ما ایرانیان ظاهراً نقطۀ استقراری برای خود نمیشناسیم؛ به عبارت دیگر، رفتاری پاندولی داریم. همواره از یک سر طیف به سر دیگرش در حال نوسانایم، از همین رو، جامعۀ ما با ثبات سیاسی بیگانه است.
چهل سال پیش، این تفکر بر ذهن بسیاری حاکم شد که فقط و فقط مذهب آن هم در تمامیت خود، چارهساز رفع همۀ نیازهای مادی و معنوی ماست چرا که برای زندگی بشر از مهد تا لحد بدون کمترین منطقۀ فراغی برنامه دارد! امروز اما بسیاری به این نقطه رسیدهاند که فقط و فقط یک چیز مانع توسعه و پیشرفت است و آن هم مذهب است؛ چنانچه از بیخ و بن برکنده شود و اثری از آن به جا نمانَد، راه رستگاری گشوده خواهد شد!
این نگاه پاندولی تقریباً در همۀ عرصههای زندگی ما جاری است. یک بار نظام اقتصادی صد در صد متمرکز دولتی میخواهیم و دورهای بعد به سمت اقتصاد صد در صد آزاد و مبتنی بر مکانیسم بازار چرخش میکنیم و دوباره مشتاق اولی میشویم. دورهای با شور و حرارت از دمکراسی دفاع میکنیم و دورهای بعد به ظهور شخصیتی محکم و مقتدر که از طریق انداختن نانوای متخلف به داخل تنور مشکلات را از سر راه برمیدارد، دل خوش میکنیم و پس از تجربۀ آن باز فیلمان به یاد هندوستان دمکراسی میافتد! برههای اهل تساهل و تسامح و مدارا میشویم و به گاندی و ماندلا و غیره اقتدا میکنیم و بعد به ناگهان تغییر جهت میدهیم و هر گونه مدارا با مخالفانمان را «ترحم بر پلنگ تیز دندان» نام مینهیم و خواستار برپایی چوبههای دار بر سر هر کوی و برزنِ شهر و روستا میشویم. زمانی به نفع فواید و مزایای اصلاحات و زیانهای ناشی از انقلاب داد سخن میدهیم و بلافاصله پس از آن، اصلاحات را کفر ابلیس میشمریم و مدافع سرسخت و پرشور انقلاب میشویم.
برای همین است که یک بار نوشتم ما ایرانیان همواره در موقعیت تز و آنتیتز به سر میبریم و با سنتز بیگانهایم. یعنی اینکه میلمان به سوی قطبهای متضاد و نوسان دائم بین آنهاست و علاقه و حوصلۀ کشف و دستیابی به نقطۀ معقول ترکیبی را نداریم.
این در حالی است که دیگر ملتها پس از پشت سر گذاشتن تجربههای تاریخی، از طریق کشف نقطۀ معقولِ امور اجتماعی و سیاسی، به استقرار و ثبات نسبی رسیدهاند و مانند ما دائم از این سو به آن سو در چرخش و نوسان نیستند.