ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 22.09.2016, 9:26
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

روزنامه شرق / پنجشنبه اول مهر ۱۳۹۵

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
سعید حجاریان

روز اول مهر زادروز استاد محمدرضا شجریان است و ان‌شاءالله سال‌های سال دیگر با اول پاییز در سالروز تولد ایشان همچنان شادخواری کنیم.

ایشان به چندین هنر آراسته‌اند از علم به شعر، بحور و الحان و عروض آن، تا پرده‌ها و مقام‌های موسیقی تا تجوید و علم به قرائات که اینها شغل شاغل ایشان طی ٦٠ سال بوده است، اما علاوه بر آن دستی هم در ساختن ساز و تربیت گل و خطاطی و گهگاه سیاست هم داشته‌اند. اما به گمان من ایشان که بقیه‌السلف موسیقی‌دانان ایران به شمار می‌رود و تجارب قدمای این فن مانند تاج و قمر و کلنل و ظلی و ادیب خوانساری و اقبال و قوامی و بنان را به همراه نواهای محلی به نسل بعد از خود انتقال داده، کاری کرده است کارستان. چراکه نگذاشته‌اند این چراغ خاموش شود و این زخمه بر کاسه رباب شکسته فرو آید. امیدوارم عارضه‌ای که اخیراً گریبانگیر استاد شده هرچه زودتر بهبود یابد. البته ما در غیاب صدای استاد ناشی از کسالت‌شان دلمان را به همایون، فرزند برومند ایشان بسته‌ایم که گفته‌اند:

چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که جوییم، از گلاب

*
در همین‌جا لازم می‌دانم دو خاطره شخصی را که از ایشان دارم نقل کنم:

اولی مربوط می‌شود به پیش از ترور، که به همراه سید محمد خاتمی، رئیس جمهور به تالار وحدت رفتیم تا کنسرت استاد را ببینیم. کنسرت با ارکستر ملی به رهبری فرهاد فخرالدینی اجرا می‌شد، در میانه دو بخش آن، در زمان آنتراکت به اتفاق رئیس‌جمهور، به پشت صحنه رفتیم تا از نزدیک با استاد ملاقات کنیم، در اتاقی میز عصرانه‌ای تدارک دیده بودند و ایشان ما را به همراهی در عصرانه دعوت کرد؛ در حین صرف عصرانه رئیس‌جمهور از احوال همایون پرسیدند و استاد در پاسخ گفتند: ایشان در حال تمرین و ممارست است و ان‌شاءالله به زودی در خوانندگی به من خواهد پیوست.
رئیس‌جمهور خوشحال شدند و گفتند: از ما که گذشت، جوانان را باید دریافت.

خاطرم هست در آن کنسرت استاد قطعه‌ای خواند با عنوان موج که بسیار دلنشین و تأثیر‌گذار بود. آن قطعه از آن پس هرگز شنیده نشد. نمی‌دانم از چه رو آن قطعه در هیچ آلبومی منتشر نشد. امیدوارم این فرصت فراهم شود تا آن قطعه نیز همچون دیگر آثاری که تاکنون مجال نشر نیافته منتشر شود.

خاطره دوم مربوط می‌شود به زمان بعد از ترور، که به همراه همسرم به کنسرتی از استاد، در تالار بزرگ کشور رفته بودم؛ در آنجا هم در میانه دو بخش کنسرت، موقع آنتراکت به دیدار ایشان در پشت صحنه رفتم. در آن دیدار کوتاه به ایشان گفتم:

استادان بزرگ و مشهور غالباً از خود یادگاری مهمی، سوای آثارشان باقی می‌گذارند و آن مستندی از زندگی‌شان است که می‌تواند، سند ارزشمندی برای آیندگان باشد. از زندگی بسیاری از چهره‌های برجسته فیلم مستند ساخته‌اند. نظیر ام‌کلثوم، بهبودف، وودی آلن و دیگران. ایشان با اشاره به پرویز مشکاتیان که آنجا حضور داشت، گفت: از اجراها کلی فیلم در اختیار داریم، می‌توان آنها را تدوین و عرضه کرد.

من گفتم: اینها کافی نیست. مردم می‌خواهند از زندگی شما تصویر ببینند. زندگی‌تان برای مردم جذاب است. بگذارید مستندی از شما ساخته شود.

گویا ایشان این امر را به مشکاتیان محول کرد و دیگر مطلع نشدم چنین مستندی بالاخره ساخته شد یا نه؟
می‌دانم تصویر استاد، همچون صدایشان همیشه جاودان خواهد ماند. تصویری که در حافظه یک ملت حک شده و هرگز فراموش نخواهد شد.


***

همت‌مان بدرقه راهتان استاد!
فرزانه طاهری

آمده بودم که زود بروم. جلد بلند و باریکی به رنگ قهوه‌ای و کرم نشانم داد. «نمی‌خواهی این را بشنوی و بروی؟» و پاگیر شدم. ماندم آن‌قدر تا عشوه در کارم کرد. دو نوار استاد شجریان بود. هنوز داریمش. حتی اگر خیلی از نوارهای کاست را دور ریخته باشیم. «گلبانگ شجریان»، و آن استادان که همراهی‌اش می‌کردند. یکیش دوبیتی‌های باباطاهر بود. «به من گفتی که دل دریا کن ‌ای دوست...»  و بت چین و... .

دو نوار از او داشتم، گمانم کمی قبل‌ترش خریده بودم، رویشان فقط نوشته بود: سیاوش. تصنیف بود به تمامی. نمی‌دانم اصلا رسمی بود یا نه، سر و شکل غیررسمی داشت. در این سرای بی‌کسی... و چیزی که گلو را سخت می‌فشرد. سال ٥٧ بود.

دیده بودم او را پیش‌تر، از تلویزیون سیاه‌وسفیدمان، در حافظیه من یکی و خیلی‌ها از نسل مرا و نسل‌اندرنسل بعد از ما را که انسی با موسیقی سنتی نداشتیم با این موسیقی آشتی داد. و بعد هم اجرای «گر به تو افتدم نظر» در تلویزیون و جامه خاص که برای اجراهایش برمی‌گزید بنیانگذار سبکی شد که هنوزاهنوز ادامه دارد. عشوه‌ای در صدایش بود و همیشه ماند که راهمان را زد انگار. مایی که موسیقی سنتی را نمی‌فهمیدیم و جز هاهاهای کسالت‌بار از آن نمی‌شنیدیم، که شعرهای زیبا و جاودان ادب فارسی هم انگار نجاتشان نمی‌داد. آن عشوه بود که کارساز افتاد.

سال‌ها بعدش، سال ٦٨ بود که در لندن من و گلشیری به کنسرت او در رویال فستیوال هال لندن رفتیم؛ و اگر آن لحظه که خواند «جان جهان دوش کجا بوده‌ای» می‌مردم، خوشحال و راضی از این دنیا رفته بودم. نمی‌دانید با ما چه کرد آن شب! برای مصاحبه که با او رفته بودیم رادیو، او هم مصاحبه داشت و همدیگر را دیدیم. در کافه تریای رادیو. مصاحبه‌اش با بخش موسیقی بود. گفت که پس از کنسرتش، خانمی گفته که به پسرم گفتم این آقا خیلی خواننده مشهوری است. پرسیده بود یعنی چقدر؟ گفته بوده مایکل جکسون ایران است. با خنده می‌گفت. با همان عشوه و شوخی در چشمان، و همان طنز که می‌توانست این تلاشِ آن مادر را برای تفهیم بزرگی او به بچه‌ای که خارج از ایران بزرگ شده بود درک کند.

تولدتان مبارک استاد. در دل ما جای دارید. بزرگید و بزرگ می‌مانید، حتی اگر سال‌هاست نتوانسته‌ایم در این خاک صدای ملکوتی‌تان را زنده بشنویم، اما زنده‌اید تا به این زبان شعر می‌گویند و می‌خوانند. گرمای دلم و همت خویش را نثارتان می‌کنم تا کارگر اوفتد و قوتی در جانتان بدمد. دوستتان داریم، تا همیشه!


***

شجریان، آوای ایران
عسل عباسیان

قدسیان می‌دمند نای تو را 
تا خدا بشنود نوای تو را
آسمان پهن کرده گوش که باز
بشنود بانگ ربنای تو را
سایه
مهر، شمایید و مهربانی‌تان، آواییست که از حنجره نخستین روزِ پاییز، «مرغ سحر» را به منزلگه حافظه ما رساند. ما همه گوش شدیم، مدهوش... وقتی صوتِ «ربنا»یتان، برکت افطارمان بود و طنینِ مأوایتان، «بیداد» دلمان...

هر جا عاشق شدیم، نوای شما در گوشمان پیچید: «بی‌همگان به‌سر شود، بی تو به‌سر نمی‌شود...» صوتِ خوش‌الحان شما وقتی انعام و فجر و فتح خواندید، رزق و روشنی جانمان شد و آن هنگام که «به یاد پدر» در گوشمان پیچید: «الرحمنُ علّم القرآن»، نوای ملکوتی‌تان رحمت خالق هفت آسمان را بر سرمان باراند...

