست؟

پس از آتش بس جنگ ایران و عراق و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ که حدود ۱۷ سال از آن تاریخ می‌گذرد، رژیم جمهوری اسلامی از آن مقعطع به بعد به تدریج توانست اصطلاح نادرستی را تحت نام «دفاع مقدس هشت ساله» به عنوان ادبیات سیاسی – نظامی در جامعه ایران جا بیاندازد.

دیده شده است که این اصطلاح به صورت یک غلط رایج حتی از سوی برخی کسان که موضع مخالف با سیاست‌های جنگ‌طلبانه رژیم جمهوری اسلامی ایران پس از آزادی خرمشهر دارند، ناخودآگاه اصطلاح «دفاع هشت ساله» به کار بردند.

به عنوان مثال، از زبان شخصیت مبارز و منتقد جدی جمهوری اسلامی چون آقای اکبر گنجی نیز چنین خواندیم: «آیا هیچ انتقادی به مدیریت دفاع هشت ساله وارد نیست؟ مگر نه آن است که آدمیان عاقل و فرهنگ‌ها و تمدن‌های پایدار دائماً گذشته خود را بازخوانی و نقد می‌کنند؟ … روشنفکران و مردم آلمان از فردای پایان جنگ دوم جهانی مسئله جنگ را به گفتگو و بحث گذاشتند». (۳۹)

آقای اکبر گنجی از انگشت شمار اصلاح طلبان و منتقدان داخل ایران بوده است که با جسارت کم نظیری انتقادات درستی را که بازی با مرگ بود، از جمله در رابطه با جنگ بیان کرده است و در عین حال، ناخودآگاه اصطلاح نادرست «دفاع هشت ساله» را نیز به کار برده است. در حالیکه همواره می‌باید دوره هشت ساله جنگ ایران و عراق را به دو دوره یعنی ۲ بعلاوه ۶ تقسیم کرد و ماهیت آنها را از هم تفکیک نمود. دوره اول جنگ یعنی از مقطع حمله نظامی رژیم عراق به خاک ایران تا آزادسازی خرمشهر (قدری کمتر از دو سال) برای مردم ایران جنبه تدافعی داشت در این دوره فرماندهی عملیات جنگ با فرماندهان ارتش کلاسیک ایران بود و در واقع، این دوسال جنگ، به معنای دفاع میهنی بوده است. در صورتیکه، دوره دوّم جنگ یعنی از مقطع آزادسازی خرمشهر در تاریخ ۳ خرداد ۱۳۶۱ تا اوایل سال ۱۳۶۷ که حدود ۶ سال به طول انجامید و مسئولیت فرماندهی عملیات جنگ با علی اکبر‌هاشمی رفسنجانی و شورای فرماندهان سپاه پاسداران بوده، ماهیت این جنگ جنبه تهاجمی داشت، عیناً همانند عملکرد صدام حسین در شروع جنگ و حمله به ایران. در آن دوره ۶ ساله، رژیم جمهوری اسلامی با شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» یا «جنگ تا رفع فتنه در عالم» در راستای سیاست صدور انقلاب اسلامی و با اتخاذ سیاست جنگ‌طلبانه خواستار سرنگونی صدام حسین و ایجاد یک حکومت اسلامی در عراق بوده است. رژیم جمهوری اسلامی در این دوره با سیاست جنگ‌طلبانه خود تا عمق یک صد کیلومتر در خاک عراق پیش رفت. علی اکبر‌هاشمی رفسنجانی جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده عملیات جنگ در این دوره چنین اذعان می‌کند: «نیروهای عملیاتی که من فرمانده بودم، طرح عملیات می‌دادند … بیش از یک صد کیلومتر در خاک عراق پیش رفته بودیم. به کرکوک نزدیک می‌شدیم و امکان حمله به کرکوک از کردستان برای ما به وجود آمده بود. حتی طراحی آزادی اسرای خودمان را در موصل داشتیم یعنی تا این مقدار در خاک عراق حضور جدی داشتیم. در عملیات کربلای ۵ ما به پشت بصره رسیدیم». (۴۰)

در این بخش کوشش می‌کنم، گوشه‌هایی از مسایل جنگ در این دو دوره را مورد بررسی قرار دهم تا تحریف اصطلاح «دفاع مقدس هشت ساله» بیشتر روشن گردد.

حمله ارتش عراق به خاک ایران

نیروی هوایی عراق در بعد از ظهر روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ – به تقلید از تاکتیک برق آسای ارتش اسرائیل در جنگ با اعراب در سال ۱۹۶۷ – به پایگاه‌های نیروی هوایی ایران حمله کرد و با این تصور که با این عملیات غافلگیرانه نیروی هوایی ایران را فلج خواهد کرد. حملات هوایی باصطلاح برق آسای عراقی‌ها به این صورت بود:

ساعت یک و چهل و پنج دقیقه بعد از ظهر توسط ۶ میگ به فرودگاه اهواز، ساعت دو و دوازده دقیقه بعد از ظهر با سه میگ به فرودگاه مهرآباد تهران، ساعت دو و چهل پنج دقیقه به فرودگاه همدان، با سه میگ به فرودگاه سنندج، با هشت میگ به فرودگاه تبریز و نیز با حمله چند میگ به اسلام آباد و کرمانشاه.

نیروی هوایی عراق به علت اشتباه در کاربرد سلاح و انتخاب نوع مهمات، خسارت وارده حملات آن به نیروی هوایی ایران بسیار جزئی بود. یکی از دلایلی که ارتش عراق بعد از ظهر را برای حمله به پایگاههای نیروی هوایی ایران انتخاب کرد به علت عدم آگاهی آنها از عکس العمل سریع نیروی هوایی ایران در عملیات شبانه بود، در حالیکه نیروی هوایی ایران از معدود نیروهای هوایی دنیا بود که عملیات شبانه را انجام می‌داد. خلبانان نیروی هوایی ایران به فاصله دو ساعت پس از بمباران عراقی‌ها، توانستند در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با هواپیماهای اف – ۴ به پایگاههای الرشید در جنوب بغداد و شعیبه در داخل خاک عراق و نزدیک مرز آن کشور حمله کنند و خسارات عمده به این دو پایگاه وارد آورند. فردای آن روز یعنی در روز یکم مهرماه ۱۳۵۹، خلبانان نیروی هوایی ایران پس از خواندن دسته جمعی «سرود‌ای ایران … » در باشگاه افسران نیروی هوایی تهران با ۱۴۰ فروند هواپیماهای بمباران به پرواز درآمدند و به پایگاههای هوایی و مراکز ارتباط و رادار نیروی هوایی عراق حمله نمودند. همزمان در آسمان نیز درگیریهایی بین هواپیماهای دفاع هوایی ایران و هواپیماهای عراقی به وقوع پیوست و تعدادی از هواپیماهای میگ عراقی سرنگون شدند. در عملیات روز یکم مهرماه که ۲۰۰ پرواز در یک روز توسط خلبانان نیروی هوایی ایران انجام گردید، عملاً توان و برتری قدرت هوایی ایران را نشان داد. (۴۱)

حجت الاسلام علی خامنه‌ای رئیس کمیسیون دفاع مجلس وقت در ساعت نه و چهل و پنج دقیقه روز اوّل مهر ماه ۱۳۵۹ در جلسه علنی در مجلس شورای اسلامی اعلام کرد: ۱۴۰ فروند هواپیمای ایرانی برای حمله به عراق اعزام شدند و تقریباً همه به سلامت برگشتند. نیروی هوایی ارتش صبح امروز حدود ۱۵ مرکز مهم نظامی را در عراق مورد هدف قرار داده است که از جمله آن جنوب بغداد بوده است.

در روز پنجشنبه و جمعه ۳ و ۴ مهر ۱۳۵۹، ۵۹ فروند هواپیما بمباران نیروی نیروی هوایی ایران مواضع مهم نظامی و برخی تأسیسات نفتی عراق را منهدم کردند. در همین دو روز، ۴۱ فروند از میگ‌های عراقی توسط پدافند هوایی ایران سرنگون شدند.

نیروی هوایی عراق به خاطر نگرانی از نابودی بیشتر هواپیماهایش در زمین، ناگزیر شد تعداد زیادی از هواپیماهای خود را به فرودگاه «الولید» نزدیک اردن منتقل کند تا از برد هواپیماهای شکاری نیروی هوایی ایران در امان باشند. هواپیماهای شناسایی نیروی هوایی ایران، این عملیات را تعقیب نمودند و خلبانان ایرانی توانستند با انجام عملیات سوخت گیری در هوا خود را به پایگاه «الولید» برسانند و در آنجا تعداد زیادی از هواپیماهای عراقی را در زمین منهدم نمایند. (۴۲) این حمله هوایی نیروی هوایی ایران از نظر سیاسی – روانی دارای ارزش ویژه‌ای بود.

سفیر الجزایر در تهران در روز ۴ مهرم ۱۳۵۹ یعنی پنج روز پس از حمله ارتش عراق به ایران، در دیدار با رئیس جمهور وقت ایران درباره نقش نیروی هوایی ایران اظهار داشت: « نیروی هوایی شما ضربات جانانه‌ای وارد کرده است و همه فهمیدند که این نقشه موشه دایان [منظور تاکتیک عملیات برق آسا موشه دایان وزیر دفاع وقت اسرائیل در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ که صدام حسین در حمله برق آسا به ایران از تاکتیک او تقلید کرده بود] این بار نگرفت» (۴۳).

در ایامی که نیروی زمینی عراق به پیشروی خود در خاک ایران ادامه می‌داد و در فاصله دو ماه از شروع جنگ متجاوز از چهار ده هزار کیلومتر مربع خاک ایران را تصرف کرده بود (شهرهای مرزی خرمشهر، سوسنگرد، بستان، مهران، دهلران، قصر شیرین، هویزه، نفت شاه، سومار، موسیان را به اشغال خود در آورد و شهرهای آبادان، اهواز، اندیمشک، دزفول، شوشتر و گیلان غرب را آماج توپخانه خود قرار می‌داد) نیروی هوایی ایران با برتری خود در آسمان، با پرواز در ارتفاع کم روی واحدهای تانک دشمن در واقع نقش توپخانه را ایفاء می‌کرد و توانست مانع سرعت پیشروی نیروی زمینی عراق که تا فاصله ۱۰ کیلومتری اندیمشک و ۲۰ کیلومتری اهواز رسیده بودند، بشود.

در این ایام، واحدهای مختلف نیروی زمینی ایران به دلیل از هم پاشیدگی با تأخیر توانستند خود را به جبهه جنوب برسانند. در هشتم و نهم آبان ۱۳۵۹، ارتش عراق با دو لشگر خود حمله گسترده‌ای را برای تصرف پل نادری بر روی رودخانه کرخه انجام داد، مقاومت یگانهایی از لشگر ۲۱ حمزه (لشگر سابق گارد) و یک گردان تانک از لشگر ۷۷ خراسان مانع از تصرف پل نادری شدند. در صورت تصرف پل نادری توسط عراق، این امر منجر به قطع جاده مهم اندیمشک – اهواز می‌شد و چنانچه خود را به ارتفاعات شمال منطقه می‌رساندند، کلیه ارتباطات جنوب قطع می‌شد و این مقدمه‌ای بود برای سقوط آبادان و اهواز. مقاومت سرسختانه گردان ۴۴ پیاده نیروی زمینی ارتش در پنج کیلومتری آبادان در این مقطع نقش مهمی داشت.

همزمان با متوقف شدن پیشروی نیروی زمینی عراق و شكست نیروی دریایی عراق در ۷ آذر ۱۳۵۹ توسط نیروی دریایی ایران كه منجر به بسته شدن راه آبی عراق به خلیج فارس شد، نیروی زمینی ارتش ایران با پشتیبانی نیروی هوایی و هلیکوپترهای هوانیروز (هواپیمایی نیروی زمینی ایران) موفق به بازسازی، پیش بینی‌های عملیاتی و طرح ریزی‌های لازم شد. بدین ترتیب، یگانهای پیاده و زرهی از یگانهای لشگر ۷۷ خراسان، لشگر ۲۱ حمزه مركز، لشگر ۱۶ قزوین، گروه رزمی زرهی شیراز و تیپ خرم آباد و همدان و … به طور گسترده برای مرحله بیرون راندن دشمن متجاوز، در جبهه جنوب مستقر شدند.

در میان واحدهای نیروی زمینی ارتش ایران در هفته اول حمله عراق به ایران، تنها ارتش ایران در جبهه غرب كشور به فرماندهی سرهنگ هوشنگ عطاریان بود كه با اتخاذ و تاكتیك عملیاتی ضد حمله در روز هشتم از شروع جنگ توانست ارتش عراق را از خاك ایران بیرون نمایند،در گزارش جنگی جمهوری اسلامی در آن ایام آمده است: «بعد از ظهر امروز سرهنگ عطاریان قصر شیرین را باز پس ستاند و در جبهه غرب كشور ۸۰ تانك دشمن را نابود كردند و نیروهای ما رادیو و تلویزیون را باز پس گرفتند». (۴۴)

ناگفته نماند، دو سال بعد، سرهنگ عطاریان نظامی برجسته جبهه جنگ با عراق، به خاطر دگراندیشی سیاسی به اتهام واهی عامل نفوذی در جبهه جنگ تیرباران شد.

سرنوشت این دوره جنگ، عملاً توهم صدام حسین كه در ماه اول جنگ می‌پنداشت، می‌تواند حداقل خوزستان را از ایران جدا نماید نقش بر آب کرد. او در آن مقطع زمانی صریحاً به مسئله تجزیه ایران نیز تاكید كرده بود و می‌گفت: «ما هرگز آرزومند نبودیم كه ایران را تجزیه شده ببینیم. از این پس، دیگر چنین تمایلی نداریم زیرا كشوری كه نسبت به ملت عرب و عراق خصومت می‌ورزد باید رو به زوال بگذارد و تجزیه شود. این استراتژی ماست». (۴۵)

اینک به طور اجمال اشاره‌ای به نقش نیروی دریایی ایران به فرماندهی ناخدا بهرام افضلی می‌كنم كه این نیرو نقش تعیین كننده و تاریخی در حفظ خوزستان و سرنوشت این دوره جنگ ایفاء كرده است.

پس از حمله عراق به ایران، استراتژی نیروی دریایی ایران این بود كه عراق را دراستفاده از راه آبی درخلیج فارس محروم كند. این استراتژی در روز ۷ آذر ۱۳۵۹ كه بعداً این روز به عنوان روز نیروی دریایی ایران نامگذاری شد – و کماکان این نامگذاری پابرجاست – با عملیات دریایی معروف به «عملیات مروارید» به نتیجه نشست.

در آن زمان، بارگیری و تخلیه كالا برای عراق از طریق بندر الم القصر كه خارج از اروند رود است، انجام می‌گرفت. صدور نفت عراق از طریق دو سكوی عظیم نفتی به نامهای «البكر» و «الامیه» واقع در مصب اروندرود عملی می‌شد. در عملیات پیروزمند «مروارید» این سكوهای نفتی منهدم شدند و عملاً صدور نفت عراق از طریق دریا قطع گردید. بدین ترتیب، رفت و آمد كشتیهای نفت كش و تجاری برای كشور عراق که از این طریق انجام می‌گرفت و برای عراق در زمان جنگ نقش اساسی و تعیین کننده داشت، ناممكن شد. از آن سو، ۹۰ درصد از صادرات و واردات ایران که از طریق دریا بود با پیروزی نیروی دریایی ایران و سیادت دریایی ایران در خلیج فارس، امکان پذیر بود. (۴۶)

در این عملیات تاریخی نیروی دریایی ایران، ۴ فروند ناوچه موشك انداز عراقی كلاس «اوزا» و ۷ فروند شناور دیگر عراقی به قعر دریا فرستاده شد و نیروی دریایی عراق عملاً فلج و تا پایان جنگ قادر به ایفاء نقشی نبوده است.

هاشمی رفسنجانی درباره آن روزهای جنگ و نقش نیروی هوایی و نیروی دریایی ارتش ایران پس از گذشت بیست سال از آن تاریخ، اذعان دارد كه : «نیروی هوایی بسیار خوب عمل كرد و پشت جبهه عراق را فلج كرد. كمی گذشتیم و بعد نیروی دریایی كل نیروی دریایی عراق را در شمال خلیج فارس منهدم كرد كه دیگر تا آخر جنگ هم اینها نتوانستند فعالیت نظامی كنند». (۴۷)

بی مناسبت نیست كه اشاره شود، در آن ایامی كه فرماندهان ارتش ایران موفق شده بودند تا مانع تجزیه ایران شوند،‌هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس شورای اسلامی وقت برای تضعیف فرماندهان ارتش نامه‌ای به آیت‌الله خمینی در ۲۵ بهمن ۱۳۵۹ می‌نویسد تا ذهن او را كه همواره نسبت به نظامیان مشوش بود – او در صحبت‌های درگوشی به یارانش می‌گفت، که اینها سرود شاهنشاهی خوانده‌اند – بیش از پیش مشوش سازد. لذا در آن نامه با تكیه به «اسلام خالص» و «غیر اسلامی» چنین می‌نویسد: «در خصوص جنگ و فرماندهان ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرمانده [ارتش] به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیراسلامی را در ارتش حاكم كند كه منافع مشترك پیدا كرده‌اند و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نمایند». (۴۸)

جنگ ایران و عراق در آن زمان، یک جنگ کلاسیک تمام عیار بود و چگونگی بهره برداری از تجارب و دستآوردهای فنی و دانش نظامی نقش تعیین کننده داشت. بنابراین، رزم نظامیان در میدان نبرد و پذیرش خطر تا مرگ احتمالی در آن جنگ ربطی به مقوله «اسلامی» یا «غیراسلامی» نداشته است. و این موضوعی نبود كه آقای رفسنجانی آن را نداند.

آمار نظامیان جانباخته در آن جنگ مؤید این واقعیت است و آن اینکه: پس از گذشت ۱۲ سال از خاتمه جنگ، نخستین بار توسط سرلشگر علی شهبازی فرمانده ستاد کل ارتش (به مناسبت ۲۹ فروردین روز ارتش در سال ۱۳۷۹) آمار کشته شدگان نیروهای مسلح ارتش در جنگ اعلام شد که ۴۸ هزار نفر بودند. بخش عمده این رقم می‌تواند مربوط به دوره دفاع میهنی تا مقطع آزادسازی خرمشهر باشد. اما، پیش از آن رژیم جمهوری اسلامی همواره با بکار بردن اصطلاح «رزمندگان اسلام»، از انتشار آمار کشته شدگان نظامی طفره می‌رفته است و آن را با به کار بردن واژه «رزمندگان اسلام» مغشوش می‌کرده و هنوز هم اینگونه است.

واقعیت این است، شرکت نظامیان در جنگ و مقاومتشان در برابر تهاجم ارتش عراق نه ناشی از اعتقادشان به حکومت اسلامی بود و نه نگاهشان به جنگ از زاویه ایدئولوژی اسلامی. اکثریت بزرگ نظامیان ایران هم مخالف انقلاب اسلامی بودند و هم مخالف پدیده‌ای بنام اسلام سیاسی و حکومت آخوندی. تجاوز نظامی عراق به خاک ایران از سوی کشوری با یک سوم جمعیت ایران و آنهم با نگرش به سابقه تاریخی حمله اعراب به ایران و تبلیغات صدام حسین که آن را قادسیه دوّم می‌نامید، برای نظامیان سخت گران و دردآور بود. مقاومت نیروهای مسلح ارتش ایران در برابر تهاجم ارتش عراق را می‌بایستی از زاویه احساسات و غرور ملّی آنان ارزیابی کرد. اصولاً و در مجموع بدنه اصلی نیروهای مسلح ارتش ایران که همانا عمدتاً افسران جوان – بین ۲۳ تا ۴۶ سال در زمان جنگ – باید با حساب آن بخش از ژنرال‌های بی شخصیت و فاسد در رژیم شاه کاملاً متمایز کرد. قبل از انقلاب و در دوره شاه اصطلاح ارتش شاهنشاهی بکار برده می‌شد، این یک شعار تبلیغی و درون تهی رژیم شاه بوده است. در حالی که نظام سلطنتی فرو ریخت و شاه از کشور گریخت ولی بدنه و نیروی اصلی ارتش در خدمت حفظ استقلال کشور باقی ماند و در بزنگاه تاریخ، مانع تجزیه ایران شد و در برابر تجاوز دشمن ایستاد و کشته داد. بدنه اصلی ارتش ایران از طبقات متوسط میانه و متوسط پایین و غالباً از خانواده‌های زحمتکش شهرنشین کشور و در مجموع میهن دوست و در خدمت منافعِ ملّی ایران بودند. در تجربه زندگی اجتماعی، نقش آنان در دوره دفاع میهنی این واقعیت را به روشنی نشان داد. شناخت این پدیده برای بسیاری از سازمانها و نیروهای سیاسی ایران ناشناخته بود و قادر به تفکیک آن در ارتش نبودند. برخی سازمانها و افراد با دادن شعار «ارتش ضد خلقی نابود باید گردد، ارتش خلقی ایجاد باید گردد» و یا با شعار «سپاه پاسداران را با سلاح سنگین مجهز کنید» در واقع ابعاد ناآگاهی خود را از جامعه ایران و ساختارهای آن به نمایش می‌گذاشت.

یکی از سیاست‌های آیت‌الله خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی در ادامه جنگ پس از آزادسازی خرمشهر همانا حذف تدریجی ارتش و جانشین کردن سپاه پاسداران بجای آن بود. این سیاست گام به گام به مرحله اجراء درآمد. یعنی تبدیل سپاه به ارتش، عملی شد. در واقع پیروزی ارتش ایران در دوره دفاع میهنی و آزادسازی خرمشهر، زمینه‌ای شد برای پایان دادن به سرنوشت تاریخی آن. این از پدیده‌های نادری در تاریخ ارتش‌های جهان بود که یک ارتش پیروزمند در جنگ، پیروزی آن موجب حذف آن از سوی حاکمیت آن کشور شده باشد.

گفتنی است، یک بار محمدعلی رجایی نخست وزیر وقت در سخنرانی خود در مسجد سپهسالار حرف دل خود و یارانش را بر زبان آورد و گفت: در صورت پیروزی ارتش در جنگ، ما چنین پیروزی را نمی‌‌خواهیم.

البته آیت‌الله خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی زیرک‌تر از آن بودند که این باور خود را اینگونه به زبان بیاورند بلکه در عمل آن را دنبال می‌کردند.

واقعیت این است، پیروزی ارتش در آن ایام و بدنبال آن پذیرش رژیم عراق برای آتش بس نه تنها موجب خوشحالی روحانیت حاکم نشد بلکه نگران قدرت و حاکمیت انحصاری خود بودند. انگیزه ناخوشنودی و نگرانی آنان ناشی از پیدایش یک رقیب نیرومند مسلح که با وفاداری به میهن، از یک جنگ میهنی پیروز بیرون می‌آمد و مهمتر از همه، از این پس اعتماد و پشتیبانی مردم را به همراه داشت. پیش آمدن چنین وضعیتی، خواب روحانیت حاکم را که به تصور خود می‌رفتند با یک رقیب نیرومند، آنهم مسلح و پیروز برگشته از جنگ مواجه شوند، آشفته ساخته بود. چون این ارتش در چارچوب دفاع از میهن و احساسات ملی گرایی در برابر دشمن ایستاده بود و پشتوانه مردمی پیدا کرده بود و به عنوان یک ارتش ملّی مورد مقبول عام قرار گرفت. لذا این موضوع در تضاد با بینش ایدئولوژیک خمینیسم بود. زیرا در بینش آیت‌الله خمینی پدیده‌ای به نام ارتش ملّی بی معنا بوده است و مدتی بعد از آزادسازی خرمشهر، صریحاً در مقابل بینش ملی گرایی و مسئله آزادسازی خرمشهر به عنوان پیروزی ارتش ایران موضع گیری کرد و گفت: جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌‌شناسد … اینکه بگوئیم تنها خرمشهر و یا شهرهای دیگر آزاد شد، تمامی اینها خیال باطل ملی گراهاست و ما هدفمان بالاتر از آنست که ملی گراها تصور نمودند. هدفمان پیاده کردن اهداف بین المللی اسلامی در جهان است … مسلمین معنایش این نیست ایرانی. اسلام برای ایران نیامده است، اسلام برای عالم آمده است.

صحبتم را در رابطه با موضوع آتش بس پی می‌گیرم:

پس از موفقیت‌های نظامی تدافعی ارتش ایران در آن ماههای اوّل جنگ و نیز بسته شدن راه آبی عراق و به دنبال آن، توفق نیروی دریایی ایران در خلیج فارس، رژیم صدام حسین پی برد كه در ارزیابی خود نسبت به ارتش ایران دچار خطای بزرگی شده. از بهمن ۱۳۵۹ در صدد برآمد تا راه حلی برای خاتمه دادن به جنگ پیدا كند. ناگفته نماند، سیادت دریایی ایران در خلیج فارس موجب نگرانی و وحشت كشورهای نفتی منطقه خلیج فارس گردید و آنها نیز در تلاش برآمدند تا زمینه آتش بس را فراهم آورند.

حدود چهار پنج ماه پس از شروع جنگ، مسئله آتش بس و صحبت‌های اولیه آن از سوی هیأت‌های میانجی صلح مطرح شد و در همین رابطه، كشورهای نفتی منطقه خلیج فارس آمادگی خود را برای پرداختن ۶۰ میلیارد دلار غرامت جنگی به ایران اعلام كردند. در هیأت میانجی صلح یعنی هیأتی از كنفرانس کشورهای اسلامی و هیأتی از جنبش كشورهای غیرمتعهد به دفعات به ایران و عراق سفر كردند و طرح پیشنهادی خود را برای آتش بس با مقامات دو كشور در میان گذاشتند.

رئیس جمهور بنی صدر و فرماندهان ارتش با طرح آتش بس پیشنهادی كه از سوی هیأت جنبش كشورهای غیر متعهد ارائه شده بود، نظر موافق داشتند. رئیس جمهور وقت در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ نامه‌ای خطاب به آیت‌الله خمینی می‌نویسد و پیشنهاد هیأت كشورهای غیر متعهد را به سود منافع ایران ارزیابی می‌كند. به گوشه‌های از آن نامه اشاره می‌كنم: « اگر بنا را بر صلح بگذاریم، بهتر از این پیشنهاد، پیشنهادی ممكن نیست بما بكنند. برای اینكه یك منطقه غیر نظامی در ایران و عراق بوجود می‌آید و در نتیجه:

۱- شط العرب در كنترل كامل ما می‌ماند و عراق هم از استفاده از آن محروم است و هم نمی‌‌تواند از خلیج فارس نفت خود را صادر كند. بنابراین، چیزی به دست نیاورده بلكه وضع بدتری هم پیدا كرده است …

۲- از مرزهای خاكی هم عقب می‌رود یعنی زمین‌هایی را هم كه طبق موافقتنامه ۱۹۷۵ بدست می‌آورد، فعلاً محروم می‌گردد و ابتكار عمل در همه زمینه‌ها بدست ما می‌افتد. ما خواهیم بود كه شرایط و موضوعات گفتگو را معین خواهیم كرد. در واقع ما خود را به موافقتنامه ۱۹۷۵ مقید كرده بودیم، متن آن را شرط قرار داده بودیم. اما حالا آزادیم در پیش كشیدن مطالب دیگر … (۴۹).

از درون یادداشت‌های روزانه آقای رفسنجانی كه مربوط به آن روزها است، می‌توان به این نكته دست یافت كه رئیس جمهور وقت و فرماندهان ارتش در آن زمان موافق طرح پیشنهادی آتش بس و صلح هیأت كشورهای غیرمتعهد بودند. او می‌نویسد: «با آقای رجایی [نخست وزیر وقت] درباره پیشنهاد و صلح غیر متعهدها صحبت كردیم، پیشنهاد ایجاد منطقه غیرنظامی درخاك ایران همراه با خروج نیروهای عراقی داده‌اند. بعضی نظامی‌ها و آقای بنی صدر مایلند با تعدیلی آن را بپذیرند». (۵۰)

از درون همین یادداشت‌های روزانه آقای رفسنجانی در آن ایام، می‌توان دریافت كه او مانند خمینی از جمله كسانی از سران رژیم جمهوری اسلامی بود كه موافق طرح آتش بس و پایان گرفتن جنگ در آن زمان نبوده است. او شادمانی خود را از مخالفت آیت‌الله خمینی با پیشنهاد صلح هیأت میانجی یاد شده، در این عبارت به نمایش می‌گذارد و می‌نویسد: «آقای بنی صدر در كارنامه دیروز (یكم اردیبهشت ۱۳۶۰) نوشته مایل است به جنگ خاتمه بدهد و صلح كند، ولی شعارهای راه پیمایی امروز [كه از طرف سران حزب جمهوری اسلامی سازماندهی شده بود و در همان روز شعار مخالف با آتش بس سر می‌دادند] و اظهارات امام یقیناً راه را بر ایشان بسته است». (۵۱)

سران حزب جمهوری اسلامی با انواع شگردها می‌كوشیدند تا مانع به اجرا درآمدن طرح پیشنهاد آتش بس هیأت‌های میانجی صلح بشوند. بعنوان مثال، از درون یادداشت‌های آقای رفسنجانی به نمونه‌ای از برخورد آنان را با هیأت میانجی صلح كه در آن زمان به ایران آمده بودند، نشان می‌دهیم. رفسنجانی در آن یادداشت می‌نویسد: «قرار بود در نخست وزیری با آقای ضیاء الرحمن رئیس جمهور بنگلادش و حبیب شطی (نمایندگان هیأت میانجی صلح كه به ایران آمده بودند) ملاقات كنیم كه نرفتم. بعداً معلوم شد، آنها هم نیامده‌اند. زیرا توقع داشته‌اند، این ملاقات در هتل یا خانه سفیرشان انجام شود و آقای رجایی (نخست وزیر) موافقت نكرده‌اند و از طرف ما به آنها بی اعتنایی شد … آنها تقاضا كرده بودند كه با من، آقای رجایی و آقای بهشتی ملاقات كنند». (۵۲)

در ارتباط با این سند می‌توان گفت، وقتی آن زمان منافع ملی یك ملت در میان بوده، گفتگو و مذاكره با كسانی كه به عنوان هیأت میانجی صلح به كشور ما آمده بودند و می‌كوشیدند تا به این جنگ فاجعه بار خاتمه بدهند، چه اهمیت داشت كه این گفتگو و دیدار با آنان در هتل یا در منزل سفیر صورت بگیرد؟ اگر سران حزب جمهوری اسلامی تمایل به اجرای برنامه صلح و پایان دادن به جنگ می‌داشتند، آیا چانه زدن بر سر محل ملاقات پذیرفتنی است؟ در سطور بعد نشان خواهم داد كه هدف آنان در بی اعتنایی به هیأت میانجی صلح، در واقع نوعی كارشكنی بود برای اینكه طرح آتش بس به اجرا در نیاید. در آن مقطع زمانی كه زمینه آتش بس فراهم بود و رئیس جمهور وقت و فرماندهان ارتش ایران نیز با آن موافق بودند، رفسنجانی ظاهراً مدعی بود كه سیاست پایان دادن به جنگ بنفع ایران نیست و ازخواسته‌های دولت آمریكا است. (۵۳)

در حالیكه،‌هاشمی رفسنجانی دو ماه پیش از آن، که هنوز مسئله آتش بس به صورت یک پیشنهاد جدی طرح نشده بود برای تضعیف فرماندهان ارتش، عكس این ادعا را عنوان می‌كرد و در نامه‌ای خطاب به آیت‌الله خمینی (نامه ۲۵ بهمن ۱۳۵۹) که قبلاً به آن اشاره کردم، فرماندهان ارتش را متهم به خواستار طولانی شدن جنگ می‌كرد و چنین می‌نوشت: «احتمال اینكه مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تكلیف آور است. احتمالاً آقای بنی صدر به منظور تضعیف دولت و شاید بعضی‌ها هم باشند برای اجرای منویات آمریكا و …» (۵۴)


انكار پرداخت غرامت جنگی

آقای رفسنجانی برای لاپوشانی سیاست ادامه جنگ كه از سوی آیت‌الله خمینی، خود او و دیگر سران حزب جمهوری اسلامی دنبال می‌شد، به گونه‌ای آشكار مسئله پرداخت غرامت شصت میلیارد دلار در آن زمان را انكار می‌كند و در این باره می‌گوید: «حرفهایی در مورد پول [غرامت] می‌گویند كه كنفرانس اسلامی و كشورهای عربی دادند یا می‌خواستند بدهند، دروغ محض است. این موضوع را هم هیچ كس به صورت رسمی با ما مطرح نكرد. بنابراین، در این فاصله كسی پیشنهاد مشخصی به ما نداد. اینكه ما نمی‌‌پذیرفتیم، واقعیت ندارد. هر كس می‌داند، بیاید و بگوید». (۵۵)

از آنجا كه حافظه آقای رفسنجانی گویا در اینگونه موارد، یاری نمی‌‌كند، به دو نمونه از یادداشت‌های روزانه خود او استناد می‌کنم تا واقعیت امر مربوط به پرداخت غرامت روشن شود.

۱- پیشنهاد اولاف پالمه معاون دبیر كل سازمان ملل متحد یعنی یک شخصیت رسمی بین المللی در زمینه پرداخت غرامت به ایران كه در یادداشت روز ۸ اسفند ۱۳۶۰ آقای رفسنجانی چنین آمده است: « دیشب در جلسه شورای عالی دفاع شركت كردم، گزارش جبهه‌ها و بحث درباره تهیه مهمات ضروری و پیشنهادات پالمه بود. خروج عراقی‌ها از خاك ایران را پذیرفته، مذاكره درباره مرزها منجمله اروندرود می‌خواهد و حضور نیروهای ناظران بین المللی در مرزها و پرداخت غرایم جنگی به دو طرف از طرف دولتهای داوطلب [یعنی كشورهای نفت خیز منطقه]». (۵۶)

۲- مورد دوم، دریافت پیغام از سوی یك مقام بلندن پایه مسئول در ایران یعنی ناخدا بهرام افضلی فرمانده وقت نیروی دریایی ایران بود كه شخصاً به اطلاع آقای رفسنجانی رسانید. این نكته نیز در یادداشت روزانه آقای رفسنجانی به تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۶۰ یعنی یك هفته بعد از پیشنهاد پرداخت غرامت كه از سوی اولاف پالمه مطرح شده بود، منعكس است. آقای رفسنجانی می‌نویسد: «ظهر و عصر ملاقاتهایی داشتم. ناخدا افضلی آمد راجع به مین گذاری و مین روبی توضیحاتی داد. او اطلاع داد كه وابسته نظامی ایتالیا گفته، كشورهای نفت خیز منطقه مایلند ۶۰ میلیارد دلار خسارت جنگ را از طرف صدام به ایران بدهند». (۵۷)

همین دو سند به تنهایی گویاست و نشان از آن دارد كه خود آقای رفسنجانی یكی از كارگردانان اصلی ادامه جنگ بعد از آیت‌الله خمینی بود و جای انكاری در ماهیت سیاست جنگ‌طلبانه شان باقی نمی‌‌گذارد.
عدم پذیرش هیأت میانجی صلح

بر اساس فعالیت‌های میانجی گرانه، قرار بود هیأت صلح از سوی جنبش غیر متعهدها در اواخر خرداد ۱۳۶۰ برای دریافت پاسخ دولت جمهوری اسلامی نسبت به پیشنهاد خود به ایران سفر كنند. محمد علی رجایی نخست وزیر وقت از طریق سفیر كوبا در ایران به هیأت مزبور خبر می‌دهد كه «فعلاً تحولاتی در ایران در پیش است. لذا امكان پذیرش هیأت میانجی صلح از جانب ایران مقدور نیست». (۵۸).

پس از بركناری اولین رئیس جمهوری و رفتن جامعه به سوی سركوب و اختناق بیشتر و ایجاد جامعه‌ای تك صدایی، حكومت ایران كماكان از پذیرش هیأت‌های میانجی امتناع می‌كرده است. وضعیت بگونه‌ای بود كه حتی رهبران «ملی – مذهبی» چون مهندس بازرگان و یاران او در آن روزها جرأت طرح و بیان آن را نداشتند.

در چنین فضایی، ناخدا بهرام افضلی فرمانده وقت نیروی دریایی ایران به اتفاق نگارنده این سطور (مشاور مسایل استراتژی سیاسی – نظامی تا مقطع آزادسازی خرمشهر) بر آن شدیم بنحوی این مسئله را به درون جامعه ایران منتقل كنیم. تصمیم بر آن شد كه ناخدا افضلی صحبت‌هایی در رابطه با ضرورت و اهمیت پایان دادن به جنگ مطرح كند و بر اهمیت پذیرش مجدد هیأت‌های میانجی صلح كه در این ایام عملاً از ورود آنان به ایران سر باز می‌زدند، تاكید كند.

ناخدا افضلی آن نظرات را در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۰ که در چند روزنامه دولتی چاپ شد، چنین بیان كرد: «ما باید با پذیرفتن هیأت‌های صلح و با دلیل و برهان حقانیت خود را ثابت كنیم و خود را در دیدگاه ملت‌های جهان، ملتی صلح دوست، آرامش طلب و غیر متجاوز جلوه گر سازیم … هر چه جنگ بیشتر طول بكشد، امپریالیسم به هدفهای خود بیشتر نزدیك می‌شود». (۵۹)

متأسفانه، در شرایط جامعه تكصدایی آن روز ایران، این گونه هشدارباش‌ها و دلسوزی‌های میهن دوستانه در مقابل خط سیاسی جنگ‌طلبانه حاكم بر جمهوری اسلامی طنینی نداشت. ناخدا افضلی كوشید تا از راه دوستان همدوره تحصیل خود در آكادمی لیورنو ایتالیا در ۲۵ سال پیش كه اكنون در مقامات بالای نیروی دریایی ایتالیا بودند و نیز از طریق وابسته دریایی ایتالیا در ایران، طرح پیشنهادی پرداخت غرامت به ایران را به جریان بیاندازند تا شاید مجدداً زمینه‌ای برای ادامه مذاكرات برای پایان یافتن جنگ فراهم‌اید. بنابراین، مطلبی كه آقای رفسنجانی درباره مراجعه ناخدا افضلی و رساندن پیام وابسته دریایی ایتالیا به او در یادداشت‌های روزانه‌اش قید كرده بود و به آن اشاره كردم، در ارتباط با این كوشش‌ها بوده است كه پس از بركناری اولین ریاست جمهوری عملاً متوقف ماند.

امكان پایان دادن به جنگ پس از آزادسازی خرمشهر

پس از آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱، دومین زمینه تاریخی مناسب در راستای منافع ملی ایران فراهم آمده بود كه به جنگ خاتمه داده شود. تا مقطع آزادسازی خرمشهر، هدایت جنگ با فرماندهان ارتش بود و حتی آقای رفسنجانی هم قادر به انكار این واقعیت نیست و در این باره اذعان دارد: «وقتی خرمشهر را گرفتیم، عراق با تمام بی میلی اعتراف كرد كه خرمشهر را از دست داد و غربی‌ها هم قدرت و برتری نظامی ایران را باور كردند. بعد از فتح خرمشهر فشار [برای برقراری آتش بس] خیلی زیاد شد. در همین زمان میانجی‌ها خیلی رفت و آمد داشتند حتی از كنفرانس اسلامی هم میانجی آمد. البته آن موقع مدیر جنگ نبودم، نظامی‌ها جنگ را اداره می‌كردند. من سخنگوی شورای عالی دفاع و نماینده امام در آن و رئیس مجلس بودم». (۶۰)

در عملیات آزادسازی خرمشهر به مدیریت فرماندهان ارتش ایران که البته بسیج مردمی و سپاه پاسداران هم در کمک در جبهه‌ها بودند، حدود ۵۵۰۰ کیلومتر مربع از اراضی اشغالی از جمله خرمشهر آزاد شد، ۳۴ هزار نفر از نیروهای ارتش عراق به اسارت درآمدند و ۱۶ هزار نفر کشته شدند. ۵۱۱ دستگاه تانک و نفربر عراقی، ۳۸ فروند هواپیما و ۸۰ قبضه توپ از ارتش عراق منهدم شد.

آنانی كه با مسایل نظامی آشنایی دارند، نیك می‌دانند كه چنانچه فرماندهان ارتش ایران قصد ورود به خاك عراق و اشغال مناطقی از خاك آن كشور را داشتند، در واقع، مناسب‌ترین موقعیت برای حمله و وارد شدن به خاک عراق، لحظه عقب نشینی ارتش عراق پس از آزادسازی خرمشهر بود. در حالیكه فرماندهان ارتش ایران چنین سیاستی را دنبال نكرده و قبول نداشتند و مضافاً استراتژی سیاسی- نظامی ایران مبتنی بر دفع متجاوز از خاك ایران بوده است و رژیم جمهوری اسلامی نیز قبلاً آن را اعلام كرده بود كه هدفش بیرون راندن دشمن متجاوز از خاك ایران است. بعد از آزادسازی خرمشهر، علاوه بر هیأت‌های میانجی صلح، شورای امنیت سازمان ملل متحد با صدور قطعنامه شماره ۵۱۴ خواستار آتش بس و خاتمه فوری كلیه عملیات نظامی شد (متن كامل این قطعنامه به پیوست این نوشتار است). صدام حسین این قطعنامه را بلافاصله پذیرفت و جمهوری اسلامی آن را رد كرد. فرماندهان ارتش بر اساس سیاست اعلام شده سران رژیم جمهوری اسلامی، مخالف ورود به خاك عراق و خواستار آن بودند كه جنگ در این مرحله كه با برتری نیروهای زمینی، هوایی و دریایی ایران بر ارتش عراق به اثبات رسیده و به پیروزی عملی ایران در این جنگ منجر شده، در راستای منافع ملی ایران است که پایان پذیرد. آقای منتظری در خاطراتش به مواضع فرماندهان ارتش در آن زمان اشاره دارد و می‌نویسد: «آن زمان كه صدام حسین كشور ایران را اشغال كرد، ما نظرمان مثل همه این بود كه باید جنگید و آنها را از كشور بیرون كرد. ولی وقتی كه خرمشهر را فتح كردیم و اینها را بیرون راندیم احساس كردیم كه نیروها بخصوص ارتش انگیزه داخل شدن در خاك عراق را ندارند، خودشان می‌گفتند: «ما تا حالا جنگیدیم كه دشمن را از كشورمان بیرون كنیم ولی حالا اگر بخواهیم به خاك عراق برویم، این كشورگشایی است». روی همین اصل هم من همان وقت پیغام دادم هركاری می‌خواهید بكنید، حالا وقتش است و حمله كردن به عراق درست نیست. آن روز حسابی برای غرامت به كشور ما پول می‌دادند و منت ما را هم می‌كشیدند و شرایط آماده بود ولی آقایان فكر می‌كردند كه الآن می‌رویم عراق را می‌گیریم، صدام را نابود می‌كنیم. بالاخره من از همان وقت نظرم این بود كه جنگ را به یك شكلی خاتمه دهیم ولی خب، رهبری با امام بود و نظر ایشان [یعنی خواهان ادامه جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر] مقدم بود». (۶۱)

روایت دیگری در رابطه با آمدن یاسر عرفات به ایران بعد از آزادسازی خرمشهر و گفتگوی او با آیت‌الله خمینی گویای موضع آیت‌الله خمینی برای ادامه جنگ پس از آزادسازی خرمشهر است و چنین روایت شده است: «در گفتگویی كه با یاسر عرفات در تونس داشتم و متن آن در روزگار نو چاپ شد، یاسر عرفات یاد آور شد: پس از فتح خرمشهر به دیدن خمینی رفتم و با خواندن نماز در پشت سر او به همراه رؤسای جمهور پاكستان، گینه و بنگلادش به طور تلویحی به او گفتم كه اینك تو امام اُمّت اسلام هستی، و لازم است همچون یك رهبر وقائد رفتاركنی و از ورود به خاك عراق بپرهیزی. خمینی اما نگاهی تند به من كرد و گفت بروید خود را اصلاح كنید تا بلكه در زمان آزادسازی قدس جایی هم به شما بدهیم. عرفات به آقای خمینی گفته بود، اگر پای شما به عراق رسید، بدانید ما فلسطینی‌ها تا پای جان در برابر شما خواهیم ایستاد و رؤیای اشغال بصره را به كابوسی گران برای شما تبدیل خواهیم كرد». (۶۲)

سه هفته بعد از آزادسازی خرمشهر، آیت‌الله خمینی در روز ۳۱ خرداد ۱۳۶۱ كماكان به سیاست ادامه جنگ و سقوط صدام و نجات قدس تاكید می‌كرد: «ما باید از راه شكست عراق به لبنان برویم. ما می‌خواهیم كه قدس را نجات بدهیم. لكن بدون نجات كشور عراق از این حزب منحوس [بعث عراق] نمی‌‌توانیم. مقدمه اینكه لبنان را نجات بدهیم، این است كه عراق را [با تشكیل حكومت اسلامی در آن كشور] نجات بدهیم». (۶۳)

آیت‌الله خمینی و سران جمهوری اسلامی ایران با آگاهی به نقطه نظرات فرماندهان ارتش ایران – كه مخالف ادامه جنگ و واردشدن به خاك عراق بودند – در جلسه تصمیم گیری كه در حضور آیت‌الله خمینی برای ورود به خاك عراق یعنی تداوم جنگ و وارد شدن به خاک عراق تشکیل شده بود، هیچیك از فرماندهان نیروهای سه گانه ارتش (فرماندهان نیروی زمینی، هوایی و دریایی) را دعوت نكردند. (۶۴)

گفتگو با رفسنجانی

برای فرماندهان بالای نیروهای مسلح ارتش روشن بود كه آقای رفسنجانی به عنوان نماینده آیت‌الله خمینی در شورای عالی دفاع و سخنگوی این شورا و به عنوان یكی از نزدیك‌ترین افراد به آیت‌الله خمینی می‌تواند نقش اساسی در چنین مرحله‌ای ایفاء كند. بنابراین، او می‌تواند با توضیح وضعیت، آیت‌الله خمینی را متقاعد كند كه آتش بس را پس از آزادسازی خرمشهر بپذیرد. از اینرو، فرماندهان بالای نیروهای مسلح ارتش از ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریایی خواستند كه او در یك دیدار خصوصی با آقای رفسنجانی، پیامدهای ورود به خاك عراق را تشریح كند و به نادرستی ادامه جنگ و رفتن به داخل خاک عراق تأكید نماید.

ناخدا افضلی از نگارنده این سطور خواست، یك بررسی و تحلیل از زاویه سیاسی – نظامی در رابطه با ادامه جنگ و ورود خاک عراق تهیه نمایم. پس از تهیه این بررسی، حدود دو هفته بعد از آزادسازی خرمشهر، ناخدا افضلی و من با حضور سرهنگ هدایت الله حاتمی (از نزدیكان آقای رفسنجانی و حزب جمهوری اسلامی و فرمانده بعدی دانشكده افسری که از طریق او زمینه آن دیدار در آن مقطع زمانی فراهم شده بود) در منزل آقای رفسنجانی در خصوص دورنمای سیاست ادامه جنگ و ورود به خاك عراق صحبت كردیم. این گفتگو حدود ۲ ساعت و نیم به طول كشید. در آن گفتگو با ارائه داده‌های سیاسی و نظامی در آن روز، تحلیل شد كه ورود به خاك عراق، چه پیامدهای فاجعه باری را از نظر نظامی – سیاسی برای ایران به همراه خواهد داشت. واقعیت این است، پیش بینی آن مسایل در آن روزها چندان پیچیده نبود كه نتوان چشم انداز فاجعه بار آن را ندید. هنری کی سینجر استراتژ سیاسی معروف آمریکایی در همان زمان به وضوح گفته بود که این جنگ نباید برنده‌ای داشته باشد بلکه می‌باید با دو بازنده ختم شود.

بعد از آن نشست، ناخدا افضلی در ارزیابی آن گفتگو از من پرسید: «نظر تو درباره موضع رفسنجانی و صحبت‌هایی كه امروز با او داشتیم چه بود؟» پاسخم كوتاه بود: «در سیمای این شخص، صلح نمی‌‌بینم». ناخدا افضلی پس از شنیدن این نظرم،گفت: «عیناً همان برداشتی است كه من از او بدست آوردم». او پس از مكث و با غمی عمیق رو به من كرد و گفت: «حالا چه باید كرد؟» گفتم: «تا اینجا،دفاع از میهن بود و همه توان و زندگیمان را در این راه گذاشتیم ولی از این پس، جای ما در این ارتش نیست و باید راهی پیدا كرد و از آن خارج شد». ناخدا افضلی این سخن را تأیید كرد و دو ماه بعد، از آقای خامنه‌ای رئیس جمهور وقت تقاضای بازنشستگی نمود (كه در جریان محاكمه در دادگاه شرع ارتش نیز به این موضوع اشاره كرد) و من نیز از فعالیت‌های شبانه روزی گذشته‌ام كنار كشیدم و در مسئولیت مدیر آموزش و معاون دانشكده فرماندهی و ستاد نیروی دریایی ایران كه در حال سازماندهی آن بودیم، مشغول كار شدم تا بتوانم پس از مدت كوتاهی با داشتن بیست سال سابقه خدمت به بهانه‌ای بازنشسته شوم. به هر حال، با بازنشستگی ناخدا افضلی موافقت نشد و او حدود یك سال و نیم بعد از گفتگوی آن روز با آقای رفسنجانی، به جوخه اعدام سپرده شد و من نیز در اردیبهشت ۱۳۶۲ از مرز ایران گریختم و راه تبعید اجباری و زندگی در غربت را برگزیدم که تا اكنون ۲۲ سال ادامه دارد.

حمله مجدد عراق به خاك ایران

پس از آزادسازی خرمشهر، مدیریت جنگ از دست فرماندهان ارتش که موافق ادامه جنگ نبودند، عملاً خارج شد و توسط آیت‌الله خمینی به شورای فرماندهان سپاه پاسداران واگذار شد. بدین ترتیب، عملاً مدیریت جنگ از حالت تخصصی که متكی به دانش و تجربه نظامی ۵۰ ساله ارتش كلاسیك ایران بود، خارج گردید. پس از شش سال ادامه جنگ در خاك عراق به مدیریت سپاه پاسداران، سرانجام ارتش عراق از موضع ضعف و عقب نشینی در مقطع خرداد ۱۳۶۱، این بار توانست به موضع تهاجمی برسد و مجدداً وارد خاك ایران شود. در تیر ماه ۱۳۶۷، رژیم جمهوری اسلامی از موضع ضعف و نیز از ترس از دست دادن قدرت مجبور به پذیرش آتش بس مندرج در قطعنامه ۵۹۸ (مصوبه ۲۹ تیر ۱۳۶۶) شورای امنیت سازمان ملل شد. البته این قطعنامه یك سال پیش صادر شده بود ولی سران جمهوری اسلامی در آن موقع، آن را نپذیرفتند. ناگفته نماند، یك هفته بعد از صدور قطعنامه ۵۹۸ یعنی در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۶۶، آیت‌الله خمینی كماكان به ادامه جنگ پای می‌فشرد و به عنوان مثال، خطاب به زائران حج، چنین می‌گفت: «تب جنگ در كشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست و انشاءالله تا رسیدن به این هدف، فاصله چندانی نمانده است و اكنون كه به مرز پیروزی مطلق رسیده ایم، صدام و جهانخواران صلح طلب شده اند».

محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در آن سالها، این شكست فاجعه بار فرماندهان سپاه در برابر حمله مجدد عراق به ایران به این شکل اعتراف كرده است: «دلیل مهمی كه موجب شد امام خمینی قطعنامه ۵۹۸ آتش بس را بپذیرد این ارزیابی‌های نظامی بود كه عراق بار دیگر بتواند به خاك ایران وارد شود و بخش‌هایی از ایران را دوباره به تصرف درآورد». (۶۵)

البته آقای محسن رضایی ضمن بیان بخشی از واقعیت، بخش دیگر آن را تحریف می‌كند. زیرا ارتش عراق با تهاجم دوم خود به خاك ایران در ۲۵ تیرماه ۱۳۶۷، دهلران را تصرف كرد و برای اشغال خوزستان به طرف اهواز در حال پیشروی بود. هنگامی كه آیت‌الله خمینی و سران جمهوری اسلامی در ۲۶ تیرماه ۱۳۶۷ اعلام كردند كه قطعنامه ۵۹۸ را می‌پذیرند، ۲۴۰۰ كیلومتر خاك ایران به اشغال ارتش عراق درآمده بود. (۶۶).

ایجاد وحشت رژیم جمهوری اسلامی در آن روزها كه مبادا ارتش عراق مجدداً به سوی خوزستان پیشروی كند تا آنجا بود که آقای محلاتی نماینده ایران در سازمان ملل متحد در ۲۷ تیر ماه ۱۳۶۷ شبانه به منزل آقای پرز دوگوئیار دبیر كل سازمان ملل متحد رفت و موافقت دولت ایران را با قبول قطعنامه ۵۹۸ اعلام كرد.

هاشمی رفسنجانی ۱۲ سال پس از آن ایام، واقعیات را به این شكل تحریف می‌كند و عوامفریبانه می‌گوید: «دشمنان در پی مقاومت و دلیرمردی‌های مردم و رزمندگان اسلام سرانجام پذیرفتند كه عراق متجاوز است و ایران مظلوم است و با التماس ما را وادار كردند كه قطعنامه ۵۹۸ را امضاء كنیم». (۶۷)

واقعیت این است، ارتش عراق در تمام مدتی كه سیاست نظامی تهاجمی جمهوری اسلامی ایران در خاك عراق از ۲۲ تیر ۱۳۶۱ (با شروع عملیات رمضان) تا ۲۸ فروردین ۱۳۶۷ – حدود ۶ سال – ادامه داشت، در موضع تدافعی قرار داشت.

در دوره ۶ ساله جنگ در خاک عراق، فرماندهی سپاه پاسداران عمدتاً با تکیه به نیروی بسیج جوانان تا جائیکه ۸۰ درصد پرسنل نیروی زمینی در جبهه‌ها را سپاه پاسداران و نیروهای بسیج تشكیل می‌دادند. در طول این سال‌ها بالغ بر ۵۰ عملیات نظامی به اجراء درآمد تا بتوانند بصره را به اشغال خود درآورند كه نا موفق ماندند.

از ۲۸ فروردین ۱۳۶۷ تا ۲۷ تیر ۱۳۶۷ به مدت ۳ ماه، مرحله‌ای است كه ارتش عراق از موضع تدافعی به موضع تهاجمی می‌رود و با حمله گسترده نظامی نیروهای سپاه پاسداران را در ظرف ۳۶ ساعت از شبه جزیره فاو بیرون می‌كند. بدین ترتیب، شبه جزیره فاو و جزایر مجنون كه سپاه پاسداران با دهها هزار كشته آن را اشغال كرده بودند، در مدت كمتر از ۲ ماه یكی را پس از دیگری از دست می‌دهد. رژیم جمهوری اسلامی در مرحله‌ای كه رژیم عراق در حال پیشروی به درون خاك ایران بود، ناگزیر موافقت خود را با قطعنامه ۵۹۸ اعلام كرد. پس از اعلام موافقت رژیم جمهوری اسلامی با این قطعنامه، رژیم عراق اعلام نمود كه مذاكرات با رژیم ایران برای اجرای قطعنامه ۵۹۸ باید رو در رو و مستقیم باشد. در حالیكه چنین شرطی در مفاد قطعنامه ۵۹۸ وجود نداشت. در واقع، رژیم عراق با مطرح كردن این موضع، قصد داشت سران رژیم جمهوری اسلامی را كه همواره در شعارهای خود كمتر از سقوط صدام حسین رضایت نمی‌‌داد، تحقیر نماید. رژیم جمهوری اسلامی به ناچار به مذاكره «چهره به چهره» با رژیمی كه مذاكره با آن را خیانت می‌دانست، تن در داد.

آیت‌الله محمد یزدی رئیس قوه قضایی وقت و عضو بعدی شورای نگهبان، علت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از جانب آیت‌الله خمینی را چنین توصیف كرده است: «شرایط امام خمینی در زمان پذیرش قطعنامه ۵۹۸ درست مثل شرایط زمان امام حسن (ع) بود و اگر امام این كار را نمی‌‌كرد، اساس [نظام] از بین می‌رفت. او جام زهر را نوشید و به مردم و مسئولان گفت كه وارد فصل بازسازی شوید». (۶۸)

بیانیه آیت‌الله خمینی در روز ۲۹ تیر ۱۳۶۷ در مورد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ معنای دیگری جز شكست سیاست ادامه جنگ پس از آزادسازی خرمشهر كه با مدیریت سپاه پاسدارن بود، نداشت. آیت‌الله خمینی در آن بیانیه، چنین گفت: «در مورد قبول قطعنامه كه حقیقتاً مسئله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود، اگر آبرویی داشته‌ام با خدا معامله كرده‌ام … با قبول آتش بس موافقت نمودم، و در مقطع كنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام می‌دانم. و خدا می‌داند كه اگر نبود انگیزه‌ای كه همه ما عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمی‌‌بودم، و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود. بدا به حال من كه هنوز زنده مانده‌ام و جام زهر آلود قبول قطعنامه را سركشیدم». (۶۹)

به هر روی، آیت‌الله خمینی با این كلمات – اما بدون اعتراف صریح درباره سیاست نادرست خودش و كسی كه مسئولیت و نقش اول را در ادامه جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر داشته – به یكی از طولانی‌ترین جنگ‌های فاجعه بار در تاریخ ایران و نیز یكی از فاجعه‌های تاریخ بشریت در قرن بیستم پایان داد. او با پذیرش آتش بس اگر چه تلخی خطای خویش را چشید ولی حاضر نشد به عنوان فرمانده كل قوا و مسئول مستقیم سیاست ادامه جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر كه منجر به صدها هزار كشته و معلول و ۱۰۰۰ میلیارد دلار خسارت به جامعه ایران شده است،از مردم این سرزمین پوزش بخواهد!

به دنبال پذیرش قطعنامه ۵۹۸، آیت‌الله خمینی برای پیشگیری از اعتراضات و انتقادهای احتمالی مردم نسبت به سیاست ادامه جنگ بعد از آزاد سازی خرمشهر، راه ایجادِ فضای رعب و وحشت بیشتر در جامعه را در پیش گرفت و در این رابطه به فاجعه بی نظیر دیگری در تاریخ ایران دست یازید یعنی قتل عام زندانیان سیاسی ایران که حدود ۴ هفته پس از تاریخِ سرکشیدن «جام زهر»، فرمان کشتار زندانیان سیاسی را صادر کرد (دستخط او توسط آیت‌الله منتظری در کتاب خاطراتش منتشر شد کلیشه گردید) و پیروانش آن را در کمیته‌ای که به «کمیته مرگ» معروف شده است، سازماندهی کرده‌اند.

آقای دکتر بهرام بیگدلی مسئول «جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران (کلن)» در مصاحبه با رادیو «دویچه وله» در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۵ به مناسبت هفدهمین سالگرد فاجعه قتل عام زندانیان سیاسی، کشتار زندانیان سیاسی ایران در تابستان ۱۳۶۷ را که تاکنون حدود ۵ هزار اسامی جمع آوری شده است، یادآوری نمود. او در آن مصاحبه همچنین به این نکته مهم اشاره کرد که پورمحمدی وزیر کشور کابینه احمدی نژاد جزو هیأت بازجویان [کمیته مرگ] آن دوره فاجعه قتل عام زندانیان سیاسی بوده است.(۷۰)

به دنبال ایجاد فضای ترس و خفقان بیشتر در جامعه، آیت‌الله خمینی سخن پیشین خود را درباره سیاست خاتمه دادن به جنگ و ناگزیری‌اش در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ پس گرفت و موضوع را به این شكل توجیه كرد: «در جنگ پیروزی از آن ملت ما بود … جنگ ما جنگ حق و باطل است و تمام شدنی نیست. و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد …»(۷۱)

آقای رفسنجانی از یاران و پیروان خط آیت‌الله خمینی پس از گذشت ۱۲ سال از پایان جنگ، این فاجعه تاریخی را به حساب حادثه‌ای بی نظیر از پیروزی ملت ایران جا می‌زند و چنین می‌گوید: «دوران هشت ساله دفاع مقدس، [مدت ۶ سال جنگ در خاک عراق را هم به حساب «دفاع مقدس» می‌گذارد] حادثه‌ای بی نظیر در تاریخ اسلام و در كتاب قطور دائره المعارف ایران است … اگر چه ما در این جنگ قربانی‌ها و خسارات زیادی را متحمل شدیم، ولی سرانجام ملت ایران طعم پیروزی واقعی را چشید». (۷۲)

پرسش این است، اگر نتیجه این جنگ یك پیروزی واقعی ملت ایران بود، چه دلیلی داشت كه آیت‌الله خمینی بجای طعم شیرین پیروزی، تلخی جام زهر را بچشد؟ مضافاً در مقطع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی جمهوری اسلامی، حدود ۲۴۰۰ كیلومتر مربع خاك ایران در تصرف عراق بوده است. حدود دو سال پس از آتش بس، در نامه‌هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت خطاب به صدام حسین در سال ۱۳۶۹، صریحاً در آن نامه به موضوع در اشغال بودن بخشی از سرزمین ایران اشاره دارد كه می‌نویسد: «توجه شما را به این حقیقت جلب می‌كنم كه ادامه اشغال بخشی از سرزمین اسلامی ما می‌تواند حركت ما را در تحصیل صلح جامع، كُند یا بی اثر نماید». (۷۳)

در هر حال، مطالعه و مقایسه مفاد قطعنامه‌های ۵۱۴ و ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد می‌تواند به فاجعه‌ای كه سیاست جنگ طلبی آیت‌الله خمینی و سران جمهوری اسلامی برای ملت ایران ببار آورده، پی برد. قطعنامه ۵۱۴ در شرایط پیروزی ایران پس از آزادسازی خرمشهر به تصویب رسید، آنهم با امكان پرداخت ۶۰ میلیارد دلار غرامت جنگی به ایران، افشای ماهیت تجاوزگرانه رژیم صدام حسین و حتی احتمال اثبات حقوقی متجاوز بودن صدام حسین وجود داشت. اما قطعنامه ۵۹۸، شش سال بعد یعنی در شرایط حمله مجدد عراق به خاك ایران و نیز اشغال ۲۴۰۰ كیلومتر مربع خاك ایران توسط ارتش عراق، تصویب شد؛ آنهم بدون پرداخت غرامتی به ایران و صدها هزار کشته بعد از آن تاریخ و نیز عدم شناخت رژیم عراق به عنوان متجاو. (مفاد این دو قطعنامه در ضمیمه این نوشتار از نظر خوانندگان می‌گذرد)

واقعیت این است، پس از آزادسازی خرمشهر، آیت‌الله خمینی آنچنان ذوق زده شده بود كه حدود سه هفته بعد از آن و بدون آنكه هنوز سپاه پاسداران از نظر نظامی تدارك اجرای «عملیات ورود به خاک عراق» را آماده كرده باشد، در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۶۱ خط سیاسی – نظامی ادامه جنگ تا فتح كربلا را چنین اعلام كرد: ما راهمان این است كه باید از راه شكست عراق به لبنان برویم … همه گویندگان موظفند، چه ائمه جمعه، چه ائمه جماعت و چه خطبا و همه نویسندگان موظفند مردم را از توجه به جنگ خودمان غافل نكنند و بیدار كنند.

فرماندهان ارتش و فرماندهان سپاه پاسداران

آیت‌الله خمینی پس از آزادسازی خرمشهر با انگیزه صدور انقلاب اسلامی به عراق و سپس رفتن به لبنان، فرماندهی و هدایت عملیات جنگ را همانگونه که قبلاً به آن اشاره کردم، عملاً به شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران محول كرد كه متوسط سن اعضای آن حدود ۲۴ سال بود. اعضای این شورا عبارت بودند از:

محسن رضایی (فرمانده سپاه پاسداران)، علی شمخانی، رحیم صفوی، محسن رفیق دوست، رضا سیف اللهی، حمید حاج عبدالوهاب، علی اصغر شیخی، محمد ابراهیم سنجقی، اصغر سلیمانیه، ابراهیم محمد زاده، مسعود جزایری. (۷۴)

در میان این افراد كه مدت ۶ سال عهده دار هدایت و فرماندهی عملیات جنگی بودند حتی یك نفر دارای تحصیلات نظامی در حد دانشكده افسری و یا حتی طی دوره نظامی و مقدماتی رسته‌ای در سطح آموزش كلاسیك گروهبانی ارتش هم نبود. با توجه به سن متوسط این افراد، حتی با این فرض كه اگر آنان تحصیلات آكادمی نظامی نیز می‌داشتند، مسئولیتی كه می‌شد به آنان واگذار كرد، از حد فرمانده دسته یا معاون یك گروهان رزمی فراتر نمی‌‌رفت. ناگفته نماند كه افراد یاد شده نه تنها فاقد تحصیلات نظامی بودندبلكه عده‌ای از آنان در آن زمان حتی تحصیل خود را در حد دیپلم متوسط دبیرستان نیز تمام نكرده بو.دند! در حالیكه فرماندهان رده بالای ارتش ایران كه هدایت و فرماندهی جنگ را تا آزادسازی خرمشهر به عهده داشتند، برابر سن متوسط فرماندهان سپاه پاسداران یعنی حدود ۲۶-۲۵ سال سابقه خدمت و تحصیل نظامی (در ایران، اروپا و آمریكا) در نیروهای مسلح ارتش ایران داشتند. (۷۵)

نخستین عملیات نظامی پس از آزادسازی خرمشهر در سوم تیرماه ۱۳۶۱ به نام «عملیات رمضان» بود که با هدایت و فرماندهی سپاه پاسداران در وسعتی حدود ۱۵۰۰ کیلومتر مربع برای تصرف نهایی بصره انجام شد که با شکست سختی مواجه گردیدند.

بعد از آزادسازی خرمشهر و انتقال مسئولیت فرماندهی جنگ از ارتش به سپاه پاسداران، شیوه عملیات نظامی نیز در جبهه‌ها تغییر بینادی كرد و عمدتاً بر «امواج انسانی» و اعزام جوانان و نوجوانان به جبهه‌ها تأكید می‌شد. به عنوان مثال علی اکبر پرورش وزیر آموزش و پرورش وقت، در آن زمان با افتخار بیان می‌داشت که توانست موفق شود حدود یک میلیون دانش آموز را به سوی جبهه‌های جنگ روانه کند. فتوای آیت‌الله خمینی در خصوص اعزام جوانان «بالغ» (۱۴ سال و ۶ ماه خورشیدی) به جبهه‌ها در همین راستا بود. که چنین فتوا می‌داد: «مادامی که جبهه‌ها نیاز به نیرو دارد، رفتن به جبهه به بالغین واجب است و رضایت والدین شرط نیست». (۷۶)

به یکی دو نمونه از فتوای آیت‌الله خمینی در رابطه با پرسش از او برای رفتن به جبهه اشاره می‌کنم: «پدر و مادرم به علت اینکه من تنها فرزند خانواده هستم با رفتن من به جبهه مخالفت می‌کنند. البته من می‌توانم بدون اجازه آنها و به زور بروم ولی فکر کردم رفتن من از نظر شرعی اشکالی داشته باشد. لطفاً تکلیف شرعی را روشن بفرمایید؟ جواب آیت‌الله خمینی: تا موقعی که جبهه‌ها نیاز به نیرو دارند، اجازه والدین شرط نیست». (۷۷)

به مورد دیگری اشاره می‌کنم: «اینجانب کارگر معدن هستم. پدر و مادرم به غیر ازمن فرزند دیگری ندارند و هر کدام حدود ۶۰ سال سن دارند و خودم پنج فرزند خردسال دارم که بزرگترین آنها هفت سال و کوچکترین آنها یک ساله است و من این هشت نفر را باید از راه کارگری نان بدهم. آیا با این شرایط می‌توانم به جبهه بروم یا خیر؟ جواب آیت‌الله خمینی: شرکت در جبهه دفاع واجب است». (۷۸)

آرزوی آیت‌الله خمینی برای سرنگونی رژیم صدام و استقرار حكومت اسلامی در عراق با تمایلات قدرت طلبی اغلب فرماندهان سپاه پاسداران همسویی پیدا كرده بود؛ جوانانی كه عطش قدرت داشتند و می‌خواستند به عنوان سرداران پیروزمند جبهه جنگ علیه ارتش عراق معرفی شوند. و به اصطلاح یك شبه از «سربازی» به «سرداری» برسند. به عنوان مثال، جوان ۲۳-۲۴ ساله‌ای كه آموزش نظامی در سطح دوره سربازی را هم طی نكرده بود، به نام محمدعلی جعفری كه در آغاز جنگ دانشجوی رشته معماری و هنرهای زیبا بود و مدتی بعد از آزادسازی خرمشهر تحت عنوان «سردار» در مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران قرار گرفته بود، درباره رهنمود آیت‌الله خمینی و تركیب نیروهای نظامی در جبهه‌ها چنین می‌گوید: «ما در «هشت سال دفاع مقدس» حدود یك سال و نیم در كشور خودمان به دفاع پرداختیم [تا آزادسازی خرمشهر با هدایت فرماندهان ارتش] و الباقی جنگ را در خاك عراق گذراندیم … ما در تمام رده‌ها، فرماندهی عملیات، نیروهای فرهنگی و بسیجی، اسوه و شاخص‌هایی برای درس آموزی داشته‌ایم تا آنجا كه حضرت امام می‌فرمایند رهبرمان آن طفل سیزده ساله ایست كه با نارنجك زیر تانك می‌رود … »(۷۹)

محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در آن زمان نیز به تغییر شیوه جنگ و نیروهای عمده در جبهه‌ها در این دوره كه شامل نیروهای سپاهی و بسیجی بوده است، تأكید دارد. (۸۰)

بی مناسبت نیست به نمونه‌هایی از شیوه «نوین» فرماندهان سپاه پاسداران در این دوره جنگ اشاره‌ای داشته باشیم. به عنوان مثال، آقای محسن رضایی با هواپیما جت فانتوم از دزفول به تهران می‌آید و ضمن گزارش وضعیت جبهه‌ها از آیت‌الله خمینی برای حمله نظامی خواستار استخاره می‌شود. در یادداشت روزانه‌هاشمی رفسنجانی چنین می‌خوانیم: «ظهر آقای محسن رضایی از دزفول تلفن كرد و گفت، عراق در ناحیه شوش از دیشب حمله كرده و از من می‌خواست كه به جنوب بروم. گفتم، ایشان به تهران بیاید … ایشان با یك جت اف – ۵ آمد. و مشورت داشت كه از محورهای دیگر حمله كنیم، پذیرفتم. امام را هم زیارت كردند، استخاره می‌خواست». (۸۱)

به نمونه‌های دیگری از بی توجهی در حد بی خردی در عرصه نظامی كه مربوط به صدور دستور عملیات نظامی از طریق مكالمه تلفنی از جبهه جنوب با تهران بود، اشاره می‌كنم. در یادداشت‌های روزانه آقای رفسنجانمی چنین می‌خوانیم: «آقای رضایی از جبهه تلفن كرد و گزارش جبهه را داد كمی اثر ضعف و احتیاط در اظهاراتش بود». (۸۲)

آقای منتظری در كتاب خاطراتش، مشاهدات خود را از شیوه فرماندهی آقای رفسنجانی كه در آن سالها فرمانده جنگ بود، چنین می‌نویسد: «در جریان مسایل جنگ بیشتر آقای رفسنجانی در امور جنگ دخالت می‌كرد مثلاً آقای محسن رضایی از جبهه به آقای رفسنجانی تلفن می‌كرد، آقای رفسنجانی هم دستور می‌داد كه فلان كار را بكنید یا فلان جا بروید. من در چند جلسه‌ای كه در بحران‌های جنگ در تهران بودم، گاهی راجع به بعضی مسایل تلفن زده می‌شد، آقای رفسنجانی خودش تصمیم می‌گرفت كه این كار را بكنید یا نكنید». (۸۳)

كسانی كه با دانش اولیه نظامی آشنایی دارند، نیك می‌دانند كه یكی از اصول ۹ گانه در عملیات و تاكتیك‌های نظامی، اصل غافلگیری است. هدایت عملیات جنگ از راه دور و آنهم از طریق تلفن بین دزفول و تهران یا بالعكس با توجه به امكانات مدرن ُشنود كه در آن روزها در اختیار ارتش عراق بود، نه تنها ابعاد سهل انگاری در رعایت اصل غافلگیری بلکه نادانی نظامی – فنی شگرفی را به عنوان نمونه از آن دوران شش ساله جنگ به نمایش می‌گذارد كه به بهای از دست رفتن جان دهها هزار جوان این سرزمین شده است.

به علت اینگونه سهل انگاری‌ها و فقدان دانش نظامی گردانندگان جنگ در این دوره بود كه فرماندهان بالای ارتش عراق در آخرین ماه‌های جنگ طی مصاحبه‌ای با خبرنگار واشنگتن پست اظهار می‌داشتند: «برای اولین بار در تاریخ ما، می‌خواهیم كه ایرانیان حمله كنند زیرا یقیناً قادر به شكست خط دفاعی عراق نخواهند بود و یك شكست، ضعف ایرانیان را آشكار خواهد ساخت». (۸۴)

پایان سخن اینکه: اگر چه شرایط حاكم بر جامعه امروز ایران زمینه‌ای برای بررسی جامع و مستقل مسایل این جنگ و روشنگری بیشتر مسئولیت این فاجعه آفرینان را نمی‌‌دهد، و اگر چه در جمهوری اسلامی برای لاپوشانی فجایعی كه تنها بخش كوچكی از آن در این مختصر آمد، قلم تحریف در دست آنان است ولی روزی ابعاد این فاجعه و نیز ماهیت عملکرد آیت‌الله خمینی و یارانش در سیاست ادامه جنگ پس از آزادسازی خرمشهر بیش از پیش روشن خواهد شد.

جنگی كه با آمار رسمی دولتی ایران ۲۱۳ هزار كشته و ۳۳۵ هزار معلول و ۴۰ هزار اسیر و هزار میلیارد دلار خسارت بر جامعه ایران وارد كرده است. (۸۵) در حال حاضر، ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار هکتار اراضی ایران همچنان آلوده به مین است و هر هفته به طور متوسط ۱۵ نفر دراین اراضی آلوده جان خود را از دست می‌دهند. احتمالاً همین آمارهای مشابه در خصوص کشته شدگان، معلولین، خسارات مالی و غیره می‌تواند جزو صدماتی باشد که بر مردم عراق در آن جنگ نیز وارد آمده باشد.

جنگی كه سرانجام دوبازنده داشت و دو دیكتاتور در عراق و ایران – صدام حسین و روح الله خمینی- بیش از هر كس مسئول این فاجعه تاریخی‌اند كه با سیاست‌های فاجعه بار خود صدمات جبران ناپذیری برای مردم ایران و عراق فراهم ساختند، صدماتی كه اثرات آن طی چندین نسل باقی خواهد ماند.

فاجعه جنگ هشت ساله ایران و عراق فراموش شدنی نیست. جنگی که بعد از جنگ ویتنام، طولانی‌ترین جنگ تاریخِ جهانِ قرن بیستم بوده است.

———————-
یادداشت‌ها:
۱- دكتر منوچهر پارسادوست، «نقش سازمان ملل متحد در جنگ ایران و عراق»، شركت سهامی انتشار، تهران،۱۳۷۱، صص ۵-۸۴
۲- نگاه كنید به: «درس تجربه»، خاطرات ابوالحسن بنی صدر در گفتگو با حمید احمدی، چاپ آلمان، سال ۱۳۸۰
۳- همانجا، ص ۲۶۶
۴- آیت‌الله خمینی، «كشف اسرار»، بی نام، بی تاریخ، صفحه ۲۶۷. نگارنده این سطور در كتاب «تحقیقی درباره تاریخ انقلاب ایران»، (چاپ آلمان، سال ۱۳۸۰ در ۴۰۰ صفحه) درباره تفكر پان اسلامیسم آیت‌الله خمینی و ظهور پدیده‌ای به نام خمینیسم در ایران را بررسی كرده است.
۵- گزارش‌هاروی از پاریس به دیکسون، اسناد بایگانی دولتی بریتانیا به تاریخ ۴ ژانویه ۱۹۵۳، (FO/ 371 EP/104501) نقل سند از کتاب «بحران دمکراسی در ایران»، تألیف فخرالدین عظیمی، ص ۴۲۷
۶- روزنامه اطلاعات، ۲۲ بهمن ۱۳۵۸
۷- روزنامه اطلاعات، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۹
۸- مجموعه سخنرانیها و مصاحبه‌های آیت‌الله مطهری، ص ۳۵
۹- مجله «پاسدار اسلام»، شماره ۶، خرداد ۱۳۶۱
۱۰- روزنامه جمهوری اسلامی، ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ و اول اردیبهشت ۱۳۵۹
۱۱- روزنامه آیندگان، ۷ اسفند ۱۳۵۹
۱۲- روزنامه اطلاعات، ۵ مهر ۱۳۵۹
۱۳- نقل از: روزنامه بامداد، ۳ مهر ۱۳۵۸
۱۴- روزنامه اطلاعات، ۲۲ مهر ۱۳۵۸
۱۵- روزنامه اطلاعات، اول مهر ۱۳۵۸
۱۶- نقل از: دكتر منوچهر پارسادوست، «بررسی تاریخ سران و اندیشه‌های حزب بعث»، شركت سهامی انتشار، تهران، ۱۳۶۹، ص ۱-۲۰۰.
۱۷- همانجا.
۱۸- خاطرات حسینعلی منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، ۲۰۰۱، آلمان، صفحات ۲۱۷-۲۷۲.
۱۹- عبدالفهد نفیسی، «نهضت شیعیان در انقلاب اسلامی عراق»، ترجمه كاظم چایچیان، امیركبیر، تهران، ۱۳۶۴، ص ۱۴.
۲۰- دكتر منوچهر پارسادوست، همانجا، ص ۲۰۲
۲۱- همانجا، صص ۳-۲۰۲
۲۲- همانجا
۲۳- نقل از: Süddeutsche Zeitung, Nov. 3, 1981
۲۴- نقل از: Middle East Economic. Digest, Feb. 1, 1980
۲۵- روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۷ فروردین ۱۳۵۹
۲۶- دكتر منوچهر پارسادوست، همانجا، ص ۳۱۶
۲۷- Brzezinski, Zbigniew, “Power and Principle, Memoirs of the National Security Advisor, 1977-1981, NY, Farrar, Straus, Giroun Press, 1983, P. 458
۲۸- نگاه كنید به: دكتر منوچهر پارسادوست، «نقش سازمان ملل متحد در جنگ ایران و عراق»، انتشارات شركت سهامی كتاب، تهران، ۱۳۷۱، صفحات ۱۷-۳۵.
۲۹- سایروس ونس، خاطرات، متن انگلیسی، ص ص ۳-۳۳۲، (Simon Press Choice Hard)
۳۰- همانجا.
۳۱- خبرگزاری یونایتد پرس، ۲۰ آبان ۱۳۵۷، نقل از روزنامه اطلاعات
۳۲- عباس امیرانتظام، روزنامه اطلاعات، ۱۸ بهمن ۱۳۵۸، صفحه ۴.
۳۳- نقل از «درس تجربه»، ابوالحسن بنی صدر، خاطرات، در گفتگو با حمید احمدی، صص ۱۵۵ و ۱۹۳
۳۴- ریچارد كاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه فارسی فرشته سرلك، چاپ ۱۳۷۱، مقدمه كتاب به قلم مؤلف
۳۵- صحیفه نور، جلد ۴، ص ۲۰۶
۳۶- صحیفه نور، جلد ۲۲، ص ۱۶۸.
۳۷- استفانی كرونین، «ارتش و حكومت پهلوی»، ترجمه غلامرضا علی بابایی
۳۸- گفتگوی نگارنده با سرهنگ بهمن فرقانی معاون فرمانده پایگاه هوایی وحدتی در آن مقطع زمانی، در تاریخ دیماه ۱۳۷۹
۳۹- اكبر گنجی، روزنامه فتح، ۶ بهمن ۱۳۷۸
۴۰- علی اكبر‌هاشمی رفسنجانی، «حقیقت‌ها و مصلحت‌ها»، نشر نی، ۱۳۷۸، تهران، ص ص ۵-۹۴
۴۱- مصاحبه رادیویی سرهنگ خلبان امیر بیگدلی با رادیو بین المللی فرانسه، بخش فارسی، تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۷۹
۴۲- سپهبد هوانورد عبدالله آذربرزین، «فداكاری خلبانان جان بركف نیروی هوایی در جنگ عراق با ایران»، ماهنامه نیما، شماره ۱۳۱، اردیبهشت ۱۳۸۴
۴۳- روزها بر رئیس جمهور چه می‌گذرد؟ روزنامه انقلاب اسلامی، ۴ مهر ۱۳۵۹
۴۴- روزها بر رئیس جمهور چگونه می‌گذرد، روزنامه انقلاب اسلامی، ۷ مهر ۱۳۵۹
۴۵- Stephaner Grummon: The Iran-Iraq war- The Center für Strategie and International Studies, Georgetown University, Washington, 1982, P. 19
۴۶- دریادار زاهدی، معاون هم آهنگ كننده نیروی دریایی روزنامه اطلاعات، ۶ آذر ۱۳۷۹ به مناسبت بیستمین سالگرد عملیات مروارید و روز نیروی دریایی ایران.
۴۷-‌هاشمی رفسنجانی، مصاحبه رادیو تلویزیونی به مناسبت بیستمین سالگرد جنگ ایران و عراق، روزنامه اطلاعات بین المللی، ۸ مهرماه ۱۳۷۹
۴۸- نامه‌هاشمی رفسنجانی به آیت‌الله خمینی، به تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۵۹، درج شده در مقدمه كتاب عبور از بحران، یادداشت‌های روزانه، در سال ۱۳۶۰
۴۹- «درس تجربه»، خاطرات ابوالحسن بنی صدر، در گفتگو با حمید احمدی، آبان ۱۳۸۱، متن كامل این نامه در بخش ضمایم آن كتاب آمده است.
۵۰- علی اكبر‌هاشمی رفسنجانی، «عبور از بحران»، یادداشت‌های روزانه، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰
۵۱- یادداشت‌های روزانه آقای رفسنجانی، روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰، ص ۶۰، كتاب «عبور از بحران»
۵۲- همان منبع، ص ۱۰۸
۵۳- همانجا.
۵۴- نامه رفسنجانی به آیت‌الله خمینی به تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۵۹، درج شده در مقدمه كتاب «عبور از بحران».
۵۵- مصاحبه رادیو – تلویزیونی رفسنجانی به مناسبت بیستمین سالگرد جنگ ایران و عراق، اطلاعات بین المللی، ۸ مهر ۱۳۷۹
۵۶- «عبور از بحران»، ص ۴۹۶
۵۷- «عبور از بحران»، یادداشت آقای رفسنجانی، در ۱۵ اسفند ۱۳۶۰، ص ۵۰۰
۵۸- نگاه كنید به: «درس تجربه»، خاطرات ابوالحسن بنی صدر
۵۹- ناخدا افضلی، روزنامه اطلاعات، ۱۴ تیرماه ۱۳۶۰
۶۰- رفسنجانی، مصاحبه رادیو – تلویزیونی به مناسبت بیستمین سالگرد جنگ ایران و عراق، اطلاعات بین المللی، ۸ مهر ۱۳۷۹
۶۱- خاطرات حسینعلی منتظری
۶۲- علیرضا نوری زاده، «تبدیل پیروزی به شكست»، روزنامه كیهان لندن ۲۵ تا ۳۱ فروردین ۱۳۸۴
۶۳- روزنامه جمهوری اسلامی، ۳۱ خرداد ۱۳۶۱
۶۴- درباره تركیب شركت كنندگان در آن جلسه نگاه كنید به: محسن رضایی، دفاع مقدس، روزنامه رسالت، ۳ تیر ۱۳۸۰، ص ۶.
۶۵- مصاحبه محسن رضایی با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، به نقل از هفته نامه نیمروز، ۲۰ اسفند ۱۳۷۸
۶۶- ولایتی وزیر امور خارجه وقت، كیهان هوایی، ۳۰ بهمن ۱۳۶۷
۶۷- رفسنجانی، روزنامه اطلاعات بین المللی، ۸ مهر ۱۳۷۹
۶۸- آیت‌الله محمد یزدی، خطبه نماز جمعه، ۱۳ خرداد ۱۳۷۹
۶۹- متن كامل، نگاه كنید به: كیهان هوایی، ۵ مرداد ۱۳۶۷
۷۰- متن کامل گفتگو و گزارش گردهم آیی در کلن، نگاه کنید به سایت اینترنتی:
http://www.dw-wold.de/Persian/iran/aktuelle_berichte/1.1533064.1.html
۷۱- پیام تاریخی «خطاب به مراجع و روحانیون»، ۳۰ اسفند ۱۳۶۷، به نقل از روزنامه كیهان، ۶ اسفند ۱۳۶۷
۷۲-‌هاشمی رفسنجانی، سخنرانی روز چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۷۹، بیستمین سالگرد آغاز جنگ در مراسم بزرگداشت شهدای روحانیت و یك هزار و دویست شهید شهرستان میانه، چهارشنبه، ۳۰ شهریور ۱۳۷۹.
۷۳- متن نامه‌های مبادله شده بین رؤسای جمهور ایران و عراق، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، ۱۳۶۹.
۷۴- «عبور از بحران»، ص ۲۴۰
۷۵- نگاه كنیدبه: حمید احمدی، «تحقیقی درباره تاریخ انقلاب ایران»، از انتشارات انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران (برلین)
۷۶- درباره فتوای آیت‌الله خمینی در این زمینه نگاه كنید به: استفتائات آیت‌الله خمینی، جلد اول، ص ۴۹۴
۷۷- همانجا، ص ۴۶۹
۷۸- همانجا، ص ۵۰۱
۷۹- محمد علی جعفری، فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران، روزنامه انتخاب، ۵ مهر ۱۳۸۰، ص ۵.
۸۰- سخنرانی محسن رضایی، روزنامه كیهان، اینترنت، ۱۱ مهر ۱۳۷۹
۸۱- نگاه كنید به: یادداشت‌های روزانه آقای رفسنجانی، كتاب «عبور از بحران»، ص ۵۱۲.
۸۲- «عبور از بحران»، ص ۴۰۷
۸۳- خاطرات حسینعلی منتظری
۸۴- روزنامه واشنگتن پست، ۲ مارس ۱۹۹۹، نقل از پارسادوست، همان منبع، ص ۶۹۲.
۸۵- دکتر ولایتی وزیر اسبق خارجه ایران (خسارات ایران در جنگ بالغ بر هزار میلیارد دلار است)، سایت اینترنتی بازتاب، ۱۲ فروردین ۱۳۸۴.


————————
ضمیمه:

قطعنامه ۵۱۴ شورای امنیت

در ۱۲ ژوئیه ۱۹۸۲ (۲۱ تیر ۱۳۶۱) به اتفاق آراء تصویب شد

شورای امنیت،

بعد از رسیدگی مجدد به موضوع دارای عنوان «وضعیت بین ایران و عراق»، با ابراز نگرانی عمیق درباره طولانی شدن منازعه بین دو كشور كه منجر به تلفات سنگین انسانی و خسارات مادی قابل توجه گردیده و صلح و امنیت را دچار مخاطره كرده است، با یادآوری مفاد ماده ۲ منشور ملل متحد و اینكه برقراری صلح و امنیت در منطقه مستلزم رعایت دقیق این مفاد می‌باشد،

با یادآوری این نكته كه به موجب ماده ۲۴ منشور، شورای امنیت مسئولیت اصلی حفظ صلح و امنیت بین المللی را به عهده دارد،

با یادآوری قطعنامه ۴۷۹ كه در ۲۸ سپتامبر ۱۹۸۰ به اتفاق آراء تصویب شد و همچنین بیانیه رئیس شورای امنیت در ۵ نوامبر ۱۹۸۰،

با توجه به كوششهای میانجیگری كه به نحو شایانی از طرف دبیركل سازمان ملل و نماینده‌اش و همچنین جنبش كشورهای غیر متعهد و سازمان كنفرانس اسلامی پیگیری شده است،

۱- خواهان آتش بس و خاتمه فوری كلیه عملیات نظامی می‌باشد؛

۲- به علاوه خواهان عقب نشینی نیروها به مرزهای شناخته شده بین المللی می‌باشد؛

۳- تصمیم می‌گیرد گروهی از ناظران سازمان ملل را برای تأیید، تحكیم و نظارت بر آتش بس و عقب نشینی [نیروها] اعزام دارد و از دبیر كل درخواست می‌كند گزارشی درباره ترتیبات لازم برای [اجرای] این مقصود را به شورای امنیت تسلیم نماید؛

۴- مصراً می‌خواهد كه كوششهای میانجیگری به گونه‌ای هماهنگ از طریق دبیركل جهت دستیابی به یك راه حل جامع، عادلانه، شرافتمندانه كه قابل هر دو طرف باشد در مورد كلیه مسائل مهم بر اساس اصول منشور ملل متحد از جمله احترام به حاكمیت، استقلال، تمامیت ارضی و عدم مداخله در امور داخلی كشورها ادامه یابد؛

۵- از كلیه كشورهای دیگر درخواست می‌كند از هر گونه اقدامی كه ممكن است به ادامه منازعه كمك نماید خودداری كنند و اجرای قطعنامه حاضر را تسهیل نمایند؛

۶- از دبیر كل درخواست می‌كند كه اجرای قطعنامه حاضر را در ظرف سه ماه به شورا گزارش دهد.

***

قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت

در ۲۰ ژوئیه ۱۹۸۷ (۲۹ تیر ۱۳۶۶) به اتفاق آراء تصویب شد
با تأیید مجدد قطعنامه ۵۸۲ (۱۹۸۶)،

با ابراز نگرانی عمیق از اینكه با وجود درخواستهایش برای آتش بس، منازعه بین جمهوری اسلامی ایران و عراق با تلفات سنگین‌تر انسانی و ویرانیهای بیشتر همچنان ادامه دارد،

با ابراز تأسف از آغاز و ادامه این منازعه،

همچنین با ابراز تأسف از بمباران مراكز كاملاً مسكونی غیرنظامی، حملات به كشتیهای بی طرف یا هواپیماهای مسافربری، نقض حقوق بین الملل درباره بشر دوستی و سایر حقوق مربوط به درگیریهای مسلحانه،و به ویژه، به كار بردن سلاحهای شیمیایی كه بر خلاف تعهدات مذكور در پروتكل ۱۹۲۵ ژنو می‌باشد،

با ابراز نگرانی عمیق از اینكه تشدید و گسترش بیشتر منازعه ممكن است وقوع یابد، با اتخاذ تصمیم به پایان دادن به كلیه عملیات نظامی بین ایران و عراق، با اعتقاد به اینكه [منازعه] بین ایران و عراق باید به نحو جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پایدار حل شود،با یادآوری مجدد مقررات منشور ملل متحد، و به ویژه تعهد كلیه كشورهای عضو كه اختلافات بین المللی خود را از راههای مسالمت آمیز و به گونه‌ای كه صلح و امنیت بین المللی و عدالت دچار مخاطره نگردد حل نمایند،

با احراز این امر كه نقض صلح در مورد منازعه بین ایران و عراق وجود دارد، با اقدام بر اساس مواد ۳۹ و ۴۰ منشور ملل متحد،

۱- آمرانه می‌خواهد كه ایران و عراق به عنوان نخستین گام در راه حل اختلاف از طریق مذاكره، آتش بس فوری را رعایت نمایند، كلیه عملیات نظامی را در زمین، دریا و هوا قطع كنند كلیه نیروها را بدون درنگ به مرزهای شناخته شده بین المللی باز گردانند؛

۲- از دبیر كل درخواست می‌كند كه گروهی از ناظران سازمان ملل متحد را برای تأیید، تحكیم و نظارت بر آتش بس و عقب نشینی اعزام دارد و همچنین درخواست می‌كند كه دبیر كل [در اجرای این امر] ترتیبات لازم را با مشورت با طرفین فراهم آورد و گزارش آن را به شورای امنیت تسلیم دارد،

۳- مصراً می‌خواهد كه اسیران جنگی پس از قطع عملیات خصمانه، بر طبق كنوانسیون سوم ژنو در ۱۲ اوت ۱۹۴۹ بدون درنگ آزاد شوند و به كشورهای خود باز گردند؛

۴- از ایران و عراق می‌خواهد كه در اجرای این قطعنامه و در كوشش‌های میانجیگری برای دستیابی به یك راه حل جامع، عادلانه و شرافتمندانه مورد قبول دو طرف درباره كلیه مسائل مهم، بر طبق اصول مندرج در منشور ملل متحد با دبیر كل همكاری نمایند؛

۵- از كلیه كشورهای دیگر می‌خواهد كه نهایت خویشتن داری را به عمل آورند و از هر اقدامی كه ممكن است منجر به تشدید و گسترش بیشتر منازعه گردد خودداری كنند و بدین ترتیب، اجرای قطعنامه حاضر را تسهیل نمایند؛

۶- از دبیركل درخواست می‌كند كه با مشورت با ایران و عراق، مسئله ارجاع تحقیق درباره مسئولیت منازعه به هیأت بی طرف را بررسی نمایند و هر چه زودتر به شورای امنیت گزار شدهند؛

۷- با تصدیق ابعاد عظیم خساراتی كه در طول منازعه وارد شده و ضرورت تلاشهای بازسازی با كمك‌های مناسب بین المللی پس از خاتمه منازعه، از دبیر كل درخواست می‌كند كه گروهی از كارشناسان را برای بررسی مسئله بازسازی تعیین و به شورای امنیت گزارش كند؛

۸- همچنین از دبیركل درخواست می‌كند با مشورت با ایران و عراق و سایر كشورهای منطقه، راههای افزایش امنیت و ثبات منطقه را بررسی كنند؛

۹- از دبیر كل درخواست می‌كند كه شورای امنیت را در مورد اجرای این قطعنامه آگاه سازد؛

۱۰- تصمیم می‌گیرد كه در صورت لزوم برای بررسی اقدامات دیگر به منظور تضمین اجرای این قطعنامه تشكیل جلسه دهد.


iran-emrooz.net | Sun, 21.09.2025, 9:21
پزشکیان و چهره‌های گوناگون

داریوش مجلسی

سفر پزشکیان به قطر برای شرکت در نشست کشورهای عربی، مرا با چند سؤال و ایراد روبرو ساخت. وقتی به صحبت‌های او در این نشست گوش دادم، اولین سؤالی که به ذهنم آمد، دربارهٔ چهرهٔ واقعی پزشکیان بود. پزشکیان چنان با چهره‌های متفاوت و گفته‌ها و ژست‌های متضاد در صحنه ظاهر شده که نمی‌توان به‌آسانی تشخیص داد چهرهٔ واقعی او کدام است. شأن حضور او در مسند ریاست‌جمهوری، بیشتر به این دلیل بود که سران جمهوری اسلامی دنبال راه‌حلی برای رهایی از تحریم‌ها و تجدید برجام بودند؛ البته با رعایت شرایط رژیم اسلامی. از نظر آن‌ها، پزشکیان بهترین راه‌حل بود. بخشی از مردم (و از جمله این جانب) در آن زمان صلاح را در انتخاب پزشکیان دیدیم، چون چهره‌ای که او در آن زمان از خود نشان می‌داد، چهرهٔ اصلاح‌طلبی بود.

او با ماندات محدودی از سوی رهبر، به نشست نیویورک رفت و به‌قدری در آن نشست از امام علی، امام حسین و نهج‌البلاغه سخن گفت که نتیجتاً با دست خالی به ایران برگشت. چهره‌ای که در آن زمان از او دیدیم، چهرهٔ انسان سربه‌زیری بود که مفتون فرمایشات رهبر و قول‌وقرارهای بسیار محدود او قرار گرفت که به وی اجازه می‌داد دولتی بر مبنای نوعی شبه‌وفاق ملی، با حضور تعداد محدودی از افراد مورد نظرش، اما همراه با حضور تعدادی از دولت سیزدهمی‌ها، سرهم کند.

چهره‌ای که او در آن زمان از خود نشان داد همراه با اعلام اهداف دولتش، چهرهٔ رئیس دولتی بود که هرچند با محدودیت‌های زیاد، ولی درعین‌حال آمادهٔ اجرای تغییراتی نیز بود که بخشی از خواسته‌های جامعهٔ مدنی را شامل می‌شد. اما از آن زمان تاکنون، هیچ‌یک از آن اهداف اعلام‌شده به مرحلهٔ عمل و انجام نرسید و حتی می‌توان ادعا کرد که سرکوب، اعدام، شکنجه و زندان به همان شدت سابق ادامه یافت. از همه مخرب‌تر، با وجود تلاش‌های عراقچی، کشور ما برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم، به دلیل سرپیچی از قوانین بین‌المللی و رویارویی با آمریکا و اسرائیل، مورد حملهٔ آمریکا و اسرائیل قرار گرفت.

جنگ دوازده روزه همراه با انزوای بین‌المللی، فقر و خرابی، باعث نگردید که رهبر و کل رژیم حاکم، از جمله پزشکیان، درس بگیرند و در وهلهٔ اول با مردم خودمان و نیز با جامعهٔ بین‌المللی، از در صلح و مدارا وارد گفتگو و دیالوگ گردند.

چهره‌ای که پزشکیان این بار در نشست قطر با سخنانش از خود نشان داد، فردی را به نمایش گذاشت که درک درستی از جایگاه بسیار شکنندهٔ حکومت و کشورمان در وضعیت کنونی ندارد. این بار هم برای چندمین بار، مانند یکی دو روز پیش از حملهٔ دوازده روزه، فریاد زد: «ما از شما نمی‌ترسیم، ما مرعوب شما نیستیم.» این در حالی است که همزمان با سخنان توخالی او، این بار شورای امنیت سازمان ملل با اکثریت آرا، مکانیسم ماشه (اسنپ‌بک) را تصویب کرد.

در همان نشست قطر، پیش از سفرش با عراقچی به نیویورک به قصد ترمیم روابط با غرب، از کشورهای عرب و مسلمان می‌خواهد که به اتفاق ایران یک اتحاد علیه اسرائیل و حامیانش به وجود آورند، در حالی که در همان سخنرانی، آمریکا و اروپا را حامیان اسرائیل می‌نامد. با یک جمع‌بندی خیلی ساده می‌فهمیم که جناب ایشان از کشورهای حاضر در آن نشست می‌خواهد که با شرکت ایران، جبهه‌ای علیه اسرائیل، آمریکا و اروپا به وجود آورند! با این توصیف، کسی نیست از این رئیس‌جمهور جراح بپرسد، با کدام رو و جُرئت به خودت و آن هیئت اجازه می‌دهی که به نیویورک سفر کنی و از همان آمریکا و اروپا، انتظار لطف و همراهی داشته باشی.

از همه مضحک‌تر در آن جلسه، از سوی او، قرائت فهرست حملاتی بود که از سوی اسرائیل به کشورهای عرب و مسلمان انجام گرفته. خجالت هم چیز خوبی است. همین جمهوری نحس اسلامی، از بدو وجودش اعلام داشت که اسرائیل باید از کرهٔ زمین محو گردد. برای اینکه عمل را با شعار همراه کند، چند گروه نیابتی را، از کیسهٔ ملت ایران، در اطراف اسرائیل مستقر نمود و گاه‌گاه نیز حملاتی از سوی این گروه‌های نیابتی علیه اسرائیل انجام می‌گرفت.

باز هم از همه مضحک‌تر، آن قسمت از سخنان او بود که از قواعد و مقررات بین‌المللی نام برد و اسرائیل را متهم به شکستن این قوانین کرد. شکی نیست آنچه که اسرائیل، نه فقط در غزه، بلکه در سراسر فلسطین انجام می‌دهد، از مصادیق آشکار جرم و جنایت علیه بشریت است. ولی آیا رژیمی که دستش تا مرفق به خون مردم خودش آغشته است و اعدام‌های روزانه‌ای که در سرزمینمان در حال انجام است، نمی‌توان متهم به نقض آشکار تمام قوانین و اصول اخلاقی، انسانی و بین‌المللی نامید؟

سخن کوتاه، دست‌وپا زدن‌های این رژیم برای اینکه بتواند سرش را از منجلاب خودساخته بیرون نگهدارد، فقط منجر به فرو رفتن بیشتر در منجلاب می‌گردد. واقعیت اینجاست که این رژیم هم در داخل و هم در خارج ایران، مانند نجس‌ها در هندوستان، از وجههٔ خوبی برخوردار نیست. برای رهایی از این منجلاب خودساخته، چاره‌ای جز این ندارد که در وهلهٔ اول با مردم سرزمین‌مان یک گفتمان عذرخواهی و بخشش‌طلبی را آغاز کند و ادارهٔ کشور را به دست تیمی از انسان‌های وارد و مطلع، که تعدادشان هم در درون کشور کم نیست، بسپارد تا شاید تیم تازه‌نفس از پس اصلاح خرابی‌ها و کمبودهایی که نتیجهٔ بیش از چهل‌وپنج سال حکومت سرکوب و فساد است برآید و درعین‌حال بتواند پرستیژ و آبروی بین‌المللی گذشته‌مان را بازگرداند که نتیجهٔ درایت و تدبیر شخصیت‌هایی مانند انتظام، خلعتبری و فراموش نکنیم شخص شاه و همچنین بعد از انقلاب، خاتمی و تا اندازه‌ای روحانی بود.

تا آنجا که به شخص من مربوط است، چنانچه قدم‌ها و اقداماتی در جهت ترمیم روابط با جامعهٔ بین‌المللی از سوی رژیم حاکم صورت گیرد، با سرکوفت و تمسخر من روبرو نخواهد شد. ایران‌مان در طول تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم، هیچ‌گاه این‌طور با بی‌آبی، فرونشست زمین و ضایعات طبیعی و زیست‌محیطی همراه با آسیب‌هایی که متوجه سدهایمان شده روبرو نبوده. شدت فقر در میان ملتمان حتی متوجه طبقهٔ متوسط هم گردیده که طبق اطلاعات شخصی‌ام گاهی دچار کمبود حتی نان شب هستند. در چنین شرایط اسفناکی، جنگ و حملهٔ نظامی، آخرین ضربهٔ نهایی را به بود و نبود سرزمینمان وارد خواهد کرد. فراموش نکنیم که بازیگران کنونی صحنهٔ بین‌المللی مانند نتانیاهو، پوتین و ترامپ را نمی‌توان دارای وجدان و عقل سالم نامید.

مخالفان رژیم که در خارج از ایران، کشورهای بیگانه را تشویق به جنگ با ایران می‌کنند و حتی از شنیدن خبر نزدیک بودن جنگ، شادی و خوشحالی می‌کنند، به‌طور ناخواسته، مرتکب خیانت می‌گردند.

داریوش مجلسی، سپتامبر ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ جناب مجلسی گرامی دود بر شما. از فاش گویی شما دربارۀ این فرد سپاسگزارم. با اینهمه، شما نوشته‌اید: «او برای رهایی از این منجلاب خودساخته، چاره‌ای جز این ندارد که در وهلهٔ اول با مردم سرزمین‌مان یک گفتمان عذرخواهی و بخشش‌طلبی را آغاز کند و ادارهٔ کشور را به دست تیمی از انسان‌های وارد و مطلع، که تعدادشان هم در درون کشور کم نیست، بسپارد تا شاید تیم تازه‌نفس از پس اصلاح خرابی‌ها و .......» آرزوی شما البته نیک و اندیشانه است اما بهتر از من می‌دانید که چنین انتظاری از این جماعت، مانند آنست که از یک خوک بخواهیم در آسمان پرواز کند. از پزشکیان هیچ کار خوبی را نباید انتظار داشته باشیم. شاید اندکی جز برای همان دو سه نفری که شما نام برد‌ه‌اید و من هم در زمان خود به آنها رأی داده‌ام، جز زیان برای کشور هیچ کاری ساخته نیست. مارکس لومپن پرولتاریا را جامع همۀ کثافت‌ها و پلیدی‌ها یا گزاره‌ای مانند آن خوانده‌بود. من نیز همانگونه که در یادداشتی که بر گفتارنامۀ آقای پورمندی نوشته بودم، پزشکیان را فشردۀ سه دولت پوپولیست و شیاد رجائی، احمدی‌نژاد و رئیسی و همۀ زیان آنها برای کشور می‌دانم، با توان اجرایی کمتر و دروغ و فریبکاری بیشتر. شاید استعفا، تنها کاری باشد که از گناه این‌جهانی او اندکی بکاهد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۳۰ شهریور ۱۴۰۴


■ جناب خراسانی، با درود. منظور من “او” نبود بلکه منظورم “این رژیم” بود. آنچه که راه حل پیشنهادی من بود، در شرایط حاضر، چیزی بیش از یک آرزو نیست. همانطور که خودتان هم نوشتید، داشتن چنین انتظاری از این رژیم بیش از حد خوش بینانه است. ولی دوست عزیز، این در همیشه به روی این پاشنه نخواهد چرخید. هم الآن هم افرادی در درون رژیم به این واقعیت رسیده‌اند که، کشتیبان را سیاستی دگر باید. زمانی که آمریکا به عراق حمله کرد، گوینده رادیو عراق، مانند پزشکیان، با غرور، اعلام می‌کرد: ما از شما نمی‌ترسیم: ولی ما در تلویزیون می‌دیدیم که پشت سر گوینده تلویزیون خمپاره‌ها و بمب‌های آمریکا در خیابان منجر به ایستگاه تلویزیون، منفجر میشدند.. بقیه ماجرا را خودتان بهتر از من شاهد بودید. امید من این است که دوزاری عراقچی‌های درون رژیم، آن قدر افتاده باشد که قادر به فهم اوضاع بسیار خطرناکی گردند، که هم برای رژیم و هم برای سرزمینمان در راه است.
با احترام، مجلسی





iran-emrooz.net | Fri, 19.09.2025, 20:55
پزشکیان، آخرین کورسوی امید!

احمد پورمندی

همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، پیش‌نویس قطعنامه‌ای که خواستار ادامه تعلیق تحریم‌های ایران بود، با ۹ رأی مخالف، ۴ رأی موافق و ۲ رأی ممتنع به تصویب شورای امنیت نرسید. تعداد بالای اعضای مخالف با ادامه تعلیق تحریم‌ها چنان بالا بود که نیازی به استفاده از حق وتوی قدرت‌های اروپایی باقی‌مانده در برجام نبود.

این رأی‌گیری بدین معناست که در صورت عدم حل‌وفصل اختلافات میان طرف‌ها، تحریم‌های شورای امنیت علیه ایران از ۲۸ سپتامبر اعمال خواهند شد.

تا ۲۸ سپتامبر تنها ۹ روز باقی مانده است و در این فاصله پزشکیان به منظور شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل متحد راهی نیویورک می‌شود.

عباس عراقچی به‌عنوان وزیر خارجه نشان داد که نه اراده و نه علاقه و نه توانایی آن را دارد که مذاکرات سرنوشت‌ساز اتمی را هدایت کند. او رهبر وقت‌کشی، ژست‌های اینستاگرامی، گفتارهای کم‌ارزش و خواب‌کردن مقامات بالاتر از خودش بوده است. او به هیچ وجه شایستگی ایفای نقش در این ۹ روز تعیین‌کننده را ندارد و اگر در این موقعیت بماند، کشتی ایران را با مکانیسم ماشه غرق خواهد کرد.

لازمهٔ عبور از این بحران، اقدامی برخلاف منویات سید علی خامنه‌ای است. این اقدام از عهده هیچ مقامی جز پزشکیان برنمی‌آید. پزشکیان با اعلام ناتوانی در اجرای لایحهٔ حجاب و عفاف نشان داد که می‌تواند از یکی از چهار «خط قرمز» خامنه‌ای عبور کند و بدون رویارویی آشکار با رهبر نظام، با نوعی نافرمانی مدنی، عواقب نپذیرفتن نظر پیشوا را بر عهده گیرد. اگر این تمهید در مورد آن خط قرمز کارگر واقع شد، چرا در مورد خط قرمز بعدی نتواند تکرار شود؟ به‌ویژه آنکه موقعیت خامنه‌ای در این فاصله به‌شدت تضعیف شده و اساساً امکان نقش‌آفرینی سیاسی جدی او در هاله‌ای از ابهام است. شاید او هم راحت‌تر باشد که سرش را برگرداند و بگذارد رئیس‌جمهور «خیانت به اسلام» را به‌عهدهٔ خود انجام دهد.

آنچه در این بین اهمیت کلیدی دارد، درک و فهم خود پزشکیان از ابعاد خطرات ناشی از فعال‌شدن مکانیسم ماشه و باور به ضرورت بسیج همهٔ توان و اراده‌اش ـــ و به تعبیر ماندگار مهندس موسوی، «انجام غسل شهادت» ـــ پیش از پرواز به نیویورک است.

خامنه‌ای دو بار در نیویورک روسای جمهور پیشین، خاتمی و روحانی، را در پیش‌پای اوهام و خرافات ضدبشری خود ذبح شرعی کرد و نگذاشت که ملاقات با کلینتون و اوباما انجام شود.

اکنون در واشنگتن فردی از طیف راست افراطی در کاخ سفید نشسته است که انتهای خودشیفتگی است. بی‌اعتناییِ او را خشمگین و انتقام‌جو ساخته و هر پیروزی کوچکی او را تا حد جنون شاد خواهد کرد. این فرصت استثنایی نباید از دست برود.

پزشکیان تنها کسی است که به‌عنوان رئیس‌جمهور، مسئول اجرای قانون اساسی و رئیس شورای عالی امنیت ملی، می‌تواند مخاطرهٔ نشستن، گفت‌وگو و توافق با ترامپ را به‌جان بخرد؛ از کفن‌پوشانی که ممکن است در تهران منتظر استقبالش باشند، هراسی به دل راه ندهد و مطمئن باشد که به‌ازای هر خودفروخته یا متوهمِ کفن‌پوش، هزاران ایرانیِ مشتاق صلح به استقبالش خواهند رفت.

از سخنان پزشکیان در ماه‌های اخیر کاملاً روشن است که او به عمق مشکلات و بحران‌هایی که گریبان‌گیر کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران است پی برده و درک می‌کند که اگر کاری نکند، در تاریخ ایران از او به ننگ یاد خواهند کرد؛ اما اگر شجاعت نشان دهد ـــ حتی اگر برکناری از قدرت بهای آن باشد ـــ که چنین نیست ـــ نام نیک، کمترین پاداش او نزد مردم امروز و فردای ایران خواهد بود. آیا او این ضرورت را درخواهد یافت؟ شمارش معکوس آغاز شده و تنها نه روز برای جلوگیری از فاجعه فرصت داریم.



نظر خوانندگان:


■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما.
شوربختانه واکنش‌های دولت جمهوری اسلامی از جمله شخص پزشکیان در همین یکی دو روز گذشته و پیش از آنکه نشست سازمان ملل برپا شود، نشان داد که این کورسو به راستی از هم اکنون کور کور خاموش است و بر سوی دید آن افزوده نمی‌شود. شاید این بیماری چشم ما باشد که در آن سیاهی ظلمات نوری می‌بینیم و زمان را از دست می‌دهیم. تلاش اصلاح‌طلبان از هر سویۀ آن برای به قدرت رساندن پزشکیان، بدترین انتخاب آنها از سال ۱۳۷۶ تا کنون بود، و به گمان من پس از این هم هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت. دولت پزشکیان به راستی عصاره یا به سخن دیگر تفالۀ سه دولت بی‌عرضه و ایران برباد ده رجایی، احمدی‌نژاد و رئیسی است و هیچ دستآوردی بهتر از کار آن سه دولت ننگین نخواهد داشت. در هرحال جامعۀ ایرانی ناگزیر است فزون بر ۴۷ سال گذشته چند روز دیگر هم به این کورسو بنگرد و دندان روی جگر بگذارد، تا شاید سوی چشم اصلاح‌طلبان از هر نوع آن کمی روشنتر شود. امیدوارم این چند روز هم بگذرد، و شما و من زنده باشیم تا پس از آن بازهم با هم گفتگو کنیم و با چشم‌های بازتر دنیا را ببینیم.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۹ شهریور ۱۴۰۴


■ جناب آقای پورمندی بادرود و احترام
کاش پزشکیان چنین می کرد و در صورت مخالفت خامنه‌ای، کنار می‌رفت اما از حرف‌های دیروز او ناامید شدم. او گفته: در صورت تشدید تحریم‌ها، با کشورهای دوست و سازمان‌های منطقه‌ای، مشکلات را حل خواهیم کرد!!
اصلا متوجه نیست چه اوضاعی در انتظار ایران است! پزشکیان، آخرین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ست و جمهوری اسلامی به تاریخ خواهد پیوست یا با زبان خوش و عقب‌نشینی خامنه‌ای، و یا با جنگ و تحریم...
ارادتمند: فردین


■ آقای خراسانی با درود، با شما موافقم، فقط اضافه کنم که برخی‌ها نمی‌بینند و برخی‌ها نمی‌خواهند ببینند.
دسته اول را می‌توان روزی با ادعیه و اوراد یا با هوش مصنوعی از نابینایی نجات داد اما علاج نابینایی دسته دوم کار سخت و گاهی ناممکن است. طفلک پزشکیان که به صراحت گفته بود: «همه تلاش خود را انجام می‌دهیم تا منویات رهبری را عملیاتی کنیم.» یا: «برنامه هفتم را برمبنای سیاست‌های رهبری اجرا می‌کنم.» یا: «سیاست‌های کلی رهبر انقلاب چراغ راهنمای مسیر است.» چراغ رهبر انقلاب هم که معلوم است راهنمای کدام مسیر است. حالا، به نظر شما نابینایی یا ناشنوایی آدمی که به رئیس جمهور نیابتی امید می بندد، روزی علاج خواهد شد؟
سعید سلامی


■ متاسفانه آقای پورمندی با کلی تعارف و لکنت زبان به اصل خویش که همانا رای به روحانی بود رجوع کرده‌اند. بی‌شک جناب فرخ نگهدار و شرکا از چنین اظهاراتی در طیف جمهوری خواهان خوشحال خواهند شد. تاکید و اتکای زیاد به مواضع حسین موسوی نیز از این ریشه آب می‌خورد. جمله “تنها نه روز برای جلوگیری از فاجعه فرصت داریم” نشان دهنده “ما”ی ایشان هم هست. نکته دیگر اینکه برداشتن تحریم‌ها قبل از هر چیز نظام را نجات خواهد داد و به ضرر جناحی که از بود تحریم‌ها منافعشان بیشتر تامین می‌شود، خواهد بود. حالا معلوم نیست که به چه علتی باید “هزاران ایرانیِ مشتاق صلح به استقبالش” بروند. مگر اینکه قبول کنیم: اصلاح‌ طلب، اصولگرا، تموم نشده ماجرا. در مقاله ایشان کلا مردم صغیراند و غایب و هر چه هست آن بالاست.
با احترام سالاری


■ دوستان عزیز، اقایان خراسانی، فردین، سلامی و سالاری!
جدای از برخی عادات کهنه «انگ زنی» مندرج در یادداشت آقای سالاری، من در سیاست موافق ایده «هرچه بدتر، بهتر!» نیستم و تصور می‌کنم که اگر مکانیسم ماشه در چند روز آینده فعال شود، امروز و فردای مردم ایران تباه می‌شود و فردای بعد از ج.ا. هم در چاله تحریم‌های سازمان ملل گیر خواهد کرد. تحریم‌ها در تخریب همه‌جانبه جامعه ایران نقشی جدی داشته‌اند و با تداوم و تشدید، باز هم مخرب‌تر خواهند شد. جامعه فرسوده و خسته ایران، برای تدارک گذار خشونت پرهیز، دموکراتیک و سامانمند از ج.ا. به زمان برای تنفس و بازسازی خود نیاز دارد. من سرنکونی قهرآمیز رژیم، چه با اتکا به خارج و چه بدون آن را تداوم فاجعه می‌دانم و تصور می‌کنم که مردم ایران هنوز چیز های زیادی برای از دست دادن دارند! کسانی که خود را نواندیش می‌دانند و اغلب به گذشته امثال من فیک بک می‌زنند، باید قبل از هر چیز، با فکر «انقلاب قهر آمیز» به جا مانده از قرون گذشته، تکلیف‌شان را روشن کنند. از نگاه من این ره بیش از قرون گذشته، به ترکستان است. دیروز هر دو تیم کشتی آزاد و فرنگی ایران، قهرمان جهان شدند. این خبر باید برای ما غربت نشینان حاوی این پیام باشد که با جامعه‌ای مرده طرف نیستیم و ما جز از طریق تقویت جوامع مدنی و گسترش جنبش‌های اجتماعی، قادر به گذار به دموکراسی نخواهیم بود. تشدید تحریم‌ها سمی است بر پیکر مدنیت و جوامع مدنی. برای جلوگیری از فاجعه فعال شدن مکانیسم ماشه، هر کاری از جمله تشویق پزشکیان به نافرمانی مدنی، ولو که شانس تحقق آن نزدیک به صفر باشد، نه که لازم، بلکه «واجب عینی» است. برای جلوگیری از سقوط کشور، امروز لازم است، حتی اگر آبرویی هم داریم، از آن بگذریم.
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی گرامی، شما که مخالف انگ زنی هستید ابتدا باید ثابت کنید که چه کسی اینجا طرفدار  «هرچه بدتر، بهتر!» و”انقلاب قهر آمیز” و “با اتکا به خارج” هست؟ رفع تحریم‌ها اگر با حل رعایت حقوق بشر و سرکوب بی‌امان گره نخورد و هدفمند نباشد چه گرهی از حل مشکلات جامعه و بهتر شدن وضعیت معیشت مردم ایران خواهد گشود؟ در دوره روحانی و رفع تحریم ها چه چیزی عاید مردم شد؟ جز اینکه بودجه دستگاه های عریض و طویل روحانیت و دستگاه سرکوب رژیم و نیابتی‌ها افزایش پیدا کرد و در ادامه‌اش سرکوب ۱۳۹۶ بعد از برجام. البته اگر از دید یک صغیر قانع به قضیه نگه کنیم از نانهای تقسیم شده خرده‌هایی هم بر سر سفره مردم هم ریخت.
یک چیز را هم اضافه کنم در رابطه با چک سفید دادن به دستگاه سرکوب رژیم و نرمیدن اصلاح‌طلبان در رابطه با استفاده از “قهر”. آیا مردم حق دفاع از خود را در مقابل حکومت در مواقع ضروری با استفاده از خشونت را دارند؟ اگر چند جوان به کمک دختری که زیر پای گشت ارشاد طلب کمک می‌کند با درگیری با گزمه‌ها باعث نجات آن دختر شدند به خاطر استفاده از خشونت قابل سرزش‌اند؟ این نوع مقاومت‌ها و در گیری‌ها به هر حال در رابطه با اوباشان و آدمکشان رژیم رخ خواهد داد و ابعادش هم قابل پیش‌بینی نیست زیرا حد و مرزش را رژیم بر سر ماندن و رفتنش تعیین می‌کند. در هر صورت صلاح نیست آبرو را ارزان بفروشیم آن هم در دکان حقیر پزشکیان که صاحبش هم یک بی‌آبروی متوهم است و بهتر است به “تقویت جوامع مدنی و گسترش جنبش‌های اجتماعی” همت گماریم تا دخیل بستن به “امامزاده های” رژیم.
با درود سالاری


■ آقای سالاری عزیز!
۱- اشاره بی‌ربط به آقای نگهدار و رای من به روحانی و نظرم در مورد مهندس مو سوی، مگر همه صغری و کبری کردن برای این نیست که «ما»ی مورد نظر مرا صورت بندی کنید که یک مای اصلاح طلب است؟ اسم این کار، انگ زدن نیست؟
۲- در مورد برجام و نتایج آن، شما فقط ۵۰٪ منفی حقیقت را می‌بینید. بعد از برجام گشایش های قابل توجهی در اقتصاد ایران پدید آمد. قرار داد های بسیاری به امضا رسیدند و اوضاع به سمت بهبود رفت و تورم یک رقمی شد. ۲۴ میلیون ایرانی ابله نبودند. ما به امید تداوم این روند و ایستادگی روحانی بر سر وعده هایش پیه ریسک رای دادن به او در دور دوم را به تن مالیدیم. ما گزینه دیگری نداشتیم. مثل بازی پوکر، اگر کارت نمی کشیدیم، با ریاست جمهوری رئیسی ، حتما بازنده بودیم. با کارت کشیدن ریسک کردیم تا شاید بازنده نباشیم. این ریسک با خیانت و آدم فروشی خامنه ای و روحانی، به نتیجه نرسید و برجام هم به هوا رفت. عرصه سیاست، میدان عاشقیت و ایدئولوژی نیست. البته شکست همیشه یتیم است و پیروزی هزار تا پدر دارد!
۳- با قهر نباید شوخی کرد. این یک بازی کودکانه است که از حق دفاع مشروع آغاز کنیم، به دفاع مشروع پیشدستانه و بعد مقابله با مثل در مقابل خشونت فزاینده برسیم و بعد هم: مشت در مقابل مشت!
صورت مساله در عین پیچیدگی، تا حدودی روشن است. بنا بر اعلامیه جهانی حقوق بشر، قیام در مقابل بیداد، حق مردم است و اگر این اتفاق بیفتد، نمی توان مردم را سرزنش یا محکوم کرد. این یک روی سکه است. روی دیگر این است که حق داشتنن و از حق استفاده کردن، دو مقوله متفاوتند. هم بر اساس تجربه و هم از نگاه نظری، انقلاب قهرآمیز به تداوم استبداد و سرکوب، ای بسا بدتر از نظام مستقر، منجر می شود. ۵۷ هنوز به تاریخ نپیوسته و تجربه زیسته ماست.
اینجا مساله اصلی به نقش و وظیفه نیرو های سیاسی و نخبگان جامعه بر می گردد که با شعار های زیبایی مثل دفاع مشروع، آتش قهر را باد بزنند یا توده را به راه های مدنی هدایت نمایند اگر صادقانه به گذار خشونت پرهیز از طریق “تقویت جوامع مدنی و گسترش جنبش‌های اجتماعی” باور داریم. دیگر نمی‌توانیم از هیچ امکانی، هرچقدر هم کوچک باشد، صرف نظر کنیم، اگر به اندکی گشایش در جامعه منجر شود. این تفاوت اساسی گذار طلبی و براندازی است. نماندن در اصلاحات کوچک و رفتن به سمت کنار زدن نظام مستقر هم تفاوت ما با اصلاح طلبان است.
زنده باشید. پورمندی


■ آقای پورمندی عزیز متاسفانه شما در جاده‌ی اصلاح‌طلبی و گذارطلبی در رفت و آمدید گاه از نا امیدی از سکولاریسم می‌گذرید و گاهی به پزشکیان امید می‌بندید. بقیه دوستان اینجا هم حدودا همین را گوشزد کردند. از جای واقعی خود که به نظرم گذار طلبی است عدول نکنید. در رابطه با “حق داشتن و از حق استفاده کردن” حرفم این است که مردم را به هر قیمتی خلع سلاح نکرده و به سرکوب گران چک سفید ندهیم که هر بلایی که خواستند سر مردم بیاورند و آن طرف هم روی دیگر صورت را برای سیلی دوم بگیرد. میتوانید تفسیرهای دلبخواه خود را راجع به نظرم کش و قوس داده و نتایج مورد نیازتان را استخراج کنید ولی این کمکی به دیالوگ و روشنگری نمی‌کند و تنها می‌تواند نیاز روحی را بر طرف و آرامشی موقت برقرار کند. قضاوت در باره حرف هایی نظیر “۲۴ میلیون ایرانی ابله نبودند” و “در مورد برجام و نتایج آن” و “۵۰٪ منفی حقیقت” که می‌شود احتمالا ۵۰٪ به نفع جامعه تعریفش کرد، را هم به خوانندگان واگذار می‌کنم. درست می‌فرمایید که “میدان عاشقیت و ایدئولوژی نیست.” ولی شناخت دقیق از نیروهای درگیر در سیاست جامعه می‌تواند به انتخاب تاکتیک درست بینجامد و مه توهم را تبخیر می‌کند.
موفق باشید، با احترام سالاری



■ حضور پزشکیان در سازمان ملل بعید است فراتر از شعارهای رسمی برود. در شرایطی که تحریم‌ها به معضل اصلی کشور بدل شده‌اند، ابتکار دیپلماتیک جدی از سوی او انتظار نمی‌رود؛ چراکه ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بر بقای خود متمرکز است و برای این هدف به نیروهای وفادار داخلی تکیه می‌کند و در برابر غرب ــ که تنها «تسلیم بی‌قید و شرط» را می‌پذیرد ــ حالت مقاومت به خود می‌گیرد.
تحریم‌ها طی سال‌های گذشته نه مانع فساد و رانت شدند و نه سفره مردم را تقویت کردند؛ برعکس، بیشترین فشار را بر جامعه تحمیل کردند. چه‌بسا اگر این تحریم‌ها هدفمندتر طراحی می‌شدند، امروز جامعه مدنی ایران نیرومندتر بود. حال که بازگشت تحریم‌ها بسیار محتمل به نظر می‌رسد، پرسش کلیدی این است: مردم چگونه می‌توانند بار سنگین اقتصادی را کمتر احساس کنند؟ آیا همیاری و سازمان‌دهی اجتماعی می‌تواند امکان بقا را برای طبقات آسیب‌پذیر فراهم آورد؟
در این میان، قیاس میان امتناع پزشکیان از اجرای مستقیم حجاب اجباری و فرض «تسلیم او در برابر غرب» سنجیده نیست. در موضوع حجاب، او صرفاً نوعی فاصله‌گذاری تاکتیکی کرد؛ اما در سیاست خارجی، تسلیم شدن در برابر غرب ــ به‌ویژه در موضوع تحریم‌ها ــ معنایی کاملاً متفاوت دارد: خروج از چارچوب حاکمیت.
سلمان گرگانی


■ آقای گرگانی عزیز! من در صحت مفروض «تسلیم شدن در مقابل غرب» تردید جدی دارم. آیا معنی «مذاکره با آمریکا، تن دادن مجدد به بازرسی آژانس، روشن کردن موقعیت ۴۶۰ کیلو اورانیم ۶۰ در صدی و تعلیق غنی سازی» تسلیم شدن به غرب است یا تسلیم شدن به عقل؟ کسی در آن طرف، از پزشکیان انتظار ندارد که قباله مالکیت ایران را مهر و امضا کند و بدست ترامپ بدهد. در واقعیت، ترامپ تشنه یک پیروزی کوچک است که با آن فیل هوا کند! قبول شرایط اروپای ۳، قبل از هر چیز، تسلیم به اراده و تمایل مردم ایران است. کدام ایرانی میهن دوستی خواستار رها کردن کشور از شر پروژه ایران برباد ده اتمی و عادی سازی رابطه با غرب نیست؟
با ارادت پورمندی


■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله جالب و در عین حال بحث بر انگیزشان. موضوع اصلی بحث آنست که آیا آقای پزشکیان میتواند ریسک (و یا مخاطره ای) کرده و بدون هماهنگی با خامنه ای و هسته سخت قدرت با ترامپ ملاقات و با دولت آمریکا به توافقی سیاسی پایدار و محکمی برسد یا خیر؟ البته به دنبال آن این سئوال مطرح میشود که چنین مخاطره ای از سوی پزشکیان، اولا چقدر احتمال موفقیت دارد و ثانیا، در صورت موفقیت، آیا به نفع مردم ایران و گذار به دموکراسی است یا صرفا به تحکیم پایه های رژیم و ادامه حیات او می انجامد و بضرر مردم ایران است. من در اینجا تنها به سئوال نخست که در بالا آمد میپردازم.
شخصا فکر نمیکنم پزشکیان بخواهد یا بتواند ابتکاری در جهت عادی سازی روابط ایران و آمریکا به خرج دهد. اگر هم چنین مخاطره ای بکند بدون هماهنگی با خامنه ای و هسته سخت قدرت، نخواهد توانست موفقیت واقعی، به معنی خارج کردن کشور از بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، کسب کند. اما چرا؟
یک پاسخ کوتاه آنست که او مرد این کار نیست. به چه معنی؟ در زبان انگلیسی دو مفهوم (Politician) سیاستمدار و (Statesman)، که میتوان آنرا دولتمرد یا رجل سیاسی ملی ترجمه کرد، داریم که توجه به معانی این دو کلمه منظور مرا توضیح میدهد. (من ابتدا تعاریف ایندو را با استفاده از دیکشنریهای آنلاین نوشتم اما بعد به دلیل طولانی شدن بحث حذف کردم. دوستان براحتی میتوانند خود معانی ایندو را در اینترنت بخوانند).
آن چیزی که در اینجا مد نظر جناب پورمندی است از یک رجل ملی انتظار میرود اما آقای پزشکیان نه تنها در تعریف رجال ملی نمی گنجد بلکه حتی سیاستمدار برجسته ای هم نیست. نه حزب متشکل و قوی دارد که از او حمایت کند. نه از محبوبیت بالایی نزد مردم برخوردار است که اگر لازم شد به خیابانها ریخته از او در مقابل دشمنان سیاسی اش حمایت کنند. نه مبتکر گفتمان قوی و جذابی است که در سطح ملی، منطقه ای و جهانی او را رهبر سیاسی مناسبی معرفی کند. او ابتدا خود را ذوب در ولایت فقیه معرفی کرده و ماموریت خود را پیش بردن منویات رهبری اعلام کرده. سپس گفتمان وفاق ملی را به مفهوم ایجاد یک ائتلاف نه چندان محکم و تعریف شده بین اصلاح طلبان و اصولگرایان گرفته و در بیشتر موارد در مقابل اصولگرایان و پایداری چی ها عقب نشینی کرده. در مجلس گفته معتقد به مذاکره با آمریکا بوده اما هنگامی که خامنه ای آنرا صلاح ندانسته مساله را منتفی میداند. در جایی گفته نه برای رئیس جمهور شدن بلکه افزایش مشارکت مردم در انتخابات نامزد ریاست جمهوری شده....... در هیچ موردی هم از خود ذکاوت و درایت بالایی که نشانه ای از یک سیاستمدار برجسته باشد بروز نداده است. بهترین بینه آن هم کابینه ضعیفی است که تشکیل داده. آن از وزیر آموزش و پرورش، آن از وزیر کشور آن از وزیر نیرو آنهم مثلا از وزیر امور خارجه اش که در این شرایط پیچیده بین المللی مانند مرغ سر کنده ای به این در و آن در میزند اما تلاش مذبوحانه اش راه بجایی نمی برد زیرا بجای اجرا و پیشبرد یک راهبرد متین و حسابشده روابط بین الملل مانند کارگزاری نه چندان ماهر منتظر دستورات ضد و نقیض مراکز قدرت از شخص خامنه ای و بیت رهبری و هسته سخت قدرت و شورایعالی امنیت و سپاه و غیره نشسته است. نتیجه اش هم شده این بلبشو و افتضاحی که در دیپلماسی بین المللی داریم و فاجعه ای که تحریم های همه جانبه کشور و مردم را تهدید میکند.
من فکر میکنم خامنه ای اتفاقا به دلیل همین ضعف ها پزشکیان را در انتخابات ریاست جمهور تائید و برکشید و دیگران (مثلا علی لاریجانی، آخوندی و غیره) را رد صلاحیت کرد تا از طریق او سیاستهای خود را پیش برده و طبق معمول، با خباثتی که از ویژگیهای اوست، کاستی ها و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را به رئیس جمهور منتخب مردم و دولت و اصلاح طلبان نسبت دهد. اما تصور نمیکرد راهبرد “نه جنگ و نه مذاکره” او به این فضاحت و رسوایی در هم شکسته و با قتل عام فرماندهان سپاه، تخریب مراکز برنامه هسته ای کشور و احتمال ترور خود و فرزندانش و دیگر مقامات کار او به زندگی در مخفیگاه ها کشیده و در اواخر زندگی به موضوع شوخی و مزاح مردم تبدیل و ملقب به موشعلی شود.
حال اگر در این شرایط انتظار داشته باشیم پزشکیان با این زمینه و پیشینه و دولت ضعیف و مجلس امنیتی 5 درصدی بتواند ابتکار و شجاعتی بخرج داده و اعلام ملاقات و مذاکره و عادی سازی روابط با آمریکا را بکند منطقی نیست. زیرا اگر بدون هماهنگی با خامنه ای و هسته سخت قدرت اینکار را بکند با احتمال زیاد با رای عدم کفایت سیاسی مجلس و برکناری از قدرت مواجه بود و حتی اگر مقاومت کند ممکن است جانش را هم از دست بدهد. اما حتی اگر در خفا با چراغ سبز خامنه ای بخواهد اینکار را بکند بازهم احتمال موفقیت او بسیار کم خواهد بود. زیرا از یک طرف خامنه ای به دلایل متعدد نخواهد توانست تمام قد از عادی سازی روابط با آمریکا که مستلزم کنار گذاشتن تمام آن ادعاها بر علیه شیطان بزرگ، پایان دادن به غنی سازی و برنامه هسته ای، کنار گذاشتن برنامه موشکهای دوربرد، قطع ارتباط با نیابتی ها و حتی به رسمیت شناختن اسرائیل باشد حمایت کند. زیرا این امر مستلزم بیرون راندن افراطیون سیاسی از مواضع قدرت، از جمله در سپاه، شورایعالی امنیت ملی، مجلس، شورای نگهبان و مجمع تشخیص و غیره و متحدان آنها که کاسبان تحریم باشند از مصادر ثروت و درآمد خواهد بود که بلافاصله حمایت همان 5% تا 10% باقیمانده حزب اللهی های طرفدار حکومت را نیز بخار کرده از بین خواهد برد و به احتمال زیاد نیروی سرکوب را هم، که در حال حاضر تنها تکیه گاه حکومت است، فلج خواهد کرد. اگر هم بخواهد مکر و حیله بخرج داده و تلویحا از او حمایت و مثلا با طرح لزوم نرمش قهرمانانه و غیره از اقدامات پزشکیان پشتیبانی کند نه خواهد توانست قدرتهای خارجی را دیگر با این سیاستهای کجدار و مریز (مثلا حاضر به مذاکرات غیر مستقیم شده و قولهای سر خرمن فتوای حرمت بمب اتمی را بپذیرند) راضی کند و نه قادر خواهد بود از داخل مخفیگاه خود افراطیون داخلی را ساکت و مطیع و وادار به همکاری با دولت پزشکیان کند. این امر حتی میتواند منجر به شروع تحرکاتی از سوی افراطیون بر علیه پزشکیان (اما در عمل برای به زیر کشیدن خامنه ای) شود.
به این دلایل من فکر نمیکنم پزشکیان در نیویورک حرکت موثر و نمایانی برای عادی سازی روابط با آمریکا از خود نشان دهد. اما اگر هم مواضعی در این جهت گرفت (که فکر میکنم با هماهنگی خامنه ای خواهد بود) قادر به حل معضلات و پایان دادن به بحرانهای اقتصادی، اجتماعی سیاسی کشور که مستلزم عادی سازی واقعی روابط ایران با آمریکا و دنیای غرب نخواهد بود. اشاره ای به دلایل آن شد ولی تفصیل موضوع را میتوان در آن زمان بحث کرد.
بنظر میرسد خامنه ای بیشتر در فکر بردن ایران بسمت شرایطی مانند کره شمالی با موشکهای دوربرد و انفجار یک بمب اتم (لابد اسلامی-ایرانی) است تا از آن طریق در مقابل خارج بازدارندگی ایجاد کرده و در داخل به بهانه مقاومت در برابر تحریم ها و با حمایت افراطیون با تکیه به سرنیزه حتی به قیمت کشتن هزاران ایرانی به حکومت ادامه دهد. البته بعید است او در این سیاست هم موفق شود. هم به دلیل مبارزات آزادیخواهان و مقامت مردم و هم نفود جاسوسان قدرتهای غرب و شرق در ارگانهای نظامی و سیاسی و اداری کشور که میتوانند در سر بزنگاه ها با ترورها و انفجارها و خرابکاریهای دیگر نتایج تمام تلاشهای او را از بین ببرند. در اینجا آنچه مایه تاسف است فقدان یک رهبری سیاسی جمعی توانمند و منتخب مردم در اپوزسیون است که با پایگاه گسترده مردمی خود بتواند مبارزات مدنی و سیاسی مردم کشور را پیوند داده و با مبارات خشونت پرهیز رژیم را وادار به عقب نشینی و نهایتا انحلال کند.
خسرو


■ جناب پورمندی گرامی
در مورد «تسلیم» شاید لازم باشد بیشتر توضیح داده شود. بنا به گفته شما و پرسشی که مطرح کردید: آیا «مذاکره با آمریکا، تن دادن به بازرسی‌های آژانس، روشن کردن موقعیت ۴۶۰ کیلو اورانیوم ۶۰ درصدی و حتی تعلیق غنی‌سازی» تسلیم شدن به غرب است یا تن دادن به عقلانیت؟ واقعیت این است که مسأله بسیار فراتر از اینهاست. در ادامه باید افزود: توقف حمایت از نیروهای نیابتی، دست برداشتن از تهدید اسرائیل، توقف ساخت موشک‌های دوربرد، پرهیز از ترورهای خارج از کشور و در نهایت رعایت قوانین بین‌المللی. چنین تغییراتی از عهده جمهوری اسلامی برنمی‌آید، زیرا به معنای تغییر ماهیت آن است؛ یعنی پایان کل نظام. طبیعی است که رژیم نه تنها تمایلی به این مسیر ندارد، بلکه حتی طرح آن را تهدیدی برای بقا و انسجام نیروهای وفادار و متحجر خود می‌داند.
اگر چنین مسیری طی شود، «تسلیم» نه تنها در برابر غرب بلکه در برابر ملت ایران هم خواهد بود. البته این تسلیم به معنای «واگذاری مالکیت ایران» یا مهر و امضای پایان حاکمیت ملی نیست. بلکه باید میان «تسلیم جمهوری اسلامی» و «تسلیم ایران» تفکیک قائل شد. تسلیم نظام حاکم به معنای عقب‌نشینی از پروژه‌های ایدئولوژیک و امنیتی است؛ در حالی که اگر دولت و حکومت ایران همچون دیگر حکومت‌های عادی و نرمال عمل می‌کردند، اصلاً نیازی به استفاده از واژه «تسلیم» نبود، بلکه نام درست آن «پایبندی به قواعد بین‌المللی» می‌بود.
سلمان گرگانی


■ احتمالا دوستان توافق دارند که این نظام زنده بودنش در این است که دیگ بحران همیشه گرم بماند و بجوشد. این طفره رفتن‌ها و بی‌عملی هم پشتش سیاستی نهفته است. عقب نشینی و اصلاح را نابودی خویش می‌داند و در شرایط جنگی و تنش ماندگاری بیشترش را. بقیه‌اش را جناب خسرو به تفصیل شرح داده‌اند. عقلانیت این نظام بیش از این نبوده و نیست.
با درود به همه دوستان نگران سرنوشت میهنمان، سالآری


■ همانطور که همه دوستان اشاره و تاکید کردند، تا علی خامنه‌ای سکان امور را در دست دارد، هیچ گرهی از کار فروبسته ایران باز نخواهد شد و اندک احتمال اینکه با محدود شدن نقش او و شکاف های درون حکومت، پزشکیان بتواند گامی در جهت کاهش بحران‌های ویرانگر بردارد، خنثی شده است. صحبت‌های امشب خامنه‌ای تیر خلاص به کورسوی امید بود. او پیشدستی کرد و ساعاتی قبل از ورود پزشکیان به نیویورک، بار دیگر بر تداوم غنی‌سازی و عدم مذاکره با آمریکا پافشاری کرد. به این ترتیت سفر پزشکیان به نیویورک، به نقطه پایانی بر امید به سیاست نرمال و تداوم سقوط ایران در باتلاق بحران و جنگ تبدیل می‌شود. حضور پزشکیان در مجمع عمومی سازمان ملل به صحنه تداوم تحقیر جمهوری اسلامی بدل می‌شود و برای ایران مکانیسم منحوس ماشه را به ارمغان می‌آورد. به پرونده سیاه علی خامنه‌ای، بخاطر این پیام عجولانه و جنایتکارانه، برگ سیاه دیگری اضافه شد.
با ارادت پورمندی




iran-emrooz.net | Fri, 19.09.2025, 20:19
بهار عربی در آسیا دوباره جان می‌گیرد

مینا کنداسامی

نیویورک‌تایمز / مترجم جمشید خون‌جوش

خیزش نسل Z: از خیابان تا فضای مجازی، سیاستی بدون رهبر

مقدمه مترجم: نوشته زیر از خانم «مینا کنداسامی» (Meena Kandasamy) تلاش دارد تا با توجه به اعتراضات اخیر جوانان در نپال، جنبش‌های مشابه در دیگر کشورهای جنوب و جنوب‌شرقی آسیا را در یک چارچوب کلی بررسی کند؛ به‌ویژه با تاکید بر نقش رسانه‌های دیجیتال و نسل Z که پیوندی با انقلابیون حرفه‌ای نداشته و تنها به دلیل فشار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، وارد صحنه شده‌اند.
بحران‌های اقتصادی، بیکاری گسترده، فساد نخبگان و شکاف طبقاتی عامل اصلی نارضایتی این جوانان هستند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. این شرایط باعث شده که در این کشورها، قراردادهای اجتماعی آسیب ببینند و به اعتقاد نویسنده، حرکت‌های «سنتی چپ یا پیشرو» نیز نتوانسته‌اند جایگزین مناسبی برای هدایت خشم این جوانان باشند.
در مقابل رسانه‌های اجتماعی، عمدتا اینستاگرام و تیک‌تاک، ابزار اصلی سازماندهی و انتشار خشم سیاسی هستند و به نسل Z امکان می‌دهند بدون رهبران رسمی، اعتراضات خود را هماهنگ و مؤثر انجام دهد. اصلی‌ترین ویژگی‌های نسل Z این است که سازماندهی دیجیتال را خود سیاست می‌داند و نه فقط ابزاری برای آن، ساختارهای سنتی را نمی‌پذیرد و تلاش می‌کند تا ساختاری غیرمتمرکز، سیال و مؤثر ایجاد کنند.
اقدامات دولت‌ها برای محدود کردن رسانه‌های اجتماعی، به جای کاهش اعتراضات، باعث خشم و تجمعات خیابانی بیشتر شده است و این واکنش‌ها ضمن افزایش رادیکالیسم، باعث توجه سیاسی جوانان به فساد و خشونت دولتی نیز می‌شوند. از سوی دیگر، تلاش دولتها برای کنترل روایت و متهم کردن دشمنان یا عوامل خارجی، تاثیر گذشته خود را از دست داده است.
اگر چه این نسل صدای خود را یافته و نادیده گرفتن آن برای قدرت‌ها خطرناک است اما دارای نقاط ضعف خود نیز می‌باشد که احتیاج به آسیب‌شناسی دارد. به عنوان مثال همان‌طور که بهار عربی از امید به هرج‌ومرج کشیده شد، این خیزش‌های آسیایی (و دیگر نقاط همچون کشور ما) نیز بدون رهبری سیاسی روشن می‌توانند به آشوب، کودتا یا خشونت‌های فرقه‌ای منجر شوند. بهترین گواه، حملات آتش‌سوزی عمدی در جریان اعتراضات اخیر نپال است، که ساختمان‌ها، پرونده‌های دادگاه و حتی سوابق توافق‌های بین‌المللی و سرمایه‌گذاری‌های دولتی را نیز نابود کردند، به‌طوریکه این کشور اکنون به «نقطه صفر» بازگشته است.
درست است که خشونت‌ این جوانان عمدتاً واکنشی به سرکوب‌های دولتی و برخورد پلیس است، مثلاً تیراندازی پلیس در نپال، زیر گرفتن یک پیک در اندونزی و خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس هستند. اما راه‌های موثر جهت کنترل این خشم و هدایت آن به مسیری سازنده چیستند؟
به اعتقاد خانم کنداسامی، «چپ و جنبش‌های پیشرو» در این کشورها به دلیل فساد، سوءاستفاده یا بی‌اعتباری از بین رفته‌ یا ضعیف شده‌اند و عدم وجود چنین جایگزین‌های سیاسی قابل اعتماد، مسیر آشوب و هرج و مرج را می‌گشاید. از سوی دیگر او معتقد است که «وضعیت فرسوده‌ی سیاست لیبرال، به‌ویژه در این منطقه از جهان، به این معناست که این جوانان هیچ نیروی وحدت‌بخشی ندارند.» صرف نظر از این پرسش مهم که این چه «چپ و جنبش پیشرویی» است که «تنها برای مشارکت در همان فساد و استثماری که پیش‌تر متعهد به نابود کردن آن بود»، مبارزه می‌کرد و با در نظر گرفتن «وضعیت فرسوده سیاست لیبرالی» در این کشورها، کدامین نیروهای سیاسی دیگری، جایگزین‌های قابل اعتمادی هستند؟
بدون ادعای داشتن پاسخی روشن برای این سوال اساسی، طرح آن جهت هم‌اندیشی و یافتن پاسخی مناسب، برای کشور ما نیز که شرایط مشابهی دارد، موضوعی حیاتی است.
خانم مینا کنداسامی، نویسنده‌ای مستقر در چنای، هند است که نوشته‌هایش اغلب بر برابری جنسیتی، نقد ساختارهای قدرت و مبارزه زنان با سرکوب اجتماعی تمرکز دارد. از او مجموعه شعری با عنوان Ms. Militancy منتشر شده است. رمان آینده او، «کار میدانی به‌مثابه یک ابژه‌ی جنسی» (Fieldwork As a Sex Object)، به بررسی فرهنگ اینترنتی، نقش اینفلوئنسرها و گروه‌های راست افراطی می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه فضای آنلاین بر رفتارهای اجتماعی و سیاست‌های فرهنگی تاثیر می‌گذارد.

یک دستور زبان بصری تازه از مقاومت در گستره‌ی پهناور جنوب و جنوب‌شرقی آسیا در حال نوشته شدن است؛ و به‌طور زنده و لحظه‌ای برای مخاطبان جهانی پخش می‌شود.

تصاویر ماندگار نه از انقلابیون حرفه‌ای، بلکه از جوانان عادی است که به آستانه تحمل خود رسیده‌اند. آن‌ها تصاویر معترضان را نشان می‌دهند که بر تخت سایبان‌دارِ رئیس‌جمهور در حال فرار سریلانکا دراز کشیده‌اند؛ از جمعیت شادی که در حال غارت اقامتگاه نخست‌وزیر بنگلادش هستند و از ساختمان پارلمان در نپال که به آتش کشیده شده است. این یک زبان غریزیِ‌ شورش است برای نسل Z که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.

در بنگلادش سال گذشته، در سریلانکا در سال ۲۰۲۲ و تنها در چند هفته اخیر در اندونزی و نپال، جوانان ناراضی آسیایی حکومت‌های مستقر را سرنگون کرده یا به لرزه انداختند. تصادفی نیست که این رخدادها تا این اندازه گسترده روی می‌دهند؛ این‌ها پیامدهای افول جهانی جنبش‌های سازمان‌ یافته‌ چپ و پیشرو است.

در هر یک از این کشورها، قراردادهای اجتماعی توسط ترکیبی از بیکاری گسترده‌ی جوانان، نخبگان فاسد و سرکوبگر، بحران‌های اقتصادی و شکاف فزاینده بین ثروتمندان و فقرا در هم شکسته شده است. با این حال، در سراسر آسیا و فراتر از آن، جنبش‌های پیشرو که به طور سنتی مدافع این مسائل بوده‌اند، پراکنده، بی‌سروته یا نابود شده‌اند و قادر نیستند خود را به‌عنوان جایگزین‌های معتبر برای نسل Z مطرح کنند.

در این خلا، جوانان خشمگینی وارد می‌شوند که جایی برای رجوع ندارند جز تلفن‌های هوشمندشان. رسانه‌های اجتماعی به اندازه کافی قدرتمندند تا اعتراضات خیابانی را هماهنگ کنند، اما رهبری وجود ندارد که قادر باشد یک ایدئولوژی را بیان کند و خشم را به سمت چشم‌اندازی پس از انقلاب هدایت کند. این نسخه‌ای بازسازی‌شده از بهار عربی است، این بار در آسیا.

حکومت خاندان راجاباکسا در سریلانکا پس از افزایش شدید تورم و ورشکستگی کشور در پرداخت بدهی‌های بین‌المللی فروپاشید و میلیون‌ها نفر را در وضعیتی قرار داد که قادر به خرید غذا، سوخت و دارو نبودند. در بنگلادش، بیکاری گسترده‌ی جوانان و سیستم سهمیه‌بندی شغلی که به نفع طرفداران حزب حاکم لیگ عوامی تلقی می‌شد، به سرنگونی آن کمک کرد. در اندونزی، تورم، نابرابری و قوانین شغلی که به عنوان تضعیف حقوق کارگران و حفاظت‌های زیست‌محیطی مورد انتقاد قرار گرفته بود، یک جرقه آهسته ایجاد کرد که ماه گذشته به خشونت منجر شد. در نپال در این ماه، ترکیبی مشابه از عوامل سمی باعث درگیری‌های مرگبار بین معترضان و پلیس شد که منجر به استعفای نخست‌وزیر و خلأ مداوم قدرت گردید.

وقتی خشم فوران می‌کند، مستقیماً به سوی نمادهای افرادی هدایت می‌شود که معترضان آنها را مسئول تهی کردن آینده‌شان می‌دانند: ساختمان‌های پارلمان، کاخ‌های ریاست جمهوری و خانه‌های سیاستمداران.

این جنبش‌ها از طریق همبستگی دیجیتال شکل گرفته‌اند. رسانه‌های اجتماعی تنها عرصه‌ی اتاق‌های پژواک افراطی راست و قطبی‌شدن بی‌پایان نیستند. بخش قابل توجهی از نسل Z نیز به احساسات مشروع ضد ساختار و ضد فساد که در فضای آنلاین بیان می‌شوند، جذب می‌شوند. تنها مشکل این است که وضعیت فرسوده‌ی سیاست لیبرال، به‌ویژه در این منطقه از جهان، به این معناست که این جوانان هیچ نیروی وحدت‌بخشی ندارند.

چپ در اندونزی تحت رژیم رئیس‌جمهور سوهارتو در سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۸ نابود شد و هرگز واقعاً احیا نشد. در نپال، شورشیان سابق مائوئیست که علیه سلطنت منحل‌شده کشور جنگ داخلی کرده بودند، وارد سیاست شدند اما تنها برای مشارکت در همان فساد و استثماری شدند که پیش‌تر متعهد به نابود کردن آن بودند. چپ در سریلانکا توسط شوونیسم قومی بلعیده شد و در بنگلادش عمدتاً بی‌اهمیتی شد.

اگر توییتر بیش از یک دهه پیش به بهار عربی نیرو داد، امروز در آسیا اینستاگرام و تیک‌تاک چنین نقشی دارند.

نسل Z اغلب به عنوان آسیب‌پذیر و پرهیزکار از ریسک تحقیر می‌شود و دیدگاه جهان و تمرکز آن‌ها توسط مصرف محتوای ۶۰ ثانیه‌ای اینستاگرام محدود شده است. اما قیام‌ها در جنوب و جنوب‌شرق آسیا خلاف این را ثابت می‌کنند. این نسل در برابر دنیای واقعی بی‌تفاوت نیست و رسانه‌های اجتماعی مانع از مشارکت سیاسی آن‌ها نشده است؛ برعکس، رسانه‌های اجتماعی قدرتمندترین سلاح آن‌ها شده است.

مردم فوراً وارد خیابان‌های پایتخت‌های آسیایی نشده و بلافاصله شروع به آتش زدن بناها نکردند. اعتراض‌ها عمدتاً در واکنش به خشونت دولت به خشونت گراییدند، که باعث بسیج و رادیکالیسم بیشتر در اینترنت و خیابان شد. این یک درس سیاسی برای جوانان بود که مجبور شدند دامنه بررسی‌های خود از نظام سرکوب را فراتر از درخواست‌های اولیه برای کمک اقتصادی یا اصلاحات سیاسی گسترش دهند و پاسخگویی در قبال خشونت دولت را نیز پیگیری کنند.

در نپال، در ابتدا جوانان حاضر در خیابان‌ها ساده‌لوحی اولیه‌ای داشتند. دوستی در کاتماندو به من گفت که معترضان صلح‌طلب قصد داشتند پس از تظاهرات هفته گذشته، محل را پاک‌سازی کنند و حتی در مورد راه‌اندازی غرفه‌های غذا برای تغذیه همرزمانشان بحث کرده بودند. این معصومیت جشن‌گونه تنها زمانی به خشونت کشیده شد که پلیس به معترضانی که قصد ورود به پارلمان را داشتند شلیک کرد.

خشونت دولتی همچنین نقطه عطفی در سریلانکا و بنگلادش ایجاد کرد. تظاهرات اندونزی پس از آنکه راننده جوان پیک، آفیان کورنیووان، که در میانه سرکوب پلیس علیه معترضان گرفتار شده بود، توسط یک خودروی زرهی در جاکارتا زیر گرفته و کشته شد، سراسر کشور را فرا گرفت. به طور مشابه، خودسوزی محمد بوعزیزی، فروشنده خیابانی ۲۶ ساله تونسی در سال ۲۰۱۰ — پس از آنکه کالاهایش توسط مقامات ضبط شد — موجی را به راه انداخت که جهان عرب را فرا گرفت.

سانسور اینترنت، که با هدف جلوگیری از ناآرامی‌ها اعمال شد، تنها اوضاع را بدتر کرد. پس از اینکه هشتگ‌هایی مانند #nepobaby — که خویشاوندسالاری و فساد نخبگان را در نپال افشا می‌کردند — وایرال شدند، رژیم انتقاد آنلاین را به عنوان تهدیدی وجودی قلمداد کرد. اما وقتی پلتفرم‌های رسانه‌ای اجتماعی را تعطیل کرد و توانایی مردم برای تخلیه خشم را محدود نمود، این اقدام جوانان را به روی خاکریزها کشاند. تمایل دولت برای کنترل روایت و سرزنش دشمنان یا «دست خارجی» نامرئی قبلاً مانع جوانان عرب نشده بود و امروز در آسیا نیز مؤثر نخواهد بود.

مسیر نهایی بهار عربی، از امید تا ویرانی، پیش‌نمایشی هشداردهنده از جایی است که این تحولات می‌توانند پیش روند. شرایطی که شورش‌های آسیایی را تغذیه می‌کنند، همچنان پابرجا هستند. و بدون جایگزین‌های چپ‌گرای معتبر یا پیشرو برای هدایت خشم، مسیر توأم  با آشوبی در انتظار است — خشم، کودتاهای نظامی و خشونت‌های فرقه‌ای.

اما این بار چیزی متفاوت به نظر می‌رسد. نسل Z آسیا سازماندهی دیجیتال را نه به عنوان مکمل سیاست، بلکه به عنوان خود سیاست می‌بیند. با دیدن شکست جنبش‌های قدیمی‌تر، آن‌ها چیزی را از صفر می‌سازند: غیرمتمرکز، سیال و به‌طرز ویرانگری مؤثر.

آن‌ها در حال یافتن صدای خود هستند. صاحبان قدرت اگر آن را نادیده بگیرند، به زیان خودشان است.

 





iran-emrooz.net | Wed, 17.09.2025, 22:12
روان‌شناسی جامعه ایران پس از جنگ ۱۲ ‌روزه

فرشید یاسائی

روان‌شناسی جامعه ایران پس از جنگ ۱۲ ‌روزه و پرسش قیام ملی

پیشگفتار: ایران، سرزمین تضادها و کشمکش‌ها، امروز بیش از هر زمان دیگری در آستانهٔ تحولی عظیم قرار دارد. در تاریخ معاصر، لحظه‌هایی بوده که ملت‌ها توانسته‌اند سرنوشت خود را بازنویسی کنند و ملت ایران نیز بارها نشان داده است که استعداد برخاستن از زیر بار سنگین‌ترین فشارها را دارد. اما پرسش اصلی اینجاست: چرا در برابر چنین حجم گسترده‌ای از بحران‌ها، جامعه سکوت کرده است؟ چرا توده‌های مردمی که زیر بار فقر، فساد و سرکوب خم شده‌اند، هنوز به خیابان‌ها بازنگشته‌اند؟

این رساله تلاشی است برای واکاوی لایه‌های پنهان روان‌شناسی اجتماعی ایرانیان در روزگار بحران. هدف آن، فراتر رفتن از تحلیل‌های سیاسی روزمره و نفوذ به ذهنیت و احساسات جمعی مردم ایران است؛ زیرا جنبش‌ها تنها از دل اقتصاد یا سیاست نمی‌جوشند، بلکه از بستر روان انسان‌ها و امید یا یأس جمعی شکل می‌گیرند. آنچه امروز بر ایران سایه افکنده، آمیزه‌ای از ناامیدی، خشم، ترس و انتظار است. مردمی که در چرخهٔ سرکوب و بی‌اعتمادی گرفتار آمده‌اند، میان «خواست تغییر» و «هراس از آینده نامعلوم» دست‌وپا می‌زنند.

در این مسیر، نشان داده می‌شود که سکوت مردم به معنای رضایت نیست، بلکه نوعی انفعال اجباری است. مردمی که بارها هزینه داده‌اند، اکنون در حال ارزیابی فرصت‌ها و تهدیدها هستند. ترس، معیشت، خاطرهٔ جمعی از سرکوب و نبود آلترناتیو قابل‌اعتماد، همه دست‌به‌دست هم داده‌اند تا خیابان‌ها خالی بمانند؛ اما همین خشم فروخورده می‌تواند در شرایط خاص به نیرویی غیرقابل مهار بدل شود.

این نوشته دعوتی است به اندیشیدن دوباره: آیا جامعه ایران محکوم به سکوت است یا در انتظار لحظه‌ای است که تاریخ ورق بخورد؟ آیا توده‌ها بار دیگر خواهند توانست از مرز ترس عبور کنند و قیامی ملی را رقم بزنند؟ یا این چرخهٔ انفعال همچنان تکرار خواهد شد؟ این پرسش‌ها، قلب تپندهٔ این رساله‌اند.

***

آغاز: ایران در سال‌های اخیر با فشارهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مواجه بوده است. با وجود ادعاهای حکومت مبنی بر «استقامت» و «پایداری»، شکاف عمیقی میان دولت و ملت ایجاد شده است. حملهٔ برق‌آسای اسرائیل، نابودی بخشی از ساختار نظامی و بحران اقتصادیِ فزاینده، می‌توانستند بهانه‌ای برای یک جنبش اعتراضی تازه باشند. با این حال، برخلاف انتظار برخی ناظران، مردم به‌طور گسترده به خیابان‌ها نیامدند. پرسش کلیدی اینجاست: چرا؟

بخش اول: روان‌شناسی توده‌ها و ترس ریشه‌دار
یکی از عوامل اصلی عدم تحرک اجتماعی، ترس انباشته‌شده است. مردم ایران طی دهه‌ها با سرکوب سیستماتیک، بازداشت‌های گسترده و خشونت خیابانی نیروهای امنیتی خو گرفته‌اند. خاطرهٔ جمعیِ «هزینهٔ سنگین اعتراض» هنوز زنده است: دههٔ ۶۰ با اعدام‌ها، سال ۸۸ با کهریزک و سرکوب خونین، آبان ۹۸ با صدها کشته و خیزش ۱۴۰۱ با گلوله‌های مستقیم. این حافظهٔ تاریخی ناخودآگاه جامعه را فلج می‌کند.

از نگاه روان‌شناسی اجتماعی، زمانی که هزینهٔ اعتراض بسیار بالاتر از منفعت احتمالی آن باشد، توده‌ها به سمت انفعال سوق پیدا می‌کنند. این همان «فلج آموخته‌شده» است؛ پدیده‌ای که طی آن، انسان یا جامعه پس از تجربه‌های مکرر شکست، به نوعی به ناتوانی عادت می‌کند.

بخش دوم: بحران اقتصادی و اولویت بقا
اقتصاد ایران در وضعیت فاجعه‌بار قرار دارد: تورم افسارگسیخته، بیکاری مزمن، سقوط ارزش پول ملی و ناامنی شغلی. چنین شرایطی انرژی روانی مردم را صرفاً به سمت بقا و تأمین معیشت روزمره سوق می‌دهد. روان‌شناسی بحران نشان می‌دهد که وقتی فردی درگیر بقاست، توانایی کمتری برای کنش سیاسی دارد. مردمی که برای خرید نان و دارو دچار مشکل‌اند، به‌ندرت قادرند به آینده‌ای دور بیندیشند یا خطر خیابان را به جان بخرند.

بخش سوم: امید و بی‌اعتمادی به آلترناتیو
جامعه ایران تجربه‌های تلخی از وعده‌های اصلاحی و انقلابی داشته است. وعده‌های اصلاح‌طلبان بارها بی‌نتیجه مانده و اپوزیسیون خارج از کشور اغلب پراکنده و بدون برنامهٔ واحد عمل کرده است. این بی‌اعتمادی به «فردا» یکی از دلایل کلیدی عدم حرکت جمعی است. مردم با خود می‌گویند: «اگر این رژیم برود، چه کسی می‌آید؟»

تغییر تنها زمانی ممکن است که جامعه همزمان از وضع موجود ناراضی باشد و به آیندهٔ جایگزین اعتماد کند. در ایران، مؤلفهٔ دوم به‌شدت ضعیف است.

بخش چهارم: شکاف‌های اجتماعی و پراکندگی انرژی اعتراضی
اعتراضات گذشته نشان داده‌اند که جامعه ایران بسیار متکثر و چندصدایی است. دانشجو، کارگر، معلم، زن، اقوام و اقلیت‌ها هرکدام دغدغه‌های خاص خود را دارند. این تکثر اگرچه نشانهٔ حیات مدنی است، اما در لحظه‌های حساس مانع وحدت و همبستگی می‌شود. در نتیجه، اعتراضات به شکل موج‌های پراکنده بروز می‌کنند و به‌ندرت به قیام ملی فراگیر تبدیل می‌شوند.

بخش پنجم: آیا امکان قیام ملی وجود دارد؟
با وجود همهٔ موانع، نمی‌توان نارضایتی عمیق مردم را انکار کرد. بحران اقتصادی، فساد سیستماتیک، انزوای بین‌المللی و شکست‌های نظامی حکومت، سرمایهٔ اجتماعی آن را به‌شدت کاهش داده است. این نارضایتی به‌مثابهٔ آتشی زیر خاکستر است. از دیدگاه روان‌شناسی اجتماعی، جامعه می‌تواند در لحظه‌ای پیش‌بینی‌ناپذیر، در پی یک «جرقه»ٔ ناگهانی منفجر شود؛ همان‌طور که آبان ۹۸ با افزایش قیمت بنزین شعله‌ور شد و خیزش ۱۴۰۱ با مرگ مهسا امینی.

امکان وقوع قیام ملی همچنان وجود دارد، اما شرط آن نه صرفاً «بدبینی مردم به حکومت»، بلکه شکل‌گیری اعتماد به نیروی بدیل، سازماندهی هوشمندانه و همبستگی جمعی است.

بخش ششم: نقش نیروی سوم در معادلهٔ تغییر
در کنار توده‌های خاموش، گروه‌هایی در جامعه وجود دارند که می‌توانند به «نیروی سوم» بدل شوند؛ حلقهٔ واسطی که نارضایتی‌ها را به حرکت جمعی پیوند می‌دهد. زنان و جوانان، دانشگاهیان، کارگران، معلمان و هنرمندان... هر یک ظرفیت ویژه‌ای برای هدایت خشم اجتماعی دارند.

زنان در خیزش‌های اخیر پیشگام بوده‌اند. تجربهٔ ۱۴۰۱ نشان داد که زنان می‌توانند به نماد مقاومت و تغییر تبدیل شوند، زیرا زندگی روزمره‌شان به‌طور مستقیم با سیاست‌های سرکوبگرانه گره خورده است.

جامعهٔ آکادمیک و دانشگاهیان حامل اندیشه و زبان انتقادی‌اند. آنان قادرند نارضایتی‌های پراکنده را صورت‌بندی و افق آینده را ترسیم کنند.

کارگران و معلمان به‌عنوان ستون فقرات معیشت جامعه، هر زمان که به میدان آمده‌اند، توانسته‌اند موجی ملی ایجاد کنند. نارضایتی مزمن آنان از حقوق معوقه و شرایط سخت کاری، پتانسیل انفجار اجتماعی بزرگی دارد.

هنرمندان با صدای رسای خود می‌توانند به اعتراض، هویت فرهنگی ببخشند. هنر همیشه در تاریخ ایران ابزار بیان خاموشان بوده است.

پرسش این است: آیا فشارها و اعدام‌های روزافزون می‌تواند آنان را به سکوت دائمی وادارد یا برعکس، محرکی برای خیزش دوباره خواهد بود؟ روان‌شناسی جمعی نشان می‌دهد که فشار بیش از حد، دیر یا زود به نقطهٔ جوش می‌رسد. در چنین شرایطی، رهبری جمعی می‌تواند آلترناتیوی نو باشد؛ شبکه‌ای از نیروهای اجتماعی که همدیگر را تکمیل کرده و اعتماد عمومی را بازسازی می‌کنند.

بخش هفتم: سکوت، امید و درس‌های تاریخ
تجربهٔ تاریخی ملت‌ها نشان داده است که سکوت طولانی نمی‌تواند تا ابد ادامه یابد. تجربهٔ نپال نمونه‌ای روشن است: مردمی که سال‌ها در سکوت به سر می‌بردند، در بزنگاه تاریخ تصمیم گرفتند و به خیابان‌ها آمدند. امروز ایران نیز در شرایط مشابهی قرار دارد. وضعیت بحران‌زده نمی‌تواند پایدار بماند؛ هر روز که می‌گذرد، مردم با پوست و استخوان لمس می‌کنند که ادامهٔ این چرخه ناممکن است.

سکوت بیش از حد مردم را می‌توان به دو گونه تفسیر کرد: سکوت از ترس، یا سکوت از بی‌تفاوتی. روان‌شناسی اجتماعی نشان می‌دهد که امید نیز همیشه مثبت نیست. امید بیش از اندازه، گاه به انفعال می‌انجامد؛ زیرا فرد یا جامعه، به‌جای عمل، در انتظار معجزه‌ای بیرونی می‌ماند. این همان خطری است که امروز جامعه ایران با آن روبه‌روست: امید به تغییر بدون عمل.

بخش هشتم: تجربه مشروطیت، فقدان تحزب و فعالیت سندیکایی و لحظه‌های انفجاری
ایران برخلاف بسیاری از کشورهای اروپایی، تجربهٔ نیرومند تحزب و مبارزات سندیکایی ندارد. دیکتاتوری‌ها همواره با تحزب و سازمان‌یابی جمعی به‌شدت مقابله کرده‌اند و در نتیجه جامعه ایران از تجربهٔ دمکراتیکِ نهادینه‌شده محروم مانده است. این فقدان باعث شده که مردم در بزنگاه‌های تاریخی بیشتر به‌شکل خودجوش و واکنشی عمل کنند تا سازمان‌یافته و برنامه‌دار.

اما یک نکته روشن است: در ایران، یک حادثهٔ ساده می‌تواند معادلات را دگرگون کند. تجربهٔ آبان ۹۸ با افزایش ناگهانی قیمت بنزین و خیزش ۱۴۰۱ با کشته شدن مهسا امینی نشان داد که جامعه ایران حتی بدون رهبری مشخص قادر است به خیابان‌ها بیاید و قدرت جمعی خود را نشان دهد.

این همان نقطه‌ای است که «نیروی سوم» ظهور می‌کند: زنانی که بی‌هراس از سرکوب پرچم اعتراض را برافراشتند، دانشجویانی که دانشگاه‌ها را به سنگر مقاومت بدل کردند، کارگرانی که با اعتصاب‌های خاموش اعتراض خود را فریاد زدند و هنرمندانی که با زبان فرهنگ به سیاست پیوند خوردند. این جنبش‌ها فراتر از دوگانه‌های فرسوده، مانند اصلاح‌طلبی یا اصولگرایی، راهی تازه گشودند: جنبشی بدون رهبر فردی، اما با رهبری جمعی و شبکه‌ای.

بخش نهم: نقشهٔ عملیاتی و راه عبور
اگر هشت بخش پیشین تلاشی برای واکاوی روان‌شناسی جامعه ایرانی در روزگار بحران بود، اکنون پرسش بنیادین همچنان پابرجاست: آلترناتیو چیست و راه عبور کدام است؟ پاسخ این پرسش را نمی‌توان در یک نسخهٔ جادویی یا یک رهبر نجات‌بخش جست. آینده ایران محصول فرایندی درونی و چندلایه است که از دل خود جامعه می‌جوشد؛ فرایندی که اگر به‌درستی شکل گیرد، می‌تواند سکوت امروز را به قیام فردا بدل کند.

نخستین لایه: روانی و ذهنی
جامعه ایران سال‌هاست با تجربهٔ شکست‌ها، سرکوب‌ها و هزینه‌های سنگین، به نوعی «فلج آموخته» دچار شده است. اما هیچ ملتی برای همیشه در بند ترس باقی نمی‌ماند. امید نه با شعار، بلکه با تجربه‌های کوچک و ملموس بازسازی می‌شود؛ با روایت‌های موفقیت‌های محلی، صنفی یا فرهنگی که نشان دهد تغییر حتی در ابعاد محدود، امکان‌پذیر است. ترس تنها زمانی قدرت خود را از دست می‌دهد که میان هزاران نفر تقسیم شود و فرد بداند تنها نیست. این همان جایی است که شهامت جمعی جایگزین وحشت فردی می‌شود.

دومین لایه: اجتماعی و سازمانی
ایران امروز به آلترناتیوی نیاز دارد که نه بر دوش یک فرد، بلکه بر شانه‌های یک شبکه بنا شود. زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان و هنرمندان هر یک می‌توانند ستون‌هایی از این آلترناتیو باشند. قدرت چنین شبکه‌ای در تنوع و تکثر آن است، اما شرط بقای آن، توافق بر سر «حداقل‌های مشترک» است. پایان دیکتاتوری، لزوماً تضمین آزادی‌های بنیادین و شکل‌گیری عدالت اجتماعی نیست! اگر جامعه هوشیاری خود را از دست دهد و مسخ رویدادها شود، در چرخهٔ دیکتاتوری نوین اسیر خواهد شد. اما اگر اصول حداقلی به‌عنوان پیوند مشترک پذیرفته شوند، اختلاف بر سر آیندهٔ مطلوب مانع حرکت جمعی نخواهد شد.

سومین لایه: سیاسی و استراتژیک
تاریخ معاصر ایران نشان داده است که تغییرات بزرگ غالباً با یک جرقه آغاز می‌شوند: خطای حکومت، یک رویداد ناگهانی و غیرقابل‌پیش‌بینی یا یک تصمیم غلط اقتصادی-اجتماعی. اما تفاوت میان انفجار زودگذر و قیام پایدار در آمادگی و وجود آلترناتیوی سازمان‌یافته است. این آمادگی در سه محور خلاصه می‌شود:

🔹 روایت آینده‌ای روشن که مردم را از ترس به امید سوق دهد.
🔹 شبکه‌هایی که بتوانند در لحظهٔ بحران انرژی جمعی را هدایت کنند.
🔹 استراتژی‌های نافرمانی مدنی هوشمند که هزینه‌ها را کاهش داده و امکان مشارکت گسترده‌تر را فراهم سازند.
🔹 اعتصاب‌های تدریجی، تحریم‌های اجتماعی، اعتراضات فرهنگی و حضور فعال در عرصهٔ روایت و رسانه، ابزارهایی‌اند که می‌توانند جامعه را آرام‌آرام از سکوت بیرون آورند.

این سه لایه ـ روانی، اجتماعی و سیاسی ـ نقشهٔ عملیاتی عبور از وضعیت کنونی را می‌سازند. اگر امید بازسازی شود، شبکه‌های افقی شکل گیرند و جامعه برای لحظهٔ جرقه آماده باشد، نیروی خفتهٔ ایران به حرکتی عظیم بدل خواهد شد؛ نیرویی که می‌تواند از دل سکوت و انفعال، فریادی تازه برای آزادی و کرامت انسانی برآورد.

امروز شاید خیابان‌ها خاموش باشند، اما این خاموشی همان سکوت پیش از طوفان است. تاریخ بارها نشان داده است که هیچ ملتی تا ابد در بند نمی‌ماند. فردا می‌تواند متفاوت باشد؛ فردایی که در آن مردم ایران ترس را به شهامت، پراکندگی را به شبکه و خشم را به کنش هدفمند تبدیل کنند. چنین فردایی دیگر رؤیا نیست، بلکه نقشه‌ای است که اگر ارادهٔ جمعی بر آن قرار گیرد، به واقعیت بدل خواهد شد.

سخن پایانی: سرنوشت ملت‌ها همیشه خطی و پیش‌بینی‌پذیر نیست. جامعه ایران نیز در چرخه‌ای از امید و یأس، خشم و سکوت، شکست و دوباره برخاستن گرفتار است. امروز، اگرچه خیابان‌ها خاموش‌اند، اما این خاموشی، سکوتی مرده نیست؛ سکوتی است پر از زمزمه، پر از خشم فروخورده، پر از رؤیای آزادی که در زیر پوست شهرها جریان دارد.

شاید امروز مردم از ترس گلوله و از ناامیدی نسبت به آینده سکوت کرده باشند، اما این سکوت به‌مثابهٔ زلزله‌ای است که گسل‌های پنهانش دیر یا زود خواهد لرزید. روان‌شناسی جامعهٔ ایرانی نشان می‌دهد که خشم انباشته هیچ‌گاه نابود نمی‌شود؛ بلکه همچون انرژی در حال ذخیره، در انتظار لحظهٔ انفجار باقی می‌ماند. چه بسا همین بحران‌های تازه، چه بسا یک رویداد غیرمنتظره، چه بسا سقوطی دیگر از درون حاکمیت، به جرقه‌ای بدل شود که همه‌چیز را تغییر دهد.

این پرسش همچنان باز است: آیا ملت ایران بار دیگر جرأت عبور از ترس را خواهد یافت؟ آیا می‌تواند بر شکاف‌های درونی فائق آید و آینده‌ای تازه بسازد؟ پاسخ این پرسش‌ها نه در دست حاکمان، نه در دست قدرت‌های خارجی، بلکه در دست همان مردمی است که امروز خاموش نشسته‌اند و تاریخ نشان داده است: مردمی که خاموش‌اند، همیشه خاموش نمی‌مانند...

تابستان ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای یاسایی گرامی. بسیار هوشمندانه است که شما موضوع “روانشناسی جامعه” را مطرح کرده‌اید. در این رابطه، برای ما ایرانیانی که خواهان یک ایران آزاد و آباد هستیم، دو مشکل وجود دارد.
برای مشکل اول به نوشته خودتان رجوع میدهم: “روان‌شناسی بحران نشان می‌دهد که وقتی فردی درگیر بقاست، توانایی کمتری برای کنش سیاسی دارد”. تناقض و مشکل این است که برای حرکت به جلو، کنش سیاسی و تفکر سیاسی لازم است. اما ما آنقدر از بحران حرف می‌زنیم که کسی جرات نمی‌کند و یا به فکر نمی‌افتد به “سیاست” بپردازد. منظورم از سیاست، درگیر شدن در مسائل اساسی سیاست و زندگی اجتماعی است. پرخاش و دشنام همراه با مقدار زیادی فراورده‌ها در فضای مجازی (که البته در جای خود گاهی بسیار خوب و مبتکرانه و هنری نیز هستند) کم نیست. اما سیاست‌ورزی چیز دیگری است. ما تیره و تار بودن آینده را به درستی نشان می‌دهیم، غافل از اینکه، برای پیشبرد سیاست باید امیدواری ایجاد کرد. نه می‌توان به دروغ، ایجاد امیدواری کرد، نه شرایط فعلی چندان جایی برای امیدواری می‌گذارد!! تناقض را می‌بینید؟
مشکل دوم این است که ما در میدان یک نبرد بزرگ تبلیغاتی در فضای مجازی هستیم. در کنار ج.ا. قدرت تبلیغاتی و خبرسازی روسیه و چین (و برخی دیگر) قرار دارند. در این زمینه، جز هشدار دادن چه کاری از ما برمی‌آید؟!
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان





iran-emrooz.net | Wed, 17.09.2025, 21:53
چرا جمهوری‌خواهی؟ پاسخی به پرسش امروز سیاست

عباد عموزاد

ساختارهای سیاسی، درست مانند شکل‌گیری‌های اجتماعی، تاریخ و ... مسیر مشخصی را طی کرده‌اند. برای نمونه، نظام فئودالی پس از گذر از مراحل گوناگون، پیشرفت علمی و تغییر در ابزار تولید، و در پی جایگزینی صنعت و کارخانه به‌جای کشاورزی و مزرعه، همراه با انتقال نیروی کار از دهقان (رعیت) به کارگر، جای خود را به نظام سرمایه‌داری داد. هرچند برخی نشانه‌ها و بازمانده‌های مناسبات فئودالی در دوران سرمایه‌داری نیز باقی مانده‌اند، این امر روند افول و زوال فئودالیسم را متوقف نکرده است. حتی اگر امروز هم در بعضی کشورها یا مناطق جهان سرمایه‌داری پیشرفته، بقایای شیوه تولید و روابط فئودالی دیده شود، این واقعیت تغییری نمی‌کند که جهان کنونی اساساً بر پایه نظم سرمایه‌داری می‌گردد و تحولات آینده نیز از دل چالش‌های درونی همین نظام برمی‌خیزد. بنابراین، نظام فئودالی اگر نمونه‌هایی از آن همچنان وجود داشته باشد به گذشته تعلق دارد.

ساختار سیاسی پادشاهی، همراه با افزایش آگاهی شهروندان و رشد شعور جمعی که مناسبات سلطانی را به چالش کشید و مشارکت در زندگی اجتماعی را به‌عنوان حق هر فرد به رسمیت شناخت، به تدریج جای خود را به ساختار جمهوری داد. جمهوری، نظامی است که هدف آن فراهم‌سازی شرایط حضور و مشارکت فعال همگان در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. در این چارچوب، حق هر شهروند برای حضور و ایفای نقش در هر جایگاه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محترم شمرده می‌شود، بدون آنکه کسی فراتر از قانون قرار گیرد.

در این نظام، هیچ فردی به دلیل نسب خانوادگی، وابستگی مذهبی یا تعلق به ایدئولوژی خاص، موقعیتی ممتاز و خارج از شمول قانون ندارد. هیچ مقام سیاسی‌ای موروثی نیست و تمامی تصمیمات بر اساس رأی و اراده مردم اتخاذ می‌شود. در چنین شرایطی، هیچ فرد یا مقام سیاسی نمی‌تواند خود را ولی‌نعمت مردم تلقی کند و هیچ شهروندی صرفاً رعیت یا فرمانبردار نیست.

اصل بنیادین این رویکرد، رهایی انسان است؛ نیروی محرکه‌ای که همواره عامل اصلی تغییر و تحول در حیات اجتماعی بوده است. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که هرچه انسان‌ها در محدودیت و قید و بند قرار گیرند، حتی در شرایطی که مذهب برای آنان ساخته شود یا شاه و رهبر بر آن‌ها فرمان برانند، نهایتاً به سوی آزادی و توانایی تصمیم‌گیری برای زندگی خود حرکت خواهند کرد. انسان‌ها می‌کوشند خود تعیین کنند که زندگی‌شان در چه مسیر و با چه کیفیتی جریان یابد، تا چه اندازه و در پاسخ به چه ضرورت‌هایی مشارکت کنند و برای کدام اهداف همکاری نمایند.

تاریخ بشر نشان داده است که انسان همواره به دنبال ساختار سیاسی و نظم اجتماعی‌ای بوده است که بیشترین امکان و بهترین شرایط را برای همه فراهم کند؛ ساختاری که هر فرد بتواند، در عین برابری حقوقی با دیگران، متناسب با شناخت، توان و نیاز خود بیشترین تأثیرگذاری را بر محیط و زیست‌بوم خود داشته باشد و از منابع و خدمات اجتماعی متناسب با نیازهایش بهره‌مند شود.
چنین نظامی هیچ فردی را به دلیل امتیازات ویژه مستثنی نمی‌کند، هیچ فردی را به دلیل سبک زندگی خود حذف نمی‌سازد و خود را فراتر از مردم نمی‌داند؛ زیرا اساس آن مبتنی بر حاکمیت مردم است.

جمهوری، بیش از هر نظام سیاسی دیگری که بشر تا کنون تجربه کرده است، توانایی تبدیل شدن به ساختاری زنده، پویا و انسانی را دارد. جمهوری تنها یک قالب خشک و ثابت نیست؛ بلکه جوهری است که در بافت خود عناصر معنا و عدالت را حمل می‌کند. هنگامی که این عناصر فراموش شوند یا نادیده گرفته شوند، جمهوری تهی و ناقص خواهد بود.

تاریخ نمونه‌های زیادی از جمهوری‌های ناموفق را نشان می‌دهد؛ نظام‌هایی که حقوق برابر شهروندان را نادیده گرفته و رهبرانی مادام‌العمر را بر مسند قدرت نشانده‌اند. این‌ها گواه آنند که تنها شکل و نام جمهوری کافی نیست؛ جوهر و معنای آن است که آن را زنده و اثرگذار می‌کند.

در مقابل، نمونه‌های درخشان دیگری وجود دارند که با تکیه بر اصول واقعی جمهوری، موفق شده‌اند شهروندان را در هویت‌بخشی و قدرت تصمیم‌گیری سهیم کنند و فضایی برای مشارکت فعال آنان فراهم آورند. جمهوری واقعی، جایی است که هر فرد، در عین برابری حقوقی، می‌تواند در زندگی اجتماعی تأثیرگذار باشد و با آزادی و اختیار، سرنوشت خود و جامعه‌اش را شکل دهد.

آیا جمهوری، به خودی خود کامل و کافی است؟ قطعاً خیر. جمهوری اگر دموکراتیک نباشد، نقض غرض است. اگر سکولار نباشد، دموکراتیک نخواهد بود؛ و اگر عدالت اجتماعی را به‌عنوان یکی از مبانی خود نپذیرد، نه سکولار است و نه دموکراتیک. افزون بر این، اگر هویت‌های جمعی و گوناگون از جمله جنسیتی، ملی، قومی، مذهبی و فرهنگی نادیده گرفته یا حذف شوند، جمهوری نه دموکراتیک است، نه سکولار و نه عادلانه.

برای جلوگیری از فراموش شدن این عناصر اساسی که جوهره جمهوری را شکل می‌دهند، بخشی از جمهوری‌خواهان پسوندهایی مانند «دموکراتیک» و «سکولار» را به دنبال واژه جمهوری می‌آورند. هدف آن‌ها این است که یادآوری کنند جمهوری مورد نظرشان تنها یک قالب سیاسی صرف نیست که در اذهان عمومی به انتخاب رئیس‌جمهور محدود شود؛ بلکه دارای ویژگی‌هایی بنیادین است که آن را نسبت به ساختارهای غیرجمهوری و همچنین جمهوری‌های ناقص و تهی از معنا متمایز می‌سازد.

جمهوری دموکراتیک، سکولار و عدالت‌پژوه، نتیجه هماهنگی و پویایی نیروهای فعال جامعه و مشارکت مستمر و اثرگذار شهروندان است. اما مشارکت فعال مردم، حتی اگر آزادانه باشد، اگر بر پایه شناخت و آگاهی نباشد، به تدریج جنبه‌ای صرفاً ظاهری پیدا می‌کند و زمینه را برای شکل‌گیری قشری از افراد خاص با امتیازات ویژه فراهم می‌آورد؛ در نهایت جوهر جمهوری و از جمله اصل برابری را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

از این رو، تلاش مستمر برای آگاهی‌رسانی و تضمین گردش آزاد اطلاعات میان شهروندان، یکی از مهم‌ترین سازوکارهایی است که جمهوری را زنده و پویا نگه می‌دارد و امکان آسیب‌های درونی را کاهش می‌دهد. شناخت مردم از روندهای جاری و دسترسی به اطلاعات مهم و کانال‌های انتقال آن، اشتیاق به مشارکت را تقویت کرده و کیفیت مشارکت را ارتقا می‌بخشد.

شهروندی که بر جریان امور مسلط است، اختیار خود را به ولی فقیه، شاه یا رهبر نمی‌سپارد تا برای او تصمیم بگیرند. او در شکل‌گیری زندگی خود سهیم است و در مواقع لازم، نمایندگانی را برای انجام وظایف مشخص و محدود منصوب می‌کند. بر عملکرد نمایندگان نظارت دارد و از آنان پاسخ می‌طلبد و در صورت لزوم آن‌ها را تغییر می‌دهد. چنین شهروندی دارای عاملیت قوی است و نیازی به ولی فقیه، شاه، رهبر یا پیشوا ندارد تا هویت جامعه پیرامون خود را برای او تعریف کنند.

جمهوری‌ای که حاکمیت را بر شالوده کنش و واکنش چنین شهروندانی و برقراری مناسبات پویا، دموکراتیک و عادلانه میان آنان استوار کند، می‌تواند مدعی آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی باشد؛ ساختاری که بازگشت به هر نوع خودکامگی و استبداد را غیرممکن می‌سازد.

عباد عموزاد ـ شهریور ۱۴۰۴



نظر خوانندگان:


■ آقای عموزاد عزیز. دراصولی که شرح داده‌اید، مناقشه‌ای نیست، اما در عمل به تناقضات و بغرنجی‌هایی برمی‌خوریم که منشأ اختلاف و مناقشه می‌شوند. شما به درستی نوشته‌اید که “هیچ فردی به دلیل نسب خانوادگی، وابستگی مذهبی یا تعلق به ایدئولوژی خاص، موقعیتی ممتاز و خارج از شمول قانون ندارد”. بسیار خوب. اما اگر عده‌ای از شهروندان بخواهند اختیارات حکومتی را به یک فقیه یا یک شاهزاده بسپارند، چه می‌شود؟ من و شما علی‌‌رغم اعتقاد به برابری شهروندان در مقابل قانون، فکر نمی‌کنم بتوانیم شهروندی را به دلیل فقیه یا شاهزاده بودن، از حقوق شهروندی «انتخاب شدن» محروم‌ کنیم. به عنوان حق و نظر شخصی شما می‌پذیرم که اختیار خود را به ولی فقیه، شاه یا رهبر نسپارید. آیا در عین حال، نظر شخصی شما این نیست که روی انتخاب آزاد شهروندان نیز تاکید کنیم؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب عموزاد گرامی. مشکل ما در چند خط و نه بیشتر چنین است: در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هیچ کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت‌های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی می‌شوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجا پنجاه (نه ۹۹ و ۱) در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضی‌ها ناراضی، ‌ و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و می‌آورد. اما در حکومت‌های مادام العمری (چه سلطنتی، جمهوری یا ولایتی و یا سوسیایستی) برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی می‌مانند، و گروه راضی روز بروز پروارتر و ناراضیان لاغرتر می‌شوند و درنتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام می‌شود و کافه را بهم میریزد و انقلاب می‌شود.
لازم به یاد آوری است که «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت‌های داخلی و خارجی (بیشتر داخلی) به بیراه کشیده می‌شود». متاسفانه حتی جمهوری خواهان ما هم در مانیفست یا مرامنامه خود به آن اشاره‌ای ندارند، و آدم را به یاد جمهوری صدامی، قذافی، و یا ‌پوتینی می‌اندارند.
با احترام کاوه


■ نویسنده جمهوری و جمهوریت را باهم خلط کرده است نظام های پادشاهی هستند که شاه در آن‌ها نقش نمادین دارد با اختیارات محدود و اندک یا هیچ اما از نظر محتوی یا درونمایه جمهوری بشمار می‌آیند زیرا درونمایه این‌ها و حمهوری‌های دمکراتیک جمهوریت است و هر دو نظام همه‌ی ویژگی‌هایی را که نویسنده نامبرده است دارا هستند و نیز نظام‌های جمهوری هستند که در انها رییس جمهور از اختیارت بسیار برخوردار و رای مردم در انتخابات صوری یا مهندسی شده و هیچ است و دیکتاتور جمهوریت را نادیده می گیرد. تفاوت المان با نروژ تنها در شکل نظام است اما از نظر درونمایه تفاوتی با هم ندارند. تشکیل جمهوری یا پادشاهی بدون جمهوریت به دیکتاتوری می‌انجامد. اگر ما نتوانیم در ایران جمهوریت و نهادهای آن را بنا نهیم و بنیادهای جمهوریت را استوار گردانیم نظام سیاسی چه جمهوری باشد چه پادشاهی در بر همان چاشنه ی استبداد و دیکتاتوری خواهد چرخید. از این رو بیش از شکل نظام باید در اندیشه برپایی جمهوریت بود و جمهوریت‌خواهی را شعار خود قرار داد.
بهمن


■ جناب بهمن گرامی - نوشته‌اید «اگر ما نتوانیم در ایران جمهوریت و نهادهای آن را بنا نهیم و بنیادهای جمهوریت را استوار گردانیم نظام سیاسی چه جمهوری باشد چه پادشاهی در بر همان چاشنه‌ی استبداد و دیکتاتوری خواهد چرخید». دقیقا همینطور است که نوشته‌اید.‌ ممکن است شما هم یکی دو یا چند مورد از نهادها و بنیان های جمهوریت نکاتی را یادآور شوید؟ بنظر من مهمترین اصل آن تغیر حکومت‌های مادام‌العمری به حکومت‌های دوره‌ایست (که به آن اشاره کرده‌ام) - ولی هیچ پاسخی چه تائید یا مخالفت از هیچ فردی در این مورد در هیچ رسانه‌ای نشنیده یا نخوانده‌ام - شاید ما خودمان را شایسته آن نمی‌دانیم،‌ حکومت مادام العمری چه سلطنتی، ولایتی،‌ سوسیالیستی از نظر بنیادی همه شبیه هم هستند.‌ وفتی صحبت جمهوری بدون توضیح و مانیفست و مرام نامه‌ای (همانطور که نوشته‌اید) ارائه نشود، یادآور حکومت‌های جمهوری صدام، قزافی، ایدی امین و... می‌شود.
کاوه


■ جناب کاوه گرامی، چنین می‌نماید که به برخی نکات نوشته کوتاه من توجه نکردید.جمهوریت یعنی حاکمیت مردم، دمکراسی سیاسی، فرمانروایی قانون، تفکیک قوه های قانونگذاری، اجرایی و قضایی، کنترل قوه اجرایی از سوی مجلس قانونگذاری، انتخابات ازاد ودوره ای ، سازگاری قانون ها با اعلامیه جهانی حقوق بشر ، جدایی دین از دولت، دستگاه اداری مسئول و کارآمد، آموزش همگانی اجباری تا مقطع هایی ، نظام تامین اجتماعی، جامعه‌ی مدنی و نهادهای آن مانند حزب‌های سیاسی، انجمن‌ها، سندیکاها و... نیز آزادی های تضمین شده فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، حفظ حرمت فردی شهروندان، برابری حقوقی شهروندان به ویژه زن و مرد، عدم تمرکز در راستای مشارکت بیش‌تر شهروندان در امور شهر و روستا (مانند انجمن های ایالتی ـ و لایتی) توسعه اقتصادی، و ... می بینید این نهاد ها و بنیاد های جمهوریت که نتیجه و دستامده کوشش ها ونبردهای درازاهنگ شمرده می شود همانا درونمایه نظام های دمکراتیک گذشته از شکل ان ها (چه جمهوری و چه پادشاهی) است. اگر در کشوری جمهوریت و نهاد ها و بنیادهایش برقرار باشد شکل رژیم اهمیتی ندارد.در پادشاهی های دمکراتیک که اغلب موروثی‌اند، پادشاه قدرت اجرایی ندارد و نقشش نمادین و گاه ضامن یکپارچگی و وحدت ملی است (ژاپن، سوئد، اسپانیاو ....). افزون براین جمهوریت نیازمند فرهنگ دمکراتیک، رعایت قانون، احترام به حقوق دیگری (حتا مخالفان سیاسی) بردباری و مسئولیت پذیری و خشونت پرهیزی است. برقراری جمهوریت در ایران نیازبه کوشش های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی فراوان و بسیار دارد تا فرهنگ جمهوریت خواهی در کشور جا بیفتد. اگر ما تنها به شکل حکومت توجه کنیم و از جمهوریت غافل شویم استبداد چه در رخت پادشاهی و چه در رخت جمهوری باز تولید می‌شود چنان که در انقلاب ۵۷ دیدیم.
با سپاس بهمن





iran-emrooz.net | Mon, 15.09.2025, 11:07
آیا تحولات نپال درسی برای ایران دارد؟

تهیه و تنظیم: علی‌محمد طباطبایی

در داخل اتوبوس تنها نشسته بودم و سفر طولانی در انتظار من بود. در صندلی پشتی دو نفر در باره رویدادهایی که به تازگی در نپال اتفاق افتاده بودند صحبت می‌کردند و من نا خودآگاه گوش می‌دادم. به نظرم بحث خوبی بود و خلاصه‌ای از آن را برای شما اینجا می‌آورم:

🔶 اجازه بدهید با هم نگاه عمیقی به نپال و رویدادهای اخیر این کشور بر اساس منابعی که اینترنت در اختیار ما قرار دارد داشته باشیم. می‌خواهیم ببینیم این تحولاتی که در آنجا اتفاق افتاده است آیا واقعاً انقلاب به حساب می‌آید یا نه و شاید مهم‌تر اینکه آیا اصلاً تجربه نپال می‌تونه درسی برای وضعیت ما در ایران داشته باشه یا خیر؟ منابع موجود در اینترنت تحلیل‌های خیلی جالبی از خود اتفاقات نپال و تاریخش در اختیار ما می‌گذارند و حتی می‌تونیم به کمک آنها مقایسه‌هایی با وضعیت دیروز و امروز در ایران داشته باشیم.

🔷 اولین چیزی که در این تحلیل‌ها خیلی برجسته است همین بحث بر سر کلمه انقلاب برای اتفاقات نپال هست. آیا در نپال به راستی انقلابی به وقوع پیوسته؟ یا آنچه در این چند روزه در این کشور به روی داد بیشتر شبیه یک جور تغییر دولت و کابینه بوده؟ و آن هم به ویژه در چارچوب قانون اساسی جدید کشور نپال. آیا آنچه به قول بعضی‌ها در فقط شش ساعت روی داد چیزی مانند رویداد انقلاب ۵۷ ایران بود که برای انجام آن به چندین دهه زمان نیاز بود؟ یعنی رویدادی که کلاً سیستم ایران شاهنشاهی را حداقل از برخی جهات زیر و رو کرد؟

🔶 دقیقاً همین طوره. ببینید نکته اصلی اینه که انقلاب معمولاً به یه تغییر خیلی سریع و بنیادی اشاره داره گاهی هم خشونت‌آمیز توی ساختارها. این منابع نشون میدن نپال یه مسیر خیلی طولانی و پرفراز و نشیب رو رفته تا از سلطنت مطلقه برسه به جمهوری دموکراتیک یعنی اگه فقط چند سال اخیر رو نگاه کنیم این تحولات بیشتر شبیه جابه‌جایی قدرت یا بحران‌های سیاسی داخل همون سیستم جمهوری فدرال دموکراتیک بوده که ۲۰۰۷ شد. خب از این زاویه اگه نگاه کنیم شاید بحران سیاسی داخلی یا تغییر دولت کلمه‌های دقیق‌تری باشن تا انقلاب برای توصیف این رویدادهای مشخص اخیر.

🔷 آها اما جالبه که همون منابع وقتی یه‌کم تصویرو بازتر می‌کنن و به کل روند نگاه می‌کنن اتفاقاً خیلی هم از کلمه انقلاب استفاده می‌کنن. مخصوصاً وقتی به اون جنگ داخلی مائوئیستا اشاره می‌کنن. ۱۰ سال طول کشید مگه نه؟ از ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶؟

🔶 بله. بله. با تلفات خیلی بالا بیش از ۱۷ هزار نفر.

🔷 و اون جنبش مردمی بزرگ سال ۲۰۰۶ همون جان آندولان.

🔶 دقیقاً جنبش مردمی دوم علیه پادشاه وقت گرانندرا. بله اینجاست که تصویر کامل میشه این تحلیلا میگن اون دوره واقعاً یه نقطه عطف بود اون جنگ داخلی هدفش مشخص بود سرنگونی کامل سلطنت برقراری جمهوری سوسیالیستی بعدشم اون جنبش ۲۰۰۰ که خب یه اتحاد خیلی مهم بود بین احزاب اصلی و همون مائوئیستا. این اتحاد چنان فشاری آورد که پادشاه گیرانند را عقب‌نشینی کرد.

🔷 مجبور شد پارلمان رو برگردونه.

🔶 بله پارلمان منحل شده رو برگردوند و قدرتش رو واگذار کرد. این در واقع پایان کار سلطنت ۲۰۰ و خرده‌ای ساله نپال بود ولی این تازه اولش بود. سال ۲۰۰۸ مجلس مؤسسانی که تشکیل شد رسماً سلطنت رو لغو کرد و نپال شد جمهوری فدرال و دموکراتیک. بعدم قانون اساسی ۲۰۱۵ اومد و این ساختار جدید رو کاملاً تثبیت کرد. فدرال با ۷ تا استان و شاید از همه مهم‌تر نکته‌ای که خیلی روش تأکید شده نپال رسماً یه کشور سکولار تعریف شد.

🔷 یعنی دیگه تنها کشور پادشاهی هندو مذهب جهان نبود.

🔶 دقیقاً به اون هویت پایان داده شد. بنابراین وقتی کل این روند رو کنار هم می‌ذاریم یعنی جنگ داخلی قیام مردمی بعد برچیده شدن کامل نظام پادشاهی و ایجاد یه سیستم کاملاً جدید یعنی جمهوری فدرال سکولار خب استدلال این منابع اینه که بله این کل فرآیند با اینکه تدریجی بود و پیچیدگی داشت قطعاً مصداق یه انقلاب است.

🔷 انقلاب به معنی دگرگونی بنیادین نظام حکومتی.

🔶 آره دقیقاً یه انقلاب که البته خب یک دهه طول کشید و هزینه انسانی و اجتماعی خیلی سنگینی هم داشت. خب پس این بخش روشن شد نپالی دگرگونی و به نوعی انقلابی رو پشت سر گذاشته هرچند تدریجی. حالا بریم سراغ بخش دوم سؤال شما مقایسه‌ش با ایران. منابع به یه سری شباهت‌های کلی اشاره می‌کنن درسته؟

🔷 مثلاً جامعه مذهبی سابقه مبارزات مردمی و این‌ها درسته؟

🔶 بله یه سری شباهت‌های میشه گفت سطحی مطرح شده هر دو جامعه به شدت مذهبین. نپال با هندویسم و بودیسم، ایران با اسلام شیعه. نهاد دین نقش فرهنگی داره هر دو هم سابقه مبارزات مردمی علیه سلطنت رو دارن که آخرشم منجر به سقوطش شده. چالش‌هایی مثل فساد، نابرابری اجتماعی این‌ها هم مشترکه یا مثلاً نقش مهم جوون‌ها و دانشجوها توی تحولات. اینا نکات مشترکیه که بهش اشاره شده.

🔷 اما حس می‌کنم اصل حرف این تحلیل‌ها جای دیگه‌ست. یعنی وقتی می‌رسیم به تفاوت‌ها، اونجاست که موضوع واقعاً جدی میشه. انگار می‌خوان بگن اون شباهت‌ها خیلی کلین.

🔶 دقیقاً تفاوت‌ها اونقدر ریشه‌ای و بنیادین هستن که این منابع هر مقایسه ساده‌ای رو بی‌معنی می‌کنه. چند تا مورد خیلی کلیدی هست که اشاره می‌کنن. اولیش خب نوع نظام حکومتی امروزه. نپال الان یه جمهوری فدرال دموکراتیکه. سیستم چند حزبی داره. انتخاباتش نسبتاً آزاده و نکته حیاتی که گفتیم طبق قانون اساسیش یک کشور سکولاره. یعنی دین هیچ نقش رسمی در ساختار حکومت نداره.

🔷 خب این در مقابل ایرانه که یک جمهوری اسلامیه با محوریت ولایت فقیه. اسلام مبنای قانون و خب فعالیت احزاب مستقل هم با محدودیت‌های جدی روبه‌روئه. این یعنی از پایه و اساس دو تا مدل کاملاً متفاوتن.

🔶 یعنی زمین بازی‌شون کلاً فرق می‌کنه. یکی سکولاره، یکی دینی. این خودش کلی فاصله‌ست.

🔷 کاملاً. دومین تفاوت بزرگ ساختار فعلی قدرته. ببینید در نپال اون موقع قدرت خیلی دور شخص پادشاه متمرکز بود. وقتی مخالفا یعنی احزاب و مائوییستا با هم متحد شدن، پادشاه دیگه تکیه‌گاه محکمی نداشت و نسبتاً راحت‌تر فروپاشید.

🔶 آها.

🔷 اما تحلیل‌ها در مورد ایران امروز به یه ساختار قدرت خیلی پیچیده‌تر اشاره می‌کنن. یه ساختار چی میگن؟ شبکه‌ای. یعنی شبکه‌ای از نهادهای درهم‌تنیده مذهبی، نظامی، امنیتی مثل نهاد ولی فقیه، سپاه، شورای نگهبان، بنیادها، بوروکراسی دولتی به علاوه یه ایدئولوژی رسمی قوی. نکته اینجاست که توی همچین ساختاری به گفته این تحلیلا اگه یه بخش ضربه بخوره یا ضعیف بشه لزوماً کل سیستم فرو نمی‌پاشه چون قدرت پخش شده و مراکز متعددی داره این با اون وضعیت پادشاهی نپال خیلی فرق داره.

🔶 درسته.

🔷 پیچیدگی خیلی بیشتری داره.

🔶 بله. سومین تفاوت بافت اجتماعی و جغرافیاییه. نپال کشور کوچیکیه کوهستانیه محصور در خشکی. جمعیت روستاییش زیاده. تنوع قومی و زبانیش وحشتناکه. برای همینم ساختار فدرال رو انتخاب کردن نظام کاستی هم هست که هنوز تأثیر داره. ایران اما خب خیلی بزرگتره. جمعیت شهری غالبه. ساختار حکومت متمرکزه نه فدرال و مهم‌تر از همه موقعیت ژئوپولیتیکش توی خاورمیانه خیلی حساس و استراتژیک. نپال اصلاً این وضعیت رو نداره.

🔷 و حتماً نقش خود نهاد دین هم متفاوته جدا از سکولار بودن یا نبودن حکومت.

🔶 بله. چهارمین نکته کلیدی همینه. نقش و ساختار نهاد دین. هندوئیسم و بودیسم توی نپال با اینکه خیلی مهمن، اون ساختار سلسله مراتبی و سازمان‌یافته روحانیت شیعه تو ایران رو ندارن. یعنی اون شبکه منسجم علما و مراجع تقلید با اون نفوذ تاریخی و سیاسی اجتماعی در نپال به این شکل وجود نداره.

🔷 خب نکته پنجم چی؟

🔶 نکته پنجم و آخرم روابط و موقعیت بین‌المللیه. نپال همیشه بین هند و چین گیر کرده و سعی کرده تعادل رو حفظ کنه. ‌این که تحلیلا خیلی روش مانور میدن اینه که هند نقش خیلی فعال و مستقیمی توی روند گذار سیاسی نپال بازی کرد مخصوصاً تو میانج‌گری‌ها.

🔷 آها نقش هند خیلی پررنگ بوده پس.

🔶 بله ولی موقعیت ایران تو منطقه و جهان اصلاً اینطوری نیست. خیلی پیچیده‌تره با کلی تنش، اتحاد، دشمنی، تحریم‌های خاص خودش. این یعنی هر نوع دخالت یا نقش‌آفرینی خارجی توی ایران خیلی خیلی پرهزینه‌تر و پیچیده‌تره و پیامداشم خیلی غیرقابل پیش‌بینی‌تر از نپاله.

🔷 با این همه تفاوت بنیادینی که گفتید واقعاً مشخصه چرا این منابع به این نتیجه می‌رسن که نمیشه تجربه نپال رو یه جور نقشه راه برای ایران دونست.

🔶 جمع‌بندی اصلی این تحلیل‌ها همینه. به خاطر همین شکاف‌های عمیق توی ساختار سیاسی، نقش دین، بافت اجتماعی فرهنگی و مخصوصاً ژئوپولیتیک نپال نمی‌تونه یه سرمشق مستقیم برای ایران باشه. مسیری که نپال رفت یعنی رسیدن به یه جمهوری فدرال سکولار و چند فرهنگی، توی شرایط خیلی خاصی بود. جنگ داخلی طولانی داشت. اتحاد اپوزیسیون بود. نقش مشخص میانجی خارجی مثل هند بود. این سناریو با وضعیت ایران چه ایران ۵۷ که دین نقش محوری داشت چه ایران امروز با این ساختار قدرت پیچیده خب خیلی فاصله داره. برای همین مقایسه مستقیم به گفته این منابع می‌تونه گمراه‌کننده باشه.

🔷 خیلی خب. پس الگوبرداری مستقیم که تقریباً منتفیه. اما آیا این تحلیل‌ها با وجود همه این تفاوت‌ها هیچ نکته کلی قابل تأملی، هیچ درسی از تجربه نپال بیرون نمی‌کشن که بشه فارغ از اون زمینه خاص روش فکر کرد.

🔶 چرا؟ چند تا نکته کلی مطرح میشه. البته همیشه با این قید که باید با احتیاط بهشون نگاه کرد چون زمینه‌ها فرق می‌کنه. یکی اینکه چقدر مهمه که بشه راهی برای گفتگو و مصالحه ملی پیدا کرد تا از بحران‌ها خارج شد. البته نپال خودش جنگ داخلی وحشتناکی داشت. آخرش این توافق و مصالحه بین نیروهای مختلف بود که تونست تغییر رو ممکن کنه.

🔷 یعنی حتی بعد از اون همه درگیری؟

🔶 بله. دوم نقش کلیدی ائتلاف‌های سیاسیه. این منابع خیلی تأکید می‌کنن روی اون اتحاد احزاب سنتی با معایست‌ها تو سال ۲۰۶. چطور این اتحاد تونست پادشاه و مجبور به عقب‌نشینی کنه؟ این نشون میده اتحاد بین نیروهایی که شاید حتی با هم اختلاف دارن چقدر می‌تونه تعیین‌کننده باشه.

🔷 جالبه.

🔶 سومم توانایی نسبی نپال در حفظ یکپارچگی ملی بوده. با وجود اون همه تنوع قومی و زبانی و مذهبی. مدیریت این تنوع‌ها همیشه یه چالش بزرگه ولی کشور از هم نپاشید. شاید مهم‌ترین درسی که این تحلیل‌ها از تجربه نپال برای هر نوع گذار سیاسی می‌گیرن اینه. فقط بودن مردم تو خیابون و اعتراض هر چقدرم بزرگ باشه به تنهایی کافی نیست.‌ اینکه این انرژی مردمی به یه تغییر واقعی و پایدار برسه، نیاز حیاتی به سازماندهی سیاسی هست، به رهبری مشخص و از همه مهم‌تر به اتحاد بین نیروهای اصلی مخالف. همونطور که توی نپال دیدیم ترکیب فشار از پایین یعنی خیابون با یه توافق و چشم‌انداز سیاسی از بالا یعنی اتحاد احزاب و مائوئیستا تونست اون قفل سلطنت رو بشکنه.

🔷 بسیار عالی. پس توی این بررسیا می‌دیدیم که نپال واقعاً یه دگرگونی انقلابی و اساسی رو تجربه کرده اما به شکل یه فرایند طولانی و پیچیده نه یه انفجار و مهم‌تر اینکه، فهمیدیم با وجود یه سری شباهت‌های ظاهری با ایران، تفاوت‌های بنیادین توی ساختار قدرت، نقش دین در جامعه و جایگاه بین‌المللی اونقدر زیاده که صحبت از الگوبرداری مستقیم تقریباً بی‌معناست.

🔶 کاملاً درسته. پیام اصلی منابع هم فهمیدن جزئیات مسیری که نپال رفت؛ با همه ویژگی‌های خاص خودش مثل جنگ داخلی، جنبش مردمی، مصالحه‌های سیاسی، نقش خارجیا و رسیدن به جمهوری فدرال سکولار خودش ارزشمنده. می‌تونه نگاهمون رو به پیچیدگی‌های تغییرات سیاسی بازتر کنه. اما در نهایت هر جامعه‌ای و خب ایرانم همین طور باید راه و چاره منحصر به فرد خودش رو پیدا کنه بر اساس واقعیت‌ها و شرایط داخلی و بین‌المللی خودش. پس معنای همه این‌ها برا شما که گوش میدید چیه؟ منابع ما رو با این سؤال تنها می‌ذارن.

🔷 اگه اتحاد نیروهای سیاسی حتی نیروهای متضاد در کنار فشار مردمی انقدر نقش حیاتی توی گذار نپال از یه سلطنت متمرکز داشت، حالا وقتی با ساختاری مثل ایران روبه‌رو هستیم که قدرت توش خیلی پیچیده و پخشه و نیروهای مخالفم ممکنه دیدگاه‌های خیلی متفاوتی داشته باشن چه شکلی از سازماندهی ائتلاف یا رسیدن به اجماع می‌تونه رای مدیریت تغییرات سیاسی ضروری یا حتی ممکن باشه. این نکته‌ای که شاید بشه بیشتر بهش فکر کرد.

***

منابعی که آن دو نفر بر اساس آنها با هم صحبت می‌کردند و از اینترنت به دست آورده بودند را به من هم نشان دادند:

واژه «انقلاب» (Revolution) معمولاً به یک دگرگونی اساسی، ریشه‌ای و گاه خشونت‌آمیز در ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک کشور اشاره دارد که می‌تواند منجر به تغییر نظام حکومتی شود (مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران). آنچه در نپال رخ داد، بیشتر تغییر دولت و گذار سیاسی از طریق مکانیزم‌های قانونی و دموکراتیک بود، نه انقلابی به معنای واژگونی کامل نظام.

مشخصات رویداد نپال
نپال در دهه‌های اخیر روندی طولانی و پیچیده برای گذار از سلطنت مطلقه به جمهوری دموکراتیک را پشت سر گذاشته است. تحولات اخیر بیشتر در قالب تغییر کابینه یا بحران سیاسی درون‌حکومتی رخ داده‌اند و همگی در چارچوب قانون اساسی ۲۰۰۷ به پیش رفته‌اند، نه با قیام عمومی یا سرنگونی خشونت‌آمیز نظام.
از این رو، اصطلاح دقیق‌تر برای این رویدادها «تغییر دولت» یا «گذار سیاسی» است، نه «انقلاب» به معنای کلاسیک آن.

تفاوت با انقلاب
انقلاب معمولاً شامل مشارکت گسترده مردم، فروپاشی ساختارهای قدیم و ایجاد نظم کاملاً جدید است. اما در نپال، تغییرات اخیر در چارچوب جمهوری فدرال دموکراتیک موجود و بر پایه همان قانون اساسی شکل گرفته است.

شباهت‌ها و تفاوت‌های نپال با ایران

شباهت‌ها
🔹نقش دین در جامعه: نپال با اکثریت هندو و بودایی و ایران با اکثریت شیعه، هر دو جامعه‌ای مذهبی‌اند که دین در فرهنگ و سیاست اثرگذار است.
🔹تجربه مبارزات مردمی: هر دو کشور شاهد جنبش‌های ضدسلطنتی بوده‌اند؛ نپال با حرکت‌های دموکراسی‌خواهانه و ایران با انقلاب ۱۳۵۷.
🔹چالش‌های توسعه: فساد، نابرابری اقتصادی و تنش سنت و مدرنیته در هر دو وجود دارد.

تفاوت‌ها
🔹نظام حکومتی: نپال جمهوری فدرال دموکراتیک با نظام چندحزبی و انتخابات آزادتر است؛ ایران جمهوری اسلامی با ولایت فقیه و محدودیت شدید احزاب.
🔹نقش دین در حکومت: نپال کشوری سکولار است؛ ایران بر پایه اسلام سیاسی اداره می‌شود.
🔹ساختار قومی و جغرافیایی: نپال جامعه‌ای به‌شدت متنوع و فدرال است؛ ایران ساختاری متمرکز دارد.
🔹روابط بین‌الملل: نپال میان هند و چین توازن برقرار می‌کند؛ ایران در خاورمیانه بازیگری کلیدی و تحت تحریم‌های جهانی است.

آیا نپال می‌تواند برای ایران سرمشق باشد؟
با توجه به تفاوت‌های بنیادین، الگوبرداری مستقیم دشوار است. تجربه نپال بیشتر درس‌هایی کلی به همراه دارد:
🔹اهمیت گذار مسالمت‌آمیز و گفت‌وگوی ملی.
🔹نقش ائتلاف‌ها و مصالحه سیاسی برای ثبات.
🔹توان جامعه در حفظ وحدت با وجود تنوع قومی و مذهبی.

اما هر کشور باید بر اساس شرایط خود مسیر منحصر به فردی پیدا کند.

آیا آنچه در نپال رخ داد «انقلاب» بود؟
این موضوع بستگی به دوره مورد نظر دارد:
🔹جنبش مائوئیستی (۱۹۹۶–۲۰۰۶): جنگ داخلی میان مائوئیست‌ها و ارتش سلطنتی، با بیش از ۱۷هزار کشته، زمینه‌ساز ورود شورشیان به سیاست و تغییرات نهادی شد. برخی آن را «انقلاب مائوئیستی» می‌نامند.
🔹جنبش دموکراسی‌خواهی ۲۰۰۶: اعتراضات گسترده به سلطنت مطلقه شاه گیانندرا به بازگشایی پارلمان، تدوین قانون اساسی جدید و نهایتاً اعلام جمهوری (۲۰۰۸) انجامید. این روند بیشتر به «گذار سیاسی» شبیه بود اما ماهیتی ساختارشکنانه یافت.

در نتیجه، می‌توان گفت نپال شاهد «گذار انقلابی» بود که سلطنت چندصدساله را سرنگون و جمهوری فدرال دموکراتیک را جایگزین کرد.

مقایسه نپال با ایران امروز
🔹 اجتماع و اقتصاد: نپال کشوری کوچک، فقیر و عمدتاً روستایی است؛ ایران جامعه‌ای شهرنشین، با طبقه متوسط تحصیل‌کرده.
🔹 ساختار قدرت: در نپال، سلطنت شخص‌محور بود و با اتحاد احزاب سقوط کرد؛ در ایران، شبکه‌ای پیچیده از نهادهای مذهبی-نظامی قدرت را در دست دارد.
🔹 جنبش‌های مدنی: در نپال اتحاد احزاب و مردم عامل موفقیت بود؛ در ایران اعتراض‌ها بیشتر پراکنده و بدون اپوزیسیون منسجم است.
🔹 عامل خارجی: هند نقش کلیدی در گذار نپال داشت؛ در ایران، مداخله خارجی پرهزینه و پیچیده است.

جمع‌بندی:
🔹 نپال شباهت کمی با انقلاب ۵۷ ایران دارد و با ایران امروز نیز قابل مقایسه نیست.
🔹 تنها درس مشترک این است که فشار خیابانی بدون سازمان سیاسی پایدار به نتیجه نمی‌رسد. در نپال، اتحاد احزاب و جنبش‌های مدنی مسیر گذار را هموار کرد.

روند تاریخی گذار نپال
۱. ۱۹۵۱ – جنبش دموکراسی‌خواهی: پایان دیکتاتوری خاندان رانا و آغاز پادشاهی مشروطه.
۲. ۱۹۹۶–۲۰۰۶ – جنگ داخلی: شورش مائوئیست‌ها علیه سلطنت، با هزاران کشته.
۳. ۲۰۰۶ – قیام مردمی (Jana Andolan II): اتحاد احزاب و شورشیان، اعتراضات سراسری و پایان سلطنت مطلقه.
۴. ۲۰۰۸ – الغای سلطنت: مجلس مؤسسان جمهوری فدرال دموکراتیک را اعلام کرد.
۵. ۲۰۱۵ – قانون اساسی جدید: تثبیت نظام فدرال، سکولار و دموکراتیک.

چرا گذار نپال «انقلاب» محسوب می‌شود؟
🔹 قیام‌های مردمی و جنگ داخلی مسیر تغییر را هموار کردند.
🔹 سلطنت مطلقه و ساختار کهن سیاسی برچیده شد.
🔹 هویت ملی دگرگون شد: از پادشاهی هندو به جمهوری سکولار فدرال.

این گذار فراتر از تغییر دولت یا کابینه بود؛ یک دگرگونی اساسی نهادی که با هزینه انسانی سنگین همراه شد.





iran-emrooz.net | Sat, 13.09.2025, 12:29
«اپوزیسیون» در چهارراه تصمیم

سعید سلامی

پیش‌درآمد

۱ــ در «مزرعه حیوانات» (از جرج اورول) می‌خوانیم که حیوانات مزرعه، طی یک شورش، جونز صاحب مزرعه مانور را شکست می‌دهند و او را از مزرعه بیرون می‌کنند و خود اداره مزرعه را به دست می‌گیرند.

فردریک صاحب مزرعه پینچ فیلد در همسایگی، برای اینکه این ماجرا در مزرعه او هم تکرار نشود یک روز با پانزده مرد مسلح به مزرعه حیوانات حمله می‌کند. حیوانات هم با رشادت تمام یورش می‌برند، به گلوله‌های آتش‌باری که بر سرشان می‌برید اعتنائی نمی‌‌کنند، اما در نهایت تاب مقاومت در برابر گلوله‌ها را نمی‌آورند، خونین و مالین به داخل ساختمان پناه می‌برند. در آن لحظه ناپلئون (یکی ازخوک‌ها)، رهبر و فرمانده مزرعه هم که تکلیفش را نمی‌داند؛ دمش منقبض شده و بدون ادای یک کلمه بالا و پایین قدم می‌زند. چشم‌ها به فاکس وود، مزرعه دیگر در همسایگی دوخته می‌شود؛ ‌اگر پیل کینگتن، صاحب مزرعه و کسانش به یاری می‌آمدند، هنوز امکان پیروزی بود، اما دریغ از این یاری. در این جنگ سخت یک گاو، سه گوسفند و دو غاز کشته می‌شوند. سرانجام فردریک و مردانش با زخم‌ها و آسیب‌هایی که دیده‌اند می‌گذارند و می‌روند.

حیوانات وقتی به ساختمان نزدیک می‌شوند شلیک توپی را می‌شنوند. باکسر، اسب پرکار مزرعه با شگفتی می‌پرسد: «برای چه شلیک می‌کنند؟» اسکوئیلر، سخن‌گو و کارچاق‌کن ناپلئون فریاد می‌کشد: «فتح و پیروزی را جشن گرفته‌ایم.»

باکسر که از زانوانش خون می‌چکد، یکی از نعل‌هایش افتاده، سمش چاک برداشته و دوازده ساچمه در پای عقبش فرو رفته، می‌گوید: «چه فتحی؟»
اسکوئیلر با فریاد و کمی خشم‌آلود: «چطور چه فتحی رفیق؟ مگر ما دشمن را از خاک خود، خاک مقدس مزرعه حیوانات بیرون نرانده‌ایم؟»
باکسر: «ولی آسیاب بادی ما را ویران کردند. دو سال تمام روی آن کار کرده بودیم.»
اسکوئیلر: «چه اهمیتی دارد؟ آسیاب دیگری می‌سازیم. اگر دل‌مان بخواهد شش تا آسیاب هم می‌توانیم بسازیم. رفیق، تو نمی‌توانی عظمت کاری که کرده‌ایم درک کنی. همین زمینی که ما الان روی آن ایستاده‌ایم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبری رفیق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته‌ایم.»
باکسر: «پس ما چیزی را که قبلا داشته‌ایم پس گرفته‌ایم.»
اسکوئیلر: «بله، معنای فتح همین است، رفیق.»

۲ــ پزشکیان قبل از جنگ ۱۲ روزه: «دشمن ما را تهدید می‌کند که مرکز اتمی ما را می‌زند، اصلا بیایید و بزنید، این مغز فرزندان ماست که آن‌جا را ساخته. اگر صد تا را بزنید فرزندان ما هزار تا خواهند ساخت.»

در «گران‌ترین و پرهزینه‌ترین نبرد کوتاه‌ مدت جهان»، ج. ا. ۳۷ تن از فرماندهان ارشد نظامی و ۱۷ دانشمند هسته‌ای خود را از دست داد. بنا به نظر کارشناسان هزینه بازسازی ایران پس از این جنگ می‌تواند از ۵۰۰ میلیارد دلار فراتر برود. هزینه موشک‌های ج. ا. در این جنگ ۶.۶ میلیارد دلار برآورد می‌شود. قطع گسترده اینترنت در روزهای جنگ، به تنهایی ۵۰۰ میلیون دلار خسارت به اقتصاد ایران وارد کرد.

بلندپروازی‌های سلطه‌جویانه علی خامنه‌‌ای، حدود ۶ میلیارد دلار هم خسارت به اقتصاد اسرائیل تحمیل کرد، آمریکا و اسرائیل در مجموع برای رهگیری موشک‌های ج. ا. یک میلیارد و ۵۸۰ میلیون هزینه کردند.

خامنه‌ای که از اولین روز جنگ ناپدید شده بود، در سومین پیام ویدیوئی خود از پناه‌گاهش گفت: «چند تبریک به ملت عرض می‌کنم، یکی تبریک پیروزی بر رژیم جعلی صهیونی؛ با آن همه هیاهو و ادعا اسرائیل زیر ضربات ج. ا. تقریباً از پا درآمد و له شد.» و در ادامه گفت: «آمریکا وارد جنگ مستقیم شد، چون احساس کرد اگر وارد نشود، اسرائیل به کلی نابود خواهد شد. این‌جا هم ج. ا. پیروز شد و سیلی سختی به گونه آمریکا نواخت.»

***

آرمان‌شهری محال اما پرهزینه

مدینه فاضله منادیان «راه بهشت از جهنم اسلام انقلابی می‌گذرد»، سرزمینی‌ست سوخته با مردمانی بی‌پناه و بی‌اینده، فقر مطلق و گسترده، تورم کمر‌شکن، بیکاری مزمن و بی‌شهروندانی کارتن‌خواب و گورخواب. برای مشاهده ردپای این جهان‌بینی ویرانگر از ایران گرفته تا غزه، عراق، سوریه، لبنان و یمن به عینکی با شیشه ضخیم نیازی نیست.


بی‌شهروندان شب‌ها در کارتن‌ها یا در گورها می‌خوابند؛ در هر گور یک تا ۴ نفر

رهبران ج. ا. در بیش از چهاردهه، «صدور انقلاب» و «نابودی قریب‌الوقوع اسرائیل» را در سرلوحه حکمرانی خود قرار داده‌اند و برای عملی کردن آن به حمایت گسترده مالی، نظامی و آموزشی در منطقه، از شبه‌نظامیان فرقه‌گرای فعال در نوار غزه، عراق، لبنان، یمن و سوریه پرداخته‌اند.علاوه بر آن، برای سایت‌های هسته‌ای خود تحت عنوان «بازدارندگی» میلیاردها دلار هزینه کرده‌اند. اما از همان ساعات اولیه حمله تا آخرین روز جنگ، آسمان ایران در اختیار اسرائیل باقی ماند، سایت‌های هسته‌ای هدف جنگنده‌ای اسرائیل قرار گرفتند و سه سایت پرآوازه اما مسئله‌دار فردو، نطنز و اصفهان در عرض چند دقیقه توسط بمب‌افکن‌های بی۲ آمریکا تخریب و برای مدت نامعلومی از مدار استفاده خارج شدند.

«آنچه امروز در عرصه داخلی و خارجی پیش روی ج. ا. قرار دارد، تاریک‌تر از هر زمان دیگری است: بی‌برقی و بی‌آبی، فقر، تورم، سقوط پول ملی، بیکاری، تعطیلی صنایع و تولیدی‌ها، بازگشت تحریم‌های بین‌المللی، آمریکایی که فعلا تمایلی به مذاکره ندارد، جنگنده‌های آماده پرواز اسرائیل در آسمان بی‌دفاع ایران، همسایگان و منطقه‌ای که ضعف نظامی ج. ا. را به چشم دیده است.»(آزاده افتخاری، دبیر تحریریه ایندپندنت فارسی)

النصر بالرعب (۱)

النصر بالرعب (پیروزی از طریق ایجاد وحشت)؛ یکی از بنیان‌های حکومتگری ج. ا. است. بی‌دلیل نیست که این رژیم از اولین روز قبضه قدرت، ترور، اعدام، ضرب‌وجرح خشن، شلیک مستقیم به معترضان و به‌طور کلی هراس‌افکنی و ایجاد وحشت درخارج و داخل را در هر شرایطی پیش برده است. نیروهای انتظامی و سرکوبگر حتا در وقوع حادثه‌های طبیعی مثل سیل‌زدگی، زلزله، فروریختن ساختمان پلاسکو، انفجار اسکله شهید رجایی و حتا در زیر آتشبار جنگ، زودتر از نیروهای امدادگر برای نجات آسیب‌دیدگان، خود را به محل حادثه می‌رسانند. کارگزاران حکومت بیش از جان آنسان‌ها، همواره نگران اعتراضات و به خیابان آمدن مردم بوده‌اند.

درعرصه منطقه‌ای و بین‌المللی هم رویکرد همین است. عباس عراقچی در ۵ مرداد ۱۴۰۴ در مصاحبه‌ای گفت: «نیروهای مسلح از یک سال پیش، آرایش جنگی داشت و دولت آمادگی جنگ را پیدا کرده بود. هم دولت و نیروهای مسلح آماده بودند و هم سیاست خارجه فعالیت زیاد داشت و با «دیپلماسی ایجاد خوف» در منطقه توانستیم جلوی جنگ تمام‌عیار را بگیریم.»

رژیمی جهنمی

برخی معتقدند که دشمن‌تراشی و شعله‌ور نگهداشتن آتش جنگ، سرپوشی است بر ناتوانی‌ حکومتگران ج. ا. در اداره و مدیریت جامعه. اما در واقع ج. ا. بنا به ماهیت خویش رژیمی است دشمن زا و دشمن‌زی. اگر به جای میلیاردها دلار هزینه بی‌حاصلی که برای «محور مقاومت» و دو تریلیون دلاری که به سایت‌های هسته‌ای پرتنش خود صرف کرد، با وجود ذخایر عظیم نفت وگاز و معادن کم‌یاب، برای توسعه زیر ساخت‌های صنعتی، برای ساخت یک جامعه سالم و استاندارد، برای رفاه، آسایش و امنیت شغلی شهروندان صرف می‌کرد، نه نیازی به «عمق استرتژیک» در کشورهای منطقه داشت و نه نیازی به سازمان‌های اطلاعاتی موازی و نیروهای سرکوبگر در داخل. اما این‌ها دل‌مشغولی علی خامنه‌ای و نظامیان برگماشته‌اش نیستند.

سرلشکر صفوی، دستیار و مشاور عالی فرماندهی کل قوا در سال ۱۳۹۳ ‌گفت: «قدرت نفوذ ما از محور ایران، عراق و سوریه تا مدیترانه رسیده و این سومین بار است که قدرت نفوذ ایران تا مدیترانه گسترده شده است. خط دفاعی ما دیگر شلمچه نیست، مرز دفاعی ما جنوب لبنان با اسراییل است و عمق دفاع استراتژیک ما تا کنار مدیترانه و بالای سر اسرائیل رسیده است. نگرانی غربی‌ها از توسعه نفوذ قدرت ایران از خلیج فارس تا مدیترانه است.»

«دوران حکومت رهبران مذهبی از مدت‌ها پیش به پایان رسیده است و در حال حاضر این حکومت را سپاه اداره می‌کند. با این حال، این تغییر به معنای از بین رفتن دشمنی با ایالات متحده و اسرائیل نخواهد بود. یک ج. ا. ضعیف‌شده که کاریزمایش را از دست داده است، همچنان به دنبال راه‌هایی برای تهدید اسرائیل و ایالات متحده خواهد بود، زیرا این رفتار یک ویژگی منحصربه‌فرد و ماهوی آن است.

ج. ا. رژیمی جهنمی برای مردم ایران و همسایگان این کشور، هویتش را از دشمن‌تراشی و هراس‌افکنی از دشمنان خارجی برای تسلط بر شهروندانش می‌گیرد. شعارهای مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و همچنین تحمیل حجاب به زنان را جزو دستورکارهایش می‌داند.

بسیاری از ایرانیان تعجب می‌کنند که چرا دولتشان به جای این‌که به اصلاح وضعیت اقتصادی و مبارزه با فساد درون این کشور بپردازد، این همه پول و تلاش برای جنگیدن با اسرائیل و ایالات متحده صرف می‌کند. پاسخ این سوال این است که هیچ نشانه‌ای دیده نمی‌شود که خود ج. ا. بخواهد اولویت‌های پیشینش را تغییر دهد، زیرا ماهیتش در همین امور نهفته است.» (گریم وود، ایندپندنت فارسی)

«اپوزیسیون» و فرصت‌های از دست رفته

ج. ا. به دلیل ترور از طریق تبهکاران بین‌المللی، بی‌ثبات سازی کشورهای منطقه، تهدیدهای گنده‌لات مآبانه در جهان، در ۴۶ سال گذشته، در منطقه و در صحنه بین‌المللی این‌چنین منفور و مطرود نشده بود. این رژیم با ۳ اپوزیسیون ایرانی (اپوزیسیون منفعل)، اپوزیسیون منطقه‌ای (اپوزیسیون ناظر) و اسرائیل (اپوزیسیونی پرخاشگر، هماهنگ، با توانایی‌های نظامی و اطلاعاتی شگفت‌انگیز و بی‌سابقه) مواجه است. ۴۶ سال گذشته نشان می‌دهد که «اپوزیسیون» ایرانی چه در داخل یا در خارج، به مصداق «کپی برابر اصل»، انگار جامه‌ای است برازنده بر اندام ناموزون ج. ا.: متفرق، بی‌برنامه، ناهماهنگ، اما در دشمنی‌اش با خود هماهنگ‌تر و مصمم‌تر از خصومت‌اش با ج. ا.

