جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 29 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 13.10.2007, 7:52

(بخش آخر و نتیجه‌گیری)

چگونگی تاسیس حزب توده ایران


بابک امیرخسروی

چگونگی تاسیس حزب توده ایران درهفتم مهرماه ۱۳۲۰

«هسته کمونیستی» و تماس با کمینترن

توضیح ـ دربخش اول این نوشته گفتیم که این واقعیت تاریخی که در مهرماه ۱۳۲۰، حزب توده ایران « بدست ایرانی، با فکراصیل ایرانی»، پایه گذاری شد. درابتداباجعل افسانه ی حضورعلی اوف، کاردارسفارت شوروی درنشست موسسان حزب، ازسوی سرهنگ زیبائی در کتاب « سیرکمونیسم درایران» زیرسوال رفت. تااین سناریو را در اذهان نسل جوان القا کند که حزب توده ایران ساخته و پرداخته اجنبی‌هاست. اینک در سال‌های اخیرآقای خسروشاکری درنوشته‌های خودهمان مضمون و تهمت زنی و هدف سرهنگ زیبائی از افسانه سازی‌اش را دنبال می‌کند. منتهی مدعی است نظرش «متکی بر اسناد انکارناپذیر کمینترن» است!

اسناد «کمینترن» که آقای خسرو شاکری در اختیار دارد و فقط بخش‌هائی ازآن را در مقاله‌اش، منتشر کرده و مورد بررسی قرار داده است، کلا شامل دو مجموعه است. من در بخش دوم نوشته‌ام به بررسی مجموعه اول اسناد پرداختم که در برگیرنده گزارشاتی بود که «سرهنگ سلیوکف»، رئیس رکن دوم اداره سوم اطلاعات ارتش سرخ درایران، از گفتگوهایش با سلیمان محسن اسکندری، به مقام بالا دست خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ در تهران، «کمیسرایلیچف»، فرستاده است.

گمان کنم نتیجه بررسی من در بخش دوم نوشته‌ام تردیدی باقی نگذارد که بهره برداری آقای شاکری ازاین گزارشات، برای القاء این فکربه خواننده که:« حزب توده ایران مخلوق دولت شوروی، از طریق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود»! کاملا پوچ وبی اعتباراست. اینک دربخش آخراین نوشته به بررسی وارزیابی ازمجموعه دوم اسنادی که ایشان ارائه کرده است می‌پردازم:

مجموعه دوم ازاسنادی که بخش‌هایش را آقای شاکری در مقاله انگیسی زبان خود در رابطه با موضوع مورد بحث نقل کرده است، شامل گزارش نماینده کمینترن درایران، یا بنابه نوشته ایشان، کادر«ان.کا.و.د.»(کا.گ.ب. بعدی)، بنام «فی تین» می‌باشد. «فی تین» نامه را به گئورگی دیمیتروف دبیرکل کمینترن، بتاریخ ۵ نوامبر۱۹۴۱(۱۴ آبان ماه ۱۳۲۰) نوشته است. یعنی بیش از یک ماه پس ازتشکیل حزب توده ایران! دراین مدت چنانچه قبلا اشاره شد، نشست موسسان حزب برگزارشده؛ کمیته مرکزی موقت انتخاب گردیده؛ برسرنام حزب توده ایران توافق خاصل شده؛ برنامه وخط مشی آن درچارچوب یک جریان چپ ـ ملی واصلاح طلب ومقید به قوانین کشور تدوین گردیده وانتشاریافته؛ واقدامات اولیه برای سازماندهی حزب آغازگردیده بود! به شهادت ایرج اسکندری: تشکیل حزب واعلام آن«سروصدای عظیمی درآن موقع براه انداخت». ملاحظه می‌شود که در فاصله زمانی تشکیل وتکوین حزب تا هنگام ارسال گزارش «فی تین» وواکنش کمینترن نسبت به آن، که یکی دوماه دیگرنیزجاری می‌شود، آب‌های فراوانی اززیرآن پل ردشده بود، بی آن که کمینترن ودولت شوروی نقشی درآن داشته باشند!

