پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 28 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 05.04.2021, 14:47

«بازی خطرناک»


مریم سطوت

”محتوای این دفتر، نگاهی است به زندگی همسرم علیرضا اکبری شاندیز(جواد) و آنچه در زندان‌های جمهوری ‏اسلامی بر او رفت. اگرچه داستان منحصربه‌فردی نیست، اما شاید گشایشی باشد برای ثبت دیگر سرگذشت‌های ‏مشابه...”‏
به یاد آن پرواز‎
زندگی و مرگ ‏علیرضا اکبری شاندیز


از چه زاویه‌ای این “سرگذشت” روایت دیگری است؟ ‏

این جمله خواننده را به مکث وا‌می‌دارد. روایت‌ها و سرگذشت‌های بسیاری را از زندان در این سال‌ها خوانده‌ایم و هرچه ‏زمان می‌گذرد، نویسندگان از تابوهای زندگی در اتاق‌های انفرادی بیشتر می‌نویسند. سرگذشت‌های زندان واضح‌تر و ‏روشن‌تر به قلم می‌آیند، آن‌ها می‌کوشند بدون قضاوت‌های رایج به آنچه گذشته بنگرند.‏

رقیه دانشگری (فران) این‌گونه کتاب را آغاز می‌کند. او از همسرش، علیرضا اکبری شاندیز(جواد) و آنچه بر او رفته ‏می‌نویسد. کتاب با نگاهی کوتاه به کودکی و جوانی علیرضا و چگونگی پیوستن او به سازمان فدائیان آغاز می‌شود. با ‏توضیح زندگی مخفی علیرضا بعد از آزادی از زندان شاه و روزهای پرشور قبل از انقلاب ۵۷ ادامه می‌یابد. فران با تمام ‏کسانی که علیرضا را در آن روزها دیده‌اند و از او خاطره‌ای در ذهن دارند صحبت کرده است. از قول آن‌ها و ‏دیده‌هایشان آن روزها را دوباره زنده می‌کند.‏‎ هر چند جا داشت برخی اظهاراتی که از نظر تاریخی مهم اما نادقیق است ‏در صحبت با دیگر مطلعین تدقیق می‌شد.‏

بعداز انقلاب فعالیت علیرضا را در کردستان با نگاهی به مبارزات مردم کردستان بعداز انقلاب ادامه می‌دهد. کردستان ‏درگیر جنگی است برای گرفتن حق خود از جمهوری تازه شکل‌گرفته اسلامی. سازمان فدائیان در کردستان هواداران ‏بسیاری دارد و علیرضا مسئول این منطقه است. او می‌کوشد تا جنگ را به صلح تبدیل کند اما او تنها بازیگر این صحنه ‏نیست. جنگ طولانی و طولانی می‌شود و قربانیان بسیاری می‌گیرد.

فران از عشق خود به علیرضا می‌نویسد “در یکی از روزهای پاییزی سال ۱۳۵۹... حدیث دلباختگی من به خودش را از ‏زبان من می‌شنود. او با لبخندی مهرآمیز می‌گوید تو را بسیار دوست می‌دارم از ماه‌ها و شاید سال‌ها پیش... بیم آن داشت ‏که جاذبه‌ی این عشق فروزان او را از وظایف‌اش در کردستان بازدارد....” از روزهای دشوار و نگران‌کننده دوری از ‏علیرضا می‌نویسد. او نگران است که علیرضا از کردستان بازنگردد و همانند بسیاری دیگر طعمه جنگ منطقه گردد. ‏جنگ تمام و ستاد برچیده و علیرضا به تهران بازمی‌گردد. کردها به جشن عروسی آن دو می‌آیند تا در شادی این پیوند ‏شریک شوند.‏

از بخش کردستان و زندگی سازمان فدایی در کردستان سریع می‌گذرم. شاید این بخش برای کسانی که به حوادث کردستان ‏اشراف دارند جالب‌تر باشد اما من مشتاق بخش زندان هستم.

اوضاع کشور ناآرام است. خطر دستگیری علیرضا به دلیل حضورش در کردستان بالاست. بسیاری از کادرهای ‏سازمان که در این روزها دستگیر شده‌اند مانند رضی تابان در زندان هستند. در سال ۱۳۶۱ تصمیم تشکیلات به خروج ‏علیرضا از کشور است. خروج علیرضا از مرز کردستان، مرزی که آن روزها بسیاری از مبارزان را سالم به آن‌طرف ‏رسانده است، برای علیرضا ناموفق خواهد بود. حال علیرضا، مسئول کردستان سازمان فدائیان که در جنگ کردستان ‏یک پای‌کار است نیز زندانی دستگاه‌های امنیتی است. درست به دلیل همین حساسیتی که روی علیرضا است، سازمان ‏سعی داشته تا او را از کشور خارج کند. فران می‌نویسد: “علیرضا به‌قصد خروج از مرز ارومیه رهسپار آن منطقه ‏می‌شود... در مورد چرایی و چگونگی دستگیری روایات گوناگونی وجود دارد، از تصادفی بودن تا لو داده شدن... راز ‏سربه‌مهری که کلیدش در هفت توی اسرار خانه‌های جمهوری اسلامی است.” فران شنیده‌هایش را در این بخش از تمام ‏کسانی که به شکلی اطلاعی از منطقه و از این خروج داشته‌اند به اشتراک می‌گذارد تا بتواند تجسم روشنی ازآنچه رفته ‏است به خواننده بدهد.‏

