iran-emrooz.net | Tue, 13.12.2011, 17:23
محمد نوریزاد: بارانی در راه است!
به نام خدایی که سیل آفرید
بارانی در راه است!
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
من ناگزیر این نامه را که باید در واپسین ساعات روز جمعه منتشر میشد، همین حالا منتشر میکنم. نگرانم که مرا جمعهای در کار نباشد. بازی کودکانهای که سازمان اطلاعات سپاه با من و با خانوادهام شروع کرده است، از دیروز- دوشنبه - وارد مرحلهی تازهای گردیده است. آری، ممکن است بنا به فرمایش مأمورانی که به من گفتند: پودرت میکنیم و در صد سایت داخلی و خارجی آبرویت را میبریم، هم پودرم کنند، وهم بزعم خود با آبرویم بازی کنند.
کاری که اطلاعات سپاه با من و با خانوادهام شروع کرده است، آنقدر مشمئز کننده و سخیف است که من هیچگاه یک چنین رفتاری را از ساواک شاه، نه شنیده و نه درجایی خواندهام. گلی به گوشهی جمال شما با این سازمانی که برزانو نشاندهاید و آنان را مثل جادوگران بابِلِ قدیم، به سمت خانوادهها و درهم کوفتن مناسبات خانواده یِ منتقدانِ خود گسیل میفرمایید.
کاش مأموران شما آنقدر مرد بودند که به نوشتههای من، با نوشته پاسخ میگفتند، نه آنکه به حریم خصوصی من نفوذ کنند و برای ترمیم سرشکستگیها و فضاحتهای جاریِ خود، به تخریب زندگی من بسیج شوند. از قول من به آقای تائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه – ومأموران نابالغِ وی بفرمایید: قبول، به فرض که نوری زاد و خانوادهاش را پودر کردید و از هم دریدید، با دستهای خونین خود چه میکنید؟ از قول من به آقای تائب بفرمایید: جناب حجت الاسلام والمسلمین، خونِ دستهای شما، آنگاه که مغز جوانان ما را متلاشی کردید و همزمان خونشان را انکار فرمودید، آنچنان با سنتها و محکمات تاریخی در آمیخته است که نآنا با آب هزار دریا نیز زدوده نمیشود.
رهبر گرامی،
مأموران سپاهی شما، درانتقام از تیزابی که من در نامههایم بر سرشان فرو باریدهام، آشکارا به حریم خصوصی من دخول کردهاند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانوادهام، بکارهای ابلهانهای دست بردهاند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود میپردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانوادهی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشارهی جناب شما صورت پذیرفته و میپذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کردهاید تنظیم کنیم.
نامههای من با هر مضمونی که برشانه حمل میکنند، از امید و نیکفرجامی سرشارند. ما هنوز به شما و به فرجام نیک شما دلبستگی داریم. حساب شما را از حساب جباران تاریخ جدا کرده ایم. ما نمیخواهیم شما را و مأموران شما را در انزوایی که در پسِ مرزهای تاریخیِ ما پای میکوبد، گرفتار ببینیم. یک روزهایی ما ادب را، احترام را، تکریم آحاد خانواده را، وخط قرمزی به اسم حریم خصوصی مردمان را از جناب شما فهم میکردیم. من اطمینان دارم افسار گسیختگان اطلاعات سپاه، دور از چشم مبارک شما سربه اندرون خانوادههای ما فرو بردهاند. من نمیتوانم باور کنم آندسته از مأموران اطلاعات سپاه که در مجاورت هیولاگونگی سربرآوردهاند، از جناب شما برای سرک کشیدن به خانوادهها و آشفتن نظام آن خط گرفته و میگیرند. مباد آن روز که بشنوم حضرت شما به این هیولاها فرموده باشید: بروید و هربلایی که میتوانید برسر نوری زاد وخانوادهاش بیاورید. نه نه ، ما هنوز شما را درحوزهی ادب ورزی و رعایت اصول اخلاقی، صاحب وجاهت میدانیم. اگر روزی درهمین نزدیکیها اتفاقی نامبارک در کانون زندگی من رخ داد، خواهم دانست – و برای شما خواهم نوشت – که شخص جناب شما در ترسیم این نامبارکی دخیل بودهاید و شخصاً به مأموران خود فرمان فرمودهاید که با من آن کنند که با کافرِحربی نمیکنند.