در سپیده دم ۲۳ خرداد اسرائیل حمله غافلگیر کننده‌ای به ایران انجام داد. این حمله، انگار تلنگری بود بر تعداد قابل ملاحظه‌ای از ‌«اپوزیسیون» ج.ا. که دریابد «مام میهن» مورد تجاوز قرار گرفته و وظیفه میهنی‌اش ایجاب می‌کند که با محکوم کردن «اسرائیل متجاوز بچه‌کش»(۲)، در کنار رژیمی بایستد که بیش از ۴۶ سال است میهن‌اش را به غنیمت گرفته، به شهروندانش تجاوز کرده و زندانی به وسعت ایران بنا کرده است.

برخی فرصت‌های تاریخی مثل سیاره دنباله‌دار‌ هالی هر چند دهه یکبار شانس رؤیت و دسترسی به ساکنان زمین می‌دهند و برخی یکبار و دیگر هرگز، مگر برای چندین نسل بعدی.

در یک فرصت نادر ما با یک «دشمن مهاجم خارجی» در شکست و اضمحلال یک دشمن ویرانگر داخلی اشتراک منابع پیدا کرده‌ایم. «دولت اسرائیل دیگر قادر به ادامه تفاهم‌های عمیق با ج. ا. نیست و دیگر نه می‌تواند به سیاست نرمش با حماس ادامه دهد و نه برای تداوم تفرقه میان فلسطینیان، کنترل نوار غزه را به حماس واگذارد. در واقع اسرائیل به این واقعیت پی برده است که فرصت دادن به حماس نتیجه مطلوب در پی نداشت. به‌خصوص پس از حمله‌ هفتم اکتبر به شهرک‌های اطراف غزه که به کشته شدن نزدیک به ۱۲۰۰ یهودی، عمدتا اسرائیلی که ۲۳ ماه پیش هنگام وقوع عملیات طوفان‌الاقصى، در آن شهرک‌ها حضور داشتند، منجر شد.

علاوه بر این، دسیتابی ج. ا. به سلاح هسته‌ای، سراسر کشورهای منطقه را به یک رقابت تسلیحاتی بی‌سابقه وارد می‌کند و به گسترش سلاح‌های هسته‌ای می‌انجامد. ج. ا. نمی‌تواند یک کشور هسته‌ای باشد و در عین حال کشوری مانند ترکیه در برابر چنین تحول خطرناکی، تماشاگر باقی بماند.» (خیرالله خیرالله، روزنامه‌نگار و تحلیگر سیاسی لبنانی.)

می‌گویند «جنگ همان دیپلماسی‌ست، اما به زبانی دیگر.» این «زبان دیگر» هزینه کلانی بر هر دو سو تحمیل می‌کند؛ نمی‌توان برای غلبه بر دشمن همواره به این «زبان دیگر» متوسل شد، یا برای زمانی نامعلوم طولانی‌اش کرد، حتا اگر طرف مقابل زبان دیپلماسی را نفهمد. اسرانیل (و همچنین آمریکا)، خود را برای حمله بعدی بازسازی و بازآرایی می‌کنند. از میان برداشتن علی خامنه‌ای در جنگ بعدی، ، امروزه حدس‌وگمان‌ محافل سری در داخل ایران یا حرف‌های درگوشی مردم کوجه‌وبازار نیست.

«رژیم ایران به جای ارائه راه‌حل‌های مشخص از طریق ورود به توافق‌های واقعی، همواره زمان را به ابزار چانه‌زنی بدل کرده و کوشیده است بن‌بست هسته‌ای را به اهرمی برای تداوم حضور و نفوذ در صحنه بین‌المللی تبدیل کند.» (خیرالله خیرالله)

اسرائیل و آمریکا، کتمان نمی‌کنند که این‌بار برخلاف جنگ ۱۲ روزه، حتا یه‌رغم فقدان جایگزینی قابل اتکا و چشم‌اندازی روشن، در سرنگونی دشمن نفهم و شرور هیچ تعللی نخواهند کرد. اسرائیل در حمله به دشمن دیرینه‌اش، فارغ از بودونبود «اپوزیسیون»ی جایگزین، برنامه و منافع خود را پیش خواهد برد.

بعد از جنگ ۱۲ روزه (و به‌ویژه قبل از آن) از سوی «اپوزیسیونِ» مخالفِ جنگ و «تجاوز اسرئیل به ایران»، این تئوری شبه‌علمی به تکرار مطرح می‌شد که «اسرانیل به دنبال منافع خویش است» و باور به این‌که «دموکراسی از بالا، از طریق جنگنده‌های کشوری متجاوز امکان‌پذیر است،» ساده‌لوحانه است. (۳) همانگونه که در بالا آمد، جنگ ۱۲ روزه برای اقتصاد اسرائیل ۶ میلیارد دلار (هزینه اسرائیل در پاسخ به یورش حماس در ۵۷ روز اول ۱۰ میلیارد دلار برآورد شده است)، و برای رهگیری موشک‌های ج.ا. همراه با آمریکا حدود ۱ میلیارد و ۵۸۰ میلیون دلار آسیب زد. بدون تردید اسرائیل به دنبال منافع خویش است؛ اما مقایسه منافع ایرانی سکولار و دموکراتیک برای اسرائیل (و همچنین آمریکا و کشورهای منطقه)، با هزینه جنگ‌های نیابتی یا مستقیم با دشمنی ایدئولوژیکِ ویرانگر، بی‌ثبات کننده و دیرینه، تضاد آشکاری است.

بی‌دلیل نیست که فردریش مرتس صدر‌اعظم آلمان در مورد حملات اسرائیل به ایران با خرسندی گفت: «این کار سخت و کثیفی بود که اسرائیل برای همه ما انجام داد» (۴) و کشورهای اروپا، حتا روسیه و چین، «متحدان راهبردی» ج.ا. هم برای خالی نبودن عریضه، صرفا به دعوت «خویشتن‌داری» دو طرف منازعه بسنده کردند.

دولت‌مردان اروپایی هم بعد از جنگ ۱۲ روزه، و تداوم جنگ‌طلبی ج. ا.، در این‌که اسرائیل این‌بار«جنگ سخت و کثیف» را با هدف حذف ج. ا. از صحنه روزگار به جای آن‌ها هم انجام دهد، اتفاق نظر دارند.

غم این خفته چند

«اپوزیسیونِ» ج. ا. (نه از گونه صادق زیباکلام یا بیژن عبدالکریمی)، ۴۶ سال فرصت‌های اعتراضی کشاورزان، بازنشستگان، آموزگاران، دانش‌جویان، پرستاران، رانندگان، مال‌باختگان و جنبش پرهزینه ۱۴۰۱ را از دست داد و به نظر می‌رسد هنوز هم منتظر است که سحرش دولت بیدار به بالینش بیاید و بشارت دهد که برخیز ج.ا. به حافظه تاریخ پیوسته و «مام میهن» گل‌‌وبلبل شده است.

غم این خفته چند، خواب در چشم ترم می‌شکند (نیما یوشیج)

————————-
۱ــ مهدی مولایی، دارای دکترای سیاستگذاری فرهنگی در دانشگاه باقرالعلوم: «یکی از سیاست‌های کارآمد و امتحان‌پس‌داده در جنگ‌های بزرگ و مختلف مقاطع تاریخی و از جمله جنگ‌ها و غزوات اسلامی، “سیاست رندانه النصر بالرعب” است. سیاست “النصر بالرعب” (پیروزی از طریق ایجاد ترس) به‌عنوان یکی از مفاهیم راهبردی در تاریخ صدر اسلام، ریشه در متون قرآنی و روایات اسلامی دارد و به‌مثابه عاملی الهی در پیروزی‌های اولیه مسلمین علیه دشمنان‌شان مطرح شده است.»
۲ــ تردیدی نیست که اسرائیل بعد از هفتم اکتبر، به واکنشی ویرانگر و نسل‌کشی عریان در غزه دست زده است، اما توصیه می‌کنم مخالفان «رژیم متجاوز صهیونی» یکبار هم در اینترنت به رفتار قداره‌بندان حماس با «مردم مظلوم فلسطین» و «کودکان غزه»، زیر عنوان «می‌خواهیم زندگی کنیم» نظری بیندازند.
۳ــ جنگنده‌های متفقین در جنگ جهانی دوم در شکست نازیسم و فانتوم‌های فرانسه در پایان دادن به رژیم بدوی قذافی نشان دادند که از بالا می‌توان تغییراتی ایجاد کرد و برای تاسیس دموکراسی فرصتی فراهم نمود، اما بستگی دارد که پایینی‌ها چگونه از این فرصت استفاده کنند: تاسیس آلمانی سوسیال دموکراتیک و تبدیل آن به کشور برتر اروپا یا دامن زدن به منازعه، کشتار و تداوم فرقه‌گرایی در لیبی.
۴ــ جنگ کثیف اصطلاحی بود که به دوره تروریسم دولتی در دوران دیکتاتوری نظامی آرژانتین (حدود ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳) گفته می‌شد. در «جنگ کثیف» دولت نظامی با حمایت سازمان‌های امنیتی آمریکای لاتین و سی‌آی‌اِی، هزاران نفر را شکنجه، بازداشت و ناپدید کرد.

۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵ / ۲۱ شهریور ۱۴۰۴



نظر خوانندگان:


■ سلامی عزیز، همیشه به نوشته های شما و نظراتتان ارادت داشته ام. در مورد مقاله بالا، از عمده مطالب گفته شده آموختم و بهره بردم، فقط سوالی برایم مطرح است که چه لزومی دارد یک ایرانی پشتیبان حمله کشوری خارجی به سرزمینش باشد به این دلیل که شاید به سقوط دیکتاتور حاکم کمک شود؟ و نمونه هم آوردید. حالا اگر اینطور نشد و جنگ تاثیر کاملا برعکس گذاشت چه کنیم؟ اصولا مگر نه آنست که جنگ ماهیت ضد مردمی و ضد زندگی دارد؟ آیا فکر نمی‌کنید که مردم ایران معترض و صدمه خورده جنگ اخیر بودند و رژیم را مقصر این نابسامانی می‌دانند؟ مردم ایران نیم قرن شاهد جنگ افروزی و ضدیت جمهوری اسلامی با جهان بوده‌اند. امروز اسرائیل بود و کمی امریکا، در آینده میتواند عربستان باشد، یا ترکیه یا طالبان، یا پاکستان یا جمهوری آذربایجان یا هر کشور دیگری. آیا می‌توان مبلغ و همراه هر کس که به ایران حمله کند بود؟ بی تردید نمی‌توانیم چنین کنیم. ما مستاصلیم به دلیل ضعف خود در ایجاد جبهه متحد ضد دیکتاتوری، اما دلیلی ندارد که دخیل به جایی ببندیم که ممکن است نهایتش پشیمانی باشد.
با احترام، پیروز.


■ آقای سلامی عزیز، به نکات اساسی و ظریفی اشاره کرده‌اید، اما من دقیقأ متوجه نشدم که اپوزیسیون راجع به چی باید «تصمیم‌گیری» کند.
جناب پیروز گرامی، این نکته اصلی را همیشه در نظر داشته باشیم که حمله اسرائیل، برای دفع خطر اتمی شدن ایران و قدرت موشکی آن بود. در این رابطه، اسرائیل حق داشت از خودش دفاع بکند. حال اگر در جریان حمله، برای ایرانیان امکان مثبتی پیدا می‌شود یا نه، بحث دیگری است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ پیروز گرامی درود و سپاس از لطف شما، متوجه نگرانی به جای شما هستم. به طور خلاصه عرض کنم که اگر اسرائیل قبل از حمله به ایران، ما، یعنی به اصطلاح «اوپوزیسیون» ج. ا. را مورد مشورت قرار می‌داد (یا برای جنگ بعدی نظر ما را جویا می‌شد)، به قول معروف صورت مساله کاملا متفاوت می‌بود. آنگاه می‌نشستیم و آلترناتیوهای مختلف را بررسی می‌کردیم: بهترین، کم‌هزینه‌ترین و کوتاه‌ترین راه را انتخاب می‌کردیم، یا در پاسخ توصیه می‌کردیم که فعلا دست نگه دارد، چون ما هنوز آماده نیستیم، آلترناتیو جایگزین نداریم و هنوز بین خودمان اختلاف داریم و به اتفاق نظر نرسیده‌ایم، یا، تو حمله‌ات را بکن ما بعدا فکری به حال خودمان میکنیم. اما دوست عزیز، سپیده دمی از خواب (ایضا از خواب غفلت) بیدار می‌شویم و می‌شنویم که اسرائیل به ایران حمله کرده و مابقی داستان. همانگونه که در مقاله هم به روشنی آورده‌ام اسرائیل (و اصولا هر کشوری جز جمهوری نکبت اسلامی در پی منافع کشور خویش (نه منافع مدینه فاضله و بقای خود) است.
دوباره یادآور می‌شوم که ایران دموکراتیک و سکولار در آینده که تهدیدی بر موجودیت اسرانیل نباشد، جزو منافع اوست. اما واقعیت عینی ماجرا این جاست که منافع این کشور مهاجم ویرانگر خارجی در یک بزنگاه نادر تاریخی، با منافع مخالفان مهاجم ویرانگر داخلی گره خورده است. از این رو من در مقاله‌ام از حمله اسرائیل به خاک ایران، (حتا با هدف خفه کردن هیولای مستقر در داخل) که به بهای جان هزاران مردم به قول تو مستاصل تمام می‌شود و ویرانی دیگری بر ویرانی های انباشته می‌افزاید، دفاع نکرده‌ام و صرفا به واقعیت موجود روی زمین پرداخته‌ام و بر انفعال «اپوزیسیون» که پرچانه است اما پرکارنیست انگشت گذاشته‌ام. و سعی نکرده ام که راهی نشان دهم یا پند و نصیحتی بکنم؛ تغییر و تحول در جامعه و در ذهن و نگاه آدم ها به عوامل بس پیچیده و بس متعدد عیان و نهان وابسته است. به این خاطر، از مقایسه ابو محمد الجولانی دیروز و احمد الشرع امروز یا آنچه در چند روز گذشته در نپال اتفاق افتاد، با وضعیت خودمان و «اپوزیسیون» موجودمان به عمد پرهیز کرده‌ام.
پیروز عزیز، در مورد حمله‌های محتمل آتی ایران به کشورهای دیگر به خاطر احتراز از طولانی شدن می‌گذرم، اما نکته‌ای را به صراحت می‌گویم: اسرانیل در دفاع از خود، در برابر هر تهدید نظری یا عملی، با هر دلیل و انگیزه‌ای که باشد، بی‌تردید محق است، ولی بر این باورم که امروزه اسرائیل در نوار غزه به واکنشی بی‌تناسب و نسل کشی آشکار پرداخته است. اما از سوی دیگر، در شرایطی که قرار گرفته‌ایم، دامن زدن به واقعیت عملکرد نیک و بد اسرائیل، آنچه در هفتم اکتبر اتفاق افتاد و پیامدهای مرگبار آن به هر دو سو، بحث بی‌پایان و بی‌سرانجام این که ایجاد دموکراسی از طریق جنگنده‌های کشوری مهاجم امکان پذیر است یا نیست و... آگاهانه یا از سر بدفهمی یا نفهمی بی‌تردید منحرف کردن واقعیت گریبانگیر ما ولاجرم طولانی کردن عمر هیولای ج.ا. است.
ما فرصت های بی‌تکراری را از دست داده ایم و داریم فرصت ناخواسته ای را از دست می‌دهیم. آتش خانه‌ای را که دچار حریق شده است نخست خاموش می‌کنند و سپیس دنبال منشا یا مجرم می‌گردند. توصیه من فقط این است: چگونه از این آتشی که بر دودمان ما می‌افتد، نه تنها آسیب کمتر ببینیم، بلکه چگونه می‌توانیم از آسیب ان حتا بهره ببریم و از «تاثیر برعکس» ان ممانعت کنیم. نیک و بد آینده در دست های ماست پیروز عزیز.
سعید سلامی


■ آقای قنبری گرامی، به نظرم در پاسخ به پیروز عزیز تا حدودی به سوآل شما هم مبنی بر اینکه «اپوزیسیون راجع به چی باید “تصمیم‌گیری» کند.”» پرداخته‌ام. پاسخ من خیلی ساده است: دو صد گفته چون نیم کردار نیست. «اپوزیسیون» منفعل، پراکنده، سرگرم با بحث‌های بی‌ربط و اتتظارات تاسف بار. چندی پیش، در همین سایت محبوب ما نویسنده‌ای پرکار و پرمدعی مقاله‌ای با این عنوان نوشت که «نوبتی هم باشد، نوبت اسرائیل است»، یعنی اسرائیل بابت رهایی‌شان از اسارت چند هزار سال قبل توسط داریوش، فرصتی است که ما را از اسارتی که به آن گرفتار آمده‌ایم رها سازد و بدهی تاریخ شان را تسویه کند.
از نویسنده مقاله باید پرسید که اگر اسرائیل می‌توانست از بالا با جنگنده‌های اف۳۵ خود برای ما جامعه ایده‌آل بسازد، چرا نتانیاهو بعد از جنگ ۱۲ روزه حداقل ۳ بار به رغم قواعد بین المللی آشکارا از ایرانیان خواست که آستین ها را بالا بزنند و به اعتراض و خیزش برخیزند؛ به عبارت دیگر: زدن و خفه کردن هیولای ج.ا. با من، اما ساختن ایران آینده با خود شماست. همانگونه که در متن مقاله هم آمده با فانتوم‌ها و اف۳۵ها میتوان از بالا کمر نازیسم را شکست یا قذافی را از کانال بیرون کشید و جانش را گرفت، اما بقیه ماجرا با آن پایینی‌هاست: برساختن آلمان سوسیال دموکرات یا کشتارهای فرقه‌ای پایان ناپذیر در لیبی بعد از قذافی؛ از ابو محمد الجولانی در ادلب به احمد الشرع در دمشق رسیدن (گیریم با کمک ترکیه، به هر دلیل)، یا ده‌ها سال به مناقشات فرقه‌ای و مباحثات بی‌سرانجام سرگرم شدن.
با درودهای فراوان سعید سلامی


■ سلامی و قنبری گرامی، از توضیحات شما سپاسگزارم، تنها اضافه کنم که در کامنت خودم اشاره به حق اسرائیل در دفاع از موجودیت خود نکردم، که البته این حق برایشان محفوظ است. اشاره‌ام به تبدیل حمله خارجی به امید مردم برای آزادیست. توضیحات شما را درک کردم و به این جمله آخر اکتفا می‌کنم: ” نیک و بد آینده در دست‌های ماست”
درود بر شما، پیروز.


■ جناب آقای سعید سلامی عزیز،
به باور من، جامعهٔ ایران در نبودِ اپوزیسیونی که بتواند پس از سرنگونیِ جمهوری اسلامی خلا قدرتِ سیاسی را پُر کند، مستأصل و ناتوان خواهد بود (حتی با شعارهای پرطمطراق). بخشی از ما هرگاه از خود ناامید می‌شویم، دست به دامن قدرت‌های خارجی می‌رویم و به نمونه‌های «موفقِ» دخالت‌های بیرونی دل می‌بندیم، یا با هر موجِ اعتراضیِ بزرگ در داخلِ ایران به تکاپو می‌افتیم.
مردم زیر حاکمیتِ جمهوری اسلامی از نظر رفتار جمعی، هم ضعف‌هایی پیدا کرده‌اند و هم قوّت‌هایی. ضعف‌ها: بی‌اعتمادیِ عمومی، فردگراییِ تدافعی، ترس از هزینه، و عادت به «نجات‌دهندهٔ بیرونی»؛ قوّت‌ها: شبکه‌های خردِ کمک‌رسانی، تجربهٔ کنش‌های مدنی، سواد رسانه‌ایِ نسل‌های جدید و ظرفیتِ بالای سازگاری در شرایطِ سخت. اگر این شناختِ دوگانه را صادقانه به رسمیت بشناسیم و برای رفعِ ضعف‌ها راهکاری بیابیم، می‌توانیم بدون اتکا به جنگ یا مداخلهٔ خارجی، راهی برای رهایی از اقلیتی به‌شدت مرتجع و بی‌رحمِ صاحبِ قدرت پیدا کنیم.
جمهوری اسلامی بیشترین «اپوزیسیونِ فردی» را دارد؛ اما این افراد هنوز به سطحِ «ما شدن» نرسیده‌اند. همه دشمن را خوب می‌شناسند، اما شناختی از «ما شدن» ندارند؛ و تا وقتی این «ما» ساخته نشود، حتی اگر اسرائیل به‌جای ۱۲ روز، ۱۲۰ روز هم حمله کند، «قشرِ خاکستری» برای سرنگونی قدمی بر نخواهد داشت.
رژیم طی این پنجاه سال آموخته است چگونه نیروی لازم برای سرکوب را سریع و کم‌هزینه فراهم کند؛ چگونه با «هویت‌بخشیِ هدایت‌شده» شکاف‌ها را عمیق‌تر سازد و همبستگیِ اجتماعی را از میان ببرد؛ و مهم‌تر از همه، چگونه «قشرِ خاکستری» را منفعل و در هراس نگاه دارد، امری که، متاسفانه، تاکنون به‌نحوِ چشمگیری موفق بوده است.
در مقابل، اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج، کمترین توانمندی را در ایجادِ همبستگیِ اجتماعی نشان داده است؛ و این ضعف، همان عاملی است که جامعهٔ مستأصلِ ایران را در برابرِ رژیم ناتوان کرده است. اگر «من»های معتبر به «ما» بدل شوند، از این پیچِ بزرگ و دشوارِ استیصال و ناتوانی عبور خواهیم کرد. بدون ساختنِ این «ما»، نه حملهٔ خارجی سودی پایدار دارد و نه موج‌های اعتراضی به نتیجهٔ سیاسی می‌رسند. کار دشوار است، اما شدنی است؛ به شرط آن‌که محصولِ هر بحث، یک نهادِ کوچکِ مؤثر و یک کارِ مشترکِ قابلِ اندازه‌گیری باشد.
سلمان گرگانی


■ آقای گرگانی عزیز. با شما کاملا موافقم. تا حالا موضوع را اینطور مختصر و مفید جایی نخوانده بودم. پیشنهاد کرده‌اید که “محصولِ هر بحث، یک نهادِ کوچکِ مؤثر و یک کارِ مشترکِ قابلِ اندازه‌گیری باشد”. این ایده‌ای بسیار خوب و مطابق توصیه‌های علم مدیریت است، اما باید روی عملی کردن آن کار شود. در حال حاضر باید قدر این تبادل‌نظرهای خود را در فضای مجازی بدانیم، گرچه نتیجه اظهارنظرهای ما قابل اندازه‌گیری نیست. ما الان بدون ترس، نظرات خود را به بحث می‌گذاریم و فقط اخلاق و وجدان را ضامن درستی نظرات خود قرار می‌دهیم. حتی آزادتر از کسی هستیم که عضو یک حزب است، زیرا او ناچار به رعایت خطوط فکری حزب خود است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان



■ آقای گرگانی گرامی درود بر شما، دوست عزیز، ما فرصت‌های زیادی را از دست داده‌ایم و اینک در سربزگاه تاریخ میهن‌مان و بر لبه پرتگاه ایستاده‌ایم. بازیگران حکومتی هنوز هم بر این باورند که به سیاق سال‌های گذشته می‌توانند به بازی کردن و فریب جامعه جهانی بپردازند. آمریکا دیگر اشتیاقی به مذاکره نشان نمی‌دهد، از فرصت فعال کردن مکانیسم ماشه اروپا کمتر از دو هفته مانده است. در صورت اعمال تحریم ها، فشار بیشتری بر مردم تحمیل خواهد شد. بعد از آن ذیل ماده چهار پرونده ایران به سازمان ملل ارجاع خواهد شد. در یک ماه بعدی ج. ا. به احتمال و به روال معمول به مئاکره بازی خود ادامه خواهد داد. در نتیجه، اجماع جهانی، ذیل ماده ۷، ج. ا. را تهدیدی جدی بر ثبات و امنیت بین‌الملل اعلام خواهد کرد و ... باقی قضایا، که می‌دانید.
نوشته‌اید: «بخشی از ما هرگاه از خود ناامید می‌شویم، دست به دامن قدرت‌های خارجی می‌رویم و به نمونه‌های “موفقِ” دخالت‌های بیرونی دل می‌بندیم»
آقای گرگانی عزیز، دیگر کار ما از دست به دامن شدن و دخیل بستن گذشته؛ اسرائیل برخلاف بازیگران حکومتی ج. ا. (و ایضا «اپوزیسیون» ج.ا.) از جنگ ۱۲ روزه درس‌های لازم را گرفته، سامانه‌های دفاعی خود را بازسازی کرده، احیانا بر موشک‌های دفاعی و جنگده‌هایش افزوده، اسمان ایران هنوز هم در زیرجنگنده‌های مهاجم، بی‌دفاع است، نقل قول جا افتاده‌ای است که از هر پنج فرمانده نظامی یا دولت مردان، یکی جاسوس اسرائیل است. اسرائیل دست برماشه منتظر انقضای فرصت مکانیسم ماشه و یک ماه بعدی آن است. نفس های خامنه ای به شمارش افتاده وبا دوپینگ پزشکان و دارو و درمان زنده است. تصمیم‌هایی که در چارچوب مذاکرات محرمانه و پشت درهای بسته و در حلقه محدود قدرت گرفته می‌شود و گوشه‌ای از آن به بیرون درز می‌کند، نشان می‌دهد که «حلقه محدود قدرت» از هم اکنون به رقابت تنگاتنگی برای جانشینی بعد از مرگ خامنه‌ای پرداخته‌اند. (من هنوز هم کودتایی از سوی برخی فرماندهان سپاه را حتا قبل از مرگ خامنه‌ای دور از ذهن نمی‌دانم.)
آنچه گفته شد، تصویری سیاه و تابلویی بدبینانه نیست، واقعیت‌های زمینی است که در پیش چشمان ما دارند اتفاق می‌افتند. آمریکا و اروپا و اسرائیل از ما نمی‌پرسند؛ آن‌ها برای تامین منافع خود برنامه خود را پیش می‌برند. بعد از جنگ ۱۲ روزه در برخی تحلیل‌ها و نوشته‌های خارجی از سازمان مجاهدین «تنها آلترناتیو مسلح و سازمان یافته» (به قول آن‌ها) به عنوان نیرویی در دسترس نام می‌برند و به هر بهانه‌ای در گردهمایی آن‌ها شرکت می‌کنند و بدون رودربایستی عکس یادگاری می‌گیرند.
فرصت‌ها از دست رفته‌اند. «اپوزیسیون» کار جدی نمی‌کند. آقای رضا پهلوی و دیگر پادشاهی خواهان فقط به صدور بیانیه و ارائه چشم اندازی موهوم و تکراری میپردازند، از طیف رنگارنگ جمهوری خواهان حتا یک بیانیه هم برای خالی نبودن عریضه صادر نمیشود. ایران امروز زیر حکمرانی فاشیسم مذهبی، نه به طعنه و سیاه نمایی، بلکه در جسم و جان انسان‌ها و در واقعیت سرزمینی سوخته است. ما آینده را نمی‌سازیم، بلکه بر رخدادهای آینده چشم دوخته‌ایم گرگانی گرامی.
سعید سلامی


■ سلمان گرگانی گرامی،
نوشته‌ بودی “به شرط آن‌که محصولِ هر بحث، یک نهادِ کوچکِ مؤثر و یک کارِ مشترکِ قابلِ اندازه‌گیری باشد.” بسیار خوب گفتی! بگو الان چه از دست ما “منفرد”های نا امید شده از تشکل‌ها بر‌می‌آید؟ چون نه ایجاد تشکل تازه راه‌گشاست و نه تشکلی تازه می‌تواند اعضای زیادی را به خود جلب کند. خوشبختانه در همین سایت افراد زیادی پیشنهاد‌های خوبی ارائه داده‌اند، اما هیچکدام از پیشنهاددهنده‌ها قدرت اجرایی نداشته‌اند.
یک مثال می‌زنم.
تصور من بر این است که ما خارجه‌نشینان بهتر است که یک “مجلس موسسان در تبعید” بسازیم، کار گروه‌های مختلف معادل هر “وزارت‌خانه” بسازیم (البته هر کارگروهی بهتر است که تعداد زیادی اعضای داخل کشوری، به صورت مخفی، داشته باشند تا مشکل امنیتی برایشان پیش نیاید)، و با سخنگویان هر کارگروه، یک دولت در تبعید بسازیم، و ...، ... اما توان ایجاد یک سیستم آنلاین برای پیشبرد این پیشنهاد را ندارم.
لطفا توضیح بده که چه کاری از دست “من” بر‌می‌آید؟
با احترام - حسین جرجانی


■ جناب سلامی و جرجانی عزیز
ما امروز در چهارراه انتخاب سیاسی نیستیم، بلکه در چهارراه انتخاب نوع تفکر ایستاده‌ایم. تاریخ نشان داده است که تغییر نظام‌های سیاسی، بدون تغییر در شیوه اندیشیدن و فرهنگ سیاسی جامعه، تنها به بازتولید اشکال تازه‌ای از همان چرخه استبداد می‌انجامد. مسئله اصلی نه صرفاً «چه کسی حکومت کند»، بلکه «چگونه باید اندیشید و چگونه باید قدرت را سامان داد» است. اگر تفکر انتقادی، پذیرش مسئولیت جمعی و ارزش‌گذاری بر عقلانیت جایگزین نگاه‌های مطلق‌گرایانه نشود، هر انتخاب سیاسی جدیدی دیر یا زود به همان فرصت‌سوزی‌های گذشته منتهی خواهد شد.
نمونه‌های روشن این فرصت‌سوزی را می‌توان پیش از انقلاب ۱۳۵۷ مشاهده کرد. جامعه در برابر هتک حرمت مصدق سکوت کرد و بسیاری از نیروهای سیاسی، به جای آنکه از تجربه ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد درس بگیرند، همان خطاها را تکرار کردند. هنگامی که محمدرضا پهلوی اعلام کرد صدای انقلاب مردم را شنیده است، سخنش به‌طور کامل بی‌اعتبار شمرده شد، بی‌آنکه ارزیابی دقیقی از امکان‌ها و محدودیت‌های اصلاحات صورت گیرد. بختیار، که شاید آخرین فرصت برای گذار آرام به دموکراسی بود، با برچسب «نوکر بی‌اختیار» کنار زده شد و فضای عمومی چنان احساسی گردید که حتی دیدن تصویر امام در ماه حقیقتی مسلم تلقی شد. این رخدادها نشان داد که عقلانیت سیاسی درست در لحظه‌ای که بیش از هر زمان دیگر به آن نیاز بود، جای خود را به شور، احساس و اسطوره‌سازی داده است. پیامد این وضعیت، نه تنها سرنوشت انقلاب ۵۷ بلکه مسیر بعدی تاریخ ایران را نیز تحت تأثیر قرار داد و نمونه‌ای روشن از تکرار چرخه فرصت‌سوزی شد که بارها در تاریخ معاصر ما تکرار شده است.
کمی بیندیشیم؛ ما با جنبش شکوهمند «زن، زندگی، آزادی» چه کردیم؟ این حرکت اعتراضی نه تنها خواسته‌ای سیاسی بلکه نشانه‌ای از تحولی اجتماعی و نسلی بود. با این حال، به جای آنکه به برنامه‌ای منسجم و عقلانی برای تغییر پایدار تبدیل شود، بار دیگر در دام احساسات لحظه‌ای، تفرقه‌های درونی و نبود راهبرد روشن گرفتار آمد. این تجربه نشان داد که جامعه ظرفیت خیزش دارد، اما بدون سازمان‌دهی، همبستگی و چشم‌انداز مشخص، حتی بزرگ‌ترین جنبش‌ها نیز در معرض فرسایش و بازتولید چرخه فرصت‌سوزی قرار می‌گیرند.
این واقعیت یادآور می‌شود که گذر از استبداد تنها با فروپاشی یک نظام سیاسی امکان‌پذیر نیست، بلکه نیازمند بلوغ اجتماعی، نهادهای پایدار و فرهنگی است که مسئولیت تاریخی را بپذیرد. اگر همچنان در گذشته متوقف بمانیم و تاکتیک‌ها و الگوهای جنبش‌های خود را بر پایه انقلاب ۵۷ بازسازی کنیم، بی‌آنکه تحولات اجتماعی، روانشناسی جمعی و تجربه تاریخ را در نظر بگیریم، دیر یا زود دوباره به همان نقطه نخست بازخواهیم گشت. طی قرون، ما عادت کرده‌ایم به جای مسئولیت‌پذیری، دیگری را مقصر بدانیم. اما اگر به ریشه‌ها بنگریم، باید بپذیریم که فرهنگ سیاسی ما بیشتر بر پیروی بی‌چون‌وچرا از اقتدار استوار بوده است تا بر عقلانیت و نقد.
ما ایرانیان اغلب به‌خوبی می‌دانیم چه چیزی را نمی‌خواهیم، اما در مورد اینکه چه می‌خواهیم به توافق نمی‌رسیم. این سرگشتگی ریشه در نوعی نگاه مطلق‌گرایانه دارد؛ نگاهی که بر اصل «یا همه‌چیز یا هیچ‌چیز» بنا شده است. اگر به همه خواسته‌ها دست یابیم، آن را حق مسلم خود می‌پنداریم، و اگر کمتر از آن نصیبمان شود، احساس ظلم می‌کنیم و می‌کوشیم به هر قیمتی نظم موجود را برهم زنیم. چنین رویکردی نه تنها امکان رسیدن به توافق جمعی را کاهش می‌دهد، بلکه چرخه بی‌ثباتی سیاسی و اجتماعی را بازتولید می‌کند.
در شرایط کنونی، هر جمعی که بتواند عقلانیت را در خود پرورش دهد، نه تنها اهمیتی بنیادین دارد بلکه همچون نفسی حیاتی برای جامعه است. از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، جنبش‌های اجتماعی در آینده نزدیک ــ چه در عرصه اقتصادی، چه سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی ــ قابل تصور و وقوع‌اند. اما تفاوت میان جنبش‌های پایدار و گذرا، در میزان توانایی آن‌ها برای نقد درونی، بازشناسی نقاط ضعف و تقویت ظرفیت‌های مثبت خود است. تجربه‌های تاریخی نشان می‌دهد که جنبش‌هایی که صرفاً بر خشم یا هیجان استوار بوده‌اند، غالباً به فرسایش یا بازتولید استبداد انجامیده‌اند؛ نمونه آن، بسیاری از خیزش‌های قرن بیستم در جهان سوم است که به جای دموکراسی، به دیکتاتوری‌های نوین منتهی شدند. در مقابل، جنبش‌هایی که توانسته‌اند از دل تضادها، سازوکاری برای همبستگی و گفت‌وگوی میان اقشار گوناگون بیافرینند نه تنها دوام بیشتری یافته‌اند بلکه به نهادسازی و اصلاحات پایدار منجر شده‌اند. بنابراین، برای جامعه ایران نیز ضروری است که به‌جای تکرار چرخه فرصت‌سوزی، ضعف‌ها و قوت‌های هر نوع جنبش را به‌طور نقادانه مطالعه کند و از دل آن راهی برای همبستگی در تمام سطوح اجتماعی بیابد.
سلمان گرگانی


■ آقای گرگانی عزیز، برای کسانی که می‌پرسند “چه باید کرد؟”، شما به درستی به آغاز راه اشاره کرده‌اید: “در شرایط کنونی، هر جمعی که بتواند عقلانیت را در خود پرورش دهد، نه تنها اهمیتی بنیادین دارد بلکه همچون نفسی حیاتی برای جامعه است”. من فقط اضافه می‌کنم که این ایده شما، تقریبآ همان راهی است که واتسلاو هاول (رئیس جمهور سابق جمهوری چک) در کتاب “قدرت بی قدرتان” در سال ۱۹۸۵ مطرح کرده بود.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان



■ آقای گرگانی گرامی، من در نوشتارهای قبلی از جمله «ج.ا. مرده ریگ محمد رضا پهلوی» در سه شماره به برخی نکاتی که شما اشاره کرده‌اید، در سایت ایران امروز پرداخته‌ام. به خاطر احتراز از تکرار گفته‌های پیشین، کوتاه و به اختصار عرض کنم؛ همانطور که در متن مقاله آمده و همچنین در کامنت دوستان هم سعی کردم شرایط موجود را توضیح دهم، کارنامه «اپوزیسیون» ج. ا. در سال‌های گذشته مردود و تاسف‌بار است. من آگاهانه واژه اپوزیسیون را در متن و در کامنت‌ها داخل گیومه گذاشته‌ام؛ ما به اصطلاح اپوزیسیون هستیم؛ «اپوزیسیونی» منفعل و متفرق مطلوب ج. ا. شاید «اپوزیسیون در چهار راه بی‌تصمیمی» عنوان درست‌تری برای مقاله می‌بود.
باری دوست عزیز، ما فرصت‌های مغتنم اما پرهزینه‌ای را درسال‌های گذشته از دست داده‌ایم، دیگر فرصتی نیست که خود را در گرداب بحث‌های تکراری و بی‌حاصل گرفتار کنیم. مکانیسم ماشه و تنگناهای حاصل از آن پیش پای ج. ا. است. خامنه‌ای و کارگزارانش مذاکره با آمریکا و اروپا را بر اساس شرایط آنان استحاله و مرگ خود تلقی می‌کنند. از این رو، همچنان بر طبل جنگ می‌کوبند؛ آنان در جنگ (با وجود کشتار و ویرانی)، احتمال بقای خود را بیشتر از مذاکره ارزیابی می‌کنند. همانطور که در کامنت های پیشین نوشتم، اکنون در سربزنگاه تاریخ میهنمان و بر لبه پرتگاه قرار گرفته‌ایم. تیک تیک ساعت زمان، مرگ هم میهنان و ویرانی میهن ما را در روزها و ماه های آتی با هزاران زبان اعلام می‌کند؛ نتایج جنگ بعدی قابل پیش بینی نیست، اما به احتمال زیاد به اضمحلال نکبت ج. ا. منجر خواهد شد. آیا کاری از دست ما ساخته است؟ اگر پاسخ مثبت است، پس معطل چه هستیم؟
سعید سلامی


■ جناب سلامی عزیز
ایرانیان همواره بر لبهٔ مخاطرات تاریخی ایستاده‌اند؛ امروز نیز سال‌هاست که بر همان لبه قرار داریم، اما شرایط معاصر به‌ویژه حملات پیشین اسرائیل و آمریکا و احتمال وقوع حملات بعدی این خطر را ملموس‌تر و فوری‌تر ساخته است.
به باور من، اکنون بیش از هر زمان دیگر ضروری است که از هر حرکتی که مانع «ما شدن» ایرانیان می‌شود، جدی و قاطعانه فاصله بگیریم و واقعیت‌های اجتماعی را آن‌گونه که هست بپذیریم. هر پویشی که هویت جمعی را تضعیف کند یا جامعه را از توان بازسازی و همبستگی دور سازد، در عمل ما را از مسیر تحقق خواست‌های مشترک بازمی‌دارد. بنابراین، پیامد راهبردی شرایط کنونی آن است که جامعه ایران یا با بازشناسی ضعف‌ها و تمرکز بر همبستگی از این لبه خطر عبور خواهد کرد، یا با تداوم تفرقه و خودفریبی، بار دیگر تاریخ فرصت‌سوزی را تکرار خواهد نمود.
فراموش نکنیم که در منطق «سیاست بقا»، تهدید خارجی می‌تواند برای رژیم‌های اقتدارگرا به منبع مشروعیت بدل شود و بقای آن‌ها را تضمین کند؛ امری که تاکنون نیز کم‌وبیش موفقیت‌آمیز بوده است. مگر آنکه جامعه بتواند با ایجاد «انسجام اجتماعی» و پذیرش مسئولیت جمعی، مانع بهره‌برداری نظام سیاسی از این تهدیدها شود.
سلمان گرگانی



iran-emrooz.net | Fri, 12.09.2025, 16:29
آمریکا و برزیل: دو مسیر متفاوت در دفاع از دموکراسی

مترجم: جمشید خون‌جوش

  مقدمه مترجم: دیوان عالی برزیل در حکمی تاریخی رئیس‌جمهور پیشین این کشور، ژائیر بولسونارو، را به توطئه علیه دموکراسی و تلاش برای کودتا پس از شکست در انتخابات سال ۲۰۲۲ مجرم شناخت و به ۲۷ سال زندان محکوم کرد.
بدین مناسبت، نیویورک‌تایمز مقاله‌ای به قلم دو پروفسور دانشگاههای ایالات متحده با عنوان «جایی که آمریکا شکست خورد، برزیل موفق شد» منتشر کرده است که حاوی اطلاعات و جزئیات جالب و قابل توجهی است که در زیر می‌خوانید.
مشاهدات بیش از یک دهه گذشته حاکی از آن است که دموکراسی‌های معاصر با چالشی فزاینده روبه‌رو هستند: سیاستمداران و جنبش‌های غیرلیبرال که از طریق صندوق رای به قدرت می‌رسند به محض تصاحب آن، نظم قانون اساسی را تضعیف می‌کنند. تجربه کشورهایی چون ونزوئلا با هوگو چاوز، ترکیه با رجب طیب اردوغان، مجارستان با ویکتور اوربان، السالوادور با نایب بوکله و تونس با قیس سعید نشان می‌دهد که چگونه رهبران منتخب، دستگاه‌های حکومتی را سیاسی کرده و آن‌ها را علیه مخالفان به کار می‌گیرند تا بقای خود را تضمین کنند.
در سالهای گذشته، ایالات متحده و برزیل هر دو با تهدیدی مشابه مواجه شدند: رؤسای‌جمهوری با گرایش‌های اقتدارگرایانه که پس از شکست در انتخابات، به نهادهای دموکراتیک یورش بردند. دونالد ترامپ در آمریکا و ژائیر بولسونارو در برزیل، هر دو از پذیرش شکست سر باز زدند و تلاش به بی‌اعتبار کردن فرآیندهای انتخاباتی نمودند.

ایالات متحده: فرصت‌های از دست‌رفته
ترامپ با امتناع از پذیرش نتایج انتخابات ۲۰۲۰ و تحریک هوادارانش در حمله ۶ ژانویه ۲۰۲۱ به کنگره، یکی از بنیادی‌ترین اصول دموکراسی – پذیرش شکست – را نقض کرد. با این حال، نهادهای آمریکایی در عمل نتوانستند او را پاسخگو کنند.
مجلس نمایندگان ترامپ را استیضاح کرد، اما سنای آمریکا او را تبرئه نمود و مانع از محرومیت او برای حضور مجدد در انتخابات شد. وزارت دادگستری در پیگرد او کند عمل کرد و دیوان عالی با اعطای مصونیت گسترده به روسای‌جمهوری عملاً پرونده‌ها علیه ترامپ را متوقف ساخت. در نتیجه، حزب جمهوری‌خواه بار دیگر او را نامزد کرد و ترامپ پس از بازگشت به کاخ سفید در دور دوم ریاست‌جمهوری خود، آشکارا به سمت اقتدارگرایی حرکت کرد: استفاده ابزاری از نهادهای دولتی برای تنبیه منتقدان، فشار بر رسانه‌ها و جامعه مدنی، و حتی عبور از خطوط قانون اساسی. کمتر از یک سال پس از آغاز این دوره، آمریکا وارد مرحله‌ای شده که می‌توان آن را «اقتدارگرایی رقابتی» نامید.

برزیل: تجربه‌ای متفاوت
برزیل اما مسیری دیگر پیمود. تجربه دیکتاتوری نظامی در نیمه دوم قرن بیستم موجب شد نخبگان سیاسی و قضایی این کشور تهدید بولسونارو را جدی بگیرند. قضات دیوان عالی و رهبران کنگره از همان آغاز ریاست‌جمهوری او در برابر تلاش‌هایش برای بی‌اعتبار کردن نظام انتخاباتی مقاومت کردند.
دادگاه عالی انتخابات تحقیقات گسترده‌ای را درباره کارزار انتشار اخبار جعلی توسط بولسونارو آغاز کرد، حساب‌های شبکه‌های اجتماعی فعالان ضد دموکراتیک را تعلیق نمود، محتوای آنلاین تهدیدآمیز را حذف کرد و حتی برخی متحدان بولسونارو را بازداشت کرد. هرچند این اقدامات جنجالی بود، اما به‌طور کلی در راستای دفاع از دموکراسی تلقی شد.
در انتخابات ۲۰۲۲ نیز دادگاه انتخاباتی برای جلوگیری از مداخله طرفداران بولسونارو، تدابیر فوری اتخاذ کرد و بلافاصله پس از شمارش آرا، نتایج را اعلام نمود تا فرصت برای زیر سوال بردن آن وجود نداشته باشد. برخلاف آمریکا، بسیاری از رهبران راست‌گرا به سرعت شکست بولسونارو را پذیرفتند.
وقتی در ژانویه ۲۰۲۳ هزاران تن از هواداران بولسونارو به کنگره، دیوان عالی و کاخ ریاست‌جمهوری حمله کردند، نهادهای برزیلی بدون تأخیر وارد عمل شدند. در ژوئن همان سال، بولسونارو از حضور در هر مقام عمومی برای هشت سال محروم شد و در سال ۲۰۲۵ به اتهام توطئه برای کودتا محاکمه و محکوم گردید. این اقدام، او را نخستین رئیس‌جمهور سابق برزیل ساخت که به دلیل تلاش برای سرنگونی دموکراسی به زندان می‌رود.

مداخله ایالات متحده و تناقض بزرگ
محاکمه و محکومیت بولسونارو نقطه اوج قاطعیت نهادهای برزیل بود، اما همزمان دولت ترامپ – برخلاف سنت چند دهه‌ای آمریکا در حمایت از دموکراسی در آمریکای لاتین – کوشید این روند را تضعیف کند. دولت او تحریم‌هایی علیه مقامات برزیلی از جمله قضات دیوان عالی اعمال کرد و با تعرفه‌های سنگین اقتصادی بر صادرات برزیل، در عمل این کشور را بابت دفاع از دموکراسی‌اش مجازات نمود.
این اقدام که یادآور مداخلات ضددموکراتیک ایالات متحده در دوران جنگ سرد است، نشان داد که چگونه منافع سیاسی کوتاه‌مدت می‌تواند سیاست خارجی سنتی آمریکا را زیر پا بگذارد.
دموکراسی نیاز به دفاع دارد
با وجود تمام نقص‌ها و موضوعات بحث‌برانگیز در اقدامات بالا، امروز دموکراسی برزیل سرزنده‌تر از دموکراسی آمریکاست. علت ساده این ادعا: نهادهای برزیلی تهدید را جدی گرفتند و فعالانه عمل کردند. در مقابل، نهادهای آمریکا در برابر ترامپ یا منفعل ماندند یا ناکام شدند.
تجربه و درس روشن از مقایسه این دو مورد این است که  دموکراسی، حتی در قدیمی‌ترین و قدرتمندترین کشورها، امری بدیهی و تضمین‌شده نیست. باید از آن دفاع کرد – و اگر ایالات متحده می‌خواهد همچنان الگوی دموکراسی باشد، شاید بد نباشد به جای کارشکنی در راه برزیل، از آن بیاموزد.
در اینجا می‌توان نکات بیشتری درباره دشواری‌های دموکراسی زخمی آمریکا در پرتو قتل چارلی کرک یافت.


جایی که آمریکا شکست خورد، برزیل موفق شد

فیلیپه کامپانته و استیون لویتسکی / نیویورک‌تایمز / جمعه ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵

روز پنج‌شنبه (۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵)، دیوان عالی برزیل کاری را انجام داد که سنای آمریکا و دادگاه‌های فدرال به شکلی غم‌انگیزی از آن بازماندند: محاکمه و محکوم کردن یک رئیس‌جمهور سابق که به دموکراسی حمله کرده بود.

در حکمی تاریخی، دیوان عالی با رای ۴ به ۱، ژائیر بولسونارو، رئیس‌جمهور پیشین برزیل، را به توطئه علیه دموکراسی و تلاش برای کودتا پس از شکست در انتخابات سال ۲۰۲۲ مجرم شناخت. او به ۲۷ سال زندان محکوم شد. مگر آنکه در تجدیدنظر – که بعید به نظر می‌رسد – موفق شود، بولسونارو نخستین رهبر کودتای تاریخ برزیل خواهد بود که واقعاً راهی زندان می‌شود.

این تحولات تضادی آشکار با ایالات متحده ترسیم می‌کند؛ جاییکه دونالد ترامپ، که او نیز در پی تغییر نتیجه انتخابات بود، نه به زندان که دوباره به کاخ سفید بازگشت. ترامپ، که به خوبی از قدرت این مقایسه آگاه بود، محاکمه بولسونارو را «شکار جادوگران» خواند و محکومیت او را «چیزی وحشتناک، واقعاً وحشتناک» توصیف کرد.

اما ترامپ تنها به انتقاد از تلاش برزیل برای دفاع از دموکراسی بسنده نکرد؛ او کشور را مجازات هم کرد. حتی پیش از صدور حکم، دولت ترامپ تعرفه‌ای ۵۰ درصدی بر بیشتر صادرات برزیل وضع کرد و چند مقام دولتی و قضات دیوان عالی این کشور را تحریم نمود. الکساندر دِ مورائس، قاضی ناظر پرونده، تحت «قانون ماگنیتسکی جهانی» (توضیح در انتها) با سخت‌ترین تحریم‌ها مواجه شد.

این اقدامی بی‌سابقه بود: دولت آمریکا قاضی یک دیوان عالی در کشوری دموکراتیک را با تحریم‌هایی هدف قرار داد که پیش‌تر تنها برای ناقضان بدنام حقوق بشر، مانند عبدالعزیز الحساوی (متهم در قتل جمال خاشقجی، نویسنده واشنگتن‌پست در سال ۲۰۱۸) یا چن کوانگو (معمار سرکوب اقلیت اویغور در چین) به کار گرفته شده بود. پس از اعلام حکم بولسونارو در روز پنج‌شنبه، مارکو روبیو، وزیر خارجه آمریکا، نه‌تنها از سیاست ترامپ دفاع کرد بلکه آن را تکرار نمود و گفت ایالات متحده به این «شکار جادوگران» «به‌طور مقتضی پاسخ خواهد داد».

به بیان ساده، دولت ترامپ تلاش کرده است تا با استفاده از تعرفه‌ها و تحریم‌ها، برزیلی‌ها را وادار کند که نظام حقوقی – و دموکراسی – خود را تضعیف کنند. در عمل، دولت آمریکا برزیلی‌ها را برای کاری مجازات می‌کند که خود آمریکایی‌ها باید انجام می‌دادند، اما در آن ناکام ماندند: پاسخگو کردن یک رئیس‌جمهور سابق به‌خاطر تلاش برای تغییر نتیجه انتخابات.

دموکراسی‌های معاصر با چالش‌های فزاینده‌ای از سوی سیاستمداران و جنبش‌های غیر لیبرال روبه‌رو هستند؛ نیروهایی که از طریق انتخابات به قدرت می‌رسند، اما پس از آن نظم قانون اساسی را تضعیف می‌کنند. رهبران منتخبی همچون هوگو چاوز در ونزوئلا، رجب طیب اردوغان در ترکیه، ویکتور اوربان در مجارستان، نایب بوکله در السالوادور و قیس سعید در تونس نهادهای دولتی را سیاسی کرده و از آن‌ها برای تضعیف مخالفان و تثبیت قدرت خود بهره بردند.

درس دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ – آخرین دوره‌ای که دموکراسی‌های غربی با چنین تهدیداتی از درون مواجه شدند – این بود که نیروهای غیر لیبرال در انتخابات همواره منصفانه عمل نمی‌کنند. آن‌ها بیش از لیبرال‌ها حاضرند از عوام‌فریبی، اطلاعات نادرست و حتی خشونت برای کسب و حفظ قدرت استفاده کنند. همان‌طور که لیبرال‌های اروپایی در آن دوره آموختند، انفعال در برابر چنین تهدیداتی می‌تواند هزینه‌ساز باشد. دموکراسی‌ها ذاتاً توان دفاع از خود را ندارند؛ بلکه باید از آن‌ها دفاع شود. حتی بهترین سازوکارهای قانون اساسی نیز صرفاً روی کاغذ باقی می‌مانند مگر آنکه رهبران واقعاً از آن‌ها استفاده کنند.

در دهه گذشته، ایالات متحده و برزیل هر دو با تهدیدهایی غیر لیبرال مواجه شدند. شباهت‌ها چشمگیراند. هر دو کشور رؤسایی با گرایش‌های اقتدارگرایانه انتخاب کردند که پس از شکست در انتخابات، به نهادهای دموکراتیک حمله‌ور شدند.

ترامپ، با رد نتایج انتخابات ۲۰۲۰ و تلاش برای تغییر نتیجه، اصلی‌ترین قاعده دموکراسی را زیر پا گذاشت؛ کارزاری که در نهایت به شورش ۶ ژانویه ۲۰۲۱ انجامید.

بولسونارو، سیاستمدار راست‌گرای افراطی که در سال ۲۰۱۸ به قدرت رسید، آشکارا از الگوی ترامپ پیروی کرد. او وقتی در نظرسنجی‌های پیش از انتخابات ۲۰۲۲ عقب افتاد، اعتبار روند انتخاباتی را زیر سوال برد. بارها مقامات انتخاباتی را متهم کرد، نظام رأی‌گیری الکترونیک برزیل را هدف حمله قرار داد و خواستار حذف آن شد. او مدعی بود که تنها امکان باختش تقلب است، به این معنا که پیروزی مخالفان از اساس نامشروع خواهد بود.

پس از شکست نزدیک از لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا، همانطور که پیش‌بینی شده بود، بولسونارو از پذیرش شکست سر باز زد. در ۸ ژانویه ۲۰۲۳، هزاران تن از هوادارانش به کنگره، دیوان عالی و کاخ ریاست‌جمهوری برزیل یورش بردند. هرچند این قیام شباهت بسیاری به رویدادهای ۶ ژانویه داشت، اما حمله بولسونارو به دموکراسی حتی از اقدام ترامپ نیز فراتر رفت. او که سابقه خدمت در ارتش را داشت، با تکیه بر سنت دخالت نظامیان در سیاست برزیل، کوشید ائتلافی با بخش‌هایی از ارتش شکل دهد. در نبود یک حزب یا پایگاه قوی حامی در مجلس، بولسونارو امید خود را به ارتش دوخته بود.

تحقیقات گسترده پلیس فدرال نشان داد بولسونارو و شماری از متحدان نظامی‌اش برای براندازی انتخابات و جلوگیری از تحلیف لولا توطئه کرده بودند. شواهد حتی از طرح‌هایی برای ترور لولا، معاونش جرالدو آلک‌مین و قاضی مورائس حکایت داشت. خوشبختانه فرماندهی ارتش، تحت فشار دولت بایدن‌، حاضر به همراهی با این کودتا نشد.

در ایالات متحده و برزیل، هر دو رئیس‌جمهور منتخب پس از شکست در انتخابات به نهادهای دموکراتیک حمله کردند تا خود را در قدرت نگه دارند. هر دو تلاش در ابتدا ناکام ماند.

اما از این نقطه به بعد مسیر دو کشور از هم جدا شد. آمریکایی‌ها در عمل کار چندانی برای حفاظت از دموکراسی خود در برابر رهبری که به آن حمله کرده بود، انجام ندادند. سازوکارهای مشهور قانون اساسی نتوانستند ترامپ را به دلیل تلاش برای تغییر نتیجه انتخابات ۲۰۲۰ پاسخگو کنند. هرچند مجلس نمایندگان در ژانویه ۲۰۲۱ به استیضاح او رای داد، سنا – که می‌توانست او را محکوم کرده و برای همیشه از نامزدی ریاست‌جمهوری محروم سازد – رای به تبرئه داد. وزارت دادگستری نیز در پیگرد قضایی ترامپ به خاطر نقش او در شورش ۶ ژانویه تعلل کرد و تقریباً دو سال صبر کرد تا دادستان ویژه منصوب کند. ترامپ در اوت ۲۰۲۳ رسماً متهم شد، اما دیوان عالی بدون احساس فوریت، اجازه داد پرونده به تعویق بیفتد. در ژوئیه ۲۰۲۴، این دادگاه حکم داد که روسای‌جمهوری از مصونیت گسترده برخوردارند و در نتیجه پرونده دولت علیه ترامپ عملاً از مسیر خارج شد. حزب جمهوری‌خواه هم با وجود رفتار آشکارا اقتدارگرایانه ترامپ، او را برای انتخابات ۲۰۲۴ نامزد کرد. زمانی که او دوباره پیروز شد، تمام پرونده‌های فدرال علیه او مختومه اعلام گردید.

این ناکامی‌های نهادی هزینه‌های سنگینی به بار آورد. دولت دوم ترامپ آشکارا اقتدارگرایانه عمل کرده است؛ نهادهای دولتی را به سلاحی برای تنبیه منتقدان، تهدید رقبا و تحت فشار قرار دادن بخش خصوصی، رسانه‌ها، موسسات حقوقی، دانشگاه‌ها و نهادهای مدنی بدل کرده است. این دولت به‌طور مداوم قانون را دور زده و گاه حتی قانون اساسی را نادیده گرفته است. کمتر از ۹ ماه پس از آغاز دومین دوره ریاست‌جمهوری ترامپ، ایالات متحده به‌طور جدی از مرز دموکراسی عبور کرده و به قلمرو «اقتدارگرایی رقابتی» وارد شده است.

برزیل مسیری متفاوت را در پیش گرفت. از آنجا که این کشور تجربه زندگی تحت دیکتاتوری نظامی را داشت، مقامات دولتی از همان آغاز ریاست‌جمهوری بولسونارو تهدید علیه دموکراسی را تشخیص دادند. بسیاری از قضات و رهبران کنگره به این نتیجه رسیدند که باید با تمام توان از نهادهای دموکراتیک کشورشان دفاع کنند. همان‌طور که قاضی مورائس به یکی از نویسندگان این متن گفته بود: «ما فهمیدیم که می‌توانیم چرچیل باشیم یا چمبرلین. من نمی‌خواستم چمبرلین باشم.»

قضات برزیل خود را سد راه اقتدارگرایی بولسونارو می‌دیدند و با قدرت در برابر او ایستادند. وقتی شواهدی ظاهر شد که نشان می‌داد کارزار انتخاباتی بولسونارو در سال ۲۰۱۸ به‌طور گسترده از اطلاعات نادرست استفاده کرده است، دادگاه تحقیقاتی موسوم به «پرونده اخبار جعلی» را آغاز کرد که هدف آن مقابله قاطعانه با اطلاعاتی بود که به باور قضات، تهدیدی علیه دموکراسی محسوب می‌شد. مورائس که در سال ۲۰۲۲ ریاست «دیوان عالی انتخابات» (وابسته به دیوان عالی کشور) را برعهده گرفت، این روند را هدایت کرد. تحت نظارت او، دادگاه حساب‌های شبکه‌های اجتماعی فعالانی را که در فعالیت‌های ضد دموکراتیک آنلاین دخیل بودند تعلیق کرد، دستور حذف محتوای آنلاین تهدیدکننده دموکراسی را داد، خانه‌های برخی از تاجران طرفدار بولسونارو را که متهم به حمایت از کودتا بودند بازرسی کرد و حتی یک نماینده طرفدار بولسونارو را که خواستار دیکتاتوری و انحلال دادگاه شده بود، بازداشت کرد (او پس از ۹ ماه آزاد شد). این اقدامات در برزیل بحث‌برانگیز بودند و بی‌تردید با سنت آزادی‌گرایانه آمریکا ناسازگار به نظر می‌رسند، اما با رویکردی که آلمان و دیگر دموکراسی‌های اروپایی در برابر سخنان ضد دموکراتیک اتخاذ می‌کنند، همخوانی داشتند.

در روز انتخابات، دیوان عالی انتخابات چندین اقدام کلیدی برای تضمین سلامت رأی‌گیری انجام داد؛ از جمله دستور به برچیدن ایست‌های بازرسی غیر قانونی که توسط نیروهای پلیس حامی بولسونارو ایجاد شده بودند و اعلام فوری نتایج بلافاصله پس از پایان شمارش آرا داد تا بولسونارو فرصتی برای زیر سوال بردن نتایج نداشته باشد. نکته مهم‌تر، و متفاوت با آنچه در ایالات متحده رخ داد، این بود که سیاستمداران برجسته طرفدار بولسونارو – از جمله رهبران عالی کنگره و فرمانداران راست‌گرا – بی‌درنگ پیروزی لولا را به رسمیت شناختند.

پس از حوادث ۸ ژانویه ۲۰۲۳، که روشن کرد بولسونارو تهدیدی جدی برای دموکراسی است، دادگاه‌های برزیل با قاطعیت وارد عمل شدند تا او را پاسخگو کنند و مانع بازگشتش به قدرت شوند. در ژوئن ۲۰۲۳، دیوان عالی انتخابات، بولسونارو را برای هشت سال از تصدی هرگونه مقام عمومی محروم کرد و بدین ترتیب راه بازگشت او به رقابت‌های ریاست‌جمهوری ۲۰۲۶ بسته شد. در فوریه ۲۰۲۵، او به اتهام توطئه برای کودتا رسماً تحت تعقیب قرار گرفت؛ روندی که در نهایت به محکومیت روز پنج‌شنبه منتهی شد.

اگرچه هواداران بولسونارو برای اعتراض به محاکمه او به خیابان‌ها آمدند، بیشتر سیاستمداران محافظه‌کار برزیل عملاً این روند را پذیرفته‌اند. بسیاری از آنان دستگاه قضایی را به زیاده‌روی متهم کرده و حتی از طرح‌هایی برای استیضاح قضات دیوان عالی یا اعطای عفو به بولسونارو و شورشیان زندانی ۸ ژانویه حمایت کرده‌اند، اما کنگره تحت سلطه محافظه‌کاران آشکارا از پیگیری این طرح‌ها خودداری کرده است. در واقع، اکثر سیاستمداران راست‌گرا ترجیح داده‌اند بولسونارو در انتخابات ۲۰۲۶ کنار گذاشته شود تا بتوانند پشت سر یک نامزد متعارف‌تر – احتمالاً یک فرماندار راست‌گرا – گرد هم آیند؛ کسی که هرچند محافظه‌کار است، اما احتمالاً قواعد بازی دموکراتیک را رعایت خواهد کرد.

برخلاف ایالات متحده، در برزیل نهادها با قدرت و تا این لحظه به شکل موثری عمل کرده‌اند تا یک رئیس‌جمهور سابق را به خاطر تلاش برای براندازی انتخابات پاسخگو سازند. درست همین کارآمدی نهادهای برزیل است که این کشور را در تیررس دولت ترامپ قرار داده است. بولسونارو که در داخل کشور راهی برای بازگشت نیافت، به ترامپ پناه برد. پسر او، ادواردو بولسونارو، ماه‌ها در کاخ سفید لابی کرد و از ایالات متحده خواست تا در پرونده پدرش مداخله کند. ترامپ که گفته بود پرونده بولسونارو «بسیار شبیه» چیزی است که «آن‌ها تلاش کردند با من انجام دهند»، سرانجام متقاعد شد.

با فشار بر مقامات برزیلی برای نجات بولسونارو از عدالت، دولت ترامپ نزدیک به چهار دهه سیاست سنتی ایالات متحده در قبال آمریکای لاتین را کنار گذاشته است. پس از پایان جنگ سرد، دولت‌های آمریکا کم‌وبیش در دفاع از دموکراسی در آمریکای لاتین موضعی ثابت داشتند. تلاش دولت بایدن برای جلوگیری از کودتای بولسونارو نمونه روشنی از همان سیاست بود. اما اکنون، در حرکتی که یادآور ضددموکراتیک‌ترین مداخلات آمریکا در دوران جنگ سرد است، ایالات متحده می‌کوشد یکی از مهم‌ترین دموکراسی‌های آمریکای لاتین را تضعیف کند.

دموکراسی برزیل با همه ضعف‌هایش امروز سالم‌تر از دموکراسی آمریکاست. مقامات قضایی و سیاسی برزیل، آگاه به گذشته اقتدارگرای کشورشان، هرگز دموکراسی را بدیهی فرض نکردند. همتایان آمریکایی آن‌ها، در مقابل، در انجام وظیفه‌شان کوتاهی کردند. به جای کارشکنی در تلاش برزیل برای دفاع از دموکراسی، آمریکایی‌ها باید از آن بیاموزند.

—————
فیلیپه کامپانته، استاد اقتصاد در دانشگاه جانز هاپکینز است.
استیون لویتسکی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد است.

توضیح:
قانون قانون جهانی مگنیتسکی (Global Magnitsky Act): یک قانون آمریکایی است که در سال ۲۰۱۶ تصویب شد.

🔹 کارکرد اصلی:
این قانون به دولت ایالات متحده اجازه می‌دهد تحریم‌های مالی و ممنوعیت ورود علیه افراد خارجی اعمال کند که:
🔸در فساد گسترده دخیل‌اند، یا
🔸مرتکب نقض جدی حقوق بشر شده‌اند.

🔹 نام قانون:
نام آن از سرگئی مگنیتسکی گرفته شده؛ او یک وکیل و حسابدار روس بود که در سال ۲۰۰۹ پس از افشای فساد مالی گسترده مقامات روسی، در زندان مسکو کشته شد.

🔹 اقدامات معمول طبق این قانون:
🔸مسدود کردن دارایی‌ها و حساب‌های افراد هدف در آمریکا.
🔸ممنوعیت ورود آن‌ها به خاک ایالات متحده.
🔸فشار بین‌المللی بر دولت‌هایی که ناقض حقوق بشر هستند.





iran-emrooz.net | Thu, 11.09.2025, 7:52
آتش نهفته در خاکستر گرم!

احمد پورمندی

سومین سالگرد قتل مهسا/ژینا امینی و انفجار خیزش «زن-زندگی-آزادی» فرا رسیده است. خیزشی که با صد روز حضور خیابانی سراسری و مؤثر، به نقطه‌عطفی در تاریخ ایران بدل شد، پایه‌هایی برای یک گفتمان نوین، به کلی متفاوت، معاصر و در طراز جهانی را خلق نمود و ماندگار شد. راز ماندگاری این خیزش، از جمله در این حقیقت نهفته است که به قولی حکیمانه، سه کلمه‌ی «زن»، «زندگی» و «آزادی» به «بذرهای آینده‌ی روشن» تبدیل شده‌اند. این بذرها اما برای آنکه به بار بنشینند، در همه‌ی زمینه‌ها، نیازمند تیمارند.

تلاش برای تعیین جایگاه و نقش تاریخی این جنبش، تعیین نسبت آن با گفتمان‌های تاریخا شکل‌گرفته‌ی موجود و ظرفیت‌های احتمالی آن برای خلق یک گفتمان جامع سیاسی-اجتماعی نوین، از جمله کوشش‌های ضروری است که در سه سال گذشته، اهالی اندیشه و صاحب‌نظران علوم اجتماعی را درگیر خود کرده و در نتیجه، ادبیات پرمایه‌ای نیز تولید شده است.

به‌عنوان یک کنشگر سیاسی، در نخستین و دومین سالگرد آغاز خیزش ز.ز.آ.، برخی ملاحظات در حوزه‌ی نظر را، از جمله در دو یادداشت زیر به اشتراک گذاشتم.

🔸 زن، زندگی، آزادی، در آستانه یک سالگی
🔸 زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی!

در این یادداشت می‌کوشم تا مقایسه‌ای میان گفتمان پایه‌ای جنبش سوسیال‌دموکراسی و خیزش زن-زندگی-آزادی انجام دهم. اگر به نمودارهای زیر توجه کنیم، می‌توانیم تفاوت‌ها و اشتراکات آن‌ها را به صورت زیر تبیین نماییم:

۱. «آزادی» در هر دو نمودار مشترک است و درک و تبیین آن هم تغییری نکرده است.

۲. درحالی‌که «برابری» یکی از ستون‌های گفتمان سوسیال‌دموکراتیک است، در زن-زندگی-آزادی، جلوه‌ی مشخصی ندارد و تنها به‌واسطه‌ی «زن» به‌گونه‌ای غیرمستقیم نمایندگی می‌شود.

۳. «همبستگی» که کلیدواژه‌ی سوم سوسیال‌دموکراسی است، در ز.ز.آ. حضوری ندارد و چسبی که باید همه سنگ‌پایه‌ها را در درهم‌آمیزی با یکدیگر، هارمونی و معنا ببخشد، در ز.ز.آ. مشاهده نمی‌شود.

۴. اگر خدشه‌ناپذیری کرامت انسان، صلح، حقوق بشر و حفظ محیط‌زیست را به‌عنوان عمیق‌ترین زیرساخت‌های مشترک همه‌ی گفتمان‌های متمدنانه‌ی معاصر، بدیهی و مشترک در نظر بگیریم، می‌توانیم نتیجه بگیریم که ز.ز.آ. به‌خاطر عدم حضور «برابری» و «همبستگی»، در مقایسه با سوسیال‌دموکراسی دچار نقصان جدی است.

۵. اصل «همبستگی» سوسیال‌دموکراسی که از خانواده و مدرسه تا کارخانه، شهر، کشور و جهان را در بر می‌گیرد، حاوی یک نگرش کلی به مناسبات دولت-ملت‌ها در جهان امروز نیز هست و می‌تواند توضیح‌گر ضرورت همبستگی جهانی علیه افسارگسیخگی سرمایه جهانی شده باشد. این نگرش در ز.ز.آ. حضوری ندارد.

۶. ز.ز.آ. با برجسته کردن «زن» و «زندگی» در دو حوزه‌ی تعیین‌کننده، از سوسیال‌دموکراسی پیشی گرفته است. تردیدی نیست که سوسیال‌دموکراسی یکی از پرچم‌داران اصیل دفاع از برابری زنان با مردان و رفع هرگونه تبعیض جنسی و جنسیتی و نیز پرچم‌دار دفاع از زندگی و زندگی بهتر برای همه‌ی مردم بوده است؛ اما مجموعه‌ی تحولات در دهه‌های اخیر، به‌گونه‌ای است که دیگر نمی‌توان این دو مقوله‌ی کلان را ذیل مفاهیم قدیمی‌تر قرار داد.

در جنوب جهانی و به‌ویژه در میان مسلمانان، ستم جنسی و جنسیتی، رکوردهای وحشتناکی پیدا کرده‌اند و بر زن کماکان، در مرز انسان و غیرانسان، بیشترین تحقیر و ستم روا داشته می‌شود و هیچ افق روشنی برای پایان دادن به این ننگ عظیم دیده نمی‌شود.

در  شمال جهانی هم، گرچه پیشرفت‌های بزرگی در راستای استیفای حقوق زنان و تحقق برابری جنسی و جنسیتی، رخ داده‌اند، اما مسائل نوینی، به تهدید در زندگی زنان بدل شده است.

رها شدن از قیدوبند ازدواج‌های سنتی و فراگیر شدن زندگی مشترک و آزاد دو جنس، در متن نابرابری اقتصادی و اجتماعی و نبود قوانین مؤثر در حمایت از دوران بارداری و مادری به‌مثابه‌ی «مشاغل برتر و دشوار»، ناهنجاری‌های جدیدی ایجاد کرده‌اند که نتیجه‌ی تحمیل و تحمل فشار نگهداری از فرزندان به‌وسیله‌ی مادران جوان و تنهاست. این امر مادران جوان را از بسیاری از امکانات رشد در این جوامع محروم می‌کند و هم‌زمان فرزندآوری را به معضلی بزرگ تبدیل می‌نماید.

تا وقتی که رابطه‌ی دو جنس در این کشورها زیرورو نشود و زن بر تارک هستی انسانی ننشیند، بار این قافله‌ی تمدن تا حشر، کج خواهد ماند. با جهانی‌شدن سرمایه و پایان عصر طلایی «دولت-ملت»ها و دولت‌های رفاه، فشار بر اقشار آسیب‌پذیرتر جوامع صنعتی و به‌ویژه زنان دائما در حال افزایش است. آنچه امروز در جوامع پیشرفته به مرحله‌ی بحرانی رسیده، دیر یا زود دامن کشورهای روبه‌رشد از جمله ایران را هم خواهد گرفت.

در حوزه‌ی بازار کار هم تحولات بزرگی رخ داده است که معادلات را به سود زنان تغییر داده و می‌دهد. نقش زور بازو و توانایی‌های بدنی در بخش تعیین‌کننده‌ی بازار کار و تولید ارزش، بسیار کم‌رنگ شده است و در مقابل هنر، ظرافت و چندوجهی‌نگری در آنِ واحد، که از جمله مزیت‌های بیولوژیک زنان است، جایگاه و وزن بیشتری یافته است. این امر هنوز در بخش مدیریت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، انعکاس لازم را نیافته است و در طبقات بالای سیاست و اقتصاد، کماکان مردان با موهای نقره‌ای و کت‌وشلوار خاکستری، حرف اول و آخر را می‌زنند.

همه‌ی این مقدمات، به این نتیجه ره می‌برد که اگر زمانی «کارگر» چشم و چراغ چپ و از جمله سوسیال‌دموکراسی به شمار می‌آمد، اکنون این «زن» است که به‌مثابه‌ی پیشتاز و پیش‌آهنگ، باید در نوک پیکان تمدن قرار بگیرد.

شعار «زن-زندگی-آزادی» از سر تصادف به تهران رسید؛ اما بر بستر ستم ناشی از حکومت اسلامی زن‌ستیز از یک‌ سو و گشایش‌های عظیم ناشی از انقلابات بزرگ علمی و آغاز عصر فرمانروایی قهرمانان سرعت از سوی دیگر، جامعه‌ی زنان ایران استعداد تمام را برای جذب و خودی کردن آن داشت و کرد آنچه را که باید می‌کرد و در گرفتن پرچم «زن» فردایی، پیشگام جهان آزادی‌خواه شد.

۷. در مبحث «زندگی» هم، سوسیال‌دموکراسی نتوانست، همه‌ی آنچه را که باور داشت و بدان جامع عمل پوشاند، بر پیشانی گفتمان خود بنشاند و با ارتقای مطالبات و نیازهای جامعه به سطوح بالاتر هرم مازلو، خود را به‌روز کند.

در نمودارهایی که مشاهده می‌کنید، درک تکامل‌یافته و هشت‌لایه‌ای از هرم مازلو را به‌مثابه‌ی تبیین مفهوم «زندگی» پیش نهاده‌ام تا پیکره‌ی کاملی از این مفهوم در مقابل ما قرار بگیرد و سیاست‌مدار هم بداند که منظور از زندگی چیست و از لایه‌ی اول تأمین آب، غذا و خواب تا لایه‌ی هشتم «تعالی» چه راه دراز و پیچیده‌ای در پیش دارد. چه با این تبیین و چه با هر تبیین دیگری، برکشیدن «زندگی» به مرکز گفتمان فراسوسیال‌دموکراسی را هم مدیون «زن-زندگی-آزادی» خواهیم بود.

۸. نظر به آنچه در مورد برتری‌ها و کمبودهای دو گفتمان سوسیال‌دموکراسی و «زن-زندگی-آزادی» ترسیم شد، می‌توان تصور کرد که اگر سنتزی صورت بگیرد و مثلاً «زن» و «زندگی» به سه‌گانه‌ی «آزادی-برابری-همبستگی» سوسیال‌دموکراسی افزوده گردد و یا برعکس، «برابری» و «همبستگی» به سه‌گانه‌ی «زن-زندگی-آزادی» اضافه شود، یک پنج‌گانه‌ی معاصرتر، کاراتر و جامع‌تری به صورت «زن-زندگی-آزادی-برابری-همبستگی» پدید خواهد آمد که از پیوندهای درونی نیرومند و هارمونیکی برخوردار است و احتمالاً نه صرفاً ناشی از جمع و تفریق ساده، بلکه نوعی انتگرال‌گیری از مفاهیم محدودتر و رسیدن به یک کلان‌گفتمان راه‌گشا است. این را می‌توان با ترسیم یک نمودار سوم هم نشان داد.



نظر خوانندگان:


■ احمد پورمندی گرامی، خوب گفتی و پیگیری‌ات در پرورش ایده‌هایت در مورد “فراسوسیال‌دموکراسی” قابل تحسین است. امیدوارم دیگران هم بتوانند به پرورش بیشتر این ایده کمک کنند.
با احترام - حسین جرجانی


■ با سلام و احترام. مقاله مفید و راه گشایی است، هر چند لازم به یادآوری است و شایسته بود که نگارنده محترم منشا گفتمان و شعار زن، زندگی، آزادی را متذکر می‌شدند که از جنبش کردستان ترکیه پدیدار شده و حاصل تراوشات و زحمات فکری روشنفکران و مبارزان آن دیار است که خوشبختانه می‌رود که بر سرتاسر خاورمیانه گسترش پیدا کند، متاسفانه این گفتمان در تاریخ سياسی معاصر ایران تا جنبش ژینا به صورت جدی طرح، بسط و انسجام نیافته بود.
مرسی. رودین


■ آقای پورمندی گرامی، ممنون که بحث مهمی را گشودید. مخصوصا نکته مهم و جالب مقاله شما، ارتباط دادن “هرم مازلو” با شعار زن، زندگی، آزادی، و همچنین سوسیال‌دمکراسی بود. این موضوع احتیاج به بررسی بسیار زیادتری دارد. چرا که هرم مازلو ناظر بر رفتار فردی است. ما اینجا از سیستم اداره کشور و ضرورتا مناسبات جهانی بحث می‌کنیم. صلح و محیط زیست اموری جهانی هستند. سؤال به این شکل مطرح می‌شود: اگر ملتی گرسنه بود (پایین‌ترین لایه هرم مازلو)، آیا ملتی دیگر می‌تواند به لایه‌های بالاتر هرم مازلو (مثل نیازهای زیبایی‌شناختی) بپردازد؟ اخلاق و اطلاعات به سمت جهانی شدن می‌روند. اما اقتصاد (علی‌رغم گلوبالیزاسیون) به سمت تمرکز می‌رود: با کالایی که در چین تولید می‌شود، تولید در اتیوپی یا لهستان نمی‌تواند رقابت کند. یعنی اقتصاد، متمرکز می‌شود.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما. «آتش نهفته در خاکستر گرم»ی را که  گرمای آن را در نوشتار شما نیز می‌توان دید، آتش زیر خاکستری است که هنوز تن فرسوده و سرد بیشتر ایرانیان را از مرگ یخ‌زدگی در امان نگه می‌دارد. این آتش از اخگر جهلی برمی‌خیزد که از  افتادن سیخ سوختۀ سیگار یک ابله کارگزار و مزد بگیر ارتجاع سیاه جمهوری اسلامی در انبار خس و خاشاک خشک همین نظام برخاسته است. آتش پر اندوهی که جامعۀ ایرانی و من و شما را به جنبشی دوباره واداشت و هنوز گرم نگهداشته. اما گرمای آن پیش از هرچیز از تن سوختۀ یک دختر زیبای جوان کرد ایرانی و سپس ده‌ها و سدها جوان ایرانی دیگر پس از او برخاسته و هم اکنون نیز جان چند زن کرد و غیر کرد ایرانی دیگر را هدف گرفته است. آتش تلخ و سوزانی که اکنون خواه ناخواه من و شما را نیز هنوز گرم نگهداشته است. آتش به گفتۀ درست شما «زیر خاکستر گرم‌»ی که اشک چشم میلیون‌ها زن و مرد ایرانی آن را فرو نخواهد نشاند و دور نیست خشک و تر اصلاح‌طلب و اصولگرا و دل‌بستگان چپ محور شرارت و اولترالیبرال آن را در خود بسوزاند. زنهار که این آتش، این چپ‌های متوهم ریشو و اولترالیبرال‌های «عاقل»، بیجا در آن نسوزند زیرا چنین سوختنی با سوختن مهساها و نیکاها ....  که سیاوش‌های بیگناه زمان ما بودند و هستند، یکسان نخواهد بود.
جناب پورمندی گرامی، با شناخت دورادوری که از شما دارم، می‌د‌انم که جوش و خروش بسیار شما در اینجا و آنجا، و این محفل و آن محفل و این مناظره و آن مناظره، یافتن راه بهتر و نزدیکتر برای ایرانی آزاد و آباد است. اما ترسم که با گزینش راه‌های ناتمام و گوناگون و نیمه کاره، به کعبۀ فراسوسیال دموکراسی هنوز نه چندان روشن خود نرسید.
جناب پورمندی، به گمان من سرود جنبش «اتقلاب ملی ایران» به تعبیر این نگارنده را، جوان دانشجوی نیک‌اندیش و خوش‌اندیش بی‌ادعایی به نام شروین حاجی‌پور که اکنون همۀ ما او را می‌شناسیم و پس از او خوانندگانی که رها شدن «مو»ها در باد را خواستار شده‌اند، به خوبی سروده‌اند. انچه را امروز شما در گفتارنامۀ خود به سبک نقطویون و حروفیون و فیثاغورسیان و اخوان الصفا آورده‌اید و گویا هدف نزدیکتان نیز این یا مدعی رهبری جنش انقلابی ایران است، راه به جایی نخواهد برد. اما چون به نیک اندیشی و ایراندوستی شما باور دارم، بار دیگر دست شما را برای رسیدن به ایرانی آباد و آزاد می‌فشارم. 
بهرام خراسانی بیست و یکم شهریور ۱۴۰۴


■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله خوبشان. کاش فعالان و صاحبنظران سیاسی اپوزسیون ایرانی که دستی هم در قلم دارند، (آنهم افرادی در کالیبر آقای پورمندی)، به آراء و نظرات متفکرین برجسته معاصر علوم انسانی توجه بیشتری داشتند. یکی از چنان متفکرانی آمارتیا سن (A. K. Sen) اقتصاددان (سیاسی) و فیلسوف برجسته هندی الاصل و استاد (فلسفه و اقتصاد) دانشگاه هاروارد و برنده جایزه نوبل اقتصاد است. از نظریه‌های مهم او تاثیر تبعیض سیستماتیک بر علیه زنان در جوامع (مخصوصا جنوب و غرب آسیا) در کندی رشد اقتصادی و عقب ماندگی این جوامع است. به همین دلیل او و همفکرانش ایده توانمند سازی زنان در این جوامع را مطرح کردند که بعدها در سازمان ملل در ذیل برنامه توسعه انسانی جایگاه مهمی یافت و هم اکنون نیز دنبال میشود.
نکته اصلی آمارتیا سن در این نظریه آن است که موقعیت افراد (از جمله زنان) در جوامع مختلف بواسطه برخورداری از و دسترسی آنها به دارائی‌های (Assets) مختلف (بطور کلی ۵ دارایی) تعیین می‌شود. این دارائی‌ها شامل سلامت و توانمندی‌های جسمی، توانمندی‌های ذهنی و دارائی‌های مهارتی و تخصص‌ها، دارائی‌های مالی (منقول)، دارائی‌های غیر منقول (املاک و مستغلات) و دارایی روابط اجتماعی و ارتباط با رهبران و افراد و تشکل‌های تاثیرگذار در روابط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه (که اهمیت زیادی در پیشرفت افراد دارد)، است.
او نشان می‌دهد در جوامعی که تبعیض سیستماتیک علیه زنان وجود دارد (از جمله کشور ما) برخورداری زنان از تمام این دارائیها بطور کلی کمتر است و این موضوع باعث عقب ماندگی کلی این جوامع، در مقابل جوامعی که زنان در آنها از آزادیها و حقوق برابری نسبت به مردان برخوردار بوده اند، شده است. تصور می‌کنم این رویکرد و توجه به حقوق زنان و رفع تبعیض از آنها که برخورداری آنها از دارائیهای یاد شده را افزایش میدهد (توانمند سازی زنان) کارسازتر است و می‌تواند راهنمایی باشد برای موضعگیری‌ها، گفتمان‌سازی و فعالیتهای اپوزیسیون به‌خصوص زنان کشورمان که در سپهر اجتماعی- سیاسی و فرهنگی فعال هستند.
به‌نظر می‌رسد در انقلاب ۱۳۵۷ ترکیب دو گفتمان استقلال‌طلبی و عدالت اجتماعی که توسط پیروان ایدئولوژی‌های اسلام سیاسی و مارکسیسم ضدامپریالیستی آن زمان دنبال می‌شده تبدیل به گفتمان غالب شده و توانسته نیروی عظیم مردمی برای تغییرات ساختاری مناسبات اجتماعی سیاسی ایجاد کند که سپس با تسلط و استبداد آخوندی به بیراهه رفت. سئوال آنست که گفتمان غالب انقلاب اجتماعی-سیاسی آینده ایران که می‌توان گفت هم اکنون در جریان است و با خیزش بزرگ انقلابی زن، زندگی آزادی درخشش و تابندگی تازه‌ای پیدا کرده چه خواهد بود؟
تردیدی نیست که شخصیت‌ها، گروه‌ها و تشکل‌هایی که چنان گفتمانی را بسط و گسترش داده و به گفتمان غالب تبدیل کنند نقش مهمی در این انقلاب سرنوشت‌ساز بازی خواهند کرد. تصور من آنست که گفتمان غالب گفتمانی با مولفه‌های ملی‌گرایی (عکس‌العملی در برابر امت‌گرایی اسلام سیاسی) با تاکید بر شهروندی همه ایرانیان با قومیت‌ها و باورهای مختلف و دموکراسی خواهی (برابری و تقابل با استبداد) خواهد بود و در این میان طبعا تاکید بر حقوق زن و آزادی‌های اجتماعی سیاسی آنها اهمیت دارد که در شعار زن، زندگی، آزدی نیز به خوبی منعکس شده است.
امیدوارم با کوشش‌های صاحبنظران و شخصیت‌های اجتماعی سیاسی توانمند و تاثیرگذار، مانند جناب پورمندی، به زودی شاهد شکل‌گیری و غالب شدن چنان گفتمان دوران‌سازی باشیم.
خسرو


■ رضا قنبری گرامی،
گمانم بر این است که احمد پورمندی، هم قادر است که از نظرش دفاع کند و هم خوب است که از نظرش دفاع کند. آنچه به ذهن من می‌رسد آن است که تعمیم هرم مازلو از “فرد” به “گروه” ایرادی ندارد. زیرا در سوسیال‌دموکراسی، برای هر فرد، علاوه بر یک هویت فردی (که لیبرالیسم هم به آن قائل است)، و یک هویت “به اصطلاح طبقاتی” (که کمونیسم هم به آن قائل است)، به هویت‌های جمعیِ فراوانی برای هر فرد احترام قائل است. جمع کردن این نکته با هرم مازلو در این نهفته است که بالاترین مرحله هرم مازلو، که در این مقاله از آن با نام “نیاز به تعالی” نام برده شده، در زبان انگلیسی “self actualization” نام دارد. به عبارت دیگر، هرم مازلو، رسیدن به اهداف شخصی (و یا گروهی) را جزو خواسته‌ها، نیاز‌ها، و یا “حق”های هر فرد یا گروهی در نظر می‌گیرد.
کارِ احمد پورمندی، در کنار هم قرار دادن یک امر “روان‌شناسانه” و یک امر “جامعه‌شناسانه”، کاری شجاعانه و قابل تقدیر است.
با آحترام - حسین جرجانی



■ با سلام و‌ تشکر از نظرات سازنده دوستان
@ حسین آقا جرجانی عزیز،
نخست از توضیح روشنگرانه شما در مورد هرم مازلو ممنونم و از آن آموختم. در مورد تداوم این گفتگو، شما بیشتر از من اهلیت، تجربه و دانش این کار را دارید و‌ خوب است که با دخالت فعال‌تر، این مبحث را گسترش و تعمیق ببخشید.
@ رودین گرامی! در دو نوشته‌ای که لینک دادم، به منشا این شعار هم اشاره کرده‌ام. اکنون، همانطور که توجه کرده‌اید، دامنه نفوذ و‌گستره آن، از زادگاهش بسی فراتر رفته است و محتوی غنی‌تر هم بر آن بار شده است. مهم، شناخت این نقش نوین و‌ محتوای فنی‌سازی شده آن است. زنده باشید.
@ آقای خراسانی عزیز!
ممنون از لطف شما، جنبش ز.ز.آ ادبیات غنی و گسترده‌ای خلق کرد که به برخی از آنها اشاره کردید. در این جنبش هم، مثل هر جنبش دیگری، هر کوشنده‌ای به وسع خویش سنگی بر سنگی، می‌نهد. یکی آهنگ می‌سازد، دیگری شعر و قصه می‌نویسد و یکی هم به قول شما به سبک حروفیون و بقیه، به مسایل نظری و حوزه گفتمان می‌پردازد. اینها مکمل همند و نه نافی یکدیگر. امیدوارم آتش این جنبش، همانطور که اشاره کردید، دل‌های ما را همچنان گرم نگه دارد و در تلاش برای استقرار دموکراسی در کشورمان ، در کنار یکدیگر باشیم.
@ آقای قنبری عزیز!
به بخشی از سوال شما آقای جرجانی پرداخته‌اند. تصور می کنم که اگر «زندگی» را به مدد هرم مازلو تعریف کنیم، می توانیم به یک تعریف فراگیر برسیم که همه پایه های هرم را در بر بگیرد. طبعا تعارضاتی بین ملاحظات کسانی که در پایه هشتم به تعالی می اندیشند و آنها که در پایه اول گرفتار آب و ‌نان هستند، وجود دارد، اما تلاش برای زندگی بهتر فصل مشترک هر هشت لایه هرم و‌نقطه قوت آن است. در مورد تحولات در اقتصاد جهان، حتما باید گفتگو کنیم. اما در جای مناسب دیگری. الان با یک‌اشاره، راه بجایی نمی‌بریم.
@ خسرو خدیو عزیز
مثل همیشه یادداشت شما سرشار از نکات آموزنده است. برداشت من این است که نظرات آمارتیا سن که به آنها اشاره کردید، می تواند مکمل برداشتی باشد که در نورد زنان پیش نهاده‌ام. به نظرم «توانمند»سازی  یک‌مفهومی است که فعال آن غیر از خود زن است. دولت، سمن‌ها و یا نهاد های بین‌المللی شاید مخاطب آقای سن بوده باشند. آنچه من بدان می اندیشم نقش خود زن، به عنوان فاعل داستان است. زمانی کارل مارکس بر پایه تحلیل نقش طبقه کارگر در تولید، به این نتیجه رسید که این طبقه پیشران تاریخ و طبقه‌ای انقلابی است. امروز باز هم با عزیمت از سازمان تولید، می‌توان ‌گفت که پرولتاریای مارکس به یک اقلیت کوچک محافظه‌کار بدل شده است که نمی‌توان آنرا پیشران تاریخ دانست. در متن یادداشت، این ایده- شاید کمی جسورانه - را پیشنهاده‌ام که نقش پیشران تاریخ را هم در متروپل و هم در حاشیه و‌ جنوب، زنان بر عهده گرفته و می‌گیرند. هسته اصلی این ایده این است که سهم کار یدی در تولید ناخالص جهان بسیار پایین آمده و باز هم پایین تر خواهد آمد. نوعی از کار که به هنر، ظرفیت و توانایی کار چند وجهی نیاز دارد، بخش بزرگ‌تری از تولید جهانی را در دست دارد. بگذارید یکی- دو‌ مثال از محیط اطراف بزنم . زیر عنوان «توانمند سازی» شرکت های آلمانی موظف شده‌اند که درصدی از هیت مدیره را به زنان اختصاص بدهند. در بسیاری از شرکت ها، مردان مو نقره ای ، به اینگونه زنان عنوان «سهمیه‌ای» داده‌اند و آنها را موبینگ می‌کنند!
در مقابل شاهد یک تجربه جالب متفاوت بودم، دختری از نزدیکان و از نسل فعالین ز.ز.آ که ابتدا مهندسی و در ادامه مدیریت پروژه خوانده است، در همان ایران مردسالار، بدون کردیت و سهمیه، در یک شرکت بسیار بزرگ، ده مهندس مرد را مدیریت می‌کرد. ابتدا این مهندسان، به هیچ وجه به اتوریته یک «دختر بچه» ریزه میزه گردن نمی‌دادند. اما او‌ توانست با همان ویژگی‌ها که برشمردم، همه آنها را رام کند. این دختر حالا در اروپا ، به سرعت به مدیریت کیکی از پروژه‌های دهگانه یک کنسرت بزرگ، منصوب شده است. تفاوت این دو مثال آن چیزی است که به تصور من آینده را می‌سازد. ما مردان، زمانی که تولید با پتک نسبت مستقیم داشت، حرف زیادی برای زدن داشتیم. امروز اما، دوران دیگری آغاز شده است. زنان می‌توانند به سادگی همزمان، هم بافتنی ببافند، هم در اینستا چت کنند، هم مراقب شیطنت اطفال باشد و هم یک گوش شان به بحث و جدل مردان در اتاق بغلی باشد! این استعداد در ما مردان وجود ندارد و اگر دو‌کار را با هم انجام بدهیم، هر دو را خراب خواهیم کرد! سازمان تو‌لید امروز چنین توانایی‌هایی را می طلبد و بدین خاطر است که تصور می‌کنم زنان پیشران تاریخند. در جنبش زن زندگی آزادی شاهد نقش زنان به عنوان فاعل بوده‌ایم و این واقعیت تلخ و در عین حال غرور آفرینی است که آنها، بدون حمایت چندانی از سوی مردان، یکی از مهم ترین سنگرهای ناموسی و هویتی ج.ا. را فتح کردند.
در خصوص عناصر اصلی گفتمان بدیل، نظیر ملی‌گرایی، دموکراسی و… بحث من اولا این است که این عناصر باید نظام‌مند شوند، ثانیا- ز.ز.آ به خودی خود، فاقد این نظامندی است و ثالثا سوسیال-دموکراسی به عنوان یکی از دستآوردهای بزرگ بشری هنوز این ظرفیت را دارد که مبنا و‌ محور قرار بگیرد و با دستآوردهای نظری و عملی از جمله ز.ز. آ تکمیل شود. این نکته را کوشش کردم با رسم نمودارها روشن سازم.
زنده باشید پورمندی




iran-emrooz.net | Wed, 10.09.2025, 20:00
ده اشتباه بزرگ سیاست خارجی ترامپ تاکنون

استفان ام. والت

فارن پالیسی
۱۰ سپتامبر ۲۰۲۵

باید اعتراف کرد: همان‌طور که تماشای ویدئوی سقوط یک هواپیما یا تخریب یک ساختمان با نوعی جذابیت هولناک همراه است، مشاهده عملکرد دولت ترامپ در سیاست خارجی آمریکا هم همین احساس را برمی‌انگیزد. ما در ردیف اول نمایش بزرگ‌ترین انحلال داوطلبانه جایگاه و نفوذ ژئوپلیتیکی یک قدرت بزرگ در تاریخ مدرن نشسته‌ایم: نتایج آن هم چشمگیر و نگران‌کننده است، اما نگاه برداشتن از آن تقریباً غیرممکن است. و هنوز حتی هشت ماه هم نگذشته.

آن‌قدر رویدادهای بد رخ داده که حتی کارشناسان تمام‌وقت سیاست خارجی هم برای پیگیری همه آن‌ها دچار مشکل می‌شوند. اصلاً «سیگنال‌گیت» را به خاطر دارید؟ بنابراین، به‌عنوان یک خدمت عمومی، امروز فهرست ۱۰ اشتباه بزرگ دولت ترامپ در سیاست خارجی (تا اینجا) را ارائه می‌کنم.

۱. جنگ تجاری بسیار بد، وحشتناک و زیان‌بار

من طرفدار مطلق تجارت آزاد نیستم و می‌دانم که در برخی موارد دلایل موجهی برای محدود کردن تجارت بین‌المللی از طریق تعرفه یا اقدامات دیگر وجود دارد. اما حمله نامنظم، متناقض و بی‌دلیل دونالد ترامپ به نظم تجاری جهانی به شکلی مدیریت‌شده، همزمان به ایالات متحده و بسیاری از کشورهای دیگر آسیب می‌رساند.

اگرچه واکنش بازارها تا این لحظه به دلایل مختلف ملایم بوده، اما مالیات بستن بر واردات خارجی همین حالا رشد اقتصادی آمریکا و جهان را کاهش داده، تورم را افزایش داده، تولید صنعتی آمریکا را به دلیل گران‌تر شدن مواد اولیه وارداتی مختل کرده و بسیاری از کشورها را به خشم آورده است. این سیاست همچنین با برخی دیگر از اهداف دولت مغایر است: درخواست از متحدان برای افزایش هزینه‌های دفاعی و هم‌زمان ضربه زدن به اقتصاد آن‌ها کاری متناقض و زیان‌بار است. علاوه بر این، استفاده از تعرفه‌ها برای تنبیه کشورهایی صرفاً به دلیل اینکه رهبرانشان رئیس‌جمهور زودرنج آمریکا را آزرده‌اند، ایالات متحده را شبیه یک قلدر انتقام‌جو نشان می‌دهد.

نظام مدیریت‌شده و مبتنی بر قواعد برای آزادسازی اقتصاد جهانی، یکی از چشمگیرترین دستاوردهای سیاست خارجی دوره پس از جنگ جهانی دوم است و یکی از دلایل آن‌که بیشتر آمریکایی‌ها امروز زندگی بهتری نسبت به پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان دارند. آیا این نظام بی‌نقص است؟ خیر. آیا نیاز به نگهداری مداوم و اصلاحات سنجیده گاه‌به‌گاه دارد؟ قطعاً. اما چیزی که مطلقاً نیاز ندارد، آتشی ویرانگر از نوعی است که ترامپ برافروخته است — رویکردی که هم از نظر اقتصادی بی‌سوادانه است و هم از نظر ژئوپلیتیکی ابلهانه.

۲. طمع برای گرینلند، کانادا و شاید بیشتر

چه نوع نابغه راهبردی از پیش و علناً اعلام می‌کند که می‌خواهد سرزمینی را تصاحب کند که آشکارا متعلق به کشور دیگری است؟ پیشنهاد ترامپ برای تبدیل کانادا به ایالت پنجاه‌ویکم و سیاست تعرفه‌ای تنبیهی او علیه آن کشور — که بالاتر توضیح داده شد — به شکست نامزد طرفدار ترامپ در آخرین انتخابات کانادا کمک کرد و شاید جامعه‌ای را که بیش از یک قرن همسایه‌ای فوق‌العاده خوب برای آمریکا بود، برای همیشه بیگانه ساخت.

تمایل نادرست او برای به دست آوردن گرینلند نیز نه از نظر راهبردی و نه اقتصادی معنایی ندارد، اما روابط با دانمارک را — که پیش‌تر یکی از طرفدارترین کشورهای اروپایی نسبت به آمریکا بود — به هم ریخت. دیگر این‌طور نیست: یک نظرسنجی اخیر از یک روزنامه دانمارکی نشان داد که ۴۱ درصد دانمارکی‌ها اکنون ایالات متحده را تهدید می‌دانند. و آیا ترامپ متوجه است که تضعیف هنجارهای موجود علیه چنین رفتار امپریالیستی درِ اقدامات غارتگرانه مشابه از سوی دیگران را خواهد گشود؟ پاسخ روشن است: نه، او متوجه نیست.

۳. متحد کردن دیگران علیه ایالات متحده

در یک جهان چندقطبی، هدف باید جذب هرچه بیشتر متحدان مهم و منزوی کردن رقیب یا رقبا باشد. همان‌طور که صدراعظم آلمان، اتو فون بیسمارک، گفته بود، در جهانی با پنج قدرت رقیب، هدف باید این باشد که در جمع سه قدرت باشید. هنری کیسینجر، وزیر خارجه فقید آمریکا، نیز در دوران جنگ سرد دیدگاهی مشابه داشت: در روابط مثلثی (مانند ایالات متحده، اتحاد شوروی و چین) بهتر است با ضعیف‌تر متحد شوید تا قوی‌تر را مهار کنید.

از آنجا که ایالات متحده فاصله زیادی از دیگر قدرت‌های بزرگ داشت و هیچ جاه‌طلبی سرزمینی مهمی در اوراسیا دنبال نمی‌کرد، بسیاری از دولت‌های مهم آن منطقه ترجیح می‌دادند با آمریکا توازن برقرار کنند تا اینکه در برابر آن متحد شوند. این یکی از دلایل اصلی بود که چرا نظام اتحادهای تحت رهبری آمریکا بزرگ‌تر، قدرتمندتر و بسیار ثروتمندتر از پیمان ورشو بود و چرا دیگر قدرت‌های بزرگ همگی برای مهار ایالات متحده متحد نشدند. برعکس، بسیاری از آن‌ها به دنبال کمک آمریکا بودند تا با چالش‌های نزدیک‌تر به خانه خود مقابله کنند.

ترامپ موفق شده است آن مزیت بزرگ را به خطر بیندازد، عمدتاً به دلیل درگیری شخصی با نارندرا مودی، نخست‌وزیر هند. همان‌طور که نشست ۳۱ اوت و یکم سپتامبر در تیانجین نشان داد، اقدامات او به نزدیک‌تر شدن هند به روسیه، چین و کره شمالی کمک کرده و تقریباً سه دهه تلاش آمریکا برای پرورش دهلی‌نو به‌عنوان وزنه تعادل در برابر قدرت رو به رشد پکن را تضعیف کرده است. من می‌دانستم که مدل مطلوب ترامپ برای حکمرانی جهانی — یک «کنفرانس پدرخوانده‌ها» — عملی نخواهد شد، اما انتظار نداشتم که خودش آن را منفجر کند و ایالات متحده را بیرون گود رها سازد.

۴. چراغ سبز به نسل‌کشی

سیاست آمریکا در خاورمیانه مدت‌هاست که ناکارآمد بوده و ترامپ مسئول پاسخ شرم‌آور و بی‌اثر دولت بایدن به جنگ نسل‌کشانه اسرائیل در غزه نیست. اما حمایت سخاوتمندانه و بی‌قید و شرط از اسرائیل، با وجود اقداماتش در غزه و کرانه باختری، نه آمریکایی‌ها را امن‌تر یا ثروتمندتر می‌کند و نه احترام بیشتری در جهان برای آنان به همراه می‌آورد. نظرسنجی‌ها نیز به‌طور فزاینده‌ای نشان می‌دهد که مردم آمریکا دیگر از این سیاست پشتیبانی نمی‌کنند.

بسیاری از دموکرات‌ها و شمار رو به افزایش جمهوری‌خواهان برجسته، آشکارا این سیاست را زیر سؤال می‌برند. این به معنای آن است که ترامپ فرصت طلایی داشت تا به بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، یادآوری کند که ایالات متحده یک قدرت بزرگ است و اسرائیل یک دولت وابسته، و بنابراین روابط آمریکا با اسرائیل و دیگر کشورهای منطقه را بر پایه‌ای تازه و محکم‌تر قرار دهد. تنها کاری که لازم بود انجام دهد این بود که به نتانیاهو بگوید کمک‌های آمریکا قطع خواهد شد مگر اینکه آتش‌بس را بپذیرد، الحاق عملی کرانه باختری را متوقف کند و به‌طور جدی به راه‌حل دوکشوری روی آورد.

ترامپ چه کرد؟ او فرصت را از دست داد و تصمیم گرفت از تلاش بیهوده و خودویرانگر اسرائیل برای تثبیت سلطه دائمی منطقه‌ای پشتیبانی کند.

۵. گذاشتن جیبش در اختیار پوتین

برخلاف بسیاری از منتقدان ترامپ، من فکر نمی‌کنم دیدگاه‌های او درباره پایان دادن به جنگ اوکراین کاملاً نادرست باشد. آرزو می‌کردم اوضاع طور دیگری بود، اما او درست می‌گوید که اوکراین در آینده قابل پیش‌بینی همه سرزمین‌های از دست‌رفته‌اش را بازپس نخواهد گرفت و یک توافق صلح باید به برخی (نه همه) از دلایلی بپردازد که روسیه را به آغاز این جنگ غیرقانونی واداشت. همچنین باید تضمین شود که تجاوزگری‌های روسیه از سر گرفته نخواهد شد.

اما باور ترامپ که می‌تواند با تحت فشار گذاشتن رهبران اوکراین و دلجویی از ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، جنگ را پایان دهد، در بهترین حالت ساده‌لوحانه بود. آن نشست آماده‌نشده، شرم‌آور و در نهایت بی‌معنای او با پوتین در آلاسکا یادآوری شرم‌آور دیگری بود مبنی بر این‌که ترامپ یک مذاکره‌کننده بی‌احتیاط و ناشی است که بیش از آن‌که به پیشرفت واقعی در مسیر صلح علاقه‌مند باشد، دنبال جلب توجه است.

۶. معکوس کردن انقلاب سبز

یک آزمون سریع: در لحظه‌ای که انتشار گازهای گلخانه‌ای دمای جهانی را بالا می‌برد، رویدادهای خطرناک آب‌وهوایی را تشدید می‌کند و جان میلیون‌ها نفر را در سراسر جهان تهدید می‌سازد، و در شرایطی که هوش مصنوعی و دیگر فناوری‌های نو تقاضا برای مقادیر عظیم تازه‌ای از برق را بالا برده‌اند، آیا کوچک‌ترین منطقی دارد که تلاش‌های آمریکا برای توسعه بیشتر ظرفیت انرژی خورشیدی و بادی را نابود کنیم؟ و بعد هم دیگر کشورها را تحت فشار بگذاریم تا همین کار را بکنند؟ جدی می‌گویید؟

حتی اگر هدف شما حمایت از شرکت‌های بزرگ نفت و گاز (و ادامه جذب کمک‌های مالی انتخاباتی آن‌ها) باشد، این سیاست‌های سر در برف فقط ایالات متحده را ناآگاه و کوته‌بین جلوه می‌دهد. معنای دیگر آن این است که آمریکا آینده تولید انرژی‌های تجدیدپذیر را به کشورهایی مانند چین واگذار می‌کند؛ کشوری که همین حالا بر بسیاری از فناوری‌های سبز مسلط است و احتمالاً در آینده نیز جایگاه برتر را در این عرصه‌ها حفظ خواهد کرد. برای ندیدن حماقت چنین اقداماتی، نوع خاصی از نابینایی لازم است — اما متأسفانه این دولت از نزدیک‌بینی چیزی کم ندارد.

۷. نمایش‌های بی‌فایده از قدرت نظامی

ترامپ را می‌توان به‌خاطر احتیاط در پرهیز از «جنگ‌های بی‌پایان» که جورج دبلیو. بوش، رئیس‌جمهور پیشین، را به دام انداخت و باراک اوباما هم نتوانست از آن بگریزد، ستود. اما او علاقه دارد از نیروی هوایی در کارزارهای کوتاه علیه دشمنان ضعیفی استفاده کند که توانایی تلافی آسان علیه آمریکا را ندارند؛ مانند ایران، حوثی‌ها در یمن یا یک قایق کوچک حامل قاچاقچیان مواد مخدر در کارائیب.

مشکل این است که این اقدامات نیمه‌تصادفی جنگی هیچ هدف راهبردی ملموسی به بار نمی‌آورند — حوثی‌ها همچنان سرسخت‌اند، برنامه هسته‌ای ایران نابود نشد، و جریان مواد مخدر غیرقانونی از آمریکای لاتین هم با این نمایش سیاسی غیرقانونی قطع نخواهد شد. تلاش‌های موازی ترامپ برای تبدیل ارتش آمریکا به ابزاری برای سرکوب داخلی نیز باید همه آمریکایی‌ها را نگران کند؛ هم به‌دلیل تهدیدی که برای آزادی در داخل ایجاد می‌کند و هم به این علت که استفاده از گارد ملی و دیگر منابع نظامی در خاک آمریکا، توان ایالات متحده را برای مقابله با مجموعه‌ای فزاینده از دشمنان خارجی نیرومند کاهش خواهد داد.

۸. تلاش برای در اختیار گرفتن فدرال رزرو

تلاش ترامپ برای برکناری جروم پاول، رئیس فدرال رزرو، و لیزا کوک، عضو هیئت‌مدیره، شاید در ظاهر موضوعی صرفاً داخلی به نظر برسد، اما پیامدهای بزرگی برای سیاست اقتصادی خارجی آمریکا دارد. یک بانک مرکزی مستقل و قابل‌اعتماد باعث افزایش اعتماد خارجی‌ها می‌شود که سیاست پولی ایالات متحده تابع منافع شخصی یا هوس‌های رئیس‌جمهور نیست؛ در نتیجه، تمایل بیشتری به پذیرش بدهی آمریکا و استفاده از دلار به‌عنوان ارز ذخیره جهانی خواهند داشت.

وقتی سیاستمداران کنترل سیاست پولی را به دست می‌گیرند — همان‌طور که رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه، انجام داد یا رهبران مختلف آرژانتین در گذشته کرده‌اند — نتایج معمولاً فاجعه‌بار است. اگر جمهوری‌خواهان در سنا و دیوان عالی کنونی از تلاش ترامپ برای سیاسی کردن فدرال رزرو حمایت کنند، آن‌گاه جان رابرتز، رئیس دیوان عالی، و همکارانش جایگاهی ویژه در تاریخ بدرفتاری‌های ویرانگر قضایی خواهند یافت.

۹. نهادینه کردن بی‌کفایتی

این اشتباهات سیاست خارجی تعجب‌آور نیست، زیرا دولت عمداً افرادی را به سمت‌ها منصوب کرده که نه صلاحیت لازم برای مسئولیت‌های خود دارند، نه تجربه‌ای در اداره سازمان‌های بزرگ، و نه به خاطر دانش حرفه‌ای بلکه صرفاً به دلیل وفاداری شخصی به رئیس‌جمهور انتخاب شده‌اند.

بله، منظورم شما هستید، پیت هگست، وزیر دفاع؛ و شما، تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی؛ و به‌ویژه شما، استیو ویتکاف، فرستاده ویژه. واقعاً چه کسی به یک سرمایه‌دار املاک و مستغلات بدون هیچ تجربه دیپلماتیک، مأموریت دشوار حل جنگ اوکراین و پایان دادن به نسل‌کشی در غزه را می‌سپارد؟ پاسخ: رئیس‌جمهوری که واقعاً اهمیتی به دستیابی به هیچ‌یک از این اهداف نمی‌دهد. این‌ها همان افراد بی‌جدیتی هستند که فکر می‌کنند با نامیدن یک پهنه آبی به «خلیج آمریکا» یا تلاش برای تغییر نام وزارت دفاع، ایالات متحده ناگهان امن‌تر، قوی‌تر و شکوفاتر خواهد شد.

می‌دانم چه فکری می‌کنید. با توجه به برخی نوشته‌های دیگرم، شاید گمان کنید من از نابود کردن «بوروکراسی سیاست خارجی» خوشحال می‌شوم و بنابراین از تلاش ترامپ برای پاکسازی وزارت خارجه، اخراج افسران ارشد نظامی و مقامات عالی اطلاعاتی، و فشار بر بسیاری از کارمندان غیرسیاسی برای استعفا استقبال خواهم کرد.

اما همان‌طور که پیش‌تر گفته‌ام، مشکلات اصلی سیاست خارجی اخیر آمریکا نه از سوی کارشناسان غیرسیاسی در خدمات مدنی یا دیپلماتیک، بلکه از جاه‌طلبی‌های معیوب همه رؤسای‌جمهور پس از جنگ سرد یا منصوبان سیاسی‌ای ناشی شده که آن‌ها برای مشاوره و اجرای دیدگاه‌هایشان به آن‌ها تکیه داشتند.

ترامپ چه می‌کند؟ او سراغ گروه نخست رفته است، از جمله تحلیلگر ارشد روسیه در سیا؛ کارشناسان غیرسیاسی امنیت سایبری مانند جن ایستِرلی؛ یا ژنرال تیموتی ها، رئیس آژانس امنیت ملی و فرماندهی سایبری. دلیلش — اگر باور کنید — این است که یک فعال افراطی در شبکه‌های اجتماعی به نام لورا لوومر از آن‌ها خوشش نمی‌آید.

یکی از دیپلمات‌های توانای ما، ویلیام برنز، سفیر پیشین و رئیس سابق سیا، اخیراً یادآور شد: «اگر تحلیلگران اطلاعاتی سیا می‌دیدند رقبای ما دست به چنین خودکشیِ قدرت‌های بزرگ می‌زنند، ویسکی باز می‌کردیم. اما در واقع، این صدای تق‌تق لیوان‌های شامپاین است که در کرملین و ژونگ‌نانهای شنیده می‌شود.»

چرا این موضوع اهمیت دارد؟ زیرا یکی از ابرنقاط قدرت ایالات متحده، این برداشت گسترده بود که کشور توسط افرادی کاردان اداره می‌شود که در بیشتر موارد می‌دانستند چه می‌کنند. آن‌ها معصوم نبودند (چه کسی هست؟) اما از زمان جنگ جهانی دوم، هم متحدان و هم دشمنان اذعان داشتند که اغلب مقامات عالی آمریکا افراد جدی هستند، کار خود را می‌شناسند و حتی زمانی که دیگران با آنان موافق نبودند، باید به سخنانشان گوش داد.

اما ترامپ چاپلوسی و وفاداری را بیش از شایستگی یا صداقت ترجیح می‌دهد. به همین دلیل، رئیس اداره آمار کار را صرفاً به خاطر گزارش دقیق درباره ناکامی سیاست‌های اقتصادی‌اش اخراج کرد. از این پس، مقامات خارجی کمتر تمایل خواهند داشت از رهبری آمریکا پیروی کنند، زیرا نه به تخصص و قضاوت همتایان آمریکایی خود احترام خواهند گذاشت و نه به آنچه «واقعیت» خوانده می‌شود. آن‌ها این را آشکارا نخواهند گفت، چون می‌دانند چاپلوسی شرط ورود به کاخ سفید فعلی است، اما می‌توان مطمئن بود که وقتی یک نمایش مضحک می‌بینند، به‌خوبی می‌شناسند.

۱۰. پایین آوردن سطح علمی و فکری آمریکا

بزرگ‌ترین دارایی راهبردی ایالات متحده موقعیت ژئوپلیتیکی بسیار مطلوب آن است، اما این مزیت عظیم همواره با دانشگاه‌ها، کالج‌ها و دیگر نهادهای علمی تراز اول جهان تقویت شده است. این مراکز هر سال میلیاردها دلار از محل شهریه دانشجویان خارجی به اقتصاد کشور تزریق می‌کنند، کشفیات و ایده‌های تازه‌ای ارائه می‌دهند که بهره‌وری را بالا می‌برد، ما را سالم‌تر و امن‌تر می‌کند و برتری فناورانه ارتش آمریکا را حفظ می‌نماید. اگر رئیس‌جمهور باشید و بخواهید ایالات متحده قدرت برتر جهان باقی بماند، باید شبانه‌روز تلاش کنید تا جایگاه مسلط کشور در بیشتر حوزه‌های علم، فناوری و آموزش حفظ شود — به‌ویژه اگر بدانید چین تا چه اندازه سخت در تلاش است تا از آمریکا پیشی بگیرد.

کاری که نباید انجام دهید این است که بودجه فدرال برای تحقیقات علمی را کاهش دهید، دانشگاه‌های آمریکا را با اتهامات ساختگی (که بازی با نام ترامپ هم در آن هست) هدف قرار دهید، دانشجویان خارجی را از تحصیل در این مراکز دلسرد کنید و آمریکا را برای دانشمندانی که مشتاق فعالیت علمی هستند، به مکانی کم‌جاذبه‌تر بدل کنید.

با این حال، دقیقاً همین کاری است که دولت ترامپ انجام داده است. آسیب‌ها شاید بلافاصله آشکار نشود، اما گسترده، پایدار و دشوار برای جبران خواهد بود.

***

این ده مورد را کنار هم بگذارید، تصویری از نابودی سیستماتیک چیزی به دست می‌آید که همکار فقیدم جوزف نای به شهرت «قدرت نرم» توصیفش می‌کرد. نای استدلال می‌کرد که قدرت نرم پیش از هر چیز «قدرت جذب» است — این‌که جامعه‌ای باشید که دیگران آن را تحسین کنند، بخواهند دست‌کم در برخی زمینه‌ها از آن الگو بگیرند، شما را به‌طور کلی خیرخواه و نه صرفاً مهاجم خودخواه ببینند، و کشوری که نماد ارزش‌ها یا آرمان‌های مشترک گسترده باشد. قدرت نرم جایگزین قدرت سخت نمی‌شود، اما باعث می‌شود دیگر کشورها داوطلبانه از رهبری آمریکا پیروی کنند و در نتیجه، استفاده از قدرت سخت کمتر ضروری گردد.

چین می‌کوشد قدرت نرم بیشتری در کنار قدرت سخت رو به رشدش به دست آورد، عمدتاً با تلاش برای متقاعد کردن دیگران که واقعاً متعهد به یک نظم جهانی عادلانه‌تر و باثبات‌تر از ایالات متحده است. نیازی نیست ادعاهای پکن را باور کنید تا درک کنید که این پیام در بخش‌های زیادی از جهان شنونده همدل خواهد داشت.

اما ایالات متحده در پاسخ چه می‌کند؟ تحت دولت ترامپ ۲.۰، آمریکا تعرفه‌های تنبیهی بر کشورهای دیگر به دلایل گوناگون و تقریباً تصادفی و بدون توجه به پیامدها اعمال می‌کند. به‌طور غیرقانونی به کشورهای دیگر و کشتی‌های غیرنظامی حمله می‌کند و به متحدانش برای کشتن ده‌ها هزار غیرنظامی بی‌گناه، از جمله کودکان، کمک می‌رساند. نه تنها مرتکبان چنین جنایاتی را تحریم نمی‌کند، بلکه مقامات دادگاه کیفری بین‌المللی را که در حال تحقیق درباره این اقدامات هستند، هدف تحریم قرار می‌دهد. در داخل کشور، دستور اعزام نیرو به خیابان‌های پایتخت را صادر کرده، مردم را بدون طی فرآیند قانونی بازداشت و اخراج می‌کند و قوانین را به شیوه‌های بی‌شمار دیگری نقض می‌نماید. و در همین حال، رئیس‌جمهور خود و خانواده‌اش را ثروتمندتر می‌سازد، شورشیان را تجلیل می‌کند و کسانی را که کوشیدند آنان را پاسخگو کنند، مجازات می‌نماید. تنها دیگر مستبدان بالقوه هستند که این اقدامات را تحسین خواهند کرد یا می‌خواهند تقلید و دنبال کنند.

بسیاری از دولت‌های ریاست‌جمهوری در آغاز اشتباهات ناشیانه‌ای مرتکب می‌شوند و عملکردشان با گذشت زمان بهتر می‌شود؛ زیرا بی‌کفایت‌ترین مقامات اخراج می‌شوند و باقی‌مانده یاد می‌گیرند که وظایف خود را مؤثرتر انجام دهند. اما این نخستین دوره ترامپ نیست — او اکنون مسن‌تر و از نظر ذهنی انعطاف‌ناپذیرتر است و تیمش این بار به شکل غیرعادی‌ای در برابر واقعیت، شواهد، منطق یا یادگیری مقاوم به نظر می‌رسد. و این بدان معناست که این فهرست اشتباهات سیاست خارجی در طول زمان بسیار طولانی‌تر خواهد شد.

—-
* استفان ام. والت ستون‌نویس «فارن پالیسی» و استاد روابط بین‌الملل رابرت و رنه بلفر در دانشگاه هاروارد است.





iran-emrooz.net | Wed, 10.09.2025, 8:01
«مفهوم غرب رو به زوال است»

گفت‌وگوی اشپیگل با جوزفین کوین

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

ساختارهای ایدئولوژیک در حال تغییرند و فرجام کار نامعلوم

گفتگوی تازه‌ترین شماره هفته نامه اشپیگل با جوزفین کوین، تاریخ‌دان بریتانیایی تمدن باستان

  گفت‌وگوی اشپیگل: جوزفین کوین (Josephine Quinn)، تاریخ‌دان بریتانیایی تمدن باستان، «غرب» را یک توهم می‌داند و و همذات‌پنداری با تمدن‌های عهد باستان را بسیار مبالغه‌آمیز ارزیابی می‌کند. به عقیده او، نگرشِ مبتنی بر تقسیم‌بندی جهان به فرهنگ‌های مجزا خطرناک است.
در مقابل دروازه کالج سنت جان در کمبریج (St John’s College in Cambridge)، گردشگران ازدحام کرده‌اند. اما به محض ورود به داخل، آرامش بر فضا حاکم می‌شود و نمی‌توان از تحت تأثیر قرار نگرفتن اجتناب کرد. راهروهای ارتباطی بین ساختمان‌ها، یادآور دالان‌های صومعه‌ها هستند و تالار بزرگ غذاخوری متعلق به قرن شانزدهم، با تیرهای قوسی و پانل‌های چوبی تزئین شده است. هر چه اینجاست گواهی است بر تاریخ درخشان و وزنۀ عظیم روحی. اکنون جوزفین کراولی کوین،۵۱ ساله، ما را از پلکان‌هایی که زیر پا جیرجیر می‌کنند به دفتر کارش راهنمایی می‌کند. از ابتدای امسال، او به عنوان اولین زن، کرسی استادی تاریخ باستان را در این دانشگاه نخبه‌پرور انگلستان در اختیار گرفته است. پیش از این در آکسفورد تدریس می‌کرد. در آغاز گفت‌وگو این پرسش مطرح می‌شود که قدیمی‌ترین شیء موجود در دفتر کارش چیست. کوین در پاسخ می‌گوید: «ممکن است هنوز چند تکه سفال باستانی جایی اطراف افتاده باشد.»
همین جمله نشان می‌دهد که او لزوماً در پی حفظ گذشته نیست، بلکه بیشتر به واسازی (Dekonstruktion) آن علاقه‌مند است. او در کتاب جدیدش نیز همین رویکرد را دنبال می‌کند. کوین در این کتاب، به روایت مفصل از تاریخی از منطقه مدیترانه در طی۴۵۰۰ سال می پردازد، که آن رادر واقع از عصر برنز آغاز می‌کند. تز اصلی او این است: ما این‌همه مجذوب رومیان و یونانیان باستان هستیم و با آنان همذات‌پنداری می‌کنیم، زیرا آنان در چارچوب یک مکتب فکری که تا به امروز غالب بوده است می‌گنجند، مکتبی که جهان را از طریق تمدن‌های بزرگ مجزا و البته به شکلی نادرست درک می‌کند. به گفته کوین، این نگرش، دیدگاه ما را نسبت به گذشته و حال به شیوه‌ای خطرناک محدود و تنگ می‌کند.

اشپیگل: خانم کوین، از زمانی که دونالد ترامپ برای دومین دوره به قدرت بازگشت، در همه جا از پایان غرب سخن گفته می‌شود. آیا شما موافقید؟

کوین: برای من این یک سؤال پیچیده است. ازیک سو، این ایده که «غرب» وجود دارد، یک تصور و پندار است، نه یک واقعیت. تاریخ نشان می‌دهد که جهان در واقعیت به گونه‌ای دیگر تکامل یافته است. دسته‌بندی‌هایی مانند «غرب» و «شرق» جغرافیایی نیستند، بلکه انگیزه‌های سیاسی دارند. از سوی دیگر، افراد بسیار زیادی این مفهوم غرب را پذیرفته و از آن استفاده کرده‌اند.و بله، این مفهوم اکنون در بحران است، و حتی بسیار عمیق‌تر از چیزی که من فکر می‌کردم زمانی که کتابم ۱۸ ماه پیش به انگلیسی منتشر شد.

اشپیگل: دقیقاً پس از آن بود که ترامپ دوباره انتخاب شد.

کوین: این اتفاق، جهان انگلیسی‌زبان (Anglosphere) را به گونه‌ای از هم گسست که حتی بریتانیایی‌ها را نیز مجبور کرد تا دوباره با اروپایی‌هاهمکاری نزدیک تری برقرار کنند و به دنبال اتحادهای کاملاً جدیدی باشند. بنابراین پاسخ کوتاه من این است: مفهوم غرب در حال افول است.

اشپیگل: و پاسخ طولانی؟

کوین: ما در حال تجربه یک لحظه جالب هستیم که هنوز مشخص نیست چه چیزی جایگزین ایده غرب خواهد شد. ما نمی‌دانیم مردم، جهان را در پنج سال آینده چگونهاز جهت مفهومی درک خواهند کرد. ساختارهای ایدئولوژیک در حال تغییرند و نتیجه نهایی نامشخص است. برای مدت‌ها دو مدل در حال رقابت از «اندیشۀ تمدنی» (civilisational thinking) یا به عبارتی اندیشیدن در قالب فرهنگ‌ها غالب بود: یک مدل چندقطبی است، که از دولت‌هایی نشأت می‌گیرد که از نظر فرهنگی جدا اما هم‌ارز (gleichwertig) هستند، در اینجا ولادیمیر پوتین، آنجا شی جین پینگ، و آنجا نارندرا مودی. مدل دیگر فرهنگ را معادل غرب می‌داند و بقیه جهان را به عنوان غیر متمدن (unzivilisiert) علامت‌گذاری می‌کند. این برای مدت‌ها همان موضع ایالات متحده بود و این نوع تفکر در ماه‌های گذشته به مردی مانند بنیامین نتانیاهو کمک کرد. اکنون یک امکان سوم نیز روی میز است.

اشپیگل: که آن چه می تواند باشد؟

کوین: یک مدل که در آن برخی کشورهای بزرگتر توسعه‌طلبانه عمل می‌کنند، برای مثال ایالات متحده مقابل گرینلند و کانادا - که پشت آن ایده یک وحدت فرهنگی شمال آمریکایی قرار دارد - و روسیه در برابر اوکراین. کشورهای کوچکتر در میان اینها به دام افتاده‌اند و هنوز نمی‌دانند به کجا تعلق دارند: اروپا در واقع شامل روسیه نیز می‌شود، و غرب نیز دوباره شامل ایالات متحده است. اما در حال حاضر هیچ یک از این کشورها به عنوان متحد فرهنگی در دسترس نیستند.

اشپیگل: اصلاً چرا اندیشیدن در قالب فرهنگ‌ها پذیرفته شده و مورد تایید قرار گرفته است و تا به امروز باقی مانده؟

کوین: ایده غرب در نیمه اول قرن نوزدهم تثبیت شد. برای مثال، بریتانیا، فرانسه، پرتغال و اسپانیا گاهی علیه «اتحاد مقدس» (Heilige Allianz) متشکل از روسیه، پروس و اتریش متحد می‌شدند. جنگ کریمه در ۱۸۵۳ این ایده از یک شکاف بین روسیه و بقیه را تقویت کرد - ریشه‌های اندیشیدن در تضادهای فرهنگی در اینجا نهفته است. و سپس آمریکایی‌های مستقلی بودند که باید به نوعی ادغام می‌شدند. اصطلاح «غرب» مفید است زیرا بسیار مبهم و نامشخص است: به یک منطقه جغرافیایی مشخص اشاره ندارد، می‌تواند مرزها را در اروپا جابجا کند. به زودی روشنفکران روسی، آمریکایی و بریتانیایی در مورد آن بحث کردند. در آن زمان، علاقه به رومیان و یونانیان به عنوان نیاکان غرب نیز رشد کرد.

اشپیگل: و ایده تمدن‌ها چگونه با ایده غرب مرتبط است؟

کوین: در اواخر قرن نوزدهم، قدرت‌های بزرگ اروپای غربی به تندروی کشانده شدند و در مستعمرات بیش از گذشته تاخت و تاز کردند. البته از عصر حجر ایده‌های «ما» و «شما» وجود داشت. اما سپس این اندیشه به ظاهر با پشتوانه علمی مسلح شد: ایده وجود نژادها و تمدن‌های متفاوت در میان روشنفکران اروپایی اهمیت یافت، در حالی که همزمان ایده‌های جهان‌شمول عمدتاً مسیحی – که می‌گفت ما همگی فرزندان یک خدا هستیم – نفوذ خود را از دست داد. برخی نیز از فرهنگ‌ها صحبت می‌کردند که از مفهوم نژادها دوستانه‌تر به نظر می‌رسد. اما هدف، قرار دادن مردم در دسته‌بندی‌های مشخص بود. در قرن بیستم، ایده تمدن‌های متفاوت سپس به یک مفهوم شناخته شده تبدیل گردید و در قرن بیست و یکم به یک امر مسلم.


جوزفین کوین

اشپیگل: اما نمی توان گفت که اندیشیدن در قالب فرهنگ‌ها ایده مزخرفی (Humbug) است. این ایده فقط در مورد بهره‌کشی و مرزبندی نیست.

کوین: یک تمدن یا فرهنگ یک منطقه محدود جغرافیایی و فرهنگی را با نوعی مرز توصیف می‌کند. و این به سادگی جواب نمی‌دهد. فقط در صورتی جواب می‌داد که جوامع واقعاً منزوی می‌بودند. اما این به ندرت اتفاق می‌افتد. بسیاری هنوز فکر می‌کنند جهانی‌سازی زمانی آغاز شد که انسان در سال ۱۴۸۸ برای اولین بار دماغه امید نیک را دور زد. اما جهان آفریقایی- اوراسیایی هنوز در دوران باستان به شدت شبکه‌ای بود. من کتابم را از ۴۵۰۰ سال پیش آغاز می‌کنم زیرا در آن زمان کشتی‌های بادبانی از نیل در منطقه مدیترانه گسترش یافتند. پیش از آن نیز تماس‌هایی وجود داشت، اما پراکنده و پیچیده بود – به نظر می‌رسد گاهی۳۰۰ سال هیچ انسانی اروپا را ترک نکرده است. همراه با کشتی های بادبانی اطمینان به مبادله و تجارت نیز همراه شد: ما ماه آینده دوباره همدیگر را می‌بینیم! یا حداقل سال آینده. بنابراین: ما معمولاً هویت‌های بسته‌شده نداریم زیرا شبکه‌ای (vernetzt) هستیم و تقریباً همیشه بوده‌ایم. اما اصطلاحاتی مانند تمدن یا فرهنگ هویت‌های بسته‌شده (abgeschlossene Identitäten) را القا می‌کنند.

اشپیگل: و وقتی مردم یک زبان، یک مذهب، و ارزش‌ها را به اشتراک می‌گذارند، چگونه باید چنین گروهی را توصیف کرد؟

کوین: مثلاً منظور شما چه کسانی است؟

اشپیگل: در حوزه تخصص شما بمانیم: رومیان باستان.

کوین: رومیان یک مذهب واحد نداشتند، بلکه مذاهب مختلف زیادی داشتند. در امپراتوری روم حداقل سه زبان اصلی وجود داشت: لاتین، یونانی و پونی (فنیقی) و علاوه بر آن یک میلیون زبان دیگر، تقریباً هیچ کس لاتین را به عنوان زبان اول صحبت نمی‌کرد. رومی بودن معنای قومی نداشت، یک نسبت‌دهی صرفاً سیاسی بود: این که آیا کسی حق شهروندی روم را داشت یا نه. شواهد بسیار زیادی از رومیان وجود دارد که بین این هویت سیاسی و هویت محلی بسیار مهم آن زمان در یک جامعه خاص تمایز قائل می‌شدند. وضوح و یکتایی (Eindeutigkeit) را بعدها به این مردم نسبت دادند. اما همین که در گذشته چنین یکتایی و وضوحی وجود نداشت را مردم آن دوره بیشتر می پسندیدند. و امروز؟ مثلاً اروپایی بودن به چه معناست؟

اشپیگل: سؤال خوبی است.

کوین: معمولاً مردم احساس این که فقط اروپایی هستند را نمی‌کنند. فقط در زمان‌ها یا زمینه‌های خاصی است که اروپایی بودن بسیار مهم می‌شود. بیست سال پیش، تقریباً هر بریتانیایی‌ای به این سؤال که آیا اروپایی است پاسخ می‌داد: بله، هستم. امروز این یک سؤال بسیار احساسی است که با آن موضوعاتی بسیار بیشتر از هویت ابراز می‌شود: یا کاملاً اروپایی هستید، یا اصلاً نیستید. مردم آن قدر کسل‌کننده نیستند که تاریخ‌نگاری اغلب آن‌ها را نشان می‌دهد، آن‌ها بسیار خیال‌پردازتر هستند.

اشپیگل: در کتاب خود شما خواستار تمرکز بیشتر بر مناطق مرزی امپراتوری‌های بزرگ شده‌اید – آن طور که می گوئید نه در مرکز قدرت، بلکه در حاشیه است که نوآوری‌های سرنوشت‌ساز صورت گرفته است.

کوین: زیرا این مناطق مرزی غالباً بهتر به صورت شبکه‌ای با هم در ارتباط هستند! برای مثال جزیره کرت (Kreta) به دلیل موقعیت مرزی‌اش بسیار جذاب است: در دوران باستان بخشی از اروپا محسوب نمی‌شد، بلکه به عنوان حلقه ارتباطی میان شام (Levante) و مکان‌های غربی بود. زمانی که احتمالاً ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد اولین کشتی‌های بادبانی از لبنان امروزی به آنجا رسیدند، این جزیره به شدت تغییر کرد، فناوری‌ها و کالاهای لوکس از غرب آسیا و شمال شرق آفریقا ظاهر شدند. چرخ در وسایل نقلیه و به عنوان چرخ کوزه‌گری استفاده شد، تولید پیشرفته برنز صورت گرفت. کرتی‌ها شروع به نوشتن کردند، و آن هم در یک سیستم هیروگلیف که تا امروز رمزگشایی نشده است.

اشپیگل: این ایده را از کجا گرفته اند؟

کوین: به نظر می‌رسد کسی از آنان جایی نوشته‌ای دیده و سپس با الهام از آن، خطی برای خود ابداع کرده است. به همین ترتیب، نوعی کاخ‌ها در کرت به وجود آمدند که از معماری بناهای عظیم مصر الهام گرفته بودند، اما به نظر می‌رسد آنها را به عنوان میدان‌های عمومی (Piazzas) بازتفسیر کردند. ما نمی‌دانیم که آیا در آن دوره پادشاهی در کرت وجود داشت یا نه. این نیزیک درس از تاریخ است: تبادل فرهنگی به معنای کپی‌برداری صرف چیزها نیست. در غیر این صورت، تغییری هم رخ نمی‌داد. همیشه پای یک نسخه تغییریافته و متعلق به خود در میان است. توهم کنونی راست افراطی درباره یک «جابجایی بزرگ جمعیتی» ادعایی - که در نهایت اسلام جایگزین اروپای مسیحی می‌شود - این موضوع را به کلی بد فهمیده است.

اشپیگل: شما از مهاجرت و مرزهای باز دفاع می‌کنید.

کوین: قطعاً. جلوگیری از ورود مردم به اروپا یک جنایت اخلاقی است. اما همچنین نوعی خود- تخریبی (Selbstsabotage) محسوب می شود. چند ماه پیش، نخست‌وزیر کیر استارمر (Keir Starmer) هشدار داد که انگلستان در خطر تبدیل شدن به یک «جزیره غریبه‌ها» است. اما به نظر من، به ویژه جزایر به مهاجرت نیاز دارند، زیرا همیشه در خطر دورماندن از ملاقات‌های جدید و در نتیجه جدا ماندن از تحولات تازه هستند. ما در بریتانیا به انسان‌ها و ایده‌های جدید نیاز داریم.

اشپیگل: آیا این امکان وجود دارد که کتاب شما به ویژه توسط مخاطبان چپ با نگاهی بسیار مثبت مورد توجه قرار گیرد؟

کوین: هدف من نوشتن یک تحلیل چپ یا نوشتن یک متن جهان‌وطنی مثبت از طریق نگاهی دستکاری شده نبود. برخوردهای بین انسان‌ها می‌تواند خشونت‌آمیز نیز باشد. برای مورخان واضح است که شرایط زندگی بیشتر مردم معمولاً بسیار خوشحال‌کننده نبوده و آنان همچنین چندان یکدیگر را دوست نداشته‌اند.

اشپیگل: بنابراین شما موافقید که تغییر می‌تواند منفی نیز باشد.

کوین: البته. اما این در مورد رکود نیز صادق است. تغییر معمولاً برای برخی مثبت و برای برخی دیگر منفی است، حداقل در کوتاه ‌مدت. اما این دلیل نمی شود که مردم هیچ تلاشی جهت پیشرفت و توسعه ‌انجام ندهند. صادقانه بگوییم: زندگی‌های ما چقدر کسل‌کننده‌تر می‌بود اگر این کشتی‌ها چند هزار سال پیش چرخ را برای ما نمی‌آوردند! و چقدر دشوارتر.

اشپیگل: دونالد ترامپ و جنبش او با عنوان «بیائید دوباره آمریکا را عظمت بخشیم» (Make America Great Again) (یا به اختصارMAGA) نیز به ریشه‌های باستانی استناد می‌کنند و خود را در امتداد امپراتوری روم می‌بینند.

کوین: درست است. اما جنبش MAGA همچنین خود را با اسپارت همذات‌پنداری می‌کند. نقل قول لئونیداس، پادشاه اسپارتی، مکرراً ظاهر می‌شود - «بیا و بگیرشان» - و این پاسخی است که او هنگامی که پادشاه پارسی از او در نبرد ترموپیل (Thermopylen) می‌خواهد سلاح‌هایش را زمین بگذارد، به آن حاکم می دهد. اسپارتی‌ها می‌جنگند و همگی کشته می‌شوند. آیا واقعاً می‌خواهید با این قبیل چیز ها هویت بخشی کنید؟ اما احتمالاً می‌توان ثابت کرد: در زمانه بحران، مردم در گذشته به دنبال تکیه گاه می‌گشتند و در جستجوی «اندیشۀ تمدنی».


جوزفین کوین

اشپیگل: زیرا آنچه قبلاً اتفاق افتاده، برخلاف زمان حال، برای آنان امن و آرامش‌بخش به نظر می‌رسد؟

کوین: شاید. من از خود می‌پرسم آیا اشتیاق به یک آمریکای بهتر پیشین و در نتیجه انتخاب مجدد ترامپ، همچنین با ضربه روحی حاصل از یک بیماری همه گیر (Pandemie) ارتباط دارد. ایالات متحده در بسیاری از مکان‌ها به شدت از کووید رنج برد. بسیاری کسان شخص نزدیکی را از دست دادند. چنین چیزی جای زخمی از خود به جا می‌گذارد. این مردم را آسیب‌پذیرتر می‌کند و در نتیجه وضعیت جهان را برای حداقل یک یا دو نسل نامطمئن می‌سازد. برای این نیز نمونه‌های تاریخی وجود دارد، برای مثال رنسانس.

اشپیگل: رنسانس معمولاً به عنوان یک دوران بحرانی شناخته نمی‌شود، بلکه دوره‌ای از نوآوری است.

کوین: رنسانس از یک تراژدی سربرآورد: مرگ سیاه. یک شاعر و متفکر رنسانس ایتالیایی مانند پترارک (Petrarca)، از طاعون جان سالم به در برد، اما بسیاری از عزیزانش مردند. غم و اندوه در آن زمان تقریباً جهانی بود، مرگ و مردن بسیار نزدیک احساس می‌شد. متفکرانی مانند پترارک در این بحران، عصر باستان را دوباره کشف کردند، به طور دقیق‌تر: جهان پیش از مسیحیت، رومیان و اتروسک‌ها را (Etrusker). این ایده از یک میراث، یعنی این که مردم باید به چیزی که شاید اجدادشان انجام داده‌اند افتخار کنند، یا حتی فقط به کسی که زمانی در جایی که امروز زندگی می‌کنند زندگی می‌کرده — این ایده تا به امروز ما را رها نکرده است، و به ویژه در دوران دشوار بسیاراهمیت پیدا می کند. آیا غم‌انگیز نیست که مردم می‌خواهند ریشه‌ها و میراث خود را حفظ کنند، آن هم به جای آنکه از آنها به عنوان نقطه شروعی برای چیزی تازه و متعلق به خود استفاده کنند، یا به عبارتی خودشان تاریخ خود را بنویسند؟

اشپیگل: جایگزین تفکر بر اساس فرهنگ‌ها چگونه خواهد بود؟

کوین: عالی می‌شد اگر این ایده را پشت سر بگذاریم که معنقد است تمدن‌های تا حد زیادی ایزوله هستند که ما را شکل می‌دهند. در عوض به تماس‌ها و روابط بین انسان‌ها فکر کنیم. آنچه ساموئل هانتینگتون (Samuel Huntington)، دانشمند علوم سیاسی، در سال ۱۹۹۶ با مفهوم معروف خود از «برخورد تمدن‌ها» ادعا کرد به هیچ وجه صحت ندارد: این ادعا که هر فرهنگی مانند یک درخت منفرد رشد می‌کند و برای خودش شاخه‌دار می شود، اما مستقل از دیگران به شکوفایی میرسد ویا از بین می رود.

اشپیگل: بلکه؟

کوین: برخی از ژنتیک‌دان ها اکنون دیگر از شجره ها صحبت نمی‌کنند، بلکه از داربست‌ها صحبت می‌کنند – مانند پیچک یا دیگر گیاهان رونده، برخی شاخه‌ها به سمت بالا می‌روند، برخی به سمت پایین، و گره‌گاه‌هایی وجود دارد. ساختارهایی وجود دارند، اما آنها همواره به مکانی که از قبل مشخص نیست منتهی می‌شوند. اینگونه در مورد فرهنگ‌ها صحبت کنیم.

اشپیگل: اما این [ایده] از نظر زبانی می‌تواند پیچیده شود. چطور باید عملی گردد؟

کوین: برای مثال، ما تمایل داریم تفاوت‌های درون گروه‌ها را با استفاده از حروف تعریف پاک کنیم: «انگلیسی‌ها» (die Engländer)، «آلمانی‌ها» (die Deutschen). بدون حرف تعریف، این عناوین بسیار بازتر خواهند بود – یک گام کوچک برای یک دنیای بهتر. وقتی دانشجویانم از اصطلاحی مانند «غرب» استفاده می‌کنند، از آنها می‌پرسم: دقیقاً کدام دوره را منظور دارید؟ در مورد چه کسی صحبت می‌کنید؟ آیا به یک بلوک سیاسی اشاره دارید، به یک اشتراک فرهنگی؟ ما از این مفاهیم انتزاعی و جمع‌بندی و خلاصه کننده به ویژه زمانی استفاده می‌کنیم که جهان در واقعیت بسیار پیچیده است.

اشپیگل:چیزی مثل «غرب» را دانشجویان شما پشت سر نگذاشته‌اند؟ مگر آن‌ها ۲۰ ساله نیستند، با دغدغه‌های پسااستعماری، و علاقه‌مند یا حتی به‌ویژه علاقه‌مند به رویدادهایی که بیرون از تاریخ‌نگاری کلاسیک جریان داشته‌اند؟

کوین: نه، نمی‌توان به طور کلی چنین گفت. برای درخواست ورود به دانشگاه‌ها در بریتانیا، باید یک پرسشنامه پر کنید که بخش وحشتناکی نیز دارد: «بیانیه شخصی». در اینجا باید خود را تا حد امکان خیلی خوب نشان بدهید، بنابراین هیچکس واقعی‌ترین افکار درونی خود را نمی‌نویسد، بلکه چیزی را می‌نویسد که امیدوار است من یا یک کارمند اداره در یک دفتر آن را بپسندد. اغلب این جمله را در آنهامی بینیم: «من می‌خواهم در مورد یونان و روم بیاموزم، زیرا آنها ریشه‌های تمدن غربی هستند.» این مورد سال ها است که ادامه دارد، من آن را در آکسفورد خوانده‌ام و هر سال اینجا در کمبریج نیز می‌خوانم. امیدوارم این چیزی نباشد که مردم واقعاً فکر می‌کنند.


هجوم طرفداران ترامپ به ساختمان کنگره آمریکا در سال ۲۰۱۹

اشپیگل: شاید متقاضیان به ساختارهای دموکراتیک اولیه‌ای اشاره دارند که در آتن و روم پایه ریزی شده بودند.

کوین: اما ساختارهای دموکراتیک را می‌توان در مکان های دیگر دوران باستان نیزیافت. سکونتگاه‌های لوانتی (شرق مدیترانه) که از طریق انجمن‌های شهروندی و یک قانون اساسی سازماندهی شده بودند، ممکن است الگوهایی برای دولت-شهر یونانی بوده باشند. و این رومیان و یونانیان باستان به خودی خود برای ما بسیار بیگانه هستند. چرا می‌خواهیم خود را در یک خط با آنها ببینیم؟ هرکس که با رومیان و یونانیان سروکار دارد، متوجه می‌شود: این مردم نه فقط نظرات متفاوتی در مورد تمامی جوانب زندگی داشتند. بلکه مفروضات اساسی پشت این نظرات نیزبه طور اساسی متفاوت بود.

اشپیگل: زیرا برای مثال، آن‌ها به عنوان شهروند تا حدی به شیوه‌ای دموکراتیک زندگی می‌کردند، اما برده‌داری داشتند. آیا منظور شما چنین تناقض‌هایی است؟

کوین: می‌توان استدلال کرد که دولت‌شهرهای یونان باستان اولین جوامعی بودند که اقتصادشان به طور مرکزی به برده‌داری وابسته بود. و امروز تقریباً هیچ‌کس این را نقد نمی‌کند، این درست است. اما ایده پشت آن با ایده برده‌داری مدرن متفاوت بود. انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کردند: آزاد و غیرآزاد - و فرد می‌توانست از یکی به دیگری حرکت کند. برده‌داری هنوز هیچ ارتباطی با قومیت یا نژادپرستی نداشت. در عوض، این تصور وجود داشت که ممکن است یک روز پادشاه باشی و روز بعد یک برده. یایک روز برده باشی، اما شاید در آینده‌ای دور یک انسان آزاد.

اشپیگل: این بیگانگی عصر باستان در کدام موارد دیگر تا این اندازه قابل توجه است؟

کوین: طبیعتاً در حوزهٔ جنسیت. مفاهیم مدرن اروپایی دربارهٔ جنسیت ابژه‌محور (objektzentriert) هستند: انسان به افراد خاصی جذب می‌شود، فرقی نمی‌کند که دگرجنس‌گرا، همجنس‌گرا یا دوجنس‌گرا باشد. در دوران باستان، «سلیقه‌ها» در مرکز توجه بودند. ایدهٔ داشتن یک «هویت جنسی» برای آن‌ها بی‌معنا بود. جنسیت آن زمان بخش مرکزیِ هویت فردی به‌شمار نمی‌رفت. هیچ مقوله‌ای وجود نداشت که تو را در یک دستهٔ مشخص جای دهد. روشن کردن این موضوع می‌تواند بسیار سودمند باشد.

اشپیگل: چرا؟

کوین: من معتقدم که هر نوع اجبار هویتی می‌تواند مردم را بسیار محدود کند، به ویژه جوانان امروز را. آیا این واقعیت رهایی بخش نیست که مفهومی مانند هویت جنسی - و هویت به طور کلی - در دوره‌های طولانی از تاریخ بشریت نقش بزرگی ایفا نکرده است؟ نحوه نگاه ما به جهان تنها یکی از امکانات متعدد است. و ۲۰۰۰ سال پیش، کاملاً متفاوت به نظر می‌رسید.

اشپیگل: خانم کویین، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.


شماره ۳۷ / ۵ سپتامبر ۲۰۲۵
هفته‌نامه اِشپیگِل - صفحه ۱۱۱

 





iran-emrooz.net | Mon, 08.09.2025, 11:42
جبهه اصلاحات، مکانیسم ماشه، ادامه اعدام‌ها

داریوش مجلسی

در بیانیه اخیر جبهه اصلاحات، علاوه بر فاصله‌ای که هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ ادبیات با بیانیه‌های گذشته داشت، نکاتی وجود داشت که به عمد یا غیرعمد، زیاد چشمگیر نبود. درک این نکات نیاز به تیزبینی داشت، در حالی که از اهمیت بالایی برخوردار بودند. ولی قبل از هر چیز، باید اذعان کرد که چنانچه نکات ذکرشده در این بیانیه را جمع‌بندی کنیم، به‌خصوص در مقایسه با گذشته، مواضع بیان‌شده در آن، کمترین شباهت را به اصلاح‌طلبی دارند. مواضع این جبهه در رابطه با غنی‌سازی اورانیوم، تعامل با جهان، سرکوب‌های داخلی، و آزادی بیان، هیچ تفاوتی با مواضع کنشگران و مبارزان «خط سوم» در صحنه سیاسی و مدنی داخل کشور ندارد؛ یعنی هم مخالفت با دخالت و دخیل بستن به بیگانه و هم اعتراض به فساد و سرکوب‌های حاکمیت.

دو نکته دیگر نیز در این بیانیه نیاز به دقت و تیزبینی داشت. بعد از عنوان «بیانیه جبهه اصلاحات» در بالای صفحه، کلمه «تغییر» به چشم می‌خورد. این یعنی در اینجا، «اصلاحات» جای خود را به «تغییر» داده است. تغییر، مقوله‌ای بس فراتر از اصلاحات است. جمله دیگری که در ادامه کلمه «تغییر» به چشم می‌خورد و قابل ملاحظه است، عبارت «بازگشت به مردم» است.

شکی نیست که نویسندگان این بیانیه افراد بی‌سوادی نیستند. آن‌ها به‌خوبی معنای کلمات و جملاتی را که می‌نویسند، می‌فهمند. شما هر طور که مایلید می‌توانید آن را تعبیر یا تفسیر کنید؛ اما «بازگشت به مردم» یعنی ما با مردم نبودیم، ولی حالا به سوی آن‌ها بازگشتیم و شاید هم به‌طور غیرمستقیم، نوعی اذعان به کوتاهی‌های گذشته است.

من شخصاً حضور این طیف در صحنه سیاسی داخل کشور با شعار «تغییر و بازگشت به مردم» را مبارک می‌دانم و آن را گامی در جهت تقویت نیروهای تغییر و تحول‌طلب داخل کشور می‌شمارم.

اما در اینجا مایلم جوابی هم برای سؤالی که ذهنم را مشغول کرده، بیابم که موفق نمی‌شوم. وقتی این بیانیه را می‌خوانید، می‌بینید که برعکس گذشته، به‌جای آیه‌های قرآنی، با جمله ساده و فارسی «به نام خدا» آغاز می‌شود. خواهی نخواهی سعی دارید ارتباطی بین محتوا و ادبیات به‌کاربرده‌شده با تصویر بالای بیانیه بیابید، اما موفق نمی‌شوید. برای من، محتوای گفته‌ها و نوشته‌ها مهم‌تر از پوشش است؛ اما وقتی سطح و محتوای بیانیه را با تصویر بالای صفحه مقایسه می‌کنید، هماهنگی بین این دو مشاهده نمی‌کنید. پوشش سفت و سخت و بی‌نهایت اسلامی خانم آذر منصوری، رئیس جبهه اصلاحات، هماهنگ و هم‌خوان با آنچه در بیانیه نوشته شده، نیست.

فرض را بر این می‌گذاریم که من و شما این بیانیه را بدون تصویر می‌خواندیم؛ مطمئن باشید تصویری که از نویسندگان بیانیه در ذهنمان نقش می‌بست، متفاوت با این تصویر می‌بود. قصد من هرگز این نیست که خانم منصوری را به خاطر نوع پوشش مورد انتقاد قرار دهم؛ اما مطالبات و خواسته‌های به‌حق این جبهه، خواسته‌ها و مطالبات زنانی نیز هست که پوشش کاملاً متفاوتی دارند و متأسفانه با وجود کمتر شدن سخت‌گیری‌ها، هنوز هم با اخطار مأموران روبرو می‌شوند که چرا حجابی مانند خانم منصوری ندارند.

زمانی که زنان و دختران ما برای مبارزه با حجاب اجباری، موی سرشان را کوتاه می‌کردند، یکی از وزیران کابینه هلند که یک زن ترک‌تبار بود، برای هم‌صدایی با زنان هم‌وطنمان، در تلویزیون موی سرش را کوتاه کرد. چه‌خوب می‌بود چنانچه زنان اصلاح‌طلب کشورمان نیز با نوع پوشش، حتی برای یک‌بار، هم‌صدایی‌شان با زنان هم‌وطنمان را به نمایش می‌گذاشتند.

هم‌زمان با این بیانیه، کشور ما در چندقدمی بحران و دوران خطرناکی قرار گرفته که در تاریخ صدساله اخیر سرزمینمان بی‌نظیر بوده است؛ البته منظورم این نیست که در صد سال اخیر کشورمان با جنگ یا بحران روبرو نبوده‌ایم، بلکه در زمان‌هایی که سرزمینمان درگیر جنگ، بحران یا انقلاب بود، حاکمان آن زمان به اندازه حاکمان کنونی به قتل، شکنجه و اعدام روزانه مردم نمی‌پرداختند؛ نه قاجارها و نه پهلوی‌ها، هیچ‌کدام.

هم ترامپ و هم نتانیاهو علناً، هر روز رساتر از روز پیش، استفاده از «ماشه» را در چند روز آینده اعلام می‌کنند. این در حالی است که رژیم جمهوری اسلامی در قعر منجلاب فساد و سرکوب، دست‌وپا می‌زند. نه قادر به یافتن راه‌حل است، نه قادر به نوعی توافق برای جلوگیری از جنگ، و هم‌زمان به جنایات و سرکوب‌ها ادامه می‌دهد. نشریات روزانه هلند از یک جنایتکار به نام «سامی. ب» نام می‌برند که از سوی جمهوری اسلامی مأمور ترور یک فعال مدنی ایرانی در هلند بود و اکنون به ایران فرار کرده است. در آخرین فرصتی که تیم عراقچی برای توافق با اروپا داشت، نتوانست به توافق برسد و کشورمان را در لبه پرتگاه قرار داد. در عوض، به‌جای تعامل با غرب، پزشکیان در یک مجمع کشورهای آسیایی، در کنار شی جین پینگ، پوتین و رهبر کره شمالی، غرب را به چالش کشید؛ یعنی یک اقدام خطرناک در یک زمان خطرناک‌تر.

شریفه محمدی، فقط به جرم فعالیت صنفی کارگری، همراه با عزیزان زیاد دیگری محکوم به اعدام گردیده است. فکر نمی‌کنید چنانچه گزینه ماشه عملی شود، خانواده‌های داغدار این عزیزان، در دوراهی وجدانی عذاب‌دهنده‌ای قرار خواهند گرفت که یا همکاری با ماشه برای انتقام قتل عزیزانشان یا سینه سپر کردن در برابر مهاجم بیگانه؟

اینجاست که نبود چشمگیر یک اجماع وسیع از نیروهای اصلاح‌طلب، مدنی و ملی در داخل کشور، بیش از هر زمان دیگر به چشم می‌خورد تا بتواند رژیم را به چالش بکشد و قادر به تشکیل دولتی برای زمان بحران شود؛ یعنی درحقیقت، نوعی «کابینه بحران». حتی جبهه اصلاحات، شورای هماهنگی احزاب اصلاح‌طلب و منفردین اصلاح‌طلب، به‌صورت جمعی هم دارای نیرو، دانش و تجربه کافی برای اداره مملکت هستند، همان‌طور که در گذشته نیز نشان دادند، مانند زمان خاتمی.

اقدامات و فعالیت‌های تهوع‌آور شادی و هلهله به‌خاطر اظهارات ترامپ و نتانیاهو در رابطه با حمله به ایران، نشان‌دهنده فقط یک چیز است: نداشتن پایگاه مردمی و دخیل بستن به نیروی بیگانه. شخصاً معتقدم غرب حاضر نیست تجربه چلبی و کرزای را در ایران تکرار کند.

روان فردوسی شاد که نوشت: دریغ است ایران که ویران شود.

داریوش مجلسی
سپتامبر ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. شما برای نشان دادن توان نیروی‌های گذارطلب در اداره مملکت، دلیل کافی ارائه نکرده‌اید. این ادعا که “حتی جبهه اصلاحات، شورای هماهنگی احزاب اصلاح‌طلب و منفردین اصلاح‌طلب، به‌صورت جمعی هم دارای نیرو، دانش و تجربه کافی برای اداره مملکت هستند، همان‌طور که در گذشته نیز نشان دادند، مانند زمان خاتمی”، قیاس مع‌الفارق و نادرست است. از جمله به این دلیل ساده که آقای خاتمی، فقط بخش کوچک و کم‌اهمیتی از اداره کل کشور را در شرایطی کاملا متفاوت، به عهده داشت. در حاال حاضر، بخش وسیعی از مردم ایران این ناتوانی اپوزيسيون را درک کرده و به همین دلیل از وارد شدن در عرصه‌های خطیرتری از مبارزه، خودداری می‌کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جبهه اصلاحات متاسفانه از بدو پیدایش در سال ۱۳۹۹ تا امروز هیچ ره آوردی نداشته و حتی خود بیست‌و هشت حزب واحد که آنرا بوجود آوردند فقط در حد‌گپ زدن‌های مکرر و بیهوده برای ماندن در سر تیتر روزنامه‌‌ها تلاش کردند. آقای بهزاد نبوی که خود زمانی وزنه معتبری در سیاست بود و اعتبار بالائی در احزاب داشت به مرور زمان افول کرد و نتوانست مدیریتی بالا برای اصلاحات داشته باشد و بعد از دوبار استعفا سکان رابه خانم منصوری سپرد. اطلاع کامل دارم که شماری از اوضاع هم در حال برون رفت از جبهه هستند. متاسفانه گروهی هستند بدون مدیریت کارآمد و پویا. اکنون بیشتر مردمان در ایران جوگیر ملی‌گرائی و دور شدن از مکتبی بودن گذشته شده‌اند ولی من فکر می‌کنم این تنها روبنائی است و درونی و خالصانه نیست. به امید آزادی ایران بزرگ و سروری مردم بر مردم در سایه سکولاریسم. با تشکر از مقاله شما آقای مجلسی گرامی.
کاظم مهراس


■ قنبری عزیز، یرواند آبرامیان تحلیل گر مسائل تاریخی، بهترین دولت بعد از انقلاب را دولت خاتمی می‌نامد. من به یاد دارم که در زمان خاتمی، اقتصاد مملکت، فعالیت‌های فرهنگی، آزادی بیان، و روابط بین‌المللی، در مقایسه با دوران پیش و بعد از او (بعد از انقلاب) بی‌نظیر بود. ولی عزیز، شما اداره مملکت را با مبارزه مردم، اشتباه می‌گیری.
با عرض ارادت، مجلسی


■ مهراس گرامی،
یک حقیقت را باید اذعان کنیم، سازماندهی هیچوقت با خوی اصلاح‌طلبان سازگار نبوده، از زمان فعالیتشان تا کنون. منتها شما وقتی اصلاح طلبان را به طور فردی با تمام تفاوت‌هائی که بین آنها هست جمع بندی کنید با تعداد کثیری روبرو خواهید شد. ضمنا فراموش نکنید که یک تشکل اصلاح‌طلبی دیگری هم وجود دارد به نام “شورای هماهنگی احزاب اصلاح طلب” من از تعدادشان اطلاعی ندارم ولی لحن و زبان بیانیه‌هایشان ملی می‌باشد. فقط یکی از احزاب آنها را از دور می‌شناسم “حزب توسعه و تدبیر”. حزب کوچکی است ولی دارای مواضح خوب. البته وضع ایده آلی می‌بود چنانچه جبهه ملی، فعالان مدنی، صنفی و سندیکایی به اضافه اصلاح‌طلبان، قادر به تشکیل یک حکومت آلترناتیو قوی در داخل کشور می‌بودند. ولی این بیشتر یک آرزو می‌باشد تا واقعیت.
با سپاس از توجهتان، داریوش مجلسی


■ آقای مجلسی گرامی، با شما موافقم به شرط موافقت روی معنی عبارت “اداره کشور”. شما معتقدید که نیروی دانا و مجرب کافی برای اداره کشور، در صورت نبودن ج.ا. وجود دارد. آری، وجود دارد! اگر اداره کشور فقط جنبه “اثباتی” داشته باشد. اما متأسفانه جنبه “غیر اثباتی” اداره کشور بسیار مهمتر است. به گمان من ۳۰ درصد انرژی حکومت برای اداره اثباتی کشور کافی است، اما ۷۰ درصد انرژی، صرف مبارزه با خرابکاری‌ها، کارشکنی‌ها، ندانم‌کاری‌ها، ترمز کردن دوستان تندرو، هل دادن دوستان کندرو، خنثی کردن توطيه‌های داخلی و خارجی و.... می‌شود. باور ندارید؟!
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ نوشتن یک اعلامیه خشک و خالی و بدون پشتوانه و عمل بعد از این همه انفعال کدام معضل را قرار است حل کند و با چه کنشی؟ در حالی که چنین بساطی با یک تشر فرمانده هر چند درمانده جمع می‌شود و همه از ترس از دست دادن موقعیت متزلزل خود ماست‌ها را کیسه خواهند کرد. اینها پشت کدام یک از جنبش‌های چند سال اخیر محکم ایستادند و از خط قرمز رهبری و نظامشان گذشتند؟ فرق است بین جنبش اصلاح‌طلبی و این اصلاح‌طلبان، اولی در فکر گذر از این نظام است و دومی در فکر رفو کردن خیمه سوراخش. رییس جمهور مورد حمایتشان هم که دربست در خدمت رهبریست و اختیار اتاقش را هم که ندارد هیچ، چرند هم زیاد می‌گوید. ملت ایران اگر شجاعت که وظیفه‌اش است را به خرج ندهد حکومت بعدی دست اولیگارشی نظامی و امنیتی چشمک زن به غرب و با فاصله ای متعادل ولی شیرین از اسلام خواهد بود، چیزی حدودا بعد از فروپاشی شوروی و احتملا فلک زده تر. تا ته مانده هستی این سرزمین را هم ببلعد و زمین کاملا سوخته تحویل دهد. این قدر روی این اسب شل شرط بندی نکنید.
با احترام سالاری





iran-emrooz.net | Sun, 07.09.2025, 0:09
کوروش و میراث هخامنشی: بازخوانی انتقادی اسطوره و تاریخ

کاظم علمداری

چکیده
کوروش بزرگ در حافظه تاریخی ایران و در روایت‌های عبری، یونانی و لاتین، نماد عدالت و خردمندی شناخته می‌شود. اما بررسی منابع تاریخی نشان می‌دهد که تصویر آرمانی او بیش از آنکه مبتنی بر اسناد ایرانی باشد، در متون غیرایرانی و با فاصله زمانی طولانی از مرگ وی شکل گرفته است. این مقاله با تمرکز بر استوانه کوروش، بحران جانشینی پس از او، و روایت‌های متناقض پژوهشگران، به بازخوانی انتقادی جایگاه کوروش در تاریخ می‌پردازد.

مقدمه
کوروش دوم (۵۵۹–۵۳۰ ق.م) بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی است. در روایت‌های عبری، یونانی و لاتین، او چهره‌ای اسطوره‌ای یافته و به‌عنوان نماد مدارا و رهبری خردمند معرفی شده است.[۱] اما پرسش اساسی این است که آیا این تصویر با واقعیات تاریخی هم‌خوانی دارد یا بخشی از فرایند اسطوره‌سازی است که بعدها، به‌ویژه در تاریخ‌نگاری معاصر ایران، تقویت شده است؟

کوروش و فتح بابل
مهم‌ترین سند تاریخی درباره کوروش، استوانه‌ای است که در سال ۱۸۷۹ در پرستشگاه مردوک در بابل کشف شد. این متن، برخلاف ادعای محمدرضا شاه در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله (۱۹۷۱)، «نخستین منشور حقوق بشر» نیست، بلکه تکرار سنت‌های مذهبی بابل است. شاهان آشور و بابل پیش‌تر متونی مشابه صادر کرده بودند و قانون‌نامه حمورابی (قرن ۱۸ ق.م) نمونه بارز آن است.[۲] در استوانه کوروش، پیروزی او نتیجه اراده مردوک معرفی می‌شود و نه حاصل یک ایده حقوقی مدرن.

بحران جانشینی: کمبوجیه و بردیا
پس از مرگ کوروش در نبرد با ماساگت‌ها، کمبوجیه به سلطنت رسید. او برای جلوگیری از ادعای سلطنت توسط برادرش، بردیا را به قتل رساند. مرگ مشکوک کمبوجیه در بازگشت از مصر موجب شد فردی به نام گئومات، خود را «بردیا» معرفی کرده و قدرت را به دست گیرد. این رخداد، نخستین بحران جدی مشروعیت در تاریخ هخامنشی بود.[۳]

داریوش و مسئله کودتا
داریوش با همراهی گروهی از بزرگان دربار، گئومات را کشت و خود به سلطنت رسید. منابع تاریخی در مورد این رویداد متناقض‌اند: هرودوت آن را نتیجه توطئه‌ای درباری می‌داند، در حالی‌که روایت‌های هخامنشی آن را عملی مشروع معرفی می‌کنند.[۴] این دوگانگی پرسش‌برانگیز است: آیا داریوش مشروعیتی سیاسی داشت یا صرفاً با کودتا قدرت را تصاحب کرد؟

دین و دولت در ایران باستان
از دوره هخامنشی، ادغام دین و دولت به عنصر بنیادین سیاست ایران بدل شد. مشروعیت شاهان در گرو تأیید خدایان بود: در بابل با مردوک و در ایران با اهورامزدا. این الگو در تاریخ ایران بارها تکرار شد و به‌عنوان یکی از عوامل بازدارنده توسعه سیاسی شناخته می‌شود.[۵]

روایت‌های متناقض پژوهشگران
- گزنفون در کوروش‌نامه، کوروش را رهبر آرمانی و اسطوره‌ای معرفی می‌کند.[۶]
- هرودوت تصویری انتقادی‌تر و گاه تراژیک از او ارائه می‌دهد.[۷]
- کتزیاس، حتی پیش از این دو، روایت‌هایی آمیخته با افسانه از کوروش نقل کرده است.
- رابرت فاکنر نشان می‌دهد که این منابع در ترسیم کوروش ناهمگون و ناسازوارند.[۸]
- رابرت رولینگر بر الگوی تکرارشونده بحران‌های جانشینی و دوگانگی قدرت در تاریخ ایران تأکید دارد.[۹]
- امنون نتصر اهمیت متون عبری، از جمله کتاب استر، را در بازنمایی سلطنت ایران در حافظه یهودیان برجسته می‌سازد.[۱۰]

نتیجه‌گیری
کوروش بی‌تردید شخصیتی برجسته در تاریخ ایران و جهان باستان است. اما تصویر او بیش از آنکه بر شواهد مستقیم استوار باشد، ساخته روایت‌های غیرایرانی و اسطوره‌پردازی‌های بعدی است. استوانه کوروش را نمی‌توان «منشور حقوق بشر» دانست؛ بلکه باید آن را در ادامه سنت‌های مذهبی و سیاسی بابل تحلیل کرد. از سوی دیگر، تاریخ هخامنشی با فرزندکشی، برادرکشی و کودتاهای کاخی پیوند خورده است. بنابراین، بازخوانی انتقادی کوروش نه کاستن از عظمت او، بلکه گامی برای فهم واقع‌گرایانه‌تر تاریخ ایران است.

علاقمندان به کاوش در باره کوروش می توانند به ویژه نامه کوروش بزرگ، فصلنامه ره آورد،  شماره ۱۴۴، پائیز ۱۴۰۲/۲۰۲۳ مراجعه کنند.

—————-
منابع و ارجاعات

1. Xenophon, Cyropaedia.
2. Kuhrt, A. (1983). “The Cyrus Cylinder and Achaemenid Imperial Policy.” Journal for the Study of the Old Testament.
3. Herodotus, Histories, Book III.
4. Dandamayev, M.A. (1989). A Political History of the Achaemenid Empire. Leiden.
5. Boyce, M. (1982). Zoroastrians: Their Religious Beliefs and Practices. London.
6. Xenophon, ibid.
7. Herodotus, ibid.
8. Faulkner, R. (2000). Cyrus the Great: Images and Realities.
9. Rollinger, R. (2004). “The Median ‘Empire’, the End of Urartu and Cyrus the Great’s Campaign in 547 B.C.” Ancient West & East.
10. Netzer, A. (1996). “The Book of Esther and its Achaemenid Setting.” Iranica Antiqua.



نظر خوانندگان:


■ با شما هم عقیده هستم و چندین سال در روی آن با کتاب‌های زیادی که خواندم متوجه ایرادات نویسندگان مختلف شدم. تا کنون کمتر کسی به درستی دوران هخامنشیان را نقد و بررسی کرده ولی امیدوارم که شما بیشتر این دوره را از نظر جامعه شناسی و تاریخی به مردم بشناسانید.
با تشکر کاظم مهراس.


 




iran-emrooz.net | Sat, 06.09.2025, 21:21
کودکانی که کودکی نمی‌کنند

فرشید یاسائی

* ما جهان را برای کودکان نساخته‌ایم...!

پیشگفتار: کودکی فقط گذرگاهی زودگذر در زندگی نیست؛ بلکه زیربنای شکل‌گیری شخصیت، هویت و رؤیاهای هر انسان است. لبخند هر کودک، نوید فردایی روشن‌تر برای جامعه و جهان است. اما امروز واقعیتی تلخ و بی‌رحم، سیمای کودکی را در بخش بزرگی از جهان مخدوش کرده است؛ جایی که میلیون‌ها کودک، به جای دویدن در حیاط مدرسه، در خیابان‌ها، معادن، کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، بارهایی سنگین‌تر از سن و توان خویش بر دوش می‌کشند.

پدیده کودکان کار و خیابان، تنها یک معضل اجتماعی نیست؛ بلکه نشانه‌ای از بی‌عدالتی مزمن و فروپاشی ساختاری در نظام‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حتی اخلاقی جهان معاصر است. برای فهم آن نمی‌توان تنها به آمار یا طرح‌های کوتاه ‌مدت اکتفا کرد؛ بلکه باید با نگاهی باز و قلبی آگاه به عمق رنج این کودکان نگریست.

انگیزه نگارش این رساله، برآمده از نیازی درونی است: فریاد زدن واقعیتی که در سایه بی‌توجهی‌ها خاموش می‌شود؛ رنج کودکانی که از حق طبیعی کودکی محروم‌اند. دیدن تصاویر و ویدئوهایی از کودکان خردسال، که در چهارراه‌ها، کوچه‌ها و کنار سطل‌های زباله در جست ‌وجوی تکه‌ نانی‌اند، مرا واداشت تا با اتکا به منابع مستند و تحلیلی، این بحران خاموش را روایت کنم.

این گفتار در دو سطح به موضوع پرداخته است: نخست، بررسی وضعیت جهانی کودکان کار و دوم، واکاوی بستر ایران. در هر دو بخش، ریشه‌های اقتصادی، اجتماعی و حقوقی تحلیل شده و عملکرد سازمان‌های بین‌المللی و قوانین داخلی، همراه با خلأهای اجرایی، مورد نقد قرار گرفته است.

همزمان، تلاش بر آن بوده تا بُعد انسانی ماجرا از یاد نرود. چرا که اگر به کودکان تنها از منظر آمار بنگریم، آن‌ها را از مقام انسانیت به «اعداد» تقلیل داده‌ایم. این مقاله مدعی جامعیت مطلق نیست، بلکه هدفش بیدار کردن آگاهی و برانگیختن دغدغه‌مندی اجتماعی است. اگر بسیاری از گزارش‌ها تنها هشدار داده‌اند، این نوشتار می‌خواهد ادبیات، پژوهش، رسانه و هنر را به زبان گویای این نسل خاموش بدل کند.

از خواننده دعوت می‌کنم تا خود را نه صرفاً یک تماشاگر، بلکه مسئول سرنوشت کودکانی بداند که گاه تنها چند قدم با ما فاصله دارند، اما به جای رؤیا، ناگزیر به کارند. امید دارم این پژوهش پلی باشد میان آگاهی و عمل و صدای خاموش کودکان کار و خیابان روزی شنیده شود.

***

🔴 «امنیت و آرامش به ‌خودی‌خود پدید نمی‌آید، بلکه حاصل اجماع جمعی و سرمایه‌گذاری عمومی است. ما به کودکانمان - آسیب‌پذیرترین شهروندان جامعه - بدهکاریم که زندگی‌ای عاری از خشونت و ترس داشته باشند.» نلسون ماندلا

آغاز: برخی چشم به جهان می‌گشایند در گهواره‌ای گرم و امن؛ برخی دیگر، کنار جوی آبی آلوده و زیر سقفی از کارتن و آسمان. آنچه کودک نخستین ‌بار می‌بیند، تصویری از عدالت است. اما بسیاری از کودکان، در همان نگاه نخست، عدالت را گم می‌کنند.

ما درباره کودکانی سخن می‌گوییم که در هیچ قصه‌ای جایی ندارند؛ نه قهرمانند و نه چشم انتظار، فقط هستند و دیده نمی‌شوند. آن‌ها که پشت چراغ قرمز، با دستمالی در دست ایستاده‌اند و آرزویشان نه دوچرخه‌ای است و نه عروسک؛ تنها تکه‌نانی برای شام شب.

کودکی، لطیف‌ترین و بی‌نقص‌ترین مفهوم حیات است؛ زمانی که باید سرشار از بازی، خنده، آموزش و امنیت باشد. اما در کوچه ‌پس‌ کوچه‌های شهرهای بزرگ و کوچک، کودکانی را می‌بینیم که به‌جای نیمکت مدرسه، با دستان کوچک و چشم‌های خسته، بار زندگی را بر دوش می‌کشند.

این کودکان قربانیان خاموش جامعه‌اند؛ جامعه‌ای که گاه نگاه می‌دزدد و گاه سکوتش را پشت پرده بی‌خبری پنهان می‌کند. کودکان کار و خیابان زخمی عمیق بر وجدان جمعی ما هستند.

این رساله، نه گزارش خشک آماری است و نه مرور صرف قوانین؛ بلکه تلاشی است برای بدل شدن به صدای کودکانی که صدایشان شنیده نمی‌شود. دغدغه‌ای انسانی که مرز و قومیت و مذهب نمی‌شناسد و بر یک اصل بنیادین تکیه دارد: حق بازی، حق آموزش، حق امنیت و حق زندگی.

از نخستین دیدنم بر صفحه تلویزیون، پسربچه‌ای که در چهارراهی شلوغ زیر آفتاب شیشه ماشین‌ها را پاک می‌کرد، تا امروز که این سطور را می‌نویسم، پرسشی مدام در ذهنم می‌چرخد: «ما در این چرخه کجا ایستاده‌ایم؟» آیا با بی‌عملی و تنها نظاره‌گری، شریک رنج آن‌ها نیستیم؟

این پژوهش، با نگاهی واقع‌گرایانه و آمیخته به احساس، به وضعیت کودکان کار در ایران و جهان پرداخته، از داده‌های رسمی و گزارش‌های بین‌المللی بهره برده و روایت‌های عینی را نیز به میدان آورده است. امید است که سهمی هرچند اندک در حساس‌سازی جامعه نسبت به این بحران انسانی داشته باشد.

سیمای جهانی کودکان کار:

گزارش سازمان بین‌المللی کار (ILO) در سال ۲۰۲۲ نشان می‌دهد حدود ۱۵۵ میلیون کودک ۵ تا ۱۷ ساله در سراسر جهان مشغول فعالیت‌های اقتصادی‌اند: ۷۲ درصد در کشاورزی، ۱۷ درصد در صنعت و ۱۱ درصد در خدمات.

🔴 «کار کودکان و فقر، ناگزیر به هم گره خورده‌اند. اگر همچنان از کار کودکان به‌عنوان درمانی برای بیماری اجتماعی فقر استفاده کنید، تا ابد هم فقر خواهید داشت و هم کار کودک.» گریس اَبِت

این اعداد، چهره‌های خسته و داستان‌های ناتمام را پنهان کرده‌اند. در بنگلادش، بیش از پنج میلیون کودک در کارگاه‌های نساجی با ساعت‌های طولانی و شرایط ناایمن کار می‌کنند، در معرض آتش‌سوزی، بیماری و مرگ. در کنگو، کودکان در معادن کبالت به اعماق زمین فرستاده می‌شوند، بی‌هیچ تجهیزات ایمنی. در هند، کودکانی خردسال، از طلوع تا غروب در مزارع چای و نیشکر، زیر آفتاب و سموم شیمیایی، کار می ‌کنند و دستانشان از تاول و زخم پوشیده است. در آمریکای جنوبی، صنعت قهوه و کاکائو بر شانه‌های کودکان می‌چرخد.

حتی در کشورهای توسعه ‌یافته، کار کودک پنهان است: تولید محتوا در شبکه‌های اجتماعی، مراقبت از بیماران خانواده، یا کار کشاورزی غیررسمی. این‌ها ثابت می‌کنند کار کودک فقط مسئله کشورهای فقیر نیست، بلکه زخمی جهانی است که در هر جغرافیا به شکلی دیگر رخ می‌نماید.

دختران بسیاری در جهان پیش از ده‌سالگی قربانی ازدواج اجباری می‌شوند. پسران خردسال به ارتش‌های شبه‌نظامی فروخته می‌شوند و مورد تجاوز قرار میگیرند. کودکانی در معادن طلا و کبالت آسیا و آفریقا کار می‌کنند تا رفاه دنیای مدرن در قالب تلفن هوشمند و خودروهای لوکس عرضه شود. رفاهی که بهایش آینده کودکان بی‌پناه است.

وضعیت ایران:

در ایران، آمار رسمی و شفاف اندک است؛ برآوردها از سه تا هفت میلیون کودک کار حکایت دارد. شمار زیادی از آنان بی ‌شناسنامه یا مهاجر غیرقانونی‌اند، به‌ویژه کودکان افغان که محرومیت ‌شان از آموزش و خدمات دوچندان است. در کلان‌شهرهایی چون تهران، مشهد، اهواز، کرج، اصفهان و شیراز، بیشترین حضور کودکان کار به چشم می‌خورد؛ کودکانی که آدامس می‌فروشند، شیشه تمیز می‌کنند یا زباله‌گردی می‌کنند. بسیاری شب‌ها را در خیابان به صبح می‌رسانند و در معرض خشونت، سوءاستفاده و آزار قرار دارند.

فقر، بیکاری والدین، اعتیاد، طلاق و بی‌سرپرستی از عوامل اصلی ورود به چرخه کار است. نبود حمایت اجتماعی و آموزشی، این کودکان را در برابر باندهای خلافکار بی‌پناه گذاشته است. قانون کار سن قانونی اشتغال را ۱۵ سال تعیین کرده، اما بسیاری از این کودکان در حوزه‌های غیررسمی یا خانگی کار می‌کنند که هیچ نظارتی بر آن نیست.

« کار کودکان را نمی ‌توان قانونمند کرد. همان‌طور که برده‌داری را نمی‌توان قانونمند کرد. بعضی چیزها ذاتاً نادرست ‌اند.» مایکل مور

ناکارآمدی حمایت‌ها:

اگرچه ایران در سال ۱۳۷۲ به کنوانسیون حقوق کودک پیوست، اما اجرای تعهداتش ناکافی بوده است. سازمان‌ها اغلب جزیره‌ای عمل می‌کنند و استراتژی ملی منسجم وجود ندارد. در سطح جهانی نیز نهادهای بین‌المللی توان مداخله مستقیم ندارند و عمدتاً به گزارش و فشار سیاسی بسنده می‌کنند.

پیامدهای کار کودک:

کار زودهنگام آسیب‌های جدی دارد:
جسمی: سوءتغذیه، توقف رشد، مشکلات اسکلتی و بیماری‌های تنفسی و پوستی.
روانی: افسردگی، اضطراب، احساس بی‌ارزشی و بی‌اعتمادی به جامعه.
اجتماعی: بازتولید چرخه فقر؛ کودکان محروم از تحصیل، فردا نیروی کار بی‌مهارت و کم‌درآمد خواهند شد.

سکوت، هم‌دستی با جنایت است

«غم‌انگیزترین صحنه این روزها تصویر صدها هزار کودکی است که از هشت‌سالگی ربوده شده و فریب خورده‌اند تا کودک ‌سرباز شوند.» سِر راجر مور

شاید فکر کنیم این موضوع وظیفه دولت‌ها و سازمان‌هاست، اما مسئولیت بر دوش همه ماست. وقتی کودک زباله‌گردی را می‌بینیم و چشم می‌دوزیم و بی‌اعتنا می‌گذریم، خود بخشی از چرخه سکوت می‌شویم. حمایت تنها کمک خیریه‌ای نیست؛ مطالبه‌گری، آگاهی‌رسانی و فشار بر سیاست‌گذاران نیز ضروری است.

راهکارها:
- آموزش رایگان، اجباری و باکیفیت برای همه کودکان.
- مهارت‌آموزی برای نوجوانان جهت شغل‌های امن‌تر.
- حمایت مالی و اجتماعی از خانواده‌های کم‌درآمد.
- تقویت قوانین و نظارت بر بخش غیررسمی.
- افزایش آگاهی عمومی از طریق رسانه، آموزش و نهادهای مدنی.

🔴 «بیش از ۲۰ میلیون کودک درگیر جنگ از مدرسه محروم مانده‌اند. آموزش اغلب فراموش می‌شود.» آنجلینا جولی

سخن پایانی: مسئله کودکان کار زخمی بر وجدان انسانی است. کودک کار نه «مجرم» است و نه «مزاحم»؛ او قربانی فقر و بی‌عدالتی و بی‌تفاوتی ماست. ما نمی‌توانیم همه زخم‌های جهان را درمان کنیم، اما می‌توانیم مسئول بی‌تفاوتی نباشیم.

کودکانی که امروز در خیابان می‌خوابند، فردا شهروندانی خواهند شد که هیچ تعلقی به جامعه ندارند، چراکه جامعه از همان آغاز آن‌ها را پس زده است. بچه‌هایی که پشت چراغ قرمز لبخند می‌زنند، در حقیقت فریادهایی‌هستند که آموخته‌اند خاموش باشند.

دنیا را نمی‌توان یک‌شبه تغییر داد، اما هر گام کوچک در شناخت، مطالبه‌گری و همدلی، از این ظلم تاریخی می‌کاهد. بیاییم کاری کنیم که نسل‌های آینده نگویند: «در زمان شما، کودکانی خیابان‌نشین بودند و شما تنها تماشا کردید.»

تغییر ممکن است اگر بخواهیم؛ با اصلاح قوانین، توانمندسازی خانواده‌ها، آموزش همگانی و ایجاد همبستگی اجتماعی. تقویت جامعه مدنی می‌تواند با قدم‌های کوچک اما پیوسته، بخشی از این تغییر را ممکن سازد.

پرسش اینجاست: آیا جامعه‌ای که کودکانش را نادیده می‌گیرد، می‌تواند به آینده‌ای روشن امیدوار باشد؟ پاسخ، در عمل ماست. باشد که روزی همه کودکان، در خانه‌ای امن، مدرسه‌ای روشن و جهانی مهربان، آینده خود را بسازند.

این مقاله پایانی ندارد؛ همان‌گونه که داستان کودکان خیابانی پایان ندارد. تا وقتی کودکی پشت چراغ قرمز دستمال بفروشد و کودکی دیگر پشت نیمکت مدرسه بنشیند، دنیا ناعادلانه خواهد بود. کاش روزی فرا رسد که هیچ کودکی قربانی شرایطی نباشد که خود هیچ انتخابی در آن نداشته است.

این رساله، پاسخ قطعی نیست؛ چراغی است کوچک در مسیری دشوار. کودکان کار، با نگاهی خسته و دستانی که زودتر از موعد پیر شده‌اند، از کنار ما می‌گذرند. هر یک رؤیایی دارند که ما می‌توانیم زنده نگه داریم یا نابود کنیم. این نوشته دعوتی است به دیدن، شنیدن و عمل کردن؛ تا روزی برسد که هیچ کودکی، به جای دفتر و مداد، ابزار کار به دست نگیرد و رؤیاهایش از فرط خستگی خاموش نشود. آینده این کودکان، آینده ماست.

پایان – تابستان ۲۰۲۵

***

توضیحات:

* ما جهان را برای کودکان نساخته‌ایم...!

خشونت و استثمار کودکان: واقعیت‌ها، شواهد و راهکارهای جهانی

کودکان به‌عنوان آسیب‌پذیرترین قشر جامعه، در بسیاری از کشورها با طیف گسترده‌ای از خشونت و استثمار مواجه‌اند؛ از کودک‌آزاری و تجاوز گرفته تا کار کودکان، ازدواج‌های زودهنگام، کودک‌ سربازی و استثمار جنسی. این معضلات نه‌تنها حقوق بنیادین کودکان را نقض می‌کنند، بلکه آینده‌ی جوامع را نیز تهدید می‌سازند.کوشیده ایم در این بخش توضیحات و با مرور نقل‌قول‌های جهانی، نمونه‌های مستند از کشورها و راهکارهای اثبات‌شده، تصویری جامع از این بحران انسانی ارائه شود.

صدای جهانی علیه خشونت کودکان

* نلسون ماندلا: «ما به کودکانمان - آسیب‌ پذیرترین شهروندان جامعه - بدهکاریم که زندگی‌ای عاری از خشونت و ترس داشته باشند.»
* کایلاش ساتیارتی: «برده‌داری کودکان، جنایتی علیه بشریت است. من پایان کار کودک را در طول زندگی‌ام خواهم دید.»
* نادا الحَضَل (دختر یمنی، علیه ازدواج اجباری): «من یک کالا برای فروش نیستم؛ من یک انسانم. ترجیح می‌دهم بمیرم تا اینکه در این سن ازدواج کنم.»
* این جملات نمایانگر رنج‌ها و هم‌ زمان امیدهایی هستند که در تلاش‌های جهانی برای نجات کودکان جریان دارد.

ازدواج زودهنگام: نمونه اتیوپی

برنامه Berhane Hewan در اتیوپی از موفق‌ترین مداخلات جهانی برای جلوگیری از کودک‌همسری است. با ترکیب گفتگوهای محلی، تشویق تحصیل دختران، ارائه مشوق اقتصادی (مانند یک بز) و آموزش‌های مهارتی، این برنامه توانست:

- نرخ ازدواج دختران ۱۰–۱۴ ساله را به‌طور چشمگیری کاهش دهد؛
- حضور آنان در مدارس را سه برابر کند؛
- استفاده از خدمات سلامت جنسی را افزایش دهد.
- این طرح به ۳۸ منطقه دیگر گسترش یافت و به الگویی جهانی بدل شد.

کار کودکان: تجربه هند

جنبش Bachpan Bachao Andolan در هند، به رهبری کایلاش ساتیارتی، نزدیک به ۱۰۰ هزار کودک را از کار اجباری و بردگی آزاد کرده است. رویکرد این جنبش:

- عملیات نجات و بازپروری؛
- بازگرداندن کودکان به مدرسه؛
- ایجاد دهکده‌های دوستدار کودک؛
- کمپین‌های جهانی برای تغییر قوانین.

نتیجه: تصویب قوانین سخت‌گیرانه ‌تر، افزایش آگاهی عمومی و استانداردهایی مانند «RugMark» برای تولیدات بدون کار کودک.

کودک ‌سربازان: بازتوانی در سیرالئون

در سیرالئون، پس از جنگ داخلی، هزاران کودک ‌سرباز با کمک یونیسف و NGOها بازگردانده شدند. اقدامات کلیدی:

- ایجاد مراکز مراقبتی موقت (ICC)؛
- بازگرداندن ۹۸٪ کودکان به خانواده‌ها؛
- آموزش رسمی و غیررسمی برای بازسازی هویت.

نتیجه: آموزش و پذیرش اجتماعی به کودکان کمک کرد تا از هویت «سرباز» فاصله بگیرند و زندگی عادی را بازیابند.

استثمار جنسی و چالش‌های منطقه‌ای

افغانستان: پدیده «بچه‌بازی»
پسران نوجوان مجبور به رقص و سوءاستفاده جنسی می‌شوند. علی‌رغم ممنوعیت قانونی، این عمل ادامه دارد.

ایران: کودک‌همسری، ضعف قوانین و عدم پشتیبانی والدین!
ازدواج دختران زیر ۱۵ سال همچنان شایع است (بیش از ۲۷,۰۰۰ مورد در یک سال). همچنین، پلتفرم‌های داخلی محتواهای نامناسب در اختیار کودکان قرار می‌دهند NGOهایی مانند بنیاد امید در زمینه پناهگاه، مشاوره و آموزش فعال‌اند.

فلسطین: کودکان در شرایط اشغال
کودکان فلسطینی با بازداشت‌های مکرر، جدایی از خانواده و خطر استثمار روبه ‌رو هستند. سازمان‌های حقوق بشری مداوماً خواستار حمایت بیشتر از کودکان این سرزمین شده‌اند.

راهکارهای کلیدی برای پایان خشونت و استثمار کودکان
- آگاهی‌رسانی و آموزش : تغییر هنجارهای اجتماعی و آموزش مهارت‌های خودحفاظتی به کودکان.
- تقویت قوانین: ممنوعیت مطلق ازدواج زودهنگام، کار کودک و هرگونه استثمار.
- حمایت روانی و اجتماعی: مراکز حمایتی، خدمات مشاوره و بازپروری. کاهش فقر و نابرابری: آموزش رایگان، توانمندسازی اقتصادی خانواده‌ها.
- همکاری جهانی: فشار سیاسی، بودجه و تجربه مشترک میان کشورها.

جمع‌بندی:
شواهد جهانی نشان می‌دهد که تغییر ممکن است؛ همان‌گونه که برنامه‌هایی در اتیوپی، هند و سیرالئون نشان دادند. اما برای ریشه ‌کن کردن خشونت و استثمار کودکان، نیاز به اراده جمعی، قانون ‌گذاری قاطع و همبستگی جهانی داریم. کودکان تنها «قربانیان» امروز نیستند؛ آن‌ها سازندگان آینده اند. مسئولیت ماست که جهانی بسازیم که در آن، هیچ کودکی از حق زندگی، امنیت و آموزش محروم نماند.





iran-emrooz.net | Thu, 04.09.2025, 20:18
آیا چیزی به نام منشور کوروش وجود دارد؟

علی‌محمد طباطبایی

مطالبی که به دنبال می‌آید در پاسخ به مقاله آقای امیر ممبینی در ایران امروز با عنوان «هفتخوان ولایت فقیه» و البته در خصوص منشور کوروش و این که آیا او ابداع کننده حقوق بشر بوده است می‌باشد. منابع پاسخ‌های من به طور کلی از سایت‌های مختلف اینترنتی تهیه و جمع‌آوری شده است.

نکته کلیدی اعتراض بنده این است که اصولاً چیزی به نام منشور کوروش وجود نداشته و ندارد بلکه آن استوانه کوروش که امروز به یمن افسانه‌پردازی‌های حکومت قبلی ایران و طرفداران کنونی سلطنت معروفیت جهانی پیدا کرده در اصل یک دفینه است که در آن ایام و حتی تا چندی پیشتر، به هنگام ساخت بناهای مهم و بزرگ متداول بوده. یکی از خواص چنین دفینه‌هایی جنبه تبلیغاتی آن است چون می‌دانیم که آنچه بر روی آن نوشته شده صرفاً و تماماً تعریف و تمجید از همان کسی است که به دستور وی آن دفینه نوشته و دفن شده است. در واقع به دستور خود او چنین تبلیغاتی نوشته می‌شود و شاید به عنوان یادبود برای نسل‌های بعدی باقی می‌ماند اما تبلیغاتی که شخصی برای خودش انجام می‌دهد تا چه اندازه می‌تواند معتبر باشد؟ ضمن آن می‌دانیم این نوع از تبلیغات هم در گذشته و هم در روزگار ما هنوز هم به طور جدی انجام می‌شوند.

حال دقیق‌تر به موضوع اصلی توجه کنیم. چیزی که امروز به نام «منشور کوروش» یا «منشور حقوق بشر کوروش» شناخته می‌شود، در اصل یک استوانهٔ گِلی به خط میخی بابلی است که در حفاری‌های بابل در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط باستان‌شناس بریتانیایی هورمزد رسام (Hormuzd Rassam) پیدا شده است. این استوانه اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

اما اکنون به چند نکته تاریخی و علمی درباره آن توجه کنیم:

۱. ماهیت باستان‌شناسی:
o استوانه در واقع یک کتیبه فونداسیون (Foundation Cylinder) است. در سنت بابلی و آشوری، شاهان هنگام ساخت یا بازسازی معابد، لوح یا استوانه‌هایی گِلی را به عنوان یادبود و سند وقف در پی ساختمان‌ها دفن می‌کردند.
o بنابراین این اثر هم یک دفینهٔ آیینی و رسمی بوده، نه یک «منشور» به معنای متعارف امروزی.

۲. محتوا:
o متن روی استوانه به زبان اکدی (بابلی نو) است و از دید ادبی شبیه دیگر کتیبه‌های سلطنتی بابلی است.
o کوروش خود را در آن «شاه بزرگ، شاه بابل، شاه سرزمین‌ها» معرفی می‌کند و می‌گوید که به خواست خدای مردوک وارد بابل شد، مردم را آزاد کرد، خدایانِ شهرهای مختلف را به پرستشگاه‌های خود بازگرداند، و معابد را مرمت نمود.
o این متن بیش از آنکه «حقوق بشر» به معنای مدرن باشد، در ادامهٔ سنت کتیبه‌های پادشاهان میان‌رودان است که فتح خود را مشروع جلوه می‌دادند.

۳. نام‌گذاری «منشور کوروش»:
o پس از کشف در ۱۸۷۹، دانشمندان غربی آن را معمولاً «Cyrus Cylinder» یا «استوانه کوروش» می‌نامیدند.
o اصطلاح «منشور حقوق بشر کوروش» در قرن بیستم و به‌ویژه در دوره پهلوی دوم رواج یافت. در سال ۱۹۷۱، هم‌زمان با جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران، این استوانه به ایران آورده شد و در آن زمان تبلیغ شد که این نخستین سند حقوق بشر جهان است.
o در حالی‌که در جامعهٔ پژوهشی، همچنان آن را یک کتیبهٔ سلطنتی/مذهبی بابلی می‌دانند، نه «منشور حقوق بشر» به معنای فلسفی و حقوقی امروز.

خلاصه:
• از نظر باستان‌شناسی، چیزی جز یک دفینه بنیادین بابلی نیست.
• عنوان «منشور کوروش» و به‌ویژه «منشور حقوق بشر» نامی مدرن است که از قرن بیستم به بعد برای مقاصد فرهنگی و سیاسی به آن داده شد.

این‌که «استوانه کوروش» چگونه به «منشور حقوق بشر» مشهور شد، خودش داستان جالبی دارد:

۱. در پژوهش‌های باستان‌شناسی
از زمان کشف در ۱۸۷۹ تا نیمه قرن بیستم، پژوهشگران غربی و بابلی‌شناسان آن را صرفاً یک کتیبه فونداسیون می‌دانستند. نام رایجش در انگلیسی Cyrus Cylinder بود، نه بیش‌تر.

۲. ورود ایده‌ی «حقوق بشر»
از دهه ۱۹۵۰ میلادی به بعد، برخی نویسندگان ایرانی در خارج از محافل علمی شروع کردند آن را نوعی «اعلامیه آزادی» جلوه دادن، چون کوروش در متن خود از آزاد کردن مردم و بازگرداندن خدایان سخن می‌گوید.

۳. دوران پهلوی دوم
• نقطه عطف در سال ۱۳۵۰ خورشیدی معادل با ۱۹۷۱ میلادی به وقوع پیوست، یعنی هم‌زمان با جشن‌های ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی.
• محمدرضا شاه پهلوی خواست ایران را به عنوان مهد حقوق بشر معرفی کند. استوانه از موزه بریتانیا به تهران آورده شد و تبلیغ رسمی این بود که: «این نخستین منشور حقوق بشر جهان است.»
• واژه «منشور» (Charter) به کار رفت تا آن را شبیه «منشور ملل متحد» یا «اعلامیه حقوق بشر» جا بزند.

۴. بعد از انقلاب
حتی پس از انقلاب هم، این عنوان در گفتمان عمومی و فرهنگی ماندگار شد. برخی سازمان‌های ایرانی و یونسکو نیز گاهی از آن با همین عنوان یاد کردند، هرچند همیشه مورد بحث و جدل بوده است.

۵. انتقادها
• باستان‌شناسان و آشورشناسان می‌گویند متن استوانه تفاوتی اساسی با کتیبه‌های دیگر شاهان بابل و آشور ندارد؛ بیشتر یک متن دینی– سیاسی است تا حقوق بشری.
• مورخان غربی تأکید می‌کنند که حقوق بشر به معنای مدرن (حقوق فردی، آزادی بیان، برابری جنسیتی، منع برده‌داری و...) اصولاً در آن وجود ندارد.
• بنابراین اصطلاح «منشور حقوق بشر کوروش» بیشتر یک برداشت ایدئولوژیک و مدرن است تا یک واقعیت تاریخی.

به این ترتیب نام «منشور کوروش» (به‌ویژه با پسوند «حقوق بشر») از قرن بیستم و به‌طور جدی از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله وارد فرهنگ سیاسی و عمومی ایران شد.

چرا این استوانه با حقوق بشر امروزی بیگانه است:

۱. ماهیت متن
• استوانه اساساً یک کتیبه مذهبی–سیاسی است، شبیه ده‌ها استوانه دیگر شاهان بابلی و آشوری.
• هدف اصلی آن، مشروعیت‌بخشی به پادشاهی کوروش در بابل و نشان دادن او به‌عنوان منتخب خدای بابلی، «مردوک»، بوده است.
• این‌گونه متون سنتی بخشی از آیین‌های مذهبی-سیاسی بودند و ربطی به مفهوم حقوق بشر نداشتند.

۲. فقدان حقوق فردی و جهان‌شمول
• در متن هیچ اشاره‌ای به حقوق فردی، آزادی بیان، برابری زن و مرد، یا لغو برده‌داری وجود ندارد.
• بیشتر دربارهٔ بازسازی معابد و بازگرداندن خدایان به شهرهایشان است.
• حقوق بشر مدرن، جهان‌شمول است و شامل تمام افراد فارغ از قومیت و مذهب می‌شود؛ در حالی که متن کوروش محدود به مردم بابل و معابدشان است.

۳. برداشت نادرست از واژه «آزادی»
• در متن آمده که کوروش «یوغ سنگین را از گردن مردم برداشت» یا «مردم را به خانه‌هایشان بازگرداند».
• این بیشتر به معنای آزادی جمعی-دینی مثلاً بازگشت تبعیدی‌ها و آزادی پرستش خدایان‌شان است، نه آزادی فردی یا مدنی به معنای حقوق بشر.
• نمونه‌ی مشهور: بازگرداندن یهودیان به اورشلیم، که در متون عبری هم تأیید شده است؛ اما این یک اقدام سیاسی-مذهبی بود، نه اصل کلی حقوق بشر.

۴. محدود بودن دامنه
• متن فقط درباره‌ی بابل و نواحی اطراف آن است، نه یک اعلامیه عمومی برای همهٔ مردمان تحت فرمان کوروش.
• حتی در خود متن هم خطاب به همهٔ «انسان‌ها» نیست، بلکه به مردم بابل و خدایان‌شان مربوط است.

۵. استمرار برده‌داری و تبعیض اجتماعی
• شواهد تاریخی نشان می‌دهد که در دوران هخامنشیان، برده‌داری، نابرابری اجتماعی، و مجازات‌های سنگین همچنان وجود داشت.
• بنابراین اگر استوانه را «منشور حقوق بشر» بنامیم، باید انتظار داشته باشیم این اصول در عمل هم جاری باشد، در حالی‌که شواهد باستان‌شناختی و تاریخی خلاف آن را نشان می‌دهد.

۶. مقایسه با اعلامیه‌های مدرن
• حقوق بشر به معنای مدرن نتیجه‌ی قرون روشنگری و انقلاب‌های آمریکا و فرانسه است (قرن ۱۸).
• معیارهای آن مبتنی بر فلسفه سیاسی مدرن، برابری حقوقی افراد، و نظام حقوقی جهانی است.
• استوانه کوروش هیچ ارتباط مستقیمی با این سنت ندارد.

حقیقتاً اگر این استوانه منشور حقوق بشر و یا چیزی شبیه به آن بوده برای چه دفن شده است؟ چرا به جای آن که دستورات حقوق بشری کوروش را مانند قوانین حمورابی که بر روی یک سنگ بزرگ کنده‌کاری شده بوده انجام نداده و داخل زمین مخفی کرده‌اند؟ می‌دانیم که از قانون حمورابی که بر روی سنگ بزرگی کنده‌کاری شده بود نمونه‌های متعددی وجود داشته که به عنوان دستورالعمل در نقاط مختلف حکومت او به عنوان قوانین معتبر به مورد اجرا گذارده می‌شدند. همین را ایرانیان آن زمان می‌توانستند از منشور کوروش به طور گسترده‌تر درست کنند و در سراسر منطقه تحت کنترل آنها پخش کنند و نه آن که به عنوان دفینه در زمین چال بشود.

استوانه کوروش از نظر تاریخی ارزشمند است چون نخستین بار است که یک فاتح (کوروش) خود را نه به‌عنوان ویرانگر، بلکه به‌عنوان بازساز و آزادکننده معرفی می‌کند. اما انتقال دادن آن به سطح «منشور حقوق بشر جهانی» یک تعبیر مدرن و سیاسی است که بیشتر در قرن بیستم ساخته شد.

اکنون جازه دهید که از محیط جغرافیایی ایران کمی فاصله بگیریم و به بخش دیگری از جهان توجه کنیم. برای ما ایرانی شخصی چون چنگیز یادآور سفاک‌ترین و خون آشام‌ترین و بدترین‌ها از هر جهت است اما چنانچه به اعتقادات مردم مغولستان مراجعه کنید خواهید دید که برای آنها چنگیز بزرگترین و مهم‌ترین و داناترین و مهربان‌ترین شخصی است که جهان به خود دیده است. درست مانند شخصیت پیامبر اسلام برای مسلمان‌ها و یا همین کوروش بزرگ برای ما ایرانی‌ها. چکونه ممکن است کسی که همراه سربازان بی‌رحم خود نقشه جغرافیایی و جمعیت شناختی ایران را با کشتار‌ها و ویرانی‌های غیرقابل وصف تغییر داده است برای بعضی از انسان‌های دیگر بالاترین سرمشق بشریت باشد؟

چند سال پیش کتابی در ایران منتشر شد به نام «چنگیز خان و ساخت جهان مدرن» (Genghis Khan and the Making of the Modern World) اثر جک ودرفورد (Jack Weatherford) در واقع یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین کتاب‌ها در مورد چنگیزخان و امپراتوری مغول آن هم در کشوری که بالاترین ضربه‌ها و قتل عام‌ها را توسط همین چنگیز خان از سر رگذرانده است.

در اینجا مهم‌ترین نکات و ایده‌های اصلی این کتاب آورده شده است:

ودرفورد به جای تصویر رایج از چنگیزخان به عنوان یک وحشی خون‌ریز، بر جنبه‌های دیگری تاکید می‌کند: نابغه نظامی، استراتژیست سیاسی و قانونگزار مدرن.

او استدلال می‌کند که تاریخ امپراتوری مغول عمدتاً توسط دشمنانشان (مثلاً تاریخ‌نویسان اروپایی و ایرانی) نوشته شده و بنابراین بسیار مغرضانه و یک‌طرفه است.

ودرفورد در کتاب خود به نوآوری‌های شگفت‌انگیز چنگیزخان و امپراتوری مغول می‌پردازد، از جمله: ایجاد سیستم ارتباطی بین‌قاره‌ای یعنی شبکه‌ای از ایستگاه‌های پستی که امکان انتقال سریع اطلاعات و کالا در سراسر امپراتوری وسیع را فراهم می‌کرد. این سیستم پیش‌درآمدی بر سیستم‌های پستی مدرن بود.

و آنچه به راستی برای ما غیر قابل باور است تساهل مذهبی و فرهنگی چنگیز خان و حکومت او. ودرفورد ادعا می‌کند برخلاف بسیاری از فاتحین هم‌عصر چنگیز، مغول‌ها باورهای‌های مذهبی مردمان تحت سلطه خود را سرکوب نمی‌کردند. آن‌ها از استعدادهای افراد از هر نژاد و مذهبی (از جمله مسلمانان، چینی‌ها و اروپایی‌ها) استفاده می‌کردند. همچنین نویسنده کتاب می‌نویسد که با ایجاد قوانین واحد چنگیزخان یک قانون یکپارچه ایجاد کرد که بر اساس شایستگی و نه نژاد یا طبقه اجتماعی عمل می‌کرد. این قوانین امنیت و ثبات را در سراسر امپراتوری برقرار کرد.

مورد دیگر آن که از طریق تقویت تجارت بین‌المللی حکومت مغول دستاوردهای بزرگی داشته است: با امن کردن جاده ابریشم، مغول‌ها برای اولین بار تجارت و تبادل فرهنگی بین شرق و غرب را در مقیاسی بی‌سابقه ممکن ساختند. این امر تأثیر عمیقی بر رنسانس اروپا و اقتصاد جهانی داشت. وی تا به آنجا پیش می‌رود که می‌نویسد سفارت‌های دیپلماتیک، سیستم پستی، اصول حقوقی فراتر از قومیت و مذهب و اولین شکل‌های جهانی‌سازی ریشه در ابداع‌گری‌های امپراتوری مغول دارد.

البته این کتاب مورد انتقادات بسیاری قرار گرفته اما منظور من از اشاره به این کتاب این بود که چقدر راحت می‌توان از چنگیز سفاک خونخوار به یک چنگیز دوستدار بشر و معمار جهان نو رسید. وقتی در باره چنگیز می‌توان تا این اندازه غلو کرد چرا در باره دیگر چهره‌های تاریخی نتوان؟

در پایان من بار دیگر به استوانه کوروش باز می‌گردم. آنچه مهم است این که ما تمایز قائل شویم بین «نماد» بودن و «تأثیر مستقیم تاریخی» داشتن. نقش نمادین (Symbolic) در مقابل نقش تأثیرگذار مستقیم (Direct Influence). استوانه کوروش به طور مستقیم بر نویسندگان اعلامیه‌های حقوق بشر مدرن (مانند اعلامیه ۱۷۸۹ فرانسه یا اعلامیه ۱۹۴۸ سازمان ملل) کم‌ترین تأثیری نگذاشته است. هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد مثلاً توماس جفرسون یا النور روزولت مستقیماً متن استوانه را مطالعه کرده و از آن الهام گرفته‌اند. ایده‌های حقوق بشر مدرن ریشه در سنت‌های فکری دیگری دارند: حقوق طبیعی (Natural Law) در فلسفه یونان و روم، قانون عرفی (Common Law) در انگلستان، اندیشه‌های روشنگری (لاک، منتسکیو، روسو)، اعلامیه‌های استقلال و حقوق در انقلاب‌های آمریکا و فرانسه.

استوانه کوروش در ۱۸۷۹ توسط باستان‌شناس بریتانیایی، هرمزد رسام، در بابِل کشف شد. ترجمه و شناخت محتوای آن دقیقاً همزمان با شکل‌گیری گفتمان حقوق بشر در قرن بیستم بود. در سال ۱۹۷۱، سازمان ملل متحد آن را به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» به رسمیت شناخت و کپی‌هایی از آن در مقر سازمان ملل در نیویورک و در شهرهای دیگر جهان نگهداری می‌شود. اینجاست که ارتباط نمادین قدرتمند شکل می‌گیرد. جهان مدرن، که در حال تدوین اصولی جهان‌شمول برای حقوق بشر بود، به دنبال پیشینه و تبار تاریخی برای این اصول می‌گشت. استوانه کوروش با برداشت غلوآمیزی که از آن شد خود به نماد ایده‌آل و کهنی تبدیل شد که اعلامیه جهانی حقوق بشر می‌خواست آن را در شکل مدرن‌اش تحقق بخشد آن هم بدون آن که از هیچ یک از اصول منشور حقوق بشر در استوانه کوروش اثری بوده باشد.

همان گونه که اشاره شد برخی مورخان و پژوهشگران (عمدتاً غربی) با عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» برای استوانه مخالفند. استدلال آنان این است که: این استوانه یک سند تبلیغاتی و بیانیه سیاسی از سوی کوروش برای کسب مشروعیت در میان بابلی‌ها بوده است.

وانگهی مفاهیم مدرنی مانند «حقوق بشر» که برپایه حقوق ذاتی فرد استوار است، با منطق دنیای باستان که بر «فضل و عدل پادشاه» استوار بود، به طور کاملاً اساسی و از ریشه متفاوت است. اگر کوروش به عنوان یک پادشاه «عادل» عمل کرده باشد علتش این نبود که به «حقوق ذاتی» مردم بابل یا هر جای دیگر باور داشته است.

هسته مرکزی حقوق بشر مدرن، مفهوم فرد به عنوان موجودی عقلانی و صاحب حق است که حاکمیت بر بدن و زندگی خود دارد. این ایده محصول مستقیم عصر روشنگری و اندیشمندانی مانند جان لاک (حقوق طبیعی)، ژان-ژاک روسو (قرارداد اجتماعی) و ایمانوئل کانت (خودآیینی انسان) است. در جهان پیشامدرن، فرد عمدتاً جزئی از یک کل بزرگتر (خداوند، قبیله، امت) تعریف می‌شد. در نظام‌های پیشامدرن، قانون بر اراده حاکم استوار بود (حکومت قانون به معنای مدرن وجود نداشت). پادشاه خود را «سایه خدا بر روی زمین» می‌دانست و پاسخگو به مردم نبود. بنابراین، تصور یک «منشور» که حاکم را ملزم به رعایت حقوقی کند که منبعش خود مردم هستند، در آن چارچوب فکری ممکن نبود. حقوق بشر مدرن نیازمند یک سیستم بین‌المللی از دولت- ملت‌هاست که به طور داوطلبانه حاکمیت خود را در برخی حوزه‌ها محدود کنند و به نهادهای فراملی مشروعیت ببخشند. این سیستم نیز پس از جنگ‌های جهانی و به ویژه پس از سال ۱۹۴۵ شکل گرفت.

اما آیا در جهان گذشته ایده‌های «مشابه» با حقوق بشر وجود داشتند؟ جواب البته مثبت است، اما این ایده‌ها ماهیتاً با حقوق بشر مدرن تفاوت داشتند: قوانین باستانی (مانند قانون حمورابی): قوانینی عمودی بودند که از سوی حاکم برای تنظیم جامعه وضع می‌شدند، نه برای اعطای “حق” به افراد. احکام دینی (مانند «همسایه خود را دوست بدار»): اینها وظایف اخلاقی محسوب می‌شدند، نه حقوق قابِلِ مطالبه (Claimable Rights). تمرکز بر تکلیف انسان در برابر خدا یا همنوع بود، نه بر حقی که فرد می‌تواند از جامعه طلب کند. منشور کبیر (مگنا کارتا) در ۱۲۱۵ اگرچه یک سند مهم در محدود کردن قدرت پادشاه بود، اما حقوقی برای اشراف انگلیس ایجاد می‌کرد، نه برای همه انسان‌ها.

از نظر فلسفی و حقوقی، پیش‌نیازهای فکری لازم برای تدوین یک منشور حقوق بشر به مفهوم مدرن — یعنی جهان‌شمول، ذات‌بنیاد، فردمدار، و سکولار — قبل از تحولات فکری عصر روشنگری و شکل‌گیری دولت-ملت‌های مدرن فراهم نبود. بنابراین، اگرچه ارزش‌های اخلاقی بشردوستانه در طول تاریخ وجود داشته‌اند، اما چارچوب حقوقی-فلسفی “حقوق بشر” یک پدیده مدرن متأخر است.

در پایان به این نکته توجه کنیم که شخصیت‌هایی مانند کوروش، داریوش، خشایارشا، اسکندر و غیره همگی مردان نظامی و اهل جنگ و ستیز بودند که هدفشان فتح جهان تا آنجا که ممکن است بوده، حال هر کدام ممکن است برای فتح جهان از قواعد متفاوتی استفاده کرده باشند. اگر آنها واقعً به دنبال ارزش و اهمیت دادن به نوع بشر بودند به جای شمشیر چوبدستی در دست از این روستا به آن یکی و از این شهر به شهر دیگر می‌رفتند و به پند و اندرز مردم می‌پرداختند ولی استعداد و ذوق و توانایی آنها در نظامی‌گری و فتح جهان بود.



نظر خوانندگان:


■ این مقاله برای امروز ما ایرانیان بسیار سودمند است، زیرا در شرایط سیاسی و اجتماعی کنونی خطر لغزیدن به بیراهه‌های فکری و سیاسی بالاست. یکی از نیازهای اساسی ما ایرانیان، واقعیت‌شناسی تاریخی است؛ یعنی توانایی تمایز نهادن میان «افسانه‌های سیاسی» و «حقیقت تاریخی».  افسانه‌ها هویت‌بخش‌اند، اما اگر جای حقیقت را بگیرند، می‌توانند ما را به خودشیفتگی تاریخی گرفتار کنند و مانع توسعهٔ فکری شوند.
استوانهٔ کوروش می‌تواند نمادی ملی برای ایرانیان باشد، اما نباید آن را «نخستین منشور حقوق بشر» جهان پنداشت (همانطور که در این مقاله به خوبی دلایلش توضیح داده شده). آنچه در روزگار باستان «مدارا» خوانده می‌شد، بیشتر سیاستی عمل‌گرایانه برای جلب حمایت مغلوبان بود تا اعتقاد به «حقوق ذاتی انسان».
هیچ فرمانروایی تنها از یک روش برای حفظ قدرت استفاده نکرده است. بسته به شرایط، ترکیبی از زور، مدارا، مذهب، دیوانسالاری، اقتصاد و تبلیغات در کار بوده است.
آشوکا (هند، سده سوم پیش از میلاد): پس از جنگ خونین کالینگا، از خشونت دست کشید و آیین بودایی را ترویج کرد که بر شفقت و پرهیز از خونریزی تأکید داشت.
عمر بن عبدالعزیز (خلافت اموی، سده هشتم میلادی): در قیاس با دیگر خلفای اموی، سیاستی نرم‌تر در قبال غیرمسلمانان و مخالفان در پیش گرفت.
سلمان گرگانی


■ جناب طباطبایی،
از خواندن مقاله‌تان لذت بردم و با شما هم عقیده هستم. برای ملتی که به جای امروز و آینده چشم به گذشته، چه خوب و چه بد، دارد امیدی نیست. ما ایرانیان دچار زمان‌پریشی هستیم. اگر می‌توانستیم به جای ارزیابی وقایع و شخصیت‌های گذشته و اشتباهاتی که کرده‌ایم بدون تعصب برخورد کنیم، در شرایط فاجعه بار امروز نبودیم. ما ایرانیان احساس تحقیر از وضع کنونی‌مان را با یادآوری تعصب‌آلود و اغراق‌آلود از گذشته، و همه اشتباهات را به گردن دیگران انداختن، جبران می‌کنیم.  ملت آلمان، بعد از جنگ، و شرایط فاجعه پس از آن، ویرانه‌ای را به یکی از قدرتمندترین اقتصاد دنیا تبدیل کرد. زیرا به جای مویه و یادآوری گذشته، شروع به ساختن با دست خالی آینده کرد. ایکاش ما هم می توانستیم چشم به آینده داشته باشیم.
مقیسی


■ آقای طباطبایی، مقاله شما آموزنده و مفید بود، بویژه که نتیجه گیری‌ها با توضیح و فاکت همراه است. با کامنت آقای گرگانی نیز بسیار موافقم که: “افسانه‌ها هویت‌بخش‌اند، اما اگر جای حقیقت را بگیرند، می‌توانند ما را به خودشیفتگی تاریخی گرفتار کنند” . در این گذر بجا و مفید است که اگر دوستانی بر خلاف محتوای این مقاله باور دارند توضیح و استدلال خود را بیان کنند و غنای بیشتری به این مبحث (مهم، شاید نه فوری) ببخشند.
روزتان خوش، پیروز.


■ مطلب جالب و آموزندەای بود و یکی از بهترین نوشتەهایی است کە در بارە این “منشور” دروغین منتشر شدە است. به سهم خود از نویسندە آن سپاسگزارم. تنها نکتەای کە می‌خواستم یادآور شوم این است کە این منشور دروغین در حد یک “نماد تاریخی هویت بخش” نیز نمی‌تواند قابل پذیرش باشد. نە فقط این لوح گلی، بلکە حتی خود کوروش و داریوش و امثالهم نمی‌توانند نماد تاریخی هویت بخش مورد پذیرش تمام ایرانیان باشند. بالعکس اینها بیشتر مایە دردسر، تفرقە، اختلافات و بیشتر مانعی در برابر هویت مشترک ایرانیان هستند تا آنکە هویت‌بخش باشند. اگر ایران تنها بە قوم (ملت) فارس محدود می‌شد، آنگاە شاید می‌شد کە از این بە اصطلاح نماد تاریخی هویت بخش بهرە گرفت. ولی اگر ایران را سرزمین بزرگتری با اقوام (ملل) گوناگون در نظر بگیریم، آنگاە در صورت نیاز بە نمادهای تاریخی هویت بخش، بە نمادهای مشترک و مورد توافق همگانی نیاز داریم. البتە هیچ اجبار و ضرورتی هم برای چنین نمادهای تاریخی وجود ندارد و می‌توان هویت را بر روی اصول دیگر و از جملە قراردادهای اجتماعی مورد پذیرش عام مردمان ایران (مثلا یک قانون اساسی سوسیالیستی مبتنی بر برابری اقوام یا ملل ایران) استوار ساخت. تحمیل کوروش و استوانە او به عنوان نماد هویت‌بخش ایران و ایرانی تا جائیکە من آگاە باشم، از سوی اکثریت اقوام (ملل) ایران مانند آذری، کورد، لر، بلوچ، گیلک، عرب، ترکمن مورد پذیرش نیست، چراکە اینان به درستی کوروش را به عنوان بنیانگذار ایران باستان قبول ندارند. ایران باستان یا سرزمینی مشابە آن دو سدە قبل از هخامنشیان از سوی پادشاهان ماد بنیانگذاری شدە بود. گذشتە از همە اینها آیا واقعا خندەآور یا تأسف بار نیست کە آدمی در عصر مدرن و در شرایطی کە افکار جهانشمول هومانیستی و نیز پیشرفت‌های علمی بشریت بە اوج خود رسیدەاند، در گورستانهای تاریخ بدنبال کشف نمادهای تاریخی و یافتن هویت باشد و بە امپراتورهایی کە در پی تسخیر جهان بودە و خون بیگناهان بیشماری را بر زمین ریختەاند، افتخار کند و هویت خود را از آنان کسب نماید؟!!
آرمان


■ وقتی احساس بی‌هویتی به انسان دست می‌دهد برای پر کردن آن خلا بسته به جهان بینی‌اش به تکاپو می‌افتد. گروه‌های انسانی با پوشیدن چنین لباسی احساس همبستگی و یگانگی و امنیت می‌کنند. تاریخ ما پر از عَلَم‌هایی است که هر چند گاهی توده بی‌شکل را زیر خود جمع کرده است البته همیشه ذینفعانی در بر افراشتن چنین علمی کوشا بوده و از قدرت آن توده ها استفاده کرده و به قدرت و مکنت رسیده‌اند. هویت جعلی متکی به نژاد آریایی و سفید پوست بودن و نواده گان کوروش یا ماد ها و غیره .. نشان دهنده آن بی‌هویتی ست. هویتی که بر آزادی و عدالت و احترام به حقوق طبیعی دیگران بنا نشده و با شاخ و برگ دادن به جعلیات و تحریف تاریخ و علم بنا نهاده شده باشد سبب دوری انسان‌ها از هم و دشمنی‌شان با هم خواهد شد. تکیه بر میراث کوروش برای هویت دادن و حل معضلات مردم ایران به همان اندازه بی معنی ست که شکست ماد ها از وی را آغاز ستم ملی نام نهادن. مبارزه برای بدست آوردن حقوق شهروندی و بسط آزادی و دمکراسی، احتیاجی به ساختن هویت جعلی ندارد. با تشکر از جناب طباطبایی بابت مقاله روشنگرشان.
با احترام سالاری





iran-emrooz.net | Thu, 04.09.2025, 12:01
سه‌گانهٔ مشروعیت در جامعهٔ ایران

سلمان گرگانی

حقیقت، مصلحت و اخلاق؛ سه‌گانهٔ مشروعیت در جامعهٔ ایران

یکی از دغدغه‌های اساسی انسان در زندگی اجتماعی، انتخاب میان مصلحت‌ها در رفتار و گفتار در مواجهه با حقایق روزمره است.

حقیقت آن چیزی است که مطابق با واقع باشد و مستقل از منافع فرد یا گروه وجود دارد. حقیقت اجتماعی همان واقعیت جمعی است که رخ می‌دهد و وجود دارد؛ همان «وضع موجود جهان» یا «امر مطابق با واقع» که همواره با «قدرت» و «گفتمان» در پیوند است.

مصلحت شیوهٔ رویارویی انسان با پدیده‌ها و واکنش او به حقیقت و شرایط عینی است. برخلاف حقیقت، مصلحت امری پیشینی و ذاتی نیست؛ بلکه تصمیم یا رفتاری است که برای دستیابی به منفعت، بقا، آرامش یا جلوگیری از خطر به کار گرفته می‌شود. به بیان دیگر، مصلحت تدبیر ما در برابر واقعیت است.

اخلاق مجموعه‌ای از اصول، ارزش‌ها و هنجارهایی است که رفتار درست و نادرست انسان را در نسبت با خود، دیگران و جامعه تعیین می‌کند. اخلاق بر پایهٔ فرهنگ، تاریخ و قدرت شکل می‌گیرد. برخی هنجارها نسبی‌اند، اما ارزش‌هایی چون کرامت انسانی، عدالت و آزادی می‌توانند ادعای جهان‌شمولی داشته باشند.

در علوم انسانی، حقیقت به فهم و تفسیر پدیده‌های انسانی و اجتماعی بازمی‌گردد؛ پدیده‌هایی که در واقعیت جمعی رخ داده‌اند و مستقل از میل یا مصلحت حکومت یا گروه خاصی وجود دارند. ازاین‌رو حقیقت در این حوزه‌ها سیال‌تر، نسبی‌تر و چندلایه است و نیازمند مشاهده، تفسیر، تحلیل تاریخی، مقایسهٔ فرهنگی و مطالعات کمّی و کیفی. حقیقت همواره تحت تأثیر فرهنگ، تاریخ، زبان و قدرت قرار دارد و نباید صرفاً به زاویهٔ دید ناظر محدود شود.

در سطح فردی، حقیقت همیشه بار روانی دارد. برخی حقیقت‌ها برای فرد تحمل‌پذیر نیستند؛ در اینجا مصلحت همچون «فیلتر» عمل می‌کند. بیان تدریجی حقیقت به فرد کمک می‌کند ظرفیت هضم آن را پیدا کند (مانند اعلام یک بیماری سخت). گاه حتی باید بخشی از حقیقت پنهان شود تا از فروپاشی روانی جلوگیری گردد. بنابراین مصلحت در این سطح کارکردی محافظتی دارد.

در سطح اجتماعی، حقیقت به معنای واقعیت‌های جمعی است که مستقل از میل یا مصلحت افراد یا گروه‌ها وجود دارند و آثارشان بر همه تحمیل می‌شوند، چه پذیرفته شوند و چه انکار گردند. جامعه برای شکوفایی به شناخت حقیقت به‌عنوان بنیاد نیازمند است، اما مصلحت ابزار مدیریت حقیقت است. اخلاق پلی است میان حقیقت و مصلحت. جامعه برای پرواز همچون پرنده‌ای به هر دو بال حقیقت و مصلحت نیاز دارد؛ همان‌قدر که حقیقت بدون مصلحت خطرناک است، مصلحت بدون حقیقت نیز چنین است؛ زیرا در عمل، حقیقت و مصلحت همیشه در تنش‌اند و نیازمند «اخلاق» به‌عنوان واسطه‌اند.

تشخیص درست حقیقت از مصلحت ـ یعنی تمایز میان «آنچه واقعاً هست» و «آنچه برای بقا و نظم باید کرد» ـ شرط سلامت سیاست، اعتماد اجتماعی، پیشرفت علمی و اخلاق پایدار است. مشروعیت یک جامعه یا نظام سیاسی وابسته است به توانایی آن در شناخت حقیقت‌های اجتماعی، مدیریت مصلحت‌ها و حفظ چارچوب اخلاقی. جامعهٔ سالم نیازمند تعادلی میان حقیقت و مصلحت است؛ تعادلی که تنها از مسیر اخلاق برقرار می‌شود و باید هم در سطح حکومت و هم در سطح مردم رعایت گردد.

پهلوی دوم و بحران مشروعیت

رژیم محمدرضا پهلوی ضرورت مدرنیزاسیون، توسعهٔ اقتصادی، اصلاحات ارضی و ورود ایران به اقتصاد جهانی را دریافت، اما حقیقت نارضایتی سیاسی، شکاف طبقاتی، رشد سریع انتظارات اجتماعی و بحران مشروعیت را انکار کرد. سانسور و ساواک حکومت را از شناخت حقیقت‌های اجتماعی بازداشت و مصلحت بقای نظام بر حقیقت آزادی و عدالت مقدم شد.

از سوی دیگر، بخش‌هایی از جامعه به دلیل سرکوب سیاسی و شکاف طبقاتی، دستاوردهای توسعه را نادیده گرفتند یا آن‌ها را محصول استبداد دانستند. در نتیجه، مصلحت سقوط شاه به «مصلحت مطلق» بدل شد و بسیاری نیروها (چپ، مذهبی، ملی‌گرا) حاضر شدند حقیقت‌های تلخ آلترناتیو (خشونت انقلابی، خطر استبداد دینی) را نادیده بگیرند. در حالی که حکومت در حوزه‌هایی چون آموزش، بهداشت و حقوق زنان تلاش‌هایی ارزشمند کرده بود، شکنجهٔ مخالفان، سانسور، فساد و بی‌توجهی به آزادی‌های مدنی مشروعیت اخلاقی آن را فرو ریخت.

انقلاب ۱۳۵۷ و فروریختن اخلاق سیاسی

با آغاز انقلاب، اخلاق سیاسی قربانی شد. تخریب، شایعه‌سازی و نسبت دادن هر فاجعه‌ای (مانند سینما رکس) به شاه، بدون توجه به حقیقت، نشانگر ضعف اخلاق جمعی در میان بسیاری از کنشگران بود.

به این ترتیب، هم حکومت و هم مردم در پیوند حقیقت–مصلحت–اخلاق دچار اختلال شدند: حکومت حقیقت نارضایتی را ندید، مردم حقیقت دستاوردها را. بدین‌سان مشروعیت اخلاقی کل جامعه فروپاشید و انقلاب ۵۷ رخ داد.

جمهوری اسلامی و بحران سه‌گانه

جمهوری اسلامی از آغاز حقیقت‌های اجتماعی مدرن را نادیده گرفت. مصلحت بقا و امنیت ایدئولوژیک بر حقیقت (شفافیت اطلاعاتی و گردش آزاد خبر) و اخلاق (دادرسی منصفانه و برابری حقوقی) مقدم شد. اگرچه در آغاز بهبودهایی نسبی در حوزهٔ آموزش و بهداشت دیده شد، اما بی‌ثباتی اقتصادی، محدودیت آزادی‌ها و فساد بار سنگینی بر جامعه تحمیل کرد. مشروعیت در بخش‌های بزرگی از جامعه به‌شدت فرسایش یافته و اعتماد عمومی به‌طور گسترده از بین رفته است. امروز تعادل میان حقیقت، مصلحت و اخلاق بسیار شکننده است و سقوط این نظام در شکل کنونی‌اش محتمل به نظر می‌رسد.

اپوزیسیون و معیارهای مشروعیت

جریانات اپوزیسیون که بخواهند توان جایگزینی جمهوری اسلامی را داشته باشند، باید:

۱. حقیقت‌های اجتماعی امروز ایران را ـ از شکاف طبقاتی و بحران اقتصادی تا مطالبات آزادی‌های مدنی (زنان، جوانان، اقوام) ـ بپذیرند و واقعیت چندصدایی جامعه را انکار نکنند، حتی اگر تلخ باشد.
۲. توان مدیریت بحران‌ها (تحریم‌ها، بیکاری، مهاجرت نخبگان، بحران محیط زیست) را داشته باشند و میان منافع کوتاه‌مدت و بلندمدت توازن برقرار کنند؛ نه صرفاً وعده‌های فوری بدهند، بلکه برنامه‌ای برای توسعهٔ پایدار و دیپلماسی واقع‌گرایانه ارائه دهند.
۳. به حقوق بشر و آزادی‌های اساسی پایبند باشند، صداقت در سیاست پیشه کنند، از تحریف تاریخ و وعده‌های غیرواقعی پرهیز کنند، و به‌جای خشونت و انتقام‌جویی، بر آشتی ملی و عدالت تأکید کنند. همچنین مسئولیت‌پذیر باشند و سهم خود و دیگر نیروهای سیاسی را در بحران‌های گذشته بپذیرند.

هرچند در گفتمان‌های فردی سخن از «پایبندی به حقوق بشر و آزادی‌های اساسی»، «صداقت در سیاست» و «پرهیز از تحریف تاریخ و وعده‌های غیرواقعی» شنیده می‌شود، اغلب جریان‌های سیاسی یا تنها از ناکارآمدی جمهوری اسلامی شکایت می‌کنند، یا به فردای سقوط آن وعده و شعار می‌دهند، بی‌آنکه راهی واقعی و کم‌هزینه برای گذر از این بختک مرگبار پیش پای جامعه بگذارند.

لیبرال‌دموکرات‌ها و سکولار دموکرات‌ها (چه در قالب احزاب کوچک و چه شبکه‌های مدنی و روشنفکری پراکنده) بیش از دیگران بر حقوق بشر و آزادی‌های اساسی تاکید دارند. آن‌ها در گفتمان خود، صداقت نسبی بیشتری نشان داده‌اند و کمتر دچار وعده‌های غیرواقعی یا تحریف تاریخ می‌شوند. ضعف اصلی‌شان «قدرت سازمانی و پایگاه اجتماعی» است.

جنبش‌های مدنی داخل ایران (زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان) گرچه پراکنده و تحت فشارند، اما پایبندی عملی به حقوق بشر و اخلاق سیاسی نشان داده‌اند. این جریان‌ها معمولاً صداقت بیشتری نسبت به گروه‌های سیاسی سنتی دارند، هرچند برنامهٔ جامع برای مدیریت بحران‌های کلان کشور ندارند.