یک نکته دیگررا هم پیش از ورود به ارزیابی اسناد، ناگفته نگذارم. این که آقای شاکری «فی تین» را نه با فونکسیونش در تهران، به عنوان نماینده کمینترن، بل در مقام کادر «ان.کا.و.د.(کا. گ. ب. بعدی)» معرفی می‌کند، امر تصادفی نیست. متاسفانه این کار نیز در چارچوب همان شگرد غم‌انگیز آقای شاکری است که در سرتاسر نوشته ایشان مشاهده می‌شود. تلاش شاکری میکوشد به هرترتیبی، سایه کا.گ.ب. راهمه جابگستراند؛ تا زمینه ذهنی برای پذیراندن نظرش که«حزب توده مخلوق دستگاه امنیتی ارتش سرخ» است، فراهم شود! از سوی دیگر، تماس‌های احتمالی «فی تین» ازسوی کمینترن با کمونیست‌های قدیمی در ایران را، رابطه کا.گ.ب. باآن‌ها در ذهن خواننده تداعی کند.

آقای شاکری متاسفانه مناسبات کمونیست‌های آن دوره درچارچوب کمینترن را، که سازمان بین‌المللی کمونیست‌های جهان بود؛ وهمه احزاب کمونیست در سراسر جهان شاخه‌های آن بودند و از مرکز واحدی که همان کمینترن باشد، رهبری می‌شدند؛ و براین باور بودند که در جبهه واحد و گسترده‌ای، متحدا برای انقلاب جهانی پرولتاریا مبارزه می‌کنند، نادیده می‌گیرد. با آن که امروزه من و امثال آقای شاکری به آسانی می‌توانیم به راحتی از باورکاذب و توهم کمونیست‌های ۷۰ سال پبش سخن بگوئیم. ولی نباید شرافت و سلامت نفس این مبارزان راه آزادی وعدالت را زیر سوال برد. آقای شاکری با این شگردها، مناسبات کمونیست‌های ایران با کمینترن رابه سطح مناسبات باسازمان‌های اطلاعاتی اجنبی تقلیل می‌دهد، تا چهره سیاسی آن‌ها را چرکین و مخدوش بنمایاند. آقای شاکری برای توجیه این که چرا «فی تین» را به عنوان کارمند «ان.کا.و.د.» معرفی می‌کند، در زیرنویس مقاله‌اش به این توضیح متوسل می‌شود که گویا ۵۰ سال بعدازآن رویداد، کسی در مسکوبه ایشان گفته است که بله! «فی تین» عضو کا.گ.ب. بوده است! چه می‌شود گفت؟!

باری! ازاسناد چنین برمی‌آید که گزارش «فی تین»، برخلاف گزارش‌های سرهنگ سلیوکف، به طور جدی مورد توجه قرار می‌گیرد. و گئورگی دیمیتروف و دستگاه کمینترن بلافاصله روی آن اقدام می‌کنند. از جمله «قلی یایف»، رئیس بخش کادرهای کمینترن دست به کار می‌شود.

برای یاری رساندن به فهم موضوع مورد بحث وامکان داوری بی‌غرضانه، کوتاه شده فرازهائی از گزارش «فی تین» و تا حدی «قلی یایف» را که به تشکیل حزب توده ایران و مسائل پیرامونی آن مربوط است، از روی اسناد منتشرشده از سوی آقای شاکری نقل می‌کنم. تا معلوم شود نامه دیمیتروف به استالین و سپس نامه‌اش به اردشیر آوانسیان برچه زمینه‌ای تهیه شده است. آن چه در این نامه‌ها و گزارشات اهمیت دارد این است، که به روشنی نادرستی «تزهای» مورخ محترم را برملا می‌سازد. لطفا توجه کنید:

«فی تین» می‌نویسد: از میان حدود صدنفراز زندانیان سیاسی که آزاد شده‌اند، «شش فعال کمونیست، یک هسته رهبری کننده به وجود آورده‌اند که زیر پوشش به اصطلاح حزب توده‌ای سلیمان میرزا، کار بکنند. این هسته متشکل از آرتاشس آوانسیان، رضا روستا، ایرج اسکندری، مرتضی یزدی، محمد بهرامی و رضا رادمنش است. پنج نفرآخری در ترکیب کمیته مرکزی غیررسمی حزب توده وارد شده‌اند. برنامه حزب توده بورژوادموکراتیک با مضمون ضد فاشیستی است».

