فضای ایران به سرعت در حال دو قطبی شدن است. در واقع هم حکومت و هم جریان اپوزیسیون برانداز خارج از کشور، این دو قطبیسازی را به نفع خود میدانند و در جهت تحقق کامل آن میکوشند.
حکومت میپندارد که دو قطبیسازی، نیروهای میانه و وسط را به سمت حمایت از آن میکشاند؛ چرا که این نیروها نمیخواهند و یا نمیتوانند به عنوان بخشی از نیروی براندازی که آشکارا به حمایت خارجی حتی حمایت فردی در سطح نتانیاهو چشم دوخته است؛ فعالیت کند.
اپوزیسیون برانداز هم به نوبۀ خود، نیروهای میانه را مخل سادهسازی صورت مسئلهای به نام جمهوری اسلامی میداند و در تبلیغات خود به فضایی دامن میزند که جریان میانه مجبور به انتخاب بین آنان و یا حکومت شود تا بدین وسیله به زعم آنان، وضعیت روشن و شفاف و صفوف سیاسی کاملاً از هم متمایز و تفکیک شود.
طبعاً نیروی سوم «نمیخواهد» خود را به انتخاب بین این دو قطب مخیر کند؛ اما اینکه در این صحنۀ دو قطبی «میخواهد» چه کند؛ برایاش چالشی بزرگ است.
به احتمال بسیار، برخی از نیروهای سوم خارج از کشور، به تدریج به جریان اپوزیسیون براندار خواهند پیوست چرا که هم نمیخواهند اصطلاحاً از قافله عقب بمانند و هم راه چارۀ دیگری پیش روی خود نمیبینند.
از طرفی بخشی از نیروهای میانه در داخل کشور نیز از جمله طیف محافظهکارتر اصلاحطلبان، به مرور دیوارهای کوتاه بین خود و حکومت را برخواهند داشت و هویت جداگانهای برای خود در نظر نخواهند گرفت.
با این حال، بخش بزرگی از جریان سوم مایل است که نقش مستقلی در تحولات کشور بازی کند و جذب دو قطب متعارض با هم نشود.
به نظر من در حال حاضر اکثریت قابل توجهی از ایرانیان، چشم به همین جریان سوم دارند؛ اما این اکثریت در بلاتکلیفی و انفعال و سردرگمی به سر میبرند و تنها راه فعال و زنده کردن آنها، حضور مؤثر جریان سوم در صحنۀ سیاسی کشور است.
حضور مؤثر جریان سوم در صحنۀ سیاسی اما به امری غیرممکن نزدیک شده است! این نیرو بنا به خط مشی و امکانات خود، فقط در فضایی امن و آزاد و قانونی امکان حضور مؤثر پیدا میکند؛ اما امنیت و آزادی آن، در حیطۀ اختیار خودش نیست، بلکه به ارادۀ حکومت بستگی دارد.
حکومت اما در حال حاضر نه فقط به فعالیت این نیروها علاقهای ندارد؛ بلکه از برخی جنبهها آنان را تهدیدی خطرناکتر از اپوزیسیون براندار برای خود میداند!
با این حساب، در غیاب فضای قانونی امن و آزاد، کار مؤثر و سرنوشتسازی از نیروی میانه برنمیآید.
در این میان، اگر هم به فرض برخی از این نیروها در غیاب یک تشکیلات قانونی فراگیر و مستحکم و یا رسانۀ قدرتمند مخصوصِ به خود، با صدور بیانیههای آتشین، در صدد حضور در میدان سیاست برآیند؛ از یک طرف صدای آنها در جامعه پژواک لازم را نخواهد یافت و از طرف دیگر اگر هم به زندان افتند؛ فقط رسانههای خارج از کشور که در اختیار اپوزیسیون برانداز است؛ از آلام آنها در جهت پیشبرد برنامههای خود سود خواهند جست.
