ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 14.07.2017, 21:41
مثل عصر حجر باید خودکفا می‌بودیم

شرق: ۱۲ سال گذشت. ۱۲ سال از روزی که میرمصطفی عالی‌نسب دار فانی را وداع گفت، گذشت؛ کسی که پرچمدار تولید ملی شناخته می‌شود. مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد در دوازدهمین سالگرد درگذشت عالی‌نسب، از چاپ دوم کتاب «میر نامیرا» رونمایی کرد. سه سخنران هم دعوت بودند که از عالی‌نسب و اقداماتش در مهم‌ترین دوران پس از انقلاب گفتند و ناگزیر به خرابی‌های هشت سال دولت احمدی‌نژاد که تولید ملی را به مدد ارزهای نفتی و واردات بی‌رویه به زانو درآورد، گریز زدند. بهزاد نبوی، سیدمحمد بحرینیان و محمدحسین فاضل‌زرندی سخنرانان ویژه این مراسم بودند.

مثل عصر حجر باید خودکفا می‌بودیم
بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین دوران دفاع مقدس

با آقای عالی‌نسب بعد از پیروزی انقلاب در دولت شهید رجایی آشنا شدم. شهید رجایی احترام خاصی برای مرحوم عالی‌نسب قائل بود. خاطرم هست از اول دولت ایشان، جلسات هفتگی منظمی با عالی‌نسب داشت. چون ما اقتصاد بلد نبودیم؛ از جمله خود شهید رجایی. تا جایی که به خاطر دارم، شهید رجایی به آقای عالی‌نسب به‌عنوان مشاور اقتصادی حکم داده بود. خاطرم هست در جلسه‌ای در شورای اقتصاد می‌خواستیم از واردات گندم بی‌نیاز شویم، ارز هم کم داشتیم و می‌خواستیم گندم وارد نکنیم.

بحث شد که در دشت مغان به‌جای اینکه این‌همه درخت باشد، گندم بکاریم. بحث‌ زیادی در این زمینه شد. آقای عالی‌نسب گفت چرا شما فکر می‌کنید نیاکان ما چهار، پنج‌ هزار سال عقلشان نمی‌رسیده که در دشت مغان گندم بکارند؟ لابد نمی‌شده. ظاهرا هم حق با ایشان بود و آن پروژه هم اجرا نشد و دشت مغان کماکان محل کشت غلات نیست.

درعین‌حال که خیلی ساده و قابل فهم برای ما که صفرکیلومتر بودیم صحبت می‌کرد، تجربیات بسیار مفیدی را در اختیار ما قرار می‌داد. تا جایی که به یادم می‌آید، از شهید رجایی می‌شنیدم که همیشه از عالی‌نسب خیلی تعریف می‌کرد. ایشان چون سنش بالا رفته بود، کمی دست‌هایش می‌لرزید و ظاهرا کمی پارکینسون داشت. شهید رجایی می‌گفت وقتی دست‌های عالی‌نسب می‌لرزد، دل من هم می‌لرزد.

من نه اقتصاددان هستم و نه در جریان مسائل روز کشور هستم، منتها دغدغه خیلی بزرگی دارم که وضعیت اقتصادی کشور است. خاطرم هست سال ۹۲ که آقای روحانی رئیس‌جمهور شد، زندان بودم و متأسفانه به ایشان هم رأی ندادم. چون تصور نمی‌کردم آقای رفسنجانی ردصلاحیت شوند. حتی باورم نمی‌شد آقای روحانی رأی بیاورد. ناباورانه خبرها را که تعقیب کردم متوجه شدم آقای روحانی انتخاب شده و نسبت رأیش به نفر دوم که آقای قالیباف بود، از نسبت رأی آقای خاتمی به آقای ناطق بیشتر بوده است. آن از سه‌برابر کمی کمتر بود، این از سه‌برابر کمی بیشتر بود.

درست است همه می‌گویند روحانی ناپلئونی انتخاب شده، اما اگر کار به دور دوم کشیده می‌شد رأی بیشتری می‌آورد. به‌هرحال ایشان انتخاب شد. از زندان نامه‌ای برای ایشان فرستادم و انتخابش را تبریک گفتم و نوشتم من در حال گذراندن دوران زندانم هستم و مشکلی هم ندارم. شما تمام هم‌وغمتان را صرف سیاست خارجی و اقتصاد کنید که درواقع سیاست خارجی را هم من‌باب اینکه حل مشکل اقتصاد را در سیاست خارجی می‌دیدم مطرح کردم. یادم است دو، سه ماه بعد روزنامه جوان از این نامه خبردار شد و نوشت، نبوی به روحانی نامه فرستاده که ما را رها کن، آمریکا را بچسب. تحلیل آنها این بود.

وقتی از زندان بیرون آمدم تا امروز هم همین دو مورد دغدغه‌ام است و به نظرم مهم‌ترین مشکل امروز مملکت ما مشکل اقتصادی است. حتی نمی‌توانم وضعیت فعلی اقتصاد را با سال‌های آخر جنگ مقایسه کنم.

به نظرم وضعیت اقتصادی کشور خوب نیست. حتی معتقدم وضعیت اقتصادی امروز از سال ۹۲ هم خیلی بهتر نیست و در برخی زمینه‌ها بدتر هم شده است. این گفته به آن معنی نیست که آقای روحانی هیچ‌کاری نکرده یا کارهایی که می‌گوید اشتباه است. یکی از دوستان من تشبیهی داشت که می‌گفت‌وگویی جنگلی به وسیله تعداد زیادی از مشعل‌های بزرگ صنعتی آتش زده شده، آقای روحانی این مشعل‌ها را خاموش کرده، اما اشکال کار این است که جنگل سوخته است. جنگل هم یعنی اقتصاد کشور. راه‌حل اطفای این حریق چیست؟

من بدون اینکه اقتصاد بدانم، با توجه به تجربیات گذشته، تصورم این است که این آتش فقط با سرمایه‌گذاری خاموش می‌شود. در هشت سال قبل از آقای روحانی سیاستی اعمال شد که گفتند طرح‌های بزرگ بس است. مردم باید درآمد نفت را سر سفره‌هایشان ببینند. این سیاست هم اجرا و اعمال شد. قبل از آقای احمدی‌نژاد، درآمد ارزی به طور میانگین زیر ۲۰‌ میلیارد دلار بود، اواخر دولت او قیمت نفت بالا رفت که دوره آقای خاتمی هم در همین زمان تمام شد. در دوره احمدی‌نژاد آن درآمد با آن سیاست‌ها، ریالش صرف یارانه و طرح‌هایی مثل مسکن مهر شد. درواقع به‌جای اینکه به مردم ماهیگیری یاد داده شود، ماهی داده شد. با آن سرمایه‌ به‌جای اینکه وسایل ماهیگیری بیاوریم، سرمایه‌گذاری کنیم و اقتصاد را رشد دهیم، در جامعه توزیع کردیم.