«فی تین» سپس به ذکر برنامه «هسته رهبری کننده» می‌پردازد که بیشتر شبیه وظایف فوری است. سپس به اظهارنظر درباره ضرورت یا عدم ضرورت تشکیل حزب کمونیست می‌پردازد. ولی بخاطر اجتناب از طولانی‌‌تر شده این نوشته، ازواردشدن درجزئیات اظهارات او، پرهیزمی کنم.

«فی تین» در گزارش خود، نکته‌ای را به اطلاع دیمیتروف می‌رساند که در رابطه بابحث ما حائز اهمیت است. می‌نویسد:«پهلو به پهلو با روابط به غایت مخفی ما با نمایندگان حزب کمونیست و حزب توده؛ رابطه‌ای از سوی افراد تحقیق نشده و مشکوک سفارت و وابسته نظامی اتحاد جماهیر شوروی، با حزب توده برقرارشده است. امری که می‌تواند به خاطرعدم آشنائی آن‌ها برای رعایت رازداری لازم دراین گونه رابطه‌ها، حزب توده را، به مخاطره بیندازد». (مقاله انگلیسی، صفحه 511-512)

با آن که ازجمله بالا به وضوح دیده می‌شود که اشاره «فی تین» به تماس‌های وابسته نظامی اتحاد جماهیر شوروی با حزب توده است؛ و منظور همان دیدارهای سرهنگ سلیوکف با سلیمان میرزا است. بااین حال، آقای شاکری با کمال تاسف، برای اغفال خواننده، دست به یک تفسیرمن درآوردی می‌زند! می‌نویسد:«این آخرین اظهارنظر درباره وابسته نظامی ظاهرا اشاره‌اش به شکایت سلیمان میرزا درباره رضا روستاست که قبلا به آن اشاره شد»!! آن قدرپوچ بودن این تفسیرهویداست که نیازی به توضیح ندارد. تنها برای این که بهترعیان شود که اظهارنظر«فی تین» ربطی به رضا روستا نمی‌توانست داشته باشد؛این را اضافه می‌کنم که ازمنظرگردانندگان کمینترن، رضا روستا فردی« تحقیق نشده ومشکوک» بشمارنمی آمده است. آقای شاکری درست یک جمله بعدازتفسیروتعبیربالای خود، ازقول«قلی یایف» رئیس بخش کادرهای کمینترن، می‌نویسد: «مفید خواهد بود اگررفقااردشیرآوانسیان ورضاروستا، به کمیته اجرائیه انترناسونال کمونیستی دعوت شوند، تا از آن‌ها اطلاعات دقیقی درباره اوضاع ایران، به ویژه درباره کادرهای حزب کمونیست بدست بیاوریم؛ که اینک پس ازآزادی از زندان دوباره دورهم گرد آمده‌اند». «قلی یایف» سپس تاکید می‌کند: «بنابه اسنادموجود دربایگانی کمینترن، هردوی آنها: آوانسیان و رضا روستا، به گونه مقاوم‌ترین رفقا در زندان، رفتارکرده‌اند»! که بازتاب اطمینان آنها از جمله از رضا روستا ست! بنا براین، تلاش آقای شاکری برای نسبت دادن صفات «فرد تحقیق نشده و مشکوک» به رضا روستا بدور ازعقل سالم است. «فی تین» نیز که درگزارش خودبه کمینترن، بیوگرافی کوتاه رضا روستا و بقیه ۶ نفر«هسته کمونیستی» را ضمیمه کرده بود، جزاین نمی‌توانست گفته باشد.

آقای شاکری در مقاله «آیا ما براستی اصلاح پذیرهستیم»؟ بدرستی می‌گوید:« قصدم اینست كه خوانندگان را متوجه آن سبك فكری كنم كه تا بر ما حكومت می‌كند، استدلال منطقی جایگاهی در تراوش‌های فكری ما نمی‌یابد». دراین جا باید اذعان کنم که حق کاملا با اوست. فقط با این قید که شاکری متوجه نیست که دارد درآئینه می‌نگرد، ولی متاسفانه نگاهش به دیگران و کنایه به آن‌هاست!

