ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 07.12.2015, 9:08
«جنبش دانشجویی دیروز و امروز»

اعتماد / محسن آزموده - علی ورامینی

بیش از شش دهه از روز دانشجو می‌گذرد، عمر جنبش دانشجویی البته بیش از اینهاست و به طول عمر نهاد مدرن آموزش عالی در ایران است. در این چند دهه دانشجو و دانشگاه فراز و نشیب‌های گوناگونی را از سرگذرانده و دچار تغییرات و تحولات گسترده‌ای شده است. دغدغه‌ها و آرمان‌های دانشجویان اما همچنان به قوت خود باقی است، اگرچه شیوه بیان و نحوه عملیاتی شدن آنها از سوی دانشجویان با تحولات جدی مواجه شده است. در سالروز جنبش دانشجویی كوشیدیم به این تحولات بپردازیم.

عباس عبدی و مقصود فراستخواه هر دو از دانشجویان سابقی هستند كه در رهگذر عمر هیچ‌گاه مسائل دانشجو و دانشگاه را از نظر دور نداشته‌اند. آنها حتی در آثاری تحقیقی و با نگاهی انتقادی به بازخوانی جنبش دانشجویی پیش از انقلاب پرداخته‌اند. در یكی از همین روزهای بارانی اخیر در روزنامه اعتماد میزبان این دو پژوهشگر اجتماعی بودیم و از هر كدام خواستیم دیدگاه‌شان را نسبت به جنبش دانشجویی و تحولات آن بیان كنند.

عباس عبدی در این میزگرد همچنان با نگاه رایج جنبش دانشجویی را عارضه‌ای ناشی از خلأهای موجود در جامعه تلقی می‌كند، در حالی كه مقصود فراستخواه برای این جنبش اصالت قایل است و معتقد است كه حیات دانشجویی را می‌توان در تداوم گسترش عقلانیت انتقادی در ایران بازخوانی كرد:

شما آثاری درباره جنبش دانشجویی در سال‌های پیش از انقلاب نوشته‌اید و به طور موردی تجربه جنبش دانشجویی در دو تا از مهم‌ترین دانشگاه‌های پایتخت یعنی دانشكده فنی دانشگاه تهران (دكتر فراستخواه) و دانشگاه پلی‌تكنیك (مهندس عبدی) را مورد بررسی قرار داده‌اید. بر این اساس می‌خواستیم ضمن بررسی آن تجربه‌ها به بازنگری تجربه جنبش دانشجویی در این ۸۰- ۷۰ سالی كه دانشگاه مدرن در ایران آمده بپردازیم و از این رهگذر وضعیت كنونی جنبش دانشجویی را مورد بررسی قرار دهیم. ابتدا بفرمایید تعریف‌تان از جنبش دانشجویی چیست و این جنبش چه نسبتی با تحولات اجتماعی  و  سیاسی جامعه  دارد؟

عبدی: جنبش دانشجویی به یك معنا یك عارضه است. در كشورهای عادی دنیا پدیده‌ای دایمی به اسم جنبش دانشجویی نداریم و قرار هم نیست در یك جامعه عادی دانشجو یك جنبش اجتماعی را رهبری كند. البته این بدان معنا نیست كه اگر دانشجو چنین كاری را كرد اشتباهی مرتكب شده است زیرا بحث ما فردی نیست، بلكه در سطح اجتماعی این پدیده را تحلیل می‌كنیم. وقتی یك مساله‌ای در سطح اجتماعی رخ می‌دهد، یعنی دلایلی برای آن پدیده وجود دارد و به سادگی نمی‌توان گفت اشتباه است یا درست است. در جامعه ایران به دلیل غیبت نهادهای مدنی و فقدان رقابت سیاسی موثر به طور عادی و ساده این وظیفه یعنی تحول‌خواهی اجتماعی به جاهایی منتقل می‌شود كه قادر هستند این نیاز را پاسخ دهند. یكی از جاهایی كه به خوبی می‌تواند پاسخگوی این نیاز باشد، دانشگاه است، این هم به دلیل تركیب نیروها و ماهیت و موقعیت دانشجویان است، یعنی هزینه كار سیاسی برای دانشجویان كم تصور می‌شود، ضمن آنكه به دلیل تمركز دانشجویان نیاز چندانی به تشكیلات و سازماندهی ندارند و به راحتی با هم مرتبط می‌شوند. همچنین به دلیل اعتباری كه «دانشجو» دارد، باعث می‌شود كه تكفل بار جنبش اجتماعی به عرصه دانشجویی سرریز شود. وظیفه‌ای كه در مراحلی در كشورهای عربی در ارتش خود را بازتولید كرد و كودتاهایی كه در سوریه، مصر، عراق و لیبی، یمن و سودان دیدیم نمونه‌هایی از آن است و در برخی كشورهای دیگر در ظرف اقوام و گروه‌ها و قومیت‌ها خودش را نشان می‌داد. در ایران بهترین جا برای بروز این تقاضای تحول اجتماعی، فضاهای دانشجویی بود، یكی دیگر از ظرف‌های مناسب، فضاهای مذهبی بود. اسلامی شدن انقلاب ایران صرفا به دلیل گرایش فكری به اسلام نبود، این بخشی از ماجرا بود، بلكه همچنین به خاطر ظرفیت‌هایی بود كه مذهب داشت و شاهد بودیم حتی چپ‌هایی چون گلسرخی نیز خود چنین ظرفی را برای طرح مطالبات خود انتخاب می‌كند، زیرا این تنها و شاید بهترین ظرفی است كه وجود داشت. وقتی حكومت بیشتر نهادهای مدنی را می‌زند، زورش به نهاد دانشگاه و مذهب نمی‌رسد، این هم به دلیل گسترش عظیم مذهب به شكل هیات‌های مذهبی و مساجد و حسینیه‌ها و انجمن‌های مذهبی در سطح جامعه بود. جنبش دانشجویی نیز به این معنا بدیلی از جنبشی بود كه در اصل باید در عرصه عمومی وجود می‌داشت ولی امكان بروز نداشت، اما مشكل از اینجا آغاز می‌شود كه جنبش دانشجویی نماینده آن جنبش اجتماعی بود اما مهم آن است كه لزوما عین آن عمل نمی‌كند و متناسب با مقتضیات خودش عمل می‌كند. باید این مقتضیات را نیز در نظر آورد. برای نمونه كنشگران این جنبش به طور طبیعی جوانانی آرمانگرا هستند و با سیاست به معنای امر واقع كه عرصه سازش و عقلانیت است، ارتباطی ندارند و نمی‌توانند هم ارتباط داشته باشند. بنابراین جنبش دانشجویی به معنای سیاسی و نه به معنای صنفی آن، جنبش بالقوه‌ای كه در جامعه وجود داشت را نمایندگی می‌كرد، جنبشی اصیل كه ظرف مناسبی برای بروز و ظهورش وجود نداشت.
این جنبش با این مختصات فراز و فرودهای خاص خودش را دارد و در واقع انعكاسی از وضع جامعه و بیرون از دانشگاه است. یعنی تا سال ۱۳۳۹ چیزی به اسم جنبش دانشجویی مستقل نداریم، اما در قضایای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ شاهدیم كه حركت اجتماعی ظاهرش جبهه ملی است، اما در واقع این دانشجویان هستند كه موتور اصلی جریان هستند. اگرچه در نهایت تحت مدیریت جبهه ملی عمل می‌كنند. البته بعد از ۴۲ اساسا جنبش دانشجویی به مسیر دیگری نسبت به گذشته می‌رود و استقلال خودش را دارد. این استقلال به معنای مثبت نباید در نظر گرفته شود، بلكه به این معناست كه جنبش دانشجویی بیش از پیش بی‌ارتباط به كنش سیاسی مدنی در سطح جامعه عمل می‌كند.

آقای دكتر فراستخواه، به نظر می‌رسد كه مهندس عبدی نگاهی عمدتا عارضه‌ای به جنبش دانشجویی دارند و چنین تصور می‌كنند كه جنبش دانشجویی ناشی از خلئی در سطح جامعه است و چون نهادهای رسمی كه باید این خلأ را پر می‌كنند، وجود ندارند، بار این جنبش به دوش دانشجویان می‌افتد. نگاه شما به موضوع چگونه است؟

