ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 09.03.2006, 13:48
سيمين خانم

گوشه‌هايی از مراسم روز زن در پاك دانشجو به نقل از سه وبلاگ:



سيمين خانم

وبلاگ: پاگرد - سارا محمدی



رييس دكمه را فشار می‌دهد
مردان جوان سبزپوش حركت می‌كنند

باتوم برقی در يك آن آدم را به جنبش‌های زنان در تمام جهان وصل می‌كند
زنان رسانا هستند

عايق‌ها هجوم می‌آورند
سيمين خانم می‌گويند آرام باشيد، آرام


نعره می‌كشد:
" تا سه می‌شمارم، متفرق شويد"
وقت كمی است برای آتشی كه گرفته‌است سال‌ها

يك
آيا پدرش مادرش را كتك می‌زده؟

دو
آيا پدرش او را مجبور به كاری می‌كرده؟

سه


سيمين خانم می‌گويند آرام باشيد، آرام

جوان سبزپوش با سرشانه‌های مقدس به سيمين خانم لگد می‌زند، دختری كه كنار او است
خونش به جوش می‌‌آيد، فرياد می‌كشد، فرياد عجيب و نامفهومی است
تلخ و تاريخی،
انگار صدای يكی از مادربزرگ‌هايش است از دالون‌هايی تو در تو بيرون می‌ريزد
شايد زنی در دوره‌ی شاه عباس، نادرشاه، ...


سيمين خانم می‌گويند آرام باشيد بچه‌ها‌جان، آرام
لبخند از لبشان دور نمی‌شود

آتش خوب گرفته است
دارد می‌سوزاند

و

ديگر خاموش نمی‌شود




گزارشی از براپايی مراسم روز جهانی زن در پارك دانشجو:

وبلاگ: صبا بی‌قرار

ساعت ٣:٤٠ - من روی سكوهای جلوی تئاتر شهر نشسته‌ام، چند خبرنگار و عكاس در نزديكی من با هم گپ می زنند. آمدن مردم كم‌كم شروع شده، تعداد حاضرين حدود ٤٠ نفر است و برنامه ساعت ٤ شروع خواهد ‌شد.
ساعت ٣:٤٨ - چند مرد مسن با لباس شخصی و قدهای بلند هنگام رد شدن از جلوی ما با موبايل صحبت ميكنند، توجه همه به آنها معطوف می‌شود.
ساعت ٣:٥٥ - جمعيت به ٢٠٠ نفر رسيده است.
ساعت ٤ - همه از جلوی در تئاتر به سمت محوطه باز نزديك چهار راه حركت می‌كنند. افرادی هم كه در برنامه همايش صبح ( مجموعه فرهنگی شقايق )شركت كرده بودند از راه می‌رسند. جمعيت بالغ بر ٥٠٠ نفر شده است. همه پلاكارد‌هايی را كه دارند در دست می‌گيرند. بيشتر حاضرين زن هستند از همه جور: از چادری تا تقريبا بی حجاب، از خانم های مسن تا دختر های ١٠ ساله، در ميان اين زنان مردانی هم ديده می‌شوند كه معمولا با كسی آمده‌اند و بيشتر مشغول حرف زدن هستند.
نيروهای امنيتی از راه می رسند، ماشين هايشان نزديك چهار راه پارك شده است.
زمزمه جمعيت شروع می‌شود كه سرود زن را می‌خوانند، خبرنگاران عكس می‌گيرند، گزارشگری از شبكه ZDF آلمان از جمعيت فيلمبرداری می‌كند كه مأمورين او را از سكو به پايين می‌كشند.