رهبرگرامی،
احتمال دارد من به همین زودی توسط مأموران وفادار شما پودر شوم. و خانوادهام به آوارگی درافتد و متلاشی گردد. اگر اجازه بدهید و موافق باشید، من از مخاطبان خود میخواهم که در غیاب من به نگارش نامه همت کنند و همچنان جناب شما را با الفاظ شایسته ندا دردهند. ما هنوز به شما و به رفتار متوازن شما امید داریم. شما را بخدایی که میپرستید، از چنبرهای که گِرداگِرد شما بالا بردهاند، بیرون بزنید. هوای جامعه را آنگونه که هست استنشاق کنید. اجازه ندهید موریانههایی که چهار ستون مناسبات ما وشما را میجوند، شما را در شرایطی که خود پدید آوردهاند، گرفتار کنند و از زبان شما آن برآورند که خود میخواهند. من زنده یا مرده، در پیشگاه خدای متعال، ودر پیشگاه مردم فلک زدهی ایران عزیز، جمعی از نخبگان جامعهی خویش را به مدد میگیرم تا از هفتهی آینده، یک به یک، یا چند به چند، روبه جناب شما نامه بنویسند و شما را از آسیبها و الفتها با خبر کنند.
این عزیزانی را که من نام میبرم و از آنان میخواهم تا برای شما نامه بنویسند، از سرشناسان وادی علم و ادب و ایمان و تقوایند. من اینان را در اجابت درخواستم، یا حتی دربی بها دانستن آن، به خدا وا میگذارم.
من و خانوادهام در این چند وقت، رنج فراوانی را تحمل کردهایم. اگر تا هفتهی بعد و هفتههای بعد زنده بودم و خانوادهام برقرار بود، همچنان برای شما خواهم نوشت. وگرنه فردای قیامت، اگر مرا فرصتی و امکانی بود، هم گریبان شما را خواهم گرفت، وهم گریبان این چند نفری که یک به یک نامشان شماره میکنم و مختصری با آنان سخن میگویم:
۱ – همسر شهید همت و همسر شهید باکری: شما خوبان در این دوسال بسیار آسیب دیدهاید. آقای شریعتمداری کیهان از شما نیز فروگذارنکرد و برشما ناسزاها بارید. شرمم باد که دهان قلم خویش را به تکرار و یادآوری آن ناسزاها بیالایم. شما ازآبروداران بنامِ سرزمین مایید. من شما را به نمایندگی از خانوادههای مکرم شهدا به این معارضه فراخوانده ام. میدانم برای شما سخت است، اما شما را به عزیزان وشهیدانتان سوگند، قلم برگیرید و هرچه بشارت و هرچه هشدار سراغ دارید به سمت رهبرمان اشارت دهید. من شما دوتن را بسیار غیور یافته ام. شاید پرچمداریِ شما در این تقاضایی که من به میان آوردهام، دیگران را برسرشوق آورد و آنان نیز به تکاپو درافتند. شما در فردای قیامت جلوی خیلیها را خواهید گرفت و از آنان به پیشگاه خدای خوب شکوه خواهید بّرد. اما چرا من و خانوادهام در همان فردا، جلوی شما را نگیریم و نگوییم چرا ما را دراین ورطهی بلا تنها گذاردید؟ مباد آن روز. من با تمام ارادتم در پیشگاه سلامت و صلابت شما دوتن سرتعظیم فرود میآورم.
