iran-emrooz.net | Wed, 06.07.2011, 15:52
وضعیت جسمی موسوی و رهنورد نگرانکننده است
ناگفتههای زندان خانگی در گفتوگو با خانم نواب صفوی مادر زهرا رهنورد
کلمه- زهرا صدر: «خانهٔ موسوی و رهنورد را به زندانی با دیوارهای بلند آهنی برای آنها تبدیل کردند.» این، مشاهدات برخی از کارمندان نهاد ریاست جمهوری، پزشکان و بیماران بیمارستان شهید شوریده است که روبهروی کوچه اختر قرار دارد؛ کوچهای که منزل موسوی در آن واقع شده است.
یاد آر روزهای سردی را که دلگرم بودیم بانوی سبزی کهگاه مخفی و بیشتر پس از درگیر شدن با مامورین امنیتی از خانه بیرون میزد و با هزار زحمت، خودش را به جمعهای منتظر میرساند.
رهنورد برای اصرارش بر حق جویی، برای مبارزه بر تبعیضها، برای قرآن پژوهیاش، محبوبیتش بارها به باد تهمت وتوهین گرفته شد. هنوز زمان طولانی نگذشته است از آن روزی که درصحن دانشگاه الزهرا، به ناروا روسری از سرش کشیدند. در صحن علنی مجلس عکسهای خصوصیش را پخش کردند. سالها اجازه چاپ کتابهایش را ندادند با اندیشهاش به ستیز پرداختند در طول مبارزات جنبش سبز. با گاز فلفل و اشک آور به او حمله ور گشتند، با ضربات باتوم کبودش کردند یا در خیابان برسر او تاختند و و بیادبانه به سوال و بازجوییش کشیدند. دست آخر چه سبک فکرانه بعداز چندین بار تهدید بر اخراج، از ورودش به دانشگاه تهران جلو گیری کردند بعد از آنهم چنانکه رسمشان بود و هست، به دروغ پردازیهای خود در این زمینه ادامه دادند و از این طریق به آرام کردن دلهای بیمار خود پرداختند.
تمام آن روزها، زمزمههای نگران مادر بدرقهٔ راهش بود و نگاههای سکوت پدر به یاد تمام مجاهدتهای جوانی، ستایشگر استحکام قدومش بود.
امروز تقویم میگوید از زندانی کردن میرحسین و رهنورد صد و چهل روز گذشته است. اما دل بیقرار مادر شمردن نمیداند. دل بیتاب مادر کوچهٔ بن بستی میشناسد که با دیوار و نردههایی آهنی و سیاه، زندان شده است. دل نگران مادر، دختری را میشناسد که دیگر پشت زنگ تلفن حالی نمیپرسد و درآستانهٔ در خانه مادری ظاهر نمیشود.
امروز نیز او را در خانه خودش زندانی کردهاند. به دروغ میگویند آزاد است و سرگرم فعالیتهای هنری و اما دغدغه این روزهای خانواده نگران او است که نکند این پدر پیر تن وجان فرسوده چون اسماعیل پدر میرحسین تشنه دیدار فرزند ارشد و چشم به در دوخته از میانشان رخت بربندد.
مادر زهرا رهنورد همان بود که انتظار میرفت، استحکام صدایش، یاد آور فریادهای بانوی سبز ایران بود و غم پنهان شده در گفتارش، درد مادران دیگر اسرای سبز را تداعی میکرد. صحبت کردن و مصاحبه با مادری پیر در این شرایط ساده نیست. مادری که خانوادهاش در معرض تهدیدهای مختلف هر روز نگرانتر از قبل منتظر خبری نشستهاند.
او این ماهها شاهد ضعف جسمانی و کاهش وزن شدید دختر و دامادش بوده است که در دیدار آخر کاملا مشهود و نگران کننده بوده است. همچنین براین باور بود که کل این روند غلط بیشتر به آدم ربایی شبیه بوده است.
در باره وضعیت میرحسین موسوی و زهرا رهنورد گفتوگویی را با خانم نواب صفوی مادر پیر خانم رهنورد انجام دادهایم که با هم میخوانیم:
از آخرین خبری که از آقای مهندس و خانم دکتر دارید برای ما میگویید؟
حدود دو هفته پیش با داماد و دخترم ملاقات داشتم. و آنها هم روحیهٔ خیلی خوب و قوی داشتند، محکم، مثل همیشه.
