iran-emrooz.net | Mon, 25.07.2011, 9:42
ارثیه مارکسیسم مانع توسعه سیاسی لیبرال در ایران
روزنامه «روزگار» / صادق زیباکلام
سخنی به گزاف نرفته اگر گفته شود همانطور که حزب توده به عنوان واردکننده مارکسیسم بانی و معمار فضای گفتمان سیاسی مدرن در ایران است، از نظر شیوه و نحوه پاسخگویی سیاسی به مخالفان و منتقدان هم مارکسیستها همان نقش را برعهده دارد. حزب توده در دهه ۱۳۲۰ نهتنها یک امکان جدید در اندیشه و نگاه سیاسی و تاریخی در ایران به وجود آورد (نگاهی که همچنان مبنا و اساس نگرش اصولگرایان به عرصه بینالمللی را تشکیل میدهد)، بلکه در عرصه پاسخگویی و مقابله با مخالفان سیاسی هم یک تحول جدید و یک راه و روش و دنیای جدید به وجود آورد.
تا قبل از مارکسیسم، یا به هر حال مارکسیسم با روایت و قرائتی که حزب توده در ایران از آن به وجود آورد، پاسخ و جواب دادن به مخالفان و منتقدان سیاسی، خلاصه میشد در پرداختن به موضوعات و مطالب مطرح شده. فیالمثل اگر صاحبنظری معتقد بود حکومت بر اساس تفکر مشروطه، اندیشه و نظری درست نیست، و یک مشروطهخواه میخواست به وی پاسخ دهد، به تعبیر امروزه دیالوگشان عمدتاً محدود میشد به موضوع حکومت و جایگاه آن از نظر مشروطهخواهان و مسائلی از این دست. یا اگر یک فعال سیاسی عمل و اندیشه سیاسی رقیبش را میخواست مورد مخالفت یا انتقاد قرار دهد به عملکرد وی و ویژگیهای اندیشهاش میپرداخت. به بیان دیگر، محل نزاع کنش و اندیشه سیاسی مخالف، منتقد، معترض یا رقیب بود. اما حزب توده این قاعده کلی را برهم زد. مارکسیستها سنت و روش جدیدی ابداع کردند.
در شیوهای که آنها پایهگذاری کردند، به جای پرداختن و محاجه با اندیشه، صاحب اندیشه بود که هدف قرار میگرفت. اگر کسی با حزب توده، با مارکسیسم، با اتحاد شوروی و در یک کلام با آرا و اندیشههای چپ به مخالفت میپرداخت یا انتقادی میکرد، مارکسیستها به جای پرداختن به انتقاد و دیدگاههای فرد معترض، منتقد یا مخالف، به خود وی میپرداختند. بدون اینکه اشارهای به مطالب و موضوعات فکری و نظری داشته باشند، یکراست میرفتند به سروقت گوینده یا نویسنده و به زعم خودشان نشان میدادند گوینده فردی «وابسته»، «مرتجع»، «خائن»، «مزدور»، «عامل بیگانه»، «پادوی سفارت انگلستان»، «حقوقبگیر شرکت نفت»، «مامور سازمان سیا»، «فراماسون»، «امریکایی» و «غربزده» است.
به جای پاسخ به انتقادات و دلایل مخالفت فرد معترض، تودهایها به خود فرد میپرداختند و سعی میکردند با بیاعتبار کردن شخصیت وی، تکلیف حرفهایش را هم روشن کنند. کمترین و محترمانهترین واکنش و پاسخ حزب توده به مخالفش، آن هم مخالفتی که تا حدودی برای وی احترام قائل بود، آن بود که وی تحت تاثیر تبلیغات امپریالیستها، استعمارگران، مرتجعان و دشمنان زحمتکشان و رنجبران قرار گرفته. به بیان دیگر، او حقوقبگیر سفارت انگلستان یا «عامل سازمان سیا و پادوی سفارت امریکا» نیست اما در عین حال تحتتاثیر القائات و تبلیغات دشمن یا غربیها و مدافعان سرمایهداری قرار گرفته است.
