پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 28 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 14.03.2012, 17:51

شکستگی‌های بیشتر در “سبوی” حکومت


بهرام خراسانی

شکستگی‌های بیشتر در "سبوی" حکومت
و نیاز به یکپارچگی بیشتر در "سنگ" ملت



۱) در دو ماه گذشته؛ دو رویداد نه چندان مهم در کشور روی داد. یکی فراخوان شورای ناشناخته راه سبز امید برای برگزاری راهپیمایی ۲۵ بهمن ۱۳۹۰، و دیگری برگزاری انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی در روز ۱۲ اسفند. حکومت، مشارکت گسترده در انتخابات را تبلیغ می‌کرد؛ و اپوزیسیون، تحریم انتخابات و شرکت در راهپیمایی ۲۵ بهمن را می‌خواست. سرانجام؛ هر دو کار؛ در زمان خود، برگزار شدند. اما در این میان؛ نشانی از پیروزی برای هیچیک؛ به ویژه حکومت؛ دیده نشد. هیچیک از این دو رخداد؛ در زندگی واقعی مردم نیز، تأثیری نداشت و گره از کارکسی نگشود. اینکه چرا این هیاهو برای هیچ انجام شد؛ پرسشی است که باید برای آن، پاسخ مناسبی یافته شود.

هر نظام اقتصادی/ اجتماعی؛ بر سه پایه همپیوند ساختار اقتصادی، ساختار جهان شناسی و فرهنگی، و ساختار سیاسی و فرمانروایی؛ استوار است. این سه پایه در جمهوری اسلامی ایران؛ از همان آغاز پدیداری خود؛ سست بنیاد و همراه با ناسازگاری بنیادین و فزاینده بوده است. یعنی از هنگامی که تهیدستانی سر به آسمان؛ به خود باوراندند که باید رهایی بخش خود را نه در زمین بلکه در ماه ببینند. به انها گفتند که باید دارایی سرمایه داران از آنها گرفته و به مستضعفین سپرده شود؛ و ملی گرایان و کمونیستها را؛ هرجا دیدند؛ به زنجیر کشند و سلاخی کنند. یافتن راه حل دشواریهای زمین در آسمان؛ فریب بزرگ و مقدسی بود که بخشی از مردم در آن روزها؛ خود خواسته؛ آن را پذیرفتند، و بر بخش دیگری از جامعه تحمیل کردند. فریبی که تاکنون؛ به خودفریبی و طلسم شدن نیز، فرا روییده است. فریب پیروی از دین و دین باوران، فریب نبرد با امپریالیسم، و فریب سراب برقراری عدالت؛ از سوی اندیشه‌ای که بنیاد آن بر بیدادگری استوار است. اما؛ هیچ فریبکاری در تاریخ؛ بی آنکه کسانی تشنه ی فریبی تاریخی باشند؛ در کار خویش، پیروز نشده است. و نیز؛ هیچ ملتی؛ تا هنگامی که پیله خودفریبی و طلسم همپیوند با آن را نشکند؛ کامیاب و رها نخواهد شد.

۲) امروز دیگر هر اقتصاد دان و تحلیلگر اجتماعی؛ بر نقش برتر ساختار اقتصادی در دگرگونی‌های اجتماعی، باور دارد. یعنی این جزء بنیادین متدولوژی مارکسیستی؛ اکنون به رویکردی پذیرفته شده در علوم اجتماعی؛ تبدیل شده است. هر جامعه؛ ائتلافی از منافع است و در زندگی واقعی بیشینه نزدیک به همه مردم؛ منافع و انگیزه‌های اقتصادی؛ نخستین بخش این منافع را تشکیل می‌دهند. از اعضای یک خانواده سلولی و برخی افراد خاص و کمیاب هر جامعه که بگذریم؛ هیچکس فدایی کس دیگری نیست، و هرکسی؛ در جستجوی بیشینه سود و منفعتی است که بتواند نخست زندگی گیتیایی؛ و پس از آن؛ زندگی و نیازهای اجتماعی او را تأمین کند. ساختار اقتصادی هر جامعه بزرگ؛ بسی پیچیده است و تنها در برخورداری انسانها از این یا آن مقدار وسایل مادی زندگی خلاصه نمی‌شود. اما همین چیزهای مادی؛ بخشی از اقتصاد و ساختار اقتصادی هر جامعه، هستند. طبقات اجتماعی نیز، در واقع چیزی جز افراد همسود نیستند که منافع اقتصادی آنها؛ در مجموعه‌ای از مناسبات اقتصادی یا رژیمهای سیاسی معین؛ بهتر تأمین می‌شود.

