ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 17.09.2016, 15:57
حسین علیزاده: موسیقی مرا شجاع کرده است

«شاید اگر در دیار ما توجه و درک از هنر والای موسیقی همان‌ طور که نزد مردم است، نزد مسئولان - که باید خدمتگزاران تاریخ و فرهنگ و هنر باشند - می‌بود، یک هدیه و عنوان غیرخودی این‌ همه انعکاس نداشت. وقتی در فضای هنری نور کافی نباشد، چراغی کوچک خورشید می‌شود اما من ضمن قدردانی از مسئولان کشور و سفارت فرانسه به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ایران به نام حسین علیزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پیشوند یا پسوندی نخواهم افزود.»


روزنامه شرق با حسین علیزاده درباره موضوعاتی نظیر کنسرت اخیرش در تالار وحدت، تور آمریکا و اروپایش که به‌ تازگی آغاز شده، استاد شجریان، محمدجواد ظریف، لغو کنسرت‌های اخیر و... به گفت‌وگو نشسته‌ است.

بخش‌هایی از این گفت‌وگوی بلند را در ادامه می‌خوانیم:

- نابرابری‌هایی میان دولتمردان و ما وجود دارد. ما انتصاب نشده‌ایم و مردم ما را با جان‌ و دل انتخاب کرده‌اند ولی مسئولانی که انتصاب می‌شوند و قدرتی مقطعی دارند، نسبتشان با مردم، در قیاس با ما هنرمندان برابر نیست و همین سبب می‌شود بعضا از قدرتشان به شیوه درستی استفاده نکنند. وقتی کسانی انتصاب شده‌اند و با انتصاب برای مدتی محدود در جایگاه قدرت قرار می‌گیرند، این حق را به خودشان می‌دهند در هر موردی اظهار نظر کنند و برای هر موضوعی تصمیم بگیرند.

- باید بگویم ما به کسانی که برای آزادی، جانشان را برای این کشور دادند، مدیونیم و باید این پرچم را به حرمت خون آنها بالا نگه داریم و در قبال آن مسئول هستیم. مسئولیت حفظ این پرچم، فقط در جبهه‌ها نیست، در جزئی‌ترین مسائل زندگی روزمره ما هم هست. ما باید آزادی و دموکراسی را به هم یاد دهیم که به نظرم این، ربطی به مقام و مرتبه هم ندارد.

- آیا من می‌توانم متقابلا در تخصصی که به من مربوط نیست و در آن سررشته‌ای ندارم، حکم صادر کنم و بگویم در شهر من اجازه ندارید، فلان کار را بکنید؟ البته درباره مسئله لغو کنسرت‌ها به نظر می‌رسد موسیقی بهانه و دستاویز عده‌ای است و ماجرا کاملا سیاسی است. نزدیک انتخابات هستیم و چون دموکراسی را یاد نگرفته‌ایم تا با مهربانی با هم حرف بزنیم، چنین ترفندهایی را دستاویز قرار می‌دهیم.

- تبلیغات جالبی نیست که عده‌ای از موضع‌شان علیه موسیقی استفاده سیاسی کنند و در ازایش از جایی دیگر امتیاز بگیرند. چرا به خودتان اجازه می‌دهید به موسیقی توهین و آن را تحریف کنید؟ آیا کسانی که درباره موسیقی حکم می‌دهند، از آن شناخت کافی دارند؟

- در آستانه ٣٨سالگی انقلاب، دولت‌ها هنوز به سیاستی مشخص درباره موسیقی نرسیده‌اند.

- من اصلا سیاسی نیستم و به رفتار اجتماعی توجه دارم. وقتی می‌بینم آقای ظریف همیشه به همه‌ جا با لبخند وارد می‌شوند و کلا می‌توانند مسائل را با آرامش جلو ببرند، از این مرام حظ می‌برم و درک می‌کنم رفتار او به مذاق عده‌ای خوش نمی‌آید. چون احتمالا از نظر آن عده، وزیر امور خارجه باید عبوس، بداخلاق و جنگ‌طلب باشد و حرف هم نزند!

