جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 24.10.2006, 19:31

سخنرانی اکبر گنجی در پارلمان اروپا


اكبر گنجی

استراسبورگ، ٢٤ اکتوبر ٢٠٠٦

(١)
حضور درجمع نمایندگان مردم اروپا برای من مایه افتخار است. تلاش دیرپای مردم اروپا در دفاع از آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر همواره برای روشنفکران و فرهیختگان کشورهای مختلف جهان الهام بخش و ستایش انگیز بوده است. این افتخار نصیب اروپا شده است که آزادی و حقوق بشر، و دستاوردهای روشنگری نخست در میان مردم این قاره زمینه رشد یافته است. روشنفکران و آزادیخواهان ایرانی هم در مقاطع مختلف تاریخ خود از دوران انقلاب مشروطیت تا به امروز همواره از تجربه تاریخی‌ای که مردم اروپا در مبارزه برای کسب آزادیهای سیاسی و اجتماعی، و نیز فهم و دفاع از مقوله مهّم حقوق بشر، و نیز سامان بخشیدن به نظامهای سیاسی دموکراتیک داشته‌اند، درسهای مهّمی آموخته‌اند. در سالهای اخیر هم محافل فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی اروپا از جنبش دموکراسی خواهی ایران، و خصوصاً از حقوق زندانیان سیاسی و نیز سایر افراد و گروههای اجتماعی که حقوق انسانی اولیه شان توسط زمامداران نظام جمهوری اسلامی نقض شده و می‌شود،حمایت اخلاقی و معنوی مؤثری داشته اند، و این امر نشانه امید بخشی از همدلی تمام انسانهای آزادیخواه و صلح طلب جهان است.

(٢)
این همدلی و همبستگی بخوبی نشان می‌دهد که ما در سالهای آغازین هزاره سوّم در جهانی زندگی می‌کنیم که بیش از هر وقت دیگری در تاریخ بشر به هم پیوسته است. تحولات و نا آرامیهایی که در یک گوشه جهان رخ می‌دهد، به سرعت آثار سیاسی و اجتماعی خود را در سایر کشورهای جهان هم آشکار می‌کند. امروزه امنیت کشورهای اروپایی، و تمام کشورهای صنعتی شمال تا حدّ زیادی با وضعیت امنیت در کشورهایی مانند افغانستان، کشورهای خاورمیانه، و شمال آفریقا پیوند خورده است. حضور گسترده مهاجرینی که از این کشورهای حاشیه‌ای به اروپا کوچیده اند، می‌تواند آثار ناامنی در آن مناطق را با خود به قلب اتحادیه اروپا منتقل کند. بنابراین، می‌توان ادعا کرد که صلح و آرامش در اروپا تا حدّ زیادی در گرو صلح و آرامش در خاورمیانه، جنوب مدیترانه، و شمال آفریقاست.
تداوم ناامنی، فقر، توسعه نایافتگی، نابرابریهای گسترده اقتصادی و اجتماعی، امواج پیاپی جنگ، و شکست و تحقیر ناشی از آن، به افراطی گری‌های قومی و دینی در این مناطق دامن زده است، و موجب شده است که جریانهای گوناگون بنیادگرایی بیش از پیش زمینه رشد بیابند و روز به روز ستیزه جوتر، خشن تر، و غیر انسانی تر شوند. اشکال افراطی بنیادگرایی خصوصاً در جنگهای نیمه دوّم قرن بیستم در شبه قاره هند و منطقه خاورمیانه ریشه دارد: جنگ شش روزه ١٩٦٧، جنگ لبنان در ١٩٨٢، ادامه اشغال سرزمینهای فلسطینی و نقض گسترده حقوق مردم فلسطین، جنگ ٢٧ ساله در افغانستان، جنگ و فقدان دولت در سومالی، جنگهای دهه ١٩٩٠ در چچن و برخی مناطق آسیای میانه، مهمترین ریشه‌های تغذیه کننده اندیشه‌های بنیادگرایانه و خشونت طلب در این مناطق بوده است.
در این میان منطقه خاورمیانه از حساسیت بیشتری برخوردار است. در این منطقه علاوه بر مشکلات یادشده دو عامل دیگر هم به رشد بنیادگرایی دامن زده است:

عامل نخست، مسأله فلسطین است. مسلمانان منطقه احساس می‌کنند که در مناقشه میان اسرائیل و فلسطین، دولتهای غربی به طور یکجانبه از اسرائیل حمایت می‌کنند، و حقوق انسانی و اولیه مردم فلسطین را به رسمیت نمی‌شناسند. این دوگانگی در برخورد با حقوق انسانها به بنیادگرایان کمک می‌کند تا افکار عمومی توده‌ها را در جوامع اسلامی به نفع خود و علیه منافع غرب بسیج کنند.
عامل دوّم که درقیاس با مسأله فلسطین از اهمیت کمتری برخوردار است این است که خصوصاً پس از حمله به افغانستان و عراق، مسلمانان منطقه احساس می‌کنند که مورد هجوم کشورهای غربی واقع شده‌اند. در چنین فضایی بنیادگرایان مسلمان، یهودی، و مسیحی به این تصوّر دامن می‌زنند که آنچه در جریان است جنگ میان غرب مسیحی- یهودی از یک سو، و خاورمیانه مسلمان از سوی دیگر است. یعنی منازعات منطقه‌ای به سرعت رنگ و بوی جنگهای تعصب آمیز دینی به خود می‌گیرد. در هنگامه این فضای ملتهب و سوء تفاهم انگیز هم گه گاه کسانی در کشورهای غربی گویی عامدانه مقدسات مسلمانان را به ریشخند می‌گیرند، به پیامبر آنها اهانت می‌کنند، و درباره آیین محبوب آنها تعابیری تند و ناشایست به کار می‌برند.