زمان آقای خاتمی خاطرم هست که حدود ۱۷، ۱۸‌ میلیارد دلار درآمد نفتی داشتیم و سالی ۱۰، ۱۲‌ میلیارد دلار را صرف واردات می‌کردیم. بعد از آقای خاتمی زمانی که درآمد نفت افسانه‌ای شد، واردات کشور سالانه ۷۰‌ میلیارد دلار شد. معده‌ای که قبلا با ۱۲‌ میلیارد بالاخره گذران می‌کرد، با آمدن ۷۰‌ میلیارد دلار گشاد شد، به‌طوری‌که شنیده‌ام دوستان مسئول درجه دو و سه می‌گفتند خیلی تلاش شده و واردات به ۴۰ تا ۴۵‌ میلیارد دلار رسیده است. یعنی نمی‌شود آن معده را دوباره به معده ۱۲‌ میلیارددلاری تبدیل کرد. خلاصه، ارز و دلار کشور در اثر آن سیاست‌های کلی که همه باید اجرا می‌کردند، به این شکل هزینه شد و سرمایه‌گذاری به معنی جدی انجام نشد.

آقای روحانی در جنگلی که دچار آتش بود باید سرمایه‌گذاری می‌کرد، اما اصولا امکان هیچ نوع سرمایه‌گذاری‌ای وجود نداشت، چون روابط اقتصادی‌مان با دنیا تقریبا قطع بود. با بورکینافاسو رابطه داشتیم، اما کم‌لطفی می‌کردند و هیچ سرمایه و تکنولوژی‌ای صادر نمی‌کردند. ازاین‌رو اقتصاد کشور نمی‌توانست حرکت کند.

باید به کسانی که می‌گویند برجام چه فایده‌ای داشت، بگوییم کشتی ما حق نداشت در هیچ بندری لنگر بیندازد. هواپیمای ما نمی‌توانست به بسیاری از کشورها پرواز کند. ال‌سی ما برای هیچ بانکی قابل گشایش نبود. بنابراین روابط خارجی تعطیل بود و کاملا مثل عصر حجر خودمان باید خودکفا می‌بودیم. البته آن دوره هم تجربیاتی به‌همراه داشت که مفید بود. نفتمان هم زیر یک‌ میلیون بشکه به فروش می‌رفت، با آن پول هم یا باید از هند، چای و برنج می‌خریدیم یا کالا از چین وارد می‌کردیم. چون پول را به ما نمی‌دادند و به ازای پول نفت فقط جنس می‌دادند.

بنابراین اولین کار ما باید این می‌بود که تحریم‌ها برداشته شود. تحریم‌هایی که می‌گویند برداشته‌شدنشان هیچ خاصیت و هیچ استفاده‌ای برای کشور نداشته است. برجام که امضا شد خوشحال شدیم و گفتیم روابط اقتصادی ما با دنیا به حالت عادی درآمد و دیگر موقعی است که بتوان وسایل اطفای حریق این جنگل را تأمین کرد؛ هم تکنولوژی، هم سرمایه. متأسفانه شرایطی که همه‌مان در جریانش هستیم، این اجازه را به ما نداد.

خاطرتان باشد تا یک ماه بعد از امضای برجام، هیئت‌های بزرگ زیادی از کشورهای پیشرفته صنعتی سرمایه‌دار و صاحب قدرت به ایران آمدند. اما بعد از مدتی ‌آمدن‌ها تعطیل شد. البته الان با وجود اینکه در آمریکا هم ترامپ روی کار است و به شدت مخالف برجام است، توتال آمده و سرمایه‌گذاری کرده که اتفاق خوبی است البته اگر عاقلانه رفتار کنیم.

برگردیم به بحث سرمایه‌گذاری که به دو صورت داخلی و خارجی است. سرمایه‌گذاری داخلی از سوی دولت یا بخش خصوصی انجام می‌شود. الان درآمد نفت نسبت به دوره‌ای که هر بشکه ۱۲۰ دلار قیمت داشت خیلی کم شده و حدود ۴۰‌ میلیارد دلار است. درآمد نفت کم شده، معده هم کماکان گشاد است، ریال هم صرف یارانه و مسکن مهر شده و تقریبا دولت پولی برای سرمایه‌گذاری ندارد.

کسانی که از دولت گله دارند که مثلا چرا در شهرستان‌ها و استان‌ها فلان کار را نمی‌کند باید بدانند که دولت پولی ندارد. به جز این مشکلاتی هم وجود دارد. بعضی از مشکلات را نمی‌شود گفت اما شنیده‌ام که بعضی مشکلات شبیه دوره قاجار است و مشکلات ناشی از کمبودهاست. یکی از دوستان می‌گفت اگر چند سال پیاپی، سالی ۶۰‌ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری کنیم، اشتغال در سطح کنونی حفظ می‌شود یعنی اشتغال جدید ایجاد نمی‌شود و به بیانی دیگر بی‌کاری جدید به وجود نخواهد آمد. به چنین سرمایه‌گذاری‌ای نیاز داریم اما دولت پولی ندارد.

تا دو سال قبل می‌گفتند ۱۲‌ میلیارد دلار سرمایه خارجی آمده اما این ارقام کفاف نیازها را نمی‌دهد. بخش خصوصی داخلی هم با بحران اقتصادی فعلی امکان سرمایه‌گذاری ندارد، اگر هم بعضی‌هایشان این امکان را داشته باشند، دل و جرئت این کار را ندارند. پس می‌ماند سرمایه خارجی. خیلی از کشورهای دنیا از سرمایه خارجی استفاده می‌کنند. جوان که بودیم تصورمان از سرمایه خارجی وابستگی به کشورهای امپریالیستی بود. اوایل انقلاب هم این‌طور بود. اما سرمایه‌گذاری خارجی امکان‌پذیر نبود تا برجام امضا شد.