نیروهای ملی‌گرا و جمهوری‌خواه میانه‌رو در پذیرش واقعیت چندصدایی جامعه و حقوق اقلیت‌ها گام‌های مثبتی برداشته‌اند، اما بخشی از آن‌ها همچنان درگیر روایت‌های تاریخی گزینشی (ستایش مطلق از پهلوی یا نفی مطلق آن) هستند که صداقتشان را محدود می‌کند.

نیروهای چپ سنتی در عدالت‌خواهی اجتماعی صادق‌اند، اما هنوز به نقد کامل گذشتهٔ خود (خشونت انقلابی، نگاه ایدئولوژیک) تن نداده‌اند و این مانع تحقق کامل تعادل حقیقت–مصلحت–اخلاق در گفتمانشان است.

سلطنت‌طلبان بخشی از حقیقت تاریخی (پیشرفت‌های دورهٔ پهلوی) را برجسته می‌کنند، اما در نقد استبداد سیاسی و سرکوب آن دوران سکوت دارند. این امر موجب می‌شود صداقت تاریخی‌شان کامل نباشد و به تحریف تاریخ نزدیک شوند.

با فهم من برای آیندهٔ ایران، تنها جریان‌هایی می‌توانند حامل مشروعیت جایگزین باشند که با پذیرش حقیقت‌های تلخ جامعه، مدیریت عقلانی مصلحت‌ها و پایبندی به اخلاق سیاسی بتوانند اعتماد اجتماعی را بازسازی کنند. بدون این تعادل سه‌گانه، هیچ نظام سیاسی پایداری در ایران شکل نخواهد گرفت.

سلمان گرگانی
۱۴۰۴/۰۶/۱۳



نظر خوانندگان:


■ مقالهٔ شما با دقت و عمق قابل توجهی به یکی از مسائل بنیادین و همیشگی جامعهٔ ایران پرداخته است: تنش میان حقیقت، مصلحت و اخلاق و تأثیر آن بر مشروعیت سیاسی و اجتماعی. تحلیل سه‌گانه‌ای که ارائه کرده‌اید، نه‌تنها چارچوبی روشن برای فهم تاریخ معاصر ایران فراهم می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که بحران مشروعیت چگونه ریشه در ناتوانی همزمان حکومت و جامعه در تعادل میان واقعیت‌ها، نیازهای عملی و اصول اخلاقی دارد.
نکتهٔ برجستهٔ مقاله، تأکید بر نقش اخلاق به‌عنوان «پلی میان حقیقت و مصلحت» است. این دیدگاه، به‌ویژه در بررسی دوران پهلوی دوم و انقلاب ۱۳۵۷، توضیح روشنی ارائه می‌دهد که چرا فقدان این تعادل می‌تواند منجر به فروپاشی مشروعیت شود و پیامدهای بلندمدتی برای جامعه به دنبال داشته باشد. همچنین تحلیل شما از جمهوری اسلامی و بحران سه‌گانهٔ آن، با دقت و انصاف، نشان می‌دهد که فقدان شفافیت، مدیریت خردمندانهٔ مصلحت‌ها و پایبندی به اخلاق، چگونه اعتماد اجتماعی را فرسوده کرده و زمینهٔ بی‌ثباتی را فراهم می‌آورد.
بخش نهایی مقاله که معیارهای مشروعیت برای اپوزیسیون را مشخص کرده است، بسیار کاربردی و امیدبخش است. اشاره به پذیرش حقیقت‌های اجتماعی، مدیریت واقع‌گرایانهٔ مصلحت‌ها و پایبندی به اخلاق سیاسی، به‌عنوان شرط ضروری برای بازسازی اعتماد اجتماعی، نقطهٔ قوت مقاله است و مسیر تفکر عقلانی برای آیندهٔ ایران را روشن می‌کند. تحلیل دقیق گروه‌های مختلف سیاسی و جریان‌های مدنی نیز تصویر جامعی از وضعیت موجود ارائه داده و نشان می‌دهد که هیچ راه‌حل فوری و ساده‌ای وجود ندارد؛ بلکه اصلاحات خردمندانه و پایدار نیازمند درک عمیق از تاریخ، واقعیت‌های اجتماعی و اخلاق سیاسی است.
در مجموع، مقاله شما هم آموزنده است و هم انگیزه‌بخش؛ با ارائهٔ چارچوب تحلیلی روشن، به مخاطب کمک می‌کند تا پیچیدگی‌های تاریخ و سیاست ایران را بهتر بفهمد و ضرورت تعادل میان حقیقت، مصلحت و اخلاق را درک کند. این نگاه علمی و اخلاق‌محور، برای همه فعالان سیاسی، روشنفکران و شهروندان علاقه‌مند به آیندهٔ ایران بسیار ارزشمند است. با امید شرکت بیشتر خوانندگان در بررسی مقاله‌های نوشته شده و با تشکر بسیار ار نویسنده مقاله جناب گرگانی.
علی‌محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Tue, 02.09.2025, 23:13
هفتخوان «ولایت فقیه»

امیر مُمبینی

چندی پیش، در هشتم مرداد ماه امسال، دیوارنگاره‌ای تناور با هزار و چهارصد متر مربع مساحت و طرحی از نبرد رستم پرخاشگر با اژدهای هفت سر، در سبک سنتی درویش‌پرده (پرده‌ی درویشی) در میدان انقلاب تهران رونمایی شد. این نگار‌ه‌ی پهناور مانند یک کتیبه‌ی باستانی بیانگر نوعی بینش و گرایش منجمد سیاسی سنتی است. این آخرین کار از یک رشته کارها در مسیر راهپیمایی درونی یک گرایش در جمهوری اسلامی به سوی آرامگاه کوروش و شاهنامه‌ی فردوسی و پادشاهی ساسانیان و تاریخ پیش از اسلام است. پیش از این دیوارنگاری، برپا شدن تندیس‌ها و نگاره‌ها و پرده‌های آرش کمانگیر و کوروش بزرگ و شاپور ساسانی و نیز تندیس سخنورانی چون سعدی و فردوسی و رودکی و شماری دیگر از بزرگان علم و ادب ایران گرایش را نشان داده بود.

فرض بر این است که هدف سیاسی مبتکران این حرکت تسخیر زیارتگاه‌های بخشی از اپوزیسیون و بسیج نیرو با انگیزه‌های ملی و میهنی است. اما، با هر انگیزه‌ای، برداشته شدن حصر از تاریخ پیش از اسلام و اسطوره‌ها و افسانه‌های ایرانشهری می‌تواند پیامد مثبتی بر مذهب کشور داشته باشد و گرایش ملی را در آن توان بدهد. در گفتمان «ایران اسلامی» یا «اسلام ایرانی» این گرایش در سمت اسلام ایرانی است. اکنون ببینیم چنین گرایشی کدام درونمایه‌ی فرهنگی را دارد و آیا نمود آن با نهاد باستانی و فرهنگی ما همخوان است یا نه. این نوشته بیشتر به جنبه‌ی فرهنگی توجه دارد.

***

پیش از سربرآوردن نگاره‌ی رستم و اژدها در میدان انقلاب اثری با نام «پرده‌ی کوروش کبیر» روی دیوار آمده بود. در پی سال‌ها بحث در این باره که آیا کوروش همان ذوالقرنین نام برده در قرآن است یا نه، سرانجام با توسل به طلسم نام «ذوالقرنین» راهی برای حلال کردن کوروش و تاریخ او پیدا شد. وقتی آقایان تورات را کتاب مقدس می‌دانند و در تورات کوروش یکی از مقدس‌ترین نام‌ها است دیگر مشکل چه بود که مذهب ابراهیمی ایران حداقل به اندازه‌ی مذهب ابراهیمی یهود این شخصیت را احترام نکرد و و راه‌ او را به فرهنگ امروزین بسته بود؟ هنگامی که پادشاهان و شخصیت‌های دینی یهودی در تورات پیامبر و پیامبرزاده شناخته می‌شوند و پرستیده می‌شوند توسط روحانیان ایرانی، چرا تنها کوروش پارسی که خود یکی از مقدس‌های دین یهود است از این امتیاز محروم شده بود. آیا دلیلی جز درگیری دین و ملیت، درگیری اسلام و پیشا اسلام باعث آن شده باشد؟ یک دلیل درستی چنین گمانه‌ای همزمانی امروزین رجوع به کوروش و آرش با رواج عنوان ملت و میهن در بازار سیاست دین‌سالار است. به هرگونه، گویا حالا راه باز شده است و نام و داستان کوروش بین نیروهای دین سالاری هم دارد رواج پیدا می‌کند.

نقاشی پهناور کورش بزرگ اثر مهدی طالعی‌نیا در دوم آذر ماه سال ۱۴۰۳ با استقبال بسیار در موزه‌ی هنرهای زیبا، در مجموعه‌‌ی تاریخی فرهنگی سعدآباد، به نمایش گذاشته شد و بسیاری به تماشای آن رفتند. آقای مهدی طالعی برای کشیدن این تابلو سبک درویش‌پرده یا پرده‌ی درویشی را به کار بست، بر پایه‌ی کلیشه‌‌ی معروف این سبک. کلیشه‌ای که در آن دو چهره‌ی اصلی، یکی شر مطلق و دیگری خیر مطلق، در وسط تابلو و در اندازه‌ای بسیار بزرگتر با هم در نبرد هستند و معمولاً پهلوان خوب با یک ضربه‌ی شمشیر چنان از فرق سر تا پایین شکم حریف را در خط عمودی چاک می‌زند که گویی با تیز‌ترین شمشیر ژاپنی یک هندوانه را به دو نیم کرده‌اند. در گرداگرد این نبرد تن به تن خیر و شر جنگ لشکریان مغلوبه است و دانه به دانه‌ی سربازان سپاه خیر، دانه به دانه‌ی سربازان سپاه شر را از یک‌جای بدنشان چاک می‌زنند و به جهنم می‌فرستند.

آقای طالعی با یک شگرد آسان، طبق همین کلیشه، جای پهلوان خیر را به کوروش داد و جای حریف شر را به کس دیگری داد و گرز گاوسر یک منی رستم را نیز با یک بدعت بامزه به دست کوروش داد و جناب کوروش نیز چنان این گرز را بر کله‌ی حریف خود، مثلاً کرزوس، می‌کوبد که احتمالاً آن بخت برگشته پیش از مرگ فکر کرده که آسمان بر سرش رمبیده است. طبق همین کلیشه، در پایین تابلو نیز گروهی از آدمیان نشانه‌گذاری شده با کلاه هخامنشی و ایلیاتی به جان حریفان برهنه‌ی یونانی افتاده‌اند و نیزه و شمشیر و خنجر هخامنشی را در پیش و پشت آنها دخول می‌دهند. بدین‌گونه هم از روز اول بنیانگذاری پادشاهی پارس جنگ شرق و غرب آغاز می‌شود.

این مضمون چه ربطی به کوروش دارد و این آدم‌کشی‌ها چه جای ستودن دارند؟ این کدام فرهنگ و دانش و وجدان است که وقتی می‌خواهد از مهمترین چهره‌ی باستانی ما ستایش کند او را فردی مهاجم و کشنده‌ی آدمیان می‌کند؟ بی‌گمان برای پژوهنده‌ی اینگونه آثار بیش از هر چیز چگونگی اندیشه و انگیزه و روانشناسی آفریننده‌ در مرکز توجه جای می‌گیرد و از این که کوروش مسخ شده را به نمایش می‌گذارند متاسف می‌شود. کوروش هم مثل هر انسان دیگری افکار و رفتار خوب و بد داشت. هم خرد داشت و هم خشونت. اما آنچه باعث زنده ماندن نام وی شد، به گواهی نویسندگان یونانی و کتاب تورات، رعایت نسبی حقوق مردمان بود. رعایت آزادی دین و عقیده‌ی دیگران. مدارای او با دین‌ها و ملت‌ها و مردمان دیگر. پرهیز از دشمن‌‌سازی و دشمن‌بازی و دشمن کشی. پرهیز از کافر‌کشی.

بارزترین مثال برخورد کوروش با مهمترین دشمن آنزمان وی کرزوس پادشاه لیدیه بود. کوروش پس از فتح سارد پایتخت لیدی نه تنها کرزوس را نکشت، نه تنها او را ناچار به پذیرش دین ایرانیان نکرد، نه تنها به جرم دگردینی و دگراندیشی و قصد او برای حمله به ایران ویرا آزار نداد، بلکه او را در دربار خود جای داد و به مقام وزیر مشاور خویش گمارد، که این مقام پس از کوروش در دربار هخامنشی ادامه یافت. می‌توان حدس زد کرزوس دوست صمیمی کوروش شد و طرح آرامگاه کوروش را که به سبک رایج در افسوس و لیدیه آن زمان است او طراحی کرد. کرزوس مشاور اعظم کمبوجیه هم بود. دربار هخامنشی با حضور کرزوس و همراهان وی احتمالاً متأثر از فرهنگ یونانی هم بود. شگفت نیست اگر همین امروز یونانیان و ایرانیان، این دو نماینده خاور و باختر آن روزگار، آنجا که آگاهی تاریخی دارند همدیگر را دوست می‌دارند و می‌ستایند. پس، کار مثبت رفع حصر از کوروش نباید با تحریف تاریخ او صورت گیرد و تلاش شود تا از وی وسیله‌ی تبلیغی برای جنگ و غرب‌ستیزی بسازند.

***

پس از نگاره‌ی کوروش و شماری از تندیس‌ها و نگاره‌های باستانی دیگر می‌رسیم به نگاره‌ی رستم و اژدها که موضوع اصلی این یادداشت است. در این نقاشی عظیم میدان انقلاب، رستم شمشیر کشیده و چهار کله‌ از هفت کله‌ی اژدهای آمریکا را بریده و حالا برای بریدن سه کله‌ی دیگر آن در نبرد است. اژدهای افسونگرِ از نوع پُرکرشمه و فلس‌دار و مارگونه است و عینهو مثل  شلنگِ آب ولو شده در باغچه‌ پیچ و تاب خورده است. دهان اژدها برای بلعیدن رستم، بخوان حکومت، تا به آخر باز شده است و حالتی از مزاح را هم می‌توان لای دندانهای تیز آن دید، چرا که رستم از فرط عجله برای سرکوب اژدها، برعکس معمول شمشیر را به دست چپ و سپر را به دست راست گرفته است. اما هرگز از کسی شنید نشد که پهلوان ما چپ دست بوده است. بسیار طبیعی است که رستم را راست دست در نظر بگیریم چون در این باره بحثی نبود. اگر به گفته‌ی فردوسی هم رجوع کنیم همین را می‌گوید، مثلا در جنگ رستم با اشکبوس، فردوسی در وصف تیراندازی رستم با کمان می‌گوید:

ستون کرد چپ را و خم کرد راست
غریو از خم چرخ چاچی بخاست

امروزه هم می‌توان دید که در مسابقه‌های تیراندازی با کمان، دست چپ را ستون می‌کنند تا کمان را نگهدارد و با دست راست زه  را می‌کشند، چرا که زور و دقت دست راست برای راست دستان بیشتر است. علت چپ دست شدن رستم در این دیوارنگاره، اگر به اصل نقاشی برگردد یک اشتباه و تحریف است. اما بدتر از آن، ممکن است علت آن وارونه کشیدن نقاشی، یعنی آینه‌ای شدن تصویر یا mirror image باشد. مثل تصویر کوه در دریاچه. کمی آشنایی با عکس و نقاشی کافیست تا فرد بداند که آینه‌ای شدن یا چرخاندن و پشت و رو کردن تصویر هم تحریف می‌کند و هم تغییر می‌دهد نقاشی را. برای امتحان، عکسی از تابلو رستم و اژدهای میدان انقلاب بگیرید و آن را در یک آینه تماشا کنید. می‌بینید که رستم راست‌ دست و قابل پذیرش‌تر می‌شود.

در این نقاشی سیمای رستم پیر و از روح و طراوت تهی است و مثل ناردانه‌ی خُشک شده استخوان‌هایش عیان و شربت شیرینش نهان است. پهلوان سالخورده در همان سنی برای جنگ با آمریکا به میدان انقلاب آمده است که در آن سن رفته بود دنبال شکار و بی‌خبر افتاد در چاه برادرش شغاد. و دریغا که ریش دو فاق معروف رستم، آن هم در کشوری که بر سر درازا و پهنای ریش مسابقه درگیر است، ریشی سپید و آشفته و کوتاه و نامرتب است که بیشتر به ریشک می‌ماند تا ریش.

***

محتوا و غرض سیاسی در نگاره‌ی نبرد رستم با اژدهای آمریکا را یک شعار خشن بیان می‌کند:

«چو پایان این خوان آخر خوش است
بخوان نام ایران که دشمن کُش است»

گویا حکومت رسیده است به خوان آخر در هفتخوان با آمریکا و این بار رستم دستان در میدان است و حریف غربی با «ایران دشمن‌کُش» روبرو است. پس، گفتگو بی‌گفتگو، چرا که احتمال جنگ زیاد است و برابر آخرین گفته‌ی آقای خامنه‌ای درگیری با آمریکا یک درگیری بی‌پایان است. حاملان این شعار نه درک می‌کنند و نه در نظر می‌گیرند که اگر جنگ اعلام شود همه‌ی مصیبت‌های کنونی در سنجش با مصیبت‌های ناشی از جنگ اعلام شده ناچیز خواهد بود.

در ادبیات کهن و هم‌روزگار هرگز دیده نشد که ایران را «دشمن‌کُش» بنامند. به تاریخ که نگاه کنیم واقعیت ردکننده‌ی این اتهام متعصبان ستیزه‌جو است. بنیانگذاری دولت ـ کشور در ایران با رهبری کوروش بزرگ یکی از استثناء تاریخ جهان است از نگاه مدنیت رزم و نرمش رفتار. دولت ـ شهر یونانی و دولت ـ کشور ایرانی هیچکدام «دشمن‌کُش» نبودند. آن دو الگوی باستانی بیانگر آغاز یک رنسانس در مهار خشونت دینی و دولتی بودند. آن دو با همه‌ی جنگهایی که با هم داشتند بیش از هر دوستی همدیگر را ستودند و از هم الهام گرفتند و امروز نیز ایرانی و یونانی «یادگاری از دوران فخر و عصمت» همدیگر هستند.

هنگامی که فرماندهان سپاه ایران به بابل درآمدند دشمن‌کشی نکردند بلکه به احترام مردم بابل خدای آنان بَعَل را زیارت کردند، در شهر جلو کشتار و غارت را گرفتند و اسیران را آزاد و شهر را آبادتر کردند. شمشیر بیخ گلوی مردم ننهادند تا دینشان عوض کنند. در فتح لیدی، کرزوس پادشاه لیدی که بزرگترین دشمن آن زمان ایران بود کشته نشد بلکه مهمترین مشاور کوروش و دو پادشاه دیگر هخامنشی شد و ایران میهن دوم او گشت. نه این است آیا که تورات کافر‌کُش نیز ایرانیان غیر توراتی آن زمان را به آزادگی و انسانیت ستوده است و شاه ایرانی را مسیح نجات دهنده‌‌ی بشر نامیده است. نه این است آیا که کسی چون هرودوت از همان سنگر نادوستانه‌ای که داشت خشن و خرافاتی نبودن ایرانیان را ستوده است و آنان را بیش از هر ملت دیگری جویای چیزهای نو نزد مردمان دیگر و استقبال از کاربرد آنها معرفی کرده است.

کمتر فرهنگی در جهان مانند فرهنگ باستان‌‌بنیاد مردم ایران که در شعر پرشکوه این سرزمین ثبت است شریک درد دیگر مردمان جهان بود و هست و برای ستمدیدگان غیر خودی دل می‌سوزاند و میل به یاری دارد. آیا مذهب شیعه که اسلام ایرانی درآمیخته با دین زرتشت است سرشتش ستاینده‌ی فتوحات دشمن‌کُش؟

فرهنگ باستانی ایران مثل دشت باران دیده از تراوُش زندگی سرشار بوده است. فرهنگ مرگ و کشتن و خودکشی و شهادت و قربانی نبود. هرگز انسان را قربانی خدایان نکرد. فرهنگ زندگی بود این فرهنگ. فرهنگ جشن‌ها بوده این فرهنگ. هر ماه نمادی و مناسبتی برای جشن و آمرزش و نیایش به درگاه طبیعت داشت و هر سال نیز همین‌سان. هر فرشته و نیروی فراطبیعی نمادی از یک نیروی طبیعت بود و عبادتگاه بزرگ این مردم دشت پربار طبیعت بود با چهار عنصر اصلی آب و آتش و باد و خاک. با خورشید و ماه و ستارگان آسمان نشسته بر ستیغ‌های آسمان‌سای کوه‌های ما. این فرهنگ خدا و طبیعت را در هم پیوسته بود و بزرگترین عیدش عید طبیعت بود. نوروز و آغاز بهار بود. ما زندگی می‌کردیم بی‌آن که بخواهیم زندگی را از دیگران بگیریم. پروردگار را آنچنان تنزل ندادیم و بر خاک نکوبیدیم و بی‌رحم و بی مروت نکردیم به خاطر روسری رنگین دختران نوشکفته آنها را با شکنجه بی‌جان کنیم. ایران هرگز دشمن کُش نبوده است.

***

این که نشریات عمده‌ی کشور و نیز رسانه‌هایی چون بی‌بی‌سی شعار پای نگاره‌ی رستم و اژدها را سروده‌ی فردوسی دانستند اشتباه بزرگی است که باید اصلاح شود. چنین شعر و شعاری از فردوسی نیست. فردوسی حتی شعری مثل این هم ندارد و معمولاً اگر کلام او حامل خشونتی باشد آن گفته‌ی کسی دیگر به نقل از اوست و برای قصدی دیگر. حتی اگر فردوسی چنین شعاری را در شعر خود گنجانده بود آن را باید خطای وی قلمداد می‌کردند نه این که شعرش را شعار کنند. فردوسی، آنجا که از زبان خود حرف می‌زند بدون تعصب و مبالغه دادخواه‌ترین انسان قلمزن ایران بوده است. تا جایی که خداوند خیرخواهی در شعر پارسی، سعدی شیرازی، حداکثر دفاع خود از خشونت‌پرهیزی را بر شعر فردوسی متکی می‌کند و می‌سراید:

چنین گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

تماس گرفتن هوش و احساس و تخیل با محتوای شکوهمند این شعر، در یک مقیاس کیهانی اشک رحمت بر چشم خلقت می‌کشد و از بطن سرنوشت غم‌انگیز و محتوم زیست بر زمین، ابرانسان رحمان و رحیم را ترسیم می‌کند. رحم گوهر آن قانون زرینی است که می‌گوید، آنچه بر خود می‌پسندی بر کسان آن را پسند.

این که جماعتی فریاد مرگ بر یک کشور را سر بدهند پژواکش مرگ بر خود است. انسان هر حقی را از دیگران سلب کند کارش مجوزیست برای سلب آنگونه حق خود با دست دیگران. فردوسی به عکس شعار نقاشی میدان انقلاب می‌گوید:

گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست
بد و نیک را داد دادن نکوست

رد جنگ و ستیزه و خشونت و ستودن تدبیر و صلح و مهر نزد اندیشمندان بزرگ ایران یک اصل بوده است. سعدی می‌گوید آن که دولت مدار است:

گزند کسانش نیاید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند
اگر در سرشت وی این خوی نیست
در آن کشور آسودگی بوی نیست

دقیقاً همین شد سرنوشت ما در جمهوری اسلامی. به عیان می‌بینیم که در این کشور از آسودگی بویی نیست. چرا که از گزند مردم بیمی نیست.

سعدی می‌گوید:
به تدبیر جنگ بداندیش کوش
مصالح بیندیش و نیت بپوش
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی

خوب، این یک حرف مستقیم سعدی با این حکومت است که در درگیری با آمریکا به جای «مصالح بیندیش و نیت بپوش» «مصالح نیندیش و نیت بگو» را انجام می‌دهد. حتی پناهگاه ساده هم برای مردم نساخت که موقع حمله‌ی نتانیاهو کودکان ما کشته نشوند. در درگیری با آمریکا با هزار وسیله می‌خواهد بیان نفرت کنند و همزمان بروند و مذاکره کنند و به توافق برسند. به کشور ما می‌گویند «دشمن کُش» و به آمریکا می‌گویند چرا دشمن کشی می‌کنید!

سعدی در یک پیام مستقیم دیگر به این حکومت و در رابطه با بحث مذاکرات این روزها می‌گوید:

چو نتوان عدو را به قوت شکست
به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند
به تعویذ احسان زبانش ببند
عدو را به جای خَسَک زر بریز
که احسان کند کُند، دندان تیز

از این روشنتر چه می‌توان گفت. «چو نتوان عدو را به قوت شکست» یعنی وقتی نمی‌‌توانید شر آمریکا و ایالت زر و زور خیز آن اسرائیل را با زور دفع کنید «به نعمت بباید در فتنه بست» یعنی از طریق تطمیع و تأمین منافع اقتصادی آن، از طریق رساندن نفع به آن؛ باید جلو فتنه را بگیرید. «عدو را به جای خسک زر بریز» یعنی، به جای زیان رساندن به او نفع برسان، چون «که احسان کند کُند، دندان تیز».
به کلمه‌ی احسان توجه کنیم و به توصیه‌ی احسان کردن به دشمن و مقایسه کنیم با شعار «ایران دشمن کُش» و ببینید که تضاد پندار و کردار تا به کجاست و کشور و مردم بیچاره شده‌ی ما در چنگ نادانی و عصبیت چگونه سرنوشت‌شان مثل کشتی بی ناخدا بر دریای طوفانی است.

***

ما در زمانی دچار نمایش‌های مضحکی چون محاربه‌ی رستم و اژدهای آمریکا هستیم که اکثر گردانندگان کشورهای پیشرفته خود نمی‌‌دانند که چه دورانی شروع شده است و این دوران به کجا می‌رود. پدیده‌ای در حال تکامل است که اطلاع ما از چگونگی تکامل آن هر روز کمتر می‌شود. دانش زمانه گواه حرکت جهان بسوی یک فاجعه محیط زیستی است. فاجعه‌ای که کمبود آب و نابودی خاک و آلودگی هوا و گرمایش هولناک و تحولات نابود کننده زندگی را در مسیری بسیار ناپایدار قرار می‌دهد. جهان می‌تواند در مسیر تکامل هوش مصنوعی شاهد اوج‌گیری تضاد انسان و ماشین و امکان غلبه‌ی هوش مصنوعی بر تمدن بشری باشد. ارزش و اخلاق و معیار و قانون در عصر هوش مصنوعی و ربات‌های آن در حال فروپاشی هستند. اصل همنوع دوستی به کلی برای ماشین جنگ دارد بی‌معنی می‌شود.

آنچه در غزه شاهد آن هستیم آزمایشی می‌تواند باشد برای آنچه بسیاری از کشورها ممکن است دچار آن شوند. خیالی خام است که دولتی فکر کند که کشور وی از این خطر مصون است. امنیت هر چه بیشتر گروگان زور می‌شود. زور هر چه بیشتر در خدمت گرفتن زور از کمزوران قرار می‌گیرد. در این مسیر چه بسا قانون تنازع بقا مسیر نجات محیط زیست را نیز تعیین کند و تمدن در توحش غرق شود. در چنین شرایطی مردم ایران چه باید بکنند، وقتی که سیاست و رفتار حکومت مستبد همان است که نباید باشد.

ایران وقت زیادی ندارد، اگر که اصلاً وقتی داشته باشد. باید این وضع پایان یابد و اراده‌ی مشترک ملی و خرد مشترک مبنای سامان‌دهی مجدد به اوضاع گردد. برعکس شعاری که بر نگاره‌ی رستم و اژدها آمده است، پایان یافتن ستیز با آمریکا و اسرائیل و غرب و رسیدن به یک توافق معطوف به سودآور کردن صلح برای حریفان مهمترین مسئله سیاست خارجی ایران است. مردم ایران فقیر و فرسوده شده‌اند. سه نسل از خوشبختی و آرامش محروم شدند. مردم پاره می‌کنند این دیوارنویسی‌های تهی از سیاست و سرشار از شرارت را. ایران گروگان ستیزه‌جویان نیست. مردم می‌خواهند ایران جایی برای زندگی در صلح و آرامش و رفاه باشد.



نظر خوانندگان:


■ دوست گرامی تنظر شما در باره نمایش‌های ملی‌گرایانه رژیم قابل تقدیر است اما شوربختانه ملی‌گرایی افراطی شما در مورد برخی رویدادهای تاریخی پیش از اسلام از جمله در رابطه با یونان باستان پرسش برانگیز است!
شاد باشید، شهرام


■ ضرب‌المثل مشهوری هست که به افراد مختلفی نسبت داده شده اما معروف‌ترین آنها لنین است که گفته بود بدون شکستن تخم مرغ نمی‌توان نیمرو درست کرد. حالا داستان کوروش بزرگ هم همین است که بدون جنگ و خون ریزی وی هرگز موفق نمی‌شد اولین و بزرگترین امپراتوری جهان را تشکیل بدهد. حالا این میان سیاست‌های به نسبت نرم‌تر و اهل مدارای وی تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است برای من خیلی توجیه پذیر نیست. در مورد این که کوروش رهبران قبلی را همچنان در جای خود حفظ می‌کرد هم البته بیشتر نوعی شوخی باید باشد. تصور کنید مثلا در دوره قبل از انقلاب صدام حسین موفق شده بود ایران را تسخیر کند اما به محمد رضا شاه اجازه بدهد که از طرف او همچنان شاه باشد. خب دیگر مثل روز روشن است که چنین شاهی در واقع نوعی پادوی صدام بیشتر نمی‌توانست باشد.
ضمنن به یاد بیاوریم که نزدیک به ۱۲ قرن قبل از کوروش (که در عصر آهن زندگی می‌کرد) حمورابی در عصر برنز هم دقیقاً همین سیاست کوروش را انجام می‌داد و نرم‌خویی با دشمنان شکست خورده اختراع کوروش نبوده. در مورد ادیان هم باید گفت که به استثنای پادشاهان بسیار بی‌رحمی مانند شاهان آشور در آن دوره چون چند خدایی کاملاً متداول بود بنابراین اصولاً تحمیل دین معنا نداشت و در مورد دین شخص کوروش هم هنوز هیچ نظریه‌ای وجود ندارد.
خلاصه مطلب این که برای شاه شاهان شدن کوروش در ایران و تشکیل چنان امپراتوری بزرگی خدا می‌داند چه تعداد انسان بی‌گناه و سرباز حکومتی کشته شده‌اند. و باید پرسید کشته شده‌اند که چه بشود؟
با تقدیم احترام علی‌محمد طباطبایی


■ دوست گرامی آقای طباطبایی!
ساختار و سامانی که در زمان کوروش برای نخستین بار در ساختار امپراتوری به کار گرفته شد تا همین امروز یک مکتب و سبک مهم است. پیش از آن هر حکومتی جایی را فتح میکرد خود آن حکومت و عوامل آن قدرت را مستقیما به دست گرفته و اداره میکردند و این مستلزم درگیری شدید با مردم بومی و خونریزی مداوم بود. کوروش که روش وی یک مکتب در سیاست جهانی شد و حتی تا امروز از مضمونهای آموزشی است امپراطوری را بر پایه ی خودگردانی بومی استوار کرد. یعنی پس از فتح یک کشور یک حکومت بومی با فرهنگ و مذهب و قومیت همانجا داره میکرد کشور را و از طریق یک سیستم ساتراپی به مرکز امراطوری وصل میشد. این روش اداره حتی در سوئد و با آگاهی از کار شخص کوروش در گذشته به کار گرفته شد. مکتب کوروش در اروپا بسیار معروف بود و هست. این روش سبب میشد که ستیز با مردم بومی کمتر شود و حتی بررخی کشورها با علاقه متحد امراطوری بشوند. ویژگیهای این سبک دولتمداری کوروشی چنین بود:
تمرکززدایی و ساتراپی‌ها
کوروش پس از فتح سرزمین‌های مختلف، به‌جای نابود کردن حکومت‌های محلی، سیستم «ساتراپی» (استانداری) را ایجاد کرد. هر ساتراپ (استاندار) اداره منطقه را بر عهده داشت، اما زیر نظر شاه بود. این نظام بعدها توسط داریوش اول تکمیل شد و به یکی از کارآمدترین ساختارهای اداری جهان باستان تبدیل شد.
احترام به فرهنگ‌ها و مذاهب
کوروش اقوام مختلف را مجبور به تغییر مذهب یا زبان نکرد. نمونه معروف آن، منشور کوروش (استوانه کوروش) است که در آن آزادی دینی و بازسازی پرستشگاه‌ها تأیید شده است.
پایه‌های حقوقی و انسانی
فرمان‌های او نوعی «نخستین سند حقوق بشر» تلقی می‌شوند. همین باعث شده تا امروز نامش با مفاهیمی مثل عدالت، آزادی، و مدارا گره بخورد.
ساختار نظامی و امنیتی
ارتش منظم، جاده‌های ارتباطی (مثل جاده شاهی)، و سیستم پیک‌رسانی از دیگر ویژگی‌های سازمان حکومتی او بودند. به‌طور خلاصه: «مختصات سازمان دولتی کوروش» یعنی سامان حکومتی نوین، ساتراپی‌ها، مدارا با ملت‌ها، منشور حقوق بشر و ایجاد نظم سیاسی پایدار.
ایران در سیاست دو فرد دارد با مکتب جهانی، یکی کوروش در دولتمداری و دیگری سعدی در علم سیاست.
در آخر این که، به حاشیه ها نچسبیم. غرض نوشته این است که ایران به واقع دارد نابود میشود و اینها همچنان داردند شعارهای پوک را روی دیوار میبرند. هراسانگیز تر از هر چیز این است که ایران اصلا حکومت ندارد. معلوم نیست سرنوشت صد میلیون انسان دست کیست.
امیر مُمبینی


■ در باره کوروش
می‌گویند دو نفر بحثی داشتند که آیا شکسپیر  نویسنده آثار مربوطه بود یا نه. یکی گفت، آن نمایشنامه‌ها را شکسپیر ننوشته است. دیگری گفت، ما به همان کسی که آن نمایشنامه‌ها را نوشته است می‌گوییم شکسپیر. حال در باره کوروش. ما به همان کسی که نزد یهودیان تنها مقدس غیر یهودی است، نزد یونانیان باستان نامی محترم و بزرگ است، نزد برخی از دول دولتمداری او خردمندانه و سرمشق شده است، و نزد شایعات ماندگار مردمی سیمایی نیک از او مانده است، می‌گویم کوروش.
اگر قصد تاریخ‌نگاری با جزییات باشد هیچ قهرمانی نیست که یک ضد قهرمان در خود نهان نکرده باشد و به قول ابن خلدون هر یک از ما فرعونی در درون خود داریم که اگر شرایط فراهم شود می‌تواند بیرون بجهد. اما، وقتی قصد دفاع از دستاویزهای باقی مانده برای مردمی ستمدیده و نومید باشد که حتی تاریخ باستان آنها می‌خواهد تفسیری واژگون پیدا کند آنگاه مهمترین مسئله دفاع از امید است. این که قبل از کوروش نیز چنان منشورهایی بود سندی نمی‌شود برای انکار سند کوروش. و حتی اگر کسی تقلید کرده و یا کپی کرده منشوری چنین را از گذشتگان صرف همین کار دارای ارزش است و حداقل آن کپی و نسخه برداری حامل یک گزینش و یک ارزش است.
تمام حرف دموکرات‌های ایرانی مگر چیست جز یک کپی‌برداری به عمل در نیامده از حرف‌های اروپاییان در باره دموکراسی. همه می‌گویند دموکراسی و اتحاد و زیر همین دو عَلَم انشعاب می‌کنند و بدون دلیل و مدرک حقوق دیگران را ضایع می‌کنند و ترور فکری می‌کنند. با این همه، در حد همین تقلید باز می‌توان ارزشی در کار اینان یافت. هرگز هیچ پادشاهی در تاریخ نامی چنین نیک از خود برجای نگذاشت و به قول هرودوت پدر ملت خود بوده است او.
تاریخ داستانیست که ما می‌نویسیم، بر پایه منافع و علائق خویش. هیچ تاریخی واقعیت ناب نیست. در علوم اجتماعی حقایق سیال‌تر هستند. چه کسی گفت که ناپلئون مستحق آن همه عظمت و احترام در فرانسه است؟ چه کسی می‌تواند ثابت کند که ژاندارک آسبرگ سیندروم نداشته است مثل گرتا تونبرگ؟ در مهترین مرکز هنری جهان، در واتیکان، کدام حقیقت نهفته است و می‌خواهند بشریت را به کدام حقیقت آویزان کنند؟ کمدی الهی دانته شاید ابلهانه‌ترین مفهوم را در یک اثر ادبی حمل میکند. و آن همه پرت و پلاهای او اعتقادات راسخ کاتولیکی وی بوده است. همن آخوندهای مرتجع ما بسیار از ایشان روشن‌اندیش‌تر هستند وقتی انسانهای پیشا اسلام را همه محکوم نمی‌کنند، که دانته کرد. اما او بر اساس هنرش بزرگترین چهره شعر اروپا شد. چه کسی می‌تواند او را کاهش دهد؟ دانته دانته است و کوروش کوروش است، نه آنگونه که بودند بلکه آنگونه که در ذهن جامعه ساخته شده‌اند. و اگر اتفاقی در ذهن جامعه منشأ خیر دارد به حرمت اصل خیر باید آن را رعایت کرد. کسی از دانته یاد نمی‌گیرد که شرور باشد بلکه روحش لطیف می‌شود از خواندن شعر او. کوروش هم دو پدیده است. آن چنان که بود، که هیچ کس یقینش را نمی‌داند و روایات گوناگون است. و آنچنان که توانست باشد و بماند در خاطره ی جامعه. در اینجا این ماندنی نیک شد و یاری دهنده. و اگر بن‌مایه‌ای نمی‌داشت این را نمی‌توانست. او به هرگونه تصویری از نیک پی ترین پادشاه جهان باستان شده است.
امیر ممبینی





iran-emrooz.net | Mon, 01.09.2025, 13:20
جنگ ۱۲ روزه

سعید سلامی

خشت اول

سال‌ها پیش از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، آیت‌الله خمینی گفت: «من از سال‌های طولانی راجع به اسرائیل و راجع به جنایات او همیشه در خطبه‌ها، در نوشته‌ها، گوشزد کرده‌ام به مسلمین که این یک غدۀ سرطانی است در یک گوشۀ ممالک اسلامی...» (صحیفه امام، ج۱۲، ص۳۱) او همچنین می‌گفت: «امروز قبله اول مسلمین به دست اسرائیل، این غده سرطانی خاورمیانه افتاده است. بر هر مسلمانی واجب است برای محو این غده سرطانی جهد کند.»

روح‌الله خمینی به‌عنوان یک شخصیت مؤمن و معتقد آشتی‌ناپذیر، آموزه‌ها و جهان‌بینی خود را از آیه‌های قرآن کریم می‌گرفت:

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا» (مائده، سوره ۵، آیه ۸۲) به این معنا که «به طور مسلم دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود و مشرکان خواهی یافت.»

«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ...» (اعراف، آیه ۱۶۷) به این معنا که «و یاد کن که پروردگارت فرمود که بر آنان [قوم یهود] کسی را تا روز قیامت خواهد گماشت که سخت‌ترین عذاب را به آنان بچشاند...»

آرمان و فتوای خمینی پس از استقرار جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷، به یک فرصت و هدف عملی‌تر تبدیل شد. بعد از ولایت علی خامنه‌ای، برای محو «این غدۀ سرطانی»، «محور مقاومت»، شبکه‌ای از شبه‌نظامیان و گروه‌های سیاسی اسلام‌گرای عمدتاً شیعی تحت حمایت جمهوری اسلامی، در خاورمیانه و یمن شکل گرفت. این محور با هدف هماهنگی و اتحاد در یک درگیری بزرگ با اسرائیل و دستیابی به هدف مشترک نابودی «صهیونیسم بین‌الملل» تشکیل شد و میلیاردها دلار برای آن هزینه شد. «خشت کج معمار نخستین، همچنان دارد کج بالا می‌رود.»

جمهوری اسلامی، برجام و تهدید اتمی

در تیرماه ۱۳۹۴، پس از ۲۰ ماه مذاکره در وین میان ایران، اتحادیه اروپا و گروه ۱+۵، تفاهم هسته‌ای موسوم به برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) امضا شد. بر اساس این توافق، ایران متعهد شد تا ذخایر اورانیوم غنی‌شده متوسط خود را پاکسازی کرده و ذخیره‌سازی اورانیوم با غنای کم را تا ۹۸ درصد کاهش دهد. همچنین، تعداد سانتریفیوژها برای حداقل ۱۵ سال به حدود دو سوم کاهش یافت. ایران با عدم غنی‌سازی اورانیوم با غلظت بیش از ۳.۶۷ درصد و نساختن تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم یا راکتور آب سنگین جدید موافقت کرد.

خامنه‌ای در سخنرانی خود در ۱۸ شهریور ۱۳۹۴ گفت: «یک جمله راجع به رژیم صهیونیستی عرض بکنم؛ بعد از اتمام این مذاکرات هسته‌ای، شنیدم صهیونیست‌ها در فلسطین اشغالی گفتند با این مذاکراتی که شد، تا ۵۲ سال از دغدغه ایران آسوده‌ایم. بنده در جواب عرض می‌کنم اولاً شما ۵۲ سال آینده را نخواهید دید. ان‌شاءالله تا ۵۲ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت؛ ثانیاً در همین مدت هم روحیه اسلامیِ مبارز و حماسی و جهادی، یک لحظه صهیونیست‌ها را راحت نخواهد گذاشت.» او بار دیگر به آیه قرآن اشاره کرد: «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ...» (بر آنان کسی را تا روز قیامت خواهد گماشت که سخت‌ترین عذاب را به آنان بچشاند.)


تابلوی روزشمار نابودی اسرائيل در تهران

در بهمن‌ماه ۱۳۹۰، او اظهار داشت: «صریح می‌گوییم ما در قضایای ضدیت با اسرائیل دخالت کردیم. نتیجه‌اش هم پیروزی جنگ سی‌وسه روزه [جنگی میان اسرائیل و حزب‌الله لبنان در سال ۱۳۸۵] و پیروزی جنگ بیست‌ودو روزه [جنگ غزه به رهبری حماس و اسرائیل در آبان ۱۳۹۱] بود. بعد از این هم هر جا هر ملتی، هر گروهی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش می‌کنیم و هیچ ابایی هم از گفتن این حرف نداریم.»

در حال حاضر ۹ کشور دارای سلاح هسته‌ای هستند. ایالات متحده، روسیه، چین، فرانسه و بریتانیا نخستین کشورهایی بودند که به این سلاح دست یافتند و هر پنج کشور عضو پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) هستند. این پیمان کشورهای فاقد سلاح هسته‌ای را به عدم ساخت یا دستیابی به آن متعهد کرده و کشورهای دارای سلاح هسته‌ای را ملزم به «مذاکره با حسن نیت در جهت خلع سلاح هسته‌ای» می‌کند.

آخرین گزارش سالانه مؤسسه بین‌المللی پژوهش‌های صلح استکهلم (SIPRI) تخمین زده است که تا ژانویه ۲۰۲۵، کشورهای دارای ذخایر کلاهک‌های هسته‌ای نظامی به شرح زیر بوده‌اند:

۱.  روسیه: مجموعه زرادخانه ۴۳۰۹ کلاهک هسته‌ای
۲.  ایالات متحده: مجموعه زرادخانه ۳۷۰۰ کلاهک هسته‌ای
۳.  چین: مجموعه زرادخانه ۶۰۰ کلاهک هسته‌ای
۴.  فرانسه: مجموعه زرادخانه ۲۹۰ کلاهک هسته‌ای
۵.  بریتانیا: مجموعه زرادخانه ۲۲۵ کلاهک هسته‌ای
۶.  هند: مجموعه زرادخانه ۱۸۰ کلاهک هسته‌ای
۷.  پاکستان: مجموعه زرادخانه ۱۷۰ کلاهک هسته‌ای
۸.  اسرائیل: مجموعه زرادخانه ۹۰ کلاهک هسته‌ای
۹.  کره شمالی: مجموعه زرادخانه ۵۰ کلاهک هسته‌ای

طبق این گزارش، شمار سلاح‌های هسته‌ای در جهان به‌طور تخمینی به حدود ۱۳,۰۰۰ کلاهک می‌رسد. هرچند این عدد کمتر از دوران جنگ سرد است (۶۰,۰۰۰ سلاح هسته‌ای)، اما کاهش آن، تهدید اساسی این سلاح‌ها برای بشریت را تغییر نمی‌دهد؛ به دلیل افزایش اندازه و توانمندی تخریبی آن‌ها. برای نمونه، کلاهک‌های هسته‌ای مستقر بر تنها یک زیردریایی هسته‌ای ایالات متحده، هفت برابر قدرت تخریبی تمام بمب‌هایی را دارند که در طول جنگ جهانی دوم استفاده شدند. ایالات متحده معمولاً ۱۰ فروند از این زیردریایی‌ها را به‌طور هم‌زمان در دریا دارد.

اما چرا آمریکا، برخی کشورهای غربی و اسرائیل با برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی مخالفند؟ محمود احمدی‌نژاد در چهارم آبان ۱۳۸۴ در همایشی با عنوان «جهان بدون صهیونیسم» گفت: «بدون تردید می‌گویم که این شعار و این هدف [«جهان بدون صهیونیسم»] دست‌یافتنی است و به حول و قوه الهی به زودی جهان، بدون آمریکا و صهیونیسم را تجربه کرده و در دوران درخشان حاکمیت اسلامی بر جهان امروز تنفس خواهیم کرد.»

برنامه هسته‌ای ایران در سال ۱۳۲۹ آغاز شد و در سال ۱۳۵۳ با تأسیس سازمان انرژی اتمی ایران و امضای قرارداد ساخت نیروگاه اتمی بوشهر شکل جدی به خود گرفت. ایران در سال ۱۳۴۷ پیمان NPT را امضا کرد و در سال ۱۳۴۹ در مجلس شورای ملی به تصویب رسید. همچنین در سال ۱۳۳۷ به عضویت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) درآمد و در سال ۱۳۸۲ به‌طور داوطلبانه پروتکل الحاقی به معاهده NPT را امضا و اجرا کرد، اما در اسفند ۱۳۹۹، با توجه به مصوبه مجلس، از این پروتکل خارج شد و دیگر آن را اجرا نمی‌کند.

در ۲۰ بهمن ۱۳۸۱، محمد خاتمی، رئیس‌جمهور وقت، از تهیه سوخت هسته‌ای توسط متخصصان ایرانی برای نیروگاه‌های هسته‌ای خبر داد و در فروردین ۱۳۸۵ نیز محمود احمدی‌نژاد اعلام کرد که ایران موفق به غنی‌سازی اورانیوم به میزان ۳.۵ درصد شده است. در ۲۶ بهمن ۱۳۹۰، ایران از ساخت میله سوخت هسته‌ای ۲۰ درصد غنی‌شده و بارگذاری آن در راکتور تحقیقاتی ۵ مگاواتی تهران خبر داد. به نظر کارشناسان، جمهوری اسلامی تاکنون برای سایت‌های هسته‌ای خود حدود دو تریلیون (۲,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰) دلار هزینه کرده است.

روزنامه واشینگتن پست نوشت که یکی از دلایل مخالفت با برنامه اتمی ایران، «سیاست‌های تهدیدآمیز جمهوری اسلامی علیه آمریکا، غرب و اسرائیل» است. گزارش افق سالانه ارتش اسرائیل، ایران را رسماً به‌عنوان خطری که موجودیت اسرائیل را تهدید می‌کند، معرفی کرد. به گفته دنیس بلر، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا)، اسرائیل مصمم به جلوگیری از پیشرفت برنامه اتمی ایران است. برای آمریکا نیز، یک ایران هسته‌ای ترسناک و بازدارنده است. در اوت ۲۰۰۶، کمیته دائمی منتخب مجلس نمایندگان آمریکا در گزارشی به کنگره، با استناد به گفتار احمدی‌نژاد، ایران اتمی را «تهدیدی علیه امنیت ملی آمریکا» و جهان عنوان کرد و «موضع خصمانه ایران علیه آمریکا» را دلیل محکمی برای لزوم پیشگیری از دستیابی به فناوری هسته‌ای دانست.

جمهوری اسلامی، علاوه بر تأسیس بازوهای ترور و تخریب‌گر در گوشه‌وکنار جهان و پیگیری برنامه اتمی تهدیدآمیز خود با هدف نابودی «صهیونیسم بین‌الملل»، در میدان فلسطین تهران نیز روزشمار «نابودی اسرائیل» را نصب کرده است. خامنه‌ای در مرداد ۱۳۹۸ گفت: «در سال‌های نه‌چندان دور، فلسطینی‌ها با سنگ مبارزه می‌کردند، اما امروز به‌جای سنگ، مجهز به موشک‌های نقطه‌زن هستند و این، یعنی احساس پیشرفت.»

جنگ نیابتی

از سپیده‌دم هفتم اکتبر ۲۰۲۳ (۱۵ مهر ۱۴۰۲)، جنگ نیابتی جمهوری اسلامی علیه اسرائیل رقم خورد؛ جنگی مرگبارتر و ویران‌گرتر از جنگ‌هایی که از سال ۱۹۴۸ آغاز شده بود. خامنه‌ای در ۱۸ مهر ۱۴۰۲ سعی کرد تهاجم حماس را خودجوش و مستقل از جمهوری اسلامی نشان دهد: «حامیان رژیم صهیونیستی و برخی از افراد این رژیم غاصب، یاوه‌گویی‌هایی در این دو سه روز کرده‌اند، از جمله اینکه ایران اسلامی را پشت این حرکت معرفی می‌کنند، اشتباه می‌کنند.» اما در ادامه سخنانش بی‌پرده و بی‌تعارف گفت: «ما البته از فلسطین و مبارزات آنان دفاع می‌کنیم. ما پیشانی و بازوی طراحان مدبر و هوشمند و شجاع فلسطینی را می‌بوسیم و به آن‌ها افتخار می‌کنیم.»


۷ اکتبر ۲۰۲۳، نیروهای حماس در حال شکستن حصار مرزی برای ورود و حمله به خاک اسرائيل

یورش ۷ اکتبر به شهرها و شهرک‌های اسرائیلی، حمله‌ای ترکیبی بود که در آن از پهپادها هم برای از کار انداختن مراکز رصد اسرائیلی استفاده شد. طبق داده‌هایی که اسرائیل از روی هزاران دوربین، فیلم و شواهد دیگر منتشر کرد، ۳۸۰۰ نیروی «نخبه» حماس با خودروهای کوچک، موتورسیکلت، بولدوزر و پاراگلایدر، خود را به شهرها و شهرک‌های اسرائیلی رساندند و شماری نیز با قایق‌های تندرو از طریق دریا وارد شدند.


ویرانی غزه در پی واکنش نامتناسب اسرائيل

با شکسته شدن حصار مرزی، بیش از ۲۲۰۰ نفر دیگر از غیرنظامیان فلسطینی ساکن نوار غزه با پای پیاده، دوچرخه و گاری‌های بسته به الاغ برای غارت و کشتن اسرائیلی‌ها به سوی نزدیک‌ترین آبادی‌های این کشور هجوم آوردند. برخی نیز در همان ساعات توانستند چند بار بین غزه و این آبادی‌ها تردد کرده و تراکتورها و خودروهای کیبوتص‌های اسرائیلی را سرقت کنند. در یک گزارش ویدیویی، یکی از مردان فلسطینی زنی سالخورده را کشت، با تلفن همراه او به مادرش در غزه زنگ زد و مژده داد: «... من با دست خودم این زن را کشتم و دارم با تلفن همراه او زنگ می‌زنم.» مادرش پاسخ داد: «می‌روم نماز شکر بخوانم» و برای پسرش آرزوی موفقیت کرد.


بحران گرسنگی در غزه

بنا به آخرین آمار رسمی، در نتیجه یورش‌های مسلحانه آن روز ۱۱۴۵ اسرائیلی کشته شدند. ۷۷۹ نفر از قربانیان غیرنظامی و ۳۸ کودک بودند. ۷۱ شهروند خارجی نیز که اکثراً کارگران مهاجر کشورهای آسیای شرقی بودند، در ساعات اولیه به قتل رسیدند. ۳۸۳ نفر از کشته‌شدگان، حاضران در «جشنواره صلح نووا» بودند. بر اساس گزارش مجله آنلاین تبلت، برخی زنان همان‌جا در کنار بدن دوستانشان و جنازه‌های بر زمین افتاده، مورد تجاوز قرار گرفتند. چندین نفر از این قربانیان پس از تجاوز کشته شدند و حدود ۲۵۰ اسرائیلی به‌عنوان گروگان به نوار غزه منتقل شدند.

واکنشی نامتناسب؛ مرگبار و ویرانگر

در پیامد تسلیح، تربیت و تقویت حماس از سوی جمهوری اسلامی و امتناع از پیدا کردن راه‌حلی دیپلماتیک، امروزه غزه باریکه‌ای است «ویرانِ ویرانِ ویران»، با بیش از ۶۳ هزار انسان جان‌باخته (تا امروز) و بیش از دو میلیون انسان مفلوک، «بر خاک افتاده، گرسنه، گرسنه، گرسنه». در چهار ماه اخیر بیش از ۱۷۰۰ نفر در محل توزیع غذا جان باخته‌اند.

جنگ نخواهد شد

علی خامنه‌ای در اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت: «در دو کلمه خدمت ملت عزیز ایران بگویم، جنگ نخواهد شد، مذاکره نخواهیم کرد.» اما جنگی بی‌واسطه آغاز شد.

بامداد پنج‌شنبه، ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ (۱۳ ژوئن ۲۰۲۵)، ارتش اسرائیل در عملیات «شیر برخاسته»، تهاجم نظامی گسترده‌ای را علیه جمهوری اسلامی آغاز کرد. این حملات با بهره‌گیری از بیش از ۲۰۰ فروند هواپیما و پهپاد، سه مرکز اصلی غنی‌سازی اورانیوم شامل نطنز، فردو و اصفهان، سامانه‌های پدافندی زمین به هوا و اهداف دیگر را هدف قرار داد. هم‌زمان، انفجارهای عظیم در تهران خسارات گسترده‌ای به زیرساخت‌ها وارد کرد.

در همان ساعات اولیه، ۹ نفر از دانشمندان هسته‌ای به‌صورت هم‌زمان در خواب و در خانه‌شان کشته شدند. هدف از هم‌زمانی ترور، ممانعت از فرصت فرار اهداف دیگر بود. دانشمندان هسته‌ای به دلیل مراقبت تیم‌های «محافظت شخصی»، در خانه‌های خود احساس امنیت بیشتری می‌کردند و بنا به تجربه ترورهای قبلی، فکر می‌کردند که خطر اصلی در بیرون از خانه در کمین است؛ غافل از اینکه از سال ۲۰۲۲، دقایق کار و لحظات زندگی روزانه‌شان را ۲۰ افسر سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل در پروژه‌ای به نام «عملیات نارنیا» زیر نظر داشتند.

همچنین، در ساعات و دقایق اولیه، کل فرماندهی ارشد سپاه پاسداران و رئیس کل ستاد نیروهای مسلح نیز کشته شدند. پنت‌هاوس علی شمخانی، مشاور ارشد علی خامنه‌ای در برج منطقه «کوه نور» در محله کامرانیه تهران نیز هدف قرار گرفت.

«چکش نیمه‌شب»

در نیمه‌شب جمعه، ۱ تیر (۲۲ ژوئن)، یک گروه عملیاتی بزرگ برای حمله به سه سایت هسته‌ای ایران، شامل فردو، نطنز و اصفهان از خاک آمریکا به پرواز درآمد. گروه اصلی عملیات، شامل هفت بمب‌افکن بی-۲ اسپیریت با دو خدمه در هر هواپیما به همراه ۱۲۵ هواپیمای جنگنده، بی‌سروصدا و با حداقل ارتباطات به سمت شرق حرکت کرد. گروه حمله از پایگاه هوایی وایتمن در ایالت میسوری آمریکا پرواز کرد و با عبور از اقیانوس اطلس شمالی و تنگه جبل‌الطارق، از فراز دریای مدیترانه گذشت و پس از طی آسمان اسرائیل، سوریه و عراق، وارد فضای هوایی ایران شد و پس از پایان عملیات از همان مسیر به پایگاه وایتمن برگشت.

حدود ساعت ۱۲:۳۰، درست پیش از ورود گروه حمله به فضای هوایی ایران، یک زیردریایی آمریکایی مستقر در منطقه، بیش از ۲۴ موشک کروز تاماهاوک را به سوی اهدافی در سایت‌های روی زمین در اصفهان شلیک کرد. در مجموع، نیروهای آمریکایی حدود ۷۵ سلاح هدایت‌شونده دقیق در این عملیات به‌کار بردند که شامل ۱۴ بمب جی‌بی‌یو-۵۷ سنگرشکن بود و هر کدام وزنی حدود ۱۳,۶۰۰ کیلوگرم داشتند.


جنگنده‌های نیروی هوایی اسرائيل

پس از بمباران سایت‌های هسته‌ای فردو، نطنز و اصفهان، گروه عملیاتی «چکش نیمه‌شب» پس از ۱۸ ساعت پرواز بدون توقف و طی تقریباً ۱۱ هزار کیلومتر، از فضای ایران خارج شده و وارد مسیر بازگشت شد. در طول پرواز ۳۶ ساعته، هواپیماها چندین بار در حین پرواز سوخت‌گیری کردند. از شلیک به این گروه عملیاتی در مسیر بازگشت گزارشی منتشر نشد؛ سامانه‌های پدافندی ایران هم نتوانستند گروه را ردیابی کنند و در نتیجه، هیچ جنگنده ایرانی برای دفاع بلند نشد.

آتش‌بس شکننده

در دوازدهمین روز جنگ، ساعت ۱۸:۲ سوم تیر (۲۳ ژوئن) به وقت منطقه زمانی شرقی، ترامپ اعلام کرد که توافقی برای آتش‌بس بین ایران و اسرائیل تا ۲۵ ژوئن اجرا خواهد شد و این درگیری را «جنگ ۱۲ روزه» نامید. بر اساس اعلامیه ترامپ از شب دوشنبه، دو طرف توافق کردند که ایران حملات علیه اسرائیل را از نیمه‌شب متوقف کند و اسرائیل قرار بود ۱۲ ساعت پس از آن، از حملات علیه ایران دست بکشد. عباس عراقچی این ادعا را رد کرد و گفت هیچ پیشنهادی برای آتش‌بس پذیرفته نشده، اما ایران آماده است در صورت توقف حملات اسرائیل تا ساعت ۴ صبح به وقت تهران، عملیات نظامی خود را متوقف کند.

چهارم تیر، ساعت ۶:۴۵ صبح به وقت تهران، پدافند هوایی جمهوری اسلامی به حملات ادامه‌دار اسرائیل به تهران پاسخ داد و در ساعت ۷:۰۷ صبح، موشک‌هایی به سمت بئرشبع شلیک کرد که در آن حمله موشکی چهار شهروند اسرائیلی کشته شدند. صبح همان روز، اسرائیل اعلام کرد که با آتش‌بس دوجانبه‌ای که آمریکا و قطر میانجی‌گری کرده‌اند، موافقت کرده و اهداف عملیاتی خود را محقق‌شده می‌داند.

تلفات و خسارت‌ها

بنا به گفته سخنگوی دولت، جنگ ۱۲ روزه، ۱۰۶۲ کشته (نظامی و غیرنظامی) و ۵۸۰۰ زخمی برجای گذاشت. (در اسرائیل به دلیل اسکان شهروندان در پناه‌گاه‌ها، ۳۲ نفر کشته و ۳۲۳۸ نفر زخمی شدند.) طبق گزارش یکی از اعضای شورای شهر تهران، ۸۸۰۰ ساختمان تخریب شدند و ۵ هزار میلیارد تومان (۵ تریلیون تومان) این جنگ خسارت مالی به بار آورد. (بنا به گزارش‌ها، هزینه اسرائیل در این جنگ به ۶ میلیارد دلار بالغ شد.)

در ۱۲ روز جنگ، بیش از ۱۲ هزار پرواز در ایران لغو شد و حدود ۸۴۰ هزار بلیت باطل شد. خسارت تعلیق پروازها بیش از ۹ هزار و ۶۰۰ میلیارد (۹,۶۰۰,۰۰۰,۰۰۰) تومان برآورد شده است. شرکت خدمات فرودگاهی نیز ۷۰ درصد کاهش درآمد داشته است. به گفته ستار هاشمی، وزیر ارتباطات ایران، روزانه بیش از هزار میلیارد تومان در دوره جنگ به اقتصاد دیجیتال ایران ضرر وارد شد.

جمهوری اسلامی در مجموع ۵۷۴ موشک به سوی اسرائیل پرتاب کرد. از این تعداد ۲۰۱ موشک توسط آمریکا و اسرائیل رهگیری و ساقط شد، ۵۷ موشک به مناطق مسکونی پرجمعیت و حدود ۳۱۶ موشک به مناطق بیابانی اصابت کرد. کارشناسان هزینه موشک‌های جمهوری اسلامی در جنگ ۱۲ روزه را تا ۶.۶ میلیارد دلار برآورد می‌کنند. از منظر سرانه تولید ناخالص داخلی، این جنگ برای ایران تا ۹۳ برابر پرهزینه‌تر از اسرائیل و ۳۷۱ برابر پرهزینه‌تر از ایالات متحده بوده است (به دلیل خرید قطعات و تسلیحات از طریق قاچاق و دلالان اسلحه).

جمهوری اسلامی در این جنگ، به‌رغم هشدارهای سازمان‌های بین‌المللی از جمله صلیب سرخ و سازمان ملل، چندین کلاهک خوشه‌ای سیمرغ (بی‌ال۷۵۵) به سوی بیمارستان و مناطق مسکونی اسرائیل پرتاب کرد. سازمان عفو بین‌الملل هم اعلام کرد که استفاده جمهوری اسلامی از بمب‌های خوشه‌ای علیه اسرائیل می‌تواند مصداق «جنایت جنگی» باشد. از هزار پهپاد شلیک‌شده، فقط یک پهپاد به خاک اسرائیل رسید.

در جنگ ۱۲ روزه، ۳۵ نفر از فرماندهان ارشد نظامی و ۲۸ دانشمند هسته‌ای مورد هدف قرار گرفتند. در عملیات «وعده صادق-۲»، ارزش موشک‌هایی که تا ۹۰ درصد به هدف اصابت نکردند، ۷۹ هزار میلیارد تومان برآورد شد. افزون بر این، قیمت موشک‌های «وعده صادق-۱» به حدود ۱۳۸ هزار میلیارد تومان بالغ شد که به ازای هر شهروند ایرانی، حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان است.

اکنون، بعد از گذشت تقریباً دو ماه از آتش‌بس شکننده، هر دو طرف منازعه، جمهوری اسلامی و اسرائیل، هرکدام به دلایلی، خود را برای جنگ بعدی آماده می‌کنند. در نوشتار بعدی، از زاویه‌ای دیگر به نکات پیدا و ناپیدا و درس‌های «جنگ ۱۲ روزه» خواهم پرداخت؛ در صورتی که پرداختن به جنگ «آخرالزمانی» بعدی در اولویت قرار نگیرد.

——————————-
منابع:
- بی‌بی‌سی فارسی
- رادیو فردا
- ایران اینترنشنال
- ویکی‌پدیا
- و دیگر سایت‌های مرتبط

۳۰ آگوست ۲۰۲۵ / ۹ شهریور ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Mon, 01.09.2025, 12:33
زندگی قرضی: ایران در آستانه فروپاشی اقتصادی-اجتماعی

فرزاد امینی

۳۱ اوت ۲۰۲۵

ایران که در واقع کشوری ثروتمند است، امروز با یکی از سخت‌ترین بحران‌های اقتصادی و اجتماعی در تاریخ مدرن خود روبرو است. حتی خرید مواد غذایی نیز برای ایرانیان تنها از طریق قرض و خرید نسیه ممکن شده است.

کشوری که با دارا بودن ذخایر عظیم نفت و گاز برکت یافته و روزی قادر بود توسعه و رفاه را برای مردمش فراهم کند، اکنون به نقطه‌ای رسیده است که شهروندانش حتی برای خرید ابتدایی‌ترین مایحتاج زندگی - از نان و برنج گرفته تا مواد شوینده و روغن خوراکی - به وام و قرض متوسل می‌شوند.

آنچه زمانی به کالاهای گرانقیمتی مانند خودرو یا لوازم خانگی محدود بود، اکنون به کالاهای روزمره گسترش یافته است. تحت حاکمیت نظام روحانیون، بسیاری از خانواده‌ها حتی توان پرداخت نقدی یک کیلوگرم گوشت یا یک لیتر شیر را نیز ندارند، تا جایی که مغازه‌داران مجبور به نگهداری دفترچه‌های بدهی برای مشتریان خود شده‌اند.

این بحران تنها نتیجه تورم و سوء مدیریت اقتصادی نیست، بلکه مستقیماً بازتاب‌دهنده اولویت‌های سیاسی رهبری ایران است. در حالی که علی خامنه‌ای، رهبر عالی، میلیاردها دلار برای پیشبرد برنامه هسته‌ای، تأمین مالی شبه‌نظامیان منطقه‌ای، توسعه پروژه‌های موشکی و جنگ‌های نیابتی خود هزینه می‌کند، مردم برای ساده‌ترین نیازهای زندگی روزمره خود تقلا می‌کنند.

در کشوری با دارا بودن دومین ذخایر بزرگ گاز طبیعی و سومین ذخایر نفت جهان، بازنشستگان و کم‌درآمدها مجبور به خرید نسیه و اعتباری هستند. این تناقض دردناک به نمادی از شکاف روزافزون بین مردم و حکومت تبدیل شده است - شکافی که هر روز بر ناامیدی، خشم و بی‌اعتمادی عمیق می‌افزاید.

فروپاشی تدریجی

آمار رسمی تصویری روشن از این فروپاشی ترسیم می‌کند. تورم مواد غذایی اکنون از تورم کلی پیشی گرفته است. در ماه ژوئن گذشته (تیر ۱۴۰۴)، قیمت نان و غلات شانزده درصد افزایش یافت، در حالی که قیمت روغن خوراکی و گوشت قرمز چندین برابر سریع‌تر از درآمد خانوارها رشد کرد.

در چنین شرایطی، خانواده‌ها مجبورند نیازهای اولیه خود را از طریق بدهی‌های کوتاه‌مدت تأمین کنند - چرخه‌ای که قبل از پرداخت اقساط قبلی، دوباره از نو آغاز می‌شود و میلیون‌ها نفر را در فقر دائمی اسیر نگه می‌دارد. نتیجه این وضعیت، از دست دادن کامل پس‌اندازها، فروپاشی هر چشم‌اندازی برای ثبات و ناپدید شدن کوچک‌ترین مزایای زندگی مانند سفر یا سرگرمی‌های اوقات فراغت است.

بعد اجتماعی و روانی این بحران هشداردهنده است. عادی‌سازی بدهی به عنوان یک مکانیسم بقا، تحقیر روزمره شهروندانی که مجبور به التماس برای دریافت اعتبار از مغازه‌های کوچک هستند و شکاف عمیق‌تر بین اقلیت مرفه و اکثریت فقیر، عزت نفس ایرانیان را تحلیل برده و ساختار اخلاقی و اجتماعی جامعه را نابود می‌کند.

فقر در ایران امروز تنها به معنای گرسنگی نیست، بلکه به معنای پسرفت در آموزش و بهداشت و در نتیجه نابودی هر امیدی برای آینده نیز هست. جامعه‌ای که بخش‌های بزرگی از جمعیت آن دائماً با موعدهای بازپرداخت اقساط دست و پنجه نرم می‌کنند، جایی برای رشد، پیشرفت یا کرامت انسانی باقی نمی‌گذارد. چنین شرایطی بستری حاصلخیز برای نارضایتی فزاینده، اعتراضات گسترده و ناآرامی‌های اجتماعی فراهم می‌کند - تحولاتی که می‌توانند در ماه‌ها و سال‌های آینده به بحران‌های سیاسی و امنیتی تبدیل شوند و احتمال فروپاشی سیستم را بیشتر از درگیری نظامی کنند.

تراژدی باورنکردنی

این بحران درست در زمانی تشدید می‌شود که احتمال فعال‌شدن مکانیسم «اسنپ‌بک» (بازگشت تحریم‌ها) به دلیل برنامه هسته‌ای و اعمال کامل مجدد تحریم‌های بین‌المللی، بیش از هر زمان دیگری است. در صورت تحقق این سناریو، اقتصاد در حال فروپاشی ایران، تحت فشاری غیرقابل تحمل قرار خواهد گرفت. کاهش شدید درآمدهای نفتی، دسترسی محدود به بازارهای جهانی و انزوای مالی شدیدتر به این معناست که رژیم ملاها بار هزینه‌های سنگین خود را بار دیگر بر دوش مردم خواهد انداخت. اگر امروز خانواده‌ها مجبور به خرید قسطی سیب‌زمینی و پیاز هستند، فردا حتی نان و آب نیز برای اکثریت غیرقابل تهیه خواهد شد.

آنچه در ایران در حال رخ دادن است، یک تراژدی تقریبا باورنکردنی است: یک کشور غنی از منابع که توسط حکومتی با سیاست‌های مخرب و خصمانه، به یکی از فقیرترین و ناامیدترین جوامع منطقه تبدیل شده است. پیامدهای این افول به ایران محدود نخواهد ماند: تداوم این روند می‌تواند امواج جدیدی از مهاجرت اجباری، ناآرامی‌های اجتماعی و بی‌ثباتی سیاسی در سراسر خاورمیانه به راه اندازد.

زندگی با قرض - که امروز سرنوشت میلیون‌ها ایرانی است - تنها نتیجه سوء مدیریت اقتصادی نیست، بلکه محصول مستقیم حکومتی است که ایدئولوژی و بقای خود را بر نیازهای مردم ترجیح می‌دهد. آینده این کشور به صورت اقساطی فروخته شده است و اگر تغییرات بنیادینی رخ ندهد، نه تنها یک ملت تحقیرشده و فقیر بر جای خواهد ماند، بلکه منطقه‌ای نیز باقی خواهد ماند که بی‌ثبات‌تر از هر زمان دیگری است.

————-
* فرزاد امینی استاد دانشگاه، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی است. او در زمینه‌های روانشناسی، جامعه‌شناسی و فناوری تخصص دارد.
* منبع مقاله: وبسایت https://www.mena-watch.com



نظر خوانندگان:


■ آقای امینی گرامی، به گوشه‌ای از اوضاع ویران و دور از انتظار اما به واقعیت جاری در میهن امروز ما پرداخته‌اید: «ایران که در واقع کشوری ثروتمند است، امروز با یکی از سخت‌ترین بحران‌های اقتصادی و اجتماعی در تاریخ مدرن خود روبرو است. حتی خرید مواد غذایی نیز برای ایرانیان تنها از طریق قرض و خرید نسیه ممکن شده است.»، «فقر در ایران امروز تنها به معنای گرسنگی نیست، بلکه به معنای پسرفت در آموزش و بهداشت و در نتیجه نابودی هر امیدی برای آینده نیز هست.» و... اما شگفتا که معتقد هستید: «تحت حاکمیت نظام روحانیون، بسیاری از خانواده‌ها...»، «رژیم ملاها بار هزینه‌های سنگین خود را...»
بی‌تردید زندگی نسیه و قسطی بخش بزرگ هم‌میهنان ما، امروز نه پیامد «حاکمیت نظام روحانیون» و «رژیم ملاها» بلکه نتیجه ناگزیر حکومتی با اتوپیای مذهبی است که جهان‌بینی آن مبتنی است بر انفال (اموالی که بر اساس دیدگاه فقهی در اختیار حاکم اسلامی یا ولی فقیه قرار می‌گیرد؛ اموالی شامل کوه‌ها، دره‌ها، جنگل‌ها، مراتع، معادن، نفت و گاز، صید و شکار، اراضی موات (آباد نشده)، و اموال مجهول‌المالک یا بدون وارث)، برده داری و ولایت (پذیرش رهبری الهی و اعتقاد به جایگاه رهبرانی که از سوی خداوند بر مردم ولایت دارند.)
در چهل و شش سال حاکمیت اسلامی در ایران، مکلاهایی از گونه محمدعلی رجایی، محمود احمدی‌نژاد و مسعود پزشکیان کم نبودند و کم نیستند که ردای روحانیت بر تن نداشتند و ندارند، اما با دیدگاه دینی‌شان در پی ایجاد همان دوزخی بودند و هستند که خمینی، مصباح یزدی و علی خامنه‌ای بنای آن را گذاشتند. به درستی معتقدید که این همه بیداد: « ... ـ که امروز سرنوشت میلیون‌ها ایرانی است - تنها نتیجه سوء مدیریت اقتصادی نیست، بلکه محصول مستقیم حکومتی است که ایدئولوژی و بقای خود را بر نیازهای مردم ترجیح می‌دهد.»
آری، این حکومت ایدئولوژیک دینی است که برای بقای خود و برای «بازدارندگی در برابردشمنان» خارجی و «رژیم صهیونی» به بهای ویرانی و درماندگی مردم در ایران، لبنان، عراق، سوریه، یمن و... میلیارد ها دلار هزینه میکند و در داخل هر چند ساعت یک شهروند را از طناب دار آویزان میکند، به زندانیان تجاوز میکند، به چشم معترض ها شلیک میکند و در عمل زندانی به وسعت یک کشور می سازد: حکومت: «راه بهشت از دوزخ اسلام انقلابی میگذرد» شهروندان: « آب، برق، زندگی، حق مسلم ماست»
با احترام سعید سلامی





iran-emrooz.net | Sun, 31.08.2025, 21:06
دخیل بستن خامنه‌ای به چوبه‌دار!

م. روغنی

پس از حملهٔ تروریستی ۷ اکتبر که بر اساس شواهدی با چراغ سبز خامنه‌ای انجام شد، پایان تدریجی بنیادگرایی اسلامی به سرکردگی جمهوری جهل و جنایت آغاز گردید.

اسرائیل در واکنش به این حملهٔ یهودی‌ستیزانه، ماشین جنگی‌اش را به حرکت درآورد و در چندین جبهه به رویارویی با نیروهای بنیادگرا روی آورد که در توهم نابودی اسرائیل به سر می‌برده و می‌برند.

اولین قربانیان توطئهٔ ۷ اکتبر، ده‌ها هزار نفر از مردم بی‌گناه غزه بودند که گروه تروریستی حماس پس از ۱۷ سال حکومت در این باریکه با خودداری از ساخت حتی یک پناهگاه زیرزمینی، جان فلسطینیان ساکن را در معرض نسل‌کشی ارتش اسرائیل قرار داد. هم‌اکنون این نسل‌کشی با شدت بیشتری با انتخاب «کینگ ترامپ» از جمله به‌صورت کشتار و گرسنگی گستردهٔ ساکنان، اجرای راهبردهای فلسطین‌ستیزی دولت تروریستی نتانیاهو، خطر کوچ اجباری آنان از سرزمین مادری، شتاب در شهرک‌سازی‌های غیرقانونی و سرکوب در کرانهٔ باختری ادامه یافته است!

واکنش «ناتوی» محور مقاومت، از حزب‌الله لبنان گرفته تا حشد الشعبی و حوثی‌های یمن علیه کشتار در غزه با پشتیبانی مالی و تسلیحاتی خامنه‌ای، جنگ علیه تروریسم اسلامی را به خارج از غزه کشاند و پس از تضعیف چشمگیر این محور در پی کشته شدن رهبران برجستهٔ این گروه‌ها در غزه، تهران و لبنان، و فرار بشار اسد به مسکو، نوبت به جمهوری جهل و جنایت رسید.

علل جنگ ۱۲ روزهٔ خامنه‌ای، نتانیاهو و ترامپ را باید در راهبردهای ایدئولوژیک اسرائیل و آمریکاستیزی خامنه‌ای جستجو کرد که در عمل به اصرار ولی مطقهٔ فقیه از جمله بر ادامهٔ پروژهٔ کاملاً مشکوک هسته‌ای، ساخت فله‌ای موشک‌های بالستیک با بمب‌های خوشه‌ای ممنوعه که حتی در مناطق غیرنظامی اسرائیل به‌کار برده شد [۱]، تلاش بر مسلح کردن گروه‌های نیابتی و مشارکت در جنگ تزار روسیه علیه مردم بی‌گناه به‌ویژه کودکان اوکراینی نمایان می‌گردد.

کشته شدن ۱۸۴ غیرنظامی و ۹۰۰ نظامی شامل ده‌ها سردار ارشد سپاه و ارتش، بیش از ۱۰ دانشمند هسته‌ای، نابودی بیش از هزار موشک بالستیک و صدها پرتاب‌گر و سرانجام خسارت شدید و حتی بنا به گفتهٔ عراقچی نابودی تأسیسات هسته‌ای هزار میلیارد دلاری، و به‌تازگی فعال شدن مکانیسم ماشه، بخش کوچکی از زیان‌های ناشی از راهبردهای خانمان‌سوز جنگی بود که بنیادگرایی اسلامی را باید مسئول مستقیم آن دانست.

خامنه‌ای که در پناهگاه پنهان شده و بنا به گزارش‌هایی از روی هراس با آمبولانس جابه‌جا می‌گردد، تنها توانسته است در جبههٔ داخل به‌یاری سرکوب‌های وحشیانه علیه مردمان کشور با هزینهٔ از دست رفتن مشروعیت حداکثری نظام دینی، کامیابی‌هایی به دست آورد که پایداری آن با تردید کامل روبه‌روست. زندان، شکنجه، اعترافات اجباری و بالاخره اعدام از جمله شیوه‌هایی است که اراذل و اوباش خامنه‌ای وظیفهٔ اجرای آن‌ها را به‌عهده گرفته‌اند.

در این میان ابزار اعدام به‌ویژه پس از جنگ ۱۲ روزه از برجستگی شایان توجهی برخوردار و یادآور رویدادهای دههٔ ۶۰ و اعدام‌های فله‌ای خمینی در کشور است. خامنه‌ای در یک سخنرانی گفته بود خدای امروزی در جمهوری اسلامی همان خدای دههٔ ۶۰ می‌باشد.

اعدام در ایران به بالاترین میزان خود در دو دههٔ اخیر رسیده است. گزارش جدید سازمان حقوق بشر ایران نشان می‌دهد که در سال ۲۰۲۴، دست‌کم ۹۷۵ نفر در ایران اعدام شده‌اند که نسبت به سال گذشته ۱۷ درصد افزایش داشته است.

خبرگزاری‌های سپاه، به‌تازگی از بازداشت دست‌کم ۷۰۰ نفر و اعدام ۶ نفر به جرم «جاسوسی» خبر داده‌اند. اما بنا بر منابع حقوق بشری آمار واقعی بیشتر از آمار رسمی است [۲]. شمار واقعی بازداشتی‌ها به ۱۸۰۰ نفر می‌رسد. بیشترین بازداشت‌ها در یک ماههٔ پس از جنگ ۱۲ روزه مربوط به شهروندان کُرد بوده که به ۵۰۰ نفر می‌رسد.

خامنه‌ای برای نجات، به چوبه‌دار دخیل بسته است. این تنها سرکوب ساده است که دستگاه فاسد قضائیهٔ جمهوری اسلامی می‌تواند بدون هیچ واهمه‌ای انجام دهد. بنا به گزارش منابع حقوق بشری از شنبه ۳۰ تیر تا پنج‌شنبه چهار مرداد، دست‌کم ۲۷ زندانی در شهرهای گوناگون کشور اعدام شدند، در واقع جمهوری جهل و جنایت در شش روز هر ۵ ساعت یک نفر را اعدام کرده است [۳].

هشدار نگران‌کننده دربارهٔ اعدام‌ها گزارش روزنامهٔ بریتانیایی ساندی تایمز است که بر اساس آن از اعدام احتمالی ۱۰۰ زندانی به اتهام جاسوسی برای اسرائیل خبر داده است [۴].

این در حالی است که کشورهای اروپایی و سازمان‌های بین‌المللی در تلهٔ هسته‌ای خامنه‌ای گرفتار و نقض حقوق بشر در ایران به حاشیه رانده شده است. در نتیجه بهترین شرایط برای ایجاد ترس و واهمه به‌منظور پیشگیری از اعتراضات توده‌ای فراهم شده است.

کشور علاوه بر تهدیدات خارجی، از بحران‌های گوناگونی از جمله کمبود آب، برق، گرانی، بی‌اعتبار شدن پول ملی، فساد و بی‌کفایتی گستردهٔ دولت و نارضایتی فراوان روبه‌روست و دولت بی‌اختیار پزشکیان می‌کوشد از راه گفتاردرمانی و رویکردی دوگانه میزان نارضایتی‌ها را کاهش دهد. با این حال براساس نظرخواهی مؤسسهٔ گمان در سال ۱۴۰۳، بیش از ۷۰ درصد ایرانیان با ادامهٔ جمهوری اسلامی مخالفند [۵]. گرایش اصلی سیاسی در جامعه «براندازی نظام جمهوری اسلامی» (۴۰٪) و سپس «گذار ساختاری از جمهوری اسلامی» است.

جای تأسف است با وجودی که خامنه‌ای و نظام دینی‌اش در ضعیف‌ترین دوران حکمرانی دیکتاتوری‌اش به سر می‌برد، مخالفان نظام از همبستگی و همراهی بی‌بهره‌اند. بخشی به‌یاری آمریکا و اسرائیل امید بسته و بخشی دیگر رسالت خود را در انتشار اعلامیه‌های کلیشه‌ای محدود کرده‌اند. پیامد این رویکردها ادامهٔ ناامیدی جامعهٔ مدنی، کنشگران سیاسی داخل کشور و ادامهٔ وضع موجود تا آینده‌ای نامعلوم خواهد بود.

شهریور ۱۴۰۴
mrowghani.com
——————-
[۱]  - مراد رحمتی، ایران در حمله به اسرائیل از بمب‌های خوشه‌ای استفاده کرد،  دویچه وله، ۲/۵/۱۴۰۴
[۲]  - مراد رحمتی، هشدار در مورد موج بی سابقه بازداشت‌ها و اعدام ها در ایران، دویچه وله، ۱۴/۴/۱۴۰۴
[۳]  - هر پنج ساعت یک اعدام، دست کم ۲۷ زندانی در ۶ روز در ایران دار زده شدند، ایران اینترنشنال، ۵ مرداد ۱۴۰۳
[۴]  - ساندی تایمز: ایران ممکن است ۱۰۰ نفر را به اتهام جاسوسی برای اسرائیل اعدام کند. ایران اینترنشنال
[۵]  - عمار ملکی، ایرانیان در ۱۴۰۳، گزارش تحلیلی یافته‌های نظرسنجی گمان



نظر خوانندگان:


■ آقای روغنی عزیز. شما اطلاعات خوب و دقیقی در مورد آمار زندانیان و خطر اعدام‌ها ارائه داده‌اید و نیز به درستی، به این نکته اشاره کرده‌اید که مسائل و مشکلات جنبی، مانع شده که این خطر، آنطور که باید و شاید مورد توجه عمومی و جهانی قرار گیرد. نیز در پایان مقاله به نکته‌ای اشاره کرده‌اید که این روزها در شماتت اپوزیسیون بر سر زبان‌هاست: “مخالفان نظام از همبستگی و همراهی بی‌بهره‌اند”. اما تجربه نشان می‌دهد که طی ده‌های گذشته، جوابی برای این سؤال نداشته‌ایم. آیا نباید از این سؤال سترون و نازا دست برداریم و به فکر سؤالی جانشین و معادل باشیم؟ مثلأ شاید بهتر باشد آن سؤال را با این سؤال جایگزین کنیم، که از مردم عادی جز ابراز نارضایتی و پرخاش به سیستم، چه کاری ساخته است؟ شما نوشته‌اید که طبق آمار بیش از ۷۰ درصد ایرانیان با ادامهٔ جمهوری اسلامی مخالفند و اکثر آنها نیز خواستار گذار ساختاری از جمهوری اسلامی هستند. این درصد انبوه ناراضیان “در عمل” چه باید بکنند؟ آیا مثلأ ایده‌هایی مثل آنچه واتسلاو هاول در کتاب «قدرت بی‌قدرتان» مطرح می‌کند، نباید مورد توجه بیشتری قرار گیرد؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با درود فراوان به شما آقای قنبری و با سپاس از توجهتان. پرسش مهمی را مطرح کرده‌اید. و آن چه باید کرد است؟! پیش از هرچیز همانطور که می‌دانید، برخی از کنشگران و فعالین جامعه مدنی داخل راه‌حل‌های خود را برای گذار از جمهوری اسلامی ارائه داده و بابت آن هزینه می‌پردازند. زنان شجاع ایران نیز با مقاومت در برابر حجاب اجباری نشان داده‌اند که کامیابی در برابر رژیم سرکوب گر امکان پذیر است. به باور من کنشگران داخلی به تلاش های خود برای دگرگونی شریط اسفناک داخل ادامه خواهند داد و اگر در بر همین پایه بچرخد، نقش مخالفان پراکنده خارج کشور در تحولات داخل کم رنگ تر خواهد گشت.
با سپاس فراوان م- روغنی


■ در واقع انگار قضیه مثل مرغ و تخم مرغ است. آیا با ایجاد یک آلترنایو توسط اپوزیسیون مردم بپا خواهند خواست؟ مثلا می‌گویند رضا پهلوی کلی طرفدار در ایران دارد خوب این طرفداران دارای آلترناتیو کجایند؟ جنبش مردم است که به آلترناتیو شکل می‌دهد، پالایشش می‌کند و یا در ایجادش موثر است. برای نمونه می‌شود به نشست جورج‌ تاون هر چند ناکام اشاره کرد یا به جنب و جوش احزاب و سازمانها و شخصیت های سیاسی در رابطه با جنبش سبز و جنبش های بعدی در ایران.
خواست گذر از این نظام به تنهایی کافی نیست، تداوم مبارزه و فلج کردن رژیم و سست کردن ستونهای اقتدارش با حضور در خیابان و اعتصاب و عدم همکاری برای چرخاندن دستگاه بروکراسی و سرکوبش و شکستن ستون فقرات آن رخدادیست اجتاب ناپذیر و در نبود آن در بر همان پاشنه سابق با تق تق بیشتر و ملال‌آورش تا پوسیدگی کامل خواهد چرخید. آیا پس از آن پوسیدگی و فروپاشی چیزی بر جای خواهد ماند که بر رویش زندگی دوباره ساخته شود؟
حرکت های پراکنده و مقطعی مردم و اتحادهای شکننده مخالفان قادر به جلوگیری از این فروپاشی دردآور و احتمالا طولانی نیست. یک شجاعت ملی و عزم راسخ از هر دو طرف برای پایان دادن به اقتدار پوشالی حاکم در میهن‌مان ضروریست.
بادرود سالاری





iran-emrooz.net | Sat, 30.08.2025, 9:53
با شکست‌ها و تاریخ دردناک کشورمان چه باید کرد؟

سعید پیوندی

با تاریخ، حوادث دردناک و آن‌چه بر کشور ما رفته است مانند ۲۸ مرداد، انقلاب ۵۷، دهۀ خونین ۱۳۵۷-۱۳۶۷، جنگ ایران و عراق با صدها هزار کشته و زخمی و شکست سخت رؤیای “راه قدس از کربلا می‌گذرد”، تنش دنباله‌دار با آمریکا از سال ۵۷، ورشکستگی “محور مقاومتی” که قرار بود اسرائیل را نابود کند و “بازدارنده” باشد، و حملۀ آمریکا و اسرائیل به ایران چه باید کرد؟

بسیاری از کشورهای جهان با چالش دوران پس از شکست‌های نظامی، جنگ داخلی، انقلاب و سرکوب‌های سیاسی روبه‌رو بوده‌اند. چگونگی برخورد به تروما و ناکامی‌ در تاریخ، آزمونی بزرگ سیاسی و فرهنگی برای یک کشور و میزان بلوغ و مسئولیت‌پذیری آن است.

در هیروشیما، در مکانی که اولین بمب اتمی توسط آمریکا منفجر شد، بنای یادبود ساده‌ای برای ۲۲۰ هزار قربانی این حادثۀ هولناک در کنار موزه‌ای به نام صلح ساخته شده است. بر روی بنای یادبود نوشته شده که روز ۶ اوت ۱۹۴۵ بمب اتمی در این محل منفجر شد... اما متن علیه کسی شعار نمی‌دهد. این اولین چیزی بود که هنگام بازدید از این مکان نظرم را جلب کرد. همکار ایرانی دانشگاه ناگویا می‌گوید: “این بنای یادبود برای صلح است و نه برای ادامه تنفر و جنگ.”

در موزۀ صلح هیروشیما تصاویر بقایای شهر و صحنه‌های دلخراش مربوط به انفجار بمب اتمی را می‌بینید. موزه در تلاش برای خوانشی منصفانه از تاریخ است. در متن شرح حوادث، یک پرسش اساسی و ژرف وجود دارد: “آمریکا بمب اتمی را بر سر ما انداخت، ولی نقش خود ژاپن در این جنایت چه بود؟” طرح این پرسش شجاعت سیاسی و اخلاقی و فرهنگ مسئولیت‌پذیری می‌خواهد. اگر قرار است درسی برای آینده وجود داشته باشد، در پاسخ به این پرسش بنیادی نهفته است.

موزه به مسئولیت ژاپن، نظامی‌گری و سیاست‌های جنگ‌طلبانۀ این کشور هم اشاره می‌کند و جنگ را نتیجۀ نوعی بی‌خردی و ماجراجویی جمعی می‌داند و سهم همۀ طرف‌های درگیر را یادآور می‌شود.

صحبت از دوگانۀ ساده‌شدۀ “آمریکای جنایتکار” و “ژاپن مظلوم و قربانی” و نکوهش تسلیم در برابر قدرت خارجی نیست، سخن از جنگ است و ویرانگری و کشتار انسان‌ها. پیام موزه برای بشریت، صلح، پرهیز از نظامی‌گری و خلع سلاح اتمی است تا دیگر هیچ‌گاه این فاجعه تکرار نشود.

برای من واکنش کسانی که از موزه بازدید می‌کنند جالب است. بسیاری از هزاران دانش‌آموزی که هر روز به دیدن این محل می‌آیند، با چشمان اشک‌آلود موزه را ترک می‌کنند. گویا برای بچه‌هایی که غرور ملی و تعصب ژاپنی دارند، پذیرفتن مسئولیت خودشان در این فاجعه چندان آسان نیست. این آموختن از تاریخ است، به شیوه‌ای دیگر برای مسئولیت‌پذیری و درک سنجش‌گرانۀ گذشته‌ای دردناک. سربرافراشتن ژاپن از ویرانه‌های ۱۹۴۵ و پیشرفت سریع این کشور هم شاید اتفاقی نباشد.

لحظات دردناک و تروما در تاریخ هر کشوری، جامعه و حافظۀ جمعی آن را دستخوش چندپارچگی می‌کند. اسپانیا پس از فرانکو، شیلی پس از پینوشه، آفریقای جنوبی پس از سقوط حکومت نژادپرست، آلمان پس از هیتلر، فرانسه پس از جنگ جهانی دوم و یا جنگ‌های استعماری، و کشورهای آمریکای جنوبی پس از سقوط حکومت نظامیان، نمونه‌های قابل تأمل دوران ما هستند.

در این تجربه‌های تاریخی، جامعه و حکومت میان انکار، فراموشی جمعی، انتقام و بازتولید تنفر، و بازشناسی هوشمندانه و خوانش سنجش‌گرانۀ آن‌چه گذشت، در نوسان بودند. حافظۀ جمعی یک برساخت است و حافظه‌سازی بخشی از سیاست. حکومت و جامعه به اشکال گوناگون در شکل‌دادن به آن مشارکت می‌کنند. این خلاقیت جمعی و توانایی بازیگران جامعه است که سبب می‌شود هر کشوری با فروتنی و پذیرش مسئولیت گذشته، با تاریخ دردناک خود کنار آید، به چرخۀ خشونت و سیاست نفرت پایان دهد و راه صلح اجتماعی و توسعه را بگشاید.

می‌توانیم این را با خاورمیانه و یا ایران مقایسه کنیم؛ جایی که انتقام، “مرگ بر...”، ماندن در گذشته، نگاه آخرالزمانی، انکار شکست و بازتولید وجدان‌های شوربخت گاه حرف اول و آخر را می‌زنند.

ادامۀ لجوجانۀ جنگ با عراق به بهای بسیار سنگین، یک نمونۀ دردناک از تاریخ معاصر کشور است. جمهوری اسلامی از روی اجبار و با فشار بین‌المللی دست از لجاجت در ادامۀ جنگ و شعار “راه قدس از کربلا می‌گذرد” برداشت و تن به آتش‌بس داد. این پروندۀ دردناک و چرایی تداوم راهبرد ویرانگر نظامی آن زمان، کمتر مورد چون‌وچرای جامعه، نهادهای رسمی و حتی دنیای آکادمیک قرار گرفته است و فقط گاه در خاطرات افراد می‌توان به واقعیت‌های تلخ مربوط به نقش مخرب نگاه مکتبی، سیاست جنگی غیرعقلانی، انکار و لجبازی نهادهای قدرت پی برد.

آمریکاستیزی کور و بازتولید آن توسط نهادهای رسمی و گاه حتی بخشی از اپوزیسیون، نمونه‌ای دیگر از رابطۀ آسیب‌شناسانۀ ما با گذشته است. می‌توان به سراغ مثال‌های دیگر از ناتوانی در برخورد سنجش‌گرانه با گذشته رفت. بازنکردن پروندۀ اعدام‌های پس از ۵۷، پروژۀ دخالت‌های منطقه‌ای ج.ا. و راه‌انداختن سپاه قدس و نیابتی‌ها، نمونه‌های دردناک دیگری هستند از لجاجت سیاسی، فرهنگ انکار شکست سنگین ژئوپلیتیک و فرار از سنجش‌گری و مسئولیت. نه کسی در حکومت پاسخ‌گوی این همه زیان و خسارت و بازماندن از توسعه است و نه حاضر به پذیرفتن شکست.

ناتوانی در برخورد منصفانه و سنجش‌گرانه به گذشته اما به حکومت فروکاسته نمی‌شود. در اینجا هدف، یکسان دانستن سهم و مسئولیت حکومت و نیروهای مدنی نیست. هنوز هم بر سر اینکه در ۲۸ مرداد و یا ۲۲ بهمن چه گذشت، چه کسی مقصر بود و چرا این بلاها در تاریخ بر سر ما آمد، جدل و برخوردهای یک‌سویه، تقلیلی، کینه‌توزانه و یا نوستالژیک در میان بخش بزرگی از نیروهای سیاسی ادامه دارد.

مشکل اساسی این است که رخدادهای تاریخی، شکست‌ها و تروماها فقط گذشته و متعلق به تاریخ نیستند. گذشته، حال و آینده در سرنوشت یک کشور، انگاره‌ها و حافظۀ جمعی به هم گره خورده‌اند و بار گران گذشته بر دوش حال و آینده سنگینی می‌کند. کسانی که باید آینده را بسازند، وقتی بر سر گذشته و خوانش رویدادهای اصلی آن در حال جدل و کشمکش پیوسته هستند، زمینه‌های ساختن آینده‌ای متفاوت برای بازتولید نکردن گذشته‌های دردناک را با دست خود نابود می‌کنند.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر پیوندی عزیز. به نظرم در مقاله کوتاه خود به مطالب بسیار مهمی اشاره کردیده‌اید. مقاله شما کوتاه است اما گستره زمانی آن از سن من که در سال آن رویداد مهم به نام کودتای ۳۲ به دنیا آمده‌ام طولانی‌تر است. مشکل این جا است که بر خلاف مردم ژاپن که شما به خوبی در مطلب خود مثال آوده‌اید و نشان می‌دهید که چگونه آنها حداقل بخش قابل توجهی از مسئولیت فجایع جنگ با آمریکا را پذیرفنه‌اند اما ما ایرانی‌ها هنرمان ظاهراً در این خلاصه می‌شود که یا تقصیر همه مشکلات و شکست‌ها و عقب‌ماندگی‌ها را به گردان خارجی‌ها بیندازیم و یا به گردن گروه‌های سیاسی رقیب. در حالی که آنچه در حال حاضر در ایران با آن روبرو هستیم، یعنی جمهوری اسلامی دست پخت خود ما مردم ایران است و آن هم نه فقط کسانی که با عشق و علاقه در انقلاب ۵۷ شرکت کردند که مسئولیت آن همه ما مردم ایران را در بر می‌گیرد.
هنوز که هنوز است طرفداران سلطنت حاضر به پذیرش هیچ نقص و اشکالی در حکومت پیش از انقلاب نیستند و تنها چیزی که مرتب تکرار می‌کنند این است که اگر انقلاب نشده بود ما اکنون جزو یکی از ثروتمندترین و خوشبخت‌ترین مردم جهان بودیم. انگار نه انگار که همان مردمی طی کمتر از دو سال طومار حکومتی را بستند که تصور می‌کرد به زودی به تمدن بزرگ می‌رسد. اگر آن حکومت واقعاً موفق بود دیگر چه دلیلی به آن راه پیمایی‌ها و تظاهراتی بود که به سقوط ۵۷ انجامید و چرا آنها به هیچ وجه اطلاعیه مهم ارتش در ظهر روز ۲۲ بهمن را مورد توجه قرار نمی‌دهند که با بی‌طرفی خود باعث روی کار آمدن جمهوری اسلامی شد. چرا به خاطرات ژنرال هایزر توجه نمی‌کنند که فرماندهان ارتش وقتی متوجه رفتن شاه از ایران شده بودند می‌گریستند و معتقد بودند که آمریکا باید جلوی خروج شاه را بگیرد وگرنه ارتش سقوط خواهد کرد؟ چه کسی ارتش را متکی به یک نفر بار آورده بود مگر خود شاه.
البته صحبت زیاد است و من سخن خود را با تشکر از مقاله خوب شما به یایان می رسانم ضمن اشاره به این واقعیت که البته فرهنگ و دین ما کمترین شباهتی به فرهنگ و دین مردم ژاپن ندارد. در ژاپن دین بر خلاف ایران هیچ گاه نقش مهمی نداشته و طبقه‌ای به نام روحانی وجود نداشته است و البته بسیار تفاوت های دیگر که مجالی برای مطرح کردن آنها نیست. و باز هم اعلام می‌کنم که ما همگی با هر عقیده و تفکری که داریم باید نقش خود در این شکست‌های بزرگ را بپیذیریم.
با تشکر علی‌محمد طباطبایی


■ نوشته مختصر ولی بسیار ارزشمندی است. این درس بسیار گران قیمت تاریخی را باید همه‌ی ملت‌ها و از جمله فعالان سیاسی و مدنی با دقت دوره کرده و عمیقا درکش کنند. منظورم تمام طیف‌ها هستند و منحصر به سلطنت‌طلب‌ها یا چپ‌ها فقط نمی‌شود. مرحبا دکتر پیوندی گرامی برای این مقاله‌ی ارزشمند و به موقع.
ه. آذرخش🌹🌹🌹


■ دوستان گرامی جناب طباطبایی و آذرخش عزیز
با سپاس از بازخوردهای شما. اشاره به تفاوت‌های فرهنگی میان ایران و ژاپن دقیق است و یک واقعیت انکار ناپذیر. آنچه مرا بیشتر غمگین می کند عدم بلوغ ما در برخورد و نقد گذشته و گیر کردن در دوگانه های ساده شده بد و خوب، دیو شیطان است و همین طور پدیده انکار و نپذیرفتن مسئولیت.
با احترام و مهر س. پیوندی





iran-emrooz.net | Fri, 29.08.2025, 22:04
سخنی با تماشاگران مرگ

فرشید یاسائی

♦️ «مجازات مرگ، بازتابی از ناتوانی جامعه در اصلاح است، نه قدرت آن!» – گاندی

پیشگفتار: هیچ جامعه‌ای فارغ از عدالت نمی‌تواند دوام آورد. اما همواره پرسش بنیادین در برابر ما قد علم می‌کند: عدالت را چگونه باید جست؟ درک ما از عدالت چیست؟ آیا با افزودن زخم بر زخم، مرهم نهاده‌ایم؟ یا با برپایی نمایش مرگ، حقیقت زندگی را پاس داشته‌ایم؟

انسان در ژرفای خویش جویای معناست، عاشق زیبایی و آفرینش. او شعر می‌گوید، آلات موسیقی می‌نوازد، بناهای سترگ برپا می‌کند و رؤیای فردایی امن‌تر را در جان می‌پروراند. بااین‌همه، تاریخش آکنده از صحنه‌هایی است که در آن، زندگی به نمایش مرگ پیوند خورده است؛ از میدان‌های گلادیاتورهای روم تا میدان‌های اعدام معاصر.

امروز نیز، در روزگاری که جهان بر کرامت انسانی و حقوق بشر فریاد می‌زند، در سرزمین ما هنوز «تماشای مرگ» به آیینی جمعی بدل گشته است. مردمانی گرد می‌آیند، سکویی برافراشته می‌شود و انسانی دیگر در برابر دیدگان همگان جان می‌بازد. آیینی که به نام «عبرت» برگزار می‌شود، اما در عمل چیزی جز تکثیر خشونت و تداوم توحش نیست.

این نوشته، نه صرفاً پژوهشی حقوقی یا جامعه‌شناسانه است، بلکه گفت‌وگویی انسانی است؛ گفت‌وگویی با کسانی که در میدان‌های اعدام حاضر می‌شوند؛ آنان که با سکوت یا هیاهو، با نگاه یا فریاد، در مرگ دیگری شریک می‌گردند. به‌ویژه با والدینی که دستان کودکانشان را می‌گیرند و به تماشای واپسین لحظهٔ زندگی انسانی می‌برند.

این نوشتار از سر خشم نوشته نشده، بلکه از دل اندوه برآمده است؛ اندوهی همراه با پرسشی ساده: ما در برابر مرگ دیگری چه موضعی داریم؟ آیا صرفاً تماشاگر خاموشیم یا شریکی پنهان در جنایت؟ و آیا کودکی که امروز با چشمان معصوم خود بر صحنهٔ خشونت خیره می‌شود، فردا جهانی مهربان‌تر خواهد ساخت یا جهانی خشن‌تر؟

آنچه می‌خوانید، تلاشی است برای بازخوانی پدیدهٔ اعدام در ملأعام؛ اما بیش از آن، کوششی است برای برانگیختن پرسشی بنیادین دربارهٔ نقش ما، تماشاگران مرگ. این سطور دعوتی است به اندیشیدن، به سکوتی آگاهانه، به پذیرش مسئولیتی انسانی. زیرا آینده، در نگاه کودکان ما شکل می‌گیرد و اگر امروز آنان را شاهد صحنه‌های مرگ سازیم، فردا زندگی را در کجا باید بجوییم؟

تمنای زندگی در برابر نمایش مرگ

♦️ «مجازات اعدام، حساب‌شده‌ترین قتل است؛ قتلی که در پوشش قانون و به نام عدالت رخ می‌دهد. هیچ جنایتی به این اندازه سرد، بی‌رحم و از پیش طراحی‌شده نیست.» – آلبر کامو

آغاز: زندگی، پیش از هر قانون و قرارداد، تمنایی ژرف است برای بقا؛ تمنایی برای عشق ورزیدن، برای زایش، برای آفرینش. هیچ موجودی خودخواسته مرگ را نمی‌جوید، مگر آنکه زخمی عمیق بر جانش نشسته باشد و بار حیات برایش طاقت‌فرسا گردد. بااین‌همه، تاریخ انسان مملو از لحظاتی است که در آن، مرگ نه‌تنها به‌عنوان پایان اجتناب‌ناپذیر، بلکه به‌صورت نمایشی عمومی اجرا شده است.

آیین اعدام، هزاران سال است که بر این خاک غریب تکرار می‌شود؛ از روم باستان و نبردهای خونین گلادیاتورها گرفته تا میدان‌های ساده و بی‌پیرایهٔ شهرهای امروز. آیا میان هلهلهٔ تماشاگران رومی بر مرگ اسیران و نگاه جمعیتی که آمده‌اند تا شاهد صحنهٔ اعدام باشند، تفاوتی هست؟ تنها پوشش عوض شده است: دیروز به نام سرگرمی، امروز به نام عدالت!

از نگاه روان‌شناسی، تماشای مرگ رویارویی با بخشی پنهان از خویشتن است؛ با سایه‌ای تاریک که میل به خشونت و انتقام در آن خانه کرده است. صحنهٔ اعدام، آینه‌ای است که جمعیت در آن، نه فقط مرگ مجرم که سیمای پنهان خود را می‌بیند. اما این آینه اگر بارها در برابر چشم‌ها نهاده شود، تصویر دیگری می‌سازد؛ تصویری که در ناخودآگاه اجتماعی می‌ماند و آرام‌آرام خشونت را نه‌تنها عادی، بلکه لازم جلوه می‌دهد.

روان‌کاوی به ما می‌آموزد: هیچ تصویر خشنی بی‌هزینه نیست. هر بار که چشم معصومی بر طناب و بدن آویزان خیره می‌شود، زخمی در روان او ایجاد می‌شود و هر بار که جمعیتی، در سکوت یا هیاهو، مرگ را تماشا می‌کند، بخشی از ظرفیت جامعه برای شفقت و همدلی فرومی‌ریزد.

پرسش همین‌جاست: آیا ما با این آیین‌ها عدالت را پاس می‌داریم یا مرگ را تقدیس می‌کنیم؟ آیا زخم را درمان می‌کنیم یا تنها بر زخم پیشین زخمی دیگر می‌افزاییم؟ و آیا می‌توان از آینده‌ای روشن سخن گفت در جهانی که هنوز کودکانش را به تماشای دار می‌برد؟

ریشه‌های تاریخی نمایش مرگ

♦️ «انسانی که مرگ را نمایش می‌دهد، در حقیقت زندگی را به ابتذال کشیده است.» – نیچه

نمایش مرگ در تاریخ بشر، نه پدیده‌ای تازه که رسم و آیینی دیرین است. روم باستان، سرزمین جشن‌های خونین بود؛ گلادیاتورها در میدان‌های وسیع می‌جنگیدند و مرگ آنان، خوراک شادمانی هزاران تماشاگر می‌شد. در آن روزگار، خون بر خاک ریخته می‌شد تا توده‌ها احساس قدرت کنند، تا در میان وحشت و هیاهو، شور زندگی را باز یابند.

اروپای قرون وسطی نیز کم‌وبیش چنین بود. اعدام‌های عمومی نه‌فقط برای مجازات، بلکه برای نمایش اقتدار کلیسا و پادشاه برگزار می‌شد. جمعیت انبوه، گرد چوبه‌دار جمع می‌شدند، دعا می‌خواندند، هلهله می‌کردند و گاه سنگ و دشنام نثار محکوم می‌کردند. در آن فضای سنگین، مرگ به صحنهٔ تئاتر بدل می‌شد؛ صحنه‌ای که در آن دولت و دین، قدرت خویش را بر جسم و جان انسان‌ها حک می‌کردند.

امروز اگرچه جهان مدرن جامه‌ای نو پوشیده و بسیاری از ملت‌ها اعدام را لغو کرده‌اند، اما در برخی جوامع، نمایش مرگ همچنان ادامه دارد. گویی تاریخ در حلقه‌ای تکرارشونده گرفتار آمده است: دیروز به نام تماشای گلادیاتورها، امروز به نام اجرای عدالت! در حقیقت، آنچه تغییر یافته تنها الفاظ است، اما اصل همان است: نمایش خشونت در برابر چشمان جمع!

روان‌شناسی تماشای اعدام

♦️ «تماشاگر اعدام، نه فقط شاهد مرگ دیگری که شریک پنهان خشونت است!» – فروید

هر نمایش جمعی، نیازمند تماشاگر است. اعدام در ملأعام نیز اگر بی‌تماشاگر برگزار شود، به نمایش بدل نمی‌گردد. این حضور جمعیت است که به آن معنا می‌دهد. اما پرسش این است: چرا انسان‌ها مشتاق تماشای مرگ‌اند؟

روان‌شناسی پاسخ‌های گوناگون می‌دهد. نخست، کنجکاوی: مرگ مرموزترین تجربهٔ بشر است و دیدن آن راهی برای لمس ناآگاهانهٔ آن راز است! دوم، تخلیهٔ هیجانی: مردمی که در فشارها و محرومیت‌های روزمره می‌زیند، خشونت فروخوردهٔ خود را در صحنهٔ اعدام تخلیه می‌کنند. سوم، هم‌ذات‌پنداری معکوس: با دیدن مرگ دیگری، فرد ناخودآگاه احساس رهایی می‌کند که «من هنوز زنده‌ام»!

♦️ «در جامعه‌ای که نمایش مرگ اجرا می‌کند، زندگی را کوچک شمرده است. تمدن راستین در خدمت حیات است، نه مرگ.» – الی ویزل، بازماندهٔ هولوکاست

اما این توضیحات کافی نیست. حقیقت آن است که هر بار تماشای مرگ، زخم تازه‌ای بر روان فرد، بر روان جمعی و بر جامعه می‌زند. روان‌کاوی نشان می‌دهد که تصاویر خشونت، به‌ویژه در کودکی، در لایه‌های ناپیدای ذهن رسوب می‌کند و بعدها در رفتار، اخلاق و جهان‌بینی فرد بازتاب می‌یابد. جامعه‌ای که بارها و بارها صحنه‌های مرگ را در برابر دیدگان اعضایش می‌گذارد، آرام‌آرام به خشونت خو می‌گیرد؛ خشونت دیگر «هولناک» نیست، «عادی» می‌شود.

در چنین جامعه‌ای، زشتی مرگ زدوده می‌شود و به «ضرورت» بدل می‌گردد. این همان خطری است که کم‌کم از ما انسان‌هایی می‌سازد که در برابر رنج دیگری بی‌تفاوتیم، یا حتی با مرگ او احساس امنیت و آسودگی می‌کنیم.

کودک و زخم‌های ناپیدا

♦️ «هر کودکی که شاهد خشونت است، زخمی می‌شود که درمانش سال‌ها طول می‌کشد.» – یونیسف

در میان همهٔ تماشاگران مرگ، کودک جایگاهی ویژه دارد. کودک هنوز در جهانی خیال‌انگیز و روشن زندگی می‌کند؛ جهانی که در آن مرگ معنایی مبهم دارد و عدالت هنوز به‌روشنی شکل نگرفته است. آوردن کودک به صحنهٔ اعدام، او را ناگهان از دنیای بازی و معصومیت به جهانی تاریک پرتاب می‌کند؛ جهانی که در آن انسان‌ها همدیگر را می‌کشند، و جمعیتی انبوه این مرگ را می‌ستاید.

روان‌شناسان کودک هشدار داده‌اند که دیدن چنین صحنه‌هایی، آثار بلندمدت دارد: کابوس‌های شبانه، اضطراب مزمن، کاهش اعتماد به دیگران، پرخاشگری و گاه بی‌حسی عاطفی. کودک ممکن است مرگ را «بازی» بپندارد، یا برعکس، آن‌چنان وحشت‌زده شود که دیگر نتواند به امنیت جامعهٔ کوچک و بزرگ اعتماد کند.

والدینی که دست کودک خود را می‌گیرند و به میدان اعدام می‌برند، اغلب ناآگاه‌اند. می‌پندارند که فرزندشان «درس عبرت» خواهد گرفت و از «راه خطا» بازخواهد ماند. اما آنان نمی‌دانند که روان کودک از جنس شیشه است: یک تصویر می‌تواند سال‌ها در ذهن او بماند و در لحظه‌ای ناپیدا به خشونتی ناگهانی بدل شود. آیا کودکانی که بارها و بارها شاهد چنین صحنه‌هایی باشند، فردا جهانی سرشار از مهربانی خواهند ساخت؟ یا جهانی که در آن، مرگ و خشونت بخشی عادی از زندگی است؟

تماشاگران؛ از سکوت تا همدستی

♦️ «اعدام، هر نامی که بر آن بگذارند: عدالت، قانون، عبرت، چیزی جز قتلِ عریان نیست... با سکوت ما مشروعیت می‌یابد. این مرگ نمایشی، نه امنیت می‌آورد و نه نظمی نو؛ تنها خشونت را تقدیس می‌کند و انسانیت را به مسلخ می‌برد.» – تولستوی

تماشاگر اعدام، تنها «شاهد» نیست؛ او بخشی از نمایش است. بدون جمعیت، اعدام در ملأعام کارکرد خود را از دست می‌دهد. حضور انبوه مردم است که به آن رسمیت و مشروعیت می‌بخشد. برخی می‌گویند: «ما فقط تماشا کردیم، دخالتی نداشتیم.» اما سکوت نیز نوعی دخالت است. سکوت، همان چیزی است که به مجریان نمایش قدرت می‌دهد. هر چشمی که بر طناب دار خیره می‌شود، هر گوشی که صدای نفس آخر را می‌شنود، بخشی از آیین مرگ را تأیید می‌کند.

این همدستی پنهان، خطرناک‌تر از خود اجرای اعدام است. زیرا جامعه‌ای که تماشای مرگ را به عادتی جمعی بدل کند، در برابر خشونت روزمره نیز بی‌تفاوت می‌شود. قتل، شکنجه، تحقیر انسان، همه در چشم او عادی می‌شود و این همان سقوطی است که در تاریخ بارها دیده‌ایم: سقوط انسانیت در میان جمعیتی پرهیاهو.

دعوت به واکنش آگاهانه

جامعه‌ای که بارها نمایش مرگ را در میدان‌های عمومی می‌بیند، در معرض خطری بزرگ است: خطر فراموشی انسانیت. اما راه برون‌رفت کجاست؟ نخستین گام، واکنش آگاهانه است. اگر روزی جمعیت از پیرامون چوبه‌های دار پراکنده شود و سکویی که برای نمایش مرگ برافراشته‌اند خالی بماند، آن‌گاه آیین اعدام کارکرد خود را از دست می‌دهد. مرگ بی‌تماشاگر، دیگر «نمایش» نیست، صرفاً جنایتی است عریان که بی‌وپوشش باقی می‌ماند و آن‌گاه جامعه درمی‌یابد که راهی جز بازاندیشی در عدالت خویش ندارد.

پیام به والدین

♦️ «هر آنچه به کودکانمان نشان می‌دهیم، آینده‌ای را می‌سازیم که در آن زندگی خواهیم کرد.» – خلیل جبران

والدین! شما نخستین آموزگاران زندگی برای فرزندان خود هستید. نگاه کودکان شما از شما می‌آموزد، دست‌های کوچکشان از دستان شما معنا می‌گیرد. آنان جهان را چنان خواهند دید که شما به آنان نشان می‌دهید.

اگر کودکانتان را به میدان اعدام ببرید، چه درسی به آنان می‌دهید؟ آیا درس زندگی است یا مرگ؟ آیا به آنان می‌آموزید که انسان را باید دوست داشت، یا آنکه باید سقوط دیگری را تماشا کرد و آسودگی یافت؟

شاید گمان کنید که فرزندتان با دیدن مرگ دیگری از خطا بازخواهد ماند، اما روان‌شناسی کودک خلاف آن را می‌گوید. کودکانی که با خشونت خو می‌گیرند، یا خود خشونت‌ورز می‌شوند یا در برابر خشونت بی‌تفاوت. آیا فردایی چنین را برای فرزندانتان می‌خواهید؟

اگر می‌خواهید عبرت بیاموزند، آنان را به کتابخانه ببرید، به موزه، به باغی پر از درخت و گل. اگر می‌خواهید از بدی بپرهیزند، دستشان را در دست بگیرید و در روشنایی هنر و زیبایی قدم بزنید. زندگی را به آنان بیاموزید، نه مرگ را. زیرا فردا که شما نیستید، آنان میراث شما خواهند بود و اگر امروز تصاویر زیبا در ذهنشان نکارید، فردایی نازیبا و خشن را تجربه خواهند کرد!

بازاندیشی در مفهوم عدالت

عدالت، در اصل، پاسداشت زندگی است، نه ستایش مرگ. عدالت یعنی بازگرداندن تعادل به جامعه، یعنی التیام زخم، یعنی یافتن راهی برای بازسازی اعتماد از دست رفته. اعدام، هرچند به نام عدالت اجرا شود، چیزی جز افزودن زخمی تازه بر پیکر جامعه نیست. جامعه‌ای که به‌جای ترمیم زخم‌ها، تنها به حذف مجرم بسنده کند، در حقیقت از مسئولیت اصلاح شانه خالی کرده است. عدالت راستین نه در دار زدن انسان، بلکه در فهمیدن ریشه‌های جنایت و درمان آن است؛ در آموزش، در عدالت اجتماعی و قضائی، در رفع فقر و تبعیض، در ساختن جهانی که در آن کسی نیازمند خشونت نباشد.

ما و مسئولیت انسانی

سخن پایانی: ما، تماشاگران مرگ، مسئول‌ هستیم. هر نگاه، هر سکوت، هر گام ما در میدان اعدام، بخشی از این نمایش را شکل می‌دهد. اگر بخواهیم آینده‌ای روشن‌تر برای فرزندانمان بسازیم، باید این مسئولیت را بپذیریم.

شاید نتوانیم یک‌باره مجازات مرگ را از قوانین برچینیم، اما می‌توانیم از تماشای آن سر باز زنیم. می‌توانیم کودکانمان را از میدان‌های خشونت دور کنیم. می‌توانیم به‌جای مرگ، زندگی را تماشا کنیم، به‌جای طناب دار، شاخه‌ای سبز و آواز پرندگان را بشنویم.

این رساله تلاشی است کوچک برای برانگیختن پرسشی بزرگ: ما در برابر مرگ دیگری چه موضعی داریم؟

پاسخ این پرسش، آیندهٔ ما را رقم خواهد زد. اگر روزی کودکان ما در جهانی بیدار شوند که دیگر هیچ صحنهٔ اعدامی برای تماشا وجود ندارد، آن روز انسانیت دوباره زاده خواهد شد و آن‌گاه شاید بتوانیم با افتخار بگوییم: ما، نسل تماشاگران مرگ نبودیم! ما: نسل پاسداران زندگی بودیم.

پایان

تابستان ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای یاسایی عزیز. مقاله شما بسیار منطقی و مسؤلانه بود و در شرایط حاضر، بسیار ضرور. البته مطمئن هستم بسیاری از خوانندگان به ارزش مقاله شما آگاه هستند و لزومی به تاکید و نوشتن کامنت نمی‌بینند. من به این دلیل این کامنت را می‌نویسم که برخلاف عموم، به مطلق کردن منع اعدام اعتقادی ندارم. تاکید می‌کنم که “مطلق کردن” موضوع! شما نیز با ذکر کردن کلمه “شاید”، از مطلق کردن موضوع پرهیز کرده‌اید: “شاید نتوانیم یکباره مجازات مرگ را از قوانین برچینیم”. آنچه پیام اصلی شما بود، یعنی شرکت نکردن در مراسم اعدام و برحذر داشتن والدین از این آسیب جدی به فرزندان خود، بسیار بسیار بجاست.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ فرشید عزیز، بسیار درست و همه‌جانبه به این نمایش تبهکارانه و جامعه تاییدگر و شریک تبهکاری پرداختید!
سپاسگزار حمید





iran-emrooz.net | Fri, 29.08.2025, 18:13
آیا میهن‌پرستی ارزشمند است؟

تهیه و تنظیم: علی‌محمد طباطبایی

مجری: به این مناظره فلسفی خوش آمدید. امشب میزبان دو دیدگاه کاملاً متضاد دربارهٔ مفهوم میهن‌پرستی هستیم. در سمت راست من، برتراند راسل، فیلسوف شهیر بریتانیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات که از منتقدان سرسخت ملی‌گرایی و میهن‌پرستی افراطی است و در سمت چپ، آقای میهن‌دوست، مدافع ارزش‌های ملی و فرهنگی.

آقای راسل، شما به‌عنوان آغازگر بحث، لطفاً دیدگاه خود را دربارهٔ میهن‌پرستی بیان کنید.

برتراند راسل (با لحنی آرام اما تند): میهن‌پرستی بزرگ‌ترین مانع پیشرفت بشر است. این ایده که انسان‌ها باید خود را متعلق به قطعه‌ای خاص از خاک بدانند، منشأ تمام جنگ‌ها و منازعات تاریخ بوده است. من معتقدم وفاداری ما باید به کل بشریت باشد، نه به مرزهای تصادفی که سیاستمداران ترسیم کرده‌اند.

مجری: آقای میهن‌دوست، پاسخ شما به این ادعای جسورانه؟

آقای میهن‌دوست: با احترام به اندیشه‌های عمیق شما، استاد راسل، اما باید بگویم که تحلیل شما از میهن‌پرستی، نگاهی یک‌بُعدی و ناعادلانه است. اولاً، میهن‌پرستی به‌خودی‌خود نه‌تنها مانع پیشرفت بشر نیست، بلکه می‌تواند موتور محرکه‌ای برای توسعه و همبستگی اجتماعی باشد. تاریخ نشان داده است که عشق به وطن الهام‌بخش بزرگ‌ترین دستاوردهای علمی، فرهنگی و انسانی بوده است. آیا ماری کوری بدون عشق به لهستان و فرانسه به چنین کشفیاتی می‌رسید؟ آیا انقلاب‌های علمی و صنعتی بدون حس تعلق به یک جامعهٔ مشترک ممکن بود؟ ثانیاً، شما جنگ‌ها را محصول میهن‌پرستی می‌دانید، اما این تقلیلِ پیچیدگیِ تاریخ به یک فرمول ساده است. جنگ‌ها ریشه در قدرت‌طلبی، ترس و منافع اقتصادی دارند، نه صرفاً در عشق به میهن. در واقع، بسیاری از صلح‌طلب‌ترین جنبش‌های تاریخ مانند مبارزات استقلال‌طلبانهٔ مبتنی بر عدالت از دل میهن‌پرستیِ اخلاقی برخاسته‌اند. ثالثاً، شما می‌گویید وفاداری باید تنها به کل بشریت باشد، اما این نگاه آرمان‌گرایانه، غافل از واقعیت‌های روان‌شناختی و اجتماعی انسان است. انسان‌ها نیاز به تعلقات خُردتر — خانواده، جامعه، میهن — دارند تا بتوانند از طریق آن‌ها به تدریج به ایده‌آل‌های جهانی برسند. همان‌طور که عشق به خانواده، مانع عشق به همسایه نمی‌شود، عشق به میهن نیز نمی‌تواند مانع عشق به بشریت باشد.

در پایان، مشکل نه از میهن‌پرستی، بلکه از تحریف آن توسط سیاستمداران و ناسیونالیسمِ افراطی است. همان‌طور که ایمان می‌تواند به بنیادگرایی یا انسان‌ستیزی تبدیل شود، میهن‌پرستی نیز اگر با خرد و اخلاق همراه نباشد، ممکن است به خشونت بینجامد، اما این دلیل نمی‌شود که اصلِ عشق به وطن را محکوم کنیم. من معتقدم میهن‌پرستیِ خردورزانه — که هم‌زمان انتقاد از کاستی‌های کشورش را ممکن می‌داند — نه‌تنها با انسان‌گرایی در تضاد نیست، بلکه پل‌هایی برای همکاری‌های جهانی می‌سازد.

و حالا پرسش متقابل من از شما: اگر وفاداری به کل بشریت را توصیه می‌کنید، چگونه می‌توان این وفاداری را بدون وجود تعلقات میانی مانند میهن در دل میلیاردها انسان پراکنده با منافع متناقض نهادینه کرد؟

برتراند راسل (با چهره‌ای جدی و اشاره‌ای طعنه‌آمیز): چه پاسخ هیجان‌زده‌ای! اما بگذارید منطقی بررسی کنیم: اول به ادعای شما دربارهٔ ماری کوری می‌پردازم. آیا می‌دانستید که همین بانوی بزرگ، خود را «شهروند جهان» می‌خواند؟ (با لحن تمسخرآمیز) کشفیاتش را نه برای لهستان یا فرانسه، که برای بشریت انجام داد. این دقیقاً اثبات حرف من است! و حالا برویم سر ادعای دیگر شما: جنگ‌ها و میهن‌پرستی. آمار نشان می‌دهد ۹۳ درصد جنگ‌های مدرن با شعار «دفاع از میهن» توجیه شده‌اند! (مکثی دراماتیک) حتی امروز که صحبت می‌کنیم، کودکان فلسطینی با بمب‌های «میهن‌پرستانه» کشته می‌شوند! و آخر از همه دربارهٔ روان‌شناسی اجتماعی: (با خنده‌ای خشک) عجیب است! پس چرا همین «تعلقات خُرد» در بالکان منجر به نسل‌کشی شد؟ یا در رواندا، فلسطین و خیلی جاهای دیگر؟ (با اشاره انگشت) این‌ها نتیجهٔ مستقیم میهن‌پرستی افراطی است! و اما راه‌حل من این‌چنین است: آموزش جهانی‌گرایی از کودکی، تقویت نهادهای فراملی مانند سازمان ملل و جایگزین کردن هویت‌های انعطاف‌پذیر به‌جای تعصبات جغرافیایی. (با لحنی تهاجمی) شما هنوز پاسخ ندادید: چگونه می‌توان خونریزی‌هایی را که مستقیماً از میهن‌پرستی ناشی شده توجیه کرد؟!

آقای میهن‌دوست: ابتدا اجازه دهید به نکات شما پاسخ دهم: در مورد ماری کوری، جناب راسل، آیا می‌دانستید که همین ماری کوری هنگام دریافت اولین جایزه نوبل خود، به صراحت از «کشورش» لهستان نام برد که تحت اشغال بود؟ اینجا تناقضی در کار نیست، بلکه نشان می‌دهد که عشق به میهن و خدمت به بشریت می‌توانند همسو باشند. و اما در بارهٔ آمار جنگ‌ها، آمار شما گویا است، اما آیا دقت کرده‌اید که در همین جنگ‌ها، اولین قربانیان همیشه میهن‌پرستان واقعی بوده‌اند که علیه جنگ ایستاده‌اند؟ (مکثی معنادار) از مارتین لوتر کینگ تا دانشجویان معترض ویتنامی. و حالا به نمونه‌های بالکان و رواندا می‌پردازیم. (با چهره‌ای جدی) این‌ها نه میهن‌پرستی، که نتیجهٔ ناسیونالیسم قومی بیمارگونه بود! (با صدایی رسا) همان‌طور که مذهب تحریف‌شده منجر به جنگ‌های مذهبی می‌شود، میهن‌پرستی تحریف‌شده هم چنین آثاری دارد.

حال پاسخ مستقیم به سؤال شما: (با آرامش اما قاطع) خونریزی‌ها را نه میهن‌پرستی، که سوءاستفاده از میهن‌پرستی توجیه کرده است! (انگشت اشاره را بلند می‌کند) دقیقاً همان‌طور که از عشق به خدا برای جنگ‌های صلیبی سوءاستفاده شد. اما پیشنهادهای عملی من: اول، آموزش انتقادی میهن‌پرستی. (با اشاره به سالن) به‌جای حذف میهن‌پرستی، باید نسلی تربیت کنیم که میهن‌پرستی را با عقلانیت و حقوق بشر ترکیب کند. دوم، نهادهای فراملیِ مردمی. سازمان ملل فعلی ابزار قدرت‌هاست. ما به نهادهای واقعاً دموکراتیک نیاز داریم که از دل جوامع محلی رشد کنند و در نهایت، هویت‌های چندلایه: (با دست روی سینه) یک انسان می‌تواند هم‌زمان به محله، شهر، کشور و جهان تعلق داشته باشد. این‌ها مانند حلقه‌های متحدالمرکز هستند، نه متضاد. اما سؤال متقابل من از فیلسوف شهیر: (با چهره‌ای چالش‌برانگیز) آیا قبول دارید که بسیاری از دستاوردهای حقوق بشر و دموکراسی، از جمله همین بحث آزادی که اکنون از آن استفاده می‌کنیم، محصول مبارزات میهن‌پرستانه‌ای بوده که در برابر امپراتوری‌ها ایستاده‌اند؟

برتراند راسل (با چهره‌ای برافروخته و لحنی تند): اول به موضوع ماری کوری بپردازیم: (با خنده‌ای تحقیرآمیز) عجب! پس شما هم اعتراف می‌کنید که ماری کوری اول به بشریت فکر می‌کرد، بعد به لهستان! این دقیقاً تأیید حرف من است. (با اشاره انگشت) میهن‌پرستی همیشه در مرحله دوم قرار دارد! اما در مورد جنگ‌ها: (صدایش را بالا می‌برد) چه توجیه مسخره‌ای! مگر نمی‌بینید که همین «میهن‌پرستان واقعی» هم وقتی به قدرت می‌رسند، تبدیل به همان هیولاهایی می‌شوند که با آن مبارزه می‌کردند؟! (مشت را روی میز می‌کوبد) این دور باطل ۲۰۰۰ سال است ادامه دارد! و از همه مهم‌تر تحریف میهن‌پرستی است: (با حرکتی نمایشی) همیشه همین بهانه را می‌آورید! «این واقعی نبوده»! (با صدایی نیشدار) پس تعریف شما از «میهن‌پرستی واقعی» چیست؟ کیست که صلاحیت تشخیص آن را دارد؟!

و اکنون پاسخ به پیشنهادهای شما: در مورد آموزش انتقادی، آموزش انتقادی تحت حکومت‌های ملی؟! (به حضار اشاره می‌کند) این مثل آن است که از روباه بخواهید از مرغدانی حفاظت کند! مورد بعدی نهادهای فراملی هستند. (با طعنه) بسیار خب! پس بیایید اول همه میهن‌پرستان را متقاعد کنیم که از قدرتشان بگذرند! (دست‌ها را به نشانه تسلیم بالا می‌برد) طرحی عملی‌تر از این سراغ دارید؟ و بعد به هویت چندلایه اشاره کردید. (با کنایه) آهان! پس مشکل اینجاست که مردم به اندازهٔ کافی اسکیزوفرنی هویتی ندارند! (به سرش اشاره می‌کند) نیاز به چندپارگی بیشتر شخصیت داریم! (با فریاد) نه! هرگز! آنچه شما «دستاورد» می‌خوانید، تصادفات تاریخ بوده‌اند. دموکراسی یونانی بر دوش بردگان بنا شد (با لحنی آهسته و شمرده) و امروز هم «آزادی» ما بر استثمار جهانی استوار است! و در نهایت سؤال متقابل من: (با چهره‌ای معنادار) آیا حاضرید آزمایش ساده‌ای انجام دهیم؟ اگر ثابت شود کشوری که شما آن را «میهن» می‌نامید، بر اساس قراردادهای استعماری به‌وجود آمده، باز هم از آن دفاع خواهید کرد؟ یا آنگاه هم می‌گویید «این میهن‌پرستی واقعی نیست»؟!

آقای میهن‌دوست: (با خونسردی و وقار، اما با شور انقلابی در صدا) در مورد ماری کوری، (با لبخندی هوشمندانه) جناب راسل عزیز، شما دارید بازی «مرغ یا تخم‌مرغ» تاریخی انجام می‌دهید! (با اشاره به کتاب) اسناد نشان می‌دهد آزمایشگاه ماری کوری در پاریس پر بود از پرچم‌های لهستانی. این نه «مرحله دوم» که همزیستی هماهنگ دو وفاداری است! دربارهٔ دور باطل قدرت: (با حرکت نمایشی دست) پس به پیشنهاد شما چه؟ (با تأکید) آیا می‌خواهید نوزاد را با آب حمام دور بیندازید؟ مشکل قدرت است، نه میهن! (صدایش را پایین می‌آورد) همان‌طور که کلیسای فاسد، معنویت را بی‌اعتبار نمی‌کند. تعریف میهن‌پرستی واقعی از نظر من این‌چنین است: (سر پا می‌ایستد) تعریف من روشن است: من خواهان نوعی میهن‌پرستی هستم که هم‌زمان سه ویژگی داشته باشد: انتقاد از کاستی‌های میهن، دفاع از حقوق همهٔ شهروندان و تعهد به صلح جهانی.(نگاه تندی به راسل می‌اندازد) این همان میهن‌پرستی است که شما عمداً نادیده می‌گیرید! و حالا پاسخ به انتقادات شما: آنچه در مورد پیشنهاد من از آموزش انتقادی گفتید: (با مدارا) استاد بزرگ! مگر نه اینکه خود شما محصول سیستم آموزشی بریتانیا بودید؟ (با طعنه ملایم) پس امکان اصلاح وجود دارد. حتی روباه‌ها هم می‌توانند آموزش ببینند! و در خصوص نهادهای فراملی: (با انگشت اشاره) پیشنهاد من: میهن‌پرستان روشن‌فکر در کنار انسان‌گرایان جهانی! (با شور) این اتحاد است که می‌تواند نهادهای فعلی را دگرگون کند!

و دربارهٔ هویت چندلایه: (با خنده‌ای گرم) اسکیزوفرنی نمی‌گویم! (دست روی قلب) این ظرفیت انسانی است که شکسپیر و گوته ثابتش کرده‌اند! در پاسخ به تاریخ‌نگاری شما: (با صدایی محکم) تصادف؟! (مشت را به‌آرامی روی میز می‌زند) پس چرا این «تصادفات» همیشه در جوامعی رخ داده که مردمش به چیزی بزرگ‌تر از خود ایمان داشتند؟! و در نهایت پاسخ به چالش نهایی شما: (با آرامش اما قاطع) آزمایش شما معیوب است! (با اشاره به نقشهٔ جهان) مرزها مهم نیستند، مردم مهم‌اند. اگر ثابت شود کشوری بر ظلم بنا شده، وظیفهٔ میهن‌پرست واقعی است که... (مکثی دراماتیک) ...آن را از نو بسازد، نه که آن را رها کند! این است تفاوت من با شما: شما می‌گویید «رها کنید»، من می‌گویم «اصلاح کنید»!

سؤال متقابل نهایی من: (با چهره‌ای باز) آیا حاضرید اعتراف کنید که همین الآن هم میلیون‌ها انسان عادی وجود دارند که بدون شعارهای جهانی‌گرایانه، فقط به‌دلیل عشق به همسایه و شهرشان، هر روز جهان را به جایی بهتر تبدیل می‌کنند؟ این آیا «میهن‌پرستی عملی» نیست؟ جناب راسل، شما با هوشمندی تمام، نیمهٔ خالی لیوان را نشان می‌دهید، اما من امروز اینجا آمده‌ام تا از نیمهٔ پر آن دفاع کنم. شما انسان را موجودی یک‌بُعدی می‌بینید که تنها می‌تواند به «جهان» یا «میهن» عشق بورزد، اما تاریخ به ما می‌آموزد که بزرگ‌ترین خدمت‌گزاران بشریت - از ابن‌سینا تا اینشتین - دقیقاً کسانی بودند که توانستند این دو عشق را در خود جمع کنند. بله، از نام میهن سوءاستفاده شده است، اما (با تأکید) از نام آزادی، برابری و حتی عشق هم سوءاستفاده شده است. آیا این‌ها را هم باید کنار بگذاریم؟ به‌جای دور انداختن میهن‌پرستی، بیایید آن را ارتقا دهیم: از قبیله‌گرایی به شهروندی، از تعصب به مسئولیت و از مرزهای جغرافیایی به ارزش‌های انسانی. (با لبخندی تلخ) آیا می‌دانید که همین حالا در سراسر جهان، میهن‌پرستان واقعی مشغول مبارزه با مرزهای ناعادلانه هستند؟ از فعالان محیط زیست تا مدافعان حقوق بشر. اینان نه مخالف میهن، که سربازان راستین آنند. راسل عزیز، من هم مانند شما به بشریت عشق می‌ورزم، اما راه من برای خدمت به بشریت، از کوچه‌پس‌کوچه‌های زادگاهم می‌گذرد. این نه تناقض که تکامل عشق است.

برتراند راسل (با صدایی آرام اما نافذ): و پیش از آنکه این مناظره به پایان برسد، اجازه دهید پرسشی بنیادین بپرسم: شما از میهن سخن گفتید، اما آیا می‌دانید همین مرزهایی که از آن دفاع می‌کنید، نتیجهٔ تصادف‌های تاریخی و جنگ‌های خونین‌اند؟ هیچ خط مرزی در جهان طبیعی و ذاتی نیست؛ همه ساختهٔ دست انسان و محصول نزاع‌های قدرت‌اند. اگر فردا این مرزها دوباره تغییر کنند، که می‌دانید بارها و بارها تغییر کرده‌اند، آیا باز هم مردم باید جان خود را برای خطوطی بر نقشه فدا کنند؟ آیا عقلانی است که عشق و نفرت انسان‌ها را به خطوطی اعتباری گره بزنیم؟

آقای میهن‌دوست (با مکثی طولانی و سپس لبخندی مطمئن): بله، مرزها اعتباری‌اند و حاصل تاریخِ پرآشوب بشر، اما این اعتبار دقیقاً همان چیزی است که به آن‌ها معنا می‌دهد. (با تأکید) هیچ‌یک از نهادهای انسانی — از زبان و قانون گرفته تا پول و قراردادهای اجتماعی — ریشه در طبیعت ندارند؛ همه ساختهٔ ذهن و تاریخ ما هستند، اما مگر بی‌اعتبارند؟ نه! همین اعتبارات‌اند که امکان زندگی مشترک را فراهم می‌کنند. مرزها ممکن است جابه‌جا شوند، اما آنچه در دل مردم رسوب می‌کند، تعلق به یک سرزمین و فرهنگ است. (با لحنی قاطع) پس وظیفهٔ میهن‌پرست واقعی این نیست که از خطوط نقشه دفاع کند، بلکه باید از مردم، زبان، خاطره‌ها و ارزش‌هایی که این خطوط به‌طور نمادین نمایندگی می‌کنند پاسداری کند. اگر مرزها تغییر کنند، عشق به میهن هم با مردم جابه‌جا می‌شود؛ زیرا میهن نه نقشه‌ای بر کاغذ، که تجربه‌ای زنده در قلب انسان‌هاست.

مجری (با لحنی متعادل و جمع‌بندی‌کننده): به پایان این مناظره پرشور و فلسفی می‌رسیم. امروز شاهد تقابل دو دیدگاه عمیق بودیم: ازیک‌سو، جناب برتراند راسل با نگاهی انتقادی به میهن‌پرستی، خطرات تبدیل آن به ابزار قدرت و توجیه خشونت را به ما یادآوری کرد. ایشان به‌درستی بر این نکته تأکید داشتند که عشق به بشریت نباید قربانی تعصبات جغرافیایی شود. از سوی دیگر، آقای میهن‌دوست با دفاع از نسخه‌ای اصلاح‌شده و انسانی از میهن‌پرستی، به ما نشان داد که چگونه می‌توان عشق به سرزمین مادری را با مسئولیت جهانی ترکیب کرد. نتیجه‌گیری نهایی این است که: به‌نظر می‌رسد حقیقت ـــ مانند همیشه ـــ در میانهٔ این دو دیدگاه نهفته است. شاید پاسخ نهایی، نه در نفی مطلق میهن‌پرستی، که در ارتقای آن به سطحی انسانی‌تر و عقلانی‌تر باشد.

از هر دو مهمان ارجمندمان سپاسگزاریم. این بحث قطعاً ادامه خواهد داشت، چراکه پرسش‌های مطرح‌شده امروز، از بنیادی‌ترین مسائل جوامع انسانی هستند.

و سخن پایانی به حضار: شما مخاطبان گرامی کدام دیدگاه را پذیرفتید؟ آیا میهن‌پرستی را نیازمند اصلاح می‌دانید یا نفی کامل؟ این پرسش را با خود به خانه ببرید و درباره‌اش تأمل کنید.

جلسه را به پایان می‌بریم. شب بخیر و متشکرم.





iran-emrooz.net | Thu, 28.08.2025, 10:15
بازگشت تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران

شاهرخ بهزادی

مکانیسم ماشه یا «اسنپ‌بک» و بازگشت تحریم‌های شورای امنیت و اتحادیه اروپا علیه ایران

نافرجام ماندن گفت‌وگوهای روز سه‌شنبه ایران با تروئیکای اروپایی در ژنو می‌تواند ابزار لازم حقوقی را در اختیار سه کشور اروپایی عضو برجام بگذارد تا برای فعال کردن مکانیسم ماشه علیه ایران اقدام کنند. فعال شدن این مکانیسم در شورای امنیت با بازگشت همه تحریم‌های پیشین شورای امنیت و اتحادیه اروپا علیه ایران همراه خواهد بود. بازگشت تحریم‌ها، اقتصاد به‌زانو‌نشسته ایران را در وضعیت بسیار بدتری قرار خواهد داد. واکنش بازار و نرخ ارز و بورس و انتظارات تورمی در این روزها در ایران نشان می‌دهد که در صورت بازگشت تحریم‌های شورای امنیت، وضعیت به‌مراتب دشوارتر و بدتری در انتظار اقتصاد ایران است. آنچه مهم است و باید در نظر گرفت این است که بازگشت تحریم‌های شورای امنیت می‌تواند دامنه تحریم‌های فراسرزمینی آمریکایی و همچنین بازگشت تحریم‌های اروپایی علیه ایران را تشدید کند. اجرای تحریم‌های بین‌المللی وضعیت را به‌گونه‌ای خواهد کرد که حداقلِ روابط موجود ایران هم دچار بحران می‌شود. بازگشت قطعنامه‌های تعلیق‌شده شورای امنیت همچنین این مجوز را به آمریکا و متحدانش می‌دهد که همه وسایل نقلیه ایرانی از جمله کشتی و خودرو و همچنین اشخاص ایرانی را در هر نقطه جهان، خارج از مرزهای ایران مورد بازرسی قرار دهند.

در فردای نشست روز سه‌شنبه در ژنو، بسیاری از ناظران اعتقاد دارند که فعال کردن مکانیسم ماشه در این هفته بسیار محتمل است. در همین راستا، لارنس نورمن، خبرنگار وال‌استریت ژورنال در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «اگر قرار باشد که مکانیسم ماشه این هفته فعال شود، به‌احتمال بسیار زیادی روز پنج‌شنبه اتفاق می‌افتد و اگر مکانیسم ماشه فعال نشود، می‌توان نتیجه گرفت که یا اوضاع به‌طور چشمگیری تغییر کرده یا تمدیدی در کار خواهد بود.» به گفته وی، احتمال کنار گذاشتن مکانیسم ماشه بدون تمدید، در این مقطع بسیار ناچیز است. همچنان این امکان وجود دارد که مکانیسم ماشه فعال شود، اما در جریان فرایند ۳۰ روزه، بر سر تمدید آن، توافق شود. «این موضوع به ایران بستگی دارد.»

به‌هرحال، بدون تلاش‌های مقدماتی ایران در جهت تحقق شروط سه کشور اروپایی، تمدید فعال کردن مکانیسم ماشه امکان‌پذیر نیست: نخستین شرط، ازسرگیری همکاری ایران با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است و دومین شرط، مذاکره با آمریکا برای نیل به توافقی که جایگزین برجام شود. در مورد شرط نخست، رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، روز سه‌شنبه ۲۶ اوت در گفت‌وگو با شبکه فاکس‌نیوز گفت: «ما در حال گفت‌وگو با مقام‌های ایرانی هستیم. اکنون نخستین گروه از بازرسان آژانس به ایران بازگشته‌اند و در حال آماده‌سازی برای ازسرگیری [بازرسی‌ها] هستیم.» درباره مذاکره با آمریکا، عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی روز چهارشنبه اعلام کرد تهران همچنان آماده مذاکره است، اما فقط در صورتی که واشنگتن تضمین دهد در طول گفت‌وگوها هیچ حمله نظامی علیه ایران انجام نخواهد شد. در همین راستا، استیو ویتکاف، فرستاده ویژه دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا در غرب آسیا نیز روز سه‌شنبه گفت: «ما این هفته نشست‌های مفصل درباره غزه، ایران و درگیری بین روسیه و اوکراین برگزار خواهیم کرد.» وی گفت که امیدوار است پیش از پایان سال جاری میلادی پرونده‌های ایران، جنگ اوکراین و جنگ غزه حل‌وفصل شوند. با توجه به موارد یادشده، تمدید زمان فعال کردن مکانیسم ماشه شاید امکان‌پذیر باشد. اما تمدید زمان فعال کردن مکانیسم ماشه باید به تصویب شورای امنیت برسد. در این راستا تروئیکای اروپایی پیش‌تر آمریکا را برای تمدید شش‌ماهه مکانیسم ماشه در صورت تحقق شروط یادشده، در جریان گذاشته است.

سه کشور اروپایی عضو برجام: آلمان، فرانسه و بریتانیا حدود پنج هفته پیش در نامه‌ای به شورای امنیت سازمان ملل اعلام کردند که اگر تا پایان ماه اوت هیچ راه‌حلی برای گشایش مذاکره در مورد برنامه هسته‌ای ایران پیدا نشود، آماده‌اند تا «مکانیسم ماشه» را علیه ایران فعال کنند.

از سوی دیگر، عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، روز جمعه گذشته در تماس‌های تلفنی جداگانه با وزرای امور خارجه بریتانیا، فرانسه و آلمان و نیز با مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، مشروعیت تلاش‌های این کشورها برای فعال‌سازی «مکانیسم ماشه» در شورای امنیت سازمان ملل را زیر پرسش برده بود. در همین راستا، وزارت امور خارجه ایران در بیانیه‌ای رسمی اعلام کرده بود که عباس عراقچی صلاحیت سه قدرت اروپایی را برای چنین اقدامی رد کرده و نسبت به پیامدهای هرگونه تلاش در این زمینه هشدار داده است.

جمهوری اسلامی می‌گوید که سه کشور اروپایی «عملاً عضویت خود در برجام را زیر پرسش برده‌اند». ایران در حمایت از این موضع، استدلال می‌کند که قدرت‌های اروپایی پس از خروج ایالات متحده از توافق در سال ۲۰۱۸، در عمل از اجرای وعده‌های اقتصادی که بر اساس توافق مورد انتظار ایران بوده است، کوتاهی و قصور کرده و اخیراً، در طول جنگ ژوئن علیه ایران و تخریب سایت‌های هسته‌ای این کشور، مواضع خصمانه‌ای علیه ایران اتخاذ کرده بودند.

افزون بر این، تهران گفته بود که پیشنهاد اروپا پایدار نیست. از یک طرف، ایران اصرار داشته است که ایالات متحده تضمین کند که در طول مذاکرات به جمهوری اسلامی حمله نخواهد شد. اما چنین شرطی، در صورت برآورده شدن، احتمالاً به تعهد تهران به واشنگتن بستگی دارد. کشورهای اروپایی نمی‌توانند چنین تضمینی را از طرف واشنگتن ارائه دهند و تهران نمی‌تواند بدون تعامل با ایالات متحده آن را به دست آورد. در مورد شرایط اول و دوم، در حالی که امکان افزایش تعامل با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی وجود دارد، ایران احتمالاً ذخایر اورانیوم غنی‌شده خود را که از نظارت بین‌المللی خارج شده‌اند، یکی از نقاط اصلی اهرم فشار خود می‌داند. باز هم، بعید است که این اهرم فشار را در ازای تعلیق شش‌ماهه مکانیسم ماشه از دست بدهد.

با این وجود، در نهایت، طرفین توافق کردند که مذاکرات در سطح معاونان وزرای امور خارجه، روز سه‌شنبه گذشته، ۲۶ اوت در ژنو برگزار شود. نشستی که تنها یک هفته پیش از انقضای مهلت اروپا برای فعال کردن مکانیسم ماشه برگزار شد. از نگاه بسیاری از تحلیل‌گران، سه کشور اروپایی از چند ماه پیش خود را برای چنین اقدامی آماده کرده بودند. اروپا قبلاً، یعنی حدود ۵ هفته پیش شرایطی را برای تمدید مهلت مکانیسم ماشه اعلام کرده بود. این شرایط شامل ازسرگیری همکاری‌های ایران با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و آغاز مجدد مذاکره با آمریکا برای نیل به توافق جدیدی که جایگزین برجام شود. این شرایطِ اروپا نشان می‌دهد که سه کشور اروپایی خود را دیگر یک طرف مذاکره قابل قبول در مورد برنامه اتمی ایران نمی‌دانند و انجام چنین مذاکراتی بین ایران و آمریکا را ضروری می‌دانند.

طبق مفادِ توافق اتمی ایران با قدرت‌های بزرگ در وین، مکانیسم ماشه، سازوکاری است که به شرکت‌کنندگان در این توافق اجازه می‌دهد تحریم‌های تعلیق‌شده توسط برجام را دوباره علیه ایران اعمال کنند. امکان استفاده از این سازوکار در ۱۸ اکتبر سال جاری منقضی می‌شود. با توجه به اینکه در این تاریخ، محدوده ۱۰ ساله توافق اتمی ایران با قدرت‌های بزرگ عملاً پایان می‌یابد، سه شرکت‌کننده اروپایی (متشکل از فرانسه، آلمان و بریتانیا) اعلام کرده‌اند که ترجیح می‌دهند پیش از آنکه توانایی اعمال مجدد تحریم‌ها را از دست بدهند، این مکانیسم را فعال کنند، تا در صورت عدم انجام اقدامات قابل توجه از سوی ایران، امکان بازگرداندن محدودیت‌ها و کنترل‌ها بر برنامه هسته‌ای ایران را داشته باشند. در همین راستا، آنها هشدار داده بودند که اگر ایران امتیازات قابل توجهی ندهد، روند بازگرداندن چندمرحله‌ای تحریم‌ها را تا پایان هفته آخر ماه اوت آغاز خواهند کرد.

کوروش احمدی، دیپلمات پیشین جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل در این باره می‌گوید: «در یک چیز نباید تردید کرد و آن اینکه طرف غربی اجازه نخواهد داد که مهلتِ بازگشتِ قطعنامه‌های [تعلیق‌شده] علیه ایران در شورای امنیت سپری شود و این کار انجام نشود. چرا که در این صورت، نه‌تنها بازگشتِ قطعنامه‌های قبلی منتفی می‌شود، بلکه مطابق بند ۸ قطعنامه ۲۲۳۱ این قطعنامه نیز مختومه شده و برنامه اتمی ایران از دستور کار شورای امنیت خارج خواهد شد. در چنین صورتی البته در آینده، ارجاع پرونده ایران از سوی شورای حکام آژانس می‌تواند دوباره پرونده ایران را به دستور کار شورای امنیت بازگرداند، اما، تصویب قطعنامه‌های جدیدی علیه ایران ممکن است با توجه به مخالفت یا تردد چین و روسیه دیگر مثل قبل امکان‌پذیر نباشد.»

ناظران بین‌المللی برنامه اتمی ایران می‌گویند که اعلام ضرب‌الاجل پایان ماه اوت برای فعال‌سازی «مکانیسم ماشه» از سوی تروئیکای اروپایی به این دلیل است که برای روند اجرایی این سازوکار ۳۰ روز زمان لازم است و ریاست دوره‌ای (ماهانه) شورای امنیت از ماه اکتبر آینده به عهده روسیه است و سه کشور اروپایی در نظر دارند اقدام خود را با سهولت بیشتری در ماه سپتامبر و در زمان ریاست دوره‌ای کره جنوبی به نتیجه برسانند.

سازوکار حل اختلاف در برجام و مکانیسم ماشه «اسنپ‌بک»

بند ۳۶ و ۳۷ برجام به موضوع حل اختلاف بین اعضای امضاکننده توافق اتمی وین ارتباط دارد. در بند ۳۶ پیش‌بینی شده است هر یک از طرف‌های توافق می‌توانند به کمیسیون مشترک شکایت کنند، و این کمیسیونِ برجام برای حل‌وفصل موضوع پانزده روز فرصت دارد؛ مسائل حل‌وفصل نشده به کمیته وزرای امور خارجه کشورهای عضو برجام ارجاع داده می‌شود، که آنها نیز پانزده روز دیگر فرصت دارند. سپس کمیسیون مشترک برجام پنج روز دیگر فرصت دارد تا مسئله را حل‌وفصل کند. اگر پس از این فرایند ۳۵ روزه، طرف شاکی هنوز راضی نباشد و بر ادامه شکایت خود اصرار داشته باشد، موضوع به عنوان «مصداق عدم پایبندی اساسی» به تعهدات مندرج در برجام، جهت اجرای بند ۳۷ برجام به شورای امنیت ارجاع خواهد شد.

بند ۳۷ برجام و مکانیسم ماشه «اسنپ‌بک»

مکانیسم ماشه سازوکاری پیش‌بینی‌شده در بند ۳۷ برجام است که در قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت تأییدشده است. این مکانیزم به طرف‌های برجام اجازه می‌دهد در صورت تخطی ایران از تعهداتش، بازگشت خودکار همه تحریم‌های بین‌المللی را که تعلیق آنها موضوع این قطعنامه است، درخواست کنند. این قطعنامه در سال ۲۰۱۵ و در حمایت از توافق هسته‌ای ایران به تصویب شورای امنیت رسید.

بند ۳۷ برجام صراحت دارد: «متعاقب دریافت ابلاغ طرف شاکی، به نحو مشروح در فوق، به همراه توضیحی از تلاش های توأم با حسن نیت آن طرف برای طی فرایند حل‌وفصل اختلاف پیش‌بینی‌شده در برجام، شورای امنیت سازمان ملل متحد می‌بایست منطبق با رویه‌های خود در خصوص قطعنامه‌ای برای تداوم لغو تحریم‌ها رای‌گیری نماید. چنانچه قطعنامه فوق‌الذکر ظرف ۳۰ روز از تاریخ ابلاغ به تصویب نرسد، آنگاه مفاد قطعنامه‌های سابق شورای امنیت سازمان ملل متحد مجدداً اعمال خواهند شد، مگر اینکه شورای امنیت سازمان ملل متحد به نحو دیگری تصمیم‌گیری نماید...»

نکته مهم در بند ۳۷ این است که اگر موضوع اختلاف بین یکی از اعضا با ایران به این بند ختم شود، شورای امنیت باید برای «تداوم لغو تحریم‌ها» و نه برای «اعمال تحریم‌ها» تصمیم‌گیری و رای‌گیری نماید.

اگر موضوع، صرفاً اعمال تحریم‌ها بود، وتوی یکی از اعضای دائم شورای امنیت می‌توانست مانع از تصویبِ قطعنامه شود. اما «مکانیسم ماشه» به‌طور متفاوتی عمل می‌کند. در واقع، قطعنامه ۲۲۳۱ به هر «کشور مشارکت‌کننده در برجام» (آلمان، بریتانیا، فرانسه، چین و روسیه) این اختیار را می‌دهد که به تنهایی برای فعال کردن روند بازگرداندن قطعنامه‌های تحریمی تعلیق‌شده اقدام کند. در بیشتر موارد، این روند غیرقابل‌توقف است. همانطور که در ماده ۳۷ برجام و بندهای اجرایی ۱۱ و ۱۲ قطعنامه ۲۲۳۱ پیش‌بینی شده است، روند فعال‌سازی با ارائه اطلاعیه عدم پایبندی توسط هر کشور مشارکت‌کننده در برجام به شورای امنیت آغاز می‌شود. از آن نقطه به بعد، اعضای شورا می‌توانند قطعنامه‌ای را برای حفظ لغو تحریم‌های پیش از سال ۲۰۱۵ علیه ایران پیشنهاد دهند که می‌تواند توسط هر یک از اعضای دائم شورای امنیت وتو شود.

یکی از راهکارها برای ایران این است که باید با رایزنی‌های فشرده دیپلماتیک با طرفین برجام و همچنین سایر اعضای شورای امنیت، مانع از قرار گرفتن این موضوع در دستور کار شورا گردد. چون اگر موضوع در دستور کار قرار بگیرد و تا یک ماه قطعنامه تداوم تعلیق تحریم‌های تصویب نشود، جریان اُمور به‌صورت خودکار به ضرر ایران پیش رفته و عملاً برجام هم به پایان می‌رسد.

قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه برنامه هسته‌ای ایران

قطعنامه‌های شورای امنیت علیه برنامه هسته‌ای ایران ضمن آنکه مجموعه تحریم‌های جدیدی را علیه جمهوری اسلامی ایران به تصویب می‌رساند، چارچوب قانونی جدیدی را نیز در اختیار آمریکا قرار داد تا حلقه تحریم‌های یکجانبه خود علیه ایران را تنگ‌تر و تنگ‌تر کند. پس از محکومیت برنامه هسته‌ای ایران طی شش قطعنامه شورای امنیت، موضوع برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ابعادی بین‌المللی به خود می‌گیرد و این شرایط، بهترین فرصت را برای آمریکا فراهم ساخت تا با توجه به هژمونی سیاسی- اقتصادی خود در جهان، ضمن آنکه متحدان غربی خود را در استراتژی تحریمی خود علیه ایران بسیج و شریک کرد، سایر کشورها و شرکت‌های جهان را ناچار به پیروی از سیاست‌گذاری تحریمی آمریکا علیه ایران کرد.

همانطور که ملاحظه خواهیم کرد، تحریم‌های مندرج در این شش قطعنامه، صرفاً برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را هدف قرار می‌دهند و تلاش بر آن است که تمامی فعالیت‌ها، چه از سوی کشورها، اشخاص حقوقی و حقیقی در ارتباط با توسعه برنامه هسته‌ای ایران را محدود کند. تحریم‌های شورای امنیت همچنین تلاش می‌کنند تا ظرفیت نظامی ایران را با تحریم صادرات هرگونه سلاح و تجهیزات نظامی تضعیف کند.

اما، در مجموعه تحریم‌های شورای امنیت، ما هیچ اثری از تحریم‌هایی که اقتصاد ایران را مستقیماً هدف قرار می‌دهند، نمی‌بینیم. تحریم بانک سپه و کشتیرانی جمهوری اسلامی، صرفاً به لحاظ ارتباطات مشکوک این دو نهاد با پرونده هسته‌ای ایران صورت گرفته است.

قطعنامه شماره ۱۶۹۶: نخستین قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد درباره پرونده هسته‌ای ایران بود که در ۳۱ ژوئیه سال ۲۰۰۶ تصویب شد. این قطعنامه با ۱۴ رأی موافق و یک رأی مخالف (قطر)، به تصویب رسید. این قطعنامه به ایران مدت یک ماه مهلت داد تا فعالیت‌های هسته‌ای خود در زمینه غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند. نخستین قطعنامه شورای امنیت فاقد اقدام‌های تنبیهی علیه ایران بود، اما سند الزام‌آوری برای ایران بود تا مفاد مندرج در این قطعنامه را رعایت کند. این قطعنامه در چارچوب ماده ۴۰ منشور ملل متحد صادر شده بود. در ماده ۴۰ اقدام‌های تنبیهی علیه ایران منظور نشده است، اما عدم اجرای خواست‌های مندرج در این ماده، ایران را با واکنش‌های پیش‌بینی‌شده در ماده ۴۱ فصل هفتم منشور ملل متحد که در برگیرنده اقدامات تنبیهی می‌باشد روبرو خواهد کرد.

قطعنامه شماره ۱۷۳۷: دومین قطعنامه شورای امنیت در ۲۳ دسامبر سال ۲۰۰۶ با رأی هر ۱۵ کشور حاضر در شورای امنیت به تصویب رسید. شورای امنیت با صدور این قطعنامه‌، مجموعه تحریم‌هایی شامل تحریم تأسیسات حساس هسته‌ای و توقیف دارایی‌ها و شرکت‌های ایرانی مرتبط با برنامۀ هسته‌ای ایران را به تصویب رساند و به ایران مدت ۶۰ روز فرصت داد تا برنامه غنی‌سازی اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد.

قطعنامه شماره ۱۷۴۷: سومین قطعنامه شورای امنیت در ارتباط با پرونده‌ی هسته‌ای ایران بود که در تاریخ ۲۴ مارس سال ۲۰۰۷ میلادی، با رأی موافق تمامی پانزده عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد، به تصویب رسید. این قطعنامه، همکاری تمامی کشورهای جهان با شرکت‌های ایرانی را که در زمینه انرژی هسته‌ای فعالیت دارند، منع کرده است. همچنین، ممنوعیت صادرات و واردات سلاح‌های سنگین به ایران نیز از دیگر موارد مندرج در این قطعنامه است. این قطعنامه در برگیرنده دومین مجموعه تحریم‌های شورای امنیت، شامل تحریم‌های جدید مالی و تسلیحاتی علیه ایران بود. این تحریم‌ها توقیف دارایی‌ها را به ۲۸ گروه، شرکت‌ها و اشخاص دیگری که در فعالیت‌های حساس هسته‌ای ایران یا تولید موشک‌ها شرکت داشتند، یا از آن حمایت می‌کردند، افزایش داد. بانک سپه و شرکت‌های مرتبط با سپاه پاسداران نیز از جمله نهادهایی بودند که نام آن‌ها در این دور از تحریم‌ها اضافه شد. این قطعنامه خواستار اجرای فصل هفتم از بند ۴۱ منشور سازمان ملل شد با حذف اقدام نظامی علیه ایران شد.

قطعنامه ۱۸۰۳: چهارمین قطعنامه شورای امنیت در سوم مارس سال ۲۰۰۸ به تصویب رسید. این قطعنامه، تحریم‌های اعمال‌شده در قطعنامه‌های قبل شورای امنیت علیه ایران را تشدید کرد. افزون بر آن، به موجب این قطعنامه، تمامی کشورهای عضو سازمان ملل متحد موظف گردیدند تا تمامی محموله‌های مشکوک دریایی و هوایی به مقصد ایران و بالعکس را، مورد بازرسی قرار دهند. این قطعنامه، ممنوعیت اقلام دادوستد کالاهایی را که کاربردهای دوگانه نظامی‌ و غیرنظامی دارند را گسترش داد. ممنوعیت‌ها، همچنین شامل فروش تمامی فناوری‌ها در این زمینه‌ها به ایران بود.

قطعنامه شماره ۱۸۳۵: پنجمین قطعنامه شورای امنیت در ۲۷ سپتامبر سال ۲۰۰۸ با رأی موافق همه ۱۵ عضو شورای امنیت به تصویب رسید. این قطعنامه، حاوی تحریم‌های تازه‌ای علیه ایران نبود و صرفاً از ایران می‌خواست چهار قطعنامه پیشین شورای امنیت را هرچه سریع‌تر به موقع اجرا گذارد.

قطعنامه شماره ۱۹۲۹: ششمین قطعنامه شورای امنیت علیه ایران در تاریخ ۹ ژوئن سال ۲۰۱۰ به تصویب رسید. این قطعنامه، ایران را از کلیه فعالیت‌های تجاری مرتبط با غنی‌سازی اورانیوم، مواد هسته‌ای و فناوری با دیگر کشورها محروم می‌کند. همچنین تمامی کشورهای عضو سازمان ملل متحد را از انتقال هرگونه سلاح و تجهیزات نظامی، سیستم‌ها و قطعات مرتبط با آن‌ها به ایران منع می‌کند. این قطعنامه همچنین تحریم‌های تازه‌ای را علیه ایران وضع کرد. تحریم سپاه پاسداران و شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی از موارد مهم تحریم‌های مندرج در قطعنامه ششم شورای امنیت بوده است.

تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه ایران

پس از قطعنامه شماره ۱۹۲۹ شورای امنیت، تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه ایران به تدریج به گستردگی تحریم‌های یکجانبه آمریکا علیه ایران شد. از جمله تحریم‌های اتحادیه اروپا می‌توان به تحریم خرید نفت ایران که در ۲۳ ژانویه سال ۲۰۱۲ تصویب و در اول ژوئیه سال ۲۰۱۲ وارد مرحله اجرایی شد، اشاره کرد. تعلیق دارایی‌های بانک مرکزی و تحریم سویفت بانکی با هماهنگی آمریکا و اتحادیه اروپا در ۱۷ مارس سال ۲۰۱۲ به مرحله اجرا رسید. ممنوعیت مبادلات بین بانک‌های ایرانی در اروپا، مسدود کردن تمامی اعتبارات بانکی کوتاه‌مدت به ایران، و ممنوعیت واردات گاز ایران و صادرات بسیاری از فلزات، از جمله آلومینیوم در اکتبر سال ۲۰۱۲ اجرایی گردید. همانطور که گفته شد، اتحادیه اروپا در زمینه اعمال تحریم‌ها علیه ایران، سیاست‌های همسانی را با هماهنگی آمریکا در پیش گرفت.

گاه‌شماری رویدادهای پس از توافق اتمی وین؛ چرا به نقطه بحرانی امروز رسیدیم؟

گروه بحران در یک مقاله تحلیلی به این موضوع پرداخته است. در زیر برگردان و خلاصه بخش‌های عمده این مقاله آورده شده است:

● در ژوئیه ۲۰۱۵ ایران و قدرت‌های بزرگ (گروه ۵+۱) موافقت کردند در ازای پذیرش محدودیت‌هایی بر برنامه هسته‌ای ایران از لغو تحریم‌ها علیه این کشور حمایت کنند. به شهادت ۱۳ گزارش سه‌ماهه آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، ایران به تمامی تعهدات برجامی خود به‌طور کامل عمل می‌کرد. به‌غیر از تحریم‌های شورای امنیت و اتحادیه اروپا برداشتن تحریم‌های گسترده امریکا با سرعت بسیار کمتری در جریان بود.

● پس از خروج ایالات متحده از این توافق در سال ۲۰۱۸ و اعمال کمپین «فشار حداکثری» از سوی دولت اول دونالد ترامپ، روند فروپاشی این توافق آغاز شد. این کمپین، تحریم‌های یکجانبه ایالات متحده را بازگرداند و به نحو بی‌سابقه‌ای گسترش داد.

● با خروج آمریکا از توافق اتمی، سه کشور اروپایی عضو برجام (بریتانیا، فرانسه و آلمان) به ایران قول دادند تا اثرات اقتصادی تحریم‌های تازه‌اعمال‌شده از سوی ایالات متحده را جبران کنند.

● در ماه مه ۲۰۱۹، پس از گذشت یک سال نه‌تنها اروپایی‌ها نتوانستند اثرات اقتصادی تحریم‌های تازه‌اعمال‌شده ایالات متحده را جبران کنند، بلکه اکثریت شرکت‌های اروپایی از ترس تحریم‌های فراسرزمینی آمریکا همکاری با ایران را متوقف کردند. در چنین شرایطی، جمهوری اسلامی شروع به نقض تعهدات عدم اشاعه خود تحت برجام کرد.

● در ژانویه ۲۰۲۰، سه کشور اروپایی عضو برجام با تأکید به افزایش عدم پایبندی ایران به تعهداتش سازوکار حل اختلاف (DRM) برجام را فعال کردند. در عین حال، آنها همچنین برای خروج از بن‌بست از طریق «گفت‌وگوی دیپلماتیک سازنده» در چارچوب برجام امیدوار بودند. در این مرحله، قصد آنها به هیچ‌وجه فعال کردن مکانیسم ماشه نبود.

● در اوت ۲۰۲۰، دولت اول ترامپ تلاش‌های گسترده‌ای را آغاز کرد تا سازوکار اعمال مجدد تحریم‌ها که در قطعنامه ۲۲۳۱ پیش‌بینی‌شده بود را علیه ایران فعال کند. در عمل، سایر اعضای شورای امنیت از جمله سه کشور اروپایی عضو برجام این ابتکار آمریکا را فاقد زمینه لازم حقوقی دانستند. آنها معتقد بودند ایالات متحده، با خروج از توافق، دیگر نمی‌تواند «شرکت‌کننده‌ای» باشد که بتواند از این سازوکار در نظر گرفته شده در قطعنامه ۲۲۳۱ استفاده کند. شکست آمریکا در برابر شورای امنیت برای فعال کردن مکانیسم ماشه علیه ایران با اعمال تحریم‌های بسیار گسترده واشنگتن و فرو رفتن بیشتر ایران در عدم پایبندی به توافق همراه بود، در این شرایطِ تازه، کشورهای اروپایی در برابر کمپین فشار حداکثری آمریکا علیه ایران و اعمال تحریم‌های فراسرزمینی این کشورعلیه همه کشورهای جهان و شرکت‌هایی که با ایران تعامل بکنند، کاملاً ناتوان بودند. در این شرایط، برجام نیز از محتوا خالی شد و بیشتر به ظرفی بی‌محتوا شباهت داشت.

● در اکتبر ۲۰۲۰، محدودیت‌های سازمان ملل متحد برای فروش سلاح‌های متعارف به ایران و خرید این‌گونه تسلیحات از ایران پایان یافت.

● در ژانویه ۲۰۲۱، دولت جو بایدن، در ایالات متحده، روی کار آمد و پس از یک دوره مشورت داخلی، تلاش‌هایی را برای احیای برجام آغاز کرد. با این حال، مذاکرات غیرمستقیمی که در آوریل ۲۰۲۱ در وین آغاز شد در سپتامبر ۲۰۲۲ نا فرجام ماند. عدم موفقیت در احیای برجام و اختلافات عمیق‌تر بین شرکت‌کنندگان آن، که به عنوان گروه ۱+۴ شناخته می‌شوند، به‌ویژه به دلیل جنگ روسیه در اوکراین، مانع از دیدار جمعی طرف‌های برجام برای بیش از سه سال شد. با این حال، گروه‌های مختلف شرکت‌کنندگان همچنان به گفت‌وگو با یکدیگر ادامه می‌دهند. در اکتبر ۲۰۲۳، محدودیت‌های سازمان ملل متحد بر برنامه موشکی ایران، به عنوان بخشی از «روز گذار» پیش‌بینی‌شده در برجام، و از جمله تحریم‌هایی که در مجموع ۸۴ فرد و نهاد را هدف قرار می‌داد، منقضی شد. با این حال، اتحادیه اروپا و بریتانیا محدودیت‌های مربوطه خود را با استناد به عدم پایبندی ایران به برجام کماکان حفظ کردند.

● در نیمه اول سال ۲۰۲۵، ایران با دولت دوم ترامپ وارد دیپلماسی هسته‌ای شد. دولت دوم در ماه‌های آوریل و مه، با میانجیگری عمان، پنج دور مذاکره با تهران برگزار کرد، اما این مذاکرات به توافق جدیدی منجر نشد.

● در ژوئن ۲۰۲۵، با استناد به عدم همکاری ایران با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به قطعنامه‌ای رأی مثبت دادند که بر اساس آن ایران را به دلیل عدم انجام تعهدات پادمانی خود در چارچوب پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، به عنوان کشور متخلف اعلام می‌کرد.

● در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵، اسرائیل حمله‌ای را علیه زیرساخت‌های هسته‌ای و نظامی ایران آغاز کرد که منجر به تقریباً دو هفته جنگ شد و طی آن ایالات متحده نیز به سه تأسیسات هسته‌ای ایران در فوردو، نطنز و اصفهان حمله کرد. از آن زمان، ایران همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را به حالت تعلیق درآورده است و هیچ بازرسی بین‌المللی در سایت‌های هسته‌ای ایران انجام نشده است. ششمین دور مذاکرات بین ایالات متحده و ایران که قرار بود اواسط ژوئن برگزار شود نیز لغو شد، اگرچه طبق گزارش‌ها، دو طرف همچنان در تماس بوده‌اند.

با این اوصاف، اگر مکانیسم ماشه واقعاً فعال شود، تهران مطمئناً این اقدام را بی‌پاسخ نخواهد گذاشت. مقامات ایرانی در پاسخ به فعال کردن مکانیسم ماشه احتمال خروج از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) را مطرح کرده‌اند که طبق ماده دهم این پیمان، مستلزم اعلام نظر آن سه ماه پیش از خروج است، با این حال، این تهدید احتمالاً یک موضع حداکثری است که جایی برای اقدامات کمتر رادیکال، اما همچنان قابل توجه، با هدف کاهش تعهدات بین‌المللی ایران در زمینه عدم اشاعه باقی می‌گذارد. به عنوان مثال، ایران ممکن است بدون خروج از (NPT)، توافق جامع پادمان‌های سال ۱۹۷۴ خود با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را که پارامترهای دسترسی و کنترل آژانس بر مواد هسته‌ای در ایران را تعیین می‌کند، فسخ کند.

اجرای مکانیسم ماشه، شش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد را که بین سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰ تصویب شده بود، مجدداً علیه ایران برقرار می‌کند. اولین مورد از این قطعنامه‌ها، قطعنامه ۱۶۹۶ (سال ۲۰۰۶)، از ایران می‌خواست که «تمام فعالیت‌های مرتبط با غنی‌سازی و بازفرآوری اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد». ایران، در آن زمان و اکنون، همچنان معتقد بود و هست که بر اساس پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT)، حق غنی‌سازی دارد. سپس با وخیم‌تر شدن بن‌بست دیپلماتیک بر سر فعالیت‌های هسته‌ای‌اش، شورای امنیت مجموعهٔ فزاینده‌ای از تحریم‌ها را علیه ایران تصویب کرد. این تحریم‌ها توسط کمیته‌ای که در سال ۲۰۰۶ ایجاد شد و توسط گروهی متشکل از هشت متخصص که چهار سال بعد مأموریت خود را دریافت کردند، پشتیبانی و نظارت می‌شدند.

چارچوب قابل مشاهده قطعنامه‌های سازمان ملل علیه ایران، دامنه بسیار گسترده‌ای داشت. به عنوان مثال، تهران از دستیابی به فناوری‌های مرتبط با هسته‌ای منع می‌شد، در حالی که افراد و نهادهای مرتبط با برنامه هسته‌ای تحت تحریم قرار گرفتند. این کشور همچنین با محدودیت‌های قابل توجهی در واردات تسلیحات متعارف و توسعه موشک‌های بالستیک مواجه شد که به تحریم تسلیحاتی (همه تسلیحات از تانک گرفته تا هواپیما) منجر شد. افراد و نهادهای مرتبط با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در فهرست تحریم‌ها قرار گرفتند. خصوصاً قطعنامه‌های تحریمی از کشورهای عضو می‌خواستند که کشتی‌های ایرانی را از نظر قاچاق بازرسی کنند. این قطعنامه‌ها همچنین شامل قرار دادن شرکت‌های کشتیرانی ایرانی در فهرست سیاه، افزایش نظارت بر بخش مالی ایران و مسدود کردن دارایی‌ها یا ممنوعیت سفر برای ده‌ها فرد و شرکت ایرانی بود.

پس از اعمال مجدد، تحریم‌ها طبق قوانین بین‌المللی الزام‌آور هستند. در عمل، برخی از کشورها ممکن است الزامات اجرایی را نادیده بگیرند، اما حداقل برخی احتمالاً آنها را با دقت اجرا خواهند کرد. با توجه به سخت‌تر شدن نگرش‌های منطقه‌ای نسبت به تهران، نه‌تنها به دلیل مسئله هسته‌ای، بلکه همچنین به دلیل تأمین تسلیحات ایران برای روسیه، بازداشت چندین تبعه اروپایی و نگرانی‌ها در مورد توطئه‌های فراسرزمینی، کشورهای اروپایی به‌ویژه احتمالاً این کار را خواهند کرد. لغو تحریم‌ها در سطح سازمان ملل تا زمانی که یکی از کشورهای عضو دائم شورای امنیت (مثلاً آمریکا) که از تحریم‌ها حمایت می‌کند، و مایل به وتوی قطعنامه‌ای برای لغو این اقدامات باشد، عملاً غیرممکن خواهد بود.

دیدگاه ایران چیست؟

در تهران، ممکن است نوعی عقب‌نشینی یا کم‌اهمیت جلوه دادن تأثیر بازگرداندن محدودیت‌های تحریمی سازمان ملل وجود داشته باشد، به‌ویژه از آنجا که اثرات مالی این تحریم‌ها، در مقایسه با تحریم‌های گسترده یکجانبه اعمال‌شده توسط ایالات متحده ناچیز به نظر می‌رسد. با این حال، با توجه به دامنه گسترده آنها و تلاش‌های بالقوه برای اجرای آنها به رهبری غرب، نمی‌توان آنها را صرفاً اقدامات نمادین دانست. این واقعیت که این اقدامات با توجه به دشواری ایجاد اجماع بین اعضای دائم شورای امنیت، به راحتی قابل برگشت نیستند، همچنین خطر تشدید نگرانی‌ها در باره اقتصادی که از قبل با تورم بالا، مشکلات ارزی و مشکلات زیرساختی فزاینده و جدی مواجه است، وجود دارد.

واکنش احتمالی چین و روسیه چه خواهد بود؟

تروئیکای اروپایی طرح‌های خود برای اعمال مجدد تحریم‌ها علیه ایران را با واشنگتن در میان گذاشته است و از حمایت آمریکا بهره‌مند خواهد شد، اما انتظار می‌رود روسیه و چین موضعی تند و انتقادی اتخاذ کنند. تهران در ماه‌های اخیر مذاکرات دوجانبه و سه‌جانبه‌ای با مسکو و پکن داشته و احتمالاً هماهنگی‌های مقدماتی برای اعمال مجدد تحریم‌ها را انجام داده است. روسیه و چین قطعاً در حوزه چندجانبه از تهران حمایت می‌کنند: هر دو با قطعنامه شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی که توسط تروئیکای اروپایی در ماه ژوئن تهیه شده بود، مخالفت کردند. روسیه معتقد بود که این سه کشور اروپایی «هیچ مبنای سیاسی، حقوقی یا رویه‌ای» برای فعال کردن مکانیسم ماشه ندارند، در حالی که چین هشدار داده که این کار «فقط تنش‌ها و رویارویی‌ها را تشدید می‌کند و تلاش‌های دیپلماتیک را بیشتر تضعیف می‌کند». هر دو کشور پیش از این یادداشت‌های توضیحی به شورای امنیت ارسال کرده‌اند و استفاده از مکانیسم ماشه را به چالش کشیده‌اند.

زمان‌بندی سه کشور اروپایی برای فعال‌سازی مجدد مکانیسم ماشه پیش از تصدی ریاست دوره‌ای روسیه بر شورای امنیت در ماه اکتبر، نشان‌دهنده تمایل آنها برای اجتناب از هرگونه مانور رویه‌ای با هدف تضعیف آن از سوی روسیه است. اما حتی اگر سه کشور اروپایی موفق شوند (که با توجه به دشوار بودن دستکاری این روند، محتمل است)، پکن و مسکو همچنان می‌توانند در اجرا و اعمال قطعنامه‌های دوباره وضع شده علیه ایران اختلال ایجاد کنند. یکی از میدان‌های نبرد می‌تواند بازسازی کمیته تحریم‌ها باشد که توسط قطعنامه ۱۷۳۷ تأسیس‌شده بود و با لازم‌الاجرا شدن برجام در سال ۲۰۱۵ منحل شد. اعضای شورا، به‌ویژه روسیه، می‌تواند با جلوگیری از انتصاب رئیس برای کمیته ۱۷۳۷ یا بایکوت مشورت‌های آن، تلاش کند تا مانع اجرا و تضعیف مشروعیت تحریم‌های دوباره وضع شده سازمان ملل شوند.

روسیه و چین همچنین می‌توانند تلاش‌های آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، برای انتصاب یک هیئت جدید از کارشناسان (هیئت قبلی نیز در سال ۲۰۱۵ منقضی شد) برای نظارت بر بازگرداندن تحریم‌های پیش‌بینی‌شده تحت مکانیسم ماشه را خنثی کنند. اگرچه این هیئت برای کمک به کمیته تحریم‌ها در نظر گرفته شده است، اما یک نهاد مستقل تحت نظارت دبیرکل است. پکن و مسکو می‌توانند انتخاب برخی از کارشناسان را مسدود کنند، همانطور که با سایر هیئت‌های منصوب سازمان ملل انجام داده‌اند. اعضای دلسوز مجمع عمومی سازمان ملل نیز می‌توانند مداخله کنند: آنها می‌توانند از طریق کمیته پنجم مجمع که بر بودجه سازمان ملل نظارت دارد، برای مسدود کردن بودجه برای انتصاب یک هیئت جدید از کارشناسان تلاش کنند.

در تئوری، هیچ یک از این اختلافات بر سر نظارت و اجرا نمی‌تواند بر اعتبار تحریم‌های اعمال‌شده تأثیر مهمی بگذارد، اما بحث‌های پیرامون آنها می‌تواند بر برداشت اعضای سازمان ملل از مشروعیت تحریم‌ها و تمایل آنها به اجرای این اقدامات تأثیر بگذارد. با این اوصاف، بعید است که واکنش تند ایران به اعمال مجدد تحریم‌ها، که شامل خروج آن از (NPT) می‌شود، حتی توسط کشورهایی که با تصمیم سه کشور اروپایی مخالف هستند، به‌ویژه روسیه و چین، مورد استقبال قرار گیرد.

آیا در نهایت توافقی حاصل خواهد شد، چگونه؟

اگر سه کشور اروپایی تصمیم به فعال کردن (مکانیسم ماشه) بگیرند، دوره انتظار ۳۰ روزه قبل از بازگرداندن قطعنامه‌های قدیمی هنوز می‌تواند دریچه‌ای برای مذاکرات فراهم کند. این زمان تا حدودی مساعد است، زیرا همزمان با هفته سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد است. هفته‌ای که رهبران ارشد جهان در نیویورک گرد هم می‌آیند تا راه‌های جلوگیری از اجرای قطعنامه‌ها را بررسی کنند. اگر چنین تلاشی موفقیت‌آمیز باشد، می‌تواند برای تعلیق این روند (فعال کردن مکانیسم ماشه) کافی باشد. اما حتی اگر این اتفاق بیفتد، احتمالاً این موضوع به زودی دوباره مطرح خواهد شد، مگر اینکه واشنگتن و تهران بتوانند بر سر شرایطی که قبل از جنگ ژوئن فراتر از دسترس آنها بود، به توافقی دست یابند. احتمالاً رسیدن به توافق در مورد آنها اکنون حتی دشوارتر از گذشته خواهد بود.

همانطور که گروه بحران پیش‌تر تأکید کرده است، بازگرداندن بازرسان و دسترسی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و ادغام فعالیت‌های غنی‌سازی ایران در چارچوب یک کنسرسیوم هسته‌ای چندملیتی در ازای کاهش تحریم‌ها می‌تواند پایدارترین راه‌حل برای رفع نگرانی‌های جهانی در ارتباط با عدم اشاعه باشد. تعهد دو کشور ایران و اسرائیل مبنی بر عدم تجاوز به یکدیگر، می‌تواند راه را برای چنین توافقی هموار کند و خطر ناآرامی‌های بیشتر در منطقه را کاهش دهد. اما آنچه شانس موفقیت این مسیر را تضمین می‌کند، اقدام مقتضی و تعهد دو طرف اصلی، یعنی ایران و ایالات متحده خواهد بود.





iran-emrooz.net | Wed, 27.08.2025, 22:04
تجزیه‌طلبی و انگارۀ گفتگو با تجزیه‌طلبان

محمد عثمانی

حاشیه‌ای بر گفتار دکتر حاتم قادری در برنامۀ «گذار به ایران متفاوت» به همراه با شهریار آهی

مقدمه

تجزیۀ ایران دشواره‌ای است که از دورۀ شکل‌گیری دولت مطلقه مدرن (عصر پهلوی اول) به عنوان خطری مطرح از سوی حاکمیت ایران بیان شده است. پیش از این، سرزمین ایران در قالب «ممالک محروسه» به ایالت‌ها و ولایت‌های مختلفی تقسیم می‌شد که بنیان تکثر ساختاری آن‌ها متکی بر مرکزیت تهران (عصر قاجاریه) یا اصفهان و قزوین (عصر صفوی) بود. نظم جدید مرکزگرا، تکثر قدرت را با برانداختن خان‌های قدرتمند و تبدیل نظام ایالتی ولایتی به استانی از بین برد. این نظم جدید، متناسب با شرایط دولت مدرن بود؛ اما چندان ارتباطی با شرایط قومی و زبانی متکثر در ایران نداشت. از این‌رو، رضا شاه با توصیه نخبگان همراه، فرآیند نظم دولت مطلقه مدرن را با توان نیروی نظامی و ارتش صورت‌بندی کرد. این امر خارج از مقولۀ اقناع جمعی و تحول در ذهنیت مردم همسو با برساختن دولت مدرن بود. بر این اساس، خطر گریز از مرکز و تجزیۀ ایران به مثابۀ یک دشواره و ترس در بنیان فکری حاکمیت مرکزگرای ایران باقی ماند.

اقوام ایرانی با توجه به انگارۀ تقسیم قدرت در سرزمین پهناور، بر مناطق تحت سکونت خود اعمال قدرت می‌کردند و در مناسبات قدرت، خود را تابع مرکز و حافظ امنیت و یکپارچگی سرزمین می‌دانستند. خان‌های عرب، کرد، بلوچ، ترک، لر و بختیاری و... در غیاب ارتش قوی ملی و فراگیر، ضامن امنیت و یکپارچگی ایران بودند. این شرایط با برساختن ارتش ملی منظم و در چارچوب مناسبات دولت-ملت، قدرت خان‌ها را نابود کرد و اعمال حاکمیت از سوی دولت مرکزی بر پیرامون صورت گرفت. حال از آن روزگار، تجزیه‌طلبی انگاره‌ای پُرمخاطره و متضاد با کلیت سرزمینی ایران به مثابۀ یک خطر گوشزد می‌شود. البته تلاش قدرت‌های بزرگ یا کشورهای متعارض با ایران برای تفکیک ایران را دور از نظر نباید داشت؛ اما مسئله تجزیۀ ایران به عنوان یک خطر از جانب اقوام ایرانی را من دور از واقع می‌دانم. دلایل تاریخی، فکری و فرهنگی برساختۀ ایران، مانع اصلی این تفکک قومی در ایران است. اما با وجود آن، بیش از چهار دهه حکومت ج.ا.ا و سیاست‌های تبعیضی و ناعادلانه نسبت به اقوام، ایدۀ گریز از مرکز را در میان برخی از این اقوام تشدید کرده است، با این وجود، این ایده را نمی‌توان به انگاره‌ای قوی و غالب در میان اقوام ایرانی دانست.

در این میان، دکتر حاتم قادری، استاد بازنشسته دانشگاه تربیت مدرس در تهران و اندیشمند مسائل فکری و فرهنگی ایران برای اولین بار در قالب طرحی برای ایران آینده، بحث با تجزیه‌طلبان و گفتگوی تعاملی با آنان را به شیوۀ مدنی مطرح کرده است. وی این ایده را در برنامۀ یوتیوبی جناب حسین رزاق با عنوان «استودیو پات» در گفتگو با شهریار آهی مطرح کرده است. در حاشیۀ این گفتار دکتر حاتم قادری، پاره‌ای از نکات مهم در باب ایران آینده ضرورت می‌یابد.

ایران و مخاطرات تجزیه‌طلبی آن در آینده از دیدگاه حاتم قادری

حاتم قادری، اندیشمندی که امروزه مسائل ایران را مورد تأمل قرار می‌دهد، از موضع آکادمیکی، راه‌حل‌هایی برای دشواره‌های ایران عرضه می‌کند. وی از این رهیافت در میزگرد گفتگویی با شهریار آهی، برای اولین بار به دشواره کثرت‌گرایی قومی در ایران و خطر تجزیه‌طلبی به صورت علنی واکنشی از موضع یک اندیشمند علوم سیاسی در راستای ارائه راه‌حل اقدام می‌کند. من با نقل به مضمون ایدۀ حاتم قادری به بسط این سخنان دکتر قادری در چارچوب ارائه راه‌حلی برای گذار می‌پردازم.

او سخن از شورایی می‌کند که اعضای آن از «پل‌سازان» آینده ایران خواهند بود. افرادی که در میان افراد قومیت، جامعه و گروه اجتماعی خود از مقبولیت عمومی برخوردار باشند و به نیکی، درستی و پاک‌دستی معروف باشند. بی‌تردید، دکتر قادری این ایده را در غیاب شخصیت ملی رهبری‌کنندۀ جریان گذار و ضررهای ناشی از اتکا به یک شخص، از رهبری شورایی افراد پل‌ساز سخن می‌گوید. مراد ایشان از پل‌سازان این است که امروز با توجه به وضعیت تکثرگرایی سیاسی و فکری و عدم امکان ایجاد شرایط وحدت، این افراد مقبول با اهدافی مشخص و با نگاهی ملی متوجه ایران و ایرانیان خواهند شد تا بنیان عدالت، زدودن نابرابری و فقر و ایجاد آزادی را در جامعه نهادینه سازند.

از مهم‌ترین نکاتی که قادری به آن اشاره می‌کند، نقش این شورا در مواجهه با افراد نظام سابق است. وی مواجهۀ کینه‌توزانه و دشمنانه با این افراد را زمینه‌ساز افتادن در تله‌ای دیگر تلقی می‌کند؛ امری که در ادبیات شعری ما به این شیوه مطرح شده است که: «خون به خون شستن محال آمد محال». سپس وی اشاره دارد که تمام افراد و گروه‌های ایرانی با هر گرایش فکری از ارزشی، ملحد، دینی و...، ایرانی هستند و حق همزیستی در بهترین شرایط را دارند. قادری معتقد است که مردم ایران آسیب دیده‌اند؛ آسیبی که در سال ۱۳۵۷ در اثر داروی ناصحیح تجویزی به آنان رسیده است. حال در این شرایط نباید با طرح سخنان تعصبی، آنان را درگیر فرآیندهای تجربه شده گذشته کرد.

قادری بر این باور است که شورای پل‌سازان باید از مردم ایران زمان بخرد؛ یعنی مدیریت آنان بر دوران گذار با آرامش و اطمینان در راستای ایجاد خودآگاهی اجتماعی و آگاهی‌سازی اجتماعی در فرآیند زمانی پنج سال استمرار یابد. این طرح قادری نقطه عزیمتی برای گام‌های استوار مهم پیش‌روی ایران و ایرانیان خواهد بود؛ زیرا وی معتقد است، اگر مردم ایران به آگاهی برسند و نسبت به راهی که در پیش دارند با خودآگاهی گام بردارند، آنگاه در این لحظه نباید از مسیر درست پیش‌روی ایران و ایرانیان ترسید و باید به مردم و خواسته‌های آنان اطمینان کرد. ترس زمانی رخ می‌نماید که ایرانیان در مسیر تکرار تاریخ و عدم درس‌آموزی از گذشته قرار گیرند. به جای توجه به آینده، با نگاه به عقب و گذشته، رویکرد نوستالژیک به فکر انتقام و خون‌خواهی باشند؛ حرکتی دور تاریخی که استمرار در انحطاط را به همراه خواهد داشت.

قادری شرایط امروزین ایران و حرکت در مسیر گذار را یک فرصت تاریخی می‌داند که شورای پل‌سازان باید دو اقدام بزرگ را صورت دهند:

الف: طرح یک سوسیالیسم حداقلی

قادری با توجه به زخم‌های اقتصادی و تبعیض در توزیع ثروت در ایران دوران ج.ا، آن را برای دوران گذار امری ضروری می‌داند. امری که به‌وسیلۀ آن امکان زدودن فقر و رفع ناعادالتی با این رهیافت در مدیریت سرمایه‌های ملی صورت گیرد. شرایط الیگارشی بهره‌مند از ثروت و قدرت سیاسی و نظامی در سیستم ج.ا، باعث شده تا طبقه‌ای نوظهور بر تمام کشور سایه بیفکند و وضعیت همراهی و برخورداری را به وجود آورده است. شما برای رسیدن به ثروت و امکانات در سطوح گوناگون، فقط به یکی از اعضای این شبکه متصل شوی، به سرعت از همراهی با آنان نتایج برخورداری را به دست خواهی آورد. این وضعیت به آسانی تغییر نمی‌یابد. لذا لازم است در مواجهه به این شبکه الیگارشی، اعمال سیاست‌های سوسیالیستی حداقلی به سیاست توزیع ثروت به صورت عادلانه و تقسیم کار و مدیریت، متناسب با توانمندی، درایت و رقابت دست بزنند. هرچند دکتر قادری این وضعیت را برای دوران گذار و از سر ناچاری طرح می‌کند. او در مواضع خود اظهار داشته که با ثروت و ساختارهای سرمایه‌داری ناهمسو نیست.

ب: طرح یک فدرالیسم حداقلی

نکته‌ای که مایلم بر آن وقوف کنم و به بحث پیرامون آن بپردازم، این ایده است. برای اولین‌بار اندیشمندی از نخبگان دانشگاهی در ایران، با توجه به شرایط ایران و مناسبات اجتماعی آن به صورت واقع‌بینانه و بدون ترس و واهمه از خطرات ناشی از عدم‌اعتماد به اقوام، به طرح ایدۀ فدرالیسم حداقلی برای دوران گذار می‌پردازد. قادری به نیکی می‌داند که ایران سرزمینی پهناور و گسترده است. اداره این سرزمین از مرکز با توجه به تجارب برآمده از دوران پهلوی اول تا به امروز همراه با سیاست‌گذاری‌های نادرست برآمده از مرکز و بینش مرکزگرایی به پیرامون بوده است؛ امری که شکاف‌های دولت-ملت را عمیق، متراکم و متقاطع کرده است. حال قادری با این پیش‌فرض، اعتماد به مردم و اعتقاد به این مردم که آنان را با قومیت‌های خود معرفی می‌کنند، بر یک دال مرکزی به نام ایران متحد شدند و این اتحاد استمرار خواهد یافت.

وی می‌گوید که شورای پل‌سازان با اعتماد به مردم، تصمیمات محلی و بخش‌های اداری مردم مناطق مختلف را در همه ایران به افراد آن منطقه در سطوح بالای مدیریتی واگذار کنند. سپس پل‌سازان تلاش کنند تا در سیاست‌های کلان با بینش ملی، طوری طراحی شود که همه اطراف و اکناف مملکت به هم و با هم بودن، احساس نیاز کنند. در توضیح ایدۀ دکتر قادری از شرایط امروزین دهکدۀ جهانی می‌توان کمک گرفت. امروز هیچ کشوری به تنهایی، نمی‌تواند تمام نیازها و مایحتاج خود را تأمین کند. تقسیم‌کار و نیاز به ثروت و سرمایه، کشورها را به هم وابسته کرده است. حال از این زاویه اگر به ایران توجه کنیم، اقلیم ایران به گونه‌ای نیست که هر منطقه یا استانی به تنهایی و بدون نیاز به دیگر استان‌ها بتواند امور خود را اداره کند. این ضرورت، باعث می‌شود تا یک همبستگی در کشور به وجود آید که همه به هم نیاز داشته باشند. تجلی این امر در سیاست‌های کلان و انعکاس آن در مناطق مختلف، بستر توسعۀ موزون و برابر در تمام کشور فراهم می‌آید. امری که ضرورت نیاز به هم در کلیتی به نام ایران باید حس شود تا بستری برای تعامل، تعاطی و همکاری در این سرزمین به وجود آید. نتیجه این فرآیند، ایجاد هویت جمعی در سطح ملی در عین حفظ هویت قومی خواهد بود. همچنین از کلیتی جمعی به نام ایران هم حفاظت می‌شود.

قادری از این چشم‌انداز اظهار می‌دارد که وقتی در یک جامعه عدالت، برابری و آزادی محقق شود و اقوام در هم‌بودگی به تمام خواسته‌های خود برسند، چه کسی در فکر تجزیه و بیرون رفتن از نظمی به نام ایران خواهد بود؟! حرکت در مسیر درست مبتنی بر آگاهی و متناسب با شرایط حقیقی و عینی ایران باعث استحکام موجودیتی به نام ایران خواهد شد. از حرکت در این مسیر و اعتماد به مردم نباید ترسید.

سپس قادری با مثال آوردن از اسپانیا بیان می‌کند که در کاتالونیای اسپانیا گروهی خواهان جدایی و استقلال از اسپانیا هستند؛ راه‌حل درست، اجازه به طرح ایده برای این است که بتوان با آنان گفتگو کرد. تبدیل تجزیه به مفهومی تابو و طرح آن مساوی با برخوردهای خشن، امکانی برای برخورداری از حربۀ مظلومیت را در اختیار آنان قرار می‌دهد. سپس در وضعیت سرکوب و مبارزه، امکان مواجهۀ درست با تمام ایده‌ها از بین می‌رود.

از این موضع قادری بیان می‌کند؛ شاید در آینده، گروهی یا قومی در ایران در حال گذار، خواستار جدایی باشند. راهش این است که با آن‌ها باید گفتگو کرد. نکته مهمی که قادری بدان اذعان می‌کند این است که باید با آنان گفتگو کرد. از آن‌ها خواست در فرآیند گذار و مسیر دولت‌سازی با دیگر اقوام و با ایران ادامه دهند تا شرایط به وضعیت مناسب برسد. سپس اگر سیاست‌ها به سوی آینده ایرانی متفاوت از شرایط حال گام بردارد که در آن هر فردی متناسب با توانمندی و موقعیت برابر با دیگر افراد جامعه امکان برخورداری از مواهب اجتماعی و سیاسی پیدا کند؛ اگر عدالت توزیعی عادلانه محقق شود؛ اگر این حس در درون هر ایرانی مشتعل شود که ایران مُلک مُشاع همۀ ایرانیان است و تبعیضی به نام خودی و ناخودی بر بنیاد الیگارشی نباشد و رفع شود؛ چه کسی خواستار جدایی از ایران خواهد بود.

اگر در ابتدای انقلاب اسلامی، به جای مقابله و سرکوب کردها و عرب‌ها به خواسته‌های آنان توجه می‌شد و آنان را در مسیر دولت‌سازی مشارکت می‌دادند؛ اگر مسئولین از نخبگان اقوام تا شرایط استقرار نظم و دولت‌سازی وقت می‌خریدند و سپس آنان را در مسیر برساختن دولت دخیل می‌کردند، امروز فرآیند ترس از تجزیۀ ایران را پشت‌سر نهاده بودیم. این تجربه تاریخی اول انقلاب اسلامی را از این باب گفتم که ما آزمون‌هایی از این نوع در خوزستان، کردستان و خوزستان داشتیم؛ حال با توجه به آن تجارب، دکتر قادری راه‌حلی را در مقابل ایرانیان و نخبگان آن می‌گذارد. ما باید ایران را برای همۀ ایرانیان بسازیم و از سیاست «ایران برای هر که با من است یا با ایدئولوژی من است» عبور کنیم.

نتیجه‌گیری

دکتر حاتم قادری اندیشمندی آوانگارد در ایران امروز است. موقعیت دانشگاهی او، امکان فرهیختگی و درک واقعیت ایران و ایرانیان را به دور از عینک‌های جناحی، گروهی و ایدئولوژیک داده است. او ممکن است به مثابۀ یک فیلسوف سیاسی، ایده‌های آرمان‌گرایانه داشته باشد؛ اما اکنون در مواجهه با واقعیت ایران امروز از موضع یک اندیشمند واقع‌گرا و راه‌گشا به ایران، مسائل و دشواره‌های آن توجه می‌کند. این نقطه عزیمت حاتم قادری، سبب شده تا با مسئله تجزیۀ ایران به صورت واقع‌بینانه و با آزادی تمام به طرح دیدگاه بپردازد.

مسئله قومیت‌ها در ایران تا بدان جایی رسیده که هم از جانب دستگاه امنیتی حاکمیتی با سرپوش‌گذاری مواجه شده و هم از جانب نخبگان در سطح جامعه. این سرپوش نهادن و عدم گفتگو درباره آن، واکاوی و ارائه راه‌حل، آن را به معضلی بزرگ و خطری بالقوه برای ایران تبدیل کرده بود. اما حضور حاتم قادری به مثابۀ نخبه‌ای آوانگارد دانشگاهی، سد مانع گفتگو حتی با تجزیه‌طلبان را شکسته و باید برای بقای ایران و تمامیت ارضی آن هم گفتگو کرد و هم تلاش.

—————————-
* محمد عثمانی، دکتر در علوم سیاسی و پژوهشگر اندیشه سیاسی ایران و عرب است.
Mo.osmani56@gmail.com
[۱] در این نوشتار با تکیه بر سخنان دکتر حاتم قادری، ایده مطرح در آن گرفته شده، بسط و تشریح شده است. سخنان منسوب به دکتر قادری به صورت مضمونی از گفتگوی شگل گرفته در استودیو پات با همراهی شهریار آهی برگرفته شده است. از خوانندگان برای شنیدن سخنان دکتر قادری به یوتیوب استودیو پات مراجعه نمایند. تلاشم بر آن بوده که فهمی درست از کلام استاد قادری داشته باشم؛ اگر لغزشی در فهم باشد، ناشی از نویسنده این سطور است و امیدوارم که استاد بر شاگرد خود خورده نگیرند.



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر عثمانی گرامی،
سخن شما بسیار عالی و سنجیده است. من در این مباحث صاحب‌نظر نیستم، هرچند گاهی از جناب دکتر قادری شنیده‌ام و به ایشان ارادت دارم.
شما به نکته‌ای اساسی اشاره می‌کنید که متأسفانه در میان ایرانیان چندان رایج نیست؛ چه در میان نخبگان و چه در میان عوام، تقریباً به یک اندازه کمیاب است: شهامت رویارویی با چالش‌های پیرامون.
مثال معروف «ان‌شاءالله بز است» را همه شنیده‌ایم؛ ما ایرانیان عادت کرده‌ایم مسائل را مطابق میل و دلخواه خویش تصور کنیم، نه بر اساس واقعیت. یا مثل کبک که سر زیر برف می‌برد تا خطر را نبیند. سوئدی‌ها هم ضرب‌المثل مشابهی دارند: «جارو کردن خاشاک زیر فرش»؛ یعنی پنهان‌کردن مشکل تا زمانی دیگر.
اما باید به هم‌ولایتی‌ها گفت که ایران، خواسته یا ناخواسته، در تمامی عرصه‌های زندگی عمومی خویش دچار پارادایم‌شیفت است: سیاست، اقتصاد و به‌ویژه چالش‌های معیشتی و زیست‌محیطی.
راه عبور سالم از این وضعیت تنها یک چیز است: نخست، دیدن مشکل آنگونه که هست. ما چاره‌ای نداریم جز آنکه با مشکلات، جسورانه، عاقلانه و واقع‌بینانه روبه‌رو شویم. تنها در آن صورت می‌توان چارچوبی برای حل یافت و به موفقیت رسید.
پایدار باشید
حسن قجاوند – سوئد


■ امروز چهار نیروی اصلی در میدان سیاست ایران حضور دارند: مجموعه حاکمیت موجود، جمهوریخواهان مخالف، سلطنت‌طلبان، و سازمان مجاهدین خلق.
اما مسئله‌ای مثل تبعیض‌های زبانی و فرهنگی ــ که بارها از سوی گروه‌های قومی و منطقه‌ای مطرح شده ــ ذاتاً به برنامه سیاسی جریان جمهوریخواهی مربوط می‌شود، نه سلطنت و نه مجاهدین.
اگر جمهوریخواهان بخواهند به بلوغ سیاسی برسند، بهترین راه این است که این بخش از واقعیت جامعه را به رسمیت بشناسند و برای آن راه‌حل پیدا کنند. یعنی پذیرش وجود تبعیض، پذیرش اهمیت مسئله، و همزمان پذیرش نبود اجماع کامل در درون جبهه جمهوریخواهی درباره راه‌حل نهایی.
جمهوریخواهان در این زمینه سه گرایش اصلی دارند:
۱. طرفداران نظام متمرکز،
۲. طرفداران تمرکززدایی و توزیع قدرت محلی،
۳. طرفداران نوعی فدرالیسم بومی‌شده (نه فدرالیسم قومی یا اتنیکی).
راه‌حل منطقی می‌تواند نوعی اعلام حسن‌نیت مشترک باشد: یعنی تأکید بر رفع تبعیض‌ها در ایران آینده و واگذاری تعیین جزئیات اجرایی به کارشناسان، مجلس مؤسسان و نهادهای قانون‌گذاری در چارچوب یک نظام دموکراتیک.
به بیان ساده، جمهوریخواهان می‌توانند امروز بر سر اصولی به توافق برسند: اینکه تبعیض وجود دارد، باید رفع شود، و اینکه راه‌حل نهایی باید در یک چارچوب دموکراتیک و مبتنی بر تجربیان مثبت جهانی و دانش کارشناسی تعیین شود. این رویکرد هم هم مانع سوءاستفاده می‌شود و هم نشان می‌دهد که جمهوریخواهان توانایی شنیدن و پاسخ دادن به خواست‌های واقعی جامعه را دارند.
علی‌رضا اردبیلی





iran-emrooz.net | Sun, 24.08.2025, 19:30
خامنه‌ای و آزمون بزرگ جبهه اصلاحات!

احمد پورمندی

شش روز پس از انتشار بیانیه جبهه اصلاحات ایران، سید علی خامنه‌ای از مخفیگاه خود خارج شد تا در نخستین ظهور جدی سیاسی، پس از شکست خفت‌بار در جنگی که گفته بود «سر نمی‌گیرد!»، تمام‌قد در مقابل جبهه اصلاحات بایستد. او با تکرار توهمات ضدملی، ضدانسانی و نابخردانه خود در مورد دشمنی آمریکا با ایران، و با بیان اینکه «یک دولتی، یک قدرتی پیدا شده در دنیا که نسبت به ایران ـــ ایران با این تاریخ، ایران با این عزت، ایران با این ملت ـــ این توقع را دارد که این کشور، این تاریخ، این ملت بزرگ، با همه افتخاراتش، گوش‌به‌فرمان او باشد»، به اصلاح‌طلبان هشدار داد که او ایران و ملت ایران است و برای مذاکره مستقیم و جامع با دولت آمریکا، باید از روی نعش او رد شوند.

خامنه‌ای برای آنکه جبهه اصلاحات و رئیس‌جمهور پزشکیان را از یکدیگر دور کند، با سیاست چماق و هویج، کوشش کرد تا ضمن دفاع از پزشکیان در مقابل افراطیون ولایی، او را بیش از پیش نمک‌گیر خود کند و به او بفهماند که تداوم حیاتش در پست ریاست‌جمهوری، نه در نرد عشق باختن با اصلاح‌طلبان، بلکه در گروی تبعیت از اوست.

همزمان با سخنرانی خامنه‌ای، سپاه پاسداران نیز با انتشار بیانیه‌ای سیاسی، ضمن اظهار مکرر تبعیت از «امام خامنه‌ای»، با اشاره ضمنی به بیانیه جبهه اصلاحات، آنها را بدخواه ایران و ایرانی نامید و مدعی شد که «بدون توجه به عملیات روانی و ماجراسازی‌های رسانه‌ای بدخواهان ایران و ایرانی تا هنگامه نیاز کشور» به حضور در اقتصاد ادامه خواهد داد.

سپاه و خامنه‌ای به‌طور همزمان دو قیچی را بر گلوی پزشکیان و جبهه اصلاحات نزدیک کرده‌اند: پزشکیان باید میان حمایت سپاه و خامنه‌ای یا تداوم شلوغ‌کاری‌های اخیرش، یکی را انتخاب کند و اگر حمایت آنها را می‌خواهد، دور مذاکره با آمریکا، تعلیق غنی‌سازی و این‌گونه امور ممنوعه را خط بکشد. همچنین جبهه اصلاحات باید، پیش از آنکه مرکّب بیانیه ۲۶ مرداد خشک شود، اگر نمی‌خواهد متهم به تسلیم کشور باستانی ایران به ترامپ و قرار گرفتن در صفوف بدخواهان ایران و ایرانی شود، باید اولاً، با طرح خواسته‌هایی نظیر خروج سپاه از سیاست و اقتصاد، پا روی دُم برادران قاچاقچی نگذارد و ثانیاً، با طرح ضرورت تعلیق غنی‌سازی و مذاکره مستقیم با آمریکا، در مقابل شاخ گاو مافیا و گاو بیت قرار نگیرد.

مفاد سخنان خامنه‌ای و بیانیه سپاه، نشان‌دهنده آن است که نقشه دقیقی برای به محاصره درآوردن جبهه اصلاحات و شکستن آن طراحی شده است. برای خامنه‌ای و سپاه، نگرانی‌های جبهه اصلاحات در مورد خطر بازگشت مکانیسم ماشه و خطر فروپاشی اقتصاد کشور، اصلاً اهمیتی ندارد. آنچه برای آنها مهم است همنوایی اصلاح‌طلبان با مهندس موسوی و تکرار نگرانی‌هایی است که موسوی پیش‌تر بر آنها انگشت نهاد و در پیوند با آنها، خواستار رفراندوم قانون اساسی و تشکیل مجلس مؤسسان شد.

جبهه اصلاحات که حدود سی سال تجربه چالش با خامنه‌ای و سپاه را پشت سر دارد، قطعاً می‌بایست منتظر واکنش تند آنها و همنوایی بیت و ستاد با حسین شریعتمداری و بقیه اوباش «کیهان»، «وطن امروز» و «جوان» بوده باشد. ایستادگی در مقابل این یورش همه‌جانبه، فقط با رویکرد به سوی مردم میسر است. آیا سران جبهه، آن‌گونه که موسوی در ۸۸ گفت و بدان گفته پایبند ماند، غسل شهادت کرده‌اند و یا قدر عافیت را بیشتر از ریسک ایستادن پای ایران می‌دانند؟ کارنامه تا امروز بخش‌هایی از جبهه، امید چندانی برای ایستادگی برنمی‌انگیزد، اما در هر حال برای دریافت پاسخ این سؤال، خیلی نباید منتظر ماند!



نظر خوانندگان:


■ جناب آقای پورمندی با احترام
به نظر می‌رسد برای اولین بار جبهه اصلاحات و حامیان آن، مصمم به ایستادگی در برابر دیکتاتور خامنه‌ای و برادران قاچاقچی هستند زیرا بیش از پیش متوجه شده‌اند که استبداد دینی در اوج ضعف و استیصال قرار گرفته است. ضمن این که ایران نیز در شرایط خطیری قرار دارد... نگاه کنید به مواضع جدید آذر منصوری رئیس جبهه اصلاحات، جواد امام سخنگوی جبهه اصلاحات، محسن آرمین رئیس کمیته سیاسی جبهه اصلاحات و افرادی مثل احمد زیدآبادی و عباس عبدی که علیرغم نقدی که به بیانیه دارند، با کلیات موضع جبهه موافقند و ایضا پاسخ امروز محمدجواد روح سردبیر روزنامه هم‌میهن که در پاسخ به تهدید اژه‌ای رییس قوه قضائیه که گفته بود: رفتارتان را اصلاح کنید، با شجاعت و صراحت تمام پاسخ داده که: شما باید رفتارتان را اصلاح کنید...
ارادتمند: علی فردین


■ آقای فردین عزیز! آنچه باعث شد که، علی‌رغم همه بزدلی‌ها و خرابکاری‌های اصلاح‌طلبان، امیدهایی نسبت به این اقدام آنها، از جمله در نزد من، پدید بیاید، وضعیت خطیر کشور و قرار گرفتن جبهه اصلاحات در موقعیتی شبیه مرگ و زندگی است که در مقدمه و مواخره بیانیه مورد تاکید قرار گرفته است. آنچه محتمل‌تر می‌نماید این است که اعضای متزلزل جبهه تحت فشار خامنه‌ای و سپاه وابدهند و خرج‌شان را جدا کنند، اما یک هسته نیرومند آن، به بیانیه موسوی بپیوندد.
با ارادت پورمندی





iran-emrooz.net | Sun, 24.08.2025, 13:50
بدون دموکراسی، هیتلری هم در کار نبود

گفت‌وگو با گوتس آلی، تاریخ‌نگار آلمانی

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

مصاحبه شماره جدید اشپیگل با تاریخ‌نگار آلمانی گوتس آلی در باره وضعیت دموکراسی در آلمان

  گوتس آلی (Götz Aly) در آخرین اثر بزرگ خود، به بررسی علل پیدایش ناسیونال‌سوسیالیسم می‌پردازد. او در اینجا درباره این پرسش سخن می‌گوید که از تاریخ چه می‌توان آموخت. آلی، ۷۸ ساله، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نگار و نویسنده پرفروش است. شهرت او بیش از هر چیز به پژوهش‌ها و کتاب‌هایش درباره یهودستیزی و ناسیونال‌سوسیالیسم بازمی‌گردد. کتاب جدید او با عنوان «چطور چنین چیزی ممکن شد؟ آلمان ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵» (Wie konnte das geschehen? Deutschland 1933 bis 1945) در ۲۷ اوت توسط انتشارات فیشر (Verlag S. Fischer) منتشر می‌شود.

اشپیگل: آقای آلی، شما آخرین اثر بزرگ خود را به صعود و جنایت‌های ناسیونال‌سوسیالیسم اختصاص داده‌اید. جمع‌بندی شما چنین است: «آنچه رخ داد، می‌تواند دوباره رخ دهد.» بیایید از امروز به گذشته نگاه کنیم: آیا واقعاً ممکن است دوباره همان اتفاقی بیفتد که در دوران ناسیونال‌سوسیالیسم رخ داد؟

آلی: ما اکنون درست در آستانه ۱۹۳۳ نیستیم. چنین هشدارهای افراطی را نادرست می‌دانم. با این حال، تحولات امروز ما را به یاد این می‌اندازد که چگونه میانه‌ی دموکراتیک جمهوری وایمار (Weimarer Republik) از ۱۹۲۹ به بعد خودش را تضعیف کرد، زیرا نمایندگان منتخبش دیگر توانایی گرفتن تصمیمات ضروری و فوری را نداشتند.

اشپیگل: این برای امروز چه معنایی دارد؟ نگرانی درباره میانه‌ی دموکراتیک دوباره در آلمان زیاد شده است. دولت ائتلافی (چراغ راهنمایی) (۱) از هم پاشید و کارنامه ۱۰۰ روزه دولت جدید – دست‌کم در سیاست داخلی – ضعیف بود.

آلی: در بسیاری از کشورهای اروپایی، میانه‌ی دموکراتیک هنوز نسبتاً پایدار است، از جمله در آلمان. پرسش این است که آیا جدیت اوضاع در برابر اصلاحات ضروری درک می‌شود و آیا می‌توان برای آن اکثریت اجتماعی به دست آورد یا نه. اگر سیاستمداران با سکوت لجوجانه، اصلاحات بنیادی در نظام سلامت، مراقبت و بازنشستگی را به تعویق بیندازند، باید انتظار تحولات تهدیدکننده سیستم را داشت. در دموکراسی‌ها که در آن منافع گوناگون باید سنجیده و متوازن شوند، تغییرات دشوارتر صورت می‌گیرند. رأی‌دهندگان بی‌قرار می‌شوند و به این باور غلط گرایش پیدا می‌کنند که دولت‌های نیمه‌اقتدارگرا (autokratische Staaten) می‌توانند راه‌حل‌های بهتری ارائه دهند. ما نباید یک نکته را فراموش کنیم…

اشپیگل: چه نکته‌ای؟

آلی: بدون دموکراسی، هیتلری هم در کار نبود.

اشپیگل: منظورتان این است که جمهوری وایمار با مشکلاتش راه را برای دیکتاتوری هموار کرد؟

آلی: بله. در امپراتوری قیصری (Kaiserreich)، یک جنبش توده‌ای که بتواند فردی مانند آدولف هیتلر را به رأس دولت برساند، ممکن نبود. البته برایم مهم است تأکید کنم که حرکت به سوی ناسیونال‌سوسیالیسم تنها از تاریک‌ترین زوایای تاریخ آلمان برنخاست. در کنار انقلاب دموکراتیک ۱۹۱۸، دو پیش‌شرط مهم و به‌نوعی مثبت نیز وجود داشت.

اشپیگل: منظورتان کدام است؟

آلی: نخست، میان سال‌های ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۵ بیشترین رشد جمعیت در تاریخ آلمان رخ داد: پیشرفت‌های پزشکی مشکل مرگ‌ومیر مادران و کودکان را به‌طور اساسی کاهش داد و در آن سال‌ها مازاد تولدی برابر با ۱۱ میلیون نفر به وجود آمد. کودکانی که در آن سال‌ها متولد شدند، نسبتاً بی‌گزند از جنگ جهانی اول عبور کردند و دوم، در اواخر امپراتوری و به‌ویژه در جمهوری وایمار شاهد یک دوره قوی از تحرک اجتماعی صعودی بودند. بسیاری از این نسل برای نخستین بار در خانواده‌هایشان به آموزش دانشگاهی دست یافتند.

اشپیگل: می‌توانید مثالی بزنید؟

آلی: نمونه بارز آن وزیر تبلیغات بعدی، یوزف گوبلز (Joseph Goebbels) است: پسری معلولیت جسمی از مادری خدمتکار و پدری کارمند جزء. او شاگرد اول کلاس بود و خیلی زود به درجه دکتری زبان و ادبیات آلمانی رسید. هیتلر به کسانی که بحران اقتصادی جهانی زندگی‌شان را تهدید می‌کرد، راه‌های تازه‌ای به سوی آینده‌ای بهتر وعده داد. زمانی که حزب ناسیونال‌سوسیالیست در ۱۹۳۳ به حزب پیشتاز دولت بدل شد، هم‌زیستی (Symbiose) میان تازه‌واردان جاه‌طلب و پرانرژی و مشاوران و نظامیان باتجربه، انرژی عظیمی ایجاد کرد.

اشپیگل: طبق یک مطالعه بین‌المللی تازه، امروزه افرادی که وضعیت اقتصادی‌شان از والدین‌شان بدتر است، به‌طور معناداری بیشتر به احزاب راست‌پوپولیست رأی می‌دهند. آیا مشکل مشابهی با آن زمان وجود دارد، یعنی اینکه کمبود فرصت‌های صعود اجتماعی به گرایش به راست دامن بزند؟

آلی: اگر بار سنگین و نامعقولی بر دوش نسل جوان بگذاریم – همان‌طور که همین حالا هم چنین است – و دغدغه‌های اصلی آنان چون آموزش، مسکن و بار بیش‌ازحد هزینه‌های اجتماعی برایشان حل‌نشده باقی بماند، این به بی‌ثباتی سیاسی خواهد انجامید.

اشپیگل: گرایش به راست موضوع بزرگی در آلمان است. البته قیاس کردن حزب AfD (۲) با حزب نازی هم نادیده‌گرفتن تاریخ است و هم کوچک‌انگاری NSDAP (۳)، اما این دو حزب اغلب مقایسه می‌شوند. شما هم شباهت‌هایی می‌بینید؟

آلی: میان «هیچ شباهتی» و «شباهت کامل» فاصله زیادی وجود دارد. بی‌تردید در AfD عناصر قومی‌گرا و راست افراطی وجود دارند، همچنین کسانی که از «فرهنگ تقصیر» (Schuldkult) سخن می‌گویند یا دوران نازی را «لکه‌ای ناچیز» (Vogelschiss) می‌نامند. با این حال، من در AfD نه یک گوبلز می‌بینم، نه یک گورینگ و نه یک هیتلر.

اشپیگل: پس به نظر شما AfD خطری برای دموکراسی نیست؟

آلی: به هر حال، من تا وقتی که معقول باشد، گفت‌وگو با رأی‌دهندگان و حتی اعضای AfD را ادامه می‌دهم و در حال حاضر طرفدار ممنوعیت این حزب نیستم.

اشپیگل: بنابراین بازگشت به دوران تاریک را در آلمان منتفی می‌دانید؟

آلی: خطرهایی وجود دارند، اما این‌ها تنها از سوی AfD ایجاد نمی‌شوند. فضای عمومی کشور خوب نیست. مردم از انتخابات برای گوشمالی دادن به «بالادستی‌ها» استفاده می‌کنند. در مقابل، وعده‌های انتخاباتی عملی نمی‌شوند و اصلاحات ضروری پیش نمی‌رود. همه این‌ها با رسانه‌های تازه و قدیمی که روزبه‌روز تندتر و دوقطبی‌تر می‌شوند، تشدید می‌شود. این روند حکمرانی را هرچه سخت‌تر می‌کند. اما در مجموع، شرایط امروز با شرایط جمهوری وایمار قابل مقایسه نیست.

اشپیگل: چه چیزی باعث می‌شود که شما این‌قدر مطمئن باشید؟

آلی: تردیدی نیست که کشور ما و کل جهان در آستانه دگرگونی‌های بزرگی قرار دارند. این روند بدون بحران پیش نخواهد رفت. با این حال، ما دارای ساختارهای لیبرال شکل‌گرفته و نهادهای قانونی سالم هستیم. با وجود این، جنگ‌ها، پاندمی‌ها، بحران‌های اقتصادی یا بلایای طبیعی می‌توانند حتی نظام‌های سیاسی ظاهراً باثبات را خیلی ناگهانی به لرزه درآورند.

اشپیگل: همیشه این فرض وجود داشت که حداقل درسی که ما آلمانی‌ها از تاریخ گرفته‌ایم این است که یهودستیزی را مهار کنیم. اما از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، یعنی از زمان حمله سازمان تروریستی حماس به اسرائیل، یهودستیزی به شدت بازگشته است. آن هم در محیط‌هایی که هرگز انتظارش نمی‌رفت.

آلی: با توجه به جنگ دفاعی بسیار سخت‌گیرانه‌ای که اسرائیل علیه مهاجمان یعنی حماس، حزب‌الله، حوثی‌ها و ایران پیش می‌برد، در کشور ما کم نیستند کسانی – و البته افرادی با نام‌های کاملاً آلمانی – که به این ادعا می‌رسند که «یهودی‌ها هم لابد بهتر از پدربزرگ‌ها و اجدادشان نیستند». این همان «یهودستیزی انتقالی» (Übertragungsantisemitismus) است، شکلی از یهودستیزی که بخشی از هم‌میهنانم از آن برای کنار گذاشتن بار روانی (Last) قتل شش میلیون یهودی توسط آلمانی‌ها استفاده می‌کنند. این موضوع از سال ۱۹۴۷ آغاز شد. آن زمان بازماندگان کشتار آلمان‌ها که برای تأسیس دولت خود در فلسطین می‌جنگیدند، در روزنامه‌های آلمانی اغلب به عنوان «تروریست‌های یهودی» معرفی می‌شدند.

اشپیگل: یعنی قضاوت درباره اسرائیل به نوعی راهی برای سبک‌کردن بار روانی خود است؟

آلی: بله، همین‌طور به نظر می‌رسد. و طبق تجربه زندگی من، در همه لایه‌های جامعه آلمان همیشه یک نوع یهودستیزی پنهان وجود داشته است.

اشپیگل: تجربه زندگی شما؟ دقیقاً چه چیزی دیده‌اید؟

آلی: برای مثال در اینجا در برلین، جنبش دانشجویی.

اشپیگل: شما در سال ۱۹۶۸ بیست‌وچند ساله بودید.

آلی: بله، و آن زمان فضای طرفداری از اسرائیل خیلی سریع به مخالفت با اسرائیل و سپس طرفداری از فلسطین تغییر کرد. این را می‌توانید در نوشته‌های اولریکه ماینهوف (Ulrike Meinhof)، تروریستی که مدتی بعد به سازمان RAF پیوست ببینید. او در ۱۹۶۷، در طول جنگ شش‌روزه، قاطعانه در کنار اسرائیل ایستاد. اما اندکی بعد سیاست اسرائیل در قبال فلسطین را با دولت‌های فاشیستی و امپریالیستی سرکوبگر یکی دانست. در تابستان ۱۹۶۹ نخستین سفیر اسرائیل در آلمان غربی، آشر بن‌ناتان، در دانشگاه‌های فرانکفورت و هامبورگ با شعارهایی چون «ها ها ها – الفتح اینجاست» هو شد و امکان سخنرانی از او گرفته شد. برنامه مشابهی در دانشگاه آزاد برلین هم لغو گردید.

اشپیگل: بنابراین از تاریخ نمی‌توان درس گرفت؟

آلی: به شکلی که تاریخ در آلمان معمولاً آموزش داده می‌شود، یاد گرفتن از آن دشوار است. دانش‌آموزان کار ارزشمندی می‌کنند و سنگ‌فرش‌های یادبود (۴) را تمیز می‌کنند و در مدرسه یاد می‌گیرند که «ناسیونال‌سوسیالیست‌ها» آدم‌های به‌ویژه شروری بودند. این رویکرد از یک سو همدلی خوشایندی با قربانیان ایجاد می‌کند و از سوی دیگر حداکثر فاصله را با ناسیونال‌سوسیالیسم می‌سازد – اما از پرسش اصلی طفره می‌رود: چگونه این اتفاق افتاد؟ چگونه میلیون‌ها آلمانی از همه اقشار جامعه، که نه پیش‌تر و نه پس‌تر به طور خاص جنایتکار نبودند، به بخش‌های فعال، بی‌تفاوت یا دست‌کم منفعل یک اجتماع جنایتکار بدل شدند؟

اشپیگل: شما همواره – و همین حالا در کتاب جدیدتان هم – تلاش می‌کنید ناسیونال‌سوسیالیسم را به زندگی خودتان نزدیک کنید، از جمله با بیان نقش اعضای خانواده‌تان در دوران نازی‌ها.

آلی: بله. داستان‌های خانوادگی، نامه‌های جبهه و دفترچه‌های خاطرات، تصویر بزرگ را در جزئیات کوچک بازتاب می‌دهند. در کتابم درباره پدرم که در ۱۹۱۲ به دنیا آمد نیز نوشته‌ام. او از ۱۹۳۷ به عنوان کارشناس اداری خانه‌سازی در رهبری جوانان ناحیه زارپفالز (Saarpfalz) کار می‌کرد و در واقع کارمند سازمان جوانان هیتلری بود.

اشپیگل: بعدتر او به عنوان افسر ورماخت در جبهه شرقی جنگید، به شدت زخمی شد و به بیمارستان پادگانی در ورشو منتقل گردید، که درست کنار دیوارهای گتو قرار داشت.

آلی: بله، این اواخر فوریه ۱۹۴۳ بود. پدرم تنها دو سال پیش از مرگش در سال ۲۰۰۷ برای نخستین بار برایم تعریف کرد که او و دیگر بیماران این بیمارستان چه‌طور فریادها، شلیک‌ها و انفجارها را شنیدند وقتی که قیام گتوی ورشو سرکوب می‌شد. در طول این درگیری‌ها بیش از ۵۰ هزار یهودی تیرباران شدند. چنین روایت‌هایی نشان می‌دهد چرا بسیاری از مردان آلمانی پس از جنگ سکوت کردند، آنچه دیده بودند را درون خود حبس کردند و اغلب با خود به گور بردند.

اشپیگل: پدرتان از جنگ جان به در برد. او چگونه با گذشته‌اش کنار آمد؟

آلی: رابطه آسانی با من نداشت و فقط در سنین پیری پرحرف‌تر و اندیشناک‌تر شد. مادرم  که بسیار جوان‌تر بود و آن زمان در «اتحادیه دختران آلمانی» (Bund Deutscher Mädel) عضو بود و حتی در گروه نمایش رادیویی با حضور مرتب در برنامه‌ها فعالیت داشت نیز همین‌طور. مثل بسیاری دیگر از آلمانی‌ها، والدین من هم پس از چند سال از همراهان رژیم به «نودموکرات‌ها» بدل شدند، همان‌طور که دانشمند علوم سیاسی ریچارد لوونتال (Richard Löwenthal) (۵) به زیبایی بیان کرده است.

اشپیگل: امروز هم این برخورد ناپخته با گذشته خانوادگی ادامه دارد. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که آلمانی‌ها اگرچه از جنایت‌های ناسیونال‌سوسیالیسم به‌خوبی آگاهند، اما درباره نقش اجداد خود دچار توهم‌اند. طبق یک تحقیق تازه دانشگاه بیله‌فلد، بسیاری از نوادگان هنوز خانواده‌های خود را بی‌گناه می‌دانند.

آلی: فاصله گرفتن از رویدادهای هولناک تاریخی امری انسانی است. تاریخ‌نگاران اولیه آلمان غربی نازی‌ها را یک جنبش «خرده‌بورژوایی» معرفی کردند، متشکل از فناتیک‌های بی‌سواد که ما با آن‌ها هیچ نسبتی نداشته‌ایم. از چپ گفته می‌شد که نازی‌ها تنها از دل سرمایه‌داری انحصاری سر برآوردند. بعدها پژوهشگران جدید بر «نسل تعهد مطلق» (Generation des Unbedingten) تمرکز کردند. اما برای نازی شدن به هیچ داستان ویژه‌ای نیاز نبود. طرفداران هیتلر از همه لایه‌های جامعه می‌آمدند.

اشپیگل: نازی‌ها برای تثبیت قدرت بر خشونت، آشوب و سرعت تکیه کردند. هیتلر با نابودی تفکیک قوا، دستگاه قضایی مستقل و مطبوعات آزاد سلطه خود را تضمین کرد – که این موضوع بار دیگر ما را به وضعیت سیاسی امروز برمی‌گرداند: آنچه توصیف کردید، امروز در آمریکا هم دیده می‌شود.

آلی: اقتصاددان تبعیدی ویلهلم روپکه (Wilhelm Röpke) برای توصیف شیوه حکومت در آلمان نازی تصویر «فرفره» را به کار برد. به گفته او، تاکتیک هیتلر این بود که پیوسته چیز تازه‌ای به هواداران رو به افزایش خود عرضه کند و «مردم به هیجان‌آمده را نگذارد که به آرامش و تأمل روشن برسند». هنگام نگارش کتابم گاهی به سیاستمداران امروز هم فکر می‌کردم، اما درباره‌شان ننوشته‌ام. آنچه من تحلیل می‌کنم، فنونی است که رهبران ناسیونال‌سوسیالیست با آن یک نظام سیاسی همیشه بی‌ثبات را تا مدت‌ها سر پا نگه داشتند – و نه فقط  با ابزار غارتگری‌های عظیم و کشتارهای جمعی.

اشپیگل: نه رئیس‌جمهور آمریکا دونالد ترامپ و نه رئیس‌جمهور روسیه ولادیمیر پوتین، هیچ‌کدام هیتلر نیستند.

آلی: البته که نه. فقط امکان مقایسه‌های موردی وجود دارد. در روسیه اجازه ندارند از «جنگ علیه اوکراین» سخن بگویند، بلکه فقط باید از «عملیات ویژه نظامی» حرف بزنند. همین‌طور گوبلز بلافاصله پس از حمله به لهستان، استفاده از واژه «جنگ» را ممنوع کرد. قرار بود فقط از یک «حمله متقابل» سخن گفته شود.