- خودتان را جای آقای ظریف بگذارید که نه خواب و خوراک دارد، دائم در هواپیماست و تمام مدت باید کنترل بحرانی مزمن را در دست داشته باشد! درست است خط مشی و برنامه‌های ایشان از طریق دولت تعیین می‌شود ولی ابتکار عمل هر کسی در رفتار اجتماعی‌اش به خودش مربوط است. ما قبلا هم وزیر امور خارجه داشتیم ولی این ابتکار شخصی را در رفتار اجتماعی کمتر می‌دیدیم.

- شاید بتوان گفت موسیقی هم مثل امور دیپلماتیک نیازمند برجام است منتها مشکلی هم هست. در تمام این ٣٨ سال، سیاست‌های ایران - با توجه به این که جمهوری هم شدیم و هر چهار سال یک‌ بار موضوع عوض می‌شود - قبل از این که موضوعی جا بیفتد، تغییر می‌کند.

- فقط لحظه‌ای به عقب برگردیم و ببینیم حتی خود رؤسای‌جمهور قبلی در چه موقعیتی هستند؟ انگار از لحظه‌ای که دیگر رئیس‌جمهور نیستند از نظام جدا هستند. در چنین شرایطی، چه ثباتی را در موضوعات مختلف می‌توان توقع داشت؟ کسانی که مجری قانون بودند و قرار بوده قانونی که برای این جامعه تعیین شده را جا بیندازند و پیش ببرند، امروز کجا هستند؟

- اوایل انقلاب حتی وقتی در تهران برای خانواده‌های جنگ‌زده کنسرت می‌دادیم، با اسلحه روی صحنه ریختند و با تیر هوایی در فضای باز شلیک کردند و مانع کنسرتمان شدند. حتی ما به جبهه‌های جنگ رفتیم تا برای رزمنده‌هایی که می‌جنگیدند، موسیقی اجرا کنیم و به آنها روحیه دهیم، آنجا هم با مانع مواجه شدیم. بعد از انقلاب وقتی به‌ شدت درباره بود و نبود موسیقی بحث بود، در جاهای مختلف با گروه «چاووش» سعی کردیم از ایجاد مانع برای برگزاری کنسرت جلوگیری کنیم.

- ما موافق هستیم موسیقی نباشد اما باید دید چنین چیزی ممکن است؟! وقتی همه ارگان‌ها از رادیو و تلویزیون و... تمام شبکه‌ها گرفته و هر چه هست و نیست، عاری از موسیقی شود، چه چیزی باقی می‌ماند؟ آیا حذف موسیقی، حذف زندگی نیست؟

- متأسفم از این که هر جا می‌نشینیم از تاریخ و فرهنگ کهن‌مان صحبت می‌کنیم ولی رفتارهای امروزمان حتی به یک تاریخ ١٠ساله هم نمی‌خورد!

- آقایان بیایید موسیقی را نه‌ فقط از یک شهر خاص که از همه ایران حذف کنید! اما اگر توانستید و موفق شدید، آن وقت ما هم با شما موافقیم. یعنی در رادیو و تلویزیون و وزارت ارشاد و... هر چه از موسیقی هست، همه را ببندید. در این صورت ببینید با چنین رفتاری مسئله جامعه ما، گرسنگی مردم، بی‌خانمانی عده‌ای و افسردگی عده‌ای دیگر حل می‌شود؟

- ما اینجا فقط بر اساس تخیلات و خلاقیتمان موسیقی‌دان نیستیم، بلکه یک دست‌مان ساز و دست دیگرمان سپر است و باید از موسیقی هم تمام‌قد دفاع کنیم. ما تیمی هستیم که گل به خودی هم زیاد دارد!

- هیچ ارگانی به اندازه سایت خانه موسیقی سانسور ندارد! اگر به سایت نگاه کنید، می‌بینید چقدر مطالب در این سایت گزیده می‌شود و فقط کسانی در آن حضور دارند که مداحی خانه موسیقی را می‌کنند.

- من خودم در خانه موسیقی بوده‌ و دیده‌ام چقدر عرصه را تنگ کرده‌اند و چنان نگاه حاکم یک‌ سویه بود که نتوانستم تحمل کنم و بیرون زدم. البته گفتند شکمم سیر بوده و به محض این که سیر شدم از خانه موسیقی بیرون آمدم! (با خنده) خدا نکند که شکم بقیه گرسنه باشد.