به دلایلی که شاید طرحش ضرورتی در این جلسه نداشته باشد، یک‌عده می‌خواستند در ایران سرمایه‌گذاری کنند که منصرف شدند. با آمدن آقای ترامپ هم مهربانی دو سر شده؛ یعنی تندروهای خودمان و آنها، به هم پاس می‌دهند و خوب بده‌بستان و همنوایی پیدا کرده‌اند. اگر یادتان باشد قبل از آمدن آقای ترامپ این دوستان خیلی نگران نبودند و می‌گفتند صبر کنیم ببینیم چه می‌شود. اوبامایی که ویژگی‌های خیلی متفاوت با ترامپ داشت را قابل تحمل نمی‌دانستند. درباره ترامپ می‌گفتند صبر کنیم ببینیم چه‌کار خواهد کرد.

واقعا فشارهایی که روی دولت آقای روحانی است بیش از فشارهایی است که روی دولت آقای خاتمی بود بااین‌حال آقای روحانی باید همان مسیر را طی کند. برجام را که امضا کرد، به این خاطر بود که بتواند اقتصاد کشور را تکان دهد و نباید مأیوس شود.

***

۲خاطره از عالی‌نسب
بحرینیان، صنعتگر و پژوهشگر توسعه

برای من افتخاری است که به‌خاطر دو خاطره درباره مرحوم عالی‌نسب صحبت کنم. یکی از خاطره‌هایم سخت‌افزاری است. یادم است پنج‌سالم بود؛ آن زمان در مطبخ و پایه‌های گلی غذا درست می‌کردند. مرحوم پدرم کارتنی به خانه آورد و گفت دیگر لازم نیست با چوب غذا درست کنی. ایشان چون از طرفداران مرحوم مصدق بود، بنابراین تحت‌تأثیر روحیه و اعتماد اجتماعی به گفته‌های دولت نسبت به ایرانی‌بودن مصنوعات داخلی، گفت این وسیله ایرانی است و مطمئنم که خوب است. چراغ والوری بود که رویش غذا درست می‌کردند، در زمستان هم به گرمایش اتاق کمک می‌کرد و شعله‌اش هم کاملا آبی بود. تا ۱۰، ۱۲ سال قبل هم آن را داشتیم.

موضوع بعد خاطره‌ای نرم‌افزاری است. به همت آقای بهمن امویی کتاب ارزشمند «اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی ایران» که حاوی مصاحبه‌های مهمی است، منتشر شد. در آن کتاب با مواردی درخصوص زنده‌یاد آقای عالی‌نسب مواجه شدم که نمی‌توانستم درک کنم چرا حادث شده است. ایشان در زمینه‌های مختلف درباره اقتصاد مورد مشورت قرار می‌گرفتند. بعدها که به اندازه ارزنی آگاهی‌ام بیشتر شد و خودم هم در عمل تجارب اجرائی‌ام بیشتر شده بود، به‌ویژه ازدیاد پژوهش‌های توسعه‌ای‌ام مرا رهنمون کرد به اینکه چرا این اتفاق افتاده و چرا در آن زمان کمتر مشکل داشتیم و الان الی‌ ماشاءالله مشکل داریم.

برای اینکه این دریافت را که به گمانم مهم و راهگشا برای آینده است روشن کنم، می‌خواهم کمی به عقب برگردم. اقتصاد ما گرفتار مبالغه‌گویی بسیار سنگین شده و بسیار هم مهلک است. دیروز گزارشی را از طرف دفتر پژوهش‌های اقتصاد و توسعه روی سایت اتاق مشهد منتشر کردیم و عنوانش را «منابع هنگفت کشور و توسعه‌نیافتگی، حاصل چه بوده است» گذاشتیم. در این گزارش از سال ۱۲۹۲ هجری‌شمسی منابعی را که برای کشور فراهم بوده احصا و سعی کردیم همه را در یک مجموعه بگذاریم؛ یعنی از امتیازنامه دارسی که شروع شد تا قرارداد اصلاحی ۱۹۳۲ میلادی و بعد از اتفاق ۲۸ مرداد از ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۷ و از ۱۳۳۸ تا آخر سال ۹۴.

مجبورم بگویم واقعا تأسف‌آور است. اتفاقا این نکته ربط پیدا می‌کند به رویه‌ای که مرحوم عالی‌نسب داشته است. از ۱۲۹۲ شمسی تا انتهای ۱۳۳۷ شمسی، ۳۷۵‌ میلیون لیره انگلیس دریافتی‌ ما از نفت بوده. اگر بتوانیم حساب کنیم که ۳۷۵‌ میلیون لیره چه ارزش واقعی‌ای در امروز دارد، به نظرم منابع سنگینی بوده که مجانی دستمان آمده و احتمالا مفت هم از دست داده‌ایم. چون نفت را استخراج کرده‌ایم و الان هم مرتب این کار را می‌کنیم و تا منابع نفتی، اندکی کم می‌شود رگ‌های گردن یک عده بالا می‌زند که چرا این‌طور شده، اما اگر پای حساب‌کشی به میان آید که چرا با وجود این منابع، در اقتصاد هنوز ناکارآمد هستیم، به گمانم رگ‌های متورم پاسخ‌گو نخواهند بود.

از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۹۴ هم سه‌‌هزارو ۱۶۷‌ میلیارد دلار منابع، با روش محاسباتی که در گزارش تعیین کرده‌ایم، برای ما فراهم بوده است. اتفاقا در همین بازه زمانی ۱۳۳۸ به بعد (به قبلش کاری نداریم) کشورهایی که در اوج فلاکت و بدبختی بودند، به‌مراتب با منابع کمتر از کشور ما توانستند جلو بروند. با وجود این منابع و مثالی کوچک از وجود ناکارآمدی اقتصاد و تولید اگر سهم ما در تجارت جهانی کالا و خدمات حدود سال ۱۳۵۲، ۱.۲۸ درصد بوده است. این سهم با همه این منابعی که در اقتصاد تزریق شده، سال ۲۰۱۵، به ۳۳ صدم درصد تقلیل یافته؛ درحالی‌که آنهایی که در اوج فلاکت بودند با یک‌پنجم یا یک‌سوم و امثالهم از چنین منابعی، سهم ۳.۵ و چهار درصد را در تجارت جهانی دارند.

از سوی دیگر در بستر تاریخی و با توجه به عقب‌ماندگی‌های اساسی در علوم محض و اجتماعی از جهان پیشرفته، سه دوره داشتیم که کشور می‌خواسته جهشی را انجام دهد، به دلایل متعددی یکباره با فعل و انفعالاتی مواجه شده است. اگر با وجود چنین وضعی به کمی عقب‌تر و به قرارداد ترکمانچای برگردیم و تحمیلی که روسیه تزاری، براساس عقب‌ماندگی فکری و مبالغه‌گویی‌های بی‌پایه حکام قاجار، بر اقتصاد کشور گذاشت، یکی از محورهای مؤثر روشن خواهد شد.

