جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 29 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 10.08.2006, 17:23

(بخش پنجم و پايانی)

نشست لندن: تدارک دموکراسی برای ايران


جمشيد طاهری‌پور

پنجشنبه ١٩ مرداد ١٣٨٥

آخرين ساعت‌های اجلاس در روز دوم آن است. هيأت رئيسه اعلام می‌کند چون تعدادی از دوستان تاريخ بليط پرواز بازگشت‌شان، صبح فرداست، پيشنهاد می‌شود انتخاب هيأت همآهنگی ، بعد از تنفس در اجلاس امروز صورت بگيرد. اجلاس موافق اين پيشنهاد است و قرار می‌شود يک هيأت همآهنگی ١١ تا ٩ نفره انتخاب کنيم که وظيفه‌ی مهم‌اش تدارک اجلاس آتی خواهد بود. يک تابلوی کاغذی پشت سر هيأت رئيسه ساخته می‌شود و با ماژيک اسم کانديدا‌ها را می‌نويسند؛ نشنيدم که شخصاً چه کسی خود را کانديدا کرد، اما با صدای بلند کسانی فرد يا افرادی را کانديد می‌کنند، هيأت رئيسه می‌پرسد و در صورت موافقت فرد، نامش روی تابلو نوشته می‌شود. چند نفری دکتر آجودانی را کانديد می‌کنند. تشکر می‌کند و می‌گويد به دليل اشتغال‌‌هايش از پذيرش معذور است اما تأکيد می‌کند در کنار دوستان و همگام و همراه آنها هست و خواهد بود.

خانم شيوا مقدم که در صندلی دست راست من نشسته است آهسته می‌پرسد: آقای طاهری‌پور! شما نمی‌خواهيد در هيأت همآهنگی باشيد؟ جواب می‌دهم: وضع اشتغالم اجازه نمی‌دهد. فعلاً اين کار از من بر می‌آيد که آن اندازه از کارم بدزدم تا اگر فکری داشتم بنويسم! خاموش اما پرسان نگاهم می‌کند، چند ماه پيش به دعوت او در يک اطاق پالتاک صحبت کردم و از آن موقع فهميدم از فعالين "پشتيبانان رفراندم" است. غياباً در باره‌ی نوشته‌های من اظهار نظری کرده بود که صائب بود، گفته بود نوشته‌های آقای طاهری‌پور آهنگ دارد و من پيش خود فکر کرده بودم اين خانم بايد زبان موسيقی را بداند! بعد اعلانی ديدم که خبر سخنرانی او بود در باره‌ی موسيقی ملی ايران و بعد دانستم سه‌تار می‌نوازد و فرزندانش هم دست در کار هنرند. يک روز به او گفتم کسانی که هنری می‌انديشند حضورشان در فعاليت‌های سياسی به سياست کمک می‌کند که انسانی و صلح آميز و مسالمت‌خواه باشد!

از او می‌پرسم خانم مقدم چرا شما خودتان را کانديد نمی‌کنيد؟ لبخند می‌زند و در نگاهش سخنی است! خب! نازک طبع و پاکيزه‌انديش انسان است و آن اندازه تجربه‌ی سياسی دارد که بفهمد بسيار کسان آن چه که می‌گويند نيستند. در باره‌ی گرايش سياسی او کنجکاوی نمی‌کنم، در باره‌ی گرايش هيچکس کنجکاو نيستم! ملاک برای من چيز ديگر است؛ آدم بايد نسبت به باور‌های خود صميمی و روراست باشد و در آن گوهر انسانی خود را بجويد؛ انديشه‌ورز، مختار و آزاد.

کسانی با صدای بلند آقای عليرضا نوری‌زاده را کانديد می‌کنند و او با منتی رضامند می‌پذيرد. ٨ يا ٩ سال پيش وقتی دست در کار افشاگری‌های قتل‌های زنجيره‌ای بود، در مصاحبه‌ای از او تجليل کرده بودم و در همان زمان‌ها وقتی در هلند طرفداران مسعود رجوی او را در سالن سخنرانی مضروب کردند مقاله‌ای در دفاع از او نوشتم. کانديد شدن خود را که می‌پذيرد اصرار دارد که دو نفر از هموطنان نماينده‌ی سازمان‌های قومی در هيأت همآهنگی پذيرفته شوند. اصرار‌های پر سرو صدای او موجی از هيجان و برانگيختگی در سالن می‌دواند. دوستان حزب دموکرات کردستان امتناع می‌کنند و استدلال‌شان اين است که به عنوان ناظر شرکت دارند، پس اصرار نوری‌زاده متمرکز می‌شود روی نماينده‌ای از يک سازمان بلوچ.