۲ – حضرت آیتالله وحید خراسانی: من جناب شما را بسیار دوست میدارم. همین که درآن دیدار کوتاه سکوت فرمودید تا من هرآنچه را که دردل داشتم برشما ببارم، برعلاقهی من نسبت به خود افزودید. من درآن دیدار جسورانه به شما گفتم: جناب وحید، مردم ما چقدرِ دیگر باید هزینه کنند تا برای شما علما بقدر آن خلخالِ ربوده شده از پای آن زن یهودی بیارزد تا شما علما یک تکانی بخورید و عمامه از سربگیرید و پای برهنه از بیت شریفتان بیرون بزنید و فریاد کشان نسبت به فجایع جاری کشور بر بشورید؟! به شما گفتم: چرا خروج نمیکنید؟ چرا آبرویی را که از مردم و از دین خدا دارید، خرج مردم و دین خدا نمیکنید؟ گفتم: مگر قرآن نفرموده: برای خدا قیام کنید اگر چه به زیان خودتان و به زیان پدر ومادرتان و به زیان خویشاوندانتان تمام شود؟ گفتم: جناب وحید، مردم را کشتهاند و اموال مردم را سوختهاند و تخریب کردهاند و چهرهی بسیج و بسیجی را تا حد شعبان بیمخها خراشیدهاند. پس کی میخواهید اعتراض کنید؟ وشما با تبسمی مدام به من فرصت دادید تا سخنم و آتش درونم فرو بنشیند. درپایان فرمودید: آقای نوریزاد، والله اگر برمن مسجّل شود که خروجم به نتیجه خواهد انجامید، همین فردا خروج خواهم کرد. اکنون به محضر شما عارضم که: خروج نه، اما برای رهبر نامهای بنویسید و با آن شجاعتی که از شما سراغ داریم، جناب ایشان را به مخاطرات پیش رو و به کورسوهای امید هشدار و بشارت دهید. قرارما و شما، فردای قیامت بجای خود، قرار ما درهمین دنیا. مباد نامههای خود را محرمانه برای ایشان ارسال فرمایید. بنای ما بر انتشارِعلنی نامههاست.
۳ – حضرت آیت الله جوادی آملی: من شما را شخصیتی فرهیخته و عارف و عالم و با تقوا میدانم. اما از شجاعتتان سراغی نمیبینم. حضرتعالی به قرآن و نهج البلاغه بسیار مسلطاید و بدانها اشراف دارید. اگر به فراخوان من بها ندهید، شما را به همان قرآن و به همان نهج البلاغهای وا میگذارم که عمرخود را مصروف فهم آنها فرمودهاید. سکوت فراوان شما در قبال حادثههای این دوسال اخیر، چه به اسم تقیه و چه به هر اسم و به هر دلیل شرعی و عقلی، مردمان ما را به انزجار از اسلام ترغیب کرده است. دست به قلم ببرید و برای رهبرمان نامهای و نامههایی بنویسید و از ایشان بخواهید فکری برای اینهمه انشقاق مردم بکنند و به آغوش مردم باز گردند. به ایشان بفرمایید که پوزش خواهی از مردم، و ترمیم رنجهای آنان، به خداوندی خدا،ای بسا عزت ایشان را مضاعف گرداند. اگر به اینگونه اشارات من تمایل ندارید، به هرچه که خود بدان متمایلید اشاره فرمایید. مهم این است که مردم ما از جناب شما یک دو خط نامه بخوانند و باور کنند که علمای شیعه، هیچگاه وامدار حکومتها نبودهاند و به وقت ضرورت، به میان آمدهاند و از حق و از مظلومان دفاع کردهاند. وگرنه، این چند روز دنیا را به سکوت و تماشا سپری فرمایید. که در این صورت، من و خانوادهام و هزاران خانوادهی دیگر، فردای قیامت راه را برشما خواهیم گرفت.
۴ – حضرت آیت الله مکارم شیرازی: شما نیز از صاحب نامان این روزگارید. حادثههای این دوسال اخیر را تماشا کردید و ترجیح دادی سکوت کنید. اما نه ، یک چند باری به بدحجابیها و فعالیت وهابیها اعتراض فرمودید. خون جوانان بی گناه مردم را به چشم دیدید و ازیک اعتراض ساده هراسیدید. ظاهراً برای مرجعیت، برخورداری از شجاعت، یک ضرورت حتمی است. ما شما را شجاع میخواهیم. با آن قلم شیوایی که آثار علمی فراوانی پدید آورده، نامهای به رهبرمان بنویسید و وی را به فرداهای مهیبی که در کمین کشور ماست هشدار دهید و خیرخواهانه حضرت ایشان را به آشتی و دلجویی از مردم معترض و آسیب دیده ترغیب فرمایید. وعدهی ما و شما نیز فردای قیامت. بخدا قسم حضرت آیت الله، ما نیز چون شما خانوادهی خود را دوست داریم و از رواج آشوب و اضطراب در خانواده و در کلیت کشورمان در رنجیم.
