ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 10.12.2005, 11:33
بی‌‏تفاوت نباشيم

ايلنا / مسيح علی‌‏نژاد:‌ هيچ نيازی نيست تا بلندگوهای هواپيما سرنشينان را از حادثه باخبر كنند. هيچ نيازی نيست كه خدمه هواپيما و مهماندارها! مهمانان اين پرواز ناتمام را به آرامش فراخوانند كه از قضا ميهمانان اين بار هواپيمای مرگ، همان متهمان هميشگی‌‏اند كه در هر واقعه‌‏ای، پيش يا تنها دقايقی پس از وقوع، سراز حادثه درمی‌‏آورند.

همان متهمان هميشگی كه ترديد ندارم در همان دقايق معروف "تاخير پرواز"، شم خبرنگاری‌‏شان گل كرد و گل از گل شوخی‌‏هايشان اين‏گونه شكفت:
-"قريب، وصيت‌‏نامه كه نوشتی حتما؟"
-برادران، عكاس فارس، مثل هميشه آرام و بی‌‏صدا می‌‏خندد:
"می‌‏گم توی همين فرصت كوتاه بشينم و بنويسم."
كاظم‌‏نژاد كيهان شوخ‌‏تر از همه:
"پس يكی‌‏مون بمونه پايين كه پروازمون اگر ناكام موند، حداقل يك گزارش تصويری تاپ و سفارشی برامون كار كنه."
اما "تاخير" هم ترديدی به دلشان راه نداد و يكی يكی، سر به سر هم گذاشتند و سوار هواپيمای نظامی شدند.
هواپيمايی كه تنها در شرايط جنگ و اضطرار موظف به حمل بار و يا چتربازان و نظاميان است، اين بار خيل پرشوخ و شجاعت عرصه خبر را از پلكانش به سمت مرگ هدايت می‌‏كند. باز هم همه چيز در همان حد شوخی باقی می‌‏ماند:
-" انصافا قيافه ما خيلی به چتربازها شبيه بود يا شبيه يه مشت بار و اسباب و بنه هستيم كه بايد سوار اين هواپيمای نظامی بشيم؟"
همكاران خود را خوب می‌‏شناسم در سفرهای خبری دسته‌‏جمعی هيچ چيز را جدی نمی‌‏گيرند، مگر خبررسانی و ارسال اخبار و عكاس‌‏های خبری آن سفر را.
هيچ خبرنگاری نيست كه خاطره سفری اينچنين را در پرونده كاری‌‏اش نداشته باشد، همه دوست می‌‏شوند و "رفيق" و تنها به‌‏گاه ارسال خبر "رقيب".
سه‌‏شنبه خاكستری نيز چنين بود برای اين كاروان. تازه اول دوستی بود و شوخی‌‏های مكرر و جدی نگرفتن‌‏ها، هنوز نوبت به ارسال خبر و رقابت و جديت و كار نرسيده بود. هرچه بود، در همان دقايق كوتاه "رفاقت" پرونده‌‏اش بسته شد بی‌‏آنكه به مرز "رقابت" برسند، با خاطره‌‏ای خوش و كلماتی سرشار از مزاح و مطايبه‌‏هايی از جنس سفر، بار سفر بستند:
-"بچه‌‏ها حس بگيريد. اين يه هواپيمای نظاميه ."
-"... و باربری".
-"نه ديگه كلاسمون رو پايين نيارين. حالا كه ما رو با اين هواپيما می‌‏برن، بذار ما هم ژست نظامی‌‏ها رو بگيريم."
-"ای آقا چند بار بگم؛ حتما قيافمون شبيه اسباب و اثاث كهنه بوده كه چپونده شديم تو اين باربر هوايی."
