جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 08.05.2012, 17:05

مبلغین «شوونیزم خودکم‌بینانه»


کاظم وحیدی - کابل

حاکمیت‌های «شاه» و «شیخ» ایرانی، مبلغین «شوونیزم خودکم‌بینانه»

مدت‌ها است که روندی از برخورد و رویارویی دو پدیده‌ی «افغانستانی» و «ایرانی» آغاز گردیده و بخشی از خبرها و تحلیل‌های رسانه‌ها و سایت‌های این دو کشور را به‌خود اخصاص داده است. در این میان پیشتاز و مقصر اصلی حاکمیت سیاسی ایران است که یا طی برخوردهای ناروا و غیرانسانی‌اش علیه پناه‌گزینان افغانستانی در داخل کشورشان باعث هتک حرمت انسان‌ها شده و یا با مداخلات بی‌جا و توسعه‌طلبانه‌اش سعی می‌کند دستش را در امور کشور ما دراز نماید. البته از این پیش رسانه‌ها و نهادهای متعددی که از سوی رژیم خودکامه و مطلقه‌ی (ولایت فقیه) ایران تمویل می‌شوند وظیفه‌ی سمت‌وسو دادن به افکار عمومی جامعه‌ی ما را برعهده داشتند، اما گاهی کارد سیاست کشور ما به استخوان حاکمیت رژیم ایران می‌رسد و با از دست رفتن عنان اختیارش مجبور می‌شود تا از خود واکنشی کودکانه نشان دهد و در مسائلی که تنها در حیطه‌ی صلاحیت نهادهای کشور ما می‌باشد، مستقیماً مداخله کند که چنین برخوردهایی معمولاً ماهیت دیپلوماسی نابالغ رژیم‌شان را به-نمایش می‌گذارد و رسوایی هرچه بیش‌تر نظام سیاسی منزوی و سرتاپا آمیخته به هراس و نگرانی را عیان می‌سازد.

رابطه‌ی سیاسی ایران و افغانستان به‌عنوان مردمانی با سابقه‌ی تمدن‌های باستانی از تاریخی چند هزارساله برخوردار بوده و طی فراز و نشیب‌هایی، گاه این بخش از خراسان بزرگ و باستانی زیر سیطره‌ی ایرانیان بوده (تنها در دوره‌ی هخامنشیان) و در دوره‌های متعدد و درازی نیز بخش‌هایی که اینک ایران نام دارد، از حاکمیت‌های اغلب ترک‌تبار حاکم بر کشور ما تبعیت می‌نموده‌اند. اما این امر در سده‌ی اخیر و به‌ویژه از زمانی که قرارداد آب میان این دو کشور به امضا رسید، وارد مرحله‌ی تازه‌ای گردید. مسأله‌ی نیاز مبرم ایران به آبی (رود هلمند) که در غرب و جنوب غرب کشور ما روان بود، آن‌هم در بحبوحه‌ی گردن افرازی‌ها و داعیه‌ی ژاندارم منطقه شدنش، حاکمیت‌های توسعه‌طلبی که بر بخش غربی خراسان بزرگ باستانی حکم‌رانی می‌نمودند را به چاره‌جویی قطعی برای رفع نیازمندی‌هایی از این دست واداشت. روشن است که روش‌های دوستانه و مسالمت‌آمیز هرگز هوس‌ها و بلندپروازی‌های سردم‌داران توسعه‌طلبی که لحظه‌ای رؤیای تصرف مجدد سرزمین‌های اشغالی دوره‌ی هخامنشیان را از سر بیرون نکرده، را ارضا نمی‌نماید. به‌ویژه این‌که اساساً روش حکومت‌داری در ایران طی حدود یک سده‌ی اخیر (از زمان اشغال ایران توسط انگلیس‌ها تا امروز) برمبنای خواسته‌ی بیگانگان بوده و علی‌رغم هیاهوی تبلیغاتی، نمایش‌های استقلال‌طلبانه و جنگ‌های زرگری ظاهراً بیگانه‌ستیزانه، تنها داوطلبان (از رضا شاه قلدر تا سیدعلی سلطان مطلق) تأمین منافع قدرت‌های جهانی قادر به حکومت در این خطه‌ی جغرافیایی می‌باشند.

