امتداد-ریحانه طباطبایی
چند روزی است که گوشیهایمان پر شده از پیامهای تبریک، خبرنگار عزیز، پاسدار قلم، قلم توتم من است، بر شما مبارک، شما پیشگامان و... خلاصه که هرکس به نحوی روز خبرنگار را تبریک گفته است. اگر کرونا نبود چند برنامه هم دعوت میشدیم، تقدیر و تشکر از پاسداران عرصه اطلاعرسانی و پیشگامان دموکراسی و چه و چه... و من در میان تمام این تبریکها، به تمام این سالها فکر میکنم که بر ما گذشت، که چقدر این روزها خسته و رنجور و بیطاقت شدهام.
✍🏻به خودمان فکر میکنم که چه هستیم؟ خبرنگار؟ روزنامهنگار؟ فعال فضای مجازی؟ مایی که از کاغذ و تحریریه روز به روز بیشتر فاصله میگیریم و دنیایمان در کانالها و توییتر خلاصه میشود، مایی که روزنامهنگاری و خبرنویسیمان خلاصه شده در کارکترهای محدودشده در توییتر، پستهایی با ۷۵۰ کلمه تا در یک پست تلگرام جا شوند و ...
به پشت سر نگاه میکنم، به روزها، ماهها و سالهایی که پشت سر گذاشتیم، به جمعههای در تحریریه، غر زدن از اینکه روز تعطیل را باید کار کنیم و حالا برای خیلیهایمان حضور ده دقیقهای در تحریریه تبدیل به حسرتی بزرگ و دستنیافتنی شده است.
به رفقایی فکر میکنم که دیگر نیستند، یا به زیر خاک رفتهاند و یا فرسنگها دورتر از ما در حسرت خانه و خانواده به سر میبرند، به رفقایی که به روابط عمومی و شغلهای دیگر روی آوردند و حتی رفقایی که دقیقهای در تحریریه نبودند و به واسطه توییتر و... روزنامهنگار شدهاند.
به دو روز خبرنگاری فکر میکنم که در بند عمومی زنان سیاسی اوین سپری کردم و رفقای خبرنگاری که بیش از دو روز خبرنگار در زندان به سر بردند، رفقایی که همین روزها حکم گرفتهاند و یا حکمهایشان در حال اجراست، به اینکه چقدر برای نوشتن خواستنمان، تهدیدمان کردند، احضارمان کردند، زندانیمان کردند، ممنوعالکارمان کردند و باز ما راهی ولو اندک پیدا کردیم که بنویسیم حتی بدون نام، حتی بدون امضا، فقط بنویسیم، از رانت فلان فرد و دزدی آن یکی و ظلم دیگری و شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی.
یک روز برای زلزلهزدگان بنویسیم، یک روز از کمبود امکانات برای مقاومت در برابر کرونا و یک روز از بلایی دیگر و برای هر نوشتنمان دست و دلمان بلرزد که اگر از ما یا رسانه ما شکایت شود، اگر باز در انفرادی جای بگیریم و بیشتر از همه نگرانی و دلهره از اینکه نکند صدای بخشی بشویم و صدای بخش دیگر نباشیم، نکند در خصوص کارگران کمکاری کردهایم، نکند در مورد زنان حق مطلب را ادا نکردیم و نکند صدای کودکان کار نبودهایم و نکندهای بسیاری که هر روز وجدانمان را بیشتر آزار میدهد و بیشتر بر روی دوشمان سنگینی میکند که نکند حق قسم به قلم را به درستی به جا نمیآوریم و مسئولیتمان را تمام و کمال انجام نمیدهیم و بیشتر تلاش میکنیم و بیشتر زخمی میشویم.
و چه سخت است وقتی که باید از مرگ بنویسیم، مرگ انسانها بر اثر کرونا، اسقاط هواپیما، اعدام و آبان و دی و ... چقدر این روزها تلخ میشود کارمان، سخت میشود حرفهمان، انگار از خودت بدت میآید وقتی خبر مرگی یا به زندان رفتن کسی را مینویسی.
به هرحال امروز روز ماست، حال خبرنگار یا روزنامهنگار، مایی که فکر میکردیم با پا گذاشتن به این عرصه تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار میکنیم، مایی که میخواستیم دنیای دیگری بسازیم، مایی که هنوز با وجود تمام این خستگیها، سختیها، ضربهها، حبسها و محدودیتها هنوز مینویسیم، هرچند خسته “با قامتی سرافراز، گرچه شلاقخورده، مجروح و حبسكشيده، ايستادهايم و هنوز مینویسیم.”