خلبان با برج مراقبت فرودگاه مهرآباد برای يك فرود اضطراری تماس می‌‏گيرد، اما خبرنگاران كه پيش از پرواز و در همان دقايق شوم "تاخير پرواز" مرگ را به مزاح واگويه می‌‏كردند، باز هم دست در دست كلمات و واژه‌‏ها مستانه می‌‏رقصند:
-"وقتی بيفتيم پايين، آنچنان پودر می‌‏شيم كه همه باورشون می‌‏شه ما بار بوديم نه آدم، اون‌‏وقت شتر ديدی، نديدی."
-"نه اينطوری‌‏ها هم نيست، كاغذهای خبرمون رو پيش از سقوط از شيشه‌‏ها می‌‏ريزيم پايين تا قبل از پودر شدن عالم و آدم بفهمن ما آدم بوديم، ما و بی سروصدا مردن؟!
اما آرام، آرام خنده‌‏ها بی‌‏رنگ‌‏تر می‌‏شود، صدا به صدا نمی‌‏رسد. اين هم از مزايای هواپيمای نظامی است. همه با فرياد حرف می‌‏زنند تا بخندانند مرگ را.
اما آرام آرام لبخند‌‏ها به مرگ نزديك‌‏تر می شود، وقتی هواپيما به سرعت به ساختمان ١٠ طبقه نزديك می‌‏شود...
كسی در همين ساختمان مشغول ورق زدن صفحات روزنامه است و گذران زندگی خويش را در لابلای خطوط و عكس‌‏های روزنامه امروز به تماشا نشسته است. روزنامه پر از عكس‌‏های غبار آلوده است و خبرهای بد كه مسافران اين هواپيما ديروز گزارش داده بودند:
"تهران در وضعيت اضطرار"، "پايتخت در محاصر آلاينده‌‏ها"، "آسمان تهران سياه است".
روزنامه ورق می‌‏خورد و كسی يا كسانی در خلوت يك ظهر پاييزی دل نگرانی‌‏ها و پيگيری‌‏های مداوم جماعتی از اوضاع آشفته كشور را ورق می‌‏زنند.
جماعتی كه سال‌‏هاست در ستون‌‏های همين روزنامه‌‏ها سهم دل آنان خالی است و تنها از ديگران می‌‏نويسند. جماعتی كه كلمات‌‏شان آرام، آرام در قاب فلزی و سرد يك هواپيمای پرسروصدای نظامی يخ می‌‏زند و چشم‌‏هايشان زودتر از جسم نحيف و ترس خورده‌‏شان به ساختمان ١٠ طبقه نزديك می‌‏شود.
خلبان را يارای كنترل هواپيما نيست، به همان اندازه كه ساكنان اين هواپيما را يارای متمركز ساختن هجوم به يكباره دلخوشی‏های كوچك زندگی‌‏شان نيست.
همه چيز سرعت می‌‏گيرد، خاطرات می‌‏دوند. زندگی چند ساله می‌‏دود.تند و تند. همه چيز مقابل چشمان همسفران می‌‏دود. مرگ هم می‏دود و ناگهان هواپيما با همان صداهای دل‌‏آزارش بر ساختمان مسكونی آوار می‌‏شود.
ديگر فرصتی نمانده تا "برادران فارس"، به دوقلوهای كوچكش فكر كند،"بقايی شبكه خبر"، "زيبا" و "غزل"‌‏اش را مقابل چشمانش مجسم سازد، "كربلايی همشهری"، "پرنيان" و "شايان" را تند و تند در آغوش خيالش بكشد و خبرنگار افتخاری ايسنا هم آخرين خداحافظی‌‏اش با اهالی خانه را برای اولين سلامش به خانه خبر تصوير كند.
همه چيز سرعت می‌‏گيرد، خانه به دوشان ِ خانه خبر آوار می‌‏شوند بر خانه خودشان. برخانه‌‏ای كه صاحب‌‏اش تازه داشت ردپای قلم و دوربين آنها را بر صفحات روزنامه زيرلب زمزمه می‌‏كرد: "تهران به سختی نفس می‌‏كشد."