- شاید به تعبیری، من با رد نشان شوالیه غرور شخصی خودم را زیر پا گذاشتم تا غرور ملی‌ام را حفظ کنم. وقتی فهمیدم قرار است به من این نشان داده شود، درباره‌اش فکر کردم و دیدم غرور ملی من بیش از اینهاست که نیازمند القاب و نشان‌ها باشم. فکر نکردم اگر آن نشان را بگیرم عزیزدردانه فرانسه و شوالیه تار ایران می‌شوم؛ سوارکار فرانسوی تار ایران!

- وقتی با آقای ناظری مصاحبه می‌کنند، چرا می‌نویسند شوالیه آواز ایران؟ این تعبیر یعنی چه؟ یعنی در جامعه ایران هیچ‌ چیز دیگری ارزش ندارد که به آقای ناظری نسبت داده شود؟ آیا اگر به ایشان اسکار هم می‌دادند، خطابشان می‌کردند اسکار موسیقی ایران؟ چرا به فرهادی نمی‌گویند اسکار سینمای ایران و فقط می‌گویند سینماگر ایران؟ به‌ کار بردن لفظ شوالیه برای هنرمند ایرانی یعنی توهین به کشوری که در آن حافظ، فردوسی، مولانا، خیام و سعدی هست، یعنی توهین به خیلی از ارزش‌های دیگر. به‌ کار بردن لقب شوالیه برای هنرمند ایرانی یعنی توهین به کشوری که در آن شهرام ناظری و محمدرضا شجریان هستند. اگر هنرمندی این نشان را گرفته؛ نوش‌ جانش که گرفته‌، آن هم در صف جوایزی می‌رود که پیش از شوالیه گرفته، می‌رود کنار آن همه عشقی که مردم به هنرمندشان داده‌اند. چرا این نشان، عمده و جدا می‌شود؟

- شهرام ناظری تا ابد شهرام ناظری است. من در کرمانشاه هم این را گفتم، همین که او از شهر کرمانشاه می‌آید، دریایی از غرور، احساس، هنر، فرهنگ، فداکاری و عشق با خود دارد. به اول نام کدام کرمانشاهی وقتی عنوان شوالیه اضافه کنیم، مقامش بیشتر می‌شود؟

- چون ما در شرایط سیاست‌زده‌ای زندگی می‌کنیم، پس از رد نشان شوالیه، خیلی از ارگان‌ها دوست داشتند به من امکاناتی دهند و از من بخواهند حرف‌های سیاسی بزنم ولی اتفاقا در آن دوره خودم را از جامعه حذف کردم و خط موبایلم را تغییر دادم و مدتی هم به سفر رفتم و بر هیچ موجی سوار نشدم. تنها دلیل روشنم برای رد نشان شوالیه را در نامه‌ام آوردم. نامه‌ام به‌ قدری گویا بود که شجریان، دو روز بعد نامه‌ای به من نوشت و تبریک گفت، نه برای گرفتن شوالیه، بلکه برای نگرفتنش؛ در حالی که خودش پیش‌تر این نشان را گرفته بود! با این واکنش او معلوم ‌شد شجریان تا چه اندازه آدم آگاهی است و با این که خودش نشان شوالیه را گرفته، ولی دلایل مرا برای رد نشان تأیید می‌کند. هیچ‌ کجا هم اجازه نداد او را شوالیه آواز ایران خطاب کنند.

- من اگر به جای حسین، خوزه بودم و در فلان جای آمریکا زندگی می‌کردم و نشان شوالیه را رد کرده بودم، برای همه روزنامه‌ها مهم می‌شد که یک هنرمند آمریکایی شوالیه را رد کرده ولی وقتی این هنرمند ایرانی می‌شود، برخی ناراحت و ناراضی می‌شوند که بد شد و به دولت فرانسه توهین شد؛ در حالی‌ که اصلا چنین چیزی نیست.

- چون موسیقی در ایران مشکل دارد، از دست مشکلات موسیقی ایرانی و از دست مسئولان و سیاست‌گذاران ایرانی که هموطنان من هستند، به سفارت فرانسه پناه نمی‌برم! من این مسئله را بیرون از سفارت فرانسه و در شهر خودم حل می‌کنم.

