شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 20 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 25.02.2011, 22:22

ایران در دهه‌های آغازین قرن ۲۱


عباس سلیمی



پیشگفتار:

با پیدایش جنبش سبز و گسترش آن روندهایی برجسته در ایران پدیدار شدند که پیش از آن اینگونه آشکار نبودند. این روندها و چگونگی پیشرفت آ نها آینده‌ی ایران را در دهه‌های آغازین قرن ۲۱ تعیین می‌کنند.

این روند‌های برجسته در پاسخ به چهار پرسش زیرین در این نوشته بررسی می‌شوند.

پُرسش اول:
دستگاه حاکمیت جمهوری اسلامی به کدام سو می‌رود، آیا دگرگونی در آن صورت گرفته است، اگر چنین است روندهای اصلی در این دگرگونی کدامند؟

پُرسش دوم:
دستگاه دین که با انقلاب سال ۱۹۷۹ میلادی (۱۳۵۷ شمسی) حاکمیت را در ایران در دست گرفت در کدام موقعیت در شرایط کنونی قرار دارد و به کدام سو پیش می‌رود؟

پُرسش سوم:
نیروی دموکراسی (یعنی همه احزاب ، سازمانها و نیروهایی که پیگیرانه برای دستیابی به آزادی و دموکراسی در ایران تلاش می‌کنند) چه وضعی دارد و روندهای اصلی دگرگونی آن چیست؟

پُرسش چهارم:
مردمان ایران یعنی همه‌ی ایرانیان که در این سرزمین پهناور زندگی می‌کنند و به زبانهای گوناگون سخن می‌گویند و به ادیان، مذاهب و اندیشه‌های خود باور دارند چه می‌خواهند؟ آیا آنها در سه دهه‌ی گذشته دگرگون شده اند؟ آیا می‌توان خواستها و اندیشه‌ها و یا هویت ایرانی را در نشانه‌های بر جسته‌ی آن بررسی و بیان کرد؟ هویت ایرانی چیست؟ ایرانیان در پایان دهه‌ی اول قرن ۲۱ در کجا ایستاده‌اند؟ چه می‌خواهند؟ به کدام سو پیش می‌روند؟

در سالهای گذشته بسیاری از اندیشمندان ایرانی تلاشهایی ارزنده در پاسخگویی به پُرسشهایی اینگونه در باره‌ی ایران و ایرانیان کرده‌اند.

خوشبختانه این تلاشها ادامه دارد و خود نشانه ای از جایگاه مردمان ایران در قرن ۲۱ است.

در این نوشته این چهار پُرسش یا چهار گروه از پُرسش‌ها در چهار بخش مورد بررسی قرار می‌گیرند.

بخش اول: دگردیسی جمهوری اسلامی

حاکمیت دینی درایران با فرمان آقای آیت‌اله خمینی برای تشکیل دولت موقت آغاز شد. آنزمان هنوز نه انتخاباتی صورت گرفته بود و نه قانونی تصویب شده بود. با پذیرش آن فرمان عملا جا یگاه محمدرضاشاه با آیت الله خمینی عوض شد. از آن زمان تا کنون می‌توان روندهای اصلی زیر را در دگردیسی حاکمیت دینی شناسایی کرد.

۱- روند گسترش قدرت ولایت فقیه

از اولین فرمان آیت الله خمینی در ۳۲ سال پیش به شادروان آقای مهدی بازرگان تا کنون قدرت ولایت فقیه هم در شکل تصویب شده‌ی قانونی و هم در شکل فرا قانونی گسترش یافته است.

در شکل قانونی حاکمیت فقیه با رُفراندوم فروردین ماه سال ۱۳۵۸ به جمهوری اسلامی، سپس با تصویب قانون اساسی در سال ۱۳۵۸ به ولایت فقیه پس از آن با تغییر قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ به ولایت مطلقه دگرگون شد.

آخرین دگرگونی در شکل قانون حکومت ولایت فقیه چیزی است که بر پایه نشانه‌هایی آقای سید علی خامنه‌ای یعنی شخص ولایت مطلقه نقشه آن را درسر دارد و برای به اجرا در آوردن آن تلاش می‌کند.
این آخرین دگرگونی حکومت ولایت فقیه دگرگونی حاکمیت مطلقه فقیه به حاکمیت مطلقه و موروثی فقیه است.