روسیه اجازه نمی‌داد هر کالای ساخته‌شده که به ایران صادر می‌شد، بیش از پنج درصد عوارض یا باج ‌راه گرفته شود. بعد روس‌ها مسلط شدند و ضعف دولت قاجار هم بود كه مواجه شدند با افرادی که در این کشور کاشته شدند. به علاقه‌مندان توصیه می‌کنم یک‌ بار دیگر به فصل سوم کتاب احمد اشرف با عنوان «موانع رشد سرمایه‌داری در ایران» دقت کنند. افرادی که به وسیله روس‌ها در ایران کاشته شده‌اند را تاجرباشی می‌نامیدند. مشابه همین هم بعد از قرارداد سن پترزبورگ که ۱۹۰۷ بین روسیه تزاری و دولت بریتانیای کبیر منعقد شد، انگلیسی‌ها هم در جنوب مشابه همین رفتار را کردند. اتفاقا احمد اشرف اسامی‌شان را در گزارش‌ها ذکر کرده است.

این را بگذارید در کنار اینکه ۴۰۰ سال از علم دنیا عقب افتادیم؛ چه در زمینه علوم پایه و تحقیقات و چه علوم اجتماعی. در این سه دوره یعنی امیرکبیر، مصدق و بعد از انقلاب، یک عده روی تولید ملی کار کردند. حواستان باشد ما دانش اقتصاد، قانون اساسی، علم فیزیک، ریاضی و غیره و ذالک را از آن طرف گرفتیم و روی اینها خودمان چیزی نساختیم. قبل از آدام اسمیت در کتاب مقدمه ابن‌خلدون حدود ۷۳۲ هجری قمری آمده، برای اینکه کشوری بتواند به ترقی برسد، چند عامل نیاز است. یکی اینکه دولت باید به صنایع کمک کند. دوم اینکه باید صناعت یا صنایع رو به گسترش و تقویت و ترقی برود.

می‌رسیم به کشوری که با این قرارداد ننگین مواجه بوده، بنابراین اجازه امکان حرکت برای اینکه خودش را بسازد، نمی‌توانست داشته باشد و هر بار حرکت می‌کرد و می‌خواست اوج بگیرد با یک‌سری مشکلات مواجه می‌شود، که نقش تاجرباشی‌ها را نباید فراموش کنیم. یکی از نقش‌ها رواج سیاه‌وسفید نگاه‌کردن در جامعه ما بوده. در سال ۱۹۷۴ جایزه نوبل اقتصاد به «فریدریش فون‌هایک» و «گونار میردال» داده می‌شود که هر دو ذخیره دانش بشری هستند اما واکنش‌ها در ایران متفاوت است. انگار جایزه نوبل گونار میردال در قیر فرورفته و تاریکی کل آن را دربر گرفته، ولی جایزه فون هایک کاملا براق است.

یا در زمان‌های بعد مثلا «میلتون فریدمن» که اتفاقا بسیار به گردن جامعه علم بشری حق دارد، جایزه نوبل می‌گیرد، داگلاس نورث هم می‌گیرد؛ اما گویا داگلاس نورث هم مدال نوبلش در قیر فرو رفته و دیگری کاملا مورد توجه قرار می‌گیرد. نوع نگاه ما با نگاه دنیا در این زمینه متفاوت است. جهان به سپهر خود طیفی از رنگ‌ها را می‌بیند؛ ولی ما تنها سیاه‌وسفید را می‌بینیم و لاغیر.

یکی از مواردی که به دورانی که در دفاع و جنگ تحمیلی بودیم، وارد می‌كند که در کتاب اموئی هم ذکر شده، در‌پیش‌گرفتن سیاست ورشکسته جایگزینی واردات است. این سیاست پیش از انقلاب هم بود. چرا جواب نداد؟ تحلیل نمی‌کنند که وقتی سیاست جایگزینی واردات گذاشته‌ایم، حتما باید الزاماتش را هم در این کشور رعایت می‌کردیم که نکردیم؛ اما دیگران انجام دادند و ثمرش راهم گرفتند. ما فقط بلغور واژه‌ای را به کار گرفتیم؛ چون ما در واژه‌سازی خیلی استادیم و به‌ویژه اگر خاطرتان باشد، بعد از جنگ زیاد اتفاق افتاد.

این ادبیات را به گمانم و با احتمال زیاد در هیچ جای دنیا نمی‌بینید؛ مثلا واردات بدون انتقال ارز یا مدارس غیرانتفاعی یا تراکم سیار برای ساختمان یا رقابت و مانند آن. این واژه‌سازی‌ها در این کشور فوق‌العاده است. اصلا کلمه رقابت را می‌دانیم یا از متون کپی کرده‌ایم؟ می‌شود دوستان به من بگویند اگر ۹۵۸ شرکت فرش ماشینی دارای پروانه بهره‌برداری باشد، ۸۳۰ شرکت هم در دست اجرا باشد، آیا این انحصار است؟ یا اگر ۴۹ کارخانه تولید خودروی دارای پروانه بهره‌برداری و ۳۴ کارخانه هم در دست اجراست، آیا رقابت است؟ ۳۹ بانک خصوصی و غیرخصوصی داریم. آیا به رقابت منجر شده یا به رقابت مخرب ختم شده و منشأ فساد شده است یا مثلا مواجه هستیم با اتهام دولتی‌کردن اقتصاد در دوران دفاع.

شاهد بودم که اتفاقا بیشترین مجوزها برای ایجاد واحدهای صنعتی؛ اما از نوع واقعی آن به بخش خصوصی بود. اگر بخواهم عددی هم به‌عنوان شاخص بدهیم، میزان بودجه‌های شرکت‌های دولتی و بودجه‌های عمومی دولت را گرفتیم و به کل تولید ناخالص داخلی کشور در سال‌های مختلف تقسیم کردیم. جالب است که این شاخص در سال ۶۸، حدود ۳۸ درصد بوده و اگر اشتباه نکنم، سال ۹۲، به حدود ۸۲  درصد رسیده است.

واقعا نقش مرحوم عالی‌نسب را متوجه نمی‌شدم که چرا مورد مشورت قرار می‌گیرد. سخت‌افزار را دیده بودم. چراغ والور ما با شعله آبی ۴۰ سال کار کرد و باید به‌عنوان عتیقه نگه می‌داشتیم. این را متوجه نمی‌شدم تا کتاب برنامه‌ریزی و توسعه در ایران نوشته «جورج بالدوین» از گروه مشاوران هاروارد را خواندم.