بدین ترتیب، به حاشیه رفتن نیروهای میانه در شرایط دو قطبیِ در حال ظهور، ظاهراً سرنوشتی مقدر است؛ مگر اینکه حکومت متقاعد شود که حضور مؤثر و مستقل این نیرو میتواند شرایط بهتری از وضعیت دو قطبی ایجاد کند. از این رو، اگر کسی می تواند حکومت را در این جهت متقاعد سازد؛ بهتر است درنگ نکند!
یادداشت عیسی سحرخیز درباره نوشته احمد زیدآبادی
نیروی سومِ ابتر؟
بحث «نیروی سوم»، «خطِ سه»، «جریانِ سوم» و ده ها نام مشابه نه تنها در ایران بلكه در اغلب كشورهایی كه نظام دو حزبی داشته و دارند، و نه اكنون، بلكه از پیش از جنبش ملی كردن نفت و دولت دكتر مصدق مطرح بوده و خواهد بود و گمان نمیرود كه در آینده نیز حذف شدنی باشد.
این روزها، در شرایط بن بست كنونی دو جریانِ «چپ» و «راست» قدیم، یا «اصلاح طلب» و «محافظه كار» جدید كه جریان های دیگری به موازات، در حاشیه یا در دو قطب آن ها شكل گرفته، بالیده و حتی به قدرت رسیده اند، بحث «نیروی سوم» باز بالا گرفته است، چه از نوع «برانداز» یا «پایداری» آن، چه از آن نوع اكثر جامعه ی ایران را به شكلِ بی نام و نشان و تشكیلات منسجم، به صورت جنبشی، زیر پوششِ «اقشار خاكستری» نمایندگی میكنند.
در حقیقت، در وضعیت كنونی جامعه ی ایران، هیچكدام از دو جناح فعال در نهادهای قدرت قادر نیستند در انتخاباتی نیمه آزاد، نمایندگان خود را به كاخ ریاست جمهوری، خانه ملت یا شوراهای شهر و روستا بفرستند، الا این كه بتوانند این جریان اثرگذار را با خود هم دل و هم راه كنند- البته بحث كودتا، شبه كودتا و مهندسی انتخابات امری خاص و استثنائی ست كه جایی برای ایفای نقش اقشار خاكستری باقی نمیگذارد.
با دوست عزیز، احمد زیدآبادی هم رای و هم سخن هستم كه «هم حکومت و هم جریان اپوزیسیون برانداز خارج از کشور، دو قطبیسازی را به نفع خود میدانند و در جهت تحقق کامل آن میکوشند»، اما این نتیجه گیری را درست نمیدانم كه «به حاشیه رفتن نیروهای میانه در شرایط دو قطبیِ در حال ظهور، ظاهراً سرنوشتی مقدر است؛ مگر اینکه حکومت متقاعد شود که حضور مؤثر و مستقل این نیرو میتواند شرایط بهتری از وضعیت دو قطبی ایجاد کند».
این تفكر كه در شرایط كنونی حاكم بر كشور راهی برای «جریانِ سومِ ابتر» باقی نمیماند جز متقاعد كردن حكومت و رهبری به انجام اصلاحات از بالا در چارچوب به رسمیت شناختن حق و حقوق ملت یا دست كم اجرای بلامنازع قانون اساسی جمهوری اسلامی، نسخهای بی اثر است چون تمام نشانه ها و قرائن حاكی از آن است كه اگر هیچ شخصیت حقوقی و حقیقی نمیتواند حکومت را در جهت به رسمیت شناختن این جریان متقاعد سازد.
پرسش این است پس در چنین اوضاع و احوالی فعالان سیاسی و كنشگران اجتماعی باید بی خیال مردم، منافع ملی، مصالح بین المللی ایران شوند و به ناچار خانه نشین شوند یا تنها در پی كسب و كار خود باشند؟
بعید میدانم كه هیچ عقل سلیمی چنین نسخهای بپیچد یا منظور دوست عزیز، احمد زیدآبادی كه تمام عمر مفید خود را صرف آموختن دانش سیاسی یا امر سیاست ورزی كرده نشان دادن این راه باشد.
تجارب مردم و احزاب دیگر كشورهای جهان هم كه اغلب از دل حكومت های فاشیستی، استبدادی، دیكتاتوری و... آزادی، عدالت، دموكراسی و مردمسالاری بیرون كشیده اند، راه های دیگری را نشان میدهد.