در این شکی نیست که دارندگان سرمایه‌های بزرگ هرگز در برابر ناداران و ناتوانان احساس «خودکم‌بینی» نمی‌کنند، بلکه درست برعکس همیشه این ناداران هستند که به غرور ساختگی و سرشار از آشفتگی و نیز بزرگ‌نمایی‌های کاذبانه رو می‌آورند تا بیش از هرچیز دیگری از سویی به نیاز جدی روان بیمار و «خودکم‌بین» خودشان پاسخ گفته باشند و آن را ارضا نمایند و در کنارش، به‌زعم خود بتوانند واقعیت ناداری و ضعف‌شان را از دید دیگران پنهان کنند. انسان ضعیف از هرفرصت، زمینه و ابزاری جهت ضربه زدن و دور کردن رقبا از گردونه‌ی رقابت آزادِ تکامل‌بخش فروگذاری نمی‌کنند، زیرا دربرابر آنان احساس ناتوانی می‌کنند و در موقعیت ناداری کنونی توان هیچ‌گونه رقابت با آنان را در خود نمی‌بینند، بنابراین تنها درصورت ناتوان‌سازی و ازپا انداختن دیگران است که می‌توانند موجودیت متزلزل و کم‌نشان خود را بنمایانند.

روند ارضای «خودکم‌بینی» گاهی انسان و یا یک جمع را به توهماتی می‌کشاند که در واقعیت و عینیت فیزیکیِ قابل رؤیت در جامعه، ناچار از به‌کارگیری برخی حرکت‌های ماجراجویانه و نیز راه‌اندازی نمایشات عوام‌فریبانه‌یِ «دون گیشوتی» می‌گردند. در این خصوص ما نمونه‌های بی‌شماری از ماجراجویی تشکل‌های سیاسی و یا حکومت‌هایی در دست داریم که اغلب تلاش نموده‌اند تا جهت مطرح شدن در جامعه، یا بقای نظام بی‌ثبات‌شان و همین‌طور دست‌یابی به جای‌گاه مناسب منطقه‌ای که به‌دلیل ضعف‌های بزرگی ناممکن گشته‌اند، را با ماجراجویی-های نظامی، عربده‌کشی‌های منطقه‌ای و یا سرکوب‌های خشن مخالفان جبران نمایند. مثلاً علاوه بر ماجراجویی‌های خودمطرح کن رژیم حاکم بر ایران، در گذشته‌ها حکومت بعثی عراق بود که با ادعای پیشتازی حزب‌شان از نظر ایدئولوژی خاص مبتنی بر «عربیت» و شایستگی محتوم آن برای رهبری و سروری اعراب، اولین رژیم از میان کشورهای عربی و اسلامی بود که ساخت سلاح هسته‌ای را روی دست گرفت که در بازتاب به این اقدام سیادت‌طلبانه، دو رقیب توسعه-طلب منطقه‌ای یعنی ایران و اسراییل را که همیشه درپی چنین موقعیتی در خاورمیانه هستند را با نگرانی زیادی مواجه ساخت. دقیقاً به‌دنبال به‌کار بردن این‌گونه برنامه‌ها بود که طرح جنگ محدودِ اشغال مناطق نفت‌خیز غرب و جنوب‌غرب ایران جهت استفاده از آن برای مقاصد سیاسی امتیازطلبانه و فشار و انتقام از رژیم ایرانی که هیچ زمانی تمایلات توسعه‌طالبانه‌اش در منطقه پنهان نمانده است، به‌راه انداخت. سردم‌داران تازه به‌قدرت رسانیده شده‌ی ایران که برای سرکوب عراق مأمور گشته بودند، با شعار عوام‌فریبانه و درعین حال تجاوزگرانه‌ی «راه قدس از کربلا می‌گذرد» به جنگی تمام‌عیار و فرسایشی ۸ ساله تبدیل گردید تا ازسویی بتواند رژیم عراق را زمین‌گیر سازد و او را برای داعیه‌های سروری اعراب و نابودی اسراییل، به شیری بی‌پشم و یال تبدیل نماید و از طرف دیگر، با شکست دادن رقیبی قدرت‌مند که فرداها سدی دربرابر توسعه‌طلبی وی خواهد شد، یکه‌تاز میدان گردد.