نقشه و تلاش ولایت مطلقه، آیت الله سید علی خامنه‌ای برای جانشین کردن یکی از فرزندان خود و موروثی کردن حکومت در خاندان خود روندی است که در بعضی دیگر از حکومتهای دیکتاتوری که ایدئولوژی‌های دیگر داشتند و موروثی هم نبودند رُخ داده است. حکومت سوریه، کُره شمالی و کوبا بهترین نمونه‌های آنها هستند.

شکل فراقانونی گسترش قدرت ولایت فقیه از طریق سازماندهی ارگانهای موازی قدرت بدست آمده است. آقای آیت الله خامنه‌ای مانند آقای شاه محمدرضا پهلوی از قانون اساسی رژیم خود نیز بیزار است. زیرا قانون اساسی آن زمان با همه اختیاراتی که برای شاه قائل شده بود او را در بندهایی محدود می‌کرد و قانون اساسی ولایت مطلقه هم در بندهایی قدرت نامحدود اورا محدود می‌کند.

آقای خامنه‌ای در ۲۰ سال گذشته در جهت پس راندن مخالفین و رقیبان سیاسی خود چنان شبکه‌ی فرا قانونی قدرت خود را گسترش داده است که خود و دستگاه رهبریش اکنون در کنترل این شبکه‌ی مخوف قدرت ناتوان‌اند.

بررسی روند گسترش قدرت ولایت فقیه در ایران نشان می‌دهد که گذار از حاکمیت اولیه دینی پس از انقلاب به ولایت فقیه با تصفیه دستگاه حاکمیت، سرکوب شدید مخالفین و کشتار در سراسر کشور صورت گرفت. گذار از ولایت فقیه به ولایت مطلقه‌ی فقیه نیز پس از کشتار هزاران زندانی سیاسی در سال ۶۷ و سرکوب بی رحمانه مخالفین رژیم و تصفیه در حاکمیت جمهوری اسلامی رُخ داد.

گذار از ولایت مطلقه فقیه به ولایت مطلقه و موروثی فقیه و انتخاب جانشین برای ولایت فقیه نیز بدون تصفیه گسترده و خونین در حاکمیت جمهوری اسلامی و در سراسر کشور رُخ نخواهد داد.

رفتار آیت الله سید علی خامنه‌ای در دو سال گذشته نشان می‌دهد که او در اهداف خود پافشاری می‌کند و از یک تصفیه خونین در حاکمیت و در سراسر کشور باکی ندارد. آ نها که هنوز در حاکمیت دینی مانده‌اند و یا آنها که خود را سکولار و مخالف حاکمیت دینی می‌دانند و از مقام رهبران سیاسی ، آ یت الله خامنه‌ای را نصیحت می‌کنند که از راه خونین دیکتاتوری باز گردد، نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند این روند گسترش قدرت ولایت فقیه را ببینند.

بهمان اندازه که آقای سید علی خامنه‌ای ولایت مطلقه ایران قدرت خود را از طریق تصویب قانون‌ها و از طریق فراقانونی گسترش داده است، از اعتبار و قدرت او در جامعه‌ی ایران ، در دستگاه حاکمیت و هم در در دستگاه دین کاسته شده است.

او با اینهمه دستگاه قدرت پهن و دراز که ساخته است به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد ندارد و بهتر از هر کس می‌داند که زمین زیر پایش بسیار لیز است.

اما او با همه‌ی اینها می‌خواهد بازی قدرت را تا پایان بازی کند.

درک دیکتاتور‌ها کار ساده‌ای نیست. زیرا آنها به جایی می‌رسند که در بُعدی دیگر زندگی می‌کنند. این بُعد فراتر از مرزهای ایدئولوژیک و طبقاتی است.

خودشیفتگی، قدرت پرستی و زورمداری وقتی که از مرزهایی می‌گذرد وارد بُعد جُنون می‌شود.
استراتژی ولایت فقیه بسیار ساده تعریف شده است و او در بیان آن هیچ باکی ندارد. سید علی خامنه‌ای جامعه ایران را و حتی جامعه جهانی را به سه دسته تقسیم می‌کند.