بخش زندان زندگی علیرضا در کتاب بسیار مفصل است. شاید آن‌ها که جسته گریخته تا حدودی در این باره شنیده‌اند به ‏این بخش توجه بیشتر داشته باشند. در این بخش نیز فران با هرآن کس که دستش رسیده، از رفقای بیرون زندان تا ‏کسانی که علیرضا را در زندان دیده‌اند صحبت می‌کند و نوشته‌های آن‌ها را بدون کم‌وکاست در مقابل دید خواننده قرار ‏می‌دهد. هرکدام از این صحبت‌ها دریچه‌ای را از زاویه دیگری به زندان و آنچه بر علیرضا در زندان گذشته است در ‏ذهن خوانند به تصویر درمی‌آورد.

از دیدارهای خانواده با علیرضا و دیده‌های آن‌ها می‌نویسد. “نخستین ملاقات با خانواده... در آستانه برکنار اسدالله ‏لاجوردی از ریاست زندان‌ها انجام می‌شود.” او از تلاش‌های خانواده برای آزادی فرزندشان می‌نویسد “با اینکه می‌دانند ‏احتمالش ضعیف است... از همه امکانات خود استفاده می‌کنند... اهالی محل به داد خانواده می‌رسند و با جمع‌آوری ‏استشهاد محلی و امضا نامه‌ای برای ریاست جمهوری... علیرضا از مادرش می‌خواهد که رابطه خانواده را با فران از ‏راه نامه‌نگاری برقرار کند. اما مادر که از ضربه روحی به بستر بیماری افتاده بود در بیمارستان به سر می‌برد.”‏

فران از سال ۱۳۶۴ در جریان حال علیرضا قرار می‌گیرد. مادر علیرضا می‌نویسد “با تمام خانواده به دیدارش رفتیم... ‏حالش خوب بود اما کمی لاغر شده بود. در آنجا تنهاست و به‌تنهایی عادت کرده است... نگران سلامتی توست.” فران ‏می‌نویسد “بعداز آن نامه‌هایی از خانواده به دستم می‌رسید آدرس خانه پدری علیرضا بر آن‌ها بود”. خانواده می‌کوشد ‏علیرضا را به مشهد منتقل کند که ناموفق است. مادر می‌نویسد “به دیدارش رفتم. خیلی ضعیف است. دندان‌هایش ریخته ‏است. علیرضا آن علی قبلی نیست، آن بشاشت و آن زنده‌دلی... علی در ماه رمضان روزه‌اش را تمام گرفته و سروقت ‏نمازش را می‌خواند...”

فران نامه‌های دوم و سوم را نیز در کتاب به تماشای خوانندگان گذاشته است. می‌کوشد قضاوت را بر عهده نگیرد ‏هرچند با واژه‌هایی از عشق خود جملات را همراه می‌کند. از “بازی خطرناک علیرضا” می‌نویسد. بازی با دستگاه‌های ‏امنیتی. از کوشش او برای بیرون دادن اطلاعاتی از زندان، از خبر دستگیری بسیاری از اعضا سازمان که هنوز در ‏ایران زندگی می‌کنند و به فعالیت مشغول‌اند.

علیرضا فرد معمولی برای دستگاه امنیت رژیم نیست. اما آنچه روشن است از او نه قراری می‌خواهند و نه اطلاعاتی، ‏همه چیز لو رفته است. دستگاه امنیتی رژیم برخلاف دستگاه ساواک، سیستم امنیتی دوران پهلوی، تنها شکنجه نمی‌کند تا ‏اطلاعات بگیرد. این سیستم شکنجه می‌کند تا فرد را خرد کند، تا انسانی نو با شلاق بتراشد؛ انسانی که حاضر به ‏مصاحبه تلویزیونی شود، حاضر به همکاری و حاضر به توبه کردن باشد. این شیوه دستگاه‌های امنیت امروز بعد ۴۲ سال ‏که از عمر جمهوری اسلامی می‌گذرد شناخته‌شده است اما آن زمان یعنی سال‌های ۶۲ تا ۶۵ که بسیاری را در زندان‌ها ‏تنها برای مصاحبه تا حد مرگ شکنجه می‌کردند شناخته‌شده نبود. از کیانوری و مریم فیروز تا مازیار بهاری و رامین ‏جهانبگلو و... در زیر این فشار له می‌شوند. بسیار دیگر به تابوت زندگان سپرده شدند. در خاطرات آن‌ها شدت این ‏شکنجه‌ها و بی‌پایان بودن آن به نگارش درآمدهاست. حتی خواندن این بخش از خاطرات زندان برای خوانندگان ‏قابل‌تحمل نیست چه برسد به تحمل واقعی آن.