اشپیگل: و ترامپ؟

آلی: رئیس‌جمهور آمریکا هر روز موضوعی تازه مطرح می‌کند و با تحریک عمدی و بمباران مداوم محرک‌ها، هیجان و تنش بالا ایجاد می‌کند. هیتلر هم به‌گونه‌ای مشابه عمل می‌کرد، هرچند به‌مراتب شدیدتر.

اشپیگل: چگونه؟

آلی: در بحران سودتن (Sudetenkrise) که او در آوریل ۱۹۳۸ عمداً برانگیخت، جمعیت آلمان و همچنین اروپا را در هراس جنگ فرو برد: نیروهای آلمانی در مرز چکسلواکی به حرکت درآمدند، هیتلر دستور توزیع آنچه «ماسک‌های مردمی ضدگاز» نامیده می‌شد داد، و تمرین‌های پدافند هوایی اجرا شد. او با این کار آلمانی‌ها را برای جنگی که از قبل در برنامه داشت، آماده می‌کرد. بحرانی که هیتلر می‌خواست، تنها در ۳۰ سپتامبر و پس از شش ماه «گرمای سیاسی عمدی»، آن‌طور که گوبلز می‌گفت، با «توافق مونیخ» پایان یافت. این توافق چیزی جز یک معامله ویرانگر نبود که فقط به سود هیتلر تمام شد و ظرف چند ماه به نابودی کامل چکسلواکی انجامید.

اشپیگل: هیتلر میلیون‌ها حامی داشت، پوتین و ترامپ هم طرفداران انبوهی دارند. نیاز به رهبری اقتدارگرایانه چگونه و از کجا پدید می‌آید؟

آلی: این نیاز در موقعیت‌هایی به وجود می‌آید که تهدید واقعی یا دست‌کم تهدیدی ادراک‌شده وجود داشته باشد. این تهدید می‌تواند ماهیتی جنگی داشته باشد، یا اجتماعی – مثلاً زمانی که شرایط اجتماعی از کنترل خارج شود، هنگامی که هرج‌ومرج، بن‌بست یا هر دوی آن‌ها تهدیدکننده باشند و ترس از آینده گسترش یابد. چنین وضعیت‌هایی هرگز به طور کامل از بین نخواهند رفت.

اشپیگل: شما اعلام کرده‌اید که کتاب جدیدتان آخرین اثر بزرگتان خواهد بود. شما همین‌جا سرحال مقابل ما نشسته‌اید. چرا می‌خواهید دست بکشید؟

آلی: من به پروژه‌های کوچک‌تر خواهم پرداخت. اما دیگر نمی‌خواهم هر روز با هیتلر سروکار داشته باشم.

اشپیگل: آقای آلی، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.


📖 شماره ۳۵ / ۲۲ اوت ۲۰۲۵ – اشپیگل

—————————
زیر نویس‌های مترجم:
۱:  «Ampelregierung»به معنای دولت چراغ راهنمایی» یا «ائتلاف چراغ راهنمایی» است. در سیاست آلمان، به ائتلافی که از سه حزب سوسیال‌دموکرات (قرمز)، آزاددموکرات (زرد) و سبزها (سبز) تشکیل می‌شود، اصطلاحاً «ائتلاف چراغ راهنمایی» یا Ampelregierung می‌گویند، چون رنگ‌های این سه حزب یادآور چراغ راهنمایی هستند: قرمز = حزب سوسیال‌دموکرات (SPD)/ زرد = حزب دموکرات آزاد (FDP)/سبز = حزب سبزها (Die Grünen)
۲: حزب Alternative für Deutschland (آلترناتیو برای آلمان)  یا به طور خلاصه AfD یک حزب سیاسی در آلمان است که در سال ۲۰۱۳ تأسیس شد. در ابتدا این حزب بیشتر بر انتقاد از یورو و سیاست‌های اتحادیه اروپا متمرکز بود. از حدود سال ۲۰۱۵، با بحران پناهجویان در اروپا، AfD بیشتر به سمت مواضع راست‌گرایانه، پوپولیستی و ضد مهاجرت حرکت کرد. این حزب در بسیاری از ایالت‌های آلمان کرسی دارد و در پارلمان فدرال (بوندستاگ) هم حضور پیدا کرده است. AfD معمولاً با برچسب راست افراطی یا دست‌کم راست پوپولیست شناخته می‌شود. در برخی ایالت‌ها (مثل تورینگن و زاکسن) حتی نهادهای امنیتی آن را زیر نظر برای گرایش‌های افراطی قرار داده‌اند. شعارهایش بیشتر حول محورهای زیر است: مخالفت با پذیرش مهاجران و پناهجویان/ انتقاد از اسلام و چندفرهنگی/ شکاکیت نسبت به اتحادیه اروپا و یورو/ انتقاد از سیاست‌های اقلیمی و محیط‌زیستی دولت آلمان
۳: حزب نازی (NSDAP) در سال ۱۹۲۰ در آلمان پایه‌گذاری شد و در ۱۹۲۱ آدولف هیتلر رهبری آن را به دست گرفت. ایدئولوژی آن بر پایه‌ی ناسیونالیسم افراطی، نژادپرستی (به‌ویژه یهودستیزی)، آریایی‌گرایی، ضدکمونیسم و ضدلیبرالیسم بود. این حزب از نارضایتی گسترده پس از جنگ جهانی اول و شرایط سخت «معاهده ورسای» استفاده کرد و با شعار بازگرداندن عظمت آلمان، حمایت توده‌ها را جلب نمود. در ۱۹۳۳ هیتلر به صدراعظمی رسید و حزب نازی به سرعت تمام احزاب دیگر را منحل کرد و نظامی تک‌حزبی بر پایه‌ی دیکتاتوری و تمامیت‌خواهی ایجاد نمود.
۴: واژه‌ی Stolpersteine در آلمانی به‌طور تحت‌اللفظی یعنی «سنگ‌های لغزش» یا «سنگ‌هایی که باعث زمین‌خوردن می‌شوند» گفته می شود. اما در متن تاریخی و اجتماعی آلمان،Stolpersteine یک پروژه‌ی یادبود است: این‌ها قطعات کوچک سنگی (مکعب‌های فلزی برنجی) هستند که در پیاده‌روها جلوی خانه‌هایی نصب می‌شوند که زمانی یهودیان، کولی‌ها (سینتی و روما)، همجنس‌گرایان، یا دیگر قربانیان نازی‌ها در آن‌ها زندگی می‌کردند. روی این سنگ‌ها نام، تاریخ تولد، تاریخ تبعید و مرگ قربانی نوشته شده است. فلسفه‌ی آن این است که رهگذران هنگام دیدن یا «لغزیدن نگاهشان» روی این سنگ‌ها به یاد قربانیان بیفتند. پس در اینجا یعنی: «دانش‌آموزان با تلاش شایسته‌ای سنگ‌های یادبود قربانیان نازی‌ها (Stolpersteine)  را تمیز می‌کنند…»
۵: ریچارد لوون‌تال ( (Richard Löwenthal ، زاده ۱۵ آوریل ۱۹۰۸ – درگذشته ۹ اوت ۱۹۹۱  . یک روزنامه‌نگار و استاد علوم سیاسی اهل آلمان بود که بیشتر درباره‌ی چالش‌های دموکراسی، کمونیسم و سیاست جهانی می‌نوشت. لوون‌تال از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۹ عضو حزب کمونیست آلمان (KPD) بود، اما بعدها به‌دلیل مخالفت با روش‌های کومین‌ترن، از آن جدا شد و به گروه‌های استقلال‌طلب چپ‌گرای مستقر در جمهوری وایمار پیوست. : پس از روی کار آمدن نازی‌ها، او عضو گروه ضدسیاسی «Neu Beginnen» شد و در شرایط سخت سیاسی، به لندن، پراگ و سپس پاریس مهاجرت کرد. در دههٔ ۱۹۴۰، در برنامه‌های رسانه‌ای ضدنظام نازی برای شبکه‌ی بی‌بی‌سی فعالیت کرد و در مجلات بین‌المللی مطالعاتی حضور داشت. پس از جنگ، به‌عنوان خبرنگار برای رویترز و روزنامه آبزرور ( The Observer) فعالیت کرد. و برای روزنامه‌ی «دی سایت» (Die Zeit) نیز تحت عنوان مستعار «Rex Löwenthal» مقاله می‌نوشت. لوون‌تال مفهومش از اتحاد جماهیر شوروی را ورای نظریهٔ «تمامیت‌خواهی» دوباره تفسیر کرد. او بر این باور بود که پس از مرگ استالین، شوروی وارد مرحله‌ای موسوم به «اقتدارگرایی پساتوتالیتار» شده که سرکوب کاهش یافته، اما ساختار اقتدار حفظ شده است. دربارهٔ مقایسه جنایت‌های نازی و اتحاد جماهیر، او تأکید کرد که امرای کمونیستی و نازیستی تفاوت‌های بنیادینی دارند و مقایسه باید دقیق‌تر صورت گیرد. در مجموع ریچارد لوون‌تال چهره‌ای تأثیرگذار در حوزه‌ی علم سیاست و روزنامه‌نگاری آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود. او از مبارزان روشن‌اندیش در برابر نازیسم، نظریه‌پرداز سیاسی معتدل، فعال فرهنگی و استاد دانشگاه معتبر بود که با نگاه دقیقی به تاریخ، دموکراسی و کمونیسم می‌نگریست.



نظر خوانندگان:


■ «آقای آلی، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.» من هم از شما طباطبایی عزیز سپاسگزارم که چنین مصاحبه های پرنکته را با انگشت گذاشتن بر نکات مرئی و نامرئی در لایه‌های اجتماعی و تاریخی را در بازه‌ای از از زمان انتخاب، ترجمه و در اختیار ما قرار می‌دهید. ظاهرا موضوع کانونی مصاحبه در آلمان قبل و بعد از هیتلر است، اما آقای آلی با نکته سنجی ظریف و شایسته، مسائل مبتلابه این زمان را چه در آلمان امروز و چه در آمریکای ترامپ منصفانه بازگو می‌کند. از این مصاحبه بسیار آموختم؛ به ویژه از هشداری تابوشکنانه: «بدون دموکراسی، هیتلری هم در کار نبود.»
با سپاسی دوباره سعید سلامی


■ دوست گرامی، جناب سعید سلامی، از لطف و مهر شما بسیار سپاسگزارم. خوشحالم که متن و گفت‌وگو برایتان آموزنده و تأمل‌برانگیز بوده است. اشاره‌های دقیق شما به ظرافت‌های تاریخی و اجتماعی، به‌ویژه پیوند میان گذشته و امروز، خود نشان از دقت و نگاه ژرفتان دارد. امیدوارم این‌گونه تبادل‌ها همچنان ادامه یابد تا بتوانیم در کنار هم از دل تاریخ و تجربه‌ها، برای اکنون و آینده درس‌های تازه‌تری بیاموزیم.
با احترام و ارادت طباطبایی


■ مقاله [گفت‌وگوی] جالب و روشنگری بود و شخصاً از آن آموختم. اما یک توصیه به نویسنده و مترجم پرکار جناب طباطبائی. لطفاً حتماً مطلب‌تان را پیش از ارسال برای انتشار یا خودتان ویرایش کنید یا از دوست ویرایشگری برای ویراستن و پیراستن آن کمک بگیرید. برای نمونه عبارت “میانه دمکراتیک” مبهم است. شاید بهتر می‌بود بجای آن از “دمکرات‌های میانه رو” استفاده می‌شد.
موفق باشید. شاهین


■ شاهین گرامی، راستش عبارت «میانه‌ی دموکراتیک» برای من هم مبهم بود و به عبارتی به دلم ننشست؛ اما چون به دقت آقای طباطبایی هم در گزینش واژه و هم در ترحمه باور دارم، فکر کردم شاید اشکال از کم سوادی من است. اگر عبارت آلمانی آن در متن می آمد، بهتر می‌شد قضاوت کرد به هر حال، برای من هم دقت شما مغتنم است. و باز هم دست مریزاد به آقای طباطبایی عزیز برای احساس مسئولیت و زحمتی که می‌کشند.
سعید سلامی


■ دوستان عزیز
آقای طباطبایی عبارت آلمانی «die demokratische Mitte» را «میانه‌ی دموکراتیک» ترجمه کرده است که ترجمه‌ی دقیق این عبارت است. هم پرسش‌گر و هم مورخ، گوتس آلی، آن را به کار برده‌اند. این عبارت در رسانه‌ها و مباحث سیاسی روزانه آلمان فراوان به کار برده می‌شود و مفهوم روشنی دارد: نیروهای میانی جامعه که پایه‌ی اصلی دموکراسی در این کشورند.
جهت اطلاع دوستان عرض می‌شود که همه مطالب منتشر شده در ایران امروز پیش از انتشار با دقت خوانده می‌شود و تا حد امکان سعی می‌شود در متن و سلیقه و انتخاب نویسنده یا مترجم، دخالتی نشود. مفهوم «میانه‌ی دموکراتیک» نیز روشن است و ما لزومی به تغییر یا توضیح آن ندیدیم.
با تشکر از حساسیت دوستان؛ ایران امروز





iran-emrooz.net | Fri, 22.08.2025, 21:56
صلح نافرجام ترامپ در اوکراین

پراجکت سیندیکیت

برگردان: آزاد ـ شریف‌زاده
۲۱ اوت ۲۰۲۵

همه نشانه‌ها حاکی از آن است که نخستین دیدار رودررو میان رؤسای‌جمهور آمریکا و روسیه از زمان تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، به یک شکست دیگر در سیاست خارجی دونالد ترامپ انجامیده است. آنچه در ادامه رخ خواهد داد، احتمالاً نه تنها برای اوکراین، بلکه برای خود روسیه نیز فاجعه‌بار خواهد بود.

تصویر کلی

دستور ترامپ به نیروهای آمریکایی در پایگاه هوایی آلاسکا (انکوریج) برای زانو زدن بر باند فرودگاه و پهن کردن فرش قرمز برای ولادیمیر پوتین، لحن نشست را از همان آغاز تعیین کرد. رئیس‌جمهور ترامپ – که با پافشاری بر آتش‌بس در اوکراین وارد اجلاس شده بود – در برابر همتای روسی خود سر فرود آورد و اکنون می‌گوید بهترین راه پایان دادن به جنگ این است که «مستقیماً به توافق صلح برسیم.»

تیموتی اسنایدر از دانشگاه تورنتو این اجلاس را «نقطه پایان قطبی» در «دنیای خیالی» ترامپ می‌داند؛ دنیایی که در آن رهبران خارجی با «وعده‌های توخالی و زورگویی زننده» متأثر می‌شوند. اما «حرف‌های تند» اگرچه ممکن است بر آمریکایی‌ها اثر بگذارد، به هیچ وجه پوتین را قانع نخواهد کرد که از چشم‌انداز خود برای اوکراین – یعنی «دولت دست‌نشانده»، «مردمی مرعوب خشونت» و «منابعی در دست روسیه» – دست بردارد؛ به‌ویژه وقتی که ترامپ «امتیازات فوق‌العاده‌ای به روسیه در برابر هیچ» پیشنهاد می‌کند.

● در واقع، همان‌طور که یوشکا فیشر، وزیر خارجه و معاون صدراعظم پیشین آلمان، نوشته است، ترامپ با دعوت از پوتین – که یک «جنایتکار جنگی تحت تعقیب» است – برای دیدار در خاک آمریکا، به انزوای دیپلماتیک او پایان داد و عملاً چشم‌انداز کرملین از یک امپراتوری روسی بازسازی‌شده را که «سرزمین‌های از دست‌رفته اش را بازمی‌گیرد»، تأیید کرد. بدین ترتیب ترامپ پیام‌های روشنی فرستاد: به اوکراین («شما در جایی که باید باشید قرار دارید») و به اروپا («ایدهٔ غرب دیگر برای آمریکا معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد»). نه اوکراین و نه اروپا دیگر نمی‌توانند روی ایالات متحده حساب کنند.

● اکنون، همان‌طور که نینا ال. خروشچوا از دانشگاه نیو اسکول سال گذشته هشدار داده بود، اوکراین ممکن است با «تجزیهٔ سرزمینی» روبه‌رو شود؛ وضعیتی که در آن ترامپ و پوتین این کشور را وادار می‌کنند تا به نام «صلح»، بخشی از زمین‌هایش را به روسیه واگذار کند. اما دلایل اندکی وجود دارد که باور کنیم اوکراینی‌ها – که شجاعت و پویایی عظیمی نشان داده و متحمل «خسارات انسانی و اقتصادی هنگفتی» در جنگ شده‌اند – «به‌آرامی با ایدهٔ تقسیم کشور» کنار بیایند. تاریخ به‌روشنی نشان داده است که چنین تقسیماتی معمولاً به «خشونت ویرانگر» و «دشمنی‌های پایدار» منجر می‌شوند.

کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر خارجه پیشین سوئد، به درس دیگری از تاریخ اشاره می‌کند که به نظر می‌رسد پوتین آن را نادیده گرفته است: امپراتوری شوروی که او می‌کوشد بازسازی‌اش کند، یک «شکست عظیم» بود که با فروپاشی فاجعه‌باری پایان یافت، تا آنجا که «کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه اضطراری ارسال کنند.» بنابراین، نوستالژی برای اتحاد شوروی یک «تهدید برای بسیاری» است – به‌ویژه برای مردم عادی روسیه، که اکنون به خاطر آن رنج می‌کشند و جان خود را از دست می‌دهند.

حماقت آلاسکایی ترامپ

🖊️ تیموتی اسنایدر
🗓️ ۱۷ اوت ۲۰۲۵

رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، باور دارد که با رهبران خارجی هم می‌توان مانند آمریکایی‌ها رفتار کرد: با وعده‌های شگفت‌انگیز و زورگویی زننده. اما وعدهٔ پوچ یک آیندهٔ «زیبا» دیکتاتورهایی مانند ولادیمیر پوتین را تکان نمی‌دهد، زیرا او آیندهٔ خاص خودش – پر از جنایت – را برای اوکراین در ذهن دارد.

ورشو – در جهان باستان، مردم از «اولتیما ثوله» سخن می‌گفتند؛ سرزمینی اسطوره‌ای در شمال دور، در انتهای جهان. ترامپ با سفر به شمال و دیدار با رئیس‌جمهور روسیه در آلاسکا، به اولتیما ثولهٔ خودش رسید: نقطهٔ قطبی و انتهایی یک دنیای خیالی در سیاست خارجی.

برای ترامپ، رهبران خارجی همانند آمریکایی‌ها هستند و باید با وعده‌های پرزرق‌وبرق و تهدیدهای زننده با آنان رفتار کرد. اما این خیال‌بافی‌ها خارج از مرزهای آمریکا کار نمی‌کند. وعدهٔ توخالی یک آیندهٔ «زیبا» دیکتاتورهایی را که با ارتکاب جنایت چشم‌انداز خود را پیش می‌برند، یا مردمانی را که از خانواده‌هایشان در برابر تهاجم جنایتکارانه – سرقت زمین و ثروت، ربودن کودکان، شکنجه و کشتار غیرنظامیان – دفاع می‌کنند، تحت‌تأثیر قرار نمی‌دهد. پوتین هیچ دلیلی برای ترجیح آیندهٔ زیبا از نگاه ترامپ بر آیندهٔ خودش ندارد: اوکراینی با دولت دست‌نشانده، جمعیتی مرعوب خشونت، میهن‌پرستانی در گورهای جمعی، و منابعی در دست روسیه. همانند خیال‌بافی‌های ترامپ، زورگویی‌هایش هم در خارج جواب نمی‌دهد.

بی‌تردید، بسیاری از آمریکایی‌ها از ترامپ می‌ترسند. او حزب خود را پاکسازی کرده و تهدید به خشونت، نمایندگان جمهوری‌خواه کنگره را در خط نگه داشته است. او ارتش آمریکا را مانند نیروی پلیس به‌کار گرفته – نخست در کالیفرنیا و اکنون در واشنگتن دی‌سی. اما دشمنان خارجی این تاکتیک‌های ارعاب را به‌گونه‌ای دیگر درک می‌کنند: همان اقداماتی که آمریکایی‌ها را شوکه می‌کند، برای دشمنان آمریکا مایهٔ خوشحالی است. در مسکو، استقرار سربازان در خاک آمریکا نشانهٔ ضعف به نظر می‌رسد.

سخنان تند ممکن است در آمریکا پژواک داشته باشد، جایی که اغلب کلمات را با عمل اشتباه می‌گیریم. اما برای رهبران روسیه، این تنها پوششی بر سیاست خارجی ضعیف است. ترامپ امتیازات خارق‌العاده‌ای به روسیه داده، بی‌آنکه چیزی به دست آورد. پاسخ روسیه هم ادامهٔ جنگ در اوکراین و تمسخر او در رسانه‌های دولتی بوده است.

این امتیازات چه بودند؟ تنها با دیدار پوتین در آلاسکا، ترامپ به بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک کرملین در غرب پایان داد. با دست دادن با یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب، ترامپ نشان داد که کشتار، شکنجه و آدم‌ربایی‌ها در اوکراین اهمیتی ندارند. حتی انتخاب آلاسکا به‌خودی‌خود یک امتیاز – و آن هم امتیازی عجیب – بود. بسیاری از روس‌ها، از جمله شخصیت‌های برجستهٔ رسانه‌ای، آلاسکا را برای روسیه مطالبه می‌کنند. دعوت از کسانی که مدعی قلمرو شما هستند، به داخل اصلی‌ترین پایگاه نظامی‌تان در همان قلمرو، برای بحث دربارهٔ جنگ تجاوزکارانه‌ای که آغاز کرده‌اند، بدون اینکه نماینده‌ای از کشور قربانی حضور داشته باشد – این شاید نهایت یک دنیای خیالی در سیاست خارجی باشد. این همان اولتیما ثوله بود.

و این نقطه پایان بود، زیرا ترامپ پیش‌تر مسائل بنیادی‌تر را واگذار کرده بود. او سخنی از عدالت برای جنایتکاران جنگی روس یا غرامت‌هایی که روسیه بدهکار است، به میان نمی‌آورد. او پذیرفته که روسیه می‌تواند سیاست خارجی اوکراین و آمریکا را در مهم‌ترین موضوع، یعنی عضویت در ناتو، تعیین کند. همچنین قبول کرده که تجاوزات روسیه باید نه‌تنها به تغییرات عملی، بلکه به تغییرات حقوقی در حاکمیت سرزمینی منجر شود. پذیرش اینکه تهاجم می‌تواند به‌طور قانونی مرزها را تغییر دهد، نظم جهانی را از هم می‌پاشد. اعطای حق به روسیه برای تعیین سیاست خارجی دیگر کشورها، تجاوزهای بیشتر را تشویق می‌کند. چشم‌پوشی از واکنش‌های بدیهی حقوقی و تاریخی به جنگ‌های جنایتکارانهٔ تجاوزکارانه – یعنی غرامت و محاکمه – اصولاً جنگ را تشویق می‌کند.

ترامپ با صدای بلند سخن می‌گوید و چماقی کوچک در دست دارد. این تصور که کلمات به‌تنهایی کافی‌اند، او را به این نتیجه رسانده که سخنان پوتین اهمیت دارد، و بنابراین مجبور شد برای یک «تمرین شنیدن» به آلاسکا برود. دوران سیاسی ترامپ پر از گوش دادن به پوتین و سپس تکرار سخنان او بوده است. هر دو مرد شیفتهٔ این هستند که در آینده به بزرگی دیده شوند. پوتین باور دارد که این با جنگ محقق می‌شود، و بخشی از آن، با بازیچه قراردادن رئیس‌جمهور آمریکا صورت میگیرد. ترامپ گمان می‌کند میراث اجتماعیش با طرح صلح تضمین خواهد شد؛ و چون خود نمی‌خواهد سیاستی را اعمال کند، در دام جنگ‌افروز گرفتار می‌شود.

وقتی رئیس‌جمهور آمریکا سخنان تبلیغاتی پوتین را تکرار می‌کند، پوتین انگیزه‌ای برای پایان دادن به جنگ نخواهد داشت. او با چشم‌انداز مبهم یک دنیای بهتر فریب نمی‌خورد، چرا که خودش آیندهٔ خاص و جنایت‌بارش را در ذهن دارد. در آلاسکا، ترامپ به «اولتیما ثولهٔ » شخصی‌اش رسید: مرزهای دنیای پر از گفتار جادویی.

او با پرسشی بسیار ساده روبه‌رو شد: آیا پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرطی را که ترامپ خواستار شده بود می‌پذیرد یا خیر؟ پوتین چنین چیزی را نپذیرفت، و در آلاسکا هم دوباره آنرا رد کرد. روس‌ها پیشنهاد متقابل آشکارا مضحک و تحریک‌آمیزی مطرح کردند: اوکراین باید رسماً قلمرویی را به روسیه واگذار کند که حتی در اشغال روسیه نیست – سرزمین‌هایی که اوکراین در آن‌ها استحکامات دفاعی ساخته است – و سپس روسیه می‌تواند دوباره حمله کند، از موقعیتی بسیار بهتر.

پوتین می‌داند که ترامپ در پی جایزهٔ صلح نوبل است، پس حرکت آشکارش این است که به ترامپ القا کند جنگ روزی پایان خواهد یافت و ترامپ اعتبار آن را خواهد گرفت – اگر آن دو فقط به گفتگو ادامه دهند («دفعهٔ بعد در مسکو؟» او پیش از ترک آلاسکا پرسید) – در حالی که روسیه همچنان به بمباران ادامه دهد.

اکنون که ترامپ نتوانسته آتش‌بس بی‌قیدوشرط روسیه را به دست آورد، دو مسیر پیش روی اوست:

• یا می‌تواند این خیال‌بافی را ادامه دهد، هرچند هرچه بیشتر حتی برای دوستان و حامیانش آشکار می‌شود که این خیال‌بافی در واقع خیال پوتین است.
• یا می‌تواند جنگ را برای پوتین سخت‌تر کند و بدین وسیله پایان آن را نزدیک‌تر سازد.

ایالات متحده هنوز امتیازات غیرعادی خود به روسیه را رسمی نکرده است، و ترامپ می‌تواند آن‌ها را تنها با یک کنفرانس خبری لغو کند. آمریکا ابزارهای سیاستی لازم برای تغییر مسیر جنگ در اوکراین را دارد و می‌تواند از آن‌ها استفاده کند. ترامپ تهدید کرده بود که اگر پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرط را نپذیرد، «پیامدهای شدیدی» خواهد داشت. اما تاکنون، پیامد سخنان ترامپ برای روسیه، تنها سخنان بیشتر بوده است.

اکنون همه‌چیز در اولتیما ثوله روشن می‌شود. ترامپ به مرز دنیای خیالی‌اش رسیده است. پرسش این است: از اینجا به کجا خواهد رفت؟

صلح زمانهٔ ما به روایت ترامپ

🖊️ یوشکا فیشر
🗓️ ۱۹ اوت ۲۰۲۵

پیامی که نشست ترامپ–پوتین به اوکراین فرستاد این بود که حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده هم می‌پذیرد امپراتوری روسیه بازگشته است. به اوکراین گفته شد: شما متعلق به روسیه هستید، نه به غرب، و تنها زمانی که این واقعیت خشن را بپذیرید، صلح بازخواهد گشت.

مونیخ – و اینک دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین بار دیگر دیدار کرده‌اند، این بار در سرزمین پیشین روسیه، آلاسکا. از منظر یک ناظر بیرونی، ممکن بود چنین به نظر برسد که زمان به پیش از پایان جنگ سرد بازگشته، وقتی که دو ابرقدرت – ایالات متحده و اتحاد شوروی – با غرور سرنوشت جهان را در وحدتی استکباری رقم می‌زدند.

اما این دیدار چیزی بیش از یک یادآوری تاریخی بود. سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، پوششی به تن داشت که هم مناسب این مناسبت می‌دانست و هم متناسب با اهداف پوتین: یک تی شرت با حروف «СССР» (مخفف سیریلیک اتحاد شوروی) بر روی سینه. اگر هم شوخی بود، در پس آن تهدید نهفته بود. هر کسی که لاوروف را می‌شناسد، می‌داند که او چندان به شوخ‌طبعی معروف نیست و جزئیات را در دیپلماسی جدی اجلاس‌ها نادیده نمی‌گیرد. انتخاب پوشش او عمدی بود؛ می‌خواست پیام دهد که روسیه بزرگ دوباره به میز اصلی سیاست جهانی بازگشته است. فروپاشی اتحاد شوروی و امپراتوری اروپای شرقی‌اش میان سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ پشت سر گذاشته شده است. امپراتوری بازگشته و در حال بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست‌رفتهٔ خود است. مهم‌ترین این سرزمین‌ها، البته، اوکراین است. همان‌گونه که زبیگنیو برژینسکی، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، در سال ۱۹۹۴ معروفاً گفت: «بدون اوکراین، روسیه از امپراتوری بودن بازمی‌ماند».

تی شرت لاوروف دربارهٔ جنگ سرد نبود، بلکه دربارهٔ جهانی بود که روسیه می‌خواهد بسازد. دعوت ترامپ از پوتین – یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب – برای دیدار در خاک آمریکا، تأییدی بر همین چشم‌انداز بود. حضور مشترک پوتین با رئیس‌جمهور آمریکا، دست دادن بر باند فرش قرمز و نشستن در یک لیموزین، به جهان اعلام کرد که روسیه – بی‌آنکه ذره‌ای از خواسته‌های حداکثری‌اش دربارهٔ آیندهٔ اوکراین عقب‌نشینی کند – بار دیگر به‌عنوان شریکی برابر به رسمیت شناخته شده است. با این حرکت، پوتین بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک را شکست.
پیامی که به اوکراین فرستاده شد نیز روشن بود: حتی رئیس‌جمهور آمریکا هم پذیرفته که امپراتوری روسیه بازگشته است. خیال نکنید می‌توانید با رفتن به غرب از آن بگریزید. شما همان‌جایی تعلق دارید که تعلق دارید: تنها وقتی این واقعیت خشن را درک کنید، صلح بازخواهد گشت. شما تنها هستید؛ آمریکا کمکی به شما نخواهد کرد و اروپا به‌تنهایی از عهدهٔ آن برنمی‌آید.

اما اروپایی‌ها نیز باید زیرمتن نشست آلاسکا را با دقت مطالعه کنند، چراکه برای آنان هم این تجلی یک نظم جهانی متکی صرف بر منافع قدرت‌های بزرگ پیام‌های هشداردهندهٔ فراوانی دارد. اگر این نشست بوی کنفرانس یالتا در ۱۹۴۵ را به خود داشت – جایی که فاتحان جنگ جهانی دوم غنایم ژئوپولیتیک را تقسیم کردند – دلیلش آن بود که این نیز نقطهٔ عطفی دیگر در افول چندجانبه‌گرایی و فراملی‌گرایی است. ایدهٔ «غرب» دیگر برای آمریکا تحت رهبری ترامپ معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد. تنها چیزی که اهمیت دارد جهان‌بینی ترامپ و برداشت او از منافع آمریکاست – هرچند این برداشت‌ها به‌شدت مغشوش‌اند.

اروپاییان باید خود تصمیم بگیرند که کجا ایستاده‌اند. هرچند روابط رسمی آمریکا با اروپا در کوتاه‌مدت تغییر نخواهد کرد، ترامپ همچنان به سخنان اروپایی‌ها گوش خواهد داد، با رضایت به چاپلوسی‌هایشان لبخند خواهد زد، و سپس آنان را نادیده خواهد گرفت – درست همان‌گونه که در نشست آلاسکا رفتار کرد. بنابراین اروپاییان باید دریابند که در این نظم جهانی جدید تنها هستند. آمریکا دیگر منافع آنان را – چه در حوزهٔ امنیت و چه در تجارت – در نظر نخواهد گرفت.

اروپا باید به‌سرعت و با انرژی، خود را به یک قدرت جهانی مستقل بدل کند و با همهٔ طیف چالش‌هایی که این جایگاه به همراه دارد روبه‌رو شود – از فضا و سرویس‌های اطلاعاتی گرفته تا کل بخش دیجیتال. این «نقطهٔ عطف» در تاریخ طولانی اروپا، به تلاش‌هایی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر از صرفاً تجدید تسلیحات متعارف و افزایش نیرو نیاز دارد – هرچند آن هم اهمیت دارد. این پیام آلاسکا برای اروپاست.

چرا آمریکای ترامپ این‌چنین آشکارا علیه منافع خودش عمل می‌کند؟ جز رفع تحریم‌های اقتصادی، پوتین تقریباً همه‌چیز را از نشست به دست آورد: مهم‌تر از همه رهایی از انزوای دیپلماتیک، به رسمیت شناخته شدن روسیه به‌عنوان یک قدرت جهانی برابر از سوی آمریکا، و پذیرش سرنوشت اوکراین به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «روسکی میر» (جهان روسی). چرا ترامپ روسیه را بی‌هیچ عوضی تقویت می‌کند؟

چنین پرسش‌هایی – هرچند برای اروپاییان بسیار مهم‌اند – تنها در عرصهٔ سیاست داخلی آمریکا پاسخ خواهند یافت. اروپا اکنون باید به فکر خودش باشد.

آیا یک جنگ وحشیانه بر سر تجزیه در انتظار اوکراین است؟

🖊️ نینا ال. خروشچوا
🗓️ ۳ دسامبر ۲۰۲۴

به نظر می‌رسد دونالد ترامپ مصمم است «صلحی» با روسیه منعقد کند که به تجزیهٔ اوکراین بینجامد. تاریخ، از لهستان قرن هجدهم تا شبه‌قارهٔ هند در قرن بیستم، به‌روشنی نشان می‌دهد که چنین تجزیه‌ای به‌احتمال زیاد خشونت هولناک و دشمنی دیرپا به همراه خواهد داشت.

مسکو – برخلاف دوران نخست ریاست‌جمهوری‌اش، به نظر می‌رسد ترامپِ منتخب این بار مصمم است بسیاری از وعده‌های انتخاباتی خود را عملی کند. معرفی اعضای کابینه‌اش – از «تولسی گابارد» طرفدار کرملین به‌عنوان مدیر اطلاعات ملی، تا «رابرت اف. کندی جونیور» مخالف واکسن و دوستدار تئوری توطئه به‌عنوان وزیر بهداشت – نشان‌دهندهٔ عزم ترامپ برای اجرای کارزار «خانمان برانداز» علیه نهادهای آمریکایی و «دشمنان داخلی» است. سخنرانی پیروزی‌اش نیز گویای جدیت او در «توقف جنگ‌ها» – ابتدا جنگ اوکراین – بود.

ترامپ بارها مدعی شده که ظرف ۲۴ ساعت پس از ورود به کاخ سفید، جنگ اوکراین را پایان خواهد داد. سناریوهای مختلفی دربارهٔ توافق مورد نظر او مطرح شده است و همهٔ آن‌ها یک وجه مشترک دارند: تجزیهٔ اوکراین. اگر چنین بهایی برای صلح لازم باشد، به خاطر اوریم تاریخ تلخ تجزیه‌های سرزمینی را.

هیچ رویدادی مانند تجزیه کینه‌های طولانی‌مدت نمی‌آفریند؛ و معدود رویدادهایی خشونتی چنین ویرانگر به بار آورده‌اند. سه تجزیهٔ لهستان در اواخر قرن هجدهم – توسط اتریش هابسبورگ، پادشاهی پروس و امپراتوری روسیه – نمونه‌ای اروپایی شبیه به چشم‌انداز ترامپ برای اوکراین است. این تجزیه، که از ۱۷۷۲ آغاز شد، در نهایت بزرگ‌ترین کشور اروپایی از نظر وسعت را از نقشه حذف کرد.

چنین سلطه‌ای ناگزیر با مقاومت خشونت‌آمیز روبه‌رو ‌شد. لهستانی‌ها جنگ‌های چریکی متناوبی در دوران اشغال انجام دادند، با شورش‌های بزرگ در ۱۸۳۱ و ۱۸۶۳. مقاومت تا قرن بیستم ادامه یافت، به‌ویژه با کارزارهای یوزف پیلسودسکی برای استقلال – آمیخته با اعمال ترور – تا پیش از جنگ جهانی اول. دشمنی نسبت به روسیه، به‌ویژه، تا امروز ادامه یافته است؛ کرملین همچنان باید به‌خاطر خشونت‌های دوران استالین علیه مردم لهستان پاسخگو باشد.

فرانسه نیز دهه‌ها از آلمان کینه به دل داشت؛ به‌ویژه پس از الحاق آلزاس و لورن به امپراتوری آلمان در ۱۸۷۱. آشتی واقعی دو کشور تازه در دههٔ ۱۹۵۰ و با شکل‌گیری جامعهٔ زغال‌سنگ و فولاد اروپا (پیش‌درآمد اتحادیهٔ اروپا) و ناتو آغاز شد.

همچنین، تصمیم بریتانیا برای تقسیم ایرلند – و نگاه‌داشتن بخشی از اولستر در قلمرو بریتانیا – جنگ داخلی‌ای به‌راه انداخت میان موافقان سازش، به رهبری مایکل کالینز، و مخالفان هر توافقی که استقلال کامل ایرلند را تضمین نکند. این «جنگ وحشیانهٔ صلح» دو سال طول کشید، اما میراثی از ترور – هم کاتولیک و هم پروتستان – بر جای گذاشت که تنها با «توافق جمعه نیک»، با میانجی‌گری آمریکا در ۱۹۹۸، پایان یافت.

اما بی‌رحمانه‌ترین تجزیه‌ها در آسیا رخ داد. در ۱۹۳۲، امپراتوری ژاپن منچوری را از چین جدا کرد و دولت دست‌نشاندهٔ مانچوکوئو را ساخت. ارتش کوانتونگ ژاپن ۱۳ سال حکومت وحشیانه‌ای در آنجا داشت – با به‌بردگی‌کشاندن میلیون‌ها نفر، آزمایش‌های پزشکی غیرانسانی، و کشتار جمعی اقلیت‌ها – که الگویی برای نازی‌ها در اروپای شرقی شد. نفرت چینی‌ها از این اشغال وحشیانه تا امروز باقی است و رهبران چین از آن برای تحریک مخالفت با سیاست‌های ژاپن مدرن استفاده می‌کنند.

اما از نظر شمار جان‌باختگان مستقیم، هیچ تجزیه‌ای به پای تقسیم ۱۹۴۷ شبه‌قاره هند نمی‌رسد. خروج بریتانیا به تقسیم این منطقه به هندِ عمدتاً هندو و پاکستانِ عمدتاً مسلمان انجامید. این تجزیه یکی از بزرگ‌ترین مهاجرت‌های تاریخ را به‌همراه داشت: حدود ۱۸ میلیون نفر جابه‌جا شدند. خشونت‌های فرقه‌ای – شامل تجاوز، آتش‌سوزی و قتل‌عام – تا ۳.۴ میلیون قربانی گرفت. در ۷۷ سال پس از آن، هند و پاکستان چهار جنگ با هم داشته‌اند؛ آخرین آن در ۱۹۹۹، زمانی که هر دو کشور سلاح هسته‌ای داشتند. هیچ چشم‌اندازی برای آشتی تاریخی شبیه فرانسه و آلمان وجود ندارد.

تقسیم ویتنام در ۱۹۵۴ نیز به جنگی دو دهه‌ای انجامید که تا سه میلیون ویتنامی را به کام مرگ برد. (جالب آنکه ویتنامی‌ها کینه‌ای ویژه نسبت به آمریکا – که ۵۸ هزار سربازش را از دست داد – در دل نگاه نداشتند.) و تجزیهٔ ۱۹۴۷–۴۸ فلسطین به دو دولت یهودی و عرب نیز جنگ‌ها و دشمنی‌های چند دهه‌ای آفرید که هنوز ادامه دارد. کافی است به ویرانه‌های غزه بنگریم تا میراث هولناک آن را ببینیم.

حال اوکراین چه؟ اوکراینی‌ها در دفاع از تمامیت ارضی‌شان از فوریهٔ ۲۰۲۲ شجاعت و پویایی خارق‌العاده‌ای نشان داده‌اند – ویژگی‌هایی که در بازسازی کشور نیز به کار خواهند بست. اما با توجه به خسارت‌های عظیم انسانی و اقتصادی که متحمل شده‌اند، به‌سختی می‌توانند آرام و خاموش با ایدهٔ تجزیه کنار بیایند. این امر وقتی سخت‌تر می‌شود که ولادیمیر پوتین آشکارا می‌گوید اوکراین صرفاً «یک کشور همسایه» نیست، بلکه «به‌طور کامل توسط روسیه ساخته شده» و بنابراین باید زیر چتر روسیه باقی بماند.

در هر مذاکرهٔ صلح احتمالی، اوکراینی‌ها می‌دانند که بهترین راه برای جلوگیری از دخالت بیشتر روسیه، تضمین‌های امنیتی بین‌المللی محکم – اگر نه عضویت فوری در ناتو – خواهد بود. ترامپ از تعهدات امنیتی آمریکا بیزار به نظر می‌رسد، اما خودداری آمریکا از ارائهٔ چنین تضمین‌هایی ممکن است به زیان روسیه هم تمام شود. پوتین پس از جنگ و شورش طولانی‌مدت در چچن به قدرت رسید – شورشی که شامل حملات تروریستی جدایی‌طلبان چچنی در مسکو و دیگر شهرها بود. اوکراینی‌ها نیز از همان ۲۰۲۲ وعده داده‌اند که علیه روسیه جنگ چریکی به راه خواهند انداخت. اگر گزینهٔ دیگری در کار نباشد، این خطر تنها بیشتر خواهد شد. ترامپ باید بکوشد کرملین را به ضرورت مذاکرات منصفانه متقاعد کند؛ در غیر این صورت، پس از تجزیه، موج تازه‌ای از تروریسم ممکن است به روسیه برسد – شاید در مقیاسی بزرگ‌تر از آنچه چچنی‌ها تصور می‌کردند.

درک هدف نهایی روسیه

🖊️کارل بیلت
🗓️ ۱۹ اوت ۲۰۲۵

اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای روشن برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد با شکستی چنان عظیم فروپاشید که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه‌ی اضطراری به آن ارسال کنند. با تلاش برای بازآفرینی آن، رژیم ولادیمیر پوتین روسیه را به سرنوشتی مشابه محکوم می‌کند.

استکهلم – بسیاری شگفت‌زده شدند وقتی سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، برای نشست ترامپ-پوتین در انکوریجِ آلاسکا از هواپیما پیاده شد در حالی که پلیوری با حروف «СССР» – مخفف سیریلیک اتحاد جماهیر شوروی – بر تن داشت. آشکارا این یک اتفاق نبود. اما لاوروف می‌خواست چه پیامی بدهد؟

پیام مورد نظر او احتمالاً این بود که روسیه‌ی امروز به همان اندازه بزرگ و قدرتمند است که زمانی اتحاد شوروی بود؛ و اینکه ولادیمیر پوتین جایگاه کشورش را به‌عنوان یک ابرقدرت شایسته‌ی احترام جهانی بازگردانده است. دلتنگی برای دوران جنگ سرد – زمانی که اتحاد شوروی و ایالات متحده تنها دو ابرقدرت جهان بودند – از زمان فروپاشی امپراتوری شوروی کرملین را به‌کلی دربرگرفته است.

خود لاوروف کاملاً موجودی برآمده از گذشته است. اگرچه او به زبان دیپلماسی چندجانبه مسلط است (به دلیل مأموریت پیشینش در سازمان ملل در نیویورک)، اما تمایل او به قلدری ریشه‌ای به‌وضوح شوروی دارد. او به‌راستی باور دارد که اوضاع در زمان حکومت اتحاد شوروی بهتر بود. سفرهای مکررش به پیونگ‌یانگ (کره شمالی) در سال‌های اخیر قطعاً خوشایند نبوده است. هنگامی که فرصتی برای نشستی با رئیس‌جمهور آمریکا در سرزمینی که زمانی بخشی از روسیه محسوب می‌شد فراهم شد، او مطمئن شد پلیور قدیمی‌اش را همراه ببرد.

این پیام در کشورهایی که زمانی پشت «پرده آهنین» زندانی بودند خوشایند دریافت نشد. وزیر خارجه روسیه بدترین ترس‌های استونیایی‌ها، لتونیایی‌ها و لیتوانیایی‌ها را درباره هدف واقعی پوتین ایجاد کرد و همچنین در قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی نیز نگرانی آفرید. این کشورها اتحاد شوروی را نه به‌عنوان یک امپراتوری باشکوه، بلکه به‌عنوان زندان به یاد می‌آورند. در حقیقت، نارضایتی در میان غیرروس‌ها بود که در نهایت فروپاشی شوروی را رقم زد. با کاهش سرکوب سیاسی در پی تلاش‌های میخائیل گورباچف برای اصلاح نظام در حال پوسیدگی شوروی در دهه ۱۹۸۰، دیگر آشتی دادن خواسته‌های ملیت‌ها با نظام متمرکز کرملین ممکن نبود.

اتحاد شوروی باید پایان می‌یافت تا مردم آن آزاد شوند. همین امر برای خود روسیه نیز صادق بود. بوریس یلتسین پرچم روسیه را برافراشت، نه پرچم شوروی را، زیرا آینده‌ای را می‌دید که کشورش بار سنگین امپراتوری را کنار گذاشته است. او خواستار روسیه‌ای بود که توسط روس‌ها اداره شود و این هدف در چارچوب ساختارهای پیچیده و پرهزینه‌ی امپراتوری قابل پیگیری نبود. اتحاد شوروی گذشته بود، در حالی که روسیه، اوکراین و دیگر جمهوری‌های شوروی که استقلال می‌جستند، آینده بودند. این چشم‌اندازی غیرمنطقی نبود.

پس از فروپاشی شوروی، توافق فوری برای احترام به مرزهای قدیمی جمهوری‌های سابق صورت گرفت تا از بروز درگیری‌های جدید جلوگیری شود. زمانی که روسیه با خشونت شدید به تلاش چچن برای اعلام استقلال پاسخ داد، باقی جهان ادعای کرملین مبنی بر تعلق آن منطقه به خاک روسیه را پذیرفت. پس از آن، هیچ دلیلی وجود نداشت که چرا روسیه و اوکراین – و همه‌ی ملت‌های دیگرِ سابقاً اسیر شوروی – نتوانند در آرامش زندگی کنند. البته همواره مقداری رقابت و حتی شاید دشمنی شدید وجود داشت؛ اما این پویایی‌ها می‌توانستند سالم باشند. این کشورها می‌توانستند همچون همسایگان خوب، به شرکای خوبی نیز بدل شوند – درست مانند آنچه در اروپای غربی دیده می‌شود.

اما چنین نشد. دلتنگی امپراتوری کم‌کم به کرملین بازگشت. رژیم پوتین که از توسعه‌های دموکراتیک در چندین کشور سابق شوروی تهدید می‌شد، هرچه بیشتر اقتدارگرا شد. در طول زمان، اوکراین دموکراتیک‌تر و در حال آزادسازی بیشتر، نه به‌عنوان یک شریک، بلکه به‌عنوان خطری برای رژیم آشکاراً غیردموکراتیک روسیه دیده شد. پوتین شروع به توصیف اوکراین به‌عنوان «ضد روسیه» کرد، حتی اگر اوکراینی‌ها هرگز چنین موضعی نداشتند. آنها فقط می‌خواستند اوکراین، اوکراین باشد.

تعجبی ندارد که پلیور لاوروف در هر کشوری که زمانی رژیم‌های دست‌نشانده شوروی بر آن حاکم بودند، به‌عنوان تهدید تلقی شود. اما این باید به‌عنوان تهدیدی برای خود روسیه نیز دیده شود. اگر کرملین همچنان با انگیزه‌ی دلتنگی امپراتوری عمل کند، روسیه هرگز نخواهد توانست روسیه باشد. ویران کردن و تلاش برای اشغال اوکراین برای نسل‌ها باری بر دوش آن خواهد بود. آخرین پروژه‌ی امپراتوری کرملین شاید در صورتی تداوم یابد که چین روسیه را به‌عنوان یک ماهواره‌ی سودمند ببیند (این کشور منابع خام و انرژی دارد و یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل، اما چیز چندانی فراتر از این ندارد). اما در این صورت، روسیه آینده‌ای به‌عنوان یک کشور مدرن، نسبتاً صلح‌آمیز و مرفه را از دست خواهد داد – هدفی که کاملاً در دسترس بود.

اتحاد جماهیر شوروی شکست عظیمی بود. این نظام در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای درخشان برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد چنان سقوط کرد که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های اضطراری بشردوستانه ارسال کنند. در دوران اوج شوروی، نیکیتا خروشچف لاف می‌زد که این نظام «غرب را به خاک خواهد سپرد»؛ اما در واقع، گور خودش را می‌کند. ما باید از لاوروف برای یادآوری این میراث حقیر سپاسگزار باشیم. دلتنگی‌ای که او در آلاسکا به نمایش گذاشت، تهدیدی است برای بسیاری، از جمله شهروندان عادی روسیه.
____________________

درباره نویسندگان:
تیموتی اسنایدر، نویسنده یا ویراستار ۲۰ کتاب، دارنده نخستین کرسی تاریخ مدرن اروپا در دانشکده امور جهانی و سیاست عمومی مانک در دانشگاه تورنتو است و هم‌اکنون عضو دائمی «انستیتو علوم انسانی» در وین می‌باشد.
یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه و معاون صدراعظم آلمان در سال‌های ۲۰۰۵-۱۹۹۸، به مدت نزدیک به ۲۰ سال از رهبران حزب سبز آلمان بود.
نینا ال. خروشچوا، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه نیو اسکول، نویسنده مشترک (با جفری تیلر) کتاب «در پی گام‌های پوتین: جست‌وجوی روح یک امپراتوری در گستره یازده منطقه زمانی روسیه» (انتشارات سنت مارتینز، ۲۰۱۹) است.
کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه پیشین سوئد بوده است.

* «تصویر کلان» (The Big Picture) مجموعه‌ای از دیدگاه‌ها و تفسیرهای پراجکت سیندیکیت را گرد هم می‌آورد تا به خوانندگان درکی جامع از موضوعات خبری – و مسائل عمیق‌تر و ریشه‌ای‌ای که پشت اخبار قرار دارند – ارائه دهد. «تصویر کلی» تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های فشرده‌ی نویسندگان را درباره موضوعات روز ارائه می‌کند.

https://www.project-syndicate.org/onpoint/trump-s-botched-ukrainian-peace





iran-emrooz.net | Fri, 22.08.2025, 20:08
اسرائیل، ابزاری برای تخطئه و سرکوب

داریوش مجلسی

اسرائیل، کشوری که قرار بود نابود شود
و اسرائیل، ابزاری برای تخطئه و سرکوب

هنوز فراموش نکرده‌ایم که از همان آغاز جمهوری اسلامی، نابودی اسرائیل و ضدیت با آمریکا (شیطان بزرگ) شعارهای اصلی و اولیه جمهوری اسلامی در رابطه با سیاست خارجی این رژیم بوده و تا چندی پیش هم، به‌خصوص در نماز‌های جمعه، این شعار‌ها تکرار می‌شد. منتها چاشنی شعار‌ها درباره اسرائیل، نابودی اسرائیل هم بود ولی در رابطه با آمریکا فقط محدود به دشنام و “مرگ بر” می‌گردید. ولی چنانچه به مباحث درون رژیم و دشنام‌هایی که (این روزها) از سوی اقتدارچی‌ها نثار اصلاح‌طلبان و به‌خصوص تغییر و تحول‌طلبان می‌گردد توجه کرده باشید تغییر چشم‌گیری در مورد استفاده از اسم اسرائیل به چشم می‌خورد. دیگر اشاره‌ای به نابودی اسرائیل نمی‌‌بینید، این‌بار ولی این اسرائیل است که کمر به نابودی ایران بسته. نمونه آشکار این تغییر را در گفته‌های غضنفری نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی شنیدیم که علنا در یک پیام تصویری، پزشکیان را عامل اسرائیل و مامور نابودی ایران می‌خواند!

توجه کردید؟ اسرائیل یکباره از “تهدید شونده” تبدیل گردید به “ابزار تهدید”. یعنی اگر تا دیروز مژده نابودی اسرائیل در کوتاه مدت را شاهد بودیم، همان اسرائیلی که قرار بود نابود گردد موفق شده رئیس جمهور کشورمان را عامل نابودی ایران سازد. البته متهم کردن دیگران به همکاری با اسرائیل محدود به همین یک مورد نیست.

تعدادی از اقتدارچی‌ها بعد از انتشار بیانیه جبهه اصلاحات، شمشیر را از رو بسته و هرکدام به شکل و لحن مختلف دست اسرائیل را دخیل در این بیانیه می‌بینند. این شباهت به آن تف سربالای معروف دارد که نهایتا صورت خود فرد را مرطوب می‌کند. حکومت‌های نیابتی را با پول و سرمایه ملت‌مان در اطرف اسرائیل مستقر کردند و هواپیماهای جنگی را همراه با شعار “اسرائیل نابود باید گردد” حتی به زبان عبری تا نزدیکی مرزهای اسرائیل به پرواز در آوردند ولی یکباره جبهه اصلاحات به وسیله همین اسرائیل تبدیل به ابزاری برای نابودی ایران می‌گردد!!

ذلت و خواری، شاخ و دم ندارد. صهیونیستی که ادعای نابودیش را داشتند حالا یکباره تبدیل به چنان نیروی توانائی می‌گردد که قادر است جبهه اصلاحات در ایران را به جلو براند!! این یعنی چنته خالی، یعنی ضعف منطق، یعنی فقر بی‌حد سیاسی و مدنی. ناچارا زور خود را به شریفه محمدی نشان می‌دهند، به هموطنان بهائی‌مان که از خانه و زندگی ساقط شده‌اند نشان می‌دهند.

زمانی که رژیم نفرت می‌کارد نتیجتا خشم درو می‌کند، نیازی نیست که اسرائیل، اقدام به علم کردن ناراضی، تحول و تغییرطلب در برابر رژیم بنماید. این‌ها همه ثمره گام‌های آهسته ولی توانمندی می‌باشد که جامعه سیاسی و مدنی داخل کشور به سوی تغییر و تحول بر می‌دارد. یادم هست بختیار می‌گفت اگر مایلی به کیفیت و محتوای شخصیت‌ها و یا حرکت‌ها پی ببری، به مخالفان آن شخصیت یا حرکت بنگر.

تهمت‌ها و حملات پایدارچی‌ها و اقتدارطلبان نشان از آن دارد که جهت گیری “جبهه اصلاحات” دقیق و موثر بوده. آبی به لانه مورچه‌ها ریخته شده که بیش از حد تصور مورچه‌ها را هراسان از لانه‌شان به بیرون کشانده. این بیانیه، چه در رابطه با داخل کشور و چه در رابطه با روابط بین‌المللی، مباحثی را مطرح کرده که بسیار فراتر از دیدگاه اصلاح‌طلبی می‌باشد. به جرات می‌توان ادعا کرد که قطعات از هم جدا شده موزائیک زیبای صحنه میانی سیاست داخل کشور، یعنی راه یا موج سوم، به آرامی و به تدریج کنار هم قرار می‌گیرند. حال در انتظار آن ملاط یا سریشم معجزه آسایی هستیم که که این قطعات از هم جدا را به هم وصل کند و این موزائیک زیبا، چند رنگ و متنوع (وحدت در کثرت) تبدیل به یک واقعیت گردد.

آنچه که در این میان باعث شوق و ایجاد امیدی ضعیف در شخص من شده آغاز گام‌های کوچک به سوی اهداف بزرگتر در درون طیف ملی سرزمین‌مان می‌باشد، که بعد از یک دوران طولانی، تحمیلی، دور از صحنه، شخصیت‌هایی صاحب نام و ملی به شورای ششم جبهه ملی داخل کشور همراه با جمعی فعالان صنفی و مدنی پیوسته‌اند به این امید که حضور این صاحب‌نامان، همراه فعالین سندیکائی و جوانان و زنانی که به این حرکت پیوسته‌اند، قادر باشند حرکت تاریخی جبهه ملی را در کنار جمع وسیع تغییر و تحول خواهان سرزمین‌مان قرار دهند. همزمان نهضت آزادی نیز تصمیم به یک نشست درباره ۲۸ مرداد داشت که متاسفانه چنین اجازه‌ای به آنها داده نشد. ظاهرا به تبعیت از خمینی، این‌ها از مرده مصدق هم هراس دارند.

درحقیقت، حرکت‌ها، از چند سو ولی در یک جهت، آغاز گشته. انگار نسیم نویی شروع به وزیدن نموده که اقتدارگرایان را در موضع دفاعی قرار داده. حالا اگر کنش در درون کشور در جهت اعتدال و تغییر حرکت می‌کند، در خارج کشور ولی جو کاملا متفاوتی حاکم است که کوچکترین شباهتی به تحولات داخل کشور ندارد.

محض نمونه بد نیست نگاهی به تحلیلی که وبلاگ تایمز اسرائیل درباره دو حرکت خارج کشور نوشته بیاندازیم تا به دید این رسانه اسرائیلی به آنچه که “آلترناتیو” می‌نامد پی ببریم. از نظر او دو آلترناتیو در ایران وجود دارند، یکی خوب ولی بدون سازمان دهی و توانایی برای موفق شدن و یکی هم بد ولی دارای سازماندهی و قادر به دستیابی به قدرت. آلترناتیو خوب دارای پشتیبانی مردمی و وجهه خوب می‌باشد ولی قادر به موفقیت در ایران نیست، و آلترناتیو بد، بسیار بدنام، بدون پایه مردمی ولی دارای ابزار کافی برای موفقیت است. منظورش از آلترناتیو خوب ولی ناتوان از دستیابی به قدرت، شاهزاده رضا پهلوی است و آلتر ناتیو بد نام ولی قادر به دستیابی به قدرت، سازمان مجاهدین است. این رسانه در عین حال فاش ساخت که اسرائیل در حمله به ایران از همکاری‌های مجاهدین بهره برده، در حقیقت همان خیانتی که این سازمان در زمان حمله صدام حسین به ایران نیز مرتکب گردید.

حال همانطور که مشاهده می‌کنید دو تصویر در برابر ما قرار دارد. داخل کشور با وجود کار شکنی‌ها، به آرامی ولی با گام‌های محکم به سوی استقرار یک جامعه مدنی و عاری از استبداد، در دراز مدت، و خارج کشور آویزان به دامان بیگانه، بدون کوچکترین نشانه‌ای از امید به موفقیت، حتی در چشم انداز دراز مدت.

داریوش مجلسی، اگوست ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. اشاره شما به معکوس شدن سیاست اصول‌گرایان در رابطه با اسرائیل، بسیار درست و جالب بود: اول می‌خواستند اسرائیل را نابود کنند، حالا اسرائیل قصد نابودی “ایران” را دارد!!
اما در آخر مقاله که فعالین ایرانی در خارج از کشور را، بدون در نظر گرفتن تنوع آنها، با صفت “آویزان به دامان بیگانه” نام برده‌اید، درست و دقیق نیست. به احتمال قوی شما هم می‌دانید که بسیاری از ایرانیان خارج از کشور جز بهروزی زادگاه خود، خواست دیگری ندارند، و بسیاری از استادان و متخصصان ایرانی در کشورهای مختلف دنیا در حال کار و شاغل هستند و می‌توانند تخصص و تجربه خود را رایگان در اختیار هم‌وطنان خود قرار دهند. هر فعال سیاسی و هر حکومتی در ایران که بخواهد این پتانسیل عظیم و مثبت را نادیده بگیرد، فرصتی بسیار گران‌بها و تاریخی را هدر داده است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز، اشاره من و مقاله آن رسانه اسرائیلی درباره دو خط مشخص سیاسی خارج کشور بود، وگرنه منهم مانند شما به وجود این پتانسیل قوی و ایران دوست در خارج کشور نیز واقفم.
با عرض ارادت مجدد، مجلسی


■ با درود گرم به جناب مجلسی و دیگر هم میهنان
هم مجاهدین و هم پادشاهی خواهان در جنگ با اسراییل روی خوش به اسراییل کردند و یا آنگونه که گفته می شود همکاری در زمین جنگ! از دید من چندان هم این ساستی پیچیده و مرموز نیست، زیرا باز به گمان من هر دو این جریان دریافته اند که در دگرگونی های پیش رو در ایران بدون درنگ نیروهای بیرونی در آن شریک و اتر گذار خواهند بود، پس همدلی و همکاری با آنان سیاسیتی اندیشیده شده است. در انفجار اجتمایی و سیاسی در راه ایران چه از درون و چه در پایان شکست خلیفه‌گری آخوندی در یک جنگ تمام عیار،چهار بلوک خارجی در سرنوشت و فرماسیون حکومت آینده کم و بیش دست خواهند داشت اسراییل، امریکا، روسیه و اروپای غربی.
پیش‌بینی و اندیشه من می گوید در آن پسا فروریزی اگر دست اروپای غربی و روسیه بلندتر باشد، تلاش خواهد شد مجاهدین را با ترکیبی از بازمانده های ارتجاع سرخ و سیاه با هاله‌ای از یک جمهوری نیم بند سوسیالیستی- اسلامی- ایرانی سر کار آورند که نه سیخ و نه کباب بسوزد .اما کشور ما همچنان با زوری کمتر و تبی نیمه جان دمش به ارمانگرایی، فلسطین و امپریالیست ستیزی بند خواهد بود و سد راه شکوفای کشور و ازادی کامل ملت از بند ایدولوژی خواهد بود. در حالت دوم ، آمریکا و اسرائیل دست بالا را خواهند داشت و شانس شاهزاده و کمپ پادشاهی خواهان بیشتر می شود و در این حالت ایران به سوی یک آشتی همه جانبه با غرب و اسراییل می رود و دوباره ایران از همه هم پیوندی و همبستگی های سیاسی و اقتصادی جهان بر خوردار خواهد شد و ما از یک امت خرافاتی و ایدولوژی زده خوار و تک افتاده به یک کشور نرمال و مثبت جهان دگرگون خواهیم شد. و اما چرا چنین خواهد شد!
۱- ایران با نیروی بسیار ناتوان و پراکنده جامعه مدنی خودی آزاد نخواهد شد، دست‌کم در اکنون.
۲- وارونه انقلاب ۵۷ که شوری آتشین انقلابیون و امت خرافه‌گرا و متوهم انروزگار را برای هر ویرانی و فداکاری جهادی فرا گرفته بود، جامعه امروز ایران چنان روحیه و پتانسیلی را ندارد.در همه خیزش‌ها گروهی از بهترین فرزندان این کشور کشته و نابود می شوند و توده امت متوهم خرافاتی هر سال ملیونی با پای پیاده به صحرای کربلا می روند و پشگل بزهای مقدس را تربت به کشور می آورند!
۳-به باور من انقلاب ۵۷ به وارونه باور خیلی از ایرانیان انقلابی از درون و ۹۰درصد خواست و کارو ساخت مردم ایران بود با تاسیر خارجی بسیار نا چیز، شور بختانه ایرانیان همان چیزی را بدست آوردند که خود سزاوارش بودند، انقلابی مزهبی، اخوندی، غرب ستیز و از همه بیشتر یهود ستیز!
۴- اینبار، ما خوش شانس تر خواهیم بود که از بیرون هم کشورهایی مانند اسراییل و غرب تلاش کنند ، که نیروهای مدرن و همگرا تری با جهان سر کار آیند.
تجربه‌ای که حکومت شاه نشان داد که به دوست و همکاری سنجیده و برابر با غرب و اسراییل بسود پیشرفت و رفاه کشور می شود، از همین رو ، اگر شاه به غرب وابسته بیش از حد بود ، بهتر از نه شرقی نه غربی ساخته ارتجاع سرخ وسیاه!
و سر انجام اینکه چرا مجاهدین پیر و فرقه گرا می توانند قدرت را در دست گیرند، زیرا تفنگ بدست هستند، می توانند بجنگند و حقوق بشر و مهر انسانی جایگاه نخست در مرامشان نیست و سازماندهی کارآمدی هم دارند، سخنان لنین اگر راست باشد اینجا دوباره راست می نماید ، که می گوید ) در شرایط انقلابی و هرج و مرج ، تنها ۱۰ کادر انقلابی، ورزیده و با تشکیلات آهنین می توانند سرنوشت و مسیر انقلاب را از آن خود کنند)
آری همیشه در پس از فروپاشی تفنگ و پاینده نبودن به قانون و اخلاق کارت برنده است، چنانچه اخوندان و پاسداران اینرا بخوبی نشان دادند!
در پایان، کاشکی همه این داستان من اشتباه از آب در آید و در چند ماه یا چند سال آینده جامعه مدنی ایران جنان بزرگ و توانمند و دانا شود که بتواند در یک پروسه دموکراتیک و آرام کشور و ملت اسیر ایران را از چنگ اهریمن اخوند-پاسدار بدر آورد.
شادکام و تندرست باشید / کاوه


■ کاوه گرامی، ممنون از لطفتان. شما گزینه‌های مختلفی را پیش بینی کردید. حدس من این است که جامعه ما مسیری را طی میکند به سوی آنچه که شما در پایان مطلبتان، به عنوان آرزویتان نوشتید، منتها زمان می‌برد و حاکم غاصب هم بسیار خونخوار. به امید آن روز،
مجلسی





iran-emrooz.net | Wed, 20.08.2025, 15:15
سقوط “مینی امپریالیسم” شیعی در منطقه

سعید پیوندی

سال‌ها پیش در بحث دوستانه بر سر تنش‌های نظامی و ژئوپولتیکی منطقه با میشل، همکار دانشگاهی لبنانی ساکن بیروت، او از واژه “مینی امپریالیسم شیعه” برای توصیف حضور نظامی جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه، عراق و یا یمن استفاده کرد. او می‌گفت که لبنان و کشورهای مشابه در حقیقت به صورت “نیمه مستعمره” از درون اشغال شده‌اند و بسیاری از تصمیمات سیاسی کلیدی در تهران گرفته می‌شود. حزب الله بدون پنهان‌کاری پول و اسلحه‌اش را از ایران می‌گیرد و در خدمت سیاست خارجی و اهداف راهبری این کشور به ویژه در رابطه با اسرائیل است.

کاربرد واژه “مینی امپریالیسم” برای من از آن نظر جالب بود که دخالت‌های قدرت‌های خارجی دغدغه همیشگی بسیاری در کشور ماست، ولی آن چه را که ما بر سر دیگران می‌آوریم را کمتر کسی می‌بیند و یا آن را نقد می‌کند.

میشل مورد لبنان را خیلی خوب و از درون می‌شناسد. او بدون انکار نقش سایر بازیگران خارجی مانند عربستان، اسرائیل، امریکا یا فرانسه در بحران لبنان به ویژگی‌های استعماری جمهوری اسلامی اشاره می‌کند که در عمل دولت و سیاست ملی را نابود کرده و به آن‌ها اجازه نمی‌دهد پای خود را از جنگ‌ها و بحران‌های منطقه‌ای بیرون بکشند.

دخالت‌های منطقه‌ای ایران که از دوران جنگ با عراق با شعار “آزادسازی قدس” و سپس “نابودی اسرائیل”  و گسترش سپاه قدس آغاز شد یکی از تجربه‌های کمیاب در دنیاست. حمید بوزرسلان، جامعه شناس کرد تبار ساکن فرانسه، در کتاب “آنتی دمکراسی در قرن ۲۱” (۲۰۲۵) به نکته اساسی درباره راهبرد جمهوری اسلامی در منطقه (نیابتی‌ها، سپاه قدس) اشاره می‌کند. نویسنده با تحلیل گفتمان رایج در میان رهبران ج.ا. به این نتیجه می‌رسد که ایران شاید تنها کشوری است که سیاست خارجی پرهزینه خود را نه بر اساس منافع ملی که با اهداف مبهم ایدئولوژیک تعریف کرده است.

امروز که در ایران بسیاری حتا در درون حاکمیت هم به خاطر شکست‌های پی‌در‌پی و بزرگ در لبنان، سوریه و یا عراق و نیز شرایط جنگی با اسرائیل و امریکا سخن از ضرورت بازبینی و چرخش سیاست‌های منطقه‌ای می‌گویند این پرسش پیش می‌آید که آیا همان معماران و کارگزاران سیاست ویران‌گر پیشین بدون سنجش شفاف گذشته می‌توانند پیام‌آور طرحی نو برای صلح در این منطقه‌ آشوب‌زده باشند؟ درس‌های گذشته کدامند و چرا بررسی سنجش‌گرانه آن‌چه گذشت و چرایی آن امری اساسی برای پی‌ریزی سیاست خارجی نوین در خدمت صلح است؟  بحث بر سر این است که چه چیزی باید تغییر کند، چگونه و توسط چه کسانی؟ مسئولیت آن‌چه گذشت و خسارت‌های بزرگ آن با کیست؟

پرسش هم‌چنین درباره واکنش و برخورد منفعل نخبگان، نیروهای سیاسی و روشنفکران و حتا دانشگاهیان با ماجراجویی‌های منطقه‌ای ج.ا. مطرح است. چرا در همه این سال‌ها به جز اقلیت کوچک کسان زیادی به نقد این سیاست و پی آمدهای ویرانگر آن برای کشور، توسعه و رفاه عمومی دست نزدند؟ چرا کسی نگفت که این بلندپروازی ماجراجویانه تناسبی با امکانات ایران ندارد؟ چرا کسی نگفت که این راهبرد ویرانگر نقش مهمی در قدرت گرفتن نظامیان در عرصه سیاست (داخلی و خارجی) و اقتصاد داشت؟

واقعیت تلخ این است که بسیاری، از اصلاح‌طلبان حکومتی تا منتقدان سکولار و برخی طرفداران نظام پادشاهی درباره اهداف و پی‌آمدهای این راهبرد سکوت کردند، بی‌تفاوت ماندند و یا آشکار و پنهان به دفاع از آن پرداختند. شماری دل به سویه ضدامپریالیستی و ضداسرائیلی “محور مقاومت” بستند، دیگرانی هم در میان گرایش‌های ناسیونالیستی از “نفوذ منطقه‌ای” ج.ا. چندان بدشان نمی‌آمد و با یادآوری رابطه تاریخی با شیعیان (به ویژه لبنان) از زمان شاه، این کشورگشایی امپریالیستی را به حساب قدرت و اقتدار ایران می‌گذاشتند و رخدادی نیکو برای امنیت ملی.

این سکوت کم و بیش فراگیر در غفلت و بی‌خبری جامعه ما از فاجعه‌ای که در حال وقوع بود نقش داشت. البته اگر با انصاف داوری کنیم باید بگوئیم ج.ا. هم در خلق روایت‌های تبلیغی برای سیاست خارجی خود برای خواب کردن افکار عمومی و نخبگان بسیار ماهرانه عمل کرد. حضور نظامی در سوریه برای حمایت از دولت اسد (پیش از پیدایی داعش) با روایت “مدافعان حرم” یا “اگر در سوریه نجنگیم باید در تهران با داعش بجنگیم” توجیه شد، دخالت منطقه‌ای با امنیت ایران گره خورد و یا ستیز کور با اسرائیل به صورت امری بدیهی و پرسش نکردنی در آمد.

اکنون ج.ا. مانده و یک صورت حساب کلان برای مردم ایران و آوار سنگین چهار دهه ماجراجویی مکتبی بی‌حاصل و ویران‌گر در منطقه. آن‌چه که قرار بود بازدارنده باشد و خاکریزهای دفاعی به تهدید امنیتی کلان تبدیل شده است.

سفر علی لاریجانی دبیر شورای عالی دفاع به عراق و لبنان اولین آزمون دورانی است که در آن سخن از تغییر سیاست جمهوری اسلامی در برخورد با نیروهای نیابتی به میان می‌آید. پرونده لبنان در این میان به خاطر درگیری مستقیم با اسرائیل از حساسیت بیشتری برخوردار است. در حقیقت کاهش تنش با امریکا و اسرائیل بدون توافقی بر سر آینده سلاح‌ها و نیروی نظامی حزب الله بسیار دشوار به نظر می‌رسد. از واکنش‌های انتقادی مقامات لبنانی در جریان سفر لاریجانی و آن‌چه نعیم قاسم، دبیر کل حزب الله، درباره طرح دولت لبنان و تهدید به جنگ داخلی و راه انداختن “نبرد عاشورایی” گفت هنوز بوی صلح نمی‌آید. 

نکته آخر این‌که نمی‌توان از سقوط “مینی امپریالیسم شیعی” و ورشکستگی سیاست‌های منطقه‌ای ج.ا. سخن گفت و یادی نکرد از جوانان و دیگرانی که از همان سال ۱۳۸۸ در خیابان‌ها فریاد “نه غزه، نه لبنان...” سر دادند. آن‌ها در سمت درست تاریخ ایستاده بودند.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed





iran-emrooz.net | Wed, 20.08.2025, 14:58
دل فولاد هنوز مانده در راه مصدق

حمید اکبری

به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

«از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست
منم از هر که در این ساعت غارت زده تر
همه چیز از کف من رفته به در
دل فولادم با من نیست
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
دل فولادم مانده در راه. »
“نیما یوشیج”

با گذشت بیش از هفتاد سال از کودتای ۲۸ مرداد، قلب مصدق که در دفاع از حقوق ملت ایران در برابر دشمنان داخلی و استعمارگران خارجی چون فولاد بود، همچنان پرتپش و منتظر در محل خانه شماره ۱۰۹ خیابان کاخ تهران است، چشم به راه فرا رسیدن آزادی، دموکراسی، رفاه و شادابی پایدار برای ملت ایران.

مصدق در دامان مادری بزرگ شد که از نوادگان عباس میرزا بود. نجم السلطنه نخستین بیمارستان مدرن ایران «نجمیه» را بنیان گذارد. پس از درگذشت مادرش، مصدق تا زنده بود بر اداره ی امور این بیمارستان سرپرستی کرد و در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ در همانجا به خواب ابدی فرو رفت. از مادر و زنی چنین سترگ و ستبر بود که مصدق آموخت در راه پیشبرد و دفاع از حقوق مردم، نبایستی از ناسزا گویی بی همه چیزان نومید شد. می گویند که تا آخرین نفس، او دو چیز را در زندگی بیش از همه دوست داشت: ایران و مادرش.

نخستین یادگاری از پدر، میرزا هدایت‌الله وزیر دفتر، گرفتن عنوان مصدق السلطنه از ناصرالدین شاه بود که در سن نُه سالگی به مناسبت درگذشت پدرش به او رسید - اگرچه با نام دکترمصدق بود که شهره ی آفاق ایران و جهان شد. لیک بالاتر از لقب، آنچه از پدر برایش باقی ماند، مستوفی گری بود. او فراگرفت که در زندگی فردی و اجتماعی عصر جدید، تمشیت و نظارت درست بر  دخل و خرج در امور مالی است که به انسان، جامعه و کشور، آزادی، استقلال و احترام می بخشد. بر اثر تجربه ی کار مستوفی گری، مصدق به نیکی درک کرد که وابستگی مالی چه برای شخص و چه در امر کشورداری و سیاست، زود و یا دیر، فساد و مکافات به بار می آورد.

مصدق در سفرهایش به خارج کشور و ادامه تحصیل در فرانسه و سویس بود که بیش از پیش آموخت که ایران و جهان دارای وجه انسانیت مشترک و بهم پیوسته هستند. او به ژرفی دریافت که می بایستی هم ایرانی بود وهم آنچه موجب پیشرفت و خوشبختی بشر است را از فرهنگ های دیگر آموخت. زندگی توام با تحصیل و کارآموزی در رشته ی حقوق در نوشاتل سویس را بیش از هر جایی پسندید تا آنجا که می خواست تابعیت دوم خود را از کشور سویس بگیرد. لیک، تلگرامی از رئیس الوزرای وقت، مشیرالدوله، که او را برای خدمت در مقام وزات عدلیه (دادگستری) به تهران فراخوانده بود، سرنوشت او را به عنوان میهن پرست ایرانی رقم زد.

در کوران انقلاب مشروطیت و همنشینی با مشروطه خواهان و بویژه برجستگانی چون علی اکبر دهخدا، حاج میرزا یحیی دولت آبادی، مستوفی الممالک و احتشام السطنه بود که هویت، رویه و رویکردش با آرمان ها و رویه ی مشروطه خواهی، انساندوستی و میهن پرستی گره خورد و بر اثر یافتن تجربه های سترگ اجتماعی و سیاسی آبدیده شد. این تجربه های استثنایی شامل وکالت در مجلس، وزارت، معاونت وزیر و والیگری بود.

مصدق در دوره ی والیگری فارس با کودتای ۱۲۹۹ سید ضیاء الدین طباطبایی و رضا خان میرپنج که سپس به نام سردار سپه ملقب شد، رویارویی کرد. در سالهای پس از آن از رئیس الوزرایی سردار سپه در سلطنت احمد شاه پشتیبانی کرد. در نهم آبان ماه ۱۳۰۴، در مقام نماینده مجلس شورای ملی، با شاه شدن سردار سپه مخالفت اصولی کرد. او چنین گفت: 

«ما می‌گوییم که سلاطین قاجاریه بد بوده‌اند، مخالف آزادی بوده‌اند، مرتجع بوده‌اند، خوب حال آقای رئیس‌الوزراء پادشاه شد، اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی می‌کنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزی‌ها، می‌خواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود، که گمان نمی‌کنم در زنگبار هم این‌طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد.

اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسئول نیستند آن وقت خیانت به مملکت کرده‌ایم برای این‌که ایشان در این مقامی که هستند موثر هستند همه کار می‌توانند بکنند.

در مملکت مشروطه، رئیس‌الوزراء مهم است نه پادشاه، پادشاه فقط می‌تواند به‌واسطه رای عدم اعتماد مجلس، یک رئیس الوزرایی را بفرستد که در خانه‌اش بنشیند یا به واسطه تمایل مجلس، یک رئیس‌الوزرایی را به کارد بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس‌الوزرا پادشاه بشوند آن‌ وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح میکند، در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد؛ شاه هستند، رئیس‌الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند؛ بنده اگر سرم را ببرند، تکه‌تکه‌ام بکنند، و آقای سید یعقوب [نماینده مجلس که جانبدار پادشاهی رضا خان بود] هزار فحش به من بدهد، زیر بار این حرف‌ها نمی‌روم.

بعد از بیست سال خون‌ریزی. آقای آقا سید یعقوب! شما مشروطه‌خواه بودید، آزادی‌خواه بودید. ابتدا خودم شما را در این مملکت دیدم که پای منبر می‌رفتید و مردم را دعوت به آزادی می‌کردید؛ حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء باشد، هم حاکم؟! اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است‏. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بی‌خود ریختند؟! چرا مردم را به کشتن دادید؟! می‌خواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمی‌خواستیم؛ یک ملتی است جاهل، و باید با چماق آدم شود.»

باری، رضا خان، رضا شاه شد.

مصدق در سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ نماینده مجلس ششم شورای ملی بود و در کنار اشخاصی چون سید حسن مدرس، از انگشت شمار نمایندگان منتقد سیاست های رضا شاهی به شمار می آید. با اوج گرفتن استبداد رضا شاه، مصدق ۱۲ سال را تبعید گونه در احمد آباد سپری کرد. در تیر ماه ۱۳۱۹ او به وسیله شهربانی رضا شاه دستگیر و به زندان بیرجند فرستاده شد. در آذر ماه همان سال، پس از درخواست ارنست پرون از ولیعهد، محمد رضا جوان از پدرش رضا شاه، برای آزادی مصدق میانجیگری کرد. مصدق از زندان بیرجند آزاد شد و در احمد آباد زیر نظر شهربانی قرار گرفت. مصدق تا زنده بود از محمد رضا شاه بابت این میانجیگری سپاسگزار بود. در سالهای پسین مصدق به شاه گفته بود که من به پدر شما باور نداشتم ولی به شما اعتقاد دارم. در زمان نخست وزیری دوباره در پی قیام ملی سی ام تیر ۱۳۳۱، مصدق در پشت قرانی برای محمد رضا شاه چنین نوشت: «دشمن قران باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهور را قبول نمایم.»

پس از اشغال ایران به وسیله ی متفقین و سقوط رضا شاه، در نخستین انتخابات مجلس (دوره چهاردهم) به سال ۱۳۲۲، مصدق با بیشترین رای به عنوان نماینده اول تهران انتخاب شد. مبارزات مصدق علیه دخالت خارجی و استبداد داخلی با تحصن در کاخ شاه در پاییز ۱۳۲۸ و تشکیل جبهه ملی ایران، به اوج رسید. سرانجام در تداوم این مبارزات و با پشتیبانی جمهور گسترده مردم، نمایندگان جبهه ملی در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹، لایحه ملی شدن صنعت نفت ایران را به تصویب مجلس شورای ملی و توشیح محمد رضا شاه رساندند. از آن سال تا کنون، ۲۹ اسفند هر سال روزی است برای بزرگداشت سروری و عاملیت ملت ایران در تعیین سرنوشت خود.

با داشتن چنین توشه ی پرباری بود که مصدق بنابر اراده عمومی مردم و رای تمایل نمایندگان مجلس شانزدهم در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ و تایید محمد رضا شاه، نخست وزیر ایران شد. هدف دولت او دو چیز بود: اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و برگزاری انتخابات آزاد. مصدق قویا این انتظار را داشت که دولت انگلستان به کمک سرسپردگان داخلی اش به هرگونه مبارزه همه جانبه آشکار و پنهان توام با ترفند و کارشکنی علیه او دست بزند تا او و همکارانش را از پیشبرد اهداف ملت ایران بازدارد. لیک او انتظار این را نداشت که پادشاه مملکت با زد و بند با سرویس های مخفی آمریکا و انگلیس و همکاری آخوندها علیه او کودتا کند.

مصدق می خواست که پادشاه متکی به دولت خدمتگزار مردم و ملت باشد، شاهی که بنابر اصول مشروطیت تنها سلطنت می کند و بری از مسوولیت حکومتگری است. شوربختانه محمد رضا شاه می خواست که هم سلطنت کند و هم حکومت.

مصدق قوای مملکت را ناشی از ملت می دانست. در مقابل، محمد رضا شاه، قوای مملکت را ناشی از شاه می دانست. مصدق به توانایی و مشارکت مردم باور داشت. شاه توانایی را از آن خود می دانست. مصدق شاهی می خواست متکی بر ملتش که همواره قدرش را بدانند تا مبادا روزی یک قدرت خارجی شاه را به مقام قدرت برساند و روزی دگر، او را بردارد. شوربختانه پندار و کردار محمد رضا شاه زیر چنبره ی قدرت های خارجی گرفتار بود و ماند.

در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، با ترغیت ملکه ثریا و خواهرش اشرف پهلوی، شاه با برنامه ریزی و کمک دولت های آمریکا و انگلستان و همکاری آخوندها به سرکردگی کاشانی و بهبهانی، ارتشی ها و سایر خود فروختگان، علیه دولت قانونی محمد مصدق کودتا کرد. کودتا پس از شکست نخستین در ۲۸ مرداد موفق شد. افسوس آنچه شاه نفهمید و نخواست بفهمد این بود که این کودتا تنها علیه شخص مصدق نبود. در بنیادش، کودتا علیه مشروطیت بود. کودتایی بود علیه باور داشتن به توانایی های ملت ایران و داشتن حق مشارکت مردم در اداره و گزینش سرنوشت خویش. کودتایی بود در نفی ادامه ی رویاپردازی قلب هایی پر تپش و سرهایی پر آرزو برای ایرانی آزاد، دموکرات، شاداب و آباد.

صبح روز ۲۸ مرداد، دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه دولت ملی به همراه پسر خواهرش، دکتر سعید فاطمی، برای آخرین دیدار در منزل نخست وزیر بودند. هنگام ترک منزل، دکتر فاطمی رو به دکتر غلامحسین مصدق، پسر مصدق، چنین پیش بینی کرد که رویه مصدق در قبال کودتا، دولت او و سر یارانش را به باد خواهد داد، ولی افزود، ما همچنان با دکتر مصدق خواهیم بود. آخرین فریاد فاطمی پیش از تیربارانش در مقابل جوخه ی آتش، «زنده باد مصدق» بود!


حوض قلبی شکل و دل فولاد در راه مانده مصدق

در روز ۲۸ مرداد، مصدق بهمراه نزدیکترین یارانش در خانه مانده بود. از بعد از ظهر، ارتشی های کودتا چی خانه را زیر رگبار گلوله گرفته بودند. سرهنگ ممتاز و سایر سربازان وفادار به دولت قانونی، از خانه ی نخست وزیر با شهامتی بی نظیر دفاع می کردند و بر عهد خود استوار بودند که تا آخرین فشنگ و نفس مقاومت کنند. مصدق می خواست که همانجا کشته شود. یارانش به او التماس کردند که به خاطر سربازهای فداکار و سایر بی گناهان، خانه را ترک کند که سرانجام چنین کرد، اگرچه دل فولادی اش که آکنده از امید و  آرزوهای بزرگی برای ایران بود را در آن خانه به جای گذارد.

در عکس های خانه ی مصدق از روز ۲۸ مرداد، نشانه های تخریب و غارت خانه بوسیله رجاله ها هویداست . اما حوضی با شکل قلب در حیاط دست نخورده به نظر می آید! چه کسی این قلب را در خانه ی مصدق ساخته و نگارده بود؟ حوضی که حتی کودتاچیان به آن صدمه نزدند! شاید او پیشاپیش متوجه اهمیت نمادین این حوض برای تاریخ ایران بود. شاید او پنداشته بود که مصدق دلش را در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیش از ترک منزلش به شمایل آن حوض در آنجا خواهد گذاشت تا همچنان برای فرا رسیدن آمال ملت ایران بتپد. تا سرانجام روزی برسد که ملت ایران با رسیدن به آزادی و دموکراسی قرین آسایش بشود و دیگر نیازی به تپیدن دل مصدق نباشد. در چنان روزی، کودتای ۲۸ مرداد از موضوع روز خارج می شود و تنها روایتی برای تاریخ نگاران می شود.

تا آنروز در هر ۲۸ مردادی، دل فولادی در راه مانده مصدق،  بیش از هر روزی برای ایران در تپش و اضطراب است.

پی نوشت با متن کامل شعر نیما یوشیج:

دل فولادم

ول کنید اسب مرا
راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را
و مرا هرزه درا،
که خیالی سرکش
به در خانه کشاندست مرا.

رسم از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.
سرزمینهایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن
می نشاندید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

فکر می کردم در ره چه عبث
که ازین جای بیابان هلاک
می تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر در بد و خوب که هست
و بگیرد
مشکلها آسان.
و جهان را داند
جای کین و کشتار
و خراب و خذلان.

ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
بازگشت من میباید، با زیرکی من که به کار،
خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفرم هست هنوز
چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد،
هستیم را همه در آتش بر پا
شده اش می سوزد.

از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست
منم از هر که در این ساعت غارت زده تر
همه چیز از کف من رفته به در
دل فولادم با من نیست
همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
دل فولادم مانده در راه.
دل فولادم را بی شکی انداخته است
دست آن قوم
بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم.
وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم
ـــ ناروا در خون پیچان
بی گنه غلتان در خون ـــ
دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.

(برداشت متن شعر از تارنمای شعر نو)

*یادداشت: دو چیز الهام بخش من برای نوشتن این مقاله بوده است: ۱) دیدن و چند سال اندیشیدن به حوض قلبی شکل خانه ی مصدق که بنابرعکس های روز کودتای ۲۸ مرداد از هجوم کودتاگران در امان مانده بود؛ ۲) کتاب «فولاد قلب» به قلم زنده یاد مصطفی اسلامیه، نویسنده و روزنامه نگار، در باره ی زندگی دکتر محمد مصدق (انتشارات نیلوفر، تهران، ۱۳۸۱). از قرار، اسلامیه عنوان کتابش را بنابر شعری از نیما یوشیج توام با بازنویسی بخشی از آن که در سرآغاز کتابش درج شده، برگزیده است. در کنار سایر آثارش، اسلامیه نویسنده ی زندگینامه ای از نیما یوشیج نیز است. به تاکید، در این مقاله عنوان کتاب اسلامیه الهام بخشم بوده و تیتر مقاله را هم وامدار او هستم. با سپاس از او و یادش گرامی باد.



نظر خوانندگان:


■ با درود، سپاس از این مقاله‌ی پربار. مصدق تا ابد زنده است و اکنون بیشتر که حتا کسانی که ادعای دوستی و علاقه و احترام نسبت به آن مرد بزرگ دارند، ساعتها بحث می کنند که آیا واقعه ۲۸ مردا کودتا بود یا نه و اینکه آیا ملی کردن نفت به نفع منافع ملی بود یا نه. به نظر می رسد که ۴۶ سال جنایت و سکوت نخبگان این کشور را قانع کرده است که مقاومت میهن‌دوستان در مقابل سرمایه‌داری جهان قدرتمند که اکنون که تمام منابع جهان ضعیف را بلعیده است تصمیم دارند مردمان این جهان را نابود کرده تا شاید سرزمین‌های آنها را سکنه خالی کنند تا بتوانند برای آینده نه چندان دور جا برای خودشان به اندازه کافی داشته باشند. جنگ اسرائیل علیه مردم غزه که صدای کسی را در نمی‌آورد نمونه‌ای از آینده‌ای نزدیک است. ایجاد کشورهای اسلامی متعصب که افتخارشان نه پیشرفت علمی و پیشرفت رفاه مردمانشان که داشتن اعتقاد مذهبی خاصی است، هم یکی از همین برنامه‌ها بوده است. در واقع ایجاد حکومت‌هایی اقتدارگرا و خرافه‌گرا بهترین راه برای پیشبرد برنامه‌های این کشورهای به اصطلاح پیشرفته و دموکرات است.
پایدار باشید / ایرانی


■ با سپاس از توجه شما هم میهن گرامی “ایرانی”.
نکات شما هم تامل‌آور است و هم تاسف‌بار. بی‌شک دموکراسی و اخلاق در سراسر جهان زیر هجوم بزرگی است و امیدوارم آزادی خواهان و دموکراسی خواهان با همبستگی و کوشش بیشتری در مقابل این هجوم بیاستند و بر آن غلبه کنند.
پیروز باشید / حمید اکبری





iran-emrooz.net | Tue, 19.08.2025, 21:28
بیانیه جبهه اصلاحات، آغاز پایان یک دوره!

احمد پورمندی

بیانیه جبهه اصلاحات که شامل یک مقدمه، یازده بند و یک نتجه‌گیری است، در نوع خود متفاوت است. این بیانیه، مماس بر سقف اصلاح‌طلبی دوم خردادی نوشته شده و جا به جا برای عبور از این سقف هم خیز برداشته است.

چرا جبهه اصلاحات در ضعیف‌ترین دوران حیات خود، به این موضع رسیده است؟ پاسخ را می‌توان در مقدمه و مواخره این سند به راحتی مشاهده کرد:

۱- خطر فلج اقتصادی بیش از هر زمان برجسته‌تر شده است.
۲- بازگشت مکانیسم ماشه، مشروعیت جنگ آینده علیه ایران را با برچسب «تهدیدکننده صلح» تأمین می‌کند. بنابراین پیشگیری از این سناریو، فوریت امنیت ملی است.
۳- هرگونه بی‌اعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق می‌دهد.
۴- این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازه‌های آینده‌ای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.

مطلب روشن است، آنچه را که مهندس موسوی و همه گذارطلبان در خشت خام می‌دیدند، اکنون اصلاح‌طلبان در آینه می‌بینند: نظام اگر به فوریت تغییرات عمیق ساختاری، سیاستی و مدیریتی را نپذیرد، فرو خواهد پاشید!

این اعتراف دیر هنگام اما، نشانه تغییراتی ژرف در جامعه و انعکاس آن در آینه سیاست است.

روندی که با شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا! دیگه تمومه ماجرا!» آغاز شد، اینک به نقطه جوش رسیده است. جامعه به سه جناح کلان «برانداز»، «گذارطلب» و «تداوم‌طلب» تقسیم شده است. در جبهه تداوم‌طلبی، جایی برای اصلاح‌طلبی نمانده است! در تعادل قوای موجود، زیر سقف « نظام» هیچ چیز را نمی‌‌توان اصلاح کرد. ماندن در این جبهه، به ناگزیر به عبور از پل «روزنه‌گشایی» و ذوب شدن در تداوم‌طلبان اصیل و تبدیل شدن به چرخ پنجم جبهه سیاه «مافیا-سردار-روحانی حکومتی» منجر می‌شود و سرنوشتی شبیه روزنه‌گشایان در انتظار آنها خواهد بود. از این منظر، بیانیه جبهه اصلاحات را می‌توان «آغاز پایان اصلاح‌طلبی دوم خردادی و زیر سقف نظام» و نیز گامی بلند به سوی گذارطلبی دانست.

از برداشتن این گام، تا پیوستن به جبهه گذارطلبان هنوز چند منزل راه مانده است، اما بدون تردید و گزافه‌گویی، می‌توان اطمینان داشت که به اجرا در آمدن برنامه یازده ماده‌ای مندرج در این بیانیه، کشور را در آستانه برگزاری رفراندم قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان قرار خواهد داد. از این زاویه، بیانیه را می‌توان آب جوشی بر خوابگه اقتدارگرایان و روزنه‌گشایان خواب آلود دانست. آنها از دیروز، با جیغ و فریاد «وا اسلاما، وا ایرانا!» و سطلی از اتهامات همیشگی، از خیانت و وادادگی تا جاده صاف‌کنی دشمن، فتنه‌گری، موسادی و بی‌خردی سیاسی، شلیک به نویسندگان بیانیه را آغاز کرده‌اند. این تهاجم با ورود دفتر خامنه‌ای و درج مطلبی با عنوان «خشاب دشمن را پر نکنید» در «صدای ایران»، روزنامه این دفتر، اوج تازه‌ای گرفت.
آنچه این جماعت را بیش از هر چیز دچار شوک و ناباوری کرد، مطالبه «اعلام آمادگی تعلیق داوطلبانه غنی‌سازی» بود که مثل آب سردی بر پیکر تداوم‌طلبان ریخته شد.

فشاری که از همه طرف‌های اقتدار حاکم، روی نویسندگان بیانیه و جبهه اصلاحات متمرکز شده، در همین نخستین روز‌ها، برخی از اصلاح‌طلبان بدلی و مینی‌بوسی، نظیر حزب ندای ایرانیان را به اعلام برائت علنی از جبهه اصلاحات واداشته است و به کلاغ دم بریده روزنه‌گشایان هم فرصت پرفسورنمایی مجدد اعطا کرد. این اما بخش کوچک و بی‌اهمیت داستان است. اصلاح‌طلبان با علم به این نظریه که جامعه به سمت بحران فیصله‌بخش روان است و تداوم‌طلبی شانسی در آینده ایران نخواهد داشت، و از جمله از ترس غلبه براندازی قهرآمیز، به گذارطلبی روی آورده‌اند. اما تا اینجا، کاملا مراقب هستند که همه پل‌ها با مرکز اقتدار را پشت سر خود خراب نکنند و شاید در تحولات آینده نقش نوعی «میانجی» را برای خود قابل تصور بدانند.

آنها در این بیانیه، از رفراندم قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان به عنوان محور اصلی راهبرد گذارطلبان سخنی به میان نیاوردند و سند را به گونه‌ای بافته‌اند که در آن فاصله روشنی با این راهبرد حفظ شود. تلاش برای ایفای نقش میانجی و زیر سقف شیشه‌ای، خواه ناخواه آنها را در مقابل فشار سنگین تداوم‌طلبان، به درجاتی آسیب‌پذیر می‌کند و در جبهه مقابل هم استقبال از آنها را با تردید روبرو خواهد کرد.

نظر به سیر شتابناک حوادث و آغاز «عصر بی‌دولتی»، ایستادن در این نقطه نمی‌‌تواند چندان دوام بیاورد و احتمالا در روز‌های آینده مرددین بیشتری خرج‌شان را از جبهه جدا خواهند کرد و بخش آینده نگرتر آن، گام‌های بعدی به سوی بیانیه مهندس موسوی را برخواهد داشت.

تا همین‌جا، یکی دیگر از اثرات مهم حضور نه چندان خاموش مردم و جامعه مدنی، به‌ویژه در شکل افکار عمومی غیر رسمی، با بیانیه جبهه اصلاحات آشکار شده است. این را باید به فال نیک گرفت، حرکت جبهه را قدر شناخت و این امید را تقویت کرد که با پیوستن جبهه اصلاخات به گذارطلبی، افق آینده آیران آزاد روشن و روشن‌تر شود. باشد که خطر فروپاشی و براندازی قهرآمیز از سر ایران دور و دور تر باد!





iran-emrooz.net | Tue, 19.08.2025, 16:28
سراسیمگی اصلاح‌طلبان حکومتی

بهرام خراسانی

خونتای نظامی–دینی جمهوری اسلامی، و سراسیمگی اصلاح‌طلبان حکومتی

یکم) پس از جنگ ۱۲ روزۀ رژیم جمهوری اسلامی و اسرائیل و گوشمالی سختی که جمهوری اسلامی دید، این شکست و گوشمالی همچون آبی بود که در خوابگه همۀ مورچگان جمهوری اسلامی چه اصولگرا و چه اصلاح‌طلب ریخته شد. با این رویداد، ترسی بزرگ سراپای نظام جمهوری اسلامی ازجمله اصلاح‌طلبان حکومتی را فرا گرفت. ترس از احتمال فروپاشی کل نظام که اگر چنین شود، هیچیک از دو جناح آن، آینده‌ای نخواهند داشت. رهبری و اصولگرایان پیرو او دیگر نه حکومتی در دست خواهند داشت و نه گنج قارونی که به غارت ببرند. اصلاح‌طلبان نیز با جمع شدن سفرۀ نظام، دیگر جایی برای ریزه‌خواری از آن سفره نخواهند داشت، و بویژه روزنه‌جویان و رهبران خارج‌نشین آنها که سال‌ها است پای خود را لای در گذاشته‌اند تا مبادا در بهشت جمهوری اسلامی به روی آنها بسته شود، امید خود را بر باد رفته می‌بینند.

نیروی انقلابی هواداران مهندس موسوی در جنبش سبز هم دیگر نه به این گروه باوری جدی دارند و نه امیدی به آن جوش و خروش شبه انقلابی سال ۱۳۸۸، و نه نیرو و شور جوانی آن روزها را. حتا پرشورترین آنها که اکنون برخی در زندان هستند، نه می‌توانند از روزنه‌ها به درون بخزند، نه می‌توانند پای گیر کردۀ خود را از لای در بیرون بکشند، و نه امیدی به پذیرفته شدن دوباره در سراپردۀ نظام و دسترسی به شغل مهم و آب و نان داری در آن دارند، و نه اعتباری اجتماعی برای آنها باقی مانده است. با اینهمه بخشی از آنها به راستی و هرچند پنهان خواهان گذار از این نظام هستند، اما نه خود می‌دانند به کدام نظام بپیوندند، و نه دیگران.

دوم) در پی شکست در جنگ ۱۲ روزه، نظامیان و اصولگرایان نظام که تا روز بمباران به بوی برآمده از اورانیوم در حال غنی‌سازی برای بمب اتمی سرمست بودند و می‌پنداشتند که توپ هم نمی‌تواند آنها را جابجا کند، اکنون با باد بمب‌افکن‌های آمریکایی و موشک‌های اسرائیلی و فرار رهبرشان به نهانگاه زیرزمینی، زمین را زیر پای خود سست دیدند و دریافتند که اگر نه برای مردم بلکه برای منافع خود، باید کاری بکنند. اما نه کاری عاقلانه برای بهبود بنیادها اقتصادی و سیاسی کل کشور که در آن تخصصی ندارند، بلکه کاری برای خود که گمان می‌کردند در آن مهارتی دارند، اما جنگ ثابت کرد که در آن کارهم هیچ مهارتی ندارند. اکنون برای حفظ خود، راهی برای آنها نمانده بود جز آنکه با برخی دستکاری‌ها در نام نهادهای امنیتی موجود، یک خونتای نظامی– امنیتی با پشتوانه‌ی روحانیان مرتجع را سر پا کنند. چیزی که سخنگوی دولت دربارۀ آن گفته بود: «درخصوص تغییرات در شورای‌عالی امنیت ملی، این کار در راستای افزایش توان چانه‌زنی در عرصه بین‌المللی انجام شده است....» که این هم توهمی بیش نبود. آنگاه فزون بر عراقچی وزیر خارجه‌ی رسمی که مانند مرغ سرکنده از اینجا به آنجا می‌پرد بی‌آنکه دری را با تخته‌ای جور کند، یکی از چند برادر لاریجانی را نیز که همه مشکوک به انگلیسی بودن هستند، به شیلنگ تخته انداختن و رفتن به جاهایی مانند لبنان و عراق فرستادند و هرجا که رفت بویژه در لبنان و عراق، شری به پا کرد و با لب‌های آویزان بر گشت. در این گیرو دار، زمزمۀ بازگشت تحریم‌ها و حملۀ دوباره اسرائیل به جمهوری اسلامی همه گیر شد. این همه‌گیری تا جایی بود که یکی دیگر از مسئولان این خونتا یعنی سردار رحیم صفوی نیز از روشن شدن آتش جنگی دوباره با اسرائیل سخن به میان آورده، و بر دامنۀ ترس همگنان خود و اصلاح‌طلبان حاشیه نشین نیز افزوده است.

سوم) در این وضعیت ترسناک، «جبهۀ اصلاحات» در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ بمبی رسانه‌ای منفجر کرد که آتش خرج آن در میانۀ راه خاموش شد. اما تا آن را نخوانده باشی گمان می‌کنی این بیانیه دنیا را زیر و رو خواهد کرد. اما بزودی انسان از این اشتباه بیرون میآید، زیرا از همان آغاز بیانیه با یکی وانمود کردن «ایران» و «جمهوری اسلامِی» تلاش می‌کند خود را همسو با حکومت نشان دهد زیرا پیش از هر چیز و بسیار باشتاب که حرفش را فراموش نکند، «تجاوز جنایتکارانه اسرائیل و تحمیل جنگ ۱۲ روزه» به ایران را محکوم کرده و نوشته است: با وجود پاسخ قاطع و آشکار شدن توان بازدارندگی و قدرت دفاعی نیروهای مسلح کشور، چهره امنیت ملی ما را در منطقه و جهان دگرگون ساخته است. این جنگ نشان داد که ایران در دفاع از تمامیت ارضی خود مصمم و تواناست، اما هم‌زمان روشن کرد که تداوم این مسیر، بدون بازسازی اعتماد ملی و گشودن باب تعامل سازنده با جهان، هزینه‌های انسانی، مالی و روانی بسیاری بر ملت تحمیل خواهد کرد. امروز، روان جمعی ایرانیان زخمی است و سایه ناامیدی و اضطراب، هم‌چنان بر زندگی روزمره مردم سنگینی می‌کند. در چنین شرایطی، تهدید فعال‌سازی «مکانیزم ماشه» از سوی ت اروپا بسیار واقعی و در شرف عملی شدن است و........»

آنگاه بیانیه به حکومت زنهار می‌دهد که پیشگیری از این سناریو، یک فوریت امنیت ملی است، نه موضوع جناحی یا انتخابات، و پیشنهاد می‌کند که: «امروز در این بزنگاه تاریخی، سه راه پیش روی ملت و حاکمیت است: الف. تداوم وضع موجود؛ با آتش‌بسی شکننده و آینده‌ای مبهم، ب: تکرار الگوی ۲۲ سال گذشته؛ مذاکره تاکتیکی برای خرید زمان، بی‌آنکه ریشه بحران‌ها درمان شود. ج. انتخاب شجاعانه آشتی ملی و ترک تخاصم در داخل و خارج ‌کشور؛ اصلاح ساختار حکمرانی و بازگشت به اصل حاکمیت مردم از طریق برگزاری انتخابات آزاد و حذف نظارت استصوابی و از سوی دیگر پایان دادن به تنش زایی و انزوای بین‌المللی، جبهه اصلاحات ایران بر اساس استراتژی اصلاح از درون، آشتی ملی و نتایج حاصل از آن را تنها راه نجات کشور و فرصتی طلایی برای تغییر و بازگشت به مردم ..... ..... بنابراین ما نقشه راه فوری و عملیاتی خود برای انجام اصلاحات ساختاری در دو حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی را چنین اظهار می‌کنیم»

آنگاه بیانیه گویا بی‌آنکه جز جبهه اصلاحات باشنده دیگری را برای اتحاد و گذار به یک نظام تازه ببیند، ۱۱ بند بی‌خاصیت را ردیف و پیشنهاد می‌کند که متن آن اکنون در دسترس همگان هست. بیانیه بی‌آنکه اشاره‌ای به عملکرد ایران‌برانداز و زیانبار ۴۷ سال نظام اسلامی و کارگزاران اصلاح‌طلب و اصولگرای آن در اعدام و کشتار هزاران مخالف سیاسی در زندانها، به کشتن دادن صدها هزار ایرانی در افروختن آتش جنگ جنگ با عراق و دیگر جنگ‌ها، انتقال میلیاردها دلار درآمد نفتی ایرانیان بویژه سهم مردم خوزستان به جیب گشاد حسن نصرالله و باندهای تروریستی حماس و مانند آن، در نخسین بند بیانیه خواهان «اعلام عفو و بخشودگی عمومی، برداشتن حصر مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد، رفع محدودیت‌های سیاسی سیدمحمد خاتمی، آزادی همه زندانیان سیاسی. ....... شده است. گویی این جمهوری اسلامی است که باید خانوادۀ جانباختگان هواپیمای اوکراینی، جوانانی که چشمان خود را در تظارات از دست داده یا کشته شده‌اند، نابودی فرهنگ انسانی کشور زیر نعلین خشونت اسلامی، ببخشد نه اینکه از مردم عذرخواهی کند، و دست کم مانند زنده یاد محمدرضا پهلوی، اعتراف کند که صدای انقلاب مردم را شنیده است.

به گمان این این نگارنده، در چند سال گذشته بسیاری از کارگزاران اصولگرا و اصلاح‌طلب جمهوری اسلامی از نظام بریده و برخی از آنها هم اکنون در زندان‌ها به سر می‌برند، باید هرچه زودتر از زندان آزاد شده و ددر کنار اوپوزیسیون باورمند به گذار از نظام جای گیرند. اما آنچه از زبان نویسندگان این بیانیه به گوش می‌رسد، صدای جمهوری اسلامی صدای اصلاح‌طلبان حکومتی ترس خورده و روزنه‌جوی خواهان بازگشت به زیر خیمۀ خامنه‌ای است. این بیانیه چیزی بیش از یک صفحه کاغذ مچاله شده‌ای نیست که از درون خیمۀ نظام به سوی آنها پرتاب شده و جبهۀ دموکراسی هم آن را نمی‌پذیرد زیرا بیش از هر زمان دیگر می‌توان گفت که اصلاح‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا».





iran-emrooz.net | Tue, 19.08.2025, 9:02
صلح ترامپ در زمان ما

یوشکا فیشر

برگردان: آزاد ـ شریف‌زاده
۱۹ اوت ۲۰۲۵

پیامی که اجلاس ترامپ–پوتین به اوکراین فرستاد، این بود که حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده هم می‌پذیرد که امپراتوری روسیه بازگشته است. به اوکراین گفته شد: «تو متعلق به روسیه‌ هستی، نه به غرب؛ و صلح تنها زمانی باز خواهد گشت که تو این واقعیت خشن را قبول کنی».

مونیخ – دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین بار دیگر با هم دیدار کردند، این بار در آلاسکا، سرزمینی که پیش‌تر متعلق به روسیه بود. یک ناظر بیرونی می‌توانست چنین احساسی داشته باشد که گویی زمان به عقب برگشته است، به دوران پیش از پایان جنگ سرد، زمانی که دو ابرقدرت، ایالات متحده و اتحاد شوروی، هنوز با غرور سرنوشت جهان را تعیین می‌کردند. اما این دیدار چیزی فراتر از یک یادآوری تاریخی بود.

سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، لباسی غیرمعمول بر تن داشت که آن را مناسب این مناسبت و اهداف پوتین می‌دانست: یک بلوزی با نوشتهٔ «CCCP» (مخفف روسی اتحاد جماهیر شوروی) بر سینه. اگر این یک شوخی بود، پشت آن تهدیدی نهفته بود. کسانی که وزیر خارجه دیرپای روسیه را می‌شناسند می‌دانند که نه او به شوخ‌طبعی مشهور  است و نه در کار جدی دیپلماسی از کنار جزئیات می‌گذرد. انتخاب او عمدی بود: او می‌خواست اعلام کند که روسیه بزرگ به میز اصلی سیاست جهانی بازگشته است. فروپاشی اتحاد شوروی و امپراتوری اروپای شرقی‌اش در سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ پشت سر گذاشته شده است. امپراتوری بازگشته و سرزمین‌های از دست‌رفته‌اش را بازمی‌ستاند. مهم‌ترین این سرزمین‌ها، البته، اوکراین است. همان‌طور که زبیگنیو برژینسکی، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، در سال ۱۹۹۴ به‌درستی گفت: «بدون اوکراین، روسیه دیگر امپراتوری نخواهد بود.»

بلوز لاوروف دربارهٔ جنگ سرد نبود، بلکه دربارهٔ جهانی بود که روسیه قصد ساختنش را دارد. دعوت ترامپ از پوتین – متهم به جنایت جنگی – برای دیدار در خاک آمریکا، تأیید همین چشم‌انداز بود. حضور مشترک پوتین با رئیس‌جمهور آمریکا، دست دادن در فرش قرمز باند فرودگاه و سوار شدن در یک لیموزین، پیامی به جهان داد: روسیه، بدون آنکه ذره‌ای از خواسته‌های حداکثری‌اش دربارهٔ آینده اوکراین کوتاه بیاید، بار دیگر به عنوان شریک برابر به رسمیت شناخته شد. و با این کار، پوتین بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک خود را شکست.

پیام برای اوکراین هم روشن بود: حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده پذیرفته است که امپراتوری روسیه بازگشته است. خیال نکن با رفتن به سوی غرب می‌توانی از آن بگریزی. تو متعلق به جایی هستی که هستی؛ تنها در زمانی صلح باز خواهد گشت که تو این واقعیت خشن را بپذیری . تو تنها هستی؛ آمریکا به تو کمک نخواهد کرد و اروپا هم به تنهایی  نمی‌تواند.

اما اروپایی‌ها نیز باید به دقت به پیام‌های ضمنی اجلاس آلاسکا توجه کنند، زیرا این نمایش یک نظم جهانی مبتنی بر منافع قدرت‌های بزرگ، برای آنها هم پیام‌های هشداردهنده‌ای دارد. اگر در این نشست بوی کنفرانس یالتای ۱۹۴۵ – جایی که پیروزمندان جنگ جهانی دوم غنایم ژئوپولیتیکی را تقسیم کردند – به مشام رسید، به این دلیل بود که این نیز نقطهٔ عطفی دیگر در افول چندجانبه‌گرایی و فراملی‌گرایی بود.

ایدهٔ «غرب» دیگر برای آمریکا تحت رهبری ترامپ معنای چندانی ندارد. تنها چیزی که اهمیت دارد، جهان‌بینی ترامپ و برداشت او از منافع آمریکاست – هرچند این برداشت‌ها مبهم و نادرست‌اند. اروپایی‌ها باید خود تصمیم بگیرند که کجا می‌ایستند. اگرچه ایالات متحده فعلاً روابط رسمی‌اش با اروپا را تغییر نخواهد داد، ترامپ همچنان به سخنان اروپایی‌ها گوش خواهد داد، با لبخندی تمسخرآمیز از چاپلوسی‌شان خوشنود خواهد شد و سپس آنها را نادیده خواهد گرفت – درست همان‌طور که در دیدار آلاسکا کرد.

بنابراین اروپایی‌ها باید بفهمند که در این نظم جهانی جدید تنها هستند. آمریکا دیگر منافع آنها را در نظر نخواهد گرفت – نه در امنیت و نه در تجارت. اروپا باید به سرعت و با قدرت به یک بازیگر جهانی مستقل بدل شود و با همهٔ چالش‌های گستردهٔ این جایگاه – از جمله فضا، سرویس‌های اطلاعاتی، و کل بخش دیجیتال – روبه‌رو شود. این «نقطهٔ عطف» در تاریخ طولانی اروپا به تلاش‌هایی بسیار بیشتر و گسترده‌تر از صرفاً بازتسلیح نظامی با تجهیزات و نیروی انسانی نیاز دارد، هرچند آن هم مهم است. این همان پیامی است که آلاسکا برای اروپایی‌ها دارد.

اما چرا آمریکای ترامپ آشکارا بر خلاف منافع خود عمل می‌کند؟ به جز لغو احتمالی تحریم‌های اقتصادی، پوتین عملاً هرچه می‌خواست از این اجلاس به‌دست آورد: خروج از انزوای دیپلماتیک، به رسمیت شناخته شدن روسیه به عنوان قدرتی جهانی هم‌سنگ آمریکا، و پذیرش سرنوشت اوکراین به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «روسکی میر» (جهان روسی). چرا ترامپ بدون هیچ چشم‌داشتی روسیه را تقویت می‌کند؟

چنین پرسش‌هایی – هرچند برای اروپایی‌ها حیاتی‌اند – تنها در عرصه سیاست داخلی آمریکا پاسخ خواهند یافت. اروپا اکنون باید خود به فکر خویش باشد.

———————-
* یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه و معاون صدراعظم آلمان در سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵، به مدت نزدیک به ۲۰ سال از رهبران حزب سبز آلمان بود.
* تصویر بالای گزارش عکسی تاریخی مربوط به نوویل چمبرلین (Neville Chamberlain)، نخست‌وزیر بریتانیا، است که در ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ (۹ مهر ۱۳۱۷ شمسی) در فرودگاه هِستون (Heston Aerodrome) در لندن گرفته شده. چمبرلین پس از بازگشت از مونیخ، جایی که توافق مونیخ را با آدولف هیتلر امضا کرده بود، کاغذ توافق را در دست تکان می‌دهد و عبارت معروف “صلح برای زمان ما” (Peace for our time) را اعلام می‌کند. این توافق اجازه داد آلمان نازی منطقه سودتنلند چکسلواکی را ضمیمه کند، اما کمتر از یک سال بعد، با حمله آلمان به لهستان، جنگ جهانی دوم آغاز شد و این توافق به عنوان نمادی از سیاست مماشات (appeasement) چمبرلین شناخته می‌شود.





iran-emrooz.net | Sat, 16.08.2025, 13:40
«چرا اسرائیل باید از مجاهدین خلق حمایت کند»

جولیان رنل

تایمز اسرائیل / ۱۰ اوت ۲۰۲۵ 

واقع‌گرایی به جای آرمان‌گرایی:
چرا اسرائیل باید پس از جنگ ۱۲ روزه از مجاهدین خلق (MEK) حمایت کند

جنگ اخیر ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل، چشم‌انداز استراتژیک سیاست‌های مخالفان در خاورمیانه را به‌طور اساسی تغییر داده و حقایقی آشکار درباره ماهیت مقاومت مؤثر علیه رژیم‌های اقتدارگرا را به نمایش گذاشته است. پس از جنگی که بیش از ۱۱۰۰ کشته ایرانی به جا گذاشت و توانایی اسرائیل در نفوذ به امن‌ترین تأسیسات ایران را نشان داد، پرسشی حیاتی مطرح می‌شود: آیا اسرائیل باید به امید تغییرات مردمی و خودجوش در ایران ادامه دهد یا باید به‌صورت واقع‌گرایانه از ابزارهایی که از نظر عملیاتی مؤثر بوده‌اند، حمایت کند؟ 

تضاد در میان اپوزیسیون ایران

چشم‌انداز مخالفان ایرانی، مطالعه‌ای جذاب از تضاد میان محبوبیت و کارآمدی ارائه می‌دهد. رضا پهلوی، ولیعهد سابق ایران، بدون شک از حمایت مردمی قابل‌توجهی در داخل ایران و در میان دیاسپورای ایرانی برخوردار است. اعتبار دموکراتیک او به نظر قوی می‌رسد؛ او از انتخابات آزاد و حکومتی سکولار حمایت می‌کند و تأکید دارد که هرگونه نقش آینده او تنها انتقالی خواهد بود.

با این حال، محبوبیت به معنای ظرفیت انقلابی نیست. جنبش پهلوی، با وجود جذابیت گسترده‌اش، بیش از آنکه یک نیروی عملیاتی باشد، به‌عنوان یک آرمان سیاسی عمل می‌کند. حامیان پهلوی، هرچند پرشمار، فاقد ساختار سازمانی و انضباط عملیاتی لازم برای مقاومت پایدار در برابر یک نظام اقتدارگرای ریشه‌دار هستند. به گفته یکی از تحلیلگران، «هیچ جنبش مقاومت مدنی مسلح یا غیرمسلح برای او در داخل ایران وجود ندارد». قدرت این جنبش در مشروعیت اخلاقی و چشم‌انداز دموکراتیک آن نهفته است، اما این دارایی‌ها نمی‌توانند سامانه‌های دفاع هوایی را غیرفعال کنند یا اطلاعات لحظه‌ای درباره تأسیسات هسته‌ای جمع‌آوری کنند.

مجاهدین خلق: منفور اما به‌شدت کارآمد

در مقابل، سازمان مجاهدین خلق (MEK) شاید منفورترین سازمان در میان ایرانیان عادی باشد. همکاری آنها با صدام حسین در جریان جنگ ایران و عراق همچنان «منبع نفرت عمیق ایرانیان است که این گروه را خائن می‌دانند». این سازمان به‌طور گسترده به‌عنوان گروهی شناخته می‌شود که «هیچ حمایت مردمی معناداری» در داخل ایران ندارد و منتقدان رفتار آن را «شبیه به فرقه» توصیف می‌کنند.

با این حال، جنگ ۱۲ روزه قابلیت‌های عملیاتی خارق‌العاده مجاهدین خلق را آشکار کرد. دادگاه کیفری تهران اسنادی ارائه داد که نشان می‌داد اعضای مجاهدین خلق با هماهنگی با سرویس اطلاعاتی اسرائیل، اطلاعاتی درباره جریان ترافیک در نزدیکی بیمارستان فارابی کرمانشاه جمع‌آوری کرده و به تل‌آویو منتقل کرده‌اند؛ اطلاعاتی که برای انجام حمله‌ای مرگبار استفاده شد. قاضی امیررضا دهقانی فاش کرد که «اسناد و شهادت‌های جدید ارائه‌شده توسط متهم دوم، همکاری فعال بین اعضای مجاهدین خلق و مأموران اسرائیلی را نشان می‌دهد، به‌ویژه در شناسایی و هدف قرار دادن دانشمندان هسته‌ای ایران».

دامنه همکاری مجاهدین خلق و موساد بسیار فراتر از حمله به یک بیمارستان است. مقامات آمریکایی تأیید کرده‌اند که مجاهدین خلق «توسط سرویس مخفی اسرائیل تأمین مالی شده، آموزش دیده و مسلح شده‌اند» تا دانشمندان هسته‌ای ایران را ترور کنند. شبکه عملیاتی این سازمان توانست «مختصات دقیق» زیرساخت‌های حساس، از جمله سایت‌های امنیتی، تأسیسات تسلیحاتی و آزمایشگاه‌های تحقیقاتی را در اختیار نیروهای اسرائیلی قرار دهد.

تکامل عملیات موساد و مجاهدین خلق 

ارزش مجاهدین خلق برای سرویس اطلاعاتی اسرائیل نه در محبوبیت آنها، بلکه در مزایای عملیاتی منحصربه‌فردشان نهفته است. به‌عنوان اتباع ایرانی «آشنا با زبان، فرهنگ و تاکتیک‌های عملیاتی»، آنها «بهترین انتخاب برای موساد» در انجام عملیات مخفی در داخل ایران هستند. این همکاری دست‌کم به سال ۲۰۰۲ بازمی‌گردد، زمانی که مجاهدین خلق تأسیسات هسته‌ای ایران در نطنز و اراک را افشا کردند — اطلاعاتی که بعدها روزنامه‌نگاران تحقیقی تأیید کردند از منابع اسرائیلی به دست آمده بود.

در جریان جنگ اخیر، این همکاری به سطح جدیدی از پیچیدگی رسید. «عناصر عملیاتی» مجاهدین خلق «خانه‌های تیمی در تهران ایجاد کرده بودند، جایی که پرتابگرها و خمپاره‌های دستی ساخته و فعالیت‌های تبلیغاتی و جمع‌آوری اطلاعات» در حمایت از اهداف اسرائیل انجام می‌دادند. مقامات ایرانی دو تن از اعضای مجاهدین خلق، مهدی حسنی و بهروز احسانی‌اسلاملو، را به دلیل نقش‌شان در ساخت تسلیحات دست‌ساز و جمع‌آوری اطلاعات اعدام کردند.

کارایی عملیاتی سازمان مجاهدین خلق از طریق توانایی آنها در ارائه داده‌های هدف‌گیری برای ترورهای باارزش بالا نیز به نمایش گذاشته شد. بیوه دکتر مسعود علی‌محمدی، فیزیکدان هسته‌ای ایرانی، شهادت داد که «ده روز پیش از مرگ همسرم، او ایمیل‌ها و تصاویر ماهواره‌ای از سایت‌های هسته‌ای را که توسط مجاهدین خلق ارسال شده بود به من نشان داد. وقتی او از همکاری با آنها خودداری کرد، او را کشتند».

الزام واقع‌گرایانه

محاسبات استراتژیک اسرائیل اکنون باید با واقعیتی ناخوشایند روبرو شود: انتخاب بین خلوص اخلاقی و کارایی عملیاتی. جنبش پهلوی، با وجود اعتبار دموکراتیک و جذابیت مردمی‌اش، نشان داده که قادر به نفوذ در برنامه هسته‌ای ایران یا اخلال در توانایی‌های نظامی آن نیست. در مقابل، مجاهدین خلق، با وجود نفرت گسترده‌ای که نسبت به آنها وجود دارد، توانایی ارائه اطلاعات عملیاتی، انجام عملیات خرابکارانه و هماهنگی با نیروهای اسرائیلی در زمان واقعی در جریان درگیری‌های فعال را به اثبات رسانده‌اند.

این عدم تقارن، حقیقتی گسترده‌تر درباره عملیات تغییر رژیم را منعکس می‌کند: جنبش‌های مردمی در کسب مشروعیت برتری دارند اما اغلب فاقد ظرفیت عملیاتی هستند، در حالی که سازمان‌های کوچک‌تر و منضبط ممکن است از حمایت مردمی برخوردار نباشند اما ساختار لازم برای اقدام مؤثر را دارا باشند. عملیات «به‌طور شگفت‌انگیزی کارآمد» مجاهدین خلق ناشی از ساختار «بسیار سازمان‌یافته» آنها است، حتی اگر «تعداد اندک هواداران» باعث عدم محبوبیت آنها شده باشد.

تحلیل پروفسور حقوق بین‌الملل، کوین جان هلر، روشنگر است: اگرچه اقدامات مجاهدین خلق ممکن است طبق کنوانسیون‌های بین‌المللی به‌عنوان تروریسم تلقی شود، اما آنها از نظر عملیاتی در جایی موفق بوده‌اند که جنبش‌های دموکراتیک شکست خورده‌اند. توانایی این سازمان در جذب مأموران، جمع‌آوری اطلاعات و هماهنگی عملیات پیچیده، آنها را به یک دارایی ضروری در کارزار اسرائیل برای اخلال در برنامه هسته‌ای ایران تبدیل کرده است.

توصیه مبتنی بر رئال‌پولیتیک

اسرائیل با یک انتخاب استراتژیک روبروست که فراتر از ترجیحات اخلاقی است: ادامه امید به تغییرات دموکراتیک خودجوش از طریق جنبش‌های مردمی مانند جنبش پهلوی، یا پذیرش واقع‌گرایانه توانایی‌های عملیاتی سازمان‌های غیرمحبوب اما مؤثری مانند مجاهدین خلق. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که برتری فنی و نظامی اسرائیل، هرچند قاطع، نیازمند اطلاعات میدانی و پشتیبانی عملیاتی برای دستیابی به اهداف استراتژیک است.

آمار تلفات این درگیری — بیش از ۱۱۰۰ ایرانی کشته‌شده در مقابل ۲۸ اسرائیلی — بر تسلط تاکتیکی اسرائیل تأکید دارد. با این حال، این تسلط نه تنها از طریق قدرت نظامی، بلکه از طریق یکپارچگی عملیات موساد با شبکه‌های اطلاعاتی مجاهدین خلق به دست آمد. مقامات اسرائیلی اذعان کردند که «هماهنگی و فریب تاکتیکی انجام‌شده توسط نیروی هوایی و واحدهای کماندو زمینی ما» موفقیت آنها را ممکن ساخت، هماهنگی‌ای که به شدت به پشتیبانی عملیاتی مجاهدین خلق وابسته بود.

اسرائیل باید رابطه خود با مجاهدین خلق را به‌صورت رسمی در سیاست‌های خود ادغام کند و از همکاری مخفیانه به سوی مشارکت استراتژیک حرکت کند. این توصیه کاملاً بر اساس رئال‌پولیتیک است: مجاهدین خلق توانایی ارائه نتایجی را دارند که با اهداف استراتژیک اسرائیل هم‌راستا هستند، صرف‌نظر از میزان محبوبیت آنها در میان ایرانیان. گزینه جایگزین — انتظار برای توسعه توانایی‌های عملیاتی توسط جنبش‌های مردمی — ممکن است دهه‌ها طول بکشد، در حالی که ایران به سمت دستیابی به توانایی تسلیحات هسته‌ای پیش می‌رود.

اجتناب‌ناپذیری واکنش‌ها و مدیریت آن

هرگونه پذیرش علنی مجاهدین خلق بدون شک واکنش‌های قابل‌توجهی را هم در میان مردم ایران و هم در سطح بین‌المللی ایجاد خواهد کرد. همکاری تاریخی این سازمان با صدام حسین و ساختار داخلی اقتدارگرایانه آن، این گروه را به شریکی غیرقابل‌قبول تبدیل کرده است. با این حال، کارایی استراتژیک اغلب نیازمند اتحادهای ناخوشایند است.

اسرائیل باید این واکنش‌ها را پیش‌بینی کرده و از طریق چندین مکانیزم مدیریت کند:

نخست، باید این مشارکت به‌عنوان یک همکاری موقت و تاکتیکی، و نه استراتژیک و دائمی، معرفی شود. ارزش مجاهدین خلق در اخلال در رژیم کنونی ایران است، نه در اداره ایران پس از انقلاب.

دوم، حفظ روابط موازی با جنبش‌های دموکراتیک مردمی مانند جنبش پهلوی ضروری است، به‌گونه‌ای که آنها به‌عنوان شرکای ترجیحی برای سناریوهای پس از رژیم معرفی شوند، در حالی که از مجاهدین خلق برای نیازهای عملیاتی کنونی استفاده می‌شود.

سوم، باید پیچیدگی اخلاقی این همکاری تصدیق شود، اما بر ضرورت عملیاتی آن تأکید گردد. هدف استراتژیک اصلی اسرائیل جلوگیری از دستیابی ایران به توانایی تسلیحات هسته‌ای است، هدفی که مشارکت‌های تاکتیکی با سازمان‌های مؤثر اما غیرمحبوب را توجیه می‌کند.

درس‌هایی از پیشینه تاریخی

تاریخ نمونه‌های متعددی از همکاری قدرت‌های دموکراتیک با متحدان نامطلوب برای دستیابی به اهداف استراتژیک ارائه می‌دهد. ایالات متحده با پارتیزان‌های شوروی علیه آلمان نازی همکاری کرد، با وجود مخالفت ایدئولوژیک با کمونیسم. بریتانیا با استالین متحد شد و همزمان از جنبش‌های دموکراتیک در اروپای اشغال‌شده حمایت کرد. نکته کلیدی این است که مشارکت‌های تاکتیکی نیازی به انعکاس ترجیحات استراتژیک یا هم‌سویی اخلاقی ندارند.

رابطه اسرائیل با مجاهدین خلق باید در این چارچوب درک شود: اتحادی تاکتیکی که برای دستیابی به اهداف عملیاتی خاص طراحی شده است، نه تأیید ایدئولوژی یا روش‌های این سازمان. هدف، نصب رهبری مجاهدین خلق در تهران نیست، بلکه استفاده از توانایی‌های عملیاتی آنها برای اخلال در برنامه هسته‌ای رژیم کنونی است.

انتخاب کاذب بین واقع‌گرایی و اصول

منتقدان استدلال خواهند کرد که پذیرش مجاهدین خلق به معنای کنار گذاشتن اصول دموکراتیک به نفع رئال‌پولیتیک بدبینانه است. این چارچوب، انتخابی کاذب را ارائه می‌دهد. اسرائیل می‌تواند به‌طور همزمان از جنبش‌های دموکراتیک حمایت کند و از ابزارهای عملیاتی مؤثر استفاده نماید. نقش مجاهدین خلق باید اخلال تاکتیکی در رژیم کنونی باشد، در حالی که جنبش‌های دموکراتیک مانند جنبش پهلوی پایه‌ای مشروع برای اداره پس از انقلاب فراهم می‌کنند.

جنگ ۱۲ روزه نشان داد که برتری نظامی به‌تنهایی نمی‌تواند اهداف استراتژیک را بدون اطلاعات عملیاتی و هماهنگی میدانی محقق کند. مجاهدین خلق توانایی ارائه این قابلیت‌ها را به شیوه‌ای که جنبش‌های دموکراتیک مردمی نمی‌توانند، به اثبات رسانده‌اند. امتناع از استفاده از ابزارهای مؤثر به دلیل فقدان حمایت مردمی، نوعی سوءمدیریت استراتژیک است وقتی با یک رژیم اقتدارگرا که به دنبال تسلیحات هسته‌ای است، مواجه هستیم.

نتیجه‌گیری: ضرورت اتحاد واقع‌گرایانه

جنگ ۱۲ روزه واقعیت‌های عملیاتی مقابله با رژیم ایران را آشکار کرد: موفقیت نه‌تنها به توانایی نظامی، بلکه به شبکه‌های اطلاعاتی، هماهنگی عملیاتی و دارایی‌های میدانی که قادر به اقدام در زمان واقعی هستند، وابسته است. مجاهدین خلق، با وجود عدم محبوبیت، بارها و به‌طور مؤثر این قابلیت‌ها را نشان داده‌اند.

محاسبات استراتژیک اسرائیل باید نتایج را بر ظاهر ارجحیت دهد. برنامه هسته‌ای رژیم ایران تهدیدی وجودی است که نیازمند استفاده از تمام ابزارهای موجود برای اخلال است. مجاهدین خلق به‌عنوان مؤثرترین ابزار در دسترس کنونی ثابت شده‌اند و اطلاعاتی ارائه کرده‌اند که حملات موفقیت‌آمیز به تأسیسات هسته‌ای و نظامی را ممکن ساخته است.

اسرائیل باید مشارکت خود با مجاهدین خلق را رسمی کند و همزمان روابط خود با جنبش‌های دموکراتیک را برای سناریوهای پس از رژیم حفظ کند. این رویکرد دوگانه، هم کارایی عملیاتی را به حداکثر می‌رساند و هم مشروعیت بلندمدت را تضمین می‌کند. گزینه جایگزین — انتظار برای توسعه توانایی‌های عملیاتی توسط جنبش‌های مردمی در حالی که ایران به سمت وضعیت آستانه هسته‌ای پیش می‌رود — یک قمار استراتژیک است که اسرائیل نمی‌تواند آن را بپذیرد.

انتخاب نهایی بین امیدهای آرمان‌گرایانه و واقعیت‌های واقع‌گرایانه است. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که در مقابله با رژیم‌های اقتدارگرا، کارایی اغلب بیش از محبوبیت اهمیت دارد. سیاست موساد اسرائیل به دلیل پذیرش این واقعیت واقع‌گرایانه موفق بوده است. اکنون زمان آن است که سیاست رسمی دولت اسرائیل نیز از این الگو پیروی کند، صرف‌نظر از واکنش‌های اولیه کسانی که خلوص اخلاقی را به موفقیت استراتژیک ترجیح می‌دهند.



نظر خوانندگان:


■ با سلام،
هیچ‌کدام از دو آلترناتیوی که جولیان رنل در تایمز اسرائیل مطرح می‌کند واقع‌گرایانه نیستند. برای این حرف دو دلیل دارم. یک دلیل بنیادی است و دلیل دیگر سیاسی.
دلیل بنیادی است که اندیشه حاکم بر این تحلیل به شدت دوالیستی است. در حالیکه نه در دنیای امروز و نه نزد شهروندان امروز ایران، مخیر بودن بین “این یا آن”، بین “صفر و یک”، بین “یا با من یا بر من”، راه حل مطلوب نیست. این همان تفکر است که جمهوری اسلامی دارد و شهروندان ایرانی بارها، در اتنخابات مختلف، آن را مردود دانسته‌اند.
دلیل سیاسی آن است که هر دو این آلترناتیوها، همواره، خواهان کسب انحصاری قدرت بوده‌اند. اگر می‌توانستند به اتکای نیروی خود، قدرت را به دست بگیرند، باید تابحال این کار را می‌کردند. هر دو این‌ها، با اعمال خود، ناتوانی خود را فریاد می‌زنند. دلیل سیاسی، یک فاکتور دیگر را هم در بر می‌گیرد. اندیشمندان و دانشمندان ایرانی چنان بهایی به دموکراسی می‌دهند که جایی برای موفقیت برای این دو آلترناتیو باقی نمی‌گذارد. رنجی که این دو آلترناتیو از “فقدان دموکراسی درونی” می‌برند، هیچ درمانی ندارد. دموکراسی، خودش درمان است.
با احترام - حسین جرجانی





iran-emrooz.net | Fri, 15.08.2025, 17:33
درباره زندگی رهبر چین و پدرش

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

هیچ‌چیز برای شی جین‌پینگ ترسناک‌تر از آبِ وان حمام پدرش نبود

مصاحبه تازه‌ترین شماره هفته نامه اشپیگل با «جوزف توریگیان» نویسنده کتابی در باره زندگی پدر شی جین‌پینگ، رهبر کنونی چین

شی جونگ‌شون در ۱۴ سالگی تلاش کرد معلمش را بکشد. سپس معاون نخست‌وزیر جمهوری خلق چین شد و سرانجام به دست مائو به‌عنوان خائن معرفی گردید. نویسنده جوزف توریگیان زندگی پدر رهبر کنونی چین را بررسی کرده است.

جوزف توریگیان در دانشگاه آمریکایی واشینگتن دی‌سی درباره رژیم‌های اقتدارگرا، به‌ویژه چین و روسیه، تحقیق و تدریس می‌کند. زندگی‌نامه او با عنوان «منافع حزب در اولویت است» (The Party’s Interests Come First) (انتشارات دانشگاه استنفورد) داستان زندگی سیاستمداری را روایت می‌کند که «هم قربانی بود و هم عامل سرکوب»: یعنی شی جونگ‌شون، پدر شی جین‌پینگ رهبر کنونی چین.

اشپیگل: آقای توریگیان، خارج از روایت‌های تبلیغاتی پکن، درباره دوران جوانی شی جین‌پینگ (Xi Jinping) اطلاعات چندانی وجود ندارد. گفته می‌شود پدر او، شی جونگ‌شون (۱۹۱۳–۲۰۰۲) (Xi Zhongxun)، فردی خشن و سخت‌گیر بوده است. آیا پسر از او می‌ترسید؟

توریگیان: شی جونگ‌شون، مانند بسیاری از هم‌نسلانش، برای تنبیه فرزندان از مجازات‌های بدنی استفاده می‌کرد. یک آشنای خانوادگی این رابطه را «فئودالی» توصیف کرده بود. خود شی جین‌پینگ گفته که در کودکی هیچ‌چیز به اندازه بیدار شدن نیمه‌شب توسط پدرش برای رفتن به حمام و شست‌وشو در آب وانی که او قبلاً استفاده کرده بود ترسناک نبود. شی جونگ‌شون معتقد بود استفاده فقط یک‌بار از آب، اسراف است، بنابراین پسر خواب‌آلود و برادر کوچکش را از تخت بیرون می‌کشید تا از آن آب برای شستشو استفاده کنند.

اشپیگل: شی جونگ‌شون از سال ۱۹۵۹ معاون نخست‌وزیر چین بود. این فکر صرفه‌جویی از کجا می‌آمد؟

توریگیان: دقیقاً به همین دلیل. او از نسل بنیان‌گذاران جمهوری خلق بود. پس از پیروزی در جنگ داخلی ۱۹۴۹، بسیاری از اعضای نخبگان کمونیست می‌ترسیدند که فرزندانشان به دلیل جایگاه بالای خانواده، در رفاه پرورش یابند و نرم‌خو شوند. و این را برای انقلاب مهلک می‌دانستند. شی فرزندانش را بسیار سخت‌گیرانه تربیت می‌کرد و بی‌وقفه برایشان از انقلاب داستان می‌گفت، به قول خود شی جین‌پینگ «آن‌قدر که گوش‌هایمان پینه بسته بود».

اشپیگل: شما نوشته‌اید که از میان هفت فرزند، جین‌پینگ محبوب‌ترین فرزند او بود.

توریگیان: او جین‌پینگ را به‌ویژه پسری مقاوم و سرسخت می‌دانست. خودش می‌گفت جین‌پینگ «دارای شور و شوق» است و توان بالایی برای تحمل سختی‌ها دارد. این ویژگی برایش مهم بود، چون آن را با جوانی دشوار خودش و محرومیت‌های دوران جنگ داخلی که او را آبدیده کرده بود، مقایسه می‌کرد. شی جونگ‌شون سیاستمداری پرتناقض، و درعین‌حال مردی زخم‌خورده بود. دوران جوانی او چنان آسیب‌زا بود که تا پایان عمر از کابوس رنج می‌برد.

اشپیگل: چه تجربه‌هایی داشت که به این حالت رسیده بود؟

توریگیان: او در شمال شی‌آن (Xi’an)، پایتخت باستانی امپراتوری، بزرگ شد. در اوایل قرن بیستم، آن منطقه مکانی غم‌انگیز بود که قحطی و راهزنی بر آن حاکم بود. چین در حال فروپاشی بود و تحت فشار قدرت‌های استعماری غرب قرار داشت. در چنین شرایطی، شی جونگ‌شون نوجوان برای نخستین بار نوشته‌های کمونیستی را خواند. بعدها اعتراف کرد که آن مطالب را نمی‌فهمید، اما حزب کمونیست تازه‌تأسیس را راه نجات چین از مصیبت‌ها می‌دانست. در ۱۴ سالگی، یک عضو حزب کمونیست به او مأموریت داد تا یک معلم وفادار به دولت را بکشد. شی تلاش کرد، اما سوءقصدش با سم ناکام ماند و به زندان افتاد.

اشپیگل: تلاش برای قتل آنهم در سن  ۱۴ سالگی!

توریگیان: این نشان می‌دهد که او در محیطی سرشار از خشونت رشد کرده بود. او خیلی زود آزاد شد، اما همچنان تحت تعقیب ماند. وقتی از زندان بیرون آمد، بدنش پر از زخم و دمل‌هایی بود که در زندان شکل گرفته بود و به‌سختی می‌توانست راه برود. در کنار این، تراژدی‌های خانوادگی هم رخ داد: پدرش اندکی بعد درگذشت، احتمالاً به دلیل فشار روحی ناشی از اقدام پسرش به قتل. سپس مادرش مرد، و دو خواهرش از گرسنگی جان باختند. به‌عنوان فرزند بزرگ، اکنون مسئول تأمین خانواده بود، با این حال به فعالیت‌های انقلابی ادامه داد.

اشپیگل: کمی بعد از اعلام جمهوری خلق توسط مائو در ۱۹۴۹، شی جونگ‌شون وزیر تبلیغات شد. پیش‌تر گفته بود که حزب برای تثبیت قدرت باید «مدتی بی‌رحم باشد» و «به اندازه کافی بکشد تا رعب و وحشت ایجاد کند». این حرف چه چیزی درباره نگرش حزب کمونیست به انسان می‌گوید؟

توریگیان: این حرف نشان‌دهنده آن دیدگاه هولناک است که گویا «مقدار درست»ی از کشتار وجود دارد که باید انجام شود تا حکومت مؤثر باشد. طنز ماجرا اینجاست که بعدها شی جونگ‌شون شهرت یافت به این‌که انسانی‌ترین و لیبرال‌ترین نوع کادر حزبی بود که حزب کمونیست پرورانده است. امروز دیگر دوران اعدام‌های دسته‌جمعی گسترده گذشته است، اما یک چیز از دوره شی جین‌پینگ باقی مانده: این باور که بسیار مفید است که مردم از حزب بترسند.

اشپیگل: شی جین‌پینگ ۹ ساله بود که پدرش در سال ۱۹۶۲ ناگهان از سوی حزب به‌عنوان خائن معرفی شد. علت این سقوط، رمانی درباره انقلاب در شمال‌غرب چین ــ پایگاه قدرت شی ــ بود که توسط یک آشنای خانوادگی نوشته شده بود. مائو او را متهم کرد که پشت انتشار این رمان بوده تا به او حمله کند. در پی آن، حبس خانگی، زندان، کار در کارخانه‌ای در نقطه‌ای دیگر از کشور و ۱۶ سال کنار گذاشته‌شدن سیاسی در انتظارش بود. شی جین‌پینگِ جوان این دوره را چگونه گذراند؟

توریگیان: این برای کل خانواده تحقیرآمیز بود. بچه‌ها سال‌ها پدرشان را ندیدند و شایعاتی شنیدند که او مرده است. وقتی سرانجام از تبعید به پکن بازگشت، حتی نمی‌توانست پسرانش را از هم تشخیص دهد. شی جین‌پینگ طعم آزار و تعقیب را شخصاً چشید.

اشپیگل: در کتاب شما یک خاطره تکان‌دهنده از کودکی او آمده است. این رویداد در جریان انقلاب فرهنگی رخ داد ــ دهه‌ای پیش از مرگ مائو که در آن هر کس حتی فقط به خاطر نسبت خانوادگی با یک «فرد اشتباه» می‌توانست خائن اعلام شود.

توریگیان: شی جین‌پینگ حدود ۱۳ سال داشت. آن زمان مرتب «جلسات مبارزه» برگزار می‌شد که در آن، به‌اصطلاح ضدانقلابی‌ها را در انظار عمومی تحقیر می‌کردند. آن‌ها باید در «خودانتقادی»های طولانی، به گناه خود اعتراف می‌کردند. یکی از این نشست‌ها که در آن شی جین‌پینگ به خاطر پدر مغضوبش به نمایش گذاشته شد، در مدرسه عالی حزبی پکن ــ محل کار مادرش چی شین ــ برگزار گردید. شی جین‌پینگ مجبور شد روی صحنه بایستد و کلاهی بر سرش گذاشتند که آن‌قدر با وزنه سنگین شده بود که سرش پایین می‌افتاد. وقتی جمعیت فریاد می‌زد: «مرگ بر شی جین‌پینگ!»، مادرش در میان تماشاگران ناچار شد مشت خود را بالا ببرد و همراهی کند.

اشپیگل: از دوران مدرسه شی جین‌پینگ چه می‌دانیم؟

توریگیان: او و خواهر و برادرانش به مدرسه راهنمایی «اول اوت» می‌رفتند. این یکی از مدارس پکن بود که عمدتاً فرزندان نخبگان در آن تحصیل می‌کردند. مدرسه شبانه‌روزی بود و شی جین‌پینگ در طول هفته در آن زندگی می‌کرد. آموزش بسیار سخت و به سبک نظامی بود و دانش‌آموزان کتاب‌هایی درباره میراث انقلابیون، یعنی پدر و مادرشان، می‌خواندند. جالب اینجاست که حتی در دوره تبعید پدرش هم درس خواندن را در همان مدرسه ادامه داد. تصور کنید چقدر دشوار بود که در محیطی درس بخواند که بچه‌های دیگر مدام به مقام‌های پدرانشان افتخار می‌کردند.

اشپیگل: با توجه به همه کارهایی که حزب با خانواده شی کرده بود، ممکن بود انتظار برود که آن‌ها از نظام فاصله بگیرند. اما برعکس شد. شما صحنه‌ای را توصیف می‌کنید که در آن پدر و پسر با زیرپیراهنی کنار هم نشسته‌اند، سیگار می‌کشند و شی جین‌پینگ با افتخار سخنرانی‌های مائو ــ همان کسی که آن‌ها را به این روز انداخت ــ از حفظ می‌خواند. چرا چنین وفاداری‌ای؟

توریگیان: شی جونگ‌شون باور داشت که حزب همیشه حق دارد. اگر حزب می‌گفت او خائن است، وظیفه‌اش این بود که در درون خود دنبال اشتباهاتی بگردد که شاید از جهت نظری مرتکب شده باشد. هرچند بسیاری از اتهامات بی‌اساس بود ــ او حتی آن رمان جنجالی را شخصاً منفی ارزیابی کرده بود ــ اما اعتراف می‌کرد که هیچ‌کس در برابر «میکروب» لیبرالیسم بورژوایی مصون نیست و شاید او هم آلوده شده باشد. این‌که حتی وقتی به زمین خورده بود همچنان به حزب وفادار ماند، بعدها وقتی پس از بیش از یک دهه و نیم از او اعاده حیثیت به عمل آمد، مایه افتخارش بود. شی جین‌پینگِ جوان نیز مشابه همین احساس را داشت، که این را می‌توان از هشت بار درخواستش برای پیوستن به اتحادیه جوانان کمونیست فهمید.


سیاستمدار استانی شی جین‌پینگ در حوالی سال ۲۰۰۰، پشت سر پدرش شی جونگ‌شون، دخترش شی مینگ زه و همسرش پنگ لی یوان

اشپیگل: ایمان تزلزل‌ناپذیر، خودسرزنشی، اعتراف و بخشش: آیا ممکن است حزب کمونیست بی‌خدا در جهان‌بینی‌اش کمی شبیه کاتولیک‌ها باشد؟

توریگیان: در سخنرانی‌های کتابم در آمریکا، مردم اغلب به من می‌گویند که این‌ها چقدر شبیه چیزهایی است که در مدرسه کاتولیک یاد گرفته‌اند. البته، مبارزه طبقاتی کاملاً متفاوت است از پیام انجیل درباره عشق به همنوع. اما در نامه پولس به رومیان آمده: «ما به رنج خود می‌بالیم، زیرا می‌دانیم که رنج، بردباری می‌آفریند».

اشپیگل: یا همان‌طور که شی جین‌پینگ با افتخار در مصاحبه‌ای گفت: «من از بیشترِ مردم، بیشتر رنج کشیده‌ام.»

توریگیان: برای شی همیشه مهم بود که مسیر پررنج خود را برجسته کند. او می‌خواست با این کار در برابر اتهام رانت‌خواری خانوادگی از خود دفاع کند. البته واضح است که چندین‌بار موقعیت پدرش به پیشرفت کاری‌اش کمک کرد. اما در عین حال، درست است که او یک «شاهزاده بی‌اهمیت» (Prinzling) کلاسیک، آن‌طور که با تحقیر به فرزندان اشراف سرخ چین می‌گفتند، نبود. از یک سو، چون پدرش زودتر از بسیاری دیگر از رهبران هم‌سرنوشتش سقوط کرده بود. و از سوی دیگر، چون او در نوجوانی طی انقلاب فرهنگی به روستا فرستاده شد ــ آن هم به منطقه‌ای بسیار فقیر ــ و بیش از بسیاری از جوانان دیگری که به تبعید روستایی فرستاده شده بودند، در آن‌جا ماند.

اشپیگل: وقتی شی جین‌پینگ در سال ۲۰۱۲ به قدرت رسید، بسیاری او را به اشتباه یک اصلاح‌طلب پنداشتند، چون پدرش از کسانی بود که از آنها اعاده حیثیت شده بود و به عنوان فردی لیبرال شهرت داشت. آیا شی جونگ‌شون واقعاً چنین بود؟

توریگیان: بله و خیر. در دههٔ هشتاد، «شی جونگ‌شون» (پدر شی جین‌پینگ) از این ایده حمایت می‌کرد که باید به اقلیت‌های قومی مانند تبتی‌ها و اویغورها گوش داد. او گاهی به جای سرکوب، بر گفت‌وگو تکیه می‌کرد و حتی از تصویب قانونی برای حمایت از مخالفان سیاسی سخن گفت — که از منظر امروز، باورنکردنی به نظر می‌رسد. اما در نهایت، او همیشه از خط رسمی حزب دفاع می‌کرد. حتی وقتی این خط به معنای کشتن صدها دانشجوی طرفدار دموکراسی در میدان تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ بود..

اشپیگل: در یک مورد، موضع شی جونگ‌شون روشن بود: او پس از دوران مائو، دربارهٔ بازگشت به دیکتاتوری تک‌نفره و ایجاد کیش شخصیت هشدار داده بود. امروز که با هم صحبت می‌کنیم، سه تا از چهار مقالهٔ صفحهٔ اول روزنامهٔ حزبی «مردم» دربارهٔ شی جین‌پینگ است و تصویر جلد چهار بار چهرهٔ او را نشان می‌دهد. پدرش امروز چه می‌گفت؟

توریگیان: یک روشنفکر چینی یک‌بار به شوخی گفت: «شی جین‌پینگ پسر شی جونگ‌شون نیست، بلکه نوهٔ مائو تسه‌تونگ است.» وقتی شی پدر در سال ۲۰۰۲ درگذشت، شی جین‌پینگ هنوز یک سیاستمدار استانی بود. مسلم است که تمرکز این همه قدرت در دستان او تصادفی نیست، بلکه در ذات همان حزبی است که شی جونگ‌شون زندگی‌اش را وقف آن کرده بود. یک حزب انقلابی رهبران مطلقه می‌آفریند.

اشپیگل: شی جین‌پینگ که یک غیر‌اصلاح‌گرا است چه چیزی از پدر «گاه‌به‌گاه اصلاح‌گر» خود آموخته؟

توریگیان: مثل پدرش، شی جین‌پینگ معتقد است که رفاه مادی به تنهایی مخرب است. اگر مردم، کمونیسم را تنها یک افسانه بدانند، این می‌تواند به معنای پایان حزب باشد. شی این را یکی از دلایل فروپاشی اتحاد شوروی می‌داند. در چین نیز پس از انقلاب فرهنگی، بسیاری از مردم به دنبال خوش‌گذرانی، پول درآوردن و زندگی آزادانه بودند. چون دیگر به کمونیسم ایمان نداشتند، بسیاری به طور فزاینده‌ای به دنبال معنای زندگی در ادیان مختلف مانند کاتولیک و بودیسم بودند. برای حزب، این وضعیت یک رقیب بود. شی جین‌پینگ می‌خواهد مردم یک هدف معنوی والاتر داشته باشند، اما این هدف چیزی جز ملی‌گرایی چینی تحت حاکمیت حزب کمونیست نیست.

اشپیگل: یعنی مردم باید حاضر باشند آزادی فردی خود را قربانی کنند؟

توریگیان: در فرهنگ سیاسی کمونیسم، یک مفهوم کلیدی وجود دارد: «ساخته‌شدن» یا «آب‌دیده شدن» شخصیت فردی. چگونه می‌توان آب‌دیده شد؟ با عبور از آتش. در دیدگاه اخلاقی و تاریخی شی جین پینگ، نسل پدرش با جنگیدن در جنگ داخلی از آتش عبور کردند. نسل خودش نیز با تحمل انقلاب فرهنگی این کار را انجام داد. اما این مسئله برای نسل سوم، یعنی نسل امروزی، دشوار است.

اشپیگل: چون آتشی نبوده که [این نسل] از آن عبور کرده باشد؟

توریگیان: از یک نظر، کرونا آتش این نسل بود. اما آیا سختی‌های همه‌گیری ایمان جوانان چینی به حزب را تقویت کرد؟ بیشتر برعکس. امروز پدیده‌هایی مثل tangping (به معنی «دراز کشیدن» یا در اصل کنار کشیدن از جامعه) و runxue («هنر فرار» یا تمایل به مهاجرت) را می‌بینیم. شی در سخنرانی‌هایش تأکید می‌کند که جوانان باید یاد بگیرند «طعم تلخی را بچشند». سؤال این است: آیا چینی‌ها واقعاً آماده‌اند برای بار سوم سوار دور باطل بردباری (Karussell der Duldsamkeit) را تحمل کنند؟

اشپیگل: از یک طرف شی می‌گوید: ببینید حزب چقدر کشور را برای شما مرفه و قابل‌زندگی کرده است. از طرف دیگر هشدار می‌دهد: باید همچنان رنج بکشید، وگرنه بورژوا و تنبل می‌شوید. به نظر می‌رسد او تلاش می‌کند آرزوهای پدرش، متولد ۱۹۱۳، را به نسل دخترش، متولد ۱۹۹۲، تحمیل کند.

توریگیان: بله، این پروژهٔ اوست. یکی از معدود دفعاتی که در رسانه‌های چینی از دخترش نام برده شد، مصاحبهٔ «پنگ لی‌یوان» (Peng Liyuan) همسر شی، پس از زلزلهٔ ویرانگر سیچوان (Sichuan) در سال ۲۰۰۸ بود. او گفت که دخترشان در پاکسازی خرابه‌ها کمک می‌کند تا با مردم نیازمند یکی شود. به زبان دیگر: تا خودش را «آب‌دیده» کند.

اشپیگل: در پایان کتاب‌تان می‌نویسید که هم شی جونگ‌شون و هم شی جین‌پینگ یک «پیمان فاوستی» بسته‌اند. منظورتان چیست؟

توریگیان: در اثر «فاوست» گوته، فاوست روح خود را به شیطان می‌فروشد تا به دانشی بی‌پایان دست یابد. او برای چیزی که بسیار ارزشمند می‌داند، بهای وحشتناکی می‌پردازد. شی جین‌پینگ، مثل پدرش، معتقد است که حاکمیت مطلق حزب تنها راه نجات چین از سختی‌هاست.  چیزی با ارزش‌تر از این وجود ندارد. اما بهایی که خانوادهٔ «شی» برای این باور پرداخته‌اند، رنج انسانی عظیمی بوده است. شی جین‌پینگ یک‌بار به آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان، گفته بود که در نوجوانی «فاوست» را خوانده است. او اعتراف کرد که داستان را کاملاً درک نکرده.

اشپیگل: آقای توریگیان، از شما برای این گفت‌وگو سپاسگزاریم.

Nichts fürchtete Xi Jinping mehr als das Badewasser seines Vaters
Nr. 34 / 14.8.2025 DER SPIEGEL





iran-emrooz.net | Thu, 14.08.2025, 20:56
حسن روحانی و اطلاعات نود میلیونی!

احمد پورمندی

حسن روحانی بار دیگر جمعی از مشاوران خود را گرد آورد و ضمن سخنانی که می‌توان آن را، به نوعی مانیفست در خدمت خیز برداشتن به سمت تخت رهبری هم دانست، به مسايل متنوعی پرداخت. او با اختصاص بخش اصلی سخنرانی به دفاع از قهرمانی نیرو‌های مسلح در جنگ ۱۲ روزه و اشارات سربسته به بحران‌ها و خطا‌ها و وعده بررسی در آینده نا معلوم، مدعی شده است که اگر در روز دوشنبه ۲۶ خرداد، حمله به جلسه شورای امنیت ملی پیروز نشد، خدا به داد حکومت رسید و طرح سرنگونی ج.ا. را ناکام گذاشت!

بخش دیگری از این سخنرانی، تکرار وعده‌هایی بود که او در سال ۹۶ برای جلب آرای مردم، در بوق و کرنا کرد تا در فردای انتخابات، به پاپوس رهبر و برادران سپاه برود و با پشت کردن به مردم، به ریش ۲۴ میلیون رای دهنده بخندد.

ضرورت داشتن کانال‌های خصوصی تلویزیونی، خروج سپاه از اقتصاد و سیاست، حذف موانع در مقابل کارآفرینان، ضرورت تشکیل احزاب نیرومند و حزبی کردن انتخابات و…بخش‌های دیگری از وعده‌های او بودند که در این مانیفست هم تکرار شده‌اند. جدای از اینها، حسن روحانی دو نکته مهم را در سخنرانی خود گنجاند که نشانه نگاه جاسوس‌پرور، امنیتی و ابزارپنداری اهالی دانش و فن هستند.

او بدون کوچکترین اشاره‌ای به نظام مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه که چیزی جز گوسفندپنداری مردم، از دانشمند تا کاسب، معلم و کارگر نیست، و بحران‌های متعددی که کشور را در معرض فروپاشی قرار داده‌اند، با تاکید بر تغییر ماهیت جنگ‌ها و نقش برجسته تکنولوژی مدرن و هوش مصنوعی، خواستار تغییر سیاست‌ها به گونه‌ای شد که دانشمندان ایرانی به جای مهاجرت به خارج، مجددا به ایران باز گردند.

عزیمت از نقطه نیاز به علوم فوق مدرن معاصر در جنگ، امنیت و دفاع، به جای نگاهی اجتماعی و اقتصادی به مقوله مهاجرت و فرار مغزها، دراین صحبت‌ها اصلا تصادفی نبوده است. اقتضای طبیعت این مردِ پستوهای امنیتی نظام، این است که همه را ابزار دست «نخبه-پخمگان امنیتی» از نوع خودش بپندارد. او در بخش بعدی سخنانش، این نگاه مردم‌ستیز و امنیتی را برملا کرده، می‌گوید:

«دستگاه اطلاعاتی‌ای قدرتمند است که پشتیبان آن ۹۰ میلیون جمعیت باشند. همه به او کمک کنند و خبر و اطلاعات بدهند. آنکه در سال شصت و شصت و یک توانستیم در برابر توطئه‌هایی علیه جمهوری اسلامی ایران موفق باشیم، مردم بودند که به صحنه آمدند. با چنین دستگاه اطلاعاتی ما می‌توانیم بسیاری از نقاط ضعفی که وجود دارد را جبران کنیم!»

روحانی اصلا به روی مبارک نمی‌‌آورد که نفوذ در دستگاه‌های امنیتی در بالاترین سطوح صورت گرفته و این برادران سردار ایشان هستند که به دلایل مختلف، به جاسوسی مشغول شده‌اند و در‌های سازمان‌های امنیتی را به روی موساد چهار طاق باز گذاشته‌اند و نه کارگر افغانستانی و بقیه مردم ایران که برای کشف جاسوس، نیاز به خبرچینی علیه یکدیگر داشته باشند.

خمینی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ طی یک سخنرانی خشم آلود، مردم را به همکاری در کشف عناصر ضد انقلاب فراخواند و تاکید نمود که حتی باید تخلفات اعضای خانواده خود را هم گزارش کنند و از هیچکس چشم پوشی نکنند. حالا شاگرد وفادار او ضمن یاد کردن از تجارب آن سال‌ها، خواستار سازمان اطلاعاتی ۹۰ میلیونی می‌شود. او آنچنان شیفته این ایده هپروتی خود است که می‌خواهد کل ۹۰ میلیون نفر را، از کودک شیرخوار تا پیر زن ۱۰۰ ساله را به عضویت سامانه اطلاعاتی در آورد! او از خود نمی‌‌پرسد که اگر همه این ۹۰ میلیون نفر قرار است که برای نظام خبرچینی کنند، سوژه خبر رسانی را باید از کجا بیاورند؟ مضحک اما این است برنامه کسی که برای رهبری آینده کشور شال و کلاه کرده است و بر این متن ۹۰ میلیون نفری که قرار است شب و روز علیه یکدیگر جاسوسی کنند، از متفکران و دانشمندان ایرانی دعوت می‌شود که به ایران بر گردند تا لابد حزب‌الله محل، با ورق، عرق و کاندوم به خانه‌هایشان هجوم ببرد و بابت جاسوس‌بگیری جایزه بگیرد.

حسن روحانی یک بار در ۱۳۹۶، برای کسب رای مردم، وعده‌های بسیاری داد. اما به هیچ یک وفادار نماند و نه تنها وفادار نماند، بلکه دست به آدم فروشی زد. همه آنها را که به خاطر تجمیع پول، سلاح، اطلاعات، دانشگاه و رسانه در نهاد سپاه، فاسد خوانده بود، یک شبه برادر و فرزند ملت نامید و در ۱۳۹۸ برای کشتار فرزندان بی‌گناه مزدم که علیه گرانی بنزین به خیابان آمده بودند، با زهر خند مضحکش، فرمان تیر داد. حالا او با ایده سازمان اطلاعات ۹۰ میلیونی، می‌خواهد ردای رهبری به تن کند. در عصر انفجار اطلاعات، او روی کم حافظگی مردم ایران، بیهوده حساب باز کرده است!



نظر خوانندگان:


■ اینها همه هفت خط و وابسته و ساخته شده دالان‌های پیچیده امنیتی اطلاعاتی هستند. کل سپاه پاسداران از بی‌سوادترین بی‌استعدادترین و پخمه‌ترین آدم‌ها هستند و ظرفیت شکل گرفته فکری و شخصیتی شأن در حد یک لیوان در باران است ولی عده‌ای از اینها مانند بخش بزرگی از خط امامی‌ها از جمله این حسن روحانی به شدت متظاهر و فاسد و لافزن و پدیدآورنده مافیاهای هزار چهره فاسد ج.ا ننگین هستند. اینها را رفسنجانی جنایتکار شخصا برای آموزش و پروژه بازیهای موازی بکار گرفت. این توهم توطئه نیست خاطرات سری دوم رفسنجانی نکات ظریف کلیدی دارد. متاسفانه علیرغم تلاش ها و پیگیری‌های صورت گرفته، پراکندگی و آشفتگی به قدری زیاد است که چنین افراد معلوم‌الحال و بد سابقه فاسد و بی‌وطنی بی‌شرمانه خود را منتقد وضع موجود جا بزند.
میکده چون به باد شد، دعوت من به باده کرد
روغن ریخته ست کاو نذر امامزاده کرد
آنکه سواره آن همه نقشه پیاده کرده بود
این دم سرنگون شدن یاد من پیاده کرد(شهریار)
با احترام علی روحی


■ حرف‌های مشابهی را قالیباف در رابطه ۹۰ میلیون نفر به زبان آورد، لزوماً به معنی دعوت مردم به جاسوسی علیه یکدیگر نیست، می‌تواند و به باور من تلاش برای ترمیم شکاف دولت ملت باشد. روحانی و قالیباف می‌گویند مردم اگر حکومت را قبول داشته باشند با آن همراهی می‌کنند، تبعیض مانع اصلی در برابر وفاق بین مردم و حکومت است. اینکه روحانی بتواند شکاف دولت ملت را از بین ببرد باید منتظر بود و دید ولی تا آن زمان مردم همچنان با حاکمان احساس بیگانگی خواهند کرد و همچنان بخش بزرگی از جوانان از اصطلاح اشغالگر در مورد حکومت استفاده خواهند کرد.
حسینی


■ توضیح دوستانه به آقای حسینی گرامی، آیا احتمال دارد جمهوری اسلامی با تغییرات تدریجی به سمت یک دیکتاتوری ملی پیش رود؟ هرگز. این یک جواب احساسی نیست و داده‌های منطقی دهه‌های اخیر آنرا ثابت می‌کند. مهمترین فاکتور رشد سرطان گونه فساد در داخل سیستم آنهاست. پدیده‌ای که دیکتاتوری جمهوری اسلامی را از چین و شوروی (بطور نسبی) متمایز می‌کند.
با احترام، پیروز.





iran-emrooz.net | Thu, 14.08.2025, 20:36
زکریا زبیدی: نماد مبارزه و ناامیدی فلسطینیان

برگردان: جمشید خون‌جوش

گزارش زیر از نیویورک تایمز، تصویری از زندگی پیچیده زکریا زبیدی یکی از شناخته‌شده‌ترین زندانیان فلسطینی که فوریه امسال از زندان اسرائیل آزاد شد، ارائه می‌دهد: از یک مبارز مسلح و رهبر شبه‌نظامی، تا هنرمندی فرهنگی و زندانی سیاسی، که همه تلاش‌هایش با حس ناکامی و بن‌بست فلسطینی‌ها در برابر اشغالگری اسرائیل همراه بوده است.
او که پس از آزاد شدن از زندان با استقبال گسترده فلسطینی‌ها روبه‌رو شد، در گذشته رهبر یک گروه شبه‌نظامی فتح در جنین بود و بعدها با تئاتر و فعالیت‌های فرهنگی تلاش کرد رویکردی مسالمت‌آمیزتر برای مقابله با اشغال اسرائیل پیدا کند. زبیدی در سال ۲۰۱۹ دوباره زندانی شد و در ۲۰۲۱ برای مدتی کوتاه از طریق تونلی از زندان فرار کرد؛ هرچند چند روز بعد دستگیر شد. این فرار جایگاه اسطوره‌ای او را در جامعه فلسطینی تثبیت کرد، اما نتیجه‌ای ملموس نداشت و شرایط زندانیان فلسطینی را نیز سخت‌تر کرد.
زکریا زبیدی پس از آزادی از زندان با دیدن ویرانی‌های کرانه باختری و غزه و مرگ پسرش به علت بمباران‌های اسرائیل، به شکلی از «نماد مبارزه و ناامیدی فلسطینیان» تبدیل شده است. او، با یک دوگانگی که همواره در اظهاراتش وجود دارد، معتقد است نه مقاومت مسالمت‌آمیز و نه خشونت توانسته یا خواهد توانست اسرائیل را وادار به عقب‌نشینی کند، چرا که اسرائیل قدرتمند است و خواهان همکاری نیست. با این حال، او از جست‌وجوی راه‌حل دست نکشیده و پس از آزادی تحصیل در مقطع دکترای «مطالعات اسرائیل» در دانشگاه بیرزیت را آغاز کرده است تا پیچیدگی‌های این درگیری را بهتر درک کند.

یک فلسطینی که یک گروه مسلح، یک تئاتر و یک فرار از زندان را رهبری کرد

زکریا زبیدی، الهام‌بخش فلسطینی‌ها و باعث وحشت اسرائیلی‌ها بود. او که اخیراً در جریان یک آتش‌بس از زندان آزاد شد، اکنون درباره دستاورد شیوه‌های متعدد زندگی خود دچار تردید شده است.

هنگامیکه زکریا زبیدی در ماه ژانویه به طور ناگهانی از زندان اسرائیل آزاد شد، این لحظه‌ای نادر و کوتاه از شادی برای فلسطینی‌ها بود.

صدها نفر در رام‌الله، شهری فلسطینی در کرانه باختری اشغالی، برای استقبال از زبیدی پس از آزادی از زندان گرد آمدند و او را همچون قهرمانی بازگشته تشویق کردند. هنگام برداشتن نخستین گام‌های آزادی، جمعیت نام او را فریاد می‌زد و برخی او را بر روی شانه‌هایشان بلند کردند. کودکی یک قوطی کوچک از ژل مو را در دست داشت که زبیدی شش سال پیش، قبل از زندانی‌ شد، به او داده بود. وطن ابو الرب، ۱۱ ساله، گفت: «می‌خواستم به عمو زکریا نشان بدهم که آن را نگه داشته‌ام، و فقط حالا که او آزاد شده از آن استفاده خواهم کرد.»

زبیدی، ۴۹ ساله، شناخته‌ شده‌ترین زندانی فلسطینی است که در جریان یک آتش‌بس کوتاه‌مدت در غزه در اوایل امسال، در ازای گروگان‌های اسرائیلی آزاد شد. در اوایل دهه ۲۰۰۰، او با رهبری یک گروه مسلح وابسته به فتح ــ رقیب سکولار حماس ــ الهام‌بخش فلسطینی‌ها و مایه هراس اسرائیلی‌ها شده بود.

او چند سال بعد، زمانی که از مبارزه مسلحانه دست کشید و به راه‌اندازی یک تئاتر کمک کرد، توجه جهانیان را به خود جلب نمود. یک دهه بعد که دوباره زندانی شد، با فرار کوتاه‌مدت از زندان از طریق یک تونل ــ پیش از آنکه چند روز بعد دوباره دستگیر شود ــ افسانه شخصی‌اش را تثبیت کرد.

اکنون، ماه‌ها پس از آزادی، زبیدی به نماد چیز دیگری تبدیل شده است: حس ناامیدی‌ای که در زندگی فلسطینی‌ها رسوخ کرده است. او اخیراً در یک گفت‌وگو با نیویورک تایمز ــ نخستین مصاحبه مهمش به‌عنوان یک فرد آزاد ــ گفت که احساس می‌کند زندگی‌اش به‌عنوان یک مبارز، یک رهبر تئاتر و یک زندانی، در نهایت بی‌ثمر بوده است. به گفته او، هیچ‌کدام از این تلاش‌ها به تشکیل یک کشور فلسطینی کمک نکرده و شاید هرگز هم نکند.

زبیدی در مصاحبه‌ای در رام‌الله گفت: «ما باید ابزارهای‌مان را بازنگری کنیم.» او پرسید: «ما یک تئاتر راه انداختیم و مقاومت فرهنگی را امتحان کردیم ــ چه نتیجه‌ای داشت؟ سلاح را امتحان کردیم، تیراندازی کردیم. هیچ راه‌حلی وجود ندارد.»

انگار برای اثبات حرفش، زبیدی چند دندان مصنوعی را از دهانش بیرون آورد و دهانی کاملاً بی‌دندان را نشان داد. زبیدی گفت که دندان‌ها و فکش در دوران زندانی بودن اخیرش شکسته است. او در زمان حمله حماس به اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳، در بازداشت بود و به گفته خودش، در هفته‌های بعد از آن بارها توسط نگهبانان زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفت. توصیف‌های او از این رفتار، مشابه شهادت‌های دست‌کم ۱۰ زندانی دیگر در اسرائیل از زمان آغاز جنگ بود که با نیویورک تایمز مصاحبه کرده بودند.

سرویس زندان‌های اسرائیل در بیانیه‌ای اعلام کرد که «از ادعاهای مطرح شده آگاه نیست و تا جایی که ما می‌دانیم، چنین اتفاقاتی رخ نداده است.»

زبیدی که در زندان از رسانه‌ها قطع ارتباط شده بود، پس از ۱۶ ماه جنگ، بیرون آمد و دید که غزه در اثر ضدحمله اسرائیل ویران شده است. او دریافت که بخش‌های بزرگی از جنین، زادگاهش در شمال کرانه باختری، در حملات اسرائیل تخریب و خالی از سکنه شده است. خانه خودش ــ که در منطقه‌ای محصور شده توسط ارتش اسرائیل قرار دارد ــ غیرقابل دسترسی بود. پسر ۲۱ ساله‌اش، که او هم یک مبارز بود، در حمله هوایی اسرائیل کشته شده بود. به نظر می‌رسید که در همه جبهه‌ها، راهبردهای فلسطینی‌ها در حال شکست خوردن است.

«اما راه‌حل چیست؟» زبیدی پرسید. «من هم همین سوال را از خودم می‌پرسم.»

زبیدی به‌عنوان یک مبارز در دوران جوانی، هدف و مأموریت روشنی داشت.

پس از فروپاشی مذاکرات صلح در اوایل دهه ۲۰۰۰، او به یک گروه شبه‌نظامی در جنین پیوست، با این باور که این بهترین راه برای دستیابی به حاکمیت فلسطین است. جرقه فوری برای این تصمیم، بازدید تحریک‌آمیز یکی از رهبران اسرائیل ــ همراه با صدها افسر پلیس ــ از یک مجموعه مسجد مهم در اورشلیم بود که بر روی بقایای معبد باستانی یهودیان ساخته شده است. این اقدام باعث بروز اعتراضات و ناآرامی‌ها در مناطق عرب‌نشین اسرائیل شد و سرکوب مرگباری از سوی اسرائیل را به دنبال داشت که زبیدی را به‌شدت شوکه کرد.

با شدت گرفتن اعتراضات و تبدیل آن به یک قیام مسلحانه که به نام انتفاضه دوم شناخته شد، زبیدی به گردان شهدای الاقصی، یکی از گروه‌های مسلح عمده وابسته به فتح در جنین، پیوست و به سرعت در رده‌ها ارتقا یافت تا اینکه به رهبر آن تبدیل شد.

برای اسرائیلی‌ها، زبیدی یک تروریست بود. فلسطینی‌ها در طول پنج سال انتفاضه، حدود ۱۰۰۰ اسرائیلی را کشتند، زیرا این قیام از اعتراضات خیابانی به بمب‌گذاری‌ها و تیراندازی‌ها علیه اتوبوس‌ها، کلوب‌های شبانه، هتل‌ها و کافه‌های اسرائیلی تغییر ماهیت داد. زبیدی هرگونه دخالت مستقیم در قتل را رد می‌کند، اما متهم بود که دستور چندین حمله، از جمله تیراندازی به دفاتر یک حزب سیاسی که به کشته شدن چند نفر انجامید، را صادر کرده است. در نهایت، او با ۲۴ فقره اتهام ــ عمدتاً مرتبط با خشونت ــ روبه‌رو شد، اما پیش از صدور حکم، آزاد گردید.

بلا آوراهام، همسر یکی از قربانیان آن حمله، پس از آزادی زبیدی به رسانه‌های اسرائیلی گفت: «آزادی او خطرناک است. انتظار دارم دولت او را تا آخرین روز عمرش تعقیب کند.»

اما زبیدی برای فلسطینی‌ها یک مبارز آزادی بود که رهبری دفاع از سرزمین فلسطین در برابر یک ارتش اشغالگر را بر عهده داشت. اسرائیلی‌ها در طول انتفاضه دوم حدود ۳۰۰۰ فلسطینی را کشتند. زمانی که ارتش اسرائیل در سال ۲۰۰۲ به جنین یورش برد و بخش زیادی از محله زبیدی را ویران کرد، او یک گروه مسلح را رهبری می‌کرد که تلاش داشت این حمله را دفع کند. او پس از حضور در مستندی با نام «فرزندان آرنا» که بخشی از این فعالیت‌های شبه‌نظامی را روایت می‌کرد، توجه جهانیان را به خود جلب کرد.

در یکی از صحنه‌های به‌یادماندنی، فیلم‌سازان مشاجره‌ای درباره تاکتیک‌های چریکی بین زبیدی و یکی از همرزمانش، علا صباغ، را ثبت کردند. زبیدی با پنهان شدن در خرابه‌ها از حمله ارتش اسرائیل جان سالم به در برد و از تصمیم صباغ برای زنده ماندن از طریق تسلیم شدن به سربازان، ناخشنود بود.

زبیدی به دوستش با افتخار گفت: «من هرگز خودم را تسلیم نمی‌کنم. هرگز!» او بعدتر اضافه کرد: «ترجیح می‌دهم بمیرم.»

با گذر زمان، زبیدی رویکردی پیچیده‌تر و چندلایه‌تر را برای مقابله با اسرائیل در پیش گرفت. زمانی که رهبران اسرائیلی و فلسطینی تلاش می‌کردند آرامش را بازگردانند، اسرائیل در سال ۲۰۰۷ به صدها مبارز ــ از جمله زبیدی ــ پیشنهاد عفو داد، به شرط آنکه سلاح‌های خود را کنار بگذارند.

زبیدی این پیشنهاد را پذیرفت و در آن زمان مصاحبه‌هایی گفت که انتفاضه شکست خورده است. او تمرکز خود را به تئاتری معطوف کرد که به تازگی با همکاری یک بازیگر چپ‌گرای اسرائیلی و یک فعال سوئدی تأسیس کرده بود. تئاتر آزادی در جنین کارگاه‌های نمایش برای جوانان شهر برگزار می‌کرد ــ برنامه‌ای که همچنان ادامه دارد ــ و اقتباس‌هایی از آثاری مانند «در انتظار گودو» و «قلعه حیوانات» را روی صحنه می‌برد.

زبیدی هیچ نمایشی را کارگردانی نکرد، اما حضور او در مدیریت تئاتر به محافظت از آن در برابر مخالفت برخی از ساکنان محافظه‌کار جنین کمک میکرد.

زبیدی گفت که هدف نهایی‌اش همچنان پایان‌دادن به اشغال اسرائیل بوده است، اما مشارکتش در تئاتر نشان‌دهنده رویکردی تحول‌یافته برای رسیدن به این هدف بوده است. هدف او کنار گذاشتن یا جایگزین کردن فعالیت مسلحانه فلسطینی نبود، بلکه ایجاد یک پشتوانه فکری و فرهنگی برای آن بود.

او با اشاره به خود به صورت سوم شخص گفت: «رسانه‌ها گفتند زکریا از مبارزه مسلحانه به مبارزه فرهنگی روی آورده.» سپس اضافه کرد: «اما موضوع این نیست که این یکی باشی یا آن دیگری. چطور درِ تئاتر را باز کردم؟ با تفنگم آنرا شکستم.»

اسرائیل با متهم کردن او به نقض شرایط عفو، در سال ۲۰۱۹ او را دوباره دستگیر کرد و زمینه را برای به‌یادماندنی‌ترین ماجراجویی‌های او فراهم ساخت. در سال ۲۰۲۱، زمانی که در انتظار محاکمه بود، زبیدی از سلول خود از طریق تونلی به طول ۳۲ یارد که گروهی از همبندی‌های او از سرویس بهداشتی سلولشان حفر کرده بودند، گریخت.

اگرچه هر شش زندانی فراری ظرف چند روز دوباره دستگیر شدند و زبیدی به خاطر این فرار محکوم گردید، اما تلاش آن‌ها برای آزادی، توجه و هیجان فلسطینی‌ها را برانگیخت و جایگاه اسطوره‌ای زبیدی را تثبیت کرد. تا پیش از آنکه بمباران اسرائیل منطقه را ویران کند، دیوارنگاره‌های یادبود این فرار، در مکان‌هایی تا دورترین نقاط، مانند شهر غزه، دیده می‌شد.

با این حال، زبیدی با همان دوگانگی همیشگی به این فرار نگاه می‌کند و آن را هم ضروری و هم زیان‌آور می‌داند. او گفت: «برای من غیرممکن بود که در زندان باشم و به دنبال آزادی نباشم. یک زندانی که به فکر فرار از زندان نباشد، شایسته آزادی نیست.»

به گفته خودش، او به مدت ۱۰ دقیقه در تونل گیر کرد و یکی از هم‌بندی‌ها مجبور شد او را بیرون بکشد. او گفت وقتی سرانجام نسیم گرم شب را روی پوستش احساس کرد، این حس مانند «آزادی‌ای بود که در رگ‌هایم جاری می‌شد.» با این حال، او گفت که این فرار در نهایت دستاورد چندانی نداشت.

زبیدی گفت که از همان ابتدا می‌دانست این ماجرا یا به مرگ ختم می‌شود یا به دستگیری دوباره، و همین‌طور هم شد: چند روز بعد، پلیس اسرائیل او را در حالی یافت که در یک کامیون پنهان شده بود.

این ماجرا باعث شد تا مسئولین زندان‌های اسرائیل شرایط سخت‌تری را بر زندانیان فلسطینی تحمیل کنند و خود زبیدی نیز به سلول انفرادی منتقل شد.

این نتیجه برای زبیدی، نمونه‌ای است از بن‌بستی که همه فلسطینی‌های مخالف اسرائیل چه از راه‌های مسالمت‌آمیز و چه از راه‌های خشونت‌آمیز، با آن روبه‌رو هستند.

انتفاضه نتوانست اسرائیل را وادار به عقب‌نشینی کند. اما تشکیلات خودگردان فلسطین ــ نهاد نیمه خودمختاری که با اسرائیل برای اداره شهرهای فلسطینی در کرانه باختری همکاری می‌کند ــ نیز با رویکرد مسالمت‌آمیز خود نتوانسته به تشکیل یک کشور فلسطینی دست یابد.

برای بسیاری از اسرائیلی‌ها، علت این است که تشکیلات خودگردان بیش از حد غیر صادق، ناتوان و ضعیف است و نمی‌توان برای تشکیل یک کشور به آن اعتماد کرد.

اما زبیدی می‌گوید، این اسرائیل است که مانع اصلی است ــ آن‌قدر قدرتمند که نتوان با خشونت شکستش داد و آن‌قدر خودخواه که حتی در صورت همکاری واقعی فلسطینی‌ها، آن‌ها را با یک کشور مستقل پاداش ندهد.

او گفت: «نه راه‌حل مسالمت‌آمیز وجود دارد و نه راه‌حل نظامی. چرا؟ چون اسرائیلی‌ها نمی‌خواهند چیزی به ما بدهند.» زبیدی نتیجه‌گیری کرد: «ما را نمی‌توان از اینجا بیرون کرد، و ما نیز هیچ ابزاری برای بیرون کردن آن‌ها نداریم.»

با این حال، او جست‌وجوی پاسخ را رها نکرده است. به گفته خودش، پس از آزادی، تحصیل در مقطع دکترای دانشگاه بیرزیت، یکی از دانشگاه‌های پیشرو فلسطین، را آغاز کرده است تا بتواند پیچیدگی‌های این درگیری را بهتر درک کند. موضوع تحقیق؟ «مطالعات اسرائیل».


گزارشگران: پاتریک کینگزلی و فاطمه عبدالکریم
گزارش از رام‌الله، کرانه باختری





iran-emrooz.net | Mon, 11.08.2025, 9:31
احساس شرم جمعی

داریوش مجلسی

نیمه‌های اگوست، در دو یا سه نشریه پر تیراژ یومیه صبح هلند، رشته گزارش‌هایی از سوی سازمان ملل و صلیب سرخ منتشر گردید که سرمقاله آن، اشاره به سرنوشت انسان‌هایی داشت که در یک بیابان بی‌آب و علف، در زیر آفتاب سوزان و گرمای چهل درجه و بدون سایه، از جمله تعداد زیادی زن و اطفال خردسال، بدون نان و آب رها شده‌اند. طبیعتا با خواندن این سرمقاله فکر من متوجه غزه گردید و احتمال کمی هم می‌دادم که شاید سودان باشد، چون آنجا هم یک فاجعه انسانی وسیع در حال شکل‌گیری می‌باشد.

خواندن مقاله را که آغاز کردم ناگهان چشمم افتاد به دو کلمه “اسلام قلعه” نقطه مرزی بین ایران و افغانستان. صلیب سرخ بین‌المللی اعلام خطر نموده بود که هر روز هزارها افغانستانی با اتوبوس به آنجا آورده می‌شوند که از آنجا روانه افغانستان شوند. صلیب سرخ بین‌المللی و هلال احمر ایران و افغانستان علنا اعلام نمودند که از عهده رسیدگی، تغذیه و درمان این تعداد وسیع (بیش از یک ملیون از اول امسال) بر نمی‌‌آیند و تقاضای کمک و یاری از سازمان‌های بین‌المللی نموده‌اند که متاسفانه توجه زیادی به این کمک‌خواهی تا کنون نشده.

بر طبق آمار این دو سازمان بین‌المللی حدود چهار میلیون افغانستانی بدون اجازه اقامت قانونی ساکن ایران هستند. در میان افغان‌های اخراجی نیز تعداد زیادی خانواده به چشم می‌خورند که سال‌های اقامتشان در ایران طولانی تر از دوران اقامتشان در افغانستان می‌باشد و دارای کسب و کار و زندگی مرفه بودند و الآن باید با دست خالی به کشورشان برگردند مضافا به این که تعدادی از این نگون‌بختان زمان ورود به افغانستان مورد آزار و اذیت طالبان قرار گرفته‌اند.

حال علاوه بر نوک تیز انتقاد و سرزنش که باید به سوی رژیم اسلامی ایران نشانه گرفت، اولین سوالی که به ذهن من خطور کرد، چرا من باید خبر این فاجعه چشمگیر انسانی و این اعلام خطر دو سازمان بین‌المللی را، آن هم در نشریات هلندی بخوانم. طبیعی است از رژیمی که قتل و آدم‌کشی با خونش عجین شده نمی‌‌توان انتظار داشت که جنایت خودش را علنا اعلام دارد.

من به جز، یکی دو بار، در ایران امروز، گزارشی یا خبری از عمق فاجعه‌ای که در حال وقوع است، در نشریات فارسی زبان نخواندم حتی از رادیو تلویزیون‌های فارسی‌زبان هم از زنگ خطر این دو سازمان معتبر بین‌المللی خبری نشنیدم و ندیدم. حالا این امکان وجود دارد که چون من اخبار از رسانه‌های فارسی زبان را تعقیب نمی‌‌کنم، برعکس تصورم رسانه‌ها و نشریاتی در داخل و خارج ایران بوده‌اند که به نوعی زنگ خطر ، درباره یک فاجعه انسانی که در اسلام قلعه، و به‌طور یقین، نقاط دیگر در حال شکل‌گیری می‌باشد را به صدا در آورده باشند. شاید هم چون من در یک کشور کوچک، دورافتاده از وطن، قرار دارم صدای زنگ خطر دل‌تشویشان، را نشنیده‌ام. واقعیت اینجاست که سازمان ملل و زیرمجموعه‌های آن و همچنین صلیب سرخ بین‌المللی، اطلاعیه‌ها و اعلام خطرهای خود را بطور گزینشی، برای یک یا دو نشریه در کشور کوچک هلند ارسال نمی‌‌کنند، بلکه مانند همیشه از طریق کانال‌های شناخته شده‌شان ندا‌هایشان را منتشر می‌کنند. حالا سوال اینجاست چرا این اطلاعیه‌های بین‌المللی در نشریات (به عنوان مثال) هلند انتشار پیدا می‌کنند ولی در ایران نه؟

دوستان عزیز، هرچه کوشش می‌کنم دلایل موردنظرم را بالا پایین کنم تا شاید یک دلیل، یا بهتر بگویم، یک بهانه منطقی برای برائت هموطنانم از یک خطای اخلاقی بیابم، دلیلی نمی‌یابم. به احتمال زیاد وقوع این فاجعه فقط در اسلام قلعه نیست. آیا وجدان خودمان، در عالم تنهائی را چگونه مورد خطاب قرار می‌دهیم وقتی هزاران طفل خردسال همراه مادرانشان، در گرمای بیش از چهل درجه و آفتاب سوزان، بدون کوچکترین سایه، و نبود آب و غذا، در حال (بدون اغراق) جان کندن تدریجی می‌باشند و این خبر در صحنه سیاسی و اجتماعی داخل و بیرون کشورمان کوچکترین انعکاسی نداشته. فقط تعدادی از اصلاح‌طلبان (به عنوان مثال زیدآبادی) اشاره ضعیفی به این فاجعه نمودند. اجتماع مونیخ و سایر اجتماعات متعلق به گرایش‌های مختلف، که تقریبا همزمان با وقوع این جنایت گرد هم آمدند، در این سکوت، شریک جرم، می‌باشند.

مسئول ایرانی صلیب سرخ آن منطقه، سامی فخوری، در یک مصاحبه، مطالب دلخراشی را ابراز داشته. افغان‌هایی که یک پاکت نسخه و مدارک پزشکی با خود داشتتند از داروهایی که مبلغش را پرداخته بودند ولی چنان سریع اخراجشان نموده‌اند که قادر به دریافت داروهایشان نبودند. مسئول ایرانی حکایت از زنان بارداری داشت که در اثر گرما، سختی راه و سنگینی بار دچار سقط چنین شده‌اند.

مقصر اصلی جمهوری اسلامی می‌باشد ولی سکوت (البته غیر عمدی) جامعه ایرانی، باید دلیلی برای “احساس شرم جمعی‌مان” گردد. تمام قربانیان این فاجعه مرتکب فقط یک جرم!! شده‌اند: دارا بودن ملیت افغانستانی.

از جمله مطبوعات هلندی که خبر این فاجعه را منتشر کردند، نشریه ” تراو” دوشنبه ۴ اگوست ۲۰۲۵.

داریوش مجلسی، اگوست ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ جناب مجلسی گرامی درود بر شما.
البته هر انسانی که همسر و فرزند و خانواده داشته و یا تنها انسان باشد، تنها با دیدن تصویر گویا و تلخی که دوستان ایران امروز آگاهانه و هنرمندانه در سایت گذاشته‌ و زیور نوشتار شما ساخته‌اند، بویژه درباره‌ی هم‌تباران افغانستانی که به من نیز از نگر تباری و تاریخی نزدیک هستند، دلش به درد می‌‎آید و نمی‌تواند ناراحت، و به تعبیر زیبای خود فارسی زبانان افغانستان «خون جگر» نشود. اما در شرایط دشواری که ایرانیان بویژه در درون کشور دارند و علت تیره روزی آنها یعنی دولت مسلمان اصلاح‌طلب و اصولگرای جمهوری اسلامی و نیز عامل اصلی تیره روزی مردم افغانستان یا اسلامگرایان جهادی طالبان کاملاً شناخته شده هستند، من نمی‌فهمم چرا شهروندان و روشنفکران ایران آنهم اپوزیسیون ایرانی باید «احساس شرم جمعی» کنند. آنهم در شرایط که دوستانی مانند خود شما و پشتیبانان به اصطلاح «محور مقاومت» ارتجاعی و یا شرارت، شب و روز به نام مردم مظلوم غزه آب به آسیاب تروریزم حماس می‌ریزند.
چرا آنها فراموش می‌کنند که در جهان جاهایی مانند خوزستان، کردستان و سیستان و بلوچستان هم وجود دارد که آنها هم آب خوردن ندارند و هر روز گروهی از آنها را در وضعیتی بدتر از یک گوسفند می‌کشند، و هزاران تن از جوانان ایرانی در چند سال گذشته آشکارا با تیر کشته‌اند.
من به اندازۀ شما با مطبواعت جهان آشنا نیستم و چیزی از سپهر ژورنالیسم جهانی بویژه شاخۀ عربی آن نمی‌دانم، اما بسیار خرسند خواهم شد که شما با آشنایی خوبی که با ژورنالیسم جهانی دارید و از همه چیز آگاه هستید، بفرمایید که در سه چهار سال گذشته چند تن از مردم مظلوم غزه و فلسطین و یا روشنفکران عرب، کلامی دربارۀ رنج ایرانیان نوشته و قطره اشکی برای مرهم زخم آنها افشانده‌اند.
سیاهکاری‌های رژیم اسلامی در تلف کردن منابع مالی ایرانیان در آب و نان دادن دست و دل بازانه و اسرافی در سفرهای زیارتی به مشتی بسیجی یا غیر بسیجی عقب مانده و کند ذهن بر من نیز آشکار است. اما کسانی مانند شما که دولت اسراییل را متهم به محاصره و بریدن نان و آب مردم غزه می‌کنند، آیا تلاش کرده‌اید که یک بطری آب به لبان خشک مردمان سیستان و بلوچستان برسانید.
جناب مجلسی، ستم دولت جمهوری اسلامی بر ایرانیان و مهاجرین افغانستان و ربودن مسافران خارجی بر کسی پوشیده نیست. اما مهربانی ایرانیان با هم‌تباران افغانستانی حتا در همین روزها نیز کم نیست. از اینرو پیشنهاد می‌کنم بستۀ «احساس شرم جمعی» را نزد خودتان نگهدارید و یا برای روشنفکران فلسطینی و عرب هم‌اندیش خود بفرستید. گمان می‌کنم بیشتر به درد آنها بخورد تا ایرانیان. دستکم در این زمینه. با پوزش.
بهرام خراسانی ۲۰ مرداد ماه ۱۴۰۴


■ جناب مجلسی با سپاس از همدلی شما نسبت به رنجی که به این شهروندان می‌رود. تمام همسایگانی که با ما پیشینه مشترکی داشتند و می‌توانستند فرصتی باشند برای رشد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی منطقه، با وجود نظام سراسر تبعیض اسلامی چه اصلاح طلب و چه اصولگرا از ایران فاصله گرفتند و هموطنان افغانستانی ما با وجود خدمات و زحمتشان در وطن تاریخی‌شان اینگونه مورد جور و ستم حاکمان اسلامی واقع می‌شوند و کرامت انسانی شان لگد مال می‌شود و متاسفانه عده‌ای مغرض و یا فریب خورده هم به ضرب و شتم آنان بعد از حمله اسراییل پرداختند. باید روی چنین رویکردهایی انگشت گذاشت و به حمایت از این شهروندان عزیز و پاسداری حقوق انسانی شان پرداخت و از یاد نباید برد که این کوچ اجباری در زمان “دولت و رییس جمبور” مورد حمایت شما انجام می‌گیرد. لبه تیز حمله شما باید متوجه این دولت و فرمانده اصلی‌اش برای این جنایت باشد نه روشنفکران یا اپوزیسیون. آنقدر بلا و نکبت از برکت وجود این نظام منجمد در این میهن ما هست که فرصت پرداختن به همه آنها از عهده کسی یا گروهی برنمی‌آید. میهن ما در حال آب شدن است.
با احترام سالاری


■ آقای مجلسی گرامی، آنچه را که برشمردید دردناک است و میپذیرم که شایسته “شرم عمومی”. فقط اضافه کنم که این نشانه‌ها کم نیستند، چه در کشورمان و نسبت به هم‌خویشان افغانستانی چه در جای جای دیگر دنیا، و افسوس که این روندی رو به رشد می‌نماید. هر کدام از وقایع جان‌گدازی که سالهای اخیر در دنیا و منطقه شاهد بودیم می‌توانست در ۲۰ سال گذشته به تنهایی یک بمب خبری و متحرک افکار عمومی باشد. اما امروز متفاوت است، گویی بطور نامرئی کمی داروی بی‌حسی بر وجدان عمومی جهان مالیده شده. ریشه‌یابی بهترین کاریست که امروز باید به آن پرداخت، و این کار فردی نیست، برای اتصال نقاط مهم و ترسیم شکلی از مقطع کنونی جهان مشارکت و تلاش تمامی دلسوزان و پژهشگران لازم است.
در مورد بحران مهاجران افغان‌ها در ایران تنها به این نکته بسنده کنم که مشکل به وجدان فرد و افراد ایرانی بر نمی‌گردد و کاملا بعد اجتماعی دارد. بعنوان شاهدی بر این موضوع در طول جنگ ۱۲ روزه نانوایی‌ها در خطه شمالی ایران به افغان‌ها نان نمی‌فروختند.
دو موضوع در این میان برجسته بود. الف- شاهد هیچ اعتراض جمعی چه موضعی چه در سطح شهری نبودیم. ب- از طرف دیگر افغانستانی‌ها در آن روزها دچار کمبودی بیشتر از ایرانی‌ها نشدند چون آشنایان ایرانی آنها همگی خرید نان را با آنها به اشتراک می‌گذاشتند.
روزتان خوش، پیروز.


■ با سپاس از اظهار نظر، آقایان خراسانی، سالاری و پیروز گرامی، منصفانه باید اذعان کنم، جوابتان نتوانست مرا قانع کند که “احساس شرم جمعی” بی پایه و مبنا یا اغراق بوده. تاریخ درج این هشدار از سوی دو مرجع با اعتبار بین المللی ۲ اگوست بوده، امروز در ۱۳ اگوست بسر می‌بریم و هنوز نه شما و نه این حقیر، انعکاسی از این فاجعه عظیم در رسانه‌های ایرانی داخل و خارج کشور مشاهده نکرده‌ایم.
مواردی را که شما عزیزان در مطلبتان نوشتید به هیچ وجه قابل مقایسه با عمق فاجعه‌ای که در اسلام قلعه هنوز در حال وقوع است نمی‌باشد. هنوز که در حال مطالعه این نوشته هستید، بی‌آبی، گرسنگی، شدت گرما و آفتاب بدون سایه، مطمئنا ضایعات جانی و جسمی ادامه دارد و خواهد داشت. من مقصر اصلی را جمهوری اسلامی میدانم، ولی بی توجهی به این جنایت را از سوی رسانه های ایرانی قابل بخشش نمی‌دانم.
با احترام. مجلسی


■ آقای خراسانی فرمودند که: “بفرمایید که در سه چهار سال گذشته چند تن از مردم مظلوم غزه و فلسطین و یا روشنفکران عرب، کلامی دربارۀ رنج ایرانیان نوشته و قطره اشکی برای مرهم زخم آنها افشانده‌اند.”
سوال من اینست که دوست عزیز و همفکران آقای خراسانی آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند یعنی برای نسل‌کشی که نیتانیاهو در حال انجامش است می‌شود توجیه انسانی و اما و اگر آورد. به دلیلی که روشنفکران عرب و... اشکی برای قربانیان ولایت دجال و مردم‌فریب خامنه‌ای نریخته‌اند باید پرچم اسراییل را به اهتزاز در آورد؟
دوست عزیز می‌شود به ولایت جنایتکار خامنه‌ای و نیتانیاهو و هم‌پیاله‌ای‌هایش هم نه گفت. زیرا راه سومی هم هست که در حال شکل‌گیریست و بخش بزرگی از اسرایلی‌ها و فلسطینی‌ها آن را به پیش می‌برند. انسانیت و حرمت انسانی در بالای قومیت و ملیت و نژاد و مذهب قرار دارد. آن را پاس بداریم و در کنر این دجالان قرار نگیریم.
مسعود


■ جناب مجلسی گرامی، درود بر شما، به نکته و دردی اساسی توجه کرده‌اید و نوری بر آن تابیده‌اید، در مقابلِ مشکل و درد رنج این انسانهای بی‌گناه و بی‌پناه، عکس‌العمل هموطنانمان در ایران و خارج از مرزهای ایران، اصلا قابل توجیه نبوده و نیست، از رنجی که به این مردم تحمیل شده نباید به هیچ بهانه چشم پوشید. در مورد یکی از علل اینکه درد و رنج این مردم و دیگر جنایات جاری در حق مردم سایر نقاط دنیا مثلا همچون بیست سال گذشته توجه نمیشود، گسترش روز افزون راست افراطی در این مدت گذشته می‌باشد.
با احترام اسفندیار جاوید


■ اسفندیار عزیز، گناه را گردن راست افراطی نگذار. در این مورد بخصوص، چپ و راست هر دو مقصرند.
با احترام، مجلسی


■ جناب مجلسی گرامی با عرض ارادت و احترام
احتمالا سوتفاهم شده باشد. من در یک مورد منظورم بود، آن هم تسلط راست بر رسانه‌های جمعی، نه اینکه چپ را عاری از اشتباه نمی‌بینم و یا نمی‌دانم، اتفافا در موارد دیگر من با بخشی از چپ که انها را “چپ محور مقاومت” می‌دانم یا بخش دیگری که بدون توجه به شرایط جامعه و مبارزات دمکراتبک جاری درروز مره مردم، این مبارزات را کم اهمیت یا حتی بی اهمیت می‌بیند، مرز بندی صریح و روشن دارم.
شاد و تندرست باشید / اسفندیار جاوید


■ جناب مجلسی،
من هم احساس شرم می کنم که با افغان‌های نجیب چنین رفتاری شده است. به باور من مشکل از عقده خود بزرگ بینی ما ایرانیان نسبت به همسایگان و بخصوص افغان‌های زحمت‌کش و نجیب است. شما انسان شریفی هستید که به این فاجعه پرداختید. به خودتان زحمت ندهید که دلیلی منطقی برای سکوت ایرانیان بیابید! ما ایرانیان در مقابل همسایگان قلدر و مقابل آمریکاییان و اروپاییان ضعیف و احساس خود کوچک‌بینی می‌کنیم! به باور من، فاجعه‌ای که اتفاق افتاده تنها بر گردن جمهوری اسلامی نیست. همه ما در ایجاد این فاجعه انسانی سهیم هستیم. ما ملت ایران با سکوت خود امکان این فاجعه را فراهم آوردیم. همه ما در زندگی انتخاب می‌کنیم. بی‌تفاوتی هم یک انتخاب است. هم اکنون که این سطور را می‌نویسم بیش از ۲۰ هم وطن بهایی در اصفهان، صرفا به دلیل اعتقاداتشان، با مصادره اموال، منازل، و حتی وسیله نقلیه خود مواجه شده‌اند. حتی حساب بانکی آنان مسدود و معاملاتشان متوقف شده است. آیا خبری کوچک از این خشونت دولتی در جایی گزارش شده است؟ چه بر سر ما انسان‌ها آمده است؟ انفعال در برابر خشونت، فرقی نمی‌کند که چه ملتی و اعتقادی باشد، مسئولیت گریزی است. آفرین بر شما که ساکت نماندید.
با احترام، منیژه


■ منیژه خانم گرامی،
جانا سخن از زبان ما میگویی، چون خودم بچه اصفهان هستم یادم هست بهائی ستیزی در این شهر سابقه قدیمی دارد. کاش مطلبتان را زودتر خوانده بودم و درباره هموطنان بهائی‌مان هم انجام وظیفه میکردم. اینجا باید بگویم آفرین بر شما.
با احترام، مجلسی





iran-emrooz.net | Sun, 10.08.2025, 20:22
اسرائیل و ایران برای یک رویارویی تازه آماده می‌شوند

شاهرخ بهزادی

یک ماه و نیم پس از پایان «جنگ دوازده روزه اسرائیل و ایران» بسیاری بر این باورند که این جنگ در ماه‍ها و یا هفته‌های آینده دوباره آغاز می‌شود. هیچک از اهداف اصلی تعیین شده توسط اسراییل برای آغازِ این جنگ به طور کامل تأمین نشده است. برنامه هسته‌ای ایران خصوصا بمباران سایت فوردو توسط بمب‌های سنگر شکنِ آمریکایی موجبِ خساراتِ قابلِ توجهی به این سایت شده است، ولی این خسارات بر اساس برآورد کارشناسانِ بین‌المللی نمی‌‌تواند مانع از سرگیری دوباره فرآیند غنی سازی اورانیوم در ایران ظرف چند ماه آینده شود. سکوها و ظرفیت موشک‌های کروز و بالستیک ایرانی طی جنگ دوازده روزه آسیب دیده و کاهش یافته است، ولی این آسیب‌ها و کاهشِ شمارِ موشک‌ها قابل ترمیم بوده و کماکان تهدید بسیار مهمی برای اسراییل محسوب می‌شود.

فرانسوا‌هایسبورگ، مشاور در موسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک فرانسه، معتقد است که جنگ دوازده روزه سرنوشت برنامه هسته‌ای ایران را حل نکرده است، اما اسرائیل می‌تواند برای مدتی از«چمن‌زنی» انجام شده، خود را راضی کند. او در یک مقاله تحلیلی در نشریه اقتصادی «لِزاِکو» در پایان جنگ دوازده روزه اسرائیل و ایران، شروع دوباره جنگ را بسیار محتمل دانست. او در این باره نوشت: از آنجایی که برنامه‌ی هسته‌ای ایران نابود نشده است، وقوع یک جنگ جدید در آینده بسیارمحتمل است. می‌توان با اطمینان فرض کرد که روزی یک دولت اسرائیلی، هر دولتی که باشد، «چمن‌زنی دوباره» را ضروری بداند. به خصوص اگر اسرائیل موفق شود محل اختفای ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده با خلوص بالا را در ایران پیدا کند و فرصت نابودی آن پیش بیاید، لحظه‌ای درنگ نخواهد کرد. در همین حال، ایران نیز به نوبه خود تمایلِ خود را برای بازسازی تأسیساتِ تخریب‌شده نشان داده است. بنابراین، از دیدگاه اسرائیل و ایران، می‌توان آن را «روال همیشگی» دانست.

بر اساس تازه ترین گزارشِ هفته نامه فرانسوی «اکسپرس» یک ماه و نیم پس از پایانِ یک درگیری بی‌سابقه و آشکار بین دو قدرت بزرگ نظامی در خاورمیانه، هر یک از طرفین در حال فعال کردن برنامه‌های خود برای آماده شدن برای پرده دومِ این جنگ هستند. دالیا شیندلین (Dahlia Scheindlin)، پژوهشگر در اندیشکده آمریکایی سنچری اینترناشنال (Century International) و متخصص افکار عمومی اسرائیل، می‌گوید: «مانعِ روانی حمله‌ی مستقیم بین ایران و اسرائیل در کمتر از دو سال، سه بار فرو ریخته است. این موضوع به این معناست که اکنون همه گزینه‌ها، از جمله از سرگیری خصومت‌ها، روی میز است. افزون بر این، همه می‌دانند که موفقیت‌های [اسرائیل] در ایران قابل توجه بوده است، اما دامنه آنها همچنان محدود بوده است.»

هیچ کس نمی‌‌تواند موفقیت حمله تهاجمی و غافلگیرانه اسراییل علیه ایران را انکار کند. پس از آغار جنگ یک منبع اطلاعاتی اسرائیل فاش کرد که حمله شبانه ۱۳ ژوئن( ۲۳ خرداد ) اسراییل به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران با یک برنامه‌ریزی دقیق اطلاعاتی از ماهها پیش طراحی شده بود. در جریان حمله اسرائیل همچنین مکان دقیق برخی از اهداف استراتژیک، از جمله فرماندهان سپاه و دانشمندان هسته‌ای با دقت تعیین شده بود. یادآور می‌شویم که در حملات اسرائیل دها تن از فرماندهان ارشد نظامی ایران و چندین دانشمند هسته‌ای ایران کشته شدند.

در اولین موج حملات، مراکز راهبردی ایران و مقام‌های ارشد و دانشمندان هسته‌ای ایران هدف قرار گرفتند.حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران، محمد باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، غلامعلی رشید، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء و امیرعلی حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران از جمله فرماندهانی بودند که در جریان حملات روز اول جان خود را از دست دادند. محمدمهدی تهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی و فریدون عباسی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی و چند تن از دانشمندان هسته‌ای ایران از جمله عبدالحمید مینوچهر، احمدرضا ذوالفقاری، امیرحسین فقهی و مطلبی‌زاده در این حملات کشته شدند. رسانه‌های ایران این حملات را اقدامی بی‌سابقه در هدف‌گیری مستقیم چهره‌های کلیدی نظام توصیف کردند.

اسرائیل در موج اولِ حمله همچنین مراکز حیاتی و زیرساخت‌ها را در ۱۲ استان ایران از جمله تأسیسات هسته‌ای در تهران و نطنز، سایت راداری سوباشی در نزدیکی مرز عراق و پایگاه هوایی نوژه در نزدیکی همدان را مورد هدف قرار داد. حملات هوایی اسرائیل در روزهای بعد مراکز نظامی، صنایع موشکی، سکوهای پرتاب موشک وبرخی از صنایع و پالایشگاه‌ها را در برگرفت. کمتر از یک روز بعد، حملات شدید موشکی ایران علیه اسرائیل آغاز شد. برای اولین بار در تاریخِ پیدایش اسرائیل شهرها و مراکز نظامی و صنعتی این کشور مورد حمله قرار گرفت و ظاهرا موجب خرابی‌های بسیاری شد.

به رغم تمامی موفقیت‌های نظامی بدست آمده که بدان اشاره شد، اسرائیل در رسیدن به اهداف اصلی تعیین شده در حمله نظامی خود به ایران کاملاً موفق نبوده است. اهدافِ اصلی اسرائیل در حمله به ایران انهدامِ برنامه‌ی هسته‌ای و ظرفیت موشک‌های کروز و بالستیک ایران بوده است. در مورد اول، اسرائیل حتی نتوانست طی دهها حمله سایت‌های هسته‌ای ایران را که دهها متر زیر زمین قرار دارند را تخریب کند. بدون مداخله آمریکا در بمباران سایت‌های هسته‌ای ایران[١]، می‌توان گفت که عملیات نظامی اسرائیل در این مورد، با موفقیت چندانی روبرو نبوده است. در مورد برنامه موشکی ایران نیز می‌توان به نتیجه گیری مشابهی رسید.

بر خلاف این نظر، فرانسوا‌ هایسبورگ می‌گوید که هدف اسرائیل انهدام کامل برنامه هسته‌ای ایران نبوده است: اسرائیل، اهداف جنگی مشخصی را اعلام کرده بود. آنچه را که گفته بود، انجام داد و آنچه را که انجام داد، بیان کرد. اما، ادعای ریشه‌کنی کامل برنامه هسته‌ای ایران را مطرح نکرد. ما در شرق هستیم، جایی که می‌دانیم همیشه نمی‌توانیم مشکلات را از ریشه حل کنیم. در این حالت، ما از عبارت «چمن‌زنی» Mow the grass برای یادآوری راهی برای حل جزئی یک مشکل لاینحل استفاده می‌کنیم.

از سوی دیگر، اگر موضوع را از دیدگاه تحلیگران نزدیک به مواضع رژیم اسلامی در نظر بگیریم، گزینه شروع مجدد جنگ بین اسرائیل و ایران بسیار محتمل است. در این رابطه، حسین قتیب تحلیلگر مسائل استراتژیک( این تحلیلگر تا کنون ناشناخته بوده است) در تحلیلی در سایت بازتاب، وابسته به محسن رضایی، فرمانده سابق سپاه پاسداران می‌گوید:« به نظر می‌رسد برای مدیریت مرحله‌ی پس از جنگ ۱۲روزه و پیشگیری از بازگشتِ برنامه‌ی هسته‌ای ایران، ایالات متحده و اسرائیل دو گزینه پیش‌رو دارند. گزینه‌ی اول حمله‌ی همه‌جانبه‌ی دوم به منظور تخریب زیرساخت‌های موشکی ایران اعم از زیرساخت‌های تولید و سامانه‌های پرتاب. در این حالت آنها، تاسیسات هسته‌ای ایران را نیز برای اطمینان از نابودی کامل، مجددا مورد هدف قرار خواهند داد.» وی در ادامه می‌نویسد: این گزینه تا زمانی که برنامه موشکی کشور توانایی ضربه متقابل را داشته باشد دارای ریسک بالایی برای آنهاست؛ لذا گزینه دومی نیز مطرح و در کنار آماده‌سازی گزینه‌ی اول در حال پیگیری و عملیاتی شدن است.

او می‌گوید در چارچوب گزینه دوم، آمریکا و اسراییل راهبردی چندلایه را دنبال خواهند کرد: دروهله نخست، عملیات‌های نظامی محدودتر، هوشمندانه و هدفمند برای نابود کردن مقطعی زیرساخت‌های حساس و کارگاه‌های بازسازی سانتریفیوژها و برنامه‌ی موشکی ایران...؛ دوم، کارت دیپلماسی: واشینگتن احتمالا چارچوبی تازه برای مذاکره با ایران پیشنهاد خواهد کرد. چارچوبی که بازگشت حداقلیِ بازرسان آژانس، محدودسازی برنامه موشکی ایران و ایجاد کنسرسیوم غنی‌سازی خارج از ایران را در ازای مشوق‌های ملموسِ نفتی و بانکی و حفظ تحریم‌ها در بر خواهد داشت...؛ و بالاخره، شکل دادن به انزوای کامل منطقه‌ای ایران، ساختار سه لایه گزینه دوم را تشکیل می‌دهند. در سومین لایه، آمریکا به دنبال ائتلافی فراگیر است که از جمله، عربستان، امارات، ترکیه و دولت تازه‌ی دمشق را در بر بگیرد؛ گفت‌وگوی امنیت جمعی در خلیج فارس و شرق مدیترانه می‌تواند فشارهزینه‌های مهار را میان بازیگران توزیع کند و فضا را برای بازگشت نفوذ ایران تنگ‌تر سازد...

در نگاه من در جنگ احتمالی آینده ی اسرائیل علیه ایران، امریکا مستقیماً مشارکت نخواهد کرد، ولی حمایت و پشتیبانی‌های لازم را در زمینه تجهیزات، تدارکات، اطلاعات و دفاع موشکی در اختیارِ اسرائیل قرار خواهد داد.

دلایل عدم مشارکت مستقیم آمریکا در جنگ احتمالی آینده اسرائیل علیه ایران را باید در شکافی جستجو کرد که در بطنِ جنبشِ «ماگا» (MAGA) علیه این جنگ بروز کرده است. دخالت مستقیمِ احتمالی ایالات متحده در درگیری بین اسرائیل و ایران، یک خطر سیاسی برای دونالد ترامپ محسوب می‌شود. در حالی که ایالات متحده و حزب جمهوری‌خواهِ حامی رئیس جمهوری کنونی آمریکا همچنان متحدان سرسخت اسرائیل هستند، بخش عمده‌ای از جنبش «ماگا MAGA » عمیقاً با ایده ورود ایالات متحده به جنگ مخالف هستند.

بر اساس دیدگاه « آمریکا نخست» که از ایدئولوژی «ماگا» (MAGA) سرچشمه می‌گیرد، دخالت ایالات متحده در درگیری‌های خارجی باید صرفاً به مواردی محدود شود که مستقیماً بر منافع آمریکا تأثیر می‌گذارند. مداخله احتمالی ایالات متحده در خاورمیانه، همچنین خاطرات تلخ مداخله آمریکا درعراق و افغانستان در اوایل دهه 2 هزارمیلادی را در اذهان زنده می‌کند.

از جمله چهره‌های برجسته «ماگا» (MAGA) که مخالفت خود را صریحاً با مداخله نظامی آمریکا در ایران ابراز کرده‌اند، می‌توان به استیو بنن (Steve Bannon)، استراتژیست سابق جمهوری‌خواه، تاکر کارلسون (Tucker Carlson)، مجری سابق فاکس نیوز، مارجوری تیلور گرین (Marjorie Taylor Greene)، نماینده کنگره، سناتور جان تون (John Thune)، و چهره‌های تأثیرگذار: چارلی کرک (Charlie Kirk)، جک پوزوبیچ (Jack Posobiec) و کرت میلز (Jack Posobiec)، اشاره کرد. اظهارات این چهره‌های معروف «ماگا» (MAGA) به نحو گسترده‌ای در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده و ده‌ها میلیون نفر آن‌ها را دیده‌اند. به عنوان مثال «استیو بنن» استراتژیست سابقِ دونالد ترامپ در دولت نخست وی ، به رئیس‌جمهوری آمریکا هشدار داد که اجازه اقدام نظامی علیه ایران را ندهد و در صورت پیوستن به اسرائیل در جنگ علیه ایران، ایالات متحده دچار از هم پاشیدگی خواهد شد. شاید همه شما گفتگوی تاکر کارلسون با تد کروز، سناتور ایالت تگزاس را دیده اید. پرسش‌های تند کارلسون در باره جنگ علیه ایران و پاسخ‌های مسخره تد کروز که باعث می‌شود اعتبار این سناتور آمریکایی فرو بریزد.

هوگو دیکسون (Hugo Dixon)، روزنامه نگار معروف خبرگزاری رویترز در گفتگو با «انستیتو مونتین» (اتاق فکر معروف فرانسوی) از شرایطِ دشواری سخن می‌گوید که دونالد ترامپ در باره مداخله در ایران در آن قرار دارد: مداخله آمریکا در ایران در ۲۱ و ۲۲ ژوئن [ بمباران فوردو و سایت‌های اتمی ایران]، دونالد ترامپ را در موقعیت دشواری قرار داد. در بهترین حالت، می‌توان چنین توجیه کرد که این مداخله جنگ نبوده و یک عملیات مقطعی بود که در نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران موفق شد: این امر تندروها را خشنود کرد ولی انزواطلبان را شدیداً ناراضی نکرد. اما این احتمال نیز وجود دارد که برنامه هسته‌ای ایران نابود نشده باشد: در آن صورت، دونالد ترامپ شاید مجبور شود دوباره مداخله کند - که این امر باعث نارضایتی شدید انزوا طلبان خصوصاً اعضای جنبش «ماگا» (MAGA) خواهد شد - یا وضعیت را به همین شکل رها کند، حتی اگر تهران برنامه خود را بازسازی کند – در این صورت، چنین رویکردی باعث نارضایتی شدید تندروها خواهد شد...

از سوی دیگر، اسرائیل شدیدا نگران تهدیدی است که از سوی جمهوری اسلامی زخم دیده می‌تواند این کشور را تهدید کند. آیا در یک جنگ دیگر، اسرائیل قادر خواهد بود تا به اهداف اصلی خود، که همانا نابود کردن برنامه هسته‌ای ایران و موشک‌های بالستیک است، دست یابد؟

در شرایط کنونی به نظر من رسیدن به این اهداف برای اسرائیل بسیار مشکل خواهد بود. نخست اینکه فناوری هسته‌ای در ایران بومی سازی شده و با بمباران شاید مدتی در آن وقفه ایجاد شود، ولی نمی‌‌توان آن را از بین برد. در باره برنامه موشکی، در فقدان تسلیحات هسته‌ای، موشک‌ها، عامل اصلی بازدارندگی و شیشه عمر رژیم اسلامی است، تخریب کلی آنها امکان پذیر نیست، زیرا فناوری ساخت موشک و پهپاد نیز در ایران نهادینه شده است. تنها راه رسیدن اسرائیل به اهداف اصلی اش، مصالحه از طریق مذاکرات بین المللی برای محدود کردن برنامه هسته‌ای ایران و یا تغییر رژیم سیاسی در ایران است. فرانسوا‌هایسبورگ در این باره می‌گوید: هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد در صورت گذار دموکراتیک در حاکمیت سیاسی ایران، مقامات جدید، برخلاف آنچه در آرژانتین یا برزیل اتفاق افتاد، از سلاح‌های هسته‌ای برای مقاصد نظامی صرف نظر کنند. فروپاشی رژیم ملاها «به سبک سوریه» البته می‌تواند منجر به صرف نظر کردن از سلاح‌های هسته‌ای نظامی در این کشور شود، اما این رویکرد نیز قطعی نیست.

کورانتَن پِنارگوئر، فرستاده ویژه هفته نامه فرانسوی اکسپرس در یک گزارش میدانی که این هفته منتشر شد، فضای حاکم بر این کشور را ترسیم می‌کند. ابعاد گسترده خرابی‌های ناشی از موشک‌های بالستیک ایران در شهرهای اسرائیل، از جمله تل آویو، ترس و نگرانی مردم این کشور از آینده، در این گزارش آمده است. اکسپرس همچنین از اوضاع و احوال ایران پس ازجنگ ١٢ روزه گزارش می‌دهد. برگردان بخش‌های عمده این گزارش در زیر آمده است:

زخم عمیقی چهره‌ی درخشان تل‌آویو را شکافته است
کورانتَن پِنارگوئر (Corentin Pennarguear) گزارش خود را از ساحل تل آویو آغازمی کند: در این ماه جولای آفتابی، بسیاری از اسرائیلی‌ها در ساحل طولانی پایتخت اقتصادی خود جمع شده‌اند. دوندگان عرق‌کرده، بازیکنان فوتبالِ یکشنبه و آنانی که در آرامش، حمام آفتاب می‌گیرند، مشاهده می‌شوند. چند متر آن‌طرف‌تر از این «کارت پستال» زیبا دیگر خبری نیست. آنچه می‌بینیم: ساختمان‌های به دو نیم تقسیم شده‌، سقف‌های فرو ریخته و آپارتمان‌ها با خاک یکسان شده‌اند. این خرابی، نتیجه‌ی حمله‌ی موشکی ایران به منطقه‌ی مسکونی هولونِ تل‌آویو در ۱۹ ژوئن، در جریان «جنگ دوازده روزه» بین اسرائیل و ایران است. یک افسر ارشد اسرائیلی از دفتر خود که چند صد متر از محل اصابت موشک فاصله دارد، زمزمه می‌کند: «می‌توانید ببینید که یک موشک بالستیک ایرانی چه آسیبی می‌تواند در تل‌آویو ایجاد کند. ساده است: اگر ایران همچنان یک تهدید وجودی برای کشور ما باشد، ما از آن جلوگیری خواهیم کرد. اگر آنها بخواهند ما را بکشند، ما[ پیش دستی کرده] و زودتر آنها را خواهیم کشت.»

۱ - فضای تهاجمی کماکان فزاینده است
به گفته پنتاگون( وزارت دفاع آمریکا)، حملات اسرائیل و آمریکا در ماه ژوئن گذشته به ایران توانسته تنها چند ماه برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را به تأخیر بیاندازد. این امر باعث شده که تندروها در تل‌آویو خواستار حملات بیشتر به تهران برای “تمام کردن کار” در اسرع وقت شوند. یکی از مشاوران بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، به طور محرمانه گفت: «برای اسرائیل، عدم حمله پیشگیرانه به ایران به منزله خودکشی خواهد بود. خود ایرانی‌ها دائماً تکرار می‌کنند که اسرائیل کشوری به اندازه هیروشیما است و یک بمب اتمی برای محو آن از نقشه جهان کافی است...» رافائل گروسی، مدیر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز هشدار داده که ایران می‌تواند غنی‌سازی اورانیوم را ظرف سه تا چهار ماه آینده از سر بگیرد. در ۱۱ ژوئیه گذشته، بنیامین نتانیاهو اعلام کرد تا قبل از «تصمیم‌گیری در مورد گام بعدی» ۶۰ روز صبر خواهد کرد تا سیر تکامل تهدید هسته‌ای ایران را مشاهده کند.

یکی دیگر از دلایل نگرانی در تل آویو: قابلیت‌های موشک‌های بالستیک ایران است. با کمک سامانه‌های ضد موشکی( گنبد آهنین، سامانه پیکان 2، سامانه فلاخن داوود، سامانه پیکان ۳، و سامانه تاد آمریکا) پدافند اسرائیل توانسته بود حدود ۹۰ درصد از حملات موشکی به خاک اسرائیل را دفع کرد. با این حال، این شبکه دفاعی چند لایه نتوانسته ۱۰ درصد از این حملات موشکی را رهگیری کند. مشکلی که همواره مقامات اسرائیلی را آزار می‌دهد... یک افسر ارشد اسرائیلی اطمینان می‌دهد: «در طول جنگ دوازده روزه، ایران بیش از ۵۰۰ موشک بالستیک به اسرائیل شلیک کرد و اعلام کرده بود که توانایی پرتاپ ۱۰هزار یا حتی تا ۲۰ هزار موشک بالستیک را دارد. باید اکنون اقدام کنیم، اگر دو سال دیگر صبر کنیم تا ببینیم آیا آنها به ما حمله می‌کنند یا نه، آنگاه قادر به دفاع از خود نخواهیم بود. هیچ سیستم دفاع هوایی در جهان قادر نخواهد بود جلوی چنین تعداد زیاد موشک را بگیرد. اگر اکنون وارد جنگ نشویم، بعداً خواهیم مرد، پس بیایید اکنون بجنگیم!»

در این مورد، بی‌اعتمادی و سوءظن اسرائیل بیش از حد است.در طرف مقابل، از زمان آتش‌بس اعلام شده توسط دونالد ترامپ در ۲۴ ژوئن، ایران شاهد افزایش انفجارهایی است که هیچ توضیح منطقی برای ان وجود ندارد. هر روز یک یا دو انفجار، اغلب در مکان‌های استراتژیک مانند پالایشگاه‌ها یا انبارهای نظامی اتفاق می‌افتد. در حال حاضر، رژیم ایران از متهم کردن مستقیم اسرائیل خودداری می‌کند تا به نظریه نفوذ گسترده دشمن به صفوف خود اعتبار بیشتری ندهد.

اما این نشت‌های متعدد گاز، که در گزارش‌های رسمی به تأسیسات قدیمی یا تجهیزات معیوب نسبت داده می‌شود، نمی‌‌توانند صرفاً تصادفی باشند: برخی از مقامات ایرانی که در روزهای اخیر با نشریه نیویورک تایمز مصاحبه کرده‌اند، می‌گویند که دست اسرائیل را در پشت این حوادث می‌بینند. در ماه ژوئن، پس از آتش‌بس، مدیر «موساد» ( سازمان اطلاعات برون مرزی اسرائیل) در یک بیانیه عمومی نادر، به صراحت حضور مأموران این سازمان اطلاعاتی را در ایران تأیید کرد. او گفت: «ما همچنان آنجا خواهیم بود، همانطور که تاکنون بوده‌ایم.» در تل‌آویو، یک ژنرال اسرائیلی با بی‌تفاوتی به ما این چنین پاسخ داد: «اگر موساد [ پشتِ این اتفاقات] باشد، ما نمی‌توانیم هیچ اطلاعاتی در مورد این موضوع داشته باشیم... اما فکر نمی‌کنم ما باشیم.»

رژیم ایران در مواجهه با این تهدید‌ها، دست روی دست نگذاشته است. جمهوری اسلامی که از موفقیت‌های اطلاعاتی اسرائیل که توانسته شمار بسیار زیادی از رهبران نظامی و دانشمندان اتمی این کشور را شناسایی و با اجرای عملیاتی بسیار دقیق از بین ببرد، تحقیر شده است، درحال پاکسازی گسترده در صفوف خود است و همه جا به دنبال جاسوس اسرائیلی می‌گردد. نتیجه: صدها نفر در ایران دستگیر شده‌اند، محاکمه‌های شتاب‌زده آغاز شده و شمار بی‌سابقه‌ای از زندانیان اعدام شده‌اند. سیامک نمازی، تاجر ایرانی-آمریکایی ( زندانی و یا گروگان سابق در ایران)، در مصاحبه‌ای در کنفرانس موسسه خاورمیانه، گفت: «رژیم ایران در همان وضعیتی قرار دارد که صدام حسین در عراق در سال ۱۹۹۱، پس از جنگ خلیج فارس، قرار داشت: کشور را کنترل می‌کند و بر سرکوب گسترده تأکید دارد، اما قادر به کنترل آسمان و در نتیجه دفاع هوایی خود نیست.»

در تهران، سرلشکر امیرحاتمی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، در روز سوم اوت طی سخنانی اطمینان داد که اسرائیل برای ایران همچنان «یک تهدید ۱۰۰ درصدی» است و موشک‌ها و پهپادهای جمهوری اسلامی « در دسترس و همگی آماده عملیات جدید هستند.» از سوی دیگر « اران اتزیون Eran Etzion »، رئیس سابق شورای امنیت ملی اسرائیل، می‌گوید که: «ایرانی‌ها در یک موضع عمیقاً تهاجمی قرار دارند. غرور ملی آنها ضربه جدی خورده است و اکنون درک می‌کنند که راهبرد دفاعی سال‌های اخیر آنها دیگر قابل دوام نیست.»

۲ – تجدید سریع تسلیحات و مهمات
پس از آتش‌بس، بنیامین نتانیاهو برای دیدار با رئیس جمهوری آمریکا به سرعت به سوی واشنگتن پرواز کرد. در این سفر نخست‌وزیر اسرائیل از فرصت استفاده کرد تا اقدام اسرائیل برای نامزدی رسمی دونالد ترامپ برای جایزه صلح نوبل را به وی تقدیم کند. اما مهم‌تر از همه، او درخواست موشک‌های مورد نیاز برای سامانه‌های دفاع هوایی و مهمات پیشرفته را مطرح کرد. در کاخ سفید، دونالد ترامپ با یک چشم بهم زدن و بدون هیچ تردیدی این درخواست را پذیرفت. در همین جال، دونالد ترامپ در پایان ماه ژوئیه به ایران هشدار داد: «ایرانی‌ها سیگنال‌های بسیار بدی، سیگنال‌های بسیار تهاجمی ارسال می‌کنند، آنها نباید این کار را انجام دهند... ما قابلیت‌های هسته‌ای آنها را نابود کرده‌ایم و اگر دوباره این کار را انجام دهند، آنها را سریع‌تر از آنکه بتوانید انگشت خود را تکان دهند، نابود خواهیم کرد.»

ایران نیز برای تأمین تسلیحات مورد نیاز خود، فعال شده است. به گفته چندین رسانه عربی، چین به محض پایان جنگ، سامانه‌های موشک‌های جدید زمین به هوا را به تهران تحویل داده است. همچنین گفته می‌شود که رژیم ایران برای خرید جت‌های جنگنده «جی ١۰ سی» در ازای نفت خام مذاکرات با پکن را از سر گرفته است. «اران اتزیون Eran Etzion » توضیح می‌دهد: «با وجود موفقیت‌های عملیاتی، احساس ناامنی عمیقی در اسرائیل حاکم است. در این جنگ ١٢ روزه ایران موفق شده است خسارات قابل توجهی به خاک ما وارد کند و اسرائیلی‌ها می‌دانند که ایران نه حزب‌الله است، نه حماس و نه حتی سوریه: این کشور یک قدرت منطقه‌ای مهم است که قادر به بازسازی سریع قابلیت‌های نظامی خود است و در حال حاضر با چین برای بهبود فناوری و دفاع هوایی خود همکاری می‌کند.»

۳ - هر یک از طرفین متحدان خود را بسیج می‌کنند
به گزارش «اسرائیل هیوم»، پرتیراژترین روزنامه این کشور، بنیامین نتانیاهو اوایل ماه ژوئیه در دیدار خود با دونالد ترامپ چراغ سبز واشنگتن برای حمله مجدد به ایران در صورت لزوم را گرفته است. این موضوع موجب اطمینان خاطر اساسی برای نیروی هوایی ارتش اسرائیل است که در ماه ژوئن گذشته تقریباً بدون مقاومت در آسمان ایران عمل کرد، اما ذخایر نظامی آن به دلیل جنگ علیه حزب‌الله در لبنان و حماس در غزه به پایان رسیده بود.

در ایران، تلاش‌های بزرگی با جدیت برای بازسازی نیروهای نیابتی در جبهه منطقه‌ای آغاز شده است. پس از دو سالِ فاجعه ‌بار برای متحدانش، تهران در تلاش است تا «محور مقاومت» به شدت تضعیف‌شده خود را دوباره فعال کند: حزب‌الله لبنان و حماس توسط ارتش اسرائیل آسیب‌های جدی دیده‌اند و بشار اسد مجبور شد در دسامبر گذشته رژیم را رها کرده و از سوریه فرار کرد. در نتیجه، در ماه ژوئن، در هنگام جنگ، ایران خود را در برابر اسرائیل تنها یافت.

در هفته‌های اخیر، چندین جلسه بین فرماندهان ایرانی و نمایندگان گروه‌های نیابتی نزدیک به جمهوری اسلامی برگزار شده است. در اوایل ماه ژوئیه در بغداد، حزب‌الله، حوثی‌ها، حماس، جهاد اسلامی، ائتلاف عراقی حشد الشعبی و دو گروه اسلام‌گرای رادیکال مستقر در عربستان سعودی و بحرین با هم دیدار کردند. از زمان این جلسه، خصومت‌ها بین این گروه‌های نیابتی و کشورهایی که در آنها فعالیت می‌کنند از سر گرفته شده است. به عنوان مثال، در لبنان، حزب‌الله از زمین گذاشتن سلاح‌های خود امتناع می‌ورزد و در تلاش است تا فعالیت‌های خود را در جنوب این کشور از سر بگیرد. رویکردی که منجر به حملات تقریباً روزانه اسرائیل در جنوب لبنان شده است.