دسته اول:
دوستان ولایت مطلقه. اینها کسانی هستند که چون مُریدان چشم گوش بسته از او پیروی می‌کنند و برای حفظ قدرت او می‌کوشند واز هیچ کاری در این راه رویگردان نیستند. این دوستان خامنه‌ای که تعدادی بسیار اندک هستند زیر پای او و گرداگرد او می‌نشینند واز همانجا همه چیز نصیب شان می‌شود.

دسته دوم:
مخالفین‌اند. اینها کسانی هستند که با نظرات و بعضی کارهای ولایت مطلقه مخالف‌اند و برای انجام هر کاری برای حفظ قدرت او آماده نیستند و گاهی مخالفت خودرا به نوعی نشان می‌دهند. این گروه مخالفان از سوی ولایت مطلقه و یاران او هر روز بیشتر منزوی می‌شوند. آ نها از طریق آُرگانهای در اختیار ولایت مطلقه از حاکمیت و حتی از مد یریت اُُرگانهای مختلف رانده می‌شوند.

دسته سوم:
دشمنان ولایت مطلقه هستند. این گروه از نظر ولایت مطلقه همه‌ی مخالفینی هستند که بخواهند مخالفت خود را آشکارا بیان کنند و اضافه بر آن می‌خواهند از طریق اعتراضات و جنبش اجتماعی به ولایت مطلقه فشار بیاورند که سیاستهای خود را تغییر دهد. هر کس که بخواهد رای مردم را حتی در بخشهایی محدود در مقابل رای ولایت مطلقه قرار دهد دشمن است. هر کس که حتی بخواهد قانون اساسی در همه بندهای آن اجرا شود و برای اینکار به نیروی مردم تکیه می‌کند دشمن است.
و دشمن از نظر ولایت مطلقه سید علی خامنه‌ای باید منهدم شود.

اینکه دیگر اینکار در چه زمانی رُخ می‌دهد بستگی به شرایط دارد و تصمیم آ ن با شخص ولایت مطلقه است. یاران حلقه بگوش او این استراتژی را به راحتی پذیرفته‌اند. استراتژی و برنامه کار روشن است. همانطور که در ۲۰ سال گذشته همواره روشن بوده است.

دستاورد این استراتژی برای ولایت مطلقه اینست که صف دشمنان او هر روز گسترده تر شده است و بسیاری از دوستان گرمابه وگلستان او به صف مخالفین پیوسته‌اند. ملیونها ایرانی هم اکنون دیگر این حکومت دینی و ولایت مطلقه را نمی‌خواهند.

پُرسش بزرگ اما اینست که ولایت مطلقه کدام بخش از جامعه را نمایندگی می‌کند.

در دو سال گذشته بویژه آشکار شده است که ولایت مطلقه همان یاران محدود خود را نمایندگی می‌کند که در دستگاه دراز و پهن شخصی او، در رهبری دستگاه دولت و در سطح رهبری نیروهای نظامی بویژه سپاه و بسیج و در بخشی از حزب مُو تلفه حضور دارند. این نیروها شیکه‌ای از مزدوران را نیز در جامعه سازماندهی کرده‌اند که سیاهی لشگر ولایت مطلقه هستند اما با اولین نسیم و قطع مزد پراکنده می‌شوند.

تنها چیزی که اکنون این ولایت مطلقه را سر پا نگهداشته است آرایش سیاسی کنونی در ایران است. آرایش سیاسی که بسیار ناپایدار است. نشانه‌های بسیاری گواهی می‌دهند که پایان کار ولایت مطلقه نزدیک است. یاران او اندک و اندک تر شده‌اند. نزدیک ترین کسانش او را یکی پس از دیگری ترک گفته‌اند. او نه از سرنوشت جمشید شاه آموخته است و نه از سرنوشت محمدرضاشاه و نه از سرنوشت هیچ دیکتاتور دیگر. یاران اندکی که اکنون برای او مانده‌اند چون گله گُرگان همدیگر را می‌درند و او ناتوان تر از هر زمان همین گله گُرگان را هم نمی‌تواند جمع کند. فرزندان ابلیس دو گروه شده‌اند. آنها که راه پدر را می‌روند وآنها که دست پدر را می‌بوسند اما راهی دیگر پیش گرفته‌اند.

