ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 27.05.2018, 17:01
مردم آمدند تا قیصر باشند

سعید برآبادی/ جامعه نو

اینها هزار نفر یا دو هزار نفر یا صدها هزار نفر نیستند که در آفتاب داغ خرداد ماه در حیاط ساختمان شماره دو خانه سینما جمع شده‌اند. می‌شود گفت کل جمعیت تهران اینجاست و بی‌اغراق، حتی می‌شود گفت کلِ ایران؛ از عشایر کوچ نشین گرفته تا کارگران بی حقوق فلات ایران، از به گل نشستگان کارون تا بلوچ‌های اندوهگین، از خراسانی‌های پرهراس تا ارومیه‌ای‌های درگیر خشکی دریاچه. امروز همه در تشییع جنازه ناصر ملک مطیعی بودند، اگر این بودن را صرفا حضور فیزیکی در یک مراسم شلوغ ندانیم. آنها نماینده‌های بغض مردمی بودند که مرگِ ناصر ملک مطیعی را بهانه‌ای کرده بودند تا دور هم جمع شوند، اشک بریزند، شعار دهند و مشت‌های خشمگین خود را از سانسوری که در حقِ «مرد»ِ سینمای ایران رفته بود، فریاد بکشند!

این یک تشییع جنازه نیست، محاکمه رسانه‌ای ست که قرار بود ملی باشد و مردمی، محاکمه صدا و سیمایی ست که میلیاردها تومان بودجه را هر سال می‌بلعد بدون آن که کمترین تاثیری و کمترین هدفی داشته باشد و عامدانه مخاطبانش را راهی شبکه‌های ماهواره‌ای می‌کند. پسر ناصر ملک مطیعی که پشت تریبون تشییع جنازه قرار می‌گیرد، دیگر سراسر خشم است؛ خشم از چهل سال چشم بستن تلویزیون بر روی پدرش و به یک باره عزیز شدگی‌اش در روز انتشار خبر مرگ فرمان سینمای ایران: «چرا تصویر پدر من پخش می‌شه توی شبکه‌های خبری؟ چرا خبر مرگ پدر من پخش می‌شه؟چگونه است که یک هنرمند وقتی بمیرد تصویرش آزاد می‌شود؟» به محض تمام شدن این پرسش‌هاست که مردم شور می‌گیرند: «ننگ ما، ننگ ما/ صدا و سیمای ما». همین شعار دست به دست می‌چرخد و به خیابان‌های دیگر پایتخت می‌رود. جمعیت سُریده‌اند در شریان‌های شهر و هیچ چیز جلودارشان نیست. مشت‌های گره کرده آنها و آن بغض فروخورده از اعتراضات دی ماه، حالا کم کم جان می‌گیرد. حضور نیروهای پلیس، مثل نفت ریختن روی این شعله نوزاد، گُر می‌اندازد در جان شان و شعار «ننگ ما ننگ ما» پر صداتر از همیشه جیغ می‌شود.

این یک سخنرانی در مراسم تشییع جنازه نیست، یک بیانیه است به امضای جمع کثیری از سینماگران که نالان و ناامید، می‌پرسند که کدام دست‌ها این چنین به بستن پنجره‌های نفس‌کشِ این مردم مشغول‌اند؟ آنچه که پرویز پرستویی می‌گوید هم کم از اینها ندارد؛ علاوه بر انتقاد به هم صنفانش در خانه سینما، به دست‌های پنهانی می‌تازد که تمام تلاش شان را کردند تا ملک مطیعی نه در سینما و نه در تلویزیون دیده نشود و این محکم ترین ضربه به مردی بود که سینما را خانه خودش می‌دانست. درست در حین همین سخنرانی بود که فیلم دیدار مسعود کیمیایی با خانواده داغ دیده ملک مطیعی هم دست به دست شروع به چرخیدن کرد، فیلمی که کیمیایی در آن گفته بود اگر بخواهد صادقانه از ملک مطیعی حرف بزند کارش به دشنام دادن خواهد کشید. دشنام علیه چه کسانی؟ «اصلا نمی‌شود به ملک مطیعی گفت شادروان! او فراتر از همه اینها، زنده است... چرا نباید هنرمندان ما در سرزمین خودشان به ذات شان که هنر است، برسند؟ چه کسی به این سوال من جواب می‌دهد که مگر آقای ملک مطیعی چه کرده بود؟ اگر قرار باشد حرف بزنم به دشنام می‌رسم.»