اهمیت شما برای ما نه‌فقط به سبب خاطره‌هایی که برایمان ساخته‌اید، که به‌خاطر همراهی‌هایتان با ما مردم است. ازهمین‌روست که موجِ صدای شما جایی فراتر از امواج صوت و فروصوت و فراصوت ایستاده، و گیرنده این موج دیگر نه گوش‌ها، که جان‌های مشتاق است. جان‌هايي كه از نوروز بی‌وقفه «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد» را زمزمه کرده‌اند. این ویژه‌نامه که با آرزوی سلامتتان نگاشته شده، تحفه‌ای به شماست که آوای ایرانید. امید که سالیان سال بمانید و باز برایمان بخوانید: «یاد باد آن روزگاران یاد باد...»

ما دلشدگانِ آوازِ شماییم، صدایی که از حنجره شما کوچید و ساکنِ ابدی دل‌های ما، و در تاریخ جاودان شد. طلوعِ مهر، که شما مطلعِ آنید، بر ما مبارک.

***

اهمیت اجتماعی شجریان
عباس عبدی

موسیقی به ‌عنوان یک نیاز و پدیده معمول، در هر جامعه‌ای شناخته‌شده است. اگرچه اطلاع دقیقی ندارم ولی گمان نمی‌کنم که جامعه‌ای بدون موسیقی که ویژه فرهنگ آن باشد دیده شده باشد. منظورم فقط منحصر به موسیقی کلاسیک و پیشرفته نیست، بلکه اصواتی که با استفاده از هر نوع وسیله‌ای که صوتی دلنشین برای مخاطب ایجاد کند مورد نظر است؛ چه این وسیله حنجره آدمی باشد و چه وسایل مصنوعی و جالب اینکه موسیقی هر جامعه‌ای بازتابی است از وجوه گوناگون آن جامعه و فرهنگ. ما با شنیدن موسیقی اقوام ایرانی تقریبا و به‌سرعت متوجه می‌شویم که آن موسیقی آذری است یا کردی یا لری یا بلوچ و گیلکی و... . موسیقی هر قوم، وجه مشخصه آن است؛ بنابراین پیوستگی و انتقال فرهنگی از طریق موسیقی نیز رخ می‌دهد. این وضع در ایران چگونه است و استاد شجریان به ‌عنوان مهم‌ترین و شاخص‌ترین چهره موسیقیایی کشور در چهار دهه گذشته از نظر اجتماعی چه نقشی در انسجام و انتقال فرهنگی ایفا کرده است؟ این پرسشی است که می‌توانیم از منظر تجربه شخصی یا تحلیل اجتماعی به آن بپردازیم.

از منظر شخصی، نسل ما به‌ویژه آنان که بخشی از مضامین موسیقی پیش از انقلاب را قبول نداشتند و درعین‌حال به طور فطری و طبیعی به موسیقی علاقه‌مند بودند و از آن استفاده می‌کردند درصدد تأمین این نیاز خود بودند و دراین‌‍‌میان آقای شجریان نقش اول را در تأمین این نیاز فرهنگی داشت. هرکدام از شعر، صدا و موسیقی در آلبوم‌های آقای شجریان به ‌صورت فاخر و در اوج خود ترکیب می‌شد و نیاز مخاطب یا حداقل بخش مهمی از مخاطبان را تأمین می‌کرد و اجازه نداد که این نسل، نیاز خود به موسیقی را سرکوب کند یا از قالب‌هایی تأمین کند که با سلیقه فرهنگی جامعه ایران همسو و هماهنگ نیست.

ولی اهمیت اصلی آقای شجریان در نقش تاریخی و اجتماعی است که او در روند ‌گذار فرهنگی جامعه ایران در وجه موسیقی از سنت به تجدد ایفا کرده است. واقعیت این است که نگرش سنتی برخی از فقها در گذشته به گونه‌ای است که هرگونه موسیقی را حرام می‌دانستند و موارد استثنا هم مصداق «النادر کالمعدوم» بود. برخی از آنان حتی قرآن‌خواندن به آوای خوش را محل تردید می‌دانستند و به طور طبیعی با اغلب موسیقی‌هایی که پیش از انقلاب در رادیو و تلویزیون پخش می‌شد به طور جدی مسئله داشتند و به‌همین‌دلیل بسیاری از خانواده‌ها خود را از داشتن رادیو و تلویزیون معاف کرده بودند و اگر هم رادیویی در خانه بود، نحوه استفاده از آن بسیار محدود و مطابق ضوابط شرعی بود. ازاین‌رو هنگامی که انقلاب شد بلافاصله این پرسش پیش آمد که اگر موسیقی حرام است پس نباید از رسانه‌های رسمی پخش شود؛ ولی مگر می‌شد چنین کرد و یک نیاز طبیعی را نادیده گرفت؟ مسئولان به‌راحتی متوجه شدند که اگر از این رسانه‌ها موسیقی منتشر نشود، به معنای حذف رسانه‌های رسمی از سبد مصرفی مردم است و حتی ممکن است به دلیل وجود تقاضا، موسیقی‌هایی در جامعه رواج یابد که اصلا باب طبع حکومت نیست. مهم‌ترین محمل برای پخش موسیقی در ابتدا موسیقی انقلابی بود که پشت سر هم منتشر می‌شد. هم نیاز جامعه را تأمین می‌کرد و هم در جهت انقلاب بود. موسیقی‌های مناسبتی هم کم‌کم وارد شد. مثلا پس از شهادت مرحوم مطهری یک سرود برای ایشان ساخته شد. وقتی که برخی از سنتی‌ها به پخش موسیقی معترض شدند، رهبری انقلاب از آن سرود دفاع کرد و همین برای بازشدن راه کافی بود.

ولی مشکل اینجا بود که تا کی می‌شد سرود انقلابی نواخت؟ مردم هم خسته می‌شدند. در این مرحله کار ویژه آقای شجریان آغاز می‌شود. مردی که به زیباترین شکل ربنا را خواند و سفره افطار را رنگ و بوی دیگری داد. مردی که آشنایی نزدیکی حتی با برخی از روحانیون داشت و از بطن یک فرهنگ مذهبی و قاری قرآن بودن آمده بود. بسیاری از ضوابط اخلاقی و حرفه‌ای را در بهترین سطح حفظ می‌کرد و شعر و موسیقی و صدای اصیلی را که معرف فرهنگ و پیشینه فرهنگی کشور بود عرضه می‌کرد و با کارهای خود، موسیقی را که به گمان برخی پس از انقلاب در آستانه حذف بود، زنده کرد و جالب اینکه حتی موسیقی اصیل ایرانی که در خطر هضم در قدرت هاضمه موسیقی غربی بود، پس از انقلاب جانی دوباره یافت و انقلاب نه‌تنها موجب تضعیف سنت موسیقیایی و ملی نشد؛ که با وجود افرادی همچون آقای شجریان که برجسته‌ترین نماد این گروه است زنده‌تر و شاداب‌تر از گذشته شد.

برخی افراد کمتر به این وجهه تاریخی برخی از هنرمندان در چهار دهه گذشته توجه دارند و وجهه سیاسی آنان برایشان مهم‌تر است، درحالی‌که نقش اجتماعی هنرمند در گسترش فرهنگ موسیقی و تثبیت نقش این هنر که بیش از هنرهای دیگر در معرض بدبینی و حمله قرار دارد، بسیار مهم‌تر، پایدارتر و عمیق‌تر است. شاید بتوان گفت نقش سیاسی بیشتر به اتفاقات جاری می‌پردازد و انتظار می‌رود با گذشت زمان از اهمیت آن کاسته شود؛ درحالی‌که نقش اجتماعی که در یک بزنگاه تاریخی ایفا شده است، با گذشت زمان بر اهمیتش هم افزوده خواهد شد. هنرمند بیش از هر گروه و قشر دیگری قادر است چنین نقشی را ایفا کند؛ به‌ویژه هنرمندی که بين گروه‌های مختلف اجتماعی مورد احترام است. چنین هنرمندانی موقعیتی دشوار دارند، ازیک‌سو باید به نقش‌های تاریخی در گسترش هنر بیندیشند که تقریبا جز آنان کسی نمی‌تواند ایفا کند و ازسوی‌دیگر، باید به نحوی عمل کنند که موقعیت ملی و اعتبار اجتماعی عمومی خود را برای پیشبرد نقش تاریخی حفظ کنند. مصاحبه‌هایی که اخیرا از آقای شجریان منتشر شده نشان می‌دهد که ایشان برای این نقش تاریخی خود اهمیت بیشتری قائل‌اند و اعتبار اجتماعی خود را بر دفاع از موسیقی و تثبیت جایگاه آن به کار گرفته‌اند. امیدواریم حال استاد شجریان به ‌طور کامل بهبود یابد تا این فرایند مهم را به نحو کامل بیشتر از آنچه هست پیش ببرند.

***

مردی همه هنر
ضیاء موحد

فرصت کوتاه است و مطلب زیاد و مرد بزرگ. با استاد شجریان بیش از سه بار گفت‌وگوی رو‌در‌رو نداشته‌ام. از این سه بار یک ‌بار سه ساعت طول کشید و مسئله‌‌هایی طرح شد و خاطره‌هایی استاد تعریف کرد که دوستانش در آن جلسه می‌گفتند هرگز نشنیده بوده‌اند. حاضران معدودی که در آن جلسه بودند، همه افرادی فرهیخته و شیفته و همدل با شجریان بودند.

