بهزاد نبوی از نگاه من انسانی شایستۀ احترام است؛ بخصوص از این جهت که صریح و شفاف است، تسلیم فضای غالب نمیشود، اهل تلاش و تکاپوست و به خلاف برخی اهل سیاست به جای دغدغۀ موقعیت شخصی، واقعاً دل در گرو بهبود شرایط عمومی کشور دارد.
با وجود همۀ این فضائل، نبوی هنگامی که در تأملات خود به نتیجهای میرسد دیگر تقریباً محال است که بتوان با دلیل و برهان و یا حتی ارائۀ شواهد و قرائن بر نظرش اثر گذاشت. این تجربۀ شخصی من از او در ارتباطی محدود و عمدتاً از راه دور، از اوایل دهۀ ۷۰ تا کنون است.
نبوی اخیراً گفته است که از اصلاحات دفاعی ندارد؛ اما از راه برهان خلف به این نتیجه رسیده است که اصلاح بهتر از انقلاب و دخالت خارجی برای تغییر شرایط است.
به نظرم برای ترجیح اصلاح بر انقلاب و دخالت خارجی نیازی به توسل به برهان خلف هم نیست و میتوان دلایل محکم و عقلپسندی از رجحان عملی آن بر راههای دیگر اقامه کرد. با این حال، آقای نبوی گویی فقط یک صورت از اصلاحات را در ذهن دارد و آن همانی است که او و دوستانش در یک ربع قرن اخیر به نمایش گذاشتهاند.
واقعیت این است که جامعه نسبت به این نوع اصلاحطلبی نومید و بدبین و بیاعتنا شده و آن را پسرفتی برای کشور تلقی میکند. حال ممکن است آقای نبوی بگوید که با صورت دیگری از اصلاحطلبی آشنا نیست و در تاریخ پر فراز و نشیب حیات سیاسی خود، همین یک نوع را آموخته و راه دیگری جز آن نمیشناسد.
خب، این هم برای خودش پاسخی است، اما بعید است گوش شنوایی در جامعه پیدا کند. جامعه فعالیتی را میطلبد که در عمل گامی ملموس به پیش باشد وگرنه فعالیت سیاسی بینتیجه و یا با نتیجۀ معکوس هر چند همراه با فداکاری شخصی، با کدام عقل سلیم شایستۀ پذیرش عمومی است؟
ماجرای اصلاحات در ایران به اقدام مردی میماند که برای بهبود زندگی اهل و عیال خویش مغازهای گشوده بود و کسب و کار میکرد. در فصل حسابرسی اما جز ضرر و زیان، عایدی دیگری در دفتر حساب مرد یافت نمیشد. اهل خانه بر او شوریدند که آخر این چه کسبی است که تو به راه انداختهای؟ سود که نداری هیچ اصل سرمایه را هم به مخاطره افکندهای! طرف هم پاسخ میداد؛ من که راهی جز این کسب بلد نیستم و بیکار هم که نمیتوانم بمانم! پس میگویید چه کنم؟