iran-emrooz.net | Fri, 30.12.2011, 22:06
چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند؟
شانزدهمین نامه محمد نوریزاد به آیتالله خامنهای
منبع: وبسایت رسمی محمد نوریزاد
سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنه ای
میدانم به کبوتران، چشمی از مهر دارید. این پرندهی نمکین، از دیرباز با انسانِ تاریخ درآمیخته است و به او این اجازه را داده تا به بهانهی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کیست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بویژه آنکه دوتا دوتا لب پنجرهای یا بام خانهای یا شاخهی درختی بنشینند و بغبغو بکنند و صدای گفتگویشان را به گوش ما و شما برسانند. چه خوب اگر پردهها پس میرفت و بضاعتِ شنوایی ما فزونی میگرفت و ما مفهوم پچپچههای آنان را شنود میکردیم. آنجا که یکی به دیگری میگوید: خواهر؟ و دیگری پاسخ میدهد: جان خواهر. اولی ادامه میدهد: این آقا سید علی را میبینی که دارد قدم میزند؟ به نظر تو اگر میدانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، باز از سرخیرخواهی و دلسوزی دیگران درمیگذشت و به راهی که میرود اصرار میورزید؟
رهبرگرامی،
چندی پیش پیاده از جایی میگذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فریدون میخواند، مرا به حلقهی مردم پیوست. در میان حلقه، مردی ساز مینواخت و پسرک سرتراشیدهای میرقصید. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همین خاطر کلمات را خمیر میکرد. دهان بیدندان او، کلمهها را از ریخت میانداخت اما همین کلمهها، درحفرهی دهان مرد چرخ میخوردند و هر یک باری از حزن به دوش میگرفتند و بیرون میخزیدند. کمانچهی مرد مگر حریف حُزنی میشد که از دهان او فرو میبارید؟عجبا که با همین صدای حزن آلود و ضجهی کمانچه، پسرک میرقصید. و چه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او میداد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا میربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بیدندان با لهجهای که خراسانی مینمود صدا درداد: نرگس، کجایی بابا؟
دانستم پسرکِ سرتراشیده دختر است و مرد بیدندان کور. اما مگر فرقی میکرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجهی دو کبوتری که بر سیم برق نشسته بودند شنیدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش یکی پیدا میشد و صدای ضجهی ما را هم میشنید. بله خواهر، راست میگویی. ما چقدر داد بزنیم آهای ایرانیان، فاجعه درست پشت دیوارخانههای شما رقص میکند.
دوستی که حرفهاش واکاوی رسانههای فارسی زبان داخلی بود میگفت: هیچ رسانهای نیست - چه مکتوب و چه مجازی - که من هر روز خبرها و تحلیلهای کلی و جزیی آن را نبینم و نخوانم. میگفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بستهام، گزیدهی خبرها را برمیگزینم و در فایلها و پروندههای جداگانه جا میدهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحویل دهم. میگفت: عصارهی خبرهای مربوط به ایران را که جمع آوری میکنم، به یک افسردگی هرروزه دچار میشوم. چرا که عمدهی خبرهای مربوط به ایران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فریبکاری وهدر دادن سرمایههای ملی و ورشکستگی کارخانجات و بیکاری و اعتیاد و تن فروشی و خفیف شدن ایران در آمارهای جهانی و اختلاس و رانتخواری و ارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و در مجموع: یک بیسرانجامی مکرری که به آذینی از فریب آلوده است.
من میگویم: چند خبر مربوط به پرتاب ماهوارهی امید و موشک شهاب و توفیق دانشمندانمان در داستان سلولهای بنیادین و دانش هستهای را اگر که برجسته کنیم و با تکرار هرروزهی آنها برای خوبانمان مراسم تجلیل عَلَم کنیم، همچنان با غلبهی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهیم و شاهد یک سرگشتگی مفرط در کلیت کشور. درست در یک چنین بلبشویی از اوضاع درهم پیچ است که ما با سماجت، کف دست برسینهی خود مینشانیم و به همگانِ دنیا خبرمیدهیم: این خیزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.
رهبرگرامی،
نمیدانم تا چه حد با من موافقید که این داستان بهارعربی یا عنوانی که ما برایش پدید آوردهایم و از آن به «بیداری اسلامی» یاد میکنیم، بیش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و لیبی و تونس و بحرین و یمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراین میان اما تفکیک قیام مردم سوریه از دیگر خیزشها، و انتساب آن به استکبار آمریکا و هم پیمان صهیونیستیاش، و جانبداری آشکار ما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را در برابرچشم جهانیان میگستراند، و نام ما را درکنار نام کسانی که پایههای بقای خود را با دستهای خونین خود رنگ میزنند ثبت و ضبط میکند.