در اواسط ماه ژوئیه، فرماندهی مرکزی ایالات متحده «سنتکام»، مسئول عملیات نظامی ایالات متحده در خاورمیانه، اعلام کرد که مقامات یمنی ۷۵۰ تن تجهیزات نظامی از ایران که برای حوثی‌ها ارسال شده بود را توقیف کرده‌اند. این تجهیزات شامل: موشک‌های کروز، موشک‌های ضد کشتی و ضد هواپیما و موتورهای پهپاد بوده‌اند. یک منبع نظامی اسرائیلی تأکید کرد: «تهدید از سوی نیروهای نیابتی ایران امروز به لطف تلاش‌های گسترده ما علیه آنها در دو سال گذشته کمتر شده است. اما ما اطلاعات بسیار دقیقی در اختیارد داریم که طرحی برای احیا و تکرار ۷ اکتبر در چند سال آینده در حال آماده شدن است، اما این بار حملات از همه جهات طرح ریزی شده است: با حماس، حزب‌الله، شبه‌نظامیان سوریه و اردن... ما همچنین می‌دانیم که ایران گروه‌های تروریستی را تشویق کرده است تا از طریق مصرعلیه ما اقدام کنند.» دشمنان جدید، بی‌ثباتی جدید: پیچش‌های واقعی جنگ‌ در خاورمیانه شاید تازه آغاز شده است.

———————
[۱] بامداد روز یکشنبه ۲۲ ژوئن، در دهمین روز درگیری‌ها میان ایران و اسرائیل، ایالات متحده تأسیسات هسته‌ای فردو، نطنز و اصفهان را در ایران هدف قرار داد. در حمله به سایت فردو، شش بمب سنگرشکن به وزن ۳۰ هزار پوند که برای نفوذ به تأسیسات زیرزمینی مورد استفاده قرار گرفت. این تأسیسات در عمق ۹۰ متری زیر کوهستان واقع شده است. همچنین، ۳۰ موشک کروز تاماهاک از زیردریایی‌های آمریکایی به‌سوی تأسیسات نطنز و اصفهان شلیک شد.





iran-emrooz.net | Sun, 10.08.2025, 17:41
زنگزور و جمهوری اسلامی!

احمد پورمندی

ملاقات نخست وزیر ارمنستان و رئیس جمهور آذربایجان با هم و با دونالد ترامپ در کاخ سفید و تفاهمات انجام شده، مقدمه اتخاذ تصمیمات اقصادی، سیاسی و ژئوپلیتیک بزرگی در قفقاز جنوبی را فراهم آورد. اگر این تفاهمات به توافقنامه‌های اجرایی و اقدامات عملی منجر شوند، تاثیرات ژرف ژئوپلیتیکی را در منطقه به زیان ایران رقم خواهد زد و ایران برای مدت غیرقابل پیش‌بینی، از ترانزیت صد‌ها میلیارد دلاری کالا و خدمات میان آسیا و اروپا حذف خواهد شد.

به دنبال تفاهمات واشنگتن، مقامات و رسانه‌های ریز و درشت ج.ا.، گویی که از خواب هزاران ساله بیدار شده باشند، با تهدید و پرخاش به استقبال ضربه مرگباری رفتند که ظاهرا ترامپ مبتکر اصلی آن بوده است.

گرچه فعلا ادعای آقایان این است که اجازه نمی‌‌دهند تا ارتباط ایران با ارمنستان قطع شود، اما روشن است که قصد امریکا به عنوان پیمانکار اصلی پروژه کریدور زنگزور، این نیست که حق حاکمیت ارمنستان بر آن را نقض کند و مثلا در مورد مسیر حمل و نقل میان ایران و ارمنستان، به جای این کشور تصمیم بگیرد و تا وقتی ارمنستان نخواهد، تغییری در مسیر‌های حمل و نقل میان دو کشور رخ نخواهد داد.

درد ج.ا. اما، از جای دیگری است. آنها با یک حرکت ترامپ در معرض دو ضربه بسیار سنگین قرار گرفته‌اند: علاوه بر حذف شدن از یک شاهراه تجاری با اهمیت جهانی، آمریکا و اروپا، از طریق تعریف منافع مشترک با ارمنستان و آذربایجان، یکشبه با ما همسایه خواهند شد و این امر شوکی مرگبار بر نظامی وارد می‌کند که بدون آن هم در معرض فروپاشی قرار دارد.

واکنش‌های کسانی نظیر ولایتی، جوانی و سایر کار به‌دستان نظام و زوزه‌های کیهان و بقیه بوق‌های اقتدارگرایان حاکم، نشانگر عجز و درماندگی حکومتی است که نه ایران برایش مهم است و نه درکی از مناسبات قدرت در جهان دارد.

واقعیت آن است که ایران، قفقاز و آسیای میانه به یک حوزه تمدنی با قدمت چند هزار سال تعلق دارند و رشته‌های یک فرهنگ تنومند، ملل و اقوام ساکن در این منطقه پهناور را به یکدیگر پیوند می‌دهند. اصلا مبالغه نیست اگر بگوییم که گوگوش بیش از هر شهر ایرانی در باکو، دوشنبه، سمرقند و بخارا محبوبیت داشت و دارد!

وقتی اتحاد شوروی فروپاشید، در‌های این مناطق به روی ایران گشوده شدند و فرصتی تاریخی و بی‌نظیر برای طرفین فراهم آمد که بهترین مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را میان خود برقرار سازند و پیمان‌های گسترده، عمیق و پایداری را میان خود سازمان دهند. دریایی از امکانات در این کشور‌ها خوابیده بود و همه این ملت‌ها نگرشی بسیار مثبت به ایران داشتند!

و چه کرد جمهوری اسلامی با این سرمایه و فرصت تاریخی بی‌نظیر؟ رابطه فرهنگی به صدور قران، مفاتیح و آخوند محدود شد، رابطه اقتصادی عمدتا به هجوم مشتی ماجراجوی بی فرهنگ، بی‌پول و در سودای تب طلا خلاصه شد و رابطه سیاسی هم قربانی دفاع از گروه‌های بنیادگرا و گسترش فعالیت امنیتی گردید. نتیجه این حماقت ژئو استراتژیک، چیزی جز قطع امید مردم و مقامات نوظهور این کشور‌ها نسبت به ایران نبود. ایرانِ اسیر غرب‌ستیزی و بنیادگرایی، به سرعت بازی را به روسیه، ترکیه و کشور‌های غربی واگذار کرد و در چشم مردم این مناطق هم به کشوری آبرو باخته، بی لیاقت و مخل نظم و امنیت همسایگان بدل شد.

اگر امروز آمریکا و ناتو با استقبال ارمنستان، با ما همسایه می‌شوند و حکومت به‌درستی، دچار احساس خطر جدی امنیتی می‌شود، ریشه‌اش را باید در چهار دهه خرابکاری و بی‌کفایتی نظام پخمه‌سالار ولایت مطلقه فقیه جستجو کرد که یک سرمایه تاریخا شکل گرفته در این حوزه تمدنی را بر باد داد، همانطور که مثلا ذخایر آب‌های زیر زمینی هزاران ساله کشور را نابود کرد! و همانطور که ملت ایران را در پیش پای امت اسلام دراز کرد و دار و ندار ملت را خرج امپراطوری توهمی شیعه نمود. آنکه خواست باد اسلام‌گرایی را در این منطقه بکارد، حالا باید طوفان محاصره و حذف را درو کند!



نظر خوانندگان:


■ با سلام. در رابطه با مقاله شما مایلم که چند نکته را از نقطه نظر یک شهروند ارمنستان بیان کنم:
۱) ارامنه نسبت به عبارت کریدور زنگزور حساس هستند چون در ارمنستان منطقه‌ای به نام زنگزور وجود ندارد! از نظر ارمنستان این یک مسیر/راه ترانزیتی است که با کمک سرمایه‌گذاری خارجی به طور اعم و آمریکایی به طور اخص درآمد سرشاری را برای ارمنستان ایجاد خواهد کرد.
۲) دولت ارمنستان به رهبری نخست وزیر پاشینیان از دو سال پیش برنامه “چهار راه صلح” را مطرح نموده (اطلاعات بیشتر اینجا) و قرارداد دو جانبه ۸ اوت بین ارمنستان و آمریکا را به عنوان گامی بزرگ در تحقق این برنامه راهبردی تلقی می‌کند. از نظر دولت ارمنستان همه دولتهای منطقه و فرامنطقه می توانند از وجود چنین “راه ترانزیتی” بهره مند شوند و در بهره برداری از آن همکاری کنند.
۳) لطفاً فراموش نکنید که دولت ایران در سی سال اخیر که جمهوری آذربایجان و ترکیه با بستن مرزهایشان عملاً ارمنستان را منزوی کرده بودند، راههای ایران (زمینی، هوایی، ریلی و دریایی) را کاملا در اختیار ارمنستان گذاشت. ارمنستان نه قصد دارد و نه مایل است که این حرکت دولت ایران را فراموش کند و حتماً منافع ایران را تا آنجایی که برایش مقدور است و به منافع ارمنستان ضربه نمی زند، در نظر خواهد گرفت.
۴) اگر قرار است در این میان بازنده‌ای را پیدا کنیم، نامزد اول روسیه خواهد بود. روسیه که قصد داشته و با اتکاء به نیروهای ارمنی داخلی وابسته به خویش قصد دارد با اتکاء به موافقتنامه نوامبر ۲۰۲۰ این مسیر را کاملاً تحت سیطره خود داشته باشد، عملاً این امکان را از دست داد. البته همه میدانند که روسیه آرام نخواهد نشست و از طریق نیروهای داخلی ارمنی خویش برای عدم تحقق این مسیر توطئه های زیادی خواهد کرد.
۵) شما نوشتید: “از طریق تعریف منافع مشترک با ارمنستان و آذربایجان، یکشبه با ما همسایه خواهند شد و این امر شوکی مرگبار بر نظامی وارد می‌کند که بدون آن هم در معرض فروپاشی قرار دارد.” راستش را بخواهید آنچه در ۸ اوت اتفاق افتاد برای هیچکس و از جمله دولت ایران شوک نبود! حتماً مطلع هستید که دولت ایران گرچه هیچ ایرانی در استان سیونیک که مسیر ترانزیتی در آن قرار دارد زندگی نمی‌کند، در سال ۲۰۲۴ سر کنسولگری ایران را در شهر کاپان، مرکز استان سیونیک افتتاح نمود. این در آن زمان پیامی روشن به آذربایجان بود که فکر کریدور را که حاکمیت ارمنستان را زیر سوال می‌برد، از سرش بیرون کند.
ژوا





iran-emrooz.net | Sun, 10.08.2025, 7:06
شرط‌بندی پرمخاطره آمریکا روی زنگزور

گونئی ییلدیز / برگردان: جمشید خون‌جوش

(Güney Yıldız)

چگونه یک کریدور به رهبری ایالات متحده می‌تواند هزینه‌های انرژی اروپا را کاهش داده و با روسیه مقابله کند.

مقدمه مترجم:
در زیر ترجمه مقاله‌ای از نشریه معتبر آمریکایی «فوربس» را ملاحظه می‌کنید که به تحلیل عرصه‌های گوناگون طرح پیشنهادی برای توسعه مسیر ترانزیتی زنگزور می پردازد که در جلسه ۸ آگوست رئیس جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، با نخست وزیر ارمنستان و رئیس‌جمهور آذربایجان اعلام شد. این مقاله در اواسط جولای و بر اساس حدسیات و گزارشات غیر رسمی که در این زمینه منتشر شده بودند، نوشته شده، اما تصویر خوبی از پتانسیل‌های اقتصادی، پیامدهای ژئوپلیتیکی و چالش‌های پیش‌روی این طرح ارائه می‌دهد.
در عرصه پتانسیل اقتصادی، انتظار می‌رود مسیر زنگزور سالانه بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار تجارت را فعال کند و ارتباط بین اروپا، ترکیه، آذربایجان و آسیای مرکزی را تسهیل نماید. این مسیر شامل خطوط ریلی، خطوط لوله نفت و گاز، کابل‌های فیبر نوری و جاده‌ها است که می‌تواند هزینه‌های انرژی را ۱۰ تا ۱۵ درصد کاهش دهد و ارمنستان را در مسیر تجارت «کریدور میانه» قرار دهد که از ایران و روسیه عبور نمی‌کند.
در عرصه پیامدهای ژئوپلیتیکی، قرار است تا آمریکا حق توسعه انحصاری این مسیر را برای مدت ۹۹ سال به یک کنسرسیوم خصوصی بدهد که این باعث کاهش نقش روسیه در منطقه شده و ارمنستان را به سمت همکاری‌ با غرب سوق خواهد داد. این مسیر به جمهوری آذربایجان امکان می‌دهد تا اتصال حمل‌ونقل مستقیمی به منطقه خودمختار خود، نخجوان، داشته باشد که پیش‌تر از طریق ارمنستان امکان‌پذیر نبود. ایران این مسیر را تهدیدی برای توازن قدرت منطقه‌ای خود می‌داند و روسیه ضمن استقبال مشروط، نسبت به دخالت‌های خارجی هشدار داده است.
در عرصه چالش‌های پیش‌رو، با وجود خوش‌بینی‌ها، موانعی مانند اصلاح قانون اساسی ارمنستان، مسائل گمرکی، امنیتی و حقوق مربوط به عبور وجود دارند که ممکن است موفقیت بلندمدت این پروژه را تهدید کنند.
نویسنده مقاله، گونئی ییلدیز که یک روزنامه‌نگار و تحلیلگر ترک است که در حوزه‌های سیاست، امنیت و امور خاورمیانه، به‌ویژه در موضوعات مربوط به ترکیه، سوریه و تحولات منطقه‌ای تخصص دارد.

***

در جهانی که در بحبوحه تشدید تنش‌های جهانی، برای انرژی غیرروسی تلاش می‌کند، آیا یک نوار ۴۳ کیلومتری از خاک ارمنستان می‌تواند به شاهکار آمریکا علیه مسکو و تهران تبدیل شود؟ پیشنهاد جسورانه ایالات متحده برای اجاره کریدور زنگزور به مدت یک قرن، نویدبخش ۵۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار جریان تجاری سالانه است - اما خطر شعله‌ور شدن یک نقطه اشتعال جدید جنگ سرد در قفقاز را نیز به همراه دارد.

ایالات متحده خود را در مرکز یک قمار دیپلماتیک پرخطر قرار داده است که می‌تواند جریان انرژی در سراسر اوراسیا را به طور اساسی تغییر دهد. واشنگتن از طریق پیشنهاد بلندپروازانه خود برای کریدور زنگزور - یک گذرگاه استراتژیک ۴۳ کیلومتری از استان سیونیک ارمنستان - قصد دارد بن‌بست‌های چند دهه‌ای را بشکند، منابع انرژی اروپا را از روسیه متنوع کند و با نفوذ رو به رشد مسکو، پکن و تهران در یک منطقه ترانزیتی حیاتی مقابله کند.

این ابتکار بازتاب دهنده جاه‌طلبی گسترده‌تر آمریکا برای بهره برداری از خلاء قدرت نادر در قفقاز جنوبی است، منطقه‌ای که از نظر تاریخی تحت سلطه روسیه بوده اما اکنون پس از شکست آشکار مسکو در محافظت از متحد خود ارمنستان در جریان حمله سرنوشت‌ساز آذربایجان در سپتامبر ۲۰۲۳ به قره باغ، مستعد تجدید آرایش است.

تجدید آرایش استراتژیک در قفقاز

اعتبار روسیه به عنوان ضامن امنیت در قفقاز جنوبی در حال نابودی است. علیرغم حضور نیروهای حافظ صلح روسی که طبق توافق آتش‌بس نوامبر ۲۰۲۰ ایجاد شده بود، مسکو هنگامی که آذربایجان کنترل قره‌باغ کوهستانی را بازپس گرفت و  صد هزار ارمنی را آواره کرد، مداخله‌ای نکرد. این بی‌عملی در ایروان به عنوان یک خیانت عمیق تلقی شد که اعتماد به ضمانت‌های امنیتی روسیه را از بین برد و چرخش تاریخی ارمنستان به سمت غرب را تسریع کرد.

پیامدهای استراتژیک سریع و چشمگیر بوده‌اند. پارلمان ارمنستان در آوریل ۲۰۲۵ قانون الحاق به اتحادیه اروپا را تصویب کرد، در حالی که منشور استراتژیک ایالات متحده با ارمنستان، همکاری رو به رشد آنها را رسمیت بخشید. همانطور که جیمز اوبراین، معاون وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده، خاطرنشان کرد : «آینده‌ای که حول محور روسیه و ایران به عنوان بازیگران اصلی امنیت منطقه‌ای ساخته شود، ناپایدار و نامطلوب است، از جمله برای دولت‌های ارمنستان و آذربایجان.»

این اتحاد غرب، زمینه بی‌سابقه‌ای را برای نفوذ ایالات متحده ایجاد می‌کند. واردات روسیه به منطقه که پیش از سال ۲۰۲۲، ۲۰ تا ۳۰ درصد از تجارت منطقه‌ای را تأمین می‌کرد، اکنون با محدودیت‌های تحریم مواجه است. در همین حال، لوئیس بونو، مشاور ارشد ایالات متحده در مذاکرات قفقاز، با تکیه بر سوابقی مانند کانال پاناما و کریدورهای برلین در دوران جنگ سرد، پیشنهادهایی را برای نظارت بین‌المللی بر این کریدور ارائه کرده است.

جایزه اقتصادی

مزایای اقتصادی بالقوه به اندازه‌ای گسترده هستند که می‌توانند نگرانی‌های سیاسی و امنیتی را نادیده بگیرند. مدل‌سازی بانک جهانی نشان می‌دهد که این کریدور می‌تواند تا سال ۲۰۲۷، ارزش تجاری سالانه ۵۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار را آزاد کند. این افزایش به دلیل پیشرفت‌های چشمگیر لجستیکی خواهد بود - داده‌های بلومبرگ از ماه مه ۲۰۲۵ نشان می‌دهد که این مسیر می‌تواند زمان ترانزیت اروپا-آسیا را در مقایسه با مسیرهای موجود ۱۲ تا ۱۵ روز کاهش دهد.

بازگشت سرمایه قانع‌کننده به نظر می‌رسد. مرکز سیاست خزر هزینه‌های زیرساخت را طی ۵ تا ۱۰ سال ۳ تا ۵ میلیارد دلار تخمین می‌زند، در حالی که مدل‌های اقتصاد آکسفورد ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار صرفه‌جویی لجستیکی سالانه را پیش‌بینی می‌کنند. مرکز تحلیل و ارتباطات اصلاحات اقتصادی پیش‌بینی می‌کند که این کریدور برای آذربایجان صادرات کل را بیش از ۷۰۰ میلیون دلار افزایش می‌دهد و تولید ناخالص داخلی غیرنفتی را سالانه ۲ درصد افزایش می‌دهد.

جریان‌های انرژی، فوریت این موضوع را برجسته می‌کنند. کریدور گاز جنوبی آذربایجان در سال ۲۰۲۳، ۱۲ میلیارد متر مکعب به اروپا تحویل داد و طبق تفاهم‌نامه اتحادیه اروپا در سال ۲۰۲۲، این رقم را تا سال ۲۰۲۷ به ۲۰ میلیارد متر مکعب هدف‌گذاری کرده است. قزاقستان قصد دارد حجم فزاینده‌ای از نفت را از طریق آذربایجان ترانزیت کند و با وجود چالش‌های فنی محدودکننده ظرفیت، جریان واقعی بین ژانویه و اکتبر ۲۰۲۴ به ۱.۲ میلیون تن برسد.

برای امنیت انرژی اروپا، این امر پیامدهای عمیقی دارد. چشم‌انداز انرژی جهانی ۲۰۲۵ آژانس بین‌المللی انرژی پیش‌بینی می‌کند که اروپا تا سال ۲۰۳۰ به ۲۰ میلیارد متر مکعب گاز غیر روسی بیشتری نیاز خواهد داشت. عادی‌سازی مرزهای ارمنستان و ترکیه می‌تواند دسترسی به ذخایر دریای خزر را افزایش دهد و به‌طور بالقوه هزینه‌های واردات را برای شرکت‌هایی مانند BP (بی‌پی) ۱۰ تا ۱۵ درصد کاهش دهد.

نوآوری دیپلماتیک

چالش اصلی در مواضع آشتی‌ناپذیر نهفته است: آذربایجان خواستار یک کریدور بدون مانع به عنوان سود حاصل از پیروزی نظامی خود در سال ۲۰۲۳ است، در حالی که ارمنستان قاطعانه از واگذاری حاکمیت بر آنچه که آن را سرزمینی حیاتی می‌داند، خودداری می‌کند. پیشنهاد «اجاره» ایالات متحده نشان دهنده تلاشی خلاقانه برای استفاده از چارچوب‌های حقوقی-شرکتی برای دور زدن این بن‌بست است که به باکو تضمین‌های امنیتی می‌دهد و در عین حال به ایروان اجازه می‌دهد حاکمیت اسمی خود را حفظ کند.

این رویکرد از سوابق تاریخی الهام می‌گیرد که در آن‌ها ترتیبات خلاقانه‌ حکمرانی، اختلافات به ظاهر لاینحل را حل می‌کردند. مانند کانال پاناما تحت مدیریت ایالات متحده از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۹۹، این مدل نوید تسهیل تجارت جهانی را می‌دهد و در عین حال به نگرانی‌های امنیتی نیز می‌پردازد. با این حال، منتقدان نسبت به پیامدهای احتمالی نو استعماری و خطر واکنش‌های منفی بلندمدت هشدار می‌دهند.

پیش‌نویس‌های توافق صلح در مارس ۲۰۲۵، پیشرفت قابل توجهی را نشان دادند و شرایط مربوط به به رسمیت شناختن متقابل سرزمین‌ها، تعیین حدود مرزی و عدم استفاده از زور را نهایی کردند. با این حال، آنها در مورد تضمین‌های حمل و نقل و دسترسی به مناطق محصور - دقیقاً همان جایی که پیشنهاد ایالات متحده به دنبال دستیابی به آن است - متوقف شدند.

محاسبات ژئوپلیتیکی و واکنش‌های رقبا

موفقیت این کریدور، پویایی قدرت منطقه‌ای را اساساً تغییر خواهد داد و توضیح می‌دهد که چرا قدرت‌های رقیب در حال بازنگری در استراتژی‌های خود هستند. ایران با احتمال از دست دادن ۲۰ تا ۳۰ درصد از نقش ترانزیتی خود و مختل شدن شریان‌های حیاتی تجاری از جمله ۴۳۰۰۰ کامیون ترکیه‌ای که سالانه به آسیای مرکزی تردد می‌کنند، روبرو است. روسیه با ضررهای احتمالی ۱۰ تا ۲۰ میلیارد دلاری در درآمدها طی یک دهه و فرسایش ۱۰ تا ۱۵ درصدی نفوذ خود بر بازارهای انرژی اروپا روبرو خواهد شد.

نکته استراتژیک: کریدور زنگزور، آزمون تعیین‌کننده‌ای برای ظرفیت ایالات متحده در مهندسی راه‌حل‌های برد-برد در مناطق مورد مناقشه است.

در همین حال، چین به دنبال افزایش بهره‌وری ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلاری در طرح کمربند و جاده تا سال ۲۰۳۰ از طریق بهبود ارتباطات است. با این حال، پکن باید این دستاوردها را در مقابل خطر کاهش وابستگی به مسیرهای تحت کنترل چین متعادل کند. این کریدور می‌تواند ترکیه را به عنوان یک مرکز انرژی حیاتی با دسترسی مستقیم به کشورهای ترک زبان قرار دهد و به طور بالقوه تا سال ۲۰۳۰، ۱۰ تا ۱۵ میلیارد دلار درآمد سالانه از طریق ترانزیت به دست آورد.

شرکت‌های بزرگ انرژی در حال آماده‌سازی برای فرصت‌ها هستند. شرکت دولتی نفت آذربایجان (SOCAR) ظرفیت خط لوله را گسترش می‌دهد در حالی که شرکت ملی نفت ابوظبی (ADNOC) در حال بررسی سرمایه‌گذاری‌های مشترک هیدروژنی است. شرکت‌های BP و Chevron افزایش ۵ تا ۱۰ میلیارد دلاری سرمایه‌گذاری در بخش بالادستی را از طریق افزایش ظرفیت صادرات پیش‌بینی می‌کنند. با این حال، بن‌بست‌های سیاسی می‌توانند هزینه‌های پروژه را تا ۲۰ درصد افزایش دهند، در حالی که تاخیرهای نظارتی ممکن است جدول زمانی را فراتر از بازه‌های سرمایه‌گذاری قابل اجرا سوق دهد.

بُعد ترکیه و بازتنظیم منطقه‌ای

محاسبات استراتژیک ترکیه، این معادله را پیچیده‌تر می‌کند. آنکارا در حال بررسی کاهش تنش با کردها از طریق گفتگو با پ.ک.ک است که نشان‌دهنده یک «بازتنظیم بزرگ» است که می‌تواند مرزها را تثبیت کرده و پتانسیل اقتصادی را آزاد کند. این بهبود دیپلماتیک، در صورت موفقیت، می‌تواند با ایجاد یک محیط منطقه‌ای پایدارتر برای پروژه‌های زیرساختی بزرگ، ابتکار زنگزور را تکمیل کند.

کسب‌وکارهای ترکیه در استان‌های شرقی آناتولی، در صورت تحقق این کریدور، افزایش ۳۱۰ درصدی ظرفیت صادرات - از ۱۶۰ میلیون دلار به ۵۰۰ میلیون دلار در سال - را پیش‌بینی می‌کنند. این حرکت اقتصادی، حتی در بحبوحه حساسیت‌های سیاسی داخلی، انگیزه‌های قدرتمندی برای تعامل دیپلماتیک پایدار فراهم می‌کند.

ریسک‌ها و چالش‌های پیاده‌سازی

علیرغم شواهد اقتصادی قانع‌کننده، خطرات قابل توجهی همچنان وجود دارد. ناظران احتمال ۶۰ درصدی را برای توقف مذاکرات قائل هستند که می‌تواند اجرای توافق را ۱۲ تا ۱۸ ماه به تاخیر بیندازد. داده‌های لویدز از ژوئن ۲۰۲۵ هشدار می‌دهد که در صورت شکست مذاکرات، نوسانات ۲۰ درصدی کالاها وجود خواهد داشت، در حالی که حق بیمه می‌تواند ۲۰ درصد افزایش یابد.

ارمنستان صراحتاً هرگونه بحث در مورد اجاره یا انتقال کنترل ارضی را تکذیب کرده است. نازلی باغداساریان، سخنگوی مطبوعاتی، قاطعانه اظهار داشت که «ارمنستان در مورد انتقال کنترل بر قلمرو حاکمیتی خود به هیچ شخص ثالثی بحث نکرده و نمی‌کند.» این مقاومت، چالش اساسی پیش روی میانجیگران آمریکایی را برجسته می‌کند.

امکان‌سنجی نظارت بین‌المللی همچنان نامشخص است. تحلیل‌های CSIS احتمال موفقیت را حتی با تضمین‌های سازمان ملل تنها ۴۰ تا ۵۰ درصد تخمین می‌زند، که در برابر وتوهای ارمنستان به دلیل تجاوز به حاکمیت آسیب‌پذیر است. موفقیت این مدل به پرداختن به نگرانی‌های امنیتی اصلی در عین حفظ مشروعیت بین‌المللی کافی بستگی دارد.

پیامدهای استراتژیک

طرح زنگزور، بیش از یک پروژه توسعه زیرساختی، آزمونی گسترده‌تر از خلاقیت دیپلماتیک آمریکا در جهانی است که به طور فزاینده‌ای چند قطبی می‌شود. موفقیت آن، توانایی واشنگتن را در ایجاد راه‌حل‌هایی که با نفوذ رقیب مقابله می‌کند و در عین حال منافع اقتصادی ملموس را تأمین می‌کند، نشان می‌دهد. شکست آن می‌تواند نشان‌دهنده کاهش ظرفیت ایالات متحده برای شکل‌دهی به نتایج در مناطق مورد مناقشه باشد.

برای متحدان اروپایی، این کریدور مسیری برای دستیابی به تنوع واقعی در منابع انرژی را فراهم می‌کند. صرفه‌جویی انرژی اتحادیه اروپا می‌تواند تا سال ۲۰۳۰ به ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار برسد و گذار به سمت کربن‌خنثی را پشتیبانی کرده و وابستگی به تأمین‌کنندگان اقتدارگرا را کاهش دهد. این دستاوردها توضیح می‌دهند که چرا پایتخت‌های اروپایی، با وجود احتیاط علنی درباره تنش‌های منطقه‌ای، به‌طور پنهانی از این ابتکار آمریکا حمایت می‌کنند.

این پروژه همچنین محک می‌زند که آیا مشوق‌های اقتصادی می‌توانند بر کینه‌های تاریخی غلبه کنند یا خیر. دسترسی بالقوه ارمنستان به ۲.۵ میلیارد دلار از صندوق‌های توسعه اتحادیه اروپا، انگیزه‌ای قدرتمند برای سازش ایجاد می‌کند، اما تنها در صورتی که نگرانی‌های مربوط به حاکمیت به‌طور کافی مورد توجه قرار گیرد.

مسیر پیش رو

تا سال ۲۰۲۷، اجرای موفق این طرح می‌تواند با افزایش ظرفیت «کریدور میانی» منجر به جریان سالانه ۲۰ تا ۵۰ میلیارد دلار تجارت شود. بانک جهانی ظرفیت بالقوه جابه‌جایی ۱۱ میلیون تن بار را برآورد کرده که می‌تواند به‌طور بنیادین لجستیک اوراسیا را دگرگون کند. با این حال، دستیابی به این دستاورد منوط به مدیریت حساسیت‌های ارمنستان و حفظ حمایت بین‌المللی است.

رهبران شرکت‌ها همچنان باید در برابر عدم قطعیت‌های زنگزور از طریق استراتژی‌های متنوع، محافظه‌کارانه عمل کنند و با ایجاد شراکت‌های آذربایجانی-ترکی، سود بالقوه ۱۰ تا ۱۵ درصدی را هدف بگیرند و در عین حال برای شکست احتمالی دیپلماتیک، سناریوهای جایگزین آماده کنند. شرکت‌ها باید به‌طور فعال با میانجی‌گران آمریکایی تعامل داشته باشند تا ضمن عبور از ریسک‌های حاکمیتی، موقعیت خود را برای موفقیت نهایی تثبیت کنند.

طرح پیشنهادی زنگزور به رهبری ایالات متحده، در جهانی که رقابت قدرت‌های بزرگ هرچه بیشتر بر نتایج منطقه‌ای اثر می‌گذارد، از اهمیت بالایی برخوردار است. موفقیت در گرو پرداختن به نگرانی‌های مشروع در مورد حاکمیت و در عین حال آزادسازی پتانسیل اقتصادی تحول‌آفرین است و این را می‌آزماید که آیا نوآوری دیپلماتیک آمریکا هنوز می‌تواند نظم جهانی را تغییر دهد یا خیر.



نظر خوانندگان:


■ جناب خون‌جوش گرامی درود بر شما. گزارش بسیار سودمند و آگاه کننده‌ای بود که من به سهم خود از زحمت شما در برگردان آن به فارسی سپاسگزارم. از حکومت جمهوری اسلامی که هر روز ضربۀ تازه‌ای را نوش جان می‌کند و همچنان سر در آخور تهی از خوراک روسیه دارد، هیچ انتظاری ندارم. همچنین از بیشینه‌ی اوپوزیسیون در بلا پیچیدۀ ایرانی که بیش از نوک دماغ خود را نمی‌بینند، و بیشتر آنها به تنها چیزی که نمی‌اندیشند ایران است، و به بیشترین چیزی که می‌اندیشند فرقۀ خویش است. اما امیدوارم مردم و جوانان ایرانی از این رویداد پند آموزند و لقمه‌ای بیشتر بیندیشند.
با سپاس دوباره. بهرام خراسانی ۱۹ مرداد ۱۴۰۴


■ ممنون از انتخاب و ترجمه این مقاله. با دقت خواندم. کلمه “پرمخاطره” را مناسب متن نیافتم.
هیچ پروژه بزرگ با اهمیت جهانی با گارانتی و تضمین کلید نمی‌خوره. فلسفه جلب شدن دولتهای بزرگ و شرکتهای بین‌المللی با سرمایه کلان هم به این خاطر است که اقتصادهای کوچک توان تحمل ضرر و زیان احتمالی را ندارند. کریدور شرقی غربی در منطقه جنوب قفقاز سالهاست که از مسیر گرجستان عمل می‌کند. وقتی در آغاز دهه ۱۹۹- خط لوله باکو تفلیس جیهان طراحی می‌شد، قیمت نفت در پایین‌ترین حد بود و با هر محاسبه َ(با عزیمت از داده های آن زمان) توجیه اقتصادی نداشت. کریدور گازی جنوب در بخش اول یعنی TANAP و بخش دوم TAP در زمان احداث با علامت سوالهای بسیاری مواجه بود چون روسیه با تأسیسات موجود براحتی نیاز اروپا به گاز را تأمین می‌کرد. همین تردیدها در مورد مسیر جاده و راه آهن باکو تفلیس قارص مطرح بود.
با سپاس علی‌رضا


■ بهرام خراسانی گرامی،
سپاس فراوان از توجه و لطف شما! با ارزیابی شما هم در باره حکومت اسلامی ایران و هم درباره بخشی از مخالفان این حکومت موافقم. همچون شما نیز امیدم به نسل جوان ایران است تا اشتباهات نسل ما را تکرار نکرده و ایران را از ابن مهلکه بیرون آورند. به نظر من با در نظر گرفتن مواضع ناسازگار جمهوری آذربایجان (و ترکیه) از یک سو و ارمنستان (و ایران) از سوی دیگر در رابطه با احداث یک کریدور در درون خاک ارمنستان، شاید طرح پیشنهادی آمریکا یک راه حل میانه و عملی برای برون رفت از بن‌بست در این مورد باشد. به رغم ادعاها درباره « تهدید منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکی ایران در قفقاز جنوبی از سوی این طرح»، باید منتظر انتشار جزییات آن شد تا بتوان درباره صحت و سقم این ادعاها داوری کرد. اما به نظر من در این شکی نیست که ایران تنها با اتخاذ یک سیاست تعاملی (نه سیاست تقابلی معمول حکومت اسلامی)، با کشورهای همسایه و آمریکا قادر خواهد بود تا تهدیدهای چنین طرحی را به فرصتی برای کشور ما تبدیل کند.
با احترام جمشید خون‌جوش


■ علی‌رضای گرامی،
سپاس فراوان از توجه شما! بطور کلی، انتخاب معادل مناسب در ترجمه یک نوشته تا حدی بسته به برداشت مترجم از محتوای آن نوشته دارد و بدین مفهوم تا حدی سلیقه‌ای است. اصطلاح «High-Stakes Bet» را میتوان به چند طریق ترجمه کرد: «شرط‌بندی بزرگ»، «قمار پرخطر» یا «شرط‌بندی پرمخاطره». با در نظر گرفتن ریسک‌های معین اقتصادی و بویژه ژئوپولیتیکی در طرح پیشنهادی، ترکیب اول در این زمینه تا حدی خنثی است و ترکیب دوم تا حدی «دراماتیک». در نتیجه ترکیب سوم را انتخاب کردم که در میانه آن دو قرار دارد. لینک به اصل مقاله:
https://share.google/UkpLoSayr7P2Mpylw
با احترام جمشید خون‌جوش





iran-emrooz.net | Fri, 08.08.2025, 17:11
امشب زنگ‌ها در واشنگتن برای که به صدا درمی‌آیند؟

علی‌رضا اردبیلی

تاریخ بشر، تاریخی سراسر نزاع و جنگ است و «صلح» در بیشتر موارد، بیشتر شبیه آتش‌بس برای تدارک جنگ بعدی بوده است. اما جهان امروز و تمدن بشری، نتیجه صلح پایدار در قرون اخیر است. پایدارترین و موفق‌ترین نمونه صلح‌ها نیز، صلح پس از جنگ جهانی دوم است که با «سازمان زغال‌سنگ و فولاد اروپا» (۱۹۵۱-۲۰۰۲) طرفین درگیر در جنگ را حول منافع اقتصادی در یک پروژه مشترک به هم وصل کرد.

اگر جنگ نتیجه عصبیت و یادگار دوران بدویت انسانی است، صلح نتیجه درایت مردمان و رهبرانی است که صلح را ممکن می‌کنند. با این مقدمات، صلحی که بتواند به مناقشه طولانی آذربایجان و ارمنستان پایان دهد، یک امر تاریخی و مبارک است؛ اما اگر این صلح بتواند طرفین درگیر را حول یک پروژه اقتصادی به هم پیوند دهد، امری ستودنی است که امید پایدار ماندن آن زیاد خواهد بود.

در ساعات نوشتن این مطلب، همه جزئیات توافقی که ساعاتی بعد در کاخ سفید و در حضور پرزیدنت ترامپ امضا خواهد شد، روشن شده‌اند. احتمالاً برخی از این موارد مندرج در اخبار خبرگزاری‌ها، در متن امضاشده و بیانات رسمی پس از آن نخواهد بود. آنچه مسلم است، ارمنستان در پی یک راهپیمایی طولانی از پروژه‌ای دست‌ساز امپراتوری روسیه که از سوی اتحاد شوروی و روسیه پوتین هم با بی‌رحمی تمام مدیریت می‌شد، دست شسته است. نظرات نیکول پاشینیان در این موضوع بسیار مهم است، اما آنچه شبیه معجزه است، همراه شدن (ولو منفعلانه) افکار عمومی ارمنستان با افکار اوست. نیکول پاشینیان در دوران جوانی و فعالیت‌های خود به‌عنوان روزنامه‌نگار، حرف‌هایی زده است که با موضع امروزی او تفاوت زیادی ندارد. با این وجود، به محض رسیدن به قدرت در سال ۲۰۱۸، علی‌رغم آنچه انتظار می‌رفت، سریعاً مدافع نظرات رهبران سابق ارمنستان شد.

با پایان جنگ دوم (۴۴ روزه) قره‌باغ در دهم نوامبر ۲۰۲۰، انتظار می‌رفت که او حتی یک شبانه‌روز کامل در قدرت دوام نیاورد. با این وجود، او در فاصله هفت ماه پس از پایان جنگ، پیروز یک انتخابات عادلانه شد (۲۱ ژوئن ۲۰۲۱). از این نقطه به بعد، کارشناسان این حوزه شروع به صحبت درباره یک جریان عمیق در افکار عمومی ارمنستان کردند. نتیجه انتخابات یک پیروزی برای پاشینیان بود، اما یک پیروزی حداقلی در انتخاباتی کم‌فروغ بود و نه یک پیروزی درخشان. حزب «پیمان مدنی» ارمنستان به رهبری نیکول پاشینیان با کسب نزدیک به ۵۴ درصد آرا و از دست دادن ۱۶ کرسی پارلمانی نسبت به دور قبل، موفق به حفظ مقام نخست‌وزیری ارمنستان شد. محبوبیت پاشینیان هم در حول همان نتایج انتخابات و ادواری بسیار پایین‌تر در نوسان بوده است، اما پاشینیان و «پیمان مدنی» همیشه به‌عنوان نیروی اول سیاسی ارمنستان، بیشترین حمایت افکار عمومی را داشته‌اند. این ثبات نسبی افکار عمومی در حمایت از «پیمان مدنی»، مهم‌ترین سرمایه ارمنستان (و آذربایجان و منطقه) برای پیشبرد پروژه صلح بود.

تولد یک مثلث جدید و چشم‌انداز اتحادهای بین‌المللی

تاکنون دو مثلث شامل مثلث اول (آذربایجان، گرجستان، ارمنستان) و مثلث دوم شامل سه قدرت بزرگ منطقه‌ای (روسیه، ترکیه، ایران) بود. اینک مثلث جدیدی عبارت از آمریکای ترامپ، ارمنستان و آذربایجان هم به این مثلث‌ها اضافه شده است. آنچه در همه سو در حد برآورد از گفت‌وگوهای جاری در کریدورهای قدرت گفته می‌شود، نقش اسرائیل و از جمله گسترش «پیمان ابراهیم» به کشورهای جدید از جمله آذربایجان و ارمنستان و ۵ کشور آسیای مرکزی است. این پیمان که در دور اول ریاست جمهوری ترامپ، اتحادی مابین اسرائیل، آمریکا و برخی کشورهای عربی بود، امروز با همان منطق، پتانسیل جالبی برای یارگیری از جمهوری‌های سابق شوروی (همسایگان شمالی ایران و همسایگان جنوبی روسیه) در پیش رو دارد.

اهمیت تاریخی امضاها و بیانات مقامات رسمی امروز

آنچه حوادث امروز را مهم می‌کند، در وهله اول صلح متصل به یک پروژه با منافع اقتصادی دوجانبه است که توانسته است خود را به منافع بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی و نظامی دنیا گره بزند. نکته جالب دیگر، وجود منافع مشترک چین و اتحادیه اروپا در این پروژه ترکیبی صلح و تجارت بین‌المللی است.

شخصیت جنجالی و جنجال‌پسند ترامپ و استفاده‌های شخصی او از این پروژه نباید ما را از اهمیت تاریخی این اقدام غافل کند. بسیاری از کارهای بزرگ تاریخ از سوی کسانی انجام شده است که امروز کسی نام آن‌ها را هم به یاد نمی‌آورد. امروز هم دیوار بزرگ چین و هم کانال سوئز را همه دنیا تحسین می‌کنند، اما کسی نام چین شی هوانگ (اولین امپراتور چین واحد) و فردیناند دو لیسپس (دیپلمات فرانسوی موفق در ساخت کانال سوئز) را به یاد نمی‌آورد. نمونه دیگر این‌گونه کارهای بزرگ، زیبایی بی‌حدوحصر پاریس است. این زیبایی مدیون شهردار بی‌رحم پاریس به نام بارون ژرژ-اوژن هوسمان است که بین سال‌های ۱۸۵۳ تا ۱۸۷۰ میلادی به‌عنوان فرماندار (Préfet) پاریس فعالیت می‌کرد. هیچ‌کدام از این سه بزرگوار، علیه‌السلام نبودند، اما نتایج کارهای آنان، امروز هم جهانی را مسحور عظمت خود می‌کند. کارنامه دونالد ترامپ برحسب اهمیت نیک و بد تک‌تک کارهایش نوشته خواهد شد و این کارنامه صرف‌نظر از نمره قبولی یا مردودی کلی، می‌تواند در ریزنمرات خود، مواردی را داشته باشد که با نتیجه کلی همخوانی ندارد.

اهمیت کریدور زنگه‌زور برای اقتصاد جهان

این کریدور حلقه‌ای از یک مسیر کلی به نام «کریدور میانی» است. کریدور میانی امروز مسیر دشوار قفقاز جنوبی را از طریق مناطق صعب‌العبور کوهستانی گرجستان طی می‌کند. عبور از این مناطق، سرعت حمل‌ونقل را کاهش می‌دهد و هزینه‌های نگهداری زیرساخت‌ها را افزایش می‌دهد.

مزایای کریدور زنگه‌زور:

کریدور زنگه‌زور که قرار است یک مسیر زمینی (ریلی و جاده‌ای) از طریق استان سیونیک ارمنستان، سرزمین اصلی آذربایجان را به نخجوان و سپس به ترکیه متصل کند، مزایای مهمی دارد:

• اتصال زمینی مستقیم: بزرگ‌ترین مزیت این کریدور، ایجاد یک اتصال زمینی مستقیم و بدون وقفه بین آذربایجان و ترکیه است. این امر نیاز به عبور از گرجستان را برطرف می‌کند.
•  مسیر کوتاه‌تر و سریع‌تر: این کریدور مسیری کوتاه‌تر، هموارتر و مستقیم‌تر برای اتصال آسیا و اروپا فراهم می‌کند و می‌تواند زمان ترانزیت را به شکل قابل‌توجهی کاهش دهد.
• اهمیت ژئوپلیتیک: این مسیر وابستگی به تنها گزینه فعلی (عبور از طریق گرجستان) را کاهش می‌دهد و به افزایش ثبات و همکاری‌های اقتصادی در منطقه قفقاز کمک می‌کند.
• اهمیت از نظر تضمین صلح پایدار در منطقه: کریدور زنگه‌زور منافع کاملاً مشابهی برای آذربایجان و ارمنستان به همراه دارد و هر دو کشور (اکنون در شراکت با ایالات متحده آمریکا) صاحب یک پروژه سودآور اقتصادی با اهمیت ویژه در اقتصاد بین چین (کارخانه دنیا) و اتحادیه اروپا می‌شوند.

کریدور زنگه‌زور به دلیل ایجاد یک مسیر زمینی مستقیم، مزایای قابل‌توجهی در کاهش زمان، مسافت و هزینه‌های کریدور میانی فراهم می‌کند و افق‌های جدیدی برای توسعه می‌گشاید. تنها یکی از امکانات جدید ناشی از وجود مسیری زمینی، تأمین ترانزیت سریع و ارزان برای کالاهایی است که امروز یک مسیر سه‌ماهه را برای رسیدن از چین به اروپا طی می‌کنند. کاهش این مدت به دو هفته، چیزی کمتر از انقلاب در اقتصاد جهانی نیست و این ویژگی، کریدور میانی را در گذرگاهی هم‌طراز با کانال سوئز و کانال پاناما قرار می‌دهد.

یکی از ده‌ها نمونه تسریع زمان ترانزیت کالا بین چین و اروپا، «موجودی مجازی» (Virtual Inventory) است. در این حالت، شرکتی کالایی را عرضه می‌کند که فیزیکی در انبار آن نیست، اما امکان تأمین آن طی زمان مشخص از تولیدکننده یا تأمین‌کننده را دارد. یکی از فواید این سیستم، کاهش هزینه انبارداری کارخانه‌ها و شرکت‌هاست. با این تسریع در ترانزیت، یک مدل کسب‌وکار به نام «دراپ‌شیپینگ» (Dropshipping) نیز ممکن می‌شود. در این روش، شما به‌عنوان یک واسطه عمل می‌کنید. محصولات را در فروشگاه خود (مثلاً یک وب‌سایت یا کاتالوگ فروش) به نمایش می‌گذارید، اما هیچ انباری برای نگهداری کالا ندارید. وقتی مشتری از شما خرید می‌کند، شما سفارش را به‌صورت مستقیم به تأمین‌کننده (کارخانه یا شرکت اصلی) ارسال می‌کنید و آن‌ها کالا را از انبار خودشان به نام شما برای مشتری ارسال می‌کنند.

کاهش زمان و مسافت

کریدور زنگه‌زور با فراهم کردن یک مسیر زمینی مستقیم از جمهوری آذربایجان به نخجوان و سپس ترکیه، نیاز به عبور از گرجستان را برطرف می‌کند. این مسیر نه‌تنها مسافت جغرافیایی را کوتاه‌تر می‌کند، بلکه به‌ویژه در صورت کاهش مراحل تشریفات قانونی و لجستیکی پیچیده، زمان ترانزیت را نیز به شکل چشمگیری کاهش می‌دهد. باید توجه کرد که در این منطقه از نظر جغرافیای طبیعی در مسیر شرقی-غربی، دره رود ارس (آراز) شامل هر دو ساحل شمالی و جنوبی ارس، مناسب‌ترین مسیر برای احداث اتوبان و راه‌آهن و ارزان‌ترین گزینه از نظر کاربردی است.

• کاهش مسافت: این کریدور بسته به نقطه مبدأ و مقصد، می‌تواند مسیر زمینی را تا چند صد کیلومتر کوتاه‌تر کند.
• کاهش زمان: با حذف نیاز به حمل‌ونقل چندوجهی در دریای خزر و پیچیدگی‌های عبور از مرزهای گرجستان، انتظار می‌رود زمان ترانزیت کالا در کریدور میانی، که در حال حاضر حدود ۱۸ تا ۲۳ روز است، به میزان قابل‌توجهی کاهش یابد.

افق‌های توسعه

راه‌اندازی کریدور زنگه‌زور، پتانسیل‌های جدیدی را برای توسعه کریدور میانی و منطقه به وجود می‌آورد:

• افزایش رقابت‌پذیری: این مسیر جدید، کریدور میانی را به‌عنوان یک جایگزین رقابتی و جذاب‌تر برای مسیرهای شمالی (از طریق روسیه) و جنوبی (از طریق کانال سوئز) مطرح می‌کند.
• تقویت روابط منطقه‌ای: این کریدور به‌طور خاص به تقویت پیوندهای اقتصادی و تجاری بین آذربایجان، ترکیه و کشورهای آسیای مرکزی کمک می‌کند.
• توسعه زیرساخت‌ها: ایجاد کریدور زنگه‌زور، سرمایه‌گذاری‌های بیشتری را در زیرساخت‌های ریلی، جاده‌ای و لجستیکی در منطقه جذب خواهد کرد.
• کاهش وابستگی: این مسیر، وابستگی کریدور میانی به تنها یک مسیر (از طریق گرجستان) و یا وابستگی به مسیر دریایی از طریق کانال سوئز را کاهش می‌دهد و انعطاف‌پذیری و ثبات آن را در شرایط بحران‌های ژئوپلیتیکی افزایش می‌دهد.

استراتژی تخریب به‌جای رقابت سالم

یکی از نمایندگان جناح ایران‌شهری رژیم، یعنی آرش رئیسی‌نژاد، استاد سابق روابط بین‌الملل دانشگاه تهران، در گفت‌وگو با نشریه «دنیای اقتصاد»، ریشه واقعی مسئله را با صراحت ستودنی بیان کرده است:

“رشد اقتصادی دالان‌های کاسپین و میانی و همچنین بازیگری فعال ترکیه توانسته باکو و تفلیس را به جرگه کشورهای اصلی در راه ابریشم نوین وارد کنند. مهم‌تر آنکه آمریکا نیز پیوستن این جمهوری‌ها به راه ابریشم نوین را تحمل‌پذیرتر از گذر راه ابریشم نوین از ایران می‌بیند. در همین راستا، مسیر باکو - تفلیس - قارص در ۳۰ اکتبر ۲۰۱۷ افتتاح شد. این مسیر موازی با دو خط لوله گاز و نفت است: خط لوله گاز طبیعی قفقاز جنوبی که با انتقال گاز آذربایجان به گرجستان و ترکیه، ۲۳ درصد از تقاضای ترکیه و ۸۷ درصد تقاضای گاز طبیعی گرجستان را تأمین می‌کند و خط لوله نفت باکو - تفلیس - جیحان که در سال ۲۰۰۵ راه‌اندازی شد. طراحان و سرمایه‌گذاران این پروژه، به‌ویژه بریتیش پترولیوم، بر این باور هستند که خط لوله باکو - تفلیس - جیحان می‌تواند عرضه انرژی به آمریکا و اروپا را برای ۵۰ سال آینده تضمین کرده و وابستگی این کشورها به عربستان و کشورهای صادرکننده نفت اوپک را کاهش دهد. مهم‌تر اینکه این خط لوله امکان صادرات میدان نفتی تنگیز قزاقستان به اروپا و دریای مدیترانه را فراهم کرده است که تا پیش از این، بخش عمده آن به بندر نوروسیسک روسیه حمل می‌شد. در سال ۲۰۲۰ حدود ۸۱ درصد از صادرات نفت دولت باکو [منظور کشور جمهوری آذربایجان] از طریق این خط لوله حمل شده است. به‌بیان‌دیگر این سه مسیر شاهرگ حیاتی باکو است که آن را به ترکیه و بازارهای اروپا پیوند می‌دهد. گذشته از این، رهبران باکو به سرمایه‌گذاری در زیرساخت و نوسازی بنادر و خطوط راه‌آهن و همچنین فرودگاه‌های خود پرداخته‌اند. برخلاف تفلیس و باکو، ایروان از این کلان‌پروژه دور افتاده است.”

ترسی که در سخنان نقل‌شده از آرش رئیسی‌نژاد موج می‌زند، از جمله هراس او از نام بردن از جمهوری آذربایجان به نام رسمی و واقعی کشور، نشانه چیزی جز اعتراف به عجز نیست. او در سخنان بالا یک سلسله از سیاست‌های درست جمهوری آذربایجان برای توسعه اقتصاد و برعهده گرفتن نقش در نظم جهانی را برمی‌شمارد و از جمله به تنبیه مؤثر جمهوری ارمنستان از سوی آذربایجان اشاره می‌کند. نتیجه اصولی که هر فرد دارای عقل سلیم باید از این مقدمات بگیرد، چیزی جز توصیه به رهبران جمهوری اسلامی ایران برای اصلاح سیاست جنگ با جهان و بهبود زیرساخت‌ها برای گرفتن سهم هرچه‌بزرگ‌تر در اقتصاد جهانی نمی‌توانست باشد. متأسفانه انتظار عقلانیت از ایران‌شهریان کار عبثی است و این استاد روابط بین‌الملل به‌جای تشویق رژیم به اصلاح رفتار خود در عرصه سیاست بین‌المللی و انجام اقداماتی برای بالا بردن شانس ایران در رقابت بین‌المللی، همان نسخه‌ای را می‌پیچد که بالاروندگان از دیوار سفارتخانه‌های خارجی در تهران بلدند؛ یعنی توسل به اقدامات تخریبی برای «جلوگیری» از تحقق کریدور میانی چین به اروپا! او در همان مصاحبه، فتوای زیر را صادر می‌کند:

“دوم اینکه، باید از تحقق دو دالان کاسپین و میانی که از چین آغاز شده و با گذر از آسیای میانه و دریای کاسپین به جمهوری آذربایجان و گرجستان وارد ترکیه می‌شود جلوگیری کرد.” (لینک منبع در سایت نشریه «دنیای اقتصاد»، تأکید از من)

کریدور زنگه‌زور قرار است هم ریسک وابستگی به تنها مسیر موجود از گرجستان را کاهش دهد و هم مسیری کوتاه‌تر و اینک با ضمانت بزرگ‌ترین قدرت نظامی جهان در اختیار ارمنستان و آذربایجان قرار دهد.

این جملات که از بیت رهبری هم بیان نمی‌شود و سخنان یک فرد فرهیخته اصلاح‌طلب است، زاویه نگاه جمهوری اسلامی به مسئله و استراتژی تخریبی آن را نشان می‌دهد؛ یعنی به‌جای اصلاح رفتار خود نسبت به همسایگان و کشورهای جهان و به‌جای بهبود زیرساخت‌های لازم جهت کسب برتری نسبی در رقابت کریدورها، تخریب پروژه برنده این رقابت بزرگ! همین! آنچه در این نگاه و مجموعه رفتارهای رژیم فقهی با غیبت خود، خودنمایی می‌کند، منافع ملی ایران است که در بهترین حالت خود در هم‌گرایی منطقه‌ای و جهانی کشور ایران قابل تأمین است و نه با زدن مشت به دهان جهان و جهانیان!

در همه این سال‌ها که دستگاه‌های غول‌پیکر شرکت‌های بین‌المللی در منطقه زنگه‌زور شرقی (بخش آذربایجانی مسیر) مشغول ساخت‌وسازهای عظیم بوده‌اند، جمهوری اسلامی ایران مشغول حرکت دادن تانک‌های روسی مدل جنگ جهانی دوم به طرف مرز آذربایجان و برعکس بوده است. آذربایجان در این سال‌ها متکی بر ارتش فوق‌مدرن خود و حامیان بین‌المللی نیرومند خود، این رفتار بی‌سرانجام جمهوری مداحان را نادیده گرفته است. حرکت قابل‌انتظار از سوی رژیم جمهوری اسلامی ایران، پس از امضایی که در ساعات پیش‌رو بر روی سند تأییدکننده نیات ناظر بر صلح و همکاری ارمنستان و آذربایجان نهاده خواهد شد، احتمالاً، متوجه کردن مسیر حرکت عقب و جلوی تانک‌ها و غضب مداحان رژیم به سوی ارمنستان به‌عنوان حلقه ضعیف مثلث جدید خواهد بود.

«غوچ شاخ کج» و «غوغای جنگ غوچ»

رفتار جمهوری آذربایجان و ایران نسبت به یک شانس بزرگ برای همه کشورهای منطقه و برخوردار از اهمیت اقتصادی و ژئوپلیتیکی در مقیاس جهانی، شبیه مصداق شعر معروف وحشی بافقی است که حکایتی از تقسیم ارث مابین دو برادر است. در این شعر کوتاه، یکی از برادران هرآنچه شامل ارزش مادی ملموس است، برای خود برمی‌دارد و برادر دیگر را به هیجان و غوغا حواله می‌دهد. در بیتی از این شعر می‌خوانیم:

این غوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من
غوغای جنگ غوچ و تماشا از آن تو

الحق که رژیم ایران در این ماجرا (مثل بقیه سیاست‌های داخلی و بین‌المللی خود) به دنبال غوغا و تماشا بوده است. در عوض، آذربایجان با گسترش اقدامات زیرساختی و توسعه روابط مثبت بین‌المللی، برای توسعه کریدور میانی، با تمرکز بر همه حوزه‌ها اقدام کرده است. این اقدامات شامل توسعه زیرساخت‌های فیزیکی مانند راه‌آهن و بنادر، و همچنین زیرساخت‌های غیرفیزیکی مانند دیجیتالی‌سازی فرآیندها و ایجاد پلتفرم‌های حقوقی برای تسهیل و تسریع ترانزیت کالا است. آذربایجان مبلغی غیرقابل مقایسه با وزن اقتصادی خود (۳۵۰ میلیارد دلار) در ارتقای پتانسیل‌های موجود و ایجاد شانس‌های جدید، در همه عرصه‌ها سرمایه‌گذاری کرده است. در تأمین مالی این سرمایه بزرگ، منابع بین‌المللی سهم بزرگی بر عهده دارند که به‌نوبه خود نیازمند دادن اطمینان به صاحبان سرمایه از طریق قابل‌پیش‌بینی کردن سیاست اقتصادی و سیاست بین‌المللی کشور بوده است. به‌ویژه با توجه به ناامنی و عدم اطمینان ناشی از وجود بازیگرانی چون ایران در جنوب و روسیه در شمال و جاری بودن یکی از مهم‌ترین مناقشات پس از شوروی در بیست درصد از اراضی خود، این یک هنر بزرگ بوده است.

رفتار جمهوری اسلامی بی‌شباهت به پیگیری چیزهای بی‌ارزش در شعر یادشده از وحشی بافقی نیست:

«مهمیز کله‌تیز»، «چمچه‌ هریسه و حلوا»، «غوغای جنگ غوچ و تماشا»، «گربهٔ مصاحب بابا»، «ز بام خانه تا به ثریا» (!)

جالب اینکه از روز مشخص شدن توافق امشب (به وقت ایران) دسته نوحه‌خوانان و مداحان و پروپاگاندیست‌های دولتی داخلی مانند حسین شریعتمداری و رائفی‌پور تا فرنگ‌نشینان «مستقل» مانند پیمان عارف و امثالهم، مشغول طرح دور از عقل‌ترین ادعاها و سرگرم کردن مخاطبان همفکر خود شده‌اند. نمونه دزدیده شدن ابرهای ایران از سوی اسرائیل و ارسال آن به جمهوری آذربایجان البته مدال بی‌ربط‌گویی در مقیاس جمهوری اسلامی را هم از آن خود کرده است، اما حقیقت تلخ‌تر است. اصولاً برای هر دولتی در موقعیت کنونی ایران، می‌توانست برداشتن قدم‌هایی در جهت ورود به همکاری با نزدیک‌ترین همسایگان خود را دیکته کند. اما به‌جای برداشتن این قدم ضروری، مسائلی حاصل تخیل مداحان حکومتی، دستور کار رژیم را تعیین کرده‌اند.

گفته می‌شود که این مداحان و پروپاگاندیست‌ها در استخدام دولت هستند و به خواست آن‌ها فعال یا منفعل می‌شوند، اما آنچه دیده می‌شود و به‌مراتب از ادعای فوق بدتر است، القای این تصور به بیننده است که انگار همین مداحان هستند که سران رژیم را اداره می‌کنند! رسانه‌های جریان اصلی رژیم و همکاران آن‌ها در خارج از کشور به‌طور پیوسته سرگرم حمله به آسیاب‌های بادی هستند که اساساً وجود آن‌ها قابل اثبات نیست. به‌طور ادواری بحث‌هایی از قبیل ادعای قاچاق خاک ایران به کشورهای عربی (به‌ویژه قطر و امارات)، ماهیگیری بی‌رویه چینی‌ها در آب‌های جنوب ایران، دست‌کاری ژنتیکی در کشاورزی و محصولات غذایی وارداتی توسط دشمنان، ادعای انتقال بیماری‌های دامی یا انسانی از سوی افغانستان یا پاکستان و از این قبیل. آدم دلش می‌خواهد که سران رژیم حداقل خودشان به این مهملات باور نکنند. در جریان بحث‌های بعد از آشکار شدن ضعف‌های دفاعی کشور در برابر تجاوز نظامی اسرائیل و آمریکا شاهد بودیم که چگونه بحث اصلی و حیاتی امنیت کشور و شهروندان و مثلاً نبود پناهگاه در کشوری که ۴۶ سال است به جهان اعلام جنگ کرده است، به موضوعاتی غیرجدی مثل اعمال کاترین شکدم یا وام بانک ملی برای تولید پهپادهای اسرائیلی در خاک ایران(!) منحرف شد. دست‌آخر هم مداحان محترم و رهبری غوغاسالار رژیم، جنجالی پوچ بر سر نقش جمهوری آذربایجان در جنگ ۴۶ ساله ایران و جهان آفریدند که از جمله با پاسخ دیروز یوسف پزشکیان مواجه شد.[۱]

طی ۵ سال اخیر که مسئله کریدور زنگه‌زور به‌طور جدی در بسیاری از کنفرانس‌ها و ملاقات‌های دیپلماتیک در عالی‌ترین سطوح مورد بحث بود، جمهوری اسلامی ایران به‌جای شرکت در این بحث‌ها و پیگیری منافع ملی بلندمدت، میان‌مدت و کوتاه‌مدت کشور، به یک هیاهوی بی‌معنی پرداخت. در این هیاهو چنان از نقش «حیاتی» مرز ایران و ارمنستان یاد می‌شد که انگار پنجاه یا صد درصد تجارت خارجی ایران از این مرزها بوده است. گاه‌وبیگاه هم «منافع حیاتی ارمنستان» از سوی رژیمی که هیچ اهمیتی به منافع ملی خود نمی‌دهد، به رهبران ارمنستان یادآوری می‌شد. ارقام رسمی نقل‌شده از معتبرترین منبع موجود در این زمینه گواهی می‌دهند که سهم تجارت با ارمنستان و تجارت از طریق مرز زمینی با ارمنستان، درصدی نزدیک به صفر (۱۲۶ هزارم درصد!) است؛ در حالی که تجارت زمینی ایران با روسیه و از طریق روسیه، انحصاراً از اتوبان‌های فوق‌مدرن آذربایجان عملی می‌شود و همه تجارت ایران با اروپا مثل همیشه از راه ترکیه. (به جدول استخراج‌شده از آمار رسمی منبع ایرانی و گرافیک آماده‌شده بر اساس آن توجه کنید)

اهمیت زنگی که امروز در کاخ سفید به صدا درخواهد آمد

سندی که امروز در کاخ سفید امضا خواهد شد، شکست سیاست دفاع از جنگ بین دو همسایه و تبدیل اراضی اشغالی آذربایجان طی ۲۶ سال به شاهراه جهانی تجارت مواد مخدر از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران است. (طبق گفته سرهنگ سابق اطلاعات سپاه، علی رضایی [۲]) این سند، سند شکست رقص بر گور سی هزار قربانی در همسایگی شمالی ایران و شکست سیاست ایجاد «بیزنس» برای فروش مصالح ساختمانی ناشی از تخریب سیستماتیک خانه‌های اشغال‌شده صدها هزار آذربایجانی در بازارهای ایران است. این کار رسم همسایگی نیست. عاقبت آن هم امروز دامن سران رژیم را گرفته است: کریدور ترامپ در نقطه صفر مرزی در خاک ارمنستان و بیرون ماندن ایران نه‌تنها از کریدور زنگه‌زور، بلکه از همه کریدورهایی که تنها وجه اشتراک همه آن‌ها دور زدن ایران است.

تعداد زیاد مقالاتی در رسانه‌های ایران با تیتر «مسیرهایی که ایران را دور می‌زنند» به‌تنهایی نشان‌گر استثنا نبودن کریدور زنگه‌زور است. ناموسی کردن مرزهایی که نزدیک به صفر درصد تجارت کشور از آن‌ها انجام می‌شود و جنگ لفظی سریالی طی چند سال علیه آذربایجان، همان نتیجه‌ای را برای رژیم ایران بار آورده است که اعلام جنگ علیه کشورهای عربی. این تنها یک طنز تلخ تاریخ است که پیمان ابراهیم که برای متحد کردن کشورهای عربی با اسرائیل در برابر تهدیدات ایران شکل گرفته بود، اینک به‌عنوان بستری برای متحد ساختن آذربایجان، ارمنستان و پنج کشور آسیای مرکزی با آمریکا و اسرائیل در برابر روسیه و ایران مورد بحث است.

زنگ‌هایی که امروز در کاخ سفید به صدا درمی‌آید، به رهبران رژیم ایران یادآوری می‌کند که امنیت در جهان مدرن تنها نتیجه داشتن موشک و سلاح نیست. چه‌بسا کشورهای کوچک ثروتمندی که کشور همسایه‌شان با کمک نیروی آتش‌نشانی خود قادر به تصرف آن‌ها هستند. امنیت هر کشوری در درجه اول به درایت رهبران آن‌ها وابسته است. امیدی به اینکه سران رژیم جمهوری اسلامی صدای این زنگ‌ها را هم بشنوند، بیهوده است.

استکهلم، ۸ ماه اوت ۲۰۲۵

آدرس ایمیل نویسنده:
alirza.g@gmail.com

————————-
[۱] یکی از سخنرانان رژیم، رابطه برادری با جمهوری آذربایجان در سخنان رئیس‌جمهور مسعود پزشکیان را به قوم‌وخویشی بنی‌امیه و بنی‌قریش تشبیه کرده بود. یک فعال رسانه اجتماعی از دشت مغان به نام «یوسوب» در پاسخ به این رهبر رژیم استدلال کرد: پس باید نتیجه گرفت که در اصل اختلافی بین بنی‌امیه و بنی‌قریش هم در کار نبوده و فرد نانجیبی از جنس تو، بین آنان نفاق افکنده است!
[۲] گفت‌وگوی ویژه مهدی فلاحتی از تلویزیون صدای آمریکا به تاریخ اولین سالگرد پایان جنگ دوم قره‌باغ یعنی ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱ با سرهنگ پاسدار سابق علی رضایی، جانشین پیشین اطلاعات سپاه استان اردبیل در سه بخش.
لینک یوتیوبی
https://www.youtube.com/watch?v=gnZR9xKBe0s





iran-emrooz.net | Fri, 08.08.2025, 16:53
چگونه دریاچه ارومیه را خشکاندند؟

ماشااله رزمی

احمدرضا لاهیجان‌زاده، معاون سازمان حفاظت محیط زیست ایران، در نشست خبری روز سه‌شنبه، ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، درباره دریاچه ارومیه گفت: «شوربختانه اکنون تراز آب به پایین‌ترین حد خود رسیده است و اگر از این پایین‌تر رود، دیگر اعلام نمی‌شود؛ چراکه همین آمار، کمترین میزان ممکن است».

او اضافه کرد: «بر اساس آخرین داده‌ها در ۱۱ مرداد، تراز آب دریاچه ۱۲۶۹.۷۴ متر، وسعت آن تنها ۵۸۱ کیلومتر مربع و حجم آب موجود نیم میلیارد مترمکعب است. این رقم در زمان مشابه سال گذشته، دو میلیارد مترمکعب بود». او همچنین گفت: «از نظر میدانی به دلیل گرما و تبخیر، وضعیت از ارقام فعلی هم بدتر خواهد شد و پیش‌بینی‌ها درباره خشکی کامل دریاچه تا پایان تابستان کاملاً درست است».

دریاچه‌ای که ۲۰ سال پیش ۳۳ میلیارد مترمکعب آب با ۱۵۰ کیلومتر طول و ۵۰ کیلومتر عرض، مساحت ۶ هزار کیلومتر مربع و عمق متوسط ۱۶ متر داشت، اکنون خشک شده و به کویری با ۱۰ میلیارد تن نمک تبدیل شده است. این شرایط باعث می‌شود در سال‌های آینده، طوفان‌های نمک تا ۵۰۰ کیلومتر دورتر از دریاچه را ویران کنند.

خشک شدن دریاچه ارومیه و سایر دریاچه‌های کشور، از بین رفتن تالاب‌ها، خشک شدن رودخانه‌ها، گسترش ریزگردها و نشست زمین در ۱۵ استان کشور تنها یک دلیل دارد و آن هم سیاسی است.

سیاست‌های ایدئولوژیک و مبتنی بر توهم رهبران جمهوری اسلامی، مبنای همه این بحران‌هاست. سیاست خودکفایی کشاورزی و شعار «اقتصاد مقاومتی» با هدف مبارزه با استکبار جهانی به هر قیمت، کشور را به ویرانه تبدیل کرده است. فقط سیاستمداران متوهم در کشوری چون ایران که دومین منابع گاز و نفت دنیا را دارد، به فکر خودکفایی کشاورزی می‌افتند و فاجعه می‌آفرینند و زندگی ۹۰ میلیون انسان را تباه می‌کنند. آب و خاک ایران نمی‌تواند غذای بیش از ۵۰ میلیون نفر را تأمین کند، آن هم به شرطی که نیمی از این جمعیت در سواحل جنوب اسکان داده شوند.

البته شعارهای خودکفایی کشاورزی، امنیت غذایی و اقتصاد مقاومتی در عمل نتایج معکوس به بار آوردند. به گفته محمدرضا مرتضوی، رئیس کانون انجمن‌های صنایع غذایی ایران: «طبق آمارها، سالیانه بین ۱۷ تا ۱۸ میلیون تن انواع غلات به کشور وارد می‌شود».

کارشناسان داخلی از جمله عیسی کلانتری، وزیر کشاورزی سابق، و محمد درویش، از کارشناسان محیط زیست، می‌دانستند که سیاست «اقتصاد مقاومتی»، دریاچه ارومیه را خشک کرده است و به اشکال مختلف آن را به‌صورت پوشیده بیان می‌کردند، ولی نمی‌توانستند علناً علیه سیاست‌های راهبردی رهبری حرف بزنند. تمام کارشناسان برجسته آب نیز پیش‌بینی می‌کردند که بالاخره کار به اینجا خواهد کشید و می‌دانستند که در آینده ایران باید نفت خام بدهد و آب آشامیدنی از کشورهای همسایه بگیرد، اما جرئت مخالفت با استراتژی مبتنی بر توهم رهبری جمهوری اسلامی را نداشتند. فقط کسی چون کاوه مدنی جرئت کرد حقایق را رودررو به مسئولان حکومت بگوید که قصد جانش را کردند و حسین طائب در مقام رئیس سازمان اطلاعات سپاه پاسداران گفت: «مدنی می‌خواست سیاست‌های راهبردی ما را تغییر بدهد، دورش انداختیم».

مسئولان ریز و درشت اجرایی جمهوری اسلامی، دلایل حاشیه‌ای را برای خشکی دریاچه ارومیه برمی‌شمردند. از جمله، گرمایش کره زمین را علت اصلی خشک شدن دریاچه می‌دانستند. برخی نیز خشکسالی را دلیل می‌آوردند و یا پل میان‌گذر را یکی از علل می‌دانستند، از دزدیده شدن ابرهای ایران حرف می‌زدند و درباره تغییر مسیر ابرهای دریای سیاه داستان‌سرایی می‌کردند. البته وعده‌های زیادی نیز می‌دادند که آب دریای خزر را به دریاچه ارومیه خواهیم آورد و حتی سلمان ذاکر، نماینده فعلی ارومیه در مجلس که مثل اغلب به‌اصطلاح نمایندگان، حساب و کتاب بلد نیست، می‌گوید که آب دریای عمان را به دریاچه ارومیه خواهیم آورد.

اکنون که بعد از جنگ ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل مشخص شده که عوامل نفوذی همه‌جا و از جمله در سیاست‌گذاری‌های راهبردی ایران حضور داشتند و سیاست‌های دلخواه خود را به سیاستمداران متوهم جمهوری اسلامی دیکته می‌کردند، می‌توان گفت که به احتمال قوی، سیاست خودکفایی کشاورزی و اقتصاد مقاومتی را هم استراتژیست‌های نفوذی در دهان رهبر متوهم جمهوری اسلامی و مشاوران او گذاشته‌اند.

دریاچه ارومیه بزرگ‌ترین قربانی سیاست اقتصاد مقاومتی است، ولی سیاست‌های مخرب همچنان دنبال می‌شوند و حتی بعد از جمهوری اسلامی هم دهه‌ها آثار مخرب سیاست اقتصاد مقاومتی باقی خواهد ماند. به گفته کارشناسان، هزاران سال نیز طول خواهد کشید تا ذخایر آب‌های زیرزمینی احیا گردد و فرونشست زمین متوقف شود.

طی ۲۰ سال گذشته که تراز دریاچه ارومیه پایین می‌رفت و کشتیرانی و صنعت توریسم در اطراف دریاچه غیرممکن می‌شد، در مرحله اول کسانی که از کاهش آب دریاچه متضرر می‌شدند و بعد از آن ساکنان اطراف دریاچه و نهایتاً طرفداران محیط زیست آذربایجانی به نامه‌نویسی و مراجعه به مقامات مسئول و اعتراض روی آوردند و خطرات ناشی از خشک شدن دریاچه را که زندگی ۱۴ میلیون انسان را با خطر مواجه خواهد ساخت، با اعداد و ارقام یادآوری کردند. اما مقامات جمهوری اسلامی نگاه امنیتی به این هشدارها داشتند، چنانکه طرفداران محیط زیست را در اداره اطلاعات تبریز شلاق می‌زدند و می‌گفتند: «دریاچه بهانه است و شما پان‌ترکیسم تبلیغ می‌کنید».

نظریات عجیب‌وغریب دیگری نیز فراوان بود. خشکی دریاچه را به بی‌حجابی خانم‌ها مربوط دانستند. احمدی‌نژاد در مقام ریاست جمهوری ایران گفت که «دریاچه ارومیه هر ۵۰۰ سال یک‌بار خشک می‌شود و دوباره خودبه‌خود احیا می‌گردد».

هرچه تراز آب دریاچه پایین می‌رفت، سدسازی‌ها بر روی رودخانه‌هایی که به این دریاچه می‌ریختند، توسعه می‌یافت. حزب‌اللهی‌ها برای خشکاندن دریاچه ارومیه در دانشگاه تبریز کنفرانسی تحت عنوان «چگونه می‌توانیم از شر دریاچه ارومیه خلاص شویم» تشکیل دادند و گفتند که حتی یک قطره آب شیرین نباید با آب شور دریاچه مخلوط شود. بر روی ۲۲ رودخانه‌ای که به دریاچه می‌ریزند، ۴۴ سد زدند و مساحت زیر کشت را از ۳۰۰ هزار هکتار به ۶۸۰ هزار هکتار رساندند که اکنون مجموع سدهای بتنی، خاکی و سدهای سیل‌بند به ۱۱۰ سازه رسیده است. وزارت نیرو، وزارت جهاد کشاورزی و سازمان حفاظت محیط زیست ایران سه مجری اصلی خشکاندن دریاچه ارومیه هستند.

در طول تاریخ، آذربایجان غربی انبار خشکبار دنیا بوده، اما در جمهوری اسلامی تاکستان‌های انگور را از ریشه کندند و درخت سیب کاشتند که سردخانه‌ای برای نگهداری سیب ندارند. چندین کارخانه قند در آذربایجان غربی به کار انداختند، حتی کارخانه قندی که در خراسان به علت نبود چغندر کار نمی‌کرد را پیاده کردند و آن را دوباره در مهاباد مونتاژ نمودند. کشت یونجه را که یک محصول آب‌بر است، توسعه دادند تا برای گاوداری‌های مشهد و اصفهان یونجه تولید بکنند. ده‌ها هزار چاه عمیق در حوزه آبریز دریاچه حفر کردند و نه تنها چشمه‌ها را خشکاندند، بلکه ۸۵ درصد آب‌های زیرزمینی را نیز مصرف کردند.

نتیجه این شد که هیچ آبی به دریاچه نرسید. گفتند از سد کانی‌سیب که بر روی رودخانه زاب کوچک زده شده، آب به دریاچه می‌آوریم. بنیاد خاتم‌الانبیاء بودجه کلانی برای آن از دولت گرفت، اما بعد از سال‌ها قطره‌ای آب به دریاچه نرسید؛ زیرا در مسیر انتقال، مجتمع‌های کشاورزی رانت‌خواران، آب را با پمپ‌های ۶ اینچی می‌کشند و کشتزارهای یونجه و چغندر اطراف کانال را آبیاری می‌کنند. ۶۳ درصد آب‌ها در آذربایجان غربی صرف تولید سه محصول غیرراهبردی، یعنی یونجه، چغندر و سیب می‌شود.

ستاد احیای دریاچه ارومیه در دولت حسن روحانی ایجاد شد و راهکارهایی برای احیای دریاچه ارائه کرد، اما با شروع ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی، به بهانه تحقیق و تفحص در مصرف بودجه احیای دریاچه، اندک مبلغی را هم که به احیای دریاچه ارومیه اختصاص داشت قطع کردند و محمدصادق معتمدیان، استاندار آذربایجان غربی را که مخالف ورود آب رودخانه‌ها به دریاچه بود، ارتقای مقام دادند و استاندار تهران کردند.

ماشااله رزمی
۷ ژوئیه ۲۰۲۵





iran-emrooz.net | Fri, 08.08.2025, 16:28
آیا حاکمیت “ولایی”، “دولت ملی” است؟

احمد علوی

مقدمه
مقامات حاکمیت ولایی در تبلیغات و رسانه های خود، بخصوص در دوره جنگ دوازده روزه شان با دولت اسرائیل از مفاهیمی همچون “ایران” و “ملت” استفاده بسیار نمودند. اما از آنجایی که ساختار حقوقی و حقیقی این رژیم با دولت ملی سازگاری ندارد، این تبلیغات راه به جایی نبرده و نمی‌تواند ناسازگاری ساختاری مابین ساختار این رژیم و مفهوم دولت ملی را پنهان نماید.

این گزارش به بررسی نسبت میان ساختار حاکمیتی “جمهوری اسلامی ایران” و مفهوم “دولت ملی” می‌پردازد. با تحلیل نظریه دولت ملی در سنت اندیشمندان مدرن و تطبیق آن با ساختارهای حقوقی، سیاسی، و ایدئولوژیک آنچه جمهوری اسلامی خوانده میشود، نشان داده شود که حکومت ولایی در ایران نه تنها فاقد شاخصه‌های اصلی دولت-ملت مدرن است، بلکه در تضاد ساختاری و ارزشی با آن قرار دارد.

مقاله در ادامه، بر تمایزهای بنیادین در سطح مشروعیت، قانون‌گذاری، هویت، پاسخ‌گویی و برابری شهروندی تأکید می‌گذارد.

فصل اول: مفهوم دولت ملی

۱.۱ تعریف دولت ملی

دولت ملی یا nation-state نهاد سیاسی مدرنی است که بر پایه هم‌پوشانی دولت (ساختار قدرت سیاسی) و ملت (اجتماع فرهنگی و سیاسی یکپارچه) شکل گرفته است. ویژگی‌های آن عبارتند از:

حاکمیت ملی: قدرت سیاسی از رأی و اراده مردم نشأت می‌گیرد (اصل حاکمیت ملت).
مرزهای مشخص جغرافیایی: دولت بر یک سرزمین مشخص و تعریف‌شده اعمال قدرت می‌کند.
برابری حقوقی شهروندان: همه افراد، صرف‌نظر از جنس، دین، مذهب یا قومیت، در برابر قانون برابرند.
مشروعیت عرفی-دموکراتیک: قوانین و نهادها مبتنی بر منافع عمومی، عرف اجتماعی و مشارکت دموکراتیک هستند.
پاسخ‌گویی قدرت: نهادهای قدرت پاسخ‌گو، شفاف و قابل تغییر از طریق انتخابات‌اند.

۱.۲ نظریه‌پردازان کلیدی

بندیکت اندرسون (۱۹۸۳)، دولت-ملت را به عنوان یک «اجتماع خیالی Imagined Communities » در نظر می‌گیرد که از طریق نهادهای مدرن، رسانه‌ها و آموزش شکل می‌گیرد. ارنست گلنر (۱۹۸۳) نیز تأکید دارد که دولت ملی نتیجه فرآیند صنعتی‌شدن و همگون‌سازی فرهنگی است. ماکس وبر (۱۹۱۹) دولت را نهادی تعریف می‌کند که دارای انحصار مشروعیت استفاده از زور در یک قلمرو مشخص است.

فصل دوم: ساختار حکومت جمهوری اسلامی ایران

۲.۱ معرفی حکومت ولایی

جمهوری اسلامی بر پایه اصل ولایت فقیه شکل گرفته است. طبق قانون اساسی، رهبر عالی کشور فقیهی است که مشروعیت خود را از «نصب شرعی» می‌گیرد و نه از رأی مردم (اصل ۵ و ۱۱۰ قانون اساسی). این اصل، پایه ساختاری و گفتمان حکومت ولایی را تشکیل می‌دهد.

۲.۲ دوگانگی قدرت

در این ساختار، دو نوع نهاد قدرت وجود دارد:
نهادهای انتخابی: مانند رئیس‌جمهور و مجلس شورای اسلامی که عملاً تحت نظارت نهادهای غیرانتخابی‌اند.
نهادهای انتصابی: مانند رهبری، شورای نگهبان، قوه قضائیه و سپاه پاسداران، که از رأی عمومی مستقل‌اند و پاسخ‌گو به مردم نیستند (اصل ۹۱ تا ۱۱۰ قانون اساسی).

فصل سوم: چرا حکومت ولایی، دولت ملی نیست؟

۳. جدول مقایسه تطبیقی

۳.۱ مشروعیت
دولت ملی: مشروعیت از ملت و رأی عمومی ناشی می‌شود. قانون، عرفی و نتیجه‌ی قرارداد اجتماعی میان شهروندان است.
حاکمیت ولایی: مشروعیت از ولایت فقیه، فقه شیعه و نصوص دینی گرفته می‌شود. در اصل پنجم قانون اساسی آمده که ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیهی است که شرایط خاصی را دارد، نه بر اساس رأی مردم. در دولت ملی، حکومت بازتاب اراده مردم است؛ در حکومت ولایی، مردم تنها پیروان اراده فقهی‌اند.

۳.۲ ساختار قدرت
دولت ملی: قدرت میان سه قوه تفکیک می‌شود (قوه مقننه، مجریه و قضائیه). شفافیت عملکرد نهادها و پاسخ‌گویی دموکراتیک جزء اصول اساسی است.
حاکمیت ولایی: تمرکز قدرت در نهاد رهبری است؛ رهبر از طریق مجمع خبرگانی انتخاب می‌شود که خود توسط شورای نگهبانی تأیید شده‌اند که اعضایش مستقیماً یا غیرمستقیم منصوب رهبری‌اند. حلقه بسته قدرت در جمهوری اسلامی، اصل تفکیک قوا را بی‌اثر کرده و اقتدار عمودی جایگزین مشارکت افقی شده است.

۳.۳  قانون‌گذاری
دولت ملی: قانون‌گذاری عرفی، عقلانی و تابع منافع عمومی و تحولات جامعه است.
حاکمیت ولایی: قوانین باید با شریعت اسلامی و فقه شیعه منطبق باشند. شورای نگهبان وظیفه دارد مصوبات مجلس را با شرع تطبیق دهد. در دولت ملی، قانون ابزار حل تعارض منافع شهروندان است؛ در حکومت ولایی، قانون تابع احکام ثابت فقهی است.

۳.۴ برابری شهروندان
دولت ملی: همه شهروندان فارغ از دین، جنسیت، قومیت یا باورهای سیاسی دارای حقوق برابر هستند.
حاکمیت ولایی: فقط مردان شیعه اثناعشری امکان دستیابی به پست‌های عالی دارند (مانند ریاست‌جمهوری - اصل ۱۱۵ قانون اساسی). زنان، دگراندیشان و اقلیت‌های مذهبی با تبعیض ساختاری مواجه‌اند. مفهوم شهروند برابر در جمهوری اسلامی وجود ندارد؛ جای آن را رعیت‌مداری دینی گرفته است.

۳.۵ هویت سیاسی
دولت ملی: هویت بر پایه ملت، زبان مشترک، حافظه تاریخی و سرزمین شکل می‌گیرد؛ «ایران‌محوری».
حاکمیت ولایی: هویت بر اساس «امت اسلامی» تعریف می‌شود؛ «شیعه‌محوری» جای ایران‌محوری را گرفته است.
تقدم امت بر ملت باعث می‌شود منفعت ایرانی قربانی اولویت‌های فراملی ایدئولوژیک شود (نمونه‌اش، مداخلات منطقه‌ای در یمن، عراق و لبنان).

۳.۶ پاسخ‌گویی سیاسی
دولت ملی: نهادهای قدرت از طریق انتخابات آزاد و رقابتی پاسخ‌گو به مردم‌اند و امکان عزل و جایگزینی آن‌ها وجود دارد.
حاکمیت ولایی: رهبر غیرقابل عزل، مادام‌العمر و مصون از خطا است (اصل ۱۱۱ قانون اساسی شرایط محدود عزل را عملاً ناممکن کرده). پاسخ‌گویی که از پایه‌های دولت ملی است، در حکومت ولایی تبدیل به اقتدار مطلقه فقیه شده است.

۳.۷ سیاست خارجی
دولت ملی: مبتنی بر منافع ملی، امنیت و توسعه اقتصادی است.
حاکمیت ولایی: سیاست خارجی بر پایه «صدور انقلاب» و حمایت از جنبش‌های شیعی استوار است (اصل ۱۵۴ قانون اساسی). ایران به جای ایفای نقش یک دولت ملی، در نقش رهبر ایدئولوژیک امت شیعه جهانی ظاهر می‌شود؛ این سیاست منجر به انزوا و تحریم شده است.

۳.۸ نظام حقوقی
دولت ملی: حقوق مبتنی بر اصول عرفی و انسانی است که قابلیت اصلاح و پیشرفت دارد.
حاکمیت ولایی: حقوق بر اساس فقه سنتی شیعه و احکام شرعی است. قوانین خانواده، مجازات و ارث بر اساس تبعیض شرعی نوشته شده‌اند. حقوق در حکومت ولایی ثابت، الهی و اقتدارگرا است، نه تابع تغییرات اجتماعی و خواست عمومی. جدول زیر ناسازگاری مفهوم حاکمیت ولایی و دولت ملی را به نمایش می گذارد.

جدول شماره یک ناسازگاری مفهوم حاکمیت ولایی و دولت ملی را به نمایش می گذارد

  مؤلفه دولت ملی جمهوری اسلامی ایران (حکومت ولایی)
منبع مشروعیت ملت، رأی عمومی، قانون عرفی ولایت فقیه، فقه شیعه، نصوص دینی
ساختار قدرت تفکیک قوا، شفافیت، پاسخ‌گویی دموکراتیک تمرکز قدرت در رهبری که بوسیله حوزویانی انتخاب میشود که از سوی خود رهبر برگزیده شده‌اند
قانون‌گذاری عرفی، مبتنی بر منافع عمومی و مشارکت نهادهای مدنی شرعی، تحت نظارت انحصاری فقهی شورای نگهبان
برابری شهروندان تساوی حقوقی برای همه تبعیض علیه زنان، گروه های قومی و مذهبی، دگراندیشان
هویت سیاسی ملت‌محور (ایران‌محور) امت‌محور (شیعه‌محور)
پاسخ‌گویی سیاسی انتخاب‌پذیر و دارای شفافیت و مسئول در برابر مردم و نهادهای مدنی ولی‌فقیه مادام‌العمر، غیر شفاف، غیرپاسخ‌گو
سیاست خارجی معطوف به منافع ملی معطوف به صدور تشیع ولایی و امت‌گرایی
نظام حقوقی سکولار یا عرفی مبتنی بر اصل برائت و تساوی شهروندان در مقابل قانون فقه‌محور و تبعیض‌آمیز

۴. پیامدهای ناسازگار ساختاری رژیم ولایی و دولت ملی

۴.۱ بی‌ثباتی در روابط بین‌الملل
امت‌محوری به جای ملت‌محوری سبب بی‌اعتمادی جهانی نسبت به ایران، انزوای بین‌المللی و تحریم‌های گسترده شده است (Bakhash, ۲۰۲۰).

۴.۲ بحران مشروعیت داخلی
عدم مشارکت معنادار مردم در تصمیم‌گیری‌ها و تبعیض حقوقی منجر به بی‌اعتمادی اجتماعی، نارضایتی و بحران مشروعیت شده است.

۴.۳ ناکارآمدی ساختاری
دوگانگی نهادها، تداخل وظایف، عدم پاسخ‌گویی و رانتپردازی، فساد ساختاری از نتایج فقدان ویژگی‌های دولت ملی در جمهوری اسلامی‌اند.

نتیجه‌گیری
حاکمیت ولایی ایران با ساختار مبتنی بر ولایت فقیه و امت‌گرایی، فاقد مؤلفه‌های اصلی دولت ملی است. مشروعیت غیرمردمی، ساختار قدرت غیرپاسخ‌گو، تبعیض ساختاری، و اولویت دادن به ایدئولوژی مذهبی به جای منافع ملی، باعث شده که حاکمیت ولایی در تضاد ساختاری و ارزشی با دولت-ملت مدرن قرار گیرد. در نتیجه، می‌توان گفت حکومت ولایی، یک دولت ملی به معنای مدرن آن نیست، بلکه ساختاری پیشامدرن با ویژگی‌های ایدئولوژیک و مذهبی است.

——————————
منابع
Anderson, B. (1983). Imagined Communities. London: Verso.
Bakhash, S. (2020). “Iran’s Foreign Policy and its Revolutionary Mission.” In Iran in a Changing World, Routledge.
Gellner, E. (1983). Nations and Nationalism. Oxford: Blackwell.
Weber, M. (1919). Politics as a Vocation.
جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۰). ولایت فقیه، ولایت فقه. قم: اسراء.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مصوب ۱۳۵۸، با اصلاحات ۱۳۶۸

 





iran-emrooz.net | Tue, 05.08.2025, 22:23
درباره درخواست بختیار از موساد برای ترور خمینی

گفتگو با حمید شوکت

به تازگی در برخی سایت‌های فارسی‌زبان، خبری به نقل از الیعزر تسافریر، آخرین نماینده موساد در ایران پیش از انقلاب اسلامی منتشر شده است. تسافریر در کتاب خاطراتش شیطان بزرگ، شیطان کوچک گفته است شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر نظام پادشاهی در ایران از او خواسته بود تا اسرائیل آیت‌الله خمینی را در فرانسه ترور کند. تسافریر این درخواست را به اسحاق حوفی، رئیس وقت آن سازمان منتقل کرده بود. او، حوفی و برخی دیگر از مقامات وقت موساد و کارشناسان امور ایران در سازمان اطلاعات و جاسوسی اسرائیل، به دلایل «اخلاقی و سیاسی» با این کار مخالفت کرده بودند. چند کشور اروپایی نیز با این برنامه مخالف بودند. جیمی کارتر و مناحم بگین، روسای جمهور وقت آمریکا و اسرائیل نیز درگیر مذاکرات صلح با مصر، فرصت پرداختن به این موضوع را نیافتند و ماجرا منتفی شد.

حمید مهدی‌پور از انتشارات فروغ، با توجه به کتاب یکرنگی، به قلم بختیار و کتاب پرواز در ظلمت؛ زندگی سیاسی شاپور بختیار که با استقبال گسترده‌ی خوانندگان در ایران و خارج از کشور روبه‌رو شد، نظر حمید شوکت، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و نویسنده‌ آن کتاب را در این زمینه پرسیده است.

* آقای شوکت، با توجه به تحقیقات شما، سخنان تسافریر که با گذشت نزدیک به بیست سال بار دیگر مطرح شده است تا چه اندازه می‌تواند حقیقت داشته باشد؟

حمید شوکت: گذشته از  دلایل «اخلاقی» رئیس دستگاهی چون موساد در مخالفت با درخواست بختیار که درباره درستی آن جز آنچه تسافریر در این زمینه گفته است چیز دیگری نمی‌دانیم، پرداختن به جنبه‌های سیاسی موضوع اهمیت دارد. اگر «گرفتاری‌های» کارتر و بگین به خاطر مذاکره صلح با مصر، فرصت پرداختن به رویدادهای ایران را در آن روزهای سرنوشت‌ساز از آنها سلب کرده بودند کنار بگذاریم، واقعیتی را نمی‌توان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومت‌های غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمی‌دانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم  و شوروی می‌شناختند. سیاست جیمی کارتر و رونالد ریگان در برابر اسلام‌گرایان ایران و افغانستان نشانه‌های فراوانی از پیشبرد چنین سیاست خانمان‌براندازی را آشکار ساختند.

* به این ترتیب پیروزی اسلام‌گرایان را در ایران نتیجه سیاست‌های آمریکا، غرب و اسرائیل می‌دانید.

به هیچ وجه. چنین ادعایی نادیده گرفتن عوامل درونی تحولات جامعه ایران، نقش پادشاه و اپوزیسیونی است که از ضرورت آزادی بیان و اندیشه سخن می‌گفت تا در آنچه انقلاب اسلامی نام گرفت، سرنوشت  خود و ایران را در کف برگزیدگانی نهد که حرمت آزادی و اندیشه را به هیچ می‌انگاشتند.

* به خاطرات تسافریر درباره درخواست بختیار بازگردیم. کارکردهای سیاسی آن را در این لحظه‌ تاریخی میان ایران اسرائیل در چه می‌دانید؟

چنین به نظر می‌رسد که گفته‌های آخرین نماینده موساد در ایران پیش از انقلاب و بازنشر آن، بیش از آنکه به دنبال بیان خاطره‌ای تاریخی از دوره کوتاه زمامداری بختیار باشد، هدفی سیاسی را دنبال می‌کند. موسادی که به‌رغم گفته تسافریر چون گذشته‌های دور و نزدیک، هیچ مانع اخلاقی و سیاسی در پیشبرد برنامه خود نمی‌شناسد. از این رو، صرف‌ نظر از درستی یا نادرستی سخنان او در این زمینه، نخستین پیامد چنین ادعایی این خواهد بود که اگر در گذشته به خاطر چنان ملاحظاتی از کشتن آیت‌الله خمینی خودداری کردند، این بار نه تنها مانعی برای از میان برداشتن جانشین او و سران جمهوری اسلامی نمی‌بینند، بلکه بنا بر آنچه گذشته است بر حق هستند.

* درباره درستی یا نادرستی درخواست بختیار برای کشتن خمینی چه می‌گویید؟

بختیار در کتاب یکرنگی می‌گوید کشتن آیت‌الله خمینی را منتفی می‌دانست، چون نمی‌خواست از او اسطوره‌ای ساخته شود.(۱) اینکه به واقع چنین بود یا اینکه امید داشت بتواند او را مهار کند ناروشن است.

در تدارک نوشتن کتاب «پرواز در ظلمت» با پنج وزیر بختیار، منشی او در دوره نخست‌وزیری، دختر و همسر و شماری از نزدیکانش گفتگو کردم. هیچ یک از آنها، جز سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه او در این خصوص چیزی نگفتند. آموزگار در نقد سیاستی که بختیار پس از ترک ایران در رویارویی با جمهوری اسلامی پیش گرفت، درباره ایجاد ایستگاه فرستنده رادیویی در خاک عراق که مخالف آن بود گفت: «... آبان یا آذر ماه ۱۳۵۹ بود. نمی‌خواستم صدای بختیار از عراق به ایران برسد و تمام تلاشم این بود که محل رادیو در بغداد نباشد. برای این کار سه محل را در نظر گرفته بودم. نیکوزیا در قبرس، بیروت در لبنان و سیسیل در ایتالیا. قاهره نیز مورد نظر بود و سرانجام این امکان در آنجا فراهم شد. به این منظور با چند نفر از کسانی که می‌توانستند چنین امکانی را در اختیارمان قرار بدهند مذاکره کردیم. روشن بود که ایجاد فرستنده رادیویی در قبرس بدون موافقت آمریکا عملی نخواهد بود...

«با این حال در پاریس با پاکانیدس، معاون نخست‌وزیر آن کشور تماس گرفتیم. این ملاقات در آپارتمان دوستی ایرانی در محله پانزدهم پاریس انجام گرفت. پاکانیدس شخصی با نام مستعار جونز از اهالی سیسیل را به ما معرفی کرد. می‌دانستیم که سیسیل در اختیار مافیا است. جونز که در این میان نقش واسطه را ایفا می‌کرد ما را در ارتباط با یک شهروند فرانسوی به نام میشل قرار داد. میشل تقریباً ۳۵ ساله، سبزه، با صورتی گرد و موهایی خرمایی بود. موضوع گفتگوی با میشل که او نیز خود را با نامی مستعار به ما معرفی کرده بود، درباره تدارک‌های فنی و اینکه مثلاً ایستگاه فرستنده رادیو می‌بایست روی کوه باشد و غیره دور می‌زد...

«در این بین میشل کاغذهایی را که روی میز بود جمع کرد و گفت: “این حرف‌ها بچه‌گانه است، بیایید کمی جدی صحبت کنیم” و افزود: “من پنج میلیون دلار می‌گیرم و خمینی را می‌کشم. این پول را هم پس از اینکه خمینی کشته شد بدهید.” روشن بود که میشل از طرف مافیا حرف می‌زند. گفتم “اگر خمینی را کشتید و پول را ندادیم چطور؟” گفت: “نگران نیستیم، می‌دهید.” گفتم: “تصمیم در این باره بالاتر از حدود اختیاراتم است و باید بپرسم” که پذیرفت...

«پس محل ملاقات را ترک کردم و از یک تلفن عمومی با بختیار تماس گرفتم. چون نمی‌خواستم تلفنی ماجرا را بگویم، گفتم لازم است موضوع مهمی را با او در میان بگذارم. به ملاقاتش رفتم و ماجرا را توضیح دادم. اشاره کردم که حاضرند پولی را که برای کشتن خمینی می‌خواهند بعداً بگیرند. بختیار وقتی صحبت‌هایم را شنید، مثل فنر با عصبانیت از جا پرید و گفت: “این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟ معتقدی من پول بدهم یک ایرانی را بکشند، آن هم به یک جانی؟ ما اختلاف داریم، اما این اختلاف و دشمنی بین خودمان است. ما تمام این کارها را می‌کنیم که قانون رعایت شود. آن وقت من بیایم پول بدهم یک مافیایی برود خمینی را بکشد؟ دیگر راجع به این موضوع با هیچ کس صحبت نکن.” و بدین ترتیب موضوع خاتمه یافت. میشل اواخر دسامبر ۱۹۸۰، مدت کوتاهی پس از این ملاقات در جریان یک درگیری مسلحانه که گزارش آن در روزنامه فرانسوی فرانس سوار انتشار یافت کشته شد.»(۲)

سخنان آموزگار از بابت دیگری نیز درخور توجه است. آموزگار سال‌ها پس از قتل بختیار از مخالفت او با کشتن آیت‌الله خمینی یاد می‌کند. در این سال‌ها مدتی از جدایی آموزگار از نهضت مقاومت ملی که بختیار بنیاگذار آن بود می‌گذشت. پس دلیلی نداشت این چنین به دفاع از او برخیزد

* به این ترتیب خاطرات آخرین نماینده موساد را در ایران بی‌اساس می‌دانید.

بی‌اساس نمی‌دانم. اما هر سند و مدرک یا خاطره و یادمانده دیپلمات و مقام بلندپایه‌ای را به صرف آنکه از نظمی منطقی برخوردار است، نباید بدون کاوشی نقادانه معیار سنجش و داوری رویدادی تاریخی قرار داد و به بازنشر آن دست زد. اگر تاریخ به تجدیدنظر زنده است و نباید آنچه را که کارگزار دستگاهی امنیتی چون تسافریر درباره درخواست بختیار برای کشتن آیت‌الله خمینی گفته است نادیده گرفت، درباره نظر بختیار و کسانی چون آموزگار، وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه او نیز نباید سکوت کرد و به آنچه گفته‌اند بی‌اعتنا ماند. نادیده گرفتن چنین اصلی در سنجش رویدادها و شناخت از  نیک و بد زندگی سیاسی دولتمردی چون بختیار سزاوار نیست. بختیاری که مهرش به ایران از اندازه فزون بود.

———————
۱. شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه مهشید امیرشاهی (پاریس: نشر خاوران، ۱۹۷۲)، ۱۶۶-۱۶۷.
۲. حمید شوکت، پرواز در ظلمت: زندگی سیاسی شاپور بختیار ( کُلن: ُانتشارات فروغ، ۱۴۰۲)، ۴۲۳-۴۲۴.



نظر خوانندگان:


■ این سخن حمید شوکت بسیار آموزنده و به جا است که: «اگر «گرفتاری‌های» کارتر و بگین به خاطر مذاکره صلح با مصر، فرصت پرداختن به رویدادهای ایران را در آن روزهای سرنوشت‌ساز از آنها سلب کرده بودند کنار بگذاریم، واقعیتی را نمی‌توان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومت‌های غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمی‌دانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی می‌شناختند. سیاست جیمی کارتر و رونالد ریگان در برابر اسلام‌گرایان ایران و افغانستان نشانه‌های فراوانی از پیشبرد چنین سیاست خانمان‌براندازی را آشکار ساختند»، سخن بسیار درستی است که از چند سال پیش از انقلاب، جز شمار اندکی از از روشنفکران سکولار، تقریباً همۀ نیروها و روشنفکران انقلابی آن روزها، دچار این بدفهمی و کژفهمی شده بودند، و ایرانیان هنوز تاوان آن را می‌پردازند.
شوربختانه هنوز هم بسیاری از روشنفکران بویژه چپ‌های همسو با به اصطلاح «محور مقاومت» جمهوری اسلامی آن را درنیافته‌اند. این کژفهمی و نفهمیدن اهمیت و جایگاه مهم ایرانگرایی و رابطۀ سکولاریسم و اسلامگرایی را درنیافته‌اند. گناه آمریکا و انگلیس را به دلیل ایدئولوژی مذهبی و منافع ملی آنها حتی در نمونۀ طالبان برای بازگشت به قدرت می‌توان بخشید. اما به گمان من، گناه چپ‌ها، و جمهوریخواهان مدعی سکولاریسم را در همسویی با شکل‌های گوناگون اسلام سیاسی و شیفتگی نسبت به اصلاح‌طلبان روزنه‌جوی جمهوری اسلامی را نمی‌توان بخشید. امیدوارم همۀ ما درس‌های تاریخ را بیشششتر جدی بگیریم.
همراه با گرامی‌داشت چهاردهم مرداد و روز مشروطیت، و آرزوی درک شرایط روز ودرس آموزی از گذشته.
بهرام خراسانی ۱۴ مرداد ۱۴۰۴


■ چقدر مردم الجزایر در بعداز جنگ جهانی دوم شانس آوردندکه به استعمار ۱۵۰ ساله فرانسه خاتمه دادند و در بحث ها رایج بعداز ظهور خمینی و تشنج آفرینی ها حکومت اسلامی ایران توسط جامعه جهانی تضعیف نشدند.
وقتی جناب شوکت می‌نویسد: “واقعیتی را نمی‌توان نادیده گرفت. واقعیتی به نشانه آنکه گرایش نیرومندی در سیاست آمریکا، حکومت‌های غربی و اسرائیل نه تنها اسلام سیاسی را خطری نمی‌دانستند، بلکه مانعی در برابر نفوذ کمونیسم و شوروی می‌شناختند.”
نگارنده تصور نمی کند که این گزاره فقط در مورد ایران و قبل از ۵۷ صدق می‌کرد. همانطور که در مصاحبه آمده ست رونالد ریگان هم ادامه داد.
ریگان با اشتهای بیشر در پنهان با آیت الله خمینی بعداز ماجرای گروگان گیری در سفارت آمریکا ساخت و پاخت کرد و ۴۴۴ روز گروگانها اسیر حکومت ارتجاعی بودند تا ریگان جیمی کارتر را در انتخابات ۱۹۸۰ شکست دهد و داد. ریگان در ظاهر و علنی حرفهای دیگری می‌زد و جیمی کارتر را برای تضعیف آخرین شاه سرزنش می‌کرد.(دو روئی مشمئز کنند!)
آیا این با «منافع ملی» آمریکا مطابقت داشت؟ همه می‌دانیم که خیانت و دروغگوئی خمینی به مردم ایران در معامله با ریگان دور ازچشم چهانیان تا ۱۹۸۶ ادامه داشت و وقتی بر ملاشد رونالد ریگان استیضاج و رسوائی «ایران گیت» جهانی شد.این واقعه نشان داد که دروغگوئی ریگان و دور زدن قانون و تحریم های آمریکا علیه ایران و معامله با تروریستهای لبنانی و دیگر کشور ها بی جواب نماند و حمایت ریگان از اسلام، خمینی، مجاهدین افغانستان برای مقابله با شوروی در افغانستان نتوانست سوء استفاده کثیف شخصی او برای پیروزی بر جیمی کارتر در معامله با حکومت خمینی را بی مجازات بگذارد. بهر صورت و باوجود فروپاشی شوروی تبعات رشد واپسگرائی و تروریسم اسلامی در خاورمیانه و جهان انکار ناپذیر ست که القاعده، داعش، حزب الله، حماس، حوثی ها و ده ها فرقه دیگر و به قدرت ر سییدن حزب توسعه و عدالت اردوغان در ترکیه و پیروزی اخوان المسلمین بعداز «بهار عربی » جّو سیاسی جهان را بکلی بعداز جنگ سرد تغییر داد.
دیگر بلوک شرق وجود ندارد که فدرتهای غربی جهان برای مقابله با آن به پیاده نظام مسلمان و متعصب نیاز داشته باشند که آنها را علیه کمونیسم آموزش دهند و مجهز نمایند. ترجیح می‌دهند که طالبان به افغانستان برگردد و احمد الشرع که برای سَرَش جائزه گذاشتنه بودند به جای بشار السد به قدرت رساندند.اگر در بعداز جنگ جهانی دوم قانون ملی شدن نفت ایران را تحمل نمیکردند و علیه دولت ملی و مشروطه کودتا می‌کردند اصلا قابل توجیه نبود که به آن «منافع ملی » انگلیس یا آمریکا بگوئیم.
این ماهیت قدرتهای جهانی بود که در بنگلادش، اندونزی، غنا، کنگو، ویتنام، شیلی و دیگر کشور های جهان به بیرحمانه ترین شکلی خصلت نمائی کرد. وگرنه مردم فلسطین هم مانند ترکیه، عراق، اردن، لبنان، سوریه و....بعداز جنگ جهانی اول و انتقام از خلاف عثمانی که به چند کشور تقسیم شد همه به استقلال رسیدند به استقلال می‌رسید!! حکایت از تبعیض و سوء استفاده ی قدرت های جهان در حق تعیین سرنوشت مردم جهان ست که فلسطین نه تنها به استقلال نرسید بلکه بعداز جنگ جهانی دوم طبق قطعنامه ۱۸۱ به سه قشمت تقسیم شد که تا امروز به عنوان یک کشور مستقل از طرف قدرتهای جهان برسمیت شناخته نشده باوجودی که حدو ۱۵۰ کشور جهان آن را برسمیت شناخته اند.
از همه بدتر قدرتهای جهانی و راست افراطی به بهانه حماس که بعداز فروپاشی شوروی و مرگ یاسر عرفات و ترور اسحاق رابین رشد کرد حق حاکمیت مردم فلسطین را انکار می‌کنند. این استاندارد های دو گانه شناخته شده ست. با این وجود معلوم نیست قدرتهای جهانی در مورد حکومت اسلامی ایران با تمام جنگ افروزی های تاکنونی و شعار های ارتجاعی و اقدامات تروریستی چه اقدامی خواهند کرد. ایران با افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و... فرق دارد
بهمن خیرخواه





iran-emrooz.net | Tue, 05.08.2025, 20:06
چرا هندوانه وکیل مدافع دارد، اما کولر آبی غریب است؟

شهرام اتفاق

۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۴ / ۴ آگوست ۲۰۲۵

به تازگی تلاشی آغاز شده است تا تصویری غیرواقعی از دلایل اصلی مشکلات آبی کشور به مردم عرضه شود. نمادها یا سمبل‌های این تلاش، «هندوانه» و «کولر آبی» هستند. تولید و صادرات محصولات کشاورزی با نماد «هندوانه»، ذینفعان خاص دارد. اما ذینفعان «کولرهای آبی» شهروندان عادی و مردم کوچه و بازار هستند که گزینه ارزان‌تری برای سرمایش ندارند.[۱]

واقع ماجرا از این قرار است که حدود ۹۰ درصد منابع آبی کشور صرف کشاورزی می‌شود و سهم کشاورزی در تولید ناخالص داخلی (GDP)  نیز حدود ۱۰ درصد است. به زبان ساده، ۹۰ درصد منابع آبی کشور، صرف یک فعالیت اقتصادی‌ کم‌ارزش به نام کشاورزی می‌شود.

از منظر سیاستگذار، هدف از تداوم این رویه غیر اقتصادی، تامین امنیت غذایی کشور است. در واقع به همین سبب نیز، آب به عنوان اصلی‌ترین نهاده کشاورزی، تقریبا به صورت رایگان (حدود ۱ تا ۳ درصد ارزش محصول) در اختیار بخش کشاورزی قرار می‌گیرد.

بخشی از اراضی کشاورزی و باغات و غیره در ایران، جزو املاک دولتی (مانند کشت و صنعت نیشکر هفت تپه) و انفال (مانند شرکت‌های کشت و صنعت وابسته به آستان قدس، بنیاد مستضعفان و ...) هستند و مابقی اراضی و باغات، به خرده‌مالکان تعلق دارد. هر سه گروه، یعنی دولت، انفال و خرده‌ماکان، بخشی از محصولات تولیدی خودشان یا محصولات تولیدی همدیگر را به خارج از کشور صادر می‌کنند.

آب و انرژی نهفته در محصولات کشاورزی، تقریبا رایگان در اختیار بخش کشاورزی قرار گرفته است و صادرات محصولات کشاورزی، به منزله صادرات آب و انرژی نهفته در آن‌هاست. یعنی به رغم وجود بحران عظیم آبی و بحران عظیم انرژی در سرتاسر کشور، آب و انرژی نهفته در محصولات کشاورزی، به خارج از کشور صادر می‌شود و سود حاصل از این صادرات، نصیب ذینفعان مزبور می‌شود.

هندوانه، مربا، انواع میوه، سیب‌زمینی، پرتقال، تخم خوراکی پرندگان، جو دوسر، گوجه‌فرنگی زراعی و گلخانه‌ای، رب گوجه‌فرنگی، پنیر، کشمش، بادام‌زمینی و غیره، از جمله محصولات صادراتی به شمار می‌روند.

فعالیت‌ بخش کشاورزی، حتا در استان تهران که عظیم‌ترین بحران آبی تاریخ حیات‌اش را سپری می‌کند، بی‌وقفه در جریان است و سهم قابل تاملی از کشاورزی کل کشور را به خود اختصاص می‌دهد.

از ۱۰ درصد باقیمانده منابع آبی، حدود ۵ درصد مربوط به مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) و حدود 5 درصد مربوط به بخش صنعت و غیره است. (حدود ۶۵ درصد از آب شرب و بهداشتی از مجرای فاضلاب، دوباره بازیافت می‌شوند)

در بخش مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) هم هدررفت آب زیاد است. مثلا هدررفت آب در کولرهای آبی بسیار زیاد است. اما مصرف‌کنندگان کولرهای آبی عامه مردم هستند که گزینه ارزان‌تری برای سرمایش ندارند. به‌علاوه، همچنانکه گفته شد، سهم بخش شرب و بهداشتی در کل، بسیار ناچیز (حدود ۶ درصد) است.

اکنون قادریم تا درک روشن‌تری از دو نماد «هندوانه» و «کولر آبی» داشته باشیم. «هندوانه» و «کولر آبی» سمبل‌های مصرف دو گروه متفاوت از ذینفعان هستند. کولر آبی «وکیل مدافع» ندارد. اما محصولات کشاورزی صادراتی، از جمله هندوانه صادراتی، وکیل مدافعانی دارد. وکیل مدافعانی که زیر باد کولر گازی، در مقابل دوربین فیلمبرداری ظاهر می‌شوند و با اعداد ارقام ثابت می‌کنند که مقصران اصلی بحران آبی در کشور، «عوام» و کولرهایشان هستند.

بنابراین با تبرئه «نظام حکمرانی آب» و محکوم کردن «عوام» و «کولرهای آبی‌شان»، کسب و کار پررونق کشاورزی می‌تواند هم‌چنان ادامه پیدا کند.

————————
[۱] به عنوان نمونه، رجوع کنید به برنامه «ناگفته‌های بحران آب» در آدرس:
https://www.youtube.com/watch?v=1-zm2EvFr-g



نظر خوانندگان:


■ به گمانم آقای اتفاق با کمی بی‌دقتی، وارد دوگانه «هندوانه و کولر آبی» شده‌اند. در همین گفتگویی که مورد استناد ایشان قرار گرفته، آقایان فاضلی و میان‌آبادی، روی دو دو گانه کاملا متفاوت بحث کرده‌اند. دوگانه نخست «گندم- هندوانه» است و دوگانه دوم «آب شرب و کولر آبی»! در دوگانه اول حکومت و ذینفعان برای آنکه حماقت مستتر در شعار خودکفایی و تداوم فاجعه‌بار کشت گندم در زمین‌های آبی را بپوشانند، هندوانه را به عنوان آفتابه دزد و موجودی که آب را می‌بلعد، پیش می‌اندازند تا گندم موذی را بپوشانند! در دوگانه دوم، با اشاره به درخواست حکومت به کاهش مصرف در خانه، از بی‌کفایتی حکومتی که کشور را در سطح تکنولوژیک ۶۰ سال پیش منجمد کرده، با اشاره با حجم آبی که کولرها می‌بلعند، رونمایی می‌شود. یعنی کولر در مقابل آب شرب و هندوانه در مقابل گندم! بدون آنکه بتوان چیزی را با فاکتورگیری ، حذف کرد!
با ارادت پورمندی


■ ۱) درود آقای پورمندی عزیز.
درباره انتقاد از حکومت: پیش از هر چیز توصیه میکنم که نوشته بنده را درباره «اصلاح‌طلبان و مسئله آب» مطالعه بفرمایید.
در آنجا شرح داده‌ام که از مجموع ۳۶ سال حاکمیت جمهوری اسلامی پس از خاتمه جنگ (از ۶۸ به بعد)، اصلاح‌طلبان تاکنون ۲۵ سال (ربع قرن) در مسند قدرت بوده‌اند. به علاوه خود جناب فاضلی نیز ۴ سال از این ۲۵ سال در حوزه آب با نظام‌ حکمرانی همکاری داشته‌اند. به عنوان نمونه پروژه ۴۶ هزار هکتاری آبیاری دشت سیستان، که مورد نقد ایشان است، در سال ۱۳۹۴ و در زمان همکاری فاضلی با دولت کلید خورده بود. اما امروز، یعنی در سال ۱۴۰۴، فاضلی با شگفتی از پروژه‌های شکست خورده‌ی ده سال پیش و هدر رفتن منابع در سیستان و بلوچستان یاد می‌کند و منتقد آن‌هاست. گویی اصلاح‌طلبان به عنوان یک توریست، تازه وارد این کشور شده‌اند و نخستین بار است که با چنین پدیده‌ای مواجه می‌شوند. از نگاه من جناب فاضلی نماینده تمام عیار رویکرد اصلاح‌طلبی در ایران هستند. اصلاح‌طلبانی که ربع قرن در مسند قدرت بوده‌اند و همواره از موضع اپوزیسیون و منتقد درباره عملکرد حاکمیت طی ۳۶ سال گذشته سخن می‌گویند. میان‌آبادی در آن جلسه به درستی درباره تعارض منافع سخن میگوید. اما مگر اصلاح‌طلبان همواره یکی از عوامل و طرفین این تعارض منافع در قوه مجریه و مجلس نبوده‌اند؟
۲) درباره آب: نکته نهفته در بحث بنده «ذینفعان» هستند. «گندم- هندوانه» یک دوگانه جعلی است و هدف از آن گمراه کردن ذهن مخاطب است. «گندم- هندوانه» ذینفعان مشترکی دارد و لازم است تا درباره ذینفعان خاص آن‌ها سخن گفته شود. دوگانه جعلی بعدی «آب شرب و کولر آبی» است که ذینفعان آن‌ها عامه مردم هستند. در آن نشست، ایجاد این دوگانه‌های جعلی سبب می‌شود که دست آخر، «مردم عادی» به عنوان ذینفعان کولر آبی، به اندازه «شرکت‌های کشت و صنعت خاص» مقصر جلوه داده شوند.
فاضلی در حوالی دقیقه 02:26:10 گفتگوی یادشده، به وضوح تاکید دارد که «اهمیت و اولویت رسیدگی به مسئله آب کشاورزی و کم اهمیت بودن آب شرب در برابر آن» صرفا یک «افسانه» است. درحالی‌که علت‌العلل مسئله اب در کشور کشاورزی است. بحران آب در کشاورزی خلق می‌شود و در پروژه‌های آبی رانتی به ثمر می‌نشیند.
۳) راهکارها: راهکارهای «من‌درآوردی» فاضلی در بخش‌های پایانی این گفتگو، اوج این اغتشاش فکری عامدانه است. توصیه می‌شود که «دانشگاه» و «معدن‌چی» و «دولت» و «کشاورز» و غیره، در یک ساختار نامعلومی با هم تعامل داشته باشند تا مسئله آب حل شود. یعنی اختراع دوباره چرخ گاری.
با احترام - اتفاق


■ آقای اتفاق گرامی! سپاس از پاسخ. من در فکر دفاع از فاضلی و اصلاح طلبان نیستم و در حد توانم، نقش او ، از جمله در رابطه با بدفهمی از آرای داگلاس نورث، جریان روزه گشایی را نقد کرده‌ام. تا آنجایی که دنبال کرده‌ام، همه تفاهم داریم که ریشه اصلی بحران و ورشکستگی آبی در شعار خود کفایی و تخصیص ۹۰ در صد آب به بخش کشاورزی نهفته است که به قول درست شما سهم آن در تولید ناخالص ملی حدود ده در صد است. اما در هر دو حوزه آب شرب و آب کشاورزی، به نظر می‌رسد که عمدی در کار است تا صورت مساله درست مطرح نشود. سوال این است که چند درصد از این نود درصد، صرف گندم و برنج می شود و چند درصد صرف هندوانه؟ و آیا گرفتاری اصلی گندم است یا هندوانه؟ به نظرم هم فاضلی و هم میان‌آبادی در این رابطه دست روی نقطه درستی گذاشتند که نباید مورد مخالفت شما باشد. این حقیقتی است که افسانه هندوانه به مخفی کردن فاجعه گندم کمک می‌کند و شاید به همین خاطر ساخته شده باشد!
در مورد دوگانه دوم هم، کماکان با برداشت شما مشکل دارم. تاکید بر کولر آبی اتفاقا از سوی میان‌آبادی صورت گرفته است. پیام او هم روشن است: یقه مردم را نگیرید که چرا بیشتر از ۱۳۰ لیتر در روز مصرف می‌کنند، فکری به حال کولرهای آبی و تکنولوژی دوره استالین! بکنید. او وکیل کولر نیست، از موضع وکیل مردم، یقه کولر را می‌گیرد. بعید می‌دانم که در مورد میزان مصرف آب در کولر ها، حرف پرتی زده باشد.
در مورد ذینفعان، مستقل از گندم و هندوانه، به گمانم گفتگوی آزاد با فاضلی و میان‌آبادی بسیار روشنگر و تا آن حد تکان دهنده بود که مهدی احمدی را هم دچار شوک کرد. در اینجا باید منصف باشیم و بپذیریم که مساله ذینفعان و تعارض منافع را هر دو خوب بیان کردند و فاضلی هم کم نگذاشت. من به دقایق مورد اشاره شما مراجعه کردم. به گمانم یا شما سریع گوش دادید و یا مطلب در جای دیگری گفته شده است. تعامل بین بخشی، برای غلبه بر ورشکستگی آبی و فراتر از آن، برای تدوین حکمرانی آبی درست، آیا امری بدیهی نیست؟ بحث ساختار این تعامل البته مقوله دیگری است که باید در جای خود مطرح شود
با ارادت پورمندی


■ جناب پورمندی
محاسبه سهم محصولات کشاورزی و دامی (گندم، جو، برنج، هندوانه، گوشت گاو و ...) در مصرف آب، با احتساب سطح زیر کشت آن‌ها، کشف جدیدی نیست و جزو الفبای اقتصاد آب است. به‌عنوان نمونه، بنده در سال ۲۰۲۳ در صفحه۲ بی.بی.سی، [۱] بحران کشت گندم را توضیح دادم. یا در سومین جلسه درس‌گفتارهای اقتصاد سیاسی آب در جولای ۲۰۲۴، [۲] آن را با نمودار و جزئیات بیان کرده‌ام. بنابراین تمامی آمارهایی که در ان جلسه بیان شد، تقریبا صحیح است و بقیه کارشناسان هم از آن مطلع بوده و هستند.
الان پرسش این است که اصلاح‌طلبان (و از جمله جناب فاضلی)، در طی ربع قرن تصدی قوه مجریه (و گاهی تصدی کرسی‌های مجلس و شورای شهرها) چه اقدامی برای حل مشکلات آبی کشور انجام داده‌اند؟ و اکنون، اصللح‌طلبان منتقد چه کسی هستند؟
مثلا در طی سال‌های گذشته کنشگران محیط زیست تلاش کردند تا قانونی را به نام «سند ملی امنیت غذایی»،[۳] برای محدود کردن کشاورزی (گندم و ...) و صیانت از آب کشور تصویب کنند. اما دولت اصلاح‌طلبان تن به این اصلاحات نداد و در نهایت، کنشگران محیط زیستی دولت رئیسی را مجاب کردند تا آن را تصویب کند. (البته شاید دولت رئیسی هم نمیدانست که چه چیزی را تصویب کرده است)
[۱] لینک bbc
https://www.youtube.com/live/ieE2ZZB3aMA?si=eV48O9cV4lQuI2dl
[۲] لینک سومین جلسه درسگفتار
https://youtu.be/1pz9MfKdKbg?si=Oj8crxea7IehtPGv
[۳] لینک سند ملی امنیت غذایی
https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/116276/
اتفاق


■ شهرام اتفاق گرامی،
این بحث یک مشکل دارد و آن هم این است که تقسیم “تقصیر” و “ملامت” جایگاه مهمی در آن یافته است. به عنوان مثال، تعداد چاه‌های عمیق و پی‌آمدهای آن از قبیل گودال‌ها، فرونشست زمین و خشکی/خشکسالی در همه نقاط دنیا، در طول ۵۰ سال گذشته تقریبا همزمان رو به افزایش گذاشته است. مشاهده همین پدیده در فلوریدا “تقصیر” اصول‌گرایان یا اصلاح‌طلبان ایرانی نیست. بنابراین، بهتر است بحث را حداقل به سه بخش تقسیم کرد.
بخش اول یک بحث کارشناسی از دیدگاه علوم طبیعی/تجربی/اقتصادی است. چاه عمیق چیست؟ پیشرفت تکنیک‌های حفاری چگونه بوده است؟ سفره‌ آبی زیرزمینی چیست؟ قیمت حفاری چه تغییراتی را نشان می‌دهد؟ تکنیک‌های آبیاری کدامند؟ منابع آبی در کجا قرار دارند؟ انتقال آب از سطح یا عمق زمین، و از یک منطقه به منطقه دیگر چه پیامدهایی دارند؟ و بحث‌های دیگری از این قبیل!
بخش دوم یک بحث کارشناسی از دیدگاه علوم اقتصادی/اجتماعی است. نیازهای آبی یک منطقه یا یک کشور در کجاست (کشاورزی، نوشیدن/بهداشت، صنعت)؟ منابع لازم انسانی/دانشیک چه هستند؟ انتقال آب از سطح یا عمق زمین به چه مقدار منابع مالی نیاز دارد؟ و غیره!
بخش سوم یک بحث کارشناسی از دیدگاه علوم اجتماعی/انسانی است. ساختار تصمیم‌گیری چیست؟ اولویت‌ها چگونه تقسیم می‌شوند؟ چه ساختاری برای انتقال تجربیات به تصمیم‌گیران وجود دارد؟ حتی اینکه چه کسی چه حرفی را می‌تواند بزند یا نزند جزیی از این بخش است. مثلا اگر من در ایران زندگی می‌کنم، آیا می‌توانم از خمینی و خامنه‌ای انتقاد کنم یا مجبورم انتقاد را به اصول‌گرایان/اصلاح‌طلبان محدود کنم؟ و دیگر چیزها!
اگر یک بخش‌بندی، نه حتما مانند بخش‌بندی بالا، صورت بگیرد شاید بتوان گفت:
- در دهه 11970، و در تمام جهان، باور اشتباهی وجود داشت که گمان می‌کرد منابع آب زیرزمینی نه محدودیت دارد و نه پی‌آمدهای اسفناک. مشکل، یک مشکل جهانی است. در مورد ایران، حتی خمینی به اشتباه گمان می‌کرد که ایران آب زیاد دارد؛
- در هر کشوری/منطقه‌ای دلایل خاص اقتصادی سرعت حفاری چاه‌های عمیق بالا و پایین می‌برد. در شروع سال ۱۳۵۸ در ایران، استفاده از منابع مالی/اقتصادی عمومی برای کمک به کشاورزی بسیار رایج بود و همین امر اجازه می‌داد که جهاد کشاورزی وجود داشته باشد. در این مورد تفاوتی بین اندیشه‌های اسلامی‌ها و مارکسیست‌ها و یا دیگران وجود نداشت. خمینی که اقتصاد را مال خر می‌دانست صریح‌ترین بروز این اندیشه بود. بنی‌صدر در شورای انقلاب پی‌گیری می‌کرد تا تعاونی‌های تولیدی (مخصوصا در بخش کشاورزی) وام‌های مناسب دریافت کنند؛ - در هر کشوری انتقال تجربیات از سطح کارشناسی به سطح تصمیم‌گیری با موانع زیادی روبرو بوده است. دلایلی که در آمریکا یا چین یا پرو وجود دارد، با دلایل ایران فرق دارد. در ایران بطور خاص ذهنیت “خودی” و “دیگری” بسیار قوی بود و کار را به اولویت “تعهد” بر “تخصص” کشاند.
- ساختار تعیین اولویت‌ها و تصمیم‌گیری در ایران از قبل از انقلاب هم از بالا و دستوری کار می‌کرد. خمینی از پاریس به کشاورزان سلام می‌رساند و از آن‌ها می‌خواست گندم بکارند تا کشور خودکفا بشود. نتیجه آن شد که در دشت گرگان زمین‌های پنبه‌کاری به گندم‌کاری تبدیل شدند. در آذربایجان مراتع سرسیز را شخم زدند تا گندم بکارند. غافل از آنکه محصولات پنبه (پنبه، روغن، کنجاله) یا محصول مرتع (بره؛ و پشم و کوشت و شیر حاصل از آن) ده‌ها برابر تولید گندم است. هم بنی‌صدر و هم خامنه‌ای صدای رسایی بودند برای افزایش جمعیت به ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون نفر. توگویی، این دهان‌های باز، غذا لازم ندارند.
- ...
این‌ها را نوشتم که بگویم مشکل آب مشکلی عمومی است، و هر فردی/گروهی/اندیشه‌ای سهمی در ایجاد بحران آب دارد. در بهار سال ۱۳۵۸ من با تبدیل زمین‌های پنبه‌کاری به گندم‌کاری یا تبدیل مراتع به گندم‌کاری مخالف بودم، اما هیچ نکته‌ی منفی در حفر چاه عمیق نمی‌دیدم (فقط از هدر رفتن آن همه آب “حیفم” می‌آمد) . در این بین، جمهوری اسلامی در تمامیتش، باعث بروز و تشدید این مشکل، و تبدیل آن به یک بحران بزرگ شده است. همچنین اینکه بروز و تشدید این مشکل در ایران به قبل از ایجاد دوگانگی اصول‌گرا/اصلاح‌طلب بر‌می‌گردد. تقسیم “تقصیر” در مراحل ابتدایی یک تحلیل می‌تواند به ضعف تحلیل بیانجامد.
با احترام – حسین جرجانی



■ حسین جرجانی گرامی
ممنون از توجه‌ شما و ممنون از اینکه در این بحث مشارکت دارید.
۱) «فقر»، «دیابت»، «بیکاری»، «بیماری‌های واگیردار»، «آلودگی هوا»، «ترافیک» یا «کمبود آب»، جملگی از مسائلی هستند که در همه کشورهای دنیا وجود دارند. اما موضوع مورد بحث ما، «شیوه مواجهه نظام‌های حکمرانی با این مسائل» است. بنابراین بیان این نکته که، «کمبود آب» در همه جای دنیا وجود دارد، صرفا «تطهیر» عملکرد نظام حکمرانی آب در کشور ماست. برخی از نظام‌های حکمرانی در جهان توانسته‌اند مسائلی را که در همه جهان وجود دارند، به بهترین شکل ممکن حل کنند. بنابراین، آنچه در کانون توجه من قرار دارد، دست بر قضا همان یافتن «تقصیر» حکمرانی است.
۲) شما می‌فرمایید که “مسئله آب در ایران، به پیش از دوگانه «اصولگرا» و «اصلاح‌طلب» برمی‌گردد.” به گمان من، این استدلال سبب «تطهیر» عملکرد نظام حکمرانی می‌شود. ما در همه دوره‌های تاریخی مشکل آب داشته‌ایم. اما در هر دوره، تدبیری برای حل مشکل اندیشیده شده است.‌ ایلامی‌ها هم ۱۲۵۰ سال پیش از میلاد مسیح مشکل آب داشتند و برای حل آن، مجموعه عظیم و باشکوه «چغازنبیل» را در خوزستان بنا کردند.[۱] بنابراین ما امروز ایلامی‌ها را به خاطر «شیوه مواجهه نظام‌ حکمرانی» با مشکلات آن روزشان تمجید می‌کنیم.
۳) شما می‌فرمایید: “جمهوری اسلامی در تمامیتش، باعث بروز و تشدید این مشکل، و تبدیل آن به یک بحران بزرگ شده است.” من با این فرمایش شما کاملا موافقم. اما از درون این کلیت، یک جناح به نام «اصلاح‌طلب»، فریبکارانه قصد دارد تا مردم را بفریبد و خودش را مبرای از مسئولیت‌ها و بیگناه جلوه بدهد.
۴) بدیهی است که ناکارآمدی حکمرانی و قصور شرکای آن (از جمله اصلاح‌طلبان)، فقط به این یک مورد «کمبود آب» محدود نمی‌شود. در عین حال شاهد این هستیم که در سایر موارد، «اصلاح‌طلبان» کوششی مشابه را در پیش گرفته‌اند و از موضع یک منتقد خارج از نظام حکمرانی، به انتقاد از عمکرد گذشته می‌پردازند.
با احترام - اتفاق
[۱] درباره سازه چغازنبیل - جلسه دوم درسگفتارهای اقتصاد سیاسی آب در نشانی: https://youtu.be/0zDg70vxtug?si=eg_bqR4ZM5Y4Jchr


 



iran-emrooz.net | Mon, 04.08.2025, 12:33
چه‌گونه «من» «دشمن» می‌شود؟

اکبر کرمی

(جستاری در دشمن‌یاری‌ی رضا پهلوی)

در گفت‌وگوهایی پردامنه‌، منتقدان، رضا پهلوی را دشمن‌یار خوانده‌اند و گفتار و‌ کردار او را در جریان جنگ ۱۲ روزه، پیش و پس از آن، خیانت‌بار دانسته‌اند. در زبان شیرین فارسی که بخشی از  ناخودآگاه ایرانیان است، و به قرارداد نانوشته‌ی وطن و‌ میهن سنجاق‌شده است، این فرآیند در دگردیسی «من» به «دشمن» (دژمن) آمده است.

برهان‌ها‌ی این گروه را می‌توان چنین فشرد.

یکم. رضا پهلوی به اسراییل سفر کرده است؛ و با برخی از بلندپایه‌گان اسراییلی دیدار و گفت‌وگو کرده است. درحالی‌که آشکار نیست، مدار گفت‌وگو چه بوده است؛ چه کسی این سفر را برنامه‌ریزی کرده است؛ چه قرارومداری گذاشته شده است؛ و برآمد کار چه بوده است. ام‌روز و پس‌ازجنگ می‌توان به‌آسانی پنداشت که این سفر (دست‌کم برای اسراییل) بخشی از فرآیند آماده‌گی‌ی ماشین جنگی در یورش به ایران بوده است.

دوم. بسیاری از هم‌‌راه‌هان و رای‌زنان رضا پهلوی در باره‌ی یورش به ایران، پیش‌بینی و درخواست داده‌اند. و بیش‌تر، گروهی از نزدیکان او سیاهه‌ی مکان‌هایی را در ایران گزارش داده‌اند که اسراییل باید آن‌ها‌را بزند؛ و ویران کند.

سوم. پرچم اسراییل به میان هوادران رضا پهلوی، خانه، درگاه و دربار او رسیده است. و پس از جنگ هنوز این پرچم بی‌گانه‌ و یورش‌گر به ایران و ایرانیان، بخشی از این جریان سیاسی است.

چهارم. رضا پهلوی نه‌تنها یورش اسراییل به آسمان و خاک ایران و‌ کشتن بیش از ۱۰۰۰ نفر ایرانی را ننکوهید، که آشکارا کنار اسراییل ایستاد؛ و در پیامی موبه‌مو پیام نتان‌یاهو را در آغاز جنگ دوباره‌کرد. و انگار رضا پهلوی دانسته یا نادانسته بخشی از آتش تهیه‌ی اسراییل به ایران بود؛ و شد.

پنجم. رضا پهلوی پس‌از‌جنگ، همانند نتان‌یاهو از مردم خواست به خیابان‌ها بریزند، کار اسراییل را ادامه دهند، و جمهوری اسلامی را از پا درآورند.

ششم. رضا پهلوی و هم‌کاران او بخشی از تکاپو‌ی تحریم گسترده‌ی ایران و فشار جهانی بر ایران و جمهوری اسلامی ایران بوده‌اند؛ و هنوز هستند. و فرآیند تحریم‌ها گامی در هم‌واریدن‌ راه یورش به ایران بود.

در سایه‌ی آن‌چه آمد و بر پایه‌ی دریافتی حتا نازک از آن‌چه درباره‌ی جنگ، سیاست و سامان بین‌کشورها (دست‌کم پس از ۱۶۴۸ که قرارداد وست‌فالی نوشته شده است) به‌آسانی پذیرفتنی است که دولت اسراییل در سالیانی که برای یورش به ایران آماده می‌‌شده است، در اندیشه‌ی فضاسازی برای این یورش هم‌ بوده است؛ برنامه‌ای که هم در بیرون و هم در درون از ایران می‌توانست، و هنوز می‌تواند وزن تازش و یورش (تجاوز) به قلمرو ایران را برای اسراییل کم‌تر و بار آن را کشیدنی‌تر کند.(۱) رضا پهلوی و هم‌راهان او با سفر به اسراییل و هم‌کاری و هم‌زبانی با آن‌ها دست‌کم ناخواسته و نادانسته در دام یک کشور بی‌گانه افتاده‌ و به میهن خود از پشت خنجر زده‌اند. آن‌ها به اسراییل کمک کرده‌اند که به‌جا‌ی یورش‌گر و تازش‌گر، بتواند چهره‌ای آزادی‌بخش از خود نمایش دهد.

این شوندها آن هنگام معنادار و استوار می‌شوند، که پویش قدرت (Dynamics of power) را از چشم‌انداز حساب‌وکتاب جنگ بیرون نگذاریم؛ چه، پویش قدرت است که می‌تواند نشان دهد چه‌کسی این تکاپوها را سامان داده‌ است و می‌تواند بگرداند. رضا پهلوی با آن که یکی از شهروندان نام‌آور و شناخته‌شده‌ی ایرانی است، در برابر دولت اسراییل و‌ نماینده‌گان کارکشته‌ی آن که به داده‌ها و ابزارها‌ی بسیار دست‌رسی‌دارند، بسیار لخت و در تراز همانندی قدرت، ناچیز است. برآمد کار آن‌که حتا اگر رضا پهلوی را کارگزار و هم‌سو با بی‌گانه‌گان ندانیم، او را باید قربانی بی‌دست‌وپا و در دام بی‌گانه‌گان دید. (۲)

در جنگ اسراییل و ایران با هر شوند و داستانی، پاس‌داری از سودوزیان‌ها‌ی ملی‌ی اسراییل مدار تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در دولت اسراییل است؛ و اگر کار پیش می‌رفت؛ و دولت جمهوری اسلامی ازپادرمی‌آمد؛ یا کار از مسیر برنامه‌ریزی‌شده بیرون می‌شد، تصمیم‌ها‌ی سپسین برپایه‌ی برنامه‌ها و خواست‌ها‌ی دولت بی‌گانه گسترانیده می‌شد و‌ نه درخواست‌ها‌ی کسی همانند رضا پهلوی. در این فرآیند آشکار است که رضا پهلوی، در بدترین ریخت، کارگزار و هم‌کار بی‌گانه‌گان، و در به‌ترین ریخت در دام آنان است.

نقدها و واسنجی‌ها‌ی دیگری هم هست.

چه‌کسی به رضا پهلوی روامندی و دادنهادی (Ligitimicy) داده است که او با دولت‌ها‌ی بی‌گانه هم‌کاری کند؟ چه‌کسی و چه‌گونه بر قرارومدارها‌ رسیده‌گی می‌کند؟ اگر رضا پهلوی خطا کند، یا به مردمان ایران خیانت کند، چه؟ اگر هر شهروندی بخواهد همانند رضا پهلوی با بی‌گانه‌گان نشست‌وبرخاست کند، چه؟ چه چیزی رضا پهلوی را از دیگران جدا می‌کند؟ و در این هرج‌ومرج حتا اگر گذار از جمهوری اسلامی پیش‌رود، چه‌چیز از قرارداد نانوشته‌ی میهن و وطن خواهد ماند؟ و‌ چرا جریان‌ها‌ی جداسری (تجزیه‌طلب) نتوانند با بی‌گانه‌گان کار کنند؟ و کار خود را به آن‌ها بفروشند؛ و‌ پیش‌بروند؟(۳)

کارل اشمیت (۱۸۸۸-۱۹۸۵) در جایی می‌گوید باره‌ی خیانت و دشمن‌یاری باره‌ی دوست‌ودشمن و بنیاد رام‌یاری و سیاست است؛ که به جنگ می‌رسد. یعنی دوست در جنگ کسی است که در کنار مردمان خودی ایستاده است؛ و برای آنان رامش و آرامش می‌آورد؛ و دشمن کسی است که در برابر آن‌ها است؛ با آن‌ها جنگ می‌کند؛ و آرامش را از آنان می‌رباید.

در این کران‌بندی ساده دشمن‌یار کسی است که خودی است، اما در کنار دشمن ایستاده است؛ دشمن‌یاری و دشمن‌کاری می‌کند؛ و با دشمن هم‌راهی و هم‌دستی دارد. دشمن‌یار دیگر «من» نیست و از ما نیست؛ او «دشمن» است.

اما آن‌چه در بالا آمد، همه‌ی داستان نیست؛ زیرا هواداران رضا پهلوی هم در تکاپو‌ی برگفت و اندرگفتی خوش‌خیم‌تر از این رفتارها و رخ‌دادها‌ی بسیار نگران‌کننده بوده‌اند؛ و هستند.

بگذارید آن‌چه را این گروه آورده‌اند فشرده‌کنم.

یکم. دشمن راستین ایران و ایرانیان جمهوری اسلامی است.

دوم. جمهوری اسلامی روامندی، حقانیت و دادنهادی (Legitimacy) ندارد؛ و دشمنی با آن، دشمنی با ایران و ایرانیان نیست.

سوم. در جنگ ایران و اسراییل این ایران است که خطا کرده است و اسراییل را وادار به یورش به خاک ایران کرده است.(۴)

چهارم. جمهوری اسلامی‌سودها‌ و زیان‌ها‌ی ملی‌ی ایران را نمی‌شناسد؛ یا نمی‌پاید؛ و در حال ویرانیدن ایران است، و باید از بی‌گانه‌گان کمک‌گرفت و به رهایی ایران کوشید.

پنجم. جمهوری اسلامی و علی خامنه‌ای پلشت و نابه‌کار است؛ و مردمان ایران را گروگان گرفته است. در چنین ایستاری نه تنها نمی‌توان و نباید کنار آن ایستاد که باید با بی‌گانه‌گان هم‌کاری کرد و به دادخواهی و آزادی مردمان خود پرداخت. (۵)

در همه‌ی این برهان‌ها بر نابه‌کاری، نادانی، سرکوب‌گری و پلشتی‌ی ستم‌سالاری و تک‌سالاری در جمهوری اسلامی اشاره می‌شود تا هم‌کاری با بی‌گانه‌گان از دیدرس بیرون برود؛ دشمن‌یاری سفیدشویی شود؛ و رضا پهلوی از کمند سنجش‌گری و واسنجش بیرون بماند.

هرچند شوربختانه همه‌ی این برچسب‌ها به آسانی بر جمهوری اسلامی و زندان‌بان اعظم ایران می‌نشیند؛ اما این برهان‌ها هیچ کدام امکانی برای بیرون‌گذاشتن رضا پهلوی و هم‌راهان او از بار سنگین دشمن‌یاری و خیانت نمی‌گشاید. چه، جمهوری اسلامی هرچه زشت و پلشت، نمی‌تواند دشمن‌یاری را عادی کند. رضا پهلوی همانند هر شهروندی هم حق و هم وظیفه دارد با ستم‌سالاری‌ی جمهوری اسلامی درافتد و در تکاپوی پس‌زدن آن به‌کمک ایرانیان برآید؛ چنین رفتاری تا زمانی که پا‌ی بی‌گانه‌گان درمیان نباشد؛ ستودنی است و دست‌بالا می‌تواند باره‌ی درست‌ونادرست باشد، اما بار دشمن‌یاری ندارد. اما هرگاه به جا‌ی هم‌کاری با ایرانیان به هم‌کاری با ان‌ایرانیان و بی‌گانه‌گان کشیده شود، در بنیادها به ورطه‌ی دشمن‌یاری افتاده است؛ و ناگزیر باید در جای‌گاهی دیگر و فراتر بررسی شود.

باره‌ی دشمن‌یاری و خیانت باره‌ی ایرانیان (State) و ان‌ایرانیان (Other states) است؛ و نسبتی با حکومت سرکار و سرکرده‌ی آن ندارد. یعنی اگر حکومتی ملی و مردم‌سالار هم در ایران سرکار نباشد، در مرزها‌ی ایرانیان با ان‌ایرانیان و کران‌بندی آن‌ها دگردیسی پیش‌نمی‌آید؛ و هنوز هم‌کاری با بی‌گانه‌گان دشمن‌یاری است. چه، برساخت نانوشته‌ی میهن و وطن، قراردادی پیشانوین و بسیار ریشه‌دار است؛ و به سرچشمه‌ها‌ی تاریخی ایران باستان می‌رسد. چنین قراردادی اگر بخواهد یک‌سویه نادیده گرفته شود، در میهن سنگ روی سنگ نخواهد ماند.

بگذارید به یک نمونه‌ی تاریخی نگاه کنیم. محاصره‌ی کرمان (۱۱۷۳) پس از قتل مشتاق‌علی‌شاه و رخ‌دادهایی که در آن‌جا به فرمان آقا‌محمدخان گذشت، یک نمونه‌ی سیاسی از رفتار دهشت‌بار در تاریخ ایران است. با این همه هیچ‌کس آقامحمدخان یا لطف‌علی‌خان زند را در آن‌سو دشمن‌یار نخوانده است. این جنگ‌ها و کش‌مکش‌ها‌ی خون‌بار بخشی از پویش قدرت در سپهر سیاسی ایران بوده است. در بنیادها اگر دریافت ژرف رام‌یارای و سیاست در میان باشد، جایی برای شعبده‌بازی‌ی معنایی و سفیدشویی واژه‌گانی برای هم‌کاری با دشمنان نخواهد ماند.

داستان بسیار ساده است: آدمی برای ادامه‌ی زنده‌گی نیازمند هم‌بود (شریک)، هم‌بودی(جمع)، هم‌بودگان (اجتماع) و هم‌بودمان (جامعه) است. در دل چنین فرآیندهایی است که قرارداد نانوشته‌ی میهن بالا می‌آید. در میهن دو فرآیند هم‌راستا، هم‌هنگام ادامه دارد.

یکم. هم‌بودها در کنار هم بخت زنده‌ماندن و ادامه‌ی زنده‌گی را بالا می‌برند. (چنین گرایشی بنیادها‌ی فرگشتی و آغلتشی دارد.)
دوم. در هر هم‌بودی نیاز به گردانش و رایانش هم‌بودگان است و کش‌مکش برسر داوری/قدرت برخواهدخاست. (سیاست، رام‌یاری و شهریاری)

در دل این فرآیندها است که شهری‌گری (مدنیت) ساخته و پرداخته می‌شود؛ و آرام‌آرام هر دو فرآیند را کم‌هزینه‌تر و پایدارتر می‌کند. برآمد کار هم‌بودمان است که در آغاز به‌ریخت زاستاری و زاداریگ (طبیعی) است، سپس سیاسی و در پایان شهری (مدنی) می‌شود. فشرده‌ی داستان آن‌که روزبه‌روز قراردادها از ریخت‌ها‌ی نانوشته و نااندیشیده بیرون می‌آیند، چکش‌کاری و نوشته و سگالیده می‌شوند؛ و سرانجام در ریخت قانون استوار می‌گردند. دست‌کم برای ایران، در هیچ بازه و برشی از این تاریخ ستبر که برساخت کهن میهن و دشمن‌یاری ساخته شده است، ردی از قانون، مردم‌سالاری و حقوق‌بشر دیده نمی‌شود. اما هنوز و هم‌چنان «من» و‌ «دشمن» معنادار است و به‌آسانی از هم جدا می‌شوند. تکاپو برای قانون، مردم‌سالاری و حقوق‌بشر بسیار ستودنی است، اما باید در چارچوب میهن و من و دگرواری از بی‌گانه و دشمن پی‌گرفته شود. 

جمهوری اسلامی و همه‌ی کارگزاران کوچک و بزرگ آن ایرانی‌اند؛ و نمی‌توان آن‌ها را دشمن خواند؛ آن‌ها دوستان نادان ایران هستند. علی خامنه‌ای را می‌توان نادان، دیوانه، ستم‌گر، سلطان‌حسین و ... خواند؛ اما تا زمانی که گواهی در دست نیست که نشان‌دهد او در پا‌ی بی‌گانه‌گان افتاده است و از آن‌ها فرمان می‌گیرد، بار خیانت و‌ دشمن‌یاری‌ را نمی‌توان روی شانه‌ها‌ی او گذاشت.

بار سنگین دشمن‌یاری، در جایی که جان، مال و ارج ایرانیان به میان می‌آید، برجسته و نمایان می‌شود. یعنی هرگاه جان، مال و ارج ایرانی از سوی بی‌گانه‌گان و ان‌ایرانیان با درازدستی گزند بیند، من ایرانی و دشمن ایران هم شناخته و نشاخته می‌شود. در جنگ ایران و اسراییل بیش از ۱۰۰۰ نفر ایرانی کشته‌شده‌اند‌؛ مردمان بسیاری در ایران آسیب دیده‌اند.

با ایرانیانی که با نادانی‌ها‌ی خود آتش جنگ را در دامن ایران گذاشته‌اند، و دست‌شان به خون ایرانیان دیگر آلوده است، باید در چارچوبی ایرانی برخورد کرد؛ و آن‌ها را پاسخ‌گو ساخت؛ اما در این میان بر بنیاد قرارداد نانوشته‌ی میهن، مرز آشکاری هست که ایرانیان و ان‌ایرانیان را از هم جدا می‌کند؛ و ناگزیر هر ایرانی باید در کنار ایرانیان دیگر ب‌ایستد. کسانی که در کنار ان‌ایرانیان ایستاده‌اند، دشمن‌یار هستند؛ اگر بخواهیم ایران و ایران‌یاری را به حکومت، دادنهادی حکومت، سودوزیان‌ها‌ی ملی و کردور(کرد+ور= فاکتور)هایی از این دست پی‌وند دهیم، در بنیادها از قرارداد نانوشته‌ی میهن و آماج آن چیز دندان‌گیری نخواهد ماند.

اگر ام‌روز رضا پهلوی بتواند با این برگفت (توضیح) و اندرگفت (تفسیر) که جمهوری اسلامی چنان و‌ بهمان است، خودسرانه و خودخواسته با بی‌گانه‌گان هم‌کاری و هم‌جوشی داشته‌ باشد، راه برای دیگران هم باز می‌شود. در چنین چشم‌اندازی دیگر از قرارداد میهن هیچ‌چیز نمی‌ماند. یعنی هر گروه، هر جریان و هر ایرانی می‌تواند با ان‌ایرانیان هم‌کاری کند و باره‌ی خیانت و‌دشمن‌یاری‌ را ازپادرآورد.

اگر دریافت مناسبی از سیاست، شهریاری و رام‌یاری در میان باشد، آشکار است که در سیاست درست‌ونادرست چندان اهمیت ندارد؛ آن‌چه مهم و است‌پایه (است همانند پیش‌وند استوار) است، داور است.

فرآیند تصمیم‌سازی در سیاست برآمد خردمندی و شکوفایی (توسعه) است؛ اما تصمیم‌گیری برآمد قدرت و باره‌ی سیاست است. هر دو فرآیند تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در سپهر سیاست و رام‌یاری، در میان ایرانیان می‌تواند باره‌ی دگرواری، اختلاف و حتا خون‌ریزی باشد، اما نمی‌تواند به بی‌گانه‌گان سپرده شود.

ایرانیان در ایران حتا اگر بر هم شمشیر کشند، هم ‌چنان ایرانی می‌مانند؛ و دست‌بالا یک من ایرانی در برابر یک من ایرانی دیگر است. اما هرگاه پای بی‌گانه‌گان و ان‌ایرانیان به میان بیاید، من دشمن می‌شود، اگر کنار بی‌گانه‌گان ب‌ایستد. بی‌هیچ اما‌واگر هرکس از بی‌گانه‌گان فرمان پذیرد، بی‌گانه و دشمن است. (۶)

——————————
پانویس‌ها
۱) یورش به ایران را اکنون می‌توان به سیاهه‌ی دراز کشورهایی افزود که اسراییل در چند دهه پس از پیدایش به آن‌ها یورش برده است.
۲) اگر هم‌کاری رضا پهلوی با نیروها‌ی امنیتی آمریکا و گرفتن پول از آن‌ها و برخی از کشورها‌ی عربی را هم به چرتکه بزنیم، حساب رضا پهلوی شسته‌رفته‌تر خواهد شد.
۲) از سفر به اسراییل دست‌کم اکنون و پس از جنگ نباید به آسانی گذشت! گروهی از پشتی‌بانان رضا پهلوی داو آن را پیش‌گذاشته‌اند که رضا پهلوی به اسراییل رفته است که پیام دوستی مردمان ایران را به اسراییل ببرد و اسراییل را از آغاز جنگ بازدارد. هرچند این درگفت (ادعا) چندان با داستان اکنون که گسترانیده شده است، هم‌آهنگ نیست، اما تا زمانی که گزارش رسمی آن سفر و گفت‌وگوها را ندانیم و نخوانیم، بی‌خردی است که بخواهیم آن را بپذیریم.
۴) برخی حتا از اسراییل هم پیشی می‌گیرند و خلاف‌آمد آن‌چه در جهان شناخته شده است، ایران را یورش‌گر و اسراییل را در حال پاس‌داری از خود می‌دانند. اسراییل خود گفته است که یورش پیش‌دستانه کرده است!
۵) با آن‌که جمهوری اسلامی بسیار ستم‌گر، خون‌ریز و نادان است؛ و ام‌روز خوش‌بختانه از چشم مردمان ایران به‌گونه‌ای چیره افتاده است، اما این حکومت در همانندی با ساختارها و حکومت‌ها‌ی پیش از خود در ایران بسیار مردمی‌تر برآمد؛ و کوچک‌ترین تردیدی در درونی بودن آن نیست. جمهوری اسلامی یک سرطان است؛ اما این سرطان ایران‌ویران‌گر ایرانی است و برآمد نوسازی‌ی خرکی‌ی رضاشاه و‌ محمدرضاشاه در ایران است.
۶) این گفت‌وگو را در کانال یوتیوب خود با هواداران و‌ منتقدان‌ رضا پهلوی پی‌گرفته‌ام. اگر جست‌وجوگر هستید گفت‌وگوها را  از دست ندهید.

Dr.AKBARKARAMI@



نظر خوانندگان:


■ بی‌تردید اسراییل برای منافع ملی خودش به ایران حمله کرد که از جمله به کشتن بسیاری از قاتلان مردم ایران انجامید. اما اینها می‌بایست در یک دادگاه عادلانه محاکمه می‌شدند و لزوما کشتن آنها در دستور کار یک نظام دمکراتیک و سکولار قرار نمی گرفت. اما بی‌تردید همکاری و یا همیاری با دولت بیگانه گرچه با اهداف جامعه مدنی ایران از جمله مبنی بر گزار از جمهوری جهل و جنایت هم پوشانی دارد مورد تایید نیست.
در ضمن جناب دکتر کوشش شما در بکار بردن واژه‌های فارسی ارزشمند است اما شوربختانه فهم گفتمان شما را بسیار دشوار کرده است.
با سپاس شهرام


■ رفتار و گفتار رضا پهلوی و سلطنت طلبان تضادی آشکار دارد. آنها مجاهدین را نکوهش کردند که چرا از خاک عراق به ایران حمله کرده است! اما اینک خود با نتانیاهو و اسرائیل همان رفتار و کردار را تکرار می‌کنند!
Jwaladan


■ با عرض ارادت خدمت جناب کرمی،
طبق اظهارات چند مقام اسرائیلی بعد از حمله به خاک ایران، این حمله برای ماه آوریل ( فروردین) برنامه‌ریزی شده بوده ولی به دلایلی به تعویق افتاده، در صحبت های افرادی مانند مهدی نصیری و چند تن از سلطنت طلب های نامدار در ماهای پایانی ۱۴۰۳ حرف از “انقلاب شکوهمند مردم ایران” در آینده نزدیک بود. (حتی مهدی نصیری مهاجرت خود را به کانادا در اسفند ماه بدلایل موضوعاتی که بزودی می‌تواند مطرح باشد، توضیح داد.)
بعید است که هیچکس که به شرایط ایران آگاه باشد، بپذیرد که هسته سخت سلطنت‌طلب از قبل از این حمله بی‌اطلاع بوده و بدون هماهنگی با او بوده. جدا از اینکه این حمله در هر شرایطی بعنوان تجاوز به خاک و حریم و حرمت ایران با همه خسارت های جانی، مالی و حیثیتی آن محکوم است و حامیان ایرانی آن بعنوان خائنان در تاریخ ثبت خواهند شد، چیزی که این موضوع را چندین بار پلیدتر میکند، آگاهی دست اندرکاران آن از ضعیف شدن حکومت فقهی و افزایش غلبه مردم بر حکومت و احقاق حقوق شهروندی آنهاست.
اتاق فکر سلطنت طلبان بدون شک خوب می‌داند که عمر ولایت فقیه رو به پایان است و این مردم ایران هستند که گام به گام، آرام‌تر یا سریعتر به یک حکومت قانون مدار و سکولار دمکرات گذار خواهند کرد. وحشت این خودکامگان و انحصارطلبان دقیقا همین است که اگر جمهور مردم به رسیدن به حکومت ملی خود فائق آید، برای آنها دست یافتن به قدرت و ثروت این کشور محال خواهد بود. این تبهکاران حاضرند این سرزمین را جولانگاه ارتجاعیون جنایتگر اسرائیلی با همه تبعات آن کنند تا از این طریق به کرسی قدرت برسند. کسانی که به چنین هزینه ای حاضر به سلطه بر مردمی چنین زخم خورده و خسته اند، به چه هزینه ای حاظر به ترک قدرت خواهند بود؟
اتاق فکر اینها با برنامه های تبلیغاتی خود تلاش برای ایجاد سمپاتی و ارائه یک چهره دمکرات از این جریان فاشیستی است و بطور نسبی هم باعث فریب بخشی از روشنفکران راحت طلب شده است. (دسته ثنا گویان هر روز بزرگتر میشود) ولی بافت سازمانی و مواد فکری آنها که اینجا و آنجا درز میکند، باید میهن دوستان ایران را متوجه گرگ صفتان در پوست بره بکند. کشور و جامعه ایران به این انگل های هیچ نیازی ندارد. منافع اینها هیچ سنخیتی با منافع ایران ندارد.
با سپاس از توجه شما، یزدانی


■ کرمی گرامی، ای کاش حقیقت به همین سادگی و یکسویگی بود و می‌توانستیم سخن شما در “دشمن” خواندن غیر ایرانیان را بپذیریم و یا متقابلا همکاری و همدستی با هر کسی که در نزاع با رژیم ولایی است را بپذیریم.
ما آگاهیم که رضا پهلوی به مرزهایی بسیار خطرناک نزدیک شده، اما آنچه را مهم و برجسته میدانم عدم نزدیک شدن ایشان به لایه‌های گوناگون جنبش ضد دیکتاتوری است، نه نزدیک شدن بیش از حد ایشان به اسرائیل. شما پرسیدید “چه‌کسی به رضا پهلوی روامندی و دادنهادی (Ligitimicy) داده است”، باید بگویم که امروز قشر محسوسی از شهروندان ایرانی چشم انتظار قدرتی بیگانه هستند که گره از کارشان بگشاید. اینکه زمینه و گناه این رویکرد غلط از کجا سر چشمه می‌گیرد سخنی مبسوط است، اما جریان‌های اطراف رضا پهلوی از چنین فرایندی سود می‌جویند.
در ضمن من هیچ اعتمادی به گفته‌های “کارل اشمیت” ندارم، حتی فراز کوتاهی که به ظاهر مستدل می‌نماید. سخنان کارل اشمیت در جهت تحکیم شیوه‌های نوین ناسیونالیسم است که منافع پراگماتیک هر کشوری را، بطور افراطی، مقدم بر اصول بشری و تکاملی می‌داند. تئوریسین‌های مسکو مبلغین امروز چنین گفتمانی هستند. دونالد ترامپ بخصوص در دولت اولش مضمون آنها تکرار می‌کرد تا توجیه کند امریکا هیچ سهمی در فقر آمریکای جنوبی ندارد، هیچ بدهکاری به اروپا و ناتو ندارد و گرسنگی آفریقا فقط به خودشان مربوط است.
از پارسی نویسی شما بسیار بهره بردم. اگر چه بقول شهرام دنبال کردن آن دشوار است اما مترادف‌های داخل گیومه کمک می‌کند.
موفق باشید، پیروز


■ با سپاس از اقای کرمی و دیگر دوستان برای بازکردن درِ سخن در این باره، باید عرض کنم که همین که طرفداران رضا پهلوی و حتا نزدیکترین افراد نسبت به او، شعارهای فاشیستی را مرتب تکرار می‌کنند و در فضای مجازی به جز فحاشی‌های ناموسی سلاح دیگری برای مخالفشان ندارند، نشان می‌دهد که قصد اساسی قبضه قدرت است و بقیه شعارها شاخ و برگی بیش نیستند. در ضمن کسانی که هنوز نفهمیده اند یا اهمیتی به آن نمی‌دهند که یکی از شعارها و اهداف مردم ایران، محو خودکامگی و رعایت حقوق بشر است. نگاهی به فضای مجازی نشان می دهد که طرفداران این جریان طوری مسئله‌ی نسل کشی در غزه را ندیده گرفته و گاهی برای همزاد هیتلر در کشتار زن و کودک و پیر و جوان در غزه دست می‌زنند و حتا راهکار برای جنایت بیشتر می‌دهند که این جماعت تره هم برای این شعارها خرد نمی‌کنند. گاهی سخنان آنها خون را در رگ یخ می‌زند که این‌ها ادعای آزادی برای مردم ایران دارند. اینکه انسانیت اینگونه بازیچه‌ی این هموطنان شده است، غیر از نفرت از این نجات دهندگان پر مدعا و شعارهایشان نتیجه‌ای به بار نمی‌آید. پاینده ایران
حماسه ایرانی


■ ممنون دکتر کرمی عزیز، مقاله را با کمک برنامه هوش مصنوعی به فارسی متعارف ترجمه و خواندم. هوش مصنوعی در باره مقاله نوشت: “این متن سرشار از واژگان ساخته‌شده، نامأنوس، ناآشنا یا غیررایج است. من نسخه‌ای روان‌تر و قابل‌فهم‌تر از همین نوشته را تهیه می‌کنم و واژه‌هایی مثل .... و مانند آن را با کلمات رایج‌تر فارسی جایگزین خواهم کرد. این نسخه همچنان لحن تحلیلی متن را حفظ می‌کند، اما خواندنش برای مخاطب فارسی‌زبان امروزی بسیار ساده‌تر خواهد بود.”
بعداز صد سال هنوز “پژواک” به جای “انعکاس” جا نیفتاده است و طبق «تخمین تقریبی نتایج جستجو» یا Search Estimate Heuristics “انعکاس صدا” نزدیک به یک برابر و نیم بیشتر از “پژواک صدا” کاربرد دارد. (۲۷ هزار در مقابل ۱۸ هزار به نفع “انعکاس صدا”) تازه بعداز از میدان به در کردن “انعکاس” تکلیف ما با “عکس”، “معکوس”، “برعکس”، “عکاسی”، “منعکس” و دیگر مشتقات از ریشه “عکس” چه خواهد بود؟ بفرض که بعداز مدتی همه را تار و مار کردیم، تکلیف ما با “عکس رخ یار” و هزاران استفاده از مشتقات از ریشه “عکس” در ادبیاتی که تا آن روز تولید شده چه خواهد شد؟ آیا آنوقت زیر هر بیت شعر مثل قران معنی‌دار یک سطر ترجمه خواهیم داشت؟
مقاله‌تان عالی بود (بعداز همت برنامه هوش مصنوعی)
شاد و خرم باشید ای دوست!
علی رضا


■ سپاس‌گزارم از توجه و بازخود شما داستان بازبینی و بازسازی زبان داستان پرآب‌وچشم و لایه‌لایه‌ای است، نمی‌توانم همه آن‌چه را مرا به این‌جا رسانده است، بازگویی و شما را خسته کنم. اگر بپسندید می‌توانید به گفتارها و‌ نوشتارها ی من برگردید و شوندها و‌ گزندها را واسنجی کنید… اما
یکم. داستان تنها دگردیسی واژه‌ها نیست؛ و تکاپویی برای بیرون گذاشتن واژه‌ها‌ی قدیمی از زبان فارسی یا ادبیات نیست. چنین راهی بی‌سرانجام است.
دوم. تکاپوی من و برخی دیگر بازسازی زبان فارسی، نوشتاری و گفتاری به‌ویژه در میان نخبه‌گان به‌گونه‌ای است که بتواند امکان‌ها ی اندیشیدن و سگالیدن به زبان فارسی را بالابرد و ناامکان‌ها ی آن را از پیش‌پا بردارد.
در نبود زبان سامان‌مند گفت‌وگوی معنادار اگر نه ناممکن بسیار دش‌وار می‌شود. بخشی از شلخته‌گی اندیشه و تاریخ اندیشه در ایران به شلخته‌گی و نابه‌سامانی در زبان فارسی می‌رسد.
در نمونه ی بسیار درس‌آموز برای بازسازی، زایا، زبان‌دار و سامانیدن زبان می‌توان به زبان آلمانی و تکاپوها ی آلمانی‌ها پرداخت که اکنون زبان آلمانی را به یکی از شگفت‌انگیزترین و نیرومندترین زبان‌ها ی فلسفی و فرزانشی دگردیسیده است. سوم. این تکاپو را نباید با سره‌نویسی یا جای‌گزینی مکانیکی واژه‌ها یکی گرفت. کاری دش‌وار اما ناکزیر پیش روی همه ی فارسی‌زبان‌هاست. اصلاح زبان پیش‌نیاز اصلاح اندیشه و حتا سیاست در ایران است. اگر در سامان‌مند و بازبینی و بازسازی زبان باد اما‌واگر بکاریم، بیش از همه در پهنه ی اندیشه و سپهر سیاست طوفان درو خواهیم کرد.
کرمی



■ آقای کرمی گرامی. نوشته شما با این پایه که اسرائیل خود اذعان دارد که حمله‌ای پیشگیرانه کرده است، این واقعیت را نادیده گرفته که ج.ا. با تلاش جدی برای ساخت سلاح هسته‌ای و آماده کردن موشک‌ها برای پرتاب این سلاح، امنیت اسرائیل را به طرز بسیار جدی به خطر انداخته بوده است و این کشور به مصداق “علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد” در رفع خطر “پیش‌دستی” کرده است. شما احتمالا این نظر را دارید که “قصاص قبل از جنایت نباید کرد”.
درباره مقاله شما چند و چون بسیار می‌توان کرد. اما برای کسانی که مثل من فکر می‌کنند که این ج.ا. بوده که از طریق سیاست نابود کردن اسرائیل و آماده کردن واقعی خود برای آن و اقدامات نظامی از طریق نیابتی‌هایش آغازگر تنش نظامی با آن کشور بوده، بحث درباره سیاست رضا پهلوی (که تم اصلی مقاله شماست) کمکی به روشن‌تر شدن مسائل نمی‌کند. اساس فکر شما این است که «یورش به ایران را اکنون می‌توان به سیاهه‌ی دراز کشورهایی افزود که اسرائیل در چند دهه پس از پیدایش به آن‌ها یورش برده است».
رضا قنبری. آلمان


■ انتخابات آزاد تنها معیار شناخته شده ی تا امروز ِ جهان برای حکومت ها ،دولت ها ، احزاب سیاسی و نحله های فکری و... می باشد حتی اگر از این طریق حزب آدولف هیتلر ظهور کند یا ترامپ و نتانیاهو و دیگر احزاب راست افراطی جهان را به این روز بیاندازند.
اگر این بحث ها را در سال ۸۸ می کردیم می توانستیم بگوئیم : طبق آمار ( راست یا دروغ) حکومت اسلامی میزان مشارکت در رای کشی سال ۸۸ برای بزیر کشیدن احمدی نژاد به ۸۵ در صد رسید که هنوز رکوردی بی نظیر ست.
جدا از این که چه نیروهائی در رای کشی شرکت کردند. فقط ۱۵ درصد وارد آن بازی نشدند که این در تمام کشورهای آزاد جهان نیز معمولی ست.در سال ۸۸ ایرانیان خارج از کشور نیز بطرز بی سابقه ای به جاسوس خانه های حکومت اسلامی رفتند تا احمدی نژاد انتخاب نشود که دیدیم خامنه ای چه فضاحتی راه انداخت و داستان زندان کهریزک و بخون نشستن ندا آقا سلطان و سهراب فهمیمی هرگز فراموش نخواهد شد.
اما در آخرین رای کشی برای رئیس جمهور و مجلس دیگر از آن مشارکت های ۷۶ و ۸۸ خبری نبود و طرفداران حفظ یا تغییر حکومت فاشیستی به تاکیتک «روزه گشائی» متوسل شدند.
در این رای کشی ها که نیمی از واجدین شرکت در رای کشی حکومت را بایکوت می کنند. مگر حکومت تمامیت خواه اسلامی که هیچوقت قانونی نبوده می تواند Ligimicy (مشروعیت واژه ی مناسبی نیست)
ما باید با در نظر گرفتن این وضعیت اجتماعی و سیاسی ایران موقعیت و رفتارو رویکرد های نیروهای مخالف حکومت را درنظر بگیریم. وقتی انتخابات آزاد وجود نداشته باشد جامعه آبشخور انواع وقایع نامعقول و غیر مترقبه خواهد شد.
وقتی می خوانم که آقای دکتر کرمی می نویسد: ” چه‌کسی به رضا پهلوی روامندی و دادنهادی (Ligitimicy) داده است که او با دولت‌ها‌ی بی‌گانه هم‌کاری کند؟ چه‌کسی و چه‌گونه بر قرارومدارها‌ رسیده‌گی می‌کند؟ اگر رضا پهلوی خطا کند، یا به مردمان ایران خیانت کند، چه؟..........”
باید عرض کنم این سئوالها برای ایران که خمینی بعداز به قدرت رسیدن در ۲۲ بهمن ۵۷، تمام قول و قرار های پاریس و حتی حکم دست خط خودش به مهندی بازرگان برای تدارک مجلس موسسان ِ قانون اساسی را زیر پا گذاشت و مسیر دیگری را با کمک مردم متوهم طی کرد تا به مجلس خبرگان و قانون اساسی کذائی ۷۲ نفر ذوب شده در ولایت فقیه و امام دوازدهم رسیدن و هرکاری خواستند در این ۴۶ سال کردند مناسبتی ندارد.
به باور هم تمام این اعوجاجات سیاسی در داخل و خارج از کشور معلول حکومت مشروعه ولایت فقیه ست که ضمن کشتن هزاران صدای دگر اندیش بخشی را به واکنش‌های نادرست هدایت کرده وگرنه در زمان جوج بوش بعداز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، بعداز حمله نظامی آمریکا به عراق و لیبی در جبهه پادشاهی خواهان تمایلی به حمله نظامی به ایران نبود و یکی دونفر که چینن درخواستی کردند بشدت مورد انتقاد قرار گرفتند.
در این ۲۰ سال بر کشورمان چه رفته ست که عرصه بر خیلی ها تنگ شده و حاضر به چنین اتحاد ها یا حمایت ها برای نابودی زیر شاخت های کشور دارند؟
کامران امیداوارپور


■ جناب کرمی می‌نویسند: “جمهوری اسلامی و همه‌ی کارگزاران کوچک و بزرگ آن ایرانی‌اند؛ و نمی‌توان آن‌ها را دشمن خواند؛ آن‌ها دوستان نادان ایران هستند. علی خامنه‌ای را می‌توان نادان، دیوانه، ستم‌گر، سلطان‌حسین و ... خواند؛ اما تا زمانی که گواهی در دست نیست که نشان‌دهد او در پا‌ی بی‌گانه‌گان افتاده است و از آن‌ها فرمان می‌گیرد، بار خیانت و‌ دشمن‌یاری‌ را نمی‌توان روی شانه‌ها‌ی او گذاشت”.
گفتن اینکه کارگزاران بزرگ آن دشمن که هیچ دوستان نادان هستند دست مریزاد دارد. امتیاز دادن‌ها به چین و روسیه و حمایت نظامی از جنگ اوکراین و بیش از چهل سال در شیپور نابودی اسراییل از نادانی برنمی‌خیزد و عملی آگاهانه و برای حفظ نظامی که آسایش و پیشرفت و امنیت مردم ایران برایش اهمیتی ندارد، می‌باشد. اینگونه برخوردها به این نظام تنها از عهده تفکر اصلاح‌طلبی و جستجوی نخود در دیگ نظام که آش وفافق و ملی‌گرایی‌اش هیچ گرسنه‌ای را سیر نمی‌کند، برمی‌آید. همه روزنه‌گشایان از بی‌تدبیری و ناآگاهی و اشتباهات کارگزاران ارشد نظام سخن می‌گویند و برایشان نسخه می‌پیچند و رهنمود می‌دهند تا جوهر اصلی سیاست‌های نظام آشکار نشود.
تمام نوشته بوی وطن‌پرستی مشمئز کننده‌ای می‌دهد که خود را با زدن رضا پهلوی استتار می‌کند. رضا پهلوی از اداره دکانی که برایش باز کرده اند عاجز است و سیاستمداری است بی‌تجربه و فاقد تشخیص پیچیدگی‌های جامعه ایران و مناسبات بین‌المللی و با مشاورانی قد کوتاه. در عوض بار خیانت را بر شانه‌های خامنه‌ای روس‌پرست نمی‌توان گذاشت که برای حفظ نظامش از دادن هر گونه امتیاز و بخشش از دارایی و هستی مردم ایران به بیگانگان ابایی ندارد. وطن پرستی که از “خامنه‌ای” و “کارگزاران بزرگ” دوست نادان بسازد بیشک خود را زیر خیمه دوستان می‌بیند هر چند نادان.
با احترام سالاری




iran-emrooz.net | Mon, 04.08.2025, 10:21
نبرد رسانه‌ای “گورکنان تاریخ”

احمد علوی

۱. مقدمه
به لطف دسترسی ارزان و گسترده به رسانه‌های اجتماعی و تلویزیون‌های ماهواره‌ای فرصت تاریخی در اختیار جامعه مدنی کشورهای گوناگون و از جمله ایران قرار گرفته تا تور اختناق رژیم‌های پلیسی را گسسته به نقد قدرت بنشینند. در همین راستا برخی از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور، از جمله تلویزیون‌های ماهواره‌ای، رادیوها، پلتفرم‌های آنلاین و شبکه‌های اجتماعی، نقش کم یا بیش مهمی در عرصه عمومی و فضای سیاسی “اپوزیسیون” ایفا می‌کنند. با این حال، بخشی از توانایی‌ها و ظرفیت این رسانه‌ها صرف منازعات داخلی این مخالفان یا بازخوانی گزینشی “تاریخ”، به‌ویژه در قالب جدال گفتاری دائمی درباره “خوبی” یا “بدی” رژیم پهلوی یا “تاریخ‌سازی” به سود خود یا علیه رقیب می‌شود.

این جدال، که اغلب بر پایه اطلاعات گزینشی، روش غیرعلمی، تعمیم‌های شتابزده و رویکردهای پوپولیستی است، نه تنها به حل تنگناهای سیاسی امروز ایران یا آینده‌نگری سیاسی کمک نمی‌کند، بلکه همگرایی نیروهای مخالف رژیم ولایی را هم دچار تزلزل و گسست می‌نماید.

این پدیده را می‌توان «نبرد رسانه‌ای گورکنان تاریخ» نامید؛ گورکنانی که به جای تمرکز بر تدفین رژیم کنونی و طراحی آینده‌ای روشن، در گور گذشته به کندوکاوی بی‌حاصل می‌پردازند. این یادداشت تلاش می‌کند دلایل، سازوکارها و پیامدهای این رویکردها را بررسی کند.

البته منظور نویسنده این سطور این نیست که روایت‌های تاریخ را به فراموشی سپرد. بلکه آنچه در این زمینه رخ می‌دهد، “روایتی” از گذشته یا تاریخ است. این روایت آنگاه که به ابزاری برای مشاجره و مکابره سیاسی رسانه‌ای و عوام‌گرایی می‌شود، از کارکرد اکادمیک‌اش یعنی بررسی منصفانه و دقیق و وثیق از گذشته خارج می‌شود و میدانی برای تایید پیش داوری‌ها و جدال بی‌سرانجام سیاسی می‌شود.

۲. چارچوب نظری و پلاتفرم تئوریک یادداشت پیش رو

۲.۱. حافظه جمعی و سیاست‌های گذشته
موریس هالبواکس (Maurice Halbwachs, 1992) مفهوم «حافظه جمعی» را به‌عنوان بازنمایی‌های اجتماعی از گذشته معرفی می‌کند که در زمان حال بازسازی می‌شوند. اولیک و رابینز (Olick و Robbins, 1998) نیز از «سیاست‌های گذشته» (Politics of the Past) سخن می‌گویند، یعنی بهره‌برداری سیاسی از تاریخ برای مشروعیت‌بخشی یا بی‌اعتبار کردن مواضع کنونی مخالفان یا اختلافات درونی گروه های گوناگونی که منتقد رژیم ولایی هستند.

۲.۲. قطبی‌سازی رسانه‌ای
اینگار و وست‌وود (Iyengar و Westwood, 2015) نشان می‌دهند که رسانه‌ها می‌توانند از طریق بازنمایی انتخابی تاریخ و تکیه بر روایت‌های جانبدارانه، شکاف‌های هویتی و البته اختلاف میان مخالفان رژیم مستقر را تشدید کنند. این فرآیند در رسانه‌های مهاجر می‌تواند به «اتاق‌های پژواک» (Echo Chambers) تبدیل شود که مخالفان صرفاً با روایت‌های همسو مواجه می‌شوند.

۲.۳. نظریه جنگ روایت‌ها
در رژیم‌های اقتدارگرا، جنگ روایت‌ها (Narrative Warfare) یکی از ابزارهای کلیدی کنترل افکار عمومی است (سیمونز, Simons, 2018). این جنگ می‌تواند با هدف منحرف کردن اپوزیسیون از دستور کار اصلی یعنی گذار از رژیم مستقر، به سمت جدال‌های بی انتهای تاریخی در میان خودشان سوق داده شود.

۲.۳. نظریه جنگ روایت‌ها
در رژیم‌های اقتدارگرا، جنگ روایت‌ها (Narrative Warfare) یکی از ابزارهای کلیدی کنترل افکار عمومی است (Simons, 2018). این جنگ می‌تواند با هدف منحرف کردن اپوزیسیون از دستور کار اصلی، به سمت جدال‌های تاریخی سوق داده شود.

۳. دلایل نبرد گورکنان رسانه‌ای تاریخ

۳.۱. شکاف‌های گفتمان تاریخی
تضاد میان جمهوری‌خواهان، مشروطه خواهان، سلطنت‌طلبان، ملی‌گرایان و چپ‌ها از سال ۱۳۵۷ تاکنون به صورت حل‌نشده باقی مانده است. رسانه‌ها بجای درآندازی طرحی نو برای آینده، با بازنمایی گزینشی تاریخ، این شکاف‌ها را بازتولید می‌کنند. این شکاف ها با بکارگیری جدل و جدال حول روایت گزینشی”تاریخ” در تایید مواضع خود یا رد مواضع رقبای سیاسی میسر نیست.

۳.۲. هویت‌سازی گروهی
رسانه‌ها برای جلب مخاطب و تثبیت پایگاه اجتماعی خود، بر بازتعریف تاریخ به سود روایت گروهی خویش تأکید می‌کنند. این امر اغلب منجر به رویکرد گزینشی، گژدیسی و “سیاه‌نمایی” یا “سفید‌نمایی” افراطی گذشته می‌شود و شرایط حاد حاکم بر میهن و سرکوب نرم و سخت رژیم ولایی را به فراموشی می‌سپرد.

۳.۳. سازوکارهای بازار رسانه‌ای
رقابت شدید برای جذب بیننده و تأمین منابع مالی (به‌ویژه از طریق اسپانسرها یا کمک‌های سیاسی) رسانه‌ها را به سمت محتوای هیجانی و جدال‌برانگیز سوق می‌دهد که بیش از تحلیل منطبق با روشهای پذیرفته شده آکادمیک، بر هیجانات روانی و گفتاری، تکیه دارد. چنین رویکردی حال و آینده را به سود جدال بی‌پایان گذشته، به محاق می‌افکند.

۳.۴. مداخلات رژیم ولایی
رژیم ولایی با بهره‌گیری از شبکه‌های رسانه‌ای و سایبری، این شکاف‌های تاریخی را برجسته می‌کند و به ایجاد بی‌اعتمادی و درگیری میان رسانه‌های مخالف دامن می‌زند.

۴. پیامدهای این نبرد رسانه‌ای

۴.۱. تضعیف سرمایه سیاسی اپوزیسیون
اختلافات مکرر بر سر گذشته، اپوزیسیون را در منظر کنشگران بین‌المللی و داخل کشور ناپایدار و غیرقابل‌اعتماد جلوه می‌دهد. چه مشاجره دائمی میان این رسانه و گورکنان تاریخ نشان از رفتار غیر معقول و معطوف به تسویه حساب گروهی بجای کنش سازنده و هماهنگ است.

۴.۲. اتلاف فرصت‌های گذار
در شرایط بحران سیاسی، تمرکز رسانه‌ها بر نزاع‌های تاریخی، امکان شکل‌گیری اجماع بر سر راهبرد آینده را کاهش می‌دهد.

۴.۳. بازتولید شکاف‌های نسلی و طبقاتی
این جدال‌ها نسل‌های جوان‌تر را، که در “حال” می زیند و نه دارای تجربه از گذشته هستند و نه تعلق خاطری به مشاجره سیاسی را از گفتمان سیاسی اپوزیسیون دور می‌کند.

۴.۴. مشروعیت‌بخشی غیرمستقیم به رژیم
رژیم ولایی می‌تواند از این منازعات به عنوان شاهدی بر ناتوانی مخالفان برای همکاری استفاده کند.

۵. نتیجه‌گیری
«نبرد رسانه‌ای گورکنان» نمونه‌ای از شکست راهبردی برخی رسانه‌ های گروهی ایران در خارج از کشور است؛ وضعیتی که تمرکز بر گذشته به بهای از دست دادن آینده تمام می‌شود. بر اساس چارچوب‌های نظری حافظه جمعی، سیاست‌های گذشته و قطبی‌سازی رسانه‌ای، این جدال‌ها محصول برهم‌کنش شکاف‌های تاریخی، سازوکارهای هویت‌ساز رسانه‌ای و مداخلات فعال رژیم ولایی است. گذار موفق نیازمند تغییر دستور کار رسانه‌ها به سمت آینده‌سازی و اجماع‌سازی است، نه بازتولید جدال بر سر روایت از گذشته.





iran-emrooz.net | Sat, 02.08.2025, 8:39
خامنه‌ای همچنان در توهم است!

م. روغنی

جنگ ۱۲ روزه خامنه‌ای و نتانیاهو از حمله تروریستی ۷ اکتبر که در آن بیش از هزار اسرائیلی کشته و حدود ۲۵۰ نفر شامل کودکان خردسال گروگان گرفته شدند آغاز گردید. خامنه‌ای که نشانه‌های دخالتش در این حمله تروریستی حداقل در پشتیبانی تمام قدش از آن نمایان شد[۱] شاید تحقق توهم‌اش مبنی بر نابودی اسرائیل را در آن جستجو می‌کرد. حماس که با خامنه‌ای و دیگر نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در محو اسرائیل هم‌نظر بود، از خودداری آنان در مشارکت فعال در این حمله تروریستی شدیدا سرخورده شد.

ارتش اسرائیل و نیروهای امنیتی‌اش پس از خروج از شوک وارده، با مشت آهنین به غزه حمله کرد. از ابتدا روشن بود که این حمله دارای نشانه‌هایی از انتقام‌جویی و فلسطین‌ستیزی افراطی است. این حملات که قطع آب و برق و حتی محدود شدن شدید کمک‌های بشر دوستانه به این باریکه را در پی داشت به سرعت همدردی ابتدایی مردم و دولت‌های جهان با اسرائیل را به انتقاد از رویکرد نا متناسب اسرائیل علیه مردم غزه تبدیل کرد. در حال حاضر مردم غزه گروگان گروه تروریستی حماس و دولت جنایتکار اسرائیل‌اند.

به موازات رویداد‌های غزه، گروه‌های نیابتی به اصطلاح “محور مقاومت” از جمله حوثی‌های یمن، حزب‌الله لبنان و شبه‌نظامیان عراقی با هدایت پنهان سپاه قدس و وزیر خارجه دولت رئیسی کوشیدند از راه حملات موشکی به کشتی‌های تجاری در دریای سرخ و یا خاک اسرائیل دولت آمریکا و اسراییل را برای توقف عملیات نظامی اسرائیل علیه حماس ناچار سازند.

در این بین اسرائیل با کشتن هنیه در تهران و بسیاری دیگر از رهبران حماس و نیز حمله به کنسولگری خامنه‌ای در سوریه، تنش میان دو کشور را افزایش چشم‌گیری داد که به دو حمله متقابل موشکی و هوایی دو کشور انجامید.

روند تضعیف حزب‌الله با کشته و زخمی شدن بسیاری از اعضای این گروه که در جریان انفجار ابزارهای ارتباطی این گروه و سپس ترور حسن نصرالله، جانشین‌اش و بسیاری از فرماندهان ارشد این گروه آغاز شده بود، پی‌آمدهای فاجعه‌باری برای نیروهای سپاه قدس در منطقه در بر داشت. پیش از هر چیز رژیم اسد در سوریه سقوط کرد، بشار اسد به مسکو گریخت و ۲۰۰۰ نیروی سپاه در سوریه به شکل تحقیرآمیزی با هواپیماهای روسی از این کشور خارج شدند.

انتخاب مجدد ترامپ که از جمله به یاری “آمریکایی‌های عرب‌تبار” در برخی از ایالت‌های چرخشی با هدف تنبیه بایدن و هریس صورت گرفت، پشتیبانی امریکا از نسل‌کشی نتانیاهو در غزه را افزایش چشم‌گیری داد. به‌زودی برخورد با برنامه مشکوک هسته خامنه‌ای در دستور کار ترامپ قرار گرفت.

ترامپ در سال ۲۰۱۸ با رویکرد غیر مسئولانه از برجام خارج شد و تلاش‌های بایدن برای مهار برنامه هسته‌ای این کشور بختی در پی نداشت. ترامپ پس از انتخاب مجدد، خامنه‌ای را که مذاکره با آمریکا را “‎نه هوشمندانه و نه شرفتمندانه” سنجیده بود، با ارسال هواپیماها و ابزار جنگی پیش رفته به جزیره دیگو گارسیا ناچار ساخت به میز مذاکره باز گردد.

آمریکا و اسرائیل خواستار غنی‌سازی صفر در ایران شدند و مقاومت خامنه‌ای در برابر این درخواست مذاکرات را به بن‌بست کشاند.

با تضیف خامنه‌ای در منطقه، نگرانی از برنامه نظامی هسته‌ای، توسعه موشک‌های بالستیک و مهم‌تر از همه پافشاری رهبران جمهوری جهل و جنایت بر نابودی اسرائیل و آمریکاستیزی در کنار چراغ سبز ترامپ، اسرائیل در خرداد ۱۳۰۴ به ایران حمله کرد.

به گزارش تارنمای “دیده بان ایران” در این حمله غافلگیرانه که به مدت ۱۲ روز به درازا کشید ۳۸ سرلشگر و سرتیب از فرمانداران سپاه و ارتش که دست بسیاری از آنان به خون جان‌باختگان خیزش‌های ادواری و جنبش زن زندگی آزادی آغشته بود کشته شدند.

افزون براین ۱۳ نفر از دست‌اندرکاران برنامه نظامی هسته‌ای خامنه‌ای نیز در این حمله کشته شدند و از جمله شماری از تاسیسات صنعتی و کارگاه‌های تولید سانتریفیوژ، پهبادها، بسیاری از پرتابگرها و موشک‌های بالستیک، ساختمان صداوسیما و چندین پایگاه بسیج نابود شدند. در این حملات بیش از ۱۰۰۰ نفر در ایران کشته شدند که حدود یک سوم آنان غیر نظامی بودند.

سپاه نیز صدها موشک و پهباد به اسرائیل شلیک کرد که ۲۷ کشته به‌جای گذاشت. براساس گزارش عفو بین‌الملل، سپاه خامنه‌ای در حملاتش به مناطق مسکونی تل‌آویو از مهمات خوشه‌ای بهره گرفت که مغایر با قوانین و میثاق‌های بین‌المللی است.[۲] افزون براین سپاه به تلافی از حمله هوایی آمریکا به سایت فردو، با اطلاع قبلی به پایگاه نظامی این کشور در قطر حمله کرد که خسارت جانی در پی نداشت.

برپایه اعتراف عباس عراقچی حمله هوایی آمریکا با هواپیماهای بی۲ با بمب‌های سنگرشکن به فردو و حمله موشکی به سایت نطنز و مرکز هسته‌ای اصفهان، به تاسیسات هسته‌ای کشور آسیب جدی وارد کرده است.

در این جنگ ۱۲ روزه تحقیر شدگی دیکتار شایان توجه بود. وی تهدید به مرگ شد و ولی خودخوانده مسلمین جهان ناچار شد در پناهگاهی پنهان شود. او اغراق کرد که “ضربه سنگین” بوده است اما افزود که “دشمن” به اهداف خود نرسید.

دیکتاتور متوهم در اولین واکنش به حمله اسرائیل و آمریکا ادعا کرد که اسراییل را ” له ” کرده است.

در مراسم عاشورا برای اولین بار از مداح بیت خواست سرود “‌ای ایران” خوانده شود. این نشان می‌داد که گفتمان “امت” رهبر خود شیفته کارایی‌اش را از دست داده است.

روزنامه اکونومیست چاپ لندن نوشت پیش از آنکه خامنه‌ای به پناه گاه برود، با واگذاری بخشی از اختیاراتش به ارتش و فرماندهان سپاه، احتمال شکل‌گیری یک حکومت نظامی و تقلیل جایگاه او به نماد را افزایش داده است. این روزنامه می‌افزاید که جنگ قدرت برای جانشینی وی شدت گرفته است.

با وجودی که به اعتراف وی ضربات حمله اسرائیل “سنگین” و حمله دوباره به ایران دور از انتظار نیست، کشور با خطر بی‌آبی مطلق روبروست و خاموشی‌ها و گرانی مردم را به ستوه آورده است. خامنه‌ای در آخرین نمایش قدرت در جریان مراسم چهلم کشته شدگان گفته است “ما در راه تقویت دین و گسترش و تعمیق دانش‌های گوناگون (بخوان هسته‌ای و موشکی) خود قدم‌های بلندی بر خواهیم داشت. به کوری دشمن خواهیم توانست ایران را به اوج ترقی و افتخار برسانیم”[۳]

آیا این گفتار از دهان رهبری که از ترس جانش بیشتر اوقات در پناه گاه بسر می‌برد ناشی از وقاحت و یا توهم اوست؟

شور بختانه در شرایطی که رژیم ولایی در سخت‌ترین شرایطش به سر می‌برد و اکثریت مردم ایران از نظام دینی گذر کرده‌اند، بخش مهمی از مخالفین خارج کشور در انفعال بسر می‌برند و میدان را برای کنشگری پهلوی‌طلبان گشوده‌اند. تجربه انقلاب ۵۷ نشان داد بدون همکاری کلیه نیروهای مخالف، بدیل مورد اعتماد و امیدبخش به جامعه مدنی وجود نخواهد آمد و بدیل نادرست می‌تواند به فاجعه‌ای همچون جمهوری دینی و استبدادی منتهی گردد.

تیز ۱۳۰۴
mrowghani.com
———————
[۱] - نشریه نیویورک تایمز در ۲۱ مهر ۱۳۰۳ گزارش داد که براساس اسناد بدست آمده، حماس از سال ۱۴۰۰ در حال رایزنی با جهموری اسلامی برای حمایت از حمله بزرگ خود به اسرائیل بوده است. صدای آمریکا، ۳۰ آبان ۱۴۰۳
[۲] - عفو بین‌الملل ایران را به استفاده از مهمات خوشه‌ای در جنگ با اسرائیل متهم کرد. ۲۴/۰۷/۲۰۲۵
[۳] - سخنان خامنه‌ای در مراسم بزرگداشت شهدای جنگ تحمیلی، خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۷ مرداد ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Thu, 31.07.2025, 22:27
تبلور راه سوم در درون کشور

داریوش مجلسی

پایان جنگ، تشدید سرکوب‌ها، تبلور راه سوم در درون کشور

اغراق نیست اگر ادعا شود حملات اخیر علیه سرزمین‌مان، علاوه بر خرابی و تلفات جانی، در عین حال، دارای نوعی تاثیر “ضربه درمانی” بود. به عنوان نمونه، کشوری که حیوان نوازی هیچگاه بخش بزرگی از فرهنگ و سنت رفتاری مردم‌مان را شکل نمی‌‌داد، یا اقلا نه همانند کشور‌های غربی، با شروع جنگ 12 روزه، در چند نقطه شاهد پدیده زیبایی بودیم که چند شرکت فروش مواد غذائی حیوانات اعلام نمودند هموطنانی که نیاز به غذا برای حیوانات خانگیشان دارند می‌توانند مراجعه و غذای رایگان دریافت دارند. در کشوری که رژیم حاکم، فقط چند سال پیش، سگ‌ها را در خیابان، به زور از دست صاحبانشان بیرون می‌کشید و به داخل گونی می‌انداخت، شاهد فیلم کوتاهی بودیم که از سوی مقامات مددکاری و انتظامی تهییه شده بود. در این فیلم کوتاه، شاهد دو صف در دو طرف بودیم و مدکاران با سگ‌هایشان که مصدومین را از زیر سنگ و خاک نجات داده بودند از میان این دو صف رد می‌شدند و کسانی که در صف بودند برای سگ‌ها کف می‌زدند. بعد هم هر مددکاری به معرفی سگ همراهش و سن و سالش می‌پرداخت و در آخر به هر مددکار و سگش یک شاخه گل اهدا می‌شد. این صحنه را مقایسه کنید با زمان دبستان یا حتی دبیرستان رفتنمان که در راه، سگ‌های ولگرد را از سنگ پرانی بچه‌ها رها می‌کردیم.

البته در این ۱۲ روز و بعد از آن، نمونه‌های با شکوه‌تری از مغازه‌ها، هتل‌ها و رستوران‌هایی را شاهد بودیم که غذای رایگان در اختیار محتاجان قرار می‌دادند. این‌ها نمونه‌هایی بودند که با دیدن آنها به ایرانی بودن خودم افتخار می‌کردم. این همیاری مردم نسبت به هموطنانشان، باعث شد که رژیم، این اقدام انسانی ایرانیان را به غلط، به حساب حمایت از رژیم وانمود کند، همانطور که به غلط غنی‌سازی اورانیوم را هم خواسته ملت ایران وانمود می‌کند.

البته ایرانیان دوبار دیگر هم در گذشته، بعد از یک فاجعه، همت نوع‌دوستی خود را به نمایش گذاردند. چند سال پیش، بعد از وقوع یک زلزله شدید در مناطق کردنشین سرزمین‌مان، ایرانیان به‌طور بی‌سابقه و بسیار وسیع، از سراسر کشور اقدام به سازماندهی و کمک‌رسانی پوشاک و مواد غذایی به مناطق زلزله زده پرداختند و یکبار هم قتل مهسا باعث یک شورش وسیع بر علیه رژیم حاکم گردید. یادم هست یک دوست کرد، کاک احمد، از حزب کومله به من گفت: ایرانی‌ها نشان دادند که ما کرد‌ها در ایران تنها نیستیم. این بار هم از ایرانی بودن خودم احساس افتخار کردم همراه با چند قطره اشک.

با وجود مخالفت با حمله به کشورم، باید اذعان کنم که جنگ ۱۲ روزه حامل یک پدیده مثبت نیز بود. یکی از علایم این پدیده، ظهور (آشکار‌تر از گذشته) یک نیروی سوم تازه نفس در صحنه سیاسی داخل کشور بود. نیروی سومی که با وجود عدم سازماندهی و نبود یک صدائی، ولی در عین حال، دارای مخرج مشترک‌های زیادی هم بود. یکی از اشتراکات این راه سوم، مخالفت با جنگ و حمله به کشورمان و در عین حال مخالفت با اقدامات و شعار‌های جنگ طلبانه رژیم علیه اسرائیل و امریکا. مخالفت با اصرار بیهوده رژیم به ادامه غنی سازی اورانیوم را هم می‌توان یک خواست همگانی این خط سوم دانست. آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و گشایش جامعه سیاسی نیز خواست همگانی اصلاح‌طلبان و گذارطلبان داخل کشور است.

تضاد آشکاری که از سوی رژیم در برابر خواسته‌های این موج سوم به چشم می‌خورد، ادامه بدون وقفه و حتی تشدید اعدام‌ها می‌باشد که نشان از ترس رژیم از عواقب انزوائیست که خود را، هم در صحنه بین‌المللی و هم ملی، دچار آن نموده. و از سوی دیگر ملاقات عده‌ای با موسوی و همسرش (نشان از نوعی دلجویی داشت) که نمی‌‌تواند بدون صلاحدید رهبری جمهوری اسلامی باشد، آن هم در زمانی که فراخوان موسوی با استقبال قابل توجهی روبرو می‌شود. طنین نیاز به تغییر و گشایش جو سیاسی کشور محدود به موج سوم نمی‌شود. از درون خود رژیم و حتی اصول‌گرایان هم خواسته‌های مشابهی با خواسته‌های موج سوم به گوش می‌رسد و حتی گاهی هم صحبت‌های اعتراف مانندی از مقامات سطوح پایین‌تر رژیم، که شباهت به اظهار پشیمانی دارد.

در ادامه ظهور این راه سوم، در چند نقطه کشورمان، حرکت‌هایی آغاز شده (فعلا در سطح ابتدائی) که خواستار تغییراتی در سطح رهبری می‌باشند، مانند تغییر رهبری از فردی به شورایی و انتخابی، و حذف نظارت استصوابی. شخصا اهمیت ظهور چنین جنبش‌هایی از درون جامعه را کمتر از پیام و فراخوان موسوی نمی‌‌بینم. به خصوص نظر به جنبه شعاری (ولی شجاعانه) موسوی، این خواسته‌های از پائین به بالا، شرط اول برای محتمل شدن همه‌پرسی و تغییر قانون اساسی موسوی و تاج‌زاده می‌‌باشند. آشکار است که بدون تغییر در شرایط رهبری کشور، نه انجام همه‌پرسی و نه اطمینان به انجام سالم و بی‌طرفانه آن وجود دارد.

ادامه بارور شدن مطالبات سیاسی و معنوی، از درون جامعه، دارد تدریجا نوک تیز حمله را متوجه شخص علی خامنه‌ای می‌کند که او را مسئول درجه اول تمام مصائب و بلایای امروزمان می‌داند. از جمله اظهارات شفاف روحانی و ظریف که فقط و فقط یک نفر را مقصر مخالفت با توافق با غرب و تجدید برجام می‌دانند، یعنی شخص خامنه‌ای.

طبیعتا انزوا و گرفتاری‌های اقتصادی و روابط بین‌المللی را هم به جز خامنه‌ای نمی‌‌توان متوجه فرد دیگری دانست به جز او.

به حمایت از این ندا، چند بیانیه و ویدیو، نیز در خارج کشور منتشر شده که در صورت هم صدائی بین خارج و داخل ایران، بهتر می‌بود اگر خامنه‌ای در همان خفاگاه خودش می‌ماند تا زمان مرگ طبیعی وی فرا رسد.

ندا‌ها از درون رژیم و تلاش برای نزدیکی با غرب مرا به یاد زمانی انداخت که شاه فقید صدای انقلاب را شنید. ولی این پیام مسالمت‌جوی او، به جای این که انگیزه‌ای برای مخالفان آن روزش برای مذاکره باشد، بر عکس محرکی برای سرعت بخشیدن به براندازی او گردید. زمان خروج شاه از ایران، حاج سید جوادی نوشت “دیو چو بیرون رود فرشته در آید” در حقیقت فرشته‌ای!! که می‌توان او را مسبب تمام بلایا و عقب رفت جامعه‌مان دانست.

همزمان با ظهور این نیروی سوم در درون کشور، تظاهرات مونیخ به حمایت از فراخوان شاهزاده انجام گرفت. با علاقه و کنجکاوی تمام سخنان ایشان در مونیخ را خواندم. هرچه بیشتر خواندم کمتر کلمه‌ای که نشان از اشاره به تحولات مسالمت‌آمیز درون کشور باشد یافتم. از دید ایشان و هوادارانشان پدیده‌ای به نام نهضت مدنی داخل کشور به چشم نمی‌خورد وگرنه اقلا اشاره‌ای هم به موسوی، تاج‌زاده و یا اقلا مطالبات نرگس محمدی درباره توقف اعدام‌ها می‌نمودند.

در خاتمه خطاب به رژیم حاکم یادآوری می‌کنم که نمی‌توانی و موفق نخواهی بود چنانچه این چنین ظالمانه با منتقدین و مخالفان داخل کشور رفتار کنی و قهرمان اعدام در سراسر جهان باشی و از سوی دیگر با نقاب آشتی و عطوفت با غرب به صحبت بنشینی. خطر ماشه هنوز رفع نشده، نمی‌توانی از یک سو مردمت را به زیر تیغ ببری و از سوی دیگر پشتت را در جبهه داخل بدون پشتیبان بگذاری.

داریوش مجلسی، ژوئیه ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای مجلسی عزیز. نوشته شما کمی خوشبینانه است، اما مگر می‌شود بدون خوش‌بینی مبارزه کرد؟! در مورد اینکه رضا پهلوی توجه چندانی به نهضت مدنی داخل کشور ندارد، حق با شماست. برعکس آن هم، تا حد زیادی صادق است. در حالیکه هر دو حرکت باید وجود یکدیگر را به رسمیت شناخته و حداقل در تبلیغات یکدیگر را تقویت کنند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ قنبری عزیز، بحث خوشبینانه یا بدبینانه نیست. آنچه را که در سرزمینمان در حال شکل‌گیریست روی کاغذ آوردم. در رابطه با آقای پهلوی، ایشان اگر در آرزوی برگشت به ایران می‌باشد، باید بداند تا جو در داخل تغییر نکند ایشان نمی‌تواند به ایران برگردد. از من به شما نصیحت، از خارج هم نمی‌توان چیزی را در داخل تغییر داد. بنا بر این، ایشان بیشتر نیاز به کنشگران داخل کشور دارد تا بر عکس، مگر این که خدای ناکرده از طریق جنگ یا دخالت کشور های خارج.
با ارادت، مجلسی


■ آقای مجلسی عزیز. ممنونم بابت پاسخ شما. وقتی مباحثات سیاسی بین ما روشنفکران  ایرانی را ملاحظه می‌کنم، بسیاری اوقات سوءتفاهم‌های زیادی به چشمم می‌خورد. چاره چیست؟ جز اینکه بازهم بیشتر و بیشتر بکوشیم، دقیق و دقیق‌تر بنویسیم و ظرافت‌های کلام را به کار بگیریم. آنچه شاید کمکی در این بحث باشد اشاره به جمله شماست در مورد رضا پهلوی که “ایشان بیشتر نیاز به کنشگران داخل کشور دارد تا بر عکس”. ایرادی به شما ندارم، اما این را هم روش خوبی نمی‌دانم که از همین الآن به این فکر باشیم که کدام جریان به کدام جریان نیاز بیشتری دارد و بالعکس. باید همگی که هدف مشترکی برای بهروزی ایران داریم دست به دست هم بدهیم و چاره‌اندیشی و همفکری و همکاری کنیم. میزان نفوذ هر جریان سیاسی را (که البته بسیار اهمیت دارد) از طریق مراجعه به آرای عمومی خواهیم دانست.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ قنبری عزیز، به این امید که آینده، اینطور شکل گیرد که شما نوشتید.
با مهر، مجلسی


■ آقای مجلسی گرامی اینجانب از بدو انقلاب اسلامی در سال ۵۷ تا کنون همیشه مو به مو مسائل ایران عزیزمان را دنبال کرده و آرزوی بهروزی برای همه ملت ایران را خواستار بودم ولی متاسفانه با روند کنونی سیاسی کشور و دید توسعه‌طلبانه دولت‌های بیگانه امیدی به کارآمدی افراد داخل کشور و اپوزيسيون خارج از آن ندارم و جان کلام آنکه نمی‌دانم چرا یک حس درونی به من نهیب می‌زند که ایران بزرگ به سمت جنگ داخلی به پیش می‌رود که حتی ممکن است به تجزیه قسمت‌هایی از آن بیانجامد. امید آن دارم که این تحلیل و حس باطنی من اشتباه باشد و سرانجام خوبی برای همه ما ایرانیان پیش بیاید.
با تشکر.طلائی از هلند


■ طلائی گرامی، به امید براورده شدن آرزوهای قلبی‌تان.
با سپاس، مجلسی





iran-emrooz.net | Wed, 30.07.2025, 7:50
تغییر آرایش نیروهای سیاسی در ایران

شهرام اتفاق

۷ مرداد ۱۴۰۳ / ۲۹ جولای ۲۰۲۵

مقدمه
چنین به نظر می‌رسد که شکاف‌های درون جناح‌های سیاسی در ایران، و برقراری پیوندهای جدید میان‌ ایشان، به مرحله تازه‌ای رسیده و رفته رفته، آرایش سنتی نیروهای سیاسی تغییر یافته، و یک آرایش جدید در حال ظهور است.

شکاف میان جناح موسوم به اصول‌گرا، از دوره احمدی‌نژاد جدی‌تر شد و در انتخابات ۱۴۰۳ به اوج خودش رسید.

جریان‌های موسوم به اصلاح‌طلبان نیز از دوره احمدی‌نژاد و به ویژه از ۸۸ به بعد، با چند جدایی جدی در درون خودشان مواجه شدند. به‌علاوه، ناکامی‌های پی‌در‌پی اصلاح‌طلبان، افول پایگاه اجتماعی‌شان را به دنبال داشت و  مزید بر آن گسست‌ها شد. بر این پایه، زوال تدریجی اصلاح‌طلبان شرایطی را پدید آورد که شاخه‌هایی از آن‌ها، بقای خودشان را در نزدیکی با اصولگرایان یافتند.[۱] 

همین تحولات، در سطحی محدودتر و شکلی متفاوت، درون پادشاهی‌خواهان و مشروطه‌طلبان، و جمهوری‌خواهان مخالف نظام نیز رخ داده است.

از این‌رو، پیامد این واگرایی‌های درون‌جناحی، پیدایش و تبلور همگرایی‌های برون‌جناحی بود. به‌طوریکه که در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، چهره‌هایی مانند لاریجانی یا پزشکیان، بسیار نزدیک و در مرز مشترک میان اصولگرایی و اصلاح‌طلبی قرار گرفتند. در حالی‌که نه تاجزاده و پزشکیان در ظرف اصلاح‌طلبی می‌گنجیدند و نه جلیلی و لاریجانی را می‌شد اعضای یک جناح به نام اصولگرا تلقی کرد.

اما جنگ ۱۲ روزه، به طرز بی‌سابقه‌ای بر سرعت این تحولات افزود و بنابراین، تقسیم‌بندی سنتی «اصولگرا - اصلاح‌طلب – برانداز» در لحظه اکنون، جای خود را به آرایش جدیدی داده است:

۱) تداوم‌طلبان: طرفداران بقای جمهوری اسلامی
۲) گذارطلبان: حامیان گذار از جمهوری اسلامی
۳) انقلاب‌طلبان: کوشندگان سرنگونی جمهوری اسلامی

جزئیات ماجرا
سه جبهه نوظهور، به شرحی که گفته شد، یک‌دست نیستند و در درون هر یک از آن‌ها، با یک طیف روبه‌رو هستیم:

۱ - «تداوم‌طلبان»:

ترکیبی از نیروهای میانه‌رو از اصلاح‌طلبان و اصولگرایان سابق، شاخه‌ای از این جبهه جدید را شکل داده‌اند. وجه مشترک همه اعضای این جبهه، تمایل به بقای نظام جمهوری اسلامی و حفظ ساختار آن است. بنابراین، چه اصلاحاتی در نظام رخ بدهد، و چه ندهد، اصل بر حیات و استمرار نظام است.

چهره‌هایی مانند روحانی، لاریجانی، پزشکیان، آخوندی، ظریف، خاتمی، زیدآبادی و احزابی مانند حزب «کارگزاران»، «نهضت آزادی» و «ملی-مذهبی»‌ها، اعضای معتدل‌تر این جبهه به شمار می‌روند. از منظر این گروه، کنش سیاسی مطلوب، «نصیحت کردن» حکومت و شرکت در انتخابات است. هر چند که برخی از اعضای این جبهه، انتقاداتی به ساختار کنونی نظام حکمرانی دارند، اما تمایلی ندارند تا «اصلاحات»، اساس نظام را به خطر بیاندازد. بنابراین، اگر قرار باشد که اصلاحاتی هم انجام بشود، در اولویت‌های پایین‌تر قرار می‌گیرد.

اعضای «جبهه پایداری» و انقلابیون حزب‌الهی دوآتشه از شریعتمداری کیهان گرفته تا حسن عباسی، یک وجه مشترک با اعضای معتدل‌تر این جبهه دارند و آن، حفظ و بقای جمهوری اسلامی است. این شاخه، غالبا از موقعیت‌های ممتازی در ساختار قدرت بهره‌مندند و نقش‌های مهمی در اداره کشور داشته و دارند و اعضای افراطی‌تر جبهه «تداوم‌طلبان» را تشکیل می‌دهند.

به‌علاوه نیروهای سیاسی چپ‌ «محور مقاومتی»[۲]، یعنی طرفداران مبارزه با اسرائیل، مانند علی علیزاده و شاخه‌ای از طرفداران حزب توده (اعم از طرفداران فعلی حزب یا تواب‌ها)، در این گروه جای دارند و به اشکال گوناگون در صحنه سیاسی نقش‌آفرینی می‌کنند. چرا که جمهوری اسلامی را پرچمدار مبارزه با آمریکا و اسرائیل می‌دانند. احتمالا فرخ نگهدار نیز به رغم تمجید شفاهی از میرحسین موسوی، به این جبهه نزدیک‌تر است.[۳] 

به‌طور مشخص، بیانیه‌های زیر را می‌توان نشانه‌ها، نمودها، و شواهد عینیِ شکل‌گیری این جبهه سیاسی قلمداد کرد:

الف – نامه ۴۰۰ نفر خطاب به دبیرکل سازمان ملل آنتونیو گوترش.[۴]
ب – نامه ۱۸۰ نفر اقتصاددانان (عبده‌تبریزی، غنی‌نژاد، آخوندی، طبیبیان، فرجادی و ...)، به عنوان هشدار به دولت. [۵] [۶]
ج - بیانیه ۱۹۰ نفر از چهره‌های سیاسی «اصلاح‌طلب و اصولگرا»ی سابق (از موسوی لاری، جلایی‌پور، عطریانفر تا صفار هرندی، شاکری و ...).[۷]

۲- «گذارطلبان»:

گذارطلبان، بر این باورند که جمهوری اسلامی «اصلاح‌ناپذیر» است و «هشدار» و «نصیحت» بی‌فایده می‌نماید. مراد ایشان از «گذار»، تحولی آرام از نظام و ساختار سیاسی موجود، به یک نظام و ساختار سیاسی جدید است. در واقع بحث گذار از جمهوری اسلامی، ایده جدیدی نبوده و نیست و بارها توسط منتقدان نظام مطرح شده است.[۸] اما پس از جنگ ۱۲ روزه، ائتلاف‌های مهمی حول این ایده شکل گرفت و سبب تولد جبهه‌ای شد، که من آن را «گذارطلبان» می‌نامم.

ماجرا با بیانیه میرحسین موسوی آغاز شد. او اندکی پس از پایان جنگ ۱۲ روزه،[۹] در بیستم تیرماه ۱۴۰۴ بیانیه‌ای صادر کرد و طی آن، خواستار برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان شد. متعاقباً بیانیه‌ای از سوی ۷۰۰ نفر در دفاع از ایده او منتشر شد. تنوع اعضای این بیانیه نیز همچون تنوع اعضای جبهه «تداوم‌طلبان» قابل تأمل است؛ از تاجزاده گرفته تا علمداری، مهرانگیز کار و غیره، امضاکنندگان این بیانیه بودند.[۱۰] حامیان «گذار» بر این باورند که صرف‌نظر از عملی بودن یا نبودنش، ایده برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان می‌تواند به منزله نوعی «توافق جمعی» جامعه ایرانی برای بزنگاه‌های تاریخی بعدی باشد.

اما بخشی از طرفداران «گذار» به چند دلیل منتقد میرحسین موسوی بودند. اول اینکه گفته می‌شد که موسوی هنوز «عاشق امام خمینی» و «وفادار به آرمان‌ها»ی اوست و این بدان معناست که آن‌چه در بیانیه می‌گوید، ممکن است با آن‌چه‌که در ذهن دارد مغایر باشد. طبعا این مغایرت، محل نگرانی و ایراد برخی از طرفداران ایده «گذار» بود. به عنوان نمونه، مسیح مهاجری درباره دیدارش با میر حسین موسوی می‌نویسد:

میر حسین موسوی و خانم رهنورد را در این دیدار درست همانند سال‌های قبل از وقایع ۸۸ عاشق اسلام، عاشق مردم، عاشق ایران و عاشق امام خمینی یافتیم ..  در اتاق پذیرایی آن‌ها قاب عکسی از امام خمینی دیدیم ... بیشترین پیامی که این عکس به ما می‌داد این بود که پیوند نخست‌وزیر مورد علاقه امام خمینی با پیشوای انقلاب اسلامی همچنان برقرار است و دچار هیچ خللی نشده است.[۱۱]

وانگهی، محسن کدیور نیز در همان تیرماه، طرحی را تحت عنوان «تأملاتی پس از جنگ دوازده روزه» منتشر کرده بود و در «بند ۴» آن، پیشنهاد داده بود که هیئتی سه نفره مرکب از خاتمی، روحانی و موسوی، بر برگزاری رفراندوم و انتخابات مجلس مؤسسان نظارت داشته باشند.[۱۲] نکته شبه‌برانگیز پیشنهاد کدیور این بود که این پیشنهاد، در ۹ تیر (۳۰ جون ۲۰۲۵)، یعنی ۱۱ روز قبل از انتشار بیانیه میرحسین منتشر شده بود و این احساس را متبادر می‌کرد که گویی پیشاپیش برنامه‌ای برای شکل‌دهی به مدیریت این رویداد (یعنی رفراندوم و انتخابات موسسان) تدارک دیده شده است.

بنابراین، دلبستگی موسوی به «آرمان‌های امام خمینی» از یک سو، و کوشش برای بازتولید «نظارت استصوابی» بر رفراندوم و انتخابات مجلس مؤسسان توسط اسلام‌گرایان (خاتمی، روحانی و موسوی) از سوی دیگر، عده‌ای را نسبت کل پروژه میرحسین موسوی دل‌چرکین کرد.

اندکی بعد، بیانیه جداگانه‌ای با امضای ۱۷ نفر (قدیانی، فروهر، قادری، رزاق، مدنی، وسمقی، صادقی، مومنی، سلطانی، شیرازی، فقیهی، سیف‌زاده، ضرابی، محمودیان، محمدی، ستوده و هشترودی) منتشر شد.[۱۳] در این بیانیه نیز بر برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان تأکید شده بود. اما امضاکنندگان آن، شاید به دلایلی که گفته شد، و شاید به دلایلی دیگر، خرج خودشان را از موسوی و مدفعان او سوا کردند. در نتیجه، عده‌ای که با ایده برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان موافق بودند، اما با افکار موسوی و اطرفیاش سر سازگاری نداشتند، مبدل به حامیان بیانیه ۱۷ نفره شدند و از آن پشتیبانی کردند.

۳- «انقلاب‌طلبان»:

سومین جبهه سیاسی، نه تنها جمهوری اسلامی را «اصلاح‌ناپذیر» می‌داند، بلکه «گذار» از آن را نیز امری ناممکن می‌پندارد. برخی از اعضای این جبهه، با «گذار» مشکلی ندارند، اما «گذار»ی را که قرار باشد با مدیریت طرفداران پیشین انقلاب ۵۷ متحقق شود، برنمی‌تابند و آن را «بازی جدید» جمهوری اسلامی می‌دانند. برخی از ایشان، هزینه انقلاب نکردن را بیش از هزینه انقلاب می‌دانند و معتقدند که تداوم حیات جمهوری اسلامی، چیزی از ایران باقی نخواهد گذاشت. «انقلاب‌طلبان» استقرار یک نظام جدید را چاره کار ایران می‌دانند.

در اینجا نیز همچون دو جبهه پیشین، با یک طیف متنوع مواجه هستیم.

جمهوری خواهانی مانند شیرین عبادی، کامران متین، آرش جودکی، را احتمالا با استناد به نظراتشان، می‌توانیم چهره‌هایی از ‌این جبهه بدانیم.[۱۴]

پادشاهی‌خواهان اعم از مشروطه‌طلب و سلطنت‌طلب نیز، شاخه اصلی و پیشتاز این جبهه سیاسی محسوب می‌شوند.

اخیراً جمعی از اعضای سازمان‌ها و احزاب چپ، در گردهمایی پادشاهی‌خواهان در مونیخ (۴ مردادماه / ۲۶ جولای ۲۰۲۵) شرکت کردند تا در یک اقدام نمادین، تغییر مواضع‌شان را نسبت به تفکرات ۵۷ نشان دهند. حضور چنگیز امیری عضو سابق حزب کمونیست کارگری، کیانوش توکلی، عضو سابق سازمان فدائیان اکثریت (چریک‌های فدایی سابق)، امیر دها، عضو سابق سازمان مجاهدین، فرزاد قنبری، عضو سابق حزب توده، فریدون احمدی عضو سابق  اکثریت، کریم شامبیاتی عضو سابق اکثریت، ابوالفضل محققی، عضو سابق اکثریت، و مراد خورشیدی عضو سابق حزب توده در رویداد مونیخ، گواهی بر ادعای من، مبنی بر تغییر آرایش نیروهای سیاسی در ایران است.[۱۵]

در مورد سازمان مجاهدین اظهار نظری نمی‌کنم. از نگاه من، سازمان مجاهدین عمدتاً یک سازمان نظامی است تا سیاسی. بنابراین درک مواضع سیاسی‌شان برای من دشوار است.

جمع‌بندی
دستور کار این نوشته، دفاع یا رد نظرات و دیدگاه‌های جبهه‌های سیاسی معرفی شده نیست؛ بلکه صرفا کوشش شده تا وجود و موقعیت این سه جبهه و تمایزات میان آن‌ها نمایان و آشکار شود.[۱۶]

اگر تصویری که از سپهر سیاسی ایران ارائه کردم، صحت داشته باشد، این تصویر باید در محاسبات سیاسی آتی در نظر گرفته شده و مبنای هر تأملی برای تحلیل‌های آینده باشد. اما درباره دلایل شکل‌گیری این آرایش جدید، توضیحی تکمیلی دارم و آن را در نوشته دیگری بیان خواهم کرد.

————————
[۱] زوال اصلاح‌طلبان را پیش‌تر، در این دو نوشته پیش‌بینی کرده بودم:
- چرا «اصلاحات» در ایران به بن‌بست رسیده است؟
- «اصلاح‌طلبان» علیه «اصلاح‌طلبی»
[۲] محور مقاومت  Axis of Resistance
[۳] اظهارنظر فرخ نگهدار
[۴] نامه ۴۰۰ نفر به گوترش
[۵] نامه ۱۸۰ اقتصاددان
[۶] امضاکنندگان این نامه ۱۸۰ نفره، دولت را نصیحت کرده بودند که پارادیم حکمرانی را تغییر بدهد. البته این نصیحت ملایم هم با واکنش تند مصطفی هاشمی‌طبا مواجه شد و پاسخ داد: «مذاکره‌ای که شما از آن دم می‌زنید یعنی ذلت و تسلیم»
[۷] بیانیه ۱۹۰ نفر
[۸] مثلاً رجوع کنید به:
- تقی رحمانی - فایل صوتی، دیماه ۱۴۰۱ - درباره گذار
- کاظم علمداری: تنها یک راه، رسانه
[۹] جنگ در ۲۳ خرداد آغاز شد و در تاریخ ۳ تیرماه آتش‌بس اعلام شد.
[۱۰] بیانیه بیش از ۸۰۰ نفر در دفاع از طرح موسوی
[۱۱] گزارش دیدار مسیح مهاجری
[۱۲] ایده کدیور برای مدیریت رفرادوم و انتخابات
[۱۳] بیانیه ۱۷ نفر
[۱۴] نظر شیرین عبادی درباره بیانیه موسوی
[۱۵] از فیس‌بوک Yasna Ahmadi
[۱۶] شبیه نوعی طبقه‌بندی سیاسی political spectrum



نظر خوانندگان:


■ شهرام اتفاق گرامی، به گمان من «گذارطلبی» یا تحول‌خواهی یک استراتژی مستقل نیست، چراکه می‌تواند هم معنای اصلاح‌طلبانه داشته باشد و هم می‌توان برداشت انقلابی از آن داشت. به همین دلیل اصلاح‌طلبانی که خواستار تغییر یا تحول وضع موجود هستند بدون اینکه دچار عواقب انقلابی دیگر بشویم با گذارطلبان یا تحول‌خواهان خشونت‌پرهیز یکی هستند. منتها آنها در شرایط کنونی برگزاری رفراندم را عملی و شدنی نمی‌دانند، نه اینکه بطور اصولی مخالف رفراندم یا قانون اساسی جدید باشند. اینکه آنها خواست‌های کمتری مطرح می‌کنند (مانند پیشنهاد رفع نظارت استصوابی) احتمال اینکه نظام زیر بار این موضوع برود را بیشتر از این می‌دانند که نظام زیر نظر برگزاری رفراندم برای تغییر ساختار می‌دانند. اگر هم مضمون انقلابی «گذارطلبی» مد نظر است یعنی بسیج نیرو برای عقب راندن حاکمان از قدرت، پس به انقلاب‌طلبی می‌رسیم. پس اصلاح‌طلبانی که خواستار تحولات اساسی درون ساختار هستند را با اصولگرایانی که فقط نصیحت می‌کنند یا در هر انتخاباتی شرکت می‌کنند (اصولگرایان و روزنه‌گشایان) نمی‌توان یکسان ارزیابی کرد.
با درود، حمید فرخنده


■ جناب فرخنده گرامی،
تحول‌خواهی» (Transformation) و «گذارطلبی» (Transitionalism) دو مقوله کاملاً متفاوت‌اند.
تحول‌خواهی به معنای دگرگونی درون یک سیستم است؛ یعنی ایجاد تغییراتی برای بهبود نظام موجود. در مقابل، گذارطلبی به معنای عبور از یک نظام سیاسی به نظامی دیگر است.
در جوامع دموکراتیک، فشار گروه‌ها و نهادهای جامعه مدنی — مانند زنان، دانشجویان، کارگران، و جنبش‌های ضد جنگ — در پی ایجاد اصلاحاتی در سیاست‌های حاکمیت‌اند. این خواسته‌ها معمولاً در چارچوب همان سیستم مطرح می‌شوند و در واقع نوعی تحول‌طلبی محسوب می‌شوند. تحول‌خواهی یعنی تبدیل «حال» موجودِ سیستم به «حال» بهتر، بدون تغییر ساختار کلی آن.
واژه تحول‌خواهی ماهیتی درون‌سیستمی دارد، یعنی هدف آن بهبود نظام حاکم است. حتی مقام‌های جمهوری اسلامی، از جمله شخص آقای خامنه‌ای، بارها این واژه را به کار برده‌اند. رژیم نه‌تنها از تحول‌خواهی هراسی ندارد، بلکه خود را به‌دروغ متولی آن نیز معرفی می‌کند.
اما گذارطلبی معنایی کاملاً متفاوت دارد: گذار از یک نظام — مثلاً نظام دیکتاتوری به نظامی دیگر — مثلاً دموکراسی. این گذار می‌تواند از طریق انقلاب خشونت‌آمیز صورت گیرد، مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران، یا از طریق انقلاب‌های بدون خشونت، همچون انقلاب‌های «مخملی» در اروپای مرکزی و شرقی که بدون درگیری خونین، و عمدتاً به دلیل حذف پشتیبانی شوروی، موجب تغییر نظام‌ها شدند. در آن کشورها، حاکمان قدیم کنار رفتند و ساختارهای دموکراتیک جدیدی به قدرت رسیدند.
برخی تصور می‌کنند استفاده از واژه «انقلاب» الزاماً به معنای خشونت و براندازی قهری است. بخشی از مخالفان نیز در تلاش‌اند با زور رژیم را ساقط کنند و مرحله‌ی گذار را تنها پس از سرنگونی می‌دانند. اما گذارطلبانی چون من، گذار را فرایندی می‌دانند که از همان مرحله عبور از جمهوری اسلامی به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک آغاز می‌شود— نه صرفاً پس از سقوط.
گذارطلبی همچنین با «اصلاح‌طلبی» یا «روزنه‌طلبی» تفاوت بنیادی دارد. اصلاح‌طلبان و روزنه‌طلبان خواهان بهبودهایی در درون همین نظام‌اند و بیشتر از آنکه مخالف رژیم باشند، منتقد مخالفان رژیم‌اند. آنان نه در پی مقابله با حکومت‌اند، نه خواهان تغییر ساختاری. تلاش آن‌ها معطوف به متقاعد کردن صاحبان قدرت است تا اندکی از ظلم، فساد، و سرکوب بکاهند تا موجودیت رژیم به خطر نیفتد.
البته نوعی از گذارطلبی واپس‌گرا نیز وجود دارد که در اینجا به آن نمی‌پردازم.
با احترام کاظم علمداری


■ آقای علمداری گرامی، ممنون از توجه و توضیحات شما. در کنار تعریف شما از «گذارطلبی»، بخشی از نیروهای سیاسی نیز هستند که خود را «گذارطلب» معرفی می‌کنند اما از تحولات درون ساختاری نیز استقبال می‌کنند و آن را مقدمه یا مرحله‌ای از تحولات ساختاری در آینده به نفع تحول دموکراسی‌خواهانه در کشور ارزیابی می‌کنند. اینکه تا چه اندازه جامعه مدنی متشکل باشد و توازن قوا نهایتا تعیین کننده این هست که نظام‌های بسته چقدر عقب‌نشینی را بپذیرند یا نپذیرند. آنها مرزهای مشخص و پررنگی بین این تحولات ترسیم نمی‌کنند.
نهایتا نیز اگر جامعه مدنی در یک نظام دیکتاتوری و استبدادزده تا بدان اندازه قدرتمند، خشونت‌پرهیز و سازمان یافته و با دیسبپلین بشود که بتواند حاکمان خود را در یک انقلاب بدون خشونت یا مخملی برکنار کند، حتما تا رسیدن بدین درجه از توان و نگاه مدرن به تحولات سیاسی از ایستگاه‌ها و حرکت‌های کوچک‌تری و از خواست‌های کمتری عبور کرده است. از آنسو نظامی که نزدیک شدن اموج یک انقلاب مخملی را می‌بیند و واژگونی نرم خود یعنی حذف ۱۰۰ درصدی خود را پیش‌رو می‌بیند حتما طبق غریزه بقاء در ایستگاهای قبلی و با هزینه‌های کمتر تدابیری می‌اندیشد که کار به ایستگاه آخر نکشد.
سعید حجاریان زمانی که در ۱۴۰۱ بحث رابطه اصلاح‌طلبی و خیابان مطرح بود تعبیری به این مضمون دارد که به نظرم توصیفی از تحول اصلاح‌طلبانه( در مقابل انقلاب، چه خشن و چه نرم) است؛ «میان خانه و خیابان کوچه‌ها و گذرگاه‌های متعددی هست».
جالب توجه است که شما می‌گویید «اما گذارطلبانی چون من، گذار را فرایندی می‌دانند که از همان مرحله عبور از جمهوری اسلامی به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک آغاز می‌شود — نه صرفاً پس از سقوط.» در این تعریف، گذارِ شما «به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک» هم موکول به بعد از سقوط نظام نیست و هم قرار نیست در ساختار نظام مستقر انجام ‌گیرد. معلوم نیست مکان، زمان و طول این گذار چقدر است. به گمان من شما در مرزبندی‌ها و ارائه تعریف گذار بدون خشونت خود را دچار چنان محدودیت‌ها و شروطی کرده‌اید که گویی مختصات این گذار در زمین واقعی سیاست تعریف نشده است.
گذارطلبی‌ شما اما در یک مورد دارای خط و مرز مشخص با گذار‌طلبی کسانی است که تغییر و تحول در در‌ون ساختار را غیرممکن نمی‌دانند و در آن جهت نیز در حد توان خود (انتخابات، مطبوعات، جامعه مدنی، دولت) تلاش می‌کنند و آن ادبیات و نحوه تعامل با حاکمیت در ساختار کنونی است. ادبیات انقلاب(سخت یا نرم) با ادبیات اصلاح یا تحول‌خواهی متفاوت است، چراکه در اینجا از دو استراتژی متفاوت تغییر و تحول صحبت می‌کنیم.
با احترام/ حمید فرخنده


■ درود آقای علمداری عزیز. شرح شما از منظر تئوریک بسیار آموزنده و کاملا صحیح است.
سپاس فراوان بابت توجه‌تان. اتفاق.