بنابه اسناد منتشره، گئورگی دیمیتروف در ۹ دسامبر۱۹۴۱ (18آذرماه1320) پس از مطالعه نامه‌های «فی تین» و«قلی یایف» به استالین گزارش می‌دهد. کوتاه شده آن را می‌آورم:«گروه کمونیست‌های ایرانی، زندانیان سیاسی قبلی، اقدام به بازسازی حزب کمونیست ایران کرده‌اند. آن‌ها یک بوروی موقت ایجاد کرده و رفیق آرتاشس آوانسیان را برای تماس با کمیته اجرائیه انترناسونال کمونیستی تعیین کرده‌اند. وخواهان رهنمود از ما هستند. و در پی کسب موافقت ما برای فرستادن هیات نمایندگی به نزد ما هستند». دیمیتروف سپس می‌افزاید: «درعین حال، حزب توده از سوی مبارز دموکرات، سلیمان میرزا، با برنامه‌ای دموکراتیک، تاسیس شده است. در سی سال گذشته، سلیمان میرزا پیکار برای تحول دموکراتیک در ایران را رهبری می‌کرده است. گروهی از کمونیست‌ها در این حزب مشارکت دارند». دیمیتروف در ادامه می‌نویسد: «به نظرما، تاسیس دوباره حزب کمونیست ایران، که همواره یک گروه کوچک منزوی بود، بدشواری در شرایط حاضر مفید خواهد بود. و بی گمان دشواری‌ها و پیچیدگی‌هائی را به وجود خواهد آورد». و سپس درنتیجه گیری خود توصیه می‌کند از تشکیل حزب کمونیست خوداری شود و«کمونیست‌ها می‌باید در درون حزب توده ایران مطابق با خط مشی زیرعمل بکنند:
الف- مبارزه برای دموکراتیزه کردن ایران.
ب – دفاع از حقوق کارگران.
ج – تقویت مناسبات دوستانه میان ایران واتحاد شوروی.
د – از میان بردن کامل سازمان‌های فاشیستی در ایران و از بین بردن تبلیغات ضدشوروی.

در خاتمه می‌نویسد ضرورتی برای ارسال هیاتی از ایران به کمینترن نیست. درعوض «ما رفقای مناسبی را در پوشش قانونی خواهیم فرستاد. این هیات به رفقای ایرانی کمک خواهد کرد تا این خط مشی را انجام بدهند».( مقاله انگلیسی زبان صفحات 514-515)

آیا پس از ۶۶ سال که از تاسیس حزب توده ایران می‌گذرد، می‌توان سندی ازاین آشکارتر و قانع کننده تر ارائه داد؛ تا در تائید آن باشد که کمینترن و«پدر پرولتاریای جهان»، نقشی در تشکیل«حزب توده ایران از سوی مبارز دموکرات، سلیمان میرزا، با برنامه‌ای دموکراتیک»، آن گونه که خود می‌گویند، نداشته‌اند و تازه خبردار می‌شوند؟
آیا همین سند، دلیل قاطع دیگری مبنی برجعبندی من در بخش دوم نوشته‌ام که گزارشات سرهنگ سلیوکف به کمینترن، هیچ گاه مورد توجه قرار نگرفته ولذا رهنمودی برپایه آن صادر نشده است؟ و گزارشات جناب سرهنگ، دهه‌هادربایگانی خوابیده تا روزی آقای شاکری آن هم پس از۶۰ سال، به اتکاء آن دست به تهمت زنی بزند؟

باری! حدود یک هفته پس از آن (15 دسامبر1943)، گئورگی دیمیتروف، در چارچوب و خط فکری محوری گزارش «فی تین» و«قلی یایف»، نامه‌ای به اردشیر آوانسیان می‌نویسد و هیاتی به ایران گسیل می‌دارد، تا نامه را به آگاهی او برسانند. خلاصه آن عبارت از این است که: حزب کمونیست در شرایط فعلی تشکیل نشود؛ کمونیست‌ها در درون حزب توده برای تحقق هدف‌های چهارگانه فوق تلاش بورزند؛ برای دوستی میان ایران و شوروی بکوشند؛ برای تلاشی سازمان‌های فاشیستی بکوشند. دیمیتروف در خاتمه از اردشیرآوانسیان می‌خواهد: «به طور منظم ما را در جریان وضع ایران و فعالیت‌های حزب توده قرار بدهید».