۱ – روند پیدایش و قدرت گیری نیروی مهدویون

این نیرو همان جریانی است که رییس جمهور انتصابی آقای محمود احمدی نژاد و یاران او آنرا نمایندگی می‌کنند.

بعضی از ناظران سیاسی این نیرو را جریانی فاشیستی یا شبه فاشیستی می‌نامند. بعضی دیگر این نیرو را نمایندگان اقتصاد زیر زمینی می‌دانند و آنها را جریان نظامی-اقتصادی می‌شناسند.

اما این جریان جدا از این نامها پدیده‌ای بی نظیر در تاریخ ایران است. اگر به چهره‌های اصلی این جریان نگاه کنیم، می‌بینیم که همه آنها فرزندان همین حاکمیت دینی هستند. اما اینها فرزندانی هستند که از هر مکتب و آیین و ملتی بدترین چیزهارا آموخته‌اند.

این نیرو یکی از بالهای ولایت مطلقه بود که برای بیرون راندن و سرکوب رقبا و مخالفین با پشتیبا نی او پدید آمد و روز به روز قدرتمند تر شد.

این جریان اکنون بخشی بزرگ از حاکمیت جمهوری اسلامی را در اختیار گرفته است. این بخش از حاکمیت مراکز مهم دولتی، اقتصادی و نظامی را در دست دارد. در دو دهه گذشته از طریق قانونهای خود ساخته و از راههای غیر قانونی و زیرزمینی بر منابع بزرگ اقتصادی دست یافته است و اکنون برای حفظ و گسترش آنها می‌کوشد.

اینها تا کنون هیچ حزبی تشکیل نداده‌اند اما از طریق ارگانهای دولتی و هم غیردولتی خو د را به سرعت سازماندهی می‌کنند.

اینها در دهه‌های گذشته بویژه در دو سال اخیر مردم را در خیابانها و زندانها کُشته‌اند و شکنجه داده‌اند. نشانه‌های زیادی گواه بر آنند که این نیرو می‌داند حاکمیت دینی اینگونه پایدار نمی‌ماند. اینها دریافته‌اند که ولایت مطلقه به پایان کار نزدیک می‌شود و این ممکن است بزودی رُخ دهد.

راز بی قراری این جریان همین است. گفتار و کردار رهبران این جریان همه گواه بر آن آنند که اینها احساس می‌کنند زمانی اندک برای پیش بردن طرحهای خود در اختیار دارند.

در این زمان کوتاه که برای اینها مانده است می‌کوشند برای خود هویتی دست پا کنند.

این فرزندان ابلیس می‌دانند که مردم ایران چه می‌خواهند. از اینرو با آنکه بسیاری از یارانشان پرونده‌های بزرگ فساد دارند و ثروتهای کلانی بهم زده‌اند از عدالت اجتماعی سُخن می‌گویند. اینها با اینکه ملیونها مردم ایران را خس و خاشاک می‌نامند و برای خواندن یک سرود ایران جوانان را در خیابانها به گلوله می‌بندند ، پوستین ایراندوستی به تن می‌کنند.

دستان ولایت مطلقه را هزار بار در روز می‌بوسند و خرافی‌ترین باورهای مذهبی را در جامعه رواج می‌دهند اما وانمود می‌کنند که با ملایان مخالفند. بدنام ترین چهره‌های جمهوری اسلامی کسانی چون شخص ولایت مطلقه و یا احمد جنتی از اینها پشتیبانی می‌کنند.

این نیرو می‌کوشد شتابان بسته بندی را به عنوان هویت خود سرهم بندی کند و به مردم ایران بفروشد. در این بسته بندی همه چیز هست. می‌خواهند جامعه مهدوی بسازند، به اسلام ایرانی اعتقاد دارند، عدالتخواه اند، با فساد مبارزه می‌کنند، ایراندوست و ملی هستند، خواهان قدرت و عظمت ایران اند، اهل هنر و موسیقی هستند، در حجاب زنان سخت گیر نیستند و اهل علم و دانش‌اند.