اما خبرنگاران ديگر نفس نمی‌‏كشند به همين راحتی، به سادگی خوردن يك ليوان آب، "همه مرغان ِ هم‌‏آواز پراكنده شدند". پودر شدند، خاكستر. بی‌‏آنكه شتاب مرگ مجالی دهد تا كاغذهای خبر آنان با سربرگ‌‏هايی كه تنها معرف آنان بود، در آسمان آلوده و كثيف تهران رندانه برقصند، حتی اگر چشم‌‏ها را در اين غبار آلوده آسمان تهران يارای ديدن غمگينانه‌‏ترين رقص جامعه رسانه‌‏ای كشور نباشد.
به همين سادگی عزيزترين كسان‌‏مان را تقديم سهل‌‏انگاری‌‏های كسانی كرديم كه از اين پس بايد در همين كسوت خبرنگاری توجيهات رنگارنگ آنان را در سوگنامه ياران خود بنويسيم، قصه‌‏ای تكراری كه هم ما از مكرر نوشتن‌‏اش خسته‌‏ايم و هم ملتی رنجور از به شانه كشيدن مسووليت سنگين اين سقوط‌‏های تكراری و دردهای تكراری.
و امروز ما مانده‌‏ايم و ضجه خانواده‌‏هايی كه فرزندان و همسران و پدران سوخته‌‏ای مانده است بر درگاه خيالشان تا هميشه. حتی اگر هزار ناز و نوازش و نعمت بر سفره‌‏شان روانه سازند كه آنها حرف خود فرياد می‌‏زنند:
"حيدری شبكه خبر" از تلفن پرهراس و دلهره برادر به خانه می‌‏گويد كه در دقايق "تاخير پرواز" گفته است: "هواپيما خراب است ، می‌‏خواهيم برگرديم اما اجازه نمی‌‏دهند."(١)
"برادران فارس" هم به همكارانس در همان دقايق تاخير زنگ می زند و شكوه می‌‏كند:" هواپيمای ما نقص فنی دارد، خلبان حاضر نيست سوار شود. منتظر خلبان شيفت بعد هستيم. می‌‏گويند دل و جرات او بيشتر است"(٢)
اما ظاهرا بايد ياد بگيريم بيهوده دنبال مقصر نگرديم كه در اين سال‌‏ها مقصر هميشه خلبانی بود كه فداكارانه چشم بر چتر نجات خويش بست و رفيق نيمه‌‏راه مسافرانش نشد.
بيهوده نگوييم هواپيما پيش از پرواز نقص فنی داشت كه هزار آيه و برهان آيد اندر رفع و رجوع نقايصی كه عاقبت عزيزان ما را با همه شوخی‌‏هايشان ميهمان آتش ساخت.
تنها بايد خوب نفس كشيدن را در آسمان سياه شهرياد بگيريم و ياد بگيريم كه اگر يك C-١٣٠ ديگر با تاخيری يك ساعته پله‌‏هايش را برايمان پهن كرد، دلخوشی‌‏ها ريز و درشت زندگی كوچك خود را چگونه تند و تند تصويرسازيم تا حداقل خوب بميريم.
بگذار مثل گذشته‌‏ها همه از قصور خود بگذرند اما ما از كنار بوی گوشت تن عزيزانمان در آتش نگذريم كه اين دود برخاسته از تن عزيزان اگر گلو را می‌‏درد با آن دود سياهی كه هيچ كس "مسووليت" سايه افكندنش بر آسمان پايتخت را نمی‌‏پذيرد، فرق دارد. بايستيم و بی‌‏هيچ سرفه‌‏ای دود برخاسته از سنيه چاك چاك و تن هزار پاره شده دوستان پرشوخ و شجاعت خويش را نفس بكشيم كه اين دود برخاسته از احساس "مسووليت" اصحاب رسانه است. آنان كه مسؤولانه در آتش بی‌‏مسؤوليتی ديگران سوختند.

١- روزنامه همشهری ١٧/٩/ ١٣٨٤
٢- سايت انتخاب ١٦/٩/ ١٣٨٤