هُما ناطق پژوهندۀ گرانقدر تاریخ معاصر ایران در یازدهم دی ماه ١٣٩۴، نخستین روز سال نو میلادی ٢۰١۶ در سکونتگاه خود در دهکدۀ اَرو (Arrou) در فرانسه به خاموشی و خوابگه ابدی پیوست.
هُما فرزند مهندس ناصح ناطق و خانم نصرت رفیعی بود که هر دو از فرزندان آزادیخواهان جنبش مشروطه بودند. پدر بزرگش میرزا جواد ناصحزاده از بنیانگذاران انجمن ایالتی تبریز در اوان مشروطه و کسی بود که در برابر فرستادۀ محمدعلی میرزا ایستاد و مردم را به تحصن دعوت کرد و در پی نطق پر شورش در آن مجلس ملقب به «ناطق» گشت.
ناصح ناطق، پدر هُما، که آذربایجانی و زادۀ تبریز بود و تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ راه و ساختمان در فرانسه به انجام رسانده بود، از شیفتگان زبان فارسی و از همکاران غلامحسین مصاحب در دائرة المعارف فارسی بود. پس از بازگشت به ایران «شرکت مؤلفان و مترجمان» را بنا نهاد و آثاری از آناتول فرانس و ولتر و دیگران را به فارسی برگرداند. فردی خوشنام و فرهیخته و نیکوکار بود و بسیاری از متون مهم نظم و نثر فارسی و تاریخ ایران را به کتابخانۀ ملی تبریز و مؤسسۀ مطالعات ایرانشناسی فرانسه هدیه کرد.
هُما در پنجم خرداد ١٣١٣ (٢۶ مه ١٩٣۴) زاده شد و در دامان چنین خانوادهای پرورش یافت. دبیرستان را در تهران به پایان رساند. پیش از آن یک سالی راهی انگلستان شده بود. ترجمۀ داستانِ خانهای در کوهستان اثر ارسکین کالدوِل، ارمغان همین سفر اوست. در آن هنگام هنوز به بیست سالگی نرسیده بود. پس از آن برای پیگیری تحصیلات دانشگاهی، در مهر ماه ١٣٣۴ به فرانسه میرود. در همین ایام در تهران با ناصر پاکدامن، که او هم برای ادامۀ تحصیل عازم فرانسه بود، آشنا میشود.
یادگیری زبان فرانسوی را نخست در گرونوبل و سپس در دانشگاه پاریس دنبال و در مدرسۀ السنۀ شرقی در رشتۀ تاریخ و جغرافیای خاورمیانه نام نویسی میکند و در چهاردهم شهریور ١٣٣۵ (۵ سپتامبر ١٩۵۶) با ناصر پاکدامن پیوند زناشوئی میبندد و صاحب دو فرزند میشوند: میشا و روشنک.
در ١٩۶٧ رسالۀ دکتری خود را در رشتۀ تاریخ در احوال و اندیشههای جمال الدین اسدآبادی در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه پاریس میگذراند. این رساله چندی بعد با پیشگفتار ماکسیم رودنسون، تاریخدان پُرآوازۀ فرانسوی و با کمک مرکز ملی پژوهشهای علمی (CNRS) به اسم جمال الدین اسدآبادی، ملفب به افغانی منتشر میشود. در همین ایام با همکاری ژیلبر لازار، استاد زبان فارسی، گزیدهای از اشعار شاعران معاصر ایران را به فرانسوی برمی گرداند که پاره هائی از آن در مجلۀ ادبی معتبر فرانسه، اِن. اِر. اِف، منتشر میشود.
در سال ١٣۴٧ به ایران باز میگردد و در کنار کار در مؤسسۀ تحقیقات اقتصادی ترجمۀ اثر مهم آلبرمِمی چهرۀ استعمار زده، چهرۀ استعمارگر را به انجام میرساند. یک سال بعد به استادی گروه تاریخ در دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران پذیرفته میشود و دوازده سالی در آن دانشکده به تدریس تاریخ اجتماعی ایران در دورۀ قاجار و تاریخ عثمانی میپردازد.