۵ – حضرت آیت الله صانعی: من به شخص شما ارادت ویژهای دارم. نامهی شما به رهبرمان، با وجود همهی لطمههایی که از هواداران ایشان تحمل فرمودهاید، میتواند راهها را بگشاید و بن بستها را پس بزند. در یک سال و نیمی که من در زندان بودم، نمایندگان جناب شما به خانوادهی من سرزدند و از آنان دلجویی کردند. امروز همان خانواده در معرض آسیب و دربدری است.
همان خانوادهی خون جگر، توسط مأموران هرزهی اطلاعات سپاه، به سمت آشوب و گسست رانده میشود. من شخصاً درمعرض تهدید شما درشکستن سکوت صاحب وجاهتاید. با نامهای به رهبر، از آسمان خدا برای مردم ما برکت و رشد و همدلی، و برای رهبرما نیکنامی و فرود آمدن از بلندای دست نیافتنیای که برای وی برساختهاند، آرزو کنید. شما را به خدا مبادا نگارش نامه را به دوردستها احاله دهید! پسندیده است که درهمین هفتهی آینده، هجوم نامههای شما عزیزان به سوی رهبرمان بال بگشاید و وی را در زیر بارش کلمات شریف انسانی و آسمانی غسل دهد.
۶ – حضرت آیت الله بیات زنجانی: جناب شما نیز از ارادت من به خویشتن نیک خبر دارید. دست به قلم ببرید و با ترنم کلمات، فضایی از درستی و رعایت حقوق مردم و انصاف و خیرخواهی ترسیم کنید و رهبرمان را به این فضا دعوت فرمایید. من اطمینان دارم بارش کلمات زمینی و آسمانی عزیزانی چون شما میتواند دل سنگ را بشکافد چه برسد به دل رهبر ما که یک زمانی ما از او نور مینوشیدیم.
۷ – حضرت آیت الله علیمحمد دستغیب: شما را دوست دارم. آزادگی شما را میستایم. از تهران به شوق شما تا شیراز رانندگی کردم تا به دیدار عزیزی نائل آیم که نخواست منبرآزادگیاش از سلامت و صلابت تهی باشد. شمانیزای عزیز دست مرا در این نهضت بزرگ بگیرید و همراهیام کنید.ای بسا روزی درهمین نزدیکیها، با هرنامهی من هزاران نامه همراه شود و هجوم این همه نامه، همانند آن گلهایی باشد که ما در روزهای انقلاب به داخل لولههای تفنگ سربازان شاه فرو میکردیم.
۸ – حضرت آیت الله موسوی اردبیلی: نامهی شما درکنار نامههای دیگران میتواند راهگشایی کند. ما از تلاش شما برای راه گشودن دراین دوسال اخیر نکتههای نیکی شنیده ایم. قلم به دست بگیرید و رهبرمان را به آن روزی بشارت دهید که فتنههای واقعی را نه در خواستهای بحق مردم، که در رفتار پلیدانی بنگرد که نقاب رفاقت به صورت بستهاند و از پشت به ایشان خنجر زدهاند و میزنند.نامههای شما خوبان به ایشان، میتواند از دیوارهای ضخیم این روزهای بیت رهبری گذر کند و بردل وی تأثیربگذارد.
