ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 26.06.2018, 18:01
علی‌اصغر صدر حاج‌سیدجوادی درگذشت

علی‌اصغر صدر حاج‌سیدجوادی، روزنامه نگار ایرانی مشهور ایرانی  روز سه‌شنبه ۵ تیرماه ۱۳۹۷ /۲۶ ژوئن ۲۰۱۸ در سن ۹۴ سالگی در پاریس درگذشت.  یک هفته پیش از او، برادر کوچکترش حسن صدر حاج‌ سیدجوادی در تهران درگذشته بود. احمد صدر حاج سیدجوادی، ‌برادر بزرگتر آنها اوایل فروردین ۱۳۹۲ در سن ۹۶ سالگی درگذشته بود.

علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی در دانشگاه تهران حقوق خوانده بود، اما به عنوان روزنامه‌نگار شناخته می‌شد. ‌پیش از انقلاب ۵۷ یکی از روزنامه‌نگاران مخالف نظام پهلوی و به همین ‌دلیل ممنوع‌القلم بود. نامه سرگشاده او با عنوان «صدای فروریختن سقف حکومت را می‌شنوم»، در سال ۱۳۵۵‌ حاوی انتقاد تند این روزنامه‌نگار از حکومت محمدرضا پهلوی بود.

او از تحولات انقلابی منجر به انقلاب ۵۷ حمایت می‌کرد. پس از انقلاب، گروهی به نام «جنبش» را بنیان گذاشت و در روزنامه جنبش، از انقلاب و نظام برآمده از آن حمایت کرد. اما این دوره بسیار کوتاه بود.

به فاصله کوتاهی از انقلاب و انقلابیون فاصله گرفت و به انتقاد از حاکمیت روحانیون پرداخت. در مقاله «صدای پای فاشیسم» که در سال ۱۳۵۸ نوشت، از چاهی که ایران در پی انقلاب ۵۷ به آن افتاده بود خبر داد. در سال ۱۳۶۰ به طور مخفیانه از ایران خارج شد و در پاریس مستقر شد.

در بیرون از ایران نیز نوشته‌هایش در انتقاد از  روحانیون و خرابکاری‌های حکومت آخوندها در  ایران بود.

* ایران امروز، درگذشت علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی را به خانواده، دوستان و نزدیکان ایشان تسلیت می‌گوید

****

متن مقاله «صدای پای فاشیسم» آقای حاج سیدجوادی که در سال ۱۳۵۸ و در واکنش به بازداشت فرزندان آیت‌الله طالقانی نوشت.
غول فاشیسم در حال تسلط بر ایران است

علی اصغر حاج سیدجوادی

وقتی فرزندان مرحوم طالقانی را در روز روشن در خیابان بدون حکم محکمه دستگیر کردند من (در اردیبهشت ماه ۱۳۵۸) مطلبی زیر عنوان «صدای پای فاشیزم» نوشتم و خطر فاشیزم را اعلام کردم. و گفتم اگر هیولای وحشت چوب و چماق و قلدری را از لحظه اول حرکت متوقف نکنید، دیگر نه بر مرده که بر زنده باید گریست.

به آقای طالقانی پیغام دادم که آقا اگر در قبال این تجاوزی که به فرزندان شما کردند ساکت بنشینید، فردا نوبت خود شماست. آنها میخواهند به مردم بگویند که ما حریم طالقانی را بدون ترس و بیم از نفوذ او پاره میکنیم تا چه رسد به شما.

فاشیزم قانون خاص خود را دارد، ایجاد ترس و وحشت در مردم با چوب و چماق و ترور. از میان تودههای از همه جا بیخبر و ساده، چاقوکشها و قدارهبندها و در میان اهل سواد و نویسنده، قلم به مزدها را دور خود جمع میکنند و پس از آن مخالفین را با چوب و چماق و گلوله میزنند، بر هر اجتماعی بدون ترس هجوم میبرند، با زشتترین الفاظ به مردم فحش و ناسزا میدهند، مردم را از آبرویشان میترسانند، افراد ضعیف را وحشتزده میکنند.