جنگهای ایران و روس بین سالهای ١٨۰۴ تا ١٨٢٨؛ مناسبات فرهنگی و اقتصادی میان ایران و اروپای سدۀ نوزدهم؛ جریانهای سیاسی و نهضتهای مذهبی در ایران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم؛ پیدائی انقلاب مشروطه و قانون اساسی ١٩۰۶ و تأثیر «تنظیمات» و قانون اساسی عثمانی (١٨٧۵) بر ایران، زمینهها و مایههای اصلی درسهای او درین سالها بودند. هما ناطق از استادان محبوب دهۀ پنجاه نزد دانشجویان دانشگاه تهران بود.
در همین دوره است که برخی از پژوهشهای مهم تاریخی خود را منتشر میکند، از جمله: از ماست که بر ماست که مجموعۀ مقالات اوست. پس از آن روزنامۀ قانون میرزا ملکم خان را که از بیستم فوریۀ ١٨٩۰، در زمان ناصرالدین شاه، در لندن در میآمد با مقدمهای تجدید چاپ میکند؛ سپس مصیبت وبا و بلای حکومت؛ و افکار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشدۀ دوران قاجار را با همکاری فریدون آدمیت به طبع میرساند. دو ترجمه نیز در این سالها از او سراغ داریم. یکی از انگلیسی، با همکاری جان گِرنی استاد تاریخ در دانشگاه آکسفورد، برگرفته از خاطرات سر هارفورد جونز، به نام آخرین روزهای لطفعلی خان زند و دیگری نمایشنامهای طنزآمیز از جلیل محمد قلیزاده به اسم مُردهها، با همکاری محمد پیفون، در بارۀ وضع اسفبار زنان مسلمان.
در سال ١٣۵٢ به دعوت دانشگاه پرینستون برای تدریس تاریخ اجتماعی ایران در سدههای نوزده و بیست به امریکا میرود و در آنجا به یاری اسناد آن دانشگاه نگارش کتاب «قتل گریبایدوف» را آغاز میکند. یک سال بعد در راه بازگشت از امریکا به سراغ بایگانیهای وزارت خارجۀ انگلستان میرود و از اسناد جنگهای ایران و روس و مجموعۀ نامههای فارسی عباس میرزا نایب السلطنه عکسبرداری میکند.
هُما ناطق با کتابهایش، با ترجمههایش و با درسها و مقالاتش از چهرههای پیشرو و مبارز روشنفکری در دهۀ پیش از انقلاب و از امضا کنندگان نخستین بیانیۀ کانون نویسندگان ایران در سال ١٣۴٧ است. از نخستین کسانی است که در بهار ١٣۵۶ برای احیای کانون تلاش میکند. در اردیبشت ١٣۶۰ کانون نویسندگان ایران او را به عضویت در هیأت دبیران انتخاب میکند.
در سال ١٣۵۰ هنگامی که نیروی انتظامی به صحن دانشگاه وارد میشود تا تظاهرات اعتراضی دانشجویان را سرکوب کند نام هُما ناطق در میان نام استادان اندک شماری که در نامهای سرگشاده به نخست وزیر وقت اعتراض میکنند به چشم میخورد. وهمراه با سیمین دانشور تنها زنانی هستند که بیانیۀ معروف به ۵٨ نفر را در آبان ١٣۵۶ در آستانۀ سفر شاه به امریکا امضا میکنند. در اواخر همان ماه مأموران رژیم پس از دستگیری و ضرب و شتم وی، پیکرش را در خرابهای رها میکنند.
او از مدافعان سرسخت حقوق زنان و از فعالان دیرین جنبش زنان بود و به یاری دوستانش در آستانۀ انقلاب اتحاد ملی زنان را برپا کردند. هُما سری پُرشور و بیقرار داشت و در پیوستنها و گسستنهایش از همۀ وجودش مایه میگذاشت. اما این شهامت اخلاقی را نیز داشت که خود را بیپروا به نقد بکشد و با صدای بلند آنرا بیان کند.