هر روز چیزی بیشتر به این بسته بندی اضافه می‌شود. جدید ترین چیزها این است که اینها خواهان دموکراسی و آزادی هستند.

نشانه‌های بسیاری در دست است که اینها نه به مردم نه به دین نه به اخلاق و نه به میهن به هیچ چیز اعتقاد ندارند. اینها فقط به قدرت و ثروت اعتقاد دارند. برای رسیدن و حفظ این دو چیز به هر کاری دست می‌زنند و برای دستیابی به هدفها خود به بخشی از مردم نیاز دارند. آنها حاضرند هر پوستینی را به تن کنند، سبز، سه رنگ یا سُرخ. ظاهرأ همه چیز برای حضرت مهدی است.

پرسش بزرگ این است که اینها چه ارزیابی از مردم ایران دارند. چرا چنین بسته بندی مسخره‌ای را شتابان سر هم کرده ا ند و به که می‌خواهند بفروشند؟

در بخش چهارم این نوشته ، آنجا که در باره‌ی هویت ایرانی سُخن گفته می‌شود، به این نکات خواهیم رسید.

اما در اینجا ضروریست به دو پُرسش پاسخ گفته شود. پرسش اول اینست که این جریان نیروی خودرا از کجا می‌گیرد. قدرت اصلی این نیرو تا کنون از شخص ولایت مطلقه بوده است. اینها تا کنون بویژه در دو سال گذشته از نیروهای اصلی حفظ ولایت مطلقه بوده‌اند. و ولا یت مطلقه هم از اینها به نحوی گسترده پشتیبانی می‌کند. نشانه‌هایی گواه بر آنند که این جریان و ولایت مطلقه پرونده‌ای با هم دارند که دیگران از آن بی خبرند. آنچه آشکار است اینستکه آقای خامنه‌ای از رئیس جمهور انتصابی خود دفاع کرده است. وقتی که بخشی بزرگ از نیروهای نظام جمهوری اسلامی از حاکمیت خارج شده‌اند و به صف اُپوزیسیون پیوسته‌اند و بخش بزرگی از دستگاه دین هم از ولایت مطلقه فاصله گرفته اند، می‌توان براحتی فهمید چرا آقای خامنه‌ای از رئیس جمهور انتصابی خود و یارانش دفاع می‌کند. این اکنون واقعیتی آشکار است که قدرت اصلی آقای خامنه‌ای و بخش اصلی نیروهای سرکوب گر رژیم همین باند مهدویون هستند. اینکه اکنون بسیج جلوتر از سپاه در سرکوب مردم قرار گرفته است و یا حزب موتلفه صحنه‌داری می‌کند و برادران لاریجانی در مجلس شورای اسلامی در فضای بسته تظاهرات می‌کنند یک نمایش قدرتی است که برای حفظ نظام کافی نیست.

پرسش دوم اینست که این جریان چه بخشی از جامعه را نمایند گی می‌کند؟

این نیرو شبکه‌ی سازمان یافته خود را نمایندگی می‌کند. اینها تکنوکراتهای دولتی و نظامی و سرمایه دارانی هستند که با این باند حرکت می‌کنند. اضافه بر این اینها تلاش می‌کنند در میان اقشار فقیر کشور و هم در میان اقشار و طبقات دیگر جامعه ایران نفوذ خود را گسترش دهند.

۳ – روند خارج شدن اصلاح طلبان از حاکمیت جمهوری اسلامی

اگر کوتاه به گذشته بازگردیم می‌بینیم که در ۱۰ سال آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی جریانی بنام اصلاح طلب در این حاکمیت وجود نداشت. تنها صدای آیت الله منتظری بود که گهگاه اینجا و آنجا از تندروی‌ها بشدت انتقاد می‌کرد. جریان آقای بنی صدراولین رئیس جمهورایران و پیش از آن آقای مهندس مهدی بازرگان و نهضت آزادی با اولین مُخالفت‌ها از حاکمیت رانده شد ند. پس از درگذشت آیت الله خمینی و به قدرت رسیدن آقای خامنه‌ای و شاید کمی پیشتراز آن بویژه پس از اعدامهای گسترده در سال ۱۳۶۷ به آرامی جریان اصلاح طلبی در حاکمیت شکل گرفت.