فراستخواه: من قبلا هم با این دیدگاه مهندس عبدی به عنوان صاحبنظری كه در این حوزه فعالیت می‌كنند، برخورد كرده بودم. فكر می‌كنم می‌توان به مقوله جنبش دانشجویی رویكردهای متنوع و متكثری داشت. تصور می‌كنم حداقل دو رویكرد به جنبش دانشجویی وجود دارد. یك رویكرد ابزارانگارانه و اثبات‌گرایانه است. در این رویكرد جنبش دانشجویی به عنوان یك سازمان یا فعالیت كاركردگرایانه در نظر گرفته می‌شود. اما رویكرد دیگر به جنبش دانشجویی رویكردی تحولی، پدیدارشناختی و هرمنوتیك است. مهندس عبدی به روشنی رویكرد نخست را مورد بحث قرار دادند. اما من می‌خواهم به این پرسش بپردازم كه آیا می‌توان جنبش دانشجویی را طبق رویكرد دوم به مثابه یك امر اصیل هم دید یا خیر؟ به این معنا جنبش دانشجویی خوشه‌ای از عقلانیت مدرن انتقادی در ایران است. به اعتقاد من نوعی از عقلانیت انتقادی در معاصریت ما در ایران در حال تكوین است و بذرهای این عقلانیت پاشیده شده و رویش پیدا كرده است و به صورت كاملا تكوینی (formative) تحول و توسعه پیدا كرده است. این عقلانیت تكوینی، طرحی ناتمام است و به عقیده من جنبش دانشجویی به عنوان یك امر اصیل و «برای خود» است و با نگاه پدیدارشناختی می‌توان آن را خوشه‌ای از عقلانیت انتقادی در ایران معاصر دید. این جنبش به این معنا اصلا عارضه نیست و وكالتی هم از حوزه عمومی سیاسی جامعه نیست. البته این سخن محققانه است كه بخش بزرگی از كاستی‌ها و محدودیت‌های حوزه عمومی به این موقعیتی كه زیست دانشجو است سرریز شده است و به دلایل خاصی مثل وضعیت سنی و آرمانخواهی دانشجو، جنبش دانشجویی به شكل ابزارانگارانه مورد بهره‌برداری قرار گرفته شود. اما این تمام قضیه نیست. در خود زندگی دانشجویی یك «درون‌بودگی» و نیازهای اصیلی هست كه منجر به تكاپوی آنها می‌شود. در خود اجتماع دانشجویی تمناها و تقلاهایی وجود دارد. می‌توان برای بحث از جنبش دانشجویی، هم تاریخیت آن را دید و هم لحظه‌های حال آن را در نظر آورد. تاكید من بر لحظه‌های حال است اگرچه می‌توان تاریخیت موضوع را نیز در نظر گرفت. اما در تاكید بر این تاریخیت برای مثال اگر ابتدای كار دانشگاه مدرن در ایران را سال ۱۳۱۳ در نظر بگیریم، شاهد نخستین جنبش دانشجویی در سال ۱۳۱۴ هستیم. منطق این اعتصاب آن است كه ما آزمایشگاه نداریم، استادان ذی صلاح نیستند، امكانات كافی برای درس خواندن نداریم، محل و پردیس ما مناسب نیست و... البته پس پشت این اعتراض، مطالبات اجتماعی نیز هستند و با هم تنیدگی دارند. جالب است كه این اعتراض به تغییر رییس دانشكده منجر می‌شود. این را هم توجه كنید كه این قضیه رییس دانشكده نیز با ترازهای كنونی اصلا قابل مقایسه نیست، یعنی در آن زمان رییس دانشكده دكتر حسابی است و به جای او غلامحسین رهنما می‌آید! یعنی هر دو در حوزه كاری‌شان در تراز بسیار بالایی هستند. بنابراین شاهد یك عقلانیت انتقادی هستیم كه با توجه به معیارهای امروزه حتی به تحولی مهم در دانشگاه تهران می‌انجامد. از حیث سبك رهبری رییس دانشكده كه عوض شد و ارتباطش با دانشجویان و منش علمی‌اش.
مثال دیگر ۱۳۲۷ است، در این سال بخشنامه‌ای آمد كه دانشجویان باید تعهد بدهند كه در فعالیت‌های سیاسی مشاركت نكنند. دانشجویان این فرم را پر نمی‌كردند، یعنی شاهد نوعی عقلانیت اجتماعی هستیم؛ اینكه دانشجو در سن ۱۹- ۱۸ سالگی حس می‌كند عزت نفس اخلاقی‌اش زیر سوال می‌رود و از او خواسته می‌شود كه هیچ مشاركتی در سرنوشت اجتماعی‌اش نداشته باشد. اما او امضا نمی‌كند و میل مشاركت‌جویی دارد. این منطق توسعه اجتماعی ایران است. من تصور می‌كنم اینها نشانگر نوعی پویش اجتماعی است و امری اصیل است و عارضه نیست. البته توصیف ابزارانگار یا همان رویكرد نخست، ظرفیت‌هایی برای فهم‌ بخشی از امور دارد، اما محدودیت‌های بسیار نیز دارد. مهم‌ترین محدودیت نیز این است كه جنبش دانشجویی را به عنوان امری اصیل در نظر نمی‌آورد. اینكه می‌گویم جنبش دانشجویی را باید به صورت پدیدارشناختی و به عنوان امر اصیل نیز لازم است ببینیم گفتاری پوپولیستی نیست، بلكه ناشی از تعهدی محققانه برای توصیف امر واقع است. در نمونه نخستین اعتراض‌های دانشجویان كه مثال زدم شاهد یك نافرمانی مدنی موفق و موثر هستیم.

منظورتان از نافرمانی چیست؟

فراستخواه: دانشجو می‌خواهد بگوید من آدم سازمانی نیستم و دانشگاه نیز سازمان اداری نیست كه از من تعهد غیرسیاسی بودن می‌خواهید. در نتیجه این بخشنامه لغو می‌شود. بنابراین شاهدیم كه جنبش دانشجویی یك تعهد و پویش اجتماعی است و منشا توسعه نهادهای دانشگاهی و ساختارهای ایرانی است و به تحول و توسعه دانشگاه و به كیفیت زندگی دانشجو كمك كرده است. من در سه سطح با دانشجو و دانشگاه ارتباط دارم، اولا هم در دانشگاه‌ها و كلاس‌های رسمی و هم كلاس‌های فوق برنامه درس می‌دهم و با دانشجویان ارتباط دارم، ثانیا در حوزه عمومی با دانشجویان ارتباط دارم و در این تماس متوجه مساله‌ها و دغدغه‌های ایشان می‌شوم، ثالثا به عنوان پژوهشگر حوزه آموزش عالی موضوع دانشجو و دانشگاه را بررسی می‌كنم. بنابراین فكر می‌كنم جنبش دانشجویی یك عقلانیت انتقادی مدرن درون‌زاست كه با سایر عقلانیت‌های موجود ارتباط دارد، گاهی این ارتباط و مبادله، بحث‌انگیز است. فكر می‌كنم مهندس عبدی به قسمت‌های بحث‌انگیز و مناقشه‌انگیز توجه دارند، اما من می‌خواستم خود این عقلانیت را مورد بحث قرار دهم.

آقای مهندس، آیا می‌توان عقلانیت درون‌زایی را كه در صحبت دكتر فراستخواه بود، همان پویش‌های صنفی خواند كه در بیان نخستین شما بود؟

عبدی:البته بحث آقای دكتر فراستخواه كاملا درست است و بنده نیز می‌كوشم مثال‌هایی در تایید این مطلب ارایه كنم. مثلا در سال ۱۳۴۲ در دانشگاه پلی‌تكنیك به دلایلی پذیرش دانشجو را پولی كردند. وقتی این سیاست اجرا شد، درصد دانشجویان پذیرفته شده از متولدان تهران از ۲۵ درصد به ۵۰ درصد افزایش یافت و به آموزش طبقاتی دامن زد و تعبیر دانشجویان این بود كه كسانی كه قبلا با دوچرخه به دانشگاه می‌آمدند، حالا با ب.‌ام.و می‌آیند! دانشجویان جلوی این روند را گرفتند و نگذاشتند ادامه پیدا كند. از این موارد در طول جنبش دانشجویی زیاد است، اما جنبش دانشجویی با این تحركات شناخته نمی‌شوند. مشكل هم همین است. از قضا جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ را در همین چارچوب مورد نظر ایشان می‌توان تحلیل كرد. یعنی جامعه به دلایل متعددی به بن‌بست می‌رسد و هیچ نیروی سیاسی نمی‌تواند آن را باز كند و ظرفیت نوعی انتقال گفتمانی یا شیفت پارادایمی ایجاد می‌شود و احزاب سیاسی موجود قادر نیستند این كار را انجام دهند و در نتیجه این قضیه خودش را به صورت جنبش دانشجویی نشان می‌دهد. اما بعد از رخ دادن این جنبش، قضیه تمام می‌شود. در جریان ۱۹۶۸ شاهد عقلانیت خاص دانشجویی هستیم، اگرچه با فعالان بیرون از دانشگاه نیز ارتباط دارند، اما در هر صورت جنبش دانشجویی كاری را انجام می‌دهد كه از احزاب سیاسی موجود كه  بروكراتیزه شده‌اند، برنمی‌آید. در نتیجه با این بخش قضیه از نظر ایشان موافق هستم. اما این را هم باید در نظر گرفت كه نمی‌توان از روی دغدغه دانشجویان یا هر گروه و فرد دیگری به اصالت كارشان پی برد. اجازه بدهید درباره دهه ۱۳۵۰ كه دانشجو بودم حرف بزنم. دغدغه ما در آن زمان تحقق این عقلانیت مورد نظر بوده است، امروز هم كه به ۴۰ سال پیش باز می‌گردیم، به این دغدغه اعتراضی نمی‌كنیم، می‌خواستیم برابری و توسعه و آزادی و... باشد و برای اینها كوشش می‌كردیم و فرض‌مان این بود كه بیرون از دانشگاه كسی این هذف را دنبال نمی‌كند و به نیابت آنها این كار را می‌كردیم. اما این دغدغه‌ها به معنای تایید رفتارها نیست. تمایز میان اعتبار دغدغه و رفتار بسیار كلیدی است. من در جریان نگارش كتاب جنبش دانشجویی پلی‌تكنیك وقتی با دوستان قدیمی‌ام كه آن زمان از دانشجویان فعال بودند، مصاحبه می‌كردم، اكثر آنها اگر چه با حس خوبی از گذشته‌شان حرف می‌زدند، اما تاكید می‌كردند كه این كارها را قبول نداریم!‌ یعنی میان دغدغه‌شان و عملیاتی شدن آن تمایز می‌گذاشتند. بلكه با نگرش مثبت و نوستالژیك دغدغه‌های خود را می‌دیدند، اما منظورشان تایید آن رفتار نبود. بنابراین به طور خلاصه بحث دكتر فراستخواه درست و مكمل بحث بنده است، اما وجه غالب در جنبش دانشجویی همین بخش نیابتی قضیه است كه اتفاقا ممكن است آن جنبه اصیل را تحت‌الشعاع قرار دهد و باعث شود كه دیده نشود. بنابراین یكی از كارهایی كه ما می‌توانیم انجام دهیم، تمایز گذاشتن میان دغدغه و عینیت دادن به آن در قالب رفتار است.