بر خلاف ادعا یا تصور اولیه بخشی از رهبران جمهوری اسلامی که نقش اقتصاد را در جامعه ناچیز می‌پنداشتند و یا وانمود می‌کردند؛ این نقش از همان آغاز؛ هم موضوع اصلی درگیریها بوده است؛ و هم انگیزه حضور بسیاری از مردم در انقلاب و پی آمدهای آن. برپایه رخدادهای واقعی؛ امروز آشکارا می‌توان گفت که همین ساختار اقتصادی جمهوری اسلامی و ناسازگاریهای درونی آن؛ اساسی ترین چیزی است که ممکن است جمهوری اسلامی را به سقوط و فروپاشی بکشاند. یعنی؛ حتی در فروپاشی این نظام نیز؛ کارکردهای اقتصادی ۳۳ سال گذشته؛ نقش بنیادین خواهند داشت. درگیریها و آشفتگیهای سیاسی موجود؛ نمودی از آشفتگیهای ساختاری اقتصاد کنونی کشور است، که رفتار و کردار بلندپایگان نظام جمهوری اسلامی؛ هر روز بر این پیچیدگی و سر درگمی آن؛ می‌افزایند.

۳) همانگونه که در مجموعه "دگرگونی در توازن قوای طبقاتی و سیاسی ایران"[۱]؛ نشان داده ام؛ در ۳۳ سال گذشته؛ دگرگونیهای بزرگی در ساختار اقتصادی و طبقاتی؛ و همراه با آن؛ ساختارهای سیاسی و جهان شناسی کشور؛ روی داده است. بخش خصوصی سرمایه داری مدرن کشور؛ در همان آغاز انقلاب از پهنه اقتصاد کشور، تقریباً ناپدید شد. بورژوازی سنتی تجارت پیشه؛ بیشترین نقش را در سیاست و بیشترین سهم را از اقتصاد به چنگ آورد. لشکر انبوه خرده بورژوازی سنتی، افراد حاشیه‌ای، و افراد بی طبقه؛ وارد ماشین دولتی شدند و هر یک؛ چیزی ناچیز از نظام ویران شده پیش از انقلاب را، در سفره خالی خود نهادند. جنگ ۸ ساله که شوق چه گوارایی و تروتسکیستی صدور انقلاب؛ و رؤیای بازآفرینی امت واحده اسلام به زعامت روحانیت شیعه بخشی از هیزم آن بود؛ راه را برای برآمدن بخشی از افراد حاشیه‌ای و تهیدستان؛ به بهای کشته شدن صدها هزار جوان تهیدست دیگر و درجا زدن اقتصاد ملی؛ فراهم ساخت. از همان آغاز انقلاب تا سال ۱۳۶۷ هزاران انقلابی میهن دوست مارکسیست و غیرمارکسیت و ناهمساز با حکومت اسلامی نیز؛ توسط حکومت و به دست همین افراد حاشیه‌ای و روشنفکران به اصطلاح دینی پشتیبان حکومت کشته، و سدها هزار نفر، آواره شدند. کاری بس هراس انگیزتر از آنچه همینها به استالین نسبت می‌دادند و می‌دهند. جالب آنکه پس از روی کار آمدن اسلامگرایان و پس زدن دگرگونی خواهان غیر مذهبی پس از سال ۵۷؛ از تندی و تیزی تبلیغات اسلامگرایان ایران بر علیه استالین؛ به تدریج کاسته شده است.

تا سال ۱۳۶۷ که جنگ پایان یافت؛ هنوز گرد و خاک شور و به اصطلاح صداقت انقلابی اسلام گرایان؛ در آسمان کشور پراکنده بود. در این دوره؛ بسیاری کارهای زشت از سوی وابستگان حکومت جدید انجام شد که در پس این گرد وخاک؛ از دید مردم ایران و جهان؛ پنهان ماند. فریاد قربانیان این زشتی‌ها نیز؛ در شیپور کر کننده این طولانی ترین و بزرگترین جنگ پس از جنگ دوم جهانی؛ و ترساندن خانواده جان باختگان؛ تا حد زیادی خاموش ماند و شنیده نشد. ثروت اندوزیهای بزرگ؛ و سرکوب گسترده و شدید مخالفین از هر گروه و گرایش سیاسی؛ بخشی از این کارهای زشت بود. دزدیها و ایران فروشیهای کنونی حکومتیان؛ میوه‌ای است که بذر آن؛ درهمانها سالها کاشته شده است.

۴) پس از سال ۱۳۶۷ که بخشی از آن "دوران سازندگی" نام گرفت؛ شرایط اندکی دگرگون شد. نیازهای تازه‌ای در جامعه پدیدار شد و برآوردن آنها؛ بایسته شد. در این فرایند و در دامن پر چین و چروک و دراز اقتصاد و سرمایه داری دولتی ایران؛ سه جریان عمده زیر؛ نخست به گونه موازی و در کنار هم رو به رشد نهادند؛ و اندک اندک؛ راهشان از هم جدا شد و باهم به ستیز برخاستند:

یکم) آن بخش از سرمایه داری خصوصی مدرن؛ که یا آنقدر سرمایه دار نبود که در انقلاب نابود و به اصطلاح ملی شود، و یا از نظر اسلامگرایان حاکم قابل تحمل بودند، از آغاز انقلاب؛ به زندگی و رشد محدود خود ادامه داد. بخشی از تکنوکراتها و کارآفرینان نیز در گذر زمان، به آنها پیوستند. از سال ۱۳۶۸ تا پیش از سال ۱۳۷۶؛ این گروه با استفاده از کمک و امکانات دولتی؛ رشد خوبی داشت و می‌رفت تا مگر یک بخش خصوصی صنعتی؛ در کشور پا گیرد. در این دوره؛ نقش بازار سنتی و اقتصاد زیر زمینی؛ اندکی کمرنگتر شد. این روند؛ از سال ۱۳۷۶ و پیروزی ناپایدار جریان اصلاح طلبی دوم خرداد در انتخابات ریاست جمهوری؛ جان بیشتری گرفت. اما سستی‌های سید محمد خاتمی و هواداران او در اداره کشور و پاسخگویی به نیازهای عینی جامعه؛ راه را برای ترکتازی گروه وابسته به نظامیان سپاه و امنیتی‌ها در اقتصاد، باز کرد.

دوم) همراه با رشد بخش خصوصی صنعتی؛ و همچنین گسترش بخش صنایع و اقتصاد دولتی؛ درخت تکنوکراسی و بوروکراسی مدرن کشور که ریشه در دوران ۵۰ سال نظام پهلوی داشت، تنومندتر شد. شمار و جایگاه دانش آموختگان دانشگاههای درون کشور؛ و دانش آموختگان دانشگاههای خارجی؛ در بنگاههای اقتصادی و نهادهای دولتی؛ فزونی گرفت. "تخصص"؛ به آهستگی و کمابیش؛ بر "تعهد" و "مکتب"؛ چیرگی یافت. پدیده طبقه متوسط جدید؛ اکنون آشکارتر از پیش؛ نمایان شده بود. این طبقه؛ که بلندپایگان حکومتی در جایگاه هژمونیک آن قرار گرفته بودند؛ اکنون بیشتر اهرمهای اقتصادی و سیاسی؛ و منافع نهفته در آن را در دستان خود می‌گرفت، بی آنکه بخواهد آن را با دیگر طبقات و یا "غیر خودیها"؛ قسمت کند. گونه‌ای "اصلاحات گلخانه ای"؛ شعار اصلی بلندپایگان نهاد "دولت" شده بود. فشار اجتماعی سنگین حکومت اسلامی به ویژه بر جوانان غیرسیاسی از آغاز انقلاب تا سال ۱۳۷۶؛ این جوانان و بسیاری از مردم را به بایستگی اصلاحات باورمند ساخت؛ و سید محمد خاتمی را به کاخ ریاست جمهوری پرتاب کرد. با کمک نسلِ جوان نه چندان پایبند به دین و سنت؛ او بر نماینده نهادهای فرهنگی و سیاسی دین سالار؛ یعنی ناطق نوری؛ پیروز شد.

در همان گلخانه دینی اصلاح طلبان حکومتی؛ فضای آزادیهای سیاسی و اندیشه‌ای؛ کمابیش؛ باز شد. همهنگام؛ چند حزب سیاسی یکبار مصرف و کوتاه ریشه نیز پایه گذاری شدند. حزب کارگزاران سازندگی در دوره رفسنجانی، و حزب مشارکت "اسلامی" در دوره خاتمی؛ نمونه برجسته این حزبها بودند. جوانه‌های گونه‌ای مدرنیسم کنترل شده نیز؛ در گلخانه اسلامی و دینی تکنوکراسی و بوروکراسی دولتی؛ آشکار شد. گرایشی که نیاز رشد صنعت بود، و با دیدگاههای روحانیت سنتی و محافظه کاران گروه مؤتلفه اسلامی؛ چندان سازگار نبود. واژگان مردمسالاری "دینی"، و جامعه مدنی استوار بر "مدینه النبی"، میخ‌های سستی بودند که قرار بود اصلاح طلبی حکومتی را، به دیواره‌های نظام جمهوری اسلامی؛ مهار کنند. در این دوره و به ویژه پس از سال ۶۷؛ گروهی از جنگ سالاران پایه گذار سپاه و وزارت اطلاعات که هوادار دولت اصلاحات یا دیگر گرایشها بودند؛ رخت نظامی از تن بیرون آوردند؛ و برخی از آنها با دکتر نامیدن خود؛ شدند روشنفکر دینی و تحلیلگر سیاسی. این گروه؛ همینکه با گوشه‌هایی از مدرنیسم آشنا شدند؛ خود را فاتح این دنیای فراخ پنداشتند؛ و گویی پیش از آنها؛ یا اساساً چنین پدیده‌ای وجود نداشته، و یا اینکه روشنفکران ایران، هرگز با آن آشنا نبوده‌اند. روزنامه‌هایی چون توس، جامعه، شرق، و هفته نامه شهروند؛ نمایانگر آشنایی گزینشی اصلاح طلبان حکومتی با جهان شناسی مدرن بود. این رخداد فرخنده‌ای بود، گرچه هنوز به دیوار نظام حکومتی مهار شده و با بخشی از جهان شناسی مدرن یعنی مارکسیسم؛ در ستیزی سنتی بود.