ازهمهی اینها به کنار، داستان برگزاریِ همایشِ شتاب زدهای به اسم بیداری اسلامی در تهران، بیش از آنکه به قیام کنندگان خدا قوتی بگوید، به مردمِ خودِ ما میگفت: «آهای ای همهی ایرانیان، خوب بنگرید که این همایش، در تجلیل از دیگر قیام کنندگان آنهم در دیگر کشورهاست. نه شما، که بخواهید در فردا روزی علیهِ خود ما قیام بفرمایید».
پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنیدنی است: خواهر؟ جان خواهر. میبینی سخنرانان چه بیپروا دروغ میگویند؟ خواستههای مردم مصر کجا و این چیزهایی که اینها میگویند کجا؟
از نجوای کبوتران که در گذریم، همگانِ ما میدانیم که برگزاری آن همایشِ عجولانه در تهران، و احتمالاً همایشهایی که این روزها بناست به کالبد فرسودهی ما انرژی دروغین تزریق کنند، دراصل، یک فرار به جلوی خام و نسنجیده محسوب میشوند. چرا که ما، نه که از خیزشِ مردم خودمان و اعتراضهای فروخوردهی آنان درهراسیم، از همین روی به دیگر مردم معترضِ جهان - حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمریکا - آفرین میگوییم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود میبریم و اعتراضشان را به اجانب ربط میدهیم و برسرشان میکوبیم. با اصرار فراوان، حرکتهای اعتراضیِ مردمان دیگر را به رسمیت میشناسیم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسیر میفرماییم.
به دوستی که از لقمههای همان «همایش بیداری اسلامی» فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلایل برگزاری این همایش، به این فکر کنیم که قیام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموختهاند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ و باز به او گفتم: آوازهی تنگناهایی که مردم ایران را درمیان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را در هر کجای دنیا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا باید مردم مصر و یمن و تونس و لیبی با نگاه به ما، حسرتناکِ این شوند که همانند ما شوند؟
خواهر؟ جان خواهر. بگویم چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسر مبارک، و مردم یمن و تونس و بحرین نیز؟ به خاطر رهبریهای طولانی، و رهبریهای فراقانونی، و تلنبار آسیبها و فشارها، و تحقیر مستمرِ مردم، و به هیچ گرفتن قانون، و پروار شدن نظامیان و ویژه گان، و فرار نخبگان، و خانهنشینی شایستگان، و حاکمیت غلیظ سانسور، و نقد ناپذیری مسئولان، و جوابگو نبودن آنان در قبال قانون و پرسشهای فراوان مردم، وعقب ماندن کشور در هرزمینه، و غارت اموال عمومی، و رانت خواریهای تمام نشدنی ، و رواج رُعبِ ناشی از دخالت سیستمهای خوفناک امنیتی در مناسباتِ دم دستی حتی، و دخالت نظامیان در امور سیاسی و دخالتشان در هر کجا، و دستگاه قضاییِ منحط و فشل و سفارشپذیر، با دادگاههای سیاسی غیرعلنی و اعدامها و حبسهای بدون دادگاه و بدون دلیل، و مجلسی نمایشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، و دانشگاههای افسرده، و بیکاری فراوان، و رواج اعتیاد و تن فروشی و بزهکاری، و نبود شادمانیهای جمعی. بازهم بگویم؟ کبوتر دوم میگوید: من نگران طبیعتی هستم که در ایران به سمت مرگ میدود و هم ما را هم ایرانیها را یک به یک میکشد.
کبوتر اول به سخن نخست خود باز میرود: کیست در جهان که به اسلام این نظام متمایل باشد؟ مگر نه این که قرار بود اسلام در این مُلک، بیماریها را شفا بدهد؟ ببین چه به روز این اسلام آمده که جسم زخمین او برزمین افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بدارید. از جان من چه میخواهید؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسیدید، شما را به خدایی که میپرستید بیایید و این مختصر جان مرا مستانید!
رهبرگرامی،
سرزمین کهن و زیبا و غنیای که شما رهبری آن را به عهده دارید، به آسیبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بیش از همه، همه را میآزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما و شما، مردم خود را ترساندهایم؟ همه را، حتی بزرگانی را که یک روز برای خودشان کسی بودهاند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشتهاند!