- شجریان کسی بود که هیچ‌ وقت نمی‌دانست افسردگی چیست. بیماری‌اش هم طوری نبود که بتواند شجریان را از راه خودش باز دارد! امیدوارم معجزه‌ای باشد که استاد شجریان صحیح و سالم به ایران برگردد و همه مردم و ما را خوشحال کند.

- موضعی که در قبال شجریان اتخاذ شد، باعث افسردگی او شد. شجریان بلد بود با این بیماری مقابله کند؛ کمااینکه سال‌های سال مقابله کرد و کسی از بیماری‌اش خبر نداشت، همیشه قدش را افراشته دیدیم و لبش را خندان، و آوازش را شنیدیم و نمی‌دانستیم چنین مریضی‌ای هست و او می‌توانست تا آخر عمرش هم به‌ خوبی با بیماری مقابله کند ولی وقتی گرما و قدرت و انرژی مردم از او گرفته شد، بیماری شجریان عمیق شد و این اتفاق افتاد.

- اگر صدای شجریان را از طریق دستگاه صوتی نخواهید بشنوید و روی این تئوری بخواهید جلو بروید که صدایش جاودانه است، پس صدای شجریان همیشه و همه‌ جا هست. این چیزی بود که برخی متوجه نشدند و ندانستند آنچه جاودانه است را با ممنوع‌ کردن و حکم‌های مقطعی و بی‌منطق نمی‌توان از یاد برد.

- درست است سال‌های سال مردم را از شجریان محروم کردیم و همین‌طور خودِ ‌شجریان را از عشق مردم که همیشه در پشت او بوده، ولی به صورت حضوری احساس نشده، اما این در تاریخ نوشته می‌شود و روزی همه می‌دانند در زمانه ما چه غفلتی در این تاریخ شد.

- در طول زندگی وقتی به روحیه و اهدافم و حتی به شجاعت‌هایم نگاه می‌کنم، می‌بینم همه را از موسیقی دارم. موسیقی مرا شجاع کرده. حتی قبل از انقلاب که در شرایط تنگنا قرار گرفتم، عبور از آن فقط شجاعت می‌خواست و بعد از انقلاب هم همین‌طور و همیشه موسیقی شجاعت من بوده. مواقعی برای خودم سؤال بود که چگونه بدون داشتن پارتی چنین در برابر فشارها مقابله کردم و به خودم بارک‌الله می‌گفتم که قدرتم از موسیقی است. موسیقی نه‌ فقط در تمام عمرم مونس من شد که حافظ من هم شد. موسیقی از حد مونس جلوتر رفت و مرا تطهیر کرد.

- هنر یعنی «هستی»، که هر چقدر عمیق با آن برخورد کنی، تازه متوجه می‌شوی حتی در این اقیانوس هنوز قدم هم نگذاشته‌ای.

- مرگ کیارستمی ناگهانی بود و هنوز هم که عکس‌هایش را می‌بینم، باورم نمی‌شود راستی‌راستی او دیگر نیست! ولی ببینید تازه الان فیلم‌هایش بیشتر و بیشتر در میان مردم دیده می‌شود.

- این جالب است کسانی که زندگی و شخصیت جاودانه دارند، وقتی می‌میرند دوباره متولد می‌شوند. این احساسِ قشنگ خودمان را حقیر نکنیم و نگوییم مرده‌پرستیم. به نظرم، کیارستمی پس از مرگ، با هیبت و شکل دیگری در جامعه ما متولد شد. چون کیارستمی دیگر نیست که آثار تازه‌ای خلق کند، حالا می‌توان آثارش را عصاره هنر کیارستمی دانست و حالا دیگر هر فریم از فیلم‌هایش ارزش دارد و هر تکه و هر ثانیه و هر لحظه‌اش ارزشمند است، چون عصاره عمر آن هنرمند است و آنچه از او باقی مانده است. در واقع هنرمند نمی‌میرد، بلکه با فقدان فیزیکی‌اش، در هیبتی اسطوره‌ای متولد و در تاریخ جاودان می‌شود.