ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 31.05.2012, 9:47
به یاد هاله سحابی در اولين سالگرد نبودنش

حرف‌های همسر و فرزندان‌ هاله سحابی در اولين سالگرد نبودنش

كانون زنان ایرانی- فریده غائب

كاش دوربینی بود كه حس‌ها را ثبت می‌كرد. سكوت‌ها را نشان می‌داد و بغض‌هایی كه گاه گره می‌خورد و گاه روی گونه‌های فرزندان‌ هاله سحابی جاری می‌شد. این گفت و گو بیشتر از آنكه از جنس حرف باشد؛ از جنس احساس است. از همان لحظه كه وارد خانه می‌شوی، حضور‌ هاله سحابی را حس می‌كنی. عكس‌هایش با تو حرف می‌زنند و نقاشی‌های به جامانده از او زندگی بخشند. تقی شامخی، همسر‌ هاله به همراه یحیی و آسیه دو فرزند از سه فرزند آنها با رویی گشاده و آرامش همیشگی پذیرا می‌شوند. ترجیح می‌دهند خاطره بگویند. از ‌هاله‌ای حرف بزنند كه به عنوان یك زن، یك مادر، یك فعال اجتماعی، یك روزنامه نگار، یك قرآن پژوه و حتی یك زندانی سیاسی برای آنها خاطره‌هایی برجا گذاشته و رفته. رفتنی كه به قول همسر و فرزندانش رفتن نیست چرا كه‌ هاله همیشه در آن خانه هست و حضور دارد.

اوایل یكی از روزهای خرداد خبر آوردند كه مهندس عزت الله سحابی، رهبر شورای فعالان ملی مذهبی درگذشت. قرار بود پیكر او را در لواسان به خاك بسپارند.‌ هاله كه برای تشییع پیكر پدر از زندان به مرخصی آمده بود؛ شب قبل از مراسم تدفین تا صبح با پدر خلوت می‌كند و برایش قرآن می‌خواند. صبح عكس پدر را در دست می‌گیرد و به همراه سایر تشییع كنندگان به راه می‌افتد. زمانی نمی‌گذرد كه نیروهای امنیتی به سراغ‌ هاله می‌روند؛ با خشونت عكس پدر را از دستانش خارج می‌كنند و با كوفتن بر تخت سینه‌ هاله، او را پخش زمین می‌كنند. در میان جمعیت همهمه‌ای برپا می‌شود. بر سر و صورت‌ هاله آب می‌پاشند؛ تنفس مصنوعی می‌دهند؛ اما‌ هاله دیگر نفس نمی‌كشد. آسیه دختر كوچك‌ هاله، سراسیمه خود را به محل حادثه می‌رساند: "هاله را دیدم كه روی زمین افتاده، روسری‌اش باز شده و فقط سفیدی چشمانش معلوم است. همان لحظه تصویر ندا آقا سلطان جلوی چشمانم آمد." و تقی شامخی، همسر‌ هاله نیز فوری به سوی‌ هاله می‌دود. با كمك دیگران به اورژانس منتقل‌اش می‌كنند اما دیگر دیر شده بود.

هاله سحابی یازدهم خردادماه سال ۹۰ در روز مراسم تدفین مهندس سحابی جان می‌دهد و زمانی كه روشنایی روز رنگ باخته درتاریکی شب، تن بی جان‌ هاله را در جوار پدر به خاک می‌سپارند...


- چه تصویری به عنوان آخرین تصویر از‌ هاله در ذهن همسر و فرزندان حك شده است؟

تقی شامخی كه از اوایل دهه ۶۰ با‌ هاله زیر یك سقف زندگی كرده، آخرین روز را به تصویر می‌كشد: "وقتی این اتفاق افتاد نزدیك‌ هاله بودم. او را به اورژانس بردم."

كمی مكث می‌كند و ادامه می‌دهد:" ولی تصویری كه از او یادم است... ساعت از دو صبح گذشته بود كه میخواستم بخوابم. به‌ هاله گفتم خسته‌ای و بهتره كه بخوابی. گفت باشه اما تازه رفت سراغ قرآن. من اون شب دو ساعت خوابیدم. صبح هم كه بیدار شدم دیدم بیداره. صبح زود رفته بود نان گرفته بود. بهش گفتم خوابیدی و گفت آره خوابیدم. از همان صبح سرش شلوغ بود و مشغول سر و سامان دادن به كارها. جمعیت در كوچه به راه نیفتاده صدایی بلند شد كه كسی حالش به هم خورده. فاصله من و‌ هاله خیلی نزدیك بود منتهی من به او توجهی نداشتم و در دنیای خودم بودم. من كنار خیابان بودم و به فاصله چند قدمی ام،‌ هاله با چند خانم دیگر وسط خیابان راه می‌رفتند. وقتی صدا بلند شد دیدم‌ هاله است كه وسط خیابان افتاده. "