■ درود حمید فرخنده عزیز
بحث شما یک وجه تئوریک دارد و یک وجه تجربی.
۱) وجه تئوریک:
از منظر تئوریک، چند تا رویکرد شناخته و کلاسیک برای تحول سیاسی وجود دارد که در کتابهای درسی علوم سیاسی نیز تعریف شده است. این رویکردها می‌تواند اصلاحات، گذار، انقلاب، اصقلاب (Refolution)، کودتا، مبارزه مسلحانه یا حتا جنگ باشد. برخی از این رویکردها را در نوشته زیر حدود ۳ سال قبل توضیح داده‌ام: گزینه‌های تحول سیاسی در جوامع
۲) وجه تجربی:
ممکن است پرسش پژوهشگران یا کنشگران سیاسی این باشد که آیا نظام حکمرانی مورد نظرشان، در آینده تن به تغییرات مثبت خواهد داد یا خیر؟ اینجا مرور تجربیات پیشین به کمک پژوهشگران و کنشگران خواهد آمد. به زبان ساده، پیش‌بینی آینده با اتکا به داده‌های آماری گذشته انجام می‌شود. اگر نظام حکمرانی مورد مطالعه، در گذشته تن به تغییرات بسیار کوچک نداده باشد، به لحاظ تجربی احتمال اینکه در آینده تن بدهد بسیار اندک است. اگر نظام حکمرانی مورد مطالعه، در گذشته مدام پرچمدار تغییرات بسیار بزرگ بوده باشد، به لحاظ تجربی احتمال اینکه در آینده تغییرات بزرگی از بالا رخ بدهد، بسیار زیاد است.‌
مثلا وقتی شما درباره امکان حذف نظارت استصوابی صحبت می‌کنید، منتقدان شما به این می‌اندیشند که طی ۴۶ سال گذشته، نظام حکمرانی حاضر نشده تا به تغییرات بسیار کوچکتری تن بدهد. مثلا استفاده از ماهواره را مجاز اعلام نمی‌کند، یا فیلترینگ پیام‌رسان‌ها را حذف نمی‌کند. حالا احتمال اینکه تغییر بزرگی مانند حذف نظارت استصوابی رخ بدهد چقدر است؟ طبعا احتمال آن صفر نیست، اما با استناد به تجربیات پیشین، احتمال آن بسیار ناچیز در نظر گرفته میشود.
ممنون از شما‌. اتفاق


■ شهرام اتفاق عزیز، ممنون از توضیحات شما.
هرچند اصلاح‌طلبان ایران طیف مختلفی را تشکیل می‌دهند که شما نیز در تقسیم‌بندی در مقاله خود به آن اشاره کرده‌اید، اما آنها هیچ‌گاه بدون حضور و عاملیت و فشار مردم از پایین اصلاحات را تعریف نکرده‌اند. درست است که اصلاح‌طلبان، حتی مصطفی تاج‌زاده، تظاهرات خیابانی را بخاطر سریع رادیکال شدن، از کنترل خارج شدن و به خشونت کشیده شدن تظاهرات خیابانی و کشتار مردم در ایران از چنین روشی را توصیه نمی‌کنند، اما حتی طیف اصلاح‌طلبان کم‌رنگ‌تر یا روزنه‌گشایان نیز تا آنجا که من دنبال کرده‌ام مخالف فشار جامعه مدنی برای احقاق حقوق ملت نیستند. اشکال روزنه‌گشایان اما جای دیگری است(شرکت در انتخابات در هر شرایطی، عدم انتقاد لازم از سیاست‌های حاکمیت، عدم طرح خواست تحول در سیاست خارجی حاکمیت از سوی بخشی از آنها بخاطر داشتن مواضع ضدامپریالیستی و محورمقاومتی‌) که در جای خود می‌توان به این موارد پرداخت. بهرحال هسته اصلی تفکر اصلاح‌طلبی در ایران (و‌ نه کسانی که از اصلاح‌طلبی برای خود دکان ساخته‌اند) معتقد نبوده و نیستند که نظام و هسته اصلی قدرت خودبخود و بدون فشار جامعه مدنی به اصلاحات تن در‌می‌دهد. هرچند ممکن است نظام‌های بسته بخاطر نجات خود از بحران‌های داخلی و خارجی خود به انجام اصلاحاتی نیز در ساختار قدرت بپردازند. اما اصل بر فشار و خواست جامعه مدنی است. اصلاحات احتمالی نیز که حاکمان مستبد به ابتکار خود بدان تن درمی‌دهند برای جلب رضایت مردم و پاسخ به صداها و اعتراضات شنیده نشده قبلی و بیرون آوردن سیستم از ناکارآمدی‌هایی است که یک سر آن مردم ناراضی هستند.
در ایران فشار کافی سازمان یافته و برنامه‌ریزی شده از پایین و جامعه مدنی قوی (بخاطر ضعف تاریخی جامعه مدنی و سرکوب احزاب) برای وادار کردن حاکمیت به انجام اصلاحات وجود نداشته است و بجای آن جامعه هر از منفجر شده است، حرکات اعتراضی اولیه به شدت رادیکال شده و نهایتا سرکوب، بازداشت و اعدام فعالان باقی‌مانده در صحنه مبارزه را درپی داشته است مشکل همیشگی اعتراضات خیابانی در ایران از اعتراضات ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به بعد بوده است.
نبود فشار از پایین و برخی سیاست‌های زیگزاگی اصلاح‌طلبان در مقاطع مختلف از ۲ خرداد ۷۶ به بعد و نداشتن خط قرمز و دلایل دیگر طبیعتا اصلاحات را با بن‌بست مواجه کرد. اصلاح‌طلبی و راه و روش آن برای به نتیجه رسیدن اما به کارنامه اصلاح‌طلبان ایران محدود نمی‌شود. پس به گمان نباید اصلاحات را دارای یک متغیر ثابت( حاکمیت بسته/استبدادی) فرض کرد و متغییر دیگر و مهم معادله را نادیده گرفت(مردم/جامعه مدنی). به گمان من همه نظام‌ها اصلاح‌پذیرند اگر مردم بخواهند. چنانچه رژیم شاه نیز اصلاح‌پذیر بود اما نه مردم و نه عمده نخبگان در آن دوران چنین نمی‌خواستند، وگرنه شاه از مرداد ۵۶ با تعویض نخست‌وزیر تا خروجش از کشور در دی‌ماه ۱۳۵۷ چندین عقب نشینی اصلاحی انجام داد.
با درود/ حمید فرخنده



■ حمید فرخنده گرامی
در این مورد صددرصد با شما اختلاف نظر دارم. اصلاح‌طلبان وطنی پنج خصیصه مهم دارند:
اول) فاقد یک تئوری منسجم برای اصلاح‌طلبی هستند. به همین دلیل نمی‌دانند که به چه چیزی می‌شود «اصلاحات» گفت و چگونه می‌شود مقدار تحقق آن را اندازه‌گیری کرد.
دوم) پذیرای مقدار مشخص و اندکی از «تغییرات» هستند. گشایش سیاسی باید مختصر باشد، به قدری که فضا را برای حضور خودشان میسر سازد، اما رقبای جدیدی را وارد صحنه نکند.
سوم) بخش قابل ملاحظه‌ای از بدنه‌ جریان اصلاحات، در حوزه‌های مختلف صنعت، تجارت و غیره، منافع اقتصادی مهمی دارند و بهره‌مندی ایشان از انواع رانت‌ها، آن‌ها را از پی‌گیری مجدانه بسیاری از مطالبات باز می‌دارد و خودشان، نیروی بازدارنده‌ای در برابر تغییرات هستند.
چهارم) فرار از بسیج اجتماعی چهارمین ویژگی اصلاح‌طلبان است. اصلاح‌طلبان فرصت‌های بسیاری را برای بسیج اجتماعی در اختیار
داشته‌اند، اما هیچ‌گاه از این امکان استفاده نکرده‌اند. اصلاح‌طلبان بیش از هر نیروی سیاسی دیگری از بسیج اجتماعی بیمناک هستند. چرا که بسیج اجتماعی می‌تواند از ایشان عبور کند. به همین سبب، سروکله اصلاح‌طلبان هر چند سال یکبار، به وقت جمع‌آوری رأی پیدا می‌شود و پس از پیروزی در انتخابات در تودرتوی نظام حکمرانی گم می‌شوند. همایش‌های مردمی، فقط در زمان انتخابات برگزار می‌شود و پس از پایان انتخابات، مأموریت «عوام» خاتمه می‌یابد.
پنجم) ویژگی پنجم را در نوشته‌ای تحت عنوان «اصلاح‌طلبان علیه اصلاح‌طلبی» توضیح داده‌ام.
این پنج ویژگی، پیوند وثیقی با هم دارند و لازم و ملزوم یکدیگرند. بنابراین، یکی از اصلی‌ترین دلایل عدم موفقیت «اصلاح‌طلبی» در ایران، خود اصلاح‌طلبان هستند. من می‌توانم صدها مورد را مثال بزنم که اصلاح‌طلبان می‌توانستند تغییراتی مثبت و مهم ایجاد کنند، در حالی که در برابر تغییرات مقاومت کردند. زمانی که مجلس ششم در کنترل مطلق خودشان بود، طرحی از سوی بهاالدین ادب نماینده سنندج ارائه شد، که به موجب آن، سیستم «گزینش» در استخدام‌های دولتی برچیده می‌شد. مجلس ششم قاطعانه این طرح را رد کرد و مدافع نوعی نظارت استصوابی بر استخدام‌ها بود. صدا مثال مشابه وجود دارد. بنابراین، مراد اصلاح‌طلبان از «اصلاحات»، آن مقدار از تغییرات است که موقعیت خودشان را در ساختار قدرت متزلزل نکند. همین نکته هم پاشنه آشیل ایشان است.
با احترام - اتفاق


■ در تایید کامنت آخر جناب اتفاق در ارتباط با «هراس و فرار اصلاح‌طلبان از بسیج توده‌ای» که آقای اتفاق وارد دلایلش نشدند، به اعتقاد من، ماهیت فزاینده غیردینی یا سکولار شدگی جامعه ایران در دهه‌های متوالی پس از ۵۷، و عبور از مرزهای فکری و رفتاری هر دو جناح (اصلاح‌طلب–اصول‌گرا) می‌تواند یکی از دلایل اصلی این امر باشد و مضاف بر این، ماهیت تصاعدی مطالبات با سرکوب‌های مختلف تا به امروز که منجر به شکل‌گیری یک جنبش بزرگ دادخواهی ملی شده است را می‌تواند از دو دلیل عمده و اصلی این دانست که اصلاح‌طلبان در اکثر طیف‌ها و چهره‌های‌شان از جنبش‌های اعتراضی مردمی وحشت دارند نه چنانکه آقای حمید فرخنده فرمودند بخاطر کشتار مردم. بلکه به دلیل حفظ جایگاه قدرت و ثروت خودشان.
مجید تولّا




iran-emrooz.net | Tue, 29.07.2025, 23:34
پرسش‌هایی درباره نشست مونیخ و آینده ایران

کاظم علمداری

گفته شده که نشست مونیخ ۱۴ ساعت به طول انجامید و افراد مختلفی سخنرانی کردند. اگرچه این نشست «همکاری ملی برای نجات ایران» نبود، ولی تلاش مثبتی برای حامیان نظام سلطنتی در برون مرز محسوب می‌شود.

اما آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟

آیا کسی در این نشست به این پرسش پرداخت که چرا نظام سلطنتی محمدرضا شاه، با وجود دستاوردهای اقتصادی و صنعتی، سقوط کرد؟ چرا اکثریت بزرگی از مردم از خمینی استقبال کردند و این رژیم، با تمام فساد، جنایت، و تخریب توان رشد و توسعه ایران، تا به امروز باقی مانده است؟ برخی از سلطنت‌طلبان، سقوط رژیم شاه را نتیجه توطئه‌ی غرب می‌دانند. اما آیا می‌توان استقبال گسترده مردم از خمینی را نیز نتیجه‌ی توطئه‌ای خارجی دانست؟

اگر سلطنت‌طلبان واقع‌بین بودند، نه از منظر مخالفان، بلکه با رجوع به سخنان اطرافیان شاه همچون اردشیر زاهدی، فریدون هویدا، هوشنگ نهاوندی، علینقی علیخانی و دیگران، درمی‌یافتند که بسیاری از خودی‌ها نیز شاه را مسئول اصلی انقلاب می‌دانند. به مصاحبه‌ی پرویز ثابتی هم توجه می‌کردند که در آن گفته بود: اگر در دوران شاه انتخابات آزاد برگزار می‌شد، احتمالاً ۷۰ یا ۸۰ نماینده از جبهه ملی وارد مجلس می‌شدند. جبهه ملی مخالف نظام سلطنتی نبود، بلکه خواهان پادشاهی مشروطه بود که در آن شاه سلطنت کند، نه حکومت. این خود نشان‌دهنده‌ی سطح تحمل رژیم نسبت به منتقدان بود.

و اگر به مصاحبه‌ی آخر شاه با دیوید فراست در پاناما گوش می‌دادند، بهتر دلایل سقوط شاه را درک می‌کردند. شاه در آن گفت‌وگو اذعان کرد که باید «فضای باز سیاسی» را شش سال پیش از انقلاب، در اوج شکوفایی اقتصادی، آغاز می‌کرد. او درست می‌گفت. من نیز می‌افزایم که حتی اگر یک سال پیش از انقلاب، شاه اجازه‌ی انتخابات آزاد می‌داد و دولت را به فردی چون شاپور بختیار می‌سپرد، و خود طبق قانون اساسی مشروطه تنها سلطنت می‌کرد، رژیم سقوط نمی‌کرد.

آیا در نشست مونیخ برنامه‌ای برای آینده‌ی ایران منتشر شد؟ جریانی که مدعی جانشینی جمهوری اسلامی است، باید برنامه‌ای برای حال و آینده‌ی جامعه ۹۰ میلیونی ایران، که با بحران‌های لایه‌لایه و شرایطی شکننده روبروست، ارائه دهد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار دهد.

برخی ممکن است بگویند این پرسش‌ها بی‌موردند؛ زیرا هدف اصلی گردهمایی این چند صد نفر، پس از ۴۶ سال، نه ارائه برنامه، بلکه واکنش به حمله‌ی نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران بوده است. آیا این حمله، سلطنت‌طلبان را به انگیزه‌ای سیاسی رسانده است؟ اما بی‌تفاوتی مردم نسبت به این حمله آن‌ها را ناامید کرد. تا آن‌جا که برخی از مشاوران رضا پهلوی، که گمان می‌کردند حمله‌ی نظامی مردم را به خیابان می‌کشاند، در واکنش به بی‌تحرکی مردم، زبان به سرزنش آنان گشودند.

آیا کسی در نشست مونیخ پرسید چرا برخلاف انتظارشان، پس از حمله‌ی نظامی، نه تنها کسی به خیابان نیامد بلکه شعاری هم در حمایت از رضا پهلوی سر داده نشد؟

گفته می‌شود حدود ۱۰۰ نفر در نشست سخنرانی کردند، اما به جای تحلیل سیاسی و جامعه‌شناختی وضعیت ایران، منطقه و جهان، بیشتر به ستایش اغراق‌آمیز از رضا پهلوی پرداختند. در این میان، بد نیست نگاهی به معنای “دوره گذار” که رضا پهلوی خود را رهبر آن می‌داند، داشته باشیم.

مفهوم واقعی دوره گذار چیست؟

به نظر می‌رسد بسیاری برداشت روشنی از دوره‌ی گذار ندارند. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی تجربه‌های گذار را تئوریزه کرده است. من نیز سه مقاله درباره‌ی این مفهوم نوشته‌ام.

دو رکن اصلی در هر دوره‌ی گذار عبارت‌اند از:

پدید آمدن قدرت دوگانه در جامعه: وضعیتی که نه قدرت حاکم توان حذف اپوزیسیون را دارد، و نه اپوزیسیون قدرت سرنگونی رژیم را. در این حالت، به‌ناچار یا با عقلانیت، دو طرف به گفت‌وگو و مصالحه تن می‌دهند.

تغییر گفتمان و رفتار دو طرف: اپوزیسیون از شعار انقلاب و براندازی فاصله می‌گیرد و رژیم نیز استفاده از خشونت علیه مخالفان را متوقف می‌کند.

در چنین فضایی، هدف، حذف یکدیگر نیست بلکه یافتن راهی برای گذار مسالمت‌آمیز به آینده است. نمونه‌های کلاسیک آن، آفریقای جنوبی، لهستان و با تفاوت‌هایی، شیلی‌اند.

در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا و دکلرک پس از سال‌ها مبارزه به گفت‌وگو و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت رسیدند. در لهستان نیز پس از یک دهه مبارزه، یاروزلسکی قدرت را به لخ والسا واگذار کرد. در شیلی، پینوشه در رفراندوم شکست خورد و قدرت را واگذار کرد.

وضعیت ایران و سناریوهای پیش رو

وضعیت ایران با آن کشورها متفاوت است. شکاف عظیمی میان حکومت و مردم وجود دارد. از یک‌سو حکومت در فساد، ناکارآمدی و سرکوب غرق است، و از سوی دیگر، اپوزیسیون سازمان‌یافته و آلترناتیو مشخصی وجود ندارد. در چنین وضعیتی، چه باید کرد؟

پاسخ قطعی ندارم. اما چند احتمال قابل تصور است:

برخی نیروها سعی می‌کنند شرایط را به سمت انقلاب و استفاده از حمایت خارجی ببرند.

برخی دیگر تلاش دارند الگویی شبیه به لهستان یا آفریقای جنوبی را رقم بزنند.

اما هیچ‌یک از این دو مسیر آسان یا با چشم‌انداز روشن نیست.

احتمال دیگری نیز وجود دارد: قیام‌های غیرقابل کنترل ناشی از فشارهای معیشتی. جامعه ممکن است دچار هرج‌ومرج شود و از دل آن حکومتی برآید که نه سلطنت‌طلبان و نه جمهوری‌خواهان کنونی تصورش را کرده باشند—و این سناریو ممکن است بسیار پرهزینه باشد.

جمهوری اسلامی، در پاسخ به ناکامی‌هایش، ممکن است به سرکوب بیشتر روی آورد، اما این سیاست می‌تواند نتیجه معکوس دهد. من احتمال درون‌پاشی (نه فروپاشی یا سقوط) را از همه محتمل‌تر می‌دانم؛ همان‌طور که در شوروی رخ داد.

در ایران، بحران‌هایی چون کمبود آب، انرژی، کاهش تولید، بیکاری، و تهدید خارجی می‌تواند خیزش‌های مردمی را در پی داشته باشد و رژیم را به استحاله درونی وادار کند. در نقطه‌ای، حتی ممکن است حفظ نظام با حفظ رهبری در تضاد قرار گیرد.

دوره گذار در ایران زمانی آغاز می‌شود که با بی‌ثباتی و ناامنی مقابله شود، و مسیر گفت‌وگو، بازسازی، و همکاری با جهان در پیش گرفته شود. آینده‌ای روشن در گروی برنامه، صبوری و انسجام ملی خواهد بود.

راه درازی در پیش است.



نظر خوانندگان


■ جناب علمداری گرامی، درود بر شما.
پرسیده‌اید: «آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنت‌طلبان نتوانسته‌ بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازه‌ای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟ در پاسخ به پرسش شما بایسته است که پیش از هر چیز دو نکته را یادآوری کنم: نخست آنکه من پادشاهی خواه نیستم، و شکل پرسش شما را اگر نگویم رندانه، اما نا درست میدانم. دوم آنکه اشک پرسش شما میتواند به خود شما برگردد که چرا جمهوریخوان با اینهمه طول و عرض خود در این نزدیک هنوز نتوانسته سازمانی فراخور ادعای آنها پدید آورد. اما دربارۀ پرسش اصلی شما، من با بهره گیری کتاب سقوط شاه که فریدون هویدا نوشته است، می‌خواهم به پرسش شما بپردازم که شوربختانه بیشتر روشنفکران ایرانی که شاید شما هم خود را بخشی از آن بدانید یا ندانید، بیش از آن که آفرینندۀ اندیشۀ نو و پیشتاز آن باشند، ستایشگر و پیرو «توده‌ها» و سنت‌های کهنۀ آن بوده اند و هنوز هستند کسانی مانند آخوند زاده، میرزا آقاخان و دکتر ارانی استثنا بوده اند. به گمان من، ماندگاری جمهوری اسلامی و دشواریهای اقتصادی و اجتماعی ایرانیان، نتیجۀ این واپسماندگی فکری بسیار از کنشگران سیاسی اوپوزیسیون است.
فریدون هویدا در کتاب سقوط شاه پس از شرح برخی برنامه‌های شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد نوشته است: «برنامه‌های شاه به مرور با عکس العملهایی روبرو شد که شدیدترینش از جانب خمینی بروز کرد. او با فراخواندن پیروانش به شورش علیه شاه، توانست در سال ۱۹۶۳ (خرداد ۱۳۴۲) دست به آشوبگری در تهران بزند که در برابر آن، شاه نیز عکس العمل شدیدی از خود نشان داد، و آیت الله را به ترکیه و سپس عراق تبعید کرد. تا اینجا شاه دور اول مسابقه را از حریف برده بود، ولی خمینی با لجاجت خاص خود شکست را نپذیرفت و پس از خروج از تهران گفت خواهیم دید که مردم ایران حرف چه کسی را خواهند پذیرفت و ان الله مع الصابرین. ۱۵ سال پس از آن بار دیگر آن دو حریف مبارزۀ خود را از سر گرفتند. از واقعیت‌های مهم و عجیب یکی هم این بود که هم در رفراندوم ۱۵ خرداد و [انقلاب سفید]، و هم در رفراندوم بهمن ۱۳۵۷، ۹۵ درصد مردم به شاه و خمینی رأی مثبت دادند. با این تفاوت که نتیجۀ رفراندوم اول موافقت با حکومت سلطنتی و مدرنیزه کردن کشور، و نتیجۀ رفرانذوم دومی مواففقت باجمهوری اسلامی و مخالفت با مدرنیزه کردن کشور بود..... نکته مهم در این قضیه، توجه به تغییر نظر مردم فقط در طول ۱۵ سال است. پرسش مهم یافتن پاسخ به این تغییر است». امروز آمیزۀ پشتیبانان اصلی این دو رفراندوم که هر «توده»ها بودند، برای نسل ما روشن است. اما باز هم شگفت انگیز پشتیبانی روشنفکران توده‌ستای هم از رویداد ۲۲ بهمن و حکومت برآمده از آن، هم در دشمنی با مخالفان کنونی جمهوری اسلامی است که رضا پهلوی یکی از نمودهای آن است. بخشی از توده ستایان آن روزی و امروزی نیز همان کسانی هستند که امروز شاید از کنشگران اتحاد جمهوریخواهان باشند که شما نیز در کتاب آوار شیفتگی آنها را ستوده و در غمخوارگی برای آنها بسیار گریسته‌اید. جناب علمداری گرامی، بسیاری از آن روشنفکران «توده ستا» که تارو پود و پادایم‌های اندیشگی آنها آلوده به سنت‌های استعمارستیزی عامیانه‌ی پیشامدرن و پارادایمها بنیادین جمهوری اسلامی از جمله یهودستیزی است، هنوز هم جایگاهی برجسته در سیاست‌ورزی کارگزاران جمهوری اسلامی دارند، و هم دراوپوزیسیون آن. این اوپوزیسیون و اصلاح طلبان کنونی آن نیز مانند «توده‌ها»، از همان روزهای شکل گیری جنبش انقلابی ۱۳۵۷، حرف خمینی را پذیرفته اند و هنوز به همان راه می‌روند. کمی به گفتگوهای این روزها دستکم در همین سایت بنگرید تا نتیجه را ببینید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی هشتم مرداد ۱۴۰۴


■ با درود به جناب آقاى علمدارى
هسته اصلى مطلب شما همان پلاتفرمى است که اصلاح‌طلبان معروف به روزنه گشایان ارائه مى‌دهند. این سیاست تنها در صورتى امکان پیشبرد عملى داشت که رهبر جمهورى اسلامى به اینگونه بر طبل جنگ طلبى نمى‌کوفت و دولت پزشکیان از سطح یک پادوى اجرایى رهبر قدمى فراتر رفته بود. با کمال تاسف سیاست هاى چندین ساله خامنه اى کشور ما را در شرایطى قرار داده است که نقش عامل خارجى (دولت اسراییل و حامى اصلى و وفادار او آمریکا) بسیار تعیین کننده تر از نقش نیروهاى داخلى است. خطر حمله دوباره اسراییل به ایران بسیار جدى است در شرایط این چنینى مردم ایران حق دارند براى ادامه بقاى خود، کشور خودو تضمین آینده فرزندان خود دولت و رهبرى را که جز جنگ، خشکسالى، بحران انرژى و هزاران مشکلات دیگر ناشى از چنین سیاست هایى به میدان بیایند و خواهان تغییر اساسى در چنین نظامى بشوند. در چنین شرایطى دیگر احتمال گفتگو به سبک آفریقاى جنوبى و لهستان وجود نخواهد داشت و احتمالا جاى گفتگو را چرخه خشونت و هرج و مرج و بى ثباتى خواهد گرفت. شاید که این تصویرى بد بینانه از آینده میهن عزیز ما باشد اما نیرویى در اپوزیسیون موفق است که بتواند خود را براى بدترین سناریوى محتمل آماده کند، چیزى که متاسفانه باید سال هاى پیش انجام مى شد و وقت اپوزیسیون به بحث هاى بیهوده و انشعابات بى معنا گذشت و توان مبارزاتى آن را گرفت.
با مهر و سپاس وحید بمانیان


■ جناب آقای خراسانی گرامی،
در این مقاله، سه نکته را به‌صورت فشرده و مختصر بیان کرده‌ام:
نخست، تأکید کرده‌ام که این گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره در خارج از ایران را نمی‌توان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کرده‌ام که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند.
دوم، هشدار داده‌ام که «دوره گذار» که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود.
سوم، نه فرضیات سلطنت‌طلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسد، فروپاشی از درون رژیم است.
نکات تکمیلی:
پرسش از سلطنت‌طلبان مشروط به پرسش هم‌زمان از جمهوری‌خواهان نیست. هر فرد مستقلی می‌تواند از جمهوری‌خواهان نیز پرسش‌های مشابهی داشته باشد. جمهوری‌خواهان حدود ۲۵ سال پیش نشستی در برلین برگزار کردند که دوام نیاورد. می‌توان درباره دلایل برگزاری و عدم تداوم آن نشست پرسید و پاسخ آن را در جای خود بررسی کرد.
به نظر من، دلیل اصلی گردهمایی چند صد نفره در مونیخ پس از ۴۶ سال، ظهور انگیزه‌های سیاسی تازه، به‌ویژه در پی حملات نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران است. اگر شما دیدگاه دیگری دارید، خوشحال خواهم شد آن را بخوانم. بی‌دلیل نیست که برخی از حاضران در تظاهرات خیابانی، در کنار پرچم ایران، پرچم اسرائیل را نیز حمل می‌کنند؛ این در مورد جمهوری‌خواهان صدق نمی‌کند.
درباره نزاع و لجبازی میان شاه و خمینی، نظری ندارم. اما در یهودی‌ستیزی رژیم جمهوری اسلامی تردیدی نیست. با این حال، جنایات اخیر اسرائیل علیه غیرنظامیان در غزه پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر، ارتباطی با یهودی‌ستیزی جمهوری اسلامی ندارد. بسیاری از یهودیان این اقدامات را محکوم کرده‌اند و تأکید می‌کنند که سیاست‌های دولت اسرائیل با حمایت آمریکا، ارتباطی با یهودیت یا یهودی‌ستیزی مخالفان کشتار در غزه ندارد.
میلیون‌ها انسان در جهان از این جنایات عمیقاً متأثر شده‌اند، و کشورهای غربی، با وجود مخالفت اسرائیل و آمریکا، در صدد اجرای راه‌حل دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین برآمده‌اند. نمی‌دانم تماشای صحنه‌های دلخراش غزه چه احساسی در شما ایجاد می‌کند، اما اکثریت بزرگی از مردم جهان را به فغان آورده است. در حالی‌که صدها کامیون حامل مواد غذایی پشت مرزهای غزه صف کشیده‌اند، کودکان در ویرانه‌ها از گرسنگی جان می‌دهند. کسانی که مسئول این فجایع ضدبشری‌اند، هدفشان وادار کردن مردم فلسطین به ترک سرزمین اجدادی‌شان است، و این ربطی به یهودی‌ستیزی جمهوری اسلامی ندارد.
با احترام کاظم علمداری


■ جناب بمانی گرامی،
بخشی از نوشته شما همان است که من نوشته‌ام. پس اختلافی نیست. در باره تفاوت گذارطلبی و اصلاح‌طلبی و روزنه‌طلبی یاداشتی در پاسخ به آقای حمید فرخنده زیر مقاله شهرام اتفاق نوشته‌ام که توصیه می‌کنم در همانجا بخوانید.
با احترام، علمداری


■ جناب آقای دکتر علمداری گرامی، درود بر شما.
باسپاس از یادداشت مهربانانۀ شما که بوی دوستی، همکاری و آگاهی می‌دهد، و از خواندن آن خرسند شدم. اگر درست فهمیده باشم، هدف شما از نگارش مقاله یا گفتارنامه‌ای که نوشته‌اید و من هم جسارتاً بر آن یادداشتی گذاشته‌ام سه چیز بوده است:
نخست، آنکه نشان دهید گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره هواداران آقای پهلوی در مونیخ را نمی‌توان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کرده‌اید که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند».
گرچه دربارۀ پیرامون دولت محمدرضا شاه داوری یگانه‌ای وجود ندارد، اما از نگاه اصولی و منطقی، من با این نظر شما سد درسد همسویم. جز آنکه هر کسی هم شاید بتواند از نقش سازندۀ پادشاهان در سرنوشت کشورها و ملت‌ها یاد کنند که گویا در اینجا شما تنها به برخی کارهای شاه اشاره دارید. قرار نیست ما همیشه دربارۀ بدی فرمانروایان سخن بگوییم. در عمل هم در سراسر اروپا، چین، ایران و هند چنین است و دست کم در ۱۵۰ سال گذشته، شمار رئیس جمهوران بدنام و الیگارک بیش از نام شاهان بدنام و کشور بر باد ده و دزد بوده است. با اینهمه، ناآگاهی و کم سوادی را کمبودی نه تنها برای هواداران آقای پهلوی، که برای همۀ کنشگران اجتماعی حتا مدعیان رهبری این یا آن حزب سیاسی هم وجود دارد، و آموزش دیدن آنها را بایسته می‌دانم. با اینهمه، آن همایش را نه «سازمانی برای نجات ایران»، که شاید ابزاری برای خود شناسی خود آنها باشد. سازمان نجات برای ایران باید با خواست و همکاری درون جوش همۀ پیشگامان نخبگان پدید می‌آید، اگر خود بخواهند.
جناب علمداری گرامی، من که کمابیش هم نسل شما هستم، از کمابیش ۵۵ سال پیش در گروه‌ها و محفل‌های سیاسی بویژه از راه خواندن کتاب‌های مارکسیستی و لنین، بایستگی کار آگاهانه سازمانی را در یافته و به همین دلیل با کارهای چریکی ‌و بی‌برنامه هم مخالف بوده‌ام. من هیچگاه هوادار پادشاهی نبوده‌ام و به گواهی دو سایت ایران امروز و اخبار روز، از ۱۵ سال پیش تا کنون حدود ۱۲۰ گفتارنامه یا مقاله در این دو سایت نوشته‌ام که درونمایۀ بیشتر آنها تشویق وحدت و سازماندهی نیروهای ملی و دموکرات برای رسیدن به جبهۀ واحد برای اصلاح نظام جمهوری اسلامی یا گذار از آن بوده است، اما شوربختانه اکنون و پس از این همه سال در جایی هستیم که همه می‌دانیم و من چشم اندازی برای شکل گیری یک سازمان سکولار دموکرات از سوی نیروهای چپ و به اصطلاح دموکرات شناخته شدۀ تاکنونی نمی‌بینم. از این رو از ایجاد هر سازمان یا نهاد اجتماعی ملی، سکولار و غیردینی برای گذار از این نظام اسلامی از سوی هر فرد یا گروهی پیشتیبانی می‌کنم، و به کارآیی هیچ نهاد یا سازمان دینی یا به اصطلاح ملی مذهبی که آبشخور آصلی آن مذهب باشد، باور ندارم و خوشبین نیستم. نگاه من به همایش آقای پهلوی و با اهمیت بودن آن تا اطلاع بعدی از این دریچه و نگاه ملی و ایرانی است.
شوربختانه آقای پهلوی امروز همراه از داشتن کسانی مانند زنده‌یاد داریوش همایون کمتر برخوردار است. شاید اگر او می‌بود، جایی برای آقای رضا پهلوی در این سطح وجود نداشت. کاش چنین می‌بود، اما چنین نیست و باید کسانی که می‌توانند و تا هنگامی که گروهی بهتر از آنها شکل نگرفته، بهتر است هر کس می‌تواند به آنها کمک کند و نقد را به نسیه نباید فروخت. در شرایط کنونی برای آن گروه کاری سودمند می‌دانم که با همین نقد و نظرها شاید بتوانند خود را بهتر پیدا کنند و گروه خود را کمی بیشتر سازمان دهند.
همانگونه که در یادداشت بر نوشتار شما هم نوشته‌ام، هواداران آقای پهلوی حتا اگر دانش آموخته دانشگاه باشند، اما بیشتر آنها و جز برخی افراد قدیمی و با تجربه، آموزش سیاسی بسنده ندیده‌اند و برخی گاه سخنانی ناپخته بر زبان می‌آورند و دیگران به آن دمن می‌زنند، و همانگونه که شما هم گفته‌اید، باید در راه آموزش آنها بیشتر کوشش کرد.
دومین نکتۀ شما: «دوره گذار» است که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، و نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود. البته من با این دیدگاه شما همسو هستم و کاش چنین شود. اما در شرایط کنونی ایران که نه حزب نیرومندی داریم و نه دولتی عاقل و مسئول، و کشور به دلیل رجزخوانی مسئولان کشور زیر خطر یورش دولت اسراییل و آمریکا است، حکومت جمهوری اسلامی و افرادی بیش فعال، نا آگاه و جهان ستیز زمام کشور را در دست دارند، هیچکس نمی‌تواند چنین تضمینی بدهد. ما نمی‌توانیم به کسی بگوییم تا فلان روز خود را رهبر فلان نهاد بدان و پس از آن نه. تنها می‌توانیم اگر خواستیم از او پیروی بکنیم. یا نکنیم. این حق هر کسی است که اگر بخواهد، برای خود ادعای رهبری و امامت کنند. همانگونه که شما نوشته‌اید، هنوز هیچ قرارداد اجتماعی برای جبهۀ نجات ملی یا جبهۀ سوم به امضای نخبگان نرسیده و چند تن دیگر هم که از چنین واژگانی نام برده‌اند، و کارشان بجایی نرسیده است.
نکتۀ سوم شما آنست که «نه فرضیات سلطنت‌طلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسد، فروپاشی از درون رژیم است». البته من با این دیدگاه شما نیز همسو هستم، اما در این میان می‌توان پرسید که چه کسی زنگوله را به گردن کربه می‌بندد و مردم و روشنفکران چه کاره‌اند. فزون بر آن، هیچکس در هیچ زمانی فرمان انقلاب شدن یا نشدن را نمی‌تواند صادر کند، و «انقلاب می‌شود» بی‌آنکه از کسی اجازه بگیرد. «فروپاشی از درون» هم که شما فرموده‌اید، چیزی جز نمود همان انقلاب نیست و خود بازتاب کنش درون و بیرون است. دستور فروپاشی از درون را نیز کسی صادر نمی‌کند بلکه این کهنه شدن و بازسازی نشدن کل ساختمان نظام است که در برابر خودخوری، دوام نمی‌آورد و فرومی‌ریزد. این «ضد انقلاب» است که می‌خواهد دربرابر انقلاب بایستد و نمی‌تواند. «انقلاب شدنی است نه انجام دادنی. در این میان و تا جایی‌که من دریافته‌ام، سلطنت طلبان یا پادشاهی خواهان، کمتر از هر گروه دیگری واژۀ «انقلاب» یا «انقلاب ملی» را به کار برده‌اند. جنگ و مانند آن نیز پیش بینی پذیر نیست و به گواهی تاریخ، گاه باشد که یک جنگ کوچک یا ترور یا یک سیل و زمین لرزه یا قحطی و بی آبی، بر انقلاب‌ها و دگرگونی‌های اجتماعی بزرگ، اثر می‌گذارد.
شما نکاتی جز سه نکته بالا را نیز یادآوری کرد‌ه‌اید که در دامنۀ نوشتار من نمی‌گنجد و در خود یادداشت شما بویژه دربارۀ فلسطین می‌توان آن را دید و من ترجیح می‌دهم به آن نپردازم، جز آنکه بگویم احتمالاً دیدگاه من با شما در زمینۀ دولت و سززمین فلسطین احتمالاً بسیار متفاوت است. من کل جنبش حماس و حزب الله لبنان و مانند آنها را جریانی تروریستی می‌دانم و آنها را عامل بدبختی و تیره روزی مردم فلسطین و لبنان می‌دانم و خود آن مردم هم باید برای جدا کردن صف خود از حماس و مانند آن نشان دهند. این هم طبیعی و منطقی است که در شرایطی که جمهوری اسلامی با روسیه و تروریست‌های حماس و حزب الله لبنان و حوثی‌ها نرد عشق می‌بازد، اوپوزیسیون ایران چه چپ یا راست یا هر چیز دیگر، به اوکراین و دولت اسراییل نزدیکتر شود.
همچنین فرموده‌اید: «پرسش از سلطنت‌طلبان مشروط به پرسش هم‌زمان از جمهوری‌خواهان نیست. هر فرد مستقلی می‌تواند از جمهوری‌خواهان نیز پرسش‌های مشابهی داشته باشد.....».به گمان من این سخن شما نیز درست است و هر کسی می‌تواند از هر کسی پرسش کند. همچنین، شاید هیچکس نتواند چیزی یا نظری برای دیگران «تجویز» کند، اما می‌تواند هرچیزی را در هر زمینه‌ای به تشخیص خود «توصیف» کند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی نهم مرداد ۱۴۰۴



■ جناب علمداری گرامی - ضمن تأیید نضریات شما در مورد برنامه مونیخ ، بنظر من همین شرایط و. عادت و روال در هر دو جبهه دیگر هم به همین منوال می‌گذرد. حتی جمهوریخواهان هم برنامه‌ای ندارند که ارائه دهند. شاید آن‌ها هم نظرشان جمهوری البته مادام‌العمری مانند قذافی، صدام، یا دیکتاتور آفریقا یا حتی پوتین هستند. مثل اینکه ما خود را هنوز شایسته حکومت دیگری غیر از حکومت مادام العمری  نمی‌دانیم،  یا سلطنتی یا فقاهتی و یا جمهوری مادام العمری.
اخیرا بعد از مدت ها به یک همکار قدیمی امریکائی بر خورد کردم - بعد از حالا و احوال، گفت  چه قدر خوب شد دیدمت، از آنجاها (ایران) چه خبر تازه، همش خبر جنگ و شعار و انقلابه، مگر مردم کار و زندگی ندارن. بعد با یک لحن ساده لوحانه و صادقانه (نه بعنوان سؤال از من) تقریبا با خودش گفت: انقلاب؟ پس چطور اینجاها کسی از انقلاب حرف نمی‌زنه؟ گفتم چونکه شما هم چهار سال یکبار در انتخابات تقریبا انقلاب می‌کنید. هاج و واج از حرف من، مجبور شدم براش توضیح بدم:
گفتم در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت‌های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی می‌شوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجاه پنجاه (نه ۹۹ و ۱ ) در انتخاب بعدی  ممکنه گروه راضی‌ها ناراضی، ‌ و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و می‌آورد.  اما در حکومت‌های مادام‌العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروارتر و  ناراضیان لاغرتر می‌شوند و در نتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و  صبرش تمام می‌شود و کافه را بهم می‌ریزد و انقلاب می‌شود. و در  ادامه گفتم «آدمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی (بیشتر داخلی) به بیراه کشیده می‌شود.
با احترام کاوه




iran-emrooz.net | Tue, 29.07.2025, 16:15
اپوزیسیون تکه‌تکه در رژیم‌ استبداد ولایی

احمد علوی

۱. مقدمه
مطالعه اپوزیسیون در رژیم‌های اقتدارگرا، همواره بخشی مهم از ادبیات گذار سیاسی بوده است. یکی از الگوهای بارز این عرصه، مفهوم «اپوزیسیون تکه‌تکه» است که در آن نیروهای مخالف رژیم، به جای همکاری علیه حاکمیت، به رقابت و تخریب متقابل می‌پردازند (Howard & Roessler, 2006). در این وضعیت، حتی اگر مخالفان هدفی مشترک مانند سرنگونی رژیم داشته باشند، عدم انسجام و نبود مکانیزم‌های حل اختلاف باعث می‌شود که با تنش و کشمکش درون آنها ظرفیت‌های بالقوه آن‌ها به هدر رود.

۲. چارچوب نظری: اپوزیسیون تکه‌تکه در رژیم‌های اقتدارگرا
۲.۱. تعریف و ویژگی‌ها
اپوزیسیون تکه‌تکه(Fragmented Opposition under Authoritarianism) وضعیتی است که در آن نیروهای مخالف رژیم از نظر گفتمان و ایدئولوژی، طبقه اجتماعی، منافع اقتصادی و پایگاه جغرافیایی به شدت متنوع و از نظر نهادی فاقد انسجام هستند. این تنوع بالقوه در شرایط معینی می‌تواند منبع شکوفایی و غنا باشد این کنشگران باشد، اما در شرایط سرکوب ولایی و اختناق، به دلیل نبود سنت و قواعد همکاری و کمبود سرمایه اعتماد اجتماعی، به شکاف و تعارض تبدیل می‌شود (Levitsky & Way, 2010).

۲.۲. نقش رژیم در ایجاد و تعمیق شکاف‌ها
Howard و Roessler (2006) توضیح می‌دهند که رژیم‌های اقتدارگرا با استفاده از سه دسته تاکتیک، پراکندگی مخالفان را تشدید می‌کنند:
نفوذ امنیتی: کاشت عوامل در میان مخالفان برای ایجاد بی‌اعتمادی و برهم زدن انسجام.
مدیریت منابع: اعطای امتیاز یا فضای رسانه‌ای به برخی گروه‌ها برای ایجاد رقابت ناسالم.
مهندسی گفتمان: استفاده از برچسب‌هایی مانند «خائن» یا «مزدور خارجی» برای بی‌اعتبار کردن گروه‌های مخالف در نگاه عمومی.
رسانه‌هایی که در خارج از کشور با تامین مالی حاکمیت غبار بی‌اعتمادی را می پراکنند.

۲.۳. پیامدهای ساختاری پراکندگی
ناتوانی در ائتلاف‌سازی مؤثر.
کاهش اعتماد عمومی به اپوزیسیون به‌عنوان آلترناتیو قابل اتکا و مطلب دوران گذار.
وابستگی بیش از حد به حمایت خارجی.
خطر بازتولید اقتدارگرایی در دوره پساگذار.

۳. انطباق نظریه با وضعیت اپوزیسیون ایران در برابر رژیم ولایی
۳.۱. ساختار پراکندگی
اپوزیسیون ایران شامل طیفی وسیع از جمهوری‌خواهان سکولار، مشروطه‌طلبان، نیروهای چپ، ملی‌گرا، فعالان ملی-مذهبی ، و گروه‌های اتنیکی است. این تنوع به دلیل نبود ساختارهای میانجی‌گر، منافع شخصی رهبران وکنشگران، به رقابت تخریبی و بی‌اعتمادی بدل شده است. همچنین رقابت بر سر منابع رسانه‌ای، مالی و شان و جایگاه رهبری سیاسی در اپوزیسیون ایران، از دیگر دلایل پراکندی و ناهماهنگی میان مخالفان رژیم ولایی است.

۳.۲. نقش رژیم ولایی در مدیریت مخالفت
رژیم ولایی به‌طور فعالانه از تاکتیک‌های این نظریه استفاده می‌کند:
نفوذ امنیتی: افشای اسناد یا ادعای وابستگی برخی مخالفان برای ایجاد شک و تردید.
ایجاد اپوزیسیون قلابی: حمایت غیرمستقیم از گروه‌ها یا چهره‌هایی که خط قرمزهای رژیم را رعایت می‌کنند تا اپوزیسیون واقعی تضعیف شود.
برجسته‌سازی اختلافات در رسانه‌ها: بهره‌گیری از شبکه‌های داخلی و سایبری برای بزرگ‌نمایی شکست‌ها و منازعات اپوزیسیون.

۳.۳. پیامدها در ایران
از دست رفتن اعتماد داخلی به اپوزیسیون.
اتلاف فرصت‌های گذار در بحران‌های سیاسی-اجتماعی مانند اعتراضات ۱۴۰۱.
افزایش وابستگی به حامیان خارجی که مشروعیت داخلی را کاهش می‌دهد.

۴. بحث تطبیقی
تجربه کشورهایی مانند شیلی (Garretón, 1989) و آفریقای جنوبی (Giliomee & Simkins, 1999) نشان می‌دهد که اتحاد اپوزیسیون حول قواعد حداقلی و نهادهای میانجی‌گر، شفافیت مالی، پیش‌شرط گذار موفق بوده است. در مقابل، نمونه‌هایی مانند ونزوئلا و لیبی نشان می‌دهد که اپوزیسیون تکه‌تکه حتی پس از سقوط رژیم، نتوانسته گذار پایدار ایجاد کند (Levitsky & Way, 2010).

۵. نتیجه‌گیری
تحلیل اپوزیسیون ایران از منظر نظریه اپوزیسیون تکه‌تکه نشان می‌دهد که پراکندگی کنونی نتیجه ترکیب پیچیده‌ای از تنوع ایدئولوژیک، منافع شخصی، فقدان سنت همگرایی، ضعف نهادی، و سیاست فعال «مدیریت مخالفت» توسط رژیم است. بدون ایجاد سازوکارهای نهادی حل تعارض، تدوین قواعد حداقلی همکاری، و خنثی‌سازی تاکتیک‌های انشقاقی رژیم، گذار دموکراتیک در ایران با خطر شکست یا بازتولید اقتدارگرایی روبه‌رو خواهد بود.





iran-emrooz.net | Mon, 28.07.2025, 21:24
«مادر شدن مرا رادیکالیزه کرد»

گفت‌وگوی اشپیگل با گرترود کلم

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

هفته‌نامه اشپیگل شماره ۳۱ / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

مقدمه مختصر مترجم: در عصری که شبکه‌های اجتماعی (Social Media) به میدان اصلی نبردهای ایدئولوژیک تبدیل شده‌اند، فمینیسم نیز در چالش‌های جدیدی غرق شده است. گرترود کلم، نویسنده و فمینیست برجستهٔ اتریشی، در این گفت‌وگوی صریح و بی‌پرده با هفته‌نامهٔ اشپیگل، از بحران هویت فمینیسم معاصر می‌گوید، بحرانی که به باور او، با سیطرهٔ گفتمان‌های انتزاعی، زبان‌پردازی‌های پیچیده و فرهنگ هجمهٔ اینترنتی، بیش از پیش عمیق شده است. کلم که اخیراً به دلیل مواضعش هدف حملات گسترده در فضای مجازی قرار گرفته، با شجاعت از توهمات فمینیسم دیجیتال پرده برمی‌دارد: فمینیسمی که به جای پرداختن به نابرابری‌های ملموس — از قوانین سقط جنین تا شکاف دستمزد — در دام بحث‌های هویتی و نظریه‌پردازی‌های نخبه‌گرایانه افتاده است. او با اشاره به تجربهٔ شخصی خود از  حذف یک مقاله به دلیل فشارهای اینترنتی، هشدار می‌دهد که تسلیم شدن در برابر این فرهنگ، به معنای خیانت به آرمان‌های اصیل فمینیستی است. این مصاحبه نه تنها نقدی تند به محافظه‌کاری جدید در لباس ترقی‌خواهی است، بلکه تلاشی است برای بازگرداندن فمینیسم به خیابان‌ها — جایی که زنان واقعی، با مشکلات واقعی، به صدایی رسا نیاز دارند.

اشپیگل: خانم کلم، آیا مردان مقصر همه چیز هستند: بحران آب‌وهوا، جنگ‌ها، نژادپرستی؟

کلم: نه مردان، بلکه پدرسالاری.

اشپیگل: شما در کتاب خود نوشته‌اید که نیمی از بشریت که مرد هستند، نیمی دیگر را که زنان هستند «به طور سیستماتیک سرکوب و استثمار می‌کنند». آیا واقعاً همه‌چیز به این سادگی سیاه و سفید است؟

کلم: بله، مردان ذینفعان پدرسالاری هستند. آنها تحت سلطه آن هستند، اما در درجه اول از آن سود می‌برند.

اشپیگل: در جای دیگری از کتاب نوشته‌اید: «حتی در میان سیاستمداران چپ، همبستگی به ندرت فراتر از فاصله بین دو توالت مردانه می‌رود.» آیا این لحنی است که می‌خواهید با آن مردان بیشتری را به جنبش فمینیستی جذب کنید؟

کلم: آیا شما احساس می‌کنید مورد حمله قرار گرفته‌اید؟

اشپیگل: نه.

کلم: تحقیر شده‌اید؟

اشپیگل: نه به صورت شخصی. اما به عنوان یک مرد احساس طردشدگی می‌کنم.

کلم: حق با شماست، این یک اتهام است. مردان در پدرسالاری مانند ماهی در آب حرکت می‌کنند. آرزو می‌کنم حداقل به این فکر کنند که ماهی در آب هستند. پس از ماجرای ژیزل پلیکو (۲)، فریاد مردان کجا بود؟ روشنفکران مرد کجا بودند که بپرسند همجنسانشان چه کرده‌اند که قادر به چنین کاری هستند؟ چرا نقد پدرسالاری مدتهاست که دغدغه آنها نیست؟

اشپیگل: به نظر شما چرا؟

کلم: چون یک روشنفکر مرد بدون فمینیسم هم زندگی خوبی دارد.

اشپیگل: آیا مردان نیز از پدرسالاری رنج نمی‌برند؟

کلم: البته که رنج می‌برند. اما آنقدر از آن سود می‌برند که رنجشان را درک نمی‌کنند.

اشپیگل: مردان آلمانی و اتریشی به طور متوسط پنج سال زودتر از زنان می‌میرند.

کلم: مردان در چنین زمینه هایی بسیار ضعیف هستند، این درست است. اما من هیچ مرد ثروتمند، قدرتمند و محترمی را نمی‌شناسم که در عین حال فوق‌العاده مردانه نباشد. پدرسالاری فقط مردان پدرسالار را به قدرت می‌رساند. اخیراً همسرم برای تولدم من را به بار هتل زاخر (Hotel Sacher) برد. آنجا کنار کله گنده ها و غول هایی در صنعت و تجارت انرژی نشسته بودیم که ساعتها درباره دوستی‌هایشان و منافع حاصل از آن لاف می‌زدند. این نوع رفاقت‌های مردانه (Verhaberung) (۳) واقعاً شگفت‌انگیز است!

اشپیگل: آیا اصطلاح اتریشی «فرهابرونگ» (Verhaberung) به معنی برادری و رفاقت مردانه است؟

کلم:بله، دقیقاً همین است. این کله گنده ها در بار با همان بی‌شرمی حرف می‌زدند که زنان شاید فقط در توالت‌های عمومی بتوانند. مردان برای این کار حتی به حریم خصوصی هم نیاز ندارند.

اشپیگل: شما در کتاب به تزهای فیلسوفان چپ «میزان بالای تستوسترون» نسبت داده‌اید. آیا این نظر شما جدی است؟

کلم: من در «تستوسترونیستان» بزرگ شده‌ام، در کشوری که بدون این هورمون کار زیادی پیش نمی‌رود.

اشپیگل: اگر من به عنوان یک منتقد مرد، ایده‌های شما را به میزان استروژن نسبت دهم، چه پاسخی دارید؟

کلم: به عنوان یک زیست‌شناس، این موضوع برایم دردناک نیست. و به عنوان مادر دو پسر می‌توانم به شما بگویم که بارها از طغیان تستوسترون در خانه احساس غرق‌شدن کرده‌ام. بسیاری از موضوعات اجتماعی از نظر علمی نادیده گرفته می‌شوند، از جمله بحث جنسیت. زیست‌شناسی بین گامت‌های (سلول جنسی موجودات زنده) مردانه و زنانه تمایز قائل می‌شود. این را حتی یک جلبک هم می‌داند.

اشپیگل: آیا موافقید که در متن های کتاب شما «وداع با عصر فالوس» خشم زیادی وجود دارد؟

کلم: من آن را اعتراض می‌نامم، نه خشم. این کمی روشنفکرانه‌تر به نظر می‌رسد. وقتی بچه‌هایم کوچک بودند، واقعاً خشم همان چیزی بود که مرا به نوشتن تحریک می کرد. مادر شدن من را افراطی کرد. همیشه فکر می‌کردم آنچه برای دیگر مادران اتفاق افتاده برای من نخواهد افتاد. من یک رابطه برابر دارم. اما شما قبل از بچه‌دار شدن نمی‌توانید تصور کنید که چطور بچه‌ها زندگی شما را زیر و رو می‌کنند و جامعه چطور به ایده‌آل‌های شما حمله می‌کند. مادر شدن یک زن را به کلی دگرگون می‌کند. این کنترل از بیرون واقعاً غیرقابل تحمل است!

اشپیگل: چگونه به عنوان یک فمینیست، فمینیسم را به پسران خود آموزش می‌دهید؟

کلم: اصلاً هیچ. و من فکر می‌کنم این واقعاً ناعادلانه است که این زحمت را به گردن مادران بیاندازیم. توضیح دادن به آنها که باید قدرتشان را تقسیم کنند، کارهای بدون دستمزد بیشتری انجام دهند و بیشتر به دیگران خدمت کنند، بسیار سخت است. پسران من الآن ۱۳ و ۱۹ ساله هستند. من حتی به دیگر مردان جوان هم که می‌گویند فمینیست هستند، اعتماد ندارم. این مردان جوان با لاک ناخن – بامزه هستند! لاک زدن یک حرکت زیبا و باز است، اما بعدش چه؟ اگر این مردان جوان دسته‌جمعی به مشاغلی مانند پرستاری روی می‌آوردند، قابل قبول بود... اما اینطوری که الان هست؟

اشپیگل: مطالعات نشان می‌دهند که مردان جوان می‌خواهند پدرانی متفاوت از پدران خود باشند، حضوری فعال‌تر، دلسوزتر.

کلم: در پدر بودن، چیزی تغییر می‌کند، این درست است. اما فقط همانجا! مردان جوان در نهایت همان چیزی را می‌خواهند که پدران و پدربزرگ‌هایشان می‌خواستند. آنها می‌خواهند موفقیت شغلی داشته باشند و ورزش کنند. و اگر صادق باشیم، حتی این پدران جدید هم معمولاً فقط می‌خواهند کمی مشارکت کنند و واقعاً درک نمی‌کنند که اگر قرار بود قربانی‌های مادام‌العمر بدهند، چه عواقبی برایشان داشت. چون در آن صورت دیگر نمی‌توانستند هر طور که می‌خواهند زندگی کنند. پدرسالاری شاید حداکثر ترکی ‌خورده باشد. در سطح جهانی، شاید اثرات پدرسالاری حتی بدتر از همیشه باشد، چون قدرت در دستان تعداد کمی از مردان متمرکز شده است: سیاستمداران آلفا (4) مانند ترامپ، تکنولوژیست‌های آلفا مانند ماسک، ارتباط‌دهندگان آلفا مانند زاکربرگ. که حتی آنها هم پدرسالاران کلاسیک نیستند.

اشپیگل:  چرا نه؟

کلم: پدرسالاران کلاسیک از افرادی که تحت سلطه شان هستند استفاده میکنند، اما به آنها رسیدگی هم میکنند. درست مثل یک کشاورز که از دامهایش مراقبت میکند. ترامپ و امثال او مردان فالوکرات (phallokratische Männer) یا به عبارتی قدرت‌طلبی هستند که هیچ غریزه نگهدارنده یا محافظتی در آنها وجود ندارد. انگار مردانگی شان در مرحله نوجوانی متوقف شده است. آنها رهبران گله‌ای هستند که اصلاً به گله اهمیت نمی‌دهند. غمگین‌کننده است.

اشپیگل: در کتابتان در مقابل واقعیت پدرسالارانه، آرمان‌شهر جوامع مادرسالار (مبتنی بر حقوق مادران) را قرار داده‌اید.

کلم: مادرسالاری توهمات آرمان‌گرایانه نیست! این جوامع وجود داشته‌اند و هنوز هم وجود دارند. و آنها صرفاً پدرسالاری وارونه نیستند که در آن زنان بر مردان حکومت کنند. در این جوامع روابط سلطه، سلسله مراتب یا بالا و پایین وجود ندارد، بلکه درون و بیرون مطرح است. در مرکز همه چیز مادران قرار دارند.

اشپیگل: در جوامع مادرسالاری که شما توصیف می‌کنید، پدران بیولوژیک نقش چندانی ندارند.

کلم: در بسیاری از فرهنگ‌های مادرسالار، اصلاً واژه‌ای به نام «پدر» وجود ندارد. در قبیله خانوادگی، برادران مادر (یعنی دایی‌ها) وظایف اجتماعی و اقتصادی پدران را بر عهده می‌گیرند. روابط عاشقانه مادران مستقل از والدین بودنشان است. این را خوب درک کنید: این یعنی  عشق آزاد! 

اشپیگل: و برای من به عنوان یک پدر، یعنی باید رابطه با فرزندان بیولوژیکم را با رابطه نزدیک‌تر با خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایم عوض کنم. می‌فهمید که چرا متقاعد نشده‌ام؟

کلم: اما خانواده کوچک پدرسالارانه اصلاً کارآمد نیست! وقتی از هم می‌پاشد، همه چیز به هم می‌ریزد. می‌فهمم که شما به عنوان یک مرد ممکن است با این فکر احساس کنید از لطف دیدن رشد فرزندان بیولوژیکتان محروم شده‌اید. اما این نگاه بسیار فردگرایانه است. قبیله مادرسالار می‌خواهد حال همه خوب باشد.

اشپیگل: در کتاب جدیدتان نوشته‌اید که فمینیسم معاصر مشکل وجهه (Imageproblem) دارد. چرا؟

کلم: به دلیل تمایلات کانیبالیستی (همجنس‌خوارانه) آن. فمینیست‌های نسل‌های مختلف به جان هم می‌افتند و همدیگر را سانسور می‌کنند. جای تعجب نیست که فقط حدود ۲۰ درصد زنان در نظرسنجی‌ها خود را فمینیست می‌دانند. گفتمان فمینیستی به فضایی ترسناک، یک میدان مین پر از چاله و تله تبدیل شده است.

اشپیگل: شما اخیراً در یکی از این تله‌ها افتادید، چون در متون خود با مواضع فمینیست‌های کوییر (queer) مشکل داشتید.

کلم: واقعاً زشت بود...

اشپیگل: ... زشت.

کلم: باید بگویم تحملش در ابتدا سخت بود، واقعاً همه چیز تیره و تار بود. فمینیسم اینترنتی برایم شبه ‌مذهب است. نمی‌دانم الهه آن کیست، اما پیامبرانی مثل نظریه‌پرداز جنسیت جودیت باتلر (Judith Butler) دارد، یک اعتقادنامه و کلی مبلغ اخلاقی که در شبکه‌های اجتماعی مراقبند همه اعتقادنامه را درست تکرار کنند.


شبکه‌های اجتماعی (Social Media) بدترین اتفاقی است که می‌توانست برای فمینیسم بیفتد

اشپیگل: در این اعتقادنامه چه چیزی نوشته شده؟

کلم: شعارهایی مثل «کار جنسی هم کار است». اگر کسی بگوید قضیه به این سادگی نیست، که فقط سیاه و سفید وجود ندارد، که کار جنسی صرفاً کار نیست، که می‌تواند هم کار باشد هم سوءاستفاده، خشونت یا برده‌داری، با او برخورد می‌شود. یا شعار «زنان ترنس، زن هستند». این جمله هم ذاتاً غلط نیست و توجیه خودش را دارد، اما حقایق ساده‌ای که روی یک کارت نقل‌قول جا می‌شوند، به ندرت با واقعیت‌های زندگی سازگارند. زنان ترنس ممکن است مشکلاتی داشته باشند که دیگر زنان ندارند و بالعکس. فقط به حوزه پزشکی فکر کنید.

اشپیگل: متن شما پس از اعتراضات اینستاگرامی مبنی بر ترنس‌هراسی، از مجموعه‌ای فمینیستی به ویراستاری مارایکه فالویکل و اوا رایسینگر (Mareike Fallwickl und Eva Reissinger) حذف شد. آیا شما ترنس‌هراس هستید؟

کلم: این اتهام شرم‌آور است. این یک برچسب زنی و آسیب به شهرت من است. من نمی‌توانم و نمی‌خواهم با این اتهام زندگی کنم، چون هیچ پشتوانه‌ای ندارد. وکیل من در حال بررسی این موضوع است.

اشپیگل: عامل جنجال دو مقاله قدیمی شما در روزنامه «استاندارد» (Standard) بود.

کلم: در آن مقالات حتی یک جمله ترنس‌هراسانه وجود ندارد، این را حتی نورا اکرت که یک زن ترنس است در مقاله‌ای در queer.de تأیید کرده است. من قطعاً ترنس‌ها و اینترسکس‌ها را اعضای مهم و ارزشمند جامعه می‌دانم. به طور کلی معتقدم باید هنجارهای جنسیتی را بشکنیم و فراتر از سیستم دوتایی مرد و زن فکر کنیم. به همین دلیل هم از همه اشکال بینابینی استقبال می‌کنم. اما من به حقایق ساده شک می‌کنم. و شک کردن مجازات دارد. بسیاری در این صحنه دوست دارند خود را با پرچم رنگین‌کمانی نشان دهند، اما جهان‌بینی شان رنگارنگ نیست. سیاه و سفید است. آنها نمی‌فهمند که واقعیت در قطب‌ها نیست، بلکه در فضای بین این قطب‌هاست.

اشپیگل: در یکی از متن‌های جنجالی‌تان، اصطلاح  FLINTA (مخفف زنان، لزبین‌ها، افراد میان جنسی (۵)، غیرباینری‌ها (۶)، ترنس‌ها و افراد بدون جنسیت) را نقد کرده‌اید. چه مشکلی با این اصطلاح دارید؟

کلم: به عنوان یک زن، زبانی که سعی می‌کند فراگیر باشد اما در عین حال واژه «زن» را محو می‌کند، برایم آزاردهنده است. ناگهان فقط مردان و «غیرمردان» وجود دارند که همگی در یک زبان مصنوعی ادغام می‌شوند. مردان به عنوان هنجار ظاهر می‌شوند و زنان بخشی از توده‌ای از «بقیه»، یک جمعیت قربانی. این نگران‌کننده است. علاوه بر این، اکثر مردم اصلاً نمی‌دانند  FLINTA چیست. اما ما به فمینیسمی نیاز داریم که ساده، قابل فهم و مورد پذیرش اکثریت باشد. فقدان این فمینیسم را در هر انتخابی می‌بینیم.

اشپیگل: در کتاب جدیدتان نوشته‌اید که فمینیسم در «ساختارهای نظری پیچیده» گم شده است. آیا مبارزه برای حقوق و حضور ترنس‌ها از نظر شما نمونه‌ای از این «ساختارهای نظری پیچیده» است؟

کلم: این مبارزه درست و مهم است. اما اکثریت قاطع زنان در جنسیتی که هنگام تولد به آنان نسبت داده شده، احساس راحتی می‌کنند. فمینیسم باید این زنان را در کانون توجه قرار دهد، باید آن‌ها را به عنوان  «زن»  خطاب کند اگر می‌خواهد اکثریت را بسیج کند. تصادفی نیست که زنان در گستره جامعه مدتهاست از گفتمان‌های فمینیستی کنار کشیده‌اند.

اشپیگل: واقعاً دلیلش بحث ترنس‌هاست؟

کلم: دلیلش این است که فمینیسم فعلی بیشتر حول خودش می‌چرخد: نظریه‌های پیچیده، سیاست زبانی، هویت. فمینیسم اشتباه کرد که از خیابان‌ها فاصله گرفت و به حلقه‌های روشنفکری پناه برد. فمینیسم عمل‌گرا در کماست. ما به سیاست‌گذاری زنان‌محور نیاز داریم که دوباره چکمه‌هایش را بپوشد و سراغ کارهای سخت فمینیستی برود.

اشپیگل: این حرف‌ها به طور عملی یعنی چه؟

کلم: قانون سقط جنین! ما در یک حکومت دینی زندگی نمی‌کنیم، اما کلیسا هنوز دخالت می‌کند. این که اصلاً اجازه داریم حاملگی را قطع کنیم، هنوز یک لطف است! و کسی نباید به آن دست بزند. این را اخیراً در بحث درباره قاضی زن آلمانی دیدیم. راست‌گراها هم در این میان نقش دارند، مخصوصاً اینجا در اتریش. همچنین غیرقابل قبول است که برای اکثر زنان، وسایل پیشگیری هنوز تحت پوشش بیمه نیستند. یا این که خشونت علیه زنان به ندرت پیگرد قانونی دارد. البته زیاد حرف می‌زنیم، اما کم عمل می‌کنیم. همین مشکل در مورد  اختلاف دستمزد بین جنیست (Gender-Pay-Back) ها هم وجود دارد. ما باید به توزیع منابع بین مردان و زنان بپردازیم.

اشپیگل: آیا از این که انتشارات  لیکام (Leykam) و ویراستاران کتاب زیر بار فشار اینترنت رفتند و مقاله شما را حذف کردند، عصبانی هستید؟

کلم: بهترین بخش ماجرا این بود که آن‌ها از زنانی که به من حمله کردند، به خاطر «هوشیاری‌شان» تشکر کردند! آن‌ها به خودشان شلیک کردند و بعد برای این اجازه تشکر هم کردند. نه تنها بی‌مغزی نشان دادند، بلکه بی‌ستونی هم بودند. ترکیبی از تصمیم بد و چاپلوسی. چه ریاکارهایی!

اشپیگل: چرا ریاکار؟

کلم: چون همه طرف‌ها از نظرات من باخبر بودند و برایشان قابل قبول بود. به همین دلیل هم من در این پروژه کتاب حضور داشتم. جذابیت کار همین بود: فمینیست‌هایی از نسل‌ها و مواضع مختلف در یک کتاب برای هدف مشترک بحث کنند.  تانجا رایش (Tanja Raich) ، مدیر برنامه‌ریزی لیکام، سال‌هاست من را می‌شناسد. چندین رمان من را با هم کار کرده‌ایم. او می‌دانست من چه فکر می‌کنم و چه می‌نویسم.

اشپیگل: پس چرا انتشارات و ویراستاران از شما حمایت نکردند؟

کلم: فقط می‌توانم این را یک واکنش ترس‌آلود ببینم. آن‌ها باید بین گفتمان و تسلیم، بین شجاعت و ترس از بدنام شدن انتخاب می‌کردند. لیکام دوست دارد خود را قدیمی‌ترین انتشارات اتریش بنامد، یک انتشارات مردانه قدیمی که همه مردان قدرتمند در آن کتابی منتشر کرده‌اند، حتی کسی مثل  آندریاس اونتربرگر(Andreas Unterberger) که امروز راست‌ پوپولیست شناخته می‌شود. در سال‌های اخیر، لیکام با چند عنوان کتاب موضع کوییر-فمینیستی گرفته و در اینستاگرام جامعه‌ای جدید برای خود ساخته. با این که این انتشارات قدیمی معمولاً مستقل عمل می‌کند، در فضای مجازی کاملاً وابسته است. می‌توانستند صفحه‌شان را ببندند و بگویند: «بسه دیگه! این انتشارات ماست! چرا تایم‌لاین ما را خراب می‌کنید؟» اما بعضی از این افراد واقعاً فکر می‌کنند که به جامعه مدیون «فضای گفتمانی» هستند.

اشپیگل: این اشتباه است؟

کلم: از کی اینستاگرام جای بحث درباره کتاب‌های قبل از چاپ شده؟ شبکه‌های اجتماعی بدترین اتفاقی بودند که برای فمینیسم افتاد. فعالیت چپ‌گرایانه در اصطبل ایلان ماسک و مارک زاکربرگ، میلیاردرهای زن‌ستیز: چطور می‌توان باور کرد که این به نتیجه‌ای برسد؟ چقدر ساده‌لوحانه!

اشپیگل: رسانه‌های اجتماعی ماشین‌های تولید قطعیت هستند که صراحت، قاطعیت و رفتار جسورانه را تشویق می‌کنند.

کلم: منطق گفتمانی یک هجمه اینترنتی کاملاً پدرسالارانه است. هیچ چیز خواهرانه یا دموکراتیکی در آن نیست، برعکس. یک هجمه اینترنتی مردسالارانه (phallokratisch) است. آنچه آن زنان با من کردند، با همه اصول فمینیسم در تضاد است. این خیانت، این فقدان همبستگی! جالب این که مقاله حذف‌شده من دقیقاً درباره همبستگی بود.

اشپیگل: هفته‌نامه لیبرال-چپ فالتر (Falter) این متن را چاپ کرده است. بحث به ترنس‌ها ربطی نداشت.

کلم: اصلاً. در آن داستان تخیلی، زنان سراسر جهان همزمان دست به اعتراض زایمان، اعتراض کاری و اعتراض مصرفی می‌زنند. یک «ما»ی فمینیستی بزرگ: دنیا به این چیزها نیاز دارد. اما به جای آن، فمینیست‌ها یک دیگر را تکه‌تکه می‌کنند. من رمانی درباره این موضوع در سال ۲۰۲۳ نوشته‌ام.

اشپیگل: در کتاب «موجود تک ‌سلولی» درباره یک خانه اشتراکی زنان و ایده ساخت یک برنامه تلویزیونی مقابل «برادر بزرگ» صحبت می‌کنید: «خواهر بزرگ»، یک شوی واقع‌نمایی که در آن فمینیست‌های نسل‌های مختلف درباره فمینیسم بحث می‌کنند.

کلم: این رمان به طرز ترسناکی بسیاری از اتفاقاتی که اخیراً برایم افتاده را پیش‌بینی کرده بود. امروز می‌توانست یک شوی پربیننده باشد، نه؟ اگر شرکت‌کنندگان را درست انتخاب کنند و واقعاً با هم گفت‌وگو کنند، عالی می‌شد. من حاضر بودم شرکت کنم.

اشپیگل: حاضرید با همان افرادی که به شما حمله کردند، در یک شو شرکت کنید؟

کلم: چرا که نه؟ از نظر استدلالی جرئت این کار را دارم. بارها پیشنهاد کرده‌ام که با این افراد در فضای عمومی گفت‌وگو کنم، اما تا حالا هیچ‌کس حاضر نشده با من روی یک صحنه بنشیند. چون یک صحنه با من فضای امن نخواهد بود.

اشپیگل: خانم کلم، از این گفت‌وگو متشکریم.

————————————
زیر نویس‌های مترجم:
۱: کتاب آلمانی وداع با مردسالاری یک بیانیه جدلی«Abschied vom Phallozän: Eine Streitschrift»  اثر گرتراود کلِم است که در تاریخ ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵ نشر می‌شود (Verlag Matthes & Seitz Berlin).
در این رساله‌ انتقادی فشرده (حدود ۱۲۰ صفحه)، نویسنده به بررسی نقش بنیادی  مردسالاری در بحران‌های جهانی کنونی می‌پردازد:
*  دوران حال Anthropocene (عصر انسانی) به پایان نزدیک شده؛ اما علت اصلی بحران‌ها نه انسان به‌طور کلی، بلکه مردانِ قدرتمند هستند که با اتحاد قدرت سیاسی و تکنولوژیک، کره‌ی زمین را به نابودی می‌کشانند,
* کلِم عنوان می‌کند که هیچ ‌اقدام محیطی، ضد استثماری یا آزادی‌بخش مؤثری بدون نقد بنیادین مردسالاری ممکن نیست: نه انسان، بلکه patriarchy زمین را در چنگال دارد.
*  به‌عنوان مقابله‌ با این سلطه، نویسنده از ساختارهای مادرسالارانه، هم در گذشته و هم در برخی جوامع معاصر، الهام می‌گیرد. او آن‌ها را مدل نمونه‌هایی می‌داند که می‌توانند راهنمایی برای پایان دادن به دوران مردسالاری یا  Phallozän   باشند
* کلِم همچنین پیشنهاد بازگشت معکوس به استعمارزدایی فرهنگی و سیاسی را مطرح می‌کند: واژگون‌کردن استعمار، برده‌داری، نژادپرستی و سلطه‌ی اقتصادی را به‌عنوان پیش‌شرط عبور از مردسالاری می‌شناسد.:
این اثر را می‌توان یک بیانیه جدلی (Streitschrift) دانست: نوشته‌ای انتقادی، جسور و تحریک‌کننده که معتقد است برای حل بحران‌های امروز — از تغییرات اقلیمی گرفته تا نابرابری اجتماعی—باید نه فقط به اصلاح ساختارهای سیاسی و اقتصادی، بلکه به بازنگری ساختاری و فرهنگی تاریخ مردسالارانه بپردازیم.
۲: ژیزل پلیکو (Gisèle Pelicot) زن شوهر داری که همسرش از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰ با داروی خواب‌آور او را بیهوش می‌کرد و به‌طور سیستماتیک توسط ۷۲ مرد بیگانه مورد تجاوز قرار می‌داد—در مجموع حداقل ۹۲ بار. او حتی این حملات را ضبط می‌کرد
۳: واژه‌ی آلمانی  Verhaberung یک اصطلاح نسبتاً انتقادی و غیررسمی است که معنای آن در زبان فارسی به چیزی مانند «باندبازی»، «پارتی‌بازی»، یا «زدو‌بندهای پشت‌پرده» نزدیک است.
۴: در واژه‌ی  Alphapolitiker ، بخش اول یعنی  Alpha برگرفته از مفهوم «نر آلفا» یا  Alpha male است که از دنیای حیوانات (مثل گرگ‌ها یا شامپانزه‌ها) وارد زبان روزمره و سیاسی شده است.
Alphapolitiker یعنی سیاست‌مداری که رفتاری سلطه‌گر، پرنفوذ، پرکلام، پیش‌برنده و قدرت‌طلب دارد. چنین فردی معمولاً سعی می‌کند نقش رهبر بی‌چون‌وچرا را ایفا کند، حرف آخر را بزند، دیگران را کنترل کند، و خودش را در مرکز قدرت نگه دارد.
۵: inter Personen یعنی: افراد میان‌جنسی. افرادی که ویژگی‌های زیستی (کروموزومی، هورمونی یا آناتومیکی) آن‌ها به گونه‌ای است که در تقسیم‌بندی معمول مرد/زن نمی‌گنجند. مثلاً ممکن است همزمان اندام‌های جنسی مردانه و زنانه داشته باشند یا ویژگی‌های زیستی ترکیبی داشته باشند. در فارسی به آن‌ها می‌گوییم: افراد بیناجنسی یا میان‌جنسی
۶: nichtbinäre Personen یعنی افراد غیر دوتایی. افراد غیردوجنس‌گرا یا افراد با هویت جنسیتی غیردوتایی. افرادی که خود را نه به عنوان مرد و نه زن تعریف می‌کنند، یا هویتی میان این دو دارند، یا هویتی فراتر از این دوگانه.



نظر خوانندگان:


■ به خوانندگان این ترجمه توصیه می‌کنم به جمله‌ای که گرترود کلم (Gertraud Klemm) در باره جودیت باتلر (Judith Butler) گفته دقت بسیار بنمایند!
با احترام - حسین جرجانی


■ اتفاقاً می‌خواستم در باره جودیت باتلر یک زیر نویس اضافه کنم اما متاسفانه فراموش کردم.
طباطبایی


■ با درود به آقای طباطبایی، بسیار سپاسگزار از این ترجمه‌های سودمند، ترجمه‌های نه فقط با انتخابی هوشمندانه بلکه با تسلط کامل به دو زبان که بسیار نادر است. پایدار باشید.
حماسه ایرانی


■ با تشکر بسیار از جناب ایرانی عزیز به خاطر لطف و محبتی که دارند. ولی نه. راستش من اصلاً خودم رو در زبان آلمانی و بخصوص انگلیسی چندان مطلع نمی‌دانم. آلمانی که زبان تحصیلی من بوده. البته از یک ماه مانده به سال ۱۳۵۹ که به ایران برگشتم دیگه از ایران خارج نشدم مگر فقط یک هفته در سال ۱۳۷۰ زمان رفسنجانی که برای آموزش یک دستگاه پیشرفته آزمایش صفات کیفی الیاف پنبه به سوئیس رفتم. ولی تا قبل از آمدن ماهواره و اینترنت مرتب کتاب آلمانی می‌خواندم. انگلیسی را هم از روی اجبار دوباره یاد گرفتم. چون در سازمان پنبه استخدام شده بودم و مرتب از خارج جزوه و کتاب می آمد و فقط به زبان انگلیسی. بنابراین پیش خودم در مدت کوتاهی انگلیسی را در حد خواندن و ترجمه یاد گرفتم. کاری که من بعداً انجام دادم این بود که بعضی کتاب‌هایی در زمینه فلسفه و علوم اجتماعی که ترجمه روان و خوب فارسی داشتند را با متن اصلی انگلیسی که از اینترنت پیدا می‌کردم مقایسه می‌کردم و از این طریق چیزهای زیادی آموختم. در هر حال از توجه و لطف شما ممنونم.
مخلص شما علی محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Sun, 27.07.2025, 18:05
مونیخ ۲ و همه دارایی پهلوی!

احمد پورمندی

در روز شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ یک گردهمایی تحت عنوان «همایش همگرائی ملی برای نجات ایران» به ابتکار و دعوت رضا پهلوی در شهر مونیخ برگزار شد. در شب قبل از این همایش، هم شاهد تظاهراتی از سوی نیرو‌های پهلوی طلب در میدان مرکزی شهر بودیم. در این یادداشت گزارش‌گونه، سعی می‌کنم به برخی از جوانب مثبت و منفی این اکسیون بپردازم.

۱- بنا بر تخمین‌های بی‌طرفانه، در تظاهرات شب شنبه جمعیتی بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ نفر شرکت داشته‌اند. اقلیت بسیار کوچکی از حاضرین از شهر مونیخ بودند و بقیه بر اساس شواهد میدانی و گزارش اقای پهلوی، از کشور‌های مختلف، از استرالیا تا آمریکای شمالی و همه کشور‌های اروپایی به مونیخ آمده بودند تا بخش قابل بسیج دارایی میدانی جریان پهلویست را به نمایش بگذارند. تظاهرکنندگان شعار‌های همیشگی خود نظیر «رضا شاه روحت شاد»، «کینک رضا پهلوی»، «جاوید شاه»، «مرگ بر سه فاسد؛ ملا، چپی، مجاهد» را سر می‌دادند و در کنار پرچم شیر و خورشید، پرچم فیروزه‌ای دربار پهلوی و پرچم اسرائیل را هم حمل می‌کردند.

نظر به تدارکات وسیعی که برای این تجمع به عمل آمده بود، می‌توان آن را تظاهراتی به لحاظ کثرت حاضرین، بسیار ناموفق و به لحاظ محتوای شعار‌ها، مطلقا بی‌ربط با شعار «همکاری ملی برای نجات ایران» دانست.

۲- نشست روز شنبه اما، برخلاف تظاهرات جمعه کیفیت و برنامه دیگری داشت. در این همایش حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر شرکت داشتند. مراسم در سالن مجللی که بوسیله تشکل محلی «حلقه مونیخ» یا «مونشنر سیرکل» تهیه شده بود، با پخش سرود شاهنشاهی (شاهنشه ما زنده بادا، باید به فررش جاودان!…..) و زیر شعار محوری «ایران را پس می‌گیریم!» آغاز شد. بر اساس فیلم‌های موجود، هنگام پخش سرود مذکور، همه حاضران به پا خاستند و خاطره سینما‌های دوران پهلوی دوم و اجباری بودن برخاستن در هنگام پخش سرود را زنده کردند و به همه بینندگان میزان «ملی و فراگیر» بودن گردهمایی را خاطر نشان نمودند!

۳- نشست مونیخ ۲ به شدت حرفه‌ای و مدرن، بر اساس اصول «مارکتینگ» و «برند سازی» برنامه‌ریزی شده بود و همه‌چیز، با نظمی عالی و بدون وقت تلف شده، به اجرا در آمدند. بخش‌های مختلف برنامه از سخنرانی تا موسیقی و اجرا‌های زنده، تا پیام‌های تصویری و تا اعلام وفاداری زندانیان و آسیب‌دیدگان حامی پهلویسم، به گونه‌ای سنجیده و‌ هارمونیک عرضه شدند. به گونه‌ای که برخی از حاضران، بار‌ها از شوق یا اندوه گریستند. در همه بخش‌ها، همه چیز طبیعی بود. احساسات و سخنان، شاید تمرین شده بودند، اما فیک نبودند.

۴- در این همایش، آقای پهلوی همه سرمایه قابل انتقال خود در خارج از کشور را که درصد بالایی به شمار می‌رود، به صحنه آورد. تیم پهلوی موفق به دریافت پیام از زندان، خانواده‌های زندانیان طرفدار پهلوی‌ها، خانم عبادی و گوگوش شد و درجریان نشست هم، علاوه بر کسانی از طیف‌های حامی سلطنت نظیر نوری علا، افرادی از اقوام مختلف ایرانی، اغلب با لباس‌های محلی، در کنار شماری از زندانیان رها شده و آسیب‌دیدگان خیزش مهسا و برخی از اعضای خانواده زندانیان و جان‌باختگان، به ایراد سخن پرداختند.

شماری از خلبانان ارتش شاهنشاهی که با مو‌های سپید و سلام‌های نظامی به آقای پهلوی، خاطرات حامیان پنجاه و هفتی محمدرضا شاه را زنده کردند.

حضور شماری از کادر‌های سابق حزب توده و سازمان اکثریت که به اردوی حامیان رضا پهلوی پیوسته‌اند، به تکمیل پازل «همگرایی ملی» کمک کرد.

۵- ارائه رئوس برنامه‌های مربوط به دوره گذار، دوره صد روز اول پس از سرنگونی ج.ا. و دوران سازندگی پس از استقرار نظام جدید، بوسیله شماری از کارشناسان، بخشی از برنامه نشست بود. این پرفورمنس، گرچه یک برنامه محتوایی نبود و هیچ چیز برای گفتگو، عرضه نکرد، اما یک برنامه تبلیغاتی قوی بود که به رد اتهام بی‌برنامه بودن پهلوی‌گرا‌ها در نزد مخاطب عام کمک می‌کرد، بدون آنکه بتواند «برنامه داشتن» را برای نخبه‌گان سیاسی اثبات کند.

۶- نشست مونیخ با مشخصاتی که به اختصار بدان‌ها پرداختم، نه نشستی برای مشورت، گفتگو، رای‌گیری بر سر اسناد «همکاری ملی برای نجات ایران» بود و نه اساسا سازوکاری بدین منظور داشت. این نشست، دو هدف مهم را پی گرفته بود:

اول- «بیعت» با آقای پهلوی به عنوان «رهبر انقلاب ملی ایران» که به خوبی انجام شد. جدای از، افتادن یک هواخواه به پای شاهزاده و مدیحه‌سرائی‌های امثال علیرضا نوری‌زاده، تقریبا همه کسانی که به جایگاه رفتند، سخنان خود را با حمد و ثنای «خاندان ایران‌ساز پهلوی» آغاز کردند و با اعلام بیعت با رضا پهلوی، پایان دادند. تنها دو - سه تن از سخنرانان از این قاعده مستثنا بودند. این افراد احتمالا به عنوان مدرک و سند برای اثبات فراگیر و ملی بودن گردهمایی، در درون آن بر خورده بودند.

دوم- تولید محتوا برای تبلیغات! در این زمینه هم همایش بسیار موفق بود. رضا پهلوی بعد از رسوایی ناشی از همراهی با بمباران ایران بوسیله اسرائیل و فراخوان به قیام در پناه آتش ارتش اسرائیل و ریزش شدید محبوبیتش در داخل کشور، به یک دوپینگ تبلیغاتی نیاز داشت تا روحیه خود را باز یابد. همایش، این وظیفه را هم به خوبی انجام داد.

۷- رضا پهلوی که بدون همسرش یاسمین و آجودان مخصوصش، امیر حسین اعتمادی و به اتفاق دخترش، نور پهلوی وارد سالن شد، در تمام مدت همایش در ردیف اول و در بخش مدعوین جای گرفت و جز پاسخ به ابراز احساسات، سخنی بر زبان نیاورد.

۸- سخنرانی اختتامیه همایش که بوسیله آقای پهلوی ایراد شد، شامل دو بخش بود. در بخش اول که فی البداهه و بدون نوشته ایراد شد، او از هوادارانش خواست که برای نامیدن او از هیچ عنوانی جز «پدر» استفاده نکنند و توجه داشته باشند که او علاقه‌ای به داشتن هیچ مقامی بعد از پیروزی ندارد و تنها دغدغه او، رهبری دوران گذار، برگزاری انتخابات آزاد و سپردن کشور بدست صاحبان آن است و همین صاحبان، شکل نظام آینده را که ممکن است جمهوری یا پادشاهی باشد، تعیین خواهند کرد.

در بخش مفصل سخنرانی که از روی کاغذ قرائت شد، آقای پهلوی با تاکید، مدعی شد سقوط رژیم بسیار نزدیک شده است و او برای گذار و دوران‌های تثبت و شکوفایی کشور برنامه دارد و کسی نباید نگران خلا قدرت ناشی از سرنگونی نظام ج.ا. باشد. او اعلام کرد که علاوه بر مسیر تماسی که با انتشار «کیو آر» کد در تلویزیون ایران اینترنشنال برای نیرو‌های نظامی و امنیتی، ایجاد کرد، به زودی از وب سایتی رونمایی خواهد کرد که امکان تماس همه ایرانیان با دفتر او و مسولین مربوطه را فراهم می‌آورد. او پیشتر در مصاحبه با پولتیکو مدعی شده بود که شمار مرتبطین نظامی، دولتی و امنیتی از ۵۰ هزار نفر گذشته است. در این سخنرانی او اعلام کرد که به مقادیر متنابهی از اطلاعات ذی‌قیمت از طریق این مرتبطان دست یافته که در بانک‌های طلاعاتی خاص مورد پردازش و بهره برداری قرار خواهند گرفت.

آقای پهلوی همچنین از تشکیل دو نهاد اجرایی و راهبردی زیر رهبری خودش خبر داد و یادآور شد که کار نهاد اجرایی پس از سرنگون کردن رژیم پایان می‌یابد و نهاد راهبردی وظایف پارلمان موقت را برعهده خواهد گرفت.

رضا پهلوی حملات شدیدش را روی شخص خامنه‌ای متمرکز کرد و از جمله، او را به خاطر آنکه نتوانست از آسمان کشور در مقابل جنگنده‌های «کشور کوچک اسرائیل» دفاع کند، به باد سرزنش گرفت! او به روی خود نیاورد که خودش مشوق این حملات بود و با تصور پیروزی اسرائیل و قیام مردم در پناه آتش ارتش اسرائیل، وعده پرواز پیروزی به تهران را هم داده بود!

آقای پهلوی سخنرانی خود را با این شعار به پایان برد:
ما ملت کبیریم!
ایران را پس می‌گیریم!

در یک جمع بندی کلی:
همایش مونیخ ۲ یک برنامه تبلیغاتی قوی، حرفه‌ای و موثر بود. فضای همایش به بوی بسیار تند ناسیونالیسم اقتدارگرا آلوده بود. حضور شماری افراد بدون نمایندگی از اقوام ایرانی، نمی‌‌توانست این بوی تند را بپوشاند.

این همایش، مراسم «بیعت» مونیخ ۱ را که به دوازده گروه کوچک سلطنت‌طلب محدود بود، تا حدودی گسترش داد، بدون آنکه از محدوده پهلویست‌ها خارج شود و تمایل ملیون و جمهوریخواهان را جلب کند. معدود افراد با پیشینه چپ، که روی تغییر رفتار پهلوی شرط بسته بودند، جز تکمیل کردن پازل تبلیغاتی، دستاوردی نداشتند.

رضا پهلوی همه همّ خود را بر پذیراندن نقش خود به مثابه رهبر انقلاب ملی متمرکز کرد و تلویحا اذعان نمود که بدون حمایت جمهوریخواهان، او شانسی برای رسیدن به این هدف ندارد. او این بار به جد کوشش کرد تا به هواداران متعصب و افراطی خود بفهماند که باید دست از شعار‌هایی از جنس «کینگ رضا پهلوی» بردارند تا راه برای پیشرفت او به سوی اهدافش ناهموار نشود.



نظر خوانندگان


■ با سپاس از آقای پورمندی، تم اصلی و فضای کلی این گردهمایی برای بسیاری از ایرانیان مایوس کننده بود. همانطور که گفتید تضاد آشکاری بین دستورالعمل اعلان شده و روایت به نمایش گذاشته شده وجود داشته. اعتراف می‌کنم که این نگارنده امید زیادی به شخص رضا پهلوی داشته‌ام، که ایشان از موقعیت ارزشمند خود در جنبش سود جویند و نقش فعالی در وحدت جنبش بازی کنند، نه آنکه ادعای رهبری کل مردم ایران را داشته باشند. یکی از بزرگترین کمبودها در محتوای این نشست ندیدن لایه های مختلف اصلاح طلب که بخش مهمی از اپوزسیون را تشکیل می‌دهند و در گذار کم هزینه و خشونت پرهیز از جمهوری اسلامی نقشی به مراتب بزرگتر از کمیت فعلی خود دارند. از قضا امید سلطنت‌طلبان بطور عمده روی متحدان پنهان در درون رژیم متمرکز است (رویکرد کودتا) تا نیروهایی که خارج از دایره قدرت رژیم و منتقد به آن هستند. اینچنین رویکردی خطر قطبی شدن و به خشونت گراییدن داخلی جنبش  را به دنبال دارد. من هنوز به نقش آفرینی مثبت آقای رضا پهلوی امید دارم، ایشان باید جایگاه خود را به  عنوان یک شخص تاثیر گذار در یابند و از دنباله روی با موج های اطراف خود بپرهیزند. پهلوی پرستی و نقش مثبت رضا پهلوی دو مقوله متفاوت هستند. پهلوی پرستان اگر چه نیرویی وجیه و مورد احترام در جنبش هستند اما به دلیل دیدگاه آنها در تقسیم کل ایران به “پهلوی پرست” و “پهلوی ستیز”، قابلیت نقش رهبری در یک جنبش دمکراتیک را ندارند.
روزتان خوش، پیروز.


■ شور بختانه مخالفین غیر پهلوی شیدا با انفعال حیرت انگیزشان به پهلوی طلبان و رهبر آنها رضا پهلوی این امکان را داده‌اند که خود را “پدر” ملت ایران بنامد و خواستار “بیعت” همه نیروها با خود باشد (همه با من!). بنابراین نمی‌توان به وی و همراهان ذوب شده در ولایت رضا پهلوی ایراد گرفت. آنها از حق دمکراتیک خود به بهترین وجهی بهره می‌گیرند و می‌کوشند خود را به بدیلی که بوی نظام دیکتاتوری پدرش را می‌دهد مطرح سازند. تا زمانی که بدیل دیگری از نیروهای واقعا دمکرات و سکولار مخالف نظامی موروثی نتوانند بدیل دیگری تشکیل دهند و اعتماد جامعه مدنی داخل را جلب کنند دو بدیل موجود یعنی جمهوری جهل و جنایت و بدیل پهلوی‌گرا با گرایشات دمکراسی ستیز و ایران‌گرایی افراطی در میدان رقابت سیاسی کشور جولان خواهند داد.
با سپاس، شهرام


■ علیرغم گرایش وسیع سکولار دمکراسی در جامعه ایران و همچنین طیف وسیع شخصیت‌های نامدار جمهوری خواه در ایران و خارج از ایران بسیج سلطنت‌طلبان که تشابهات زیادی با نئوفاشیست‌ها در کشورهای مختلف دارد خود را مطرح کرده و با کمک هر ابزاری که ممکن باشد، خیز برای گرفتن قدرت در ایران برداشته.
مطمئنا مسیر حرکت جمهوری اسلامی که از طرفی بطالت و بی‌کفایتی و از طرف دیگر سرکوب هر آلترناتيو دمکراتیکی در کشور بوده و هست، شرايط را سال به سال برای سلطنت‌طلبان مناسب‌تر کرده. و همچنین شرايط بین‌المللی هم بیشتر به سود یک گرایش اقتدارگرا و فاشیستی است.
بدون شک باید خطر چنین گرایشی را خیلی جدی شمرد. خیلی تلخ است که دوباره ایران از چاهی در آمده به چاه دیگری سقوط کند. با این همه اعتماد بنفس جامعه دمکرات ایران در این برهه زمانی پر اهمیت است. وقایع بزرگی در پیش رو هستند و جای نقش آفرینی نیروهای دمکراتیک باز خواهد بود.
با تشکر از توجه شما یزدانی


■ آقای شهرام عزیز. اشاره شما به دو بدیل موجود یعنی ج.ا. و رضا پهلوی در بطن خود جنبه مثبتی دارد: گذار از آرزوها به دنیای واقعیات! البته من میرحسین موسوی را نیز یک بدیل واقعی می‌دانم. باید این هرسه بدیل را در معرض بررسی گسترده در چارچوب شرایط واقعی دنیای امروز قرار داد. یا اینکه منتظر ظهور بدیل چهارمی باشیم که چندین دهه است ممکن نشده است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری با تمام احترام که برای میر حسین قائلم نا شفافیت گفتمانش مرا وامی‌دارد از پشتیبانی از وی خودداری کنم. پرسش این است ایا ایشان به جدایی دین و دولت باور دارد و یا مانند بخش مهمی از اصلاح‌طلبان در پی ناکجا آباد “اسلام رحمانی” است؟ آیا از تجربه ۴۶ سال حکومت دینی که ۱۵ سال زندانی خانگی را نصیب وی و خانم رهنورد کرد درسی آموخته است؟ افزون برین مخاطب وی در بیانیه‌اش به جای جامعه مدنی حاکمیت است که هیچگاه یک حکومت استبدادی با انجام همه‌پرسی که به حذفش بیانجامد موافقت نمی‌کند. در مجموع، مخالفین جمهوری اسلامی علاوه بر پراکندگی، بی‌عملی و در یک مورد خودمحور بینی در میان مدت شانسی برای پیروزی بر جمهوری جهل و جنایت ندارند!
شهرام


■ اینکه میرحسین موسوی به بیت رهبری نه گفت و سر خم نکرد قابل تقدیر است. اما نبود یک جبهه قوی جمهوری خواهی خیلی از فعالین سیاسی در عرصه نظری را به سوی آشتی با اصلاح‌طلبان رنگارنگ سوق داده است و برای پایان دادن به وضعیت اسفبار جامعه شاهد تخفیف‌هایی با درصدهای مختلف از طرف آنان به اتاقک‌های متعدد هستیم و تا جایی که گاه به دفتر پزشکیان هیچکاره هم می‌رسد که به کابینه قلابی‌اش هم تسلط ندارد. در صورتی که عکس آنچه را که شاهدیم می‌بایست رخ می‌داد و اصلاح طلبان نا امید از اصلاحات را به این جبهه پیوند می‌داد.
جناب پورمندی حتی در یک گفتگو بآ آقای اکبر کرمی از سر استیصال قید شعار حکومت عرفی را هم زد. هر چند می‌دانم که چارچوب نظری ایشان خلاف آن است. ما نباید در مواقع بحرانی مثل حکومت دست و پا بزنیم و اهداف و پرنسیب‌های درست را قربانی کنیم. اگر بی‌عمل و تاثیر گذار نیستیم لآاقل مسبب گمراهی دیگران نشویم. جنبش و حرکت‌های ملت ایران باید با اهداف روشن و بدون ابهام آراسته شود با تاکتیک‌های مناسب و عملی برای رسیدن به آن.
شعار رفراندم با وجود این نظام انحرافی است رفراندم تقلبی نظام اسلامی را به رفراندم گذاشتن عقبگرد از جنبش و مبارزات مردم است. اگر ملت ایران می‌توانند حکومت را وادار به انداختن طناب به گردن خود کنند چرا این طناب استعفای ولی فقیه و انحلال نظام و تشکیل مجلس موسسان و قانون اساسی جدید نباشد؟
میرحسین موسوی باید هنوز پرداخته‌تر شود و کمی بیشتر صیقل بخورد تا حرم مواضع‌اش درخشش بیشتری برای دخیل بستن داشته باشد.
با احترام سالاری


■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما.
البته شاید آقای پهلوی همه یا بخش بزرگی از دارایی اجتماعی ناچیز خود در شهر مونیخ و کشور بیگانه را به میدان آورده باشد. من هم با شما همسو هستم که این دارایی برای برپایی یک حکومت مؤثر در داخل ایران بسنده نیست، و رضا پهلوی یا دیگران باید برای این کار با نیروی بیشتر و مؤثرتری به میدان بیایند، گرچه به میدان آوردن همان همایش هم کار چندان آسانی نیست.
همچنین از روش‌های چاپلوسانه و توقع بیجا هم که یک بیماری ریشه‌دار در کشور ما است و در آن همایش هم چشمگیر بود، باید خودداری شود. این هم که در داخل کشور دارایی رضا پهلوی چه اندازه است ما هنوز به درستی نمی‌دانیم. باید شرایطی وجود داشته باشد تا بتوان دارایی او در درون کشور را نیز دید. اما چنین سخنانی بویژه آنکه هر روز به چیزی گیر بدهیم و حرفی به ظاهر نو اما بی‌خاصیت را پیش بکشیم، دردی را از کسی دوا نمی‌کند. بویژه آنکه کسانی مانند خود من یا شما حتا به اندازه یک خانواده معمولی هم پشتیبان اجتماعی مؤثر نداشته باشیم.
از فرمایش جنابعالی چنانچه راه و آلترناتیو تازه و دارایی دیگری از خودتان یا بزرگان اتحاد جمهوریخواه یا اصلاح‌طلبان حکومتی و غیر حکومتی کنونی یا حتا شخص توانمندی و ثروتمندی مانند خودتان نشان ندهید، تنها یک نتیجه به دست می‌آید: پذیرش جمهوری اسلامی و کمک به ماندگاری بیشتر آن. به همه کس و همه چیز می‌توان گیر داد و هر فرد یا نهادی را ریشخند کرد، اما نشان دادن راهی مشخص و مؤثر آنهم در شرایط نابسامان کنونی بسیار دشوار است.
با پوزش عرض می‌کنم که شما همیشه راه‌های پر سر و صدایی پیشنهاد می‌کنید و بسیار زود آن را فراموش می‌کنید. اما من کمتر راهی عملی، ماندگار و مسئولانه از شما دیده‌ام. امیدوارم اشتباه کرده باشم و چشمم به رهنمودهای مؤثر شما روشن شود.
بهرام خراسانی، هفتم مرداد ۱۴۰۴


■ آقای خراسانی عزیز. با شما هم‌عقیده هستم که اگر راه یا آلترناتیوی نشان ندهیم به پذیرش ج.ا. و ماندگاری بیشتر آن کمک کرده‌ایم. همانطور که در کامنت قبلی به آن اشاره کردم، الان ۴ آلترناتیو پیش روی ماست: رضا پهلوی، موسوی، ج.ا. و انتظار ظهور آلترناتیوی جدید. اگر قرار باشد بین این ۴ آلترناتیو همین فردا پای صندوق رای بروم، من رضا پهلوی را به سه آلترناتیو دیگر ترجیح می‌دهم. در عین حال این را می‌دانم که انتقاداتی که به او می‌شود، احتیاج به پاسخ‌گویی داهیانه و مدبرانه دارد. تعجب می‌کنم از مشاورینی که دارد که چرا دغدغه‌های افرادی که با حسن نیت به فعالیت‌های او می‌نگرند را جدی نمی‌گیرند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ جناب قنبری گرامی درود بر شما و سپاس از توجهتان. من نیز با شما همسو هستم که «انتقاداتی که به او می‌شود، احتیاج به پاسخ‌گویی داهیانه و مدبرانه دارد» که پاسخگویان کنونی توان آن را ندارند.
همچنین، من هم «تعجب می‌کنم از مشاورینی که دارد چرا دغدغه‌های افرادی که با حسن نیت به فعالیت‌های او می‌نگرند را جدی نمی‌گیرند». راستی آنست که پیرامون آقای پهلوی از اندیشمندان، سیاستورزان و اقتصاددانان سوسیال دموکرات و لیبرال دموکرات که هم جامعۀ ایران را می‌شناسند و هم بسیاری از آنها تجربه‌ی انقلاب ۵۷ را از سر گذرانده‌اند، تهی نیست. چند نهاد سیاسی به جز حزب ایران نوین و حزب مشروطه نیز در پیراموان ایشان هست که کمتر نمودی از آنها در پلمیک‌ها و کارهای ترویجی دیده می‌شود.
برخی از تحلیلگران هوادار ایشان هم که در تلویزیون ایران انترنشنال دیده می‌شوند، افراد با تجربه و آگاهی هستند که می‌توانند آگاهی رسانی کنند. به گمان من، آقای رضا پهلوی شاید اندکی دچار برداشت مد روز جوانگرایی شده است و کمتر از نظر پیرامونیان و نخبگان سیاسی با تجربه و آگاه که در پیرامون او هستند بهره می‌گیرد، پیشنهاد من به ایشان آنست که بر چگالی تجربه و دانش سیاسی در پیرامونیان خود بیشتر توجه کند، و به نخبگان سیاسی ایرانی در برون مرز هم بویژه اقتصاددانان شناخته شده لیبرال و سوسیال دموکرات که در برون مرز هم کم نیستند و هریک صاحب نظر در این زمینه هستند توصیه می‌کنم کمک فکری به او را افزایش دهند، هرچند خود او این نیاز را تشخیص نداده باشد، که البته چنین نیست. فرصت کوتاه است و زمان به عقب برنمی‌گردد. همچنانکه حضرت حافظ فرموده است: «صبحست ساقیا قدحی پر شراب کُن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن».
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. هفتم مرداد ۱۴۰۴



■ با تشكر از آقايان پورمندى، خراسانى و قنبرى،
من از هوش مصنوعى سوالاتى مشخص در رابطه با اين نشست و مواضع نيروهاى جمهورى خواه و چپ را مطرح كردم و در زير پاسخ او را بدون هيچ كم و كاستى مى آورم، در عين حال من شخصا به نظر آقاى قنبرى متمايل هستم. رضا پهلوى قشر وسيعى از نيروهاى داخل و خارج از كشور را نمايندگى مى كند، به اين جريان نه مى توان بى اعتنا بود و نه مى توان به تمامى به اين طيف ناهمنگون متنوع نظر منفى داشت. ما در روند تاريخى تكامل نيرو هاى چپ افرادى چون ايرج اسكندرى نيز داشتيم كه هم به عقايد و ايدئولوژى ماركسيستى خود وفادار بود و در عين حال هم در سياست عملى و روزمره نقشى پراگماتيك داشت. او از مخالفين شركت در انقلاب ٥٧ و معتقد به انجام اصلاحات در چهارچوب قانون اساسى بود. دريغا كه دست كميته مركزى حزب كمونيست شوروى از آستين فرقه دموكرات آذربايجان و رييس جمهور وقت آذربايجان حيدر على اف در آمد و با حذف او از رهبرى كميته مركزى حزب توده ايران و جانشينى كيانورى سرنوشت تلخ و رقت بارى را براى نيروهاى چپ ايران رقم زد.
اكنون پرسش هاى من از هوش مصنوعى و پاسخ هاى او:
- [ ] آیا رضا پهلوی و هوادارانش به تنهایی قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی هستند؟
احتمال آن بسیار کم است. رضا پهلوی، به دلیل پیشینه خانوادگی، شخصیت نمادین، و جایگاه خاصی که در ذهن بخشی از جامعه دارد، می‌تواند یک قطب تأثیرگذار باشد. اما واقعیت این است که:
• ساختار قدرت جمهوری اسلامی بسیار پیچیده و چندلایه است. با سرکوب امنیتی گسترده، حمایت بخشی از بدنه نظامی و اطلاعاتی، و حضور جدی در فضای عمومی و مذهبی.
• جنبش‌های موفق معمولاً متکی بر ائتلافی گسترده از نیروهای سیاسی، مدنی و اجتماعی هستند – نه فقط یک جریان یا یک چهره. بنابراین، هیچ فرد یا گروهی به تنهایی، از جمله رضا پهلوی و هوادارانش، نمی‌توانند حکومت را سرنگون کنند مگر در قالب یک حرکت فراگیر و مشترک.
رضا پهلوی مخالفان زیادی در اپوزیسیون دارد؛ راه‌حل چیست؟
وجود اختلاف در اپوزیسیون طبیعی‌ست؛ هر جریان سیاسی‌ای، چشم‌انداز، تاریخچه، و روش‌های خاص خود را دارد. اما:
راه‌های ممکن برای ایجاد اتحاد یا هماهنگی: 1. تشکیل یک «شورای همبستگی ملی» یا «ائتلاف گذار»:
• نه به‌عنوان حزب یا دولت در تبعید، بلکه به‌عنوان ساختار همکاری برای «مرحله گذار».
• اعضا می‌توانند از گرایش‌های مختلف (جمهوری‌خواه، پادشاهی‌خواه، چپ، لیبرال، اقلیت‌های قومی، فعالان کارگری و زنان) حضور داشته باشند.
۲. پذیرش اصول مشترک (حداقل‌ها):
• مثلاً: پایان دادن به جمهوری اسلامی، احترام به حقوق بشر، پذیرش دموکراسی و حق تعیین سرنوشت مردم.
• مسائل اختلاف‌برانگیز مانند نوع نظام آینده (جمهوری یا پادشاهی) را به رأی مردم در آینده واگذار کنند.
۳. تمرکز بر اهداف کوتاه‌مدت و عملیاتی:
• حمایت از اعتصابات، مبارزات مدنی، حمایت دیاسپورا از جنبش درون ایران.
• فشار بین‌المللی هماهنگ و هدفمند.
۴. ترویج فرهنگ گفت‌وگو و مدارا:
• نفی تخریب و برچسب‌زنی درون اپوزیسیون.
• احترام به اختلاف دیدگاه‌ها، به جای حذف‌گرایی.
- [ ] آيا رضا پهلوی می‌تواند نقش «نقطه تمرکز» اپوزیسیون را ایفا کند؟
در شرایطی خاص، بله؛ اما نه لزوماً به‌عنوان رهبر مطلق.
• اگر او نقش تسهیل‌گر اتحاد و چهره نمادین برای عبور از جمهوری اسلامی را بپذیرد (نه تحمیل‌گر دیدگاه خود)، احتمال جلب حمایت بخش بیشتری از اپوزیسیون وجود دارد.
• در غیر این صورت، احتمال شکاف بیشتر وجود دارد.
- [ ] نقش نيروهاى چپ و جمهورى خواه در اتحاد اپوزیسیون چیست؟
نیروهای چپ و جمهوری‌خواه (اعم از سوسیالیست‌ها، چپ دموکرات، ملی‌گرایان، لیبرال‌جمهوری‌خواهان و دیگر طیف‌ها) بخش مهمی از تاریخ و آینده سیاسی ایران هستند. بدون حضور فعال و مؤثر این نیروها، هیچ اتحاد ملی واقعی و پایداری شکل نخواهد گرفت. این نیروها:
• پایگاه فکری و اجتماعی خاص خود را دارند، به‌ویژه در میان روشنفکران، طبقات کارگری، دانشجویان، و فعالان حقوق بشر.
• تجربه تاریخی مبارزه دارند، چه در دوران پهلوی و چه در جمهوری اسلامی.
• نگاه نقادانه به تمرکز قدرت و رهبری شخص‌محور دارند.
پس نه‌تنها نباید به حاشیه رانده شوند، بلکه باید در قلب هر اتحاد دموکراتیکی جای داشته باشند.
- [ ] آیا باید به رضا پهلوی پشت کنند و فقط بر میر‌حسین موسوی تکیه کنند؟
خیر. تکیه کامل بر هر فرد یا جریان واحد (چه پهلوی، چه موسوی، چه دیگران) یک اشتباه راهبردی‌ست.
چند دلیل:
۱. میرحسین موسوی، هرچند مواضع انتقادی و مهمی علیه جمهوری اسلامی اتخاذ کرده، هنوز تا حدودی در درون گفتمان نظام سابق قرار دارد. او هیچ طرح مشخصی برای اتحاد اپوزیسیون خارج کشور یا ساختار گذار ارائه نداده است.
۲. رضا پهلوی نیز اگرچه از “نهادسازی” و اتحاد صحبت می‌کند، اما هنوز نتوانسته نظر همه جریان‌ها را جلب کند.
بنابراین، نیروهای چپ و جمهوری‌خواه نه باید تسلیم کارزار پهلوی‌محور شوند، و نه به انتظار معجزه از اصلاح‌طلبان سابق بمانند. بلکه باید:
راه سوم: مشارکت فعال در طراحی یک اتحاد دموکراتیک و افقی
چه کاری می‌توانند بکنند؟
۱. ایجاد شبکه‌های همکاری مشترک (نه تابعیت) با دیگر جریان‌ها، از جمله هواداران پهلوی و موسوی، اما با استقلال سیاسی.
۲. پیشنهاد منشورهای مشترک حول اصول حداقلی مانند:
• گذار از جمهوری اسلامی،
• انتخابات آزاد،
• تفکیک دین از دولت،
• عدالت اجتماعی،
• تمامیت ارضی ایران همراه با حقوق اقوام و اقلیت‌ها.
۳. پیشنهاد مدل «رهبری جمعی و شورایی» به‌جای رهبری فردی.
• این مدل می‌تواند شخصیت‌هایی چون رضا پهلوی، نسرین ستوده، حامد اسماعیلیون، شیرین عبادی، نمایندگان جنبش‌های زنان، اقلیت‌ها و کارگران را کنار هم قرار دهد.
۴. پافشاری بر حفظ استقلال فکری خود، بدون تخریب دیگران.
• نیروهای چپ و جمهوری‌خواه باید بتوانند هم‌زمان با همکاری با دیگران، مواضع انتقادی خود نسبت به پهلوی یا موسوی را حفظ کنند، اما این انتقاد را سازنده و راهبردی انجام دهند، نه حذف‌گرایانه.
- [ ] جمع‌بندی
• نیروهای چپ و جمهوری‌خواه باید بخشی از اتحاد اپوزیسیون باشند، نه دنبال‌رو رضا پهلوی، و نه صرفاً متمرکز بر موسوی.
• وظیفه تاریخی آن‌ها این است که با حفظ هویت خود، در ساختن یک ائتلاف متکثر، دموکراتیک، و غیرمرکزی مشارکت کنند.
• گذار از جمهوری اسلامی نه با حذف نیروها، بلکه با اداره‌ی تفاوت‌ها و خلق یک زبان مشترک سیاسی ممکن است.
با مهر و سپاس وحيد بمانيان


■ با سلام به دوستانی که اظهار نظر کردند.
همانطور که مشهود است و پیشتر هم بیان شد، آقای خراسانی هم طرفدار آن هستند که رهبری آقای پهلوی بر آنچه «انقلاب ملی» نامیده اند، هم راهکار مورد نظر ایشان از سوی جمهوریخواهان پذیرفته شود و هم یک آئتلاف فراگیر ملی شکل بگیرد. به نظر من این مجموعه به زبان منطقیون «اجتماع نقیضین» و نا ممکن است. نه منطق ساده انسانی، نه تجربه های جهانی و تجارب ملی ما، این را نمی پذیرد که من بگویم آقای خراسانی! بیا با هم ائتلاف کنیم، اما تو باید رهبری مرا و خط مشی مرا بپذیری! این مطالبه به شدت غیر جدی و زورگویانه است. در دنیای متمدن به چنین پیشنهاد هایی فقط می خندند! به باور من بزرگترین اشتباه سیاسی آقای پهلوی همین اعلام رهبری بوده است.
جدای از آنکه نسبت پهلوی‌گراها به کل جمعیت ایران، نسبت فیل و فنجان است، حتی اگر این نسبت برعکس هم می بود، باز هم هیچ حق و حقوق رهبری انحصاری را برایشان مشروع نمی کرد. ما در اروپا و با حکومت های ائتلافی زندگی می‌کنیم. حتی احزاب ۵ در صدی هم، برای ورود در یک ائتلاف، هم سهم در کابینه و هم سهم در برنامه می خواهند و این کاملا طبیعی و منطقی است.
در کشوری که تجربه خمینی، «همه با هم» پاریس و «همه با من» تهران و حزب فقط حزب الله را تجربه کرده، خنده دار نیست که من بگویم رهبر فقط میر حسین؟ یا «رهبر فقط پهلوی، هرکی نگه اجنبی»؟؟ دوستان حتما دستجات شبه‌فاشیست «عرزشی-پهلویست» را از جمله در همین تجمع اخیر مونیخ دیده‌اند. آیا آنها که نیروی پای کار آقای پهلوی هستند، حزب‌الله را رو سفید نکرده‌اند؟
یکجا به شوخی خطاب به آقای پهلوی نوشتم و حالا اینجا تکرار می کنم: حاجی! با این ریش تا تجریش نمی‌رسی، کاخ نیاوران پیش کش! آقای پهلوی اگر نمی‌خواهد داغ ننگ ابدی خرابکاری در امر ائتلاف ملی را بر پیشانی داشته باشد، باید به جای فرار به جلو و خود را «پدر ملت» خواندن، این ادعای رهبری را پس بگیرد، از اسب پیاده شود، تا زمینه گفتگوی معنی‌دار فراهم شود. این سخن که جمهوریخواهان رهبر ندارند هم یک یاوه برای توجیه انحصار طلبی است. اگر این یاوه گویی‌ها نبود، شاید جرج تاون از هم نمی‌پاشید. این ۱۷ زن و مرد دلیری که آن بیانیه شجاعانه را دادند، بخشی از رهبری ما جمهوریخواهان ایران هستند. دست از تکیه به دولت‌های بدنام خارجی و تحریک خشونت بردارید. نسبت به رفراندم و مجلس موسسان تعیین رابطه کنید تا راه برای گفتگو و همکاری گشوده شود.
پورمندی


■ بی‌ارادگی غیرمسئولانه جامعه حداقل از روز امضای فرمان مشروطه تا به امروز قابل رصد کردن است. نیروهای فرصت طلب و پوپولیست برنده این وضعیت آپاتیک هستند. پراکندگی جبهه جمهوریخواهی زمینه ساز برگزاری مراسم قرون وسطایی سجده و مراسم صدراسلامی اعلام بیعت است.
علی رضا




iran-emrooz.net | Sun, 27.07.2025, 11:25
اصلاح‌طلبان و مسئله آب (به عنوان یک نمونه)

شهرام اتفاق

۴ مرداد ماه ۱۴۰۴ / ۲۶ جولای ۲۰۲۵

۱- مساله آب:

- حدود ۹۰ درصد آب کشور صرف کشاورزی می‌شود و حدود ۱۰ درصد باقیمانده مربوط بخش صنعت و مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) است. در نتیجه، مشکل اصلی آب در کشور مربوط به بخش کشاورزی است.

- سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص داخلی کشور حدود ۱۰ درصد است. بنابراین ۹۰ درصد منابع آبی کشور، صرف یک فعالیت اقتصادی‌ کم‌ارزش به نام کشاورزی می‌شود.

- متولیان بخش کشاوری در ایران، شامل سه گروه (الف) انفال، (ب) دولت و (ج) خرده مالکان هستند:

- (الف) انفال عبارتست از دارایی‌هایی که در دوران غیبت امام معصوم، تصدی آن‌ها بر عهده ولی فقیه قرار می‌گیرد. ستاد اجرایی فرمان امام، آستان قدس رضوی، آستان حضرت عبدالعظیم، سازمان اوقاف و امور خیریه، بنیادها و ... زیرمجموعه‌های انفال به شمار می‌روند. تعدادی از این سازمان‌ها دارای زمین‌ها و اراضی بسیار بزرگ (اعم از مصادره‌ای، وقفی و غیره) هستند و به کشاورزی مشغولند. به عنوان نمونه، «هلدینگ کشاورزی ستاد اجرایی فرمان امام»، «شرکت کشاورزی رضوی» متعلق به آستان قدس، «شرکت گسترش کشاورزی و دامپروری فردوس پارس» متعلق به بنیاد مستضعفان، در زمره این موارد هستند.

- (ب) در ایران، دولت نیز مالک مجتمع‌های کشت و صنعت است. «شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه» شاید شناخته‌شده‌ترین آن‌ها باشد که مالک تقریبی ۲۴ هزار هکتار زمین است.

- (ج) بخش دیگری از کشاورزی کشور نیز، در اراضی متعلق به خرده مالکان انجام می‌شود.

- آب به عنوان اصلی‌ترین نهاده کشاورزی، تقریبا به صورت رایگان (حدود ۱ تا ۳ درصد ارزش محصول) در اختیار بخش کشاورزی قرار می‌گیرد. یعنی مبلغ پرداختی بخش کشاورزی، بابت هزینه آب تقریبا نزدیک به صفر است. بنابراین «قیمت»، از طریق سازوکار عرضه و تقاضای بازار معین نمی‌شود و نمی‌تواند ابزاری برای کنترل مصرف آب باشد.

- سیاستگذاران «کشاورزی» و «آب» و «قیمت» در ایران، همان دو گروه الف و ب، یعنی انفال و دولت هستند. آن‌ها، معتقدند که امنیت غذایی کشور ما در گرو خودکفایی در تولید محصولات ‌آب‌بری مانند گندم است.

- کشاورزی در ایران، تقریبا در هر سه بخش الف و ب و ج، با سطح بسیار پایین تکنولوژی انجام می‌شود و غالبا با سه گروه مشکل روبروست: اولا، ضایعات کشاورزی زیاد است، دوما مصرف آب به ازای هر تن محصول در مقایسه با تولیدکنندگان خارجی زیاد است، سوما، محصولاتی کشت می‌شود که آب زیادی مصرف می‌کنند و اصطلاحاً آب‌بر هستند.

- بخش کشاورزی در ایران، عمده منابع آبی کشور را می‌بلعد و بحران‌زاست. اما مشکلات کم‌آبی در ایران، عده‌ای را خوشنود می‌کند و ذینفعانی دارد. پروژه‌های آبی در کشور، پروژه‌های سدسازی، پروژه‌های آبیاری، پروژه‌های انتقال سرشاخه، پروژه‌های اکتشاف آب ژرف، پروژه‌های انتقال آب از دریای عمان، و نظایر آن‌ها، از جمله محل‌های انتفاع ذینفعان مزبور هستند.

- بنابراین چرخه معیوب بحران آب اینطور است: «کشاورزی نابسامان» >>> «کمبود آب» >>> «اجرای پروژه‌های آبی». در تمام این چرخه، خود نظام حکمرانی و شرکت‌های وابسته به آن دخیل هستند.

۲- اپوزیسیون اصلاح‌طلبان(!!!)

- از زمان خاتمه جنگ ایران و عراق تا کنون، ۳۶ سال می‌گذرد. در طی این ۳۶ سال، بیش از «ربع قرن»، یعنی حدود ۲۵ سال قوه‌ مجریه در اختیار جناح‌های موسوم به «کارگزاران»، «اصلاح‌طلبان»، «اعتدال و توسعه» و «ائتلاف پزشکیان» قرار داشته است و ۱۱سال باقیمانده از این ۳۶ سال هم جناح‌های موسوم به اصولگرا (احمدی‌نژاد و رئیسی) بر قوه‌ مجریه مسلط بوده‌اند. در طی این ۳۶ سال، بخش‌های دیگری از مجموعه دولت (state)، مانند قوه مقننه، شورای شهر و شهرداری‌ها نیز به نسبت‌هایی در اختیار هر دو جناح بوده‌اند. در مقاطعی بیش‌ترین کرسی‌های مجلس در اختیار جناح «کارگزاران»، «اصلاح‌طلبان» و «اعتدال و توسعه» بوده است.

- مطالعه گذشته نشان می‌دهد که حضور طولانی‌مدت اصلاح‌طلبان (شامل هاشمی و کارگزاران، خاتمی و اصلاح‌طلبان، و روحانی و حزب اعتدال و توسعه، پزشکیان و جبهه اصلاحات) در مسندهای قدرت (اعم از ریاست جمهوری، مجلس، شورای شهر و ...) در مجموع به نتیجه فرخنده‌ای رهنمون نشده است و وضعیت کشور در همه شاخص‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هم‌چنان رو به افول است.

- در عین حال، نمایندگان جریان‌های اصلاح‌طلب، نه تنها پاسخگوی عملکرد خود، طی یک ربع قرن گذشته نیستند، بلکه گاه و بیگاه در کسوت اپوزیسیون یا منتقد نظام حکمرانی ظاهر شده و به نقد آن می‌پردازند.

- «محمد فاضلی» نمونه بارزی از چنین رویکردی است. محمد فاضلی از مجموع ۲۵ سالی که جناح‌های موسوم به اصلاح‌طلب، قوه مجریه (و گاه مقننه و شورای شهر) را در دست داشته‌اند، به مدت ۴ سال، یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶، مشاور وزیر نیرو و رئیس سابق مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی و معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک و مدیر شبکه مطالعات سیاست‌گذاری عمومی بوده است. اما طی روزهای اخیر، در پشت دوربین‌های مختلف ظاهر شده و از یک سو، مردم را نصیحت می‌کند که برای پشت سر گذاشتن بحران آب، مصرف را کاهش دهند[۱] و از سوی دیگر، منتقد نظام حکمرانی کشور در حوزه آب می‌شود.[۲]

- به عنوان نمونه، پروژه ۴۶ هزار هکتاری آبیاری دشت سیستان، در سال ۱۳۹۴ و در زمان همکاری فاضلی با دولت کلید خورده بود.[۳] اما امروز، یعنی در سال ۱۴۰۴، فاضلی با شگفتی از پروژه‌های شکست خورده‌ی ده سال پیش و هدر رفتن منابع در سیستان و بلوچستان یاد می‌کند و منتقد آن‌هاست.

- محمد درویش مدعی است که در دوران ۸ ساله ریاست جمهوری روحانی، یعنی همان زمانی که فاضلی در حوزه آب کشور مسئولیت دولتی داشته، تلاش شده تا «سند ملی امنیت غذایی» برای صیانت از آب کشور تصویب شود. اما اصلاح‌طلبان تن به این اصلاحات ندادند و در نهایت، دولت رئیسی مجاب می‌شود تا آن را تصویب کند.[۴] چرا اصلاح‌طلبان و از جمله محمد فاضلی، در زمان حضورشان در دولت، هیچ کمکی به تصویب این سند نکردند؟

- مجریان پروژه‌های آبی در کشور، همچون ذینفعان بخش انرژی در کشور، برای همه جناح‌های سیاسی در کشور شناخته شده هستند و اصلاح‌طلبان نیز، مبرای از این شناخت و ارتباطات نیستند. آیا محمد فاضلی، از «تعارض منافع» اصلاح‌طلبان در حوزه آب و انرژی کشور بی‌اطلاع است؟

- به این اعتبار، این پرسش در ذهن من (به عنوان احدی از رعایای این کشور) شکل می‌گیرد که سهم اصلاح‌طلبان در مشکلات کشور به طور عام، و مشکلات آبی کشور به طور خاص، چقدر است؟ چرا اصلاح‌طلبان همواره از موضع یک ناظر بی‌طرف خارجی (third party) سخن می‌گویند؟ و چرا منتقد وضعیتی هستند که خودشان نیز جزو مسببانش بوده‌اند؟ اگر آن‌ها قادر به حل مشکلات بودند، پس چرا آن را حل نکردند و اگر قادر به حل مشکلات نبوده‌اند، پس چرا هر چهار سال یکبار با اشتیاق تمام تلاش می‌کردند تا مسند قدرت را تسخیر کنند؟ چرا هر چهار سال یکبار مردم را با هزار وعده و وعید پای صندوق رای می‌کشانده‌اند تا پیروز انتخابات شوند؟ آیا اصلاح‌طلبان در تمام طول این سال‌ها، در قدرت و رانت سهیم نبودند؟

۳ – مردم: مقصران همیشگی

- همواره تلاش می‌شود تا «مردم»، مقصر اصلی مشکلات کشور معرفی شوند. بنابراین توصیه‌هایی مانند «دوش ۸ دقیقه‌ای»، هم‌چون توصیه «دمای دو درجه کمتر» برای حل مشکل انرژی کشور، سر کار گذاشتن مردم است.

- هم‌چنان‌که پیشتر گفته شد، ۱۰ درصد باقیمانده منابع آبی مربوط به مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) و بخش صنعت است. در این بخش نیز نابسامانی زیاد است. مثلا می‌دانیم که هدر رفت آب در شبکه فرسوده و نابسامان انتقال آب شرب و بهداشتی بسیار زیاد است، میدانیم که صنایع آب‌بر مانند فولاد و پتروشیمی به جای اینکه در حاشیه خلیج فارس احداث شوند، در مناطق خشک و کویری تاسیس شده‌اند، می‌دانیم که کولرهای آبی هدردهنده آب هستند؛ و هزاران مشکل کوچک و بزرگ دیگر. اما مسئله اصلی آب کشور، همان ۹۰ درصد کشاورزی است و ربطی به این ندارد که شما ۸ دقیقه دوش می‌گیرید یا ۱۲دقیقه. همینطور مسئله اصلی، راندمان کولر آبی نیست. تردیدی نیست که اسراف هر چیزی و از جمله اسراف در آب، عملی زیانبار است. اما بحران آب در کشور، همچون بحران انرژی در کشور، با صرفه‌جویی شهروندان حل نخواهد شد.

———————-
[۱] گفتگوی «روز صفر آب»
[۲] گفتگوی «ناگفته‌های بحران آب»
[۳] پروژه آبیاری دشت سیستان
[۴] محمد درویش – سند ملی امنیت غذایی



نظر خوانندگان:


■ آقای اتفاق عزیز. مقاله شما بسیار خواندنی است و نقش اصلاح‌طلبان را در ایجاد و ادامه بحران‌های کشور بطور منصفانه گوشزد کرده‌اید، گر چه آنها خود را «چاقوی بی‌دسته» می‌دانند. مخصوصا اشاره شما به این نکته است که عده‌ای از نابسامانی (اعم از مشکل آب، تحریم، جنگ...) سود می‌برند:  «اما مشکلات کم‌آبی در ایران، عده‌ای را خوشنود می‌کند و ذینفعانی دارد. پروژه‌های آبی در کشور، پروژه‌های سدسازی، پروژه‌های آبیاری، پروژه‌های انتقال سرشاخه، پروژه‌های اکتشاف آب ژرف،... از جمله محل‌های انتفاع ذینفعان مزبور هستند».
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان


■ سلام. وقت بخیر. من موافق این تحلیل نیستم.
اولا فاضلی انسان آگاه و درستی است. تلاش ایشان چه زمانی که در وزارت نیرو سمت داشت چه در دانشگاه و چه حالا که بیشتر پادکست‌های جامع و کاملی منتشر می‌کند یکی از افراد اگاه و جامعه‌شناس فعال در ایران است.
درست است نود در صد اب را کشاورزان مصرف میکنند، ولی باید قبول کرد که اب مثل برق به راحتی از جنوب به شمال و یا از غرب به شرق قابل انتقال نیست، کشاورزان هر جا چشمه ای و یا رودخانه‌ای وجود داشته باشد و یا با حفر چاه های عمیق نهایت استفاده را از منابع آبی می‌کنند، چون کثرت دارند لذا منابع بیشتری در اختیار دارند. اما سهم انفال و دولت را به درستی اشاره کرده‌اید. در پایان لینک گفتگوی آقای فاضلی را اینجا برای دیدن صحبت‌های ایشان در این خصوص می‌آورم.
مرسی. موفق باشید. رودین
گفت‌وگوی محمد فاضلی با بنفشه زهرایی


■ درود آقای قنبری عزیز. ممنون از توجه‌تان. در صورت تمایل، مشروح این مباحث را می‌توانید در لینک زیر دنبال بفرمایید:
درس‌گفتارهای اقتصاد سیاسی آب
https://shenoto.com/channel/podcast/Political-eco
سپاسگزارم - اتفاق


■ سلام جناب رودین گرامی،
شما ادبیات و واژه‌هایی «ارزشی» را به خدمت می‌گیرید که بحث را از حوزه «علمی» به حوزه «احساسی» منتقل می‌کند. «انسان درست» یا «انسان نادرست» در چارچوب بحث «اقتصاد سیاسی» نمی‌گنجد.
به علاوه، خطاکارترین انسان‌های روی زمین (دور از جان جناب فاضلی) می‌توانند بسیار «آگاه» و «زرنگ» و «باهوش» باشند.
وانگهی، اینکه یک نفر محصولات فرهنگی متعددی از جمله «پادکست» تولید کند، دلیل بر این نمی‌شود که مواضع فکری درستی داشته باشد.
اصولا عرایض بنده هیچگاه معطوف به اشخاص نیست. بلکه معطوف به افکار و جریان‌های سیاسی است. طبعا در نوشته من، آقای فاضلی صرفا مصداق یک جریان سیاسی هستند و بنده مانند همیشه احترام بسیار زیادی برای ایشان قائلم.
اجازه بفرمایید از این بحث‌های احساسی و ارزشی بگذریم و به وجه فنی بحث شما برسیم: گفتگوی «روز صفر» جناب فاضلی و بانو زهرایی در ارجاعات بنده هم بود و دست بر قضا، بنده به آن نقد بسیار داشتم. من معتقدم که دستور کار آن جلسه این بود که عمدا یا سهوا، مشکل آب کشور، به عوامل طبیعی از جمله میزان بارش باران و میزان مصرف شهروندان نسبت داده شود و قصور حکمرانی نادیده گرفته شود.
این مطالبی که میفرمایید در آن جلسه هم مطرح شد. اینکه «آب کشاورزی» استان‌های دیگر، مثل «برق» نیست که آن را از آن استان‌ها به تهران منتقل کنند. فرمایش شما منتج از ادعاهایی است که در آن جلسه مطرح شد و به دلایل زیر نادرست است:
۱) اولا در حال حاضر ۵ درصد از کشاورزی کل کشور در استان تهران انجام می‌شود. بنابراین مسئله، انتقال آب از یک استان دیگر به تهران نیست.
۲) دوما عدم توازن «اندازه شهر» با توانایی تامین آب و برق و گاز و بنزین و ...، جملگی قصور حکمران است. نه قصور مردم.
۳) سوما روند کاهش باران، همچون روند افزایش مصرف انرژی، یک دهه قبل پیش‌بینی و گزارش شده بود و حکمران نباید در مورد آب و انرژی غافلگیر (سورپرایز) می‌شد.
۴) چهارم اینکه، برخی گروه‌های ذینفع هم از این بحران‌ها منتفع می‌شوند که جزییات آن در اینجا قابل طرح نیست.
ممنونم - اتفاق





iran-emrooz.net | Sun, 27.07.2025, 10:11
چگونه آمریکا ایران را به دام بنیادگرایی انداخت

ریچارد اورری

روزنامه تلگراف / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

در سال ۱۹۸۰، من به همراه گروهی از تاریخ‌دانان به کنفرانسی در دانشگاه هاروارد با عنوان «شناخت دشمنان» دعوت شدم. خیلی زود متوجه شدیم که این کنفرانس توسط سیا تأمین مالی شده است. آنها می‌خواستند ببینند آیا می‌توانند از تاریخ بیاموزند که چرا به کلی نتوانسته‌اند سقوط محمدرضا پهلوی، شاه ایران، در جریان انقلاب سال قبل (۱۳۵۷) و ظهور یک حکومت اسلامی بنیادگرا را پیش‌بینی کنند. پس از سه روز بحث، یکی از مقامات ارشد سیا به ما گفت که شنیدن نظرات تاریخ‌دانان چیز چندانی به آنها نیاموخته است. به جای آن، آنها روی تحقیقات جالبی درباره مغز گوریل‌ها کار می‌کنند که به نظرشان امیدوارکننده‌تر است.

اسکات اندرسون در کتاب «شاهِ شاهان»(شاهنشاه) به همین مسئله «شکست آمریکا» می‌پردازد. روایت او از دو سال پرتلاطمی که به پیروزی آیت‌الله خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی انجامید، بسیار عالی است. هرچند او طبیعتاً به اسناد خمینی و یاران مبارزش دسترسی نداشته، اما تحقیقات دقیقی درباره ماه‌های پایانی حکومت رو‌به‌زوال شاه انجام داده است.

اما آنچه بیش از همه برای او جذاب است، «سیاست آمریکا در قبال ایران» است، زیرا او پاسخ آمریکا را مجموعه‌ای از فرصت‌های ازدست‌رفته، ارتباطات شکست‌خورده و سازماندهی ناکارآمد می‌داند. سیا به‌ویژه مورد انتقاد قرار می‌گیرد؛ آنها در ایران بدون حتی یک نفر که زبان فارسی بلد باشد فعالیت می‌کردند و بیشتر نگران رصد کردن اتحاد جماهیر شوروی در شمال ایران بودند، چرا که جنگ سرد به نظر محور اصلی سیاست خارجی آمریکا بود. پیش‌بینی یک بیداری اسلامی قدرتمند در خاورمیانه اصلاً در برنامه‌شان نبود.

یکی از دلایل درک ضعیف آمریکا از ایران، اعتماد بیش از حد آنها به این کشور بود. شاه فرماندهی پنجمین ارتش بزرگ جهان را بر عهده داشت که با تجهیزات آمریکایی مسلح شده بود؛ او یک دستگاه امنیتی گسترده داشت و از درآمدهای کلان نفتی بهره می‌برد. از اواخر دهه ۱۹۶۰، شاه برنامه‌ای بلندپروازانه برای مدرنیزاسیون آغاز کرده بود، سنت‌های اسلامی کشور و ایمان ساده میلیون‌ها شهروندش را پشت سر گذاشته بود.

این گرایش به غرب، فساد گسترده‌ای در میان نخبگان ثروتمند و لوس به وجود آورد و شکاف بین فقیر و غنی را به پرتگاهی خطرناک تبدیل کرد. اصلی‌ترین صدای مخالف این غرب‌گرایی، آیت‌الله خمینی بود که در سال ۱۹۶۴ از ایران تبعید شده و در عراق مستقر شده بود. نوارهای سخنرانی‌های خشمگین و تند او به صورت قاچاق به ایران می‌رسید. برای خمینی و دیگر متعصبین مذهبی، غرب به معنای واقعی کلمه «شیطان» بود و شاه «نوکر شیطان».

اندرسون به خوبی به شخصیت‌های آمریکایی حاضر در صحنه می‌پردازد. تعداد بسیار کمی از آنها حدس می‌زدند که شاه، همانطور که جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، در اواخر ۱۹۷۷ گفته بود، «جزیره ثبات در منطقه‌ای پرآشوب» نباشد. و آن معدود افرادی که احساس می‌کردند توده فقیر و مذهبی ایران تمایلی به دنباله‌روی از شاه در مسیر غرب‌گرایی ندارد، عمدتاً نادیده گرفته می‌شدند.

یکی از اصلی‌ترین این افراد، دیپلمات جوانی به نام «مایکل مترینکو» بود، تنها آمریکایی در استخدام دولت در ایران که فارسی صحبت می‌کرد. مترینکو از پست کنسولی دورافتاده‌اش در تبریز، اولین طغیان‌های خشونت‌آمیز مردمی را مشاهده کرد که توسط روستاییان فقیر — کسانی که در دهه ۱۹۷۰ برای کارهای بی‌آینده به شهرها مهاجرت کرده و توسط مساجد محلی کوچکی که روحانیون‌شان آنها را به مخالفت با شاه تشویق می‌کردند، حمایت می‌شدند — رهبری می‌شد. مترینکو به طور مرتب به سفارت آمریکا در تهران هشدار می‌داد، اما این هشدارها نادیده گرفته می‌شد. به او گفته شده بود که قایق را تکان ندهد، و در نتیجه واشنگتن تقریباً هیچ اطلاعی از آنچه خارج از کاخ طلایی شاه در جریان بود نداشت.

اندرسون به این مسئله می‌پردازد که آیا «شاهنشاه» یا همسرش، «فرح پهلوی»، واقعاً می‌دانستند که «نفرت عمیقی از نظام سلطنتی» وجود دارد؟ شاید هر دو می‌دانستند — فرح حتی بیشتر از شاه، چون مرتب از دیوارهای کاخ خارج می‌شد. اما انکار وضعیت شکننده نظام اجتماعی کشور وقتی چشمانشان عمدتاً به محدوده وسیع کاخ دوخته شده بود، برایشان آسان بود. اندرسون با ملکه سالخورده در خانه‌اش در آمریکا مصاحبه کرده، جایی که او حالا اعتراف می‌کند «فرصت‌هایی برای رسیدگی به خشم مردم از دست رفته بود». در آن زمان کار چندانی از دستش برنمی‌آمد — شاه از دخالت او خوشش نمی‌آمد — اما به هر حال مشخص بود که فضای مانور زوج سلطنتی تا سال ۱۹۷۸ به سرعت در حال کوچک‌تر شدن بود.

برای درک اینکه چرا یک رهبر اسلامی بنیادگرا به چالش اصلی شاه تبدیل شد، اندرسون از «ابراهیم یزدی»، داروساز غرب‌گرا، به عنوان نقطه شروع استفاده می‌کند. یزدی با وجود زندگی و کار در آمریکا، یک مسلمان معتقد و امیدوار به پایان حکومت شاه بود. او سخنگوی جامعه بزرگ ایرانیان تبعیدی بود که با آیت‌الله خمینی ارتباط داشتند.

تا حدی به لطف تلاش‌های او در معرفی خمینی بود که این روحانی در ایران روزبه‌روز مشهورتر شد، و در اواخر ۱۹۷۸، وقتی خمینی از عراق اخراج شد، یزدی او را به پاریس آورد. در آنجا خمینی توانست یک «دربار» تشکیل دهد که مورد بازدید موجی از روزنامه‌نگاران و هواداران ایرانی تبعیدی قرار گرفت. تصویر عمومی او به عنوان یک روحانی سختگیر و سازش‌ناپذیر، او را در تقابل مستقیم با شاه قرار داد و تا ۱۹۷۸، او میلیون‌ها هوادار جدید در میان فقرا و محرومان ایران به دست آورده بود. رهبران مذهبی میانه‌روتر در ایران امیدوار به یافتن نوعی مصالحه بودند، اما خمینی لنین انقلاب ایران بود: «هیچ سازشی نه، بلکه سرنگونی کامل انقلابی».

در طول سال ۱۹۷۸ و هفته‌های اول ۱۹۷۹، خشونت‌های پراکنده و تظاهرات گسترده می‌توانست به آمریکا هشدار دهد که خوش‌بین نباشد. اما تغییر در دیدگاه آمریکا «خیلی دیر» — از نظر اندرسون «بیش از حد دیر» — رخ داد. مقامات واشنگتن که وسواس جنگ سرد داشتند، این تحرکات را بالقوه الهام‌گرفته از کمونیسم می‌دیدند، که این نگاه کاملاً دیپلمات‌ها و سربازان آمریکایی را کور کرده بود، در حالی که آنها خود را برای یک کودتای کمونیستی احتمالی آماده می‌کردند. این ایده که تعصب مذهبی می‌تواند منجر به ظهور رژیمی کاملاً متفاوت شود، تا «اول فوریه ۱۹۷۹» — روزی که خود خمینی در ایران فرود آمد و دو ماه بعد جمهوری اسلامی را اعلام کرد — چندان جدی گرفته نشد. نگرانی هوادارانش از ترور احتمالی او باعث شد که او با «ژاکت ضدگلوله سنگینی» از هواپیما پایین بیاید، و این روحانی سالخورده به زحمت توانست از پلکان هواپیما پایین برود.

اما در سیاست‌های او هیچ نشانه‌ای از ضعف نبود. اندرسون بی‌پرده شرح می‌دهد که چقدر سریع انقلاب پیش رفت و با چه خشونت کینه‌توزانه‌ای علیه هر کسی که متهم به طرفداری از آمریکا یا ضدیت با اسلام بود، برخورد شد. همه انقلاب‌ها یک «قاضی اعدام‌کننده» دارند، و هیچ‌کس به اندازه «صادق خلخالی»، جلاد انتخاب‌شده خمینی، با اشتیاق این کار را انجام نداد. از آنجا که خمینی معتقد بود کسانی که توسط شیطان آلوده شده‌اند حق زندگی ندارند، هزاران نفر در هفته‌های اول کشته شدند. دیپلمات‌های آمریکایی که گروگان گرفته شدند هم می‌توانستند به این فهرست اضافه شوند، اما حدود یک سال بعد آزاد شدند. جای تعجب نیست که «همه‌پرسی تأیید جمهوری اسلامی با ۹۸.۲ درصد آرا» به پیروزی رسید. ایران امروز هنوز یک «دولت اقتدارگرای مذهبی» است که بیش از چهل سال در برابر خصومت غرب دوام آورده است.

اندرسون در بسیاری از جهات پاسخ آمریکا را مورد انتقاد قرار می‌دهد، اما ارزش این را دارد که بپرسیم «آیا جایگزین دیگری برای شاه و حفظ منافع آمریکا وجود داشت؟» اندرسون واقعاً پیشنهادی نمی‌دهد، اگرچه هوشمندانه به اشتباهات اشاره می‌کند. «مداخله نظامی» بلافاصله پس از پایان جنگ ویتنام، غیرمحبوب و پرهزینه می‌بود؛ «درک بهتر قدرت باورهای مذهبی» فقط می‌توانست به عقب‌نشینی آمریکا سرعت بدهد، زیرا آمریکا چیز چندانی برای ارائه به یک جنبش آشکارا ضدغربی نداشت. موفقیت خمینی جهان اسلام در خاورمیانه را با موجی از «خشونت مذهبی» دگرگون کرد. حالا دوباره ایران در تقابل با غرب است، اما این بار «بمب‌های ابرقدرتی آمریکا» بر اهداف ایرانی فرود می‌آیند و «تغییر رژیم» در واشنگتن یک امکان تلقی می‌شود. به نظر می‌رسد که «گوریل‌ها» بالاخره کنترل را به دست گرفته‌اند.

—-
کتاب: شاهِنشاه: سقوط شاه، انقلاب ۱۹۷۹ ایران و ازهم‌پاشی خاورمیانه‌ی مدرن
نوشته‌ی اسکات اندرسن
انتشارات: Hutchinson Heinemann
تعداد صفحات: ۵۱۲ صفحه
قیمت: ۲۵ پوند، ۳۵ دلار



نظر خوانندگان:


■ با توجه به این که عنوان مقاله با محتوای آن همخوانی نداشت و هیچ جا از فروغلتاندن ایران به دام بنیادگرایی توسط ایالات متحده در مقاله چیزی نیامده بود تصور کردم که عنوان مقاله اشتباه ترجمه شده برای همین هم اصل مقاله را پیدا کردم اما با تعجب دیدم که عنوان دقیقا همین است. اما عجیب است که در خود متن مقاله نشانه‌ای از این که آمریکا باعث گرفتار شدن ایران در بنیادگرایی اسلامی بوده چیزی نیامده.
آنچه برای انجام چنین انقلابی در ایران لازم بود ابتدا وجود مذهب شیعه دوازده امامی با نگاه ویژه به جایگاه امام و همین طور داشتن تراژدی بزرگی چون فاجعه کربلا بود که در یک طرف یزید قرار می‌گرفت که فاسدترین فاسدها بود و در طرف دیگر اما حسین یعنی پاک ترین پاکان. از آنجا که هر ساله شیعیان ده روز محرم را به یاد شهادت اما سوم و عهد شکنی مردمان زمانه سوگواری می‌کنند و خود را از جهت عدم همکاری مسلمانان در زمان حیات امام سوم مسئول می‌دانند بالاخره اکنون در قرن بیستم در ایران فرصتی پیش آمده بود تا این کوتاهی شیعیان گذشته را به نوعی جبران کنند. و این جا به شرط لازم دوم می‌رسیم که وجود شخصیت بخصوصی چون روح‌الله خمینی بود که نه پیش و نه هم‌زمان و نه پس از او چنین شخصی در تاریخ روحانیت ایران دیده نشده. بنابراین دو شرط اصلی این‌ها بودند.
گرچه شخصیت هایی چون شریعتی یا ال احمد هم هر کدام تا حدی در انقلاب نقش داشتند اما بدون آنها هم انقلاب انجام می شد. اما شرط سوم امکانات ویژه نیمه دوم قرن بیستم بود چون رادیو و تلویزیون و ضبط صوت و از این قبیل که بدون آنها هم انقلابی صورت نمی‌گرفت. آنها که نقش اساسی در انقلاب نداشتند روشنفکران و نویسندگان و دانشجویان بودند که هرچند توان به راه اندازی تظاهرات خیابانی داشتند اما از کشاندن میلیون‌ها نفر مردم عادی به خیابان ها عاجز بودند.
در پایان باید به اشتباهات شاه و حکومت او هم اشاره‌ای کرد. با وجود این چه بسا بدون چنین اشتباهاتی نیز چنین انقلابی به راه می‌افتاد. در نیمه قرن نوزدهم چنبش بابی‌ها را داشتیم که بر خلاف تصور تحلیل‌گران چپ هیچگونه پتانسیل انقلاب اجتماعی نداشت و یک نهضت دینی بود. بتابراین در سخنان و نوشته‌های باب هیچ گونه گفتمانی از قبیل آنچه مدت کمی بعد توسط مشروطه خواهان آمد اثری نمی‌بینیم. درست در همان زمان نیز در چین شاهد شورش مذهبی بزرگی هستیم معروف به شورش تایپینگ به رهبری شخصی که ادعا می کرد برادر حضرت مسیح است و خدا او را برای برپایی دین جدیدی فرستاده است و آن هم در انتها با حدود ۲۰ میلیون قربانی که البته این نیز یک جنبش مذهبی بود، اگر چه روستائیان بسیاری با تصور این که زندگی آنها به فرض پیروزی شورشیان بهتر خواهد شد به شورش مذهبی پیوسته بودند.
با تشکر علی‌محمد طباطبایی


■ آقای طباطبایی گرامی، ضمن سپاس از شما برای ترجمه سخنرانی بیستم ژوئیه ماتیاس برانت؛
در پیوند با مطالب طرح شده توسط ریچارد اورری و کامنت شما، شایسته است که به زیروبم و سایه روشن انقلاب نامیمون ۵۷، نقش شاه و عوامل داخلی، اهمیت جغرافیای سیاسی ایران در منطقه و جهان، سایه سنگین «جنگ سرد» در مناسبات و روابط بین المللی آن دوران، و در این رهگذر نقش آمریکا در ایران و حکمرانی شاه، نقش مذهب شیعه دوازده امامی (به قول شما)، بیشتر و بیشتر پرداخت، تا از خلال این بده بستان تجربه، تحلیل و نظر بتوان بعد از گذر نزدیک به نیم سده، اگر نه به طور بسنده، اما دست کم تا حدودی به واقعیت چرخش تاریخی میهن مان نزدیک شویم.
موضوعات طرح شده در کتاب اسکات اندرسون (شاهنشاه) و همچنین نوشتار ریچارد اورری نمونه‌ای است از نگاه نادقیق آمریکایی؛ به قول شما از همان عنوان مقاله! به نظر میرسد موضوع کانونی در نوشتار اورری در وقوع انقلاب ۵۷، «سیاست آمریکا در قبال ایران» می‌باشد بدون توجه به وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داخل ایران. من سعی خواهم کرد، به مقاله اورری و کامنت شما در نوشتاری جداگانه بپردازم. گفتنی است که من در کامنت مقاله آقای منصور فرهنگ (اگر در تاریخ) به طور کوتاه به این مطلب از زاویه دیگر پرداخته‌ام.
با احترام و سپاس دوباره سعید سلامی





iran-emrooz.net | Thu, 24.07.2025, 21:23
ملتِ بی‌دولت / دولتِ بدون مرز

نوشین احمدی خراسانی

در هنگامه نبرد ۱۲ روزه‌ی موشک‌ها، درحالی که آسمان ایران همچون شهروندانِ سرگردان‌اش در بی‌دفاعيِ مطلق به سر می‌برد، احساس بی‌پناهی همراه با قطع ۴ روزه‌ی آب به‌دلیل اصابت موشک، تلنگری جدی بر تخیل‌ام از آینده می‌زد و آینده‌ی نه‌چندان دورِ خشک‌سالی را به‌وضوح برایم به تصویر می‌کشید که چطور بی‌آبی می‌تواند همچون بمباران ۱۲ روزه، و حتا بیش از آن، «زندگی» را به بن‌بست بکشاند.

خالی‌شدنِ محله‌ از سکنه، تاریکی کم و بیش مطلقِ کوچه‌ها در نبود کورسوی روشنایی‌بخشِ خانه‌ها، تعطیلی مغازه‌ها و پاساژها، خالی بودنِ میدان‌های تره‌بار از مواد غذایی و خریداران، جای خاليِ نیروهای پشتیبان «نظم» به منظور حضور در بی‌نظميِ جنگ، و شکایتِ رئیس بانکی که به خاطر کمبود پرسنل نیروی انتظامی، گِله داشت که «حتا یک سرباز هم ندارند که به ما بدهند تا از بانک مراقبت کنیم»، همگی تصویر ترسناکی بود از «آینده فروپاشیده‌شده» و احساس بی‌پناهی مطلق!  آینده‌ای که در آن قفل‌های خانه‌ها بازدارنده‌ی اشرار، خشونت‌گران و سارقان برای سرک کشیدن در هر گوشه‌ای از خانه و زندگی و بدن‌ات نخواهند بود. همین احساس بی‌پناهی که باعث می‌شد در کمال تعجب مرا به سمت دل‌تنگی برای «حافظان نظم» بکشاند یعنی کسانی که تا آن‌روز، برای من به عنوان یک زن، نشانه‌ای بودند از ناامنی!

همه این‌ها بیش از مرگ مرا می‌ترساند چون این‌ها همه نشانه‌ای از بی‌آینده‌گيِ سرزمینی بود که قرار بود فرزندان‌مان در آن ببالند و آن‌چه را که گذشتگان‌مان و ما کاشته‌ایم و خودشان نیز به آن کاشته‌ها افزوده‌اند به فرزندان‌شان بسپارند و «سرزمین» را آبادتر کنند. برای همین بود که وقتی در بیرون مرزها عده‌ای می‌گفتند «کشته‌های جنگ کم‌تر از کشته‌های سوانح رانندگی است»! مرا با این پرسش درگیر می‌کرد که مگر اثرات شوم جنگ فقط تعدادی کشته ‌است؟ و در عین حال مرا به این فکر فرو می‌برد که به راستی چقدر من با هموطن ایرانی‌ام که در بیرون مرزها نشسته است «هم‌سرنوشت»ام و «جغرافیای‌مان» چه معنایی در این هم‌سرنوشتی دارد؟  پیش خودم می‌گفتم در این لحظه آیا با همسایه و هم‌محله‌ای‌ام بیشتر هم‌سرنوشت‌ام که زیر سایه این «آسمان بی‌پناه» و در درون «خاکی مشترک» (که قرار است با بی‌آبی، بی‌برقی و «نظم فروپاشیده‌شده»، تمدن‌زدایی شود) کنار هم زندگی می‌کنیم یا با خواهرم یعنی «هم‌خون»ام که پاسپورت ایرانی دارد و از آن سوی دنیا دارد عکس‌های زیبای مسافرت‌اش را پست می‌کند؟  از خودم می‌پرسیدم  آیا خاک و شهروندانی که در همین «خاک» زندگی می‌کنند، معنایی بیش از «خون» دارد؟

برای همین بود که وقتی «در مزارآباد شهر بی تپش / وای جغدی هم نمی‌آمد به گوش»(۱)، تنها دل‌خوشی ما حضور سرایدارهای افغانستانيِ ساختمان های لوکس در محله‌مان بودند که در طول بمباران‌ها در محله مانده بودند و با چوب‌دستی‌شان از محله‌مان محافظت می‌کردند، از خودم می‌پرسیدم آیا «شهروند بودن» به معنای کسانی نیست که در خاکی مشترک زندگی می‌کنند و درگیر سرنوشت مشترکی هستند؟

با وجود آوار شدنِ همه‌ی این احساسات متضاد و عجیب و غریب از بی‌پناهی و ناتوانی، تازه داشتم درک می‌کردم که چرا اخوان ثالث ابیات‌اش را چنین به پایان می‌برد: «کاوه‌ای پیدا نخواهد شد، امید / کاشکی اسکندری پیدا شود». فکر می‌کردم به‌راستی چند بار احساس جمعيِ استیصال، مردم ما را به «ناکجاآبادها» کشانده است.

با خودم درگیر بودم که چطور می‌شود برخی از هموطنان‌ام در این لحظه‌های سرنوشت‌سازِ «بودن یا نبودنِ» کشور، با مردم مظلوم غزه هم‌سرنوشتی احساس می‌کنند. در صفِ مقابل، برخی دیگر از همشهری‌هایم با مردم اسرائیل احساس هم‌سرنوشتی دارند (انگار نه انگار که وقتی یک کشور بزرگ ۹۰ میلیونی بر اثر جنگ به فروپاشی برسد، کسی یا گروهی امکان آن را خواهد داشت که به سادگی بر آن ویرانه دولت بسازد). اولی با این استدلال که آن دشمن خارجی بر سر هر دوی‌مان ـــ اینجا و غزه ـــ بمب می‌ریزد، و دومی با این استدلال که دشمن داخلی، با سیاست‌های ایدئولوژیک‌اش نه‌تنها کمر به نابودی شهروندان‌اش، بلکه کمر به نابودی مردم اسرائیل هم بسته است. گویی هر دو بیش از من و همسایه‌ام که خانه‌اش در بمباران تخریب یا کشته شده بود، با شهروندانی «در سرزمین و مرزی دیگر» احساس هم‌سرنوشتی می‌کردند.

در سال ۱۳۸۸ و در جنبش سبز وقتی مردم شعار می‌دادند: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، منظورِ اکثریت‌شان به‌احتمال آن نبود که مثلاً غزه مورد ظلم و ستم واقع نشده و یا اسرائیل را باید به رسمیت شناخت یا نشناخت، بلکه مسئله محوری‌شان به‌نظرم آن بود که حاکمان به «سیاست ملی» بازگردند و حکومت به راستی «دولت ملی» شود. امروز به نظر می‌رسد که ما هم هنوز «ملی» نشده‌ایم یعنی «ملت» نشده‌ایم و مانند حکومت‌مان مشکلاتِ درونِ مرزهای‌مان را با «دشمن‌سازی بیرونی» فرافکنی می‌کنیم! در واقع به‌جای آن که بنشینیم و برای شکل‌دادن به یک «سیاست مليِ مشترک» گفتگو کنیم، دعوای‌مان را به «جنگی نیابتی» حول جانب‌داری از فلسطین یا طرف‌داری از اسرائیل (و به معیاری برای وطن‌پرست‌بودن یا وطن‌فروشی) تبدیل کرده‌ایم. بدیهی‌ست که هر شهروندی آزاد است در مسایل جهانی رویکرد خاص خود را داشته باشد و برای آن هم تلاش کند، ولی آن‌چه مهم است «دولت» و سیاست‌هایش باید ملی باشد و سیاست ملی باید بر مبنای منافع ملی‌مان استوار شود و منافع ملی هم وقتی «ملت» شویم تشخیص‌اش خیلی پیچیده نخواهد بود حتا اگر این منافع ملی در لحظه‌هایی از تاریخ با منافع مردمان دیگر کشورها در تضاد یا همراستا باشد.

از سویی دیگر فکر می‌کردم آیا در این لحظه همان‌طور که من با آن «زن کورد» در کوردستان به‌واسطه قرارگرفتن زیر یک آسمان مشترکِ بی‌دفاع و «بی‌دولتی» و نداشتنِ نماینده و صدا در «دولت‌مان»، احساس هم‌سرنوشتی دارم، او هم چنین حسی دارد؟ یا او همچون من که «دولتی» برای نمایندگی ندارد، در پی آن است که دولت‌اش را در ورای «خاک» و «شهروندان این خاک» جستجو کند، و به‌جای مرزبنديِ شهروندی، مرزبنديِ قومی را برمی‌گزیند، چراکه احساس می‌کند با آن «زن کورد» در کوردستان سوریه به‌خاطر «قومیت و زبان» هم‌سرنوشتی بیش‌تری دارد؟

فکر می‌کردم در این میانه برخی دیگر از هموطنان‌ام، به جای «ملت» و شهروندانی که در این خاک زندگی می‌کنند با «حکومت» هم‌سرنوشتی احساس می‌کنند با این استدلال که حکومت را با ملت در مواقع «حمله خارجی به خاک» یکی می‌انگارند و در پاسداشت از خاک میهن، او را هم‌سنگر خود علیه دشمن بیرونی می‌دانند؛ غافل از آن که چنین جنگی اساساً از جنس «گرفتن خاک» نیست و از همه مهم‌تر حکومت چنین تصوری از خود ندارد و  سرنوشت‌اش را نه با «ملت» و درون چارچوب مرز و خاک که در گستره‌ای فرامرزی با «امت اسلام» گِره زده است. بنابراین چطور می‌شود وقتی دولتِ یک کشور که قرار بوده طبیعتاً نماینده ملت باشد، با شهروندان این مرز و بوم احساس هم‌سرنوشتی ندارد و «نمایندگی امت اسلامی در جهان» را برعهده گرفته (و سرنوشت‌اش را با امت اسلام در بیرون مرزها گره زده)، ملت‌ بتواند با دولت‌اش هم‌سرنوشتی پیدا کند حتا اگر عزم و انگیزه‌اش را داشته باشد؟

از سوی دیگر فکر می‌کردم چرا برخی از هموطنان‌ام، به‌جای حساسیت نسبت به مرز و خاکِ مشخص و شهروندان رنج‌کشیده‌ی آن، به «هویتی تمدنی» که مابه‌ازای بیرونی برای شکل‌دادن به آینده ندارد امید بسته‌اند و با یک امپراطوری باستانی یعنی «تمدن ایرانشهری» احساس هم‌سرنوشتی می‌کنند؟ تمدنی که نه تنها دیگر وجود خارجی ندارد بلکه از آن جایی که این تمدن مبتنی بر امپراطوری بوده، دیگر عناصر سازنده آن، شیوه زیست و مدیریت آن، و سازوکارهایش با جهان امروزی که مبتنی بر «دولت – ملت» است سازگار نیست و از این رو پاسخی گره‌گشا برای بحران‌های امروز جامعه نمی‌تواند ارائه کند و صرفاً ما را در رویای شیرینِ عظمتِ اسطوره‌ها و افسانه‌ها و نمادها و سنگواره‌های گذشته نگه می‌دارد و ناخواسته بر بحران‌های‌مان می‌افزاید، چرا که مانعی می‌شود در برابر جستجو برای پاسخ‌های مناسب به بحران‌های معاصرمان.

همه این پرسش‌ها و تردیدها و ابهام‌ها همچون بختکی بر سرم هوار شده بود و مدام این پرسش در ذهن‌ام تکرار می‌شد که چرا برای این گروه‌های گوناگونِ هموطن‌ام، خاک و مرز و شهروندان‌اش که در یک «خانه مشترک» هستند معنایی «عملی و قابل لمس» در هم‌سرنوشتی پیدا نمی‌کند؟ آیا برای آن است که چون حکومت ما خود را «دولت این ملت» نمی‌داند بلکه خود را نماینده و دولت «جهان اسلام» تعریف کرده بنابراین ما به «مردمانی بی‌دولت» تبدیل شده‌ایم؟ و به ناچار هر کدام‌مان دست و پا می‌زنیم که در بی‌دولتی و فقدان «نمایندگی‌»، احساس هم سرنوشتی‌مان را به جایی، کسانی، تمدنی، قومی و دولتی دیگر، فرافکنی کنیم و برای غرق نشدن، به آن متوسل شویم تا به این وسیله از فشار خردکننده‌ی بی‌پناهی و استیصال‌مان بکاهیم؟

شاید برای همین است که برخی از ما تلاش می‌کنیم به نوستالژی‌ها پناه ببریم و به جای «هویت ملی» به «هویت تمدنی» چنگ بزنیم و گذشته پرافتخارمان و تمدن ایرانشهری‌مان را در ذهن خود احیا کنیم و یا حداکثر «تمدن ایرانشهری» را به قد و قواره «تمدن اسلام» تقلیل یا برکشیم. یا شاید هم برای همین است که برخی از ما، از سر ناچاری، و در بی‌دولتی و فقدان نمایندگی، نمایندگی‌مان را به بیرون از ایران فرافکنی می‌کنیم حالا یا به «دولت اسرائیل» یا به بخش بسیار کوچک قوم‌محور در کشور سوریه؛ یا به «محور مقاومتِ» اسلامی؛ و یا به «سازمان ملل» و درون «همبستگی‌های جهانی» که دیگر «همبستگی» هم نیستند بلکه ابزاری شده‌اند در دست دو «جبهه اسلام / غرب» که هرطرف را بگیری دیگری را تقویت کرده‌ای، درحالی که هیچ‌کدام به «زندگی روزمره» و مشکلات واقعی ما در شرایط جنگی و اضطرار، ارتباطی پیدا نمی‌کنند و راه‌حلی برای بیرون رفتن از این وضعیت نابسامان‌مان نیستند.

واقعیت این است که اساساً امروز «جبهه جهانی علیه سرمایه‌داری» عملاً وجود خارجی ندارد، بنابراین در نبود آلترناتیو جدی و شکل نگرفتن گفتمانی مناسب با شرایط امروز، فقط می‌توان در خیال با سرمایه‌داری جهانی و با امپریالیسم جنگید و در نهایت هم چیزی در دست نداریم به جز آن که خودمان را در «جبهه مقاومت اسلامی» زورچپان کنیم.  گفتمان «سازمان مللی» هم دیگر با توجه به آن که بخشی از سازنده‌های آن یعنی در جهان غرب، خود زیرپایش را خالی کرده‌اند، دچار نوعی زوال و بحران ناکارآمدی شده است. از این رو «همبستگی‌های جهانی» اغلب چیزی نیستند به جز تقویت جبهه متعارض و پرچالشِ «جهان اسلام / جهان غرب». پس در این شرایط جهانی، تنها راه برای مردمان زخم خورده، و تنها جبهه‌ای که باقی مانده، مبارزه‌ای «محلی»، سنگر به سنگر، و در چارچوب «دولت – ملت»هاست. در واقع «سیاست‌های محلی» هم اگر در چارچوب دولت – ملت‌های موجود خود را تعریف نکنند، باز هم به ناکجاآباد ره می‌برند، همان‌طور که اغلبِ «سیاست‌های قوم‌محور» چنین شده‌اند. از همین روست که مثلاً عبدالله اوجالان با خِرد و هوش سیاسی‌اش تلاش می‌کند سیاست‌های قوم‌محور را در ترکیه به سیاست‌های محلی حول «دولت – ملت» موجود تبدیل کند.

شاید همه این فرافکنی‌ها به بیرون از «خود» یعنی بیرون از این چارچوب دولت – ملت ناشی از آن باشد که همه ما راه‌مان را به واسطه بی‌دولتی و شهروند واقعی و حق‌مدار قلمداد نشدن در این محدوده جغرافیایی گم کرده‌ایم. انگار چون حکومت ما نبردش را جهانی می‌داند و نه مبتنی بر منافع ملی (منافعِ شهروندانی که درون خاکی مشترک زندگی می‌کنند)، همه ما هم به تأسی از حکومت، آینده و سرنوشت‌مان را فراتر از مرزهای ملی و شهروندان‌اش جستجو می‌کنیم و خاک و مرز و شهروندانِ درون این خاک، تعیین کنندگی‌اش را برای‌مان از دست داده است. در واقع تبدیل شده‌ایم به «شهروندانی سرگردان»  و مانند حکومت‌مان «بدون مرز» و «بدون احساس مشترک برای خاکی مشترک» شده‌ایم، درحالی که قرار بود ما حکومت‌مان را شبیه خودمان کنیم تا بتوانیم احساس نمایندگی کنیم و زندگی مسالمت‌آمیزی را در کنار هم رقم بزنیم. از همین روست که شاید تا وقتی دولت، نمایندگی ملت ایران را برعهده نگیرد و دولتی بر اساس انتخاب آزادِ ملت‌اش تشکیل نشود بدون حضور «شورایی از نگهبانان»؛ تا وقتی نیروهای نظامی ما «ملی» نشوند و پاسداری از منافع شهروندان این مرزوبوم را تنها وظیفه خود ندانند و یا مجلس ما، به جای «شورای اسلامی» مکانی برای نمایندگان ملت نشوند، و قوه قضائیه ما «عدالت خانه» و مستقل نشود، طبعاً نمی‌توان حتا احساس «هم‌سرنوشتی» ایجاد کرد بین «ملت» و بین «ملت و دولت».

از همین روست که شاید همه ما به‌عنوان کسانی که در این «خاک» زندگی می‌کنیم چه حکومتیان و چه مردمان، ناگزیریم به فکر آن باشیم که وضعیت و آینده شهروندانی را که درون همین سرزمین و در چارچوب همین مرزهای‌مان زندگی می‌کنند بهبود ببخشیم و خودمان را «شهروند» و «دولت ملی» بدانیم و مرز و خاک و باشندگان‌اش را به رسمیت بشناسیم (همان کاری  که همه «دولت – ملت‌ها» می‌کنند) و برای این کار شاید لازم باشد که از شعارهای جهانشمول و اغراق‌آمیزِ مبارزه با استکبار و سلطه جهانی و سرمایه‌داری و امپریالیسم، یا مبارزه با مردسالاری جهانی، یا مبارزه با جهان کافران و ظالمان و... را تا اطلاع ثانوی به نفع ملت‌مان و منافع ملی‌مان، چشم بپوشیم و به این بیاندیشیم که چگونه می‌توانیم ملت و دولتی شویم و در همین تکه کوچک از جهان، زندگی‌ جمعی‌مان را به شکلی مسالمت‌آمیز سر و سامان دهیم. چرا که ناروا نخواهد بود اگر که روشن ماندن «چراغ خانه»، بسته به خاموشی «چراغ مسجد» باشد. برای این‌کار هم اگر کمی تواضع به خرج دهیم نیاز به تخیل عجیب و غریبی نداریم و علاوه بر تجربه غنی مشروطیت، می‌توانیم از تجارب بسیاری از جوامع گوناگون در جهان بیاموزیم، چرا که بسیاری از آنان این راه‌ها را رفته‌اند و دولت – ملت‌هایی تا جای ممکن منصف و عادل برای مردمان‌شان شکل داده‌اند.

به هرحال ما یک خاک مشترک داریم که در حال نابودی است و به تبع آن همه ساکنان‌اش نیز در این سرنوشت مشترک و محتوم درحال نابودی‌اند، چه این قوم و چه آن قوم و چه این زبان و چه آن زبان، چه مسلمان و چه بهایی، چه سنی و چه شیعه، چه با دین و چه بی‌دین، چه زن و چه مرد و... این یک واقعیت دردناک است که بالاخره یک روزی باید ما به عنوان «ملت» (و آنان به عنوان «دولت») بپذیریم و بر سرش توافق کنیم. بی‌شک این، نیاز به میثاق و قرارداد اجتماعی جدید دارد که در آن حاکمیت ملی از سوی هر دو طرف، به رسمیت شناخته شود و همگی ما منافع مشترک درون این مرز مشترک را به رسمیت شناسیم و برای همین خاک و سرزمین و شهروندان بی‌پناه‌اش تلاش کنیم تا دوباره آبادش کنیم و بذرهایی را در این خاک بکاریم، و اگر آبی نبود با «اشک چشم» آبیاری‌اش کنیم، تا نسل‌های آینده محصول‌اش را برداشت کنند، همان‌طور که مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های‌مان در مشروطیت کاشتند و ما امروز هر چیز خوبی داریم از برکت سر آنان است هر چند همین چیزهای «معمولی» که امروز داریم اگر نجنبیم فردا دیگر نخواهیم داشت و حسرت‌اش را خواهیم خورد. بدیهی است که پذیرش «این میثاق و قرارداد جدید»، مهم‌ترین عامل بازدارنده‌ی جنگ، فروپاشی و تنش با جهان است.

حال اگر قرار باشد ثمره‌ی «بزرگسالی» و «بلوغ‌»مان به معنای «شعارها و وظایف کلان و بزرگ جهانی» یا «مبارزات سترگ حق علیه باطل» و «دشمن‌سازی»های بیهوده از مردمان متکثرمان در درون این مرز و مردمانی خارج از آن باشد، شاید مفیدتر باشیم به جهان آرزوهای زیبای کودکی‌مان رجوع کنیم و برای عشق به وطن بخوانیم:«دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد / یار و غمخوار همدگر باشیم، تا بمانیم خرم و آزاد».(۲)

————————————
پانوشت‌ها:
۱ – بیتی از شعر اخوان ثالث با نام «کاوه یا اسکندر» که در سال ۱۳۳۵ سروده شده است.
۲ – شعر «میهن خویش را کنیم آباد» از عباس یمینی شریف در سال ۱۳۲۹ در کتاب «صدای کودک» به چاپ رسید و بعدها به کتاب درسيِ دوران دبستان‌مان وارد شد.



نظر خوانندگان:


■ خانم احمدی خراسانی گرامی. مطلب “دل‌نوشته” شما بسیار متنوع و خواندنی بود، چرا که: سخنی کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند! به اخوان ثالث اشاره کرده‌اید: «کاشکی اسکندری پیدا شود!». اتفاقا اینکه اسکندری پیدا نیست را عده‌ای به فال نیک می‌گیرند و معتقدند که دوران ما، دوران شهروندان آگاه و فعال و مسؤلیت‌پذیر است، نه دوران قهرمان‌ها. بگذریم. همین که مطلب خود را می‌نویسید و وارد همفکری با سایر هموطنان (چه داخل، چه خارج) می‌شوید، کاری است بزرگ و بسیار ارجمند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ بی‌اغراق باید بگویم بهتریم مقاله‌ای بود که در این چندین و چند ماه خوانده‌ام. شما به مسائل اساسی بسیاری پرداخته‌اید و خیلی خوب برخی از مهمترین ابهامات هویتی ما را خیلی روشن و شفاف نشانه گرفته‌اید. به نظرم می‌توانید هر کدام از این مسائل و مشکلات را در مقاله‌ای جداگانه بیشتر بشکافید.
حقیقت آن که خود من هم که ساکن ایران هستم مدت‌ها است که در باره وطن و میهن‌پرستی دچار شک و تردیدهای بسیار شده‌ام بخصوص این داستان ایرانشهری که هیچ از آن سر در نمی‌آورم. برای همین در این اواخر گشتم و چند مقاله مهم در انتقاد از میهن‌پرستی را ترجمه کردم که چندتایی از آنها در ایران امروز منتشر شده و چند تای دیگر در راه‌اند. متاسفانه دیدگاه انتقادی این مقاله‌ها از نگاه یک انسان غربی نوشته شده و آن چیزی نیست که منظور من بود. چرا من باید وطن‌پرست باشم؟ هم دوره‌های من که پس از انقلاب بر خلاف من به ایران بازنگشتند صدهزارم مشکلات من را هم نداشته‌اند. چرا محبتی که وطن غریبه برای آنها و بچه‌هایشان انجام داد از وطن خود من برای من و کودکان من ساخته نبود و نیست و من چه وظیفه‌ای در قبال این وطن دارم؟ چگونه است که اگر به هر ایرانی یک ویزای مهاجرتی بدهند دیگر کسی را در این کشور پیدا نخواهید کرد؟ و با این وجود این همه غلو از ایران و ایرانیت و ایرانشهری و تاریخ چندین و چند هزار ساله برای چیست؟ واقعاً پاسخی ندارم.
علی‌محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Wed, 23.07.2025, 8:36
ناگفته‌های رفراندوم موسوی و آلترناتیو غرب

عطا هودشتیان

مخالفین و موافقین

پیام آقای میرحسین موسوی، نخست‌وزیر سابق جمهوری اسلامی که از دوران اعتراضات سال ۸۸ تا امروز به حبس خانگی محکوم شده است، بحث‌های زیادی را در میان محافل ایرانی در داخل و خارج کشور پدید آورد. این پیام پس از انتقاد کوبنده به سران جمهوری اسلامی، خواسته‌های خود را در تعامل با جهان، تغییر قانون اساسی، تشکیل مجلس موسسان، و برپایی یک رفراندم سراسری جهت تغییر نظام حاکم در ایران، اعلام کرده است.

پس از انتشار پیام مذکور، وابستگان به رژیم اسلامی آنرا شدیدا محکوم کرده و آنرا گامی در مسیر تضعیف جمهوری اسلامی، دانستند. برخی دیگر پیام مذکور را گامی در جهت حفظ رژیم دانسته‌اند. لیکن عده‌ای دیگر از آن استقبال کردند و حتی اطلاعیه‌ای با امضا بیش از ۸۵۰ تن از اصلاح طلبان سابق و حتی برخی از شخصیت‌های اپوزسیون سکولار دمکرات در دفاع از بیانیه موسوی منتشر کردند.

از سوی دیگر ۱۷ تن از کنشگران شناخته شده در ایران، همچون نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل و نسرین ستوده وکیل نام‌آور، بیانیه‌ای را در حمایت از ضرورت رفراندوم منتشر نمودند که بر اهمیت این جریان دوچندان افزود. آن‌ها به عاملیت مردم اشاره کردند، و همچنین از «تشکل‌ها، گروه‌ها و کنشگران» خواستند با همکاری یکدیگر زمینه را برای «برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس موسسان» فراهم کنند.

اما نقاط ضعف و قوت پروژه رفراندوم و بیانیه میر حسین موسوی چیست؟ جایگاه ویژه آن کدام است؟ از اولی شروع کنیم.

نادیده‌های بیانیه

میر حسین موسوی در بیانیه خود حمله اسرائیل به ایران را در جنگ ۱۲ روزه محکوم کرد، لیکن جمهوری اسلامی را همچون یک رژیم جنگ طلب و عامل اصلی این ستیز، مورد خطاب قرار نداده است. بیانیه از «جنبش زن زندگی آزادی» که دستاورد بزرگ مردم ایران بوده است، نامی نبرده و از مسلح کردن نیروهای اسلامی جنگ طلب در منطقه توسط رژیم اسلامی سخن نگفته است. بیانیه در برابر حملات اسرائیل، از «دفاع ملی» گفته است، گویی ستیز نظامی میان رژیم اسلامی و اسرائیل یک «جنگ میهنی» بوده است، یعنی جنگی که در آن مردم برای دفاع از میهن خود پشتیبان حکومت وقت می‌باشند. که هرگز چنین نبوده است. مردم ایران در جنگ ۱۲ روزه از حکومت دفاع نکردند.

و بلاخره از همه مهمتر اینکه این بیانیه پروژه رفراندوم را درشرایطی عنوان می‌کند که هیچ امکان عملی برای تحقق رفراندمی شفاف و با نظارت بین المللی با وجود این رژیم وجود ندارد. این همه خواننده را می‌تواند در‌هاله‌ای از توهم و خوش خیالی نسبت به رژیم اسلامی بکشاند، و میدان را برای برخی منتقدین صادق ، از جمله شیرین عبادی، برنده جایزه نوبل صلح، باز نگهدارد. اینها و بسیاری بیشتر از جمله انتقادهای مشروع به بیانیه مذکور است.

بیانیه موسوی و بهمراه آن بیانیه ۱۷ تن، هم اکنون میان اطلاح طلبان سابق و اپوزسیون سکولار دمکرات موجی را پدید آورده، که در درون بسیار نا همگون بوده و تا این مرحله، نه از یک ساختار هماهنگ، و نه از یک بدنه رهبری قابل عرض برخوردار نیست، و رابطه‌اش با خواسته‌های مردم نا مشخص است.

اما نقاط قوت بیانیه کدام‌اند؟

رفراندوم ناممکن و رفراندم ممکن

بیانیه موسوی در ضرورت تغییر قانون اساسی و ساختار نظام حاکم بر ایران، نشان می‌دهد که وی، بدنبال چند اقدام دیگرش در سالهای اخیر، و به‌همراه بسیاری از اصلاح‌طلبان سابق، از جمهوری اسلامی گذر کرده و ادامه حیات این رژیم را بر خلاف منافع ملی مردم ایران می‌داند. در هنگام انجماد سیاسی و خطر فروپاشی رژیم از یک سو، و ناتوانی عیان اپوزیسیون کلاسیک، از سوی دیگر، این بیانیه در فضای سیاسی ایران توانسته جایی باز کند. اما می‌دانیم که با وجود استبداد حاکم و خامنه‌ای در راس آن، امکان برپایی یک رفراندوم شفاف و دمکراتیک وجود ندارد و نظارت سازمانهای بین المللی در ایران در این مسیر ناممکن است. پس چگونه موسوی مدعی برپایی رفراندوم شده است؟ در این رابطه راه‌های خروج و سناریوهای محتمل کدامند؟

در صورت کناره گیری و یا مرگ خامنه‌ای، هنوز هیچ چیز نشان نمی‌‌دهد که لایه‌های درونی خود رژیم سکان قدرت را از دست بدهند و رژیم سرنگون شود. در این سناریو امکان مانور اصلاح طلبان پیشین بسیار کم است. اما اگر مرگ خامنه‌ای به تزلزل جدی و سپس فروپاشی نظام بیانجامد، امکان مانور این گروه بسیار خواهد بود. برخی تصور کرده‌اند که در این صورت انتقال قدرت روندی بی دغدغه را طی خواهد کرد. اما لزوما شاید چنین نباشد. زیرا در این صورت نه فقط این گروه احتمالا تنها در میدان نخواهند بود، بلکه حتی میان خودشان ستیزهایی غیر قابل پیش بینی می‌تواند شکل بگیرد.

در صورت عدم وجود یک ساختار رهبری پرقدرت از اصلاح طلبان سابق، دوران ستیزها و شاید مذاکرات میان نیروهای مدعی قدرت شکل می‌گیرد. ویژگی این دوران هرج و مرج است، نه نظم و ثبات. در این دوران نیز امکان هیچ رفراندومی وجود نخواهد داشت. چرا؟

نخست آنکه ضامن هرگونه رفراندومی نظم سیاسی است. و برای برقراری آن، یک دستگاه منظم دولتی، اداری و نظامی لازم می‌آید. برنامه ریزی برای ساختار دولت جدید یک دوره پر آشوب را در بر خواهد داشت. مهمترین وظیفه دولت در این دوره ایجاد امنیت به اتکا به نیروهای نظامی است. اقدامی بسیار پر تنش و پر شکاف.

دولت در عین حال می‌بایست بتواند تنظیمات اداری کشور را مهیا کرده و امکانات نخستین گامها در مسیر تعامل با کشورهای غربی را مهیا می‌کند. و تنها در این صورت است که امکان واقع بینانه یک رفراندم دمکراتیک و دعوت از ارگانهای بین المللی برای نظارت بر آنرا می‌توان تصور کرد.

دو نتیجه از این تحلیل می‌توان بدست داد. نکته اول اینکه نخست می‌بایست گذار از رژیم استبدادی محقق گردد، و سپس رفراندوم برقرار شود. و این مراحل نه در محتوای بیانیه موسوی و نه در محتوای بیانیه ۱۷ تن نیامده است. و نتیجه دوم اینکه برای تحقق این اقدام، یعنی ایجاد امنیت و نظم سیاسی، بنظر نمی‌‌آید راهی بغیر از اینکه بخشی از بدنه رژیم که ریزش را پذیرفته، به کمک پروژه رفراندم بیاید، وجود داشته باشد. گمانه این است که ریزش این بخش هم بخاطر پدیداری گسترش موج جدید در بالا، و هم تحت فشار حرکت‌های مردمی در پاپین، صورت خواهد پذیرفت. بنابراین حرکت مردم در این میان بسیار می‌تواند معادلات را تغییر دهد.

نتیجه آنکه تنطیمات بعدی، در حوزه برپایی دولت جدید با بخشی از بدنه خود این رژیم صورت می‌پذیرد. یعنی کلیت رژیم پیشین از میان نمی‌‌رود، بلکه بخشی از آن به رژیم بعدی منتقل می‌شود. نتیجه آن چه خواهد شد؟ و تا چه میزان این انتقال به دمکراتیزه کردن کشور یاری می‌رساند؟ چه میراثی از نظام پیشین در ساختار جدید باقی می‌ماند؟

یک آلترناتیو جدید در میدان

اما بنطر نمی‌‌آید که نخست‌وزیر سابق رژیم که ساختار قدرت در ایران را خوب می‌شناسد، نداند که با وجود این رژیم، امکان یک رفراندم شفاف و دمکراتیک در ایران وجود نخواهد داشت، بنابراین به چه دلیلی طرح رفراندوم را در این دوره به میان می‌کشد.

ایرادات مرتبط با مشکلات اجرایی طرح رفراندم واقع‌بینانه‌اند. و هیچ راهی برای توجیه آنها وجود ندارد. مگر آنکه راه دیگری برگزیده شود و گفته شود که مقصود اصلی پیام موسوی و پیام ۱۷ تن ایجاد فضای روحی – روانی ست که نتیجه سیاسی آن چنین خواهد بود که در آن مردم و مخالفین نظام انگیزه‌ای بیابند، امکانات گذار از رژیم اسلامی را ببینند و امیدی به آیندهِ بدون آن داشته باشند و برروی رژیم برای عقب نشینی فشار آورند. حامیان پروژه مذبور غالبا این چنین آنرا توضیح می‌دهند. در این صورت، طرح رفراندم بیشتر از آنکه یک طرح عملی باشد، به تلاشی برای طرح یک گفتمان بدل می‌شود، گفتمان گذار از رژیم. اما باوجود اینکه گفتمان گذار مدت‌هاست میان مخالفین محوریت داشته و فرآورده جدیدی نیست، طرح آن در شرایط پس از جنگ ۱۲ روزه، تزلزل قطعی رژیم و نیز ناتوانی اپوزیسیون کلاسیک و شکست روش‌های پیشین این جریان، اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند.

اهمیت ویژه این گفتمان‌سازی، از نگاه این قلم، برپایی یک آلترناتیو جدید است که از آنِ داخل کشور بوده و نزدیک به بدنه نظام و رانده شدگان رژیم اسلامی است. آلترناتیو جدید، صورت کهنه‌ای در لباس تازه است و جریانی را فرامی‌خواند که هم نزدیک به قدرت است و هم از ایدئولوژی نظام گذر کرده، و نزد ایرانیان متفاوت با آلترناتیوهای موجود دیگر در صحنه، جلوه می‌کند. در عین حال این روند به مردم خطاب می‌کنند و می‌خواهد به اتکا به اهرم‌های مدنی و اجتماعی فشار بروی استبداد افزایش یابد. زیرا اگر روند جدید می‌خواهد توفیق یابد، تنها به اتکا به حضور فعال مردم و ایجاد یک موج اجتماعی وسیع است که از افتادن به تله باند بازی‌های همیشگی بالایی‌ها خارج می‌شود. این نگاه بیانیه موسوی و ۱۷ تن را بیشتر قابل پذیرش می‌کند.

اما برای آنکه این روند جدید هدفمند شود، و از رقابت‌ها و ستیزهای سیاسی همیشگی به‌دور بماند، راهی به‌غیر از برپایی یک ساختار رهبری متکثر ندارد. این ساختار می‌بایست به سرعت شکل بگیرد، تا گفتگوها پیش از انتقال قدرت به ستیزهای همیشگی در بعد از انتقال کشیده نشود و ثبات کشور تضمین گردد.

غرب و آلترناتیو جدید

حال از نگاه دیگری به پیام موسوی نگاه کنیم. با وجود ضربه پذیری تقریبا مطلق رژیم، بحران‌های اقتصادی و سیاسی و ناتوانی در مدیریت کشور، همه جهانیان و خصوصا خود ایرانیان داخل کشور نگران ثبات و امنیت آینده ایران هستند. به عبارت دیگر موضوع اصلی تنها گذار از رژیم نیست، بلکه کدام نیرو می‌تواند ثبات کشور را در جریان گذار و پس از آن با اطمینان بیشتری تعمین کند.

ایده مرکزی که میان خطوط گفتمان گذار اصلاح‌طلبان سابق درک می‌شود این است که مدل لیبی، که جنگ داخلی دستاورد آن بود، و یا عراق، که ایالات متحده کسی را از خارج به کشور آورد و یا مدل سوریه که یک نظامی خارج از دستگاه سیاسی حاکم در آن کشور قدرت را بدست، گرفت برای ایران کار ساز نیست. و چه بسا که به مدل‌های دیگری باید اندیشید که در آن جریانی از درون کشور که نظام را می‌شناسد، در قدرت جای گرفت.

اما ترجیح کشورهای غرب و ایالات متحده کدام است؟

از ذهن آنها بی‌خبریم اما می‌دانیم که در صورت فروپاشی رژیم اسلامی، به احتمال غریب به یقین، غرب خواهان یک ایران بهم ریخته و آنارشیک و در خلا قدرت نیست. حدس ما این است که غرب خصوصا ایالات متحده که خواهان جنگی پرخطر در منطقه نخواهد بود، و یک مدل قدرت با ثبات و با امنیت که در پی تعامل با جهان باشد، را ترجیح می‌دهد. و اینکه این مدل بی‌تردید نیازمند یک بازوی نظامی پرتوان برای حفظ امنیت کشور خواهد بود.

بنابراین پرسش این است که از نگاه غرب، آیا این آلترناتیو جدید که حامیانش روز به روز افزایش می‌یابد، ‌و خواهان تعامل با غرب است و جنس قدرت در ایران را می‌شناسد، شانس بیشتری برای تامین امنیت و ساختن دولت جدید و گذار مسالمت‌آمیز از رژیم کنونی را، بیشتر نخواهند داشت؟ افرادی از اصلاح‌طلبان سابق نظیر مصطفی تاج‌زاده، ‍نرگس محمدی، و شخصیت مستقلی همچون نسرین ستوده و بسیاری نظیر آنها که از ایده رفراندم میر حسین موسوی حمایت کردند. اما مقصود لزوما خود این افراد نیستند، بلکه نیروهای نزدیک و یا شبیه به آنها و موجی که گفتمان برخواسته از این فضا ایجاد کرده، مورد نظر است.

اگر یک جنبش مردمی به تنهایی و بدون یک دستگاه رهبری قادر به برانداختن رژیم استبدای نیست، آلترناتیو جدید تا چه میزان همگام و در پیوند با مردم خواهد بود و تا چه میزان خواسته‌های مردم را انعکاس خواهند داد، تا این حرکت تکرار کرده‌های گذشته نباشد، تا موج جدید به یک بروکراتیسم سیاسی بالانشین و بی‌حاصل بدل نشود.

۱۹ جولای ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ آقای هودشتیان تحلیل جامعی ارائه کرده‌اید اما سناریوهای گوناگون در این تحلیل چشم‌انداز تحولات آینده را در هاله‌ای از ابهام فرو برده است. آنچه مسلم است مرگ و یا کناره گیری دیکتاتور می‌تواند سرچشمه دگرگونی‌های مثبت و یا ناگوار گردد چرا که براستی همانطور که ذوب‌شدگان در ولایت باور دارند او “عمود نظام ” است. موضوعی که در اینجا مایه تاسف است پراکندگی در میان اپوزیسیون کلاسیک نظام است که به روزمرگی بسنده کرده و از ایفای نقشی فعال در ایجاد بدیلی قابل اعتماد در میان مردمان کشورمان در مانده است!
با سپاس شهرام


■ آقای هودشتیان عزیز. مسائل اجرایی در رابطه با رفراندم را خیلی خوب مطرح کرده‌اید. اما محتوای رفراندم چه می‌شود؟ عبارات کلی که در بیانیه میرحسین موسوی آمده، مشکل را حل نمی‌کند. حداقل این است که باید اعلام شود که حرکت ما به سمت استقرار اعلامیه جهانی حقوق بشر است (چون مفاد این اعلامیه را نمی‌شود سريعا پیاده کرد، اما باید سمت گیری به هدف باشد). آقای موسوی در بیانیه خود از همبستگی مردم در برابر “دشمن” یاد کرده است. نکته محوری این است که ما مطابق الگوی آقای موسوی همچنان باید اسرائیل و آمریکا را دشمن حساب کنیم؟ بنابراین من با این نظر شما موافقم که “مقصود اصلی پیام موسوی و پیام ۱۷ تن ایجاد فضای روحی – روانی ست”، والا از نظر محتوا، نظرات آقای موسوی با نیاز جامعه فاصله قابل توجه دارد.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با تشکر از جناب شهرام. ممنون از اظهار نظرتان.
جناب قنبری. ایرادات بسیاری در بیانیه موسوی به چشم می‌خورد و ته‌مانده‌های گرایش‌های اطلاح‌طلبان در آن مشهود است. اما وی دری را گشود. باید دید ما می‌توانیم از آن برای گشایش اجتماعی و آزادی میهن، بهره ببریم. درضمن شاید هم انگیزه نخستین خود جناب موسوی «ایجاد فضای روحی-روانی» نبوده و ایجاد این فضا ماحصل دانسته یا ندانسته آن بیانیه بوده، که عملا از دست او خارج می‌شود.
هودشتیان


■ جناب هودشتیان. نمی‌دانم، شاید برداشت من از نوشته شما درست نیست یا بحث بنده ربطی به موضوع این نوشته‌ها شما ندارد. با این وجود برایم ثقیل ست که در مورد تمامیت سپاه پاسداران در حکومت اسلامی کم صحبت می‌شود. چرا از نقش فاشیستی بلوک سپاه پاسداران و دنبالچه‌های آن به عنوان بزرگترین بنگاه اقتصادی، سیاسی، رسانه‌ای، نظامی، امنیتی، ایدئولوژیک و.... حرفی نمی زنید؟!
تجدید سازمان و تغییر ساختاری حکومت اسلامی در دوره «اصلاحات» حکومتی پس از ۷۶ در فاجعه دانشگاه سال ۷۸ کمی خودی نشان داد. در رای کشی ۸۸ که بیشترین میزان مشارکت در تاریخ ننگین حکومت اسلامی رقم خورد مردم با سبعیت بی نظیری در خیابان‌ها و زندان‌ها روبرو شدند که حکایت از رشد سرطانی سپاه پاسدارن کرد.
ماجرای غنی سازی هسته‌ای و تحریم ها نیز کاتگوری ای جهانی شده بود و تحریم ها و تهدید ها بقیه مسائل اجتماعی را تحت الشعاع قرار داده بود. شوهای تلویزیونی و نشان دادن سران «اصلاح طلب» حکومتی در لباس‌های زندان که در همان دور دوم محمد خاتمی ورشکسته و از طرف رای دهندگان ۷۶ و ۸۰ طرد شدند. حکایت از انتقام سپاه پاسداران و اطلاعات سپاه می‌کرد که به مردم بگوید : این ست سرنوشت کسانی می‌خواهند تغییری در امور حکومت اسلامی ایجاد شود!!
مهندس عزت‌الله سحابی نیز که در آن دوران دستگیر شده بود: از نقش و موقعیت جدید سپاه پاسداران زیاد گفت. او بارها تاکید کرد سپاه برای حفظ موقعیت ممتاز خود در حکومت حاضر ست چند میلیون را قتل عام کند. سرکوب های خونین بعداز ۱۳۹۶ به خصوص جنبش «زن، زندگی ،آزادی» تردیدی در درستی حرفهای مهندس سحابی باقی نمی گذاشت.
علاوه‌بر این تغییرات ساختاری حکومت جنایتکار خامنه ای بعداز سقوط صدام حسین در تمام سال‌های دهه ۸۰ ( بعداز ۲۰۰۲) به عراق وارد شد و تا سوریه پیشرفت. حکومت اسلامی ایران در تمام این سال‌های به سازماندهی گروه‌های نیابتی و ارسال اسلحه به حزب الله لبنان و حماس در غزه مشغول بود. همه می‌دانند که سپاه پاسداران دولت اصلی در حکومت مذهبی ایران بود نه «دولت سایه» و ترور قاسم سلیمانی و دیگر جنایتکاران سپاه و دست اندر کاران فعالیت های غنی سازی توسط آمریکا و اسرائیل حکایت از نقش اصلی این ارگان اقتصادی، سیاسی، نظامی، امنیتی، ایدئولوژیک و... در ایران می کند.
به این دلایل هیچ تغییری در رای کشی ها و انتصابات بدون تائید سپاه پاسداران امکان پذیر نیست و زندگی در این سال‌های پسا «اصلاحات» حکومتی آنرا اثبات کرده ست. بیانبه موسوی، حمایت کنندگان بیانیه موسوی و حتی منقدان بیانیه موسوی و حکومت فاشیستی ولایت فقیه نمی توانند و نباید بدون در نظر گرفتن نقش فائقه سپاه پاسداران دربحران آفرینی های داخلی و خارجی به پیشنهاد های مشابه موسوی برای «رفراندوم» و تشکیل «مجلس موسسان» روی آورد.
بعضی خوش خیال ها به سپاه آدمخواران اسلامی همان نقش ارتش مصر را می‌دهند که علیه مرسی رئیس جمهور اخوان المسلمین کودتا کرد. درحالیکه سپاه پاسداران «رسالت» خود جلوگیری از تضعیف حکومت ارتجاعی اسلامی می‌داند.
چه کسانی نقس سپاه پاسداران را در سرکوب مردم دست کم می‌گیرند و روی آنها حساب باز کرده اند؟
سپاه پاسداران دشمن آزادی ست. مردم در ایران آزادی می‌خواهند. آزادی ،آزادی، آزادی، آزادی،آزادی.
کامران امیدوارپور


■ جناب امیدوارپور. کاملا با سخنان شما موافقم. سپاه عامل اصلی سرکوب و حفظ نظام است. اما بهرحال در روند افزایش بحران داخلی کشور، در شرایط افزایش خطر از سرگیری جنگ و نیر افزایش دامنه دار بحران اقتصادی، شکاف میان نیروهای سرکوب نیز پدید می‌آید. نمی‌توان منکر این شد. رده‌های بالای سپاه مورد نظرم نیست. در همه انقلابات یا جنبشها، این ریزش نیروی سرکوب مشاهده شده است.
هودشتیان





iran-emrooz.net | Wed, 23.07.2025, 7:59
جنگ ۱۲روزه، بیانیه موسوی و نقشه راه

امیرمصدق کاتوزیان

در بزنگاه‌های تاریخی، گاه یک صدا می‌تواند پژواک آرزوهای خفته یک ملت باشد. بیانیه اخیر میرحسین موسوی از این دست است؛ صدایی برخاسته از درون تاریخ معاصر ایران که همزمان گذشته را مرور می‌کند و آینده‌ای دیگر را امکان‌پذیر می‌نماید.

این نوشتار، ضمن واکاوی بیانیه موسوی، تلاش دارد نقشه راهی محتمل و مسئولانه پیش نهد که نه تقلیدی از آن بیانیه است و نه گسسته از آن. در دل این پیشنهاد، فرض بنیادین چنین است: راهِ برون‌رفت از بحران، نه در حذف دیگری، که در اجماع و همکاری بین نیروهای میانه‌رو از هر دو سوی شکاف سیاسی ایران است — اجماعی که بتواند با پشتوانه مردم، تغییراتی تدریجی، اما واقعی و پایدار را در ساختار و رفتار نظام حاکم پدید آورد.

همزمان با بیانیه اخیر موسوی، بر این باورم — چنان‌که بعضی دیگر از تاریخ‌نگاران، کارشناسان علوم سیاسی و تحلیلگران سیاسی ایران در سال‌های گذشته تأکید کرده بودند — که تنها راه برون‌رفت از وضعیت بن‌بست، شکل‌گیری اجماع و همکاری میان میانه‌روهای حکومت و میانه‌روهای مخالف حکومت است.

محور این همکاری باید حمایت از دولت پزشکیان و تقویت سیاست خارجی مذاکره‌محور وزارت خارجه باشد. در شرایط فعلی، این سیاست — به‌سبب توازن قوای نوظهور در صحنه داخلی و بین‌المللی — از حمایت ضمنی رهبر جمهوری اسلامی برخوردار است.

در این مسیر، وظیفه نیروهای میانه‌روی مخالف نظام است که افکار عمومی بخش آگاه، مترقی و دموکراسی‌خواه جامعه را به سمت مطالبه مذاکرات مستقیم — و نه مذاکرات غیرمستقیم از مسیر عمان و قطر — هدایت کنند. همین نیروها همچنین باید دولت را به تعامل مؤثر با رهبر نظام ترغیب کنند تا زمینه آغاز فوری گفت‌وگوهای مستقیم فراهم شود.

به‌علاوه، لازم است مخالفان میانه‌رو، با اقناع بخشی از افکار عمومی که بالفعل و بالقوه به مصالحه‌جویی گرایش دارد، دولت را به برداشتن گام‌هایی مانند توقف موقت غنی‌سازی و رفع نگرانی‌های امنیتی اصلی اسرائیل سوق دهند. چنین اقدامی می‌تواند بسترساز کاهش تنش‌ها و باز شدن گره‌های ساختاری در سیاست خارجی کشور باشد.

همزمان، نیروهای میانه‌رو باید از دولت و شورای عالی امنیت ملی و مشاوران مورد اعتماد رهبر بخواهند راه‌هایی برای حفظ وجهه و آبروی نظام، در صورت پذیرش این تحولات، به آمریکا و از آن مسیر به اسرائیل پیشنهاد دهند. این دیپلماسی دو‌سویه، می‌تواند شکل تازه‌ای از توازن را میان واقع‌گرایی و حفظ اقتدار فراهم آورد.

یکی از مراحل پیشنهادی نخست این تغییرات، آن‌گونه که در بیانیه موسوی نیز تلویحاً آمده، اصلاح در صداوسیماست.

اقشار مختلف مردم باید سیمای خود را در صداوسیما ببینند و صدای خود را از آن بشنوند. از خانم‌هایی که حجاب حکومتی ندارند تا موسیقی عوام پسند باید دیده و شنیده شود.

به اضافه،‌ می‌توان با برگزاری مناظرات و میزگردهایی میان تحلیلگران موافق سیاست فعلی، منتقدان آن، و در نهایت مدافعان مذاکرات مستقیم، آغاز به بازکردن فضا کرد. چنین بحث‌هایی که به مسأله‌ای ملموس و روزمره گره خورده‌اند، می‌توانند اعتماد بخش‌های میانه‌رو و آگاه جامعه را به تدریج جلب کنند.

در گام بعد، صداوسیما می‌تواند زمینه گفت‌وگو درباره مسائل معیشتی چون تورم، بیکاری، گرانی مسکن، سوخت، آب و برق را فراهم سازد و ریشه آن را در تحریم و ناکارآمدی بررسی کند. از رهگذر این گفت‌وگوها، مفهوم شایسته‌سالاری نیز آرام‌آراموارد افق عمومی می‌شود.

در مرحله سوم، موضوعات اجتماعی دیگر را می‌توان به تناسب اولویت، در برنامه‌های مشخص یکی از شبکه‌های صداوسیما مطرح کرد.

رسیدگی به وضع زندانیان سیاسی گام بعدی است. ابتدا وضع رفاهی آنها باید فورا بهبود پیدا کند و آنها امکان تماس عادی با عزیزان خود داشته باشند.

سپس رسیدگی شود به پرونده کسانی چون زنان و دختران زندانی جنبش «زن، زندگی، آزادی»، سپس چهره‌هایی چون تاج‌زاده و رضا خندان، و در ادامه زندانیانی که بدون وکیل انتخابی در دادگاه‌هایی ناعادلانه به حبس‌های سنگین محکوم شده‌اند. در ادامه، باید در پرونده زندانیانی که مرتکب قتل نشده‌اند بازنگری شود و بر پایه اصل تجمیع احکام، از مدت زندان آن‌ها کاسته شود.

همچنین لازم است قوه قضاییه احکام اعدام محکومان گروه‌های مسلح را، در صورت اثبات جرم در دادگاهی عادلانه، به حبس‌های متناسب کاهش دهد.

همه این اقدامات، تنها مقدمه‌ای برای روندی ژرف‌تر به نام «تحول» است. این تحول، با تغییر قانون مجازات اسلامی، حذف قانون قصاص، و تفسیر نوین نظارت استصوابی آغاز می‌شود. در نتیجه، مسیر انتخابات رقابتی در سطوح شهری و روستایی و سپس در مجلس، هموارتر خواهد شد.

قانون اساسی نه کتاب مقدس است و نه ایستا. حتی تندروها نیز خواهان تغییر برخی مواد آن بوده و هستند. بنابراین، بحث تغییرات در قانون اساسی نباید تابو تلقی شود. لازمه چنین تغییری، همان‌گونه که در بیانیه موسوی نیز آمده، آرام گرفتن فضای جامعه و شکل‌گیری اعتماد سه‌جانبه میان حکومت، جامعه و مخالفان است.

از منظر من، عنصر حیاتی دیگر این فرآیند، تغییر توازن قدرت به سود نیروهای میانه‌رو، دموکرات، سکولار، تکثرگرا و مستقل از قدرت‌های بیگانه است.

روشن است که تا تحقق تغییراتی چون لغو قصاص و اصلاح قانون مجازات اسلامی، دست‌کم دو تا سه سال زمان لازم است. رسیدن به مرحله اصلاح ساختاری قانون اساسی نیز، فرآیندی پنج‌ساله یا بیشتر خواهد بود.

در مرحله‌ای ممکن است تشکیل مجلس مؤسسان و برگزاری همه‌پرسی ضروری شود. اما احتمال دیگر آن است که جامعه، همچون زمان صدور فرمان مشروطه، با همین میزان تغییرات قانع شود و تشکیل چنین نهادی یا منتفی شود یا به زمان دیگری در آینده موکول گردد.

اما اگر حاکمیت و رهبر جمهوری اسلامی صدای معترضان را نشنیده بگیرند یا دیر آن را بشنوند احتمال برهم خوردن نظم اجتماعی کم نیست. امری که بار گذشته در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی داد و شهروندان و نسل‌های انقلاب و پس از انقلاب را با هزینه‌هایی روبه‌رو کرد که دیگر الان اکثریت جامعه ایران از آن باخبرند و اکنون از آن پیامدها ناخشنودند.

نقشه‌راهی که در این مختصر پیش‌نهاد شد، مسیری دشوار، زمان‌بر، و پر از پیچ‌وخم است. اما هیچ تغییری در جوامع کهن‌سال و بحران‌زده آسان به دست نیامده است. همدلی نیروهای میانه‌رو، استفاده از ظرفیت‌های به ظاهر اندک موجود در ساختار قدرت، بهره‌گیری هوشمندانه از بخش افکار عمومی حامی این راهبرد، و در عین حال پرهیز از ماجراجویی و خشونت، می‌تواند ایران را از سراشیبی گسست و فروپاشی برهاند و به مسیر تحول تدریجی و صلح‌طلبانه وارد کند.

این نقشه راه، نه وعده ناکجا‌آباد و مدینه فاضله می‌دهد، نه اسیر یأس و نومیدی است؛ بلکه واقع‌بینانه، گام‌به‌گام و با اتکا به بالقوه‌های پنهان و پیدای درونی جامعه و نظام، امید به تغییر سیاسی را همزمان با حفظ نظم اجتماعی زنده نگه می‌دارد.



نظر خوانندگان:


■ آقای کاتوزیان گرامی! مشکل نقشه راه شما این است که ربط کمی با شرایط واقعی ایران دارد. با فراغ بال، برای انجام اصلاحات حداقلی ۸ سال وقت درخواست می‌کند و برای تغییری در حد تبدیل مذاکره غیر مستقیم به مستقم و بطور کلی تر، روی دولت پزشکیان و تعامل رهبر با دولت، حساب باز می‌کند. واقعیت اوضاع ایران را آقای پزشکیان خیلی بهتر از شما فهمیده و بیان کرده است. او بر این باور است که مشکلات خروار، خروار وارد می‌شوند و مثقال، مثقال بیرون می‌روند. می‌دانید که خروار ۳۰۰ کیلو گرم است و مثقال کمتر از ۵ گرم! طرح شما شبیه استفاده از چسپ زخم برای پوشاندن زخم خونریز گلوله است! اما کار بدی که شما در این طرح انجام دادید، تلاش برای حرکت زیر سایه موسوی و طرح سه ماده‌ای او، با هدف آب ریختن در آن و تبدیل آن به یک شیر بی یال و دم و اشکم است: هشت سال بعد، شاید تشکیل مجلس موسسان هم دیگر لازم نباشد!
نوشته‌اید: « در مرحله‌ای ممکن است تشکیل مجلس مؤسسان و برگزاری همه‌پرسی ضروری شود. اما احتمال دیگر آن است که جامعه، همچون زمان صدور فرمان مشروطه، با همین میزان تغییرات قانع شود و تشکیل چنین نهادی یا منتفی شود یا به زمان دیگری در آینده موکول گردد.»!!
حکایت شما و ایران، ندیدن فاصله ۶۰۰۰ برابری خروار و مثقال است! به قول ضرب‌المثل شیرین فارسی: یکی می‌مرد ز درد بی‌نوایی، یکی می‌گفت خانم! شلغم می‌خواهی؟
پورمندی





iran-emrooz.net | Mon, 21.07.2025, 21:30
مجلس موسسان اجباری و اختیاری!

م. روغنی

همه‌پرسی ابزاری حقوقی و خشونت‌پرهیز از جمله برای رد و یا ادامه حیات یک نظام سیاسی است که در بحران محبوبیت و ناکارآمدی به‌سر می‌برد و دگرگونی راهبردهای کلان آن از راه مشارکت فراگیر ملت و سرانجام تهیه قانون اساسی تازه و تشکیل مجلس موسسان امکان پذیر خواهد شد.

پس از جنگ ۱۲ روزه خامنه‌ای و نتانیاهو و دخالت نظامی آمریکا علیه برنامه هسته‌ای کشور بر باد ده دیکتاتور و کشته شدن شماری غیر نظامی در دو کشور ایران و اسرائیل، مهندس موسوی از زندان خانگی و شماری از کنشگران شناخته شده از جمله در بند رژیم، فراخوان همه‌پرسی و تشکیل مجلس موسسان را به عنوان گزینه‌ای برای احقاق “حق تعیین سرنوشت ملت” مطرح کرده‌اند که سنجش نکات مهم این بیانیه‌ها ضروری است.

در واقعیت امر جامعه ایران با دو گونه اجباری و اختیاری مجلس موسسان روبرو بوده است که بررسی گوناگونی آنها می‌تواند به ارزیابی فراخوان‌های موجود یاری رساند.

۱- مجلس موسسان اجباری

در تاریخ معاصر ایران از زمان رضا شاه تا کنون شاهد تشکیل مجلس موسسان گوناگون بوده‌ایم که جملگی به‌جای “حق تعیین سرنوشت ملت” به هدف‌های سیاسی حاکمان مستبد تحقق بخشیده‌اند.

- در سال ۱۳۰۴، اولین مجلس موسسان با هدف انقراض سلطنت قاجار، برکناری احمد شاه و تاسیس سلسله پهلوی با پشتیبانی رضا شاه و دگرگونی برخی از اصول قانون اساسی مشروطه به سرانجام رسید.

- مجلس موسسان اجباری دوم در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۸ و به بهانه ترور نافرجام محمد رضا شاه تشکیل و پس از تغییراتی در اصول قانون اساسی، اختیارات و قدرت پادشاه افزایش یافت و به پادشاه اجازه داده شد مجلس را منحل و انتخابات تازه برگزار کند.

- مجلس موسسان تحمیلی سوم در سال ۱۳۴۶ تشکیل و اصل “نیابت سلطنت” در آن گنجانده شد. این اصل جایگاه سلطنت محمد رضا شاه را بیشتر از پیش تثبیت می‌کرد و امکان انتقال قدرت در غیاب وی را امکان‌پذیر می‌ساخت.

- دو ماه پس از پیروزی انقلاب ۵۷، خمینی همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی را تنها با گزینه آری یا نه به “جمهوری اسلامی” برگزار کرد. پیش از این با پیشنهاد مهندس بازرگان مبنی بر “جمهوری دمکراتیک اسلامی” مخالفت کرده بود و جمهوری اسلامی را که محتوای آن بر همگان ناشناخته بود بر کشور تحمیل کرد.

- تدوین و تهیه قانون اساسی تازه با پیچیدگی‌های بسیاری روبرو شد. در آغاز پیش‌نویسی که از سوی حسن حبیبی و همکارانش برپایه قانون اساسی مشروطیت، قوانین اساسی برخی از کشورها از جمله فرانسه تهیه و به تصویب خمینی رسیده بود، در اختیار شورای انقلاب، برخی از روحانیون قم و دولت موقت قرار گرفت و قرار شد با تغییراتی به همه‌پرسی گذاشته شود. خمینی با این روند موافق بود زیرا از توطئه هواداران رژیم گذشته بیم داشت.

اما پس از اصرار دست‌اندرکاران از جمله بازرگان و بنی‌صدر مبنی بر تشکیل مجلس موسسان با ۳۰۰ نماینده و میانجیگری طالقانی قرار شد مجلس خبرگان با شمار کمتری بررسی پیش نویس جدید را بر عهده گیرد. جالب اینجاست که رفسنجانی به بازرگان گفته بود “با توجه به شناختی که من از مردم و علما دارم، این مجلس مؤسسان همان چیزی نخواهد شد که شما دنبالش هستید!”[۱]

پیش‌بینی رفسنجانی درست از کار درآمد و مجلس خبرگان با اکثریت آخوندهای مرتجع حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد که در اولین فرصت پیش نویس تهیه شده را کنار گذارد و قانون اساسی “اسلام زده‌ای” را از جمله با اصل “ولایت فقیه” تهیه کرد. تلاش بازرگان برای انحلال این مجلس با مخالفت شدید خمینی روبرو شد و ناکام ماند.

- در سال ۱۳۶۸ نیز خمینی از راه نامه‌ای قانون اساسی ارتجاعی‌تری را بر کشور تحمیل کرد که بر پایه آن عنوان “ولی فقیه” به “ولی مطلقه فقیه” ارتقاء یافت که از اختیارات فوق العاده‌ای برخوردار گردید. قانون اساسی تازه به خامنه‌ای اجازه داد در کوچکترین امور کشور دخالت کند و سرنوشت ایرانیان را به پای توهمات ایدئولوژیک و جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای‌اش فدا سازد. منتظری که در تهیه قانون اساسی سال ۵۸ ریاست مجلس خبرگان را برعهده داشت ریاست مجلس تازه را نپذیرفت و با تغییرات تازه مخالفت کرد و آنرا مخالف آزادی و جمهوریت نظام تلقی نمود.

اختیارات خدا گونه “ولی مطلقه فقیه” به دیکتاتور این امکان را داد که کشور را در جنگ ۱۲ روزه درگیر و آینده ناروشنی بر کشور استبداد زده ایران تحمیل کند.

۲- مجلس موسسان اختیاری

مجلس موسسان اختیاری از سوی نخبگان سیاسی مخالف و کنشگران مدنی درخواست می‌گردد که گذار از رژیم موجود را در دستور کار قرار می‌دهد. بی‌تردید این درخواست در نظام‌های استبدادی با مخالفت و حتی با سرکوب درخواست کنندگان روبرو می‌گردد چرا که هیچ نظام استبدادی به راه کارهایی که به سرنگونی‌اش منتهی شود تن نخواهد داد.

از همین روی، خامنه‌ای در ۲۹ فروردین ۱۴۰۲، در برابر درخواست‌های همه‌پرسی چنین واکنش نشان داد: ” کجای دنیا این کار را می‌کنند؟ مگر همه مردم که باید در رفراندوم شرکت کنند امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ این چه حرفی است؟”

دیکتاتور فراموش کرد که در بازنگری قانون اساسی در سال ۶۸، که اختیارات خداگونه‌ای در اختیار وی قرار داد شوربختانه به تصویب همین مردم رسید!

بیانیه میر حسین موسوی[۲] و ۸۰۰ نفر پشتیبانانش[۳] دارای خطایی اساسی است. در این فراخوان‌ها مخاطب نه جامعه مدنی بلکه حکومت است که به‌هیچ ترتیب به تغییراتی حتی جزیی در راهبردها و رویکردهای روزمره‌اش تن نخواهد داد.

افزون براین میرحسین (با کمال احترام) هنوز در بند آیات قرآنی و وعده‌هایی آسمانی است که بدون در نظر گرفتن عاملیت جامعه مدنی تحقق‌پذیر نخواهد بود. “حق تعیین سرنوشت ملت” خواستی زمینی است و احقاق آن بدون تلاش زمینیان و مردمان این آب و خاک دستاوردی نخواهد داشت.

بیانیه ۱۷ نفر [۴]، برخلاف بیانیه اول و پشتیبانانش برای احقاق حق تعیین سرنوشت ملت، “همه تشکل‌ها، گروه‌ها و کنشگران مستقل سیاسی، مدنی و فرهنگی ” را مخاطب قرار می‌دهد و به جای عبارت “تجاوز اسرائیل و آمریکا” که می‌تواند مورد سوء استفاده دیکتاتور و سپاه قرار گیرد از واژه جنگ بهره گرفته است.

شوربختانه اما هر سه بیانیه خالی از شفافیت کافی است. شرط لازم برای احقاق “حق تعیین سرنوشت ملت”، استقرار دمکراسی و احترام به حقوق بشر اجرای “جدایی دین از دولت” است.

تهیه‌کنندگان بیانیه‌های ذکر شده فراموش کرده‌اند که سرزمین ایران و سرنوشت مردمانش در چنگال نظام دینی گرفتار است و بدون بازگشت دین و روحانیت به حوزه‌ها و مساجد استقرار دمکراسی و رعایت حقوق بشر امکان پذیر نخواهد بود.

اینجاست که وظیفه تاریخی مخالفین نظام ولایت برجسته می‌گردد. بدون همکاری و همدلی گروه‌های گوناگون اعمم از سلطنت‌طلب، مشروطه و جمهوری‌خواه، در برهمین پاشنه خواهد چرخید ‎و به قدرت برخی بدون همکاری با دیگران توهمی بیش نخواهد بود.

تیر ۱۴۰۴
mrowghani.com
———————————————-
[۱] - قانون اساسی جمهوری اسلامی از پاریس تا مجلس خبرگان، شبکه شرق، ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
[۲] - بیانیه میر حسین موسوی از زندان اختر، ۲۰ تیر ۱۴۰۴
[۳] - بیانیه بیش از ۸۰۰ کنشگر در حمایت از طرح سیاسی موسوی، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴
[۴] فعالان مدنی و سیاسی: ما نگران سرنوشت ایرانیم



نظر خوانندگان:


■ با درود آقای روغنی. دست روی نکته مهمی گذاشته‌اید. پراکندگی در میان نیروهای مخالف و توهم فردی آقای رضا پهلوی که بدون همکاری و همدلی نیروهای مخالف دیگر می‌خواهد یک تنه به کشور باز گردد! این در حالی است که خامنه‌ای و سپاه سرکوب گرش توانسته‌اند دهه ها برغم مشروعیت باختگی با توسل به سرکوب به حکومت ضد ملی شان ادامه دهند چرا که بدیل قابل اعتمادی که بتواند تمام نیروهای دمکرات و سکولار جامعه را در برابر جمهوری جهل و جنایت بسیج کند وجود ندارد. به باور من مسئولیت بخش مهمی از این شرائط به عهده مخالفین پراکنده است که جز خودمحوربینی و یا صدور بیانیه های کلیشه‌ای کار دیگری انجام نمی دهند. شاد باشید. به نوشتن مقاله‌های خوبتان ادامه دهید.
مریم


■ شوربختانه آقای روغنی هنوز بسیاری از نخبگان ایرانی اهمیت “جدایی دین از دولت” را که بی‌توجهی به آن به انقلاب ۵۷ انجامید و پی آمدهای فاجعه بارش کشوری نیمه سوخته به جای گذاشته را درک نکرده‌اند. اروپا زمانی به صلح و ارامش نسبی پس از جنگ‌های سی ساله دست یافت که دین از دولت جدا شد، پاپ به کلی کنار گذاشته شد و مذهب کم‌کم به سمت انتخاب شخصی و فردی نزدیک گردید. همانگونه که شما هم اشاره کرده‌اید بدون تحقق این جدایی احقاق “حق تعیین سرنوشت مردمان”، استقرار دمکراسی، رعایت حقوق بشر، رفع تبعیض از زنان و آزادی مدهبی امکان پذیر نخواهد شد.
با سپاس میثاق


■ با سپاس از واکنش شما خانم مریم و میثاق به نوشته حاضر. تاکید ها بر موضوع “جدایی دین از دولت” به عنوان پیش شرط امکان دگرگونی در راهبردهای جمهوری جهل و جنایت و همکاری مخالفین برای رسیدن به این هدف مورد قدردانی است. امیدوارم به این توصیه‌های شما از سوی مخالفین توجه شود.
شاد باشید؛ م- روغنی





iran-emrooz.net | Mon, 21.07.2025, 19:21
اگر در تاریخ

منصور فرهنگ

در گفتمان‌های هم‌وطنان ضد ولایت وقیح اظهارنظرهائی که با «اگر» شروع می‌شود فراوانند. اگر شاه چنین و چنان می‌کرد حرکت انقلابی مهار می‌شد و یا اگر نیروهای سکولار فریب خمینی را نمی‌‌خوردند نتیجه حرکت مردمی فاجعه ولائی نبود. «اگر در تاریخ» می‌تواند برای شاعران و داستان‌نویسان جالب باشد ولی برای تحلیلگران تاریخی و سیاسی نه تسکین دردی است و نه پاسخگوی مسئله‌ای.

یکی از درس‌های تلخی که می‌توان از پژوهش‌های تاریخی آموخت این است که چگونه تصمیمات سیاسی انتقام‌جویانه یا عجولانه نتایج مصیبت‌بار و شگفت‌انگیز به‌بار می‌آورند. به‌ درستی می‌توان گفت که بدون رهبری خمینی انقلاب ۱۳۵۷ نمی‌توانست آن‌گونه که اتفاق افتاد رخ دهد. صدای بی‌رقیب خمینی علیه شاه نه ‌تنها مخالفان چپ‌گرا، لیبرال و ملی‌ را به هیجان آورد، بلکه توده‌های فقیر شهری را نیز که از نظر سیاسی فعال نبودند و حتی تهدیدی برای وضعیت موجود تلقی نمی‌شدند، به میدان کشاند. این پیشامد نه برای شاه قابل تصوّر بود و نه برای خمینی.

در اواسط سال ۱۹۷۸، شاه تصمیم گرفت که خمینی را تحقیر کند. ابتدا انتشار مقاله‌ای توهین‌آمیز علیه او را تائید کرد و سپس از صدام حسین خواست که او را از عراق اخراج کند. قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر که به اختلاف مرزی ایران و عراق پایان داد رابطه‌ای نسبتاً دوستانه بین شاه و صدام بر قرار کرده بود.

بر اساس اسنادی که پس از سقوط صدام در سال ۲۰۰۳ توسط سازمان اطلاعات آمریکا ضبط شد، صدام از شاه خواسته بود که از ادامه حضور خمینی در عراق نگران نباشد. او به شاه قول داد که اجازه ندهد خمینی هیچ بیانیه‌ای صادر کند یا فعالیت سیاسی داشت باشد. شاه توصیه صدّام را نپذیرفت و از او خواست که هرچه زودتر اجازه اقامت خمینی در عراق را لغو کند. صدام با بی‌میلی تسلیم شد و به مأمورانش دستور داد که خمینی را به مرز کویت ببرند و از خاک عراق اخراجش کنند. سپس شاه از دولت کویت خواست به خمینی ویزای ورود به کشور را ندهد. لذا خمینی سه روز در منطقهٔ گمرک فرودگاه کویت اقامت کرد و نمی‌‌دانست که ازآنجا به چه کشوری تواند رفت.

دکتر ابراهیم یزدی (استاد دانشگاه در آمریکا و عضو نهضت آزادی) از تگزاس به کویت پرواز کرد تا از یک کشور اسلامی برای خمینی ویزا بگیرد ولی تلاشش بی‌نتیجه ماند. نفوذ شاه در کشورهای اسلامی قوی بود و لذا مخالفتش با اجازه اقامت دادن آنها به خمینی مورد تائید جملگی آنان قرار گرفت. در آن زمان ایرانی‌ها برای سفر به فرانسه نیازی به ویزا نداشتند. خمینی از رفتن به کشور اروپایی بیزار بود و از دکتر یزدی تقاضا کرد که از دولت اندونزی برایش تقاضای ویزا کند ولی اندونزی هم تقاضایش را رد کرد. بنابراین، یزدی او را به پاریس برد به این امید که اقامت در آنجا موقت باشد و یک کشور اسلامی را برای ویزا دادن به خمینی متقاعد کند.

آنچه شاه و خمینی تصوّر نمی‌‌کردند این بود که ورود او به فرانسه آغازی باشد برای شهرت بین‌المللی و متّحد کردن همه منتقدین و مخالفین شاه در پذیرش رهبری بلامنازع مردی که غالب آنان را کافر، مشرک و مرتد می‌دانست. صادق قطب‌زاده و ابراهیم یزدی خمینی را از فرودگاه به پاریس و چند روز بعد برای اقامت به نوفل‌لوشاتو بردند. وقتی ماشین آنان از خیابانی در جوار برج ایفل عبور می‌کرد قطب‌زاده به خمینی گفت که این برج ایفل معروف پاریس است. خمینی نگاهی به برج کرد و گفت «راجع به این برج هم به ما دروغ گفتند.» در نوفل‌لوشاتو ایرانیانی که مذهبی نبودند و هرگز نماز نخوانده بودند پشت سر او در نماز جماعت شرکت می‌کردند. همزمان، نوارهای سخنرانی خمینی از نوفل‌لوشاتو به ایران ارسال و در مساجد و محافل مذهبی برای فقیران شهری نواخته می‌شد. دیری نپائید که برخی از حامیان او تصویرش را روی ماه ‌دیدند.

من در آن زمان در ایالت کالیفرنیا تدریس می‌کردم و عضو فعّال عفو بین‌الملل بودم. مجلّه Inquiry که در سانفرانسیسکو منتشر می‌شد به من پیشنهاد کرد که در باره خمینی و حرکت انقلابی ایران مقاله‌ای بنویسم. برای اینکار تصمیم گرفتم که به نوفل‌لوشاتو بروم و با خمینی مصاحبه کنم. با پیشنهاد دکتر یزدی خمینی به من وقت مصاحبه داد. قبل از طرح سئوال، خودم را به او معرّفی کردم و گفتم که در آمریکا زندگی و تدریس می‌کنم. او در پاسخ گفت «منهم طلبه‌ام و امیدوارم که به قم برگردم و کار طلبگیم را ادامه دهم.»

کلمات خمینی چون موزیک دلنشینی شادم کرد زیراز یک رهبر انقلابی می‌شنیدم که علاقه‌ای به کسب قدرت سیاسی ندارد. هنگام اقامت در نوفل‌لوشاتو هر وقت خمینی «مصلحت» می‌دید در گفتگو با خبرنگاران و افرادی که به دیدنش می‌آمدند مدّعی می‌شد که مدافع دموکراسی، حقوق بشر، برابری جنسیتی و آزادی‌های سیاسی و مدنی برای همه ایرانیان است.

دروغها و فریبکاری‌های خمینی چه قبل از دستیابی به قدرت و چه در موضع قدرت بیانگر ماهيّت استالینیستی شخصيّت او بود، ماهيّتی بیگانه با اخلاق و معنويّت. او، چون هیتلر و استالین و دیگر مستبدّین خودشیفته، در ارتکاب همه دروغ‌ها و جنایاتش براین باور بود که هدف وسیله را توجیه می‌کند. خمینی مرد متعصّب و خودشیفته‌ای بود که با روشنگری ضدّیتی ذاتی داشت و دست‌یابی به قدرت مطلق او را به یک حیوان سیاسی جامعه‌ستیز و انتقام‌جو تبدیل کرد.

شاه تصوّر نمی‌‌کرد که اخراج خمینی از عراق موتور جنبش انقلابی ایران را شعله‌ور کند و خمینی که فرار به فرانسه برایش دردناک بود به خواب نمی‌‌دید که این سفر زمینه‌ساز امام‌شدنش در ایران و سمبل ضدروشنگری در سطح جهان شود. شاه با این باور از جهان رفت که جیمی کارتر، رئیس‌جمهور آمریکا، و شرکت‌های نفتی غربی علیه او توطئه کردند و خمینی صرفاً ابزاری در دست آن‌ها بود. و خمینی با ادّعای نایب امام غایب بودن از دنیا رفت و اگر چه از پیامدهای مهاجرت ناخواسته‌اش به فرانسه شگفت‌زده بود، اما توضیح او برای توده‌ها این بود که خداوند، به شکلی رازآلود و ماورایی، او را برگزیده بود تا احیای اسلام در جهان را رهبری کند.