۹ – جناب سید محمد خاتمی: از میزان ارادت من به شخص خود آگاهید. شاید برای شما کمی سخت باشد که دست به قلم ببرید و از رهبر بخواهید به روزهای خوبِ درکنار مردم بودن نظر کنند. اما نه، شما دراین دوسال تلخ، نرم ترین مواضع را اتخاذ فرمودهاید و قلم شیوای شما بی تاب نگارش یک نامهی دلنشین و شریف است. به این تقاضای من حتماً عمل کنید. بخدا قسم من روزها و ساعتهای بسیار سخت و فرسایندهای را سپری کرده ومی کنم. اطمینان دارم طعم تنهایی را چشیدهاید. اگر بنویسید و هوشمندانه و قاطع و درست و منصفانه رهبر را به فرداهای نیک بشارت بدهید و از خطاها و احتمالهای حتمی برحذر دارید، من از همین اکنون برکات آن نامه و نامهها را برای شما تضمین میکنم. ما با این نامهها قرار است برای هزارمین بار حجت را بر رهبرمان تمام کنیم. نه آنکه خدای ناکرده وی را در معرض تهدید و تنگنا قرار دهیم، بلکه از این منظر که ایشان بدانند آن سوتر از هواداران رسمی رهبری، هستند مشفقان غیرت مندی که به نیک فرجامی ایشان و رهایی کشور، عمیق تر و آگاهانه تر مینگرند. شاید نیاز به این نباشد که بگویم: اگر ننویسید و منتشر نکنید، من و خانوادهام چشم به راه قیامت نخواهیم ماند. درهمین دنیا از شما گله خواهیم کرد. وشما با اعتنا به آموزههای دینی مان، ازمیزان نفوذ آه بی پناهان با خبرید.
۱۰ – جناب هاشمی رفسنجانی: شما شاید بیش از همهی ما به این نامه نگاریها مستحق باشید. چرا که شما و خاندان شما در این دوسال آنچنان در معرض آسیب و خراش بودهاید که هیچ انسان منصفی هجوم آنهمه بلا را به ساحت شمایان نمیپسندد. شما یک روز چشم و چراغ این کشور بودید و جایگاهتان بسیط بود. درکل کشورجایی نبود که تاثیر نفوذ شما درآن تعریف نشده باشد. بویژه قلب رهبر که دریک تنگنای عاطفی، اشک در چشم فرمودند: هیچ کس برای من هاشمی نمیشود. اما گذر زمان، به توفانی سهمگین انجامید و جای شما را در دل رهبر به دیگران سپرد و شما را از هرطرف به تنگ آورد و به گوشهای ناگزیر پرتاب کرد. قلم به دست بگیرید و مارا از هجوم بلایی که مأموران بی حیای ادارهی اطلاعات سپاه برایمان تدارک دیدهاند بدرببرید. اگر همچنان بنا را برسکوت بگذارید، به خدای کعبه سوگند، تنهای تنها به راهی که آغاز کردهام ادامه خواهم داد و تا پای جان به افشای مفسدههای سپاهیان فربه از مال حرام و اطلاعاتیهای هیولا صفت دست خواهم برد. اگرچه این افشاگری به نابودی من و خانوادهام بیانجامد. و از آن پس: دیدارمان به قیامت!
۱۱ – جناب سید حسن خمینی: قبول میفرمایید که در این دوسال اخیرشما را سخت ترساندهاند. پدرشما مشکوک از دنیا رفت. شاید به شما گفته باشند که همان سرنوشت پدرمرحوم میتواند برای شما نیز رقم بخورد. من به جایگاه مردمی شما آگاهم. مردم شما را دوست دارند. به همان دلیلی که درآن ملاقات حضوری به شما گفتم، شما میتوانید در فرابردنِ فضای جامعه به سمت اصلاح، و به سمت پاکسازی از مفسدهها نقش اساسی داشته باشید. قرار نیست شما قلم بربگیرید و آسمان و زمین را به هم بدوزید. قرار است به رهبرمان بگوییم: شاید فردا دیر باشد. و باید ازهمین امروز به فکر فردا بود. مردم ما برای دوست داشتن شما دلیل میخواهند. نشانشان بدهید که مستحق این دوست داشتنهای بی ریای مردم هستید. هیچ مأمور اطلاعات و هیچ سپاهی اطلاعاتی، از این که شما سخن مشفقانه به رهبر بگویید و وی را به روشناییها و تاریکیها بشارت و هشدار بدهید، برشما نمیشورد. سرتان را به خدا بسپرید. اگر سکوت کنید، شاید درهمین دنیا خانوادهی من یک روز جلوی شما را بگیرند و به شما بگویند: نوری زاد را پودر کردند و ما را از هم گسستند و شما سکوت اختیار کردید.