دانشگاه به تعبیر كانت یك نهاد مستقل باید باشد و مظهر یك عقلانیت خودبنیاد. در ایران هم كسانی چون دكتر علی‌اكبر سیاسی بر همین اساس كوشیدند دانشگاه را مستقل كنند. از سوی دیگر دانشجویان كسانی هستند كه در عنفوان جوانی وارد دانشگاه می‌شوند و آرمانخواه و تغییر‌طلب هستند و وقتی به این نهاد عقلانی خود بنیاد می‌شوند، ناگزیر درگیر این عقلانیت تحول‌خواه می‌شوند. اما مساله شكل ظهور و بروز این دغدغه و عقلانیت است.

عبدی: بله، دغدغه را نمی‌شود از دانشجو گرفت، نباید هم گرفت و تقویت هم باید كرد، مهم شكل بروز آن است. یعنی اگر در بیرون نهادهای مدنی داشته باشیم، دانشجوی سال اول قرار نیست در دانشگاه چهار سال تجربه كسب كند و بعد به خانه برود و بخوابد! بعد از دانشگاه به آن نهاد می‌رود و دغدغه و مهارت و تجربه‌اش را تا هر وقت خواست در آنجا پیگیری كرده و به كار می‌بندد. بحث بر سر این است وقتی كه این نهادهای مدنی وجود ندارد و دانشجو به نیابت آنها كار می‌كند با چه محصولی روبه‌رو می‌شویم. برای مثال اگر كارخانه‌های كفش را ببندید، به هر حال كسانی پیدا می‌شوند كه به هر طریقی چاره‌ای برای نیاز ما به كفش پیدا كنند. ولی كفش‌های كم‌كیفیت تولید و عرضه خواهد شد. اینجا نیز همین طور است. وقتی برای خدمت سیاست كه یك كالا یا خدمت مدرن و البته ضروری است، محلی برای ظهور و بروز و عرضه پیدا نشود، دانشجویان عهده‌دار آن می‌شوند و این موجد برخی از عوارض است هرچند گریزناپذیر است. البته درباره مسائل خود دانشگاه این وظیفه خود دانشجوست كه به دلیل نزدیك بودن به ماجرا وارد مساله شود، اما اینكه حقوق فردی در سطح جامعه نادیده گرفته شود و خود آن فرد نتواند مطالباتش را پیگیری كند، قاعدتا دانشجوها وارد گود می‌شوند. از سوی دیگر وقتی بار زیادی را به دانشجو تحمیل كنید، موجب شكنندگی دانشجو می‌شود، ‌فارغ از اینكه راه درستی می‌رود یا خیر. بنابراین اگر تمایزی میان دغدغه و رفتار قایل شویم، خودش راه‌حلی در اختیارمان می‌گذارد. برای مثال دانشجوها از بنده می‌پرسند كه در نشریات دانشجویی چه كار كنیم؟ به آنان می‌گویم اگر در جامعه‌تان نشریات خوب و آزاد هستند، سعی نكنید كه جانشین آنها شوید، زیرا توانش را ندارید، اما این به معنای آن نیست كه نشریه نداشته باشید. شما می‌توانید نشریه خالص دانشجویی داشته باشید كه همه یا غالب نویسندگان آن دانشجو باشند. این نشریه دانشجویی عرصه‌ای برای آنكه طنزنویسان و یادداشت‌نویسان و شاعران و نویسندگان و... دانشجو استعداد خود را بروز دهند، همچنین در این نشریه می‌تواند مسائل دانشگاه مطرح شود. روزنامه اعتماد كه نمی‌تواند به مسائل همه دانشگاه‌ها به صورت جزیی بپردازد و این به عهده خود دانشگاه‌هاست. اما وقتی در عرصه عمومی نشریات آزاد نباشند، نشریات دانشجویی جانشین آنها می‌شوند و می‌روند با صاحبنظران سیاسی و فلسفی و... مصاحبه می‌كنند. عین همین استدلال را در مورد جنبش دانشجویی دارم. مثلا دانشگاه‌ها آنقدر كه روی یك مساله سیاسی بیرون حساس می‌شوند، نسبت به مساله استقلال خودشان حساس نیستند! در حالی كه اگر دانشگاه استقلال خودش را حفظ كند، بزرگ‌ترین خدمتی است كه به كل جامعه می‌شود كرد. استقلال نهاد دانشگاه خدمت عظیمی است، اما شاهدیم كه این مساله به حاشیه رانده می‌شود و دانشجویان به جای پرداختن به استقلال دانشگاه در انتخابات نامزد می‌دهند. واقعیت این است كه در مقاطعی كه در عرصه عمومی كنش سیاسی آزاد بوده است، كنش سیاسی دانشگاه تا حدی كاهش پیدا می‌كند، زیرا اگرچه فضای دانشجویی جذابیت‌هایی دارد اما از آنجا كه در بیرون می‌توان این كنش را بهتر انجام داد، حتی دانشجویان نیز جذب فضاهای باز بیرونی می‌شوند.

آقای دكتر فراستخواه شما معتقدید كه جنبش دانشجویی در معنای اصیل آن یك پویش زنده و عقلانی است. اما هنوز به درستی مشخص نشده كه منظور شما از جنبش دانشجویی به این معنای پدیدارشناسانه چیست. این جنبش دانشجویی به خصوص در زمانه ما چیست؟

فراستخواه:بحث حضرت عالی دو قسمت دارد. یكی اصیل بودن جنبش است و دیگری تحول تاریخی آن. در باب اصیل بودن توضیح دادم. شما به خونین‌ترین نمونه جنبش كه ۱۶ آذر است نگاه بكنید. دانشجو روز قبل از آمدن نیكسون به ایران می‌آید دانشگاه و اوضاع غیرعادی و حضور سربازان با تجهیزات فوق‌العاده را می‌بیند ولی همچنان با كمال خونسردی به كلاس درس می‌رود. شمس مُلك‌آرا درس نقشه‌برداری می‌دهد. سربازان مسلح می‌ریزند به كلاس. با تهدیدِ استاد و مستخدم، دو نفر دانشجو را از كلاس می‌برند. معاون دانشكده زنگ كلاس‌ها را می‌زند. بچه‌ها سراسیمه از كلاس‌ها بیرون می‌آیند. به آنها در صحن و سالن دانشكده (یعنی در خانه خودشان) تیراندازی می‌شود. شریعت رضوی زخمی بود كه دوباره به او شلیك می‌كنند. قندچی ایستاده بود و فرار نمی‌كرد كه هدف گلوله قرار می‌دهند. استادان و كاركنان فنی مثل اصفیا ویلدا وژرژ در صورت جلسه‌ای جمعی به این تجاوز به حریم دانشگاه شهادت می‌دهند و امضا و محكوم می‌كنند. می‌بینید یك زندگی نجیبانه و اصیل دانشجویی است كه مورد تعرض قرار می‌گیرد و او هم از خود پاسخ آزادمنشانه و اصیل نشان می‌دهد. به نظر من جنبش در گوهر خود یك‌پاره احساسات نیست یك عقلانیت و پویش اجتماعی و  اراده  معطوف به تحول و رهایی است. اگر شاه دانشگاه را لانه زنبور نمی‌خواند تحولات ایران مسیر دیگری می‌پیمود. اما در باب قسمت دوم بحث یعنی وضع امروز آن در مقایسه با دیروز، فكر می‌كنم می‌توان توصیفی سلبی (negative) از جنبش دانشجویی امروز ارایه كرد. یعنی به این پرسش پاسخ داد كه امروز جنبش دانشجویی چه چیز نیست؟ یعنی كسانی كه امروز به عملیاتی شدن دغدغه‌های‌شان در عرصه دانشجویی در ۴۰، ۵۰ سال پیش می‌نگرند، حس می‌كنند كه شكل عملیاتی شدن آن دغدغه‌ها فرق كرده است. این شاید نشان بدهد كه جنبش دانشجویی امروز به این نتیجه رسیده كه دیگر آن تاریخیت خودش را مورد انتقاد قرار بدهد و به شكل دیگری دغدغه‌هایش را عملیاتی كند و در نتیجه جنبش دانشجویی امروز در «لحظه حال» خود با جنبش دانشجویی دیروز متفاوت است. چون جنبش را اول عرایضم گفتم كه با رویكرد تحولی می‌بینیم.

این تفاوت‌ها در چیست؟

فراستخواه:جنبش دانشجویی امروز ۱۰ خصیصه قبلی را ندارد. نخست اینكه نخبه‌گرا نیست، یعنی  وقتی پدیدارشناسانه به این فرآیند در حال تكوین مراجعه می‌كنیم، می‌بینیم كه جنبش دانشجویی همچنان همان عقلانیت در حال تكوین است، اما دیگر نخبه‌گرا نیست یا نمی‌خواهد نخبه‌گرا باشد. دوم اینكه از پارادایم روشنفكری كلاسیك در حال عبور است. یعنی جنبش دانشجویی امروز نمی‌خواهد یك روشنفكر جهان‌گرای سنتی باشد كه برای همه امور نسخه بپیچد، بلكه بیشتر یك روشنفكر ارگانیك و آماتور است كه به مسائل خاصی می‌پردازد كه می‌تواند مساله خاصی در حوزه خود دانشگاه باشد یا حتی یك مساله جهانی مثل محیط زیست و ریزگردها و رفاه اجتماعی و پولی شدن باشد. سومین مساله این است كه جنبش دانشجویی امروز مدرنیست نیست. در گذشته دانشجویان به یك معنا مدرنیست بودند، یعنی مدرنیزم به عنوان یك جهان‌بینی را قبول داشتند، دانشجویان امروز نه اینكه مدرن نیستند، بلكه به نوعی مدرنیته انتقادی قایل‌اند. در مدرنیته انتقادی انواع ابهام‌ها و پیچیدگی‌هایی وجود دارد كه آن سادگی ایدئولوژیك مدرنیستی در آن نیست، حتی در بعضی لایه‌ها نوعی پسامدرنیسم دیده می‌شود. چهارمین ویژگی این است كه جنبش دانشجویی امروز فله‌ای نیست و نمی‌خواهد باشد و نمی‌تواند باشد. یعنی جنبش دانشجویی یك جنبش تخت و یكپارچه و منسجم نیست، در حالی كه در گذشته به صورت یك كل منسجم دیده می‌شد. پنجمین مساله این است كه جنبش دانشجویی امروز مثل دیروز همچنان رویا دارد، اما رویاهایش را بی‌گدار تعقیب نمی‌كند، بلكه آنها را تحلیل و حتی تعبیر می‌كند، وقتی با دانشجویان صحبت می‌كنم حس می‌كنم همچنان رویا دارند، اما در معنای آن تردید یا تامل دارد و نمی‌داند تعبیر این رویا چیست؟ ششمین ویژگی این است كه در گذشته جنبش دانشجویی نسبت به ماشین‌های سیاسی یك وضعیت اقماری داشت، یعنی ماشین‌های بزرگ سیاسی بود و جنبش دانشجویی مثل اقمار اینها عمل می‌كرد، حداقل در سطح ظاهر چنین بود. مثلا مهندس عبدی نكته‌ای گفتند كه برای من جالب است و گفتند جبهه ملی در ظاهر بود و در پشتش كمیته دانشجویی بود.