آزادی عمل در این دیدارها چقدرهست؟ مثلا فرزندان دیگرتون هم که به هرحال دلتنگ هستند میتونن باشن؟
ملاقات بدون هماهنگی قبلی بوده و به همین دلیل یکی دو بار اتفاقی فرزندان دیگرم هم حضور داشتهاند.
در ملاقات میتوانید راحت صحبت کنید؟ فکر میکنید چقدر فضای آن با واقعیتی که در آن محصور هستند تطابق میکند؟
من یک مادرم و حتما راحت صحبت خودم را میکنم. البته حرفهای سیاسی نمیزنم چون شنیدم که به بچهها هم گفتهاند در دیدارها حرف سیاسی نزنند که در غیر این صورت همین دیدارهای محدود کوتاه هم قطع میشود تمام دیدارها هم با حضور تعداد خیلی زیادی از مامورها انجام میشود. یک عده داخل هستند خانم و آقا یعنی آنها هم در زوایای مختلف کنار ما مینشینند. در فضای بیرون هم که خب من تابه حال نشمردهام اما خیلی زیاد هستند.
من هیچ اطلاعی درباره اینکه در جاییکه حصر هستند چگونه زندگی میکنند ندارم و بعید میدانم که کسی هم اطلاعی داشته باشد. البته این را هم بگویم که بعد از یک ماه و نیم بیخبری چندباری خیلی کم به من و همسرم تلفن کردهاند.
ملاقات دخترخانمها به چه ترتیبی است؟ مرتب میتوانند به ملاقات بروند؟ و تعریفشان از ملاقاتها چه بوده است؟
متاسفانه باید بگویم که نوههایم یعنی دخترها به مدت طولانی از پدر و مادرشان بیخبر بودهاند و برای ۳ ماه اول که تقریبا ملاقاتی نداشتهاند حتی یکبار بیش از ۵۰ روز تمام خانواده به طور مطلق از آنها بیخبر بودند. جز چند دقیقه بالای سر پدر مرحومِ آقای موسوی. ولی در ۴۰ روز اخیر ملاقاتهای محدودی صورت گرفته است که آنهم با حضور مامورهای خانم و آقا و دوربینهای متعدد نصب شده در محل بوده است.
طفلک نوههایم با من زیاد صحبت نمیکنند. چرا که صحبت کردن راجع به این قضیه با کنترل دائمی مکالمهها و دیدارهای خانوادگیمان سخت است در ضمن آنها نمیخواهند مرا نگران کنند. اما حتما بودن نیروهای امنیتی و کنترل کردن و بازرسی بدنی دختران ایشان و حتی مواد خوراکی که بردهاند و لوازم نوههای دختر و دامادم برایشان خیلی آزاردهنده بوده است. حتی وقتی بچهها میروند موهای سر آنها را هم گشتهاند که ببینند چه چیزی قایم کردهاند. گل سرشان راباز کردهاند. آخر این رفتار درست است؟
برخورد ماموران با شما و دختران آقای موسوی و خود مهندس و همسرشان چطور است؟
در ظاهر که محترمانه، اما واقعیتش تهدید امیز است. مثلا دختر من نمیتواند یک کلمه به من خصوصی چیزی بگوید، چشمهای آنها مرتب روی ماست که ببینند کی چه میشنود و چه جواب میدهد. همیشه هم میگویند خبر ندهید، تهدید میکنند و میگویند سکوت کنید. اما تا کی؟
وضع روحی خانواده، دخترهای مهندس چه؟ آیا آنها مشکل خاصی ندارند؟
آنها هم مثل پدر و مادرشان روحیهٔ مقاومی دارند. اما همگی ناراحتند از اینکه در چنین مخمصه گرفتار شدهایم. من یک مادرم. پدرش هم که بیمار است و من میترسم اتفاقی بدی برایش بیفتد. مثل اتفاقی که برای موسوی بزرگ افتاد. امیدوارم همچین اتفاقی نیفته و سایهٔ ایشون همچنان بر سر ما باشد.
از وضعیت جسمی خانم رهنورد و آقای موسوی چه خبری دارید؟
من که مدام نمیبینمشان و به هرحال دیدارها هم محدود بوده چون اونها زندانی هستند. اما از روی ظاهر میتوانم بگویم که نسبت به ملاقاتهای اخیر، دفعه آخر متوجه رنگ پریدگی و لاغری شدید و ناگهانی دختر و دامادم شدم. و این از نظر من که مادر هستم پنهان نبود. من نمیدانم واقعا بر آنها چه گذشته است. البته خودشان برای اینکه ناراحتی ما را دیدند و خواستند من را از نگرانی در آورند گفتند گاهی روزه میگیرند. اما بیشک دلیلش این نمیتواند باشد و تغییر ناگهانی ظاهری آنها و رنگ کاهی پوست و از دست دادن وزنشان به شدت نگران کننده است.