دلیل حضور من در آن جلسه و به‌ گفت‌وگو‌ پرداختن با استاد، آشنایی اندکی با مکتب آواز اصفهان بود که از حسین یاوری، نی‌زن معروف اصفهان، فرا گرفته بودم. حسین یاوری شاگرد نوایی بود که استاد حسن کسایی هم بود. یاوری در جوانی نابینا شده بود و به تعلیم نی‌نوازی و گوشه‌ها و ردیف‌های موسیقی ایرانی به علاقه‌مندان می‌پرداخت. این مختصر آشنایی با موسیقی به من فرصت مغتنمی داد که از استاد شجریان سؤال‌هایی کنم و مطالب جالبی بشنوم.

استاد شجریان مردی است همه هنر. می‌گفت به هر کاری دل ببندم، تمام‌وقت به آن می‌پردازم. یکی از هنرهای او اطلاع عمیق از قرائت قرآن و تجوید بود که در سال ١٣٥٧ در مسابقه قرائت او را در ایران به مقام اول رساند. می‌گفت بنا بود به مالزی بروم و در مسابقه جهانی آن هم شرکت کنم؛ اما گروهی کارشکنی می‌کردند که او آوازخوان است و نباید به این مسابقه راه یابد. ازاین‌رو نفر دوم را به جای او برگزیدند؛ ولی او را هم، شاید برای دلجویی یا تعلیم بیشتر به نفر دوم، با خود بردند؛ اما ظاهرا نفر دوم به دلیلی در مسابقه شرکت نمی‌کند و او بدون آمادگی قبلی به جای او شرکت می‌کند و با‌این‌حال نفر دوم جهان می‌شود. آخر این ماجرا را از او نشنیدم و در جایی گزارش آن را خواندم. «ربّنای شجریان» دیگر بخشی از مراسم افطار ماه رمضان شده است.

هنر دیگر او خوشنویسی است که درجه ممتاز در نستعلیق گرفته است. هنر دیگر او ابداع سازهای تازه است با ظرفیت‌های تازه که خود کاری است با مهارت‌ها و ظرافت‌های استادانه. از کارهای مهم و سازنده او تربیت خوانندگان جوان و انتقال دانش و مهارت خود به نسل‌های دیگر است که ثمره آن ظهور هنرمندان نام‌آوری شده است. اما از همه مهم‌تر موهبت صدای دلنشین و اجراهای کم‌نظیر ردیف‌ها و پیشبرد و تکامل آواز است که مرزها را درنوردیده و جایزه‌های متعدد و مهم بین‌المللی، مانند جایزه پیکاسو از سازمان یونسکو در پاریس (١٣٧٨) و نشان شوالیه از سفارت فرانسه در تهران را نصیب خود کرده و موسیقی سنتی ایران را در جهان شناسانده است. عطش او برای یادگرفتن چنان است که گمان نمی‌کنم موسیقی‌دانی بوده باشد که از او چیزی بتوان آموخت و او سراغش نرفته باشد.

در همان گفت‌وگو از استادانی سخن می‌گفت که خسّتی در یاد‌دادن داشته‌اند و او با چه شگردهایی توانسته به گنجینه اندوخته‌هایشان راه پیدا کند. در آن جلسه گفت‌وگوی سه‌ساعته ما به ردیف‌خوانی و ردیف‌دانی کشید و اینکه چگونه باید تحولی در آواز، همانند تحول نیما در شعر ایجاد کرد؛ اما این داستانی دیگر است. در آن نوار گفت‌وگو، حرف‌هایش الحق شنیدنی است. من چند سال پیش به مناسبتی شعر «بشنو از نی» را برای ادای احترام به استاد شجریان و جامعه موسیقی‌دانان ایران به او تقدیم کردم. به‌پایان‌بردن این نوشته کوتاه با آن شعر شاید مناسبتی تازه داشته باشد:

ما مطربان/ ما شادی‌آفرینان، زندگی‌ستایان/ آری/ ما گناهکاران/ شش‌لولمان/ سه‌تار است/ و طبل جنگمان/تنبک/انگشتمان که می‌لغزد/بر سیم تار و پوست تنبک/کودک/در گاهواره می‌خندد/و پیر سالخورده/شادان/به رقص برمی‌خیزد/ما مطربان صدای چکاچاکمان/نوای چکاوک/دشت نبردمان/ماهورهای دشتی وعشاق/و نیزه‌هایمان/نی مولانا/آری/ما لغو‌پیشگان/ما عاشقان، ملامتیان/ما همدمان «مرغ سحر» /خنیاگران نغمه‌سرا/ما ساکنان دوزخ/ما ساکنان شهر شما

***
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
هادی خانیکی

در آستانه ۷۶سالگی‌اش باز پای به خاک میهن نهاده است، تا دستان گشوده به دعا را در انتظار نگذارد و به «گلبانگ» سربلندی‌اش میهمان کند. سروده زیبای استاد شفیعی‌کدکنی در نکوداشت ۷۰ سالگی او این بار هم شنیدنی است؛ آنجا که نسبت میان صدای ماندگارش که ریشه در تاریخ و فرهنگ این سرزمین دارد با جوان‌شدن جامعه و رویش جوانه‌ها که دوردست‌ها را نشان می‌دهد، سخت به میان آورد. «شاعر آینه‌ها» آن روز گفت:
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن ز نو جوان شود، دمی دگر برآورد
صدای توست جاده‌ای که می‌رود، که می‌رود
به باغ اشتیاق ما و زان سحر برآورد

۲. شاید بتوان از ارتباط میان شجریان با جامعه و جامعه با او به مدد برخی ویژگی‌های فرهنگی ما ایرانیان بهتر رمزگشایی کرد. قدرت «شاعرانه‌دیدن» جهان، «رندی» و «کیمیاگری» را از جمله توانمندی‌های جامعه ما در فرازها و فرودهای تاریخی می‌دانند و انصاف آنکه هنر «شاعرانه، رندانه و کیمیاگرانه» شجریان در رویارویی با جهان پیرامونش دیدنی و ستودنی است. آواز او صدای هنرمندانه و ناگفتنی‌های مردمی است که هر جا خوانده، خواسته‌اند «مرغ سحر» بخواند و داغ‌های نهفته را تازه‌تر کند. دیدنی و شنیدنی آنکه شجریان هرگز این داغ‌ها و دردها را ندیده و نگفته نگذاشته است، اما بر آنها خاکستر یأس نپاشیده است. مرهم «امید» نهاده است؛ و همین‌هاست که از او برای جامعه و نسل ما «سرمایه نمادین» ساخته است.

۳. به تعبیر دکتر محسن رنانی، اقتصاددان معاصر، «سرمایه نمادین» گرانیگاه سرمایه‌های اجتماعی، اقتصادی و انسانی است. اهمیت سرمایه نمادین حتی از سرمایه اجتماعی هم بیشتر است. «سرمایه نمادین» سرمایه‌ای است که قابلیت جذب انواع دیگر سرمایه را دارد؛ یعنی هم خود سرمایه است و هم می‌تواند سرمایه‌های دیگر را جذب کند. در واقع وقتی هر نوعی از سرمایه به مرز «آگاهی عمومی» برسد و به جامعه یا ملت حس افتخار و احترام دهد، به «سرمایه نمادین» تبدیل می‌شود. سرمایه‌های نمادین به سرمایه‌های اجتماعی، اقتصادی و انسانی قوام و دوام می‌بخشند؛ نوزایی و نوآفرینی به وجود می‌آورند و انباشت و حافظه و خاطره می‌آفرینند. اگر از دیده انصاف بنگرد، به‌وضوح شجریان را در میانه «سرمایه‌های نمادین» امروز ایران می‌بیند و نمودها و نمادهای آن را از دوردست زندگی پربار او تا به امروز می‌یابد. سخن خود او در باب «ربنا»یش به‌خوبی گواه است که «ربنا یک خاطره محکم‌شده (است) که از ذهن مردم بیرون نمی‌آید».

۴. نوشته را با نکته‌ای که دوست جامعه‌شناس و اندیشمندم، دکتر محسن گودرزی، درباره شجریان و نسبت او با فرهنگ ما گفت به پایان می‌برم:

«فرهنگ ایران را نمی‌توان جدا از خراسان و سهمی که خراسان در پرورش و بسط فرهنگ ایرانی داشته است، در نظر گرفت. گروهی هم بر این باورند که خراسان در پیوستگی فرهنگ ایرانی نقشی بی‌مانند ایفا کرده است. همین الگو را می‌توان برای فهم موقعیت شجریان نیز به کار گرفت. او به منزله «سرمایه نمادین» در این سال‌ها نقشی ملی دارد و به انسجام و تقویت «هویت ملی» ما کمک بسیار کرده است. این همان جایی است که می‌توان در آن همه حوزه‌ها را بدهکار فرهنگ دانست. نقشی که فرهنگ در انسجام اجتماعی ایفا می‌کند، مقایسه‌شدنی با حوزه‌های دیگر نیست و شجریان با آثار و زیست فرهنگی اجتماعی خود این مهم را به‌خوبی نشان داده است. در زمانه‌ای که در اطراف خود می‌بینیم، نیروهای گریز از مرکز چگونه تار و پود جامعه ما را از هم گسیخته‌اند، نقش شجریان به منزله فرزند بالیده بر فرهنگ خراسان در سپهر ایران اهمیت بسیار دارد».