نظر خوانندگان:


■ با سپاس دکتر فرهنگ عزیز برای این یاداشت کوتاه اما بسیار مهم که یادآور یکی از خطاهای دیگر محمدرضا شاه بود که حامیان امروز او، مانند بسیاری از خطاهای دیگرش آنرا نمی‌بینند و مخالفان دیکتاتوری شاه را سرزنش می‌کنند که چرا با دیکتاتوری شاه مقابله می‌کردند. مگر امروز خود با دیکتاتوری مقابله نمی‌کنند؟
آنطور که بارها نوشته شده شاه می‌توانست، یک سال قبل از پیروزی انقلاب و البته پیش از آنکه ۲۷ تن از امرای ارتش زیر فرمان او تسلیم خمینی شوند، به قانون مشروطیت تن بدهد و دولت را به شخصیتی مانند شاهپور بختیار واگذار کند. آنگاه نه انقلابی رخ می‌داد و نه نظام سلطنتی پایان می‌گرفت. خطای شاه خمینی را رهبر بلامنازغ انقلاب تبدیل کرد. همانگونه که شما نوشته‌اید او بود که در عمل خمینی محصور در دیکتاتوری صدام را به جهان آزاد فارغ از هر گونه محدودیتی پرتاب کرد.
بدفهمی محمدرضا شاه سبب شد که خمینی به صدها رسانه جهانی دست پیدا کند. رسانه‌هایی که در رقابت با یکدیگر شب و روز دروغ‌های خمینی را در سطح جهان بی‌آنکه بدانند بازتاب می‌دانند. آنها خمینی را از یک آخوند ناشناخته‌ای در نجف به یک شخصیت کاریزماتیک جهانی که ملت ایران برای رهبری او سر از پا نمی‌شناسد تبدیل کردند. اینگونه برخی از ایرانیان تحصیل کرده در کشورهای غربی هم برای دیدار او صف کشیدند. چرا حامیان محمدرضا شاه خطای او که نقش بزرگی در رهبر ساختن خمینی داشت را نمی‌بینند؟ محمدرضا شاه واقف نبود که چه می‌کند، اما حیرت‌آور ادعای حامیان امروز شاه است که واقعیت را دیده‌اند اما نمی‌خواهند نقش خطاهای شاه را در وقوع انقلاب بپذیرند.
با احترام، کاظم علمداری


■ با درود به دکتر فرهنگ گرامی، با ایشان و دکتر علمداری عزیز موافقم. ایشان گفتنی‌ها را خاطر نشان کردند، فقط اضافه می‌کنم که هواداران محمد رضا شاه اگر وقت یا حوصله ندارند که انبوه مقاله‌ها، کتاب‌ها، یادداشت‌های ۷ جلدی علم (تنها دولتمرد محرم و مورد اعتماد شاه)، انبوه اسناد طبقه بندی شده در دسترس را بخوانند، یا صدها فیلم مستند دوره شاه را ببینند، یا به ده‌ها ساعت مصاحبه‌های داریوش همایون (وزیر اطلاعات و جهانگردی) گوش بدهند، لطف کنند، اگر یک بار هم شده پیشنهاد شاه را در آخرین روزهای دی‌ماه به دکتر غلامحسین صدیقی برای نخست وزیری و تشکیل کابینه و شرط‌های صدیقی برای پذیرش آن از جمله ماندن شاه در ایران و تفویض وزارت جنگ به فریدون جم و پاسخ شاه به صدیقی و جم را بدون هیچ پیشداوری مرور کنند و اگر وقت و حوصله بیشتر داشتند مصاحبه نگار مجتهدی (خبرنگار ایران اینترنشنال) را با جان کرگ، فرستاده کارتر به پیش شاه را بینند.
متاسفانه دیکتاتورها واقعیت های زمینی را نمی بینند و نمی‌شنوند و اگر هم روزی روزگاری از خواب اوهام و غفلت بیدار شوند، دیگر دیر شده است؛ خیلی دیر!
سعید سلامی


■ برای من جای تعجب بسیار است که دو شخصیت کارآزموده سیاسی (دکتر فرهنگ و دکتر علمداری) در نوشتهء خود به جند نکته مهم اصلا اشاره نکرده‌اند: «بیماری مهلک شاه / سیاست های کارتر / نشست گوادالوپ / سفر دکتر یزدی به عراق و کویت / معرفی خمینی بوسیله بی بی سی و رسانه‌های دیگر غربی / کمک های بی‌دریغ بازاریان ناراضی بخاطر کم اهمیت شدن واسطه گری اقتصادی و...». ایران هم اکنون هم در همان شرایط قرار داد با بازیگرانی متفاوت و برنامه هائی دگرگون البته. نشسته بر سراسر شمال خلیج فارس، ایران استطاعت سوریه‌ای شدن ندارد و اگر ایرانیان راه حلی برای گذار کم هزینه پیدا نکنند. یک دکتر یزدی دیگر بزودی پیدا خواهد شد.
اسماعیل نوری علا


■ دگتر نوری علا گرامی،
حتمن عواملی که شما به آنها اشاره کرده‌اید هم در گسترش و پیروزی انقلاب نقش داشتند. مقاله دکتر فرهنگ بر موضوع خاص‌تر و بس پیش‌تر از زمان کنفرانس گوادالوپ، یعنی زمانی که هنوز خمینی در عراق زندگی می‌کرد و صدام حسین خواهان نگهداری و کنترل او بود تمرکز دارد. آن تصمیمی بسیار تعیین کننده بود. شاه اصرار به اخراج خمینی از عراق کرد. شاه با این اشتباه به خمینی خدمت کرد که از شخصیتی تقریبا نا شناخته به چهره‌ای جهانی و رهبر بلامنازع انقلاب بدل شود. نشست گوادلوپ از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/ ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷، یعنی حدود یک ماه قبل از پیروزی انقلاب برگزار شد. زمانی که دیگر امکان حفظ رژیم شاه نبود. محمدرضا شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷، ایران را ترک کرد، و تنها ۳۷ روز قبل از پیروزی انقلاب به نخست‌وزیری دکتر بختیار رضایت داد، زمانی که شانس او برای حفظ رژیم بسیار اندک بود. شاه فرمانده کل قوا بود. اما امرای ارتش به سیاست بختیار تن ندادند. غرب به ویژه کارتر تمام تلاشش را کرده بود که رژیم شاه سقوط نکند. خواست کارتر این بود که شاه برای دوام سلطنت خودش آپوزیسیونی مانند جبهه ملی که مخالف نظام سلطنتی نبود را هم در قدرت دولتی سهیم کند. اما او نپذیرفت.
لطفن به نکاتی که جناب سلامی نوشته‌اند توجه بفرمائید. شاه حاضر نشد که حداقل برای حفظ رژیم خودش شروط دکتر صدیقی و سپردن ارتش به ارتشبد جم، سربازی بسیار شایسته، تن بدهد. او در بحبوحه انقلاب هنوز همۀ قدرت را برای خودش می‌خواست و تصور می کرد که با قربانی کردن هویدا و نصیری و چند تن دیگر می تواند قدرت انحصاری خودش را حفظ کند. شاه در آخرین مصاحبه خود در پاناما که بعد از انقلاب با دیوید فراست، خبرنگار صاحب نام انگلیسی انجام داد اذعان داشت که او می بایست فضای باز سیاسی را شش سال پیشتر می پذیرفت. زمانی که اقتصاد ایران در اوج رشد خود قرار داشت. آمریکا از زمان ایزنهاور، رئیس جمهور آمریکا به شاه گوشزد می کرد که قدرت فردی برای خودش و متحدیدن غربی اش خطرناک است. نسل جوانی که خود را مدافع نظام پادشاهی می‌داند و مدام علیه به اصطلاح ۵۷ها شعار می‌دهند و تهدید می‌کنند این واقعیت‌ها را که همه مستند است نمی‌خوانند.
با احترام، علمداری


■ آقای نوری علا گرامی، سلام و وقت به خیر، به برخی نکته های مورد اشاره شما می‌پردازم:
بیماری مهلک شاه: شاه اولین بار در تعطیلات نوروز سال ۱۳۵۳ در کیش متوجه تورمی در زیر قفسه سینه‌اش شد و این موضوع را با پزشک خود، دکتر ایادی در میان گذاشت. در ادامه، پزشکان فرانسوی تشخیص دادند که این تورم، نشانه‌ای از یک بیماری جدی است، خود شاه نیز از بیماری‌اش آگاه بود و این موضوع بر روحیه و اراده او در اداره کشور تأثیر گذاشت. در نهایت، مشخص شد که شاه به نوعی سرطان خون مبتلا است.
لطفا تصور کنید که اگر شاه بعد از آگاهی ار بیماری ناعلاج و مهلک خود به قول دکتر علمداری «برای دوام سلطنت خویش آپوزیسیونی مانند جبهه ملی که مخالف نظام سلطنتی نبود را هم در قدرت دولتی سهیم می‌کرد»، مسیر تاریخ میهنمان چگونه پیش می‌رفت.
سیاست کارتر/ کنفرانس گوادالوپ: همانطور که در کامنت پیشین نوشتم به دستور همین جیمی کارتر «لعنتی، نارفیق، خائن و...» (به قول برخی سلطنت‌طلبان)، یک ماموریت حیاتی در تهران انجام شد تا مشخص شود آیا شاه توان مقابله با انقلاب ۵۷ را دارد یا خیر. جان کریگ، دیپلمات آمریکایی به عضویت یک گروه ویژه درآمد تا همراه با سناتور رابرت برد، رهبر اکثریت سنا، با شاه ایران دیدار کند.
جان کریگ به خانم نگار مجتهدی، خبرنگار ایران اینترنشنال می‌گوید: «رییس‌جمهوری کارتر از سناتور برد خواست تا سفر ویژه‌ای به تهران داشته باشد و به‌صورت شخصی ارزیابی کند که شاه ایران تا چه مدت می‌تواند در قدرت باقی بماند. نگرانی زیادی در واشینگتن وجود داشت.» و اضافه می‌کند: «آیا شاه می‌تواند مقاومت کند؟ آیا شاه می‌تواند انقلاب را شکست دهد؟»
این گروه باید ارزیابی صریحی از توانایی شاه به کارتر ارائه می‌داد. جان کریگ ادامه می‌دهد: «ما در حال پرواز بودیم. از پنجره‌ها می‌شد دید که مردم به سمت ما تیراندازی می‌کنند. اما چیزی که مرا را بیش از همه شگفت‌زده کرد، دیوارهای خالی کاخ نیاوران بود. هیچ نقاشی، هیچ عتیقه‌ای به چشم نمی‌خورد.... بلافاصله متوجه شدم که شاه و خانواده‌اش در حال آماده شدن برای ترک ایران هستند. در ذهنم گفتم: این خیلی عجیب است. این‌ها چمدان‌هایشان را بسته‌اند. بدون شک آماده رفتن هستند.»
در سالن آیینه کاخ، شاه و فرح دیبا برای استقبال از مهمانان ایستاده بودند. کریگ در توصیف آن لحظه می‌گوید: «شاه در حالت اغما بود. ایستاده بود، اما بی‌حرکت. او فقط به روبه‌رو نگاه می‌کرد. هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. چشم‌هایش تکان نمی‌خورد. دستش را بالا نیاورد. اما وقتی دستم را در دست شاه گذاشتم، او حتا دستم را فشار نداد و دست نداد. شاه در تمام مدت ناهار حتا یک کلمه هم حرف نزد. اصلا غذا نخورد. حرکت نکرد. هیچ صحبتی نکرد... در مقابل، فرح دیبا تمام مکالمات را مدیریت می‌کرد. من نتیجه گرفتم که در روزهای پایانی حکومت، این فرح است که کشور را اداره می‌کند.»
این ناهار، هرچند در ظاهر بی‌اهمیت، اما یکی از نقاط عطف در تصمیم‌گیری سیاست خارجی آمریکا درباره آینده ایران بود.
قبل از کنفرانش گوادالوپ، معاون مشاور امنیت ملی فرانسه به دیدار شاه رفت تا از وضعیت روز ایران و تصمیم شاه گزارشی به ژیسکار دستن، رئیس جمهور ارائه دهد. او بعد از این دیدار از جمله نوشت: «... من در این دیدار با یک مرده متحرک مواجه شدم.»
شاه حتا در چند ماه قبل از انقلاب، از بادی که وزیدن گرفته بود و می‌رفت به توفانی بنیان کن بدل شود ارزیابی درست و واقعی نداشت. وی در تیرماه ۱۳۵۷، در مصاحبه با هفته‌ نامۀ آمریکائی نیوزویک گفت: «هیچ‌کس نمی‌تواند مرا سرنگون کند، من از پشتیبانی بزرگترین بخش ملت، از جمله کارگران و ۷۰۰ هزار سرباز برخوردارم.»
دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم در کتاب «آخرین روزها» می‌نویسد: «پس از اقامت خمینی در پاریس از اعلیحضرت پرسیدم که آیا قصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، اعلیحضرت شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: “ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.” و سپس اضافه کرد: “یک آخوند بدبخت شپشو با من چه می‌تواند بکند؟”
معرفی خمینی بوسیله بی‌بی‌سی و رسانه‌های دیگر غربی: خیلی کوتاه؛ یکی از نگرانی آمریکا و غرب در آن گرگ و میش اوضاع، ناشی از خلا قدرت بعد از رفتن شاه بود، بنابراین ترجیح می‌دادند که فعلا از یک رژیم مذهبی در برابر قدرت گیری احتمالی حزب توده (و به طور کلی کمونیست ها) حمایت کنند.
با احترام سعید سلامی





iran-emrooz.net | Sat, 19.07.2025, 9:36
وعده و خطر به رسمیت شناختن کشور فلسطین

فارین افرز

مارک لینچ و شبلی تلهامی
۱۵ ژوئیه ۲۰۲۵
برگردان: شریف‌زاده و آزاد

آیا راه‌حل دو کشوری هنوز هم می‌تواند از واقعیت یک کشور بیرون بیاید؟

در ژوئن ۲۰۲۵، سازمان ملل متحد قصد داشت کنفرانسی را درباره راه‌حل دو کشوری برای مناقشه اسرائیل و فلسطین برگزار کند. انتظار می‌رفت که کشورهای حاضر، به رهبری فرانسه و عربستان سعودی، با به رسمیت شناختن کشور فلسطین موافقت کرده و خواستار تجدید روند صلح شوند. این اقدام احتمالاً بر اساس ابتکار صلح عربی سال ۲۰۰۲ به رهبری عربستان سعودی صورت می‌گرفت که صلح کامل بین کشورهای عربی و اسرائیل را پس از ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی پیشنهاد کرده بود.

اسرائیل بارها این کنفرانس را محکوم کرده بود و ایالات متحده نیز چندان از آن پشتیبانی نکرد. به گزارش رویترز، در تلگرافی که در ماه ژوئن توسط وزارت امور خارجه در واشنگتن به سفارتخانه‌های ایالات متحده در سراسر جهان ارسال شد، آمده بود: «ما از دولت‌ها می‌خواهیم که در این کنفرانس شرکت نکنند.» در این تلگراف همچنین ذکر شده بود: «ایالات متحده با هر اقدامی که به طور یکجانبه یک کشور فلسطینی را به رسمیت بشناسد، مخالف است؛ زیرا موانع قانونی و سیاسی قابل توجهی را برای حل نهایی مناقشه ایجاد خواهد کرد و می‌تواند اسرائیل را در طول جنگ دچار مشکل کند و در نتیجه از دشمنان اسرائیل حمایت کند.»

دولت ترامپ اعتراض اساسی‌تری به این کنفرانس داشت: او نه تنها با به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی، بلکه با ایجاد چنین کشوری نیز مخالف است. مایک هاکبی، سفیر ایالات متحده در اسرائیل و یک کشیش رسمی باپتیست جنوبی که به خاطر دیدگاه انجیلی‌اش معروف است، در مصاحبه‌ای با بلومبرگ نیوز گفت: «مگر اینکه چیزهای مهمی اتفاق بیفتد که فرهنگ را تغییر دهد، جایی برای آن (ایجاد یک کشور فلسطینی) وجود ندارد.» وی افزود که انتظار ندارد چنین نتیجه‌ای را «در طول زندگی ما» ببیند. و اگر چنین دولتی ظهور کند، او پیشنهاد کرد که نباید در سرزمین‌های فلسطینی که در اشغال اسرائیل است، واقع شود، بلکه باید از «یک کشور مسلمان» جدا شود.

تنها چند روز قبل از آغاز کنفرانس، اسرائیل یک سری حملات هوایی را علیه ایران انجام داد. جنگ ۱۲ روزه که در نهایت ایالات متحده به آن پیوست، مسئله اسرائیل و فلسطین را تحت‌الشعاع قرار داد و پیشبرد کنفرانس را که به تعویق افتاده بود، از نظر لجستیکی غیرممکن ساخت. اما، امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، در یک کنفرانس خبری گفت: «این تعویق نمی‌تواند عزم ما را برای پیشبرد اجرای راه‌حل دو کشوری تضعیف کند.» او افزود: «در هر شرایطی، من عزم خود را برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین اعلام کرده‌ام.»

ماکرون تنها نیست و حرکت برای طرفداری از به رسمیت شناختن گسترده‌تر، احتمالاً در هفته‌ها و ماه‌های آینده ادامه خواهد یافت. چه کنفرانس سازمان ملل متحد طبق برنامه برگزار شود یا نه، موضوع به رسمیت شناختن بین‌المللی از بین نخواهد رفت.

واقعیت در حال حاضر

واقعیت در حال حاضر، ممکن است کمتر برای احیای راه‌حل دو کشوری مساعد به نظر برسد تا تحکیم واقعیت یک دولتی. جنگ اسرائیل در غزه راه را برای بازگشت کنترل مستقیم اسرائیل، حل و فصل سرزمین و اخراج احتمالی فلسطینی‌ها هموار کرده است. در کرانه باختری، شهرک‌نشینان اسرائیلی با حمایت نیروهای امنیتی اسرائیل، کارزار خشونت و ارعاب را افزایش داده‌اند و ساکنان فلسطینی را از محله‌ها بیرون رانده و در تلاش الحاق زمین‌های بیشتری به کشور اسرائیل هستند. مقامات اسرائیلی به روشنی اظهار می‌کنند که هیچ علاقه‌ای به راه‌حل دو کشوری ندارند. نتانیاهو در آخرین ملاقات خود با دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، در اوایل ماه ژوئیه که میزبان او در کاخ سفید بود، این موضوع را به طور علنی بیان کرد. همچنین بر اساس گزارش‌های متعدد رسانه‌ها، جزئیات پیشنهادات ترامپ برای یک «معامله بزرگ» که پایان جنگ غزه را به عادی‌سازی بیشتر روابط بین اسرائیل و کشورهای عربی مرتبط می‌کند، شامل تشکیل کشور فلسطین در این ترکیب نبود.

آیا به رسمیت شناختن یک کشور مستقل فلسطینی بعید خواهد بود؟

اما به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی ممکن است به طور کامل از روی میز خارج نشود. هزینه درگیری‌های جاری زیاد است و به نظر می‌رسد که ترامپ تمایل بیشتری به سمت چشم‌اندازی در مورد مسائل منطقه‌ای، مشابه دیدگاه رهبران کشورهای خلیج فارس که «ثبات را در اولویت قرار داده‌اند» دارد. رهبران عرب منطقه، برای توجیه همکاری بیشتر با آمریکا و اسرائیل، باید به مردم خود پیشرفت‌هایی در مورد مسئله فلسطین را نیز نشان دهند. با توجه به جهان‌بینی ترامپ، «ایالات متحده می‌دهد، اسرائیل می‌گیرد و خلیج فارس می‌پردازد و پول خوبی هم می‌پردازد.» اسرائیل یک وابسته پرهزینه است: جنگ غزه بیش از ۲۲ میلیارد دلار برای واشنگتن هزینه داشته است، به علاوه از ارتش آمریکا نیز استفاده نموده و ایالات متحده را وارد جنگ با ایران کرد. رویارویی با شورشیان حوثی یمن – که در همبستگی با فلسطینی‌ها کشتی‌های عازم اسرائیل را محاصره می‌کنند – عرصه را بر نیروی دریایی آمریکا تنگ کرده و نیاز به استفاده از مهماتی به ارزش بیش از یک میلیارد دلار داشته و ترامپ را وادار به دستیابی به نوعی آتش‌بس با حوثی‌ها حتی بدون مشورت با اسرائیل کرده است.

ترامپ به طور واضح از وضعیت موجود خسته شده است. مثل پیشینیانش، او می‌تواند به آسان‌ترین قمار سیاسی و انتخاب یک حرکت نمادین، راه‌حل دو کشوری را تأیید کند، اما واقعاً آن راه‌حل نخواهد بود. کشورهای خلیج فارس، اروپایی‌ها و بسیاری از بازیگران دیگر به او خواهند گفت که آتش‌بس غزه، در حالی که به شدت مورد نیاز است، اما کافی نخواهد بود. حتی اگر آتش‌بس برقرار شود، بعید است که منجر به پایان دائمی جنگ گردد. همانطور که حتی بسیاری از اسرائیلی‌های جنگ‌طلب پذیرفته‌اند، ارتش اسرائیل قادر به نابودی حماس نخواهد بود. بنابراین، تنها راه پایان دادن به جنگ، به جز تغییر اساسی در افکار عمومی یا رهبری اسرائیل، این است که ایالات متحده دولت توسعه‌طلب اسرائیل را که به سلاح‌های ویرانگر آمریکایی مسلح است، مهار کند.

با در نظر گرفتن همه این مشکلات، فشار برای به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی نباید نادیده گرفته شود. اگر موج جدیدی از کشورها به طور مشترک کشور فلسطین را به رسمیت بشناسند، این به عنوان نمادی قدرتمند از دلخوری‌های فزاینده بین‌المللی از نابودی غزه توسط اسرائیل و سلطه آپارتاید گونه در کرانه باختری عمل خواهد کرد. بسیاری از جهانیان از ایجاد یک جایگزینی برای حرکتی به ظاهر اجتناب‌ناپذیر به سمت نابودی و الحاق استقبال خواهند کرد. به رسمیت شناختن کشور فلسطین، همچنین به حل مشکلات در مورد مناقشه اسرائیل و فلسطین در قوانین بین‌المللی کمک خواهد کرد و خواهد توانست غزه را از تخریب و کاهش جمعیت در مقیاس وسیع، که توسط برخی از وزرای دولت اسرائیل تهدید می‌شوند، نجات دهد. و به دولت ترامپ اهرمی خواهد داد تا بتواند از آن برای تلاش برای معامله بزرگی که امیدوار است میانجیگری کند، استفاده کند.

اما به رسمیت شناختن حاکمیت قانونی فلسطین بدون تغییر واقعی، یک دام خواهد بود. به رسمیت شناختن نمی‌تواند به خودی خود یک هدف باشد. اگر بسیاری از کشورها تصمیم بگیرند فلسطین را به رسمیت بشناسند اما نتوانند با واقعیت تشدید سلطه اسرائیل بر سرزمین‌های اشغالی مقابله کنند، به رسمیت شناختن آن می‌تواند به طور جدی نتیجه معکوس داشته باشد. اگر به رسمیت شناختن کشور فلسطین، صرفاً جایگزینی برای دفاع از تقدم حقوق بین‌الملل و پرداختن به واقعیت‌های اصلی رنج فلسطینیان باشد، در بهترین حالت یک ژست توخالی و در بدترین حالت تخصیص نادرست و حماسی سرمایه سیاسی بین‌المللی کمیاب خواهد بود.

به رسمیت شناختن، اگر بتوانید آن را حفظ کنید

فشار برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین سابقه‌ای طولانی دارد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۲ فلسطین را به عنوان یک عضو بدون «حق رأی» پذیرفت. اگرچه این امر به طور اساسی نتوانست موجب پیشبرد استقلال یا حاکمیت فلسطینیان را به طور معناداری پیش ببرد، اما به فلسطین اجازه داد تا به یک کشور عضو دیوان کیفری بین‌المللی (ICC) تبدیل شود و فعالیت‌های دیپلماتیک خود را در نهادهای سازمان ملل گسترش دهد. به رسمیت شناختن این قانون همچنین ذاتاً آرمان ضعیف راه‌حل دو کشوری را تقویت کرد و اصل غیرقانونی بودن کنترل اسرائیل بر کرانه باختری، غزه و اورشلیم شرقی را پشتیبانی کرد و همانطور که در دیوان بین‌المللی دادگستری سال گذشته در حکمی گسترده ذکر شد: «اسرائیل موظف است در اسرع وقت به حضور غیرقانونی خود در سرزمین‌های اشغالی فلسطین پایان دهد.»

به رسمیت شناختن فلسطین ممکن است به گزینه‌ای جذاب تبدیل شود، زیرا خشم از اوضاع وحشتناک غزه، فشار برای انجام نوعی اقدام معنادار بین‌المللی را فراهم کرده است. به رسمیت شناختن فلسطین توسط کشورهای اروپایی، به ویژه با توجه به لابی‌های وحشیانه اسرائیل برای تقویت حمایت غرب از سیاست‌های خود و جلوگیری از منتقدان در سراسر جهان، یک شکست بزرگ برای دیپلماسی اسرائیل خواهد بود. اگر کشورهای ثروتمند و با نفوذ اروپایی به فهرست کشورهایی بپیوندند و فلسطین را به رسمیت بشناسند، این نشان‌دهنده فروپاشی دیوار دفاعی اسرائیل در برابر فشارهای معنادار بین‌المللی خواهد بود و اسرائیل را بیش از پیش به ایالات متحده غیرقابل پیش‌بینی، وابسته‌تر خواهد کرد.

به رسمیت شناختن این امر همچنین یک دستاورد برای محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی خواهد بود. پیش از آنکه حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل حمله کند و اسرائیل جنگ تلافی‌جویانه خود را در غزه آغاز نماید، رهبر عربستان سعودی امیدوار بود که روابط خود را با اسرائیل عادی نماید. اما، وی از آن زمان در بحبوحه خشم عمومی در کشورهای عربی، نسبت به کمپین اسرائیل، از این هدف عقب‌نشینی کرده است. پیوند دادن به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی (و احتمالاً عادی‌سازی روابط عربستان سعودی با اسرائیل) به ابتکار صلح عربی در سال ۲۰۰۲، به محمد بن سلمان امکان زیادی به ادعای وی برای رهبری منطقه‌ای خواهد داد. همچنین، فرصتی برای سعودی‌ها خواهد بود تا تفاوت خود را از رقبایش در امارات متحده عربی که با امضای پیمان ابراهیم در دولت قبلی ترامپ، موضوع کشور فلسطین را از روابط استراتژیک خود با اسرائیل جدا کردند، به مردم عرب نشان دهد.

به رسمیت شناختن فلسطین به تثبیت بحث در مورد مناقشه در قوانین بین‌المللی کمک می‌کند:

بسیاری از کشورها در حال حاضر فلسطین را به عنوان یک کشور به رسمیت می‌شناسند، اما موج جدیدی از به رسمیت شناختن کشورهای دیگر، ایجاد آبشاری از حمایت جهانی خواهد بود که به رسمیت شناختن فلسطین کمک خواهد کرد. طرفداران این تفکر بر این باورند که به رسمیت شناختن گسترده حتی با تقویت صدای حامیان اسرائیلی که طرفدار یک کشور مستقل فلسطینی بودند اما در سال‌های اخیر سکوت اختیار کرده بودند، می‌تواند فشاری جدید به اسرائیل برای قبول کردن برنامه دو کشور شود و به فلسطینی‌ها هم راهی برای خروج از بن‌بست فعلی بدهد. در این دیدگاه، به رسمیت شناختن همچنین می‌تواند نقطه عطفی برای تبدیل موج عظیم خشم از جنگ غزه برای انجام کاری ملموس و مهم بشود. این امر شاید باعث فروپاشی ائتلاف نتاناهو و ایجاد تغییرات سیاسی در اسرائیل گردد. و با توجه به منابع عظیمی که باید برای بازسازی غزه و بخش‌های ویران شده کرانه باختری جمع‌آوری شود، اهداکنندگان احتمالاً تمایل بیشتری به سرمایه‌گذاری به عنوان بخشی از مسیر پایان بازی خواهند داشت.

اعتقاد به چنین نتیجه‌ای مستلزم امری است که شاید بتوان آن را به عنوان یک «جهش ایمانی» توصیف کرد. سال‌ها از زمانی که راه‌حل دو کشوری یک نظریه عملی حساب می‌شد، گذشته است و چشم‌انداز آن در ۱۹ ماه گذشته بیشتر کاهش یافته است. وضعیت میدانی در غزه و کرانه باختری، تصور تقسیم ارضی و همزیستی مسالمت‌آمیز را دشوارتر کرده است. امروز تعداد کمی از اسرائیلی‌ها با سفیر اسرائیل در بریتانیا، تزیپی هوتوولی، که ماه گذشته صراحتاً اظهار داشت که «راه‌حل دو کشوری به پایان رسیده است» مخالف هستند.

این امر مسلماً مدت‌ها قبل از حمله حماس به اسرائیل در سال ۲۰۲۳ و جنگ پس از آن صادق بود. ما و دو نویسنده دیگر ماه‌ها قبل از ۷ اکتبر در فارین افرز استدلال کرده بودیم: «تمام قلمرو غرب رود اردن مدت‌هاست که یک کشور واحد تحت حاکمیت اسرائیل بوده است، جایی که سرزمین و مردم تحت یک رژیم اما با قانونی کاملاً متفاوت برای ساکنان آن کشور قرار دارند. دولت اسرائیل با فلسطینی‌ها به طور دائم به عنوان یک طبقه پایین‌تر رفتار می‌کند.» حمله اسرائیل به غزه، این واقعیت آپارتاید گونه یک کشور را تثبیت کرده است، زیرا مقامات اسرائیلی به سمت اشغال دائمی و حتی الحاق سرزمین‌های فلسطینی در تلاش دائم هستند. آنها با غیرقابل سکونت ساختن غزه، ویرانی و بی‌خانمانی بیشتری در کرانه باختری و تسریع ساختن شهرک‌های اسرائیلی در کرانه باختری به انهدام کشوری به نام فلسطین در تصورات را هم، به سرعت کاهش می‌دهند.

با توجه به این شرایط، به رسمیت شناختن فلسطین را می‌توان چیزی بیش از یک طفره رفتن تلقی کرد: راهی برای بیان بیانیه اما بدون انجام کاری برای ایجاد تغییر. فراخوان برای راه‌حل دو کشوری بسیار آسان‌تر از رویارویی با واقعیت سلطه اسرائیل بر یک کشور واحد است. تأیید وجود یک کشور فلسطینی آسان‌تر از انجام کارهای فوق‌العاده دشوار برای ایجاد واقعی برنامه «یک کشور» است. کنفرانس برای اینکه چیزی بیش از یک ژست توخالی باشد، باید خواستار تغییرات ملموس در میدان باشد و با وضعیت حقوقی جدید فلسطین مطابقت داشته باشد. تأیید حاکمیت فلسطین همچنین باید هزینه‌های ادامه نقض قوانین بین‌المللی توسط اسرائیل را مشخص کند، از فلسطینی‌ها در برابر غارت بیشتر محافظت کند، و گام‌هایی را برای ایجاد نهادهای حکومتی و اقتصاد پایدار از خرابه‌ای که اسرائیل ایجاد کرده است را در بر داشته باشد.

هرگز نگو هرگز

جای تعجب نیست که دولت ترامپ با کنفرانس سازمان ملل مخالفت کرده است. بسیار بعید است که خود ترامپ تحت تأثیر قوانین بین‌المللی قرار گیرد. او اخیراً با صدور یک فرمان اجرایی، چهار قاضی دیوان کیفری بین‌المللی را به دلیل تحقیقات در مورد جنایات جنگی اسرائیل در سرزمین‌های فلسطینی (که در دادگاه ادعا شده و اسرائیل محکوم شده بود) تحریم کرده است. وقتی صحبت از اسرائیل به میان می‌آید، ترامپ در میان روسای جمهور آمریکا یک فرد استثنایی نیست: برای دهه‌ها، در دولت‌های ریاست جمهوری متوالی، سیاست ایالات متحده این بوده است که راه‌حل دو کشوری را ظاهراً ارائه دهند و در حالی که هر کاری که می‌توانستند برای جلوگیری از اعمال قوانین بین‌المللی در مناقشه اسرائیل و فلسطین را نیز انجام دادند.

اما این یک لحظه عادی در سیاست آمریکا یا جهانی نیست. تمایل ترامپ برای شکستن سنت و نادیده گرفتن نظر کارشناسان، وابستگی او به کشورهای ثروتمند خلیج فارس و بیزاری شخصی او از نتانیاهو، واشنگتن را به مسیرهای شگفت‌انگیزی سوق داده است. حمله ترامپ به دیوان کیفری بین‌المللی، پیشنهادات او در مورد تخلیه و تصرف غزه، و بهره‌برداری او از نگرانی‌های (هم واقعی و هم غیرصادقانه) در مورد یهودستیزی برای حمله به دانشگاه‌های آمریکا، همگی حاکی از یک جهت‌گیری دست راستی و طرفدار اسرائیل است. اما وقتی صحبت از خاورمیانه به میان می‌آید، ترامپ می‌تواند غیرقابل پیش‌بینی باشد: او با لغو تحریم‌ها علیه دولت جدید سوریه و پیگیری توافق هسته‌ای با ایران، ناظران و حتی حامیان خود را شگفت‌زده کرده است.

اتکای اسرائیل به حمایت آمریکا از جنگ‌های اخیرش و انزوای فزاینده بین‌المللی آن، این کشور را بیش از هر زمان دیگری به واشنگتن وابسته کرده است. همزمان، اسرائیل همخوانی در سیاست خود با آمریکا در قبال ایران و سوریه را نمی‌بیند و همچنین محبوبیت خود را در آمریکایی‌های عادی، از جمله جمهوری‌خواهان زیر ۵۰ سال را هم از دست داده است. اسرائیل، در روابط خود با واشنگتن، شاید بیش از هر وقتی، از زمان پایان جنگ سرد، زمانی که رئیس‌جمهور جورج اچ دبلیو بوش تلاش بلندپروازانه‌ای را برای برقراری صلح جامع در خاورمیانه آغاز کرده بود، آسیب‌پذیرتر می‌بیند.

بنابراین به ترامپ فرصتی غیرمعمول برای تغییر اوضاع ارائه شده است. او نشان داده است که اعتقاد دارد، زمان پایان جنگ اسرائیل علیه غزه فرا رسیده است و هر اقدام در مورد مسئله فلسطین را به دیپلماسی با ایران و مشارکت با کشورهای خلیج فارس مرتبط می‌داند. او نشانه نمی‌دهد که دید وی در روابط آمریکا با اسرائیل تفاوت زیادی با روابط واشنگتن با هر کشور دیگری دارد. او تصمیم‌گیری را در کاخ سفید متمرکز کرده و متخصصین بوروکراتیک را که معمولاً سیاست را در یک مسیر خاصی متوقف می‌کنند را طرد کرده است. و سیاست‌های داخلی بحث‌برانگیز او نشان می‌دهد که او به عقب‌نشینی سیاسی در داخل هم اهمیت چندانی نمی‌دهد.

به دست گرفتن رهبریت یک قدرت جهانی جدید برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین و تبدیل آن به یک واقعیت عینی، نوعی دگرگونی چشمگیر در دنیا خواهد بود، که شاید تنها رهبری که با ملاحظات سیاسی سنتی محدود نیست و با رفتاری چنان متغیر، مثل ترامپ می‌تواند آن را انجام دهد. احتمالاً، بعید است که این اتفاق بیفتد و این هم ممکن است به تنهایی کافی نباشد. اما به رسمیت شناختن فلسطین و پایان دادن به جنگ در غزه، بهترین شیوه ایست که ترامپ خواهد توانست به ایجاد یک توافق هسته‌ای جدید با ایران، تحکیم مشارکت‌های ایالات متحده در خلیج فارس دسترسی پیدا کند و آن اثبات خواهد کرد که او واقعاً قادر است در سیاست خارجی بهتر از پیشینیان خود عمل کند.

—-
* مارک لینچ استاد علوم سیاسی و امور بین‌الملل در دانشگاه جورج واشنگتن است.
* شبلی تلهامی استاد انور سادات برای صلح و توسعه در دانشگاه مریلند و هموند ارشد غیرمقیم در موسسه بروکینگز است.



نظر خوانندگان:


■ به رسمیت شناختن جایی یا نهادی به نام فلسطین با فلسطینیان کنونی در سازمان ملل، یعنی به رسمیت شناختن یک تروریسم دیگر در سازمان ملل، و باز گذاشتن دست آن در گسترش تروریسم در جهان. باز شدن پای فلسطینیان و یا طالبان افغانستان و مانند آن به این نهاد بین المللی، هیچ معنایی جز گسترش تروریسم جهانی ندارد. ایدۀ دو کشور در یک سرزمین از آغاز ایده‌ای نادرست و غیرعملی با هدف پنهان ساختن یک مشکل بنیادین در زیر فرش، و بی‌مسئولیتی نسبت به سرنوشت مردم فلسطین بوده است. یعنی ساختن کشوری برپایۀ دین و قومیت و نه انسان آزاد و سکولار و گسترش این فکر در ذهن جوانان نا آگاه فلسطینی. چنین بنیادهایی همچون یک کارمایۀ سیاسی، یک «واقعیت عینی» یا ملت، حتا اگر در فرانسه یا آلمان یا آمریکای امروزی به رسمیت شناخته شود، باید فاتحۀ آن کشور را خواند. یهود ستیزی و هر دیگری ستیزی، در سرشت اندیشگی مسلمانان بنیادگرا نهفته است و نمی‌توانند هیچ دین یا آیین دیگری را در کنار خود بپذیرند. حدیث  «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» که هر دین یا آیین دیگری را دشمن خود می‌داند و با آن «جهاد» می‌کند، راهی برای همزیستی انسان‌های دگر اندیش باقی نمی‌گذارد. به همین دلیل اگر این ادعای اسلامگرایان ایدئولوژیک با نرخ بالای زاد و ولد همچنان ادامه یابد، ای بسا تا یک سدۀ دیگر اگر هنوز انسان و جهانی وجود داشته باشد، این جهان جایگاه امارت اسلامی آلمان، امارت اسلامی فرانسه، امارت اسلامی سوئد و مانند آن خواهد بود. این راه نیز شاید بیش و پیش از هر کس دیگر توسط چپ دیکتاتور طرفدار حقوق بشر!!! بویژه سویۀ سودا زدۀ ایرانی آن هموار خواهد شد که تجربه و پیشینۀ آن را در ایران هم دارد و اکنون نیز پشتیبان «محور مقاومت»!! در برابر غرب و اسراییل است. رویداد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نیز هنوز دربرابر چشمان جهانیان زنده است، و به آن نه همچون یک تصادف و استثنا، بلکه باید همچون یک قانون نگریست. اگر ترامپ هم بخواهد ارابه ران این ایده دو دولت در یک کشور باشد، بازهم یک کار نادرست از نوع ترامپی آنست.
بهرام خراسانی. ۳۰ تیر ۱۴۰۴





iran-emrooz.net | Fri, 18.07.2025, 20:22
جنگ ایران و عراق و پیامدهای اقتصادی و سیاسی آن

احمد محزون

چکیده:

یافته‌های این تحقیق بیانگر آن است که:

۱- تصمیم صدام حسین به آغاز جنگ با ایران تحت تاثیر سه عامل زیر بود: یکم، نگرانی از تهدید جمهوری اسلامی علیه حاکمیت او که با حمایت علنی از جنبش شیعیان عراق عملی می‌شد. دوم، نارضایی او از قرار داد الجزایر در مورد اروند رود و سوم، نابسامانی ایجاد شده در نیروهای مسلح ایران.

۲- متاسفانه، رهبران جمهوری اسلامی با درک نادرست خود از قواعد حاکم بر نظام بین‌المللی و ارزیابی توهم آمیز از توانایی نیروهای نظامی تحت امر خود، بعد از آزاد سازی خرمشهر در خرداد سال ۱۳۶۱، بیهوده بر طبل جنگ کوفتند و با طولانی کردن آن بر خسارات انسانی و مادی جنگ افزودند.

۳- در این جنگ طولانی، جمهوری اسلامی با توجه به فقر تجهیزات سنگین جنگی، ناگزیر به گسیل نیروی انسانی قابل‌توجه به جبهه‌ها شد و این مساله همزمان با ناآزمودگی سرداران جوان سپاه و طولانی شدن جنگ، موجب وارد آمدن خسارات عظیمی بر پیاده نظام ایران شد. مرگ و میر سربازان و مردم غیر نظامی در دوره جنگ، بین ۱۸۸ تا ۲۳۴ هزار نفر و تعداد مجروحان جنگ بین ۶۲۹ تا ۶۷۲ هزار نفر برآورد شده است.

۴- برآوردهای این گزارش گویای آن است که خسارات جنگ به قیمت سال ۱۴۰۲، به تولید نفت خام حدود ۱۱۹.۷ میلیارد دلار و تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ۱۳۶.۱ میلیارد دلار بوده است. متاسفانه مسئولان کشور در زمینه وصول دریافت خسارات جنگ از دولت متجاوز عراق اقدام موثری نکردند. انقلاب و جنگ رشد اقتصادی کشور را برای یک دهه متوقف کرد و موجب استهلاک زود رس سرمایه‌های انسانی و مادی کشور شد.

۵- بعد از جنگ، سرداران سپاه بتدریج جایگاه مسلطی را در نظام تصمیم گیری کسب کردند و سیاست خارجی تنش زایی که مطلوب بخشی از روحانیان نیز بود، دستاویزی شد برای توجیه حضور نظامیان در عرصه فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی. بدین ترتیب آنها فرمان سیاست خارجی و راهبردهای امنیتی کشور را در داخل و خارج به دست گرفتند و کشور را به چاه ویل تحریم‌های بین‌المللی و انزوای جهانی سوق دادند. تحمیل هزینه‌های مستقیم برنامه هسته‌ای، کمک به نیروهای نیابتی ایران در منطقه و سرمایه گذاری هنگفت در صنایع نظامی، نیز از پیامدهای استراتژی دفاعی پر هزینه کشور بوده است.

۶- امروزه با گذشت حدود ۳۵ سال از جنگ می‌توان گفت بخش عمده عقب‌ماندگی اقتصادی ایران نسبت به کشورهای در حال توسعه موفق، میراث تنش‌زا بودن سیاست خارجی جمهوری اسلامی و تلاش سران روحانی و نظامی آن در جهت افزایش عمق استراتژیک ایران و به اصطلاح صدور انقلاب بوده است.

فهرست مطالب

مقدمه
۱- جنگ ایران و عراق وعلل آن
۱-۱- ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل و تخاصم در خارج
۱-۲ - علل سیاسی و امنیتی آغاز جنگ
۱-۳- جنگ هشت ساله
۱-۴- چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه یافت
۲- خسارت‌های جنگ
۱-۲- خسارت‌های انسانی جنگ
۲-۲- آسیب‌های صنعت نفت از جنگ
۲-۳- برآورد سازمان ملل از خسارت‌های اقتصادی جنگ
۲-۴ نابسامانی محیط کسب و کار و تخصیص نا کارآمد منابع
۲-۵- کاهش تولید ناخالص داخلی در دوره جنگ
۳- پیامدهای دراز مدت جنگ
۳-۱- تجربه برخی از کشورهای مسلمان در شکل گیری دولت پنهان
۳-۲- شکل گیری دولت موازی یا دولت پنهان
۳-۳- سیاست خارجی غیر سازنده ایران
۳-۴- استراتژی دفاعی پر هزینه ایران
۳-۵- تعارض با نظام جهانی و انزوای سیاسی و اقتصادی
۴- سخن پایانی

🔹🔹🔹

مقدمه
در این مقاله جنگ هشت ساله ایران و عراق و پیامدهای اقتصادی - اجتماعی آن، ارزیابی شده است. برای این منظور این نوشته در دو بخش به شرح زیر تنظیم شده است:

در بخش اول، بسترهای ایدئولوژیک و سیاسی جنگ و علل طولانی شدن آن مورد بحث قرار گرفته است. ابتدا ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل کشور و تخاصم در سیاست خارجی مورد تحلیل قرار گرفته است، آنگاه علل سیاسی و امنیتی آغاز جنگ وارسی شده است و بالاخره در قسمت پایانی این بخش علل طولانی شدن جنگ تحلیل شده است.

در بخش دوم مقاله، ابتدا خسارت‌های انسانی جنگ بر اساس آمارهای رسمی دولت ایران برآورد شده است. آنگاه به خسارت‌های وارده به صنعت نفت ایران توجه شده است. در قسمت سوم این بخش، برآورد سازمان ملل ازخسارت‌های مادی جنگ تشریح شده است و در قسمت چهارم، تاثیر نامطلوب جنگ بر سیاست‌های مالی و اقتصادی دولت و پیامدهای منفی آن بر تخصیص منابع و رشد اقتصادی، مورد تحلیل قرار گرفته است. بالاخره در قسمت پایانی، ارزش روز تولید ناخالص داخلی از دست رفته تخمین زده شده است.

در این مقاله خسارات جنگ به شرح زیر طبقه بندی و برآورد شده است:

۱- خسارات انسانی شامل کشته‌ها و مجروحان و بی‌جا شدگان ناشی از جنگ. این خسارات به استناد آمارهای مراجع رسمی بویژه بنیاد شهید برآورد شده است.
۲- تخریب و خسارت بر سرمایه‌های فیزیکی و زیست محیطی که به استناد گزارش کارشناسان سازمان ملل توضیح داده شده است.
۳- تولید بالقوه از دست رفته ناشی از خسارات سرمایه‌ای مندرج در دو بند بالا که کمی کردن آن با اندازه گیری زیان کاهش تولید نفت و کاهش تولید ناخالص داخلی غیر نفتی صورت گرفته است.
۴- خسارات مربوط به تخریب محیط کسب و کار و تاثیر آن برعدم کارایی در تخصیص منابع که کمی کردن آن دشوار است و در اینجا صرفا به توضیح نشانه‌های انحراف در تخصیص منابع در دهه اول انقلاب اکتفا شده است.
۵- هزینه مخارج نظامی اضافی ناشی از جنگ که مقدار آن با استناد به مقاله دکتر هوشنگ امیر احمدی در اینجا آمده است.

متاسفانه افسانه‌پردازی در خصوص دستاوردهای جنگ ایران - عراق و نشان دادن دفاع ملی مردم ایران در برابر دشمن بعثی آن به عنوان “دفاع مقدس” و جنگ آخرالزمانی؛ یعنی جنگ اسلام علیه کفر در منطقه و جهان، پرده ساتری بر علل آغازجنگ و ادامه آن و همچنین پیامدهای زیانبار انسانی و اقتصادی آن انداخته است و مسئولان جنگ را از پاسخگویی در برابر ملت مصون داشته است. «جنگ ایران و عراق، گذشته از آن که فرایند عادی سازی جامعه ایران را به تأخیر انداخت، فرهنگ و ارزشی را در جامعه مسلط گرداند که انحصارگری، انقلابی گری، زورگویی، تبعیض حقوقی، و سرکوب را توجیه می‌کرد. نسلی و گروهی که اعتبار خود را از جنگ به دست آورده بود، هنوز و همچنان خواهان تداوم فرهنگ و ارزش‌های آن دوره بود و هست، زیرا این گروه از این نسل با تکیه بر افتخارات جنگی و خون شهدا، و شعارهای انقلابی و پررنگ کردن سنت‌های خشونت بار دینی و شهید پروری می‌تواند بر جامعه حکومت کند، نه با عقلانیت اجتماعی و شایستگی و مهارت خود، پس آن را به سادگی رها نخواهد کرد»[۱].

۱- جنگ ایران و عراق وعلل آن
در این بخش، بسترهای ایدئولوژیک و سیاسی جنگ و علل طولانی شدن آن مورد بحث قرار گرفته است. ابتدا ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل کشور و تخاصم در سیاست خارجی مورد تحلیل قرار گرفته است، آنگاه علل سیاسی و امننیتی آغاز جنگ وارسی شده است و بالاخره در قسمت پایانی این بخش علل طولانی شدن جنگ تحلیل شده است.

۱-۱- ایدئولوژی انقلاب ایران و تاثیر آن بر سرکوب در داخل و تخاصم در خارج
انقلاب ایران به دلیل مشارکت توده‌های وسیع ساکن درشهرهای بزرگ و غافلگیری رژیم پهلوی و دوستان غربی آن، زودتر از آنچه تصور می‌شد به پیروزی رسید. به همین دلیل، بعد از پیروزی، اتحاد موقت و همدلی شخصیت‌ها و احزاب ناهمگونی که به رهبری آیت‌اله خمینی برای سرنگونی رژیم شاه، «ید واحده» شده بودند، به سرعت جای خود را به تنازع میان آنها داد. خصلت بارز سال‌های اول انقلاب ایران عبارت بود از مبارزه بی‌امان و خشن میان احزاب و گرایشات مختلف فکری، برای کسب قدرت سیاسی. در آن سال‌ها، نه تنها حزب توده، سازمان فداییان خلق ایران و جبهه ملی سرکوب و ازعرصه سیاسی کشور حذف شدند؛ بلکه تنش میان سه جریان فکری اسلامی نیز بالا گرفت. این گرایشات را می‌توان به شرح زیر طبقه بندی کرد:

یکم- رویکرد مهدی بازرگان، بنی‌صدر و آیت‌اله شریعتمداری که خواهان ایجاد دموکراسی پارلمانی تحت هدایت ارزش‌های اخلاقی اسلام بودند،
دوم- رویکرد مجاهدین خلق که در پی ایجاد گونه‌ای از «سوسیالیسم اسلامی» بودند و بالاخره،
سوم- رویکرد آیت‌اله خمینی و روحانیون حامی ایشان از جمله بهشتی،‌ هاشمی رفسنجانی و آیت‌اله منتظری، که در پی تاسیس حکومت ولایت فقیه بودند.

سرکوب شورش مردم تبریز(دراسفند ۱۳۵۸) و ممنوع کردن فعالیت حزب جمهوری خلق مسلمان، حمله به سفارت امریکا و گروگان گیری دیپلمات‌های آن کشور (در ۱۳ آبان ۱۳۵۸) و بدنبال آن استعفای دولت موقت(در ۱۴ آبان ۱۳۵۸)، توطئه کودتای پایگاه هوایی نوژه (در تیرماه ۱۳۵۹)، برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری(در اول تیر ماه ۱۳۶۰)، انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی(در ۷ تیر ۱۳۶۰)، ترور رجایی و باهنر در دفتر نخست وزیری (در ۸ شهریور ۱۳۶۰) را می‌توان در چارچوب همین مبارزه برای کسب هژمونی سیاسی، مورد تحلیل قرار داد. می‌دانیم که روحانیت مبارز به رهبری آیت‌اله خمینی، پیروز این نبردها بود[۲]. گرچه حمایت بی‌چون چرای خیل عظیم توده‌های مردم از رهبر فرهمند انقلاب، در این پیروزی نقش اصلی را داشت؛ بی‌تردید، گروگان گیری دیپلمات‌های امریکایی و جنگ طولانی ایران و عراق، به واسطه نقشی که در بسیج توده‌ها داشتند، موجب تسهیل پیروزی سیاسی گرایشات رادیکال شدند.

تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی در آذر سال ۱۳۵۸، پیروزی بزرگی برای رهبر انقلاب و گرایشات انقلابی مذهبی درون حاکمیت بود. در قانون اساسی به موازات به رسمیت شناختن دولت نوین، ولایت فقیه نهادینه شد و بدین ترتیب بستر حقوقی لازم برای ادامه تعارض مزمن سیاسی میان ارکان دولت نوین (بوروکراسی، قوه مقننه، ارتش ونهادهای آموزشی نوین) و ارکان نهاد ولایت فقیه ( قوه قضاییه، سپاه پاسداران، حوزه‌های علمیه و موسسات اقتصادی، فرهنگی و مذهبی متعدد تحت نظر رهبری)، فراهم شد. در دهه اول انقلاب، توده‌های فقیر شهری، اصناف، بازاریان و روحانیان انقلابی، تحت رهبری فرهمندانه آیت‌اله خمینی، ستون فقرات حکومت پوپولیستی یا دیکتاتوری توده‌ها را در ایران تشکیل می‌دادند.

بدین ترتیب در سایه انقلاب ایران، گروهی از روحانیون به قدرت سیاسی دست یافتند که رسالت خود را بازگشت به جامعه آرمانی صدر اسلام و بر پایی «مدینه النبی» برای «امت اسلامی» می‌دانستند. این گروه برای تحقق جامعه آرمانی خود، مبارزه با همه نهادها و مظاهر مادی و معنوی مدرنیته غربی را در سطح ملی و بین الملی در دستور کار خویش قرار دادند. بیگانگی و بیزاری حاکمان جدید از مظاهر، مفاهیم و نهادهای مدرنیته، لاجرم به کین توزی و خصومت مزمن آنان با جامعه مدنی و سبک زندگی غربی در داخل و قدرت‌های صنعتی غرب و حامیان منطقه‌ای آنان در خارج از مرزهای ملی انجامید. بی‌تردید شاکله فکری روحانیونی که به قدرت دست یافته بودند به شدت تحت تاثیر منافع صنفی آنان تکوین یافته بود. اما این افکار برای پسند توده‌ها در لفافه ایدئولوژی اسلام سیاسی و مردمسالاری دینی، عرضه می‌شد.

سیاست خارجی جمهوری اسلامی به تاسی از تعالیم اسلام سیاسی، بر بنیاد مخالفت با نظام‌های حاکم (سرمایه داری و کمونیسم)، مخالفت با رژیم‌های سلطنتی و دیکتاتوری‌های حاکم در کشورهای عربی خاورمیانه و صدور انقلاب به این کشورها قرار گرفت. بدیهی است که با اتخاذ این سیاست راهبردی، دیپلماسی نمی‌‌توانست به عنوان وسیله‌ای برای تحقق همزیستی مسالمت آمیز در میان هویت‌های ملی مستقل و متفاوت جایی داشته باشد[۳]. اگر رفاه مردم و امنیت ملی بر صدور انقلاب اولویت می‌داشت، جمهوری اسلامی حتی الامکان تلاش می‌کرد، اختلافات سیاسی و مرزی خود را با دولت عراق از طریق مذاکرات سیاسی و در نهایت مراجعه به نهادهای بین‌المللی حل و فصل کند و جنگ بویژه با توجه به تزلزلی که در فرماندهی ارتش بوجود آمده بود و تصفیه‌های گسترده در آن، آخرین گزینه قابل انتخاب می‌بود.

گفتنی است که در اوائل پیروزی انقلاب، کشورهای ذینفع در خاورمیانه و کشورهای عربی خلیج فارس از سیاست خارجی خصمانه جمهوری اسلامی به شدت نگران بودند و بی‌ثباتی درعرصه سیاست داخلی و تضعیف قدرت اقتصادی و نظامی کشور، آنها را وسوسه می‌کرد تا در جهت تضعیف بیشتر جمهوری اسلامی گام بردارند.

بی‌اطلاعی مسئولان تراز اول نظام از قواعد و پیچیدگی‌های مناسبات بین المللی، عدم درک اهمیت وابستگی اقتصادی متقابل کشورها در نظام جهانی و غفلت از اهمیت صلح و ثبات سیاسی برای رشد و رفاه اقتصادی آحاد جامعه، آنها را به دام جنگ با عراق افکند. همین بی‌خبری و کم بها دادن به درد و رنج ناشی از جنگ برای مردم و پیامدهای زیانبار آن بر رفاه عمومی، سبب شد آنها بعد از فتح خرمشهر تصمیم مناسبی برای توقف جنگ اتخاذ نکنند و برای۶ سال دیگر بدون کسب پیروزی در خور توجه به درگیری‌های مسلحانه با عراق ادامه دهند.

بعد از درگذشت رهبر انقلاب ایران، توازن جدیدی در نیروهای سیاسی درون حاکمیت شکل گرفت. بدین معنی که سپاه پاسداران پای به عرصه سیاست گذاشت و در ائتلاف نا نوشته با محافظه کاران مذهبی که در قدرت سیاسی دست بالا را داشتند، پیمان اخوت بست. پیامد موازنه جدید قدرت این بود که جمهوریت نظام اسلامی بتدریح تضعیف شد و نظام از آرمان‌های مندرج در قانون اساسی بویژه اصل حاکمیت مردم فاصله گرفت و نیروهای نظامی و اطلاعاتی بتدریج نقش فرادست را در حکومت پیدا کردند. در دوره ریاست جمهوری‌هاشمی رفسنجانی، سپاه مجوز ورود به عرصه فعالیت‌های اقتصادی را دریافت کرد؛ در دوره اصلاحات، سپاه آشکارا از نهادهای غیر انتخابی در قدرت حمایت کرد و در دوره احمدی نژاد با نامزد کردن کادرهای خود برای نمایندگی مجلس و انتصاب وزرا، عملا ارکان اصلی دولت رسمی و منتخب را به دست گرفت. در نهایت، تشدید مخاصمات بین‌المللی نظام از نیمه دوم دهه هشتاد شمسی منجر به وضع تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران شد و برآورده نشدن انتظارات قدرت‌های بزرگ از برجام، موجب بیرون رفتن امریکا از این توافق و بازگشت تحریم‌ها از سال ۱۳۹۷ گردید (همانجا).

بی سبب نیست که در دهه چهارم انقلاب نیز مانند دهه اول، شاهد انقباض اقتصاد ایران، افزایش نرخ تورم و گسترش فقر عمومی و نابرابری در کشور بوده‌ایم. بی‌تردید می‌توان گفت امروزه جایگاه عقب مانده ایران در اقتصاد جهانی، محصول جهان بینی و پراتیک سیاسی رهبران و مسئولانی است که در این مدت بر ایران حکمرانی کرده‌اند. گفتنی است که متاسفانه راه طی شده جمهوری اسلامی در ۱۲ سال اخیر کم و بیش در راستای راه طی شده در دهه اول انقلاب بوده است.

۱-۲ – علل سیاسی و امنیتی آغاز جنگ
در اواخر دهه ۱۹۶۰ بریتانیا تمایل خود را به خروج از خلیج فارس اعلام کرد و بدین ترتیب تغییرات ژئوپلیتک مهمی را در منطقه رغم زد. بدنبال خروج بریتانیا از منطقه، مناقشات دیر پای مرزی ایران و عراق تشدید شد و در سراسر دهه ۷۰ میلادی، به منبع تنش در مناسبات دو کشور تبدیل گردید. با مواجه شدن رژیم بعثی عراق با بی‌ثباتی سیاسی در داخل، صدام حسین موافقت کرد در ازای توقف دخالت ایران در عراق، از ادعاهای ارضی آن کشور در اروند رود دست بردارد و بالاخره در سال ۱۹۷۵ با اکراه درالجزیره قرار دادی را با شاه ایران در این خصوص امضا کرد.

اما انقلاب ایران توافقنامه سال ۱۹۷۵ را زیر سئوال برد. همزمان با مداخلات ایران در امور داخلی عراق، برخوردهای مرزی موردی دو کشورافزایش می‌یافت. رهبران جمهوری اسلامی ایران تمایل خود را برای صدور الگوی انقلاب به عراق اعلام می‌کردند. آیت‌اله خمینی معمار ایدئولوژیک انقلاب ایران، در دوره تبعید خود در مخاطبانی را برای عقاید خود در عراق پیدا کرده بود. در ماه آوریل ۱۹۸۰ طارق عزیز معاون نخست وزیر عراق از تروری که توسط شیعیان طرفدار انقلاب ایران طراحی شده بود، جان به در برد. همزمان با آن دولت جدید ایران که در آن زمان با ایالات متحده بر سر گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران تنش داشت، در انزوا و بی‌نظمی داخلی به سر می‌برد و نیروهای مسلح منظم آن تضعیف شده بود. صدام که معاهده سال ۱۹۷۵ با ایران را یک جانبه می‌دانست، این موقعیت را مغتنم شمرد و معاهده مزبور را ملغی اعلام کرد. او ادعاهای دیگری از جمله حق تعیین سرنوشت اعراب خوزستان و صرفنظر کردن ایران از مالکیت جزایر سه گانه خلیج فارس را نیز مطرح کرد[۴].

جنگ در پی تنش‌های مرزی طولانی و نگرانی عراق از شورش شیعیان سرکوب شده در جنوب آن کشور، با تجاوز عراق به ایران در ۲۶ شهریور سال ۱۳۵۹ آغاز شد. صدام حسین امید داشت با بهره برداری از هرج و مرج بعد از انقلاب و با حمله غافلگیرانه، به سرعت در حاک ایران پیشروی کند. اما؛ ارتش عراق پیشرفت محدودی در ایران داشت و در ظرف چندین ماه ناگزیر به عقب نشینی از متصرفات قبلی خود شد و ایران در ژوئن سال ۱۹۸۲ تقریبا همه اراضی اشغالی را باز پس گرفت. درشش سال بعد، ایران در وضعیت حمله بود و به رغم تقاضای آتش بس توسط شورای امنیت سازمان ملل، مخاصمات طرفین تا ۲۹ مرداد سال ۱۳۶۷ ادامه یافت.

در این جنگ، اسلام شیعه انقلابی ایران و ناسیونالیسم عربی عراق نقش محوری داشتند. ابتدا دولت عراق از انقلاب ایران حمایت کرد و اعلام کرد که دولت عراق و انقلابیون ایران دشمن مشترکی به نام شاه داشتند که در پی انقلاب ایران سرنگون شد. به همین دلیل در خواست آیت‌اله خمینی از شیعیان عراق در ژوئن سال ۱۹۷۹ برای سرنگون کردن رژیم بعثی در بغداد با شگفتی مواجه شد. در ۱۷ جولای ۱۹۷۹، به رغم درخواست رهبر انقلاب ایران، رئیس جمهور عراق صدام حسین در یک سخنرانی از انقلاب ایران تمجید کرد و در خواست کرد مناسبات دوستانه‌ای میان دو کشور بر پایه عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر شکل گیرد. زمانی که رهبر انقلاب ایران ژست دوستانه صدام را نادیده گرفت و درخواست خود برای یک انقلاب شیعی در عراق را تکرار کرد، رژیم عراق به شدت نگران شد. در بغداد نظام جدید اسلامی به عنوان یک تهدید حیاتی غیر منطقی برای رژیم بعثی تلقی می‌شد. چون رژیم بعثی به رغم ماهیت سکولار آن، اکثرا توسط اعراب سنی اداره می‌شد و در آن رژیم، اکثریت شیعیان عرب همراه با اقلیت کردها طبقه پست‌تر تلقی می‌شدند؛ چنین برداشتی دور از انتظار نبود. مهمتر از این، صدام حسین به شدت علاقمند بود که عراق را به یک قدرت منطقه‌ای قوی تبدیل کند. تصرف موفقیت آمیز استان خوزستان ایران، موجب افزایش ذخایر نفتی عراق می‌شد و عراق به قدرت مسلط منطقه خاورمیانه تبدیل می‌شد. با توجه به افتادن ایران به ورطه هرج و مرج، احتمال این که عراق بتواند استان خوزستان را با ذخایر غنی نفتی آن تصرف کند، چنان خوب به نظر میرسید که صدام نمی‌‌توانست از آن صرفنظر کند.

در سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۷۹، عراق از رونق نفتی سود برد و توانست با کسب ۳۳ میلیارد دلار، توان مالی مناسبی برای افزایش مخارج نظامی و غیر نظامی خود به دست آورد. صدام در موقیعت‌های مختلف تلاش می‌کرد فتح اسلامی ایران را تبلیغ کند. برای مثال در۲ آوریل ۱۹۸۰، حدود ۶ ماه قبل از آغاز جنگ، در سخنرانی خود در دانشگاه مستنصریه بغداد شکست ایران را با شکست آن در جنگ قادسیه در سده هفدم میلادی مقایسه کرد و گفت: “برادران، بنام شما و از طرف عراقی‌ها و اعراب، همه جا به آن ایرانی‌های بزدل و کوتوله‌ای که سعی می‌کنند انتقام قادسیه را از ما بگیرند می‌گویم که روح قادسیه و همینطور خون و شرف مردمانی که حامل پیام آن بوده‌اند، عظیم‌تر از تلاش‌های آنان است”.

آیت‌اله خمینی به نوبه خود اعتقاد داشت، مسلمانان، بویژه شیعیان ستمدیده عراق، عربستان سعودی و کویت می‌توانند و باید رفتار ایرانیان را سرمشق خود قرار دهند و به عنوان جمهوری متحده اسلامی بر علیه دولت‌های خود به پا خیزند. خمینی و انقلابیون اسلامی ایران رژیم سکولار و ناسیونالیست بعثی عراق را به عنوان یک رژیم غیر اسلامی و نماینده شیطان می‌دانستند و از مردم عراق می‌خواستند آن را سرنگون کنند. در ۱۹۸۰-۱۹۷۹، در مناطق شیعه‌نشین عراق شورش‌های ضد بعثی وجود داشت و دولت ایران از مبارزان شیعه‌ای که برای انقلاب اسلامی در کشور خود تلاش می‌کردند، حمایت می‌کرد. تنها در ماه آوریل سال ۱۹۸۰، تعداد ۲۰ مقام بعثی توسط مبارزان شیعه ترور شدند. در خواست‌های مکرر برای سرنگونی رژیم بعثی عراق و حمایتی که جمهوری اسلامی از گروه‌های شیعه عراق به عمل میاورد، صدام حسین را به نحو روز افزونی به این نتیجه رساند که رژیم ایران یک تهدید حیاتی است که اگر نادیده گرفته شود، روزی ممکن است او را سرنگون کند. در آوریل ۱۹۸۰ محمد باقر صدر و خواهرش امینه حیدر (که به بنت الهدا معروف بود) به عنوان بخشی از سرکوب فعالان شیعه عراقی به دار آویخته شدند. به دار آویختن معروفترین آیت‌اله عراق در جهان شیعه با اندوه و خشم مواجه شد. از ماه مه سال ۱۹۸۰ برخوردها در مرز ایران و عراق به واقعه روزمره تبدیل شده بود. در همان زمان در ایران سرکوب جدی افسران ارتش (از جمله چندین مورد با دستور صادق خلخالی، قاضی شرع انقلاب) و کمبود قطعات یدکی ساخت امریکا، ارتش ایران را که زمانی قدرتمندترین نیروی نظامی منطقه بود، زمین‌گیر کرده بود. بین فوریه تا سپتامبر ۱۹۷۹، دولت ایران ۸۵ ژنرال ارتش را تیرباران کرد و تعداد زیادی از فرماندهان ارتش را بازنشسته کرد. تا سپتامبر ۱۹۸۰، تعداد ۱۲۰۰۰ افسر ارتش پاکسازی شدند. این پاکسازی به افت شدید توان عملیاتی ارتش ایران انجامید. در آستانه جنگ، بخش عمده ارتش ایران مشتمل بر شبه نظامیان متعهدی بود که تسلیحات مناسب در اختیار نداشتند. همچنین ایران در اروند رود فاقد امکانات دفاعی لازم بود[۵].

گزارش مورخ ۹ دسامبر ۱۹۹۱دبیر کل سازمان ملل صراحتا بیانگر آن است که عراق شروع کننده جنگ بوده و با ” تجاوز خود علیه ایران”، امنیت بین‌المللی و صلح را به مخاطره انداخته است.

۱-۳- جنگ هشت ساله
در شهریور ۱۳۵۹ تنش بین ایران و عراق از زد و خوردهای مرزی فراتر رفت. در ۲۶ شهریور صدام قرارداد الجزایر را در برابر دوربین‌های تلویزیونی پاره کرد و چند روز بعد در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ (۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰) تجاوز به خاک ایران را از مرزهای غرب و جنوب غرب آغاز کرد.

جنگ عراق با ایران که در ایران با نام “جنگ تحمیلی” یا “دفاع مقدس” و در عراق با نام “قادسیه صدام” شناخته می‌شد، نزدیک به هشت سال به طول انجامید. در روز اول جنگ، درگیری‌های پراکنده مرزی دو کشور با یورش هم‌زمان نیروی هوایی عراق به ده فرودگاه نظامی و غیر نظامی ایران و تهاجم نیروی زمینی آن کشور در تمام مرزها، به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. این جنگ در نهایت پس از حدود ۸ سال در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ با قبول آتش‌بس از سوی دو طرف خاتمه یافت.

در طول جنگ ثابت شد که پیروزی هر یک از دو کشور موجب بر هم ‌خوردن ثبات و توازن قوا در منطقه خواهد شد. به همین دلیل ابر قدرت‌ها کوشیدند تا هیچ‌کدام از این دو کشور پیروز نشوند و هر دو را با زخم‌هایی عمیق و طولانی رها کردند. عراق از بعد نظامی با استفاده از عنصر غافل گیری در ابتدای جنگ موفق شد بخش‌هایی از خاک ایران از جمله خرمشهر را اشغال کند. در واقع در زمان حمله عراق، ارتش ایران آمادگی رزمی نداشت و نیروهای منظم سپاه پاسداران ایران تازه در حال شکل گیری بودند. اما در سال‌های دوم و سوم جنگ، نیروهای مسلح ایران موفق شدند، بیشتر مناطق اشغالی از جمله خرمشهر را آزاد سازند و از سال ۱۳۶۳ جنگ را به داخل خاک عراق بکشانند. ایران در سال۱۳۶۴ طی عملیات والفجر ۸ موفق به تصرف فاو یکی از مهمترین بنادر صدور نفت عراق شد و در ۸ ژانویه ۱۹۸۷ عملیات عظیمی به نام کربلای ۵ را برای تصرف بصره (دومین شهر بزرگ عراق) انجام داد. اما این عملیات ناکام ماند و در جریان آن ۴۵ هزار سرباز ایرانی و ۲۰ هزار عراقی کشته شدند.

ایران در ۲۶ فوریه این عملیات را متوقف کرد و در شرایطی که بن‌ بست نظامی در جبهه جنوبی جنگ کامل شده بود، جنگ نفتکش‌ها با حملات دو طرف به سوی کشتی‌های غیرنظامی در خلیج فارس به اوج خود رسید. کشتی‌های کویتی یکی از اهداف مورد علاقه ایران بودند. حملات نیروهای ایران به نفتکش‌های شوروی و آمریکا که در خدمت دولت کویت بودند و حمله غافل گیرانه یک جنگنده عراقی به کشتی جنگی آمریکایی که به آسیب شدید ناوچه “یواس‌اس استارک” و مرگ ۳۷ سرباز آمریکایی انجامید، کشتیرانی بین‌المللی را در معرض خطر قرار داد و زمینه مداخله بیشتر هر دو ابرقدرت را فراهم کرد. به‌ طوری ‌که هر دو از قطعنامه‌های شورای امنیت که از دو طرف درخواست آتش‌بس داشت، حمایت ‌کردند.

در سال چهارم و پنجم جنگ، ارتش عراق به‌طور گسترده ازجنگ‌ افزارهای شیمیایی علیه کردهای عراق و مردم و نظامیان ایران استفاده کرد. همچنین دو طرف در مقاطعی اقدام به بمباران و موشک ‌باران شهرها و اهداف غیر نظامی کردند که در این مورد نیز عراق همواره پیش‌ قدم بود. درگیری‌ها برای مدتی در اواخر جنگ به خلیج فارس کشیده شد و طی آن تعداد زیادی سکوی نفتی و کشتی‌های تجاری و نفت‌کش با پرچم کشورهای گوناگون آسیب دیدند.

شوروی یکی از دو ابرقدرت آن دوران از سال ۱۹۸۰ تأمین تسلیحات نظامی هر دو کشور را متوقف کرده بود؛ اما از سال ۱۹۸۲ به منبع اصلی عراق برای خرید سلاح‌های پیشرفته تبدیل شد. آمریکا نیز در سال ۱۹۸۵ در جریان مذاکراتی پنهانی(ایران کونترا)، اقدام به فروش سلاح به ایران کرد. امریکا در اواخر جنگ به شکل مستقیم وارد درگیری با ایران شد. از سوی دیگر کشورهای سوریه، کره شمالی و لیبی نیز از ایران حمایت تسلیحاتی و تکنولوژیکی می‌کردند.

شورای امنیت سازمان ملل متحد در کل ۸ قطعنامه در این خصوص صادر کرد که همگی به جز قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران رد شد. در دو سال پایانی جنگ، هم ارتش صدام تا دندان مسلح شده بود و قدرت نیروی زرهی و هوایی آن افزایش یافته بود و هم مشکلات اقتصادی ایران حادتر شده بود و تمایل مردم برای حضور داوطلبانه در جبهه‌ها رو به کاهش بود. مقامات واقع بین ایران به این نتیجه رسیده بودند که دیگر ادامه جنگ مقدور نیست و برای حفظ نظام ناگزیر باید با آتش بس در جنگ موافقت می‌کردند. به همین دلیل ایران در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت.

بهار سال ۱۳۶۷ برای ایران سال خوبی نبود. همه به کمک صدام حسین شتافته بودند و او با تجهیزات نظامی کامل و استفاده از هر نوع جنگ افزاری شکست‌هایی را به نیروهای ایران وارد آورد. گفتنی است که سازمان مجاهدین خلق که بعد از سرکوب سال ۱۳۶۰ و فرار بنی صدر و رجوی به پاریس بخش بزرگی از نیروهای خود را به اردوگاه اشرف در عراق انتقال داده بود، در طول جنگ پیوسته با ارتش عراق بر علیه جمهوری اسلامی همکاری می‌کرد، در سال ۱۳۶۷ با توجه به ضعف نیروهای رزمی جمهوری اسلامی، به صرافت افتاد در جنگ به طرفداری از کشور متجاوز، مشارکت فعال تری داشته باشد. بهمین جهت در هشتم فروردین ۱۳۶۷، ارتش مجاهدین و ارتش عراق به فکه حمله آوردند. مجاهدین خلق در ۲۸ خرداد ۶۷ با همکاری ارتش صدام “عملیات چلچراغ” را در منطقه مهران و دهلران انجام دادند و مهران که در کنترل ارتش ایران بود، سقوط کرد. صدام حسین در هشتم تیر ۶۷ طی یک سخنرانی گفت به دست ایرانی‌ها جمهوری اسلامی را نابود خواهد کرد و افزود:”قهرمانی‌های مجاهدین خلق در مهران موید این سخن می‌باشد... بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور ناظر پیوستن مردم ایران به صفوف آنها خواهید بود.[۶]”

در ۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۷، مسعود رجوی کلیه نیروهای سازمان را در سالن اجتماعات اشرف جمع کرد و طی یک سخنرانی مفصل آغاز “عملیات فروغ جاویدان” و برنامه “فتح تهران” را اعلام کرد. ساعت ۴ بعد از ظهر روز سوم مرداد ماه سال۱۳۶۷، تهاجم سازمان به ایران آغاز شد. همزمان عراق در کلیه جبهه‌ها ایران را مورد تهاجم قرار داد تا نیروهای سازمان به راحتی از مرزهای بین‌المللی عبور کنند. به همین دلیل، نیروهای سازمان مجاهدین خلق بدون درگیری پس از عبور از شهرهای قصر شیرین و سرپل ذهاب، در ساعت ۳۰/۹ همان شب شهر اسلام آباد را به تصرف در آوردند. در روز پنجم مرداد، نیروهای سازمان تهاجم به سمت باختران را آغاز کردند. درگیری‌ها به شدت ادامه داشت و از صبح روز ششم، عقب نشینی نیروهای سازمان آغاز شد (همانجا).

بالاخره در روز هفتم، نیروهای مجاهدین تحت فشار نیروهای مسلح ایران که با عملیات مرصاد پای به عرصه مقابله گداشته بودند، به طور کامل به داخل مرزهای عراق رانده شدند. مطابق گزارش‌های رسمی سازمان، ۱۳۰۴ تن از نیروهای آنان در عملیات فروغ جاویدان کشته شدند و ۱۵۰۰ تن از آنها مجروح گردیدند. روشن است که طی این عملیات تعداد زیادی از نیروهای ارتش و سپاه و بسیج نیز کشته و زخمی شدند.

هاشمی رفسنجانی در روز هشتم مرداد می‌نویسد:« تدارک منافقین خیلی وسیع بوده و ضربه وارده برآنها خیلی عمیق است. یکصد و بیست تانک زرهی دجله، شصت نفربر و ششصد خودرو دیگر، حدود پنج هزار رزمنده و همین تعداد پشتیبانی و تدارکچی » که هفتاد درصد آن منهدم شد.

به گفته رجوی، زندانیان سیاسی مجاهدین خلق از عملیات فروغ جاویدان اطلاع داشتند و قرار بود بعد از آزادی از زندان‌های جمهوری اسلامی به آنها به پیوندند. فرمان آیت‌اله خمینی بعد از عملیات مجاهدین مبنی بر محاکمه مجدد زندانیان سیاسی در بند و تعیین اشد مجازات برای کسانی که بر سر مواضع قبلی خود بوده‌اند، ظاهرا در ارتباط با این موضوع صادر شده بود[۷].

۱-۴- چرا جنگ بعد از فتح خرمشهر ادامه یافت
تصرف خرمشهر، که در سوم خرداد ۱۳۶۱ و در جریان عملیات بیت المقدس صورت گرفت، بزرگترین پیروزی نظامی ایران در جریان جنگ هشت ساله بود. با انجام این عملیات، ایران موفق شد بیشتر اراضی اشغال شده از سوی عراق را بازپس گیرد و خود را در موقعیت کاملا مسلط نظامی و سیاسی قرار دهد. مخالفان ادامه جنگ چنین استدلال می‌کنند که بیش از ۶۰ درصد شهدای جنگ بعد از فتح خرمشهر به خاک افتادند. جنگ شهرها و جنگ نفتکش‌ها در همین دوره رخ داد و حدود ۱۶ هزار نفر در جنگ شهرها کشته شدند. حمله امریکا به تاسیسات نفتی و نیروی دریایی ایران در همین دوره رخ داد. اما در مقابل این لطمات ویرانگر، ایران فتوحات نظامی نمایانی نداشته است. در ۳۵ سالی که از پایان جنگ ایران و عراق می‌گذرد، مسئولان و فرماندهان جنگ دلایل خود را در مورد ادامه جنگ بعد از بازپس گیری خرمشهر به کرات و با ادله متفاوت توضیح داده‌اند.

به گفته آیت الله منتظری در جلد اول کتاب خاطرات خود (ص ۵۸۹) بعد از آزادی خرمشهر، “نیروها به خصوص ارتش” انگیزه کمتری برای ادامه جنگ داشتند، چون می‌گفتند “ما تا حالا جنگ کردیم که دشمن را از کشورمان بیرون کنیم ولى حالا اگر بخواهیم در خاک عراق برویم این کشورگشایى است”. آقای منتظری می‌افزاید: “روى همین اصل هم من همان وقت پیغام دادم که هر کارى مى خواهید بکنید حالا وقتش است و حمله کردن به عراق درست نیست.”

ظاهرا رهبر انقلاب هم در مورد ادامه جنگ بعد از خرمشهر تردید داشته است. حدود یک هفته بعد از مرگ احمد خمینی، روزنامه جمهوری اسلامی در ۴ فروردین ۱۳۷۴ متن گفتگوی منتشر نشده‌ای از او را که در سال ۱۳۷۰ انجام شده بود، منتشر کرد. در آن مصاحبه، برای اولین بار از تردیدهای پدرش در ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر سخن گفته بود. شیخ احمد خمینی در آن مصاحبه،، تاکید کرده بود: “امام معتقد بودند بهتر است جنگ تمام شود؛ اما مسئولان جنگ گفتند ما باید تا کنار شط العرب برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلا با این کار موافق نبودند و می‌گفتند... اگر این جنگ با وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید، دیگر... تمام شدنی نیست. ما باید این جنگ را تا نقطه‌ای خاص ادامه بدهیم و الان که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده، بهترین موقع برای پایان جنگ است.”

زمانی که در سال ۱۳۸۱ کتاب خاطرات اکبر‌هاشمی رفسنجانی منتشر شد، در بخشی از آن در مورد موضع رهبر انقلاب راجع به ادامه جنگ روایتی آمده بود که با گفته‌های احمد خمینی اندکی تفاوت داشت. آقای رفسنجانی نوشته بود که آیت الله خمینی مخالف ادامه جنگ بعد از عملیات بیت المقدس نبوده ولی با ورود به خاک عراق بعد از آزادسازی خرمشهر مخالفت کرده است.

آقای رفسنجانی در کتاب خاطرات سال۱۳۶۱، در مورد جلسه تصمیم گیری مسئولان برای ادامه جنگ نوشته است: “فرماندهان نظامی با حضور ما با امام بحث کردند و کارشناسانه ثابت کردند که ادامه جنگ با منع ورود به خاک عراق سازگار نیست. دشمن در جاهای زیادی در خاک ما است و اگر مطمئن بشود که نظام ما به خاک او وارد نمی‌شود یا ورود جزئی خواهد داشت، نه امتیازی خواهد داد و نه از نقاط حساس بیرون خواهد رفت و هر وقت آمادگی پیدا کرد در خاک ما پیشروی می‌کند و با این استدلال امام را قانع کردند.” (ص ۱۳۷).

آقای رفسنجانی در گفتگویی با جعفر شیرعلی نیا نویسنده کتاب “روایتی از زندگی و زمانه آیت الله اکبر‌هاشمی رفسنجانی” (که در سال ۱۳۹۵ منتشر شد) می‌گوید در آن دو جلسه بیشتر نظامی‌ها صحبت کردند و مشخصا، قاسمعلی ظهیرنژاد رئیس وقت ستاد مشترک ارتش و محسن رضایی فرمانده وقت سپاه استدلال‌های خود را در مورد ورود به خاک عراق توضیح دادند.

به گفته سردار علایی اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه در مصاحبه خرداد ۱۴۰۲ با روزنامه شرق: « گرچه نظر ابتدایی امام خمینی بر این بود که در ادامه جنگ، عبور از مرز صورت نگیرد، ولی پس از برگزاری دو جلسه شورای عالی دفاع[۸] و با استدلال‌های انجام شده، بالاخره ایشان پذیرفتند که در ادامه جنگ، شرط عدم عبور قوای ایران از مرز برداشته شود. ولی شرط کردند که قوای ایران فقط در جاهایی از مرز عبور کنند و وارد خاک عراق شوند که مردم آن کشور آسیب نبینند.».

از گفته‌های ضد و نقیض فوق می‌توان نتیجه گرفت که ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر، حاصل تصمیم جمعی مسئولان نظام بود و آیت‌اله‌هاشمی رفسنجانی با تایید نظر فرماندهان نظامی به وضوح در متقاعد کردن رهبر انقلاب به ادامه جنگ نقش اصلی را داشته است[۹]. این فرماندهان بعد از باز پس گرفتن خرمشهر چنان اعتماد به نفسی پیدا کرده بودند که اعتقاد داشتند پیروزی‌های نظامی بزرگ، در خارج از مرزهای ایران نیز قابل تکرار است. یکی از نشانه‌های قابل تامل این اعتماد به نفس، تصمیم فرماندهان به اعزام نیرو به لبنان بعد از حمله اسرائیل به آن کشور بود که دو هفته بعد از آزادسازی خرمشهر صورت گرفت. بعد از حمله اسرائیل به لبنان، با تصویب مسئولان در جلسه شورای عالی دفاع، هیاتی به سرپرستی محمد سلیمی وزیر دفاع ومحسن رضایی فرمانده سپاه به سوریه رفتند تا راه‌های کمک به ارتش آن کشور را در لبنان بررسی کنند. اما به فاصله اندکی، دو گردان از نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در جنگ راهی سوریه شدند که بعدا معلوم شد بدون اطلاع آیت‌اله خمینی بوده است.

علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش در کتاب “ناگفته‌های جنگ” (ص ۳۱۷) می‌نویسد وقتی فرماندهان نظامی گزارش اعزام نیرو به سوریه را به آیت الله خمینی داده‌اند با واکنش تند او مواجه شده اند: “فرمودند این نیروهایی که بردید آنجا، اگر خون از دماغشان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمی‌کنم، بگویید سریع برگردند.” به دستور رهبر انقلاب، نیروهای نظامی اعزامی به ایران برگشتند و تنها بخشی از آنها ماندند تا نیروهای حزب‌الله را آموزش دهند.

شگفت آور این است که در آن زمان هیچ یک از مسئولان تراز اول کشور نیازی به دانستن نظرات کارشناسی متخصصان حقوق بین الملل، سیاست خارجی و کارشناسان مالی و اقتصادی، احساس نمی‌‌کردند و صرفا به توصیه‌های فرماندهان جنگ و شورایعالی دفاع اکتفا کردند که برخی از آنان فاقد تحصیلات کلاسیک نظامی بودند و در سال‌های ادامه جنگ، سو مدیریت آنان بر ملا شد و موجب خشم و نارضایتی رهبر انقلاب گردید.

در چنین فضایی بود که نیروهای ایران، کمتر از دو ماه پس از فتح خرمشهر، نخستین عملیات زمینی خود برای فتح بصره را انجام دادند. عملیات رمضان، از ۲۲ تیر تا ۷ مرداد ۱۳۶۱ انجام شد و فرماندهان تصور می‌کردند که با شروع عملیات، مردم عراق هم به کمکشان خواهند آمد. بر همین مبنا بود که آیت‌اله خمینی با انتشار پیامی برای مردم عراق “تکلیف اسلامی و میهنی” آنها را در این دانست که علیه دولت خود شورش کنند. پیام رهبر جمهوری اسلامی، طبیعتا تاثیری بر عراقی‌ها نمی‌‌گذارد و اکبر‌هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات سال ۱۳۶۱ خود، نقل می‌کند که احمد خمینی در دیدار با او، از این که بعد از پیام آیت‌اله خمینی به مردم عراق “موجی ایجاد نشده” ابراز نگرانی کرده است (ص ۱۲۷). به هر ترتیب، عملیات رمضان، که مدت کوتاهی بعد از فتح خرمشهر انجام گرفت، به بزرگترین شکست نظامی ایران ( تا آن زمان) تبدیل شد.

قابل انکار نیست که محاسبات اشتباه بسیاری از فرماندهان و سیاستمداران ایران در مورد توانایی جمهوری اسلامی برای ادامه جنگ، از مقطعی مشخص به شکست‌های فاجعه باری منجر شده است. به عنوان نمونه، اگر ایران قطعنامه ۵۹۸ را تنها یک سال زودتر (یعنی در همان زمانی که صادر شد) قبول می‌کرد، می‌توانست جنگ را در شرایطی به پایان ببرد که هنوز مناطق مهمی از خاک عراق و از جمله فاو و مجنون را در اختیار داشت و به وضعیتی نرسیده بود که ( به قول سعید قاسمی از فرماندهان میانی سپاه)« ۶۰ درصد زمین‌هایی را که ظرف ۸ سال گرفته بود، طِی سه شب از دست بدهد[۱۰]».

مدافعان ادامه جنگ، این موضوع را مسکوت گذاشته‌اند که ایران در سال ۱۳۶۷، جنگ را در حالی به پایان برد که نه تنها کوچکترین امکانی برای مجازات رئیس جمهور عراق یا دریافت غرامت از آن کشور نداشت، بلکه برخلاف مقطع آزادی خرمشهر، در موضع ضعف قرار گرفته بود و همچنان بخش‌هایی از خاک ایران در تصرف نیروهای عراقی بود. اگر حمله عراق به کویت پیش نمی‌‌آمد عراقی‌ها به راحتی این مناطق را واگذار نمی‌‌کردند.

در شروع مخاصمه، عراق مزیت روشنی در زمینه تعداد تانک داشت؛ اما از نظر توپخانه دو کشور برابر بودند. با ادامه جنگ عراق از نظر تسلیحاتی دست بالا را پیدا کرد. ایران در آغاز جنگ از نظر نیروی هوایی برتری داشت. اما ایالات متحده و بریتانیا در طول هشت سال جنگ، تسلیحات نظامی به عراق فروختند. داده‌های مندرج در جدول (۱) بیانگر تفوق قدرت تسلیحاتی عراق در سال‌های پایانی جنگ است.

           
شرح ایران عراق
تعداد تانک‌ها در ۱۹۸۰ ۱۷۴۰ ۲۷۰۰
تعداد تانک‌ها در ۱۹۸۷ ۱۰۰۰ ۴۵۰۰
تعداد هواپیماهای جنگی در سال ۱۹۸۰ ۴۴۵ ۳۳۲
تعداد هواپیماهای جنگی در سال ۱۹۸۷ ۶۵ ۵۰۰
تعداد هلی کوپترها در سال ۱۹۸۰ ۵۰۰ ۴۰
تعداد هلی کوپترها در سال ۱۹۸۷ ۶۰ ۱۵۰
تعداد توپ‌ها در سال ۱۹۸۰ +۱۰۰۰ ۱۰۰۰
تعداد توپ‌ها در سال ۱۹۸۷ +۱۰۰۰ +۴۰۰۰

جدول ۱- ناترازی قوای ایران و عراق در جنگ ۱۹۸۷-۱۹۸۰

Efraim Kash, Geopolitical Determinism: The Origins of the Iran-Iraq War, Middle East Journal, Vol.44, No 2 (Spring, 1990, pp. 256-268, Middle East Institute.

۲- خسارت‌های جنگ
در این بخش ابتدا خسارت‌های انسانی جنگ بر اساس آمارهای رسمی دولت ایران با ارجاع به تعداد کشته‌ها، مصدومان و بی‌جا شدگان برآورد شده است. آنگاه به خسارت‌های وارده به صنعت نفت ایران توجه شده است. در قسمت سوم این بخش، برآورد سازمان ملل ازخسارت‌های مادی جنگ تشریح شده است و در قسمت چهارم، ارزش روز تولید ناخالص داخلی از دست رفته اتخمین زده شده است. بالاخره تاثیر نامطلوب جنگ بر سیاست‌های مالی و اقتصادی دولت و پیامدهای منفی آن بر تخصیص منابع و رشد اقتصادی در دراز مدت، مورد تحلیل قرار گرفته است.

۱-۲- خسارت‌های انسانی جنگ
در پی تجاوز عراق به ایران، احساسات ملی مردم غلیان پیدا کرد و مردمی که در سال ۱۳۵۷ به رهبری آیت‌اله خمینی رژیم پهلوی را سرنگون کرده بودند، این بار با عزمی راسخ برای دفاع از کشور اعلام آمادگی کردند. با توجه به تحریم‌های بین‌المللی و تضعیف ارتش ایران، قطعا بدون مشارکت فعال مردم در جنگ و فداکاری جوانان غیور کشور، که در صفوف نیروهای ارتش و سپاه، سازماندهی شدند، پیشبرد جنگ امکان پذیر نمی‌‌شد. جنگ به نوبه خود موجب تسریع سازماندهی و گسترش کمی و کیفی توان رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

چون ایران به دلیل تحریم تسلیحاتی از دسترسی به ادوات جنگی پیشرفته محروم بود، بیش از عراق به نیروی پیاده نظام روی آورد. بهمین دلیل تعداد کشته‌ها و مجروحین ایران در جنگ بسیار بیشتر از عراق بود. متاسفانه در مورد تعداد کشته‌ها و مجروحان جنگ داده‌های سازگار و دقیقی در دسترس نیست. بدین معنی که:

☑️ گزیده آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۸۰، بیانگر آن است که کل شهدای جنگ ایران و عراق حدود ۱۸۸ هزار نفر بوده است که حدود ۱۷۲ هزار نفر یا ۹۱.۵ درصد آنها در درگیری مستقیم با دشمن به شهادت رسیده‌اند و حدود ۱۶ هزار نفر یا ۸.۵ درصد آنان در بمباران شهرها کشته شده‌اند.

☑️ در سال ۱۳۹۳ بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس که بعد از پایان جنگ با عراق تشکیل شد و زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح ایران قرار گرفت، اعلام کرد که ۵ میلیون ایرانی در جنگ شرکت داشتند که ۱۹۰ هزار نفر آنها کشته و ۶۷۲ هزار نفر آنها مجروح شدند. ۴۲ هزار نفر از نیروهای ایرانی هم که به اسارت نیروهای عراقی درآمده بودند بعد از جنگ آزاد شدند. به موجب گزارش بنیاد مذکور، در جنگ هشت ساله با عراق ۸۵ هزار بسیجی، ۴۸ هزار ارتشی، بیش از ۳۳ هزار دانش آموز و بیش از سه هزار و ۵۰۰ دانشجو کشته شدند. در میان کشته شدگان جنگ، سه هزار و ۳۱۷ روحانی بودند. در دوره جنگ ۸۸ مسیحی، ۱۸ کلیمی و ۹ زرتشتی نیز کشته شدند. علاوه بر این ۲ هزار تبعه غیر ایرانی نیز در جنگ هشت ساله کشته شدند که همراه با نیروهای ایرانی می‌جنگیدند.

☑️ در مهر ماه سال ۱۳۹۴ خبرآنلاین اعلام کرد، تعداد شهدای ایران در جنگ ۲۳۳۵۹۱ نفر بوده است که ۴۱ هزار نفر آنها در سال ۱۳۶۵ کشته شده بودند. گفتنی است که آمار تلفات دوعملیات نظامی سپاه تحت عنوان کربلای ۴ و ۵ در همان سال، مدت‌ها مورد مناقشه بوده است. به نظر میرسد آمار خبر آنلاین، با در نظر گرفتن تعداد واقعی تلفات عملیات فوق گزارش شده است.

☑️ گفتنی است که بر اساس گزارش مهر سال ۱۳۹۴، مجروحین بازمنده ازجنگ دارای پرونده در بنیاد شهید و ایثار گران در آن زمان ۵۲۰ هزار نفر بوده است. هزینه درمان و مراقبت از مجروحین جنگی بویژه مصدومان حملات شیمیایی، افراد قطع عضو و قطع نخاع شده برای مدت بیش از ۳۰ سال بار سنگینی بر بودجه دولت افزوده است. گفتنی است که باید پرداخت مستمری و کمک‌های اعطایی به خانواده شهدا و مجروحان جنگی را نیز برای این مدت به اقلام درمانی افزود.

☑️ در ۵ مهر ماه سال ۱۴۰۲ قاضی زاده‌هاشمی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در گفتگو با خبرگزاری ایرنا اعلام کرد: در جنگ تحمیلی ۱۹۷ هزار و ۳۳۷ نفر به فیض شهادت نائل شدند. به گفته او بیشترین تعداد شهید در سال ۱۳۶۵ به تعداد ۴۰ هزار و ۹۳۵ نفر به ثبت رسیده است. او تعداد جانبازان دفاع مقدس در کشور را ۶۲۹ هزار و ۳۹۰ نفر عنوان کرد.

☑️ به نظر می‌رسد در هیچ یک از آمارهای فوق تعداد کشته‌ها و مجروحین ناشی از حدود ۲۰ میلیون مین کاشته شده در استان‌های غربی به حساب نیامده است.

☑️ نظر به این که تعداد ۱۵۵ هزار نفر یعنی حدود ۷۱ درصد از شهدای جنگ در سنین ۱۶ تا ۲۵ سال و نزدیک به ۳۷ هزار نفر آنان یا ۱۷ درصد شهدا دانش آموز بوده‌اند، زیان ایران از بابت از دست رفتن سرمایه انسانی برای یک دوره کاری حداقل ۳۰ ساله، رقم در خور توجهی است که در برآوردهای کارشناسی سازمان ملل و متخصصان دانشگاهی به حساب نیامده است[۱۱].

☑️ براساس گزارش سازمان ملل، این جنگ در تخریب مناطق مسکونی و غیرنظامی تاثیرمستقیم و اسفباری داشت. به علاوه در حدود یک میلیون و ۲۵۰هزار نفر نیز در پی جنگ ناگزیر به ترک خانه و کاشانه خود شدند.

۲-۲- آسیب‌های صنعت نفت از جنگ
جنگ زیرساخت‌های نفت و گاز ایران را ویران کرد و بازساری و توسعه بعد از جنگ، در شرایط تحریم آمریکا و کاهش درآمدهای دولت و افزایش هزینه‌هایش ممکن نشد. به همین دلیل در دوره جنگ تولید و صادارت نفت به شدت کاهش یافت (نمودار۱).

در گزارش سازمان ملل گفته شده است که بخش گسترده از سازه‌های نفتی ایران از میان رفته‌اند. برای نمونه، زیان تولید ناشی از آسیب به پالایشگاه آبادان در هشت سال، بیش از ۷۰۰ میلیون بشکه به ارزش تقریبی ۲۷ میلیارد دلار بوده است. یا بیش از ۷۵ درصد سازه‌های نفتی جزیره خارک از میان رفته است.

میانگین تولید و صادرات روزانه نفت ایران در دوره برنامه عمرانی پنجم (۱۳۵۶-۱۳۵۲) به ترتیب ۵۷۴۰ و ۵۰۵۳ هزار بشکه در روز بود. این ارقام برای دوره ۱۳۵۸-۱۳۵۷ به ترتیب به ۳۸۴۲.۵ و ۳۰۴۳.۵ هزار بشکه تنزل پیدا کرد. کاهش تولید و صادرات در سال ۱۳۵۷ به دلیل اعتصابات کارکنان صنعت نفت بود و کاهش تولید در سال ۱۳۵۸ مربوط به سیاست دولت موقت برای کاهش وابستگی به نفت بود. اما در دوره جنگ، میانگین سالانه تولید و صادرات روزانه ایران به شدت کاهش یافت و به ترتیب به ۲۲۶۴.۲ و ۱۴۲۲.۴ هزار بشکه رسید (نمودار ۱).

کاهش صادرات نفت از یک سو موجب کسری موازنه بازرگانی ایران شد و در کنار تحریم‌ها، کاهش کالاهای مصرفی، واسطه‌ای و سرمایه‌ای را در پی داشت و این خود مانع از بهره برداری کامل از ظرفیت‌های تولید موجود و ایجاد ظرفبیت‌های جدید تولید در بخش‌های کلیدی اقتصاد کشور شد. از سوی دیگر کاهش عایدات نفتی دولت موجب ناترازی بودجه کشور شد و به این ترتیب ارائه کالاهای عمومی و همچنین سرمایه گذاری در زیر ساخت‌های اساسی را مختل کرد. تامین مالی ناترازی بودجه از طریق پولی کردن بدهی دولت گرایشات تورمی در اقتصاد کشور را تشدید کرد.


نمودار ۱: تولید و صادرات نفت خام ایران ۱۳۷۰-۱۳۵۲ (هزار بشکه در روز)
ماخذ: بانک مرکزی، سری زمانی داده‌های اقتصادی ایران


نمودار ۲- ارزش صادرات نفتی ایران در دوره ۱۳۷۹-۱۳۵۲ (میلیون دلار)
ماخذ: بانک مرکزی، سری زمانی داده‌های اقتصادی ایران
در سال، ۱۳۵۸ به رغم کاهش شدید تولید و صادرات نفت، که از سیاست حکومت انقلابی و همچنین خروج متخصصان خارجی متأثر بود، به علت چند برابر شدن قیمت آن (در مقایسه با سال ۱۳۵۶)، درآمدهای نفتی نه تنها نسبت به سال ۱۳۵۷ کاهش نیافت، بلکه حدود یک میلیارد دلار بالاتر رفت و به ۲۴.۰ میلیارد دلار رسید.

با آغاز جنگ، متوسط صادرات نفت خام در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ به ترتیب به ۷۷۰ و ۷۹۱ هزار بشکه در روز تنزل یافت.[۱۲].در نتیجه درآمدهای نفتی کشور که در سال ۱۳۵۸ بالغ بر ۲۴ میلیارد دلار بود در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ با افت شدید به ۱۱.۶ و ۱۰.۶ میلیارد دلار تنزل یافت. کاهش درآمدهای نفتی آثار خود را در بودجه دولت نیز نشان داد. یعنی کسری بودجه دولت که در سال ۱۳۵۸ حدود ۲۳.۷ درصد (۴۸۰ میلیارد ریال) بود با شروع جنگ در سال ۱۳۵۹ به ۴۲.۳ درصد ( ۹۷۲.۵ میلیارد ریال ) افزایش یافت. در دو سال مذکور وابستگی بودجه دولت به درآمدهای نفتی به ترتیب ۵۴.۷ و ۳۸.۶ درصد شد.

در سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۸ مقارن با جنگ، کسری بودجه دولت ادامه داشت و با افزایش و کاهش درآمدهای نفتی، کاهش یا افزایش می‌یافت. این دوره بر عکس سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ که افزایش درآمدهای نفتی و تزریق بی‌محابای آن دراقتصاد، بحران بوجود آورد، کاهش درآمدهای نفتی شیرازه اقتصاد وابسته به نفت را دچار تزلزل کرد. از آنجا که درآمدهای نفتی تکافوی کسری بودجه را نمی‌‌کرد، استفاده از اعتبارات بانکی مورد نظر قرار گرفت. نظر به این که با آغاز جنگ، اقتصاد کشور با کاهش سطح تولید داخلی و سهمیه بندی واردات مواجه بود، این وضعیت منجر به افزایش تورم و کاهش میل به سرمایه گذاری بخش خصوصی و فرار سرمایه از کشور می‌شد. میانگین تورم در این دوره نزدیک به ۱۹.۰ درصد بود.

گفتنی است که در بهار سال ۱۳۶۱، اولین پیروزی تعیین کننده در جبهۀ جنگ نصیب ایران گردید و خرمشهر پس از گذشت بیش از یک سال و نیم آزاد شد. این موفقیت بزرگ اثر خود را در عرصۀ فروش نفت کشور نیز به جای گذاشت و با خارج شدن تأسیسات نفتی کشور از تیررس مستقیم دشمن، مشتریان بیشتری متقاضی خرید نفت ایران شدند که افزایش میزان فروش نفت کشور را در پی داشت. تحت تأثیر این تحولات، بازار نفت نیز تا حد بسیاری تقویت شد و در به علتٔ افزایش تولید و رشد قیمت‌ها، درآمدهای کشور از محل فروش نفت به ۲۱.۸ میلیارد دلار رسید. در سال ۱۳۶۲ ایران، با آزادسازی بقیه مناطق اشغالی، همچنان دست بالا را در جبهۀ جنگ حفظ کرد و در عرصۀ تولید و فروش نفت نیز توفیقات سال قبل تکرار شد و درآمد کشور از محل فروش نفت به ۱/۲۱ میلیارد دلار رسید. [۱۳]

در سال،۱۳۶۳ نخستین نشانه‌های فرسایشی شدن جنگ هویدا شد. کشیده شدن جنگ به مناطق مسکونی، آغاز جنگ نفتکش‌ها و رو آوردن عراق به سلاح‌های ممنوعه از جمله مصادیق این واقعیت بود. درآمدهای نفتی نیز، همچون سال‌های قبل، همراهی محسوسی با وضعیت جبهه‌ها از خود نشان داد و مجموع درآمد کشور از محل فروش نفت خام به حدود ۱۶.۷ میلیارد دلار تنزل یافت (همان).

سال ۱۳۶۴ سالی تعیین کننده در سرنوشت جنگ بود. در این سال، به ظاهر موعد عملیات نهایی یا سرنوشت سازی که مقامات کشور نوید آن را از مدت‌ها قبل میدادند، رسیده بود. تسخیر بندر استراتژیک “فاو” در دهانۀ خلیج فارس راه دسترسی عراق به دریا را از این کشور گرفت، اما بر خلاف تصور طراحان این عملیات، نه تنها گره کور جنگ را نگشود، بلکه با منسجم‌تر کردن جبهۀ مخالف ایران، اوضاع را پیچیده‌تر کرد. پس از این که حامیان عرب رژیم عراق از رایزنی‌های سال ۱۳۶۳ خود با ایران به نتیجه‌ای نرسیدند و ایران به عملیات برون مرزی عمده‌ای دست زد که به طور مکرر عراق را به اجرای آن تهدید می‌کرد، این کشورها به رهبری عربستان به فاز جدیدی وارد شدند که بعدها به “جنگ قیمت‌ها” شهرت یافت. به نوشتۀ نشریۀ “میدل ایست اکونومیست”، پس از تسخیر بندر عراقی فاو به دست نیروهای ایرانی، عربستان که تا قبل از آن بر اساس سهمیۀ تعیین شده روزانه ۳۵/۴ میلیون بشکه نفت تولید میکرد، ناگهان تولید نفت خود را به ۶ میلیون بشکه در روز رساند. این امر همچون آبی سرد بود بر پیکر نیمه جان بازار نفت که به دلیل سیاست‌های آژانس بین‌المللی انرژی و صرفه جویی مصرف کنندگان غربی به شدت تحت فشار قرار داشت. سال،۱۳۶۴ با فراز و فرودهای فراوان و سقوط قیمت و مقدار صادرات نفت به پایان رسید وعادیات نفتی ایران از ۱۳.۷ میلیارد دلار، فراتر نرفت (همان).

به رغم کاهش شدید درآمدهای نفتی ایران در سال۱۳۶۴ تأثیرات اصلی “جنگ قیمت‌ها” در سال ۱۳۶۵ رخ نمود؛ زیرا از آغاز جنگ تا این سال، هزینه‌های جنگ حدود یکسوم درآمدهای نفتی بود، اما در این سال، با کاهش درآمدهای نفتی و افزایش هزینه‌های جنگ، به تدریج این دو با هم برابر شدند. در واقع آنچه در سال ۱۳۶۵ اتفاق افتاد نمونه‌ای از به کارگیری سلاح نفت علیه کشوری نفتخیز بود، ازهمین رو با توجه به اهمیت موضوع، در ذیل به بعضی از ابعاد آن اشاره شده است.

در سال ۱۳۶۵ و ۱۳۶۷ با کاهش شدید درآمدهای نفتی به ۶.۳ و ۱۰.۸ میلیارد دلار، کسری بودجه به ترتیب به ۴۶ و ۵۰.۵ درصد بالغ شد. سقوط قیمت نفت، که با تصرف “فاو” به دست نیروهای ایرانی، شتاب بیشتری گرفته بود، با آغاز فصل گرما ابعادی جدید یافت. در تیرماه سال،۱۳۶۵ روزنامۀ رسالت به نقل از نشریۀ “بازار نفت” گزارش داد: به دلیل عرضۀ انبوه نفت مازاد بر نیاز بازار، قیمت نفت خام “برنت” دریای شمال در بازار لندن به بشکه‌ای ۶۵/۸ و ۵۰/۸ دلار برای تحویل در ماه‌های اوت و سپتامبر )۱۹۸۶) رسیده است. بر اساس این گزارش، قیمت نفت خام “دبی” نیز در بازار لندن به بشکه‌ای ۷۵/۶ دلار برای تحویل در ماه اوت کاهش یافت. در بازار غیر رسمی و تک محموله، که ایران بخش عمده نفت خود را به این شکل می‌فروخت، قیمت نفت به بشکه‌ای پنج دلار هم رسید تا آنجا که با توجه به تخفیف‌های بسیاری که ایران ناگزیر بود به مشتریان خود بدهد و این واقعیت که هزینۀ بیمۀ هر محمولۀ نفتی به حدود یک چهارم کل ارزش محموله میرسید، علی اکبر محتشمی پور، وزیر کشور وقت، اعلام کرد: “تولید نفت دیگر صرفۀ اقتصادی ندارد”. فشارهای سیاسی بر خریداران نفت ایران یا دادن تخفیف‌های زیاد به آنان با هدف بازداشتن آنها از خرید نفت ایران از دیگر ابعاد جنگ قیمت‌ها بود که فروش نفت ایران در بازارهای سنتی اش، از جمله ژاپن را با دشواری روبه رو می‌کرد. به رغم کاهش شدید قیمت‌ها، کشورهای نفتخیز حامی عراق، به بهانۀ ضرورت حفظ سهم “اوپک” در بازار، همچنان به افزایش تولید نفت خود ادامه دادند تا آنجا که تولید روزانه ۹/۱۵ میلیون بشکه‌ای اوپک، در سال ۱۳۶۴ به روزانه ۵/۱۹ میلیون بشکه در سال ۱۳۶۵ رسید. حال آن که سهمیۀ تعیین شده برای آن سال ۸/۱۴ میلیون بشکه در روز بود. مقامات جمهوری اسلامی به شدت نسبت به این وضعیت عکس العمل نشان دادند. رئیس جمهور وقت ایران این اتفاق را توطئۀ دشمنان دانست و گفت: «آخرین پیشنهاد ما این بود که کشورهای عضو اوپک حداقل ۱۰ درصد از تولید خود کم کنند، در همین هنگام آن کشوری که رابطۀ دوستانه‌اش با امریکا روشن است (عربستان)، تولید خود را ۲۰ درصد اضافه میکند. این بدان معناست که استکبار جهانی، با استفاده از عمال خود، مسئلۀ نفت را لاینحل باقی میگذارد و تمام این توطئه‌ها برای زیر فشار گذاشتن انقلاب اسلامی صورت میگیرد». وزیر نفت ایران نیز در هفتاد وهفتمین اجلاس اوپک همین نگاه را مطرح کرد و گفت: «جنگ قیمت‌ها حرکتی امریکایی است که عربستان آغاز کرده است. دنیای استکبار قصد دارد با کاهش بهای نفت، اقتصاد ایران و در نهایت جنگ را تحت فشار قرار دهد». این برداشت مورد تأیید کارشناسان بین‌المللی نیز بود؛ از جمله پیتر بلیک، کارشناس نشریه هفتگی “پترولیوم اینتلیجنس”، در پاسخ به پرسش خبرنگار بی.بی.سی در خصوص این که آیا در پیش گرفته شدن سیاست افزایش تولید از سوی عربستان با هدف جلوگیری از پیروزی ایران در جنگ است، ضمن تأیید این استنباط تصریح کرد: «در واقع هدف سعودی‌ها از اعمال سیاست تولید زیاد نفت عمدتًا سیاسی است تا مالی». دست اندرکاران امر تلاش کردند امور کشور را با وضعیت جدید هماهنگ سازند؛ از جمله بودجۀ سال ۱۳۶۵ کشور، که در اسفند ۱۳۶۴ به تصویب مجلس رسیده بود و در آن مبلغ ۶/۱۸ میلیارد دلار درآمد حاصل از فروش نفت خام در نظر گرفته شده بود، در آغاز تابستان، تحت تأثیر جنگ قیمت‌ها، بنا به تقاضای وزیر نفت اصلاح شد و این مبلغ به ۵/۱۰ میلیارد دلار کاهش پیدا کرد، اما با توجه به اتفاقات بعدی این مبلغ نیز محقق نشد.

حملۀ ۲۱ مردادماه هواپیماهای عراقی به پایانۀ نفتی “سیری” و دو سوپرتانکر در حال بارگیری و دو نفتکش ویژۀ حمل نفت از خارک به سیری، صدور نفت ایران را به شدت کاهش داد. بر اساس گزارش میدل ایست اکونومیست، پس از حملۀ عراق به سیری، صادرات نفت ایران به حدود پانصد هزار بشکه در روز کاهش یافت. این رقم قبل از حمله به سیری ۲/۱ میلیون بشکه در روز بود. با توجه به فاصلۀ نهصد کیلومتری جزیرۀ سیری با نزدیک‌ترین پایگاه هوایی عراق، یعنی پایگاه “الوحده” در نزدیکی بصره، ابتدا این احتمال مطرح شد که عراق با استفاده از پایگاه‌های هوایی کشورهای حاشیۀ جنوبی خلیج فارس این عملیات را انجام داده است، اما بعد مشخص شد که قابلیت سوخت گیری در هوا در اختیار این کشور قرار داده شده بود. کاهش شدید قیمت و میزان صادرات نفت سبب شد فروش نفت ایران در سال ۱۳۶۵ به حدود ۶.۳ میلیارد دلار کاهش یابد. کاهش درآمدهای نفتی، علاوه بر جنگ، زندگی روزمرۀ مردم را نیز به شدت تحت تأثیر قرار داد. این عامل در میزان حمایت مردمی از جنگ و وقایع بعدی بی‌تأثیر نبود.

در سال ۱۳۶۶ به رغم افزایش مختصر قیمت نفت و ابتکاراتی که در صادرات آن به کار رفت و حداقل صادرات در حجم قبلی را ممکن کرد، درآمدهای نفتی در حد ۱۰.۸ میلیارد دلار باقی ماند که دیگر حتی هزینه‌های جنگ را پوشش نمی‌‌داد. روغنی زنجانی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه، اوضاع را این گونه بیان کرده است: « با توجه به مشکلات شدید اقتصادی در سال ۱۳۶۶ دیگر هیچ سازگاری بین منابع موجود و ادامه جنگ وجود نداشت... کل منابع مالی دو قسمت شده بود: یک قسمت برای خورد و خوراک و زنده ماندن مردم، و یک قسمت هم برای ادارۀ جنگ....وزارت بهداشت گزارش می‌کرد که بسیاری از بیماری‌هایی که بر اساس مدارک سازمان بهداشت جهانی در ایران از بین رفته بود، به دلیل کمبود مواد و لوازم بهداشتی مجددًا شیوع پیدا کرده بود» (همان).

در سال ۱۳۶۷ برای نخستین بار هزینه‌های جنگ از کل درآمدهای نفتی پیشی گرفت و ۳۰ درصد بیش از آن شد. ۹۶ میلیارد تومان هزینۀ جنگ در برابر ۶۶ میلیارد تومان درآمد نفت و این یعنی کشور دیگر نمی‌‌توانست هزینه‌های جنگ را تأمین کند. در تابستان سال،۱۳۶۷ ایران قطعنامه شمارۀ ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد را یک سال پس از صدور آن پذیرفت و بدین شکل پس از هشت سال جنگ، بین ایران و عراق آتش بس برقرار شد.

علت اصلی فشارهای منطقه‌ای و بین‌المللی به ایران برای خاتمۀ جنگ نیز به نوعی باز مسئلۀ نفت بود؛ زیرا با حمله‌های گستردۀ دو طرف منازعه به نفتکش‌ها، عمًلا امنیت صدور نفت منطقه به خطر افتاده بود، ازهمین رو ازآنجا که بر خلاف سال‌های آغازین جنگ، در این مقطع منافع سایر بازیگران نیز تهدید می‌شد، بر خلاف بی‌تفاوتی‌های نیمۀ نخست جنگ، فشار همه جانبه به ایران برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت وارد شد. البته در این مرحله به دیپلماسی بسنده نشد و امریکا، برای وادار کردن ایران به ترک منازعه، مستقیمًا وارد عمل شد و به شناورها و تأسیسات نفتی دریایی و در آخر هواپیمای مسافربری ایران هجوم آورد. با این تفصیل تأثیری که نفت در آغاز و استمرار جنگ (تأمین منابع مالی دو طرف منازعه) داشت، در پایان دادن به جنگ نیز بر جای گذاشت(همان).

۲-۳- برآورد سازمان ملل از خسارت‌های اقتصادی جنگ
تخمین نسبتا دقیق خسارات مالی و اقتصادی جنگ کاری است دشوار و نیازمند پروژه تحقیقاتی مستقل. هوشنگ امیر احمدی (۱۹۸۷) خسارات مستقیم جنگ را به زیر ساخت‌های ایران ۲۱۰ میلیارد دلار و هزینه‌های اقتصادی غیر مستقیم آن (عمدتا تولید از دست رفته) را ۳۸۲ میلیارد دلار تخمین زده است. امیر احمدی در محاسبه هزینه‌های غیر مستقیم جنگ، هزینه افزایش بودجه نظامی ایران را بین ۵۳ تا ۵۶ میلیارد دلار برآورد کرده است که در رقم ۳۸۲ میلیارد دلار مستتر است. بدین ترتیب از نظر او کل زیان‌های مستقیم و غیر مستقیم جنگ برای ایران ۵۹۲ میلیارد دلار بوده است. صرف نظر از صحت و سقم برآورد امیراحمدی، باید گفت در محاسبه خسارات مستقیم جنگ، صرفا تخریب و خسارت سرمایه فیزیکی مطمح نظر بوده و از دست رفتن سرمایه انسانی و زیست محیطی به مثابه بخشی از ثروت ملی به حساب نیامده است[۱۴].

پس از پایان جنگ هشت ساله، در سال ۱۳۷۰هیاتی از سوی دبیرکل وقت سازمان ملل (خاویر پرز دکوئیار) به تهران آمد تا خسارت‌های وارد بر ایران را برآورد کند. در گزارش این هیات، خسارات مستقیم به ایران ۹۷ میلیارد دلار برآورد شده است. این رقم یک دهم خسارت هزار میلیارد دلاری است که کارشناسان و مسوولان وقت کشور تخمین زده بودند.[۱۵]

درباره کاهش تولید ناخالص ملی ایران در این گزارش آمده است: تولید ناخالص ملی به قیمت‌های ثابت ۳۰ درصد سقوط کرده است. همچنین در سرمایه گذاری‌ها کاهش چشمگیری ایجاد شده است؛ یعنی از ۵۷۵ میلیارد ریال در سال ۱۹۷۹ به ۲۹۴ میلیارد ریال در سال ۱۹۸۸ رسیده است(همانجا).

این گزارش در کل برآوردی از آسیب‌های گسترده‌ای که بر دیگر بخش‌های صنعتی، کشاورزی، نفتی، ترابری، میراث فرهنگی و... ایران وارد شده را نیز به دست داده است. همچنین به تاثیرات مخرب این جنگ بر اقتصاد ملی، زیست بوم و مردم ایران اشاره کرده است.

در گزارش سازمان ملل آمده که بندر آبادان در جنگ همواره زیر بمباران بوده و یکسره ویران شده است. بندر خرمشهر نیز خسارات بسیار دیده و بایسته است که از نو ساخته شود. همچنین به بندر امام خمینی نیز بارها حمله هوایی شده است و هرچند در زمان بازدید هیات سازمان ملل بسیاری از آسیب‌ها بازسازی شده بودند؛ ولی به گفته این هیات، این بازسازی موقتی بوده است نه دائمی. همچنین آماری از کشتی‌های غرق شده در رود کارون و اروندرود به دست داده شده و برآورد کرده‌اند که بیش از ۸۰۰ فروند قایق کوچک و متوسط و ۷۰ فروند کشتی بزرگ از دست رفته و غرق شده است.

در گزارش هیات در مورد بخش نیرو نیز آمده است که نیروگاه‌ها چون اهداف راهبردی بوده‌اند، حمله به آنها تنها محدود به استان‌های مرزی نبوده است. بزرگترین شبکه نیرو که در استان خوزستان جای دارد و برق ۲۱ استان ایران را فراهم میکند بارها مورد حمله قرار گرفته است. همچنین به نیروگاه نکا که دیگر نیروگاه بزرگ ایران است چندبار حمله شده است. نیروگاه‌های دیگر همچون نیروگاه تبریز و نیروگاه بندرعباس، بارها مورد حمله قرار گرفته‌اند. دیگر نیروگاه‌های کوچکتر ایران نیز خسارت دیده‌اند.

در گزارش سازمان ملل به تاثیر مخرب جنگ بر سازه‌های درمانی نیز اشاره شده است و گفته شده که در پنج استان مرزی ایران با عراق پنج بیمارستان و ۱۰۲ درمانگاه و ۱۰۷ مرکز درمانی شهری و روستایی آسیب دیده و ویران شده‌اند.

این گزارش همچنین به بخش کشاورزی نیز پرداخته و برای نمونه گفته که شمار درختان خرمای ازمیان رفته در استان خوزستان بیش از هفت میلیون نخل بارور بوده که تولید از دست رفته آن معادل ۱۵۵ هزار تن خرما در سال است.

هیات اعزامی سازمان ملل به ایران در سال ۱۳۶۹ (۱۹۹۰ میلادی)، میزان خسارت‌های مستقیم جنگ را به جز تاسیسات نظامی و دفاعی در حدود ۲/۹۷ میلیارد دلار برآورد کرد(همانجا، ص ۳). گفتنی است که در دهه اول انقلاب خالص تشکیل سرمایه ثابت داخلی به قیمت ثابت سال ۱۳۷۶، کمتر از رقم فوق و معادل ۸/۶۷ میلیارد دلار بود.

به رغم خسارات گسترده‌ای که عراق طی جنگ به ایران زده است، دولت صدام از پاسخ به درخواست‌های ایران برای پرداخت غرامت سر باز زد و دولت‌های بعدی عراق نیز خواهان این هستند که ایران این موضوع را پیگیری نکند.

به گفته سردار علایی اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه با روزنامه شرق در خرداد ۱۴۰۲: « متأسفانه در بندهای قطع‌نامه ۵۹۸، کشورمتجاوز مشخص نشده بود؛ ولی در آن به تعیین هیئتی از سوی دبیرکل سازمان ملل برای تعیین آغازگر جنگ اشاره شده است. بر این اساس‌ خاویر پرز دکوئیار، دبیرکل سازمان ملل، حدود دو سال پس از آتش‌بس، هیئتی را برای تعیین کشور متجاوز تعیین کرد؛ ولی در نهایت عراق به‌عنوان آغازگر جنگ معرفی شد. با این حال از عبارت متجاوز برای عراق استفاده نشد و سازمان ملل نتوانست به خواسته ایران جامه عمل بپوشاند. درباره وادارکردن عراق به پرداخت خسارت و غرامت به ایران هم در این قطع‌نامه مطلبی ذکر نشده، بلکه فقط تعیین خسارت طرفین جنگ پیش‌بینی شده است که این کار هم انجام شد و خسارت مستقیم جنگ برای ایران بیش از صد میلیارد دلار برآورد شد. ولی عراق یک دلار هم خسارت به ایران پرداخت نکرد».

۲-۴- نابسامانی محیط کسب و کار و تخصیص نا کارآمد منابع
کشمکش‌های سیاسی سال‌های اول انقلاب، تحولات ساختاری ناشی از انقلاب و آثار مخرب جنگ ۸ ساله، تاثیرات منفی مهمی بر محیط کسب و کار، افزایش ریسک‌های اقتصادی و مالی و انحراف در تخصیص منابع کمیاب بر جای گذاشت. هر چند نمی‌‌توان تاثیرات جداگانه این عوامل را به دقت مشخص کرد؛ اما می‌توان عوامل عمده‌ای را که منجر به عملکرد ضعیف اقتصاد ایران در دهه اول انقلاب (۱۳۶۷-۱۳۵۸) شدند، به شرح زیر برشمرد:

☑️ جنگ هشت ساله ایران و عراق: که صدمات انسانی و مادی آن در بالا مطرح شد.

☑️ افت شدید درآمدهای ارزی کشور: در اثر نوسانات قیمت نفت و اثرات مخرب جنگ و تحریم‌های اقتصادی امریکا بر مقدارصادرات نفتی کشور، که قبلا توضیح داده شد.

☑️ نا روشن بودن حدود و ابعاد وظایف بخش‌های دولتی و غیر دولتی: گفتنی است که ملی کردن صنایع، بانک‌ها و تجارت خارجی و فرار مدیران و صاحبان سرمایه صنعتی از ایران و مصادره سهام شرکت‌های چند ملیتی در ایران و ادامه خصومت با غرب، نتایج زیانبار دراز مدتی برای انباشت سرمایه و رشد اقتصادی کشور داشت.

☑️ وجود نظام اداری نا کارآمد: «پاکسازی» گسترده کارکنان دولت با تاکید بر ملاحظات ایدئولوژیک و استخدام بی‌رویه کارکنان کم تجربه در پست‌های مدیریتی، لطمه بزرگی بر کیفیت و ظرفیت‌های سیاستگذاری و اجرایی دستگاه‌های دولتی زد.

☑️ گسترده شدن مسائل اجتماعی: در دهه اول انقلاب سطح زندگی عامه مردم به دلیل کاهش تولید داخلی و افزایش سریع جمعیت به شدت کاهش یافت، تورم و بیکاری در مقایسه با قبل از انقلاب افزایش یافت و به رغم تلاش‌های گسترده دولت در زمینه توزیع کالاهای یارانه‌ای، نابرابری درآمد و فقر همچنان معضل بزرگ اجتماعی به شمار می‌آمد.

☑️ کیفیت نازل سیاست گذاری اقتصادی که مانعی بر سر راه توسعه اقتصادی کشور بود: « در دوره جنگ به دلیل وجود شرایط جنگی و تحت فشار قرار گرفتن اقشار آسیب پذیر جامعه، سیاست‌های اقتصادی عمدتا به گونه‌ای تنظیم شده بود که مصرف ارزان‌تر را امکان پذیر سازد... تداوم سیاست عرضه ارزان کالاها و خدمات که با قصد حمایت از اقشار محروم و مستضعف پیگیری می‌شد از یک سو نه تنها هیچ گونه مازاد تولیدی برای توسعه ظرفیت‌ها به جا نگذاشته بود؛ بلکه بعضا جبران استهلاک را نیز مشکل می‌کرد و از سوی دیگر تحلیل رفتن بنیه مالی این بنگاه‌ها و عدم امکان نگهداری حجم نا متناسب کارکنان و کارگران در مقایسه با سطح پایین تولید، کشور را در معرض خطر بیکار شدن خیل عظیمی از نیروهایی قرار داده بود که روزی در امر راه اندازی چرخ‌های تولید کشور نقش داشته‌اند و در دوره جنگ و در شرایط تورمی متکفل مخارج خانوارهای عمدتا پر جمعیت خود بودند. بنابر این در شرایطی که تقاضای جامعه با توجه به رشد سریع حجم نقدینگی و نیز جمعیت در حال افزایش بود، سیاست‌های قیمت گذاری یکی از عوامل عمده موثر بر کاهش و یا عدم افزایش متناسب تولید داخلی بود و در چنین شرایطی است که ارز ارزان به عنوان راه حل نهایی هر مشکلی خود را نمایان می‌کرد. در چارچوب اقتصاد ایران نتایج و اثرات تغییرات نرخ ارز بر بخش‌های اقتصادی بویژه بخش تجارت و بودجه دولت به علت تثبیت ارزش نسبی آن در گذشته بروشنی مشخص نبوده و رابطه بین قیمت ارز و نرخ رسمی موجود به هیچوجه گویای واقعیت نبود. مشکلات ناشی از این ارتباط غیر منطقی باعث شده بود که مبادلات ارزی حتی در بین دستگاه‌های اجرایی کشور بتدریج گسترش یابد. وقتی نرخ ارز مقدار واقعی خود را دارا نباشد، درآمدها و هزینه‌های انجام شده در اقتصاد بویژه هزینه‌های وارداتی، مخارج دولت، درآمد حاصل از صادرات و از طرف دیگر قیمت‌های مورد مبادله، هیچ کدام واقعی نخواهند بود. هر گاه قیمت‌ها که از عوامل مهم تخصیص منابع به شمار می‌آیند واقعی نباشند، بسیاری از تصمیم گیری‌های اقتصادی در عرصه تولید و تجارت و بودجه دولت و... را تحت تاثیر قرار می‌دهند.»[۱۶].

با پایان یافتن جنگ انتظار عموم مردم این بود که بهبودی سریعی را در سطح درآمد، کاهش بار تورم و بیکاری و فقر در زندگی خود تجربه کنند. سربازان و بسیجیانی که در جبهه‌های جنگ سلحشورانه جنگیده بودند، انتظار داشتند که قدر بینند و بر صدر نشینند. بدین ترتیب دولت با توجه به انتظارات انباشته مردم در موقعیتی نبود که یک شبه یارانه‌های مصرفی را حذف کند و نظام توزیع کوپنی را برچیند.

کاهش بودجه‌های عمرانی و محدود شدن سرمایه گذاری‌های بخش عمومی در دوره جنگ به موازات ویرانی‌های ناشی از جنگ، موجب تخریب و فرسوده شدن زیر بناهای فیزیکی شده بود و بازسازی بعد از جنگ مستلزم سرمایه گذاری وسیع در زمینه عمران شهری و روستایی، تولید آب، برق، گاز و فرآورده‌های نفتی،احداث مدارس، بیمارستان‌های دولتی، سدها و راه‌ها و فرودگاه‌ها بود.

در طول جنگ تسلیحات و زیر ساخت‌های دفاعی کشور نیز تضعیف شده بود. لذا باز سازی بنیه دفاعی کشور ضرورت مبرم داشت. این امر از یک سو مستلزم خرید تجهیزات نظامی جدید از خارج و از سوی دیگر مستلزم نوسازی صنایع دفاع و راه اندازی پروژه‌های جدید در این حوزه بود.

کاهش حقوق و مزایای واقعی کارکنان دولت و تنزل کیفیت و استانداردهای خدمات دولتی در طول جنگ اجتناب ناپذیر بود. اما بعد از جنگ این وضع نمی‌‌توانست ادامه یابد و نیاز به بهبود سطح حقوق و مزایای کارکنان دولت و ارتقای سطح خدمات آموزش و درمان در شهر و روستا محسوس بود.

در برنامه اول توسعه به مسائل فوق توجه شده بود و هشدار داده شده بود که: « از نظر تحلیل مسائل کلان اقتصاد کشور، وجود عدم تعادل‌های اقتصادی و همچنین چگونگی تخصیص منابع به بخش‌های مختلف اقتصادی از مهمترین مسائلی است که باید در تدوین برنامه توسعه برای سال‌های آینده و تنظیم سیاست‌ها و خط مشی‌ها به آنها پرداخته شود.»[۱۷].

۲-۵- کاهش تولید ناخالص داخلی در دوره جنگ
در پی انقلاب و جنگ، موتور انباشت سرمایه و رشد اقتصادی ایران مختل شد و در همان حال به دلیل کاهش مرگ و میر اطفال و کنار گذاشتن برنامه تنظیم خانواده، سرعت موتور زاد و رود جمعیت افزایش یافت. در وضعیتی که جمعیت کشور سالانه با نرخ متوسط ۳.۵ درصد رشد می‌کرد، تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت سال ۱۳۸۳ با نرخ ۳.۴ درصد در سال کاهش می‌یافت.

بر اثر عملکرد ضعیف اقتصاد کشور به مدت یک دهه، در سال ۱۳۶۷،GDP سرانه، GDP سرانه بدون نفت و درآمد سرانه به قیمت ثابت به ترتیب به ۵۴.۱، ۵۸.۷ و ۳۰.۹ درصد سال مقدار آن در ۱۳۵۷ تنزل یافته بود. این سیر قهقرایی که از سال ۱۳۵۵ آغاز شده بود، با انقلاب و جنگ تشدید شد (نمودار۳).


نمودار ۳: تولید ناخالص داخلی سرانه (با نفت و بدون نفت) و درآمد سرانه به قیمت ثابت سال ۱۳۸۳
در دوره ۱۳۸۹-۱۳۵۰ (به میلیون ریال)
ماخذ: بانک مرکزی، سری زمانی داده‌های اقتصادی ایران

تولید ناخالص داخلی سرانه ایران بعد از ۲۲ سال در سال ۱۳۸۹ برای اولین بار به حدود سال ۱۳۵۷ باز گشت و تولید ناخالص سرانه ایران بدون نفت در سال ۱۳۸۱ اندکی بیش از سال ۱۳۵۷ شد. اما، درآمد ناخالص سرانه کشور در سال ۱۳۸۹ هنوز حدود ۲.۸ درصد کمتر از سال ۱۳۵۷ بود.

در سال اول پیروزی انقلاب، مسئولان کشور که فکر می‌کردند بخش عمده مصائب کشور مربوط به وابستگی اقتصاد ملی به نفت است، تلاش کردند با کاهش تولید نفت به رهایی از این وابستگی دست یابند. اما تجربه جنگ و کاهش شدید عایدات ارزی کشور از محل صادرات نفت به آنها گوشزد کرد که در غیاب درآمدهای نفتی نه می‌توانند به ارز مورد نیاز برای واردات کالاهای اساسی مورد نیاز مردم دست یابند و نه به واردات ماشین آلات و قطعات صنعتی مورد نیاز بخش‌های مختلف اقتصاد کشور اقدام کنند. با این همه، متاسفانه مسئولان کشور به پشت کردن به شرکت‌های بین‌المللی نفتی و ممانعت از ورود وزارت نفت به قراردادهای مشارکتی در زمینه استخراج نفت، از دستیابی ایران به فناوری‌های روز و سرمایه گذاری شرکت‌های خارجی در صنایع نفت و گاز محروم شدند. اما دشمن بعثی به خوبی چشم اسفندیار اقتصاد ایران را یافته بود و با بمباران تاسیسات نفتی ایران از دست یابی کشور به منابع سرشار ارزی ممانعت به عمل می‌آورد. در سال‌های پایانی جنگ نیز عربستان سعودی با سرازیر کردن نفت به بازار جهانی با کاهش نمایان قیمت نفت، ضربه نهایی را به اقتصاد ایران وارد کرد.

رهبران ایران که با حمله به سفارت امریکا دشمنی آن کشور را علیه جمهوری اسلامی بر انگیخته بودند، با تحریم نفتی امریکا مواجه شدند و امریکا بالاخره ورود مستقیم به جنگ به طرفداری از عراق، ضمن افزایش خسارات ایران، سرنوشت جنگ را رقم زد.

در نمودار (۴) مقدار زیان ایران به صورت مقدار تولید از دست رفته برآورد شده است. برای این منظور فرض شده است، مقدار تولید سرانه نفت ایران در غیاب جنگ حداقل باید معادل تولید سرانه در سال ۱۳۵۸ می‌بود. این فرض مبتنی بر پذیرش ادامه سیاست دولت موقت برای کاهش تولید و صادرات نفت در دوره ۱۳۶۷-۱۳۵۹ است. با این فرض تامین نیاز سرانه نفت خام در بازار داخلی و حداقل نیازهای ارزی کشور بدون توسل به جاه طلبی دوران قبل از انقلاب امکانپذیر می‌شود.


نمودار ۴- مقدار تولید واقعی، بالقوه و از دست رفته نفت خام ایران در جنگ (هزار بشکه در روز)

بر اساس مفروضات به عمل آمده در مورد تولید از دست رفته نفت کشور در دوره جنگ، هزینه فرصت از دست رفته کاهش تولید نفت برای دوره جنگ (به قیمت بازار جهانی نفت در سال‌های جنگ)، معادل ۵۲.۵ میلیارد دلار خواهد بود. با در نظر گرفتن حداقل نرخ بهره در بازار جهانی معادل ۳ درصد، ارزش حال این وجوه در سال ۱۴۰۲ معادل ۱۵۰.۸ میلیارد دلار می‌شود. اگر هزینه‌های واسطه‌ای تولید نفت برای هر بشکه ۵ دلار در نظر گرفته شود، ارزش افزوده از دست رفته به قیمت سال ۱۴۰۲ به ۱۱۹.۷ میلیارد دلار خواهد رسید.

تحول اجزای تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ایران در دوره جنگ (۱۳۶۷-۱۳۵۹) گویای آن است که بخش عمومی، ساختمان و خدمات بازرگانی بیشترین لطمه را از جنگ دیدند. بویژه سهم خدمات عمومی از تولید غیر نفتی کشور از ۳۶ درصد در سال اول جنگ به ۲۱.۸ درصد در سال پایان آن تنزل یافت. اگر ارزش مجموع تولید ناخالص غیر نفتی از دست رفته را در دوره جنگ به قیمت سال ۱۳۸۳ بر آورد کنیم در حدود ۱۲۹۲.۸ هزار میلیارد ریال خواهد شد. گفتنی است که برای این منظور فرض شده است در غیاب جنگ، تولید ناخالص داخلی سرانه می‌توانست در سطح سال ۱۳۵۸ ثابت و معادل ۱۶.۴ میلیون ریال باشد. بدیهی است که این مفروضات بسیار محافظه کارانه است. با توجه به این که در سال ۱۳۸۳ که مبنای این محاسبات است، قیمت بازار آزاد دلار امریکا قیمت تعادلی بوده و هر دلارمعادل ۱۶۶۵۰ریال ارزش داشته است، مجموع زیان از دست رفته بابت GDP غیر نفتی ایران به دلار سال ۱۳۸۳ در حدود ۷۷.۶ میلیارد دلار بر آورد می‌شود. گفتنی است که در این محاسبات از برآورد قیمت سایه تولید از دست رفته صرفنظر شده است. اگر ارزش حال مبلغ فوق را برای دوره زمانی (۱۴۰۲-۱۳۸۳) با نرخ بهره ۳ درصد محاسبه شود به رقم ۱۳۶.۱میلیارد دلار خواهیم رسید.


نمودار ۵: تولید ناخالص داخلی بدون نفت ( بالقوه، تحقق یافته و از دست رفته)
به قیمت ثابت سال ۱۳۸۳ (به میلیارد ریال)

بدین ترتیب مجموع ارزش تولید ناخالص از دست رفته در زمان جنگ، به قیمت ۱۴۰۲ به شرح زیر خواهد بود:

۱- ارزش روز تولید از دست رفته نفت خام......................... ۱۱۹.۷ میلیارد دلار
۲- ارزش تولید ناخالص داخلی غیر نفتی از دست رفته.......... ۱۳۶.۱ میلیارد دلار
جمع ارزش تولید ناخالص داخلی از دست رفته................... ۲۵۵.۸ میلیارد دلار

بدیهی است که در برآورد فوق، هزینه‌های مستقیم جنگ و هزینه تسلیحات جنگی منظور نشده است. این برآورد محتاطانه نشان می‌دهد که انزوای سیاسی ایران در سازمان ملل و عدم امکان استیفای حقوق ملت در شورای امنیت چه زیان هنگفتی متوجه منافع ملی کشور کرده است.

هزینه‌های اقتصادی انقلاب و جنگ در دهه اول انقلاب بر اساس شواهد غیر مستقیم در مقاله‌ای به قلم دکتر فرزانگان برآورد شده است [۱۸]. در این مقاله GDP مورد انتظار تحت سناریو نبود انقلاب و جنگ تخمین زده شده است. آنگاه بر اساس سنجش شکاف میان GDP سرانه تحقق یافته و مورد انتظار بر حسب دلار سال ۲۰۱۰، خسارت اقتصادی انقلاب و جنگ بر آورد شده است. یافته‌های این مطالعه گویای آن است که هزینه متوسط اقتصادی سالانه جنگ برای هر ایرانی در دوره ۱۹۸۸-۱۹۷۸ در حدود ۳۱۵۰ دلار امریکا بوده است. بیشترین مقدار این هزینه مربوط به سال ۱۹۸۱ بوده که معادل ۵۱۳۵ دلار به ازای هر نفر برآورد شده ست.

بعد از جنگ نیز همچون دهه اول انقلاب، سیاست خارجی خصمانه جمهوری اسلامی در قبال جهان خارج و کشورهای منطقه ادامه یافت و در خدمت نظامی گری، تقویت نیروهای نیابتی ایران درمنطقه و اقدام ایران در جهت دستیابی به توان هسته‌ای قرار گرفت. گویی که بهترین راه برای کسب مشروعیت داخلی نظام و حفظ امنیت ملی منحصرا از طریق تنش و تخاصم دایم با دنیای پیرامون قابل دست یابی است[۱۹].این راهبرد در ۳۵ سال گذشته، سهم مهمی در تفوق نیروهای نظامی در ساختار قدرت سیاسی جمهوری اسلامی داشته است.

—————————
[۱] - دکتر کاظم علمداری، چرا اصلاحات در ایران شکست خورد چاپ اول: خرداد ۱۳۸۷ شرکت انتشارات سایه ص ۱۱۶.
[۳] - دیپلماسی عبارت از هنر، علم و ابزارهایی است که از طریق آن ملت‌ها و گروه‌ها سعی می‌کنند ضمن حفظ روابط صلح آمیز خود با دیگران،، از طریق ارتقای مناسبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا علمی خود در راستای حفظ منافع خویش سامان دهند.
[۴] -Iraq-Iran War, Written and fact-checked by The Editors of Encyclopedia Britannica, Last Updated: Sep ۱۵, ۲۰۲۳ , Article History.
[۵] - Efraim Kash, Geopolitical Determinism: The Origins of the Iran-Iraq War, Middle east journal, Vol.۴۴, No ۲ (Spring, ۱۹۹۰, pp. ۲۵۶-۲۶۸, Middle East Institute.
[۶] - اکبر گنجی، نگاهی دیگر: خاطرات اکبر‌ هاشمی رفسنجانی و حذف روایت کشتار ۶۷ ۸(تیر ۱۳۹۰ - ۲۹ ژوئن ۲۰۱۱.
[۷] - تفصیل موضوع اخیر در خاطرات آیت‌الله منتظری و رنج‌نامه “احمد خمینی” که در سال ۱۳۶۸ انتشار یافت، توضیح داده شده است.
[۸] - در روزهای اولیهٔ انقلاب و استقرار دولت موقت، وزارت دفاع ملی دولت موقت پیشنهاد داد تا شورایی با عنوان شورای عالی دفاع ملی تشکیل شود. متعاقب این پیشنهاد هیئت وزیران در جلسهٔ ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ با تشکیل شورایی با همان عنوان موافقت کرد. سپس اساسنامه‌ای برای آن شورا تنظیم و آن اساسنامه نیز در دولت موقت به تصویب رسید. با آغاز جنگ هشت ساله با عراق، آِیت اله خمینی در پیامی به نیروهای مسلح، وظایف این شورا را مشخص‌تر بیان کرد.. به این ترتیب، فرماندهی جنگ نیز علاوه بر وظایف قانونی این شورا به آن محول گردید. پس از بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸، شورای عالی دفاع جای خود را به شورای امنیت ملی داد.
[۹] - به گفته ژرژ بنجامین کلمنسو Benjamin Clemenceau) ( George از سیاستمداران برجسته فرانسوی، که در سال‌های ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹ نخست وزیر فرانسه بود، ” امر جنگ مهم‌تر از آن است که به ژنرال‌ها واگذار شود”. امروزه در کشور‌هایی که با حاکمیت قانون اداره می‌شوند، این درک در قوانین و روال‌ها نهادینه شده است.
[۱۰] - باستانی، حسین، «چرا آیت‌اله خمینی خواستار اعدام فرماندهان مقصر جنگ شد؟»، BBC ۱ مهر ۱۳۹۳ - ۲۳ سپتامبر.
[۱۱] - به نقل از:
Geoff, Harris, (1997), Estimates of the economic cost of armed conflict: The Iran-Iraq war and the Sri Lanka civil. war.
[۱۳] - مرتضی شمس، سلاح نفت در جنگ تحمیلی-مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی,
[۱۴] -Amir Ahmadi, H (1987), Destruction and Reconstruction : A Strategy for the War Damaged Areas of Iran, Disasters, Vol.11, No ۲, pp. ۱۳۴-۱۴۷.
[۱۵] - روزنامه دنیای اقتصاد شماره ۴۹۹۰ تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۹۹ به نقل ایرنا.
[۱۶] - به نقل از پیوست قانو برنامه اول، ص ۱-۹ و ۱-۱۰.
[۱۷] - پیوست قانون برنامه اول، سال ۱۳۶۹، ص ۱-۵ و ۱-۶.
[۱۸] - Farzanegan, M. R. (2020). The Economic Cost of the Islamic Revolution and War for Iran: Synthetic Counterfactual Evidence. Defense and Peace Economics, ۳۳(۲), ۱۲۹–۱۴۹.
[۱۹] - در این مورد نگاه کنید به ماخذ زیر:
هادی زنوز، بهروز(۱۳۹۸)، تحلیل علل و پیامدهای تحریم‌های بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی در چارچوب اقتصاد سیاسی، تهران، نشر اقتصاد فردا.



نظر خوانندگان:


■ گزارش بسیار ارزشمندی است که کار زیادی برده است و جا دارد که به عنوان یک پژوهش پایه و جدی اما فشرده در زمینه اقتصاد سیاسی ایران به آن نگاه شود. نمودار تولید و صادرات نفت گزارش هم از دو نظر بسیار ارشمند است و باید به آن توجه شود. یکی آنکه اوج رشد اقتصادی درخشان دوران پهلوی پیش از از زمان افزایش چشمگیر در آمد نفتی یعنی در سال ۱۳۵۲ بوده است، و دیگر آنکه جمهوری اسلامی که در دوره کشورداری خود چندین برابر کل درآمد نفتی ایران از آغاز کشف نفت در ایران تا سال ۱۳۵۷ درآمد نفتی داشته است اقتصاد کشور و زندگی مردم را به وضعیت ورشکستگی کنونی کشانده است. با سپاس بسیار از جناب محزون.
بهرام خراسانی ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴


 



iran-emrooz.net | Fri, 18.07.2025, 12:17
چرا گفتگو برای صلح با جامعه مدنی اسرائیل؟

سعید پیوندی

چرا گفتگو برای صلح با جامعه مدنی، روشنفکران و دانشگاهیان اسرائیلی؟

چند روز پس از تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران نامه مشترکی منتشر شد به امضای ۲۳ دانشگاهی، روشنفکر و کنشگر ایرانی و اسرائیلی درمخالفت با جنگ، دفاع از آتش‌بس و صلح میان دو کشور(۱). در زمانی کوتاه بیش از ۲۴۰۰ نفر امضای خود را پای این بیانیه گذاشتند.

این اقدام مشترک هم سویه نمادین مهمی در عرصه عمومی داشت و هم امری کم سابقه بود. شاید زمان آن است که از خود بپرسیم چرا در همه سال‌های گذشته با وجود شدت گرفتن دامنه بحران و خطر جنگ، ما کمتر شاهد ابتکاراتی از سوی نیروهای صلح‌دوست و جامعه مدنی در راستای کاهش تنش‌ها میان دو کشور بودیم؟

در آن‌چه که به ایران مربوط می‌شود واقعیت این است که پس از سال ۱۳۵۷ جامعه مدنی، نیروهای سیاسی (أصول‌گرایان، میانه‌روها، اصلاح‌طلبان، بخشی از ملی-مذهبی‌ها و ملی‌گرایان، سکولارهای محور مقاومتی و ضد امپریالیست...)، نخبگان دانشگاهی و روشنفکری کمتر شاید به معنای حقوقی،سیاسی و یا پی‌آمدهای شوم و ویرانگر دشمنی کور و ایدئولوژیک با اسرائیل، شعار نابودی این کشور و یا دخالت‌های سپاه قدس با تشکیل نیروهای نیابتی کنار مرزهای اسرائیل توجه کردند. گویی برای بسیاری این سیاست‌ها اموری غیر قابل پرسش و حقیقت‌های قدسی نقدناپذیر بودند و کسی نمی‌بایست درباره آن‌ها چند و چون کند.

مسئله فقط سانسور و فشار حکومت نبود و کسانی به دلایل گوناگون با این سیاست‌ها هم‌دل بودند. یکی به توجیه ژئوپولیتیکی روی می‌آورد و جبر جغرافیایی، دیگری از اقتدار منطقه‌ای و به چالش کشیده شدن امریکا و اسرائیل احساس غرور می‌کرد و کسانی هم این رویکرد را برای امنیت ملی ضروری می‌دانستند.

این سکوت سنگین سی ساله جمعی (۲) در مشروعیت‌بخشی به روایت‌های حکومتی و نظامیان برای توجیه سیاست‌های ماجراجویانه و ایدئولوژیکی منطقه‌ای نقش داشت. کسی از هزاران قربانی سرکوب ناراضیان اسد توسط سپاه قدس در سوریه پیش از داعش و یا مشارکت فعال در متلاشی کردن دولت‌های ملی در عراق، لبنان و یمن و سیاست‌های خرابکارانه دیگر مانند بمب‌گذاری در مراکز یهودیان در آرژانتین سخنی به میان نمی‌آورد.

از این بدتر، ما شاهد بازتولید بدون نقد رتوریک و گفتمان حکومتی در زبان رایج سیاسی ایران هستیم. برای بسیاری نه فقط دولت اسرائیل یا نیروهای افراطی که خود کشور اسرائیل و شهروندان آن به شر مطلق تبدیل شدند. نامه‌ها، نوشته‌ها و تحلیل‌ها پر است از واژگانی که در گفتمان رسمی برای مشروعیت‌بخشی به پروژه نابودی اسرائیل و تداوم جنگ و خشونت تکرار می‌شود: “دشمن صهیونیستی”، “رژیم صهیونیستی”، “غده سرطانی”، “رژیم جنایتکار” “رژیم جعلی”...

گاه حتا کسی زحمت توجه به تفاوت میان جنبش صهیونیستی، یهودیان، دولت اسرائیل، شهروند اسرائیلی و یا صلح دوستان سکولار یا مذهبی اسرائیلی را به خود نمی‌دهد. در حالی‌که برای مثال بزرگترین جنبش صلح علیه سیاست‌های جنگ‌طلبانه نتانیاهو در خود اسرائیل وجود دارد.

در این گفتمان عبوس و پرخاش‌جویانه‌ای که بوی جنگ و نفرت می‌دهد هیچ روزنه و فضایی برای گفتگو و صلح وجود ندارد. در حقیقت بخش بزرگی از کسانی که با چنین واژگانی سخن می‌گویند پروژه‌ای برای صلح و پایان این چرخه شوم ندارند. گویی ایران و اسرائیل محکومند برای همیشه دشمن یکدیگر باشند و جنگ و خشونت تنهای دورنمای ممکن در منطقه ماست.

جامعه اما در برابر این سیاست‌های ضد منافع و امنیت ملی و ایدئولوژیک ج.ا. دچار بی‌حسی سیاسی نشد. از همان دوران جنبش سبز شعارهای پرمعنایی مانند “نه لبنان، نه غزه، جانم فدای ایران” و یا “فلسطین رو رها کن، فکری به حال ما کن”، نشانه وجدان نوپدیدی بود که از سوی شمار بزرگی از نخبگان و نیروهای سیاسی داخل ایران نادیده گرفته شد.شعارهای هوشمندانه در خیابان به رابطه میان سیاست‌های نظامی در منطقه و شیوه حکمرانی در داخل کشور توجه داشت.  این که بخشی از افکار عمومی ایران طرفدار اسرائیل شود و آرزو کند بمب‌های اسرائیلی انتقام آن‌ها را از رهبران جمهوری اسلامی بگیرد روی دیگر سکه دشمنی کور و لجوجانه با اسرائیل است.

آن‌چه درسرزمین‌های فلسطینی می‌گذرد و حوادث دردناک غزه، به ویژه کشتار کودکان و افراد غیرنظامی و ویرانی شهرها دل هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آورد. بسیاری با ارجاع به این جنایت‌ها و سیاست‌های تجاوزگرانه جناح‌های افراطی اسرائیل در صدد توجیه دشمنی ایدئولوژیک میان جمهوری اسلامی با این کشور برمی‌آیند.

بحران اسرائیل و فلسطین با جمهوری اسلامی آغاز نشده است. سیاست خارجی ایران در سال‌های پیش از ۱۳۵۷ حمایت سیاسی از مسئله فلسطین، مخالف آشکار با اشغال سرزمین‌های عربی در کنار حفظ رابطه عادی با اسرائیل بود. سیاستی که بسیاری از کشورهای عرب در چند دهه گذشته در راستای منافع ملی خود در پیش گرفتند.

چرخشی که پس از سال ۱۳۵۷ پیش آمد به دخالت عملی و نظامی ج.ا. در تنش سیاسی و ژئوپولتیکی میان اعراب و به ویژه فلسطینی‌ها با اسرائیل بود.

پرسشی که همه باید از خود بپرسیم این است که چرا ج.ا. از همان ابتدای حیات خود با شعار نابودی اسرائیل، آزادی قدس و یا دخالت نظامی و بمب‌گذاری پای ایران را گام به گام به میانه تنشی بی‌پایان کشاند که در چند صد کیلومتری مرزهای ما در جریان بود؟ چرا نظام اسلامی به مخالفت با پیمان کمپ دیوید و یا اسلو برای حل و فصل سیاسی بحران خاورمیانه برخاست و به صحنه‌گردان “محور مقاومت” و “جنگ جنگ تا پیروزی” تبدیل شد؟ چه کسی ماموریت نابودی اسرائیل را به رهبران جمهوری اسلامی داده است؟ دخالت‌های ایران در حمایت از اسلام‌گرایان افراطی چه آورده‌ای برای منافع ملی ایران وفلسطین و دیگر کشورهای منطقه داشته است؟

تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران و یا ترور هدف‌مند دانشمندان اتمی نقض آشکار قوانین بین‌المللی است. ولی سیاست نابودی اسرائیل، و دخالت‌های نظامی ج ا در منطقه و بردن سنگرهای دفاعی ایران به پشت مرزهای اسرائیل هم با قوانین بین‌المللی هم‌خوانی ندارد. از نظر اخلاقی و سیاسی ما نمی‌توانیم در برابر آن‌چه ج.ا. در منطقه و علیه اسرائیل انجام شده را با سکوت برگزار کنیم و خودمان را قربانی تجاوز “صهیونیسم” و امپریالیسم و بی تفاوتی جامعه جهانی به حقوق بین‌المللی بدانیم.

آن‌چه ج.ا. در منطقه انجام داده نه مشروع بوده است و نه متناسب با توانایی، امکانات و منابع کشور. ما توسعه و رفاه چند نسل از مردم کشورمان را به پای پروژه‌ای ضد صلح ریختیم که به عامل بحران‌ها و تهدیدی برای امنیت ملی ما تبدیل شد.

ایران برای بازگشت به مسیر توسعه و صلح راهی جز کنارگذاشتن سیاست‌های ماجراجویانه و ایدئولوژیک ج.ا. ندارد. همان‌گونه ‌که اروپایی‌ها پس از جنگ جهانی دوم برای پایان بخشیدن به چرخه باطل خشونت و نفرت درپی راه‌های صلح و تفاهم جمعی رفتند ما هم باید به جای ماندن در گذشته و توجیه آن‌چه بر سر ما آمد کاری برای آینده انجام دهیم. این کار می‌بایست شاید بسیار پیشتر آغاز می‌شد.

گام نخست ما برای گفتگو و صلح، مسئولیت‌پذیری و خوانش سنجشگرانه سیاست‌هایی است که به ج.ا. مربوط می‌شود و کنار گذاشتن داوری‌های یک‌طرفه و گفتگو با دیگری که ما او را امروز دشمن خود می‌دانیم. برای صلح پایدار و عادلانه‌ای در منطقه باید به بهانه شرایط جنگی و حفظ انسجام ملی دست از انکار مسئولیت دولت‌ها برداشت و رنج‌های دیگری را به رسمیت شناخت.

وقتی دولت‌ها بر طبل دشمنی و جنگ می‌کوبند این وظیفه نخبگان مستقل و جامعه مدنی است که به جای سکوت برای ترویج صلح و نقد منصفانه اما شفاف ماجراجوی‌های ژئوپولتیکی پا به میدان گذارند. گفتگو با اسرائیلی‌های صلح‌دوست و طرفداران صلح درسراسر منطقه انتخابی برای آینده و پایان بخشیدن به چرخه خشونت و نفرت است. برای صلح پایدار در منطقه و تبدیل آن به فضایی برای همکاری و توسعه باید ابتدا نیروی اجتماعی صلح را به وجود آورد.


(‍۱) اسامی امضا کنندگان ایرانی: تورج اتابکی، مهرزاد بروجردی، بهروز بیات، سعید پیوندی، احمد پورمندی، هادی زمانی، منصور فرهنگ، آرش عزیزی، رضا علیجانی، مهرانگیز کار، کاظم کردوانی، داریوش مجلسی، پروانه وحیدمنش
(۲) این سکوت البته همگانی نبود و کسانی از میان همکاران دانشگاهی یا کنشگران مدنی و روشنفکران و یا احزاب هم نقد خود به سیاست‌های منطقه‌ای حکومت را به گونه شفاف و با شجاعت در عرصه عمومی مطرح کردند.

کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed



نظر خوانندگان:


■ آقای پیوندی عزیز. مقاله شما حاوی نکات بسیار بااهمیتی است که در اساس و با اغلب قریب به اتفاق آنها موافقم. فقط دو نکته را اضافه کنم:
اول اینکه درابتدای مقاله خود نوشته‌اید که “... تجاوز نظامی اسرائیل به خاک ایران ...”. حتمأ توجه دارید که موضوع “تجاوز” بدون اما و اگر نیست. مثلا من فکر می‌کنم تجاوز را ج.ا. از طریق نیروهای نیابتی خود شروع کرد.
دوم اینکه به جامعه مدنی اسرائیل اشاره کرده‌اید. توجه دارید که نتانیاهو در یک انتخابات دمکراتیک، منتخب مردم است؟ و اینکه اغلب رای‌دهندگان اسرائیلی در روند چندین سال گذشته، دیده‌اند که راه‌حل میانه و صلح‌آمیز با امثال نیابتی‌ها آینده‌ای ندارد و لذا به “مشت آهنین” نتانیاهو رای می‌دهند؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ با سپاس از دکتر پیوندی عزیز که با این مقاله وزین، اهداف انتشار بیانیه مشترک روشنفکران ایرانی و اسرایئلی را پی گرفتند. امیدوارم که سایر عزیزان امضا کننده و اهل قلم ایرانی هم، با اقدامات مشابه به تنویر افکار عمومی، ذوب کردن یخ‌های کینه و بی‌اعتمادی میان دو ملت ایران و اسرائیل و غلبه برای دو بنیادگرایی ویرانگر یهودی و‌ مسلمان یاری نمایند.
با ارادت پورمندی


■ جناب پیوندی،
مقاله شما را خواندم و خوشحال شدم که شجاعت این را داشتید که به این موضوع بپردازید. من هم امضای خود را پای نامه مشترک گذاشتم. به باور من علت این که در همه این سالها و با وجود شدت گرفتن اسرائیل‌ستیزی جمهوری اسلامی، و البته جنایت‌های اسرائیل در غزه که به این بحران دامن زده است، که دست دوستی به نیروهای صلح‌طلب و یا جامعه مدنی دراز کنیم ریشه در باورهای کهنه، همان گونه که شما ذکر کردید، و دشمنی کور و ایدئولوژیک با اسرائیل دارد. این فرهنگ ریشه در هزاران سال مذهب مسیحی و اسلام دارد. امید است نوشته شما بتواند تابوهای فرهنگی در این رابطه را با چالش های بیشتر روبرو سازد و پنجره‌ای به دنیای جدید و خالی از تعصب و خشونت بگشاید. این آرزویی است که تحق اش نیازمند اصلاحات بنیادی در دیدگاه های فردی و اجتماعی است.
پیروز باشید، منیژه


■ جناب دکتر پیوندی گرامی درود بر شما. به جز یاد آوری درست جناب قنبری، من هم با نوشتار جنابعالی همسو هستم بویژه باتوجه به یادآوری دردمندانه خود شما: «.... از این بدتر، ما شاهد بازتولید بدون نقد رتوریک و گفتمان حکومتی در زبان رایج سیاسی ایران [دربارۀ اسرائیل] هستیم. برای بسیاری نه فقط دولت اسرائیل یا نیروهای افراطی که خود کشور اسرائیل و شهروندان آن به شر مطلق تبدیل شدند. نامه‌ها، نوشته‌ها و تحلیل‌ها پر است از واژگانی که در گفتمان رسمی برای مشروعیت‌بخشی به پروژه نابودی اسرائیل و تداوم جنگ و خشونت تکرار می‌شود: “دشمن صهیونیستی”، “رژیم صهیونیستی”، ......
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۹ تیرماه ۱۴۰۴


■ با سلام دوستان گرامی که لطف کردند پس از خوانهدن متن یادداشت گذاشتند. در پاسخ آقای قنبری عزیز باید بگویم اگر به متن برگردید به روشنی به مسئولیت ایران از سال‌های دور اشاره شده است. در حقیقت اگر منصف باشیم باید بگوئیم که این ایران بود که با سماجت و لجاجت مثال زدنی به دنبال تنش و دشمنی با اسرائیل بود و آتش بحران از آنجا روشن شد. در مورد ساختار دمکراتیک نظام حکمرانی اسرائیل نظر شما کاملا درست است. نتانیاهو رای اکثریت نسبی را در پارلمانی دارد که در یک انتخابات آزاد و رقابتی بر سر کار آمده است. اسرائیل از این نظر به کشورهای دیگر منطقه قابل مقایسه نیست. به همین خاطر هم در متن نقد اصلی متوجه سیاست جنگ طلبانه است و از نبود دمکراسی سخنی در میان نیست.
با دوستی و مهر س پیوندی





iran-emrooz.net | Wed, 16.07.2025, 20:55
انتقاد به بیانیه حمایت از طرح سیاسی موسوی

اسفندیار طبری

اخیرا حدود ۸۰۰ کنشگر سیاسی در بیانیه‌ای از نظر میر حسین موسوی برای همه‌پرسی آزاد برای تدوین قانون اساسی جدید حمایت کرده‌اند. در این بیانیه از قول موسوی ذکر شده، که «دفاع ملی در برابر تجاوز بیرونی نمی‌‌تواند بهانه‌ای برای تداوم سیاست‌های غلط داخلی باشد». باید از این دوستان پرسید: کدام دفاع ملی؟ ظاهرا این افراد هنوز در خواب و‌ خیال جنگ علیه عراق هستند، که ‌در آن زمان «دفاع ملی» به مقابله با حمله خارجی پرداخت. و ظاهرا این دوستان از واقعیت‌های درون ایران به کلی عقب افتاده‌اند، که از «دفاع ملی» سخن می‌گویند. از این بگذریم. انتقاد اصلی من بر حمایت این بیانیه از طرح موسوی به عنوان «گام نخست و ضروری برای عبور از شرایط بحرانی کنونی» است: «همه‌پرسی آزاد جهت تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید»!

این دسته از اپوزیسیون به این نتیجه رسیده که به واقعیت پیوستن چنین ضرورتی در چارچوب همین نظام می‌تواند به نفی نظام، یعنی سیستم ولایتی و دینی شود! به نظر می‌آید که این افراد همچون یک سیستم هوشمند دچار‌ هالوسیناسیون شده‌اند!

چگونه یک همه‌پرسی آزاد و موفق در چارچوپ چنین نظم‌و‌نظامی ممکن است و چگونه چنین نظامی منافع خود را در نفی خود خواهد دید؟ پس از نیم قرن حکومت اسلامی، چنین خوشبینی نسبت به رژیم تهمت بزرگی به مردم ایران است. اکثریت مردم ایران این نظام را نمی‌‌خواهند و از موسوی هم گذشته‌اند که از وجود «نظام» جمهوری اسلامی همیشه حمایت کرده است. او در همان زمان جنبش سبز از ادامه تظاهرات‌ها خودداری کرد، زیرا نظام ج. ا. آن را ممنوع کرد. اگر در همان زمان اعتراض‌های خیابانی ادامه می‌یافت، احتمالا امروز شرایط بهتری داشتیم. او با سکوت و‌ احترام به قانون در آن زمان، موج سرکوب رژیم را فراهم آورد.

همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.

در بررسی بحران‌های سیاسی و ضرورت تشکیل نظام‌های دمکراتیک، تحلیل هانا آرنت، فیلسوف سیاسی قرن بیستم، می‌تواند راهگشا باشد. آرنت به‌وضوح بر اهمیت «قدرت» و «مشارکت» تأکید دارد و این دو را مفاهیمی بنیادین در ساحت سیاسی به شمار می‌آورد. او تفاوت بارزی بین قدرت و خشونت قائل است و به این نکته تأکید دارد که قدرت تنها در فضایی عمومی و از طریق عمل جمعی به وجود می‌آید. در این راستا، بحران‌های کنونی تنها با ایجاد فضایی آزاد برای گفتگو و تعامل می‌تواند حل و فصل شود.

آرنت مفهوم «فضای عمومی» را به عنوان مکانی برای تبادل نظر و ظهور قدرت جمعی معرفی می‌کند. اگر نهادهای دینی بر فضای سیاسی تسلط داشته باشند، فضای عمومی مسدود می‌شود و امکان مشارکت واقعی کاهش می‌یابد. در این فضا، آرای عمومی و نظرات به حاشیه رانده می‌شوند و بدین ترتیب، خواسته‌های واقعی جامعه نمی‌تواند در فرآیند تصمیم‌گیری منعکس شود.

از چنین دیدگاهی تشکیل یک دولت انتقالی ضروری است. چنین دولتی می‌تواند شرایط لازم برای برگزاری همه‌پرسی آزاد را فراهم سازد. دولت انتقالی به‌عنوان سازوکاری است که می‌تواند در مدت کوتاهی، نهادهای لازم را پایه‌گذاری کرده و از خشونت و تضاد جلوگیری کند. این دولت باید به نهادهای غیرمتمرکزی منجر شود که بتوانند به نوعی مستقل از نهادهای دینی عمل کنند.

آرنت همچنین بر اهمیت ایجاد زیرساخت‌های دمکراتیک تأکید دارد. همه‌پرسی آزاد نه‌تنها باید در فضایی عاری از نفوذ نهادهای دینی برگزار شود، بلکه باید به‌دوراز هرگونه فشار و تهدید صورت گیرد. این همه‌پرسی نهایتاً می‌تواند منجر به تشکیل مجلس مؤسسان شود که نمایندگان واقعی مردم را به تصویر بکشد.

در نهایت، مسیر عبور از بحران‌های کنونی بر مبنای منطقی است که آرنت آن را تشریح کرده است: ایجاد یک دولت انتقالی قوی و مستقل، و فراهم کردن فضایی عمومی برای مشارکت آزاد و فعال جامعه که بتواند در نهایت به یک نظام دمکراتیک و عادلانه منجر شود. بدون این مراحل، ادامه وضعیت کنونی تنها به تشدید بحران‌ها و نارضایتی‌های اجتماعی خواهد انجامید.

بنابر این پیشنهاد من این است، این کنشگران عزیز به جای این شعار‌ها و بیانیه‌های بی ارزش و تو خالی، هر چه سریعتر به یک هم فکری و تبادل برای تفاهم بر یک دولت انتقالی که مورد حمایت تمامی قشر‌های اجتماعی و سیاسی باشد، بپردازند.



نظر خوانندگان:


■ با درود به آقای طبری، آیا شما مطلع از وجود یا شکل گیری چنین “دولت انتقالی” هستید؟ آیا زمینه های فکری و سازمانی چنین دولتی مورد توافق (نسبی) اپوزسیون قرار گرفته و مردم ایران اطلاع از آن و آمادگی در حمایت از آن دارند؟ در غیر این صورت آیا درست است که حرکت اخیر را، که در حال حاضر تنها حرکت کنشگرانه است، تخطئه کنیم و به دولت انتقالی که باید بدنبال از هم پاشی نظام پلیسی امنیتی بر قرار شود دل خوش کنیم؟ دولتی که در شرایط کنونی تنها می‌تواند از آستین یک شعبده باز خارج شود؟ پوتین، نتانیاهو یا دیگران و یا همه؟
من نیز تصور نمی‌کنم بیانیه مذکور بی‌عیب و نقص باشد. اما مفهوم کنشگری را بجا می‌آورد و مهم‌تر آنکه، جدا از مضمون سطور این بیانیه، همینکه ۸۰۰ فعال سیاسی اتحاد کلامی خود را به نمایش بگذارند و چشم انداز گامی بسوی تغییر را مطرح کنند، مثبت است و کمک به ذوب یخ جنبش می‌کند که جمهوری اسلامی بعد از جنگ ۱۲ روزه از آن بهره می‌برد و اختناق بیشتر به مردم تحمیل میکند.
موفق باشید، پیروز.


■ اسفندیار عزیز! از دیدن یادداشت تو بسیار متاسف شدم، نه فقط به خاطر نگاهت به راهبرد «گذار»، که به آن اشاره خواهم کرد، بلکه به خاطر دروغی که به موسوی بسته‌ای! تو می‌نویسی: «موسوی در همان زمان جنبش سبز از ادامه تظاهرات‌ها خودداری کرد، زیرا نظام ج. ا. آن را ممنوع کرد. اگر در همان زمان اعتراض‌های خیابانی ادامه می‌یافت، احتمالا امروز شرایط بهتری داشتیم. او با سکوت و‌ احترام به قانون در آن زمان، موج سرکوب رژیم را فراهم آورد.»
این یک دروغ بزرگ و تحریف خشن تاریخی است که در مقابل چشم همه ما که هنوز زنده‌ایم، جریان یافت. موسوی از قانون نظام عبور کرد و بر خلاف تایید شورای نگهبان و تنفیذ خامنه‌ای، پای به خیابان گذاشت و اتهام اصلی او هم از نگاه خامنه‌ای «اردوکشی خیابانی» بود. او هرگز از سبزها نخواست که خیابان‌ها را ترک کنند و بهترین دلیلش فراخوان به تظاهرات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، در حمایت از بهار عربی، بدون مجوز حکومت بود که به یک حضور و برآمدبزرگ سبز ها و دستگیری و آغاز حصر خانگی موسوی منجر شد. البته موسوی با شناخت کامل نسبت به ساختار قدرت و تعادل قوا، آنقدر کودک سیاسی نبود که مثلا تظاهرات چند میلیونی ۲۵ خرداد را به سمت خیابان پاستور یا رادیو تلویزیون هدایت کند . معنی این کار رفتن به سمت قتل عام ده ها هزار نفر و یک انقلاب قهرآمیز و شکست خورده می بود. البته از همان رمان تا همین امروز، کودکان سیاسی اینور آب، که کنار گود نشسته اند، موسوی را شماتت می کنند که چرا در ۲۵ خرداد فرمان آتش نداد! آنها نفس شان از جای گرم در می آید و همچنان ستایشگر « قهر انقلابی » هستند و جان مردم برایشان ، در مقابل « انقلاب» اهمیتی ندارد.
و اما در مورد نظریه گذار خشونت پرهیز، به گمانم، من نباید برایت که همه نمونه ها را مطالعه کرده ای کلاس بگذارم و زیره به کرمان ببرم. کافی است که فقط به نمونه های آفریقای جنوبی، لهستان ، شیلی و انقلاب بهمن خودمان نگاهی بیندازیم تا درک کنیم که فرمول لنینی انقلاب، یعنی «به ترتیب، اول قیام، بعد دولت موقت، و سپس مجلس موسسان» تنها راه تحول نیست. تو در اتحاد جمهوریخواهان بوده‌ای و در بسیاری از مباحثات مربوط به گذار حضور داشته‌ای و دقیقا می‌دانی که صحبت بر سر چیست. این سخن تو که «همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.» همان طور که پیروز اشاره کرد، تا وقتی معلوم نشود که این «دولت موقت» چگونه پدید آمده است، یک ابهام بزرگ دارد. استناد به هانا آرنت هم، نه تنها بدرد رفو کردن این سوراخ نمی‌خورد، بلکه نشان می‌دهد که اتفاقا حق با ما و موسوی است. تو به نقل از آنت می‌نویسی: «در این راستا، بحران‌های کنونی تنها با ایجاد فضایی آزاد برای گفتگو و تعامل می‌تواند حل و فصل شود.آرنت مفهوم «فضای عمومی» را به عنوان مکانی برای تبادل نظر و ظهور قدرت جمعی معرفی می‌کند.»
جالب است که تو حرفش را می‌زنی و وقتی موسوی آنرا در فضای عمومی بسیار تنگ ایران طراحی و اجرا می‌کند، به‌جای تشویق و حمایت طلبکار می‌شوی! موسوی در توضیح طرح سه ماده‌ای خود، در بیانیه درخشان ۱۵ بهمن می‌نویسد: «از آن مبرم‌تر، چگونه به توانایی‌مان برای عبور از این مرحله ایمان بیاوریم. مثلاً نگاه کنیم که نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در می‌آورد و او را به واکنش وا خواهد داشت. زیرا مأوای اقتدار مردماند. اقتدار در سلاح و سرکوب نیست، بلکه در همراهی ملت است، همان ملتی که اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد، ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو می‌ریزد.» بله! او دقیقا دنبال تسخیر فضای عمومی و همان کاری است که آرنت می گوید. از نگاه ما ـــ که من موسوی را یکی از همین «ما» می‌دانم ـــ نهادی که باید رفراندم را برگزار کند از دل همین تسخیر فضای عمومی در می آید و بر خلاف تصور اصلاح طلبان و بر اندازان ، رفراندم نه در «این نظام» و نه در «آن نظام» اتفاق می افتد، بلکه پلی است که فضای عمومی تسخیر شده، برای عبور مسالمت آمیز از این نظام به آن نظام می سازد. فهم این نظریه نباید برای یک دانش آموخته فلسفه تا این حد دشوار باشد.
احمد پورمندی



■ احمد عزیز، شما مدعی هستید که موسوی نه‌تنها از قانون نظام ‎عبور کرد، بلکه خواستار تداوم اعتراضات بود. اما این دفاع با گزینش موردی و برجسته‌سازی چند رفتار نمادین انجام می‌شود و از تصویر کلی عملکرد موسوی در بزنگاه‌های تاریخی غافل می‌ماند. به‌ویژه، موضع موسوی پس از روزهای ابتدایی جنبش سبز، مبهم، محافظه‌کارانه و گاه سکوت‌آمیز بود. او هیچ‌گاه از مردم نخواست تا در برابر سرکوب، سازمان‌یافته و پیوسته در خیابان بمانند، بلکه رفتار او نشانه‌ای از تعلیق مبارزه و ترجیح به «اصلاح درون‌سیستمی» بود.
‎در واقع، بیانیه‌های موسوی عمدتاً گنگ، اخلاقی و بدون فراخوان صریح به کنش جمعی پایدار بودند. تظاهرات ۲۵ بهمن هم، بیشتر واکنشی احساسی به فضای جهانی بود، نه بخشی از یک استراتژی منسجم مبارزاتی. ‎سؤال کلیدی اینجاست: آیا موسوی در مقام یک رهبر سیاسی، برنامه‌ای روشن، سازمان‌یافته و ادامه‌دار برای هدایت جنبش ارائه داد؟ ‎پاسخ منفی است.
شما با نگاهی «نخبه‌گرایانه» و تمسخرآمیز، منتقدان موسوی را «کودکان سیاسی این‌ور آب» می‌نامید. این حمله‌ی شخصی که مدعی است منتقدان فقط چون در خارج از کشورند، صلاحیت نقد ندارند، نه استدلال است و نه اخلاقی. نقد یک ایده، به موقعیت جغرافیایی و زیست‌جهان گوینده وابسته نیست. اگر کسی از بیرون، استراتژی‌های شکست‌خورده را بهتر می‌بیند، باید حرفش شنیده شود، نه تحقیر. ‎همچنین شما به‌شکل خطرناکی می‌کوشید همه‌ی خواهان تغییر ساختاری را «قهرطلب» و بی‌توجه به جان مردم جلوه دهد، گویی که مطالبه‌ی عدالت و تغییر ساختار، الزاما به معنای خواستار خشونت است. این مغالطه‌ی دوگانه‌سازی کاذب است: یا تسلیم‌پذیری موسوی، یا انقلابی‌گری خون‌بار.
شما به هانا آرنت استناد می‌کنید، اما دقیقاً در خلاف جهت مضمون نظریات او حرکت می‌کند. آرنت، «فضای عمومی» را نه صرفاً به‌معنای حضور در خیابان، بلکه به‌عنوان میدان گفت‌وگوی آزاد، تنوع دیدگاه، و شکل‌گیری کنش جمعی آگاهانه تعریف می‌کند. ‎در حالی که موسوی، در یک ساختار تمامیت‌خواه، بدون هیچ ساختار اجتماعی و نهادی آزاد، صحبت از «سامان نو» می‌کرد اما هیچ مکانیسمی برای گفت‌وگو، تضمین مشارکت، یا نمایندگی جریان‌های مختلف ارائه نداد.
‎شما نمونه‌هایی مانند آفریقای جنوبی و لهستان را مثال می‌زند، اما عمدتاً تفاوت بنیادین ایران را نادیده می‌گیرد:
* در لهستان، جنبش همبستگی، اتحادیه‌ای سراسری با ساختار مشخص بود؛
* در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا با انسجام درونی، حمایت بین‌المللی و مقاومت پایدار روبه‌رو بود.
‎اما در ایران، جنبش سبز نه ساختار تشکیلاتی داشت، نه رهبری جمعی، نه پایگاه اجتماعی پایدار و نه حمایت بین‌المللی مؤثر. اینکه تصور شود با چند بیانیه‌ی موسوی و «تسخیر فضای عمومی» می‌توان به رفراندومی گذار رسید، در خوشبینانه‌ترین حالت، یک رویاپردازی آرمان‌گرایانه و در بدبینانه‌ترین شکل، فریب توده‌هاست.
‎ شما می‌نویسد: «نهادی که باید رفراندوم را برگزار کند از دل همین تسخیر فضای عمومی درمی‌آید.» ‎این دقیقاً معادل است با گفتن: «از دل خلأ، نهاد درمی‌آید.» هیچ پاسخ مشخصی به پرسش حقوقی و سیاسی داده نمی‌شود که:
* کدام نیروی مشروع، این نهاد را می‌سازد؟
* چگونه قدرت اجرایی و منابع آن را فراهم می‌کند؟
* و چگونه این فرآیند از مسیر سرکوب نظام می‌گذرد بدون خشونت یا حمایت بین‌المللی؟
پس از این همه سال‌ها لازم است، که به نقد جدی جنبش سبز بپردازیم و از اسطوره سازی شخصیت پرستی پرهیز کنیم!
طبری


■ جناب اسفندیار طبری
نگارنده در اینجا بارها نظر خود را در مورد همه پرسی نوشته‌ام و با شما و تمام دوستان که به حکومت فاشیستی ولایت فقیه اطمینان ندارند همراه و همسو هستم. بدون هیچ تردیدی از زمان تشکیل «اتحاد جمهویخواهان ایران» به راه سوم باور دارم. یعنی؛ نه پادشاهی ساقط شده در سال ۵۷ که با اختناق سیستماتیک و ۲۵ ساله جامعه را به بحران کشاند. نه حکومت اسلامی که در همان دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی نشان داد که دگر اندیشان را بر نمی‌‌تابند. راه سوم حکومت جمهوری پارلمانی با شرکت نمایندگان آحاد مختتلف مردم از سراسر کشور می‌باشد.
وقتی شما می‌نویسید: ” همه‌پرسی، مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید، تنها با روی کار آمدن یک‌دولت انتقالی ممکن است.” از مطلق سازی شما تعجب می‌کنم که [امکان] همه پرسی و تدوین قانون اساسی جدید را مطلق و [تنها] با روی کار آمدن [یک دولت انتقالی] منوط می‌کنید. چرا؟
نمی دانم چگونه به این نظریه رسیده اید. ممکن ست تحلیل شما از ساختار حکومت تمامیت خواه اسلامی طوری باشد که برای شما هیچ امیدی برای تغییر توازن قوا در ایران بین حکومت فاشیستی و نیروهای مخالف و جنبش مردمی باقی نمی‌‌گذارد. همین بمباران‌ها ، یا دخالت جیمی کارتر در سال ۵۵ و دیگر محرک‌ها همه چیز را بهم می‌ریزد.
نگارنده قبلا هم به نمونه‌های دیگری در جهان از جمله حکومت نظامی ژنرال آگوستی پینوشه پرداخته‌ام که با وجود دکترین جیمی کارتر در مورد رعایت حقوق بشر در ایران ، شیلی و نیکاراگوئه..
صحبت‌های کارتر در ایران و نیکاراگوئه تاثیرات شدیدی داشت که به انقلاب منتهی شد. ولی ژنرال پینوشه به اجرای همه پرسی در ۱۹۸۰ روی آورد و از مردم پاسخ «آری» برای ادامه ی ۱۰ سال حکومت نظامی گرفت.
در سال ۱۹۸۹ نیروهای سیاسی مخالف و منقد حکومت نظامی پینوشه جبهه به نام «NO» تشکیل داده و با تمام تضعییقات و حتی سرکوب خونین در همه پرسی دوم شرکت کردند و به ادامه ی و تمدید مجدد برای ۱۰ سال دیگر نه گفتند. ژنرال پینوشه در همان شب که نتایج انتخابات اعلام شد به رهبر جبهه «NO» تبریک گفت و دست داد و به پادگان بازگشت. ( فیلم مستند «NO» تمام تلاش‌های نیروهای مخالف حکومت نظامی را نشان می‌دهد)
حکومت کودتای نظامی ۱۹۷۳ شیلی با انقلاب کنار نرفت.ولی با تمام سوابق سیاهی که ژنرال پینوشه و کودتای خونین و جنایت‌ها او در پیشانی تاریخ حک کرده ست. تلاش آزادیخواهان در شیلی و همگرائی آنها و نسل‌های بعداز کودتا دو همه پرسی به حکومت پینوشه تحمیل کرد.
بیاد دارم که در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ که موضوع دیوار برلین و فروپاشی شوروی و کشور‌های اروپای شرقی دیگر خبرها را تحت الشعاع قرار داده بود. کنار رفتن ژنرال پینوشه بازتاب چندانی نداشت.ولی از آن سال تا امروز مردم شیلی بارها در انتخابات و همه پرسی برای تغییر قانون اساسی شرکت کرده‌اند و بر خلاف ایران که هر حکومتی به قدرت رسیده خیلی راحت با سرکوب دیگران «مجلس« خودش را راه انداخته و هر«قانون» را نیز به اسم «مجلس» توسط عمّال خود اجرا کرده ست.
به باور من باید از این بحث و بیانیه‌ها توجه مردم را به کاهبرداری‌های تاریخی و به خصوص همین ۴۷ سال معطوف نمود که ما باید خود را برای یک فرآیند طولانی و انتخابات واقعی آماده کنیم.
اگر نحله‌های مختلف فکر ی و سیاسی و احزاب آزاد نباشند و نتوانند در مورد همه پرسی، انتخابات ، قانون اساسی در رسانه‌ها بحث و گفتگو کنند. می‌شود همان کاهبرداری‌های بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و بعداز انقلاب ۲۲ بهمن ۵۷ که اقلیتی در این حکومت‌ها برای میلیونها نفر قانون اساسی و قوانین ملی و اسلامی را نوشتند که خودشان هم به انها پای بند نبودند و نیستند.
آقای اسفندیار طبری گرامی مشکل ما «دولت انتقالی »نیست. مشکلات ما زیاد ست و مهترین آن این ست که فکر می‌کنیم برگزاری همه پرسی و تدوین قانون اساسی کار ساده‌ای ست و همه چیز درست میشه.
مگر فکر کنیم که به مثل ذهن مردم شیلی به ذکاوت ما ایرانیان نمیرسند که سالهاست برای تدوین قانون اساسی تلاش می‌کنند. نه ! ما باید به این فکر کنیم که در شیلی پارلمانتاریسم دوباره مانند قبل از کودتای ۱۹۷۳ برگشته و مردم با احزاب راست و چپ و میانه و مسیحی و....برای ترقی کشور و خوشبختی خود تلاش می‌کنند.
ما باید گفتمان همه پرسی و قانون اساسی را بین توده‌های میلیونی ببریم.
با احترام کامران امیدوارپور


■ اسفندیار عزیز!
۱- نوشته‌ای: «رفتار او ( موسوی). نشانه‌ای از تعلیق مبارزه و ترجیح به «اصلاح درون‌سیستمی» بود.» این، بیان «نیمی از حقیقت« و نشانه عدم درک راهبرد گذار خشونت پرهیز است. موسوی از امکانات درون سیستمی ، برای عبور از این محدوده، استادانه استفاده کرد. از امکان درون سیستمی استفاده کرد و کاندیدای ریاست جمهوری شد، اما در درون سیستم متوقف نشد و با « رای من کو؟ » همگام با مردم، پا به خیابان و خارج از سیستم گذاشت. هیچ فاکتی که اتهام « تعلیق مبارزه» را پشتیبانی کند، وجود ندارد. برعکس، سبز‌ها نزدیک به یک سال در میدان بودند. یک سال مبارزه بی وقفه را نمی‌‌توان به « چند حرکت نمادین » فرو کاست.بله ، جنبش سبز نتوانست به هدف اعلام شده خود یعنی ابطال انتخابات، دست پیدا کند. اما، پیروزی هزار پدر دارد و شکست همیشه یتیم است! جنبش سبز،اگر در دستیابی به هدف سیاسی اولیه خود ناکام ماند، اما از یک جنبش انتخاباتی بسی فراتر رفت، به جنبشی بزرگ تر و برگ زرینی در تاریخ ایران و منطقه بدل شد و فصل نوینی را در تاریخ ایران گشود. بزرگ ترین پیروزی آن ارائه یک الگوی جدید و پیروزی اخلاقی بود. ج.ا. در جنبش سبز، از نظر اخلاقی شکست خورد و سند مرگ خود را امضا کرد. این را در کنار عشق پرشور و شعور جوانان سبز، مدیون ایستادگی و درایت موسوی هم هستیم.
۲- همه سیاسیون اینور آب کودکان سیاسی نیستند. من که خودم اینور آبم، حداقل خود را کودک سیاسی نمی‌‌دانم. اما به ضرس قاطع می‌گویم که حمله به موسوی از این راویه که چرا از مبارزه خشونت پرهیز عبور نکرد و چرا در ۲۵ خرداد، راهپیمایی سکوت را به قیام بدل نکرد، در بهترین حالت، نشانه عدم بلوغ و کودکی سیاسی است.
۳- نوشته‌ای: «آیا موسوی در مقام یک رهبر سیاسی، برنامه‌ای روشن، سازمان‌یافته و ادامه‌دار برای هدایت جنبش ارائه داد؟ ‎پاسخ منفی است.» نه! پاسخ منفی نیست! موسوی با شعار « اجرای بی تنازل قانون اساسی» وارد یک مبارزه درون سیستمی شد تا فصول تعطیل شده مربوط به حقوق ملت در قانون اساسی را از تعلیق خارج کند و اگر نشد، آنرا بر سر خامنه‌ای بکوبد و کوبید! ۱۷ بیانیه موسوی و در نهایت، بیانیه ۱۷ که به منشور جنبش سبز معروف شد، نشان می‌دهند که موسوی از یک راهکار منسجم برخوردار بود و تنها چیزی که به او نمی‌‌چسپد، «بی برنامگی» است. روزی هم که به حصر ناجوانمردانه خانگی رفت ، فقط یک جمله گفت ، ولی به آن یک جمله وفادار ماند: صبر و استقامت! او نماد سخن خویش شد و با صبر و استقامت، شمع جنبش سبز را روشن نگه داشت. با خیزش زن-زندگی-آزادی ، در ستایش از آن، به خروش آمد و بی واهمه‌ای، پایان دوران تلاش برای « اجرای بی تنازل قانون اساسی» و ضرورت عبور از آن را اعلام کرد امروز هم جز برنامه سه ماده‌ای او، هیچ طرح راهبردی جدی دیگری که مبتنی بر نظریات مربو ط به گذار خشونت پرهیز باشد، روی میز سیاست ایران نیست. طرح‌های مجاهدین و پهلویست‌ها که بر جلب حمایت خارجی و سرنگونی از این طریق، متکی هستند، در جنگ ۱۲ روزه بیش از پیش رسوا شده‌اند. اگر تو طرح دیگری را می‌شناسی، لطفا به روی میز بگذار!
۴- من از تو پرسیدم که این «دولت موقت یا انتقالی» مورد نظرت، چگونه تشکیل می‌شود؟ به جای پاسخ، سوال را با سوال مواجه کردی! اشکالی ندارد. من تکرار می‌کنم و امیدوارم که تو هم به سوالم جواب بدهی. ما بر آنیم که با مطالبه رفراندم قانون اساسی، فضای عمومی را پر و تسخیر کنیم و حکومت را در گوشه رینگ وادار به انتخاب بین فروپاشی و تسلیم کنیم. هم اکنون در کشور سه دسته از جنبش‌ها جریان دارند:اول-جنبش امتناع که بر عدم همکاری با حکومت مبتنی است و در دو انتخابات اخیر وزن خود را نشان داد. دوم- جنبش‌های اجتماعی که دو جنبش علیه حجاب اجباری و جنبش برای دستیابی به اطلاعات در مرکزشان قرار دارند و سوم- جنبش‌های مطالباتی اقشار وسیع جامعه از کارگران تا معلمان و بازنشستگان ! به باور من ، جنبش رفراندم می‌تواند این مثلث را به مریع تبدیل و محاصره حکومت را تکمیل کند.
۵- در رابطه با نهادی که باید رفراندم را برگزار کند سه پرسش مهم را پیش کشیده‌ای:
* کدام نیروی مشروع، این نهاد را می‌سازد؟
* چگونه قدرت اجرایی و منابع آن را فراهم می‌کند؟
* و چگونه این فرآیند از مسیر سرکوب نظام می‌گذرد بدون خشونت یا حمایت بین‌المللی؟
اول- نمی‌‌دانم منظورت از « مشروع» چیست، اما تصور می‌کنم که اگر میلیون‌ها ایرانی خواستار رفراندم شوند، مشروعیتش را از خودشان می‌گیرند و نهادش را هم به راحتی خلق می‌کنند، چه با نظارت جهانی و چه بدون آن ! مهم تبدیل شدن از افراد پراکنده به « جمعیت» است و ید الله مع الجماعه ! جمعیت خدای تغییر است! از دل «جمعیت» همه جور منابع و قدرت اجرایی سبز می‌شود. نگران نباش!
دوم- وقتی با رفراندم به « جمعیت» تبدیل شویم، دستگاه سرکوب دوام نمی‌‌آورد، همانطور که در بقیه کشور‌ها دوام نیاورد و همانطور که در بهمن ۵۷ ، پودر شد و به هوا رفت. سرباز و پاسدار هم آدم و فرزندان آدم‌های دیگرند. ذوب می‌شوند.
۶- در مورد ضرورت نقد جنبش سبز و تاکید درست تو، ۱۵ سال است که به این کار مشغولیم و ضمن نقد، لازم است با تخریبگران هم مقابله کنیم.
۷- در مورد اسطوره سازی و شخصیت پرستی، من نمی‌‌توانم نقش شخصیت‌ها در تاریخ را ، بویژه در کشور‌هایی که احزاب ریشه دار وجود ندارند، نادیده بگیرم. گاندی، نهرو، ماندلا، مصدق و موسوی حاصل تولید انبوه ماشین‌های تولید مثل نیستند. پروفیل‌هایی هستند که در طول زمان و در متن مبارزات مردم، ورز می‌خورند و شکل می‌گیرند. چه دلیلی وجود دارد که قدر سرمایه‌های اجنماعی و نمادین خود را به بهانه پرهیز از شخصیت پرستی ندانیم؟ در مورد موسوی ، خطر کدام شخصیت پرستی ما را تهدید می‌کند؟ از ناحیه کسی که هرگز حاضر نشد عنوان رهبر جنبش سبز را بپذیرد، دهه هشتم و نیمی از دهه نهم عمرش را در خلوت زندان خانگی سپری کرد و حسرت یک آخ را بر دل حکومت گذاشت و حالا خورشید عمرش به لب بام رسیده، کدام خطر استالین شدن ما را تهدید می‌کند؟ درد ملت ما این نیست که گرفتار شخصیت پرستی هستیم. درد ما بیشتر بیماری « نخبه کشی» است. همین الان نگاهی به فضای مجازی بینداز تا ببینی که چطور « عرزشی »‌های شاهی، چپ، ولایی و ناسیونالیست به هزار بهانه به جان موسوی افتاده‌اند تا مبادا به خطری در مقابل بت‌های آنهابدل شود. نگرانی نسبت به خطر ابتلا به کیش شخصیت لازم است، اما نگرانی بیشتر باید متوجه بیماری ملی نخبه کشی باشد.
پورمندی



■ آقای پورمندی عزیز. چه می‌شد اگر میرحسین موسوی نتایج انتخابات را قبول می‌کرد؟ و با اتکا به حدود ۲۵ درصد آرا که رسما اعلام شده بود، چهار سال بعد دوباره وارد میدان انتخابات می‌شد؟ حالا که خوشبختانه در این بحث، سیاست موسوی زیر ذره بین قرار گرفته، خوبست از خود بپرسیم آیا “رای من کو؟” و همگام با مردم، پا به خیابان و خارج از سیستم گذاشتن، راه درستی بود؟ همان موقع، من نظرم این بود که موسوی باید موقعیت خود را در درون «سیستم انتخابات» تثبیت کرده و هواداران خود را برای پیروزی بعدی در انتخابات هدایت کند. با اتکا به رای خود، هم می‌توانست از سد «رد صلاحیت» بگذرد و هم می‌توانست با کمک هوادارن خود نظارت دقیق‌تری بر شمارش آرا اعمال کند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ آقای قنبری عزیز! اگر موسوی، مثل محسن رضایی مرتکب به رسمیت شناختن تقلب می‌شد، به عمر سیاسی خود پایان می‌داد. اگر جنبشی تاریخ‌ساز در ایران شکل گرفت، محصول همین امتناع از پذیرش دروغ بود. جنبشی که یکی از شعارهای آن «دروغ ممنوع» بود! نه جمهوری اسلامی و نه ایران ، دیگر به دوران پیش از جنبش سبز باز نگشتند. هم روحانی و هم خیزش زن-زندگی-آزادی هم روی دوش جنبش سبز سوار شدند. راه مورد نظر شما را خاتمی و روحانی رفتند. نتیجه چه بود؟ دوره اول احمدی نژاد را به خاطر بیاورید! جنبش سبز، جنبشی افق ساز بود که درهای ایران به روی آینده‌ای آزاد را باز کرد. اگر موسوی به امید جوان های سبز پشت می‌کرد، به جای این جنبش، جامعه ای می داشتیم مایوس‌تر و سرخورده تر! شما به این راضی بودید؟
پورمندی


■ احمد عزیز، ادامه‌ این بحث بی‌فایده است. چون شما از یک موضعی برخورد می کنید، که هر نظر و نقد خود را متکبرانه و بزرگسالانه و نقد دیگری را کودکانه می بینی. به این دلیل شما فاصله انتقادی خود را از دست داده‌اید. این یک بیماری مضمن نسل انقلاب ۵۷ است، که همه چیز را دقیق می داند و دست به بیانیه نویسی خوبی دارد: تا در ایران امکان تحول و تغییری صورت می پذیرد، از خطر جنگ، سوریه یا یمن یا عراق شدن ایران سخن می‌گوید و هشدار می دهد. همین چند روز پیش یکی از چنین دوستانی شعار « نه لبنان و نه غزه…» را راسیستی اعلام کرد!
خلاصه کنم: به نظرم موسوی ‌با شعار «اجرای بی‌تنازل قانون اساسی» وارد مبارزه شد، اعمال دقیق و روشنی که او برای دستیابی به این هدف دنبال کرد، همواره به وضوح، قابل درک نبوده است. ابهام در رویکردهای او موجب سردرگمی در میان هواداران و حتی خودش شد و این ناکامی به‌وضوح در حرکت‌های بعدی جنبش سبز مشهود بود. همین سناریویی که جناب قنبری به آن اشاره دارند را حتما به خطر اجرای خشونت از سوی رژیم توجیح می‌کنی. این بیانه های حمایت و محکوم سازی صرفا «ارضای عواطف سیاسی شخصی» است، که با وجدان راحت به خواب برویم‌و‌بگوییم سیاسی هستیم و‌کار سیاسی می‌کنیم. بسیاری هنوز درنیافته اند، که رژیم امروز با سرکوب شدیدی که آغاز کرده، هیچگاه به اندازه امروز ضعیف نبوده. از این پتانسیل باید استفاده کرد. اینکه امید داشته باشیم در چهارچوب این رژیم به همه پرسی و قانون اساسی جدید برسیم خواب و‌خیال است. به همین دلیل جناب امیدوارپور: اگر شما با واژه دولت انتقالی حساسیت دارید یا آن را منفی می بینید، از گرمیوم‌‌موقت سخن بگوییم. به هر حال شرایطی که تمامی نهادهای دینی و انتصابی برجیده شده باشند و طیف بزرگی از نمایندگان مردم به طور موقت رهبری را به دست بگیرند، بدون انحصارطلبی!
پاسخ هم من به جناب پیروز: اگر می دانستم که دولت انتقالی در راه است، که چنین نقدی را نمی نوشتم. نکته من این است، که الان زمان کنش سیاسی است و اینگونه بیانه نویسی ها وقت هدر دادن، بی ارزش ‌و خود ارضا کردن است.
یک‌نکته هم در باره شخصیت پرستی که احمد پورمحمدی به آن اشاره کرد:
شخصیت‌پرستی در سیاست از خطرناک‌ترین بیماری‌ها است و مسأله‌ای نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. شخصیت‌ها به‌راستی نقش مهمی در تاریخ ایفا می‌کنند، اما در عین حال، پرستش شخصیت به نابودی نقد و بیان آزاد منجر می‌شود. این فقط نخبه‌کشی نیست، بلکه عطش به تقدس شخصیت‌ها می‌تواند به خودکامگی در عرصه سیاسی بینجامد. خطر اینجاست که توجه بیش از حد به شخصیت‌ها موجب اختلال در تفکر و ارزیابی واقعیت‌های اجتماعی خواهد شد.
سپاس اسفندیار


■ با درود به آقای طبری و آقای پورمندی، بسیار سپاسگزار از این مبحث و امید به ادامه‌ی آن.
اگر کسانی در خارج از کشور بر این باورند که می‌شود به حاکمیت فساد و جنایت از بیرون کشور پایان داد، اگر خائن نباشند بدون شک نادانند. نمونه‌ی مشخص آن دو گروه سلطنت‌طلب و مجاهدین هستند که با حمله‌ی کشور بیگانه به ایران، دچار وجد شده و مردم را به قیام فراخوانده‌اند. یکی (مجاهدین) با کمک به حکومتی جبار و جنایتکار همسایه که دو هدف مشخص داشت، یکی پاره کردن قرارداد الجزایر بطور در روی زمین و دیگری اشغال جزایر سه‌گانه و فروش آنها به هر کشور عربی که بیشتر بخرد، بود، سعی کرد با کمک چنین حکومتی بر اریکه‌ی قدرت بنشیند. دیگری هم با هورا کشیدن برای حمله حکومت جنایتکاری، اگر نگوییم جنایتکارتر از ج.ا. به ایران و نابود کردن کل دفاع ایران و کشتن تعداد زیادی از مردم (نگاه کنید به فیلم بمباران میدان تجریش)، موفقیت را نزدیک دید و تخت طاووس را زیر نشیمن مبارک حس کرد و به این باور رسید که مردم از حمله به کشورشان استفاده کرده و فرش قرمزی برای او پهن خواهند کرد و البته به عبث.
مردم ایران در ایران زندگی می‌کنند و نمایندگانشان هم در ایرانند. موسوی با این سیستم به قدرت رسید و در این سیستم کار کرد و بدون شک از خیلی از جنایتهای این سیستم در زمان قدرتمندی خود، اطلاع داشت و سکوت کرد. ولی وقتی متوجه شد که آرمان‌هایش برای یک حکومت اسلامی (به تصور خودش و وعده‌های خمینی در پاریس) نه فقط صورت تحقق نگرفته‌اند بلکه بطور منطقی هم صورت تحقق نخواهند گرفت و این غیرممکن را درک کرد.
تنها حسن موسوی اخلاق‌مداری اوست که در یک برهه دیگر نتوانست خود را فریب دهد. در واقع بعد از انتخابات ۸۸ متوجه یک حقیقت عریان شد که آنچه می‌گذرد، یا تسلیم صد در صد است و یا عدم تسلیم صد در صد. او انتخاب کرد که تسلیم نشود. او دنبال قدرت نبود. او دنبال اصلاح بود. باید برای استقرار یک سیستم حکومتی رویا پرورده باشی تا به سادگی به اضمحلال نیندیشی. موسوی نمی‌توانست به رویاهای خود پشت کند تا زمان پشت کردن فرا رسید. او هم قطعه‌ای از پازل ایران آزاد است. اگر می‌تواند قسمتی را پر کند، چرا با او سر ستیز داشته باشیم. او از جایگاهی در داخل ایران نظر می دهد و بدین علت قطعه‌ی بزرگی است. حملات سایپری های پرچمدار و تمامیت خواهان برای آینده‌ی ایران، نشان حقانیت موسوی است.
پاسخ کوتاهی هم برای دوست محترم آقای قنبری دارم. شما بر این باورید که خامنه‌ای اجازه دوباره حضور موسوی را در انتخابات می‌داد!؟ موسوی نظر او را برای شرکت در انتخابات جویا شده بود و او نظر مثبت داده بود چون می‌خواست از طریق شکست موسوی، مسئله اصلاح‌طلبی را برای همیشه بگور بسپارد. خامنه‌ای انتظار نتیجه‌ی انتخابات به آن شکل را نداشت. اگر موسی نتیجه‌ی انتخابات را قبول کرده بود، برای همیشه از صحنه‌ی سیاست ایران حذف شده بود البته با بی‌اعتباری مطلق در بین رای دهندگانش. خامنه‌ای در یک نشست با او، قول داده بود که در انتخابات چهار سال بعد، موسوی می‌تواند شرکت کند و حتا پشتیبانی او را خواهد داشت ولی موسوی به اندازه‌ی کافی از خامنه‌ای شناخت داشت (پدرانشان پسرعمه و پسردایی یکدیگرند و البته ویژگی‌های اخلاقی او در سی سالی که گذشته بود را خوب می شناخت) که بداند او به قولش عمل نمی کند و به محض خلاصی از شرایط، مثل همیشه به قدرت خداگونگی خود باز می گردد. موسوی تصمیم اخلاقی و سیاسی درستی گرفت که گفت «من تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد» اشاره به همان نشستی بود که با خامنه‌ای انجام داده بود. و ما دیدیم که این صحنه آرایی تا چه حد خطرناک بود.
حماسه ایرانی


■ اسفنیار عزیز! پاراگراف اول پاسخت، به طرزی غیر منتظره و ناباورانه مشتی شعار و بد و بیراه است که اصلا ریبنده تو نیست. باقی مطلب را هم، اگر بتکانم، فقط این جمله می ماند : « این بیانه های حمایت و محکوم سازی صرفا «ارضای عواطف سیاسی شخصی» است، که با وجدان راحت به خواب برویم‌و‌بگوییم سیاسی هستیم و‌کار سیاسی می‌کنیم.»!
کسی نداند ممکن است تصور کند که اسفندیار در مرکز میدان نبرد با گرز گران ایستاده است و دارد به آنهایی که در داخل کشور ، هرشب با ترس و لرز سر بر بالین می گذارند و نمی دانند که ماموران امنیت کی به در خانه آنها خواهند آمد، به جرم « ارضای عواطف سیاسی شخصی» دهن کجی می کند!
نه، دوست عزیزم! واقع بینی بخورد به سرمان، اما کمی انصاف که می توان داشت! اگر پاسخ قانع کننده‌ای نداریم، می توانیم سکوت کنیم. بهتر از تناقض گویی که هست. با توجه به آنچه دوستی گرامی با اسم مستعار حماسه ایرانی نوشته، نیازی به تکرار نمی بینم. امروز ۱۷ کنشگر مدنی و سیاسی، در بیانیه ای تازه ، بدون موسوی، ایده های اصلی بیانیه او را تدقیق کردند و گسترش دادند تا این ایده ها از گزند موسوی ستیزان در امان باشند و بتوان بجای اشخاص، روی ایده ها بحث کرد. امیدوارم که نظرت را در مورد این «خود ارضایی سیاسی جدید» داشته باشیم.
پورمندی


■ با استدلال اسفندیار طبری در مورد این بیانیه جمعی موافقت ندارم. اما انتقاد دیگری از بیانیه‌های جمعی دارم که آن را در مورد این بیانیه هم می‌توانم به کار ببرم. آن انتقاد چنین است: چطور است که فعالان سیاسی که با هم اختلاف نظر دارند، می‌توانند در کنار یکدیگر به امضای بیانیه‌های مختلف بپردازند، و حتی در دفاع از نظرات کسانی که با آن‌ها اختلاف نظر دارند، امضاهای خود را کنار هم بگذارند، اما نمی‌توانند در درون “جبهه فکری” خودشان یک همبستگی نسبی ایجاد کنند؟ به عنوان مثال، چرا طیف وسیع سوسیال‌دموکرات‌ها (شامل کسانی که به دموکراسی رادیکال یا سوسیالیسم دموکراتیک)، نمی‌توانند یک “جبهه فکری” واحد داشته باشند و با نام مشترک آن جبهه زیر بیانیه‌ها یک امضای مشترک بگذارند؟ آیا بهتر نیست که ما “کوتاه دستان” بجای امضای ۲۰۰ نفر و ۳۰۰ نفر، ...، و ۸۰۰ نفر و غیره، فقط امضای ۴ تا ۵ تا جبهه را ببینیم؟
با احترام - حسین جرجانی


■ آقای پورمندی عزیز. پرسیده‌اید که آیا به یاس و سرخوردگی جوان‌های سبز راضی بودم؟! جواب این است که البته نه!! اینجا با جهان‌بینی‌های گوناگون خودمان اوضاع را بررسی می‌کنیم. مطابق جهان‌بینی من: حرکت مردم و خاتمی یک موفقیت برای ایرانیان بود، که البته به نتیجه نهایی نرسید. باید خوشحال و سرافراز باشیم و قدر موفقیت خود را بدانیم و بکوشیم در حرکت بعدی از اشتباهات گذشته درس بگیریم و قدم بعدی را با اشتباهات کمتر ادامه بدهیم. احتمال می‌دهم شما موضوع را طوری دیگر فرمول‌بندی می‌کنید. البته که «هر سری عقلی دارد».
با سپاس و ارادت فراوان. رضا قنبری



iran-emrooz.net | Tue, 15.07.2025, 22:33
ایران و منطق جنگ‌های محدود

رافائل کوهن

فارین پالیسی / ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵

جنگ هوایی اسرائیل علیه ایران — با عنوان «عملیات شیر خیزان» — شاید به پایان رسیده باشد، اما مناقشه پیرامون این حملات همچنان ادامه دارد. یکی از پرسش‌های اساسی این است که آیا حملات ایالات متحده به تأسیسات هسته‌ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان — با اسم رمز «عملیات چکش نیمه‌شب» — توانست سایت عمیقاً مدفون فردو را به کلی نابود کند یا صرفاً برای چند ماه آن را از کار انداخت. میزان خسارت واردشده به برنامه هسته‌ای ایران، البته از جنبه عملیاتی، اهمیت دارد. اما انتقاد گسترده‌تر — اینکه این کارزار ۱۲ روزه به‌خاطر آنکه شاید نتوانسته باشد برنامه هسته‌ای ایران را به‌طور دائمی از میان بردارد، اقدامی نسنجیده بوده است — در واقع نکته اصلی را نادیده می‌گیرد.

عملیات شیر خیزان، یک جنگ محدود بود که با امکانات محدود و در یک بازه زمانی بسیار محدود انجام شد — و همین یعنی اهداف این کارزار نیز به همان نسبت محدود بوده است. بنابراین، این عملیات را باید در قیاس با دیگر گزینه‌های موجود سنجید: یا آغاز یک جنگ طولانی‌تر و فرسایشی‌تر، یا پرهیز از هرگونه اقدام نظامی و ادامه پیگیری صرف گزینه‌های دیپلماتیک. از این منظر، این عملیات موفق بوده است.

بیایید با گزینه جنگ طولانی‌تر آغاز کنیم: بی‌تردید، در زمان اعلام پایان جنگ توسط دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، هنوز اهداف زیادی در ایران باقی مانده بود. هرچند انتشار کامل آثار این حملات برای افکار عمومی زمان خواهد برد، اما ارتش اسرائیل مدعی است که حدود ۱,۰۰۰ فروند — معادل ۴۰ تا ۵۰ درصد — از موشک‌های بالیستیک ایران را از میان برده، ۲۵۰ سکوی پرتاب موشک (یا به عبارتی نزدیک به دوسوم آن‌ها) را منهدم کرده، چندین دهه از فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان هسته‌ای ایران را کشته و برنامه هسته‌ای این کشور را «برای سال‌ها» به عقب رانده است. به بیان دیگر، حتی بر پایه ارزیابی‌های خود ارتش اسرائیل، برنامه هسته‌ای ایران نابود نشده، بخش عمده‌ای از زرادخانه موشکی ایران همچنان باقی است و بیشتر فرماندهان نظامی ایران نیز دست‌نخورده مانده‌اند.

با این حال، پرسش اصلی این است که آیا عملیات نظامی اسرائیل به نقطه بازدهی نزولی رسیده بود یا خیر. برخی شواهد، چنین احتمالی را تقویت می‌کنند. برای نمونه، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) تأیید کرده است که حملات اسرائیل و ایالات متحده به تأسیسات هسته‌ای ایران در اصفهان و نطنز، خسارات قابل توجهی وارد کرده است. اما در مورد سایت‌های زیرزمینی نظیر فردو، که تا حدی همچنان دست‌نخورده باقی مانده‌اند، هنوز روشن نیست اسرائیل دیگر چه کاری می‌توانست انجام دهد که حملات ایالات متحده با بمب‌های سنگرشکن ۳۰,۰۰۰ پوندی GBU-57 — معروف به «بمب نفوذگر عظیم» — قادر به انجام آن نبوده است. در نهایت، اسرائیل فاقد چنین تسلیحاتی و بمب‌افکن‌های راهبردی برای حمل آن‌ها است.

طولانی‌تر شدن کارزار هوایی احتمالاً به اسرائیل این امکان را می‌داد که اهداف بیشتری از توانمندی‌های موشکی ایران و رهبران ارشد این کشور را هدف بگیرد، اما مزایای عملیاتی اضافی باید در مقایسه با هزینه‌های محتمل آن سنجیده شود. به‌رغم نابودی بخشی از سکوهای پرتاب موشک ایران، این کشور همچنان موفق شد بیش از دو دوجین از شهروندان اسرائیلی را بکشد، بیش از ۳,۰۰۰ نفر را زخمی کند و بالغ بر ۳ میلیارد دلار خسارت وارد سازد. اسرائیل با ترکیبی از مهارت و شانس توانست از دست دادن خلبانان خود بر فراز ایران جلوگیری کند، اما با ادامه عملیات و انجام سورتی‌های بیشتر، سرانجام این شانس می‌توانست از میان برود و این امر، برگ برنده‌ای ارزشمند در اختیار ایران قرار می‌داد. از سوی دیگر، در حالی که یهودیان اسرائیلی عمدتاً از این جنگ پیش‌دستانه حمایت می‌کردند، افکار عمومی آمریکا در مورد مشارکت مستقیم در این جنگ، نظراتی دوگانه داشتند — و این می‌توانست به شکل‌گیری فضایی سیاسی منجر شود که اسرائیل را در نهایت بدون حمایت کشور ابرقدرتِ حامی‌اش تنها بگذارد.

در نهایت، تنها راهی که اسرائیل یا ایالات متحده می‌توانستند برای پایان دادن محتمل به تهدید ایران در پیش بگیرند، فشار برای تغییر رژیم بود. بی‌تردید، چنین راه‌حلی خالی از جذابیت هم نیست. نزدیک به نیم قرن است که رژیم ایران از طریق گروه‌های نیابتی خود، به‌طور فعال آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها را هدف قرار داده و در همان حال شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر داده است. حتی برای اینکه هیچ‌کس دچار سوء تفاهم نشود، در مرکز تهران یک ساعت شمارش معکوس برای نابودی اسرائیل نیز نصب کرده است.

اما چنان‌که تجربه جنگ‌های عراق و افغانستان به روشنی نشان داد، تغییر رژیم، همواره فرایندی پرآشوب، با پیامدهای پیش‌بینی‌ناپذیر و نیازمند تعهدی بلندمدت برای اجرای درست است. به همین دلیل قابل درک است که نه اسرائیل و نه ایالات متحده تمایل چندانی نداشتند که تغییر رژیم را به هدف اصلی این جنگ تبدیل کنند.

در عین حال، گزینه دوم — یعنی خودداری از حمله به ایران و واگذار کردن همه‌چیز به دیپلماسی و تحریم‌ها — به هیچ روی جذاب‌تر از گزینه نخست نبود. با وجود ادعاهای مکرر ایران مبنی بر اینکه به دنبال سلاح هسته‌ای نیست، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اعلام کرده که ایران در حال غنی‌سازی اورانیوم، بسیار فراتر از حد نیاز برای مصارف صلح‌آمیز است. در واقع، پیش از حمله، برنامه هسته‌ای ایران شتاب بیشتری گرفته بود. بنا بر گزارش‌های آژانس، ایران تنها در فاصله فوریه تا مه، ذخایر اورانیوم نزدیک به درجه تسلیحاتی خود را تقریباً ۵۰ درصد افزایش داده بود.

علاوه بر این، اگر واقعاً نیت ایران صرفاً صلح‌آمیز بود، دلیلی وجود نداشت که سایت‌های هسته‌ای خود را با سامانه‌های پدافند هوایی محاصره کند یا آن‌ها را در اعماق زمین دفن کند. برای نمونه، تأسیسات غنی‌سازی فردو در عمق ۸۰ تا ۹۰ متری در دل یک کوه ساخته شده است.

البته بحثی جدی در جریان است درباره اینکه پیش از جنگ ایران تا چه حد به ساخت بمب نزدیک شده بود. هم اسرائیل و هم آژانس برآورد می‌کنند که ایران می‌توانسته ظرف چند هفته، اورانیوم غنی‌شده کافی برای ساخت ۱۵ بمب را تولید کند. در مقابل، ارزیابی‌های ایالات متحده می‌گوید که اورانیوم غنی‌شده به‌تنهایی برای ساخت یک سلاح قابل استفاده کافی نیست و ساخت بمب واقعی می‌تواند تا سه سال زمان ببرد.

با این حال، باید توجه داشت که برآورد زمان گریز هسته‌ای کاری دشوار است و ایالات متحده بارها در این زمینه غافلگیر شده است. برای مثال، در جریان جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، آمریکا از پیشرفت‌های برنامه هسته‌ای عراق شگفت‌زده شد — و بار دیگر در جنگ دوم خلیج فارس، از میزان کم پیشرفت آن برنامه شگفت‌زده شد. همچنین ایالات متحده در پیش‌بینی سرعت و ابعاد پیشرفت برنامه‌های هسته‌ای و موشکی کره شمالی دچار اشتباه شد و نیز سرعت گسترش توانمندی‌های هسته‌ای چین را کمتر از واقع برآورد کرده بود.

با این همه، در یک سطح بنیادی‌تر، این موضوع که ایران چند هفته یا چند سال تا دستیابی به بمب فاصله داشته باشد، تفاوت چندانی نمی‌کند. شواهد اندکی در دست است که نشان دهد دیپلماسی و فشار اقتصادی به‌تنهایی می‌توانست ایران را وادار به کنار گذاشتن برنامه هسته‌ای‌اش کند، مگر در سایه فشار نظامی. کارزار «فشار حداکثری» در دولت نخست ترامپ، بی‌گمان فشار اقتصادی سنگینی بر مردم ایران وارد کرد، اما نتوانست موضع ایران در قبال برنامه هسته‌ای‌اش را تغییر دهد. این امر چندان هم عجیب نیست، چراکه سابقه تاریخی نشان می‌دهد تحریم‌های اقتصادی در واداشتن کشورها به چشم‌پوشی از دغدغه‌های اساسی امنیتی‌شان — نظیر برنامه‌های تسلیحات هسته‌ای — کارنامه‌ای به‌شدت متناقض دارد. هیچ نشانه‌ای هم وجود نداشت که فشار اقتصادی مشابه در این مورد می‌توانست به نتیجه متفاوتی منجر شود.

همچنین هیچ راه حل دیپلماتیکی در آینده نزدیک وجود نداشت. دولت ترامپ، در آغاز دوره ریاست‌جمهوری خود، تلاش کرد یک توافق جدید با ایران به دست آورد. بنا بر گزارش‌های رسانه‌ای، آنچه بر سر میز مذاکره قرار داشت، توافقی مشابه با برنامه جامع اقدام مشترک — توافق هسته‌ای دوران اوباما — بود. توافقی که محدودیت‌های متعددی داشت: از جمله بندهای موسوم به «غروب» (پایان زمان‌بندی محدودیت‌ها)، نبود هرگونه محدودیت بر برنامه موشکی ایران (که به احتمال زیاد ابزار پرتاب سلاح هسته‌ای می‌شد) و نپرداختن به شبکه نیابتی تهران. و حتی همین توافق نیز برای رژیم ایران غیرقابل‌قبول بود.

واقعیت ناخوشایند این است که پیش از اقدام نظامی اسرائیل، هیچ گزینه دیپلماتیک یا اقتصادی قابل اتکایی برای محدود کردن برنامه هسته‌ای ایران وجود نداشت. با توجه به آمادگی پیشین ایران برای حمله به اسرائیلِ مسلح به سلاح هسته‌ای و پایگاه‌های آمریکا در منطقه، ایرانِ مجهز به سلاح هسته‌ای — که حتی کمتر از قبل مهارپذیر باشد — گزینه‌ای غیرقابل‌تحمل برای اسرائیل و دولت ترامپ به شمار می‌رفت. حتی اگر اقدامات گروه‌های نیابتی ایران را کنار بگذاریم، ایران مستقیماً و با شلیک موشک به پایگاه‌های محل استقرار نیروهای آمریکایی در عراق در سال ۲۰۲۰، به کشته شدن یکی از فرماندهان ارشد خود، پاسخ داده بود. در مقطع اخیرتر، ایران در آوریل ۲۰۲۴ اسرائیل را با بارانی از موشک‌ها و پهپادها هدف قرار داد و سپس در اکتبر همان سال یک حمله دیگر انجام داد — حملاتی که دامنه جنگ خاورمیانه پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را گسترش داد. شاید بتوان امیدوار بود که ایران در صورت دستیابی به «برگ برنده هسته‌ای» خود، خویشتن‌دارتر عمل کند، اما تاکنون هیچ چیز چنین تضمینی نمی‌دهد.

اگر یک جنگ بزرگ‌تر و طولانی‌تر، بیش از حد خطرناک باشد و بی‌عملی هم بالقوه فاجعه‌بار، در این صورت، به حکم ضرورت، تنها گزینه باقی‌مانده همان جنگ محدود برای تضعیف برنامه هسته‌ای ایران و خریدن زمان برای تغییر شرایط خواهد بود. در مورد اسرائیل، این کشور پیش‌تر هم دو بار از این راهبرد استفاده کرده است — در حمله به رآکتور اوسیراک عراق در سال ۱۹۸۱ و حمله به رآکتور الکِبار سوریه در سال ۲۰۰۷. هر دوی این حملات، دست‌کم به این معنا که زمان کافی برای تغییر معادلات ژئوپولیتیک فراهم کردند و مانع از هسته‌ای شدن عراق و سوریه شدند، موفقیت‌آمیز بود. اما در زمان حملات اخیر، برنامه هسته‌ای ایران بسیار پیشرفته‌تر از موارد پیشین بود و بنابراین، هیچ تضمینی وجود ندارد که حملات اسرائیل و آمریکا به نتایجی مشابه بینجامد. با این همه، دست‌کم می‌توان گفت که این جنگ، احتمالاً برای اسرائیل و ایالات متحده زمان خریده است.

اما از آن مهم‌تر، جنگ‌های محدود می‌توانند زمینه‌ساز دیپلماسی باشند. همان‌گونه که توماس شلینگ، اقتصاددان برنده جایزه نوبل، اشاره کرده است، خشونت هم می‌تواند شکلی از دیپلماسی باشد. به‌کارگیری زور، سنجه‌ای عینی از میزان قدرت و اراده یک طرف در برابر طرف مقابل است. تنها در عرض چند هفته، اسرائیل و ایالات متحده نشان دادند که توانایی و اراده آن را دارند که برنامه هسته‌ای ایران را از بین ببرند. و این امر باید به هر دو کشور، در هر مذاکره‌ای بر سر توافق هسته‌ای آینده با ایران، اهرم چانه‌زنی بدهد — به‌ویژه حالا که به‌صراحت اعلام کرده‌اند اگر ایران برنامه‌اش را از سر بگیرد، «بی‌هیچ تردیدی» بار دیگر به آن حمله خواهند کرد. اینکه آیا این اهرم فشار در نهایت به توافقی جدید — شاید نسخه‌ای بهبودیافته از توافق دوران اوباما — منتهی خواهد شد یا نه، هنوز روشن نیست. اما عملیات شیر خیزان، به هر روی، صحنه دیپلماسی را از نو چید. و همین، در نوع خود، یک موفقیت عمده است.

طنز ماجرا اینجاست که پس از سال‌ها گلایه از «جنگ‌های بی‌پایان» خاورمیانه، حالا همان صداها از انجام جنگی ۱۲ روزه شکایت می‌کنند. اما این موضوع، بر ضرورت بازاندیشی در منطق جنگ‌های محدود و درک واقع‌بینانه از آنچه این جنگ‌ها می‌توانند — و نمی‌توانند — به‌طور معقول به دست آورند، تأکید دارد. جنگ‌های محدود به‌تنهایی به‌ندرت به راه‌حل‌های دائمی منتهی می‌شوند، اما می‌توانند زمان بخرند، معادلات ژئوپولیتیک را دگرگون کنند و از این رهگذر، راه را برای راه‌حل‌هایی پایدارتر هموار سازند. و برای مسائلی که واقعاً به لحاظ امنیت ملی دشوار و پیچیده‌اند — نظیر برنامه هسته‌ای ایران — این احتمالاً بهترین چیزی است که می‌توان انتظار داشت.

——————
* رافائل اس. کوهن، مدیر برنامه راهبرد و دکترین در پروژه نیروی هوایی مؤسسه رَند است.





iran-emrooz.net | Mon, 14.07.2025, 13:57
آیا شاهد شکل‌گیری خاورمیانه‌ای جدید هستیم؟

نیل مک‌فارکوهار

نیویورک تایمز / ۱۳ ژوئیه ۲۰۲۵

در ماه‌های اخیر، ویدئویی در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود که رئیس‌جمهور جدید سوریه، احمد الشرع، را در حالی نشان می‌دهد که سوار بر اسب سیاه خوش‌سیما، در یک میدان پوشیده از شن با چند درخت نخل تنومند، در حرکت است. او تنها است و ژاکت چرمی خوش‌فرمی بر تن دارد؛ در حالی که اسبی با پاهای کشیده، زیر پایش در میدان می‌چرخد.

آهنگ زمینه این ویدئو سرودی است در ستایش خلافت اموی، امپراتوری‌ای که در سده‌های هفتم و هشتم میلادی بر خاورمیانه فرمان می‌راند. در آغاز ترانه آمده است: «امویان از نسل زرین‌اند؛ نام‌شان در دل شاهان فارس هراس می‌افکند.» البته، مصرع نخست این ترانه مشهور که می‌گوید: «من عرب مسلمم، نه دنباله‌رو ایرانی»، از ویدئو حذف شده است. با این همه، پیام روشن است: سوریه، دیگر زیر سلطه ایران شیعی نیست و به دست اکثریت سنی کشور بازگشته است.

برای بسیاری از عرب‌ها، آن دوره، عصر طلایی تاریخ اسلامی محسوب می‌شود. امویان، که خلافت خود را در سال ۶۶۱ میلادی در دمشق بنیان نهادند، نخستین دولت اسلامی را برپا کردند، شاهان فارس را شکست دادند و ظرف ۹۰ سال، قلمرو خود را تا آسیای مرکزی و سراسر شمال آفریقا گسترش دادند. اکنون، برخی در رهایی سوریه از سلطه ایران، پژواکی از آن تاریخ را بازمی‌یابند.

سقوط نفوذ منطقه‌ای ایران ــ به‌ویژه بیرون رانده شدنش از سوریه، اصلی‌ترین متحد عرب این کشور ــ نقطه عطفی به شمار می‌آید که خاورمیانه طی بیش از دو دهه گذشته مشابه آن را ندیده است. یکی از ابعاد این بازآرایی ژئوپلیتیکی، شاید عقب‌نشینی از فرقه‌گرایی آشکاری باشد که از زمان اشغال عراق به دست آمریکا و به قدرت رسیدن شیعیان در بغداد، منطقه را گرفتار کرده است.

با سقوط حکومت بشار اسد در سوریه در دسامبر گذشته، آنچه ملک عبدالله دومِ اردن زمانی «هلال شیعی» خوانده بود ــ شبکه‌ای از متحدان مسلح، از ایران تا عراق و سوریه و مناطق تحت کنترل حزب‌الله در لبنان ــ از هم پاشید. دولت اسد، که برخلاف دیگر گروه‌های وابسته به ایران، یک دولت تمام‌عیار و نه یک گروه شبه‌نظامی بود، برای تهران حکم سنگ بنای محور مقاومت و مرکز ثقل حمایت از سایر نیروهای این محور علیه اسرائیل و غرب را داشت.

البته، دین به‌تنهایی نمی‌تواند آنچه را در خاورمیانه می‌گذرد توضیح دهد. سال‌ها است که قدرت‌های منطقه‌ای مانند ایران و عربستان سعودی، دین را پوششی برای پیگیری اهداف مادی خود کرده‌اند. در بازآرایی امروز، مسئله بر سر قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی است. این واقعیت را هم باید در نظر گرفت که محرک اصلی این تغییر، نه مسلمانان سنی یا شیعه، بلکه اسرائیل بوده است. با این حال، ایران سال‌ها برای پیشبرد نفوذ خود، دستور کار فرقه‌گرایانه را در منطقه دامن زد ــ کاری که کشورهای عرب خلیج فارس نیز غالباً در برابر آن متقابلاً انجام می‌دادند. اما بعید است ایران به این زودی بتواند دوباره همان مسیر را در پیش بگیرد.

پرسش این است که در نبودِ استفاده ابزاری از شکاف‌های سنی ــ شیعه در رقابت‌های ژئوپلیتیکی، چه نظمی از دل این تحولات سر بر خواهد آورد. سوریه اکنون به مهم‌ترین آزمون این نظم جدید بدل شده است. کشورهای با اکثریت سنی به رهبری عربستان سعودی و ترکیه مصمم‌اند اختلافات فرقه‌ای را که آن را تهدیدی برای ثبات سیاسی و توسعه اقتصادی خود می‌دانند، پشت سر بگذارند.

شاید هیچ آزمونی دشوارتر از سوریه نباشد. ده سال پیش، هنگامی که نیروهای ایرانی به نجات حکومت اقلیت‌محور شیعه در دمشق از دست مخالفان عمدتاً سنی برخاستند، تنش‌های فرقه‌ای در سراسر خاورمیانه به اوج رسید. امروز هم این تنش‌ها در سوریه به‌کلی از میان نرفته است. افزون بر آن، ریشه‌های حکومت جدید دمشق به گروه‌های جهادی سنی بازمی‌گردد ــ گروه‌هایی که دشمن قسم‌خورده همه مظاهر تشیع‌اند. اما رهبران کنونی دریافته‌اند که هرگونه شعله‌ور شدن دوباره جنگ فرقه‌ای، تلاشی را که برای برپایی یک دولت باثبات و متحد در جریان است، نابود خواهد کرد.

مصطفی فحص، تحلیل‌گر سیاسی نزدیک به محافل شیعه لبنان، می‌گوید: «وقتی دمشق را به اهل سنت بازمی‌گردانی، کل جغرافیای سیاسی خاورمیانه را دگرگون می‌کنی. این یک رویداد تاریخی است.»

عصر جدید فرقه‌گرایی

در لبنان، حسن نصرالله بیش از ۳۰ سال رهبری حزب‌الله را بر مبنای الگوی ایرانی در دست داشت ــ تا آنکه در سپتامبر گذشته در حمله‌ای هوایی از سوی اسرائیل کشته شد. با این حال، بازسازی الگوی جمهوری اسلامی ایران در لبنان هیچ‌گاه امکان‌پذیر نبود. نصرالله در گفت‌وگویی که در سال ۲۰۰۲ با من داشت، اذعان کرد که کشورش آن‌قدر چندفرهنگی است که نمی‌توان در آن، برداشت‌های سنتی از تشیع را ــ مثل اجبار همه زنان به حجاب یا ممنوعیت مصرف الکل ــ به اجرا گذاشت.

کشورهای عربی بیم داشتند که ایران در پی بی‌ثبات‌سازی آن‌ها باشد؛ به‌ویژه پس از آنکه خیزش‌های عربی، به تهران فرصت داد تا مجموعه‌ای از نیروهای نیابتی در منطقه را تقویت کند ــ از جمله حوثی‌ها در یمن و گروه‌های شبه‌نظامی مختلف در عراق. عربستان سعودی، به‌ویژه، آشکارا خصومت خود را با ایران حفظ کرد. اما نگرانی اصلی سعودی‌ها بیش از آنکه به اختلاف مذهبی با ایران مربوط باشد، این بود که تهران ممکن است درصدد تضعیف همسایگان خود برآید. در عمل، این بیشتر پیروان متعصب هر دو مذهب بودند که بر تفاوت‌های فرقه‌ای تمرکز داشتند.

خطابه‌های ضدشیعی، که در آن‌ها پیروان این مذهب به شکل افرادی مادون انسان تصویر می‌شدند، در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ به بخش ثابت برنامه‌های شبکه‌های ماهواره‌ای سعودی بدل شده بود ــ شبکه‌هایی که مبلغین سلفی تندرو در آن‌ها حضور داشتند. در تبلیغات رسمی خود نیز، حکومت سعودی بارها حکومت ایران را «صفویان» می‌خواند ــ اشاره‌ای تحقیرآمیز به امپراتوری شیعه‌مذهب و توسعه‌طلب سده شانزدهم میلادی. در سال ۲۰۱۶، دولت عربستان یک روحانی برجسته شیعه و شمار زیادی از فعالان را به اتهاماتی از جمله تلاش برای دخالت دادن ایران، اعدام کرد.

محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، در مصاحبه‌ای با نشریه «آتلانتیک» در سال ۲۰۱۸، آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران، را بدتر از هیتلر خواند. او گفت: «هیتلر می‌خواست اروپا را فتح کند، اما رهبر عالی ایران در پی تسخیر جهان است.» او ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران را «شر محض» توصیف کرد.

اما از سال ۲۰۲۳، عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس تصمیم گرفتند از طریق تنش‌زدایی و دیپلماسی، تنش‌های منطقه‌ای با تهران را کاهش دهند. در همین راستا، ولیعهد سعودی پیشتر نهادهای دینی کشورش را که به‌گمان او زمینه‌ساز افراط‌گرایی ــ از جمله فرقه‌گرایی ــ بودند، منحل کرده بود.

عربستان سعودی ــ مانند بسیاری از کشورهای عربی ــ با فشار ناشی از رشد جمعیت روبه‌رو است. منطقه برای جوانانش به فرصت‌های شغلی نیاز دارد. پیش‌تر، فقدان چشم‌انداز آینده یکی از عوامل اصلی جذب جوانان به گروه‌های جهادی بود. اکنون، دولت‌های منطقه امیدوارند با پروژه‌های بزرگ توسعه اقتصادی، از جمله طرح‌های شهرهای آینده‌نگر، ابتکارات مبتنی بر هوش مصنوعی و سرمایه‌گذاری‌های فناورانه، این چرخه را دگرگون کنند.

آشوب منطقه‌ای می‌تواند همه این برنامه‌ها را به خطر بیندازد. به همین دلیل بود که حمله اسرائیل به ایران، که ایالات متحده نیز به آن پیوست، در آغاز، مایه نگرانی جدی شد. کشورهای خلیج فارس نگران بودند که نه‌تنها هدف حملات تلافی‌جویانه ایران قرار گیرند، بلکه مبادا تجربه عراق تکرار شود ــ یعنی همان اتفاقی که با تهاجم آمریکا رخ داد: فروپاشی رژیم، سیل پناهجویان و سال‌ها خونریزی فرقه‌ای.

با این همه، در نهایت، این درگیری کوتاه، توهم قدرت ایران را در هم شکست. هرچند هنوز معلوم نیست که این حملات تا چه اندازه برنامه هسته‌ای ایران را به عقب رانده باشد، اما ناتوانی ایران در دفاع از خود، ضعف‌های عمیق ساختاری این کشور را آشکار کرد ــ و این نشان می‌دهد که شاید نظم جدیدی در منطقه در حال شکل‌گیری باشد.

سوریه؛ میدان آزمون

سوریه، کشوری که پس از نزدیک به ۱۴ سال جنگ داخلی ویران شده است، اکنون به میدان آزمایش مرحله بعدی تحولات منطقه بدل شده است.

رژیم اسد، اشتراک چندانی با جمهوری اسلامی ایران نداشت؛ اما از سر دشمنی مشترک با اسرائیل و صدام حسین، رهبر وقت عراق، با تهران متحد شد. از همین رو، بازگشت سوریه به آغوش جهان سنی، همچون قطعه مرکزی پازلی دیده می‌شود که ناگهان در جای خود قرار گرفته است.

عربستان سعودی، ترکیه و امارات متحده عربی ــ همگی کشورهای سنی‌اکثریت ــ مصمم‌اند سوریه را بازسازی کنند و آن را به چهارراه اقتصادی منطقه بدل سازند: جاده‌ها، خطوط لوله نفت، کابل‌های فیبر نوری و شبکه‌های برق. با این حال، دولت مرکزی سوریه به‌شدت ضعیف است و برای ایستادن روی پای خود نیازمند حمایت خارجی خواهد بود. برآورد می‌شود هزینه بازسازی سوریه بین ۲۵۰ تا ۴۰۰ میلیارد دلار باشد ــ رقمی که اقتصاد فلج‌شده سوریه هرگز قادر به تأمین آن نیست.

پیش از هر چیز، دولت جدید باید اختلافات خونین فرقه‌ای را که هم از جنگ داخلی زاده شد و هم آن را دامن زد ــ و همچنان می‌تواند مانع از وحدت سوریه شود ــ مهار کند. در ماه مارس، قتل‌عام خونینی علیه علویان، اقلیت مذهبی وابسته به خاندان اسد، رخ داد که حدود ۱۶۰۰ کشته بر جای گذاشت. همچنین، در ماه ژوئن، یک بمب‌گذار انتحاری دست‌کم ۲۵ نفر را در یک مراسم مذهبی کلیسای ارتدکس یونانی در دمشق به قتل رساند.

خاستگاه جهادی شبه‌نظامیان پراکنده‌ای که هسته اصلی دولت جدید سوریه را تشکیل داده‌اند، پرسش‌هایی را برمی‌انگیزد. پروفسور نادر هاشمی، کارشناس سیاست خاورمیانه و اسلام در دانشگاه جورج‌تاون، می‌گوید: «ملی‌گرایان سوری ــ به‌ویژه گروهی که اکنون در سوریه به قدرت رسیده ــ از دل جریان‌های تندرو و راست‌افراطی القاعده و سلفی‌گری سنی برخاسته‌اند؛ جریانی که از حیث الهیاتی و سیاسی، خصومت عمیقی با تشیع داشته است.» با این همه، برخی تحلیل‌گران، موج گسترده احساسات ضدشیعی در میان سوری‌ها را ابزاری برای طرد و انتقاد از ایران تلقی می‌کنند.

تحلیل‌گران نزدیک به دولت سوریه می‌گویند که این دولت، مانند حامیان عرب و ترک خود، به‌دنبال پایان دادن به درگیری‌های فرقه‌ای است. رهبران عرب، پیش‌تر در کشورهایی چون لبنان، در رقابتی بی‌امان، با تأمین مالی شبه‌نظامیان رقیب، کشور را به ورطه نابودی کشانده بودند. اما به نظر می‌رسد در سوریه تلاش دارند هماهنگ عمل کنند.

سرهنگ هشام مصطفی، تحلیل‌گر سیاسی و راهبردی سوری که در جریان انقلاب از ارتش جدا شد، می‌گوید: «واقعاً یک تعادل جغرافیایی جدید در حال شکل‌گیری است. هنوز به‌طور کامل تبلور نیافته، اما آشکارا در حال شکل گرفتن است ــ به‌ویژه پس از عقب‌نشینی غیرقابل بازگشت نفوذ ایران در سوریه و بازآرایی گسترده‌تر امور عربی که دیگر بر شعارهای فرقه‌ای استوار نیست.»

سرهنگ مصطفی اذعان دارد که برخی افراد، با ارجاع به تاریخ و دین، سعی دارند اظهاراتی فرقه‌ای درباره نقش جدید سوریه مطرح کنند. او می‌گوید: «مقایسه با دوره امویان، این پیام را در بر دارد که رهبری سیاسی سوریه، هویت اصیل عربی خود را بازمی‌یابد و خود را از سلطه بیگانگان آزاد می‌کند.»

دکتر مصطفی العیسی، تحلیل‌گر سیاسی سوری، می‌گوید که رهبری جدید به‌طور رسمی هرگز از واژه «اموی» استفاده نکرده است. او می‌افزاید: «دولت سوریه به‌طور فعال در تلاش است شکاف میان جوامع مختلف سوری را از میان بردارد. ساده‌ترین ــ و البته خطرناک‌ترین ــ ابزاری که نظام پیشین به کار می‌برد، تفرقه دینی بود؛ نه فقط میان سنی و شیعه، بلکه حتی در درون هر فرقه یا گروه اجتماعی.»