هنگامی که امواج انقلاب فرو نشست و استبداد نوپا ولی کهنه کار ملایان به پا خاست و به پیگرد مخالفان چوبههای دار برافراشت، هُما نیز همچون بسیاری دیگر از آزادیخواهان راه اختفا و جلای وطن در پیش گرفت. به ترک ناگزیر سرزمینی که آن همه دوستش میداشت، تن داد و در آذر ماه ١٣۶۰ (١٩٨١) دوباره به فرانسه باز گشت، این بار خسته و سرخورده. اما باز راه کتابخانهها و بایگانیها را در پیش میگیرد و چهار سال تمام به رونوشت و روگرفت از اسناد و مدارک موجود در بایگانیهای وزارت امور خارجه و آرشیو ملی فرانسه میپردازد. همین اسناد و گزارشهاست که چند سال بعد دستمایۀ نوشتههای تازۀ او میشود. در این جُست و جوها به پروندههای دست نخورده و اسناد ناشناختۀ بسیاری پیرامون مدارس و میسیونرهای فرنگی، اقلیتهای مذهبی، احزاب، انجمنها و جنبشهای انقلابی در قفقاز و روسیه و روابط ایران و عثمانی دست مییابد و در اندیشۀ فراهم آوردن کتابی میافتد با عنوان «باکو در ١٩۰۵، تبریز در ١٩۰۶»، کاری بزرگ که تا پایان عمر در دست داشت و در شمار آثار منتشرنشدۀ او باقی مانده است.
مهاجرت ناخواسته و از سرگرفتن زندگی تازه در فرانسه به عنوان پناهندۀ سیاسی با وجود همۀ دشواریها و جدائیها، سرآغاز دورۀ جدیدی در زندگی شخصی و حرفهای اوست. شالودۀ دو اثر مهم او در این دوره، یعنی زمانه و کارنامۀ میرزا رضا کرمانی و بازرگانان در داد و ستد با بانک شاهی و رژی تنباکو در تهران، برپایۀ اسناد حاج محمد حسین امین الضرب، ریحته شده بود. در کتاب ایران در راهیابی فرهنگی به شرح زمانۀ محمد شاه میپردازد و میکوشد خدمات حاجی میرزا آقاسی را که «به ناحق بد نام» شده بود بازنماید.
اثر دیگر او در این دوره کارنامۀ فرهنگی فرنگی در ایران است که برآوردی ست از کار مدارس مذهبی و غیر مذهبی فرانسویان در ایران در فاصلۀ سالهای ١٨٣٧ تا ١٩١۴. در سالهای واپسین زندگیاش بیش از پیش به حافظ روی میآورد و به جُستار در پیشینههای خنیاگری و شادخواری. و سرانجام از یافتهها و دریافتهای خود در این باره کتابی فراهم میآورد به نام حافظ، خنیاگری، میو شادی. امروز که او همنشین خاکستر است صدایش از ورای آن کتاب و از زبان حافظ به گوش میرسد که:
به میعمارتِ دل کن که این جهانِ خراب / بر آن سر است که از خاکِ ما بسازد خشت
در سپتامبر ١٩٨۴ دانشگاه سوربن جدید از او دعوت میکند تا در مؤسسۀ پژوهشهای ایرانی به تدریس جنبشهای فکری و دینی سدۀ نوزدهم و متون تاریخی آن دوره بپردازد. چندی بعد استاد تمام وقت آن دانشگاه میشود و در سال ٢۰۰۵ مؤسسۀ ملی زبانها و تمدنهای شرقیِ (INALCO) به او عنوان دکتری افتخاری میدهد.
افزون بر کتابها درین سالها دهها مقاله برای نشریات ایرانی و فرانسوی و انگلیسی نوشت. هنگامی که ساعدی در زمستان ١٣۶١ (١٩٨٢) دورۀ تازۀ مجلۀ الفبا را در پاریس به راه انداخت، هُما به جرگۀ همکاران و نویسندگان ثابت الفبا پیوست و مقالات ارزشمندی در آن نوشت.