نمی‌دانم چرا اصرار‌های نوری‌زاده در من احساس ناخوشايندی بر می‌انگيزد؛ چيزی شبيه به اهانت احساس می‌کنم! از "کاک قادر" که پشت سرم نشسته به کردی می‌پرسم، من دوران سپاه دانش بودنم را در کردستان گذراندم و چند عبارت کردی بلدم اما مهمتر حس منست نسبت به کردها. يک احساس يگانگی عميق با مردم کردستان دارم، اين مردم نجيب و سرافراشته را دوست می‌دارم. "کاک قادر" به کردی چيزی می‌گويد و من می‌فهمم: "می‌خواهند صدقه بدهند!". من اين نگاه را می‌شناسم و به اندازه‌ی "کاک قادر" آزرده‌ام می‌کند. نماينده‌ی سازمانی که از حقوق هموطنان عرب خوزستان دفاع می‌کند، خطابه‌ای ايراد می‌کند. خطابه‌ی او دقيق و انديشيده است و جان کلام‌اش اينست که کسانی که تفاوت‌های قومی را در ايران نمی‌بيند و تا کسی از اين تفاوت سخن می‌گويد و مطالبه‌ی رفع تبعيض و نابرابری‌ها را می‌کند، او را متهم به تجزيه‌طلبی می‌کنند، خودشان تجزيه‌طلبند و اين آنها هستند که آب به آسياب محافلی می‌ريزند که تماميت ارضی ميهن ما ايران را تهديد می‌کنند. برايش کف می‌زنم. من هم عيناً مثل او فکر می‌کنم.

من يک فدراليست هستم و ايران دموکراتيک آينده را يک ايران فدرال دوست می‌دارم. نظام فدراتيو مطمئن‌ترين تضمين برای حفظ تماميت ارضی کشور و تحکيم همبستگی ملی همه‌ی ايرانيان است. نظرم اين است که تعين "شکل" فدراليسم در کشور ما نيازمند يک تحقيق کار شناسی دقيق است. نکته‌ی ظريف ديگر اين است که مسائل اقوام ساکن کشور دارای بار منطقه‌ای است و حل فدراتيو آن، خواسته و ناخواسته با سياست منطقه‌ای ايران در ارتباط قرار دارد، پس اوضاع و احوال کشور‌های همسايه که من از مرزهای دوستی با آنها دفاع می‌کنم در "شکل" پاسخ ما دخيل خواهد بود. از اين جاست که عامل زمان نقش پيدا می‌کند و واقع‌بينانه و عاقلانه اين خواهد بود که تأکيد داشته باشيم "مجلس موسسان" در اين باره تصميم بگيرد. مجموعه‌ی اين ملاحظات بر درستی فکری صحه می‌گذارد که برابری حقوق اقوام ساکن کشور را در گروی استقرار دموکراسی در ايران می‌شناسد. بر پايه منطق اين فکر؛ هر اندازه جمعيت‌های قومی کشور در جنبش دموکراسی و حقوق مدنی نقش فعال تری بر عهده گيرند به همان نسبت چشم انداز برای حل دموکراتيک مسائل آنان در ايران مستقل و دموکراتيک و آزاد فردا، صورت واقعيت بيشتری پيدا می‌کند.