عبدی: كمیته دانشجویی قدرت خودش را داشت ولی به خواسته‌های جبهه ملی نیز تن می‌داد.

فراستخواه:بله، در كل فكر می‌كنم در كل جنبش دانشجویی وضعیت اقماری و منظومه‌ای نسبت به شمس سازمان‌های سیاسی و پارتیزانی داشت. مثلا در دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ همه‌چیز حزب توده بود و وقتی وضعیت را نگاه می‌كنیم، می‌بینیم كه دانشجویان با حزب توده می‌رقصند یا با حزب ایران یا حزب پان ایرانیست یا مذهبی‌ها با خداپرستان سوسیالیست.

عبدی: كه البته خیلی ضعیف بودند.

فراستخواه: بله، درست است، این مربوط به دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ است. بعدا در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ سازمان‌های چریكی مثل سازمان فداییان خلق و سازمان مجاهدین خلق آمدند. آنجا وقتی بدیع‌زادگان و سعید محسن و ناصر صادق و حمید اشرف و... را می‌بینید، شاهدید كه اینها با سازمان‌های چریكی، مساله خود را دنبال می‌كنند. همین طور نسترن آل آقا و فرخ نگهدار و... در جنبش دانشجویی هستند، اما بیشتر با ماشین‌های سیاسی و سازمان‌های پارتیزانی نسبت دارند. اما الان جنبش دانشجویی دیگر وضعیت منظومه‌ای ندارد. البته همچنان مبادله و ارتباط دارد، اما یك گرایش نوپدیدی در حال ظهور و تكوین است كه وضعیت شبكه‌ای دارد و نه منظومه‌ای. یعنی شاهد نوعی واگرایی و شبكه‌ای شدن در جنبش دانشجویی هستیم. هفتمین ویژگی جنبش دانشجویی در زمانه ما این است كه یكسره تخیلی و هیجانی نیست. در گذشته بیشتر تخیل بود كه در این عقلانیت نفوذ می‌كرد و هیجانات در آن خیلی بارز بود، اما الان تامل بیشتری وجود دارد. وقتی با دانشجویان صحبت می‌كنم، احساس می‌كنم خیالات زیادی در ذهن‌شان هست، اما حس می‌كنم مرتب آنها را به تعویق می‌اندازند، ‌در نتیجه یك وضعیت هیجانی به وجود نمی‌آید و واكنش سریع رخ نمی‌دهد. هشتمین ویژگی این است كه جنبش دانشجویی امروز «پردیس -  بسته» نیست، یعنی چیزی نیست كه صرفا محدود به پردیس‌ها و كمپوس‌های دانشگاهی شود یا حتی به خیابان محدود شود. امروز فضای مجازی وجود دارد و ظرفیت‌هایی در فناوری‌های اطلاعات و ارتباطات پدید آمده كه محیط‌های چندرسانه‌ای و... را به وجود آورده است. در نتیجه الگوی حضور تغییر پیدا كرده است. وقتی الگوی حضور و «هم‌بودگی» دگرگونی تغییر می‌كند، در نتیجه حضوری كه انتظارش را داشتیم، مثل گذشته اتفاق بیفتد، ‌امروز اتفاق نمی‌افتد و بخشی از آن در شبكه‌های اجتماعی سرریز می‌شود و بخشی از این انرژی‌ها و شور و حرارت‌ها در فضاهای دیگر توزیع می‌شود. مساله نهم كه خیلی مهم است، وضعیت دموگرافیك (جمعیت‌نگارانه) و قشربندی اجتماعی جنبش دانشجویی است. این مساله خود را در چهار شكل نشان داده است. نخست سن است، امروزه تحقیقات تجربی نشان داده كه سن دانشجویان افزایش یافته است. قبلا این اندازه تحصیلات تكمیلی نبود و بیشتر تحصیلات دانشجویی مقدماتی تا لیسانس بود، اما الان فقط ۵۰۰ هزار دانشجوی كارشناسی ارشد داریم كه سن‌شان بالاست. همچنین دانشجویان دكترا در حال افزایش هستند. به طور كلی متوسط سن در جامعه ما افزایش یافته است. وقتی ویژگی‌های سنی دانشجویان تغییر كند، نوع رفتار و شكل پی‌جویی مطالبات و دغدغه‌ها تغییر می‌كند. مساله دوم جمعیت‌شناختی، موضوع اشتغال است. در گذشته دانشجویان كمتر نسبت به امروز اشتغال داشتند. الان بخشی از دانشجویان كار می‌كنند و بخشی بزرگی از دانشجویان كار دارند. خود ژورنالیسم یك كار است كه دانشجویان به آن اشتغال دارند. در گذشته این طور نبود، ما فقط دانشجو بودیم، البته ممكن بود یك دانشجو در تعطیلات تابستان به كمك پدرش در مزرعه یا كارگاه برود، اما این شغل تلقی نمی‌شد. مساله سوم جمعیت‌شناختی موضوع تغییر طبقاتی و قشربندی اجتماعی است. در گذشته دانشجویان بیشتر به طبقه متوسط و لایه‌های میانی این طبقه تعلق داشتند، در اواخر دهه ۵۰ شمسی لایه‌های پایین طبقه متوسط هم به دانشگاه راه یافتند، اما الان توده‌ای شدن (massification) سبب شده كه انواع متفاوت لایه‌های پایین‌تر و همچنین دهك‌های پایین به دانشگاه راه یافته‌اند. مساله چهارم تغییر الگوی اقامت دانشجو در پردیس دانشگاه است. در گذشته ما در طول هفته درس می‌خواندیم الان بیشتر دانشجویان دو سه روز حتی كمتر از آن در دانشگاه هستند یا غیرحضوری و نیمه‌حضوری‌اند این قضیه هم صورت‌بندی جنبش دانشجویی را متحول می‌كند.

این تحولات جمعیت‌شناختی چه تاثیری در جنبش دانشجویی می‌تواند داشته باشد؟

فراستخواه:وقتی با جمعیتی مواجه هستیم كه سنش تغییر پیدا كرده است، وضعیت شغلی‌اش تغییر پیدا كرده است و وضعیت طبقاتی‌اش و نیز الگوی اقامتی‌اش در دانشگاه تغییر پیدا كرده است، تاثیر زیادی در نوع جنبش دانشجویی، جنس و سطح مطالبات و نحوه پی‌جویی آنها خواهد داشت. دهمین مشخصه جنبش دانشجویی امروز این است كه چپ سنتی در جنبش دانشجویی چندان غلبه ندارد. برای مثال در دانشكده فنی از ۲۵۰ دانشجو، ۲۵ نفر حزب توده بودند یا از این حزب هواداری می‌كردند. یعنی ۱۰ درصد كل دانشجویان یك دانشكده چپگرا به معنای سنتی بودند، در حالی كه پنج درصد ملی مذهبی بودند یا از پان ایرانیست‌ها و مانند آن حمایت می‌كردند. شمار ایشان كم بود. در واقع در گذشته شاهد غلبه نحله چپ كلاسیك در جنبش دانشجویی بودیم، در حالی كه امروز در خود چپ هم تحولاتی صورت گرفته است و شاهد گرایش‌هایی چون چپ نو و چپ مدنی و چپ انجمنی و حتی شاهد چپ بازاری هستیم، ضمن آنكه شاهد گرایش‌های لیبرالی در جنبش دانشجویی هستیم. بر این اساس حتی می‌شود به جای جنبش دانشجویی گاهی در برخی رده‌ها از بازار دانشجویی هم صحبت كرد. یعنی جنبش دانشجویی در بعضی خصایص خودش نوعی بازار دانشجویی شده است. در مجموع می‌خواهم بگویم كه این نوع ویژگی‌ها سبب می‌شود كه آن طرح ناتمام با صورت‌بندی‌های تازه‌ای در حال تكوین است و همچنان هم خوشه‌ای از عقلانیت انتقادی است و دنبال تقلاهای درونی خود هست، البته تحت تاثیر مسائل اجتماعی قبض و بسط دارد و بالا پایین می‌شود.