بالطبع کسی هم که تحت تاثیر القائات و تبلیغات سرمایهداری و رسانههای غربی قرار گرفته بود، تکلیف حرفها و مطالبش روشن بود. اینکه آن مطالب جدی گرفته شوند و رهبران حزب توده به آنها پاسخ دهند، ارزشی نداشت. مارکسیستها خود را مقید به پاسخ دادن، بحث کردن و محاجه با مزدوران و وابستگان امریکا و انگلستان نمیدانستند. فقط کافی بود ماهیت مخالفان و منتقدان را برای مردم، طرفدارانشان، اقشار و لایههای مترقی، میهنپرستان و خلاصه مردم شریف و آزاده ایران و در راس آنان زحمتکشان و طبقه کارگر، نجیب و شجاع کشور برملا کنند.
مارکسیستها در ایجاد این فرهنگ کم و بیش موفق میشوند و آن را عملا در پایان دهه ۱۳۲۰ در کشور برقرار کرده بودند. حزب توده و مارکسیستها سمبل شجاعت اخلاقی، درستی، پاکی، فداکاری، میهنپرستی، عدالتطلبی و همه صفات اخلاقی و آرمانی بشریت بودند و در مقابل مخالفان آنان مرتجع، وابسته، عوامل استکبار جهانی، مزدوران قدرتهای بیگانه، غربزده، وطنفروش، نوکر استعمار، حقوقبگیر سفارت انگلستان، انگلوفیل (و بعدها عوامل امریکا و امریکایی)، ترسو، بیگانهپرست، طرفداران اشراف و مالکین و همه صفات منفی و رذیلانه بشری بوده. تودهای بودن و مارکسیست بودن افتخار بود، چون تودهایها مدافع منافع کارگران، تودههای زحمتکش و خلقهای ستمدیده، روشنفکر، مترقی، تحصیلکرده و انقلابی بودند و در مقابل مخالفان آنان در خدمت ارتجاع، فاشیسم، بورژوازی و امپریالیسم امریکا بودند.
حزب توده از اواخر دهه ۱۳۲۰ و ظهور مرحوم دکتر مصدق، جبهه ملی و نهضت ملی شدن بخشی از آن جذابیت و تلالو فوقالعادهاش را از دست داد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲مارکسیستها بیشترین تلفات را دادند. رژیم کودتا دهها تن از رهبران حزب توده و سازمان نظامی حزب را اعدام و به حبسهای طویلالمدت محکوم کرد. بسیاری از رهبران حزب توده مجبور به فرار از کشور و پناه بردن به اتحاد شوروی، آلمان شرقی و آذربایجان (شوروی) شدند. اما نکته اینجا بود که گفتمان یا درستتر گفته باشیم شیوه و رویکردی که حزب توده در بیش از یک دهه عمر خود در پارادایم سیاسی کشور ایجاد کرده بود نهتنها باقی ماند که به مرور زمان رشد و گسترش بیشتری هم یافت.
همان تقسیمبندی که مارکسیستها میان خودشان و مخالفانشان کرده بودند عیناً میان مخالفان رژیم شاه با آن رژیم برقرار شد. به این معنا که مخالفان رژیم شاه (ابتدا ملیون و طرفداران دکتر مصدق در سالهای نخست بعد از کودتا، و سپس نهضت آزادی و سایر مخالفان اسلامگرای رژیم شاه) خود را کامل، آزاده، فداکار، مستقل، میهنپرست، شجاع، مترقی، مبارز و در مقابل رژیم شاه را نوکر، مزدور، سرسپرده به اجانب، نوکر انگلستان، غلام امریکا، وطنفروش، بیدین، خائن، مرتجع، رو به زوال و ظالم میدانستند. هر فکر و اندیشهای که مخالفان رژیم شاه (اعم از ملیگرا یا اسلامگرا یا مارکسیستها) داشتند مثبت و در جهت ترقی، عمران، آبادانی و پیشرفت مملکت بود و متقابلا هر اقدام و حرکت رژیم شاه در جهت وابستگی بیشتر، خدمت به اربابان امریکایی و اروپاییاش و استکبار بود.