در این میان دولت خودکامه و سلطانی ایران هم بر آتش این منازعات می‌افزاید. دولت خودکامه بقای خود را در سرکوب داخلی و بحران آفرینی منطقه‌ای و جهانی می‌بیند. بنیادگرایان حاکم بر ایران برای بقای خود ناگزیرند که کشور را مدام در وضعیت جنگی نگه دارند تا از این طریق بتوانند احساسات ناسیونالیستی و مذهبی مردم را تحریک کنند، و اجماع ملّی را حول مبارزه با دشمن خارجی بازتولید نمایند. از این رو جمهوری اسلامی نظامی بحران آفرین و دشمن تراش است. آگاهان سیاسی به روشنی می‌توانند نقش دولت ایران را در بسیاری از بحرانهای منطقه‌ای ردّیابی کنند: دولت ایران از حامیان گروههای تندرو از جمله حماس، حزب‌الله، و جهاد اسلامی است (برای مثال، رهبر گروه حزب الله لبنان به صراحت اعلام می‌کند که این گروه توسط جمهوری اسلامی تشکیل شده و مورد حمایت مالی و نظامی دولت ایران است)؛ دولت ایران در عراق نیز از طریق حمایت از شیعیان حضور جدّی دارد (برای مثال، به یاد داریم که رئیس کنونی قوه قضائیه ایران سالها رهبری مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را برعهده داشت)، در افغانستان نیز حضور و نفوذ دولت ایران چشمگیر است. دولت ایران، خصوصاً پس از حذف طالبان و صدام حسین، از شرّ دو دشمن اصلی خود رهایی یافته، و به قدرتی منطقه‌ای تبدیل شده است. رهبران بنیادگرای ایران در پی آن هستند که رهبری افکار عمومی جهان اسلام را نیز به دست آورند، و بر جایگاه گروههای بنیادگرایی مانند القاعده تکیه بزنند. البته تندروی روحیه غالب مردم مسلمان منطقه خاورمیانه نیست. اما فقر و بیسوادی گسترده در خاورمیانه و نیز ظلم حکومتهای خودکامه و روابط بین المللی ناعادلانه در منطقه موجب می‌شود که در شرایط جنگی و بحرانی نیروهای رادیکال و غرب ستیز به آسانی احساسات مردم و افکار عمومی را به نفع خود تحریک و بسیج کنند. گروههای غرب ستیز مانند القاعده می‌کوشند با سردادن شعارهای رادیکال بر این امواج سوار شوند، و رهبری افکار عمومی تهییج شده را در اختیار بگیرند. در این فضاست که جمهوری اسلامی می‌کوشد با طرح شعارهای تندتر گوی سبقت را از رقیبان خود برباید. لازمه این کار طرح شعارهای رادیکال علیه آمریکا و اسرائیل، و حمایت مادّی و نظامی از گروه‌های تندرو منطقه‌ای است. عظمت طلبی‌های اتمی دولت ایران را هم در همین راستا باید ارزیابی کرد. البته نباید مسأله هسته‌ای و جاه طلبیهای اتمی دولت ایران را به معنای تقابل اسلام و غرب تلقی کرد. اسلام- هراسی هیچ مبنای موّجهی ندارد. آنچه بیش از همه موجب نگرانی است قرائتهای فاشیستی، توتالیتر، و بنیادگرایانه از اسلام است. متأسفانه رشد بنیادگرایی، خواه از نوع اسلامی آن و خواه از نوع یهودی و مسیحی اش نهایتاً به زیان صلح و ثبات منطقه‌ای و بین المللی می‌انجامد. آزادیخواهان و صلح دوستان جهان باید بنیادگرایی را در تمام اشکال آن محکوم کنند. بنیادگرایی مسیحی و یهودی نیز به اندازه بنیادگرایی اسلامی خطرخیز و بحران آفرین است. پیامدهای ویرانگر ظهور و گسترش اندیشه‌های بنیادگرایانه و متکی بر خشونت را می‌توان آشکارا در افغانستان وعراق، و نیز حوادث تروریستی در آمریکا و اروپا مشاهده کرد.