از زبان حافظ که زبان ناگفتنی‌های فرهنگ ماست، باز هم درباره این سرمایه نمادین و ملی بگوییم:

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

***

با قامتی خدنگ...
آیدین آغداشلو

هر هنرمند بزرگی همیشه در جایگاهی مشابه جایگاه امروز استاد محمدرضا شجریان قرار نمی‌گیرد - هرقدر هم خوب و توانا باشد - چون هنرمند‌های اندکی این بخت را دارند که در مقطع تاریخی خاصی، حامل و حاوی روح ملی و آرزوهای ملتشان شوند... و او به‌شایستگی شده است.

استاد شجریان را بیش از چهل‌ سال است که می‌شناسم- از شب‌های چهارزانونشستن بر چمن خوشبوی اطراف صحنه‌های اجرای آواز و موسیقی سنتی و تماشای هنرمندان یگانه‌ای که با وقار و فروتنی ساز می‌زدند و آواز می‌خواندند و وقت‌هایی هم لباس‌های متحدالشکلی از پوشاک سنتی ولایت‌های متنوع و رنگارنگ این سرزمین پهناور را تنشان می‌کردند... و شجریان با آن صورت مطبوع و انبوه موی سیاه‌رنگ و صدای فوق‌العاده‌اش در میانشان می‌درخشید و من باراولی بود که با موسیقی سنتی جدی ایرانی، در عرصه‌ای چنین گسترده مواجه می‌شدم و این برای منی که پیش از آن علاقه‌ای و شناختی در این زمینه نداشتم و تنها به یمن شب‌هایی که مرحوم دردشتی به دعوت شوهرخاله‌ام برایمان - اغلب بی‌ساز- آواز می‌خواند و سحرمان می‌کرد- در آن سال‌های نوجوانی همیشه مضطربم، - این اتصال دلپذیر صورت می‌گرفت. اما از آن سال‌ها- که با اتوبوس، خودمان را ژولیده و چروکیده می‌رساندیم به شیراز تا شتوکهاوزن را در کنار عبدالوهاب شهیدی گوش کنیم و قوالی را پس از پیتر بروک ببینیم. - فاصله‌ای اساسی افتاد میان من و آن موسیقی شریف و محزونی که بعد‌ها شجریان نمایندگی نمایشش را داشت.

از اواخر دهه پنجاه بود که شجریان در ذهن من عمده‌تر شد و این‌بار نه به‌ خاطر حنجره‌اش که به خاطر سر انگشتان چیره وچابک‌اش؛ خوشنویس قابلی شده بود و مرا که سال‌ها بود خوشنویسی دغدغه‌ام بود به تعقیب و تماشای راهی که می‌رفت واداشت و می‌دیدم چه نستعلیق‌نویس قابلی دارد می‌شود و دریافتم آدمی در این میان هست که پروای امر عمده‌تری دارد و دارد معنای منهدم و پراکنده‌شده‌ای را دنبال و جست‌وجو می‌کند که بیشتر- خیلی بیشتر -از‌ها‌ها‌ها‌های مرسوم و معمول است. دریافتم به دنبال همان تجمع مبارکی است که پیشتر در موسیقی ایرانی به صورت همراهی شعر و موسیقی و آواز شکل گرفته بود و در معماری با کنارآمدن خشت و آجر و کاشی و گچ و در کتاب‌آرایی با همراهی خوشنویسی و نقاشی و ادبیات. از اینجا بود که بیشتر مراقب و گوش‌به‌زنگ شعوری شدم که می‌دانست در دنیایی زندگی می‌کند که کارش مچاله‌کردن معنا‌هایی است که در فاصله‌ای تاریخی دارند دور می‌شوند و باکی هم ندارد که خانه‌های سی‌ساله در آن کلنگی‌اند - چه رسد به گنبد رفیع سلطانیه! و مهرش را در دل گرفتم.

روزی ناشرش از من خواست تا صورتش را برای پوستر کنسرتش نقاشی کنم، و کردم و کار بدی هم نشد. شبی در جایی میهمان بودیم و نشسته بر روی فرش. صاحب خانه - کاسه تار در بغل - با احترام تمام از استاد خواهش کرد تا چیزی بخواند و او هم با آرامش و وقار رد کرد و تا چند بار این اصرار و انکار مکرر شد تا سُراندم خودم را به طرفش و زانویم که به زانویش رسید در گوشش زمزمه کردم که نازنین، ما نقاش‌ها در جا نمی‌توانیم مردم را به طرب بیاوریم و این موهبت از آن شاعران و نوازنده‌ها و خواننده‌هاست. بخوان و با صدایت عالمی را به طرب بیاور... و خواند و «صدای سخن عشق» را «زیر گنبد دوار» گسترد و ماندگار کرد... و سال‌های دراز تا به امروز، مهر و ارادت و دلبستگی من به او مستدام ماند همچنان. و خوشا به حال من.

چه‌طور می‌شود هنرمندی راوی روح مردمش می‌شود؟ در درازمدت و در کوتاه‌مدت؟ فردوسی می‌شود برای همیشه و حافظ و مولوی و استاد علی‌اکبر بناءاصفهانی و کمال‌الدین بهزاد می‌شوند در درازمدت، تولستوی و شکسپیر و سنان معمار و دانته می‌شوند در درازمدت. واگنر می‌شود در کوتاه‌مدت- و‌ گاندی- که هنوز بر روی پایه‌هایشان بی‌تزلزل ایستاده‌اند. کار زیادی می‌برد تا استاد محمد رضا شجریان به چنین قامتی برسد، اما فقط کار نیست، درست بودن و فروتنی و مهربانی هم هست. همیشه همراه مردم بودن - به تأسی از شیخ نجم‌الدین کبری - هم هست. لحظه را درست‌سنجیدن و خم‌نشدن در برابر مال و منال و منصب هم هست. یک‌پارچه‌کردن آرزو‌های پراکنده مردمی که گم می‌شوند و نمی‌دانند چه می‌خواهند هم هست... و خیلی چیز‌های دیگر هم هست.

حاملین روح ملی مردم می‌مانند و دولت‌ها می‌گذرند: حکیم ابوالقاسم فردوسی طوس. نیازی به نشانی دارد؟ 
قبا و تاج نگهبانان روح ملی را نمی‌شود برداشت و برگرفت. کار فلانی‌وبیساری نیست. این تاجی است که مردمان بر سرشان می‌گذارند و همان‌ها هم، در پی هر خطایی، می‌توانند خلع کنند.

استاد محمدرضا شجریان با آبرو و بلندقامت، بر جایگاهش خدنگ ایستاده است.

عمرش برای ما دراز باد.

***

هنرمند به‌مثابه امید، هنرمند به‌مثابه مقاومت
ناصر فکوهی

در فاصله دو دهه ١٣٣٠ تا ١٣٥٠، موسیقی کلاسیک (دستگاهی) ایران، به دلایل بسیار زیادی که به تحولات فرهنگی پس از کودتای ٢٨ مرداد، تأسیس رادیو و برنامه «گلها» و سپس تلویزیون و گروهی از نهادهای مهم نظیر مرکز حفظ و اشاعه موسیقی مربوط می‌شوند، جان و اعتبار تازه‌ای یافت. نوازندگان، خوانندگان، سازندگان آلات موسیقی، شاعران و ترانه‌سرایان و همه عشاق ِ این سنت دیرپا، که سینه‌به‌سینه، آن را از روزگاران باستان تا قرن بیستم با چنگ و دندان و اغلب زیر فشارهای سخت تعصب و تحجر فکری، حفظ کرده بودند، توانستند در محیطی تازه که حاصل عقب‌نشستن نسبی خشک‌مغزان و گسترش رسانه‌های جدید بود، به آن استعلا بخشیده و به یک ارزش اجتماعی بدل کنند. جامعه‌ای که پیش‌تر از «مطرب»‌ها با لحنی تحقیر‌آمیز سخن می‌گفت، حال از «اساتید» با بالاترین احترام سخن می‌راند و مردم تلاش می‌کردند کودکان خود را از پایین‌ترین سنین به آموزش موسیقی تشویق کنند. البته این دوران پایدار نبود و از ابتدای دهه ١٣٥٠ با چرخش امنیتی نظام سیاسی و سپس با ناآرامی‌های ناشی از آن، هنر را به خاموشی کشید. باوجوداین، پس از انقلاب اسلامی، امیدهایی تازه در دل‌ها زنده شد و هرچند در سال‌های نخستین دگرگونی‌های سیاسی و دفاع مقدس، کشور با مخاطرات بزرگی روبه‌رو شده بود که موسیقی و هنر به‌ناچار نمی‌توانستند چندان رشدی داشته باشند، اما خوشبختانه به برکت ثبات نسبی که از دهه ١٣٧٠ ایجاد شد، بار دیگر شاهد دموکراتیزه‌شدن هنرها و ادبیات، از شعر، داستان، موسیقی، هنرهای نمایشی، تجسمی، معماری و... بودیم.