گرچه قراین و سمت‌وسوی جنگ نشان می‌داد که رژیم تازه‌ی ایران در گام نخست برای تأمین منافع قدرت‌های بزرگ جهانی که با ترفندها و زمینه‌سازی‌های متعددی صاحبان اصلی انقلاب را کنار زده و طی کودتایی خزنده آخوندها را به‌جای‌شان نشانیده بودند، یورش محدود و احمقانه‌ی عراق را به‌سوی جنگی بزرگ و خانمان‌سوز کشانیدند. درعین حال رژیم آخوندی با سوق دادن افکار عمومی به‌سوی جنگی که خودش هیزم شعله‌ور شدنش را تهیه نموده و رهبر رژیم جمهوری اسلامی هم در مورد آن صریحاً گفته بود «حیثیت و شرف ما در گرو این جنگ است» و پایان یافتنش را نوشیدن جام زهر دانسته بود، به‌تدریج آن را به معیاری برای حق و باطل تبدیل نموده و تمامی مخالفان را به این بهانه که مطالباتی غیر از جنگ دارند، هزار هزار بر پایه‌های دار آویزان نمود و توانست بقای رژیم خود را به‌قیمت کسب مقام اول جهانی در کشتار و اعدام، برای مدت دیگری حفظ نماید. با آن‌که صدام حسین به‌عنوان آغازگر جنگ، در سال ۱۳۶۰ فراخوان آتش بس سازمان آزادی‌بخش فلسطین (PLO) را که در آستانه‌ی اشغال جنوب لبنان توسط اسراییل صادر شده بود، پذیرفت و تمامی دلایل و بهانه‌هایی که رژیم حاکم بر ایران برای «دفاع» از میهن مطرح نموده بود را از میان برداشت و از آن پس تداوم جنگ امری کاملاً نامشروع و حتا تجاوزکارانه به‌شمار می‌رفت، اما به همه‌ی این‌ها رهبران ایران آن را با لجاجت و سرسختی ادامه دادند که بعدها از موجودیت نعمات زیادی در چنین جنگ‌هایی سخن‌ها گفتند و روایت‌ها ساختند.

نکته‌ی برجسته در رابطه‌ی ایران و افغانستان از تناقضی سرچشمه می‌گیرد که از رویارویی میان تکبرهای کاذبانه و خودبزرگ‌بین‌‌های رژیم ایران با نیازهای مبرمی که به افغانستان به‌عنوان یک کشور دچار بحران داشته و ناچار از تن دادن به آن‌ها است. ایران به‌خاطر برخورداری از درآمدهای هنگفت نفتی و رشد اقتصادی ناشی از آن که علاوه بر دیگر مسائل، وی را از قدرت خرید تسلیحاتی بالایی بهره‌مند نموده تا امیال توسعه‌طلبانه‌اش را در سایه‌ی آن آسان‌تر تحقق بخشد، وقتی برای قطرات آبی در جنوب‌شرق کشورش به همکاری و نرمش افغانستان سخت نیازمند شده است، او را سخت برمی‌آشوبد. عدم دست‌یابی به مأمولی چون کرنش افغانستانِ دست‌خوش آشوب، حکام ایرانی را دچار سرگیچه‌ی سخت و حتا پرخاش‌گری نموده و بقا در وضعیتی که اغلب با گردن افرازی و به‌رخ کشیدن تاریخ و تمدن باستانی این سرزمین (افغانستان) توأم می‌باشد، امری غیرقابل تحمل گشتانده است.

برای ایرانی که همیشه در کمین زمان و موقعیتی برای استیلا بر خاک ما به‌سر برده است، در دوره‌ی اشغال کشور ما توسط ارتش سرخ شوروی فرصت مناسب برای اعمال بهترین شیوه‌ی غلبه بر غرور بومیان سرزمین‌های شرقی خراسان باستان به‌دست آمد و طی آن شرایطی شکل گرفت که دامن زدن به تشنج، ناامنی، آسیب رسانیدن به اقتصاد و زیرساخت‌های کشور نه‌تنها امری نکوهیده به‌شمار نرفت که به‌دلیل شرایط ویژه‌ی «اشغال»، تقاضاهای ویران‌گر به‌بهانه‌ی ضربه زدن به حاکمیت کودتاچی و اشغال‌گران پشتیبان‌شان، رو به افزایش بود. به‌همین منظور حاکمیت تازه به‌دوران رسیده‌ی ایران که دارای مأموریت‌های مهمی از سوی قدرت‌های بزرگ جهانی در منطقه بودند، از فرصت استفاده نموده و ماکزیمم سود را از اوضاع نابه‌سامان کشور ما بردند. همکاری جهت ساختن تشکل‌های سیاسی به‌مثابه‌ی عوامل نفوذی و پیش‌قراول سیاست فرداهای حاکمیت‌های ایرانی در کشور ما، اولین اقدامی بود که انجام دادند. سپس به‌منظور تثبیت این نیروها، آنان را مسلح ساخت و به‌داخل کشور فرستاد تا نقش خود در بازی‌های سیاسی کشور و مشخصاً رقابت کشورهای منطقه و جهان ایفا نمایند و از این رهگذر جایگاهی در متن قدرت کشور در فرداها به‌دست آورند.