چهره داخلی بنیادگرایان حاکم بر ایران نیز چهره‌ای آمرانه و پرخشونت است. مهمترین ویژگی دولت بنیادگرای ایران در داخل کشور، سرکوب آزادیهای مدنی و نقض گسترده حقوق بشر است. حکومت ایران، تمام ایرانیان را از یکی از بنیادی ترین مصادیق حقوق بشر، یعنی حق مشارکت در تصمیم گیریهای سیاسی محروم نموده است. تمام نهادهای مدنی و سیاسی که خواست و نظر مردم را نمایندگی می‌کنند، یا به کلّی تعطیل شده اند، یا یکسره در کنترل حکومت درآمده‌اند. نهاد انتخابات تحت نفوذ و دخالت مستقیم دولت و نهادهای انتصابی تبدیل به نهادی تشریفاتی و فرمایشی شده است. دولت تقریباً تمام روزنامه‌ها و نشریات مستقل را تعطیل کرده است، تولیدات فرهنگی، خصوصاً نشر کتاب با دشواریهای بسیار جدّی روبروست. اندیشمندان و هنرمندان جامعه تحت فشار و سانسور شدید قرار دارند. زندانیان سیاسی در زندانها می‌میرند، یا مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرند. امروز در ایران هیچ رسانه مستقل و آزادی وجود ندارد، تمام سایتهای اطلاع رسانی مسدود شده است، و دولت تمام مجاری ارتباطی در جامعه را تحت کنترل و سانسور شدید خود درآورده است. دولت سازمانهای غیر دولتی را ستون پنجم دشمن می‌خواند، و شرکت دانشگاهیان، اندیشمندان و خبرنگاران را در کنفرانسهای بین المللی بدتر از جاسوسی اعلام می‌کند. استقلال دانشگاهها از طریق گروههای فشار و نیز دخالتهای علنی و مستقیم دولت تاحدّ زیادی آسیب دیده است. استادان مستقل و برجسته دانشگاهها، خصوصاً استادان سکولار و لیبرال، مجبور به بازنشستگی شده اند، نهادهای دانشجویی مستقل را با خشونت تمام سرکوب نموده اند، دانشجویان فعال و منتقد دولت شدیداً تحت فشار قرار گرفته اند، و علناً از ادامه تحصیل آنها جلوگیری می‌شود، و اکنون حتّی در تلاش‌اند در محتوای موّاد درسی دانشگاهها نیز تصرف کنند، و آن را با ایدئولوژی خود منطبق نمایند. دولت از شکل گیری تشکلهای کارگری مستقل به شدّت جلوگیری می‌کند، و جنبشهای کارگری را بیرحمانه قلع و قمع می‌سازد. به بیان ساده، دولت خودکامه و سلطانی ایران درصدد است تمام نهادهای مدنی و مستقل از دولت را یکسره از میان بردارد تا هیچ نیروی مهارکننده و تعدیل کننده‌ای را در برابر خود باقی نگذارد. قوانین مدنی در ایران نیز آشکارا مبتنی بر تبعیض جنسی و دینی است. حقوق انسانی و اولیه زنان در ایران به نحو سیستماتیک و گسترده نقض می‌شود. زنان ایرانی اگرچه درصد بالایی از فارغ التحصیلان دانشگاهها را در ایران تشکیل می‌دهند، اما ازبسیاری از حقوق اجتماعی و سیاسی خود محروم اند، و از جمله حق احراز بسیاری از مشاغل سیاسی و اجتماعی را ندارند. اقلیتهای دینی و اقلیتهای قومی نیز از بسیاری از حقوق اجتماعی و سیاسی خود محروم شده‌اند. مهمتر از همه آنکه روند نقض حقوق انسانی و مدنی شهروندان ایرانی، خصوصاً با قدرت گرفتن نیروهای نظامی و امنیتی در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی شتاب روزافزونی یافته است. این شرایط دشوار موجب شده است که فرآیند فرار مغزها در ایران شتاب فزاینده تری بیابد، و کشور از مهمترین سرمایه‌های انسانی خود محروم گردد.

بنابراین، ایرانیان در داخل گرفتار دولتی بنیادگرا با ساختاری سلطانی شده‌اند که به نحو گسترده و سیستماتیک حقوق انسانی اولیه آنها را نقض می‌کند، و در خارج در دل منطقه‌ای بحرانی قرار گرفته‌اند که در آن آتش جنگ و خشونت شعله‌ور است، و بنیادگرایی دینی به سرعت در آن رو به رشد است، و نیز خود را با جهانی روبرو می‌بینند که در میان پاره‌ای از کشورهای مهم و مؤثر آن مانند آمریکا و برخی دیگر از کشورهای غربی، گفتار سیاسی مبتنی بر ملاحظات نظامی و امنیتی رفته رفته به گفتار مسلط تبدیل می‌شود.