یکسالی پس از در گذشت ساعدی و تعطیل الفبا، خود او به انتشار مجلۀ دَ بیره کمر میبندد (١٩٨٧) و برخی از آخرین یافتهها و پژوهشهایش را در آنجا چاپ میکند. شوق تاریخنگاری و جُست و جو در پیشینۀ چیزها و زندگیهای گذشته چندان با او بود که در واپسین سالها نیز با وجود ضعف و کاهش قوا دست به کار نگارش تاریخچۀ دهکدۀ مسکونیاش در فرانسه شده بود.
هُما ناطق از پیروان و سرآمدان مکتب نوین تاریخنگاری در ایران بود و در این راه فریدون آدمیت را آموزگار خود میدانست. به روش علمی و انتقاد عقلی در کار پژوهش پایبند بود. در نظرش تاریخنگار تنها «سخن از آنچه بود میراند و نه از آنچه میشایست بود». با اندیشههای از پیش ساخته و تاریخنویسی آرمانی و مسلکی بیگانه بود و آنرا «تیشه به ریشۀ شک علمی و استقلال اندیشه» میدانست.
از تقلید بَری بود و برای شناسائی و شرح گذشته به سراغ گزارشها و منابع دست اول بازمانده از آن دوره میرفت و اسناد را به سخن میآورد.
جُستارهای تاریخی او پیرامون چگونگی پیدائی و شکل گیری نهادها و نمادهای مدنیت جدید در ایران، اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران در سدۀ نوزدهم، سرچشمههای فکر آزادیخواهی و قانون گُستری در انقلاب مشروطه، سهم و جایگاه زنان در آن انقلاب، جنبشهای انقلابی در آستانۀ قرن بیستم، دستگاه روحانیت شیعه و همدستیهای آن با استبداد و ستیزههایش با جنبش آزادیخواهی، جنبهها و عرصههای تاریک و ناشناختهای از تاریخ معاصر ما را آشکار کرده و افقهای تازهای به روی پژوهشگران آینده گشوده است.
نثر نوشتههایش از حساسیت و توجه ویژۀ او نسبت به یافتن زبان مناسب و درخور برای گزارش تاریخ خبر میدهد. و این همه از او چهرۀ یگانهای در میان تاریخنگاران و به ویژه زنان روشنفکر ایران میسازد.
واپسین ماههای زندگی هما، در چنگ بیماری و در جنگ با آن گذشت. یادها، گذشتهها و چهرهها در خاطرش رنگ باخته بود. خاموشی، آتشفشانی را در خود میکشید. آنکه جهانی آکنده از شور و شوق و جسارت و سنت گریزی و آزادگی بود، گسیخته از گذشتهها به ناپایداری لحظهها آویخته بود. جای او و حضورش در میان ما برای همیشه خالی خواهد ماند.
در گذشت هُما ناطق فقدان بزرگی است برای اهل فرهنگ و قلم ایران. این اندوه بزرگ را بیش از همه به میشا و روشنک و بستگان و یاران هُما تسلیت میگوئیم.
اروند آبراهامیان، ناصر آذرفروز، رسول آذرنوش، فرهاد آسور، داریوش آشوری، بانو اسکندانی، قادر اسکندانی، حسین اسماعیلی، آذر اشرف، احمد اشرف، ناصر اعتمادی، محمد اعظمی، رضا اغنمی، محمد اقتداری، رضا اکرمی، نسرین الماسی، صدرالدین الهی، الهۀ امانی، بابک امیرخسروی، بهمن امینی، فریبا امینی، علی امینی نجفی، اصغر ایزدی، کاظم ایزدی، بیژن باران، رحیم باجغلی، آمنۀ بامدی، وحید بدیعی، منیرۀ برادران، طیفور بطحائی، علی بنوعزیزی، سهراب بهداد، نیلوفر بیضائی، سیروس بینا، یونس پارسا بناب، شهرنوش