با اوج گرفتن جنگ‌های مقاومت ضداشغال‌گری، شمار آسیب‌دیدگان از جنگ افزایش یافت و اغلب بی‌جاشدگان رهسپار کشورهای همسایه جهت زندگی و کار شدند. این فرصت خوبی بود تا حاکمیت ایرانی که به‌خاطر جنگ خود خواسته و گسترده‌اش با عراق دچار بحران اقتصادی شده بود، از نیروی کار ارزان بادآورده بهره ببرد تا از شدت بحران‌های اقتصادی‌اش بکاهد. این تنها موردی نبود که رژیم حاکم بر ایران از آن سود کافی برد، بلکه حضور نیروی کار ارزانی که تعدادش از یک ملیون هم بالاتر رفت، زمینه‌ی خوبی بود تا مشکلات اقتصادی ناشی از تداوم جنگ نامشروع و نیز مدیریت نادرست اقتصاد کشور را به‌گردن پناه‌گزینانی بیندازد که نه حق دفاع از خود را داشتند و نه توان آن را. بنابراین چنین نیرویی هدف خوبی برای تخلیه‌ی عقده‌های ناراضیان حاکمیت گشت، به‌ویژه این‌که حاکمیت ایران علی‌رغم فشارها و حملاتی که خودش بر پناه-گزینان افغانستانی وارد می‌آورد، هرگز به خروج کامل و قطعی آنان از ایران تن نمی‌داد تا بدین‌گونه خود را از کارگران درمانده و کم‌توقع، سیبل قرار گرفته در برابر خشم و انتقاد مخالفان دولت و همچنین مهره‌ی بی‌هزینه‌ای که برای بازی‌های سیاسی در داخل و خارج کشور (جامعه‌ی جهانی) بی‌نصیب سازد.

مسلماً حاکمیت ایران درعین حالی که از این نیرو استفاده‌های لازم اقتصادی ـ سیاسی برای داخل کشورش می‌نمود، هرگز نمی‌گذاشت تا این سیل عظیم جمعیت که اینک به حدود ۳ ملیون نفر رسیده است، به قدرت مستقلی تبدیل گردد که گهگاهی بتواند برایش دردسر ایجاد نماید. خلق تنش و تضادهای فرعی و عمده‌سازی بعضی از جنایت‌هایی که توسط یک پناه‌گزین صورت می‌گرفت، تاکتیکی بود که برای سرکوب شدن‌شان توسط مردم و حاکمیت ایران به‌کار گرفته می‌شد و آن را نیز به‌مثابه‌ی شمشیر داموکلس همیه بر سرشان قرار می‌داد. بدبین ساختن مردم ایران نسبت به پناه‌گزینان افغانستانی به‌بهانه‌ی این‌که آنان فرصت‌های شغلی را از ایرانیان ربوده و باعث بی‌کاری و تورم در ایران گشته‌اند، علاوه بر این‌که زمینه‌ی نزدیک شدن پناه‌گزینان و مردم ایران را از میان برمی‌داشت تا در وضعیت اختناق و ستم و سرکوب و نیز حس قیام و مقاومت مردم ایران دربرابر استبداد لجام گسیخته‌ی سلطنت مطلقه (ولایت فقیه) به آنان سرایت ننماید و متحد مردم ایران در مبارزات‌شان نگردند، نوعی فراکنی نموده و معضلات ناشی از ضعف مدیریت اقتصادی و اختلاس‌های سرسام‌آور را به‌سوی حضور پناه‌گزینان به‌مثابه‌ی نیروی کار ارزان سوق می‌دهند. حال آن‌که این پناه‌گزینان با گماشته شدن بر کارهایی که پایین‌تر از «شأن» و «کرامت» انسانی می‌باشد، هیچ ایرانی‌ای حاضر به انجام آن نبوده و علاوه بر آن، با مزد کمی که در برابر کار سنگین دریافت می‌نماید (نیروی کار ارزان)، می‌تواند از میزان بحران اقتصادی و تورم حاکم بر ایران که ریشه‌اش فراسوی حضور پناه‌گزینان افغانستانی و به‌طور مشخص مصارف بی‌حساب خرید تسلیحات، مزدورپروری، ایجاد مراکز هسته‌ای، دزدی‌های بسیار کلان میلیاردی و... می‌باشد، بکاهد. می‌بینیم که این بدبینی زمینه‌ی خوبی را برای حاکمیت مستبد ایرانی به‌وجود آورده تا انرژی حق‌طلبانه‌ی یک طرف (مردم ایران و یا پناه-گزینان زیرستم و استثمار) را با نیروی دیگری خنثا سازد و سرکوب نماید.