(٣)

برای رویارویی با این وضعیت بحرانی چه باید کرد؟

برای حلّ این بحران دو چارچوب مختلف می‌توان اختیار کرد: یا می‌توان به این مسأله از منظر آرمانی – اخلاقی نگریست، یا آن را در چارچوب واقعیت روابط بین المللی مورد بررسی قرار داد. از منظر آرمانی- اخلاقی، تمام انسانها، صرف نظر از تعلقات دینی، سیاسی، منطقه ای، نژادی و غیره اخلاقاً موظفند از ارزشهای جهانشمول آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر دفاع نمایند. در این چارچوب، موارد نقض حقوق بشرمطلقاً مسأله داخلی هیچ کشوری بشمار نمی‌آید، و همگان موظفند نسبت به موارد نقض حقوق اساسی انسانها مسؤولانه واکنش نشان دهند، و در راه کاستن از درد و رنج انسانها تلاش کنند. از نظر اخلاقی مرزهای جغرافیایی اعتباری که کشورهای مختلف را از هم جدا می‌کند، در مقابل حیات و حقوق اساسی انسانهای واقعی هیچ ارزش و اعتباری ندارد. به این ترتیب، تمامی جوامع و دولتها اخلاقاً موظفند از حقوق اساسی و مشروع مردم تحت ستم و سرکوب حکومتهای خودکامه دفاع کنند.

اما در چارچوب واقعیتهای موجود روابط بین‌الملل، محور تصمیم‌گیریها، سیاست گزاریها، و اقدامات عملی بیشتر منافع سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک، و امنیتی هر کشور است تا ارزشهای اخلاقی. این واقعیت که مسائل بین‌المللی صرفاً از زاویه منافع ملّی هر کشور مورد توجه قرار گیرد، اخلاقاً دفاع پذیر نیست. از اینرو من در اینجا می‌کوشم تا درباره نحوه رویارویی با بحران خاورمیانه و ایران، مسأله را از هر دو زاویه بررسی کنم.

حقیقت این است که پیوستگی امنیت و آرامش در سطح جهانی حلّ مسائل و بحرانهای خاورمیانه را از حدّ مشکلی منطقه‌ای فراتر می‌برد. برای حلّ این بحرانها آمریکا و اتحادیه اروپا هم می‌توانند و می‌باید کمکهای سازنده و مؤثری داشته باشند. حلّ بحران خاورمیانه از جهات متعدد به سود منافع کشورهای غربی نیز خواهد بود. برقراری صلح عادلانه و آرامش در منطقه خاورمیانه نه فقط می‌تواند به ثبات و آرامش بیشتر در کشورهای غربی بینجامد، بلکه از حیث اقتصادی هم می‌تواند فرصتهای تازه تری برای سرمایه گذاران فراهم آورد. سرمایه گذاری مستلزم امنیت است، و اگر امنیت در آن منطقه برقرار شود، بازارهای تازه‌ای بر روی سرمایه‌های جهانی گشوده می‌شود.

مهمترین چالشی که در منطقه خاورمیانه پیش روی ماست، مقابله با رشد روزافزون بنیادگرایی است. البته تفاوت مهّمی میان بنیادگرایان عرب و بنیادگران حاکم بر ایران وجود دارد: بنیادگرایان عرب دست به عملیات استشهادی می‌زنند، یعنی برای پیشبرد مقاصد خود هم آماده کشتن هستند، و هم آماده کشته شدن؛ اما هواداران بنیادگرای حکومت ایران اگرچه آماده‌اند برای پیشبرد اهداف حکومت ایران دست به کشتن بزنند، اما حاضر نیستند در این راه کشته شوند. بنیادگرایان هوادار رژیم ایران آماده‌اند که مخالفان حکومت و دگراندیشان را در داخل و خارج کشور ترور و حتّی سلاخی کنند، اما حاضر نیستند به خاطر آن رژیم جان ببازند. عملیات استشهادی از جانب بنیادگرایان ایرانی تاکنون وجود نداشته و به احتمال زیاد در آینده نیز وجود نخواهد داشت.

برای مقابله با موج روبه گسترش بنیادگرایی، تمامی صلح طلبان جهان و نیروهای میانه رو و صلح دوست منطقه باید با یکدیگر علیه بنیادگرایی همکاری کنند. برای این منظور، باید پاره‌ای اقدامات مهّم صورت بپذیرد:

اوّل آنکه، جهان غرب باید باب گفت و گوی سازنده با صداهای طرفدار میانه روی، مدارا، و دموکراسی را در دنیای اسلام بگشاید، و از گسترش تلاشهای رسانه‌ای و سیاسی برای خلق تصویری غیر واقعی از فرهنگ و آموزه‌های دینی اسلام به عنوان دشمن مدرنیته و دموکراسی بپرهیزد. توجه به این نکته مهّم است که ریشه مناقشات خاورمیانه تقابل اسلام و غرب نیست. در واقع این تلاش بنیادگرایان اسلامی از یک سو، و بنیادگرایان مسیحی و یهودی از سوی دیگر است که می‌کوشند اسلام را در قرائت فاشیستی و بنیادگرایانه منحصر کنند، و به این ترتیب تصویری از اسلام به جهانیان عرضه کنند که با مقتضیات جهان مدرن از جمله دموکراسی و حقوق بشر مغایرت دارد. این معادله خطاست، و نهایتاً به زیان جنبشهای آزادیخواهی و دموکراسی طلبی در منطقه می‌انجامد و به صلح و ثبات بین المللی هم کمکی نمی‌کند. متأسفانه امروزه رسانه‌های غربی فقط صدای بنیادگرایان اسلامی را منعکس می‌کنند، و خاورمیانه را کانون تروریستها و افراطیون بنیادگرا تصویر می‌نمایند. در حالی که جنبشهای میانه رو، آزادیخواه، ضد خشونت، و هوادار دموکراسی و حقوق بشر در منطقه خاورمیانه وجود دارد. گفت و گو و حمایت از این جریانات میانه رو و رساندن صدای مسلمانان سکولار به گوش جهانیان نقش مهّمی در تقویت صلح در منطقه ایفا خواهد کرد. برای مثال، اهدای جایزه صلح نوبل به خانم شیرین عبادی از جمله اقدامات ارزنده‌ای بود که در تقویت صداهای میانه رو، صلح دوست و اهل مدارا در خاورمیانه بسیار مؤثر افتاد.

