ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 22.08.2011, 13:50
«قذافی» چرا سرنگون شد؟

"توهم" همزاد دیکتاتورها

عصرایران ؛ جعفر محمدی - "معمر محمد عبدالسلام أبو منيار القذافي" هم به باشگاه دیکتاتورهای ساقط شده پیوست ؛ باشگاهی که این روزها عضو جدید می پذیرد : از بن علی تونسی تا مبارک مصری و قذافی لیبیایی و ... .

قذافی در شرایطی سرنگون شد که کشورش از جمله برخوردارترین ممالک شمال آفریقا بود و فقر اقتصادی، آنچنان که در سایر کشورهای آفریقایی وجود دارد، در آمده بودند.

معمر، از ۲۷ سالگی حکومت خود بر لیبی را آغاز کرد و تا 69 سالگی، یکه و تنها بر مردم این کشور حکم راند.

42 سال حکومت بی چون و چرا، از قذافی یک شخصیت خودشیفته و متوهم ساخته بود، شخصیتی که حد و اندازه‌های خود را فراتر از لیبی می دانست . او خود را شیخ الامرای آفریقا می شمرد، چه آن که هیچ کدام از رهبران این قاره، به اندازه 42 سال حکومت نکرده بودند.
از این رو، قذافی خود را مدعی کل آفریقا می دانست ؛ حتی بر روی هوایپمای اختصاصی اش نیز به جای نقشه لیبی، نقشه کل آفریقا نقش بسته بود و نیز بر روی سایت شخصی اش. او بر روی لباسش نیز نه نقشه لیبی که نقشه کل آفریقا را سنجاق می کرد.

قدافی متوهم بود و این توهم، سرانجام کار دستش داد: حکومتش به ذلیلانه ترین شکل ممکن نابود شد، خانواده اش از هم پاشید و اعضای آن کشته و اسیر و فراری شدند و خود نیز به خفتی تاریخی گرفتار آمد.
بزرگ ترین توهم قدافی این بود که تصور می کرد مردم لیبی عاشق او هستند. قذافی واقعاً این گونه فکر می کرد نه این که چنین وانمود کند. به همین دلیل بود که از ابتدای قیام، همواره مخاطبش مردم بودند که " بیایید و بساط این خائنین را برچینید!"

جالب این که قذافی در آخرین ساعات حکومتش نیز درگیر چنین توهمی بود. او بعد از آن که اکثر مناطق طرابلس به دست انقلابیون افتاد و درگیری‌ها به باب العزیزیه(مقر حکومت) رسید، در یک پیام رادیویی، از "مردم طرابلس و سایر شهرها" خواست بپا خیزند و شهر را از دست انقلابیون پس بگیرند و البته هیچ کس این دعوت را لبیک نگفت زیرا مردم همان کسانی بودند که طرابلس را فتح کرده بودند.

او همواره از مردم مایه می گذاشت و حکومت خود را مردمی ترین حکومت جهان می دانست. از این رو، کشورش را نه "جمهوری لیبی" که "جماهیریه" می نامید که اصطلاحی خود ساخته بود با مضمون معنایی "فراتر از جمهوری"!

او به تجربیات بشری اعتقادی نداشت. قدافی متوهم، تمام وزارتخانه‌ها را منحل کرده بود ووظایف آنها را به کمیته‌های مردمی(!) داده بود.

نشانه دیگر متوهم بودن قذافی، حقیر شمردن مخالفان بود. او از ابتدای قیام تا آخرین پیام رادیویی‌اش، مخالفان را "موش" می نامید! او چند ماه پیش از مردم خواست موش‌ها را تعقیب کنند، خیابان به خیابان، کوچه به کوچه، خانه به خانه و کمد به کمد!
اینک اما خود او، مانند موشی در کنجی ناپیدا مخفی شده است و تا این لحظه معلوم نیست در کدام خیابان و کوچه و خانه و کمد؟!