حاکمیت ضدمردمی ایران با صدور دستورالعمل‌های متعددی، پست‌ترین مشاغل را برای پناه‌گزینان ما اختصاص داده و بدین‌گونه نانجیبانه به تحقیر و توهین مردم ما پرداخته‌اند تا علاوه بر انجام یافتن چنین کارهایی که با تخصصی شدن روزافزون پناه‌گزینان درحال کنار گذاشته شدن هستند، به‌لحاظ روانی ضربات روحی و تحقیرآمیزی را بر آنان وارد نماید که طی آن احساس «خودکم-بینی» را در آنان رشد داده و «اعتمادبه‌نفس»ی که به انسان «اراده»، اقتدار و قدرت تصمیم‌گیری می‌بخشد را از آنان بگیرد. بنابراین نسل تحقیرشده‌ی فاقد اعتمادبه‌نفس علاوه بر این‌که دیگر خطری برای آنان ایجاد نمی‌نماید، می‌تواند نیروی بی‌اراده‌ای باشد که هرگاه حاکمیت بخواهد از آنان برای مقاصد سیاسی و استخباراتی توسعه‌طلبانه‌اش در کشور خود ما استفاده نماید.

روند تحقیر و سرکوب پناه‌گزینان افغانستانی در ایران، در منطقه‌ای به‌نام «تل سیاه» واقع در استان کرمان که ظاهراً اردوگاهی برای پناه‌گزینان می‌باشد ادامه یافته است. این به‌ظاهر اردوگاه پناهندگان مدتی جهت آموزش دادن شکنجه‌گران وزارت اطلاعات مورد استفاده قرار می‌گرفت که سوژه‌ها همگی از پناه‌گزینان انتخاب شده بودند که تقریبا اکثر قریب به اتفاق‌شان زیر شکنجه‌های وحشیانه کشته شده‌اند. تنها چندنفری که توانسته از این محل بیرون بیایند، کسانی بودند که به‌علت اختلالات شدید روانی تا مدتی قبل بی‌پناه در خیابان‌های شهر کویته‌ی پاکستان درحالی مشغول پرسه زدن بودند که گاه بی‌اختیار گریه می‌کردند و روضه می‌خواندند و گاهی هم ترانه‌های هندی را سرمی‌دادند و دست می‌زدند و در وسط جاده‌های شهر به رقص و شادی می‌پرداختند. بخشی دیگر از پناه‌گزینان در اردوگاهی موسوم به «سفیدسنگ» در استان خراسان، در نیمه‌ی اول دهه‌ی ۶۰ به بهانه‌ی این‌که نوبت را به‌طور دقیق رعایت نکرده و صف غذا کج شده بود، پناه‌گزینان را مورد ضرب و شتم جدی قرار دادند که این خشونت بیش از حد آنان را وادار به مقاومت می‌کند. این مقاومت باعث گردید تا نیروهای کمکی و حتا هلی‌کوپتر برای سرکوب از راه برسند و با شلیک چندین راکت (موشک) هوا به زمین، حدود ۲۶۰۰ نفر را می‌کشند تا به‌قول خودشان درس عبرتی گردد تا «افاغنه» (این تعبیری است توهین‌آمیز برای شهروندان افغانستان و حاکمیت ضدمردمی آن را رایج ساخته است) دیگر دربرابر نیروهای سپاه پاسداران ایران مقاومت نکنند.