من در نامهی پانزدهم خود از شانزده شخصیت سیاسی و علمی و دینی و دوهمسر شهید تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپیوندند و برای جناب شما نامه بنویسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، یکی از داخل و یکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ایمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدلاند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنیتی ما برای معترضان تدارک دیدهاند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعرهکشان و اللهاکبر گویان به فحاشی و تخریب خانهی علما و منتقدان مجاهده میکنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.
به شکلی غیرمستقیم برای آقای هاشمی پیغام فرستادم که برای جناب شما نامهای بنویسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونیهای عنقریب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگوید. این که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آیا باورتان میشود آقای هاشمی، که یک روز همهی تریبونها و رسانهها برای انعکاس اندیشهها و سخنان و نوشتههای او خیز برمیداشتند، از این که برای شما چیزکی بنویسد میهراسد؟ یا مثلاً جناب آیت الله وحید خراسانی و جناب آیت الله جوادی آملی؟ همه را ترساندهایم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خیمهی خود و خویشان و هوادارانمان برسر مسندها گسترانیده باشد؟ با آنکه خود دراین باره بارها سخن گفتهایم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا و بویژه در یک نظامی که مدعی مسلمانی است، یک جرم و یک گناه و یک حرام محرز است.
خواهر؟ جان خواهر. میدانی چرا کسی از بزرگان و آیت اللهها جوابی به نامهی نوریزاد نداده و نمیدهد؟ بخاطر این که اجابت نوریزاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای یک فتنهگر تفسیرمی شود. و این یعنی دوستان کفن پوش بلدند با آیتاللهی که سخن به اعتراض گردانیده و در لابلای کلمهها و جملهها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعیف مینالد: آخر چرا؟، چه بکنند و چه بلایی برسر او و برسر آبرویش بیاورند.
رهبرگرامی،
این لکنت بزرگ همان است که شما را در یک سوی و مردمان بسیاری را در دیگر سوی نشانده است. در فاصلهی میان شما و این مردم، وسعتی از بیاعتمادی به ما و شما و بیاعتمادی به قانون و علم و ایمان و عاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصر و تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ و بشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟
اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: در همهی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زدهاند و میزنند، برآمدن حاکمان در سالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضههای مشترک، در میان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز میتوان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.
پس قبول میفرمایید همایش شتابزدهی «بیداری اسلامی» و تخلیهی سراسیمهی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد از میان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمیافراشت و سراغی از ما میگرفت و نشانی از اسلام نفس بریدهی ما میگرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس میکشد.
انتخاباتی سرنوشت ساز در پیش است. شما میتوانید بدون بها دادن به خواست حداقل بیست میلیون مردم ایران، به همان راهی بروید که تا کنون بدان اصرار ورزیدهاید. میتوانید بدون حضور این جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببرید. و حتی بدون حضور این مردم، مابقی عمر خود را سپری کنید و با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدای خوب به دیار باقی سفر کنید. اما چه درد که شما با این گزینش یکجانبه، به سرعت از خاطرهها محو خواهید شد و به فهرست حاکمانی خواهید پیوست که با مردمشان نامهربان بودهاند و اعتنایی به خواست و اعتراض آنان نداشتهاند.
بیایید و این سخن کبوتران بام خانهی خود را بشنوید که با نگاه به قدم زدنهای شما با هم نجوا میکنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش این آقا سیدعلی برای ایران و ایرانیان کیخسرو میشد، نه جمشید. که اولی در اوج اقتدار و عزت و بهره مندی و همراهی غلیظ مردم، به گوشهای خزید و به عبادت فروشد. و دومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگر برجایگاهی برتر نشیند. اولی به نامی نیک دست یافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتید. وکبوتر دوم بغبغو میکند و میگوید: بله خواهر، این آقا سیدعلی برای کیخسرو شدن برازندگی بیشتری دارد تا جمشید. کاش سید قدر خودش را میدانست.
صدای صادقانهی آن آوازه خوان پوک دهان نیز همین را میگفت:
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و زعنبر سرشته نبود
زداد ودهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
راستی آیا بزرگواری میفرمایید به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستور صادر کنید هرچه را که از من و دیگران برداشتهاند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرمایید: ناسلامتی قرار است ملتهای دیگر از ما سرمشق بگیرند. به آنها بفرمایید: با این دزدیهای مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی یک متهم، و استفادهی وحشیانه از عکسها و تصاویر آن، و با بردن وسایل کاری و شخصی سایرین، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمیکند که! حالا دزدیهای بزرگ و کهکشانی شماها - که جای گفتن آن اینجا نیست - بماند برای یک فرصت دیگر.
بدرود تا جمعهی آینده
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
نهم دیماه سال نود