دوّم آنکه، دولتهای اروپایی باید به مفهوم گسترده‌تری از "امنیت" بیندیشند. این دولتها باید امنیت مردم و جامعه مدنی را در کشورهای منطقه خاورمیانه نیز به اندازه امنیت نظامی، امنیت آبراهها و مناطق استراتژیک، و امنیت صدور نفت، در ملاحظات سیاسی و تصمیم گیریهای مربوط به سیاست خارجی خود منظور نمایند.

سوّم آنکه، آمریکا و دولتهای اروپایی می‌توانند نقش "واسطه صلح"، و داور بی طرف را در منازعه اصلی منطقه خاورمیانه، یعنی مسأله اسرائیل و فلسطین، ایفا کنند. این دولتها باید مسأله فلسطین را بر مبنای راه حلّی مبتنی بر به رسمیت شناختن حق حیات و موجودیت دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین که در داخل مرزهای شناخته شده بین المللی و مورد تأیید قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل دارای حاکمیت بلامنازع هستند، به نحو عادلانه حل و فصل کنند، و به این ترتیب یکی از مهمترین دستاویزهای جریانات بنیادگرا را برای جلب افکار عمومی از دست ایشان خارج کنند. البته مایلم در اینجا تأکید کنم که نسبت ایرانیان با مسأله فلسطین با موضع و نسبت اعراب متفاوت است. اعراب خود از جمله طرفهای درگیر در آن مناقشه اند، اما ایران هرگز مستقیماً در مسأله اسرائیل و فلسطین درگیر نبوده است. نگرانی ایرانیان نسبت به سرنوشت فلسطینیان بیشتر از موضع انسانی و بشردوستانه است.

به هر حال نباید فراموش کنیم که سایه جنگ همواره به سود دولتهای خودکامه و جریانات سیاسی و اجتماعی ماجراجو می‌انجامد. این واقعیت را در تاریخ اروپا نیز شاهد بوده ایم. غالب پژوهشهای تاریخی و جامعه شناسانه نشان می‌دهد که رشد بوروکراسی‌های نظامی و توتالیتر در اروپا از قرن پانزدهم به بعد محصول جنگ و تهدید جنگ در دوره‌های طولانی بوده است. در جهان اسلام هم خطر جنگ، تهاجم خارجی، یا جنگهای داخلی ناشی از تعارضات قومی و منطقه‌ای موجب رشد همزمان دولتهای مطلقه اقتدارگرا و اشکال افراطی بنیادگرایی شده است. در کشورهایی مانند سومالی، افغانستان، و در سالهای اخیر در عراق، جنگ "امری عادی" و بخشی از زندگی روزمره مردم بوده است. جنگ واقعی، یا خطر جنگ به دولتها فرصت می‌دهد تا آزادیهای مشروع سیاسی و اجتماعی را محدود کنند، و رفته رفته عرصه‌های وسیعتری از جامعه مدنی را به تصرف خود درآورند. مبنای مشروعیت غالب دولتها در این "مناطق بحرانی" دفاع از کشور و ملّت در برابر تجاوز خارجی یا خطر جنگ بوده است.

اما اکنون مایلم نکاتی را درباره مسأله ایران بیان کنم:
به نظر می‌رسد در حال حاضر مهمّترین نگرانی کشورهای غربی درخصوص ایران مسأله انرژی هسته‌ای است. این نگرانی تا حدّ زیادی قابل فهم است. نظامهای خودکامه نظامهایی پنهانکار، مسؤولیت ناپذیر، غیر پاسخگو، و غیر قابل اعتمادند. جاه طلبی‌های اتمی ایران در شرایط کنونی با منافع ملّی ایرانیان نیز سازگار نیست. به نظر می‌رسد که نظام جمهوری اسلامی برای تضمین امنیت و بقای خود امنیت و منافع ملّی ایرانیان را به گرو گرفته باشد. به بیان دیگر، پیام آشکار و پنهان جمهوری اسلامی این است که یا دولتهای غربی، و خصوصاً آمریکا امنیت و بقای نظام جمهوری اسلامی را تضمین می‌کنند، یا دولت ایران آماده است آتش جنگ و ویرانی را به درون مرزهای ایران بکشاند. جمهوری اسلامی بقا و آبادانی ایران را در گرو دوام و بقای خود قرار داده است.

