ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 23.06.2011, 15:49
دلنوشته بهاره هدایت برای همسرش

بهاره هدایت، برای همسرش، امین احمدیان، از داخل زندان، روی تکه‌ای دستمال کاغذی نوشت:

دلم می‌خواد بدونم کجایی، چطور روز‌هایت می‌گذرند، ساعت چند از خواب بیدار می‌شی؟ کی می‌رسی شرکت، چی می‌پوشی؟ کی‌ها حموم می‌ری؟ حوصله داری؟ هوا برات گرمه یا سرد؟ اگه هوا آلودست یا غبارآلود تو احساسش می‌کنی؟ دلم می‌خواد بدونم با چی می‌ری شرکت؟ دلم می‌خواد بدونم نور راه پله‌های خونمون چطوره؟ یادم رفته گفته بودی سنگ‌های ساختمونمون چه رنگیه؟ دلم می‌خواد بدونم کجا می‌خوابی؟ لباسهات رو چطوری می‌شویی؟ با کیا این مدت آشنا شدی که من نمی‌شناسم؟ با کیا دعوا کردی که من خبر ندارم، چی می‌خونی؟ چی گوش می‌دی؟ هنوزم تا سپیده صبح سر اینترنتی؟ دلم می‌خواد حال و روزگارت رو بدونم، می‌خوام بدونم از کجا خرید می‌کنی؟ تره بارتون کجاست؟ میوه می‌خوری اصلا؟ تابستون شده، طالبی و زردآلو و توت فرنگی و گوجه سبز و هندوانه خوردی؟ خوشمزه بودند؟ دوست داشتی؟ دلم می‌خواد بدونم هنوزم اگه چای بعد از ظهرت دیر بشه سر درد می‌گیری؟ هنوز موبایلت شارژ تموم می‌کنه؟ هنوز فراموشش می‌کنی؟ هنوز صبح‌ها سرت رو زیر شیر دستشویی می‌شوری؟ هنوزم گاهی ماست با نون خشک می‌خوری؟ هنوزم برای خودت یه کیف و پیراهن نو نخریده‌ای؟ دلم می‌خواد بدونم وقتی به من فکر می‌کنی به چی فکر می‌کنی... دلت می‌خواد چی بدونی.. اصلا کی‌ها به یاد منی؟ وقتی برام خرید می‌کنی به چی فکر می‌کنی؟ از گذشتمون چی یادت مونده؟ حواست به سالگردهامون هست؟ می‌دونی اول و دوم تیر ۸۲ اولین باری بود که من اومدم مجیدیه؟ و پنجم و ششم تیر۸۱ اولین باری بود که اصفهان رو به من نشون دادی؟

یادت هست روزهایی رو که خیابون‌ها رو گز می‌کردیم که با هم باشیم؟ یادت مونده غروب‌های پارک ساعی رو؟ یادت مونده زاو رو؟ یادت مونده اون قدیم‌ها که من رو می‌بردی دربند؟ یادت مونده بار آخر با احمد رفته بودیم.. بهار۸۷؟

یادت مونده دستپختم رو؟ خودم که دیگه یادم نیست.. یادت هست رفتیم ریز به ریز اسباب اثاثیه مون رو خودمون خریدیم؟ یادت هست سال تحویل ۸۷ رو.. یادت هست رفتیم شمال.. رفتیم دریا؟ احمد هم بود.. یادت می‌اد ۱۶ خرداد ۸۱ رو که باهام اتمام حجت کردی و عتاب کردی که برم دنبال زندگیم؟ یادته بار اولی که خرداد۸۵ از اوین آزاد شدم؟ یادت هست ۱۸ اسفند ۸۵ را رفتم شورای مرکزی؟.. یادت هست ۱۷ مرداد ۸۶ روزی که غروبش آزاد شده بودم توی پاگرد راه پله خونه پدرم گفتی: یه کم دیگه صبر کن.. گفتی که توی این یه ماه تازه فهمیدم که بدون تو نمی‌تونم زندگی کنم؟.. ۱۷ اسفندمان رو یادت هست؟.. هست می‌دانم.. هفت سال و نیم پیش بود..

