ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 23.07.2020, 19:09

سنگ گور شاملو، خود تاریخ است...


سایه اقتصادی‌نیا، نویسنده و مترجم، در یادداشتی تلگرامی نوشت:

احمد شاملو در دوم مرداد ۱۳۷۹ درگذشت. شکوه تشییع پیکرش، حالا پس از هجده سال، هنوز با من است. خلقی خروشان از پی‌اش روان بود، سرودخوانان و دست‌افشان. کجا به عزا می‌مانست؟ تشییع پیکر نبود، جشن جاودانگی بود.

سنگ گور شاملو را چندین و چند نوبت شکستند. هربار سنگی نو تدارک می‌شود، باز چکش و مته و کلنگ می‌آورند و سنگ را می‌شکنند.

گمانم خودش از آن زیر به ریششان می‌خندد و با تماشای شلوارهای خاکی و عرق روان از تخت‌ پیشانی و ریخت مفلوکشان تفریح هم می‌کند؛ چه‌بسا  شعری هم بسراید دنبالۀ:
“از بوق یک دوچرخه‌سوار الاغ پست
شاعر ز جای جست و مدادش نوکش شکست!”

اما من دوست دارم تَرَک بر گور شاملو بماند. کاش سنگ شکستۀ گور او هرگز عوض نمی‌شد و از این پس هم، اگر بشکند، دیگر عوض نشود. آن تَرَک گویاتر و گیراتر از صد بارگاه مقرنس و دستگاه مطلاست که بر گور چون اویی بنا کنند.

آن تَرَک لب‌های گشودۀ تاریخی است که او و ما در آن زیستیم. چرا باید محو یا ترمیمش کنیم؟ چه نشانه‌ای روشن‌تر از این شکاف بماند برای آیندگان؟

ضدتاریخ نیست، که خود تاریخ است. گور کسی چون او باید نشانه‌ای داشته باشد از زندگی‌اش، از راه و مرامش، از جبروت نامش، بلندای شعرش و حکایت روزگار پردردش. و چه نشانه‌ای محرزتر از ردّ تیشه؟

اگر به توس رفته باشید، رد دستانی را بر بنای مقبرۀ فردوسی می‌بینید که پس از انفجار نور، در کار سیاه کردن روی خود و نوشته‌های روی بنا بوده‌اند. این سیاهکاری خود بخشی از تاریخ است.

آیندگان باید ببینند و بپرسند چه‌کسانی و چرا چنین کردند، و جواب بشنوند که یکی داستان ا‌ست پر آب چشم.

طالبان به فرمان ملامحمدعمر بت‌های بودا را در بامیان تخریب کرد. افسوسش ماند، اما آن حفره‌ها که امروز به‌جای تندیس‌هاست، خود صفحه‌های تاریخی است که یونسکو آن را دوران “دهشت‌افکنی فرهنگی” خواند. پس تعرف الاشیاء باضدادها. هر عدمی نشانگر یک وجود است: آن حفره‌ها پُر است.

بنا نیست امامزاده طاهر پرلاشز شود یا خاوران گولاک. ما در پراکندگی نشان‌ها و بی‌نشان‌ها معنا می‌یابیم، و اعتبار ما به سردرها و عمارت‌ها و امارت‌ها نبوده است هرگز.

مباد روزی که بر گورهای ما مرمرها و گرانیت‌هایی را بچسبانند که از کنترات پسر حاجی و داماد سیّد به پهنۀ گورستان راه کشیده است. مباد که دستۀ دلقک‌هایشان با ساز و بوق بر گور ما مارش‌های ملکوتی بنوازند و خواب جاودانگی‌مان را برآشوبند.

نه، گور ما گندمزار ماست، کندوستان ماست با نان گرم و شعر عسل. ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم. تمام بود ما بر نبود بوده است: از لب‌ دوختۀ فرخی صدا شنیده‌ایم، از پیچیدن باد در بندهای خالی نی مثنوی سروده‌ایم. ماییم که کسب جمعیت از آن زلف پریشان کرده‌ایم.

این بار اگر سنگش را بشکنند، آبادش نکنیم. بگذاریم گورش مستی فزاید. بگذاریم این شکستگی برای ما و این ورشکستگی برای آنان بماند.