این یک تشییع جنازه نیست، محاکمه صنف است در داخل ساختمان همان صنف. محاکمه سینماگرانی ست که درآمد و لباس‌ها و مهمانی‌هایشان، تیتر روزنامه‌هاست اما سالها نسبت به توبیخ و سانسور هم صنفان شان سکوت کرده‌اند تا مجبور به توضیح نشوند. این ادامه محاکمه صنف‌ها روبه روی ساختمان همان صنف‌هاست. این اعتراض مردمی ست که روز کارگر، روبه روی خانه کارگر، روز معلم، روبه روی آموزش و پرورش و روز مرگ ملک مطیعی روبه روی خانه سینما جمع شده‌اند تا به اعضای آن صنف بگویند این آش دیگر حسابی شور شده است!

امیرعلی، فرزندِ ملک مطیعی می‌گوید بعد از اکرانِ فیلم «نقش نگار» دست پدر را گرفته تا بروند سینما و تصویرش را بر سر در سینماها ببینند. شوق آن روزِ ناصر ملک مطیعی دیدنی بوده، شوقِ زنده شدن‌اش بعد از چهل سال دوری از خانه نخستش یعنی سینما. دست در دست هم به میدان انقلاب می‌روند و پسر سعی می‌کند با انگشت اشاره تصویر پدر را بر سر در سینما نشانش دهد:«هر چه گشتم عکسش نبود، عکسش را از پوستر و سردر سینما سانسور کرده بودند. با ترس و لرز رفتیم داخل سینما و خدا را شکر می‌کنم که از فیلم حذفش نکرده بودند. در تاریکی سالن سینما، وقتی که پدرم تصویرش را بر پرده دید، دیدم که دارد آرام و بی صدا گریه می‌کند.»

این بهروز وثوقی نیست، حتی قیصر هم نیست، این صدای مردی ست که چهل سال در آرزوی بازگشت به وطن سوخته و حالا بدل به صدایی شده که هر سال و همزمان با مرگ یکی از عزیزانش روی خط می‌آید و بغض می‌کند و می‌گوید: «سلام می‌کنم به مردم عزیزم و به ایران عزیز. ۴۰ سال است که دور از وطن و دور از مردم هستم و امروز برای اولین بار صدایم بین مردم پخش می‌شود و در خاک وطنم صدایم شنیده می‌شود. امروز با اندوه باید در از دست دادن یک بزرگ و یک برادر و یک ناصر ملک‌مطیعی که مانند من چهل سال منتظر ماند، عزاداری کنیم. من امروز داغدار برادری هستم که به آرامش رسید و من دور از وطن و در این غربت غریب مرثیه‌گوی برادرم ناصر ملک‌مطیعی شدم.»

ناگهان سکوت همه جا را می‌گیرد. مجری برنامه تلفنی را که بهروز وثوقی به آن زنگ زده در جیب می‌گذارد و جمعیت از جوان تا عصازن، از بازیگر تا روستایی، اشک می‌شوند. درختان چنار طالقانی و خیابان‌های اطراف در حال گرده افشانی هستند؛ بهار است و هنگام رویش اما گویی نه این خرداد از جنس بهار است و نه این گرده افشانی، به جستجوی رویش. انگار که درخت‌های چنار هم بر سر مردم عزادار در حال اشک ریختن هستند.

این خداحافظی با یک بازیگر پیشکسوت در فضای اندوهگین بهشت زهرا نیست؛ این یک پذیرایی ساده است برای به خاطر سپرده شدن این روز خاص. جمعیت که از شریان‌های اتوبانی تهران خودش را به خیابان‌های واریسی منتهی به بهشت زهرا رسانده، همچنان مشت‌هایش گره کرده است و شعارهایش در دهان. می‌خواهد در بیرون آن شهر شلوغ، داغ‌هایش را فریاد بزند، بگوید که صدا و سیمایی که ملک مطیعی را چون ضرب المثل «انسان خوب، انسان مرده است» مصرف کرده، دیگر نمی‌خواهد، می‌خواهد از همه آنچه که نمی‌خواهد بگوید و این را با صدای چنان بلندی بگوید که یادآور روز تشییع جنازه کشتگان زنجیره‌ای باشد. تلاقی عجیبی ست که ۱۹ سال بعد از قتل‌های زنجیره ای، دو تشییع جنازه ناهمگون به هم شباهت پیدا می‌کنند و درست در همین لحظه است که نیروهای پلیس، درهای جعبه‌های شیرینی دانمارکی را به روی مردم می‌گشاید و مردم با چشمان پر اشک و احساس خفگی پراکنده می‌شوند. این یک خداحافظی نیست، یک تشییع جنازه هم نیست، اینها مردمی هستند که پنجاه سال پیش، فرمان زخم خورده صدایشان کرد «قیصر کجایی که داشتو کشتن!» و حالا آمده‌اند برای قیصر بودن.