جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 29 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 24.01.2008, 19:05

سی‌امین سالگرد انقلاب - بخش اول

چگونه تاریخ ایران ورق خورد؟


محسن حیدریان

پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۶

شاعری در شب‌های شعر کانون نویسندگان در مهرماه ۱۳۵۶ با نهیبی که از همه وجودش می‌خروشید، طغیان "غول خفته" را آرزو می‌کرد. ما، پانزده هزار دانشجو و روشنفکر حاضر در محوطه بزرگ انستیتوی گوته تهران از هیجان تب کرده بودیم. از شوق بر خود می‌لرزیدیم و در همدلی با شاعر انقلابی، سعید سلطانپور مشت‌ها را گره کرده و دندانها را به هم فشرده بودیم. جعفر، به شبهای کانون نیامد. باحسرت گفت: " رکن دومی‌ها همه جا هستند. راپرت میدند. کار خراب میشه."

آن شبها، هنوز ارکان قدرت افسانه‌ای شاه ترک نخورده بود. "غول"، خفته بود. قدرت و عظمت شاه، با افزایش بی سابقه پول نفت، جاودانی بنظر می‌رسید. همه قدرت‌های بزرگ غرب و شرق، رژیم شاه را با ثبات‌ترین نظام سیاسی منطقه می‌دانستند. بسیاری از گروههای طبقه متوسط که به اوج رفاه اقتصادی وپول دست یافته بودند، تعطیلات خود را در پاریس و لندن می‌گذراندند. بیشتر مردم هنوزاز آیت الله خمینی هیچ تصویری نداشتند. در خیابانهای شهر، دختران تهرانی در ماشین‌های روباز، لبان خندان و دامن‌های مینی ژوپ ، دل پیر و جوان را می‌ربودند. درجنوب تهران، هزاران کودک در آبگیرهای لجن زده گودهائی که انگار به قعر زمین می‌رفت، آب تنی می‌کردند.

شکاف‌های ژرفی، عالم شیفته ما جوانان انقلابی دوآتشه را از دربارپر نخوت شاه و دنیای رویایی دختران مینی ژوپ پوش تهران را از فضای شرعی ـ عرفانی حوزه‌های علمیه جدا می‌کرد. ایران مجمع اجزایری بود که با فقدان آگاهی ملی و نبود رسانه‌های گروهی مستقل، هر طبقه و گروه در جزیره جداگانه خود محصور شده بود. نبود خود آگاهی ملی با نا آگاهی از حقوق و مسئولیت‌های شهروندی و لوازم حکومت قانون، نسبت روشنی داشت. شگفت اینکه ایران از نظر اقتصادی و صنعتی در اوج شکوفایی ولی از منظر خود آگاهی ملی در شوره زاری خشک بسر می‌برد. شیخ و شوخ، پولدار و فقیر، سنت‌گرا و تجددخواه، نخبه و توده بی اعتنا به یکدیگر و بی هیچ چالش و گفتگو با یکدیگر، به منطق دگرگونی‌هایی که ایران دهه پنجاه از سر می‌گذراند، پشت کرده بودند.

کمتر کسی باور می‌کرد که زمانه دارد به سرعت بر می‌گردد و دارد خارهای دردناکش را تیز می‌کند که به بدنها فرو کند. زمانه در کمین بود تا تاوان سنگین این بی اعتنایی و شوره زار فکری و فرهنگی را از ما جوانان انقلابی، از غنی و فقیر، از دختران شیک پوش تهران و از دربار شاه به سختی پس گیرد.

از اوایل فروردین ماه سال ۵۷ ولوله‌ای به جان مردم افتاد. هفده شهریور، ولوله به التهابی همگانی تبدیل شد و در میدان ژاله به خون نشست. پاییز همین سال، سه حادثه مهم اعتصاب کارکنان مطبوعات، کارکنان نفت و بویژه انتقال آیت الله خمینی به نوفل لوشاتو در زیر نورافکن‌ها و نگاه حیرت زده رسانه‌های گروهی جهان، ناگهان سیمای شهرهای کشور را دگرگون کرد. راهپیمایی‌های میلیونی شروع شد و مهمتر از آن رهبر و سخنگویی یافت که همه تظاهرات، اعتصابات و اعتماد‌ها را به هم می‌دوخت. از این لحظه بود که غول انقلاب دیگر برخاسته بود. تهران را زلزله‌ای سهمگین می‌لرزاند. گوئی زیر پوست آدمهایی که تا همین یکسال پیش باور داشتند که " سیاست پدر و مادر نداره "، آتشفشان تفت خزیده بود. حالا همان فحش‌هایی را که در خلوت چهار دیواری خانه، نثار شاه و ساواک می‌کردند، از ته گلو در خیابانها فریاد می‌زدند. در اواسط پاییز دیگر می‌شد طلایه‌ای از غول سرکش وعظیم انقلاب را در افق ایران دید. اما هنوز قدرت شاه، ارتش و ساواک به گونه‌ای بود که خوشبین ترن گروههای سیاسی کشور نیز خود را برای نبردی طولانی و دراز مدت آماده می‌کردند.