هنگام رأی گيری بار ديگر من شاهد برخورد‌های گروه گرايانه‌ی همان دوستان جوانی می‌شوم که در کمسيون جمع بندی شاهد آن بودم. اين تمايل "گروه محور" زهر اتحاد و همبستگی است و ريشه‌های عميق در اپوزسيون ايران دارد. اساس تفرقه همين "گروه محور" بودن‌های ماست. پيش خودم فکر می‌کنم چه بايد کرد که در نشست آتی چنين تمايلی بروز نکند؟ نشست آتی سرنوشت ساز است چون می‌خواهيم ثمر اين چند سال کار را بچينيم! می‌خواهيم به يک نهاد ملی همبستگی، به يک سازمان متحد کننده دست پيدا کنيم، و اگر در آن زمان چنين تمايلی بروز کرد همه‌ی رشته‌ها پنبه می‌شود! جای خوشوقتی اين است که همه‌ی آن آدم‌هائی که نفوذ کلامی در اين نشست‌ها دارند عميقاً مخالف چنين تمايلی هستند، من آنها را ديده-ام که در مقياس يک ملت فکر می‌کنند و دموکراسی برای ايران در نزدشان بر ترين ارزش است.

*

"نشست برلين" يک فروم را شکل داد. منشور نشست برلين بعنوان مبانی سمتگيری سياسی اين فروم، چهارچوبی از يک فرهنگ سياسی مدرن را ارائه کرد که ظرفيت پاسخ گفتن به مبرم ترين خواست‌های سياسی امروز ايران را دارد، اما در بيان پاسخ‌های خود، به ارائه فرمول مختصر و فشرده‌ی سياسی بسنده کرده. من برداشتم اين است که بيان بنيان‌های نظری پاسخ‌های ما، ذيل دو ايده‌ی محوری؛ گفتمان جديدی را شکل خواهد داد که هرتحول دموکراتيک در ايران به ترتيبی متأثر از آن خواهد بود؛ آن دو ايده محوری عبارتند از: دموکراسی برای ايران و ايران برای همه‌ی ايرانيان. روشن است که تحقق اين دو ايده، پيش شرط‌ش رفع حکومت دينی در ايران است و از آنجا که ما به روش‌های مسالمت آميز و مدنی در مبارزات سياسی خود اعتقاد داريم، شکل تحقق ايده‌های خودمان را در برگزاری يک همه پرسی آزاد و دموکراتيک جستجو می‌کنيم. به اين ترتيب فروم "نشست برلين" در کادر خواست همه پرسی و بعنوان گامی در راه عينيت بخشيدن به آن، قابل ارزيابی است.

از يک زاويه ديگر، "نشست برلين" با اين انگيزه تشکيل شد که برای دو نقص بزرگ چاره انديشی کند: اولين نقص بزرگ اين بوده است که اپوزسيونی در برابر حکومت دينی وجود نداشته است! يعنی "اپوزسيون" موجود در بخش بزرگی خواهان رفع حکومت دينی نيست، در بخش‌هائی هم که رفع حکومت دينی را طلب می‌کند، مستقل از اين که خود را دينمدار می‌شناسد يا غير دينمدار،به نگاه ايدئولوژيک و سياسی مجهز است که در بسياری مولفه‌ها گروه محور- خود محور- و دينی است و نتيجتا" در مبارزه-اش عليه حکومت دينی بی اثر و سترون است، چون نمی‌تواند جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران را به طور واقعی نمايندگی کند. "نشست برلين" در ترکيب اصلی تشکيل دهنده اش؛ يعنی در همسخنی و هم رأيی و همگامی جمهوريخواهان و مشروطه خواهان دموکرات و يا به سخن دقيق تر، سوسيال دموکراتها و ليبرال دموکرات‌ها، حامل ظرفيتی است برای تشکيل اپوزسيون از طراز نو. ظرفيتی که قدرت شکل بخشيدن به يک نهاد ملی نماينده‌ی جنبش مردم و تکوين يک آلترناتيو دموکراتيک جايگزين حکومت دينی را دارد.