سوم) با پایان یافتن کار جنگ؛ شبکه گسترده‌ای از راههای آشکار و نهان؛ بین پادگانهای سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات از یکسو؛ و پهنه اقتصاد کشور ازسوی دیگر؛ کشیده شد. رفسنجانی که سازنده این شبکه راهها بود؛ می‌پنداشت با این کار؛ می‌تواند زیاده طلبی سپاهیان از جنگ برگشته را مهار؛ و آنها را در خدمت خود نگهدارد. شاید او هرگز نمی‌پنداشت که این کسان که گوش به فرمان دیگری دارند؛ نان او را خواهند خورد و روزی، نمکدانش را خواهند شکست. او گمان نمی‌کرد که روزی وابستگان به این دستگاه نظامی و امنیتی؛ به دختر او که سابقه نمایندگی مردم را نیز در کارنامه خود داشت؛ به بدترین شکل دشنام خواهند داد و پیش روی مردم؛ او را خوار خواهند کرد. او نمی‌دانست که دست اندرکاران قتلهای زنجیره ای؛ روزی ممکن است فرزندان خود او را نیز تهدید کنند.

با روی کار آمدن سید محمد خاتمی؛ اشتهای سهم خواهی "لویاتان" سپاه نه تنها کور نشد، بلکه تیزتر از پیش هم شد. این لویاتان که با شبکه‌های پنهان قدرت و "بیوت" آیات عظام و "آقازادگان" هم پیوندهایی داشت؛ به تدریج آنقدر چاق شد، که دیگر نمی‌توانست دیگران را؛ حتی آقازادگان را؛ در کنار خود تحمل کند. او، اکنون تمام خانه، و تمام سفره را می‌خواست. به نظر می‌رسد که در این سالها؛ گونه‌ای مهندسی اجتماعی و "طبقه" سازی نیز؛ در دستور کار تئوریسینهای این گروه قرار گرفته است. چیزی همانند آنچه در یوگسلاوی زمان تیتو انجام شد و ناکام ماند. میلوان جیلاس، این فرایند را در کتاب "طبقه جدید" خود، نشان داده بود. با جایگاهی که سپاهیان و امنیتی‌ها اکنون در همه بافتار اقتصادی کشور از آن خود کرده بودند؛ و سید محمد خاتمی هم که در محاصره آنها بود؛ نه خواست و نه توانست آن را محدود کند. در آستانه سال ۱۳۸۴؛ یک طبقه اجتماعی هنوز ناپایدار؛ که من آن را "بورژوازی تجاری نوظهور" نامیده ام، در همه چهار راههای اقتصادی کشور؛ خودنمایی می‌کرد. این موجود نوظهور؛ آمده بود تا رگهای تولید داخلی را بخشکاند و شاهراههای پنهان و آشکار وارادات کالاهای مصرفی را برای خود، بگشاید.

۵) در انتخابات دور نهم ریاست جمهوری؛ بورژوازی تجاری نوظهور؛ تصمیم گرفت همه قدرت سیاسی، و همه سفره اقتصادی کشور را؛ دراختیار خود گیرد. در مقایسه با سالهای پیش از ۱۳۶۸؛ هم عملکرد اقتصادی دولتهای رفسنجانی و خاتمی؛ و هم عملکرد اجتماعی و سیاست خارجی دولت خاتمی؛ کمابیش رضایتبخش بود. با اینهمه؛ بورژوازی تجاری نوظهور؛ با جلب همراهی همه نهادهای دین سالار کشور؛ بر یورش تبلیغاتی خود به این دولتها؛ افزود. کم توجهی نسبی دولت خاتمی به زندگی تهیدستان و افراد بی طبقه، و برخی ناکارآمدیهای این دولت مانند ناتوانی در مهار تورم و فساد اداری؛ دستاویزی شد برای یورش تبلیغاتی بورژوازی تجاری سنتی و نوظهور بر خط مشی این دولت، و زمینه سازی برای خانه کردن در نهاد ریاست جمهوری. آنها با برافراشتن شمایل رنگ و رو رفته محمد علی رجایی بر پرچم خود؛ وعده مبارزه با اشرافیگری و گسترش عدالت را؛ در هر کوی و برزن، جار زدند. این بار؛ بسیاری از مردم به ویژه تهیدستان شهر و روستا؛ چهره نازیبای محمود احمدی نژاد را فرشته نجات خود پنداشتند. عوامفریب زبردستی که آمده بود تا همچون محمود افغان؛ حکومت شاه سلطان حسینی اصلاح طلبان را برهم زند و به گفته خودش، "بزند زیر میز".