با این حال گفتن و نوشتن در باره انقلاب و دست به دست کردن اشعار انقلابی یک چیز بود و این آتشفشان تند چیز دیگری. روحیه سرکش ایران، با التهاب و هیبتی گیج کننده رخ گشوده بود. وحدت کلمه بی سابقه‌ای برای به آتش کشیدن قیصریه ـ در غیاب خودآگاهی ملی و اندیشه سیاسی جدید ـ به سرعت نطفه می‌بست. هیچ یک از آنهایی که طغیان آن "غول خفته" را آرزو می‌کردند، تصوری از برندگان و بازندگان طغيان توده‌های انسانی در کشوری که حکومت قانون در آن غایب بود، نداشتند. اما زمین و زمان با سرعتی رعد آسا دگرگون می‌شد. تظاهرات پی در پی، کشیده شدن ارتش به خیابانها، انهدام اماکن عمومی و خروج ارز و سرمایه از کشور، دیگر امکان کنترل بحران را از دست شاه خارج کرده بود. غول به حرکت در آمده، با انقلاب خود می‌خواست بر همه ترسهای درونی و بیرونی اش چیره شود. غول که برخاست، ترسهای تازه‌ای را در ناخود آگاه طبقه متوسط شهری ذخیره می‌کرد. مردم حتی از وعده و وعیدهای شاه که قول می‌داد خودش را اصلاح می‌کند، می‌ترسیدند. اما چیزی مرموز بدون آنکه نسبت روشنی با عدالت اجتماعی داشته باشد، اعتماد عمومی را بسوی خود می‌کشاند. این، شاید کشش بسوی آمیزشی از شبح قدرت تازه، معصومیت، بهشت گم شده و هویت تازه بود. مردم از نوسازیهای گسترده ولی آمرانه شاه بیزار شده بودند. می‌خواستند در سرنوشت خود و کشورشان مشارکت داشته باشند. این خواست، بر حق و سزاوار مردم ایران بود. اما تحقق آن جز از راه تدوین مفهوم آگاهی ملی و کار سترگ آفرینش سنتزی تازه میان سنت و تجدد، امکان پذیر نبود. پرسشی که برای نخبگان فکری کشور چه در میان سنت گرایان و چه تجدد گرایان که در خواب ایدئولوژیک بودند، اصلا مطرح نشد.

درچنین فضای طغیانگرانه‌ای بود که اعلامیه‌های آیت الله خمینی درباره بزرگداشت شهدای چلمین روز هر کشتار و تاکید بر ادامه تظاهرات و اعتصابات، بر آتش شور نه تنها دانشجویان و مذهبیون بلکه مردم اقصی نقاط کشور نفت می‌پاشاند و "غول" برخاسته را به پیش می‌راند.