۱۲ – آقای علی مطهری: شما از نام پدر شهیدتان سود میبرید. گرچه گاه نشان دادهاید که روح آن شهید بزرگوار در شما به تکاپو در میافتد و از زبان شما جاری میشود و حق خواهی میکند. قلم به دست گیرید و به رهبرمان بنویسید که ولایت فقیه آنجا خواستنی است که ما از او جز عدالت و علم و تقوا و پاکیزگی و شجاعت و پاکدستی و جهان شناسی و فهم مقتضیات روز نبینیم. به وی بنویسید که با رویت ابتدایی ترین تراشههای ظلم، مقبولیت شرعی وی به مخاطره میافتد. به وی بنویسید که شجاعت تنها در برآوردن فریاد نیست. شاید عالی ترین مراتب شجاعت، پوزش خواهی از مردم است بهنگام رواج ظلم. آقای مطهری، یکبار به شما گفتم: شما نمایندگان در تک تک فاجعههای جاری کشور سهیمید. و امضای شما برهرقطره خونی که از بی گناهان به زمین ریخته شده، نشسته است. گفتم: سکوت شما نمایندگان در مجلس، به معنای تایید فجایع کشوراست. رهبر، شما را و خاندان شما را دوست دارد. شاید قلم شما و صداقت قلم شما از تیزی قلم من کارگرتر افتد و دل ایشان به سوی مردم واگشوده شود. تنهایی، حتماً قابل تحمل است اما تنهاییای که با ناجوانمردی آمیخته باشد، فرساینده است. من اما گفته باشم: والله اگر هیچ یک از شما عزیزان به ندای من پاسخ نگویید، تا هرکجا که مقدورم باشد، به افشای مفاسد جاری کشور، بویژه مفاسدی که از آتشفشان سپاه و وزارت اطلاعات بیرون میزند، اصرار خواهم ورزید. به هرقیمتی که برای خودم و برای خانوادهام تمام شود.
۱۳ – سردارپاسدار حسین علایی: من یک بارهم به شما گفتهام. که اگر بخواهم جانم را در رکاب یک پاسدار حقیقی فدا کنم، آن یک نفر شمایید. گرچه امثال شما فراوانید و شکرخدا ذخیرههای سلامت برای فردای کشوربشمار میروید اما من شخصاً شما را پاسداری فهیم، تیزبین، اهل مطالعه، منصف، مردمی، پاک، جنگ دیده، جهان دیده، به روز، مومن، صبور و اهل مدارا یافته ام. اینها که برشمردم مگر کم سرمایه است؟ شما نیزتقاضای مرا اجابت فرمایید و نامهای از زاویهای که خود میپسندید برای رهبرمان بنویسید. متاسفانه دوست گرامی من، جماعتی در سپاه، به این نهاد پاک آسیب نشاندهاند. کجا شما باور میکردید بعضی از پاسدارانِ از اسارت برگشته، و پاسداران جنگ دیده، به روزی درافتند که با تلسکوپهای خود به زندگی امثال نوری زاد فرو شوند و با شنود تلفنهای او و غارت اموال او و بیرون کشیدن فیلمهای خصوصی او و خانوادهاش از و انتشار فیلمهای به غارت رفتهی او بخواهند او را به زانو درآورند؟ اینها را اضافه کنید به پاسدارنماهایی که سربه اموال مردم فرو بردهاند و از هزار اسکلهی قاچاق مشغول حفظ نظامند. نامهای بنویسید و مرا در این راه پرخطر یاوری فرمایید.