اما برای مقابله با جاه طلبی‌های اتمی جمهوری اسلامی چه باید کرد؟
مهمّترین شیوه مقابله با بلندپروازی‌های دولت جمهوری اسلامی دموکراتیزه شدن نظام سیاسی ایران است. دموکراسی و حقوق بشر مهمّترین راه حل نگرانیهای بین المللی، و مهمّترین راه تأمین منافع ملّی ایرانیان است.

(١) جهان غرب باید روشن کند که آیا در روابط خود با ایران در پی منافع کوتاه مدّت خود است یا به تأمین منافع دراز مدّت خود نظر دارد. اگر غرب منافع کوتاه مدّت خود را می‌جوید البته مسأله نفت، مبادلات تجاری، و انرژی هسته‌ای در صدر نگرانیهای آن قرار می‌گیرد. به بیان دیگر، ممکن است که دولتهای اروپایی ِ طرف مذاکره با دولت ایران به این جمع بندی برسند که برای تأمین منافع اقتصادی خود بهترین شیوه آن است که تضمینهای امنیتی مورد درخواست دولت ایران را به آن دولت بدهند، و در عوض دولت ایران نیز متعهد شود که از پروژه‌های پنهانی خود در زمینه انرژی اتمی دست بردارد. به بیان دیگر، دولتهای غربی منافع اقتصادی و نگرانیهای امنیتی خود را به هزینه چشم پوشی از نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر در ایران تأمین نمایند.

من در اینجا با اطمینان کامل اعلام می‌کنم که مردم ایران و روشنفکران و فرهیختگان ایرانی روند مذاکرات دولتهای غربی با جمهوری اسلامی را بر سر مسائل هسته‌ای به دقت تمام تعقیب می‌کنند. هرگونه سازشی که به قیمت نادیده گرفتن مسائل مربوط به حقوق بشر در ایران حاصل شود، از جانب مردم ایران غیر قابل قبول و نابخشودنی است. مردم ایران دیر یا زود آرمان دموکراسی را در جامعه خود تحقق می‌بخشند، و در آن هنگام در روابط خود با دولتهای غربی سوابق آنها را در حمایت از جنبش دموکراسی خواهی و حقوق بشر در نظر خواهند گرفت. ما امیدواریم که اروپا در مذاکرات خود با دولت ایران به دنبال طرحی نظیر "طرح لیبی" نباشد: توافق بر سر مسائل هسته‌ای نباید به هزینه نادیده گرفتن نقض حقوق بشر تمام شود. پیش شرط هرگونه توافق با دولت ایران باید رعایت حقوق بشر و از جمله حق سلب ناشدنی آحاد مردم ایران در مشارکت سیاسی و تعیین سرنوشت خود باشد.

(٢) از سوی دیگر، راه حلهای نظامی از نوع مدل افغانستان و عراق نیز مطلقاً گره گشا نیست. هزینه سنگین و توانفرسای جانی و مالی جنگ مستقیماً بر دوش مردم بی گناه ایران قرار خواهد گرفت، و تأسیسات زیربنایی ایران که با صرف میلیاردها دلار درآمد ملّی ساخته شده است، یکسره ویران می‌شود. از سوی دیگر، حمله نظامی دست دولت را در سرکوب داخلی گشوده تر می‌کند، و بهانه‌ای برای نابودی هرچه بیشتر جامعه مدنی نوپای ایران به دست می‌دهد. وقتی که مسأله فوری زندگی مردم امنیت و حفظ جان باشد، مسأله دموکراسی و حقوق مدنی و سیاسی به اموری حاشیه‌ای و کم اهمیت تبدیل می‌شود. از سوی دیگر، حمله نظامی به ایران خوراک تازه‌ای برای هیولای روبه رشد بنیادگرایی در منطقه فراهم می‌آورد، و اندیشه‌های مبتنی بر مدارا، و نیز نیروهای میانه رویی که مدافع حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی هستند و در برابر دیکتاتوری و اقدامات سرکوبگرانه دولتهای منطقه مقاومت می‌ورزند، بیش از پیش به حاشیه رانده خواهند شد. دولتهای اروپایی از جمله مهمّترین شرکای تجاری ایران هستند. حجم مبالات تجاری اتحادیه اروپا با ایران از سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٥ نزدیک به دو برابر شده است. خصوصاً حجم مبادلات تجاری آلمان و ایتالیا با ایران بسیار چشمگیر است. دولتهای اروپایی برای آنکه به نیروهای آزادیخواه و دموکرات ایران ثابت کنند که در مناسبات خود با ایران صرفاً در پی منافع اقتصادی و تضمین صدور نفت نیستند، باید هرگونه روابط اقتصادی، سرمایه گذاری، و انتقال تکنولوژی به ایران را به رعایت موازین حقوق بشر، و رعایت قواعد رقابت سیاسی دموکراتیک، و نیز حاکمیت قانون در این کشور مشروط کنند. نقض حقوق بشر در داخل مرزهای سیاسی یک کشور را مطلقاً نمی‌توان از امور داخلی آن کشور بشمار آورد. حقوق بشر ارزشی جهانی است، و تمام دولتها و ملتها وظیفه دارند که به طور علنی و شفاف در دفاع از آن بکوشند. تاریخ اروپا گواهی می‌دهد که چگونه بی اعتنایی نسبت به نقض حقوق بشر توسط نازی‌ها در آلمان به فجایعی هولناک انجامید، و چگونه آن آتش از درون مرزهای آلمان فراتر رفت و جهان را طعمه خود کرد.