«گرفتار میان دو آتش»

کشورهای عربی از عقب رانده شدن ایران به پشت مرزهایش و تضعیف تهدید هسته‌ای آن ناخشنود نیستند، اما از اینکه این روند به‌واسطه تهاجم نظامی اسرائیل با پشتیبانی ایالات متحده تحقق یافته، نگران‌اند. روابط حسنه‌ای که کشورهای خلیج فارس با اسرائیل در حال شکل دادن به آن بودند، به‌ویژه در پرتو افکار عمومی خشمگین از جنگ غزه و تبعات فاجعه‌بار آن، از همان ابتدا با چالش مواجه بود.

این جنگ ــ که آن هم خارج از چارچوب فرقه‌ای در جریان است ــ به مانع بزرگی بر سر راه چشم‌انداز یک جهان عربِ باثبات‌تر و پیوسته‌تر، در پی افول ایران، بدل شده است. تا زمانی که مسئله فلسطین حل‌وفصل نشود، همچنان منبعی برای بی‌ثباتی خواهد ماند.

بدر الصیف، استاد تاریخ در دانشگاه کویت، می‌گوید: «ما اینجا میان دو آتش گرفتار شده‌ایم. کشورهای خلیج فارس قطعاً تمایل ندارند بخشی از نظمی منطقه‌ای به رهبری اسرائیل باشند.»

هنوز مشخص نیست پس از فروکش کردن تنش‌های فرقه‌ای، چه نظمی سر بر خواهد آورد. سیاست خارجی ایران همچنان در هاله‌ای از ابهام است؛ همان‌طور که معلوم نیست نیروهای نیابتی مسلح این کشور در منطقه تا چه حد خواهند کوشید تا دوباره خود را سازماندهی کنند.

تازه‌ترین سابقه تاریخی به دهه ۱۹۹۰ بازمی‌گردد، زمانی که ایران، پس از تحمل ویرانی‌های ناشی از جنگ هشت‌ساله با عراق، به درون خود بازگشت تا کشور را بازسازی کند. در آن دوره، نیروهای میانه‌رو که به قدرت رسیدند، عمدتاً از تلاش برای صدور ایدئولوژی انقلابی جمهوری اسلامی دست کشیدند. بسیاری از شیعیان منطقه نیز از آن مسیر فاصله گرفتند.

تحلیل‌گران بر این باورند که اکنون نیز ممکن است شاهد روندی مشابه باشیم. با تضعیف نفوذ ایران، کشورهای عربی می‌توانند مقاومت نشان دهند و جوامع شیعه ــ از سوریه تا عربستان سعودی و بحرین ــ ممکن است به‌جای جدایی، مسیر همگرایی داخلی را در پیش گیرند.

لورانس لوئر، کارشناس خاورمیانه در مرکز مطالعات بین‌المللی «علوم پو» پاریس، می‌گوید: «آنچه در ماه‌ها و سال‌های آینده جالب خواهد بود، این است که ببینیم چگونه مراکز قدرت شیعه در لبنان، عراق، حتی بحرین و پاکستان، به تضعیف ایران و کاهش توان آن برای تحمیل شبکه‌های حمایتی خود در میان جوامع شیعه سراسر خاورمیانه واکنش نشان خواهند داد. ممکن است شاهد باشیم که پویایی‌های ملی و محلی شیعیان، بر تلاش‌های ایران برای تبدیل کردن آن‌ها به یک پایگاه حامی تهران پیشی بگیرد.»

—-
* نیل مک‌فارکوهار از سال ۱۹۹۵ گزارشگر نیویورک تایمز بوده و درباره موضوعات مختلفی از جنگ و سیاست تا هنر، در سطح بین‌المللی و در ایالات متحده، گزارش داده است.



نظر خوانندگان:


■ در یک کلام: نگاهی روشن در نوشتاری منسجم، با واکاوی دقیق صحنه شطرنج گسترده و پر پیچ و خم خاورمیانه، با بازیگران گوناگون و ترسیم آینده‌ای امید بخش، با ترجمه‌ای یکدست و آموختنی.
به امید روزی که تحلیلگران ایرانی هم پیچیدگی‌های روابط و تاثیرات متقابل بین‌المللی را در جهان معاصر، با این نوع نگاه و با این زبان آکادمیک واکاوی کنند: بدون کاربرد واژه‌هایی غیر آکادمیک مثل جنایتکار، خون‌ریز، جهان‌خوار، صهیونیزم، تجاوز، دشمن، هیچ غلطی نمی تواند بکند و ...
با سپاس از نویسنده و مترجم سعید سلامی





iran-emrooz.net | Mon, 14.07.2025, 12:04
چرا استفاده از زور مانع اشاعه هسته‌ای نمی‌شود

دیوید مینچین الیسون

(دیوید مینچین الیسون پژوهشگر برنامه امنیت هسته‌ای دانشگاه ییل آمریکا است.)

فارین افرز / ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵

برای سومین بار در چهار دهه گذشته، جنگنده‌ها تلاش کردند تا یک برنامه هسته‌ای در خاورمیانه را با حمله نظامی به زانو درآورند. تازه‌ترین تلاش از ۱۳ ژوئن با کارزار هوایی اسرائیل علیه ایران آغاز شد. سپس، در ساعات نخست بامداد ۲۲ ژوئن، هفت بمب‌افکن رادارگریز بی-۲ نیروی هوایی ایالات متحده بمب‌های سنگرشکن ۳۰ هزار پوندی خود را بر فراز مستحکم‌ترین سایت‌های هسته‌ای ایران فرو ریختند. اهداف اصلی ایالات متحده، تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم در عمق زمین در فردو و نطنز، و همچنین مرکز فناوری هسته‌ای اصفهان بود.

واشینگتن عملیات موسوم به «چکش نیمه‌شب» را یک موفقیت تمام‌عیار اعلام کرد؛ دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، گفت این تأسیسات «کاملاً و به‌طور کامل نابود شده‌اند». اما واقعیت بسیار نامطمئن‌تر است. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) ــ نهاد بین‌دولتی مسئول نظارت بر اجرای معاهده منع اشاعه هسته‌ای ــ از ورود به شعاع حدود ۶۵ کیلومتری تأسیسات هدف قرار گرفته منع شد و نتوانست میزان خسارت وارده به سالن‌های زیرزمینی فردو و نطنز را ارزیابی کند. وزارت دفاع آمریکا بعدتر از میزان ادعاهای ترامپ درباره وسعت ویرانی‌ها عقب‌نشینی کرد و اذعان داشت که از محل نگهداری ذخایر اورانیوم نزدیک به سطح تسلیحاتی ایران اطلاعی ندارد.

در واقع، شواهد قوی غیرمستقیم حکایت از آن دارد که تهران پیش از آغاز بمباران‌های آمریکا، مواد هسته‌ای ــ از جمله مجموعه سانتریفیوژهای پیشرفته مورد استفاده در غنی‌سازی اورانیوم ــ را از سایت‌های هدف تخلیه کرده بود. تصاویر ماهواره‌ای تجاری، در روزهای منتهی به حمله ۲۲ ژوئن، فعالیت قابل‌توجه کامیون‌ها را در سایت فردو نشان داد. به گفته مقام‌های نظارتی ایران که اطلاعاتی را در اختیار آژانس قرار دادند، پس از بمباران‌ها هیچ افزایش اندازه‌گیری‌شده‌ای در سطح تشعشعات مناطق اطراف تأسیسات هدف مشاهده نشد ــ نشانه‌ای که به احتمال زیاد از ناکامی حملات در نابود کردن ذخایر اورانیوم حکایت می‌کند. در حقیقت، به احتمال زیاد ایران همچنان بخش عمده یا حتی کل ذخایر پیش از حمله خود از اورانیوم با غنای بالا را در اختیار دارد ــ ذخیره‌ای که به تخمین برخی منابع، می‌تواند برای ساخت حداکثر ده بمب هسته‌ای کافی باشد.

اما حتی اگر این حملات هوایی واقعاً خسارات قابل‌توجهی به سایت‌های هسته‌ای ایران وارد کرده باشند، تاریخ نشان می‌دهد که نابودسازی زیرساخت‌های سطحی به‌ندرت به امنیت پایدار منجر می‌شود. حملات ممکن است توانایی‌های یک کشور در آستانه هسته‌ای شدن را عقب بیندازد، اما اغلب عطش آن کشور برای دستیابی به سلاح هسته‌ای را بیشتر می‌کند. در مورد ایران، دولت ترامپ ــ همچون اسرائیل پیش از آن ــ ظاهراً گرفتار «دام بمب هوشمند» شده است: این تصور اشتباه که سلاح‌های دقیق می‌توانند مسیر گریز هسته‌ای را مسدود کنند یا حتی موجب فروپاشی رژیم شوند. واقعیت محتمل‌تر آن است که عملیات چکش نیمه‌شب صرفاً فرصتی برای دولت ترامپ خریده باشد ــ فرصتی که باید صرف یافتن راه‌حلی راهبردی و درازمدت برای مسئله هسته‌ای ایران شود؛ راه‌حلی که ترامپ به اشتباه تصور می‌کند پیشاپیش به دست آمده است.

نمایشی بیش نیست

حملات مستقیم نظامی به برنامه‌های هسته‌ای، با هدف از بین بردن توانایی یک کشور برای ساخت سلاح هسته‌ای صورت می‌گیرد؛ خواه با نابودسازی زیرساخت‌های حیاتی، خواه با کشتن نیروهای کلیدی، یا به‌طور کلی با محدود کردن ظرفیت آن کشور برای مونتاژ سلاح هسته‌ای. اما توانمندی فیزیکی، تنها نیمی از معادله در مسیر هسته‌ای شدن یک کشور است. ساختن بازدارندگی هسته‌ای، نیازمند اراده سیاسی عظیمی نیز هست. من و تایلر جان بوون در کتابی که به‌زودی با عنوان بازگشت‌های معکوس هسته‌ای: زمانی که سیاست‌های هسته‌ای شکست می‌خورند منتشر خواهد شد، شرح داده‌ایم که حملات متعارف نظامی به برنامه‌های هسته‌ای ــ جز در مواردی که برنامه هنوز در مراحل ابتدایی خود قرار دارد ــ به‌ندرت به اهداف بلندمدت خود می‌رسند. پژوهش ما که همه موارد مقابله تهاجمی با اشاعه هسته‌ای را در بر می‌گیرد، یک الگوی ثابت را نشان می‌دهد: هرچند بمباران یک برنامه هسته‌ای ممکن است موقتاً توانایی فیزیکی یک کشور برای ساخت سلاح را کاهش دهد، اما تقریباً همیشه به این باور در کشور هدف دامن می‌زند که دستیابی به سلاح هسته‌ای برای بقای آن حیاتی است.

طرفداران حملات متعارف به برنامه‌های هسته‌ای معمولاً به بمباران تأسیسات الکبار سوریه در سال ۲۰۰۷ توسط اسرائیل اشاره می‌کنند. این حمله در ظاهر بسیار موفق بود. الکبار، راکتور مخفی تولید پلوتونیوم که بر پایه طراحی کره شمالی ساخته شده بود، پیش از آنکه وارد مرحله عملیاتی شود، نابود شد و سوریه هرگز دوباره تلاشی برای دستیابی به سلاح هسته‌ای نکرد. اما الکبار، همان استثنایی است که قاعده را اثبات می‌کند. موفقیت این عملیات بر عواملی استوار بود که احتمال تکرارشان اندک است. این راکتور به‌طور کامل از خارج وارد شده بود و سوریه فاقد تخصص بومی برای بازتولید آن به‌تنهایی بود؛ امری که برنامه هسته‌ای این کشور را کاملاً به کمک خارجی وابسته می‌کرد. این وابستگی، توانایی سوریه برای احیای برنامه را به‌شدت محدود ساخت؛ پس از حمله، نظارت‌های بین‌المللی شدت گرفت و رهبران سوریه نتوانستند قطعات حیاتی را به‌طور داخلی تهیه کنند یا دوباره بسازند. افزون بر این، کشور درگیر خشکسالی ویرانگری بود و در آستانه جنگ داخلی فاجعه‌باری قرار داشت. این سایت بعدها به دست داعش (دولت اسلامی) افتاد. در نهایت، حمله به الکبار بیش از آنکه ضربه‌ای قاطع باشد، تلنگری به برنامه‌ای بود که پیشاپیش در آستانه فروپاشی قرار داشت.

اما تجربه عراق، داستانی هشدارآمیزتر به دست می‌دهد. حمله هوایی اسرائیل به راکتور اوسیراک عراق در سال ۱۹۸۱ در ابتدا به‌عنوان نمونه‌ای موفق از اقدام پیشگیرانه ستوده شد. اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که این حمله احتمالاً نتیجه‌ای معکوس داشت. هرچند راکتور را نابود کرد، اما در عین حال صدام حسین، رهبر عراق، را به این باور رساند که به یک بازدارنده هسته‌ای نیاز دارد. این حمله نه‌تنها برنامه تسلیحات هسته‌ای عراق را متوقف نکرد، بلکه موجب شد این برنامه به زیر زمین برود ــ دور از چشم نظارت‌های بین‌المللی ــ و صدام را بر آن داشت تا منابع بیشتری به غنی‌سازی اورانیوم اختصاص دهد. تا سال ۱۹۹۰، عراق به‌طرز خطرناکی به نقطه‌ای نزدیک شده بود که می‌توانست یک بمب هسته‌ای بسازد.

آنچه در نهایت به پایان برنامه صدام انجامید، نه حمله‌ای هدفمند، بلکه کنترل‌های بوروکراتیک و قانونی‌ای بود که پس از جنگ خلیج فارس اعمال شد؛ یعنی تحریم‌های جامع سازمان ملل متحد و رژیم بازرسی‌های سختگیرانه آن، که بر نابودی تسلیحات کشتار جمعی عراق نظارت داشت. حملات موشکی بعدی ایالات متحده ــ مانند حمله به سایت الزعفرانیه ــ عمدتاً جنبه نمایشی داشت؛ چرا که بازرسان سازمان ملل تأیید کردند که این سایت‌ها پیش‌تر از کار افتاده بودند. پیام روشن است: بازرسی‌ها و تحریم‌ها، نه بمب‌ها، عامل خلع سلاح عراق بودند. تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، که بر پایه ادعایی نادرست درباره برنامه تسلیحات کشتارجمعی عراق انجام شد، درسی عبرت‌آموز برای ایران و کره شمالی بود در مورد خطرات نداشتن بازدارنده هسته‌ای. پیونگ‌یانگ به‌صراحت به سرنوشت صدام استناد کرد وقتی کار روی برنامه‌ای را شتاب بخشید که در نهایت به نخستین آزمایش هسته‌ای این کشور در سال ۲۰۰۶ انجامید.

زیرزمین هسته‌ای

ایران سال‌هاست که در برابر حملاتی که نتوانسته‌اند برنامه هسته‌ای‌اش را به شکلی مرگبار مختل کنند، مقاومت کرده است. از جمله این حملات، می‌توان به حمله سایبری استاکس‌نت علیه تأسیسات نطنز اشاره کرد؛ تلاشی مشترک از سوی ایالات متحده و اسرائیل که در سال‌های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ حدود یک‌هزار سانتریفیوژ را از کار انداخت. همچنین، موجی از ترور دانشمندان هسته‌ای ایران توسط اسرائیل بین سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲، و اقدامات خرابکارانه تازه‌تر اسرائیل علیه سایت نطنز در سال‌های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ از دیگر نمونه‌هاست. ایران در واکنش به هر یک از این حملات، زیرساخت‌های فیزیکی خود را مقاوم‌تر کرده است؛ از جمله با ساخت سانتریفیوژهای پیشرفته‌تر و انتقال تاسیسات کلیدی — مانند سایت فردو — به اعماق زمین. برخی از مزیت‌های ایران همچنان خارج از دسترس حملات هوایی باقی مانده‌اند؛ از جمله تسلط این کشور بر چرخه سوخت هسته‌ای — قابلیتی که برنامه هسته‌ای به‌مراتب کوچک‌تر سوریه از آن بی‌بهره بود.

نکته کلیدی آن است که تلاش‌ها برای حمله به برنامه هسته‌ای ایران، عزم این کشور را جزم‌تر کرده و باور رهبران جمهوری اسلامی را نسبت به ضرورت برخورداری از یک بازدارنده هسته‌ای — برای جلوگیری از آنکه دشمنانش، به‌ویژه اسرائیل و ایالات متحده، بتوانند به دلخواه خود ایران را تهدید کنند — تقویت کرده است. مقام‌های ارشد جمهوری اسلامی، حمله اخیر ایالات متحده را «نقض وحشیانه» حقوق بین‌الملل خوانده‌اند و آشکارا از احتمال خروج ایران از معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) سخن گفته‌اند؛ اقدامی که در صورت تحقق، به نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بر برنامه هسته‌ای ایران پایان خواهد داد و آخرین مانع حقوقی بر سر راه حرکت سریع به سمت تسلیحاتی شدن را از میان برمی‌دارد. حتی اگر بازرسی‌ها ادامه یابد، به‌احتمال زیاد تهران همکاری خود با آن‌ها را کاهش خواهد داد. از منظر سیاسی، این حملات برداشت تندروهای ایرانی را تقویت می‌کند که معتقدند هرگونه سازش، به آسیب‌پذیری منتهی می‌شود — تهران بر این باور است که اجازه دادن به بازرسان آژانس برای ادامه حضور در سایت‌های هسته‌ای، در پوشش نظارت بین‌المللی، عملاً به دشمنان امکان خواهد داد تا مکان‌های حساس را شناسایی کنند و مسیر را برای حملات بعدی هموار سازند.

تلاش‌های مقابله با اشاعه سلاح‌های هسته‌ای علیه ایران، بازتاب‌هایی فراتر از مرزهای این کشور دارد. برای مثال، اگر ایران از معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خارج شود، تغییر موازنه به نفع اشاعه هسته‌ای در منطقه تقریباً اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. عربستان سعودی و امارات متحده عربی — که سال‌هاست سودای برنامه هسته‌ای در سر دارند — بی‌تردید برنامه‌های خود را شتاب خواهند داد؛ مسیری که می‌تواند جبهه‌های جدیدی را در رقابت هسته‌ای خاورمیانه بگشاید. به این ترتیب، حمله‌ای که با هدف حل یک مشکل اشاعه انجام شده، ممکن است به خلق چندین بحران تازه منجر شود.

در خوش‌بینانه‌ترین حالت، عملیات «چکش نیمه‌شب» توانسته باشد برنامه هسته‌ای ایران را در حدود ۱۲ تا ۱۸ ماه به تأخیر انداخته باشد. بر اساس گزارشی که روز دوم ژوئیه در وال‌استریت ژورنال منتشر شد، پنتاگون حداکثر میزان این تأخیر را یک تا دو سال برآورد کرده است؛ هرچند برخی ارزیابی‌های اطلاعاتی دیگر در ایالات متحده حاکی از آن است که این وقفه ممکن است تنها چند ماه دوام داشته باشد — به‌ویژه با توجه به توانایی ایران برای بازیابی مواد، پراکنده‌سازی سایت‌ها، و بازسازی تأسیسات در مکان‌های مخفی. اگر این توقف موقت به‌عنوان یک پیروزی راهبردی تلقی شود، اشتباهی جدی خواهد بود. چرا که در واکنش به این حملات، تهران به ساخت تأسیسات هسته‌ای عمیق‌تر، پراکنده‌تر، و با حفاظت بیشتر روی خواهد آورد؛ مسیری که کارآمدی حملات آتی را کاهش خواهد داد.

برای آنکه این وقفه تاکتیکی به دستاوردی راهبردی تبدیل شود، واشنگتن باید از این پنجره زمانی کوتاه برای پیگیری یک مسیر دیپلماتیک بهره ببرد. چنین توافقی می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد؛ از جمله، بازگشت ایران به تعهدات پیشین خود در چارچوب منع اشاعه، اعطای دسترسی فوری به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و موافقت با بازرسی‌های سرزده در تمامی سایت‌های هسته‌ای — شاید در ازای کاهش مرحله‌ای تحریم‌ها و تعهد کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس به چشم‌پوشی از غنی‌سازی اورانیوم.

مشکل اما آنجاست که اکنون مذاکره‌کنندگان با ایرانی روبه‌رو هستند که از سوی دو ارتش پیشرفته جهان هدف حمله قرار گرفته و ممکن است هرگونه سازش را دعوت به حمله‌های بیشتر تلقی کند. تجربه نشان می‌دهد که یک کشور اشاعه‌دهنده که از حملات جان سالم به در می‌برد، از آن‌ها درس می‌گیرد، زیرساخت‌های خود را مستحکم‌تر می‌سازد و با رازداری بیشتر و اراده سیاسی قوی‌تر، به مسیر خود بازمی‌گردد. بمب‌ها می‌توانند زمان بخرند؛ اما تنها دیپلماسی می‌تواند امنیت پایدار به ارمغان آورد.





iran-emrooz.net | Fri, 11.07.2025, 18:26
شطرنج سه بعدی بر صفحه قفقاز

علی‌رضا اردبیلی

روز پنجشنبه دهم ماه ژوئیه ۲۰۲۵ رهبران آذربایجان و ارمنستان در ابوظبی دیدار دوجانبه داشتند. گزارش‌ها و اخبرهای اولیه از این نشست مثبت هستند. برخی از منابع ارمنستان، به توافق بر سر عدم واگذاری کنترل کریدور مورد مذاکره زنگه‌زور به روسیه خبر دادند. مناتسکان صفریان معاون وزیر امور خارجه ارمنستان نیز در اظهار نظر کوتاه اولیه خود لحن امیدوارانه‌ای داشت و مسئله واگداری احتمالی کنترل اجرایی کریدور به شرکتهای آمریکایی را قابل قبول خواند و به بخش ارمنی رادیو آزادی گفت که این گزینه در صورت مطابقت کامل با اصول اعلام شده از سوی ارمنستان، قابل اجرا خواهد بود.

این مقاله می‌کوشد نشان دهد که امروز کجا هستیم و چگونه به اینجا رسیدیم. کاهش نقش روسیه در این تحولات روشن است و نقش ایران که تابعی از سیاست‌های روسیه بوده است، کم‌رنگ‌تر از روسیه شده است.

فهم عمق تحولات جاری در قفقاز جنوبی با مانیتورینگ روابط تهران با سه پایتخت جنوب قفقاز ممکن نیست. این روابط خطی و فاقد پیچ و تاب روابطی است که بین همان سه پایتخت جنوب قفقاز و مسکو همیشه جاری است. این روابط که از مناسبات پیدا و پنهان قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی هم تأثیر می‌‌‌پذیرند، در کنار هم منظره شگرفی را ایجاد می‌‌‌کنند که به‌راحتی با تاریخ، سرنوشت امپراتوری روسیه و نظم آهنین روسیه پوتین مرتبط هستند و مجموعه این اوضاع دائما نوشونده شایسته نام شطرنج سه بعدی است.

برخلاف امپراتوری‌های اروپایی، متصرفات و مستعمرات روسیه پیوستگی زمینی با روسیه داشتند و برخلاف عثمانی، پروسه انحلال امپراتوری روسیه در جریان جنگ جهانی اول و بعداز آن، تکمیل نشد. به‌جز فنلاند و لهستان، بقیه مستعمرات از طریق پروژه “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” تا سال ۱۹۹۱ به موجودیت خود ادامه دادند. انحلال امپراتوری سرخ روسیه در سال ۱۹۹۱ بعدا از سوی ناسیونالیست‌های روس چون پوتین یک “فاجعه” نامیده شد.

شیوه مدیریت ۱۱ جمهوری از جماهیر سابق شوروی (به‌جز سه جمهوری کوچک کرانه دریای بالتیک) ترکیبی از اقدامات آشکار و نهان بود و هجوم نظامی روسیه به اوکراین، نشان داد که این “مدیریت” شامل چه ابزاری می‌‌‌تواند باشد. جالب است که دو بهانه روسیه برای حمله به اوکراین، یکی نزدیک شدن ناتو از طریق جذب احتمالی اوکراین به صفوف خود بود و دیگری قصد روسیه برای “نازی‌زدایی” از اوکراین. در قفقاز جنوبی، آذربایجان از طریق هزار و یک بند رسمی و غیررسمی به ترکیه و از آن طریق به ناتو متصل است و سه دهه است که کادرهای نظامی آذربایجان طبق استاندارد ناتو در آکادمی‌های نظامی ناتو در ترکیه و اعضای دیگر ناتو تربیت شده‌اند.

از نظر وجود آثار نازیستی، ارمنستان بیشترین مشروعیت رسمی را به میراث نازیستی خود داده است و مجسمه ۶ متری افسر ارمنی نیروی اس اس نازی‌ها بنام “گارگین نژده” در مرکز پایتخت این کشور در سال ۲۰۱۶ از سوی رئیس جمهوری وقت سرژ سرکیسیان در مرکز ایروان پرده‌برداری شد و حزب جمهریخواه دولتی تحت رهبری وی به نام “حزب جمهوریخواه ارمنستان” با صراحت عجیبی به کپی برداری از سمبول رسمی حزب نازی و ایدئولوژی نازیستی (تحت نام “نژده‌ایسم”) دست زده است. معنی این رفتار دوگانه در برخورد با اوکراین و سه جمهوری جنوب قفقاز، بی‌اهمیت حساب کردن قدرت و جسارت استقلال عمل آنها در قبال اراده مسکو بوده است. امری که امروز بعداز عقب نشینی گرجستان، متحدا از سوی آذربایجان و ارمنستان دنبال می‌‌‌شود.

خدا ژورنالیست‌ها را دوست دارد!

جمله فوق را اینروزها می‌‌‌شود در مطبوعات و رسانه‌های روسی‌زبان به کرات یافت. هنوز گرمی هیجانات شرح و بسط جنگ ایران و اسرائیل نخوابیده بود که چرخش عجیب در روابط آذربایجان و روسیه چون هدیه‌ای در اختیار اهل تحلیل و تفسیر قرار گرفت. اگر این روابط را از حقله ماقبل آخر زنجیره حوادث یعنی رفتار بد پلیس روسیه با مهاجران، شروع کنیم، به جایی نخواهیم رسید. بدرفتاری پلیس بدنام روسیه با مهاجران دارای شهروندی روسیه که موجب عکس‌العمل شدید آذربایجان شد، خبری نیست که کسی در فضای رسانه‌ای روسی‌زبان بدان توجهی کند. آنچه همه سرها را به سوی روابط باکو مسکو گردانید، پاسخ سخت و نامنتظره جمهوری آذربایجان به رفتار (زشت اما عادی شده) پلیس روسیه با شهرندان آذربایجانی‌تبار خودش بود.

وابستگی جماهیر سابق شوروی به محل کار بخش مهمی از شهروندان خودشان در روسیه، همیشه رهبران این کشورها را از اعتراض به رفتار ضدانسانی مقامات روسیه با نیروی کار مهاجر بازداشته و عکس‌العمل آنها را به حداقل ممکن در حد ارائه خدمات کنسولی سمبولیک به قربانیان خشونت تقلیل داده یا مثل کارهایی چون تقبل هزینه انتقال جسد افراد کشته شده به کشور مادر بوده است.

این کوتاه نیامدن جسورانه از سوی آذربایجان و در سومین دهه از ثبات باورنکردنی خود در حالی رخ می‌‌‌دهد که، هنوز یاد قرارداد همکاری استراتژیک مابین دو کشور در ۲۲ فوریه ۲۰۲۲ یا پذیرایی از ولادیمیر پوتین در منزل شخصی الهام علی‌اوف در تابستان ۲۰۲۴ در یادها تازه است.

تایید یک تاکتیک استعاری در عمل

تئوری توطئه (خاص جهان عقب‌مانده) در متصرفات سابق روسیه هم مثل خاورمیانه خریدار بسیار دارد. این نگاه، پشت هر عمل شیطانی، دست روسیه را جستجو می‌‌‌کند. بسیاری در این منطقه معتقدند که روسیه با ایجاد زخم و کاشتن استخوان در لای زخم در حین پانسمان، قدرت مدیریت اوضاع و حفظ سلطه خود بر مستعمرات سابق را حفظ می‌‌‌کند. دلایل تأیید کننده عینی برای این ادعا کم نیست. مثلا دولت‌های خودخوانده تأسیس‌شده در همه مناطق تجزیه شده از اراضی چهار جمهوری سابق شوروی (آذربایجان، مولداوی، گرجستان و اوکراین) از حمایت آشکار روسیه برخوردار بودند. آنچه ادله تکمیلی برای تأیید این ادعا می‌‌‌شود، بسته شدن کم و بیش نهایی پرونده یکی از این جماهیر خودخوانده (پروژه مشترک ارمنستان و روسیه در قره‌باغ) و تأثیر آن بر میزان کنترل روسیه در جنوب قفقاز است. ماجرا از این قرار است که پایان دادن به موجودیت دولت خودخوانده ارامنه قره‌باغ، در برابر چشمان حیرت‌زده ناظران، مثلت اتحادی باورناکردنی ترکیه، آذربایجان و ارمنستان را به ضرر روسیه (و ایران) پدید آورده است.

”رستگاری در قفقاز”!

نزدیک به پنج سال از پیروزی سریع آذربایجان در صحنه پایان درامی که نقطه شروع فروپاشی شوروی هم نامیده شده است می‌‌‌گذرد. در این پنج سال، در دنیای تحلیل و رسانه روسی‌زبان، بطور سریالی، جزئیاتی از تدارکات و تمهیدات ۲۴ ساله آذربایجان برای این پیروزی درز کرده است. بنا به گفته یکی از بهترین مفسران اوکراینی، این ماجراها، شبیه فیلم آمریکایی “رستگاری در شاوشنک” (The Shawshank Redemption) از فرانک دارابونت (با نقش آفرینی مورگان فریمن، تیم رابینز و...) است. فیلمی که بعداز صحنه‌های پایانی آن، همه اتفاقات فیلم همچون قعطات یک پازل در متن و بطن کلیت داستان مفهوم پیدا می‌‌‌کند. (فیلم در وبسایت IMDb همیشه امتیازی بالای ۹ دارد) پیام اصلی فیلم، ستایش کار پرحوصله، هوشمندانه و خستگی‌ناپذیر برای وصول به هدفی والاست.

زنجیره حوادثی که مهمترین شکست روسیه در قفقاز جنوبی (موسوم به حیات خلوت روسیه از سوی روس‌ها) را رقم زد از امضای پیمان آتش‌بس بیشکک در ۵ ماه مه ۱۹۹۴ شروع می‌‌‌شود؛ تا در ۲۰ سپتامبر همان سال امضای یکی از بزرگترین معاملات نفتی دنیا موسوم به “قرارداد قرن” را از سوی غول‌های نفتی دنیا در کاخ گلستان در پایتخت جمهوری آذربایجان را ممکن کند. این قرارداد شروع سلسله‌ای از موفقیت‌های اقتصادی آذربایجان بود که تاکنون باعث و بانی ۳۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری داخلی و خارجی در آذربایجان بوده است.

پیمان آتش‌بس ماه مه ۱۹۹۴ در بیشکک بین آذربایجان و ارمنستان، همین امروز، به‌عنوان یکی از موضوعات تأثیر گذار بر روند جنگ تجاوزارانه روسیه بر علیه اوکراین مطرح است. ماجرا از این قرار است که اوکراین طبق تجربه آذربایجان مایل به آتش‌بس به امید تقویت بنیه دفاعی خود و بقیه تدارکات لازم برای آزادی اراضی اشغالی خودش است. طرف روسیه هم در هراس از گرفتار شدن به سرنوشت ارمنستان از این خواست اوکراین طفره می‌‌‌رود و بدون پذیرش الحاق اراضی اشغالی به روسیه حاضر به قطع جنگ نیست.


امضای قرارداد قرن

مدل آذربایجانی مدیریت ولع روسیه

پیروزی قاطع و سریع آذربایجان همه نگاه‌ها از مستعمرات سابق روسیه را متوجه این جمهوری جنوب قفقاز کرد. آذربایجان بعداز اشتباهات اولیه در آغاز تأسیس جمهوری سوم خود، دورانی طولانی از ثبات و بهبود رابطه با روسیه را تجربه کرده بود. آذربایجان طی این فرصت ۲۴ ساله، اولین شاهراه‌های انتقال نفت و گاز و ترانزیت کالا بدون عبور از روسیه را از خاک گرجستان به سوی غرب با موفقیت طراحی و اجرا کرده بود، کشورهای مهمی از اروپا و بخصوص اسرائیل را به مشتری منابع انرژی خود تبدیل کرده بود و دست روسیه، ارمنستان و ایران از همه این زیرساخت‌های استراتژیک و معاملات بزرگ کوتاه بود.

تدارکات ۲۴ ساله آذربایجان برای آزادسازی اراضی اشغالی خود، از جمله شامل گسترش و تعمیق روابط با روسیه بود تا بتواند این بازیگر تعیین کننده و بازیگر پشت صحنه همه نقشه‌های شوم در جماهیر شوروی سابق را از موضع طرفدار آشکار ارمنستان به موضع دوست آذربایجان در ظاهر و بیطرف در عمل بکشاند.

بعداز پیروزی آذربایجان، تابوها در ارمنستان هم شکست. رومن باغداساریان بلوگر معروف ارمنی؛ ۲۴ سال اخبار دروغ رسانه‌های ارمنستان در باره نبود نفت و گاز در منابع آذربایجان و ترک آذربایجان از سوی شرکت‌های بین‌المللی را یک فریب بزرگ نامید. کارشناس نظامی ارمنی به نام وان آمبارتسو میان ارتش آذربایجان و به‌خصوص نیروهای ویژه آن را جزو بهترین‌های دنیا طبقه‌بندی کرد. همکاران سابق الهام علی‌یئو در دانشگاه دولتی روابط بین‌المللی مسکو زبان به تعریف از توانایی‌های او در رسانه‌ها گشودند. گفته شده که جلوگیری از بسته شدن مدارس روسی در آذربایجان و افتتاح شعب برخی از دانشگاه‌های روسیه در جمهوری مستقل آذربایجان، در اصل “تدارک دیپلماتیک” برای مهندسی در ترکیب نیروهای بین‌المللی مؤثر در سرنوشت جنگ بوده است. آشکار شدن حجم همکاری‌ها با اسرائیل همچون تمهیداتی برای کنترل غضب تهران ارزیابی شد و حتی انتخاب بازار صادرات استراتژیک آذربایجان با چینشی آگاهانه از سوی آذربایجان برای برخورداری از حمایت کشورهای اروپایی نامیده شد.

امروز از سوی تعداد کثیری از صاحب‌نظران در این موضوع، پذیرفته شده است که، مسئله عدم مداخله روسیه در جریان جنگ ۴۴ روزه قفقاز، بر زمینه عدم انتظار پوتین از توانایی پیروزی سریع آذربایجان در جنگ و در ادامه اشتباه محاسباتی فاحش وی از نتایج هجوم نظامی به اوکراین بوده است. طبق این تحلیل پوتین ابتدا به نیمه جان شدن ماشین نظامی ارمنستان از سوی ارتش آذربایجان رضایت داده است به این امید که سرفرصت ناشی از حضور نیروهای “حافظ صلح روسی” در قره‌باغ، کار به مسیر روسی مطلوب خود بازگرداند. اما اشتباه محاسبه وی در دست‌کم گرفتن اراده مردم اوکراین، این “فرصت” را از وی دریغ کرده است.

امید دوم روسیه به ماده ۹ از بیانیه سه جانبه آتش‌بس به تاریخ ۹ و ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ بود.

“۹. کلیهٔ فعالیت‌های اقتصادی و حمل و نقل در منطقه بلامانع است. جمهوری ارمنستان ایمنی ارتباطات حمل و نقل بین مناطق غربی جمهوری آذربایجان و جمهوری خودمختار نخجوان را به منظور سازماندهی حرکت بدون مانع شهروندان، وسایل نقلیه و بار در هر دو جهت تضمین می‌کند. کنترل حمل و نقل توسط ارگان‌های سرویس مرزی FSB روسیه انجام می‌شود. با توافق طرفین، ساخت زیرساخت‌های جدیدی که جمهوری خودمختار نخجوان را با مناطق آذربایجان پیوند می‌دهد، انجام می‌شود.” (تأکید از من‌ـ ع. ا.)

اهمیت این ماده آنجاست که مسیر ترانزیتی شرق-غرب موسوم به “کریدور میانی” در رقابت با دو مسیر شمالی و جنوبی برتری‌های غیرقابل تردیدی دارد و دست گذاشتن روسیه روی یک حلقه از این زنجیر ۷ تا ۱۰ هزار کیلومتری، یعنی کنترل روسیه بر کل کریدور میانی، چون برخلاف بخش آسیای مرکزی این مسیر که دارای چند مسیر مشابه آلترناتیو است در قفقاز جنوبی به خاطر جبر جغرافیای طبیعی، تنها مسیر باریکی از حاشیه رود ارس به سوی غرب قابل استفاده است. همین امروز بخش بزرگی از محدودیت کریدوری که آذربایجان را به دریای سیاه، دریای مدیترانه و ترکیه متصل می‌‌‌کند، کوهستانی بودن بخش گرجستانی مسیر است. اوجگیری تنش جدید روسیه با ارمنستان و آذربایجان هم بر سر همین کنترل استراتژیک بر شاهرگ ترانزیتی شرق و غرب است که در ادامه این مقاله بدان اشاره خواهد شد.

مجموعه بزرگی از تصمیمات آذربایجان طی سه دهه گذشته، امروز برای کشورهای درگیر با اراده سلطه‌گرایانه روسیه، به عنوان “مدل آذربایجانی مدیریت ولع روسیه” مطرح است. آنچه در نگاه به تک تک کادرهای این سریال، طی مرور زمان اموری عادی تلقی می‌‌‌شدند، امروز برای رهبران کازاخستان، ارمنستان، گرجستان، اوکراین، مولداوی و بقیه مستعمرات سابق روسیه، در نگاه به کل پازل مفهومی دیگر پیدا می‌‌‌کند. آذربایجان بدون شکستن دل روسیه، روابط همه‌جانبه معنی‌داری با دنیای غرب شامل اروپا، ایالات متحده آمریکا و اسرائیل داشته است و از جمله به همکاری حداکثری ارتش خود با ارتش ناتویی ترکیه نائل آمده است. امروز، به‌جز زمینه نفوذ فرهنگی و سیاسی سنتی و بخش ترانزیت کالا (در مسیر شمال جنوب)، روسیه در هیچ زمینه دیگری روابط معنی‌داری با آذربایجان ندارد.

آنچه شیوه آذربایجانی مدیریت معضل دشوار روابط با روسیه را از دیگر مستعمرات سابق روسیه متمایز می‌کرد، نکات زیر بود:

۱. توافق صبورانه پشت پرده به جای تقابلی که پوتین براحتی می‌توانست آنها را ضربه حیثیتی به‌خود حساب کند. به‌عنوان مثال رفتار میخائیل ساآکاشویلی و مخالفان روسیه در اوکراین، در حد غیرضروری و مخربی متضاهرانه بود.

۲. پنهان شدن حساب شده آذربایجان در پشت سیاست “عدم تعهد” به‌جا مانده از سال‌های تقسیم جهان به اردوگاه متخاصم در دوران جنگ سرد. در حساس‌ترین سال‌های نیاز به استقلال عمل در فاصله ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۴، الهام علی‌یئو رهبر جنبش غیرمتعهدها یا جنبش عدم تعهد (Non-Aligned Movement) بود. این سازمان متشکل از ۱۲۰ دولت عملا فاقد نقشی مهم در دوران پساجنگ سرد، نقش توضیح‌دهنده امتناع آذربایجان از پیوستن به پیمان دفاعی و اتحادیه گمرکی دست‌ساز روسیه بود.

۳. تیمی از الیگارش‌های آذربایجانی فعال در روسیه گود نیسانوو، زاراخ ایلیف، آراز آقالاراو، امین آقالاراو، واحد علی‌اکبروف، فرید محمدوف و افرادی در سطح مدیریت در گازپروم (Gazprom)، روس‌نفت (Rosneft)، و بانک‌های وابسته به کرملین وجود دارند که همه دارای اصالت آذربایجانی هستند اما معمولاً در سایه باقی می‌مانند و نامشان در لیست رسمی تحریم‌ها یا اسناد رسانه‌ای نیست. این تیم پرنفوذ با توجه به تربیت سیاسی و شخصیت پوتین، دشوارترین کارها را برای تنظیم روابط شخصی و دیپلماتیک آذربایجان با روسیه انجام داده‌اند.

۴. دیپلماسی در سکوت. برخلاف شخصیت رسانه‌ای نیکول پاشینیان که با توجه به پیشینه روزنامه‌نگاری و پوپولیسم وی قابل فهم است، الهام علی‌یئو توانایی پیش‌برد دشوارترین کارها به دور از غوغا و ایجاد تیترهای جنجالی در رسانه‌ها را دارد.

۵. دانش و توانایی‌های شخصی الهام علی‌یئو و موقعیت وی به‌عنوان عضوی از نخبگان یهودی، روس، آذربایجانی مسکو در سال‌های تحصیل و تدریس در آن شهر، به‌علاوه هنر سخنوری وی در زبان روسی و انگلیسی، به تنظیم و حفظ بالانس در مدیریت همزمان روابطی دشوار و به شدت حساس با روسیه و غرب مؤثر بوده است. بسیاری از شخصیت‌های رسانه‌ای آشکارا دشمن آذربایجان، بارها مجبور به ستایش از توانایی‌های وی به عنوان یک دولتمرد بوده‌اند.

۶. دستگاه دیپلماسی آذربایجان شامل نسل جوانی از کادرهای تحصیل‌کرده در بهترین دانشگاه‌های غرب است. این کیفیت مهم مانع صدور پیام‌های متناقض به سوی غرب یا روسیه بوده است. حفظ توازن میان این دو دسته روابط هرچند شبیه حرکت بر لبه تیغ و دشوار است اما تا ظهور این تنش اخیر با روسیه، موفق به مهار خشم روسیه از نزدیکی زیاد آذربایجان به ترکیه و از آن طریق غرب شده است. طرف‌های غربی هم حداقل بعد از فجایع گرجستان و اوکراین، تحمل زیادی نسبت به سیاست‌های آذربایجان داشته‌اند.

حکایتی نمونه‌وار از مدلی آذربایجانی مذکور

در این مقاله اشاره کوتاهی به یک سلسله از پارادوکس‌های مهم در منطقه مورد بحث خواهد بود. مسلما به ذکر نام نمونه‌های آشنا برای خوانندگان این سطور اکتفا شده و تنها در موارد کمتر آشنا، توضیحاتی به اختصار داده خواهد شد.

دوستی آذربایجان دارای اکثریتی از اهالی شیعی با اسرائیل و دوستی ارمنستان مسیحی با دولت اسلام‌پناه جمهوری اسلامی ایران، از شناخته‌شده‌ترین پارادوکس‌های این حکایت است.

اما شاید کمتر به این نکته توجه می‌‌‌شود که با توجه به مسییحی بودن سه نمونه از جماهیر سابق شوروی که میزبان دولت‌های خودخوانده تحت فرمان مسکو شده بودند، تنها کشور مسلمان قربانی این سیاست مسکو (همان آذربایجان) تنها کشوری است که تاکنون موفق به دفع این شر روسیه شده است. این مسئله موجب بروز موجی بی‌پایان از تحسین و حسادت سه کشور مسیحی قربانی این سیاست کشورسازی روسی شده است.

دمیتری گوردون روزنامه‌نگار برجسته اوکراینی در مصاحبه با کانال “نووستی کافکازا” به خبرنگار گرجی به نام گئلاواسادزه در مورد سفری از استراسبورگ صحبت می‌کند که آنها سوار بر هواپیمای الهام علی‌یئو به همراه میخائیل ساکاشویلی رئیس جمهوری وقت گرجستان عازم تفلیس بودند. ساکاشویلی به محض رسیدن به هواپیما به فضای گرجستان از خلبان هواپیما می‌‌‌خواهد که برفراز آبخار (تحت کنترل دولت خودخوانده تحت کنترل روسیه) ارتفاع را به حداقل برسانه تا بتواند نگاهی به ظاهر اوضاع منطقه داشته باشد. الهام علی‌یئو به ساآکاشویلی می‌‌‌گوید: میشا! ما اراضی اشغالی خودمان را پس خواهیم گرفت، هر روز کشور و ارتش را آماده کن و نگذار که مسئله از سوی مردم فراموش شود.

دمیتری گوردون وقتی این حرفها را آشکارا بیان می‌‌‌کرد که ارتش آذربایجان به تازگی به اشغال نظامی ۲۰ درصد اراضی کشور پایان داده بود. مسئله در سه جمهوری دیگری که اراضی آنها تحت اشغال نیروهای وفادار به روسیه بود، مثل بمب صداکرد. امروز می‌‌‌دانیم که جمهوری آذربایجان مدلی بهتر از مذاکرات بی‌نتیجه بی‌پایان برای پایان دادن به میدانداری دستجات جنایتکار تحت فرمان روسیه پیدا کرده و خودش با موفقیت آن را تا پیروزی نهایی اجرایی کرده است و دسته مهمی از رهبران جمهوری تحت کنترل روسیه را در یکی از بزرگترین محاکمات تاریخ با موضوع جنایات جنگی به پشت میز محاکمه نشانده است. (یک نسخه قفقازی از دادگاه نورنبرگ با دهها هزار پرونده). این ماجرا تأییدی است بر همان پیام فیلم “رستگاری در شاوشنگ” است (همان ستایش کار پرحوصله، هوشمندانه و خستگی ناپذیر برای وصول به هدفی والا).

ماجرای نقل شده از سوی دیمیتری گوردن، در افکار عمومی و ذهن سیاستمداران و رهبران سه دولت مولداوی، گرجستان و اوکراین به مثابه نمونه یک سیاست هدفمند برای تدارک با حوصله و درایت جهت آزادی اراضی اشغالی از سوی روسیه و عواملش در این سه جمهوری است.

پارادوکس‌ها

یک مجموعه از پارادوکس‌های باورنکردنی با شخصیت نیکول پاشینیان مرتبط است. او در دوران فعالیت‌های ژورنالیستی خود حرف‌هایی زده است که در تضاد کامل با ناسیونالیسم بطور کلی و به‌شدت زاویه‌دار با ناسیونالسیم ارمنی است. او با رسیدن به قدرت در سال ۲۰۱۸، ابتدا خواسته یا ناخواسته وارد یک مسابقه در نمایش عرق ملی به معنی دشمنی با ترکیه و امتناع از تدوام مذاکرات (بی‌معنی) صلح با آذربایجان شد. پاشینیان در این موضع، با امتناع از مذاکرات صلح، یکی از عوامل مؤثر در دادن مشروعیت به توسل آذربایجان به راه حل نظامی برای پایان دادن به سه دهه اشغال اراضی خود، نقش بی‌بدیلی بازی کرد. از نظر ناسیونالیست‌هایی که خواهان ابدی شدن مذاکرات ماراتونی و بی‌نتیجه صلح بودند، تیپا زدن به میز مذاکره از سوی وی، یک خبط بزرگ بود اما حداقل امروز می‌‌‌توان ادعا کرد که او (احتمالا) این کار را عامدانه انجام داده است چون به درستی مطمئن بود که افکار عمومی برانگیخته ناسیونالیستی ارمنستان تنها در صورت دیدن عضله نظامی آذربایجان قادر به هشیاری از توهم سنگین ناسیونالیستی خود می‌‌‌شدند.

پاشینان در سال ۲۰۲۱ به عنوان رهبر یک ارتش تارومار شده و تحقیر شده چند ماه بعداز شکست به پای صندوق رأی رفت و در یک انتخابات سالم قادر به کسب باورنکردنی رأی اعتماد رأی دهندگان ارمنستان شد. اتفاقی که هم در تجریه جهانی نمونه کمی داشت و هم از سوی برخی از مفسران ارمنی به عنوان اولین نشانه هشیاری از یک ایمان جمعی و کور ناسیونالیستی در زمانی بیش‌ از یک قرن بود.

سرعت آب شدن یخ‌های روابط ترکیه و ارمنستان هم شگفتی‌آور بود. ابتدا شهادت‌هایی از میان ارامنه ترکیه بر معتبر نبودن استنباط رایج در ارمنستان از روابط ترک-ارمنی رواج یافت. سپس روایت‌های مهاجران ارمنی که برای یافتن کار و نان به جای روسیه، راهی ترکیه شده بودند، به رسانه‌های غیرجریان اصلی در ارمنستان راه یافت. این جامعه ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نفری نیروی کار مهمان در ترکیه، که بسیاری علیرغم نبود روابط رسمی بین ارمنستان و ترکیه، چند دهه ساکن ترکیه بوده‌اند، شهادت‌هایی از مناسبات جامعه میزبان با خود و با ارامنه اهل ترکیه بر زبان آوردند که شباهتی با تبلیغات مرسوم در ارمنستان نداشت.

مقایسه نوع رابطه جامعه روسیه با نیروی کار مهاجر ارمنی با روابط مشابه از سوی جامعه ترکیه، بسیاری را در ارمنستان شوکه کرد. امروز بسیاری از ارامنه آگاهند که، کلیسا و مدارس ارمنی در ترکیه، همانقدر عادی هستند که مساجد و مدارس جامعه اکثریت. پیام‌های همه‌ساله همدردی رجب طیب اردوغان به رهبران ارمنستان بابت فاجعه کشتار ارامنه در سال ۱۹۱۵ و فیلم‌هایی از افتتاح کلیساهایی که به ابتکار و بودجه دولتی بازسازی شده بودند، یواش یواش افکار عمومی ارمنستان را متوجه حقایق جدیدی کرد. ویدوئوی افتتاح بعداز تعمیر کلیساهای ارمنی در وان، دیاربکر، سیواس و استانبول از سوی مقامات دولتی ترکیه، در ارمنستان همه مقدسات جا افتاده ناسیونالیست‌ها را به چالش کشید.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک!

مجموعه عوامل متعددی ترکیه و ارمنستان و آذربایجان را به هم نزدیکتر کرده است. اول آنکه دیگر جایی برای مناقشه باقی نمانده است و نیکول پاشینیان با بر زبان آوردن مساحت ارمنستان َ(۲۹۷۴۳ کیلومتر مربع) مدتهاست که مخالف هرگونه توسعه طلبی ناسیونالیسم ارمنی است. غضب ناسیونالیستهای ارمنی بر علیه پاشینیان به خاطر نبود هیچ آلترناتیوی، راه به جایی نبرده است. حکمت حاجی‌یئو دستیار الهام علی‌یئو اعلام کرد که، آذربایجان و ارمنستان یک جنگ را خاتمه داده و جنگ در جبهه‌ها را به سطح مذاکرات سیاسی تقلیل داده‌ایم. واقعیت آن است که، متن سند ۱۷ ماده‌ای صلح ماههاست که آماده است و از الباقی مسائل مانع صلح، مسئله کریدور زنگه‌زور (به گفته آلکسیا واردانیان از مؤسسه کارنگی) اینک با راه حل آمریکایی مورد توافق قرار گرفته است.

رعد و برق در آسمان آفتابی استانبول یا....؟

سه هفته قبل، خبر دیدار رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه در روز جمعه ۲۰ ژوئن با نیکول پاشینیان، نخست‌وزیر ارمنستان، در رسانه‌های روسی منتشر شد. برای مفسران روس یک نکته قابل تأمل در این خبر وجود داشت. اردوغان که کمتر از ترامپ را همپایه خود حساب نمی‌کند، از نیکول پاشینیان نخست‌وزیر کشوری که با ترکیه دارای روابط حداقلی دیپلماتیک هم نیست در دفتر ریاست‌جمهوری کاخ دولماباغچه استانبول طبق پروتوکول رسمی استقبال کرده بود.

پنج حادثه مهم در پنج تاریخ برای فهم ماجرا

۲۰ ژوئن: دیدار مهم رجب طیب اردوغان با نیکول پاشینیان در کاخ دولماباخچا
۲۶ ژوئن: خبر دستگیری عوامل روسیه که در ارمنستان سعی در انجام کودتا داشتند.
۲۷ ژوئن: خبر هجوم پلیس روسیه به شهروندان آذربایجانی‌الاصل در شهر یکاترینبورگ روسیه.
۳۰ ژوئن: انتشار مقاله “آلسیا واردانیان” از موسسه آمریکایی کارنگی در باره جزئیات توافق استانبول میان رجب طیب اردوغان و نیکول پاشینیان.
۱۰ ژوئیه: ملاقات ۵ ساعته الهام علی‌یئو با نیکول پاشینیان در پایتخت امارات متحده عربی.

حادثه پنجم از لیست فوق، تأیید ادعاهایی بود که از چند سو در مورد ابتکار جدید آمریکایی برای به مقصد نهایی رسانیدن صلح خارج از امکان خرابکاری روسیه طی روزهای اخیر مطرح شده بودند.

تا قبل‌از دیدار روز پنجشنبه (۱۰ ژوئیه) بمب خبری آلسیا واردانیان از مؤسسه کارنگی کار خود را کرده بود و به دنبال وی، دو سه متخصص دیگر هم که سابقه دسترسی آنها به اطلاعات موثق موجود است، این خبر را تأیید کردند و برخی از آنها جزئیات بیشتری به سخنان آلسیا واردانیان افزودند. بر اساس این اطلاعات قرار است مدیریت اجرایی کریدور مزبور طبق مدل توافقی میان گرجستان و روسیه در به طرف سوم (شرکتهای آمریکایی) سپرده شود.

روسیه و گرجستان برای تنظیم روابط خود در سال ۲۰۱۱ به یک “محلل” سوئیسی متوسل شدند. این “محلل”، یک شرکت خصوصی سوئیسی به نام SGS (Société Générale de Surveillance) بود که به عنوان طرف ثالث برای مانیتورینگ و شرکت در تشریفات اجرای قرارداد به بازی جلب شده بود.

اگر این اطلاعات درست باشند، عامل غضب همزمان روسیه علیه ارمنستان و آذربایجان قابل فهم می‌‌‌شود. سخنان امروزی مناتسکان صفریان معاون وزیر امور خارجه ارمنستان بعداز دیدار رهبران دو کشور ابوظبی نیز در تأیید این خبر مهم بود.

امروز به‌نحو باورنکردنی اجماعی بین‌المللی در صلح نهایی آذربایجان و ارمنستان خود را ذینفع می‌‌‌بینند. از چین در شرق تا پنج کشور آسیای میانه، افغانستان که قرار است با راه آهن به کریدور میانی متصل شود، سه کشور جنوب قفقاز، اوکراین، ترکیه و ایالات متحده آمریکا همگی به درجات متفاوتی منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکی خود را در امضای نهایی سند صلح میان آذربایجان و ارمنستان می‌‌‌بینند. البته فعلا هر دو همسایه شمالی و جنوبی قفقاز یعنی روسیه و ایران، مخالف هرگونه صلحی در این منطقه هستند. روشن است که ایران حرف زیادی برای گفتن ندارد و به جز توسل به دعا برای موفقیت پوتین و ناسیونالیست‌های افراطی ارمنستان، کار دیگری از ایران ساخته نیست.

دعوا بر سر لحاف منافع روسیه!

راسیم موسی‌بیکوو عضو پارلمان آذربایجان در یک مصاحبه مهم با کانال تلویزیون اوکراینی بعداز پیروزی آذربایجان در جنگ ۴۴ روزه، آمار مهمی از کاهش نقش روسیه در همه عرصه‌های سیاست و اقتصاد و تجارت قفقاز جنوبی را ارائه کرد. مجری کانال تلویزیونی آمادگی شنیدن این داده‌ها را نداشت و تردید وی موجب ارائه رگباری دیگر از فاکت‌های تأیید کننده ادعای کاهش نقش روسیه در منطقه قفقاز جنوبی شد. در آن روزها بازگشت نیروهای روسی تحت عنوان “حافظ صلح” به آذربایجان، سیاستمداران بدبین به نقش روسیه در جماهیر سابق شوروی را نگران کرده بود. تا آن تاریخ آذربایجان تنها جمهوری جنوب قفقاز بود که برای بیش‌از سه دهه هیچ نیروهای نظامی روسی در اراضی‌اش مستقر نبود. زمان گذشت و طی این پنج سال، سخنان آن‌روزی راسیم موسی‌بیکوو هر روز تأیید تازه‌ای یافتند. به‌خصوص وقتی که دو سال مانده به انقضای مدت استقرار توافق شده برای اقامت نیروهای نظامی “حافظ صلح” روسی، آنها مجبور به ترک خاک آذربایجان شدند.

در ارمنستان، تیم نیکول پاشینیان به تدریج به هشیاری افکار عمومی این کشور، از افکار مسموم کمک کرده و به پاکسازی قطره قطره و دردآور این سموم صدساله ناسیونالیستی پرداخته‌است. طی نزدیک به ۵ سال سپری شده از پایان اشغال ارمنستان بر اراضی آذربایجان، هر ماه و هر هفته اعترافی از زبان دستگاه رهبری ارمنستان جاری شده و همه را در داخل و خارج از ارمنستان در بهت و حیرت فرو برده است. شاه‌بیت این اعترافات، طرح تز “ارمنستان تاریخی و ارمنستان واقعی” است. منظور پاشینان از “ارمنستان تاریخی” سرزمینی دارای سواحلی در کنار دریای خزر، دریای سیاه و دریای مدیترانه است! مسلما نمی‌توانستیم از وی انتظار داشته‌باشیم که از این “ارمنستان” به نام مناسب‌تر “ارمنستان محصول مالیخولیای ناسیونالیستی” نام ببرد. اما همین‌قدر هم ارمنستان را، مثل همه دفعات دیگر در شوک فرو برد.

از جای معینی به بعد دیگر هیچ اختلاف مهمی بین آذربایجان و ارمنستان باقی نمانده بود. بالاخره در ماه مارس ۲۰۲۵ خبر توافق نهایی بر سر همه ۱۷ بند پیمان صلح، منتشر شد. سئوالی که پاسخ دقیقی نداشت، علت عدم امضای متن آماده بود. آذربایجان بر سر دو نکته دیگر هم پافشاری می‌‌‌کرد اما نحوه “مخالفت” ارمنستان با این دو خواست، چیزی نبود جز اعلام توافق. این دو خواسته عبارت بود از حذف اشاره به ادعای ارضی از مقدمه قانون اساسی ارمنستان و خواست ارائه تقاضانامه مشترک دو کشور برای انحلال “گروه مینسک”. ارمنستان با هیچ کدام از این دو مخالفت اصولی نداشت. پس مانع امضای قرارداد صلح چه بود؟

مانع امضای قرارداد صلح چه بود؟

حدس من همیشه متوجه تضاد منافع مشخص روسیه با این قرار داد بود. برخلاف بیانیه آتش‌بس نهم و دهم ماه نوامبر ۲۰۲۰، در این سند ۱۷ ماده‌ای مورد توافق دو کشور، ذکری از کنترل روسیه بر کریدور زنگه‌زور نبود! آذربایجان ماه‌ها قبل، از زبان دیپلمات پنج ستاره خود به نام ائلچین امیربیکوو (متولد ۱۹۷۲) بیان کرده بود که مسئله گشایش راه‌های ارتباطی (نام دیپلماتیک کریدور زنگه‌زور از جمله در ماده ۹ سند آتش‌بس از نهم و دهم نوامبر ۲۰۲۰) از متن گفتگوها خارج شده است. حذف یکی از مهمترین بندهای سند آتش‌بس از مذاکرت بر سر مواد پیمان صلح، آنهم بدون کسب رضایت روسیه، به نوبه خود معمایی دیگر بود.

آذربایجان در چند مورد از زبان متخصص‌های “مستقل” شاغل در مؤسسات دولتی خود اعلام کرد که مسئله نقش روسیه، مسئله ارمنستان است و نه مشکل آذربایجان. به زبان ساده: ارمنستان مختار است که کنترل کریدور را به روسیه یا هر قدرت دیگری واگذار بکند، یا نکند و در ضمن اگر ارمنستان نخواهد بخشی از اختیارات حکومتی خود را به مدت نامعلوم به روسیه واگذار کند، تقصیر ما نیست!

اگر به این تفسیر باورکنیم، می‌توان استنباط کرد که روسیه تا ظهور نمود بیرونی همچون گاوبندی مهمی صبر پیشه کرده و به دنبال ملاقات اردوغان و پاشینیان در ۲۰ ژوئن امسال، برای تنبیه هر دو طرف این توافق برای بای‌پاس کردن روسیه، وارد عمل شده است.

ریچارد گیراگوسیان، آمریکایی ارمنی‌الاصل و مدیر مؤسس «مرکز مطالعات منطقه‌ای» (RSC)، یک اندیشکده مستقل مستقر در ایروان، در این باره به یورونیوز گفته است: «با توجه به این‌که روسیه درگیر شکست در تهاجم به اوکراین است، اکنون ما شاهد حذف کامل روسیه از این روند هستیم” وی اضافه می‌‌‌کند که تحولات در روابط ارمنستان با ترکیه و آذربایجان در دوره اخیر: نشانه‌ای از «پیشرفت شگفت‌انگیز در هر دو مسیر دیپلماتیک در این چشم‌انداز دشوار پساجنگ» بوده است.

گیراگوسیان در جایی دیگر از مصاحبه مذکور گفته است: «من... می‌گویم که ارمنستان و آذربایجان، به‌طرزی طعنه‌آمیز، در یک سیاست مشترک سهیم‌اند؛ هر دو در تلاش‌اند تا روسیه را به عقب برانند و از قفقاز جنوبی بیرون کنند.»

این توافق تاریخی، به نوعی با همه جزئیات پروژه “ارمنستان بزرگ” مرتبط است. مسئله تبدیل فاجعه کشتار ارامنه در سال ۱۹۱۵ به یک پرچم سیاسی و ایدئولوژیک، قبلا در ژانویه امسال از سوی نیکول پاشینان زیر سئوال قرار گرفته بود. وی گفته بود:

“ما باید درک کنیم: خوب، چه اتفاقی افتاد و چرا اتفاق افتاد. و چگونه آن را درک کردیم، از طریق چه کسی آن را درک کردیم. چگونه است که در سال ۱۹۳۹ برنامه‌ای برای به رسمیت شناختن نسل کشی ارامنه وجود نداشت و چگونه است که برنامه به رسمیت شناختن نسل کشی ارامنه در سال ۱۹۵۰ ظاهر شد؟ چگونه این اتفاق افتاد؟ آیا باید این را بفهمیم یا نه؟”

در این سخنان پاشینان به این واقعیت اشاره دارد که یاد این فاجعه بعداز پیوستن ترکیه به ناتو در سال ۱۹۵۲ از سوی رهبران وقت اتحاد شوروی به عامل بسیج فشار برعلیه جمهوری ترکیه بکار افتاد.

نقش ایران

اشکال سیاست ایران فقر دانش و تخصص نیست بلکه فقدان اختیار اهل دانش و تخصص است. در نتیجه سکان سیاست کشور را در دست مداحان و عناصری از نوع رائفی‌پور، احسان موحدیان، احمد کاظمی، مؤسسه داشناک‌های ایران به نام “هور” و محفل عناصر میان‌مایه اطلاعاتی “آذری‌ها” و شعبه آذربایجانی سپاه قدس به نام “حسینیون” است. نتیجه میدانداری نوابغی با این کیفیت، گروگان گذاشتن همه اعتبار و نفوذ منطقه‌ای ایران نزد یک باند تبهکار طرفدار روسیه در سیاست ارمنستان بوده است. پایان این بی‌مسئولیتی، ورشکستگی ایران در میدان قفقاز جنوبی بوده است.

این مسئله علاوه بر اسناد ویکی‌لیکس در سخنان پروفسور آمریکایی ارمنی به نام ژیرائیر لیباردیان ـــ مشاور ارشد اولین رئیس جمهوری ارمنستان و مذاکره کننده اصلی ارمنستان در مداکرات صلح‌ ـــ هم منعکس شده است که سیاست ایران، ابدی کردن اشغال اراضی آذربایجان بوده است و برای روز بعداز پایان اشغال، سیاستی نیاندیشیده است. کوبیدن بر طبل “دفاع از حق حاکمیت ملی ارمنستان بر اراضی خود” از سوی ایران، ادعایی مبتنی بر یک پیش‌فرض اشتباه بوده و است.

از سوی آدمهای با اطلاع و بی‌اطلاع در ایران ادعا می‌‌‌شود که، کریدور زنگه‌زور قرار است با حمله نظامی یا تهدید به زور بر ارمنستان تحمیل شود. صرفنطر از هر شاهد دیگری، اهمیت این کریدور به عنوان یک حلقه مهم از کریدور میانی است که اهمیت رعایت حقوق بین‌الملل در توافقات حول آنرا تعیین کننده می‌‌‌کند. هیچ دولت، شرکت بیمه یا آدم عاقلی بر کریدوری که برخلاف قوانین بین‌المللی تأسیس شده باشد، اعتماد نخواهد کرد و چنین کریدوری مسلما بازنده قطعی رقابت کریدورها خواهد بود. به این نکته بدیهی و به بلاهت نهفته در جنگ روانی رژیم جمهوری اسلامی در مسئله کریدور زنگه‌زور، اینک بعداز خرابی بصره در یک کانال یوتیوبی نخبگان حکومتی بنام “کافه قفقاز” اعتراف می‌‌‌شود.

پرسش سخت برای سردمداران رژیم اسلامی

رژیم اسلامی که خود را به ارابه فلاکت زده روسیه و ارمنستان بسته است، پاسخی به این سوال ندارد که اگر ارمنستان بر اساس منافع آشکار ملی خود به توافق با ترکیه و آذربایجان بر سر کریدور زنگه‌زور و ده‌ها پروژه مهم مرتبط و متعاقب دست یافت، چه کسی مسئول جبران منافع ملی از دست رفته کشور خواهد بود؟ آیا رائفی‌پور و محفل اطلاعاتی “آذری‌ها” و “حسینیون” را می‌‌‌توان به جرم خیانت به منافع ملی کشور به پای میز محاکمه کشاند؟ آیا واقعا مسیر ارمنستان، “مسیر ارتباط ایران با اروپا” است؟ واقعا؟

اگر طبق نقشه ضمیمه این نوشته و داده‌های گوگل مپ، راه ارتباطی از نقطه مرزی ایران تا ایروان از ۹ ساعت به کمتر از سه ساعت کاهش می‌‌‌یابد، آیا توافق آذربایجان و ارمنستان بر سر کریدور زنگه‌زور بازهم به ضرر ایران است؟ اگر ارمنستان تشخیص دهد که توافق با آذربایجان نه تنها راه ارتباط ایران و ارمنستان را مسدود نمی‌کند بلکه آن را ۶ ساعت کوتاهتر می‌‌‌کند، موضع ایران چه خواهد بود؟

پایان سخن

چند دهه بازی مهیج از شطرنج سه‌بعدی بر صفحه قفقاز جنوبی و نتایجی تاکنونی آن، نتیجه‌بخش بودن درایت سیاسی و اهمیت کار پرحوصله، هوشمندانه و خستگی ناپذیر برای وصول به هدفی والاست. نتایج ناگوار سیاستهای گرجستان ساکاشویلی و اوکراین در جهت‌گیری به سوی غرب، سیاست حفظ موازنه مثبت آذربایجان و حفظ همزمان روابط خوب با قطب‌های متصادی چون روسیه، ترکیه، اسرائیل، اروپای غربی، ایران، اوکراین و حتی حاکمیت فلسطین به ثبات خود آذربایجان در دنیایی متلاطم کمک کرده است.

امروز عوامل مثبت متعددی برای محدود کردن نقش منفی روسیه در صدور أمواج بی‌ثباتی و مداخله زورگویانه در روابط منطقه‌ای و بین‌المللی دست به دست هم داده‌اند. اوکراین حتی اگر امروز در دفاع قهرمانانه از استقلال خود شکست بخورد، روسیه بزرگترین شکست خود را متحمل شده است. جنگی که پروپاگاندیست‌های بدنام پوتین چون ولادیمیر سالاوی‌یئو و مارگو سیمونیان در آن، آرزوی پیروزی یک روزه را داشتند اینک در پنجمین ماه از سال چهارم آن است.

فرصت پیش‌آمده برای رهایی قطعی قفقاز جنوبی از میدان تأثیر روسیه، برای بقیه منطقه شامل ایران، ترکیه و آسیای مرکزی هم یک پیروزی تاریخی خواهد بود. دخیل بستن به سقاخانه پوتین می‌تواند باب میل رائفی‌پور و محمد مهدی میرباقری باشد اما ربطی به منافع ملی ایران ندارد. ایران برای برعهده گرفتن نقشی مهم در رقابت کریدورها دو اشتباه بزرگ کرده است. زیرساخت‌های خود را حتی برای استفاده داخلی مهیا نساخته است چه برسد برای برعهده گرفتن نقش در جابه‌جایی کالا در مقیاس جهانی. دوم اعلام جنگ به جهان و از جمله نابودی اسرائیل.

تنش به وجود آمده در روابط آذربایجان با روسیه یک تنش تحت کنترل و محدود با هدفی تعریف شده از سوی آذربایجان است. طبق آنچه در بالا آمد، امضای پیمان صلح یا اولین متن مهم یک سند در جهت رسیدن به صلح واقعی میان آذربایجان و ارمنستان بدون دادن نقشی تعیین کننده و بدون دادن اجازه به روسیه برای تعبیه یک مکانیزم تخریبی روسی در ساختمان صلح جنوب قفقاز، هدف این تنش است. هم اینک روسیه برای کاهش تنش دست به کار شده است. امروز خبر سفر الکساندر کورنکوف، وزیر شرایط اضطراری روسیه به آذربایجان و دیدار وی با همتای آذربایجانی‌اش منتشر شد. انتخاب وی تصادفی نیست چرا که او روابط شخصی خوبی با رهبران رسمی آذربایجان دارد.

صلح پایدار بیش‌از هر زمان دیگری به قفقاز جنوبی نزدیک است. در صورت تحقق این امر، پاداشی چون یک سهم مهم از ایفای نقش در گلوگاه کریدور میانی نصیب آذربایجان و ارمنستان خواهد بود. قفقاز جنوبی می‌خواهد به جای “حیات خلوت روسیه” بودن، به میدانی مرکزی ترانزیت کالا و انرژی در هر دو مسیر شمالی جنوبی و شرقی غربی تبدیل شود. نیاز ایران و روسیه به ترانزیت از طریق آذربایجان و نیاز چین و اروپا برای عبور دادن کالا از قفقاز جنوبی می‌‌‌تواند نقشی شبیه “سازمان زغال‌سنگ و فولاد اروپا” (۱۹۵۱ ـــ ۲۰۰۲) را برای تأسیس صلح پایدار در منطقه قفقاز جنوبی بازی کند.

۱۰ ژوئیه ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ شما در مقاله‌تان نوشتید: “تیپا زدن به میز مذاکره از سوی وی، یک خبط بزرگ بود اما حداقل امروز می‌‌‌توان ادعا کرد که او (احتمالا) این کار را عامدانه انجام داده است چون به درستی مطمئن بود که افکار عمومی برانگیخته ناسیونالیستی ارمنستان تنها در صورت دیدن عضله نظامی آذربایجان قادر به هشیاری از توهم سنگین ناسیونالیستی خود می‌‌‌شدند”.
با شما کاملاً موافقم که تیپا زدن به میز مذاکرات یک اشتباه بزرگ بود، ولی این که پاشینیان این کار را عامدانه انجام داده کاملاً اشتباه است. من ارمنی هستم و همیشه زندگی سیاسی ارمنستان را رصد کرده‌ام. او بارها و بارها بعد از جنگ اذعان نموده که خود او نیز همچون اکثریت قریب به اتفاق مردم دچار این توهم ناسیونالیستی بوده. علاوه بر این، نباید نقش ژنرال‌های خائن و متملق را فراموش کردند که ایده دروغین قوی‌ترین ارتش منطقه، یعنی ارتش ارمنستان را به مردم و رهبری کشور (ارمنستان) القاء کرده بودند.
دلیل دیگر اینکه او نمی‌توانست عامدانه به مذاکرات پشت کند این است که مردم علیرغم شکست او در جنگ، در سال ۲۰۲۱ با اکثریت قاطع به او و حزبش (پیمان مدنی) رای دادند.
با شما در مورد نقش خیانت‌بار روسیه در منطقه و بخصوص در ارمنستان کلاً موافقم. ارمنستان از نظر روسیه نقش بسیار مهمی در حفظ و ایفای نقش روسیه در قفقاز جنوبی داشته و دارد. یکی از اشتباهات رهبری جدید ارمنستان پس از انقلاب ۲۰۱۸ آن بود که فکر می‌کرد روسیه همچنان به ایفای نقش به عنوان “ضامن” حفظ صلح در منطقه ادامه خواهد داد. البته این نه حفظ صلح که ادامه وضعیت موجود (Status Quo) بود. جنگ ۴۴ روزه سال ۲۰۲۰ و اشغال حدود ۲۴۰ کیلومتر از اراضی ارمنستان در سال ۲۰۲۱ بوضوح به پاشینیان و رهبری ارمنستان نشان داد و ثابت کرد که، به قول شما، دخیل بستن به سقا خانه روسیه کاری بس عبث است. گردش و باز نگری در روابط با روسیه و “سازمان پیمان امنیت جمعی” (به روسی ОДКБ) از ثمره‌های این جنگ بود.
بارها و بارها خود آقای پاشینیان، بخصوص در تبیین مفاهیم مربوط به ارمنستان واقعی اذعان کرده که او در مقایسه با سیاستمدار سال ۲۰۱۸ بسیار متحول شده و یکبار حتی مطرح نمود که ایکاش در سال ۲۰۱۸ مثل الان فکر می‌کرد.
jovase77


■ ممنون از نظرات دقیق‌تان. اینکه در مافی‌الضمیر نیکول پاشینیان چه می‌گذشته است، ورود به ساحت نیت‌خوانی در وهلهٔ اول از سوی من است.
توجیه من (نه ادلهٔ اثباتی) بر این نیت‌خوانی، سخنان نیکول پاشینیان در پارلمان ارمنستان در پاسخ به انتقادهای اپوزیسیون بود. او گفت که من می‌دانستم اگر افکار عمومی جمهوری ارمنستان با صلحی که متضمن آزادسازی، ولو بخشی محدود از اراضی آذربایجان باشد، روبه‌رو شود، موافق نخواهد بود. در اینکه این حرفهای او صمیمانه بود تردیدی نیست. سه پیشنهاد پوتین در روزهای میانی و پایان ی اکتبر ۲۰۲۰ در حالی بود که خود رهبران نظامی و سیاسی ارمنستان (صرفنظر از ادعاهای سخنگوی ارتش ارمنستان) به میزان وخامت أوضاع در جبهه‌ها واقف بودند. پاشینیان دلیلی نداشت که با علم به واقعیت شکست همه جانبه، پیشنهادهای پوتین را رد کند. تنها نکته توضیح دهنده این امتناع علم به آماده نبودن افکار عمومی میتواند باشد و بس.
این همان حرفی است که لئون تِر-پِتروسیان بارها تکرار کرده است. پِتروسیان، در پاسخ به این‌که چرا به مفاد مقالهٔ تاریخی و پیامبرانهٔ خود (با تیتر صلح یا جنگ... از اول نوامبر ۱۹۹۷ در روزنامهٔ رسپوبلیکا) عمل نکرد و موجب این‌همه درد و رنج مردم شد (به‌نظر من، به‌حق)، می‌گوید: من تنها ماندم. حتی تیم من با صلح راضی نبود. اقدام یک‌جانبهٔ من به جنگ داخلی منجر می‌شد.
ژیرائیر لیباردیان نیز، هم در مصاحبه با بخش بین‌المللی بی‌بی‌سی و هم در سخنرانی بسیار مهمی برای اعضای دیاسپورا در ایالات متحدهٔ آمریکا، به این نکته اشاره دارد که مسئولان طراز اول ارمنستان واقعیت را می‌دانستند، اما افکار عمومی چنان برانگیخته بود که به حرف‌های رهبران خود هم گوشش بدهکار نبود.
در اسناد ویکی‌لیکس نیز در این زمینه مطالبی در تأیید این ادعا آمده است. یک نکتهٔ بسیار روشن، سخنان لئون تِر-پِتروسیان در همان ماه‌های اولیه پس از جنگ ۴۴روزه است. او گفت (نقل از حافظه): «تنها شخص اول کشور از واقعیت ماجرا خبر دارد. من پیشنهاد می‌کنم که خودم همراه روبرت کوچاریان و سرژ سرکیسیان به ملاقات نخست‌وزیر پاشینیان برویم و واقعیت ماجرا را از او بپرسیم و با هم به راه‌حل سخت مسئله تن دهیم.»
سخنان تِر-پِتروسیان در مصاحبه با کانال یک تلویزیون ارمنستان، مهم‌تر از همهٔ این موارد بود. او گفت (باز نقل از حافظه): «در همهٔ مذاکرات بین‌المللی، همهٔ طرف‌ها ما را “اشغالگر” می‌نامیدند. ما جرأت بر زبان آوردن ادعاهایی چون “آزادسازی” و ... را نداشتیم، اما به مردم چیز دیگری می‌گفتیم.»
موارد تاریخی دیگری نیز، از جمله در ایران، داریم که رهبران سیاسی ابتدا به برانگیختن افکار عمومی پرداخته و به توهم عمومی و انتظارات غیرواقعی میدان می‌دهند. اما همان رهبران، وقتی خود با سختی واقعیت روبه‌رو می‌شوند، دیگر قادر نیستند حریف همان افکار عمومیِ خودساخته بشوند. به امید صلح و پایان یک دورهٔ طولانی از اشک، خون و ویرانی.
علی‌رضا اردبیلی


■ خیلی ممنون از پاسخ شما.
می خواهم از این فرصت استفاده کرده و به عنوان یک شهروند ارمنستان افکار عمومی غالب در جامعه ارمنی کنونی (سال ۲۰۲۵) را برایتان شرح بدهم. گر چه ارمنستان و آذربایجان در دو قدمی امضای تاریخی پیمان صلح قرار دارند، اما افکار عمومی همچنان مخالف امضای چنین قراردادیست! دولت پاشینیان بر این امر آگاهی کامل دارد، ولی تصمیم گرفته که به توهم مردم و توطئه‌های آپوزیسیون که کاملاً از سوی روسیه حمایت می‌شوند بها ندهد و آنچه را که متضمن پیشرفت و توسعه درازمدت کشور است انجام دهد (ارمنستان واقعی).
البته مردم خواهان صلح هستند و خواهان جنگ دیگری نیستند. با این وجود مجموعه عواملی چند و بخصوص تبلیغات شدید ضددولتی و ضدپاشینیان رسانه‌های آپوزیسیون که تقریباً ۷۵ تا ۸۰ درصد فضای رسانه‌ای را در اختیار دارند، چنین وضعیتی را بوجود آورده است. غلو نخواهد بود اگر بگویم که در ارمنستان به ظاهر آرام جنگ ساکت داخلی وحشتناکی در جریان است. نیروهای رادیکال آپوزیسیون به رهبری حزب داشناک، الیگارش‌های روسی ارمنی‌تبار، نیروهای وابسته به کوچاریان و سرکیسیان، کلیسا به رهبری اسقف اعظم ارامنه همه به صف شده‌اند تا مانع از امضای چنین پیمانی بین ارمنستان و آذربایجان شوند. آنها بخوبی میدانند که برقراری صلح و ایجاد رابطه مستقیم بین همسایگان امکان روسیه را برای ایفای نقش “حافظ صلح” را از بین برده و یا به حداقل خواهد رساند.
ژوا


■ ممنون از یادداشت دوم شما.
اکثریت مطلق کشورهای امروزی جهان، نتیجه‌ی دوره‌ای از اسارت استعماری‌اند. برخی از آن‌ها دو دوره استعمار را نیز تجربه کرده‌اند. استعمار، به‌یک‌معنا، نقش مکتب و آموزگار دولت‌سازی را ایفا کرده است. روسیه، نه بریتانیا بود و نه فرانسه، و متأسفانه معلم خوبی برای دولتسازی و اداره جامعه نبود و نیست. هر پنج کشور دموکراتیک امروزی که زمانی مستعمره‌ی روسیه بودند (لهستان، فنلاند، و سه کشور منطقه‌ی بالتیک)، دانش دولت‌سازی و فرهنگ دموکراتیک خود را از منابع غربی آموختند. روس‌ها به فرهنگ موسیقی، ادبیات، معماری و شهرسازی — چه در سطح جهانی و چه در مستعمرات خود — سهم بزرگی ادا کرده‌اند، اما در دولت‌سازی، دموکراسی و تساهل، آموزگار بدی بوده‌اند.
در مورد ارمنستان، به‌طور کلی با سرنوشت مردم ارمنی بازی زشتی صورت گرفته است. کتاب زیر، خاطرات یک افسر ارمنی در جنگ جهانی اول در ارتش تزاری است که بعدها از مسئولان حکومت داشناک در جمهوری اول ارمنستان شد و... این کتاب به‌نحو شگفت‌انگیزی نقش روسیه در دامن زدن به اختلافات میان عثمانی، آذربایجان و ارمنستان را توضیح می‌دهد. ترجمه‌ی کتاب در ایران چاپ شده است. صد سال بعد، روسیه‌ی امروزی همچنان همان نقش را بازی می‌کند.
درجه‌ی بیگانگی بخش بزرگی از جامعه‌ی ارمنستان نسبت به واقعیت، حیرت‌انگیز است. تنها افراد بسیار معدودی به مهم‌ترین اسناد افشاکننده‌ی واقعیت واکنش نشان داده‌اند؛ از جمله مصاحبه‌ی مانول گریگوریان (معاون وزیر دفاع و قهرمان ملی ارمنستان با انبوهی از مدال‌های افتخار) درباره‌ی جزئیات آغاز درگیری‌ها از سوی حزب داشناکسوتیون (که البته او نامی از آن نمی‌برد) در سال‌های پایانی عمر شوروی، یا پخش عمومی ویدیوی سخنرانی سال ۱۹۹۴ لئون تِر-پتروسیان پس از اشغال آغدام — که باید افکار عمومی ارمنستان را دگرگون می‌کرد — اما چنین اتفاقی نیفتاد.
لئون تر-پتروسیان که خود از متهمان ردیف اول آغاز فاجعه به‌شمار می‌رود، سخنانی دارد که باید حتی ذهن‌های متعصب را نیز به تفکر انتقادی وامی‌داشت. او در مقاله‌ی معروفش در اول نوامبر ۱۹۹۷ می‌نویسد:
«بالاخره تا چه زمانی این دیوانگی یا خودفریبی، بازیچه‌ی دست روسیه یا کشور دیگری بودن، به‌صورت طرز زندگی ارمنی‌ها باقی خواهد ماند؟»
عبارت “کشور دیگر” با توجه به روابط نزدیک رهبری طرفدار روسیه ارمنستان با جمهوری اسلامی ایران، معنی پیدا میکند. در مورد فاجعه‌ی کشتار ارامنه در عثمانی در سال ۱۹۱۵ نیز می‌نویسد:
«قبلاً یک‌بار شعار ‘استانبول را به دریای خون بدل خواهیم کرد’ باعث از دست رفتن ارمنستان غربی شد.»
او در هنگام نگارش این مقاله، رئیس‌جمهور قانونی و محبوب کشور بود. اما مقاله به‌سرعت فراموش شد و پس از کشتار در پارلمان ارمنستان، خودِ او نیز از قدرت کنار رفت.
این است انسان (ترجمه فارسی)
خاطرات یک افسر ارمنی از تحولات اوایل قرن بیستم در عثمانی و قفقاز
نویسنده: لئونارد رامسدن هارتویل
ترجمه: فرانک آقایی، میلاد بالسینی
نشر: طُغرل
کتاب اصلی: خاطرات اوهانس آندرسیان؛ مؤلف: لئونارد رامسدن هارتویل،
Men Are Like That, Leonard Ramsden Hartill
اگر مایل بودید، تماس بگیرید تا نسخه‌ی PDF کتاب را برایتان بفرستم.
با بهترین آرزوها، علیرضا اردبیلی
alirza.g@gmail.com





iran-emrooz.net | Thu, 10.07.2025, 22:39
چرا من میهن‌پرست نیستم!

کارول نیکلسون

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

پروفسور  کارول نیکلسون استدلال‌های طرفداران میهن‌پرستی را از نگاه اندیشمندان محافظه‌کار و لیبرال بررسی می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این استدلال‌ها قانع‌کننده نیستند.

مقدمه مختصر مترجم: در روزگاری که میهن‌پرستی به‌عنوان فضیلتی بی‌چون‌وچرا در گفتمان عمومی ایران تبلیغ می‌شود و هرگونه نقد آن با اتهام خیانت پاسخ می‌گیرد، رویدادهای تلخی چون اخراج گسترده مهاجران افغان از ایران، ضرورت بازاندیشی در این مفهوم را دوچندان کرده است. در حالی که تاریخ ایران مملو از نمونه‌هایی است که مردمان این سرزمین با فرهنگ‌ها و ملت‌های دیگر همزیستی مسالمت‌آمیز داشته‌اند، اکنون شاهدیم که مرزهای ملی به ابزار طرد و تحقیر بدل شده‌اند. میهن‌پرستی، که می‌توانست به معنای عشق به سرزمینی باشد که همه انسان‌ها را فارغ از نژاد و مذهب در آغوش می‌کشد، اکنون به پوششی برای بی‌عدالتی و خشونت بدل شده است. آیا وظیفه‌ی ما عشق به سرزمینی است که خود در برابر بی‌عدالتی‌ها سکوت می‌کند؟ آیا مفهوم میهن، آن‌گونه که سقراط یا برک ترسیم می‌کردند، هنوز می‌تواند پاسخ‌گوی واقعیت‌های جهان مدرن باشد؟ این مقاله، که اولین ترجمه انتقادی من در مورد میهن پرستی است (و امیدوارم به زودی چند مورد دیگر نیز در همین خصوص در همین اینجا عرضه کنم) مقاله ای است از کارول نیکلسون، فیلسوف آمریکایی که به روشنی از دلایل شخصی و فلسفی‌اش برای کنار گذاشتن میهن‌پرستی سخن می‌گوید، سخنی که در پرتو بحران‌های امروز ایران معنایی تازه و هشداردهنده می‌یابد. این ترجمه دعوتی است به تأملی دوباره درباره مرزهایی که میان انسان‌ها کشیده‌ایم و درباره عشقی که گاه به نفرت بدل می‌شود.

برتراند راسل روزی در حال دوچرخه‌سواری بود که ناگهان فهمید دیگر همسرش را دوست ندارد. من همیشه این داستان را عجیب و غیرقابل‌باور می‌دانستم تا اینکه اتفاق مشابهی برای خودم افتاد. صبح روز دوشنبه، ۲۸ ژوئن، در حال خواندن نیویورک‌تایمز بودم که ناگهان متوجه شدم یکی از عشق‌هایم به پایان رسیده است. منظورم یک رابطه شخصی نیست، بلکه عشق من به ایالات متحده آمریکاست. در یک لحظه مشخص، فهمیدم که دیگر میهن‌پرست نیستم.

واژه‌نامه «وبستر» میهن‌پرست را شخصی تعریف می‌کند که کشورش را دوست دارد و با وفاداری یا شور و شوق از آن حمایت می‌کند. این تعریف مستلزم آن است که دو جزء متمایز را در نظر گیریم: هم احساس عشق و هم بیان فعالانه چنین وفاداری. بیشتر آمریکایی‌ها، حتی منتقدان دولت، می‌گویند که میهن‌پرست هستند، اما اختلاف‌نظرهایی درباره نحوه ابراز میهن‌پرستی وجود دارد. برخی استدلال می‌کنند که میهن‌پرستی حداقل مستلزم اطاعت از قانون است و بالاترین شکل آن به خطر انداختن جان خود برای کشور است، در حالی که دیگران معتقدند نافرمانی مدنی می‌تواند شکلی اصیل از اقدام میهن‌پرستانه باشد. دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان درباره اینکه چه کسی میهن‌پرست‌تر است بحث می‌کنند، و مخالفان جنگ عراق پلاکاردهایی با این مضمون حمل می‌کردند: «صلح میهن‌پرستانه است.» در ظاهر به نظر می‌رسد که چیزی که تقریباً همه آن را ارزشمند می‌دانند و برای خود قائل هستند، باید خوب باشد. اما فیلسوفان تمایل عجیبی به زیر سؤال بردن بدیهیات دارند، و این همان کاری است که من قصد دارم اینجا انجام دهم. من این ایده را که میهن‌پرستی چیز خوبی است، حداقل برای من در شرایط فعلی، و شاید برای دیگران نیز، زیر سؤال می‌برم، حتی اگر تقریباً همه فکر کنند که میهن‌پرستی نه‌تنها خوب، بلکه یکی از بالاترین ارزش‌هاست.

استدلال‌های مختلفی در حمایت از میهن‌پرستی توسط فیلسوفان بزرگ گذشته و حال ارائه شده است، و تمام آن‌هایی که من کشف کرده‌ام بر اساس قیاس (analogy) هستند. استدلال‌های قیاسی می‌توانند بسیار متقاعدکننده باشند، اما برای اینکه معتبر باشند، باید شباهت‌های واضح و مرتبط ارائه شود و بتوانند در برابر استدلال‌های مخالف مبتنی بر تفاوت‌ها مقاومت کنند. دفاع از میهن‌پرستی دو نوع است: نگاه به گذشته و نگاه به آینده. استدلال‌های گذشته‌نگر ادعا می‌کنند که میهن‌پرستی وظیفه‌ای است که به دلیل بدهی‌های گذشته به کشورمان داریم، در حالی که استدلال‌های آینده‌نگر فایده گرایانه یا عمل‌گرایانه هستند و سعی می‌کنند نشان دهند که آینده بهتر خواهد بود اگر نگرش میهن‌پرستانه داشته باشیم.

ریشه استدلال‌های گذشته‌نگر به «کریتون»(Crito ) افلاطون بازمی‌گردد، جایی که سقراط استدلال می‌کند که فرار از زندان، حتی اگر شخص به اشتباه به مرگ محکوم شده باشد، نقض قوانین آتن است و بنابراین اشتباه است. دو قیاس از «کریتون» درباره رابطه فرد با دولت، تأثیر زیادی در سنت‌های محافظه‌کارانه و لیبرال داشته است. اولین قیاس دولت را به سرپرست خانواده و شهروند را به کودک یا برده تشبیه می‌کند.

سقراط می‌گوید: «خوب، حالا که تو به دنیا آمدی و ما تو را پرورش دادیم و آموزش دادیم، چگونه می‌توانی انکار کنی که فرزند و برده‌ی ما هستی، همان‌طور که پدرانت پیش از تو چنین بودند؟» پس از برقراری این قیاس، او نتیجه می‌گیرد که وطن‌دوستی یک وظیفه است: «یا تو آن‌قدر دانا هستی که نمی‌بینی کشور تو شایسته‌تر، قابل احترام‌تر، مقدس‌تر و نزد خدایان و همه‌ی انسان‌های خردمند محترم‌تر از پدر و مادر و تمام نیاکان توست؟ و آیا نباید آن را گرامی بداری و در برابرش فروتن باشی، و وقتی که از تو خشمگین است، با تواضع بیشتری از آن درخواست بخشش کنی تا از پدرت؟ و یا باید هر چه به تو دستور می‌دهد انجام دهی، یا آن را قانع کنی که تو را معاف کند، و اگر تو را به شلاق خوردن یا زندانی شدن فرمان دهد، یا اگر تو را به جنگ بفرستد که زخمی شوی یا بمیری، در سکوت اطاعت کنی؟»

مثال دوم او رابطه‌ی فرد با دولت را به یک قرارداد یا توافق داوطلبانه تشبیه می‌کند. سقراط یادآوری می‌کند که هر کسی که به سن بزرگ‌سالی در آتن برسد آزاد است که این شهر را ترک کند، اما «هر کسی از شما که اینجا می‌ماند و می‌بیند که ما چگونه عدالت را اجرا می‌کنیم و چگونه کشور را در امور دیگر اداره می‌کنیم، با همین عملِ ماندن خود پذیرفته است که هر آنچه ما به او بگوییم انجام دهد.» او نتیجه می‌گیرد که فرار کردن یعنی همانند یک «برده‌ی بیچاره» رفتار کردن و شکستن قراردادی که برای زندگی به‌عنوان یک شهروند آتن بسته است.

تمام سنت فلسفه سیاسی تحت تأثیر این قیاس‌ها بوده است، با این تفاوت اصلی که محافظه‌کاران بر تشبیه رئیس خانواده در استدلال سقراط تأکید می‌کنند، در حالی که لیبرال‌ها بر قیاس قراردادی تأکید دارند. ادموند برک، بنیانگذار محافظه‌کاری، استدلال می‌کند که اعضای یک جامعه بخشی از یک پیمان مقدس هستند، مشارکتی در «همه هنرها و علوم»، که اساس تمام تمدن‌هاست و مبنای آن نظم طبیعی است توسط خدا ایجاد شده. شکستن این پیمان بدون ایجاد آسیب ممکن نیست، آسیبی که حتی خطرناک‌تر و گناه‌آلودتر از خشونت علیه پدر یا مادر فرد خواهد بود. نظریه لیبرال «قرارداد اجتماعی» حکومت، از هابز، لاک، جفرسون و روسو تا رالز، استدلال می‌کند که توافق ضمنی برای زندگی در یک جامعه مستلزم تعهد به وفاداری به آن و اطاعت از قوانین آن است، همان‌طور که هر وعده یا قرارداد دیگری باید محترم شمرده شود.

به نظر من، این قیاس‌ها که در سنت فلسفه سیاسی ما بسیار تأثیرگذار بوده‌اند، ضعیف هستند و استدلال‌هایی که بر اساس آن‌ها بنا شده‌اند، گمراه‌کننده است. این واضح نیست که رابطه فرد با دولت در همه جنبه‌ها شبیه رابطه برده با ارباب، کودک با والدین،یا شریک در یک قرارداد تجاری باشد، و حتی اگر این قیاس‌ها را برای بحث بپذیریم، نتیجه‌گیری‌های حاصل مشکوک هستند. به‌عنوان مثال، با فرض قیاس رئیس خانواده، می‌توان استدلال کرد که شرایطی وجود دارد که در آن برده‌ها باید فرار کنند و کودکانی که والدین سوءاستفاده‌گر یا غافل دارند، مجاز به نافرمانی هستند. در قیاس قرارداد، آیایک مصرف‌کننده باید همچنان اقساط ماشینی را بپردازد که معلوم شده معیوب است؟ لاک و جفرسون پذیرفتند که استثناهایی بر قاعده وفاداری به قراردادها وجود دارد و استدلال کردند که وقتی نقض‌های جدی از سوی دولت صورت گیرد، انقلاب توجیه‌پذیر است.

از آنجا که تمرکز ما بر میهن‌پرستی است، باید اطاعت را از نگرش عاطفی تفکیک کنیم. آیا برده موظف است اربابی را که او را کتک می‌زند دوست داشته باشد؟ آیا کودک موظف است پدری را که از او سوءاستفاده جنسی کرده دوست بدارد؟ آیا مصرف‌کننده موظف است فروشنده‌ای را که ماشین معیوب به او فروخته دوست داشته باشد؟ به نظر می‌رسد از این مثال‌ها روشن است که در شرایط ناعادلانه، هرچند گاهی اطاعت از مافوق و اجرای قراردادها به نفع ما باشد، اما دوست داشتن کسانی که به ما ظلم کرده‌اند اجباری نیست. در شرایطی که نقض‌های جدی حقوق رخ داده، عشق نه‌تنها احساسی غیرضروری و نامناسب نسبت به کسانی است که با ما ناعادلانه رفتار کرده‌اند، بلکه ممکن است کاملاً مضر هم باشد، اگر به عزت‌نفس و استقلال ما آسیب بزند و به تداوم بی‌عدالتی کمک کند.

حتی اگر استدلال‌های قیاسی سقراط را به‌عنوان توضیحات قانع‌کننده‌ای برای اطاعت از قوانین کشور در همه شرایط بپذیریم، باز هم می‌توانیم بپرسیم آیا شهروندان عشق میهن‌پرستانه‌ای به دولتی بدهکار هستند که با آن‌ها ناعادلانه رفتار می‌کند، بیشتر از آن‌که یک برده، کودک آزاردیده یا خریدار فریب‌خورده باید ستمگران خود را دوست داشته باشند؟ سقراط پاسخ داد که اگر نتوانیم دولت را متقاعد کنیم، باید همچنان به آن احترام بگذاریم و تسلیم آن باشیم، و او تا پای جان از قوانین آتن اطاعت کرد. ارسطو نظر متفاوتی درباره رابطه خود با دولت داشت. پس از مرگ اسکندر، او آتن را ترک کرد «مبادا آتنی‌ها برای بار دوم به فلسفه گناه کنند.» احساسات میهن‌پرستانه در برابر غریزه بقا، عزت‌نفس یا درک ارسطو از آنچه برای جامعه‌اش و رشد دانش در زمان او بهترین بود، قرار نگرفت. به نظر من، ارسطو تصمیم درستی گرفت.

پس از آنکه برخی از استدلالهای عقب مانده نگر درباره میهن پرستی را در طول سنت فلسفی خود به چالش کشیدیم، اکنون به بررسی برخی استدلالهای معاصر می پردازیم که مسئله میهن‌پرستی را به شیوهای آینده نگرانه مورد توجه قرار میدهند. ریچارد رورتی، یکی از جنجالی ترین فیلسوفان عصر ما، دفاعی عملگرایانه از میهن‌پرستی ارائه میکند که نه بر تعهدات گذشته، بلکه بر امید به آینده استوار است. رورتی نیز مانند افلاطون استدلال خود را بر پایه یک قیاس بنا میکند. به باور او، میهن‌پرستی مانند عزت نفس در فرد است و برای خودسازی ضرورت دارد. او اشاره میکند که هر دوِ این فضیلتها — عزت نفس و میهن‌پرستی — در میانه روی طلایی ارسطویی (Aristotelian Golden Mean) قرار می گیرند، میان رذیلت های افراط و تفریط.

همانطور که عزت نفس بیش ازحد به تکبر می انجامد و کمبود آن میتواند به بزدلی اخلاقی منجر شود، افراط در میهن‌پرستی ممکن است به امپریالیسم و جنگطلبی بینجامد، و فقدان آن نیز بحث و تأمل خلاقانه و مؤثر درباره سیاستهای ملی را غیرممکن می سازد. رورتی معتقد است که میهن‌پرستی به بهترین وجه از طریق استعاره ها و روایتهای الهامبخش از گذشته یک ملت القا میشود، چرا که به شهروندان کمک میکند تا حس هویت اخلاقی خود را شکل دهند. او می کوشد با تکیه بر آرمانهای ویتمن و دیویی (Whitman and Dewey) — که به امکان «تحقق بخشیدن به کشورمان» (به تعبیر جیمز بالدوین) از طریق خلق جامعه های شایسته و متمدن باور داشتند، جامعه های که رویای واقعی آمریکاییِ عدالت و برابری را محقق کند — بر نگرش به زعم او بیش ازحد بدبینانه و غیر میهن‌پرستانه، به ویژه در میان روشنفکران چپ، غلبه کند. جوهر استدلال رورتی این است که میهن‌پرستی ضروری است، زیرا بدون آن شهامت اخلاقی، امید و چشم انداز لازم برای تلاش در جهت جامعه های بهتر را از دست خواهیم داد.

زمانی فکر می کردم که این استدلال ممکن است ارزشی داشته باشد، دستکم برای مخاطبان دانشگاهی سرخورده که رورتی مد نظر داشت، اما حتی در آن زمان نیز تردیدهایی داشتم. اکنون با توجه به رویدادهای اخیر، متقاعد شده ام که رورتی به کلی در اشتباه است. سال گذشته در مقاله ای برای نشریه «فلسفه اکنون» نوشتم: «نگران کننده این است که گاهی اوقات سخنوری قهرمانان او، به ویژه ویتمن، به نظر میرسد که از حد اعتدال ارسطویی فراتر رفته و به سوی افراط گرایش پیدا میکند. از منظر عمل گرایانه، روشن نیست که چگونه تصویر سکولار از آمریکا به عنوان «طلایه دار تاریخ» و «بزرگترین شعر» با ایده «قوم برگزیده خدا» در «سرنوشت آشکار» متفاوت است. تمجید از آمریکا — آنطور که ویتمن میگوید — برای اینکه «اطاعتی از هیچ مرجع خارجی نمی پذیرد» و «خود را به جای خدا می نشاند»، بعید است که چپ ها را متقاعد کند یا میهن‌پرستی را در میان میلیونها آمریکایی برانگیزد که از این هراس دارند که رئیس جمهورشان بدون احترام به نظرات جامعه جهانی یا حمایت سازمان ملل، به کشوری دیگر حمله کند.

دیدگاه ویتمن از آمریکا به عنوان اولین آزمایشگاه واقعی خودآفرینی نامحدود — همانند دعوت امرسون (Emerson) به «اتکاء به نفس» و «اعلام استقلال» از سنتهای گذشته — شاید در دوره هایی مفید بود که خودانگاره آمریکا هنوز تحت تأثیر سنگین آرمانهای اروپایی قرار داشت. اما در قرن بیست ویکم، اوضاع برعکس شده است، و به نظر میرسد که آمریکا مصمم است بر تمام جهان سلطه یابد. ویتمن راهنمای مناسبی برای شرایط کنونی ما نیست. میتوان قهرمانان میهن‌پرستانه رورتی را بدون رد کل پروژه او — یعنی توسعه یک خودانگاره عملگرایانه و سکولار برای آمریکا — به چالش کشید، اما روایت خاصی که او برای الهام بخشی به غرور ملی انتخاب کرده، عملی ترین راه برای پاسخگویی به نیازهای انسانی یا حل مشکلات امروز بشر نیست. چگونه میتوانیم — به تعبیر بالدوین — «کشورمان را محقق کنیم» اگر چپ ها نیز به اندازه دست راستی ها متکبر شوند؟ آیا نمیتوانیم برای رسیدن به یک کشور آرمانی تلاش کنیم، بی آنکه مجبور باشیم «بهترین» باشیم؟

این متن را پیش از آغاز جنگ عراق نوشتم، اما پس از دیدن نتایج آن، فکر میکنم با رورتی بیش از حد ملایمت کردم. اکنون برایم روشن شده که میهن‌پرستی یک فضیلت نیست - آن نقطه اعتدال طلایی ارسطویی بین دو افراط - بلکه خود یک افراط خطرناک است. اگر اجازه داشته باشم به سنت پیشینیانم یک قیاس ارائه دهم، میهن‌پرستی بیشتر شبیه به طاعون است تا شبیه به احترام فرزند به والدین یا شرافت میان شرکای تجاری. متمرکز کردن عشق بر یک انتزاع مانند «کشور» به این نتیجه گیری اشتباه می انجامد که کشور فرد از همه برتر است، که دستورالعملی برای عدم تحمل، نفرت و جنگ است.

مردم برای رای دادن، مشارکت در جامعه، کار برای اهداف مشترک و امید به آینده نیازی به میهن‌پرستی ندارند. توهمات تعصب آمیز درباره برتری کشور و رهبرانشان فقط مانع توانایی مردم برای تصمیم گیریهای هوشمندانه و مستقل میشود. مشکل من با استدلالهای گذشته نگر این است که آنها به اندازه کافی به گذشته - به آتن و روم - نگاه نمی کنند که بتوانند ببینند میهن‌پرستی چه بلایی بر سر این تمدنهای بزرگ (و احتمالاً بیشتر تمدنهای بزرگ) آورده است. مشکل من با استدلال های آینده نگر برای میهن‌پرستی این است که آنها به اندازه کافی آینده نگر نیستند. اگر به آیندهای واقعاً دورنگر بنگریم، خواهیم دید که میهن‌پرستی یک بن بست است که ملتها را در نبردی مرگبار برای تسلط بر ضد یکدیگر قرار میدهد.

بهترین آینده ای که می توانیم امیدوار باشیم، آینده ای است که در آن مردم خانواده، دوستان و همسایگان خود را دوست داشته باشند و به همه انسانها احترام بگذارند، اما عشق خود را بر وسواسهای مخرب و خودنابودگرانه قدرت ملی هدر ندهند. عشق بیش از حد ارزشمند است که آن را به سوخت آتش خروشانی تبدیل کنیم که عزت نفس و تفکر مستقل را می کشد و لعنتی بر زمین میفرستد.

در تأکید بر اینکه چندین دفاع گذشته نگر و آینده نگر از میهن‌پرستی ناکام می مانند، ادعا نمی کنم که ثابت کرده ام میهن‌پرستی به طور کلی همیشه چیز بدی است. ممکن است در برخی زمانها و مکانها برای برخی افراد خوب باشد که میهن‌پرست باشند، اما من دلایلم را برای میهن‌پرست نبودن خودم در این لحظه تاریخی ارائه میدهم. من چیزی برای از دست دادن ندارم و چیزهای زیادی برای به دست آوردن. دلتنگ هیجان غرور ناشی از شنیدن سرود ملی نخواهم شد. «شلیک موشکهای سرخ، بمبهای منفجرشده در هوا» نماد قدرت نظامی کشور ماست که مطمئناً شایسته عشق نیست، همانطور که ارتش هیتلر نبود. هنوز هم میتوانم از «آسمانهای فراخ و موجهای طلایی گندم» لذت ببرم که شایسته عشق هستند، اما نه بیشتر از زیبایی طبیعی دیگر ملتها.

اگرچه از میهن‌پرستی دست کشیده ام، اما به آرمانهایی که آمریکا به نام آنها تأسیس شد، همچنان احترام می گذارم. اما از آنجا که کشورم از آنها دفاع نمی کند، کشورم را دوست ندارم. نگران نباشید، لازم نیست فوراً بروید و مرا به اف بی آی گزارش دهید. من یک تروریست یا فرد شروری نیستم. پس از نیافتن توجیهی خوب برای میهن پرستی، انتخاب کردم که عشق خود به آمریکا را دریغ کنم. عشق یکی از معدود چیزهای زندگی است که نمی توان آن را تحمیل کرد، و اگر دیگر کشورم را دوست نداشته باشم، هیچکس نمی تواند مرا مجبور به این کار کند.

به رای دادن، پرداخت مالیات، اطاعت از قانون و انجام مسئولیت هایم به عنوان یک شهروند ادامه خواهم داد، اما به عنوان یک فرد خردمند، نه وظیفه دارم و نه میل که کشورم را دوست داشته باشم آن هم تا زمانی که کشورم شایسته آن باشد. این را در آستانه چهارم ژوئیه مینویسم، و فردا همه به جز من جشن خواهند گرفت، اما نمی ترسم که عضو «اکثریت یک نفره» تورو (Thoreau) باشم. در شرایط حاضر، به میهن‌پرست نبودنم افتخار میکنم.


© پروفسور کارول نیکلسون ۲۰۰۴
کارول نیکلسون فلسفه را در دانشگاه رایدر در نیوجرسی تدریس می‌کند.

© PROF. CAROL NICHOLSON 2004
Carol Nicholson teaches philosophy at Rider University in New Jersey.
https://philosophynow.org/issues/47/Why_I_Am_Not_A_Patriot



نظر خوانندگان:


■ چند نکته را دررابطه با متن مترجم محترم جای تذکر است.
متن مترجم البته ایالات متحده را در نظر دارد، لیکن با مطالعه آن در این دوره حساس، خواننده ایرانی شاید بخواهد در نگاه به کشور خود، از آن بهره جوید.
۱- نخست آنکه از نگاه من سخن از «میهن دوستی» ست و نه میهن پرستی. در ایران دین گرای ما، تفکیک این دو واژه مهم است.
۲- سپس اینکه افراط در همه حوزه ها، حتی در میهن دوستی، به حذف رقیب و انحصار میدان می انجامد.
یعنی میتوان (و باید بتوان) میهن دوست بود و آنرا مدیریت کرد. مدیریت میهن دوستی، یا ملی گرایی، همان قدر ضروری ست که مدیریت دمکراتیک یک دولت. یا مدیریت دمکراتیک «دموکراسی»، و این یعنی وارد کردن حقوق بشر به ساختار دمکراسی، زمانی که در گذشته دمکراسی ها در جهان اساسا حقوق بشر را نمی شناختند و تنها بر حکومت اکثریت پای می فشردند.
۳- «ملی گرایی دمکراتیک» آمده است تا این میهن دوستی را مدیریت کند، یعنی به آن جهتی دمکراتیک و شهروند گرا بدهد. چرا این مهم است؟
زیرا از یک سو، هیج انقلابی در تاریخ ندیده ایم، که به نام ملت همسایه محقق شود. همه انقلابات با وجود عاریت های ایدءولوژیک تند و تیزش، به نام وطن شکل گرفته. دوم اینکه، وارد کرده عصاره دمکراتیک، مانعی میشود تا استبداد به نفع خود از آن بهره نجوید. انچه امروز در جریان است.
خلاصه اینکه ما میتوانیم ملی گرای دمکراتیک باشیم بدون افتادن در دام ناسیونالیسم حیله گر استبداد.
عبارت دیگر این سخن اینکه شعار «آمریکا نخست» ترامپ نیز با آنچه از آن میگوییم همگام نیست.
با احترام هودشتیان


■ با عرض ادب و احترام خدمت جناب هودشتیان. در تمامی فرهنگ‌ها برای واژه یاتریوتیسم ابتدا میهن‌پرستی و وطن‌پرستی آورده شده و سپس بعضی فرهنگ‌ها میهن‌دوستی نیز گفته‌اند. در ویکی پدیای فارسی آمده: «میهن‌پرستی یا میهن‌دوستی (به انگلیسی: Patriotism)، مفهومی است معطوف به عشق و دلبستگی و دلدادگی به میهن و مردم و آمادگی جهت هر گونه فداکاری و پاسداری از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی-ملی-فرهنگی آن ملت. میهن‌پرستی عشق ورزیدن به میهن و دفاع صمیمانه از منافع آن است. میهن‌پرست کسی است که به کشور خود عشق می‌ورزد و با اشتیاق به دفاع از منافع آن می‌پردازد. میهن‌پرست فردی است که به سرنوشت کشور و فرهنگ خود حساس است و همه تلاشش را به کار می‌گیرد تا آن‌ها را به بالندگی برساند.»
اصولا میهن‌دوستی لفظی جدید در زبان فارسی است و نوعی میهن‌پرستی کمرنگ و بی‌حال شده است. بنابر معنا یک میهن‌دوست می‌تواند عاشق کشورش باشد اما حاضر به شرکت در جنگ برای آزادی سرزمین اجدادی‌اش نباشد اما از وطن‌پرست چنین انتظاری نمی‌رود. در واقع باید تفاوت‌های روشن میان میهن‌پرستی و میهن‌دوستی توسط کسانی که تخصصی در زبان فارسی دارند به رشته تحریر درآید. در این مقاله و در چند مقاله بعدی من، معنای میهن‌دوستی چندان معادل خوبی برای پاتریوتیسم نیست. بنابراین در مقاله‌های بعدی نیز من از همین واژه میهن‌پرستی یا وطن‌پرستی استفاده می‌کنم.
ارادتمند شما: علی محمد طباطبایی





iran-emrooz.net | Tue, 08.07.2025, 16:32
اختلاط معنا در مفهوم وطن‌دوستی

عطا هودشتیان

دیده‌ایم که حکومتی که در معرض تهاجم یک کشور بیگانه قرار می‌گیرد، مردمان خود را به بسیج عمومی جلب می‌کند تا از هرآنچه قوای اجتماعی ست در دفاع از میهن بهره گیرد. مفهوم “جنگ میهنی” هم حکومت و هم مردم را در بر می‌گیرد. رژیم اسلامی تلاش دارد تا در مقابله با تهاجم اسرائیل، این ستیز نظامی را یک «جنگ میهنی» جلوه دهد و در تبلیغات خود، از ملی‌گرایی بگونه حیله گرایانه‌ای بهره جوید.

ملی‌گرایی دمکراتیک در برابر ناسیونالیسم حیله‌گر

این رژیم که نتیجه سیاست جنگ‌افروزانه‌اش را می‌بیند و زیر حملات اسرائیل درمانده شده، از همان مردمی که دهه‌ها سرکوبشان کرده است، می‌خواهد به نام «دفاع از میهن»، از وی حمایت کنند؟ این ناسیونالیسم حیله‌گر، دست مایه ساختار درمانده‌ای‌ست که برای ادامه حیاتش به گوشت دم توپ نیاز دارد.

نیروهای وطن‌دوست، ملی گرا و دمکراسی خواه می‌دانند که ناسیونالیسم حکومتی رژیم اسلامی یک جعل تاریخی ست، و هدفی جز بهره بری از وضع موجود و ابزار سازی از مردم برای ادامه بقا خود ندارد. به محض اینکه نظام مجددا به ثبات برسد (که احتمالش نزدیک به صفر است)، بر شدت سرکوب‌های خود می‌افزاید. رژیم حتی در دوران جنگ به سرکوب ادامه داد.

برعکس، ملی‌گرایی ما دمکراتیک، تکثرگرا و شامل است. شامل همه مردمان ایران، از همه اضلاع مسلم جامعه ایرانی ست. این ملی‌گرایی شهروندگراست. وطن را مقصد و سکولاریسم دمکراتیک را امکانی برای برپایی توسعه و آبادانی میهن می‌داند. هیچ برتری میان گروه‌های مردمی (بخوان قوم، ملیت، اتنیک) نسبت به یک دیگر، وجود ندارد. در ایران ما، هر واحد انسانی تنها و تنها یک «شهروند» است و دارای حقوقی برابر. نمایندگان همه گروه‌های مردمی در تدوین قانون اساسی، تشکیل دولت و مجلس موسسان آینده شرکت خواهند کرد، به آن جهت که حس مالکیت و تعلق در عمل در همه گروه‌های مردمی پدید آید. اما اینهمه با فکر و منش رژیم اسلامی و ناسیونالیسم حیله‌گر آن، سالهای نوری فاصله دارد.

جبهه نجات ملی

با این رژیم اسلامی نه با جنگ که با اتحاد ملی باید مقابله کرد. در بحران کنونی، این نظام یا مجبور به تعییر سیاست و ساختار درونی می‌شود یا فرو می‌پاشد. به‌علاوه آنکه نشانه‌های اندکی این عقب‌نشینی از هم اکنون به چشم می‌خورد.

آنچه این روند را تسهیل می‌بخشد تنها اتحاد ملی ماست. «نجات ملی» کلید واژه این دوره تاریخی ست. همه مردمان از همه آحاد کشور: کردهای ما، ترک زبان‌های ما، فارس‌ها، عرب‌ها، بلوچ‌ها و همه دیگران، همچون کارگران و معلمان، روشنفکران، کارمندان، مبارزین مدنی و همه دلسوزان وطن که دل درگرو گذار از این رژیم دارند، و خواهان یک میهن توسعه‌یافته و یک نظام سکولار دمکرات و بدون تبعیض‌اند، برای نجات وطن، یک قامت همبسته را پی می‌ریزند. قامت ایران.

در وطن‌دوستی و ملی‌گرایی دمکراتیک مهمترین وظیفه ما مدیریت تمایلات ملی‌گرایانه است. نباید روحیه دوستی وطن به ابزاری علیه تکثرگرایی، اخلاق‌مداری و احترام به غیرشهروندان {افغانستانی‌ها}، بدل شود. از این منظر، از ورود به سرزمین پرخطر ناسیونالیسم جعلیِ رژیم اسلامی به بهانه جنگی که خود سازنده اصلی آن بوده است، ناسیونالیسمی که تک صدا، دیگرساز و دیگرزداست، باید به شدت پرهیز کرد.

اهمیت شبکه در برابر حزب

در مسیر برپایی این همبستگی ملی هیچ اتحاد سازمانی و حزبی سراسری قابل تحقق نیست. و هیچ رهبری تحمیلی پذیرا نخواهد بود. در دوران کنونی، سازمان سراسری نه قابل تحقق است و نه فعالینِ امروزین در داخل یا خارج کشور، به آن تن می‌دهند. فرماسیون‌های قدیمی لازم‌اند اما جذابیت خود را از دست داده‌اند. آنچه عملی ست «شبکه» است که در آن هزار پنجره گشوده می‌شود و هر نیرو و هر اندیشه، فضای باز برای تنفس دارد. در شبکه هیچ ایدئولوژیی مسلط نیست و هیچ اندیشه‌ای مبحوس نمی‌‌ماند. این نحوه اقدام امکان تمرین دمکراسی را از امروز و در عمل فراهم می‌کند. فراموش نمی‌‌کنیم که همبستگی ما نخست در دلهاست، نه در بیانیه‌های سیاسی.

جبهه نجات ملی که ساختار شبکه‌ای دارد، امکان کنارهم نشستن نیروها و شخصیت‌های سکولاردمکرات، بدون هژمونی‌طلبی و رهبری‌طلبی، را می‌دهد، تا در برابر ناسیونالیسم جعلی نظام، همبستگی ملی حقیقی را محقق کند، و در تحول خود امکانات برپایی آلترناتیو سیاسی آینده را مهیا نماید.

سوم جولای ۲۰۲۵



نظر خوانندگان:


■ درود و سپاس جناب آقای هودشتیان. قامت سبز عزمت استوار همبستگی ملی مبتنی بر پلورالیسم سیاسی که سنگ بنای دموکراسی ست تنها راه نجات ملی ست.
حسن توانا


■ آقای هودشتیان گرامی. شما به درستی به “ناسیونالیسم حیله‌گر” از طرف ج.ا. اشاره کرده‌اید. همچنین در پایان مقاله، به نقش و اهمیت “شبکه سازی” پرداخته‌اید. ای کاش این مفهوم “شبکه” را که امروزه بسیار رایج است، بیشتر توضیح می‌دادید. آیا “هژمونی‌طلبی و رهبری‌طلبی” بد است؟ یا اینکه در «شبکه» هم باید به دنبال نوعی مدیریت و جهت‌گیری جمعی بود؟
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان


■ خوش بود گر محک تجربه آید به میان
جناب هودشتیان، تجارب ما ایرانیان و دیگر کشورها، مشحون از پیامدهای وحشتناک و گاهی هم «مفید» از جنگهای بین همسایه‌ها یا منطقه‌ای، جهانی، استعماری، ایدئولوژیک و..... بوده ست. پیامدهای وحشتناک جنگها در حافظه مردم گاهی انگیزه مقاومت و دفاع از مرزهای سرزمین آبا اجدادی را کاهش می‌دهد. پیامدهای وحشتناک می‌تواند به از دست دادن بخشی از سرزمین آبا اجدادی مانند ایران خودمان در دوره صفویه و قاجاریه یا در همین دوران، بعداز جنگ جهانی دوم و جنگ سرد صورت گیرد. اینها بعضی نکات کلیدی ست که با نفرتی که حکومت نکبت ولایت فقیه با بلاهت‌ها و ساخت‌وپاخت‌هائی که با قدرت های جهانی کرده ست، خوشبختانه نمی‌تواند از مردم برای اهداف جاه‌طلبانه‌ی ولایت شیعی به جنگ ادامه دهد. مضافا این که، امروزه شیوه‌ی جنگها عوض شده ست.
مردم برای حکومتی که ۴۶ سال در جنگ علیه مردم ایران بوده و حتی بعداز سقوط حکومت صدام حسین تا امروز بیش از بیست سال به جنگهای تجاوزکارانه در سراسر منطقه تا سوریه، لبنان، یمن، غزه و... با ایجاد گروه‌های نیابتی آتش افروزی کرده پشیزی ارزش قائل نیستند. بهمین دلیل در این جنگها که اسرائیل و آمریکا سرزمین ما و زیر ساخت‌های آن را نابود می کنند و حکومت اسلامی آنها با ثروت‌های مردم ساخته ست شرکت نمی کند.
درگذشته، علیه اشغالگران فاشیست و نازیست برای نیروهای متفقین، در کشورها انگیزه های متفاوت برای نجات میهن و مردم ایجاد می‌کردند. در چین، مائوئیست ها با نیروهای حکومتی علیه اشغالگران فاشیست ژاپن متحد شدند. در ایران ما در شهریور ۱۳۲۰ کسی در برابر متفقین مقاومت نکرد. ایران در پیروزی متفقین بر نازیسم و فاشیسم سهیم و به پُل پیروزی معروف شد.
در جنگ تحمیلی ایران و عراق ادامه جنگ بی‌معنی بعداز باز پس گرفتن خرمشهر به بالا کشیدن جام زهر توسط خمینی منجر شد که جنایت های خود را برای ادامه حکومت به اشکال مختلف دیگری عوض کرد
غنی سازی هسته ای!! حال که می بینیم بناست با بمباران با حکومت جنگ افروز و دیوانه اسلامی تسویه حساب شود بایدبا همایش های وسیع علیه حکومت اسلامی در خارج بپا خاست تا مردم در ایران ببینند که ما هم حکومت کودک کش و جنگ آفرین را نمی‌خواهیم. به مردم و میهن خود افتخار می‌کنیم.
کامران امیدوارپور


■ جناب رضا قنبری عزیز
با ارجاع به آنچه نوشتید درباره شبکه، اجازه بدین چند نکته را یادآور شوم. ایده اصلی این است که ساختارهای سازمانی گذشته دیگر کار آمد نیستند. زیرا ساختارهای متوقع، ایده محور و برخی رهبر محور هستند. این در مورد سازمانها/احزاب و گروه بندی‌های ایرانی در دوران پیش از انقلاب و پس از آن معتبر است.
با علم پراکندگی و اتمیزه شدن گروهی نیروها، ایده ساختار شبکه‌ای می‌تواند راه گشا باشد. این نظریه را در کتابم، «رهبری نوین سیاسی» گشوده‌ام و از آن به عنوان «سازمان باز» نام برده‌ام (در بخش نظریه ۲۱) ساختار شبکه‌ای مجازی نیست. اما مجازی هم میتواند باشد. این ساختار عبارت می‌شود از فعالین و گروه‌بندی‌های سیاسی (و حتی اجتماعی یا مدنی) که بر سر یک پروژه معین به گردهم می‌آینده، بدون تعهد در ایده‌های درازمدت، بلکه تنها برای رفع یک تکلیف یا وظیفه معین، آنرا محقق می‌کنند و سپس، جدا می‌شوند.
زیرا تعهد است که فعالین را در دوران ما، به جای نزدیک کردن، از یکدیگر دور می‌کند. این فضای سیاسی که بی‌تعارف در میان گروه‌های اپوزیسیون جاری ست. بی‌شک همه متعهد به یک آرمان (مثلا حکومت سکولار) هستند، اما بدبیتی نسبت به هژمونی است که آنها را زخم زده و از هم می‌ترساند.
بنابراین راه حل چه می‌تواند باشد؟ از نگاه من، راه این است که هرگروه کار خودش را بکند، هژمونی خود را در جغرافیا و حوزه فعالیت خود داشته باشد، لیکن در موارد معین و به شکل موقتی با گروه‌های دیگر برسر پروژه معین همکاری موقتی می‌کند. در فضای همکاری موقت و برای زمان موقت داشته باشند. بدون تعهد دراز مدت. هر گروه تنها به آٰمان خودش متعهد است نه به آرمان دیگری. این نگاه برای خاموش کردن نزاع‌ها، کارسازتر است.
این ایده، از ساختار یک شبکه می‌سازد، دمکراتیک، با هزار پنجره که هر گروه با پشتوانه خودش وارد می‌شود و صدایت خفه نمی‌شود و می‌تواند نفس بکشد. از این نگاه، روشن است که این ساختار شدیدا عملگراست و اساسا برای تسهیل کار به میان می آید. با اینحال چنین ساختاری در همه جا امکان تحقق ندارد، و برای تحقق پروژه‌های موقتی به میان می‌آید. اما برای پروژه‌های پایدار. دراز مدت، نمی تواند کار ساز باشد. مثلا برای برپایی یک دولت، یا ارتش، بی تردید نیاز به تعهد و پایداری دراز مدت است. اما امروز در آن مرحله نیستیم.
در شرایط ایران امروز. یعنی در طول چهار ده اخیر که عمر طولانی ست، اگر ما این ایده را در سر داشتیم، گروه بندی‌ها و احزاب سیاسی و اجتماعی بهتر می‌توانستند، بدور از ترس، بی‌اعتقادی و بی‌اعتمادی به دیگری، هژمونی طلبی یا ترس از هژمونی دیگران، به یکدیگر نزدیک شوند.
با سپاس هودشتیان





iran-emrooz.net | Tue, 08.07.2025, 15:21
پنجره فرصت برای اصلاحات سیستمی

علی سلطانی

(استاد دانشگاه و پژوهشگر توسعه شهری و زیرساخت)

شرح و نقدی بر نامه سرگشاده جمعی از اقتصاددانان، مدیران و اساتید دانشگاه به رئیس‌جمهور

مقدمه

در بزنگاه‌های تاریخی، بحران‌ها می‌توانند هم به مثابه تهدیدی برای بقا و هم به عنوان فرصتی برای بازاندیشی بنیادین عمل کنند. این پدیده، که در آن ویرانی ساختارهای ناکارآمد پیشین، اراده ملی برای ایجاد نظمی نوین را برمی‌انگیزد، به وضوح در تاریخ کشورهایی چون آلمان غربی و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم دیده می‌شود که از خاکستر ویرانی، به ترتیب با مدل‌های «اقتصاد بازار اجتماعی» و «دولت توسعه‌گرای صادرات‌محور» به معجزات اقتصادی دست یافتند. به همین ترتیب، کره جنوبی پس از جنگ کره، بحران بقا را به موتوری برای صنعتی‌سازی سریع و متمرکز تبدیل کرد و در مثالی مدرن‌تر و تکان‌دهنده‌تر، رواندا از فاجعه نسل‌کشی برای پی‌ریزی یک قرارداد اجتماعی کاملاً جدید مبتنی بر وحدت ملی، مبارزه با فساد و ثبات بهره برد. در تمامی این موارد، شوک عظیم بحران، موانع سیاسی و اجتماعی پیش روی اصلاحات را از میان برداشت و مشروعیت لازم را برای اجرای سیاست‌هایی فراهم آورد که در شرایط عادی غیرممکن به نظر می‌رسیدند و راه را برای توسعه‌ای پرشتاب هموار ساخت.

نامه اخیر جمعی از اقتصاددانان، مدیران و اساتید دانشگاه های کشور به رئیس‌جمهور محترم، که در پی تهاجم خارجی و تنش نظامی بی‌سابقه با اسرائیل نگاشته شد، نمونه برجسته‌ای از چنین تلاشی برای تبدیل یک بحران امنیتی به یک پنجره فرصت برای اصلاحات سیستمی است. این متن فراتر از یک بیانیه سیاسی صرف، یک تحلیل راهبردی و عمیق از وضعیت کشور ارائه می‌دهد که در آن، امنیت ملی از مفهومی تک‌بعدی و نظامی به یک مفهوم جامع و چندوجهی مبتنی بر امنیت انسانی ارتقا می‌یابد. این مقاله به تحلیل انتقادی این نامه می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه نویسندگان با بهره‌گیری از یک گفتمان دلسوزانه و علمی، به دنبال شکستن وابستگی به مسیر پیموده‌شده و خروج از تله‌های نهادی هستند که دهه‌هاست توسعه و ثبات ایران را با چالش مواجه کرده است.

تشخیص ریشه‌ای بحران: فراتر از تهدید نظامی

مهم‌ترین وجه تمایز این نامه، تشخیص هوشمندانه آن از ارتباط ارگانیک میان آسیب‌پذیری خارجی و شکنندگی داخلی است. نویسندگان استدلال می‌کنند که ناکامی در برابر تهدیدات بیرونی، ریشه در “ابرچالش‌”های درونی چون افول سرمایه‌گذاری، مهاجرت نخبگان و فرسایش شدید سرمایه اجتماعی دارد. این تحلیل، ایران را در چارچوب یک دولت شکننده به تصویر می‌کشد که در آن، تضعیف نهادهای داخلی و گسست در قرارداد اجتماعی، ظرفیت کشور برای مدیریت شوک‌های بیرونی را به شدت کاهش داده است. نامه با انتقاد مستقیم از رسانه‌های رسمی، به‌ویژه صداوسیما، آن‌ها را به انسداد گستره همگانی به تعبیر یورگن هابرماس متهم می‌کند؛ فضایی که در غیاب آن، گفت‌وگوی عقلانی و انتقادی جای خود را به تصویری یکدست و غیرواقعی از اجماع می‌دهد. در حوزه سیاست خارجی نیز، نامه با اشاره به خطرات نگاه‌های افراطی، به طور ضمنی به معمای امنیت در روابط بین‌الملل اشاره دارد، جایی که تلاش‌های یک دولت برای افزایش امنیت خود، ناخواسته به تشدید ناامنی و بی‌اعتمادی در منطقه منجر می‌شود. این تحلیل جامع با اشاره به فساد و رانت، به درستی بر مدل دولت رانت‌خوار و حاکمیت نهادهای استثماری انگشت می‌گذارد که به جای توسعه پایدار، به بازتولید نابرابری و ناکارآمدی مشغول‌اند.

نقشه راه اصلاحات: گذار به حکمرانی خوب و توسعه پایدار

راه‌حل‌های پیشنهادی در نامه، بر دو محور اساسی استوار است: دیپلماسی فعال در خارج و بازسازی اعتماد در داخل. در عرصه بین‌الملل، توصیه به مذاکره سازنده و تنش‌زدایی، رویکردی مبتنی بر اصول واقع‌گرایی دفاعی است که بقا و منافع ملی را در گرو دیپلماسی هوشمند و پرهیز از درگیری‌های پرهزینه می‌داند. اما نقطه ثقل پیشنهادات در عرصه داخلی قرار دارد، جایی که نویسندگان خواستار یک تغییر پارادایم از حکمرانی انحصاری به سمت نهادهای فراگیر هستند. تضمین آزادی بیان، به عنوان سنگ بنای جامعه باز به تعبیر کارل پوپر، نه یک امتیاز، بلکه یک ضرورت برای اصلاح مداوم خطاها و تقویت نظام در برابر نفوذ معرفی می‌شود. درخواست برای آزادی زندانیان سیاسی، اصلاح ساختاری رسانه ملی و حاکمیت شایسته‌سالاری، همگی گام‌هایی در جهت بازسازی اعتماد عمومی و تقویت انسجام ملی هستند. این رویکرد، عمیقاً با نظریه توسعه آمارتیا سن همسوست که توسعه را معادل «گسترش آزادی‌های اساسی انسان» می‌داند و نشان می‌دهد که امنیت، رفاه و آزادی، اضلاع جدایی‌ناپذیر یک مثلث پایدار هستند.

ارزیابی انتقادی: میان آرمان و واقعیت

با وجود تمام نقاط قوت، نامه از برخی محدودیت‌ها نیز برخوردار است. برجسته‌ترین نقد، فقدان یک نقشه راه عملیاتی مشخص برای تحقق این اهداف آرمانی است. بسیاری از اصلاحات کلیدی مانند تغییر رویکرد صداوسیما یا خروج نهادهای نظامی از اقتصاد، با مسئله کارگزاری در ساختار قدرت ایران مواجه‌اند و فراتر از اختیارات مستقیم قوه مجریه قرار دارند. این امر می‌تواند نامه را به سندی ایده‌آلیستی اما غیرعملی تبدیل کند. علاوه بر این، زبان کلی در برخی پیشنهادات و آسیب‌پذیری آن در برابر برچسب‌زنی و چارچوب‌سازی مفهومی منفی توسط جریان‌های مخالف، از دیگر چالش‌های پیش روی این بیانیه است. با این حال، مزایای نامه انکارناپذیر است؛ لحن سازنده، نگاه سیستمی و میان‌رشته‌ای، و اتکا به اعتبار علمی جامعه دانشگاهی، به آن وزنی بخشیده که آن را از بیانیه‌های سیاسی و جانبدارانه روزمره متمایز می‌کند..

افق‌های فراموش‌شده و مسیر پیش رو

برای تقویت این گفتمان، می‌توانست به چند حوزه مغفول‌مانده نیز پرداخته شود. بحران‌های زیست‌محیطی، به عنوان نمونه‌ای کلاسیک از تراژدی منابع مشترک، تهدیدی حیاتی برای امنیت بلندمدت ایران است که در نامه به آن اشاره‌ای نشده است. همچنین، اشاره مستقیم به ضرورت اصلاح ساختار انتخابات برای تضمین رقابت معنادار سیاسی و تأکید بر استقلال قوه قضاییه به عنوان پیش‌شرط حاکمیت قانون می‌توانست تحلیل را جامع‌تر کند. پرداختن به چالش‌های ناشی از سیاست‌های هویتی و شکاف‌های قومی-اجتماعی نیز می‌توانست به درک عمیق‌تری از موانع انسجام ملی کمک کند. حرکت از کلیات به سمت ارائه راهکارهای مشخص، مانند پیشنهاد تأسیس یک نهاد تنظیم‌گر مستقل برای رسانه‌ها، می‌توانست قدرت اقناعی نامه را دوچندان کند..

جمع‌بندی

نامه اساتید دانشگاه به رئیس‌جمهور، سندی فراتر از یک واکنش مقطعی به یک بحران است؛ این بیانیه یک مانیفست فکری برای گذار از پارادایم امنیتی سنتی به یک الگوی توسعه‌محور و انسان‌مدار است. این متن با تشخیص صحیح پیوند میان شکنندگی داخلی و آسیب‌پذیری خارجی، نقشه راهی را ترسیم می‌کند که در آن، آزادی، عدالت، کارآمدی و دیپلماسی، ارکان اصلی امنیت پایدار ملی تعریف می‌شوند.

اگرچه ممکن است تحقق کامل این مطالبات در کوتاه‌مدت با موانع ساختاری جدی روبرو باشد، اما ارزش این نامه در نفس طرح یک گفتمان جایگزین، منسجم و علمی نهفته است. این بیانیه به عنوان یک سند تاریخی مهم، ضرورت بازاندیشی در بنیادهای حکمرانی ایران را فریاد می‌زند و چراغ راهی برای مسیری است که در آن، ایرانی آباد، آزاد و امن، و مستقل از دخالت بیگانگان، نه یک رویا، بلکه یک هدف دست‌یافتنی باشد.





iran-emrooz.net | Tue, 08.07.2025, 14:05
مناظره خیالی درباره اتباع افغانستانی در ایران

علی‌محمد طباطبایی

مناظره خیالی و فکاهی دو شهروند ایرانی درباره اتباع افغانستانی در ایران

تهیه و تنظیم: علی‌محمد طباطبایی

مجری: “سلام و عرض ادب به همه بینندگان محترم. امشب در یک برنامه ویژه، به موضوع حساس حضور اتباع افغانستانی در ایران می‌پردازیم. در این مناظره، حسین آقا، فعال حقوق مهاجران و مدافع ماندن افغان‌ها در ایران حضور دارند. در مقابل، جواد آقا، نماینده سابق مجلس و کارشناس مسائل اجتماعی که نگرانی‌هایی درباره این موضوع دارد، نظرات خود را بیان خواهند کرد.

حسین آقا، لطفاً ابتدا شما دیدگاه خود را بیان کنید.

حسین آقا (با لحنی دلسوزانه و آرام): متشکرم. دوستان، ما درباره انسان‌ها صحبت می‌کنیم. درباره خانواده‌هایی که سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند، کار می‌کنند و بخشی از جامعه ما شده‌اند. بسیاری از این عزیزان، کودکانشان را اینجا به دنیا آورده‌اند و ایران تنها خانه‌ای است که می‌شناسند. آیا انسانی است که این خانواده‌ها را مجبور به ترک کشوری کنیم که سال‌ها در آن زیسته‌اند؟

مجری: حالا نوبت جواد آقا است. لطفاً پاسخ خود را بفرمایید.

جواد آقا (با لحنی محکم اما مودبانه): با تشکر از مجری محترم. جناب حسین آقا، با تمام احترامی که برای احساسات انسانی شما قائلم، باید به چند واقعیت اجتماعی اشاره کنم: اول از همه و مهمتر از بقیه موضوع مسئله امنیت ملی ما مطرح است. (با اشاره به آمار) تنها در سال گذشته، ۴۰ درصد جرائم سازمان یافته در شرق کشور توسط اتباع غیرقانونی انجام شده است. آیا حفظ حقوق قانونی شهروندان ایرانی اولویت ندارد؟ مسئله مهم دیگر فشار بر منابع کشور است. (با نمایش نمودار) در شرایط تحریم و کمبود آب، آیا منطقی است که سالانه ۳ میلیارد مترمکعب آب مصرفی ما توسط اتباع غیرمجاز استفاده شود؟ و آخر از همه موضوع بسیار مهم قانون‌مداری در کشور عزیز ما ایران است. (با تأکید) ما کشوری قانونمند هستیم. بیش از ۸۰٪ این افراد یا مدارک معتبر ندارند یا ویزای آنها منقضی شده. آیا نباید حاکمیت قانون را محترم بشماریم؟
اما پیشنهاد یا راهکار من چیست: تسهیل بازگشت داوطلبانه با حمایت دولت/ ایجاد پایگاه‌های مرزی اشتغال برای استفاده از نیروی کار متخصص آنها/ اعطای فرصت ۶ ماهه به دارندگان مدارک معتبر برای ساماندهی وضعیت.
و حالا پرسش من از شما حسین آقا: آیا حاضرید در قبال خانواده‌های بی‌سرپرست ایرانی که به دلیل کاهش دستمزدها توسط نیروی کار ارزان افغان در مضیقه هستند، همین اندازه احساس مسئولیت نشان دهید؟

(جواد آقا با آرامش سر جای خود می‌نشیند)

حسین آقا (با چهره‌ای متأثر اما قاطع): اجازه دهید اول از پاسخ به نگرانی‌های امنیتی شروع کنم: (با نمایش پرونده‌ای) این آمار شما را به چالش می‌کشم! گزارش پلیس می‌گوید سهم اتباع در جرائم سازمان یافته تنها ۱۲٪ است. (با تأکید) آیا می‌دانید ۶۸٪ از همین افراد متهم، سالهاست بی‌کارگاه ثبت‌نام شده‌اند؟
و اما در در مورد منابع آبی: (با اشاره به نمودار خود) جالب است! همین “اتباع غیرمجاز” در مزارع جنوب تهران مشغول کارند که ۴۰٪ محصولات کشاورزی پایتخت را تأمین می‌کنند. (با صدایی رسا) آیا حذف ناگهانی آنها بحران غذایی ایجاد نمی‌کند؟
و حالا نوبت پاسخ به پیشنهادهای شما است: در خصوص بازگشت “داوطلبانه”؟ (با لبخندی تلخ) آیا می‌دانید ۹۰٪ بازگشت‌ها به دلیل فشار اقتصادی است، نه اختیار؟ دوم پایگاه‌های مرزی؟ (مدرکی نشان می‌دهد) پروژه‌های مشابه در ترکیه با ۸۰٪ شکست مواجه شد. و مورد آخر فرصت ۶ ماهه؟ (با تأسف) همین حالا صدها خانواده در مراکز ثبت‌نام معطل مانده‌اند!
در پاسخ به سؤال شما: (دست روی سینه) من هر هفته به کمپ‌های حاشیه شهر سر می‌زنم. (با احساس) اما تفاوت من با شما اینجاست که معتقدم حل مشکلات ایرانیان نباید به قیمت قربانی کردن دیگران باشد.
و این هم از پیشنهادهای عملی من: صدور کارت‌های هوشمند با قابلیت رهگیری/ ایجاد شهرک‌های صنعتی مشترک در مرزها/ مالیات‌ستانی هدفمند از کارفرمایان.
و حالا سؤال اساسی من از جواد آقا: (با نگاهی عمیق) آیا تا به حال با یک کودک افغان که فارسی را با لهجه تهرانی حرف می‌زند صحبت کرده‌اید؟ آیا واقعاً فکر می‌کنید بازگرداندن آنها به کشوری که هرگز ندیده‌اند، راه حل انسان‌دوستانه‌ای است؟

مجری (با مدیریت بحث): آقایان! هر دو دیدگاه ارزشمند است. به نظر می‌رسد نقطه اشتراک شما توجه به ‘ساماندهی’ است. شاید بتوان...”

جواد آقا (با چهره‌ای جدی و صدایی محکم) سخنان مجری را قطع می‌کند: (با لبخندی پیروزمندانه) پاسخ به آمارهای شما حسین اقای گرامی: (با نمایش سند رسمی) آمار ۱۲٪ شما فقط جرائم ثبت شده رسمی است! (با تأکید) گزارش محرمانه نیروی انتظامی نشان می‌دهد ۶۵٪ قاچاق مواد مخدر در مرزهای شرقی توسط شبکه‌های افغان انجام می‌شود!
و در باره آنچه در خصوص محصولات کشاورزی ادعا کردید: (با خنده‌ای تلخ) “جنابعالی چرا از کشاورزان ایرانی که به دلیل استخدام نیروی کار ارزان افغان بیکار شده‌اند سخنی نمی‌گویید؟ (با اشاره به تصاویر) اینجا لیست ۲۰۰۰ کشاورز ایرانی است که زمین‌هایشان را از دست داده‌اند!
و سر انجام پاسخ به پیشنهادهای شما: گفتید صدور کارت‌های هوشمند برای اتباع بیگانه: (با طعنه) طرحی که ۵ سال است در کمیسیون امنیتی در حال بررسی است! آیا می‌دانید هزینه اجرای آن از بودجه سالانه سلامت بیشتر است؟
و در باره شهرک‌های مرزی که فرمودید: (با لبخندی زیرکانه مدرکی را بالا می‌گیرد) پروژه پیشنهادی شما دقیقاً در منطقه طالبان‌نشین اجرا خواهد شد! آیا مسئولیت جان کارگران ایرانی را می‌پذیرید؟
و از همه عجیب‌تر ادعای شما در باره مالیات هدفمند: (با صدایی رسا) آمار نشان می‌دهد ۷۰٪ کارفرمایان متخلف خودشان اتباع افغان هستند که با نام ایرانی ثبت شده‌اند!
و در پاسخ دلسوزی نابجای شما برای کودکان افغان: (با لحنی آهسته اما تند) بله دیدم! کودکی که پدرش قاچاقچی مواد بود و مادرش بدون مجوز در خیابان فال می‌فروخت! (مکثی معنادار) شما فقط اشک تمساح می‌ریزید!
و این هم از پیشنهاد نهایی من: اول تشکیل پلیس ویژه مرزبانی/ مرحله بعد اجباری شدن بیمه کارگران خارجی/ و در نهایت جریمه سنگین برای کارفرمایان متخلف.
خب حالا سؤال اساسی من: (با نگاهی تند به حسین اقا) وقتی یک افغان غیرمجاز با دستمزد نصف قیمت بازار، شغل یک ایرانی را می‌دزدد، به کدام انسانیت اشاره می‌کنید؟ آیا خون جوان بیکار ایرانی برای شما ارزشی ندارد؟

مجری (با اضطراب): آقایان لطفاً! این بحث نیاز به آرامش دارد... آقایان لطفاً! این بحث نیاز به آرامش دارد ...

حسین آقا (با چهره‌ای برافروخته اما با کنترل خود): در پاسخ به آمار قاچاق: (با عصبانیت کنترل شده) این آمارهای ساختگی را کنار بگذارید! (سندی را محکم روی میز می‌کوبد) گزارش رسمی ستاد مبارزه با مواد مخدر نشان می‌دهد ۸۰٪ قاچاق توسط باندهای ایرانی-پاکستانی انجام می‌شود!”
در مورد کشاورزان: (با صدایی لرزان از خشم) چه ریاکاری آشکاری! (به تصاویر اشاره می‌کند) همین الان می‌توانم دهها کشاورز ایرانی را معرفی کنم که بخاطر نیروی کار ارزان افغان‌ها توانسته‌اند کارگاهشان را نگه دارند!
و در پاسخ به انتقادات شما: در مورد هزینه‌های کارت هوشمند (با خنده‌ای تحقیرآمیز) پس چرا برای ۳ میلیون کارت سوخت ایرانی بدون مشکل هزینه می‌کنید، اما برای امنیت اجتماعی مردم پول ندارید؟
در خصوص شهرک‌های مرزی: (با فریاد) دروغ محض! (نقشه‌ای نشان می‌دهد) پیشنهاد من مناطق امن در داخل خاک ایران بود، نه مرزها!
و در مورد کارفرمایان متخلف: (مشت را تکان می‌دهد) این آمار جعلی را از کجا آورده‌اید؟ سند من از وزارت کار نشان می‌دهد ۹۰٪ متخلفان، کارخانه‌داران ایرانی هستند!
در پاسخ به مثال کودک: (با چشمانی پر از اشک) جنایتکار در هر ملیتی وجود دارد! (صدایش می‌لرزد) آیا به خاطر یک پدر مجرم باید سرنوشت یک کودک معصوم را نابود کنیم؟!
پیشنهاد فوری من: این چنین است: تشکیل دادگاه‌های ویژه برای رسیدگی به تخلفات کارفرمایان/ ایجاد سامانه ردیابی شفاف نیروی کار/ مجازات سنگین برای تحریک‌کنندگان تنفر قومی.
و پرسش نهایی نهایی من از جواد آقا: (با صدایی رسا و پر از خشم) آقا جواد! وقتی خودتان پسرتان را با هزینه دولت به کانادا فرستاده‌اید، چه حقی دارید درباره شغل جوانان ایرانی داد سخن می‌دهید؟! (مکثی دراماتیک) آیا می‌دانید شرکت شما ۵۰ کارگر افغان با حداقل دستمزد استخدام کرده است؟!

مجری (با صدایی لرزان): “این بحث را متوقف می‌کنیم! بینندگان عزیز، متأسفم... این جلسه... (با استرس) جلسه را به حالت تعلیق درمی‌آوریم!”

[صحنه به هم ریخته و نویز شدید صدایی]

جواد آقا (با چهره‌ای سرخ از خشم و صدایی لرزان): در پاسخ به آمار قاچاق: (میز را محکم می‌کوبد) “سند جعلی شما را نمی‌پذیرم! (با عصبانیت پرونده‌ای را باز می‌کند) این گزارش محرمانه است که ثابت می‌کند ۷۰٪ مواد مخدر استان سیستان توسط اتباع افغان قاچاق می‌شود!
در مورد کشاورزان: (با خنده‌ای عصبی) توجیهات مسخره! (به عکس‌هایی اشاره می‌کند) اینجا اسامی ۵۰۰ کشاورز ایرانی است که بخاطر استخدام افغان‌های غیرمجاز، پروانه کارشان باطل شده!
پاسخ به پیشنهادهای شما: در مورد کارت هوشمند، (با فریاد) دروغگو! (اسنادی را پرتاب می‌کند) این صورتجلسه مجلس است که نشان می‌دهد هم حزبی‌های شما با اختصاص بودجه این طرح مخالفت کرده‌اند!
و در باره شهرک‌های مرزی: (با حرکتی نمایشی) خیانت آشکار! (نقشه را پاره می‌کند) نقشه واقعی پیشنهادی شما مناطق مرزی افغانستان را نشان می‌داد!
و کارفرمایان متخلف: (با لرزش صدا) توهین به شعور مردم! (موبایلش را نشان می‌دهد) اینجا لیست ۲۰۰ شرکت متعلق به بستگان حزبی شماست که از کارگران افغان سوءاستفاده می‌کنند!
و در پاسخ به مثال کودک: (با چشمانی خیس) من هم کودکان ایرانی گرسنه را دیده‌ام! (مکثی تلخ) کودکانی که پدرانشان بخاطر بیکاری دست به خودکشی زده‌اند!
پیشنهاد فوری من: ۱. انحلال فوری تمام NGOهای مدافع اتباع بیگانه ۲. تشکیل دادگاه ویژه برای خائنین به منافع ملی ۳. تبعید فوری تمام اتباع غیرمجاز
و بالاخره سؤال نهایی من: (با فریادی خشمگین) حسین! پدر زنت که تاجر مواد مخدر در دوبی است، چطور اجازه دارد از حقوق افغان‌ها دفاع کند؟!

مجری (با وحشت): “پخش زنده را قطع کنید! سریع! (با صدایی لرزان)... بینندگان محترم، متأسفانه...”

[صدا قطع می‌شود. تصویر تار شده و سپس سیاه می‌شود]





iran-emrooz.net | Mon, 07.07.2025, 10:22
چرخش گفتمانی یا فریب ولایی؟

احمد علوی

مقدمه
نظام‌های استبدادی و خودکامه، مانند رژیم ولایی، اغلب از گفتمان‌های استراتژیک برای حفظ مشروعیت و مدیریت بحران‌های داخلی و خارجی بهره می‌برند (Wedeen, 1999). تأکید اخیر آیت‌الله خامنه‌ای بر مفاهیم ملی‌گرایانه مانند «ایران» و «ملت» در پیام‌های ویدیویی (۵ تیر ۱۴۰۴) و حضور عمومی در مراسم عاشورا (۱۴ تیر ۱۴۰۴)، به‌ویژه درخواست اجرای نوحه «ای ایران»، در تضاد آشکار با گفتمان سنتی نظام مبتنی بر «امت اسلامی» و «جهان‌وطنی اسلامی» قرار دارد. این تغییر، که پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل و غیبت طولانی‌مدت رهبر رخ داده، این پرسش را مطرح می‌کند: آیا این یک چرخش گفتمانی واقعی به سمت ملی‌گرایی است یا یک فریب ولایی برای جلب حمایت عمومی و مدیریت بحران مشروعیت؟ این یادداشت با استفاده از چارچوب‌های نظری گفتمان سیاسی و سیاست تطبیقی، این دو احتمال را تحلیل کرده و پیامدهای آن را بررسی می‌کند.

چارچوب نظری
تحلیل گفتمان سیاسی، به‌ویژه رویکرد نورمن فرکلاف (Fairclough, 1992)، نشان می‌دهد که گفتمان‌ها ابزارهای قدرت هستند که برای شکل‌دهی به ادراک عمومی و حفظ هژمونی به کار می‌روند. در نظام‌های استبدادی و خودکامه نظیر رژیم ولایی، رهبران اغلب در زمان بحران به بازسازی گفتمانی روی می‌آورند تا مشروعیت خود را حفظ کنند (Levitsky and Way, 2010). چرخش گفتمانی به معنای تغییر واقعی در اولویت‌های سیاسی یا استراتژیک است، در حالی که فریب ولایی (به‌عنوان اصطلاحی متناسب با نظام ولایت فقیه) به استفاده تاکتیکی و موقتی از گفتمان‌های جذاب برای مدیریت بحران بدون تغییر در سیاست‌های کلان اشاره دارد (Wedeen, 1999). نظریه‌های سیاست تطبیقی نیز نشان می‌دهند که در نظام‌های استبدادی و خودکامه، بحران‌های خارجی (مانند جنگ) و داخلی (مانند نارضایتی عمومی) می‌توانند رهبران را به بازتعریف گفتمان وادار کنند، اما این تغییرات معمولاً تاکتیکی هستند مگر اینکه با اصلاحات ساختاری در عرصه حقوقی و حقیقی همراه شوند (Geddes, Bueno de Mesquita and Smith, 2018).

زمینه تاریخی و سیاسی
جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل (۲۳ خرداد تا ۴ تیر ۱۴۰۴) خسارات سنگینی برای ایران به همراه داشت، از جمله تخریب زیرساخت‌های نظامی و هسته‌ای، کشته شدن فرماندهان ارشد سپاه پاسداران، و ناکامی‌های محور مقاومت ولایی، مانند فروپاشی حزب‌الله لبنان و سقوط بشار اسد در سوریه. غیبت ۲۲ روزه خامنه‌ای از انظار عمومی در طول این جنگ و پس از آن، که تنها با سه پیام ویدیویی از یک مکان نامعلوم (احتمالاً پناهگاه زیرزمینی) همراه بود، به شایعات درباره سلامت، امنیت، یا حتی کنار گذاشته شدن او دامن زد. ادعاهای غیرواقعی او مبنی بر پیروزی در برابر اسرائیل و آمریکا، با وجود شکست‌های آشکار نظامی، سیطره اسرائیل بر آسمان ایران، کشته شدن بسیاری از فرماندهان با واکنش‌های طنزآمیز و انتقادی گسترده در شبکه‌های اجتماعی مواجه شد، که خامنه‌ای را به «مخفی شدن» یا «ترسو بودن» متهم کردند (Posts on X, 2025a). در این زمینه، تأکید بی‌سابقه خامنه‌ای بر «ایران» (۳۶ بار) و «ملت» (۲۰ بار) در پیام‌های ویدیویی و درخواست نوحه «ای ایران» در مراسم عاشورا، نشانه‌ای از یک تغییر گفتمانی استراتژیک است.

تحلیل فرضیه چرخش گفتمانی
چرخش گفتمانی به معنای بازتعریف واقعی اولویت‌های ایدئولوژیک یا استراتژیک نظام است. شواهد زیر از این فرضیه حمایت می‌کنند:

فشارهای داخلی و بحران مشروعیت
خسارات جنگ، از جمله تخریب زیرساخت‌ها و ناکامی‌های منطقه‌ای، به نارضایتی گسترده عمومی منجر شده است. کاربران شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه در پلتفرم X، نظام را به اولویت دادن به منافع فلسطین و لبنان بر منافع ملی ایران متهم کرده‌اند (Posts on X, 2025b). تأکید خامنه‌ای بر «ایران» و «ملت» در پیام‌های ویدیویی و حضور در مراسم عاشورا می‌تواند تلاشی برای هم‌راستا شدن با احساسات ملی‌گرایانه و کاهش انتقادات باشد.

بازسازی همبستگی اجتماعی
غیبت طولانی‌مدت خامنه‌ای و عدم حضور او در مراسم خاکسپاری فرماندهان ارشد سپاه، اعتماد عمومی به نظام را کاهش داده است. تحلیل بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که خامنه‌ای در پیام‌های ویدیویی نشانه‌هایی از ضعف جسمانی یا روانی (مانند کاهش سرعت تکلم) بروز داده است، که نیاز به نمایش اقتدار را تقویت می‌کند. استفاده از نمادهای ملی‌گرایانه، مانند نوحه «ای ایران»، تلاشی برای بازسازی همبستگی در میان حامیان و جلب حمایت اقشار میانه‌رو و منتقدانی است که از سیاست‌های منطقه‌ای نظام خسته شده‌اند.

پیام‌رسانی به بازیگران خارجی
تأکید بر ملی‌گرایی می‌تواند پیامی به بازیگران بین‌المللی، به‌ویژه آمریکا و اسرائیل، باشد که ایران در حال بازنگری در استراتژی‌های خود از جهان‌وطنی اسلامی به تمرکز بر منافع ملی است. این می‌تواند به کاهش فشارهای خارجی پس از جنگ کمک کند (Hermann and Hermann, 1989).

فریب ولایی
فریب ولایی به استفاده تاکتیکی از گفتمان ملی‌گرایانه برای مدیریت بحران بدون تغییر در سیاست‌های کلان اشاره دارد. شواهد زیر از این فرضیه حمایت می‌کنند:

سابقه نظام در استفاده از گفتمان‌های مصلحتی
جمهوری اسلامی در گذشته نیز در مواقع بحران از گفتمان‌های مصلحتی استفاده کرده است. برای مثال، در جریان اعتراضات ۱۳۸۸، مقامات نظام به گفتمان‌های اصلاح‌طلبانه متوسل شدند تا معترضان را آرام کنند، بدون اینکه تغییرات ساختاری اعمال شود (Brumberg, 2001). تأکید کنونی بر ملی‌گرایی می‌تواند مشابه این استراتژی باشد، به‌ویژه با توجه به اینکه تعهد نظام به حمایت از گروه‌های نیابتی مانند حماس و حوثی‌ها تغییری نکرده است.

تناقض با سیاست‌های کلان نظام
گفتمان ملی‌گرایانه خامنه‌ای در تضاد با سیاست‌های تاریخی نظام، مانند اولویت دادن به «امت اسلامی» و حمایت از محور مقاومت، قرار دارد. ادعای پیروزی خامنه‌ای در جنگ، با وجود خسارات سنگین نظامی و هسته‌ای، نشان‌دهنده ادامه رویکردهای ایدئولوژیک و غیرواقع‌بینانه است (Iran International, 2025b). این تناقض احتمال فریب ولایی را تقویت می‌کند.

عدم شفافیت درباره غیبت و جنگ
خامنه‌ای و مقامات نظام هیچ توضیح رسمی درباره دلایل غیبت ۲۲ روزه یا جزئیات جنگ ارائه نکرده‌اند. این عدم شفافیت، همراه با ادعاهای غیرواقعی پیروزی، اعتماد عمومی را کاهش داده و شایعات درباره «مخفی شدن» یا «ضعف جسمانی» را تقویت کرده است (Posts on X, 2025a). تأکید ناگهانی بر ملی‌گرایی  تلاشی برای منحرف کردن توجه از این شایعات است.

مدیریت جنگ روانی با نمادسازی
حضور خامنه‌ای در مراسم عاشورا و درخواست نوحه «ای ایران» به‌گونه‌ای طراحی شده که احساسات ملی‌گرایانه را تحریک کند. بااین‌حال، واکنش‌های طنزآمیز و انتقادی در شبکه‌های اجتماعی، مانند اشاره به «مخفی شدن در سوراخ موش»، نشان‌دهنده پذیرش محدود این گفتمان در میان مردم است (Posts on X, 2025c). این موضوع احتمال فریب تاکتیکی را تقویت می‌کند.

ارزیابی تطبیقی
فرضیه چرخش گفتمانی فرض می‌کند که نظام به دلیل فشارهای داخلی و خارجی در حال بازتعریف استراتژیک گفتمان خود است. بااین‌حال، این فرضیه نیازمند شواهدی از تغییرات سیاستی، مانند کاهش حمایت از گروه‌های نیابتی یا اصلاحات داخلی، است که در حال حاضر مشاهده نمی‌شود. فرضیه فریب ولایی با توجه به سابقه نظام در استفاده از گفتمان‌های مصلحتی، تناقض با سیاست‌های کلان، و عدم شفافیت درباره بحران‌های اخیر، محتمل‌تر به نظر می‌رسد. بر اساس تحلیل ویدین (Wedeen, 1999) درباره قدرت نمادین در رژیم‌های استبدادی ، تأکید خامنه‌ای بر ملی‌گرایی می‌تواند به‌عنوان یک «سیاست نمایش» (politics of spectacle) برای نمایش وحدت و اقتدار بدون رسیدگی به مسائل ساختاری تلقی شود. به‌طور مشابه، گدس و همکاران (2018) استدلال می‌کنند که رژیم‌های استبدادی  اغلب از تغییرات گفتمانی موقتی برای تثبیت قدرت در زمان بحران استفاده می‌کنند، اما این تغییرات بدون اصلاحات ساختاری پایدار نیستند.

پیامدها
داخلی: گفتمان ملی‌گرایانه ممکن است به‌طور موقت روحیه سرسپردگان نظام را تا حدی تقویت کند، اما بعید است شکاف عمیق بین مردم و حاکمیت را ترمیم کند. تنگناهای اقتصادی نظیر تورم، بیکاری، رکود و خسارات جنگ همچنان نارضایتی عمومی را تشدید می‌کنند و ممکن است غیبت‌های مکرر رهبر به عادی‌سازی نبود او منجر شود (Levitsky and Way, 2010).

خارجی: این گفتمان می‌تواند به بازیگران بین‌المللی سیگنال تغییر استراتژیک دهد، اما اعتبار آن به دلیل ادامه ستیزه جوئی ، تنش افزایی و ادعاهای غیرواقعی پیروزی زیر سوال است (Hermann and Hermann, 1989).

نتیجه‌گیری
تأکید  اخیر خامنه‌ای بر مفاهیم «ایران» و «ملت» به جای «اسلام» و «امت» پس از جنگ ایران و اسرائیل و غیبت ۲۲ روزه او، یک فریب ولایی است تا یک چرخش گفتمانی واقعی. این تاکتیک مبتنی بر خدعه و تقیه در پاسخ به بحران مشروعیت ناشی از شکست‌های نظامی، نارضایتی عمومی، و ناکامی‌های منطقه‌ای طراحی شده تا از طریق نمادهای ملی‌گرایانه، مانند نوحه «ای ایران»، همبستگی اجتماعی را بازسازی کند. بااین‌حال، تناقض با سیاست‌های کلان نظام، عدم شفافیت، و واکنش‌های انتقادی عمومی، به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی، نشان می‌دهند که این تغییر گفتمانی نمایشی و موقتی است.


منابع:

BBC News Persian (2025a) ‘جنگ ایران و اسرائیل: تأثیرات بر پویایی‌های منطقه‌ای’, ۲۷ خرداد. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Brumberg, D. (2001) Reinventing Khomeini: The Struggle for Reform in Iran. Chicago: University of Chicago Press.
Fairclough, N. (1992) Discourse and Social Change. Cambridge: Polity Press.
Geddes, B., Bueno de Mesquita, B., and Smith, A. (2018) How Dictatorships Work: Power, Personalization, and Collapse. Cambridge: Cambridge University Press.
Hermann, M. G. and Hermann, C. F. (1989) ‘Who makes foreign policy decisions and how: An empirical inquiry’, International Studies Quarterly, 33(4), pp. 361–387.
Levitsky, S. and Way, L. A. (2010) Competitive Authoritarianism: Hybrid Regimes After the Cold War. Cambridge: Cambridge University Press.
Posts on X (2025a) ‘واکنش‌های عمومی به غیبت خامنه‌ای’, ۲۸ خرداد–۵ تیر. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Posts on X (2025b) ‘انتقادات به سیاست‌های منطقه‌ای ایران’, ۲۹ خرداد–۴ تیر. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Posts on X (2025c) ‘واکنش‌ها به حضور خامنه‌ای در مراسم عاشورا’, ۱۴ تیر. Available at: [URL] (Accessed: ۱۶ تیر ۱۴۰۴).
Wedeen, L. (1999) Ambiguities of Domination: Politics, Rhetoric, and Symbols in Contemporary Syria. Chicago: University of Chicago Press

 





iran-emrooz.net | Sat, 05.07.2025, 19:54
یک پیروزی پرهزینه در ایران؟

سردبیران نشریه پروجکت سندیکات

نویسندگان: سردبیران نشریه Project Syndicate
برگردان: شریف‌زاده - آزاد
۲۶ ژوئن ۲۰۲۵

اگر به گفته‌های رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، اعتماد شود، حملات آمریکا به سه سایت هسته‌ای ایران، پیروزی‌ای سریع و قاطع برای صلح در خاورمیانه به ارمغان آورده‌اند؛ هم به درگیری بین اسرائیل و ایران پایان داده‌اند و هم برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را «نابود» کرده‌اند. اما هرچند این روایت ممکن است برای برخی جذاب باشد، دلایل اندکی وجود دارد که باور کنیم این روایت حقیقت دارد.

پس از ده روز حملات اسرائیل به ایران و واکنش جمهوری اسلامی، ایالات متحده سه تأسیسات هسته‌ای ایران را بمباران کرد؛ عملیاتی که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، آن را «پیروزی برای همه» توصیف کرده است. در حالی که به نظر می‌رسد آتش‌بس میان ایران و اسرائیل برقرار مانده، مذاکرات ممکن است بی‌نتیجه باشد – و انگیزه ایران برای دستیابی به سلاح هسته‌ای اکنون شاید بیش از هر زمان دیگری باشد.

بر اساس گفته‌های نوریل روبینی، استاد بازنشسته اقتصاد در دانشگاه نیویورک، تهدید ایران محدود است: «رژیم آن‌قدر تضعیف شده که به سختی می‌تواند از خود دفاع کند، چه برسد به آنکه از تسلیحات محدود خود علیه نیروهای آمریکایی استفاده کند.» او همچنین پیش‌بینی می‌کند که «اکثریت بزرگی از مردم ایران» به زودی «علیه رژیم قیام کرده و آن را با چیزی دیگر جایگزین خواهند کرد.» سقوط این رژیم، به گفته او، «احتمالاً در ماه‌های آینده رخ خواهد داد.»

اما ریچارد هاوس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، با این دیدگاه مخالف است و می‌گوید شرایط لازم برای تغییر رژیم – «یک اپوزیسیون داخلی قوی و سازمان‌یافته، رژیمی در حال فروپاشی، یا یک قدرت خارجی که مایل و قادر به سرنگونی رهبری، اشغال کشور و جایگزین کردن آن باشد» – در ایران وجود ندارد. از این رو، جهان باید آماده باشد که تا مدتی با «دولت کنونی یا چیزی بسیار شبیه به آن» سر و کار خواهد داشت – دولتی که احتمالاً ، در حال حاضرً از تشدید درگیری خودداری خواهد کرد و در گذر زمان «برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را از نو سامان خواهد داد».

چارلز ای. کاپچان از دانشگاه جورج‌تاون به اسرائیل و آمریکا توصیه می‌کند که از دیپلماسی برای خنثی‌سازی تهدید هسته‌ای ایران استفاده کنند. با توجه به اینکه نیروهای نیابتی منطقه‌ای ایران «ویران شده‌اند» و رهبری و زیرساخت نظامی‌اش «تحت حملات سنگین قرار دارند»، این «لحظه‌ای ایده‌آل برای گرفتن امتیاز در میز مذاکره» است – از جمله پذیرش تهران برای «محدودیت‌های سختگیرانه بر برنامه هسته‌ای اش همراه بازرسی‌های گسترده» .

در همین حال، برهما چلانی، استاد بازنشسته مرکز تحقیقات سیاست، با اینکه دیپلماسی را «تنها مسیر قابل دوام برای عدم اشاعه» می‌داند، معتقد است ایران اکنون « انگیزه زیادی دارد که شفافیت و نظارت را رد کرده و به جای آن به مخفی‌کاری و ابهام روی آورد» و «با سرعت به سمت شکستن آستانه هسته‌ای حرکت کند.» خطرات فراتر از ایران هستند: زمانی که «کشورهای قدرتمند می‌توانند تأسیسات هسته‌ای تحت نظارت را بدون مجازات بمباران کنند»، دلیل چندانی باقی نمی‌ماند که کشوری بخواهد به «نظام جهانی عدم اشاعه» اعتماد کند.

هارولد جیمز از دانشگاه پرینستون بر این باور است که پیامدها حتی فراتر می‌روند: حملات آمریکا، نشانه‌ای از «مرگ رویکرد چندجانبه‌گرایانه پیشین در حکمرانی جهانی» است. ترامپ نه‌تنها بدون «مشورت با دیگر اعضای ناتو» دستور حمله را صادر کرد، بلکه حتی «جلسه گروه ۷ در کاناناسکیس کانادا را زود ترک کرد تا این عملیات را آغاز کند».

کریس پتن، رئیس سابق دانشگاه آکسفورد، می‌نویسد که اکنون متحدان آمریکا باید با «واقعیتی تلخ روبه‌رو شوند»: ایالات متحده دیگر یک «شریک قابل‌اعتماد» نیست، بلکه کشوری است که باور دارد قدرتش به او «حق می‌دهد هر طور که می‌خواهد عمل کند» – و دیگران باید «بدون اعتراض، پیامدهای آن را بپذیرند.» با این حال، «وحدت و همکاری غرب» به مراتب بیش از بمباران‌های یک‌جانبه می‌تواند ایران را به ایفای نقشی سازنده‌تر و صلح‌آمیزتر در سطح بین‌المللی ترغیب کند.

در مورد رشد اقتصادی جهانی – که «پیشاپیش در آستانه توقف بود» – استیفن اس. روچ از دانشگاه ییل هشدار می‌دهد که چشم‌انداز اکنون بدتر هم شده است. شوک ناشی از جنگ تعرفه‌ای ترامپ «به‌خودی‌خود به اندازه کافی بد بود»؛ آخرین چیزی که «اقتصاد آسیب‌پذیر جهانی» به آن نیاز دارد، جنگی جدید در خاورمیانه است. اکنون احتمال رکود جهانی بیش از پیش شده است.

ایران در مسیر فروپاشی رژیم قرار دارد

🖊️ نورئیل روبینی
🗓️ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵

نیروهای رادیکال در خاورمیانه که بسیاری از آن‌ها توسط ایران تأمین مالی شده و به‌عنوان نیروهای نیابتی آن عمل می‌کنند، دهه‌هاست که موجب بی‌ثباتی در منطقه شده‌اند. اکنون باید امید داشت که فروپاشی رژیم ایران، پس از بمباران تأسیسات هسته‌ای این کشور توسط آمریکا، به نفع کل منطقه تمام شود.

نیویورک – من در نوامبر گذشته پیش‌بینی کرده بودم که اسرائیل به احتمال زیاد به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران حمله خواهد کرد و حتی ممکن است رهبران بلندپایه نظامی و سیاسی این رژیم را هدف قرار دهد. همچنین استدلال کرده بودم که «هر دولت آمریکایی، دیر یا زود، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم از اسرائیل حمایت خواهد کرد».

صرف‌نظر از شکاف‌های عمیق در داخل اسرائیل درباره نحوه پیشبرد جنگ در غزه، اجماع گسترده‌ای در سراسر طیف سیاسی این کشور – حتی در میان منتقدان میانه‌رو و چپ‌گرای نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو – وجود داشت که ایران به ساخت سلاح هسته‌ای بسیار نزدیک شده، که این مسئله تهدیدی وجودی برای اسرائیل تلقی می‌شد. در واقع، رهبران میانه‌رویی مانند بنی گانتز و یائیر لاپید، نتانیاهو را متهم می‌کردند که در برابر ایران بیش از حد نرم برخورد کرده است.

تنها مسئله زمان بود تا اسرائیل به ایران حمله کند – کشوری که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نیروهای نیابتی‌اش مانند حماس، حزب‌الله، حوثی‌های یمن و شبه‌نظامیان شیعه در سوریه و عراق را علیه اسرائیل به حرکت درآورد. پس از آنکه اسرائیل این نیروهای نیابتی را در هم کوبید و ایران بازدارندگی راهبردی خود را از دست داد، تنها گزینه باقی‌مانده برای رژیم ایران، دستیابی به سلاح هسته‌ای بود – گزینه‌ای غیرقابل‌قبول برای اسرائیل و به‌طور کلی برای غرب. به همین دلیل اسرائیل به ایران حمله کرد. از آنجایی که برخی از تأسیسات هسته‌ای ایران به‌قدری مستحکم بودند که توان مقاومت در برابر تسلیحات اسرائیل مقاوم را داشتند، مشخص بود که آمریکا نیز برای نابودی این تأسیسات وارد عمل خواهد شد – حتی با وجود مخالفت‌های پایگاه ضد مداخله‌گرای رئیس‌جمهور دونالد ترامپ.

ایران در پاسخ، با شلیک موشک به اسرائیل واکنش نشان داد و اکنون نیروهای آمریکایی در منطقه را تهدید می‌کند. اما رژیم آن‌قدر تضعیف شده که به سختی می‌تواند از خود دفاع کند، چه رسد به اینکه بتواند حملات مؤثری علیه نیروهای آمریکا انجام دهد. بله، ممکن است برخی شبه‌نظامیان شیعه تلاش کنند به پایگاه‌ها و نیروهای به‌شدت محافظت‌شده آمریکا حمله کنند، اما حتی اگر از خطر واکنش‌های شدیدتر آمریکا و اسرائیل هم چشم‌پوشی کنیم، خسارتی که آنها می‌توانند وارد کنند، محدود خواهد بود.

همچنین، توان و تمایل رژیم ایران برای بستن تنگه هرمز، مین‌گذاری خلیج فارس یا حمله به تأسیسات انرژی و خطوط لوله همسایگان عربش، اکنون بسیار کاهش یافته است. این رژیم تمام تمرکز خود را بر بقایش گذاشته، اما فروپاشی آن احتمالاً طی ماه‌های آینده رخ خواهد داد. درست است که فعلاً حمله اسرائیل حتی مخالفان رژیم را به همبستگی ملی واداشته، اما در بلندمدت اکثریت بزرگی از مردم ایران که از رژیمی که باعث نابودی اقتصادی، مالی و اکنون ژئوپلیتیکی و نظامی کشور شده متنفرند، علیه آن قیام خواهند کرد و نظام دیگری را جایگزین خواهند نمود.

در سال ۱۹۹۰، تولید ناخالص داخلی سرانه ایران تقریباً با اسرائیل برابر بود؛ امروز، تولید سرانه اسرائیل نزدیک به ۱۵ برابر ایران است. ذخایر انرژی ایران با عربستان سعودی برابری می‌کند یا حتی بیشتر است، اما این کشور طی پنج دهه گذشته صدها میلیارد دلار درآمد بالقوه انرژی را به‌خاطر جنگ بیهوده با غرب از دست داده است. امروزه ایرانیان با تورم سرسام‌آور، سقوط درآمد واقعی، فقر گسترده و حتی گرسنگی روبه‌رو هستند – نه به دلیل تحریم‌های آمریکا و غرب، بلکه به دلیل سیاست‌های غیرمنطقی حاکمانشان.

کشوری که می‌توانست از هر کشور نفت‌خیز خلیج فارس ثروتمندتر باشد، اکنون در آستانه ورشکستگی قرار دارد، آن هم به‌خاطر فساد، بی‌کفایتی و بی‌مبالاتی راهبردی رژیمش.

علاوه بر آنکه جمهوری اسلامی بلای جان مردم خود بوده، طی دهه‌ها به تأمین مالی گروه‌های تروریستی در خاورمیانه پرداخته و موجب سقوط یا نیمه‌سقوط دولت‌ها در کشورهای مختلف شده: یمن، لبنان، سوریه، غزه/فلسطین، عراق. اکنون ثبات و بازسازی دولت‌های درحال‌فروپاشی یا فروپاشیده خاورمیانه مستلزم تغییر رژیم در ایران است. مردم ایران – نه نیروهای خارجی – این تغییر را طی سال آینده رقم خواهند زد. ایرانیان در چند دهه گذشته دست‌کم شش بار علیه رژیم خود شوریده‌اند، و هرگاه فرصت یافته‌اند، همواره رهبران میانه‌رو را به افراط‌گرایان مذهبی ترجیح داده‌اند.

در حال حاضر، بازارهای مالی به درستی پیش‌بینی می‌کنند که تأثیر جهانی این جنگ اخیر احتمالاً محدود خواهد بود. روند فعلی قیمت نفت، سهام آمریکا و جهانی، بازدهی اوراق قرضه و نرخ ارزها نشان می‌دهد که یک شوک رکودی-تورمی شدید ناشی از اختلال بزرگ در تولید و صادرات انرژی از خلیج فارس، تنها یک «ریسک انتهایی» است، نه سناریوی پایه.

جنگ یوم‌کیپور در سال ۱۹۷۳ و انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ باعث جهش شدید قیمت نفت و رکود تورمی سنگین در سال‌های ۷۴-۱۹۷۳ و ۸۲-۱۹۸۰ شدند. اما این بار به دلایل متعددی وضعیت متفاوت خواهد بود: سهم انرژی در مصرف و تولید در اقتصادهای واردکننده نفت بسیار کمتر از دهه ۱۹۷۰ است؛ آمریکا و دیگر تولیدکنندگان عمده جدید خارج از اوپک ظهور کرده‌اند؛ عربستان سعودی و سایر کشورها ظرفیت مازاد تولید و ذخایر نفتی گسترده‌ای دارند. و اگر قیمت نفت در نتیجه مداخله آمریکا افزایش یابد، ابزارهای مختلف سیاست‌گذاری کلان برای کاهش تأثیر رکودی-تورمی وجود دارد.

ایرانِ مجهز به سلاح هسته‌ای، تنها تهدیدی برای اسرائیل نبود، بلکه برای تمام رژیم‌های سنی در خاورمیانه، اروپا و در نهایت برای خود آمریکا خطر محسوب می‌شد. صدراعظم آلمان، فریدریش مرتس، آنچه را بسیاری از رهبران جهان فکر می‌کنند اما نمی‌خواهند علناً بگویند، این‌گونه بیان کرد: «اسرائیل دارد کارهای کثیف را بحای همه ما انجام می‌دهد.»

حتی چین و روسیه – که متحدان دوفاکتوی ایران هستند – نیز در این موضوع محتاطانه عمل کرده‌اند. نیروهای رادیکال دهه‌هاست خاورمیانه را بی‌ثبات کرده‌اند و آثار آن از طریق تروریسم، فروپاشی دولت‌ها و مهاجرت‌های گسترده به اروپا و غرب نیز سرایت کرده است. اکنون اسرائیل موفق شده نیروهای رادیکال شیعه و نیروهای نیابتی آن‌ها را تضعیف و نابود کند. امید آن است که فروپاشی رژیم ایران موجب ثبات، بازسازی منطقه و عادی‌سازی روابط دیپلماتیک بین اسرائیل و عربستان سعودی شود.

با استقرار دولتی جدید در اسرائیل که رویکردی صلح‌آمیزتر با فلسطینی‌ها در پیش گیرد و راه را برای راه‌حل دو‌کشوری باز کند، آینده‌ای بهتر ممکن خواهد شد. اما برای تحقق این هدف، ابتدا باید *«هیدرای ایرانی» با رژیمی منطقی جایگزین شود که مشتاق پیوستن به جامعه جهانی باشد، نه در پی حمله به آن.

* هیدرا یا هودرا به معتی مار آبی لرنا در اساطیر یونانی، یک هیولای وحشتناک که دارای چند سر بوده و به مردم حمله میکردو غیر قابل شکست بود. که بالاخره بتوسط هرکول کشته شد.

جنگ خاورمیانه وارد مرحله‌ای جدید می‌شود

🖊️ ریچارد هاس
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

برای آغاز یک جنگ، تنها تصمیم یک طرف کافی است؛ اما برای پایان آن، توافق همه طرف‌های درگیر لازم است. در بحران اخیر خاورمیانه، ابتکار عمل ابتدا در دست اسرائیل بود، سپس به آمریکا رسید و اکنون به ایران منتقل شده است. ایران باید تصمیم بگیرد که آیا حمله آمریکا آغاز پایان است یا پایان آغاز.

نیویورک – ما اکنون وارد سومین مرحله از بحران کنونی در خاورمیانه شده‌ایم. در دو مرحله قبلی، ابتکار عمل ابتدا در دست اسرائیل و سپس آمریکا بود. اکنون نوبت ایران است.

برای مرور: در مرحله اول، اسرائیل که نگران نزدیک‌شدن ایران به ساخت سلاح هسته‌ای بود، به سایت‌های نظامی، تأسیسات هسته‌ای و شخصیت‌های کلیدی رهبری ایران حمله کرد. دولت اسرائیل که پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ریسک‌گریزتر شده بود، دیگر نگران تلافی‌جویی نیروهای نیابتی ایران – که آن‌ها را تضعیف کرده بود – یا توان دفاعی خود ایران – که آن را هم تحلیل برده بود – نبود.

مرحله دوم جنگ با اقدام آمریکا آغاز شد. آمریکا سه سایت کلیدی در برنامه هسته‌ای ایران را هدف قرار داد. بمب‌افکن‌های رادارگریز B-2 چند بمب سنگرشکن بزرگ بر مجتمع‌های غنی‌سازی اورانیوم در فردو و نطنز انداختند، در حالی که زیردریایی‌های آمریکایی موشک‌های کروز تاماهاوک را به سمت تأسیسات هسته‌ای اصفهان شلیک کردند.

برای هر دو کشور – آمریکا و اسرائیل – این جنگ، جنگی انتخابی بود؛ گزینه‌های دیگری نیز وجود داشت. افزون بر این، حملات انجام‌شده پیش‌گیرانه بودند، نه پیش‌دستانه؛ چراکه تهدید ایران در زمینه دستیابی به سلاح هسته‌ای تهدیدی در حال شکل‌گیری بود، نه تهدیدی فوری.

کمتر روشن است که چرا آمریکا در این زمان خاص اقدام کرد؛ جز اینکه دیپلماسی چشم‌انداز روشنی نداشت و فرصتی پدید آمده بود تا این عملیات با حداقل خطر برای نیروهای آمریکایی را انجام دهد. با این حال، هم اسرائیل و هم آمریکا صبرشان از ایران – که اورانیوم را به سطحی غنی‌سازی می‌کرد که فقط برای تولید سلاح توجیه‌پذیر بود، نه تولید برق – به سر آمده بود.

رئیس‌جمهور دونالد ترامپ ادعا کرد که حملاتش یک موفقیت نظامی “شگفت‌انگیز” بوده و هر سه تأسیسات ایرانی کاملاً «نابود شده‌اند». اما این ادعا هنوز ثابت نشده است. معمولاً ارزیابی میزان تخریب بمباران‌ها زمان‌بر است و بیش از آنکه علم باشد، هنر است.

مهم‌تر از آن، ممکن است این حمله در نابود کردن سه سایت هدف موفق بوده باشد، اما در هدف گسترده‌تر – یعنی متوقف‌کردن تلاش‌های ایران برای ساخت سلاح هسته‌ای – شکست خورده باشد. در واقع، تقریباً قطعی است که چنین شده؛ زیرا ایران زمان کافی برای انتقال اورانیوم غنی‌شده، سانتریفیوژهای پیشرفته و دیگر فناوری‌های مربوط به بمب به مکان‌های مختلف – که فعلاً ناشناخته‌اند – داشته است.

حال، از ایران چه انتظاری باید داشت؟ درباره گزینه‌های انتقامی ایران بسیار گفته و نوشته شده است. ایران ممکن است جنگ سایبری علیه اهدافی در آمریکا یا سایر نقاط جهان به راه اندازد. ممکن است دست به اقدامات تروریستی متنوعی علیه غیرنظامیان، شرکت‌ها و سفارتخانه‌های آمریکایی بزند. ممکن است به حدود ۴۰ هزار نیروی نظامی آمریکا در خاورمیانه یا زیرساخت‌های انرژی کشورهای عربی همسایه حمله کند. یا ممکن است از طریق نیابتی‌هایی مانند حوثی‌های یمن، در کشتیرانی منطقه‌ای اخلال ایجاد کند.

اما مشخص نیست که ایران در حال حاضر بخواهد دست به چنین اقداماتی بزند. «حمله نمایشی» اخیر به پایگاه آمریکا در قطر، پیامی آشکار داشت: ایران مایل نیست مسیر تشدید تنش را ادامه دهد و خود را در معرض حملات بیشتر – چه علیه اقتصادش، چه علیه فرماندهان نظامی و سیاسی‌اش – قرار دهد.

در نتیجه، به احتمال زیاد ایران تمرکز خود را معطوف به تحکیم پایه‌های داخلی رژیم خواهد کرد تا بقای خود را تضمین کند. در بلندمدت، ایران احتمالاً تلاش برای بازسازی برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را از سر خواهد گرفت؛ چراکه بسیاری در درون حکومت به این نتیجه خواهند رسید که اگر ایران بازدارندگی هسته‌ای داشت، هرگز اسرائیل و آمریکا به آن حمله نمی‌کردند.

دیپلماسی بعید است مانع موفقیت ایران شود؛ به این معنا که حتی با یا بدون آتش‌بس، ممکن است حملات اسرائیل یا آمریکا، هر زمان و هر جا که فعالیت‌های مرتبط با تسلیحات هسته‌ای کشف شود، لازم گردد. این واقعیت بسیاری را به این نتیجه خواهد رساند که تنها راه جلوگیری از ظهور ایرانِ هسته‌ای، تغییر رژیم است – چراکه چنین تحولی برای اسرائیل تهدیدی وجودی محسوب می‌شود و ممکن است دیگر کشورهای منطقه را به سوی دستیابی به سلاح هسته‌ای سوق دهد.

تعجبی ندارد که هم‌اکنون برخی در اسرائیل و آمریکا خواستار تغییر رژیم شده‌اند. اما تغییر رژیم آسان نیست. چنین امری معمولاً زمانی رخ می‌دهد که اپوزیسیونی قوی و سازمان‌یافته وجود داشته باشد، رژیم در حال فروپاشی باشد، یا قدرت خارجی‌ای مایل و قادر به براندازی حکومت، اشغال کشور و نصب جایگزینی باشد. هیچ‌کدام از این شرایط در ایران فعلاً وجود ندارد.

به بیان دیگر، بازیگران خارجی بهتر است سیاست خود را بر اساس این فرض بنا کنند که حکومت کنونی ایران – یا چیزی بسیار شبیه به آن – تا مدتی همچنان بر سر قدرت باقی خواهد ماند.

این گفته کلیشه‌ای درست است که آغاز جنگ فقط به تصمیم یک طرف نیاز دارد، اما پایان آن مستلزم توافق همه طرف‌هاست. در بحران کنونی خاورمیانه، ابتکار عمل اکنون در دستان ایران است. تنها حاکمان این کشور می‌توانند تصمیم بگیرند که آیا حمله آمریکا آغاز پایان است یا پایان آغاز. دشواری در این نکته است که پاسخ آن ها تا چه حد جواب گوی این موضوع خواهدبود .

تنها دیپلماسی می‌تواند تهدید هسته‌ای ایران را پایان دهد

🖊️ چارلز ای. کاپچن
🗓️ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵

در حالی‌که اسرائیل و ایالات متحده دلایل موجهی برای تلاش جهت نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران دارند، استفاده صرف از نیروی نظامی به راه‌حلی پایدار منجر نخواهد شد. چنین نتیجه‌ای تنها از مسیر دیپلماسی حاصل می‌شود – و هرگز زمان بهتری برای آمریکا جهت گرفتن امتیازات وجود نداشته است.

واشنگتن، دی‌سی – نه بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، و نه دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، خود را به عنوان بازیگرانی خردمند و متعادل در عرصه جهانی نشان نداده‌اند. هر دو اغلب تسلیم انگیزه‌های بی‌پروا می‌شوند و سیاست‌ورزی را ابزاری برای فرصت‌طلبی سیاسی می‌دانند.

با این‌حال، کمپین نظامی مشترکی که آن‌ها علیه ایران به راه انداخته‌اند، منطقی و موجه است. اسرائیل در حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران محق بود، و ایالات متحده نیز حق داشت که به این نبرد بپیوندد و با استفاده از بمب‌های سنگرشکن، سایت غنی‌سازی عمیق‌الدفن فردو و دو تأسیسات هسته‌ای دیگر را هدف قرار دهد.

اما اکنون که اسرائیل و آمریکا قدرت نظامی چشمگیر خود را به نمایش گذاشته‌اند، باید پایان بازی را نه در میدان نبرد، بلکه در میز مذاکره جست‌وجو کنند. حملات هوایی ممکن است بتواند تأسیسات فعلی هسته‌ای ایران را از بین ببرد، اما در عین حال انگیزه ایران برای بازسازی این تأسیسات – این‌بار برای دستیابی به بازدارندگی هسته‌ای – را نیز افزایش می‌دهد.

از همین‌رو، اسرائیل و آمریکا باید از کمپین نظامی مشترک‌شان به‌عنوان ابزاری برای دیپلماسی قهری استفاده کنند. اقدام نظامی باید به توافقی در میز مذاکره ختم شود که تهدید ایران علیه اسرائیل و منطقه را به‌طور دائم خنثی کند.

پیش از آغاز حملات نظامی اسرائیل در ۱۳ ژوئن، ایران در حال انباشت اورانیوم با غنای نزدیک به سطح تسلیحاتی بود. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در ماه مه گزارش داد که تنها سه هفته زمان لازم بود تا تأسیسات فردو بتواند از ذخایر موجود، اورانیوم با غنای لازم برای ساخت ۹ سلاح هسته‌ای تولید کند. اگرچه ایران برای ساخت بمب به زمان بیشتری نیاز داشت، اما واقعیت این است که اورانیوم با غنای بالا کاربرد غیرنظامی ندارد – و در کنار شواهد مربوط به تلاش‌های پیشین ایران برای ساخت سلاح هسته‌ای، دلیل موجهی برای نگرانی جدی – و در نهایت، اقدام نظامی – به‌دست می‌داد.

پیش از حملات اولیه اسرائیل، همین نگرانی جدی باعث شد که هم دولت بایدن و هم دولت ترامپ تلاش کنند تا این تهدید فزاینده را در میز مذاکره خنثی کنند. اما جمهوری اسلامی از توافق سر باز زد.

علاوه بر این، ایران به‌وضوح مقاصد خصمانه خود را نشان داده است. این کشور سال‌هاست در حال تقویت نظامی خود است، به‌طور علنی خواهان نابودی اسرائیل شده، و به‌صورت فعال از حماس، حزب‌الله و دیگر گروه‌های افراطی حمایت می‌کند. توانایی نظامی ایران و نیروهای نیابتی‌اش، تهدیدی مستقیم و فعال برای منافع آمریکا در منطقه – از جمله پایگاه‌ها و نیروهای آمریکایی، کشتیرانی بین‌المللی، جریان نفت و گاز، و امنیت شرکای آمریکا در خلیج فارس – به‌شمار می‌رود.

در چنین شرایطی، تماشای ادامه پیشرفت برنامه هسته‌ای ایران بی‌عملی خطرناک می بود. با این حال، در حالی‌که اسرائیل و آمریکا دلایل منطقی برای تلاش جهت نابودی تأسیسات هسته‌ای ایران دارند، نیروی نظامی به‌تنهایی راه‌حلی پایدار ارائه نمی‌کند. ممکن است برنامه هسته‌ای ایران تنها تا حدی آسیب دیده باشد، و حتی اگر به‌طور چشمگیری عقب رانده شده باشد، می‌تواند بازسازی شود – شاید به شکلی پنهانی‌تر و پیچیده‌تر.

افزون‌براین، اگر هیچ راه‌ خروج دیپلماتیکی برای ایران باقی نماند، و اگر رژیم مذهبی این کشور احساس کند بقای آن در خطر است، احتمالاً جنگ را از روی ناچاری گسترش خواهد داد – و این می‌تواند به یک درگیری منطقه‌ای گسترده منجر شود.

هنوز زود است که بگوییم آیا حمله ایران در روز دوشنبه به پایگاه‌های آمریکا در منطقه، تنها پاسخی نمادین بوده یا تلاشی جدی برای تشدید سریع درگیری.

اکنون که آمریکا وارد جنگ شده، باید بار دیگر برای رسیدن به پایان‌بندی دیپلماتیک تلاش کند. ایران انگیزه‌های قوی برای توافق دارد و ممکن است شرایط سخت‌گیرانه‌ای در مورد برنامه هسته‌ای خود، از جمله بازرسی‌های دقیق را بپذیرد. نیروی‌های نیابتی ایران نابود شده‌اند و رهبری نظامی و زیرساخت‌های آن با حملات خفت باری مواجه‌ شده اند. با در نظر گرفتن کنترل مؤثر اسرائیل و آمریکا بر حریم هوایی ایران، توانایی ایران برای پاسخ‌گویی هر روز کمتر خواهد شد.

به‌بیان ساده، موقعیت ایران بطور بی‌سابقه ای ضعیف است و این بهترین لحظه برای گرفتن امتیاز در میز مذاکره است.

ترامپ نیز انگیزه‌های قوی برای بازگشت به دیپلماسی دارد. اگرچه تصمیم گرفت وارد جنگ شود، اما با مخالفت‌های شدید از سوی بخش گسترده‌ای از پایگاه سیاسی ناسیونالیست و منزوی‌گرای خود روبه‌روست. حتی اگر اسرائیل بخواهد به کمپین ادامه دهد (شاید با هدف سرنگونی رژیم ایران)، ترامپ علاقه‌ای به باتلاقی دیگر در خاورمیانه ندارد. بازی او این است که قدرت نشان دهد، و سپس به‌عنوان معامله‌گری که صلح را به خاورمیانه آورد، شناخته شود.

تلاش برای تغییر رژیم وسوسه‌برانگیز است، اما سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق زور اشتباهی فاجعه‌بار خواهد بود. هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند که پس از آن چه نوع حکومتی سر کار خواهد آمد، چه رسد به اینکه بتواند پیامدهای منطقه‌ای فروپاشی سیاسی در ایران را مهار کند.

با توجه به وضعیت بی‌ثبات منطقه، فروپاشی رژیم ایران می‌تواند به‌راحتی به خشونت‌های قومی و فرقه‌ای در سراسر منطقه دامن بزند.

آمریکا این درس را با بهایی سنگین آموخته است. مداخلاتش در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه هزاران میلیارد دلار هزینه داشت و دستاورد چندانی در پی نداشت.

هر اتفاقی که برای ایران بیفتد، یک چیز قطعی است: ترامپ نباید – و نخواهد – وارد پروژه دولت ‌سازی شود. اگر ایران فرو بپاشد، دولت ترامپ قطعاً برای نجات آن وارد عمل نخواهد شد.

بی‌تردید، بیشتر مردم ایران از این حکومت مذهبی – که باعث فروپاشی اقتصادی، سرکوب اجتماعی و سرکوب خونین اعتراضات شده – خسته شده‌اند. اما جنگ کنونی باعث شده که ایرانیان حول پرچم خود متحد شوند، و دستگاه امنیتی خشن رژیم نیز تاکنون آن را در قدرت نگه داشته است.

پس از نزدیک به نیم قرن، شاید این رژیم به پایان خود نزدیک شده باشد. اما اگر قرار است سقوط کند، این تغییر باید از درون انجام شود، نه از بیرون تحمیل شود.

بهترین راه برای تسهیل این هدف، پایان دادن به جنگ از طریق دیپلماسی است. سپس این مردم ایران خواهند بود که باید رهبری‌ای را که در همه زمینه‌ها شکست خورده، کنار بزنند. چنین نتیجه‌ای – هرچند تضمین‌شده نیست – ممکن است در نهایت به روی کار آمدن حکومتی میانه‌رو منجر شود؛ حکومتی که می‌تواند راه را برای صلح گسترده‌تر منطقه‌ای هموار کند؛ صلحی که ترامپ مشتاق است اعتبارش را به نام خود ثبت کند.

بمب ایرانی اکنون محتمل‌تر از همیشه است

🖊️برهما چلانی
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

حملات نظامی ممکن است یک برنامه هسته‌ای را به طور موقت کند یا متوقف کنند، اما نمی‌توانند محدودیت‌های بلندمدت را تحمیل کنند – به‌ویژه زمانی که توسط قدرت‌هایی انجام می‌شوند که خود قوانینی را که ادعا میکنند، دارند پیروی می کنند را زیر پا می‌گذارند. ایالات متحده و اسرائیل احتمالاً به سختی این موضوع را درک خواهند کرد، که چرا اکنون ایران، بیش از هر زمان دیگری برای دستیابی به توانایی بازدارندگی هسته‌ای در مقابل حملات بعدی و اطمینان یافتن برای تداوم جمهوری اسلامی ، مصمم است.

دهلی نو – اسرائیل و ایالات متحده ضربه‌های سنگینی به زیرساخت‌های هسته‌ای ایران وارد کرده‌اند. «عملیات شیر برافراشته» و «عملیات پتک نیمه‌شب» به عنوان حملات دقیقی تصویر شده‌اند که برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی را متوقف خواهند کرد. اما هر دستاوردی که این بمباران‌ها از نظر تاکتیکی داشته‌اند، از نظر استراتژیک ممکن است از بین برود، زیرا اکنون ایران بیش از همیشه متقاعد شده است که تنها راه بازدارندگی در برابر تجاوزات آینده و تضمین بقای رژیم، دستیابی به سلاح هسته‌ای است.


روزی ایران با ترکیبی حساب‌شده از فشار و مشوق‌ها به میز مذاکره کشانده شد. با وجود نواقص، این رویکرد مؤثر بود. در سال ۲۰۱۵، «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) حاصل شد و ایران در ازای کاهش تحریمها و امتیازات دیگر توافق کرد برنامه هسته‌ای خود را محدود کند . اما – به اصرار اسرائیل و با وجود پایبندی ظاهری ایران – دونالد ترامپ در دور نخست ریاست‌جمهوری‌اش از برجام خارج شد و اعتماد متقابل ایجاد شده در طی ۲۰ ماه دیپلماسی دشوار را نابود کرد.

اکنون، با وجود تلاش‌هایی برای مذاکره دوباره با ایران، ایالات متحده نیز همچون اسرائیل صبر استراتژیک را کنار گذاشته و به نیروی پرفشار متوسل شده است. برخی معتقدند که ایران با فریب جامعه جهانی، شعله‌ور کردن منازعات منطقه‌ای و غنی‌سازی اورانیوم به سطحی فراتر از نیازهای غیرنظامی، خود موجب این حملات شده است. این انتقادات مشروع هستند. حتی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) در گزارشی که درست پیش از آغاز عملیات اسرائیل منتشر شد، درباره پایبندی ایران به تعهدات بین‌المللی‌اش ابراز نگرانی کرد.

در واقع، تحلیلی از این گزارش توسط مؤسسه علوم و امنیت بین‌الملل حاکی از آن بود که «ایران می‌تواند ذخیره کنونی اورانیوم غنی‌شده تا ۶۰٪ خود را ظرف سه هفته در تأسیسات فردو به ۲۳۳ کیلوگرم اورانیوم با درجه تسلیحاتی تبدیل کند – کافی برای ۹ بمب هسته‌ای.» این نتیجه‌گیری احتمالاً انگیزه‌ای قوی برای دولت ترامپ فراهم کرد.

با این حال، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی همچنین اعلام کرد که «هیچ نشانه معتبر و موثقی از وجود یک برنامه ساختارمند و اعلام‌نشده هسته‌ای در ایران» وجود ندارد، و در عین حال بر فوریت دستیابی به یک توافق هسته‌ای تأکید کرد. این آژانس هشدار داد که: «ایران تنها کشور غیرهسته‌ای در جهان است که اورانیوم با غنای ۶۰٪ تولید و ذخیره می‌کند» – تنها یک گام فنی کوچک تا خلوص ۹۰٪ مورد نیاز برای ساخت سلاح.

در این وضعیت، تصمیم‌گیرندگان آمریکا و اسرائیل مجوز حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان – که تحت نظارت IAEA و در چارچوب تعهدات پیمان عدم اشاعه (NPT) هستند – را صادر کردند. با این کار، آن‌ها چارچوب حقوقی و راستی‌آزمایی‌ای را که برای جلوگیری از نظامی‌سازی طراحی شده بود، از هم گسیختند.

علاوه بر تضعیف اقتدار آژانس و رژیم بازرسی‌های آن، این حملات اصل استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای )ماده ۴ پیمان (NPT را نقض کرده و قوانین بین‌المللی، از جمله منشور سازمان ملل، را زیر پا گذاشته‌اند. آمریکا، به عنوان یک ابرقدرت هسته‌ای با سابقه جنگ‌های فاجعه‌بار برای تغییر رژیم، و اسرائیل، به عنوان کشوری مجهز به تسلیحات هسته‌ای که از امضای پیمان NPT خودداری کرده، پیام روشنی ارسال کرده‌اند: تنها ضعیفان از قوانین پیروی می‌کنند، و تنها قدرتمندان در امان‌اند. در واقع، تا زمانی که سلاح هسته‌ای داشته باشید، می‌توانید قوانین بین‌المللی را به دلخواه نقض کنید.

این موضوع نه تنها در مورد قدرت‌های بزرگ، بلکه درباره کشورهای کوچک‌تر نیز صادق است. پاکستان، برای مثال، با تهدید به حمله هسته‌ای در صورت عبور دیگران از خطوط قرمز آن، تروریسم فرامرزی و جنگ نیابتی را بدون مجازات صادر می‌کند. این تهدید خطرناک‌تری برای صلح منطقه‌ای است تا بمب فرضی ایران – اما آمریکا در برابر آن سکوت کرده است.

این ریاکاری ریشه‌دار است. در واقع، خود آمریکا بود که در پیگیری مخفیانه سلاح هسته‌ای به پاکستان کمک کرد. در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، دولت‌های پیاپی آمریکا با وجود شواهد فزاینده درباره غنی‌سازی اورانیوم و تولید سلاح توسط پاکستان، چشم خود را بستند و به ارسال میلیاردها دلار کمک به آن کشور ادامه دادند. نتیجه، یک کشور ناپایدار مسلح به «بمب اسلامی» بود.

امروز، در شرایطی که دیپلماسی از مسیر خارج شده، بازرسی‌ها بی‌اعتبار شده‌اند، اجبار نظامی عادی شده و استانداردهای دوگانه پذیرفته شده‌اند، چه ابزارهایی باقی مانده تا ایران را متقاعد کنیم که غیرهسته‌ای باقی ماندن عاقلانه و قابل دفاع است؟

پس از سال‌ها بحث درباره ارزش بازدارندگی هسته‌ای – با وجود فتوای رهبر معظم آیت‌الله علی خامنه‌ای علیه سلاح هسته‌ای – تصمیم‌گیرندگان ایران تقریباً قطعاً به این نتیجه خواهند رسید که هیچ راه دیگری برای تأمین امنیت کشور در برابر حمله وجود ندارد. اکنون ایران انگیزه کامل دارد تا از چارچوب آژانس خارج شود – یا حداقل آن را محدود کند – و به‌سوی گریز هسته‌ای پیش رود.

همان‌گونه که صدام حسین پس از بمباران رآکتور اوسیراک عراق توسط اسرائیل در سال ۱۹۸۱، برنامه هسته‌ای خود را زیرزمینی کرد، ایران نیز احتمالاً شفافیت و نظارت را کنار خواهد گذاشت و به‌سوی پنهان‌کاری و ابهام خواهد رفت. این نه به عنوان اقدامی سرکش، بلکه واکنشی منطقی به تهدیدی جدی – حتی وجودی – تلقی خواهد شد.

و این فقط مربوط به ایران نیست. اگر قدرت‌های بزرگ بتوانند بدون مجازات تأسیسات هسته‌ای تحت نظارت را بمباران کنند، چرا هیچ کشوری باید به رژیم جهانی عدم اشاعه اعتماد کند؟ هر دولتی که بخواهد از سرنوشت عراق صدام، لیبی قذافی – یا حتی اوکراین دموکراتیک – اجتناب کند، به دنبال دستیابی به بمب خواهد رفت – یا حداقل تا حدی به آن نزدیک می‌شود که دشمنان را دچار تردید کند.

تنها راهکار عملی برای عدم اشاعه، همواره دیپلماسی خواهد بود – نه ویرانی. حملات نظامی شاید یک برنامه هسته‌ای را کند کنند، اما نمی‌توانند در بلندمدت محدودیت ایجاد کنند – به‌ویژه وقتی از سوی قدرت‌هایی اجرا می‌شوند که خود قوانین مورد ادعایشان را نقض می‌کنند. در نهایت، «عملیات شیر برافراشته» و «عملیات پتک نیمه‌شب» ممکن است نه به عنوان حملاتی پیش‌گیرانه علیه گریز هسته‌ای ایران، بلکه به عنوان محرکی برای آن در تاریخ ثبت شوند.

ایران و پایان چندجانبه‌گرایی قدیم

🖊️ هارولد جیمز
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

با آن‌که ایالات متحده اعلام کرده بود که ممکن است به تأسیسات هسته‌ای ایران حمله کند، اما زحمت مشورت با سایر اعضای ناتو یا دولت‌های هم‌پیمان را به خود نداد. نهادهای چندجانبه غربی در حال بی‌اهمیت شدن هستند، در حالی که طبل‌های جنگ صدای دعوت به صلح از طریق تجارت را خفه می‌کنند.

پرینستون – ژوئن ۲۰۲۵ به عنوان نقطه عطفی تاریخی در یادها خواهد ماند؛ نقطه‌ای که پایان رویکرد قدیمی چندجانبه به حکمرانی جهانی را رقم زد. نهادهای موجود، به‌ویژه آن‌هایی که بر پایه مفهوم «غرب» شکل گرفته‌اند – مانند ناتو و گروه ۷ – دیگر اهمیت چندانی ندارند. با آن‌که آمریکا سیگنال‌هایی مبنی بر احتمال حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران داده بود، هیچ مشورتی با دیگر اعضای ناتو نکرد. برعکس، رئیس‌جمهور دونالد ترامپ نشست گروه ۷ در کاناناسکیس کانادا را زود ترک کرد تا عملیات را آغاز کند.

بی‌اهمیتی گروه ۷ نشان‌دهنده وضعیت کنونی روابط بین‌الملل است. جالب اینکه اولین نشست این گروه، حدود نیم قرن پیش، برای مقابله با بحرانی در خاورمیانه برگزار شد؛ بحرانی ناشی از جنگ ۱۹۷۳ یوم کیپور که ثبات اقتصادی و سیاسی «غرب» را تهدید کرده بود. سران کشورهای عضو در نوامبر ۱۹۷۵ در رامبوییه، حومه پاریس، گرد هم آمدند تا راه‌حلی غیر از مداخله نظامی پیدا کنند. حاضران در نشست مصمم بودند با حس شکنندگی اقتصادی و سیاسی که دموکراسی در کشورهایشان را تهدید می‌کرد، مقابله کنند.

اگرچه موضوع نشست از رایزنی‌های منظم بین وزرای دارایی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و ژاپن شکل گرفته بود، ایتالیا هم دعوت شد – نه به دلیل داشتن منابع مفید، بلکه چون درگیر بحران شدید بود و دموکراسی‌اش بیش از بقیه آسیب‌پذیر به نظر می‌رسید. در سال ۱۹۷۴، هنری کیسینجر راه‌حلی جایگزین برای اقدام نظامی ارائه داد: قدرت‌های منطقه‌ای – به‌ویژه عربستان سعودی و ایران – باید از طریق تشویق به نگهداری درآمدهای نفتی خود در بانک‌های غربی، در نظم جهانی ادغام شوند. این پترو-دلارها سپس به بازارهای نوظهور آن زمان – مانند کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای شرقی تحت سلطه شوروی – وام داده می‌شد، تا همگان از طریق شبکه مالی به یکدیگر متصل شوند. بدین ترتیب، تجارت و تأمین مالی می‌توانست مانع درگیری‌های پرهزینه و خشونت‌بار در آینده شود.

این نوع تفکر بعدها به عنوان نولیبرالیسم افسارگسیخته مورد انتقاد قرار گرفت و رهبرانی چون جو بایدن، ولادیمیر پوتین، و رئیس کمیسیون اروپا اورزولا فون در لاین از آن فاصله گرفتند. اما در حالی که نولیبرالیسم و این باور که تجارت می‌تواند صلح به همراه بیاورد، به شدت زیر سؤال رفت، کمتر کسی جایگزین منسجمی برای آن ارائه داد.

شاید منتقدان می‌توانستند به اسطوره‌شناسی کهن رجوع کنند؛ جایی که خدای تجارت، مرکوری، رقیب خدای جنگ، مارس، بود. تنها پوتین بود که از لحاظ فکری به این نتیجه رسید که کنار گذاشتن مرکوری به معنای غلبه مارس خواهد بود. او شرط بست که خدای جنگ می‌تواند روسیه‌ای جدید بسازد.

یکی از مشکلات در یافتن جایگزین، ساختار نهادی ناکارآمد گروه ۷ بود. با آغاز قرن بیست‌ویکم، دیگر این گروه مناسب‌ترین چارچوب برای هماهنگی جهانی نبود، و با بحران مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۸، گروه ۲۰ به عنوان محفل اصلی مطرح شد. با وجود موفقیت نشست آوریل ۲۰۰۹ در لندن، گروه ۲۰ نیز به‌سرعت نیروی خود را از دست داد، چرا که آمریکا، چین، آلمان و دیگر کشورها دچار اختلافاتی در زمینه تجارت و مسائل ارزی شدند.

چند سال بعد، در پی اشغال کریمه و حمله روسیه به شرق اوکراین در سال ۲۰۱۴، روسیه از گروه ۸ ( که قبلاً G7+روسیه بود) اخراج شد. ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری خود از این تصمیم انتقاد کرد و در کاناناسکیس نیز همین موضع را تکرار کرد. اما اصرار او مبنی بر اینکه روسیه برای حل مسائل جهانی ضروری است، در حالی که خود روسیه یکی از عوامل این مشکلات – از جمله با حمایت از دیکتاتوری‌ها در سوریه و ایران – بوده، عجیب به نظر می‌رسد.

در عوض، می‌توان استدلال قوی‌تری برای گسترش گروه ۷ به چین ارائه داد (و شاید حذف نمایندگان مضاعف اروپا با یک نماینده واحد). به هر صورت، پویایی‌ای که در کاناناسکیس دیده شد، به طرز عجیبی یادآور نشست رامبوییه بود.

در حالی که رئیس‌جمهور فرانسه، امانوئل مکرون، خواستار مذاکره برای آتش‌بس بود، ترامپ – در هنگام ترک نشست – گفت که «من به چیزهای خیلی بزرگ‌تر از این فکر می‌کنم. امانوئل همیشه اشتباه می‌کند، چه عمدی چه سهوی.» اینجا نیز مرکوری مغلوب مارس شد.

اما ترک یک نشست چندجانبه برای رفتن به جنگ، اقدامی عجیب بود از جانب مردی که همیشه مدعی بود به دنبال «معامله‌ای برای صلح» است. شعار «اول آمریکا» که وعده دوری از درگیری‌های بی‌پایان و کناره‌گیری از جهان را می‌داد، اصلی‌ترین جذابیت ترامپ برای بسیاری از آمریکایی‌ها بوده است. جالب آن‌که تصمیم اخیر او با سفرش به خاورمیانه نیز در تضاد است – سفری که طی آن به کشورهای خلیج فارس رفت، از اسرائیل اجتناب کرد، و بر معاملات مالی و اقتصادی تمرکز داشت.

در سال ۲۰۱۹، ترامپ اعلام کرده بود که مداخله نظامی در خاورمیانه «بدترین تصمیم تاریخ» بوده است. اما حالا، در سال ۲۰۲۵، همان کسی که «هنر معامله» را می‌ستود، به این نتیجه رسیده است که برای رسیدن به هدف، باید تهدید نظامی را – مشابه جنگ تعرفه‌ای – به کار گیرد.

اما اگر بمباران‌های فعلی برای مرعوب‌کردن رهبری ایران کافی نباشد چه؟ اگر بمب‌های عظیم GBU-57 نتوانند تأسیسات زیرزمینی فردو را نابود کنند، چه خواهد شد؟ از خطر گسترش درگیری نظامی گرفته تا نارضایتی عمیق از دموکراسی در داخل، شباهت‌های میان وضعیت امروز و نشست رامبوییه قابل توجه است.

سؤال این است: آیا کسی هست که بتواند بینش‌های کیسینجر را در زمانه ما بازتاب دهد؟ نسخه‌اش روشن است: باید راه مرکوری را در پیش گرفت، نه مارس را. اکنون زمان آن رسیده که کسی در اروپا، چین یا جهان جنوبی برخیزد و بگوید: «مسائل ما بسیار بزرگ‌تر از این‌هاست. چه عمدی، چه سهوی، دونالد همیشه اشتباه می‌کند.»

ایران و غرب در حال فروپاشی

🖊️ کریس پتن
🗓️ ۲۵ ژوئن ۲۰۲۵

تصمیم رئیس‌جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، برای بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران به جای پیگیری دیپلماسی، شاید روشن‌ترین نشانه چشم‌پوشی او از اتحاد با غرب باشد. همکاری با متحدان احتمال بیشتری برای ایجاد ثبات جهانی دارد، اما بی‌توجهی ترامپ به ارزش‌های دموکراتیک، چنین امری را ناممکن ساخته است.

لندن – در طول قرن‌ها، «غرب» به چیزی فراتر از یک منطقه جغرافیایی تبدیل شده است. این واژه اکنون میراث پایدار یونان باستان و امپراتوری روم، دستاوردهای فرهنگی رنسانس اروپا، سیر تحول فلسفه سیاسی، و روحیه کاوش و کشف را در بر دارد.

اما از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، این واژه معنایی ژئوپلیتیک و امنیتی صریح‌تری به خود گرفته است. از اواسط دهه ۱۹۴۰ تا فروپاشی دیوار برلین، اروپا و متحدانش نه‌تنها از طریق ارزش‌های مشترک، بلکه با موضع‌گیری در برابر اتحاد جماهیر شوروی تعریف می‌شدند.

ترامپ، در یکی از اظهارات بی‌پایه‌اش درباره تاریخ و امور جهانی، ادعا کرد که اتحادیه اروپا با هدف «فریب دادن» ایالات متحده تأسیس شده است. در واقع، عکس آن صادق است. پس از ۱۹۴۵، اروپایی‌ها مشتاق بودند که آمریکا در صحنه بین‌المللی فعال بماند و مانند پس از جنگ جهانی اول به درون‌گرایی روی نیاورد. زیرا در غیر این صورت، کشورهای اروپایی ممکن بود بار دیگر به سوی جنگ کشیده شوند و دوباره ایالات متحده مجبور به مداخله برای بازگرداندن صلح گردد.

برای جلوگیری از این روند، رهبران اروپایی از آمریکا خواستند که حضور خود را در قاره حفظ کند تا سدّی در برابر تهدید فزاینده کمونیسم شوروی باشد. در پاسخ، آمریکا از اروپا خواست تا به سوی همگرایی اقتصادی و سیاسی بیشتر حرکت کند، که به تأسیس «جامعه زغال‌سنگ و فولاد اروپا» و در نهایت «بازار مشترک اروپا» منجر شد. هر دو ساختار، از نظر ایالات متحده برای صلح و رفاه درازمدت میان متحدان فراآتلانتیکی ضروری بودند و می‌توانستند مانع از فقیر شدن قاره از طریق جنگ‌های تجاری و سیاست‌های حمایتی شوند.

در سال ۱۹۴۹، ناتو با هدف دفاع از اروپا در برابر گسترش‌طلبی شوروی تأسیس شد. ایالات متحده و اروپای در حال همگرایی، پایه‌گذار آن چیزی شدند که امروز «غرب» می‌نامیم – گروهی از کشورها با ارزش‌های دموکراتیک مشترک و تعهد قوی به همکاری چندجانبه.

نظم پساجنگ جهانی دوم بر قدرت اقتصادی و نظامی برتر آمریکا استوار بود. با فروپاشی اتحاد شوروی – عمدتاً به دلیل اتحاد و عزم غرب – کشورهای کمونیستی پیشین به دموکراسی‌های بازارمحور تبدیل شدند، با خشونت نسبتاً اندک، به‌جز جنگ‌های غم‌انگیز بالکان.

اما متأسفانه، ایالات متحده رهبری طبیعی خود را که پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده بود، رها کرده است، در حالی که ترامپ به تخریب نظم بین‌المللی ادامه می‌دهد؛ نظمی که نه آن را می‌فهمد و نه به آن احترام می‌گذارد. از زمان بازگشت به کاخ سفید، ترامپ حتی کمتر از دوره اول خود به هنجارهای دموکراتیک و حاکمیت قانون احترام گذاشته است.

اقدامات اخیر او یادآور توصیف معاون رئیس‌جمهور، جی.دی. ونس، از ترامپ به عنوان «هیتلر آمریکایی» است – توصیفی که البته پیش از آن بیان شد که ونس فرصت‌طلبانه از ترامپ برای ورود به سنا و سپس رسیدن به معاونت ریاست‌جمهوری استفاده کند. گرچه من از چنین عباراتی استفاده نمی‌کنم، اما بی‌شک ترامپ فردی اقتدارگرا و قلدرِ فاسد است. مانند پادشاهی قرون وسطایی، او گمان می‌کند که هر چه را بخواهد، حق مسلم اوست.

با چنین گرایش‌هایی، جای تعجب نیست که ترامپ توجهی به نظم دموکراتیک لیبرال نداشته باشد. او دیگر رهبران را برای مشورت نمی‌بیند، بلکه برای اطاعت در نظر می‌گیرد. هرگونه نشانه مخالفتی می‌تواند باعث اقدامات تلافی‌جویانه اقتصادی از سوی او شود – معمولاً در قالب تعرفه بر صادرات آن کشورها به آمریکا.

نشست اخیر گروه ۷ نمونه بارز این رویکرد است. گروه ۷ – که زمانی با حضور روسیه گروه ۸ بود – پس از الحاق غیرقانونی کریمه توسط رژیم پوتین در سال ۲۰۱۴، روسیه را به‌درستی اخراج کرد. اما با وجود تداوم جنگ روسیه در اوکراین، ترامپ نشست کانادا را با فراخوانی برای بازگشت روسیه آغاز کرد. درست مانند رویارویی‌اش با رئیس‌جمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، در دفتر بیضی در فوریه گذشته، ترامپ همچنان اوکراین را برای اشغال شدن سرزنش می‌کند. ظاهراً، کارنامه پر از تجاوزگری روسیه برای او اهمیتی ندارد. باز هم این احساس تقویت شد که ترامپ در جیب پوتین است.

امروز دشوار است که ارزش‌های مشترکی میان رهبران دموکراتیک لیبرال و ترامپ یافت. در نتیجه، متحدان آمریکا باید با واقعیت تلخ روبرو شوند: ایالات متحده – که زمانی رهبر بی‌رقیب جهان آزاد بود – دیگر شریک قابل اعتمادی نیست.

زمانی باور عمومی این بود که کشورهای قدرتمند مسئولند منافع کشورهایی ضعیف‌تر را نیز در نظر بگیرند. اما ترامپ جهان را طور دیگری می‌بیند. از نظر او، قدرت آمریکا به آن اجازه می‌دهد هر کاری خواست انجام دهد، و دیگران باید فقط با پیامدهای آن کنار بیایند.

این طرز تفکر، توضیحی برای تصمیم ترامپ به بمباران سایت‌های هسته‌ای ایران است – اقدامی که جایگزین استفاده از دیپلماسی برای ترغیب جمهوری اسلامی به کنار گذاشتن جاه‌طلبی‌های هسته‌ای شد. اما با اینکه ترامپ این حمله را «بسیار موفق» خوانده، اتحاد و همکاری غرب بسیار مؤثرتر می‌توانست ایران را به ایفای نقش سازنده‌تر و صلح‌آمیز در جهان تشویق کند.

البته باید اذعان کرد که رژیم خطرناک و سرکوبگر ایران، دست‌کم تا حدی، نتیجه اشتباهات فاحش کشورهای غربی در ۷۰ سال گذشته است. مهم‌ترین آن‌ها، کودتای ۱۹۵۳ تحت حمایت آمریکا بود که نخستین دولت دموکراتیک ایران را سرنگون کرد.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا تصمیم ترامپ به بمباران ایران، این اشتباهات را تشدید کرده و غربِ از هم‌گسیخته را وارد جنگی خونین دیگر در خاورمیانه کرده است یا نه. اگر چنین باشد، اطمینان‌بخش نیست که ثبات جهانی و نظم بین‌المللی اکنون در دستان رهبری باشد که خود، ناپایدار و خطرناک است.

جنگ و تعرفه‌ها: شوک دوقلو برای اقتصاد جهانی

🖊️ استیفن اس. روچ
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵

نیوهیون – وقوع یک جنگ جدید در خاورمیانه، همراه با یک جنگ تعرفه‌ای ویرانگر، ترکیبی مرگبار در دل یک اقتصاد جهانی ضعیف ایجاد کرده است. حتی با وجود احتمال آتش‌بس موقت، احتمال بروز رکود جهانی به‌شدت افزایش یافته است.

وقوع فقط یکی از این شوک‌ها به‌تنهایی کافی بود؛ اما تعرفه‌های رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ – صرف‌نظر از اینکه در نهایت در چه سطحی تثبیت شوند – به‌تنهایی ریسک‌هایی جدی برای رشد اقتصاد جهانی به همراه دارند. با این حال، احتمال بروز شوک دوم – جنگی بین اسرائیل و ایران که حالا پای آمریکا را هم به میان کشیده – شرایط را برای یک اقتصاد جهانی شکننده، به مراتب دشوارتر کرده است.

این وضعیت کاملاً با نظریه‌ی من درباره‌ی ریسک‌های چرخه‌ای سازگار است: لازم نیست شوک بزرگی وارد شود؛ تنها کافی است اقتصادی که در آستانه‌ی «سرعت توقف» است، اندکی تکان بخورد تا وارد رکود شود. این قاعده‌ی ساده در ۴۵ سال گذشته به طرز چشم‌گیری در پیش‌بینی رکودهای جهانی موفق بوده است.

بر خلاف رکود در یک اقتصاد منفرد – که معمولاً ناشی از کاهش واقعی تولید است – رکود جهانی زمانی اتفاق می‌افتد که حدود نیمی از اقتصادهای جهان دچار انقباض شوند و باقی کشورها همچنان رشد مثبت (هرچند ناچیز) داشته باشند. بنابراین، رکود جهانی معمولاً با کاهش رشد تولید ناخالص داخلی (GDP) جهانی به محدوده‌ی مثبت ۲ تا ۲.۵ درصد همراه است – یعنی ۰.۸ تا ۱.۳ درصد کمتر از میانگین رشد ۳.۳ درصدی پس از سال ۱۹۸۰.

البته در سال‌های ۲۰۰۹ (بحران مالی جهانی) و ۲۰۲۰ (همه‌گیری کرونا) تولید جهانی واقعاً منفی شد. در این میان، مفهوم «سرعت توقف» کلید ارزیابی ریسک‌های چرخه‌ای است. این مفهوم را می‌توان به‌عنوان منطقه‌ای از آسیب‌پذیری در نظر گرفت؛ منطقه‌ای که رشد اقتصادی به‌طور قابل توجهی پایین‌تر از روند طبیعی خود قرار دارد.

با مرور داده‌های ۴۵ سال گذشته، من «سرعت توقف» اقتصاد جهانی را در محدوده‌ی ۲.۵ تا ۳ درصد ارزیابی می‌کنم: وقتی در این بازه قرار داریم، جهان تاب مقاومت در برابر شوک جدید را ندارد – درست همان اتفاقی که در چهار رکود جهانی گذشته رخ داد.

حال به امروز بازگردیم: بر اساس جدیدترین چشم‌انداز صندوق بین‌المللی پول (IMF)، انتظار می‌رود رشد تولید ناخالص داخلی جهانی در سال ۲۰۲۵ به ۲.۸ درصد برسد – دقیقاً در میانه‌ی منطقه‌ی خطر.

در حالی که رکودهای جهانی اخیر عمدتاً ناشی از شوک‌های منفرد بودند، اقتصاد جهان امروز در معرض دو شوک هم‌زمان قرار دارد: جنگ تعرفه‌ای و جنگ فیزیکی در خاورمیانه. ترکیب این دو شوک، احتمال رکود جهانی را بسیار بیشتر کرده است؛ در ادبیات پیش‌بینی، این شرایط به منزله‌ی «تفنگی است که دود از آن بلند شده» – یعنی نشانه‌ای بسیار قوی برای وقوع رکود.

همان‌طور که همیشه گفته‌اند، شیطان در جزئیات است – در اینجا، منظور مسیرهای انتقال اثر این دو شوک به رشد جهانی است.

جنگ تجاری دیگر مسئله‌ای جدید نیست. به گمان من، بسته‌ی تعرفه‌ای ترامپ که نهایتاً از دل دعواهای حقوقی بیرون می‌آید، شامل تعرفه‌ای حدود ۱۰ درصد برای کل جهان خواهد بود. برای چین، این رقم به‌مراتب بالاتر است. همچنین، تعرفه‌های سنگین‌تری برای برخی کالاها مانند خودرو، قطعات، فولاد و آلومینیوم اعمال خواهد شد تا از صنایع سنتی آمریکا محافظت شود.

این تعرفه‌ی ۱۰ درصدی در واقع پنج برابر میانگین نرخ مؤثر تعرفه در سه دهه‌ی پیش از «روز آزادی» ترامپ در آوریل امسال است – که به هر استانداردی، یک شوک بزرگ محسوب می‌شود.

نتیجه‌ی این سیاست‌ها، افزایش ریسک برای اقتصاد چین (که همچنان وابسته به صادرات است) و افزایش عدم‌قطعیت در اقتصاد آمریکاست. بدون تردید، شرکت‌ها سرمایه‌گذاری و استخدام را کاهش خواهند داد؛ چون هر دو مورد به ثبات در انتظارات آینده وابسته‌اند.

از آنجا که اقتصادهای آمریکا و چین از سال ۲۰۱۰ تاکنون بیش از ۴۰ درصد از رشد تجمعی تولید جهانی را تأمین کرده‌اند، نباید از تأثیر منفی جنگ تعرفه‌ای بر اقتصاد جهانی غافل شد.

در مورد خاورمیانه، تأثیرات کلان اقتصادی جنگ‌ها معمولاً از طریق قیمت نفت سنجیده می‌شود. پس از حمله‌ی اسرائیل به ایران در ۱۳ ژوئن، قیمت نفت به‌طور ناگهانی بالا رفت، اما از سطح بسیار پایین سه سال اخیر. با این حال، قیمت‌ها همچنان زیر میانگین پس از سال ۲۰۲۲ باقی ماندند.

در پی اعلام آتش‌بس ترامپ در ۲۳ ژوئن، بخش بزرگی از افزایش قیمت‌ها برگشت خورد. اما اگر درگیری‌ها ادامه یابد – که در خاورمیانه همواره محتمل است – ریسک افزایشی برای قیمت انرژی و سایر کالاها بالا می‌رود؛ به‌ویژه اگر ایران بخواهد با مختل کردن تولید و توزیع نفت یا ایجاد اخلال در مسیرهای حمل‌ونقل پاسخ دهد.

به‌طور کلی، بمباران تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم ایران در ۲۱ ژوئن توسط آمریکا، عنصری تازه از عدم‌اطمینان به جهانی که از پیش بسیار ناپایدار بود، اضافه کرده است. هنوز خیلی زود است که بتوان پیش‌بینی کرد ورود آمریکا به جنگ ایران و اسرائیل چه اثری بر بازار انرژی جهانی خواهد گذاشت.

اما از یک نظر، وضعیت کنونی یادآور حمله صدام حسین به کویت در اوت ۱۹۹۰ است؛ واقعه‌ای که باعث شد ظرف سه ماه قیمت نفت دو برابر شود. آن زمان هم اقتصاد جهان به سمت «سرعت توقف» ۲.۵ درصدی در حرکت بود، و شوک قیمتی ناشی از جنگ، به رکود جهانی ملایم در سال‌های ۱۹۹۲-۹۳ منجر شد.

نکته‌ی کلیدی در چشم‌انداز کوتاه‌مدت، نه فقط در تعرفه‌های آمریکا و نه فقط در جنگ ایران، بلکه در تعامل ژئوپلیتیکی این دو بحران است. این شوک‌ها می‌توانند یکدیگر را تقویت کنند و اقتصاد جهانیِ از پیش ضعیف را به‌سمت توقف کامل سوق دهند.

پیش‌بینی‌های چرخه‌ای هرگز صد درصد دقیق نیستند؛ اما شوک دوقلوی امسال، وقوع رکود جهانی را بیش از هر زمان دیگری محتمل کرده است.


————————————————
🖊️ درباره نویسندگان:

* نوریل روبینی، مشاور ارشد در شرکت مدیریت سرمایه هادسون بی کپیتال (Hudson Bay Capital Management LP) و استاد بازنشسته اقتصاد در دانشکده کسب‌وکار استرن دانشگاه نیویورک، یکی از بنیان‌گذاران شرکت اطلس کپیتال تیم (Atlas Capital Team)، مدیرعامل شرکت روبینی ماکرو اسوشیتس (Roubini Macro Associates)، یکی از بنیان‌گذاران وب‌سایت TheBoomBust.com و نویسنده کتاب “ابرتهدیدها: ده روند خطرناک که آینده ما را تهدید می‌کنند و چگونه از آن‌ها جان سالم به در ببریم” (انتشارات Little, Brown and Company، سال ۲۰۲۲) است.
او پیش‌تر اقتصاددان ارشد در امور بین‌الملل در شورای مشاوران اقتصادی کاخ سفید در دوران دولت کلینتون بوده و همچنین با صندوق بین‌المللی پول، فدرال رزرو آمریکا و بانک جهانی همکاری داشته است.
وب‌سایت شخصی او NourielRoubini.com است و میزبان برنامه NourielToday.com نیز می‌باشد.

* ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی ایالات متحده، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز (Centerview Partners) و استاد برجسته دانشگاه نیویورک، پیش‌تر به‌عنوان مدیر برنامه‌ریزی سیاست در وزارت امور خارجه آمریکا (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳) خدمت کرده و فرستاده ویژه رئیس‌جمهور جورج دبلیو بوش به ایرلند شمالی و هماهنگ‌کننده امور مربوط به آینده افغانستان بوده است.
او نویسنده کتاب “صورت‌حساب تعهدات: ده عادت شهروندان خوب” (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و نویسنده خبرنامه هفتگی ساب‌استک با عنوان Home & Away می‌باشد.

* چارلز ای. کاپچن، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه جورج‌تاون و پژوهشگر ارشد در شورای روابط خارجی ایالات متحده، در شورای امنیت ملی آمریکا در دوران ریاست‌جمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما خدمت کرده است.

* برهما چلانِی، استاد بازنشسته مطالعات راهبردی در مرکز تحقیقات سیاستی مستقر در دهلی نو و پژوهشگر مؤسسه رابرت بوش در برلین، نویسنده نه کتاب است که از جمله آن‌ها می‌توان به “آب: میدان نبرد جدید آسیا” (انتشارات دانشگاه جورج‌تاون، ۲۰۱۱) اشاره کرد؛ کتابی که برای آن برنده جایزه کتاب برنارد شوارتز از انجمن آسیا در سال ۲۰۱۲ شد.

* هارولد جیمز، استاد تاریخ و روابط بین‌الملل در دانشگاه پرینستون است. او متخصص در تاریخ اقتصادی آلمان و جهانی‌شدن بوده و یکی از نویسندگان کتاب “یورو و نبرد ایده‌ها” است. از جمله آثار تألیفی او می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد:
- “خلق و نابودی ارزش: چرخه جهانی‌شدن”
- “کروپ: تاریخچه‌ای از یک شرکت افسانه‌ای آلمانی”
- “ساخت اتحاد پولی اروپا”
- “جنگ واژه‌ها”
- و جدیدترین اثر او با عنوان “هفت سقوط: بحران‌های اقتصادی که جهانی‌شدن را شکل دادند” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۲۳).
کریس پاتن، آخرین فرماندار بریتانیایی هنگ‌کنگ و کمیسر پیشین امور خارجی اتحادیه اروپا، همچنین رئیس سابق دانشگاه آکسفورد بوده است. او نویسنده کتاب “خاطرات هنگ‌کنگ” (انتشارات آلن لین، ۲۰۲۲) می‌باشد.

* استیفن اس. روچ، عضو هیئت علمی دانشگاه ییل و رئیس پیشین مورگان استنلی آسیا، نویسنده کتاب‌های زیر است:
- “نامتعادل: هم‌وابستگی آمریکا و چین” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۴)
- “درگیری تصادفی: آمریکا، چین و برخورد روایت‌های نادرست” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۲۲)