هنرمند ازاین‌رو، هرچه بیشتر بدل به آرمانی زنده برای جامعه‌ جوانی شد که بیش و پیش از هرچیز به دوستی، به زیبایی، به چشم‌اندازهای آینده، به امید، به چشیدن طعم زندگی در شادی‌ها و خوشی‌ها و لطافت‌هایش نیاز داشت. این امید را جامعه ما مدیون هنرمندان بزرگی بود که بسیاری همچون شجریان از دهه ١٣٤٠ بیرون آمده بودند. برخی از این هنرمندان، تا امروز هنوز جامعه ما را با هنر خود سیراب می‌کنند و برخی دیگر متأسفانه سال‌هاست حضور فیزیکی خود را از دست داده‌اند، اما همه آنها، اکنون و هروقت بیشتر از هر زمانی در ذهن و روح و زندگی روزمره و فکری و فرهنگی ما حضوری پررنگ می‌یابند و گویی به همه ما یاری می‌دهند تا بتوانیم بار حفظ این فرهنگ و میراث ‌هزاران‌ساله را بر دوش‌هایمان تحمل کنیم و زمینش نگذاریم. هنرمندانی با نام‌هایی چون کلانتری، ممیز، فروغ، شاملو، اخوان‌ثالث، فنی‌زاده، بیضایی، گلشیری، ساعدی، کیارستمی، تقوایی، شجریان، ناظری و... و بسیاری دیگر؛ کسانی که می‌توانستند و توانستند درشتی‌ها، زشتی‌ها و بی‌اخلاقی را پشت‌سر بگذارند و آنها را روانه گورستان فراموشی کنند تا بر فراز همه آنها، آبروی دیروز، امروز و فردای این فرهنگ باشند و بمانند.

هم ازاین‌رو، در روزگاری تیره که مردم ما آماج زخم‌زبان‌ها و یورش‌های دشمنان دین و اخلاق و خوشبختی و زیبایی و هنر و ادب و فرهنگ شدند، پاپیش‌گذاشتن هنرمندان در صفوف مقدم، از جمله کارنامه استادی چون محمدرضا شجریان در هم‌دوش و هم‌نفس‌ماندن با مردم، هیچ‌کس را شگفت‌زده نکرد: جامعه‌ای که قدر همه هنرمندان خویش را می‌داند؛ ارزش کسانی را که فرهنگ ایران را در واقعیت‌های ژرف و عمیق و زیبایش به جهان شناساندند و در طول نیم‌قرن اخیر هرگز نگذاشتند که میراث چند‌هزارساله این کشور قربانی سودجویی و شهرت‌طلبی‌ها و فساد و بی‌اخلاقی شود.

ازاین‌رو، سهم شجریان در تاریخ فرهنگ معاصر ایران تنها در ارزش‌هایی که با خوانندگی، خوش‌نویسی، ابداع سازهای جدید و اجرای صدها کنسرت موسیقی ایرانی کلاسیک در سراسر جهان، خلاصه نمی‌شود، بلکه او تا امروز به‌مثابه نمادی از هنرمند و به‌مثابه امید اجتماعی باقی مانده است و بی‌شک باقی خواهد ماند. تردید نداشته باشیم که در تمدن‌های باستانی چون ایران، سازوکارهای اجتماعی بسیار پیچیده‌اند و از آن پیچیده‌تر، سازوکارهایی عمیق در کنش و در حافظه تاریخی و کش‌وقوس‌های فرهنگی، زبانی، هنری، ادبی و گفتمانی خود دارند که همواره می‌توانند از نو زاده شوند، ولو آنکه فرهنگ در آنها، در دوره یا دوره‌هایی به فراموشی و لکنت زبان و خاموشی بنشیند. دیر یا زود، در این فرهنگ‌ها، کارنامه هرکسی را باز و جایگاه او را برای آیندگان روشن خواهند کرد.

اما این کارنامه، از هم‌اکنون برای استاد شجریان درخشان است: ‌میلیون‌ها دلی که او شاد کرد، ‌میلیون‌ها تحسینی که با کار هنری او نثار فرهنگ ارزشمند این پهنه شد، ‌میلیون‌ها جوانی که با آواز او با میراث هنر و موسیقی ارزشمند فرهنگ خود آشنا شده و به آن وفادار ماندند و صدها شاگردی که تربیت‌شده کلاس‌های او هستند و خود به استادان کنونی و آتی موسیقی این کشور بدل شدند، همه‌وهمه اینها چون ذرات بی‌شمار نوری هستند که یک هنرمند می‌تواند به همه برساند و آنها را از هنر و ارزش‌های زیبایش بهره‌مند و سیراب کند. این نوشته کوتاه صرفا، همچون بسیاری نوشته‌های دیگر، ادای دینی است به هنرمندانی چون او، نه برای بیان و تکرار این نکته بدیهی، بلکه برای تأکید بر این نکته، که هیچ‌یک از برخی داوری‌های بی‌ارزش نه کوچک‌ترین تأثیری در حال و نه در آینده نخواهند داشت.

شجریان، همچون هنرمندان ارزشمندی که از آنها نام بردیم و همه آنها که به هنر و مردم خود وفادار ماندند، آبروی تاریخ فرهنگ معاصر ما هستند و با هنر و با شجاعت و رسالت اجتماعی‌شان آن را به تثبیت رسانده و تداومش را برای آیندگان تضمین کرده و می‌کنند. باشد که همه هنرمندان دیگر ما نیز بتوانند ارزش ژرف هنر و هنرمند را به‌مثابه ساختارهای امید برای یک جامعه، درک کنند.

ژیل دولوز به نقل از آندره مالرو تعریف ساده‌ای از هنر ارائه می‌دهد: «تنها پدیده‌ای که در مقابل مرگ مقاومت می‌کند». امید و مقاومت، واژگاني جادویی هستند که زندگی را برای همه ما، به‌ویژه برای جوانانمان، به ارمغان می‌آورند و دریچه‌هایی به چشم‌اندازهای روشن را می‌گشایند که آواز شجریان، آزاد و سبک‌بار نه‌تنها در قلب و روح ما، بلکه در کوچه و خیابان‌هایمان به گردش دربیاید.


***

درباره‌ی اهمیتِ آوازی در هفتادوشش‌سالگی‌اش
مانی جعفرزاده

کم می‌شود هنرمندی اثری خَلق کُنَد که عوام بفهمند و خواص بپسندند. اندک بوده‌اند، خیلی اندک هنرمندانی که موفق شده‌ باشند اقبالِ عمومی مردم و تأییدِ خصوصی نخبگان را توأمان کسب کنند و این که هنرمندی توانسته باشد در کمابیش تمامی آثارش به مرزِ چنین بی‌مرزی حیرت‌انگیزی میانِ عوام و خواص نزدیک بشود از عجایبِ تاریخِ هنرِ هر سرزمینی‌ست لابد.

استاد محمّدرضا شجریان پیش از هر ویژگی فردی و حرفه‌ای دیگری واجدِ این امتیازِ عجیب است. دلیل‌اش چیست؟ می‌کوشیم واکاویم:

الف- دلبستگی مخاطبانی که متخصّص نیستند.
شجریان خواننده است. حیاتِ هنری او وابسته است به موضوعِ خواندن. این که در جاهایی ساز هم ابداع کرده‌ باشد یا تصنیف هم ساخته باشد فرعی است بر اصلِ خواندن‌اش. خواندن هم از اساس پدیداری‌ست ستاره‌ساز؛ مردم‌خواه. چرا؟ شاید از این جهت که آوازخواندن همیشه می‌تواند دَری بگشاید بر روی آن‌چه در فرهنگِ مصطلحِ هنرشناسی هم‌ذات‌پنداری خوانده شده ‌است. همه‌ی آدم‌ها که از طبیعتِ سلامت حنجره برخوردار باشند گاه‌به‌گاهی ولوُ برای دلِ خودشان آواز خوانده‌اند. از این‌رو آوازخوانی فرآیندی آشنا در ذهنِ هرکس است. آوازخواندن موضوعی‌ست از اساس انسانی، بدنی و جسمی، ملموس و تجربه‌شده برای همه. آوازخواندن موضوعی‌ست عمومی. این است که وقتی خواننده‌ای می‌خوانَد حتّا کسی که خواننده نیست تا حدّی میزانِ مهارتِ او را تشخیص می‌دهد چون سنگِ محکی دارد برای سنجیدن و آن سنگِ محک شاید آوازِ الکنِ خودش باشد. تعبیرِ هم‌ذات‌پنداری هم این‌جاست که مصداق دارد. وقتی خواننده‌‌ی محبوبِ من می‌خواند. او من هستم که می‌خوانم. آوازِ قوام‌یافته‌ی او شکلی از همان آوازی‌ست که من همیشه آرزو داشته‌ام که داشته باشم و نداشته‌ام. این می‌شود ارتباط عام با آواز که امکانِ دیده‌شدن یک خواننده را در میانِ مخاطبانِ بی‌تخصّص برجسته‌تر می‌نُماید. هر فردِ معمولی با میزانِ تجربه‌ای عادّی می‌تواند تا اندازه‌ی بسیار زیادی میزانِ «مهارتِ عمومی و غیرتخصّصی» یک خواننده را درک کُنَد حال آن‌که همگان تجربه‌ی نواختنِ ساز، نوشتنِ متن، ساختنِ حجم یا کشیدن نقاشی یا فیلم‌سازی را به شکلِ معمول نداشته‌اند و کشفِ میزانِ مهارتِ هنرمند در چنین رشته‌هایی در همان بدوِ امر نیازمندِ دانشی‌ست که منطقاً عمومی نمی‌تواند باشد. این است که خواننده برای ارتباط‌‌گرفتن با خیلِ عظیمِ مخاطبان امتیازی دارد که هنرمندان دیگر ندارند. نمی‌توانند داشته باشند.