اگر از تقلب انتخاباتی که بخشی جدایی ناپذیر از فرایند انتخابات در ایران است بگذریم؛ در دور دوم انتخابات سال ۱۳۸۴؛ بورژوازی تجاری نوظهور با پشتیبانی دین سالاران و سنت گرایان؛ به گونه‌ای خوارکننده؛ اصلاح طلبان حکومتی و سردار سازندگی؛ را شکست داد. بر خلاف چشمداشت همگانی؛ احمدی نژاد پیروز شد؛ و اکبر‌هاشمی رفسنجانی شکست خورد. اکنون راه برای فعالیت بیش از پیش جنگ سالاران سپاه، و چیره ساختن هرچه بیشتر پادگانها بر اقتصاد و سیاست؛ هموار شده بود. در ۴ سال دولت نهم؛ درهای بهشت وارادات از چین و ماچین؛ به روی بورژوازی تجاری سنتی و نوظهور گشوده شد. تولیدگران در لاک خود فرو رفتند؛ و حلقه تحقیر و فشار؛ بر گردن طبقه متوسط جدید و حتی بخشی از فرزندان خانواده‌های همین بورژوازی تجاری نوظهور؛ تنگتر شد. خرده بورژوازی و تهیدستان شهری؛ گرچه معجزه‌های احمدی نژادی را به چشم ندیدند؛ اما طلسم باورهای مذهبی؛ از وفاداری آنها به کسی که سرگشته‌ای به نام فاطمه رجبی او را "معجزه قرن" نامیده بود؛ چیزی نکاست. احمدی نژاد؛ به برخی از خانواده‌های کارگر یا بازنشسته و تهیدست؛ هشتاد و چهار هزار تومان برای یک سال؛ یعنی معادل بهای کمتر از نیم کیلو گوشت در ماه؛ سود سهام عدالت داده بود. یک بار، برای همیشه. برای این جماعت تهیدست؛ این هدیه؛ بسی ارزشمند تر از خواست حکومت قانون و مدینه النبی، می‌نمود. چنین می‌نماید که این بار؛ این توده تهیدست؛ "سیلی نسیه" احمدی نژاد را، بر "حلوای نقد" سید محمد و رفسنجانی؛ ترجیح می‌داد.

چهار سال ریاست احمدی نژاد بر دولت نهم؛ تهیدستان را از خواب سرابِ خوش عدالت توده وار؛ بیدار نساخت. اما طبقه متوسط جدید؛ این ۴ سال را همچون کابوسی از سر گذراند. در آستانه انتخابات دهم؛ شاید بیش از ۸۰ درسد بدنه این طبقه؛ با انتخاب دوباره احمدی نژاد مخالف بودند. بخش زیادی از اصلاح طلبان حکومتی و بلندپایگان نظام نیز، بازگشت او به قدرت را برنمی تافتند. در این میانه؛ سید محمد خاتمی که کسی او را به ناپاکی اقتصادی و سیاسی نمی‌شناخت؛ دستِ پاک میرحسین موسوی را گرفت و او را به آوردگاه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری؛ کشاند. خاتمی؛ شال سبزی را بر گردن میرحسین آویخت؛ و بی آنکه از پیش چیزی تعیین شده باشد؛ رنگ این شال؛ رنگ نمادین جنبشی شد که بعدها؛ "جنبش سبز" نام گرفت. میر حسین؛ ۲۰ سال بود که جبه صدارت را ازتن بیرون آورده، و بیش از آنچه یک زندگی عادی به آن نیاز دارد؛ دست به جیفه ی دنیوی، نیالوده بود. این دوری از حکومت، همراه با سرشناسی او به پاک دستی؛ ناوابستگی به رهبری نظام؛ و همچنین در میدان نبودن کسی شایسته تر؛ شانس او را برای رئیس شدن؛ بی چون و چرا کرده بود. او می‌گفت که برای کشور احساس خطر می‌کند، و آمده است که بساط دروغ را در نظام کشورداری؛ برچیند. من؛ هنوز او را در این زمینه؛ راستگو می‌پندارم. حضور میلیونی جوانان شادرو، پاک و دوست داشتنی در شهرهای بزرگ به ویژه تهران؛ کمی از ۳۰ سال رنج دیدن روی ناپاک هواداران حکومت یزدان سالار؛ می‌کاست. این جوانان که بیشتر از خانواده‌های طبقه متوسط و نیز بورژوازی تجاری نوظهور بودند؛ درپی ساختن دنیایی بهتر بودند. کورسوی امید در چشمان آنها روشن شده بود؛ و نور این امید؛ برجان پاک بیشتر مردم ایران زمین؛ امید می‌پراکند.

در شب پیش از انتخابات؛ پشتیبانی شهرها به ویژه شهرهای بزرگ از دو داوطلب جبهه اصلاحات یعنی موسوی و کروبی؛ بی چون و چرا به نظر می‌رسید. در شهرهای کوچک نیز احمدی نژاد؛ شانس زیادی نداشت. اما در روستاهای کوچک؛ این شمایل رنگ و رو رفته محمد علی رجایی؛ جایگاه برتری داشت. مؤتلفه و رهبر نظام؛ همه جا، آشکارا از احمدی نژاد پشتیبانی می‌کردند. حتی درارگانهای نظامی و انتظامی؛ موسوی و کروبی؛ شانس بیشتری داشتند. در روز ۲۲ خرداد ۸۸؛ انتخابات با شور و شوقی شگفت انگیز، برگزار شد. همه کس؛ موسوی را پیروز میدان می‌پنداشت. اما شب که پگاه شد؛ جارچیان نظام اسلامی؛ پیروزی احمدی نژاد را جار زدند. شمار کمی از مردم باور کردند؛ اما کودتا، انجام شده بود.