هم‌چنین بارها و بارها با صدور فرامینی در مورد نوع کارهایی که پناه‌گزینان افغانستانی در ایران مجاز به انجام آن هستند، مراتب تحقر این مجموعه‌ی انسانی را به‌کار بستند که یکی از بدترین و تحقیرآمیزترین آن‌ها غیرمجاز بودن کار در نانوایی‌ها به‌دلیل مسائل بهداشتی بود!! توهینی که همیشه در سریال‌ها و حتا بعضی از فلم‌های سینمایی که بارها مراحل ممیزی و سانسور وزارت ارشاد را می‌گذرانند، کاربرد داشته و از اصطلاحات «آنفلوانزای افغانی»، «ویروس افغانی» به‌طور عادی استفاده می‌گردد.

در ادامه‌ی این روند ضدانسانی، مسأله‌ی ممنوعیت ورود پناه‌گزینان به پارک «صفه» در اصفهان بوده که مسوولین امر علت این اقدام را تأمین امنیت شهروندان ایرانی دانسته و بدین‌گونه مستقیماً مردم ما را وحشی، جنایت‌کار و مخل امنیت تلقی نموده‌اند. در مورد نانوایی که زمینه را با جاانداختن اصطلاح «افغانی کثافت» مهیا ساخته بودند، در خصوص صفه‌ی اصفهان نیز تقریبا با همان زمینه‌سازی‌ها صورت گرفته که اصطلاح «افغانی آدم‌کش» یکی از آن‌ها بود. باز این روند تا پاکسازی استان مازندران از پناه‌گزینان بی‌پناه افغانستان که طی حدود ۴ دهه‌ی گذشته صدها میلیارد دالر به اقتصاد ایران یاری رسانیده‌اند، ادامه می‌یابد تا بدین‌گونه حاکمیت مستبد و انسان‌ستیز ایران بازی «تام و جری» سیاسی مبنی بر «نه اخراج کامل و نه رعایت حقوق انسانی آنان» را همچنان ادامه دهد و از این بی‌پناهان کم‌توقعی که علی‌رغم کار زیاد و شاق و دست‌مزد ناچیز، حتا از سوبساید (یارانه)، پذیرفته شدن فرزندان‌شان در مدرسه‌های دولتی و نیز تبعیض ضدانسانی در رابطه با پیوند اعضای انسان‌ها محروم می‌گردند، بهره‌ی بهینه‌ی سیاسی، اقتصادی و حتا امنیتی را ببرند.

در این میان مداخلات بی‌پایان حکام ایرانی در امور کشور ما، از مسلح نمودن گروه‌های سیاسی ـ نظامی در سال‌های ۵۸ تا ۱۳ سال بعد و نیز روی‌کردها و ابراز نظرهای سیاسی مداخله‌گرانه‌ای که از نوع حاکمیت و نظام سیاسی گرفته تا چگونگی روابط ما با جامعه‌ی جهانی گسترده می‌باشد، دلیل دیگری بر ماهیت توسعه‌طلبانه‌ی این رژیم است که همچنان پی‌گیری سیاست مداخله‌جویانه می‌باشد. مسأله‌ی مهم در این راستا این است که اگر داشتن روابط راهبردی و تنگاتنگ با دیگر کشورها، نادرست و جرم است، پس خود رژیم مستبد ایران نیز حق آن را ندارد تا چنین روابطی را با دیکتاتورهای سوریه و عراق و حتا تسلیح یک گروه در لبنان (گروه موسوم به حزب‌الله) برقرار نماید.

حکام خودمحور ایران باید این را بدانند و یا این‌که به‌زبان خودشان فهمانیده شود که تعیین نوع نظام سیاسی و نیز مسأله‌ی روابط خارجی ما بستگی به خود ما داشته و هیچ کشور دیگری حق اظهار نظر در مورد آن را ندارد. چنان‌که مردم ما هرگز نظام‌های سلطنتی مطلقه (ولایت فقیه) آن‌گونه که مستبدانه بر ایران حکومت می‌نماید، را نخواهند پذیرفت و برای نظام‌هایی که ارزش‌های انسانی‌ای چون آزادی بیان، دموکراسی و حقوق بشر را لگدمال می‌نمایند کوچک‌ترین ارزشی قائل نیستند، اگرچه با رنگ و لعاب مذهبی جلا و صیقلش داده باشند.