محمدرضا شجریان خواننده‌ی بزرگی‌ست، این را هر عامی هم حتّا می‌داند. امّا شجریان بختِ بلندِ گشاده‌ای هم داشته ‌است که در یکی از پُرتاب‌ترین ادوارِ تاریخِ هنرِ این سرزمین بتواند صدای‌اش را به‌ گوشِ مخاطبان‌ برساند و این فرصت را ایجاد کند که تمایزِ او با دیگر خوانندگان هویدا شود.

شهرتِ شجریان در میانِ مخاطبانِ عام بیشتر مدیونِ سال‌های بازپسینِ دهه‌ی پنجاهِ خورشیدی‌ است. باز می‌گردد به زمانی که تغییراتِ سیاسی پس از انقلاب تا مدّت‌زمانی طولانی امکانِ حضورِ خوانندگانِ پاپِ پیش از انقلاب را کم‌رنگ می‌کند و جامعه‌ی سیاسی‌شده‌ی آن سال‌ها در بطنِ ترانه‌های «چاوشی» او برای نخستین‌بار تمایز در ساختمان و محتوا را درک می‌کند از سوی دیگر در فقدانِ آن سالیانی موسیقی پاپِ مرسوم و در شرایطی که رسانه‌ها محدود هستند، توجهِ شاید ناگزیرِ خیلِ وسیعِ مخاطبانِ عام به آثارِ او بیشتر می‌شود و در زمانی کوتاه شأنِ هنری و اجتماعی او از محفل‌های روشنفکری و خاص‌پسند به ذهن و زبانِ توده‌های میلیونی مخاطبان سرایت می‌کُند و معنا می‌گیرد.

ب- دلبستگی مخاطبانِ متخصّص: استاد محمدرضا شجریان بی‌شک یکی از مهم‌ترین خوانندگانِ تاریخِ موسیقی اصیلِ ایرانی است که از چندین منظر بر گردنِ فرهنگِ معاصرِ ایرانی حق دارد. او در سال‌هایی که موسیقی پاپِ دهه‌ی پنجاه با موفقیت‌های روزافزون بخشِ وسیعی از مخاطبان را به سمتِ خود خوانده بود، بر سرِ پیمانی که با موسیقی فحل‌پسند داشت ماند. شجریان قطعاً یکی از انگشت‌شمار خوانندگان تاریخِ موسیقی ایرانی است که بی‌ هیچ تردیدی می‌توان اذعان کرد که «هرگز» موسیقی موسوم به «پاپ» یا شبهِ پاپ اجرا نکرد. در مقامِ قیاس نوعِ نگاهی که او به فرهنگِ شنیداری داشته‌ است را با مسیری که کسانی دیگر طی کرده‌اند بسنجید: نام‌هایی چون اکبر گلپایگانی ملقّب به «گلپا»، حسین خواجه‌امیری ملقّب به «ایرج» یا حتّا مرحوم غلامحسین بنان که اثری مانند «الهه‌ی ناز» را در کارنامه دارد که بی‌شک موسیقی پاپ محسوب می‌شود.

در نسل‌های بعدی همین رویکرد را در همایون شجریان، علی‌رضا قربانی، سالار عقیلی و دیگران می‌توان دید با این توضیح که بی‌تردید تمامی این نام‌ها که خوانندگانی بسیار خوش‌صدا و توانا بوده‌اند جایی یا جاهایی به سمتِ مخاطبان خم شده‌اند و در فعالیتِ حرفه‌ای‌شان از نقطه‌ای به بعد سلیقه‌ی عوام را موضوعِ اصلی کارِ خود قرار داده‌اند. کاری که محمدرضا شجریان «هرگز» نکرد. او همواره کوشیده است که بر جای خود همان جای صحیحی که با مهارت و دانش و پشتکار و خِرد کسب کرده ‌است بمانَد وَ سلیقه‌ی مخاطبان را به سمتِ آن جایگاه ارتقا دهد. شجریان مورد احترامِ عمیقِ متخصّصان موسیقی است نه‌فقط به دلیلِ توانایی و مهارتی که هر عامی هم با کمی دقّت متوجهِ آن می‌شود بلکه به دلیلِ کارِ تاریخی بزرگی که در تثبیتِ اهمیتِ موسیقی اصیلِ ایرانی انجام داده است و به دلیل آن‌که به‌رغمِ استقبال میلیونی از آثارش هرگز به مخاطب باج نداده ‌است.

شجریان ردیف‌دان است. آموزگار است. فعّالِ مدنی و اجتماعی است. پویا و سازنده است. کوشا و اصیل است. او شاید آخرین بازمانده‌ی نسلی است که فرهنگ و هویتِ ایرانی را معنا بخشیده‌اند و به دست نسلِ بعدی سپرده‌اند تا نسل بعدی با میراثِ ایشان چه کُند؟

***

خون موج زند در دل لعل
ابراهیم اصغرزاده

١- هر جنبش و حرکتی در اجتماع به خلق جلوه‌های هنری و موسیقایی ویژه خود نیاز دارد. به‌عبارتی بدون همراهی موسیقی و هنر، کار هیچ جنبشی به‌سهولت پیش نرفته و پایدار نخواهد ماند. از جنبش مشروطه به‌دلیل محتوای تجددطلبانه‌‌اش تا انقلاب اسلامی که از زیربنایی فرهنگی و دینی برخوردار بود، ارتباط نزدیکی با موسیقی ایرانی داشتند. موسیقی مشروطه، به همراه طنز، ترانه و ادبیات شفاهی با اجتماعی‌شدن مضامین به‌واسطه افرادی همچون عارف قزوینی، شیدا، نسیم شمال، میرزاده عشقی و ایرج‌میرزا از محافل دربسته دربار‌ی و مجالس اعیان و اشراف درآمد و به میان مردم رفت و به آگاهی‌بخشی و بسیج توده‌ها یاری رساند. درواقع موسیقی و مشروطه توأمان به هم یاری رساندند. عارف که خود شاعر و تصنیف‌سرای پرآوازه دوره مشروطه است علاوه بر شعر که شاید بتوان «از خون جوانان وطن لاله دمیده» او را سرود ملی مشروطه خواند به‌دلیل آشنایی با موسیقی و اجرای کنسرت‌های ملی و میهنی شلوغ و اجرای نمایش‌های مملو از جمعیت، موسیقی ایرانی را به میان مردم و میدان عمل اجتماعی کشاند. ترانه‌هایی که بلافاصله پس از سروده‌شدن، مانند بمب در فضای اجتماعی کشور منتشر و ایران تماما از آن باخبر می‌شد. کارویژه‌های اجتماعی و سیاسی موسیقی اصیل مجددا در سال‌های پایانی سلطنت پهلوی و تأثیر شورآفرین آن مورد توجه روشنفکران قرار گرفت. اواسط دهه ٥٠ شمسی، امثال ابتهاج، لطفی، علیزاده، شجریان و دیگران با احیای موسیقی ملی و میهنی در برابر انواع باسمه‌ای و هویت‌ستیز آن که مورد حمایت دربار بود، قد علم کردند و راه آینده موسیقی ایران را هموار کردند. در ماه‌های منتهی به انقلاب گروه‌های هنری همچون چاووش، عارف و شیدا موسیقی پیش‌پا‌افتاده و سرگرم‌کننده را به مبارزه طلبیدند و آثاری تولید کردند که به فریاد اعتراض اهالی موسیقی علیه حکومت شاه تبدیل شد. ترانه‌های تأثیرگذار و الهام‌بخش «سپیده»، «همراه شو عزیز»، «تفنگت را زمین بگذار» و مانند آن که دارای استحکام فنی، هنری و واجد مضامین اصلاح‌طلبانه‌‌اند، از سنت موسیقایی گروه «چاووش» و جنبش احیا می‌آید.