آسیه‌ی ۲۴ ساله، دختر كوچك‌ هاله سحابی در گوشه‌ی اتاق رو به پنجره نشسته است. با صدایی آرام و گرفته، آخرین تصویر از مادر را به زبان می‌آورد:" در فامیلمان یك‌ هاله داریم و یك لاله. آن موقع كه گفتند‌ هاله حالش بد شده است من فكر می‌كردم می‌گویند لاله حالش بد شده. اما به محض اینكه دیدم لاله گوشه‌ای ایستاده ؛ فوری خودم را به‌ هاله رساندم. روی زمین افتاده بود و روسری‌اش باز شده بود. سفیدی چشمانش را كه دیدم همان لحظه تصویر ندا آقا سلطان جلوی چشمم آمد.... " و بقیه‌ی حرف‌هایش را فرو می‌خورد.

یحیی، فرزند ارشد‌ هاله سحابی كه فارغ اتحصیل رشته ام بی‌ای است ترجیح می‌دهد در این باره چیزی نگوید. سكوت می‌كند.

- می‌گویند یحیی شبیه مادر است. خودت چه فكر می‌كنی؟

آسیه فوری از ان طرف اتاق می‌گوید: "دقیقا عین‌ هاله است."

یحیی با خنده می‌گوید: "والا نمی‌دونم چی بگم. آدم خودش متوجه نمی‌شه."

تقی شامخی سخنان فرزندان را این گونه ادامه می‌دهد:" مرحوم مهندس سحابی با‌ هاله شباهت‌هایی داشت. از نظر منش‌ها، رفتارها و علائق.‌ هاله هم با یحیی شباهت‌هایی داشت. یعنی تیپ رفتارهایشان با هم قرابت دارد. البته آدم‌ها متفاوت هستند و هر كدام هویتی جداگانه دارند."

-یحیی! چقدر از این شباهت و ظرفیت استفاده می‌كنی؟ از‌ هاله چه آموختی؟

یحیی با تن صدایی آرام كه به سختی شنیده می‌شود می‌گوید: "گاهی كه فكر می‌كنم از‌ هاله تاثیراتی گرفتم. آن چیز‌هایی كه الان برایم ارزش شده چیزهایی هستند كه زمانی‌ هاله روی آنها تاكیدهایی داشت. چیزهای خیلی ساده مثل چگونگی رفتار كردن با دیگران."

- چرا‌ هاله را با نام كوچك صدا می‌زنید و چرا مامان نمی‌گویید؟

آسیه جواب می‌دهد: "ما از همان اول عادت داشتیم‌ هاله را با نام كوچك صدا بزنیم. یه جورایی ارثی است.‌ هاله را خودمانی‌تر و نزدیك‌تر به خودمان می‌دانیم."

و یحیی با تكان دادن سرش به علامت تایید ادامه می‌دهد: "از همان اول به ما یاد داده بودند كه‌ هاله بگوییم."

تقی شامخی نیز در تایید حرف‌های فرزندانش می‌گوید: "بچه‌ها این را از خانواده مادری یاد گرفته‌اند. با خانواده مادری نزدیك تر بودند. در خانواده‌ی سحابی،‌ هاله نیز مادرش را زری خطاب می‌كرد. بچه‌های ما هم همین فرهنگ را آموزش دیده‌اند.‌ هاله ظرفیتی داشت كه خود را همسطح بچه‌هایش قرار می‌داد. این جنبه‌های مثبتی داشت و تبادلش با بچه‌ها راحت تر می‌شد. البته ممكن بود اثر بدی هم داشته باشد كه او را به عنوان مادر و بزرگ تر نبینند. از وقتی كه یحیی و دخترها به دنیا آمدند خود را همسطح آنها قرار می‌داد."

یحیی ضمن حرف‌های پدر انگار زمزمه می‌كند: "كلا‌ هاله خود را همسطح و حتی پایین تر از دیگران می‌دانست. انگار در ذهنش جایگاه والدانه برای خودش تعریف نشده بود و خود را بالاتر نمی‌دید."

