ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 07.09.2017, 9:13

مادر پسر را ندید


شهروند / الناز محمدی

مادر پسر را ندید. جنگ، ٣٤ پیش در اسفند ٦٢، «حسنِ» ٢٢ ساله را از «جیران پورعلی» گرفت. «حسن جنگجو»ی نوجوان را که در عکس معروفش جنگجویانه دراز کشیده بود روی زمین؛ نگران و محکم، با چشم‌هایی که هوشیارانه جلو را می‌پایید و دست‌هایی که هنوز خیلی کوچک بودند برای نگه داشتن تفنگ‌های جنگی؛ تفنگ «ام ١».

«شهید» را بعد از ٣٤ سال، دو روز پیش به تبریز برگرداندند و بالاخره «مفقود الاثر» از نامش افتاد؛ مادر اما پسر را ندیده، رفت. ١٨ روز قبل از آنکه شهید جنگجو را به خانواده برگردانند، به اغما رفته بود و دیروز، ساعتی بعد از تشییع پیکرش که سال‌ها در انتظار در آغوش کشیدنش بود، فوت کرد.
«مادرم تا آخرین لحظات منتظر حسن بود ولی کمتر حرف می‌زد. همه غم و امیدش را در دل نگه می‌داشت.»؛ این جمله را دیروز «حسین جنگجو»، برادر شهید جنگجو در روز تشییع باشکوه برادرش به «شهروند» می‌گوید. او می‌گوید که خبر رسیدن پیکر برادرش به تبریز را به خانواده به مادر دادند اما او در آی‌سی‌یو بود: «مادرم بیماری داشتند و چند روز پیش عمل کرده بودند ولی چشم‌انتظاری از مدت‌ها پیش او را از پا انداخته بود. در بخش آی سی یو بستری بود که خبر به ما رسید و من و خواهرم خبر را به مادرمان گفتیم، امیدواریم که متوجه ورود پسرش شده باشد چون هوش و حواس دقیقی نداشت.»

حسین جنگجو می‌گوید که مادرش، «جیران پورعلی» شب شهادت حسن، خواب شهادت دیده بود: «مادرم خواب دیده بود که حسن شهید شده است با این همه همیشه منتظر بود. بالاخره مادر بود و مادرها تا با چشم خودشان نبینند که پسرشان شهید شده باور نمی‌کنند. مادر صبور و باحوصله‌ بود. او در این سال‌ها و بعضی مواقع از خواب‌هایش می‌گفت ولی اینکه بگوید کی خواب دیده یا اینکه خواب را تعریف کند نه.» او می‌گوید که خانواده جنگجو امروز به دو دلیل خوشحال هستند: «از دو جهت خوشحال هستیم. اینکه چشم انتظاری تمام شد و از طرف دیگر سپاسگزار خداوندیم که در آخرین روز های عمر مادرم، پسرش بازگشت. تشییع برادرم هم خیلی با عظمت بود و اصلا قابل وصف نیست آنچه مردم امروز از خود نشان دادند.»

آن روز باران زده و گل و لای رودهای غرب، صورت «حسن» را پوشانده بود که عکاس، عکسش را انداخت؛ «آلفرد یعقوب زاده» که به جنگ رفته بود و قسمتش، ثبت کردن تصویر رزمنده نوجوانی، سه سال قبل از مفقودالاثرشدنش بود که بعدها به «فهمیده تبریز» معروف شد؛ وقتی تا ٣٤ سال از او خبری نیامد و بعد در شهریور ٩٦، پیدایش کردند و به خانه برگرداندند.

«حسن جنگجو» را در همه سال‌های بعد از جنگ، با یک عکس می شناسند؛ عکس سیاه و سفید معروفی که او را در حالی نشان می دهد که دراز کشیده روی گل و لای و با تفنگی، روبه‌رو را نگاه می کند؛ عکسی که گفته می شود مربوط به عملیات‌های اصلی جنگ نیست و در یک مانور گرفته شده است.

خبر فوت مادر شهید را دیروز «قاسم صمدیان»، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان‌شرقی داد. او گفت که ساعاتی پس از تشییع پیکر مطهر شهید حسن جنگجو، مادر شهید که از چندین روز پیش در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود، فوت کرده است: «مادر شهید حسن جنگجو که در بخش مراقب‌های ویژه‌ بیمارستان شهریار بستری بود، به دیار حق شتافت و روز پنجشنبه رأس ساعت ۱۰ صبح هم مراسم تشییع پیکر این مادر در تبریز برگزار می‌شود. مادر شهید جنگجو حدود ۱۸ روز پیش در بخش مراقبت‌های ویژه در حالت اغما بستری بود.»

دیروز تبریزی ها بعد از سال‌ها «شهید فهمیده تبریز» را روی دست‌هایشان تشییع کردند و به خاک سپردند؛ بعد از سال‌ها انتظار و دیدن عکسش که به یکی از معروف ترین عکس‌های جنگی معروف است؛ در جنگ ایران و عراق که به عنوان طولانی‌ترین جنگ متعارف در قرن بیستم میلادی و دومین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام شناخته می شود.

حسن جنگجو را در همه این سال‌ها به عنوان دوست نوجوان شهید مصطفی چمران می شناسند؛ او نوجوانی رزمنده بود که در جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۲ و پس از عملیات خیبر مفقودالاثر شد؛ عملیاتی که به عنوان یکی از عملیات‌های تهاجمی نیروهای مسلح ایران در جریان جنگ ایران و عراق شناخته می شود. این نبرد در ۳اسفند۱۳۶۲ آغاز شد و تا ۲۲اسفند همان سال ادامه یافت. عملیات خیبر بخشی از تهاجم نیروهای ایران در جریان نبرد نیزارها محسوب می‌شود.

حسن جنگجو عضو لشکر عاشورا بود. در اعزام اول به غرب با ضمانت مصطفی چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه یافت و به گروه جنگ‌های نامنظم پیوست. او در عملیات‌های فتح المبین، والفجر ۴ و خیبر حضور داشت و در نهایت در سال ۱۳۶۲ پس از عملیات خیبر مفقودالاثر شد.
پدر و مادر او در گفت‌وگویی که از آنها منتشر شده گفته اند که حسن در عملیات «فتح المبین» و«مسلم بن عقیل» شرکت فعال داشت و در عملیات «مسلم بن عقیل» از ناحیه صورت و در عملیات «والفجر ٤ »از ناحیه پا و بعضی قسمت‌های بدن شدیدا زخمی شده بود و هنوز کاملا بهبود نیافته بود که عازم جبهه شد.

مادر او قبل از مرگش از نحوه آشنایی حسن با شهید چمران گفته بود: «حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگ‌های نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود. یک بار که زنگ زده بود و با من تلفنی صحبت می‌کرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف می‌زنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده می‌خواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی با شهید چمران صحبت کردم خیلی از حسن اظهار رضایت می‌کرد و می‌گفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمی‌دهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است.»

او گفته بود: «من و پدرش هر دو خبر شهادت حسن را خواب دیدیم. یک روز پدرش من را برای نماز صبح صدا کرد و گفت: دختر عمو بیدار شو وقت نماز است. خواب دیدم حسن شهید شده است. گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت: در خواب رفتم حسن را از مسجد صدا کنم که حسن به من گفت، پدر منتظر من نباش، من رفتم، شما بروید و کارهای مربوط به خودتان را انجام دهید. وقتی برگشتم خانه دیدم دوستانش می‌گویند، حاج آقا دیگر حسن را نخواهی دید او شهید شده است.»