امین دلم برای همه چیز تنگ شده.. برای همه چیز.. بند بند وجودم از این دلتنگی درد می‌کند.. خسته‌ام از این همه آرزوهای کوچک که خفه‌ام می‌کند.. حسرت.. حسرت.. می‌دانی چیست؟ می‌دانم که می‌دانی.. اما نمی‌دانی چه حالیست که توی این قفس لعنتی مانده باشی و در عرض یکسال سه نفر را از پیش چشمت تا زیر خاک بدرقه کرده باشی!! که دو نفرشان و بخصوص این آخریشان فرشته صفتهایی بودند مثال زدنی.. نمی‌دانی چه حالیست.. کاش ندانی هم..

دلم آغوش آرام تو را می‌خواهد... تا ابد
بهار تو
۱۸خرداد ۹۰
اوین

از فیسبوک امین احمدیان



نظر کاربران:


احساس سوختن بتماشا نمیشود
آنش بگیرتا که بدانی چه می کشم
دخترگل همیشه بهارم من در سنی هستم که بخودم اجازه بدهم بگویم دخترم زیاد نامه های عاشقانه و پنداندرز و نامه نصیحت مانند نامه چارلی چاپلین بدخترش که شاهکار ادبی بود خواندم اما هیچ کدام برای من مانند این نوشتار شما در آن محیط که هستید مرا از زندگی شرمنده نکرد و خجالت میکشم که بخود بگویم انسان زنده هستم. فقط میدانم زمان ظالم است و روزی انتقام امثال شما را میگیرد.
آنقدر خوب عزیزی که بهنگام وداع
حیفم آید که تورا دست خدا بسپارم

*

شرمساریم از ترسی که سلول سلول بدنمان را فراگرفته است شرمسار نگاه فرزندانمان. کاش می توانستم بمیرم.

*

شرمنده و روسیاهم که بخاطر بی‌عرضگی من و امثال من شما شیر زنان در بندید و ما آزاد. امیدوارم به زودی خزان زندگیت مانند اسمت بهار شود و بهار بماند که تو بهار ایرانی.

*

بهاره جان! ای زیبای رزمنده یقین بدان که دستهای تورا همراه با امین عزیزت را من در صبح آزادی خواهم بوسید و آن دیر نیست. سبز یعنی افتخار خاک من/سبز یعنی جاودان ایران من/ پاینده و برقرار باشی.

*

کاش می‌تونستیم جامونو با هم عوض کنیم تا امینو در آغوش بگیری
کاش میمردمو نامه‌تو نمی‌خوندم
میگن آدم تحت فشار حرفهایی میزنه که بعدا
باورش نمی‌شه همچین شعر نویی گفته
منم همسرمو دوست دارم و میدونم که نمی‌تونم
جدایی‌مونو تحمل کنم
کاش خدا بیدار بود
اگر هست کاش بینا بود
اگر میبینه کاش سواد داشت
....

*

دختر همیشه بهارم دلم را بدرد آوردی و اشکم را جاری کردی. تنم لرزید و غم تمام دنیا بر شانه هایم سنگینی کرد. لعنت و نفرین بر سیاستبازان پشت پرده که حاصل خونهای پاک بهترین فرزندان این اب و خاک را بر باد دادند و از وحشت اگاهی ملتها در ان دوران خمینی مرتجع را بر کره ماه نشاندند و این چنین ایران ما را به جهنمی بی پایان تبدیل کردند گلهایی چون تورا به بند کشیدند و سگهای هاری چون احمدی نزاد و باندهای تبهکار خامنه‌ای جنایتکار را آزاد تا اخرین اثار فرزندان مصدق کبیر را که دشمنی انها با او کاملا مشهود بود و هست را از بین ببرند. اما عزیزم یقین بدان که دستهای تورا همراه با امین عزیزت را من در صبح آزادی خواهم بوسید و آن دیر نیست.
پایدار و سربلند باشی.

*

بهاره جان! عزیز ما، ای با وفا، داستان تو تنها داستان بهاره نیست. اما چه با شهامت، چه با صداقت تو راز عشق را برملا میکنی. ملایان از این عشق و صداقت توست که کینه به دل دارند. بنویس زیبای رزمنده تا کینه‌هایشان بیشتر سرطانی شود. تا دلدادگان دیگر بخروشند و بخرامند. این عشق و امید است بهاره که میماند. تو و عشق مبارزت همیشه میماند.
صابر