دومين نقص بزرگی که "نشست برلين" در باره‌ی آن به چاره انديشی نشست؛ نقص بزرگ تفرقه‌ی اپوزسيون بوده است. ما خواستيم يک بستر باز و دموکراتيکی باشيم برای ديالوگ، همسخنی و همکاری همه‌ی آزاديخواهان ايران حول مبارزه برای رفع حکومت دينی، با هدف استقرار دموکراسی و حقوق بشر در ايران و از اين طريق راهی باز بکنيم برای تشکيل يک اتحاد فراگير با هدف برچيدن بساط حکومت دينی در کشور حول سه خواست: دموکراسی- حقوق بشر و همه پرسی. شخصاً اعتقاد داشتم و دارم که رفع تفرقه در اپوزسيون ايران طی يک پروسه که از فاز‌های مختلفی عبور می‌کند امکان پذير است و بايد به آن بمثابه‌ی يک پروژه‌ی سياسی نگاه کرد و امروز بايد يک تأکيد ديگر بر اين تأکيد‌ها بيافزايم و آن تاکيد من روی نقش قاطع و تعين کننده‌ی سير بحران سياسی در کشور و کم و کيف بر آمد جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران است. در غياب حرکت اجتماعی و حضور گسترده‌ی مردم در صحنه، پايان بخشيدن به تفرقه‌ی اپوزسيون يک آرزو باقی خواهد ماند. ما بدون آن که هدف و سياست اتحاد فراگير را رها کنيم بايد در "نشست پاريس" کوشش‌های خود را متوجه‌ی شکل بخشيدن به يک نهاد ملی بسازيم که به طور نمادين و نسبی، همبستگی ملی آزاديخواهان ايران را برای دموکراسی ، حقوق بشر و همه پرسی نمايندگی می‌کند. اين سازمان اتحاد آزاديخواهان ايران در امروز برای رسيدن به اتحاد فراگير همه‌ی آزاديخواهان ايران در فردای ما خواهد بود.

"نشست برلين" در حرکت پيشرونده‌ی خود به "نشست لندن" فراروئيد، که به نوبه‌ی خود می‌خواهد به" نشست پاريس" فرا برويد. برای اين که بدانيم در نشست پاريس چه بايد بکنيم حتما" لازم است راهی را که از نشست برلين تا اينجا پيموده‌ايم بررسی کنيم و يک ارزيابی از خوب وبد کار خودمان در دست داشته باشيم اما قبل از ورود به اين قسمت خوب است کار خودمان را در يک افق تاريخی هم ببينيم چون بدون داشتن يک چشم انداز دور تر هميشه اين خطر وجود دارد که آدم در خرد و ريز روزمرگی درجا بزند.

ديروز ١٤ مرداد بود و يک سده از انقلاب مشروطيت گذشته است اما آرمان و اهداف مشروطيت به اين دليل که نتوانستيم آنها را متحقق کنيم ، در ما باقی است و با ما تا امروزمان رسيده. اين پرسش که چرا بر ما اين گذشته، از پرسش‌های اساسی امروز ماست و بقول دکتر آجودانی دادن پاسخ به اين پرسش در گروی نقد تجدد و تجددخواهی در نزد خود ماست. در هر حال اگر انقلاب مشروطيت را يک پروژه بدانيم ما در امروز خود در ادامه‌ی همان پروژه هستيم و نگاه تاريخی ما معطوف به تحقق عام و تام پروژه‌ی ناتمام و زمينگير و زمين خورده‌ی مشروطيت است. اساس پروژه‌ی مشروطيت دست يافتن به امری است که در اصطلاح فلسفه‌ی سياست، دولت- ملت ناميده می‌شود. دو گانگی دشمن خو ميان حکومت و مردم در نزد ما به کهنسالی تاريخ استبداد در اين کشور است. اين دو گانگی و دشمن خوئی درونی ما شده و نقش يک عامل مستقل را در ذهن و روان ما پيدا کرده که نفوذ انديشه‌ی دموکراسی را سد می‌کند و يا آن را به مفاهيمی تقليل می‌دهد که بکلی در تخالف با دموکراسی است! چه بسا اگر کسی تحقيق بکند به اين نتيجه برسد که دولت ستيزی از کيفيتی در نزد ما بر خوردار است که می‌توان به آن نام "انارشيزم ايرانی" گذاشت! اساس و رکن رکيک امر دولت - ملت، انسان ايرانی در مقام شهروند است، چون بدون شهروند و حقوق و آزاديهای آن و در رأس آنها حق تعين سرنوشت و حق عزل و نصب حکومت کنندگان نه ملت در مفهوم معاصر وجود خواهد داشت و نه دولت در مفهوم مدرن کلمه. به اين ترتيب تمام گام‌هائی که ما از نشست برلين تا نشست لندن و از نشست لندن تا نشست پاريس بر داشته و يا برخواهيم داشت موقعی اصالت دارد که به سياست از سکوی شهروندی نگاه کند و ناظر باشد بر تحقق عام و تام دولت - ملت در ايران. بی دليل نيست که ما بستر اين نشست‌های خود را شکل گيری يک روح همبستگی ملی دانسته ايم و "نشست لندن" نيز در فرا خوان خود همگان را بسوی همبستگی ملی فرا خوانده است. به نظر من شکل گيری روح همبستگی ملی در نزد ما، بستری برای تحقق دولت- ملت فراهم می‌آورد و جنينی را در خود می‌پرورد که نوزاد آن دولت- ملت، يعنی آشتی، تفاهم و وحدت اين دو خواهد بود.