این جریان توانست در جامعه ایران که تشنه دگرگونی بود به سرعت نفوذ یابد. علت رشد تفکر اصلاح طلبان در جامعه آن بود که مردم خسته از انقلاب و از جنگ و از فشارهای گوناگون حاکمیت دینی از هر گونه تغییر اگر چه کوچک استقبال می‌کردند.

ابتدا آقای رفسنجانی و دولت او و سپس آقای خاتمی پرچم دار اصلاحات شدند. آقای خاتمی در خط مشی اصلاح طلبانه خود آشکارتر به صحنه آمد و میلیونها مردم به او دل بستند. اصلاح طلبی آقای خاتمی اما همچون اصلاح طلبی آقای رفسنجانی امید به اصلاح سیاست‌های حاکمیت از بالا بود. در اینجا قصد به بازگویی همه رویدادها در آن زمان نیست. کوتاه می‌توان گفت، اگرچه آقای محمد خاتمی تنها خواهان اصلاحات اندکی در نظام بود و می‌خواست آنرا با اراده‌ی شخص ولایت مطلقه و حتی بدست او عملی سازد. اما در کار خود شکست خورد و زمانی که دوره‌ی دوم ریاست جمهوریش پایان یا فت مردی خسته بود و می‌دید که خود و یارانش هیچ دستاوردی نداشته‌اند.

خاتمی و یارانش بویژه دو سازمان مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی دیگر جزء مخالفین ولایت مطلقه به شمار می‌آمدند و می‌باید منزوی می‌شدند. از همان زمان سیاست منزوی کردن اصلاح طلبان به دست ولایت مطلقه و یاران او آغاز شد. شکست خاتمی و یاران او در سیاست اصلاح از بالایشان از سویی نفوذ اصلاح طلبان را میان مردم کاهش داد و از سویی دیگر باعث افزایش نفوذ اصلاح طلبانی گردید که برای کسب کرسی‌های قدرت سیاسی از طریق رهبری اعتراضات مردمی تلاش می‌کردند. با این سیاست بود که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم، اصلاح طلبان دوباره به صحنه آمدند. دو سال پیش همه‌ی گفتگو این بود که اصلاح طلبان باید در کنار مردم بمانند و تا آخراز خواستهای مردم دفاع کنند.

بدون تردید اصلاح طلبان مانند دیگر نیروهای اپوزیسیون می‌دانستند که ولایت مطلقه این سیاست را به هیچ وجه تحمل نخواهد کرد. انها می‌دانستند و می‌دانند که استراتژی ولایت مطلقه در منزوی کردن مخالفین و در سرکوب کردن کسانی که بخواهند با اعتراضات مردمی چیزی را در حاکمیت عوض کنند تغییر ناپذیر است.

در دو سال گذشته کار خیلی پیش رفته است. ولایت مطلقه برای هیچ تغییری آماده نیست. او و ارگانهای پیرو او احزاب اصلاح طلب را غیر قانونی اعلام کرده‌اند و عملأ رهبران جنبش سبز اقایان موسوی و کروبی را زندانی کرده‌اند.

اصلاح طلبان که می‌خواهند با مبارزه در چارچوب همین قانون اساسی و برای اجرای " بدون تنازل آن " در کنار مردم برای آزادی و دموکراسی مبارزه کنند و ولایت مطلقه را به مرزهای قانونی به عقب برانند، اکنون جزء دشمنان نظام نامیده می‌شوند و به شدت مورد سرکوب قرار می‌گیرند.

مبارزه آقایان موسوی و کروبی در چارچوب همین قانون اساسی را می‌توان یک مبارزه مشروطه خواهانه تعریف کرد. اما آقای خامنه‌ای از ۲۹ خرداد سال ۸۸ آشکار کرده است که هیچ حد و شرطی را برای قدرت خود نمی‌شناسد.

