انسان وقتی حرفها، تهدیدها و عملکرد برخی نظامیان یا روحانیان حاکم بر کشور را میبیند و میشنود که در تهران و شهرستانها برای خود برو و بیایی راه انداختهاند و گاه بگیر و ببندی، یاد دوران ملوکالطوایفی میافتد؛ فرزندان چنگیزخان و حکومت مغولها در ایران!
«ملوک الطوایفی» در لغت به معنای «خان خانی»، «خان سالاری»، «ارباب سالاری»، «مالک سالاری» است که پس از انقلاب و حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران میتوان «روحانی سالاری» را نیز بر فرهنگنامهها افزود.
در دوران ملوک الطوایفی هرگاه دولتِ مرکزی ضعیف میشد، در ایالات و ولایات هر کسی ساز خود را میزد. فرمانروایی، حکمرانی و زورگویی مالکان بزرگ، سران عشایر، گماشتگان محلی و... بر رعایا و طوایف زیر دست اوج میگرفت و گاه حاکم محلی تا مرحلهی اعلام خدایی، استقلال و خودمختاری پیش میرفت.
نمونهی بارز این وضعیت دوران «حکومت ایلخانان»، فرزندان چنگیزخان مغول در ایران است. این دوره تاریخی در سال ۶۵۴ ه.ق با نظم و انضباط شروع شد، اما پس از حدود یک قرن، در ۷۵۰ ه.ق با بینظمی تمام پایان یافت. دورهای که آشوب و اغتشاش همه جاگیر شد و از دل زورگوییها و باج خواهیها نهضت «سربداران» بیرون آمد و سپس حکومت صوفیه برقرار شد.
حرف تو حرف آمد، داشت یادم میرفت که چرا یاد فرزندان چنگیز خان افتادم و دوران مغولها و حکومت ملوک الطوایفی.
بله، سخنان امام جمعه عسلویه را خوانده بودم و این دوران برایم تداعی معانی شد. معلوم نیست چه کسی ایشان را به این قطب صنعتی و اقتصادی کشور گسیل کرده و تریبون دستش داده تا از روی شکم حرفهای نسنجیده بزند!
به نظر میرسد که جناب «هاشمینژاد» در تنهایی یا هوای گرم، توهم زده و خود را حاکمی مطلقالعنان - قانونگزار و مجری قانون- فرض کرده که چنین شکرریزی کرده است: «در عسلویه هر تجمعی اعم از قانونی و غیرقانونی، مسالمتآمیز و غیرمسالمتآمیز ممنوع است».
او لابد ندیده و نخوانده است که حتی در دوران ملوکالطوایفی، اگر پشمی به کلاه حاکم باقی میماند، دستور میداد این دست افراد را به مرکز فرا میخواند یا دستور میداد به مرکز بیاورند تا چوب در آستینشان کنند، البته اگر اندک قدرتی در مرکز برای حاکم باقی مانده بود!