خوب این مسالهٔ خیلی مهمیه…. اصلا وضعیت پزشکی آنها چطور است؟ قبل و یا بعد از زندان شما خبر دارید؟ مثلا آیا تحت نظر پزشک خاصی هستند؟
دخترم و دامادم پیش از این سالم سالم بودند و همه هم این را میدانستند. اصلا اگر غیر از این بود که نمیتوانستند اینهمه فعالیت و جنب و جوش در این دو ساله داشته باشند. الان را طبیعتا نمیتوانم بگویم، فقط از روی ظاهر و جسمشان میتوانم قضاوت کنم. این نگرانی البته برای دخترانش و بقیه اعضای خانواده هم پیش آمد و همه پیگیر شدند. اما آنها گفتند که خودمان دکتر داریم و پیگیری میکنیم. ولی پزشک از طرف ما نبوده است. معلوم است که تا زمانی که پزشک از طرف ما نباشد نگرانی ما همچنان باقیست.
یعنی خانواده مشخصا خواستهاند که این موضوع پیگیری شود و توجهی نشده است؟
بله دخترها و خانواده دامادم خواستهاند و بارها اصرار کردند ولی هر بار بهانهای آوردهاند و گفتهاند ما خودمان دکتر خودمان را میبریم و ظاهرا هم دکتر از طرف خودشان بردهاند.
نکتهٔ نگران کننده این است که دامادم (مهندس موسوی) پیش از این گفته بود که تنها در یک بیمارستان رسمی حاضر به انجام چکاپ است. یک بار هم اوایل حصر ظاهرا خواستهاند پزشک بیاورند که دخترم گفته بوده در همان بیمارستان ویزیت بشود و اگرنه راضی نمیشوم… اینها برای من نگرانی میآورد. روزهای سختیست… من مدام به این فکر میکنم که تا قبل از زندانی شدن، آنها هر دو در وضعیت سلامتی کاملا مناسبی بودند و این را همه خبر داشتند. اما بار آخر واقعا ما دچار شوک و نگرانی شدیم به خصوص اینکه اجازه ندادهاند یک دکتر شناخته شده و قابل قبول از طرف خودمان به وضعیت سلامتی آنها رسیدگی بکند.
همهٔ ما نگران شدیم با این خبر… هیچ خبری نیست که تا کی میخواهد این وضعیت ادامه داشته باشه؟
نه. هیچ خبری نیست. و هیچ معلوم نیست علت این زندان بیدلیل چه بوده است و تنها خبری که ما داریم وجود چند در و دیوار در یک کوچه کوچک است. نوههایم میگویند که کوچه را با چند دیوار بلند آهنی مسدود کردهاند و هیچ کس هم نمیداند اصلا داخل این محدوده چه میگذرد؟ چه تعدادی نیرو هست و آیا نیروها اصلا داخل خانه مقیم هستند یا خارج از آن و تا کی قرار است ادامه پیدا کند. البته باید تذکر بدهم که من این را حبس و حصر نمیدانم. این دقیقا آدم ربایی است. دختر و داماد من که کاری نکردند که زندانی شوند اینها جز خدمت به کشورشان هیچ کاری نکردند.
نظر خانم رهنورد و آقای موسوی دربارهٔ این مسائل چیست؟
آنها راجع به این قضیه حرف خاصی نزدهاند. زیرا همانطور که گفتم در دیدارهای کوتاه ما مثل هر زندانی دیگری فضای این حرفها نیست. من خودم مواظبم سوالی نکنم که گرفتاری ایجاد شود. اما خوب با توجه به زندانی شدن پسر بزرگم سال قبل که در راستای همین اتفاقات بود یاد گرفتهام که صحبتهایم چگونه و در چه مواردی باشد.
شما (یا اعضای خانواده) تا حالا با بازجوها یا نیروهای امنیتی صحبتی داشتهاید؟
البته من نه اما بارها دخترهای مهندس، نوهها و بقیه اعضای خانواده بطور رسمی و غیر رسمی تلفنی و حضوری بازجویی شدهاند و یا تحت فشار و تهدید قرار گرفتهاند، تهدیدهای شغلی وجانی. و حتی توهینهای آزار دهندهای که نه تنها کلامی بلکه بدنی هم بوده است.