و اما تأثیر من از کتاب

اولین فکرم این بود که عشق چیز غریبی است تا آن حد که قادر است فردی را در کتابی ابدی کند. و این تنها قدرت ‏‏”عشق” است. مانند فران کم نیستند کسانی که عاشقانه و درست با کمک همین نیرو توانستند در کتابی انسانی را زندگی ‏بخشند. علیرضا این شانس را داشت که فران او را در این کتاب زنده نگاهدارد. دوست داشتم تا فران با ارائه برخی ‏خاطرات از علیرضا خواننده را با مهربان بودن، ساده بودن و دوست داشتنی بودن او آشنا می‌کرد چرا که این کلمات به ‏خودی خود بازگو کننده نیستند.

بحث زندگی در زندان بسیار پیچیده است. در زیر شکنجه مقاومت کردن و حرف نزدن، در مبارزه چریکی امری ‏روشن بود. چریک می‌دانست که تحمل شکنجه از حد انسان حتی انسان چریک خارج از توان است. چریک می‌دانست ‏که زنده از چنگال ساواک بیرون نخواهد آمد. از همین رو چریک دستگیرشده یا می‌توانست از سیانورش استفاده کند و ‏یا اگر نمی‌توانست بعد از ۲۴ ساعت اجازه داشت تا اطلاعات خود را بدهد.

در جمهوری اسلامی نه سازمان چریکی موجود بود و نه سیانوری اما جمهوری اسلامی همان شکنجه‌ها و بلکه شدیدتر ‏و سخت‌تر آن را بکار می‌گیرد. هدف این بار نه اطلاعات بلکه نابودی شخصیت فرد و تهی کردن او از انسانیت است. ‏‏”مصاحبه کن، نماز بخوان...” با این وضع چه باید کرد؟ یکی از برنامه‌های پرگار بی‌بی‌سی (اعترافات اجباری) ‏کوشیده است تا به این سؤال پاسخ دهد. انسان‌ها هرکدام برای خود پدیده خاصی هستند. هیچ دو انسانی شبیه هم نیستند. حد تحمل هرکدام هم متفاوت است. آیا می‌توان برای همه یک فرمول را تجویز کرد، از همه خواست تا در مقابل ‏این فشار مقاومت کنند؟ جمهوری اسلامی این بار با سلاحی پیش می‌آید که حدی ندارد. “یا می‌مانی، می‌گویی، مصاحبه ‏می‌کنی و نماز می‌خوانی یا...” نه “یا”ی دیگری وجود ندارد. “مصاحبه کن تا اعدامت کنم، تا از این درد خلاص ‏شوی” مرگ در این‌جا لحظه رهایی و آرامش است.

قضاوت را می‌بایست تنها درباره شکنجه‌ و شکنجه‌گاه و شکنجه‌گر و در محکوم کردن این شیوه‌های غیرانسانی کرد. ‏جمهوری اسلامی در محضر هیچ دادگاهی نمی‌تواند از آنچه در شکنجه‌گاه‌ها رفته است دفاع کند. درست مانند آمریکا ‏که نمی‌تواند از زندان گوانتانامو دفاع کند به همین دلیل این زندان در خارج از مرزهای قانونی آمریکا و خارج از قوانین ‏این کشور بناشده است.

فران با پیگیری تمام به دنبال خبری از علیرضا با آن‌هایی که می‌شناسد تماس می‌گیرد. پیگیر جزییات می‌شود. او به ‏دنبال حقایقی است از زندگی او، آن بخش که فران در کنارش نبوده است. برای فران شکستن علیرضا در زیر شکنجه ‏امری غیرممکن است از همین روست که به آنچه روی داده نام “بازی خطرناک” داده است. نفی آنچه روی داده از ‏واقعیت شکنجه‌های شکنجه‌گاه نمی‌کاهد. شاید اما دری را برای بحثی دیگر باز کند. بحثی که به اعترافات زیر شکنجه ‏بهایی بیش از آن می‌دهد که دارد. بحثی که هنوز شهادت و شهادت‌پروی و مقاومت بی‌حد و اندازه را ارج می‌نهد. ‏بحثی که به جای محکوم کردن شکنجه‌گر، انتظار از شکنجه شده را به دار حکمیت می‌کشاند. تمرکز فران در این کتاب ‏بر رد کردن شنیده‌هایی است که جواد در یک مقطع نتوانسته زیر شکنجه مقاومت کند و بعد خود را بازیافته و این تلاش ‏بر رد کردن شکنجه و محکوم کردن شکنجه‌گر سایه می‌افکند.

فران عزیز! زحمتی بسیار کشیده‌ای که ثمربخش بوده است. خواننده را به چالش می‌کشد و دوباره او را در مقابل این ‏قضاوت غیرانسانی زندان و کوششی که از انسان یک پدیده غیرانسانی می‌سازد قرار می‌دهد. این نوشته‌ها اسنادی است ‏در محکومیت سیاست شکنجه و کسانی که آن را ممتد و سیستماتیک پیش می‌برند.

مریم سطوت
فروردین ۱۴۰۰‏
آپریل ۲۰۲۱‏



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024