شفقنا آینده- امین فرجپور: الکساندر کولی در سایت و نشریه «فارین افیرز» درباره پررنگتر شدن حکومتهای دیکتاتوری در مناسبات بینالمللی در فارین افرز نوشته است:«نظم بینالمللی لیبرال» دچار مخاطره شده و با این که هواداران این دیدگاه بعد از خروج دونالد ترامپ از کاخ سفید با امیدواری بیشتری به آینده مینگرند، ولی نظم لیبرال همچنان با چالشهای بزرگی روبروست.
سیاستمداران پوپولیست در چهار گوشه جهان تغییرات عظیمی در روشها و ارزشهای سیاست جهانی به وجود آوردهاند. آنها در قالب حمله به پروژه جهانیسازی، در واقع به نظم جهانی لیبرال حمله میکنند. نکته مهم این که بعضی از این سیاستمداران پوپولیست کشورهایی در حوزه اتحادیه اروپا و ناتو را رهبری میکنند که جزئی از دنیای لیبرال هستند. بقیه، مثلا در آمریکا به تازگی موقعیت رهبری و تعیین سیاست خارجی کشورشان را از دست دادهاند.
این قدرتهای ضد لیبرال در حقیقت با مدفون ساختن عناصر کلیدی نظم لیبرال جهانی به دنبال ساخت دنیایی امن و ایمن برای دیکتاتورها هستند. از جمله روسیه و چین- که قدرت نظامی، مالی و دیپلماتیکشان را برای ایجاد این نظم نوین به کار گرفتهاند.
اما اگر واقعا نظم لیبرال جهان در مخاطره افتاده، کدام نظم جدید ضدلیبرالیستی میتواند از این اوضاع استفاده کرده و ظهور کند؟
آیا یک نظم آنتیلیبرالیستی الزاما به این معناست که در دنیایی مالامال از قدرتهای بزرگ ملیگرایی پوپولیستی شاهد رقابتی عریان برای دستیابی به قدرت و ضدیت آشکار با حکومتهای دموکراتیک خواهیم بود؟
البته منطقیتر این است که به جای صحبت از فروپاشی کامل نظم لیبرال جهان، از تغییرات مهمی که در عناصر متمایزکننده هر دو دنیای لیبرال و ضد لیبرال یا با ارفاق، غیر لیبرال ایجاد شده است، سخن بگوییم. بله؛کشورهایی که رهبری جهان را در اختیار دارند، هنوز قدرتمند هستند، ولی به نحو روزافزونی کشورهای استبدادی و تکصدا تسلط خود را در این عرصه بیشتر تثبیت میکنند. اتفاقی که میتوان آن را تحت عنوان افزایش قدرت پوپولیسم و کشورهای دیکتاتوری تعریف کرد- که باعث میشود توانایی و قدرت نظم بینالملل برای دفاع از حقوق سیاسی، حقوق اجتماعی و حقوق بشر کاهش یابد. روندی که میتواند به آیندهای منجر شود که در آن اقتصاد لیبرالیستی در خدمت اهداف اولیگارشیک قرار میگیرد.
چنین روندی که تقریبا از آغاز قرن ۲۱ بر دنیا حاکم شده، در حال حاضر نیز در نهایت قدرت و شدت در جریان است. روندی به شدت نگرانکننده- که تنها زمانی متوقف خواهد شد که قدرتهای دموکراتیک تلاشهاشان را بر دفاع و محافظت از ارزشها و سیستم حکومتی خود متمرکز کنند.
نظم بینالمللی لیبرال و ضد لیبرال
چه چیزی یک نظم جدید را ضد لیبرال یا غیر لیبرال میسازد؟ اکثر کشورهای تشکیلدهنده نظم جهانی در قرن نوزدهم غیر لیبرال بودند. کشورهایی با اندازه و شرایطی متفاوت، که علاوه بر این که غیر یا ضد لیبرال بودند، مشابهتهای زیادی با هم داشتند.
البته نگرش این کشورها نسبت به جنگ، مبادلات اقتصادی و دیپلماسی با هم بسیار متفاوت بود. به هر حال در آن دوران بسیاری از دستورات بینالمللی نابرابری اساسی انسانها را امری مسلم تلقی میکردند و درک متفاوتی از طبقهبندی اجتماعی داشتند. همچنین، برخی از کشورهای تشکیلدهنده نظم جهانی در قرن نوزدهم پیرامون امپراتوریهای جهانی تجمع یافته بودند که از نظر تئوریک ادعای قانونمداری میکردند. با این حال امپراتوریهای استعماری که بر اساس سلسله مراتب نژادی و بسط تمدن خودشان بنیان یافته بودند. برای سرزمین و نفوذ رقابت میکردند و همین موضوع هم تمام کمبودها و نابسامانیها را توجیه میکرد.
اگر میخواهیم تحول نظم معاصر بینالمللی را درک کنیم، بهتر است مفهوم لیبرالیسم را درک کنیم. اگرچه لیبرالیسم خود دارای طعمهای گوناگونی است که در برخی از آنها ویژگیهای لیبرال و غیرلیبرال با هم ترکیب میشود، اما در کل میتوان گفت که به طور کلی سه حوزه اصلی را شامل میشود که عبارتند از لیبرالیسم سیاسی (که معتقد است دولتها باید به برخی از حقوق اساسی شهروندی و انسانی احترام بگذارند)، لیبرالیسم اقتصادی (که بعد از جنگ دوم جهانی رواج یافت و به اقتصاد بازار تعهد و باور دارد) و لیبرالیسم بین دولتی (که سازمانهای بینالمللی و نهادهای چندملیتی را شامل میشود).