خصایص ده‌گانه‌ای كه دكتر فراستخواه برای جنبش دانشجویی برشمردند، به طور كلی دو ویژگی عمده داشت. نخست اینكه نسبت به جنبش دانشجویی حال حاضر خیلی مثبت و خوش‌بین بود، در حالی كه به نظر نمی‌آید دست‌كم خیلی از دانشجویان خودشان اینقدر مثبت به جنبش دانشجویی فعلی نگاه كنند، البته این نگاه مثبت را در برخی پژوهشگران دیگر مثل دكتر ظریفیان كه سال گذشته در این باره بحث كردند، شاهدیم. نكته دوم این است كه آن خصایصی كه دكتر فراستخواه جنبش دانشجویی گذشته را با آنها توصیف كردند و به زعم ایشان امروز وجود ندارد، اصلا ویژگی‌هایی است كه عموما جنبش دانشجویی با آنها شناخته می‌شود، مثل اینكه تخیلی باشد، شلوغ‌كار باشد، كار دیگری نداشته باشد و كارش این باشد كه دانشجو باشد و... بنابراین امروز خیلی از خود دانشجویان ممكن است بگویند این فرد با این ویژگی‌ها دیگر دانشجو نیست. بر این اساس می‌خواستم از آقای مهندس عبدی بپرسم كه آیا موافق هستید در صورت تحقق صحبت‌های دكتر فراستخواه دیگر دانشجویی باقی نمی‌ماند؟

عبدی: دكتر فراستخواه به دلیل ارتباط بیشترشان با دانشجویان تجربه مستقیم‌تری از آنان دارند. اما من تجربه محدود خودم را می‌گویم. ایشان با تصویری كه ارایه كردند، بیش از آنكه جنبش دانشجویی را توصیف كنند، فضای دانشجویی را به تصویر كشاندند. یعنی می‌توان میان جنبش دانشجویی و فضای دانشجویی تمایز گذاشت زیرا جنبش دانشجویی همان چیزی است كه در سوال شما هست و من هم به آن ارجاع می‌كردم. در حالی كه با ویژگی‌های دكتر فراستخواه كل قضیه بلاموضوع می‌شود (خنده). اما واقعیت این است كه بخش عمده‌ای از ویژگی‌هایی كه ایشان گفتند، درست است و به همین دلیل امروز شاهد تصویر دیگری از جنبش دانشجویی نسبت به گذشته هستیم.

یعنی می‌شود اسم این را جنبش گذاشت؟

عبدی: البته در چارچوبی كه دكتر فراستخواه می‌گوید، می‌توان نوعی از جنبش دانشجویی را ترسیم كرد. من تجربه خودم را می‌گویم. برای نمونه برای من صحبت كردن با دانشجوی امروز راحت‌تر است تا با یك سیاستمدار دیروزی. البته این تجربه شخصی خودم است. زیرا منتقد سیاسیون هستم. سیاستمداران هنوز در فضای قبلی جنبش دانشجویی هستند، اما دانشجویان از آن فضا عبور كرده‌اند. اگر قرار بود دانشجویان همچنان در آن فضا باشند، اصلا گفت‌وگو با آنها ممكن نمی‌شد، اول آدم را كتك می‌زدند، بعد می‌گفتند چه می‌خواهی بگویی؟ (خنده) مثلا بنده در یك گروه از فارغ‌التحصیلان جوان (دهه‌های ۷۰ و ۸۰) دانشگاه پلی‌تكنیك عضو هستم و شاهدم كه در این گروه از چپ‌چپ تا راست راست حضور دارند و با هم حرف می‌زنند و مشكل خاصی هم با هم ندارند. اما سیاستمداران پا به سن گذاشته ما نمی‌توانند با هم صحبت كنند. بنابراین این تحول مثبتی است كه در دانشجویان اتفاق افتاده است. اما این تصویر همان طور كه شما گفتید، به عنوان جنبش دانشجویی شناخته نمی‌شود. بنده یك دغدغه دیگری هم دارم و آن این است كه حس می‌كنم همچنان امكان رجوع به وضعیت پیشین در جنبش دانشجویی هست. یك مثال طنزی وجود دارد كه فردی مسیحی شد و به كلیسا رفت، بعد برق رفت و لامپ‌ها خاموش شد، وقتی برق آمد، این فرد طبق عادت پیشین صلوات فرستاد (خنده)! یعنی همواره به این صلوات فكر می‌كنم!(خنده) به این دلیل است كه بیشتر از زاویه انتقادی به جنبش دانشجویی نگاه می‌كنم. یعنی در بزنگاه‌ها همواره این امكان وجود دارد كه باز شاهد همان رفتارهای پیشین از دانشجویان باشیم. وگرنه بنده نیز نگاهم به وضعیت فعلی دانشگاه‌ها چندان منفی نیست و البته پیشنهادهایی هم دارم. یعنی به طور مشخص معتقدم دانشجوها باید بار سیاست را از روی دوش خود كم كنند و بیشتر به صفت دانشجویی شناخته شوند. البته به صفت شهروندی هر فعالیتی كه مایل بودند، انجام دهند و از این حیث اصلا مساله‌ای نیست. اما به صفت دانشجویی نباید این طور باشد. دانشگاه و عرصه دانشجویی باید عرصه دو نوع كنش باشد، در درجه اول دانشجویان باید به موضوعاتی بپردازند كه خاص دانشگاه و نهاد دانشگاه باشد، این یك مساله بسیار كلیدی است و تا وقتی كه این نهاد درست نشود، خیلی از كارها نیز درست نمی‌شود. در درجه دوم نیز دانشجویان باید به مسائل كلان جامعه بپردازند، یعنی جایی كه همه دانشجویان فارغ از تعلقات فكری‌شان می‌توانند كنار هم جمع شوند. این مسائل می‌تواند موضوعاتی چون محیط زیست یا فقر یا... باشد. در این دو مورد حتی استادان نیز می‌توانند در كنار دانشجو قرار گیرند. مساله سیاست روزمره نیز مربوط به بیرون از دانشگاه باشد. البته با تحولاتی كه دكتر فراستخواه برشمردند، زمینه بروز این انتظار است. مثلا  تغییرات جمعیتی كه ایشان گفت را من نیز در كتابم توضیح داده‌ام. حتی میانگین سن ورود به دانشگاه از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷ دو سال كم می‌شود، كاهش دو سال در این سن خیلی مهم است و باعث می‌شود كه جو دانشجویی رادیكال‌تر شود. اما الان شاهد افزایش سن هستیم و این خود به آن عقلانیت كمك می‌كند.
الان یك دانشجوی دكترای شاغل و متاهل به راحتی در كنار یك دانشجوی سال اول كارشناسی قرار می‌گیرد، در حالی كه در گذشته این حالت را نداشتیم و این مساله جدیدی است. به همین دلیل من هم با نكات مثبت نگاه دكتر فراستخواه همراه هستم، اما همچنان نگران آن رجعت هستم.


بازسازی صحنه کشته شدن سه دانشجو در سال ۱۳۳۲ - آزاده اخلاقی

آقای مهندس مشخصا درباره اینكه گفتید امروز شیوه عملیاتی كردن دغدغه‌ها تغییر كرده است، سوالی دارم. آیا آرمانخواهی و سازش‌ناطلبی و مبارزه با امپریالیسم یعنی آنچه كه مشخصا تجربه زیسته خودتان بوده، با متد و روش دیگری قابل انجام بود یا خیر؟

عبدی: نمی‌خواهم آن گذشته را محكوم كنم. شاید اگر برگردیم به گذشته مجددا همین اتفاقات بیفتد. این طور نبود كه كسانی اشتباه تصمیم گرفتند. اگر فكر كنیم كه رفتارهای گذشته اشتباه بوده است، باید یقین بدانیم كه ۱۰ سال آینده می‌توانیم بگوییم كه رفتارهای امروزمان اشتباه است. این اما باعث نمی‌شود كه امروز تصمیم‌گیری نكنیم. مبنای رفتاری ما در امروز، گفت‌وگو و تصمیم‌گیری بر اساس عقل مشترك است. اما معلوم نیست كه بعدا چه اتفاقی می‌افتد. بنابراین هدف ما انكار گذشته نیست. اما حرف بنده این است كه اگر جنبش دانشجویی وارد سیاست به معنای كسب قدرت شود، بدون قید و شرط كارش غیرعقلانی خواهد بود، حتی اگر با مشاركت عمومی به این نتیجه رسیده باشد. دلیلش نیز آن است كه كار سیاسی اقتضائاتی دارد كه این اقتضائات لزوما نزد دانشجویان نیست، مثل عمل كردن در یك محل غیرایزوله است. بهترین پزشك نیز در یك چنین عمل جراحی ممكن است دچار پیامدهای ناخواسته شود. یعنی ماهیت كنش سیاسی به معنای فوق به گونه‌ای است كه با اقتضائات دانشجویی جور درنمی‌آید. بنابراین قصدم این نیست كه بگویم در گذشته دانشجویان دیوانه بودند، بلكه می‌خواهم بگویم كه ما دانشجویان گذشته واقعا طالب آزادی بودیم، اما درك‌مان از آزادی با امروز متفاوت بود. چون شاه اجازه نمی‌داد كسی صحبت كند، پس آزادی در آن فضا به این معنا بود كه من بتوانم به راحتی صحبت كنم و تقریبا همه فكر می‌كردند آنچه می‌گویند درست است، در نتیجه جایی برای سخن گفتن مخالف باقی نمی‌ماند. این همان كار شاه بود. اما امروز تعبیر ما از آزادی متفاوت است و به این معنا نیست كه من حرفم را بزنم، بلكه به این معناست كه مخالف من حرفش را بزند. وقتی به گذشته نگاه می‌كنیم، به یك بسته نگاه می‌كنیم. آرمانگرایی غیرمنطقی گذشته محصول اشتباه خود دانشجویان نبود، بلكه از یك سو متاثر یك نظام جهانی بود و از سوی دیگر ناشی از فساد و استبداد داخلی بود. اما خوشبختانه الان در این وضعیت نیستیم، البته اگر ان‌شاء‌الله آن رجعت‌های نگران‌كننده رخ ندهد.

