iran-emrooz.net | Sat, 11.06.2011, 20:53
نوشتهای از دکتر سروش در سوگ سحابیها
به نام خدا
در غم ما روزها بیگاه شد
عزیزی به خواب رفت، هالهای در سحاب رفت و سایهای با آفتاب رفت.
«گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار»
«کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران».
یکی را دست اجل و دومی را دست ستم از ما گرفت. چه میشد اگر دست اجل گلوی ستم را میفشرد و میر اجلّ را با خود میبرد؟
شربت مرگ مر آن پاکیزه جانان را گوارا باد که پا ک و چالاک رفتند و اکنون در اقلیم هشتم، در ارض ملکوت و در سایه رحمت حقّ، آرمیدهاند و به ما محبوسان سجن طبیعت و مجروحان جورولایت ندا میدهند که «یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربّی وجعلنی من المکرمین».
هرگاه یکی از این مجاهدان عاشق و پارسا در میگذرد حس میکنم بار ما سنگینتر و کار ما سهمگینتر میشود. با خود زمزمه میکنم «که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد». در این دوران پر تلاطم که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد»، آنان که باید نگاهبان روح و معنا و آموزگار زهد و تقوا باشند، خود چنان جسمانی و دنیوی شدهاند، و چنان گلوی نجابت را به تیغ شرارت بریدهاند، و جهل را بجای علم، وجن را بجای انس نشاندهاند و ریا را حلال و نظر را حرام کردهاند، و چنان چاههای نفت راتهی و چاه جمکران را پر کردهاند، و چشمها را به نم و دلها را به غم نشاندهاند، وقرآن را دام تزویر وشریعت را دکان معیشت کردهاند، وخاک دنائت درچشم مروّت زدهاند و آب دهان بر روی بصیرت افکندهاند، وچنان جان را ارزان ونان را گران کردهاند، و حرمت قضا و انتخاب و قانون را بردهاند، و جاهلان را تکریم و عاقلان را تحقیر کردهاند، و بر دهان آزادی پوزه بند زدهاند و کام عدالت را تلخ کردهاند، و قتل و تجاوز وجعل وتقلب راسکه رایج و روان کردهاند، و... که دست ودهان دردمندان و درمانگران رااز شرم بستهاند وجان وروانشان را خستهاند.
این نیکخواهان و دردمندان که عمری دل در گرو مذهب و ملیت داشتهاند، و هر دو را باهم میخواستهاند، از یکسو راهی به آسمان جستهاند و در سایه نگاه نوازشگر خداوند، معنا و باطنی برای حیات خاکی طلب کردهاند، و به اقتفاء رسول مکرم، به تتمیم مکارم اخلاقی کوشیدهاند، و از سوی دیگر آسایش دوگیتی را در مروّت با دوستان و مدارابا دشمنان دیدهاند و به حکومت فرا دینی فتوا داده و فرا خواندهاند، و بر قراءت رسمی از دین خط بطلان و پایان نهادهاند، و پنجه در پنجه استبداد واستعمار افکندهاند و بر استقلال وطن وآزادی هموطنان پا فشردهاند و درین راه جفا و جور جماعت جاهلان را به جان خریدهاند و در نبرد با ناراستیها سپر نینداختهاند، و عزّت فقر وقناعت را به خواری حرام خواری از خورجین ژنده ولایت نیا لودهاند، و بر در ارباب بیمروت دنیا به دریوزه نرفتهاند، وخلوت دل را از صحبت اغیار پیراستهاند، و در انتظار ظفر، صبورانه خطر کردهاند، و خسته از خنجر خزان، خنده خرّم بهار را نویَد دادهاند، اینک اینان بکدام دلیری از معشوق زیبا روی خود سخن بگویند، که میبینند مشتی سفله و سفیه، دیوی را به سودای زر و به سرخاب تزویر بزک کردهاند و حلّه حورو پری پوشاندهاند، و بنام ملیت و مسلمانی میفروشند
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن / بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی ست
ایرانیان و پارسیان بسی بختیار بودند که آفتاب عنایت خداوندی و سحاب رحمت مصطفوی بر آنان سایۀ عزت افکند تا به شرف اسلام مشرّف شدند وردای ایمان بر تن کردند و جرعۀ معرفت از جام رسالت محمّد نوشیدند و کتاب و حکمت او را عزیز داشتند و در فهم و تفسیر آن به جان کوشیدندواسلام را ایرانی وایران را اسلامی کردند و چراغ فرهنگ فروخفتۀ خود را به مدد آن فروغی نو بخشیدند و با شکفتنی شگفت، هویتی و حقیقتی و جانی و جانانی تازه یافتند.
حاملان و خادمان و بانیان این فرهنگ پر فروغ نو آئین، نه چنداناند که نامشان به حصر و احصا در آید وآسمان علم و ادب ایران از فقیهان وشاعران و عالمان و عارفان و فیلسوفان و متکلّمان ومتفکّران و هنرمندان مسلمان، چنان پر ستاره است، که با خورشید روشن پهلو میزند.