استراتژی آیت الله خمینی بی اندازه ساده اما روشن بود: " خون بر شمشیر پیروز است". نطفه‌های این استراتژی در کودکی و جوانی روح الله بسته شده بود. روح الله که آخرین و کوچک‌ترین فرزند خانواده بود، دوران کـودکـی و نـوجـوانی را تحت سرپرستی مادرش "بانـو‌هاجر"، عمه‌اش "صاحبـه خانم" که بانـویی شجاع و حقجـو بـود و دایه‌اش "ننه خاور" قرار داشت و بارها خاطرات مربوط به زندگی و شهادت پدرش را از زبان دایه اش شنیده بود. ننه خاور دایه روح الله، از زنان نادر روزگار بود. او که در شیر دادن به روح الله به‌هاجر یاری می‌رساند، اسب سواری ماهر بود و حتی از روی اسب تیراندازی می‌کرد و به هدف می‌زد. روح‌الله خمینی از کودکی و نوجوانی به علت شرایط خاص سیاسی و اجتماعی با مسأله حکومت و قدرت سیاسی درگیر شده بود. او با تمام وجود ستم قدرت‌های محلی خمین به مردم و بخصوص خانواده خود را چشید. روح الله در هفده سالگی تفنگ به دست در خمین با هجوم اشرار و «زلقیها» و «رجبعلیها» جنگیده بود. آیت الله خمینی همچنین اشغال ایران را در خلال دو جنگ جهانی توسط قوای روسیه و انگلیس از نزدیک مشاهده کرد. لذا، امر سیاست، قدرت و حکومت برای او اهمیت ویژه‌ای یافته‌ بود. وی هر چند در قم به تحصیل اشتغال داشت، اما درشکه کرایه می‌کرد و به تهران می‌آمد، تا به نطق‌های مدرس در مجلس شورای ملی گوش فرا دهد و بشدت تحت تأثیر شخصیت مدرس بود. بخصوص او شاهد درگیری سیاسی بین مدرس و رضاشاه بود. در دهه چهل و پنجاه شمسی، روحانیون نوگرا دو مرجع اصلی را حامی خود می‌یافتند: آیت الله شریعتمداری و آیت الله خمینی. اما آیت الله خمینی که فقه او یک فقه سیاسی بود، سرانجام این نوگرایی را به یک حرکت سیاسی گره زد. دیدگاهها و استراتژی اين "فقيه انقلابی" بيشتر از گفتار ايدئولوژيک چپ زمانه اثر پذيرفته بود و در عمل در پی تفسير گوهر قدسی دين به سود دگرگونی‌های عالم خاکی، دستيابی به قدرت از راه حذف عنصر سنتی سلطنت و برقراری جمهوری اسلامی بود. بدون آنکه اصل نگرش فقهی فقيهان به مقوله سياست را دگرگون کند. به عبارتی دیگر اندیشه سیاسی آیت الله خمینی به ویژه تا زمان اوج گیری انقلاب در حوزه‌ها منزوی بود و با فضای عمومی حوزه بیگانه تلقی می‌شد. روحانیون نزدیک به آیت الله خمینی هم که الگوی نسل جدید طلاب بودند نمونه و نماینده تفکر حوزه نبودند. آیت الله خمینی و نیز مطهری و بهشتی فقط محصول فکری حوزه‌های علمیه نبودند بلکه از دل سنت برآمدند و مهم‌ترین وجه سنت نیز فقه شان بود. اما به دلیل انگیزه‌ها و پیشینه‌های فردی و کوشش‌های شخصی به بازیگران دو- فرهنگی تبدیل شدند. تز پایه‌ای شان نیز این بود که فقه برای مهار و مدیریت جامعه سنتی، باید بتواند بر دیگر نظریه‌های سیاسی غلبه پیدا کند.

از سوی دیگر بی سیاستی و ناتدبیری شاه چنان بود که بدترین زمان ممکن را برای اصلاح خود برگزیده بود. استبداد طولانی شاه مردم را نسبت به اصلاح پذیری او بی باور کرده بود. شاه که ۲۵ سال با تکبر روی ابرها راه می‌رفت و خود را "کمر بسته امام رضا" و شکست ناپذیر می‌دانست، اینک گیج و مبهوت مانده بود. در اندیشه شاه و مشاورانش جایی برای درک و مهار بحران و پی آمدهای آن وجود نداشت. اما هنگامی که بسیار دیر شروع به پس رفتن کرد، با هر گام که به عقب می‌رفت، ارکان نظام شاهی سست‌تر و آتش انقلاب شعله ور‌تر می‌شد: برچیدن حزب رستاخیز، لغو سال شاهنشاهی، آزادی مطبوعات، پیام شاه که صدای انقلاب شما را شنیدم، کوشش برای تشکیل دولت ملی به ریاست دکتر صدیقی، فرار شاه و سرانجام دولت ۳۷ روزه دکتر بخیتار که به سرعت ۳۷ دقیقه گذشت، هرکدام به بهمنی تبدیل می‌شد که بر سرعت و قدرت خرد کننده انقلاب می‌افزود. شکست برنامه‌های اصلاحی گسترده و سوسیال دمکراتیک دکتر بختیار، نتوانست این پرسش مرکزی را برای نخبگان کشور پیش کشد که چرا و چگونه ملتی، همواره طی قرنها جز برای آتش زدن قیصریه به وحدت کلمه نمی‌رسند.؟

خواست‌ها، برنامه‌ها، شعارها و هیجانات تمامی نداشت. مردم ایران بزرگترین ترس تاریخی شان بروز جنگ داخلی و کشتار و ناامنی سراسری، در خلاء قدرت بوده است. همگان آماده بودند که سرنوشت خود را به دست معجزه گر یک رهبر معصوم دهند و تحقق همه خواستها و آرزوهای خود را از او بطلند. و چنین بود که به همان ضرباهنگی که سه منبع قدرت افسانه‌ای نظام پیشین یعنی ساواک، حمایت امریکا و ابهت ژنرالهای چهار ستاره فرو می‌ریخت، شبح قدرتی تازه برای پر کردن خلاء قدرت، در ذهنیت عمومی با سرعتی خیره کننده شکل می‌گرفت. این جابجایی پرشتاب قدرت نه فقط گروههای سیاسی داخلی بلکه همه جهان را گیج و مبهوت کرده بود.