آقای دكتر من می‌خواهم به همان مثال صلوات فرستادن مهندس عبدی اشاره كنم. خاطرم هست در جلسه پارسال كه در بنیاد شریعتی درباره جنبش دانشجویی برگزار شد، از قضا دكتر كاشی كه در آن جلسه حضور داشتند، از این شور و هیجان دانشجویی دفاع می‌كردند و می‌گفتند اتفاقا شاید بد نباشد كه این عنصر تخیل كه می‌شود از آن با عنوان آرمان‌گرایی یاد كرد، حضور داشته باشد. یعنی یك نقدی كه امروز می‌توانیم به فضای دانشجویی فعلی كه از سوی خانواده‌ها نیز تقویت می‌شود، بكنیم این است كه در گذشته دانشجوها دغدغه‌مند بودند، حتی اگر رفتارها هم چندان منطقی نبود یا در آن پكیج معنای خاص خودشان را داشتند، اما امروز دانشجوها نه فقط دغدغه ندارند بلكه حتی زمانی كه كمی به آنها فشار می‌آید، سریع دست به مهاجرت می‌زنند و به این فكر نمی‌كنند كه شاید بتوانند در وضعیت خودشان تغییری بدهند. به همین دلیل شاهد یك موج عظیم مهاجرت دانشجویان هستیم، اینها البته دانشجویانی هستند كه خیلی هم عقلانی تصمیم‌گیری می‌كنند، یعنی دانشجویانی كه می‌گویند پدران ما رادیكال عمل كردند و به این نتیجه رسیدند، ما آن مسیر را نمی‌رویم. خانواده‌ها هم البته در تقویت این نگرش تاثیرگذارند. ضمن آنكه سن دانشجویان بالا رفته و مسائل مالی و اقتصادی نیز مهم شده است. پیامد این نگرش نیز این است كه همه ساله شاهد مهاجرت‌های گسترده هستیم، حالا گویی بحث از فرار مغزها نیز گذشته و هر كس كه بتواند سعی می‌كند برود.

فراستخواه: البته این بحث معناداری است. اولا بگویم من به عنوان مطالعه‌كننده در گوهر زیست دانشجویی یك استدلال اخلاقی می‌بینم كه او را نسبت به خیر عمومی حساس می‌كند. جامعه ما برای تحول و توسعه همچنان به این استدلال اخلاقی چابك و زنده در فرزندانش نیاز داد، یعنی یك استدلال اخلاقی (moral reasoning) كه به خیر عمومی توجه دارد. من به عنوان یك ایرانی معتقدم جوامعی كه ساختارهای شكل گرفته ندارند و نهادهای‌شان به قدر كافی توسعه نیافته و زیرساختارهای تثبیت شده اجتماعی ندارند و هوشمندی اجتماعی نهادینه شده در سیستم‌های اجتماعی‌شان ندارند، نیاز به كنش بیشتری دارند. دو جامعه الف و ب را تصور كنید كه در جامعه الف نهادهای تثبیت شده شكل گرفته هست، هوشمندی اجتماعی داخل این سیستم می‌شود و فساد و خودكامگی و فقدان آزادی‌ها و مشكلات را به شكل سیستمی حذف می‌كند. یعنی هوش به شكل قانونمند در جامعه نوعی مصونیت ایجاد می‌كند.
اما در جامعه‌ای كه این نهادهای تثبیت  شده وجود ندارد، نیاز به كنش و درك یوتوپیك و آرمانخواهی دارد. بنابراین ما به عنوان یك ایرانی همچنان نیاز به یك كنش معطوف به امر عمومی داریم، یعنی نیازمند آن تخیل و احساسات و گفتمان‌های گرم و كنش‌های گرمی كه كسانی مثل جناب دكتر كاشی بر آنها تاكید دارند، هستیم. زیرا ما به كنش معطوف به خیر عمومی نیاز داریم، منظورم لزوما كنش معطوف به كسب قدرت به معنای كلاسیك كار سیاسی نیست. یعنی نیازمند مشاركت در سپهر عمومی هستیم، مشاركتی كه به آزادمنشی به عنوان قاعده زندگی عمومی می‌نگرد، یعنی دموكراسی را نه به عنوان شیوه حكمرانی كه به عنوان شیوه زندگی در نظر دارد. بنابراین ما به كنش‌های گرم و آرمانخواهانه و معطوف به خیر عمومی نیاز داریم. ما اگر دركی یوتوپیك از زیست‌مان نداشته باشیم، بسیاری از كنش‌های اجتماعی‌مان را انجام نمی‌دهیم و به موجودی تقلیل می‌یابیم كه صرفا در پی نفع شخصی و آنی خودش است. در نتیجه جامعه از بین می‌رود. اما مساله این است كه در همین درك یوتوپیك دانشجویان‌مان نیز عقلانیت بیشتری رخ داده است. یعنی نگاه معرفت‌شناختی و انتقادی به كنش بیشتر شده است، ‌كنش‌مان را آگاهانه‌تر پی‌جویی می‌كنیم و می‌خواهیم آرمان‌های‌مان را با عقلانیت بیشتری صورت‌بندی كنیم. البته قصد من مثبت تلقی كردن بیش از اندازه بحث نیست و نمی‌خواهم بگویم جنبش دانشجویی ایران یك مسیر خطی رشد و توسعه داشته است. اتفاقا به مشكلاتی كه در جنبش دانشجویی هست نیز نظر دارم. اما درباره بحث رجعت به گذشته كه با تعبیر طنزآمیز صلوات فرستادن از آن یاد شد، مایلم به این نكته تاكید كنم كه ما باید در كنار تاریخ پیوست، تاریخ را تاریخ گسست نیز ببینیم. وقتی تاریخ را با رویكرد تداومی می‌نگرید، می‌گویید اگر یك فعالیت دانشجویی این ویژگی‌های پیشین را نداشته باشد، دیگر جنبش دانشجویی نیست. درحالی كه باید فرد تاریخی و لحظه حال را دید. جنبش دانشجویی عبارت از ادامه آنچه در گذشته بود، نیست. در عین حال كه جنبش دانشجویی هست، اما ادامه گذشته هم نیست، بلكه در آن گسست‌ها و تحولاتی نیز وجود دارد. بنابراین یك فرد تاریخی ظهور می‌یابد. این زیستی كه امروز هست را باید به عنوان یك لحظه حال نیز در نظر گرفت. اگر من سعی كردم بگویم جنبش دانشجویی چه چیزی نیست، این تلاشی بود برای اینكه بگوییم دانشجو و جنبش دانشجویی امروز چیست. دانشجویی كه به تعبیر شما آن كارها را می‌كرد، مثل رعد و برقی بود كه تمام شده است. گاهی ما از رعد و برق توصیف می‌كنیم، اما آن رعدوبرق تمام شده است و داستان دیگری اتفاق می‌افتد، در حالی كه ما همچنان گذشته را توصیف می‌كنیم. دانشجوی امروز دیگر آن دانشجوی قبلی نیست، بلكه در حال تحول است. البته در عین گسست نوعی پیوست را نیز باید دید.

شما در میانه بحث گفتید كه تنها به نكات مثبت جنبش دانشجویی امروز نگاه نمی‌كنید. از نگاه شما كمی‌ها و كاستی‌های جنبش دانشجویی امروز چیست؟

فراستخواه: حداقل هفت مشكل در جنبش دانشجویی امروز هست. به نظرم یكی این است كه امروز برای جنبش دانشجویی آزادی سیاسی كم است. در گذشته دانشجویان با این محدودیت‌ها در سبك زندگی مواجه نبودند. بنابراین از این منظر باید گفت كه جنبش دانشجویی الان محدودیت‌های بیشتری دارد و صرفا نباید جنبه‌های رشد آن را دید. یعنی نوعی انسدادها و محدودیت‌های سازمان‌یافته به جنبش دانشجویی تحمیل شده است. مشكل دوم این است كه خودگردانی جنبش دانشجویی تقلیل پیدا كرده است. ما شاهد رسوخ نهادهای شبه‌دولتی در جنبش دانشجویی به خصوص بعد از انقلاب فرهنگی بوده‌ایم. یعنی جنبش دانشجویی به نحوی در محاصره نهادهایی شد كه در خود دانشگاه شكل گرفته بودند، اما شبه‌دولتی بودند و در نتیجه آن وضعیتی كه خودگردانی دانشجو را محدود می‌كند، این جنبش را دچار مشكلاتی می‌كند. مشكل سوم موضوع درآمد است. ما در دهه ۱۳۴۰ رشد اقتصادی بالایی داشتیم و میانگین رشد اقتصادی تا ۱۶ درصد بود. امروز دانشجو پول ندارد، اما در گذشته دانشجو امكانات داشت و درآمدش توسعه پیدا كرده بود و به جست‌وجوی فرانیازها و انگیزه‌های دیگر خودش می‌رفت. آرمان‌گرایی او از اینجا ناشی می‌شد كه بخشی از نیازهایش تامین شده بود و در نتیجه دنبال نیازهایی چون خودشكوفایی و تعلق اجتماعی و... می‌رفت. مشكل چهارم كاهش حساسیت به حوزه عمومی است. امروز به وضوح شاهدیم كه در میان دانشجویان به طور كلی نوعی كاهش حساسیت به حوزه عمومی مشاهده می‌شود. بنابراین نقد شما به درستی وارد است كه دانشجو مشكلاتی هم دارد كه یكی آن است كه خیلی به خودش توجه می‌كند. مهندس عبدی به عنوان محققی كه فضای دانشجویی دهه‌های پیشین را زیست كرده می‌توانند توضیح دهند كه در زمان دانشجویی ما كمتر به خودمان توجه داشتیم، حتی ممكن است به طنز بگویم واقعا در آینه به خودمان نگاه نمی‌كردیم. یعنی خود (self) كمتر مطرح بود و بیشتر به بیرون و كپرنشین‌ها و حلبی‌آبادها و كارگاه‌های قالیبافی و كوره‌های آجر‌پذیری... توجه داشتیم. امروز سبك زندگی برای دانشجو مهم شده است و خودبیانگری (self expression) زیاد شده است. البته این سیاست زندگی و سبك زندگی باز به نظر من بخشی از پویش‌های انسانی است، اما در مجموع برای جامعه‌ای كه ساختارهای شكل گرفته و نهادهای توسعه‌یافته ندارد، نیروی آن استدلال اخلاقی معطوف به خیر عمومی را كم می‌كند و آن را كم‌رمق می‌كند. من به خاطر دارم وقتی دهه ۱۳۶۰ نزد دانشجویان می‌رفتم، رفتارها خیلی متفاوت از آنچه الان شاهدش هستیم، بود. مثلا الان وقتی من را به دانشگاهی برای سخنرانی دعوت می‌كنند، شاهدم كه برخورد با سخنرانی خیلی فرمالیته است و بیشتر معطوف به خودشان هستند. یعنی توجه به خود توجه به امر عمومی را تحت‌الشعاع قرار داده است. این به نظر من برای جامعه ما زودهنگام است. ما در جامعه‌مان غوره نشده می‌خواهیم مویز شویم. در جامعه‌ای كه توسعه نیافته كنش معطوف به نقد قدرت و نقد سنت لازم است. این نقد به معنای شور و هیجان افراطی نیست، بلكه به معنای یك نوع استدلال اخلاقی معطوف به خیر عمومی با عقلانیت انتقادی است.