حاکمیت جمهوری اسلامی این‌بار نه تنها اصلاح طلبان را از حاکمیت رانده است بلکه آنها را به شدت سرکوب می‌کند. اصلاح طلبان اکنون دیگر کاملا در کنار نیروهای دیگر اپوزیسیون قرار گرفته‌اند. و برای آنها هم دیگر راهی جز این نمانده است که شعار مرگ بر دیکتاتور بدهند و خواهان برکناری خامنه‌ای و کل نظام ولایت فقیه شوند که بدترین نوع دیکتاتوری را بر ایران حاکم کرده است.

خارج شدن اصلاح طلبان یا به خارج رانده شدن آنها از حاکمیت جمهوری اسلامی و غیر قانونی شدن احزاب و سازمانهای سیاسی آنها از این پس کل آرایش سیاسی ایران، شیوه‌ی مبارزه و وضعیت اپوزیسیون ایران را تغییر می‌دهد.

دیگر نمی‌توان بسیاری از مسائل مورد بحث در طول ۲۰ سال گذشته چون مبارزه علنی و قانونی و یا انتخابات و غیره را به همان شیوه که تا کنون پیش رفته‌اند پیش برد. بدون تردید استراتژی و تاکتیک مبارزه سیاسی و جنبش اجتماعی در ماه‌های پیش رو هم از سوی اصلاح طلبان و نیروهای دیگر اپوزیسیون و هم از سوی همه‌ی نهادهای اجتماعی که برای آزادی و دموکراسی مبارزه می‌کنند مورد بررسی قرار می‌گیرد. آنچه امروز بیش از هر زمان دیگر آشکار شده است این است که حاکمیت ولایت مطلقه راه اصلاح طلبی را کاملأ بسته است. حال هر دانش آموزی هم می‌داند که وقتی راه اصلاح طلبی بسته شود تنها یک راه می‌ماند و آن راه انقلاب است.

آنچه را که در یکسال و نیم گذشته بویژه در ۲۵ بهمن امسال دیده‌ایم دیگر راه انقلاب است. انقلاب که کابوس مردمان ایران شده بود دوباره چهره‌اش را نشان می‌دهد. شُعله‌های آتش آن را ولایت مطلقه، آقای احمد جنتی و آقای رئیس جمهور انتصابی و یارانشان می‌دمند. چه باور کنیم و چه باور نکنیم دیگر انقلاب جریان دارد و هر چند وقت چهره خود را در خیابانهای تهران و شهرهای دیگر ایران نشان می‌دهد.

اگر همه‌ی ایرانیان هوشیارتر از همیشه و عاقل تر از همیشه باشند شاید بتوانند تلاش کنند که این انقلاب به انقلابی خونین تبدیل نشود.

ولایت مطلقه چهره‌ی آنرا خونین کرده است. این مردم‌اند که تا کنون راه خشونت را در پیش نگرفته‌اند.

دگرگونی بزرگ در ایران رُخ میدهد. ولایت مطلقه رفتنی است. بسیاری نشانه‌ها گواهی می‌دهند که این دوران گذار طولانی نخواهد بود.

آینده‌ی نزدیک نشان خواهد داد که مردم ایران چقدر رُشد یافته‌اند و چگونه می‌توانند این دگرگونی را بدون خشونت و خونریزی پشت سر بگذارند. مردمان ایران یعنی همه‌ی کسانی که در این سرزمین بزرگ زندگی می‌کنند با هر دین و آئینی که دارند و با هر زبانی که سخن می‌گویند. حتی سردمداران حاکمیت دینی و نیروهای مُسلح آن نیز مردمان ایران زمین‌اند.

این مسخره گی قرون وسطایی باید در ایران پایان یابد. هر کس که چشم دارد باید این را ببیند و بفهمد حتی اگر یک ژنرال و یا یک سرباز پاسدار و یا یک بسیجی باشد که کاسکتش را پایین می‌کشد تا پیشانی‌اش دیده نشود.

باید کله را به کار انداخت و به آینده نگریست. بُرج‌های دیکتاتورها در حال فرو ریختن است. ایران هم اینگونه نمی‌ماند.

پایان بخش اول

عباس سلیمی
۲۵ فوریه ۲۰۱۱

ادامه دارد



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024