فرار شاه در ۲۶ دی ماه ۵۷ را، مردم با بوسه و گل و شیرینی در خیابانها چنان جشنی گرفتند که بسیار با شکوه‌تر و فراگیرتر از همه جشن‌های مرسوم بود. با فرار شاه از کشور، همه ارکان نظام سلطنتی به سرعتی برق آسا باید فرو ریخت. کار آمدی استراتژی " خون بر شمشیر پیروز است" به دلیل بی عدالتی و زورگویی رژیم شاه نبود، بلکه بخاطر سرشت قدرت " تک نهادی" شاهنشاهی در شیوه زمامداری بود. رژیم شاه، ایران را بطور معجزه آسایی رشد اقتصادی داده و مدرنیزه کرده بود، اما در شیوه کشور داری به جز نهاد تک محوری شاهنشاهی، به هیچ نهاد مستقل تصمیم گیری و مسئولیت پذیری دولتی و یا کنترل و نظارت غیر دولتی دیگر، امکان پا گیری و قوام نداده بود. سرشت قدرت و همه هستی زمامدارای ایران در شخص شاه فشرده می‌شد و با فرار او یکسره شدن کار تنها به زمان نیاز داشت. توهم همگانی نیز بر آن بود که با تغییر رهبری نظام، همه مسایل کشور بطور اساسی دگرگون می‌شود.

روز ۱۲ بهمن، روز بازگشت آیت الله خمینی، تهران، دیگر یکپارچه به میدان رقص آتش تبدیل شده بود. آیت الله خمینی تنها سه روز پس از بازگشت از تبعید، با حکمی که‌هاشمی رفسنجانی آنرا خواند، نخست وزیری را به مهندس بازرگان سپرد. رهبری که روز ۲۲ بهمن، تنها ده روز پس از بازگشت، سخنگوی کشوری شد که فقط تا سه ماه پیش همه قدرت‌های بزرگ جهان و نمایندگانشان در تهران، رژیم سلطنتی را نماینده تهدید نا شدنی و با ثبات‌ترین نظام سیاسی منطقه می‌دانستند. چند روز پیش از آن، آیت الله طالقانی صادقانه به خبرنگاران دنیا اعلام کرده بود: "ما رهبران اسلامی داعیه حکومت نداریم".

در میان آتش و التهابی که تهران را در خود غرق کرده بود، مساجد و حزب الله که متشکل‌ترین و پرتعداد‌ترین گروه حاضر در صحنه بودند، بر سر هر چهارراه حضور قدرت تاره را اعلام می‌کردند. بطری‌های شکسته عرق و ویسکی، پوشه‌ها و کاغذهای ادارات و تکه‌های خرد شده تندیس‌های شاه که به خیابانها پرتاب می‌شدند و در جاهایی با رنگ خون زخمی شدگان در می‌آمیختند، نشانه‌های بزرگترین شکست سیاست خارجی غرب در ربع آخر قرن بیستم و حیات دوباره جنبش‌های اسلامی در سراسر منطقه بودند. در غیاب آگاهی ملی، روح سحرآساى مذهب همچون گفتمان فرادست و ایدئولوژى انقلاب، الهام بخش میلونها پیر و جوان بود. مردم در میادین و خیابانها با ریش‌های نتراشیده، قدرت و هویت تازه خود را به نمایش در می‌آوردند. واژه‌های نا آشنای "امت اسلامى"، "ملت مسلمان، "وحدت امت و جهان اسلام" به سرعت راه خود را در همه جا به جلو باز می‌کرد. کاريزمای‌های رهبر انقلاب این تصور را دامن زده بود که همه مسائل کشور یک شبه با انقلاب حل ميشود.

طبقه سنتى روحانیت، بازار و میلیونها جوان انقلابی، سه موتور اصلی قدرت انقلاب بودند که به رهبری آیت الله خمینی لوکوموتیو نیرومند هویت سازى اسلامى را به پیش می‌راندند. لوکوموتیوی که با گسترش خودفهمى مذهبى جزیى از سیاست عمومى و اجتماعى حکومت اسلامى می‌شد و همه هویت‌هاى فردی، قومى، جنسی، مذهبى و محلى متعدد کشور را زیر می‌گرفت.