جامعه جهانی باید در مورد مسأله حقوق بشر در ایران هم سو و یک صدا شود. اگر اروپا در زمینه حقوق بشر نقش مؤثر خود را ایفا کند، هم جمهوری اسلامی را به رعایت موازین حقوق بشر وامی دارد، و هم گروههای تندرو در سیاست خارجی آمریکا را که مدافع برخوردهای نظامی هستند، وادار به عقب نشینی می‌کند.

البته دفاع کشورهای غربی از حقوق بشر در ایران در صورتی نتیجه بخش تر و مؤثرتر است که این دولتها خود در رعایت حقوق بشر جدّی تر و حساستر باشند. متأسفانه دولتهای آمریکا و انگلیس در مبارزه با تروریسیم، و حمله نظامی به عراق و افغانستان در موارد زیادی موازین حقوق بشر را نقض کرده اند، و حتّی کوشیده‌اند برای توجیه اقدامات غیرانسانی خود در پاره‌ای مبادی انکارناپذیر حقوق بشر رخنه بیفکنند. البته موارد نقض حقوق بشر در آمریکا، اروپا، یا اسرائیل مطلقاً نقض حقوق بشر در ایران را توجیه نمی‌کند، اما ناقضان حقوق بشر در ایران به آسانی می‌توانند از آن موارد بهانه و دستاویزی برای توجیه رفتارهای سرکوبگرانه خود فراهم کنند.

(٣) از سوی دیگر، توجه به این نکته ضروری است که وقتی در منطقه برخی از کشورها به سلاحهای هسته‌ای دسترسی دارند، سایر کشورها آشکارا یا پنهان برای دسترسی به سلاحهای اتمی وارد رقابت خواهند شد. اگر داشتن سلاح اتمی برای یک کشور موّجه دانسته شود، باید همین حق را برای سایر کشورها نیز به رسمیت شناخت. بنابراین، به نظر می‌رسد که بهترین شیوه برای مقابله با رقابت برای دستیابی به سلاحهای اتمی آن است که بکوشیم منطقه خاورمیانه بزرگ را یکسره از سلاحهای اتمی بپیراییم. دسترسی به سلاحهای هسته‌ای مطلقاً ضامن امنیت و حافظ صلح نیست. اتحاد جماهیرسوسیالیستی شوروی، علی رغم آنکه بزرگترین ارتش جهان را در اختیار داشت و از قدرتهای اتمی جهان بشمار می‌آمد، از هم فروپاشید. امنیت و صلح در منطقه را می‌توان از طریق ترتیبات امنیتی منطقه ای، رژیم امنیت جمعی، امضای پیمانهای جمعی عدم تعرض و نظایر آن به نحو مسالمت آمیز حل و فصل نمود.

(٤) جامعه جهانی از راه دیگری هم می‌تواند به جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان یاری برساند. متأسفانه دولت ایران تکنولوژی مربوط به سرکوب را به آسانی از طریق شرکتهای غربی فراهم می‌کند. برای مثال، امروزه دولت ایران به تکنولوژی پیشرفته شنود، فیلترینگ، و نیز اختلال در امواج ماهواره‌ای دسترسی دارد. دولت ایران از طریق این تکنولوژیهای پیشرفته به آسانی می‌تواند نیروهای فعال در زمینه آزادی و حقوق بشر را تحت کنترل خود درآورد، و تمام مجاری ارتباط جامعه مدنی را مختل نماید. دولتهای غربی نباید این گونه تکنولوژیها را در اختیار دولتهای خودکامه و سرکوبگر قرار دهند.

(٥) اما این سخن به معنای تجویز تحریم اقتصادی و تجاری علیه ایران نیست. تجربه بیش از یک دهه تحریم اقتصادی عراق و لیبی نشان داد که آن تحریمها خللی در ارکان قدرت حکومتهای خودکامه آن کشورها ایجاد نکرد، و تنها نتیجه آن تیره روزی و مرگ هزاران کودک و زن و مرد بیگناه در آن کشورها بود. قربانی این تحریمها مردم ایران خواهند بود، نه حکومت جمهوری اسلامی. این گونه تحریمها به لحاظ سیاسی، در بهترین حالت بی ثمر، و به لحاظ انسانی فاجعه آمیز خواهد بود. از همین رو ایرانیان دموکرات و آزادیخواه با هرگونه تحریمی که آثار و پیامدهایش متوجه مردم ایران شود،مخالف هستند.

