صحنۀ سیاسی ایران، پر از زدوخوردهای جناحی است. غول خشکسالی دهان گشوده است که ایران را مانند لقمهای راحةالحلقوم در کام بکشد. ایران، نه مسئلۀ دانشگاهها است و نه مسئلۀ حوزه و نه مسئلۀ رسانهها و نه حتی مسئلۀ روشنفکران. با هیچ کشوری در دنیا دوستی استراتژیک نداریم و اگر روزی بلایی بر سر ایران بیاید، کسی نیست که جنازههای ما را به خاک بسپارد. هیچ کس برای آینده نمیجنگد؛ همه در گذشته ماندهایم و باد در آستین کینههای کهنه میافکنیم.
گروهی مهمترین مسئلۀ عالم و آدم را ماجرای سقیفه میدانند و آرزویی جز آزادی قمهزنی ندارند. آرزوی گروهی دیگر نیز بیش از این نیست که از اسلام انتقام بگیرند و روحانیت را در زندان قم به بند بکشند. صدای سنتور و سهتار خاموش است و آواز طبل و شیپور، بلند. هفتم آبان دشمن اربعین شده است و راهپیمایان اربعین میروند تا مرزهای ایران اسلامی را تا بینالنهرین بگسترند.
نفت، دشمن آب و قاتل هوا شده است. آسمان نمیبارد، زمین نمیروید، دهانها نمیخندند، مادران افسرده و پدران شرمندهاند. تهران روی گسل زلزله نشسته است و خدا را شکر میکند که از آسمان سنگ نمیبارد. قم نگران چند درویش چرخنده در قونیه و چند بیت نامربوط در مثنوی است. کتابها بیمارند، قلمها پژمردهاند، سلامها سیاسی و شبها رشک روزها شدهاند.
ای ایران، ای سرای نومیدی، از تهران و اصفهان و مشهد و تبریز بگریز و بر قلۀ دماوند بنشین، تا آن روز که فرزندانت بر سر عقل آیند و تو را بخوانند که به میان آنان بازگردی.
رضا بابایی
96/8/14
کانال تلگرام نویسنده