٢- پس از انقلاب اسلامی اواسط دهه ٧٠ در دولت دوم هاشمی‌رفسنجانی که محافظه‌کاران راست دست برتر یافتند، سیاست‌های فرهنگی به قبض و قهر دچار شد، حقوق شهروندی از جانب عناصر خودسر و گروه‌های فشار مورد تعرض و تهدید قرار گرفت و حقوق صنفی و معنوی پدیدآورندگان آثار هنری و هنرمندان مستقل ازسوی دستگاه‌های متولی نادیده گرفته شد، محمدرضا شجریان، هنرمند پرآوازه، نه‌فقط در دفاع از حقوق معنوی خود که در قامت یک روشنفکر، رسانه ملی را که نقش برادر بزرگ‌تر برای دیگر متولیان فرهنگی بازی می‌کرد، به چالش کشید؛ آن‌هم از زاویه نقض حقوق شهروندی و زیرپانهادن اخلاق حرفه‌ای. صداوسیما آن زمان دائما درباره نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی در دیگر کشورها داد سخن سرمی‌داد ولی خود به‌راحتی بر حقوق هنرمندان داخلی چشم می‌پوشید. شجریان در نامه ١٣٧٤ خود می‌نویسد: «سازمان صداوسیما موظف است برای پخش آثار هنرمندان از آنان کسب اجازه کند و حقوق مادی آنان را هم برای هر نوبت پخش آثارشان رعایت کند... از این گذشته من نمی‌دانم صداوسیما به چه حقی و براساس کدام مجوز روی آثار من تصویر می‌گذارد و آن را به نام ویدئوکلیپ پخش می‌کند؟... چگونه است که بدیهی‌ترین حقوق مالکیت حقوقی که مورد تأکید قوانین جاری کشور است زیر پا گذاشته می‌شود؟

در تحیرم که نادیده‌گرفتن حقوق هنرمند از سوی مهم‌ترین و وسیع‌ترین رسانه کشور نشانه چیست؟ مردم چه می‌گویند وقتی می‌بینند از صبح تا شام، این رسانه پیام‌های اخلاقی در رعایت حقوق دیگران پخش می‌کند، اما خود به آن عمل نمی‌کند...». سخن شجریان این بود که اگر هنرمندان از حقوق شهروندی برخوردار هستند، باید بتوانند همچون دیگر شهروندان در عرصه عمومی، آزادانه، نظرات و باورهای خود را طرح کنند و از این جهت کلام و آثارش به ‌نفع دیگران مال‌خودسازی، تقطیع و تحریف نشود و این پیش‌شرط اجتماعی ظهور شهروند است. اگر قوانین موضوعه هم به‌صراحت از حقوق پدیدآورندگان آثار هنری پشتیبانی نکند چون دولت ایران در سال ١٣٢٧ در جریان تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر جزء رأی‌دهندگان مثبت بوده و پارلمان ایران نیز این اعلامیه را تصویب کرده است، ماده بیست‌وهفتم آن برای دولت الزام‌آور است: «اولا هرکس حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی- اجتماعی شرکت کند، از فنون و هنر‌ها متمتع شود و در پیشرفت عملی و فواید آن سهیم باشد. ثانیا هرکس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثار علمی، فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود». برخی اشخاص از تریبون‌های عمومی دائما علیه هنرمند، هنر و موسیقی سخن می‌گویند، آیا آنها اجازه می‌دهند که همان سخنان را هنرمندان درباره متولیان سیاست‌های فرهنگی بگویند؟ یا پرسش نمایند که این دستگاه‌های عریض و طویل فرهنگی با آن بودجه‌های سرسام‌آور چه گلی به سر ملت زده‌اند؟

٣- اعتراض شجریان فقط ناظر بر وجه حقوقی مدعایش نبود، بلکه نامه‌اش به جنبه مهم‌تری هم اشاره داشت که ابعاد هنری و فرهنگی آن نظرش بعدها روشن‌تر شد. او در نامه‌اش به پخش موسیقی مبتذلی که آن را خالتوری نامیده بود، اعتراض می‌کرد. شجریان چون اساسا چیزی را که موسیقی خالتوری می‌نامند هنر نمی‌شناسد که برایش در دستگاه‌های فرهنگی حق حیات و رقابت قائل باشد. شاید کمترکسی آن زمان چنین درک روشنی از پیامدهای اجتماعی ظهور این قبیل آثار موسیقایی داشت. ولی شجریان در نامه‌اش آدرس و نشانی درستی از غلط‌بودن سیاست فرهنگی و زمینه‌های رویش قارچ‌گونه نوعی موسیقی بی‌هویت می‌دهد. شما قضاوت کنید آیا آن سیاست‌های تحدید‌کننده نبود که هنرمندان را از خلق و انتشار آثار ارزشمند باز داشت و زمینه را برای خلق آثار سخیف و بی‌محتوا فراهم کرد؟ چه کسی تصور می‌کرد آن بندوبست‌ها و آن ضدیت‌ها سر از زیرزمین‌ها و ناکجاآبادی درآورد که خیل عظیمی از مشتاقان جوان موسیقی را به وادی سراسر فحاشی و ناسزاگویی، خشونت کلامی و ترور دیسکورسی هدایت کند. رواج و به‌کارگیری واژگان دربرگیرنده‌ مفاهیم زشت و غیراخلاقی در میان جماعت جوان و شیوع جنبه‌هایی از خرده‌فرهنگ خالتوریستی و فرهنگ‌ستیزانه از  کجا نشئت می‌گیرد و ریشه در کدام سیاست دارد؟ ازکجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟

٤- با این همه دم‌ودستگاه فرهنگی، شوراهای بالادستی و پایین‌دستی و آن‌همه هزینه‌های سنگین چرا کسی پیش‌بینی نکرد که چنان رفتاری با ارباب معرفت و صاحبان هنر میادین هنری را به تاخت‌وتاز میان‌مایگان مهیا خواهد سپرد. چرا در جامعه فعلی که دو انقلاب بزرگ، پشت سر گذاشته است، جوانان برای تخلیه روانی خود باید سراغ پدیده‌های زیرزمینی بروند و حرف‌زدن، آداب و معاشرت، تکیه‌کلام‌های رایج در موسیقی کلامی آنها و حتی لباس‌پوشیدن و نحوه اندیشیدن آنها را کپی‌برداری و تقلید کنند. کدام سیاست عده‌ای جوان را به‌سوی بستر باری به‌هرجهت‌بودن، نیندیشیدن و ذوب‌شدن در الگوها و اسطوره‌های کاذب زیرزمینی رانده است؟ بستری که در آن فردی به‌عنوان خواننده موسیقی می‌تواند در طول یک دهه فعالیت طرفداران بی‌شماری را به خود جلب کند و این محبوبیت را به جایی برساند که روزها با بغبغوکردن و شب‌ها با بوس‌بوس‌کردن‌ در اینستاگرام یا فلان صفحه مجازی‌اش صدها هزاران لایک دریافت کند. خب، اگر این معنایش سقوط آزاد فرهنگی نیست، پس چیست؟  وقتی ارزش‌های هنری ملی و میهنی به بازی گرفته شود، تاریخ رشادت‌های ملت، آثار گران‌سنگ فرهیختگان و روشنفکران و تولیدات هنرهای اصیل بومی و ایرانی تحقیر و طرد شود، چه چیزی جایگزین آن خواهد شد؟

٥- این‌روزها شاید شما هم با ظهور نسل جدیدی از کلاه‌مخملی‌ها در محافل و مجالس مختلف روبه‌رو شده‌اید. من به هیکل و طرز لباس‌پوشیدن آنها و کفش‌های قیصری‌شان کاری ندارم. از نظر من، موقعی آنها اهمیت پیدا می‌کنند که به‌عنوان یک نیروی اجتماعی بخواهند مثمراثری باشند یا به‌دلیل فقر فرهنگی بازیچه دست قرار گیرند و برای کسب قدرت از آنها سوءاستفاده شود. متأسفانه در سال‌های اخیر مشاهده شد در سطوحی مانند رئیس دولت و برخی افراد دیگر با ادبیات این قوم سخن بگویند و گاهی از تکیه‌کلام‌های زشت در قالب الفاظ انقلابی برای توهین، برچسب‌زنی و اعمال خشونت کلامی استفاده می‌شود. نگویید اینها ریشه در پدیده‌های کهن‌تر تاریخی ما مانند لوطی‌گری، جاهل‌مسلکی و لات‌بازی دارد. نگویید کشور ما ایران، بهشت این طفیلی‌هاست. ادبیات چاله‌میدانی چه ربطی به تکیه‌کلام‌های داش‌آکل و لوطی‌های گذر نایب دارد؟ بغبغوی فلان خواننده‌ای که بر ناو جنگی می‌ایستد و از انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست دفاع می‌کند، چه دخلی به ادبیات انقلابی دارد؟ اگر در تمام وصیت‌نامه‌ها و تکیه‌کلام‌های رزمندگان راه وطن در تمام دوران یا شهدای جان‌برکف انقلاب و اسلام بگردید، محال است واژه‌ای که بار معنایی بی‌ادبانه داشته باشد، بیابید. مگر قرار است پس از تجربه انقلابی بزرگ که زیرساختش دفاع از ارزش‌های اخلاقی و انسانی است، شاهد بازگشت ادبیات لمپنی لات‌ولوت‌های ضدمشروطه یا ادا اطوار اجامر ضدمصدقی باشیم؟ نباید گذاشت فرهنگ ملی و هنر اصیل به حضیض ذلت افتد و صنعت طفیلی‌گری و خالتوریسم ارج و عزت یابد.

جای آن است که خون موج زند در دل لعل/ زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش.