خواستهٔ آنها چیست؟
خواسته اصلی آنها که از همه پوشیده است. اما حتما یک از خواستههای بزرگ آنها سکوت کردن همه اعضای خانواده است. که همین هم به شک ما درمورد وضعیت زندگی و سلامتی آنها دامن میزند. شاید هم با سکوت ما برنامههای دیگری هم دارند.
تا حالا پیشنهاد یا راه حلی از سوی حکومت یا نیروهای امنیتی به خانواده شده برای حل این مسئله؟
البته که نه. چون خودشان میدانند راه حلی هم جز آزادی سریع آنها و جواب دادن به این ۵ ماه زندانی بودن بیدلیل دختر و دامادم نیست همه میدانند داماد و دخترم جز خیرخواهی در این سالها برای مردم و کشور چیزی نخواستهاند و از همه زندگیشان هم گذشتهاند. دخترو دامادم برای مردم از هیچ کاری دریغ نمیکردند و حتی از ما هم کمک میگرفتند. این جواب تلخ و دردناکیست برای من که ناظر زندگیشان بودهام و همهٔ کسانی که حقیقت را دیدند و میدانند.
دختر شما یکی از زنان فعالی بود که در این دو سال خانوادههای زندانیان را تنها نگذاشت و همین دیدارها و سر زدنهای خانم دکتر همیشه بدخواهان را خشمگین میکرد، در این چند ماه برخورد مردم و خانوادههای زندانیان سیاسی و فعالان سیاسی با خانوادهٔ موسوی و رهنورد چطور بوده است؟
خیلی صمیمانه. البته من دیداری با کسی نداشتهام یا صحبتی. بیشتر احتیاط میکنم. اما هرجا میرویم همه احوالپرسند و نگرانند در کوچه خیابان محل همه جا هرکسی که متوجه میشود خیلی ابراز دوستی و محبت ونگرانی و ناراحتی و خشم از این وضع میکنند.
با توجه به فضای تبلیغاتی و دروغهایی که دربارهٔ این زندان گفته میشود که ایشان اصلا در حصر نیستند ویا فعالیت روزمره یا هنری عادیشان را فقط تحت مراقبت ادامه میدهند، از همینجا صحبتی با مسببان این ماجراها دارید؟
هیچ معلوم نیست تا کی آنها باید در این وضعیت آنجا بمانند. مگر اینها جز خدمت به مردم و خانوادههای زندانیان سیاسی کاری کردند؟ اول از همه باید بگم که حتی اگر برفرض محال هم چنین بود یعنی آنها در امن و آسایش هم بودند که نیستند خود نفس زندان کردن بیگناهان و قطع ارتباطشان با همه انقدر بد هست و اسیر بودن انقدر دردناک هست که لازم به توضیح نیست. اما خطاب من با کسانیست که این دستور را دادهاند یا اجرا کردند. برای من رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون.
از دیگر سو سخنی با مردمی که این مصاحبه رو میخوانند دارید؟ نکتهای وجود دارد که لازم باشه در اختیار مردم قرار گیرد؟ در آخر هم اگر صحبتی هست بفرمایید.
تشکر میکنم از شما که جویای حال من شدید. من خودم بیمارم و نگران دختر و داماد خوبم هم هستم و شوهرم که به شدت مریض احوال و رنجور است و بیتابیهایش برای خانم رهنورد ما را نگران و متاثر کرده است و تشکر میکنم از همهٔ مردمی که یا همدرد ما هستند یا درد مارا درک میکنند.
مرتب به من آشنا و غریبه زنگ میزنند و میپرسند از آقای مهندس چه خبر از خانم دکتر چه خبر؟ من هم میگویم همان خبری که شما دارید را ما هم داریم. خیلی نکتهها هست اما فعلا نگفتنش بهتر است.
آرزو دارم روزی همهٔ کسانی که دربند هستند روزی پیش خانوادههایشان برگردند و خانههایشان دوباره روشن شود. من فقط برای دختر خودم دعا نمیکنم. امیدارم همهٔ آنهایی که به هر علتی در بازداشت هستند و به آنها ظلم و ستم میشود زودتر آزاد شوند. ان شاالله خبر آزادی همگی را بشنویم که حتما همه خوشحال میشویم.