۱۴ – جناب دکتر سروش: متاسفانه شأن علمی شما در کشور ما به چالش درافتاد و قدر شما دانسته نشد. امامان ما با دانشمندان ملحدی چون ابن ابی العوجا به بحث مینشستند و به شاگردان خود شیوههای مدارا و داد و ستد علمی را میآموختند. شما اما درجایگاه یک دانشمند شیعی نیز تحمل نشدید و ناگزیر به ترک و جلای وطن شدید. یکی از رازهای تحمل نشدن شما، این بود که علمای دینی ما نخواستند با درافتادن به مباحث روزجهانی که شما مبدع آن درکشوربودید، خود را با شتاب علوم و مباحث تازه هماهنگ کنند. شاید به همین دلیل است که زمان و جهان پیش رفتهاند و بسیاری از علمای ما در دوردستهای علمی جا ماندهاند. با این همه من از جناب شما تقاضا دارم نامهای از سر رفاقت و شفقت به رهبر بنویسید. میدانم اجابت این تقاضا برای شماای بسا ناگوار باشد و ناشدنی. اما اجازه بدهید این مکتوب جمعی، از شیوایی قلم شما نیز بهره مند باشد. حتماً شجاعت برای شما نیز در همین فرو خوردن محاکاتی است که به شما نهیب میزند: ننویس! اما شما بنویسید. ما بنا داریم با این نوشتنها به تاریخ نشان بدهیم که: شاید فردا دیر نباشد. وبشود ایران عزیز را مجدداً احیا کرد. اگر ننوشتید، ایرادی نیست. من و خانوادهام در فردای قیامت با شما کاری نخواهیم داشت. شما به اندازهی کافی آسیب دیدهاید.
۱۵ – جناب دکتر کدیور: از جناب شما نیز تقاضا دارم نامهای خیرخواهانه برای رهبربنویسید. گرچه شما پیش از این نیز نشان دادهاید که درهمراهی و مساعدت فکری صادق و منصفاید. ازهرچه که صلاح میدانید بنویسید. شما اکنون میتوانید از موضع یک عالم دینیِ دور از وطن، آسیبهای درکمین را وابشکافید. میتوانید افقهای روشن را – هرچند در دوردست نشان ما بدهید. نگران ناسزاهای امثال آقای شریعتمداری کیهان نباشید. او را اگر به حال خود هم وابگذاریم، از قلمش ناسزا میچکد. شما بنویسید تا در تاریخ بماند. تا آیندگان قضاوت کنند که جماعتی خیرخواهانه و با به خطرانداختن خود و خانوادهی خود، تلاش کردند کشورشان را از کام هزار حادثهی درکمین بدر ببرند اما کسی صدایشان را نشنید. باور بفرمایید من هنوز ناامید نیستم. چرا که میدانم درسخن حق نوری نهفته است که مخاطب خود را میجوید و کام او را به نور خود برمی آورد.
۱۶ – من از نمایندگان مجلس، ازمدیران و مسئولان، چه با اسم خود و چه با اسم مستعار، درهرکجای ایران و جهان تقاضا دارم مرا در این حرکت بزرگ یاری دهند. ما میتوانیم چند به چند، یک به یک، با همین نامههای خود بارانی از کلمات شایسته برسر رهبر بباریم و او را به آسیبها و به نادرستیها و به کجیها هشدار دهیم. محل انتشار این نامهها میتواند سایتهای شخصی و حرفهای باشد.
میتوانید نامههای خود را برای من، یا به سایت آقای دکتر خزعلی ارسال فرمایید. یا به سایت کلمه و جرس و هرکجا که خودتان صلاح میدانید. شایسته میدانم دراین نهضت بزرگِ نامهنگاری، از رواج واژههای زشت و ناپسند پرهیزکنید. قرار ما تا زمان انتخابات. البته بنا نیست در آن روز اتفاق حیرت انگیزی رخ بدهد و همهی آبهای رفته به جوی بازگردد. اما انتهای این راه را همان ایام انتخابات رصد میکنیم. همه مینویسیم و رهبر را مخاطب نوشتههای صریح اما مشفقانهی خویش قرار میدهیم.
به امید اثربخشی اقیانوسی از کلمات خیرخواهانه.
بدرود