و پدر دنباله حرف‌هایش را می‌گیرد: "بله در برخورد اجتماعی‌اش هم همین طور بود. اصلا از رفتارهای‌ هاله نمی‌توانستی تشخیص دهی كه چه جایگاه، هویت و چارچوب‌های ذهنی‌ای دارد. شاید این كمك می‌كرد كه منش و روش اصلی خودش را بهتر حفظ كند و مورد تعرض كمتری قرار بگیرد."

یكی از دوستان قدیمی كه مدتی بود‌ هاله را ندیده بود ساعت پنج صبح همان روز- روز تدفین پدر و قبل از مرگ ‌هاله - برای احوال پرسی سراغ‌ هاله می‌رود. در همان لحظه خانمی می‌گوید: "خدا انتقام ما رو از اینها بگیره كه اجازه نمی‌دن یك تشییع جنازه را درست انجام بدیم."‌ هاله با شنیدن این جمله رو به زن می‌گوید لازم نیست ما برای خدا تعیین تكلیف كنیم كه حتما انتقام بگیرد. خدا خودش می‌داند چگونه رفتار كند.

شامخی با تعریف كردن این داستان نكته‌ای را یادآوری می‌كند: "هاله با انتقام گیری، از بین بردن، كشتن، مرگ گفتن، سخت برخورد می‌كرد. منش و رفتارش جوری بود كه این وضعیت‌ها را تحمل نمی‌كرد. حتی در جریان اتفاقات بعد از سال ۸۸ از برخوردهای خشن با نیروهای امنیتی نیز ناراحت می‌شد. انتقام را نمی‌پذیرفت. با نیروها حرف می‌زد. در همه‌ی تظاهرات بعد از انتخابات، وقتی به نیروها می‌رسید به آنها گل می‌داد. این جزو متن رفتارش بود و ظاهرسازی هم نمی‌كرد. "

در جریان اعتراضات پس از انتخابات سال ۸۸،‌ هاله را ۱۴ مرداد در روز تحلیف احمدی نژاد در میدان بهارستان دستگیر كردند. او را به دو سال حبس محكوم كردند و به خاطر بیماری پدر به مرخصی آمده بود. زمانی كه‌ هاله به زندان برده شد؛ همه نگران سلامتی‌اش بودند به ویژه آنكه بیماری دیابت داشت. اما همسر و فرزندان‌ هاله هر سه تایید می‌كنند كه‌ هاله در روزهای دربندش، آرامش بیشتری داشت. حالش خوب شده بود و خنده از لب‌هایش محو نمی‌شد.

تقی شامخی با لبخند می‌گوید: "هاله با زندان راحت كنار آمد. از هوا، غذای زندان و برخوردها گلایه‌ای نداشت.‌ هاله می‌گفت غذای زندان خوب است و نگرانی‌اش این بود كه چون بعضی از زندانی‌ها غذای زندان را نمی‌خورند، غذا حرام می‌شود. واقعا بیشتر درصحبت‌هایش بارها می‌گفت كه این غذا از بین می‌رود."

می گوید: "با سختی‌های زندان راحت كنار می‌آمد. اینكه در زندان حضور موثری داشت به او آرامش می‌داد. باوجود محدودیتها چندین نوع كلاس برگزار كرد. انگلیسی و عربی و فرانسه می‌دانست و فیزیك دانشگاه تهران خوانده بود. كلاس تاریخ تشكیل داد و در سه سطح مبتدی، متوسط و پیشرفته فرانسه درس می‌داد. در روزهایی كه ملاقات كابینی داشتیم می‌گفت تا دیروقت بیدار مانده تا مطلب تهیه كند. نگران تمام شدن مداد و پاك كن بود و برای همین تقاضای مداد و پاك كن از مسئولان زندان كرده بود.

او زندگی جاری و روزمره را خوب تحمل نمی‌كرد. به همین دلیل حال وهوای زندان به او آرامش می‌داد. اینكه حس می‌كرد به خاطر انجام همین كارها از عمرش استفاده مفیدی می‌كند. حس می‌كرد اشتغالات روزمره زندگی در زندان كمتراست. بعداز اینكه از زندان به مرخصی آمد؛ نشان می‌داد كه دلش می‌خواهد از زندگی جاری فاصله بگیرد."



به گفته شامخی در زندان طرحهایی با خودكار ازهم بندانش كشیده است.

آسیه نیز روزهای دربند بودن مادر را این چنین بیان می‌كند: "روزهای ملاقات،‌ هاله تمام كابین‌ها را می‌گشت و مشخص بود كه شاد است. درآنجا به خودش خیلی می‌رسید. ورزش می‌كرد و كارهایی را كه در بیرون زندان اصلا انجام نمی‌داد؛ دنبال می‌كرد. در زندان می‌گفتند هاله چند دستگی‌های درون زندان را كمتر كرده و حالت مادرانگی‌اش فضای بند را عوض كرده بود."