آوانسیان در خاطرات شفاهی خود که قبلا به آن اشاره کردم، به این نامه و ملاقات اشاره می‌کند. می‌گوید: در ژانویه یا فوریه 1942 دو نفر از سوی کمینترن در منزل روستا با او ملاقات می‌کنند. نامه‌ای به من دادند که دیمیترف خطاب به من نوشته بود. نامه را خواندم و رسید دادم (نامه را در اختیار او نمی‌دهند). در نامه آمده بود: از شما خواهش می‌کنم به این چهار ماده توجه کنید. آنچه در حافظه او برجای مانده بود، به ترتیب زیر برای من بیان کرد:
1 – جنگ ما علیه فاشیسم است. باید توجه شما متوجه مبارزه با فاشیسم باشد.
2 – بایستی کوشید با زحمتکشان ایران کار کرد. یعنی نهضت زحمتکشان ایران را تقویت کرد.
3 – مبارزه برای دموکراسی در ایران. برای یک رژیم دموکراتیک.
4 – تابه حال علیه سوسیالیسم خیلی تبلیغ کرده‌اند. بایدبه توده‌ها فهماند که سوسیالیسم برای انقلاب جهانی است.

ملاحظه می‌شود که در خطوط کلی و مضمونا، همانست که دراسناد آمده است. اردشیر می‌گوید نامه رابرای روستا خواندم. مسائل اصلی را برای خودم یاداشت کردم. دیدم مطالب همان‌هاست که ما خودمان عملا انجام می‌دهیم و تازگی ندارد. با گروه کمونیستی یکی یکی صحبت کردم و تذکردادم که جریان را سری نگهدارند.

نکته‌ای که لازم است خاطرنشان کنم این است که «فی تین» در گزارش خود، «هسته کمونیستی» شش نفره را به غلط حزب کمونیست مخفی می‌نامد. از برنامه حزب کمونیست ایران صحبت می‌کند که گویا تقاضای عضویت در کمینترن کرده‌اند. اصلا معلوم نیست «فی تین» این اطلاعات را از چه منبعی گرد آورده است؟ اوبا این سخنان خود دیمیتروف وهمه را دچار خطا کرده است. قدرمسلم این است این چند نفر قصد تشکیل حزب کمونیست ایران را نداشته‌اند. همه مطالبی که در آغاز این بحث آوردم، عکس آن را نشان می‌دهد. به نظرمی‌رسد این چند نفر، به عنوان کمونیست‌های ایرانی، مطابق با سنت و راه و روش آن روزی کمونیست‌ها، می‌خواسته‌اند با کمینترن تماس بگیرند وهمین وبس! به هرحال چنانچه دیده می‌شود، این تماس‌ها نیز کاملا مخفی می‌ماند و به هرحال هرچه بود، ربطی به حزب توده ایران نداشته است. چنانچه اردشیر گواهی می‌دهد، چند ماه بعد نیز، اجاق کم سوی این «هسته کمونیستی» کاملا خاموش می‌شود. دراین باره مطلب زیاد است ولی چون از بحث ما تا حدی خارج است، من تنها به این تذکر بسنده می‌کنم و می‌گذرم.

در میان اسناد منتشرشده، نامه‌ای هم ازاردشیر آوانسیان بتاریخ دسامبر1942 (بیش از یک سال پس از تشکیل حزب) ، دیده می‌شود که تحت عنوان «حزب توده و کار کمونیست‌های ایرانی» به کمینترن نوشته است. این نامه‌ای گزارشواره درباره فعالیت‌های یک ساله حزب است. دراین گزارش از جمله به چگونگی تشکیل حزب می‌پردازد؛ که مضمون آن، گواه دیگری براستقلال عمل نیروهای مترقی آن زمان درتاسیس حزب توده ایران است و بازتاب آن می‌باشد. گزارش اردشیر به کمینترن به وضوح نشان می‌دهد که پایه‌گذاران حزب کاملا به طور مستقل دست به تشکیل حزب توده ایران زده‌اند و مقامات شوروی و کمینترن کوچک ترین نقشی در آن نداشته‌اند. ولی چون مندرجات گزارش مطابق میل و جهت فکری آقای شاکری نیست ودر واقع، تشبثات ایشان را برباد می‌دهد؛ دوبار روی یک صفحه از نوشته‌اش، تذکر می‌دهد که گزارش دهنده (اردشیر): «از شش هفته گفتگوهای طولانی میان سلیمان میرزا و سرهنگ سلیوکف بی خبر بود»! من چون به تفصیل نشان داده‌ام که سرهنگ سلیوکف و«گفتگوهای طولانی» او با سلیمان میرزا، کوچک ترین نقش عملی و واقعی در تکوین و تشکیل حزب توده ایران نداشته است. از تکرار آن استدلالات در این جا خوداری می‌کنم و بیهوده بودن این گونه تلاش‌های آقای شاکری را بار دیگرمورد تاکید قرار داده و بار دیگر، داوری را به خواننده می‌سپارم.