این توضیحات به این دلیل گفته شد تا بگوییم این لیبرالیسم بین دولتی است که ابزارها و شکل نظم بینالمللی را تعیین میکند. اشکال قوی لیبرالیسم بین دولتی معاهدات و توافقنامههای چند جانبه را ترجیح میدهد و از سازمانهای بینالمللی و نهادهای واضع قانون و حل کننده اختلافات و تامینکننده کالاها و نیازهای بینالمللی حمایت میکند.
اما در این میان پرسشی وجود دارد: اگر واقعا نظم لیبرال بینالمللی در خطر است، چه نوع نظم غیر لیبرال خاصی ممکن است به جای آن روی کار آید؟!
نظم بینالملل و البته نظم منطقهای مناطقی مانند اروپا، آفریقای جنوبی و آسیای شرقی تا حد زیادی تلفیقی از اشکال گوناگون لیبرالیسم است. بعد از جنگ سرد، دنیا به این نتیجه رسید که نظم بینالمللی را بر اساس نظرات سیاستسازان آمریکا استوار کنند. جهانی شدن مفاهیمی چون دموکراسی، بازار آزاد اقتصادی و رهبری جهانی در قالب گلوبالیسم ریشه در این موضوع دارد. اتفاقی که حتی کشورهای متعلق به بلوک شرق سابق را هم شامل شد و این مفاهیم را در آن کشورها نیز جاری و حاکم کرد. در این میان، موج سیطره دموکراسی که حیاتی به نظر میرسید، اندک مخالفان موجود را نیز غرق کرد. کسانی مانند اسلوبودان میلوشوویچ در یوگسلاوی و ولادیمیر مسیا در اسلواکی که در مقابل تنبیهات اقتصادی و نظامی قدرتهای غربی دوام نیاورده و مجبور به تغییر راهشان شدند- که در این بین مهمترین اسلحه غرب سازمانهای اقتصادی بینالمللی مانند سازمان تجارت جهانی بودند که تبدیل به ابزار فشار غرب برای جهانیسازی دیدگاهها و مفاهیمی چون مالکیت خصوصی، سرمایهگذاری خارجی و تجارت آزاد شدند.
اما با این حال قدرتهای استبدادی و تکصدا هنوز هم وجود و حضور دارند، و حتی میتوان گفت نقش و حضورشان پررنگتر نیز شده است. امپراتوریهایی که به ظاهر بازار و تجارت آزاد را دنبال میکنند، ولی کسی آنها را به عنوان یک دولت لیبرال و حتی عضوی از لیبرالیسم بین دولتی نمیشناسد. با این حال اما توانستهاند در مجامعی با اهداف لیبرالیستی چون سازمان ملل نیز راه یافته و مناسب مهم و با پرستیژی نیز به دست آورند.
در این زمینه میتوان کشورهای دیکتاتوری نه چندان خوشنامی مانند عربستان سعودی را مثال زد که در شورای حقوق بشر سازمان ملل نشستهاند، یا مثلا به مجارستان و لهستان اشاره کرد که همدیگر را از تحریمهای اتحادیه اروپا محافظت میکنند. سازمانهایی مانند صندوق بینالمللی پول نیز با این اتهام مواجهند که با برنامهها و سیاستهای توسعه مالی در برخی از کشورهای فقیر باعث آسیب رساندن به مناسبات دموکراتیک در آن کشورها میشوند.
تنشهای حیاتی موجود بین این مناظر لیبرالیستی میتواند یکی از ریشههای تغییر و تبدیل نظم بینالملل قلمداد شود و آن را به سمت رویکردهای غیر لیبرالیستی سوق دهد.
مثل اتفاقاتی که با ظهور و تکامل اصل “مسئولیت محافظت” رخ داده- که مداخله بینالمللی برای جلوگیری از نسلکشی، جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت را توجیه میکند، اما با این حال در برخی از مواقع به اتفاقاتی مانند مداخله نظامی آمریکا در عراق انجامیده، و به عبارت بهتر با قرار دادن محدودیتهای استفاده از زور در برابر هنجارهای حقوق بشری باعث ایجاد جهش در نظم لیبرال جهانی و تولید ترکیبی از ویژگیهای لیبرال و غیر لیبرال شده است.
ویژگیهایی که به شدت با استقبال قدرتهای نوظهوری مانند چین مواجه شده که از طریق حمایت از سازمانهای چند جانبه به دنبال رشد سریع اقتصادی هستند.
در واقع لیبرالیسم بین دولتی که عمرش به قرن نوزدهم و تاسیس اتحادیه بینالمللی تلگراف در سال ۱۸۶۵ میرسد، همچنان یکی از عناصر مهم نظم بینالمللی معاصر است که در ۲۰ سال اخیر افزایش چشمگیری نیز یافته. البته افزایش تعداد سازمانهای منطقهای به معنای قدرتگیری دموکراسی نبوده، و اتفاقا بیشتر سازمانها و انجمنهای بیست سال اخیر را کشورهایی مانند چین و روسیه تاسیس و هدایت کردهاند که بیشتر هنجارهای غیر لیبرال را پی میگیرند و از این بین میتوان به BRICS (شامل کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی)، سازمان پیمان امنیت جمعی، اتحادیه اقتصادی اوراسیا در سال ۲۰۱۴ با هدف تعیین مرز نفوذ روسیه در منطقه اوراسیا و سازمان همکاری شانگهای اشاره کرد.