وقتی چماقداران و چاقوکشان ارتجاع به مردم حمله میبرند، مامورین روی خود را برمیگردانند و از معرکه دور میشوند و هنگامی که مردم دست به مقاومت میزنند، ماموران به جای این که از آنها حمایت کنند و چاقوکشان و چماقزنها را دستگیر کنند، مردم بیگناه را توقیف مینمایند.

من به مردم اعلام خطر کردم، اما کسی این خطر را احساس نکرد و آنها که احساس کردند جز شکوه و شکایت در خلوت و تکان دادن سر و سکوت و محافظهکاری برای حفظ جان و آبروی کاذب خود کاری نکردند. بیست و یک ماه از آن روزها میگذرد و اکنون به جائی رسیدهایم که فرزند آقای خمینی به خاطر حمله به آقای لاهوتی در گیلان بوسیله چماقداران زبان به اعتراض میگشاید و از مسئولین میپرسد که چرا چماقداران را دستگیر نمیکنند؟!

مگر فرزند امام نمیداند که هنگامی که حزب جمهوری اسلامی و گروههای وابسته به آن تشکیل شد چوب و چماق و چاقو نیز به کار افتاد؟ آیا در این مدت فقط آقای لاهوتی است که مورد تجاوز قرار میگیرد؟ در این مدت هزاران نفر را با چوب و چماق زدند و اکنون صدها نفر به گناه شرکت در اجتماعات و سخنرانیها و توزیع و فروش روزنامه و یا حمل کتاب و جزوه بدون توجه به اصول قانون اساسی در زندانهای کشور به سر میبرند.

آیا ملتی که در اداره سرنوشت خود در نظر آقای خمینی در حکم صغیر نابالغ یا سفیه و دیوانه است، حق دارد بر اعمال مسئولین خود نظارت کند و بر کار آنها انتقاد و اعتراض نماید؟

آقای خمینی گفتند قلمها را باید شکست و من نوشتم کدام قلم را باید شکست؟ قلمی که در جهت اسارت مردم و برقراری استبداد دینی به کمک چوب و چماق و چاقو و ژ۳ و شکنجه و زندان است و یا قلمی که به قول رسول اكرم مداد العلما افضل من دماء الشهداء است؟

آقای خمینی در یکی از آخرین سخنرانیهای خود به نویسندگانی که در خانه مینشینند و بین رژیم سفاک آریامهری با رژیم جمهوری اسلامی مقایسه میکنند، حمله کردند. آری آن نویسنده من هستم، من این مقایسه را کردم و همچنان بر این عقیده ام حتی تا پای جان. ولی آقای خمینی نمیدانند که این من نیستم که این مقایسه را میکنم، اکنون همه مردم کوچه و بازار هستند که در اثر روبرو شدن با نظام چوب و چماق و چپاول و غارت و زندان و شکنجه به این مقایسه نشسته‌اند.
از آقای خمینی به خاطر خود ایشان و به خاطر انقلاب و به خاطر رنج‌هائی که مردم ما از استبداد کشیدهاند بت نسازید. در اسلام بتسازی و بتپرستی شرک و کفر است. آقای خمینی احتیاج ندارد که از صبح تا شب او را مثل خدا و حتی نه مثل پیامبر و ائمه در رادیو تلویزیون و مطبوعات ستایش و پرستش کنید.

آقای خمینی همیشه به نویسندگان حمله میکنند اما هرگز این نویسندگان و روشنفکران را به ملاقات خود دعوت نکردند و نخواستند با آنها به گفت و شنود بنشینند. زیرا من نویسنده کسی نیستم که بروم در پائین پای ایشان بایستم و کسی به نمایندگی از طرف من خطابهای در تملق و چاپلوسی از آقای خمینی بخواند و آقای خمینی نیز مطالبی بگویند و فردا در رادیو و تلویزیون و مطبوعات بنویسند که نویسندگان به خدمت امام رسیدند و امام رهنمودهائی بدانها داد. من نویسنده طالب گفت و شنود و سؤال و جواب هستم. نویسنده و روشنفکر صادق و واقعی و بدون توقع، اهل صراحت است. سر در آستانه هیچ قدرتی خم نمیکند.