فكر می‌كنید علت این خودمحوری چیست؟

فراستخواه: فكر می‌كنم یك دلیل آن سرمایه‌داری مصرفی باشد. در زمان جوانی ما سرمایه‌داری تولیدی بود، الان سرمایه‌داری مصرفی و كاپیتالیسم فرهنگی به وقوع پیوسته و فضایی را پدید آورده كه همه سرگیجه مصرف گرفته‌اند. در ادامه مایلم به مشكل پنجم اشاره كنم  كه كاهش سرمایه اجتماعی در عرصه دانشجویی است. در بررسی‌هایی كه راجع به سرمایه اجتماعی انجام داده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام كه از دهه ۱۳۴۰ به مدت ۴۰ سال بعد، سرمایه اجتماعی كاهش یافته است. این تحقیق در شكل داده‌های طولی تنظیم شده است. سرمایه اجتماعی را با شاخص‌هایی چون پیوند، تعهد، همدلی، اعتماد، مشاركت و... می‌سنجند. در جنبش دانشجویی قبلی شاهد پیوند، همدلی، مشاركت و اعتماد بودیم، اما امروز شاهد كاهش سرمایه اجتماعی هستیم كه خود علت‌های ساختاری و نهادی دارد. این نزول سرمایه اجتماعی سبب شده كه در جنبش دانشجویی نیز نوعی رخوت و سرگردانی و ابهام و ركودهایی را شاهد باشیم. مشكل ششم كاهش امید است. امید اجتماعی و معرفتی در حال كاهش است. منظور از امید چشم دوختن به رویدادی در خود است. انسانی امیدوار است كه به واقعه‌ای در خود و محیط خود مثل یك پیشرفت یا خلاقیت یا كنش یا بهبود اجتماعی یا... چشم دوخته باشد. انسانی امیدوار است كه دركی یوتوپیكی از خودش دارد و به رویدادی مثبت در خودش یا در عالم و محیط خودش نظر داشته باشد. متاسفانه این امید در جامعه ما در حال كاهش است. اینكه انسان طرح ناتمام است. در گذشته دانشجو احساس می‌كرد كه هنوز امكاناتی در او هست و می‌تواند ظهور پیدا كند، این امید در حال كاهش است. مشكل هفتم، تفرق است. من احساس می‌كنم یكی از مشكلات جامعه امروزی تفرق (fragmentation) است. منظورم از تفرق این است كه حضور كم می‌شود. می‌گوید «ز فكر تفرقه باز ‌آی تا شوی مجموع.» امروز مجموعیت و حضور در همه ما در معرض كاهش است. یك مثال آن این فناوری‌های جدید و شبكه‌های اجتماعی است. در یك شبكه اجتماعی مثل تلگرام مرتب پیام می‌آید و این مجموعیت ما را دچار تفرق می‌كند. در نتیجه به نظر من جنبش اجتماعی با این تفرق دچار یك پراكندگی شده است و این امر متاسفانه دیدارها را كم می‌كند. امروز در مهمانی‌ها شاهد این هستیم كه هر كس با موبایل خودش كار می‌كند. اینكه سینه به سینه و چهره به چهره با هم ارتباط داشته باشیم، اهمیت دارد. از این دیدارها و ارتباط‌های موثر و هم‌بودگی‌هاست كه یك نوع پویش‌ها اتفاق می‌افتد. من تصور می‌كنم این منشا پایین آمدن كنش‌های گرم و ارتباط‌های موثر می‌شود و هر كس به نوعی دچار یك فردگرایی موهوم خودمداری (egoism) می‌شود. حتی در رفتارهای تحقیقی هم شاهد این مساله هستیم. مثلا یك دانشجو خیلی كتاب‌ها و مقالات مختلف را دیده است، اما انگار هیچ كدام را نخوانده است. مثلا می‌گوید من ۷۰، ۸۰ مقاله جدید را دیده‌ام، اما حس می‌كنم آن طور كه ما در قدیم یك كتاب می‌خواندیم،  نمی‌خوانند.

عبدی: بنده اخیرا در یك گفت‌وگو گفته‌ام مشكل ما كمبود كتاب نیست، بلكه همین كتاب‌های موجود را خوب نمی‌خوانیم یا اصلا نمی‌خوانیم.

فراستخواه: بله، ما حتی فایل اینترنتی را خوب نمی‌خوانیم، یعنی یك نوع تفرق رخ داده و مجموعیت ما از دست رفته است. من درباره اینترنت بحث كرده بودم كه آیا این رهایی‌بخش است یا به فضایی وهمناك می‌انجامد. در مورد ایران به این نتیجه رسیدم كه تا حد زیادی درگیری ما با اینترنت رهایی‌بخش نیست، بلكه وهمناك است و ما را در یك عالم وهمی و سرگرمی قرار می‌دهد، گویی ما مثل یك سوار خیالی دن كیشوت وار كه از سربازانش سان می‌بیند، از فایل‌های‌مان سان می‌بینیم!‌ یعنی هیچ آگاهی و حضور و توجه در ما به وجود نمی‌آید. در حالی كه در گذشته گاهی با كتاب خواندن گویی به ما حس اكتشاف دست می‌داد، یعنی آدم فكر می‌كرد افقی برایش پدید آمده است، در حالی كه الان شاهد نوعی سطحی‌نگری و فرمالیسم و سرگرمی هستیم. بنابراین مجموع این كاستی‌ها سبب شده كه جنبش دانشجویی در عین حال كه به عنوان یك عقلانیت ناتمام و در حال تكوین پویش‌هایی دارد و تحولات و دگردیسی‌هایی دارد، محدودیت‌هایی هم در او به وجود آمده یا بر او تحمیل شده است.

آقای عبدی شما بفرمایید كه كاستی‌های جنبش دانشجویی امروز را در چه می‌بینید و همچنین به عنوان یك كنشگر كه تحقیقاتی نیز در این زمینه داشته‌اید، چشم‌اندازتان از آینده این جنبش چیست و چه پیشنهاداتی برای آن دارید؟

عبدی: ببینید نگاه بنده به جنبش دانشجویی مستقل از نگاه به جامعه نیست. یعنی آن را تابع وضعیت اجتماعی می‌دانم. مشكلی كه الان در جامعه وجود دارد، خودش را در دانشگاه نیز نشان می‌دهد، شاید هم بدتر از جاهای دیگر نشان بدهد.

چرا بدتر؟

عبدی: به این خاطر كه مشكلاتی در جامعه هست كه وجود این مشكلات برای جنبش دانشجویی حساس‌تر است. برای مثال این موضوعی كه گفتید خیلی‌ها می‌خواهند به خارج بروند، دو دلیل عمده دارد. نخست فقدان اشتغال و ناامیدی نسبت به آینده است. این موضوع برای فردی به سن و سال من كمتر از یك دانشجو مهم است. برای یك روستایی كه در مزرعه مشغول است، هم مساله اشتغال آنچنان كه برای یك دانشجو كه فوق لیسانسش را گرفته و می‌خواهد ازدواج كند، دغدغه‌ناك نیست. دانشجویی كه این همه سرمایه‌گذاری كرده، مساله اشتغال برایش حساس است.

این برای یك دانشجوی آلمانی كه بعد از جنگ جهانی دوم به كشورش بازمی‌گردد هم حساس است، اما او مهاجرت را انتخاب نمی‌كند.

عبدی: آن به مساله دوم برمی‌گردد. ضمن اینكه بعد از جنگ قابل فهم است كه برخی نارسایی‌ها تحمل شود. مساله دوم این است كه دانشجوی امروز یا جوان امروزی هیچ احساس پیوندی با كل جامعه  نمی‌كند. اما امروز دانشجو حس می‌كند در سبك زندگی‌اش انتخاب چندانی ندارد. امروز دانشجو حس می‌كند كه به او توهین می‌شود. وقتی این اتفاق می‌افتد، دانشجو حس تعلقش به جامعه را از دست می‌دهد. بحث بر سر این نیست كه همه یك جور رفتار كنند. بحث بر سر این است كه آزادی باشد و هر كس هر طور خواست با انتخاب خودش رفتار كند. البته بحث من الان قانون نیست، اما بحث این است كه دانشجو حس می‌كند كه موجود مزاحمی تلقی می‌شود، با وجود اینكه مدام از او تعریف می‌كنند. او حس می‌كند تا زمانی كه زیر بار خیلی چیزها نرود، نمی‌تواند موقعیت شایسته و بایسته‌ای داشته باشد. بنابراین از هر دو جنبه یك دانشجو نمی‌تواند خودش را با جامعه انطباق دهد. یعنی جامعه راه انطباق‌پذیری را برای او بسته است. در نتیجه شاهد موج مهاجرت و نبود تعلق خاطر لازم هستیم. اما پیشنهادهای بنده هم انتزاعی نمی‌تواند باشد و بر اساس همین وضعیت جامعه صورت می‌گیرد. حداكثر پیشنهادم این است كه دانشجویان سعی كنند خودشان را از كنش سیاسی روزمره جدا كنند. تاكید می‌كنم كه این توصیه به صفت شهروندی آنها نیست. هر انسانی به صفت شهروندی می‌تواند در سطح عمومی جامعه كنش سیاسی هم داشته باشد و بسیار هم لازم است. بحث من به صفت دانشجو است.

