ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 25.04.2018, 7:35
روایت یک شاهد عینی از دستگیری مرتضوی

روزنامه شرق

- ‌‌‌شنیده‌ایم که مرتضوی اینجا دستگیر شده است.

- بله خانه بغلی بودند.

- وقتی دستگیر شد، شما خودتان بودید؟

- بله.

- ممکن است تعریف کنید که چه اتفاقی افتاد؟

- والا پنج شب پیش بود که همسایه ما به شوهرم زنگ زد که من خانه‌ام را به یک نفر، دو‌ماهه اجاره داده‌ام. گفت یک آقا هست که پدر و مادرش هم همراهش هستند. خانواده هستند. گفت که اینها خیلی به حجاب اهمیت می‌دهند و چون حیاط خانه ما به خانه آنها دید دارد، این دیوار [اشاره به دیوار بین خانه خودشان و خانه‌ای که مرتضوی در آن بوده] را می‌خواهند سایه‌روشن کنند.

- یعنی طلق‌ بزنند؟

- آره. شوهرم نخواست که بگذارد، چون دیوار ما مشترک است اما چون همسایه ما بود، من گفتم اشکالی ندارد؛ چون ما هیچ بدی‌ای از او ندیده بودیم... . گفتم اشکالی ندارد، همسایه است و بگذار سایه‌روشن بزند. بعد که دو شب شد [گذشت]، من به شوهرم گفتم اصلا از این خانه صدای زن نمی‌شنوم. رفت و آمدشان هم همه‌اش از ساعت دو شب به بعد است. حرف و سروصدایشان هم همه‌اش ساعت دو و سه شب به بعد است.

- چند نفر بودند؟

- من احساس کردم دو نفر بودند ولی می‌آمدند و می‌رفتند. بعد من به شوخی به دخترم گفتم چند روز دیگر از این خانه یک صدایی می‌آید که «کشف بزرگ‌ترین مواد منفجره» (خنده)... به ‌خدا... چون خودم یک حس بدی داشتم. دخترم گفت نه مامان این چه حرفیه. پریشب بود که به شوهرم گفتم من توی این‌ خانه اصلا هیچ‌ صدای تلویزیون ایرانی نمی‌شنوم. فقط دارند اخبار بیگانه گوش می‌دهند. چون یک دیوار بیشتر بین ما نیست.

- اخبار فارسی یا انگلیسی؟

- فارسی ولی خارجی. من گفتم فقط از این خانه صدای اخبار بیگانه می‌شنوم، اینها چطور حزب‌اللهی‌اند که فقط اخبار بیگانه گوش می‌دهند؟ شوهرم هم تعجب کرد، گفت: واقعا! من هیچ صدای تلویزیون ایران یا برنامه دیگری نمی‌شنیدم، چون صدای تلویزیون ما هم اگر بلند باشد آنها می‌شنوند. پریروز که من مغازه بودم دیدم همین آقا (مرتضوی) با یک هیوندای سفید آمد اینجا ایستاد.

- شما خودت دیدیش؟

- آره، ولی من اصلا نمی‌شناختمش.

- ‌‌‌چه شکلی بود؟ چه پوشیده بود؟

- یک پیراهن ساده و یک شلوار پارچه‌ای.

-‌‌ عینک هم داشت؟

- نه، عینک هم نداشت.

- ریش و سبیل؟

- نه هیچی نداشت. باهاش قشنگ چشم‌توچشم شدم ولی واقعا نشناختمش، چون اصلا از جریان اطلاع نداشتم. دیشب هم که با خواهرم تلفنی صحبت می‌کردم بهم گفت: «خواهر یکم اخبار گوش بده» (خنده)... بعد، [مرتضوی] رفت تو...‌‌

- با هیوندای سفید؟

- نه هیوندا را اینجا پارک کرد. این چندروزه فقط یک ۲۰۶ سفید توی حیاط بود که از در بیرون نیامد. چند دقیقه بعد که من هنوز توی مغازه بودم، یک آقایی آمد و هیوندا را برد.

- از خانه آمد بیرون و ماشین را برد؟

- متوجه نشدم. دیروز صبح ساعت ۹:۱۵ صبح بود که صدای همهمه شنیدم. خانه بودم و اصلا بیرون نیامدم. در را باز کردند [در خانه مرتضوی را]. کسی از دیوار بالا نیامد. در را با کلید باز کردند. {احتمالا رفته بودند کلید حیاط را از صاحبخانه گرفته بودند} هیچ‌کسی از دیوار بالا نرفت که بخواهد در حیاط بپرد، چون من اینجا قشنگ متوجه می‌شوم. در را باز کردند و رفتند تو و هِی درِ جلو را می‌زدند.

- در داخل خانه را؟

- آره. در را می‌زدند و می‌گفتند: «در را باز کن!» کسی حرف نمی‌زد. در می‌زد و می‌گفت: «در را باز کن!» بعد دید کسی جواب نمی‌دهد، گفت: «آقا سعید ما می‌دانیم شما تویی، در را باز کن!» یک ربع تمام صداش زد. بعد گفت: «آقا سعید اگر در را باز نکنی، ما مجبوریم در را بشکنیم و بیاییم تو» این را که گفتند در را باز کرد. در که باز شد، یک ربعی با هم جروبحث کردند.

- چه می‌گفتند؟

- می‌گفتند که ما حکم داریم و اینها... که [نهایتا] این آقاهه [مرتضوی] حکم را پاره کرد.

-‌‌ حکم را پاره کرد؟! از کجا متوجه شدید؟

- حکم را پاره کرد، چون من قشنگ صدایش را شنیدم. بعد {مأمور دستگیری} گفت: «برای من حکم پاره می‌کنی؟» این را که گفت، صدای یک خانمی را شنیدم که گفت: «آقا توروخدا نبریدش!» این خانم این چند روز را در خانه بود اما صدایش درنمی‌آمد. این خانم چند روز توی خانه بود، چون کسی از صبح نرفت توی خانه. گفت: «توروخدا نبریدش!» که دیگه دست‌‌وپایش را گرفتند و بردنش. فکر کنم دستش را زنجیر کردند و بردنش.

- دستبند؟

- بله دستبند.

- مقاومت می‌کرد؟

- آره خیلی سروصدا می‌کرد، ولی چنددقیقه‌ای هم ساکت شد. من احساس کردم که مثلا می‌گوید می‌خواهم به کسی زنگ بزنم یا این که داشت زنگ می‌زد ولی کسی جوابش را نمی‌داد. سه، چهار دقیقه‌ای همه ساکت بودند داخل خانه. حالا منتظر کسی بودند، داشتند به کسی زنگ می‌زدند، نمی‌دانم... .