جمعبندی ونتیجه گیری

نامه‌های «فی تین» و«قلی یایف» به دیمیتروف و برمبنای آن، نامه‌های دیمیتروف به استالین و سپس به اردشیر آوانسیان؛ و نیزخاطرات ایرج اسکندری و اردشیرآوانسیان، به روشن ترین وجه نشان می‌دهند که در تشکیل حزب توده ایران و تدوین مبانی و شالوده وفلسفه سیاسی آن؛ نه دولت شوروی دخالت و نقشی داشته است و نه کمینترن! (ارگانی که درآن دوران، معتبرترین نهاد برای هدایت این گونه فعالیت‌ها بود). ازاسناد به روشنی پیداست که مکاتبات بین کمینترن ویک «هسته‌ی کمونیستی» شش نفری بوده است نه با حزب توده ایران. حتی همین مکاتبات کلی نیز کاملا از رهبری حزب پنهان مانده بوده است. از گزارشات بالا کاملا پیداست، که کمینترن و دولت شوروی، در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بودند. و در واقع نیز، نقشی جز پذیرفتن رویداد تشکیل حزب توده ایران، آن گونه که بود با «برنامه بورژوا دموکراتیک با مضمون ضد فاشیستی است»، نداشتند. در عمل نیز تنها توصیه‌ای که به «هسته کمونیستی» ۶ نفره می‌کنند، ادامه فعالیت در درون آن بوده است. کاری که خودآن‌ها، بی آن که کسی دیکته کند با درک و تجربه خود، انجام می‌داده‌اند؛ واندیشه پردازانی نظیر ایرج اسکندری معمار آن بوده‌اند.

اما همان گونه که قبلا خاطرنشان کردم، هم شخص سلیمان میرزا اسکندری ونیز قاطبه رهبران حزب، دولت اتحاد جماهیر شوروی را دوست آزادیخواهان ایران و حامی استقلال و تمامیت ارضی کشور می‌پنداشتند و شیفته آن بودند. واین باور، پاشنه آشیل حزب و رهبری آن بود! شوروی‌ها ناجوانمردانه از این نقطه ضعف رهبری حزب و توهمی که نسبت ماهیت به شوروی داشت، نهایت سوء استفاده را برای پیشبرد هدف‌های آزمندانه و توسعه طلبانه خود در ایران کردند. و در بزنگاه‌ها، نظیر تقاضای امتیاز نفت شمال و ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان، ازعامل وامکانات حزب بهره گیری کردند و به حیثیت سیاسی و سیمای ملی حزب صدمه شدیدی وارد ساختند. واین چنین حزب توده را با گذشت زمان، اما به ویژه در دوران مهاجرت رهبری به شوروی، وابسته کردند.

در میان اسناد منشرشده از سوی آقای خسرو شاکری، نامه‌ای از کمیته مرکزی حزب به هنگام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان هست که بسیار شایان توجه است. کمیته مرکزی حزب مخالف تشکیل فرقه بود و آن را زیانبخش به جنبش عام آزادیخواهی درایران می‌دانست. به همین جهت نامه اعتراضی شدید اللحنی به مقامات دولت شوروی می‌نویسد واز طریق ایرج اسکندری که از راه مسکوعازم پاریس بود، به آن‌ها می‌رساند.