شامخی به طنز هاله اشاره‌ای می‌كند: "وقتی در جمع بود طنز در او دیده می‌شد. در زندان هم این هنر را داشت كه جمع را بخنداند. در خانه این طنز خیلی كمتر بود و در جمع بیشتر بود."

او در ادامه می‌گوید: "یادم می‌آید زمان بستری شدن آقای مهندس در بیمارستان پارسیان،‌ هاله اجازه داشت بالای سر پدرش كه دركما بود برود. برایش شعر بخواند و با او صحبت كند. چون می‌گفتند این كارها امكان بازگشت از كما را بیشترمی كند. اما در بیمارستان مدرس محدودیت بیشتر بود و زمان كمتری به‌ هاله اجازه می‌دادند بالای سر پدرش برود. روزی بیمارستان رفتم و از نگهبان پرسیدم كه دختر آقای مهندس كجاست؟ نگهبان گفت برو بیرون حتما زیر یكی ازهمین درختان دارد كتاب می‌خواند. ماه خرداد بود.

زمانهای كوتاهی بالای سرمهندس می‌رفت و بقیه روز را كه اجازه نداشت در محوطه بیمارستان می‌نشست و اصراری هم برای ملاقات نمی‌كرد. در گوشه‌ای مطالعه می‌كرد تا خود نگهبانان صدایش می‌زدند. روحیه خاصی داشت و تعلقعاتش به اطراف كم بود.‌ هاله به آقای خاتمی بسیار علاقمند بود. روزی كه آقای خاتمی قراربود به دیدار مهندس سحابی برود، خانوادگی آماده شدیم برای رفتن به بیمارستان. اما‌ هاله آن روز به ملاقات نیامد. روحیه‌ی خاصی داشت. دوست نداشت درهمین حد هم تظاهر كند. آن روز دنبالش می‌گشتم ولی از‌ هاله اثری نبود."


یحیی هم می‌گوید: "جاهایی كه همه حضور داشتند‌ هاله نمی‌آمد و می‌گفت وقتی همه هستند چه نیازی به حضور من است و جاهایی كه هزینه داشت دوست داشت حضور داشته باشد."

- یكی از جاهایی كه حضور هزینه دارد دیدار با خانواده زندانیان سیاسی و دیدارهای نوروزی است.‌ هاله از این نوع دیدارها بسیار داشت. درست می‌گویم؟

همسر‌ هاله سحابی می‌گوید: "هاله برای مراسم سال تحویل و گذاشتن سفره دم زندان‌ها فعال بود. یكی از پاهای ثابتی كه به این مراسم می‌رفت‌ هاله بود. و اگر ما هم با او می‌رفتیم مقداری به خاطر این بود كه هوای‌ هاله را داشته باشیم تا شلوغش نكند."

- مگر عادت داشت شلوغ كند؟

شامخی: "‌هاله شلوغ نمی‌كرد اما در اقداماتش ملاحظه نمی‌كرد و بی‌پروا بود. اگر به نظرش می‌رسید كه كاری خوب است آن كار را می‌كرد و به فكر هزینه و پیامدهایش نبود. "

- دیدارهای نوروزی چطور؟

شامخی: "دیدارها را به طور پیوسته داشت.‌ هاله بیش از آنچه كه فرد سیاسی باشد یك فرد اجتماعی بود. فعالیت‌ها و كارهایش بسیار متنوع بود. درست است كه درگیر كار سیاسی بود اما هدفش اجتماعی بود.‌ هاله بیشتر یك عنصر اجتماعی بود و این دیدارها را درطول سال داشت. آدمی كه آسیبی دیده بود چه در اتفاقات ۸۸ و یا اتفاق‌های دیگر كه فكر می‌كرد بازدید كمكی بكند دریغ نمی‌كرد. سعی می‌كرد با بعضی افراد هماهنگ باشد و این كارها را انجام دهد. در شب عید و به مناسبت سال نو این دید و بازدیدها بیشتر می‌شد."



یحیی كه این بار كمی تن صدایش بالاتر رفته است، خاطره‌ای به ذهنش می‌آید: "پارسال‌ هاله با چند تا از دوستاش پول جمع كردن برای خریدن هدیه برای خانواده‌های زندانیان سیاسی. تصمیم گرفتند سكه بخرند. چند ماه زودتر از عید سكه خریدند تا مبادا شب عید گران شود. در این مدت‌ هاله مدام قیمت سكه را دنبال می‌كرد. گاهی با ناراحتی می‌گفت وای سكه پنج هزار تومان گران تر شده و یا از ارزان شدنش خوشحال می‌شد. اما نزدیك عید سكه ناگهان آنقدر گران شد كه او خوشحال بود از اینكه سكه‌ها را زودتر خریده."

