محسن قریب
نام فامیلشان تحریریان بود و اصالتا اصفهانی بودند ولی ساکن تهران. شغل پدرش هم فروش لوازم التحریر در بازار بود. او فرزند چهارم خانواده تحریریان بود و نور چشمی پدر. همین که دبستان را تمام کرد به حجره پدرش رفت و مشغول کار شد؛ شبانه درس میخواند و روزها کار میکرد. عاشق مکالمه به زبان انگلیسی بود و ولکن هم نبود. کلاس زبان میرفت و جوری شده بود که مثل بلبل انگلیسی حرف میزد. از سربازی که آمد، زن گرفت و باز به حجره پدرش برگشت. فامیلشان را از تحریریان به رفوگران تغییر دادند.
اولین درخشش او زمانی بود که یک محموله مداد از ژاپن به ایران رسید و او کولاک کرد! چون همسرش برای مدادها منگولههای رنگی میساخت و ایده میداد تا فروش بهتر شود و با این کار سودشان چند برابر شده بود! این بود که علی اکبر به فکر تجارت افتاد. چون خانوادهای مذهبی بودند و به حقشان قانع بودند، پدرش محافظهکار بود و بلندپروازی علیاکبر را که میدید میگفت آخر تو، کار دست من میدهی!
علیاکبر گوشش بدهکار این حرفها نبود. کم کم کارخانه علیاکبر رفوگران و برادران را تاسیس کرد و عکس برگردان و برچسب آیههای قرآن را چاپ زدند و دعای «وان یکاد» و طرح «فالله خیرحافظا و هو ارحم الرحمین» در ایران غوغا کرد. از ماشین عروس تا ویترین مغازهها جایی نبود که برچسبها نباشد! این شد که سرمایهای دست و پا کرد.
کم کم به فکر تولید قلم خودنویس افتاد ولی هرچه تلاش کرد موفق نشد. تا اینکه در یک روز تابستانی، آقایی به نام بهنام، به مغازه شان آمد و لای کاغذی که در دست داشت، سه عدد قلم بود. علی اکبر شروع به نوشتن کرد و دید چه چیز خوبی است! پدرش آمد و علی اکبر گفت آقای بهنام این قلمها را آورده. پدر نگاه کرد و نوشت و گفت علی اکبر اینها چطوری جوهر میخورند؟ گفتم اینها جوهر نمیخورد، «خودکار» است! وی این کلمه «خودکار» را اولین بار در ایران به کار برد و رویش ماند.
یک روز نماینده همان شرکت خودکار فرانسوی به نام آقای لوک به ایران آمده بود و توی بازار با علی اکبر میگشتند تا بازار را نشانش بدهد. آقای لوک به علی اکبر گفت اگر نماینده این خودکار بودید چقدر میفروختید؟ علی اکبر گفت سالی ۲ میلیون خودکار!!! این عدد ۴ برابر فروش لوازم التحریر مغازه بود. فردای آن روز تلگرافی از فرانسه رسید و او «نماینده فروش خودکار بیک» شد!!! قول ۲ میلیون فروش خودکار داده بود ولی ۵ میلیون خودکار فروخت!!
کم کم فکری به ذهنش رسید. به پدرش گفت بیا برویم کارخانه خودکار بیک را خودمان راه بیندازیم!! پدرش گفت: باز به کلهات زده یک کار دیگر بکنی؟ جواب داد ما اگر تولید کنیم هم به مملکت خودمان خدمت میکنیم و هم یک عده شاغل میشوند و نان میخورند و با این حرفها پدرش قبول کرد.
حالا راضی کردن آقای بیک دردسر بود. آقای بیک گفت بهشرطی اجازه میدهم که بتوانی خودکاری مثل این خودکار تولید کنی و یک نمونه داد. رفوگران خودکار را تولید کرد و به فرانسه فرستاد! خودکار آنقدر خوب بود که تلگراف از فرانسه رسید که شما سریعاً به پاریس بیا. رفت. مدیر بیک به او گفت من به تو اجازه ساخت میدهم، فقط یک شرط دارد. به من بگو با چه موادی، این خودکار را تولید کردی؟!
اینطور شد که شروع کردند و موفق شدند به طوری که در سال دویست میلیون عدد خودکار فروخت و این عااالی بود. با کمک پدرش یک قطعه زمین ۱۱ هزار متری در تهران نو خریدند و کارخانهای بنا کردند و ماشین آلات را از فرانسه به تهران آوردند. تعداد پرسنل در آغاز کار ۹۶ نفر بود اما کم کم بیشتر و بیشتر شدد.
مداد سوسماری هم آن زمان رو به ورشکستگی بود. کارخانه زیان ده مدادِ سوسماری را از فرمانفرمایان خریدند و در فروش مداد سوسماری هم رکورد زدند.
بعد در سال ۱۳۷۵ عطر بیک (عطر جوانی) را به خط تولیدشان اضافه کردند و باز رکورد زدند! تا اینجا خیلی خوب بود.
اما کمی بعد ماجرایی در سازمان تعزیرات حکومتی، پای برادران رفوگران را به زندان باز کرد تا در نهایت با پادرمیانی آقای ناطق نوری، نامه تظلمخواهی برادران کارآفرین را مورد پیگیری قرار داده بودند، قائله پس از دشواری فراوان ختم شد.
پس از آن ماجرا رفوگران هرگز آن آدم سابق نشد. کم کم، کارکارخانه بیک پس از بیشتر از هفتاد سال سابقه خوابید! خود رفوگران میگوید وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانهای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم، داشتم و الان، حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد، دارم.
آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران میزد؛ اما حالا خودکارهای چینی جای یک تولید ملی را گرفتهاند.