اما نکته مهمی که بیشتر مورد نظر ماست همان رویکردی است که مارکسیستها در قالب حزب توده نسبت به مخالفان و منتقدانشان در پیش گرفتند. آن رویکرد که به جای پرداختن به انتقاد و دلیل مخالفت، به خود منتقد و مخالف میپرداخت تا نشان دهد او از اساس بیاعتبار و فاسد است، بعدها همچون ارث و میراثی گرانبها به سایر گروههای مبارز و ترقیخواه رسید. مارکسیستهای بعد از حزب توده به کنار (چریکهای فدایی خلق و جریانات مشابهی که در دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ تا دوران انقالب ظهور کردند)، این شیوه به طور کامل و بیکم وکاست به جریانات اسلامگرای رادیکال مخالف رژیم شاه هم انتقال یافت. از جمله این خلق و خو را به بهترین و کاملترین وجه در سازمان مجاهدین خلق میتوان مشاهده کرد. دقیقاً عین مارکسیستهای حزب توده، مجاهدین هم به جای پاسخ دادن و بررسی موضوع انتقاد و مخالفت یکراست به سروقت خود منتقد و مخالف رفته و او را متهم میکردند به «مرتجع بودن»، «وابستگی»، «داشتن روحیات خردهبورژوازی»، «سازشکاری»، «فرصتطلبی» (یا در اصطلاح مجاهدین اپورتونیسم)، «خستگی و بریدن از مبارزه»، «عافیتطلبی» و در موارد جدیتر به «همکاری و ارتباط با امریکاییها».
این میراث از مجاهدین به گروههای رادیکال و چپ اسلامی که در دهه ۱۳۶۰ قدرت را در دست داشتند، رسید و از آنها هم نهایتاً به اصولگرایان. به همان سهولت، سادگی و شگفتی که مارکسیستهای دهه ۱۳۲۰ مخالفان و منتقدان خود را مزدور، وابسته، عامل سفارت انگلیس و... خطاب میکردند، اصولگرایان بالاخص جریانات تندروتر و به اصطلاح انقلابیتر آنان هم ۶۰ سال بعد از حزب توده، مخالفان و منتقدان خود را به همان سهولت و سادگی متصل امریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان میکنند.
ممکن است برخی از مخاطبان ملول و دلسرد شوند که پس چه امیدی به پیشرفت، ترقی و توسعه سیاسی در ایران میتوان داشت وقتی همان گفتمان و شیوههای سیاسی ۶۰ سال پیش در ایران امروز رایج است؟
در پاسخ باید گفت اتفافاً امید زیادی باید داشت چرا که تغییرات و تحوالت مهمی ظرف این نیم قرن در پارادایم سیاسی ایران معاصر رخ داده است. از جمله و مهمترین آن این است که در گذشتهها، در دوران حزب توده، یا حتی در دهه ۱۳۵۰ و دوران انقلاب که دوران شکوه و عظمت مجاهدین بود، یا حتی در دهه ۱۳۶۰ که چپ اسلامی جلودار و سرمشق و الگو بود، بالطبع آنان شاخصه انقلابی بودن، پیشرو و مترقی بودن بودند. بنابراین دیگران مجبور بودند در برابر مخالفتها و موضعگیریهای آنان از خود دفاع و ثابت کنند که «لیبرال» نیستند، «وابسته» نیستند، «امریکایی» نیستند، «مرعوب غرب نشدهاند»، «مدافع سرمایهداری و مرفهین بیدرد و بیدردهای مرفه نیستند» و سایر اتهاماتی که حزب توده در دهههای ۱۳۲۰ – ۱۳۳۰، مجاهدین در دهههای ۱۳۴۰ – ۱۳۵۰ و چپ اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در دهه ۱۳۶۰ به مخالفانشان وارد میکردند، به آنها وارد نیست اما آن ارث و میراث که از دهه ۱۳۸۰ به اصولگرایان رسید، از بخت بد آنان مصادف با زمانی شد که خیلی از معیارها تغییر کرده بود.