ما يک تکانه‌ی جدی در اپوزسيون به وجود آورده‌ايم. اين پيش بينی که حرکت ما در راستای تشکيل اپوزسيون در طراز نوين، موجب تحرک در صفوف نيروهای منقد و مخالف حکومت دينی خواهد شد، اکنون با نشانه‌های آشکار قابل اثبات است. اين تکانه وقتی تأثيرات عينی آن را مورد بررسی قرار می‌دهيم می‌بينيم عميقاً دموکراتيک بوده و به گسترش فرهنگ دموکراسی مساعدت رساند ه است. زير تأثير يکرشته عوامل و از جمله واکنش در برابر "نشست"‌های برلين و لندن؛ شماری از اصلاح طلبان حکومتی و نوانديشان دينی، مواضع قاطع تری اتخاذ کرده‌اند و در صورت ظاهر ودر گفتار هم که شده می‌کوشند از غير خودی شناختن مردم دگرانديش بيشتر فاصله بگيرند! جنبش دانشجوئی، زنان و جوانان، صلابت و شفافيت بيشتری پيدا کرده و بخش‌های پيشروی جنبش کارگری ايران فعال تر از هميشه در جنبش دموکراسی و حقوق مدنی حضور پيدا کرده است. اعتبار نهاد‌های مدنی و جايگاه تعين کننده‌ی N.G.O‌ها در جنبش، عليرغم سرکوب‌هايی که جريان دارد،روز به روز در گستره‌ی وسيع تری فهميده می‌شود. نشست‌های "برلين" و"لندن"، فشار بر حکومت دينی را افزايش داده و حکومت کنندگان را منزوی‌تر و بی‌اعتبارتر کرده است. آنها از ناحيه‌ی ما احساس خطر کرده‌اند و ما اطلاع داريم که کدام دستورالعمل و چه برنامه‌ای داده‌اند به عوامل خود در برون مرز در جهت خرابکاری و مقابله با نشست‌های ما. تا آن جا که قدرت پيام رسانی ما اجازه می‌داده، در درون جامعه‌ی ايران، در لايه‌هائی از مردم که از حکومت دينی گسسته‌اند، در زنان و مردان جوان کشور؛ اميد به آينده را بر انگيخته‌ايم و رابطه‌ی با استحکام‌تری با آنها بر قرار کرده‌ايم و در درجه‌ی بعد، در لايه‌هائی که دورتر از شعاع سازمان‌های خود محور اپوزسيون می‌انديشند؛ روحيه همبستگی ملی را تقويت کرده‌ايم. گفتمان سياسی که نشست‌های ما منادی آن است، فرهنگ سياسی دينی را زير پرسش گرفته و خود را به مثابه‌ی يک واقعيت و يک موجوديت که نمی‌توان آن را ناديده گرفت و انکار کرد، بويژه در اپوزسيون برون مرز، جا انداخته است. قوت اخلاقی ، قدرت منطقی و ابراز شجاعانه‌ی مسئوليت ميهنی و مدنی، در پايه‌ای بوده که شمار اذهان نوانديش و بی غرض را نسبت به گفتمان ما خوش‌بين و يا جانبدار کرده و آشتی ناپذيرترين مخالفان را نيز مجبور به اين کرده که در برابر ما سکوت پيشه کنند! زيرا مخالفت عنودانه و آشتی ناپذير؛ اخلاق، منطق و مسئوليت ميهنی و مدنی آنها را بيش از پيش زير سوأل می‌برد. اما ما نتوانسته‌ايم در طول اين يک سال از گفتمان سياسی خود يک تبيين پايه‌ای سيستماتيک ارائه بدهيم، کاری که اگر صورت نگيرد هر موفقيت و پيشرفت ما بازگشت پذير خواهد بود و اگر صورت بگيرد به گفتمان ما خصلت زايا و خود پويه خواهد داد و به آن اين سرشت را خواهد بخشيد که مدام خود را در وسعت بيشتر و طراز عالی تری باز توليد کند. به نظر من جمع شرکت کنندگان در اين نشست‌ها از چنان کيفيتی برخوردار بود که می‌توانست به طور ثمربخشی در اين زمينه فعال باشد. اين که چنين فعاليتی صورت نگرفت و حتی يک مقاله‌ی جدی در توضيح منشور برلين نوشته نشد، حتما" دلايلی دارد؛ اين درست بود و هنوز هم درست است که ما تأکيد کرديم که ائتلاف؛ جبهه و سازمان سياسی نيستيم اما بنظر می‌رسد خيلی از دوستان اين را به معنای بی‌ساختار بودن فروم ما فهميدند و از پس اين بی ساختار ماندن به خود آسيب رسانديم. علت ديگر را من در روحيه‌ی تعدادی از شرکت کنندگان می‌بينم که مصداق آن هستند که "نشستيم و گفتيم و برخاستيم". اما علت سوم که خيلی عينی است و حتماً بايد برای آن چاره‌ای انديشيد، فقر مالی و محروم بودن حرکت ما از کادرهای حرفه‌ای است. ما با سر و دست و پا در زندان معاشيم، پس همين قدر هم که کرده‌ايم از سر ما زيادی است!!