پیش از آنکه شهرها از خواب بیدار شوند؛ بسیاری از سیاست ورزان دولت پیشین اصلاحات؛ دستگیر و زندانی شدند. خیاط در کوزه افتاد. کسانی که شاید هیچگاه بر کشتار وزندانی کردن هزاران نفر در ۳۰ سال گذشته اندیشناک نشده بودند؛ اینک خود را گرفتار بند و شکنج می‌دیدند. ناآرامی؛ بسیاری از شهرهای بزرگ را فراگرفت. تهران و جهان؛ میلیونها انسان را دیدند که به آرامی؛ "بر یکی" از بیدادگریهای نظام اسلامی؛ می‌خروشیدند. در این جمعیت انبوه و خروشان؛ بسیار کسان بودند که نه با موسوی موافق بودند و نه با کروبی. بسیاری از آنها اصلاً رأی نداده بودند. حتی کسانی که به دست بسیجیان در این تظاهرات، جان باختند. اما همه آنها؛ ایرانی آزاد را می‌خواستند. همه آنها، از یک انتخابات آزاد و سالم؛ جانبداری می‌کردند. بسیاری از آنها؛ پیوستگی امروز با رویدادهای ۳۰ سال گذشته؛ و ارزش این خروش مردمی را درک می‌کردند. پدیده‌ای به نام "جنبش سبز"؛ آغاز شده بود. گرچه سران اصلاح طلب آن را تنها اعتراض به یک تقلب انتخاباتی وانمود می‌کردند؛ اما در واقعیت؛ این جنبش ریشه‌هایی ۳۰ ساله داشت. این تظاهرات مردمی؛ به وحشیانه ترین شکل سرکوب، و تاکنون ده‌ها کشته برجای گذاشته، و هزاران نفر را برای مدتهای متفاوت، به زندان کشانده است.

۶) گرچه تظاهرات مردمی جنبش سبز؛ چند روز و در چند نوبت و مناسبت ادامه یافته و تا هم اکنون نیز ادامه دارد؛ اما درپی سرکوبهای خشن و وحشیانه سپاه، بسیج و نیروهای انتظامی؛ شعله‌های این نا آرامیها کم کم فروکش کرده و موقتاً؛ به زیرخاکستر رفته است. آخرین فراخوان شورای هماهنگی راه سبز امید برای راهپیمایی سکوت روز ۲۵ بهمن سال ۱۳۸۹ نیز؛ نتیجه قابل قبولی درپی نداشت. اما چرا چنین است و جنبشی با این حد از گستردگی تا کنون نتوانسته است به جایگاهی پذیرفتنی برسد؟ اصلاً آیا تاکنون این جنبش دست آوردی داشته است؟ این نگارنده؛ بر آنست که آنچه اکنون به نام جنبش سبز شناخته می‌شود و در آینده می‌تواند همین نام را داشته باشد و یا هر نام دیگری را برای خود برگزیند؛ برای جامعه ی ایرانی؛ رویدادی دورانساز بوده است. جنبش سبز؛ جنبشی خود جوش بود که در شرایط بی سازمانی و بی سامانی کنشگران سیاسی و اپوزیسیون برون حکومتی؛ با دستاویز واکنش به تقلب در انتخابات؛ شکل گرفت. جنبشی توده‌ای، که تاکنون؛ نقش وابستگان به طبقه متوسط جدید؛ در آن برجسته تر بوده است. من در اینجا آهنگ تجزیه و تحلیل این جنبش و نشان دادن راه آینده آن را ندارم. اما آنچه را هم اکنون می‌توانم بگویم آنست که:

یکم) گرچه تغییر یا اصلاح حکومت موجود موضوع این جنبش اعتراضی است؛ اما هنوز روش مشخصی که مورد پذیرش همه کنشگران سیاسی، نقش آفرینان، و بدنه جنبش باشد؛ تعریف نشده است. اصلاح از درون، تغییرات ساختاری؛ و یا سرنگونی انقلابی؛ پرسشهایی است که باید پاسخی برای آن یافته شود. برای مثال؛ سرنگونی نظام؛ هدف و شعار مشترک همه انقلابیون تونس یا مصر بود. اما در روزهای تظاهرات پس از 22 خرداد؛ هنوز شرکت کنندگان در تظاهرات؛ در سرنگونی نظام؛ همداستان نبودند. اگر چنین می‌بود؛ شاید در همان روزهای آغازین جنبش؛ نتیجه چیز دیگری بود. اما در آن هنگام؛ خودجوش بودن جنبش؛ هنوز آگاهی بایسته را در آن؛ پدید نیاورده بود.