روزگاری بود که حزب توده ستاره و الگو بود بنابراین به هر که داغ وابستگی و مزدوری را میزد، فرد داغشده بود که باید ثابت میکرد وابسته نیست، امریکایی نیست، انگلیسی نیست و از شرکت نفت انگلیس حقوق نمیگیرد. روزگاری بود که مجاهدین مظهر اسلامیگری بودند بنابراین به هر که میگفتند «مرتجع» و «خردهبورژوا» باید از خود به دفاع برمیخاست. زمانی بود که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با متوسط سن بیست و اندی سال شخصیتی مثل مرحوم مهندس بازرگان را که نزدیک به ۷۰ سال داشت و به اندازه وزن آنان مبارزه کرده بود، زندان رفته بود، قرآن و تاریخ مطالعه کرده و کتاب نوشته بود مثل آب خوردن متهم به امریکایی بودن میکردند و ملت هم به پیروی از آنان «مرگ بر لیبرال» و «مرگ بر امریکا» میگفتند. اما در دهههای ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ دیگر اینگونه نیست. در حالی که اصولگرایان همچون مارکسیستها، مجاهدین یا دفتر تحکیم وحدت دهه ۱۳۶۰ مخالفان، معترضان و منتقدان خود را به امریکا، انگلیس، صهیونیسم، وابستگی، مزدوری و غیره نسبت میدهند، مخالفان دیگر مجبور نیستند ثابت کنند آن اتهامات به آنان وارد نیست. مجبور نیستند ثابت کنند مزدور، عامل بیگانه، نوکر امریکا و غالم سفارت انگلستان نیستند.
فیالواقع تحول مهمی که از ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۰ به وقوع پیوسته آن است که اساساً نه طرفدار غرب و امریکا بودن ننگ و عار است و متهم باید در قبال این اتهامات از خود به دفاع برخیزد و نه مهمتر از آن ضدامریکایی بودن، ضدغربی بودن، ضدانگلیسی بودن مثل دوران حزب توده، مجاهدین یا دانشجویان خط امام و دفتر تحکیم وحدت طیفی دیگر در سطح جامعه از پرستیژ، اعتبار و افتخار برخوردار است. برعکس ارزشهایی که مارکسیستها، مجاهدین و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و اعضای دفتر تحکیم وحدت سعی کردند آنها را زیر پا گذاشته و له کنند همچون آزادی، آزادی بیان، آزادی اندیشه و دموکراسی است که هر روز بیش از پیش از اعتبار بیشتری در جامعه ایران برخوردار میشد.
نظر کاربران:
من از خوانندگان علاقمند ایران امروزم. براى اولین بار امروز بعد از مطالعه مقاله آقاى زیبا كلام و اظهار نظر اقاى شاكرى بنظرم رسید كه ضرب المثل معروف افتاب امد دلیل افتاب را براى اقاى شاكرى بفرستم متاسفانه سایت شما از قبول نوشته من سرباز زد؟! من نمیدانستم كه اظهار نظر در سایت شما محدود به افراد خاص است. شاید اخلاقى تر باشد اكر این محدودیت را اشكار تر در سایت خود اعلام كنید.
با احترام جمشید
*
برای خودمان متأسفم که نشریهی وزینی مانند ایران امروز تراوشات قلمی این عضو شورای انقلاب فرهنگی را که جوانان بسیاری را دربهدر کرد و خود از بیپرنسیبترین کسانی بود که گفتمان پرخاشجویانه را در فضای سیاسی ایران رواج دادند، در صفحات خود منتشر میکند. گذشته از این، سطح دانش ایشان از جملهای که هفتهی گذشته افاضه فرمودند پیداست: «شما به صورت تیغ انداخته من نگاه نکنید من یک موی محمد بن عبدالله را به صد تا کوروش، داریوش، خشایار و گذشته ایران، تخت جمشید و پرسپولیس نمیدهم» برای احتراز از سوءتفاهم عرض میکنم منظور من انتقاد از عقیدهی ایشان نیست. مگر نه این است که: از کوزه همان برون تراود که در اوست؟ بلکه نحوهی استدلال و گزیدهگویی دکترها و استاد دانشگاهههایی مانند ایشان و رحیمپور ازغندی است، «پاکسازان» و شکنجهگرانی که امروز تحلیلگر شدهاند و ما بیهیچ دقتی نوشتههای ارزان آنها در نشریات وزینی مانند ایران امروز میخوانیم و نمیدانیم. دردمان را به کجا ببریم.