(٦) از سوی دیگر، نظام جمهوری اسلامی ایران، مانند تمام حکومتهای خودکامه و سرکوبگر در پی آن است که جامعه ایران را به جامعه‌ای تک صدایی تبدیل کند، و برای این منظور بجدّ می‌کوشد تا هژمونی رسانه‌ای خود را بر کشور تحمیل نماید. در این شرایط بزرگترین کمکی که می‌توان به مردم ایران کرد درهم شکستن هژمونی رسانه‌ای رژیم ایران است. این هژمونی باید شکسته شود تا مردم ایران از حق دانستن که از حقوق انسانی بنیادین آنهاست، محروم نگردند، و بتوانند آزادانه به اخبار و اطلاعات صحیح و در خور اعتماد دسترسی بیابند. شکستن هژمونی رسانه‌ای نظام جمهوری اسلامی موجب می‌شود که صدای نیروهای صلح طلب و دموکرات ایران به گوش مردم ایران، و صدای مردم ایران به گوش جهانیان برسد.

(٧) و سرانجام غرب باید به طور جدّی از ورود ایران به سازمان تجارت جهانی حمایت نماید. کشورهای عضو سازمان تجارت جهانی ناگزیرند بسیاری از قوانین خود را تغییر دهند و تابع قوانین سازمان تجارت جهانی شوند. این فرآیند راههای رفت و آمد با جهان خارج را بر روی ایرانیان می‌گشاید، و جامعه بسته مطلوب حاکمان خودکامه را ناممکن می‌سازد. از همه مهمتر عضویت در سازمان تجارت جهانی منجر به شکل گیری بازار آزاد و بخش خصوصی می‌شود، و به این ترتیب نهادهای مدنی مستقل از دولت امکان شکل گیری و دوام می‌یابند، و این امر رفته رفته به رشد و گسترش جامعه مدنی پایدار و نیرومند می‌انجامد. دموکراسی نیازمند یک جامعه مدنی قوی و گسترده است.

البته بدون تردید تحقق دموکراسی و آزادی در ایران کار و وظیفه ما ایرانیان است. مردم ایران از این رسالت به نیکی آگاهند، و خود به شایستگی می‌توانند از عهده این وظیفه تاریخی برآیند. دموکراسی کالایی صادراتی نیست. ایرانیان خود باید از طریق شجاعت و نافرمانی مدنی دموکراسی را در ایران تحقق بخشند. سخن گفتن از "تغییر رژیم" توسط غربیان، یا دامن زدن به تحرکات "تجزیه طلبانه"، بدون تردید به زیان جنبش دموکراسی خواهی و به سود رژیم حاکم بر ایران است. در شرایطی که ایران با خطر حمله نظامی، احتمال تجزیه، یا دخالت بیگانگان روبرو باشد، رادیکالترین مخالفان دولت ایران نیز حفظ تمامیت ارضی، صلح و آرامش را بر دموکراسی و آزادی مقدم می‌دارند، و حتّی تا آنجا پیش می‌روند که در برابر خطر حمله نظامی بیگانگان با بنیادگرایان ناقض حقوق بشر همسو می‌شوند.

من مایلم در اینجا به عنوان یک ایرانی صدای جنبش دموکراسی خواهی و صلح طلبی مردم ایران را به گوش شما برسانم. ممکن است این صدا در زیر آوار تبلیغات رسانه‌های غربی، فریاد خشونت بار گروههای بنیادگرا، و سرکوب خشن حکومتی خودکامه وسلطانی محو و گنگ بنماید، و این خطر وجود دارد که واقعیت این جنبش نادیده گرفته شود. جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران جنبشی مسالمت آمیز برای گذار به دموکراسی است. این جنبش ضد خشونت است، و بنای آن برپا کردن چوبه‌های دار، و حذف مخالفان و رقیبان از صحنه اجتماع نیست. غایت آن برقراری نظامی است که در چارچوب رقابت سالم دموکراتیک فضایی برای همزیستی تمام گرایشهای سیاسی و فکری فراهم آورد. اصل "ببخش و فراموش نکن" پیش شرط دموکراسی است. متأسفانه در شرایط کنونی حکومت ایران هیچ نوع مبارزه مدنی و مسالمت آمیز را تحمل نمی‌کند، و تشکیل نهادهای مدنی و مبارزات قانونی را "براندازی نرم" یا "انقلاب مخملین" یا "جاسوسی برای غرب" می‌خواند، و هرنوع حرکت مدنی مستقل را سرکوب می‌کند. در این شرایط مبارزه مسالمت آمیز به معنای مبارزه قانونی نخواهد بود. در این شرایط مبارزه مسالمت آمیز به معنای نافرمانی مدنی است، یعنی مبارزه از طریق نقض قوانین ناعادلانه، ناحق و خلاف وجدان.

امیدوارم مردم آزادیخواه و حساس به حقوق بشر در اروپا صدای این جنبش را بشنوند، و دولتهای خود را ترغیب کنند که در مناسبات خود با دولت ایران مسأله حقوق بشر را در صدر مذاکرات خود قرار دهند، و از اتخاذ هر سیاستی که به زیان منافع ملّی مردم ایران است، مطلقاً بپرهیزند.
ایرانیان طالب آزادی، دموکراسی و زندگی‌ای شرافتمندانه در خور انسانهای کرامتمند هستند. صدای مردم ایران را بشنوید و حمایت اخلاقی و معنوی خود را از ایشان دریغ ندارید.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024