در مدرسه علوی، از اولین لحظات روز بیستم بهمن، تاريخ دیگر داشت ورق می‌خورد. یک هفته‌ای بود که رهبر انقلاب آن جا بود و مردم تمام روز و شب می‌آمدند. آنجا به صحنه رقص انقلاب تبدیل شده بود. در میان امواج بی انتهای مردمی و شعارها و فریادها، گویی یک قدرت نامحدود پنهان و غیر قابل لمس حضور داشت. قدرتی پنهانی که این فرصت را پیدا کرده بود که زندگی اجتماع و فرد، حق و ناحق را با کلام خود تفسیر کند. بیعت مردم با رهبر، سنتی هزاران ساله بود که جان تازه‌ای گرفته بود. احزاب و گروههای سیاسی که تنها در کاغذ‌ها و اعلامیه‌ها خود را نشان می‌دادند و در دانشگاهها برای گرفتن یک اتاق برای برگزاری جلسات، سر و کله همدیگر را می‌شکستند، جز دنبال کردن امواج بی پایان توده مردم، فرصتی برای اجرای سناریوهای ذهنی خود نداشتند. مردمی که صاعقه وار به یکسان از شاه، بطری‌های خردشده عرق و ویسکی و عکسهای هنرپیشگان نفرت یافته بودند، کارآمدی شگرفی در همبستگی از خود نشان می‌دادند. انقلاب، آرزوهایی فروخفته و خیالهای جادویی مردم را با سرعتی مهیب به شورش در آورده بود. همگان، همه چیز و همه کس را معصوم و بی گناه می‌خواستند. معصومیتی که در انهدام و براندازی نظم سیاسی و اخلاقی موجود، وسیله‌ای جز افسون زدگی نمی‌یافت. تنها نهاد سلطنت و یا "سرمایه داری وابسته" در کانون همه اعتراضات قرار داشت. چشمی برای دیدن دلایل اساسی‌تر بحران کشور و خالی بودن آن از مفهوم آگاهی ملی، اندیشه سیاسی جدید، تنوع فکری، فقدان گفتگو میان سنت گرایان و تجدد خواهان، رسانه‌های گروهی مستقل و حقوق بشر وجود نداشت.

روز ۲۲ بهمن، شهر به تسخير انقلابیون در آمد. من به نسلی تعلق دارم که با انقلاب‌اش، هم خود و هم دنیا را شناخت. جزو کسانی بودم که چند دستگاه از تانک‌های گارد شاهنشاهی را در روزهای ۲۰ و ۲۱ بهمن ماه سال ۵۷ در حوالی میدان ۱۷ شهریور تهران، تقریباَ با دست‌های خالی و کوکتل مولوتف‌های دست ساز از کار انداخته بودند. دو شبانه روز، بدون لحظه‌ای توقف و تفکر، در کنار مردم، رو در روی گارد شاهنشاهی ایستادیم و دست و دست و پنجه نرم کردیم. به سراغ تانک‌های گارد که می‌رفتم، همه جا چشمم به دنبال جعفر بود.

اولین مصاحبه شاه ۵۹ ساله در اسکندریه که پیش بینی کرده بود تا سه ماه دیگر به ایران باز می‌گردد، همچون هزاران پیش بینی مشابه که هر سال وعده بازگشت به تهران را داده اند، تنها شوخی بیمزه‌ای بود که در غوغای انقلاب گم شد. تنها توضیح شاه در مورد علل انقلاب این بود که از درون به او خیانت شده است. منظورش دوست دوران کودکی تا میانسالی اش، ارتشبد فردوست بود.

انقلاب، ولی کین توزانه و انتقام آمیز نبود. به تانکی که او را هدف گرفته بود می‌گفت برادر ارتشی چرا برادرکشی؟ با این وجود یک چیز عجیب، معما گونه، مبهم و کور در فضا موج می‌زد. غول انقلاب با نفس‌های تند خود، گویی از زمان و مکان جدا شده بود. اینکه طغيان توده‌های انسانی برای در هم شکستن تيز و تند همه نهادهای سياسی و اجتماعی خشک و‌تر را با هم می‌سوزاند و همه چیز را به زیر تا قد و قواره فردودست‌ترین اقشار می‌کشید، از منطق نا نوشته یکی از بزرگترین انقلابات تاریخ بشری ناشی می‌شد. این معما، قانون نانوشته انقلاب در کشوری بود که حکومت قانون در آن غایب بود و شاه هرگونه امکان کنترل قدرت و توزيع و تفکيک قوا را از شهروندانش سلب کرده بود.

ادامه دارد



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024