اما قبل ازاشاره به این سند، برای آشنائی با طرز فکررهبری حزب و فرهنگ سیاسی حاکم برآن‌ها در آن سال‌های حساس، بخشی از سرمقاله روزنامه رهبر، ارگان کمیته مرکزی بتاریخ 17.12.1322 را شاهد می‌آورم، تا نسل جوان امروزی که از گذشته بی‌خبر است، بداند که ما چه بودیم و چه سرما آمد و آوردند؟

موضع رهبری چنین بود: «..ما دوستی خودرا چه با بریتانیا و چه با شوروی، مشروط به یک شرط می‌کنیم. و آن این که این دولت‌ها منافع خودرا در حدود منافع ملی ما، در حدود ارتقا و سعادت عمومی ما حفظ کنند. که این دو دولت حامی هیچ گونه سیاست ارتجاعی یا افراطی در ایران نباشند.... ما هر روز که احساس کنیم همسایه شمالی ما برخلاف تصور ما می‌خواهد در ایران منافع استعماری برای خود فرض نماید، یا قصد آن را داشته باشد که رژیم خودرا به زور بر ملت ایران تحمیل کند، یا بخواهد ایران را منضم به خاک خود سازد، ما با این روش‌ها سخت مبارزه خواهیم کرد»!(تکیه ازمن است)

طنز تاریخ است که تقریبا یک سال پس از اعلام سیاست خارجی فوق الذکر حزب، دولت شوروی با اعزام هیات اقتصادی کافتارادزه به تهران برای تقاضای امتیاز نفت شمال، اولین گام علنی را برای کشاندن حزب به دنباله روی برداشتند. شوروی‌ها با سوء استفاده از احساسات صادقانه وایمان بی‌شائبه توده‌ای‌ها، حزب را بتدریج بسوی یک جریان سیاسی وابسته سوق دادند و به آلتی برای پیشبرد سیاست خارجی آزمندانه و توسعه طلبانه خود، مبدل ساختند.

بزنگاه بعدی هنگام برپائی فرقه دموکرات آذربایجان بود. ایرج اسکندری در خاطرات منتشرشده خود، چگونگی مخالفت کمیته مرکزی با تشکیل فرقه که کاملا بدون اطلاع او سرهمبندی کرده بودند؛ و نوشتن نامه اعتراضی به دولت شوروی که خود وی در راه مسفرت به پاریس از طریق شوروی در اختیار مقامات شوروی قرارمی‌دهد؛ و چه برسر وی آمد، برای فریدون آذرنور و من نقل کرده است. ولی درباره محتویات نامه کمیته مرکزی فقط کلیاتی راکه پس از گذشت این همه سال‌ها بریاد داشت، بازمی‌گوید. اینک آقای شاکری بخش‌هائی ازآن را که درمیان اسناد کمینترن بدست آورده است، در مقاله‌اش نقل می‌کند. ازاین بابت ما مدیون ایشان هستیم. امیدوارم روزی کامل این اسناد را در اختیار جنبش چپ ایران قراربدهد. زیرا این گونه اسناد مایملک کل جنبش است.

باری دوجمله‌ای که آقای شاکری آورده است عینا نقل می‌کنم: « ابراز تنفر محافل آزادیخواه و حتی چپ از فرقه دموکرات آذربایجان ادامه دارد. باوجود این که اتحاد شوروی به اصل تمامیت ارضی ایران احترام می‌گذارد، تشکیل فرقه دموکرات و ادامه سیاست آن محبوبیت شوروی را در ایران لکه دار می‌کند وبه آن لطمه میزند....سیاستی را که اتحاد شوروی در دوهفته اخیر اتخاذ کرده است جنبش مردمی را مورد تهدید فرارمی دهد. این سیاست نه تنها به جنبش مردمی ایران صدمه می‌زند، بل که موجبات محو کامل این جنبش را فراهم می‌سازد». درپایان نامه آمده است: «خلاصه کلام این که اکثراین اقدامات غیراصولی درآذربایجان بدون اطلاع کمیته مرکزی حزب توده، بدون مشورت بااو، وازبالای سرش به عمل می‌آیند. یکی ازبزرگترین اشتباهات به زیان حزب توده همین دخالت نمایندگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است که در اکثر موارد با استفاده از نفوذ خود به اعتبار مسوولان حزب ما لطمه وارد می‌کند. اگراین مسئولان حزبی از اعتباری هم بر خوردار باشند، بازهم کاری از دست شان ساخته نیست. زیرا حزب توده قادر نیست بدون پشتیبانی ا.ج.ش.س. در مبارزه با عوامل استعمار روی پای خود بایستاد»!