پارسیپور، پرویز پاکدامن، نلدر پاکدامن، فرامرز پاکزاد، حمید پرچم، باقر پرهام، ژینوس پزشکی، مهشید پگاهی، سعید پورعبدالله، فریدۀ پورعبدالله، چنگیز پیشداد، امیر پیشداد، تقی تام، منیژۀ تام، نیرۀ توحیدی، محمد توکلی طرقی، حمید رضا جاودان، اقدس جاویدی، سیروس جاویدی، بیژن جرجانی، بابک جزنی، سودابۀ جزنی، میهن جزنی، اسد جلالی، محمد جلالی (م. سحر)، فرشید جمالی، جواد جواهری، رامین جهانبگلو، ویدا حاجبی، سروش حبیبی، فرنگیس حبیبی، علی حجت، حسن حسام، محسن حسام، تراب حقشناس، محسن حیدریان، نسیم خاکسار، مهدی خانبابا تهرانی، هادی خرسندی، لطفعلی خنجی، افسانۀ خواجوی، اسماعیل خویی، سبا خویی، جمیلۀ داودی، رضا دقتی، جلیل دوستخواه، آرامش دوستدار، حسین دولت آبادی، هوشنگ دیناروند، مهدی ذوالفقاری، ناصر رحمانینژاد، فاطمۀ رضائی، علی رضوی، پری رفیع، محمود رفیع، اسفندیار رفیعی، فرهمند رکنی (اخوی)، داوود رمضانزاده، ترانۀ روستا، سعید رهنما، ناصر زراعتی، حسن زرهی، ایران زندیه، ژنیا ژیانفر، فرنسواز ساعدلو، هوشمند ساعدلو، احمد سعدیه، ویدا سلیمانینژاد، ویدا سمیعیان، سعید سنجابی، مریم سنجابی، فرنگیس سیاسی، اسد سیف، لیلی شایگان، مریم شایگان، منصورۀ شجاعی، شهلا شفیق، سوسن شهبازی، حماد شیبانی، علی شیرازی، کامران صادقی، محمد حسین صدیق یزدچی، علی طلوع، بهرام عباسی، بتول عزیزپور، رضا علامهزاده، کاظم علمداری، آنا عنایت، فریدۀ غفاری، سپیدۀ فارسی، کامبیز فاروقی، مسعود فتحی، فرهاد فرجاد، منظر فروهر، ملیحۀ فرهنگ، فیروز فولادی، فرهنگ قاسمی، وجیه قاسمی، قدسی قاضی نور، فرشتۀ قریشی، شهرام قنبری، هایدۀ قهرمانی، اسفندیار کازرونیان، مقصود کاسبی، منیرۀ کاظمی، فرشین کاظمی نیا، کاظم کردوانی، اسفندیار کریمی، احمد کریمی حکاک، بهارۀ کشاورز، زریون کشاورز، مازیار کشاورز، علی کشتگر، رضا کعبی، رئوف کعبی، پری کلانتری، فرح کمانگر، جان گِرنی، علی گوشه، بدری لنکرانی (ساعدی)، سهیلا لیندهورست، علی لیمونادی، مهناز متین، علی متین دفتری، مریم متین دفتری، هدایت متین دفتری، آذر محلوجیان، مهدی مرتضائی، باقر مرتضوی، نادر مزکی، میلا مسافر، حسام مصطفیزاده، بهروز معظمی، ژیلا معظمی، رضا معقول، هوشنگ معینزاده، هایدۀ مغیثی، رضوان مقدم، رضا مقصدی، بهمن مفصودلو، ابراهیم مکی، مسعود ملازاده، علیرضا منافزاده، شهریار مندنیپور، اسفندیار منفردزاده، مسعود مولازاده، باقر مؤمنی، مهران میرفخرائی، عباس میلانی، فرهاد مینوکده، شیدا نبوی، نیکزاد نجومی، جمیلۀ ندائی، علی ندیمی، محسننژاد، ناهید نصرت، فرهاد نعمانی، حمید نعیمی، زهرۀ نعیمی، مجید نفیسی، مسعود نقره کار، شهین نوائی، شیرین دخت نورمنش، منوچهر نوروزیان، پرتو نوری علا، مهشید نوشیروانی، وحید نوشیروانی، هما نوشیروانی، پرویز نویدی، بهمن نیرومند، شاداب وجدی، مهرداد وهابی، محسن یلفانی، فاطمۀ یوری، داریوش یوسفی، مهدی یوسفی.