دریغا ودردا که والیان جائر جمهوری اسلامی، امانت داران و وارثان لایقی برای این میراث مفخّم نبودند. حریصانه و گدا طبعانه، براین خوان یغما نشستند وسفیهانه مستی کردند وخم شکستند. هر چه در خزانۀ اسلام وایران، به هزاره یی جمع آمده بود به دهه یی مصرف ومستهلک کردند. دست تطاول در مقدّسات گشودند و چوب چپاول بر افتخارات زدند.
نه فقط علی و محمّد و حسین و زینب را خرج هوسهای حقیر و افکار فقیر خود کردند، که فردوسی و طبری و فارابی و بوعلی و سهروردی ومولوی وحافظ وصدرالدین شیرازی را نیز در مسلخ منافع خود سر بریدند. و از فرهنگی فربه و فاخر، جثهای علیل و عاجز بر جای نهادند که نه بازوی رنجورش دست کسی را تواند گرفت نه رخسار کریهش دل کسی را تواند برد. و آنگاه از جوانان حقیقت جو و جسارت خو، گله سر دادند که چرا از جور ولایت و ولایت جور میگریزند، وچرا کرامت تراشیها و خارق عادت بافیها وگندم نمایی وجو فروشیهایشان را به جوی بر نمیگیرند، و متاع بیمشتریشان را به پشیزی نمیخرند.
امروز قم مرکز رسمی خرافه پروری و سفاهت گستری حکومت شده است. یاوه یی نیست که بر منبرها گفته نشود و خرافه یی نیست که در قم ساخته و صادر نگردد. و قساوت و شرارتی نیست که در آنجا توجیه و تجویز نیابد. ولیّ جائر جمهوری (که بیگمان نامش در زمره جباران بیرحم تاریخ رقم خواهد خورد) میپندارد که با جمعی شاعر کم شعور و مداح منقبت خوان مجیز گو و مشتی واعظ مدعی و متوهّم، میتواند کرسی نظریهپردازی و فرهنگ سازی دایر کند و به جنگ با «تهاجم فرهنگی» برود!
امروز ابلیس هم از آنچه پلیس در ایران میکند بیزارست وظلم هم از آنچه در محکمهها و محبسهای جمهوری اسلامی میگذرد شرمگین است. مظلومان آینده تاریخ بر روحانیان خفته امروز نخواهند بخشید که به استبداد دینی خوش آمد گفتند ومنافع خودرا بر مصالح خلق مقدم داشتند وبانگی به اعتراض و انکار بر نیاوردند.
***
بار خدایا از روزی که آستان ولایت تو را بوسیدیم و با ر سنگین امانت تو را بر دوش گرفتیم، و «ازهمه باز آمدیم و با تو نشستیم»، غمخوار ایمان و حریت شدیم وانسان راکه برصورت خویش آفریده یی سزاوار حرمت وکرامت بیکران یافتیم.
میبینیم که رهزنان در کمین نشستهاند و بنام تو راه سعادت و راحت خلقان را بستهاند. نیکان را یا به گورستان فرستادهاند یا بزندان. و مملکت را یا به جنّیان سپردهاند یا به جادوگران. افول اختر مروّت و غروب خورشید عدالت را مینگریم و آئین نازنینت را میبینیم که پیام آور خشم وخشونت و جنگ و نفرت شده است.
معاویهها را میبینیم که چنگ و دندان در خون یکدیگر فرو بردهاند و بر سر طعمه ریاست، تهیگاه خود را میدرند. کشور ایران را مینگریم که چون کشتی بیلنگر کژ مژ میشود ونا خدایش گویی خدا را از یاد برده است. با اینهمه، نومیدی را گردن زدهایم که: از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.
بار خدایا، صالحان و آزادیخواهان را چندان فرصت وکامیابی ده تا دست به کاری زنند که غصّه سرآید و دیو بیرون رود و فرشته درآید. توفانهای تند توحش، چراغهای کوچک مقاومت را کشته و شکستهاند. مگذار مشعلهای بزرگ بمیرند، مبادا ظلمت استبداد جاودانه شود. اینک که برق غیرت درخشیده و سحاب عزّت را سوخته، ابری و بارانی دیگر بفرست تا پلیدی وشومی جهل وفقرو ا ستبداد را بشویدوگلزارآزادی واگاهی را آبیاری کند.
ای فروزندۀ ماه و مهر، شب تیرۀ ستم کشان را سحر کن، وخواب شب پرستان را جاودانه گردان
آنکه خوابش بهتر از بیداری است / آنچنان بد زندگانی، مرده به
نسیم جان بخش رحمت تو سرمایۀ سعادت ماست.
بار خدایا عزت الله سحابی و هاله سحابی را به گلزار رضوان راه ده و آنان را در زمره صدیقان و قدیسان بنشان، و بر افتادن بیخ استبداد را که آرزوی همه عمرشان بود تحقق بخش، و ایرانیان را از چنگ سفیهان و سفلگان برهان و از دروغ و خشکسالی و دشمن مصون دار و رحمت ومحبت عام خودرا بر همگان بگستر.
چراغ صاعقۀ آن سحاب روشن باد / که زد به خرمن ما آتش محبّت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب / نوید داد که عام است فیض رحمت او
عبدالکریم سروش
خردادماه ۱۳۹۰