متاسفانه علی‌رغم چنین موضع گیری شجاعانه از منظر ملی، چنانچه اسکندری در خاطراتش قید می‌کند، سفیر شوروی با افرادی از کمیته مرکزی ملاقات می‌کند و توضیحاتی می‌دهد که آن‌ها را «قانع» میکند که تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان «برای جنبش دموکراتیک در ایران ضروری ومفید است» و به حمایت از این ماجرای ساخته و پرداخته استالین ـ باقروف می‌پردازند. وچه سنگین بهای این حمایت را می‌پردازند!

اگر آقای خسروشاکری، اسناد مندرج در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان» را مدنظر قرار می‌داد، متوجه می‌شد که چگونه در تکوین و شکل گیری و فعالیت فرقه دموکرات آذربایجان، مقامات شوروی، به ویژه شخص استالین، لحظه به لحظه واز ابتدای این ماجرا، گام به گام آن را زیرنظر داشت. و برای هراقدام دستورالعمل صادر می‌کرد. ممکن نبود کاری در آذربایجان صورت بگیرد که قبلابه نظر و تائید او نرسیده باشد.

آقای محترم! نمونه حزبی که به گفته شما: «ازهمان سنگ اولِ بنا، همه چيزرا حزب كمونیست شوروی تعیین می‌كرد وكا.گ.ب. به اجرا می‌گذاشت»، همین فرقه دموکرات آذربایجان بود نه حزب توده ایران.
من به هنگام نوشتن کتاب :«نظرازدرون به نقش حزب توده ایران»(تهران 1375)، هنوز دسترسی به اسنادی که آقای شاکری در سال 1999 منتشر کرد، نداشتم. ولی با همان اطلاعات نسبتا محدود، چنانچه در کتاب مورد بررسی قرار داده‌ام، به این جمعبندی رسیده بودم که «حزب توده ایران بدست ایرانی، با فکر اصیل ایرانی، با برنامه‌ای دموکراتیک و اصلاح طلبانه، آن چه ما امروز کارپایه چپ دموکرات و رفرمیست می‌نامیم، و حزب دموکراتیک مردم ایران نمونه و تجلی آنست، پا به حیات گذاشت». اینک نص صریح اسناد کمینترن، همان گونه که در بررسی و تجزیه و تحلیل بالا نشان دادم، جز تائید این نظرنیست. و به روشن ترین شکل، برآن صحه می‌گذارد.
پس چرا آقای خسروشاکری، آن هم در مقام یک مورخ و پژوهشگر، باآن که همین اسناد را خوانده است به استنتاجات کاملا متفاوتی رسیده است؟ و در جمعبندی خود حکم می‌کند: « شواهدی که در بالا مورد بررسی قرار دادیم، به وضوح نشان می‌دهد که حزب توده ایران مخلوق دولت شوروی، از طریق دستگاه اطلاعاتی ارتش سرخ بود.»؟! ومی افزاید: « به این ترتیب این نظریه را منهدم می‌کند که این سازمان، یک حزب اصیلی بود که به طور مستقل، توسط عناصر مترقی‌ای تاسیس گردید که در فردای اشغال ایران توسط متفقین، از زندان‌های رضا شاهی آزادشده بودند»!!

تنها پاسخی که ازروی خوشبینی و حسن نیت به نظرم می‌رسد، این است که چون آقای خسرو شاکری به تاریخ از موضع ایدئولوژیک می‌نگرد، لذا حقایق را وارونه می‌بیند! بباور من، لازمه کار پژوهشی و تاریخ نویسی: بی‌طرفی، بی‌غرضی، نگرش با فاصله به رویدادها و به ویژه، برخورداری از توانائی لازم برای سنجش و استنتاجات درست، از اسناد و مدارک مورد مطالعه است. افسوس که همه کسانی که در این راه دشوار و پرمسئولیت گام می‌گذارند، به قدر لازم ازاین فضیلت‌ها بهره نبرده‌اند.

بابک امیرخسروی 7مهرماه 1386
b.amirkhosrovi @free.fr



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024