ما در ایران با برخورد‌های شدید نحله‌های فکری در اقتصاد مانند لیبرال‌ها، کلاسیک‌ها، نهادگرا‌ها یا کمونیست‌ها یا نحله‌های بینابینی مواجه شده‌ایم و نمی‌خواهیم بپذیریم که هرکدام بخش‌هایی از حقیقت را می‌گویند؛ اما آیا به کارکرد آن نظریات در جامعه ما هم توجه کرده‌اند؛ مثلا به نهادگراها می‌گویند که آنها به دنبال اقتصاد دولتی یا اگر در بطن گویش این‌گونه منتقدان برویم، با واژه‌سازی می‌خواهند بگویند که اینها طرفدار اقتصاد سوسیالیستی هستند؛ درحالی‌که این واقعیت ندارد.

در این زمینه وقتی دقت کنیم به نقل‌قولی که بالدوین از آرتور لوئیس که برنده جایزه نوبل اقتصاد بوده و در دسته طرفداران اقتصاد آزاد جای می‌گیرد، موضوع بسیار زیبا مشخص می‌شود. «قبول ندارم علم اقتصاد معیارهایی پدید آورده باشد که ما را قادر به تصمیم‌گیری درباره خوب یا بد بودن یک برنامه کند. تصمیم‌گیری درباره‌ مناسب‌بودن یک برنامه با توسل به عقل سلیم و تجربه، نه با کاربرد آزمون‌‌هایی که علم اقتصاد طراحی کرده، انجام می‌شود».

چرا این را می‌گوید؟ به دلیل دیگری است. باز هم می‌گوید: «تقابل بین علم و عقل سلیم در قراردادن علم اقتصاد در خدمت برنامه‌ریزی ناشی از عدم تناسب فنون اقتصادی پیشرفته برای اکثر وضعیت‌های برنامه‌ریزی در کشورهای در‌حال‌توسعه است».

یعنی می‌گوید مثلا در اقتصاد انگلیس از «ماگنا کارتا» شروع می‌شود که قانون اساسی را نوشته‌اند و ارتباط ارکان حکومتی هم مشابه آنچه نیست که در شرق وجود داشته، در حقیقت اقتصاد، در بستر زمان ساخته شده، فرمول‌هایی درست شده که کاملا مبتنی بر علم است و بر چشم ما جا دارد. کسی نمی‌تواند علم را رد کند. بحث در این است که این کاربرد، صحبتی که از عقل سلیم و تجربه می‌کند، همان است که نهادگراها مثل گونار میردال و داگلاس نورث بحث می‌کنند. منتها برچسب‌های دولت‌گرایی بر این گروه می‌خورد و عقاید اینها و توجه به این قضایا و نظریات صورت نمی‌گیرد. به همین دلیل است که ما در بدترین وضعیت قرار گرفته‌ایم و منابع کشور هم به اتلاف رسیده است.

فناوری پایین و فناوری متوسط پایین قرار دارد که نمی‌تواند در دنیا حرکت کند؛ درحالی‌که جهان پیشرفته تمرکزش در دسته یک و دو  طبقه‌بندی یعنی فناوری بالا و متوسط است.

ما رقابت را در ایجاد بدون هدف صنایع با فناوری‌های پایین یا متوسط پایین دانسته‌ایم؛ مثلا ۳۴۰ کارخانه سوسیس و کالباس داریم. هزار و ۶ واحد نساجی داریم. در کتاب هاروارد نشان داده می‌شود در سال ۱۳۳۸، ۲۲ واحد داروسازی داشتیم. الان معاون وزیر بهداشت می‌گوید ۱۶۰ داروسازی داریم. سوئیس هفت داروسازی دارد. چرا با چنین وضعی رو به‌روییم؛ زیرا به ‌طور مثال همین گروه در همان زمان گفتند در جایی‌ که کشورها عقب مانده‌اند، لازم است نهادی مستقل از دولت، قوه‌ مقننه یا حتی قضائیه برای مسائل اقتصادی تصمیم‌گیری کند، نه اینکه بیش از صد نقطه تصمیم‌گیری در کشور داشته باشیم.

نقش مرحوم عالی‌نسب را حالا در اینجا می‌توانم با مثالی از شرق آسیا تبیین کنیم که با استفاده از توصیه‌ها با ایران درس گرفتند. در شرق آسیا کشورهایی بودند که از ما بدبخت‌تر بودند. کره‌جنوبی، تایوان، مالزی، چین، سنگاپور. برخی برای غور‌نکردن دقیق در دلایل می‌گویند اینها نوکر آمریکا هستند، خوب ما هم تا ۱۹۷۹میلادی دستوربَر خوبی بودیم. منابعمان را هم هدر می‌دادیم. پس از این زاویه با آن کشورهایی که نام بردم، فرقی نداریم. برمی‌گردیم به اینکه فرهنگ آنها متفاوت است. مگر کره‌جنوبی با تایلند در یک منطقه جغرافیایی نیستند یا با میانمار یا اندونزی و مالزی مگر در یک جا قرار ندارند؟ پس چرا بین اینها تفاوت است؟

آن کشورها زود فهمیدند که از دنیای پیشرفته عقب افتاده‌اند و با این روابط نمی‌توانند کار انجام دهند. اول از همه اقتصاد آزاد را پذیرفتند. اینجا الان نهادگراها می‌گویند اقتصاد آزاد نباشد؟ ما می‌گوییم در کشوری که عقب‌مانده شده، دولت نمی‌تواند نقشش را جدا بگذارد. همان چیزی که عبدالرحمن بن‌ خلدون می‌گوید. برخی معتقدند که همه‌چیز را می‌توان به بازار آزاد سپرد، برخی می‌گویند همه چیز را نباید به بازار آزاد سپرد. سه عامل زمین، انسان به‌عنوان نیروی کار و محیط زیست را نباید به اقتصاد بازار بسپارید. وقتی به این کشورها نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که آنها این سه مورد را به اقتصاد بازار نسپرده‌اند.

نکته دوم، وقتی آنها فهمیده‌اند که عقب افتاده‌اند، می‌دانند که اگر در تصمیم‌گیری اقتصادی گرفتار شبه‌دموکراسی شوند، نمی‌توانند توسعه اقتصادی را به سطح رقابتی جهانی برسانند؛ اما ما، به قول استاد داوری‌اردکانی که می‌گویند مشروطه ناپخته ماند، انگار چیزی را کپی کرده‌ایم و از آن طرف آورده‌ایم. یک جا دولت برای مسئله‌ای اقتصادی لایحه می‌نویسد و یک جا نمایندگان درباره مسئله‌ای اقتصادی طرح می‌نویسند و با تنافر ایجاد‌شده مصائبی را برای کشور رقم می‌زنند که دیگر نمی‌توان حل کرد. اگر تنها یک مثال بزنم، موضوع چاه‌های آب در سال ۱۳۸۲ و ۱۳۸۹ است که بحران سختی را برای کشور ایجاد کرده است.