درست است كه هر كشور شرایط خاص خود را دارد و نسخه ی دیگر كشورها را برای همه نمیتوان پیچید، اما توجه به تجارب دیگران مفید است، همانگونه كه گذشته چراغ راه آینده است؛ تنها نباید ناامید بود و از پای ننشست!
سلام بر عیسا خان گرامی و عزیز
بله نتیجۀ بحث من دلسرد کننده است اما لزوماً اشتباه نیست! به حاشیه رفتن هم لزوماً به دنبال زندگی رفتن و رها کردن امر سیاست نیست بلکه به معنای تعیین جایگاه مناسب در شرایط بغرنج و چشم به آیندهای دورتر دوختن است. این وضع در تاریخ از جمله تاریخ معاصر ما برای بسیاری از نیروهای سیاسی پیش آمده است. به نظرم تعیین دقیق جایگاه در هر نقشۀ سیاسی بسیار مهم است و از اتلاف نیروها جلوگیری میکند. اصرار بر بازی کردن همیشگی در وسط میدان در هر نوع چینش و آرایشی، شاید ریشه در نوعی اراده گرایی بی حد و حصر داشته باشد که معمولاً هم نتیجه بخش نیست و وضع را بغرنجتر میکند. البته اینجا منظور فعالیت گروهی و جمعی است و گرنه فعالیت فردی منطق ویژۀ خود را دارد.
ارادت احمد زیدآبادی
■ مقاله آقای زیدآبادی هم اشاره به بلاتکلیفی و انفعال و سردرگمی در فضای سیاسی جامعه دارد و هم به ضرورت یک نیروی سوم اشاره میکند، و هم درباره موانعی میگوید که بر سر راه شکل گیری ان قرار دارند.
مقاله آقای زیدآبادی کم ابهام نیست. آیا این نیروی سوم، نیروی میانه ای است که میان حکومت و نیروهای برانداز قرار دارد؟ یا این نیروی سوم سنتزی هگلی است که از تضاد میان تز (جمهوری اسلامی) و آنتی تز (مخالفان جمهوری اسلامی) پدیدار میشود؟ مشخصات این نیروی سوم به هر حال در این مقاله چندان پیدا نیست.
از منظر تاریخی نه سه نیرو بلکه چهار افق و چهار نیرو پیش روی ما گشوده اند:
افق نخست به همانیت سیاست با دیانت اشاره میکند.
افق دوم به بطالت دین در سپهر اجتماع اشاره میکند.
افق سوم به دین چون وسیله ای نگاه میکند برای رسیدن به این یا ان هدف.
افق چهارم دریافتی همبسته از انسان، دین، سیاست و تاریخ را پیش مینهد.
هر یک از این افقها میتوانند به گشایشها یا فروبستگیهای تاریخی بیانجامند. هر یک از این چهار افق میتواند مبنای یک نیروی مهم تاریخی باشد. سه افق از این چهار افق در تاریخ معاصر به شکلهای متفاوت ظهور پیدا کرده و به محک خورده اند. سنجش آنها در اینجا میسر نیست. نگاهی میکنیم و میگذریم.
افق نخست: تاریخ معاصر به ما نشان داده است که سیاست با دیانت همانیت ندارد.
افق دوم: ضدیت با دین هرگز نتوانسته طبقات فرودست جامعه را با خود همراه کند.
افق سوم: ابزاری شدن دین هم به تباهی دین و هم به اضمحلال سیاست انجامیده.
افق چهارم: تنها به صورت یک امکان باقی مانده و تجلی سیاسی پیدا نکرده است.
به هر حال در شرایطی که ما به سر میبریم و در این هنگامه بحرانهای سیاسی و همراهی بحران فرهنگی و اخلاق با ان، ما به چیزی بیشتر از یک برنامه سیاسی صرف . نیازداریم. باید افقی نو گشوده شود. به قول حافظ باید فلک را شکافت و طرحی نو در انداخت
فرشید صدوقی