مأموری با بلند گو فرياد می‌زند: پراكنده شويد. صدای جمعيت از حالت زمزمه خارج شده و بلند تر می‌خوانند نمی دانم چه می‌شود كه می‌بينم در دستم پلاكاردی است كه رويش نوشته " جهان بهتری ممكن است، به دور از هرگونه خشونت " نصفه نيمه بالايش می‌آورم.
ساعت ٤:١٥ - مأمورين جمعيت را محاصره كرده‌اند و شخصی با بلندگو فرياد می‌زند تا ٥ دقيقه ديگه پراكنده شويد و گرنه با شما برخورد خواهد شد. صدايش خوب بگوش نمی‌رسد جمعيت در حال خواندن هستند. مردم كمی ترسيده‌اند.
ساعت ٤:٢٠ - جمعيت با فشار مأمورين به عقب رانده می‌شود، تا حدودی مقاومت می‌كنند و با هر چند قدمی كه به عقب ‌می روند كمی ‌ايستاده و شعر می‌خوانند.
ساعت ٤:٢٥ - گارد آهنين از راه می‌رسد (عجيب است اين بار دير كرده‌اند) خوب هرگاه امنيت ملی كشور در خطر باشد آنها پيدايشان ‌می‌شود و اين جمعيت حاضر به نظر بزرگ ترين تحديد ملی است. با باتوم آرام به بدن بعضی ها ‌می زنند. فرياد دختران نزديك‌تر بلند می‌شود: وحشی وحشی وحشی
ساعت ٤:٢٨ - شخصی با قد بلند و كاپشن چرمی كه برروی لباس نظاميش پوشيده فرياد ‌می‌زند و باتوم را در هوا می‌چرخاند و بی دقت ( يا با دقت) آن را به سويی ول می‌كند كه گاه به كسی اثابت ‌می‌كند. گويی حكم با اين حركت صادر می‌شود: گاردهای آهنين با ديدن اين صحنه جرأت پيدا كرده و به سمت جمعيت هجوم ‌می‌آورند.
مردم پراكنده می‌شوند و به سويی می‌گريزند و دوباره در ضلع جنوب وليعصر و شمال پارك در چند دسته جمع می‌شوند، فرياد می‌‌‌‌زنند و شعر می‌خوانند. من هم در ميان جمعيت به اين سو و آن سو می‌روم در كنار بقيه پلاكارد را بالا گرفته و احساس می‌كنم با تمام وجود با نوشته روی آن يكی شده‌ام.
مأمورين به سمت ما هجوم می‌آورند و عربده می‌كشند و باتوم را بر سر و روی همه می‌كوبند فرقی نمی‌كند زن يا مرد، كوچك يا بزرگ، گوشه‌ باتومی هم حواله پشت دست من می‌شود تا از اين فيض عظيم بی‌بهره نباشم و مانند ديگران سالم به خانه برنگردم.
ساعت ٤:٥٠ - جمعيت به طور كامل پراكنده شده من روبروی خيابون جلوی مغازه‌ای ايستاده‌ام، مردم و عابرين اطراف چهار راه ايستاده‌اند و به شلوغی كه حالا ناشی از حضور بيش از ٢٠٠ نيروی امنيتی است نگاه می‌كنند، آنها نيز با فرياد از كنار آنجا دور می‌شوند. نزديك به ٥ مينی بوس ١ اتوبوس و ١٥ سواری با رنگ های نيروها انتظامی اطراف پارك توقف كرده اند.