*

شب خدا حافظی در سرسرای هتل، محافلی بر پاست. " دامون" به همراه چند جوان ديگر از من پرسش‌هائی می‌کند و من پاسخ می‌گويم. مهر او را به دل گرفته‌ام، در چشم‌های او نيز نگين محبتی می‌درخشد! انديشيده و جستجو گر می‌گويد: ما نسبت به "چپ" ايران در توهم بوديم، "چپ" ايران را نمی‌شناختيم!
آقای آهی به ما نزديک می‌شود؛ پذيرا و گرم. می‌گويد؛ اگر اجازه است من هم سوألی دارم! و از من سوألی می‌کند: ... آن مقاله که شما بعد از "نشست برلين" در دفاع از آن نوشتيد؛ در آن مقاله ايده‌های زيادی هست؛ همه جالب، درست و قابل فهم. اما کليت اين مقاله يک روحی دارد که تحليل آن برايم مشکل است؛ اين روح چيست؟ از کجا برخاسته؟ چطور در شما شکل گرفته؟ مثل يک فتيله‌ی روشن است که پرتوی شعله‌ی آن روی تمام ايده‌های مقاله ديده می‌شود!

می‌گويم: آهی عزيز! شما می‌گوئيد؛ "فتيله‌ی روشن"! در ادبيات ما "شمع وجود" اصطلاح شده است، صادق هدايت نيز در "بوف کور" همين اصطلاح شمع را آورده، آن جا که نوشته: "... زندگی من همه‌اش يک فصل و يک حالت داشته – مثل اينست که در يک منطقه سرد سير و در تاريکی جاودانی گذشته است در صورتيکه ميان تنم هميشه يک شعله می‌سوزد و مرا مثل شمع آب می‌کند."

می‌پرسيد اين روح چيست؟ می‌توانم بگويم اين روح؛ "Volks Geist" است در گذارش به"Zeit Geist"! از کجا بر خاسته؟ از "چپ"! هر کس هومانيزم را از "چپ" بگيرد ديگر چيزی از آن باقی نمی‌ماند! هومانيزم "چپ" وقتی از "هگل" برمی‌گذرد و به "کانت" می‌رسد، وقتی از "کودکی خود خواسته" عبور می‌کند و در خود و ديگران جستجوئی را می‌آغازد تا خود را در مقام "فرد" پيدا کند و باز بشناسد، آن چيزی می‌شود که در مقاله‌ی مورد نظر شما آمده است. اين هومانيزم "شمع وجود" "چپ" است که شعله‌ی امروزين آن در سيمائی سوسيال دموکراتيک شکل گرفته و شکل خواهد گرفت.

پايان
٠٨.٠٨.٠٦



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024