آنها فهمیدند وقتی کشورهای پیشرفته به این سطح رسیده‌اند، تو در رقابت فناورانه که هر لحظه در حال تغییر است، نمی‌توانی اجازه‌ بدهی چهار سال طول بکشد تا رأی دادگاه را بگیری. قضاوت باید در لحظه انجام شود. نمی‌توانید اجازه دهید کسی اگر دانش کافی ندارد قانون بگذارد. کسی که بدون تجربه به دولت رفته، فرض کنید بخواهد طرح بدهد.

زنده‌یاد دکتر عظیمی نیز آخر عمرشان به این نتیجه رسیده بودند. بالدوین و گروه مشاوران هاروارد نیز گفتند وقتی چنین وضعیتی در کشوری عقب‌مانده وجود دارد که هیچ‌کس مسئولیت نمی‌پذیرد، ساختاری جدا از این درست کن که در حقیقت می‌شود ابروزارتخانه. کره‌ای‌ها، چون همین گروه هاروارد آنجا هم رفته بودند، یک نهاد ابروزارتخانه درست کردند؛ اما از نخبگان آکادمیک، اجرائی، قانون‌گذاری و قضاوت و بعد هم تک‌تک کشورهای یادشده‌ دیگر از جمله چینی‌ها یاد گرفتند. اختیار در زمینه امور اقتصادی با این است. ما این را نداشتیم.

اینجا بود که من متوجه شدم نقش مرحوم عالی‌نسب این بوده در جایی که مسئولان دولت‌های وقت خودشان در زمینه اقتصاد تخصص نداشتند و نمی‌توانستند قضاوت در حقایق اقتصادی روی زمین کشور با وجود نظرات مختلف ابرازی نحله‌های فکری داشته باشند، از طرفی ایشان هم اجرا را بیش از ۴۰ سال دیده و عقاید بزرگان اقتصاد جهان را خوانده بود و هم کشورهای دیگر را دیده بود و جزء پیشگامانی بود که اتفاقا کارش کم‌نظیر بود و اتفاقا مجموعه ایشان ثبت اختراعاتی داشته که در نوع خودش به‌لحاظ روش مدیریتی تأمل‌برانگیز است؛ بنابراین در نبود یک نهاد که در پیش گفتم، امر قضاوت و مشورت بر عهده این مرد بزرگ قرار می‌گرفت و نتیجه پذیرفته می‌شد. تنها دوره‌ای که می‌شد قضاوت شود - چون نمی‌دانستند و اعتماد کرده بودند- این دوره بود و اتفاقا صنایع بسیار ارزشمندی گذاشته شد؛ اما بعد دوباره وضعیت به هم خورد. رؤسای جمهور بعدی که آمدند بین این گروه و آن گروه نمی‌توانستند قضاوت کنند و درکی هم از زمین سخت اجرا نداشتند. در نتیجه با تصمیم‌های بسیار بسیار سستی مواجه هستیم که تبعاتش بعدا روی دوش و گرده ملت گذاشته می‌شود.

در دوران دفاع، کشور خیلی مدیون آن دوران است به‌لحاظ کارهای زیربنایی که انجام شد و عقلانیتی که در تصمیم‌گیری‌های صنعتی معمول شد. آنجا می‌گفتند کشور برای یک محصل این‌قدر نیاز دارد و سعی می‌کردند مثلا سه اهل انجام را پیدا کنند، اگرچه ممکن بود خطاهایی هم انجام شود، اما به‌هیچ‌عنوان با خطاهای فعلی قابل مقایسه نیست. الان دوهزارو ۶۰۰ واحد تولید لوله لاستیک، ۱۸ واحد تولید و در دست اجرای آمونیاک، ۱۷ واحد تولید و در دست اجرای متانول و بسیار از این‌گونه صنایع. گاهی برای قضاوت درباره یک امر باید تخصص خاصی داشته باشی؛ اگر به همین شهر تهران نگاه کنیم، درمی‌یابیم که اوضاع چگونه است.

نیازی نیست که دکترای شهرسازی یا دکترای جغرافیای سیاسی داشته باشیم. می‌توانیم خیلی راحت ببینیم که در یک کوچه پنج‌متری، ۲۰ طبقه ساختمان‌سازی صورت گرفته است. عقل سلیم در‌این‌باره حکم می‌کند محیط زندگی‌مان را با این تصمیمات نابود کرده‌ایم. همین عمل و تصمیم‌گیری برای شهرهای دیگر نیز الگو می‌شود. متأسفانه در اقتصاد ایران ما فقط می‌خواهیم با فرمول حرکت کنیم؛ البته تمسک به فرمول کاملا درست است؛ چراکه مصداق علم است و علم را هیچ‌کسی نمی‌تواند منکر شود. باید پرسید آیا این بستر، محاسبات شما را به نتیجه‌گیری مثبتی رهنمود می‌کند یا خیر؟ متأسفانه می‌بینیم که معادلات اقتصادسنجی در ایران، حتی در حد سه ماه هم دوام نمی‌آورد. علت چیست؟ علت این است که ما نهادهای زیادی خارج از کنترل دولت داریم.

چرا در ایران اوضاع این‌گونه شد؟
ما زمانی کارخانه‌های تولید کفش را وارد کشور کردیم. این تصمیم، صنعت کفش‌دوزی کشور را از بین برد. اکنون هم با سیاست «درهای باز»، کارخانه‌های ما در معرض تهدید هستند. نساجی ایران چه وقت نابود شد؟ زمانی که درها را بی‌جهت باز کردند و اجازه دادند کالای بی‌ارزش خارجی، بازار داخلی را اشباع کند. ما باید از صنعت و تولید داخلی کشور حمایت کنیم تا بتواند با صنایع خارجی وارد رقابت شود.من نمی‌دانم برخی شعارهای عجیب از کجا آمده است؛ هیچ کشوری نمی‌آید این‌گونه صنعت خود را در مقابل سیل بنیان‌کن واردات رها کند. این چه افتخاری است که ما اجازه دهیم کارخانه‌هایمان تعطیل شوند و کارگرهای ما بی‌کار شوند و نام آن را آزاد‌سازی بگذاریم. این را کدام عقل سلیم می‌پسندد؟

کتاب «امنیت ملی و نظام اقتصادی» (سال ۱۳۹۲) را نگاه کنیم؛ در این کتاب، این‌گونه قید شده که «صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که بین توسعه و امنیت، تعامل و رابطه‌ای متقابل وجود دارد. درعین‌حال که در سایه امنیت، آرامش و ثبات به وجود می‌آید، رشد و توسعه پایدار نیز معنا و مفهوم پیدا می‌کند. از جانب دیگر، توسعه‌یافتگی کشور را امن‌تر می‌کند و آن را در مقابله با چالش‌های امنیتی، تواناتر می‌کند. به همین دلیل، کشورهای درحال‌توسعه برای مقابله با چالش‌های عدیده‌ای که امنیت آنها را تهدید می‌کنند، در قیاس با کشورهای توسعه‌یافته، توانایی‌های محدودتری دارند».