شما در ابتدای صحبت گفتید كه جنبش دانشجویی به این جهت بروز پیدا كرد كه ما فاقد نهادهای مدنی بودیم. الان كه شما می‌گویید شهروندی را به بیرون از دانشگاه ببرند، آیا ما این آلترناتیو را داریم؟

عبدی: سوال شما درست است. بله بیرون نیست یا حداقل آن طور كه می‌خواهیم نیست. اما قرار نیست كه ما تجربه اشتباه گذشته را تكرار كنیم. جنبش دانشجویی نباید جانشین آن خلأ باشد، بگذارد بیرون خودش، خودش را درست كند. ما باید بفهمیم به صفت دانشجو این كار ما نیست. ممكن است كسی دانشجوی دكترا باشد و بیرون خودش حزب بزند. كسی هم نمی‌گوید این آقا دانشجو است، بلكه می‌گویند یك شهروند است كه كار حزبی می‌كند. بنابراین قصد ما این است كه تجربه گذشته تكرار نشود. توصیه من این است كه كتاب ساموئل هانتینگتون یعنی سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی را دانشجویان یك بار بخوانند. اگر نهادهای مدنی بیرون از دانشگاه وجود داشتند كه توصیه بنده موضوعیتی نداشت، چون در این صورت عارضه مذكور در دانشگاه شكل نمی‌گرفت. ولی از آنجا كه آن نهادهای مدنی در حد قدرتمند نیستند، من آن توصیه را می‌كنم. دانشجویان باید تمركزشان را بر مطالبات دانشگاه بگذارند و ایمان داشته باشند كه اگر نهاد دانشگاه بهبود یابد، بسیار نهاد موثری در بهبود جامعه خواهد بود و فوق‌العاده مهم است. مساله دیگر مسائل عام سیاست است. چشم‌انداز بنده این است كه مسائلی كه آقای دكتر فراستخواه گفتند، درست است، اما می‌خواهم بگویم بنده در آونگ یأس و امید قرار دارم. البته همواره سعی می‌كنم روی كفه امید بایستم، اما وقتی از صبح تا شب با اخبار و وقایعی متضاد مواجه می‌شوم، این وضعیت یأس و امید در من وجود دارد. نمی‌دانم چطور می‌شود به دانشجویان گفت كه همیشه طرف امید باشند. چند روز پیش در جلسه‌ای فردی ایرانی كه ساكن و شاغل در یكی از كشورهای اروپایی است، گفت كسانی كه از خارج به ایران می‌آیند، نگاه‌شان صرفا ناامیدانه نیست و مولفه‌های مثبت را نیز می‌بینند. به هر حال من معتقدم دمیدن روحیه امید خودش موجب به وجود آمدن نكات مثبت می‌شود. من شخصا امیدوارم. ما محكوم به امید هستیم.

یعنی شما می‌گویید دانشگاه به صرف فعالیت‌های صنفی باز گردد؟

عبدی: این صرفا به معنای صنفی نیست. دانشگاه یك نهاد عمومی در مملكت است كه من هم باید برایش كار كنم. اما دانشجو و استاد بیشتر با آن ارتباط دارند. مساله بعدی آنكه دانشگاه یك عرصه عمومی است. این حرف آقای دكتر درست است كه دانشجویان خیلی به خود نگاه می‌كنند. اما من خیلی به این موضوع بدبین نیستم و تا حدی آن را لازم می‌دانم. اگر ما هم به خودمان نگاه می‌كردیم، كمی عقلانی‌تر رفتار می‌كردیم. اما باید نوعی توازن باشد. وقتی بیش از حد به خود می‌پردازیم، در جامعه امروز موجب ناهنجاری می‌شود. در جوامع غربی هم اینچنین نیست كه افراد تماما به خودشان بپردازند. بنابراین معتقدم كه دانشجو باید تمركزش بر این دو عرصه باشد. با این هم موافقم كه دانشجو در عرصه سیاسی فعال باشد، اما نه با پسوند و برند دانشجویی بلكه با پسوند و برند شهروندی. عین این كار در مطبوعات دانشجویی هم می‌تواند باشد. یعنی نشریات و مطبوعات دانشجویی را روی این دو هدف متمركز كنند. در این دو هدف مخاطب بیشتری می‌یابند.

فراستخواه: من هم با بحث بیم و امید موافقم. اما در ارتباط با مساله مهاجرت كه گفتید یك نكته دارم. رفتن به خارج و مهاجرت یكسره به معنای بی‌توجهی به مساله ایران و كاهش تعلقات ایرانی یا حتی انسانی و عدم حساسیت مطلق به مسائل ملی یا پشت كردن به آنها نیست. به هر حال محدودیت‌هایی وجود دارد و دانشجو دنبال فرصتی است كه خودش را توسعه دهد. ما تحقیقات تجربی داریم كه ایرانیان خارج از كشور توجه به مسائل ملی دارند. یك مثال در قضیه خلیج فارس بود. در این قضیه شاهد كنش سازمان‌یافته موثری از سوی ایرانیان مقیم خارج بودیم. همچنین ما شاهد شكل‌گیری یك دیاسپورای ایرانی در خارج از كشور هستیم، یك هویت ایرانی جمعی كه در امریكای شمالی و اروپا و استرالیا در حال شكل‌گیری است. بررسی‌ها نشان داده كه كسانی كه مهاجرت می‌كنند، همچنان دغدغه‌های ملی دارند. با توجه به رسانه‌ای و جهانی شدن این دیاسپورا همچنان می‌توانند از طریق فضاهای رسانه‌ای كه وجود دارد، در مسائل ملی مشاركت كنند. بنابراین تصورم این است كه زیر پوست جنبش دانشجویی را باید دید. اساسا جامعه ایران جامعه‌ای است كه اگر به زیر پوست آن توجه نكنیم، بیش از اندازه دچار یأس می‌شویم. با تمام ترس‌ها و نگرانی‌ها و تشویش‌هایی كه به درستی داریم، اما امیدهایی وجود دارد. این امید زیر پوست جنبش دانشجویی است و امكان‌هایی در حال ظهور است كه هنوز فرصت پیدا نكرده است. در پایان می‌خواهم شما را متوجه منطق جامعه‌شناختی قضیه كنم. امروز تا پنج میلیون دانشجو داریم و از نظر جامعه‌شناختی این به آن معناست كه یك جرم بزرگی از این جامعه در دانشگاه است. اگر این جمعیت را با خانواده‌های‌شان در نظر بگیریم، می‌بینیم كه جرم جمعیتی بزرگی از جامعه ایران با دانشگاه ارتباط دارد. در نتیجه دانشگاه صرفا یك نهاد آكادمیك به معنای فنی كلمه نیست، بلكه یك نهاد اجتماعی و یك لكوموتیو اجتماعی است. در دانشگاه یك جرم عظیم اجتماعی ذخیره شده است. الان این جرم در دوره سرگردانی است، در جامعه‌شناسی به آن «جرم بحرانی» (Critical Mass) می‌گوییم كه زایش‌ها از درون این جرم اتفاق می‌افتد. یعنی همه اتفاق‌ها ممكن است از این جرم روی بدهد. بنابراین اگر عبرت‌آموزی‌های از گذشته و تحلیل انتقادی گذشته همچنان به عنوان یك كار فكری و مطالعاتی ادامه یابد و گفت‌وگوهای اجتماعی در این باب توسعه یابد، به نظر می‌رسد دور از واقع‌بینی نیست كه ما باید همچنان به دانشگاه گوش بسپاریم. من همچنان اسم این را جنبش دانشجویی می‌گذارم و با آن نگاه گسستی و تحولی معتقدم جنبش دانشجویی همان طرح ناتمام عقلانیت انتقادی است كه می‌تواند با آن قابلیت‌های زیرپوستی‌اش بحث امیدی كه مهندس مطرح كردند را برای ما صورت‌بندی كند. در نتیجه به نظر می‌رسد بخشی از مسائل كلان عمومی ما مثلا مساله فقر، رفاه اجتماعی، حكمرانی خوب، برابری، كیفیت زندگی، محیط زیست و مسائل جهانی و منطقه‌ای ایران را دانشجویان دنبال كنند.
بنابراین به نظر می‌رسد دغدغه شما كه گفتید آرمان‌های دانشجو چه می‌شود، نیز پاسخ می‌یابد. یعنی دیگر دانشجو آن رعد و برق گذشته نیست، بلكه یك رعد و برق تازه در حال وقوع است و باید منطق این لحظه حال را بتوان فهمید، با تمام محدودیت‌ها و ظرفیت‌هایش. بنابراین به نظرم كنشگران اجتماعی نیز باید به جنبش دانشجویی كمك كنند، یعنی تمام بار گران تغییرات نباید به دوش جنبش دانشجویی باشد. این هم نگاه اخلاقی است و هم نگاه واقع‌گرایانه. ما نباید بار گران تغییرات در ایران را به دانشجو بسپاریم، اما این به آن معنا نیست كه دانشجو را به طور كلی از مسوولیت اجتماعی‌اش فارغ كنیم، این نه درست است و نه در جامعه چنین اتفاقی می‌افتد. من حس می‌كنم تراز تازه‌ای از جنبش دانشجویی در حال شكل‌گیری است. این را در كلاس‌ها، در پردیس‌ها، پیرامون پردیس‌ها می‌بینیم. اما در یك دوره سرگردانی و سراسیمگی است و همیشه از دل همین بحران‌ها و سرگردانی‌هاست كه رخدادها روی می‌دهد.