خسته‌‌ام به سمت زير پل حافظ راه می افتم جمعيتی كه پراكنده شده‌اند كم كم در حال دور شدن از آنجا هستند از هر ٣ يا ٤ نفر يكی دست يا كمرش را گرفته است. دختر كوچكی، حدوداً ١٢ ساله را می‌بينم كه گريه می‌كند، دوستانش بغلش كرده‌اند و پشتش را می‌مالند.
در حافظ پيچيده و از آنجا وارد خيابان آبان می‌شوم. از جلوی كافی شاپ ٧٨ عبور می‌كنم اكثر ميزها خالی است دور ميزی يك خانم و آقا و دور يكی ديگر ٥ دختر جوان نشته‌اند و مشغول خنديدن هستند، پيش خودم می‌گويم: حتماً روز جهانی زن را جشن گرفتند.




من سهم مهرورزيم رو گرفتم! هر كی نيومده بود، گردن خودش!

وبلاگ: نیما نسرین

امروز روز بزرگيه برای من. چون بالاخره طعم باتوم رو چشيدم و مورد مهرورزی قرار گرفتم. راستش اين همه تو دوره دانشگاه رفتم تجمع و بعد از اون هم تقريبا تو تمام تجمعات زنان بودم ولی هيچ وقت باتوم نخورده بودم. خيلی برای كسی كه می خواد يه مدافع واقعی حقوق زنان باشه افت داره! (به خصوص كه نيما كتك خورده بود و من تو اين مورد جلوش كم می‌آوردم). معصومه ناصری ميگه تو قيافه‌ات مظلومه كسی كاری به كارت نداره!
اون shut up please! كه به زبون خوش بهمون گفته بودند و ما زبون نفهما به روی خودمون نياورده بوديم امروز عملا و باتوماً سعی كردن بهمون بفهمونن. سيمين بهبهانی طفلی رو هم هول دادند و زدند.
ما خيلی آروم نشسته بوديم روی زمين و سرود "جهان ديگری ممكن است" رو می خونديم. نه شعار می داديم نه داد و فرياد می كرديم. خلاصه هنوز يه ربع از شروع تجمع نگذشته بود كه شروع كردند به زدن . خبرنگارهای خارجی رو هم زدند.
وقتی همه رو پراكنده كردند؛ من و آزاده راه افتاديم تا ببينيم كی چی شده . از چهار راه وليعصر به طرف شرق داشتيم می رفتيم و بچه ها رو كه پراكنده می ديديم ازشون می پرسيديم خبری از كسی ندارن. گمونم كسی رو از زنها نگرفتن ولی دو سه تا از پسرا رو گرفتند.
يه جورايی وجدان درد داشتم بازهم داشت اين تجمع تموم می شد و من كتك نخورده بودم ؛ به خصوص كه هفته پيش هم با بچه ها نرفته بودم استاديوم، هرچند واقعا نمی تونستم برم .
يهو ١٠-١٢ تا ازنيروهای ويژه كه باتوم (!) هم داشتند شروع كردن در يك رديف حركت و همه رو جارو می كردن و متفرق می كردن. من كه جلوی يه ساندويچی بودم با آزاده رفتيم تو .اون كه نشست اومدم بيرون تا از پشت از اون پليسا عكس بگيرم.
عكس محشری ميشد اگه می گرفتم( شايد حتی فرمانده نيروی انتظامی می تونست يه جايی ،از اون عكس، به عنوان نمادی از عظمت و اقتدار و صلابت نيروی انتظامی استفاده كنه! )خلاصه تا كادر و اين حرفا رو تنظيم كردم يكيشون برگشت و منو ديد، پريدم تو ساندويچی ولی اومد تو و موبايلمو گرفت. رفتم دنبالش گفتم موبايلمو بده من كه كاری نكردم. جاتون نسبتا خالی ! باتومشو برد بالا كوبيد رو پشتم.
اينو هم بگم كه اول كه باتومو برد بالا يه كم سرعتمو تند كردم كه بهم نخوره ولی وقتی خورد ديدم خيلی هم وحشتناك نيست بنابراين دوباره آهسته رفتم. و اين بار زد به باسن مبارك.
خوشبختانه امروز مردم زيادی اين صحنه ها رو ديدن و اميدوارم واسه هم تعريف كنن.
آخ آخ! اينو بگم كه درد كمر و ماتحتم اونقدربرام سخت نبود كه اين يكی !( و يكی ديگه كه تو پست بعدی ميگم) اين صحنه ای رو كه گفتم تصور كنيد كه مردم همينطور كه به من و اون پليسه نگاه می كردن سرعتشونو زياد می كردن و درمی رفتن. اون وقت يه يارو گير داده بود كه من وكيلم بگو چی شده كمكت كنم. آزاده بهش گفت موبايلشو گرفته. بعد يارو اومد تو صورتم گفت توش عكس سكسی بود؟ يه نگاهی بهش كردم گفتم نه. دوباره دو قدم جلوتر گفت توش عكس سكسی كه نبود؟... و همينطور داشت كنارمون راه می اومد. برگشتم بهش بگم آره از ننه تو عكس سكسی گرفته بودم، كه شادی جونمو ديدم كه تو ماشين داشت می رفت ولی هنوز با چشماش جستجو می كرد همه جا رو تا ببينه مشكلی برای كسی پيش نيومده باشه.هميشه اينجوريه، يه انسان جدی و مسوول ؛ صدام كرد.(تو خونه محبوبه ادامو درآورد گفت قيافت اينجوری شده بود)
روم به ديوارولی چون بايد تمام حقيقت رو بگم اين قسمت رو هم ميگم. همينطور كه داشتم به طرفش می رفتم گريه م گرفت. اونم به حسين طفلی گفت بزن كنار( فكر كنم حسين كه بعد كلی حرص خوردن مثل هميشه بالاخره شادی رو پيدا كرده بود و سوار ماشين كرده بود تو دلش حسابی منو فحش داد!)
خلاصه شادی رفت با رئيسشون صحبت كرد و پليسه بهش گفت كه فردا برم يه جايی تا موبايلمو بگيرم.
اينو فعلا می ذارم تا بقيه شو بعدا سر فرصت بنويسم
... از پای اينترنت تكون نخوريد...