دوم) "شعارها"ی سیاسی؛ یکی از مهمترین عواملی است که سرنوشت یک جنبش اجتماعی را تعیین می‌کنند. شعارها؛ هر اندازه هم که کوتاه و ساده باشند؛ درونمایه و استراتژی یک جنبش را به نمایش می‌گذارند. متاسفانه؛ هم اکنون هیچ شعار سیاسی مشخصی برای جنبش تعریف نشده است. شعار؛ باید برای بیشینه مردم قابل درک و فهم باشد. اگر "اجرای بی تنازل قانون اساسی" را یک شعار به شمار آوریم؛ اکنون می‌توان گفت که این شعار؛ کارآیی و فراگیری لازم را ندارد. گرچه سکوت هم یک شعار است که می‌تواند مثلاً پرهیز از خشونت را نشان دهد؛ اما همهنگام؛ این شعار؛ می‌تواند نشانگر ابهام در هدف، و بلاتکلیفی گردانندگان یک جنبش هم باشد. اما شعارهای واقعی تظاهرات به تدریج؛ چیستی بنیادین جنبش و ناسازگاری آن با خواست برخی رهبران خودخوانده اصلاح طلبان حکومتی را؛ آشکار ساخت. دو گانگی شعار "نه غزه نه لبنان" مردم در برخی از تظاهرات؛ با شعار "هم غزه هم لبنان" برخی از رهبران خودخوانده مانند محسن کدیور؛ نمونه‌ای از آنها است. فروکش کردن ظاهری جنبش سبز را؛ پیش از هر چیز؛ باید در دوگانگی خواست بدنه ی آن؛ با خواست و دیدگاه بخشی از این رهبران خودخوانده؛ جستجو کرد.

سوم) جنبش سبز؛ اگر با همین نام باقی بماند؛ جنبشی فراگیر و عمومی است. این جنبش؛ نیازمند گونه‌ای از رهبری است که از قاطعیت برخوردار باشد، بتواند خواست بیشینه مردم را بازتاب دهد، و پایگاهی قابل قبول؛ در میان اکثریت مردم داشته باشد. جلب همسویی و مشارکت هرچه بیشتر دیگر طبقات به ویژه کارگران؛ از کارهایی است که رهبری این جنبش باید بتواند انجام دهد. این رهبری جنبش در شرایط کنونی کشور؛ باید یک رهبری جمعی باشد. این در حالی است که هم اکنون؛ چیزی به نام رهبری؛ در این جنبش دیده نمی‌شود. ایران؛ کشوری است که پیشینه ۱۵۹ سال مبارزه ضد حکومتی دارد. در شرایط پیچیده کنونی؛ حکومتی همچون حکومت جمهوری اسلامی را بی آنکه تحلیلی درستی از وضع موجود؛ و رهبری آگاه وجود داشته باشد؛ نمی‌توان به زیر کشید و یا آن را وادار به تغییرات ساختاری کرد. امروز اصلاح طلبان حکومتی از نوع آقای خاتمی و امیر ارجمند؛ ناتوانترین افراد برای این کار به شمار می‌روند. خوشبختانه؛ چنین به چشم می‌آید که لایه‌های میانی اصلاح طلبان حکومتی جدا شده از قدرت؛ به آگاهی خوبی در این زمینه رسیده اند؛ و می‌توانند در فرایند پایه گذاری یک نهاد رهبری کننده جنبش متشکل از همه نیروهای اپوزیسیون سیاسی شناخته شده؛ نقش مهمی بازی کند.

چهارم) گرچه اکنون برخی از اصلاح طلبان حکومتی خود را در جایگاه رهبری جنبش می‌پندارند؛ اما واقعیتها از جمله عملکرد چند روز گذشته آقای خاتمی؛ نشان داد که این گروه؛ توان رهبری یک جنبش بزرگ ضد حکومتی را ندارند. این رهبران؛ برای سوار شدن بر اسب آماده حکومتی تربیت شده اند؛ نه پایین کشیدن یک فرمانروا از اسب؛ و یا سوار شدن بر یک اسب سرکش. از نظر بخش بزرگی از بدنه جنبش سبز؛ و بسیاری از کنشگران اجتماعی؛ اینک دیگر جستجو یا باز نگه داشتن روزنه‌ها برای مذاکره با باقیمانده حکومت کنونی؛ نا شدنی، و ناپذیرفتنی است.

۷) باتوجه به آنچه گفتیم؛ اینک به کوتاهی می‌توان گفت که جنبش سبز؛ حتی اگر نام آن در آینده تغییر کند؛ یک جنبش فراگیر مردمی است. هیچکدام از انگیره‌های پدید آمدن این جنبش؛ نه تنها از میان نرفته؛ بلکه بر آن افزوده هم شده است. هیچیک از شرکت کنندگان در این جنبش نیز که بیشتر از طبقه متوسط جدید برخاسته اند؛ به خواستهای خود نرسیده‌اند. فزون بر آن؛ هر روز گروه بیشتری از طبقات دیگر به ویژه کارگران صنایع و کارمندان دولت؛ انگیزه‌هایی پرتوان برای پیوستن به اعتراضهای مردمی را پیدا می‌کنند. این بدنه؛ روز به روز از آسمان دور می‌شوند و راه حل مشکل خود را در زمین جستجو می‌کنند. این روند، البته آنها را از رویکردهای برخی از اصلاح طلبان درون حکومتی؛ دور می‌سازد. با اینهمه؛ متأسفانه هنوز؛ هیچ هدف، استراتژی و برنامه ی مشخصی برای این جنبش؛ تعریف نشده است. فزون بر آن؛ به جز آقایان موسوی و کروبی؛ و به ویژه آقای موسوی؛ که شخصیتی کاریزماتیک و مقاوم دارند؛ جنبش؛ رهبری شایسته‌ای ندارد. قدرت نمایی خشن حکومت در روز ۲۵ بهمن نقش زیادی در کامیاب نشدن بایسته راهپیمایی نداشت. بیش از آن؛ بی هدفی، و نبود گروه رهبری شناخته شده و آگاه به نمایندگی از گروه‌های سیاسی با سابقه و شناخته شده گیتی گرا و دیگر طبقات اجتماعی را که بتواند جنبش را راهنمایی کند، باید دلیل اصلی این ناکامیابی به شمار آورد.