- بعد از این بازدید‌ها وقتی به خانه می‌رسید چقدر در حال و هوای دیدارها بود و چقدر خانه را درگیر این مسائل می‌كرد؟

تقی شامخی می‌گوید: "كلا شخصیت‌ هاله اینگونه بود كه تظاهر كارهایش از آنچه كه می‌كرد خیلی كمتر بود. با اینكه با هم زندگی می‌كردیم. البته من متوجه بودم و بعد از مرگش هم مطالبی كه نوشته شد به این مسئله هم اشاره شد كه سعی می‌كرد دیده نشود. اما خب مختصری صحبت می‌كرد كه امروز كجا بوده. البته بعضی موارد به من هم می‌گفت با هم برویم. ولی تحمل و ظرفیت خوبی داشت برای چنین مواردی. روزی كه چنین ملاقات‌هایی داشت و چنینی فعالیت هایی می‌كرد روزی بود كه آرامش بیشتری داشت. اینجاست كه شخصیت اجتماعی‌اش با این جور فعالیت‌ها آرامش خوبی پیدا می‌كرد.


یك سال از مرگ‌ هاله گشذته است. روزگار بدون‌ هاله چگونه می‌گذرد؟

سكوت می‌شود. چشم‌ها به زمین خیره مانده. یحیی شروع می‌كند: "من خیلی در خانه نبودم. نمی‌دانم چه بگویم؟"

اما تقی شامخی تعبیر دیگری از نبودن‌ هاله دارد: "ما نبودن و تلخی را حس نمی‌كنیم.‌ هاله حضور دارد. به ما می‌گویند عكس‌های‌ هاله در خانه نباشد تا خاطراتش تكرار نشود اما‌ هاله هست. در همه جای این خانه هست. ما قطع رابطه‌ای نمی‌بینیم. مرگ را انتها ترسیم نمی‌كنیم.‌ هاله در كنار ماست منتهی به شكل دیگری حضور دارد. اثرهای وجودی‌اش انكارناپذیر است. "

بغضی در گلوی آسیه گره شده، اشك‌ها هم بی‌اختیار سرایزند: "حتی اگر عكس‌ها هم نباشد‌ هاله در این خانه هست. "

و با انگشت اشاره یك نقاشی را نشان می‌دهد: "این نقاشی كه‌ هاله خیلی دوست داشت. دختر كوچكی كه آب در دست دارد. من هم عاشق این نقاشی‌ام."

یحیی می‌گوید: "بعضی‌ها وقتی هستند؛ هستند. بعضی‌ها وقتی نیستند بیشتر هستند و‌ هاله اینگونه است. الان حضورش قوی است. آثارش همه جا هست. خیلی از دوستی‌ها معاشرت‌های معمولی است اما‌ هاله با هر كسی كه دوست بود اثر ماندگاری از خود به جا گذاشت. تابلو زیاد دارد و هیچ وقت خوب‌هایش را برای خودش نگه نمی‌داشت. حتی بعضی وقت‌ها آدم لج‌اش می‌گرفت كه چرا تابلویی را كمتر از یك هفته است كشیده؛ به دیگران می‌دهد."

برای لحظاتی همسر‌ هاله به اتاقی دیگر می‌رود. زمان برگشت دفتری در دست دارد: "ما نمی‌دانستیم كه‌ هاله اینقدر شعر گفته است. به تازگی اشعارش را جمع آوری كرده‌ایم. خیلی علائق خدایی‌اش جدی بود. "و یكی از شعرهای منتشر نشده‌ هاله را آرام می‌خواند: "كاش می‌شد صبح زود به ندای آسمانی می‌پریدم از جا/كاش در ترافیك لابه لای این همه آهن و دود/ لا به لای این همه دنده و ترمز و گاز/ سجده و ركوع شكر نمایان می‌شد/ كاش در سر و كله زدن با دیگران/گوشی و ایمیل و چت/ دعوت و اجابت و ایمان بود/كاش می‌شد همه هستی را / به اسم رب می‌خواندم/ لیك اینگونه نشد/ چشم اینگونه خواندن را یاد نگرفت/ گوش‌هایم از میان چرخ دنده‌های زندگی /جز صدای خشك و بی روح آهنین نشد."

عكس‌ها از عالیه مطلب زاده