با‌ این توضیحات، اکنون کشور کره در رتبه‌بندی قدرت نظامی، رتبه ۱۱ را دارد و ما رتبه ۲۳ را داریم. در ادامه این کتاب، می‌خوانیم: «در عملکرد اقتصادی کشور با انبوهی از مسائل جاری و فوری روبه‌رو هستیم که باید برای هرکدام از آنها تدابیر و تمهیداتی بیندیشیم. در چارچوب دیدگاه توسعه ملی، درعین‌حالی که نباید فوریت این مسائل را نادیده گرفت، باید به گونه‌ای آنها را حل کرد که در خدمت دیدگاه درازمدت توسعه ملی نیز قرار بگیرند. این در حالی است که نزدیک‌بینی در سیاست‌های اقتصادی، متأسفانه جزء ذات تصمیم‌گیری نظام اقتصادی ما شده است و این حقیقت بسیار تلخ، برای کسانی که روندهای اقتصادی ایران را در دهه‌های گذشته بررسی می‌کنند، بسیار واضح است. این امر پژوهشگر را به این نتیجه می‌رساند که باید ابزارهایی در نظام تصمیم‌گیری اقتصادی تعبیه کنید تا تصمیم‌گیران نسبت به مصالح میان‌مدت و بلند کشور، حساس‌تر از منافع سیاسی روزمره و کوتاه‌مدت باشند». شما هیچ کشوری را نمی‌‌بینید که به ثروت و قدرت رسیده باشد، الا اینکه از مسیر توسعه صنعتی گذشته باشد. به‌هیچ‌وجه کشوری نمی‌بینیم که فقط از طریق تجارت این مسیر را گذرانده باشد.

برای نان، قاچاق نان می‌کنند
ما در کشور «گیر» داریم. کسانی هستند که باید قضاوت کنند. آنها در آن موقع (زمان جنگ) می‌دانستند که نمی‌دانند؛ آنها تجربه‌ای را همراه با خودشان روانه کشور کردند و اتفاقا تجربه خوبی هم بود. درحال‌حاضر که کمر بسیاری از صنایع کشور خم می‌شود و نمی‌شکند، علتش به همان دوران جنگ بازمی‌گردد. در جنگ از ابزار تا پیستون ماشین و چرخ خیاطی و ورق را تولید می‌کردیم. اگر دقت کنید، کشور عربستان در سال ۲۰۰۵ یک استراتژی را در زمینه تولید فولاد برای سال ۲۰۲۵ می‌نویسد؛ به همین دلیل بر تولید ورق تأکید می‌کند؛ اما در ایران، ورق را یخچال‌سازها وارد می‌کنند! باید جواب داده شود که ما در این کشور چه کار کردیم که اکنون باید «کولبر زن» داشته باشیم که برای «نان»، قاچاق «نان» کند.

***

عالی‌نسب، سمبل مدیریت مدرن
محمدحسین فاضل‌زرندی، استاد دانشگاه امیرکبیر

شخصیت آقای «عالی‌نسب» ابعاد مختلفی دارد؛ اما آنچه برای شخص من حائز اهمیت بوده، یکی به تفکر آقای عالی‌نسب بازمی‌گردد و دیگری به برخورد مدیریتی ایشان. همان‌طور که در سال گذشته گفتم، «عالی‌نسب» یک استراتژیست برتر در این کشور بود. زمانی سعادتی بود که بنده با «آندره گندر‌فرانک» رفت‌وآمدی داشتم. گندرفرانک از واضعان مارکسیست آمریکای جنوبی و معلم چ‌گوارا بود. در زمانی که در کانادا بودم، گندرفرانک نیز حضور پیدا کردند و با او ارتباطی پیدا کردیم. این را ذکر کنم که ما انسان‌های بزرگ خودمان را کم می‌شناسیم و دیگران بیشتر و بهتر می‌شناسند. گندرفرانک در آن زمان به من گفت که در منطقه شما جنگی رخ داده است (همین جنگ ایران و عراق). آندره می‌گفت این جنگ یک جنگ فراگیر بوده و از پارامترهای این جنگ فراگیر هم سخن می‌گفت. او این سؤال را می‌پرسید که کدام استراتژیست پشت اقتصاد ایران بوده که کمر این کشور نشکسته است؟

این سؤال بسیار سنگینی بود که فرانک از من پرسید. من در پاسخ آقای عالی‌نسب را معرفی کردم. از سوابق ایشان نیز برای آندره سخن گفتم. آندره بسیار ابراز علاقه کرد که ایشان را ببیند. این مسئله را به آقای عالی‌نسب گفتم و ایشان هم موافق بودند؛ اما این اتفاق رخ نداد. کلام من این است که آقای عالی‌نسب یک استراتژیست بزرگ بود؛ عالی‌نسب سمبل یک مدیریت مدرن بود.

اولین پارامتری که در مدیریت مدرن مطرح است، این است که مدیریت مدرن معتقد به چرخه عمر سیستم است؛ چرخه عمر یک سیستم این است که هر سیستمی یک روز متولد می‌شود و سپس رشد پیدا می‌کند و بالغ می‌شود و در‌ نهایت می‌میرد. بنابراین در مدیریت مدرن، محاسبات اقتصادی شکل می‌گیرد که عمر این سیستم چقدر است و در چه دوره زمانی باید با این سیستم کار کرد و از آن استفاده کرد. عالی‌نسب دقیقا به این پارامترها اعتقاد داشت و کاملا با این دیدگاه سعی می‌کرد چرخه عمر سیستم‌ها را ببیند. از دیدگاه عالی‌نسب، هر سیستم کلانی نباید به جایی برسد که «هزینه نگهداری‌اش» از «مفید بودنش» بیشتر باشد.