۸) انتخابات مجلس نهم؛ هیچ نتیجه ی پیروزمندانه‌ای برای حکومت درپی نداشت. این انتخابات نه تنها نتوانست کوزه شکسته جمهوری اسلامی را بازسازی کند؛ بلکه آن را بیش از پیش؛ چند پاره کرد. اکنون؛ مردم به خوبی می‌بینند که مجلس شورای اسلامی؛ چیزی جز یک دبیرخانه اجرایی برای برآوردن خواست رهبری نظام جمهوری اسلامی نیست و نمی‌تواند باشد. اینک افتخار این مجلس و نمایندگان آن؛ اینست که می‌خواهد نظام را حفظ کند. مجلس؛ اکنون از هیچ توان خودبنیادی برخوردار نیست، و تنها ابزاری است برای تیره ساختن مناسبات ایران با دیگر کشورهای جهان. چیزی که اکثریت جنگ سالار مجلس و بورژوازی تجاری نوظهور، می‌خواهد. در نشست روز ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ که احمدی نژاد برای پاسخگویی به مجلس آمده بود؛ نمایندگان ملت را "بی معرفت و نامرد" خواند بی آنکه آب از آب تکان بخورد. او با ادبیات لومپنی خود؛ در سخنان خود؛ بارها مجلس را ریشخند کرد بی آنکه رئیس بی کفایت و پرمدعای مجلس؛ کوچکترین واکنشی به این خوار شدنها، نشان بدهد.

مجلس و دیگر نهادهای حکومتی ایران؛ اینک در شکننده‌ترین و بی‌خاصیت‌ترین شرایط قرار دارند، و نیروهای اپوزیسیون؛ در حساس‌ترین شرایط کنش و تصمیم‌گیری. دوری گزینی از خرده کاری؛ و پرداختن به کارهای ریشه‌ای و استراتژیک؛ جدی‌ترین وظیفه‌ای است که اکنون فراروی اپوزیسیون برون سکولار؛ و اصلاح طلبان جدا شده از حکومت؛ قرار دارد.


فرا رسیدن نوروز باستانی سال ۱۳۹۱ خورشیدی را به همه ایران دوستان، و هم میهنانم شادباش می‌گویم؛ و دستیابی هرچه زودتر اپوزیسیون به یک همگرایی پایدار را در سال نو؛ آرزو می‌کنم.

پیروز باشیم
۲۴ اسفند ۱۳۹۰
بهرام خراسانی

-----------------
[۱] - سایتهای اخبار روز و عصر نو

نظر کاربران:


■ با معذرت - شماهم هنوز در آسمانی - چگونه و باکدام جامعه، شب جمعه به شهرری رجوع کنید و شب چهارشنبه به جمکران -همان اشتباهی که در انقلاب شد حالا میخواهید تکرار شود؟ نه؟ با کدام جامعه؟ در این جامعه هنوز احمدی نژاد پول نفت را میدهد اسکناس چاپ میکند و مجلس را مسخره میکند و... واقعیت را تحلیل کنید اینجا ایران است که هنوز مذهب وسنت جان سخت بعلاوه خرافات‌ها - باتشکر


■ من هر چه مطالب برخی از این ایرانیان خارج نشین را می‌خوانم که مانند توتالیتر های وطنی انواع تهمت ها و اتهامات را نثار این روشنفکران دینی ان هم از نوع اتهامات ناچسب و نا جوانمردانه می کنند را می‌بینم بیشتر علاقه‌مند می‌شوم که انها را بیشتر بشناسم با چند نفر از دوستان مشغول مطالعه برخی آثار و همین طور خواندن تاریخ از بعد از انقلاب شده‌ایم الحق آدم‌های باسواد و با دانشی هستند که مطمئنا امثال جناب خراسانی از پس انها بر نمی آیند. امثال ایشان قدرت ندارند اینجور به دگراندیشانی که مانند ایشان فکر نمی‌کنند تهمت می‌زنند وای به روزی که قدرتی پیدا کنند شما هم مانند این زمامداران امروزی ما پدر در می‌آورید اندکی اخلاق لطفا ایشان چیزی را نسبت دادند که مرغ پخته هم خنده‌اش می گیرد چرا می‌خواهید با انواع تهمت ها نسبت به مخالفان خودنسبه به آنها نفرت ایجاد کنید.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024