قذافی متوهم، تصور می کرد که مأمور نجات جهان است. او به جای آن که در اندیشه کشور خود باشد، بیشتر دلمشغول جهان و مشکلات آن بود! او خود را موظف می دانست برای همه مشکلات دنیا نسخه ای بپیچد، از بحران در روابط دو کره تا الحاق ترکیه به اتحادیه اروپا، از تلفیق فلسطین و اسراییل و تشکیل کشوری به نام "اسراطین" تا قضیه کشمیر، از مسائل روسیه تا فدراسیون جهانی فوتبال(فیفا)، از اصلاح اساسنامه سازمان ملل تا مساله کردها و تسلیحات بیولوژیک و ... !
او درباره همه این مسائل و خیلی چیزهای دیگر، سخن می گفت و مطلب می نوشت و باور داشت که روزی جهان به راه حل‌های خود خواهد رسید!

قذافی، متوهمانه تمام دیدگاه‌های خود را در قالب کتابی به نام "کتاب سبز" نوشته و تدریس آن را در تمام مدارس لیبی اجباری کرده بود و باور داشت که دیر یا زود همه حکومت‌های جهان، الگوی حکومتی او را بر اساس کتاب سبز برخواهند گزید!

توهم قذافی او را به افراط و تفریط کشاند؛ زمانی رو در روی جامعه جهانی ایستاد و بر سر قضیه لاکربی انواع تحریم‌ها را به جان خرید ولی زمانی از آن سوی بام بر زمین افتاد و حتی بیش از حد متعارف، غرامت کشته شدگان لاکربی را داد و در قضیه هسته ای، تمات تجهیزات اتمی اش را بار کشتی کرد و به آمریکا تحویل داد.

او که زمانی یک رهبر ضد غربی به شمار می رفت، بعدها تصور کرد که اگر به غرب اعتماد کند، پشتیبانی همیشگی آمریکا و اروپا را با خود خواهد داشت.

قذافی با آن هم سابقه حکمرانی، نه از سرنوشت شریک قدیمی غرب در خاورمیانه (شاه ایران) عبرت گرفت و نه ماجرای مبارک مصری او را به خود آورد؛ گو این که توهم، دیده عبرت بین ادمی را نیز کور می کند.

قذافی حتی الگوی نلسون ماندلا را هم ندید. لیبی قبل از قذافی، کشوری به غایت فقیر و درمانده بود. اما در دوران قذافی، لیبی رنگ و رویی پیدا کرد. از این رو، اگر قذافی سال‌ها پیش و بعد از ایجاد رفاه نسبی در لیبی، کنار می کشید، به عنوان "رئیس سابق کشور"، هم خود و هم خانواده‌اش، محترم می‌ماندند و ای بسا تاریخ هم از او به عنوان پدر لیبی جدید نام می برد اما شهوت قدرت، چنان او را مست کرد که نه تنها "چرخش قدرت را بر نمی تابید، بلکه پسرش سیف الاسلام را مهیای جانشینی خود کرده بود. حتی این اواخر نیز که انقلابیون خواستار کناره گیری او بودند، می گفت که به شرطی در این باره گفت و گو می کند که پسرش بر جای او بنشیند!

قذافی را نه شعارهای مردم و گلوله و توپ و تانک انقلابیون و نه موشک‌ها و بمب‌های ناتو، که توهم خودش به زیر کشید و نابود کرد. قذافی، بزرگ ترین دشمن قذافی بود.

دیکتاتورها همیشه دچار توهم‌اند و تنها هنگامی از توهم در می‌آیند که خیلی دیر شده است کما این که مبارک در قفس به خود آمد، بن علی در تبعید و صدام در پای چوبه دار.

قذافی نیز که اکنون عزادار مرگ و اسارت اعضای خانواده اش است، شاید در مخفی گاه خود، از توهم به درآمده باشد.