نکته دیگری که درباره مدیریت‌های مدرن وجود دارد، عبارت است از تعامل با اقتصاد جهانی. این تعامل از چند منظر مطرح است: مدیریت و حضور در بازار جهانی، داشتن قدرت رقابت و کار گروهی در سطح جهانی که البته پارامترهای دیگری نیز وجود دارد. عالی‌نسب دیدگاهش کاملا مبتنی بر تعامل با جهان بود. زمانی که از حقوق کارگر صحبت می‌کرد، به ما می‌گفت منظورم حقوق کارگر در ایران نیست؛ بلکه منظورم حقوق کارگر در همه جای جهان است. اصرار عالی‌نسب بر حضور در بازارهای جهانی و تعامل با جهان در زمان جنگ، واقعا ستودنی بود.

یاد دارم در دولت، قیمت نفت کاهش یافت و وزیر نفت گفت نفت را نمی‌فروشیم تا قیمت بالا برود. آقای عالی‌نسب به دولت مراجعه کرد و گفت چرا این حرف را می‌زنید و به آنها گوشزد می‌کرد که همان‌طور که در داخل یک جبهه وجود دارد، در خارج از مرزها نیز جبهه‌ای جهانی وجود دارد که نفت ۴۰ دلاری را نمی‌پذیرد. او به‌این‌صورت درباره بسیاری از مسائل، یک برآورد جهانی داشت.

عدالت را لجن‌مال کردند
عالی‌نسب در پی خودکفایی در هر زمینه‌ای نبود. او درباره برخی مسائل از جمله نان مردم، خیلی حساس بود. عالی‌نسب می‌گفت: «آدم‌کشتن‌های سر صف نان» را دیده‌ام و به آن حساسم. به عدالت بسیار حساسیت داشت؛ البته به معنای واقعی آن، نه مانند آنچه که در دولت قبل با نام عدالت، همه چیز را به تمام معنا «لجن مال» کردند.

آقای عالی‌نسب به‌شدت روی کار گروهی حساس بود. در تمام نظراتش مشورت می‌کرد. مشاورانش هم باسواد بودند. مشاوران او به لحاظ اقتصادی و اجتماعی دارای تحصیلات بودند. بحث‌هایی شده که آیا اصلا آقای عالی‌نسب تحصیلات داشته یا خیر؟ ایشان اهل مطالعات عمیق بودند. آقای عالی‌نسب در مسائل حسابداری نیز تحصیلات داشت. در مسائل اقتصادی بسیار عمیق بود. بسیاری از دوستان اقتصادی ما که در تئوری‌های اقتصادی هم بسیار خبره بودند، در مقابل آقای عالی‌نسب حرفی برای گفتن نداشتند؛ آن هم در مقام علمی و نه صرفا عملی.

ماجرای دوره سدسازی در اسرائیل
پارامتر دیگری که در مدیریت مدرن مطرح است، به درک تغییرات اقتصاد صنعت بازمی‌گردد. عالی‌نسب بارها می‌گفت که  صنعت به لحاظ شکل و به لحاظ محتوا تغییر کرده است. ایشان مسائل مربوط به این محوریت را تک‌تک مطرح می‌کرد. عالی‌نسب بدون گردش اطلاعات، تصمیم نمی‌گرفت و مرتب درباره اینکه بزرگ‌ترین ثروت ایران آدم‌ها و دانش آدم‌هاست، تأکید می‌کردند. من یک بار هم ندیدم کارشناسی را تحقیر کند و به کارشناس و کار کارشناسی اهمیت می‌داد.

در همین زمینه خاطرم هست زمانی که در وزارت کشاورزی قائم‌مقام بودم، پرونده کسی را به من دادند که برای یک دوره سدسازی، شش ماه به اسرائیل رفته بود. از زمانی صحبت می‌کنم که پاک‌سازی می‌کردند... . ما هم در آن زمان جوان بودیم و به این موارد حساس بودیم. پرونده این شخص را نگاه کردم و مسئله را با آقای عالی‌نسب در میان گذاشتم. ایشان گفتند: «بابا...طرف که با موساد نرفته است همکاری کند، برای دوره شش‌ماهه سدسازی به اسرائیل رفته است... ببینید می‌توانید از او استفاده کنید یا خیر». در نهایت من از آن شخص حمایت کردم. اکنون هم معاون وزیر است. این فرد خدمات شایانی به کشور کرده است.

آقای عالی‌نسب در موارد مختلف صاحب‌نظر بود. متأسفانه ایشان این نظرات را شخصا مکتوب نمی‌کرد و اجازه هم نمی‌داد ما بنویسیم. این انتقاد اساسی را من به ایشان مطرح می‌کردم. عالی‌نسب درباره تفویض اختیارات حساس بود. به عقیده او باید به مدیر تفویض اختیارات داد. نمی‌توان از مدیر انتظار کار داشت؛ اما به او تفویض اختیار ندهیم. او مسطح فکر می‌کرد و نه هرمی. بر همین اساس، بیشتر مشورت‌های ایشان با بدنه کارشناسی سازمان‌ها بود، نه حتی وزرا. ایشان بسیار انعطاف داشت.آقای عالی‌نسب در بحرانی‌ترین شرایط ایران، ایران را به‌خوبی اداره کرد. نمی‌گویم ایده‌آل بود، فراموش نکنیم که جنگ بود؛ ولی به خوبی اداره کرد. مرحوم عسگر‌اولادی به من می‌گفت آقای عالی‌نسب مدام می‌خواهند که همه چیز دولتی شود. به ایشان گفتم چطور این سخن را می‌گویید؟ آقای عسگر‌اولادی گفتند آخر ایشان مدام از کوپنی‌شدن کالاها سخن می‌گوید. من در پاسخ گفتم «آقای عسگراولادی، در ممکلت جنگ است. یک روز اگر کوپن مردم را ندهیم، نمی‌توانیم جنگ را اداره کنیم. منتظر باشید تا جنگ تمام شود».

آقای عالی‌نسب در مدیریت بحران عالی بود. ایشان به علت تجربه‌ای که داشت، اصلا خودش را نمی‌باخت.  او مدیریت یک موقعیت مبهم را به بهترین نحو به فرجام می‌رساند. این ویژگی‌های عالی‌نسب او را به عنوان یک مدیر پویا، مدیر مدرن و آگاه مطرح می‌کند. او حتی قرص‌خوردنش هم علمی بود. خودشان می‌گفتند حتی یک قرص آسپرین را بدون اجازه پزشک نمی‌خورم.