*
جناب زیبا کلام بفرمایند بگویند شما گروه سیاسی دیگری را در گفتمان سیاسی پیشاانقلابیمان با این خصایص ندیدهاید؟ آیا فدائیان اسلام، اسلام گراهای سنتی، جبهه ملی، مجاهدین خلق، و انواع گروه های دیگر نبوده اند؟ شیوه بحث و نقد آنها چگونه بود؟ شریعتی که یک روشنفکر بدون وابستگی سیاسی مستقیم محسوب می شد ادبیاتش در خیلی جاها تخطئه و تمسخر و اتهام زنی بود... این ویژگی را اگر هم بتوان به توده ای ها نسبت داد که من می گویم شاید به بعضی از افراد رده چندمی حزبی می شود نسبت داد، باید گفت که بیشتر ناشی از فضای مسموم سیاسی بوده است که همه گروه ها در آن نقش داشته اند....اما اینکه چرا شما توده را نام برده اید جای بسی شگفتی دارد!! لااقل در فضایی که گفتمان چریکی و ترور و قتل حاکم بود کسانی که توده ای محسوب می شدند اهل خواندن و نوشتن بوده اند نه ترور و قتل... اهل نقد و روزنامه بوده اند نه تهدید و ضرب و جرح...و... گفتمان سیاسی ما اگر از توده متاثر می شد حداقل می بایست این
خصایص بیشتر در آن متجلی می شد...
*
من با نظر جناب دکتر در مورد آفت زدگی فرهنگ و گفتمان سیاسی در ایران موافق هستم. آفتی که دامنگیر بخش بزرگی از نیروهای سیاسی ایرانی از حزب توده گرفته تا مجاهدین و نظام شاهی و حاکمیت مذهبی فعلی شده است. همین امروز نیز شاهدیم که گفتگوی سیاسی در میان نیروهای مختلف، بیشتر به لجن مالی یکدیگر شبیه است تا یک چالش سالم سیاسی. اما در مورد اینکه در میهن ما، حزب توده آغازگر و رواج دهنده این فرهنگ بوده است، تردیدهای جدی وجود دارد. چرا که نگاهی کوتاه به تاریخ ایران نشان میدهد که ملایان و متولیان مذهب، در طول قرنها، از حربه تکفیر برای از میدان بدر کردن و حذف منتقدین و دگر اندیشان استفاده کردهاند. این رویکرد مجرمانه و ضد انسانی تا کنون مسبب بسیاری از جنگها و خونریزیها و آدم کشیها در میهن ما بوده است. از شمع آجین شدن حلاج تا بدار کشیده شدن عین القضات همدانی، از قتل عام مردم آذربایجان توسط شاه اسماعیل تا قتل عام پیروان باب و بهاییها و مشروطه خواهان و چپها و مجاهدین، همه و همه با پشتوانه فتواها و تکفیرهای مجرمانه ملایان و مراجع مذهبی صورت گرفته است. از همین رو من بر این نظرم که فرهنگ سیاسی در میان نیروهایی نظیر حزب توده یا مجاهدین، خود معلول این فرهنگ عقب مانده مذهبی و آخوندی است و نه بالعکس.
منصور. ر
*
چند کلمه درمورد «ارثیه مارکسیسم مانع توسعه سیاسی لیبرال در ایران» آقای دکتر زیبا کلام
مواضع آنتی کمونیستی و «شبه لیبرال» آقای دکتر زیبا کلام بر کمتر کسی پوشیده است. من قصد ندارم که ایشان را به آمریکا و اسرائیل و بنیاد سوروس «متصل» کنم. قصد پرداختن به این جنبههای متن ایشان را هم ندارم. تعجم از گزارة اصلی متن ایشان است. به عنوان یک جامعهشناس توسعه و استاد دانشگاه که بهرهای هم از علم اقتصاد دارند، متعجم از اینکه «ارثیه مارکسیسم» را «مانع توسعه سیاسی لیبرال در ایران» دانستهاند! به چند ملاحظه:
اول: آقای دکتر زیبا کلام فراموش میکنند یا خود را به فراموشی میزنند که در این کشور هر حرکت دمکراتیک و آزدای خواهی در هفتاد سال اخیر از سوی قدرت حاکم و نظریه پردازان رسمی و غیر رسمیاش به کمونیستها و جاسوسان اتحاد شوروی منتسب و سرکوب شده است. ازامثال مظفر بقایی و احسان نراقی درپیش از انقلاب تا همین آقای دکتر زیبا کلام پس از انقلاب در سرکوب نظری و عملی «چپ»ها، همدست قدرت حاکم بودهاند! لابد به این گمان که مانع توسعة سیاسی لیبرال را از پیش روی مردم ایران بردارند!
