نویسنده: ام البنی پولاب، پژوهشگر مهمان مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه
دیپلماسی ایرانی
سفر ولادیمیر پوتین به تهران در اول اکتبر ۲۰۱۷ به منظور شرکت در اجلاس سه جانبه ایران، روسیه و آذربایجان در حالی انجام شد که پیروزیهای پی در پی روسیه در منطقه با شکست داعش و خروجشان از سوریه همراه بوده است. نزدیک شدن به پایان جنگ در سوریه کار را به معادلات سیاسی پس از جنگ و چگونگی و میزان مشارکت در بازسازی سوریه کشانده است.
پوتین قبل از ورود مستقیم به جنگ سوریه نیز سفری به تهران داشت و پس از آن دو کشور روسیه و ایران در هماهنگی با یکدیگر موجبات تغییراتی را در منطقه خاورمیانه فراهم آوردند و بهنظر میرسد سفر اخیر نیز بتواند آغاز فصل جدیدی برای همکاری دو کشور در دوران پساداعش، بازسازی سوریه، هماهنگی برای انتقال سیاسی در سوریه و قوام نظم منطقهای باشد. اما همچنان یک ابهام بزرگ به قوت دو دوره ریاست جمهوری اوباما و ده ماه ریاست جمهوری ترامپ باقی مانده است که در آن ایالات متحده از مسیر استراتژیک همیشگی خود در اداره خاورمیانه دور مانده است.
آنچه که این ابهام را پررنگتر مینماید، اینست که اگرچه استراتژیهای خاورمیانهای ایالات متحده در مقاطع مختلف، متفاوت بوده اما همواره در راستای منافع ملی واشنگتن طرح شده است. منابع نفتی خاورمیانه به عنوان کلیدی ترین و استراتژیک ترین منافع آمریکا در خاورمیانه و امنیت اسراییل به عنوان دومین مورد از این علایق، اولویتهایی مانند مبارزه با تروریسم، کنترل سلاحهای شیمیایی و کشتار جمعی را نیز مطرح کردهاند. بنابراین ایالات متحده، خاورمیانه را برای آینده امنیت بین المللی و اقتصاد جهانی و همچنین منافع امریکاییها بسیار مهم میداند.
دیدگاه غالب بر اینست که ایالات متحده در سالهای اخیر و بخصوص پس از تحولات بهار عربی با تغییر در رفتار با منطقه دچار تعلل در واکنشهای به موقع شده و راه را نه تنها برای روسیه بلکه برای بازیگران منطقهای که زمان خیزش را مناسب دیدند، باز کرده است. تغییر در رویکرد ریاست جمهوری ایالات متحده از اوباما به ترامپ میتوانست نقطه عطفی برای متحدان منطقهای آمریکا باشد اما با کاهش قدرت و نفوذ آمریکا در خاورمیانه به دلیل خروج از منطقه در هشت سال ریاست جمهوری اوباما، خلاء حاصل توسط نیروهای ضد آمریکایی پر شده است. ترامپ نیز علیرغم سخنان چالش برانگیزش با تمرکز بر داعش نتوانست از گرداب سیاستهای منطقهای اوباما خلاصی یابد و همپیمانان امریکا در منطقه همواره چشم به راهکارهایی برای حل مسایل سوریه بودند.
در سوی دیگر استراتژی پوتین با ورود به عرصه جنگ داخلی سوریه و بخصوص از سال ۲۰۱۵، بر مبنای نگاه مرکز-پیرامون شکل گرفت که در آن روسیه به عنوان مرکز توانست بسیاری از کشورهای خاورمیانه را که به دنبال حل مشکلاتشان و بازگرداندن منافع از دست رفته شان بودند، به عنوان کشورهای پیرامونی جلب نماید. چنانچه ترکیه که همواره از منافع آمریکا حمایت میکرد به صف یاران پوتین پیوست و تنش میان روسیه و ترکیه به دنبال سرنگونی جت روسی توسط ترکیه با چرخش صد و هشتاد درجهای منجر به موافقت نامه فروش سیستم دفاع موشکی اس400 شد. عربستان سعودی که از مخالفان اسد حمایت میکرد، در اتحاد با روسیه به جرگه حامیان ابقای اسد پیوست.
شاید بتوان یک همزمانی برای پایان این دیدگاه غالب با آغاز سفر دونالد ترامپ به خاورمیانه و انتخاب عربستان سعودی به عنوان اولین میزبان قائل شد. چنانچه ازسرگیری روابط دوستانه با همپیمانان کلیدی و بازگرداندن اعتماد متحدان دائمی ایالات متحده و دلجویی از آنها برای سیاستهای خاورمیانهای اوباما سرفصل این شروع دوباره میشد.