***

احياگر گوشه‌هاي مهجور
علی نصیریان

اهمیت شجریان در تاریخ موسیقی ایران، ابعاد مختلفی دارد. اولین بُعد، صدای اوست که از کیفیتی منحصربه‌فرد برخوردار و دلنشین و مطلوب است. اهمیت دیگر شجریان این است که از درجه‌یک‌ترین استادان زمانه خود تعلیم دیده و گوشه‌ها و نواها و ردیف‌های موسیقی سنتی ایران را از امثال مهرتاش و برومند فرا گرفته و تحصیلات کاملی در زمینه موسیقی ایران دارد. بُعد دیگر او، پژوهش‌ها و تحقیقاتی است که در زمینه موسیقی نواحی و اقلیم‌های مختلف ایران داشته و گوشه‌های مهجور آواز ایرانی را شناخته و احیا کرده است. بُعد دیگر هنر او، شاگردانی است که به‌نیکی تربیت کرده و از این طریق آگاهی و دانشش را به نسل بعد از خودش انتقال داده است.

شجریان هنرمندی جامع‌الاطراف و موسیقی‌دان و استاد و آوازخوانی درجه‌یک است.

دو موسیقی‌دان بر من تأثیری فوق‌العاده داشتند؛ یکی غلامحسین بنان و دیگری محمدرضا شجریان. این دو نفر در زمینه آواز ایران در نهایت زیبایی و صحت و کمال عمل کردند. به موسیقی اصیل ایران معتقد بودند و سرمایه‌های بسیار ارزشمندی در این زمینه برای نسل‌های بعد از خود باقی گذاشتند تا راهشان تداوم داشته باشد و در این آشفته‌بازار هجوم فرهنگی غرب و شرق، هویت ملی ما به واسطه خواندن اشعار شاعران بزرگ فرهنگ و زبانمان، حفظ شود. البته افراد بسیار دیگری نیز در این راه مجاهدت کردند: صبا، علینقی وزیری و... همه حق بزرگی بر گردن آواز ایرانی دارند، اما شجریان راه همه پیشینیانش را کامل کرد و راهی که بنان و دیگران پیموده بودند، را به سرانجام رساند. از خداوند متعال درخواست سلامت و صحت و عافیت برای او دارم تا همچنان پرتوان ادامه دهد و هنرمندانی بزرگ بپروراند و ما از صوت داوودی‌اش حظ ببریم.

***

تو پیکِ خلوتِ رازی و...
احمد پورنجاتی

کاری سخت‌تر از گفتن و نوشتن درباره کسی نیست که مردمان زمانه‌اش او را به‌خوبی می‌شناسند، طعم فضل و هنر و منش و شخصیت او را سال‌های سال در تلخ و شیرین گذر روزگار، بر کام خویش چشیده‌اند، با او در خلوت و جلوت زندگی کرده‌اند، از سویدای دل دوستش می‌دارند و به داشتن او می‌بالند. استاد «محمدرضا شجریان» را می‌گویم. به گمان من، او نه «اسطوره» است که نیاز به رازگشایی و نشانه‌شناسی و این‌زمانی‌کردن - مانند یک شخصیت فراتاریخی -داشته باشد و نه یک «سوپراستار» که جلوه‌گاه عواطف و احساسات و رؤیاهای همه یا بخشی از یک نسل باشد و اسباب سرمستی و شیفتگی و شوریدگی آنان!

پس «شجریان» کیست و چیست؟

اندکی با خود می‌اندیشم و به خوانده‌ها و دانسته‌هایم برمی‌گردم.
می‌گویم: تفاوت چندانی ندارد، چه دانشمند و حکیم و چه هنرمند و فیلسوف، در هر برهه از تاریخ و در هر جای جهان، متعلق به نسل خویش‌اند و بازتاب‌دهنده اندیشه‌ها و نگرش‌ها و داشته‌های علمی و خواسته‌ها و ناخواسته‌ها، اندوه‌ها و شادی‌ها و زبان بی‌زبانی‌های آن برهه و آن نسل. همه‌شان، اگر مانند بسیاری چیزهای متعلق به دوران سپری‌شده به فراموش‌خانه ذهن و زبان مردمان نپیوسته باشند، اگر همچنان در خاطره جمعی مردمان، مانند یک اثر فرهنگی در جغرافیای تاریخی یک سرزمین، ماندگار مانده باشند، در بهترین وضعیت، چونان یک «نشانه و دلالت» به کار می‌آیند برای فهم و درک و دریافت مردم‌شناسانه زمانه خویش؛ همین. اما این قاعده کلی و تعمیم‌یافته، استثناهایی نیز دارد. به‌ویژه اگر پای «هنر» در میان باشد. فرقی ندارد، کدام گونه از هنر: شعر، نمایش، موسیقی، نقاشی و مجسمه‌سازی یا داستان. فهرست بالابلند نام‌هایی‌ هزار‌هزار در گستره تاریخ فرهنگ و هنر و حکمت و فلسفه را برگ برگ مرور می‌کنم که همه در حد و اندازه‌ای کم یا بیش، کاروان فهم و احساس و عواطف بشر را پس و پیش کرده‌اند تاکنون. اما از میان آن سیاهه بی‌انتهای نام‌ها و لقب‌های گونه‌گون، مگر چند نفر نامشان «فردوسی»، «شکسپیر»، «مولانا»، «حافظ»، «خیام»، «بتهوون»، «دانته»، «گوته»، «تولستوی»، «داوینچی»، «چخوف»، «مارکز» و... بوده است که هریک در کهکشان خویش، فراتر از زمین و زمان، هستی بشر را - هویت انسانی او را- البته به اختیار و انتخاب خودش، ساخته و پرداخته‌اند و همچنان زمامداری می‌کنند در قلمرو شخصیت فراتاریخی، وراجغرافیایی او!

هنرمند - در هر رشته‌ای از هنر - اگر به چنین کهکشانی رسیده باشد، زمامدار برگزیده و بی‌زوال قلمروی احساس و ادراک انسان می‌شود، فارغ از نسل‌ها. موجودی «فرهمند» اما نه شیداگر و مختل‌کننده عقل و هوش!

اینک اما سخن درباره «هنرمند» دردانه زمانه ماست: «محمدرضا شجریان». «آوازخوانی» هنر است. او را «استاد کم‌نظیر هنر آواز ایرانی» می‌شناسند اما نه‌تنها این، بلکه او، «ذوالفنون» است: ادبیات و شعر و موسیقی و حکمت و عرفان را خوب می‌شناسد و عمری را در هوای این عرصه‌ها سپری کرده است به کوشش و آموختن و آموزش‌دادن. همواره معاصر زمانه خویش بوده است. نه پس و نه پیش. نه در بند تکرار ملال‌آور گذشته و نه در وادی کژ و کوژ سراب ازاله هویت و فرهنگ سرزمین خویش. از اینها مهم‌تر، شجریان «آنی» داشته است، حافظ‌وار که انگاری «محفل انس خلوت و جلوت» مردمان این سرزمین شده است. هرچه از دوران جوانی به این سو گام فراتر نهاده، پخته‌تر، خواستنی‌تر و نافذتر شده است در جاری «روح جمعی» این سرزمین. همراه و همدم غم و شادی مردم زمانه‌اش بوده و هرگز عافیت‌جویانه از «درد مشترک» جامعه‌اش، برکنار نمانده است. این واقعیت پنهان و ناشناخته‌ای نیست که معیشت «شجریان عزیز ما» از رهگذر ارائه و آموزش هنر موسیقی و آواز فراهم شده اما مناعت طبع ستودنی‌اش او را شایسته جایگاه «دلنشین» ایرانیان و حتی پارسی‌زبانان غیرایرانی کرده است.

استاد شجریان، هیچ‌گاه نه داعیه و نه کوششی برای آمیختگی با سیاست و قدرت نداشته است. هنرمند، اگر هنرمند باشد، حتی در اوج احساس تعهد نسبت به «درد مشترک» جامعه خویش، هیچ‌گاه «ابزار بی‌اراده» کنشگران عرصه سیاست و قدرت نمی‌شود و کاری را که در تراز نقش هنرمند است، می‌کند. شجریان، همواره این‌چنین بوده است اما آنچه او را به آن شخصیت «هنرمند فراتاریخی و جاودانه» نزدیک کرده است، همواره در کنار هموطنان ماندن و در هوای آنان تنفس‌کردن و در خوشی و ناخوشی آنان سهیم‌بودن است. این را مردم ایران به‌ خوبی و درستی دریافته‌اند. آوای شجریان، سال‌های سال است که رنگ و طعم و بوی «فرهمندی» دارد بر کام ایرانیان. این ویژگی، خواه کسانی از هر خاستگاهی، بپسندند یا برنتابند، واقعیتی است انکارناپذیر. گواه می‌خواهند؟ همین امروز امکانی برای برگزاری یک برنامه در استادیوم آزادی را فراهم کنند که فقط استاد شجریان «مرغ سحر» بخواند یا آن فراز تلاوت «ربنا» را.

اکنون می‌خواهم به آن پرسش نخستین، پاسخ دهم که محمدرضا شجریان، کیست یا چیست؟  از حضرت حافظ مدد می‌گیرم و به استاد ارجمند و ذوالفنون هنر ایران‌زمین، محمدرضا شجریان می‌گویم:

تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راه است...
با آرزوی بهبود و بلندای آفتاب عمر این گوهر گران‌مایه هنر ایران‌زمین.