نظام‌های سیاسی مطلقه‌ای مانند ایران که بدون طی شدن مراحل قانونی و دموکراتیک پرونده‌ها و قائل شدن حق دفاع برای متهمانی که برخلاف تهمت‌های توهین‌آمیز حکام، اغلب‌شان از بهترین و آزادمنش‌ترین فرزندان ایران‌زمین می‌باشند که متأسفانه ماهانه صدهای‌شان را اعدام می‌کنند، حاکمیت‌هایی نیستند که بدون زندان و شکنجه و کشتار چندماهی هم دوام بیاورند.

مسلماً حکام ایرانی با مداخلات خود در کشور ما چیزی برای ارائه ندارند تا بتوان آن را دل‌سوزانه و از روی نوع‌دوستی دانست، بلکه امری است که از نهاد توسعه‌طلبی نظامی برمی‌خیزد که درحال اعمال شوونیزم زشت و بی‌شرمانه‌ای می‌باشد. جای شکی وجود ندارد که کارکرد چنین نظام‌هایی مبتنی بر تربیت مزدور و جاسوس می‌باشد که اینک توسط همین رژیم در بسیاری از کشورهای منطقه و جهان به‌کار می‌رود. در این مورد این نکته هم نیازی به توضیح ندارد که پیوستن به پروسه‌ی جاسوسی برای بیگانگان مختص انسان‌های فاقد شرافت، نوع‌دوستی و میهن‌پرستی بوده که تنها برای مقداری پول، به پشتیبانی از ضدانسانی‌ترین نظام دیکتاتور و توسعه‌طلب می‌پردازند.

این امر نیز کاملاً دور از شرم و شرافت است که رژیمی از انسان‌های بی‌پناه به‌عنوان ابزار و اهرم فشاری در بازی‌های سیاسی استفاده نماید و آنانی‌که به‌خاطر لقمه نانی بدان‌جا رفته‌اند، تهدید به اخراج گردند. این امر بیان‌گر اوج درماندگی رژیمی است که به‌خاطر عربده‌کشی‌ها و اقتدارطلبی‌هایش جهانیان را آزرده ساخته و خودش را در منجلابی غیرقابل نجات انداخته است.

چیزی که بسیار عیان و آشکار است، این‌که برخوردهای توهین‌آمیز و ابزاری با پناهندگان کشور ما در ایران، باعث اوج‌گیری نفرتی گردیده که با بازگشت آنان به کشورمان بیش‌تر مجال بروز می‌یابد و به‌دنبال آن عقده‌ی شدید ضدایرانی را به‌بار می‌آورد، طوری‌که این انسان تحقیرشده آماده‌ی انجام هرگونه عملی علیه ایرانیان خواهند شد. این روند می‌تواند به انشقاق بیش‌تر میان مردمانی که درگذشته علاوه بر فرهنگ مشترک دارای تاریخ یگانه نیز بوده‌اند، بینجامد که بازتاب ناخوشایندی را در تمامی عرصه‌ها و به‌ویژه فرهنگ و سیاست برای مردم دوسوی مرز به‌دنبال خواهد داشت. رفتاری که علت اصلی آن نه مردم ایران که برخوردهای پلید و شیطانی رژیم مستبد و انسان‌ستیزی است که علاوه بر مردم بی‌پناه ما در ایران، خود ایرانیان را نیز بدون کوچک‌ترین حس انسان‌دوستی و رحمی، فوج فوج به‌قتل می‌رساند.

گرچه این روند می‌رفت تا بذر نفرت و کینه را نسبت به تمامیت ایران و ایرانی بارور سازد، اما اقدام اخیر جمعی از روشنفکران و برخی از گروه‌های سیاسی ایران که در حمایت از پناه‌گزینان ما در ایران صدای‌شان را بلند نمودند، روزنه‌ی امیدی برای بازسازی این رابطه توسط نخبگان دموکرات هردو کشور پدید آورد که امیدوارم با منظم و سیستماتیک ساختن روابطی از این دست، بتوان ارتباطات، مباحث، گفتگوها و نیز شناخت دقیق‌تر مردم دو کشور از یک‌دیگر را گسترده‌تر ساخت و در مقابل، دامنه‌ی نفرت‌های رو به رشد در هردو جامعه را محدود نمود.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024