نگرانی کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و اسراییل از سیاستهای ضعیف اوباما ابتکار عمل را در اختیار ترامپ گذاشت که بتواند با شعارهایی مانند حمایت از اعراب در مقابل ایران، مقابله با گروههای تروریستی، گفتگوهای صلح اعراب و اسراییل مفروضاتی برای تدوین یک استراتژی جدید در خاورمیانه بسازد.
مهمترین پیش فرض ترامپ در اولین سخنرانی در عربستان که با نام حادثه تاریخی معروف شد، این بود که وی ایران را حامی تروریسم و عامل بیثباتی منطقه اعلام کرد. این پیش فرض برگرفته از آن بود که ترامپ سیاستهای اوباما در مورد ایران را ناقص و ایران را به اندازه اتحاد جماهیر شوروی دوران جنگ سرد خطرناک دانست. بنابراین مبارزه با نفوذ ایران را در منطقه در اولویت استراتژی خاورمیانهای خود قرار داد. در این ارتباط ترامپ با ادعای عدم پایبندی ایران به تعهدات خود در برجام به بهانه برنامه موشکی درصدد تغییر استراتژی اوباما بوده که علیرغم دشمن پنداشتن ایران توانسته بود بر اساس منافع مشترک دو کشور ایران و آمریکا به توافق تاریخی برجام دست یابد. مهمترین دستاورد این توافق برای ایران از میان برداشتن بسیاری از تحریمها به همراه باز کردن درهای مبادلات و همکاریهای بین المللی به سود ایران بود.
ترامپ با قرار دادن عربستان سعودی در مقابل ایران و در راس کشورهای عرب- سنی ضد ایرانی، ریاض را حامی سیاستهای امریکا در تلاش برای ثبات منطقه معرفی کرد. با این وصف مداخله عربستان در یمن مثال مناسبی از نقض مشترکات میان ایالات متحده و عربستان محسوب میشد که ادعای اخیر عربستان مبنی بر حمله موشکی ایران به عربستان از طریق یمن مساوی با یافتن راهکاری برای گریز از این تناقض بوده است.
بنابراین اگر دولت ترامپ بخواهد ثبات در خاورمیانه را به دست گیرد، باید تراز جدیدی از قدرت را در اختیار داشته باشد و شاید این امر در شرایط کنونی تنها از طریق عربستان امکان پذیر باشد.
تحولات داخلی در عربستان که همواره به لحاظ نقض حقوق بشر مورد عتاب قرار میگرفت، اینک قویترین پیش فرض ترامپ را مبنی بر اینکه عربستان سعودی تحولات آینده منطقه را رقم خواهد زد، میسازد. استحاله عربستان از یک کشور پادشاهی به شدت محافظه کار به سوی ساختاری مدرنتر، عربستانی کاملا متفاوت را به منطقه معرفی میکند. اصلاحات و آزادیهای مدنی عربستان را آماده میسازد تا با تمرکز قدرت و با جذب سرمایههای خارجی و فروش سهام شرکتهای دولتی بهترین متحد واشنگتن در منطقه باشد. عربستان با تخریب دولت لبنان و خارج نمودن حزب الله از کابینه این کشور بحران خاورمیانه را به لبنان منتقل میکند تا بتواند به کمک اسراییل در جبههای متحد نفوذ ایران را در غربی ترین مناطق منطقه در بخش مدیترانه قطع نمایند.
اسراییل نیز با آغاز کمپین دیپلماتیک بین المللی علیه مشارکت حزب الله در دولت آتی لبنان و حمایت از استعفای سعد حریری نخست وزیر لبنان با عنوان اثبات ماهیت ویرانگر حزب الله و ایران و خطرناک بودن هر دو برای لبنان و دیگر کشورهای منطقه با سیاستهای ایرانستیزانه عربستان همراه شده و جبههای جدید را در غرب منطقه خاورمیانه تشکیل خواهند داد تا فصل جدیدی از تحولات را برای منطقه ورق بزنند.
ترامپ به این نتیجه رسیده است که اگر ایالات متحده مسیر حرکت خود را در منطقه مهم و استراتژیک خاورمیانه در همین مسیر فعلی ادامه دهد، در آیندهای نزدیک در مییابد که یکی از مهم ترین بخشهای جهان از حیطه نفوذش خارج شده است. به همین دلیل است که باید به صبر استراتژیک خود در ارتباط با این بخش از دنیا پایان دهد.