دوم: نه حزب تودهٔ ایران (و نه آن جریانهای سیاسی منازع قدرت حاکم پیش و پس از انقلاب) هرگز از چنان جایگاه و پایگاهی که دکتر زیبا کلام بهشان نسبت میدهد برخوردار نبودهاند که مانع توسعة سیاسی لیبرال در ایران باشند. اصلا یک حزب سیاسی که قریب به تمام عمرش را غیرقانونی و مخفی بوده چگونه میتوانسته چنین اثری در تاریخ معاصر ایران داشته باشد! وانگهی! اگر مساعی صرفا «نظری» حزب تودة ایران (وهم دستانش) توانسته چنین کارستانی درجامعة ایران کند، چرا مساعی «عملی» سمپاتیزانهای ریز و درشت «بازار» که سکان دار دولت و اقتصاد ایران ازفردای انقلاب ۵۷ بودهاند، قادر به معجزة حذف مانع توسعه سیاسی لیبرال نشده است؟
سوم: توسعة سیاسی لیبرال در جامعهای توسعه نیافته و فاقد سازوکارهای اقتصاد لیبرال اصلا تحقق پذیر است؟ حزب تودة ایران درفردای سقوط دیکتاتوری رضاشاه با میراثی اندک از اسلاف ترقی خواه و مساوات طلبش، به عرصه میآید تا مروج «گفتمان ترقی خواهی» باشد! ترقی خواهی در شهریور بیست و در جامعة عقب ماندهای مثل ایران با سیاست ورزان و صاحب منصبان عمدتا مرتجع یا فاشیست، مثل امروز «مد روز» نیست و جگر شیر میخواهد! بدا به حال لیبرالهای غایب آتی که گفمتان محبوب و مطلوب آن روزگار به علل مختلف (از جمله مقاومت جانانة کمونیستها در مقابل فاشیسم هیتلری)، «گفتمان چپ» است!
بعید است که آقای دکتر ندانند در نظام اقتصادی «زمین، خان، نفت، شاه» سالار، اصولا توسعه سیاسی لیبرال موضوعیتی ندارد! حتی همین امروز هم به همین دلایل عینی، شانسی برای پیروزی گفتمان لیبرال محبوب آقای دکتر در ایران وجود ندارد. حتی با تاراج منابع ملی برای خصوصی سازی و جعل بازار آزاد برای فراهم آوردن شرایط عینی توسعة سیاسی لیبرال ایران!
چهارم: آقای دکتر در عین حال دچار یک «سوء تفاهم» یا مغالطة بزرگ است. اینجا که مینویسد: فیالواقع تحول مهمی که از ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۰ به وقوع پیوسته آن است که اساساً نه طرفدار غرب و امریکا بودن ننگ و عار است و... نمیدانم مراد آقای دکتر از واژة «طرفدار» چیست اما عارضم به اینکه، «طرفدار آمریکا» بودن از ۱۳۲۰ تا ۱۳۹۰حتی نزد «تودهای»های مغضوب آقای دکتر هم ننگ وعار نبوده است! اصلا «طرفداری» از یک نظام سیاسی، ولو نظام سیاسی توتالیتری مثل آمریکا هم ننگ و عار نیست. آنچه که از ۱۳۲۰ تا همین امروز در سال ۱۳۹۰ ننگ و عار بوده و هست، نوکری امپریالیسم، توجیه غارتگری و تجاوز به نام آزادی، وطن فروشی، غفلت از منافع ملی و تقدم منافع اجنبی و امثالهم است.
آخر: آقای دکتر در پایان، فرصت را غنیمت میشمرد به مغلطهای دیگرو دوغ و دوشاب را در هم میآمیزد تا مرتجعان، محافظه کاران، اصول گرایان و انقلابیون را چیزی «واحد» و آمریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان را چیز «واحد»ی دیگر بنماید. اینجا که مینویسد: «... اصولگرایان بالاخص جریانات تندروتر و به اصطلاح انقلابیتر آنان هم ۶۰ سال بعد از حزب توده، مخالفان و منتقدان خود را به همان سهولت و سادگی متصل امریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان میکنند...» از میان این همه، حساسیت آقای دکتر به آمریکا و انگلیس و اسرائیل شاید قابل فهم باشد اما حساسیت ایشان به بنیاد سوروس را من نمیفهمم!
نامی شاکری ۴/مرداد/۹۰